ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Sun, 18.09.2022, 20:13
چه زمانی شرارت در انسان‌ها اوج می‌گیرد؟

برگردان: مسعود کریم‌نیا

نگارنده: جولیان باگینی(۱)
برگردان: دکتر مسعود کریم‌نیا
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
هامبورگ، اسفند ۱۳۹۷

وفا و عهد نکو باشد ار بیاموزی
وگرنه هر که تو بینی ستمگری داند
(حافظ)

پیش گفتار مترجم
نشریه آلمانی فلسفه (philosophie) در زمستان سال جاری شماره ویژه‌ای را تحت عنوان “Das Boese” شرارت(۲) با نوشتارهای متعددی از چندین کارشناس مجرب روانشناسی و فلسفه پیرامون این موضوع و از جنبه‌های گوناگون انتشار داد. نوشتار زیر، تحت عنوان ” ده نوع شکل‌های شرارت” برگردان کامل یکی از نوشتارهای آن است.

از آنجا که برخی از نظرات در نوشتارهای کارشناسان دیگر این مجموعه نیز پر اهمیت می‌باشند و برگردان همه آن‌ها مقدور نبود، مترجم چند نظر کوتاه و حائز اهمیت نویسنده برخی از مقاله‌ها را به گونه‌ای قابل تفکیک از نوشتار اصلی در میان متن زیر به صورت مورب آورده و نام نویسنده آن‌ها را در بخش منابع ذکر کرده است. در کنار آن و به دلیل اهمیت موضوع نظراتی نیز از کارل پوپر از منبعی دیگر نیز به این نوشتار افزوده شد تا نشان داده شود که در مورد نظرات این مجموعه اجماع جامعی وجود دارد.

در بین نوشتارهای این مجموعه نامه‌ای از اینشتین آمده که در تابستان ۱۹۳۲ (یعنی پس از پایان جنگ جهانی اول با بیشترین رقم قربانی جنگ تا آن زمان و در آغاز به قدرت رسیدن فاشیسم در آلمان) هنگامی که بحث پیرامون ساخت بمب اتم بر مبنای تئوری اینشتین (E=mc2) و قدرت تخریبی هولناک آن سر گرفته بود، به فروید نگاشته. او در این نامه از فروید جهت از بین بردن جنگ نظرخواهی و تقاضای کمک کرده است. تا جائی که اطلاعات مترجم اجازه می‌دهد، در حالی که فلاسفه پیش از فروید بیشتر بر نیکی ذات انسان تاکید می‌کردند، فروید اولین فردی بود که در جواب مفصلی به اینشتین انگشت بر وجود نیروی محرکه تخریب در انسان گذارده و از جمله اظهار داشت: “موجود زنده به عبارتی از طریق نابود کردن هر چیز غریبه‌ای از زندگی خود حفاظت می‌کند.”

البته امروزه این بیان با درک عمیق تر از داستان تکامل انسان در این سال‌ها محتاج جرح و تعدیل و توضیح زیادی است. جالب توجه آن که حافظ صرفا در یک بند شعرآغاز نوشتارهم به وجود نمادین بودن شرارت در انسان اشاره می‌کند و هم تنها امکان کاهش آن را که آموزش و فرهنگ می‌باشد، نشان می‌دهد.

پیش از طرح موضوع شرارت، اشاره به این نکته ضروری است که در کنار شرارت، پدیده خشونت (aggressivity) نیز در انسان وجود دارد و تفاوت آن با شرارت در این است که هنگامی که خشونت حالت تهاجمی پیدا کرده و به هرترتیب، چه آگاهانه و چه ناخودآگاه، به مخاطب صدمه برساند، این عمل شکل شرارت به خود می‌گیرد. ضمن این تذکر که خشونت همواره نتایج منفی در بر نداشته و چنانچه در وجود انسان پدیده خشونت و دفاع از خویش با کمک از خشونت وجود نداشت، امکان ادامه حیات انسان از بین می‌رفت. به عنوان مثال زمانی که فردی مورد حمله و ضرب و شتم قرار می‌گیرد، فرد بطور طبیعی با خشونت (حالت طبیعی بسیج قوا در بدن انسان) به دفاع از خویش می‌پردازد و در این کار هدف دفاع از خویش است و نه وارد کردن صدمه به دیگری. در حالی که حاصل شرارت همواره منفی است.

