جمعه ۱۰ فروردين ۱۴۰۳ - Friday 29 March 2024
ايران امروز
iran-emrooz.net | Sun, 09.02.2020, 17:57

کنکاشی در روان‎ ‎‏‌پریشی تروریسم مجاهد-‏‎ ‎فدایی

عصب شناسی مغز و هویت(۲)‏


ایراندخت سهند

پیش درآمد:‏
پس از انتشار نخستین بخش این مقالات چندین پیام ایمیلی دریافت کردم. همان طور که ‏انتظار می‌رفت، پیام‌ها طیفی از واکنش‌های مثبت و منفی بود. جدا از تعداد معدودی ناسزا، ‏واکنش‌های چند نفر انتقادهای مشابهی به نوشته داشت. یکی از این انتقادها رو به یک‌سان ‏شمردن کسانی داشت که به آرمان سوسیالیسم اعتقاد دارند اما از نظر عمل سیاسی، کارنامه ‏و روی‌کردهای مختلف داشته‌اند.

توضیح من این است که موضوع مقاله عمدتاّ در باره‌ی کسانی است که پس از این همه ‏تجربه هنوز سنگ نظام سوسیالیستی را به سینه می‌زنند. در این مقاله فرصتی برای ‏پرداختن به طیف وسیع صاحبان این نگرش نبود. اما تردیدی وجود ندارد که در میان کسانی ‏که به نظام سوسیالیستی معتقد بوده و هستند، با روی‌کردهای بسیار متفاوتی روبرو هستیم. با ‏حزب توده ایران روبرو هستیم با کارنامه‌‌ای بسیار پیچیده که در زمینه‌ی فرهنگی خدمات ‏بسیار مؤثری داشته و مبارزه‌ی سندیکایی را سازمان داده، و در عین حال لطمه‌های زیادی ‏زده است. حتی در درون حزب توده هم ایرج اسکندری کجا و نورالدین کیانوری کجا؟ در ‏میان سازمان‌های چپ هم همین طور. محمدرضا شالگونی رهبر راه کارگری کجا و فرخ ‏نگهدار و فتاپور رهبر فدایی-اکثریتی کجا؟ امثال شالگونی با وجود توهم به سوسیالیسم ‏هرگز همچون اکثریتی‌ها نه امنیتی شدند (خبرچین اسدالله لاجوردی) نه با ک-ج- ب ‏همکاری کردند(کتاب اتابک). اتفاقاّ موضوع نوشته‌ای که در پی می‌آید پی بردن به شیوه‌ی ‏تفکر جریان‌هایی است که هنوز با حفظ هویت تروریستی مجاهد-فدایی، «دمکرات» شده‌اند.

خواننده‌ای نیز پرسیده است که آیا فقط با تکیه بر تجربه می‌توان به این نتیجه رسید که ‏سوسیالیسم دمکراتیک ممکن نیست؟ و آیا این استدلال جلوگیرِ بحث نظری در این زمینه ‏نیست؟ مسلماّ ایشان درست می‌گویند و برای نشان دادن این که سوسیالیسم و دمکراسی (به ‏معنای لیبرالی آن که مبتنی بر اعلامیه‌ی جهانی حقوق بشر است) قابل‌جمع نیست بحث ‏نظری نیز لازم است و اتفاقاّ در این زمینه می‌‌توان از پیش‌فرض‌های ساختارگرایان (که ‏مارکس هم جزو آن‌ها بود) برای نشان دادن این تناقض کمک گرفت و آن ارتباط نهادها و ‏سازمان‌های سیاسی و نهادها و سازمان‌های اقتصادی است.

امر سیاست و اقتصاد در نظام‌های دمکراسی لیبرال بازتاب یکدیگرند. به این معنا که هر دو ‏از قوانین رقابت و هرج‌ومرج بازار آزاد پیروی می‌کنند. ناروشن بودن نتیجه ی رقابت ‏انتخاباتی برای جلب خاطر «مشتریان» است که بر اساس علائق خود (طبقاتی، فرهنگی، ‏سیاسی) قرار است کالای آن‌ها را بخرند. «کمپین»‌های انتخاباتی در جوهر خود فرقی با ‏رقابت از طریق تبلیغات و آگهی‌های سرمایه‌داری میان سازمان‌های اقتصادی که برای جلب ‏مشتری است، ندارند.

