ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Fri, 20.06.2025, 23:12
جبر یونانی، اختیار ایرانی

سعید مظفری

ندیدم قبل از تمدن هلنی کسی حرفی از آزادی‌های شهروندی زده باشد. بنظرم از این شیوه زیست، فلسفه پدید می آید چون آزادی تفکر و تفکر آزاد اگر بخشی از حق شهروندی نباشد در نتیجه فلسفیدن، و به تبع آن دموکراسی، ناممکن است. اما شگفتی ماجرا اینجاست که جهانبینی یونانیان قدیم مجموعا به‌شدت متاثر از جبرگرایی و قدرگرایی بود و این حس غالب بود که «سرنوشت/قضا و قدر» بر همه چیز احاطه دارد حتی بر خدایان. آری ظاهرا تناقض آشکار است ولی واقعا چنین بوده. انگار که این تناقض یکی از دلایل آغاز روند منتهی به دموکراسی بوده است.

این مفهوم به همین شدت و حدت در ایران باستان هم شناخته و مورد استناد بود. مثلا در رویارویی رستم و سهراب، فردوسی چنین سروده:

هژبر جهان سوز و نر اژدها / ز دام قضا هم نیابد رها
نبشته به سر بر دگرگونه بود / ز فرمان نکاهد، نه هرگز فزود
قضا چون ز گردون فروهشت پر / همه زیرکان کور گشتند و کر

و اگرچه در آغاز در ایران هم «سرنوشت/قضا و قدر» بر خدایان هم حکمروا بود ولی در نهایت «یزدان نادیده یکتا» بر سایر خدایان و مآلا بر سرنوشت هم حکمروا شد.

جالب است بدانیم که در قرن بیستم هم ماکس وِبِر این مفهوم را پروراند که سرمایه‌داری لیبرال شکوفایی خود را مدیون اخلاق پروتستانی است. سرمایه‌داری لیبرال خود مشوق نسخه مدرن آزادی‌های شهروندی است چون بدون حداقلی از آزادی‌های شهروندی، سرمایه‌داری لیبرال هم بی‌معنی خواهد بود. در حالی که کالوین فقه پروتستانی خود را بر انکار اراده آزاد انسانی بنا می‌کند.

اگرچه می‌توان اینطور هم گفت که این اخلاق پروتستانی نیست که باعث شکوفایی سرمایه‌داری لیبرال شد بلکه این سرمایه‌داری لیبرال است که نیازمند حداقلی از آزادی‌های شهروندی است. در هر حال ما دوبار در تاریخ بشر، هم در یونان باستان هم در اروپای قرن بیستم، شاهدیم که از دل این تناقض جبر و اختیاری، دموکراسی زاییده شده، آن هم نه به‌عنوان چیزی لوکس یا ارزشی اضافی و اشرافی، بلکه از لوازمات زندگی آزاد.

این مقدمه را گفتم تا برسم به وضع امروز کشور ما ایران. الان که در غربت و به‌خاطر قطع اینترنت، در هفتمین روز جنگ ایران و اسراییل، بی‌خبر از وضع سلامتی اقوام و دوستان در ایران، این چند سطر را می‌نویسم و پناهی جز رسانه‌های خارج از ایران نمانده، شوربختانه ندیدم و نخواندم به‌جز یک تحلیل شجاعانه و روشنفکرانه از وضع واقعا موجود.

یک عده کودکانه شادی می‌کنند و هورا می‌کشند انگار که بمب نقل و نبات است که بر سر مردم می‌ریزد و یک عده هم هوار می‌کشند و واوطنا سرمی‌دهند انگار که قرار نبود و نیست که ما مردم هم فاعلیتی داشته باشیم.

اگر واقعا ملت به معنی ناسیون نیستیم و آحادی هستیم غیرضرور و تصادفی پس چرا این همه در رسانه‌ها دست و پا می‌زنیم؟ اگر طرفدار آخوندها هستید حال به ضروت مسلمانی‌تان یا همدلی کمونیستی‌تان و نفرت مشترک‌تان از دموکراسی چرا شجاعت دفاع صریح از حکومت اسلامی را ندارید و نیت‌تان را در لفاف میهن‌پرستی پنهان می‌کنید؟ چون می‌دانید که سابقه نزدیک به نیم قرنه این حکومت همه استدلال‌های‌تان را که بشود با آنها از اینها دفاع کرد باطل می‌سازد.

از طرف دیگر از آنهایی که می‌گویند حمله به حکومت حمله به ایران است ـــ بعضا بنظرم به اجبار، چون در داخل ایرانند ـــ می‌پرسم چه تضمینی هست که بعد از جنگ این ملاها همان را سر ما نیاورند که تا کنون آورده‌اند. آیا در این بیش از چهل و پنج سال حتی یک‌بار به حرف مردم عادی گوش دادند؟ یک عذرخواهی ساده و واقعی از این همه جنایاتی که در حق مردم ایران مرتکب شدند به‌عمل آوردند؟ همین الآن آیا دعوتی از مردم ایران کردند که به ایران‌شان کمک کنند یا هنوز هم خود را صاحبان ایران به غنیمت گرفته شده می‌بینند و با مردم از بالا به پایین صحبت می‌کنند؟

چه تضمینی برای فردای بهتر دارید که با خلط مبحث ایران و حکومت به‌دفاع از حکومت برمی‌خیزید؟ حکومتی که مستعدترین آدم‌های مملکت را فقط به جرم ناخودی بودن از مملکت رانده یا به زندان انداخته یا کشته البته که الآن تنهاست.

آنها که در بوق و کرنا کرده‌اند که حمله خارجی دموکراسی نمی‌آورد بفرمایند تا کی باید در تبعید و زندان بپوسیم تا مگر ملاهای مسن‌تر از هشتاد سال دلشان بسوزد یک ذره دموکراسی به ما اعطا بفرمایند؟

مگر فرانسه با کمک انگلستان خود را از شر هیتلر نرهانید؟ پس الآن فرانسه دموکراسی ندارد؟ چرا فقط مثال لیبی و افغانستان را می‌زنید؟ آیا مردم خود را نمی‌پسندید که با مردم فرانسه مقایسه کنید؟

هیچ کس از خرابی مملکت خودش خوشحال نیست ولی شما بگویید چاره چیست؟ می‌بینم که ملاها هم جنگ با عراق را تحمیلی نامیدند هم جنگ با اسراییل را. انصافا آیا این حکومت اسلام نبود و نیست که باعث و محرک هر دو جنگ بود و هست؟

چرا با اینکه حریف میدان نبرد نیستند شرافتمندانه و با شروط قوی (البته با دخالت دادن حقوقدانان ایرانی که وجهه بین‌المللی دارند و نیز برندگان ایرانی جوایز نوبل و امثالهم) تسلیم نمی‌شوند تا شاید بتوان با تمثیلی از مدل ژاپنی یا آلمانی مملکت را نجات داد و از کشتار و ویرانی بیشتر جلوگیری کرد؟ به این ترتیب و با مشارکت در نجات ایران شاید مقداری از خشم آتی مردم را فرونشانند و مقداری ترحم مردم را بخرند که نکنند با آنها آنچه را که با صدام و قذافی کردند.

با همه تلاش‌هایی که در قلع و قمع مردم نامومن بخود کردند هنوز هم آسمان ایران پرستاره است. هنوز در تبعید و زندان هستند آدم‌های روشنفکر و توانمندی که می‌توانند ایران را دوباره بسازند. شرطش این است که قبل از همه روشنفکران ما شجاع و مستقل باشند و دست از دشمنی کور با هر چه غربی و کلیمی است بردارند.

مردم ایران با دنیا دشمن نیستند و بهشت زمینی را بر بهشت آسمانی ترجیح می‌دهند.





iran-emrooz.net | Fri, 20.06.2025, 15:53
مسیر درست برای تغییر رژیم در ایران

فارن افرز

اریک ادلمن، روئل مارک گرشت و ری تکیه
فارن افرز، ۲۰ ژوئن ۲۰۲۵

* چگونه آمریکا و اسرائیل می‌توانند زمینه‌های سرنگونی جمهوری اسلامی را فراهم کنند

راه‌های متعددی برای تغییر رژیم در ایران وجود دارد. در سال ۲۰۲۰، دو نفر از ما (ادلمن و تکیه) مقاله‌ای در فارن افرز منتشر کردیم که در آن مسیر سرنگونی جمهوری اسلامی را ترسیم کردیم. در آن زمان، فرض ما بر این بود که گزینه توسل به زور منتفی است و قدرت‌های خارجی تنها می‌توانند به‌تدریج منابع قدرت رژیم را تضعیف کنند. اما حمله اسرائیل به ایران در ماه جاری، عنصر تازه و بی‌ثبات‌کننده‌ای را وارد معادله کرده است؛ هرچند منطق بنیادین همچنان پابرجاست: در تمام موارد تغییر رژیم، پیش‌شرط‌های ضروری برای موفقیت این است که حکومت ضعیف‌تر و مردم جسورتر شوند.

در هفته گذشته، اسرائیل گام‌های مهمی در راستای تحقق شرط نخست برداشته است. این کشور نه‌تنها تأسیسات کلیدی برنامه هسته‌ای ایران را از کار انداخته، بلکه عملاً سر رهبری نظامی جمهوری اسلامی را نیز بریده است. تا لحظه نگارش این گزارش، اسرائیل به ۲۰ استان از ۳۱ استان ایران حمله کرده و ده‌ها ژنرال و دانشمند را کشته است. با وجود این، دارایی‌های اقتصادی ایران را تا حد زیادی دست‌نخورده باقی گذاشته، هرچند به برخی تأسیسات تولید و توزیع نفت و گاز داخلی نیز حمله کرده است. منتقدان گفته‌اند که هدف این عملیات اسرائیل، تغییر رژیم است، اما توصیف درست‌تر آن است که تغییر رژیم ممکن است پیامد جانبی این تهاجم نظامی باشد.

آیت‌الله علی خامنه‌ای، رهبر جمهوری اسلامی، اکنون به‌طور کامل تحقیر شده است. او زمانی در خاورمیانه به‌سان رهبری ظاهر می‌شد که به شکست آمریکا در عراق کمک کرده و اسرائیل را با گروه‌های نیابتی مرگبار محاصره کرده بود. او در برابر جامعه جهانی ایستاد و برنامه هسته‌ای ایران را گسترش داد و کشور را در آستانه دستیابی به بمب اتم رساند. موفقیت‌های منطقه‌ای او، قدرتش را در داخل نیز تقویت می‌کرد. اما فروپاشی «محور مقاومت» ایران در شام و غزه، و کوبیدن بی‌امان جمهوری اسلامی توسط اسرائیل اکنون این پرسش را پیش می‌کشد که آیا این عقب‌گرد‌ها می‌توانند زمینه‌ساز ریشه‌کن شدن دیکتاتوری شوند؟

چنین احتمالی وجود دارد، اما اسرائیل برای درهم شکستن دستگاه سرکوب‌گر حکومت مذهبی ایران، باید کار بسیار بیشتری انجام دهد—آن هم بدون آنکه عملیات نظامی‌اش به کشتار گسترده غیرنظامیان، به‌ویژه زنان و کودکان، منجر شود.

رژیم به زانو درآمده

در بیش از چهار دهه‌ای که جمهوری اسلامی در قدرت بوده، با شورش‌های مردمی متعددی مواجه شده است. در هر دهه، بخشی از یک طبقه اجتماعی از ائتلاف انقلابی جدا شده است. دانشجویان و لیبرال‌ها نخستین گروهی بودند که اندکی پس از انقلاب ۱۳۵۷ از این جریان فاصله گرفتند. سپس، بخش‌هایی از طبقه متوسط در جریان جنبش سبز سال ۲۰۰۹ از حاکمیت روی برتافتند، و سرانجام در اواخر دهه ۱۳۹۰، طبقه کارگر فقیر که ادعا می‌شد انقلاب به نام آن‌ها بوده، از حکومت برید. جمهوری اسلامی همیشه موفق شد این خیزش‌ها را سرکوب کند. هیچ‌گاه این اعتراضات به توده بحرانی نرسیدند، چرا که اکثریت مردم بر این باور بودند که سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، شبه‌نظامیان بسیجی، اوباش خیابانی همکار حکومت، و وزارت اطلاعات همیشه حاضر و ناظر، بیش از حد بیرحم و غیرقابل مهارند.

هرگاه که نیروهای امنیتی شروع به کشتار و شکنجه گسترده معترضان می‌کردند، تظاهرات که در سال‌های ۲۰۱۷ و ۲۰۱۹ به شورش‌هایی تمام‌عیار بدل شده بودند، کم‌رمق شده و از بین می‌رفتند. برای ایرانیان، این چرخه تکرارشونده بسیار مایوس‌کننده بوده؛ چرخه‌ای که آخرین بار در اعتراضات سال ۲۰۲۲، پس از کشته شدن مهسا امینی — دختر جوانی که توسط پلیس گشت ارشاد بازداشت شده بود — تجربه شد.

اکنون، پس از چند روز بمباران اسرائیل، هم رژیم و هم مردم ایران در وضعیتی شبیه به شوک و ضربه روانی به سر می‌برند. زمانی که اوضاع آرام شود، بدون شک تصفیه‌حساب‌هایی صورت خواهد گرفت، شاید حتی در درون حلقه‌های حاکم، چرا که صاحبان قدرت در ساختار امنیتی، روحانیت و دستگاه سیاسی خنجرهای خود را از نیام برخواهند کشید. برای نمونه، ممکن است اعضای سپاه پاسداران، رهبری غیرنظامی را مقصر بدانند که چرا کشور نتوانسته سلاح اتمی بسازد — سلاحی که می‌توانست اسرائیل را از حمله بازدارد.

رهبر سالخورده جمهوری اسلامی نیز ممکن است با اعتراضات شدید اعضای جوان‌تر سپاه مواجه شود که خواهان اتخاذ سیاست هسته‌ای تهاجمی‌تری بوده‌اند. این نیروها از نابودی برنامه اتمی ایران که میلیاردها دلار خرج آن شده، دچار یأس و سرخوردگی خواهند شد. (هزینه واقعی این برنامه احتمالاً به صدها میلیارد دلار می‌رسد، اگر فرصت‌های اقتصادی از دست رفته به دلیل تحریم‌های غرب را نیز در نظر بگیریم.)

با اینکه اسرائیل شماری از چهره‌های کلیدی رژیم را از میان برداشته، اما بیماری‌های بنیادین جمهوری اسلامی هم‌چنان پابرجاست. این رژیم یک تئوکراسی فاسد و در حال فروپاشی است. نهادهای اصلی آن، از جمله وزارتخانه‌های دولتی، در وضعیت پیشرفته‌ای از زوال قرار دارند و نابرابری اجتماعی — به‌ویژه در پی تورم افسارگسیخته — شدت گرفته است.

برخی ناظران تصور می‌کنند که حمله اسرائیل ممکن است نوعی شور ملی‌گرایی در مردم ایجاد کند که در نهایت به سود رژیم تمام شود. اما شکاف میان حکومت و جامعه چنان عمیق است که چنین سناریویی بعید به نظر می‌رسد.  در اعتراضات گذشته، مردم ایران همواره حاکمان خود را مسئول وضعیت‌شان دانسته‌اند، نه بازیگران خارجی را. بی‌شک، موج دیگری از اعتراضات سراسری در راه است. پرسش مهم آن است که  اسرائیل و آمریکا برای تقویت این جنبش چه خواهند کرد.

دیدار با چماقداران رژیم

در صورتی که رژیم ایران با کنار گذاشتن جاه‌طلبی‌های هسته‌ای خود موافقت کند، وسوسه زیادی وجود خواهد داشت که به آن یک راه نجات نشان داده شود. «واقع‌گرایان» از هر دو جناح سیاسی آمریکا، همواره نسبت به ترویج حقوق بشر و دموکراسی در خارج از کشور احساس ناراحتی داشته‌اند. آن‌ها چنین رویکردی را ابزاری مؤثر در سیاست خارجی آمریکا نمی‌دانند.

رژیم ایران همواره ترجیح داده که تمرکز غرب روی برنامه هسته‌ای‌اش باشد، نه بحران‌های داخلی‌اش. بسیاری از آمریکایی‌ها و اسرائیلی‌ها نیز تمایلی جدی به حمایت از حقوق بشر مسلمانان نشان نداده‌اند. اما اسرائیلی‌ها اکنون به‌نظر می‌رسد که بیش از گذشته به این موضوع واقف شده‌اند که حتی حمایت صرف از مردم ایران، می‌تواند احتمال فروپاشی جمهوری اسلامی را تقویت کند.

نخست‌وزیر اسرائیل، بنیامین نتانیاهو، که رژیم ایران را «ضعیف» توصیف کرده و از ایرانیان خواسته علیه آن برخیزند، به همراه سازمان اطلاعاتی موساد، اکنون به‌نظر می‌رسد آمادگی بیشتری برای بررسی حمایت جدی از مردم ایران از پایین‌ترین سطوح را پیدا کرده‌اند.

دونالد ترامپ اکنون خواستار «تسلیم کامل» جمهوری اسلامی شده؛ مقصود او این است که رژیم باید فعالیت‌های غنی‌سازی و برنامه ساخت سلاح هسته‌ای خود را کنار بگذارد. بعید است که رهبران ایران به این سادگی تن به چنین خواسته‌ای دهند؛ ممکن است در عوض، آن‌ها با ورود به یک فرآیند دیپلماتیک موافقت کرده و امتیازاتی بدهند — برای مثال، بپذیرند که غنی‌سازی اورانیوم را از سطح خاصی فراتر نبرند — تا بدین ترتیب فرصتی برای تنفس سیاسی به دست آورند. با این حال، سیاستی بهتر آن است که کنترل تسلیحاتی را تنها هدف ندانیم و فراتر از آن برویم.

اگرچه تجربه‌های موفقی در زمینه تغییر رژیم از طریق حملات هوایی وجود ندارد، اما اسرائیل می‌تواند اقدامات بیشتری انجام دهد تا جرقه فروپاشی را روشن کند. کارزار نظامی که تاکنون بر خلع سلاح ایران تمرکز داشته، اکنون باید نیروهای سرکوب‌گر رژیم را هدف بگیرد. فرماندهی سپاه پاسداران به‌شدت آسیب دیده، اما پایگاه‌های متعدد این نهاد همچنان پابرجا هستند و باید به فهرست اهداف اضافه شوند.

نخستین خط دفاعی رژیم در برابر بحران‌های داخلی، نیروی چماقدار بسیج است که تحت فرماندهی سپاه فعالیت می‌کند. بسیج مرتکب جنایات گسترده‌ای علیه مردم ایران شده است. تأسیسات این نیرو، از جمله کلانتری‌ها و پایگاه‌های نظامی، باید در فهرست اهداف قرار گیرند. همچنین، وزارت اطلاعات که دفاتر متعددی در سراسر کشور دارد، باید هدف حملات قرار گیرد. چنین بمباران‌هایی به‌طور دائمی این نیروها را از میان نخواهد برد، اما در سطوح بالای رژیم، تردیدهایی درباره میزان دسترسی و قابل‌اتکا بودن نیروهای سرکوب‌گر و بازجویان ایجاد خواهد کرد.

اسرائیل همچنین باید کارزار خود را برای فلج کردن اقتصاد ایران گسترش دهد. نیروی هوایی اسرائیل باید زیرساخت‌های نفت و گاز بیشتری را از کار بیندازد. رژیم بخشی از قدرت خود را از طریق شبکه‌های پاداش و حمایت‌های مالی حفظ می‌کند. اگر رژیم نتواند به تعهدات مالی‌اش نسبت به حامیان اصلی خود عمل کند، ریزش نیرو در صفوف آن احتمالاً افزایش خواهد یافت — و شاید به‌شکل چشمگیر. با این حال، بسیار مهم است که این حملات به‌شکلی دقیق و هدفمند انجام شود و تلفات غیرنظامی تا حد امکان محدود گردد.

بزرگ‌ترین چالش هر سیاست تغییر رژیم آن است که پس از پایان آتش‌بازی‌ها، تمرکز خود را از دست ندهد. زمانی که ایران خلع سلاح شد، ممکن است اسرائیل و ایالات متحده وسوسه شوند که صحنه را ترک کرده و به مسائل دیگر بپردازند. اما دقیقاً در همین لحظه باید فشارها بر رژیم افزایش یابد. ایالات متحده باید تحریم‌ها را حفظ کرده و مسیرهای دسترسی ایران به تجارت جهانی را مسدود نگه دارد. موساد که توانایی فوق‌العاده‌ای در انجام عملیات درون ایران از خود نشان داده، باید عملیات‌های مخفیانه خود را گسترش دهد — چرا که سازمان سیا، دست‌کم از دهه ۱۹۷۰ به این‌سو، تمایل چندانی برای این کار از خود نشان نداده است.

پایان راه

با توجه به میزان ضعف احتمالی حکومت ایران پس از پایان حملات اسرائیل، شاید اقدامات زیادی لازم نباشد تا جمهوری اسلامی در وضعیت ناپایداری سیاسی باقی بماند. یک کارزار تبلیغاتی شدید از سوی آمریکا، از طریق شبکه‌های اجتماعی و دیگر مجاری رسانه‌ای، باید به‌طور مستمر بر حاکمیت فاجعه‌بار و فاسد روحانیون تأکید کند. نخبگان جمهوری اسلامی مقادیر زیادی پول را در خارج از کشور پنهان کرده‌اند. وزارت خزانه‌داری آمریکا، دست‌کم، باید این منابع مالی را شناسایی و افشا کند. و در هر نقطه‌ای از ایران که نیروهای مخالف پدیدار شوند، ایالات متحده باید تا حد ممکن آن‌ها را از نظر مالی و فنی یاری دهد — مشروط بر آنکه این نیروها گرایش‌های افراطی نداشته باشند.

ایران متعلق به ایرانیان است. تنها خود مردم ایران هستند که در نهایت می‌توانند مسیر آینده کشورشان را تعیین کنند.  آنان در سال‌های ۱۲۸۵، ۱۳۰۱ و ۱۳۵۷ به خیابان‌ها آمدند و می‌توان اطمینان داشت که بار دیگر نیز چنین خواهند کرد. تمام کاری که ایالات متحده و اسرائیل می‌توانند انجام دهند، تضعیف رژیم و برجسته‌سازی آسیب‌پذیری‌های آن است. جمهوری اسلامی هرگز با بحرانی مانند آنچه در پی حملات اخیر پدید آمده، مواجه نبوده است.

طنزی تلخ در این واقعیت نهفته است که اسرائیل — کشوری که همواره از سوی رهبران جمهوری اسلامی به‌عنوان یک موجودیت استعمارگر، وحشی و نامشروع معرفی شده که در پی تحقیر مسلمانان در سراسر جهان است — شاید، فقط شاید، دریچه‌ای به‌سوی آینده‌ای تازه برای مردم رنج‌کشیده ایران گشوده باشد.





iran-emrooz.net | Fri, 20.06.2025, 13:13
نیروی سوم و شورای نجات ملی

عطا هودشتیان

رژیم اسلامی بلای جنگ را به ایران کشاند تا مرگ ایرانی پلی برای ادامه بقایش شود. در جنگی که آغاز شده است، اسرائیل آمده است که بنشیند و به طریقی “کار را تمام کند”.

بی‌شک ارتشی که مقاومتی در برابرش نیست، راه خود را برای هر ماجراجویی باز می‌بیند. از جمله مرگ حاکم شر و از پا انداختن دستگاه حکومتی. دیده‌ایم که نیروهای پاسداران توان نظامی مقابله با ارتش تهاجمی اسرائیل را ندارد.

هر نیروی بیگانه‌ای که تا به این میزان جلو بیاید، و آسمان را تا به این میزان تسخیر کند، بی‌شک آلترناتیو سیاسی خود را در آستین دارد: یا جناب پهلوی، یا جناحی از حاشیه رژیم به‌همراه برخی نیروهای مسلح و یا یک سازمان در خارج از مرز.

اما بهتر آن است که نیروهای ملی بر توان خود تکیه زنند و از مردم هواداری بخواهند به‌جای قدرت‌های بیگانه.

عراق و لیبی را ندیدیم؟

ما خودمان باید دست به‌کار شویم.

اما چه کنیم که یک نیروی سوم پا بگیرد تا به جای آلترناتیوهای دیگر، به جای کودتاچیان، اصلاح‌طلبان سابق، و دیگر هواخواهان قدرت، این نیروی مردمی بر مدار حکومت بنشیند. نیروی سوم نماینده مردم خواهد بود نه بیگانگان.

برپایی اجماعی در قالب یک “شورای نجات ملی” به عنوان یک ارگان متکثر، توسط بهترین‌هایمان، دلسوزان وطن، و نیروهای میهن‌دوست، با احترام به همه گرایشات، ضروتی عام و عملی می‌نماید. این افراد متشکل از مخالفین فعال مدنی/سیاسی داخل کشور و فعالین سیاسی خارج باید باشد.

اما نقشه راه کدام است؟

نخست: به‌هم اطمینان کنیم. امید داشته باشیم. زیاده‌خواه نباشیم. رو به داخل کشور داشته باشیم. و بلاخره کلیدواژه‌ای ره‌گشا بسازیم تا شورای نجات ملی در دل‌ها جای گیرد: «نه جنگ، نه غنی‌سازی، نه رژیم اسلامی، آری به صلح». گزاره ایجابی آن می‌شود: برپایی یک حکومت سکولار - دمکراتیک برپایه انتخابات آزاد.

لیکن پیش از این لازم می‌آید که ساختاری معین برای آغاز گفتگویی حداقل‌گرا، میان مهمترین شخصیت‌های دمکراسی‌خواه و نیز فعال‌ترین ارگان‌های سیاسی مهیا شود.

