پنجشنبه ۱۱ ارديبهشت ۱۴۰۴ -
Thursday 1 May 2025
|
ايران امروز |
در زمان انفلاب ۵۷ چاپ هر نوع کتابی در ایران آزاد بود، من هم کتاب جنگ شکر در کوبا را خریده و خواندم. ازچگونگی ریشه کن کردن بیسوادی در کوبا نوشته بود. در انفلاب فرهنگی کوبا، فیدل کاسترو به مدت دو سال دانشگاهها را بست و دانشجویان را به سراسر کشور و به میان خانههای مردم فرستاد، هر خانهای که دیگر بیسواد نداشت، یک پرچم سفید بربام اش آویزان میکرد. بعد ار دو سال سراسر کوبا پر از پرچم سفید شده بود. امروز کوبا یکی از ۵ کشور جهان است که بیسواد ندارد.
سالها بود که خیلی دلم میخواست سفری به این کشور داشته باشم و واقعیتها را از نزدیک ببنیم. سفری فرهنگی با تور به ۵ شهر اصلی کوبا در سال ۱۳۹۱ (۲۰۱۲) جور کردم. در دفترچه سفر نوشته بود برای کودکان دبستاتی کوبا وسایل آموزشی ببرید. من هم تقریبا نصف چمدانم را با خودکار و دفتر و غیره پر کردم. مسئول تور به درخواست من، گروه ما را به چند مدرسه برد. طبق قانون، حتی اگر ۳ خانواده در جایی جمع باشند باید یک مدرسه دایر میشد، با یک معلم و سیستم آموزشی مداربسته، به کودکان آموزش داده میشد. به دو مدرسه در دو نقطه مختلف کوبا رفتیم. مدرسه یعنی فقط یک اتاق با چند میز و صندلی و تعداد انگشتشمار دانشآموز. کادوها را دادم و با معلم و بچهها عکس یادگاری گرفتم.
میتوانم بگویم، تقریبا همه مواد خوراکی در کوبا طبیعی و همه محصولات، ارگانیک بودند. طبیعت زیبا و دست نخورده بود و در مزارع آن آثاری از کودشیمیایی دیده نمیشد. در طی یک گردش گروهی، قرار بر این شد همه در جلو بنگاه مسافری جمع شویم، در کمال تعجب ۴ تا سگ نیز دیدیم که در کنار ما نشسته بودند، مسول تور گفت اصلا از این سگها نترسید، آنها نگهبانان شما هستند. از زمان حرکت تا گذر از مزارع لوبیا و قهوه تا بالای تپه پر از آناناس، سگها همراه ما بودند. آنها قیافه تک تک ما را میشناختند و به کوباییهایی که به صف ما نزدیک میشدند پارس میکردند. در آخر هم غذا و آب خود را با آنها تقسیم کردیم و البته من که از بستنی هرگز نمیگذرم، نصف بستنیام را به یکی از سگها دادم که خیلی گرمش بود.
خلیج خوکها نیز محلی برای دیدار توریستها شده بود، هنوز یک تانک امریکایی که توسط سربازان کوبایی به غنیمت گرفته شده، در میدان شهر حفظ شده بود. موزه انقلاب نیز بوی کهنگی میداد. در کارخانههای سیگار برگ کوبایی، شرایط بسیار اسفناکی وجود داشت. بوی سیگار خام و نبودن هوای تازه، حال آدم را بههم میزد. دو عکس بزرگ کاسترو در بالا و پایین کارخانه با سیگار کوبایی در گوشه لباش دیده میشد. بعد از پیروزی انقلاب، فیدل یکی از همین سیگارها را در دست گرفت و گفت که مرزها تا اتمام سیگار او باز هستند تا هر کسی که ناراضی است کشور را ترک کند و در همان چند دقیقه، هزاران نفر، خانه و زندگی خود را گذاشته و به امریکا مهاجرت کردند.
