جمعه ۲۸ شهريور ۱۴۰۴ - Friday 19 September 2025
ايران امروز
iran-emrooz.net | Thu, 18.09.2025, 21:20

تبارشناسی مفهوم شرف و بازتاب آن در فلسفه و ادبیات


قربان عباسی

مفهوم «شرف» در تاریخ اندیشه بشری مفهومی سیال و چندلایه است؛ واژه‌ای که در نگاه نخست بار ارزشی مثبت و ستایش‌آمیز دارد، اما با کاوش تبارشناسانه درمی‌یابیم که معنا و کارکرد آن نه ثابت، بلکه متغیر و درهم‌تنیده با بسترهای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی بوده است. در رویکرد تبارشناسی ـــ چنان‌که نیچه در تبارشناسی اخلاق پیشنهاد می‌کند ـــ باید به جای جستجوی ذات ثابت مفاهیم، سرگذشت تاریخی آنها را در کشاکش قدرت و ارزش‌ها کاوید.

در تمدن‌های باستانی، «شرف» نه به مثابه یک فضیلت فردی درونی، بلکه به عنوان نوعی سرمایه‌ی نمادین اجتماعی و آیینی فهم می‌شد؛ مفهومی که تمام هستی فرد را در نسبت با جامعه و خدایان تعیین می‌کرد. در سنت هومری، دو واژه‌ی کلیدی «تیمه» (Timē) و «کلئوس» (Kleos) نقشی محوری در شکل‌گیری مفهوم شرف داشتند.

تیمه به معنای «ارزش» یا «احترام اجتماعی» بود؛ نوعی سهم از افتخار که هر قهرمان بر اساس عملکردش در میدان جنگ و داوری دیگران به دست می‌آورد. این احترام ملموس و قابل تقسیم بود، به گونه‌ای که حتی در تقسیم غنائم جنگی، میزان تیمه‌ی هر پهلوان تعیین می‌کرد که چه مقدار سهم ببرد. در ایلیاد، نزاع آشیل و آگاممنون بر سر «بریسئید» دقیقاً نزاعی بر سر تیمه است؛ یعنی شرف آشیل از خلال احترام اجتماعی و سهم نمادینی که دریافت می‌کند تعریف می‌شود.

کلئوس به معنای «شهرت جاودانه» یا آوازه‌ی قهرمانانه بود؛ شکلی از شرف که از طریق روایتگری شاعران و انتقال به نسل‌های بعدی ماندگار می‌شد. قهرمانان هومری می‌دانستند که مرگ در جنگ می‌تواند زندگی را کوتاه کند، اما کلئوس نام آنان را در حافظه‌ی جمعی جاودانه می‌سازد. هکتور و آشیل هر دو بر سر انتخاب میان زندگی دراز اما بی‌نام و نشان، یا مرگ زودرس اما همراه با آوازه‌ی جاودان، سرگردان بودند. بدین‌سان، شرف در یونان باستان امری اجتماعی-حماسی بود که ریشه در نگاه و داوری دیگری داشت و بدون جامعه و روایتگری، از میان می‌رفت.

ایران باستان

در ایرانِ پیشااسلامی، به‌ویژه در سنت‌های اوستایی و شاهنامه‌ای، مفهوم شرف پیوند تنگاتنگی با «فرّه ایزدی» (xvarənah) داشت. فرّه ایزدی نه صرفاً یک نشان اجتماعی، بلکه نوعی فروغ قدسی و نیروی آسمانی بود که به شاهان و پهلوانان عطا می‌شد. این فرّه هم نشانه‌ی مشروعیت سیاسی بود و هم مایه‌ی شرف فردی؛ هر کس آن را از دست می‌داد، سقوط می‌کرد و بی‌حیثیت می‌شد. در روایت‌های اوستایی، جمشید پس از غرور و ستمگری، فرّه ایزدی را از دست می‌دهد و همین آغاز انحطاط اوست. در سطح پهلوانی، رستم نماد کسی است که شرف او از یک‌سو به قدرت جسمانی و دلاوری‌اش وابسته است و از سوی دیگر به نسب و خون پهلوانی که او را حامل فرّه می‌سازد. هنگامی که سهراب، پسر رستم، از نسب خود بی‌خبر می‌ماند، در حقیقت شرف او نیز در پرده می‌ماند؛ و تراژدی از همین گسست میان شرف خونی و شرف اجتماعی زاده می‌شود.

