|
جمعه ۱۴ آذر ۱۴۰۴ -
Friday 5 December 2025
|
ايران امروز |
وقتی که در حال نوشتن داستانهای کلاسیک علمی- تخیلی نبود، اچ. جی. ولز پیشگام اولین بازیهای جنگی مینیاتوری شد. با وجود این، به طعنه، ادعا میکرد که یک صلحطلب است.
وقتی اساس هیتلر در حال تهیه فهرستی از شهروندان سرشناس بریتانیایی بود که میبایست بلافاصله پس از اشغال انگلستان توسط آلمان اعدام شوند، اچ. جی. ولز در صدر این فهرست قرار داشت. جرم او این بود که یک سوسیالیست است، هرچند اگر مقامات نازی دقیقتر نگاه کرده بودند، کشف میکردند که او همچنین یک یهودستیز دوآتشه نیز هست. نویسندهای که بعدها به عنوان «مردی که فردا را اختراع کرد» شناخته شد، نمونهای از تضادها بود و زندگی خصوصیاش تقریباً به همان اندازه شگفت و باورنکردنی بود که داستانهای تخیلی علمتخیلیاش.
ولز، پسر یک کریکتباز حرفهای، پس از مصدومیتی که حرفه پدرش را زودتر از موعد به پایان برد، در شرایط بسیار دشواری بزرگ شد. او به عنوان دستیار پارچهفروش، دستیار داروساز و دستیار معلم شکست به جایی نرسید، قبل از آن که عاقلانه به این نتیجه برسد که عنوان «دستیار» برایش مناسب نیست. در سال ۱۸۹۱ با دخترعمویش، ایزابل ماری ولز (Isabel Mary Wells)، ازدواج کرد، اما این ازدواج تقریباً به همان بدی شغلهای مختلفش پیش رفت. سه سال بعد از او طلاق گرفت تا با ایمی کاترین رابینز (Catherine Robbins)، یکی از دانشجویانش (۱)، ازدواج کند. او دو فرزند برایش به دنیا آورد و با وجود انبوهی از روابط خارج از ازدواجش، در کنارش ماند.
ولز از سال ۱۸۹۵ با کتاب «ماشین زمان» (The Time Machine) شروع کرد و دهها داستان و رمان بیرون داد که به تعریف قراردادهای ژانر علمتخیلی کمک کردند. از نوآوریهای او میتوان به تصویرسازی داستانی از سفر در زمان، جنگ هستهای (او اصطلاح بمب اتمی را ابداع کرد) و دستکاری ژنتیکی اشاره کرد. شیفتگی مادامالعمر او به اصلاح نژاد، نمایانگر جنبه تاریک دیدگاه آیندهنگرانه او بود که همیشه با رگههایی از نفرت نسبت به یهودیان همراه بود. ولز به جابجایی اجباری اقلیتهای نژادی و قومی، مجازات «منحرفان» (deviants) و حکومت توسط یک الیت علمی و تکنوکرات معتقد بود. او همچنین نسبت به کاتولیسیسم رومی کاملاً خصومت داشت(۲).
این تعصبات به ندرت به طور آشکار در آثارش ظاهر میشدند، آثاری که بسیاری از آنها امروزه به عنوان کلاسیکهای ژانر تخیلی/فرضی (speculative) پابرجا هستند. اگرچه توسط برخی از منتقدان زمان خود کنار گذاشته شد - یکی از آنها به طور بسیار جالبی کتاب «جنگ دنیاها» (The War of the Worlds) را «یک کابوس بیپایان» نامید - ولز تا اندازه ای از طریق دقت عجیب پیشبینیهایش خوانندگان را مجذوب خود کرد. او به درستی ظهور تهویه مطبوع، تلویزیون تجاری، ضبط نوار ویدئویی، کامیونهای چرخدار، هواپیماهای ملخی و جنگ هوایی را پیشبینی کرد. او همچنین با موفقیت تاریخ شروع جنگ جهانی دوم و انقلاب جنسی قریبالوقوع (coming sexual revolution) را پیشبینی نمود - اگرچه مورد آخر ممکن است آرزوی شخصی خودش بوده باشد. او به معاشرت بسیار با زنان مشهور بود.
