|
يكشنبه ۲۳ آذر ۱۴۰۴ -
Sunday 14 December 2025
|
ايران امروز |
گرترود استاین (Gertrude Stein) از خودش بسیار خوشش می آمد. در واقع، میتوان گفت هیچکس بیش از این لزبین خوشبرخورد از ناحیه الگنی (Allegheny)، در پنسیلوانیا از شهرت ادبی یا از دستاوردهای خودش احساس رضایت و نظر بلندی نداشت.
او یکبار در طی بحثی درباره نویسندگان بزرگ از مجسمهساز ژاک لیپشیتس (Jacques Lipchitz) پرسید «به جز شکسپیر و من فکر میکنی چه کس دیگری وجود دارد؟»
البته همه با چنین ارزیابی بلندپروازانه موافق نبودند. بسیاری از خوانندگان— و برخی منتقدان— کار او را در بهترین حالت غیرقابل درک و در بدترین حالت کودکانه میدانستند. او سبک نوشتاری خاص و آوانگاردی را پرورش داد که با تکرارهای از قرار معلوم بیمعنا و انتخابهای کلماتی عجیب مشخص میشد و میتوانست برای کسانی که با نثر تک بعدی (linear prose) پرورش یافته بودند، آزاردهنده باشد (۱). نشریه نیویورکر (The New Yorker) هنگام قضاوت درباره یکی از رمانهایش به نمایندگی از بسیاری در جامعه ادبی اعلام کرد: «استاین موفق شده دشوارترین مشکل در نگارش نثر را حل کند: نوشتن چیزی که به هیچ وجه، چه از نظر شیوه، شکل یا فرم توجه را جلب نکند.»
با این حال، او طرفداران سرسختی داشت. صرفنظر از شایستگیهایش به عنوان نویسنده، هیچکس نمیتوانست نفوذ عظیم او را به عنوان تعیینکننده سلیقه و حامی هنر انکار کند. ارنست همینگوی (Hemingway)، ازرا پاوند (Ezra Pound) و پابلو پیکاسو (Pablo Picasso) تنها معدودی از استادان مدرنی بودند که او در سالن خود در پاریس تحت حمایت گرفت. اگر در دهههای۱۹۲۰ و ۱۹۳۰یک هنرمند مهاجر بودید و بیشتر اوقات فراغت خود را در خانه استاین به عیاشی و گپزدن نمیگذراندید، واقعاً زندگی نمیکردید.
او در سال ۱۹۰۲، در پایان یک دوره جوانی کمحادثه که در آمریکا به تحصیل روانشناسی، جنینشناسی و پزشکی گذرانده بود، به پاریس نقل مکان کرد. چند سال بعد، با زنی ملاقات نمود که برای مدتها معشوقه و منشیاش شد، یعنی آلیس بی. توکلاس (Alice B. Toklas). آلیس از زندگی در سایه سنگین استاین ناراحت نبود و ظاهراً از نقشش به عنوان معشوقه، منشی و همبازی شبانه نویسنده بزرگ راضی بود. حالا نقش آشپزی به کنار. استاین زنی با اشتهای سیریناپذیر بود. علایق اصلیاش به ترتیب، غذا، مطالعه و سکس بود. یک بار استاین چنین اظهار نظر کرده بود:«کتاب و غذا، غذا و کتاب. هر دو چیزهای عالی هستند». او با ولع در غذاهای چرب و آمریکایی که آلیس برایش آماده میکرد غرق لذت میشد و با شور از «احساس پربودن و سیری کامل از خوردن» سخن میگفت. آیا جای تعجب است که یکی از نامهای مستعار مورد علاقه آلیس برای او «کوه گوشت»( Mount Fattie) بود؟
با افزایش شهرت استاین، او و آلیس به یکی از غیرمنتظرهترین زوجهای مشهور قدرتمند در تاریخ جهان تبدیل شدند. یک جفت لزبین یهودی ریزنقش که در خارج از کشور و در مخالفت آشکار با عرف اجتماعی بورژوایی زندگی میکردند، به نظر نمیرسید نامزدهای طبیعی برای تبدیل شدن به سوژه داغ آمریکایی دوران رکود بزرگ باشند— اما با این وجود شدند. وقتی این زوج در سال ۱۹۳۴ برای یک تور ششماهه سخنرانی به منهتن (Manhattan) رسیدند، یک تابلوی تبلیغاتی (بیلبورد) چرخان با نوشته «گرترود استاین به نیویورک رسیده است» در تایمز اسکوئر (Times Square) به استقبالشان آمد. مانند گربهای که روی طاقچه پنجره خود را میآراید،استاین در پرتو شهرتش غرق لذت شد. در کاخ سفید با النور روزولت (Eleanor Roosevelt) چای نوشید، در هالیوود در ضیافتی در کنار چارلی چاپلین (Charlie Chaplin) شرکت نمود، از یک کارخانه شمعسازی بازدید کرد و در شیکاگو در اجرای اپرایش به نام «چهار قدیس» (Four Saints) حضور یافت (۲). شبها، او و آلیس به دیدن محلههای فقیرنشین میرفتند تا ببینند «مردم کوچک» (the little people) چطور زندگی میکنند (۳).
