پنجشنبه ۳۰ فروردين ۱۴۰۳ - Thursday 18 April 2024
ايران امروز
iran-emrooz.net | Tue, 28.06.2022, 14:23

‎ترسیم چهره‌ی زنده‌گان


ترجمه: فؤاد روستائی

منتشر شده در روزنامه‌ی «لیبراسیون» به تاریخِ ٢٥ ژوئن ٢٠٢٢‏
‎نویسنده‌: «ژولیت دُلاژ». عکس از «ماری روژ»‏
ترجمه: فؤاد روستائی

‎بهاره اکرمی، پاریسی ایرانی‌تباری که از حمله‌ی تروریستی سیزدهم نوامبر ‏‏٢٠١٥ به کافه‌ی «کاری‌یون» - از پاتوق‌های جوانان در منطقه‌ی دهم از مناطق ‏بیست‌گانه‌ی پاریس- جان سالم به‌ در برده و خانواده‌اش از ایران ملایان ‏گریخته‌اند تصویرگر غیررسمی دادگاه متهّمان به حمله‌های تروریستی ١٣ ‏نوامبر ٢٠١٥ در پاریس بوده است‎.

‎کسانی که به سخاوت‌مندی سرنوشت باور دارند در اشتباه‌اند. آیا اینان نمی‌دانند ‏که سرنوشت قادر به چه بازی‌هائی با انسان‌هاست؟ بهاره اکرمی این را می‌داند. ‏او این بازی سرنوشت را در شبی از شب‌های سپتامبر سال گذشته در دادگاه با ‏این واژه‌ها روایت کرده است‌: “من جان‌به‌در برده‌ای مضاعف هستم.” دو بار، ‏نخست در ایران، کشوری که در آن پای به جهان گذاشت و سپس در فرانسه، ‏کشوری که او و خانواده‌اش را به عنوان پناهنده پذیرا شده بود. زندگی‌اش هر ‏دو بار به دیوار تاریک اندیشی دینی خورده است.

دو بار بهاره اکرمی از ‏خشونتِ اسلام‌گرایی افراطی جان به در برده است: “سرنوشت چه بازی‌های ‏طنزآمیزی دارد! من میان این دو پیوندی دیده‌ام.”

بهاره اکرمی که همه او را ‏‏«بابو» می‌خوانند به مرور زمان و طیِّ چند ماه و به موازاتِ به‌پیش رفتن کار ‏دادگاه به شخصیّت مرکزی دنیای کوچک متشکل از کسانی بدل شده که هر روز ‏در تالار دادگاه حضور یافته‌اند. دلیل واقعی این موقعیت نیز سرگذشت او نیست. ‏خیلی‌ها نمی‌دانند که او و شریک زندگی‌اش- یک مهندس ِمعماری- در شب ‏حملاتِ تروریستی در کافه «کاری‌یون» بوده اند. برخی او را حتّی یک وکیلِ ‏دعاوی می‌دانند حال آن که او در حقیقت یک کارشناس مستقل و آزاد ارتباطات ‏عمومی است. اگر او بر عرشه‌ی این کشتی قضائی ظاهر شده است به لطف ‏تصویری مرکب از خطوط است که او با توسّل به آن به بیان چیزهای جدّی ‏می‌پردازد.

از اوایل ماه ژانویه و از همان نخستین بازجویی‌ها از متهمان، این ‏پاریسی ٣٩ ساله جلسات دادگاه را در صفحه‌ی تویتر و اینستاگرام خود در ‏هیأت یادداشت‌های روزانه‌ی مصوّر به تصویر درآورده است. بهاره اکرمی با ‏استفاده از «آی‌پَد» از منزل خویش، از پله‌های کاخ دادگستری پاریس یا از ‏کافه‌ی رو به روی آن ، مهم‌ترین لحظات دادرسی را با ظرافت و با توجّه به ‏جزئیات ثبت می‌کند. این ستایشگر «ریاض سَتوف» و «کاترین موریس» [دو ‏طراح و تصویرگر کتاب‌های کارتونی] نمی‌تواند از این سلاحِ رستگاری‌بخش، ‏یعنی طرّاحی برای “مسلّط شدن بر خویش” و “مفید واقع‌شدن” بهره نگیرد‎.

