يكشنبه ۱۱ خرداد ۱۴۰۴ - Sunday 1 June 2025
ايران امروز
iran-emrooz.net | Mon, 19.05.2025, 8:49

گفتگوی خیالی با پاپ فرانسیس


تهیه و تنظیم: علی‌محمد طباطبایی

گفتگوی خیالی میان ریچارد داوکینز، مهمترین دانشمند منتقد ادیان با پاپ فرانسیس رهبر کاتولیک های جهان که مدت کوتاهی پیش درگذشت

مقدمه

پاپ فرانسیس، واپسین پاپ عصر ما، مردی بود که صدایش از میان تالارهای خاموش و باشکوه واتیکان، به دورترین زوایای جهان رسید؛ نه فقط با آموزه‌هایی دینی، بلکه با زبانی انسانی، ساده، و در عین حال عمیق. او پاپی بود که کفش‌های ساده پوشید، زرق‌وبرق قدرت را پس زد، و از دروازه‌های کلیسا بیرون آمد تا با زخم‌های دنیای مدرن روبه‌رو شود. و اکنون، در غیاب او، آن‌چه باقی‌ست نه فقط جای خالی یک رهبر مذهبی، بلکه سکوت سنگینی است که جای صدای شفقت، تردیدهای صادقانه و امیدهای ریشه‌دار را گرفته است.

این گفت‌وگو، پاسخی است خیالی به آن سکوت. کوششی است برای بازساختن نوعی مکالمه درونی، گفت‌وگویی که شاید هرگز در بیرون رخ نداده، اما در ذهن بسیاری از ما شکل گرفته است: گفت‌وگویی میان انسان معاصر، با تمام اضطراب‌ها، تردیدها و آرزوی معنا، و پاپی که کوشید معنویت را از قید مرزهای دینی رها سازد و آن را در خدمت انسان، طبیعت، و عدالت قرار دهد.

در این مصاحبه فرضی، ما از او می‌پرسیم نه به قصد پاسخ گرفتن، بلکه برای شنیدن دوباره لحن آرامی که ما را به تأمل فرا می‌خواند؛ پرسش‌هایی درباره ایمان در عصر علم، اخلاق در دوران سرگیجه، عشق در میانه خشونت، و سرنوشت روح در جهانی که روز به روز بیشتر جسم می‌شود. آن‌چه می‌خوانید نه مستندی تاریخی، که بازنمایی یک آرزوست: آرزوی آن‌که صدای انسان در دل ایمان، و صدای ایمان در دل انسان، خاموش نشود.

***

پاپ فرانسیس: پروفسور داوکینز، شما نظریه‌ی تکامل را جایگزین خدا می‌دانید. آیا علم می‌تواند پاسخ‌گوی نیاز معنوی بشر باشد؟ آیا هرگز به مسئولیت کار خطیری که در پیش گرفته اید خوب اندیشیده اید؟ آیا به باور شما جهان بدون ادیان جای بهتر و انسانی تری خواهد بود؟

پروفسور داوکینز: اعلی‌حضرت، من نظریه‌ی تکامل را نه به‌عنوان جایگزینی معنوی، بلکه به‌عنوان یک توضیح علمی برای پیچیدگی زندگی ارائه کرده ام. اگر پرسش معنوی شما این است که “چه چیزی به زندگی معنا می‌دهد؟”، پاسخ من این است: خود ما. نیازی نیست که یک موجود ماورایی به ما معنا بدهد. ما با همدلی، هنر، علم و عشق معنا خلق می‌کنیم، نه کشف. اگر به طور کامل دریابید که در جهان تنها هستید و خدا یا فرشته نجاتی نیست که به کمک شما برسد آنگاه ناچارید که بر روی قوای عقلانی و انسانی خود تکیه کنید و به دنبال راه کارهای مناسبی برای زندگی جمعی و مسئولیت فردی باشید.

