جمعه ۷ ارديبهشت ۱۴۰۳ - Friday 26 April 2024
ايران امروز
iran-emrooz.net | Wed, 08.07.2009, 10:04

توتم و تحزّب


ناصرکاخساز

نشان دادنِ اختلاف میان فضای تنگ و کوچک زیر پرچم‌ها، با فضای گشوده‌ی جنبش‌های همه‌گیرِ مدنی، وظیفه‌ی مقدم و مبرم ادبیات روشنگرانه است.

رابطه‌ی شهروند، که جزء متفرد جامعه‌ی مدنی است، با جامعه‌ی مدنی، بلاواسطه و بدون میانجی است. هنگامی که پرچم و حزب، تقدم پیدا می‌کنند، رابطه‌ی فرد و جامعه‌ی مدنی را غیرمستقیم می‌کنند. یعنی میان شهروند و جامعه‌ی مدنی، میانجی و واسطه می‌شوند.
برای روشنی بخشیدن به بحث، سه تیپ روانشناختی را از هم جدا می‌کنیم [گرچه هر سه تیپ وجه اشتراک عمده‌ای دارند که طرفدار بودن آنان در بررسی واقعیت است. آنان نمی‌توانند با واقعیت، برخورد ابژکتیو کنند.] سه تیپ یادشده از این قرارند: تیپ توتمیست، تیپ متحزّب و تیپ جناحی.

تیپ توتمیست، که بیشتر میان ناسیونالیست‌ها دیده می‌شود، تیپ علامت‌پرست است. افرادی که زیر این تیپ جمع می‌شوند، جمعی می‌اندیشند. در حالی که اندیشیدن، در ذات خود، زاده‌ی تفرد انسان است. اندیشه‌ی جمعی را فرد علامت‌پرست همه جا با خود می‌برد و از نشان دادن آن به دیگران لذت می برد. چرا که اندیشه‌ی جمعی به او غرور می‌دهد. نشان‌دادن اندیشه‌ی جمعی، ابزارهای ارتباطی گوناگون دارد. یکی از آن‌ها علامت جمعی است. استفاده از علامت، بویِژه هنگامی که زبان، چونان ابزاری ارتباطی نمی‌تواند عمل کند، چون تریبون در دست دیگران است، اهمیت می‌یابد - مانند شرکت گروه‌هایی با پرچم اختصاصی در تظاهرات همگانی؛ یعنی در تظاهراتی که پرچم‌های اختصاصی باید پایین بیایند تا به اولویت وفاق، روشنی داده شود. در پرتو وفاق است که زمینه‌ی دموکراتیک‌ برای حضور پرچم‌های اختصاصی ایجاد می‌شود. به زبان دیگر، توتمیست کسی است که در متن وفاق همگانی، علامت اختصاصیِ جمع معینی را بالا می‌برد و بدینسان آراء فردی و متفرد را کلکتیو می‌کند.

رنگ سبز، که رنگ اعتراض مردمی بود، رنگی که در تصاویری که از خیابان های پر مخاطره دیدیم، پلک‌های دختران جوان را آرایش داده بود، رنگ جنبش مردمی است. استفاده از این رنگ در جنبش مردمی گرچه شباهت‌هایی با علامت‌های گروهی دارد، ولی تفاوت‌اش را با آن‌‌ها، با خودجوش بودن‌اش نشان می‌دهد. و هنوز به پرچمی اختصاصی تبدیل نشده است؛ گرچه قرائن و دلایل از این استحاله در آینده خبر می‌دهند، ولی به حساب آینده باید در آینده رسید.

اما اگر گروهی پرچم ملی را، در صفوف جنبشی در حال خیز، به مشکلی در این جنبش تبدیل کنند، پرچم ملی را به پرچمی اختصاصی تبدیل کرده‌اند.

تیپ توتمی با تیپ ایدئولوژیک یا تیپ متحزّب، که بیشتر میان چپ‌ها رایج است، فرق می کند. تیپ متحزّب، از حزب انتزاع درست می‌کند و با این انتزاع رابطه‌ای پرستش گونه برقرار می‌کند؛ بدون این که آن را به توتم تبدیل کند. این انتزاع میل به اتوپی را تقویت می کند. تیپ متحزّب نوستالژی حزبی دارد. حزب، همیشه و همه‌جا همراه اوست. پس حالت پارانوئیدی پیدا می‌کند. این حالت در مورد ناسیونالیست‌ها نیز به نحوی صادق است. وجه مشترک هردو نوستالژی است. نوستالژی به انقلاب سوسیالیستی، که دیگر رخ نمی‌دهد و به حاکمیت بوربونی، که دیگر به گذشته پیوسته است. پس بین توتمیسم و تحزّب‌، از این لحاظ شباهت وجود دارد.