فقر و نارضایتی مردم آشکار بود. من چون شوروی سابق را از نزدیک دیده و تجربه کرده بودم، تشابهات زیادی را بین آنجا و کوبا دیدم و شاید همین سیستم باعث تقسیم مساوی فقر در میان مردم کوبا شده بود. بر دیوار ساختمانهای مهم هاوانا تصویر فیدل و چهگوارا با سیمکشی و گذاشتن لامپهای برقی نورانی کرده بودند. به سختی در هتلی توانستم از اینترنت استفاده کنم و خبری از تلفنهای همراه هم نبود. میتوانم بگویم هر حرکتی تحت کنترل پلیس و مامورین دولتی بود، البته امنیت در کوبا حرف نداشت، ولی مردم و بهخصوص جوانان بسیار خشمگین بودند، آزادی میخواستند، مسافرت میخواستند ولی نمیتوانستند.
یک قسمت از شهر هاوانا و بعضی از ساختمانهای تاریخی آن به ویرانه تبدیل شده بود ولی نه دولت آن را تعمیر میکرد چون پول نداشت و نه مردم، چون خود را صاحب آن نمیدانستند. ماشینهای کهنه و فرسوده نیز در خیابانها دیده میشد. در خود هاوانا زنان و دختران جوان و حتی مردان جوان در مقابل ۱۰ دلار، آشکارا با مشتریان برای تن فروشنی میرفتند. نکته خیلی چشمگیرتر دیگر ازدواج مردان مسن کانادایی با دختران جوان کوبایی بود برای خریدن خونه و داشتن تعطیلات در کوبا، در حالیکه گفته میشد بعضی از آنها هنوز از همسرانشان جدا نشدهاند.
اما اصل داستان:
با مسول تور چند بار صحبت کرده بودم که مرا کمک کند تا بتوانم پیش فیدل کاسترو بروم، چون او معمولا بار عام داشت و مردم بهراحتی میتوانستند وی را ملاقات کنند. بالاخره مسئول تور به من گفت که اگر میخواهی جان سالم بدر ببری و دستگیر نشوی، از این فکر بیرون بیا. گفتم نه من باید اورا ببنیم. برایم توضیح داد که شدنی نیست ولی من به او گوش ندادم و فقط گفتم اگر امکان دارد به من بگوید او کجا زندگی میکند، در حالیکه با ناباوری به من نگاه میکرد آدرسی به من داد که خودشم هم در درستی آن شک داشت!
شاید بیش از ۵ ساعت وقت خود را گذاشتم و به آن قسمت شهر که محل سکونت فیدل بود رفتم، و با داشتن یک نامه در دست از هفت خوان رستم گذشتم، فاصلهها زیاد و پراز درخت بود و من به تنهایی و پیاده آنها را طی میکردم. بالاخره به ساختمان بسیار سادهای رسیدم ، دو سرباز در دو طرف در ایستاده بودند. از دیدن من زمانی تعجب کردند که گفتم من ایرانی هستم. کمی انگلیسی بلد بودند. ابتدا مرا بازجویی کردند. برایشان از جنبش سبز در ایران گفتم که بسیاری از جوانان ما در زندان و در خطر اعدام قرار دارند، مردم ایران فیدل کاسترو را در ایران پدر صدا میزنند. او رابطه خوبی با حکومت دارد، شاید بتواند جلو اعدام این جوانها را بگیرد.
آنقدر از ته دلم این حرفها را میزدم که سربازها، دلشون سوخته بود. یکی از آنها به درون رفت و دیگری به من گفت که فیدل کاسترو شدیدا مریض است و فقط پسرش حق دارد به اتاق او برود. هیچکسی را اجازه نمیدهند اورا ملاقات کند، من هم گفتم باشد فقط بگذارید این نامه را خودم به دستش بدهم. در همین موقع سرباز دومی برگشت و گفت اصلا امکان ندارد، حالش بسیار بد است. نامه را به ما بدهید، حتما به او میدهیم. من هم ناچارا نامه را دست سرباز دادم و او نامه را باز کرد و یکباره مثل اینکه سم خطرناکی روی نامه دیده باشد گفت «این که به انگلیسی نوشته شده». من هم گفتم خوب من اسپانیایی بلد نیستم. سرباز گفت، بههیچوجه، چون او نامه انگلیسی را نمیخواهد و نمیخواند. نامه را بدستم داد و گفت خداحافظ. چه نفرتی حتی از زبان انگلیسی داشتند!! خسته و کوفته برگشتم ولی نامه را برایش پست کردم البته با همان زبان انگلیسی. چقدر سخت بود تمبر پیدا کردن و نامه پست کردن در هاوانا!! اما هرگز از دفتر فیدل جوابی نگرفتم که حتی بگویند نامهات دریافت شده!