بدون تردید در نظام‌های سرمایه‌داری که دمکراسی لیبرال وجود ندارد، دولت مالکیت ‏خصوصی را نیز محدود می‌کند و از قدرت‌گیری نهادهای اقتصادی مستقل و غیردولتی ‏قدرت‌مند جلوگیری می‌کند. نمونه‌ی چین یا نزدیک‌تر حکومت محمدرضا شاه پهلوی در این ‏زمره‌اند به همین لحاظ و بر همین مبنا، وقتی تمام اقتصاد یک جامعه در دست انحصاری ‏دولت (به اسم سوسیالیسم) باشد، لاجرم «روبنا»ی آن نیز سیستم تک‌حزبی است. انحصار ‏قدرتی که در شوروی، کوبا، چین و کره‌ی شمالی وجود دارد، تصادفی نبوده و نیست. ‏بازتاب سامان‌دهی اقتصاد در حوزه‌ی سیاست است.

البته این سخنان کشف بزرگی نیست. کافی است که انسان‌ها کمی از هویت خود فاصله ‏بگیرند و به نظرها و واقعیت‌ها گوشه‌ی چشمی بیفکنند.

آخرین پرسش در مورد به ظاهر «فیلسوفان» ضد ایرانی است که با دشمنی با ایران یه ‏هواداری از ولایت و توجیه سیاست های ضد امپریالیستی کرده اند . در مقاله به اباذری ‏و فرهادپور اشاره شده بود.‏

خواننده‌ای پرسیده است که در این راستا چرا به محمدرضا نیکفر که البته با درجه‌ی شگفت‏انگیزی از بی‌سوادی به ایران و ایرانیت تاخته است، اشاره نکرده‌ام. پاسخ من این است که ‏محمدرضا نیکفر در شرایط کنونی حملات بیشتری به ولایت می‌کند تا اظهار فضل در مورد ‏ایران. در مورد آخر او کار سیاسی می‌کند و فکر می کند که با حمله به کوروش و ایران با ‏جریان بازگشت سلطنت مبارزه می‌کند. این نوع برخورد جدی نیست و خطری هم ندارد. ‏عقب‌نشینی نیکفر از موضعش گواه این مدعاست. ‏

موضوع این بخش از سلسله مقالات بررسی شیوه کارکرد مغز تروریست‌های مجاهد-فدایی ‏است. شان نزول این نوشته برای نشان دادن کوشش دائمی نحله‌های تروریستی در جهت ‏توجیه افکار عمومی است که این افراد با حفظ هو.یت نخستین خود هوادار دمکراسی و ‏حقوق بشر شده‌اند.

از ورای این مقاله خواهیم دریافت که حکایت دفاع از دمکراسی مجاهد-فدایی داستان «گربه ‏‏‌عابد شد و مسلمانا»ی عبید زاکانی است. خوشبختانه اکثر مردم ایران نه سخنان مجاهدین در ‏زمینه‌ی دمکراسی و ایران را باور دارند و نه بحث‌های فداییان در مورد حقوق بشر را جدی ‏می‌گیرند. اما شرایط بحرانی ایران شناخت عملکرد این جریان‌ها را ملزم می‌کند. در نهایت ‏اگر نتوانند شری برسانند، برای ثبت در تاریخ جریان‌های سیاسی بی فایده نخواهد بود.

