چهارشنبه ۱۷ ارديبهشت ۱۴۰۴ -
Wednesday 7 May 2025
|
سلام به رهبر گرامی جمهوری اسلامی ایران
حضرت آیة الله سید علی خامنهای
این نامه برخلاف طعم تلخی که اختیار کرده، به گمان خودم، منصفانهترین و خیرخواهانهترین نامهای است که تاکنون برای شما نگاشتهام. صبوری کنید و به سخن مشفقانهی من دل بسپرید. احتمالاً جماعتی از هواداران همارهی جناب شما با مطالعهی این نامه هیاهو سرمیدهند و عرصه را بیش از پیش بر من تنگ میگیرند. باکی نیست. مهم این است که من سخن خود را در این تنگنای بیچارگی به شما رسانده باشم. سخنی که با همهی استعداد انسانی و ایمانی خود فریاد برمی آورد: آهای سید علی عزیز، این صدای طبلی که میشنوی، صدای آخرین تپشهای برقراری ماست. بیا و دست به دست مردم بده و خود را از حصار آنانی که ما و شما را به این فلاکت عظما فروفشردهاند بیرون بکش!
و اما اصل سخن من:
شاید باور جناب شما بر این باشد که قدرت نخست کشور شمایید. که در این بیست و سه سال گذشته هر تصمیم کلانی را که اراده فرمودهاید همان شده است. و شاید آن سردارانی که برای بعد شما کمین کردهاند و از همین اکنون کلیات کشور را به زیر بغل زدهاند، خود را قدرت نخست کشور بدانند. با اطمینان میگویم: نه آن درست است و نه این. نه شما قدرت نخست کشورید، و نه سرداران فربهای که به هر موقف این کشور بلازده چنگ بردهاند.
ارادهی سخن من در این مقال بر: واگشایی دری است که قدرت نخست در پشت آن لمیده است. و از همانجا زیرکانه خواستههای خود را توسط آنانی که خواهم گفت چه کسانی هستند، به سمت ذهن و زبان مبارک شما گسیل میکند، و از همانجا میزان چربی سفرهی سرداران شما را میسنجد تا فربگی این نوکیسههای سیری ناپذیر فراگیر شود.
حتی من به طرح کودتای نظامیای که این سرداران فربه برای بعد شما روی میز خود نهادهاند، از همین زاویه مینگرم. آنان به انجام کاری که مأموریتش را یافتهاند دست خواهند برد. بیآنکه بدانند همهی اطوارشان توسط همان قدرت نخست طراحی شده و ولع شان در بلعیدن ایران نیز ناشی از تربیتی است که همان قدرت نخست در کامشان افشانده:
۱ – سینماگران واژهای دارند به اسم ”قاب”. این قاب، انجماد هر آن چیزی است که در یک صحنه جا میگیرد. عکسی از صحنهای است که یا باید فیلمبرداری شود یا آنکه فیلمبرداری شده. بهتر بگویم: چارچوبی از ذهن کارگردان است که دوربین فیلمبردار به آن عینیت میدهد.
با همین قاب سینماگران، به نیمهی بهمن ماه سال پنجاه و هفت میرویم. هنوز یک هفتهای نیز از ورود باشکوه امام خمینی به ایران سپری نشده است. آری یک هفتهای نیز سپری نشده. امام خمینی را موقتاً در مدرسهی دخترانهی “رفاه” اسکان دادهاند. حالا قابی را ترسیم میکنیم از مدرسهی رفاه که در تاریکی شب فرو رفته است. ساعت سه و نیم صبح است. زمین را برف پوشانده. هوا سرد است.
دو لکهی نور، یکی در طبقهی اول، و یکی در بام مدرسه، تاریکی را پس رانده است. در زیر لکهی نور طبقهی اول، امام خمینی وضو ساخته و به نماز شب ایستاده است. نمازی که با او مستی است. مستی از پیروزیای که عنقریب خدای متعال با تجلیاش نصیب مردم میفرماید. امام اما در تلاش است که نمازش خالص برای خدا باشد. و هیاهوی مردمی را که عطش او را دارند و فدایی و سینه چاک اویند از دوردستهای ذهن خود نیز بتاراند. و یک نماز ناب اقامه کند. بهره مند از “اسرارالصلوة”ی که خود مرقوم فرمودهاند. این از طبقهی اول در قسمت پایینی قاب.
اما در قسمت فوقانی قاب و در زیر نوری که به بام مدرسه تابیده، جناب آیت الله خلخالی، فعال و پرانرژی و تام الاختیار، پای بر برفهای بام مینهد و دستور میدهد چهار امیر ارتش شاه را به بام مدرسه بیاورند. میآورند. و با چشمان بسته سینهی دیوار ردیف میکنند. ساعت چهار صبح است. خلخالی “بسم الله القاصم الجبارین”ی میگوید و فرمان آتش سرمیدهد. به همین راحتی. جسم بیجان این چهار نفر بر روی برفی که برکف بام نشسته فرو میافتد.
این قاب تمثیلیای که من از مدرسهی رفاه نشان شما میدهم – که در طبقهی نخستش رهبری چون امام خمینی عاشقانه و اشک در چشم به نماز شب ایستاده، و بر بامش خلخالی سراسیمه مشغول اعدام است – تفسیری از فرایند نظام نوپای جمهوری اسلامی ایران است. مردمان دنیا کاری به غلظت خلوص نمازی که در طبقهی اول اقامه میشود ندارند. آنان میگویند: آنچه که در بام مدرسهی رفاه رخ میدهد، صورت بیرونی همان نماز خالصانه است.
۲ – شاید بر این قاب نمادین من خط بکشید. که نخیر، این قاب، یک سیاهنمایی محض است. و بفرمایید: نماز امام، که خالص و ناب و با حضور قلب است، هیچ ربطی به اعدامهای خلخالی ندارد. و باز بفرمایید: نماز به جای خود، اعدام به جای خود. و یا قاطعانهتر بفرمایید: سیاست ما عین دیانت ماست. نماز امام خمینی دیانت ماست و اعدامهای خلخالی سیاست ما. هردوی اینها لازم و ملزوم همند و انفکاک ناپذیر.
من میگویم: دنیا به اینجور خلوص نیتها حضور قلبهای فردی و درونی ما کاری ندارد. مهم نمایشی است که ما با برآوردن انقلاب اسلامی نشان مردم دنیا دادهایم. خلاصهی برداشت همگان از نمایش ما همان قاب مدرسهی رفاه است: نمازی با خلوص در اندرون، و کم خردیها و تندیها و عصبیتها و مصادرهها و غارتها و اعدامها در بیرون. و نیز قبول میفرمایید که هر چه زمان گذشت، از میزان همان خلوص اولیه نیز کاسته شد، و به فربگی خصلتهای سراسیمگی ما در روبیدن حقوق مردم افزوده گشت.
