جمعه ۳۱ فروردين ۱۴۰۳ - Friday 19 April 2024
ايران امروز
iran-emrooz.net | Sun, 12.02.2006, 7:50

(بيست و ششمين قسمت)

شما بايد دستتان را، از جيب ايشان، بيرون بياوريد!


سيروس "قاسم" سيف

.(JavaScript must be enabled to view this email address)


(...... آهای مردم! آهای آدما! ايهالناس! سرتا پای خونه‌ی پهلوون جلال ما، زخم داشته؛ زخم بی‌رنگی! و برای همين هم، پس از روزها و شايد هم، هفته‌ها و ماه‌ها، جنگيدن با نفس عماره‌ی خودش، بالاخره تسليم شده که بر من وشما، منت بذاره و ناچارن، اون پول کلونو، از کنسرسيوم بگيره و بزنه به زخم بی‌رنگی خونه، تا بعدن پس از رنگ کردن اون، بتونه به من و شما و اون کاکا رستم ديوس و اين تاريخ جاکش عنی، عملن، نشون بده که بعله:، " روشنفکرها را همينجوری‌ها، می‌خرند!" و...........).
هوشنگ در کنار جمع زنانه ايستاده است و دارد با زيبا، پچ پچ می‌کند ومن در ميان جمع مردانه، به ديوار تکيه داده ام و نگاهم را چسبانده ام به زيبا که چه وقت به اين سوخواهد آمد تا سر حرف را با او باز کنم و انگيزه‌ی نگاه‌های دزدکی وهر از گاهی او را بفهم که آيا به خاطرلمس احتمالی هفت تير درون جيب کتم است يا علت ديگری دارد که يکدفعه، با هوشنگ راه می‌افتند به اين سوی راهرو و چون به من می‌رسند، زيبا، با لبخدی بر لب و حالتی ميان شوخی و جدی، صورتش را به من نزديک می‌کند و پچ پچه وار می‌گويد : (اين هوشنگ چی ميگه؟!).
به هوشنگ نگاه می‌کنم و لبخند شيطنت آميزش، و رو می‌کنم به زيبا ومی گويم : (نمی دانم! مگه چه ميگه!).
زيبا می‌گويد: (هوشنگ ميگه، به خاطر اينکه ترسيدی، کسی به هفت تيرت دست بزند، لخت نشده ای!).
موقعيتی که در انتظارش بودم، پيش آمده است و می‌توانم وجود جدی و واقعی هفت تير را- که ممکن است، زيبا، به وجود آن، پی برده باشد!-، تبديل به شوخی و بازی کنم و بگذارم که با تصورات اروتيکی که هوشنگ دارد تخمش را می‌کارد، بياميزد و پيش رود وزيبا، در قاطعيتی که احتمالن، راجع به لمس هفت تيری واقعی دارد، دچار ترديد شود. پس، رو می‌کنم به زيبا و می‌گويم : (آره. هوشنگ راست می‌گويد. ولی اگر کسی بخواهد مثل توکه دست زدی، از روی لباس، به هفت تيرم دست بزند، اشکالی ندارد!).
زيبا، لبخندش محو می‌شود و با تعجب و در موضع دفاع، در حالی که صدايش را بالا می‌برد، می‌گويد : (من؟ من به هفت تيرت دست زدم؟! کدوم هفت تير؟! کجا؟!).
با بلند شدن صدای زيبا و گفتن هفت تيرو منفجر شدن خنده‌ی فروخورده‌ی هوشنگ، ناگهان، پچپچه‌های جمع زنانه و مردانه فرو می‌خسبد و همه، نگاه پرسشگرانه شان را متوجه ما می‌کنند و هوشنگ، در همان حال که دارد از خنده، ريسه می‌رود، خودش را می‌کشاند به درون جمع مردانه و پچپچه وار، چيزی به آنها می‌گويد ومیغشغشاندشان و می‌کشاند شان به سوی من و زيبا و...... در همان لحظه، جمع زنانه هم، هيس هيس کنان، به ما نزديک می‌شود و يکی از ميان آنها با چشم‌های گشاد شده از تعجب، می‌گويد : (هفت تير! کی؟! کی هفت تير داره؟!).
هوشنک خنده ناک، مرا به آنها نشان ميدهد و می‌گويد : (او! يه هفت تير دسته طلائی داره که می‌ترسه ديگران به اون دست بزنن!).
