دوشنبه ۱۰ شهريور ۱۴۰۴ -
Monday 1 September 2025
|
ايران امروز |
جذابیت ابژه گناهآلود حزب توده ایران در کتاب از بازگشت تا اعدام
شیوا فرهمند راد به فاصله اندکی بعداز کتاب قبلی خود به نام “وحدت نافرجام” اثر جدید خود به نام “از بازگشت تا اعدام، حزب توده ایران[۱] و انقلاب ۱۳۵۷” را منتشر کرده است. آنچه خواننده را تحت تأثیر قرار میدهد، تدوام جذابیت موضوع است. از همان ابتدای کتاب که نویسنده موضوع را باز میکند، در کنار هنر تاریخنگاری مؤلف، خواننده متوجه جذبه موضوع است. انگار این موضوع مدتها قدرت تحریک جنون خواندن در علاقهمندان کتاب را حفظ خواهد کرد. آیا میتوان در موضوعی قدیمی به نام حزب توده ایران، کتابی جدید نوشت که بتواند خواننده را سرگرم کند و در عین حال پاسخگوی کنجکاویهای خواننده آشنا به موضوع باشد؟ کتابی که هم بتواند سوالات جدید در برابر خود طرح کند و هم از عهده یافتن پاسخ برآید؟ چنین موضوعهایی در عالم کتاب وجود دارد که هرگز کهنه نمیشوند و همیشه نویسندگانی یافت میشوند که هم سوالات جالبی بیابند و هم پاسخ آنها را به خواننده ارائه کنند. تاریخ امپراتوری روم و تاریخ جنگ جهانی دوم دو نمونه کلاسیک شده چنین موضوعاتی هستند که سالانه عناوین زیادی از کتابهای نشر اول در سرتاسر جهان به این موضوعات میپردازند. بعید نیست که تاریخ حزب توده ایران هم بتواند برای علاقهمندان تاریخ و کتاب در ایران به چنین موقعیتی دست یابد. این واقعیت که امروز حزب توده ایران نه بعنوان یک حزب سیاسی و نه همچون نمادی از یک قدرت بزرگ خارجی، موضوعیت ندارد، به جذابیت ماجرا کمک میکند. همانطور که تاریخ مسیحیت یا تاریخ مصر باستان، امروز ربطی به جبههگیریهای سیاسی یا دینی ندارد، حزب توده ایران هم بعنوان یک بازیگر در میدان سیاست امروز مطرح نیست و این نکته میتواند عمر این موضوع در میان اهل تحقیق و نشر را طولانیتر کند. آنچه مسلم است، کتاب “از بازگشت تا اعدام” حاوی اطلاعاتی جدید و جالب در شرح و بسط ۵ سال از یک عمر طولانی یک حزب سیاسی قدیمی است.
ویترین، قفسه و انباری
هر فروشگاهی یک ویترین برای تماشای عموم و یک محیط درونی برای نمایش کالا و پذیرش مشتری و یک محوطه انباری یا پستو دارد. احزاب سیاسی هم (مانند هر شرکت یا هر خانواده)، شامل سه بخش نسبتا مجزا (اما مرتبط با یکدیگر) است. بخشی برای عموم، دیگری برای اعضا و یک پستو که اسرار آن از عموم و حتی از اعضا مخفی است. برای جریانی مانند حزب توده ایران این محوطه سوم، بسیار بزرگ و یک خانه اسرار واقعی است که به نوبه خود به انباری بسیار بزرگتر یعنی اسناد علنینشده اتحاد شوروی مرتبط است[۲]. امکان اشراف ما به پستوی اسرار پنهان حزب توده ایران تنها در نتیجه فروپاشی شوروی و آشکار شدن یک سری از اسناد آن پستوی بزرگ ممکن شده است. روشن است که تسلط نویسنده کتاب “از بازگشت تا اعدام” به زبان روسی در کنار دیگر زبانها از جمله ترکی و انگلیسی، یکی از شروط موفقیت در یافتن اسناد لازم در منابع موجود بوده است.
سریالی به نام “از بازگشت تا اعدام”
کتاب مورد بحث، مجموعهای است که هر موضوع و هر سند و هر ماجرایش، میتواند به تصویری ماندگار در ذهن خوانند بدل شود. آلبومی با طعم یک سریال حذاب و پرشاخه، که هرچند بسیاری از نقشهای آن آشناست اما در این کلکسیون جدید، قرار است فصل مشخصی از سرنوشت قهرمانان بازی شود. فصلی که شروعی پراز هیجان در روزهای سرنگونی رژیم شاه دارد و پایانی بشدت تلخ در اوج قساوت رژیم اسلامی دارد. خواننده در فاصله این شروع و پایان، از میزان بیعملی بازیگران در قبال فرجام سیاهی که هر لحظه بدان نزدیکتر میشوند، دچار حیرت میشود. کلا داستان حزب توده ایران از هرگوشهاش که شروع کنی، چنین است. گویی هر فصل این قصه قرار است با امید و آرزو و موفقیت شروع شود تا به پایانی از شکت و یأس منجر شود.
شیوا فرهمند راد قبلا هم نشان داده است که تصویرپرداز ماهری است و بلد است تا تک تک کادرهای نمایش را با حساسیت یک هنرمند بیافریند تا در گام بعدی، آنها را با وسواس یک مهندس در جعبه شهرفرنگی دستساز خود مونتاژ کند. اگر شیوا فرهمند راد میتواند دیمیتری شوستاکویچ نامی را با المیرا نظیراوا درگیر عشقی ممنوع و پراحتشام بکند[۳]، پس کارگردانی سریالی مهیج در باره سالهای طوفانی “از بازگشت تا اعدام” رهبران حزب توده ایران را هم باید بلد باشد. حداقل خوانندهای مثل من با این انتظار کتاب موضوع این نوشته را شروع میکند. عناصر میزانسن این سریال با دقت از سوی نویسنده انتخاب شدهاند. البته اینجا گستردگی سوژه هم به وی کمک کرده است، چونکه تنوع بینظیری از عناصر نمایشی را در اختیار وی قرار داده است.
دیدن شباهتهای یک سریال مفصل و موفق با محتوای این کتاب چیز عجیبی نیست. از گفتگوها و یارگیریهای زندان رضاشاه تا ورود متفقین به ایران و تأسیس حزب توده، رسیدن حزب جدید به تصاحب ۹ کرسی در مجلس شورای ملی، متشکل شدن ۲۰۰ هزار نفر در سازمانهای حزبی و کارگری این حزب، شرکت ۴۰ هزار نفر در تظاهرات اول ماه مه ۱۹۴۵ این حزب در تهران و شرکت ۵۰ هزار نفر در تظاهرات مشابه همان روز در تبریز، رسیدن به سه پست وزارت ولو بمدت دوماه و نیم، تأسیس باشگاه حزبی و راه انداختن پرشورترین بحثهای سیاسی در این باشگاه و به صحنه بردن معروفترین آثار نمایشی جهان از سوی عبدالحسین نوشین و شاگردانش، برگزاری میتینگهای متعدد آلوده بخون شرکت کنندگان در میدان بهارستان و دیگر نقاط مرکزی تهران، رهبری یک جنبش سندیکایی در جنوب و مرکز کشور و آذربایجان، همه و همه اجزاء مهیج و گاه دراماتیک این سریال جذاب هستند. نتیجه کار مستمر و خلاقانه شیوا فرهمند راد، در قالب یک کتاب اینک در اختیار عموم است. خواننده کتاب در سال ۲۰۲۵ یعنی ۸۴ سال بعداز کلیدخوردن داستان حزب توده، متوجه است که هنوز هم در ایران چیزی به نام “حزب” به معنی متعارف کلمه نداریم و امکان ورود نمایندگان یک حزب سیاسی مخالف به مجلس و هیئتوزیران برای نسلهای متوالی ایرانی یک رویای دست نایافتنی بوده است. تصور ناممکن دیگر این که امروز در روزگاری در این مملکت که امروز گفتن جمله “من سیاسی نیستم” مُد است، بخواهیم قبول کنیم که، حتی در زمانی دور، عالیترین نخبگان دانشگاهی کشور از نمایندگان اشرافیت قاجاری تا دکتر فیزیک و دکتر معماری و پزشک و کارگردان و کادرهای نظامی وارد یک حزب سیاسی شده باشند!
حضور کارگردان
بیننده سریال در هر صحنه متوجه حضور کارگردان در پشت روایت هر جزئیاتی است. سعی شیوا فرهمند راد برای پرداختن همه جانبه به روایت خود، ما را متوجه تقلای وی در پس هر تکه از نمایش میکند. تلاش برای نقل هر اتفاق ولو کوچک از منابعی متفاوت و بلاتکلیف گذاشتن خواننده با “پایان باز”[۴] رهاکردن برخی مسائل مهم جزو موارد پرتکرار و زیبای این اثر است. مشکل نویسنده از جمله آن است که تاکنون، رهبران حزب توده ایران، خودشان، با انتشار خاطرات و روایات یکجانبه خود در مصاحبهها که با خاطرات دیگر رهبران حزبی همخوانایی هم ندارد، واقعیات را زیر کوهی از روایتهای متناقض دفن کردهاند. مشکل دیگر در کنار تنوع روایتها و اختلافات مابین روایات، تاثیر منفی بر درجه کنجکاوی خو انندگان از طریق تکرار مکررات کلیشه شده برله و برعلیه حزب توده ایران است.
زمان روایت و ماندگاری جذابیت ابژه گناهآلود حزب توده
هرچندسال که نویسنده مشغول نوشتن کتاب خود بوده باشد، همه این سالها، دوران ادبار ایدئولوژی حزب توده ایران است. دورانی است که پیروان سابق ایدئولوژی حزب توده ایران، از دشمنان سابق خود میپرسند: “چرا ما را نکشتید؟”![۵]
با این وجود در همین امروز هم که زندانیان سیاسی کمونیست سابق در پاییز عمر خود، مشغول کسب افتخار با شرکت در مسابقه ندامت هستند و در زمانی که حجم مجاز محتوا برای هر پست در شبکه اِکْس (با نام قبلی توییتر) ۲۸۰ علامت است، کتابی ۵۱۶ صفحهای با موضوع سرگذشت حزب توده ایران، خواننده را غرق خواندن میکند. علت چیست؟
حتما انگیزه هر خواننده با خواننده دیگر متفاوت است اما افسون نهفته در حکایت حزب توده ایران و کتاب مورد بحث، نیازی به اثبات ندارد و میتوان علل آنرا توضیح داد.
بهمن زبردست لیستی به نام “کتابشناسی خاطرات حزب توده ایران”[۶] منتشر کرده است. این لیست در ۱۱ صفحه و شامل ۲۲۹ اثر است. با اینکه این لیست اصلا کامل نیست اما چنین حجمی از ادبیات در باره یک حزب ولو قدیمی شگفتانگیز است. توجه کنید که این لیست ناکامل، انتشارات حزب توده ایران نیست. کتابشناسی انتشارات حزب توده ایران و آثار تألیفی، ترجمه و منتشر شده از سوی رهبران و اعضای این حزب، حتما حیرتآور خواهد بود.
تصاویر تاریخ حزب توده ایران
تصویر تنها حاصل دوربین عکاسی و فیلمبرداری یا نتیجه هنر نقاشی و هیکلتراشی نیست. انعکاس برخی از انواع موفق شعر و نثر نیز، همچون تصاویری زنده در ذهن انسان ثبت و ماندگار میشوند.
در تاریخ حزب توده ایران، علاوه بر عکسهای مانده در مطبوعات و آرشیوها، اینگونه تصاویر ناشی از تبدیل نثر توسط دستگاه تخیل انسان به تصویر ذهنی هم بسیارند. داستان حزب توده ایران تنها داستان تحزب و تشکل کارگری نیست. این داستان، سرگذشت مداخله همه جانبه نمایندگان طبقه متوسط شهری ایران در آفریدن ادبیات، رمان، نمایشنامهنویسی، تئاتر، سینما، مطبوعات، چاپ و نشر، ترجمه و بسیاری دیگر از مشغلههای انسان جدید است که هرچند پیشاز حزب توده ایران هم در ایران وجود داشتند، اما این حزب با نفوذ عمیق و پردامنه فرهنگی خود، در تک تک این ساحتها، کاری در حد ورود صدا و رنگ به پرده سینما با این پدیدهها کرده است. اینکه سازمان افسران، شبکه جاسوسی، زندان، اعدام، شکنجه، مهاجرت، خیانت، همکاری با ساواک و جمهوری اسلامی، تأیید استالین و حمایت از ولایت فقیه و آدمخوارانی مثل صدام حسین و معمرقذافی هم در همین پرونده و پا به پای همه جزئیات نمایشی دیگر است، به جادوی قهرمان اصلی کتاب، برای جلب خواننده میافزاید. میزان تأثیرگذاری حزب توده ایران بر فرهنگ معاصر ایران بقدری است که تنها میتواند با تأثیر سرمایهداری صنعتی بر گسترش فرهنگ شهری در کشورهای اروپایی مقایسه شود.