این تلاش را باید به سرعت محقق کرد پیش از آنکه دیر شود. نباید امکان داد تا رژیم این جنگ را فرسایشی کند و از زمان برای باقی ماندن بهره ببرد. بی‌تردید در شرایط جنگی، که مردم در وضعیت «ادامه بقا» به‌سر می‌برند، دعوت به شورش عمومی و گسترش اعتراضات سیاست سنجیده‌ای نیست.

روشن است که در این جنگ نیروی بیگانه می‌تواند نظامی که مانع دمکراسی در ایران است را بردارد، اما هیچ چیز نشان نمی‌دهد که بتواند به سادگی عکس آن را بسازد. نمونه‌اش عراق و لیبی. شروع جنگ شاید آسان بنماید، لیکن خاتمه جنگ همیشه دشوار است. در هنگام جنگ منطق دیگری حاکم است که گاه با منطق سیاسی و عقلانی تطابق ندارد. شاید در این ستیز میهن ما از دست نظامیان مهاجم در امان نماند. باید از تخریب ایران و منابع و مراکز حیاتی آن در این جنگ ابلهانه جلوگیری کرد.

اپوزیسیون سیاسی و سکولار دمکرات ایران تاکنون هیچ عاملیتی نداشته و در صحنه سیاسی اثر گذار نبوده است. و اگر امروز نیز همچون گذشته عمل شود، زمینه تکرار «گذشته در آینده» مهیا می‌گردد.

مونترال ۱۸ ماه جون ۲۰۲۵



نظر خوانندگان:


■ جناب دکتر هودشتیان! با درود فراوان.
من فرض را بر حسن نیت و علاقه شما به گذار خشونت پرهیز از ج. ا. و استقرار دموکراسی در ایران عزیز می‌گذارم؛ چون تا کنون غیر این نگفته و همواره بر این تاکید کرده‌اید. اما فعالان، شخصیتها و رهبران سیاسی (هر چند نمی‌توان جنابعالی را رهبر سیاسی دانست زیرا فاقد حزب یا تشکیلات سیاسی و طرفداران زیاد در داخل و خارج کشورید اما بی‌شک یک شخصیت سیاسی-اجتماعی تاثیر گذار هستید) برای موفقیت علاوه بر حسن نیت به زمان سنجی و واقعبینی نیز نیاز دارند. اگر دقت کنید راه پیشنهادی شما واقع‌بینانه نیست و در زمان خوبی نیز مطرح نشده است. اما چرا؟ اکثر کارشناسان نظامی معتقدند حملات اسرائیل به ایران بدون پشتیبانی و همکاری فعالانه ایالات متحده ممکن نمی‌شد. سخنان آقای ترامپ را هم شنیده‌ایم که ابتد گفت “من ۲ ماه به اینها فرصت دادم و چون نیامدند قراردادی بسته و موافقتنامه‌ای (با ویژگی‌های مد نظر او یعنی حذف غنی‌سازی و کلا صنعت هسته‌ای ایران) امضا کنند این حملات (اسرائیل) یک روز بعد از مهلتی داده بودم شروع شد. اخیرا هم گفت که تمام آسمان ایران در کنترل ما است و مخفیگاه به اصطلاح رهبر معظم را هم می‌دانیم و فعلا نمی‌خواهیم او را بکشیم. دیروز هم اعلام کرده که تا دو هفته برای دیپلماسی فرصت می‌دهم بعد تصمیم می‌گیرم برای حمله به ایران به اسرانیل ملحق شویم یا خیر”.
اکنون سئوال اینست: چه تضمینی وجود دارد که بعد دو هفته که اسرائیل (با کمک غیر علنی آمریکا) به اندازه کافی ایران را تضعیف کرد اعلام کند چون ایرانی‌ها نیامدند قراردادی را که من می‌خواستم امضا کنند ما هم تصمیم گرفتیم تهدید او را از بین ببریم و بیاید فردو و جاهای دیگر و از جمله پناهگاه علی خامنه‌ای را هم با بمب‌های سنگر شکن بمباران کرده و از بین ببرد. آنموقع دو حالت بیشتر وجود ندارد:
حالت اول) دولت ج. ا. ایران مانند ژاپن و آلمان در جنگ جهانی دوم تسلیم بی‌قید و شرط را پذیرفته و هر قراردادی را جلویش بگذارند (مسلما شامل از بین بردن صنعت هسته‌ای) امضا کند. این البته منوط به آنست که مثلا به دلیل زد و بندهای سیاسی پشت پرده (مثلا اعمال نفوذ چین و روسیه و اتحادیه اروپا و غیره) اجازه دهند یک ج. ا. شاخ و دم بریده و زار و نزاری ادامه حیات دهد.
حالت دوم) کلا از اول هم هدف براندازی ج. ا. بوده و بنابراین به احتمال قوی باید جایگزینی هم برایش در نظر گرفته باشند؛ که محتمل ترین گزینه طبعا (بدلایل روشن) شاهزاده رضا پهلوی است.
حال در این شرایط و هنگامه‌ای که اکثریت مردم ایران در شرایط حیات و ممات بسر برده و با از کار افتادن خدمات اداری و قطع اینترنت و کمبود سوخت و مواد غذایی و جستجو برای جای امنی دست و پنجه نرم می‌کنند و شخصیت‌های اپوزیسیون خارج از کشور هم هر یک سازی زده و انواع جبهه نجات ایران (بیانیه آقایان سلیمی و همکاران) راه سوم (دکتر شعله سعدی) شورای مدیریت گذار و ..بیانیه می‌دهند (اپوزیسیونی که در تمام سالهای گذشته نتوانسته‌اند با حفط مواضع خود یک کنگره بزرگ از تمام مخالفان ج. ا. برگزار کنند) می‌خواهید بیایند یک “شورای نجات ملی” تشکیل دهند. بنظر می‌رسد غیر واقع‌بینانه و از لحاظ زمانی نامناسب باشد.
سئوالی که پیش می‌آید آنست که پس چه باید کرد؟ به‌نظر من تنها و بهترین راه برای شخصیت‌های سیاسی نظیر شما و تشکل‌های سیاسی اپوزیسیون در این موقعیت خطیر اعلام ائتلاف گسترده (با حفظ مواضع خود) با شاهزاده رضا پهلوی است. ایشان همواره خواهان ائتلاف با نیروهای سیاسی بر اساس قبول سه اصل حفظ تمامیت ارضی و یکپارچگی کشور و ملت ایران، استقرار دموکراسی مبتنی بر اصول اعلامیه جهانگتر حقوق بشر و تعیین شکل حکومت با تشکیل مجلس موسسان و رای مردم ایران بوده است. اگر کمی فکر کنید می بینید شما و رهبران اپوزیسیون تنها از این طریق می‌توانید بر تحولات سیاسی آینده ایران تاثیر بگذارید و نه فراخوان برای تشکیل یک جبهه نجات ملی آنهم در این شرایط خطیر. حضور شخصیت‌های ملی و دموکراسی خواه در ائتلاف با شاهزاده می‌تواند نتایج مفید زیادی داشته باشد که به قول ادبا تصور آن باعث تصدیقش می‌شود و مطمئن هستم جنابعالی هم اگر کمی فکر کنید تائید خواهید کرد اما توضیح آن از حوصله این مختصر خارج است.
ارادتمند- خسرو


■ جناب خسرو عزیز. خطابم به شماست، چون شما دیدگاه واقع‌بینانه‌تری در مقایسه با بسیاری از روشنفکران ایرانی دارید. ما ایرانی‌ها (چه روشنفکر، چه در داخل، چه خارج، چه پیر، چه جوان، چه من، چه من نوعی) ید طولایی داریم در اینکه خودمان را به نشنیدن بزنیم و با انحرافات مماشات کنیم. بنابراین قدم اول این است که از خودمان شروع کنیم. چند نفر از ما حاضرند با صدای بلند بگویند که سیاست “محو اسرائیل” غلط بوده و باید موجودیت آن کشور را به رسمیت شناخت؟! چند درصد ما مردم ایران معتقدیم که اسرائیل در غزه جنایت و نسل‌کشی می‌کند؟! در نقطه مقابل، چند درصد مردم ایران با صدای بلند می‌گویند که مسبب فاجعه غزه، حماس است و راه بازگشت به زندگی عادی در غزه، کنار رفتن حماس است؟! چند درصد ایرانیان می‌گویند که “انرژی هسته‌ای حق مسلم ماست”؟! چند درصد می‌گویند “چرا اسرائیل بمب اتمی داشته باشد، ما نداشته باشیم”؟! چند درصد ما روشنفکران با این اغتشاشات فکری مبارزه کرده‌ایم، و چند درصد “مماشات” کرده‌ایم؟! پیش از اینکه به ائتلاف یا تشکیل “شورای نجات ملی” فکر کنیم، باید ببینیم با این چوب خمیده‌ و کج و معوجی که ما ایرانیان از آن ساخته شده‌ایم، چه چیز راست و درستی می‌شود ساخت؟ (با استفاده از جمله و استعاره ایمانول کانت).
ارادتمند. رضا قنبری. آلمان


■ اگر این جمله درست باشد، باید بگویم که با خسرو “موافق‌ترم”. همانطور که هودشتیان عزیز با ادبیات سلیس تفهیم کردند، ما با عمل انجام شده مواجهیم. اینکه قصد اسرائیل جهت سرنگونی مصداق حذف فیزیکی (یا تروریستی) رژیم را دارد، اینکه شرایط جنگی کنونی جنبش مردمی را متوقف یا به عقب برگردانده، باور بسیاری از روشنفکران و کنشگران ایرانیست، اما حوادث در حال وقوع هستند و اضافه شدن شخصیت‌های دموکراسی خواه و آگاه در “راه حل” نهایی به تعادل و مردم گرایی آن کمک می‌کند.
من همیشه نظر مثبتی به شخص شاهزاده رضا پهلوی داشته‌ام، اما نظیر هزاران ایرانی همچون خودم اکراه داشته‌ام به محیط آغشته به تعصب و یکجانبه نگری در پیرامون ایشان نزدیک شوم. اگر دوستان آگاه و با تجربه پیشنهادهای عملی در این مسیر بدهند می‌تواند با استقبال بسیاری مواجه شود. برای مثال: تعداد اندکی از بزرگان جامعه روشنفکری (با تنوع در طیف فکری) کلید واژه‌ای مانند آنچه هودشتیان ابراز کرد (نه جنگ، نه غنی‌سازی، نه رژیم اسلامی، آری به صلح) را اعلام کنند و ایرانیان بویژه خارج نشینان ابراز پشیبانی با تم این کلید واژه کنند.
کوتاه سخن: هر پیشنهادی در حال کنونی قابل تعمق است. بعد از ۷ اکتبر برخی هشدار می‌دادند که نسخه‌ای از غزه در انتظار ایران است. باید جدی‌تر گرفته میشد.
روز خوش، پیروز.





iran-emrooz.net | Thu, 19.06.2025, 20:28
هدف اسرائيل فراتر از برنامه هسته‌ای ایران است

خبرگزاری رویترز

سامیا نخله، مت اسپتلنیک و معایان لوبل / خبرگزاری رویترز / ۱۹ ژوئن ۲۰۲۵

کارزار گسترده حملات هوایی اسرائیل، هدفی فراتر از نابودی سانتریفیوژهای هسته‌ای و توانایی‌های موشکی ایران دارد. به گفته‌ی مقام‌های اسرائیلی، غربی و منطقه‌ای، این عملیات در پی آن است که بنیان‌های حکومت آیت‌الله علی خامنه‌ای، رهبر ایران، را در هم بشکند و آن را در آستانه‌ی فروپاشی قرار دهد.

منابع مطلع می‌گویند بنیامین نتانیاهو، نخست‌وزیر اسرائیل، می‌خواهد ایران آن‌قدر تضعیف شود که ناگزیر به پذیرش امتیازهای اساسی در زمینه‌ی کنار گذاشتن دائمی برنامه‌ی غنی‌سازی هسته‌ای، برنامه‌ی موشک‌های بالیستیک، و حمایت از گروه‌های شبه‌نظامی در سراسر منطقه شود.

او همچنین خواهان آن است که حکومت خامنه‌ای فلج شود. به گفته‌ی یکی از مقامات ارشد منطقه، این کارزار با هدف «فرسوده‌کردن توان رژیم برای اعمال قدرت و حفظ انسجام داخلی» انجام می‌شود.

حکومت اسلامی ایران با بحرانی موجودیتی مواجه است که از زمان انقلاب ۱۹۷۹ تاکنون سابقه نداشته است — حتی جنگ خونین ایران و عراق در سال‌های ۱۹۸۰ تا ۱۹۸۸ نیز چنین تهدید مستقیمی علیه نظام روحانیت محسوب نمی‌شد. اسرائیل، پیشرفته‌ترین قدرت نظامی خاورمیانه، اکنون توانایی آن را دارد هر نقطه‌ای از ایران را با پهپادها، جنگنده‌های پیشرفته‌ی F-35، عملیات ترور توسط عوامل موساد، و فناوری جنگ سایبری هدف قرار دهد.

در روزهای اخیر، اسرائیل دامنه‌ی اهداف خود را گسترش داده و نهادهای حکومتی مانند پلیس و ساختمان مرکزی تلویزیون دولتی در تهران را نیز هدف گرفته است. به گفته‌ی چهار منبع دولتی و دیپلماتیک، دولت نتانیاهو دست‌کم برای دو هفته حملات هوایی سنگین برنامه‌ریزی کرده، هرچند سرعت و مدت این حملات به مدت زمان لازم برای نابودی ذخایر موشکی و توان شلیک ایران بستگی دارد.

دنیس راس، فرستاده پیشین آمریکا در امور خاورمیانه و مشاور چند دولت ایالات متحده، بر این باور است که ایران تحت فشار قرار گرفته و ممکن است پس از آنکه بسیاری از چهره‌های کلیدی اطراف خامنه‌ای کشته شدند، زیرساخت‌های هسته‌ای و موشکی آسیب دید و مقامات امنیتی بلندپایه از میان رفتند، به‌تدریج به سمت میز مذاکره حرکت کند.

راس، که اکنون پژوهشگر مؤسسه واشنگتن برای سیاست خاور نزدیک است، می‌گوید: «فکر می‌کنم رژیم احساس آسیب‌پذیری می‌کند.» او تأکید دارد که هدف اصلی اسرائیل، فلج‌کردن برنامه‌های هسته‌ای و موشکی ایران است، اما اذعان می‌کند که اگر در نتیجه‌ی این حملات، رژیم سقوط کند، «اسرائیل ناراحت نخواهد شد.»

با وجود لحن تند دونالد ترامپ، رئیس‌جمهور آمریکا، در روزهای اخیر، به گفته‌ی راس، اگر تهران مسیر معتبری برای دستیابی به توافق ارائه دهد، احتمالاً ترامپ آن را خواهد پذیرفت.

با این حال، از آنجا که ایران در شش دور پیشین مذاکرات هسته‌ای هیچ امتیازی نداده است، واشنگتن پیش از حمایت از آتش‌بس، به تضمین‌های محکم از سوی تهران نیاز دارد که اهداف مورد نظرش، از جمله کنار گذاشتن دائمی غنی‌سازی، محقق خواهد شد.

راس می‌گوید: «فکر می‌کنم هزینه‌ای که ایران باید بپردازد، سنگین خواهد بود.»

برای ایران، یک محاسبه‌ی کلیدی وجود دارد: اینکه اجازه دهد آیت‌الله ۸۶ ساله خامنه‌ای بدون تحقیر عقب‌نشینی کند. دو منبع ایرانی می‌گویند اگر شأن و جایگاه او زیر سؤال برود یا چشم‌انداز بقا از میان برود، ممکن است راه رویارویی تمام‌عیار را در پیش بگیرد.

پس از آنکه ترامپ روز سه‌شنبه در شبکه‌های اجتماعی خواستار «تسلیم بدون قید و شرط» ایران شد، خامنه‌ای در سخنرانی تلویزیونی وعده داد که هرگونه مداخله‌ی نظامی آمریکا در ایران با «خسارات جبران‌ناپذیر» روبه‌رو خواهد شد.

در روزهای اخیر، نتانیاهو به‌صراحت از احتمال تغییر رژیم سخن گفته و به مردم ایران وعده داده است که «روز رهایی در راه است.»

دولت‌های منطقه نگران آن هستند که اوضاع از کنترل خارج شود؛ چه به آشوب کشیده‌شدن ایران — کشوری با ۹۰ میلیون جمعیت و تنوع قومی که میان خاورمیانه و آسیا قرار دارد — و چه آغاز جنگی که ممکن است به آن سوی مرزها سرایت کند.

انور قرقاش، مشاور رئیس‌جمهور امارات متحده عربی، می‌گوید: «شما نمی‌توانید با نیروی قهرآمیز، منطقه را بازسازی کنید. ممکن است برخی مشکلات را حل کند، اما مشکلات دیگری خلق خواهد کرد.»

انزوای ایران

کتاب بازی چند دهه‌ای ایران — جنگ نیابتی در سایه — پس از حمله گروه اسلام‌گرای فلسطینی حماس به اسرائیل در ۷ اکتبر ۲۰۲۳ و در پی آن، عملیات تهاجمی اسرائیل، فروپاشید. محور مقاومت منطقه‌ای ایران از هم پاشید: حماس در غزه در هم کوبیده شد، حزب‌الله در لبنان شکست خورد، بشار اسد، رئیس‌جمهور سوریه، به دست شورشیان برکنار شد، و نیروهای حوثی در یمن به موضع دفاعی عقب رانده شدند.

روسیه و چین — که متحدان بالقوه تهران به شمار می‌رفتند — در حاشیه مانده‌اند و ایران را در برابر قدرت‌های غربی که مصمم به پایان‌دادن به نفوذ منطقه‌ای و جاه‌طلبی‌های هسته‌ای آن هستند، تنها گذاشته‌اند.

الکس وطن‌خواه، مدیر برنامه ایران در مؤسسه خاورمیانه در واشنگتن دی‌سی، می‌گوید: «ایران فقط با اسرائیل روبه‌رو نیست. با ایالات متحده و قدرت‌های اروپایی طرف است.»

اگرچه کشورهای عرب سنی خلیج فارس به‌طور علنی حملات اسرائیل را محکوم کرده‌اند، تحلیل‌گران می‌گویند که در خفا، رهبران ریاض و ابوظبی — که از متحدان دیرینه آمریکا هستند — احتمالاً از تضعیف رقیب شیعه خود، که نیروهای نیابتی‌اش زیرساخت‌های حیاتی خلیج، از جمله تأسیسات نفتی را هدف قرار داده‌اند، استقبال می‌کنند.

از نظر نظامی، تهران گزینه‌های اندکی در اختیار دارد. اسرائیل اکنون کنترل کامل آسمان ایران را در دست دارد و بخش اعظم پدافند هوایی ایران را نابود کرده است. باور بر این است که قسمت زیادی از انبار موشک‌های بالیستیک ایران در جریان حملات اسرائیل آسیب دیده‌اند و از حدود ۴۰۰ موشکی که ایران شلیک کرده، بیشترشان به‌وسیله سامانه دفاع هوایی چندلایه اسرائیل منهدم شده‌اند.

وطن‌خواه می‌پرسد: «وقتی موشک‌ها تمام شود، چه چیزی باقی می‌ماند؟»

با این حال، به‌دلیل پراکندگی و تفرقه در میان گروه‌های اپوزیسیون ایرانی و نبود نشانه‌ای از شکاف درون سپاه پاسداران انقلاب اسلامی — نیرویی قدرتمند با حدود ۲۵۰ هزار نفر نیرو از جمله بسیجی‌های داوطلب — چشم‌انداز سقوط سریع حاکمیت ایران بسیار ضعیف است.

تا کنون هیچ تظاهرات بزرگی در خیابان‌های تهران شکل نگرفته و بسیاری از ایرانیان نسبت به حملات اسرائیل خشمگین هستند. مقامات می‌گویند بدون تهاجم زمینی یا خیزش داخلی، تغییر رژیم در ایران دور از دسترس است.

روز سه‌شنبه، ترامپ تهدیدی غیرمستقیم متوجه خامنه‌ای کرد و گفت که دستگاه اطلاعاتی آمریکا از محل اقامت او اطلاع دارد، اما «در حال حاضر» قصدی برای ترور او ندارد.

ترور حسن نصرالله، رهبر حزب‌الله، توسط اسرائیل در ماه سپتامبر، این گروه لبنانی را دچار آشفتگی کرد، اما مقام‌های منطقه‌ای و ناظران هشدار داده‌اند که کشته‌شدن خامنه‌ای سالخورده، تأثیری مشابه نخواهد داشت.

یکی از منابع منطقه‌ای می‌گوید: «قدرت واقعی اکنون در دست پسرش، مجتبی، و سپاه پاسداران است که با وجود از دست‌دادن فرماندهان کلیدی، همچنان به‌شدت در ساختار رژیم ریشه دارد. آن‌ها ستون فقرات نظام هستند.»

ترور خامنه‌ای، که برای میلیون‌ها شیعه رهبر مذهبی محسوب می‌شود، می‌تواند واکنشی شدید به‌دنبال داشته باشد.

جاناتان پانیکوف، معاون پیشین افسر اطلاعات ملی ایالات متحده در امور خاورمیانه در دولت اول ترامپ، می‌گوید اگر عملیات اسرائیل در نهایت منجر به تغییر رژیم در ایران شود، نتیجه‌ی آن — دست‌کم در آغاز — ممکن است روی‌کارآمدن دولتی تندروتر باشد.

پانیکوف، که اکنون در اندیشکده شورای آتلانتیک فعالیت می‌کند، می‌گوید: «آنچه احتمالاً پس از یک حکومت دینی در ایران روی کار خواهد آمد، دموکراسی نیست، بلکه چیزی شبیه “سپاه‌پاسدارانستان” خواهد بود. اسرائیل ممکن است خود را درگیر جنگی بی‌پایان، دائمی و بسیار شدیدتر بیابد — جنگی که دیگر در سایه‌ها انجام نمی‌شود.»

اسرائیل به آمریکا نیاز دارد

دنیس راس می‌گوید که گام بعدی در دست ترامپ است؛ او باید تصمیم بگیرد که آیا به‌صورت نظامی مداخله کند تا ایران را به پذیرش خواسته‌ها وادار سازد یا نه.

مقامات اسرائیلی اذعان دارند که برای نابودی کامل ظرفیت‌های هسته‌ای ایران — که در مکان‌های امن و عمیقاً زیرزمینی مانند سایت مستحکم فردو در نزدیکی تهران پنهان شده‌اند — به بمب‌های سنگرشکن بسیار بزرگ آمریکا نیاز دارند.

از سوی دیگر، اگر ترامپ آتش‌بس را در چارچوب توافقی هسته‌ای با ایران اعلام کند، نتانیاهو مخالفتی نخواهد کرد، به شرطی که بتواند به‌طور قابل قبول ادعا کند که تهدید ایران علیه اسرائیل به‌طور اساسی از میان رفته است.

ترامپ در روزهای اخیر لحن خود را در برابر ایران تندتر کرده و در عین حال، ضمن تهدیدهای تلویحی نظامی، راه را برای مذاکره باز گذاشته است.

او روز چهارشنبه به خبرنگاران گفت: «هیچ‌کس نمی‌داند من چه خواهم کرد»، و افزود که مقام‌های ایرانی برای مذاکره تماس گرفته‌اند. «کمی دیر شده.»

به گفته‌ی راس، پیام به ایران روشن است: گفت‌وگوهای جدی را هرچه ‌زودتر آغاز کن، وگرنه با وضعیت نظامی‌ای روبه‌رو خواهی شد که بسیار بدتر از شرایط کنونی است.

کاخ سفید در پاسخ به درخواست رویترز، به سخنان اخیر ترامپ ارجاع داد و از اظهار نظر بیشتر درباره این گزارش خودداری کرد. در تلاش برای ازسرگیری مذاکرات، وزرای خارجه آلمان، فرانسه و بریتانیا قرار است روز جمعه در ژنو با عباس عراقچی، وزیر خارجه ایران، گفت‌وگوهای هسته‌ای برگزار کنند.

مارک دوبوویتز، مدیرعامل اندیشکده بنیاد دفاع از دموکراسی‌ها در واشنگتن، می‌گوید بر این باور است که ترامپ در نهایت خواهان راه‌حلی دیپلماتیک است، اما احتمال دارد برای تقویت موضع آمریکا در میز مذاکره، به اسرائیل زمان بیشتری برای ادامه عملیات نظامی بدهد.

دوبوویتز، کارشناس امور ایران که دولت ترامپ در تدوین سیاست‌هایش با او مشورت کرده، می‌گوید هدف اصلی اسرائیل به نظر می‌رسد این است که برنامه هسته‌ای ایران را تا حد امکان سال‌ها عقب بیندازد. در مرکز این هدف، حذف ظرفیت انسانی از طریق ترور دانشمندان هسته‌ای و تسلیحاتی قرار دارد. دوبوویتز می‌گوید تیم او بین ۱۰ تا ۱۲ نفر دیگر را شناسایی کرده که احتمالاً توسط اسرائیل تحت تعقیب قرار دارند.

در همین حال، احزاب مخالف اسرائیل — و افکار عمومی — از نتانیاهو حمایت کرده‌اند و به او برای پیشبرد این عملیات دشوار اختیار عمل داده‌اند، با وجود آن‌که موشک‌های ایرانی به خاک اسرائیل اصابت کرده‌اند. اسرائیل در فاصله ۱۵۰۰ تا ۲۰۰۰ کیلومتری از خاک خود عمل می‌کند، با نیازهای لجستیکی پیچیده و پرهزینه.

یکی از منابع اسرائیلی می‌گوید: «این ماجرا یک معادله است؛ چند تا موشک شلیک می‌کنند، چند تا را ما نابود می‌کنیم، و چقدر می‌توانیم این روند را ادامه دهیم.»

