شنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۴ - Saturday 2 August 2025
ايران امروز
iran-emrooz.net | Tue, 29.07.2025, 23:34

پرسش‌هایی درباره نشست مونیخ و آینده ایران


کاظم علمداری

گفته شده که نشست مونیخ ۱۴ ساعت به طول انجامید و افراد مختلفی سخنرانی کردند. اگرچه این نشست «همکاری ملی برای نجات ایران» نبود، ولی تلاش مثبتی برای حامیان نظام سلطنتی در برون مرز محسوب می‌شود.

اما آیا در این مدت کسی پرسید که چرا در طی ۴۶ سال گذشته، سلطنت‌طلبان نتوانسته‌ بودند حتی ۳۰۰ یا ۴۰۰ نفر را زیر یک سقف گرد آورند؟ چه اتفاق تازه‌ای رخ داده که اکنون این جمع ممکن شده است؟

آیا کسی در این نشست به این پرسش پرداخت که چرا نظام سلطنتی محمدرضا شاه، با وجود دستاوردهای اقتصادی و صنعتی، سقوط کرد؟ چرا اکثریت بزرگی از مردم از خمینی استقبال کردند و این رژیم، با تمام فساد، جنایت، و تخریب توان رشد و توسعه ایران، تا به امروز باقی مانده است؟ برخی از سلطنت‌طلبان، سقوط رژیم شاه را نتیجه توطئه‌ی غرب می‌دانند. اما آیا می‌توان استقبال گسترده مردم از خمینی را نیز نتیجه‌ی توطئه‌ای خارجی دانست؟

اگر سلطنت‌طلبان واقع‌بین بودند، نه از منظر مخالفان، بلکه با رجوع به سخنان اطرافیان شاه همچون اردشیر زاهدی، فریدون هویدا، هوشنگ نهاوندی، علینقی علیخانی و دیگران، درمی‌یافتند که بسیاری از خودی‌ها نیز شاه را مسئول اصلی انقلاب می‌دانند. به مصاحبه‌ی پرویز ثابتی هم توجه می‌کردند که در آن گفته بود: اگر در دوران شاه انتخابات آزاد برگزار می‌شد، احتمالاً ۷۰ یا ۸۰ نماینده از جبهه ملی وارد مجلس می‌شدند. جبهه ملی مخالف نظام سلطنتی نبود، بلکه خواهان پادشاهی مشروطه بود که در آن شاه سلطنت کند، نه حکومت. این خود نشان‌دهنده‌ی سطح تحمل رژیم نسبت به منتقدان بود.

و اگر به مصاحبه‌ی آخر شاه با دیوید فراست در پاناما گوش می‌دادند، بهتر دلایل سقوط شاه را درک می‌کردند. شاه در آن گفت‌وگو اذعان کرد که باید «فضای باز سیاسی» را شش سال پیش از انقلاب، در اوج شکوفایی اقتصادی، آغاز می‌کرد. او درست می‌گفت. من نیز می‌افزایم که حتی اگر یک سال پیش از انقلاب، شاه اجازه‌ی انتخابات آزاد می‌داد و دولت را به فردی چون شاپور بختیار می‌سپرد، و خود طبق قانون اساسی مشروطه تنها سلطنت می‌کرد، رژیم سقوط نمی‌کرد.

آیا در نشست مونیخ برنامه‌ای برای آینده‌ی ایران منتشر شد؟ جریانی که مدعی جانشینی جمهوری اسلامی است، باید برنامه‌ای برای حال و آینده‌ی جامعه ۹۰ میلیونی ایران، که با بحران‌های لایه‌لایه و شرایطی شکننده روبروست، ارائه دهد و آن را در معرض نقد و بررسی قرار دهد.

برخی ممکن است بگویند این پرسش‌ها بی‌موردند؛ زیرا هدف اصلی گردهمایی این چند صد نفر، پس از ۴۶ سال، نه ارائه برنامه، بلکه واکنش به حمله‌ی نظامی اسرائیل و آمریکا به ایران بوده است. آیا این حمله، سلطنت‌طلبان را به انگیزه‌ای سیاسی رسانده است؟ اما بی‌تفاوتی مردم نسبت به این حمله آن‌ها را ناامید کرد. تا آن‌جا که برخی از مشاوران رضا پهلوی، که گمان می‌کردند حمله‌ی نظامی مردم را به خیابان می‌کشاند، در واکنش به بی‌تحرکی مردم، زبان به سرزنش آنان گشودند.

