جمعه ۳۱ فروردين ۱۴۰۳ - Friday 19 April 2024
ايران امروز
iran-emrooz.net | Mon, 05.01.2015, 21:19

بازخوانی شعر «چرا؟» سروده سیمین بهبهانی


جواد نجیب

بازخوانی شعر «چرا؟» سروده سیمین بهبهانی، با نگاهی به ترانه «چرا رفتی؟» همایون شجریان

شنیدن دوباره ترانه «چرا رفتی؟» با آهنگسازی تهمورس ‌پور ناظری و صدای همایون شجریان در محفلی دوستانه بهانه‌ای شد برای مراجعه دوباره به متن اصلی شعر تحت عنوان «چرا؟» از سروده‌های خانم سیمین بهبهانی. این نوشته تامل کوتاهی است در برخی لحظه‌های شعر و مقایسه آن با تفسیر ارائه شده در آهنگ «چرا رفتی؟».

شعر راز و نیاز شاعر است با خاطره بجا مانده‌ای از یار بدور رفته‌ای که شاعر با دو سوال کوتاه «چرا رفتی؟ چرا؟» آن را شروع و سپس به تاثیر «رفتن» آن بر روح و روان خود می‌پردازد:

«چرا رفتی؟ چرا؟ من بیقرارم،
به سر سودای آغوش تو دارم.
نگفتی ماهتاب امشب چه زیباست؟
ندیدی جانم از غم ناشکیباست؟
نه هنگام گل و فصل بهارست؟
نه عاشق در بهاران بیقرارست؟»

مردم تنها با زبان واژه‌ها با یکدیگر سخن نمی‌گویند. آن‌ها با «زبان» چشم‌ها، دست‌ها و بطور کلی همه اعضای وجود خود با یکدیگر حرف می‌زنند. بقول سیمین بهبهانی «لبان بسته»، «راز درون» می‌گویند و گوش، «خروش از چشم» می‌شنود. تنها میزان همنوایی این زبان‌ها است که حقیقت کلام را آشکار می‌کند. در اینجا شاعر با گواه گرفتن از زبان بی‌زبانی‌ها، این چنین بشرح حیرانی‌های خود ادامه می‌دهد:

«نگفتم با لبان بستهٔ خویش
به تو راز درون خستهٔ خویش؟
خروش از چشم من نشنید گوشت؟
نیاورد از خروشم در خروشت؟
اگر جانت ز جانم آگهی داشت
چرا بی‌تابیم را سهل انگاشت؟»

وسپس با تصویر زیبایی‌های با هم بودن، او را به بازگشت دعوت می‌کند:

«کنار خانهٔ ما کوهسارست:
ز دیدار رقیبان برکنارست.
چو شمع مهر خاموشی گزیند،
شب اندر وی به آرامی نشیند.
ز ماه و پرتو سیمینهٔ او
حریری اوفتد بر سینهٔ او.
نسیمش مستی انگیزست و خوشبوست،
پر از عطر شقایق‌های خودروست.
بیا با هم شبی آنجا سرآریم،
دمار از جان دوری‌ها برآریم!
خیالت گرچه عمری یار من بود،
امیدت گرچه در پندار من بود،
بیا امشب شرابی دیگرم ده!
ز می‌نای حقیقت ساغرم ده!
دل دیوانه را دیوانه‌تر کن.
مرا از هر دو عالم بی‌خبر کن.»

می‌توان از خود پرسید که آیا آنچه «می‌نای حقیقتی» است که «دل دیوانه را دیوانه‌تر» می‌کند و آدمی را از «هر دو عالم بی‌خبر»؟ آیا سخن از حقیقتی عارفانه است؟ و یا سخن از جرعه‌ای شراب ناب، با یار، در دل کوهسار و مهتاب؟

«بیا امشب شرابی دیگرم ده!
ز می‌نای حقیقت ساغرم ده!
دل دیوانه را دیوانه‌تر کن.
مرا از هر دو عالم بی‌خبر کن.
بیا! دنیا دو روزی بیشتر نیست؛
پی ِ فرداش فردای دگر نیست.
بیا!..»

اما گویی رویارویی با واقعیت ناشناخته‌ای او را بیکباره دگرگون کرده باشد برای یک لحظه از سخن گفتن باز می‌ماند؛ ولی پس از درنگی کوتاه چنین ادامه می‌دهد:

«... اما نه، خوبان خود پرستند:
به بندِ مهر، کمتر پای بستند.
اگر یک دم شرابی می‌چشانند،
خمارآلوده عمری می‌نشانند.»

براستی چرا «خوبان خود پرستند.... به بند مهر کمتر پای بستند؟» آیا کنایه از ناپایداری لحظات احساس خوشبختی در زندگی است و یا نشان از بزانو درآمدن شاعر در برابر واقعیت‌های تلخ جهان هستی دارد؟:
«درین شهر آزمودم من بسی را:
ندیدم باوفا زانان کسی را.
تو هم هر چند مهر بی‌غروبی،
به بی‌مهری گواهت اینکه خوبی.
گذشتم من ز سودای وصالت،
مرا تنها‌‌ رها کن با خیالت!»

