يكشنبه ۳ فروردين ۱۴۰۴ -
Sunday 23 March 2025
|
ايران امروز |
![]() |
بازخوانی کتاب جشن هنر، شیراز–تخت جمشید (۱۳۴۶ – ۱۳۵۶)
نوشتهٔ مهستی افشار
انتشارات «مِیج»، چاپ یکم، ۲۰۲۴
«اگر جاودانگی را نه به معنای زمان بیپایان دنیوی بنگریم و نه بیزمانی، کسی که در زمان حال زندگی میکند همیشه جاودان است.»[۲]
جشن هنر، شیراز–تخت جمشید (۱۳۴۶ – ۱۳۵۶) عنوان کتابی است در معرفی یک رویداد فرهنگی که آخرین روزهای یازده تابستان ایران را میزبان موسیقی، رقص، تئاتر و فیلم جهان ساخت.
کتاب، بهگفتهٔ نویسنده، دکتر مهستی افشار، گزارشی است برگرفته از دو منبع: نخست، روایتهای سه تن از مسئولان برگزاری این رویداد -رضا قطبی (مدیرعامل سازمان جشن هنر و رادیو تلویزیون ملی ایران)، شهرزاد افشار (مسئول موسیقی، رقص و رقص-نمایش)، و آربی آوانسیان (مشاور برنامه)- و دوّم، فهرست کامل برنامهها با جزئیات دقیق دربارهٔ آفرینندگان، محتوی، زمان و مکان هر برنامه، که به همّت شهرزاد افشار تدوین و ثبت شده است.[۳]
متن کتاب از این چشمانداز، مرجعی است مستند و مستدل، که تصویری معنیدار از یک رویداد فرهنگیِ بااهمیت و تا اندازههای بسیار ناشناخته را پیش چشم خواننده میگیرد و امکان بازبینیِ حرفها و تصویرهای پراکنده و اغلب غیرِمستند دربارهٔ این حادثه را فراهم میآورد.
نقش مهستی افشار در نگاه نخست، چنانکه در منظومههای روایی فارسی، روایتِ روند و شکل و شیوهٔ رخ دادن برنامههاست.
لایههای ژرفتر متن، باز هم مانند اشعار بلند روایی، بازنگری روایتِ نخست توسط راویِ ایستاده در فاصله با حوادث است و فکرها و پرسشهای او در پیوند با گذشته و اکنون؛ نوعی هستی بخشیدنِ دوباره به یک رویداد در شبکهٔ نظامهای دلالتی فرهنگ و اجتماع و تاریخ.[۴]
اهمیت بیشتر مهستی افشار در کتاب، در دریافت من، در نقش راوی بیرونی نمایان میشود.
مهستی افشار از دستدرکاران اجرا و ثبت و ضبط جشن هنر بوده. ارزیابیاش، در نقش راوی بیرونی داستان نیز -مانند راوی درونی- به مشاهدات و تجربههای دست اوّل متکّی است. از سوی دیگر، دانش و آگاهیاش از ظرافتهای روایتگری، تصویرسازیِ شگفتش در سیرِ روایی متن، و سلیقه و دقّتش در سامان دادنِ عکسهایی از ۵۵۱ برنامهٔ ارائهشده در یازده دورهٔ جشن هنر، معرّفی جشن هنر را به بازسازی صحنههای آن مانند کرده است.
عکس، و تصویرسازی با کلمات نیز، نوعی میلِ به نگهداری، میلِ به جاودانگی است. گردآوریِ عکسها و کنارِ هم نشاندنشان، به گفتهٔ سوزان سانتاگ، گردآوردنِ جهان است. سانتاگ میگفت، عکس، حاصل برخورد عکاس و واقعه نیست، خودِ واقعه است.[۵] جشن هنر نیز در کنار خواستِ سنجیده به نگهداری یاد یک رویداد فرهنگی، انگار خودِ رویداد است، که به یاد رضا قطبی تقدیم شده.
متن پیش رو تلاشی است برای درک نگاه مهستی افشار به پدیدهٔ جشن هنر و پرسش یا پرسشهای محوریاش دربارهٔ هالههای معنایی این رویداد در شش دههٔ گذشته.
