جمعه ۱۱ مهر ۱۴۰۴ - Friday 3 October 2025
ايران امروز
iran-emrooz.net | Thu, 02.10.2025, 22:34

ویکتور کرافتچنکو: «من آزادی را برگزیدم»


برگردان: علی‌محمد طباطبایی

بر اساس فیلم مستندی از تلویزیون آرته
بخش اول

  مقدمه مترجم: محاکمه ویکتور کرافتچنکو در پاریس در سال ۱۹۴۹ را می‌توان یکی از نقاط عطف در تاریخ برخورد روشنفکران اروپایی با تجربه شوروی دانست. کرافتچنکو، که در سال ۱۹۴۴ از مأموریت دیپلماتیک خود در ایالات متحده گریخت و تقاضای پناهندگی کرد، با انتشار کتاب «من آزادی را برگزیدم» واقعیت‌های سرکوب، اجبار و خشونت ساختاری در اتحاد شورویِ استالینی را برای نخستین بار به شکلی گسترده در معرض افکار عمومی غربی قرار داد. این کتاب نه‌تنها تصویری دیگرگون از «میهن سوسیالیسم» ارائه کرد، بلکه به سرعت به موضوعی جنجالی در میان روشنفکران و محافل سیاسی بدل شد. زیرا برای بسیاری از هواداران چپ اروپایی، شوروی همچنان نماد امید و پیشرفت و «سنگر بشریت» در برابر فاشیسم تلقی می‌شد. دادگاه کرافتچنکو علیه روزنامه کمونیستی «نامه های فرانسوی»  که او را به جعل و دروغ‌پردازی متهم کرده بود ــ به صحنه‌ای تبدیل شد که در آن نه صرفاً صداقت یک نویسنده، بلکه اعتبار کل نظام شوروی و مشروعیت ایدئولوژی کمونیستی در معرض داوری قرار گرفت. شهادت‌های تکان‌دهنده شاهدانی همچون مارگریت بوبرنویمن، که خود از بازماندگان اردوگاه‌های شوروی و سپس آلمان نازی بود، موجب شد مرز میان آرمان و واقعیت، میان ایمان سیاسی و تجربه زیسته، به‌طرزی عریان آشکار گردد. این شهادت‌ها نشان دادند که سرکوب نه پدیده‌ای استثنایی، بلکه بخشی جدایی‌ناپذیر از سازوکار قدرت در شوروی استالینی بود. اهمیت این محاکمه تنها در عرصه حقوقی یا مطبوعاتی خلاصه نمی‌شد، بلکه پیامدهای عمیق فرهنگی و فکری داشت. برای نخستین بار بخشی از وجدان روشنفکری اروپا با این پرسش روبه‌رو شد که آیا می‌توان در برابر شواهد آشکار از جنایت، همچنان به آرمان‌های خود وفادار ماند و چشم بر واقعیت بست؟ بسیاری از نویسندگان و اندیشمندان برجسته، از ژان پل سارتر و سیمون دو بووآر گرفته تا آرتور کستلر، هر یک به نحوی با این موضوع درگیر شدند و مواضع آنان بیانگر بحران عمیق وجدان سیاسی و اخلاقی نسل پس از جنگ بود. محاکمه کرافتچنکو از این منظر مقدمه‌ای بود بر شکسته‌شدن سکوتی که تا دهه‌ها بر نقد شوروی سنگینی می‌کرد. اگرچه تنها با انتشار گولاگ اثر الکساندر سولژنیتسین در دهه ۱۹۷۰ بود که ابعاد کامل این نظام بر افکار عمومی جهانی آشکار شد، اما دادگاه سال ۱۹۴۹ را می‌توان نخستین شکاف جدی در چهره آرمانی اتحاد شوروی دانست. این رویداد نشان داد که وفاداری ایدئولوژیک می‌تواند همانند ایمان دینی عمل کند: نیرویی سرشار از شور و عاطفه که در عین حال به نادیده‌گرفتن حقیقت و سرکوب پرسشگری منجر می‌شود. از این رو، محاکمه ویکتور کرافتچنکو نه فقط یک فصل مهم در تاریخ سیاسی پس از جنگ جهانی دوم، بلکه رویدادی محوری در تاریخ اندیشه اروپایی است. جایی که پرسش بنیادین رابطه میان آرمان، حقیقت و اخلاق برای نخستین بار در مقیاسی گسترده مطرح شد. این مقاله بر اساس فیلم مستندی از تلویزیون ماهواره ای آرته که چندین سال پیش پخش شد، تهیه شده است.

