چهارشنبه ۱۴ آبان ۱۴۰۴ - Wednesday 5 November 2025
ايران امروز
iran-emrooz.net | Thu, 30.10.2025, 8:05

این قسمت: لوئیزا می الکات

نگاهی شوخ طبعانه به زندگی نویسندگان-۱۲


برگردان: علی‌محمد طباطبایی

افیون نقش بسیار بزرگی در داستان‌های لوئیزا می الکات ایفا می‌کرد. شاید به این دلیل که او در زندگی واقعی به آن معتاد بود.

لوئیزا می الکات (Louisa May Alcott) ، همچون «جو مارچ» (Jo March) قهرمان رمان بزرگش «زنان کوچک» (Little Women) دختری تندمزاج و یکدنده بود. این خصلت‌ها واقعاً پدرش، «برانسون الکات» (Bronson Alcott) مرشد بزرگ مکتب تعالی‌گرایی(Transcendentalim) را آزار می‌داد (۱). او شکایت می‌کرد: «او هنوز موجودی رام‌نشده و در اختیار غرایز خودش است.» نکته جالب اینجا است که در زمان بیان این جمله توسط پدرش، لوئیزا تنها یک نوزاد یکساله بود! واضح است که بزرگ شدن در چنین خانواده‌ای کار دشواری پیش روی او بود.

لوئیزا برای تمام عمرش «گوسفند سیاه» خانواده باقی ماند. در عین حال، او نان‌آور خانواده نیز بود، ترکیبی ناپایدار و اغلب مسموم کننده. برانسون الکات، فارغ از هر معیاری، یک «احمق مفید» تمام‌عیار برای هر کسی بود که قصد تبلیغ یک درمان عجیب و غریبیا تأسیس یک جامعه آرمانشهر گیاهخواری را داشت. علاوه بر این، او کمی هم دورو و ریاکار بود. او با صدای بلند و مکرر، مالکیت خصوصی را محکوم می‌کرد، اما در عین حال کمک‌های نقدی و اقامت رایگان در خانه دوستان ثروتمندش را به راحتی می‌پذیرفت.در نتیجه، خانواده همیشه تنها یک قدم با ورود به «نوانخانه» فاصله داشت. اینجا بود که نقش لوئیزا پررنگ شد. او برای تأمین معاش سه خواهر و پدر و مادر عجیب و غریبش، مشاغل خسته‌کننده و متعددی را تجربه کرد: خیاطی کرد، معلمی کرد، و از بچه‌های دیگران مراقبت نمود. اما در درون، شوق زندگی کردنو نوشتن از یک نوع زندگی دیگردر او شعله می‌کشید.

لوئیزا در یک سفر به بوستون، سعی کرد برخی از نوشته‌های اولیه‌اش را بفروشد. «جیمز فیلدز» (James Fields)، ناشر سرشناس، وقتی دستنوشته‌اش را به او بازگرداند، به او چنین گفت: «همون کار معلمی‌ات رو ادامه بده. تو از عهده نوشتن برنمی‌ای.» اما او ناامید نشد و به تلاش برای تکمیل مهارت‌ش ادامه داد. در نهایت، نوشته‌هایش تبدیل به منبع اصلی درآمد خانواده شد.او با نوشتن داستان‌های مهیج و ترسناک گوتیک (۲) تحت نامهای مستعار مختلفی مانند «ای. ام. بارنارد»، «عمه ویدی»، «فلورا فیرفیلد»، «اورانتی بلاگیج» و «مینروا مودی» پول زیادی به جیب زد. در واقع، نام «لوئیزا می الکات» ممکن است برای همیشه در تاریخ گم شده باشد اگر ناشرشان در سال ۱۸۶۸ از او نخواسته بود یک داستان برای دختران بنویسد. فقط یک مشکل وجود داشت: او از بچه‌ها بدش می‌آمد!او در یادداشت‌های روزانه‌اش نوشت: «من واقعاً از این جور کارها لذت نمی‌برم. هرگز دخترها رو دوست نداشتم یا با بسیاری از آنان آشنا نبودم، به جز خواهرانم. اما شاید بازی‌ها و تجربیات عجیب و غریب ما جالب باشند، اگرچه خودم شک دارم.» او بعدها داستان‌های نوجوانانه‌اش را صرفاً به عنوان «مطالب سرگرم کننده و سبک مخصوص بچه‌ها» رد کرد.