اگر یونانیان هومری شرف را در صحنه‌ی نبرد و قضاوت اجتماعی می‌یافتند، ایرانیان باستان آن را در پیوندی قدسی میان انسان و نیروهای الاهی جستجو می‌کردند. با این حال، در هر دو سنت، شرف امری صرفاً فردی نبود؛ بلکه بستگی تام به شبکه‌ای از ارزش‌های جمعی، اسطوره‌ای و آیینی داشت. به همین دلیل می‌توان گفت که در تمدن‌های باستانی، شرف نوعی «سرمایه‌ی آیینی-اجتماعی» بود: در یونان به صورت آوازه‌ای که به واسطه‌ی شاعران و جنگاوران حفظ می‌شد و در ایران به صورت فروغی که از سوی ایزدان اعطا و بازپس گرفته می‌شد.

شرف در سنت دینی و فلسفی

با ورودِ ادیانِ ابراهیمی، سه تغییر بنیادین در «مفهومِ شرف» رخ داد: ۱ ) انتقال معیار از نسب و مقامِ بیرونی به کرامتِ ذاتیِ انسان، ۲) قراردادنِ تقوا/پروا یا رابطه‌ با خدا به عنوان معیار اخلاقیِ شرافت و ۳) بازتابِ این تحول در حقوقِ اجتماعی و در اندیشه‌ی فلسفیِ اسلامی.

قرآن، برخلاف منظومه‌های افتخارِ قبیله‌ای، کرامتِ انسانی را گاه به‌صورت کلی و جهان‌شمول اعلام می‌کند: «وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ…» (اسراء/۷۰) — «ما فرزندانِ آدم را گرامی داشتیم.» و به‌طور صریح معیارِ اصلیِ تفاوتِ اخلاقی را «تقوا» قرار می‌دهد: «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَاللّهِ أَتْقَاكُمْ» (حجرات/۱۳). این دو گزاره نشان می‌دهند که «شرافت» در منظر قرآنی دیگر امتیازِ خانوادگی یا نمای بیرونی نیست، بلکه کرامتِ فطری و امکانِ تهذیبِ اخلاقی است.

نمونه‌ی عملی این نگرش را می‌توان در احکامِ مربوط به افترا و تهمت دید: قرآن برای تهمت زدن به مؤمنان و به‌خصوص به زنان پاکدامن حرمت قائل می‌شود و مجازات‌هایی تعیین می‌کند (سوره‌ی نور، آیه‌ی ۴ مثلاً مقررات علیه قذف). این قواعد قانون‌گذارانه کارکردِ محافظتیِ شرافتِ فرد را نشان می‌دهد — یعنی دین نه تنها شرافت را بازتعریف می‌کند، بلکه آن را در نهادهای حقوقی نیز تضمین می‌سازد. در متونِ عربی-اسلامی واژگان مختلفی مانند «کَرَم/کَرَمَة» (کرامت/سخاوت)، «عِزَّة/عَزّت» (عزت) و «حُرْمَت/شَرَف» به‌کار می‌روند که لزوماً هم‌معنیِ هم نیستند. «کرامت» بیشتر بارِ ذاتی و اخلاقی دارد؛ «عزّت» می‌تواند هم بارِ فردی (اقتدار، نفوذ) و هم معنوی داشته باشد؛ و «حرمت/شرف» در سنتِ حقوقی به اموری اشاره دارد که بر حفظِ آبرو و حیثیتِ انسانی دلالت می‌کنند. این تمایزها نشان می‌دهند که دینِ ابراهیمی نه‌تنها مفهومِ شرف را تغییر داد، بلکه زمینه‌ای زبانی-حقوقی فراهم آورد تا آن را محافظت و سامان دهد.