نه اینکه چنین چیزی برایش مهم باشد. اگرچه بسیاری فرض میکنند استاین یک فعال سیاسی بود، او در واقع تا حدی یک راستگرای محافظهکار محسوب می شد. یکبار نوشته بود: «نمیتوانم بیش از این تأکید کنم که چقدر لازم است کاملاً محافظهکار باشیم... تا آزاد باشیم». او بیکاران را تنبل میدانست، با نیو دیل (New Deal) (۴) مخالف بود و حداقل برای مدتی— از دولت ویشی همکار دشمن در فرانسه تحت اشغال نازیها حمایت میکرد. یکی از نزدیکترین دوستانش برنارد فِه (Bernard Fay)، همکار مشهور نازیها بود، که معروف بود استاین با او در مورد «ویژگیهای بزرگ» آدولف هیتلر صحبت می کند (۵). استاین حتی استدلال میکرد که رهبر (Der Führer) [یا همان هیتلر] باید برای خلاص کردن آلمان از یهودیان دردسرسازش جایزه صلح نوبل دریافت کند— موضعی به ویژه عجیب با توجه به پیشینه مذهبی خودش.
شاید او فقط داشت برای مقامات اشغالگر چاپلوسی میکرد. استاین و توکلاس (Toklas) در طول جنگ جهانی دوم در حومه فرانسه زندگی میکردند، جایی که نازیها آنها را به حال خود رها کرده بودند، احتمالاً تحت دستور دوستانشان در دولت ویشی. وقتی جنگ پایان یافت، به پاریس بازگشتند. اما عصر طلایی مهاجران به پایان رسیده بود و استاین زمان زیادی نداشت. او در سال ۱۹۴۶ بر اثر سرطان درگذشت. به گفته توکلاس، آخرین سخنانش به طرز خاصی طنزآمیز بود. قبل از اینکه به بیهوشی فرو رود پرسید: «پاسخ چیست؟». وقتی توکلاس پاسخی نداد، استاین با لبخندی آگاهانه گفت، «در این صورت، سؤال چیست؟»
پرنده های عاشق
استاین و توکلاس (Toklas) به نامهای مستعار محبتآمیز و نمایش عواطف در جمع بسیار علاقهمند بودند – کاری که اغلب باعث ناراحتی اطرافیان میشد. استاین توکلاس را با این نامها صدا میزد: همجنسباز (gay)، بچه گربه، گربه، عزیزم، ملکه، فرشته کوچک، کیک، خرچنگ، زن کوچولو، دیزی و از همه نگرانکنندهتر، یهودی کوچولوی من. آلیس هم گرترود را اینگونه میخواند: پادشاه، شوهر، شوهرک، کوه گوشت، و تپلی (fattuski). این دو حتی یادداشتهای عاشقانهای برای هم در گوشه و کنار خانه رها میکردند که هر کدام با امضای «DD» و «YD» – مخفف «عزیزِ عزیز» و «عزیز تو» – بودند.

و فراموش نکن کتاب را به من تقدیم کنی!
پیش از موافقت با نوشتن «زندگینامه» آلیس بی. توکلاس، استاین معشوقه دیرینهاش را تشویق کرد که خودش آن را بنویسد. عنوانهای پیشنهادی او معمولاً تمرینهایی استاینگونه در خودبزرگبینی بودند: «زندگی من با بزرگان»، «همسران نابغههایی که با آنها نشستهام» و «بیستوپنج سال من با گرترود استاین».