پاپ فرانسیس: پروفسور داوکینز، سخنان شما را با دقت شنیدم، و بابت شفافیتی که در بیان باور خود دارید، از شما سپاسگزارم. این‌که انسان می‌تواند معنا بیافریند، سخنی است عمیق و شایستهٔ تأمل. ما نیز در سنت مسیحی بر قدرت انسان برای انتخاب، خلق، و مهر ورزیدن تأکید داریم. اما پرسشی که برای من به‌عنوان پاپ مطرح است، این است: آیا معنایی که صرفاً ساختهٔ ذهن ماست، در برابر رنج، مرگ، و بی‌عدالتی دوام می‌آورد؟ می دانم که ما انسان‌ها توان خلق معنا را داریم، آری، اما آیا این معنا در برابر پوچی ایستادگی می‌کند، یا تنها سرپوشی است موقتی بر حیرت و اضطراب ما در جهانی بی‌پاسخ؟ ایمان به خدا — نه به‌عنوان پرکنندهٔ شکاف‌های علمی، بلکه به‌مثابهٔ سرچشمه‌ای از امید، عشق بی‌قید، و حضور در ژرف‌ترین تنهایی‌های بشر — پاسخی است که قرن‌هاست جان‌های بی‌شماری را از فروپاشی نجات داده است. من نمی‌خواهم علم را با ایمان جایگزین کنم یا بالعکس. بلکه می‌کوشم بپرسم: در جهانی که در آن علم به ما می‌گوید چگونه چیزها کار می‌کنند، چه کسی به ما می‌گوید چرا باید مهر بورزیم، ببخشیم، یا اصلاً خوب باشیم؟ شما می‌گویید عشق و هنر و همدلی ما را راه می‌برند — و من باور دارم که این‌ها نشانه‌هایی‌اند از چیزی ژرف‌تر، چیزی ورای ما. آیا نمی‌توان دست‌کم این احتمال را پذیرفت که معنا، تنها ساختهٔ ذهن نیست، بلکه پژواکی از یک معناگرای مطلق در ماست؟

پروفسور داوکینز: اعلی‌حضرت پاپ، من از لحن ژرف، انسانی و در عین حال فلسفیِ پاسخ‌تان قدردانی می‌کنم. آن‌چه شما گفتید، نماینده‌ی شریف‌ترین سنت‌های ایمان است، نه نسخه‌ای خشک از الهیات جزمی. اما اگر اجازه دهید، دقیقاً همین‌جا مایلم تفاوت بنیادین میان نگاه من و شما را روشن کنم. شما از معنا به‌مثابه چیزی سخن گفتید که “پژواک یک معناگرای مطلق”است. اما این خود، همان چیزی‌ست که من با آن مسئله دارم: فرض هایی بدون شواهد قانع کننده. همان‌طور که داروین به ما آموخت، پیچیدگی می‌تواند بدون طراحی پدید آید. به‌همین‌گونه، معنا می‌تواند بدون منشأیی مطلق یا فراطبیعی، زاده شود — در بستر زندگی اجتماعی، زبان، هنر و همدلی. همکاران دانشمند و محقق من از یک قرن پیش از این برای شناخت ماهیت بشر به درون جوامع ابتدایی انسان هایی رفتند که نه از تمدن غربی یا شرقی ما چیزی می دانستند و نه درکی از دین به مفهومی که من و شما صحبت می کنیم داشتند، با این وجود و بدون اعتقاد به وجود یک قادر متعال که همه چیز را او به نیروی خودش بوجود آورده و ناظر مستقیم بر اعمال خوب و بد ماست، این انسان های بدوی که هنوز خط را هم اختراع نکرده بودند دارای گنجینه ای از ارزش های انسانی درست به مانند خود ما بودند، بدون نیاز به یک دین سازمان یافته یا پیامی که ادعا می کرده از آسمان ها توسط آفریدگار به او رسیده است. همه ی آنچه از ارزش های عمیق بشری در جوامع متمدن غربی وجود داشتند در نزد این مردمان بدوی نیز محترم شمرده می شدند و برای این انسان های ابتدایی معتبر بودند. شما از من پرسیدید: «آیا این معنا در جوامع بی خدا در برابر مرگ و رنج تاب می‌آورد؟» پاسخ من، شاید کمتر تسلی‌بخش باشد اما صادقانه است: هیچ چیزی برای ابد ساخته نشده است، حتی معناهای ما.اما آیا همین فانی‌بودن، آن‌ها را کم‌ارزش می‌کند؟ برعکس! به باور من، اینکه ما در جهانی کور و بی‌هدف می‌زییم، و با این حال، می‌خندیم، می‌بخشیم و خلق می‌کنیم — این، والاترین شگفتی است. معناهایی که در دل بی‌نظمی می‌سازیم، نه فقط سرپوش‌اند، بلکه اعلانِ پیروزی ذهن آگاه بر بی‌تفاوتی کیهانی‌اند. شما از عشق بی‌قید و امید سخن گفتید. بسیار خوب. اما چرا باید برای عشق و امید، به یک منشأ الهی نیاز داشته باشیم؟ آیا نمی‌توان آن‌ها را، به‌جای “هدایای الهی”، دستاوردهای تکاملی‌ِ موجودی با مغز پیچیده دانست که آموخته با دیگران همدلی کند، نه از ترس خدا بلکه از فهم شرایط مشترک انسانی؟ پرسیدید: «چه کسی به ما می‌گوید چرا باید خوب باشیم؟» من می‌پرسم: مگر نه اینکه خود ما، به عنوان گونه‌ای اجتماعی، با آزمون و خطا، با عقل و احساس، به این نتیجه رسیده‌ایم که نیکی بهتر از بدی است؟ اخلاق، محصول مذاکره‌ی بی‌پایان میان عقل و همدلی است و نه فرمانی آسمانی. پس بله، ما می‌توانیم بپذیریم که معنا وجود دارد — اما نه به‌مثابه سایه‌ای از یک “معناگرای مطلق”، بلکه به‌مثابه خلاقیتی انسانی، موقتی و در عین حال، شکوهمند. و آیا همه ی این ها برای قانع کردن شما این کافی نیست؟

