پنجشنبه ۶ شهريور ۱۴۰۴ -
Thursday 28 August 2025
|
ايران امروز |
جورج گوردون نوئل بایرون (George Gordon Noel Byron) یا همان لرد بایرون معروف زمانی چنین نوشت. “حقیقت همیشه عجیب است. عجیبتر از ادبیات داستانی”. به این ترتیب او فقط در یک خط شعر، یک واقعیت همیشگی را که هنوز هم شنیده میشود به ما تقدیم کرد که در واقع برچسبِ کاملِی از زندگی کوتاه، رسواییآمیز و خوشگذران خودش نیز بود.
وقتی پسر کسی هستی که به “جکِ دیوانه” معروف است، احتمالاً در انتظار یک زندکی پرهیجان و پر از اتفاقات نادر هم خواهی بود. جورج کوچک فرصت نکرد پدرش را خوب بشناسد، چون پدرِ عزیز وقتی پسر فقط سه سال داشت، از فرط مشروبخواری مرد. اما میراث افراطِ جکِ دیوانه در وجود فرزندش نفوذ کرده بود، اگر چه البته نه در ژنهایش. در هر صورت، بایرون چارهای جز این نداشت که پسر پدرش باشد، چون مادرش از او متنفر بود. مادر به خاطر پای کجِ بایرون، او را “توله فسقلی لنگ” صدا میکرد و یک بار سعی کرد با انبرِ بخاری او را تا سر حد مرگ کتک بزند. حتی بدتر از آن، گفته میشود که معلم سرخانهاش، می گری (May Gray)، وقتی ۹ سال داشت به او تجاوز کرد. تنها اتفاق خوبی که در کودکیاش افتاد این بود که ثروت عمویش را به همراه لقبش به ارث برد: بارون بایرونِ روچدِیل (Byron of Rochedale). از آن پس، جورج گوردون با نام لرد بایرون شناخته می شد.
او به مردی خیرهکننده و زیبا تبدیل شد. جز پای لنگش، که با نمایش مهارتهای ورزشی جبرانش میکرد، تنها نقصش تمایل به اضافهوزن بود. به شیوهٔ معمول قرن نوزدهم، او با گرسنگی دادن به خودش و مصرفِ مقادیر زیادی مسهل، بر این گرایش غلبه کرد. به هر حال، این سکس بود که به غذای واقعیاش تبدیل شد. بایرون در واقع ویلت چمبرلینِ (Wilt Chamberlain) (۱) زمان خود بود. گفته میشود تنها در یک سال در ونیز با ۲۵۰ زن رابطه داشت. فهرست بلندبالای معشوقههایش شامل لیدی کارولین لمب (Lady Caroline Lamb) (که او را به یاد ماندنیترین توصیف تاریخ تبدیل کرد: “دیوانه، شرور و خطرناک برای آشنایی”)، دخترعموی او آن ایزابلا میلبنک (Anne Isabella Milbanke) (که در ۱۸۱۵ لیدی بایرون شد) و، بنا به گزارشها، خواهر ناتنی خودش آگوستا لی (Augusta Leigh) میشد. او خود را به یک جنسیت هم محدود نکرد. بایرون روابط همجنسگرایانهٔ زیادی داشت، اغلب با پسران نابالغ. به جز حیوانات عجیب و غریبی که برای مصاحبت نگه میداشت، به نظر نمیرسید موجودِ زیادی باشد که او به سکس با آن علاقه نداشته باشد.
در نتیجه، بایرون به معروفترین عیاشِ اروپا تبدیل شد. دستاوردهای شاعرانهاش هرگز به اندازهٔ شایعات دیوانهواری که دربارهاش پخش میگردید، توجه دیگران را به خود جلب نکرد. عجیب اینجا بود که بسیاری از این شایعات شامل این عمل باورنکردنی می شد که بایرون از کاسهٔ سر کسی شراب مینوشد (گاهی کاسهٔ سر یک راهب مرده بود، گاهی معشوقهای قدیمی. افسانهها معمولاً از واقعیت پیشی میگرفتند). لیدی بایرون، از هرزهگردیهای او به ستوه آمده، در ۱۸۱۶و آن هم فقط یک سال پس از ازدواج حکم اخراج شوهرش از خانه را صادر کرد. او سپس انگلستان را به مقصد قارهٔ اروپا ترک کرد و هرگز بازنگشت. این تنها راه برای فرار از محکومیت عمومی جامعهٔ بریتانیا بود.
