سه شنبه ۱۵ مهر ۱۴۰۴ -
Tuesday 7 October 2025
|
ايران امروز |
وقتی که والت ویتمن مشغول سرودن شعر یا ستایش عشقش به آبراهام لینکلن نبود، ساعات روز را در وان حمام میگذراند و با آب بازی و خواندن سرود ملی آمریکا وقت تلف میکرد.
امروز، والت ویتمن (Walt Whitman) چهرهای محبوب و عمومانند (avuncular) به شمار میآید، «شاعر نیکِ خاکستریمو» با ریشی انبوه و جوگندمی. اما در دوران خودش بسیار سنتشکن بود. یک منتقد او را «کثیفترین حیوان عصرش» نامید. روزنامه بوستون اینتلیجنسر (The Boston Intelligencer)، در نقدی بر شاهکارش «برگهای علف» (Leaves of Grass)، با عباراتی بسیار شخصی به او حمله کرد: «پستی نویسنده در توصیفی که از خود ارائه داده هویداست و ما مجازاتی بالاتر از تازیانه برای اینقبیل بیحرمتیها به نزاکت سراغ نداریم. باید این نویسنده را از تمام محافل محترمانه بیرون انداخت، چرا که حتی از سطح یک حیوان پستتر است. مسلماً باید یک دیوانه فراری باشد که در هذیانِ رقتانگیزش غرّش میکند.»
مسئله، البته، بر سر «سکس» بود. ویتمن در شعرهایش با صراحتی بیسابقه در آمریکا، به ستایش سکس پرداخت. طرفداری او از «برادری» مردانه، توصیفات پرحرارت از بدن انسان، و اشارههای مکرر به فضیلتهای لمس کردن خود، تقریباً از همان لحظهای که در سال ۱۸۵۵ برای اولین بار «فریاد وحشیانه» خود را سر داد، باعث شد هدف خشم سانسورچیان قرار گیرد.
ویتمن همچنین یک عوامگرای (populist) آمریکایی بیپروا بود. میهنپرستی افراطی او در شعرهایی مانند «من آمریکا را میشنوم که میخواند»، راه را برای هزاران تبلیغات عامهپسند خودرو (car commercials) و همچنین کارزار انتخاباتی رونالد ریگان با شعار «صبحگاهی در آمریکا» هموار کرد. هر بار که وودی گاتری (Woody Guthrie) یا باب دیلن (Bob Dylan) را میشنوید که در حال برشمردن نقاط قوت و گناهان آمریکا هستند، در واقع از الگوی ویتمن پیروی میکنند (۲).
ویتمن دوست داشت بگوید که او و اثرش یکی هستند، که «برگهای علف» داستان زندگی اوست. این حرف تا حدی درست بود، اما او زندگیای خارج از شعر نیز داشت. او یکی از نه فرزند خانواده بود و دو نفر از خواهر و برادرهایش از بیماری شدید روانی رنج میبردند. ویتمن از نظر ذهنی و جسمی سلامت کامل داشت و فقط وقتی مجبور میشد در فضای بسته کار کند، در دفاتر تنگ روزنامهها یا به عنوان معلم در لانگ آیلند (Long Island) احساس محدودیت میکرد. او سرانجام در سال ۱۸۴۹ برای انرژی خلاقانهاش یک مسیریافت، زمانی که کار روی اولین نسخه از «برگهای علف» را آغاز کرد، مجموعه شعری پویا که تا پایان عمرش به بازبینی و انتشار مجدد آن ادامه داد.
شش سال بعد، انتشار این مجموعه با تحسین چهرههای برجسته جامعه ادبی آمریکا مواجه شد، در حالی که همزمان محکومیت مطبوعات جریان اصلی را برانگیخت. رالف والدو امرسون (Ralph Waldo Emerson) در نامهای به ویتمن نوشت: «به تو در آستانه یک کارنامه درخشان خوشامد میگویم»، نامهای که این شاعر خودبزرگ بین آن را در چاپ بعدی کتابش گنجاند. ویتمن حالا پیروانی داشت، اما به یک هدف نیز تبدیل شده بود.