طبیعتاً، همه پیشبینیهایش به حقیقت نپیوست. او ظهور هواپیماهای قابل استفاده را قبل از سال ۱۹۵۰ پیشبینی نکرده بود. او اصرار داشت که «قوه تخیل من از دیدن هر نوع زیردریایی که کاری جز خفه کردن خدمهاش و دست و پا زدن در دریا انجام دهد، سرباز میزند.» و پیشبینی مرموز او در یک مهمانی شام که نژاد بشر خود را نابود خواهد کرد، به عنوان یک گونه منقرض خواهد شد و در عرض هزار سال به لجن اولیه بازخواهد گشت، هنوز محقق نشده است. با این حال، به نظر میرسید ولز در حال آماده شدن برای توجیه نهایی خود بود وقتی که سنگ قبر خود را انتخاب کرد که روی آن نوشته شده: «خداوند شما را لعنت کند، به شما گفته بودم.»(۳)
ماشین سکس
ولز یک بار چنین اظهار نظر کرد: «من هرگز یک عاشق پیشه بزرگ نبودم.» اما این سخن را باید به زنان بیشماری گفت که او با آنها خارج از قید ازدواج همبستر شده است. (یا به پنج فرزندی اشاره کرد که گزارش شده است توسط او بیرون از ازدواج رسمی به دنیا آمده اند.) بله، این روشنفکر کوتاهقد، چاق، طاس با دستان کوچک و صدای زیر، تقریباً به اصطلاح زمانه بعدی یک «زنباره» (playa) بود، یا «دون ژوان روشنفکران» که دوست داشت خود را بدان بنامد. حتی یکی از زندگینامهنویسان مدرن ولز نیز او را به عنوان «نوعی ماشین سکس» توصیف کرده است، یک عاشقپیشه غیرمنتظره با «جذابیت مرگبار برای زنان اشتباه». مجموعه معشوقههای مشهور او شامل اودت کون (Odette Keun)، نویسنده سرشناس فرانسوی، ربکا وست (Rebecca West)، نویسنده فمینیست، مارگارت سانگر (Margaret Sanger)، مدافع کنترل تولد، کنتس کانستنس کولیج (Countess Constance Coolidge)، اشرافزاده محترم بوستونی که به مهاجری اروپایی تبدیل شد، و مارتا گلهورن (Martha Gell-horn)، یک بانوی اجتماعی و جسور و خبرنگار جنگی که بعدها با ارنست همینگوی ازدواج کرد.
پس راز ولز چه بود؟ برای یک چیز، او هیچ وجدانی نداشت. او در زندگینامه خود نوشت: «من هر کاری که خواستم انجام دادهام، به طوری که هر ذره از میل جنسی در من خود را بیان کرده است.» او که مدافع سرسخت «عشق آزاد» بود، به هر دو همسرش خیانت کرد و در یک مقطع ادعا کرد که «حق» دارد این کار را بدون مجازات انجام دهد. (مشخص نیست که آیا او معتقد بود این «حق» برای همسرانش نیز وجود دارد یا خیر.) چنین هرزگی بیپروایی به نظر نمیرسید که معشوقههای زیادی را بترساند. ولز تا دهه هفتاد زندگیش یک آهنربای واقعی برای زنان باقی ماند. یکی از معشوقههایش توانایی های جنسی او را به این واقعیت نسبت داد که بدنش عطری مقاومتناپذیر مانند عسل متصاعد میکرد.
