جمعه ۳۱ فروردين ۱۴۰۳ -
Friday 19 April 2024
|
ابراهیم عمران / شهروند
دخترک کمتر از ۱۵ سال مینماید و آنقدر حرکات و رفتارش آشناست که نیاز به توصیف خاصی ندارد، چه که امثال او در این سالها به میزانسن همیشگی تقاطعها و چهارراهها تبدیل شدهاند و اتفاقا اگر نباشند رهگذران تعجبمیکنند. گرچه همه میدانیم بیشتر این بچهها چه دختر و چه پسر، از طرف گروههایی سازماندهی میشوند و هرچه درمیآورند، بیشترش به جیب مافیایی میرود که سکاندار هدایتشان است، اما به هر روی برای خالینبودن عریضه و به مناسبت امروز یعنی «روز دختر» بد ندیدم به نحوی باب گفتوگو را با یکی از آنها باز کنم.
نخستین چهارراه سمت غرب شهر، در فرصت قرمز شدن چراغ، به یکی از آن دخترکان گفتم اوضاع چطور است؟ خیلی سریع، راحت و بزرگتر از سن خود گفت: «مگه اوضاع بدتر از این هم میشه؟ جوری میپرسی که انگار در این شهر و کشور نیستی!»
کمی خود را جمعوجور کردم و گفتم همین طوری، فقط برای اینکه سر صحبت را باز کنم پرسیدم. گفت: «آن زمان که کرونا نبود، چند نفری گلی یا دستمالی از ما میخریدند. حالا از ترس بیماری حتی حاضرند زیر آفتاب تلفشوند، اما شیشه ماشینشان را پایین نکشند!»
دیدم در صورت ادامه این روند بحث به سمت گزارشهای تلویزیونی، روزنامهای و حرفهای تکراری طرفین کشیده میشود، پس گفتم میدانی یکی از ایام این هفته به نام روز دختر نامیده شده است؟ گفت: «یعنی چی؟» گفتم یعنی در تقویم به این نام ثبت شده است و باید برای دخترها جشن گرفته شود و مثلا تبریکی گفته شود و از این حرفها. تلفن همراهش را نشان داد و گفت: «این موبایل رو میبینی؟ درسته که فقط برای پیدا کردن ما است و اگر کاری داشته باشند، بهمون زنگ میزنند، ولی توی خونه یه گوشی دارم که تلگرام و واتسآپ داره. میخوام بگم اونقدرها هم از دنیا بیخبر نیستیم و چیزهایی میدونیم.»
پرسیدم مثلا چه؟ گفت: «همین چیزهایی که همه برای هم میفرستند. جوک، کلیپ و از این چیزها.»
خواستم بپرسم آیا خبرهای اخیر درباره قتلهای ناموسی را هم شنیده یا دیدهای؟ که نهیبی به خود زدم و گفتم شاید آگاه نباشد، پس بیجهت ذهنش را مشوش نکنم. چراغ یکی، دو دفعهای قرمز و سبز شد. بحثمان ادامه داشت تا اینکه کسی صدایش کرد و دخترک رفت. حین دورشدن گفت: «فکرنکن نفهمیدم خبرنگاری و برای تلویزیون و روزنامه گزارش میگیری. همتون یه جور حرف میزنید، با سوالهای تکراری.»
با خود گفتم ما را باش که فکر میکردیم مثلا جور دیگری بودیم برای این دخترک.
قصه پرغصه دخترکان غمگین چهارراهها همانطور که دخترک این یادداشت گفت آنقدر تکراری است که از فرط زیاد نوشتن، شاید بیاهمیت شده است، هم برای مردم و هم برای تصمیمگیران. وگرنه کیست که نداند همین دخترکان چند صباح بعد مادران دخترکانی دیگر خواهند شد و آنها نیز بیمنت و بیحرف اضافه باید همان کار تکراری سر چهارراه را ادامه دهند تا این داستان هماره تکرار شود. خواستم به چهارراه دیگری بروم، اما با خود گفتم چرا؟ چه امر جدیدی است که آن دخترک اولی نگفته باشد؟
| |||||||
ايران امروز
(نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايتها و نشريات نيز ارسال میشوند معذور است. استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024
|