در سال ۱۸۶۵، جیمز هارلان (James Harlan)، وزیر کشور، او را به بهانه تلاش برای بهبود «شخصیت اخلاقی» وزارتخانه، از سمتش در اداره امور سرخپوستان اخراج کرد. او هنگام جستوجو در میز کار ویتمن، یک نسخه از آخرین چاپ «برگهای علف» را پیدا کرده بود (۳). این واقعه سالها بعد باعث شد اچ. ال. منکن (H. L. Mencken) اظهار نظر کند که «یک روز در سال ۱۸۶۵، بزرگترین شاعری که آمریکا به خود دیده و احمقترین خرِ عالم در کنار هم جمع شدند.»
ویتمن بیشتر سالهای جنگ داخلی را به عنوان پرستار داوطلب در واشنگتن گذراند و از سربازان بیمار و مجروح پرستاری کرد. او در عین حال وقت یافت تا برادرش جسی (Jesse) را در یک تیمارستان بستری کند. در سال ۱۸۶۳، یکی دیگر از خواهر و برادرهای مشکلدارش، اندرو (Andrew)، در سی و شش سالگی بر اثر سل درگذشت. او دو فرزند و یک همسر باردار و الکلی به جا گذاشت که بعدها به فاحشگی روی آورد. پس جای تعجب نیست که ویتمن مصاحبت معلولان را ترجیح میداد.
پس از جنگ، او به بازبینی و انتشار مجدد «برگهای علف» ادامه داد. به بازیهای بیسبال میرفت، مقالههایی درباره دموکراسی مینوشت و ظاهراً تنها رابطه بلندمدت زندگیاش را پرورش داد: رابطهای با پیتر دویل (Peter Doyle)، راننده تراموای ایرلندی-آمریکایی. ویتمن در سال ۱۸۷۳ دچار سکته مغزی شد و نیمه چپ بدنش فلج شد. او به خانه برادرش در کمدن (Camden)، نیوجرسی نقل مکان کرد و تا پایان عمر در همانجا ماند. بیشتر وقتش را در وان حمام میگذراند، با آب بازی و خواندن سرود ملی آمریکا، «وقتی جانی به خانه بازمیگردد» و آریاهای ایتالیایی مختلف. در سالهای پایانیاش، مقامات بزرگی به دیدارش آمدند، از جمله اسکار وایلد (Oscar Wilde) که سری زد تا گپ بزند و از حکمت پیرمرد بهره ببرد. او که پس از سکته دوم در سال ۱۸۸۸ ضعیف شده بود، چهار سال بعد در سنی که در آن زمان پیریِ کامل محسوب میشد،یعنی۷۲ سالگی، درگذشت.
شاعر نیکِ همجنسگرا
گرایش جنسی ویتمن حتی در دوران زندگیاش هم چندان مخفی نبود. همه با دیدنش موضوع را میفهمیدند. اگر هم نمیفهمیدند، نگاهی به «سرود خود» (Song of Myself) با توصیفات بیپرده و عاشقانهاش از بدن مرد، به سرعت آنان را متقاعد میکرد. او مردی بود که مردان را دوست داشت وعمدتاً از نوع ساده، آماده به کار، بیسواد و از طبقه کارگر. دفترچههای خاطرات ویتمن مملو از توصیفات رانندگان اتوبوس، کارگران قایقهای عبوری و دیگر مردان «بیادب و بیسواد» است که در خیابانهای منهتن ملاقات، یا به عبارت دقیقتر، با آنها ارتباط برقرار میکرد. ویتمن پس از این دیدارها، نام، ویژگیها و آدرس آنان را در دفترچه کوچک سیاه خود ثبت میکرد:
● جورج فیتچ - پسر یانکی - راننده. پسر خوشقیافه، قدبلند، موفرفری، چشمسیاه.
● دانیل اسپنسر... کمی زنانه... سوم سپتامبر با من خوابید.
● ویلیام کالور، پسر در حمام، ۱۸ ساله.
