پنجشنبه ۶ ارديبهشت ۱۴۰۳ - Thursday 25 April 2024
ايران امروز
iran-emrooz.net | Sat, 16.03.2019, 10:30

فلسفه از روشنگری تا امروز (بخشِ هفتم)


رُبرت تْسیمر؛ ترجمه‌یِ رحمانِ افشاری


۷. فلسفه در مرزهایِ منطق و علم
راه‌هایِ فلسفه‌یِ تحلیلی


مقدمه
در پایانِ سده‌یِ ۱۹ و آغازِ سده‌یِ ۲۰ میلادی به‌تدریج فیلسوفانی پیدا شدند که در متافیزیک و نظام‌هایِ بزرگِ فلسفی بیشتر «خیال‌بافی» می‌دیدند تا «حقیقت». آنان بجایِ زبانِ تصویریِ القایی، که بابِ‌طبعِ فی‌المثل فلسفه‌یِ زندگی و فلسفه‌یِ اگزیستانس (↑۶) در آلمان و فرانسه بود، بر آن شدند تا فلسفه را از هر نوع حرّافی بپیرایند و به علمی تجربی و آزمون‌پذیر تبدیل کنند تا بتواند در سطحی هم‌تراز با علومِ طبیعی رویارو شود. ابزارِ موردعلاقه‌شان در این کار بیش از همه منطق و روش‌هایِ ریاضیات بود. در منطق، از زمانِ ↑ارسطو فیلسوفِ یونانی به بعد، کاری جدی صورت نگرفته بود، ازاین‌رو ریاضی‌دانِ آلمانی گوتلُب فِرِگه[۱] (۱۹۲۵ – ۱۸۴۸) و دو فیلسوفِ انگلیسی آلفرد نورث وایتهد[۲] و ↑برتراند راسل با کتابشان «اصولِ ریاضیات»[۳] (۱۹۱۳ - ۱۹۱۰) بر آن شدند تا دوباره پرچمِ منطق را برافرازند. سیستم‌هایِ منطقیِ نمادها و «جدول‌هایِ ارزشی» دوباره جزئی از بارِ کوله‌پشتیِ جدانشدنیِ فیلسوفان شد. به‌همراهِ منطق زبان و نقدِ زبان نیز به‌عنوانِ موضوعاتِ از نو کشف‌شده‌یِ فیلسوفان به صحنه آمدند. رفته‌رفته منتقدانِ متافیزیک دریافتند که تفکرِ ما در سیستمی از علائم و نشانه‌ها حرکت می‌کند و این سیستم همان زبان است. هر که بخواهد تفکری روشن داشته باشد، می‌باید از این سیستم سر درآورد و بتواند از آن استفاده کند. فلسفه با این «چرخشِ زبانی»[۴] راهی نوین در دلِ جنگلِ مسائلِ کهنِ شناخت گشود. منطق برایِ نمایندگانِ ↑پراگماتیسمِ آمریکایی چیزی بیش از صرفِ ورزشِ توان‌فرسایِ فکری بود: «علمِ قوانینِ عامِ علائم» بود. منطق برایِ فیلسوفان همان اهمیتِ رنگ‌شناسی برایِ نقاشان را یافت.

برایِ این سنّتِ جدیدِ فلسفی، که متأثر از موضوعاتِ زبان، منطق و علمی بودن بود، نامِ فلسفه‌یِ تحلیلی[۵] متداول گشت. اما در درونِ فلسفه‌یِ تحلیلی راه‌هایِ کاملاً گوناگون پیموده شد. راسل یکی از نخستین کسانی بود که با روشِ خود در تحلیلِ شناخت و زبان’ «تیغِ سلمانی» را به کار برد تا به‌کمکِ آن ناروشنی‌ها و زوائدِ گزاره‌هایِ فلسفی را بزداید. ↑لودویگ ویتگنشتاین بر پایه‌یِ آرایِ راسل و با کتابِ پرنفوذ و درعین‌حال معماگونِ خود به نامِ ↑رساله‌یِ منطقی- فلسفی، بی‌آنکه خود بخواهد، مانیفستی برایِ پوزیتیویسمِ منطقی فراهم کرد. به نظرِ او فلسفه باید علم و غیرِ علم را به‌روشنی از یکدیگر «تفکیک» کند و خود را به گفتنِ چیزی محدود کند که می‌توان درباره‌یِ آن به‌گونه‌ای «معنادار» سخن گفت. پوزیتیویسمِ منطقی به‌عنوانِ جریانی فلسفی در گروهی موسوم به ↑«حلقه‌یِ وین» تولد یافت که از فیلسوفان و دانشمندانی تشکیل می‌شد که آرایِ راسل و ویتگنشتاین را قبول داشتند.

یکی از افرادِ این گروه، ↑کارل پوپر که تک‌رو بود و چندان سرِ سازگاری با گروه را نداشت، با این ادعایِ خود که نیازی به اثباتِ تجربیِ نظریه‌هایِ علمی نیست، بلکه باید بتوان آن‌ها را ابطال کرد، نقدِ را به محرکی برایِ شناخت و عمل تبدیل کرد. عقل‌گراییِ انتقادی[۶] که پوپر مؤسسِ آن بود، در فلسفه‌یِ سیاسی و اجتماعی (↑۸) نیز نقشی مهم ایفا کرد.

با پرسش درباره‌یِ گزاره‌ها یا مسائلِ فلسفیِ «معنادار» و «بی‌معنا» بحثی به راه افتاد که کلِ سده‌یِ بیستم را در برگرفت. رابطه‌یِ زبان و واقعیت، و به‌ویژه این پرسش که آیا باید با زبانِ ایده‌آل و منطقاً ساختارمند به سراغِ واقعیت رفت یا با همین زبانِ روزمره، یکی از موضوعاتِ محوریِ پوزیتیویسمِ منطقی و نیز فلسفه‌یِ موسوم به فلسفه‌یِ تحلیلی زبان[۷] شد.

