سه شنبه ۱۷ تير ۱۴۰۴ -
Tuesday 8 July 2025
|
نامهای به مصطفی مهرآیین، آنکه روشنایی را از یاد نبرده است
مصطفی عزیز،
این نامه را برایت نمینویسم که دلت قرص شود؛ تو از ما قرصتری، از ما که بیرون زندانیم اما اسیر هزارتوی ترس، عادت و خاموشی. این نامه را مینویسم تا به سهم خود، سکوت را بشکنم، چون میدانم سکوت، همدستیست؛ و من نمیخواهم در جنایتِ فرهیختگیکشی شریک باشم.
تو اکنون در زندانی که سزاوار هیچ انسانی نیست، چه رسد به تو؛ انسانی که عمرش را صرف کاشتن بذر اندیشه، گفتوگو، پرسش و فضیلت کرد. تو را، نه به جرم خیانت، نه به دلیل فساد که به جرم «فکر کردن» به بند کشیدهاند. به جرم آنکه گفتی: آزادی فضیلتی است، نه امتیاز. به جرم آنکه دانشگاه را مأمن دانستی، نه ملحقات قدرت.
بگذار رک و بیواسطه بگویم: جای تو در زندان نیست. جای تو در کلاس است، در حلقهی دانشجویانی که چشمشان هنوز میدرخشد وقتی از اخلاق و وطن و آزادی حرف میزنی. تو اگرچه اکنون میان دیوارهایی سرد محبوس باشی، اما باور کن، در جان بسیاری از ما جاری هستی. صدایت، هنوز از تریبون کلاسها میآید، حتی اگر میکروفونی در کار نباشد.
من از تو آموختم که عشق به وطن، چیزی فراتر از شعار است. تو وطن را نه با پرچم، نه با خاک که با مردمش معنا میکردی. برای تو وطن، دانشجویی بود که نان نداشت، استادی بود که جرات نداشت، مادری بود که فرزندش را در راه آزادی از دست داد. برای همین است که میخواهند صدایت را خاموش کنند، چون یادآور حقیقتی هستی که فراموشکردنی نیست.
تو همه ما را به «یادآوری» دعوت میکردی، به ایستادن، به نه گفتنِ آرام اما سرسخت؛ و اکنون، نوبت ماست. نوبت ماست که فریاد بزنیم:
آزادی تو، فقط آزادی یک فرد نیست. آزادی تو، برائت اندیشه است از اتهام. آزادی تو، بازگشت وقار به دانشگاه است.
تو هرگز مصلحتطلب نبودی و ما، دوستانت، شایسته نیست که در مصلحت سکوت کنیم. دلیلی ندارد در کشوری که مدعی فرهنگ است، فرهیختهای چون تو باید پشت میلهها بنشیند. دلیلی ندارد دانایی، خطرناکتر از خشونت قلمداد شود.
چه واژگانی را باید به کار بگیرم که بزرگیات را فریاد بزنم بیآنکه شبیه ستایشهای بیمزه باشد؟ تو را نمیستایم که در بند رفتهای؛ تو را به خاطر ایستادنت، به خاطر نترسیدنت، به خاطر نپیوستنات به کاروان سکوت و سازش، احترام میگذارم. تو فرزند دانشی که زخم خورده اما زانو نزده است.
دوست من،
ما تو را کم داریم. بسیار. نبودنت، خلاییست در فضای فکری این سرزمین. کلاسها بیتو بیجان شدهاند. دانشجویان منتظرند، نه فقط برای شنیدن سخنرانیهایت، بلکه برای دیدن اینکه هنوز میتوان ایستاد، هنوز میتوان صادق ماند، هنوز میتوان از آزادی گفت و وا نداد.
میدانم در کجای زمان ایستادهای. میدانم چطور روز را به شب میرسانی بیآنکه از درختی حرف نزنی یا از درد انسان. تو از آن دست آدمهایی هستی که اگر لب از سخن فروبندند، واژهها خودشان راهی برای گفتن پیدا میکنند. حالا که تنِ تو در بند است، اندیشهات، صدا، صبر، واژه، ما — همه ما — سخنگوی توایم.
در تو، جامعهشناسی صرفاً دانش نبود؛ دردی بود که به زبان آمد، زخمی که به شکل تحلیل گفتوگو شد. تو از آنها نبودی که درس بدهند تا فراموش کنند؛ تو میگفتی تا زنده نگه داری. کلاسهایت، خانهی تفکر بود؛ و حالا، ما که بیرونیم، بیشتر از همیشه دلتنگ آن خانهایم. نه فقط دلتنگ تو که دلتنگ پرسش، دلتنگ جرأت، دلتنگ انسانی که از «دانشگاه» فقط دیوار نساخت.
ما این روزها، هر بار که از کنار دانشگاه میگذریم، صدای تو را میشنویم. در راهروها، پشت در کلاسها، در حرفهای آرام دانشجویانی که هنوز باور دارند آگاهی، جُرم نیست. میشنویم که میگویی: «آزادی، فقط نبودِ بند نیست، حضور معناست.» و تو معنا بودی، هستی، خواهی بود.
دوست من،
اگرچه جغرافیای تنات را تنگ کردهاند، جغرافیای جانات بیمرز مانده است. هنوز هر پرندهای که پر میزند، پیامیست از تو. هنوز هر سکوتی، پژواکیست از صدای تو؛ و ما، در هر کلمه، در هر کتاب، در هر شعر، رد پایت را دنبال میکنیم. نه برای دلتنگی، برای امید. برای آنکه این تاریکی، پایان قصه نیست.
ما به بازگشتت نیاز داریم، به حضورت، به روشنگریات. این خاک، اگر هنوز امیدی در خود دارد، به خاطر آدمهایی چون توست. کسانی که وطن را دوست دارند، بیآنکه تملق بگویند. کسانی که حرف میزنند، نه از روی عصبانیت که از سر عشق؛ و عشق تو، به این سرزمین، عمیقتر از شعارهای هزاربارهایست که گوشمان را پر کرده است.
آزادی تو، باید مطالبهی ما باشد، نه لطف آنها. آزادی تو، نشانهای است که آیا این سرزمین، هنوز جایی برای فرزانگی دارد یا نه.
ما تا آزادیات سکوت نخواهیم کرد.
نه به خاطر رابطهی شخصیمان با تو،
بلکه به خاطر وظیفهمان در برابر آنچه درست است.
باید برگردی، نه برای خودت، برای ما. باید بیایی تا دوباره از فضیلت بگویی، از حقیقت، از عشق. باید بگویی که چگونه وطن را میتوان دوست داشت، بیآنکه خود را بفروشی.
تا آن روز، در کنار تو میمانیم.
از تو یاد گرفتهایم چگونه مقاومت کنیم.
اکنون نوبت ماست که در نبودت، صدای تو باشیم.
با رفاقت، خشم و امید،
از زبان دوستی که میداند تو سزاوار بند نیستی که تو سزاوار آزادی و احترام و بازگشت پیروزمندانهای. نام تو، حتی اگر خاموش شود، باز پژواک خواهد داشت.
قربان عباسی - شهروند
| |||||||||||||
ايران امروز
(نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايتها و نشريات نيز ارسال میشوند معذور است. استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2025 | editor@iran-emrooz.net
|