ژانویه ۱۹۴۹. در میانه جنگ سرد، یک مقام بلندپایه پیشین شوروی که پنج سال قبل در ایالات متحده پناهنده شده بود، پا به خاک فرانسه می‌گذارد. ویکتور کرافتچنکو سوئیتی در هتل لوکس پلازا آتنه رزرو کرده است. او هیچ‌گاه هتل را بدون اسلحه و بدون محافظ ترک نمی‌کند.

خودزندگی‌نامه‌اش، او را به یک نویسنده موفق و منتقد رژیم بدل کرده است. عنوان کتاب او «من آزادی را برگزیدم» بود که به یک کتاب پرفروش بین‌المللی تبدیل شد. این کتاب به ۲۲ زبان ترجمه گردید و تنها در فرانسه ۵۰۰ هزار نسخه به فروش رفت. کرافتچنکو در آن کتاب شرح می‌دهد چرا آزادی را انتخاب کرد و چگونه در سال ۱۹۴۴، زمانی که به‌عنوان دیپلمات شوروی در واشنگتن حضور داشت، از مقامات آمریکایی درخواست پناهندگی نمود. اما مهم‌تر از همه، او در کتاب خود به توصیف وحشتِ ترور استالینی، رنج‌های ناشی از اشتراکی‌سازی (Kollektivierung) اجباری و عذاب‌های اردوگاه‌های شوروی می‌پردازد ــ اردوگاه‌هایی که آن زمان هنوز واژه «گولاگ» برایشان شناخته‌شده نبود.

در فرانسه پس از جنگ، حزب کمونیست قدرتی عظیم دشت. برای آن‌ها اتشار و فروش این کتاب غیرقابل‌تحمل بود و بلافاصله با خشونت به آن حمله کردند. در روزنامه کمونیستی با عنوان «نامه های فرانسوی» (Les Lettres françaises) (۱) روزنامه‌نگاری به نام سیمون تری Simone Téry)) (۲) با استناد به منابع به‌ظاهر مطمئن ادعا کرد که کرافتچنکو یک خائن، داستان‌پرداز و الکلی است. کتابش را هم خودش ننوشته بلکه تحت هدایت سازمان‌های جاسوسی آمریکا تهیه کرده است.


تصویری از روزنامه «نامه های فرانسوی» با مقاله معروف در باره کرافتچنکو

کرافتچنکو بلافاصله به ضدحمله دست ‌زند و نشریه «نامه های فرانسوی» را به اتهام افترا به دادگاه ‌کشاند. هدف او این بود که سخت و بی‌امان پاسخ بدهد. این دیگر یک محاکمه ساده نبود، بلکه دادگاهی بود که در آن دو ابرقدرت رو در روی هم قرار می‌گرفتند. پاریس صحنه این رویارویی گردید و همه ابزارهای جنگ سرد به کار گرفته شدند. نباید فراموش کرد که ۱۹۴۸ همان سالی بود که شوروی برلین را محاصره کرد و ارتباط آن را از راه زمینی با جهان بیرون قطع نمود و آمریکایی‌ها و متحدانشان ناچار شدند آذوقه و سوخت شهر را با پل هوایی تأمین کنند. در همان سال، کودتای پراگ رخ داد و کمونیست‌ها در چکسلواکی به قدرت رسیدند.

در فرانسه نیز در اکتبر و نوامبر ۱۹۴۸ اعتصاب‌های بزرگی در معادن صورت گرفت که توسط حزب کمونیست پشتیبانی می‌شد. دولت، مسکو را محرک این اعتصاب‌ها معرفی کرد. در مجلس ملی فرانسه مناقشات با خشونت و شدتی جریان داشت که تصورش دشوار است. منظور این نیست که ادعا شد کشور فرانسه در آستانه جنگ داخلی بود، اما ذهن‌ها کاملاً به دو بلوک شرق و غرب تقسیم شده بودند. همین زمینه داخلی و بین‌المللی بود که دادگاه کرافتچنکو را چنین مهم ساخت.

