چهارشنبه ۵ ارديبهشت ۱۴۰۳ - Wednesday 24 April 2024
ايران امروز
iran-emrooz.net | Sun, 15.10.2006, 16:03

(شصت و يکمين قسمت)

شما بايد دستتان را، از جيب ايشان، بيرون بياوريد!


سيروس "قاسم" سيف

.(JavaScript must be enabled to view this email address)

.... داشتم با خودم فکر می‌کردم که شايد هم، همون چندسال پيش، توی پستخونه، نامه‌های داداشه رو وازکرده باشن و ازهمون روزها، رابطه‌ی من و داداشه رو، زير نظر داشتن و توی همون رابطه ها، خيلی چيزا، در مورد تشکيلات خارج و داخل کشور، بدونن و امروز، آوردنم اينجا که بذارنم زير منگنه وو بخوان يه چيزائی رو، ازم بيرون بکشن و باز، روز از نو وو، روزی از نووو...... اونا، هی منو بزنن و من، هی مثل خر، عر بزنم و بگم نع! نع! نع! که.... خلاصه، در اتاق وازشد و بازجويه اومد تو وو به عوض ليوان آب، يه پاکت زرد، تو دستش بود که با عجله انداختش رو ميز و در همون حال که از اتاق ميزد بيرون، بدون اونکه به من نيگا بکنه، گفت : " گفتم برات آب بيارن. تا اونوخت، وردار يه نيگا به عکسای توی اين پاکت بنداز تا برگردم و با هم بريم به ديدن يه سينمای حسابی!" و..... ).
.......اگرچه شرکت جولاشکا، با يک برنامه ی ضربتی، همه ی ساکنان دهکده را برای انجام آزمايش های ويژه ای، به " ناکجا" ، منتقل کرده بود، اما وحشت ازافشاشدن احتمالی پروژه های آينده اش که يکی از پيامدهای چاپ همان قصه ی مرموز بود، همچون بختکی روی جلسه خسبيده بود و ساعت ها بود که نمايندگان سه شاخه ی - آسمانی، زمينی، دريائی - ونماينده ی شرکت پدر و شاخه ی تنش کش، درو ن آن کوسه ی آهنين نشسته بودند و بر سر و کله ی هم می زدند تا شايد به پاسخ سؤالی که هر لحظه، پيچيده و پيچيده ترمی شد، دست پيدا کنند که.....ناگهان، صدای زنگ اعلام خبر جديد از طرف بخش " تشخيص" شرکت، توجه همه را به سوی مونيتورهای اختصاصی رو به رويشان جلب کرد و با منعکس شدن خبر، روی صفحه ی مونيتور و خواندن چند سطر آن، در ذهن همه شان، اين سؤال شکل گرفت که نکند بخش تشخيص، با اين صغرا و کبراهائی که دارد در آغاز گذارش می چيند، می خواهد، همه ی فکر و خيال هائی را که در طی ساعت ها بحث و جدل ، در باره ی آن قصه ی قديمی مرموز و ارتباط آن با عناصر" حاضر و غايب"، رشته بودند، پنبه کند!
(چرا؟!).
چون، گذارشی که آمده بود، داشت صحبت از آن می کرد که بر خلاف گذارش های قبلی، نه تنها جايگاه، تولد آن قصه ی مرموز، در آن دهکده ای که مورد بازرسی بازرسان شرکت جولاشکا قرارگرفته است و بر اساس همان گذارش های غلط، مردم آن دهکده را به ناکجا منتقل کرده اند، نبوده است، بلکه محل تولد قصه، يکی از شهرک های منتسب به شرکت پدر بوده است! و......از همه عجيب ترآنکه، کتاب " آوارگان جهان، بيدارشويد!" ی که حاوی آن قصه ی قديمی بوده است هم، به وسيله ی انتشاراتی ای به چاپ رسيده است که به طورغير مستقيم وابسته به شرکت انتشاراتی جولاشکای پدر بوده است! و..... از همه بدتر، ماه ها پيش از آنکه شرکت پدر از چاپ چنان کتابی و چنان قصه ای آگاه شود، خبرنگار جوانی که اتفاقن، تحصيلاتش را با بورسيه ی يکی از مؤسسه های خيريه ی وابسته به شرکت پدر، به پايان رسانده بوده است، پس از خواندن کتاب " آوارگان جهان، بيدار شويد!"