سه شنبه ۱۳ خرداد ۱۴۰۴ -
Tuesday 3 June 2025
|
ايران امروز |
چندگونگی قومی، زبانی، دینی و فرهنگی در ایران و مسئلهی جداخواهی قومی و یکپارچگی ملی!
در این سرزمین پرتلاطم و بحرانزده، هر از چندگاهی، به بهانهی رویدادی، موضوع اقوام، زبانهای ملی و مادری و مسئلهی همبستگی ملی، تمامیت ارضی و جداخواهی یا تجزیهخواهی قومی سر باز میکنند و در کشاکش دو قطب افراطی اوج میگیرند و همچون آتشی، دوباره به زیر خاکستر میروند. بروز چنین چالشهایی، بیش و پیش از هر چیز، نشانگر آن است که سرزمین و مردم ما از مسائل و مشکلات حل ناشدهای رنج میبرند که ریشه در سدهها دارند. در میان این کشمکشها، در هر دو قطب، هم نیروهای دلسوز و دوستدار این مرزوبوم حضور دارند و هم جریانهای سوءاستفادهگر و دشمن و البته در میانهی این دو، نیروهای کمآگاهی که با انگیزهها و اهداف متفاوت، به دنبال این دو جریان افراطی در حرکت و نوساناند. آنچه در این میان، بیش از هر چیز خودنمایی میکند، زبان این اقوام بهعنوان ویژگی بارز و ظاهری آنهاست که آن را به نماد این اقوام بدل کرده است؛ زبانی که ریشه در هزارهها دارد و انسانها را به هم و آنها را با تاریخ پیوند میدهد.
هم مسئلهی چند قومیتی و چند زبانی و هم موضوع همبستگی ملی و تمامیت ارضی و نیز جداخواهی قومی مقولهی تازهای در سرزمین ما نیستند. تاریخ چند هزارسالهی این سرزمین ـــ بر بنیاد آخرین دادهها ـــ به ما میگوید که فلات ایرانزمین، پیش از آنکه مهاجران یا مهاجمان آریایی به آن وارد شوند، جایگاه و قلمرو اقوام مختلفی (ایلامیها، کاسیها، گوتیان، لولوبیان و تمدنهای باستانی جیرفت و شهر سوخته و...) بوده است.
در سدهها و هزارههای بعد که امپراتوریهای هخامنشی و ساسانی با جهانگشاییها، دامنهی این سرزمین را گسترش دادند، اقوام و ملتهای دیگری به آن افزوده شدند. یکی از ویژگیهای بارز امپراتوریهای پارسی، بهویژه هخامنشیان، احترام به زبان، فرهنگ و باورهای دینی اقوام و ملتهای شکستخورده است که از طریق شیوهی کشورداری ساتراپی، یعنی حکمروایی بومی و خودگردانی نسبی در چارچوب ایران بزرگ و تمکین به پادشاهی ایران نمود یافته است. این شکل و شیوهی کشورداری و همزیستی اقوام و ملتهای گوناگون تا فروپاشی امپراتوری ساسانی کمابیش ادامه داشت. بر همین بستر بود که فرهنگها و زبانهای گونهگون در کنار هم بالیدند، زیستند و یکدیگر را توانمند ساختند (زبانهای اوستایی، پارسی باستان، زبان سکایی، مادی، پارتی، زبان پارسی میانه یا پهلوی، زبان سغدی، خوارزمی، باختری یا باکتریایی و...).