پاپ فرانسیس: پروفسور داوکینز عزیز، پاسخ‌تان، چنان‌که انتظار می‌رفت، شفاف، دقیق و از لحاظ فکری برانگیزاننده بود. شما صادقانه ایستاده‌اید بر زمین واقع‌گرایی، زمینی که سنگ‌فرش آن با شواهد است، و من این را محترم می‌شمارم. اما بگذارید از منظری دیگر به همان سؤال بازگردم، شاید نه با استدلالی، بلکه با دعوتی. شما فرمودید معنا می‌تواند زاده‌ی تعاملات اجتماعی، همدلی، و ذهنی پیچیده باشد. بسیار خوب، اما بیایید لحظه‌ای به خود همین ذهن نگاه کنیم: ذهنی که خود را تحلیل می‌کند، از بودن خود آگاه است، پرسش‌های بی‌پاسخ می‌پرسد، و به زیبایی‌های بی‌دلیل پاسخ عاطفی می‌دهد. آیا این ذهن تنها محصول اتفاق‌های کور ژنتیکی و انتخاب طبیعی است؟ یا نشانه‌ای‌ست از چیزی که فراتر از صرف بقاست؟ ذهنی که موسیقی می‌آفریند، گریه می‌کند برای دردی که حتی به خودش وارد نشده، و در برابر آسمان شب سکوت می‌کند — آیا این ذهن تنها یک “دستاورد تکاملی” است، یا روزنه‌ای است گشوده به معنا؟ شما از پیروزی ذهن آگاه بر بی‌تفاوتی کیهانی سخن گفتید — و من این تصویر را هم تحسین می‌کنم و هم تأمل‌برانگیز می‌یابم. اما اگر کیهان واقعاً بی‌تفاوت است، چرا ما — ذراتی از آن — بی‌تفاوت نیستیم؟ چرا ما به زیبایی، عدالت و عشق واکنش نشان می‌دهیم؟ آیا این صرفاً خطایی در نرم‌افزار ماست؟ یا رگه‌ای از حقیقتی است که درون ما نفَس می‌کشد؟ شما آن را «خلاقیت انسانی» می‌نامید، و من می‌گویم: شاید همین خلاقیت، بخشی از شباهت ما به خدای خالق باشد. پرسش اصلی شاید این نباشد که “آیا معنا وجود دارد؟” بلکه این است که “آیا معنا، تنها زادهٔ ماست، یا ما خود زادهٔ معنای بزرگ‌تری هستیم؟” این پرسشی است که ایمان به آن پاسخ می‌دهد، نه چون علم نتوانسته، بلکه چون قلمرو این پرسش، ورای علم است — جایی‌که زبان علم به نجوا بدل می‌شود و زبان دعا آغاز می‌گردد. شما با احترام پرسیدید: «آیا این کافی نیست؟» و من با احترام پاسخ می‌دهم: برای برخی، شاید.برای برخی دیگر، نه. در ایمان، ما نه تنها معنا می‌سازیم، بلکه امید داریم که معنایی در ما نیز بنا شده است. با آرزوی جست‌وجوی مشترک برای حقیقت، و با احترام به تلاش های علمی شما.