، در اصالت قديمی بودن قصه، شک می کند و با نويسنده ی کتاب، تماس می گيرد و نويسنده، به او اطمينان می دهد که قصه، قصه ای است قديمی و..... برای اثبات مدعايش، نام و آدرس دهکده ای را که زادگاه آن قصه بوده است به همراه نقشه ای در اختيار خبرنگارجوان می گذارد و خبرنگارجوان که از توضيحات نويسنده، قانع نشده است، به همراه يک عکاس و فيلمبردار، برای بازديد از آن دهکده ، راهی سفر می شود و..... پس از چند روز مسافرت با هواپيما و قطار و ماشين و کشتی و قايق و اسب و قاطر و الاغ و..... چندين کيلومتر پياده روی، سرانجام به جائی می رسد که فکر می کرده است آنجا، همانجائی بايد باشد که دهکده ، قرار بوده است، در آنجا، باشد، اما نه تنها از جستجويش در آنجا، بلکه حتا تا چند کيلومتر اطراف آنجا را که می گردد و جستجو می کند، اثری از دهکده ای نمی بيند! به نقشه ای که نويسنده ی کتاب به او داده است، مراجعه می کند که شايد در خواندن آن، اشتباهی رخ داده باشد، اما اشتباهی رخ نداده بوده است و فکرکرده است که شايد آتش فشانی، زلزله ای، سيلی، بيماری واگيری، انفجارمرکز اتمی ای و......يا، حتا فروافتادن بمبی اتمی ای، چيزی بوده است که دهکده را از صفحه ی زمين، محو کرده است و....و......و؟!و...... چون، پاسخی برای سؤالات خود نمی يابد، پس از بازگشتن ازسفر، گزارشی می نويسد و آن را تحت نام " دهکده ای که ناپديد شد!"، در روزنامه ای چاپ می کند که آن روزنامه هم، اتفاقن، به نوعی، غير مستقيم با شرکت پدر در ارتباط بوده است و ظاهرن، از او انتظار می رفته است که به طريقی از سياست های مورد قبول شرکت پدر پيروی کند! چاپ آن گزارش، در جامعه، عکس العمل های مخالف و موافق فراوانی را برمی انگيزاند و دعوا بالا می گيرد و همان عکس العمل ها، از طرفی خوراکی می شود برای وسايل ارتباط جمعی و بازار قصه و داستان های تخيلی بشقاب پرنده و مثلث برمودا و...... شايعه های بزرگ و کوچک ديگر و......از طرفی، در مجلس، احزاب چپ و راست و ميانه را در برابر يکديگر، قرار می دهد و صف آرائی شروع می شود و ماجرا، کشيده می شود به رئيس جمهور! سازمان دفاع و امنيت کشور، اطلاعيه ای صادر می کند مبنی بر آنکه، انتشار چنان کتابی و چنان گزارشی، کار ستون پنجم است و نويسنده و ناشر و روزنامه نگار، بايد در دادگاه نظامی، محاکمه شوند و........قضيه، از آنهم بالاتر می رود و ابتدا، سر و صدای کشورهای منطقه بلند می شود و بعدهم، سرو صدا و اعتراض کشورهای ديگر و..... نتيجتن، دعوا، می رود به سازمان ملل و.... اگرچه در آغاز، مسئله ای چندان مهم به حساب نمی آمده است، اما وقتی وارد بحث می شوند، چون و چرائی در اطراف " دهکده ی ناپديد شده"، يکی از بحث های مرکزی و اصلی شرکت کنندگان می شود و به مرور، بحث ها بالا می گيرند و از " دهکده ی ناپديد شده!"، می رسند به پديده ای بنام "ناپديد شدگی" و.... بعدهم، مسئله ی " ناپديدشدگان تاريخی" و....ازجمله، ناپديد شدن آوارگان و....... گويا، در همان ارتباط بوده است که به دليل دعوای لفظی ای که ميان چند نفر از روئسای جمهور درمی گيرد، رئيس سازمان ملل، ميانجيگری می کند و بعدهم برای دادن توضيحات ويژه ای در باره ی مسائل مطرح شده، درجايگاه سخنرانی قرار می گيرد که پس ازگفتن چند جمله ای، به وسيله ی اسلحه ای نامرئی، ترور می شود و.... پس از او، رئيس جمهوری آمريکا، در جايگاه سخنرانی قرار می گرد که او هم، هنوز شروع نکرده، با همان اسلحه ی نامرئی، ترور می شود و......
(چرا و به چه گناهی؟!).