الکات رمان «زنان کوچک» (Little Women) را در تنها سه ماه به پایان رساند. این کتاب بلافاصله به موفقیت بزرگی دست یافت و او را به یک چهره ادبی مشهور تبدیل کرد. با این حال، او همچون یک دختر مجرد باقی ماند و به طرز عجیبی وابسته به خانواده‌ای که دیگر فقیر نبود. او تا حدی آدم فضولی نیز بود و حتی کمپین ممنوعیت کتاب «ماجراهای هاکلبری فین» اثر مارک تواین در ایالت ماساچوست را رهبری کرد. همین نوع عوام‌فریبی بود که باعث شد «اودل شپرد» (Odell Shepherd)، مورخ ادبی، درباره او چنین اظهار نظر کند: «او تا سن پنجاه و شش سالگی آن تحقیر نسبت به ایده‌ها را که معمولاً در پسران و دختران پانزده ساله دیده می‌شود، حفظ کرد.»

البته فعالیت‌های اجتماعی الکات جنبه مثبتی نیز داشت. او از حامیان اولیه جنبش لغو برده‌داری و نیز مدافع حق رأی زنان (women’s suffrage) بود. در طول جنگ داخلی، به واشنگتن دی.سی. سفر کرد تا به عنوان پرستار در بیمارستان اتحادیه خدمت کند. او از دیدن مناظر، صداها و بوی سربازان زخمیبازگشته از نبرد فردریکزبرگ (Fredericksburg) (۳)، کاملاً از پای درآمده بود (البته شاید لازم نباشد اشاره کنیم آن سربازها اولین مردان برهنه‌ای بودند که او تا به حال دیده بود).

او در آنجا به بیماری ذات‌الریه نیز مبتلا شد. یا شاید هم تیفوس بود. پزشکان مطمئن نبودند. اما بدون توجه به نوع دقیق بیماری، درمان بر اساس دستورات و روشهای پزشکی دیوانه‌وار قرن نوزدهم یکسان بود: به الکات مقادیر زیادی «کالومل» (calomel) تزریق کردند یعنی یک ترکیب جیوه‌دار که تصور می‌شد بدن را از سموم پاک می‌کند. این کار باعث مسمومیت او با جیوه شد. زبانش ورم کرد، لثه‌هایش ملتهب شد و موهایش ریخت. این شرایط غیرقابل درمان و برگشت‌ناپذیر بود و او در ۲۵ سال آخر عمرش با تأثیرات ناتوان‌کننده آن دست و پنجه نرم کرد.در نهایت، او تنها دو روز بیشتر از پدر عجیب و مستبدش زنده ماند. او تا لحظه آخر در حال رسیدگی به کارهای روزمره بود. در حالی که مشغول ترتیب دادن مراسم تشییع جنازه پدرش بود، به دفترخاطرات و محرم اسرارش اعتراف کرد: «آیا من اصلاً وقت خواهم کرد که بمیرم؟» در ۶ مارس ۱۸۸۸، اوبالاخره اینفرصت را پیدا کرد.

بیش از یک قرن بعد، زندگی و آثار لوئیزا می الکات همچنان مورد توجه محققان است. با این حال، وادار کردن مردم به دیدن او به عنوان چیزی فراتر از یک نویسنده بااستعداد حوزه کودک، کار دشواری بوده است. در اواخر دهه ۱۹۸۰، دو استاد دانشگاه که در حال تحقیق برای کتابی درباره الکات بودند، نسخه خطی دست‌نویس اولین رمان منتشرنشده او را در کتابخانه دانشگاه هاروارد پیدا کردند. این نسخه خطی که تخمین زده می‌شددارای ارزشی حدود یک میلیون دلار است، به مدت نزدیک به ۱۵۰ سال روی قفسه نشسته بود، عملاً خوانده نشده و گرد و خاک زمان را به خود گرفته بود.

عجب یورشی!

الکات در کودکی بسیار شرور و پرجنب‌وجوش بود، آنقدر که خودش متقاعد شده بود در زندگی قبلی یک اسب بوده است. اما پدرش، که به چنین مزخرفات کارمایی اعتقادی نداشت، از جنین طرز فکری اصلاً خوشش نیامد.

