جمعه ۳۱ فروردين ۱۴۰۳ - Friday 19 April 2024
ايران امروز
iran-emrooz.net | Sat, 07.02.2009, 13:06

گوموررا


برگردان حبيب فرجزاده

شنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۷
ایران امروز

بخش اول كتاب گوموررا- مافياى ناپل-
نويسنده روبرتو ساويانو Roberto Saviano


بندر

در شب‌هاى توزيع جوايز نوبل يك جلسه ادبى در استكهلم برگزار گرديد. يكى از سخنران‌ها آقاى"ربرتو ساويانو" نويسنده "رومان و گزارش" گوموررا بود. باند مافياى گوموررا بعد از معروف شدن كتاب، ايشان را بمرگ محكوم كرده و اعلام كرده بودند كه تا آخر سال ۲۰۰۸ اوراخواهند كشت. از آن زمان او تحت پناه پليس زندگى مى‌كند.
باند‌هاى گوموررا از قرن ۱۷ در ناپل تمركز دارند. نيروى دريايى امريكا نزديك به پايان جنگ دوم جهانى برنامه داشت كه در جنوب ايتاليا نيرو پياده كند. بدان سبب چند نفر از مافياى ايتاليايى مقيم امريكا از قبيل "لوچو لوسيانو" را براى آماده كردن محيط، به ايتاليا فرستاده و بعدأ در آنجا پايگاه زدند. در ناپل قاچاق سيگار و همه نوع كسب و كارغيرقانونى ديگرى رونق گرفت.
اكنون اين باند‌ها را در ناپل و منطقه "كامپانيا" خانواده‌هاى كثيرى را تشكيل مى‌دهند.كه به "سيستم" شهرت يافته‌اند، و در اروپا بازار بزرگ كپيه زنى لباس‌هاى معروف را مى‌گردانند.

چند نمونه از درآمد اين باندها مابين سالهاى ۰۵ – ۰۷ .
۱، ۳ ميليارد يورو درآمد از راه‌هاى خلاف و تجارت حيوان.
۲۳ ميليارد يورو درآمد از راه غيرقانونى فعاليت فضولات اتمى.
هرسال از راه تجارت اسلحه ۲۰۲۰ ميليون يورو، و مواد مخدره
۷۲۰۰ ميليون يورو.


كانتينرى را كه جرثقيل بلند كرده بود تا درعرشه كشتى بگذارد بسبب نوسانات ناشى از نبود تعادل كانتينر با ليفت‌تراك در هوا تاب مى‌خورد و دور خود مى‌چرخيد. تجهيزات كانتينر گير ضعيف‌تر از آن بود كه چرخش آنرا كند، كند. ناگهان درهاى كه بد چفت شده بود، باز شدند و تعداد زيادى اندام، شبيه مانكن‌هاى پشت ويترين سبك‌بار از آن بالا به زمين ريختند.
اما دراصابت با زمين سرهاى آنها مانند جمجمه‌هاى واقعى تركيدند. واقعى هم بودند. مرده. زن و مرد و تعدادى بچه، يخ زده و مانند ماهى‌هاى‌ آماده به رديف چيده شده روى هم انباشته شده بودند. چينى‌هايى با عمرجاودانى. شخصيت‌هاى ابدى كه مدارك هويت‌شان دست به دست مى‌گردد. حالا كارشان به اينجا رسيده بود.
جسدهايى كه روزى در عالم خيال با شوق خود را در آشپزخانه‌هاى رستوران‌ها مجسم مى‌كردند. در اطراف باغچه آشپزخانه كارخانه‌ها دفن مى‌شوند و يا در گودال آتش‌فشان (وسوويوس در ۷ كيلومترى ناپل) پرتاب مى‌گردند. اكنون در اينجا جمع‌اند. با كاغذى با نام آنها با نخى بگردن آويزان. همه‌شان مقدارى سپرده دارند كه در موقع فوت در سرزمين مادرى در چين دفن بشوند و با كم‌كردن مقدارى كمى از حقوقشان ارسال جسد آنها را به چين تضمين كرده‌اند. حالا در گوشه‌اى از كانتينر منتظر سوراخى در محلى در خاك چين هستند.

مسئول جرثقيل موقع حكايت كردن صورتش را با دستهايش پوشانده بود و از لاى انگشت‌هايش نگاه مى‌كرد. بنظر می‌آمد كه در پناه دستهايش دل وجرئت حكايت پيدا مى‌كند. او بيرون ريختن جسدها را ديده بود. نيازى به خبردادن به كسى نداشت. همين كه كانتينررا روى زمين برگرداند. ناگهان سيل جمعيتى كه معلوم نبود از كجا پيدايشان شده ريختند جسدها را به كانتينر باز گرداندند و ته‌مانده روى زمين را با شلانگ آب پاك كردند. اين بود آنچه اتفاق افتاده بود. خودش هنوز باور نمى‌كرد، آرزو مى‌كرد كه توهمى ناشى از خستگى ساعت‌ها اضافه‌كارى باشد. همچنانكه دستهايش روى صورتش بود، با آه و ناله به صحبت‌اش ادامه داد، اما من چيزى از حرفهايش نمى‌فهميدم.