کتاب «من آزادی را برگزیدم» مقدمه‌ای شد بر بزرگ‌ترین محاکمه سال. در فیلمی که از آن زمان باقی مانده کرافتچنکو را می‌بینیم که همراه وکیلش وارد کاخ دادگستری می‌شود. فیلم‌برداری مطبوعات ممنوع است، اما جنجال و بحث‌های داغ محاکمه به گوش همه می‌رسد. کرافتچنکو همیشه آرزو داشت کمونیست‌ها، بخصوص کمونیست‌های شوروی را در دادگاه به چالش بکشد. حمله به او از سوی روزنامه «نامه های فرانسوی» در فرانسه همان فرصتی بود که او انتظارش را می‌کشید.  برای چنین ایده‌ای باید کمی جنون عظمت طلبی می داشت. او بیش از اندازه به خودش باور داشت. می‌خواست به حزب کمونیست فرانسه نشان دهد و می‌گفت: «من برای کمونیست‌ها دردسرهایی ایجاد می‌کنم که هرگز تصورش را نمی‌کردند.» این خصلت او بود.

نویسنده مقاله مورد مناقشه، سیمون تومـا، در دادگاه حاضر نشد. به جایش کلود مورگان (Claude Morgan)، سردبیر نشریه «نامه های فرانسوی» ، در برابر اتهام افترا از خود دفاع کرد. همراه او آندره وورمسر (André Wurmser) نیز در جایگاه متهمان قرار گرفت. او هم نویسنده کتاب «من آزادی را برگزیدم» را در سلسله مقالاتی بی‌آبرو کرده بود.

مورگان در دفاعیه خود چنین گفت: «افتخار نشریه «نامه های فرانسوی» در دل مقاومت و مبارزه با نازیسم زاده شد، این است که استقلال ملی و صلح را پاس بدارد. این محاکمه علیه نویسندگان مقاومت است. علیه مردی که از آرمان متفقین گریخت و کسانی که پشت او ایستاده‌اند و می‌خواهند کشور ما را به جنگی بکشانند که خود تدارک دیده‌اند. ملت فرانسه نیازی به درس گرفتن ندارد...»

میان ناظران بین‌المللی دادگاه، روزنامه‌نگار جوان و ناشناخته‌ای نیز حضور داشت که ۴۰ سال بعد به عنوان نویسنده‌ای جهانی به شهرت رسید: مهاجر روسی، نینا ببربروا (Nina Berberova) (۳). او برای یک نشریه کوچک تبعیدی در پاریس گزارش می‌نوشت و با قلمش خوانندگان را در جریان جلسات پرهیاهو میداد. برای نشریه او این یک لحظه طلایی بود، چرا که در طول محاکمه انتشارش دو برابر گردید.


تصویری از نینا ببربروا

24 ژانویه ۱۹۴۹، آغاز محاکمه بود. دادگاه کیفری دهم پاریس هرگز چنین ازدحامی را ندیده بود. ساعت ۱۳ همه صندلی‌ها پر شده بودند. روزنامه‌نگاران داخلی و خارجی، وکلا، تماشاگران، عکاسان و تصویرگران دادگاه در سالن فشرده شده بودند. نور خورشید زمستانی از پنجره‌های بزرگ به داخل می‌تابید. فلاش دوربین‌ها پیاپی می‌درخشید. ژاندارم‌ها کارت‌های شناسایی را کنترل می‌کردند. کرافتچنکو با تشویق حضار وارد شد.

هیچ خبرنگاری بدون کارت خبرنگاری‌اش نمی‌توانست وارد دادگاه شود. سه برابر ظرفیت سالن جمعیت آمده بود. بیشترشان ایستاده بودند. ساعت ۱۳:۴۵ رئیس دادگاه و قضات بر صندلی‌های خود نشستند. یک‌سو کرافتچنکو بود با مترجم شخصی و دو وکیلش ژرژ ایزار (George Isa) و گلبرمن (Gelbermann). در سوی دیگر وورمسر و کلود مورگان به همراه چهار وکیلشان: بلومل، ماتاراسو، بروئر و نرمان (Blumel, Meter Matarasso, Meter Brüer und Meter Norman).

