جمعه ۲۸ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Friday 17 May 2024
|
آنچه طی ماههای اخیر به وقوع پیوست؛ مجموعه تحلیلهایی را به همراه آورد. از رادیکالترین تحلیلها و آنچه آن را ناچیز میدانند تا تحلیلهای معتدلتر و تلاشها برای تصویرسازی از بحرانی که کشور با آن روبهرو میشود. در این بین از میان این تحلیلها پیشبینی آینده و راههای موجود پیش پای حاکمیت و معترضان حائز اهمیت است و طبیعتا هر تحلیل موردی در کنار واکاوی موضوع بهدنبال کمک به ترسیم همین تصویر است.
در گفتوگوی هممیهن با عباس عبدی، پژوهشگر و تحلیلگر سیاسی به ناآرامیهای اخیر در ابعاد مختلف پرداخته شده است. در این گفتوگو که بخشی از سلسله گفتوگوهای سرویس سیاسی با تحلیلگران و سیاستمداران درباره حوادث اخیر و وضعیت سیاسی کشور است؛ عبدی به اهمیت نقدپذیری و تحمل نظرات مختلف و مخالف اشاره کرده است و همچنین به عللی که موجب شد اعتراضات فروکش کند نیز پرداخته است. سپس به ترسیم آینده احتمالی پیش روی جریانهای موجود و آنچه در راستای آزادی و دموکراسی ضروری است و موضوعات گذیرناپذیر پیش روی کشور اشاره کرده است.
***
* بعضی بر این باورند که ناآرامیهای خیابانی که چیزی حدود ۱۰۰ روز ادامه داشته، تا اندازه زیادی فروکش کرده است. شما این فروکش کردن را تایید میکنید؟
بله! قاعدتا فروکش کرده است. اکثر شواهد این را نشان میدهد؛ اما فروکش کردن ۱) به معنای این نیست که تمام شده و ۲) معتقد نیستم که این وضعیت نمیتواند برگردد. این میتواند حالت سینوسی داشته باشد. دلیل اصلی آن هم این است که این اتفاقی که رخ داده، اعم از اینکه عاملش را خارجی بدانیم یا عامل داخلی (در این مرحله از گفتوگو فرقی نمیکند) زمینههای مناسب برای هر دو عامل به مرور زمان تشدید میشوند. مانند اینکه یک جایی دارد نم میدهد و ورودی آب هم که منشأ نم دادن است، مدام بیشتر میشود. معلوم است که حتی اگر گچ یا سیمانی هم روی آن بکشیم یا نم را با حرارت دادن خشک کنیم، دیر یا زود دوباره این نم ظهور پیدا میکند.
* وقتی میگوییم که فروکش کرده، به نظر شما عوامل آن چیست؟
خیلیها دوست دارند که فروکشی را تحتتاثیر مواجهه و دستگیری و زندان و اینها بگذارند. واقعیت این است که اگر با ۸۸ مقایسه کنیم، خشونت رسمی بیشتر بوده است، البته واقعیت مقابلِ آن هم هست که شعارهای اینها هم نسبت به شعارهایی که در سال ۸۸ داده شد، شعارهای تند و رادیکال بوده است. بنابراین کسانی که وارد این میدان شدند و آنهایی که حمایت کردند و همه اینهایی که به هر شکلی همدلی کردند، باید انتظار این را میداشتند که متناسب با رفتاری که انجام میشود با چنین عکسالعملی مواجه میشوند. خیلیها فکر میکنند که این مورد یعنی برخورد حکومت عامل اصلی است و البته مواجهه حکومت بیشتر هم به چشم آمده است؛ دستگیری یک نفر، کشته شدن یک نفر، اعدام یک نفر کاملا به چشم میآید و خبری است. من در عین حال که معتقدم این عامل مهمی است، ولی فکر میکنم عوامل درونی خود این حرکت هم در این ماجرا بسیار تاثیرگذار است؛ یعنی یک مشکلاتی در درون این جریان وجود داشت که کار را به اینجا رساند و در نتیجه آنها بخشی دچار نگرانی شدهاند و بخشهایی هم انگیزههایشان کم شده و بخشهای دیگری هم دچار یک برداشتهای ناصوابی از آینده حرکتشان شده بودند. مثلا فکر میکردند خیلی سریع به نتیجه میرسد و بعد که حالا مواجه با آن نتیجه نشدند و عکس آن را هم میبینند، موجب سرخوردگی و ریزششان شد. بنابراین به نظر من هر دو عامل (ضعفهای درونی حرکت و مواجهه حکومت) در کنار هم موجب این فروکش کردن شده است.
* این پدیده ابعاد خیلی زیادی دارد؛ اولا در تعریف آن نظرات مختلفی است. بعضیها آن را جنبش بعضیها انقلاب و برخی بهخصوص در داخل سیستم آن را اغتشاش میدانند، شما چه تعریف مشخصی از آن دارید؟
تا الان از ورود به این مسئله پرهیز کردهام، بهخاطر اینکه ما یک مقداری به «نامباوری» عادت و عقیده داریم مثلا طرف بچهاش که مو نداشت، اسم او را زلفعلی میگذاشت به این امید که زلف پیدا کند یا اینکه در قدیمها وقتی که چند تا دختر بهدنیا میآوردند، اسم آخری را دختربس میگذاشتند به امید اینکه فرزند بعدیشان پسر بشود. این حسی است که نزد آقای سیداحمد خاتمی هم دیدم. گفتهاند که اگر کسی به این اغتشاشات بگوید اعتراضات، خودِ این هم یک اغتشاش است. اینها فکر میکنند با نامگذاری میشود مشکلی را حل کرد. البته همه دوست دارند نامهای خوبی برای پدیدههایی که موردنظرشان است، انتخاب کنند؛ اما این نامهای خوب لزوما نمیتواند ماهیت ماجرا را تغییر بدهد. معتقد هستم الان هم زود است به چنین چیزهایی بپردازیم. آنچه از این جریان میببینم را گفتهام، بهطور عادی همیشه میگفتم جنبش و اعتراضات. اینها را هم خیلی با دقت علمی به کار نمیبرم، زمان برای نامگذاری هست. همچنین معتقدم این اتفاقی که در ایران افتاده، خیلی عمیقتر از این حرفهاست که بخواهند آن را به دخالت خارجی تقلیل دهند. بعلاوه به خارج ربط دادن آن، به زیان حکومت است، به خاطر اینکه به مردم نشان میدهد اینکه زیر سر خارجیهاست، پس مردم هم بازیچهی خارجیها هستند، حالا کم یا زیادِ مردم مسئله دیگری است. پس بنابراین خارجیها هم هرچه تصمیم بگیرند، کاریاش نمیتوانند کنند. اما اگر بگوییم نه این اتفاقات ناشی از مشکلاتی است که ما در داخل داریم، آن موقع خودمان میتوانیم آن را حل کنیم. به همین دلیل معتقدم که این جنبش یا اعتراض یا اسم آن را هر چیزی که بگذاریم، ریشه عمیق اجتماعی دارد. اصلا بیمعنی است که به غیر از این به این سرعت بتواند این حد از جامعه را با خودش همدل کند. اگر مردم را همراه نکرده باشد، حداقل همدل کرده و تردیدی در این وجود ندارد. به همین دلیل من بیشتر دوست دارم بگویم اینها اعتراضات است. ولی تا رسیدن به یک مرحلهای که اسم آن را بشود «جنبش»، «انقلاب» و یا هر چیز دیگری گذاشت، فکر میکنم زمان هست و به همین دلیل از این نامگذاریها که میتواند مبنای مجادله باشد، پرهیز میکنم.