گیر کرده در کهربا (۴)
یکی از پستترین روابط ولز با امبر ریوز (Amber Reeves)، یک زن جوان آزاداندیش از یکی از خانوادههای سرشناس لندن بود. والدین او دوستانش بودند و مانند ولز، مدافعان پر سروصدای آزادی جنسی. پس از گذراندن یک آخر هفته با ولز و همسرش ایمی (Amy)، امبر خوشاندام شروع به همخوابگی با این نویسنده میانسال کرد. شایعاتی درباره این رابطه شروع به پخش شدن کرد، که ولز هیچ تلاشی برای پنهان کردن آن از ایمی نکرد. این دو به زودی با هم در ملاء عام ظاهر شدند و برای فرار به فرانسه برنامه ریزی کردند. (مشخص نیست که ولز قصد داشت با همسری که در حال حاضر داشت چه کند.) ولز در خاطرات خود با شور و اشتیاق از «تخیل جنسی» شریک جوانترش سخن گفت و اشاره کرد که سلیقه او در امور غیرمعمول جنسی، همسرش را شرمنده میکرد.
با این حال، این شور و شیدایی به سرعت از بین رفت، زمانی که امبر باردار شد و دوستان به ولز هشدار دادند که او نمیتواند از رسوایی ناشی از طلاق همسر دوم در چنین شرایط شرم آوری جان سالم به در ببرد. علاوه بر این، امبر نشانههایی از بیثباتی عاطنی نشان میداد که بیتردید با درخواست ولز مبنی بر اینکه او [امبر] باید از او [ولز] همچون یک همسر واقعی مراقبت کند، تشدید شده بود. حتی رابطه جنسی فوقالعاده نیز نمیتوانست این رابطه محکوم به نابودی را نجات دهد. ولز دلسرد و ناامید، امبر را متقاعد کرد که با یک وکیل جوان از آشنایانشان ازدواج کند، با این امید که رسوایی فرونشیند و آنها بتوانند به ملاقات یکدیگر ادامه دهند. برای مدتی، با پذیرش ضمنی همسر ولز، آنها این کار را کردند. ولز با نوشتن رمان «آن ورونیکا» (Ann Veronica) که روایت تقریباً آشکاری از این ماجرا بود، بر زخم این رابطه نمک پاشید. این رمان تنها پس از آن منتشر شد که ناشر معمولی ولز آن را به دلایل غیراخلاقی رد کرد. در تاریخ ۳۱ دسامبر ۱۹۰۹، امبر ریوز دختر ولز به نام آنا- جین را به دنیا آورد. این دختر از هویت پدر واقعی خود را تا سال ۱۹۲۸ مطلع نشد.

جاسوسی که عاشقش بود
آیا یکی از معشوقههای پایانی عمر ولز یک جاسوس شوروی بود؟ برخی مورخان مورا بودبرگ (Moura Budberg)، بارونسی (baroness) متولد اوکراین که ولز در اوایل دهه ۱۹۳۰ با او رابطه داشت را «ماتا هاری روسیه» مینامند و ادعا میکنند او در حالی که با ارتباطات جنسی خود از پایتختهای مختلف اروپا عبور میکرد، به عنوان یک مأمور مخفی برای بلشویکها مشغول به کار بود. تحت پوشش رابطه آتشین شان، بودبرگ ۲۷ ساله با بیشرمی از ولز شصت و چند ساله استفاده کرد تا به دوستان دارای ارتباطات سیاسی او دسترسی پیدا کند. او حتی جلسهای بین ولز و دیکتاتور شوروی، ژوزف استالین ترتیب داد که پس از آن ولز، «عمو جو» (Uncle Joe) را منصفانهترین، صریحترین و صادقترین مردی توصیف کرد که تا به حال ملاقات کرده است. در نهایت، ولز به این واقعیت که داشت بازیچه میشد پی برد، اگرچه شور و اشتیاقش به این اشرافزاده مغرور، او را از پایان دادن به رابطهشان ناتوان کرد. آن زن در نهایت توسط ولز باردار شد و مجبور به سقط جنین گردید - یک پیچش طعنهآمیز با توجه به اعتقاد راسخ ولز به کنترل تولد.
