پنجشنبه ۱۳ ارديبهشت ۱۴۰۳ - Thursday 2 May 2024
ايران امروز
iran-emrooz.net | Sun, 16.10.2022, 23:00

آیا دیگر بازگشتی نیست؟


عطا گیلانی

می‌گویند، برای رژیم و دست‌اندرکارانش که سال‌های دراز تنها با حربه زور و تحقیر با مردم برخورد کرده‌اند، راه بازگشتی نمانده است. می‌گویند، از بالا تا پائین این رژیم در فساد و جنایت غرق هستند و اگر گامی به عقب بردارند، منکوب شده، درهم شکسته و بالطبع در ادامه شکست مفتضحانه‌ای که در انتظار آنان است، به مجازات‌های سختی خواهند رسید. چه کسانی می‌گویند؟ وابستگان و دلبستگان رژیم و صد البته کسانی هم که در نقطه مقابل آن‌ها صف‌آرایی کرده‌اند و برای سقوط آن‌ها روزشماری می‌کنند؛ همه می‌گویند.

می‌گویند، مردم و جوانانی که به خیابان‌ها آمده‌اند، علیه ملایان و وابستگان آنان شعار داده‌اند، روسری خود را در آتش افکنده‌اند، علیه رژیم قلمی زده‌اند، قدمی برداشته‌اند، عکسی گرفته‌اند، خبری را با خبرنگاری در میان گذاشته‌اند؛ همه به عنوان معاند شناخته شده‌اند و دیگر راه گریزی ندارند. یا باید به همین راهی که در پیش گرفته‌اند، ادامه بدهند و به «پیروزی» برسند و یا باید خود را برای شدیدترین مجازات‌ها آماده کنند. چه کسانی می‌گویند؟ همان مردم و جوانانی که به خیابان ریخته‌اند و مطبوعات و رادیو و تلویزیون‌ها و صفحات اینترنتی وابسته به اپوزیسیون و همچنین وابستگان به رژیم و دستگاه سرکوب؛ همه می‌گویند.

هر دو گروه متخاصم، نه برای خود و نه برای جبهه مقابل راه برگشتی را تصور نمی‌کنند. آیا واقعاَ چنین است؟ آیا هر دو گروه در هر دو جبهه به راهی بی‌بازگشت پا گذاشته‌اند و همه پل‌های پشت سر را خراب کرده‌اند؟ آیا باید هر دو گروه با منطق فوق تن به سرنوشت محتوم خود بدهند و با تیغ آخته به سوی یک‌دیگر بتازند، چون پیاده نظام‌های قرون وسطا یا بکشند، یا کشته شوند؟

اگر آدمی این چنین در چنبره سرنوشت شومی که خود برای خود می‌سازد، اسیر می‌شود، که افتخاری نیست. نه افتخاری برای آن مذهبی مومن است و نه افتخاری برای آن غیر مذهبی نامومن. نه افتخاری برای نظامیان است و نه افتخاری برای غیرنظامیان. نه قدریان را قدری است و نه باورمندان به جبر را منزلتی. معتقدان به اختیار هم از آن دم که «ره توشه» برداشتند و «قدم در راه بی‌برگشت» گذاشتند، با ادعای بالا به مذهب خود کفر ورزیدند!

آیا خشم باید تا این حد بر ما مستولی شود که چون گرگان درنده به جان هم‌دیگر بیفتیم و سرنوشت نهایی بقا را به تیزی دندان نیش خود وابسته کنیم؟ ما اشرف مخلوقات! هیچ جانور دیگری تا این حد به خون همنوع خود تشنه نیست.

به نظر من، تنها راهی که بی‌بازگشت است، مرگ است : هرکسی که مرد، او را بازگشتی نیست. هر جوانی که گلوله خورد، داغ مادر او را التیامی نیست. هر دانش‌جو و دانش‌آموزی را که کشتند، دیگر زنده نخواهند شد. صد البته آن مامورین نامعذوری که به دست معترضین افتادند و جان باختند، هم جانی شیرین داشتند، که با مرگ خود سرشک تلخی بر گونه فرزندان خود برجای گذاشتند.

ما همه، صرف‌نظر از هر عقیده و هر وابستگی گروهی و قبیله‌ای، فرزندان یک سرزمین هستیم. این که کدام ما بر حقیم و کدامین ما بر خطا، نه با سنگ و کلوخ، نه با گلوله و قنداق تفنگ، روشن نخواهد شد.