ده نوع شکل‌های شرارت

روبرت رایت (Robert Wright) در اثر خود “حیوان اخلاقی” می‌نویسد که مفهوم شرارت “در تصویری که دانش مدرن از آن ارائه می‌کند به خوبی نمی‌گنجد.” و فیلسوف نروژی لارس سوندسن (Lars Svendsen) می‌گوید امروزه دیگر تحت عنوان شرارت “باقیمانده از جهان بینی مسیحی و اسطوره‌ای که در واقع زمان آن گذشته” فهمیده نمی‌شود. اما نه تنها برای دانش، بلکه برای اخلاق نیز مقوله شرارت مشکل‌ساز است.

خانم کاترین تایلور (Kathreen Taylor) دانشمند علوم عصبی که پژوهش‌های فراوانی در زمینه اعمال وحشیانه انسان‌ها انجام داده استدلال می‌کند که چنانچه افرادی را “شرور” خطاب کنیم، این کار منجر به این می‌شود که به نوعی آنها را گروهی ویژه و مستثنی از دیگران (othering) دانسته و به این ترتیب جنبه‌هائی از آن را که از آن خود ماست و از آن بیزاریم به دیگری و یا گروهی دیگر فرافکنی کرده، تا ازاین طریق به این تصور واقعی برسیم که ما از آنها منزه هستیم. تازمانی که ما “شرارت را متعلق به دیگری بدانیم”، حاصل آن این خواهد شد که ما حتماً می‌بایست خوب باشیم و به این ترتیب ما در زمینه مشکلات اخلاقی خویش نابینا می‌شویم.

در عین حال این نه امری واقعی است و نه مورد دلخواه که مفهوم شرارت را از بین ببریم. بشریت همواره نیازمند مفاهیم برای چیزهائی بوده که بیش از حد بد بوده و این ضرورت از بین رفتنی نیست. شاید این اشتباه باشد که دیگران را شیطانی تلقی کنیم، اما این نیز فی الواقع ضروری است که وجود صفت شیطانی را در انسان به رسمیت شناسیم.
سوندسن (Sevendsen) حق به جانب است که می‌گوید در زمینه معنای شرارت می‌بایست تجدید نظر کرده ولی نباید از آن صرفنظر نمود. به عوض آن که شرارت را چیز عجیب و غریب و استثنائی تلقی کنیم، می‌بایست اعتراف کرد که نه تنها “دیگری شرور است بلکه ما هم شروریم.”

ما نمی‌بایست شرارت را به عنوان بخشی جدا، بلکه جزئی از طبیعت انسانی در نظر بگیریم. هم چنین این امر نیز حائز اهمیت است که شرارت را یک موضوع نهادینه تلقی کرده و آنرا غیر قابل تکرار و امری استثنائی تلقی نکنیم. شرارت صرفا از یک نوع ویژگی عمومی خاص برخوردار است، چیزی که بیش از اندازه و سراسر قابل نکوهش است و این تفاوت آن با امور دیگری در زندگی است که علاوه بر جنبه‌های زشت، ابعاد خوبی هم دارند.

به عنوان مثال رنج هزینه‌ای است که ما برای عشق و درد غالباً بهائی است که ما در قبال بهبودی معالجه می‌پردازیم. استرس روی دیگر سکه چیزی است که ما خلق می‌کنیم. بسیاری از امور ناپسند دیگر این چنین روی دیگر سکه ندارند. اموری که دارای اهمیت فراوانی نمی‌باشند، مانند زمانی که انگشت ما آسیب می‌بیند و یا پولی را گم می‌کنیم، می‌توانیم نادیده بیانگاریم. در صورتی که این کار ممکن نباشد، مانند شکنجه شدن و بیماری‌های همراه درد و زجر بسیار و یاطولانی، ترور یا فشارهای روانی که هیچ دلیلی ندارند، شامل مسائل شرارت می‌شوند.

چنانچه به این صورت پیرامون شرارت فکر کنیم، آنرا می‌توان در انواع گوناگون اتخاذ تصمیم، تقسیم کنیم. تقسیم بندی‌هائی که در زیر می‌آیند انتخاب نگارنده بوده و حالت نهائی ندارند: ما به این صورت که شرارت را در ده نوع تقسیم بندی کنیم، بهتر می‌توانیم موارد نادری از شرارت را که به ندرت اتفاق افتاده ولی ما آنها را مظاهر (نماد) شرارت می‌پنداریم، ادارک کنیم. و به این صورت در تعاقب می‌توانیم برداشت خود را پیرامون آن مورد تجدید نظر قرار دهیم.