پرداختن به برنامههای جشن هنر، که از بحثهای اصلی کتاب است، مورد نظر این نوشته نیست.
***
«جشن هنر شیراز روز ۲۰ شهریور ۱۳۴۶، ساعت هشتونیم شب در تخت جمشید افتتاح شد.» (ص۲۳) فکر برگزاری این برنامه، در سال ۱۳۴۵ توسط شهبانو فرح پهلوی پیشنهاد شده بود. (ص۲۲)
جشن هنر در تعریف افشار، «گفتوگویی پویا و خلاق بین ایران و دنیای بیرون» بود که «به زبان موسیقی، رقص، تئاتر و سینما» شکل میگرفت، تا آثار هنری سنّتی و نوآور جهان در «بدهبستانی آزاد و جوینده و سازنده... فرای زمان، فرای نسلها، فرای اقوام و زبانهای گوناگون» معاشر یکدیگر و معاشر انسان شوند. (ص۱۱)
تأکید نویسنده بر مفاهیم «گفتوگو»، «پویایی»، «آزادی» و «بدهبستان جوینده» و اهمّیت این همه در خدمت «بیداری» انسان، در سرتاسر متن، و در برنامهٔ معرّفی کتاب در «مرکز پارس برای برابری»[۶] نیز سزاوار درنگ است.
به روایت متن، «گفتوگوی پویا و خلّاق»ِ مورد نظر نویسنده، در چند گستره -بین زبانها، فرهنگها، سنّتها و نوآوریها، هنرمندان و بدنهٔ جامعه، و نسلها و شهروندان مناطق گوناگون ایران- جان میگرفت، میبالید و به موجودیت مستقل هر سمتِ این تبادلِنظر در زمانها و مکانهای دور و نزدیک میافزود. چرا که بالندگی در داد و ستد است، در از خود بیرون رفتن، گوشهای از دنیای درون آدمی را بیرون کشیدن، دنیایی که شاید هم به ناخودآگاه رفته بود.
بازتعریف موسیقی سنّتی ایران با اجرای زنده در باشکوهترین صحنه در همسایگی حافظ، هویّتبخشیدن به موسیقی نواحی ایران، اجرای نقّالی و پردهخوانی و روحوضی و تعزیه در فضا و با امکانات شایسته -همه برای بار نخست در ایران- نمایش انواع رقصهای کلاسیک هند و بالی، در کنار اجرای آوانگاردترین موسیقی جهان توسط شتوکهاوزن، نوآورترین تئاتر ایرانی به نام «پژوهشی ژرف و سترگ و نو، در سنگوارههای دورهٔ بیستوپنجم زمینشناسی یا چهاردهم، بیستم، و غیره، فرقی نمیکند» به کارگردانی آوانسیان، و «غیرمتعارفترین نمایش تجربی و تاریخساز» به نام «کوه کا» به کارگردانی رابرت ویلسون آمریکایی که هفت شبانهروز، «با صد بازیگر ایرانی و آمریکایی و تعدادی از مردم کوچه و بازار» (ص ۱۷۰) بیوقفه در دامنهٔ کوه چهل دختران در شمال شرقی شیراز اجرا میشد، دعوت به عبور از «غبار عادت»[۷] نیز بود، و استقبال مردم از این دعوت و پرسشهای پُرشمارشان در جلسات بحث و تبادلنظر، چنانکه افشار میگوید، گواهِ فضایی که «مشوق آزادی اندیشه و مکاشفه بود و پاسخگوی نیازی درونی برای همزبانی با زمان». (ص ۷۵)
در زمانهای که، به روایت نویسندهٔ جشن هنر، چیرگی تلقین غرب برای کمشمردن ارزشهای بومی از یک سو، و محدودیت آزادی بیان در داخل کشور از سوی دیگر، به کمانگاشتنِ خود و کمگذاشتن تواناییها و داشتههای فردی و فرهنگی میانجامید، و درک فردیت و آفریدهٔ هنری مستقل را مغلوب سیاست و ایدئولوژی میکرد، جشن هنر، «تشویق هنرمندان به خلاقیت محض بود و کسب هویتی شخصی و حضوری پویا و تمرین آزادگی و تحول از درون... یک فضای خودمختار موقت». (صص ۱۵-۱۶) اهمیت جشن هنر، از این چشمانداز، فراتر از یک رویداد هنری، به گسترهٔ بازبینی و بازآفرینی فردیت میرسد.