جامعه ما از جهات متفاوت دارای تضادها و تناقضات روبنایی، زیربنایی، عقیدتی، مردم‌شناسی و بوم‌شناسی است که شاید در این زمان و یا حتی در آینده از بین نروند. تضادها و تفاوت‌ها را کتمان نباید کرد. این تضادها به قدری نمایان هستند و شکافی که در میان ما به وجود آمده است، به قدری عمیق است، که با تعارف نمی‌توان آن‌ها را نادیده انگاشت.

چه دلایل تاریخی و اجتماعی سبب شده است که چنین گسلی در اندیشه و آداب زیستن ما ایرانی‌ها به وجود بیاید، موضوع این مقاله نیست. مورخین، جامعه شناسان و جغرافیادانان بسیاری سعی کرده‌اند، این گسل‌ها را از دیدگاه خود تعریف کنند و گمان دارم، در آینده قابل پیش‌بینی هم، این تلاش ادامه یابد. آن چه که مسلم است، راه بیرون رفتن از این تضادها و تناقضات، جنگ و جدال و کشتار متقابل نیست. مشکلاتی که ما داریم، اگر نه با حرف و قلم، قطعاً با زور و سرنیزه هم از بین نخواهند رفت.

روی سخن من با هر دو سوی این جبهه «حق» و «باطل» است که هر کدام از دو طرف دعوا خود را ذیحق می‌داند و طرف مقابل را باطل می‌انگارد. هر دو طرف دعوا می‌خواهند که حق خود را با زور به جای باطل بنشانند. این یک با زندان و داغ و درفش؛ آن یک با وسایل ارتباط جمعی و تظاهرات و زورآزمایی در خیابان. هر کدام از دو نیرو از دوستان و همراهانی در درون و بیرون مرزها برخوردارند. هر کدام از دو نیرو نقاط ضعف و قوت خود را دارند. هرکدام بر تجارب خود در تاریخ تکیه کرده و با اساطیر و مقدسات خود صف‌آرایی می‌کنند.

من اینک، نه از پیشوایان و پیشگامان و پیادگان این گروه و آن گروه، بلکه از خود می‌پرسم: آیا راهی به جز سر شکستن نمانده است؟ آیا باید تو مرا مجبور کنی که به سبک و سیاق تو لباس بپوشم و به شیوه تو زندگی بکنم؟ آیا من باید برای رسیدن به آزادی و حرمت انسانی خود، ترا از آزادی و حرمت انسانی محروم کنم؟ آیا می‌شود، میدان مبارزه را تغییر بدهیم: نه تو سر مرا بشکنی و نه من پای ترا لگد کنم؟ آیا واقعاً راه بازگشتی برای تو نیست؟ چرا نیست؟ چرا نمی‌توانی در زندان‌ها را بازکنی و بگذاری همه فرزندان همین امشب را در کنار سفره خانواده خود بنشینند؟
آیا راه بازگشتی برای من نیست؟ چرا نیست؟ آیا من نمی‌توانم داد بزنم و بگویم: «ترا نمی‌زنم، ترا دشنام نخواهم گفت، به عقیده تو، هر چه که باشد، احترام می‌گذارم! تو هم آزاد خواهی بود، خدای خودت را بپرستی. خدایی که نه مردم‌آزار است!»

بیائید از امروز برای رعایت حقوق بشر، بشر یعنی تو، یعنی من، با یک‌دیگر پیمان ببندیم.

بیائید، خدایانمان را وا بداریم که به یک‌دیگر احترام بگذارند و ما را دوست بدارند. بیایید جهانی زیباتر بیافرینیم!

مهربان باشیم!


عطا گیلانی
۲۴ مهر ۱۴۰۱


نظر خوانندگان:


■ عطای عزیز
تحمل نظر دیگران و قبول کثرت‌گرایی قدم‌های اولیه برای برقراری دمکراسی ست که باید هزاران بار بر آن تاکید کرد تا شاید نهادینه شود.