محمد قائد روزنامهنگار برجسته دوران ما، در باره حزب توده ایران مینویسد:
“حزب تودهٔ ایران، صرفنظر از عقیده و سیاستی که دنبال میکرد، تشکیلات درسخواندههای طبقهٔ متوسط شهری بود. هیچ سازمانی نمیتوانست از نظر حیثیت و پایهٔ اجتماعی با آن رقابت کند یا بعداً جایش را بگیرد.
در عکسهایی که برای مثال مجلهٔ لایف در همان زمان منتشر کرد میتوان دید چه اندازه فاصله بود بین اعضای تر و تمیز آن، شامل زنان و دختران نوجوان و مردانی با کراوات و پیراهن سفید و شلوار خاکستری که حق عضویت میپرداختند و اعضایی از میان کارگران صنایع و چاپخانهها، و در مقابل: اراذل و اوباشی که با پول دربار برای بزنبزن بسیج میشدند. ” (لینک منبع در سایت شخصی محمد قائد)
دختر و پسر تانکی تودهای در تهران
حملات نظامی شهربانی تحت کنترل دولت مصدق و ارتش با گلولههای جنگی به میتینگهای حزب توده ایران امری عادی بود که در جریان یکی از آنها در ۲۳ تیر ۱۳۳۰، یکی از اعضای سفیدپوش طرفدار حزب از پشت میکرفون سخنرانی در بالای یک کامیون در میدان بهارستان قطعنامه میتینگ را قرائت میکند که در نیمه متن، با گلوله جنگی هدف مأموارن دولتی قرار میگیرد. فرد سفید پوش دوم هم به پایان متن نرسیده هدف گلوله قرار میگیرد بالاخره برای به پایان بردن متن قطعنامه فرد سومی هنرپیشه تئاتر با صدایی گیرا به نام حسن خاشع داوطلب میشود و موفق میشود ادامه قطعنامه را تا به آخر بخواند. البته او نیز پیشاز پایان قطعنامه تیر میخورد اما علیرغم زخم ناشی از تیرخوردن، قطعنامه را تا آخر میخواند.
واقعهای شبیه افسانه، از جوانان حزب توده ایران در تهران ثبت شده است که بی هیچ اغراقی، شایسته نام دختر و پسر تانکی مثل “مرد تانکی” میدان تیانمین پکن هستند.
پروانه شیرینلو دانشجوی فیزیولوژی و حسن گلشنی بعنوان دو جوان تودهای در تهران به نبردی نابرابر با تانکهای ارتشی در جریان تظاهراتی مسالمتآمیز رفتند و هردو سلامتی خود و قدرت راه رفتن معمولی را در اثر زیر گرفته شدن از سوی تانک ارتشی تا آخر عمر از دست دادند. پروانه شیرینلو بعدها بعنوان گوینده رادیو پیک ایران در صوفیا مشغول کار شد و حسن گلشنی تا پایان عمر خود مقیم ورشو پایتخت لهستان بود و در جریان فرار مهاجران چپ از شوروی به اروپای غربی، نقش یک پل کمکی برای عبور از ورشو به غرب را بازی کرد. پروانه شیرینلو بعداز انقلاب به ایران برمیگردد که با حمله رژیم به حزب، مجبور به مهاجرت به شوروی شده و چند سال مقیم مینسک میشود.
در کنار انواع روایتی که چون تصویری سه بعدی و رنگی در ذهن آدم برای ابد ماندگار میشود، حکایتی از زنان جوان، مستقل، زیبا و شیکپوش افسران تودهای زندانی زیر اعدام در تهران را هم باید اضافه کرد. تعدادی از این زنان جوان ارمنی بودند و در روزهای بعداز ۲۸ مرداد و دستگیری اعضای سازمان افسران حزب توده ایران در انتظار اعدام و زندانهای طویلالمدت، در شرایطی بود که ادعای انتساب دراماتیکترین ترانه تاریخ موسیقی ایران یعنی “مرا ببوس” به عزتالله سیامک سرهنگ ژاندارمری، از بنیانگذاران سازمان نظامی حزب توده ایران و یا محمدعلی مبشری عضو دیگری از رهبری این سازمان در تهران شایع بود.
در کنار تاریخی غنی و هزارتو از زندگی و فعالیت نسلهایی از مستعدترین مردان و زنان ایران در صفوف حزب توده ایران، این تنوع و غنای تصاویر (خواه ثبت شده از سوی دوربینهای عکاسی و خواه نقش بسته از طریق پردازش توسط قدرت تخیل مخاطبان) مانده از حزب توده ایران را میتوان دلایل جان سختی موضوعی به نام تاریخ حزب توده ایران برای محققان، مورخان و خوانندگان آثار تاریخی دانست.و
جالب است که مجموعه عکسهای باقی مانده از فعالیتها و رهبران حزب توده ایران نسبت به مجموعه عکسهای باقی مانده از جنبش بسیار جوانتر چریکی، از نظر حجم وکیفیت قابل مقایسه ونیست.
مجموعه این روایتهایی که بصورت تصاویری جاندار در ذهن خواننده ثبت میشوند، احتمالا یکی از دلایل جذابیت موضوع حزب توده ایران برای نویسندگان و خوانندگان آثار تاریخی است.
تکلیف نویسنده و خواننده با ایدئولوژی حزب توده ایران
کتاب حاوی مکاتبات پرشور آنتوان چخوف با معشوقه و همسر بعدیاش اولگا کنیپر در سال ۱۹۹۹ به زبان سوئدی با نام “دوستم بدار و برایم بنویس!” منتشر شد. این جمله بنوعی امضای عاطفی چخوف در پایان نامههایش به اولگا بود. ارتباط “دوست داشتن” با نوشتن چیست؟ آیا میتوان بدون دوست داشتن ابژه هم نوشت؟ جواب خود چخوف به این سوال مثبت است. اتفاقا اوست که بارها تأکید میکرد که وظیفهی نویسنده موعظه کردن یا قضاوت اخلاقی نیست، بلکه طرح سؤال برای خواننده است. به عبارت دیگر، او معتقد بود نویسنده باید صرفاً واقعیت را توصیف کند، نه تصمیم بگیرد که چه چیزی خوب یا بد است. چخوف با واگدار کردن تشخیص خوب و بد دزدی به پلیس و کلیسا، خود و خواننده را از کشاکش درونی در هنگام غرق شدن در دنیای ادبیات، تئاتر و سینما میرهاند.
کتابها و تکنگاریهای شیوا فرهمند راد در باره حزب توده ایران را حداقل در زمان خواندن، میتوان بدون ورود به جایگاه موعظه و قضاوت خواند. خواننده بعداز این سبکبالی است، که میتواند وارد دنیای هیجانی سریال حزب توده ایران بشود. دنیایی مملو از جلسات حزبی، مخفیکاری، اخلاق انقلابی، باندبازی، فردگرایی، سیاست حزبی، جاسوسی، زندان، شکنجه، اعتراف و اعدام در کنار کتابخانهای حجیم از تألیفات و ترجمه و نشر.
جاسوسی
یکی از صفات دولتهای کمونیستی “رژیم پلیسی” بود و بدنامترین آنها هم رژیم آلمان شرقی بود. تصادفا حیات حزب توده ایران علاوه بر شوروی، از جمله بخاطر کوچانده شدن بخش غالب رهبری حزب به لایپزیک، با دستگاه حزبی و امنیتی آلمان شرقی در ارتباط نزدیک بود. برای نمایش نحوه تماس اعضا و رهبران حزب توده ایران با مقامات حزبی و امنیتی شوروی و آلمان شرقی، مؤلف کتاب “از بازگشت تا اعدام” سنگهای بسیاری در آرشیوهای شوروی و آلمان شرقی را بلند میکند تا خواننده بتواند (به شکرانه فروپاشی اردوگاه کمونیستی) پرده غلیظ وهم و گمان مرسوم در این موضوع را کنار بزند و تا جای ممکن به واقعیت ماجراها پیببرد.
جاسوسی مرتبط با حزب توده، تنها در مسیر شوروی و آلمان شرقی نبود. در ایران بعداز پهلوی، حزب توده ایران کادرهایی در پستهای حساس نظام جدید داشت. مثلا سرهنگ بیژن کبیری از افراد مورد اعتماد ریشهری بود و باتوجه به نقش ریشهری در طراحی و معماری سیستم اطلاعاتی جمهوری اسلامی، این اعتماد و نزدیکی حاصل آن، اهمیت بالایی داشت. این اهمیت مورد وثوق کیانوری در همان زمان هم بود و او در ملاقات با هرمان آکسن، عضو دفتر سیاسی و دبیر کمیته مرکزی حزب سوسیالیست متحد آلمان (شرقی) از این موفقیت حزب توده ایران برای رخنه به اطاق رهبری سیستم اطلاعاتی جدید ایران، گزارش میدهد. (ص ۱۴۳)
زندگی در یک جامعه توتالیتر مثل شوروی یا هر کشور کمونیستی دیگری، همه را در مظان اتهام همکاری با دستگاه امنیتی جامعه میزبان قرار میدهد. همه خاطرات رهبران و کادرهای حزب توده ایران طی چند دهه مملو از طرح (با اساس و بیاساس) چنین ارتباطهایی علیه رقبا و اغیار درون حزب بوده است. جاسوسی برای ساواک، رژیم جمهوری اسلامی و حتی انگلیس(!) هم موضوع برخی ادعاهای درست و نادرست بوده است.
شیوا فرهمند راد این اتهامات همه علیه همه را کنار نهاده و مسئله جاسوسی را به موارد متکی بر اسناد موجود خلاصه میکند. ابتدا در صفحه ۱۵۱ از جاسوسی محمد پورهرمزان به “اشتازی” با نام مستعار “چارلی” باخبر میشویم. موضوع گزارش “چارلی” به اشتازی در این صفحه، ارزیابی شخصی وی از توان رهبری کیانوری و نظرات دیگران در همین موضوع است. همچو مسائلی در کشورهای دمکراتیک غربی بصورت آزاد در کادر تحقیقات آکادمیک یا سفارش در ازای پرداخت به اندیشکدهها یا در قالب پایاننامه و گزارش حرفهای آماده میشود. یعنی ربطی به افشای اسرار نظامی و امنیتی یک کشور به دستگاههای اطلاعاتی کشور دیگر ندارد. در همین صفحات کتاب میخوانیم که مطالب موجود در گزارش محمد پورهرمزان به اشتازی (از امور داخلی حزب) در گفتگوهای کیانوری با مقامات حزبی آلمان شرقی هم رد و بدل میشود. (ص ۱۵۴)
حکایت جاسوس دیگری به نام مستعار “لئون” که از سالهای پیشاز انقلاب وبال گردن کیانوری بوده است، در صفحه ۱۵۶ شروع میشود. شیوا فرهمند راد به ارتباط کیانوری از سال ۱۳۳۲ در ایران با یک مأمور امنیتی شوروی به نام سرهنگ گریگوری ایونوویچ دولین هم خبر میدهد. طبق اطلاعات مندرج در همین صفحات کتاب، سرهنگ دولین مأمور تأمین امنیت ملاقات استالین، روزولت و چرچیل در کنفرانس تهران هم بوده است. مسائلی که ادعای من برای نزدیکی حکایت شوروی به موضوع رمانها و فیلمهای جاسوسی را تأیید میکند. روشن است که این اسامی مستعار، هیچ چیز در مورد تعلق اتنیکی مأموران به ما نمیگوید. مثلا در صفحه ۱۶۱ از زبان محمد مهدی پرتوی نقل میشود که “لئون” نامبرده، فارسی را با لهجه ترکی حرف میزند. همانجا میخوانیم که “حسین” هم سرگرد ک گ ب به نام [لئونید] شبارشین است. شیوا فرهمند راد در صفحه ۱۶۶توضیح میدهد نام واقعی “الهام” در اصل، گنادی بیچکوف بوده است.