در پایانِ سده‌یِ ۲۰ میلادی وضعِ فلسفه‌یِ تحلیلی مانندِ خرگوشی بود که فکر می‌کرد خارپشت را مدت‌هاست پشتِ سر گذاشته است، اما شگفت‌زده دید که خارپشت به مقصد رسیده و منتظرِ اوست! بعدازاینکه مدت‌ها از اعلامِ وداع با متافیزیک می‌گذشت، ناگهان این ناقلایِ پیر دوباره سروکله‌اش پیدا شد: با بحث درباره‌یِ نقشِ آگاهی و ذهنِ انسانی (↑چه هستی تو ای ذهن؟)، بحثِ متافیزیکیِ جدیدی/ قدیمی بینِ منقدانِ متافیزیک درگرفت.

سرواژه‌یِ فلسفی
پراگماتیسمِ آمریکایی

پراگماتیسم، بعد از ترانساندانتالیسم، دومین دستاوردِ پراهمیتِ آمریکایی‌ها برایِ فلسفه‌یِ غرب بود. پراگماتیسم در زبانِ روزمره به موضعی گفته می‌شود که خواهانِ هماهنگی با واقعیت‌هایِ موجود است. اما نمایندگانِ پراگماتیسمِ فلسفی این مفهوم را در معنایی بسیار گسترده‌تر به کار بستند. آنان پرسشِ روزمره‌یِ «این برایِ چه خوب است؟» را به یک پرسشِ فلسفیِ تمام‌عیار تبدیل کردند. به‌عنوانِ‌مثال چارلز ساندرز پیرس[۸] (۱۹‍۱۴ – ۱۸۳۹) در این موضوع تحقیق کرد که منطقِ سیستمِ علامات برایِ تفکر ما به‌راستی چه نوعِ ابزاری است. جان دیویی[۹] (۱۹۵۲ – ۱۸۵۹) ازجمله به تربیت و هنر پرداخت و سودمندیِ آن‌ها را در خودشکوفاییِ انسان موردِمطالعه قرارداد.

اما مانیفستِ پراگماتیسمِ آمریکایی را ویلیام جیمز[۱۰] (۱۹۱۰ – ۱۸۴۲)، برادرِ رمان‌نویسِ آمریکایی هنری جیمز، با سلسله درس‌گفتارهایِ خود، که بعداً به‌صورتِ کتاب تحتِ عنوانِ پراگماتیسم[۱۱] (۱۹۰۷) منتشر شد، به دست داد. پراگماتیسم به نظرِ جیمز روشی است که همواره به سراغِ نتایجِ عملیِ امور می‌رود. با این روش یکی از نخستین کارزارها علیهِ متافیزیکِ سنّتی، که پیوسته در پیِ ماهیت یا «ذاتِ» اشیاء بود، به راه افتاد.


معرفیِ مختصر
* برتراند راسل[۱۲] (۱۹۷۰ – ۱۸۷۲)

لُرد، منطق‌دان و انسانی رادیکال
کمتر فیلسوفی به‌شدتِ برتراند راسل دلبسته‌یِ جهان بود. نزدیک به ۱۰۰ سال عمر کرد، چهار بار ازدواج کرد، روابطِ عشقیِ فراوان داشت، در گوشه‌وکنارِ جهان درس داد و تا پایانِ زندگیِ شهروندی متعهد در فضایِ عمومی و نقدِ اجتماعی باقی ماند. او که از یکی از محترم‌ترین خانواده‌هایِ اشرافیِ انگلیس برخاسته بود، نامزدِ نمایندگیِ مجلسِ عوامِ انگلستان شد، اما به سببِ دیدگاه‌هایِ صلح‌خواهانه‌اش در سال‌هایِ آخرِ جنگِ جهانیِ اول بازداشت شد. برایِ کتابش به نامِ «زناشویی و اخلاق»[۱۳] (۱۹۲۹)، که در آن از روابطِ آزادِ جنسی و زندگیِ مشترکِ غیرِسنّتی طرفداری می‌کرد، در سالِ ۱۹۵۰ جایزه‌یِ ادبیِ نوبل گرفت.[۱۴] در سال‌هایِ ۶۰ سده‌یِ بیستمِ میلادی «دادگاهِ جنایاتِ جنگی در ویتنام» [معروف به دادگاهِ راسل] را راه انداخت که در آن استراتژیِ جنگیِ آمریکایی‌ها در ویتنام را محکوم می‌کرد.

در فلسفه نیز «در هر رشته‌ای دست داشت». راسل یکی از بنیان‌گذارانِ منطقِ ریاضی[۱۵] بود و در این مقام یکی از نخستین کسانی بود که متافیزیکِ سنّتی را ترک کرد و خواستارِ فلسفه با سیمایی منطقی شد. راسل در تمام شاخه‌هایِ فلسفه‌یِ تحلیلی پیشگام و الهام‌بخشی بزرگ بود. او بود که با اتمیسمِ منطقی‌اش، «تجزیه‌وتحلیل» را علیهِ نظرورزیِ متافیزیکی به کار بست. راسل با روشِ اتمیسمِ منطقیِ خود، که بنا به آن واقعیت را باید بر اساسِ فاکت‌هایِ اتمی[۱۶] و زبان را بر پایه‌یِ گزاره‌هایِ اتمی[۱۷] بررسی کرد، بر ↑لودویگ ویتگنشتاینِ جوان و نیز بر پوزیتیویسمِ منطقی (↑حلقه‌یِ وین و پوزیتیویسمِ منطقی) و فلسفه‌یِ تحلیلیِ زبان اثر گذاشت. اما راسل درگیرِ فلسفه‌یِ سیاسی، مسیحیت و سعادت نیز شد. تاریخِ فلسفه‌یِ غربِ[۱۸] (۱۹۴۵) او تا به امروز همچنان کتابی معیار در تاریخِ فلسفه است. وی با آمیزه‌ای از منطقِ بُرّا و استعدادِ شورآفرینیِ فی‌البداهه درست نقطه‌یِ مقابلِ نعش‌هایِ بادکرده‌یِ کارمندانی بود که در جاده‌یِ فلسفه‌یِ دانشگاهی صف‌کشیده‌اند.


