پنجشنبه ۳۰ فروردين ۱۴۰۳ - Thursday 18 April 2024
ايران امروز
iran-emrooz.net | Thu, 20.08.2020, 8:27

چلّه‌نشینیِ توفان....


ایرج سروآزاد

نمی‌توانی بازگردی
جایِ پاهایت
بر خاک
گورستان‌هایِ کهنه برجا می‌گذارد

کیستی ای سیاهی؟
نامِ قبیله‌ات چیست؟
از کجا آمده‌ای؟
که سنگ‌هایِ گورستانی پر مزبله سایه‌ات را تکثیر می‌کنند
و آنگاه که خود را ناشیانه به خواب می‌زنی
دخترانی نقابدار
از پیکرِ ستون‌هایِ سنگی بیرون می‌آیند
و داستانِ کبوتران و خنجرهایِ خونین را
در تاریکی‌هایِ ابتدایِ زمین
به زمزمه می‌خوانند


اینجا زمان‌ها و تاریخ جامه تعویض کرده‌اند
آنها چنگ در استخوان‌هایِ سفیدِ مردگان می‌اندازند
تا شعله‌ای به کف آرند
یا ستاره‌ای زخم‌آگین
در مشتی خون و خاکستر
در مشتی علفِ خشک در دهانِ کورِ گرسنگی
همه‌یِ نام‌ها و نشانه‌ها
بیابان‌هایی از یاد رفته‌اند
مگر این فلاتِ زخم و تباهی
که توفانِ آخرین را
با ریشه‌هایِ تلخ و کبودش
به چلّه
نشسته است


دیر شد
برایِ نبشِ قبرِ باران‌هایِ مرده
برایِ پیدا کردنِ خنجرهایِ فرسوده‌ای که مردگان
بر بالینِ خود نهاده‌اند
برایِ میراث‌خواریِ بیگانگان
برایِ درختان و دیوارهایِ سوخته
برایِ گنبد‌هایِ سیاه و موریانه‌هایِ زرد
بسیار دیر شد
نه بازگشتی ‏
نه میعادی
نه برگ سبزی بر دهانه‌یِ گوری
نه شعله‌ای تاریک
یا نشانه‌ای
که دره‌ها و خندق‌هایِ جذامیان
زنگوله‌هایِ خاکستری‌اند
در بیراهه‌ای
غریق
در غبار و ظلمتِ بی‌فردا
و پرنده ای سیاه
که در باد
فرو می‌افتد
بازتابِ شقاوت‌ها
و نشانِ رسواییِ ماست
آنجا که آوارِ فاجعه
هر ساعت
بر خاکِ سوخته
تکرار می‌شود


و این سودائیان و راهزنان که همرهانِ تو بودند
نه هرگز تاریخی داشته‌اند ‏
نه خاطره‌ای
آنان در بادها به دنیا آمده‌اند
بی‌ریشه‌تر از آخرین بادهایِ زمین زیسته‌اند
آنان به نیاکانِ خود نیز
بارها و بارها
در سایه‌یِ پریده رنگِ تابوت‌هایِ سنگی
خیانت کرده‌اند


‏(دنیا تاریک‌تر شد
گردبادهایِ کور
بر مزارِ گل‌ها و سبزه‌ها
پا به پایِ اهریمنان
به رقصی نکبت بار برخاستند
هان
ای برهوتِ خفته ‏
آوازهایِ تاریکش را بشنو
در بیابانی که حتا
سنگِ گورِ گمشدگان
چون خورشید می‌درخشد
و ابرهایِ عصیان را
در زخم‌هایِ باد
شعله‌ور می‌کند)‏