حملات اسرائیل تاکنون شماری از اعضای کلیدی «گروه تسلیحاتی» را کشته است — افرادی که اسرائیل ادعا می‌کند وظیفه تبدیل اورانیوم غنی‌شده به سلاح واقعی را بر عهده داشتند — و توانایی ایران در تولید موشک‌های دوربرد را تضعیف کرده است.

رهبران اسرائیل استدلال می‌کنند که این شرایط، زمینه را برای توافقی میان آمریکا و ایران فراهم می‌کند که خطوط قرمز اسرائیل را نیز در بر گیرد.

یولی ادلشتاین، رئیس کمیته امور خارجی و دفاعی کنست (پارلمان اسرائیل) و از چهره‌های برجسته حزب حاکم لیکود، به رویترز گفت اگر واشنگتن و قدرت‌های کلیدی اروپایی به‌صورت دیپلماتیک وارد عمل شوند، فشار بیاورند، و نقشه راه روشنی ترسیم کنند، «می‌توانند از پیشرفت تحولات غیرضروری در این جنگ جلوگیری کنند.»

خلأ خطرناک

اگر درگیری تشدید شود، مقامات منطقه‌ای نگران‌اند که سقوط حکومت خامنه‌ای نه به دموکراسی، بلکه به فروپاشی و حتی بدتر از آن — جنگ داخلی — منجر شود؛ جنگی که توسط اقلیت‌های به حاشیه‌رانده‌شده ایران، از جمله عرب‌ها، کردها، آذری‌ها، بهایی‌ها، بلوچ‌ها و مسیحیان، شعله‌ور شود و در خلأ قدرتی خطرناک بروز کند.

یکی از منابع کشورهای خلیج هشدار داد: «و هیچ‌کس برای آن آماده نیست.»

وزارت خارجه امارات در پاسخ به پرسش رویترز، به بیانیه‌های پیشین خود در محکومیت حملات اسرائیل به ایران اشاره کرد. دفاتر رسانه‌ای دولت‌های عربستان سعودی و قطر به درخواست برای اظهار نظر پاسخی ندادند.

امانوئل مکرون، رئیس‌جمهور فرانسه، نیز در نشست رهبران گروه هفت در این هفته هشدار مشابهی داد و گفت تغییر اجباری رژیم در ایران به هرج‌ومرج منجر خواهد شد. او به شکست‌های حمله تحت رهبری آمریکا به عراق در سال ۲۰۰۳ و مداخله ناتو در لیبی در سال ۲۰۱۱ به عنوان نمونه‌های عبرت‌آموز اشاره کرد.

وطن‌خواه از مؤسسه خاورمیانه هشدار داد که پیامدهای فروپاشی حکومت در تهران، محدود به مرزهای ایران نخواهد بود.

او افزود: «ایران بی‌ثبات می‌تواند از آذربایجان تا پاکستان را دچار ناآرامی کند. فروپاشی آن در سراسر منطقه طنین‌انداز خواهد شد، کشورهای شکننده را بی‌ثبات خواهد کرد و منازعات خاموش را دوباره شعله‌ور می‌سازد.»





iran-emrooz.net | Thu, 19.06.2025, 8:13
چگونه ترامپ درباره ایران با نتانیاهو همراه شد؟

نیویورک‌تایمز

جاناتان سوان، مگی هبرمن، مارک مازتی و رونن برگمن
نیویورک‌تایمز – ۱۷ ژوئن ۲۰۲۵

چگونه ترامپ تحت فشار اسرائیل موضع خود درباره ایران را تغییر داد

تا پایان ماه گذشته (مه ۲۰۲۵)، آژانس‌های اطلاعاتی آمریکا که فعالیت‌های نظامی اسرائیل و گفت‌وگوهای رهبران سیاسی این کشور را رصد می‌کردند، به نتیجه‌ای تکان‌دهنده رسیدند: نخست‌وزیر بنیامین نتانیاهو در حال برنامه‌ریزی برای حمله‌ای قریب‌الوقوع به برنامه هسته‌ای ایران بود، چه با مشارکت ایالات متحده و چه بدون آن.

نتانیاهو بیش از یک دهه هشدار داده بود که برای جلوگیری از دستیابی سریع ایران به سلاح هسته‌ای، یک حمله نظامی گسترده ضرورت دارد. با این حال، او همواره پس از هشدارها عقب‌نشینی می‌کرد؛ چرا که رؤسای‌جمهور متوالی آمریکا که نگران شعله‌ور شدن دوباره آتش در خاورمیانه بودند، به او گفته بودند که ایالات متحده در چنین حمله‌ای همکاری نخواهد کرد.

اما این بار، ارزیابی دستگاه اطلاعاتی آمریکا چنین بود که نتانیاهو نه فقط در حال تدارک حمله‌ای محدود به تأسیسات هسته‌ای، بلکه در حال برنامه‌ریزی برای حمله‌ای بسیار گسترده‌تر است که ممکن بود موجودیت رژیم ایران را به خطر اندازد — و اینکه او آماده است این اقدام را به‌تنهایی انجام دهد.

این اطلاعات رئیس‌جمهور ترامپ را در برابر انتخاب‌هایی دشوار قرار داد. او سرمایه‌گذاری زیادی روی یک تلاش دیپلماتیک برای متقاعد کردن ایران به کنار گذاشتن جاه‌طلبی‌های هسته‌ای‌اش کرده بود و در ماه آوریل، تلاش نتانیاهو برای متقاعد کردن او به آغاز یک حمله نظامی به ایران را رد کرده بود. در یک تماس تلفنی پرتنش در اواخر ماه مه نیز، ترامپ بار دیگر به نخست‌وزیر اسرائیل هشدار داد که اقدام یک‌جانبه‌ای که روند دیپلماتیک را مختل کند، انجام ندهد.

اما به گفته منابع آگاه از رایزنی‌های داخلی دولت و افراد مطلع از روند تصمیم‌گیری، طی هفته‌های اخیر برای مقامات دولت ترامپ هر چه بیشتر روشن شد که شاید این بار نتوانند جلوی نتانیاهو را بگیرند. در همان حال، ترامپ نسبت به روند کند مذاکرات با ایران بی‌تاب شده و کم‌کم به این نتیجه می‌رسید که این مذاکرات ممکن است به جایی نرسد.

گزینه میانه ترامپ

بر خلاف ادعای اسرائیلی‌ها، مقامات ارشد دولت ترامپ از وجود هیچ اطلاعات تازه‌ای مبنی بر اینکه ایران شتابان در پی ساخت بمب اتمی باشد — اقدامی که می‌توانست حمله پیش‌دستانه را توجیه کند — آگاه نبودند. اما با این تصور که احتمالاً دیگر نمی‌توانند نتانیاهو را از تصمیمش منصرف کنند و کنترل اوضاع از دست‌شان خارج شده، مشاوران ترامپ به بررسی گزینه‌های جایگزین پرداختند.

در یک‌سو، گزینه‌ای وجود داشت که شامل عدم مداخله و صبر کردن برای روشن شدن میزان آسیبی بود که ایران از حمله متحمل می‌شود، و در سوی دیگر، پیوستن به اسرائیل در حمله نظامی — شاید حتی تا حد تلاش برای تغییر رژیم در ایران.

ترامپ راهی میانه را برگزید: ارائه پشتیبانی‌های اطلاعاتی اعلام‌نشده از سوی جامعه اطلاعاتی آمریکا به اسرائیل برای انجام حمله‌اش، و سپس افزایش فشار بر تهران تا در پای میز مذاکرات فوراً امتیاز بدهد یا خود را در معرض ادامه حملات نظامی قرار دهد.

پنج روز پس از آغاز حمله اسرائیل، موضع ترامپ همچنان در نوسان است. دولت آمریکا در ابتدا از این حملات فاصله گرفت، اما با روشن شدن موفقیت اولیه نظامی اسرائیل، موضعی علنی‌تر و حامیانه‌تر اتخاذ کرد.

اکنون ترامپ به‌طور جدی اعزام هواپیماهای آمریکایی برای سوخت‌رسانی به جنگنده‌های اسرائیلی و نیز مشارکت در تلاش برای انهدام تأسیسات هسته‌ای ‌زیرزمینی ایران در اعماق کوهها در فردو با استفاده از بمب‌های ۳۰ هزار پوندی را بررسی می‌کند — اقدامی که چرخشی خیره‌کننده نسبت به مخالفت او در دو ماه پیش با هرگونه اقدام نظامی در شرایطی است که هنوز امیدی به راه‌حل دیپلماتیک وجود داشت.

روایت دو رهبر با هدف مشترک

ماجرای آنچه به حمله اسرائیل منجر شد، روایت دو رهبری است — ترامپ و نتانیاهو — که هدف مشترکی دارند: جلوگیری از دستیابی ایران به سلاح هسته‌ای؛ اما به انگیزه‌های یکدیگر مظنون‌اند. آن‌ها در انظار عمومی زیاد از پیوندهای سیاسی و شخصی خود سخن می‌گویند، ولی این رابطه همواره با بی‌اعتمادی همراه بوده است.

مصاحبه با دو دوجین مقام در ایالات متحده، اسرائیل و منطقه خلیج فارس نشان می‌دهد که ترامپ طی ماه‌ها در مورد اینکه چگونه و آیا باید تمایلات تهاجمی نتانیاهو را مهار کند، مردد بود؛ در حالی که با نخستین بحران سیاست خارجی در دور دوم ریاست‌جمهوری‌اش روبه‌رو شده بود — بحرانی که او با حلقه‌ای از مشاوران کم‌تجربه و منتخب از میان وفاداران، به استقبالش رفت.

رئیس‌جمهور ترامپ امسال به یکی از متحدان سیاسی خود گفته بود که نتانیاهو می‌کوشد او را به جنگی دیگر در خاورمیانه بکشاند — همان نوع جنگی که او سال گذشته در کارزار انتخاباتی‌اش وعده داده بود آمریکا را از آن دور نگه دارد.

اما ترامپ همچنین به این باور رسیده بود که ایرانی‌ها نیز در جریان مذاکرات دیپلماتیک، او را بازی داده‌اند — درست همان‌گونه که ولادیمیر پوتین، رئیس‌جمهور روسیه، زمانی که ترامپ در پی برقراری آتش‌بس و توافق صلح در اوکراین بود، با او چنین کرد.

و وقتی اسرائیل راه جنگ را برگزید، ترامپ از تردید درباره نزدیکی بیش از حد به نتانیاهو، به‌تدریج به سمت همراهی با او در تشدید دراماتیک درگیری سوق پیدا کرد — حتی برخلاف دیدگاه نهادهای اطلاعاتی مبنی بر نبود تهدید فوری هسته‌ای از سوی ایران.

صبح سه‌شنبه، وقتی ترامپ به‌سرعت از نشست سران گروه ۷ در کانادا به واشنگتن بازمی‌گشت، با بخشی از اظهارات عمومی تولسی گابارد، مدیر اطلاعات ملی خود، مخالفت کرد؛ گابارد گفته بود جامعه اطلاعاتی معتقد نیست که ایران در حال ساخت فعالانه سلاح هسته‌ای است، حتی با وجود غنی‌سازی اورانیومی که در نهایت می‌تواند در زرادخانه‌ای هسته‌ای به‌کار رود. ترامپ به خبرنگاران گفت: «مهم نیست او چه گفته، من فکر می‌کنم ایران خیلی به داشتن آن [بمب] نزدیک شده بود.»

شکاف درون حزب جمهوری‌خواه

برای نتانیاهو، ماه‌های اخیر پایان‌بخش سال‌ها تلاش برای قانع کردن ایالات متحده به حمایت — یا دست‌کم تحمل — آرزوی دیرینه‌اش برای وارد کردن ضربه‌ای فلج‌کننده به برنامه هسته‌ای ایران بود. به نظر می‌رسد او به درستی این‌گونه تشخیص داده که ترامپ سرانجام با او همراه خواهد شد — حتی اگر با بی‌میلی.

فارغ از تلفات جانی و ویرانی‌های ایجاد شده، این بحران همچنین شکاف‌های درون حزب جمهوری‌خواه ترامپ را آشکار کرد: بین کسانی که مایل‌اند به‌طور غریزی از اسرائیل، نزدیک‌ترین متحد آمریکا در منطقه، دفاع کنند و آن‌هایی که مصمم‌اند ایالات متحده را از درگیر شدن بیشتر در چرخه خشونت خاورمیانه باز دارند.

در میانه این دو اردوگاه، ترامپ قرار داشت؛ مصمم به بستن راه ایران برای دستیابی به بمب، اما گرفتار میان پرورش تصویر مردی قدرتمند از خود و در نظر گرفتن پیامدهای راهبردی و سیاسی اقدام تهاجمی علیه ایران.

در پاسخ به پرسش درباره این موضوع، سخنگوی کاخ سفید به اظهارات علنی ترامپ مبنی بر جلوگیری از دستیابی ایران به سلاح هسته‌ای اشاره کرد.

زمانی که ترامپ روز یکشنبه، ۸ ژوئن، در اقامتگاه جنگلی ریاست‌جمهوری در کمپ‌دیوید با مشاوران ارشد خود دیدار کرد تا شرایط به‌سرعت در حال تحول را بررسی کند، جان رتکلیف، مدیر سیا، یک ارزیابی صریح ارائه داد.

به گفته دو منبع آگاه از این جلسه که به شرط ناشناس‌ماندن درباره مباحث محرمانه سخن گفتند، رتکلیف اعلام کرد که به احتمال بسیار زیاد، اسرائیل به‌زودی به ایران حمله خواهد کرد — چه با مشارکت آمریکا و چه بدون آن.

ترامپ در رأس میز کنفرانس چوبی در داخل لاورل لاج، بنای اصلی کمپ‌دیوید، نشسته بود. در جلسه اسلایدی وجود نداشت؛ فقط نقشه‌هایی بود که ژنرال دن کین، رئیس ستاد مشترک ارتش، تهیه کرده بود. به مدت دو ساعت و نیم، او و رتکلیف انتظارات خود درباره قریب‌الوقوع بودن حمله اسرائیل را تشریح کردند. تولسی گابارد، به دلیل مأموریت خود در گارد ملی در آن آخر هفته، در این نشست حضور نداشت.

مشاوران ترامپ از مدت‌ها پیش خود را برای این لحظه آماده کرده بودند. در اواخر ماه مه، آن‌ها به اطلاعاتی دست یافته بودند که باعث نگرانی‌شان شده بود؛ اطلاعاتی که نشان می‌داد اسرائیل مصمم است یک حمله عمده به ایران انجام دهد، صرف‌نظر از آنچه رئیس‌جمهور می‌کوشد از راه دیپلماتیک با تهران به دست آورد.

بر اساس همین اطلاعات، جی‌دی ونس، معاون رئیس‌جمهور، و مارکو روبیو که همزمان وزیر خارجه و مشاور امنیت ملی بود، خواستار آن شدند که تلاشی انجام شود تا گزینه‌های متنوعی برای تصمیم‌گیری سریع رئیس‌جمهور درباره گستره مداخله آمریکا فراهم شود.

نیروهای اسرائیلی در داخل خاک ایران!

فعالیت‌های اطلاعاتی رتکلیف با شدت بیشتری دنبال شد. و در دو هفته پیش از نشست کمپ‌دیوید، مشاوران ارشد ترامپ چندین بار گرد هم آمدند تا درباره فهرست گزینه‌های بالقوه، به اجماع برسند.

روز بعد از نشست کمپ‌دیوید، دوشنبه ۹ ژوئن، ترامپ با نتانیاهو تماس تلفنی برقرار کرد. نخست‌وزیر اسرائیل قاطعانه اعلام کرد که عملیات در دستور کار قرار دارد.

بر اساس گفته‌های سه منبع آگاه از این تماس، نتانیاهو در سطحی کلان اهداف خود را تشریح کرد. او به‌روشنی گفت که نیروهای اسرائیلی در داخل خاک ایران حضور دارند.

ترامپ از خلاقیت در برنامه‌ریزی نظامی اسرائیل تحت تأثیر قرار گرفت. او هیچ تعهدی نداد، اما پس از پایان تماس به مشاورانش گفت: «فکر می‌کنم شاید مجبور باشیم به او کمک کنیم.»

با این حال، رئیس‌جمهور در مورد اقدام بعدی دچار تردید بود و در طول هفته از مشاوران خود پرسش‌های متعددی می‌کرد. او می‌خواست ایران را مطابق با شرایط خودش مدیریت کند، نه مطابق با شرایط نتانیاهو، و به توانایی‌های خود در رسیدن به توافق اطمینان داشت. اما اکنون به این باور رسیده بود که ایرانی‌ها او را سر کار گذاشته‌اند.

بر خلاف برخی چهره‌ها در جناح ضد مداخله‌گر حزب جمهوری‌خواه، ترامپ هرگز معتقد نبود که آمریکا می‌تواند با ایرانِ دارای سلاح هسته‌ای کنار بیاید و آن را مهار کند. او با نتانیاهو هم‌عقیده بود که ایران تهدیدی موجودیتی برای اسرائیل است. ترامپ به مشاورانش گفته بود که نتانیاهو هر کاری لازم باشد برای محافظت از کشورش انجام خواهد داد.

آماده‌سازی برای حمله به ایران از ماه دسامبر

اسرائیل از ماه دسامبر، پس از نابودی حزب‌الله — نیروی نیابتی ایران — و فروپاشی رژیم اسد در سوریه، که موجب باز شدن حریم هوایی برای یک کارزار بمباران شده بود، آماده‌سازی برای حمله به ایران را آغاز کرده بود.

نتانیاهو نخستین سفر خود در دور دوم ریاست‌جمهوری ترامپ را در تاریخ ۴ فوریه به کاخ سفید انجام داد. او یک پیجر (دستگاه پیغام‌گیر) با روکشی از طلا به ترامپ و یک نمونه نقره‌ای از همان دستگاه را به معاونش جی‌دی ونس هدیه داد — همان مدل از تجهیزاتی که اسرائیلی‌ها در گذشته مخفیانه با مواد منفجره پر کرده و به اعضای حزب‌الله، که از موضوع بی‌خبر بودند، فروخته بودند؛ عملیاتی که در ادامه با یک حمله ویرانگر کنترل از راه دور، به کشته و زخمی شدن آن افراد انجامید. (ترامپ بعدها به یکی از متحدانش گفته بود که این هدیه باعث ناراحتی‌اش شده است.)


تل‌آویو، خرابی‌های ناشی از حمله موشکی ایران

نتانیاهو در دفتر بیضی‌شکل کاخ سفید، ارائه‌ای درباره ایران برای ترامپ برگزار کرد و او را از میان تصاویری از سایت‌های مختلف هسته‌ای ایران عبور داد.

اطلاعات اسرائیل نشان می‌داد که ایران تلاش‌هایی خام‌تر و سریع‌تر برای رسیدن به سلاح هسته‌ای در پیش گرفته و هر چه ضعیف‌تر می‌شد، به بمب نزدیک‌تر می‌رفت. در زمینه غنی‌سازی اورانیوم، ایران تنها چند روز تا رسیدن به سطح مورد نیاز فاصله داشت، اما برای تکمیل سلاح، هنوز به مؤلفه‌های دیگری نیاز داشت.

اسرائیلی‌ها استدلال دیگری هم به ترامپ ارائه دادند: اگر می‌خواهی دیپلماسی موفق باشد، باید خود را برای حمله آماده کنی تا مذاکرات پشتوانه‌ای واقعی از قدرت داشته باشند. آن‌ها در محافل خصوصی نگران بودند که ترامپ توافقی را با ایران بپذیرد که از نظر آن‌ها ناکافی بود — شبیه توافق سال ۲۰۱۵ که با میانجی‌گری رئیس‌جمهور اوباما حاصل شده بود — و بعد آن را یک پیروزی اعلام کند. نتانیاهو به ترامپ هشدار داده بود که ایرانی‌ها قادر خواهند بود سامانه‌های پدافند هوایی‌شان را که در جریان حمله اسرائیل در ماه اکتبر نابود شده بود، بازسازی کنند؛ موضوعی که فوریت را بیشتر می‌کرد.

ترامپ پس از پیروزی در انتخابات نوامبر، یکی از دوستان نزدیکش، استیو ویتکاف را به‌عنوان نماینده ویژه‌اش در امور خاورمیانه منصوب کرد و مأموریت داد تا برای رسیدن به توافقی با ایران تلاش کند. ترامپ که با شعار پرهیز از مداخلات نظامی خارجی به پیروزی رسیده بود، ظاهراً از ایده دستیابی به راه‌حل دیپلماتیک لذت می‌برد.

آن «نامه زیبا» به آیت‌الله

از ابتدای دولت، ایرانی‌ها از طریق چند کشور مختلف به دنبال ایجاد مسیرهای ارتباطی برای گشودن کانال دیپلماتیک با دولت جدید آمریکا بودند. سپس، ترامپ خود دست به اقدامی چشمگیر زد: او نامه‌ای به رهبر ایران، آیت‌الله علی خامنه‌ای، فرستاد.

در اوایل ماه مارس، بازدیدکنندگان از دفتر بیضی یا مهمانان هواپیمای اختصاصی رئیس‌جمهور، «ایر فورس وان»، از زبان ترامپ تعریف «نامه زیبایش» به آیت‌الله را می‌شنیدند. یکی از بازدیدکنندگان که خود شاهد اجرای زنده این روایت بوده، می‌گوید مضمون اصلی نامه چنین بود: «من جنگ نمی‌خواهم. نمی‌خواهم تو را از روی نقشه محو کنم. می‌خواهم توافق کنیم.»

ترامپ می‌دانست که وارد حوزه‌ای بسیار حساس از نظر سیاسی شده است. شاید بیش از هر موضوع دیگری، مسأله ایران و اسرائیل موجب شکاف در ائتلاف سیاسی ترامپ می‌شد — شکافی میان جناح ضد مداخله‌گر که با چهره‌هایی چون تاکر کارلسن، پادکست‌ساز پرنفوذ، نمایندگی می‌شد، و محافظه‌کاران ضدایرانی چون مارک لوین، مجری رادیویی معروف.

اما در درون دولت، با وجود همه حرف‌وحدیث‌ها درباره اختلافات میان «بازهای ایران‌ستیز» و «کبوترهای صلح‌طلب»، شکاف‌های ایدئولوژیک بسیار کم‌اهمیت‌تر از دور نخست ریاست‌جمهوری ترامپ بود — دورانی که مقاماتی چون وزیر دفاع جیمز متیس و وزیر خارجه رکس تیلرسون، رئیس‌جمهور را فردی بی‌احتیاط می‌دانستند و می‌کوشیدند او را از پیروی از تمایلات شخصی‌اش باز دارند.

این بار، هیچ‌یک از اعضای ارشد تیم ترامپ نقشی شبیه به آن بازی نمی‌کردند. تیم جدید به‌طور کلی از غریزه‌های ترامپ حمایت می‌کرد و تلاش داشت آن‌ها را به اجرا درآورد. البته اختلاف‌نظرهایی وجود داشت، اما تقریباً هیچ درگیری تند و جدی‌ای بر سر سیاست ایران به وجود نیامد.

مارکو روبیو و وزیر دفاع پیت هگزث همواره در برابر دیدگاه‌های رئیس‌جمهور ابراز تمکین می‌کردند — حتی اگر هگزث، که روابط نزدیکی با نتانیاهو داشت، نسبت به برخی از همکارانش اعتماد بیشتری به اسرائیلی‌ها داشت.

جی‌دی ونس بارها درباره چشم‌انداز گرفتار شدن ایالات متحده در جنگی برای تغییر رژیم در ایران هشدار داده بود. اما حتی کسانی که در گذشته از موضعی تندتر علیه ایران حمایت کرده بودند، از دیپلماسی استیو ویتکاف پشتیبانی می‌کردند. مایک والتز، مشاور امنیت ملی ترامپ که به موضعی سخت‌گیرانه علیه ایران مشهور بود، در عین حال همکاری نزدیکی با ویتکاف داشت که رویکردی میانه‌روتر اتخاذ کرده بود.

در حوزه اطلاعاتی، جان رتکلیف اطلاعات را بدون جانبداری ارائه می‌داد. و با اینکه همه می‌دانستند تولسی گابارد از سرسخت‌ترین مخالفان مداخله نظامی است، او به‌ندرت این دیدگاه را به رئیس‌جمهور تحمیل می‌کرد.

در ماه آوریل، تیم ترامپ مذاکراتی را در عمان آغاز کرد. هدایت طرف آمریکایی این گفت‌وگوها با ویتکوف و مایکل آنتون، مدیر برنامه‌ریزی سیاست در وزارت خارجه، بود. تا پایان ماه مه، تیم ترامپ پیشنهاد کتبی خود را به ایرانی‌ها ارائه داد.

در این پیشنهاد، خواسته شده بود که ایران در نهایت به‌طور کامل غنی‌سازی اورانیوم را متوقف کند. همچنین پیشنهاد شده بود که کنسرسیومی منطقه‌ای برای تولید انرژی هسته‌ای تشکیل شود که ممکن بود شامل ایران، ایالات متحده و کشورهای عربی خلیج فارس مانند عربستان سعودی و امارات متحده عربی باشد.

حفظ گزینه‌های نظامی

حتی در حالی که ترامپ در پی راه‌حل دیپلماتیک بود، به نظر می‌رسید که به یکی از نکات مطرح‌شده از سوی اسرائیلی‌ها متقاعد شده بود: داشتن گزینه‌های نظامی معتبر، موقعیت او را در مذاکرات با ایران تقویت می‌کند.

طرح‌هایی برای حمله به تأسیسات هسته‌ای ایران پیش‌تر در پنتاگون وجود داشت، اما رئیس‌جمهور پس از آغاز دور دوم ریاست‌جمهوری‌اش در ماه ژانویه، به فرماندهی مرکزی ایالات متحده (سنتکام) مجوز داد تا برای تکمیل و به‌روزرسانی این گزینه‌ها با اسرائیل همکاری کند.

