سه شنبه ۳۰ ارديبهشت ۱۴۰۴ -
Tuesday 20 May 2025
|
ايران امروز |
بعد از انفجار بندر عباس ناگهان با انفجارها و آتش سوزیهایی در تهران، اصفهان و شهرهای دیگری روبرو شدیم که درباره هیچ کدام اخبار موثق و یکصدا از سوی مراجع دولتی دریافت نکردیم. آنچه که چشمگیر بود، در چند مورد بعد از پخش خبر، ناگهان خبر حذف میشد و هر چه میگشتی خبر مشابهی با خبر حذف شده نمییافتی. به عنوان مثال، دوشنبه (دو روز پیش) خبرهای مختلفی درباره چند انفجار در نقاط مختلف تهران از جمله در یک واگن مترو، در ایران اینترناشیونال منتشر شد ولی با کمال تعجب بعد از مدت کوتاهی که خبر را دریافت کردم خبر حذف شده بود و کمی بعد خبر انفجار در اصفهان بود که آن هم اول حذف و بعد از طریق رسانههای اجتماعی بطور وسیع منتشر شد.
یعنی نوع انفجار، مکان انفجار و تقارن زمانی آنها، بر عکس ادعاهای مقامات رسمی، نمیتوانست آتش سوزی یا انفجار ناشی از ترکیب مواد شیمیائی باشد. بهخصوص در اصفهان که محل آتشسوزی زیر نظر شورای امنیت کشور و محل ساخت پهپاد بوده.
تا آنجا که تماسهای محدود من اجازه میداد، بخشی از مردم سرزمینمان در ترس و اضطراب بهسر میبرند. شوربختانه اطلاعاتی که از سوی مقامات رسمی دریافت میکنند ضد و نقیض و مبهم است و مردم زجر کشیده مان از لابلای خبرها، عکسها و فیلمها درک میکنند چیزی بیش از یک سانحه بوده و طبیعتا تشنه اطلاعات و اخباری میباشند که درک کنند آیا میتوانند فردا یا پس فردای امن و امانی داشته باشند و آیا قادر خواهند بود نان و پنیر ناچیزی را که بعد از جان کندن روزانه، شب برای زن و فرزند به خانه میبرند تامین کنند یا نه.
عمق فاجعه اینجاست که سه بنیادگرا و یک جانی، یعنی خامنهای، ترامپ و نتانیاهو به اضافه پوتین، بازیگران صحنهای میباشند که تعیینکننده سرنوشت ما خواهد بود. در ایران خودمان، همان نیروهای مخربی که فاجعه سینما رکس آبادان، سقوط هواپیمای اوکراینی و مسجد گوهر شاد شیراز را باعث شدند و اعدام و شکنجه، نوعی سرگرمی هفتگی آنها میباشد، همان طور که خواسته رهبر فاجعه، یعنی خمینی، بود از همان روز اول، آمریکاستیزی را شعار اول خود قرار دادند. منتها در دوم خرداد جو متفاوتی به وجود آمد که از جمله در رابطه با آمریکا و غرب، دارای دید متفاوتی بود.
اصولا برای خمینی سه خط قرمز وجود داشت، اسرائیل، آمریکا و اصولا اسلام. عبور از این سه خط قرمز همراه با هزینه بود. حتما یادتان هست که قتلهای فجیع زنجیرهای دقیقا در زمان خاتمی انجام گرفت. (در اینجا مایلم پرانتزی باز کنم و یک نکته با ارزش را یاد آوری کنم. در زمان خاتمی یکی از قاتلان قتلهای زنجیرهای دستگیر و محکوم به اعدام شد. فرزندان شادروان داریوش و پروانه فروهر از قربانیان قتلهای زنچیرهای، اعلام نمودند که مخالف مجازات اعدام میباشند حتی در مورد قاتل پدر و مادرشان).
صلح با آمریکا دو مخالف جدی دارد، اسرائیل و تندروهای ساکن “تاریک خانههای وحشت” در داخل کشور و حول و حوش رهبر. البته با این تفاوت که موقعیت کنونی جمهوری اسلامی کاملا متفاوت با زمان خمینی میباشد. در درون کابینه و اصولا در جمع فعالان مدنی و فرهنگی به اضافه اصلاحطلبان، اعتقاد و تمایل به نزدیکی با آمریکا دارای طنین قویتری شده، مضافا به این که نفرت و مخالفت با نظم موجود در میان اقشار مختلف جامعه، حتی گوشهای رهبری را هم بینصیب نگذاشته و نتیجتا میبینیم که کشتیبان، سیاستی دگر پیشه کرده.
تمام کسانی که در داخل و خارج کشور ، از دور و نزدیک، شاهد انفجارهای اخیر بودهاند نمیتوانند قبول کنند که دستی در کار، و عمدی نبوده. لذا انگشت اتهام به سوی جهتهایی نشانه میرود که صلح با آمریکا را در تضاد با منافع خودشان میبینند. تندروها و بنیادگران داخل کشور و اسرائیل.
به هر رو، اضطراب، هراس و نارضایتی و حتی مخالفت شدید با نظم (اگر بتوان آنرا نظم نامید) حاکم بر کشورمان به حدی ست که ادامه وضع جدید را ناممکن میسازد. از سوی دیگر آلترناتیو یا جانشیتی که قادر به جایگزینی، از خارج کشور باشد نیز به چشم نمیخورد. گاهی اظهارنظرهائی از درون کشور در رابطه با مطالب قبلی دریافت کردم که نشان میداد مطالب مندرج در “ایران امروز” مورد توجه و مطالعه قرار میگیرد. لذا این امید ضعیف وجود دارد که نسرین ستودههای نوعی، زیبا کلامهای نوعی، زیدآبادیهای نوعی، محسن رنانیهای نوعی و مولانا عبدالحمیدهای نوعی، ندای امید ما به خودشان را شنیده باشند، آستین بالا زنند و بعد از مشورت با همدیگر، شورائی از فرهیختگان مدنی، فرهنگی و سیاسی داخل کشور را انتخاب کنند که قادر به تشکیل یک کابینه توانا برای حل مشکلات همه سوی سر زمینمان باشد.
چنانچه واقعا توافق یا صلحی با آمریکا صورت گیرد، نتیجتا در شرایطی متفاوت با قبل از توافق قرار خواهیم داشت. اول باید دید توافقی که با دخالت روسیه صورت گیرد تا چه حد میتواند ضامن منافعی برای سرزمینمان باشد و از همه مهمتر با سرازیر شدن پول به داخل کشور آیا سهم صاحبان واقعی این سرمایه، یعنی ملتمان، به جای این که صرف بهبود زندگیشان گردد سر از خزانه نیابتیها در نخواهد آورد؟
ما در حقیقت در آغاز مسیر، به سوی یک زندگی بهتر قرار میگیریم. آغاز مسیری پر دستانداز و پر از چالش. مسیری که قادر به پایان دادن به اعدامها، حبس و شکنجه و دستیابی به آزادی بیان گردیم. یعنی مسیری که در جلوی پایمان قرار میگیرد میتواند منتهی به این آرمانهای ما گردد بهشرطی که بازیکنان صحنه تغییر کنند و جمعی که قادر به فهم این جو و توانائی تغییر آن به سوی این آرمانهاو خواستهها را دارند مسند امور را در دست گیرند.