‎سپری‌کردن شب‌های پرشمار با طرّاحی و کشیدن چهره‌های اندکی ‏کنجکاوی‌برانگیز، موجب شده است که دختر شش ساله‌اش بپرسد که این آدم‌ها ‏کیستند. به باور بهاره اکرمی این کودک هنوز کم‌سن‌تر از آن است که بتواند ‏حدس بزند پدر و مادرش یک ماه و نیم پیش از تولّد او چه کشیده‌اند. کودک ‏به‌مراتب کوچک‌تر از آن است که به او گفته شود پدر، مادر و دوستان‌شان که ‏برای سپری‌کردن ساعاتی در شادی و شادخواری به کافه‌ای رفته بودند وآماج ‏تیراندازی سه اسلام‌گرای متعّصبِ مجهّز به کالاشینکوف شده‌اند. به او گفته شود ‏که در این تیراندازی عده‌ای جان باخته‌اند، عده‌ای زخمی شده‌اند ولی پدر و مادر ‏او که (درداخل رستوران بوده اند) توانسته‌اند به‌موقع مخفی شوند و اینچنین جان ‏به در برده‌اند. “من حالم خوب است. شریک زندگی‌ام حالش خوب است. ‏همراهان ما نیز حالشان خوب است. براین باور بودیم که باید برای حرف‌زدن ‏با او می‌توان صبر کرد. امّا این محاکمه وقتِ من را زیاد می‌گیرد‎. باید به او گفت ‏چرا؟”

شیوه‌ی بیان بهاره اکرمی، شیوه‌ای است مخصوص به خود او و شباهتی ‏به شیوه‌ی بیان و سخن‌گفتن هیچ‌کس دیگری ندارد. طنین صدای او اندکی ‏کشدار، اندکی ساییده و به‌گاه از کوره دررفتن توأم با درخشش جرقه‌هاست. ‏به‌رغمِ توانائی در شرکت در بحث‌های درخشان و پرژرفا، سخن‌گفتن‌اش با ‏اصواتی در میان واژه‌ها و مکث‌هایی به سان نوجوانان همراه است. بارها این ‏اتفاق برای او افتاده است که از اتوبوس پیاده نشود (به‌رغمِ رسیدن به مقصد) تا ‏به یک مکالمه تا پایان گوش دهد و لذّتّ تبدیل آن به یک سوژه‌ی طنز برای ‏تعریف کردن‌ برای دیگران را از دست ندهد. این نکته که طرفِ صحبتِ او چه ‏کسی است تغییری در رفتار او نمی‌دهد.

در کالج (دوره‌ی راهنمائی) هم با ‏بچه‌های عاقل و سربه‌راه دوست بوده و هم با بچه‌های تُخس و جوجه‌بِزِهکار. ‏خواهر بزرگ‌تر بهاره براین باور است که خصلتِ حاضرجوابی و نیش و ‏طعنه‌زدن‌های او حاصل هم‌نشینی‌اش با دسته‌ی دوم است. آدمی پرگو ست امّا از ‏اعتماد و اطمینان لبریز نیست. زمانی که در یکی از روزهای ماه ژوئن درِ ‏آپارتمان خویش در پاریس را به روی ما می‌گشاید حتّی کمی نگران هم به نظر ‏می‌رسد‎. ‎اندامی بلند و ظریف، در شلوار جینی خاکستری و با کاسه‌ای چینی پر از ‏شکلات در دست و شتابان پذیرائی از ما را با قهوه‌ای آغاز می‌کند. “مادرم ‏اصرار دارد که از مهمان، خوب پذیرائی کنیم‎.”