روشی که در این مقاله به کار می‌بریم، روش استاندارد روان‌شناسی یعنی روش خودگزاری ‏یا ‏self-reporting‏ است. به این معنا که منابع مورد استفاده یا از گفتار و کردار فداییان و ‏مجاهدین است یا توسط کسانی نگاشته شده که آشکارا به این جریان‌ها علاقه دارند. دلیل ‏گزینش این روش خنثی کردن شیوه‌ای است که نحله‌ی فدایی-مجاهد در مقابل مدارک بسیار ‏زیادی که در مورد فجایعی که مرتکب شده است پیش می‌گیرد. برای مثال داستان‌های افراد ‏جداشده از مجاهدین به اسم دروغ‌های انسان‌های بریده یا در خدمت حکومت درآمده، رد می‏شود و یا کتاب محمود نادری که مملو از اسناد است به حساب این که این اسناد در جمهوری ‏اسلامی منتشر شده‌اند کلاّ فاقد ارزش معرفی می‌شود. کسی نیست بپرسد که آیا همه‌ی این ‏اسناد دروغ است؟ آیا گزینشی در کار بوده است؟ به هر رو برای اجتناب از این ترفند، ‏همان طور که خواهیم دید به شیوه‌ی خودگزاری که در علم روان‌شناسی بسیار رایج است، ‏این کنکاش را ادامه خواهیم داد. شاید هم انگیزه‌ای شود برای اعتراف صادقانه‌ی مجاهدین ‏و فداییان در برملا کردن عمق بیماری.

روان‌پریشی (‏Psychopathy‏) چیست و روان‌پریش کیست؟

در علم روان‌شناسی، تعریفی از روان‌پریشی، به دلیل خصوصیت توصیفی‌اش وجود ندارد. ‏در وهله‌ی نخست روان‌پریشی توصیف رفتاری جنایت‌کارانه و بحران شخصیت شناخته ‏می‌شد. در اوایل قرن بیستم از روان‌پریشی همچون دیوانگی اخلاقی ‏‏Moral insanity)‎‏) یاد‎ ‎شده است. در اواسط قرن بیستم، Hervey Cleckley در کتاب ‏کلاسیک خود به نام ‏The mask of insanity شانزده علامت شخصیتی ‏‎(Personality ‎traits)‎‏ برای روان‌پریشی بیان می‌کند. که در میان آن‌ها می‌توان از ظاهر خوب، نبود ‏عاطفه، خودمحوری، نبود تشویش و احساس گناه نام برد. ‏
از آن پس دو نکته اهمیت یافته است. نخست این‌که انسان‌های عادی هم کمابیش دارای این ‏علائم روان‌پریشی هستند. دوم این که باید کوششی صورت گیرد تا بتوان میزان این علائم ‏را اندازه‌گیری کرد و بر اساس آن شخص را روان‌پریش بالینی شناخت که نیاز به درمان ‏دارد.

برای چنین امری، روان‌شناسان دست به تهیه‌ی تست‌های چهارجوابی زده‌اند. فرد مورد ‏مطالعه با پاسخ به این پرسش‌ها نمره‌ای دریافت می‌کند که بر اساس آن میزان درجه‌ی این ‏علائم را در فرد اندازه‌گیری می‌کنند. امروز مهم‌ترین این تست‌ها موسوم به ‏PPI-R‏ ‌است که ‏کوتاه شده‌ی ‏Psychopatic Personality Inventory-Revised‏ است که توسط روان-‏شناس برجسته، ‏Scott O. Lilienfield ساخته و پرداخته شده است. این تست مجموعه‌ی ‏پرسش‌هایی است که فرد مورد مطالعه می‌بایست از میان چهار گزینه‌ی غلط، نسبتاّ غلط، ‏نسبتاّ درست و درست، یکی را برگزیند.

این تست و تفسیر نتایج آن بسیار پیچیده است. خلاصه این‌که اگر نمره‌ی فرد مورد مطالعه ‏حدود ۵۰ باشد، نرمال محسوب می‌شود، و اگر این عدد از ۷۰ بیشتر باشد به عنوان روان‏پریشی که محتاج مطالعه می‌باشد شناسایی می‌شود. همان‌طور که گفته شد، اجماعی بر سر ‏این تست‌ها وجود ندارد و همان‌طور که از نام تست پیداست این‌گونه تست‌ها چندین بار ‏مورد ارزیابی و تغییر قرار گرفته است. اما امروز با اضافه شدن شیوه‌های تصویربرداری ‏‏(‏Imaging‏)، ارتباط جالبی میان یافته‌های این تست‌ها و نحوه‌ی کارکرد مغز افراد یافت ‏شده‌است.