آیا کسی در نشست مونیخ پرسید چرا برخلاف انتظارشان، پس از حمله‌ی نظامی، نه تنها کسی به خیابان نیامد بلکه شعاری هم در حمایت از رضا پهلوی سر داده نشد؟

گفته می‌شود حدود ۱۰۰ نفر در نشست سخنرانی کردند، اما به جای تحلیل سیاسی و جامعه‌شناختی وضعیت ایران، منطقه و جهان، بیشتر به ستایش اغراق‌آمیز از رضا پهلوی پرداختند. در این میان، بد نیست نگاهی به معنای “دوره گذار” که رضا پهلوی خود را رهبر آن می‌داند، داشته باشیم.

مفهوم واقعی دوره گذار چیست؟

به نظر می‌رسد بسیاری برداشت روشنی از دوره‌ی گذار ندارند. ساموئل هانتینگتون در کتاب موج سوم دموکراسی تجربه‌های گذار را تئوریزه کرده است. من نیز سه مقاله درباره‌ی این مفهوم نوشته‌ام.

دو رکن اصلی در هر دوره‌ی گذار عبارت‌اند از:

پدید آمدن قدرت دوگانه در جامعه: وضعیتی که نه قدرت حاکم توان حذف اپوزیسیون را دارد، و نه اپوزیسیون قدرت سرنگونی رژیم را. در این حالت، به‌ناچار یا با عقلانیت، دو طرف به گفت‌وگو و مصالحه تن می‌دهند.

تغییر گفتمان و رفتار دو طرف: اپوزیسیون از شعار انقلاب و براندازی فاصله می‌گیرد و رژیم نیز استفاده از خشونت علیه مخالفان را متوقف می‌کند.

در چنین فضایی، هدف، حذف یکدیگر نیست بلکه یافتن راهی برای گذار مسالمت‌آمیز به آینده است. نمونه‌های کلاسیک آن، آفریقای جنوبی، لهستان و با تفاوت‌هایی، شیلی‌اند.

در آفریقای جنوبی، نلسون ماندلا و دکلرک پس از سال‌ها مبارزه به گفت‌وگو و انتقال مسالمت‌آمیز قدرت رسیدند. در لهستان نیز پس از یک دهه مبارزه، یاروزلسکی قدرت را به لخ والسا واگذار کرد. در شیلی، پینوشه در رفراندوم شکست خورد و قدرت را واگذار کرد.

وضعیت ایران و سناریوهای پیش رو

وضعیت ایران با آن کشورها متفاوت است. شکاف عظیمی میان حکومت و مردم وجود دارد. از یک‌سو حکومت در فساد، ناکارآمدی و سرکوب غرق است، و از سوی دیگر، اپوزیسیون سازمان‌یافته و آلترناتیو مشخصی وجود ندارد. در چنین وضعیتی، چه باید کرد؟

پاسخ قطعی ندارم. اما چند احتمال قابل تصور است:

برخی نیروها سعی می‌کنند شرایط را به سمت انقلاب و استفاده از حمایت خارجی ببرند.

برخی دیگر تلاش دارند الگویی شبیه به لهستان یا آفریقای جنوبی را رقم بزنند.

اما هیچ‌یک از این دو مسیر آسان یا با چشم‌انداز روشن نیست.

احتمال دیگری نیز وجود دارد: قیام‌های غیرقابل کنترل ناشی از فشارهای معیشتی. جامعه ممکن است دچار هرج‌ومرج شود و از دل آن حکومتی برآید که نه سلطنت‌طلبان و نه جمهوری‌خواهان کنونی تصورش را کرده باشند—و این سناریو ممکن است بسیار پرهزینه باشد.

جمهوری اسلامی، در پاسخ به ناکامی‌هایش، ممکن است به سرکوب بیشتر روی آورد، اما این سیاست می‌تواند نتیجه معکوس دهد. من احتمال درون‌پاشی (نه فروپاشی یا سقوط) را از همه محتمل‌تر می‌دانم؛ همان‌طور که در شوروی رخ داد.

