چهارشنبه ۱۹ ارديبهشت ۱۴۰۳ - Wednesday 8 May 2024
ايران امروز
https://www.iran-emrooz.net/foto1/saadawi_nawal20211.jpg
iran-emrooz.net | Sun, 21.03.2021, 21:08


نوال سعداوی، پزشک، روانپزشک، و نویسنده فمینیست مشهور مصری، پس از یک دوره بیماری، در ۸۹ سالگی درگذشت.

نوال فرزند دوم یک خانوادهٔ نه نفری بود. او نوشته است که مادر و پدرش او را به تحصیل تشویق کردند، اما او در همان کودکی دریافت که دختران نسبت به پسران کم‌ارزش‌تر هستند. او بعدها گفت چطور وقتی مادربزرگش به او گفته بود “یک پسر حداقل ۱۵ دختر می‌ارزد ... دختران آفت هستند”، پایش را با خشم به زمین کوبیده است.

سعداوی در سال ۱۹۵۵ لیسانس پزشکی و جراحی را از دانشگاه قاهره و کارشناسی ارشد پزشکی را در سال ۱۹۶۵ از دانشگاه کلمبیای نیویورک گرفت و در دانشگاه عین شمس قاهره به بررسی علمی - موضوعی دربارهٔ روان‌شناسی پرداخت. او علاوه بر زبان عربی با دو زبان انگلیسی و فرانسه آشنا بود.

دکتر سعداوی یک مدافع سرشناس حقوق زنان بود و با ختنه زنان (ناقص‌سازی آلت تناسلی زنان)، مبارزه می‌کرد. او که خود در کودکی قربانی عمل ناقص‌سازی جنسی شده بود بعدها به خاطر عقاید جسورانه‌اش به زندان رفت، مورد آزار و اذیت قرار گرفت، و از طرف محافظه‌کاران تهدید شد.

خانم سعداوی بنیان‌گذار و رئیس انجمن همبستگی زنان عرب و از بنیان‌گذاران انجمن عربی حقوق بشر بود. وی در سال ۱۹۸۱، یک مجله فمینیستی به نام «المواجة» (رودررویی) تاسیس کرد.

از آثار او می‌توان به کتاب‌های زیر اشاره کرد: خاطرات یک زن پزشک ۱۹۸۰-۱۹۶۰، مرگ تنها مرد جهان ۱۹۷۴، چهره پنهان حوا: زنان در جهان عرب ۱۹۷۷، زن جایی در بهشت ندارد ۱۹۷۹، دو زن در یک زن، غایب، عشق در زمان نفت، زن و جنسیت ۱۹۷۲، اساس مؤنث است ۱۹۷۴، مرد و جنسیت ۱۹۷۶، زنی در نقطه صفر ۱۹۷۹، مسأله زن مصری سیاسی و جنسی ۱۹۷۷، چالش روانی زن، چهره عریان زن عرب، زن ، دین و اخلاق، نزاعی نو در مسأله زن.

کتاب «زنان و جنسیت» نزدیک به دو دهه در مصر ممنوع بود و پس از انتشار، خانم سعداوی شغل خود را به عنوان مدیر بهداشت عمومی در وزارت بهداشت مصر از دست داد.

خانم سعداوی در مصاحبه‌ای با سی ان‌ان در سال ۲۰۱۱ گفت: «زنان نمی‌توانند در جامعه‌ای که بر اساس طبقه اجتماعی یا یک جامعه مردسالار تحت سلطه مردان اداره می‌شود، آزاد شوند. در نتیجه ما باید خود را از ظلم و ستم طبقاتی، ظلم و ستم جنسیتی، و ظلم و ستم مذهبی برهانیم. ما نمی‌توانیم بدون حضور زنان از انقلاب صحبت کنیم.»

او دو سال پیش نیز در اظهاراتی  تلویزیونی، تغییر آیاتی از قرآن کریم را خواستار شده بود که این مسئله با خشم و عصبانیت شدید جامعه اسلامی مصر و کاربران شبکه‌های اجتماعی مواجه شده است.

با انتشار خبر مرگ خانم سعداوی، غم و اندوه زیادی بر دل دوستداران و هواداران او سایه افکنده است و برخی از فعالان برجسته حقوق زنان در شبکه‌های اجتماعی ابراز همدردی کرده‌اند.

منابع:‌ صدای آمریکا،‌ ویکی‌پدیا

***

یادداشت دکتر حسین باقرزاده درباره نوال السعداوی

منبع: صفحه فیسبوک نویسنده

چند ماهی پس از انقلاب سال ۵۷ در لندن خبر شدم که کتاب تازه‌ای از یک فمینیست مصری تحت نام «چهره پنهان حوا (The Hidden Face of Eve) منتشر شده است. علاقمند شدم. کتاب را خریدم و پس از خواندن بخشی از آن نتیجه گرفتم که ترجمه و انتشار این کتاب به فارسی در شرایط آن روز نه فقط مفید و بلکه لازم است. کتاب را به ایران بردم و با کمک دوستی مشترکا آن را ترجمه و به نام اصلی عربی آن «چهره عریان زن عرب» منتشر کردیم. (نام هر دو مترجم به صورت مستعار آمده است.)