این پیشرفت در کاربرد مغز از اینجا اهمیت پیدا می‌کند که تست‌های روان‌شناسی توصیف ‏شخصیت خود است (‏Self-reporting‏). با وجود پرسش‌های کلیدی که می‌کوشد کسانی را ‏که در پاسخ خود تقلب می‌کنند، شناسایی کند، اما کماکان فرد مورد مطالعه می‌تواند پاسخ ‏‏«ته دل» خود را ندهد. روش‌های تصویر برداری از مغز که می‌تواند فعال شدن بخش‌هایی ‏از مغز را که مربوط به احساسات یا عقل هستند (نگاه کنید به مقاله‌ی قبلی) توانسته است ‏رابطه‌ی مستقیمی میان پاسخ‌ها و فعالیت واقعی مغز برقرار کند.

خوانندگان علاقه‌مند می‏توانند با رجوع به ادبیات روان‌پریشی و یا با نگارنده تماس بگیرند. این توصیه به ویژه به ‏کسانی است که خود را هنوز مجاهد و فدایی می‌دانند و تردیدی نیست که با گرفتن این تست ‏شاید به عمق بیماری خود پی برده، دست از سیاست بردارند و به معالجه‌ی خود بپردازند. به ‏ویژه ارزیابی از دو خصیصه‌ای که تقریباّ تمام روان‌شناسان بر سر آن توافق دارند، خود ‏مرکزبینی و عدم احساس گناه موضوع این نوشته تحقیق درباره‌ی علل روان‌پریش شدن مجاهدین و فداییان نیست. این موضوع محتاج ‏پژوهش‌های دیگری است. این که تا چه اندازه محیط خانوادگی و اجتماعی در بیمار شدن این افراد نقش ‏داشته است جالب خواهد بود.

و البته نباید جنبه‌های ژنتیک را هم از یاد برد. کتاب ‏Anatomy of ‎Violence: The biological Roots of Crime‎به این نکته می‌پردازد و همین جا پرسشی را ‏پیش می‌کشدکه این ارتباط خانوادگی میان این افراد، خواهران، و برادران، آیا عامل تربیت ‏خانوادگی و محیط بیرونی است یا جنبه‌ی ژنتیک هم دارد. میدانیم که در میان تروریست ‏های فدایی - مجاهد ارتباطات خانوادگی زیادی وجود داشته است. آیا همه را میتوان به ‏حساب تاثیر محیط گذاشت؟ موردی را می‌توان مثال زد که پنج خواهر و برادر که از همسر ‏اول بوده‌اند، تروریست از آب درآمدند، و فرزند آخر از همسر دیگر، دانشمندی برجسته شده ‏است.

به هر حال باب این تحقیق‌ها همه باز است و می‌تواند به شناخت بخشی از بازیگران صحنه‏ی سیاسی ایران که لطمه‌های جبران ناپذیری به کشور زده‌اند، کمک کند. در بخش سوم این ‏نوشته به علایم روان پریشی مجاهدین خواهیم پرداخت. در بخش چهارم سراغ فداییان ‏می‌رویم. جریانی که از همان آغاز روان‌پریشی آن در حماسه سیاهکل با کشتن افراد عادی ‏و بی‌گناه برملا شد.‏‎ ‏

Email:irandokht.sahand@gmail.com

نظر خوانندگان:


■ خانم سهند گرامی! به گمان من سه ایراد به نگاه یا بررسی شما وارد است:
۱. از محاهد فدایی چنان تقریبا همیشه با هم نام می برید گویی این دو سازمان یک روش و یک سیاست دارند. آنها فقط در دوران قبل از انقلاب در مبارزه چریکی مشترک بودند.
۲. اصرار بر تروریست بودن مجاهد- فدایی با توجه به مفهوم واقعی یا گسترده تروریسم مطلب شما را در نقد آنها ضعیف می کند. اینکه برای آرمان سیاسی به مبارزه مسلحانه یا تروریسم روی آورده شود با تروریست بودن کاملا یکی نیست.
۳. همه حق دارند تغییر کنند. شما چطور می‌توانید ثابت کنید کسانی که در گذشته سیاسی خود دمکراسی و حقوق بشر به مفهوم جهانی آن را قبول نداشتند، هنوز هم همان فکر قدیم را دارند و عوض نشده‌اند؟
با احترام/ حمید فرخنده