با این تعریف، مخالفت چپ و راست تندرو و مذهبیون افراطی با جشن هنر، بهرغم هرآنچه از سوی بستگیهای ایدئولوژی و نظامهای ارزشی حزبشان میگفتند، میتواند به برکشیدن فردیت، برگذشتن از قطعیتها و بهعادت پذیرفتهشدهها، و رسیدن به تردیدها و پرسشهای اصولی در این برنامه نیز برگردد.[۸] افشار میگوید: «کنفدراسیون، مثل سه گروه دیگر که سخت مخالف جشن هنر بودند، یعنی ساواک و مذهبیون تندرو و دولتمردان محافظهکار، به سایر سازمانهای دولتی که فعالیت هنری میکردند اعتراضی نداشت؛ جشن هنر در این هدفگیری استثنا بود. چرا؟» (ص ۱۳۸) پرسشی که به بازاندیشیِ «مفهوم لیبرال و درنتیجه بورژوا و باطل»ِ هنر در نگاه چپ، و «مشکوک و خطرناک» در دید راست میرسد، و تضاد هر دو با «رسالت آزادیخواهی و انسانمحوری هنر» را بازمیخواند: «جدا از کمّ و کیف برنامهها میتوان اهمیت جشن هنر را در متن وسیعتری نیز توصیف کرد: در برجسته کردن نقش هنر در ایجاد بیداری و نهایتاً پیشرفت تفکّر و ابتکار و آزادی از زندان ارتجاع و عقبماندگی» (ص ۱۵) مفاهیمی که با برگشودن افقهای باز و رها، بهرغم مقاومت و مخالفت انواع ایدئولوژی، حتی تحریم شرکت در جشن هنر از سوی هواداران ذهنیت چپ و اسلامی، شماری از رویدادهای این حادثه را به آغازگر تغییر در گسترههای فکری و اجرایی هنر بدل کرد.
«خلاقیت محض»ِ آربی آوانسیان در کارگردانی و طرّاحی صحنه، نور و لباس برای نمایشنامهٔ «پژوهشی ژرف و سترگ... » نوشتهٔ عباس نعلبندیان، متنی «بیشباهت به هیچ متن دیگر در ادبیات نمایشی»، (ص ۱۱۸) در نگاه افشار نهتنها بازآفرینی یک متن بر صحنهٔ تئاتر که بازتعریف کارگردانی تئاتر بود و نشان دادن افقهای بازِ بسیار به نمایش ایرانی. نمونهٔ روشنی از «پیشرفت تفکّر و ابتکار و آزادی» در ذهن و روان هنرمند و تجسّدیافتنش پیش چشم تماشاگران.
هنرمندان شاید «آنچه نادیدنیست»[۹] را میبینند و این نادیدنیها را با دیگران در میان میگذارند یا پیشنهاد میدهند. هنر، بهمعنایی، در ناممکن زاده میشود. رابطۀ ناممکن و هنر یک رابطۀ وجودی است. هنر زاده میشود تا واقعیت تازهای خلق کند یا از امکانی پنهان پشت تعبیرِ ناممکن پرده بردارد. راوی بیرونی جشن هنر، انگار میخواهد بگوید، هنر از این جهان میآید، ولی جهان خود را دارد. آنچه مهم است حرمتگذاردن آن جنبش آفریننده در روان و ضمیر است که از هیچ نیرویی فرمان نمیپذیرد، و رسالت هنر در همین فرمانناپذیری است. «رسالتی که هم در معنی و هم در عمل متعهدتر و انسانیتر و جامعتر از همهٔ ایدئولوژیهاست.» مهستی افشار آزادی را «آرمان» و «حق» انسان میداند و جشن هنر را «برگزاری آزادی درونی و ذهنی». (ص ۱۳۸)
***
نارادا گفت «بالاتر از هوا هم چیزی هست؟» سانتارکومار گفت «آری، یاد از هوا بالاتر است. یاد را از آدمی بگیر، دیگر نه میشنود، نه میاندیشد، و نه میفهمد. یاد را به او بازگردان، دوباره میشنود، میاندیشد، و میفهمد.»[۱۰]
نوشتن دربارهٔ یک رویداد، یک یادآوری صرفاً شخصی نیست؛ به یاد آوردن است و همراه کردنِ دیگران در یاد و تجربههای فردی و جمعی، و آنچه از آن تجربهها ممکن است به کار دیگران بیاید، زیرا زندگی انسان در رابطه با دیگران معنا مییابد.