در ایران، بحران‌هایی چون کمبود آب، انرژی، کاهش تولید، بیکاری، و تهدید خارجی می‌تواند خیزش‌های مردمی را در پی داشته باشد و رژیم را به استحاله درونی وادار کند. در نقطه‌ای، حتی ممکن است حفظ نظام با حفظ رهبری در تضاد قرار گیرد.

دوره گذار در ایران زمانی آغاز می‌شود که با بی‌ثباتی و ناامنی مقابله شود، و مسیر گفت‌وگو، بازسازی، و همکاری با جهان در پیش گرفته شود. آینده‌ای روشن در گروی برنامه، صبوری و انسجام ملی خواهد بود.

راه درازی در پیش است.


نظر خوانندگان


■ جناب علمداری گرامی، درود بر شما.
پرسیده‌اید: «آیا در این مدت کسی پرسید که چرا در طی ۴۶ سال گذشته، سلطنت‌طلبان نتوانسته‌ بودند حتی ۳۰۰ یا ۴۰۰ نفر را زیر یک سقف گرد آورند؟ چه اتفاق تازه‌ای رخ داده که اکنون این جمع ممکن شده است؟ در پاسخ به پرسش شما بایسته است که پیش از هر چیز دو نکته را یادآوری کنم: نخست آنکه من پادشاهی خواه نیستم، و شکل پرسش شما را اگر نگویم رندانه، اما نا درست میدانم. دوم آنکه اشک پرسش شما میتواند به خود شما برگردد که چرا جمهوریخوان با اینهمه طول و عرض خود در این نزدیک هنوز نتوانسته سازمانی فراخور ادعای آنها پدید آورد. اما دربارۀ پرسش اصلی شما، من با بهره گیری کتاب سقوط شاه که فریدون هویدا نوشته است، می‌خواهم به پرسش شما بپردازم که شوربختانه بیشتر روشنفکران ایرانی که شاید شما هم خود را بخشی از آن بدانید یا ندانید، بیش از آن که آفرینندۀ اندیشۀ نو و پیشتاز آن باشند، ستایشگر و پیرو «توده‌ها» و سنت‌های کهنۀ آن بوده اند و هنوز هستند کسانی مانند آخوند زاده، میرزا آقاخان و دکتر ارانی استثنا بوده اند. به گمان من، ماندگاری جمهوری اسلامی و دشواریهای اقتصادی و اجتماعی ایرانیان، نتیجۀ این واپسماندگی فکری بسیار از کنشگران سیاسی اوپوزیسیون است.
فریدون هویدا در کتاب سقوط شاه پس از شرح برخی برنامه‌های شاه پس از کودتای ۲۸ مرداد نوشته است: «برنامه‌های شاه به مرور با عکس العملهایی روبرو شد که شدیدترینش از جانب خمینی بروز کرد. او با فراخواندن پیروانش به شورش علیه شاه، توانست در سال ۱۹۶۳ (خرداد ۱۳۴۲) دست به آشوبگری در تهران بزند که در برابر آن، شاه نیز عکس العمل شدیدی از خود نشان داد، و آیت الله را به ترکیه و سپس عراق تبعید کرد. تا اینجا شاه دور اول مسابقه را از حریف برده بود، ولی خمینی با لجاجت خاص خود شکست را نپذیرفت و پس از خروج از تهران گفت خواهیم دید که مردم ایران حرف چه کسی را خواهند پذیرفت و ان الله مع الصابرین. ۱۵ سال پس از آن بار دیگر آن دو حریف مبارزۀ خود را از سر گرفتند. از واقعیت‌های مهم و عجیب یکی هم این بود که هم در رفراندوم ۱۵ خرداد و [انقلاب سفید]، و هم در رفراندوم بهمن ۱۳۵۷، ۹۵ درصد مردم به شاه و خمینی رأی مثبت دادند. با این تفاوت که نتیجۀ رفراندوم اول موافقت با حکومت سلطنتی و مدرنیزه کردن کشور، و نتیجۀ رفرانذوم دومی مواففقت باجمهوری اسلامی و مخالفت با مدرنیزه کردن کشور بود..... نکته مهم در این قضیه، توجه به تغییر نظر مردم فقط در طول ۱۵ سال است. پرسش مهم یافتن پاسخ به این تغییر است». امروز آمیزۀ پشتیبانان اصلی این دو رفراندوم که هر «توده»ها بودند، برای نسل ما روشن است. اما باز هم شگفت انگیز پشتیبانی روشنفکران توده‌ستای هم از رویداد ۲۲ بهمن و حکومت برآمده از آن، هم در دشمنی با مخالفان کنونی جمهوری اسلامی است که رضا پهلوی یکی از نمودهای آن است. بخشی از توده ستایان آن روزی و امروزی نیز همان کسانی هستند که امروز شاید از کنشگران اتحاد جمهوریخواهان باشند که شما نیز در کتاب آوار شیفتگی آنها را ستوده و در غمخوارگی برای آنها بسیار گریسته‌اید. جناب علمداری گرامی، بسیاری از آن روشنفکران «توده ستا» که تارو پود و پادایم‌های اندیشگی آنها آلوده به سنت‌های استعمارستیزی عامیانه‌ی پیشامدرن و پارادایمها بنیادین جمهوری اسلامی از جمله یهودستیزی است، هنوز هم جایگاهی برجسته در سیاست‌ورزی کارگزاران جمهوری اسلامی دارند، و هم دراوپوزیسیون آن. این اوپوزیسیون و اصلاح طلبان کنونی آن نیز مانند «توده‌ها»، از همان روزهای شکل گیری جنبش انقلابی ۱۳۵۷، حرف خمینی را پذیرفته اند و هنوز به همان راه می‌روند. کمی به گفتگوهای این روزها دستکم در همین سایت بنگرید تا نتیجه را ببینید.
پیروز باشیم. بهرام خراسانی هشتم مرداد ۱۴۰۴