شرف در فلسفه‌ی اسلامی: فارابی و ابن‌سینا

فارابی و ابن‌سینا، وارثانِ سنتِ یونانی-عربی، شرف را عمدتاً در قالبِ کمالِ عقلانی و اخلاقی فهم کردند — یعنی «شرفِ واقعی» معادلِ کمالِ نفسِ انسانی است، نه درجه‌ی ولادت یا منصبِ ظاهری.

فارابی در آثارِ سیاسی و اخلاقی‌اش، مانند «المدينة الفاضلة»: شرافتِ انسان در نسبت با «کمال» و نقشِ او در شهر نیکان تعریف می‌شود. «انسانِ کامل» کسی است که فضایل نظری و عملی را دارد و از این‌رو هم سعادتِ شخصی می‌یابد و هم موجب افتخارِ شهر می‌شود. برای فارابی، منزلتِ سیاسی/اجتماعی مشروع زمانی است که بر کمالِ اخلاقی و عقلانی مبتنی باشد — یعنی شرافت تابعِ عملکرد و فضیلت است نه فقط نسب.

در رویکرد ابن‌سینا جایگاهِ انسان در هستی‌شناسیِ او بر مبنای نفسِ عاقله است؛ نفسِ انسان به‌واسطه‌ی عقلِ نظری و قابلیتِ معرفت به عالمِ عِلّی شرافت دارد. شرافتِ حقیقی نزد ابن‌سینا همان «کمال» است: دانش، تزکیه و اتصالِ عقلانی به حقایقِ بالاتر. بدین‌ترتیب، یک برده یا فردِ کم‌منزلتِ اجتماعی که به علم و کمال برسد، نزد فیلسوفانِ نظری از مقامِ اخلاقی والاتری برخوردار است نسبت به کسی که نسبِ بلند دارد اما جاهل و فاسد است.

این برداشتِ فلسفی نتیجه‌اش این شد که در گفتمانِ اسلامی-فلسفی «شرافت» معیاراً عقلانی و اخلاقی شود: فضیلت (فضائل نظری و عملی)‌، نه مقامِ خونی، شرطِ شرافت است. نکته‌ی مهم این است که این تحوّلِ نظری همیشه بلافاصله به تغییرِ کاملِ عرفِ اجتماعی نمی‌انجامید. در بسیاری از جوامعِ اسلامی، هنجارهای قبیله‌ای یا ساختارهای جنسیتی همچنان «شرفِ خانوادگی» را به‌عنوان سرمایه‌ای جمعی حفظ کردند؛ بنابراین یک نسبت دوگانه پدید آمد: از یک‌سو آموزه‌های قرآنی و فلسفی شرافت را به کرامتِ فردی و کمالِ عقلانی معطوف می‌ساخت؛ از سوی دیگر، مناسباتِ اجتماعی گاهی شرف را ابزاری برای کنترلِ اجتماعی نگه می‌داشتند.

بازتاب مفهومی شرف در اندیشه‌ی مدرن

رنسانس و روشنگری نقطه‌ی عطفی در بازتعریفِ شرافت بودند: شرافتِ جمعی ـــ که در پیشا‌مدرن مبتنی بر نسب، مقام و آوازه‌ی جنگاوری بود ـــ تدریجاً به «حیثیتِ فردیِ ذاتی» تبدیل شد. این گذار را می‌توان در دو محورِ نظریِ متمایز اما مرتبط دید: یکی کاربست عقل و خودآیینی (autonomy) به‌عنوان منبع ارزشِ اخلاقی و دیگری نقدی بر نابرابری‌ها و ارزش‌های سنتی که متأخران‌ـ‌پسامدرن مانند نیچه طرح کردند.