نخستین شاهدانی که به دادگاه فراخوانده شدند، از شخصیت‌های سرشناس فرانسه بودند که می‌بایست با اعتبار و شهرت خود، از این نشریه کمونیستی حمایت کنند. فردریک [احتمالاً منظور لئون- پل فرگوس شاعر و نویسنده سرشناس فرانسوی است. او از چهره‌های مهم محافل ادبی پاریس بود.مترجم]، ورکور [احتمالاً نام مستعار ژان برولر (Jean Bruller) ، نویسنده و تصویرگر فرانسوی است. او به خاطر نقش بنیادینش در تأسیس انتشارات مینویی (Éditions de Minuit) در دوران مقاومت فرانسه علیه نازی‌ها مشهور شده بود. این انتشارات به صورت مخفیانه در سال ۱۹۴۲ در دوران اشغال فرانسه تأسیس شد و به نمادی قدرتمند از مقاومت فرهنگی و روشنفکری تبدیل گشت. انتشار کتاب معروف «سکوت دریا» اثر ورکور از اولین آثار این نشر بود.مترجم] و  لین شیر [این نام، با توجه به تلفظ و جایگاه ذکر شده، به طور قطع اشاره به آندره مالرو (André Malraux) ، نویسنده، منتقد هنری، مبارز مقاومت و سیاستمدار برجسته فرانسوی دارد.مترجم]. همچنین به پیکاسو اشاره می شود که او نیز اندکی پس از جنگ به حزب کمونیست پیوسته بود و همچنین دانشمند بزرگ، ژولیو کوری (Julio Curie) فیزیکدان برجسته فرانسوی و برنده جایزه نوبل شیمی در سال ۱۹۳۵ نیز از اعضای حزب بود. این مسئله به‌طور گسترده‌ای به اعتبار و پرستیژ حزب کمونیست می‌افزود. برخی از این افراد از بازیگران مهم جنبش مقاومت (Resistance) بودند و برخی دیگر انتشارات اِدیسیون دو مینوی (Éditions de Minuit) را بنیان گذاشته بودند. اینان کسانی بودند که پشتوانه‌ای اخلاقی به حساب می‌آمدند.


چند نفر از شاهدان و کارشناسانی که با آنها در این برنامه مصاحبه شده است

پس از شهادت دفاع، رئیس دادگاه مقالات منتشرشده در نشریه «نامه های فرانسوی» را که آنئره وورمسر(André Wurmser) و سیمون تومـا نوشته بودند قرائت کرد. در آن‌ها کرافتچنکو متهم شده بود که کتابش را خودش ننوشته، یک فرد الکلی و خائن به وطن است و با دریافت پول از سازمان اطلاعات آمریکا دست به این کار زده است. قاضی خطاب به متهمان گفت: «طبق قانون، آقای کرافتچنکو لازم نیست ثابت کند که کتابش حقیقت دارد. شما باید ثابت کنید که او دروغ می‌گوید.»

یکی از ناظران در دادگاه که در آن زمان هنوز کمونیستی دوآتشه بود بعدها نوشت: «وقتی ترجمه فرانسوی کتاب منتشر شد، آن را خواندم و از وحشت میخکوب شدم. برای من روشن بود که این مرد، یک دیپلمات شوروی که روزگاری از کشورش دفاع می‌کرد، اکنون به خدمت آمریکا درآمده است. او برای من یک خائن بود. این کتاب سیاسی نبود، بلکه بیشتر شرحی جامعه‌شناختی و سیاسی از شرایط زندگی در آنجا بود و او به صورت اول شخص می‌نوشت تا مسئولیت را بر عهده بگیرد، وگرنه دوستان و نزدیکانش اعدام می‌شدند. برای یک روشنفکر پیشرو فرانسوی، این کتاب خیانت بود. و خیانت به چه؟ او نه تنها به کمونیسم که به میهن خود خیانت می‌کرد.»


صحنه ای از شلوغی و ازدحام جمعیت در دادگاه

چهره رنگ‌پریده وورمسر، زمانی که قاضی به او اجازه سخن داد، با لبخندی عصبی همراه بود. او گفت: «وظیفه من به‌عنوان روزنامه‌نگار، به‌عنوان یک مبارز مقاومت و به‌عنوان یک فرانسوی این است که رمان کرافتچنکو را بخوانم و شهادت بدهم که او نویسنده کتاب آمریکایی‌اش نیست. کرافتچنکو یک خیانتکار است، دشمن مردم خود و دشمن مردم ما. هر ضدکمونیستی دشمن فرانسه است.»