به نظر شاعر در یک لحظه استثنایی بیکباره برفراز همه مشکلات و ناکامی‌ها در جایگاهی قرار می‌گیرد که حاضر به «گذشتن از سودای وصال» یار و «تنهایی و رهایی با خیال» او می‌شود. گویی او در می‌یابد که می‌تواند بی‌دریغ و بی‌واسطه عشق بورزد. حتی اگر سهم او چیزی بیش از «بی‌مهری خوبان» نباشد. هنر او عشق ورزیدن به انسان (خوبان) و طبیعت (کوهسار و مهتاب و عطر شقایق‌های خود رو)، بدون هر گونه پیش شرطی است. «مرا تنها‌‌ رها کن با خیالت» نشانی از پشیمانی شاعر از راه رفته ندارد. بلکه رسیدن او به «رهایی» و «فردیت» خود با پذیرش «حق انتخاب» برای آن دیگری است. با رفتن یار، عشق به کینه بدل نمی‌شود. با او دشمنی نمی‌کند. عشق از جان انسانی او نیرو می‌گیرد و بر آن استوار است.

در ترانه «چرا رفتی؟» از مجموعه «نه فرشته‌ام، نه شیطان‌ام» بلحاظ انتخاب بیت‌های معین وحذف بخش پایانی، شاهد روایت دیگری از شعر بالا هستیم.

شروع آرام آهنگ، با پرهیز از هر فراز و فرودی حکایت از شروع داستان غمگینی دارد. در طول آهنگ، ساز‌ها جدا از رنگ آمیزی سوژه‌های مختلف، تنها با خواننده همراهی نمی‌کنند. آن‌ها نیز با شنیدن قصه عاشق دل شیفته از احساس خود سخن می‌گویند و در هارمونی باز گویی این احساس‌ها ست که آهنگ جان می‌گیرد. تک ضربه‌های تار، گویی قطرات اشکی است که از دل آن بیرون می‌چکد و بهمراه رودی آرام بسوی نقطه نامعلومی می‌رود. فریادهای «چرا رفتی؟، چرا؟ من بی‌قرارم» تا انتهای ترانه، «قرار» را از شنونده گرفته و «دل دیوانه را دیوانه‌تر» می‌کنند.

می‌گویند هنر آنجایی به سخن در می‌آید که زبان واژه‌ای برای گفتن ندارد. از این رو هر حرف و سخنی در باره هر اثر هنری می‌تواند به ضد خود تبدیل شود. چرا که برای چیز غیر قابل توضیحی، سعی می‌شود توضیحی تراشیده شود. از اینرو هر تعبیر و تفسیری بر هر کار هنری، در بهترین حالت برداشتی شخصی است که شاید بتواند از زوایه‌ای به آن اثر هنری نزدیک شود.

با پذیرش این محدودیت و شاید چیزی بیش از آن، از جمله عدم آشنایی فنی من با الفبای موسیقی، باید بگویم که اگر در شعر «چرا؟» شاعر می‌تواند در یک لحظه استثنایی با درک معینی از عشق، به «فردیت» و «آزادگی» خود برسد، در ترانه «چرا رفتی؟» با حذف بخش پایانی و تکیه بر سوال «چرا رفتی»، آوای غم انگیز رفتن «بدون بازگشتی» بگوش می‌رسد که حکایت از درماندگی ناباورانه انسان در برابر «مرگ» دارد.

جدا از همه لحظه‌های پرشور و فراموش نشدنی آهنگ «چرا رفتی؟»، می‌توان با نگاهی به متن آن از خود پرسید که چرا پرواز آن بر بال‌های شعر سیمین بهبهانی تا به انت‌ها ادامه نمی‌یابد و در نیمه راه از پرواز باز می‌ماند؟ آیا فریادهای «چرا رفتی؟»، «چرا رفتی؟» نشانی از بجاماندگی است که با افسوس دورشدن شاعر را نظاره می‌کند؟

و یا «آهنگ» برای ادامه سفر خود به چیزی بیش از بال‌های ظریف تخیل شاعر دارد؟ برای مثال سنفونی پنجم بتهوون نمی‌توانست در اوایل قرن هیجدهم میلادی سروده شود. خلق چنین اثر هنری تنها صد سال بعد، در بطن شرایط انقلابی اروپا و در حالیکه انقلاب کبیر فرانسه را در پشت سر داشت، می‌توانست امکان پذیر باشد. از اینرو آیا موسیقی راستین بلحاظ ذات هنری و شیوه زندگی خود، برای رسیدن به مرزهای تخیل شاعر، به ساز و برگی متفاوت از شعر نیاز دارد که هنوز زمان آن فرا نرسیده است؟

پرسش‌هایی که چه بسا ورای بحث‌های نظری روزمره، پاسخ‌های مشخص خود را می‌طلبند.

ـ اول ژانویه ۲۰۱۵ ـ
جواد نجیب




نظر شما درباره این مقاله:


 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024