* همانطور که فرمودید همدلی نسبت به این داستان به هر حال در بین مردم زیاد بوده است، اما مردم همدل، همراه نشدند بهطوریکه خیلیها از پنجره خانههایشان داد زدند «همسایه باغیرت، حمایت حمایت» یا مثلا «آزادی اندیشه از پنجره نمیشه»؛ اما نهایتا خیلی از مردم به خیابان نیامدند که جمعیت انبوهی تشکیل بدهند. ممکن است بخشی از آن ناشی از محدودیتهای فیزیکی و نوع برخوردها که حکومت ایجاد میکرد، باشد، اما به نظر نمیآید همه پدیده ناشی از همین باشد این عدم پیوستن عمومی را شما به چه چیزی ربط میدهید؟
من قبول ندارم که بخش بزرگ این عدم همراهی ناشی از ترس از هزینهها بوده است، چون یک بخشهایی از همراهی هزینه آنچنانی هم نداشته است؛ مثلا من میدانم در محلهما دو ماه شعار میدادند. این هزینهای نداشت و هر کسی میخواست، میتوانست بیاید و شعار بدهد. اما آن طرفش هم برای من مهم است که هیچ کسی هم این شعاردهندهها را لو نداد. این پدیده چند جنبه دارد؛
- یکی اینکه مردم بیایند با اینها مخالفت کنند چون آنچه نیاز حکومت است، مخالفت کردن با این جریانها است؛ شما اگر به دهه ۶۰ نگاه کنید، سازمان مجاهدین خلق را همین مردم نابود کردند. حکومت که به تنهایی زورش به آنها نمیرسید! اصلا آنها نمیدانستند کجا باید بروند تا خودشان را پنهان کنند. این جریان همراهی با معترضان از قبل شروع شده. اما اینکه چرا نمیآیند در خیابان، به نظرم دلایلی دارد. البته این را هم بگویم که معمولا سعی میکنم مستنداتم براساس نظرسنجیها باشد چون معتقدم که نظرسنجیها واقعیت را نشان میدهند. بر همین اساس و گرچه معتقدم در این مرحله مردم نسبت به کارآیی اعتراضات، برخلاف ۹۸، اعتمادشان بیشتر است، اما به شرطی که منجر به یک اصلاحی در سیستم بشود چون اگر بخواهد به مرحلهی تقابل برسد، حسشان این است که یا جواب نمیدهد یا عوارض شدیدی دارد. عوارض نه به این معنا که فقط برای خودشان بترسند، بلکه عوارض از این حیث که نمیدانند چشماندازش چیست. این حرکت و این اعتراضات وجه سلبیاش بسیار قویتر از وجه ایجابی آن است؛ اینکه بتوان تصویری را از وضع مطلوب به جامعه عرضه کند مثلا همین شعار «زن، زندگی، آزادی» در حد شعار، تصویر جذابی است، ولی ترجمهی عملی برای کسی نشده؛ شاید هم ممکن نبوده که بشود! چون سیاستمدار و گروهی در صحنه باقی نمانده که این کار را بخواهد بکند!
- نکته دوم اینکه هر کسی به دلیلی ابهامش نسبت به این جریان بیشتر شد؛ مثلا بعضیها به دلیل شعارهای هتاکانهای که داده میشد، بعضیها به دلیل اتفاقاتی که رخ داد که مثلا من میتوانم بگویم ماجرای جام جهانی فوتبال خیلی اثر منفی داشت، اتفاقاتی که در کرج رخ داد و حالا دو نفر هم اعدام شدند؛ اینها اثرات منفی و ابهامآمیز روی افراد داشت. این هم به دلیل اینکه ساختاری که بر این اعتراضات حاکم بود، ساختار غیرقابل کنترلی بود. برهمین اساس این ساختار نمیتوانست تداوم پیدا کند. گرچه قرار نیست مردم جامعهشناس باشند، ولی به شکل غریزی این چیزها را متوجه میشوند و اصلا نیازی نیست که شما تحلیل جامعهشناسی بکنید. بنابراین معتقدم دلیل اصلیای که مردم همراهی عملی نکردند، این بود که چشماندازی نمیدیدند. فکر میکنم اگر چنانچه این عدم چشمانداز ادامه پیدا کند، و نیز اصلاحاتی هم در طرف حکومت رخ ندهد و مردم امیدی پیدا نکنند، طبعا دفعه دیگر کسانی که عملا هم به این جریانات ملحق میشوند تعدادشان بیشتر خواهد بود.
* شما تحلیلتان از ماهیت این اعتراضات چیست؟ چنانچه میدانیم بالاخره در داخل فاقد لیدری و همینطور فاقد انسجام و فاقد تشکیلات است. چون مهمترین وجه یک جنبش انسجام و انضباط آن است، بنابراین عدهای آن را حرکتی تودهای یا تودهوار میخوانند یعنی افرادی که از روی خشم وارد خیابان میشوند و اعتراض میکنند. بعضیها آمدند اعلام کردند که دیگر ما جامعه تودهای نداریم و جامعه شبکهای داریم؛ اما شبکهای بیشتر صورت و شکل ماجراست ولی به لحاظ ماهیت، جایگزین تودهای یا سازماندهی شده، نمیشود. شما فکر میکنید این حرکت یک حرکت تودهوار است یا از انضباط مدنی هم برخوردار است؟
بعید میدانم شبیه به حرکتهای تودهوار که به جنبشهای قدیم گفته میشد، باشد. اما چرا به آن شباهت میدهیم؟ به دلیل همان ویژگیهایی که شما در آن میبینید (درست هم هست) که رهبری ندارد و تشکیلات ندارد؛ اما نهایت این است که کموبیش همهشان یک نوع ارتباطهای عرضی با هم دارند. اما این باز هم از یک ساختار سازمانی تبعیت نمیکند.