در سالهای بعدی زندگی، ویتمن از این روابط گذرا کاست و به یک رابطه بلندمدت با پیتر دویل (Peter Doyle) ، راننده تراموایی که در سال ۱۸۶۵ در واشنگتن دی.سی. ملاقات کرده بود، روی آورد. دویل قطعاً مطابق سلیقه ویتمن بود. شاعر او را اینگونه توصیف کرد: «یک مرد کارگر باگذشت، خوش بنیه، سرخرو، خونگرم، معمولی و به غایت بخشنده». دویل درباره شب آشناییشان گفت: «ما از همان اول با هم صمیمی شدیم. دستم را روی زانویش گذاشتم. ما همدیگر را فهمیدیم. او در پایان مسیر پیاده نشد، در واقع تمام مسیر را با من برگشت... از آن زمان به بعد، بزرگترین دوستهمدیگر شدیم.» آنان تا زمان مرگ ویتمن در سال ۱۸۹۲، دوست و بر اساس همه شواهد، عاشق یکدیگر باقی ماندند.
با این حال، روابط همجنسگرایانه [در آن زمان]، هرچند محتاطانه، به اندازهای رسواییآور تلقی میشد که ویتمن تلاش زیادی برای پنهان کردن آن نمود. او عمداً ضمایر برخی از شعرهای عاشقانهترش را از «او»ی مذکر به «او»ی مونث تغییر داد، بخشهایی را حذف کرد و حتی قطعات کاملی را از چاپهای بعدی «برگهای علف» زدود. وقتی در دفترچههایش درباره پیت دویل مینوشت، او را با کد «۱۶.۴» مشخص میکرد (بر اساس حروف اول نامش «P» شانزدهمین و «D» چهارمین حرف الفبا). در جاهای دیگر از دویل با عنوان «او»ی مونث یاد میکرد. وقتی یک مصاحبهگر از او پرسید که آیا آرمان او از دوستی مردانه شامل اتحاد همجنسگرایانه میشودیا نه، ویتمن مضطرب ادعا کرد که شش فرزند نامشروع از یک معشوقه زن دارد. نیازی به گفتن نیست که هیچگاه نشانی از این معشوقه ادعایی یافت نگردید.
آبهِ دلربا (۱)
ویتمن علاقهای جدی به آبراهام لینکلن داشت که در شعر سال ۱۸۶۵ خود با عنوان «ای کاپیتان! کاپیتان من!» به ستایش او پرداخت. ویتمن در دوران جنگ داخلی، هنگامی که در واشنگتن دی.سی. به عنوان پرستار کار میکرد، اغلب رئیسجمهور را با محافظان سواره نظامش در خیابانها میدید. توصیف نوشتاری او از این ملاقاتها به وضوح نشان میدهد که آن مرد بلندقامت و لاغراندام (لینکلن) را بسیار جذاب میدانست:
«من به وضوح چهره قهوهای تیره آبراهام لینکلن را با آن خطوط عمیق و چشمانش میبینم که برای من همواره حسی از اندوهی پنهان در بیانش داشت... احتمالاً خواننده با چهرههایی روبرو شده (اغلب کشاورزان سالخورده، ناخدایان دریایی و امثال آنها) که در پس سادگی یا حتی زشتی ظاهریشان، دارای ویژگیهای برتری هستند چنان ظریف، و در عین حال ملموس، که به تصویر کشیدن زندگی واقعی چهرهشان را تقریباً به دشواری یک عطر وحشی یا طعم یک میوه، یا آهنگ پرشور یک صدای زنده میسازد. و چنین بود چهره لینکلن، آن رنگ خاص، خطوطش، چشمانش، دهانش، بیانش. از زیبایی فنی [کلاسیک] بهرهای نداشت، اما برای چشم یک هنرمند بزرگ، موضوع مطالعهای نادر، ضیافتی و جذابیتی فراهم میکرد.»