■ با درود به جناب آقاى علمدارى
هسته اصلى مطلب شما همان پلاتفرمى است که اصلاح‌طلبان معروف به روزنه گشایان ارائه مى‌دهند. این سیاست تنها در صورتى امکان پیشبرد عملى داشت که رهبر جمهورى اسلامى به اینگونه بر طبل جنگ طلبى نمى‌کوفت و دولت پزشکیان از سطح یک پادوى اجرایى رهبر قدمى فراتر رفته بود. با کمال تاسف سیاست هاى چندین ساله خامنه اى کشور ما را در شرایطى قرار داده است که نقش عامل خارجى (دولت اسراییل و حامى اصلى و وفادار او آمریکا) بسیار تعیین کننده تر از نقش نیروهاى داخلى است. خطر حمله دوباره اسراییل به ایران بسیار جدى است در شرایط این چنینى مردم ایران حق دارند براى ادامه بقاى خود، کشور خودو تضمین آینده فرزندان خود دولت و رهبرى را که جز جنگ، خشکسالى، بحران انرژى و هزاران مشکلات دیگر ناشى از چنین سیاست هایى به میدان بیایند و خواهان تغییر اساسى در چنین نظامى بشوند. در چنین شرایطى دیگر احتمال گفتگو به سبک آفریقاى جنوبى و لهستان وجود نخواهد داشت و احتمالا جاى گفتگو را چرخه خشونت و هرج و مرج و بى ثباتى خواهد گرفت. شاید که این تصویرى بد بینانه از آینده میهن عزیز ما باشد اما نیرویى در اپوزیسیون موفق است که بتواند خود را براى بدترین سناریوى محتمل آماده کند، چیزى که متاسفانه باید سال هاى پیش انجام مى شد و وقت اپوزیسیون به بحث هاى بیهوده و انشعابات بى معنا گذشت و توان مبارزاتى آن را گرفت.
با مهر و سپاس وحید بمانیان