ایمان کانت به اتونومیِ عقلانی و کرامتِ نامقیاس‌پذیرِ انسان، بنیانِ این تحول است. کانت در «مبانیِ مابعدالاخلاقِ اخلاق» (Groundwork) این دو گزاره را مطرح می‌کند: اخلاقِ واقعی نه تابعِ تمایلاتِ شخصی بلکه تابعِ اراده‌ای است که خود را بر اساس قوانینِ عقلانیِ عام تنظیم می‌کند؛ و انسان به‌سببِ توانِ خود برای خود-قانون‌گذاری (self-legislation) «هدف در خود» است، نه وسیله‌ای قابل مبادله. بدین معنى «Würde» یا dignity نزد کانت نوعی ارزشِ درونی و غیرقابلِ تقویم است که برخوردارِ هر انسانیِ عقلانی را از هر نوع معامله و استثمار مصون می‌دارد. این ایده، هم‌چنین، نقشِ محوری در شکل‌گیری گفتمانِ حقوقِ بشر مدرن ایفا کرده است: کرامتِ ذاتی انسان مبنای اعلامیه‌ها و نظام‌های حقوقیِ پسازمان ملل شد

برای اینکه این ادعا را مصداقی‌تر کنیم، دو نکته مهم را باید برجسته کرد:

نخست این‌که کانت شرافت را معطوف به «قانونِ اخلاقی درون» می‌داند نه به «شهرت» یا «منصب»؛ بنابراین کسی که از حیثیتِ اجتماعی بالایی برخوردار باشد اما اراده‌اش اسیر تمایلاتِ خود باشد، از دیدِ کانت فاقد شرافتِ اخلاقی است.

دوم این‌که مفهومِ کرامتِ کانتی واجد بارِ الزام‌آورِ حقوقی است ـــ چون اگر انسان دارای «ارزشِ نامقیاس‌پذیر» باشد، قوانین و دستگاه‌های اجتماعی باید چنان شکل گیرند که این ارزش را پاس دارند مثلاً ممنوعیت برده‌داری، محوِ تن‌آساییِ انسان به‌عنوان ابزار.

نیچه اما دقیقاً در جهتِ مخالف حرکت می‌کند: او نشان می‌دهد که آنچه امروز «ارزشِ شرافتمندانه» می‌نامیم محصولِ تاریخِ نیروها و رقابتِ گروه‌هاست، نه کشفِ یک معیارِ جهان‌شمولِ عقلانی. در «تبارشناسی اخلاق» (On the Genealogy of Morality) نیچه میان «اخلاقِ ارباب» (master morality) و «اخلاقِ برده» (slave morality) تمایز می‌گذارد. اخلاقِ ارباب بر ملاحظاتِ قدرت، بزرگی و «بایدها» یی مبتنی است که توسط نخبگان و توانگران خلق می‌شود؛ ارزش‌ها محصولِ تأییدِ زندگی و قدرت‌اند (غرور، دلاوری، افتخار). در مقابل، اخلاقِ بردگان که نیچه آن را با «رزنتمان» (Ressentiment) پی‌ریزی می‌داند، ارزش‌هایی چون فروتنی، رحم و تواضع را ستایش می‌کند چون اینان ابزارِ معکوس‌سازیِ قدرت‌اند: ضعف را به فضیلت و قدرت را به پلیدی بدل می‌کنند. از منظر نیچه، بسیاری از ارزش‌هایی که عصر مدرن «شرافتمندانه» می‌خواند (تواضع، مساوات‌طلبی اخلاقی)، در واقع محصولِ این «شورشِ اخلاقیِ ضعیفان» هستند و بنابراین باید به‌عنوان یک روند تاریخی و روان‌شناختی نقد شوند، نه به‌عنوان معیارهای مطلق.