آنچه، ميان مردم شايع است، اين است که حتمن، آنها می خواسته اند از رازهای مگوئی پرده بردارند که به نوعی مربوط به "ناپديد شدگان" تاريخ می شده است، اما ميان متخصصين امور سياسی، در مورد اينکه، رئيس جمهور آمريکا، از چه رازهای مگوئی می خواسته است پرده بردارد، نظرهای متفاوت و گاهی متضاد اعلام شده است، اما در مورد ترور شدن رئيس سازمان ملل، اکثر متخصصين امور سياسی، متفق بر اين نظر هستند که رئيس سازمان ملل، در ادامه ی سخنرانی اش، شايد تصميم داشته است که از راز ناپديد شدن " انسان"ها، "دهکده "ها، " شهر"ها ، " کشور"ها، " تمدن" ها، "فرهنگ"ها، "طبيعت وحش" و....... همچنين، راز جنگ های تاريخی، ميان آوارگان مسلمان و يهودی و مسيحی، بخصوص ميان آوارگان - اسرائيلی. فلسطينی- و..... راز چرائی و چگونگی لايه ی "ازون" و راز وجود عناصری بنام عناصر " حاضر و غايب" و........
( بفرمائيد! و بازهم يک غير ممکن ديگر! آخر کدام رئيس جمهور و رئيس سازمان ملل؟! مگر اين چيزها، در کره ی زمين اتفاق نيفتاده است؟! نکند که ما، در آن لحظه، در کره ی ديگری بوده ايم که ميليون ها سال نوری، از حوزه ای که اين وقايع در آنجا اتفاق افتاده است، دور بوده است؟! رئيس جمهوری يکی از قدرتمندترين کشورهای عضو سازمان ملل، به همراه خود رئيس سازمان ملل يکی از مهمترين اقمار شرکت پدر، ترور می شوند و شرکت پدر تا اين لحظه که حدود چند ماه از آن واقعه می گذرد بی خبر می ماند و.......).
اين امواج خراشنده که سکوت متعجبانه ی جمع را، جررررر و واجررررر می کرد، صدای نماينده ی شاخه ی زمينی بود که با برخاستن از جايش و پرتاب کردن صندلی اش به گوشه ای ، داشت اعتراض خودش را نسبت به خبرعجيب و پيچيده و بخصوص دير هنگام اداره ی تشخيص، علنی می کرد!
( بلی. آنچه را که در گذارش بخش تشخيص می بينيد، به نظر من هم، غير ممکن می آيد، اما، نبايد فراموش کنيد که به قول آن نويسنده ی جهان هفتمی که - اسمش را الان به خاطر ندارم- ، اگر همين غير ممکن، روزی و روزگاری، ممکن بشود، آنوقت، امکان همه چيز هست!).
و اين امواج نا آرام که از دل سکوت جرررررر و واجررررر شده، بيرون می سريد، صدای نماينده ی شاخه ی آسمانی بود که با فاصله گرفتن ازجمع و رفتن و ايستادنش درکنار پنجره ای از پنجره های سالن وچشم دوختنش به جائی از شکم تاريک و وهم آلود اقيانوس، داشت کلافگی خودش را نسبت به خبر رسيده از بخش تشخيص اعلام می کرد! با عکس العمل آن دونماينده که تا حدودی هم، در هنگام تصميمات نهائی، نسبت به ديگران، حق ويژه ای داشتند، افراد ديگرحاضر در جلسه، چشم از صفحه ی مونيتورهای مقابلشان برگرفتند و حالا، نگاهشان ميان نماينده ی شاخه ی زمينی و نماينده ی شاخه ی آسمانی در نوسان بود که..... نماينده ی شاخه ی دريائی، از جايش برخاست و همچنانکه به طرف پنجره ی ديگری می رفت، گفت : ( آرزوی ممکن شدن هر غير ممکنی، مثل آرزوکردن "ظلمت"، می ماند که برای رساندن خودش به "نور"، بخواهد با سرعت سير نور، حرکت کند. غافل از آنکه، چون به چنان سرعتی دست بيابد، خودش، تبديل به "نور" می شود!).