هرچه هست و نيست از اينجا رد مى‌شود. اينجا بندر ناپل محل گذر است. تمام فرآورده‌هاى صنعتى، نساجى، تكه‌هاى پلاستيكى، اسباب‌بازى، چكش، كفش، مته برقى، حتا ساعت از اين بندر مى‌گذرد. بندر ناپل يك زخم است. زخمى دهان گشاد. آخرين ايستگاه کالاها هميشه در راه. كشتى‌ها مى‌آيند و وارد خليج مى‌شوند، در كنار اسكله بندر مانند نوزادى هنگام مكيدن شير در آغوش مادر پهلو مى‌گيرند، اما آنها نمى‌خواهند بمكند بلكه قرار است مكيده شوند.
بندر ناپل حفره‌ايست در كره‌زمين، آنجا پر است از محصولات توليدى چين و شرق دور، اصطلاحى كه گزارش‌گران هميشه از ذكر "شرق دور" لذت می‌برند. يا دوردست‌ها. آنور دنيا. مشكل بتوان فهميد. هنگاميكه چشم‌ها را می‌بندى كيمونو- رداى ژاپونى- مى‌بينى و"ماركوپلو" باريش با "بروس لى" لگد پران كه در حال آماده كردن يك ميدان مسابقه است. در حقيقت آن بخش شرق بيشتر به بندر ناپل پيوند خورده تاجاهاى ديگر. اينجا شرق دور، دورتر از خود ندارد.
بهتر بود اسمش را شرق نزديك مى‌گذاشتند، البته كوچكتر. هرچه در چين توليد مى‌شود به اينجا سرازير مى‌شود. به اين مى‌ماند كه يك كاسه آب را بريزى به يك چاله شنى كه طبيعتأ، آنرا می‌مكد، حفره هى گشادتر مى‌شود همه را مى‌بلعد. بندر ناپل می‌تواند تنها جواب‌گوى بيست درصد پارچه صادراتى چينى باشد، اما هفتاد درصد آن از اينجا رد مى‌شوند. بنظرعجيب می‌آيد و هضم‌اش مسلمأ مشكل است.

اما با متوسل شدن به جادويى كم نظير به حضور موفق می‌شوند، کالاها بى‌آنكه موجود باشند، حضور مى‌يابند بى‌گذر از گمرك، داخل مى‌شوند. با آنكه ارزشمندند براى مأموران ماليات كم ارزش و براى مشترى گران‌قيمت‌اند. در شغل نساجى تفاوت جنسى بسياراست، كافى است كه بامداد روى رسيد خريد، هزينه و ارزش اضافى به حد ممكنه پايين آورده شود. در چاه سياه گمرك ملكول‌هاى تركيب جنس منفعل مى‌شوند و سپس، بعد از رد شدن از كمرگ، دوباره متصل مى‌گردند.
اجناس بايد بيدرنگ از بندرخارج شوند. سرعت‌عمل چنان است كه سايه‌شان را هم نمى‌شود ديد. مثل اينكه آب از آب تكان نخورده و همه‌اش توهمى بيش نبوده است. سفرى نامريى، وانمودى از لنگر انداختن، يك كشتى جادويى. کالاها دود شده و به هوا رفته‌اند. کالاها بايد بدون گذاشتن كوچكترين ردپايى بدست خريدار برسند، آنها بايد بيدرنگ به انبار منتقل بشوند، آنچنان سريع، كه فرصت كنترل نيابند.

صدها كيلو جنس درحال تغيير مكان شبيه يك پاكت پستى است كه تحويل گيرنده بهاى آنرا هنگام تحويل گرفتن در خانه‌اش به پستچى پرداخت خواهد كرد. زمان در بندر ناپل با درازاى يازده و نيم كيلو مترو با وسعت ۱۳۳۶۰۰۰ مترمربع، باشتاب مى‌گذرد. كارى كه جاى ديگر يك ساعت وقت می‌برد، در بندر ناپل بيشتر از يك دقيقه لازم ندارد. اينجا آخرخط است، سابقه ذهنى از، كندى شگفت‌انگيز، آهستگى اجراى كارها درناپل، بى‌اعتبار مى‌شود. جبران‌پذير، رد مى‌شود.
اجناس چينى در ظروف زمانى عمليات گمرگى نمى‌گنجند. بيرحمانه سريع. اينجا دقيقه‌ها را مى‌كشند. حمام خون دقيقه‌ها و قتل‌گاه ثانيه‌ها است كه از مدت‌زمان صورت‌حساب‌نويسى سرقت می‌شوند، سرانجام توسط فشار روى پدال‌گاز كاميون‌ها، با كشش جرثقيل‌ها، در‌ آخر چنگال لیفت‌تراك‌ها كه محتوى كانتينرها را جا به جا مى‌كنند.

بندر ناپل، گذرگاه بزرگ‌ترين كشتيرانى تجارتى دولت چين است كه سومين كشتيرانى بزرگ جهان محسوب مى‌شود. اين كمپانى با پيوستن به "م س س" كه دومين كشتيرانى بزرگ جهان و مركزآن در ژنو است، مشتركاً مسئوليت بزرگ‌ترين ترمينال كانتينر جهان را در اختيار خود دارند. چينى‌ها و سويسى‌ها باهم متحد شده و تصميم گرفته‌اند مقدار زيادى از تجارت خود را به ناپل منتقل بكنند. آنها اينجا نهصدوپنجاه متر اسكله يك صد و سى هزارمتر مربع ترمينال كانتينر و سى‌هزار مترمربع زمين در اختيار دارند.

تقريبأ تمام ترانزيت ناپل توسط آنها اداره مى‌شود. نباز به تأمل است كه چگونه توليدات عظيم چين در بندر كوچك ناپل جا مى‌گيرد. در اينجا مثال انجيل بى‌مناسبت نيست، بندر شبيه سوراخ سوزنى است كه كشتى مانند شتر از آن رد مى‌شود. كشتى‌هاى عظيم‌الجثه در بيرون بندر پشت‌سرهم براى وارد شدن به خليج و پهلو گرفتن، كنار اسكله نوبت گرفته‌اند. آنها باصداى گوش‌خراش بهم ماليده شدن و بهم كوبيده شدن آهسته و سنگين وارد دهانه كوچك ناپل كه مانند مقعد دريا كه با فشار ماهيچه‌ها گشادتر می‌گردد، مى‌شوند.