■ ایراندخت عزیز. با سپاس از درایت و شجاعت جنابعالی، به نظر می‌رسد راهی که انتخاب فرمودید قلم بزنید، میدان مین است. ﺑﺮﺗﺮﺍﻧﺪ راﺳﻞ به درستی فرمودند: ﭼﺮﺍ ﯾﮏ ﺁﺩﻡ ﻣﺘﻌﺼﺐ ﻣﯽ‌ﺗﺮﺳﺪ ﻧﺴﺒﺖ ﺑه ﺍﻋﺘﻘﺎﺩﺍﺗﺶ ﺷﮏ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺭﺍهﺶ ﺭﺍ ﺍﺻﻼﺡ ﮐﻨﺪ ..؟ ﺑﺮﺗﺮﺍﻧﺪ ﺭﺍﺳﻞ ﺟﻮﺍﺏ می‌دهﺪ: ﭼﻮﻥ هﻤﯿﺸه ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﻨﺪ ؛ ﭼه گونه ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﻢ ﺑه ﺗﺎﻭﻟهﺎﯼ ﮐﻒ ﭘﺎﯾﻢ ﺑگﻮﯾﻢ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﺴﯿﺮﯼ ﺭﺍ ﮐه ﺁﻣﺪهﺍم ﺍﺷﺘﺒﺎه ﺑﻮﺩه ﺍﺳﺖ، ﺍﯾﻦ ﯾﮏ ﻣﺼﯿﺒﺖ ﺑﺰﺭگ ﺍﺳﺖ، ﮐه ﺍﮐﺜﺮ ﺁﺩﻡ هﺎﯼ ﺍﻣﺮﻭﺯﯼ گﺮﻓﺘﺎﺭﺵ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ. ترس از تغییر ... در روانشناسی هستی شناسی وجودی، سه اصل اساسی وبنیادی در هستی شناسی انسان تئوریزه شده، که اشاره به اضطراب هستی دارد، اضطراب مرگ، اضطراب تنهایی، و اضطراب شک یا آگاهی، هر یک از این اضطرابهای هستی به تنهای می‌تواند تار و پود زندگی انسان را به جهنم به معانی واقعی تبدیل کند، و در یک پرسه کوتاه مدت تار پوت زندگی را به درد و رنج و افسردگی بی‌بازگشت به زندگی عادی تبدیل کند.
من وقت به یک اصل از سه اصل که موضوع مقاله‌های ایراندوخت عزیز است اشاره می‌کنم. شک و تردید منجر به آگاهی به همراه خود اضطرابی را به انسان تحمیل می‌کند که هر فردی از آحاد جامعه توان اضطراب و استرس ناشی از آن را غیرقابل تحمل برای خود می‌داند، هر کسی قادر به پذیرش اضطراب و استرس غیرقابل تصور آن نیست، مگر خواهان آزادی و رهایی و به دست آوردن آرامش هستی‌شناسی خویشتن و خویش و دل سپردن به لذت بی نهایت وجود هستی شناسی و رهایی و آزادی از خویشتن خویش و پیوستن به واقعیت بیرون از خویشتن هستی شناسی که همانا، خرد و اندیشه و دانایی که منشأ و نهایت اختیار و آزادی را به ارمغان می آورد، و رهاورد و ارمغان آن، عقل و اخلاق و خوشبختی است. تنها قسمت آزاد انسان عقل است. عقل بر خلاف تصور و تخیل و احساس و هوش امکان ظهور و بروز خود بخودی را ندارد، عقل را باید به وجود آورد. ریشه عقل در علم و دانش و خصوصن علوم انتزاعی مانند ریاضی و هندسه است، تعریفی که علم روانشاسی از عقل دارد، بسیار کوتاه است: کشف زوایایه پنهان اشیأ و پدیده‌ها. علمای علم روانشناسی به نتایج درخشانی در این زمینه دست یافتند که عقل را محصول سه یا چهار قرن اخیر می‌دانند، قبل از آن تاریخ ۹۹ درصد مردم در  ۹۹ درصد تاریخ فاقد عقل بودند (دکتر هلاکویی) بنابر این نسبت عقل به دانش صد در صد است. اگر در کشور های موسوم به جهان سوم از جمله مام وطن درخشش دانش و علم و عقل ناشی از آن دیده نمی‌شود، نیاز به هوش سرشار نیست تا بفهمیم درد بزرگ گذشته و حال مردمان این سرزمین رنج کشیده که امکان بقأ حداقلی و بی‌نیازی که لازمه رشد و شکوفایی اندیشه و عقل است. وقتی در این کشور مطالعه سرانه در بهترین حالت زیر ده در صد است، آیا روشنفکران و سیاسیون آن عمکرد بهتری از این که را انتظار است انتظار داشته باشیم. چرا اینها آفریننده نیستند، چرا آثار ماندگاری از این جامعه ماندگار نمی‌شود و .......... بهارم آرزوست.
ملازاده