این دو خوانش، وقتی در کنار هم گذاشته شوند، تضادی روش‌شناختی و اخلاقی را آشکار می‌کنند:

کانت با محور قراردادنِ آگاهیِ اخلاقیِ فرد و کرامتِ نامقیاس‌پذیر، زمینه نظریِ حمایتِ حقوقی از انسانِ برابر را فراهم می‌آورد؛ نیچه اما هشدار می‌دهد که زبانِ اخلاقِ جهان‌شمول می‌تواند هم به ابزارِ تسلیمِ فردِ برتر بدل شود و هم اینکه ممکن است منشأِ پدید آمدنِ «اخلاقِ شایع» و مسدودکنندهٔ خلاقیتِ فردی گردد.

برای مصداقِ تاریخی: در دوره‌های پیشامدرنِ اروپایی، «شرفِ اشرافی» اغلب در مناسکِ بیرونی (مثل دوئل، سلسله‌مراتبِ قبیله‌ای، نمادها و لقب‌ها) تحکیم می‌شد؛ رنسانس با ستایشِ فردیت و انسان‌گراییِ تازه (homo universalis) این سنت را به چالش کشید و روشنفکریِ سده‌های هفدهم و هجدهم با بازسازیِ اخلاق بر مبنای عقل و کرامتِ انسانی ــ همان کانتی شدنِ تدریجیِ مفاهیم ــ راه را برای حقّ‌گرایی مدرن و اعلامیه‌های حقوق بشر باز کرد. نیچه اما یادآور می‌شود که این تحول ممکن است ارزش‌های مبتنی بر برتری و تمایز را محو کند و به‌جای آن یک «اخلاقِ جماعتی» بسازد که خلاقیت و عظمت را منزوی سازد.

بنابر این، در فهمِ نوینِ «شرف» باید هم تأثیرِ کانتیِ کرامتِ ذاتی را لحاظ کرد (که زیربنای حقوقِ برابر و احترامِ اخلاقی است) و هم نقدِ نیچه‌ای را (که نشان می‌دهد پنهان‌شدنِ ریشه‌های تاریخیِ ارزش‌ها می‌تواند به «تسکینِ عظمت» و بازتولیدِ نوعی اخلاقِ متوسط‌نگر بینجامد). خوانشِ متعادل از شرفِ معاصر نیازمند این دو نگرشِ متضاد اما مکمل است: کرامتِ فرد را پاس داشتن و هم‌زمان نسبت به فرایندهای تاریخی و روان‌شناختیِ تولید ارزش‌ها هشدار داشتن.

بازتاب مفهومی شرف در ادبیات

شاهنامه و شرف پهلوانی
شاهنامه فردوسی نه تنها تاریخ اسطوره‌ای ایران، بلکه کتابی در باب مفهوم شرف است. در این اثر، شرف در سه لایه بروز می‌کند: شرف فردی (پهلوانی)، شرف خانوادگی و شرف ملی. در نبرد رستم و سهراب، تراژدی از آن‌جاست که هر دو پهلوان برای پاسداری از شرف می‌جنگند: رستم به‌عنوان مدافع ایران و خاندان کیانی و سهراب در مقام قهرمانی که ناآگاهانه علیه پدرش قیام کرده است. شرف در اینجا نه فقط به معنای دلاوری، بلکه به‌معنای وفاداری به هویت قومی و ریشه‌های خانوادگی است.

داستان سیاوش نیز نمونه‌ای بارز است: سیاوش برای پاسداشت شرف خویش در برابر اتهام‌های بی‌اساس، آزمون آتش را می‌پذیرد و از آن سربلند بیرون می‌آید. شرف او در پاکدامنی و صداقت است، نه در نیروی بازو. در عین حال، خیانت افراسیاب و قتل او نشان می‌دهد که شرف فردی همیشه قربانی بازی قدرت می‌شود.