■ جناب آقای خراسانی گرامی،
در این مقاله، سه نکته را به‌صورت فشرده و مختصر بیان کرده‌ام:
نخست، تأکید کرده‌ام که این گردهمایی حدوداً ۴۰۰ نفره در خارج از ایران را نمی‌توان «نشست همکاری برای نجات ملی» نامید. همچنین یادآوری کرده‌ام که لازم است به نسل جوانِ حامی نظام پادشاهی آموزش داده شود تا نقش پادشاه را در سقوط سلطنت بشناسند و از شعارهای خصمانه پرهیز کنند.
دوم، هشدار داده‌ام که «دوره گذار» که آقای رضا پهلوی خود را رهبر آن معرفی کرده، نباید با انقلاب یا حمله نظامی خارجی اشتباه گرفته شود.
سوم، نه فرضیات سلطنت‌طلبان درباره انقلاب و براندازی، و نه الگوی گذار به سبک آفریقای جنوبی یا لهستان، بدون ابزار و ساختارهای تشکیلاتی درونی، در شرایط کنونی ایران عملی نیست. آنچه محتمل‌تر به نظر می‌رسد، فروپاشی از درون رژیم است.
نکات تکمیلی:
پرسش از سلطنت‌طلبان مشروط به پرسش هم‌زمان از جمهوری‌خواهان نیست. هر فرد مستقلی می‌تواند از جمهوری‌خواهان نیز پرسش‌های مشابهی داشته باشد. جمهوری‌خواهان حدود ۲۵ سال پیش نشستی در برلین برگزار کردند که دوام نیاورد. می‌توان درباره دلایل برگزاری و عدم تداوم آن نشست پرسید و پاسخ آن را در جای خود بررسی کرد.
به نظر من، دلیل اصلی گردهمایی چند صد نفره در مونیخ پس از ۴۶ سال، ظهور انگیزه‌های سیاسی تازه، به‌ویژه در پی حملات نظامی اسرائیل و آمریکا به ایران است. اگر شما دیدگاه دیگری دارید، خوشحال خواهم شد آن را بخوانم. بی‌دلیل نیست که برخی از حاضران در تظاهرات خیابانی، در کنار پرچم ایران، پرچم اسرائیل را نیز حمل می‌کنند؛ این در مورد جمهوری‌خواهان صدق نمی‌کند.
درباره نزاع و لجبازی میان شاه و خمینی، نظری ندارم. اما در یهودی‌ستیزی رژیم جمهوری اسلامی تردیدی نیست. با این حال، جنایات اخیر اسرائیل علیه غیرنظامیان در غزه پس از حمله تروریستی ۷ اکتبر، ارتباطی با یهودی‌ستیزی جمهوری اسلامی ندارد. بسیاری از یهودیان این اقدامات را محکوم کرده‌اند و تأکید می‌کنند که سیاست‌های دولت اسرائیل با حمایت آمریکا، ارتباطی با یهودیت یا یهودی‌ستیزی مخالفان کشتار در غزه ندارد.
میلیون‌ها انسان در جهان از این جنایات عمیقاً متأثر شده‌اند، و کشورهای غربی، با وجود مخالفت اسرائیل و آمریکا، در صدد اجرای راه‌حل دو دولت مستقل اسرائیل و فلسطین برآمده‌اند. نمی‌دانم تماشای صحنه‌های دلخراش غزه چه احساسی در شما ایجاد می‌کند، اما اکثریت بزرگی از مردم جهان را به فغان آورده است. در حالی‌که صدها کامیون حامل مواد غذایی پشت مرزهای غزه صف کشیده‌اند، کودکان در ویرانه‌ها از گرسنگی جان می‌دهند. کسانی که مسئول این فجایع ضدبشری‌اند، هدفشان وادار کردن مردم فلسطین به ترک سرزمین اجدادی‌شان است، و این ربطی به یهودی‌ستیزی جمهوری اسلامی ندارد.
با احترام کاظم علمداری


■ جناب بمانی گرامی،
بخشی از نوشته شما همان است که من نوشته‌ام. پس اختلافی نیست. در باره تفاوت گذارطلبی و اصلاح‌طلبی و روزنه‌طلبی یاداشتی در پاسخ به آقای حمید فرخنده زیر مقاله شهرام اتفاق نوشته‌ام که توصیه می‌کنم در همانجا بخوانید.
با احترام، علمداری