یکی از مهمترین مشکلات اینها این است که شکلگیریشان در فضای مجازی است. فضای مجازی لزوما با واقعیت تطابق ندارد. مانند آئینهای که محدب و مقعر هست. تصویر را چگونه مخدوش میکند، فضای مجازی هم این کار را میکند. ولی بدتر از آن این است که فضای مجازی در مجاز مرز داخل و خارج را برداشته، اما در واقعیت این مرز بهشدت متفاوت و تعیینکننده است. یعنی چه؟ یعنی شما در اینستاگرام یا توئیتر که میروید، آنجا دیگر بین یک نفری که در مرکز تهران نشسته یا در میدان دارد اعتراض میکند، با آن کسی که در لسآنجلس مثلا در یک کازینو نشسته و دارد توئیت میکند، این دو تا هیچ مرزی ندارند. جفتشان کنار هم دارند فعالیت میکنند. او در آنجا شاید پول میگیرد و این افراد در اینجا دارند هزینه میدهند؛ پس اینها در یک جغرافیای واحد ولی مجازی هستند. اما در واقعیت در دو جغرافیای کاملا متضاد قرار دارند. این دو نمیتوانند با همدیگر یکی شوند. اصلا هر کاریاش کنید، ایراد پیدا میکند. چرا؟ به دلیل اینکه کسی که دارد تصمیم میگیرد اولا شناختهشده نیست، مسئولیتپذیر نیست و هزینه نمیدهد. اما آن کسی که در کف خیابان است و باید اجرا کند، ماهیت ماجرایش بهکلی فرق میکند. چنین ساختاری بنیانهای این حرکت را تعیین میکند. علت این هم که فعالیت روی فضای مجازی قرار گرفت، این است که سیستم اجازه نمیداد در فضای واقعی این اتفاق بیفتد. این شکاف در اعتراضات ۸۸ وجود نداشت. ساختار از همان چیزی که میترسید، بدتر از آن نصیبش شد. بنابراین همه را سوق دادند به فضای مجازی. فضای مجازی را هم که نمیشود جلویش را گرفت. شما جلوی فضای مجازی را بگیرید، ماهواره را میخواهید چه کار کنید؟ صد تا چیز دیگر را میخواهید چه کار کنید؟
دهه ۴۰ یا دهه ۵۰ کسانی سرخط و رهبر مبارزه بودند که یک نخبه دانشگاهی بودند و میگفتند ما ۶ ماه تا ۲ سال بیشتر زنده نیستیم. یعنی تا این حد ازخودگذشتگی و ایثار و مسئولیتپذیری بود. الان میبینید کسانی که دنبال انجام برنامه خود هستند، پیادهنظامش در تهران باید هزینه دهد؛ اما آن کسی که دارد پول میگیرد یا دستور میدهد در پاریس یا در لسآنجلس یا یک جای دیگر نشسته و هم پول میگیرد و هم زندگی میکند و لذتش را میبرد. این وضعیت ساختاری تبعات بسیار سنگینی دارد.
به نظرم این مشکل اساسیای است که این جریان داشته است. البته این را هم معتقدم که بخش عمدهای از نیروهای داخل (آنهایی که در عرصه ماندند) ارتباطی با آن که در خارج است، ندارند اما حکومت و آنان که در خارج هستند این دو تا را یکی تلقی میکنند و بنابراین چوب وجود آنها را هم میخورند.
* درواقع همین یک مقدار مسئله را پیچیده و بغرنج کرده است. شما یک نیرویی دارید که وارد خیابان میشود و خطر میکند و شعارهای خاصی میدهد و در داخل هم هیچ رهبر و سازمانی ندارد و قاعدتاً نمیتواند هم داشته باشد، چون هدف مستقیم برخورد قرار میگیرد. اما در خارج از مرزها شما گروههای مختلف و چهرههای متنوعی را میبینید که همه به نحوی خودشان را صاحب آنچه در خیابان میگذرد معرفی میکنند و آن را به نفع خود مصادره میکنند؛ مثلا از حزب کمونیسم کارگری گرفته که فکر میکند یک فعالیت معطوف به ایجاد جامعه سوسیالیسی است تا رضا پهلوی و اطرافیانش که فکر میکنند این ماجرا یک ناسیونالیزم باستانگرایانه دینگریز است تا سازمان مجاهدین که بالاخره براساس منویات خودش میگوید که برای به قدرت رسیدن آنهاست. تا افرادی که با سابقۀ اصلاحطلبی رفتند خارج و جمهوریخواه هستند و فکر میکنند که این یک مرحله گذار دموکراتیک برای رسیدن به بعد از جمهوری اسلامی است و همه اینها درواقع ضمن اینکه با هم تنشهایی دارند، دائما از وحدت هم حرف میزنند. بعد هم چه بخواهیم چه نخواهیم به دلیل بسته بودن فضای رسانهای داخلی و باز بودن فضای بیرونی، غیر از فعالیت در شبکههای مجازی، آنها شبکههای تلویزیونی هم دارند که شب تا صبح در خانههای مردم روشن هست. به هر حال چه بخواهیم چه نخواهیم آنها خودشان را نماینده تبلیغاتی این اتفاق میدانند. آیا این موجب نشده که این اعتراضاتی که ممکن است هیچ ربطی هم نداشته باشد دائم به آنها منتسب کند؟ و بعد، آیا این انتساب باعث نمیشود که بسیاری از همین مردمی که بالاخره فارغ از این دیدگاهها دوست دارند اعتراض خود را به صورتی مدنی به نمایش بگذارند، وارد ماجرا نشوند؟
باید انتخاب کنیم. خیلی شرایط وجود دارد که اصلا گریزی از آن نیست. اصلا چرا این اتفاقات رخ داده است؟ یک دلیل این هست که رادیو تلویزیون آزاد در دسترس نیست. پس هر کسی مجبور میشود که برود رادیو تلویزیون دیگر و شبکههای مجازی را نگاه کند. دیگر نمیتوانید بگویید آنها دارند توطئه میکنند. ۲۰۰ کشور در دنیا هست. الان بیبیسی را نگاه کنید! یادم هست هفتهشت سال پیش تعدادی از رادیوهایش را تعطیل کردند. بعد تلویزیونهایش را هم اخیرا دارد تعطیل میکند. اما بخش ایران را نگه میدارد! این به دلیل این نیست که آنها فقط دنبال توطئه در ایران هستند. البته ممکن است این هم باشد. به دلیل این است که فکر میکنند رسانهشان خریدار دارد. وقتی که رسانه خریدار داشته باشد، راه میاندازند. چرا خریدار دارد؟ بهخاطر وضعیت رادیو تلویزیون در ایران. یا الان سیاست هم در حال کوچ کردن به خارج است، چرا؟ به دلیل اینکه شما فعالان سیاسیتان را در داخل میزنید. وقتی که حکومت میزند، باید انتظار داشته باشد. به هر حال ملت که بدون رهبران و چهرههای سیاسی نمیتوانند کاری را پیش ببرند پس میگردند دنبالش و پیدا میکنند.
این را میخواهم بگویم که این در واقع انتخابی است که تحمیل شده است. این کلمه یک مقدار هم متناقض است؛ ظاهرش انتخاب است ولی تحمیل شده، بله، این عوارض را کاملا دارد. حکومت هم شاید بدش نیاید که این اتفاقات را به خارج منتسب کند ولی واقعیت این است که این وضعیت هزینه دارد و هزینهاش را مردم دارند میدهند. حال اینجا مردم چه کار میتوانند بکنند؟ فرض کنیم یک کسی میخواهد اعتراض کند و اصلا هم کاری به این شبکههای ماهوارهای و توئیتر و اینها ندارد. این چطوری میتواند در این مملکت یک کاری بکند و صدایش از داخل دربیاید؟! بنابراین میخواهم بگویم اینها گریزناپذیر است. هیچ کاریاش نمیشود کرد.