خود را لمس میکنم
تعداد زیادی پایاننامه دکترا درباره عشق ادعایی ویتمن به استمناء نوشته شده است. در واقع، خواندن شعرهایش با ارجاعات مکرر به «لمس کردن» (علاوه بر سطرهایی مانند «فشردن پستانک قلبم برای به چکیدن واداشتن شیری که در خود نگه داشته) و نرسیدن به این نتیجه که بزرگترین شاعر آمریکا، همچنین مشتاق ترین مجری در عشق به خود نیز بوده، دشوار است. البته در روزگار ویتمن، معمولاً از آن به عنوان «خودارضایی» یاد میشد. استمناء، یا نام بالینی آن «اونانیسم» (onanism)، دروازهای به سوی همجنسگرایی تلقی میشد. سیلوستر گراهام (Sylvester Graham)، اصلاحطلب رژیم غذایی قرن نوزدهم و پدر بیسکویت گراهام، آن را «بدترین شکل افراط در کامجویی جنسی» نامید.
مرد وحشی
اگر قرار بود دو نویسنده بزرگ با هم ملاقات کنند، آنها والت ویتمن و اسکار وایلد بودند. این دو نماد همجنسگرایی برای اولین بار در ژانویه ۱۸۸۲ ملاقات کردند، زمانی که وایلد از ویتمن در خانهاش در کمدن (Camden)، نیوجرسی دیدار کرد. نویسنده ایرلندی به شاعر آمریکایی گفت چقدر عاشق «برگهای علف» است، کتابی که مادرش در کودکی برایش میخواند. ویتمن در پاسخ، وایلد را مستقیماً روی لبهایش بوسید. آنها مقداری شراب آقطی (elderberry wine) و لیکور تادی (toddies) داغ نوشیدند و درباره وضعیت شعر گفتگو کردند. وایلد بعدها یک پرتره از خود را برای آن مرد مسنتر به یادگار فرستاد. هر دو، پس از این ملاقات، در ارزیابی خود از آن، سرخوش بودند. ویتمن، وایلد را «جوانی خوب، درشتهیکل و خوشقیافه» توصیف کرد، در حالی که وایلد به دوستانش افتخار میکرد که «بوسه والت ویتمن هنوز بر لبانم است.»
عصر طلایی جمجمهخوانی
ویتمن در عصر طلایی جمجمهخوانی (phrenology) زندگی میکرد. مطالعه ویژگیهای فیزیکی جمجمه برای تعیین ویژگیهای ذهنی مغز. اگرچه امروزه جمجمهخوانان به عنوان شارلاتان شناخته میشوند، اما در قرن نوزدهم هواداران مشهور زیادی، از جمله ویتمن، را به خود جذب کردند. این شاعر در طول دهه ۱۸۴۰ به طور مکرر به سالنهای جمجمهخوانی سر میزد و مشترک نشریات جمجمهخوانی بود. در سال ۱۸۴۹ حتی یک متخصص جمجمهخوانی جمجمه او را «خوانش» کرد. جمجمه ویتمن دارای اندازهای بالاتر از حد متوسط، «به شکلی شگفتانگیز توسعهیافته» و نشاندهنده سطوح بالای خوشمشربی، همدلی و عزت نفس تشخیص داده شد. او نمرات پایینی در زمینه «تنبلی، تمایل به لذات شهوانی... نوعی گرایش حیوانی بیپروا... و فراوانیِ محض انسانیت» دریافت کرد. جای تعجب نیست که بعدها به یکی از حامیان پیشرو این شبهعلم تبدیل شد. این جمجمهخوانی خود او را به طور کامل توصیف کرده بود.
حیرتآور
قرن نوزدهم اوج روزگار دستپاچگی دستیاران آزمایشگاه بود. ویتمن به امید پیشبرد علم، مغز خود را به انجمن انسانسنجی آمریکا اهدا کرد. اما یک تکنسین بیدقت ماده خاکستری شاعر نیکِ خاکستریمو را انداخت و سپس نتوانست بقایای پخششده را از زمین جمعآوری کند. این وضعیت درهموبرهم به سطل زباله انداخته شد. وقتی این خبر پخش شد، هجوم به بانک مغزها برای پسگیری مغزهایی که اهدا شده بود در پی آمد. موجودی مغزهای افراد مشهور این انجمن از دویست عدد به هجده عدد کاهش یافت.