خوره‌های عرفان! (۴)

وقتی الکات یازده ساله بود، پدرش خانواده را به «اجتماع آرمانشهر فروتلندز» (Fruitlands community in Harvard) در هاروارد، ماساچوست برد. این تجربه «زندگی ساده و تفکر متعالی»یک شکست کامل و بی‌قیدوشرط بود که الکات بعدها در خاطرات خود در سال ۱۸۷۳به نام «جو وحشی تعالی‌گرا» (Transcendental Wild Oats) به شکلی به‌یادماندنی به طنز کشید. خانواده الکات که از خوردن گوشت یا هرگونه بهره‌کشی از حیوانات منع شده بودند، نزدیک به شش ماه فقط با نان فطیر، حریره و آب روزگار گذراندند. ساکنان که از استفاده از کود اسب یا کاشت هر چیزی در عمق خاک از ترس آزار کرم‌های خاکی منع شده بودند، کشف کردند که — جای تعجب! — تمام تلاش‌هایشان برای کشاورزی بی‌ثمر بوده است. آنان به سرعت سردشان شد (پشم نیز ممنوع بود)، دچار سوءتغذیه و بیماری شدند. بدتر از همه، این سکونتگاه «آرمانشهری» جاذب انواع و اقسام دیوانه‌ها و روان‌پریش‌ها شده بود، که برخی از آنان مجبور شدند توسط یک «شورای بزرگان» (Council of Elders) موقت با زور اخراج شوند. این گروه کمتر از شش ماه دوام آورد قبل از اینکه بیشتر اعضا از جمله خانواده الکات به سادگی تسلیم شده و آنجا را ترک کنند.

خوره‌های گرهام!

پاپا برانسون تنها فرد خانواده الکات با ایده‌های عجیب نبود. همسرش، آبا (Abba)، از پیروان دکتر سیلوستر گراهام (Dr. Sylvester Graham)، مخترع «کراکر گرهام» (۵) بود که او را متقاعد کرده بود طبق نظریه‌اش، مغز و ریه مردان به دلیل از دست دادن منی در طی رابطه جنسی ضعیف می‌شود. شاید آبا فقط بهانه‌ای می‌خواست تا پس از چهار بارداری سخت و دردناک، از رابطه جنسی خودداری کند.

قهرمانان من

چه دوست داشتنی! در دوران کودکی، الکات دل به هر دو یعنی «هنری دیوید ثورو» (Henry David Thoreau) و «رالف والدو امرسون» (Ralph Wal-do Emerson) که آنان نیز ساکن کنکورد، ماساچوست بودند، باخته بود. عشق اول او ثورو بود، آن مرد رویایی و طبیعت‌گرد که در مورد «پرندگان و زنبورها» به معنای واقعی کلمه به او همه چیز را آموخت. ثورو طبیعت‌گردی مشتاق بود که می‌توانست ساعتی شاعرانه در مورد آواز پرندگان و حشرات صحبت کند. همچنین معروف بود که برایش فلوت می‌نواخت، اما فقط به معنای موسیقایی کلمه. با امرسون مسن‌تر و جدی‌تر، او بیشتریک دلبستگی از نوع معلم-شاگردی داشت. این به اصطلاح «افلاطون یانکی» یک نسخه از کتاب «مکاتبات گوته با یک کودک» را به او هدیه داد، کتابی که در آن یک زن جوان و جذاب دیوانه‌وار عاشق یک شاعر پیر و هوسران می‌شود. آیا او داشت پیامی برایش می‌فرستاد؟ ظاهراً الکات چنین فکر می‌کرد. او ساعات زیادی را صرف نوشتن نامه‌های عاشقانه پرشور برای امرسون می‌کرد اما هرگز آنان را ارسال نکرد. در شب‌های مهتابی، روی درخت گردوی بیرون پنجره او می‌نشست و به زبان آلمانی آواز می‌خواند. گاهی گل‌هایی روی پله‌های خانه‌اش می‌گذاشت. اما امرسون، که یک مرد متأهل بود، هرگز به نظر نمی‌رسید که متوجه شود یا پاسخی بدهد. او، در هر حال، فقط شش سال از بزرگ‌ترین دختر امرسون بزرگ‌تر بود.

افیون، عزیزم!