۳ – قابی که من از مدرسهی رفاه تقدیم شما کردم، همان معنای ظاهر و باطن جمهوری اسلامی ایران است. که در دو وجه اساسی رخ مینماید: یکی: صورتی از مسلمانی، و دیگری: شقاوت. با این اشاره که نه مسلمانیاش به خدا و پیغمبر و اسلام و قرآن ربط دارد و نه شقاوتش. چرا که در هیچ کجای آداب انسانی مقولهای به اسم شقاوت جای ندارد. چه برسد به ادیان آسمانی که روحشان جلابخشودن به همان آداب انسانی است.
۴ – اخیراً پیشنهاد فرموده اید: “سازمانهای جهانی تحریمهای وضع شده علیه ایران را لغو کنند تا ما غنی سازی اورانیوم را متوقف کنیم.” این سخنی است که همین چند روز پیش از دهان آقای علی اصغرسلطانیه – نمایندهی ایران در آژانس بین المللی انرژی اتمی – بیرون خزید. همه میدانیم که او و صد پشت هستهایاش بدون کسب اجازه از محضر مبارک شما آب نمیخورند.
این پیشنهاد دیرهنگام و البته خنده دار آقای سلطانیه، یعنی این که: همهی شعارها و سرمایهها و گریبان دریدنهای این چند سالهی ما باد هوا. و یعنی:ای ابرقدرتها و سازمانهای جهانی، شما را به همهی مقدسات قسم، بیایید و ما را از دل این سرگشتگی و مخمصهی پیچ در پیچی که خود ما با بدفهمیهایمان برسر خود و نسلهای برنیامدهی خود آوار فرمودهایم، بیرونمان بکشید! و یعنی: آی هوار، “غلط” کردیم. و این غلط کردیم، دگرگونی همان شعاری است که ما سالهای سال سردادیم و مردم بینوا را به جهالت تکرار آن ترغیب فرمودیم. که: آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند.
۵ – اگر ایرانیان بهت زده از شما بپرسند: راز سرگشتگی امروز ما و این “کاسهی چه کنم”ی که پیش روی شما نهاده شده در چیست، چه پاسخ میدهید؟ میفرمایید: دشمنان در کار ما درپیچیدند و ما را در برآوردن آرمانهای انقلاب ناکام گذاردند؟ یا همانگونه که بارها فرموده اید: این راز را در توطئهی دشمنان از یک سوی و کوتاهی خود ما از دیگر سوی باید جست؟ و یا: در دشمنان خارجی و عملههای داخلی شان؟ یا: در دشمن دانا و دوست نادان؟
تأکید مکرر شما بر این “دشمن” نه چیزی است که بشود پنهانش کرد. در همهی گزینههای شما پای ثابت “دشمن” – در برآوردن فلاکتهایی که ما بدان دچار شدهایم – حتمی است. من برخلاف همهی آنانی که به شما ایراد گرفته و میگیرند، میخواهم بگویم: اتفاقاً حضرتعالی درست تشخیص دادهاید که یکی از رازهای ورشکستگی ما را در دسیسههای دشمن باید جست.
من با این ترجیع بند دشمن دشمن شما موافقم. بسیار بسیار. که شما از همان ابتدا با هوشمندی ما را از دشمنِ در کمین پرهیز میدادید. با این تفاوت که خصوصیت روحی شما آنگونه است که دوست میدارید با اَبَردشمنانی در اندازهی آمریکا و اسراییل پنجه در پنجه بیاندازید، و به دشمنان خرده پا و چهره پوشانده و دم دست التفاتی ندارید. من اگر ناگهان بگویم: همین آقای حسین شریعتمداریِ کیهان، با همهی ارادتی که به جناب شما دارد، مستقیماً از صهیونیستها خط میگیرد و کارهای بایستهی آنان را به بیت مکرم شما تزریق میکند، بر من میآشوبید آیا؟ صبور باشید. من به چونیِ این مهم خواهم پرداخت.
۶ – من حتی نمیخواهم بگویم: یکی از رازهای ورشکستگی امروز ما در این است که ما بلافاصله پس از پیروزی انقلاب اسلامی، روضه خوانان را بر دانشمندان خود برتری دادیم و رشتههای امور کشور را به دست این بیعرضگان سپردیم. روحانی روضه خوانی که تا دیروز مختصری پول میگرفت و روضهای سوزناک برمی کشید، ناگهان به ضرب انقلاب برکشیده شد و بر گردهی قافلهای نشست که با انقلاب سال پنجاه و هفت روی به آزادی و اندیشمندی و برآمدن و نیکبختی داشت.
مگر ما چند روحانیِ دنیادیده مثل شهید بهشتی و شهید مطهری و سید محمد خاتمی داشتهایم که درحوزهی تخصصی و علمی و کاریِ خود موفق بوده باشند؟ مابقی روحانیان همان روضه خوانان بودند. که هنوز نیز هستند و رشتهها و ارادهها را در دست دارند. یک نگاهی به قد و بالای امام جمعگان و دوست داران خود آقایان سید احمد خاتمی و علم الهدی و صدیقی و امامی کاشانی و جنتی و مجتهد شبستری و نعیم آبادی و دری نجف آبادی و سعیدی و حسنی و شیخ محمد یزدی بیاندازید. با اطمینان میگویم: اینان اگر انقلاب نمیشد، در همان روضه خوانی خود نیز توفیق چندانی نداشتند.
خدای گواه است که مرا از این مثل، قصد مناقشه و تخفیفِ بایستگیِ روحانیان نیست. زبانم لال اگر که شأن علمی و تخصصی یک روحانی را بخاطر لباسی که به تن دارد نادیده بگیرم. من همهی دار و ندار خود را زیر پای آن روحانیای که میفهمد و ادب دارد و عالم و متخصص است و در جایگاه بایستهاش قرار گرفته است و درستی برمی آورد، فرش میکنم.
۷ – قدرت نخست ایران اگر با شما نباشد، و با پاسداران شما نیز نباشد، پس با کیست؟ عدهای میگویند: با آقا زادهی شما جناب مجتبی خامنهای است. که یک روز از شهرام جزایری هشتصد میلیون تومان پول میگیرد و روزی دیگر، برآشفتنِ انتخابات سال هشتاد و هشت و تبعات بعدیِ آن را مهندسی میکند، و امروز نیز به یُمنِ آقازادگیاش، و به برکت دستی که به گردن حضرت حجة الاسلام والمسلمین آشیخ حسین طائب – رییس سازمان اطلاعات سپاه و مسئول سابق هماهنگیهای بیت مکرم – انداخته، در پس پردهی اقتدار شما، به رتق و فتق امور میپردازد و برای خود در فردای پس از شما خوابهایی میبیند.