تا اواسط فوریه، در هماهنگی با اسرائیل، ژنرال مایکل اریک کوریا، فرمانده سنتکام، سه گزینه اصلی تهیه کرده بود:

۱. حداقلی‌ترین گزینه، شامل پشتیبانی اطلاعاتی و سوخت‌رسانی آمریکا به عملیات اسرائیل بود.
۲. گزینه دوم، عملیات مشترک هوایی اسرائیل و آمریکا را در بر می‌گرفت.
۳. گزینه سوم، مأموریتی با محوریت آمریکا و نقش حمایتی اسرائیل بود که شامل بمب‌افکن‌های B-1 و B-2 آمریکایی، هواپیماهای مستقر در ناوهای هواپیمابر و موشک‌های کروز شلیک‌شده از زیردریایی‌ها می‌شد.

گزینه چهارمی نیز مطرح بود که به‌سرعت کنار گذاشته شد؛ این طرح علاوه بر حملات گسترده آمریکا، شامل یورش کماندوهای اسرائیلی با پشتیبانی هوایی بالگردهای اُسپری آمریکایی یا دیگر پرنده‌ها می‌شد.

اما در حالی که ویتکوف مذاکرات با ایران را با میانجی‌گری عمان دنبال می‌کرد، اسرائیلی‌ها بی‌تاب شده بودند.

درخواست بمب‌های سنگرشکن

نتانیاهو در ماه آوریل سفری سریع به کاخ سفید داشت و در کنار درخواست‌های دیگر، خواستار دریافت بمب سنگرشکن آمریکایی برای انهدام سایت هسته‌ای زیرزمینی فردو شد.

ترامپ که در آن زمان مصمم به فرصت دادن به دیپلماسی بود، قانع نشد. در روزهای پس از این دیدار، تیم ترامپ با تمام توان تلاش کرد تا اسرائیل را از انجام حمله پیش‌دستانه علیه ایران باز دارد. پیام تیم ترامپ به اسرائیلی‌ها صریح بود: «نمی‌توانید به‌تنهایی چنین کاری بکنید. پیامدهای آن برای ما بسیار زیاد است.»

این مذاکرات، گفت‌وگوهایی پرتنش بودند، اما مشاوران ترامپ معتقد بودند که اسرائیلی‌ها پیام را دریافت کرده‌اند.

ترامپ نگران بود که اسرائیل به‌طور یک‌جانبه وارد عمل شود یا اگر نتانیاهو از جهت‌گیری توافق احتمالی ناراضی باشد، دیپلماسی‌اش را برهم بزند. تیم ترامپ همچنین نگران بود که اگر اسرائیل حمله‌ای را علیه ایران آغاز کند اما موفق به نابودی کامل تأسیسات هسته‌ای نشود، چه اتفاقی خواهد افتاد.

با این حال، برنامه‌ریزی‌ها در اسرائیل ادامه یافت؛ بخشی از این روند ناشی از نگرانی فزاینده نسبت به انباشت سریع موشک‌های بالستیک توسط ایران بود — موشک‌هایی که می‌توانستند در پاسخ به حمله استفاده شوند.

به‌زودی، آژانس‌های اطلاعاتی آمریکا اطلاعات کافی گردآورده بودند تا به رئیس‌جمهور ارائه دهند. این گزارش‌ها توجه ترامپ را جلب کرد و زمینه‌ساز تماس تلفنی پرتنش او با نتانیاهو در اواخر ماه مه شد؛ تماسی که در آن ترامپ نارضایتی خود را از نخست‌وزیر اسرائیل ابراز کرد.

صبر دیپلماتیک رو به پایان

در آن مقطع، جی‌دی ونس به اطرافیانش می‌گفت که نگران وقوع جنگی با هدف تغییر رژیم است — جنگی که از نظر او، می‌توانست به شکلی خطرناک از کنترل خارج شود.

ونس به این نتیجه رسیده بود که درگیری میان اسرائیل و ایران اجتناب‌ناپذیر است. به گفته دو منبع مطلع از طرز فکر او، معاون رئیس‌جمهور آماده بود احتمال حمایت از یک حمله هدفمند اسرائیل را بپذیرد، اما هرچه به زمان احتمالی حمله نزدیک‌تر می‌شدند، نگرانی‌اش از اینکه این حمله به جنگی طولانی‌تر تبدیل شود، افزایش می‌یافت.

او تلاش خود را معطوف به آن کرد که آمریکا را تا حد امکان — فراتر از اشتراک‌گذاری اطلاعات — از درگیری دور نگه دارد. ونس به‌همراه اعضای حلقه نزدیک ترامپ، از جمله مارکو روبیو، پیت هگزث و سوزی وایلس (رئیس دفتر کاخ سفید)، به‌دنبال تهیه طرح‌های اضطراری برای حفاظت از نیروهای آمریکایی در منطقه بودند.

با گذر ماه مه به ژوئن، استیو ویتکاف به همکارانش گفت که ایالات متحده و ایران در آستانه دستیابی به یک توافق هستند. اما روز چهارشنبه، ۴ ژوئن، آیت‌الله خامنه‌ای پیشنهاد آمریکا را رد کرد. به‌گفته مشاوران، در آن زمان ترامپ به این نتیجه رسیده بود که ایرانی‌ها درباره توافق جدی نیستند.

در همان روز، مارک لوین، مجری محافظه‌کار رادیو، در سالن غذاخوری مجاور دفتر بیضی با ترامپ و چند تن از مشاورانش دیدار کرد. او نقش پررنگی در شکل‌دادن به دیدگاه ضدایرانی رئیس‌جمهور ایفا کرده بود. به‌گفته مشاوران، این دیدار تأثیری قابل‌توجه بر ترامپ گذاشت.

پس از این دیدار، ترامپ به دستیارانش گفت که می‌خواهد هنوز کمی به مذاکرات فرصت بدهد. اما صبر او به‌سرعت رو به پایان بود.

در همان جمعه، تیم او نشستی محرمانه برای روز یکشنبه در کمپ دیوید تدارک دید.

تغییر سریع موضع

ترامپ در ملأ عام همچنان بر اهمیت فرصت دادن به دیپلماسی تأکید می‌کرد. هرچند این موضع‌گیری با هدف فریب دادن ایران درباره فوریت حمله احتمالی اسرائیل اتخاذ نشده بود، اما از دید یک مقام آمریکایی دخیل در بحث‌ها، این احتمال که این سخنان باعث شود ایران از حالت آماده‌باش کامل فاصله بگیرد، دست‌کم یک پیامد جانبی مطلوب تلقی می‌شد.

اما چهارشنبه گذشته، هیچ نشانه‌ای از پیشرفت در مذاکرات دیده نمی‌شد و در آن مقطع، حلقه داخلی ترامپ می‌دانست که حمله فردا آغاز خواهد شد.

در برخی گفت‌وگوهای خصوصی، ترامپ درباره درستی تصمیم اسرائیل برای حمله ابراز تردید کرده بود. به یکی از آشنایان خود گفته بود: «نمی‌دانم درباره بی‌بی [نتانیاهو] چه فکر کنم» و افزوده بود که به او درباره حمله‌ها هشدار داده بود.

پنجشنبه‌شب، ترامپ به همراه تیم امنیت ملی‌اش در اتاق وضعیت کاخ سفید حضور داشت؛ همان‌زمانی که نخستین موج حملات در حال وقوع بود. او هنوز گزینه‌های مختلف را باز گذاشته بود. حتی در ساعات اولیه آن روز، به مشاوران و متحدانش گفته بود که همچنان امیدوار به دستیابی به توافق با ایران است.

نخستین بیانیه رسمی دولت پس از حملات نه از سوی ترامپ، بلکه از جانب روبیو منتشر شد — بیانیه‌ای که ایالات متحده را از کارزار اسرائیل جدا می‌کرد و هیچ اشاره‌ای به حمایت از متحد دیرینه آمریکا نکرد، با آن‌که جامعه اطلاعاتی آمریکا در آن زمان پشتیبانی عملیاتی ارائه می‌داد.

اما هرچه شب می‌گذشت و ارتش اسرائیل رشته‌ای از حملات دقیق و موفق را علیه رهبران نظامی ایران و تأسیسات راهبردی این کشور انجام می‌داد، ترامپ نیز شروع به تغییر موضع علنی خود کرد.

صبح روز جمعه، هنگامی که از خواب برخاست، شبکه تلویزیونی مورد علاقه‌اش، فاکس نیوز، تصاویر لحظه‌به‌لحظه‌ای از «نبوغ نظامی اسرائیل» پخش می‌کرد. ترامپ نتوانست در برابر وسوسه نسبت دادن بخشی از اعتبار این عملیات به خود مقاومت کند.

او در تماس‌هایی با خبرنگاران، به‌صورت ضمنی القا کرد که نقش پشت‌پرده‌اش در جنگ بیش از آن چیزی است که به نظر می‌رسد. در محافل خصوصی، به برخی دوستانش گفته بود که اکنون به‌شدت در حال متمایل شدن به تشدید بیشتر درگیری است — از جمله با پذیرش درخواست قبلی اسرائیل مبنی بر تحویل بمب‌های سنگرشکن قوی برای انهدام سایت هسته‌ای زیرزمینی ایران در فردو.

حتی تا روز دوشنبه، ترامپ احتمال ملاقات ویتکاف یا حتی ونس با مقامات ایرانی را برای دستیابی به توافق حفظ کرده بود. اما همان‌طور که ترامپ ناگهان اجلاس گروه ۷ در کانادا را ترک کرد تا فوراً به واشنگتن بازگردد، نشانه‌ای در دست نبود که حاکی از امکان پایان زودهنگام بحران از طریق دیپلماسی باشد.

—-
درباره نویسندگان گزارش:
* جاناتان سوان خبرنگار کاخ سفید روزنامه نیویورک‌تایمز و پوشش‌دهنده دولت دونالد ترامپ است.
* مگی هابرمن خبرنگار کاخ سفید در نیویورک‌تایمز و گزارشگر رویدادهای مربوط به ترامپ است.
* مارک مازتی خبرنگار تحقیقی مستقر در واشنگتن دی‌سی، با تمرکز بر امنیت ملی، اطلاعات و روابط خارجی است. او کتابی درباره سازمان سیا نوشته است.
* رونن برگمن نویسنده ارشد مجله نیویورک تایمز مگزین و مستقر در تل‌آویو است.





iran-emrooz.net | Wed, 18.06.2025, 12:09
سرنوشت نظام ولایی و منطقه در گرو جنگی ناگزیر

جمشید اسدی

حمله قابل انتظار

حمله اسرائیل در ۱۳ ژوئن ۲۰۲۵ به زیرساخت‌های نظامی جمهوری اسلامی ایران، تنها کسانی را غافلگیر کرد که بر نشانه‌های هشداردهنده چشم فروبسته بودند. تنش‌افروزی و دشمنی آشکار جمهوری اسلامی در منطقه‌ و گسترش برنامه هسته‌ای نمی‌‌توانست واکنش اسرئیل را برنیانگیزد.

رژیمی که از انقلاب اسلامی ۱۹۷۹ برآمد پیوسته خواستار محو اسرائیل بود. این نه لفاظی انقلابی، بلکه یک استراتژی سیاسی بود با نشانه‌هایی چون پشتیبانی از گروه‌های مسلح نیابتی، حضور نظامی گسترده در سوریه و برنامه هسته‌ای مبهم. پاسخ اسرائیل به این چالش‌گری همخوان استراتژی بنیادین دولت یهود بود: زدن پیش از خوردن.

سرانجام رویارویی اسرائیل با نظام ولایی سرنوشت خاورمیانه را رقم خواهد زد: منطقه‌ای همچنان درگیر تنش‌های فرقه‌ای و سیاسی یا سرزمینی با طرحی نو به‌مانند اروپایی که از خاکستر جنگ‌های برخاست و خود را بازساخت. هر عمل نظامی، هر سکوت دیپلماتیک، هر اتحاد، یا هر انفعالی به کار یکی از این دو سرنوشت خاورمیانه خواهد آمد.

دکترین پیشگیرانه اسرائیل

تهدید جمهوری اسلامی علیه اسرائیل گام به گام در حال اجرا بود. چنان‌که همواره حزب‌الله در لبنان، حماس در غزه و حوثی‌ها در یمن و بسیاری دیگر از نیروهای نیابتی را تأمین مالی و تسلیحاتی می‌کرد و در سوریه، همسایه اسرائیل، پایگاه‌ داشت و افزون بر این‌همه، برنامه هسته‌ای‌اش که هر از چندی مورد اخطار آژانس بین‌المللی انرژی اتمی قرار می‌گرفت، را ادامه کی داد.

در چنین شرایطی، اسرائیل به حق دفاع از خود اشاره می‌کند. دکترین بگین که در سال ۱۹۸۱ پس از تخریب راکتور اوسیراک در عراق تدوین شد، دستیابی دشمنان اسرائیل به بمب هسته‌ای را برنمی‌تابد. در دولت نتانیاهو، این دکترین ابعاد قاطعانه‌تری به خود گرفت و از به تأخیر انداختن برنامه هسته‌ای نظام ولایی فراتر رفت و برچیدن آن، تضعیف ساختار نظامی و فروپاشاندن تشکیلات ایدئولوژیک رژیم را هدف گرفت. از منظر حقوقی، اسرائیل به ماده ۵۱ منشور سازمان ملل در مورد دفاع از خود استناد می‌کند. در این چارچوب، می‌باید نخست به شورای امنیت گزارش کرد و از آن پروانه گرفت. اما به گفته اسرائیل، به دلیل حق وتوی برخی از کشورها، شورای امنیت نمی‌‌تواند در مواقع اضطراری ژئوپلیتیکی میانجی مؤثری باشد.

اندیشه سیاسی مدرن به طور کامل جنگ را رد نمی‌کند. به باور ایمانوئل کانت در کتاب «به سوی صلح پایدار»، صلح تنها میان کشورهای با حاکمیت قانون می‌تواند وجود داشته باشد. برتراند راسل که صلح‌طلبی سرسخت بود در سال ۱۹۳۸ استدلال کرد که پرهیز نخست وزیر انگلستان از جنگ با هیتلر را تسلیم در برابر بربریت می‌داند. در پی این دو، مایکل والزر، در کتاب «جنگ‌های عادلانه و ناعادلانه»، جنگ پیشگیرانه مبتنی بر شواهد ملموس حمله قریب‌الوقوع را قابل توجیه دانست.

اسرائیل، با توجه به این آموزه‌ها و تجربه ها، حمله خود به جمهوری اسلامی را رویکردی منطقی، پیشگیرانه و ضروری دانست.

نظام ولایی در بن‌بست‌های خود‌ساخته

برای پی بردن به موضع ایران در برابر این درگیری، می‌باید میان سه قطب رژیم، مخالفان و مردم تمیز گذاشت.

موضع رسمی رژیم ولایی جایی برای ابهام نمی‌گذارد: اسرائیل بالفطره دشمن و نابودی آن هدف است. با چنین باوری، نظام ولایی برای دهه‌ها از گروه‌های مسلح حزب‌الله، حماس، حوثی‌ها حمایت کرد، در سوریه حضور نظامی یافت و یک برنامه هسته‌ای با نقض‌ پی در پی تعهدات بین‌المللی را پیش برد. این موضع دشمنانه، بی‌اعتمادی اسرائیل را برانگیخت و به حمله به پدافند هوایی، فرماندهی نیروهای مسلح و سایت هسته‌ای نطنز کشاند. در پاسخ، سپاه پاسداران پهپادهای انفجاری بسیاری فرستاد که بیشترشان رهگیری شدند و آن‌ها که نشدند بازدارنده‌ نبودند.

در چنین روزگاری، و به ویژه اگر آمریکا به پشتیبانی از اسرائیل به طور مستقیم دخالت کند، نظام ولایی دو راه بیشتر ندارد: به رویارویی ادامه دهد و بر خطر فروپاشی خود بیافزاید یا تن به مذاکره و به دیگر سخن پذیرفتن شرایط آمریکا دهد. شماری از محافظه‌کاران نظام همچنان خواستار واکنش نظامی و شماری از اصلاح‌طلبان خواهان گفتگو با ایالات متحده هستند.

اما اپوزیسیون. اپوزیسیون دموکراتیک ایران، به نوبه خود، دچار اختلاف است. برخی حمله اسرائیل را فرصتی تاریخی برای سرنگونی رژیمی نامردمی می‌دانند و برخی دیگر، به ویژه چپ‌گرایان، نگرانند که مبادا پیروزی اسرائیل و آمریکا در این جنگ به فرادستی غرب در ایران بیانجامد و از این رو، شعاری مبهم سر می‌دهند: “نه به جنگ، نه به جمهوری اسلامی!”

مردم ایران که شهره میهن‌دوستی دارند، به حمله‌های اسرائیل که بیش از هر چیز چهره‌ها و ساختمان‌های ویژه نظام را هدف گرفته بود واکنش خصمانه نشان ندادند. در روزهای حمله، شهرهای بزرگ شاهد اعتراض ملی‌گرایانه نبود و بلکه بسیاری از خبر از میان رفتن بلندپایگان نظام شادی ‌کردند. در رسانه‌های اجتماعی، واکنش‌ها بین پشتیبانی، سکوت، طنز گزنده و نیز ابراز نگرانی از آینده در نوسان بود. این واکنش ها بیش از هر چیز نشانه شکاف ژرفی است میان حکومتی بی‌اعتبار و مردمی جان به لب رسیده.

عدم دخالت دروغین ایالات متحده

ایالات متحده، اگر چه رسماً در نخستین حمله‌های اسرائیل به جمهوری اسلامی شرکت نداشت، اما از آن غایب نبود. دونالد ترامپ، رئیس جمهور، پشتیبانی خود را از اسرائیل اعلام کرد و گویا خود نیز در پی حمله است. عملیات پی‌در‌پی و دقیق اسرائیل نمی‌‌توانست بدون تبادل اطلاعات در سطح بالا انجام پذیرد.

هدف آمریکا تضعیف جمهوری اسلامی ایران بود، اما در عین حال می‌هراسید که مبادا ناامیدی از رویارویی در جنگ، نظام ولایی را به کارهای ناسنجیده همچون بمباران راه عبور نفت در تنگه هرمز بکشاند. اگر نیز نظام ولایی پایگاه‌ها یا پرسنل آمریکایی را هدف قرار دهد، ایالات متحده بی‌تردید وارد درگیری‌ می‌شود و سرسختانه تلافی می‌کند.

پرسشی تعیین‌کننده هنوز به جای خود است: آیا ایالات متحده بمب‌های سنگرشکنی را که قادر به نابودی عمیق‌ترین زیرساخت‌های هسته‌ای جمهوری اسلامی هستند، در اختیار اسرائیل قرار خواهد داد؟ این تصمیم استراتژیک به تنهایی می‌تواند نه تنها مدت جنگ، بلکه سرنوشت منطقه را نیز تعیین کند.

ناهمبستگی کشوری‌های مسلمان و عرب با نظام ولایی

مداخله نظامی گسترده جمهوری اسلامی در لبنان، سوریه و یمن و دیگر نتیجه‌ای جز نارضایتی کشورهای خاورمیانه نمی‌‌توانست داشت. در نگاه بسیاری از کشورهای خلیج فارس، نظام ولایی نه نماد مقاومت، بلکه عامل بی‌ثباتی و ‌ تنش‌افروزی در خاورمیانه است.

از همین رو، حمله «دشمن صهیونیستی» به جمهوری اسلامی به همبستگی اسلامی نیانجامید و حتی در بسیاری از کشورهای عرب منطقه با رضایت محتاطانه همراه شد. البته تشریفاتی به جا آوردند و به زبان دیپلماتیک، و آن هم بیشتر از سوی وزرای امور خارجه تا روسای حکومتی، به حمله اسرائیل انتقاد کردند، اما نه بیشتر. حتی شماری از آن ها در رهگیری پهپادهای ولایی هم شرکت کردند.

افکار عمومی عرب هم تغییر کرده است. در شبکه‌های اجتماعی و رسانه‌ها، شکست‌ نظام ولایی به حمله اسرائیل به جمهوری اسلامی با نوعی بی‌تفاوتی طعنه‌آمیز برخورد شد. حتی حزب‌الله لبنان، که به گونه‌ای شاخه نظامی نظام ولایی در منطقه بود، با رهبری نعیم قاسم به جای حسن نصرالله، در نمایش وفاداری به نظام ولایی محتاطانه‌تر بود. چنان‌که در یکی از آخرین مصاحبه‌هایش، نمادهای لبنانی را جایگزین تصاویر خمینی و خامنه‌ای و پرچم‌ جمهوری اسلامی کرد. سکوت حزب‌الله، نمادی از تنهایی فزاینده نظام ولایی در میان کشورهای اسلامی و بلکه در جهان است.

اتحادیه اروپا از انتقاد بشردوستانه تا پشتیبانی راهبردی

با وجود انتقاد چند کشور عضو از سیاست دولت نتانیاهو در غزه، اتحادیه اروپا به‌روشنی از اسرائیل در برابر جمهوری اسلامی پشتیبانی کرد. این موضع مشترک ناشی تمیز اروپایی‌ها میان مسئله فلسطین و تهدید نظام ولایی در منطقه‌ و جهان است.  اورسولا فون در لاین، رئیس کمیسیون اروپا، خواستار کاهش تنش و احترام به قوانین بین‌المللی شد، اما از هرگونه محکومیت حملات اسرائیل پرهیخت.

در واقع، اتحادیه اروپا به دنبال تعادلی ظریف است میان تندروی ارتش اسرائیل در رویارویی با حماس در غزه و مهار توسعه‌طلبی نظامی و ایدئولوژیک نظام ولایی در منطقه.

بپاخیزی مردمی و پایانی خوش؟                                  

ناتوانی، انزوای بی‌سابقه و دورنمای سقوط رژیم اسلامی، پرسشی به دنبال دارد: آیا مردم ایران قیام می‌کنند، نظام ولایی را بر می‌اندازند و حکومتی نو به پا می‌کنند؟ به گمان قوی. اما قیام مردم بدون رهبری پراکنده خواهد بود و ای بسا که دستآوردی بیش از جنبش سبز و خیزش مهسا نداشته باشد. گذشته از این، در نبود رهبری ساختارمند خلاء در حکومت سیاسی به وجود می‌آید که برای بمانی و یکپارچگی ملی خطرناک است و ممکن است به تجزیه بیانجامد.

چه کسی رهبر این جنبش خواهد بود؟ سه امکان رهبری چنین‌اند:

● رهبری در برون مرز که بیش از هر کس یادآور رضا پهلوی است. وی بی‌تردید پرآوازه‌ترین شخصیت سیاسی اپوزیسیون ایران در درون و برون مرز است، اما هنوز به نظر نمی‌رسد که در پی بسیج و سازماندهی نیروهای مردمی باشد.

● رهبری نوآمد در درون مرز. اگر چنین چهره تا کنون ناشناخته‌ای برآید، باید با وعده و بسیج، جنبش‌های اجتماعی و سیاسی را در کوتاه‌ترین مدت متحد کند.

● کودتای داخلی در درون نظام. با توجه به گسست عملی و ذهنی نحبگان و مردمان از این نظام، چنین رهبری می‌باید به روشنی وعده برون‌شد از نظام دهد یا سرکوب گسترده کند و نظام را، گیرم با اصلاحاتی، نگه دارد.

وظیفه و مسئولیت جامعه جهانی برای خاورمیانه‌ای بهتر

جنگ که بسیاری با هراس در انتظارش بودند سرانجام آمد. این جنگ، سرنوشت خاورمیانه را هم رقم خواهد زد: منطقه‌ای همچون پیش از این درگیر ستیزهای فرقه‌ای و سیاسی یا سرزمینی با صلح سیاسی و رونق اقتصادی و رفاه اجتماعی.

در نظم بین‌المللی جدید در حال برآمد، قطب غرب مسئولیت تاریخی یگانه‌ای در مورد تنش اسرائیل و نظام ولایی بر دوش دارد. سپهر غرب که با دموکراسی لیبرال و اقتصاد بازار مشخص می‌شود و اسرائیل در خاورمیانه هم هموند آن است، می‌باید همواره به روشنی اهداف عملیات نظامی را به زبان فارسی برای ایرانیان بگوید. بدون این، قطب اقتدارگرای نظم نوین جهانی و پیروان آن در درون مرز می‌توانند بخشی از ایرانیانی که آرزوی آزادی و نزدیکی به غرب دارند، اما از بی‌نظمی حکومتی در رنج‌اند به دنبال گزینه اقتدارگرا بروند.

جهان آزاد می‌باید با ایرانیان به زبان ایرانیان سخن بگوید.





iran-emrooz.net | Wed, 18.06.2025, 9:31
نامه‌ای از وطن درباب جنگ اسرائیل و جمهوری اسلامی ایران

معصومه قربانی

الف: در حالی این نامه را می‌نویسم که مطمئن نیستم این متن تمام خواهد شد، یا حتی اگر تمام بشود اینترنتی خواهد بود تا آن را به خواننده برسانم. نوشتن این متن بیستر از آنکه تلاش برای تاثیر بر دیگری باشد، تلاشی برای رهایی نویسنده از باری که بر دوش‌اش حس می‌کند هست. به‌قول آدرنو: برای انسانی که غریب است، نوشتن مکانی برای زندگی است.