بایرون آن تابستان را در سوئیس با پزشک شخصیاش، جان پولیدوری (John Polidori)، گذراند. آنها با شاعری که بعدها به شهرت زیادی رسید یعنی پرسی بیشه شلی (PercyBysshe Shelley) و نامزدش مری گادوین (Mary Godwin) دوست شدند. در طول روزهای بارانی، گروه با نوشتن داستانهای هیولایی خود را سرگرم میکردند. مری نسخهٔ اولیهٔ چیزی را نوشت که بعدها رمان فرانکنشتاین (Frankenstein) او شد، در حالی که پولیدوری از بایرون به عنوان الهامی برای خلق “خونآشام” (The Vampyre) استفاده کرد. داستان یک اشرافزادهٔ بریتانیایی خوشبرخورد که خون قربانیان بیخبر را میمکد، بعدها تأثیر عمدهای بر دراکولای برام استوکر (Bram Stok-er’s Dracula) گذاشت.
بایرون از سوئیس به ایتالیا رفت، جایی که با کنتس ترزا گوئیچولی (Countess Teresa Guiccioli) که خانمی متأهل هم بود رابطه داشت. او تا ۱۸۲۳ آنجا ماند، سپس برای ملاقات با سرنوشت به یونان رفت و به جنبش استقلال یونان در مقابله با عثمانیها کمک کرد. با وجود فقدان کامل تجربهٔ نظامی، بایرون به آموزش سربازان کمک می کرد و پول لازم را برای نیروهای شورشی تدارک می دید. تا امروز، او همچنان به عنوان یک قهرمان ملی یونان باقی مانده است.
اما قبل از آنکه بتواند در جنگی شرکت کند، بایرون در اثر ابتلا به یک تب مالاریا از پا درآمد و در عید پاک ۱۸۲۴ درگذشت. اندکی پس از مرگش، که در سراسر انگلستان سوگواری به پا کرد، گروهی از دوستانش در لندن جمع شدند تا خاطرات او را بخوانند. دستنوشته پر از توصیفهای زنده از ماجراهای جنسی بایرون بود، که گروه احساس کرد ممکن است به شهرت “قهرمانانه”ای که به سختی به دست آورده بود، آسیب بزند. مصمم به اینکه این خاطرات هرگز منتشر نشود، آنها را آتش زدند.
موی کوتاه مرا در دست داری!(۲)
در روزهای قبل از عکاسی، بایرون روش غیرمعمولی برای یادبود معشوقههای سابقش داشت: تکههایی از موهای شرمگاه آنها را در پاکتهایی میگذاشت و روی هر کدام نام زنی را مینوشت که برای همیشه در آن جاودانه شده بود. تا دههٔ ۱۹۸۰، این پاکتها و محتویاتِ پیچدارشان در پروندههای انتشاراتی بایرون در لندن نگهداری میشد. پس از آن، دیگر هرگز ردی از این آثار به دست نیامد.
او هم خواهرزاده من است و هم دخترم!
در میان معشوقههای متعدد بایرون، ممکن است خواهر ناتنی او آگوستا لی نیز حضور داشته باشد. او در آن زمان متأهل بود، اما وقتی قرار است زنا با محارم (incest) انجام دهی، چرا همزمان زنای محصنه (adultery) هم نکنی؟ بسیاری از محققان امروز معتقدند مدورا (Medora)، دختر آگوستا، در واقع فرزند بایرون بوده است که او را به چهرهای حتی پیچیدهتر از آنچه تصور میکردیم تبدیل میکند.
عاشق حیوانات
در کنار زنان متأهل و پسران جوان، بایرون عاشق حیوانات هم بود. گاهی مجموعه حیوانات او شامل اسبها، غازها، میمونها، گورکن، روباه، طوطی، عقاب، کلاغ، حواصیل، شاهین، تمساح، پنج طاووس، دو مرغ گینه و یک درنا مصری میشد. زمانی که در کمبریج دانشجو بود، بایرون یک خرس را به عنوان حیوان خانگی نگه میداشت تا به شیوهای طنزآمیز علیه قوانین دانشگاه که نگهداری سگ در خوابگاهها را ممنوع کرده بود، اعتراض کند. او در یکی از نامههایش حتی پیشنهاد داد که این همراه خرسگونهاش “برای دریافت بورسیه تحصیلی اقدام کند.”
بایرون حیوانات خانگی معمولیتری هم داشت. او با پنج گربه سفر میکرد که یکی از آنها به نام بپو (Beppo) (همان عنوان یکی از شعرهایش) نام داشت. شاید معروفترین دوست حیوان بایرون، سگ نیوفاندلندش (Newfoundland) به نام بوسن (Boatswain) باشد که در سال ۱۸۰۸ در پنج سالگی بر اثر هاری مرد. بایرون در “سنگ نوشته برای یک سگ” بوسن را در شعرش جاودانه کرد و بنای یادبودی برای او در مقبره خانوادگی ساخت که حتی از بنای خود بایرون بزرگتر بود.