در شعر حافظ، مفهوم شرف از لایه‌های پهلوانی و قبیله‌ای فاصله می‌گیرد و به حوزه‌ای عرفانی و اخلاقی وارد می‌شود. حافظ بارها بر بی‌اعتباری «جاه» و «حیثیت اجتماعی» تأکید می‌کند؛ در نگاه او، «شرف حقیقی» در آزادی از ریا و دستیابی به عشق الهی است. به تعبیر دیگر، شرف نزد حافظ با صداقت درونی و وارستگی گره خورده است. او بارها زاهدان و صاحبان مقام دینی-اجتماعی را که شرف را در منزلت ظاهری می‌جویند، نقد می‌کند. بدین ترتیب، شرف در شعر حافظ به «پاکی دل» و «آزادی روح» فروکاسته و تعالی یافته است.

شکسپیر و کشاکش شرف خانوادگی و اجتماعی
شکسپیر بارها شخصیت‌های خود را در وضعیتی قرار می‌دهد که باید میان حیات فردی و شرف اجتماعی یکی را برگزینند. در هملت، شاهزاده‌ی دانمارک در برابر قتل پدر و خیانت عمو و مادر، مدام به شرف خاندان سلطنتی و وظیفه‌ی انتقام می‌اندیشد. تردید او میان زیستن یا مردن، در اصل تردید میان حفظ حیات فردی یا پاسداری از شرف خانوادگی و سیاسی است. در اتللو، شرف هم به شکل فردی (اعتماد و وفاداری همسر) و هم به شکل نظامی-اجتماعی (حیثیت فرمانده‌ای سیاه‌پوست در جامعه‌ای سفید) به بحران کشیده می‌شود. تراژدی اتللو دقیقاً در این است که شرف او به‌دست دیگری (ایاکو) دستکاری و نابود می‌شود. در ریچارد دوم یا مکبث، شرف پادشاهی و وفاداری سیاسی به موضوع محوری تبدیل می‌شود: خیانت به عهد و خون، سقوط اخلاقی را در پی دارد.

رمان مدرن و بحران شرف
با ورود به رمان مدرن، شرف از حوزه‌ی پهلوانی و خانوادگی به عرصه‌ی درونی و روان‌شناختی منتقل می‌شود. در جنگ و صلح تولستوی، شخصیت آندره و پی‌یر در پی تعریفی تازه از شرف هستند: آیا شرف در دلاوری نظامی است، در وفاداری به میهن، یا در جستجوی معنای فردی و ایمان شخصی؟ شرف دیگر مطلق و بیرونی نیست، بلکه در بحران‌های درونی و انتخاب‌های اخلاقی متبلور می‌شود. در آثار داستایفسکی، مانند برادران کارامازوف یا جنایت و مکافات، شرف درگیر تلاشی شدید برای آشتی دادن ایمان دینی، وجدان اخلاقی و تمایلات فردی است. راسکولنیکوف با قتل، عملاً شرف انسانی را زیر پا می‌گذارد و تمام رمان روندی است برای بازاندیشی در معنای حقیقی شرف و رستگاری. در رمان‌های مدرن اروپایی دیگر، مثل مادام بوواری فلوبر، شرف خانوادگی و اجتماعی به طنز کشیده می‌شود و سقوط شخصیت‌ها، نشانه‌ی بحران ارزش‌های سنتی شرف در جامعه‌ی بورژوایی است.

ادبیات در هر دوره، «شرف» را بازتعریف کرده است: در حماسه‌ی ملی، شرف نماد وفاداری، دلاوری و نسب خانوادگی است. در عرفان و شعر، شرف به وارستگی روح و حقیقت عشق تبدیل می‌شود. در تراژدی‌های کلاسیک غرب، شرف محل درگیری فردی با وظایف اجتماعی-خانوادگی است. در رمان مدرن، شرف به بحران روانی و اخلاقی فرد در جهانی بی‌ثبات تبدیل می‌شود. به این ترتیب، ادبیات نه فقط بازتابنده، بلکه سازنده‌ی تاریخ تبارشناسانه‌ی شرف بوده است؛ هر دوره با روایت‌ها و شخصیت‌هایش معنایی تازه برای شرف برساخته است.