يا كه نه، اين طورهم نيست. نه زنگ خطر و نه درهم‌ آميختگى چشم‌گير. از اينجا صدوپنجاه هزار كانتينر گذرمى‌كنند البته هنگاميكه از ساحل تماشا كنى بنظر ميايد كه همه كشتى‌ها به نوبت داخل و خارج مى‌شوند.
شهرها از کالاها بنا مى‌شود تا دوباره ترانسپورت شوند. ‌امتياز اين بندر در ميزان چالاك بودن آنست، كندى تشريفات ادارى و دقت در كنترل، لئوپارد ترانسپورت را به لاك‌پشت سنگين و آهسته رو، بدل خواهد كرد.

همواره در اطراف فانوس دريايى گم مى‌شدم. "فانوس دريايى باوسان" شبيه "بناى لگو" بود. بنايى بى‌اندازه بزرگ كه گرچه بنظر مى‌رسيد مكانى در درون ندارد، اما جاهاى بسيار مى‌توان در آن كشف كرد. گوشه‌اى از فانوس به كندوى زنبور مى‌ماند. تمام ديوار آن را شبكه خانه‌هاى زنبور پوشانده بود. داخل آنها هم پر بود از هزاران دوشاخه برق كانتينر يخچال مواد خوراكى كه دم همه آنها وصل شده بود به درون شبكه‌ها. همه كوفته برنجى و فريت ماهى‌هاى جهان درون صندوق‌هاى يخى جا گرفته‌اند. هنگاميكه به "فانوس دريايى باوسان" می‌روم بنظرم مى‌آيد كه همه توليدات مورد مصرف بشريت از مقابلم رد می‌شوند.
شب آخر پيش از فروش را چگونه مى‌گذرانند. بنظر مى‌آيد كه سرآغاز دنيا اينجا است. در عرض چند ساعت لباس‌هايی كه تمام جوانان پاريس در يك ماه خواهند پوشيد، فريت ماهى كه درعرض يك سال در "برسيا" خواهند خورد، ساعت‌هاى مچى كه دور بازوى "كاتالانرها" بسته خواهند شد، تورهاى ابريشمى همه لباس‌هاى يك فصل انگليسى از اينجا گذر مى‌كنند. جالب توجه بود اگر كه نه تنها محل توليدى بلكه مسير راه‌هايى را كه يك جنس پيش از آنكه به دست خريداران برسد، طى مى‌كند در جايى ذكر مى‌شد.

محصولات بى‌پدرومادر و بى زادگاه هستند
نيمى از آنها در مركز چين عمل آمده‌اند، سپس در دخمه از خدا بی‌خبرى در كشورى از اسلاوها تكميل شده‌اند. در شمال شرقى ايتاليا آراسته شده‌اند، پس از بارگيرى در"تيرانا" و يا "آپولين" سرانجام در اروپا در انبارى جاى می‌گيرند. محصولات حق دارند به هرجا كه خواستند منتقل بشوند، حقوقى كه هيچ‌وقت نصيب آدم‌ها نخواهد شد.

تمام كوره راه‌ها، جاده‌هاى مسافرتى موقتى و يا رسمى به ناپل ختم می‌شوند. زمانيكه كشتى‌هاى عظيم كانتينر به اسكله لم داده‌اند، به حيوان‌هاى ظريف و سبك پاى شباهت دارند، اما زمانيكه با زنجيرهايى آويزان، و آب چكان از لبه‌هاى جوش شده زنگ خورده، براى جا گرفتن در اسكله آرام به داخل خليج مى‌خزند، تبديل به "ماموت‌هاى" آهنى سنگين می‌شوند. از كشتى مورد نظر با وجود حداقل خدمه، تعداد زيادى آدم‌هاى ريز اندام پياده مى‌شوند كه بنظر نمی‌رسد مأموران مهار كردن اين هيولا در اقيانوس باشند.
نخستين بار كه يك كشتى چينى ديدم، فكركردم، كه در برابر همه محصولات دنيا ايستاده‌ام. چشم‌هايم قادر به شمارش تعداد كانتينرهاى كشتى نبودند. نمی‌توانستم آنها را بشمارم. شايد باور كردنى نباشد كه تعداد آنها را نتوان بخاطر سپرد، تعدادشان آنقدر زياد بود كه شماره‌ها درهم مى‌شدند.
در ناپل تنها کالاهای چينى تخليه مى‌شوند، ۱۶۰۰۰۰۰ تن. ارقام ثبت شده.
بيش از يك ميليون تن بدون آنكه ردى از خود بگذارند گم مى‌شوند. به گفته خود گمركى‌هاى ناپل، آنها فرصت نمى‌كنند كه بيش از شصت درصد از کالاها را ارزيابى بكنند. بيست درصد ليست‌ها كنترل نمى‌شوند، پنجاه هزار از فاكتورها تقلبى هستند‌. نودونه درصد از کالاهای توليداتى منشأ چينى دارند، تخمين زده‌اند كه در عرض شش ماه دويست ميليون يورو، تقلب مالياتى مى‌شود. كانتينرهايى را كه بايد پيش از ارزيابى ناپديد شوند، در رديف اول چيده‌اند.

همه كانتينرها قانونى شماره گذارى شده‌اند، اما تعداد زيادى شماره مشترك دارند. به اين ترتيب با ارزيابى يك كانتينر، ديگر هم شما ره‌اى‌ها، راه ورود قانونى پيدا مى‌كنند. کالاهایی كه روز دوشنبه از گمرك تلخيص شده‌اند، روز چهارشنبه در "مودرنا" "گنوا" و يا در پشت ويترين در "بن" و"مونيخ" براى فروش‌ آماده‌اند. قسمت زيادى از کالاهایی كه در بازارهاى ايتاليا به فروش می‌رسند، کالاهای ترانزيتى هستند، اما كلك‌هاى گمركى به آنها‌ امكان ماندن مى‌دهد. کالاها دو زبان متفاوت دارند يكى براى بازرسان، ديگرى براى خريداران.
مسئولان مبارزه با تقلب گمرك در چهار يورش تصادفى در فاصله مدت زمان خيلى كوتاه درآوريل ۲۰۰۵ بيست و چهار هزار شلوار لى كه مقصدش بازار فرانسه بود، پنجاه و يك هزار تكه جنس از بنگلادش، با مارك‌هاى ساخت ايتاليا، در حدود چهارصد و پنجاه هزار مجسمه، بعنوان نمونه عروسك‌هاى "باربى" و "مرد عنكبوتى" به اضافه چهل هزار اسباب بازى پلاستكى، بقيمت سى وشش ميليون يورو ضبط مى‌شود. در عرض چند ساعت يك نسيم اقتصادى از بندر ناپل به سايرنقاط جهان وزيد. در اين مورد ساعتى حتا يك دقيقه، و حتا چند ثانيه تلف نمى‌شود.
خرده ريزهاى اقتصادى درشت‌تر می‌شوند، بعدأ چهار برابردرآخر تبديل به يك گاو تجارتى مى‌شوند.