داستان جاسوسهای شوروی با سه جاسوس با نامهای مستعار “حسین”، “الهام” و “اکبر” ادامه مییابد. (ص ۱۵۹)
مسئله بیمبالاتی و بیمسئولیتی مأموران امنیتی شوروی و به خطر انداختن امنیت نیروهای حزب توده ایران در ایران، در موارد متعددی در کتاب قید شده است. (از جمله ص ۱۶۰)
دو سوال مهم برای خواننده کتاب
سوال اول: آیا دفاع حزب توده ایران و سازمان اکثریت و رهبران وقت رژیم شوروی سابق، از رژیم جمهوری اسلامی ایران جنبه معرفت شناسانه (اپیستمولوژیکی) داشت؟ اگر این نیروها بموقع متوجه جنبههای ارتجاعی و از جمله مخالف کُشی و کمونیست کشی رژیم انقلابی برآمده از انقلاب شده بودند، در راه دفاع از این رژیم “سر و دستار” نمیانداختند؟
پاسخ این سوال منفی است. کمونیستهای طرفدار شوروی، از رژیمهای بسیار بدتر از جمهوری اسلامی ایران، براساس کتابت و سنت شورویایی دفاع کرده بودند و هیچ فاکتوری برای استثنا قائل شدن در نمونه ایران نبود.
سوال دوم: آیا نحوه تصمیمگری در سیستم حکمرانی شوروی و انتقال این تصمیم به “احزاب برادر” امری تابع یک مکانسم ساده بود؟ آیا در درون رهبری و کادرهای حزب توده، بحث نبود؟ در درون دستگاه فکری رأس حکومت شوروی چطور؟
کتاب “از بازگشت یا اعدام” به جزئیات پیرامون سوال دوم میپردازد و در خدمت پاسخ به کنجکاوی طبیعی انسانی در باره جزئیاتی است که داستان پر رمز و راز حزب توده ایران را قابل فهم میکند.
کاریکاتورسازی
خودشیفتگی ایرانی دامن کمونیستهای انترناسیونالیست ایرانی منتقد حزب توده ایران و شوروی را هم گرفته است. در نتیجه فروکاستن نظام شوروی و حزب توده ایران به یک کاریکاتوری از واقعیت موجود، به سرگرمی کمونیستهای مخالف شوروی و برگشتگان از کمونیسم اما متوهم وطنی تبدیل شده است. میان اعتماد بنفس رهبران و فعالان چپ در نقد (کاملا بحق) شوروی و حزب توده ایران با دانستههای خودشان و درجه آگاهی آنها از تحولات درون حزب کمونیست و رهبری نظام شوروی و ایضا حزب توده، هیچ تناسبی وجود ندارد. یک علت این مسئله کمبود منابع (در حد نبود منابع) در این موضوعات، تا همین اواخر است. بیشترین مستندات مربوط به موضوع شوروی محصول دوران آزادی نسبی دسترسی به آرشیوهای این کشور در دوران بعداز فروپاشی است. الحق که، اظهار نظرهای ناقدانه در ذم شوروی و حزب توده ایران در این دوره، وارد مدار جدیدی شده است. اگر پلمیک حزب توده ایران با دیگر نیروهای چپ در گذشته، جنگ یک طرف متکی به سواد مارکسیستی و تجربه کار تشکیلات با طیفی از آرمانخواهان و چپ شورشی نسل جدید بود، اینبار در ایران اسلامی، موضوع حزب توده ایران به داستان پروفروش مطبوعات جمهوری اسلامی تبدیل شده است. اگر برای بسیاری از نیروهای چپ یا سابقا چپ، موضوع کمونیسم و حزب توده ایران به همراه خود ایدئولوژی کمونیستی، مُردهاند برای جنبش کتابسازی و انتشار سستترین روایتها از داستان هزارلایه حزب توده ایران و شوروی، به یک مشغله پرسود تبدیل شده است.
در جایجای کتاب “از بازگشت تا اعدام” صدای در هم شکستن تصاویر کاریکاتوری در فصول مختلف تاریخ حزب توده ایران و نظام شوری طنینانداز میشود. یکی از این موارد، شرح جزئیات ماجراهای منجر به انتخاب نورالدین کیانوری بجای ایرج اسکندری در هفتههای منتهی به سرنگونی رژیم شاه در ایران است.
انتخاب نورالدین کیانوری به جای ایرج اسکندری
یکی از آشناترین کاریکاتورسازیها در باره حزب توده ایران مربوط به جایگزین شدن ایرج اسکندری با نورالدین کیانوری است. طبق این روایت تکراری و کاریکاتوری، همهچیز در یک لحظه و توسط غلام یحیی دانشیان در جلسۀ ۱۷ ژانویه ۱۹۷۹ هیئت اجرائیه حزب توده ایران در لایپزیک عملیشد. در آن جلسه، وسط صحبت اسکندری که در حال قرائت گزارش پلنوم ۱۶ حزب بود، ناگهان غلام یحیی دانشیان صدر فرقۀ دموکرات آذربایجان، تکه کاغذی از جیباش درآورده و با بریدنِ صحبتِ اسکندری به ترکی میگوید: «یولداشلار! منیم بیر تکلیفیم وار» (”رفقا! من پیشنهادی دارم”). ایرج اسکندری (و به نقل از او در هر فرصتی بابک امیرخسروی) بعداز نقل این حادثه اضافه میکند: “و با این حرف، ما “تکلیف” خودمان را فهمیدیم. این روایت کوتاه، در اصل کاریکاتوری از یک پروسه بغزنج برای انتخاب یک دبیر اول در یک شرایط انقلابی است. موقعیتی استثنایی و تاریخی در کل تاریخ حزبی که در آن زمان احتمالا همه رهبرانش دچار افسردگی و ناامیدی بودند. از نظر مضمون سیاسی و حزبی مسئله، این تعویض دبیر اول در حالی است که ایرج اسکندری با همه دانش و تجربه خود، ۲۵ روز مانده به پایان عمر رژیم محمدرضا پهلوی، هنوز به پیروزی انقلاب امیدوار نبود. از نظر فورم هم هیچ تردیدی در کنترل کامل حزب کمونیست و دستگاههای دولتی و امنیتی آن بر حزب توده ایران (و بقیه احزاب کمونیست برادر) نیست.
آنچه میماند، فهم مکانیسم رسیدن مقامات شوروی به یک تصمیم و نحوه انتقال آن به اعضای هیئت اجرائیه حزب و مراحل بعدی تا رسیدن به پذیرش تصمیم در جلسه هیأت اجرائیه حزب توده ایران در ۱۷ ژانویه ۱۹۷۹ در لایپزیک است. شیوا فرهمند راد با دقت و مسئولیت به وظیفه تاریخنویسی خود عمل میکند و با بیاعتنایی به روایتهای ساده از موضوعی پیچیده به سراغ اصل مسئله آنهم در جزئیات میرود تا پاسخگوی کنجکاویهای خوانند برای فهم ماوقع باشد.
نورالدین کیانوری از نظر تحصیلات دانشگاهی، در دهه ۱۹۳۰ فارغ التحصیل رشته مهندسی راه و ساختمان را در دانشگاه تهران شد و سپس تحصیلات عالی خود را در دانشگاه فنی آخن آلمان ادامه داد. او در سال ۱۳۱۹ به ایران بازگشت. رساله دکترای وی با عنوان «طراحی بیمارستان برای ایران» در سال ۱۹۴۲ در دانشگاه آخن به ثبت رسیده است.
از این جهت وی درجه آکادمیکی بالاتر از ایرج اسکندری (تحصیلکرده حقوق در دانشگاه تهران و سوربن) و همطراز با دبیر اول قبلاز اسکندری، یعنی رضا رادمنش (دکترای رشته فیزیک از دانشگاه سوربن) بود. بگذریم که میزان دانش آکادمیک رهبران و کادرهای حزب توده ایران با هیچ سازمان سیاسی دولتی در ایران هم قابل مقایسه نیست. مثلا برای مقایسه مسعود احمدزاده، امیرپرویز پویان، بیژن جزنی، حمید اشرف، عباس مفتاحی و فرخ نگهدار، جملگی دانشجو بودند.
اما آیا ماجرا این بود که غلام یحی دانشیان با یک پیشنهاد در اجرای دستورات رفقای شوروی، تکلیف رهبری حزب توده ایران را رقم زد؟ به همین سادگی؟ شیوا فرهمند راد در حاشیه بحثهای مربوط به نشر کتاب “از بازگشت تا اعدام” در وبلاگ خود نوشت:
“اسناد موجود نشان میدهند که علییِف پیش از رسیدن کیانوری به باکو، از ۱۳ دی ۱۳۵۷ نخست با دانشیان بهتنهایی دیدار کرده، و سه روز بعد با رسیدن کیانوری، مذاکرات مشترک در ۱۶ دی ادامه یافته است.
امیرعلی لاهرودی عضو هیئت اجراییهٔ کمیتهٔ مرکزی فرقهٔ دموکرات آذربایجان و عضو مشاور هیئت اجراییهٔ کمیتهٔ مرکزی حزب تودهٔ ایران نیز به نوشتهٔ خودش در این جلسه حضور داشت. او مینویسد که حیدر علییف طی چند ساعت بحث توانست تا حدودی دانشیان را نرم کند. اما دانشیان بهشرطی حاضر شد رهبری کیانوری بر حزب تودهٔ ایران را بپذیرد که چند نفر از افراد مورد نظر او از فرقهٔ دموکرات آذربایجان به عضویت هیئت اجراییه و هیئت دبیران کمیتهٔ مرکزی حزب تودهٔ ایران «برگماری» شوند، و چنین نیز شد. جمیل حسنلی نیز همین را نوشتهاست. توافق چنین بود: حمید صفری (فرقهای) دبیر دوم حزب بشود، و انوشیروان ابراهیمی (فرقهای)، فرجاللّه میزانی (جوانشیر)، و منوچهر بهزادی دیگر اعضای هیئت دبیران بشوند، و امیرعلی لاهرودی از مشاورت هیئت اجراییه به عضویت کامل آن ارتقا یابد.” (منبع وبلاگ شیوا فرهمند راد، تأکید از من ع. ا. لینک)
زنجیره حوادث منتهی به انتخاب نورالدین کیانوری از کتاب “از بازگشت تا اعدام”:
۱. اسکندری از سخنان باریس پاناماریوف در صوفیه، دعوت وی به مسکو برای مذاکره در این باره میگوید (ص ۴۰ ازکتاب)
۲. مکالمه نیکولای سیموننکو با ایرج اسکندری در برلین (ص ۴۰ ازکتاب)
۳. سیموننکو در شوروی از احسان طبری میپرسد که بنظر وی چه کسی لایق رهبری حزب توده ایران است. (ص ۴۱ ازکتاب)
۴. راستیسلاو اولیانفسکی در گزارشی به تاریخ ۲۷ دسامبر ۱۹۷۸ (۲۱ روز مانده به انتخاب کیانوری) از اختلافات درون رهبری حزب توده ایران مینویسد. (ص ۴۱ و ۴۲)
۵. جمیل حسنلی با توجه به اسناد آرشیوهای آذربایجان و روسیه به تشتت بین رهبری حزب توده ایران در آستانه انقلاب اشاره کرده و مداخله شوروی برای انتخاب دبیراول جدید را پایان بخش این تشتت حساب میکند. (ص ۴۲)
۶. وادیم زاگلادین به کیانوری توصیه میکند تا برای کسب حمایت رهبری فرقه دمکرات آذربایجان و حزب کمونیست آذربایجان، سفری به باکو بکند. (ص ۴۲)
۷. کیانوری با فرقه دمکرات آذربایجان به رهبری غلامیحیی دانشیان در جلسهای در حضور حیدر علییف دبیراول وقت حزب کمونیست آذربایجان به توافقی تعیین کننده دست مییابد. امیرعلیلاهرودی هم از طولانی بودن مذاکرات در حضور حیدر علییف و هم از بده و بستان بر سر انتخاب دبیر اول جدید حزب خبر میدهد. (ص ۴۴)
۸. یک هفته بعداز سفر کیانوری به باکو، هیئت اجرائیه جزب توده در لایپزیک با حضور فعال پیوتر آبراسیموف سفیر اتحاد شوروی در آلمان شرقی برگزار میشود. (ص ۴۳)
۹. کیانوری بعداز یک سری تلاش برای کتمان گاوبندی انجام شده در باکو، همه چیز را اذعان میکند (ص ۴۶)
در نقل از وبلاگ شیوا فرهمند راد دیدیم که بده و بستان میان نورالدین کیانوری و رهبر فرقه دمرکات آذربایجان در دفتر حیدر علییف، بر سر پول و منافع مادی دیگر نبود و مسئله یک مصالحه مرسوم در احزاب سیاسی و حتی شرکتهای تجاری از نظر میزان نمایندگی در رهبری (حزب یا شرکت) بوده است. غلام یحیی دانشیان که خودش در گذشته با کیانوری مخالف بوده است، در این بده بستان در ازای ورود ۳ نفر از جناح خود به هیئت اجرائیه حزب، راه دبیراولی کیانوری را باز میکند. اصولا اگر موضوع سر تحمیل تصمیم مقامات شوروی به رهبری حزب بود، نه نیازی به غلام یحیی دانشیان بود و نه نیازی به رفتن به دیدار حیدرعلییف در آذربایجان. توجه کنید که ۳ نفر از ۵ نفری که با این توافق وارد هیئت اجرائیه میشوند، از کادرهای فرقه دمکرات آذربایجان و در جریان اختلافات درون حزبی در جناح فرقه دمکرات آذربایجان بودند.