من امکان دگرگونی کامل این رژیم را در کوتاه مدت نمیبینم (هر چقدر هم قلبا آرزویم باشد). لذا با فرصتی که احتمالا نصیبمان میگردد باید خواستههایمان را سازمان دادهتر و رساتر بیان کنیم به این امید که مسندنشینان جدید نیز گوش شنوائی برای شنیدن آمال و آرزوهایمان داشته باشند.
صلح با آمریکا بعد از ۴۵ سال گام کماهمیتی نیست، این گام باید این توانائی را نیز برایمان ممکن سازد که خواهان اقدام با اهمیت دیگری، یعنی صلح با اسرائیل، در دستور کارمان قرار گیرد. صلح با اسرائیل در تامین آرامش و امنیت منطقه نیز تاثیر گذار خواهد بود.
امیدواریم هر چه زودتر شاهدتیم جدیدی در راس کشورمان باشیم که گامها بسوی صلح و پیشرفت را بسیار قاطع تر و متفاوتتر از “وفاق ملی” ناقص کنونی بردارد.
آپریل ۲۰۲۵
■ آقای مجلسی عزیز. شما سه نکته مهم در مقاله خود مطرح کردید که دو تا را کاملا درست و بجا میدانم. یکی اینکه انفجار در بندر رجایی به احتمال قوی به مذاکرات جاری ایران و آمریکا ربط دارد، و دیگری اهمیت صلح با اسرائیل ( که البته در حد به رسمیت شناختن موجودیت اسرائیل نیز قدمی بزرگ به جلو است). نکته سوم اما بیتوجهی شما به امکانات مالی برای مبارزه است. افرادی که ذکر کردید (سریعالقلم، رنانی، ستوده، زیدآبادی،...) به نظر نمیرسد چندان امکاناتی داشته باشند که بتوانند مبارزه را جلو ببرند. امکانات مالی شرط کافی نیست، اما شرط بسیار لازم برای مبارزه است. مضافا اینکه امکانات مالی کمک بزرگی است که افکار و خواستهها جهتگیری سریعتر و روشنتر پیدا کنند.
ارادتمند. رضا قنبری. آلمان
■ قنبری عزیز، با سپاس از توضیحتان، ولی شخصیتهایی که نامبردید کنشها و تلاشهایشان از طریق مدنی، نوشتاری و گفتاری میباشد و میانه خوبی با امکانات مالی برای مبارزه ندارند. آنها میگویند و مینویسند و فعالان مدنی آن را پخش میکنند. بد نیست اشارهای هم به بختیار (که خودم با او همکاری داشتم)، شاهزاده و مجاهدین بکنم که امکانات مالی کافی در اختیار داشتند و دارند. قضاوت با خودتان، که کدام یک موفقتر بودند.
با ارادت مجدد. مجلسی
■ جمهوری اسلامی ۴۵ سال با آمریکا و جهان آزاد دشمنی ورزید. حالا بعد از ۴۵ سال با آمریکایی طرح دوستی میریزد که خود با جهان آزاد در ستیز است. اشتباه نشود! ما همه استقبال میکنیم که بجای جنگ مذاکره صورت پذیرد، اما ذوق زده هم نمیشویم که گویا “گرگ توبه کرده” و میخواهد به راه راست برود؟
مردم ایران گروگان جمهوری اسلامی هستند، جمهوری اسلامی هم در حال معامله “مشروعیت خریدن” از دکان پوتین ترامپ است، چماق جنگ و کشتار هم ضامن رسمیت یافتن این تبانی مافیایی است تا هم زبان مخالفان جمهوری اسلامی کوتاه شود و هم زبان مخالفان اروپایی ترامپ. گله ای نباید داشت، چرا که جنبش روشنفکری ایران چوب عقب افتادگی و عدم بلوغ سیاسی خود را میخورد.
پایدار باشید، پیروز.
■ جناب مجلسی گرامی درود بر شما. من با هر آنچه نوشتهاید همسو هستم جز اینکه بگویم کاش مینوشتید: «کشتی شکستگان را سیاستی دیگر باید.ـ.»
بهرام خراسانی ۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۴
■ جناب مجلسی اسامی کسانی مانند مصطفی تاجزاده، ابوالفضل قدیانی، محمّد نوریزاد، هاشم خواستار را نمیآورند. آیا این اشخاص در آن “نوعی”های ذکر شده توسط ایشان میگنجند یا اینکه فلفل رادیکالیسم این افراد برای مزاج سیاسی ایشان تند است؟ نوشته آقای زیدآبادی را بعد از انفجار در بندر عباس”انفجار و اسیدپاشی” بخوانید. در این رابطه به نقش حکومت فقط در حد “همزمانی تراژیکی” بسنده کرد و بعد برای دادن آدرس عوضی به بیرون و “اسید و معشوق” پرداخت.
با احترام سالاری
■ پیروز گرامی، این درباره تمام دیکتاتور ها صدق میکند که گاهی به خاطر جبر زمان و شرایطی که در آن قرار گرفتهاند ناچار به دادن امتیاز میشوند. به همین دلیل، زمان برای فشار و گرفتن امتیاز از حکومت، بسیار مناسب است.
با احترام، مجلسی
■ جناب خراسانی، با سپاس از توضیحتان، اتفاقا زیاد هم اشتباه نگفتهاید، منتها باید کوشش کنیم که سالم به ساحل برسد.
با احترام، مجلسی
■ جناب سالاری گرامی ، من برای شخصیتهایی که شما نوشتهاید نیز ارج قائلم منتها در شرایطی که قرار گرفتهایم باید دید برای راه حل، کدام شخصیت مفید تر است و راحت تر قادر به مانور دادن میباشد.
