جمعه ۸ فروردين ۱۴۰۴ - Friday 28 March 2025
ايران امروز
iran-emrooz.net | Thu, 06.03.2025, 23:26

آشنایی با کتاب عصر انحطاط

چگونه مسیحیان جهان باستان را نابود کردند-۲


علی‌محمد طباطبایی

آشنایی با کتاب عصر انحطاط
منتشر شده توسط نشر بیدگل در تهران
برگردان: علی‌محمد طباطبایی

بخش دوم

این نقد کتاب مدتی پیش در تارنمای نشریه گاردین منتشر شده است:
یک روایت استثنائی از قتل و تخریب‌های ناشی از شور و شوق دینی که نمونه‌هایی شبیه به آن را می‌توان امروز در جهان خود ما پیدا کرد.

همان‌طور که ادوارد گیبون در کتاب برجسته خود «تاریخ انحطاط و سقوط امپراتوری روم»، نوشته است: «عالم الهیات می‌تواند از وظیفه‌ی لذت بخش توصیف دین به‌عنوان آن چه که از آسمان فرود آمده و در عصمت ذاتی خود آراسته است، لذت ببرد. اما وظیفه‌ای ناراحت کننده تر بر دوش مورخ است. او باید ترکیب اجتناب‌ناپذیر خطا و تباهی را کشف کند که دین در مدت اقامت طولانی خود روی زمین، در میان نژادی ضعیف و رو به انحطاط، به آن مبتلا شده است.» گیبون فرزند روشنگری اروپایی بود و او وظیفه خود را به ‌عنوان مورخ مسیحیت اولیه به مثابه دانشی بی‌طرفانه می‌پنداشت: دیدن واقعیت‌ها به همان گونه که وجود دارند و نه آن‌طور که مؤمنان می‌خواهند که دیده شوند. نتایجی که او به آن‌ها رسید و چه بسا اجتناب‌ناپذیر بود، در آن دوران مناقشه برانگیز به نظر می‌رسید.

از نظر او، امپراتوری روم پیش از مسیحیت، «هماهنگی دینی» داشت و رومی‌ها بیشتر به‌دنبال حکومت خوب بودند تا تحمیل آیین دینی به مردم‌شان. در مقابل برای گیبون مسیحیت اولیه از مشخصه‌ی ویژه‌ای برخوردار بود: «شور و شوق انحصاری برای حقیقت دین»، یک نوع تعصب بی‌رحمانه که از طریق ارعاب و تهدید موفق می‌شد تا طبقه‌ای از صوفیان ساده‌لوح ایجاد کند. در حقیقت، گیبون بر این اعتقاد بود که شور و شوق مسیحی در نهایت مسئول سقوط امپراتوری روم محسوب می‌شود، زیرا مسیحیت انسان‌هایی به وجود آورده بود که نسبت به مسئولیت‌های شهروندی خود به دیده‌ی تحقیر می‌نگریستند.

این روحیه و حال و هوای ذهنی به طور کامل در کتاب کاترین نیکسی سایه افکنده است. در نگاه او، تصویر مدرن متداول از تغییر کیش امپراتوری روم به مسیحیت، حتی ۲۰۰ سال پس از گیبون، همچنان درخشش خود را از پیروزی مسیحیت حفظ کرده است. به ‌اعتقاد او، تاریخ به کلیسا فرصتی برای موفقیت داده بود که [کلیسا] شایستگی آن را نداشت. جامعه‌ی روم پیش از عصر مسیحیت معمولاً به‌عنوان محیطی پر از ظلم و جنایت و جایی که در آن قانون نقشی ندارد در نظر گرفته می‌شود و تصور بر این است که جهانی هیچ انگار (nihilistic) و نامهربان بوده است. اما مسیحیت به طور کاملا غیر موجه و معکوسی، به عنوان اعتقادی مبتنی بر شجاعت، دارای اصولی مشخص و مستدل، انباشته از مهربانی، که همه چیز را در بر می‌گیرد و نسبت به همه چیز خوشبین است به تصویر کشیده می‌شود. هدف کاترین نیکسی از نوشتن این کتاب – وظیفه اندوهگین خود – این است که این حجاب را به کناری انداخته و گمراهی و تباهی کلیسای اولیه را آشکار کند.