امروز میبینم طیفی از نظرات ملایم و افراطی در قبول و رد وی نوشته میشود. برای دهههای طولانی، او و چهگوارا قهرمانان جوانان ایران و بسیاری از کشورهای دیگر بودهاند. مشی چریکی در کوبا کار کرد ولی برای ما حادثه دردناک سیاهکل را بجا گذاشت. فیدل کاسترو همرزم خمینی شد و در جریان حرکت مردمی سال ۸۸ سکوت کرد. ما در ایران مادران عزادار داریم و در کوبا مادران سفیدپوشی که فرزندان و یا همسرانشان هنوز در زندانهای فیدل هستند.
فیدل ۴۰ سال حکومت کرد، او به دموکراسی هرگز اعتقاد نداشت. ولی برای آموزش و بهداشت رایگان و زندگی بخور و نمیر مردم تلاش کرد و موفق شد. پدر جوانی کوبایی را دیدم که میگفت در یک اتاق با خانوادهاش زندگی میکند و دوست دارد برای بچههای خردسالش اسباب بازی بخرد ولی نمیتواند، اما هرگز حاضر نیست کشورش را ترک کند، و از سوی دیگر قهرمان ژیمناستیک کوبا که مربی ژیمناستیک در اتریش بود به نبود آزادی در کوبا اعتراض داشت، او میگفت هر کوبایی باید با خود شناسنامه حمل کند و هر زمان پلیس خواست، باید آنرا نشان دهد. بله، داستان در مورد کوبا زیاد است، فقط میتونم بگویم، دنیا عوض شد ولی فیدل گفت مرغ من یک پا دارد ولی در این اواخر، دیگر مرغش هم میلنگید، نمیدانم چرا ما لنگیدن مرغ یک پای اورا نمیبینیم؟
ناهید حسینی
لندن- ۲۸/۱۱/۲۰۱۶
■ ناهید خانم گرامی گزارش شما صمیمانه و صادقانه بود. ازینکه انسانی هستید چنین جستجوگر و با پشتکار و برای کمک به انسانها راههائی چنین دور رفتهاید به شما درود میفرستم. باز هم ازین گزارشها و نظراتتان که گرد آمده از تجارب و تحصیل هردوست، برایمان بنویسید.
دوست
■ «دوست» گرامی، بسیار ممنون از نظر لطف شما، خوشحالم از نوشتن واقعیتهای این سفر راضی هستید. سعی میکنم از سفرهای دیگری که تجارب مشابهی داشتهام برایتان بنویسم.
ناهبد
■ ناهید گرامی،
نوشته مستند و خواندنی شما از این لحاظ با ارزش است، که تجربیات غنی و مستند شما، از جهان سوسیالیستی شوروی و کوبا را بازتاب میدهد. باشد که سراب عدالت اجتماعی کوبا، درس عبرتی برای چپ ایرانی باشد، که عدالت را با دیکتاتوری پیوند نزند.
مصطفی
■ مصطفی عزیز، بله، متاسفانه بعضیها خود را گول میزنند، دنیایی از تحلیلهای بیاساس و بیپایه حزب توده را در خود حفظ کردهاند، حتی واقعیتهایی که با چشم مشاهده میشود را به دلخواه خود توجیه میکنند. رد سوسیالیسم شوروی و کوبایی، دال بر تایید مشکلات زیاد در کشورهای غربی نیست. واقعبینانه برخورد کردن به مشکلات جهان کنونی، ما را زودتر به یک نتیجه عملیتر خواهد رساند که به اعتقاد من نه سوسیالیسم شوروی و کوبا است و نه سرمایهداری غربی. البته در مورد تجاربم در شوروی نیز نوشتهام ولی امیدوارم فرصتی دست دهد که بتوانم آنرا نیز در اختیار دوستان قرار دهم. ما باید یاد بگیریم که کاربرد تئوریها مهم است نه زیبایی آن.
ناهید
| |||||||||||||
ايران امروز
(نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايتها و نشريات نيز ارسال میشوند معذور است. استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2025 | editor@iran-emrooz.net
|