معرفیِ مختصر
*لودویگ ویتگنشتاین[۱۹] (۱۹۵۱ – ۱۸۸۹)

نابغه‌ای روان‌پاره
اکثرِ کسانی که لودویگ ویتگنشتاین را می‌شناختند، در نابغه بودنِ او هم‌آواز بودند. او را در محیطِ دانشگاهیِ کیمبریج، که بخش بزرگی از زندگیِ بزرگ‌سالی‌اش را در آنجا گذراند، گاه‌وبیگاه و با آمیزه‌ای از تکریم و تمسخر «خدا» صدا می‌زدند. در معاشرت آدمی عادی نبود: درها را محکم به‌هم می‌کوفت، بُغ می‌کرد و در اختلاط با دانشگاهیانِ آراسته‌یِ انگلیسی به‌وقتِ نوشیدنِ قهوه و شراب حرفی برایِ گفتن نداشت. نابغه‌ای روان‌پاره بود، همواره از فکرِ خودکشی و خیالاتِ آدم‌هایِ گوشه‌گیر در عذاب بود. به هنگامِ بحران‌هایِ روحی به خانه‌یِ چوبیِ تک‌افتاده‌ای در آبدره‌ای در نروژ پناه می‌برد. در اوایلِ سال‌هایِ بیستِ سده‌یِ بیستمِ میلادی دانشگاه را برایِ شش سال رها کرد و برایِ امرارِ معاش، باغبانِ صومعه و معلمِ مدرسه شد.

ویتگنشتاین که از خانواده‌ای کارخانه‌دار و متمول از وین برخاسته بود، استعدادهایِ متعدد داشت: موسیقی می‌نواخت، مانندِ یک معمار برایِ خواهرش خانه‌ای طراحی کرد، در برلین و منچستر در رشته‌یِ مهندسی تحصیل کرد و بعد تصمیم گرفت که به کیمبریج برود و پیشِ ↑برتراند راسل فلسفه بخواند. با نخستین اثرشِ ↑رساله‌یِ منطقی- فلسفی (۱۹۲۱) به‌یک‌باره به ستاره‌یِ فلسفه‌یِ نوینِ نقدِ متافیزیک بدل شد. به‌ویژه طرفدارانِ ↑حلقه‌یِ وین و پوزیتیویسمِ منطقی به او به چشمِ پیشگامِ فکریِ خود می‌نگریستند و تکریمش می‌کردند.

اما این یکی از پربارترین سوءتفاهم‌ها در فلسفه‌یِ سده‌یِ بیستم بود، زیرا یکی از گزاره‌هایِ «رساله» یا خوب خوانده نشده یا کم به آن توجه شده بود: «ما احساس می‌کنیم، حتی اگر به همه‌یِ پرسش‌هایِ ممکنِ علمی پاسخ داده باشیم، بازهم مسائلِ زندگیِ ما همچنان دست‌نخورده باقی می‌ماند.» [شماره‌یِ ۶.۵۲]. این مسائلِ حقیقیِ زندگی عبارت بود از: خدا و معنایِ زندگی. زیرِ کلاهِ جادوییِ منطقِ ویتگنشتاین معناجوینده‌ای دینی- عرفانی پنهان بود. کمتر کسی مانندِ او مدعیاتِ عقلانیِ فلسفه را این‌چنین کم‌ارزش کرد. وقتی در پایانِ «رساله» آمده است که: «درباره‌یِ آنچه نمی‌توان سخن گفت، می‌باید سکوت کرد.» [شماره‌یِ ۷]، معنایش این بود که: نوشتن و سخن گفتن درباره‌یِ مسائلِ متافیزیکی بی‌معناست، چراکه حلِ آن‌ها به دستِ فلسفه ممکن نیست. این مسائل تنها در «نشان دادن» گشوده می‌شوند، امری که نه در زبان بلکه در ورایِ زبان صورت می‌گیرد.

سرواژه‌یِ فلسفی
رساله‌یِ منطقی- فلسفی[۲۰] (۱۹۲۱)
پژوهش‌هایِ فلسفی[۲۱] (۱۹۵۳)

↑لودویگ ویتگنشتاین با هر دو کتابِ مهمِ خود در فلسفه‌یِ سده‌یِ بیستم حرکتی نو ایجاد کرد.

رساله‌یِ منطقی- فلسفی، که از برنهادهایِ اصلی و فرعیِ مجزا تشکیل شده است، محدوده‌یِ برابرایستاهایِ فلسفه را به امرِ «گفتنی»[۲۲] محدود می‌کند و می‌گوید که امورِ واقع یا «بوده‌ها»[۲۳] همواره چنین‌اند. میانِ زبانِ معنادار با ساختارِ منطقی و جهان نسبتِ تصویری وجود دارد: گزاره‌هایِ معنادار تصویرهایِ امورِ واقع‌اند. ازاین‌رو معنایِ یک مفهوم نیز از طریقِ آنچه آن مفهوم در جهان تصویر می‌کند، تعریف می‌شود. زبانی که درباره‌یِ اسب‌هایِ شاخ‌دار، ارزش‌هایِ اخلاقی یا جهانِ فراتجربی سخن بگوید، از حوزه‌یِ اختیاراتِ خود تجاوز کرده است. «رساله» با نظریه‌یِ موسوم به نظریه‌یِ تصویری واردِ نزاعِ میانِ زبانِ ایده‌آل یا آرمانی و زبانِ روزمره می‌شود و جانبِ زبانِ ایده‌آل را می‌گیرد (↑زبانِ فلسفه کدام است: زبانِ روزمره است یا زبانِ ایده‌آل؟). ↑حلقه‌یِ وین و پوزیتیویسمِ منطقی، که حلقه‌یِ وین آن را نمایندگی می‌کرد، ساختنِ چنین زبانی را بر عهده گرفت.