با این وجود این کتاب هر جور هم که آن را در نظر گیریم، کتابی برای قرن 21 نیز محسوب می‌شود. دغدغه گیبون در کتابش برخورد ایمان و عقل بود؛ اما برای نیکسی، برخوردها در واقع برخوردهای عینی و واقعی (physical) هستند. این کتاب در اصل، مطالعه‌ و بررسی است از خشونت دینی. تصویر جلد کتاب او مجسمه‌ای از آتنا الهه یونانی را نشان می‌دهد که از روی قصد تخریب شده است: چشمانش از حدقه درآورده شده و بینی‌اش شکسته و صلیبی روی پیشانی‌اش حک شده است.

داستان این تخریب [و از شکل انداختن آثار هنری باستانی] در پیشگفتار کتاب آمده و در کلمات پایانی‌اش تکرار می‌شود. این حوادث در پالمیرای سوریه در اواخر قرن چهارم اتفاق افتاد، هنگامی که برخی از معابد باشکوه این شهر به مکان‌های عبادت مسیحی تبدیل شدند. انتخاب او برای آغاز کتاب در پالمیرای سوریه، البته انتخابی حساب‌شده است. وقتی او از تخریب‌هایی که «شورشیان ریش‌دار با ردای سیاه» در این شهر انجام دادند سخن می‌گوید، خواننده به‌جای تصور مسیحیان افراطی قرن چهارم، به تصاویر تلویزیونی از تاریخ معاصر فکر می‌کند [دقیقا همان اعمالی که جنگجویان سیاه پوش و ریشوی داعش در پالمیرا به انجام رساندند].

او می‌نویسد: «همواره کسانی بوده‌اند و همچنان هستند ... کسانی که از یکتاپرستی و سلاح‌های آن برای اهداف وحشتناک استفاده می‌کنند.» چیزی که در این جمله آخر خود را آشکار می‌سازد، نه تنها پیوندی است که او میان رفتارهای وحشیانه مسیحیان در دوران بسیار گذشته و گروه داعش در تاریخ معاصر می‌سازد، بلکه عبارت «یکتاپرستی و سلاح‌های آن» است. بسیاری از تحلیلگران مدرن دوست دارند از تروریسم دینی به‌عنوان انحراف وحشتناک از حقیقت دینی سخن بگویند؛ اما برای نیکسی، یکتاپرستی همیشه به انواع سلاح‌ها مجهز شده و تنها منتظر کسی است که ماشه را بکشد.

داستان تخریب آتنا، پیش‌غذای یک مهمانی از روایت‌های قتل، خوی ویرانگری، نابودی عمدی میراث فرهنگی و دلمردگی عمومی است. ما در این کتاب از عاقبت دهشتناک هیپاتیا، فیلسوف و ریاضی‌دان و ستاره‌شناس اسکندرانی می‌خوانیم که در اوایل قرن پنجم توسط جمعیتی مسیحی کشته شد (این رویداد در فیلم اسپانیایی «آگورا» به نمایش درآمده است). اما آنچه حداقل در دنیای انگلیسی‌زبان کمتر شنیده و شناخته شده است، داستان شخصی به نام شِنوت (Shenoute) است. شِنوت که هم‌عصر هیپاتیا بود، در منطقه‌ای روستای در مصر جنوبی زندگی می‌کرد و به مقام راهب بزرگ و رئیس دیر در صومعه‌ای که اکنون به نام «صومعه سفید» شناخته می‌شود و در شهری که امروزه به نام سوهاگ (Sohag) قرار دارد رسید. او اکنون به‌عنوان یک قدیس در کلیسای قبطی شناخته می‌شود، اما تقوا و پارسایی او در روزگار خودش، خود را در شکلی بی اندازه زشت و شنیع نشان داده بود: او عضوی از گروهی از اراذل و اوباشی بود که وارد خانه‌های افرادی می‌شدند که تصور می‌شد اعتقادات دینی‌شان با مسیحیت متداول آن روز نمی‌‌خواند [به عبارتی دگراندیشان زمانه] و به این ترتیب اموال آن‌ها را به بهانه‌های دینی تخریب می‌کردند.