بندر بيرون ازشهرقراردارد. يك آپانديس متورم كه هيچگاه تا ورم روده پيشروى نمى‌كند و همواره در حفره شكم ساحل جاخوش كرده است.
برآمدگى مخروبه پرتى، محاصره شده بين آب وخشكى وجود دارد، كه نه جزو دريا و نه جزو خشكى محسوب می‌شود‌. دوزيستانى از خاك، استحاله فضولات دريايى. لجن و زباله، آشغالى كه سالها جزرومد آب به سمت ساحل آورده است و شكل‌بندى جديدى را ايجاد كرده است. در اينجا كشتى‌ها دستشويى‌ها‌شان را خالى مى‌كنند و انبارهاشان را تميزكارى مى‌كنند و اجازه می‌دهند كه كف زرد به دريا ريخته شود، قايق‌هاى موتورى ولوكس موتورهاى خود را پاك و نظافت مى‌كنند. دريا اشغال دانى زباله‌ها است كه همه آنها را نيز به ساحل دريا روانه مى‌كند، اول بصورت خمير نرم و بعدأ به كبره تبديل مى‌شوند. در زير نور آفتاب به سراب دريا مى‌ماند. درحقيقت سطح آب ناپل مانند كيسه پلاستيكى، برق می‌زند. از آن سياه‌هايش. خليج بيشترشبيه مخزنى بزرگ است كه محتوى آن نه از آب بلكه پر از لجن است. اسكله با هزاران كانتينر رنگ به رنگ مانند مرزى گذر ناپذير است کالاهای ناپل را مانند ديوار احاطه كرده‌اند. نگهبان شهرناپل ديوارها نيست بلكه خود شهر مدافع ديوارها است. اينجا از لشگر كارگران بارانداز و همچنين از محله‌هاى رومانتيكى بندر، خبرى نيست. خوش خيالى است كه اينجا بندرى تصور شود با ازدحام آدم‌ها، پر از بوق و سر صدا، همهمه‌اى از زبان‌هاى دشوار و پر از جنجالى از ملل گوناگون بلكه در آن سكوتى بيشتر مانند كارخانه‌اى تمام اتوماتيك حاكم است. بنظر مى‌آيد كه در بندر از روح زنده خبرى نيست، كانتينر، كشتى ها و كاميون‌هايى بكمك دستگاه‌هاى خودكار شتابان و بى‌صدا درحركت هستند.
عادت داشتم كه براى خوردن ماهى به رستورانهاى بندربروم. كنار دريا بودن رستوران تضمينى براى خوب و يا تازه بودن غذاى آن نيست، در بشقاب اكثرأ سنگ "پيمپ" و شن حتا علف‌هاى پخته پيدا می‌كردم. صدف‌هاى صيد شده مستقيمأ به ديگ ريخته مى‌شدند. اما از نظر مسرى بودن بيشتر به رولت روسى مى‌ماند. اما حالا ديگر همه مى‌دانند كه مواد خام از مزارع پرورشى مى‌آيد. حالا ديگر ماهى هشت پا مزه مرغ مى‌دهد. براى چشيدن مزه غير قابل توصيف دريا بايد تحمل كمى ريسك را پذيرفت. دل به دريا زدم و روزى كه در رستوران نشسته بودم از آنها پرسيدم آيا اجاره كردن خانه‌اى در آن نزديكى‌ها ممكن است؟.

"چه می‌دانم، اينجاخانه خالى نمانده است. همه راچينى‌ها گرفته‌. . . . "
مردى با ابهت و درشت هيكل البته نه در مقايسه با درشتى صدايش از وسط رستوران نگاهى بمن انداخت و گفت:
" شايد بشود چيزى پيدا كرد."
و به همين اشاره بس كرد. نهارمان را كه خورديم، در خيابان كنار بندر راه افتاديم. او نيازى نداشت كه از من خواهش كند كه همراه‌اش باشم. ما وارد ساختمانى شديم چطورى بگويم؟ خانه ارواح بود. خانه‌اى شخصى با سالن‌هاى خواب. به طبقه سوم رفتيم، تنها اطاق دانشجويى خالى در آنجا بود. بخاطر نياز به انبار خالى، همه را بيرون مى‌كردند. قرار نبود در خانه چيزى باقى بماند. نه قفسه، نه تخت، نه تابلوها، نه ميز، و نه حتا ديوارهاى وسطى، اجازه فقط براى جاى خالى بود، جاى خالى براى مقواها، جاى خالى براى رختكنى‌هاى مقوايى و جا براى اجناس.
در آپاتمان اطاق بخصوصى را بمن نشان دادند. تمام عرض و طولش را حساب كنيم جايى با گنجايش يك تخت و يك لباس كنى. مسئله‌اى بنام اجاره، چگونگى تقسيم مخارج و وصل كردن تلفن مطرح نشد.