عشق سختگیرانه
استاین که ثابت کرد ممکن است نقد حرفه واقعیاش بوده باشد، یکبار به پابلو پیکاسو در مورد اشعارش توصیه سازندهای کرد. او بعداً به دوستانش گفت: «اشعارش را خواندم و سپس محکم شانههایش را گرفتم. گفتم: پابلو، برو خانه و نقاشیت را بکن. »
نوشتار خودکار
فرآیند نوشتن استاین به اندازه برخی از نثرهایش بیشکل بود. او از یادگیری تایپ امتناع میکرد و ترجیح میداد دستنوشتههایش را با خط خود بنویسد. او با سرعتی خشمگینانه – حدود دو صفحه در هر پنج دقیقه – کار میکرد، آن هم اغلب در حالی که مکالماتی نامرتبط را ادامه میداد. (او در دوران دانشگاه نظریهای توسعه داده بود که طبق آن افراد یک «شخصیت دوم» ناخودآگاه دارند که در چنین موقعیتهایی خود را نشان میدهد.) همزمان که صفحات را پر میکرد، آنها روی زمین میافتادند و توسط یک تایپیست جمعآوری میشدند تا برای آیندگان منتقل شوند. استاین به ندرت آنچه مینوشت را بازبینی میکرد و تقریباً هیچگاه بیش از نیمساعت در روز کار نمیکرد. او با ابداع معنای جدیدی برای عبارت «انتقال خودکار» (automatic transmission)، گاهی در یکی از اتومبیلهای فورد محبوبش نیز مینوشت (۶).
بابا مامان را دوست دارد
استاین و ارنست همینگوی رابطهای پیچیده داشتند. او در اوایل کارش به همینگوی توصیه کرد روزنامهنگاری را رها کند و تماموقت روی داستاننویسی متمرکز شود. استاین با ارائه نقد سازنده و معرفی عنصر تکرار – که بعدها به نشانه بارز نثر همینگوی تبدیل شد – به شکلگیری اولین تلاشهای همینگوی کمک کرد. همچنین او همینگوی را تشویق کرد به اسپانیا سفر کند و اولین کسی بود که «بابای» جوان را با گاوبازی آشنا کرد. همینگوی از روی قدردانی، از استاین خواست که نامخوان (godmother) پسر بزرگش باشد و از نفوذ روزافزون خود برای چاپ برخی آثارش استفاده کرد.
آنها برای سالها صمیمی باقی ماندند. اما رابطه مادرانه- پسرانهشان، بهگفته خودشان، حال و هوایی ادیپوسی (Oedipally) داشت. همینگوی همیشه از حضور آلیس بی. توکلاس ناراحت بود و بارها به استاین اصرار میکرد که «تیمش را عوض کند» و به جای آن با او زندگی کند. او بعدها اعتراف کرد: «همیشه دلم میخواست با او رابطه داشته باشم و خودش هم میدانست. این یک حس خوب و سالم بود.» ظاهراً برای استاین اینطور نبود. او با موفقیت در برابر همه دعوتها برای تبدیل شدن به معشوقه بابا مقاومت کرد.
فرِدی عزیز من
پاول بولز (Paul Bowles)، نویسنده کتاب «آسمان پناهدهنده» (The Sheltering Sky)، نیزیکی دیگر از دست پرورده های ادبی استاین بود. او در سال ۱۹۳۱ به سالن ادبی استاین پیوست و به توصیه او در سال ۱۹۴۷ به طنجه (Tangier) نقل مکان کرد. استاین به نام میانی بولز، فردریک، علاقهمند شد و در تمام مدت آشناییشان فقط او را «فردی» صدا میزد.
مزرعه حیوانات
استاین و توکلاس عاشقان پر و پاقرص حیوانات بودند. مجموعه حیوانات خانگی آنها شامل گربهای به نام «هیتلر» (به خاطر سبیل قلموییاش به این نام خوانده میشد) و سگهای پلیپ، بایرون، بابِت، پِپه و سَبد میشد. پلیپ به خاطر خوردن مدفوع خودش معروف بود، بایرون به خاطر تمایلات زنا بامحارم نسبت به اعضای همبستر خودش، و سبد به خاطر تنفس ظریفش که استاین معتقد بود تفاوت بین جملات و پاراگرافها را از او آموخته است. سبد همچنین هر روز حمام آب سولفور میگرفت. پاول بولز مسئول خشک کردن او بود. استاین به او دستور میداد شلوار چرمی بایرنی (لدرهوزن) بپوشد و سگ را به دویدن به دور خانه وادارد ، در حالی که خودش از پنجره طبقه بالا او را هیجانزده میکرد و فریاد میزد: «تندتر، فردی، تندتر!»