جزئیات فوق، امکان اعمال قدرت فائقه ارگانهای حزبی و دولتی و امنیتی شوروی در کنترل بر حزب توده ایران را به هیچوجه نفی نمیکند. اما هم پروسه رسیدن دستگاه رهبری شوروی به یک تصمیم (در این مورد انتخاب دبیر اول حزب توده) و هم راههای نه چندان ساده عملی شدن چنین تصمیمی را روشن میکند. به بیان دیگر درست است که در بادی امر، رأی تعیین کننده با شوروی است، اما دستگاه عریض و طویل رهبری حزب توده ایران که در ضعیفترین و سرکوب شدهترین روزهای خود هم از کمیت و کیفت بالایی برخوردار بود، جزئی از این بازی است و در این مورد خاص، هم نحوه رسیدن مقامات شوروی به انتخاب کیانوری بجای اسکندری را میتوان از لابلای مستندات کتاب ردیابی کرد و هم شباهتهای نحوه انتخاب یک رهبر حزبی در کشورهای دمکراتیک شامل استماع نظر جمع رهبری و لوبیگریها و بده بستانها در میان جناحهای حزبی برای وصول به مصالحه نهایی را در این مورد هم دید. و الا سفرهای رهبران حزب توده ایران و مقامات شوروی به صوفیا، برلین، مسکو، باکو و نهایتا لایپزیک و همه گفتگوهای انجام شده در این شهرها و از جمله برگزاری سه روزه اجلاس هیئت اجرائیه حزب، ضرورتی نداشت. توجه کنید که همه این اقدامات در خفا انجام شده و از نظر خبرسازی و نیاز به رسانهای کردن یک حزب سیاسی در جوامع باز، هیچ ارزشی نداشت.
اگر مکانیسم تصمیمسازی در میان ارگانهای شوروی مرتبط به ایران و حزب برادر توده، شبیه آن تصویر کاریکاتوریزه شده ادعایی از ایرج اسکندری بود، این امر بدون هیچ تشریفاتی باید با یک مکالمه تلفنی یا ارسال یک نامه کوتاه اجرا میشد. کمی بعد در پاورقی صفحه ۱۰۶ کتاب باخبر میشویم که بعداز اظهارنظرهای مخالف ایرج اسکندری نسبت به سیاستهای رسمی حزب تحت رهبری کیانوری، در مکاتبات مقامات شوروی، پیشوند “رفیق” از مقابل نام اسکندری غیب میشود اما مقامات آلمان شرقی همچنان از این پیشوند در مقابل نام ایرج اسکندری استفاده میکنند.
برای خوانندگانی که از قتلعام رهبران احزاب کمونیست اروپایی در اتحاد شوروی دوران استالین خبر دارند، این نوع از “مجازات” در ازای تمرد یک رهبر عزل شده یک حزب برادر، موجب یک لبخند میشود. مهمترین اختلاف ایدئولوژیک حزب توده ایران با بقیه جریانات جنبش کمونیستی ایران، دفاع حزب توده ایران از استالینزدایی در شوروی بود. بقیه جریانات (خواه طرفدار چین بوده باشند یا نه) این دفاع حزب توده ایران از استالینزدایی شوروی را تحت “رویزیونیسم” محکوم میکردند. خود این مسئله به تنهایی روشنگر برخی سایهروشنهای تاریخ جریانات کمونیستی در ایران است.
پشت پرده عزل اسکندری
ایرج اسکندری از ۱۹۷۰ تا ۱۹۷۹ به مدت ۹ سال پست دبیراولی حزب توده ایران را عهدهدار بود. در آستانه عزل اسکندری از مقام دبیراولی بنا گفته بابک امیرخسروی اختلافات درون رهبری حزب، حتی مانع اجرای تصمیماتی از نوع ارسال کادرهای حزبی انتخاب شده به داخل کشور شده بود.
انقلابیون با امید فرصتی برای انقلاب زنده میمانند و هم هنر آنان زنده نگه داشتن امید در درون خود و در محیط فعالیت سیاسیشان است. در مورد سوسیالدمکراتهای روس میدانیم که در فاصله دوازده ساله انقلاب ۱۹۰۵ تا سرنگونی خاندان رومانف در مارس ۱۹۱۷ دچار کدام درجه از دپرسیون فردی و جمعی بودند.
حزب توده ایران شبیه هیچ حزب و جریان سیاسی در تاریخ ایران نبود. از جمله کثرت افراد سیاسی صاحب دانش نظری و اهل قلم در این جریان در شرایط افول و زندان و مهاجرت براحتی به یک عامل آفرینش تشتت و تنش میشد. جمعی آرمانخواه که همه انرژیاش برای ماندن روی آب، باید از امید به یک فردا تأمین شود. احسان طبری توصیف تلخی از مهاجرت دارد. او در کتاب “از دیدار خویشتن” مینویسد:
“گاه در ایام شکست، زندان و مهاجرت، از یک جمع واقعی سیاسی هیچ چیز جز مشتی زباله باقی نمیماند. کلام پرطنین حزب به سخن تشریفاتی بدل میشد. نه نبردی، نه هدفی، نه دستآوردی. در افقهای قیرگونه کمترین شعاعی نمیسوخت. راه دائما به سوی سرازیر میرفت. به نقطه صفر میرسیدیم...” (ص ۳۴ـ۳۵)
از محتوای کتاب “از دیدار خویشتن” که حاوی جملات منقول در فوق است، به درجه صمیمیت احسان طبری در این مورد واقف هستیم. او بعدتر، خودش با امتناع از رفتن به خارج از کشور و افتادن به چنگ رژیم مهرورزی اسلامی نشان داد که چقدر به این توصیف خود ایمان داشت و گرفتار شدن در چنگ رژیم اسلامی را به یک پرده دوم از زندگی در مهاجرت ترجیح داد.
جستجوی جانشینی برای ایرج اسکندری در یک چنین فضای سکون و ناامیدی صورت میگرفت. در آن سال از خروج آخرین گروه رهبران حزب از کشور ۲۳ سال سپری شده بود و دو سال بود که رادیو پیک ایران بعنوان تنها راه ارتباط با فضای داخل کشور به سکوتی غمافزا فرو رفته بود. آنچه در این وادی حزن و یأس، امید بخش بود، یکسال جنبش اعتراض به رژیم حاکم در سرتاسر کشور بود. سازمان نوید با شروع جنبش انقلابی جان تازهای گرفته بود. آنچه طبیعی بود عطش کشتی شکستگان در مهاجرت برای پیوستن به جنبش انقلابی داخل کشور بود.
آنچه بعدها موجب تحسین نگاه تردیدآمیز ایرج اسکندری نسبت به رهبری روحانیت شد، در هفتهها و روزهای مورد بحث (تکاپو برای تغییر دبیر اول حزب) نمیتوانست محلی از اعراب داشته باشد. ایرج اسکندری به درستی متوجه ارتدکس بودن آیتالله خمینی بود. او به درستی متوجه بود که “جریان آیتالله شریعتمداری در روحانیت این توانایی را دارد که با نظریات مخالف سازگاری داشته باشد”َ(ص ۳۷)
آنچه شانس ایرج اسکندری برای ماندن در مقام دبیر اولی حزب توده ایران را بی توجه به اراده شوروی، غیرممکن میکرد، این خبط سیاسی مهم بود که او، کمتر از یک ماه به سرنگونی رژیم شاه مانده، “به پیروزی انقلاب و سقوط شاه هیچ باور نداشت” (ص ۳۸) در همان صفحه از کتاب شهادتی از زبان احسان طبری و بابک امیرخسروی میخوانیم که ایرج اسکندری طی یک سال منتهی به انقلاب، موافق شعار سرنگونی رژیم شاه نبود. صرفنظر از آنچه نظر ما امروز یا آنزمان، نسبت رژیم شاه و سرنگونی آن چه باشد، میتوان واقف بود که یک جمع حزبی در مهاجرت و انفعال نمیتواند در قبال تسلیم شدن به وسوسه پیوستن به موج انقلابی که موجودیت نظام حاکم را هدف قرار داده است، مقاومت کند.
در چنین فضایی خط نورالدین کیانوری باور به احتمال پیروزی و در نتیجه رفتن به داخل کشور و شرکت در انقلاب بود. برخلاف تصویر ساده شده از سوی ایرج اسکندری، برکناری وی از مقام دبیراولی، دلایل محکمتر دیگری نسبت به “اراده رفقای شوروی” داشت. شرح کتاب از روند تصمیمسازی مقامات حزبی شوروی نشان میدهد که آن استنباط کاریکاتوری از تعویض دبیراول حزب توده ایران در آستانه انقلاب را نمیتوان جدی گرفت. خواننده کتاب “از بازگشت تا اعدام” متوجه میشود که مسئله هر چه که بوده باشد، مطلقا جایگزین کردن یک دبیراول موفق حزب در مخالفت با اراده دیگر اعضای رهبری نبوده است. درایت ایرج اسکندری در شناخت روحانیت و استعداد حکومت تئوکراتیک در راه انداختن یک دیکتاتوری جدید، قابل ستایش است و بخشی از این تنوع منظرهای است که خود وی در سادهسازی و حذف فاکتورهای مهم و تقلیل همه ماجرا به اراده “رفقای شوروی”، نقش درجه اول را داشته است. جمله نقل قول شده از ایرج اسکندری در صفحه ۳۹ و ۴۰ کتاب محتاج بحث زیادی است که مؤلف کتاب “از بازگشت تا اعدام” بدان ورود نکرده است. جمله مزبور چنین است:
چند و چون این مسئله، خارج از موضوع کتاب است. اما جا دارد اشاره شود که نظر ایرج اسکندری بعداز تغییر مهم در جریان ۹ جلسه سخنرانی استالین در دانشگاه کمونیستی اسوردلف در سال ۱۹۲۴ برای شوروی و احزاب برادر دیگر معتبر نبود. این نظر استالین فتوای “مترقی” بودن هر جریانی بود که به هر دلیلی مزاحم کشورهای غربی (َهمان امپریالیسم) است. اصلی که کمونیستهای بقاء بر میت با اتکا بدان بعداز فروپاشی کمونیسم جهانی هم به دفاع از آدمخوارانی چون میلوسوویچ، بشارالاسد، پوتین و جمهوری اسلامی پرداختند.
شهادت دیگری در صفحه ۴۱ کتاب خبر از فلج شدن رهبری حزب در فاصله دیماه ۱۳۴۹ تا روزهای انقلاب به دلیل اختلاف اسکندری و کیانوری میدهد. این دوره طولانی از اختلافات لاینحل هم نشانگر وجود یک فاکتور درونی است که نافی تصویر ساده شده مبتنی برای تعویض دیبراول حزب با اشاره مسکو است.
