جمعه ۷ ارديبهشت ۱۴۰۳ - Friday 26 April 2024
ايران امروز
iran-emrooz.net | Fri, 20.01.2006, 18:57

بن بست


داكتر عارف پژمان




نشسته بود چو آيينه در گذرگه باد
به كوچه باغ نگاهش صدای باران بود
و خون سبز گياهان به بركه نگهش
به خشك‌سال خيال بهار می‌خنديد
تكيده برگ خزانی چو كودكان يتيم
برای چشم كبودش فسانه سر می‌كرد
ز ناشكفته شقايق كه بی‌صدا پژمرد
زغنچه‌ای كه بسوك سپيده جامه دريد
زنازدانه پرستويی عاشق پرواز
كه قلب كوچك او
پی ترنم تابوت غنچه‌ها لرزيد

****

نشسته بود چو آيينه درگذرگه باد
به تكدرخت سرافكنده ، حلقه كرده نگاه
خروش خاطره‌ها زير چتر كاج بلند
چو مار گرد گلوگاه نازكش پيچيد
زچار شنبه آخر كه روز رفتن بود
به آن كرانه شب ، ساحل كبوترها
و يك غروب،
كه هنگامه گسستن بود
و لحظه‌ای كه دو ابروی او بهم پيوست
و ناشكيبا گفت
"رسيده‌ايم به بن بست"
و من به پنجه بيهودگی اسير شدم

****

نشسته بود چو آيينه در گذرگه باد
دلی به دور و ديوان رودكی در دست
مرا بسود و فروريخت هرچه دندان بود
نبود دندان لا بل چراغ تابان بود
شد آن زمانه كه رويش بسان ديبا بود
شد آن زمانه كه مويش بسان قطران بود
كنون زمانه دگر گشت و من دگر گشتم

****

نگاه كردم و رفتم
تنم جزيره مردم‌گريز غربت بود
و همچو ميله زندان به خواب می‌ديدم
صدای قهقهه مرگ روی چوبه دار
و ساعتی ديگر
سراغ ميكده رفتم به جستجوی شراب
همان شراب كذايی كه روزگار دراز
دلم به حلقه زنجير زندگی می‌بست
نگاهم از پس آيينه موج دلهره بود
و شيشه خالی بود




نظر شما درباره این مقاله:


 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024