غش غش خنده‌ی مردانه و..... بهت و گيجی زن‌ها و.....صدای غشغشناک يکی از مردها که می‌گويد : " منم، يک هفت تير دسته صدفی دارم" و..... ديگری که می‌گويد: : " من هم يک مسلسل دارم و اگر کسی بخواد ميتونه به اون دست بزنه!" و......باز، غشغشغشغش غشغشغشش مردانه و.......نگاه زن‌ها به همديگر و......باز، صدای غشغشناک يکی از مردها که می‌گويد : " منهم، يک شمشيردارم!" و باز، غش و غشغششششغشش مردانه و.... چند اخم زنانه و.... چند خجالت و تظاهر به خجالت و........ چند لبخند زنانه.... و صدای يکی ديگر از مردها که می‌گويد : " شمشيرت دوشاخه است يا يک شاخه؟!" و...... باز، غشش غششش مردانه و .... چند تظاهر به شرم زنانه و......يکی ديگر از مردها که با صدای عصبانی و مهاجم می‌گويد : (به اعتقادات مردم توهين نکن!).
(چيه؟! مگه شمشير تو، دوشاخه است ؟!).
(خودتو به اون راه نزن! منظور منو خوب می‌فهمي!).
و باز، چند غششششغشششش مردانه و..... چند حيای زنانه و........ چند تظاهر به حيای زنانه و ..... سرانجام، يک بی‌حيائی يی زيبا، از زيبای بی‌حيا!
(چرا بی‌حيا؟!).
چون، به نظراکثريت زن‌ها و مردها، زيبا، در آن روز و آن لحظه‌ی نازيبا، با يک حالت بی‌پروا، رو به مردها کرده است و گفته است که : " حالا، هی بگوئيد که داريد! اگر واقعا داشتيد، مثل کل اوقلز، لخت می‌شديد!" و........بعدهم، در جواب يکی از مردها که گفته است : " پس چرا خودت لخت نشدی؟!"، غش غش خنديده است و گفته است که: " چون، ترسيدم که کسی به غلافم ، دست بزند!" و......بعدهم، شعرعصيان فروغ فرخزاد را خوانده است که : " گرخدا بودم ملائک را شبی فرياد می‌کردم/......... ......./ می‌گشودم بند از پای هزاران اختر تبدار/ می‌فشاندم خون آتش در رگ خاموش جنگلها/ می‌دريدم پرده‌های دود را تا در خروش باد/ دختر آتش برقصد مست در آغوش جنگل‌ها/......." و ......بعدهم، شروع کرده است به رقصيدن که..... متاسفانه، در همان لحظه، در اتاق "او" بازمی شود و "او" با عجله به طرف ما می‌آيد و در حالی که ما را با صدای آهسته به سکوت دعوت می‌کند، می‌گويد : (خواهش می‌کنم! خواهش می‌کنم سر و صدا نکنيد! دوستان جلسه دارند! رقص و شوخی اين چيزها را لطفا، بگذاريد برای بعد از جلسه!).
يکی می‌گويد : (مگر جلسه تمام نشده است؟!).
"او" می‌گويد : (خير! اگر جلسه تمام شده بود، اعلام می‌شد!).
يکی ديگر می‌گويد: (ولی، فکر می‌کنم که عملا، ختم جلسه اعلام شده باشد! چون هيچ نيچ کا که با عده‌ای رفته است به اتاق خودش! شما هم رفته‌ای به اتاق خودت! کل اوقلژ هم که فعلا، دارد در حجله.......).
" او" اخم می‌کند و می‌گويد : (خواهش می‌کنم، قضيه را به شوخی نکشانيد! اجازه بدهيد اينطور ببينيم که در جلسه هستيم و کل اوقلژ، نظريه‌ای را مطرح کرده است و هيچ نيچ کا با نظريه او مخالف بوده است و با کسانی که با او هم نظر بوده‌اند، رفته است به اتاق خودش که جلسه را در آنجا ادامه دهد. شهين هم که با نظريه کل اوقلژ موافق بوده است، در آنجا مانده است و به جلسه، ادامه داده‌اند. می‌مانيم ما که ظاهرا، نه به موافق نظريه‌ی کل اوقلژ پيوسته ايم و نه به مخالفين نظريه او. و اين، يعنی اينکه رای ممتنع داده ايم. خوب! کسانی که رای ممتنع داده‌اند، اگر می‌خواهند، می‌توانند بيايند به اتاق من و جلسه ادامه پيدا کند).
کسی که قبلا، به طرفداری از حرمت گذاشتن به اعتقادات مردم، در مورد شمشير دو شاخه، به ديگران تذکر داده بود، می‌گويد: (مشروط به اينکه، در ادامه‌ی جلسه به مقدسات مردم توهين نشود!).