■ جناب آقای دکتر علمداری گرامی، درود بر شما.
باسپاس از یادداشت مهربانانۀ شما که بوی دوستی، همکاری و آگاهی می‌دهد، و از خواندن آن خرسند شدم. اگر درست فهمیده باشم، هدف شما از نگارش مقاله یا گفتارنامه‌ای که نوشته‌اید و من هم جسارتاً بر آن یادداشتی گذاشته‌ام سه چیز بوده است:
نخست، آنکه نشان دهید گردهمایی حدوداً ۴۰۰ نفره هواداران آقای پهلوی در مونیخ را نمی‌توان «نشست همکاری برای نجات ملی» نامید. همچنین یادآوری کرده‌اید که لازم است به نسل جوانِ حامی نظام پادشاهی آموزش داده شود تا نقش پادشاه را در سقوط سلطنت بشناسند و از شعارهای خصمانه پرهیز کنند».
گرچه دربارۀ پیرامون دولت محمدرضا شاه داوری یگانه‌ای وجود ندارد، اما از نگاه اصولی و منطقی، من با این نظر شما سد درسد همسویم. جز آنکه هر کسی هم شاید بتواند از نقش سازندۀ پادشاهان در سرنوشت کشورها و ملت‌ها یاد کنند که گویا در اینجا شما تنها به برخی کارهای شاه اشاره دارید. قرار نیست ما همیشه دربارۀ بدی فرمانروایان سخن بگوییم. در عمل هم در سراسر اروپا، چین، ایران و هند چنین است و دست کم در ۱۵۰ سال گذشته، شمار رئیس جمهوران بدنام و الیگارک بیش از نام شاهان بدنام و کشور بر باد ده و دزد بوده است. با اینهمه، ناآگاهی و کم سوادی را کمبودی نه تنها برای هواداران آقای پهلوی، که برای همۀ کنشگران اجتماعی حتا مدعیان رهبری این یا آن حزب سیاسی هم وجود دارد، و آموزش دیدن آنها را بایسته می‌دانم. با اینهمه، آن همایش را نه «سازمانی برای نجات ایران»، که شاید ابزاری برای خود شناسی خود آنها باشد. سازمان نجات برای ایران باید با خواست و همکاری درون جوش همۀ پیشگامان نخبگان پدید می‌آید، اگر خود بخواهند.
جناب علمداری گرامی، من که کمابیش هم نسل شما هستم، از کمابیش ۵۵ سال پیش در گروه‌ها و محفل‌های سیاسی بویژه از راه خواندن کتاب‌های مارکسیستی و لنین، بایستگی کار آگاهانه سازمانی را در یافته و به همین دلیل با کارهای چریکی ‌و بی‌برنامه هم مخالف بوده‌ام. من هیچگاه هوادار پادشاهی نبوده‌ام و به گواهی دو سایت ایران امروز و اخبار روز، از ۱۵ سال پیش تا کنون حدود ۱۲۰ گفتارنامه یا مقاله در این دو سایت نوشته‌ام که درونمایۀ بیشتر آنها تشویق وحدت و سازماندهی نیروهای ملی و دموکرات برای رسیدن به جبهۀ واحد برای اصلاح نظام جمهوری اسلامی یا گذار از آن بوده است، اما شوربختانه اکنون و پس از این همه سال در جایی هستیم که همه می‌دانیم و من چشم اندازی برای شکل گیری یک سازمان سکولار دموکرات از سوی نیروهای چپ و به اصطلاح دموکرات شناخته شدۀ تاکنونی نمی‌بینم. از این رو از ایجاد هر سازمان یا نهاد اجتماعی ملی، سکولار و غیردینی برای گذار از این نظام اسلامی از سوی هر فرد یا گروهی پیشتیبانی می‌کنم، و به کارآیی هیچ نهاد یا سازمان دینی یا به اصطلاح ملی مذهبی که آبشخور آصلی آن مذهب باشد، باور ندارم و خوشبین نیستم. نگاه من به همایش آقای پهلوی و با اهمیت بودن آن تا اطلاع بعدی از این دریچه و نگاه ملی و ایرانی است.
شوربختانه آقای پهلوی امروز همراه از داشتن کسانی مانند زنده‌یاد داریوش همایون کمتر برخوردار است. شاید اگر او می‌بود، جایی برای آقای رضا پهلوی در این سطح وجود نداشت. کاش چنین می‌بود، اما چنین نیست و باید کسانی که می‌توانند و تا هنگامی که گروهی بهتر از آنها شکل نگرفته، بهتر است هر کس می‌تواند به آنها کمک کند و نقد را به نسیه نباید فروخت. در شرایط کنونی برای آن گروه کاری سودمند می‌دانم که با همین نقد و نظرها شاید بتوانند خود را بهتر پیدا کنند و گروه خود را کمی بیشتر سازمان دهند.
همانگونه که در یادداشت بر نوشتار شما هم نوشته‌ام، هواداران آقای پهلوی حتا اگر دانش آموخته دانشگاه باشند، اما بیشتر آنها و جز برخی افراد قدیمی و با تجربه، آموزش سیاسی بسنده ندیده‌اند و برخی گاه سخنانی ناپخته بر زبان می‌آورند و دیگران به آن دمن می‌زنند، و همانگونه که شما هم گفته‌اید، باید در راه آموزش آنها بیشتر کوشش کرد.