۱- شرارت طبیعی

شرارت براساس دو محور قصد داشتن و نداشتن قابل توضیح است. در مورد اول این که قصد خوب، بد و یا خنثی پشت آن نهفته باشد. محور دیگرآن به این پرسش مربوط می‌شود که قصد اساساً تا چه حد آگاهانه است؟ در نقطه تقاطع این دو محور ما با شرارت طبیعی روبرو می‌شویم: به رویدادهای دردناکی که در پشت آن هدفی نیست، مانند زلزله، بیماری‌های سخت یا تصادف‌های مرگ بار.

در حوزه خداشناسی سدها سال پیرامون مفهوم شرارت بحث شده، به ویژه پیرامون این سوال که چگونه می‌تواند خدای قادر خیرخواهی در جهانی با این همه شرارت وجود داشته باشد؟ البته امروز، غالباً ما به این نحو پیرامون شرارت فکر نمی‌کنیم: ما بیشتر براین باوریم که شرارت حاصل خواست شرارت باری است. در نظر گرفتن شرارت طبیعی از این نظر مفید است که مفروضات منحرف کننده را مورد پرسش قرار می‌دهد. همانگونه که مشاهده خواهیم کرد بسیاری از اموری را که ما شرارت بار تلقی می‌کنیم، مربوط به شرارت‌های کاملا غیر هدفمند می‌شوند تا انواع هدفمند.

۲- شرارت‌های سیستمی

از دیدگاه تاریخی بسیاری از شرارت‌ها ئی که پدیدار شده‌اند، شامل شرارت‌های سیستمی می‌شوند. مثال‌ها دراین مورد شامل فرهنگ‌هائی میشود که در آنها برده داری، ختنه زنان و بستن پای دختران (که کوچک بماند در ژاپن) رایج است. غالب افراد (در این حوزه‌های فرهنگی) این اعمال را طبیعی می‌دانند. برتر ازآن این که به عوض آن که این اعمال راشرارت بپندارند، آن را از نظر اخلاقی خنثی و یا حتی مثبت تلقی می‌کنند. به این ترتیب ما با شرارت‌هائی مواجهیم که در پشت آنها قصد و هدف شرارت باری نهفته نیست.
شرارت سیستمی یکی از خطرناک‌ترین انواع شرارت می‌باشد، زیرا که حتی شرارتی اشتباه و یا زشت تلقی نشده، بلکه بالعکس اکثرا آن را رفتاری معمولی و قابل قبول می‌دانند. این بدان معنا است که افرادی که در همه زمینه‌های دیگر خوب و محترم و حتی الگو می‌باشند، در عین حال این نوع شرارت را پذیرفته و یا آن را انجام می‌دهند. در بین پایه گذاران آمریکا قهرمانان ملی‌ای چون بنژامین فرانکلین، توماس جفرسون و جورج واشنگتن همگی برده دار بودند.

برای ما امروزه این پرسش مطرح نیست که جامعه ما این نوع شرارت را انجام می‌دهد. غیر قابل تصور است که ما اولین نسلی می‌توانیم باشیم که هیچ لکه اخلاقی بر دامان نداریم، خیر، پرسش این است که : شرارت‌ها را در کجا باید جستجو کرد؟ دو پاسخ آن این می‌تواند باشد: نوع پرورش گله وارحیوانات در سلول‌های تنگ (جهت تولید گوشت) و دیگر این که جهان ثرتمند چگونه نحوه تولید کالا را توسط انسان‌های فقیر و در شرایط اسفناک (در جهان سوم) جهت رفاه خود می‌پذیرد؟

با توجه به تمایل ما به نابینائی فردی، خوب است که بپذیریم تا زمانی که بی تقصیری ما به اثبات نرسد،در هردو مورد مقصر هستیم.

۳- شرارت در زمینه سهیم بودن در انجام آن

احساس ضرورت همکاری درانسان‌ها و پرهیز از درگیری هم سرچشمه نیرومندی است و هم ضعف. بسیار اتفاق می‌افتد که انسان‌ها بدون اینکه در گوشه‌ای از وجدان خود اظهار نگرانی کنند که احیاناً شرارتی در حال وقوع است، شرارت را پذیرا می‌شوند. در جائی که شرارت سیستمی به معنای عادی شدن ناپسند است، شریک بودن در شرارت به معنای عادی شدن کوتاه مدت شدید آن است.