ديگری که مسئله‌ی شمشير دو شاخه را پيش کشيده بود، می‌گويد : (مگه شما، مردم هستی؟!).
مارکس می‌گويد : (هيچ چيز در جهان مقدس نيست!).
لنين رو می‌کند به "مردم" و می‌گويد : (خوردن گوشت گاو، در اسلام حلال است يا نه؟).
"مردم" می‌گويد : (معلوم است که حلال است!).
لنين می‌گويد : (ولی، توی هندوستان، برای عده‌ای از مردم، گاو، حيوان مقدسی است که .......).
"او"، پس از آنکه مرا با نگاه دوستانه‌ای به ماندن و بودن در جلسه، دعوت می‌کند، به طرف اتاقش راه می‌افتد، در همان حال، همه را مخاطب قرار می‌دهد و می‌گويد : (بحث اينکه آيا چيزی در جهان مقدس هست و يا نيست را، در اتاق من ادامه می‌دهيم. بفرمائيد!).
آمدن من، به اين جلسه، اگرچه به دعوت "او" است، اما، قبول کردن آن دعوت، هم به خاطر دوستی با او است و هم به دليل ماموريتی است که ازبالا و به وسيله‌ی رابطم، بر عهده‌ی من گذاشته شده است. يک روز که با "او"، دربوفه‌ی دانشکده‌ی علوم، سر ميزی نشسته ايم و داريم از اين در و آن در سخن می‌گوئيم، رابطم مثل هميشه - ناگهان!- پيدايش می‌شود و چائی دردست، می‌آيد و می‌نشيند کنار ميز ما و......- قرارمان، اين است که اگرتصادفا، همديگر را در جائی ديديم، آشنائی ندهيم و در صورت لزوم، با علامتی که برای چنان مواردی، در نظر گرفته ايم، ضرورت ارتباط و گفتگوی با هم را اعلام کنيم - .... بدون دادن علامتی، پس از چند دقيقه‌ای استراغ سمع واز زير نظر گذراندن "او"، از جايش بر می‌خيزد و از بوفه خارج می‌شود و من می‌مانم وهزارفکر و خيال تا اينکه چند روز بعد، با من تماس می‌گيرد و پس از سين و جيم کردن‌های زياد در مورد چگونگی رابطه‌ی من با "او"، دستور می‌دهد که همچنان به ارتباطم، با "او"، ادامه دهم و تا جائی که سوء ظنش را بر نينگيزانم، نزديک و نزديک تر شوم و او را زير نظر داشته باشم!:
می پرسم: (با هدف مثبت يا منفی؟).
پاسخ می‌دهد: (در مورد، مثبت و منفی اش، هنوز، از بالا، دستوری نرسيده است. فعلا، هدف، هرچه بيشتر، نزديک شدن به او است!).
وقتی که از طرف تشکيلات "ما"، کسی يا چيزی که از تو دور است ويا به تو نزديک است، سوژه شود و دستور بدهند که به آن سوژه‌ی دور از خودت، نزديک شو و يا به سوژه‌ی نزديک به خودت، بدون آنکه سوء ظن او را بر انگيزانی، نزديک تر شو، حد اقل، چهار احتمال را بايد در نظر گرفت :
احتمال اول: سوژه مورد نظر، مفيد است برای "ما".
احتمال دوم، سوژه‌ی مورد نظر، مضر است برای " ما".
احتمال سوم، سوژه مورد نظر، مفيد است برای دشمنان "ما".
احتمال چهارم، سوژه‌ی مورد نظر، مضر است برای دشمنان "ما".
معنای هر چهار احتمال، اين است که به هرحال، حکم نابودی سوژه، صادر شده است!
"الف": حکم نابودی استقلال سوژه.
"ب": حکم نابودی کامل سوژه.
حکم الف، وقتی صادر می‌شود که مفيد بودن سوژه برای "ما" و مضر بودنش برای دشمنان "ما"، اثبات شده باشد که در چنان صورتی، سوژه، "هدف مثبت" ناميده می‌شود و" من" سوژه بايد نابود شود و تبديل شود به " من ما" که برای چنان تبديل و تحولی، اول، "جذب " ش می‌کنيم. بعد،" شکار"ش می‌کنيم. بعد،" پاره پاره"‌اش می‌کنيم. بعد، "می بلعيم" ش. بعد، " هضم" ش می‌کنيم. بعد، طی مراسمی خاص، " استفراغ"ش می‌کنيم و از آن لحظه به بعد، موجودی فاقد "من" وعضوی از"ما"، يعنی همان می‌شود که "ما" شده ايم!