با احترام، مجلسی
■ نکات اصلی مقاله یعنی فرض تغییر سیاست خارجی رهبری نظام (کشتیبان) در راستای عادی سازی روابط بین المللی (صلح با آمریکا و سپس با اسرائیل!) و اظهار امیدواری برای بر سر کار آمدن تیمی جدید در راس کشورمان! که “گامها بسوی صلح و پیشرفت را بسیار قاطع تر و متفاوتتر از “وفاق ملی” ناقص کنونی بردارد”! پایه و اساس محکمی ندارند، به این دلیل که:
- هم فرض تغییر سیاست کشتیبان اشتباه است؛ زیرا خامنهای نه با پذیرش اشتباه و فاجعه بار بودن سیاستهای خارجی ماجراجویانه و ایران بر باد دهنده خود بلکه از ترس عملی شدن تهدید حمله نظامی آمریکا و سقوط رژیم ارتجاعی ولایت فقیه در مذاکرات با آمریکا، که چندی پیش آنرا غیر عاقلانه و غیر شرافتمندانه خوانده بود، شرکت کرده و مذاکرات را برای دفع الوقت و حداکثر رسیدن به قراردادی مشابه فرجام (به قول خود مانند صلح موقت امام حسن) انجام میدهد،
- و هم امیدواری برای قرار گرفتن تیم جدید در راس کشور! و مخصوصا امید به اینکه چند فعال مدنی و نویسنده با نظرات متفاوت بتوانند “شورائی از فرهیختگان مدنی، فرهنگی و سیاسی داخل کشور را انتخاب کنند که قادر به تشکیل یک کابینه توانا! برای حل مشکلات همه سوی سر زمینمان باشد” امیدهایی واهی و خیالی و بدون توجه به ساختار سیاسی کشور و فعالیت باندهای مافیایی مالی-سیاسی-نظامی در آن هستند.
بنابراین سئوالی که پیش می آید آنست که چرا باید شخصیت سیاسی با تجربه و تحصیل کرده ای که بیش از نیم قرن تجربه فعالیت سیاسی داشته و بقول خود حتی با زنده یاد شاپور بختیار همکاری نموده چنین متن سست و ضعیفی را نوشته و منتشر کند. آیا احتمال نمیدهد این نوشته ها اثر منفی بر شهرت ایشان داشت باشد؟
پاسخ آنست که بنظر نمیرسد انتشار چنین نوشت هایی از روی سهل انگاری و یا صرفا برای اظهار امیدواری به برقراری صلح و آرامش در کشور و بر سرکار آمدن یک کابینه ایده آل باشد زیرا اینکار را میتوان با نوشته هایی در چارچوبهای متناسب تر و جملاتی دقیقتر انجام داد. بلکه دقت در محتوا و جهت گیری این گونه مقالات نشان میدهد که اهدافی ضمنی از انتشار این گونه مقالات دنبال می شود؛ از قبیل:
- انحراف افکار و اذهان خوانندگان از مسئولیت شخص علی خامنه ای از وضعیت فاجعه آمیزی که کشور در آن قرار گرفته و القای این نکته که کشتیبان را سیاستی دگر آمده و باید نشست و امیدوار بود که شرایط برای اصلاحات آماده شود (نویسنده حتی انزجار و نفرت مردم از نظام (علی خامنه ای) را به نفرت از نظم موجود! تعبیر می کند)،
- تکرار موکد این نکته که جایگزینی برای رژیم حاکم بر کشور وجود ندارد و احتمال سقوط رژیم ولایت فقیه نمیرود و انتقاد (بیشتر بی مناسبت) از شخصیتهای مطرح اپوزسیون مخصوصا شاهزاده رضا پهلوی با اصرار بر ضعیف و بی ثمر بودن رهبری و مبارزات سیاسی این شخصیت ها،
- طرح اسامی فعالان مدنی و اجتماعی و سیاسی که حمایت آنها از رژیم و دلبستگی آنان به تداوم ج. ا. بر همه آشکار است و بالا بردن این اسامی در مقابل رهبران سیاسی مبارز مانند میر حسین موسوی یا مبارزان آزادیخواه مانند ابوالفضل قدیانی و تاج زاده،..
.....
کاش اینطور نبود اما متاسفانه چنین خط سیری در این نوشته ها کاملا مشهود است و هر خواننده دقیقی میتواند به روشنی این هدفهای تلویحی را مشاهده کند. شاید این اساتید نویسنده بخواهند به قول قاآنی نعل وارونه بزنند: “تا نشان سُم اسبت گم کنند- ترکمانا، نعل را وارونه زن” اما باید انصاف داد که دوره این تشبثات به پایان رسیده و ملت ایران به بهایی بسیار سنگین مسیولیت خمینی، خامنه ای و دیگر سران رژیم ولایت فقیه در سقوط کشور به گرداب هائل کنونی را به خوبی درک کرده اند و به سادگی نمیتوان این حقایق را پرده پوشی کرد. هر آزادیخواه ایراندوستی در این شرایط و با توجه به شکست مفتضحانه سیاستهای خارجی و داخلی خامنه ای باید خواستار برکناری او از قدرت شود نه آنکه سعی کند وی را به لطائف الحیل از مسئولیت وضعیت فاجعه بار کنونی مبرا کند (به قول انگلیسی ها Get him off the hook).
خسرو
■ آقای خسرو گرامی، درباره نوشتهها یا تحلیلهای آقای مجلسی نوشتهاید: «اهدافی ضمنی از انتشار این گونه مقالات دنبال میشود؛ از قبیل:
- انحراف افکار و اذهان خوانندگان از مسئولیت شخص علی خامنهای از وضعیت فاجعه آمیزی که کشور در آن قرار گرفته و القای این نکته که کشتیبان را سیاستی دگر آمده و باید نشست و امیدوار بود که شرایط برای اصلاحات آماده شود (نویسنده حتی انزجار و نفرت مردم از نظام (علی خامنهای) را به نفرت از نظم موجود! تعبیر می کند)،
- تکرار موکد این نکته که جایگزینی برای رژیم حاکم بر کشور وجود ندارد و احتمال سقوط رژیم ولایت فقیه نمیرود و انتقاد (بیشتر بیمناسبت) از شخصیتهای مطرح اپوزسیون مخصوصا شاهزاده رضا پهلوی با اصرار بر ضعیف و بیثمر بودن رهبری و مبارزات سیاسی این شخصیتها».
دو نکته در ارتباط با شیوه ارزیابی شما از قصد یا هدف آقای مجلسی مهم است:
۱. همانطور که نوشتهاید هیچ تحلیلگر یا نوشتهای بیطرف نیست. این نکته درمورد نوشتههای خود شما و منتقدین آقای مجلسی هم صادق است، ایرادی هم ندارد. همه ما میخواهیم با نوشتهها یا کامنتهایمان تاثیرگذار باشیم. مهم این است که اما یک تحلیلگر در بررسی و تحلیل خود به واقعیتهای موجود، حقیقت صحنه سیاسی و توازن قوای موجود، چه به نفع نظرات سیاسیاش باشد چه نباشد، پایبند باشد.