من به چهارمرد جوان كه قراربود آپارتمان را باهم تقسيم كنيم معرفى شدم، همين و بس. برايم توضيح دادند كه اين تنها آپارتمان مستاجردار خانه است و تحت كنترل "خيان" مرد چينى و همزمان خانه او محسوب مى‌شود. قرار شد اجاره ندهم، درعوض آخرهفته را در انبارهاى آپارتمان كار بكنم. دنبال اجاره خانه بودم كار گيرم آمد. قبل از ظهرها ديوارها را خراب مى‌كردند و شب‌ها باقيمانده سمنت، كاغذ ديوارى و آجرها را يك‌جا جمع می‌كرده و در كيسه‌هاى آشغال مى‌ريختند.
خراب كردن يك ديوارخيلى سروصدا دارد. بيشتر شبيه افتادن شيشه از روى ميز است تاكوبيدن روى سنگى. همه اطاق‌ها را كردند انبارى بدون ديوار. نمى‌فهميدم اين خانه‌اى كه من در آنجا كار مى‌كردم چگونه سرپا مانده بود.
چند ديوار اطمينان آتش سوزى را بهم كوبيديم روشن بود، كه براى کالاها جا لازم دارند، فكر ضرورى بودن تعادل بتون‌ها را نمى‌كرديم.

فكردسته بندى كردن صندوق‌ها در آپارتمان‌ها پيشنهاد چند تاجر چينى پس از بازديد نماينده‌گان كنگره ‌امريكا و ارائه يك برنامه ايمنى از سوى مسئولان شهر ناپل به آنها بود. قرار شده بود كه بندر را به چهار منطقه تقسيم كنند:
كشتى‌هاى جهان‌پيما، كشتى‌هاى معمولى، کالاها و كانتينرها، همزمان ارزيابى‌ امكان خطرات هر منطقه. با آشكار شدن برنامه ايمنى، خيلى از شركت‌هاى چينى تصميم گرفتندهرچه دارند بى‌صدا پنهان كنند. جلو مداخله احتمالى پليس را بگيرند و مانع از سروگوش به آب دادن مطبوعات و خطر وصل كردن دوربين‌هايى به منظور دست يابى به اخبار چاق و چله بشوند. مشاهده کالاهای حاضر را با تقبل مخارج سنگين مشكل، كنند. آنها کالاها را در آلونك‌هاى اجاره‌اى در دهات دوردست در كنار مزارع تنباكو و مراكز اشغال نامريى كردند‌ اما مخفى كردن تریلى‌ها ناممكن بود. بدين‌سبب در بندر هرروز دها وانت بار پر از كارتن داخل و خارج مى‌شدند و چند متر دور نشده از بندر به داخل يك خانه درخيابان روبروى می‌راندند. بيا تو برو بيرون، كافى بود.
وجود نداشتن، قابل توجه نبودن، حركت‌هايى كه در مانورهاى مابين ترافيك روزانه گم مى‌شوند. خانه اجاره شد. داخلش خالى شد. حتا گاراژ و زيرزمين را كه مكان عمومى بود تا سقف از جنس پر كردند. هيچ كسى نتوانست اعتراض كند. "خيان" حساب همه را، اجاره بها وغرامت بى‌اجازه خراب كردن ديوارها را پرداخت كرده بود.
هزاران كارتن را در آسانسورى كه به اين منظور بازسازى شده بود، روى هم چيدند. قفس آهنينى كه در داخل خانه ساخته شده بود، صفحه‌اى كه همه‌اش پايين و بالا می‌رفت. كارفشرده در حداقل زمان بود. انتخاب كارتن‌ها بى‌خود نبودند.
در اوايل جولاى مسئوليت تحويل کالاها بمن محول شد. كارى كه درآمدش خوب بود، البته كسى مى‌توانست اين كار را انجام دهد كه بدنى ورزيده داشته باشد. گرما همراه با دم زياد بود. كسى جرات تقاضاى كلر نداشت. هيچ‌كس. ربطى به ترس از جريمه شدن و يا زيردستى – فرمانبرى، بويژه دلايل فرهنگى نداشت. كسانى كه وظيفه‌شان خالى كردن کالاها بودند از همه گوشه جهان آمده بودند. كنيايى‌ها، ايووريانى‌ها، چينى‌ها، آلبانى‌ها و لوكانى‌ها. هيچ‌كسى تقاضاى كلر نكرد، همه تمركز كرده بودند كه کالاها سرحال باشند. همين و بس. ديگر احتياجى به ولخرجى نبود.
ما كارتون‌هاى ژاكت ورزشى، لباس بارانى، بلوز بافتنى، و چتر باران رارده بندى كرديم. وسط تابستان بود خيلى ديوانگى بنظر می‌آمد كه بجاى لباس‌هاى كنار دريا و آفتابى و كفش تابستانى لباس‌هاى پاييزى تهيه كنند. اينرا مى‌دانستم كه به انبارهاى آپارتمانى معمولأ لباس‌هايى را می‌آورند كه اسرع وقت به بازار عرضه خواهند شد نه كالاهايى كه بايد انبارى كنند. ‌اما شركت‌هاى چينى يك اگوست بى‌آفتابى را پيش‌بينى كرده بودند.
هرگز درس "جون ماينارد كينس" در مورد ارزش‌نهايى را فراموش نمى‌كنم: اختلاف قيمت يك بطرى آب در كوير با يك بطرى آب كنار آبشار چقدر است. هنگاميكه شركت‌هاى ايتاليايى درتابستان مردم را در كنار چشمه به آب دعوت مى‌كردند، شركت‌هاى چينى در كوير چشمه آب مى‌ساختند.
بعد از چند روز كاركردن در آپارتمان، "خيان"هم به آنجا اسباب كشى كرد. اوبه زبان ايتاليايى كاملأ مسلط بود، البته- ر- هارا- و- تلفظ مى‌كرد. مانند اشراف بذله‌گو كه "توتو" معمولأ در فيلم‌ها ادايشان را در می‌آورد. خيان- اسمش را به – نينو- تغيير داد. تقريبأ تمام چينى‌هايى كه با اهالى ناپل در ارتباط‌اند براى خود يك نام ناپلى انتخاب مى‌كنند. آنقدر عادى شده چنانكه اگر يك چينى خودش را – تونينو- پينو- پاسگواله - معرفى كند كسى تعجب نخواهد كرد.
"خيان نينو" بجاى خواب تمام شب را با تماشاى تلويزيون و يا صحبت با تلفن كنار ميز آشپزخانه گذراند. روى تختم دراز كشيدم ‌اما نتوانستم بخوابم. خيان همه‌اش مانند رگبار مسلسل حرف مى‌پراند. زبانش از لاى دندان‌هايش بيرون مى‌جهيد. بى‌آنكه با بينى نفس بكشد هى مانند ماشين لغت حرف می‌زد. بوى شيرينى، از فضاى هيجانى شكم بادى گارد، او در هواى آپارتمان مى‌پيچيد، و اطاق را از بوى گند زده‌اى پر مى‌كرد. تنها تعفن نبود كه دل آدم را بهم می‌زد، بدتر از آن تصوراتى بود كه از آن در ذهن آدم منعكس مى‌شدند. پيراشگى كه در درون شكم مى‌گندد و برنج "كونتونى" كه در اسيد معده حل مى‌شود. ساير اجاره نشين‌ها به اين حالات عادت داشتند. تا در اطاق بسته می‌شد جز خواب چيزى ديگر براى آنها اهميت نداشت. برعكس براى من هيچ چيزى مهم نبود جز آنچه درپشت در، جريان داشت.
بدين سبب رفتم نشستم توى آشپزخانه، جاى مشتركمان و طبيعتأ قسمتى از آن متعلق بمن. غير از اين كه نمى‌توانست باشد. خيان ديگه حرفى نزد، شروع كرد به غذا درست كردن. جوجه سرخ كرد. خيلى حرفها بود كه دلم ميخواست
از او سئوال بكنم، معما‌هايى حلش كنم. شروع كردم درباره "سه گان" مافياى چينى صحبت كردن. او به سرخ كردن ادامه داد. مى‌خواستم ريزه كارى‌ها را بدانم، بيشتر سمبوليك. واقعأ عضو بودن يا نبودن او در آن مسئله من نبود.
براى او گفتم كه درمورد تظاهر خارجى دنياى مافياى چين اطلاعاتى دارم، ادعا كردم كه مدارك تحقيقاتى‌اى را كه بطرز عالى واقعيات‌ها را منعكس مى‌كنند، مطالعه كرده‌ام. خيان بدون آنكه حرفى بزند نشست و جوجه سرخ كرده‌اش را روى ميز گذاشت. متوجه نشدم كه آيا علاقه‌اى به حرف‌هايى كه می‌زدم دارد و يا نه. نمی‌دانم هيچوقت هم نخواهم دانست كه آيا او در آن سازمان عضو بود و يا نبود. بعد از كمى آبجو خوردن بلند شد و كمى از ميز فاصله گرفت، كيف پولش را از جيب پشت شلواراش بيرون كشيد، بدون آنكه توى آنرا نگاه كند، با انگشتانش سه سكه پول خرد جست، گذاشت روى روميزى، ليوان را برگرداند روى آنها.