شرف به‌مثابه کرامت جهان‌شمول
در جهان معاصر، به‌ویژه پس از جنگ‌های جهانی و فجایع هولناک قرن بیستم، گفتمان حقوق بشر کوشید تا «شرف» را از قیود قومی و طبقاتی آزاد کرده و آن را معادل «کرامت انسانی» قرار دهد. در اعلامیه جهانی حقوق بشر (۱۹۴۸) آمده است: «تمام اعضای خانواده بشری دارای شرافت و حقوقی برابر و انتقال‌ناپذیرند.» این رویکرد ادامه‌ی سنت کانتی است که کرامت را ارزش ذاتی انسان می‌داند. در این معنا:
شرف همگانی است، نه امتیاز طبقه یا خانواده.

شرف به معنای «مصونیت فرد از تحقیر، تبعیض و ابزاری شدن» است. این معنا به زبان حقوقی ترجمه شده و مبنای قوانین بین‌المللی، از لغو برده‌داری تا مبارزه با شکنجه و تبعیض جنسیتی قرار گرفته است. با وجود این، در بسیاری از جوامع، «شرف خانوادگی» همچنان نقشی فعال و گاه خشونت‌بار دارد.

کنترل بر بدن و رفتار زنان: در سنت‌های بسته، شرف خانواده به «عفت زنان» گره زده می‌شود. هرگونه عدول از هنجارهای جنسی، پوششی یا رفتاری، نه تنها فرد، بلکه کل خانواده را «بی‌آبرو» می‌کند. این تصور زمینه‌ساز پدیده‌هایی چون قتل‌های ناموسی یا فشار شدید اجتماعی بر زنان برای تبعیت از قواعد مردسالارانه است.

ابزار مردسالاری: در این فرهنگ‌ها، مردان خود را «نگهبان شرف» می‌دانند. این امر به تحکیم سلسله‌مراتب جنسیتی و بازتولید ساختار قدرت می‌انجامد. فاصله‌ی میان قانون و عرف: حتی در کشورهایی که قوانین مدنی بر مبنای حقوق بشر نوشته شده‌اند، عرف اجتماعی «شرف» را به‌گونه‌ای تعریف می‌کند که بر قوانین رسمی غلبه دارد.

مفهوم شرف در جهان معاصر تنها در سطح فردی یا خانوادگی مسئله‌ساز نیست؛ در سطح کلان نیز به صورت ابزار سیاسی و فرهنگی ظاهر می‌شود:

شرف ملی: بسیاری از دولت‌ها در مواجهه با تهدیدهای خارجی، از «شرف ملی» به‌عنوان گفتمانی بسیج‌کننده استفاده می‌کنند. این تعبیر می‌تواند هم به مقاومت مشروع در برابر سلطه بیانجامد و هم به توجیه جنگ‌طلبی و سرکوب داخلی.

شرف در نزاع فرهنگی: گروه‌های بنیادگرا یا محافظه‌کار، «دفاع از شرف» را برابر با مقابله با مدرنیته، آزادی‌های فردی یا حقوق زنان معرفی می‌کنند. بدین ترتیب، شرف به عرصه‌ای برای نزاع ایدئولوژیک بدل می‌شود.
آنچه در جهان معاصر رخ می‌دهد، نوعی چندپارگی معنایی است:

🔹یک معنا: شرف = کرامت ذاتی و جهان‌شمول → مبنای حقوق بشر.
🔹معنای دیگر: شرف = آبرو و حیثیت خانوادگی → مبنای کنترل و خشونت.
🔹معنای سوم: شرف = حیثیت ملی و سیاسی → مبنای مشروعیت یا مقاومت.

