شنبه ۱ ارديبهشت ۱۴۰۳ - Saturday 20 April 2024
ايران امروز
iran-emrooz.net | Wed, 17.03.2021, 22:38

چه می‌توان از فوکو آموخت؟

احضار صداهای بی‌صدا (بخش نخست)


قربان عباسی

کمتر فیلسوفی است که چون فوکو آموزه‌هایش تاریخ‌ساز باشند. فیلسوفی ‏که جسارت متفاوت اندیشیدن، دگرگونه دیدن را به ما یاد می‌دهد. به ‏تبارشناسی قدرت می‌پردازد، به جامعه سراسر بین، بدن‌های رام شده و ‏تکنولوژی‌های قدرت، نظام‌های دانایی و امر سرکوب شده را در کانون توجه ‏خود قرار می‌دهد تا بتواند سوژه فراموش شده، مرگ انسان و سلطه نظام‌های عقلانی خاص را برملا کند. فوکو شیفته تشخص بود و خرق عادت بودن را ‏دوست داشت. و تنها چیزی که از آن نفرت داشت عامی بودن بود و همرنگ ‏جماعت شدن.‏

او به ما می‌گوید: «فلسفه سبکی از زیستن است و نه اراده به دانستن ‏فلسفه»، فلسفه طریقی است برای آفرینش خود به گونه‌ای متفاوت و خاص. ‏فلسفه نگاه نقادانه‌ای است به امور کلیشه‌ای شده و به چالش کشیدن ‏بدیهیات آنهاست. فلسفه اما بیش از همه کنش است. برگزیدن سبکی خاص برای ‏زندگی شخصی به منظور تغییر خویشتن. در اینجاست که باید گفت فلسفه و ‏اخلاق برهم منطبق می‌شوند. هدف هر دو خلق سوژه‌ای آزاد و کنشگر است. ‏اما آزادی بیش از همه مستلزم مبارزه با سلطه است و قدرت ابژه‌سازی ‏دیگری و صد البته مقاومت در برابر همه آن نیروهایی که ما را از سوژه ‏بودن ساقط می‌کنند و امکان تشخص، انتخاب سبک زندگی آزادانه را از ما ‏سلب می‌کنند.‏

فوکو طرفدار فلسفه‌ای است که به «خودآیینی» منجر شود. به نوعی اخلاق ‏مقاومت. او خواهان این است که ما در مقام انسان به خویشتن وفادار ‏باشیم و در جستجوی سلوکی شخصی باشیم نه تنها برای خود بلکه دیگر سوژه‌ها نیز؛ دومی مستلزم این است که ارزش داوری‌ها متوقف کنیم و دست ‏از قضاوت کردن دیگران بشوییم. او در کتاب «نظم اشیاء: دیرینه شناسی ‏علوم انسانی» دل نگران محو انسان کنشگر است و نیز حساس به آن نوع ‏معرفتی که در پی انسان نرمال و همگانی است. معتقد است باید با مرکز ‏زدایی از تولید نظری امکان شورش دانش‌های تحت انقیاد را فراهم آورد. ‏باید به سراغ حاشیه رفت و به احیای تجربه‌هایی همت گماشت که در زیر ‏پای نظریه پردازی‌های عام درنوردیده شده‌اند.‏

فوکو از ما می‌خواهد به امر نیاندیشیدنی بیندیشیم، در همبستگی اخلاق و ‏آزادی تامل کنیم، به کثرت تعابیر بیندیشیم و بیش از همه دقت کنیم که ‏توفیق هر گفتمان در گروی رابطه آن با شبکه قدرت است. هرگفتمان را رژیم ‏حقیقتی بدانیم که هویت، فردیت، ذهنیت و کردارهای ما را متعین می‌‏سازد. او به درستی قدرت را فقط در ارتباط با سازوکارهای رسمی یا صرفاً ‏در قالبی سیاسی نمی‌بیند بلکه به مثابه امری منتشر در تمامی حوزه‌های ‏اجتماعی تعریف می‌کند. قدرت همه‌جا هست. فقط این نیست که حکومت باتوم ‏به دست بر فرق سر شهروند بکوبد بلکه وقتی پدری به جای پسر تعیین رشته می‌کند و او را از مسیر دلخواهش جدا می‌کند نیز قدرت را اعمال کرده ‏است. مردی که به زنش اجازه نمی‌دهد پوشش خود را خودش انتخاب کند ‏اعمال قدرت کرده است. بنابراین قدرت اساساً چیزی است که سرکوب می‌کند ‏قدرت چیزی است که طبیعت، غرایز، جنسیت و طبقه یا افراد را سرکوب می‌‏کند. هر کجا سرکوب است، سلطه حضور دارد و سلطه و سرکوب نمودهای عینی ‏قدرتند. هر نظام سرکوب و حذف برای اعمال شدن باید ابزارها و منطق خود ‏را پایه گذاری کند. عاملان این سرکوب و حذف همه جا هستند در میان ‏خانواده، والدین، اطبا، در لایه‌های قدرت سیاسی، پلیس و هریک اشکال ‏منقاد سازی خود را دارندحرف او این است:‏