[پارانویای بوربون‌ها، که با اعاده‌ی حاکمیت به آن‌ها از بین رفت، با از دست دادن دوباره‌ی حاکمیت، دگرباره به آن‌ها بازگشت. شناخت این پارانویای ناسیونالیستی را بیشتر به مارسل پروست در رمان جستجو مدیون‌ایم و شکست پارانویای متحزّب چپ را بیش از همه به روشنفکران ایتالیائی، که طرفدار آثار اولیه ( و نه آثار پایان عمر) مارکس بودند، مدیون‌ایم، که سبب چرخش حزب کمونیست ایتالیا از لنینیسم و دیکتاتوری طبقه‌ای شد. چرخشی که به گفته‌ی گورباچف، حزب کمونیست شوروی را در بالا و پشت صحنه از یکدستی انداخت.]

هیچکدام از دو تیپ متحزّب و توتمیست، به پرچم ملی، چونان نمادی فراحزبی، یعنی نماد ایرانی برای همه‌ی ایرانیان، نگاه نمی‌کنند. از نگاه کودکانه و خام‌ بسیاری از چپ‌ها به پرچم ملی، در جای خود باید شرح کشّاف داد.

تیپ سوم، تیپ جناحی است. تیپی که سیاست اصلی و محوری‌اش، حمایت کردن از یک جناح است و این برای او بصورت یک عادت در آمده است، برخلافِ پرچم‌بدستان، که روی تضادهای جناحی حسابی باز نمی‌کنند وطرفدار برخوردهای یکدست هستند. تیپ جناحی یک تیپ بیرونی است، یعنی به معادلات بیرونی وابسته است و به همین سبب از پرداختن به درون خود طفره می‌رود. این تیپ تنها پیش پایش را می‌بیند. یعنی از سوئی روی واقعیت حرکت می‌کند و از سوی دیگر دورنگری ندارد.

اما اگر در واقعیت هم نتوانست دو جناح رو در رو بیابد، آن را بوجود می‌آورد ویا آنچنان را آنچنان‌تر می کند. در دوران شاه، جناح ملکه فرح درست می‌کند و در غیاب خاتمی و موسوی، رفسنجانی برای او نقش جناح بهتر را بازی می‌کند و بدینسان سیاست جناحی از آمیزه‌ای از خیال و واقعیت سود می‌جوید.

این تیپ نه تنها به سیاست با منطقِ انتخاب بین بد و بدتر نگاه می‌کند، بلکه در زندگی روزمره - یعنی غیرسیاسی- نیز این منطق را بکار می‌بندد. او همیشه در حال انتخاب "کمتر بد" است. اما کُمیت‌اش آنجا می‌لنگد که انتخاب میان بد و بدتر، روش سیاسی او می‌شود و "کمتربد"، بتدریج جای خوب را می‌گیرد. چون در دفاع از "کمتربد" مبالغه می‌کند. تا جایی که ناخواسته شیفته‌ی آن می‌شود و افق آرزوها و ایده‌آل‌هایش محدود می‌گردد و این افق درست همان چیزی است که شور و اشتیاق مردم را به سیاست برمی‌انگیزد؛ چون به سیاست، ویزیون می دهد. این روش سیاسی سبب می‌شود که او واقعیت تازه را نیازماید و طعم میوه‌های نوبری را که از گیاه واقعیت می‌رویند، نچشد.

تحلیل این تیپ‌ها، تحلیلی روانشناختی‌ است، چرا که آن‌ها بر اساس نیازهای روحی‌شان عمل می کنند: یکی بی پرچم، تعادل‌اش را از دست می‌دهد، آن دیگری بی‌جناح‌گرایی، و سومی بی‌تحزب. به همین سبب نمی‌توان تاثیر چندانی بر منش آنان گزارد. با این همه باید به دیسکورس روشنگرانه دامن زد تا در هنگامه‌ی نیرو گرفتن جنبش ملی و همگانی، بتوان بر این خصوصیت‌ها چیره شد.

ناصرکاخساز
شانزدهم تیرماه ۱۳۸۸



نظر شما درباره این مقاله:









 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024