ب: دوگانگی عمیقی بین هموطنان‌مان در موضوع جنگ اسرائیل و جمهوری اسلامی ایران درگرفته است، و هر طرف دیگری را به وطن‌فروشی متهم می‌کنند. اما کدام وطن؟ وطنی که مهسا امینی را به خاطر یک تار مو به قتل رساندند؟ وطنی که بعد از شکنجه و کشتن نیکا شاکرمی، آیدا رستمی و آیلار حقی جسدشان از ارتفاع به پایین انداختند و ادعا کردند که خودکشی کرده‌اند؟ آیا از وطنی سخن می‌گویید که در نیزار ماهشهر معترضان را با دوشکا قتل‌عام کردند؟ یا از وطنی سخن می‌گویید که در عرض چند روز اعتراض جنبش زن، زندگی و آزادی، نزدیک به دو هزار نفر از معترضین کشته شدند؟ نمی‌دانم شاید هم از وطن دزدانی مانند آیت‌الله صدیقی سخن می‌گویید که زمین هزار میلیارد تومانی را به نام پسرش می‌زند. مطمئنا وطن اکبر طبری هم هست که در دادگاه ادعا می‌کند دوستانی دارد که با یک تلفن حاضر هستند زمین و ساختمان‌های میلیاردی را به نامش بزنند.

پ: باید در نظر داشته باشیم ما در اینجا هیچ کاره‌ایم، و نظر ما هیچ اهمیتی برای طرفین ندارد. نه حکومت جمهوری اسلامی به موعظه‌های اخلاقی ما گوش می‌کند که رفتارش را متعادل بکند و اینقدر به پای این و آن نپیچد که سبب اتفاق منطقه‌ای و جهانی بر علیه ایران نشود، و نه اسرائیل به نظر ما اهمیت می‌دهد که ما مخالف یا موافق جنگ هستیم. برای اسرائیل هم مساله مهم نابود کردن توان موشکی و اتمی جمهوری اسلامی است، و منتظر موافقت و مخالفت ما برای رسیدن به اهداف خود نیست. ما بیشتر گوشت دم توپ هستیم. در این میان هورا کشیدن برای اسرائیل و امید واهی بستن که این جنگ برای ما به‌صورت اوتوماتیک آزادی می‌آورد، و یا مقهور و مجذوب شدن در پروپاگاندای ناسیونالیسم پفکی جمهوری اسلامی ایران به اسم وطن‌پرستی، افتادن در دام عنکبوتی فلج ذهنی است که هیچ نتیجه‌ای برای ما نخواهد داشت. ما خاطره جنگ ایران و عراق را داریم که این حکومت از احساسات میهن‌دوستانه این مردم سواستفاده کرد، و هیچ ارزشی بر این مردم و میهن قائل نشد.

ت: مسله اصلی این نیست که چه کسی بر حق است یا ما از چه کسی طرفداری کنیم: مسله اصلی این است که فردا که گرد و غبار جنگ خوابید چه خواهد شد؟ حمایت ما از یکی از طرفین چه تاثیری بر زندگی ما خواهد گذاشت؟ آیا وضعیت زنان و دختران ارتقا پیدا خواهد کرد و نقض حقوق آنها رفع خواهد شد؟ بازداشت و شکنجه و اعدام شهروندان ایران به اتهامات واهی متوقف خواهد شد؟ آیا رفتار و سیاست‌های ماجراجویانه جمهوری اسلامی ایران که به ضرر منافع ملی ایران و شهروندان ایران هست متوقف خواهد شد؟ غارت، اختلاس و دزدی مسئولین و آقازاده‌ها متوقف خواهد شد؟ تبعیض و بی‌عدالتی بین شهروندان ایران متوقف خواهد شد؟ آیا شایسته‌سالاری حاکم خواهد شد یا مانند همیشه شغل‌ها و موقعیت‌ها به نزدیکان و دستمال‌کشان اعطا خواهد شد؟ آیا زندگی شهروندان ایران از نظر اقتصادی، اجتماعی و سیاسی ارتقا خواهد یافت؟ وقتی شیپورهای جنگ نواخته می‌شوند همه احساساتی می‌شوند و اغلب احساسات بر منطق غالب می‌شود: اما وقتی گرد و غبار خوابید مهم‌ترین مسله این است که فردا چه خواهد شد؟

ث: مهم است که در اینجا به موضوع مهمی اشاره بکنم. جمهوری اسلامی ایران از زمان به روی کار آمدن با ایدئولوژی آخرالزمانی خود حکومتی غیرنرمال و در جدال و جنگ با نظم حاکم بر جهان است. اگر فلسفه وجودی دولت و حکومت در اکثر کشورهای نرمال جهان بر اساس منافع ملی و رفاه شهروندان آن است؛ فلسفه وجودی جمهوری اسلامی ایران بر غلبه بر امپریالیسم جهانی و نابودی اسرائیل بنا شده است. بهمین خاطر هم از روز اول روی کار آمدن، منافع ملی ایران و شهروندان ایرانی را قربانی این جنون مالیخویایی خودش کرده است. اصلی‌ترین ارزشی که جمهوری اسلامی بر آن بنا شده است مرگ و شهادت است. قهرمانی که جمهوری اسلامی ایران توسط داستانی دروغین از آن برای خودش ابر-انسان برای الگو قرار گرفتن بچه‌های مدرسه خلق کرده است، عملیات شهادت‌طلبانه حسین فهمیده است که با کشتن خودش دشمن و تجهیزاتش را نابود می‌کند: در همین راستا نفرت جمهوری اسلامی از غرب و اسرائیل آنقدر زیاد است که به قیمت نابودی ایران می‌خواهد غرب و اسرائیل را نابود بکند. مسلماً دولت‌های غربی و یا اسرائیل معصوم و فرشته نبوده‌اند، اما هیچ دولت و حاکمیت نرمالی تا این حد جنون‌آمیز کشور را درگیر ماجراجویی‌های خطرناک نمی‌کند.

ج: من نمی‌دونم شما در کدام طرف خواهید بود، توصیه‌ای هم نمی‌کنم. فردیت آخرین پناه ما در دادگاه عالی وجدان و افکار عمومی است که بعد از خوابیدن گرد و غبار جنگ باید در آن جوابگو باشیم، و در آن دادگاه هر کس جوابگوی اعتقاد و اعمال خودش خواهد شد. من در حالی که هیچ امیدی به رستگار شدن در نتیجه حمله اسرائیل ندارم، و هیچ هورایی هم برای حمله‌اش نمی‌کشم: اما درحالی که زندگی‌ام در نتیجه ابن جنگ در خطر است به فردیت خویش پناه می‌آورم و تصمیم دارم به چرخ‌دنده و گوشت دم توپ این حکومت ضدایرانی و ایرانیت “جمهوری اسلامی ایران” تبدیل نشوم. من در فردیت خود به این فکر می‌کنم که فردا چه خواهد شد؟ در نهایت سکوت می‌کنم. فردا در دادگاه وجدان یا افکار عمومی کسی نخواهد گفت که چرا سکوت کردی؟ سوال اصلی این خواهد بود که چرا در کنار شیطان ایستادی و تبدیل به بلندگوی تبلیغاتی‌اش شدی!



نظر خوانندگان:


■ خانم قربانی گرامی. مقاله دردمندانه‌ای نوشته‌اید که نمی‌توان بدون ذکر چند نکته از کنار آن گذشت. البته که “نوشتن” برای رهایی از باری که نویسنده بر دوش‌اش حس می‌کند “هم” هست. برای من، علاوه بر آن، به اشتراک گذاشتن افکاری است که عمری آن را در ذهنم پرورده‌ام. برای همین است که من سخن شما را نمی‌پذیرم که نوشته‌اید “مادر اینجا هیچ کاره‌ایم، و نظر ما هیچ اهمیتی برای طرفین ندارد”. به نظر من، ما مهم هستیم چون فکر می‌کنیم. در این شرایط دشوار ترس و جنگ و ویرانی، دو نکته را فشرده مطرح کنم:
اول اینکه جنگ را ج.ا. از طریق نیابتی‌هایش و دکترین “نابودی اسرائیل” شروع کرد. دوم اینکه باید خودمان را تا نهایی‌ترین گوشه‌های عمیق فکر و هویت‌مان مورد سؤال قرار بدهیم که چرا چنین سرنوشتی پیدا کردیم؟ چرا ۴۷ سال قبل گفتیم که شاه “نوکر آمریکا” است و او را با یک حکومت ارتجاعی عوض کردیم؟ نه تنها اخلاق و رفتار و اعتقادات خود را باید مورد سنجش مجدد قرار دهیم، بلکه پایه‌ای‌تر از آن، سیستم ارزش و هویت خود را نیز باید با دید انتقادی به محکمه بکشیم. روشنفکر “هیچ‌کاره” نیست. روشنفکر باید بتواند حتی در هویت خود تردید کند، یعنی باید بتواند در صورت لزوم حتی از روی سایه خود نیز بپرد.
ارادتمند. رضا قنبری. آلمان


■ نامه دردمند شما گواهی بر حال بسیاری از ماست. با اشاره به بی‌عملی و هیچ کاره بودن ما و کامنت آقای قنبری می‌گویم که در یک حیطه خاکستری قدم بر می‌داریم. این واژه “ما” برای ایرانی‌ها موجودیت منطقی و شاید بالقوه دارد اما موجودیت ملموس و واقعی آن زیر سوال است. در این صورت من اکنون خواسته‌های خودم را به عنوان یک ایرانی بازگو می‌کنم که البته خواهان پایان یافتن این جنگ دیوانه هستم، تقریبا به هر قیمتی. بله، و همانند اکثریت قاطع شما عزیزان جمهوری اسلامی را مقصر این جنگ و جنگهای قبل و بعد آن می‌دانم (بدون “ولی” و “اما”). متوجه زبان وحشی و بربریت ترامپ هستم، متوجه ضد زندگی و خطرناک بودن نتانیاهو هستم، اما اینها هیچ ربطی به واقعیت سخت درون ایران و کجراهی که نیم قرن ادامه دارد ، ندارد.
با آرزوی لبخندی بر صورت ایرانیان، پیروز.





iran-emrooz.net | Wed, 18.06.2025, 8:33
تحقیرشدگی دیکتاتور!

م. روغنی

زمانی که خمینی چه در گفتار و چه در رویکرد، نظام بنیادگرای شیعه‌محور را شوربختانه با پشتیبانی اکثریت ایرانیان پایه‌گذاری کرد، هیچ گاه تصور نمی‌‌کرد که روزی اسرائیل که “غده سرطانی” می‌نامیدش از کشتن جانشینش که در مکان “امنی” پنهان شده سخن به میان آورد. گفته شده این رهبر خودخوانده “مسلمین جهان” حتی بخشی از اختیاراتش را به شورای فرماندهان مخفی شده سپاه واگذار کرده است.

خامنه‌ای که پیش از ۷ اکتبر ادعا می‌کرد در جلسه‌ای سخنان خدا از دهانش جاری شده است و مهمترین نگرانی‌اش را پرورش تروریسم اسلامی در کشورهای منطقه تشکیل می‌داد، ناگهان با نابودی و یا تضعیف گروه‌های نیابتی‌اش روبرو شد و با فرار بشار اسد نفوذش در منطقه به حداقل رسید. هم اکنون کار به جایی رسیده است که دشمنان خود خواسته‌اش همچون نتانیاهو و ترامپ از کشتن او به عنوان گزینه‌ای امکان‌پذیر سخن به میان می‌آورند.

خامنه‌ای تاکنون با چنین شرایط تحقیرآمیزی روبرو نشده بود.

با انتخاب مجدد ترامپ و پشتیبانی حداکثری‌اش از نتانیاهو و نسل کشی او در غزه، ستاره بخت دیکتاتور ولایی رو به خاموشی گذاشت. وی که مذاکرات با آمریکا را “نه هوشمندانه و نه شرافتمدانه” سنجیده بود در پی انبار شدن سلاح‌های راهبردی آمریکا در منطقه به مذاکره در باره برنامه هسته‌ای مشکوکش تن داد.

در پی صدور قطعنامه شورای حکام علیه عدم همکاری‌های دیکتاتور با آژانس و مقاومت در برابر برچیده شدن برنامه هسته‌ای، اسرائیل با مشارکت و موافقت ضمنی ترامپ دست به حمله‌ای پیش‌گیرانه زد.

دامنه گسترده اشراف اطلاعاتی موساد و توان پهبادی‌اش در داخل کشور که در روز اول حمله به کشته شدن شماری از سرداران درجه اول سپاه و نابودی تدریجی زیر ساخت‌های نظامی کشور انجامید توخالی بودن رجزخوانی‌های دیکتاتور علیه اسرائیل را نمایان ساخت.

خامنه‌ای در سه دهه ولایت وقیحی‌اش به بهانه “پشتیبانی” از فلسطینیان راهبردهای توهم‌آمیز و ایدئولوژی‌زده‌اش از جمله نابودی اسرائیل و بیرون راندن آمریکا از منطقه را پی گرفت و در این راه از جمله تهیدستی را به دها میلیون ایرانی تحمیل کرد.

افزون براین، پی‌گیری این راهبرد‌ها به دولت فلسطینی‌ستیز و آپارتایدگونه اسرائیل فرصت داد که خواست فلسطینیان غیر بنیادگرا و صلح‌دوست را مبنی بر تشکیل کشور فلسطین در کنار کشور اسرائیل را به حاشیه راند.

برنامه‌های خامنه‌ای در مورد منطقه واکنش محمود عباس را نیز برانگیخت. وی پس از پشتیبانی سراپا تمجیدآمیز خامنه‌ای از حمله تروریستی حماس در ۷ اکتبر گفت:

“این اظهارات به‌ وضوح هدفشان قربانی کردن فلسطینی‌هاست که به استقرار کشور مستقل فلسطینی منجر نمی‌شود. ما به جنگ‌هایی که در خدمت آرزویمان برای آزادی و استقلال نباشد، نیاز نداریم.”(۱)

غزه‌زدگی بخشی از روشنفکران ایرانی که ناشی از نسل‌کشی دولت اسرائیل در غزه است کمکی به تحقق آرمان واقعی فلسطینیان که از یهودی‌ستیزی و دشمنی با اسرائیل بدور است یاری نخواهد رساند و غیر مستقیم آب به اسیاب بنیادگرایان اسلامی خواهد ریخت.

نگارنده این دوستان را به خواندن اعلامیه مشترک روشنفکران ایرانی و اسرائیلی تشویق می‌کنم که دشمنی و هم‌ستیزی را محکوم و دوستی دو ملت را راه حل نهایی برای صلح و ثبات در منطقه می‌سنجند.[۲]

پس از گذشت ۵ روز از جنگ میان خامنه‌ای و نتانیاهو که به کشته شدن بی‌گناهانی از جمله کودکان در هر دو کشور انجامیده و کوچ دسته جمعی و نگرانی شدید شهروندان تهرانی را در پی داشته است پوشالی بودن حکومت ولایی را که بر مبنای فساد، رانت‌خواری، سرکوب گسترده جامعه مدنی به‌ویژه زنان مخالف حجاب اجباری و تجددستیزی پایه‌گذاری شده است نمایان ساخت.

چنان پیداست که هدف این جنگ از نابودی تاسیسات هسته‌ای خامنه‌ای که مردم ایران در هدف‌ها و روند گسترش آن هیچگونه مشارکتی نداشته‌اند، فراتر رفته و نشانه‌های تغییر رژیم در آن به چشم می‌خورد.

واقعیت این است که دولت اسرائیل، بخش مهمی از هیات حاکمه آمریکا، بسیاری از کشورهای اروپایی و اعراب خلیج فارس از راهبردهای بنیادگرایانه و تنش‌زای خامنه‌ای و سپاه پاسداران به ستوه آمده از سرنگونی آن استقبال خواهند کرد.

خامنه‌ای با وجود تحقیر شدگی حتی در میان ذوب شدگان در ولایت، با لجاجت تمام از نوشیدن جام زهر می‌گریزد و شاید ترجیح می‌دهد به جای آن جام شهادت را نوش جان کند!؟

بدون تردید گذار از جمهوری اسلامی زمانی می‌تواند به تشکیل نظامی دمکراتیک و سکولار منجر شود که به یاری جامعه مدنی و به خواست اکثریت ایرانیان بدون دخالت دولت‌های خارجی انجام شود. تحقق این شرط به همگرایی و همکاری حداکثری مخالفان و پیوند آن با جامعه مدنی داخل نیازمند است.

خرداد ۱۳۰۴
mrowghani.com

———————-
[۱] - انتقاد شدید محمود عباس از اظهارات خامنه‌ای
[۲]  - اعلامیه مشترک روشنفکران ایرانی و اسرائیلی





iran-emrooz.net | Mon, 16.06.2025, 21:32
ریشه‌های نفوذ در ارکان جمهوری اسلامی ایران

ماشااله رزمی

حمله غافلگیرانه اسرائیل به ایران در بامداد ۱۳ ژوئن ۲۰۲۵ و حذف فرماندهان عالی رتبه سپاه پاسداران و دانشمندان هسته‌ای ایران، از نظر کارشناسان داخلی و خارجی بدون نفوذ در بالاترین رده‌های رژیم جمهوری اسلامی امکان‌پذیر نبوده است، نفوذی که حمله‌کننده بدان افتخار می‌کند و مقامات جمهوری اسلامی نیز با سرافکندگی آنرا تائید می‌کنند. این همه نتیجه ۴۷ سال جنگ جمهوری اسلامی با مردم بوده که امروز رژیم را به فروپاشی در خیلی از عرصه‌ها از جمله فروپاشی اطلاعاتی رسانده است.

علی یونسی وزیراطلاعات اسبق، چهارسال پیش در مصاحبه با سایت جماران گفته بود:

«نفوذ در دهه ۶۰ متفاوت بود برای اینکه یک خانواده با هم مبارزه می‌کردند و نفوذ در همدیگر عادی بود. یک جنگ داخلی صورت گرفت و نفوذ آسان بود ولی حدود ۱۰، ۱۵ یا ۲۰ سال مبارزه، کشور از همه نفوذهای گروه‌های تروریستی پاکیزه شد. ولی از نفوذ سرویس‌های اطلاعاتی و مخصوصا اسرائیل غفلت شد. ۱۰ سال اخیر متأسفانه نفوذ موساد در بخش‌های مختلف کشور به حدی است که جا دارد همه مسئولین جمهوری اسلامی برای جان خودشان نگران باشند. متأسفانه سازمان‌های امنیتی و اطلاعاتی به جای اینکه آنها را شناسایی کنند به جان خودی‌ها افتاده‌اند».

علیرضا زاکانی، رئیس سابق مرکز پژوهش‌های مجلس شورای اسلامی و شهردار فعلی تهران نیز گفته که «جاسوس‌ها دارند جولان می‌دهند» و این شرایط نگران‌کننده است.

محمود احمدی‌نژاد رئیس‌جمهوری سابق ایران، هم دو سال قبل در یک مصاحبه‌ ویدئویی گفت که «بالاترین مسئول مقابله با جاسوسان اسرائیل در وزارت اطلاعات، خودش جاسوس اسرائیل بود».

محسن رضایی، دبیر مجمع تشخیص مصلحت نظام، هشدار مشابهی داده و گفته «کشور به طور گسترده یک آلودگی امنیتی پیدا کرده».

او افزوده بود: «سیستم‌های امنیتی در دنیا معمولا هر ۱۰ یا ۲۰ سال یک ‌بار، «کل سیستم را پاکسازی» می‌کنند، اما ما مدت‌ها است که این‌کار را نکرده‌ایم. شاید ۳۰ سال گذشته و این سالم‌سازی امنیتی به وجود نیامده است».

به‌رغم همه این افشاگری‌ها و انتقادات، مقام‌های اطلاعاتی و امنیتی که عملکرد آن‌ها زیر سوال رفته بود، به‌ویژه در حفاظت اطلاعات سپاه پاسداران، همچنان سمت‌های خود را حفظ کرده‌ بودند و به سرکوب منتقدان و فعالان سیاسی و مدنی نیز ادامه می‌دارند تا اینکه روز ۱۵ ژوئن، محمد کاظمی، رئیس سازمان اطلاعات سپاه، محمدحسن محقق، معاون این سازمان و محسن باقری رئیس اطلاعات نیروی قدس در حمله روز یکشنبه جنگنده‌های اسرائیلی کشته شدند.

یونسی نفوذ اسرائیل را به ده سال گذشته محدود می‌کند اما برخلاف نظر علی یونسی، نفوذ در نهاد‌های جمهوری اسلامی تنها در طی ده، پانزده سال گذشته صورت نگرفته بلکه نفوذ در پیکره جمهوری اسلامی از ابتدای تشکیل آن شروع شده و اکنون مانند سرطان عمومیت یافته و علنی شده است. نفوذ اطلاعاتی کشورهای خارجی در ارکان جمهوری اسلامی به اسلامی شدن انقلاب ایران بر می‌گردد و با تشکیل وزارت اطلاعات، نفوذ خارجی ساختاری شده است. اغلب ترور‌ها و حملات به مراکز حساس از طریق نفوذی‌های داخلی انجام گرفته است. ادعا شده است که آمریکا، انگلستان، اسرائیل و روسیه به‌علت ساده بودن نفوذ در جمهوری اسلامی، شبکه‌های اطلاعاتی مستقل خودشان را در ایران تشکیل داده‌اند.

در آستانه انقلاب به‌خاطر نفرتی که مردم از ساواک داشتند، شاه مجبور شد ساواک را منحل اعلام کند و رئیس آن ارتشبد نعمت‌اله نصیری را که سیزده سال ریاست ساواک را به عهده داشت، زندانی نماید اما در واقع از ۱۰ اداره کل ساواک تنها اداره کل سوم ساواک منحل اعلام شد که کارهای دستگیری، بازجوئی و شکنجه را انجام می‌داد، بقیه ۹ اداره کل ساواک دست نخورده تا ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ به کار خود ادامه می‌دادند و بعد از انقلاب، چهره خود را عوض کردند، اسلامی شدند و به خدمت جمهوری اسلامی درآمدند.

با رفتن شاه، روسای ادارات کل ساواک همگی در ایران ماندند حتی سپهبد علوی، معاون ساواک نیز اسلامی شد. اسلامی و انقلابی شدن روسای ساواک، تصمیم فردی آنان نبوده بلکه به احتمال قوی، آن سیاست طراحی شده از طرف سرویس‌های اطلاعاتی مادر بوده است و طبیعتا طراحان اصلی نمی‌‌خواستند کادرهائی را که تربیت کرده بودند به راحتی از دست بدهند.

ساواک (سازمان اطلاعات و امنیت کشور) در سال ۱۳۳۵ تاسیس شده و موسس مخوف آن تیمور بختیار، نهایتا خود قربانی ساواک شد و بعد از برکناری و تبعید شدن به اروپا، به عراق پناهنده شد و در سال ۱۳۴۹ توسط یک ساواکی ترور شد که توانسته بود مامور حفاظت از تیمور بختیار بشود.

چند روز بعد از انقلاب، مهدی بازرگان نخست‌وزیر خمینی، گفت که مملکت به سازمان امنیت احتیاج دارد و کسانی که دستشان به‌خون آغشته نشده، سرکارهای خودشان برگردند. خمینی نیز گفت «میزان حال افراد است» یعنی کسی که درگذشته ساواکی بوده یا انقلابی بوده مهم نیست، مهم اینست که حالا مدافع جمهوری اسلامی است یا مخالف آن. بدین‌سان بود که ساواکی‌ها بر سر کارهای خود برگشتند تا تجربیات خود را برای از بین بردن نیروهای عدالت‌طلب و آزادی‌خواه دراختیارحکومت اسلامی خمینی قرار بدهند. ساواک بازسازی شد و به نام «ساواما» سازمان اطلاعات و امنیت ملی ایران و بعدا «واواک» وزارت اطلاعات و امنیت کشور، دوباره فعال شد.

رئیس اداره هشتم ساواک در مصاحبه با سایت «رجا نیوز» توضیح می‌دهد که چگونه مصطفی چمران، شخصا سپهبد علوی معاون ساواک را احضار کرده و به او دستور داده است که چارت جدید تشکیلاتی بنویسد و کار را شروع بکنند. او نیز چارت کاملی با جزئیات وظایف تمامی ادارات کل می‌نویسد و کار شروع می‌شود و اولین کار اداره هشتم ساواما نیز دستگیری محمدرضا سعادتی از اعضای کادر رهبری سازمان مجاهدین خلق بوده است که با شناسائی اداره هشتم (اداره ضد جاسوسی)، سعادتی هنگام ملاقات با یکی از کارکنان سفارت شوروی در تهران دستگیر می‌شود و مصطفی چمران هم شخصا در بازجوئی او شرکت می‌کند.

اغراق نخواهد بود اگر گفته شود که یکی از دلایل سقوط شاه، نفرت مردم از خشونت ساواک بود که بی‌رحمانه احزاب سیاسی، تشکل‌های غیر دولتی و جامعه مدنی را نابود می‌کرد و زجرآورترین شکنجه‌ها را بر آزدیخواهان اعمال می‌نمود و نماد واقعی دیکتاتوری شاه بود. با بازگشت ماموران ساواک بر سر کارهایشان و دست نخورده ماندن ادارات کل دوم و هشتم ساواک که مامورانشان همگی آموزش دیده و مسلط به زبان‌های خارجی بودند، وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی، جولانگاه جاسوسان سازمان‌های اطلاعاتی خارجی گردید زیرا آن ماموران ورزیده شده طی ۲۲ سال، فقط ظاهر خود را اسلامی کرده بودند نه ایده‌های اعتقادی خود را. البته آن ماموران اولیه بعد از نیم قرن اکنون یا مرده‌اند و یا بازنشسته شده‌اند اما وقایع اخیر بیانگر آنست که آنان قبل از کناررفتن از ماموریت، نیروهای تازه نفس و کارآزموده را در نقاط حساس امنیتی کاشته‌اند تا جائیکه معاون اداره اطلاعات و مسئول میز اسرائیل در ایران، مامور اسرائیل از آب در می‌آید.