* همان وضعیت اصطلاحاً گریزناپذیر، پیامدهایی دارد که میتواند قابل توضیح، قابل تبیین، قابل هشدار، قابل نقد و قابل آسیبشناسی هم باشد. به هر حال در بیرون، وقتی که شما یک فضای تبلیغاتی را بهدست بگیرید و اطلاعرسانی منحصر به چند تا شبکه خاص بشود، اینها میتوانند خواستهای داخلی را جهت بدهند و این برخی اوقات واقعا موثر است و درواقع هم آن حرکتی را که میتوانست مسالمتجویانه باشد، در پارهای موارد تبدیل به چیزی کردند که گویی اولین خواستهاش سرنگونی سیستم هست، درحالیکه امکانات سرنگونی هم بهنظر میآید برای این نیروها وجود نداشته باشد. این رسانهها سعی کردند به هر حال فضا را به سمتی ببرند که از این اعتراضها معطوف به یک سلسله اصلاحاتی در سیستم نشود و حتی چهرههایی را که این نوع علاقهمندی از خود نشان دادند، اینها را بهعنوان نیروهای وسطباز و نیروهای در خدمت حکومت معرفی کردند و خیلیهایشان را از میدان به در کردند. این یک تبعاتی دارد؛ هم برای آن نیروی معترض و هم برای بقیه نیروهایی که میخواستند نقش سومی را اگر فرض کنیم بازی کنند، این مسئله سرانجامش میتواند خیلی پرمخاطره باشد و اینها اجازه کمترین نقد را هم نمیدهند؛ یعنی این حرکتی که در خیابان اتفاق افتاده بالاخره خواهناخواه نقاط قوت و ضعفی داشته است. این را آنچنان تقدیس کردند که گویی هیچکس هیچ اشارهای نباید بکند که این ممکن است نقطه ضعف، کاستی و کمبودی داشته باشد و بعد این فضا را بهصورت یک فضای دوقطبی آنتاگونیستی حق و باطل کامل درآوردند، تحلیلتان از آسیبهای این وضعیت چیست؟
اگر من بخواهم فقط یک ایراد اساسی در مورد این جریانات اعتراضی بگویم، همان بستن دریچه پرنعمت نقد روی خودشان است. این به نظرم یک قاعده است. هر حکومت و جریانی که نقد، بهخصوص نقد از درون (حالا نقد از بیرون که اصلا جای خودش را دارد و به کسی ربطی ندارد) را محدود کند، قطعا بداند اشتباهاتش بیشتر از مواضع صحیح و درستش خواهد بود. یکی از مواردی که در جریان جنبش چریکی ایران مطرح است، همین بود که اگر یک کسی نقدی داشت (ولو اینکه از خودشان باشد)، فوری میگفتند این خردهبورژوا است و خصلتهای خردهبورژوا دارد (با این برچسبزدنها روبهرو میشود) و باید برود کارگری کند و خلاصه نابودش میکردند و میرفت.... چه زمانی توانستند نقد کنند؟ سال ۵۵؛ بعد از آخرین مرحلهای که حمید اشرف و برخی دیگر نابود شدند، و دیگر چارهای غیر از نقد و تجدیدنظر نمانده بود. بعد معلوم شد که قبل از آن، جریانهای انتقادی بوده که اگر گوش میکردند اصلا به این مرحله نمیرسیدند.
من معتقدم جریان اصلاحات هم نه به آن شدت، این وضعیت را داشت. مهمترین مسئله نقد درون است؛ نه فقط نقد، اقدام هم هست. یعنی چه؟ اگر مثلا من در یک جریان فعال هستم و حتی از این جریان دفاع میکنم، حق و لازم هم هست که اولا نقدش کنم و هیچ ایرادی ندارد. ثانیا اگر هم نقد میکنم، در یک مقاطعی باید اقدام هم بکنم. اگر فکر میکنم یک کاری خیلی زشت و نادرست است، جلوی آن بایستم و اعلام کنم.
من در جریان انتخابات ۱۳۸۰ چه کاری کردم؟ در نقد حضور انتخاباتی آقای خاتمی یک نکاتی را گفتم و حالا ایشان به هر دلیلی گوش نکردند و ایرادی هم ندارد. ولی مجموعه اصلاحطلبان به این نتیجه رسیدند که شرکت کنند و من هم فعال بودم. اما در یک مقطع دیگری دیدم که اینجا پاسخ به نقد اصلا وجود ندارد؛ مثلا در جریان ۸۸ یک نامه مفصلی نوشتم و آنان وقعی ننهادند و جواب ندادند، دیگر با آن جریان همراهی نکردم. در چنین مواردی نبایستی سکوت کرد. به نظر من با نفی نقد به این حرکتها، آنها عین حکومت میشوند. حکومت را هم بخواهید نقد کنید، میگفتند در این شرایط حساس و در این برههی حساس نباید نقد کرد یا منتقد را محکوم میکنند!
بزرگترین ایراد هر حرکت و جنبشی به نظر من بستن دریچه نقد است؛ هم نقد تئوری و هم نقد عملی. بهعنوان مثال؛ یک چیزی که برای خود من خیلی عجیب بود، این قضیه بستنی میهن بود. ببینید! اگر یک جریانی فکر میکند که پایگاه مردمی دارد، قطعا باید به این نتیجهاش ملتزم باشد. یعنی چه؟ یعنی اینکه مطمئن باشد اگر یک کارخانهای مثل میهن که هزاران کارگر دارد، اگر میتواند در این جریان اعتراضات و سرکوب وارد شوند، اصلا نیاز نیست کسی فیلم بگیرد، خود آن کارگرها و کارخانهها ورود میکنند. اما من نمیدانم رقابتهای خارجی یا داخلی بوده به هر حال یک چیزهایی هست دیگر که اطلاعاتش را ندارم، فیلمی که هیچ ادعایی را اثبات نمیکند را منتشر میکنند بعد یک کارخانه را زمین میزنند یا اینکه حداقل سعی میکنند زمین بزنند و هیچ کس در برابر این واکنش نشان نداد. در عین حال که مطمئنم خیلیهایشان هم اتهام را قبول ندارند. اما چرا سکوت میکنند؟ این نکته مهم است. یک نوع استبدادی یا یک نوع ترس و یک محافظهکاریای در آن وجود دارد که دقیقا ما به دلایل همینها به حکومت انتقاد داریم. حالا چطوری این جریان خودش اینها را به شکل بدتری انجام میدهد.
* در فضای فعلی در داخل کشور شخص خاصی در میان معترضان نیست که برویم بگوییم که چرا نقد نمیپذیری، چون تشکیلات و رهبری ندارد. در مقابل؛ مدعیانی که در بیرون از کشور هستند، این فضا را ساختند که اگر کسی دلبستگی به این حرکات خیابانی دارد و منتقد است، وظیفه خودشان میدانند که بهطور خصوصی با منتقدان تماس بگیرند و آنها را نهتنها از نقد که از هرگونه احتیاط هم بر حذر دارند و آنها را وادار به سکوت کنند. حال فرض کنیم فضا به سمت اصلاح از درون نرود و این داستان بر اساس سخنان شما دوباره برگردد و حتی مردم هم به آن بپیوندند. با توجه به اینکه تشکیلاتی در داخل نیست، جایی هم نیست که نقد کنید و توضیح بدهید و بالاخره بخواهید یک انضباطی را تعریف کنید که نتیجه بدهد، و از طرفی هم بیرونیها هرکدام اهداف خودشان را دنبال میکنند، دعوای قدرت دارند و خیز کردند که مثلاً حمایت این کشور و آن کشور را جلب کنند و البته نمیدانیم میخواهند چهکار بکنند. با این وضعیت یعنی بیانضباطی و با این عدمتحمل حرفهای متفاوت و نوع برخورد تهاجمی که صورت میگیرد، به نظر شما نتیجهاش بهجز نوعی هرجومرج بیپایان چه خواهد بود؟
زاویه دید دیگری هم در اینجا میتوان مطرح کرد. من کاری به آنهایی که اغلب در خارج نشستهاند و مدعی هستند که به این جریانها شکل میدهند، ندارم. نگاهم معطوف به همه نیروهایی است که در داخل و برخی از نیروهای تعهدپذیر که در خارج متعهدانه و مسوولانه به موضوع توجه دارند و چهره شناختهشده هم هستند و از این جریان به معنای اعتراضیاش دفاع میکنند و ابایی هم ندارند. ازجمله تعداد قابلتوجهی از فعالان سیاسی و مدنی و اجتماعی و دانشگاهی و هنرمندان. بنده هم دارم نقد میکنم و درعینحال از وجه اعتراضی و سازنده این جریان هم دفاع میکنم. میگویم این معترضان حقی دارند، زیرا بخش بزرگی از جامعه را ندیده گرفتند و معتقدم که نباید سکوت کرد.