همین آقا مجتبای شما حتی آنقدر نفوذ دارد که در دفتر همهی وزرا و خود رییس جمهور که هیچ، در دفتر رییس مجمع تشخیص مصلحت که هیچ، در دفتر رییس قوه قضاییه و رییس مجلس که هیچ، حتی در دفتر آقای مصلحی وزیر اطلاعات نیز شنود کار میگذارد! خلاصه آقازادهی شما با هر زنگی که به هر وزیر و وکیل و صاحب نفوذی میزند، رعشه بر تن آنان میاندازد و کارها و نقشههای خود را پیش میبرد.
چرا نگویم: برخلاف آقا مسعود و آقا میثمِ شما که خوب و شایسته و دوست داشتنیاند و تلاش کردهاند دستهای خود را به غبار قدرت نیالایند، یکی از بزرگترین ایرادهای آقا مجتبای شما این بود و هست که لباس آقازادگیاش را به کارهای نابهنجار اطلاعاتی و امنیتی و خاصه گرایی آلود. بله، شاید عدهای بگویند این آقازادهی مبسوط الید، قدرتِ پس پردهی ایران است. همو که دستش به دلارهای نفتی و همه جورهی سرداران فربه واگشوده است. همو که تغییرات جوّی را نیز با دستگاههای مخوف مهرهی امنیتیاش آقای طائب رصد میکند، مدیر اجراییاش سردار پاسدار قالیباف است و عامل سیاسیاش زاکانی.
رها بودن آقا مجتبای شما باعث شده روضه خوانان و ابن الوقتهای دیگر نیز به آقازادگان و عشیرگان خود جولان بدهند. مثل آقازادهی نفرت انگیز واعظ طبسیِ آستان قدس که میزان داراییاش از اندازه بدررفته، مثل آقازادهی نفرت انگیز خزعلی که هم سر در سفرهی سرداران سپاه دارد و هم بضرب نام پدر چند شبکهی تلویزیونی به راه انداخته، مثل آقازادهی دری نجف آبادی، مثل آقازادهی مقتدایی، مثل داماد و بستگان مهدوی کنی در بساطی که به اسم امام صادق علم کردهاند، مثل برادران عسگراولادی که در بستری از مناسبات نفرت انگیز، سالانه میلیارد میلیارد به حساب بانکی خود پول پمپاژ میکنند. و دیگرانی از این دست، که با نگاه به اطوار آقا مجتبای شما صاحب نفوذ و تریلیاردر شدهاند. با این ادله که: وقتی “او” میکند چرا ما نکنیم؟
صمیمانه میگویم که ظهور اینچنینی آقا مجتبای شما در کانون قدرت، تراشهی مختصری است از خروج خود شما از آن جایگاهی که باید میبودید. معروفست که خدم و حشم و اعضای بیت امام خمینی از “دوازده” نفر بیشتر نبودند. و خدم و حشم و اعضای بیت جناب شما: “یک هزار و دویست نفر”. یعنی درست یکصد برابر. هزینهی سالانهی بیت امام خمینی به یک میلیون تومان هم نمیرسید. اما سالانه حداقل یکصد میلیارد تومان صرف امور جاری و تشریفاتی بیت مکرم شما میشود. امام خمینی یک بار سفره نینداخت اما بیت شما در ایام محرم و رمضان و فاطمیه هر شب برای بیست هزار نفر سفره میاندازد.
البته من با این نظر که آقا مجتبی را قدرت نخست کشور میداند موافق نیستم. علتش را میگویم. آقا مجتبای شما زیاد زیاد که بُرد و نفوذ داشته باشد، در راستای همان هیبتی است که آقای حسین شریعتمداری برای خود پرداخته است. شاید خود آقا مجتبی به این سخن من اعتراض کند که نخیر، من صاحب نفوذم و میلیاردها پول به اشارهی من جابجا میشود. و بگوید: به اشارهی من یکی برکشیده میشود و دیگری فرومی افتد. به اشارهی من پروژههای میلیاردی بیتوجه به آه و فغانِ “چیزکی” به اسم قانون، به کام سردارانِ خودی فروتپانده میشود. این منم که مشخص میکنم چه کسی زندانی شود و چه کسی آزاد. این منم که غیرمستقیم رشتههای امور کشور را در دست دارم. به این میبخشم و از دهان دیگری بیرون میکشم. من کجا و حسین شریعتمداری کجا؟ که تنها قلمی دارد و همان قلم نیز شیدای خود ماست!
من در این نوشته بنا ندارم به هیاهوهای اینچنینیِ آدمهایی چون شریعتمداری و طائب و سرداران سپاه و آقا مجتبای شما اعتنا بکنم. اما معتقدم وظیفهی آقا مجتبای شما و امثال او همان است که گفتم: انتقال خبرهای گزینش شده به شما و نگرانیهایی که توسط جناب شما “باید” مرتفع شوند. مهم این است که این خبرها و این نگرانیها را چه کسی در کام اینان میافشاند؟ مهم این است. قدرت پشت پردهی ایران را از همین مسیر باید دنبال کرد.
شاید حاج آقا طائب از این کنایهی من بربیفروزد و بگوید: اگر من دم گوش آقا مجتبی چیزهایی میگویم، این من، خودم هستم و خودم. نه از کسی خط میگیرم و نه اجازه میدهم کسی به بیت مکرم چپ نگاه کند. و فلان سردار فربه نیز بگوید: این منم که به دیگران دستور میدهم. این من، مگر میشود از جای دیگر خط بگیرد؟
اجازه بدهید اینها هرچه میخواهند بگویند. من با اطمینان به جناب شما تقدیم میدارم که هم طائب و صد سردار فربهی پشت در پشت او، و هم جناب شریعتمداری، و هم آقازادهی محترم شما “خیال” میکنند که مستقل و منفرد و صاحب رأیاند. خصلت مشترک این جماعت، اطلاعاتی و امنیتی بودن آنان است. و حرص و ولعی که برای تمامیت خواهی دارند. قدرت پشت پردهای که من بدان اشاره خواهم کرد، از همین منفذ است که پیچ اقتدار اینها را شل و سفت میکند.
۸ – شما در این سه سال، دو واژهی جدید به واژگان انقلاب افزودید. یکی “فتنه” است و دیگری “بصیرت”. من شخصاً درهدایت این دو واژه به جان جامعه، به شما آفرین میگویم. جامعهی شعارخوار ما که ناگهان با اطلاق یک “ضدانقلاب” طومار منتقد خیرخواهی را برمی چید و او را در همان خیابانی که راه میرفت به گردونهی نفرتهای تلنبار میراند، گویا گرسنهی این دو واژه بود. و این دو واژه به برکت هوشمندی شما به کام جامعه درانداخته شد تا سفرهی شعارخواری ما کاستیای نداشته باشد.