مادرش که از او حرف ‏می‌زنیم، در ایران دبیر ریاضیّات و کنشگر سندیکائی بوده است. مادر بهاره در ‏بحبوحه‌ی انقلابی که در سال ١٩٧٩ به سرنگونی رژیم خودکامه‌ی شاه منجر ‏شد با همسرش در دانشگاه آشنا می‌شود. همسری که پیش از ورود به دانشگاه ‏به خاطر عقاید خویش سر از زندان درآورده بود. این دو با هم یک زوجِ ‏کمونیستِ شیفته‌ی آزادی را تشکیل می‌دهند و دست در دست هم به مقاومت در ‏مقابل رژیم جدید - جمهوری اسلامی ملاها - برمی‌خیزند. ثمره‌ی این ازدواج دو ‏فرزند به نام‌های «آزاده»، زاده‌ی ١٩٨١ و «بهاره»، متولد دو سال بعد از آزاده ‏است.

در سال ١٩٨٤ مبارزه با رژیم به خطرناک‌ترین نقطه‌ی خویش می‌رسد. ‏هزاران تن از مخالفان رژیم اعدام می‌شوند. دختران، کم‌سن‌وسال‌‌تر از آن ‏هستند که یتیم شوند؛ باید گریخت و خود را به فرانسه رساند. امّا بهاره هنوز ‏نوزادی بیش نیست. چگونه می‌تواند سفری مخفی و عبور از مناطق کوهستانی ‏ترکیه را تحمّل کند؟ مادر بزرگ مادری نگه‌داری از او را در شهر اصفهان بر ‏عهده می‌گیرد. از عزیمت پدر و مادرش از ایران چیزی به یاد ندارد. بعدها ‏برای او تعریف می‌کنند که در روز سفر خانواده، در زمانی که در میدانی ‏سرگرم بازی بوده است، پدر و مادر با او خداحافظی کرده‌اند. ” روزی که ‏خودت صاحب فرزندی شوی، درخواهی یافت که ما چرا و چه کرده‌ایم.” ‏چشمان سیاه بادامی‌اش از اشک تر می‌شود‎.

در سه‌سالگی، بهاره نیز با مادربزرگ خویش ایران را ترک می‌کند. پدر و ‏مادرش در فرانسه پناهندگی سیاسی گرفته‌اند. آینده روشن‌تر به‌نظر می‌رسد. به ‏یاد می‌آورد که به محضِ رسیدن به فرانسه با پدرش که در آن زمان راننده ‏تاکسی شده بود در یک پایانه‌ی اتوبوس به دنبال دختر کوچک دیگری رفته که ‏از سفر با همکلاسی‌ها به یکی از مراکز گذراندن تعطیلات برمی‌گشت. “بفرما! ‏این هم خواهرت.” مادر بزرگ یک ماهی را در فرانسه می‌ماند و به ایران ‏بازمی‌گردد. “تمام زندگی‌اش در آن‌جا بود.” مادر بزرگ را تنها یک بار دیگر ‏می بیند. زخمی دیگر. زخمی که تلاش می‌کند بر آن متمرکز نشود.

در فرانسه ‏در شهرکی مشجّر و محصور در باغی در شهر «شاتنه مَل اَبری» رشد و نمّو ‏می‌کند. زندگی در عین تجمّلی نبودن راحت‌تر و شیرین‌تر است. پدر و مادر با ‏کشاندن دختران به تظاهرات‌ها، تشویق‌شان به کتاب‌خوانی و تلاش و کوشش ‏مضاعف برای موفّق شدن چشمان‌شان را به روی جهانی که آن دو را در بر ‏گرفته باز می‌کنند. «بابو» می‌گوید‌: “آن‌چنان ایمانی به ما داشتند که من هیچ‌گاه ‏تصورش را هم نکردم که در جایگاهی که امروز هستم نباشم.” برنامه‌ی ‏تعطیلات آخر هفته، سوار شدن بر قطار و رفتن به پاریس، قلمرو ممکنات، و ‏بازدید از کتاب‌خانه‌ها، پارک‌ها و موزه‌ها بود.