از سوی دیگر معتقدم اساساً وزن نیروهایی که در داخل هستند قابلمقایسه با آنهایی که در خارج هستند، نیست. اینها اثرگذارند و نباید در برابر خطاها سکوت کنند. اینها میتوانند از یک جریان اصیل دفاع کنند و هیچ ایرادی ندارد که خوب هم هست، اما درعینحال میتوانند نسبت به ایراداتش موضع انتقادی هم داشته باشند. این شهامت، صداقت و اصالت کار آنها را میرساند. چنین افرادی زیاد هم هستند، اما بهدلیل آن استبدادی که از سوی عدهای ایجاد شده که توضیح داده شد یا ملاحظاتی که دارند، سکوت میکنند. به نظرم باید با این شرایط مقابله کرد. من فکر میکنم اگر این جریان به همین شکل بخواهد ادامه پیدا کند، سرنوشتش همین است و هیچ اتفاقی متفاوت از آنچه گفته شد، پیش نمیآید. معتقدم مردم خواهان یک نوع مصالحه و سازش هستند، اما بهمنزله این نیست که لزوماً این مصالحه و سازش محقق میشود. انگار که بگوییم بچههای ما دوست دارند به دانشگاه بروند. دوست دارند، اما باید درس بخوانند و باید وقت بگذارند و از تفریحشان و بسیاری موارد دیگر بگذرند تا به دانشگاه خوبی بروند. من معتقدم که مصالحه در داخل گریزناپذیر است و بخش عمدهای از نیروهای سیستم هم این را ترجیح خواهند داد. بخشی از این امر محصول کوشش معترضین و منتقدین است که معطوف به این هدف باشد.
* گریزناپذیری، یعنی محقق میشود؟
بله؛ گریزناپذیریاش در شرایطی است که گزینههایی باید روی میز باشد، آنهم از طریق نیروهایی که ظرفیت و اراده پیشبردن این برنامه را دارند. من تردید ندارم بخش اعظمی از اعتراضکنندهها هم نگاهشان کموبیش همین است. پس اگر اتفاقی در سطح بینالملل (مانند درگیری) رخ ندهد، معتقدم نیروهایی که خواهان تفاهم و اصلاحات (اصلاحاتی که قبل از انتخابات رخ دهد و نه از طریق انتخابات) هستند، در صورت وقوع چنین تحولی از آن استقبال میکنند. نظرسنجیها هم تقریباً همین را با وضوح نشان میدهند که این بخش وزنشان بیشتر از هر نیروی دیگری است، اما مشکل این است که این بخش به دلایلی به حاشیه رفتند یا سکوت کردند و در عرصه نیستند.
آن دوگانهای که شما در پرسش خود طرح کردید، نهایتِ هر دو سویش نابودی کشور است چه بگوییم که این شکل از کنشگران سیاسی غیرمسوول در خارج بخواهد عمل کند و چه بگوییم که حکومت همین وضع و سیاستهای خودش را ادامه بدهد و جلو برود.
ولی گزینه سوم مجموعهای از نیروهایی است که طیف گستردهای از جامعه را هم شامل میشود؛ اگر وارد میدان شوند و یک ایده اجرایی و روشنی را برای عبور از این وضعیت نشان دهند؛ میتوان تغییر شرایط را امید داشت. فکر نمیکنم جامعه ایران تحمل بدتر از وضعیت فعلی را داشته باشد. ممکن است اوضاع بدتر شود، ولی دیگر تحملپذیر نیست در نتیجه آن جامعه یا به انفعال یا خشونتهایی میرسد که واقعاً هیچ آیندهای برای جامعهمان ندارد.
* بههرحال بسیاری تا پیش از وقایع اخیر استانداردهایی در رفتار اجتماعی سیاسی قائل بودند و به آن اصرار میکردند پرهیز از خشونت، مداراجویی، تساهل و تسامح در مقابل آراء متفاوت و گرایشهای متفاوت اما برخی از آنها بعد از این وقایع اخیر، همه را فراموش کردند و با کوچکترین انتقادی موضع شدید میگیرند و میگویند به هر قیمتی باید حمایت کنیم و البته معلوم هم نمیشود دقیقاً چه حمایتی انجام میدهند چون معمولاً در خانههایشان هستند و این رفتار تاریخی است. بسیاری از روشنفکرها و نیروهای سیاسی وقتی یک اتفاقی در خیابان شکل میگیرد، بینهایت مرعوب آن میشوند حالا یا بهدلیل اینکه هیچ توانایی عملی ندارند و خودشان هم فکر میکنند که اتفاق خیلی خارقالعادهای است و یا بهدلیل اینکه کلاً شهامت لازم را برای انتقاد از بخشی از مردم ندارند چون مردم در این فرهنگ همیشه مقدس بودند. درحالیکه میدانیم این مرعوبیت عوارضش را نشان میدهد چون انتقاد از جریانها و سیستمهای سیاسی در یک دورهای پرهزینه است معمولاً افراد کمی آن را انجام میدهند و یا کسی آن را انجام نمیدهد؛ ولی در دوره دیگر و زمانی که هزینهزاییاش از دست میرود و آن موقع این زبانها به انتقاد تندوتیز روی میآورند. نظر شما درباره این مقوله جامعهشناسی این وضعیت چیست؟
مساله برای من عقیده و تئوری و اینها نیست؛ یعنی اینکه یک عدهای بنشینند ژان ژاک روسو را بخوانند و به آزادی برسند، این شوخی است. اینها چیزهای نظری است. آزادی در غرب هم پیش از اینکه محصول اندیشه اندیشمندانش باشد، یک ریشه اجتماعی موازنه قوا داشت که دیدند نمیتوانند همدیگر را حذف کنند. بعد یا همزمان یا حتی پیش از آن دانشمندان وضعیت را تئوریزه میکنند و میگویند که دموکراسی درمان این درد است. چرا دموکراسی خوب است؟ واکنشی است به آن واقعیت اجتماعی، و ضروری هم هست. از ضرورت به دموکراسی رسیدند و نه از خوب بودن ذاتی آن.
بنا بر واقعیت اجتماعی ایران؛ ما باید به یکجایی برسیم که (فکر میکنم الآن این وضعیت وجود دارد و باید آن را خوب توصیف کرد) دریابیم کسی نمیتواند کسی را حذف کند. دموکراسی محصول این شرایط است. جنگهای ۳۰ ساله در اروپا بینتیجه بود هنگامی که پس از ۳۰ سال همدیگر را لتوپار کردند، دیدند که تا ۳۰۰ سال دیگر هم بجنگند، نمیشود و دیگر اصلاً کسی باقی نمیماند. گفتند پس بیایید باهم بنشینیم و سازش کنیم.
میخواهم بگویم مشکل بخشی از روشنفکران ما این است که آزادی را از روی کتاب میخواستند منتقل کنند. این شدنی نیست. مثل حاکمیت قانون. حاکمیت قانون محصول ساختاری است که متناسب با حاکمیت قانون است، و نه ذهن الف و ب.