افیون نقش بسیار بزرگی در داستان‌های الکات ایفا می‌کند، شاید به این دلیل که او در زندگی واقعی به آن معتاد بود. او اولین بار این عادت را زمانی شروع کرد که پزشکش «لودانوم» (laudanum)یک شربت مسکن حاوی تریاک که در طول قرن نوزدهم محبوب بود برایش تجویز کرد. او از آن برای کمک به خوابیدن در طی نبرد طولانی‌اش با اثرات مسمومیت جیوه استفاده می‌کرد. خیلی زود، الکات به یک معتاد تمام‌عیار افیون تبدیل شد. بسیاری از شخصیت‌های داستان‌های مهیجی که با نام مستعار می‌نوشت، مصرف‌کننده افیون هستند، از جمله قهرمان زن داستان خودزندگی‌نامه‌ایش به نام «کار: داستانی از تجربه» (Work: A Story of Experience) (۱۸۷۲) که معتاد به قمار و مواد مخدر است.

فروشنده داستان‌های مبتذل

اگرچه داستان‌های سالم کودکان هزینه‌های زندگی را تأمین می‌کرد، اما در اعماق قلب، الکات ترجیح می‌داد داستان‌های عامه‌پسند و پر از هیجان و احساسات بنویسد. هرگاه واقعاً می‌خواست از قیدوبندها رها شود، نام مستعار «ای. ام. بارنارد» (A. M. Barnard) را برمی‌گزید و داستان‌هایی پر از تعلیق و توطئه به سبک گوتیک خلق می‌کرد که در اصطلاح آن زمان به آنان «داستان‌های خون و غرش» می‌گفتند. این کتاب‌ها، که دارای عناوین تکان‌دهنده‌ای مانند «زمزمه‌ای در تاریکی» و «شور و مجازات پولین»(Pauline’s Passion and Punishment) بودند، در مجلات جنجالی آن زمان، از جمله «گوشه دودکش فرانک لزلی»، به صورت سریالی چاپ می‌شدند. قهرمانان زن این داستان‌ها کارهایی می‌کردند که طبق استانداردهای ویکتوریایی قطعاً «زنانه» محسوب نمی‌شد، مانند مصرف تریاک و کشیدن حشیش. یکی از رمان‌ها با این جمله قهرمان زن شروع می‌شود: «من با کمال میل روحم را به شیطان می‌فروشم برای یک سال آزادی!» مطمئناً به سختی می‌توان چنین اعلامی را از زبان «جو مارچ» (Jo March) در «زنان کوچک» تصور کرد.

حشیش کشی

لوئیزا می الکات به طور شرافتمند به اعتیادش به تریاک رسید — او به دلایل پزشکی به سراغ این ماده رفته بود. اما شخصیت‌های داستانی‌اش، از طرف دیگر، چنین بهانه‌ای نداشتند. در داستان کوتاه او به نام «بازی خطرناک» (۱۸۶۹)، گروهی از جوانان پولدار خسته از زندگی، با حرص و ولع «آب نبات‌های حشیشی» می‌خورند. و در رمانش با عنوان «مفیستوفلس مدرن» (۱۸۷۷)، شخصیت شرور، «جاسپر هلوایز» (Jasper Helwyze)،یک زن جوان بی‌گناه را با معجون اختصاصی خود به نام «اجبارگر خواب»  که یک شیرینی افیونی بود و دریک جعبه شکلاتی که از لاک لاک‌پشت و شیرینی نقره‌ای ساخته شده بود اغوا می‌کند. خیلی زود، آن زن که در حالت سرخوشی غرق شده بود، «به سرعت به سوی مرحله ناخودآگاه رؤیای حشیش سُر می‌خورد،رؤیایی که آمدنش را هیچ‌کس نمی‌تواند پیش‌بینی کند، مگر کسانی که به مصرف آن عادت کرده باشند.» یکی دقیقاً مانند خود لوئیزا می.

افیون نقش بسیار بزرگی در داستان‌های لوئیزا می الکات ایفا می‌کرد. شاید به این دلیل که او در زندگی واقعی به آن معتاد بود.