"يورو، دلار، ين. سه گان من اينها هستند."

از ته دل حرف می‌زد. سود، تجارت و سرمايه. هيچ ايدولوژى ديگرى، هيچ سمبلى و هيچ پايگاهى. فقط همين. آدم فكر مى‌كند بعضى پروسه‌ها متاثر از نيروى خارجى هستند غريب است كه عاملى هم مورد ظن قرار مى‌گيرد، در اين مورد مافياى چين. اين تفسير در جهت صرفنظر از عوامل تاريحى همه واسطه‌ها، داد و ستد، هرنوع سرمايه گذارى بعبارتى ابزار قدرت يك گروه اقتصادى تبهكار بخود مى‌گيرد.
حداقل درعرض پنج سال گذشته درهمه گزارش‌هاى كمسيون مبارزه با مافيا اشاره به ازدياد تهديد از جانب مافياى چين بوده است. اما در"كامپو بيسنزيو" نزديكى‌هاى فلورنس درعرض ده سال كوشش بازرسان فقط به مصادره شش صدهزار يورو انجاميده است، به اضافه چندتا موتور و بخشى از يك كارخانه. در مقايسه قدرت اقتصادى كه توان جابه جا كردن صدها ميليون يورورا دارد، قطره‌اى از دريا است. در اين باره گزارش‌گران‌ امريكايى هرروز نوشتند و دوست تاجر فقط لبخند زد.

"اقتصاد دو صورت دارد، زير و رو. ما از زير داخل، و از رو خارج مى‌شويم. "
پيش از آنكه نينو خيان به اطاق خواب برود پيشنهادى براى روز بعد كرد.
"سحر خيز هستى؟"
"تا چى باشد!"
"اگر توانش را دارى كه صبح ساعت پنج بپاخيزى، مى‌توانى همراه ما به بندر بيايى. بما كمك دستى برسانى".