چندین و چند مثال مربوط به د رگیری‌هائی می‌شود که منجمله سربازان آمریکائی زیادی در سال ۱۹۶۸ در شهر مای لای (My Lai) ویتنام به قتل عام پرداختند. این سربازان بدتر از سربازانی نبودند که تا این درجه سقوط (اخلاقی) نکرده بودند. در این جریان یک سلسله رویدادها منجر به اعمال وحشیانه شده بودند و سربازان در این رویدادها گیر افتاده و مبدل به انسان‌های تجاوزگر و جانی شده بودند. چنین دینامیکی در زندان ابو غریب عراق در سال ۲۰۰۳ به وجود آمده بود.

فیلیپ زیمباردو (Philip Zimbardo) روانشناس در پژوهش‌های خود در زندان استانفورد نشان داد که تا چه میزان ما در معرض لغزش به طرف سقوط می‌باشیم: در یک آزمایش مشاهده شد که چگونه افرادی که به عنوان نگهبان انتخاب شده بودند، خیلی سریع به سوء ا ستفاده از قدرت خویش پرداختند.

هم در جریان شرارت سیستمی و هم در شرارت سهیم بودن با کمال تاسف روشن می‌شود که چه ساده افراد خود را با شرایط و رفتاری انطباق می‌دهند که در شرایط دیگر آن را مشمئز کننده می‌دانند.

۵- شرارت بی‌تفاوتی

هرچند معدودی از افراد با مشکلات عصبی به دنیا می‌آیند که به ویژه در معرض بیماری‌های روانی و اجتماعی قرار دارند، اما شرارت از طریق ژنتیک کاملا موروثی نیست. این خصلت اما از طریق تربیت و رفتار زشت منتقل می‌شود.

فردی که در کودکی مورد تجاوز قرار گرفته، به احتمال زیاد خود در بزرگسالی متجاوز می‌شود. هرچند که اکثر تجاوزگران به کود کان قربانی این جریان نبوده و همه قربانیان هم بعدا خود متجاوز نمی‌شوند. غالب کودکانی که مجرم می‌شوند حداقل در شرایط نابسامان و غالبا در محیطی خشونت بار رشد می‌کنند. احتمال این که چنین فردی وارد گروه‌های تبهکار شود بسیار زیاد است که در این حال ریسک مجرم شدن افزایش می‌یابد: افرادی که بخاطر شرایط نامناسب رشد خود تمایل به شرارت پیدا می‌کنند، نسبت به اعمال خویش آگاهی ندارند. اما آنها رفتار خویش را تنها امکان قلمداد کرده و به این خاطر عمل آنها در نزد خودشان هم خوب و هم زشت جلوه گر می‌شود. این افراد غالبا فاقد چنان مبانی محکم اخلاقی می‌باشند که بتوانند در مقابل سرنوشتی که در انتظار آنان است، مقاومت کنند.

راه فرار در راستای مبارزه با این نوع خشونت از مسیر احساس تفاهم برای احساسات خدشه دار شده مجرمین می‌گذرد و هم بخاطر تغییر رفتار اجتماعی آنان و هم دیگران را از رفتار مشابه با آن‌ها متنبه کنیم.

۶- شرارت انتخاب بد از بدتر

گاهی افراد ترجیح میدهند عمل زشتی را انجام دهند، زیرا در غیر این صورت زندگی خود را در خطر می‌بینند. هرچند که فلاسفه همه سنت‌های فکری توصیه کرده‌اند که انسان به عوض قربانی کردن ارزش‌های خویش بهتر است از جان خود بگذرد، این درجه رشد اخلاقی را از غالب افراد نمی‌توان انتظار داشت. به عنوان نمونه افرادی که در شرایط وجود نظام دیکتاتوری تصمیم به همکاری در انجام جنایت می‌گیرند، از دیدگاه روانشناسی اخلاق موقعیت پیچیده‌ای است.