بعد از انقلاب ظاهرا ادارات دولتی را از ساواکی‌ها پاکسازی می‌کردند و در تبریز، پاکسازی ادارات توسط طرفداران «جنبش مسلمانان مبارز» انجام می‌گرفت. یکی از افراد جنبش که از زمان زندانی بودن در زندان قصر تهران با من آشنا بود تعریف می‌کرد که «هنگام پاکسازی ساواکی‌ها در اداره اطلاعات و جهانگردی تبریز (اداره ارشاد اسلامی فعلی) در میان کارمندان آن اداره هیچ ساواکی پیدا نشد که مایه تعجب بود. بدین‌جهت به کروکی ساواک تبریز مراجعه کردیم و متوجه شدیم که اداره اطلاعات و جهانگردی از زیر مجموعه‌های خود ساواک است یعنی هیچ فرد غیرساواکی در آن اداره نبوده که نامش در بین لیست اسامی کارمندان به عنوان ساواکی مشخص گردد».

در نهایت عده‌ای خبرچین هیچ کاره به‌عنوان ساواکی از ادارات پاکسازی شدند اما تشکیلات اصلی ساواک منجمله اداره دوم که مسئول جمع‌آوری اطلاعات و اداره هشتم که مسئول امور ضدجاسوسی بود نه تنها دست نخورده باقی ماندند بلکه تقویت هم شدند و در کنار هر مسئول، یک حزب‌اللهی کارآموز نیز گذاشته شد.

ساواک تا سال شصت همچنان با ساختار زمان شاه به فعالیت خود ادامه داد و بعد از سال شصت، دست‌پروردگان اسلامی ساواک، اداره اطلاعات و تحقیقات را در دفتر نخست وزیر ایجاد کردند و خونین‌ترین سال‌های دهه اول انقلاب را بوجود آوردند که البته اکنون همگی آنان اصلاح‌طلب شده‌اند.

قبل از تاسیس ساواک، مسائل امنیتی کشور زیر نظر رکن دو ارتش بود اما با کشف سازمان نظامی حزب توده، ساواک توسط آمریکائی‌ها برای حفاظت از حکومت شاه، در اسفند ماه ۱۳۳۵ قانونا در ایران تاسیس شد و وظیفه اصلی آن مبارزه با کمونیسم و نفوذ شوروی در ایران تعیین شد. در ابتدای کار بین مسئولین امنیتی آن زمان بحث بود که سازمان اطلاعات و امنیت کشور طبق مدل آمریکائی سازمان سیا باشد و صرفا به مسائل اطلاعاتی بپردازد و یا مدل موساد اسرائیل را انتخاب کند و کارهای اطلاعاتی و عملیاتی را همزمان انجام بدهد که نهایتا مدل موساد پذیرفته شد و اغلب روسای اولیه ادارات ساواک برای گذراندن دوره آموزشی به اسرائیل اعزام شدند و بعد از بازگشت، تشکیلات شبیه موساد را در ایران سازماندهی کردند و تا سقوط شاه آن را اداره کرده و تکامل بخشیدند. از جمله تشکل‌های مخفی مستقل در درون ساواک ایجاد کردند. در یکی از گزارشات بازرسان شاهنشاهی آمده است که: رئیس ساواک جنوب کشور، شبکه اطلاعاتی جداگانه‌ای درست کرده و فعالیت‌های آن را به مرکز گزارش نمی‌‌دهد!

اگر نفوذ در وزارت اطلاعات به ساواک و ریشه آمریکائی، اسرائیلی آن بر می‌گردد، نفوذ در سازمان اطلاعات سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، به ساختار ایدئولوژیک آن مربوط می‌شود. نیروهای اولیه سپاه پاسداران از اعضای کمیته‌های انقلاب بودند که کمیته‌ها نیز عموما از لمپن پرولتاریا تشکیل می‌شدند، افرادی نظیر ماشااله کاشانی معروف به ماشااله قصاب رئیس کمیته مستقر در سفارت آمریکا که هم برای آمریکائی‌ها کار می‌کرد و هم برای سپاه پاسداران و یا محسن رفیقدوست که لات میدان بارفروشان تهران بود و اولین رئیس سپاه پاسداران شد. سایر کمیته چی‌ها هم از حاشیه‌نشین‌های شهرهای بزرگ بودند که عموما ریشه روستائی داشتند و وجه مشترک اغلب آنها، غیر سیاسی بودن و طرفداری از حکومت جدید به‌خاطر منافع شخصی بوده است.

با گذشت زمان اغلب داوطلبان ایدئولوژیک سپاه در جنگ ایران و عراق کشته شدند ولی بعد از جنگ ایران و عراق، استخدام در سپاه از میان حزب‌اللهی‌ها ادامه یافت تا آنطور که ادعا می‌شد یک ارتش ایدئولوژیک ساخته شود چون خمینی گفته بود «اول تعهد بعدا تخصص» یعنی در مصاحبه استخدامی، سوالات دینی ساده از متقاضی می‌پرسیدند و از مسجد محل زندگی فرد متقاضی هم سابقه او را جویا می‌شدند. به این ترتیب کافی بود فردی قیافه حزب‌اللهی برای خود درست کند و چند صباحی به مسجد محل رفت‌وآمد داشته باشد تا صلاحیت استخدام در سپاه را بدست آورد.

روشن است که برای سازمان‌های اطلاعاتی خارجی نفوذ دادن افراد مورد نظر خودشان در سپاه ایدئولوژیک، کار بسیار ساده‌ای بوده، نماز خواندن پشت سرآخوند محل و شعارهای افراطی دادن و جهاد و شهادت تبلیغ کردن برای یک مامور نفوذی مشکلی نداشته تا آنجا که امروز سازمان اطلاعات سپاه پاسداران به آلوده ترین نهاد‌های امنیتی پر از نفوذی تبدیل گشته است و جنگ قدرت از درون آن را به نابودی می‌کشاند. حسین طائب رئیس خونریز سازمان اطلاعات سپاه پاسداران که سیزده سال برآن سازمان حکومت کرد بعد از جنبش سبز در یک سخنرانی برای ماموران زیر دست خود گفته بود «نظام اکنون نه از خارج بلکه از داخل تهدید می‌شود» به این ترتیب او ملت ایران را دشمن رژیم جمهوری اسلامی می‌دانست که باید با آن مبارزه شود.

علاوه بر تلاش سازمان‌های جاسوسی برای نفوذ در ارکان جمهوری اسلامی دلایل داخلی متعددی نیز برای داوطلب شدن جهت همکاری با کشورهای خارجی در داخل کشور و در میان مردم وجود دارد از جمله:

- صد‌ها هزار ایرانی تشنه انتقام از جمهوری اسلامی هستند چون اعضای حدود سیصد هزار خانوار ایرانی خاطره خونین از جمهوری اسلامی دارند که یک یا چند نفر از اعضای خانواده آنان توسط جمهوری اسلامی کشته شده‌اند. اینان برای ضربه زدن به جمهوری اسلامی داوطلب همکاری و اطلاعات دادن به سازمان‌های جاسوسی خارجی می‌شوند و حتی این عمل خود را خدمت به ملت برای خلاص شدن از ظلم آخوند‌ها می‌دانند. این افراد، گمنام و ناشناس نیستند.

- وضعیت فلاکت باری که سیاست‌های جمهوری اسلامی ایجاد کرده و شصت در صد مردم را به زیر خط فقر انداخته است، زمینه فروش اطلاعات را با حد اقل مبلغ فراهم کرده است تا جائیکه اقشار پائین جامعه که مجبور می‌شوند برای امرار معاش اعضای بدن خود مانند کلیه و چشم‌شان را بفروشند. این اشخاص از روی ناچاری حاضر می‌شوند برای سیرکردن شکم خود و فرزندانشان برای بیگانگان اطلاعات جمع‌آوری بکنند. بعضی از روستائیان مرزنشین که به اتهام‌های جاسوسی دستگیر و اعدام می‌شوند از جمله محروم‌ترین افراد جامعه ایران هستند.

- رقابت بین سازمان‌های اطلاعاتی متعدد کشور و دسترسی پیداکردن به منابع مالی کلان و کنترل سیاست و اقتصاد کشور و از میدان بدر کردن رقبا، باعث می‌گردد، سازمان‌های اطلاعاتی علیه یکدیگر به خارجی‌ها متوسل شوند تا از کمک‌های آنها استفاده کنند. چنانکه شاهد هستیم در مطبوعات داخل کشور هر جناح، جناح دیگر را به جاسوسی و همکاری با دشمنان خارجی متهم می‌کند.

- در ایران شانزده سازمان و نهاد اطلاعاتی مستقل از هم وجود دارد. به غیر از موازی‌کاری بین وزارت اطلاعات و سازمان اطلاعات سپاه پاسداران، سایر نهادهای اطلاعاتی نیز هر کدام راه خود را می‌روند و علیه یکدیگر و علیه مردم تله‌گذاری می‌کنند تا منافع شخصی یا گروهی‌شان تامین گردد. این نهاد‌های بی در و پیکر اطلاعاتی هم که هر یک زیر نظر یک آخوند با بودجه‌های کلان کار می‌کند نه تنها زمینه نفوذ را فراهم می‌کنند بلکه به‌جای مبارزه با نفوذ خارجی تمام امکانات خود را برای کنترل جامعه، حجاب زنان و مانع شدن از زندگی معمولی برای مردم صرف می‌کنند تا آنجا که این نهاد‌های اطلاعاتی و آزارگران‌شان وظیفه اصلی خود را که باید حفاظت از منافع ملی باشد، به دغدغه‌های ایدئولوژیک و مردم‌آزاری تقلیل می‌دهند و استدلال می‌کنند که فعالیت آنان مانع ضربه خوردن جمهوری اسلامی از داخل کشور می‌شود.

- جمهوری اسلامی با تبعید یا فراری دادن مغزهای کشور و عدم تحمل دگراندیشان باعث گردیده که نزدیک به هشت میلیون نفر، یعنی یک دهم جمعیت ایران به خارج پناهنده شوند. سیاست «ایران مال حزب‌اللهی‌هاست، هر که دوست ندارد جمع کند برود» موجب آن شده که کارهای مملکت به دست کوتوله‌های سیاسی بیافتد و آن هشت میلیون نفر ایرانیان خارج کشور به منبع اطلاعاتی بیکران کشورهای مخالف جمهوری اسلامی تبدیل شوند و مرجع اصلی رسانه‌ای نیز در خارج از ایران بوجود آید. این نیروی میلیونی تحصیل کرده و دنیا دیده برای گذران زندگی خود در کشورهای خارجی کار می‌کنند و بعضی از آنان داوطلبانه با کشورهای خارجی همکاری می‌کنند تا به این ترتیب انتقام دربه‌در شدن خود را از جمهوری اسلامی بگیرند.

می‌توان نتیجه گرفت که سنگ بنای اطلاعاتی و امنیتی در جمهوری اسلامی از اول کج گذاشته شده که در آن منافع ملی مطرح نبوده و هر چه بوده رویاهای تحقق نیافتی ایدئولوژیک و حفظ رژیم اسلامی به هر قیمتی بوده است و بنظر می‌رسد تا زمانیکه این رژیم ایدئولوژیک بر سرکار باشد، امکان مبارزه با نفوذ خارجی وجود نخواهد داشت زیرا سیاست‌های ضد مردمی این رژیم در داخل و دشمنی‌اش با جامعه جهانی، زمینه‌های نفوذ را فراهم می‌کند.

ماشااله رزمی
۱۵ ژوئن ۲۰۲۵





iran-emrooz.net | Sun, 15.06.2025, 15:29
جنگ ایران و اسرائیل

محمود تجلی‌مهر

بلاهت در سیاست حکومت آخوندی نباید گفتمان غالب ما باشد.

- وقتی حکومتی ۴۶ سال شعار رسمی نابودی یک کشور دیگر را می‌دهد، ده‌ها سال برای دسترسی به سلاح هسته‌ای نزدیک به یک تریلیارد دلار هزینه می‌کند و هیچ‌گونه تردیدی چه در شعار، چه در گفتار رسمی دولتی و چه در عمل باقی نمی‌گذارد که هدفش برای نابودی اسرائیل جدی است، دیگر نباید تعجب کرد که آن کشور برای دفاع از خود کار کند و سرانجام در فرصتی مناسب به این شکل خفت‌بار چنان ضرب شستی به حکومت گنده‌گو و خالی‌بند نشان دهد که سرانش و رهبرش اکنون در سوراخ موش مخفی شده، مردم بی‌دفاع را تهدید و گرم مذاکره با روسیه برای ایجاد امکان احتمالی فرار از ایران هستند.

- این که کشور ایران از دید اطلاعاتی و نظامی این چنین توخالی، پوشالی و بی‌دفاع باشد و یک کشور خارجی کوچک از ۲۰۰۰ کیلومتر آن سوتر در چند ساعت در آسمان‌ها و حتی خیابان‌های کشور جولان دهد، حتی مرا با دانش نظامی قدیمی و زنگ‌زده غافل‌گیر کرد. انتظار نداشتم این چنین بی‌دفاع باشیم. پدافند هوایی در چند ساعت کامل از کار افتاده، نیروی هوایی هم گویا وجود خارجی ندارد. نیروهای زمینی و دریایی هم در چنین جنگی این گونه به کار نمی‌آیند. این است نتیجه سال‌ها صرف بودجه‌های عجیب و غریب برای تشکیلات موازی سپاه پاسداران در برابر ارتش!

- اسرائیل از سال‌ها پیش پایگاه‌های گوناگون در کشور ایجاد کرده و دارای یک شبکه اطلاعاتی و ترابری کارآمد است که این روزها خود را نشان می‌دهد. آنها در همه لایه‌های اطلاعاتی، نظامی و سیاسی حکومت اسلامی حضور و به تصمیم‌های آنها اشراف کامل دارند. ارتش اسرائیل در تبلیغات خود می‌گوید: ما می‌دانیم خامنه‌ای در کجا مخفی شده است. بارها از کنار او نیز رد شده‌ایم و به حضرت آقا ابراز احترام هم کرده‌ایم. اغراق یا پروپاگاندا، اهمیت چندانی ندارد. این روزها آنها به جهان نشان داده‌اند که کارشان را بلد هستند. در این میان حکومت اسلامی است که مورد تمسخر همگان در داخل و خارج کشور قرار گرفته است.

- اسرائیل از سال‌ها پیش در کار طراحی و ساخت بخشی از موشک‌های دوربرد در “کنار” حکومت آخوندی بوده و مشارکت داشته است. آنها قطعات الکترونیکی خاصی را برای ساخت موشک به سپاه دادند که در روز لازم از هزاران کیلومتر آن سوتر اختیار موشک‌ها را به اسرائیل بدهد و آنها را هر زمان که بخواهند منفجر کنند؛ چیزی که روز جمعه به گونه گسترده روی داده است. تجربه کوچک‌ترش را اسرائیل در جریان پیجرهای حزب‌الله لبنان انجام داده بود. در آنجا نیز از یک سو اسرائیلی‌ها در میان حزب‌الله شایع و آنها را قانع کردند که شبکه تلفن همراه امن نیست و موساد بر آنها اشراف دارد و پیشنهاد کردند که بهتر است حزب‌الله یک شبکه جداگانه با پیجر بسازد. سپس اسرائیلی‌ها با تاسیس یک شرکت گویا بلغاری پیجرهای ساخت خود را که در آنها مواد منفجره نصب کرده بودند، به حزب‌الله ابله فروختند و در موقعیت مناسب آن بلایی را بر سرشان آوردند که شاهد بودیم. روز جمعه صدها موشک (و شاید بیشتر) را پیش از آن که بتوانند به سوی اسرائیل پرتاب شوند، اسرائیلی‌ها از راه دور منفجر کردند.

- اسرائیل در ایران پایگاه پهپاد ایجاد و آنها را در جای جای تهران در نزدیکی هدف‌های مورد نظر مستقر ساخته بود. شب جمعه پهپادها هر جا که خواستند رفتند و سران متوهم و هوچی سپاه پاسداران و دانشمندان خودفروخته و بی‌شرف هسته‌ای را در خانه‌هایشان و یا در جایی که اسرائیلی‌ها آنها را برای جلسه‌ای گرد هم آورده بودند، کشتند. این گونه آنها احساس امنیت می‌کردند و دروغ‌هایشان بیشتر باور خودشان شده بود. این یعنی بلاهت و حماقت! اوج فلاکت و درماندگی در این است که سپاه پاسداران اکنون از مردم خواسته که کامیون‌های مشکوک سرپوشیده را شناسایی کنند و به شماره ۱۱۳ خبر دهند. هنوز گمان می‌کنند که اسراییل با کامیون‌های مشکوکی در تهران تردد دارد که مردم عادی قادر به تشخیص آنها هستند. در حالی که گویا کامیون‌ها و یا پایگاه‌هایی که اسرائیلی‌ها ایجاد کرده بودند، آرم سپاه پاسداران داشته‌اند و افراد آنها نیز لباس نظامی پاسداران بر تن! شاید هم پاسدارهای واقعی هستند که به آنها یاری می‌رسانند.

درجه هوشمندی را ببینید!

- نماد بلاهت حکومتی یکیشان سردار سلامی همان احمقی بود که ویروس‌یاب کرونا را به جهان معرفی کرد که به در قابلمه مشهور شد. این درجه هوش فرمانده سپاه پاسداران بود و در این سال‌ها حتی از درون حکومت نیز کسی در درایت او تردید نکرد و تا روز جمعه او فرمانده ارشد نظامی بود. یک لحظه به این بیندیشید که آیا در کشوری دیگر آیا چنین کسانی می‌توانند در هرم قدرت دارای چنین رتبه و مسئولیتی باشند؟ چه خبر است در این کشور که ابلهان بر آن حاکم هستند؟ کدام آدم هوشمند را در این حکومت اسلامی می‌بینید که درایت درازمدت داشته باشد؟ آیا این وضعیت را تنها با سلطه سرکوب و وحشت بر مردم می‌توان توضیح داد؟ پس مقاومت جانانه زنان ایران و دستاوردهای پی در پی آنان چگونه قابل توضیح است؟

حال هوشمندی اسراییل را ببینیم:

- به نظر می‌رسد که اسرائیل با یک برنامه دقیق و مرحله‌بندی شده پیش می‌رود. این به این مفهوم نیست که آنها آن گونه که ما دوست داریم عاقلانه عمل کنند. آنها سیاست خود را پی گرفته‌اند.

- آنها تاکنون به ارتش ایران حمله مستقیم نکرده‌اند. ارتش ایران نیز تاکنون منفعل مانده و دخالت در درگیری‌ها نکرده است که از دید من امری است هوشمندانه. البته ارتش را حکومت آخوندی چنان تضعیف و محدود کرده که ورود آنها به جنگ تنها به شکست بیشتر می‌انجامد. بی‌تفاوتی ارتش نسبت به حمله اسراییل از دید من دارای مفهومی است که برای من آشکار نیست. این همان ارتشی است که وقتی صدام حسین در اوایل سال‌های ۱۳۵۰ در کاخ خود مشغول رجز خوانی بر علیه ایران بود، نیروی هوایی ارتش شاهنشاهی هم زمان با سخنرانی صدام بر فراز کاخ ریاست جمهوری عراق جولان داد و حقارت او را به رخ جهان کشید.

- اسراییل تاکنون مردم غیرنظامی را مورد حمله مستقیم قرار نداده است. همان‌هایی که در نوار غزه نسل‌کشی مستقیم انجام می‌دهند در ایران به جز تلفات همسایه‌های حملات هدفمند، مردم ایران را هدف قرار نداده است. در برابر حکومت اسلامی با حملات کور موشکی به اسراییل مردم غیرنظامی را هدف قرار داده است. دیشب نیز دیده شد که موشک‌هایی از مناطق مسکونی تهران شلیک می‌شوند که گویا دو مورد در نارمک سقوط کرده و خسارت به بار آورده است. بزدلان حکومتی خود را چون حماس در میان مردم بی‌دفاع مخفی می‌کنند.

پرسش: مشکل ما مردم ایران با اسرائیل چیست؟

از دید من هیچ! صفر! هیچ و باز هم هیچ!

- دعوای تاریخی اسراییل و فلسطینیان کوچکترین ارتباطی به ما ندارد. منافع ملی ایران هیچ گونه انگیزه‌ای در برابر ایران نمی‌گذارد که بخواهد در این درگیری فرای مواضع دیگر کشورهای جهان موضعی بگیرد. نگاهی به رهبران عقب مانده و دزد حاکم بر حماس و حکومت فلسطین در ساحل غربی اردن بیندازید و ببینید با چه نابغه‌هایی روبرو هستید. آنچه حکومت دیوانه آخوندی به گفتمان عمومی کشور تبدیل کرده کوچکترین ربطی به منافع ملی ایران و واقعیت منطقه ندارد. جالب اینجاست که هیچ یک از همین سازمان‌های تروریستی و فاسد عربی و فلسطینی هیچ گاه از ایران حمایت نکرده و نمی‌کنند. این نیز بدیل دیگری است از بلاهت حاکم بر حکومت آخوندی. اپوزیسیون ایران باید سیاست خود را بدون توجه به درگیری اسرائیل و فلسطین تدوین کند. اسرائیل دشمن ما نیست و مشکلات آنها با فلسطین نیز به ما ربطی ندارد.

- نیازی به شرح سابقه دوستی تاریخی ایران با یهودیان نیست. مخلوطی از تاریخ واقعی، ساختگی و اغراق‌آمیز در تاریخ ایران و داستان‌های تورات ساخته شده که از دوستی تاریخی مردم ایران و یهودیان حکایت دارد. هر چه هست، نشان‌گر این است که مردم ایران و اسرائیل هیچ مشکلی با یکدیگر ندارند. دوستی ایران و اسرائیل در دوران حکومت پهلوی نیز یک دوستی عمیق و همه‌جانبه بود.

- ایران با اسرائیل مرز مشترک ندارد که دعوایی داشته باشد. ایران با افغانستان و عراق و یا در دریای مازندران بیشتر دعوای مرزی و آبی با همسایگان خود داشته و دارد که موارد جدی و واقعی هستند. وقتی این مشکلات واقعی درگیری با آنها پیش نمی‌آورد، درگیری با اسرائیل هیچ مفهومی برای ما ندارد و تنها با بلاهت و حماقت حکومت متوهم قابل توضیح است که خود و کشور را در تیررس درگیری دیگران با یکدیگر قرار داده است. هم حزب‌الله، هم حماس، هم حشدالشعبی و یا مقتدا صدر همه آنها هوشمندی بیشتری از خود نشان داده و نشان می‌دهند که خود را از این درگیری کنار کشیده‌اند.

- آیا تاکنون به این اندیشیده‌اید که شاید ما ابله‌ترین حکومت را در جهان داریم؟ چگونه است که کشورهایی عقب مانده، بدون ساختارهای شهروندی متمدن که حتی برده‌داری نیز هنوز در آنها رسما ممنوع نیست (و ایران از آنها بسیار جلوتر است) چون عربستان سعودی، امارات متحده عربی، قطر و شاید حتی کره شمالی در تعامل جهانی به هر دلیلی که می‌خواهد باشد، بسیار موفق‌تر عمل می‌کنند تا ایران؟ آیا سیاست آنها بسیار هوشمندانه‌تر از ایران نیست که خود را نخود هر آشی می‌بیند و همیشه هم بدون استثنایی شکست می‌خورد و درس نمی‌گیرد؟

- از حکومت آخوندی گذر کنیم و به طرحی نو بیاندیشیم. این که کسی می‌آید و هنوز از آقای خامنه‌ای می‌خواهد که در این شرایط حساس درایت نشان دهد، ادامه توهمی است که حکومت آخوندی در ذهن برخی‌ها انداخته است. خامنه‌ای انسانی است به شدت متوهم، حقیر، کینه‌توز و خودپسند. گروهی نیز اعتقاد دارند که او مدت‌هاست عقل سلیمی ندارد. فرای همه اینها، آیا جامعه ایران این گونه درمانده است که کماکان امیدش را به این آدم مجنون، ضعیف‌النفس و خطرناک بسته باشد؟ آیا این کشور با شمار بالای ایرانیان توانمند در داخل و خارج از کشور نمی‌تواند راه حلی معقول برای خود تدوین کند؟

- حکومت در این روزها با حمله‌های هدفمند اسرائیل به شدت تضعیف شده است. این که آنها چرا ضعیف شده‌اند اهمیتی ندارد. وقتی که ما خود به هر دلیلی توانایی سرنگونی حکومت جنایتکار اسلامی را نداشته‌ایم و اکنون این که یک دولت خارجی شرایط مناسب را فراهم آورده، باید مورد توجه ما باشد. اگر توانایی و اعتماد به نفس لازم را داریم که خود سرنوشت کشور را رقم زنیم، نباید برایمان اهمیتی داشته باشد که کشوری خارجی با نیروی نظامی شرایط مناسب را فراهم آورده است. آنهایی که اکنون یادشان افتاده که کشور مورد تجاوز نیروی خارجی قرار گرفته و باید در کنار حکومت آخوندی ایستاد و از کشور دفاع کرد، یا از عوامل رژیم آخوندی هستند، یا ۴۶ سال است در خواب بوده‌اند و هیچ از عرق ملی نمی‌دانند و یا در گیر دگم‌های کهنه و فرسوده ناسیونالیستی هستند. حکومت آخوندی نیز این را می‌داند و روی اینها حساب می‌کند. این یک تله احساسی است. اهمیتی ندارد که اسرائیل اکنون شرایط تغییر را فراهم آورده است؛ امری که خود به هر دلیل تواناییش را نداشته‌ایم. نه اسرائیل و نه آمریکا و نه هیچ کشور دیگری به دنبال ایجاد حکومت دست نشانده در ایران است و نه تواناییش را کسی دارد و نه این کار در اساس عملی است. تنها گروهی متوهم و بازیچه حکومت اسلامی در ایران از این حرف‌ها می‌زنند. از این شرایط برای آزادی کشور و گرفتن اختیار سرنوشت خود به دست خود استفاده کنیم. ایستادن در کنار رژیم آخوندی به بهانه دفاع از کشور ادامه جنایت و خیانت به منافع ملی است.