■ جناب گیلانی
به معضل بزرگی در جامعه ایران اشاره کرده‌اید. جامعه ایران بد جوری دو قطبی شده و به نظر من این دوقطبی از انقلاب مشروطه با دعوای مشروطه ومشروعه شروع شد. مشروطه‌خواهان رهبر مشروعه‌خواهان که فضل‌الله نوری بود اعدام کردند که نباید اعدام می‌کردند. در انقلاب اسلامی سال ۱۳۵۷ که آیت‌الله خمینی به قدرت رسید بسیاری از دستاوردهای مشروطه را ملغی کرد و از شیخ فضل‌الله نوری اعاده حیثیت کرد. دادگستری و اوقاف را دو باره به روحانیون سپرد و تا در توان داشت به قلع و قمع همه گروها حتی گروها واحزابی که در رسیدن او به قدرت یاری رسانده بودند و از اعدام ژنرال‌های ارتش شروع کرد تا به کشتار سال ۶۷ همینطور ادامه داد متاسفانه هنوز جمهوری اسلامی بالاترین تعداد اعدام‌ها را دارد ولی ما اگر موفق شدیم رژیم جدیدی جایگزین جمهوری اسلامی کنیم به جد باید چرخه خشونت را متوقف کنیم اعدام باید لغو شود و کسانی که مرتکب جنایت شده‌اند در دادگاه‌های عادلانه با حق داشتن وکیل محا کمه شوند پایوران رژیم کنونی هم باید دست از خشونت بردارند و مردمی هم که حق دفاع مشروع دارند همینکه خطر رفع شد از مقابله به مثل خودداری کنند ما مجبوریم کنار هم زندگی کنیم همه ما ایرانی هستیم بقیه هویتهای مذهبی قومی زبانی و حزبی در ظل هویت ایرانی ما قرار دارد.
دهقان


■ آقای دهقان، شما از دوقطبی شدن جامعه گفتید که از دعوای مشروطه و مشروعه شروع کردید که «مشروطه‌خواهان رهبر مشروعه‌خواهان که فضل‌الله نوری بود را اعدام کردند (۱۲۸۸) که نباید اعدام می‌کردند. در انقلاب اسلامی سال ۱۳۵۷ که آیت‌الله خمینی به قدرت رسید» البته خیلی راحت و ساده با یک پرش بلند. تمام فراز و نشیب‌های بعداز اعدام شیخ فضل‌لله نوری، استبداد صغیر محمدعلی شاه، احمد شاه، جنگ داخلی، جنگ جهانی و...... تا به قدرت رسیدن رضا خان که بعدا پادشاه شد و تبعید او در ۱۳۲۰ که ولیعهد او پادشاه شد تا انقلاب ۵۷ که مشحون از کودتاها، جنگ ها، اعتراضات، شورش‌ها، سرکوب‌ها و ....در این پرش گم شد.
نکته‌ای که خواستم عرض کنم این ست که؛
یک : درست ست که در ایران با حکم اعدام همیشه جان انسانها را بخاطر عقیده‌ی آنها را گرفته‌اند چه انقلابیون مشروطه و چه شیخ فضل‌الله نوری!! و چه هزاران نفر که تا امروز از بین رفته‌اند. متاسفانه اعدام در امریکا و چین هنوز لغو نشده ست. تکلیف کشور های مثل ایران معلوم ست که شامل موضوعات عقیدتی هم می شود..