ولز با ولز ملاقات میکند
نام آنها برای همیشه به هم گره خورده است - و نه فقط به این دلیل که تلفظ یکسانی دارند. نمایش رادیویی اورسون ولز (Orson Welles) در سال ۱۹۳۸ از کتاب «جنگ دنیاهای» اچ. جی. ولز، باعث یک هراس سراسری شد و آن کارگردان تئاتر گمنام را بر سر زبانها انداخت. گزارش شده که اچ. جی. از این اقتباس و جنجال پس از آن چندان راضی نبود، اما تا زمان ملاقات با اورسون دو سال بعد، در طی بازدیدی از سن آنتونیو تگزاس (San Antonio, Texas)، به نحو قابل توجهی نرمتر شده بود. ولز برای سخنرانی در انجمن آبجوسازان آمریکا در شهر بود. در حین رانندگی در شهر، توقف کرد تا از کسی راهنمایی بخواهد - و آن کسی نبود جز اورسون ولز. این دو مرد روز را با هم گذراندند و بعدتر در مورد پخش «جنگ دنیاها» در یک مصاحبه مشترک در رادیو KTSA بحث کردند. به نظر میرسید این زوج نامتناسب به طور عالی با هم کنار میآیند، و اگر اورسون از اشاره تحقیرآمیز اچ. جی. به او به عنوان «همنام کوچک من» ناراحت شد، آن را بروز نداد.
او اهل خوشگذرانی بسیار نبود
ولز به عنوان یک فرد اهل گفتگو و سرزنده شناخته میشد، اگرچه هرگز از حکایات برخی از هممهمانیهایش متوجه این موضوع نمیشدید. رماننویس انگلیسی سی. پی. اسنو (C. P. Snow) نقل کرد که این دو در حال نوشیدن در یک بار هتل بودند که مکالمهشان به نقطه وقفه مرده (dead spot) رسید. ناگهان، از میان سکوت، ولز پرسش نهایی مایه دلسردی را مطرح کرد: «اسنو، تا به حال به خودکشی فکر کردهای؟» اسنو یک لحظه فکر کرد و سپس پاسخ داد: «بله، اچ. جی.، فکر کردهام.» ولز پاسخ داد: «من هم همینطور، اما نه تا بعد از هفتاد سالگی.» او در آن زمان هفتاد سال داشت.
در یک موقعیت مناسب دیگر، ولز با اعلام این که «پدرم یک کریکتباز حرفهای بود» - بدون هیچ مقدمهای به عنوان سخن باز کننده گفتگو برای پی. جی. وودهاوس، نویسنده «جیوز و ووستر» - تقریباً زمان را متوقف کرد. وودهاوس بعدها به خاطر آورد: «اگر پاسخ خوبی برای این حرف وجود دارد، شما به من بگویید. من به این فکر افتادم که بگویم ‘پدر من سبیل سفید داشت’، اما در نهایت گفتم ‘اوه، آه’ و بعد به صحبت درباره موضوعات دیگر پرداختیم.”»(۵)
کلّه را بده
وقتی که ولز با صحبتهای خود نفس مردم را بند نمیآورد، به معنای واقعی کلمه در حال دزدیدن لباسهای مردم بود. یک شب، پس از یکی دیگر از مهمانی های کمبریج، ولز با کلاه مرد دیگری به خانه بازگشت. آنقدر از آن خوشش آمد که تصمیم گرفت آن را نگه دارد و به صاحب آن (که آدرسش در لبه کلاه نوشته شده بود) نوشت: «کلاه شما را دزدیدم. از کلاه شما خوشم آمد. کلاه شما را نگه خواهم داشت. هر زمان که به داخل آن نگاه کنم، به شما فکر خواهم کرد... کلاهتان را به احترام شما برمیدارم!»(۶)
بازی کنیم؟
ولز در نگاه یک انسان صلحطلب، مطمئناً عاشق جنگ بود. منظور بازی جنگی (war gaming) است. او در تمام عمرش از بازی با سربازان اسباببازی لذت میبرد. او حتی دو کتاب در این مورد نوشت: «بازیهای کف اتاق» (۱۹۱۱) (Floor Games) و «جنگهای کوچک» (۱۹۱۳) (Little Wars). «جنگهای کوچک» که در آستانه جنگ جهانی اول منتشر شد، به عنوان کتاب قوانین قطعی اولین بازی جنگی تفریحی جهان در نظر گرفته میشود، اولین سیستم بازی که به بازیکنان اجازه میداد از سربازان اسباببازی تجاری موجود به عنوان مهره بازی استفاده کنند. ولز به دلیل این نقشی که در این مورد داشت، امروزه به عنوان «پدر بازی جنگی مینیاتوری» شناخته میشود.