گاو نداشته باش!
به دلایلی که فقط خودش میدانست، استاین به اوج لذت جنسی (ارگاسم) لقب «گاو» میداد. ارجاعات رمزی به «گاو» را میتوان در تعدادی از شعرها و داستانهای او، از جمله «همانطور که یک همسر گاوی دارد: یک داستان عاشقانه» یافت. برای ثبت تاریخ، او یک بار خود را «بهترین بخشنده گاو در تمام جهان» نامید. بروید از آلیس بپرسید.
اگر بتوانم از خودم نقل کنم...
استاین بسیار به مشهورترین گفته خودش علاقه داشت: «یک رز، یک رز است، یک رز است.» او این عبارت را روی تمام ظروف چینی خود نقاشی کرد و روی تمام رختخوابهایش گلدوزی نمود.
روابط با پو
نوه برادرزاده ادگار آلن پو (Edgar Allen Poe)، مسئول اجرایی مسائل ادبی املاک استاین بود.
سنگ قبر غمانگیز
هماهنگ با جایگاه ادبی استاین، آلیس بی. توکلاس ترتیب داد تا معشوقهاش در گورستان مشهور پر-لاشز (Père Lachaise Cemetery) پاریس، در کنار بسیاری از نویسندگان بزرگ دیگر به خاک سپرده شود. متأسفانه، او چند جزئیات را نیز هنگام حکاکی سنگ قبر اشتباه گرفت. زادگاه استاین، الگنی در پنسیلوانیا، به اشتباه «Allfghany» نوشته شده و تاریخ مرگ او نیز به اشتباه ۲۹ ژوئیه ذکر شده، به جای۲۷ ژوئیه.

در میان حیوانات خانگی متعددی که گرترود استاین و آلیس بی. توکلاس نگه میداشتند، گربهای به نام هیتلر وجود داشت.
————————-
نکات توضیحی مترجم:
۱: این پاراگراف به خوبی دوگانگی شدید در واکنش به گرترود استاین را خلاصه میکند: از یک سو، تحسین به عنوان یک نابغه آوانگارد، و از سوی دیگر، طرد به عنوان یک نویسنده نامفهوم یا کودکانه. ویژگیهای سبک استاین به نحوی بود که منتقدان را آزار میداد: تکرارهای به ظاهر نامعقول مثل جمله معروف «یک گل رز یک گل رز است و یک گل رز است» (A rose is a rose is a rose). منتقدان آن را بیمعنا و حوصلهسربر میدانستند. مشکل دیگر انتخاب کلمات و ساختار غیر متداول بود: شکستن قواعد دستوری و منطق روایی مرسوم. طنز تلخ نیویورکر و جمله نقلشده از آن («استاین در حل دشوارترین مسئله نثر موفق شده: نوشتن چیزی که به هیچ وجه توجه کسی را جلب نکند») یک قتل ادبی ظریف است. آنها استاین را به “بیاهمیت بودن عمدی” و “خلق اثری کاملاً فراموششدنی” متهم میکنند که بالاترین تقبیح برای یک نویسنده است. هرچند امروز بسیاری از منتقدان، استاین را پیشگام مدرنیسم ادبی میدانند که راه را برای جیمز جویس، ویرجینیا وولف و حتی نویسندگان مینیمالیست بعدی هموار کرد. در مجموع این پاراگراف نشان میدهد که استاین در زمان خود یک چهره به شدت قطبیکننده بود. همانطور که پیکاسو در نقاشی مرزهای بازنمایی را میشکست، استاین نیز در ادبیات مرزهای روایت و معنا را جابجا میکرد. طنز تاریخ اینجاست که همان تکرارها و نثر عجیبی که نیویورکر را خشمگین میکرد، امروز به عنوان امضای متمایز و میراث ماندگار یک نویسنده تأثیرگذار شناخته میشود. واکنش تند معاصرانش، تنها عمق انقلابی بود که او در ادبیات به پا کرد.