حکم "ب" که حکم نابودی کامل سوژه است، وقتی صادر می‌شود که مضر بودن سوژه برای " ما " و يا مفيد بودن سوژه برای دشمنان "ما"، ثابت شده باشد که در چنان صورتی، سوژه، "هدف منفی" ناميده می‌شود و پس ازنزديکی به سوژه و بر رسی نکات قوت و ضعف او، نابود کردن حيات معنوی و مادی اش، در دستور کار قرار می‌گيرد.
حکم "ب" ، در مورد عناصری از "ما" هم که به دلايلی، ناگهان در جستجوی "من" از دست رفته شان برمی آيند و با تظاهرات تک روانه، در رفتار و گفتارشان، با دشمان "ما"، هم سو می‌شوند، قابل اجراء است و........من، از جمله‌ی همان عناصرهستم! عنصری که از دوسال قبل، طبق دستور"ما"، از دانشکده‌ی افسری، استعفاء داده ام و به دانشکده‌ی علوم دانشگاه تهران آمده ام و پس از آشنا شدن با "او" به فکر "من" از دست رفته خودم افتاده ام و با تظاهرات تکروانه، در رفتار و گفتارم، هم سو شده ام با دشمنان "ما" که به احتمال زياد، از ديد تشکيلات، يکی از آن دشمنان"ما"، همين "او" است! چرا؟! به اين دليل که "او" با تشکيلات مخفی، در هر شکل و با هر ادعائی، مخالف است و می‌گويد : "........ هرحرکت اجتماعی، نياز به تشکلی دارد و وقتی آن تشکل، ضابطه مند بشود، تبديل به تشکيلات می‌شود و تشکيلات، بر دو نوع است :
الف: تشکيلات "نور" که آبشخورش از "پندار وگفتار وکردار نيک" آب می‌خورد.
ب: تشکيلات ظلمت که آبشخورش از " پندار و گفتار و کردار غير نيک" آب می‌خورد.
تشکيلات"نور"، تشکيلاتی است "باز"و "روشن" و تشکيلات ظلمت، تشکيلاتی است"بسته" و " تاريک". در جوامع غير دموکراتيک که "انديشه و بيان" آزاد نيست، تشکل‌های اجتماعی "نور"ی که با ساختار "باز" و " روشن" اما، اجبارن به صورت "مخفی"، برای دفاع از آزادی "بيان و انديشه" تشکيل می‌شوند، به مرور، دارای ساختاری می‌شوند، "بسته" و "تاريک" و " مافيائی" و........ به تبع آن، دارای آبشخوری غير" نيک"و غير دمکراتيک و در مواردی، ديکتاتوری وضد" آزادی انديشه و بيان!". بنابراين، درچنان جوامع ظلمانی و غيردموکراتيکی، برای پرهيز از درغلتيدن به چنان عاقبتی، - ديکتاتور شدن!- بهتر است که تشکل‌های خواهان دموکراسی و آزادی انديشه و بيان، تشکيلاتی بشوند با ضوابطی "قانونی"- در همان محدوده‌ی امکاناتی که قانون تعريف کرده است - و از نظر ساختاری، تشکيلاتی بايد باشند، "باز" و "روشن" که اعضاء تشکيلات، ضمن اعلام مخالفت خود- در چهارچوب قانون- با حرکت‌های غيردموکراتيک و ضد آزادی انديشه و بيانی که درجامعه صورت می‌گيرد، در همان حال به تمرين دموکراسی – وآزادی انديشه و بيان بدون هيچ حصر و استثناء!- در داخل تشکيلات بپردازند و تحمل و سعه‌ی صدر خويش را در برابر شکسته شدن تابوهای سنت و مذهب مقدس شده‌ی درونی شان، به محک آزمايش بگذارند و چون، روسپيد بيرون آمدند، به نهادينه کردن آن در- پندار و گفتار و کردار- اعضای خود بپردازند تا وقتی در جامعه، قدرت می‌رسند، حکايتشان، حکايت اين رطب خوردگانی نشود که منع رطب می‌کنند و..........

داستان ادامه دارد.............

توضيح :
برای اطلاع بيشتر در مورد "او" و "هيچ نيچ کا" و "کل اوقلژ"، می‌توانيد به داستان بلند " بسم الله الرحمن الرحيم" که از همين قلم، در آرشيو سايت ايران امروز، موجود است، مراجعه کنيد.




نظر شما درباره این مقاله:


 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024