پروفسور داوکینز: اعلی‌حضرت پاپ، پاسخ‌تان، همچون نماز در دل شب، آرام، ژرف و از لحاظ انسانی‌، تأثیرگذار بود. شما پرسشی بنیادین را با ظرافتی شاعرانه مطرح کردید: آیا ما تنها معنا می‌سازیم، یا زاده‌ی معنایی ژرف‌تر هستیم؟ و این، بدون تردید، پرسشی‌ست که هزاران سال ذهن بشر را مشغول داشته است. اما اجازه دهید نگاه علمی را همچنان بر سفره‌ی این گفت‌وگو حفظ کنم. شما از ذهنی سخن گفتید که گریه می‌کند، می‌آفریند، شگفت‌زده می‌شود. من نیز شگفت‌زده‌ام. ذهن انسان، واقعاً پدیده‌ای خارق‌العاده است — اما خارق‌العاده بودن، ضرورتاً به معنی ماوراءالطبیعی بودن نیست. بیایید به یاد آوریم که در طول فرگشت، ویژگی‌هایی همچون همدلی، توانایی درک رنج دیگران، یا میل به ساختن موسیقی و روایت، مزایای بقاء بوده‌اند. آنچه ما امروز «زیبایی» یا «اخلاق» می‌نامیم، در واقع لایه‌هایی هستند که در طول زمان، بر بستر عملکرد عصبی و اجتماعی ما انباشته شده‌اند. این، از نظر من، شکوه علم است: اینکه بتواند بدون توسل به رازورزی، پدیده‌ای چنین ژرف را توضیح دهد. و در برابر پرسش زیبای شما: «اگر کیهان بی‌تفاوت است، چرا ما بی‌تفاوت نیستیم؟» پاسخ علمی شاید این باشد: چون ما حاصلِ تصادف کور نیستیم، بلکه محصول انتخاب طبیعی‌ایم که ما را برای همزیستی، وابستگی متقابل، و آگاهی نسبت به جهان و خویشتن شکل داده است. ذهن ما، در روندی بی‌نهایت پیچیده، از ماده‌ای بی‌جان برخاسته و اکنون، در برابر آسمان شب، حیرت می‌کند. بله، این حیرت زیباست، اما دلیل بر آن نیست که آسمان، چیزی برای گفتن دارد. این ما هستیم که صدا در آن می‌ریزیم. شما از جایی ورای علم سخن گفتید — قلمرو دعا، نه داده. من البته احترام می‌گذارم به کسانی که در آن قلمرو آرامش می‌یابند. اما می‌خواهم هشدار دهم: نباید شکاف‌های فهم خود را با خدا پر کنیم. تاریخ نشان داده است که هرجا علم پیش رفته، “قلمرو ایمان” ناچار عقب نشسته است. نه از سر دشمنی، بلکه از سر صداقتِ توضیح. و با این حال، بیایید بر سر این نقطه به هم برسیم: ما هر دو باور داریم که انسان، موجودی‌ست در جست‌وجوی معنا. شما این معنا را پژواک خدا می‌دانید، من آن را آواز خودِ انسان در دره‌ای خاموش می‌بینم. شاید هر دو در تلاش برای فهم یک رازیم، با زبان‌هایی متفاوت. در پایان، شما گفتید: «در ایمان، ما نه تنها معنا می‌سازیم، بلکه امید داریم که معنایی در ما نیز بنا شده است». و من می‌گویم: در علم، ما معنا می‌سازیم — و همین ساختن، خود کافی‌ست برای تحسین، برای شور، و شاید، برای نوعی سکوت مقدس. با احترام فراوان و ستایش برای گفت‌وگوی‌تان.