شوربختانه اما شما درست در شرایطی سخن از فتنه راندید که خود در میان فتنهی آن جماعتی که از پس پرده برای شما خبر میآوردند گرفتار بودید. و درست زمانی دیگران را به بصیرت و درست دیدن فرا خواندید که دیگران شما را از فرد نامتعادلی چون احمدی نژاد پرهیز میدادند و شما اعتنایی به درست دیدن آنان نداشتید. حتی نگاهی ساده و سطحی به قد و بالای احمدی نژاد مفهوم بصیرت را در گزینش و برآوردن این مالیخولیا معنا میکرد. پس چگونه است که خالق واژهی بصیرت سیاسی، از شناسایی او عاجز ماند؟ و همچنان بر واژهی بینوای بصیرت پای فشرد؟
۹ – یک پرسش! احمدی نژاد چقدر به کشور ما و به نسلهای بعدی ما خسارت وارد آورده باشد خوب است؟ با تحقیرها و تحریمها و توهینها و عقب ماندگیهایی که نصیب کشور ما کرده و میکند؟ پاسخ بدهید! صد میلیارد دلار؟ هزار میلیارد دلار؟ چقدر؟ مگر شلتاقهای این نامتعادل نبود که ذبح سرمایههای انسانی و پولی ما را سرعت بخشود؟ من با همان اطمینانی که از آقازادهی شما و شریعتمداری گفتم، این نیز میگویم که احمدی نژاد در تمام سالهای مسئولیتش، مستقیماً از صهیونیستها و آمریکاییها خط میگرفته است. و هنوز نیز در رکاب آنان است. چگونه؟ خواهم گفت.
۱۰ – این داستان را ما و شما از زبان امام خمینی شنیدیم که گفت: چند نفر به باغ یک کشاورز رفته بودند و بیاجازه از میوههای او میخوردند. مثلاً یکی چوپان بود و یکی دوره گرد و یکی روحانی. کشاورز که دید زورش به همه نمیرسد، روحانی و دوره گرد را به کناری کشید و گفت: شما اگر میخورید نوش جانتان. این جوانک چوپان در میان شما چه میکند؟ او کجا و شما کجا؟ هر سه متحد شدند و آن جوانک چوپان را زدند و از باغ بیرون انداختند.
کمی که گذشت، مرد کشاورز روحانی را به کناری کشید و گفت: حاج آقا ما هرچه داریم مال شماست. من مانده ام که شما را چه قرابتی است با این دوره گرد پارچه فروش؟ نیز متحد شدند و مرد دوره گرد را زدند و از باغ بیرون انداختند. حالا دیگر زور کشاورز به روحانی خاطی میچربید. یقهی او را گرفت و بر سرش فریاد کشید: بیحیا در باغ من چه میکنی؟ زد و او را از باغ خود بیرون انداخت.
این داستان، داستان خود ماست. داستان کسانی که با انقلاب اسلامی شان به باغ همان “دشمن” داخل شدند و از میوههای او خوردند. دشمن زیرک دانست که یک تنه از پس این جماعت مفت خور برنمی آید. به دم گوش یک یک آنان خزید و اظهار رفاقت کرد و به یُمنِ صبوریِ سی و سه سالهاش، همه را از اطراف آن روحانی – که روح انقلاب باشد – پراند. هر یک را به شیوهای و طریقی. اکنون همان انقلاب با شکوه، با لباسی مندرس، و با ضعفی که او را به سمت التماسی مکرر و بیپاسخ میراند، تک و تنها در میانه وامانده.
یک نگاهی به عکسهای قدیم خود که در میان دوستان انقلاب ایستادهاید بیندازید. کجا رفتند یاران دیروز انقلاب؟ همه را یا با اعدامها و مرگهای مشکوک کشتیم، یا با زندانهای بیدلیل سوزاندیم و به حاشیه راندیم، یا با ایجاد تنگنا مجبور به مهاجرتشان کردیم، یا با انگها و برچسبهای درآستین، مفتضح و خانه نشینشان کردیم. جمعی نیز به مرگ طبیعی مردند و خیال ما را راحت کردند.
۱۱ – چندی پیش به آقایهاشمی رفسنجانی سخنانی گفتم که اگر با شما نیز مواجه شوم خواهم گفت. به ایشان گفتم: شما سه سال است که به جمع معترضان پیوستهاید. درست مثل خود من. اما جایگاه شما کجا و موقعیت فردیِ من کجا؟ کدام حادثه و محکمه و سنگ بر سنگ نهادن و اخم و لبخند و زدن و کشتن و برکشیدن و فروکوفتن و کدام معامله با داخل و خارج بوده که شما یکی از مطلعین و باعثان و بانیان آن نبوده باشید؟
و گفتم: راز در هم پیچیدگیِ اوضاع امروز ما آیا میدانید در چیست؟ در این که ما حقوق مردمان خود را بصورت عام، و جمع فراوانی از آنان را بصورت خاص تباه کردهایم. این حقوق تباه شده – حتی اگر شامل مرور زمان شده باشند – حیّ و حاضرند و چشم به راه اعاده و مطالبهی حق خویشند. ما و شما را چارهای جز توبه نیست. توبه هم به قول حضرت امیر(ع) این نیست که گوشهی انزوا اختیار کنیم و دانهی تسبیح بچرخانیم و استغفروالله بگوییم. حداقلِ توبهی مطلوب این است که حقوق تباه شدهی مردم را اعاده کنیم.
و گفتم: من به غربیها و ژاپنیها آفرین میگویم که به پوزشخواهی از مردم وجههی قانونی دادهاند. در این کشورها به محض برآمدن یک ضایعه، مسئولان و حتی دولتِ خاطی فرو میافتند. برای ژاپنیها این فروافتادن از مسئولیت، به فروافتادن از چشم مردم نیز راه یافته. به گونهای که شخص خاطی به خاطر شرم از نگاه شماتت گرِ مردم، دست به خودکشی نیز میزند.
به آقای هاشمی گفتم: من یک هدیه برای شما دارم. این هدیه ظاهرش تلخ اما باطنش شیرین است. نمیخواهم بگویم خروج کنید و همهی فتنهها و دسیسهها را افشا کنید. بل بیایید و در یکصد نوشته یا پنجاه نوشته یا سی نوشته، یک به یک حادثهها و معاملهها و زدنها و کشتنها و ضایعههایی را که خود در برآمدن آنها سهیم بودهاید یا ناظرِ بیطرف آن فاجعهها و تعدّیها و ظلمها بودهاید، بربشمرید و از آسیب دیدگان یا از کلیت مردم پوزشخواهی کنید و هفته به هفته نیز این نوشتهها را نشر دهید. همان کاری که همهی ما باید از سی و سه سال پیش بدان دست میبردیم اما از رواج آن بخاطر ضعیف نشدن نظام پرهیز کردیم.
و گفتم: اگر به این مهم، که یک حداقل در جهت احقاق حقوق معوقهی مردم است مبادرت ورزید، هم خدا به شما عزت خواهد بخشود و هم با انتشار این پوزشخواهیها سایر مسئولان را در معرض این حق فراموش شدهی مردم قرار خواهید داد. و گفتم: گرچه زمان از دست ما بدر رفته و ما در آستانهی دگرگونی دردناکی قرار گرفتهایم اما این حرکت، میتواند آغازی خوب برای برون رفت از این فلاکتی که دچارش شدهایم به شمار آید.