پس ولز چگونه صلحطلبی خود را با اشتیاقش به بازی با جنگ تطبیق میداد؟ او ادعا میکرد که این کار او را بیشتر به یک صلحطلب تبدیل میکند، زیرا وقتی با ژنرالهای واقعی مقایسه میشد، آنها را دلقکهای نالایق مییافت. ولز به وضوح از آینده بریتانیا در صورت لزوم فرماندهی ارتش در یک نبرد واقعی میترسید. جنگ جهانی اول، که در آن بریتانیا بیش از ۹۰۰,۰۰۰ نفر را از دست داد، به زودی حقانیت او را ثابت کرد.
این کتاب را بدزد
در سال ۱۹۲۵، ولز در یک دعوای حقوقی در مورد سرقت ادبی گرفتار شد. یک نویسنده گمنام کانادایی به نام فلورنس دیکس (Florence Deeks) ادعا کرد که ولز مطالبی را از یکی از دستنویسهای منتشرنشده او ربوده است. مشکل در سال ۱۹۲۰ شروع شد، زمانی که دیکس نقدی از کتاب «طرح کلی تاریخ» (Outline of History) ولز را خواند. این کتاب دو جلدی شباهت عجیبی به تاریخ جهان خود دیکس، با عنوان «تار و پود رمانتیک جهان» (The Web of the World’s Romance) داشت که برای بیش از یک سال در انبار ناشر آمریکای شمالی ولز، مک میلان اند کامپنی (MacMillan & Company) خاک میخورد آن هم به طور تصادف شگفتانگیزی، در همان دورهای که ولز کتابش را مینوشت. بررسی دقیقتر دستنویس رد شده نشان داد که به طور گستردهای ورق خورده است، و شباهتهای سازمانی کافی وجود داشت که دیکس بلافاصله همان موقع به فکر شکایت افتاد. با این حال او هنوز هم مردد بود. آخرین قطره ای که جام را لبریز کرد زمانی بود که ناشران دیگر شروع به رد دستنویس او کردند زیرا بیش از حد شبیه به کتاب ولز بود. دیکس خشمگین، ولز را به دادگاه کشاند و او را به «دزدی ادبی» متهم کرد، اما این دختر مجرد اهل تورنتو شانس کمی برای پیروزی در برابر نویسنده مشهور جهانی داشت. او باخت، اما پیگیری سرسختانه او برای عدالت، الهامبخش نویسندگان زن نادیده گرفته شده در همه جا شد.
تنها چیزی که نیاز داری ولز است
اعتقاد ولز به عشق آزاد و آزادی زنان، او را به نوعی قدیس حامی نسل هیپیها (flower-power) تبدیل کرد. بیتلها (The Beatles) حتی با دادن جایگاهی روی جلد آلبوم «Sgt. Pepper» از او تجلیل کردند. او در ردیف دوم از بالا، سوم از سمت راست، بین کارل مارکس (Karl Marx) و یوگی هندی، شری پاراماهانزا یوگاناندا (Indian yogi Sri Paramahansa Yogananda) قرار دارد.
نگه داشتنش در خانواده
نتیجهی ولز (Wells’s great-grandson)، سایمون ولز، فیلمساز است که در سال ۲۰۰۲ نسخه سینمایی بازسازی شده «ماشین زمان» را بر اساس رمان پدربزرگ بزرگش کارگردانی کرد.

وقتی که در حال نوشتن داستانهای کلاسیک علمی- تخیلی نبود، اچ. جی. ولز پیشگام اولین بازیهای جنگی مینیاتوری شد. با وجود این، به طعنه، ادعا میکرد که یک صلحطلب است.