۲. در نقد شما به مطالب و نظرات آقای مجلسی نوعی نگاه توطئهانگارانه وجود دارد که به گمان من اشکال نگاه شما هست. آقای مجلسی نیز اگر نخواهد نگاه واقعگرایانه (اینکه مثلا جناب خسرو و بسیاری دیگر نگاه و نظرشان به جمهوری اسلامی برخاسته از تحلیلشان است)، میتواند با همین زاویه شما به نقد نظرات سیاسی شما بپردازد.
پس نهایتا باید به نقد نظرات یکدیگر بپردازیم، چون تقویت هر نیرو یا تضعیف هرکدام از آنها که منظور شما یا آقای مجلسی باشد، برخاسته از تحلیل یا راهبردی است که هرکدام از شما برای سعادت ملت و کشور ایران درست میدانید.
با احترام/ حمید فرخنده
■ جناب فرخنده! با تشکر از توجه شما به اظهار نظر من در مورد مقاله جناب مجلسی. اتفاقا من به غیر واقعبینانه بودن فروض نوشته آقای مجلسی اشاره کرده بودم:
اول آنکه خامنهای واقعا به دنیال تغییر سیاست خارجی ماجراجویانه خود در منطقه نبوده بلکه تنها از ترس حمله نظامی آمریکا تن به مذاکره داده و به دنبال خرید زمان و یا رسیدن به قرارداد برجام ۲ است که ضمن تضمین بقای خود و رژیمش دلارهای نفتی آزاد شده از تحریم ها را صرف بازسازی نیابتی های ضربه دیده خود کرده به سیاستهای ایران بر باد ده خود ادامه دهد.
و دوم نیز فرض خنده دار بر سر کار آمدن یک تیم وفاق ملی قویتر ار وفاق ملی پزشکیان بدون در نظر گرفتن ساختار سیاسی کشور و نهادهایی مانند شورای نگهبان و بیت خامنهای که فیلترهای گزینشی مورد نظر خامنهای را اعمال میکنند، است.
نکته اما در تفاوت دیدگاهها، که لازمه مباحثات کارشناسی در رشتههای مختلف از جمله در مباحث سیاسی است، نیست. زیرا اگر صرفا تفاوت دیدگاه وجود داشت و طرفین حسن نیت داشته و در پی کشف حقیقت موضوع بودند تبادل افکار بزودی حقیقت امر را روشن کرده و طرفین آنرا میپذیرفتند. موضوع هنگامی مشکل میشود که در مباحث سیاسی تفاوت دیدگاهها ناشی از پیگیری منافع شخصی و گروهی باشد. طبعا در این حالت آنکه برای منافع خود صحبت میکند تمایلی به شنیدن حرف حق و کشف حقیقت ندارد و بر دیدگاه خود اصرار میورزد. برای توجیه رفتار خود نیز دم از پیچیده بودن شرایط و در نظر نگرفتن واقعیتهای موجود از سوی طرف مخالف میزند.
بله شرایط ایران و روابط بین الملل پیچیده است اما بعد از ۴۵ سال همه این را فهمیدهاند که مسئولیت اصلی وضعیت بحرانی کنونی کشور با شخص آقای علی خامنهای بوده و او باید به دلیل این رهبری فاجعه بار خود از کار برکنار شده و مواخذه شود. حال آیا تعادل قوای سیاسی فعلا اجازه برکناری و محاکمه خامنهای را نمیدهد موضوع دیگری است. تحلیلگر سیاسی که ادعای پیگیری منافع مردم ایران را میدهد اما در تحلیل شرایط سیاسی کشور این امر بدیهی را نمیپذیرد یا سعی در کتمان آن میکند تنها به دلیل تفاوت دیگاه نیست بلکه منافعی را دنبال میکند و بحث اینجا است. حال جنابعالی نیز میتوانید به وجدان خود مراجعه کنید و بسادگی دریابید که کدام موضع درست و کدام در پیگیری منافع فردی و گروهی است و آیا پیچیدگی شرایط و یا واقعیتهای موجود مانعی برای درک این موضوع بدیهی است یا خیر.
خسرو
■ نظرات آقای مجلسی و همفکرانش لابیگری برای اصلاحطلبان وابسته و درون نظام است و بس و ربطی به نظرات و تجزیه و تحلیلهای سیاسی ندارد. این نوع لابی گری در تمام نوشتههای این افراد برجسته است و با بهانههایی از قبیل نبود آلترناتیو و جنگ و انقلاب “آن هم با خشونت و مسلحانه” و اینکه اپوزیسیون خارج اصلا مهم نیست مدام تبلیغ میشود. تعارف را باید کنار گذاشت ما فقط با نظام حاکم درگیر نیستیم بلکه با اصلاح طلبان ذینفع طرفدار نظام و تئوریسینها و لابیهایش هم طرفیم.
نکته اصلی را جناب خسرو در رابطه با لابیگری و تحلیل سیاسی منطبق با واقعیت کشورمان را بدین صورت ذکر کردند: “تحلیلگر سیاسی که ادعای پیگیری منافع مردم ایران را میدهد اما در تحلیل شرایط سیاسی کشور این امر بدیهی را نمیپذیرد یا سعی در کتمان آن میکند تنها به دلیل تفاوت دیگاه نیست بلکه منافعی را دنبال میکند و بحث اینجا است”. کف زدن برای کشتیبان و طرفداری از پزشکیان مطیع کاپیتان کشتی چه چیزی جز لابیگری ست؟
با احترام سالاری
■ جناب خسرو عزیز. جمله بسیار مهمی نوشتهاید که من قویاً و اکیداً آن را نادرست میدانم. نوشتهاید: “زیرا اگر صرفا تفاوت دیدگاه وجود داشت و طرفین حسن نیت داشته و در پی کشف حقیقت موضوع بودند تبادل افکار بزودی حقیقت امر را روشن کرده و طرفین آنرا میپذیرفتند”.
من بیش از ۶۰ سال است در حد فهم خودم به مسائل اجتماعی توجه و باریکبینی میکنم. متوجه شدهام که در بسیاری موارد نمیتوان با حسن نیت و بحث، به حقیقت واحد دست یافت. حالا اگر منافع شخصی و گروهی نیز در میان باشد، مشکل بسی پیچیدهتر شده و حقیقت مشکلتر قابل دستیابی میشود. شما شناخت انسان را بسیار ساده، و پیچیدگی ذهن او را دستکم میگیرید. علیرغم توان محدود خود، ما تلاش میکنیم شفافسازی کنیم. اما انتظار دستیابی به حقیقت، اغلب غیرواقعبینانه است. همین مشکل بودن دستیابی به حقیقت است که ما را مجبور میکند برای تصمیمگیریها از رأیگیری و مراجعه به اکثریت آراء استفاده کنیم.