موضوعِ کتابِ پژوهش‌هایِ فلسفی نیز نسبتِ میانِ زبان و واقعیت است. اما ویتگنشتاین در این کتاب اعتقاد به زبانِ ساختارمندِ منطقی را کنار می‌گذارد. اساسِ کار در این کتاب برعکس بر بازی‌هایِ زبانی است که در هریک از آن‌ها جهان‌نگریِ دیگری به بیان درمی‌آید. همچنان که ما حرکتِ بازیِ شطرنج را تنها زمانی می‌فهمیم که قواعدِ این بازی را بشناسیم، معنایِ عباراتِ زبان نیز موقعی فهمیده می‌شود که «کاربردِ» آن را بفهمیم، یعنی قواعدِ بازیِ زبانِ مرتبط با کاربردِ آن را بشناسیم. بنابراین «معنا»یِ واحدی برایِ یک مفهوم وجود ندارد، آنچه وجود دارد «شباهت‌هایِ خانوادگی»[۲۴] میانِ انواعِ مختلفِ کاربردهایِ آن مفهوم است. نتیجه: به همان تعداد که بازی‌هایِ زبانی وجود دارد، به همان تعداد هم جهان و جهان‌نگری وجود دارد.

«پژوهش‌هایِ فلسفی» برعکسِ «رساله‌یِ منطقی- فلسفی»، کتابِ اولِ ویتگنشتاین، کاملاً جانبِ زبانِ روزمره را می‌گیرد (↑زبانِ فلسفه کدام است: زبانِ روزمره است یا زبانِ ایده‌آل؟).

سرواژه‌یِ فلسفی
حلقه‌یِ وین و پوزیتیویسمِ منطقی

تاریخ گاهی گروهی از افرادِ بااستعداد را، که در پروژه‌ای مشترک احساسِ همبستگی می‌کنند، در یک مکان گِرد می‌آورد و سپس آنان به تجربه درمی‌یابند که کارشان در رویارویی و با بحث و گفتگو بهتر پیش می‌رود تا در تنهایی. چنین محفل‌هایِ بحث و گفتگویی برایِ تاریخ فلسفه بختِ بزرگی است. حلقه‌یِ وین[۲۵] چنین بختی بود که نه‌تنها از فیلسوفان، بلکه از ریاضی‌دانان و دانشمندانِ علومِ طبیعی نیز تشکیل می‌شد و وین پایتختِ اتریش را در نیمه‌یِ اولِ سده‌یِ بیستمِ میلادی به مرکزِ فلسفه تبدیل کرد. موریس شلیک[۲۶] (۱۹۳۶ – ۱۸۸۲) سر نخِ روابطِ اجتماعیِ حلقه‌یِ وین را در دست داشت و رودُولف کارناپ[۲۷] (۱۹۷۰ – ۱۸۹۱) مغزِ متفکر و تیزهوشِ آن به شمار می‌رفت.

پدرخوانده‌هایِ فلسفیِ حلقه‌یِ وین عبارت بودند از تجربه‌گرایِ اتریشیِ ارنست ماخ[۲۸] (۱۹۱۶ – ۱۸۳۸)، ↑برتراند راسل و ↑لودویگ ویتگنشتاین. موریس شلیک،‌ ستایشگرِ پرحرارتِ لودویگ ویتگنشتاین و ↑رساله‌یِ منطقی- فلسفیِ او شد. وی جمله‌یِ معروف این کتاب را که «درباره‌یِ آنچه نمی‌توان سخن گفت، می‌باید سکوت کرد» فراخوانی یافت به اینکه باید تنها به سراغِ مسائل و مشکلاتی رفت که می‌توان آن‌ها را با زبانِ شسته‌ورفته‌یِ منطقی بیان کرد.

فلسفه‌یِ نوینی که از حلقه‌یِ وین سر برآورد، نامِ پوزیتیویسمِ منطقی و زمانی هم آمپریسمِ منطقی را بر خود گذاشت. به یک معنا می‌توان گفت که پوزیتیویسمِ منطقی ویراستِ دومِ پوزیتیویسم بود. مسئولیتِ ویراستِ اول را در میانه‌یِ سده‌یِ ۱۹ میلادی آگوست کُنتِ[۲۹] (۱۸۵۷ - ۱۷۹۸) فرانسوی بر عهده داشت. پوزیتیویسمِ نسلِ اوّل سمت‌گیری‌اش علومِ طبیعیِ نوظهور بود و از این نظر دفاع می‌کرد که فقط چیزی را می‌توان «شناخت» نامید که «پوزیتیو» باشد، یعنی به معنایِ لغویِ کلمه به‌نحوِ تجربی داده یا «وضع‌شده» باشد. برنامه‌یِ استوار کردنِ فلسفه بر شالوده‌یِ علمی اکنون می‌بایست به یاریِ منطق و ریاضیات نوسازی و تارعنکبوتِ متافیزیک برایِ همیشه روبیده شود.

پروژه‌یِ اصلیِ حلقه‌یِ وین چنین بود: می‌خواست فلسفه را به گزاره‌هایِ «معنادار» محدود کند و ازاین‌رو درباره‌یِ «معیارِ معناداری» بحث می‌کرد؛ در ضمن با این معیار می‌خواست علم را از غیرِعلم نیز تفکیک کند. بنابراین تمامِ کوشش‌ها بر تعریفِ «اصلِ اثبات‌پذیری»[۳۰] متمرکز شد، روشی که به‌کمکِ آن بتوان «درستیِ» گزاره‌ها و نظریه‌ها را اثبات کرد. مسئله‌ای که نتوان اثبات یا به‌نحوِ منطقی تعریف کرد، مسئله نیست، بلکه به تعبیرِ کارناپ «مسئله‌نما»ست.

در سال‌هایِ ۲۰ و ۳۰ سده‌یِ بیستمِ میلادی بسیاری از فیلسوفانِ برجسته از سراسرِ جهان به زیارتِ وین رفتند و سپسِ پیامِ فرخنده‌یِ فلسفه‌یِ نوینِ علمی را به کشورهایِ خود بردند. آلفرد جی. ایر[۳۱] (۱۹۸۹ – ۱۹۱۰) رسولِ پوزیتیویسمِ منطقی در انگلستان شد و ↑ویلارد وَن اُرمَن کواین[۳۲] نیز این فلسفه را به آمریکا برد.