با چیرگی اعراب و اسلام بر ایران، مسیر تاریخ ایران دگرگون شد و راهی دیگر را در پی گرفت. جنبشهای استقلالطلبانه و رهاییخواهانه در برابر سلطهی خلفای اموی و عباسی، یکی پس از دیگری سر برآوردند که بعضی از آنها، حکومتهای محلی (نیمهمستقل یا مستقل ایرانی) و حتی فراتر از آن را بنیاد نهادند (اسپهبدان طبرستان، سپهبدان گیلان و دیلم، طاهریان، صفاریان، سامانیان، زیاریان، آلبویه و...). در همهی این دوران و سراسر ایران تاریخی، زبانهای محلی و مادری و بیش و پیش از همهی آنها، زبان فارسی در کنار زبان رسمی و درباری عربی با همهی دشواریها و تنگناها میزیسته و میبالیدند؛ چنانکه حتی آثاری مکتوب به برخی زبانهای محلی نگاشته شدهاند که شوربختانه اصل آنها ازمیانرفته است (ازجمله قابوسنامه و مرزباننامه که به زبان طبری نوشتهشدهاند). زبان فارسی اما در این میان، نقشی میانجی و پیونددهنده میان اقوام مختلف ایرانزمین بازی میکرده و در این مسیر، به چنان شکوفایی و بالندگیای رسید که به زبان همگانی و ملی ایرانیان بدل گشت. شاهنامهی فردوسی اوج این شکوفایی زبانی و فرهنگی است که زمینهساز همبستگی ملی ایرانیان شده است. این بالندگی زبانی بهجایی رسید که سخنوران دیگر زبانهای محلی و مادری، آثار برجستهی خود را به فارسی مینگاشتند (ترکتبارانی چون نظامی گنجوی، خاقانی شروانی، امیر خسرو دهلوی و از معاصران، استاد شهریار) و فراتر از آن، حکمرانان شبهقارهی هند و حتی امپراتوری عثمانی، این زبان را در دربار خود گرامی میداشتند.
یورش مغول بااینکه ایران را به ویرانهای بدل کرد، اما آن را از سلطهی خلافت عباسی رهانید و از آغازهی سدهی هشتم هجری و با تضعیف ایلخانان و حکومت مرکزی، راه دیگری را پیش پای ایرانیان نهاد: حکومتهای ملوکالطوایفی و خاندانهای محلی مستقل و نیمهمستقل (سربداران در خراسان و سبزوار، چوبینیان در سیستان، جلایریان و چوبانیان در بغداد، تبریز و آذربایجان، اینجویان و مظفریان در یزد و شیراز، سادات مرعشی و کیایی در شمال ایران و...).
صفویان حدود ۹۰۰ سال پس از فروپاشی آخرین امپراتوری ایرانی، توانستند ایرانیان را زیر لوای مذهب شیعه متحد کنند و نخستین حکومت مرکزی ایرانی را بنیاد نهند. اینکه چرا صفویان نتوانستند و یا نخواستند بهجای مذهب شیعه از زبان فارسی برای همبستگی ملی بهره ببرند، پرسشی است که جای درنگ دارد و باید در جستاری دیگر به آن پرداخت. فقط چکیده و کوتاه بگویم که در هیچ سرزمینی در جهان، زبان بهتنهایی نتوانست مردمان را متحد سازد و به آنان هویت ملی دهد. از همین روست که عربزبانان، انگلیسیزبانان، آلمانیزبانان و.... در درازای تاریخ کشورهای مختلف و مستقلی را تشکیل دادهاند.
بااینحال، حتی در سراسر دوران صفویه و قاجار که حکومت مرکزی برپا بود، حکومتهای محلی و ایلی مستقل و نیمهمستقل در گوشه و کنار ایران وجود داشتند (مرعشیان مازندران، سادات کیایی گیلان، خانهای اردلان کردستان و ایلهای بختیاری، قشقایی، خانهای لر، افشار و شاهسون و...). در این دوران، زبان فارسی بهعنوان زبان رسمی درباری به کار میرفت، گرچه اغلب حکمرانان صفوی و قاجار ترکتبار و ترکزبان بودند. اما آموزش رسمی و مرکزی زبان فارسی با تأسیس دارالفنون آغاز و بعدها با برپایی نظام آموزشی نوین و تدوین کتابهای درسی در عصر پهلوی ادامه یافت و زبان فارسی به زبان ملی و رسمی بدل شد.
در همهی این دوران اما، بیشترینهی مردم که بیسواد بودند، به زبان محلی و مادری خود سخن میگفتند و فقط زمانی که کارشان به مراکز و مراجع رسمی و حکومتی میکشید و ناچار به نوشتن دادنامه یا عریضهای میشدند، از زبان فارسی بهعنوان میانجی بهره میبردند. استفاده از زبان محلی و مادری حتی تا دورهی پهلوی دوم، در بعضی مناطق ایران، بهویژه آذربایجان، تااندازهای بود که صمد بهرنگی در مدارسی که در آنجا تدریس میکرده، با مشکل جدی روبرو بود؛ بهگونهای که آموزش زبان فارسی بدون کمک زبان مادری برای او دشوار و حتی ناممکن بود. او این مشکل را در کتابش “کندوکاو در مسائل تربیتی ایران” بهعنوان یکی از معضلات آموزشی طرح و آموزش زبان مادری را بهعنوان زبان مکمل و یاریدهنده پیشنهاد کرده است.