یک نمونه مهم دیگر، مسئله بحثی است که از سوی سازمان نوید برای دعوت از رهبری حزب به پذیرفتن مبارزه مسلحانه علیه رژیم شاه است که بعنوان یک بحث مدتها در جریان بوده است. نمونه درایت مسعود اخگر در دیدن واقعیت درندگی رژیم جدید و جرأت بیان آن در جلسات حزبی هم آن چیزی نیست که از سوی طرفداران یا مخالفان حزب توده ایران در بارهاش، اطلاع رسانی شده باشد. هم طرفداران حزب توده ایران و هم مخالفان این حزب در ارائه یک تصویر یکپارچه از حزب توده ایران رفتار مشابهی داشتهاند. مورد مسعود اخگر نشان میدهد علیرغم همه ویژگیهای غیردمکراتیک و وجود یک ساختار سانترالیستی مطلق حزبی، فضایی برای مخالفت هم بوده و هر مخالفتی با تنبیه و اخراج پاسخ نمیگرفته است.
تغییرات پلنوم شانزدهم در ترکیب رهبری حزب ۱۶ روز بعداز سرنگونی رژیم پهلوی، هم جالب است. در این پلنوم علاوه بر عملی شدن شرایط مصالحه انجام شده با فرقه دمکرات آذربایجان، دو نفر از رهبری سازمان نوید و ۴ نفر از افسران آزاد شده از زندان یعنی جمعا ۶ نفر از داخل کشور را به ترکیب رهبری حزب اضافه میکند. این تغییرات هم برای فهم مکانیسم واقعی حیات حزبی حزب توده ایران کمک میکند.
نحوه بازگشت سران حزب به ایران هم جالب است. در همان زمان دیگر فعالان سیاسی از جمله فعالان و رهبران کنفدراسیون هم به داخل کشور برگشتند. اصولا بازگشت رهبران حزب تو ده بمراتب پیچیدهتر بود و در شرحی که از چند و چون بازگشت رهبران حزب به ایران در کتاب نقل میشود، اشارهای به کمکهای خاصی از سوی دولت شوروی و دیگر کشورهای کمونیستی وجود ندارد. بحث کسانی که نخواستند به کشور برگردند مدتها به یکی از مباحثات درون حزبی تبدیل میشود.
تنوع ارتباطات با مقامات شوروی و آلمان شرقی
پیشتر در نگاه به موضوع عزل ایراج اسکندری از دبیراولی حزب، دیدیم که آنچه سالهای هیجانی پیشاز انقلاب شروع میشود، تنها در مورد انتخاب دبیراول حزب در چند شهر مهم اروپایی جریان پیدا میکند تا نهایتا در شهر لاپیزیک در شرق آلمان به نتیجه برسد. در همان موضوع میزان پیچیدگی روند امور و نادرست بودن تصویر ساده شده (کاریکاتوری) از ماجرا اشاره شد. مسئله ارتباطات حزب توده ایران با مقامات دیگر کشورها در کتاب مورد بحث شامل انواعی از ارتباطات با مقامات شوروی و آلمان شرقی است. کتاب ما را با جزئیات این روابط آشنا میکند. هم اسامی طرفین هر رابطه و هم ماهیت رابطه در کتاب بروشنی بیان میشود. مضمون دستهای از ارتباطات، عبارت از همفکری و حتی بحثهای نظری است. نوع دیگری از ارتباطات آشکارا به معنی واقعی کلمه جنبه جاسوسی دارد و صحبت از دادن یا درخواست اطلاعات امنیتی کشور ایران به یک دولت خارجی است. خبرچینی برای زدن زیرآب یکدیگر در متن رقابتهای شخصی در این کتاب زیاد موضوع بحث نیست.
در مسئله انواع ارتباطات حزب توده ایران با دیگرانی از دیگر کشورها، از جمله برای خواننده جالب است که اتفاقات زیادی مانند مباحث پرسش و پاسخهای دبیراول حزب توده، امتدادی جهانی به آکادمیسینهای رأس هرم کمونیسم جهانی در مسکو تدوام پیدا میکند.
تاریخ حزب توده ایران تنها به اعتبار جزئیات غنی نیست. مکان وقوع این حوادث، این داستان را شبیه یک سریال پرخرج هالیوود میکند. از زندان قصر تهران تا مسکو، لاپیزیک آلمان شرقی، براتیسلاو، پاریس، پراگ، برلین، باکو، پکن، بغداد، الجزایر، پاریس و ... مثل ماجراهای فیلمهای جیمزباند که باید در کان، ونیز، تایلند، استانبول، کازابلانکا، کوههای آلپ و هر نقطه زیبا و تاریخی بر روی نقشه جغرافیا اتفاق بیفتند. علیرغم آنکه کتاب مورد بحث تنها یک دوره کوتاه از عمر حزب توده ایران را در برمیگیرد، تابلویی که با شرح زمینه جریان حوادث ترسیم میکند، بسیار زنگین و رنگین است.
محدوده زمانی وقایع کتاب، همان پنج سال اول انقلاب است. حزب توده ایران در این دوره از نظر اعضا و هواداران یک جریان متوسط است. سازمان مجاهدین خلق و اکثریت بنحوی آشکار بزرگتر از حزب توده ایران هستند اما جریانات سیاسی بسیار کوچکتر از حزب توده ایران فراوانند که در میان آنها احزاب طرفدار چین و آلبانی هم وجود دارند. تروتسکیستها به مثابه یک جریان چپ غربی طرفدارانی در ایران دارند.
با همه این قوم و خویشیهای ایدئولوژیک، ارتباط حزب توده ایران با دستگاه فکری حزب کمونیست شوروی، هیچ نمونه مشابهی در بین دیگر جریانات ندارد. در نهادهای مربوطه در شوروی نام چند شخصیت برای تودهایها بسیار آشنا بوده است. ۴ تن از این بزرگواران که اسامی آنها در کتاب آمده است به این شرح است: َ(صص ۱۶۷، ۱۶۸)
۱. باریس پاناماریوف دبیر کمیته مرکزی و مسئول شعبه امور بینالمللی،
۲. وادیم زاگلادین معاول اول شعبه
۳. پروفسور راستیسلاو اولیانوفسکی
۴. نیکولای سیموننکو ، مسئول ایران در شعبه امور بینالمللی
آشنایی با توضیحات یکی از متخصصان روسی، به نام میخائیل کروتیخین (متولد ۱۹۴۶ مسکو و اینک مقیم اسلو پایتخت نروژ) برای فهم محتوای کتاب “از بازگشت تا اعدام” بسیار مفید است. جالب است که وی سالها بعنوان مترجم نظامی و خبرنگار خبرگزاری تاس در ایران در مأموریت بوده است و اگر او یکی از قهرمانان کتاب مورد بحث ما نیست، علت را باید در جوانی وی دید. وی در زمان وقوع انقلاب ایران ۳۳ سال داشته است که برای ترقی شغلی در این قبیل امور در بوروکراسی شوروی سن کمی است. برای مقایسه در همان تاریخ راستیسلاو اولیانفسکی ۷۵ ساله بود. علاقهمندی کروتیخین به موضوع کتاب “از بازگشت تا اعدام” را میتوان در موضوعی دید که وی برای تز دکترای خود انتخاب کرده است: “نیروهای چپ ایران و معضل وحدت آنها (۱۹۷۸-۱۹۸۳)”
اما کمک او به فهم ما آنجاست که در مقالات و مصاحبههای خود در سالهای اخیر، در مورد تنوع آرای موجود در میان متخصصان شوروی و نحوه مدیریت این اختلاف نظرها در حد جزئیات ما را با روند امور در مؤسسات علمی و بوروکراسی حزبی و سیاست خارجی شوروی آشنا میکند.[۷] توضیحات کروتیخین هم همانطور که در کتاب شیوا فرهمند راد مثلا در موضوع تعویض دبیراول حزب توده ایران دیدیم، تصویر ساده شده از نظام توتالیتر شوروی در سالهای مورد نظر ما را بهم میریزد. بنا به گفته او، در این سالها نظرات مغایر با نظر رسمی دولتی و تزهای حزب کمونیست شوروی در سطوح مختلف وجود داشتند. بخصوص در محیط دانشگاهی، از انتخاب موضوع تز تا شیوه تحقیق و نتیجهگیریها، دانشجویان در تمام مقاطع از آزادی عمل برخوردار بودند. حتی در داوری کارهای دانشگاهی، اجبار و اصرار خاصی برای پیروی از سیاست خارجی حزب و دولت وجود نداشت. نحوه مدیریت نظرات ناهمخوان نه تنبیه بود و نه مجبور کردن دانشجویان و محققان به عدول از نتایجی که در کارهای خود بدان رسیده بودند. کروتیخین توضیح میهد که در همچو مواردی یعنی وجود تفاوتهای جدی میان سیاست رسمی و نتایج موجود در کارهای دانشگاهی، هیئت علمی دانشگاه با پذیرش اثر، آنرا با مُهر “انتشار علنی ممنوع” به بایگانی دانشگاه میفرستاد. بعداز این هم ترقی آکادمیک صاحب یا صاحبان اثر تأمین شده بود و هم مانعی برای ماندن آن دانشجو در نظرات خود، بیان این نظرات در محیط آکادمیک و دفاع از آنها در محل کار وجود نداشت.
جا دارد اضافه کنم که ما در مورد سالهای پایانی دهه ۱۹۷۰ صحبت میکنیم. این سالها از نظر رفاه و رضایت اهالی از ترقی شغلی و سطح زندگی خود، بهترین دوران تاریخ شوروی بود. این رفاه نسبی (در مقیاس شوروی) مابازای خود در رواداری (باز در مقیاس شوروی) را به دنبال خود آورده بود و این مسئله در آثار خبرنگاران غربی مقیم شوروی در آن سالها هم منعکس شده است.
این حاشیه طولانی را از آنجا لازم دیدم که وقتی شیوا فرهمند راد در حد جزئیات بحثهای نظری میان صاحب منصبان روس و گاه آلمانی (شرقی) را در فصل ۹ توضیح میدهد و در جاهای متعددی بدان اشاره میکند، خواننده عادت کرده به سادهسازی تصویر شوروی در دوران مورد بحث، میتواند دچار ناباوری بشود.
در فصل ۹ از زبان کیانوری میخوانیم که در یکی از سفرهایی که بعداز انقلاب به شوروی داشته است، با مسئولان شعبه بینالمللی کمیته مرکزی حزب کمونیست در موضوعات روز سیاست ایران مذاکره کرده است و قرار شده است هم از کانال مأموارن مستقر در سفارت شوروی در تهران به گفتگوها ادامه بدهند و هم کیانوری برای مذاکرات حضوری، هر شش ماه سفری به مسکو بکند. خبر گفتگو در موضوع اوضاع سیاسی ایران اسلامی بعداز انقلاب، با دو نفر از مقامات آلمانی به نامهای هرمان آکسن و گوتمان هم در کتاب آمده است. (ص ۱۶۸)
انواع ارتباطات حزب توده ایران با مقامات شوروی و آلمان شرقی هم در لابلای صفحات بخوبی توصیف شدهاند. در فوق دیدیم که هم ارتباط مستمر از طریق مأموران مستقر در سفارت شوروی و هم سفرهای هر شش ماه یکبار کیانوری به مسکو در نظر گرفته شده بود. نوع خاصی از ارتباطات در تهران مابین سفارت شوروی در تهران و مسئولان حزب در ایران هم مطرح بوده است. این ارتباطات از طریق انتقال مطالب شفاهی توسط گاگیک آوانسیان صورت میگرفته است که این ارتباط بعدا به حبیبالله فروغیان منتقل میشود.
از بحثهای خیابانی در ایران تا اطاق فکر کمونیسم جهانی
کمونیسم خودش را یک جریان بینالمللی تعریف میکرد هدف غایی و نهایی آن برپایی حکومتی جهانی مملو از عدل و داد بود و “ناسیونالیسم” و هویت ملی (کشوری) را از معاصی کبیره سرمایهداری میدانست. با این وجود، کشورهای کمونیستی در درون خود اختلافات جدی داشتند که مهمترین آنها شکاف میان شوروی و چین بود. کمونیستهای ایرانی هم پیرو انشعابات در میان کشورهای کمونیستی هرکدام به سویی در میان کشورهای کمونیستی جهان متمایل بودند. علاوه بر حزب توده ایران که نزدیک به شوروی و کشورهای وابسته به آن بود، در میان کمونیستهای ایرانی، جریانات طرفدار چین، آلبانی، کوبا و ویتنام وجود داشتند. فرق مهم این بود که شوروی زمانی مبتکر و میزبان انترناسیونال سوم یا “کمینترن” ۱۹۱۹ـ۱۹۴۳) بود و روسیه تزاری از اوایل قرن نوزدهم مکتب شرقشناسی خودش را داشت.