بحثِ فلسفی
فلسفه‌یِ مبتنی بر شالوده‌یِ «علمی»؟

تلاش برایِ دستیابی به فلسفه‌ای مبتنی بر شالوده‌یِ علمی لاجرم به این پرسش انجامید که به‌راستی چه زمان می‌توان مدعی شود که یک نظریه «علمی» است؟ حتی تا آغاز سده‌یِ بیستم این نظر بدیهی و موردقبول بود که نظریه‌یِ علمی باید «درست» و «قابلِ‌اثبات» باشد. اما چه موقع، به زبان منطق‌دانانِ حرفه‌ای، «ثابت می‌شود» که یک قضیه یا یک نظریه «درست» است؟ این‌ها پرسش‌هایی بودند که در کارگاهِ فکریِ ↑حلقه‌یِ وین اهمیتِ خاص داشتند. یکی از پیش‌شرط‌هایِ درست و علمی بودن، طبعاً نبودِ تناقضِ منطقی در نظریه بود. نظریه‌ای که گزاره‌هایش همدیگر را نقض کنند و یا گزاره‌هایش نه درست باشند و نه نادرست، از همان آغاز کنار گذاشته می‌شد. اما این کافی نبود، زیرا علوم درواقع می‌خواستند معرفتِ ما را نسبت به جهان گسترش دهند. گزاره‌یِ «تمامِ قوها سفیدند» را در نظر بگیریم. این گزاره به نظرِ حلقه‌یِ وین موقعی درست است که ما شواهد و مدارکِ فراوان جمع کنیم و بتوانیم از موردِ خاص به قانونِ عام برسیم. این روش را «استقراء»[۳۳] می‌گویند. اما چه چیز شاهد و مدرک است؟ برایِ این کار نوپوزیتیویست‌هایِ حلقه‌یِ وین به دنبالِ امور واقعِ دقیقاً مشاهده‌پذیر رفتند. این امورِ واقع را می‌شد در گزاره‌هایِ پایه مانندِ «این قو سفید است»، ثبت یا «پروتکل» کرد. این گزاره‌هایِ به‌اصطلاح «پروتکل‌شده» مدرکِ نهاییِ درستیِ نظریه را به دست می‌داد و آن را «اثبات می‌کرد». پس یک نظریه زمانی علمی بود که بر منطق و گزاره‌هایِ پروتکلی استوار باشد.

↑کارل پوپر در کتابِ خودِ به نامِ «منطقِ اکتشافِ علمی»[۳۴] به مصافِ این نظر رفت. به نظرِ پوپر ما می‌توانیم گزاره‌هایِ پروتکلیِ فراوانی گرد آوریم، اما هرگز نخواهیم توانست یک نظریه را به‌نحوِ قطعی اثبات کنیم. پوپر مانندِ ↑دیوید هیوم، تجربه‌گرا و فیلسوفِ روشنگری، خاطرنشان کرد که ما هرگز نمی‌توانیم وجودِ یک قویِ سیاه را، یعنی شاهدی که خلافِ نظریه را اثبات کند، منتفی بدانیم. ما باید از ادعایِ اثبات کردن[۳۵]، از ثابت کردنِ درستیِ نظریه، به‌کل دست‌برداریم. علمی بودنِ یک نظریه را نباید وابسته به درستیِ آن کرد. به نظرِ پوپر قضیهْ درست برعکس است. ما به‌طورِ استقرایی[۳۶] پیش نمی‌رویم، بلکه به‌طورِ «قیاسی»[۳۷]، یعنی از عام به خاص، و آن‌هم نه به‌قصدِ اثباتِ درستی، بلکه به‌قصدِ اثباتِ نادرستیِ نظریه عمل می‌کنیم. اوّل نظریه‌یِ معقول و موجهی می‌سازیم و بعد سعی می‌کنیم آن را «ابطال کنیم»[۳۸]. پس ما باید به دنبالِ قوهایِ سیاه بگردیم. اگر قویِ سیاهی پیدا کردیم، آن موقع فرضیه‌یِ خودمان را تغییر می‌دهیم، مثلاً می‌گوییم: «همه‌یِ قوها یا سفیدند یا سیاه‌اند». پوپر با این کتابِ مهم خود بنیان‌گذارِ فلسفه یا نظریه‌یِ علمِ[۳۹] جدید شد.

↑ویلارد و. اُ. کواین در اینکه درستیِ یک نظریه‌یِ علمی را نمی‌شود اثبات کرد، بلکه آنچه می‌توان اثبات کرد، نادرستیِ نظریه است و ما تنها به‌صورتِ گام‌به‌گام می‌توانیم به نظریه‌یِ «درست» نزدیک شویم، از پوپر پیروی می‌کند. اما هنگامی‌که یک امرِ واقع را بتوان با چند نظریه‌یِ مختلف توضیح داد، چه باید کرد؟ کواین در این مورد به‌طورِ «پراگماتیستی» عمل می‌کند و به نفعِ نظریه‌یِ ساده‌تر تصمیم می‌گیرد، یعنی نظریه‌ای که با کم‌ترین تبیین و توضیح بتواند کارِ خود را پیش ببرد.

حتی شاگردانِ قدیمِ پوپر هم به نظریه‌یِ علمِ استاد ایراد می‌گرفتند. تامس س. کوهْنِ[۴۰] (۱۹۹۶ - ۱۹۲۲) آمریکایی در کتابِ خود به نامِ «ساختارِ انقلاب‌هایِ علمی»[۴۱] (۱۹۶۲) می‌گوید که ما نظریه‌هایِ خود را، پس‌ازآنکه یک نمونه و شاهد در ردِ نظریه پیدا کردیم، بلافاصله تغییر نمی‌دهیم، بلکه تنها زمانی تغییر می‌دهیم که این نوع مدارک و شواهد کوبنده باشند و نظرِ جامعه‌یِ علمی را درهم بشکنند. وی اسم آن را می‌گذارد «تغییرِ پارادایم»[۴۲] و معنایش این است: من بر اسبِ نظریِ دیگری شرط می‌بندم.