ارادتمند. رضا قنبری. آلمان
■ خسرو گرامی، ایراد نگاه شما این است که از گزارههایی درست نتایجی میگیرد که لزوما مورد تایید دیگران نیست. اینکه چون کارنامه آقای خامنهای سرشار از تصمیمهای نادرست است، لزوما اثبات کننده این نیست که سرنگونی او یا جمهوری اسلامی با توجه به شرایطی که در آن قرار داریم و نفس خود روش انقلاب، درست است. شما درستی یک عمل را بخودی خود ثابت کنید، نه فقط بر اساس کارنامه یک دیکتاتور. فرض کنید در سال ۵۷ چند نیروی سیاسی یا افراد منفرد فریاد میزدند و فراخوان میدادند که به نفع مردم و منافع ملی کشور است که شاه را با همه بدیها و دیکتاتوریهایش حالا که کوتاه آمده سرنگون نکنیم و تحولات سیاسی را با رفرم در سیستم دنبال کنیم. حتما بیشتر از الان پاسخ میشنیدند که با جنایتکاری که ۳۷ سال در قدرت بوده و عوض نشده بلکه مستبدتر هم در طی این سالها شده، یک کودتا علیه دولت ملی کرده و دستش به خون فرزندان ایران است و این اواخر هم نظام تک حزبی درست کرده، مماشات هرگز! کلماتی مانند «سازشکار»، «ترسو» و «خیانتکار» هم احتمالا نصیب آن نیروها یا افراد میشد. میگفتند این تاکتیک شاه است فرای نجات خودش، این نظام اگر میخواست حرف گوش کند که کودتا نمیکرد، حداقل بعدا مصدق را از حصر درمیآورد و از طریق جبهه ملی آشتی ملی برقرار میکرد. حتی اگر این فرصتها را سوزانده بود در خرداد ۵۶ تا کار از کار نگذشته بود به اعلامیه جبهه ملی که امضای سنجابی، بختیار و فروهر را داست پاسخ مثبت میداد و نمیگذاشت کار به انقلاب بکشد.
واضح است که کارنامه رهبران نظامهای بسته سیاه است، سیاستورزی و انتخاب راهی دیگر اما برای نیروهای سیاسی بسته نیست. ساقط نکردن یک دیکتاتور به معنای ندیدن ضرر و زیانهایی که او به کشور زده و سفیدشویی اخلاقی و حقوقی او نیست. کما اینکه در آبان ماه ۱۳۵۷ هم بعد نطق شاه یا در زمان بختیار میشد، علیرغم ایرادات و مسئولیتهای سیاسی و حقوقی شاه، تصمیم دیگری گرفت. بپذیرید که برخی دیگر مانند شما به وجدانشان و عقلشان رجوع کنند و پاسخی غیر از شما بگیرند، بویژه با توجه به تجربه انقلاب ۵۷. نکته آخر اینکه همه انسانها دنبال منافع خود هستند، چه معنوی و چه مادی. مهم این است که پیگیری این منافع از راههای غیراخلاقی و غیرقانونی نباشد. همان چریکی هم که جان خود را هزینه میکند، گرچه منفعت مادی را برای خود متصور نمیبیند، انتخاب این راه برایش نسبت به انتخاب نکردن آن، منافع معنوی دارد.
با احترام/ حمید فرخنده
■ این انقلاب هراسی کنونی به همان اندازه انحراف از منافع مردم ایران است که ۵۷ و نتایج آن تضاد با منافع مردم داشت. بزرگترین عامل بازدارنده در دگرگونی اجتماعی سیاسی ایران تا به دندان مسلح بودن عوامل خامنهای، خوی کشتار و خون ریزی آنها، و برای زندگی و جان مردم ارزش صفر قائل شدن است. خیر آقای مجلسی، جمهوری اسلامی مترادف هر دیکتاتوری دیگری نیست. در ضمن ضعف کنونی رژیم ماهیت آنها را تغییر نمیدهد، دها سال مطالعات شما و دوستانتان حتما این بدیهیات را گوشزد کردهاند. من دلم میگیرد که ایرانیان عزیزی همچون شما رهایی مردم ایران را در التماس برای پسماندههای سفره جمهوری اسلامی میبینند.
روزتان خوش، پیروز.
■ با تشکر از دوستان گرامی قنبری و فرخنده برای توجه به اظهار نظرهای من.
با جناب قنبری کاملا موافقم. اصولا پروژه عصر روشنگری نشان داد که دو اصل باید پایه و اساس زندگی جوامع مدرن قرار گیرد:
۱) فرد و حقوق او
۲) علم.
از باور و احترام به اصل نخست حقوق بشر و دموکراسی پدید آمد و از اصل دوم پیشرفت دانش که در عرصه کاربردی تبدیل به فناوریهای نوین در رشتههای مختلف شده قدرت کنترل بشر بر محیط و طبیعت را افزایش و زندگی بشر را متحول کرد. انسان مدرن با اخلاق مبتنی بر عقل (نه دگمهای مذهبی) فرا گرفت که اگر در موضوعهای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی ..علم هنوز پاسخ قطعی برای موضوعی نیافته است بهتر است آنچه را که رای اکثریت است بپذیریم بجای آنکه بر سر اختلافها به جان هم بیفتیم و همدیگر را از بین ببریم.
بنابراین نظر جناب قنبری کاملا درست می دانم که اگر در موضوعی که علم هنوز پاسخ آنرا نیافته است (مانند بیشتر مسائل سیاسی که نظریههای سیاسی هنوز قطعیت و پذیرش عام ندارند) تبادل فکر به جایی نرسید بهتر است نظر اکثریت را پذیرفته و بر اساس آن عمل کنیم. این منافاتی با حرف من ندارد. مطمئن هستم اگر دو یا چند طرف یک بحث که دارای حسن نیت باشند اگر به نتیجه قطعی نرسیدند به نظر اکثریت مراجعه کرده و به آن احترام خواهند گذاشت. حسن نیت (Good Will) در فلسفه اخلاق کانت اساس اخلاق انسانی است زیرا حسن نیت تنها چیزی است که خوبی و خیر محض است و هیچ چیز منفی در آن وجود ندارد. قدرت، دانش، ثروت، زیبایی و.. میتوانند در جهات مثبت و منفی بکار روند اما افراد یا گروههای انسانی که حسن نیت دارند نمیتوانند بد طرف دیگر را خواسته مثلا از آنها مانند وسیله ای برای پیشرفت کار خود استفاده و در واقع سوء استفاده کنند. کانت البته در ادامه اصول رفتار اخلاقی را توضیح میدهد که جای بحث آن اینجا نیست. بنابراین اگر من با نظر جناب فلسفی در موضوعی مخالف بودم و بحث به جایی نرسید طبعا اگر تصمیم گیری در آن مورد ضرورت داشت رای اکثریت را پذیرفته و به آن احترام میگذارم و دعوایی با کسی ندارم.