دو ـ از وقایع صدر مشروطه و اعدام شیخ فضل‌الله نوری (۱۲۸۸) تا انقلاب ۵۷ و بقدرت رسیدن خمینی نزدیک ۷۰ سال گذشته بود. چرا در این دوران پر فراز و نشیب مشروطه‌خواهی Constitutional Movement در ایران نهادینه نشد؟ اگر به این موضوع توجه می شد و مثلا از زمان رضاشاه به قانون اساسی مشروطه توجه می‌شد و با کمک نخبگان فراوان ملی و مشروطه‌خواه بین آحاد اجتماعی بر میثاق مشترک تکیه می‌شد و با رشد مدرنیزاسیون توازن قواء به سود نیروهای عرفی و مدرن تغییر می‌کرد ایران مسیر دیگری طی می‌کرد. طرفه آنکه مشروطه خواهان بزرگ کنار گذاشته شدند یا خانه نشین شدند عده‌ای هم سر به نیست گردیدند. نیازی به توپ بستن مسجد در مشهد و کشف حجاب اجباری نبود که با اعدام شیخ فضال‌الله نوری فرقی نداشت. مگر بعداز خلافت عثمانی آتاتورک پلورالیسم سیاسی و قانون اساسی و پارلمانتاریسم را نهادینه نکرد؟ قانون اساسی ترکیه هنوز اردوغان را مجبور می‌کند که در زیر عکس او بنشیند و قانون اساسی ترکیه را رعایت کند.
چرا چنین پیشرفت های سیاسی در ایران صورت نگرفت . فقط دگر اندیشان سرکوب شوند. اشکال در کجا بود جز تمامیت‌خواهی؟ وقتی فعالیت سیاس و صنفی منسوخ شود حکومتی‌های بوروکرات و تکنوکرات نیز از بحث و گفتگوی حرفه‌ای، سیاسی و اجتماعی محروم می‌شوندو رشد نمی‌کنند تا در هنگام سختی‌ها قادر به تصمیمات اصولی و انسانی گردند. فقط بازور و حذف مکانیکی نمی‌توان کشور داری کرد. متاسفانه ما چنین حکومت هائی دارشتیم و داریم. استبداد در حکومت‌های پهلوی فقط به مخالفان لطمه نزد بلکه شامل حکومتیان و تمام شهروندان ایرانی شد.
بعداز کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ آن پیشرفت پارلمانی قبل از ۳۲ فقط بخاطر قانون ملی شدن نفت ایران مورد خشم قدرتمندان جهان قرار گرفت که صلاح را بر برچیدن مجلس و دولت ملی و احزاب سیاسی دیدند که تا سال ۵۷ دو نسل را با مشروطه و دستاوردهای شریف آن بیگانه کردند. چنان خلاء سیاسی ایجاد شده بود که کسی برای مشروطه و قانون اساسی و آن همه تلاش‌ها در مقابل مشروعه خواهان طرفدار خمینی سینه سپر نکرد. و شوربختانه با آن همراه شدیم. امروز هم بعداز پا به عرصه گذاشتن دو نسل جوان ، حکومت تمامیت خواه مشروعه ولایت فقیه هیچ جایگاهی در بین آنها ندارد و به آب و آتش می‌زند که به بقای ارتجاعی و ننگین خود ادامه دهد.
موضوع اساسی که امروز باید به آن عنایت شود گزینه ی جایگزین حکومت مشروعه می باشد. حکومتی مردمی که بر خلاف حکومت‌های پادشاهی و فقاهتی تمام قوایش از رای مردم باشد. خوشبختانه توازن قوا بر خلاف صدر مشروطه، بعداز جنگ جهانی اول ، بعداز کودتای ۲۸ مرداد و انقلاب ۵۷ به نفع باسوادان جامعه ست و دیگر از آن شعارها و و الله‌اکبر گفتن‌ها خبری نیست. در بطن شعار «زن، زندگی، آزادی» برجستگی آزادی که از صدر مشروطه تا بحال زمین خورده و بلند شده می‌درخشد که شیشه‌ی عمر ارتجاع و مشروعه می باشد که دیگر جائی در حکومت جایگزین نخواهد داشت. تا دین از حکومت جدا نشود ، این وطن وطن نشود. ✌✌🙏🙏
با احترام؛ هومن دبیری


