سه شنبه ۶ خرداد ۱۴۰۴ -
Tuesday 27 May 2025
|
حسام محبوبی / بیبیسی فارسی
«اگر این [کار ترجمه کتاب] نبود شاید در همان شصت و پنج سالگی مرده بودم. حالا طوری شده که هر روز صبح به عشق این بیدار میشوم که کاری را که دارم میکنم تمام کنم.»
حسن کامشاد، فارغالتحصیل و استاد پیشین دانشگاه کمبریج که پنجشنبه اول خرداد در آستانه صدسالگی درگذشت، از نسل «مترجم-نویسنده»ها بود؛ به این معنا که کار ترجمه را خلاق، و همردیف کار نوشتن میدانست.
او پیشتر در گفتوگویی با سیروس علینژاد که در بیبیسی فارسی منتشر شد، گفته بود: «مترجم اگر نویسنده نباشد نمیتواند مترجم باشد. ممکن است خودش این را نداند، ممکن است چیزی هم به آن معنا ننوشته باشد، اما حتما استعداد نویسندگی در کنه ضمیرش نهفته است.»
نوع انتخاب کتابها پیش از ترجمه، و انتخاب نوع زبان ترجمه هنگام کار ترجمه، محصول کار کامشاد را برجسته میکرد؛ به گونهای که در زمینه آثار تاریخی به دنبال کتابهایی فراتر از روایت ساده و پیشپاافتاده وقایع تاریخ میگشت و بالعکس، در میان آثار فلسفی، در جستوجوی آثاری نسبتا همهفهم و ترجمه آنها به زبانی ساده بود.
این مترجم پرکار همچنین مترجمان را انتقالدهندگان «تجدد» میدانست: «چیزی که بیش از هر چیز، تجدد یا اقلا یک مقدار از تجدد را به ایران آورده ترجمه است.»
در مرور کلی زندگی کامشاد، با سه نفر از بزرگان ادبیات فارسی مواجه میشویم که در سه نقطه عطف زندگی کامشاد، مسیر او در نوشتن و ترجمه را تعیین کردند: شاهرخ مسکوب که او را با نثر فارسی آشنا کرد، ابراهیم گلستان که او را به بریتانیا فرستاد و موجب تقویت زبان انگلیسیاش شد و صادق چوبک که او را به کار ترجمه پس از دوران بازنشستگی تشویق کرد.
از کودکی تا بازنشستگی نابههنگام
حسن کامشاد، با اسم حسن میرمحمدصادقی، چهارم تیرماه سال ۱۳۰۴ در اصفهان به دنیا آمد و برخلاف نظر پدرش که دوست داشت پس از دوران ابتدایی به کار در بازار بپردازد، تحصیل خود را در دبیرستان ادامه داد.
او در دبیرستان ادب یا همان «کالج انگلیسیها» بود که با زبان انگلیسی آشنا شد: «آنجا شروع کردم به انگلیسی خواندن. معلمهای انگلیسی در واقع مختصری انگلیسی میدانستند. آنچه به ما درس میدادند سر تا پا غلط بود، مخصوصا تلفظ کلمات. سالها بعد که من در کمبریج، شروع کردم انگلیسی را جدیتر یاد بگیرم، مدتها کارم این بود که تلفظهای غلط را از ذهن بشویم و تلفظ درست لغات را به حافظه بسپرم.»
در پایان دوران دبیرستان، همکلاسی و دوستی با کسانی چون شاهرخ مسکوب و مصطفی رحیمی، دریچهای تازه به روی او گشود: «ما سه تن انشانویسان برجسته کلاس بودیم.» به راهنمایی مسکوب، خواندن کتابهای کلاسیک مانند تاریخ بیهقی و قابوسنامه را آغاز کرد: «شاهرخ مسکوب بیش از هر کسی در نثر من تأثیر گذاشت.»
این دوستی و تاثیرگذاری بعدا در دوران ترجمه نیز ادامه داشت: «اولین کسی که دستنوشته ترجمههای مرا میخواند، شاهرخ بود و در کمتر کتابی هست که ویراستاری نکرده باشد. هر جا که فارسی من سست بوده، در آن دست برده است.»
در سال ۱۳۲۴ وارد دانشکده حقوق دانشگاه تهران شد و در همان سال نخست، نام خانوادگی خود را به «کامشاد» تغییر داد.
کامشاد پس از پایان تحصیلاتش در سال ۱۳۲۷ به استخدام شرکت نفت درآمد و به منطقه نفتخیز جنوب ایران رفت. او در این دوران به عضویت حزب توده درآمد و در پی کودتای ۲۸ مرداد به تهران نقل مکان کرد.