پاپ فرانسیس: پروفسور داوکینز گرامی، شما بار دیگر با وضوح اندیشه و شرافت استدلال سخن گفتید، و من قدردان این‌ام که گفت‌وگوی‌مان نه به مناظره‌ای خصمانه، بلکه به هم‌سخنی میان دو جوینده‌ی حقیقت بدل شده است. در جهانی که گفت‌وگو اغلب جای خود را به فریاد می‌دهد، این خود موهبتی‌ست. شما به درستی هشدار دادید که نباید “شکاف‌های فهم را با خدا پر کرد”، و من با شما هم‌داستانم. ایمان، اگر تنها کارکردش پر کردن حفره‌های دانش باشد، محکوم به عقب‌نشینی‌ست. اما اجازه دهید از سوی ایمان بگویم : خدا برای من نه پاسخ‌گو به مجهولات است، بلکه رازِ حاضر در دلِ معلوم‌هاست. نه پرکننده‌ی شکاف‌ها، بلکه آن حضوری که همه‌ی بافت هستی را از درون می‌تاباند — نه چون دانسته نمی‌شود، بلکه چون در ژرف‌ترین دانایی هم سکوتی باقی می‌ماند که تنها با سر خم کردن می‌توان با آن مواجه شد. شما گفتید آسمان چیزی نمی‌گوید، این ما هستیم که در آن صدا می‌ریزیم. شاید. اما بگذارید جسارت کنم و بپرسم: چه کسی این توانایی را در ما نهاده که در سکوتِ کیهان، معنا بجوییم؟ اگر معنا تنها محصول سازوکارهای تکاملی‌ست، چرا گاه آن‌چنان فراتر می‌رویم از آن‌چه برای بقا کفایت می‌کند؟ چرا جان می‌دهیم برای حقیقت، چرا عشق می‌ورزیم حتی به بیگانه، چرا هنر می‌آفرینیم که هیچ کارکرد زیستی ندارد؟ شاید این‌ها شواهدی باشند، نه از یک طراح به سبک قصه‌های قدیمی، بلکه از ژرف‌معنایی که در بطن هستی جاری‌ست — و ما پژواک آن‌ایم. شما از سکوت مقدس سخن گفتید، و من از آن شاد شدم. زیرا آن‌جا که علم به سکوت می‌رسد، نه پایان راه، که آستانه‌ی نیایش است. شما می‌خواهید چیزی را “توضیح دهید”، و من می‌خواهم در برابر چیزی “تعظیم” کنم. شاید تفاوت ما در روش پاسخ‌گویی نیست، بلکه در نوع پرسش‌هایی‌ست که اولویت می‌دهیم. بگذارید گفت‌وگوی‌مان را نه با پاسخ، بلکه با یک پذیرش انسانی ببندم: شما می‌گویید معنا را می‌سازیم، من می‌گویم معنا ما را ساخته. شما می‌گویید شگفتی را می‌توان فهمید، من می‌گویم شگفتی را باید زیست. اما هر دو، به‌گونه‌ای، در برابر شگفتی ایستاده‌ایم. و شاید، همین ایستادن مشترک، اولین دعاست. با احترام، پاپ فرانسیس.