این چندپارگی سبب می‌شود که «شرف» نه مفهومی خنثی و بی‌خطر، بلکه میدانی از کشمکش‌های اخلاقی و سیاسی باشد. در این شرایط، وظیفه‌ی فلسفه و ادبیات معاصر دو چیز است:

نقد و افشا: نشان دادن اینکه چگونه مفهوم شرف در بسترهای خاص به ابزاری برای سلطه، سرکوب جنسیتی یا مشروعیت‌بخشی سیاسی بدل می‌شود.

بازتعریف: تلاش برای بازگرداندن شرف به معنای کرامت ذاتی و آزادی فردی؛ و ارائه‌ی روایت‌هایی تازه که امکان زیست آزاد و برابر را فراهم کنند. به بیان دیگر، شرف در جهان امروز مفهومی دوگانه است: هم حامل وعده‌ی آزادی و برابری، هم خطرِ اسارت و خشونت. تبارشناسی آن نشان می‌دهد که بدون نقد ریشه‌های اجتماعی و سیاسیِ این دوگانگی، نمی‌توان به معنایی رهایی‌بخش و انسانی از شرف دست یافت.

سخن واپسین:
تبارشناسی نشان داد که «شرف» نه حقیقتی ایستا، بلکه مفهومی تاریخی و متحول است که از آیین‌های پهلوانی و منزلت‌های اشرافی باستان آغاز شد، در ادیان ابراهیمی به کرامت اخلاقی پیوند خورد، در فلسفه‌ی عقلانی به خودآیینی و شأن ذاتی ارتقا یافت و در عصر مدرن به یکی از پایه‌های حقوق بشر بدل شد؛ اما این سیر تکاملی به معنای تثبیت نیست؛ بلکه نشان می‌دهد که شرف همواره در معرض بازتعریف است، بسته به آنکه چه نیرویی ـ اجتماعی، دینی، فلسفی یا سیاسی ـ آن را صورت‌بندی کند. از همین‌جا پرسش بنیادین سر برمی‌آورد: آیا شرف جوهری جهان‌شمول است که در همه‌ی انسان‌ها به‌طور برابر وجود دارد، یا آنکه ساخته و پرداخته‌ی تاریخ و روابط قدرت است؟

پاسخِ ساده‌ای وجود ندارد. از یک‌سو، بدون فرض جهان‌شمولیِ کرامت، حقوق بشر و برابری انسانی بی‌پایه می‌مانند؛ از سوی دیگر، چشم بستن بر ریشه‌های تاریخی و مناسبات قدرت، شرف را به مفهومی خنثی و غیرانتقادی بدل می‌کند. ادبیات نشان می‌دهد که شرف در لایه‌های متکثر تجربه‌ی انسانی بازآفرینی می‌شود: از حماسه‌ی رستم و سیاوش تا عرفان حافظ، تراژدی‌های شکسپیر و بحران‌های روانی شخصیت‌های داستایفسکی. این تنوع ادبی نه نشانه‌ی پراکندگی، بلکه یادآور آن است که شرف همواره در حال بازتعریف و مذاکره است؛ بنابراین، وظیفه‌ی فلسفه و ادبیات امروز نه در تثبیت تعریفی واحد، بلکه در گشودن افق‌های تازه برای نقد و بازاندیشی است. فلسفه می‌تواند امکان‌های رهایی‌بخش شرف را برجسته کند، در حالی که ادبیات با روایت‌های گوناگونش به ما نشان می‌دهد چگونه این مفهوم می‌تواند به ابزار سلطه یا به سرچشمه‌ی آزادی بدل شود. تنها از رهگذر این رویکرد انتقادی و بازاندیشانه است که شرف می‌تواند همزمان ضامن آزادی فردی و زمینه‌ساز عدالت جمعی باشد.





نظر شما درباره این مقاله:








 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2025 | editor@iran-emrooz.net