در ۱۳۳۳، زمانی که احتمال دستگیر شدن کامشاد وجود داشت، ابراهیم گلستان زمینه تدریس کامشاد در دانشگاه کمبریج را فراهم کرد.
برای مدت پنج سال به بریتانیا رفت تا ضمن تدریس در دانشگاه کمبریج، دکترای خود را در رشته ادبیات فارسی از این دانشگاه بگیرد: «در کمبریج به عنوان استاد زبان فارسی، سروکارم با دانشجویان انگلیسیزبان بود. از همه مهمتر وقتی شروع کردم به نوشتن رساله دکتری، ناچارشدم بطور جدیتری انگلیسی بیاموزم. بعد از پنج سال که به ایران برگشتم، نسبتا انگلیسی میدانستم.»
در بازگشت به ایران، کار در شرکت نفت را از سر گرفت تا این که چند پس از انقلاب و در ۵۷ سالگی به طور «غیرمنتظره» بازنشسته شد: «تا پنج سال بعد از انقلاب در لندن نشسته بودیم کارمان را می کردیم در شرکت کشتیرانی ایران و انگلیس، و اولیای امور در تهران گویی از وجود ما خبر نداشتند. حقوق ما را اینجا شرکت می پرداخت و کسی کاری به کارمان نداشت. ولی یک روز متوجه شدند که ما هم وجود داریم. اولین کاری که کردند مدیر آن را که بنده بودم بازنشسته کردند.»
ترجمه، حسی که در او بیدار شد
پس از بازنشستگی، به توصیه صادق چوبک، نویسنده ایرانی که او نیز زمانی در شرکت نفت کار میکرد، کار ترجمه را از سر گرفت: «چوبک گفت تو به انگلیسی کتاب نوشتهای، چند تا کتاب ترجمه کردهای، چرا این کار را ادامه نمیدهی؟ حرف چوبک حسی را در من بیدار کرد.»
کامشاد کار ترجمه را سالها پیش از بازنشستگی، در همان سالهای آغازین کار در شرکت نفت انجام داده بود: «وقتی به مسجد سلیمان منتقل شدم شرکت نفت در آنجا خانه نداشت به ما بدهد، چادر داده بودند. من “تام پین” (نوشته هاوارد فاست) را زیر همان چادر ترجمه کردم و چاپ شد.»
او بعدا گفت که حین ترجمه این کتاب، استفاده زیاد از فرهنگ حییم، موجب ارتقاء سطح تسلطش بر زبان انگلیسی شد: «چون در هر سطر، ناگزیر دو بار، سه بار به فرهنگ او مراجعه می کردم.»
اما دلیل ترجمه این حجم از آثار تاریخی در سالهای آغازین کار ترجمه کامشاد چه بود؟
کامشاد که کار ترجمه را با ترجمه آثار تاریخی از سر گرفت، از همان دوران مدرسه در اصفهان به تاریخ علاقهمند شده بود: «معلم تاریخ ما، آقای نادری هرگاه سر کلاس از شاگردی چیزی می پرسید و او نمیدانست، رو به من می کرد که آن سوال را جواب بدهم.»
اولین کتابی که به قول خودش «به طور جدی» به آن پرداخت، «تاریخ چیست؟» نوشته ادوارد هالت کار بود که در دهه ۱۳۵۰ انتشارات خوارزمی منتشر کرد: «نویسنده کتاب را میشناختم. در کمبریج سر کلاسهاش رفته بودم.»
اما در بریتانیا بود که به فلسفه تاریخ علاقهمند شد: «میدیدم مورخان ما بیشتر شرححالنویساند. اینکه فلان پادشاه، پسر کی بود و پدر کی و این حرفها. اصل اساسی، فلسفه تاریخ، در کارهایشان دیده نمیشد.»
در دهههای بعد، چند کتاب دیگر از جمله «مورخ و تاریخ»، «استفاده و سوءاستفاده از تاریخ» و «تاریخ بیخردی» را ترجمه کرد که برخی از آنها تاریخ را به گونهای متفاوت روایت میکردند.
در زمینه ترجمههای تاریخی، کتاب «ایران، برآمدن رضاخان، برافتادن قاجار و نقش انگلیسیها» نوشته سیروس غنی که سال ۱۳۷۷ انتشارات نیلوفر منتشر کرد، قابل توجه است. این کتاب نظر عباس امانت دیگر مورخ ایرانی و استاد تاریخ دانشگاه ییل را به خود جلب کرد.
امانت کتابش با عنوان «قبله عالم» را که مربوط به دوره ناصرالدین شاه قاجار است، برای ترجمه به کامشاد سپرد.