    «باید مدل لویاتان را کنار بگذاریم و قدرت را بیرون از قلمرو ترسیم ‏شده با حاکمیت حقوقی و نهاد دولت مورد تامل قرار دهیم». این نوع قدرت ‏غیر حاکمه که می‌توان آن را «قدرت انضباطی» نامید زیر زمین خاموش ‏سازوبرگ‌های عظیم قدرت را می‌سازند. هر انضباطی گفتمان خاص خود را ‏دارد. و انضباط‌ها دستگاه‌های دانش خود را تولید می‌کنند و کدهای ‏بهنجارسازی را مقرر می‌کنند.‏

حکومت‌ها امروزه قدرت پنهانی را جایگزین قدرت آشکار کرده‌اند. گستره ‏چشم خود را وسعت بخشیده‌اند. و با خلق مدارس نظامی، اردوگاه‌ها، ‏پادگان‌ها، درمانگاهها، تیمارستان‌ها، زندان‌ها همه و همه را به رصد‏گاه‌های انسانی خود تبدیل کرده‌اند. این حکومت‌ها در تلاش‌اند تا ‏چشمانشان همچون چشمان خداوند ناظر و قاضی همه جا حاضر باشند. از ‏رهگذر نظارتی دقیق و مهندسی شده در پی آن هستند که همه را به ابژه خود ‏بدل کنند. به ابزارهایی در اختیار قدرت. آنها ناتوان از این هستند که ‏خود مراقب باشند باید از آنها مراقبت کرد. جامعه مراقبتی در پی کنترل ‏انسان‌ها و اداره کردن آنهاست جامعه سراسر بین با تکنیک‌های کنترلی و ‏مشاهده‌گرانه درساخت خصوصی افراد چنان نفوذ دارند که از آنها موجوداتی ‏کاملاً مطیع و قابل دسترس بسازند. موفقیت آنها بیش از همه به یک چیز ‏بستگی دارد؛ فردیت زدایی یا سوژه زدایی یا همان حیوانی کردن انسان به ‏یاری پیچیده‌ترین تکنیک‌های سیاسی. سلب خودمختاری فرد و تبدیل ‏شهروندان به سوژه‌های مطلوب و سر به زیر حکومتی.‏

اما آیا فوکو خوشبین است؟ آیا امکان رهایی وجود دارد؟ بهتر است به ‏سخنان خود وی گوش دهیم:‏

    «درفاصله میان دو قطب قدرت؛ محدودیت و آزادی، هیچ قدرتی نیست که ‏نامحدود باشد و گستره‌ای از ظرفیت‌های آزاد نداشته باشد؛ می‌توانیم ‏از سوژه‌های خودآیین سخن بگوییم که آزادند یعنی سوژه‌هایی که توانسته‌اند از محدودیت‌ها و سرکوب‌ها تخطی کنند. در برابر سیاست قدرت می‌توان ‏از سیاست پرسشی سخن گفت یعنی آن نوع بینشی که علاقمند به چالش با چیزی ‏است که وجود دارد»‏

می‌توان از انسان‌هایی سخن گفت که مولف‌اند. در پی شکل دادن به خویشتن ‏به عنوان یک سوژه اخلاقی از طریق تکنولوژی‌های نفس که افراد از طریق ‏این کردارهای شخصی یاد می‌گیرند خود را به شیوه‌ای که خود می‌خواهند ‏دگرگون کنند.‏