در این هنگام وکیل کرافتچنکو، ژرژ ایزار، از جا برخاست، دست‌هایش را بالا برد و اعتراض کرد. رئیس دادگاه تلاش می‌کرد نظم را بازگرداند. همهمه سالن را پر کرد. برای کمونیست‌ها حمله به حزب کمونیست، چیزی جز حمله به فرانسه نبود. این دیدگاه آن‌ها بود.

آن‌ها خود را کسانی می‌دیدند که کشور را آزاد کرده‌اند. البته این اغراق‌آمیز بود. در مقاومت علیه نازی‌ها افراد و گروه‌های دیگری هم حضور داشتند، اما این شعارِ روشن حزب کمونیست پس از جنگ بود: «حزب میهن» و حتی «حزب تیرباران‌شدگان». اسطوره بزرگ «شهیدان تیرباران‌شده» چیزی بود که می‌توانست به حزب وجهه‌ای قهرمانانه ببخشد و آن را پرآوازه کند.

ترس از اینکه کسی «ضدکمونیست» قلمداد شود، واقعاً فلج‌کننده بود. درست مثل امروز که اگر کسی اسرائیل را نقد کند، اغلب فوراً به او برچسب «یهودستیز» می‌زنند. همین کافی است تا او مرعوب شود و جرئت نکند آشکارا نظر خود را بگوید.

بعد از جنگ، حزب کمونیست فرانسه به دلیل پیروزی‌های ارتش شوروی، هاله‌ای از شکوه و مشروعیت پیدا کرده بود. فرنیر، نماینده مجلس ملی و عضو مهم حزب کمونیست، در دادگاه شهادت داد که او دو بار در سال‌های ۱۹۳۳ و ۱۹۳۶ به روسیه سفر کرده و چیزهایی کاملاً متفاوت از روایت کرافتچنکو دیده است: دهقانانی سالم و خوشحال، اعضای خندان کُلخوزها و کشاورزانی دعاخوان در کلیسایی نوساز که کشیش در آنجا مراسم عشای ربانی برگزار می‌کرد. او گفت: «زندگی شادی بود، حتی اگر پرنده‌های بریان به دهان آدم پرواز نمی‌کردند.» و افزود: «۲۳ هزار چایخانه و رستوران تعاونی مصرف در روستاها فعالیت داشت.»


تصاویر تبلیغاتی آن زمان از زندگی شاد کشاورزان در شوروی

یکی از شاهدان آن دادگاه می گوید: «من خودم برای نخستین بار در ۱۹۴۹ همراه با هیئتی از شرکت رنو به روسیه رفتم. همه چیزهایی که به ما نشان دادند نمونه‌های نمایشی بود: بیمارستان‌های نمونه، مدارس نمونه، بهترین کارگران و کارگاه‌های تولیدی. حتی نویسندگانی را به کارخانه‌ها می‌آوردند تا شعرهایشان را برای کارگران بخوانند. این رسم از مایاکوفسکی (Majakowski) آغاز شد و ادامه یافت. من بسیار تحت تأثیر قرار گرفتم، زیرا اصلاً نمی‌توانستم تصور کنم اگر خودم شعری می‌نوشتم، آن را در سالن‌های کارخانه رنو برای کارگران بخوانم!»

شاهد دیگری میگوید: «سفر به شوروی هرگز این‌طور نبود که کسی صرفاً بلیت آئرُفلوت بخرد و راهی شود. معمولاً افراد دعوت می‌شدند. همین قاعده برای بیشتر جمهوری‌های خلق هم صدق می‌کرد. مهمانان در آنجا به بهترین شکل پذیرایی می‌شدند. یکی دو نویسنده وقتی برگشتند، دیگران دیدند همسران آنها در پالتوهای فاخر از جنس پوست حیوانات فرو رفته اند. طبیعتاً همیشه پای رشوه و فساد در میان بود. حتی قطارها طوری تنظیم می‌شدند که از مناطق قحطی‌زده در دل شب عبور کنند.»

و البته کسانی مانند کرافتچنکو، مهندسان، دانشجویان و حتی دهقانانی که به غرب گریخته بودند، شوروی کاملاً متفاوتی را تجربه کرده بودند. در این دادگاه، دو تصویر متضاد از شوروی در برابر هم قرار گرفت، که البته فقط یکی از آنها واقعی بود و دیگری چیزی جز تبلیغات نبود.