۲: حضور استاین در اجرای اپرای خودش در شیکاگو، اوج پذیرش هنری او توسط جریان اصلی است. این اپرا (با موسیقی ویرجیل تامسون) که متن آن شعری انتزاعی و تکرارشونده از استاین بود، یک رویداد آوانگارد مهم بود که حتی به صورت گسترده روی صحنه رفت. این نشان میدهد که شهرت او صرفاً یک سوءتفاهم عامهپسند نبود، بلکه نفوذ واقعی او در جهان هنرهای نخبهگرا نیز به رسمیت شناخته شده بود.
۳: این بخش از پاراگراف حامل بیشترین بار انتقادی است و جنبههای مشکلدار شخصیت استاین را نشان میدهد. زبان تحقیرآمیز عبارت “the little people” از زبان استاین، حاکی از نگرش حامیمآبانه و طبقاتی اوست. او خود را در جایگاه یک مشاهدهگر برتر میبیند که به «تماشای» زندگی فقرا میرود، گویی که به تماشای یک نمایش یا حیوانات در باغ وحش رفته است. این بازدیدها بیشتر شبیه «تور مشاهده فلاکت» بود تا هرگونه درک یا همدلی واقعی. استاین و آلیس بی. توکلاس در کمال امنیت و با آگاهی از اینکه به آپارتمان راحت خود بازخواهند گشت، به «سرکشی» به محلههای فقیرنشین میرفتند. سفر به عنوان توریسم فقر و تناقض با شهرت چپگرایانه: استاین اغلب چهرهای رادیکال و خارج از نظام تصویر میشد، اما این نگرش او را در موضعی نخبهگرایانه و به شدت جدا از تودههای مردم قرار میدهد. این، تضاد عمیق بین موقعیت آوانگارد هنری و موقعیت اجتماعی-اقتصادی امن و ممتاز او را برجسته میکند. این تصویر دوگانه، پارادوکس بسیاری از روشنفکران و هنرمندان آوانگارد را نشان میدهد: آنها میتوانند همزمان انقلابی در فرم هنری باشند، اما در روابط اجتماعی و اقتصادی خود کاملاً محافظهکار یا حتی نخبهگرا باقی بمانند. شهرت استاین در آمریکا، تا حدی محصول بستهبندی امن و جذاب همین تضادها برای مصرف عمومی بود.
۴: نیو دیل (New Deal): مجموعهای از برنامهها و اصلاحات اقتصادی-اجتماعی بود که رئیسجمهور فرانکلین روزولت برای مقابله با آثار ویرانگر رکود بزرگ (دهه ۱۹۳۰) در آمریکا اجرا کرد. هدف آن ایجاد شغل، نجات بانکها، حمایت از کشاورزان و ایجاد یک شبکه ایمنی اجتماعی اولیه بود. اما موضع استاین با این برنامه چگونه بود؟ او با این برنامههای دولت که هدفش کمک به فقرا و بیکاران بود، مخالفت داشت. پاراگراف اشاره میکند که او بیکاران را «تنبل» میدانست. این دیدگاه، موضعی لیبرتارین/محافظهکار را نشان میدهد که مداخله دولت در اقتصاد و کمک به نیازمندان را رد میکند و مسئولیت را به طور کامل بر دوش فرد میگذارد.
۵: برنارد فه (Bernard Fay) دوست و همکار نازی ها که بود: برنارد فه یک مورخ و روشنفکر فرانسوی بود که پیش از جنگ دوست نزدیک استاین و یکی از حامیان ادبی او محسوب میشد. در طول اشغال فرانسه توسط آلمان نازی، فه به دولت ویشی (حکومت دستنشانده نازیها در فرانسه) پیوست و به عنوان مدیر کتابخانه ملی فرانسه منصوب شد. او یک همکار فعال (Collaborator) بود که به نازیها در شناسایی و آزار فراماسونها و دگراندیشان کمک کرد. رابطه با استاین با او: این دوستی نزدیک و ادامهدار استاین با یک فاشیست شناخته شده، عمق موضع محافظهکارانه و مشکوک سیاسی او را نشان میدهد. گفته میشود آنان حتی با هم درباره “کیفیتهای بزرگ” هیتلر بحث میکردند. پاراگراف ادعای شوکهکنندهای را مطرح میکند: استاین معتقد بود هیتلر برای «خلاص کردن آلمان از یهودیان مزاحم» باید جایزه صلح نوبل میگرفت. اما تعجب این جاست که خود استاین یک یهودی بود- خود استاین یهودی بود.