اما چیزی که توجه نیکسی را بیشتر از خشونت فیزیکی جلب می‌کند، ویرانی فرهنگی است. او در ابتدای کتاب توضیح می‌دهد که چگونه در دوران جوانی‌اش به او چنین آموزش داده بودند تا مسیحیان دوران اواخر عهد عتیق (late-antique) و قرون وسطی را به‌عنوان متولیان فارغ از جهل و تعصب میراث باستانی تصور کند که متن‌های فلسفی و شعرهای زمان‌های گذشته را با دقت رونویسی می‌کردند تا آنها را از نابودی نجات دهند. لیکن دیدگاه‌های او [نیکسی نویسنده کتاب] در این زمینه و به طور کاملا آشکاری در طول زمان تغییر کرده است. در این کتاب، مسیحیان اولیه بیشتر احتمال می‌رود که به‌دنبال تعطیلی مدرسه‌های فلسفی (academies)، بستن معابد، غارت و تخریب آثار هنری، ممنوعیت سنت‌های متداول و سوزاندن کتاب‌ها باشند. او استدلال می‌کند که به جای تحسین مسیحیان برای حفظ بخش‌هایی از حکمت باستان (classical wisdom)، باید بپذیریم که بسیاری از آن‌ آثار هنری و ادبی یا فلسفی به‌طور عمدی [به دست مسیحیان اولیه] نابود شدند.

این میل شدید به تخریب از کجا ناشی می‌شد؟ پاسخ کوتاه نیکسی بسیار ساده است: شیاطین. بسیاری از مسیحیان باستان معتقد بودند که جهانی که در آن زندگی می‌کنیم مکانی خطرناک است و پر است از موجودات ماوراءالطبیعه شرور که گاهی خود را به شکل خدایان جعلی نشان می‌دهند. وظیفه انسان مسیحی این است که این موجودات را ریشه‌کن کند. بنابراین، تخریب یک تندیس باقی مانده از مشرکین یا سوزاندن یک کتاب، عملی خشونت‌بارتر از قطع عضوی که دچار بیماری قانقاریا شده نخواهد بود: شما با جلوگیری از گسترش عفونت، بقیه بدن سالم مانده را نجات می‌دهید.

اگر بر این باور هستید که یک تندیس مرمرین توسط یک شیطان تسخیر شده است، پس درآوردن چشم‌هایش و حک کردن یک صلیب روی پیشانی آن تا حدی منطقی به نظر می‌رسد. اگر مانند عالم الهیات شمال آفریقا یعنی ترتولیان فکر می‌کنید که «شیطان و موجودات دست آموزش کل جهان را پر کرده‌اند» و برای انسان‌های پرهیزگار دام‌هایی در قالب لذت‌های حسی کار گذاشته‌اند، پس اجتناب از حمام‌ها، مهمانی‌ها و نمایش‌های رومی کاملاً منطقی است – درست به همان گونه که تحقیر روابط جنسی میان زن و مرد نیز منطقی به نظر میرسد. در واقع جهان مسیحی در دوران اولیه خود در حالت جنگ مابعدالطبیعه دائمی بود، و انتخاب این که در کدام طرف قرار گرفته اید به طور اجتناب ناپذیری به معنای شناخت دشمنان خود بود.

اما شیاطین تنها نیمی از داستان هستند. به نظر نیکسی، سرزنش اصلی متوجه پدران کلیسا است، کسانی که موعظه‌های دلهره‌آورشان باعث تشدید خشونت آمیز تبدیل شدن انسان‌ها به دو قطب کاملا مخالف یک دیگر می‌شد. پدران کلیسا «فرشینه‌ای غنی از ایماژ و استعاره» می‌بافتند و مخالفان اعتقادی خود را به‌عنوان موجوداتی درنده خو، موذی، بیمار و – طبیعتاً – شیطانی به تصویر می‌کشیدند. این در واقع خود زبان بود – زبانی قدرتمند و تکان دهنده متعلق به تعداد کمی از مردان نخبه – که آتش خشم مسیحی را علیه دشمنانش شعله‌ور می‌ساخت، و این آتشی بود که شعله‌های آن برای هزار سال ادامه پیدا کرد: «پایه‌های فکری هزار سال سرکوب دین سالاری در حال شکل‌گیری بود.»