نظر خوانندگان:


■ محمود تجلی مهر گرامی درود، به نظر من شما موجز، همه جانبه و درست نوشتید. اسرائیل بی‌گدار به آب نزده و تا سرنگونی کامل رژیم اسلامی برنامه‌ریزی کرده و همه کشورهای غربی هم، برای منافعشان، در کنار اسرائیل هستند. این طلایی‌ترین فرصت برای مردم ماست که از این فرصت برای نجات خودشان (خودمان) و میهنمان استفاده کنیم. چرندیات ابلهانه مشتی درمانده که این رژیم را سرکار آورده‌اند و الان هیچ غلطی جز حمایت از آن را در چنته ندارند باید نادیده گرفت. اتفاقا فرصت خوبیست تا دست بسیاری باز شود که دارد می‌شود.
حمید


■ با درود بر شما، فقط اضافه کنم که جدل بر سر اینکه سقوط رژیم به کمک اسرائیل خوب است یا نه، امروز نادرست و بی‌فائده است چون با عمل در حال انجام روبرو هستیم. هر حرکت و موضع گیری از سمت اپوزسیون در جهت همراهی و آماده کردن مردم مثبت است. شاهزاده رضا پهلوی در مصاحبه با bbc خیلی روشن از تمام نیروها خواستند تا در فرایند آزادی شرکت کنند و شیوه‌های حاکمیت را به آینده و پارلمان ایران بسپارند. حتی پیام دادن از سوی تمامی نیروها و گروهها در این زمینه نقش مثبتی دارد. اعلان وجود تمامی نیروها خود به وزنه‌ای مبدل می‌شود و به فرایند گذار کمک می‌کند.
با احترام، پیروز.


■ آقای تجلی مهر گرامی. در مجموع بسیار خوب نوشته‌اید و موضوع را باز کرده‌اید و من هم موافقم. اما سه نکته را لازم به تاکید می‌دانم. اول اینکه عقل حکم می‌کند که از اسرائیل نباید انتظار داشت که حکومت خوبی در ایران روی کار بیاورد. ایرانیان باید خودشان ابتکار تشکیل یک حکومت دموکراتیک و مردمی را به عهده بگیرند. منظور اسرائیل از تغییر حکومت در ایران، مربوط به رابطه ایران با اسرائیل است. یعنی حکومتی که “محو اسرائیل” را هدف قرار ندهد و برای آن به بمب هسته‌ای دست پیدا نکند. بقیه مسائل حکومتی، وظیفه خود ایرانیان است. دوم اینکه، شما دانشمندان هسته‌ای ایران را به “بی‌شرفی” متهم کرده‌اید. در یک مقاله سنگین و متین جای کلمات رکیک نیست. من هم در جبهه مخالف آن دانشمندان هستم، اما کرامت انسانی حکم می‌کند از کلمات مناسب استفاده کنیم. سوم اینکه شما اسرائیل را متهم کرده‌اید که در “نوار غزه نسل‌کشی مستقیم انجام می‌دهد”. ارزیابی من بسیار متفاوت است.
ارادتمند. رضا قنبری. آلمان


■ جناب قنبری عزیز با سلام،
واژه “بی‌شرف” که من بکار برده‌ام، واژه رکیک و ناشایست نیست. با مفهوم کامل این واژه اعتقاد دارم که کسانی که مسئولیت اجتماعی دانش تخصصی خود را نادیده گرفته و آن را در اختیار جنایتکاران می‌گذارند، خودفروخته و بی شرف هستند. من خود متخصص هستم و همواره برایم کاربرد دانش تخصصی با مسئولیت اجتماعی نتیجه آن مهم و تعیین کننده است.
برای من از سی سال پیش روشن بوده که در پروژه های هسته ای و تسلیحاتی و هر چه به شهروندان آسیب برساند شرکت نخواهم کرد. به این موارد در سال های اخیر آسیب به محیط زیست را نیز افزوده ام. من در این رابطه نوشته های زیادی دارم. من همه کسانی که در جاسوسی علیه شهروندان، فیلترینگ، پروژه های هسته ای و موشکی و هم مواردی که به پایداری جمهوری اسلامی یاری رساند، شرکت داشته و دارند را مسئول و مجرم می دانم. آخوند بدون این افراد حتی یک روز قادر به زندگی و حکومت نیست. این که در نوار غزه جنایت صورت می گیرد، تنها دیدگاه شخصی من نیست.
نسل کشی در نوار غزه از سوی کشورها، فعالان حقوق بشر، سازمان های مدنی بسیاری به اسرائیل نسبت داده شده است و دو وزیر اسرائیلی در تحریم اتحادیه اروپا و شخیص نتانیاهو نیز حکو دستگیری دارد. ۵۵ هزار نفر کشته غیرنظامی هیچ گونه توجیه از هیچ زاویه ای ندارد.
شاد باشید! محمود تجلی‌مهر


■ ظاهرا ارتش اسرائیل چشم‌اندازی برای پایان حمله ندارد مگر رژیم سقوط کند و تمامی تهدید ها حذف فیزیکی شوند. بدترین سناریو ادامه یافتن شرایط جنگی موجود و عادی سازی آن در جهان است، که به قیمت جان و زندگی هموطنان ما تمام می‌شود. تصور کنید که یک یا دو ماه اینچنین بگذرد، تهران و بسیاری شهر ها نابود شوند، و همچنان گمانه زنی کنیم که چه کسی درست می‌گوید. از آغاز “جنگ غزه” ترس از جنگی شوم و خانمان برانداز بر ایران سایه افکند. با در نظر گرفتن ماهیت آخرالزمانی رژیم منطقی است که به چنین روزی رسیدیم. گروهها و شخصیت‌های اپوزسیون بهتر است راهبرد های عملی و شدنی پیشنهاد کنند. واکنش آقای تاجزاده را دیدم که پیشنهاد همه‌پرسی و مجلس موسسان کردند. باید این نکته را نیز در نظر دشت که دولت نتانیاهو کوچکترین دل نگرانی برای ایران و آینده آن ندارد. مساله آنها فقط حذف تهدید جمهوری اسلامی بطور کامل است.
مورد غزه درس خوبی برای شناخت دولت کنونی اسرائیل است. بعد از شروع جنگ غزه هدف آنها تخلیه کامل غزه بود، و در این راه چشم خود را بروی هر اتهام جنایت جنگی یا نسل کشی بستند و هنوز هم ادارمه میدهند. زمانی که دیگر نظامی‌گری جواب نمی‌داد، چون مقاومتی نبود، از سلاح گرسنگی استفاده کردند. وقتی به سناریوهای ممکن در ایران فکر کنیم عمق فاجعه را می‌بینیم.
روز خوش، پیروز





iran-emrooz.net | Mon, 16.06.2025, 22:55
آیا اسرائیل می‌تواند برنامه اتمی ایران را نابود کند؟

ریچارد نفیو / فارین افرز

۱۴ ژوئن ۲۰۲۵
برگردان: شریف‌زاده و آزاد

تصمیم اسرائیل برای حمله به برنامه هسته‌ای ایران در تاریخ ۱۳ ژوئن ممکن است در تاریخ به‌عنوان نقطه آغاز یک جنگ منطقه‌ای مهم ثبت شود؛ نقطه عطفی که سرانجام ایران را به سمت دستیابی به سلاح هسته‌ای سوق داد. اما ممکن است این حملات، همچنین، به‌عنوان نخستین لحظه در چند دهه گذشته به یاد آورده شوند که جهان دیگر با خطر بمب هسته‌ای ایران روبه‌رو نبود. تحلیل‌گران سال‌هاست که درباره پیامدهای احتمالی چنین حمله‌ای مطالعه کرده‌اند — و به پیش‌بینی‌هایی کاملاً متفاوت رسیده‌اند. اکنون، همه خواهند دید که کدام پیش‌بینی درست بوده است.

هنوز برای قضاوت درباره نتیجه نهایی خیلی زود است. ممکن است هفته‌ها طول بکشد تا کارشناسان ابعاد کامل خسارتی را که اسرائیل وارد کرده درک کنند — چه رسد به این‌که بدانند ایران چگونه، و آیا اصلاً، خواهد توانست بازیابی کند. در هر حال، حملات حتی هنوز به پایان نرسیده‌اند. اما هرچند هنوز نمی‌توان درباره اثرات بلندمدت حملات اسرائیل قضاوت کرد، تحلیل‌گران می‌دانند که هنگام ارزیابی نتایج، باید دنبال چه نشانه‌هایی باشند. به بیان دیگر، کارشناسان می‌توانند عوامل تعیین‌کننده در موفقیت یا عدم موفقیت این حملات در محروم‌سازی ایران از توانمندی ساخت سلاح هسته‌ای را مشخص کنند.

برخی از این عوامل قابل اندازه‌گیری هستند. برای توقف یا کندسازی جدی توانایی ایران در ساخت سلاح، حملات اسرائیل باید ایران را از دستیابی به مواد لازم برای سوخت‌رسانی به سلاح‌های هسته‌ای محروم کرده باشند. این حملات باید تجهیزات لازم برای تولید سلاح را منهدم کرده باشند. و باید دست‌کم بخشی از دانش مورد نیاز برای تبدیل این مواد به بمب را از بین برده باشند. اما عامل نهایی کمتر ملموس است: برای موفقیت کامل، حمله اسرائیل باید ایران را متقاعد کرده باشد که ادامه پروژه سلاح هسته‌ای دیگر امکان‌پذیر یا مقرون به صرفه نیست.

تا این‌جا، حملات اسرائیل موفق شده‌اند بسیاری از نیروگاه‌ها، ساختمان‌ها و زیرساخت‌هایی را که ایران برای برنامه هسته‌ای خود به آن‌ها نیاز دارد نابود کنند. اسرائیل همچنین توانایی خود را برای حمله تقریباً آزادانه به اهداف داخل خاک ایران به نمایش گذاشته است. اما موفقیت به هیچ‌وجه تضمین‌شده نیست؛ به‌دلیل سرمایه‌گذاری عظیم ایران در تأسیسات دفاعی، تعهد سرسختانه‌اش به این برنامه، وجود سامانه‌های پشتیبان و ماهیت ذاتاً دشوار مأموریت اسرائیل.

ناشناخته‌های معلوم

تا این‌جای کار، میزان خسارت واردشده به تأسیسات ایران در نتیجه حملات اسرائیل، ترکیبی و متغیر به نظر می‌رسد. بر اساس گزارش آژانس بین‌المللی انرژی اتمی، سایت غنی‌سازی اورانیوم فردو، که خطرناک‌ترین تأسیسات ایران در این زمینه محسوب می‌شود، هدف حمله قرار گرفته است، اما هنوز هیچ تأییدی وجود ندارد مبنی بر اینکه تدابیر دفاعی این سایت شکسته شده یا اینکه چند هزار سانتریفیوژ موجود در آن نابود شده‌اند. همچنین هیچ نشانه‌ای در دست نیست که اسرائیل توانسته باشد ذخایر اورانیوم غنی‌شده ایران را بلااستفاده کند. اگر این ذخایر همچنان موجود باشند، و اگر سانتریفیوژهای ایران همچنان باقی مانده باشند، تهران ممکن است بتواند ظرف چند هفته برنامه سلاح هسته‌ای خود را از نو فعال کند. به‌عنوان مثال، ایران می‌تواند ذخیره اورانیوم غنی‌شده تا سطح ۶۰ درصد خود را به فردو (یا سایتی مخفی) منتقل کرده و برای غنی‌سازی بیشتر استفاده کند؛ که به‌سرعت می‌تواند اورانیوم کافی برای ساخت یک بمب را در اختیارش بگذارد.

اما برای ساخت واقعی یک سلاح هسته‌ای، ایران به چیزی بیش از اورانیوم غنی‌شده در سطح تسلیحاتی نیاز دارد. این کشور همچنین به تجهیزات فرآوری نیاز دارد که بتواند اورانیوم را به فلز تبدیل کند، آن را به اجزای سلاح شکل دهد، و سپس سلاح را مونتاژ نماید. انجام همه این مراحل در میانه جنگ بسیار دشوار خواهد بود، به‌ویژه با توجه به تلاش چند دهه‌ای جامعه جهانی برای محروم کردن ایران از دسترسی به چنین تجهیزاتی. تحلیل‌گران همچنین نمی‌دانند که ایران تا چه اندازه به توانایی ساخت یک کلاهک برای نصب روی موشک نزدیک شده بود، هرچند نهادهای اطلاعاتی پیش‌تر برآورد کرده بودند که این روند برای ایران چند ماه زمان خواهد برد.

با این حال، نکات بسیاری درباره برنامه تسلیحاتی ایران وجود دارد که کارشناسان هنوز از آن‌ها بی‌اطلاع‌اند. برای مثال، اندکی پیش از آغاز حملات، آژانس بین‌المللی انرژی اتمی گزارشی جامع درباره پرسش‌های بی‌پاسخ متعدد پیرامون برنامه هسته‌ای ایران، به‌ویژه فعالیت‌های تسلیحاتی گذشته آن، منتشر کرد. برخی از این پرسش‌ها بر محل نگهداری تجهیزاتی تمرکز دارد که در تولید سلاح مفیدند — تجهیزاتی که ایران ممکن است اکنون نیز بتواند از آن‌ها استفاده کند. ممکن است مأموران اطلاعاتی اسرائیل از محل این تجهیزات آگاه باشند و آن‌ها را شب گذشته نابود کرده باشند (یا در آینده نزدیک چنین کنند). با توجه به موفقیت‌های عملیاتی پیشین، دست‌کم گرفتن توان اطلاعاتی اسرائیل در ایران اقدامی نادرست و خطرناک است. اما ایران کشوری وسیع است، با مکان‌های فراوان برای مخفی‌سازی و بهره‌برداری از این‌گونه تجهیزات.

ایران همچنین دارای بدنه‌ای گسترده از دانشمندان و تکنسین‌های هسته‌ای است، و هنوز مشخص نیست چه تعداد از آن‌ها کشته شده‌اند. اسرائیل فریدون عباسی، رئیس پیشین سازمان انرژی اتمی ایران، و محمدمهدی طهرانچی، فیزیکدان و رئیس دانشگاه آزاد اسلامی تهران را ترور کرده است — به‌همراه شماری از فرماندهان نظامی. اما این ترورها به‌تنهایی برای توقف کامل پروژه هسته‌ای ایران کافی نخواهند بود. تا زمانی که ایران گروهی از متخصصان فنی باانگیزه، ماهر و آموزش‌دیده را در اختیار داشته باشد، توان آن را خواهد داشت که به‌سرعت در مسیر دستیابی به سلاح هسته‌ای پیش برود.

روحیه‌ی مقاومت

در مورد میزان خسارات قابل سنجش وارد شده به برنامه هسته‌ای ایران توسط اسرائیل، تردید و ابهام فراوانی وجود دارد. اما شاید پرسش مهم‌تر این باشد که آیا حمله اسرائیل، اراده ایران برای پیشبرد این برنامه را نیز نابود کرده است یا نه.

در نگاه نخست، ممکن است تصور اینکه ایران به حمله اسرائیل جز با خشم و ستیزه‌جویی پاسخ دهد، غیرواقع‌بینانه به نظر برسد. اما اگر میزان خسارات وارد شده به برنامه هسته‌ای و توان نظامی ایران بیشتر از آن چیزی باشد که اکنون به چشم می‌آید، تهران ممکن است به‌دنبال راه‌های خروج از بحران بگردد. در صورتی که روند خسارات رو به افزایش بگذارد، ایران ممکن است حتی گزینه دیپلماسی را نیز مد نظر قرار دهد.

در نهایت، اسرائیل هنوز عملیات خود را به پایان نرسانده، و ممکن است حملات آن در روزهای آینده ویرانگرتر هم شود. ارتش اسرائیل پدافند هوایی ایران را تقریباً به‌طور کامل از کار انداخته، بنابراین اکنون توانایی حمله به ساختارهای مرکزی دولت و مقامات ارشد رژیم را دارد. اسرائیل همچنین می‌تواند بخش‌هایی از بخش نفت و گاز ایران را هدف قرار دهد، که برای اقتصاد کشور حیاتی است. در برابر چنین خساراتی، تهران ممکن است گزینه مصالحه و صلح را برگزیند، که می‌تواند به توافقی منجر شود که برنامه هسته‌ای ایران را محدود کند.

اما منطقی است که نسبت به پذیرش توافقی از سوی ایران که تحت فشار نظامی به‌دست آمده، تردید داشت. حتی اگر ایران به چنین توافقی تن دهد، ممکن است آن را با حسن نیت اجرا نکند. در عوض، محتمل‌ترین سناریو این است که ایران به اقدامات تلافی‌جویانه خود ادامه دهد و در عین حال تلاش کند جامعه جهانی را متقاعد سازد که اسرائیل یک بازیگر خودسر است که تنها چند روز پیش از آغاز مجدد مذاکرات میان تهران و واشنگتن، به زور متوسل شده است. تصمیم رئیس‌جمهور ایالات متحده، دونالد ترامپ، برای نسبت دادن بخشی از اعتبار این حملات به خود نیز رسیدن به توافق را دشوارتر خواهد کرد — با آن‌که دولت او پیش‌تر تلاش کرده بود خود را از این حملات دور نگه دارد.

حملات اسرائیل علیه ایران از منظر تاکتیکی بسیار هوشمندانه و با اطلاعات دقیق همراه بوده‌اند. اما توانایی اسرائیل در انجام چنین عملیات پیچیده‌ای هرگز محل تردید نبود. تحلیل‌گران از پیش می‌دانستند که ارتش اسرائیل از قابلیت‌هایی چشمگیر برخوردار است و برگ‌های برنده‌ای در آستین دارد. پرسش واقعی همواره این بوده که آیا حمله‌ای صرفاً از سوی اسرائیل — یا حتی عملیاتی مشترک با آمریکا — می‌تواند به‌طور معناداری ایران را از حرکت شتاب‌زده به سوی سلاح هسته‌ای باز دارد یا نه.

به‌زودی جهان پاسخ این پرسش را خواهد دانست.

https://www.foreignaffairs.com/israel/can-israel-destroy-iran-nuclear-program





iran-emrooz.net | Sat, 14.06.2025, 22:10
جنگ جدید خاورمیانه

ریچارد هاس

برگردان به فارسی: آزاد ـ شریف‌زاده
۱۴ ژوئن ۲۰۲۵

در جریان حملات هوایی خود در سراسر ایران، گزارش شده که اسرائیل برخی از فرماندهان ارشد نظامی و چهره‌های برجسته در برنامه هسته‌ای کشور را کشته است. همچنین به نظر می‌رسد اسرائیل سامانه‌های دفاع هوایی ایران را بیش از پیش تضعیف کرده، اهداف نظامی بیشتری را مورد حمله قرار داده و حداقل یکی از تأسیسات مرتبط با برنامه هسته‌ای – و شاید بیشتر – را هدف قرار داده است.

با وجود ادعای اسرائیل مبنی بر اقدام پیشگیرانه، این حملات در واقع نمونه‌ای کلاسیک از اقدام بازدارنده هستند؛ حملاتی که در واکنش به تهدیدی در حال شکل‌گیری صورت می‌گیرند، نه خطری فوری. این تفاوت، پیامدهای حقوقی و دیپلماتیک دارد، چرا که حملات بازدارنده معمولاً بسیار بحث‌برانگیزترند و در دسته جنگ‌های انتخابی قرار می‌گیرند، در حالی که حملات پیشگیرانه به عنوان شکلی از دفاع از خود در نظر گرفته شده و بیشتر مورد پذیرش واقع می‌شوند.

با این حال، این تفاوت‌ها احتمالاً معنای چندانی برای اسرائیل ندارند؛ چرا که این کشور پیش از این نیز حملاتی (هرچند محدودتر) علیه برنامه‌های هسته‌ای نوپای عراق و سوریه انجام داده است. افزون بر این، اقدام علیه ایران در داخل کشور اسراییل با استقبال روبرو می‌شود: این یکی از معدود موضوعاتی است که اغلب اسرائیلی‌ها – که درباره جنگ در غزه، نقش دادگاه‌ها در دموکراسی، و توازن بین سکولارها و مذهبی‌ها به شدت اختلاف‌نظر دارند – بر سر آن توافق دارند.

اینکه چرا اسرائیل تصمیم گرفت این عملیات را دقیقاً در این زمان انجام دهد، هنوز توضیحی قانع‌کننده بیان نشده است. به گفته بنیامین نتانیاهو، نخست‌وزیر اسرائیل: «در ماه‌های اخیر، ایران اقداماتی انجام داده که هرگز پیش از این انجام نداده بود؛ اقداماتی برای تسلیح اورانیوم غنی‌شده‌اش.» بنابراین، مهم خواهد بود که ببینیم آیا دولت اسرائیل به اطلاعات جدیدی دست یافته یا ارزیابی تازه‌ای از توانمندی‌ها و نیات ایران در دست دارد.

ما از آژانس بین‌المللی انرژی اتمی (IAEA) می‌دانیم که ایران به‌طور فعال در حال تولید اورانیوم با غنای بالا بوده و درباره فعالیت‌های مرتبط با برنامه هسته‌ای خود شفاف عمل نکرده است. با این حال، در هفته‌های اخیر، مقامات اطلاعاتی آمریکا تأیید کرده‌اند که برآورد آن‌ها این است که ایران هنوز تصمیم به ساخت سلاح هسته‌ای نگرفته است.

بر اساس گزارش‌هایی که عمدتاً بر پایه اظهارات مقامات اسرائیلی استوارند، ایالات متحده، از پیش از حمله برنامه‌ریزی‌ شده آگاه بوده و تلاشی برای جلوگیری از آن نکرده است. هنوز مشخص نیست که آیا واشنگتن واقعاً چراغ سبز نشان داده یا صرفاً زرد، اما تقریباً قطعی است که مانند برخی موارد پیشین چراغ قرمز نشان نداده است. با این حال، مقامات آمریکایی تلاش کرده‌اند خود را از این اقدام اسرائیل جدا نشان داده و تأکید کرده‌اند که اسرائیل به‌طور یک‌جانبه عمل کرده و ایران نباید در پاسخ، نیروهای آمریکایی را هدف قرار دهد.

میزان آمادگی ایالات متحده برای کمک به اسرائیل در اقدامات نظامی احتمالی آینده علیه ایران، یا در تقویت توان دفاعی اسرائیل در برابر انتقام ایران، همچنان نامشخص است. چشم‌انداز احیای مذاکرات هسته‌ای میان آمریکا و ایران – که دونالد ترامپ، رئیس‌جمهور آمریکا، پیشنهاد داده باید ادامه یابد – بسیار دور از دسترس به نظر می‌رسد.

ارزیابی نهایی از موفقیت این عملیات هنوز زود است. این ارزیابی بستگی به عوامل متعددی دارد، از جمله میزان و پیامدهای خسارات وارد شده. اینکه چه نتیجه ای به دست آمده، ایران چقدر زمان نیاز دارد تا آنچه را از دست داده بازسازی کند، و تا چه اندازه قدرت رهبری نظامی و هسته‌ای ایران مختل شده، همچنان نامشخص است.

سؤال مرتبط دیگر این است که آیا و چگونه این حمله بر سلطه رژیم ایران بر کشور تأثیر خواهد گذاشت، موضوعی که ممکن است از اهداف اصلی حمله اسرائیل بوده باشد.

نکته دوم، دامنه انتقام‌جویی‌های احتمالی آینده ایران است. واکنش اولیه ایران نسبتاً محدود بود: حدود صد پهپاد به سوی اسرائیل پرتاب شد، در حالی که اسرائیل آمادگی لازم برای دفاع در برابر چنین حملاتی را داشت. اما پس از آن، ایران چندین موج از موشک‌های بالستیک را نیز شلیک کرد.

سؤال آشکار این است که ایران در ادامه چه اقدامات دیگری برعلیه اسرائیل یا اهداف اسرائیلی در سراسر جهان انتخاب خواهد کرد. با این حال، با توجه به آسیب‌پذیری‌های آشکار ایران، مشخص نیست که این کشور چه گزینه‌های جذاب یا موثری در اختیار داشته باشد.

همچنین باید دید آیا ایران اقدامی علیه ایالات متحده انجام خواهد داد یا نه؛ کشوری که در آستانه حمله تلافی‌جویانه، بخش زیادی از نیروهای خود را از منطقه خارج کرده است. از سوی دیگر، ممکن است ایران علیه یکی یا چند کشور همسایه عربی خود اقداماتی انجام دهد.

با وجود تلاش‌های مداوم ایران برای بهبود روابط با کشورهای حاشیه خلیج فارس، احتمال تلاش این کشور برای ایجاد اختلال در صنعت انرژی منطقه را نمی‌توان نادیده گرفت. چنین اقدامی می‌تواند جایگاه ایران را در خلیج فارس تضعیف کند، اما در عین حال باعث افزایش قیمت نفت – که پس از حمله اسرائیل از پیش نیز افزایش یافته – خواهد شد. این افزایش قیمت می‌تواند فشار اقتصادی بر غرب وارد کرده و در عین حال درآمدهای نفتی ایران را در زمانی که امیدی به رفع تحریم‌ها (یکی از موضوعات کلیدی مذاکرات هسته‌ای با آمریکا) وجود ندارد، افزایش دهد.

همچنین احتمال حملات نظامی بیشتر از سوی اسرائیل به تأسیسات هسته‌ای شناخته‌شده یا مشکوک به فعالیت، وجود دارد؛ اقدامی که هم بنیامین نتانیاهو و هم دونالد ترامپ نسبت به آن هشدار داده‌ بودند. چنین حملاتی نیازمند ارزیابی مجدد از دستاوردها و پیامدهای احتمالی خواهد بود.