■ آقای فرخنده گرامی
ممنون از توجه تان به نوشته. در مورد ایراد اول درست میگویید که در این مقاله به تفاوت ها اشاره نکرده ام. در بخش سه و چهار به هنگام بررسی جداگاته به تفاوت ها خواهم پرداخت.
ایراد دوم شما در مورد تروریست کیست هم قابل فهم است. با کمی تسامح شیوه خاصی از مبارزه است که استفاده از خشونت ( ترور افراد ( خودی و غیر خودی)_ آدم ربایی_ استفاده از مواد منفجره) محور اصلی فعالیت است. به شما اطمینان می دهم که مفصل در این باره خواهم نوشت. در مورد آرمان هم جدا از ارزش داوری که هر کس نسبت به اهداف این گروه (ها) دارد. مثلا نا کجا آباد هایی مثل رسیدن به کمونیسم و جامعه بدون طبقه توحبد. اما موضوع وضعیت روانی و شیوه هایی است که برای رسیدن به این اهداف بر میگزینند. روان پریشی در این زمینه ها بروز میکند.
نکته سوم شما برداشت نادرستی از بحث من است. در قسمت اول نوشتم که خیل عظیمی از فعالان چپ تغییر رویه داده اند که امر بسیار مثبتی است. صحبت از آن دسته است که با افتخار به هویت سابق “دمکرات ” شده اند. فدایی خلقی که به جنایت سیاهکل و کشتن آدمهای بی گناه حماسه می گوید و در عین حال از دمکراسی حرف میزنند شبیه آن عضو حزب نازی است که تولد هیتلر را جشن می گیرد در حالیکه از حقوق بشر دفاع می کند. قصد من بررسی این نوع روان پریشی است
با احترام - ایران دخت