"با چى؟"
"اگر گرم كنى كلاه سرهم دارى به پوش، بهتراست".
او به همين قناعت كرد، من هم اصراى نكردم، مخصوصاً اينكه حتمأ مى‌خواستم با آنها بروم. سئوال بيشتر مى‌توانست پيشنهاد خيان را با خطر روبرو كند. وقت زيادى براى خواب نمانده بود از زيادى هيجان هم نمى‌توانستم آرام بگيرم.
سرساعت پنج‌اماده در ورودى خانه ايستاده بودم چند نفر ديگر به ما ملحق شدند. يكى ازرفقاى هم آپارتمانى من و دو نفر آفريقائى شمالى كه رنگ موى گندمى نقره‌اى داشتند. سوار يك وانت شديم و به خارج از بندر رانديم. نفهميدم چقدر رانديم و از كدامين كوچه، خيابان‌ها گذشتيم. همزمان كه به پنجره ماشين تكيه داده بودم خوابم برده بود. دركنار چند صخره پياده شديم، در آن خليج كوچك يك فانوس دريايى كوچك سربرافراشته بود. آنجا يك كشتى لم داده بود كه موتور عظيم آن درمقايسه با بدنه دراز و ظريف كشتى بيشتر شبيه دم سنگين بود. با پايين كشيدن كلاه نخى قيافه راپيى‌هاى خنده‌دار پيدا كردم. تصور كرده بودم كه منظور ازاستفاده كلاه نخى مخفى نگهداشتن چهره‌هاى ما بود ‌اما درحقيقت اول حفاظت از بوى بد آب سرد چون يخ و درضمن جلوگيرى از فشاردردى بود كه در سرماى صبح سحردريا، توى شقيقه‌ها رسوخ مى‌كرد.
يك ناپلى جوان موتور را روشن كرد، دومى كشتى را هدايت كرد.
بنظر مى‌آمد كه آنها برادر هستند. بهرصورت شبيه هم بودند. خيان با ما نيامد.
بعد از تقريبأ نيم ساعت راندن نزديكى يك كشتى ايستاده رسيديم. كم مانده بود به زنيم به شكم آن. كشتى عظيم. مشكل مى‌شد گردن را به عقب خم كرده و انتهاى كشتى را ديد. ناله‌هايى كه در دريا از فلز كشتى بر مى‌خواست شبيه ناليدن يك درخت قطع شده بود و صداى بمى كه از جاى خالى درخت برجاى مى‌ماند و سبب مى‌شود كه آدم حد اقل دوبار ترس را مانند خلط غليظ شورى در سينه فرو ببلعد.
يك عدل بزرگ كارتن پيچيده در توررا، تلو تلو خوران از كشتى به پايين گذاشتند. عدل بزرگ با خوردن به بدنه كشتى آنرا ميلرزاند، بطوريكه فكر می‌كردم چندان نمانده كه درآب بيفتم. اما نيفتادم. كارتن‌ها زياد سنگين نبودند. ‌اما بعد از جا به جا كردن سى عدل بازوهايم بسبب برخورد دائم با لبه‌هاى كارتن درد مى‌كرد، و زيربغل‌هايم قرمزشده بود.
قايق‌هاى موتورى بطرف ساحل برگشتند، پشت سر ما دو قايق موتورى ديگرى براى آوردن كارتن در كنار كشتى جاگرفتند. آنها از جاى ديگر آمده بودند. اما ناگهان دنبال ما ‌آمدند. با هر ضربه برخورد آب به زير قايق در گلويم احساس خفگى مى‌كردم.

سرم را به چند تاكارتن چسباندم، مى‌خواستم با بو كردن محتوى آنها را حدس بزنم و گوشم را تكيه دادم تاكه با شنيدن صداى کالاهای درون آنها را شناسايى كنم. وجدانم ناراحت بود. كى مى‌توانست بفهمد كه من بى‌آنكه خود بدرستى بدانم، بى آنكه بررسى كرده باشم، ندانسته در چه كارى يارى كرده بودم؟

اگر دنبال دردسر بودم، شركتم در آن بايد حداقل آگاهانه مى‌بود. در مقابل به پيروى از حس كنجكاوى در پياده كردن کالاهای قاچاق همدست شده بودم. ديوانگى هنگامى است كه آدمها فكر مى‌كنند، عمل خلاف نه يك حادثه تصادفى وغيرعمدى است، بلكه با بازانديشى و برنامه ريزى صورت مى‌گيرد ‌اما در حقيقت فرقى ندارد.
عمل يك جذابيتى دارد كه معيارهاى اخلاقى فاقد آنست. هنگاميكه به فانوس رسيديم افريقايى‌هاى شمالى هريك بدون مشكلى با دوتا كارتن روى شانه پياده شدند. من نمى‌توانستم خودم را سرپا نگه‌دارم. خيان روى صخره‌ها ايستاده منتظر ما بود. او رفت بطرف يك كارتن بزرگ، در دستش يك چاقوى آماده داشت، چسب پهنى را كه دو لبه كارتن را بهم چسبانده بود، بريد. كفش بود. كفش‌هاى ورزشى اوريژينال با معروف‌ترين اتيكت‌ها. مدل‌هاى جديد، آنقدر جديد كه هنوز در مغازه‌هاى ايتاليايى بفروش گذاشته نشده بود.

از ترس گشت‌هاى مالياتى ترجيح داده بودند كه کالاها را در وسط دريا انتقال دهند. در اين صورت مقدارى از کالاها را بدون آنكه مالياتى پرداخت شود وارد مى‌كردند، عمده فروش‌ها می‌توانستند آنها را ارزانتر بخرند. با پايين آوردن قيمت‌ها مى‌شد رقابت كرد. همان جنس‌ اما با چهار، پنج و يا ده درصد تخفيف، درصدهايى كه نماينده هيچ بازرگانى نمى‌توانست قولش را بدهد. اين تخفيف‌ها می‌تواند سبب مرگ و يا زنده شدن مغازه‌اى بشود، امكان می‌دهد كه مركزهاى تجارتى گشايش يابد، بخاطر اعتبارهاى بانكى درآمد مطمئن بسازد. قيمت‌ها بايد پايين آورده شوند. همه‌چيز در اسرع وقت بفوريت و پنهانى قابل دسترسى باشند. هرچه بيشتر به سطح خريد و فروش تقليل يابند.
بى انتظار، روحى تازه از بندر ناپل، در جان كاسب‌هاى ايتاليايى و اروپايى می‌دمد.