■ تجربه صد سال گذشته نشان داده است که تغییرات سریع اجتماعی، بدون پشتوانه فرهنگی عمیق و ریشه‌دار به بار نمی‌نشینند. در نتیجه عمر شکوفایی شان کوتاه و آثار بلند مدتشان محدود است چرا که جامعه آمادگی هضم و جذب آنها را ندارد . به همین دلیل پس از مدت کوتاهی از پیشرفت باز میمانند. از انقلاب مشروطیت و تا مدرنیسم دستوری رضا شاه تا جنبش ملی شدن نفت، از “اعطای” حقوق به زنان و دروازه‌های تمدن بزرگ محمد رضاشاه، تا اهداف سیاسی انقلاب ٥٧ همه از دید تاریخ به تب های تند و زودگذری میمانند که عمر کوتاهشان مانع از آن بودکه به تغییرات ماندگار و مداوم بیانجامند. قوانین روی کاغذ میایند اما کمتر جاری میشوند. آراء عمومی، سنتهای اجتماعی، نهادهای مذهبی و افکار و گفتار و رفتار جامعه باید تغییر کند و این تغییرات طبیعتا با شتاب و به آسانی بدست نمیایند. خلق و خوی تند و عجول ما، راههای میان‌بر و به اصطلاح انقلابی را برای ما جذاب می‌کند و در خلال تغییرات سریع (انقلابی) طبعا ابعاد بسیاری از زندگی اجتماع به طور هماهنگ تغییر نمی‌کنند، نمی‌توانند بکنند. ریشه در سنتها، شیوه های فکری، گفتاری و رفتاریی دارند که تنها به مرور تغییر میکنند.
امروز هم پس از تحمل دهه ها اختناق وحشتناک در همه زمینه ها(که میوه های تلخ انقلاب ٥٧ هست)، شاهد طغیان گسترده اقشار جوانتر جامعه هستیم، که خواستار یک زندگی اجتماعی معمولی و آزادیهای اجتماعی ابتدائی هستند. در جامعه ای با تاریخ و فرهنگ غنی ما این خواسته ها را دستکم در این حد باید بتوان بطور آرام و تدریجی بدست آورد، اما و اگر !! گفتگو و احترام به حقوق یکدیگر و فرهنگ مروت و مدارا قربانی خود خواهی و زور مداری ما مردم نشود. اگر حق حضور و آزادی اندیشه‌های متنوع از حد کتابهای ادبیات ما بیرون آید و به عنوان یک اصل و مبنای روابط اجتماعی پذیرفته و بدانها عمل شود. حقیقتا ما گفتگوی تمدنها را باید از داخل کشور و از درون خودمان شروع کنیم.
افسوس که جامعه ما به استفاده از زور و مبارزه برای پیروزی مطلق بر افکار مخالف و یا حتی متفاوت عادت کرده. بسیاری از فعالین سیاسی امروز ممکن است به این نتیجه رسیده باشند که بهتر بود مردم ما در سال ٥٧ ، به خاطر منافع ملی، به اصلاح حکومت پهلوی راضی میشدند و به ساقط کردن حکومت بحران‌زده دست نمیزدند. اما اکثرا فراموش میکنند که امروز هم مثل همانزمان میرود که صداها ی خواهان عقلانیت و گفتگو درغوغای عمل انقلابی و گرایش به خشونت گم شود. روش معقول اینستکه معترضین از شعار ها و روشهای تحریک آمیز و خواسته هایی که نیازمند زیر و زیر کردن بلافاصله ساختار حکومت باشند دوری کنند، و به تغییرات های مشخص، معدود و مرحله ای ، اما راهگشا بسنده کنند. راهگشا از این نظر که نطفه تغییرات متناسب با رشد و توسعه جامعه را در خود داشته باشند. برای رسیدن به این نقطه اما نیازمند پذیرش عمومی تغییرات تدریجی(اصلاح) به عنوان راه اصلی و اساسی توسعه اجتماعی پایدار و احتراز از خشونت در عمل و در افکار و گفتار است.
ما وارثان خوبی برای سعدی نبوده ایم هر چند بسیاری از پند های او را از بر داشته باشیم. آنجا که میگوید: تن آدمی شریف است به جان آدمیت و… اگر این درنده خویی ز طبیعتت بمیرد… و خیلی زود پندهارا فراموش میکنیم و به روشهایی که بارها میوه های تلخ آنها را چشیده ایم روی میاوریم. روزی که اجتناب ازبرخوردهای خشونت آمیز، یافتن زبان گفتگو با مخالف، و تبدیل فرهنگ حذف و انکار به فرهنگ پذبرش تنوع و تکثر اراء اهداف همگانی باشند و نه وسیله تبلیغاتی، آنروز آغاز زندگی سالم و پیشرو درجامعه ماست.
مسعود


■ آرزوی حذف فیزیکی انسانها به دور از شأن انسان متمدن است اما آرزوهای انسانی ما نباید چشمان ما را بر واقعیتها و پدیده‌های موجود ببندد.
آقای گیلانی عزیز، دسته‌بندی مردم در ایران به دو گروه متخاصم درست است، اما خواستها و تعداد هر کدام از این دو گروه متفاوت است. یک گروه بزرگ برای حذف نشدن دندان نشان می‌دهد و گروه کوچک در مقابل برای حذف کردن دندان نشان می‌دهد. یک گروه بزرگ در طول بیست سال می‌گوید گفتگو کنیم تا هر دو باشیم، گروه کوچک مقابلش به چیزی که حاضر نیست فکر کند گفتگو است. اکنون بفرمایید و راهکار عملی نشان دهید که گروه بزرگی که نمی‌خواهد حذف شود و خواهان گفتمان است، با این گروه کوچک چگونه و از کجا گفتگو را آغاز کند؟
سلمان گرگانی




نظر شما درباره این مقاله:









 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024