از سوی دیگر، غیبتِ کنجکاوی و پرسش دربارهٔ هویّت فردی، حافظهٔ جمعی و تاریخ، به فراموشی میانجامد، و فراموشی-که حذف متنها و تصویرهای گذشته سنگینترش نیز میکند- فرهنگ را پذیرای تنگنظری و مطلقنگری میسازد.
جشن هنر، از این چشمانداز، یک نگاه پویای تاریخی است، که دور بودن از جغرافیای ایران را به فرصت و امکانی برای رو در رو کردنِ پذیرفتهشدهها با روایتهای گستردهتر تبدیل کرده؛ بستری برای نزدیک کردنِ مسیر بازخوانی یک تجربه به طرح پرسشهای فرهنگی و تاریخی، در فضای رها و آزاد جهان فکری نویسنده و خوانندگان متن.
کتاب با این عبارت بسته میشود: «جشن هنر شیراز-تخت جمشید جزوی از تاریخ گذشته است، اما آمال و کنکاش و خلاقیت و آزادیخواهی و دوستی و اعتماد به نفس و همکاری گروهی که مهُر و نشان آن بود رسالتی است انسانی و بیمرز، و به همین سبب همیشه زنده خواهد ماند. آفرینشهای هنری نسل امروز ایرانی و نسلهای آینده هرکدام روایتی از جشن هنر دوازدهماند.» (ص ۱۹۶)
هنر، روایت آفرینش هنر نیز، دیوارها را آینه میکند، درها را باز، پنجرهها را باغ. هنر از همه چیز و هر چیز برمیآید. شوق کشف نادیدههاست. نیازِ گیاه است به روییدن؛ و این روییدن سلوکی است که انسان به اندازۀ توانایی خود، یا اندکی بیشتر، از آن برمیگیرد و به آن میافزاید.
روایت اندیشیده و هنرمندانهٔ مهستی افشار از مسیر یک آفرینش اثرگذار بر فرهنگ ایران و جهان، و درایتش در به تصویر کشیدنِ این پدیده بر بستر پرسشهایی که در لایههای ژرفتر متن پیش میکشد، خوانندهٔ کتاب را مانند تماشاگر جشن هنر درگیر «بدهبستان جوینده»ی فکری با متن، زمانه و خویشتن خود میکند.
در جامعهای که «گفتوگوی پویا» هنوز و همچنان سخت و اندک شکل میگیرد، کتاب جشن هنر، پیشنهاد ارزندهای است برای بهره بردن از دانش در بازتعریف و بازآفرینیِ پذیرفتهشدههای بازاندیشینشدهٔ تاریخ، در زمان حال، که «همیشه جاودان است».
یازده اسفند ۱۴۰۳ (یکم مارس ۲۰۲۵)
——————————-
[۱] «ز دانش بود جان و دل را فروغ/ نگر تا نگردی به گرد دروغ»، فردوسی، شاهنامه، گفتار اندر مجلسهای بوزرجمهر به نزد شاه نوشینروان، مجلس اوّل.
[۲] ترجمهٔ یکی از نوشتههای نصبشده در نمایش «کوه کا»، اثر رابرت ویلسون، جشن هنر ششم، ص ۱۷۳. (شماره صفحات مورد ارجاع متن، به کتاب جشن هنر، چاپ یکم، برمیگردد.)