نیکسی داستان بزرگ و مهمی برای گفتن دارد، و آن را به‌طور استثنایی خوب روایت می‌کند. همان‌طور که از یک روزنامه‌نگار برجسته انتظار می‌رود، هر صفحه پر از عبارات خوش‌ساخت است که ذهن خواننده را نسبت به حقایق پنهان مانده روشن می‌کند. او از نگاهی تیز و کارکشته برخوردار است که توسط آن جزئیات به نظر کم اهمیت به خوبی جلب نظر می‌کنند و شخصیت‌ها و صحنه‌ها را بدون پنهان کردن نکته‌ای از عجیب‌بودن جهانی که توصیف می‌کند، به روزگار ما باز می‌گرداند. آنچه بیش از بقیه در اینجا اهمیت دارد این است که، او با شجاعت و مهارت از این موانع دشوار عبور می‌کند. نوشتن متنی انتقادی درباره تاریخ مسیحیت دو برابر دشوارتر است: نه تنها منابع باستانی پیچیده، پراکنده و مورد اختلاف هستند، بلکه لشکری از خوانندگان امروزی نیز منتظرند تا کوچک‌ترین اشتباه، عبارت نامناسب یا بی احترامی را زیر سوال ببرند.

اگر ضعفی در این کتاب وجود داشته باشد، دقیقاً از ریشه‌های مبتنی بر اندیشه‌های گیبون ناشی می‌شود. این کتاب در اصل بیان دوباره‌ای از دیدگاه‌های روشنگری است که مطابق با آن میراث کلاسیک ذاتاً دلپذیر و عقلانی تصور می‌شد و ظهور مسیحیت را به‌عنوان سقوط تمدن به تاریکی (تا زمانی که توسط انسان‌گرایان رنسانس نجات یافت) در نظر می‌گرفت.

نیکسی بسیاری از آثار کلاسیک‌ را خوانده است و علاقه‌اش به فرهنگ کلاسیک عمیق است: او با علاقه‌ای فراوان درباره فلسفه‌های پیچیده رواقی‌ها و اپیکوری‌ها، شعرهای شاد و اغلب جنسی (و اغلب زن ستیزانه) کاتولوس و اووید، صمیمیت صریح هوراس و عمل‌گرایی غیر احساساتی مردان مصلحت اندیشی مانند سیسرو و پلینی می‌نویسد. وقتی او از فرهنگ و دین دوران کلاسیک صحبت می‌کند، تمایل دارد از توصیفاتی مانند «اساساً لیبرال و سخاوتمند» و «پر جوش و خروش» استفاده کند.

پس چگونه عادت ناخوشایند رومی‌ها به کشتن مسیحیان را توضیح می‌دهیم؟ نیکسی، مانند گیبون، فکر می‌کند که آنها عمدتاً به حکمرانی خوب و حفظ نظم مدنی که توسط مسیحیان نافرمان به خطرمی افتاد، دلبستگی داشتند. او استدلال می‌کند که گزارش‌های باستانی نشان می‌دهند که مقامات امپراتوری «به هر بهانه‌ای نمی‌خواستند [مسیحسان را] اعدام کنند»؛ بلکه توسط عطش نابهنجار (perverse lust) مسیحیان به شهید شدن مجبور به این کار میگردیدند. اکنون نیز همان‌ گونه که از دوران فعلی خودمان می‌دانیم، شهادت قطعاً جذابیتی عجیب و پر از جاذبه دارد، اما رومی‌ها به‌هیچ‌وجه تماشاگران منفعل و سرگردان این ماجرا نبودند. در اینجا چیزی از بازی جمع صفر در کار است: در تلاش برای آشکار کردن خطا و فساد جهان مسیحی اولیه، نیکسی تقریباً به پوشاندن ویژگی‌های وحشیانه رومیان پیش از مسیحیت نزدیک می‌شود.

اما این کتاب را نباید به‌عنوان یک تاریخ جامع از مسیحیت اولیه و رابطه پیچیده و پرتنش آن با امپراتوری روم در نظر گرفت، و قضاوت آن بر اساس چنین برداشتی ناعادلانه خواهد بود. این کتاب در عوض، یک مجادله دقیق و انرژی‌بخش علیه افسانه‌ی است که معتقد است مسیحی‌سازی روم در حکم پیروزی یک سیاست و حکومتی مهربان‌تر و ملایم‌تر از [امپراتوری روم] بوده است. از این نظر، این کتاب به‌طور درخشان موفق است.

The Darkening Age: The Christian Destruction of the Classical World by Catherine Nixey
Tim Whitmarsh/The Guardian

بخش نخست: چگونه مسیحیان جهان باستان را نابود کردند

 




نظر شما درباره این مقاله:







 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2025 | editor@iran-emrooz.net