جمعه ۷ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Friday 26 April 2024
|
ايران امروز |
کلمه- نرگس نامدار: دخترک دستفروش می گويد فرزند بيشتر زندگی بهتر يعنی الان ما اگه دو تا بوديم به جای چهار تا زندگيمون لنگ بود. البته الان که بيشتريم زندگيمون مثل بنز داره میچرخه. کنايه اش به بيلبوردهای با يک گل بهار نميشود است و مانند پيرمرد آچار فروش و خانوم دستفروش و باقی رهگذران اين روزهای خيابان های تهران با خنده از کنارش می گذرد.
بزرگراه همت آن قسمتی که مدرس را قطع میکند هميشه ترافيک است. چيز جديدی نيست. اين هم خبر تازهای نيست که در اين ترافيک هر روزه اين محل دستفروشان و کودکان کار از فال حافظ گرفته تا سی دی و کلاه شيپوری و دستمال جادويی آشپزخانه میفروشند. همه جور تيپ و سنی را میتوانی آنجا ببينی. چيزی که شايد بعضی توجه مسافران هر روزی اين مسير را جلب کرده باشد اين است که هر روز بر تعداد دستفروشان افزوده میشود. هر روز کالای جديدی به اين بازار آورده میشود. اين نشان میدهد که هر روز وضع مردم بهتر میشود درست مانند حرفهايی که رييس دولت قبلی مرتب از رسانهها میگفت.
بعضی روزها و شبها هستند که فاصلهها را بيشتر از هميشه به رخ میکشند. يکی از آن شبها شب يلداست. شبی که همه میخواهند زود خود را به خانه برسانند. شبی که اغلب آدمها با دست پر به خانه میروند. حساب اين شبها با بقيه شبهايی که به راحتی از کنار کودکان کار و دستفروشها میگذريم فرق دارد. هيچ کس تعداد دستفروشان اين شهر را نمیداند. هيچ کس نمیداند چند کودک و نوجوان روزهای خود را لا به لای ماشينهای ما و خيابانها میگذرانند. آنها از خيابان نمیترسند. ماشين وحشتی برای آنان ندارند. آنها ميان همين آهنها پوست انداختهاند.
همين الان هم شرمنده بچهام هستم
کريم مرد ۵۳ سالهای که در اين مسير آچار ماشين میفروشد میگويد: “۶ – ۷ سال است که به دستفروشی روی آوردم. چارهای نداشتم. چرخ زندگیام نمیچرخيد.” او راننده يک شرکت بازرگانی بوده است. هفت سال پيش تعديلش میکنند. میگويد: «آنها هم شايد چارهای نداشتند اول کار و تجارتشان خوب بود به منم میرسيدند ولی وقتی وضع اقتصادی خراب شد همه را بيرون کردند. منم هر دری زدم کار پيدا نکردم و مجبور شدم دستفروشی کنم.»
میپرسم: «چند فرزند داری؟» میگويد: «سه فرزند. دو تا مدرسهای هستند و يکيشون دانشجو بود که ديگه نتونستم خرج دانشگاه را بدهم مجبور شد بياد بيرون. الان رفته سربازی.» بعد توضيح میدهد که بچهاش دانشگاه سراسری میرفته ولی در شهرستان. میگويد که با اينکه برای دانشگاه شهريهای نمیپرداخته ولی به هر حال شهرستان زندگی کردن مخارجی داشته که او از عهدهاش برنمی آمده است.
میگويم: «کاش بچههای بيشتری داشتی عوضش میتوانستند بيايند کمکت و در خرجی خانه کمکت میکردند.»
نيشخند میزند: میدانم چی را میگويی هر کی اينا رو گفته برای خودش گفته. من لای اين ماشينها جون میکنم که بچههايم درس بخونند تا مثل من راننده نباشند که اگر خواستند بيرون کنند اولين نفر باشم. همين الان هم شرمنده بچهام هستم.
يعنی ما اگه دو تا بوديم به جای چهار تا زندگيمون لنگ بود!
خودش میگويد اسمش ريحانه است. گل نرگس میفروشد. ۱۴ ساله است و لابه لای ماشينها با دو سه بچه ديگر کل کل و خنده میکند. جواب سوالها را در ازای خريد گل، آن هم نه يک بسته، میدهد. معلوم است مناسبات خيابان را خوب ياد گرفته.
میپرسم: “چند خواهر و برادر داری؟” جواب میدهد: “چند تا میخوای؟ همه مدل دارم. تنی. ناتنی”
۹ خواهر و برادرند. پنج تا از زن اول و چهار از زن دوم. پدرش الان فلج شده ولی قبلا هم کارگر يک کارگاه نجاری در پاکدشت ورامين بوده است.میگويم که میدانی فرزند بيشتر زندگی بهتر يعنی چی؟ میگويد: “آره ديگه يعنی الان ما اگه دو تا بوديم به جای چهار تا زندگيمون لنگ بود. البته الان که بيشتريم زندگيمون مثل بنز داره میچرخه.”
میدانی امشب شب يلداست؟ “آره بابا معلومه. ملت حاضر نيستند يه دقيقه وايسن. همه میخوان بدو برند… البته دروغ گفتم اين شبا فروش ما بهتره چون میخوان سر يلداشون گل هم باشه. اونم نرگس نيگا…
”میگفتند بچه روزیاش را با خودش میآورد
ساعات پايانی شب و زمان کار متروست. يک شب قبل از يلدا. خانمی که در واگن زنان دستفروشی میکند حالا روی صندلی آرام نشسته و مسافر شده است.
میگويد که هفت فرزند دارد چهار تايشان را به خانه بخت فرستاده و سه تا در خانه هستند. “همين چهار تا رو هم مردم و دوستان جمع شدند و جهيزيه و خرج عروسی را تهيه کردند وگرنه ما از عهدهاش برنمی آمديم. حالا هم که زندگی خود مردم اونقدر بد شده که ديگه کسی به ما نمیرسد. من همين قدر که شب گرسنه بچه هام نخوابند هنر کردم.”
میپرسم: “بچهها کمک حال نيستند؟” میگويد: “چطور میتوانند باشند؟ بيايند دستفروشی؟ خجالت میکشند. جوونند غرور دارند. کار هم که پيدا نمیشود بروند سر کار. دخترم میرفت پيش يه دکتر حجامت میکرد برای هفت ساعت کار ماهی ۲۰۰ هزار تومان میگرفت. حتا خرج بليت اتوبوس و متروش هم در نمیاد.”
“اگر به جای هفت تا بچه چهار تا داشتی الان ديگه خلاص بودی. فرستاده بودی همه را خانه بخت و حالا مسووليت کمتری داشتی”
میگويد: “چی بگم؟ عقل مون نمیرسيد که. میگفتند بچه رحمت است و روزیاش را با خودش میآورد. اگه عقل الانم رو داشتم به خدا چهار تا چيه همون دو تا رو میوردم”
| |||||||
ايران امروز
(نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايتها و نشريات نيز ارسال میشوند معذور است. استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024
|