دومین نکتۀ شما: «دوره گذار» است که آقای رضا پهلوی خود را رهبر آن معرفی کرده، و نباید با انقلاب یا حمله نظامی خارجی اشتباه گرفته شود. البته من با این دیدگاه شما همسو هستم و کاش چنین شود. اما در شرایط کنونی ایران که نه حزب نیرومندی داریم و نه دولتی عاقل و مسئول، و کشور به دلیل رجزخوانی مسئولان کشور زیر خطر یورش دولت اسراییل و آمریکا است، حکومت جمهوری اسلامی و افرادی بیش فعال، نا آگاه و جهان ستیز زمام کشور را در دست دارند، هیچکس نمی‌تواند چنین تضمینی بدهد. ما نمی‌توانیم به کسی بگوییم تا فلان روز خود را رهبر فلان نهاد بدان و پس از آن نه. تنها می‌توانیم اگر خواستیم از او پیروی بکنیم. یا نکنیم. این حق هر کسی است که اگر بخواهد، برای خود ادعای رهبری و امامت کنند. همانگونه که شما نوشته‌اید، هنوز هیچ قرارداد اجتماعی برای جبهۀ نجات ملی یا جبهۀ سوم به امضای نخبگان نرسیده و چند تن دیگر هم که از چنین واژگانی نام برده‌اند، و کارشان بجایی نرسیده است.
نکتۀ سوم شما آنست که «نه فرضیات سلطنت‌طلبان درباره انقلاب و براندازی، و نه الگوی گذار به سبک آفریقای جنوبی یا لهستان، بدون ابزار و ساختارهای تشکیلاتی درونی، در شرایط کنونی ایران عملی نیست. آنچه محتمل‌تر به نظر می‌رسد، فروپاشی از درون رژیم است». البته من با این دیدگاه شما نیز همسو هستم، اما در این میان می‌توان پرسید که چه کسی زنگوله را به گردن کربه می‌بندد و مردم و روشنفکران چه کاره‌اند. فزون بر آن، هیچکس در هیچ زمانی فرمان انقلاب شدن یا نشدن را نمی‌تواند صادر کند، و «انقلاب می‌شود» بی‌آنکه از کسی اجازه بگیرد. «فروپاشی از درون» هم که شما فرموده‌اید، چیزی جز نمود همان انقلاب نیست و خود بازتاب کنش درون و بیرون است. دستور فروپاشی از درون را نیز کسی صادر نمی‌کند بلکه این کهنه شدن و بازسازی نشدن کل ساختمان نظام است که در برابر خودخوری، دوام نمی‌آورد و فرومی‌ریزد. این «ضد انقلاب» است که می‌خواهد دربرابر انقلاب بایستد و نمی‌تواند. «انقلاب شدنی است نه انجام دادنی. در این میان و تا جایی‌که من دریافته‌ام، سلطنت طلبان یا پادشاهی خواهان، کمتر از هر گروه دیگری واژۀ «انقلاب» یا «انقلاب ملی» را به کار برده‌اند. جنگ و مانند آن نیز پیش بینی پذیر نیست و به گواهی تاریخ، گاه باشد که یک جنگ کوچک یا ترور یا یک سیل و زمین لرزه یا قحطی و بی آبی، بر انقلاب‌ها و دگرگونی‌های اجتماعی بزرگ، اثر می‌گذارد.
شما نکاتی جز سه نکته بالا را نیز یادآوری کرد‌ه‌اید که در دامنۀ نوشتار من نمی‌گنجد و در خود یادداشت شما بویژه دربارۀ فلسطین می‌توان آن را دید و من ترجیح می‌دهم به آن نپردازم، جز آنکه بگویم احتمالاً دیدگاه من با شما در زمینۀ دولت و سززمین فلسطین احتمالاً بسیار متفاوت است. من کل جنبش حماس و حزب الله لبنان و مانند آنها را جریانی تروریستی می‌دانم و آنها را عامل بدبختی و تیره روزی مردم فلسطین و لبنان می‌دانم و خود آن مردم هم باید برای جدا کردن صف خود از حماس و مانند آن نشان دهند. این هم طبیعی و منطقی است که در شرایطی که جمهوری اسلامی با روسیه و تروریست‌های حماس و حزب الله لبنان و حوثی‌ها نرد عشق می‌بازد، اوپوزیسیون ایران چه چپ یا راست یا هر چیز دیگر، به اوکراین و دولت اسراییل نزدیکتر شود.
همچنین فرموده‌اید: «پرسش از سلطنت‌طلبان مشروط به پرسش هم‌زمان از جمهوری‌خواهان نیست. هر فرد مستقلی می‌تواند از جمهوری‌خواهان نیز پرسش‌های مشابهی داشته باشد.....».به گمان من این سخن شما نیز درست است و هر کسی می‌تواند از هر کسی پرسش کند. همچنین، شاید هیچکس نتواند چیزی یا نظری برای دیگران «تجویز» کند، اما می‌تواند هرچیزی را در هر زمینه‌ای به تشخیص خود «توصیف» کند.
پیروز باشیم. بهرام خراسانی نهم مرداد ۱۴۰۴