آقای هاشمی کمی به فکر فرو رفت و گفت: من امروز حالم خوب نیست. راست میگفت. آن روز یکی از دخترانش را بازداشت کرده بودند و پسرش مهدی نیز در راه بود. از هدیهی من تشکر کرد و ادامه داد: برداشت من از وضع کلی کشور این است که نباید کاری کرد که وزنِ آقای خامنهای پایین بیاید. اگر وزن آقای خامنهای پایین بیاید معلوم نیست بعدش چه میشود. من هیچ گزینهای بهتر از آقای خامنهای برای وضعیت فعلی کشور سراغ ندارم. با همهی تجربه و سن و سالی که دارم نمیتوانم فردای بعد از آقای خامنهای را پیش بینی کنم. کشور افتاده دست طائبها و نقدیها. هیچ بعید نیست اینها فردا حتی به کودتای نظامی دست ببرند.
قصد من از بیان سخنانی که بین من و آقای هاشمی رد و بدل شد این است که بگویم: ما آنچنان به فرسودگی مدیریتی مبتلا شدهایم که حتی فردی مثل ایشان برای بعد شما هیچ گزینهی مناسبی سراغ ندارد. و مهمتر: نگران برآمدن نظامیان و میراث خواران سالهای دفاع مقدس است. این به معنی این است که آن قدرت پس پرده کارش را خیلی درست و بجا پیش برده است. از نگاه آن قدرت پس پرده، قرار نیست بعد شما کسی بر سریر قدرت جلوس کند. مگر سرداران نفتی و قاچاقچی ما مردهاند؟
باز باورم بر این است که عصر کودتاهای خونین و ناگهانی سپری شده و به جای آن، کودتاهای خزنده به جان کشورهای نگون بخت دست برده است. مثل آنچه که در ایران جاری است. که سرداران و پاسداران گرسنه و سیری ناپذیر همهی منصبهای حساس کشور را قبضه کردهاند. پس ما همین اکنون در عرصهای از کودتای نظامی سرداران سیری ناپذیر سپاه غلت میخوریم. به ما بفرمایید: کدام منصب حساس کشوری است که در چنگ اینان نبوده نباشد؟ یا اگر نیست، مطیع و رام و ذلیلش نکرده باشند؟
۱۲ – آقایان هاشمی و خاتمی و موسوی و کروبی و جمعی دیگر از این دست، تازهترین همراهانی هستند که آن “دشمن” با آستینی که شخص شما بالا زدید، از باغ انقلاب بیرون انداخت. زمزمهی باغبان شاید این بوده باشد: جناب آیة الله سید علی خامنهای، حضرت ولی امر مسلمین جهان، ما هرچه داریم متعلق به شماست. ما حساب شما را از حساب رقیبانی که در جلد دوست فرو شدهاند جدا میدانیم. بیایید دست به دست هم بدهیم و این مزاحمهای دلخراش را بیرون بیاندازیم تا باغ و هرچه که در اوست دربست در اختیار شما باشد. ما کی هستیم در این میان؟ شما باشید و باغ و هرچه که با اوست.
و شما در حالی که دست به گزنیش و ترویج واژگان فتنه و بصیرت برده بودید، و دایرهی خودیها را تنگ و غیرخودیها را وسیع کرده بودید، دست به همو دادید و کاری کردید که او برای شما تدارک دیده بود. در حالی که خود خیال میکردید هرچه میکنید مستقلاً برآمده از فکر و هوشمندی و تیزبینی شخص خودتان است. و حال آنکه نقش احمدی نژادها و شریعتمداریها و آقازادهها و طائبها و سرداران مکرم در همین انتقال پیام آن باغبان زیرک به شما بوده است. همان کسانی که “خیال” کرده و میکنند مستقلاند و یافتههای اطلاعاتی و امنیتی شان برآمده از ذکاوت شخصی و تشکیلاتی خودشان است.
اکنون تنها ماندهاید آقا. با التماس به جامعهی جهانی که: ما اشتباه کردیم. و آنان وقعی به التماسهای ما و شما نمیکنند. دوستی میگفت: به یکی از اطرافیان رهبر گفتم آیا خبر دارید آقای جلیلی در نشست هستهای استانبول پانزده بار جملهی “تحریمها را بردارید” را تکرار کرده است؟ که او گفت: شانزده بار!
۱۳ – روزی که ما سرنوشت مردم ایران را به سرنوشت مردم فلسطین گره زدیم و از عواقب این قلندری آشکار نهراسیدیم، روزی که ما درخشیدن و برآمدن ایرانیان را در شعار و رَجَز محدود کردیم، روزی که فروغ آزادی را دراین مُلک فروکشیدیم و به مشعل ترس و لکنت کبریت زدیم، روزی که فرد بیکفایتی چون شیخ محمد یزدی را بر سر دستگاه قضا گماردیم و او در یک قلم و باشارهی شخص شما قاتلی چون جلال الدین فارسی را از قصاص و مرگ وارهاند، روزی که ما از تماشای فیلم بازجویی از همسر سعید امامی قالب تهی نکردیم و همچنان به حیات خود ادامه دادیم و حتی بارها به سفرهای تفریحی رفتیم و در آن سفرهای تفریحی غش غش خندیدیم، روزی که آیت اللههای نفرت انگیزی چون شیخ علی فلاحیان، کشتن منتقدان را به چاشنیِ ترانزیت مواد مخدر آمیختند و همچنان آیت الله باقی ماندند، روزی که ما جسم علیل خود را دیدیم و مرتب آن را به رخ کشیدیم اما کشتههای بیدلیل فرزندان مردم را و حقارت ایرانیان و درماندگی نسلهای برنیامدهی آنان را ندیدیم،
روزی که میلیاردها پول بیزبان مردم را بدون اجازهی مردم به کیسهی این و آن ریختیم، روزی که نهضتی از ریاکاری و چاپلوسی را در اطراف خود رواج دادیم تا امام جمعهها حتی از راز یاعلی گفتن ما به هنگام تولد پرده بردارند و همچنان به امام جمعگیِ خویش ادامه دهند، روزی که امام جمعهها از پشت تریبون نماز جمعه دروغ گفتند و همچنان عادل باقی ماندند، روزی که از خدا پیش افتادیم و مردم را به خودی و غیرخودی تقسیم بستیم، آری از زمانی که ما دانستیم میشود با اسلام به اسم اسلام مزاح فرمود، آن جماعت پشت پرده باد در آستین ما و شما کردند که: خوش باشید. اگر از همهی دنیا طالب همیناید، دنیا از آنِ شما. ما خود مقدماتش را فراهم میکنیم. و درست اینجا بود که زیرکانه بشقاب مطلایی را پیش شما آوردند و با رعایت غلیظترین آداب ادب ورزی به شما گفتند: حضرت آقا آیا یک حبه اورانیوم غنی شده میل دارند؟
و وقتی از خاصیتهای آن برای شما گفتند، هیجان زده شدید و به ریسمانی دست بردید که آن باغبان زیرک به سمت شما دراز کرده بود. بصورت ظاهر شما پروژهی ورود به قمار هستهای را از زبان سرداران و معتمدین خود شنیدید و باور کردید و داخل آن شدید اما من میگویم: آنان کارهای نبودند. بل پیام آوری بودند از جانب آن باغبان زیرک. جوری که شما در همان یک نشست نخست، با تبسمی بر لب، صحنهی ذلت اسراییل را به چشم خود تجسم کردید و بلافاصله دستور اقدامِ ورودِ همه جانبه به قمار هستهای را صادر فرمودید.