ژان بابی (Jean Baby)، عضو حزب کمونیست، مورخ و استاد علوم سیاسی، شهادت داد. او گفته بود که در مقاومت شرکت کرده و پسرش را در جنگ از دست داده است. بابی مدعی شد که کرافتچنکو کتاب را خودش ننوشته، زیرا «این متن اصلاً روسی نیست». قاضی پرسید: «آیا شما می‌توانید روسی بخوانید، آقای بابی؟» او پاسخ داد: «نه، اما من ترجمه‌هایی از نویسندگان روسی خوانده‌ام.» سالن از خنده منفجر شد.

بابی گفت:«کتاب «من آزادی را برگزیدم» را یک آمریکایی نوشته است. همه زن‌ها در آن زیبا توصیف شده‌اند ـ درست مثل هالیوود» . پیش از آنکه شاهد مرخص شود، وکیل نوردمان از کرافتچنکو پرسید که آیا النا (Elena) ـ یکی از شخصیت‌های کتاب ـ معشوقه او بوده یا نه. او افزود: «در بعضی بخش‌ها چنین به نظر می‌رسد، در بعضی بخش‌ها نه.» کرافتچنکو با چهره‌ای رنگ‌پریده و پرتنش از جا پرید و تقریباً فریاد زد: «چطور می‌توانید در دفاع از مقاومت حرف بزنید و همزمان مرا با چنین زباله‌هایی بیالایید؟ اینکه او معشوقه من بود یا نبود، چه ربطی به شما دارد؟ او یک قربانی بود که با جان خود بهایش را داد. شما حتی یک کلمه هم درباره این موضوع نمی‌گویید، با اینکه در کتاب آمده است. شما دسته‌ای از بدبینان و ریاکارانید. تمام دنیا جنایات شما را می‌داند. این دادگاه را به نمایش مسخره تبدیل نکنید.»

شاهد دیگری به یاد می آورد: «بزرگ‌ترین موفقیت استالین این بود که توانست گام‌به‌گام همه اطرافیانش را از میان بردارد. تمام رهبری حزب کمونیست را. او جامعه‌ای ساخته بود که نه فقط در آن وحشت حاکم بود، بلکه هر کسی در هر لحظه ممکن بود کار، آبرو یا جانش را از دست بدهد. و برای نجات خود، همه آماده بودند هر کسی را که در فهرست حذف قرار گرفته بود، لو بدهند.استالین از این بهره می‌برد، زیرا تنها نقطه ثابت و مرجع بود. حتی بلندپایه‌ترین افراد هم هر لحظه می‌توانستند متهم، تحقیر و نابود شوند. تنها کسی که بالاتر از همه قرار داشت، استالین بود.»

وکیل روزنامه «نامه های فرانسوی» آقای نوردمان، از دادگاه اجازه گرفت تا چند سؤال از کرافتچنکو بپرسد.نوردمان پرسید: «می‌خواهم بدانم کرافتچنکو از لحظه‌ای که سفارت شوروی در واشنگتن را ترک کرد تا زمانی که دو روز بعد با نیویورک هرالد تریبیون مصاحبه کرد، چه کسی میان او و خبرنگاران واسطه شد؟ اینکه همه اینها ظرف ۴۸ ساعت سازمان یافت، نشان می‌دهد پلیس مخفی آمریکا در جریان بوده است.» کرافتچنکو پاسخ داد: «من هیچ ارتباطی با پلیس آمریکا نداشتم. آنچه مرا تعقیب می‌کرد، پلیس شوروی بود، گام به گام. از همین رو کاملاً روشن بود که من از چه وحشتی گریخته‌ام.»

پیش از او هم فراری‌هایی از شوروی وجود داشتند، برخی گریخته بودند، برخی تبعید شده بودند. چنین افرادی معمولاً زیر نظر بودند و گاه به سادگی حذف می‌شدند. اما در مورد ویکتور کرافتچنکو مسئله‌ای اساسی وجود داشت: برای امنیت خودش حیاتی بود که در انظار عمومی ظاهر شود. او باید با رسانه ها مصاحبه می‌کرد، موردش در روزنامه‌ها مطرح می‌شد، و بعد هم البته در رادیو و تلویزیون. این بزرگ‌ترین تضمین امنیتی‌اش بود.