در ایراد جناب فرخنده نیز بهمین اصل میتوان تکیه کرد. اگر جناب فرخنده یا جناب فلسفی و یا اصلاح طلبان حکومتی با استدلال عمومی (Public Reasoning) ثابت کردند که ادامه حکومت علی خامنهای به نفع ایران و اکثریت ایرانیان است من و امثال من نظر طرف مقابل را میپذیریم. اما بشرطی که طرفین بحث حسن نیت خود را نشان داده و بحث در چارچوبی صحیح انجام گرفته و آزادی و امکان ارائه نظرات خود را داشته باشند. اگر هم بحث بجایی نرسید میتوان به نظر اکثریت مردم ایران مراجعه کنیم. هر چند تردیدی نیست که حداقل 80% آن مخالف ادامه ج. ا. هستند. در واقع اگر رژیم ج. ا. استدلال قوی در حقانیت حکومت خامنه ای داشت یا اگر رژیم ولایت فقیه از مشروعیت نزد اکثریت مردم برخوردار بود آزادی بیان، مطبوعات و احزاب را محدود نمیکرد؛ که موضوع واضحی است و نیاز به بحث ندارد.
اما طرح این سئوال فرضی که اگر در انقلاب ۱۳۵۷ انقلابیون با شاه کنار می آمدند برای کشور بهتر می بود و تعمیم آن به شرایط کنونی را صحیح نمیدانم. حرکت سیاسی که رهبر آن دگمهای مذهبی خود را حقیقت محض دانسته و از مردم کشور به مثابه افرادی نابالغی که خیر و شر خود را تشخیص نمیدهند (نظریه مسخره ولایت فقیه) مانند وسیله ای برای تحقق اهداف شوم خود استفاده کرده بود طبعا به مدارا و مصالحه نمی انجامید. بر اساس کتابها و مقالات و مصاحبههای صاحبنظران مختلف خمینی تمام قولهایی را که در پاریس و در مصاحبههای مختلف برای رعایت حقوق بشر و آزادیها داده بود با رسیدن به قدرت زیر پا گذاشت (یعنی سوء نیت محض بجای حسن نیت) و شروع به سرکوب آزادیهای مدنی و سیاسی کرد. بنابراین اگر هم قبل از رسیدن به قدرت از خود مدارا و تمایل به مصالحه نشان میداد با رسیدن به قدرت زیر همه قول و قرارهایش میزد، همانطور که زده بود.
خوشبختان اکنون اکثریت مردم ایران، مخصوصا تحصیلکردگان و جوانان، البته با هزینه بسیار زیاد مفهوم اسلام سیاسی و حکومت دینی را با تمام وجود خود حس کرده اند. از مجموعه جنبشها و حرکتهای سیاسی سالهای اخیر هم بنظر میرسد ایران در مسیر گذار به سکولار-دموکراسی و خلاص شدن از شر این رژیم نابهنگام ارتجاعی است. شعارهایی مانند اصولگرا- اصلاح طلب دیگر تمام است ماجرا و نیز عدم مشارکت اکثر مردم در انتخابات سالهای اخیر نشان میدهد مردم به کلیت نظام پشت کرده و دنبال مسیرهایی برای گذار ا این رژیم با حداقل هزینه انسانی و مالی هستند. طبعا من نیز مانند اکثر مردم کشور معتقد به مبارزه خشونت پرهیز برای استقرار یک دموکراسی کارآمد در ایران هستم و به این تعریف جان رالز فیلسوف سیاسی معاصر باور دارم که هدف ما باید ایجاد جامعه به مثابه یک سیستم منصفانه از همکاری باشد (Society as a fair system of cooperation). به همین دلیل نیز مقالاتی را که به نحوی از انحاء تلاش در توجیه سیاستهای ایران بر باد ده خامنه ای و حمایت از رفتار اصلاح طلبان حکومتی که از خامنه ای (و طبعا مافیاهای سیاسی-مالی-نظامی پیرامون او) پشتیبانی میکنند را بر ضد منافع و سعادت ملت ایران میدانم و در حد بضاعت خود آنها را نقد میکنم. حال اگر صاحبنظران و اساتید نویسنده فکر میکنند همسویی با اصلاح طلبان حکومتی و مدارا با و حمایت از رژیم ولایت فقیه صحیح است من قضاوت را به خوانندگان این مطالب می سپارم.
خسرو
■ نظر به نوشتههای جنابان خسرو، پیروز و سالاری، اشاره به نوشته آقای فرخنده در همین صفحه میکنم، “مهم این است که اما یک تحلیلگر در بررسی و تحلیل خود به واقعیتهای موجود، حقیقت صحنه سیاسی و توازن قوای موجود، چه به نفع نظرات سیاسیاش باشد چه نباشد، پایبند باشد.” شاید ایده و آرمان این سه عزیز، در باره ساختار سیاسی آینده کشورمان تفاوتی با آرمان و ایده من نداشته باشد ولی من و آقای فرخنده راه حل ـــ نظر به واقعیتهای عینی موجود ـــ ارائه میدهیم ولی دوستان منتقد ما آرزوهای خودشان را به جای راه حل بر مبنای واقعیت و توازن قوا ارائه میدهند.
به بنده ایراد میگیرند که چرا به جای زیبا کلام و دیگران از تاجزاده و موسوی نام نبردم. شخصا در همین “ایران امروز” به حمایت از تاجزاده و راه حلی که ارائه داده بود پرداختم که بسیار نزدیک به راه حل من بود. در زمان همین رژیم و همین حکومت با قبول این واقعیت که این رژیم با تمام دنائت، ظلم و جنایاتش یک واقعیت واقعا موجود میباشد و برای راه حل چارهای جز استفاده از امکاناتی که در درون همین سیستم وجود دارد نمیباشد. من هیچ کجا ننوشتم که آمادگی رژیم برای صحبت با آمریکا از روی عطوفت و تغییر اخلاق بوده. نخیر از روی ناچاری و جبر بوده هم به خاطر نارضایتیهای شدید داخل کشور و هم بخاطر تغییرات در صحنه بینالمللی که همه به ضرر رژیم بوده. حالا شما در این شرایط میتوانید با شعارهای تند برای خودتان کسب مشروعیت کنید یا با استفاده از این فرصت ـــ یعنی ضعف رژیم ـــ با استفاده از شخصیتهای داخل کشور دنبال یافتن راه حل باشید.
دعوا نداریم، در تمام انتقاداتی که نسبت به آقای فرخنده و من میکنید. نتوانستید جواب یک سوال را بدهید. راه حل تان چیست؟ کدام جانشین یا آلتر ناتیوی را می بینید که مانند زمان انقلاب، او برود و این بیاید. بخصوص در خارج کشور که به آن اشاره کردهاید.