لیدی بایرون در علاقه همسرش به حیوانات سهیم نبود. پس از جدایی، او با کنایه نوشت: “دلیل اینکه برخی شخصیتهای مستبد به حیوانات علاقه دارند و با آنها مهربان هستند این است که حیوانات قدرت استدلال ندارند و نمیتوانند شرارت ارباب خود را محکوم کنند.”
بگذار خون بریزد
مرگ بایرون در سی و شش سالگی کاملاً کاملاً بی جهت بود - نتیجه یکی از اشتباهترین آمیز روشهای پزشکی قرن نوزدهم. او در طی یک سواری اسب در حین باران شدید در مناطق روستایی یونان دچار تب شد و پزشکانش او را به معنای واقعی کلمه با خونریزی کشتند. آنها دوازده زالو به شقیقههای بایرون چسباندند تا “علت تب بالا را خارج کنند.” همچنین به او روغن کرچک دادند تا چار اسهال شدید شود، روشی که امروزه توسط مقامات پزشکی عملی دیوانهوار تلقی میشود. در مجموع، گروه زالوها بیش از چهار پوند خون از مردی که قبلاً به دلیل تب ضعیف شده بود، بیرون کشیدند. جای تعجب نیست که بایرون هذیان میگفت و به انگلیسی و ایتالیایی فریاد میزد. احتمالاً درخواست وکیل میکرد. کمتر از بیست و چهار ساعت بعد، او مرد.
این آرامش در ژوئن ۱۹۳۸ برهم خورد، زمانی که در یک بررسی ترسناک که به دلایلی نامعلوم انجام شد، چهل نفر در مقبره تازه باز شده او جمع شدند تا جسدش را ببینند. وقتی در نهایت درب تابوت شاعر مرده باز شد، تنها سه فرد شجاع باقی مانده بودند. یکی از تماشاگران جسد شاعر را “در وضعیت حفاظت عالی” توصیف کرد. با وجود فقدان قلب و مغز (که در کالبد شکافی خارج شده بودند) و پای راست جدا شده، بایرون برای کسی که بیش از ۱۱۴ سال در حال تجزیه بود، وضعیت خوبی داشت.
یکی از شاهدان اشاره کرد که “اعضای تناسلی او رشد کاملاً غیرعادی داشتند.” بنابراین به نظرمی رسید که بایرون حتی پس از مرگ هم آن ویژگی خود را همچنان حفظ کرده بود و در برابر کسانی که او را نبش قبر کرده بودند بازهم به تمسخر پرداخت. روز بعد آنها مقبره را مهر و موم کرده و او را در آرامش تنها گذاشتند.
——————————-
زیرنویسهای مترجم:
۱: ویلت چمبرلین (Wilt Chamberlain) یکی از افسانهایترین، مسلطترین و در عین حال جنجالیترین بازیکنان در تاریخ ورزش به طور کلی و بسکتبال به طور خاص است. ویلت چمبرلین به دلیل جثه بسیار بزرگ (قد ۲۱۶ سانتیمتر) و قدرت فیزیکی بینظیرش، آمار و رکوردهایی را به جا گذاشت که بسیاری از آنها هنوز پابرجا هستند و به نظر میرسد هرگز شکسته نشوند. ویلت چمبرلین یک اسطوره، یک غول آماری و یک نماد فرهنگی بود. او تجسم قدرت فیزیکی مطلق بود و رکوردهایی را ثبت کرد که مرزهای ممکن در ورزش را جابهجا کرد. او ترکیبی منحصر به فرد از قدرت، مهارت و جنجال بود که داستانهایش هم در زمین بسکتبال و هم خارج از آن، برای همیشه در تاریخ ورزش زنده خواهد ماند.
۲: اصطلاح عامیانه و کمی خشن (Slang) در انگلیسی است و معادل دقیق و رایج آن در فارسی: “دستم تو فلان جانه”. این اصطلاح به این معنی است که: فرد کاملاً در اختیار و تحت کنترل شخص دیگری است.
۳: نیوفاندلند (Newfoundland) یک نژاد سگ بسیار بزرگ، قوی و اصالتاً متعلق به استان نیوفاندلند در کانادا است. این سگها به دلیل ویژگیهای منحصربهفردشان مشهور هستند. مهمترین ویژگیهای سگ نیوفاندلند: جثه بزرگ و قدرتمند، بدن عضلانی، پشمالو و پاهای پردهدار (مخصوص شنا) دارند و آنها دارای شخصیت آرام و مهربانی هستند.
* تصویر اول نوشته ساخت هوش مصنوعی برای این مطلب است و دو تصویر دیگر از خود کتاب برداشته شدهاند.
| |||||||||||||
ايران امروز
(نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايتها و نشريات نيز ارسال میشوند معذور است. استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2025 | editor@iran-emrooz.net
|