در این نوع شرارت، در قیاس با شرارت سیستمی و سهیم بودن، این تفاوت وجود دارد که فرد از آغاز شخصا نسبت به عمل کثیفی که انجام می‌دهد آگاهی کامل دارد. البته آنها نزد خود نمی‌توانند بپذیرند که با این تصمیم علایق حرص و آز خود را برتر از رنج دیگران قرار می‌دهند. آنها جهت راحتی وجدان تلاش می‌کنند رفتار خویش را از نظر اخلاقی توجیه کنند. به عنوان مثال آنها به خود تلقین می‌کنند که چنانچه او این ” وظیفه ” تنفر آور را انجام نمی‌داد، فرد دیگری با رفتاری احتمالا وحشیانه تر برعهده می‌گرفت. آنها به این ترتیب همکاری خود را به عنوان کم تر بد توجیه کرده و از نظر اخلاقی رفتاری صحیح تلقی می‌کنند. هرچند کمتر فردی دربین ما در زندگی در مقابل چنینی تصمیماتی قرار می‌گیرد، اما در بسیاری از موارد از منطق انتخاب ” بد از بدتر ” در جهت سر پوش نهادن بر حرص و آز خویش استفاده می‌کنیم.

یک مثال بارز در این زمینه این که هنگامی که ما لباس و مواد غذائی را که توسط کارگرانی تهیه می‌شود که در شرایط اسفناک و با دستمزدی ناچیز زندگی می‌کنند، می‌خریم، استدلال می‌کنیم که اگر این کار راهم آنها نداشتند، وضعشان بدتر می‌بود. درصورتی که آن‌ها دستمزد کافی برای کارشان دریافت می‌کردند، خرید به این سهلی و لذت بخشی برای ما وقت گیر تر و دشوارتر می‌شد. مشاهده می‌کنیم که ما راهی را که در آن مقاومت کمتر است انتخاب کرده و بدون توجه به ( منافع جمعی ) و حفظ حیات، صرفا راحتی خود را در نظر می‌گیریم.

۷- شرارت هدفمند

منطق بهتر بودن بد از بدتر مشابه منطقی است که برای شرارتی که انجام می‌گیرد، هدف والائی در نظر گرفته می‌شود. اما تفاوت این دو در اینجا است که انتخاب بد از بدتر معمولا موجب ناراحتی اخلاقی می‌شود، در حالی که باور به هدف والا، انسان را مطمئن می‌سازد که رفتار شرارت بار امری ضروری است. به عنوان نمونه برای استالین و مائو در این که میلیون‌ها انسان را تحت لوای ایده آل سوسیالیزم قربانی می‌کردند، کمتر موجب تردید اخلاقی می‌شد. این هدف والا آنقدر حائز اهمیت بود که هر وسیله‌ای را در راه تحقق آن توجیه می‌کرد.

از دیدگاه منافع جمعی چنین تصمیماتی منطقی به نظر می‌رسند. چنانچه در نظر گرفتن خواست سعادت حداکثر برای همگان مدنظر باشد شرارت از نظر اخلاقی موجه گردیده و برای آن نه تنها عیبی قابل تصور نمی‌شود، بلکه امر اخلاقی‌ای تلقی می‌گردد که میلیون‌ها نفر برای آینده‌ای بهتر قربانی شوند. حال از آنجا که تجربه استالینیستی و مائوئیستی به وضوح با شکست مواجه شدند، این نوع باور دیگر به دشواری قابل ادراک است که کشتن میلیون‌ها نفر نتیجه والائی در بر خواهد داشت.

اما چنانچه فرض کنیم چنین باشد، جواب چیست؟ و قضاوت ما پیرامون فرهنگی که بر پایه استخوان‌های زنان و مردان بنا گردیده، چگونه می‌تواند باشد؟ بسیاری از ما خواهند گفت که قربانی کردن انسان‌ها با این هدف روشن غیر قابل قبول است. آن چه که مسلم است این که این گونه وسیله سازی لکه ننگی برای همیشه بر دامان بشریت خواهد ماند، چرا حتی زمانی که نتیجه والائی هم به دست آید، شرارت باز هم شرارت است. برخی از مدافعان منافع جمعی این موضوع را انکار می‌کنند. استدلال آن‌ها این است: آن چه که منفعتی در بر داشته باشد، در تعریف خود پسندیده است. از این رو ما می‌بایست این پرسش را مطرح کنیم که چنانچه رعایت فلسفه اخلاق باز هم مورد احترام و اعتبار باشد، آیا در نظر گرفتن منافع جمعی فی نفسه موجب شرارت نمی‌شود؟

پیرامون این موضوع، نظری نیز از کارل پوپر وجود دارد که در منبع دیگری جدا از مجموعه فوق الذکر به این شرح آمده:

... آیا تاریخِ تمامیِ ‏انقلاب‌ها به ما نمی‌آموزد که ایمانِ خشک به یک ایدۀ اخلاقی، همیشه آن ایده ‏را به خلافِ خود تبدیل می‌کند؟ که این ایمان دربِ زندان‌ها را به نامِ آزادی ‏می‌گشاید تا بتواند آنها را خیلی زود به پشتِ سرِ قربانیانِ تازۀ خود ‏ببندد؟ که این ایمان برابریِ تمامیِ انسان‌ها را جار می‌کشد تا بتواند هر ‏چه زودتر بازماندگانِ طبقاتِ ممتازِ گذشته را، حتی فراتر از وابستگانِ ردۀ ‏سوم و چهارمِ آنها، تحتِ تعقیب قرار دهد؟... و آیا روشنگرانه‌ترین ایده‌هایِ بازسازیِ جهان (سرشتِ) خود ‏را به دستِ انقلابِ فرانسه و انقلابِ روسیه به اندازۀِ کافی بعنوان جفنگیاتِ ‏تبهکارانه نمایان نساخته‌اند؟”(۵)

۸- شرارت در حق به جانب بودن

در حالی که تبهکاری‌ها به خاطر منافع جمعی با در نظر گرفتن هدفی والا توجیه می‌شوند، افرادی هم دست به چنین شرارتی زده و کار خود را بااین باور انجام می‌دهند که حق بر باطل پیروز شود. زمانی که مدافعان داعش ” کافران ” را سر می‌برند و یا زنان ربوده شده را به عنوان برده جنسی مورد تجاوز قرار می‌دهند، آنها بر این باورند که فرمان خداوند را اجراء کرده و با شیطان می‌جنگند. هنگامی که نهاد انگیزیسیون کلیسای کاتولیک ” کافران ” خود را شکنجه کرده و زنان را تحت لوای جادوگری می‌سوزاندند، مجریان هیچ تردید نداشتند که فرمان خدا را به اجراء در می‌آورند.

در جریان محق دانستن شرارت، هر فردی می‌داند که این اعمال چیزی جز شرارت نیست، مگر کسانی که دست به این اعمال می‌زنند. به عنوان نمونه قاتل سری وار و تجاوزگر به زنان تن فروش پترساتکلیف در شهر یورکشایر انگلیس می‌گفت که خداوند فرمان قتل آنها را به او داده. در این مورد همه متحد القول هستند که باور به این نوع استیفای حق، چیزی جز جنون محض نمی‌تواند باشد.

در عین حال ممکن است گروهی از افراد بدون این که روانی باشند، به این نظر برسند که رفتار شرارت بار شان که هر کس آن را تشخیص می‌دهد، ناشی از یک وظیفه اخلاقی است. از این رو شرارت محق دانستن خویش ظاهرا نوعی دیوانگی جمعی است.

توان ایدئولوژی‌ها – غالبا با انگیزه مذهبی – که ادراک اخلاقی انسانی را این گونه تحریف می‌کنند، هولناک است و به این موضوع بارها اشاره شده که هر کسی می‌تواند عمل زشت انجام دهد، اما این کار جهت به اندازه کافی شرارت بار شدن نیازمند یک ایدئولوژی است. ازاین رو ما می‌بایست از این روش ساده تبعیت کنیم : چنانچه نظام اعتقادی از تو چیزی انتظار دارد که در شرایط دیگری شرارت بار تلقی می‌شود، یک بار دیگر راجع به آن فکر کن. و پس از آن یک بار دیگر و یک بار دیگر و باز هم بار دیگر. هر فردی قادر به انجام عمل زشتی می‌باشد، اما چنانچه این کارمی بایست واقعا پلید باشد، نیازمند یک ایدئولوژی است!

۹- شرارت لجام گسیخته

بسیاری از افراد به جای آن که بفهمند در درون متجاوز چه می‌گذرد موضوع تجاوز به کودکان را عملی اهریمنی تلقی می‌کنند. تجاوزگر به کودک اساسا عمل خود را شرارت بار تلقی نمی‌کند. او با غریزه خود در جدال است و معتقد است که تمایل او صاف و صادقانه است، اما می‌داند که در صورتی که این عمل با خود او انجام شود، چه زجری به همراه دارد. این جدال از آن رو بسیار دشوار است، زیرا آنچه که ما در درون خویش احساس می‌کنیم، همواره شدیدتر است از زمانی که ما صرفا از نظر عقلی و بدون احساس آن را ادراک می‌کنیم.