تمام كارتن‌ها را در ماشين‌هاى مختلف بار كرديم. ساير قايق‌ها هم ‌آمدند. ماشين‌ها بطرف رم، ويتربو، لاتينا، فورميا راه افتادند.
خيان توجه داشت كه ما را بخانه هايمان برسانند.

در اين سال‌ها همه چيز تغيير كرده است. همه. ناگهانى و بى‌انتظار. عده‌اى متوجه تغييرات شده‌اند‌. اما بى‌آنكه درك درستى از عمق آن داشته باشند.
خليج ناپل تا ده سال پيش محل گذر كشتى‌هاى قاچاقچيان بود، پيش از ظهرها پر از خرده فروش‌ها بود كه براى خريد سيگار مى‌آمدند. در خيابان‌ها جاى سوزن انداختن نبود، ماشين‌ها پر از كارتن‌هاى سيگار بود، نبش خيابان، ميزى و صندلى جايگاه فروشنده‌ها محسوب مى‌شد. مبارزه بين نگهبانان ساحل، پليس گمرگ و قاچاقچى‌ها بود.
صدها كيلو سيگار را براى رد گم كردن دست به دست مى‌كردند تا كه گيرنيفتد، يا اينكه براى نجات صدها كيلو كه در زير كف دوم قايق‌هاى موتورى كف سازى شده بود عمداً به دام پليس مى‌افتادند.

بيدارى شب، جستجو، سوت زنى براى خبررسانى از حضور ماشين‌هاى مشكوك، واكى تاكى‌هاى روشن براى اعلام خبر، جمع كثيرى آدم كه در ساحل باهم درحال رد و بدل كردن كارتن‌هاى سيگار بودند. ماشين‌هايى كه مانند تير از ساحل "آگوليه نس" به مركز و از آنجا به "كامپانين" می‌راندند.
"ناپل- برينديسى"تكيه گاه مهم و چهار راه پررونق سيگارهاى ارزان بود. قاچاق جنوب مترادف با "فيات" بود، روزى رسان، بيست هزار نفر آواره كه در"آگولين" و "كامپانين" بى‌امان مشغول قاچاق بودند. درآغاز دهه هشتاد قاچاق بود كه سبب جنگ "كوماررا" شد.
اين باندهاى"اگولين و كامپانين" بودند كه هر ماه هزاران كارتن سيگار را در كاميون‌ها، هربار بقيمت پنج‌هزار ميليون ليره، بدون آنكه توسط دولت‌ها كنترل شوند، از"مونته نگرو" وارد و در اروپا پخش مى‌كردند. حالا هيچ‌چيزى سر جايش نيست همه‌چيز بهم ريخته و ازهم پاشيده است. اين كارها ديگربراى باند صرف نمى‌كند.

درحقيقت دگم "لاويسيرس ماكسيم" ۱۷۹۴ -۱۷۴۳ يك واقعيت ابدى شده است: در طبيعت، هيچ چيزى ابداع نمى‌شود، هيچ چيزى از بين نمى‌رود، همه چيز تغيير شكل می‌دهند. بويژه در پويايى سرمايه دارى. قاچاق ديگر دنبال تأمين كمبود نيكوتين نيست بلكه مايحتاج روزانه هدايت‌اش مى‌كند. يك جنگ بيرحمانه و وحشتناك قيمت‌ها درحال شكل‌گيرى است.
ادامه حيات بخش اقتصادى عمده فروشان، كاسب كاران و تجار بسته به تخفيف‌ها است. ماليات‌هاى مستقيم وغيرمستقيم و حداكثرجنسى كه يك كاميون بار می‌زند سود را تنزل می‌دهد، مرزهاى كمرگى، سد بتون آرمه‌اى واقعى در مقابل چرخش پول و جنس هستند.

شركتهاى بزرگ براى استفاده از نيروى كار ارزان، توليدى خود را به جانب شرق، رومانى، مولداويان، اورينت و چين منتقل مى‌كنند. کالاهای توليدى ارزان بايد در بازارهايى كه مردمش كم‌درآمدند و باحداقل سپرده بانكى، مجبورند براى هر خريدى چندبار فكر كنند، بفروش برسند. اگر بفروش نرسند حجمشان بالا می‌رود. کالاهای – اصلى، بدلى، نيمه بدلى، يا نيمه اصلى- بى‌صدا، مرئى‌تر از سيگارها، چون مشابه ندارند، بى آنكه ردپايى از خود جا بگذارند پخش مى‌شوند. مانند اينكه آنها را هيچ‌وقت به وانت‌بار نزده‌اند، مانند اينكه توى مزرعه كاشته شده‌اند، با دست‌هاى ناشناسى چيده شده‌اند. پول كه بو ندارد، اما کالاها بوى مطبوعى دارند. نه بخاطر دريايى كه پيموده‌اند، نه بخاطر دست‌هايى كه آنها را ساخته‌اند، نه حتا بخاطر چربى روغنى كه مصرف دست‌هاى مكانيكى كه آنها را روى هم سوار كرده‌اند. کالاها بوى خود را دارند. اين بومبنايى جز پيش‌خوان تاجر و مقصدى جزخانه خريدار ندارد.

دريا را پشت سرگذاشتيم، آمديم به خانه. وانت، به محض پياده كردن ما براى بارزدن، بارزدن، بارزدن كارتن و کالاها بيشتر به بندر برگشت. چون لشى كوفته با آسانسور بالا رفتم. قبل از آنكه روى تخت خواب بيفتم، زير پيراهن‌ام را كه ازعرق خيس شده بود درآوردم. حساب آنكه چند تا كارتن را حمل كرده و روى هم چيده بودم از دستم خارج بود. اما اين احساس را داشتم، كه بار، كفش پاهاى نصف جمعيت ايتاليا را خالى كرده‌ام. بعد از يك روز تمام، كار طاقت‌فرسا خسته بودم. در آپارتمان بقيه جوانان بيدار مى‌شدند. صبحدم بود.




نظر شما درباره این مقاله:


 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024