با احترام مجدد، داریوش مجلسی
■ خسرو گرامی، مدرنیته و عواقب آن نشان داد که پیشبینیهای عصر روشنگری در مورد عصر مدرن بسیار خوشبینانه بوده است. از درون مدرنیته فاشیسم و کمونیسم و دو جنگ ویرانگر جهانی و بمباران اتمی ژاپن بیرون آمد. مارکس، فروید و نیچه هم هرکدام در عرصه فعالیت خود محدودیتهای عقل بشری را نشان دادند. از رای اکثریت نیز که پایه مشروعیت نظامهای سیاسی است، همیشه دموکراسی بیرون نمیآید، چنانکه نظامهای توتالیتر در دوران مدرن و همچنین جمهوری اسلامی با همین نوع رایگیری بنیانگذاسته شد. حقیقت یک چیز نیست، حقیقتها اما میتوانند با تکیه بر همان اخلاق کانتی که شما به آن اشاره کردید، با پذیرش وجود و حضور یکدیگر، کنار هم زندگی کنند.
یک نکته مهم دیگر که شما و برخی دیگر دوستان در تحلیلهای خود در نظر نمیگیرید تفاوت میان خواست سیاسی و امکان سیاسی هست. الان بهقول شما حدود ۸۰ درصد مردم ناراضی هستند. اما نارضایتی یک چیز است و آمادگی برای هزینه دادن در خیابان چیز دیگری است. همین هوادارن شاهزاده که اینقدر در فضای مجازی و خارج کشور سروصدا دارند وقتی فراخوان میدهند میبینید در عمل چند نفر در برنامههایشان شرکت میکنند.
با احترام/ حمید فرخنده
■ دوست گرامی جناب فرخنده! با تشکر از یادداشت شما در نقد اظهار نظر من. توجه شما را به چند نکته، به ویژه در رابطه با نسبت مدرنیته با نظام های تمامیت خواه، جلب میکنم چون ممکن است موجب سوء تفاهم شود:
نکته اول آنکه، مدرنیته و روشنگری؛ عامل تولد توتالیاریسم نبودند. شما اشاره کردید که «از درون مدرنیته، فاشیسم و کمونیسم بیرون آمد»؛ اما این گزاره نیازمند بازنگری جدی است. اگرچه پدیدههای یادشده در عصر مدرن ظهور کردند، اما برآمده از ارزشها و اهداف مدرنیته نبودند، بلکه انحراف از آنها بودند. روشنگری با نامهایی چون کانت، روسو، منتسکیو و ولتر، علیه استبداد، جهل دینی، و نابرابری اجتماعی شورید؛ این جریان عقلانیت، آزادی، و نقد قدرت را ارج مینهاد. در مقابل، نظامهای توتالیتر قرن بیستم مانند نازیسم و استالینیسم، دقیقاً عقل انتقادی، آزادی فردی، و دموکراسی را سرکوب کردند. اینها در واقع واکنشی واپسگرایانه به پروژهی روشنگری بودند. اگر چیزی از درون مدرنیته بیرون آمد، آن نهادهایی بود که بعدتر به دموکراسی، حقوق بشر، عدالت اجتماعی، و پیشرفت علمی منجر شد. آنچه ما از آن به عنوان «تجربه غربی دموکراسی لیبرال» میشناسیم، حاصل بلوغ همان اندیشههای روشنگری است، نه نتیجه فاشیسم و توتالیتاریسم.
نکته دوم آنکه محدودیت عقل انسانی و نقد آن، نفی عقل نیست. درست است که مارکس، فروید و نیچه هر یک در نقد وجوهی از عقلانیت دوران خود قلم زدند، اما این به معنای نفی کامل عقل یا مدرنیته نبود. آنها در واقع میخواستند پرده از ساحتهای نادیده گرفتهشدهی انسان (طبقه، ناخودآگاه، و نیروی اراده) بردارند. نباید فراموش کنیم که تفکر انتقادی، محصول و ادامهی پروژهی روشنگری است؛ نه نقطهی پایان آن. همین اندیشههای انتقادی بودند که بعدها به نقد سرمایهداری، استثمار، استعمار، و نابرابری منجر شدند و به تقویت عدالتخواهی مدنی در جوامع مدرن کمک کردند.
نکته سوم آنکه، رأی اکثریت، تضمین دموکراسی نیست اما حذف آن خطرناکتر است. شما اشاره کردید که از رأی اکثریت، همیشه دموکراسی بیرون نمیآید، و مثال زدید از آلمان نازی و جمهوری اسلامی. این نکته درستی است که انتخابات بدون نهادهای تضمینکنندهی دموکراسی، میتواند به استبداد منجر شود. اما راه حل، کنار گذاشتن اصل رأی مردم نیست، بلکه تقویت نهادهای دموکراتیک، آزادی بیان، جامعه مدنی و قوه قضائیه مستقل است. در واقع، دموکراسی فقط با «صندوق رأی» تعریف نمیشود، بلکه به «قواعد بازی دموکراتیک» و فرهنگ سیاسی نیز وابسته است.
نکته چهارم، نارضایتی گسترده مردم و فقدان بدیل سیاسی به دو بعد از ابعاد وضعیت سیاسی کشور اشاره می کند. هر چند اینکه نارضایتی عمومی الزاماً به کنش جمعی نمیانجامد، نکتهی واقعبینانهای است اما نکته آنجا است که وظیفه تحلیلگران و فعالان سیاسی تلاش برای آماده کردن زمینه اقدام جمعی برای گذار از ج. ا. است و نه توجیه همکاری با اصلاح طلبان حکومتی برای تحمل بحران و امید بستن به نتیجه بخشیدن اصلاحات تدریجی در آینده ای نا معلوم. همچنین ناکارآمدی و پراکندگی اپوزیسیون خارجنشین، دردی واقعی است اما باید تلاش کرد بر آن فائق آمد و از فرصتهایی مانند تنشزدایی با آمریکا (اگر تحقق یابد) برای افزایش شفافیت، کاهش سرکوب، و گسترش فضای مدنی در داخل استفاده کرد.
نکته پنجم، شما به درستی به دشواری «دگرگونی کامل رژیم» در کوتاهمدت اشاره میکنید اما از این امر نباید نتیجه گرفت که تنها راه، «انتظار برای تغییرات بالا به پایین» یا توافقات بینالمللی است. راه میانه، نهادسازی مدنی، ترویج گفتوگوی اجتماعی، و افزایش فشارهای مدنی بر نظام از طریق شعارهایی مانند آزادی زندانیان سیاسی و برکناری خامنه ای و محاکمه او برای برای گشایش فضای سیاسی و کاستن از فشار رژیم بر فعایتهای مدنی و سیاسی آزادیخواهان داخل کشور است.