تجاوز به کودکان انواع گوناگونی دارد و هرچند در پشت این عمل قصد لطمه زدن به کسی نیست ولی اعمال شرارت بار افسار گسیخته‌ای است.

برای مواجهه با این افراد روش تفاهم آمیزی وجود دارد که انجام دشواری در بردارد، و دشواری آن زمانی بیشتر می‌شود که انها گروه ویژه‌ای جدای از افراد سالم (othering) قلمداد شوند. کاری که این متجاوزین انجام می‌دهند آنقدر اشتباه است که با این احساس آنها که به هیچ وجه قصد انجام کاری با عواقب د ردناکی ندارند و حداقل از نظر اخلاقی خود را بی گناه می‌دانند، قابل انطباق نیست. آنها زمانی مقصر واقع می‌شوند که تمایل خود را به عمل درآورند. اما همین که آنها از این تمایل برخوردارند، خوشان مقصر نمی‌باشند.

۱۰- شرارت سادیستی

و در آخر این نوع شرارت مربوط به افرادی می‌شود که آگاهانه تصمیم به شرارت گرفته و جهت ارضای خویش به دیگران لطمه می‌زنند و شامل همه جنایتکاران سری وار می‌شود. اما چنین افرادی بسیار نادر دریافت شده و به این خاطر به محض اینکه صحبت از شرارت می‌شود آنقدر برای ما چشمگیر می‌باشند. موقعیت استنثائی آنها به ما اجازه میدهد که شرارت را به عنوان موضوعی خارج از زندگی معمولی تلقی کرده و آن را اساسا امری کاملا متمایز بدانیم. اما می‌باید در نظر داشت که این نوع تلقی متمایز بودن است که شرارت‌های بسیاری را امکان پذیر می‌کند.

کشتار هولناک دسته جمعی در روآندا در سال ۱۳۷۲ ناشی از متمایز دانستن قربانیان تحت عنوان “سوسک” توسط توتسی‌ها بود که به نظر آنان می‌بایست ریشه کن می‌شدند. این مکانیزم روانی‌ای که شرارت را در مورد متمایزها مجاز کرده و ربطی به ما ندارد، می‌تواند ما را هم قادر به انجام شرارت نماید.

چهره‌های شرارت

نادر بودن شرارت سادیستی نشان می‌دهد که تا چه حد اشتباه است که صرفا آن را با وجود پدیده استثنائی بودن‌اش به عنوان مظهر کامل (نماد) شرارت توضیح دهیم.

حال جهت خلاصه کردن شخصیت شناسی شرارت، ما می‌توانیم شرارت را بر پایه دو محور تصور کنیم که ابعاد گوناگونی از گرایشات به آن را به نمایش می‌گذارند. یک محور میزان آگاهی نسبت به رفتار را در نظر گرفته و محور دیگر خوب و زشت بودن مقصود را. در این حال نوع خاص و ویژه‌ای چشمگیر می‌شود که کاملا آگاهانه قصد شرارت دارد : شرارت سادیستی. در تعاقب آن بلافاصله شرارت همکاری کردن به نوعی که در شهر”مای لای” ویتنام و زندان ابوغریب روی داد جلوه گر می‌شوند. در جریان همکاری ما تا حدودی کاری را که انجام می‌دهیم شرارت است، حتی زمانی که می‌خواهیم این حقیقت را با تلقین به خود که این کار هدف خوبی می‌تواند در بر داشته باشد، از خود پنهان کنیم.

در تمام موارد دیگر قصد شرارت مد نظر نیست و در خیلی از موارد حتی قصد انجام کار نیکی وجود دارد. به این خاطر است که خطر نمادین تلقی کردن شرارت افراد سادیست و روانی و تسری دادن آن به همه موارد دیگربسیار زیاد است. پذیرش این موضوع که مجرمین همواره قصد لطمه زدن را دارند، ما را، بدون این که خود بخواهیم، از رویت انواع بسیار فراوان شرارت کور می‌کند.

واقعیت این است که خطرناک ترین و رایج ترین اشکال شرارت در تضاد با نوع سادیستی آن، با قصد انجام کار خوب صورت می‌پذیرد. نگاهی به شرارت‌های تاریخ گذشته نشان می‌دهد که دو نوع شرارت حق به جانب بودن و هدفمند، بدون تردید فجایع بیشتری نسبت به مجموع شرارت‌های انواع سادیستی و همکاری موجب شده‌اند.