تمام آثار فوکو را می‌توان ذیل این پرسش خلاصه کرد: «وقتی کسی از شما ‏مراقبت می‌کند چه چیزی به شما می‌بخشد و چه چیزی از شما می‌ستاند». ‏همیشه چشمانی هستند که به ما خیره‌اند چشمان مراقبه‌گر استاد، چشمان ‏خداوند، پدر یا مادر، چشمان پلیس، روانشناس، چشمان سنت و مذهب... اما ‏در زیر این نگاه‌های خیره مراقبت‌گر چه چیزی را از دست داده‌ایم؟

آزادی، فردیت، خودآیینی و تکینگی و تشخص را. چیزهایی که عاقبت ما را ‏مطیع دیگری‌های بزرگ و مراقبت‌گر می‌کند. مگرنه این است که اطاعت ‏از خدا و پیامبر و اولیا فضیلت است پس تکلیف آزادی و خودآیینی چه می‌‏شود؟ اینجاست که فوکو به سراغ فلسفه می‌رود؛ فلسفه یونان نشان می‌‏دهد که چگونه می‌توان به آزادی رسید. به اخلاق و زهد زیبایی‌شناسانه ‏یونانیان باستان رجوع می‌کند و آن را در تقابل با آیین منقادپرور ‏مسیحیت و مدرنیته سرکوبگر سوژه قرار می‌دهد که هریک شیوه انضباط‌بخشی ‏خود را دارند. برای یونانی‌ها دو چیز اهمیت داشت: آزادی و برابری. زهد ‏یونانی زیبایی شناسانه است بدین معنا که شخصی است. اخلاق آنها اخلاق ‏خودانگیختگی و تفاوت بود. در یونان هیچ نهاد مجازات‌گری نبود که فرد ‏مکلف به پیروی از آن باشد. غایت زهد زیبایی‌شناسی آنها خلق سوژه‌های ‏متفاوت بود. سوژه‌های متشخص شده.‏

آنچه برای فوکو شر محسوب می‌شود همین رابطه نابرابر بین افراد است که ‏از آن به سلطه و هژمونی یاد می‌کنند. در رابطه سلطه دیالوگ وجود ندارد، ‏بدیل‌ها حذف می‌شوند و فوکو خواهان خلق سوژه‌هایی است که در روابط ‏دیالوگی قرار بگیرند و این جز در جامعه فیلسوف مشرب یونانی یافت نمی‌‏شود. فلسفه با دیالوگ آغاز می‌شود و در دیالوگ روابط میان انسانها ‏روابطی متقارن و دوسویه است.

حقیقت محصول مشارکت با دیگری است و نه ‏این که صرفاً در قبضه یک نفر باشد. باختین چنین رهیافتی نسبت به حقیقت ‏را در سقراط می‌یابد: «سقراط یک ماماست و با همراهی مخاطبش و در گفتگو ‏با اوست که می‌تواند حقیقتی را متولد کند. بدون مشارکت دیگری سقراط ‏از دست‌یابی به هر حقیقتی عاجز است. سقراط نخستین خلف حقیقی رمان است. ‏جهان رمان، جهان تقابل نیروهای متفاوت و متضاد است که در قالب شخصیت‌های گوناگون پدیدار می‌شوند. بدون اینکه این روایت‌ها در یک فراروایت ‏تحلیل بروند.

جهان رمان جهان ضد سلطه است. سلطه آنجاست که روابط ‏نامتقارن می‌شوند و یک صدا فراسوی همه چشم‌اندازها و شخصیتها داوری و ‏قضاوت کند. جهان رمان جهان بدون داوری است. جهان فردیت است که ‏از ادغام در دیگری طفره می‌رود. ادغام فردیت‌سازی در تمامیت‌سازی رویه‌های فاشیستی است که بر جوامع مدرن حاکم است. فوکو نشان می‌دهد که ‏چگونه در مسیحیت و در دیگر ادیان فرد در تمامت‌سازی ادغام می‌شود.

‏ادغام فرد در یک کل همان رویه زندگی فاشیستی است ادغام همه صداها ‏در یک صدای اعظم. آنها حق متفاوت بودن برای دیگری را به رسمیت نمی‌‏شناسند اما خود خواهان به رسمیت شناخته شدن تمام عیارخود هستند. فوکو ‏مسیحیت را به داشتن سبک زندگی فاشیستی متهم می‌کند. رویه‌ای که امکان ‏خودآیینی، خودآفرینی را از سوژه سلب می‌کند.‏






نظر شما درباره این مقاله:








 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024