■ جناب علمداری گرامی - ضمن تأیید نضریات شما در مورد برنامه مونیخ ، بنظر من همین شرایط و. عادت و روال در هر دو جبهه دیگر هم به همین منوال می‌گذرد. حتی جمهوریخواهان هم برنامه‌ای ندارند که ارائه دهند. شاید آن‌ها هم نظرشان جمهوری البته مادام‌العمری مانند قذافی، صدام، یا دیکتاتور آفریقا یا حتی پوتین هستند. مثل اینکه ما خود را هنوز شایسته حکومت دیگری غیر از حکومت مادام العمری  نمی‌دانیم،  یا سلطنتی یا فقاهتی و یا جمهوری مادام العمری.
اخیرا بعد از مدت ها به یک همکار قدیمی امریکائی بر خورد کردم - بعد از حالا و احوال، گفت  چه قدر خوب شد دیدمت، از آنجاها (ایران) چه خبر تازه، همش خبر جنگ و شعار و انقلابه، مگر مردم کار و زندگی ندارن. بعد با یک لحن ساده لوحانه و صادقانه (نه بعنوان سؤال از من) تقریبا با خودش گفت: انقلاب؟ پس چطور اینجاها کسی از انقلاب حرف نمی‌زنه؟ گفتم چونکه شما هم چهار سال یکبار در انتخابات تقریبا انقلاب می‌کنید. هاج و واج از حرف من، مجبور شدم براش توضیح بدم:
گفتم در هیچ جای دنیا هیچ حکومتی نمیتونه همه مردمش را راضی نگه داره. چون مردم هر کشوری همگی منافع مشترک ندارند، و چه بسا از نظر منافع متضاد هم هستند. در حکومت‌های ادواری هر چهار سال تا ده سال در انتخابات یک گروه راضی می‌شوند و گروه دیگر ناراضی تقریبا و حدودا پنجاه پنجاه (نه ۹۹ و ۱ ) در انتخاب بعدی  ممکنه گروه راضی‌ها ناراضی، ‌ و گروه ناراضی راضی شوند و این تسلسل از بیش از دویست سال ادامه داشته و دارد، و یک نوع توازن در جامعه بوجود آورده و می‌آورد.  اما در حکومت‌های مادام‌العمری برای سی یا چهل سال گروهی راضی و گروه دیگر ناراضی میمانند، و گروه راضی روز بروز پروارتر و  ناراضیان لاغرتر می‌شوند و در نتیجه گروه ناراضی کاردش به استخوان و  صبرش تمام می‌شود و کافه را بهم می‌ریزد و انقلاب می‌شود. و در  ادامه گفتم «آدمیزاد ظرفیت قدرت مطلق در زمان نا محدود را ندارد، حتی اگر فردی صالح و درستکار باشد در طولانی مدت با فشار قدرت های داخلی و خارجی (بیشتر داخلی) به بیراه کشیده می‌شود.
با احترام کاوه




نظر شما درباره این مقاله:









 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2025 | editor@iran-emrooz.net