مثلا مائو رهبر انقلاب چین چیزی از نظر سواد سیاسی اگر ملایم بگویم دچار فقر بود. وضع انور خوجه رهبر آلبانی و فیدل کاسترو بهتر نبود. اصولا طرفداران ایرانی این کشورها خودشان هم نه تماس زیادی با آن احزاب حاکم یا مقامات آنها داشتند و چه بسا که اطلاعات زیادی در مورد آن کشورها هم نداشتند. اما شوروی مسلح به قشونی از شرقشناسان و ایرانشناسان و مؤسسات و شعباتی در درون و بیرون از حزب کمونیست مشغول مصرف بودجه دولتی برای پرداختن به جهان سوم و از جمله ایران بودند.
ارتباطات با طیفی از ارگانهای حزبی و دولتی کشورهای کمونیستی با تار و پود حزب توده ایران آمیخته بود و همین آمیختگی چندلایهای در کتاب شیوا فرهمند راد هم منعکس شده است. بخصوص بعداز آنکه حزب توده ایران موفق به “بر سر مکتب آوردن” بزرگترین سازمان چپ ایران در بعداز انقلاب شد، نیاز به مواد ایدئولوژیک بخصوص برای رتق و فتق امری دشوار چون دفاع از ولایت مطلقه فقیه، دو چندان شد. برابر شرحی که از صفحه ۱۷۸ شروع میشود، ابتدا بازنشر شمارههای قدیمی مجله دنیا در ایران شروع میشود. محتوای این مجله صرفنظر از جهتگیری ایدئولوژیکی آن، به اندازهای وزین و متنوع بود که برای ایجاد اوتوریته حزب توده ایران نزد کمونیستهای نسل جدید، بکار آید. در پاسخ به همین نیاز روز، چهار نفر از مترجمان حزب، تازهترین کتاب اولیانفسکی به نام “مسائل معاصر آسیا و آفریقا” را که در آستانه انقلاب ایران در سال ۱۹۷۸ نوشته شده بود، به سرعت ترجمه میکنند و خبر نشر این کتاب در روزنامه مردم در ۲۶ اسفند ۱۳۵۸ اعلام میشود.
کتاب “از باگشت تا اعدام” قدمهای بعدی اتصال حزب توده ایران از طریق ترجمه به “مرکز وحی” در مسکو را هم شرح میدهد. آنچه در فضای آزاد بحث در محوطه دانشگاهها و پلمیک سازمانهای سیاسی در ایران جریان داشت، از کانال حزب توده ایران با مسکو ارتباط پیدا میکرد. کتاب ترجمه شده از اولیانفسکی گل میکند و کتاب “مقدس” بعدی نامش “انقلابهای رهاییبخش ملی دوران معاصر” نوشته کارن بروتنتس بود. (ص ۱۷۹)
حزب توده ایران و انتشاراتیهای وابسته به شوروی و بنگاههای نشر دارای صاحبان چپگرا، کتابخانه بزرگی از آثار نویسندگان شوروی و اقمار آن را در هر موضوع قابل تصور در ایران منتشر میکردند. چنین تکاپویی در نزد دیگر جریانات چپ (طرفدار چین، کوبا، آلبانی و...) وجود نداشت. اما کمک گرفتن از آثار تئوریک تقریبا همزمان برای توجیه سیاست دفاع از رژیم فقاهتی، نوع کاملا متفاوتی از پرداختن به سیاست در تاریخ ایران بود.
بحثی نیست که همه نظریهپردازی عالمان حزبی و دولتی شوروی، پیرو فتوای سال ۱۹۲۴ استالین در راستای جهتدادن به فعالیتهای کمونیستی جهان سرمایهداری در حمایت از موجودیت کشورهای کمونیستی و سیاست خارجی این کشورها بود که چیزی جز مزاحمت برای کشورهای غربی نبود. نکته اینجاست که در جاهای زیادی، چنانچه در مورد ایران اسلامی دیدیم، در عمل تضادی مابین وفاداری به مقتضیات ایدئولوژی ماتریالیستی کمونیسم و دفاع از یک رژیم تئوکراتیک ظاهر میشد. فتوای سال ۱۹۲۴ استالین در اینگونه موارد، روشن بود: معیار مترقی بودن و یا ارتجاعی بودن، تنها و تنها ضدیت با امپریالیسم است. آنچه حیا مانع بیان آن از سوی استالین بود اما در عمل از سوی کمونیستهای جهان سومی رعایت شد یا از سوی رفقای شوروی بدانهای تحمیل شد، اضافه کردن یک نیم جمله مهم به فتوای استالین بود: “... حتی اگر این نیروی سیاسی فعال در جهان سوم یا جهان کاپیتالیستی، اقدام به کمونیستکشی بکند”
آنچه در صفوف حزب توده در ایران ایجاد بحران میکرد، عکسالعمل بدنه این حزب به سیاست دفاع از رژیم آیت الله خلخالی بود. در اینجا بود که ماشین نظریهپردازی حزب کمونیست شوروی باید با محصولاتی از جنس دو کتاب فوق به کمک حزب برادر در ایران میآمد.
اهمیت جزئیات
در باره اهمیت “جزئیات” بسیاری گفتهاند از جمله عبارت “خدا در جزئیات است”[۸] که به معمار برجسته آلمانی-آمریکایی، لودویگ میس فن در روهه نسبت داده میشود. کتاب “از بازگشت تا اعدام” سرشار از جزئیات است. این جزئیات، گاه کمکی است برای فهم دانستههای ما از ماجرا و گاه نیز کمکی هستند برای به چالش طلبیدن ادعاهایی که از فرط تکرار، کسی آنها را زیر سوال نمیبرد. در مورد جاسوسهای آلمانی روسی و حزب توده و
بعنوان مثال کنترل همه جانبه دستگاه ایدئولوژیکی و دستگاه اطلاعاتی شوروی بر حزب توده ایران را میدانیم. اما جزئیاتی که مؤلف در این کتاب در اختیار خواننده میگذارد، مسئله را قابل فهم میکند. یک نمونه از این موارد را در موضوع انتخاب دبیراول جدید حزب توده ایران بجای ایرج اسکندری است که پیشتر بدان اشاره شد.
معمای زبان، ترجمه و مترجم
در جایجای کتاب از مأموران شوروی مسلط به زبان فارسی یاد میشود. در عین حال میدانیم که بسیاری از رهبران حزب که در مهاجرت بودند از امکان پیش آمده برای یادگیری زبانهای روسی و آلمانی (و برخی زبانهای دیگر) استفاده کرده بودن و در دوره ۵ سالهای که کتاب “از بازگشت تا اعدام” بدان میپردازد، تیمی از افراد حزبی مسلط به زبانهای خارجی (در وهله اول روسی و آلمانی) در بین آنها هست. از محتوای کتاب و اشاراتی که در دیگر منابع آمده است، مثلا تسلط کیانوری به زبان آلمانی و حتی مکالمه وی با گالیندوپل در زندان به زبان فرانسه را میدانیم. با این وجود ذکری از استفاده از این زبانها در کتاب در میان نیست. حتی بود و نبود مترجم در دیدارهای مختلف معلوم نمیشود یا اینکه آیا یکی از حضار وظیفه مترجمی بر عهده داشته است یا نه.
در جایی از کتاب از زبان محمود اعتمادزاده بهآذین میخوانیم که طرف صحبت او در مسکو و سپس در هواپیما (به سوی ایران) بخوبی و بدون لهجه بیگانه، فارسی حرف میزده است. بهآذین نام شخص را فراموش میکند اما بازجویان در زندان به او میگویند که نامش “شباشین” بوده است. نویسنده کتاب “از بازگشت تا اعدام” در صفحه ۱۶۵ استدلال میکند که طبق شهادت کوزیچکین، تسلط شبارشین (و نه “شباشین”) به زبان فارسی با توصیف بهآذین نمیخواند و طرف مورد صحبت بهآذین در مسکو و هواپیما باید شخص دیگری به نام “گالووانوف” بوده باشد.
مشاهده از ورای فاصله مکانی و زمانی
نوشتن حکایت حزب توده ایران در زمانی که سپهر سیاسی هیچ شباهتی به دوران فعالیت حزب توده ایران ندارد، مزاحمت برخورد ناشی از عشق طرفداران و نفرت مخالفان حزب توده ایران برای نویسنده و خواننده را بطرف میسازد. تصور اینکه نشر چنین کتابی مثلا در دهه ۱۳۵۰ یا حتی ۱۳۶۰ نویسنده را با کدام چالشها روبرو میکرد، برای کسانی که آنها سالها را زندگی کردهاند، دشوار نیست. مورخ نه در پی پیشبینی است و نه به دنبال تغییر جهان. کار مورخ کمک به فهم ماوقع با نگاهی گذشتهنگر است. مؤلف کتاب “از بازگشت تا اعدام” اینک چند دهه است که در این موضوع جستجو کرده و قلم زده است و حقیقتا که توانسته است از عامل گذر زمان برای تأمل در احوال اسنادی که یافته است و کشف روابط، یا بیربطی فیمابین آنها استفاده کند.
نکته دیگر، استنباط خواننده امروزی از زمان است. برای نسل من که موقع انقلاب آروزی ۱۸ ساله شدن و بیست ساله شدن داشت، در آن زمان، سه دهه، زمانی خارج از تصور بود. اما امروز که میلیونهای ایرانی سه و حتی چهار دهه و بیشتر تماما در خارج از کشور زندگی کردهاند، زمان زندانی بودن و زمان مهاجرت تودهایها زیاد وحشتناک بنظر نمیرسد. برعکس در این کتاب با متولدین نیمه اول قرن بیستم مواجه میشویم که در مقطع پیروزی انقلاب میانگین سنی یک گروه ۱۲ نفره تصادفی از آنها (مطابق جدول همراه نوشته ) تنها ۵۲ سال بوده است.
برای نمایش یک نمونه میتوان به گذار زمان از نگاه نویسنده کتاب نگاه کرد. شیوا فرهمند راد امروز در ۷۳ سالگی خود در مورد حوادثی مینویسد که شروع آنها را در ۲۶ سالگی خود مشاهده کرده است. یعنی اگر ماشین زمان میتوانست شیوای امروز را بجای آن شیوای جوان بتازگی فارغ التحصیل شده بود در سال ۱۳۵۷ بنشاند، در لیست تصادفی موجود در جدول همراه این مطلب، خود شیوا، براحتی عضو ریش سفید و رئیس سنی این گروه میبود یعنی مسنتر از ایرج اسکندری!
حرکت در زمینی شیبدار به سوی قتلگاه
داستانی از آمریکای لاتین در باره یک بچه خوک وجود دارد. خوک جستان و خیزان و خوشحال به جلو میتازد و باخود فکر میکند: “وه که چقدر احساس خوشبختی میکنم!” اما این بچه خوک بخت برگشته خبر نداشت که با هر جست و خیز، یک قدم دیگر بسوی قصابخانه نزدیک میشود. در سرتاسر کتاب روشن است که رهبران و مسئولان حزب توده ایران بسوی قتلگاهی مهیب در حرکتند. در جایجای کتاب باخبر میشویم که پیوسته زنگهای هشدار یکی پساز دیگری نوید روزهای خونین پیش رو را میدهند. شیوا فرهمند راد، در کتاب دیگر خود به نام “با گامهای فاجعه” در سال ۱۹۸۹ روند مختوم به زندان و اعدام برای حزب توده ایران را همانطور که از نام کتاب پیداست شرح داده است.