نماينده ی شاخه ی تنش کش که درون صندلی اش فرورفته بود و با لبخندی برلب، نمايندگان سه شاخه ی – آسمانی. دريائی. زمينی- را زير نظر گرفته بود، گفت : ( ما، يک زمين که نداريم! زمينی در ماده داريم و زمينی در روح. زمينی در بيداری داريم و زمينی در خواب و زمينی در بيهوشی و زمينی در هوشياری و زمينی در حافظه و زمينی در خاطره و زمينی در گذشته و زمينی در آينده و زمينی در حال و زمينی در گفتگو و زمينی در سکوت و زمينی در سکون و زمينی در حرکت و زمينی در غم و زمينی در شادی و زمينی در عشق و....و....و.....و.....و هر کدام از اين زمين ها، زمان مخصوص به خود دارند که گاه پيشتر از زمان ما، واقع می شوند و گاه، عقب تر از زمان ما و گاه، هم زمان با زمان ما. در اين صورت، گزارش بخش تشخيص، نشان می دهد که رئيس جمهور و رئيس سازمان ملل يکی از آن زمين ها، در نا همزمانی با زمان زمين ما، ترور شده اند و تا خبرش به ما برسد – به زمين و زمان ما- چندين ماه طول کشيده است و نبايد فراموش کنيم که رابطه ی شرکت پدر، با اقمار وابسته به او، مثل رابطه ی " با نهايت" و " بی نهايت" است که ماهيتن با هم اختلافی ندارند و اگر ما، " پيشوندهای "با" و "بی" آنها را از جلوشان برداريم و آنها را تبديل به " نهايت" کنيم.........).
نماينده ی شرکت پدر که به گمان خودش، شروع گفتگوی های نمادين ميان نمايندگان شاخه ی – زمينی. آسمانی. دريائی وتنش کش- شرکت را، علامت شعله ورشدن آتش زير خاکستر همان اختلافات و جنگ های قديمی بر سر تفاوت های سهامی شان می دانست، برای آنکه جلو آن را بگيرد و نگذارد که گفتگوهاشان به جاهای باريک و باريکتر بکشد، با استفاده از حق و اختيار ويژه ای که شرکت پدر به او محول کرده بود، با به صدا در آوردن زنگ مخصوص، همه را به سکوت دعوت کرد و بعدهم از آنها خواست که دوباره، سرجاهايشان بنشينند و بدون پيشداوری و با حوصله و سعه ی صدر، خواندن گذارش خبری بخش تشخيص را، به پايان برسانند و...........
( خب!.... حالا ، ميتونی از من بپرسی که مگه بيرون رفتن بازجويه از اتاق و برگشتنش به اتاق، چيقدر طول کشيده که من تونستم توی اون فاصله، همه ی عکسارو ببينم و حتا تا امروز، توی کله ام ثبتشون کنم؟!.... بپرس ديگه پهلوون!).
( از نظر زمانی، مگر فاصله ی رفتن بازجويتان از اتاق و بازگشتن ايشان به اتاق، چقدر بوده است که شما، در آن فاصله، توانسته ايد همه ی عکس ها را ببينيد و در خاطرتان بسپاريد و حتا، تا امروزهم، فراموششان نکنيد؟).
( ايوالله!.....پنج شش دقيقه! مطمئنم که به ده دقيقه نرسيده بود. شايدم پنج دقيقه بود! بگو چندتا عکس، توی پاکت بود؟! اگه نگم صدتا بود، هفتاد هشتادتا کمتر نبود! با اين حساب، اگه ميخواستم توی همون پنج دقيقه، به هرعکسی، يه نگاه چسکی هم که بندازم، فکر ميکنی که برای ديدن هرعکس، چيقدر وقت داشتم؟! کاری نداره. حساب ميکنيم! پنج دقيقه رو، ضرب کن در شصت که بشه، سيصد ثانيه. اونوخت، سيصد ثانيه رو بخش کن به مثلن، حالا ميگيريم صدتا عکس بوده. خب، هر عکسی، سه ثانيه! حالا، چون صدتا عکس نبوده وو هشتادتا بوده، ميگيريم برای هرعکسی، پنج ثانيه. يعنی چی؟! يعنی از ورداشتن عکس تا نيگاه کردنش و گذاشتنش زمين، ميشه پنج ثانيه، يعنی: يک. دو . سه. چهار. پنج و.... تموم! خب، حالا، بگو که عکسا، چه جورعکسائی بودن و.........).

داستان ادامه دارد..........

توضيح:
الف : برای اطلاع بيشتر در مورد "جولاشگا"، می توانيد به مطلب " شرکت جولاشگا و آوارگان خوابگرد" که – از همين قلم -، در آرشيو سايت ايران امروز موجود است، مراجعه کنيد.
ب : مطلب " شرکت جولاشگا و آوارگان خوابگرد"، مؤخره ی ای است بر رمان " آوارگان خوابگرد".
ج – رمان " آوارگان خوابگرد"، - از همين قلم - ، درحدود شش سال پيش، يعنی در سال ٢٠٠٠ ميلادی، در خارج از کشور، به همت " انتشارات خاوران. پاريس". منتشر شده است.




نظر شما درباره این مقاله:


 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024