نوردمان وکیل نشریه با لحنی تند از کرافتچنکو خواست برخیزد و در طول پرسش‌وپاسخ ایستاده بماند. سپس گفت: «می‌خواهم شما به این پرسش پاسخ دهید: پاول کدرین (Pavel Kedrien) کیست؟ آقای کرافتچنکو، آیا شما این مرد را می‌شناسید؟» کرافتچنکو با لبخندی پهن پاسخ داد: «بله و نه. همان‌طور که می‌بینم شما در کار تحقیقات پلیسی تبحر دارید، اما من پلیس شوروی را بهتر از شما می‌شناسم. و اگر شما با وورمسر (Wurmser) بیشتر کار کنید، خیلی زود شما هم آن‌ها را خواهید شناخت.»

نوردمان گفت: «پاول کدرین، همان شما هستید.» رئیس دادگاه: «من نمی‌دانم شما چه منظوری دارید.» نوردمان ادامه داد: «سیمون تومـا نوشته بود کرافتچنکو یک مأمور مخفی آمریکایی است و من قصد دارم این را ثابت کنم.» کرافتچنکو پاسخ داد: «شما رقت‌انگیزید. من به‌خاطر دشمنانم مجبورم بارها نام خود را تغییر دهم. سیمون تومـا یک ترسو است، وگرنه به دادگاه می‌آمد. همه انتظار داشتند او در دادگاه حاضر شود، اما نیامد، چون در واقع نام مستعار او آندره اولمان (Andrej Ülmann) بود.


کرافتچنکو در حال اعتراض به وکیل نشریه نامه‌های فرانسوی

یکی از شاهدان ماجرا می گوید: «من بعدها فهمیدم که او همان آندره اولمان است، یکی از فرماندهان من در مقاومت، جایی که من هم عضو بودم، و در یک گروه طرفدار دوگل فعالیت داشتم. من عضو یک گروه به اصطلاح «زیردریایی»(U-Boot) بودم و اولمان هم همین‌طور، حتی در سطح بالاتر. بعدتر شک کردم که او با سرویس‌های جاسوسی شوروی هم ارتباط دارد. چرا؟ چون در ۱۹۴۵ من جزو نیروهای اشغالگر آلمان بودم، ابتدا در ستاد ژنرال دولاتر و سپس در حکومت نظامی. یک روز که در پاریس بودم، اندکی پیش از بازگشتم به آلمان، اولمان فهرستی به من نشان داد: نوعی پرسشنامه برای مشخص کردن محل استقرار نیروهای آمریکایی در آلمان. من از دیدن آن بسیار شگفت‌زده شدم و به او فهماندم که حاضر نیستم در چنین کاری دخالت کنم. »

شاهد دیگری می گوید: «این اسناد را اولمان از چه کسی گرفته بود؟ من گمان می‌کنم از واسیلی سوکولین (Vasili Sokolin)، خبرنگار نشریه «نامه های فرانسوی» در آمریکا. او در واقع یک مأمور شوروی با نام رمز «مریخ» بود.» براساس گزارش‌هایی که مأموران تعقیب‌کننده کرافتچنکو در نیویورک به مسکو می‌فرستادند، او را به شکل یک الکلی معرفی می‌کردند. اولمان این گزارش‌ها را ویرایش کرده و سپس با نام مستعار «سیمون تومـا» منتشر می‌کرد. به این ترتیب، سیمون تومـا زاییده مستقیم مسکو بود.»

ادامه دارد ...