پروفسور داوکینز: اعلی‌حضرت پاپ، سخنانتان را شنیدم، و باید اعتراف کنم: شما نه ‌تنها سخن می‌گویید، بلکه با واژگانی که به زبانی میان علم و عرفان پل می‌زند، مرا به سکوتی اندیشناک دعوت می‌کنید — سکوتی نه برای تسلیم، بلکه برای اندیشیدن در ژرفای انسانی‌ترین پرسش‌ها. شما گفتید: «خدا رازِ حاضر در دلِ معلوم‌هاست». این جمله‌تان، اگرچه از منظری متفاوت، اما به نحوی مرا یاد هیوم و لاپلاس و حتی آینشتاین انداخت — آنان که راز را انکار نکردند، اما کوشیدند آن را به جای اسطوره، به زبان قانون درآورند. با این‌حال، من همچنان بر آنم که راز، اگرچه محترم است، نباید ما را از تلاشی بی‌امان برای کشف، بازدارد. شما با ظرافت پرسیدید: چرا فراتر می‌رویم از آن‌چه برای بقا کافی‌ست؟ چرا می‌میریم برای حقیقت؟ چرا می‌سراییم، می‌بخشیم، می‌گرییم؟ و من می‌پذیرم که این‌ها پرسش‌هایی‌اند که صرفاً با توضیح‌های ژنتیکی و بقاء نمی‌توان تمام‌قد با آن‌ها مواجه شد. اما دقیقاً به همین دلیل است که علم را چنین عزیز می‌دارم: زیرا ما را مجبور می‌کند به کاوش، حتی در برابر ژرف‌ترین رازها، بی‌هیچ ضمانتی از یافتن پاسخ نهایی. ما — شما با جامهٔ سفیدِ ایمان، من با بالاپوش خاکستری علم — هر دو در برابر یک راز ایستاده‌ایم. اما من ترجیح می‌دهم در این مواجهه، از امید به پاسخ فراانسانی دست بردارم و توانایی انسان را در خلقِ معنا، در جست‌وجوی بی‌وقفه‌اش، در اشتیاق به دانستن، به عنوان والاترین فضیلت او ارج نهم. اینکه ما، با دانستنِ فانی بودن، با علم به بی‌اعتنایی کیهان، باز هم می‌نویسیم، می‌سازیم، عشق می‌ورزیم — آیا این، خود معنایی ژرف نیست؟ معنایی که نیاز ندارد از بیرون به ما داده شود؟ شما گفتید: «شاید ایستادن در برابر شگفتی، اولین دعا باشد». و من با کمال احترام می‌گویم: اگر این چنین باشد، شاید من هم، بی آنکه زانو بزنم، در این سکوت اندیشناک، شریک دعا شده‌ام. و چه نیکوست اگر علم و ایمان، نه برای تصاحب حقیقت، بلکه برای مراقبت از انسان، گفت‌وگو را ادامه دهند. با احترام و امید به آینده‌ای که در آن اختلاف دیدگاه، نه جدایی، که پلی برای درک ژرف‌تر باشد. ریچارد داوکینز.

پاپ فرانسیس: پروفسور داوکینز عزیز، پاسخ‌تان، چنان آرام و خردمندانه بود که مرا به یاد آن لحظه‌هایی انداخت که در سکوت یک کلیسا، تنها نغمه‌ی قابل شنیدن، صدای گام‌های پرسش بود. شما نه فقط پاسخ دادید، بلکه گفت‌وگو را به سطحی رساندید که در آن، تفاوت‌ها نه موانع، بلکه آینه‌هایی می‌شوند برای دیدن خود از زاویه‌ای دیگر. در این پایان، نمی‌خواهم چیزی بیفزایم که وزن این مکالمه را سنگین‌تر کند. تنها این را بگویم: اگر ما هر دو، هرچند با واژگان متفاوت، در برابر راز ایستاده‌ایم — و اگر شما، بی‌نیاز از زانو زدن، در سکوتی اندیشناک شریک دعا شده‌اید — پس من، نیز بی‌نیاز از اثبات، می‌پذیرم که ایمان و خرد، شاید دو بال یک پرواز باشند، نه دو اردوگاه متخاصم. و چه نیکو گفتید: «نه برای تصاحب حقیقت، بلکه برای مراقبت از انسان». اگر گفت‌وگوهای آینده ما بر همین بنیاد بنا شوند — نه رقابت در تفسیر هستی، بلکه همدلی در انسان‌بودن — شاید آنگاه هم علم سربلندتر باشد، هم ایمان انسانی‌تر. از شما می‌آموزم، حتی در اختلاف. با دعای خیر برای شما و همه‌ی آنان که در جست‌وجوی حقیقت‌اند، به هر زبان و از هر راه. پاپ فرانسیس، رهبر کاتولیک‌های جهان.

* کلیه تصاویر این مقاله به کمک هوش مصنوعی و برای همین مطلب ساخته شده است.