کتاب “از باگشت تا اعدام” وارد بحث علت بیتوجهی رهبران حزب به این علائم هشدار دهنده نمیشود. گویا بحثی هم در درون حزب در این مورد نبوده است. البته در مورد تلاش کیانوری برای موفق نشان دادن سیاست حزب به مقامات شوروی و آلمان شرقی، با تکیه بر اسناد موجود اشاراتی وجود دارد. کتمان واقعیت بساط خونینی که سران رژیم اسلامی برای حزب توده ایران تدارک دیده بودند و انکار علائم مسلم موجود قادر به اثبات نزدیکتر شدن هر روزه خطر دستگیری و اعدام، میتواند بعنوان تلاشی از سوی کیانوری برای موفق جلوه دادن سیاست حزب جهت ایجاد یک “جبهه ضدامپریالیستی” با کلیت رژیم ضدامپریالیست جدید یا حداقل جناحی از رژیم بوده باشد. در این کتاب و کتاب قدیمی شیوا فرهمند راد (با گامهای فاجعه) انکار سادهلوحانه خطر جدی خزنده، شبیه یک بیماری اپیدمیک در کلیت رهبری و کادرهای حزبی احساس میشود. آنجایی هم که بسیار دیر تصمیم به خارج کردن رهبران حزب از کشور گرفته میشود، سرعت عمل حزب برای عملی کردن این تصمیمات از سرعت عمل رژیم برای دستگیری رهبران حزبی همیشه بیشتر بوده است. نتیجه این مسئله دادن بیشترین درصد قربانی (اعدامی و زندانی) به همراهی سازمان پیکار از سوی حزب توده ایران است. (طبق برآورد من که ممکن است اشتباه باشد) با این فرق مهم که پیکار علاوه بر سیاست رادیکال خود بر علیه رژیم انقلابی جدید، در دوران تغییر ایدئولوژی سازمان مجاهدین خلق، دست به ترور چند نفر از دوستان معتقد به اسلام خود که مارکسیست نشده بودند، زده بود. این مسئله در نگاه رهبران رژیم اسلامی یعنی مباح بودن خون تک تک پیکاریها از رهبری تا هواداران اما حزب توده ایران در دفاع از رژیم تنها در نماز جمعه شرکت نمیکرد.
این زنگهای خطری که به صدا درمیآمدند، چنان زود شروع میشوند که امروز یافتن یک نقطه شروع برای آنها دشوار است. در کتاب “از بازگشت تا اعدام” اولین نشانهها در رابطه با شرکت حزب توده ایران در انتخابات مجلس خبرگان در مرداد ۱۳۵۸ شروع میشود. (ص۱۰۸)
این اخبار تا آخر کتاب (صص ۴۳۱ـ۴۳۶) که لیستی در باره سرنوشت تلخ ۷۲ نفر از قربانیان حمام خون رژیم برای حزب توده ایران درج شده است، ادامه پیدا میکند و هرگز قطع نمیشود. جالب است که هم ایرج اسکندری که بعداز اقامتی کوتاه، از ایران خارج شده است و هم امیرعلی لاهروری که اساسا از سفر به ایران خودداری کرده است، چشمان بازتری دارند. مثلا امیرعلی لاهرودی در سپتامبر ۱۹۷۹ یعنی جمعا ۷ ماه بعداز پیروزی انقلاب، در نشست کمیته مرکزی حزب کمونیست آذربایجان شوروی جملات زیر را بیان میکند:
“دشوار میتوان انتظار داشت که گونهای دگرگونی اساسی در نگرش رهبر دینی ایران رُخ دهد. برعکس گرایش مداوم او به راست، و نشانههای تقویت نگرش ضد کمونیستی در او به روشنی دیده میشود.” (ص ۱۱۸)
در صفحات ۱۳۴ و ۱۳۵ بازهم از نظرات سه نفر از رهبران فرقه دمکرات آذربایجان باخبر میشویم که دو بار به فاصله ۴ ماه و ۸ ماه بعداز پیروزی انقلاب، از سیاست دفاع حزب توده ایران از رژیم جدید انتقاد میکنند.
چیزی که در اینجا میتواند به ذهن خواننده متبادر شود، نتیجه ناشی از مقایسه نظرات واقعبینانه تودهای خارج از ایران با خودفریبی یا سادهلوحی کسانی است که در داخل کشور نزدیک شدن داس مرگ رژیم را با سماجتی عجیب انکار میکنند. آیا بسته بودن چشمان تودهایهای داخل کشور برای دیدن فاجعه، پاسخ به یک نیاز روانشناسانه بود؟
آویختن مرد مست بر گردن دزد
پیشتر به فتوای استالین از سال ۱۹۲۴ اشاره شد. طبق این فتوا مسئله مهم نه کشتار کمونیستها و نه حتی دفاع ولو ظاهری دولتهای آمخوار جهان سومی از سوسیالیسم و شوروی، مهم نبود. مهم ایجاد مزاحمت برای کشورهای رقیب شوروی در غرب سیاسی جهان بود. از این جهت، چه مزاحمی کلهخرابتر از جمهوری اسلامی که حتی اشغال سفارت آمریکا و گروگان گیری کارکنان سفارت هم برایش کار غیرممکنی نبود.
مشکل آنجا بود که این رژیم بی حساب و کتاب، تنها سفارت آمریکا را اشغال نمیکرد و تنها پیکاریها و خط سومیهای مائوئیست (در ادبیات حزب توده) را نمیکشت. این رژیم نسبت به مدافعان خط امام (حزب توده ایران و اکثریت) هم رحم نمیکرد.
بدنه حزب توده ایران از این حملات بشدت عاصی بود و روش رهبری حزب توده، دادن آدرس غلط برای نیرو های سرکوبگر بود. در نتیجه، حزب توده ایران به فاصله کمی از شروع عمر رژیم جدید، بجای یک رژیم اسلامی و ارتجاعی، سه زیرمجموعه به نامهای لیبرال، خط امام و حجتیه را وارد دستگاه تحلیل و توجیه خود کرد. حمله به تودهایها و کتابفروشیهای آنها به گروه اول و سوم (لیبرالها و حجتیه) نسبت داده میشد و کارهای شوروی پسند رژیم، منسوب به “خط امام” اعلام میشد. در کنار دو عنصر بد نامبرده، بخصوص در ماههای اولیه حیات رژیم جدید، “ساواکیهای و بقایای رژیم سابق” بعنوان عامل شر، معرفی میشدند. (صص ۱۱۸، ۱۱۹)
این درجه از خودفریبی یادآور توصیفی از رمان “خرمگس” است. آنجا که ایتالیا را “به مرد مستی ... که اشکبار و متأثر به گردن دزدی که جیبش را خالی می کند آویخته است”[۹] تشبیه میکند. واقعیت آن بود که نه ساواکیها و نه لیبرالها و نه نمایندگان امپریالیسم بلکه همان پیروان و سخنگویان اصلی خط امام قصد سلاخی همه مخالفان و حتی موافقانی از نوع حزب توده ایران و اکثریت را داشتند و این کار را هم کردند. حزب توده ایران دقیقا شبیه همان مست نقل قول فوق بود و با نهایت سادهلوحی به گردن خط امام آویزان شده بود.
در صفحه ۱۷۵ کتاب از زبان احسان طبری میخوانیم که در روزنامه مردم در ۱۸ دیماه ۱۳۵۸ تقریبا یکسال بعداز پیروزی انقلاب، “نیروی بورژواز لیبرال و متحدان دور و نزدیکش در جامعه” را جزو نیروهای شر در ایران انقلابی و اسلامی معرفی میکند. مدتهاست میدانیم که کسانی که از جمله احسان طبری را تحقیر کردند پیروان واقعی خط امام بودند و نه نمایندگان بورژوازی لیبرال! شاید تلخترین طنز تاریخ که کتاب “از بازگشت تا اعدام” ما را با آن آشنا میکند، آنجایی است که خبر هم خانه بودن نورالدین کیانوری و همسرش مریم فیروز در دوران زندگی در خانه تحت کنترل دستگاه امنیتی رژیم اسلامی با عباس امیرانتظام است. اتهام وابستگی عباس امیرانتظام لیبرال به سازمان “سیا” را حزب توده ایران بر أساس مصاحبه وی با خبرنگاری به نام “مونیکا” سرهم کرده بود!
آلبومی از تصاویر
سیاست در ایران شامل یک دستگاه دولتی حاکم و یک دنیای اعتراضی خاص نخبگان غیردولتی است. از این جهت، سیاست غیردولتی در واقع دنیای شور و شوق و از خودگذشتگی نسلهایی متوالی از تحصیلکردگان و کتابخوانانی است که نه قبل از ورود به سیاست تصوری از کار سیاسی به معنی متعارف مرسوم در دموکراسیها را داشتهاند و نه طی حضور خود در میدان داغ جنگ سیاسی، امکان چنین تجربهای یافتند. برای خوانندگانی که تجربه زندگی در یک دمکراسی را نداشتهاند، وصف این نوع متعارف دمکراسی واقعا امر دشواری است، هر چند این توصیف جالب خواهد بود. سیاست در این کشورها برای نزدیک به صد در صد جامعه همان رأی دادن هر چهارسال یکبار و شنیدن اخبار سیاسی در حد علاقهمندی است. از مجموع ساعات پخش سه کانال اصلی تلویزیونی در سوئد، در هر شبانه روز، مجموعا سه ساعت میتواند محتوای سیاسی داشته باشد که با حذف تکرارها میتواند کمتر از دو ساعت باشد. بجز این سطح تماس گسترده برای عموم جامعه تعداد معدودی از افراد وارد سیاست حزبی (از عضویت و پرداخت کمک مالی تا رسیدن به رهبری حزب) میشوند. عضویت در سازمان جوانان احزاب طی دوران تحصیلات به درخشیدن برخی در این دوره از ابتدای فعالیت میانجامد و از اینجا به بعد راه رسیدن به کرسی پارلمانی و صندلی وزارت و رهبری احزاب سیاسی هموار شده است.
تفاوت تعیین کننده در این است که سیاست در یک دمکراسی ابزاری برای تغییرات معمولی و گاه ناچیز است اما در دیکتاتوریهایی از نوع دوره پادشاهی و اسلامی در ایران در حد فریاد اعتراض به بهایی گزاف متوقف میشود.
تاریخ حزب توده، پرداخت بهایی بسیار گزاف برای بیان اعتراضی بود که دو مُهر “بی خدایی” و “وابستگی به شوروی” براحتی آثار سیاسی ناشی از چنین اعتراضی را صفر میکرد. این از بیلان سیاسی کار حزب توده ایران. آثار فرهنگی و در اصل شرکت حزب توده ایران در ساختن یک فرهنگ معاصر شهری در همه عرصهها از فعالیت جدی سندیکایی تا خود سازماندهی حزبی و مطبوعات حزبی و سیاسی، ترجمه، نشر کتاب، گسترش تئاتر حرفهای، تشکیل کنگره نویسندگان و هزار و یک کار فرهنگی در کارنامه موفقیتهای حزب توده ایران ثبت شده است که دیگر نیروهای چپ و دیگر احزاب سیاسی هرگز چیزی قابل مقایسه با این موفقیتهای حزب عرضه نکردهاند.
دوره پنجسالهای که کتاب “از بازگشت تا اعدام” بدان میپردازد، مصادف با طوفانیترین و خشنترین دوره تاریخ معاصر ایران است و فرصت زیادی برای کارهای فرهنگی فراهم نشد. با این وجود، خواننده کتاب “از بازگشت تا اعدام” از لابلای سطور این اثر و اسناد مطرح شده، وارد دنیایی کم و بیش ناشناخته میشود. اگر چیزی به نام سیاست در ایران، دچار فقر و یک برهوت و میدانی برای بازیگران حقوقبگیر رسمی وابسته به دولت بوده است، منظرهای که از کنار هم نهادن فعالیتهای پزهزینه حزب توده ایران در ذهن خواننده کتاب ایجاد میشود، تصویری است جاندار و شامل جزئیات پررنگ بیشمار. تنوع پسزمینه جغرافیایی محل وقوع حوادث مشروح در کتاب، و تک تک حوادثی که نویسنده کتاب با تکیه بر اسناد دست اول بر این زمینه نصب میکند، چیدمان این جزئیات و ضربان تند اتفاقات، ذهن خواننده را درگیر دنیایی از تضاد و تنوع میکند که با خاطرهنویسیها و خاطرهگوییهای مونولوگ سنتی، شباهتی ندارد.[۱۰]
علی رضا اردبیلی
استکهلم ۳۰ اوت ۲۰۲۵
آدرس ایمیل نویسنده: .(JavaScript must be enabled to view this email address)
نسخهٔ دیجیتال کتاب «از بازگشت تا اعدام» را میتوان از نشانی زیر به رایگان دانلود کرد:
نسخهٔ کاغذی کتاب را میتوان از نشانی زیر سفارش داد:
————————-
[۱] حذف کلمه “ایران” از نام “حزب توده ایران”، کاری است در حد “گروهک” نامیدن سازمانهای سیاسی یا “منافقین” نامیدن “سازمان مجاهدین خلق ایران”. با این حال از فرط عادی شدن حذف کلمه “ایران” از نام این حزب، استفاده از نام کامل این حزب هم ممکن است جانبدارانه بنظر آید. در این نوشته من ترجیح دادم از نام کامل و کلمه “حزب” برای اختصار استفاده کنم با این توضیح که هیچکدام به قصد کوچک کردن یا بزرگ کردن این حزب نیست.
