جمعه ۲۸ ارديبهشت ۱۴۰۳ - Friday 17 May 2024
ايران امروز
iran-emrooz.net | Thu, 03.11.2022, 10:08

راز این داستان چیست؟ / احمد زیدآبادی


جواد موگویی و شهرام گیل‎آبادی تجربه‌های شخصی خود را از نوع برخورد “لباس شخصی‌ها” با شهروندانِ “مظنون به اعتراض” در خیابان به رشتۀ تحریر درآورده‌اند.

منتقدان نظام سیاسی، پیش از این بارها در مورد این نوع برخوردهای زشت و زننده و غیرقانونی از سوی برخی ضابطان و افراد اصطلاحاً “لباس شخصی” نزد نهادهای مختلف شکایت برده‌اند، اما کمترین اعتنایی به حرف‌های آنها نشده است و در عوض خودشان به عناد و غرض‌ورزی متهم شده‌اند.

آقایان موگویی و گیل‌آبادی اما در شمار حامیان نظام سیاسی‌اند و به طور قطع، نه کمترین عنادی با حکومت دارند و نه می‌توان آنها را به غرض‌ورزی متهم کرد.

خب، پس چرا شکوائیۀ آنها شنیده نمی‌شود؟ چرا این رفتارها تکرار می‌شود؟ قطعاً مسئولان کشور نمی‌توانند مدعی شوند که از این نوع برخوردها بی‌اطلاعند و یا شرح این برخوردها صرفاً ادعایی از سوی افراد معاند و مغرض است. حامیان خود آنها از این همه زشتی و پلشتی به تنگ آمده‌اند و در این مورد افشاگری می‌کنند.

در تاریخ ایران هیچگاه رسم نبوده است که یک “فرد مذهبی” زبان به فحش زشت و ناسزای جنسی بگشاید. افراد مذهبی، فحش ناموسی را همیشه مصداق منکر و گناه می‌دانسته‌اند.اصلاً جامعه، افراد مذهبی را در درجۀ نخست از نوع بیان مؤدبانه‌شان تشخیص می‌داده است.

حال بعد از “انقلاب اسلامی” و تشکیل “جمهوری اسلامی” در ایران، چه اتفاقی رخ داده است که عده‌ای آن هم در نهادهای بسیار حساسی که با جان و مال و ناموس مردم سر و کار دارند، بدون هرگونه شرم و حیایی و با ادعای حمایت از دین و نظام دینی، ابتدایی‌ترین تعالیم دینی را زیر پا می‌گذارند و زبان به فحش‌های بی‌نهایت رکیکی باز می‌کنند که لات‌های محله هم از شنیدن آنها گوشش‌شان سرخ می‌شود!

راز این داستان واقعاً چیست؟ آیا مقام‌های کشور، خودشان چنین مجوزی به این افراد داده‌اند تا از هر طریق ممکن، منتقدان و معترضان و مخالفان را هتک حیثیت کنند و در هم بشکنند و بترسانند تا بدین وسیله، نظام حفظ شود؟ یا اینکه رشتۀ امور به کلی از دست‌شان خارج شده و عده‌ای با سوءاستفاده از موقعیت و مصونیت خود، حیثیت و کرامت شهروندان را زیر پا له می‌کنند؟

اگر موردِ اولی است، خب این چه نسبتی با دین دارد که نظام سیاسی، ماهیت خود را به آن نسبت می‌دهد؟ و اگر مورد دوم است، این چه نوع حکمرانی است که توان کوچکترین کنترلی بر نیروهای خود و بازداشتن آنها از نقض ابتدایی‌ترین حقوق شهروندی و بدیهیات قانونی و دینی را پس از محرز شدن رفتار زنندۀ آنها ندارد؟

با این وضع تأسف‌بار، چطور می‌توان انتظار داشت افرادی که اصولاً ادعای مذهبی بودن ندارند و بعضاً فحش و ناسزا را امری عادی تلقی می‌کنند، در خطاب قرار دادن مسئولان کشور خویش‌تنداری از خود نشان دهند و مراتب احترام و ادب را به جا آورند؟