خلاصه سرداران و معتمدان و کارشناسانِ آن باغبان زیرک، سرِ شما را با اموری مختصر گرم کردند. و شما را از کلان کارهای مفید و شایسته برحذر داشتند. دم گوش شما نجوا کردند که میشود نرم نرم – مثل پاکستان – به سلاح هستهای دست یافت و ناگهان با همان سلاح هستهای در جهان اعلام موجودیت کرد. و قدرتهای برتر را مجبور به تمکین فرمود. و شما که جز پنجه در پنجه شدن با اسراییل به چیز دیگری نمیاندیشیدید، با شنیدن این طرحِ طراحی شده، تبسم فرمودید. راستی چرا از میان هزار هزار پیشنهاد علمی و تولیدی و فرهنگی، دست بردن به خرید دانش هستهای با اقبال همه جانبهی شما مواجه شد؟ به این دلیل که درون هر یک از ما به مقولهای متمایل است و با آن “حال” میکند.
اینگونه بود که آن قدرت پس پرده، ریسمان ارادهی ما را به روسها سپرد. تا یک چند وقتی با ما “حال” کنند. روسها تا توانستند از ما مکیدند و بردند و سرآخر هم چیزی در کاسهی ما نیانداختند. حلقهی تحریمهای بین المللی تنگتر و تنگتر شد. و اسم حواریون شما در فهرست آدمهای خطرناک جهان جا گرفت. قدرت پس پرده میخواست از تماشای تحقیر جهانی ما لذت ببرد. و ما مثل ابلهانِ بیچاک و دهان نعره میزدیم: ما را از این ورق پارهها باکی نیست.
۱۴ – تجسم کنید عدهای از دخترکان موبور و چشم آبی در بلاد کفر اسلام آوردهاند. و سفارت ایران در فلان کشور غربی بر ایشان کلاس اسلام شناسی دایر کرده است. حضرت حجة الاسلام والمسلمین به سفر خارج تشریف میبرند. حتماً برای گسترش بنیه و صلابت اسلام. جناب سفیر دستهایش را بهم میمالد و سر به زیر میگوید: حاج آقا یک تعدادی از دختر خانمهای اینجا به دین مبین اسلام و تشیع مشرف شدهاند و حاضرند به ایران بروند و با هرکسی که صلاح باشد وصلت کنند. شما چه میفرمایید؟
حاج آقا گل از گلش میشکفد و میپرسد کجا هستند این اسلام آورندگان؟ همینجا، دراتاق مجاور. حاج آقا که اتفاقاً خیلی هم پت و پهن است و اشتهای سیری ناپذیرشان شهرهی خاص و عام، به اتاق مجاور تشریف میبرند. جل الخالق، حضرت پروردگار مگر زیباتر از اینها هم میتواند خلق کند؟ عجالتاً همانجا یکی از بهترینها را برای خود نشان میکند و همانجا صیغهی محرمیت را با رعایت حروف حلقیاش جاری میکند. وکیلم؟ چرا که نه؟ شما سرور من هستید.
من مؤدبتر از آن هستم که به اندرونی کسی متعرض شوم. اما شما هم باید مثل آن باغبان زیرک باشید و این احتمال را بدهید که دخترکان موبور و چشم آبیِ بلاد کفر، که امنای شما را نشانه رفتهاند،ای بسا گماردگانِ همان باغبان باشند. چرا؟ چون خبربرندگان و خبرآورندگانِ آن باغبان زیرک، باید متنوع باشند. جوری که اگر یکی از آنها لو رفت، دیگری باشد. و اگر دیگری ورپرید، آن که در اندرونی است و از هر گمانِ بد مبرّا، بکار بایستهی خویش ادامه دهد.
از باب مثال، هیچ آیا به آقای شریعتمداری کیهان گمانِ بد بردهاید؟ نه، چرا؟ چون او نقش خود را به شایستگی ایفا کرده است و آنقدر در جانبداری از شما سنگ تمام گذارده که از خود شما در گسترانیدنِ دین بهیِ مطلقه پیش افتاده. برای آزمودنِ خدمت و خیانت امثال آقای شریعتمداری شما باید میزان سود و زیان آنان را حداقل در نسبت با خود رصد کنید. ببینید اینان چه جمعیتی را به رکاب شما فراخواندهاند و چه جمعیتی را از اطراف شما تاراندهاند. مأموریت اینان، تنها گذاردن شما در معرکهی هجوم بلاهای در کمین بوده است. و انصافاً نیز در انجام این مأموریت موفق بودهاند.
۱۵ – در زندان که بودم، کمی آنسوتر از سلول من، یکی از سرداران و پاسداران سپاه بجرم جاسوسی برای اسراییل زندانی بود. سردار باشی و جاسوس اسراییل باشی؟ پاسدار باشی و جاسوسی کنی؟ چه عیب دارد؟ جاسوسان بجایی نفوذ میکنند که کمترین گمانِ بد با آن باشد. چه جایی بهتر از سپاه و وزارت اطلاعات و کیهان و اطراف بیت مکرم؟
آن باغبان زیرکِ داستان ما میدانست که جمعیتی از اطرافیان شما به فعالیتهای غلیظ امنیتی مشتاقند. همانهایی که دعواهای داخل زندان خود را در سالهای قبل از انقلاب، به جان جامعهی بعدِ انقلاب سرازیر کردند. این خصلت روانیای که امثال آقای شریعتمداری با اکسیژن آن نفس میکشند مگر کم روزنه ایست برای ورود به کانون رهبری کشور؟ شما یک نگاهی به اطراف خود بیندازید و به این پرسش سادهی من پاسخ بگویید: کجای کشور را میتوان یافت که در سیطرهی سرداران شما نباشد؟ میبینید چگونه محاصره شدهاید آقا؟
سرتان را که زمین بگذارید، صدا و سیمای سردار پاسدار عزت الله ضرغامی خبر کودتا را منتشر میکند و سردار پاسدار علی لاریجانی مجلس را با بسیجیان آموزش دیده قبضه میکند و سردار پاسدار محمد باقر قالیباف با هواپیمای ایرباس خود بر فراز کشور چرخ میخورد و سرداران دیگر را بر سر حساسیتها فرو میبارد. کارِ باغبان به اینجا که برسد، دست به دست میساید. چرا که با برآمدن سرداران، کار انقلاب تمام است. اینجاست که باغبان زیرک، همه را با همراهی و همکاری خود ما از اطراف انقلاب تارانده و سرنخهای کشور را بدست خود گرفته است. با اطمینان میگویم: در همان فردای برآمدنِ سرداران، روحانیانِ پرطمطراق و روضه خوانانِ پُرادعا را در سوراخهای اختفا باید جست.