یکی از منقدانِ بسیار تندروِ پوپر، شاگردِ قدیمیِ او، پُل فایرابند[۴۳] بود (↑۹)، «یهودا»‌یی در میانِ عقل‌باورانِ انتقادی (بنگرید به سرواژه‌یِ بعد). به نظرِ فایرابند راه‌هایِ گوناگون برایِ رسیدن به حقیقت و شناخت وجود دارد. وی در کتابِ خود ↑بر ضدِ روش[۴۴] (۱۹۷۵) با شعارِ “Anything goes” (همه‌چیز ممکن است) نظریه‌یِ علم و شناختِ «آنارشیستی» را تبلیغ می‌کند و به‌این‌ترتیب به حلقه‌یِ دوستانِ جدیدی وارد می‌شود: به حلقه‌یِ فیلسوفانِ پُست‌مدرن (↑۹)

سرواژه‌یِ فلسفی
کارل ریموند پوپر و عقل‌گرایی انتقادی

کارل ریموند پوپر[۴۵] (۱۹۹۴ - ۱۹۰۲)، این معلمِ وینی کوتاه‌قامت اما بسیار متکی به نفس، اعتقادِ راسخ داشت که همان معیاری را یافته که حلقه‌یِ وین می‌خواست با آن نظریه‌هایِ علمی را از نظریه‌هایِ غیرِعلمی تفکیک کند. استادْ پوپر می‌گفت که امیدی به یافتنِ «درستیِ» نظریه نیست و پیشنهاد می‌کرد دست از این جست‌وجو برداریم و راهی خلافِ آن توصیه می‌کرد: نظریه زمانی علمی است که بتوان آن را از راهِ تجربه ابطال کرد. اگر می‌خواهیم به درستیِ نظریه‌ها نزدیک بشویم، باید فرضیه‌هایِ خود را با ابطال کردن‌ها بهبود بخشیم. تلخیصی از این یافته‌ها بعدها با نامِ «منطقِ اکتشافِ علمی» (۱۹۳۵) منتشر شد و نظریه‌یِ علمِ مدرن را پی افکند. اما موریس شلیک، بزرگِ حلقه‌یِ وین، باآنکه پوپر پیششِ امتحانِ دکتری داده بود، اعتنایی به این مردِ جوان نکرد. پوپر بعدها، وقتی‌که در لندن استادِ دانشگاه شد و شهرتش از شهرتِ شلیک هم فراتر رفت، با خوشحالیِ ناشی از تلافی‌جویی مدعی شد که ↑حلقه‌یِ وین و ↑پوزیتیویسمِ منطقیِ آن را ازنظرِ فلسفی از پا درآورده است.

پوپر در یک چیز با اعضایِ حلقه‌یِ وین هم‌سرنوشت بود: توحشِ نازی‌ها به یکسان با همه‌یِ آن‌ها برخورد کرد و آن‌ها را به مهاجرت مجبور ساخت. او نیز مانندِ رقبایِ وینی‌اش مخالفِ سرسختِ توتالیتاریسم (↑۸) بود و به‌همین سبب در سالِ ۱۹۶۴ از طرفِ ملکه‌یِ انگلستان نشانِ شوالیه گرفت.

پوپر با اصلِ «بررسیِ دقیق و انتقادی» به‌عنوانِ محرکِ شناخت و عمل پرچمِ عقل‌گراییِ انتقادی[۴۶]را، که خودِ او وضع کرده بود، برافراشت و پس از جنگِ جهانیِ دوم هوادارانِ فلسفیِ او زیرِ آن گرد آمدند. عقل‌گراییِ انتقادی، هم در نظریه‌یِ شناختِ علمی و کنشِ سیاسی و هم در موضعِ عامِ فلسفی، خود را هم‌سو با سنّتِ فلسفه‌یِ «انتقادیِ» روشنگریِ ↑ایمانوئل کانت می‌داند. مطابقِ این نظر پیشرفت در علم و سیاست زمانی پدید می‌آید که خردِ انسان پروژه‌ها، نظریه‌ها و فرضیه‌هایی را مطرح کند و آن‌ها را در معرضِ تصحیحِ مداوم و انتقادی قرار دهد. به نظرِ هانس آلبرت[۴۷] (متولد ۱۹۲۱)، که پرچم‌دارِ عقل‌گراییِ انتقادی در آلمان است، این نِحله‌یِ فکری «طرحی از یک طرزِ زندگی» است که دستِ فلسفه به معنایِ محدودِ کلمه به آن نمی‌رسد.

خودِ پوپر، که ازنظرِ شخصی بسیار مطمئن و متکی به نفس بود، ازنظرِ فلسفی مواضعی فروتنانه داشت. او که خود را نابودگرِ[۴۸] حلقه‌یِ وین می‌نامید، شعارِ شخصی‌اش سخنِ ↑سقراط بود که می‌گفت: «می‌دانم که هیچ نمی‌دانم». اما این سخن را هیچ‌کس چنانکه باید از او نپذیرفت.

بحثِ فلسفی
زبانِ فلسفه کدام است: زبانِ روزمره است یا زبانِ ایده‌آل؟

کسی که قصدِ برچیدنِ بساطِ نظرورزیِ متافیزیکی را دارد، باید ناروشنی و چندمعنایی را، که زبانِ ما تولید می‌کند، برطرف کند. در این موضوع همه‌یِ نمایندگانِ فکریِ فلسفه‌یِ تحلیلی اتفاقِ‌نظر داشتند. اما درموردِ راهی که باید پیموده شود، دو نظرِ متفاوت وجود داشت: نظرِ اول گسستِ کامل را پیشنهاد می‌کرد. طرفدارانِ زبانِ ایده‌آل[۴۹] خواهانِ زبانی ضدِعفونی‌شده و منطقاً روشن و به‌تبعِ آن ابزاری مطمئن و فلسفی برایِ شناخت بودند. این موضع را در درجه‌یِ نخست ↑حلقه‌یِ وین و پوزیتیویسمِ منطقی با تکیه بر ↑رساله‌یِ منطقی- فلسفیِ (۱۹۲۱) ↑لودویگ ویتگنشتاین نمایندگی می‌کردند. کتابِ اصلیِ این جریانِ فکری «ساختارِ منطقیِ جهان»[۵۰] (۱۹۲۸) اثرِ رودُولف کارناپ (۱۹۷۰ – ۱۸۹۱) بود.