■ خانم سهند، نویسنده‌ی این کامنت، وقتی بخش اول نوشته شما را مطالعه کرد. راستش در بعضی قسمتها خیلی مکث کرد. تفاوت‌های «نجومی» بین دیدگاههای عمومی و نتیجه گیریهای شما دید. بهمین دلیل بر خلاف معمول مطالعه‌ی آنرا به دوستان توصیه نگردید. حال که بخش دوم نیز منتشر شده لازم شد که دوباره از همان بخش اول شروع کنیم تا شاید جنابعالی نگارنده از برداشت اشتباه بیرون آورید.
نوشته بودید: «اما آن‌چه در حوزه سیاسی مخرب‌ترین عارضه جانبی سوسیالیست بودن است، همان استمرار مهم‌ترین وجه سوسیالیسم یعنی ضدامپریالیست بودن آن به صورت فراملی است. تفاوت ناسیونال-سوسیالیسم و سوسیالیسم هم درست فراملی بودن دومی است. وگرنه همان طور که بسیاری همچون ‌هانا آرنت نشان داده‌اند، در جوهر تفاوت زیادی ندارند.» پایان نقل قول
شما در نظزات خود راجع به اشکالات مارکسیسم و سوسیالیسم، از تباهی‌های و انحرافات و جنایات در تجربه‌های روسیه شوروی و سایر کشورهای طرفدار یا مدعی سوسیالیسم مثال زدید. همه همین کار را می‌کنند. نگارنده در جوانی اولین بار کتاب «بازگشت از شوروی» نوشته‌ی آندره ژید را خواند. بعدا نیز انواع و اقسام انتقادات راجع به آن تجربیات مطالعه کرد و ادامه دارد. منتهی مراتب، نگارنده به موازات چه در گذاشته و بخصوص امروز بطور دائم مسائل جهان را دنبال کرده و تعجب انگیز ست که فیلم‌های مستند مربوط به جنگ جهانی دوم و نکبت نازیسم و فاشیسم هیتلری دائما در تلویزیون‌های کانال های مختلف نشان داده می‌شود. شما بهتر می‌دانید که تبلیغات ضد کمونیستی و ضد چپ نیز همیشه در تاریخ معاصر از قبل از انقلاب روسیه، بخصوص بعداز جنگ جهانی دوم، یعنی دوران جنگ سرد وجود داشته ست. نه اینکه طرفداران سوسیالیسم علیه سرمایه‌داری و امپریالیسم تبلیغ نکرده‌اند. نه! این دو ایدئولوژی همیشه بصورت آشتی‌ناپذیر در ستیز بوده‌اند که این نکته مورد نظر نگارنده نیست. نکته‌ای که باعث تعجب شد مقایسه شما بین ناسیونال سوسیالیسم و سوسیالیسم بود که با تاکید یا نقل قول از هانا آرنت بو:: «تفاوت ناسیونال-سوسیالیسم و سوسیالیسم هم درست فراملی بودن دومی است. وگرنه همان طور که بسیاری همچون ‌هانا آرنت نشان داده‌اند، در جوهر تفاوت زیادی ندارند.»پایان نقل قول
آیا واقعا فکر می‌کنید ناسیونال سوسیالیسم و سوسیالیسم از یک جوهرند؟ تا بحال به چنین موردی برخورد نکرده بودم. فکر می‌کردم نکبت فاشیسم و نازیسم حزب ناسیونال سوسیالیسم هیتلر وحشتناکترین وجه سرمایه‌داری جهان بود که از درون پارلمانتاریسم آلمان بیرون زد. هرگز تصور نمی‌کردم با سوسیالیسم از یک جوهرند. ناسییونال سوسیالیسم آلمان یکی از محصولات تاریخ مناسبات سرمایه‌داری بوده ست که هنوز جوامع سرمایه‌داری را تهدید می‌کند. نژادپرستی، آنتی سمیتیسم همیشه قبل از جنگ جهانی اول و پیدایش سوسیالیسم در روسیه و فاشیسم و نازیسم در آلمان و اروپا وجود داشته ست. حتما می‌دانید که این بلیّات بشری چگونه در آمریکا نیز ریشه دوانده ست. نگارنده این ها را نوشت که فقط یادآوری شود چرا جهان ادبار، ۳۰ سال بعداز فروپاشی «سوسیالیسم واقعا موجود» در حالیکه جهان آبستن بحران های وسیع بخضوض زیست محیطی می‌باشد. دیواری کوتاه تر از سوسیالیست‌ها که در همه جا اقلیتی بیش نیستند. برای توجیه بدبختی‌های خود پیدا نمی‌کند؟
با احترام مانی فرزانه


■ سلسله مقالات بالا از نظر من، (به جز بیان برخی واقعیت‌های درست سیاسی و تاریخی)، به طور مشخص در ارتباط با موضوع “روان‌پریشی تروریسم مجاهد-‌‎ ‎فدایی”، به طور کلی مقالاتی شبه‌علمی هستند که بدون هیچ پژوهش علمی و عینی به نتیجه‌گیری‌های قطعی می‌رسند. مشابه چنین ادعاهایی در باره‌ی شخصیت‌های بزرگ تاریخ مانند اسکندر، چنگیز، هیتلر، استالین و غیره نیز بیان شده که یکی به دلیل عقده‌های دوران کودکی‌اش، دیگری به خاطر کینه و دشمنی‌اش با یهودیان، سومی به علت کیش شخصیت، چهارمی .... و در این میان، پس زمینه‌های سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و تاریخی نادیده گرفته شده و معلول به جای علت مورد بررسی و محاکمه قرار می‌گیرد. و این از خطرناک ترین و گمراه کننده‌ترین نوع “بررسی‌های سیاسی” است.
ک. یزدانی







نظر شما درباره این مقاله:








 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024