۱۶ – احمد آمویی اکنون سه سال است که زندانیِ آقا مجتبای شماست. آمویی، یک نویسنده و روزنامه نگار است. مثل همسرش خانم ژیلابنی یعقوب. که او نیز نویسنده و روزنامه نگار است و اخیراً به زندان فراخوانده شده تا این زوج روزنامه نگار بعدها قصهی قساوتهای ما را بنگارند. احمد آمویی در کتابی که برآمده از چند مصاحبه با مسئولان اصلاح طلب است، به روند انقلاب و اوضاع کشور پرداخته است. در پشت جلد این کتاب، یک جمله از قول یکی از وزرای سابق آورده که همین یک جمله برای کشف آن قدرت پس پرده بسیار راهگشاست. آن وزیر میگوید: کشور بعد از انقلاب بدست کسانی افتاد که معنی “کارتابل” و “پاراف” را نمیدانستند!
پس، انقلاب کردگانی که باید از هزارتوی تخصصها و شایستگیها عبور میکردند و قد و قوارهای برتر از قامت رژیم پهلوی ابراز میکردند، کسانی بودند که معنای کارتابل و پاراف را نمیدانستند. ادارهی این کشور نه چیزی بود که از روحانیان و حامیانی چون منِ نوری زاد برآید. ما کجا و سردرآوردن از آزمونهای داخلی و بین المللی و ادارهی سرزمین پهناوری چون ایران با اینهمه پراکندگی قومی؟
باید صورت مسئله را بهم میزدیم تا دنیا متوجهی دستِ تهیِ ما از توانمندیِ ادارهی کشور نشود. چه کردیم؟ در اولین قدم یک موی کوخ نشینان را به کاخ نشینان برتری دادیم تا سطح بلندمرتبگی کشور را نه به سوی رفاه و ثروت و بهره مندی سوق دهیم، که هرچه را که نیز بلندی گرفته بود به زیرکشیم و در حد و اندازهی کوخ نشینان جا به او بدهیم. خب، این مشکل بشکر خدا با همان یک شعار حل شد. حالا بعدش چه کنیم؟ با مسائل بین المللی و امنیتی چه کنیم؟ با جای خالی تخصصهای گریخته و کارها و کارخانههای لنگ و چرخهای بازایستاده چه بکنیم؟
اینجا بود که باغبان زیرک به مدد آمد و مشاوره داد. خبر به خلخالی بردند که دست نگهدار و همه را نکش. دیر گفتید آقا. نه، همانها را که کشتهای فعلاً کافی است. حداقل شتاب کشتنها را کم کن تا ببنیم اوضاع کشور به کدام سو خیز برمی دارد.ای بچشم. اینجا بود که فرصتِ مغتنم پدید آمد. و باغبان زیرک، آدمهای متخصص پیش از انقلاب و مأموران بعد انقلابش را به هرکجا نفوذ داد. برعکسِ ما که عجول و سطحی و بیدانش بودیم، او صبور و عمیق و اهل خرد بود. میدانست ازکجا شروع کند و بکجا ختم.
باغبان زیرک، ازخوی و خصلت ما نیک خبر داشت. که سراسیمه و تمامیت خواهیم. پس نرم نرم به رواج انگها و برچسبها دست برد. که بشود به ضرب یک “طاغوتی” هیمنهی یک فرد یا یک جمعیت را به زیرکشید. همین هم شد. جمع کثیری از خیرخواهان و همراهان انقلاب با همین انگها از کار برکنار یا خانه نشین یا زندانی یا فراری یا اعدام شدند. قلم و زبان و کُلتِ کمرِ آدمهایی چون شریعتمداری در همین راستا بکار آمد. خبرهایی محرمانه به آنها داده میشد و آنها حریصانه به گروکشی و قلع و قمع مخالفان میپرداختند و هیچگاه نیز به این نمیاندیشیدند که اطلاعات محرمانهای که با مُهر بکلی سرّیِ سپاه و کمیته و فلان دستگاه بر میز آنها نهاده میشود، از کجا میآید و توسط چه کسانی سامان داده میشود.
۱۷ – باغبان زیرک دانسته بود که با چه کسانی رفاقت کند و جای پای خود را در کجاها محکم سازد. او باید از این فرصت طلایی و سرویس دادن به کسانی که معنای کارتابل و پاراف را نمیدانستند و نیامده وعدهی آب و برق و زمین مجانی داده بودند، سود میبرد. او تخصص داشت و انقلاب کردهها هیچ نداشتند جز ولع! تخصص باغبان چه بود؟ سیراب کردن ولعِ بیتخصصانِ بر سرِ کارآمده. با ارائهی چند خبر و تحلیل دسته بندی شده، اعتماد نابخردان را جلب میکرد و آدمهایش را بهرکجا نفوذ میداد.
همین یکی دو ماه پیش مگر یک سردار و پاسدار دیگر به جرم جاسوسی برای اسراییل دستگیر و زندانی نشد؟ باغبان زیرک، این جاسوسان پلاسیده را که فصل و کارکردشان تمام شده، رها میکند و دستگاههای اطلاعاتی ما با ذوق زدگی دستگیرشان میکنند و کلی هیاهو سرمی دهند که بیایید و ببینید ما چه کرده ایم!
۱۸ – اکنون شما تنها ماندهاید آقا. مجتبای شما “خیال” میکند که رشتههای کار در دست اوست. و طائب و سرداران فربه و شریعتمداری نیز خیال میکنند که دستشان به اطلاعات دست اول کشور گشوده است. این باغبان زیرک است که همهی اینها را بدون آنکه خودشان متوجه باشند، تغذیه میکند. او خوب میداند که وقتی شریعتمداری با خبری تغذیه شد، اصلاً تحمل تجزیه و تحلیل دو روز بعدِ آن خبر را ندارد. فوراً به مصرف آن هجوم میبرد. اینگونه است که شما از دست این “دشمن”ی که اطوارش توسط طائبها و شریعتمداریها و مجتباها توصیف میشود رهایی ندارید.