۶: توضیح روش “ابداعی” استاین و ارتباطش با “نوشتار خودکار”:
۱. نظریه “شخصیت دوم” ناخودآگاه:
- استاین در دانشگاه (احتمالاً تحت تأثیر روانشناسی نوپای ویلیام جیمز و بحثهای روانکاوی) به این نظریه رسید که افراد یک “شخصیت دوم” ناخودآگاه دارند.
- او معتقد بود این شخصیت زمانی خود را نشان میدهد که ذهن آگاه مشغول کاری دیگر است (مثلاً گفتگوی نامربوط). در این حالت، مانعهای منطقی و سانسور ذهنی کنار میروند و زبان در خالصترین و خودجوشترین حالت جریان مییابد.
۲. شیوه عملی کار: تبدیل نظریه به روش نوشتن
- سرعت دیوانهوار: نوشتن ۲ صفحه در ۵ دقیقه (تقریباً غیرممکن برای ویرایش آگاهانه).
- تقسیم توجه عمدی: همزمان در حال گفتگو درباره موضوعی دیگر بودن. این کار مستقیماً برای فعال کردن آن “شخصیت دوم” و دور زدن کنترل ذهن منطقی انجام میشد.
- نبود بازبینی: او تقریباً هرگز بازنویسی نمیکرد. این نشان میدهد متن را سند بیواسطه و مقدسِ ضمیر ناخودآگاه میدانست، نه محصولی که نیاز به حک و اصلاح آگاهانه داشته باشد.
- نوشتن در ماشین (”انتقال خودکار”): این بخش به طرز هوشمندانهای دو معنا دارد:
- معنای طنزآمیز: او در خودروی فوردش مینوشت (وسیلهای با گیربکس اتوماتیک).
- معنای عمیق: فرآیند نوشتن برای او مانند رانندگی با “انتقال خودکار” (Automatic Transmission) بود — یعنی عمل نوشتن به صورت خودکار و بدون دخالت فعال “من”ِ منطقی انجام میشد. ماشین تبدیل به اتاقک شهودی میشد.
۳. ارتباط با “نوشتار خودکار” سورئالیستها و تفاوت استاین:
- سورئالیستها (مثل آندره برتون) نیز از “نوشتار خودکار” برای رها کردن ضمیر ناخودآگاه و دستیابی به تصاویر شاعرانه و رویاگونه استفاده میکردند.
- تفاوت استاین: تمرکز استاین نه بر تصاویر غریب، بلکه بر خودِ “زبان” و “ریتم” بود. او به دنبال ضربآهنگ طبیعی و ساختارهای تکرارشوندهای بود که از ناخودآگاه تراوش میکند. هدفش نه خلق معنای سنتی، بلکه ضبط “زندگی” خودجوش کلمات بود. او این روش را “تراکم مداوم حال” (Continuous Present) مینامید.
۴. در نهایت آیا این واقعاً “ابداع” بود؟
استاین این فرآیند را کشف یک “حقیقت” روانشناختی درباره خلاقیت میدانست، نه صرفاً یک تکنیک ادبی. برای او، این روش راهی برای دسترسی به بنیادیترین لایههای اندیشه و بیان بود که از زیر بار قراردادهای منطقی و روایی آزاد است.
منتقدان میگویند این ادعا میتواند توجیهی برای تنبلی یا بیمسئولیتی در قبال خواننده باشد. اما طرفداران استاین معتقدند او با این کار، رادیکالترین آزمایش ممکن در زبان را انجام داد و نشان داد که ادبیات میتواند چیزی کاملاً متفاوت از “داستانگویی” باشد — میتواند سازهای زنده و تنفسکننده از تکرار و آهنگ باشد که مستقیماً از ناخودآگاه جمعی میجوشد.
قسمتهای قبلی:
اونوره دو بالزاک
ویلیام شکسپیر
لرد بایرون
ادگار آلن پو
چارلز دیکنز
خواهران برونته
هنری دیوید ثورو
والت ویتمن
لئو تولستوی
امیلی دیکینسون
لوییس کارول
لوئیزا می الکات
مارک توِین
اسکار وایلد
آرتور کانن دویل
ویلیام باتلر ییتس
اچ .جی. ولز

|
| |||||||||||||
|
ايران امروز
(نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايتها و نشريات نيز ارسال میشوند معذور است. استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2025 | editor@iran-emrooz.net
|