اما نمایندگانِ جناحِ دیگر برعکس استدلال می‌کردند که آنچه ما از این طریق به دست می‌آوریم، تنها تصویری فروکاسته از واقعیت است. اگر بخواهیم وجوهِ مختلفِ واقعیت را بفهمیم، باید زبانِ روزمره را تحلیلِ منطقی کنیم. باید بپذیریم که زبانْ پیچیده است. این جریانِ فکری بر کتابِ دیگرِ ویتگنشتاین یعنی پژوهش‌هایِ فلسفی تکیه می‌کرد و مرکزِ فعالیتش در آکسفورد بود و خود را به نام‌هایِ گوناگونِ فلسفه‌یِ تحلیلیِ زبان[۵۱]، فلسفه‌یِ زبانِ متعارف[۵۲] و یا به‌طورِ ساده فلسفه‌یِ آکسفورد می‌نامید. نمایندگانِ این جریان کسانی مانندِ گیلبرت رایل[۵۳] (۱۹۷۶ – ۱۹۰۰) یا جان. ل. آستین[۵۴] (۱۹۶۰ – ۱۹۱۱) خواهانِ روشن کردنِ محتوایِ مفاهیم بودند و آن را برایِ محبوب‌ترین بازیِ دسته‌جمعیِ فلسفی در آکسفوردِ سال‌هایِ ۴۰ و ۵۰ سده‌یِ بیستم باب کردند: هر کس که ادعایی فلسفی مطرح می‌کرد، فوراً با این پرسش روبرو می‌شد: «منظورت از آن چیست؟ چه چیزی از آن درک می‌کنی؟»


معرفیِ مختصر
*ویلارد وَن اُرمَن کواین[۵۵] (۲۰۰۰ – ۱۹۰۸)

زمانِ پر تب‌وتابِ رشدِ فلسفیِ کواین موقعی بود که جوان بود و در دانشگاهِ هاروارد رساله‌یِ دکتری‌اش را می‌نوشت. وی در سال ۱۹۳۲ به اروپا آمد و توانست در شهرهایِ وین و پراگ و ورشو در بحث‌هایِ حلقه‌یِ وین شرکت کند. حاصلِ سفرش تنها آشنایی با افکارِ جدید نبود، بلکه ایجادِ روابطِ دوستانه‌یِ پردوام نیز بود، مثلِ دوستی با رودُولف کارناپ که آن موقع در پراگ درس می‌داد و بعد به آمریکا مهاجرت کرد.

کواین، که پیشِ آلفرد نورث وایتهدِ متافیزیکدان درجه‌یِ دکتری گرفت، فقط در منطق صاحب‌نظری کارکشته نبود، بلکه مسئله‌یِ قدیمیِ امکانات و مرزهایِ شناختِ جهان را نیز هیچ‌گاه از پیشِ چشم دور نداشت. وی در کتابِ اصلیِ خود به نامِ «کلمه و شیٔ»[۵۶] (۱۹۶۰) از این نظر دفاع کرد که نه تجربه و نه ساختارِ منطقی هیچ‌یک درستیِ گزاره‌ها را تضمین نمی‌کند. کواین با تکیه بر ↑پراگماتیسمِ آمریکایی معنایِ مفاهیم و درستیِ گزاره‌ها را تابعی از جهان‌بینی و رابطه‌ای اجتماعی کرد که مفاهیم و گزاره‌ها در آن به کار گرفته می‌شوند.

این محتملاً مهم‌ترین فیلسوفِ آمریکاییِ سده‌یِ بیستم علاوه بر اشتغال به نظریه و منطق اهلِ ذوق هم بود. کواین که عاشقِ موسیقیِ جاز بود، ترانه‌یِ From a Logical Point of View از کارهای هری بلافونته[۵۷] را بی‌درنگ عنوانِ یکی از معروف‌ترین مجموعه مقالاتِ خود قرار دارد.

بحثِ فلسفی
چه هستی تو ای ذهن؟ ماده و آگاهی

حوزه‌یِ ذهن، به‌عنوانِ حوزه‌ای مستقل از جسم و ماده، همواره سوگلیِ متافیزیک سنّتی بود. این سوگلی به نظرِ فیلسوفانِ تحلیلی پوستِ خربزه‌ای بود که خودِ فلسفه زیر پایِ خودش انداخته بود. تندترین انتقاد به این نظر که جسمْ منزلگاهِ ذهنِ مستقل از جسم است (به‌عنوانِ‌مثال به‌صورتِ مسئله‌یِ تن و روان) از طرفِ گیلبرت رایل (۱۹۷۶ – ۱۹۰۰) در کتابِ «مفهومِ ذهن»[۵۸] (۱۹۴۹) صورت گرفت. به نظرِ او تصورِ «شبحی در درونِ ماشین» شامورتی‌بازی‌ای است که کاربردِ زبان ما را دچارِ آن کرده است. آنچه ما هوش و زیرکی یا توانایی‌هایِ ذهنی می‌نامیم، چیزی نیست جز تواناییِ انجام دادنِ کاری در عمل. به‌این‌ترتیب این شبح به زیرزمین فرستاده شد و در را هم بر رویش بستند. اما در آخرین دهه‌هایِ پایانِ سده‌یِ بیستم چیزی اتفاق افتاد که قاعدتاً نمی‌بایست اتفاق می‌افتاد: متافیزیکِ تحلیلی پیدا شد و بی‌سروصدا اسمِ خودش را هم گذاشت philosophy of the mind، فلسفه‌یِ ذهن یا آگاهی. این متافیزیک ازآن‌رو تحلیلی بود که می‌خواست مسئله‌یِ شناسایی این شبح را با تکیه بر علوم حل کند.

↑کارل ریموند پوپر، که در درونِ سنّتِ تحلیلی همیشه متفکری دیگراندیش بود، این شبح را دوباره از زیرزمین بیرون آورد. پوپر در کتابی که در سنینِ پیری نوشت و تحتِ عنوانِ «خود و مغزِ او»[۵۹] (۱۹۷۷) منتشر شد، نظریه‌ای مطرح کرد به اسمِ نظریه‌یِ ۳ جهان: جهانِ ۱، جهانِ مادی یا فیزیکی است، جهانِ ۲ جهانِ آگاهیِ بشری است که براثرِ تکامل پدید آمده است و به‌نوبه‌یِ خود جهانِ ۳ را می‌سازد که جهانی است با محتوایِ فرهنگی و ذهنی که به‌صورتِ مستقل وجود دارد.

