جمعه ۱۰ فروردين ۱۴۰۳ - Friday 29 March 2024
ايران امروز
iran-emrooz.net | Tue, 12.05.2020, 20:47

با شاعرانِ رفته


‏جلال سرفراز

به بوی اسب مرده چه پروازی ست ‏
فرود می‌آیند
(چه اسبهای چموشی‏ هنوز در راهند)‏

تنها مثل سنگ / تنها مثل خدا / و تنها مثل ‏کبوتری نابینا ‏
جهان به شکل کودکی من نیست / و باد برده است دوستان ‏جوانم را
و عصر آفتابی من را جنازۀ پیری پر می‌کند / که سالهاست ‏
سالهاست به جست و جوی پارۀ بربادرفته است
نه! ‏
مرگ را به خانۀ دیوانه راه نیست

خرچنگ ها به سینه‌ی من چنگ می‌زنند / گاهی به شانه‌ی ماه ‏
گاهی به سینه‌ی من /که دفتری از شعرهایم را در باران می‌‏شویم
خرقۀ سوزان من کلمات من‌اند ‏

من زنده‌ام هنوز / هنوز اما اندوه تکه تکه شدن با من است ‏
و با عروسانی که قلبهاشان را در بازار هرز فروخته‌اند
در این میان به جست و جوی شما نیستم / چرا باشم؟ ‏
که شانه به شانه / کوچه به کوچه / گذر به گذر دور می‌‏شوید از من
به جایی رفته‌اید / به هیچ جایی می‌روید / که زمینی نیست ‏
سرزمینی نیست

سرزمینی ندارند شاعران / جز یک هیچ جای بزرگ
و یک ‏بزرگجای هیچ

من مرده‌ام شاید / که روی برفها راه می‌روم و به چیزی ‏فکر نمی‌کنم
حتا به این که چرا کتابی نمی‌خوانم / چرا مسواکم را ‏همراهم نیاورده‌ام
و چرا قرار فردا را می‌خواهم بهم بزنم
انسان خدای‌وار اگر زیست، هست
‏ورنه نیست

در منظرِ من سایه های دوانند و آبهای روان
سبد انارت را بگذار دخترک! / بیا بنشینیم و تماشا کنیم
می بینی؟ / چندان سنگین هم نیست سایۀ کوهستانهایی / که ‏سنگ به دوشان ‏
از آن سو به این سو آوردند
انارت را دانه کن دخترک ! ‏
‏بیا فراموش کنیم

در قطاری که می‌رود / برای فراموش کردن سخن فراوان است
همه‌ی همسفران می‌دانند ‏
که جدایی خواه ناخواه سرنوشت همه در ختها یی ست / که ‏‏«ایستاده می‌میرند»‏
و سرنوشت همه‌ی ما / که برای فراموش کردن سرعت را چند ‏برابر می‌کنیم
تنها مسیح در آن بالاست ‏
اما ‏همیشه یهودا میان ماست

مهتاب را با آسیابهای بادی سر کردیم ‏
و سالهای نوری را در قحبه خانۀ پرتی سر می‌کنیم / آن سوی ‏کهکشانهای بی‌ماه ‏
و دوردستهای بی واژه / با خاطرۀ مهتابی – که نیست
کو آسیاب بادی؟ ‏
کو نیزه یی؟ ‏و اسبی؟

آنتن ها با آخرین خبرها در راهند / برف شب ها و جسدها ‏را پوشانده است ‏
و دست ها در جدار شیری شب می‌شکنند
من اینجا زیباترین پیراهنم را در سیاه ترین فصل سال به تن ‏کرده ام
و رو به هیچ جای شما می‌روم
نه ترانه یی به لب دارم ‏
نه پرنده یی که ‏بخواند

پا روی پا در ردیفِ سندلی ها سیگاری دود می‌کنم
قطارها می‌آیند و می‌روند
چشمها را می‌بندم / و به قطاری می‌اندیشم / که سالهاست
سال هاست از این حدود گذر کرده است

آن روبرو چناری ست فقط / با تنه یی چرکمُرد / که تنها ‏نامی بر آن نوشته است
کفی که از دیوارِ وان فرو می‌ریزد
چه ساده می‌خواهمت / و چه دشوار ‏نیستی

به یاد آور / که تنها دودی مانده است از ماکوندو / دن ‏کیشوت بیرون قلعه است ‏
و سانچو بر گلیمی پشمین به هوا پرتاب می‌شود
در بیابانی که پرندگان با شاعران بیگانه اند
‏ ‏
به زیتون قسم / به سیب / به انجیر / به اسبهای ‏رونده / به باد
دوباره کوهستانی سرریز می‌کند / دوباره سنگسار زمین
آغاز می‌شود


‏جلال سرفراز
‏فوریه ۲۰۱۶‏




نظر شما درباره این مقاله:


 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024