از ویژگیهای کامشاد در ترجمه متون تاریخی این بود که تلاش میکرد زبان ترجمه هر کتاب را متناسب با محتوای آن تنظیم کند: «کتاب قبله عالم زبان خاصی لازم داشت. نوشتههای کسانی چون قائم مقام، امیرکبیر، مهدی قلی خان هدایت و دیگران انشای قاجاری مخصوصی دارند، بقیه کتاب نمیتوانست به نثر امروزی نوشته شود. انسجام از بین میرفت. باید نثری نزدیک به دوران قاجار پیدا میکردم.»
کامشاد معتقد بود که زبان ترجمه هر اثر را خود اثر به مترجم القا میکند: «البته اگر مترجم بفهمد، و سوادش طوری باشد که بتواند این متن را با زبان فارسی آشتی بدهد و زبان مناسب را پیدا کند.»
از فلسفه تاریخ تا تاریخ فلسفه
کامشاد پس از ترجمه کتابهایی که فلسفه تاریخ را بررسی میکردند، به تاریخ فلسفه و سپس خود فلسفه علاقهمند شد.
اولین کتابش در این زمینه، ترجمه «دنیای سوفی» اثر یوستین گردر نویسنده نروژی بود که در سال ۱۳۷۵ انتشارات نیلوفر منتشر کرد. مثل کشورهای دیگر، این کتاب در ایران نیز به سرعت به کتابی پرفروش تبدیل شد.
دلیل اقبال عمومی به «دنیای سوفی» این بود که یک رمان فلسفی است؛ هم جنبه داستان دارد، و هم فلسفه را به زبان ساده برای یک دختر پانزده ساله بازگو میکند.
سپس کتاب «ویتگنشتاین، پوپر و ماجرای سیخ بخاری» اثر دیوید ادموندز و «سرگذشت فلسفه» نوشته براین مگی را ترجمه کرد که هر کدام شباهتهایی با «دنیای سوفی» دارند و تاریخ فلسفه و تئوریهای فلسفی را به زبان ساده بیان میکنند.
کامشاد در زمینه ترجمه آثار فلسفی معتقد بود که در عین وفاداری به متن، مترجم باید زبان اثر را سادهسازی کند: «طبعا بایستی همان لغات و همان زبان و لحن و فحوای کلام را به کار بگیرید. اما اگر حتی گفتههای هگل را بتوان سادهتر گفت چرا نه؟ چرا پیچیده بنویسیم. این اعتقادی بود که من به تدریج پیدا کردم. و هرچه پیشتر آمدم بیشتر در کارهایم به کار بردم.»
راوی سرگذشت نثر فارسی و سرگذشت خویش
علاوه بر ترجمه، کامشاد چند کتاب تالیفی نیز روانه بازار کتاب کرد که در آنها هم به سرگذشت نثر معاصر فارسی پرداخته و هم زندگی خود را روایت کرده است. مهمترین آنها، کتاب «پایهگذاران نثر جدید فارسی» است که ترجمه پایاننامه دکتری اوست.
او در این کتاب، نخستین ترجمههای صورت گرفته در دوران قاجار را برشمرده و از تعدادی از آنها از جمله ترجمه عبداللطیف طسوجی از هزار و یک شب به عنوان ترجمهای «بسیار سلیس و زیبا» نام برده، اما در کل معتقد بود که «ترجمههای خوب در زمان حیات خود ما صورت گرفته است.»
کامشاد در حوزه ادبیات، ترجمههای محمد قاضی و در زمینه فلسفه، ترجمههای عزتالله فولادوند را به عنوان بهترین ترجمهها میدانست.
این مترجم آثار تاریخی، مورخ زندگی خود نیز بود: «حدیث نفس» که سال ۱۳۸۷ در تهران منتشر شد. او در این کتاب، علاوه بر وقایع زندگی خود، به شرح دیدگاههای خود و دوستیاش با دیگران میپردازد.
کامشاد یک سال قبل از آن، مجموعه نقدهای خود بر ترجمه دیگران را در قالب کتابی با عنوان «مترجمان، خائنان» منتشر کرد که به قول خود کتاب «مته به خشخاش چند کتاب» بود.
در پایان این کتاب، به ذکر خاطراتش از شاهرخ مسکوب پرداخت: «در یکی از سفرهای شاهرخ به لندن، با هم در پارک قدم میزدیم، شوخی جدی گفتم بدم نمیآید قبل از تو بمیرم و تو یکی از ان سوگنامههایی که در مرگ هوشنگ مافی و سهراب سپهری و امیر جهانبگلو نوشتی برای من بنویسی...»
| |||||||||||||
ايران امروز
(نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايتها و نشريات نيز ارسال میشوند معذور است. استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2025 | editor@iran-emrooz.net
|