قسمت‌های قبلی:
اونوره دو بالزاک
ویلیام شکسپیر
لرد بایرون
ادگار آلن پو
چارلز دیکنز
خواهران برونته
هنری دیوید ثورو
والت ویتمن
لئو تولستوی
امیلی دیکینسون
لوییس کارول

—————————
زیرنویس‌های مترجم:
۱: برانسون الکوت، پدر لوئیزا می الکوت، شخصیتی بسیار جالب و پیچیده بود که تأثیر عمیقی بر زندگی و آثار دخترش گذاشت. در اینجانگاهی به مهم‌ترین جنبه‌های شخصیت و زندگی او می اندازیم.او از جمله روشنفکران جنبش تعالی‌گرایی(Transcendentalist) آمریکا در قرن نوزدهم بود. با چهره‌های بزرگی مانند رالف والدو امرسون و هنری دیوید ثورو دوستی و همکاری نزدیک داشت و به شدت به «اصالت ذات» و «شکوفایی فردی» معتقد بود. او یک مدرسه تجربی پیشرو در بوستون تأسیس کرد و به جای تنبیه، بر گفت‌وگو و پرورش خلاقیت تأکید داشت. وی از اولین کسانی بود که آموزش ژیمناستیک و زمین‌بازی را در برنامه درسی گنجاند. متأسفانه به دلیل روش‌های غیرمتعارف، مدرسه ورشکست شد!برانسون الکوتدر سال ۱۸۴۳ «کمون فرولندز» (Fruitlands) را تأسیس کرد که دارای  قوانین سختگیرانه ای بود: گیاهخواری مطلق، منع استفاده از حیوانات برای کار، عدم استفاده از نور شمع!این جامعه تنها پس از ۷ ماه به دلیل سوءمدیریت کامل ورشکست شد. مشکل دیگر او تناقضات اخلاقی بودند. با وجود شعار «ساده‌زیستی»، همواره زیر بار قرض بود. او علیه مالکیت خصوصی سخنرانی می‌کرد، اما کمک‌های مالی ثروتمندان را می‌پذیرفت. خانواده را در فقر نگه داشت، در حالی که خود به دنبال آرمان‌های ذهنی بود. وی انتظارات غیرواقعی از فرزندانش داشت اما در عین حال، او بود که عشق به ادبیات و نوشتن را در لوئیزا پرورش داد. اگرچه برانسون الکوت یک فیلسوف آرمان‌گرا بود، اما در عمل پدر و نان‌آور موفقی نبود. این لوئیزا بود که با نوشتن «زنان کوچک» نه تنها شهرت ادبی پیدا کرد، بلکه در نهایت توانست بدهی‌های خانواده را پرداخت کند و آبروی از دست‌رفته آنان را بازگرداند!
۲: «داستان‌های گوتیک» (Gothic Fiction) در واقع یک ژانر ادبی بسیار محبوب در قرن نوزدهم بود که لوئیزا می الکات برای کسب درآمد سریع به سراغ نوشتن آن‌ها رفت.ویژگی‌های کلیدی این ژانر را می توان به این شکل خلاصه کرد: فضاسازی تاریک و مرموز/ مکان‌های نمادین: قلعه‌های قدیمی و مخروبه، صومعه‌های تاریک، عمارت‌های اسرارآمیز/ جوّ ترسناک: شب، طوفان، مه غلیظ، نور ماه شوم. درونمایه‌های اصلی این نوع از ادبیات داستانی بر ارباب شرور، زنان فریبنده و خطرناک، شخصیت‌هایی با گذشته‌ای تاریک و رازهای پنهان و اشباح، طلسم، پیشگویی‌های شوم متمرکز بود. این داستان‌های تاریک و پرشور، در واقع نمادی از آرزوهای سرکوب شده خود الکات برای زندگی پرهیجان‌تر و رهایی از قیدوبندهای جامعه ویکتوریایی بودند.
