iran-emrooz.net | Wed, 05.10.2005, 19:08
اوج و حضيض روشنفکران
آلکساندر گائولند/ مترجم: واهيک کشيشزاده
تاگس اشپيگل، برلن،٣٠ سپتامبر ٢٠٠٥
چهارشنبه ١٣ مهر ١٣٨٤
فرانسویها ولتر، مونتسکيو، ديدرو و دآلامبر را داشتند و مدتها پيش از آنکه باستيل سقوط کند و شاه سرش را زير گيوتين بگذارد، جمهوری فرانسه در انديشهی روشنفکرانش پرورانده شده بود. همه دورانهای تاريخی برآورندهی انقلاب در انديشه روشنفکران معتدل و افراطی نقش بسته بودند. ترس و وحشت ارتجاع پيروزمند که در سال ١٨١٥ قدرت را بازيافت چنان بزرگ بود، که واقعيات اجتماعی را تهديد آميز نمیدانستند، بلکه بازتاب آن در انديشه منتقدانشان را بزرگ ترين خطر برای اتحاد مقدس میدانستند. اين ترس از همان هنگام، پيگرد "اغواکنندگان" نام گرفته است.
حتی پس از ملغی شدن اتحاد اين شهرياران ،انقلابی نوين در سيمای "مانيفست حزب کمونيست" و کتاب (انگلس) "وضعيت طبقهی کارگر در انگلستان"، و در کتابهای آنارشيستها و سوسياليستهای کادت نطفه بسته بود. بدون برنشتاين، کائوتسکی، فرويد و يونگ، پرسش معروف لنين يعنی "چه بايد کرد؟ بی پاسخ میماند، و انقلاب روسيه بدون تروتسکی در واقع شايد چنان خونين به انجام نمیرسيد، اما بدون تئوری انقلابی طی میشد.
جنبش سال ٦٨ هم انديشمندان درجه اول و دوم خود را خواسته و ناخواسته داشت. آدورنو و هورک هايمر، هابرماس، رايش ، ميچرليش و مارکوزه اغلب در تخريب جامعهی بورژوايی کاراتر از شليک ديوانهوار تروريستها عمل میکردند. جامعهی غرب در آن دوران به حد تئوریهای انقلابی استادان انديشمند آن، که آثارشان به رنگهای رنگين کمان(١) منتشر شده، انقلابی نبود. میتوان درباره فوايد آثارشان عقايد متفاوتی داشت. اما فقط اين واقعيت، که شرايط غيرانقلابی حجم عظيمی از ادبيات انقلابی توليد میکند، مويد اهميت انديشه در سالهای ١٧٦٨ تا ١٩٦٨ است.
تفاوت با امروز از زمين تا آسمان است! اينکه آلمان فدرال امروز يکی از بحرانیترين دورانهای خود را از سر میگذراند، فقط ادعای هوندت، زين و ميگل نيست. حتی برخی از ناظرانی که دل ِ خوشی از ارائه صحنههای فاجعهبار ندارند نيز اذعان میکنند که معضلات آن روز در برابر بحران جهانی شدن و مسئله کهولت جامعه، که امروز با آن روبرويم، ناچيز بودند. اما قابل تامل است که در دوران جنگ ويتنام و بحران نفت و سلطهی نازیها، که بيست سال از شکست آن میگذشت، توليد انديشهی روشنفکری به حد اعلا بود. اما خاکی که از آن ٥ ميليون بيکار برخاسته، از لحاظ تحليلی بکر مانده است. هيچ تئوری ِانقلابی برايشان اميدوار کننده نيست و هيچ بديل اجتماعی و سياسی جريان حاکم نئوليبرال را دلنگران نمیکند. بدون هيچ مقاومتی ديدگاهی جا باز کرده است، که مداوای همه دردهای بازار کار ناهنجار را در صرفهجويی و کاهش دستمزدها میبيند.
آنچه که بايد روی دهد، ميان احزاب ليبرال و دمکرات مسيحی و سوسيال دمکرات در نوسان است، در جهت گيری سياسی منازعهای نيست، فقط در ميزان آنچه که بايد به مردم تحميل کرد، اختلاف به چشم میخورد. سنديکاها اعلام مخالفت میکنند، ولی گوش شنوايی نيست. در سالهای هفتاد هر تئوری خشک و خالی ميليونها خواننده و پشتيبان و مقلد مومن را به خود جلب میکرد، اما بحران اجتماعی امروز گويا فقط مسئلهی تئوریهای ناب عرضه را در بر میگيرد. آنگونه که گويا مارکس و شور و شوق انقلابی، لرد کينز و قول و قرارهای دولت اجتماعی وجود خارجی نداشتهاند. آن تئوریهای اقتصادی طالب دارد که به آلمانیها کار بيشتر، اما با دستمزد کمتر را قول دهد. آنگونه به نظر میرسد که فروپاشی بر خلاف انتظار ايدئولوژی سوسياليسم واقعا موجود، توان و نيروی تحليلی و تخيلی يک نسل کامل را نابود کرده است. و اين دليل ژرف بينوايی روشنفکری است.
هرکس که در ارزيابی جريان تاريخ، همانند چپهای ضد سرمايهداری آلمان فدرال سابق، اشتباه کرده است، ادعای انحصار در تعبير رويدادها را از دست داده است. همانگونه که محافظهکاران از نزديکی خود به نازیها در دوران جمهوری وايمار پشت راست نکردند، خطای انقلابيون قلابی هم پيروزی ارزانی را عطای نئوليبرالها کرد. همانگونه که عصيان امکانپذير بودن هر چيزی در دوران بازسازی پس از جنگ توازن قوا را از راست به چپ بر هم زد، امروز هم جمهوری بسوی نئوليبرالها چپه شده است. اما اين وضعيت گناه تکرار کنندگان يک حقيقت بلامنازع نيست، بلکه پيامد ناتوانی چپهاست.
مباحث روشنفکری در آلمان فدرال از آن جهت چنان حقير است که اذعان به گناه و وارسی آن بر خلاف سالهای ٦٠ قرن گذشته انجام نگرفته است. برسميت شناختن دير هنگام اين واقعيت، که ويرانی دِرسدِن يک جنايت بود و کوچاندن آلمانیها از اراضی شرقی آن يک فاجعه انسانی، شايد آغازی برای آن باشد، اما چنانکه پيداست کافی نيست که چپ در برابر خلل ناپذيری عملکرد بازار مانع قانع کنندهای را بنا کند.
١. منظور رنگ روی جلد کتابهای منتشر شده در انتشارات زورکامپ آلمان.