فکر میکنم که انتخابات ۱۴۰۰ یک آزمون نهایی برای این ایده بود که شما میخواهید دیگران نباشند؟ پس نیستیم. باشد ببینیم چهکار میکنید. من همان زمان یک متنی خطاب به شورای نگهبان نوشته بودم که وقتی شما به آن چیزی که میخواهید، برسید؛ تازه متوجه میشوید که عجب جای بد و وحشتناکی است.
معتقدم این اتفاق در درون سیستم (منظورم فقط دولت و حکومت نیست؛ منظورم درون مجموعه طرفداران سیستم است) افتاده است که نمیشود یک گروه باشد. این گزاره اگر نزد مخالفها هم عینیت یابد و بسط داده شود و واقعیت موجود جامعه بهخوبی توصیف شود نتیجهبخش است و به نظرم این پایه واقعیت دموکراسی است. ممکن است یک روستایی هم همین را خوب بفهمد و اصلاً نیاز به خواندن نوشتههای عجیبوغریب غربیها و شرقیها نداشته باشد، و فکر میکنم علتش تجربه زیسته ما است.
اگر کسانی با این رویکرد موافق نیستند طبعاً نقد کنند خیلی هم خوب است. ولی اگر غیر از این است، و قبول دارند برویم دفاع کنیم، قبول کنیم و بگوییم که باید جلوی اقدامات نادرست ایستاد. برای مثال فلان شرکت (من اصلاً اطلاعات جزئی از این شرکتها ندارم و بیشتر از بیرون نگاه میکنم) که مدیر روابط عمومیاش هم زندان بود، را میزنند و تخریب میکنند؛ میفهمیم که پشت ماجرا چیزهای دیگری قرار دارد. در این شرایط نمیفهمم چرا باید سکوت کرد؟ اصلاً این سکوت در این اوضاع بد اقتصادی به که و به چه چیزی خدمت میکند؟ معلوم است که یک عدهای میخواهند اقتصاد را هم بزنند. حتی بخش خصوصی. باید واکنش مناسب و منطقی داشت. هم در دفاع و هم در نقد. لازمه دفاع منطقی، نقد درست است.
* این شاید کمی بحث را به انحراف ببرد. عوامل ذهنیِ استقرار یک دموکراسی هم واقعاً کمتر از عوامل عینی نیست.
طبعاً حرف شما را رد نمیکنم. میخواستم بگویم، اگر عوامل عینی نباشد، عوامل ذهنی روی هوا میماند. بههرحال باید عوامل ذهنیاش را هم تقویت کرد.
* آنطرفش هم هست؛ یعنی شما اگر واقعاً پلورالیزم یا تساهل و نتیجههایش را در ذهن نداشته باشید، به فرض هم که یک توازنی هم ایجاد شود، فوراً عدهای میخواهند آن را به هم بزنند.
بله؛ من این را رد نمیکنم ولی میخواهم بگویم این دو تا لازم و ملزوم هستند و حتی همدیگر را حمایت میکنند. برگردم به ادامه بحث. نباید اجازه داد که افراد ساکت شوند. برای نمونه باید چند رفتار ناصواب نقد جدی میشد. طی این مدت رفتارهایی رخ داد که بهدلیل همان فقدان رهبری مسئولانه بود و اینکه بیشتر برای روحیه دادن و اینها بود، ولی بعداً عوارض خود را ایجاد کرد. اولینش اتفاقات کرج بود که تا کنون دو جوان هم اعدام شدند. پس از اتفاقات کرج؛ حس کردم در فضای عمومی کسی در علن با این رفتار مخالفت نکرد؛ اما از روی قرائن و شواهد تردید نداشتم این موجب عقبنشینی خیلی نیروها از ماجرا میشود و اتفاقاً از کرج به بعد است که نتایج عملی تغییر نگاه را میبینیم. حتی نیروهای در میدان بدون اینکه حرفی بزنند، عملاً تجدیدنظر کردند و راهپیماییهای سکوت به یکشکلی پاسخی برای پرهیز از این خشونت بود. بنابراین و اتفاقاً به همین دلیل باید بیشتر به نقد توجه کنند، وگرنه خیلی راحت هر کسی میتوانند این وضع را ایجاد کنند و حتی ممکن است چنین کارهایی را طرف مقابل برنامهریزی و اجرا کرده باشد.
مورد بعدی قضیه فوتبال بود. ببینید! وقتی که ایران و آمریکا مسابقه دادند و آمریکا برد، قبلش ایسپا یک نظرسنجی کرده بود و در آن گفته بود که مثلاً حدود (حالا عددش را دقیق یادم نیست) ۳ یا ۵ درصد طرفدار این هستند که آمریکا برنده شود. بعد؛ آن شبی که آمریکا برنده شد، جاهای زیادی در خیابانها ترافیک شد و بوق زدند. بعد خیلیها فکر کردند که آن نظرسنجی غلط است؛ بنابراین اعتماد پیدا کردند که نه، آنها ۵ درصد نیست و خیلی بیشتر از این است. درحالیکه اصلاً اینطوری نبود به خاطر اینکه طرف درکی از عدد و رقم ندارد و نمیداند ۵ درصد مربوط به کل کشور بود و نه شمال تهران بعلاوه دقت ندارد ۵ درصد جمعیت یعنی چقدر! در همین تهران اگر ۵ درصد مردم با خودرو به خیابان بیایند، انقدر زیاد میشوند که همه خیابانها را بند میآورند. یکچیزی حدود ۵۰۰ هزار نفر ممکن است بشوند. درحالیکه آنان چند هزار نفر بودند که این کار را کردند. این برداشتهای نادرست و عمل بر اساس آنها آثار منفی بر جریان اعتراضی داشت که متوجه آن نبودند. برخی نیز با بیتجربگی سیاست را بیش از ظرفیتش به حوزههای غیرسیاسی بردند. وقتی سیاست به حوزههای غیرسیاسی وارد شود معلوم است چه عوارضی پیدا میشود. این هم به نظر من خیلی لطمه میزند.
مورد دیگری که در شرایط فعلی لطمه وارد میکند این اعتصابات بود. این اعتصابات هر دو طرف را دچار بحران کرد. حالا مثلاً یکبار یک روز بگویند که مغازهها را ببندید و میبندند. وقتی شما میآیید برای سه روز تکرارش میکنید، بهاشتباه تصور میکنید هر کرکرهای که بسته است یعنی همراهی؛ درحالیکه واقعیت این نیست. شاید به یک ملاحظات دیگری مغازه بسته است و حتی آنهم که محل کسبش باز است، ممکن است به یک ملاحظات دیگری باز گذاشته باشد. میخواهم این را بگویم که این نوع شیوهها منشأ ایراد و اشکال میشود. آدمهایی را با شما بد میکند که شما آنها را نمیبینید و متوجه نمیشوید. در هر مرحله عدهای را با شما مخالف میکنند که آنان را نمیبینید ولی پس از مدتی متوجه میشوید که افراد زیادی نماندهاند.