این چه محیط آلوده‌ای است آخر؟

***

روایت شهرام گیل‌آبادی مدیر سابق رادیو جوان از برخورد ناجوانمردانه لباس‌شخصی‌ها

شهرام گیل‌آبادی

امروز رفتم روبروى دانشگاه تا کتاب بخرم. همه جا نیروهاى یگان ویژه بود و دخترانى که بى حجاب از کنار آنها مى گذشتند، با خودم گفتم ،”چه خوب که مدارا مى شود ؛”موتورى از پشت به من زد ، برگشتم جوانى با ماسک صورتش را پوشانده بود لبخند زدم گفتم: “ببخشید “گفت: “بى‌شعورى”! باز هم گفتم: “ببخشید”، گفت: “نه مثل اینکه نمى فهمى برو اینجا واینیسا “.

نمى خواستم تنشى ایجاد شود. در این حین دستش را روى کمرم گذاشت و گفت : “برو پى کارت بى شرف”، تا برگشتم شش لباس شخصى با ماسک دورم را گرفتند و من را به کرکره در مغازه چسباندند.

یکى از آنها گفت:”چه کاره‌اى بى شعور؟ “گفتم: “معلم دانشگاه “. سعى کرد تلفن همراهم را قاپ بزند ؛ یگان ویژه پلیس کنارشان ایستاده بود به این هفت جوان گفتم: “اجازه بدهید که من به این جناب سروان بگویم از شما شکایت دارم”

گفت:”هیچ گهى نمى خورى”! باز هم که به آرامش محیط فکر مى کردم گفتم ” باشه “کتابفروش انجمن حکمت که گاه از آن خرید مى کنم گفت : “استاد...”.

یکى از این جوانها به طرف من آمد گفت: مادر....”! چهره مادرم قدیسه ى پاکدامنى که پیکر فرزندش بعد از چهل سال هنوز از جبهه برنگشته با بیمارى حادى که دارد جلو چشمم آمد.

زنگ زدم به ١١٠، آن جوان نقاب دار و دوستانش در این فاصله دائم من را به کرکره مغازه مى کوبیدند و از هر ناسزایى برایم کم نگذاشتند.

جوان گفت :”زنگ بزن ببینم چه گهى مى خواهى بخورى، “گفتم “بالاخره مملکت قانون داره” گفت : “قانون ماییم ، مادر....”. تمام خون بدنم در صورتم جمع شده بود مى خواستم مثل خودش برخورد کنم. به زور مى خواست تلفنم و کیف کارتهایم را بگیرد.

یکى از آنها که پشت ماسک قایم شده بود و قدبلندى داشت گفت: “توهین به رهبرى کردى چوب توى آستینت مى کنیم ...”، خنده و گریه هایم قاطى شده بود،؛ کسى که با موتور به پایم زده بود سعى مى کرد توضیح دهد که چیزى نیست یک تصادف ساده بوده، ظاهراً دلش برایم سوخته بود.

گفتم “شما همه سن بچه من هستید، مادر من مادر شهید است.” اما دوستانش باور نمى کردند و مى گفتند: “معلمِ بى پدر و مادر “، به تنگ آمدم گفتم: “آقایان  من چهارده سالم بوده شاید هم کمتر به جبهه رفته ام و بسیجى جبهه اییم “جوانى که جلوى من ایستاده بود دست روى صورت من گذاشت و با پنجه هاى آلوده اش صورتم را محکم کنار زد.

گفت: “گه خوردى رفتى، حقوقشو گرفتى”، واقعا قلبم فشرده شد؛ شکستم. پلیس فقط نظاره گر بود . یکی گفت : “سى ثانیه وقت دارى گورت را گم کنى”. نمى دانستم باید بروم، بایستم، چه کنم؟

یکى از نیروهاى پلیس بطرى آبى به من داد و در گوشم گفت من عذر مى خواهم کارى از دست ما بر نمى آید. چند قدم فاصله گرفتم که یکى از پشت سر با حرص گفت: “مادر .....معلم .”

شکست خوردم.



 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024