از این سفر کوتاه تاریخی به این نتیجه میرسیم که زبانهای محلی و مادری در ایران، گرچه در درازای تاریخ، به دلایل مختلف، توان هماوردی با زبان فارسی را نداشتند، اما همواره پیش از آن و با آن و در کنار آن بالیدند و زبان فارسی را غنا بخشیدند و ریشههای این درخت تناور را در سراسر ایرانزمین گسترانیدند؛ طوری که نمیتوان به لحاظ تاریخی و فرهنگی، زبان فارسی را بدون زبانهای محلی و مادری مناطق مختلف ایران به تصور آورد.
اما مسائل اقوام فقط مسئلهی زبان مادری نیست. اقوام گونهگون ایران در درازای تاریخ، به دلیل سلطهی بیگانگان و نیز خودیهای سلطهگر، از ستمها و تبعیضهای مضاعف سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و دینی رنجبرده و میبرند. در میان این اقوام، قومهای ترک، کرد، عرب و بلوچ به دلایل مختلف تاریخی و فرهنگی و بهویژه به دلیل جغرافیایی که اغلب در نقاط مرزی کشور قرار دارند و بخشی از معضلات آنان، ریشه در گسستهای تاریخی-جغرافیایی-فرهنگی آنان دارد، بیش از دیگر اقوام مورد ستم و تبعیض بودهاند و ازاینرو بیش از همهی آنها بر هویت و استقلال قومی-فرهنگی خود در قالب زبان و فرهنگ بومی کوشیده و میکوشند.
یکی از عواملی که این ستمها و تبعیضها را در تاریخ معاصر ایران تشدید کرد، سیاست مرکزگرایی و یکپارچگی ملی آمرانهای بود که رضاشاه با انگیزه و هدف ایجاد حکومت مرکزی مقتدر و با نادیده گرفتن حقوق و هویت اقوام، عشایر و ایلهای ایرانی و سرکوب آنان برقرار کرد که با بیتوجهی پهلوی دوم ادامه یافت و با جمهوری اسلامی تثبیت شد. بهبیاندیگر، تلاش برای یکپارچگی کشور در دو دورهی مهم تاریخی، یعنی صفویه و پهلوی ـــ به هر دلیلی ـــ متأسفانه به تمرکز مطلق قدرت، نفی هویت تاریخی و فرهنگی و محو استقلال نسبی اقوام مختلف ایرانی منجر شد.
در کنار این واقعیتهای تاریخی، کوششهای قدرتهای خارجی و همپیمانان داخلی آنان برای تجزیهی ایران، زیر لوای استقلال و خودمختاری نیز همواره جریان دارد؛ اما خطر بزرگتری که کشور ما را، بهویژه در وضعیت بحرانی و ویژه تهدید میکند، افراطیگریهای دو سوی این ماجراست: یعنی ناسیونالیستهای افراطی مرکزگرا که چندگونگی و تفاوتهای قومی و فرهنگی را نادیده میگیرند و میکوشند با حذف و سرکوب، یکپارچگی ملی و تمامیت ارضی ایران را تضمین کنند و شوونیستهای قومی جداییخواه که دانسته یا نادانسته به آلت دست پانترکها، پانعربها و پانکردها و دیگر پانها تبدیلشده و در راستای اهداف آنان، که تجزیهی کشور است، گام برمیدارند. این دو جریان، دو روی یک سکهاند که ظاهراً در تقابل هماند، اما در عمل به کمک یکدیگر، یکپارچگی ملی و تمامیت ارضی ایران را به خطر میاندازند.