* این شیوهها ابتکار کیست؟ ابتکار تکتک آن آدمهایی است که در خیابان هستند یا ابتکار یک کسی در بیرون از این موقعیت؟
لزوماً ابتکار کسانی که شناختهشده باشند نیست. این یک ساختار است؛ وقتی که ساختار سیاستورزی این باشد که هیچکسی مسوولیت نداشته باشد، همه میخواهند از هم جلو بزنند. مثلاً طرف میرود خبر میدهد دیروز یکی را زدیم، ترور کردیم. بقیه هم آن را به اشتراک میگذارند کیف میکنند و بعد هم معلوم میشود دروغ بوده است! خبرساز به هدفش که فالوئر بیشتر است رسیده؛ این بقیه هستند که متضرر میشوند. حتی ممکن است هرکسی حتی در میان مخالفان این بازیها را با آنها درآورد. این ساختار پراکنده، همانی که شما ممکن است بگویید تودهای یا آنها بگویند شبکهای هیچ فرقی نمیکند، این ساختار کلاً نمیتواند بهتنهایی موجد یک حرکتی سازنده و به نفع جامعه و کشور باشد. البته اینها خودشان هم میدانند و بیشتر دنبال این هستند که خارجیها بیایند یک گروهی را بهعنوان رهبر جا بیندازند. فکر هم نمیکنم جامعه ایران چنین چیزی را بپذیرد. البته ممکن است انقدر در برابر اصلاح مقاومت شود که یک روزی مردم آن را هم بپذیرند. این را من نمیدانم، ولی تمام امید این است که اتفاقات در داخل رخ بدهد و به نفع همه باشد.
* در داخل هم بخواهد رخ بدهد، به نظر میآید که عوامل دیگری باید دخالت کنند چون خودِ این حرکت معترض که رهبرانی ندارد که در داخل با آنها صحبت و گفتگو کنید و بگویید شما بیایید و خارجیها مورد اعتنا نیستند. پس این مستلزم شکلگیری یک نیرویی است که با آن گفتگو شود. چون این هم نیست و نمیگذارند در داخل شکل بگیرد، از طرفی ما در بیرون میبینیم که فشار کشورهای اروپایی و آمریکا روی جمهوری اسلامی دارد تشدید میشود و با همین چهرههایی که خودشان را بهعنوان رهبران این جنبش معرفی میکنند، دیدار میشود و ظاهراً یک تلاشهایی برای مثلاً گرد آوردن اینها هم هست چنانچه در داخل هم این تحلیل به وجود آمده که آن را جدی گرفتند فضای بینالمللی میخواهد به آن افراد مشروعیت بدهند و بهنوعی اعتراضات داخلی را بهدست بگیرد. این را شما چقدر جدی میبینید؟
من چون مسائل خارجی را با دقت پیگیری نمیکنم، نمیتوانم اظهارنظر کنم ولی برحسب اتفاقاتی که در کشورهای دیگر رخ داده این یک امر طبیعی است که آنها این کار را بکنند؛ اما ۱) معتقدم در شرایط کنونی وزن سیاسی داخل بههیچوجه قابلمقایسه با خارج نیست و ۲) برخلاف خیلیها، حکومت را یک ساختار فردی و صرفاً متکی به نیروی نظامی نمیدانم. آنها سر جای خودشان هستند و ساختار حکومت یک عقبه اصولگرا با یک عقبه مذهبی دارد که آنها نقش مهمی در سرنوشت تصمیماتی که ساختار میخواهد بگیرد، دارند و به نظر من اهمیت این جریان اخیر در این شکل سیاسیاش نیست؛ بلکه اهمیتش این است که اسطوره یکدست شدن را بهکلی خراب کرد. این اهمیتش است و وقتیکه آن شکست، یعنی اینکه این مجموعه نیروها منفعل نمیمانند که اجازه بدهند برایشان در خارج اینطوری تصمیم بگیرند و کاری بکنند اما بدون آنها هم نمیشود کاری کرد نه بدون آنها، بلکه بدون اصلاحطلبها و بدون فراتر از اصلاحطلبها (خیلی فراتر). من اصلاً ناامید نیستم و فکر میکنم که بخش اعظم سیستم کلاً متوجه شده (بهتر است بگویم بخش قاطع) که مطلوبیت یکدستی یک توهم و خیال بود. یکدستی هیچ منفعتی برای این کشور ندارد. کارایی هم ایجاد نمیکند که تازه ضد کارآیی هم ایجاد میکند؛ یعنی حتی بدتر از چنددستهگی است این چیزی بود که از قبل هم خیلیها میدانستند ولی چون آنها نمیدانستند، گفتند حالا خودتان بروید یکدست بشوید.
* از سوی مسئولان و تصمیم گیران گاهی میخوانیم یا میشنویم که آنها به این نتیجه رسیدند؛ اما به نظر میآید فضای موجود چندپاره شده است و امکان تصمیمگیری جدی ندارد، بر همین اساس هیچ حرفی نمیشود زد که مثلاً فردا تصمیم میگیرند فلان کار را بکنند؛ گویی نه میتواند تصمیم بگیرد و نه اگر احیاناً به تصمیم برسند، همین نیروهای اطرافشان بگذارند عملی شود. بنابراین سیگنالهایش میکس و درهمبرهم و متضاد را مشاهده میکنیم.
این درست است؛ ولی شما میتوانید این را با زمان قطعنامه هم مقایسه کنید. زمان قطعنامه هم همین چیزها وجود داشت. تقریباً از آخرین عملیات جدی (عملیات کربلای۵ در سال ۶۵) که در جنگ شد تا سال ۶۷ گرایش به این ایجاد شد که اینگونه جنگ فایدهای ندارد و نمیشود ادامه داد. در آن ۵ ماه آخر، بازتاب ذهنی و عملی این گزاره در جبههها شدید بود و اگر کسی اطلاعات مربوط به جبههها را پیگیری کرده باشد، متوجه میشود که چقدر مثلاً خروج از جبههها یا چیزهایی شبیه به آن زیاد شده بود. بنابراین ما در جنگ هم این شرایط را شاهد بودیم و این با جنگ جهانی دوم فرق میکند که یک نفر آنجا بود و ایستاد و آخرش هم خودکشی کرد. در ایران به نظرم چنین اجازهای داده نمیشود و حتماً تصمیم میگیرند و این شروعی است مانند شروع آن ۵ ماهه در جنگ که یکجایی این اسطوره جنگ جنگ تا رفع فتنه در جهان، شکست که شاید ابتدای سال ۶۷ بود.
* آن حد وسط قابلدستیابی در این شرایط با توجه به فضای ملتهبی که هست درحالیکه احزابی هم وجود ندارند، چیست؟ آیا برای این حد وسط، طرف گفتگویی از جانب حاکمیت هم قابلبرداشت است؟
اولین موردی پذیرش طرف مقابل به این گفتگو است. من الآن یک موبایلی دارم و شما میخواهید آن را بخرید. میگویم من که نمیخواهم بفروشم و هر قیمتی هم بدهی، فایدهای ندارد. اصلاً من این را نمیخواهم بفروشم. اما هنگامیکه به شما میگویم بنشین درباره قیمت صحبت کنیم، آغاز راه است. ممکن است صحبت کنیم به توافق نرسیم و یا ممکن هم هست به توافق برسیم. پس ابتدا پذیرش اصل است. حد وسط از خلالِ موازنه قوا و گفتوگو بهاصطلاح نفع جمعی بهدست میآید. به همین دلیل من مخالف هستم که الآن کسی حد وسط تعیین کند، به خاطر اینکه سیاست یک امر مشارکتی و گفتگویی است نه یک امر تکنیکال و فنی. بهمحض اینکه سیستم بداند نمیتواند به این راه ادامه دهد، خودش راهش را پیدا میکند و هیچ مشکل خاصی نخواهد داشت.