قسمتهای قبلی:
اونوره دو بالزاک
ویلیام شکسپیر
لرد بایرون
ادگار آلن پو
چارلز دیکنز
خواهران برونته
هنری دیوید ثورو
والت ویتمن
لئو تولستوی
امیلی دیکینسون
لوییس کارول
لوئیزا می الکات
مارک توِین
اسکار وایلد
آرتور کانن دویل
ویلیام باتلر ییتس
——————————
زیرنویسها و توضیحات مترجم:
۱: اچ. جی. ولز استاد دانشگاه نبود. او در دورهای کوتاه به عنوان معلم در مدارس خصوصی (Private Schools) کار میکرد و نه به عنوان استاد دانشگاه. ازدواج او با اِیمی کاترین رابینز (Amy Catherine Robbins) نیز زمانی اتفاق افتاد که او شاگردش در کالجی بود که ولز در آن تدریس میکرد. ولز در اوایل دهه ۱۸۹۰ (بین سالهای ۱۸۹۰ تا ۱۸۹۳) در مؤسساتی مانند دانشگاه آموزش از راه دور (University Correspondence College) و کالج هِنریِ لندن (Henley House School) به تدریس علوم و زیستشناسی مشغول بود. این مراکز، دانشگاههای آکادمیک به معنای امروزی نبودند، بلکه بیشتر شبیه به مدارس عالی یا مؤسسات آموزشی خصوصی بودند. ولز هرگز مقام استادی (Professorship) در یک دانشگاه معتبر را نداشت. او بیشتر به عنوان معلم، نویسنده و روزنامهنگار فعالیت میکرد. ولز در سال ۱۸۹۲، هنگامی که در دانشگاه آموزش از راه دور به تدریس علوم مشغول بود، اِیمی کاترین رابینز (که یکی از دانشجویانش در آن مؤسسه بود) را ملاقات کرد. این رابطه منجر به ازدواج آنها در سال ۱۸۹۵ شد. بنابراین، اگرچه ولز معلم اِیمی رابینز بود، اما نمیتوان او را «استاد دانشگاه» به معنای آکادمیک آن دانست. این نکتهای است که در متن کوتاه شما نیز به درستی به آن اشاره شده است.
۲: ولز با آثاری مانند «ماشین زمان» (۱۸۹۵) مفاهیم نوینی مانند سفر در زمان، جنگ هستهای (و اصطلاح “بمب اتمی”) و دستکاری ژنتیک را به ادبیات داستانی معرفی کرد که بسیاری از این پیشبینیها بعدها به واقعیت پیوستند. او همچنین طرفدار اِیوژنیک (Eugenics) شده بود. ایوژنیک یک نظریه شبهعلمی بود که هدف آن «بهبود نژاد بشر» از طریق کنترل تولیدمثل انسانها (مانند ممنوعیت فرزندآوری افراد «ناخواسته» یا «ضعیف») بود. این ایده در اواخر قرن ۱۹ و اوایل قرن ۲۰ در میان روشنفکران غربی محبوبیت داشت. ولز از حامیان این نظریه بود و معتقد به اجباری کردن جابجایی اقلیتهای نژادی و قومی، مجازات “منحرفان” و حکومت توسط یک الیت علمی-تکنوکرات بود. در عین حال او طرفدار یهود ستیزی هم بود. در نوشتههای ولز، به ویژه در آثار غیرداستانی او مانند «طرح کلی تاریخ» (The Outline of History)، گرایشهای ضدیهودی دیده میشود. او یهودیان را به عنوان «مانعی برای پیشرفت بشر» تصویر میکرد و از ادغام اجباری آنان در جامعه اصلی حمایت میکرد (که خود شکلی از پاکسازی قومی محسوب میشود). ولز نسبت به کلیسای کاتولیک روم نیز خصومت داشت و آن را نهادی مرتجع و مانع پیشرفت علم و جامعه میدانست. اگرچه ولز را به عنوان یک پیشگوی آینده و پدر علمی-تخیلی میشناسند، اما اندیشههای او جنبههای تاریک و اقتدارگرایانه نیز داشت. او جامعهای آرمانی را تصور میکرد که در آن «دانشمندان» و «متخصصان» بر اساس معیارهای ایوژنیک حکومت میکنند، ایدههایی که بعدها توسط رژیمهای فاشیستی مانند نازیسم مورد سوءاستفاده قرار گرفت. این تناقض در شخصیت ولز نشان میدهد که چگونه یک چشمانداز پیشرو میتواند با ایدههای خطرناک و غیرانسانی آمیخته شود.