اما در این میان چگونه میتوان دوست و دشمن را از یکدیگر بازشناخت و میان تلاشهای دادخواهانه و ایراندوستانه و خودگردانی محلی در چارچوب ایران یکپارچه و کوششهای جداییخواهانه تحت لوای استقلال و خودمختاری تمییز قائل شد و راهی برای برونرفت از این چالش تاریخی یافت؟
اینجاست که پای سیاست ملی و یکپارچگی ملی به میان میآید. سیاست ملی و یکپارچگی ملی در چنین سرزمینی با چنین تاریخ و پیشینهای، بهراستی چه و چگونه باید باشد؟ آیا یکپارچگی ملی به معنای یکسانسازی است یا پیوند نیروها، گرایشها، اقوام و فرهنگهای گونهگون بر محور منافع و مصالح مشترک؟ آیا یکپارچگی ملی به معنای سرکوب و حذف اقوام دیگر است یا به رسمیت شناختن آنها و احترام به آنان؟ آیا وحدت بدون احترام به کثرت امکانپذیر است؟ و آیا اساساً وحدت امری اختیاری و آزادانه است یا اجباری و تحمیلی؟ آیا میتوان واقعیتی را تغییر داد و یا بهبود بخشید، بی آنکه دیده و پذیرفته شود؟ آیا با پاک کردن صورتمسئله میتوان مسئله را حل کرد؟
شاید تجربههای موفق و ناموفق کشورهای دیگر (آمریکا، کانادا، هند، سوئیس، روسیه/شوروی، اسپانیا، آلمان، یوگسلاوی و...)، گرچه در بعضی زمینهها و برخی جنبهها تفاوتهای ماهوی، چه به لحاظ تاریخی و فرهنگی و چه ازنظر ساختار و پیادهسازی خودگردانیها و نظام فدرالی از هم دارند، بتوانند در این راه به ما کمک کنند. برای مثال، درحالیکه کانادا، آلمان و سوئیس تجربههای موفقی در این امر دارند، تلاشهای روسیه/شوروی و یوگسلاوی در این زمینه به شکست انجامیده است. دلایل کامیابیها را میتوان بهطورکلی در تشخیص و پذیرش ضرورتها، ساختار دموکراتیک و شیوهی دموکراتمنشانه و نیز پذیرش و احترام متقابل و علتهای ناکامیابیها را در تحمیل و اجبار، ساختار مرکزگرا و اقتدارگرایانه، و نفی و سرکوب دیگران یافت.
باوجوداین، تجربههای موفق نشان میدهند که وجود اقوام مختلف و حتی زبانهای گوناگون با حفظ استقلال نسبی و خودگردانی محلی، مغایرتی با مفهوم “ملت”، “یکپارچگی ملی” و “تمامیت ارضی کشور” ندارند. البته که غرض در اینجا بههیچوجه الگوبرداری نیست، بلکه واکاوی همهجانبهی این تجربهها و تفکیک تشابهات و تفاوتها و بهرهبرداری موردی و مشخص از آنها با توجه به پیشینهی تاریخی و دیگر ویژگیهای خاص اقوام ایرانی، شرایط کنونی ایران و نیز اوضاع جهان و منطقه است.
چکیدهی سخن آنکه، شاید و باید ایران بزرگ ما، با در نظر گرفتن تفاوتها و ویژگیهای قومی، فرهنگی، دینی، زبانی، جغرافیایی و تاریخی، با یافتن راهی بومی و ملی برای حل این چالش تاریخی بتواند به یک سیاست ملی مطلوب و یکپارچگی ملی پایدار دست بیابد. راهحلی که هم حقوق اقوام و اقلیتها و همهی شهروندان ایرانی را در نظر داشته باشد و هم نگرانیهای خطر تجزیهی کشور را برطرف نماید؛ چراکه تنها از این طریق میتوان تلاشهای جداییخواهانهی دشمنان ایران را خنثی ساخت.
اگر در برهههایی از تاریخ، حکومت مرکزی مقتدر ضرورت تاریخی این سرزمین بوده، اکنون حکومت نامتمرکز متکثر با به رسمیت شناختن چندگونگی قومی و زبانی و استانها یا ایالتهای خودگردان در چارچوب ایران یکپارچه به ضرورتی تاریخی بدل شده است. بیدرنگ بیفزایم که پیششرط چنین نظامی، رشد نهادهای مدنی و ساختار دمکراتیک نظام سیاسی است. افزون بر اینکه این هدف، یکشبه به بار نمینشیند، بلکه نیاز به فرایندی درازمدت و آمادهسازی زیرساختهای دموکراتیک دارد. باری، مردم ایران، از هر قوم و زبان و مذهب و منطقهای، هم حق مشارکت در ادارهی سیاسی-اجتماعی کشور و تعیین سرنوشت خود را دارند و هم توانایی و لیاقت آن را.
خرداد ۱۴۰۴
| |||||||||||||
ايران امروز
(نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايتها و نشريات نيز ارسال میشوند معذور است. استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2025 | editor@iran-emrooz.net
|