وقتی که والت ویتمن مشغول سرودن شعر یا ستایش عشقش به آبراهام لینکلن نبود، ساعات روز را در وان حمام میگذراند و با آب بازی و خواندن سرود ملی آمریکا وقت تلف میکرد.
قسمتهای قبلی:
اونوره دو بالزاک
ویلیام شکسپیر
لرد بایرون
ادگار آلن پو
چارلز دیکنز
خواهران برونته
هنری دیوید ثورو
———————-
زیرنویس مترجم:
۱: در این تیتر کنایه ای به کار رفته است. عبارت “ABE THE BABE” یک بازی زبانی هوشمندانه است: “Abe” مخفف شناخته شده نام آبراهام لینکلن است و “Babe” در انگلیسی عامیانه به معنای “فرد جذاب و خوشقیافه” است. ترکیب این دو ایجادیک لقب طنزآمیز که لینکلن را به عنوان “آبراهام عزیز” یا “آبراهام خوشتیپ” توصیف میکند. این تیتر با ظرافت تمام به این نکته اشاره میکند که ویتمن علیرغم ظاهر معمولی لینکلن، او را بسیار جذاب و دوستداشتنی میدانسته است.
۲: ترانههای وودی گاتری (مانند «این سرزمین، سرزمین توست») دقیقاً همان نقش ویتمن را ایفا میکند – روایت رنج و امید مردم عادی. آلبومهای باب دیلن مانند «The Times They Are a-Changin’» وامدار همان «صدای جمعی» است که ویتمن خلق کرد. تفاوت کلیدی: دیلن بیشتر به نقد آمریکا میپردازد («نقاط قوت و گناهان»)؛ اما ویتمن نخستین کسی بود که این زبان دوگانه (ستایش و عتاب) را در هویت آمریکایی جا انداخت. ویتمن با شکستن مرزهای شعر کلاسیک و پرداختن به موضوعاتی مانند دموکراسی، بدن و روح جمعی، نه تنها «پدر شعر مدرن آمریکا» که معمار گفتمان فرهنگی آمریکا شد. او نشان داد که هنر میتواند همزمان «میهنپرستانه» و «انتقادی» باشد – میراثی که از دیلن تا تبلیغات خودرو ادامه یافته است.
۳: «برگهای علف» تنها یک کتاب شعر نبود؛ بیانیهای بود که با صراحت بیسابقهای به موضوعاتی مانند جسمانیت، شهوت، دموکراسی رادیکال و روح جمعی آمریکا میپرداخت. از نظر محافظهکاران آن دوره، این کتاب «بیاخلاق»، «مستهجن» و تهدیدی برای نظم اجتماعی محسوب میشد. هارلان که خود را مصلح اخلاقی میدانست، با بهانهای ساختگی«بهبود شخصیت اخلاقی وزارتخانه»دست به اخراج ویتمن زد. این عمل نمایانگر سوءاستفاده از قدرت برای سرکوب صداهای نامتعارف** تحت پوشش فضیلتنمایی است. نکته طنزآمیز و تراژیک اینجاست که هارلان با تفحص در میز کار ویتمن (عملی که خود نقض حریم خصوصی است)، نسخهای از «برگهای علف» را به عنوان «مدرک جرم» کشف کرد! این صحنه، نمادی قدرتمند از تقابل نگاه پلیسی با آفرینش هنری است. این داستان تنها یک اخراج ساده نیست. نماد پیروزی نهایی هنر بر ریاکاری، و نبوغ بر حماقت است. منکن با مهارت این تقابل را در یک جمله جاودانه کرده است: تاریخ قضاوت نهایی را خواهد کرد و اغلب، آنانی که در زمانه خود قدرتمند به نظر میرسیدند، به عنوان «خر» ثبت میشوند، در حالی که صدای شاعر—هرچند در زمان خودش مورد آزار و اخراج قرار گرفته برای همیشه طنینانداز خواهد ماند. این درس بزرگی برای تمام دورانهاست.
| |||||||||||||
ايران امروز
(نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايتها و نشريات نيز ارسال میشوند معذور است. استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2025 | editor@iran-emrooz.net
|