شاید پخمهترین و البته پرفایدهترین کارگزاری که این باغبان زیرک به استخدام خود درآورده همین احمدی نژاد خودمان باشد. که با چند خبر بکرِ طراحی شده، تعادلش بهم میریزد. او با هیاهوهای نامتعادلانهی خود، هم آدمهای بسیاری را از اطراف شما فراری داده و هم سرمایههای پولی بسیاری را از کشور. باغبان زیرک مگر چه میخواست و چه میخواهد؟ او در طول این سالها ذره ذره اطلاعاتی میداده و مابقی کارها را به خود این فلک زدههای متوهم میسپرده است.
۱۹ – اگر تا دیروز افرادی مثل آقایانهاشمی و خاتمی و موسوی و کروبی و همراهانشان میتوانستند تعادل کشتیِ کشور را که در تلاطم توفانهای جهانی به چپ و راست میغلتد متعادل کنند، امروز دیگر فرصت سرآمده و عقل جمعی مردم از امیدواری به کارسازیِ این افراد نیز عبور کرده است.
۲۰ – شما را بخدا زنده بمانید. تا هر زمان که میتوانید. ما با همهی انتقادی که به شما داریم، از تجسم فردای بعد از شما میهراسیم. مباد این آرامش نیم بند نیز با رفتن شما بهم بریزد و سرداران فربه ناگهان دست به اسلحه ببرند و خدا را نیز به بندگی خود تحکم کنند. زنده بمانید تا جنازهی آرزوهای این مردم بلازده را خود به گورستان آرزوها ببرید.
شما را بخدا در همین چند سالی که زندهاید، اعتنایی به خبرها و تحلیلهای فریبندهی خاصّان خود نکنید. همان خبرها و تحلیلهایی که ما و شما را به خاک مذلت نشاندهاند. خاصّان شما، دانسته یا ندانسته با دستخطی که از باغبان زیرک میگیرند، نرم نرم ما و شما را به سمت یک جنگ ویرانگر میرانند. چیزی بگویم وبگذرم: باغبان زیرک توسط کارگزاران خود چنان بر زبان شما الفاظ مینشاند که ناگزیر میشوید در اوج عصبیت، اشتباهترین سخن هوشمندانهی یک رهبر که نه، حتی یک مسئول دون پایه را در حمایت همه جانبه از حزب الله لبنان و جنگ رخ به رخ با اسراییل به زبان آورید و اصلاً نیز نگران تبعات این سخن نابجا نباشید.
اسراییلی که شما مشتاق حذف همه جانبهی او هستید، بسیار زیرکتر از آن است که در چهار دیواری مرزهای خود متوقف بماند تا شما به او ضربه بزنید و کارش را بسازید. او آنچنان زیرک است که هفت پشت طائب و شریعتمداری و سرداران فربه و آقا مجتبای شما را درس میدهد. در زیرکیِ او همین بس که در این سی و سه سال، روزی و ساعتی نبوده که ما و شما بدون خبرها و تحلیلها و اشارات و بایدها و نبایدهای او سرکرده باشیم. باغبان زیرک این سالهای ما هموست. و البته استاد و حامی همیشگی اش. همانانی که کارگزارانی در سپاه و اطلاعات و بیت مکرم و مجلس و دولت دارند. شما آشکارا با آنها پنجه در پنجه انداختهاید و آنها پنهانی. شما با هزار زحمت و صرف میلیاردها پول بیزبانِ مردم تا لب مرزهای خاکی آنان لشکر میکشید و عراق و لبنان را درمی نوردید اما آنها در همینجا و حتی در اطراف بیت مکرم، به کارهای بایستهی خود مشغولاند.
علت پروارشدن جماعتی از خاصگان، و علت درهم پیچیدن بسیاری از امور داخلی کشور، و علت خوار و خفیف شدن قانون، ربطی به دشمنی اسراییل و آمریکا ندارد. همهی این فلاکتها ناشی از قرارگرفتن بیخردان در مناصبی است که آن منصبها به خردِ مدیران محتاجاند. بل تلاش آن باغبان زیرک در این بوده است که ما را به جادهای یک طرفه دراندازد. جادهای که دورزدن در آن ناممکن باشد. و جادهای که حتماً به واژگونی و سقوط مرکب انقلاب منجر میشود.
من اما در همین جادهی یک طرفه برای شما هدیهای دارم. که هم از سقوطمان برهاند و هم سلامتی ما را از دسیسههای آن باغبان زیرک تضمین کند. و آن همان است که به آقایهاشمی و چندی پیشتر به آقای خاتمی گفتم. بیایید و به حقوق تباه شدهی مردم بها بدهید و ادب پوزش خواهی را باب کنید. همان حقوقی که ما بنا نداریم نیم نگاهی نیز بدان بیفکنیم. نفسِ متمایل شدنِ ما به اعادهی این حقوق تضییع شده نیز ارزشمند است.
اجازه ندهید با شتابی که در همان جادهی یک طرفه برای شما تدارک دیدهاند، بر انباشت این حقوق معوقه افزوده شود. از همین اکنون به اعادهی آنها همت کنید. ذات هدیهی من این است: شما را بخدا به سمت مردم بازگردید. اگرچه مردم بگویند: تشکر از این بازگشت دیرهنگام، اما ما شما را نمیخواهیم.
میدانم که روزهای بسیار سختی را گذران میکنید. تار و پود قمار هستهای دست و پای فکر شما را از کار انداخته. پس پیشنهاد همارهی خود را مجدداً تکرار میکنم: اگر نوشیدنِ جام زهرِ همقدم شدن با خواستهای جهانی کام شما را برمی آشوبد، بیایید و بخشی از اختیارات تمام نشدنی خود را به مجلس تفویض فرمایید. بگذارید اگر جام زهری باید نوشیده شود، اجازه بدهید مجلسیان مطیع و بیاراده و مرعوب و حرف گوش کن به نیابت از شما بنوشند. تکلیف رهایی از بن بست هستهای را به همین مجلس محتضر واگذارید. این بهترین هدیهای است که من به شما تقدیم میدارم. قدرش را بدانید. اگر دلتان نمیآید که همهی اختیارات گستردهی رهبری را به مجلس واگذارید، لااقل برون رفت از بن بست هستهای را به اختیار مجلس مطیع خود موکول فرمایید.
این قدم خیر شما، تبعات مبارکی خواهد داشت. یک این که رشتهی کار را از دست سرداران سپاه که برای روزهای پرآشوب دورخیز کردهاند بیرون میبرد، دو این که سرنوشت این روزهای سوریهی شخم خورده را از سر کشور ما میتاراند. و سه این که نقشههای آن قدرت پس پرده را برمی آشوبد. لااقل برای مدتی که ما با عقل آشتی کنیم. والسلام
با احترام وادب: محمد نوری زاد
چهاردهم مهرماه سال نود و یک
| |||||||||||||
ايران امروز
(نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايتها و نشريات نيز ارسال میشوند معذور است. استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2025 | editor@iran-emrooz.net
|