پیش از انجام ترجمه، با نویسنده کتاب , نوال السعداوی تماس گرفتم. او از این کار استقبال کرد. متعاقبا از او خواستم که مقدمه‌ای برای ترجمه فارسی بنویسدد - که نوشت. هم چنین خواستم که متن اصلی آن به زبان عربی را نیز برای ما بفرستد. در بررسی دو نسخه اصلی عربی و ترجمه انگلیسی آن دریافتیم که هر یک از این دو اضافاتی نسبت به دیگری دارد و حذفیاتی, و در نهایت تصمیم گرفتیم که مجموعه هر دو متن را در فارسی بیاوریم - و بدین صورت متن فارسی جامع تر از هر دو نسخه اصلی عربی و انگلیسی در آمد.

مقدمه‌ای که برای متن فارسی نوشت نشان می‌داد از انقلاب ایران به هیجان آمده و خوش حال است و در عین حال نگران آینده آن به خصوص برای زنان و حقوق زن.

ترجمه فارسی کتاب سال ۵۹ در ایران منتشر شد ولی با تشدید سرکوب و سانسور در سال‌های ۶۰ کتاب از بسیاری از کتابفروشی‌ها جمع شد. اما کتاب نایاب نگردید. در طول ۴۰ سال گذشته بارها کتاب به صورت مخفی (و بدون مجوز) کپی و انتشار یافته است.

در طول ۴۰ سال پس از ترجمه و نشر کتاب، من نوال را چند با ر در لندن و قاهره دیدم و با هم گفتگوهایی داشتیم. بار اول در سال ۱۹۸۳ بود که با همسرش شریف حتاته به خانه ما در ایلینگ لندن آمدند و در باغچه خانه در باره انقلاب ایران گفتگویی طولانی داشتیم. او هنوز به آینده انقلاب خوشبین بود و خبرهایی را که به اودادیم به سختی باور می‌کرد.  ولی ۲۰ سال بعد که همراه فتحیه و سمیه در قاهره به منزلشان رفتیم دیگر همه توهمات او و شریف ریخته بود.

آخرین بار که او را دیدم اکتبر ۲۰۱۵ در لندن بود.  سخت از کودتای سیسی دفاع می‌کرد و سرکوب‌های رژیم او را ناچیز می‌شمرد.  می‌گفت اگر اخوان المسلمین (رژیم مُرسی) مانده یود شرایط به مراتب بدتر از ایران می‌شد.

او امروز در ۸۹ سالگی درگذشت.  یادش گرامی باد.

و این هم برگی از کتاب:
آن شب شش سالگی خود را بیاد می‌آورم که گرم و آرام در بستر خود غنوده بودم ؛ در آن حالت دلپذیر نیم‌خواب و نیم‌بیدار و با آن خوابهای رنگارنگ کودکی که چون پریان خیالی با سرعت، ولی آرام و بیصدا از برابرم می‌گذشتند. در درون بسترم حرکت چیزی شبیه به یک پنجه ی سرد و زمخت را حس کردم که به لمس و جستجوی بدن من سرگرم بود. گویی به دنبال چیزی می‌گشت. هم زمان با آن پنجه‌ای دیگر، به همان بزرگی، سردی و زمختی اولی بر دهان من قفل شد تا مرا از فریاد زدن باز دارد.

آنها مرا به حمام بردند. چهره‌هایشان را به یاد نمی‌آورم، اینکه مرد بودند یا زن  و یا تعدادشان را. به نظرم دنیا را ابر تیره‌ای فرا گرفته بود که مرا از دیدن باز می‌داشت. شاید هم آنها چیز خاصی بر چشم‌های من گذاشته بودند. همه ی آنچه که به خاطر می‌آورم این است که ترس مرا فراگرفته بود و تعداد آنها هم زیاد بود. همچنین چیزی شبیه یک گیره ی آهنی را بیاد می‌آورم که دستها، بازوان و ران‌های مرا در خود می‌فشرد، طوریکه قدرت هرگونه حرکت یا مقاومت را از من سلب می‌کرد. تماس سرد و یخ زده ی کاشی‌های حمام در زیر بدن برهنه ام را بیاد می‌آورم و صداهای ناشناس و زمزمه‌های نامفهومی که گاه و بیگاه با صدای فلزی نا هنجار قطع می‌شد.صدایی که قصاب را هنگام تیز کردن چاقوی خود و قبل از سر بریدن گوسفند عید قربان به خاطرم می‌آورد.

خون در رگهایم منجمد شده بود. گمان می‌کردم چند نفر دزد به اتاقم خزیده و مرا از بسترم ربوده‌اند. به نظر می‌آمد که آنها آماده می‌شوند که حلقوم مرا ببرند و این همان اتفاقی بود که همیشه در داستان‌ها در کمین دختر بچگان شیطانی چون من می‌نشست. داستان‌هایی که مادر بزرگ پیر روستایی من با اشتیاق فراوان برایم نقل می‌کرد.

گوش‌هایم را تیز کردم که صدای ناهنجار فلز را خوب بشنوم. لحظه‌ای که صدا قطع شد، انگار قلب من از زدن باز ایستاد.من قادر نبودم چیزی را ببینم اما حس می‌کردم که نفس در سینه ام حبس شده است.چیزی که صدای سوهان از خود بیرون می‌داد ظاهراً به من نزدیک و نزدیک تر می‌شد. اما بر خلاف انتظار من آن شی به گردنم نزدیک نمی‌شد بلکه قسمت دیگری از بدنم را نشانه گرفته بود...



 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024