فجایع ناشی از باورهای دینی و فناتیسم انقلابات ایدئولوژیک منجر به آن شدند که میلیون‌ها انسان تحت شکنجه قرار گرفته و کشته شوند. و تا زمانی که بسیاری و حتی اکثر افراد احساس اخلاقی شان را مذهبی و یا عام المنفعه مستدل می‌نمایند، ما نمی‌توانیم مدعی باشیم که چنین فجایعی در جوامع متمدن امروز قابل تصور نباشد.

این نظر همچنین نشان می‌دهد که غالب شکل‌های شرارت در آنجائی لانه دارند که نه هدف خوب و یا ناپسندی در بردارند. چنانچه شیطانی واقعا وجود داشته باشد، او بیش از آن که به سراغ خواسته‌های پلید انسان‌ها برود، سراغ بی تفاوت‌ها، فاقدان فهم، اهل حرص و آز و کسانی می‌رود که آرزوی آنان منطبق ساختن خویش و عضو خوبی در جامعه بودن است.

این سخن ادموند بورکه (Edmund Burke) ا ست: “آنچه که برای پیروزی شرارت حائز اهمیت است، ناتوانی خوب‌ها است.” اما این نظر بیشتر صادق است که بگوئیم: برای پیروزی شرارت کافی است که افراد معمولی فکر نکنند.

فی الواقع مفهوم دیرینه شرارت که عبارت از شرارت طبیعی باشد، مهم ترین است. ما می‌بایست در درجه اول شرارت را به عنوان امری طبیعی تلقی کنیم که در دنیا هدف خاصی ندارد. و این جریان در هر جائی که موجب درد و رنج حاد شود، یافت می‌شود. از آنجا که این پدیده امری طبیعی است می‌بایست بپذیریم که در همه جا به صورت پنهان و امکانی نه تنها برای افراد مذموم بلکه در وجود هر انسانی وجود دارد. ما به هر صورت می‌بایست با شرارت در هر نوعی مخالفت کرده، اما در همان حال آن را ادراک کنیم.

—————————————————————————

۱ - جولیان باگینی (Julian Baggini) فیلسوف انگلیسی و از پایه‌گزاران نشریه فلاسفه (The Philosophers) است. او صاحب آثار بسیاری است که در آنها فهم موضوعات فلسفی را برای همگان امکان پذیر کرده است. از جمله آثار او که به آلمانی ترجمه شده عبارتند از: “پرسش‌های بزرگ اخلاق” و “من می‌اندیشم، پس می‌خواهم، فلسفه‌ای در زمینه آزادی اراده.”
۲ - واژه boese که در آلمانی در اصل صفت می‌باشد دارای معانی و موارد مصرف زیادی، منجمله بد، ناباب، نابکار، ناجور، ناگوار،عصبانی، بدجور، بد ذات، نابکار، پلید و غیره است. در نشریه فوق الذکر با اضافه کردن حرف تعریف Das به صورت اسم Das Boese درآورده شده. مترجم با مطالعه متون و منظور نگارندگان مقالات نشریه در این مورد مترادف شرارت را برای آن مناسب تشخیص داد.
۳- نقل قولی است از خانم فرانسوا زیرونی روانشناس در مصاحبه‌اش با این نشریه، ص ۶۰. نامبرده مدت‌های مدیدی با قربانیان شکنجه کار کرده و گزارشی کارشناسانه در مورد “دوخ” که مسئول اردوگاه S-21 خمر سرخ در شهر پنومپن کامبوج بوده (پس از بارها مصاحبه با او) برای دادگاه لاهه ارائه کرده است. او پیرامون مکانیسم‌هائی که شرارت را موجب می‌شوند تحقیق می‌کند.
۴- این دو نقل قول از نیلز مارکوارت در نوشتاری از مجموعه فوق تحت عنوان “زمانی که نیکی‌ای به ظاهر خوب، منجر به شرارت می‌شود” ص۵۴ می‌باشد.
۵- ”در بارۀ معنیِ تاریخ”، کارل پوپر / برگردان: آرمین لنگرودی، آپریل ۲۰۱۹
۶ - ر.ک. ۴
۷- نقل قولی است از یورگ نولر، پژوهش گر و صاحب چند اثر از دانشگاه ماکس میلیان مونیخ، بخش فلسفه، تئوری‌های علمی وعلوم دینی، ص۷۸

* ترجمه این نوشتار از برگردان آن از انگلیسی به آلمانی می‌باشد.