با احترام، خسرو
■ کسانی به ساده گی حل مشکلات کشور را از اصلاح طلبان بارها امتحان پس داده وابسته به نظام مطالبه میکنند و راه چاره را “استفاده از امکاناتی که در درون همین سیستم” میبینند، باید بدانند آنهایی که نظام را قانع کردند که پزشکیان را بیاورد همان ها هم توافق را برای ادامه حیات نظام لازم می بینند. ممکن است خرده نانی هم از گشایش زد و بند های بالایی ها برای توافق به سفره مردم بریزد، نه بیشتر. بر پایی شر و بعد از روی اجبار و ترس رفتن پای میز مذاکره هیچ گاه در رابطه با منافع ملی کشوری نمیتواند باشد. بعضی ها غیر مستقیم و عامدانه وانمود میکنند که دیکتاور فعلی هم مثل قبلی صدای انقلاب را شنیده و ریل عوض کرده است ولی چشم راستشان را به شرارت و آدم کشی هر روزه رژیم میبندند که درتلاش خفه کردن هر حرکتی و جنبشی است.کمی دورتر برویم: دعوت مردم برای شرکت در انتخابات به خاطر ترس از باند جلیلی و جبهه ی پایداری تنها خدمت به حفظ نظام حاکم بود، ترس پراکنی در جامعه به خاطر” تندروها” و خریدن وجهه برای اصلاح طلبان ملتزم به ولایت فقیه شکاف انداختن در مبارزه و خاک پاشیدن به چشم مردم بود و امید کاذب ایجاد کردن برای توقف کنش مدنی شهروندان بر علیه حکومت. مگر باند رییسی و یکدست بودن نظام توانست مشکلاتشان را حل کند؟ وضع حکومت در زمان رییسی بدتر هم شد و نتیجهای نگرفت و دوباره دست به دامن اصلاح طلبان دستآموز خود شد تا مگر سر و سامانی بگیرد. وظیفه یک فعال سیاسی ارتقاء مبارزه جامعه بر علیه ظلم و استبداد است نه تزریق امید واهی و انفعال به جامعه. حرکت و دوام مبارزه مردم است که همه نیروها و فعالین سیاسی طرفدار دمکراسی را وظیفه مند به اتحاد و همگرایی برای خدمت به جنبش مردم میکند نمونه حمایت خارج از داخل را در جنبش سبز و مهسا نمیشود انکار کرد. اصلاح طلبان حکومتی و همفکرانشان در داخل و خارج بهترین راه را در بند و بست بالاییها میدانند و مردم را به صبر و انتظار برای به بار نشستن این بند و بست ها فرا می خوانند و نتیجه هر بار این توهم پراکنی کمکی ست به شکاف در جنبش و انفعال کشاندن آن. از این رو این فعالین لابی های خوش خط و خال نظام اند و نوشته های شان تاتوی بهشت روی پوست چروکیده نظام. ولی این جماعت توجه ندارند که اگر جنبش مردم ایران تقویت نشود و از این نظام گذر نکند حاصش فروپاشی “مثلا با مرگ خامنه ای” و به قدرت رسیدن الیگارشی نظامی امنیتی و اقتصادی با کت و شلوار و کراوات است، پشت کرده به ایدئولوژی نظام موجود، همانند رفقای شان بعد از فروپاشی شوروی. در این حالت اصلاح طلبان ولایی سرشان کاملا بیکلاه میماند و از هر سو رانده شده. آقایان این سرنوشتی است که شما با پشت کردن به مردم و بند و بست با بالایی ها برای خود رقم میزنید. حال خود دانید و این کشتی سوارخی که در آن نشسته اید و با کاپیتانی با یکدست لرزان بر سکان و طوفانی چنین حایل. ضمنا سعی در تئوریزه کردن لابی گری به عنوان دیالوگ سیاسی امریست ناپسند.
با احترام سالاری
■ ایران فردا مانند ایران دیروز و ایران امروز نیست. «آن و این» سبو بشکست و «آن و این» پیمانه ریخت. فردای ایران را هیچ گروه سیاسی به تنهایی نمیتواند قبضه کند و یا اداره نماید. فردای ایران را با شراکت سیاسی احزاب بزرگ و کوچک مشروطهخواهان، جمهوری خواهان، چپهای غیر وابسته، مذهبیها، بیدین و بیخدایان ..... بطور دموکراتیک میتوان بدون مشکل اساسی اداره نمود (اگر میخواهید کشور در امنیت براه پیشرفت برود، و کودتاهای پشت سر هم کشور را به آشوب نکشد) و همواره میزان رای مردم است. دست از ضدیت با هممیهنانمان که همفکر سیاسی شما نیستند بکشید و شرافتمندانه وارد گود یک دموکراسی واقعی گردید. جز این، آب در هاون رژیم جنایتکار فعلی ریختهایم. ایران ۳۵ میلیونی را که تاریخا مشروطه بود میشد یک گروه سیاسی اداره کند. ولی ایران ۹۰ میلیونی که بزودی ۱۰۰ میلیونی میشود را با بُروز اندیشههای گوناگون سیاسی دیگر هیچ گروهی به تنهایی قادر به ادارهاش نیست. از حالا پایه و اساس اختلاف را بجای همبستگی برای آینده طرح ریزی نکنیم. کوششتان را برای ایجاد همبستگی ملی به جای گسستگی غیر ملی صرف کنید تا همه ایرانیان به رضایت و خوشبختی نسبی برسند. این سخنان را من قبلا هم به جناب مجلسی گفتهام خلق الساعه نیست. من پادشاهیخواهم ولی مصرانه علاقمند هستم در آغاز کار دو نیروی قدیمی و خدمتگذار یعنی مشروطه خواهان و جبهه ملی با حسن نیت به همبستگی برسند سپس دستشان را به سوی هر نیروی سیاسی دیگری که توان شرکت در یک فرایند دموکراتیک را دارد دراز کنند تا همه ایرانیان با هر اندیشه سیاسی که هستند به درون دایره ملتی آزادیخواه و ترقی خواه و ایران دوست گام بگذارند. تکروی و دنبال آرزوهای خود رفتن، نتیجه کار ما را مانند همین صفحه جز به جنگ (البته اینجا فعلا قلمی است ) و دشمنی و اختلاف بیشتر نخواهد کشاند. گفتن این که فلان گروه یا حزب سیاسی می تواند رهبری سیاسی کشور را بهتر از دیگران به عهده بگیرد اشتباه محض و مانعی برای رهایی از دست رژیم فعلی است. خوشبختانه هیچ دارو دسته ای دیگر به تنهایی نمی تواند در ایران زخم دیده به حکومت برسد.
سیاوش
| |||||||||||||
ايران امروز
(نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايتها و نشريات نيز ارسال میشوند معذور است. استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2025 | editor@iran-emrooz.net
|