نظر خوانندگان:


■ علی‌محمد طباطبایی گرامی،
با تشکر از کوشش‌های شما (که من آن‌ها را “پهلوی کوشش‌های عام” نمی‌نهم). اما ناچارم به این گفتگوی خیالی عکس‌العملی نشان بدهم. (از تعارفات دروغینی که این دو شخصیت خیالی با هم رد و بدل می‌کنند، می‌گذرم!)
من پاپ فقید را نمی‌شناسم. اما تصویری که در اینجا ارائه می‌شود، در بهترین حالت شبیه به یک انسان “ساه‌اندیش” است، و در بدترین حالت شبیه کسی است که “به تظاهر تزویر” می‌کند. تجربه‌ی من از دین و مذهب سازمان‌یافته (organized religion) آن است که به هر طرفی که نگاه کنی “دگم”هایی را می‌بینی که انسان را در زندانی محبوس کرده‌اند.
در طرف مقابل، من ریچارد داوکینز را به خوبی می‌شناسم. او انسانی است که در بحث‌ها، اهل باج‌دادن و تعارف کردن، نیست. آن چه در مورد فداکاری، هم‌نوع دوستی، و پدیده‌هایی مانند این‌ها که از زبان ریچارد داوکینز به صورت زیر نقل می‌شود (”و من می‌پذیرم که این‌ها پرسش‌هایی‌اند که صرفاً با توضیح‌های ژنتیکی و بقاء نمی‌توان تمام‌قد با آن‌ها مواجه شد”) هیچ شباهتی با نظریات داوکینز ندارد. از سال ۱۹۶۳/۱۹۶۴ با انتشار دو مقاله از همیلتون (Hamilton) مدل‌های ژنتیکی/فرگشتی فراوانی وجود دارند که قادر هستند تمام این پدیده‌ها را با مدل‌های ریاضی/آماری آزمون‌پذیر نشان دهند. امروزه، مدل‌های ژنتیکی/فرگشتی پیدایش طبیعی “اخلاق” وجود دارند که نیاز به ارجاعات غیرعلمی را از بین برده‌اند. خود ریچارد داوکینز در کتاب “پندار خدا” (The God Delusion) فرضیه‌/تئوری خود برای پیدایش پدیده “خدا” در اثر انتخاب طبیعی را عرضه کرده است.
در این مناظره خیالی، ریچارد داوکینز، بسیار تدافعی (apologetic) سخن می‌گوید که نسبتی با شخصیت او ندارد. اگر کسی با کارهای قدیمی او آشنا ندارد، خوب است کارهایی را که به عنوان یکی از “چهار اسب آخرالزمانی خداناباوری نوین” (Four Horsemen of New Atheism) به عنوان عضوی از گروه چهارنفره (Richard Dawkins, Sam Harris, Christopher Hitchens, Daniel Dennett) انجام داده است، بنگرد.
با احترام - حسین جرجانی


■ دوست گرامی جناب حسین جرجانی. در این گفتگو شخصیت داوکینز و پاپ فرانسیس بیشتر یک بهانه بود برای نوشتن یک کار جدید از خودم. من بعضی از کتاب‌های داوکینز را خوانده‌ام و اگر چه وی دانشمند بی‌نظیری است اما به نظر خودم در نوشتن کتاب های عامه فهم خیلی قلم خوبی ندارد. در هر حال من چندان آشنایی با روحیه داوکینز ندارم اما برایم روشن بود که در این گفتگو بیش از اندازه شخصیت او را اسان گیر و غیر تهاجمی نشان داده‌ام. امروز ترجمه یک رویداد خیالی میان ساتر و کیرکگور را تمام کردم و یک ترجمه نیمه کاره از گفتگوی خیالی میان جان استوارت میل و گاندی دارم و از این جور گفتگوهای خیالی خیلی لذت می برم. یک گفتگوی خیالی هم میان خودم و نوح هراری نوشته‌ام که شاید به زودی منتشر شد. این گفتگو میان پاپ فرانسش و داوکینز هم کار جدی نبود و بیشتر مطرح کردن دو دیدگاه متقابل مورد نظر بود. در خاتمه از توجه و اشاره های خوب شما بسیار سپاگزار هستم.
علی محمد طباطبایی







نظر شما درباره این مقاله:








 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2025 | editor@iran-emrooz.net