متفکرانِ آمریکایی به این نظریه با دیده‌یِ شک نگریستند. به‌عنوانِ‌مثال ↑ویلارد و. اُ. کواین جهانِ مستقلِ ۳ را قبول نداشت: به نظرِ او تمامِ امورِ فکری و ذهنی برخاسته از جریان‌هایِ مادی و فیزیکی است. فیزیکالیسمِ او به‌عنوانِ‌مثال روندهایِ آگاهی را حالاتِ مغز تفسیر می‌کرد. هیلاری پاتنم[۶۰] (متولدِ ۱۹۲۶)، شاگردِ کواین و ستاره‌یِ نوینِ فلسفه‌یِ آمریکایی، در ابتدا مثلِ استادش فکر می‌کرد. پیشنهادِ او این بود که ذهن را باید از کارکردش بفهمیم: نسبتِ بینِ ذهن و بدن مثلِ نرم‌افزار به سخت‌افزار است. اما بعداً از این رأی برگشت. زیرا [این پرسش مطرح شد که] برنامه‌یِ ما را چه کسی می‌نویسد؟ مسئله‌ای فلسفی برایِ سده‌یِ ۲۱ میلادی...


فصلِ اول: زمینه
فصلِ دوم: فلسفه‌یِ سده‌هایِ نخستینِ عصرِ جدید و دوره‌یِ روشنگری
فصلِ سوم: استادانِ اندیشه و امرِ مطلق
فصلِ چهارم: آزادی و عدالتِ اجتماعی در سده‌یِ ۱۹ میلادی
فصلِ پنجم: نگاهی نو به جهان و انسان در اواخرِ سده‌یِ ۱۹ میلادی
فصلِ ششم: نسیمی تازه در متافیزیکِ آغازِ سده‌یِ ۱۹ میلادی
فصلِ بعد: کنشِ خردمندانه در نبردِ ایدئولوژی‌ها
نسخه‌یِ کاملِ الکترونیکیِ این کتاب در فیدیبو موجود است.

——————————
یادداشت‌ها

[1] Gottlob Frege
[2] Alfred North Whitehead
[3] Principia Mathematica
[4] Wende zur Sprache / linguistic turn یا چرخشِ زبان‌شناختی
[5] Analytische Philosophie / Analytic philosophy
[6] Kritischer Rationalismus / Critical rationalism
[7] Sprachanalytische Philosophie / linguistic analytic(al) philosophy
[8] Charles Sanders Peirce
[9] John Dewey
[10] William James
[11] Pragmatismus / Pragmatism
[12] Bertrand Russell
[13] Ehe und Moral / Marriage and Morals

[14] کتابِ «زناشویی و اخلاقِ» راسل که در سالِ ۱۹۲۹ منتشر شد، البته در زمانِ خود کتابی جنجال‌برانگیز بود و حتی راسل را به سبب انتشارِ آن به دادگاه کشاندند. اما جایزه ادبیِ نوبل تنها به این کتاب تعلق نگرفت، بلکه آکادمیِ سوئد به‌پاسِ «آثارِ متنوع و پراهمیتِ» راسل «که وی را پیشگامِ آرمان‌هایِ بشردوستانه و آزادیِ اندیشه می‌کند» این جایزه را به او اهدا کرد.-م

[15] Mathematische Logik / Mathematical logic
[16] atomic facts
[17] atomic propositions
[18] Philosophie des Abendlandes / A History of Western Philosophy
[19] Ludwig Wittgenstein
[20] Tractatus logico-philosphicus
[21] Philosophische Untersuchungen / Philosophical Investigations
[22] Sagbare
[23] Tatsachen / facts
[24] Familienähnlichkeiten / family resemblances
[25] Wiener Kreis / Vienna Circle
[26] Moritz Schlick
[27] Rudolf Carnap
[28] Ernst Mach
[29] Auguste Comte
[30] Verifikationsprinzip / principle of verification
[31] Alfred J. Ayer
[32] Willard van Orman Quine
[33] Induktion / induction
[34] Logik der Forschung / The Logic of Scientific Discovery
[35] Verifizierung / verification
[36] induktiv / inductive
[37] deduktiv / deductive
[38] falsifizieren / to falsify
[39] Wissenschaftstheorie / theory or philosophy of science

[40] Thomas S. Kuhn. نام خانوادگیِ این فیلسوف ku:n (با u کشیده) تلفظ می‌شود، اما چون کتابخانه‌یِ ملیِ ایران نامِ او را «کوهن» ثبت کرده است، همین نگارش انتخاب شد.-م

[41] Die Struktur wissenschaftlicher Revolutionen / The Structure of Scientific Revolutions
[42] Paradigmenwechsel / change of paradigm(s)
[43] Paul Feyerabend

فایرابند اتریشی‌تبار بود و نامِ او در زبانِ آلمانی «پائول فایرآبنت» تلفظ می‌شود، لیکن چون کتابخانه‌یِ ملیِ ایران نامِ او را «پل فایرابند» ضبط کرده است، همین نگارش انتخاب شد.-م

[44] Wider den Methodenzwang / Against Method
[45] Karl Raimund Popper
[46] Kritische Rationalismus / critical rationalism
[47] Hans Albert
[48] Terminator پایان‌بخش
[49] Idealsprache / ideal language
[50] Der Logische Aufbau der Welt / The Logical Structure of the World. Pseudoproblems in Philosophy
[51] Sprachanalytische Philosophie / linguistic analytic(al) philosophy, analytic(al) philosophy of language, language analytical philosophy
[52] Ordinary Language Philosophy / Philosophie der normalen (oder gewöhnlichen) Sprache
[53] Gilbert Ryle
[54] John L. Austin
[55] Willard van Orman Quine
[56] Wort und Gegenstand / Word and Object
[57] Harry-Belafonte
[58] Der Begriff des Geistes / The Concept of Mind
[59] Das Ich und sein Gehirn / The Self and Its Brain
[60] Hilary Putnam






نظر شما درباره این مقاله:








 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024