۳: نبرد فردریکزبرگ (Battle of Fredericksburg) یکی از خونین‌ترین،یک‌طرفه‌ترین و تکان‌دهنده‌ترین شکست‌های ارتش اتحادیه (شمال) در طول جنگ داخلی آمریکا بود.  تاریخ این واقعه۱۱-۱۵ دسامبر ۱۸۶۲ بود و مکانش فردریکزبرگ، ویرجینیا. طرف های درگیر در این نبرد اتحادیه (شمال) یعنی ارتش پوتوماک به فرماندهی ژنرال آمبروز برنساید و کنفدراسیون (جنوب) یا ارتش ویرجینای شمالی به فرماندهی ژنرال رابرت ئی. لی بودند. علت نبرد این بود که ژنرال برنساید قصد داشت با تصرف شهر استراتژیک فردریکزبرگ و سپس پیشروی به سمت پایتخت کنفدراسیون، ریچموند، جنگ را به سرعت به پایان برساند.  اتحادیه(شمال)حدود ۱۲,۶۵۰ کشته و زخمی بر جای گذاشت و تلفات کنفدراسیون (جنوب) را  حدود ۵,۳۰۰ کشته و زخمی (که عمدتاً به دلیل موضع دفاعی بسیار قوی، تلفات بسیار کمتری متحمل شد) تخمین زده اند. در این خصوص جمله معروفی از ژنرال لی باقی مانده است. او با تماشای این کشتار یک‌طرفه گفت: «جنگ چقدر غمگین است! خوب است که اینقدر وحشتناک است، وگرنه ما بیش از این به آن عادت می‌کردیم.» پیامدهای این شکست فاجعه‌بار، روحیه ارتش اتحادیه را به شدت تضعیف کرد.ژنرال برنساید اندکی پس از آن از فرماندهی عزل شد.جنگ داخلی برای بیش از دو سال دیگر ادامه یافت.حالا با در نظر گرفتن این جزئیات، می‌توان درک کرد که چرا تجربه الکات به عنوان پرستار اینقدر برای او  فراگیر و طاقت‌فرسابود. او شاهد ورود سربازانی بود که در یکی از بدترین کشتارهای جنگ قربانی شده بودند. زخم‌های وحشتناک، سرمازدگی، خستگی مفرط و بوی مرگ، صحنه‌ای بود که برای همیشه در خاطره او و نوشته‌هایش (مانند کتاب “Hospital Sketches”) ثبت شد. این تجربه مستقیم، تعهد او به آزادی‌خواهی و منع برده داری (abolitionism) و مخالفت با خشونت جنگ را کردباعث گردید.
۴: عنوان این بخش «Fruitcakes» است که در حالت عادی کیک های میوه ای معنی می دهد اما در این پاراگراف، «Fruitcakes»یک اصطلاح عامیانه و طنزآمیز است که دو معنای اصلی دارد:معنای تحت‌اللفظی: «کیک‌های میوه‌ای» - اما این معنی در اینجا مراد نیست.معنای استعاری و اصطلاحی (مهم‌تر):در انگلیسی عامیانه،«fruitcake» به معنای:آدم دیوانه/عقب‌مانده ذهنی/ افراد عجیب و غریب و غیرعادی و کسی که ایده‌های مسخره و غیرعملی دارد می باشد. اما چرا نویسنده این کلمه را انتخاب کرده. طنز قضیه این است: اشاره به جامعه «Fruitlands» (سرزمین میوه) که پر از آدم‌های«fruitcake» (دیوانه) بود.یعنی ایجاد ایهام و بازی با واژه «fruit» در «Fruitlands». کنایه: ساکنان این جامعه آرمان‌شهری آنقدر ایده‌های عجیب داشتند که در واقع “دیوانه” بودند. نویسنده با این کلمه می‌خواهد بگوید که جامعه «Fruitlands» نه یک جامعه آرمان‌شهر جدی، بلکه محلی برای جمع شدن آدم‌های عجیب و غریب با ایده‌های مسخره بود - دقیقاً مانند کسانی که به آنان «fruitcake» می‌گوییم.این عنوان طنزآمیز، لحن کل پاراگراف را مشخص می‌کند: مسخره کردن یک تجربه شکست‌خورده از طریق طنز!
۵: اختراع دکتر سیلوستر گراهام چه بود. دکتر سیلوستر گراهام (متوفی۱۸۵۱) مخترع «گراهام کراکر» (Graham Cracker) بود یعنی همان بیسکویت شور یا شیرینی تُرد گراهام که امروزه هم در شیرینی‌پزی و دسرها (مثل کراست پای) استفاده می‌شود.نکته جالب: هدف اصلی او از این اختراع، ساخت یک غذای ساده و سالم برای مقابله با «میل جنسی بیش از حد» بود! او معتقد بود غذاهای تصفیه‌شده و ادویه‌دار باعث تحریک شهوت می‌شوند.




نظر شما درباره این مقاله:







 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2025 | editor@iran-emrooz.net