در دوران دانشجویی خود را در ‏خانه‌ی خویش می‌دید. در دانشگاه دوفین در پاریس ثبت نام کرد. به اتحادیه‌ی ‏ملی دانشجویان فرانسه پیوست. خواهرش پس از فراغت از تحصیل در ‏دانشکده‌ی مهندسی وارد «مدرسه‌ی ملی علوم اداری» فرانسه شد [مدرسه‌ی ملی ‏علوم اداری، یک دانش‌سرای عالی بزرگ علوم کاربردی است که مسئولیّت ‏گزینش و آموزش اولیّه‌ی کارکنان ارشد حکومتی را بر عهده دارد.] به سان ‏پدر و مادر خویش این دو نیز خداناباوری و پرداختن به مسائل اجتماعی یا به ‏دیگر سخن «امر عمومی» را به دلمشغولی و پیشه‌ی خویش بدل کرده‌اند. ‏‏”زمانی که از یک جمهوری کاذب که رأی دادن در آن ارزشی ندارد می‌آیی، ‏عاشق رأی دادن می‌شوی‎.”

در انتخابات ریاست جمهوری ماه آوریل سال جاری با درنگ و تردید مألاً به ‏‏«ژان لوک ملانشون»، نامزد ائتلاف شماری از احزاب چپ، رأی داد. با وجود ‏این، برای جبران مافات و کاستن از احساس گناه، فوراً چکی را هم برای ‏‏«یانیک ژَدو»- نامزد ناکام طرفداران حفظ محیط زیست یا «اکولوژیست‌ها»- ‏فرستاد که موفق به کسب پنج‌درصد آراء ریخته شده به صندوق‌ها نشد و از ‏کمک مالی دولت برای تأمین هزینه‌های ‏انتخاباتی خود محروم ماند‎.

رفتن به دادگاه رسیدگی به حملات تروریستی سال ٢٠١٥ در پاریس امری ‏بدیهی نبود. “تو در آن کافه بودی؛ تو از آن کشتار جان به‌دربردی؛ تو در مقابل ‏جامعه وظیفه و نقشی داری؛ از همین رو با شریک زندگی‌ام به خیل شاکیان ‏پیوستیم و من در جلسات دادگاه حضور یافتم.”

امروز بهاره نیز چون بسیارانی ‏که در ماه‌های گذشته ضرب‌آهنگ زندگی‌شان جلسات این دادگاه بوده است ‏نگران پیامدهای این زخم سر بازکرده در ماه‌های آینده است. بهاره امیدوارست ‏این خلاء را با طرح‌هائی که از جلسات دادرسی کشیده است پر کند. با همه‌ی ‏این‌ها، تحقق این هدف در گرو این است که سرنوشت، دستی از غیب برآرد و ‏کاری بکند‎!


چند توضیح از مترجم‎:
‏۱. ‎این مقاله در بخش موسوم به «پرتره» یا «تک‌چهره» روزنامه‌ی لیبراسیون ‏که هرروز به یک فرد یا شخصیّت اختصاص دارد منتشر شده است‎.
۲. در حملات تروریستی شب سیزدهم به چهاردهم نوامبر سال ٢٠١٥ ‏تروریست‌های اسلام‌گرای مسلح در ورودی بزرگ‌ترین استادیوم ورزشی ‏فرانسه در شهر «سَن دنی» در حومه‌ی پاریس، یک سالن کنسرت در پایتخت ‏فرانسه و چند کافه- رستورانِ پاریس مردم را به رگبار گلوله بستند و دست به ‏یک حمله انتحاری زدند. در این حمله‌ها در مجموع ١٣٠ نفر کشته و ٦٨٣ نفر ‏مجروح و معلول شدند‎.
۳. محاکمه متهمان این حملات که شماری از آنان کشته شده و گروهی بعداً ‏دستگیر شدند در ماه سپتامبر سال پیش آعاز شد و تا دهم ماه جاری در پاریس ‏ادامه داشت. از این محاکمه با عنوان محاکمه‌ی قرن نیز یاد کرده‌اند. احکام ‏دادگاه روز ۲۹ ژوئن همین چهارشنبه اعلام خواهد شد‎.



نظر شما درباره این مقاله:









 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024