[۴] به عنوان نمونه، راوی درونی شاهنامه، چشماندازی از نبرد رستم و سهراب -رویارویی و شیوه و ترتیب حادثههای نبرد دو هماوردِ قَدَر- را چنین وصف میکند: «به شمشیر هندی برآویختند/ همی ز آهن آتش فرو ریختند // به زخم اندرون تیغ شد ریز ریز/ چه زخمی که پیدا کند رستخیز // گرفتند زان پس عمود گران/ غمی گشت بازوی کندآوران // ز نیرو عمود اندر آورد خم/ دمان باد پایان و گردان دژم // ز اسپان فرو ریخت برگستوان/ زره پاره شد بر میان گوان // فرو ماند اسپ و دلاور ز کار/ یکی را نبد چنگ و بازو به کار». راوی بیرونی، که فردوسی حکیم است، از بازبینی روایت نبرد پدر و فرزند، به این اندیشه میرسد: «ازین دو یکی را نجنبید مِهر/ خِرَد دور بُد مهر ننمود چهر // همی بچه را باز داند ستور/ چه ماهی به دریا چه در دشت گور // نداند همی مردم از رنج و آز/ یکی دشمنی را ز فرزند باز» و این پرسش بیپاسخ را طرح میکند: «اگر مرگ داد است بیداد چیست/ ز داد این همه بانگ و فریاد چیست // ازین راز جان تو آگاه نیست/ بدین پرده اندر تو را راه نیست // همه تا در آز رفته فراز/ به کس بر نشد این در راز باز»
[۵] سانتاگ، سوزان؛ دربارهٔ عکاسی، (ترجمهٔ فرزانه طاهری)، انتشارات کتاب آبان با همکاری انتشارات انجمن سینمای جوانان ایران، ۱۳۹۹، چاپ دوّم، ص ۱۵ و ص ۲۵.
[۷] «غبار عادت پیوسته در مسیر تماشاست»، «مسافر»، سهراب سپهری.
[۸] ادّعای صرف هزینهٔ فراوان برای برگزاری جشن هنر، از پررنگترین زمینههای اعتراض هواداران ذهنیت چپ و اسلامی به این برنامه بود. به گفتهٔ مهستی افشار، بودجهٔ جشن با کمتر از ۷۰ هزار تومان آغاز شد و بهتدریج به ۵ میلیون تومان رسید. مسئولیت تأمین بخشی از این بودجه با دولت بود، بخش بزرگترش در بودجهٔ سالیانهٔ تلویزیون جای میگرفت، هزینهٔ تهیهٔ بلیت برای کل برنامهها ۱۸۰ تومان بود که در سالهای آخر با ۷۰ هزار تماشاگر، یکپنجم بودجهٔ برنامه را تأمین میکرد. (ر.ک. به صفحهٔ ۱۸ کتاب.) هواداران ذهنیت چپ، ازجمله کنفدراسیون، همچنین به «غیرمتعهد بودن» آفریدههای هنری جشن هنر معترض بودند و اسلامیون از حضور زنان بر صحنههای موسیقی و رقص و تئاتر خشمگین. سعید سلطانپور، در مقالهٔ بلند «نوعی از هنر، نوعی از اندیشه» (۱۳۴۹) جشن هنر را «تجلی خودپرستانۀ هنر فئودال – بورژواییست» خواند که «برای نمایش ژستی جهانی تشکیل میشد... و تصاویر و ترانههای تفریحی و فولکلور قلب شده را به جای محتوای هنری نشاند و هر گونه خطر اجتماعی را از جانب تئاتر زدود.»
[۰] «چشم دل باز کن که جان بینی/ آنچه نادیدنیست آن بینی»، هاتف اصفهانی.
[۱۰] «حکمت شمارهٔ ۱۴۴»، اوپانیشادها: کتابهای حکمت؛ ترجمهٔ مهدی جواهریان و پیام یزدانجو، نشر مرکز، چاپ چهارم، ۱۳۹۶.
| ||||||||
ايران امروز
(نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايتها و نشريات نيز ارسال میشوند معذور است. استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2025 | editor@iran-emrooz.net
|