۳: سنگ قبر اچ.جی. ولز با عبارت “God damn you all, I told you so” (لعنت بر شما همگی، به شما گفته بودم) در واقع نمایشی از طنز تلخ، ویژگی شخصیتی و ناامیدی عمیق او از بشریت است. در اینجا میتوان ان تفسیر را بر اساس زمینه زندگی و اندیشههای او آورد: هشدارهای نادیده گرفتهشده: ولز در آثارش بارها به خطرات فناوری، جنگهای ویرانگر، تعصب نژادی و فروپاشی تمدن پرداخته بود. او در کتابهایی مانند «شکل چیزهای آینده» و «جنگ در هوا» جنگ جهانی دوم، استفاده از بمب اتم و حتی جنگ سرد را پیشبینی کرده بود. با این حال، احساس میکرد جامعه به این هشدارها توجهی نکرده است. این جمله سنگ قبر، فریاد اعتراض او به بشر است که هشدارهایش را نادیده گرفت. بدبینی نسبت به آینده: او در اواخر عمر به دلیل دو جنگ جهانی، ظهور فاشیسم و شکست آرمانهایش، نسبت به آینده بشریت عمیقاً بدبین شده بود. جمله «به شما گفته بودم» اشاره به پیشبینیهایش درباره نابودی خودخواسته انسان دارد (مانند جملهای که در پاراگراف شما آمده: “نژاد انسان خود را نابود خواهد کرد”). طنز و کنایه: ولز همواره طنز تلخی در نوشتههایش داشت. این جمله نیز با کنایه بیان شده است: او میدانست که اگر پیشبینیهای فاجعهبارش محقق شوند، دیگر کسی زنده نخواهد بود تا “حقانیت او” را ببیند! بنابراین، این
اگرچه برخی پیشبینیهای ولز (مانند بمب اتم) محقق شدند، اما او در مواردی نیز اشتباه کرد (مانند آینده زیردریاییها و هوانوردی). با این حال، این جمله سنگ قبر نشان میدهد که او بیشتر بر هشدارهایش درباره فروپاشی تمدن تأکید داشت تا موفقیتهای پیشبینانهاش.
۴: عنوان گیر کرده در گهربا «Stuck in Amber» برای این پاراگراف، یک جناس هوشمندانه (pun) و نمادپردازی چندلایهای است که هم به نام شخصیت داستان (Amber Reeves) و هم به مفهوم نمادین «کهربا» (amber) اشاره دارد. عبارت «stuck in amber» در انگلیسی به معنای «گیر کرده در کهربا» است. کهربا (amber) مادهای فسیلشده و شفاف است که گاه حشرات یا موجودات کوچک در آن به دام افتاده و برای میلیونها سال حفظ میشوند. این عبارت استعاری معمولاً برای توصیف چیزی که در زمان متوقف شده، راکد مانده یا در وضعیتی ثابت و تغییرناپذیر گرفتار آمده به کار میرود. در اینجا، «Amber» هم نام معشوقه ولز (آمبر ریوز) است و هم به معنای «کهربا». پس عنوان هم به رابطه او با «آمبر» اشاره دارد و هم به وضعیت «گیرکردگی» و رکودی که این رابطه ممکن است نماد آن باشد. گیر کردن ولز در رابطه با امبر چگونه بود؟ رابطه ولز با امبر ریوز — با وجود شور اولیه — به یک بنبست عاطفی و اخلاقی تبدیل شد. ولز که خود مدافع «عشق آزاد» بود، در این رابطه درگیر خیانت آشکار به همسرش (اِیمی)/ رسوایی اجتماعی/ مسئولیتهای ناشی از رابطه با زنی جوان از خانوادهای سرشناس. این رابطه میتواند نماد توقف رشد اخلاقی یا گیرافتادن در شهوت باشد. امبر ریوز، زنی روشنفکر و آزاداندیش بود، اما رابطه با ولز او را در قالب «معشوقه یک مرد مشهور» محدود کرد و هویت مستقل فکری او را تحت الشعاع قرار داد. او در کهربای شهرت ولز گیر افتاد. پس در مجموع «Stuck in Amber» عنوانی ادبی و چندلایه است که با بازی با نام امبر ریوز، هم به داستان رابطه او با ولز اشاره میکند و هم به وضعیت رکود، گیرافتادگی و شیءشدن در رابطهای که ادعای «آزادی» داشت. این عنوان به خواننده هشدار میدهد که پشت شعارهای روشنفکری، ممکن است واقعیتهای پیچیده و حتی وابستگیهای قدیمی پنهان باشد.