———————————
زیرنویس‌های مترجم:
۱: روزنامه «نامه های فرانسوی» در سال ۱۹۴۲ در دوران اشغال فرانسه توسط آلمان نازی، به صورت مخفیانه توسط «ژاک دکور» (Jacques Decour) نویسنده و معلم، و «ژان پلان» (Jean Paulhan) منتقد ادبی تأسیس شد. هدف اولیه آن گردآوری روشنفکران و نویسندگان مقاومت بود. دوره طلایی این روزنامه پس از آزادی فرانسه بود. این نشریه در سال ۱۹۴۴ به طور رسمی منتشر شد و به مهم‌ترین نشریه ادبی و روشنفکری چپ در فرانسه تبدیل گردید. این روزنامه به حزب کمونیست فرانسه نزدیک بود، اما برخلاف بسیاری از نشریات وابسته به حزب، استقلال فکری قابل توجهی داشت و فضایی برای بحث‌های باز ادبی و هنری فراهم می‌کرد. یکی از بخش های مهم آن تمرکز بر ادبیات و هنر بود. این نشریه بیشتر از سیاست روزمره، بر نقد ادبی، شعر، داستان، فلسفه و هنرهای تجسمی متمرکز بود. مقالات آن اغلب توسط برجسته‌ترین نویسندگان و اندیشمندان زمان خود نوشته می‌شد و سطح فرهنگی بسیار بالایی داشت. این نشریه صحنه یکی از مشهورترین مجادلات روشنفکری قرن بیستم بود. «ماجرای کاستلر- کامو» در سال ۱۹۴۶ که در آن آرتور کاستلر و آندره برتون به شدت از اتحاد جماهیر شوروی انتقاد کردند و در مقابل، افرادی مانند دیوید روسه از آن دفاع کردند. این بحث نماد شکاف روشنفکری در دوران جنگ سرد بود. «لتر فرانسِز» نماد یک دوره طلایی از زندگی روشنفکری فرانسه بود. دورانی که ادبیات، هنر و تعهد سیاسی عمیقاً درهم تنیده بودند. این نشریه نه فقط یک روزنامه، بلکه یک نهاد فرهنگی بود که تاریخ روشنفکری اروپای قرن بیستم را شکل داد و روایت کرد.
۲: سیمون تری که بود؟ حرفه او یک روزنامه‌نگار و نویسنده فرانسوی بود که به حزب کمونیست فرانسه وابستگی فکری داشت. تخصص او اغلب گزارش‌هایی با گرایش چپ می‌نوشت و از جمهوریخواهان در جنگ داخلی اسپانیا حمایت کرده بود.نقش کلیدی سیمون تیوما در ماجرایکرافتچنکودر دو مرحله بود:نویسنده مقاله اصلی افتراآمیز با عنوان «چگونه کتاب کرافتچنکو در آمریکا ساخته شد» و سپس نقشی که در دادگاه به عهده گرفت. تیوما در مقاله مورد نظر، ادعا کرد کهویکتورکرافتچنکو هرگز نویسنده واقعی کتاب «من آزادی را انتخاب کردم» نبوده است. بلکه این کتاب یک جعل است که توسط سرویس‌های اطلاعاتی آمریکا نوشته شده است.او برای اثبات ادعای خود، به مصاحبه‌هایی با افرادی استناد کرد که ادعا می‌کردندکرافتچنکویک«الکلی»، «غیرمسئول» و فردی«ناتوان از نوشتن چنین کتابی» است. اما در طول دادگاه، وکلایکرافتچنکو و شاهدانش (مانند مارگارته بوبرنویمان) به قدری قاطعانه واقعیت‌های نظام استالینی را اثبات کردند که ادعاهای تیوما درباره «جعلی بودن» کتاب، در مقابل چشمان هیئت منصفه و رسانه‌ها کاملاً بی‌اساس و مضحک جلوه کرد. با پیروزی کرفتچککودر این این دادگاه و شکست سنگین موضع حزب کمونیست، تا حد زیادی اعتبار حرفه‌ای سیمون تیوما به عنوان یک روزنامه‌نگار واقع‌بین خدشه‌دار شد. او پس از این ماجرا هرگز نتوانست به اعتبار سابق خود بازگردد.
۳: نینا ببربروا  (Nina Berberova) (۱۹۰۱-۱۹۹۳) یک نویسنده و شاعر روسیِ تبعیدی بود که در سال ۱۹۲۵ از اتحاد جماهیر شوروی گریخت و ابتدا در پاریس و سپس در ایالات متحده ساکن شد. ببربروا در محافل روشنفکری مهاجران روسی شناخته شده بود و همسر سابق خواهرزاده نویسنده معروف، ولادیمیر نابوکوف بود. مهمترین اثر او خاطراتی است او با عنوان «خط کور» که به شرح زندگی در تبعید و رویدادهای تاریخی آن دوره می‌پردازد.

 



نظر شما درباره این مقاله:









 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2025 | editor@iran-emrooz.net