گلِ سرخ و خاکستر
ناقوسِ سیاه
سایه‌هایِ باد
تتّمه‌یِ آتش – این شعله شاید آخرین گفتارِ زمین باشد
و بوسه‌هایِ مرگ
بر شانه‌هایِ مار
پیکره‌ها و پاییز‌ها
فرصت تمام شد
در سایه‌هایِ برجا مانده از مردگان و ‏
قرابت‌هایِ رنگین
به راستی تو را
یارایِ آن نبود که رازِ سنگ و علف را دریابی؟
ریشه‌ها و رازهایِ شب
خوشه‌هایِ گندم
و بیابان و باد را؟
با این غارهایِ سیاه که در پیشانی ات زاد و ولد کرده اند
با اینهمه زخم و غبارِ زرد
که بر پیکرِ درختان و
بر خاکِ کوچ
بر جا نهاده‌ای؟

به راستی تو را
یارایِ آن نبود؟


تیر/۹۹‏

***


یک گور و دو سایه

شایسته‌تر آن نبود
که در پایانِ این خطِّ کبود و کور
مانندِ آدمی‌زادگانی که در قصه‌ها پدیدار می‌شوند
هریک به راهِ خود
قدم می‌گذاشتیم و می‌گذشتیم
بی‌آشوب و ولوله
بی‌آنکه کف بر لب آریم و
به درختان و ستارگان
به ابرها و دریاها
یا به خدایانی که بیابان و بادهایِ تموز را آفریده‌اند
دشنام‌هایِ سخت بباریم؟


خسته شدی انگار
بس که بی‌هوده در تاریکی
به زبانِ دشنه و دشنام
با خود ‏
کلنجار رفته‌ای


آنجا که روشنا و خِرد قافیه دربازند
و آدمیان
هریک
به پر کردنِ انبانِ خویش روی آرند
آیینِ قتال
چونان جواهری نایاب در چشمِ کورِ حریصان می‌درخشد
و کلام
دیبایِ نگارین
به لوش و لجن می‌آلاید....‏

تاریکی مبهمی ست
گوری شکافته در پیشانی‌ام
به درازایِ عمر
که آفتاب و کلمات را پر آشوب می‌کند
در بیابان‌هایِ ما
مکان
گمشده‌ای بی‌تاریخ است
و زمان
نه جویباری زلال
نه آبگینه ای از نور که در هم شکست
بَل کلوخپاره‌ای خونین و خشک
پوک و
بی‌مقدار
که در شیب‌هایِ سنگی می‌غلتد و
متلاشی می‌شود
هجایی کور
و خاربوته‌ای نابجا
در کتابِ ستارگان
آنجا که درختان را سلاخی می‌کنند
و سپس به آتش می‌سپارند
دنیا آباد نشد – ویرانه شد
دنیا وارونه‌تر شد
و آنان که خضرِ راهت می‌پنداشتند نیز
دریافته‌اند که در قدم‌هایِ شوم
رودها و چشمه‌ساران را خشکانده‌ای
به جز این مردابِ چرکین
که آبِ تلخ و گِل آلودش
دیگر
گلویِ قربانی را
سیراب نمی کند

و زخم‌هایِ ما
به بیابان و سنگ و خاربوته بدل گشته‌اند
در سراشیبِ این گور و
این سایه‌هایِ پریده رنگ
با خنجرهایِ زنگاربسته
در دست‌هایی لرزان و
خالی تر از هیچ
چونان حدقه‌هایِ باد که بر تختِ روانِ مرگ
برگشوده مانده است
در برابرِ یک تاریخِ عور
که از ستاره ای کودکانه در خیال
تا دیوارها و زنجیرهایِ خونین و سیاه
بر خاکِ سوخته
چون آوازی بدهنجار و دنباله دار
کشیده می‌شود


چه باک
اگر نگینِ انگشتری‌ام – که رخسارِ بهاران بود
در گردباد و معرکه
به خاکستر اوفتاد
خسته از گردش‌هایِ جهان و آرایه‌هایِ رنگ باخته‌اش
آخرین سکّه‌یِ باستانی‌ام را
به هوا انداختم: شیر آمد

از سراشیبِ گور
تا پایانِ این جهان
گامِ کوچکی باقی ست
که اینهمه تاریکی و زخم را
در قلمروِ طاعون و کلاغ‌هایِ نجاست خوار
به خاک می‌سپارد


تیر/۹۹‏

 




نظر شما درباره این مقاله:


 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024