۵: طنز موقعیت. این داستان نمونهای از خشک بودن و بیهوده بودن گفتگوی اولیه در برخی موقعیتهای اجتماعی را نشان میدهد. ولز با جملهی کاملاً نامربوط («پدرم کریکتباز بود») سعی در شروع مکالمه دارد، اما این جمله چنان غیرمنتظره است که وودهاوس را سردرگم میکند. پاسخ پیشنهادی وودهاوس («پدر من سبیل سفید داشت») نیز عامدانه بیربط و مسخره است تا بی معنایی (absurdity) موقعیت را برجسته کند. در نهایت، پاسخ غیرمتعهدانه «اوه، آه» نشاندهندهٔ ناتوانی او در پیدا کردن واکنشی منطقی است. این داستان کوتاه، طنز ناخواسته در برخورد دو نویسنده بزرگ را روایت میکند و نشان میدهد چگونه یک تلاش ساده برای یخشکنی میتواند به موقعیتی کاملاً آبزورد تبدیل شود!
۶: این یک بازی زبانی است: “I take my hat off to you” به معنای “به تو احترام میگذارم” است، اما ولز میگوید “I take off your hat to you” که هم اشاره به دزدیدن کلاه دارد و هم کنایه از این عبارت است. عمل ولز در مورد کلاه آن مرد دیگر نمایش بیپروایی و خودمحوری اوست. عمل او که آشکارا «دزدیدن» خوانده میشود، نشان میدهد که او خود را بالاتر از قواعد اجتماعی متعارف میدانسته است. او نه تنها کلاه را برنمیگرداند، بلکه با ارسال نامه، عمل خود را به صورتی عمدی و تقریباً تحریک آمیز به رخ صاحبش میکشد. نامه او سراسر طنز است. همان گونه که اشاره شد جمله پایانی «I take off your hat to you!» (کلاهتان را به احترام شما از سر برمیدارم) یک جناس یا بازی زبانی (pun) درخشان است. این عبارت در انگلیسی به معنای «به شما احسنت میگویم» یا «برای شما احترام قائلم» است، اما او در اینجا آن را به معنای واقعی کلمه به کار برده است: او واقعاً دارد کلاه آن شخص را از سر برمیدارد (و اصلاً قصد بازگرداندنش را ندارد). این کار، دزدی را به یک شوخی ادبی تبدیل میکند. این حکایت، نه صرفاً به عنوان یک «دزدی کوچک»، بلکه به عنوان نمادی از شخصیت مرکزی ولز عمل میکند: یک نابغه خلاق و پیشرو که خود را مقید به قوانین معمولی نمیدانست، شوخ طبعیِ تلخ و هوشمندانهای داشت و از ایجاد حیرت و به چالش کشیدن انتظارات دیگران لذت میبرد.
|
| |||||||||||||
|
ايران امروز
(نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايتها و نشريات نيز ارسال میشوند معذور است. استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2025 | editor@iran-emrooz.net
|