ما باید بدانیم که سیستم سیاسی مثل یک موجود زنده عمل میکند. موجود زنده در برابر پدیدههای بیرونی واکنش نشان میدهد. همین الآن در این جریان، بخش عمدهای از این موجود زنده واکنش مثبت نشان داد. مثبت از این حیث که پذیرفتند یک چنین چیزی هست و اصلاً نمیشود از آن فرار کرد و کنار رفت. آنهایی هم که حتی نمیبینند، به نظر من به یکشکل دیگری میخواهند با نامگذاری و این چیزها ماهیتش را تغییر بدهند.
بنابراین من معتقد هستم که در این مرحله به این موارد فکر نکنیم و فقط به این فکر کنیم که راهی را برویم که سیستم اگر بخواهد جواب مثبت بدهد، برایش معقولانه و بهصرفه باشد. یک وقتی شما میخواهید این موبایل را از من بگیرید. در اینجا خریدوفروش موضوعیتی ندارد، زورتان رسید میگیرید و زورتان نرسید نمیگیرید. یکوقتی میخواهید بخرید؛ درست است که من نمیفروشم اما اگر دیدم که دیگر نمیتوانم آن را نگه دارم، پای مذاکره میآیم. مشکل این است که یک عدهای میخواهند بهزور بگیرند. این را که بخواهد بگیرد، آنسو تا آخرش میایستد. باید ببینید که او تصور میکند یک کسی پای خرید هست یا نه! آنجا دیگر معامله است؛ در سیاست همهجا معامله میشود.
* فرض کنید اگر این گفتگو شروع بشود، فکر میکنید به نیروهای خارج از سیستم بسط پیدا میکند؟
اولین گامی که حکومت کوتاه بیاید، به نظر من مخالفهایش پنج گام به سمتش میروند.
بیایید یکچیزی را فرض کنیم؛ من یکجا گفتم و حالا اینجا دقیقتر میگویم. شما فرض کنید ابتدای امسال (ابتدای ۱۴۰۰) رهبری نظام میآمدند در تلویزیون همین سخنانی که راجع به حجاب کردند که حجاب واجب است و خیلی خوب است و رضاشاه فلان کرده و همه این چیزها را میگفتند. اما وقتی که من میبینم بخش قابلتوجهی از زنان ما به این نمیپردازند؛ یعنی با این تفاهم ندارند و توصیفاتشان را هم ایشان بیان کردند از جمله اینها کسانی هستند که از خیلیها هم بیشتر در مراسم مذهبی گریه میکنند، این تعداد زیاد را که نمیتوان و نباید زندان یا مجرم کرد. به همین دلیل اجرای قانون حجاب از حیث حقوقی الزامی نیست و بعد برای پوشش یک قانون عرفی بنویسند که همه بپذیرند. حالا عرفی به هر شکلی که میدانید! در این صورت جامعه دوباره سرزنده شده بود. همان اتفاقی که در جنگ رخ داد. علتِ احیای انقلاب، پذیرش ۵۹۸ است. معنای اصلی ۵۹۸ عقبنشینی ایران نبود بلکه معنای اصلیاش این بود که یک قدرتی وجود دارد که در موقع ضرورت تصمیم درست میگیرد. این معنای اطمینانبخش برای جامعه و مردم مهم بود.
* مشکل این داستان این است که رسیده به همان بحث «اکل میت». اکل میت هم متأسفانه جواب نمیدهد.
الآن جواب نمیدهد؟
* چون ببینید این بحث اعدامها که دارد صورت میگیرد، این در سطح بینالمللی واکنشهای بسیاری ایجاد کرده است و تبلیغات پشت آن هم خیلی سنگین است و این گفتگو را هم روزبهروز سختتر خواهد کرد؛ بعد در مسیری که در حال پیشروی بود؛ اولین موضوع موردبحث و اعتراض یعنی میزان حجاب و نحوه برخورد آن دوباره به میان میآید و معاون دادستانی میآید یک بیانیهای داد که ما دستور برخورد با کشف حجاب را دادیم. در این شرایط و برای آخرین سؤال به نظرتان مسئولان و تصمیم گیران میخواهند چهکار کنند؟
ما بیشتر از اینکه اسیر اتفاقات بشویم، باید یک رویکرد تحلیلی داشته باشیم. از آن رویکرد نباید کنار برویم تا زمانی که شواهد صد درصد خلاف آن را ببینیم. برای اینکه اتفاقات جزئی ۱) معلوم نیست خیلی حسابشده انجام شود و ۲) معلوم نیست با آن برداشتی که ما داریم، آنها به فعلیت میرسد و ۳) معلوم نیست تداوم داشته باشد. بنابراین اینکه این آقا این را گفته و آنیکی این را گفته و دو نفر اعدام شده و کمتر شده یا زیادتر شده، اینها را حق نداریم ناقض رویکرد تحلیلی بدانیم. رویکرد تحلیلی باید مبتنیبر یک فرضیاتی باشد که به این راحتیها عوض نشود. آن رویکرد چیست؟ آن رویکرد چند تا قاعده دارد که گفتم؛
۱) هر سیستمی دنبال بقاء است. رهبری تا کنون دو سه بار گفتهاند «جنگ هم نمیشود». این جنگ هم نمیشود یک معنا دارد و معنایش این است که من هم بهگونهای رفتار میکنم که این اتفاق نیافتد. کسی به این نکته توجه نکرد! اتفاقا تحلیل ایشان هم درست بوده است. بنابراین ما نمیتوانیم از کنار اینها راحت بگذریم. پس بنابراین سیستم، دنبال بقا است و اگر اهدافی تعریف کرد، که متضمن بقایش نباشد، این شرط محقق نمیشود.
۲) ما فکر میکنیم ادامه این وضعیت بقاء سیستم را تأمین نمیکند. حالا یا ما درست فکر میکنیم یا غلط. اگر غلط فکر میکنیم که دیگر موضوعی برای بحث وجود ندارد؛ آنها بقاءشان ادامه پیدا میکند و معلوم است و به ما هم میگویند بروید بوقتان را بزنید.
۳) اما اگر درست فکر میکنیم که من فکر میکنم حتماً درست است و شواهد خیلی زیادی را میشود در تائید آن آورد، پس بنابراین باید ببینیم که اینها هم یکجایی به این نتیجه میرسند. اما آن کجاست که به این نتیجه برسند که تغییر خطمشی بدهند، آن نقطه به منتقدین و معترضین مربوط میشود که آیا گزینهی مناسبی که مقرونبهصرفه باشد جلوی اینها میگذارند یا نه!؟ این قاعده را باید بگیریم و جلو برویم. مثلاً شما اقتصاد را نگاه کنید؛ سیر اقتصاد در کل جهان در مجموع رو به رشد است، ولی یکجاهای بالا و پایین میشود. ما روی پایین آمدن نمیتوانیم بگوییم دنیا به آخرالزمان رسیده است. بعد از یک مدت دیگر بالا میرود و روی بالا هم نمیتوانیم بگوییم که دیگر دنیا بهشت شده است. ولی خط سیر تجمعیاش (خط کلی جمعی آن) رو به رشد است. به همین دلیل میخواهم بگویم که این تحلیل را دارم، بنابراین در مورد هیچکدام از خبرها به نحوی تحلیل نمیکنم که ناقض این ریشهی تحلیلیام باشد.
| |||||||
ايران امروز
(نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايتها و نشريات نيز ارسال میشوند معذور است. استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024
|