این نوشته وارد موضوع “نقد سیاست حزب توده ایران” نشده است و در باره علت این خودداری عامدانه توضیحی در آخرین پاورقی آمده است.
[۲] تنها، آرشیو مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی در مسکو با نام جدید ” آرشیو دولتی تاریخ معاصر روسیه” Российский государственный архив новейшей истории (РГАНИ) حاوی ۲۴۰ میلیون سند است. هر سند میتواند متن یک تلگرام کوتاه باشد یا یک کتاب چندین جلدی. این آرشیو در سال ۱۹۲۱ تأسیس شده است. در مورد دقت سیستم آرشیوسازی روسی، سرهنگ تلمان علیاوف و ذاکر نصیراوف که در ۱۲ اکتبر ۱۹۸۲ به دستور حیدرعلییف برای آوردن استخوانهای دراماتورگ بزرگ آذربایجانی، “حسین جاوید” به محل اردوگاههای مرگ شوروی در اعماق سیبری اعزام شده بودند، در خاطرات خود از میزان دقت و وسواس کارمندان سیستم آرشیو رژیمی که قربانیانش را مثل حشرات قتلعام کرده بود، با حیرت یاد میکنند.
[۳] شیوا فرهمندراد: مقاله “دیمیتری شوستاکویچ و المیرا نظیراوا، استکهلم، اکتبر ۲۰۲۳، پرونده ویژه آثار شیوا فرهمندراد، تریبون ۱۰، صص ۳۶۷ ۳۷۱،
[۴] Open end در سینما و تئاتر
[۵] مهدی فلاحتی از فعالان چپ سابق در هنگام تصدی شغل گویندگی و برنامهسازی در تلویزیون صدای آمریکا و پرداختن به وقایع دوران انقلاب ۱۳۵۶ ۱۳۵۷ از یک تیمسار ارتش شاهنشاهی این سوال را بارها تکرار کرد: “جناب تیمسار، چرا به وظیفه خود عمل نکردید؟” و منظور وی از این “انجام وظیفه” سرکوب وسیع خونین انقلابیون در سال ۱۳۵۷ بود. (نقل از حافظه)
[۶] شماره ۱۲۲ مجله “نگاه نو” به تاریخ تابستان ۱۳۹۸
[۷] شیوا فرهمند راد: اسنادی از ارتباط شوروی با کمونیستهای ایرانی، لینک
[۸] (God is in the details)
[۹] رمان “خرمگس” اثر اتل لیلیان وینیچ، مترجم خسرو همایونپور، ص ۹۵، لینک
[۱۰] قصد من در این نوشته ورود به موضوع نقد حزب توده ایران در هیچ دورهای نبود. البته میتوان کتاب را از نظر بررسی خوب وبد رفتار حزب توده ایران در دوره مورد بحث بررسی کرد. بعنوان مثال اسد سیف در معرفی این کتاب، هم نقد کاستیهای کتاب در نقد حزب در این دوره پرداخته است و هم خود نکات مهمی از عملکرد وحشتناک حزب توده ایران در تخطی از اصول حداقلی دمکراسی و حقوق بشر را یادآور شده است. همه این نقدها کاملا وارد است اما هیچکدام از این کارها خارج از ایدئولوژی و رفتار “احزاب برادر” در جهان سوم و حتی رفتار خود اتحاد شوروی در قبال رژیم هیتلر و لیستی طولانی از رژیمهای ناقض حقوق بشر در جهان سوم نبود. شوروی تحت رهبری پیشوا استالین طی ۲۲ ماه از امضای قرارداد عدم تعارض با آلمان هیتلری تا حمله پیمان شکنانه ارتش نازی به اتحاد شوروی، “لیبرالیسم” را دشمن اصلی در پروپاگاندای دولتی و حزبی معرفی میکرد و احزاب سوسیال دمکرات اروپای غربی را “سوسیال فاشیست” (و نه “سوسیال نازیست”!) مینامید. همانطور که در کل نوشته من آمده است، سایه روشنهای خارج از نقد سیاست و عملکرد حزب که در کتاب مورد بحث مطرح است، مد نظر بود در پرداختن به “از بازگشت تا اعدام” بوده است.
■ علیرضا اردبیلی گرامی،
ممنون از معرفی و نقد کتاب “از بازگشت تا اعدام” نوشته شیوا فرهمند راد. هنگام خواندن مقالهات نکاتی به ذهنم رسید، که آنها را بیهیچ آداب و ترتیبی در اینجا مینویسم.
۱ – به نظر من فرهمند راد در کتابش از موضع بیطرفی تاریخی، با کمی تمایل به انتقاد، مسائل را بیان کرده است. فرهمند راد با دقت فراوان، مطالعهی تطبیقی اسناد را پیش برده تا بر ادعاها و اظهارات رسمی، نوری بتاباند. متاسفانه مقالهات، به جای موضع بیطرفی، موضعی نسبتا “توجیهگرانه” و حتی “عادی سازانه” در مقابل سیاستهای شوروی و حزب آنجا دارد. در مقالهات، حالت “توجیهگرانه” و “عادیسازانه” در مورد حزب توده شدت بیشتری دارد. خوانندهای که کتاب فرهمند راد را نخوانده باشد، با خوانندن مقالهات، ممکن است به اشتباه گمان برد که فرهمند راد هم موضع مشابهی دارد. البته که اینطور نیست. بنابرین به خوانندگان این سایت توصیه میکنم خودشان کتاب “از بازگشت تا اعدام” را بخوانند.
۲ – در مقالهات، به طور ضمنی پیشفرض گرفتهای که سواد مارکسیستی رهبران حزب توده (و اعضای حزب توده به طور عمومی) بیشتر از دیگران بوده است. مطمئن هستم که “تودهایها” خودشان چنین تصویری از خود دارند! اما از نظر من چنین نبوده است. آنچه که تودهایها را ممتاز میکرد و میکند، اطلاعات آنها از تاریخ شوروی، رهبران آن، کنگرههای حزب کمونیست شوروی، و چیزهای دیگری از این قبیل بوده است. این جور اطلاعات ربطی به سواد مارکسیستی ندارد. نگاه کردن به مارکس یا انگلس، از دیدگاه لنین یا استالین سواد مارکسیستی کسی را بالا یا پائین نمیبرد.
۳ – یک کار جالبی که در مقالهات کردهای این است که توصیفهایت از کتاب و روشِ کاریِ فرهمند راد را با تمثیلهایی بدیع و هنرمندانه درهم پیچیدهای که خواندن مقالهات را لذتبخش میکند. اما متاسفانه تفکیک تمثیلهایت با آنچه در کتاب “از بازگشت تا اعدام” آمده است روشن نیست. برای کسی که کتاب را نخوانده باشد، تعیین مرز محتوای مقاله و محتوای کتاب روشن نیست.
۴ – نکته آخر که یک موضوع حساس است، این است که حزب توده به عنوان منسجمترین (و شاید مهمترین) تشکیلات “کمونیستی”، تمام فعالیتهای سیاسی، فرهنگی و روشنفکرانهی طیف وسیع چپ را که در ۵۰ سال اول قرن گذشته خورشیدی صورت گرفته، مصادره به مطلوب میکند و در “جیب” خود میریزد. به این ترتیب حزب توده مدعی هژمونی فکری در آن روزگاران است. این نوع از هژمونی ارزش تبلیغاتی دارد، اما ایجاد قدرت اجتماعی یا سیاسی نمیکند. کما اینکه آدمهایی مثل مسعود احمدزاده، امیرپرویز پویان، بیژن جزنی و حمید اشرف توانستند سرمایه اجتماعی و سیاسی بیشتری نسبت به کل حزب توده ایجاد کنند.
برای روشن شدن امر، این نکته آخر را به نکته دوم وصل میکنم و میگویم که “ضرورت مبارزه مسلحانه و رد تئوری بقا” یا “مبارزه مسلحانه، هم استراتژی هم تاکتیک” احتیاجی به اطلاعات مربوط به شوروی و حزب کمونیست آنجا نداشت، اما توانست سرمایه اجتماعی و سیاسی عظیمی ایجاد کند.
امیدوارم این نکات تفاوت عمومی کتاب “از بازگشت تا اعدام” و مقاله “جذابیت ابژه گناهآلود حزب توده ایران” را به اندازه کافی روشن کرده باشد تا خوانندگان این سایت با علاقه بیشتری کتاب “از بازگشت تا اعدام” را بخوانند.
با احترام – حسین جرجانی
■ ممنون آقای حسین جرجانی گرامی.
برای من جالب است که همچنان موضوع حزب توده اینچنین جذابیت دارد. شیوا فرهمند راد در کتاب جدیدش، بر اساس اسناد نویافته به موارد بسیاری اشاره کرده است. شیوه کار شیوا فرهمند راد همیشه جالب بوده است؛ او به خوبی از میزان اطلاعات خواننده آگاه است و وسواس دارد که مخاطب را با مطالب تکراری خسته نکند و جذابیت موضوع را از بین نبرد. این خود هنر شیوا فرهمند راد است.
من قصد نقد حزب توده یا نقد کتاب را نداشتهام، بلکه از لابهلای محتوای این کتاب به دنبال پاسخ این سؤال بودهام که دلیل اینهمه جذابیت موضوع حزب توده ایران چیست؟ در یک دنیای ایدهآل میشد اساساً وارد قضاوت درباره خوب و بد شوروی و حزب توده ایران نشد. با این وجود، در نوشته من به اندازه کافی گزارههایی وجود دارد که نشاندهنده قضاوت من درباره حزب توده و شوروی است. اشاره کردهام که رژیم شوروی شهروندان خودش را مانند حشرات قتلعام کرده است و حزب توده ایران نیز، همانند بقیه “احزاب برادر”، به رغم آدمکشی و کمونیستکشی، از رژیمهای آدمخواری بدتر از جمهوری اسلامی دفاع کردهاند.
امروز نه شوروی و نه حزب توده در دنیای واقعی موجودیتی ندارند. از جریانات کمونیستی دیگر هم، آنهایی که در میدان ماندهاند، به رغم انجام انواع اصلاحات برای دموکراتیزه شدن (برخی کمتر و برخی بیشتر)، در کشوری که مخالفانشان در همهجا هستند و موافقانشان کم پیدا، قادر به جذب نسل جدید نشدهاند. در نتیجه، میتوان گفت که چپ کمونیستی به شکلی که نسل ما میشناخت، موجودیتی ندارد، چه حزب توده و چه بقیه.
بخشی از اعمال بد حزب توده، مانند دفاع از اریش هونکر و نیکلای چائوشسکو و لئونید برژنف، از سوی احزاب کمونیست اروپایی با مارک “برادر” نیز انجام میشد.
صدها کتاب درباره حزب توده نوشته شده، اما در مورد جریانات بسیار بزرگتر مشابه در ایران و دیگر کشورها، چنین خبری نیست. دلیل این توجه چیست؟ من در این نوشته خواستهام به این سؤال پاسخ دهم. در حاشیه، به ماهیت غیرانسانی نظام شوروی و احزاب برادر مدافع آدمکشانی از جنس صدام حسین و معمر قذافی و حافظ اسد و آیتالله خمینی نیز اشاره کردهام. تا چه افتد و چه در نظر آید.
با تشکر از توجه شما، با بهترین آرزوها.
علیرضا اردبیلی
| |||||||||||||
ايران امروز
(نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايتها و نشريات نيز ارسال میشوند معذور است. استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2025 | editor@iran-emrooz.net
|