ایران، در تلاش برای بازدارندگی در برابر حملاتی مشابه آنچه رخ داده، باید تصمیم بگیرد که آیا برنامه هسته‌ای خود را با شدت بیشتری ادامه دهد، آن را به تأسیسات مستحکم‌تر و پنهان‌تری منتقل کند، و یا همچنان با آژانس بین‌المللی انرژی اتمی همکاری داشته باشد.

عامل پیچیده دیگر این است که آیا بازیگران خارجی مانند چین، روسیه و کره شمالی – که همگی تجربه توسعه تسلیحات هسته‌ای دارند – به ایران کمک خواهند کرد یا نه، و در صورت انجام چنین کاری، واکنش آمریکا و اسرائیل چه خواهد بود.

پیش از آنکه بتوان قضاوت کرد آیا اقدام نظامی بهترین گزینه ممکن بوده است یا نه، باید دانست که چه توافق‌هایی ممکن بود میان آمریکا و ایران قابل مذاکره و راستی‌آزمایی بوده باشد. این موضوع می‌تواند واکنش‌های سیاسی در هر دو کشور را نسبت به این حملات و امکان‌پذیر بودن یا قابل اجتناب بودن آن‌ها را تحت تأثیر قرار دهد.

در حال حاضر، سؤالات بیشتر از پاسخ‌ها هستند – چه درباره آنچه رخ داده و چه درباره آنچه ممکن است در آینده رخ دهد. تنها چیزی که با قطعیت می‌توان گفت این است که این فصل جدید از بحران در خاورمیانه، تازه آغاز شده است.


* ریچارد هاس، رئیس افتخاری شورای روابط خارجی، مشاور ارشد در شرکت سنترویو پارتنرز، و استاد ممتاز دانشگاه نیویورک است. او پیش‌تر به‌عنوان مدیر برنامه‌ریزی سیاسی وزارت امور خارجه آمریکا (۲۰۰۱–۲۰۰۳) فعالیت کرده و نماینده ویژه رئیس‌جمهور جورج دبلیو. بوش در امور ایرلند شمالی و هماهنگ‌کننده آینده افغانستان بوده است.
وی نویسنده کتاب «قانون وظایف: ده عادت شهروندان خوب» (انتشارات پنگوئن پرس، ۲۰۲۳) و همچنین نویسنده خبرنامه هفتگی Home & Away در پلتفرم Substack است.
https://www.project-syndicate.org/commentary/israel-attack-on-iran-nuclear-capabilities-by-richard-haass-2025-06





iran-emrooz.net | Sat, 14.06.2025, 21:55
مقصر اصلی جمهوری اسلامی است

داریوش مجلسی

داشتم مقاله‌ای درباره دو واقعه در داخل کشور، که مورد توجه خارج کشور هم قرار نگرفت، می‌نوشتم که حمله اسرائیل به ایران آغاز گشت. این حمله بسیار متفاوت بود با حملات قبلی اسرائیل به ایران. این بار بر عکس گذشته، اسرائیل بعد از حمله اول به حملات خود ادامه داده و ما شاهد حمله سوم و حتی ادامه آن می‌باشیم و چنین به نظر می‌رسد که اسرائیل مصمم به ادامه جنگ می‌باشد.

این‌بار هدف‌گیری اسرائیل دقیق‌تر از دفعات قبل بود و با نشانه‌گیری دقیق موفق گردید عده‌ای از سران سپاه را مورد هدف قرار داده و به قتل برساند، همچنین تعدادی از متخصصین اتمی را. و امروز هم با خبر شدیم که مجددا برای دومین بار چند تن از سران سپاه و متخصصین مورد هدف قرار گرفته و کشته شده‌اند. ناظران امور نظامی در اسرائیل اظهار می‌دارند که توانائی ایران در عبور دادن راکت‌هایش از گنبد محافظتی اسرائیل برایشان غیر منتظره بود. این نکته مثبت را همیشه به اسرائیل می‌دادم که در حملاتش به ایران صدمه‌ای به نقاط مسکونی وارد نمی‌‌کند و حملاتش متوجه هدفهای نظامی و اتمی می‌باشد. ولی شوربختانه این‌بار اسرائیل بر خلاف گذشته بدعت شکنی نمود و به آپارتمان‌های مسکونی هم حمله نمود. در تلویزیزیون‌های غرب شاهد بیرون کشیدن اجساد هموطنان بی‌گناهمان از زیر سنگ و بتون‌های خراب شده بودیم. جنگ ادامه دارد و نشانه‌ای از توقف آن به چشم نمی‌‌خورد.

اگر تاکنون شاهد درد، رنج، فقر، فساد، سرکوب و اعدام هموطنانمان بودیم، از برکت سیاست‌های غلط رژیم حاکم بر کشورمان باید اکنون شاهد خرابی، بی‌خانمانی و خونریزی‌های ناشی از جنگ نیز باشیم. اگر به خاطر جنگ نبود، مضحک به نظر می‌رسید که یک کشور تولید کننده نفت، زمانی که مورد حمله قرار می‌گیرد دچار کمبود بنزین باشد.

روزی که شاه فقید با چشمان گریان ایران را ترک نمود، شاید می‌دانست که مردم کشورش، بیش از چهل و پنج سال بعد گریان خواهند بود. گریان به خاطر اعدام‌های روزانه، گریان به خاطر فقر و حالا هم گریان به خاطر جنگ.

یادتان هست روزی که شاه با اشگ در چشمانش خاک ایران را ترک کرد آقای حاج سید جوادی نوشت “دیو چو بیرون رود فرشته به در آید”. شاهدیم، آن که رفت دیو نبود و آن که به در آمد، هرچه بود فرشته نبود.

من با وجود این که حمله از سوی اسرائیل صورت گرفته و آن را محکوم می‌کنم ولی مقصر اصلی را جمهوری اسلامی می‌دانم.

باید خطاب به جمهوری اسلامی گفت: “تو وقتی از زمان وجود نحس‌ات در راس حکومت ایران، مرتب و مکرر شعار نابودی اسرائیل را می‌دادی و با موشک‌های بالستیک‌ات، با حروف بزرگ عبری بر روی آن با شعار نابودی اسرائیل، به صورت نمایشی تا نزدیک مرز اسرائیل پرواز می‌کردی و اسرائیل را در محاصره کشور‌ها و نیروهای تروریستی نیابتی خودت قرار می‌دادی، حالا غلط می‌کنی در تظاهرات بزرگ هواداران خودت در میدان‌های شهر، اسرائیل را متجاوز خطاب کنی، آیا تو قادر به درک این واقعیت نیستی که اگر هر کشور دیگری، به جای اسرائیل، با وجود چنین شعار‌ها و اقداماتی از سوی تو، حدس می‌زد که داری مجهز به نیروی اتمی می‌شوی از ترس، پیش‌دستی می‌کرد و تا کنون حتی رهبر بسیار کهن سالت را هم به درک واصل می‌کرد؟”

در اینجا ناچارم به ذکر نمونه‌ای از شهر و محله خودم، یعنی اصفهان و محله قصر شمس‌آباد در خیابان شیخ بهائی بپردازم. ما در آن محله چند لات جاهل‌منش داشتیم که در عین لات بودن، اهالی محل آن‌ها را جوانمرد خطاب می‌کردند. یادم هست که یکی از ساکنان کوچه مجلسی یک خانواده یهودی بود. مرد خانواده دوبار مجبور به یک مسافرت کوتاه شد. یادم هست که او رفت سراغ یکی از این جاهل‌ها و گفت، مشد عباس من باید به یک سفر کوتاه بروم، می‌توانم زن و بچه‌هایم را به دست شما بسپارم که از دور مراقبشان باشی. مشد عباس هم گفت به روی چشمم با خیال راحت برو من مثل خودت مراقب آنها هستم، و من این اعتماد و اطمینان به این جاهل را در چند مورد شاهد بودم. حالا اهالی محل هم می‌دانستند که یکی دوتا از این جاهل‌ها یک چاقوی ضامن‌دار هم همیشه در جیبش داشت ولی اهالی محل نه فقط هیچ ابائی از آنها نداشتند بلکه زن و بچه‌شان را هم به دست آنها می‌سپردند. ولی در چند کوچه آن طرف‌تر چند جوان شرور ساکن بودند، اگر مردم حدس می‌زدند که حتی یک تیغ صورت تراشی در جیب آنها ‌باشد با احتیاط از کنار آنها رد می‌شدند. این خاطره آن دوره کوچه مجلسی هنوز در ذهنم نقش بسته و ازآن برای مقایسه بین جمهوری اسلامی، دارای سلاح اتمی و به عنوان مثال، هندوستان دارای سلاح اتمی، استفاده می‌کنم.

از بخت بد، مردم اسرائیل و ایران، هر دو اسیر دو دولت بنیادگرا هستند که هر دو دولت به خاطر مصالح جاه‌طلبانه‌شان، مردم خود را به اسارت گرفته‌اند. با این تفاوت که بنیادگرای اسرائیلی، دزد، فاسد و سرکوبگر مردم خودش نیست، بر عکس بنیادگرای ایرانی که هم سرکوبگر و هم فاسد است.
ما تا زمانی که این جماعت کنونی حاکم بر کشورمان، بر مسند قدرت نشسته‌اند باید متاسفانه شاهد فاجعه‌های باز هم بیشتری باشیم. با حسرت به دوران خاتمی و به درجات کمتر روحانی می‌نگرم که هم روابطمان با دنیا خوب بود و هم اقتصادمان بسی بهتر از حال.

چندی پیش در “ایران امروز” “بیانیه پایانی همایش جبهه اصلاحات”(*) را خواندم. برای جلوگیری از اطاله کلام زمان دیگری به آن خواهم پرداخت. ولی فعلا به طور خلاصه، چنانچه در سرتیتر، در بالای مقاله ننوشته بود “جبهه اصلاحات ایران” محتوای این بیانیه می‌توانست حتی از سوی یک حزب یا گروه لیبرال غربی نوشته شده باشد. کوچکترین اشاره‌ای نه به دین، مذهب و یا حتی اسلام به چشم نمی‌‌خورد. احترام به آزادی بیان، آزادی زندانیان سیاسی و حتی تغییر ساختار حکومتی و...، از جمله نکات مورد خواستار این جمع که حتی استان‌های کشورمان هم در آن شرکت داشتند، از جمله نکات بر جسته این بیانیه بود.

سوالی که برای من پیش آمد، آیا وجود چنین ارزش‌های والایی در درون یک جمع بزرگ سیاسی کشورمان ( که هیچ گونه سنخیتی با افکار و اعمال عقب افتاده و سرکوبگرانه رزیم حاکم بر کشورمان ندارد) باید مانند یک کالای زیبا در درون یک ویترین برای تماشا قرار گیرد، یا شجاعانه به این کلمات زیبا دست و پا بدهیم تا قادر به حرکت و ایجاد تغییر در این نظم و ساختار عقب افتاده کنونی گردد؟

محض مقایسه، یک گرایش جمهوری‌خواهی خارج کشور، از مردم خواسته که مانند یک موج وسیع به خیابان‌های کشور ریخته و رژیم را سرنگون کنند!! و عده دیگری هم، باز در خارج کشور، حمله اسرائیل به ایران و سقوط عنقریب رژیم را به مردم ایران تبریک گفته!! حال مقایسه بین داخل و خارج ایران با خودتان.

داریوش مجلسی، ژوئن ۲۰۲۵

* بیانیه پایانی همایش “جبهه اصلاحات ایران”



نظر خوانندگان:


■ در ضمن همدردی و همسویی با گفتارتان افسوس می‌خورم که ای کاش در این وقت سرنوشت ساز از سوی شما و امثال شما که دلی برای ایران و آینده آن می‌سوزانند کار بیشتری بر می‌آمد. ای کاش صدای اپوزیسیون ایران وزن بیشتری داشت و تصمیم گیران وقایع ایران اهمیتی نیز به آنها می‌دادند. ای کاش چشم داشت مردم ایران تعويض یک دیکتاتور مخرب و جنایتکار با یک دیکتاتور “معقول” نبود. ای کاش مردم ایران نتانیاهو را موثرترین فرد در تعیین سرنوشتشان نمی‌دیدند؟ و این مساله در ضمن اینکه ناراحت کننده است خجالت آور نیز هست.
آقای فرخنده در مقاله خود سوالاتی را مطرح کردند که همگی بجاست و ابهام در جواب همه آنها وجود دارد. پس منطقا می‌توان اینگونه نتیجه گرفت: زمانی که تحولات امروز (نه آینده دور) با تحلیل “عقل سلیم” قابل تشخیص نیستند، پس محرک اصلی آنها پشت پرده هستند. از این منظر چند سوال دیگر نیز می‌توان اضافه کرد: آیا پروژه شکل دهی به خاور میانه همچنان در جریان است؟ و حمله اسرائیل فاز دیگری است که در ادامه سوریه و لبنان به ایران می‌پردازد؟ آیا شخصیت یا شخصیت‌هایی نظیر “احمد الشرع” در راهند؟ تخریب زیر ساخت‌های اقتصادی و شهری ایران تا کجا قرار است پیش رود؟ تا چه میزان تلفات پیش‌بینی شده است؟ (منهای سران رژیم) متاسفانه ما جواب سوالات را نداریم، اما مهم تر آنست که شاید کسانی باشند که بدانند؟
با احترام، پیروز


■ آقای مجلسی، این رژیم و ملاها محصول مستقیم ساخته و پرداخته‌ی خود شاه هستند. مگر شاه مدام ادعا نمی‌کرد که امام رضا محافظ اوست؟ اگر او مخالف نیروهای ارتجاعی بود، چرا نام پسرش را رضا گذاشت؟ این ملاها از آسمان نیفتادند؛ آنها همان کسانی بودند که شاه به آنها اجازه داد آزادانه فعالیت کنند، در حالی که به بقیه مردم می‌گفت اگر دوست ندارند، کشور را ترک کنند. شما که در خارج از کشور زندگی می‌کنید، باید از خودتان بپرسید: چطور کسی ۵۰ سال است در رفاه زندگی می‌کند، بدون اینکه حتی یک روز کار کرده باشد؟ اینکه ملاها بد و وحشتناک هستند، دلیل نمی‌شود که شاه و رژیمش خوب باشند. پسرش این همه ثروت را از کجا آورده؟ آیا برای آن زحمت کشیده است؟ مردی که شما و امثال شما سعی دارید او را به عنوان یک “ناجی” معرفی کنید، رضا پهلوی، چیزی جز یک دزد نیست - نمادی از تمام اشتباهات سیستمی که شاه محبوب شما ساخته بود.
ایام به کام؛ آیسان مارال


■ با درود و سپاس از جناب مجلسی،
این جنگ باید خیلی زودتر از اینها می‌شد تا نیرو و انرژی منفی اهریمنی آخوند و پاسدار خالی می‌شد و شکستی سخت بخورند و مانند خیلی از دیکتاتوری های دیگر پس از شکست در یک جنگ تمام عیار سرنگون و یا کنار می‌روند. اکنون باید دید که ایرانیان پس از کور و شل شدن اختاپوس اخوندی-پاسداری چه اندازه لیاقت و توانایی بر پایی یک کشورداری دموکراتیک، ملی و مدرن را دارند.
ما اگر اداره ایران را به یک کمپانی غربی و یا اسرائیل داده بودیم، زندگی اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی کشور اسیر ایران خیلی خیلی بهتر از روزگاری است که کنسرسیوم ارتجاع سرخ و سیاه برای این مردم نگون بخت ساختند. تنها کشور و حزبی که به هدف‌های خود از این انقلاب رسیدند شوروی-روسیه و حزب طراز نوین بودند.
ما یا می‌توانیم کشور خود را بسازیم و امروزها با جهان پیرامون زندگی کنیم و یا بر پایه اصل تکامل و داروین از میان می‌رویم. در بهترین حالت چیزی مانند یمن، سومالی و مالی!!!
کاوه


■ جناب مجلسی اگر یک جو علاقه به میهن در این جماعت وجود داشته باشد باید همت کرده و کاملا دست از این رژیم و تغییرات آرام درونی کشیده و دست در دست اصلاح‌طلبان گذر کرده از این رژیم و فعالان مدنی، با فراخوانی عمومی آلترناتیو جانشین برای خلع و ید از حکومت را اعلام کنند. تا دیر نشده و میهن ما به جهنم تبدیل نگشته. برای این امر نصف یقه درانی که برای انتخاب پزشکیان کردند از طرف آنان قابل تقدیر خواهد بود. کجا هستند آقایان زیدآبادی و عبدی و شرکاء؟ آیا کنار پزشکیان مشغول رجز خوانی‌اند و یا فرصت‌طلبانه منتظرند که باد از کدام طرف بوزد و بعد موضع بگیرند؟ انسانهای شرافتمند و تکنوکرات‌های میهن دوست برای اداره کشور به اندازه کافی وجود دارند. توپ الان در زمین میهن دوستان ایران است.
با درود سالاری


■ جناب مجلسی، با درود! تصور می‌کنم برای اصلاحات لاک پشتی مورد نظر دوستان اصلاح طلب دیگر دیر شده باشد. اگر به اخبار تعطیلی بازار و ادارات و سازمانها توجه کنید بنظر میرسد شیرازه امور در حال از هم گسیختن است. نادانی و نا آشنایی با دنیا، توهم و تکبر، استبداد رای و سیاستهای نابخردانه و ماجراجویانه علی خامنه ای سرانجام نتایج تلخ خود را، آنهم بنحوی تراژیک، آشکار کرده و کشور را به وضعیت بحرانی جنگی نابرابر کشاند که آمادگی برای آن وجود ندارد. چنانچه ترورها و بمبارنهای برنامه ریزی شده اسرائیل ادامه پیدا کند احتمال سقوط رژیم سیاسی وجودخواهد داشت. اگر اخبار ایران اینترنشنال درست باشد که ترامپ جلوی ترور خامنه ای را گرفته است این احتمال هست که در رزوهای آینده با تغییر رای او خود خامنه ای و برخی از اعضای خانواده اش هم ترورشوند.
بنابراین در این زمان باید شرایط بحرانی را در نظر گرفت و برای آن فکر کرد. طبعا خطرناک ترین موضوع بروز آشوب و هرج و مرج و از بین رفتن نظم و قانون است که میتواند متعاقب ترور وسیع مقامات کشوری و لشکری و بمباران و از بین بردن مراکز و تاسیسات اقتصادی و انرژی و سوخت رسانی و انبارهای مواد غذایی پیش بیاید. بنظر میرسد مناسبترین اقدام برای اجتناب از فاجعه در حال حاضر همان است که برخی از استادان دانشگاه از جمله دکتر مصطفی مهر آئین پیشنهاد کرده اند. یعنی استعفاء و کناره گیری خامنه ای از قدرت. زیرا مسئولیت مستقیم این وضعیت فاجعه بار به عهده شخص اوست. با کنار رفتن خامنه ای سران قوا میتوانند با تشکیل شورای موقت رهبری دستور مذاکره مستقیم با آمریکا (و حتی اسرائیل) را برای پایان دادن به خصومتها از یک طرف و تشکیل مجلس موسسان و رفراندوم قانون اساسی از طرف دیگر را صادر کرده و فصل نوینی در تاریخ ایران عزیز باز کند. بنظر میرسد اصلاح طلبان داخل کشور اگر بخواهند در آینده سیاسی میهن وزنی داشته باشند باید در این شرایط بحرانی به نفع مردم و کشور وارد عمل شده و برای جلوگیری از وخامت بیشتر اوضاع خواستار مجموعه ای از اقدامات شوند، مانند:
استعفاء و کناره گیری (یا در واقع برکنار کردن) آقای خامنه ای از قدرت،
تشکیل شورای موقت رهبری،
عادی سازی روابط با آمریکا و صلح با اسرائیل،
رفرانوم قانون اساسی برای تشکیل مجلس موسسان آزادی زندانیان سیاسی، آزادی احزاب و مطبوعات، ....
شوند. با سرعتی که تحولات سیاسی- اجتماعی در ایران به خود گرفته ممکن است فردا خیلی دیر باشد و کشور در آشوب و هرج و مرج فرو رود. جنابعالی اگر با سران اصلاح طلبان داخل کشور در تماس هستید شاید بتوانید خیرخواهانه این را با آنها در میان بگذارید. هر چند احتمال ترتیب اثر دادن به این توصیه ها بعید است اما در هر حال شما به وظیفه خود عمل کرده‌اید.
ارادتمند- خسرو


■ صد در صد مقصر جمهوری خلیفه‌ای ایران است که ایران بزرگ و آباد را به ویرانه‌ای تبدیل کرد. البته همراه با تعدادی از متحجرین دینی و همپالکی های خودشان. هر دو کشور ایران و اسرائیل می‌توانستند که در کنار یکدیگر قطبی قوی و یکسو باشند تا جلو تر از امارات قطر و عربستان بایستند. اسرائیل در این دام نیفتاد ولی چین و روسیه با دور نگاه داشتن ایران از تکنولوژی پیشرفته غرب و انداختن کشور به دامان ایدئولوژی منحط کمونیستی آنهم از نوع استالینی آن یعنی ترور مخالفان سرکوب مردم خود، اعمال نفوذ در کشورهای پیرامونی، لبنان عراق یمن سوریه و... راه آخر را پیمود و‌ دیری نیست که سرنگونی آن رقم بخورد. به امید آزادی و صلح برای مردم ایران.
طلائی از هلند


■ @ پیروز گرامی، اگر این “ایکاش” های شما برآورده میشد و اگر این “چراهایتان” وجود نمیداشت، ایران، ایران دیگری می‌بود  ابهاماتی که از نظر شما در جواب های احتمالی به آقای فرخنده وجود دارد فکر کنم این ابهامات بسیار شور بختانه همین چند روز آینده جوابش را خواهید دید.
@ آیسان مارال گرامی، فکر کنم مرا با دیگری اشتباه گرفته‌اید. من هیچوقت به “ناجی”های خارج کشور دخیل نمی‌بندم. ولی یک واقعیت را نمی‌توان کتمان کرد، بله در زمان شاه دموکراسی نبود و او دموکرات نبود. ولی می‌توانید بفرمائید در کجای خاور میانه، به جز اسرائیل، دموکراسی وجود داشت؟ اقتصاد ما، وضع رفاه مردم و مقایسه فساد در آن زمان با این زمان و از همه مهمتر جایگاه بین‌المللی ایران، اصلا قابل مقایسه با امروز نبود. زمانی که شاه صدای انقلاب ایران را شنید، باید با او صحبت می‌شد او هم آمادگی داشت، نه انقلاب.
@ کاوه گرامی، در رابطه با شوروی و حزب توده تا مقدار زیادی با شما همسو هستم. ولی ما از زمان مشروطیت تا کنون فقط با انقلاب و کودتا رژیم‌ها را تغییر داده‌ایم، این دور باطل انقلاب و کودتا باید بالاخره زمانی پایان یابد.
@ سالاری و خسرو گرامی، یک چیز را باید درک کنیم، اصلاح‌طلبان، فعالان مدنی و فرهنگی مبارز نیستند کنشگر می‌باشند. آنچه را که جناب خسرو از سوی مهر آئین نوشتند همین الان صورت گرفت، از تلویزیون هلند شنیدم.
@ همشهری گرامی، طلائی، در آرزویتان با شما همصدا هستم.
با ارادت، مجلسی





iran-emrooz.net | Sat, 14.06.2025, 16:26
ایران در شوک

حمید فرخنده

قرار بود «نه جنگ شود و نه مذاکره»، اما حالا هم مذاکره شد هم جنگ. حمله گسترده و چند وجهی اسرائیل در بامداد ۲۳ خرداد، بزرگ‌ترین ضربه و حمله نظامی هوایی یک کشور خارجی به ایران در یک فرصت زمانی کوتاه بود. جمعه سیاهی بود برای کشور با آسمانی بی‌دفاع و برای حاکمانی بی‌تدبیر و غافلگیرشده. رهبرانی که به هزینه مردم ایران نظم جهانی و متحد منطقه‌ای آن، اسرائیل را، بدون داشتن امکانات نظامی و اقتصادی لازم و بدون نظرخواهی از مردم، سال‌ها به روش‌های مختلف به چالش کشیدند.

آنچه مسلم است، روزهای تلخ و بحرانی است که مردم و کشور با آن روبه‌رو هستند. ایران با حمله نظامی و بی‌سابقه‌ای روبه‌رو شده، اما کشورهای غربی که همیشه مدعی احترام به حقوق بین‌الملل و متعهد به محکوم کردن متجاوز می‌دانسته‌اند، این حمله را محکوم نکردند.

شاهزاده رضا پهلوی نیز در بیانیه ناشیانه‌ای که در پی این حمله صادر کرد هیچ سخنی از محکومیت حمله اسرائیل که ویرانی بخشی از تاسیسات هسته‌ای و نظامی کشور و عده‌ای از مردم بیگناه شد، نگفت. او امروز نیز در پیام ویدئویی خود از اسرائیل در حمله به ایران سلب مسئولیت کرد و حاکمان ایران را مسئول حمله نظامی به کشور دانست. در این پیام ویدئویی شاهزاده رضا پهلوی تلویحا مردم را به نافرمانی مدنی و نظامیان را به پیوستن به مردم دعوت کرد.

پرسش‌های زیادی در شرایط بحرانی کنونی برای مردم مطرح است که شاید پاسخ‌های روشنی نداشته باشند یا در روزهای آینده ابعاد آن روشن‌تر شود:

۱. آیا تلاش امریکا برای مذاکره با ایران از آغاز برای راه گم‌کردن بوده است تا اسرائیل غافلگیرانه ایران را مورد حمله قرار دهد؟ آیا ترامپ علیرغم اعلام تمایل به مذاکره و توافق با ایران بر سر برنامه هسته‌ای، سیاست تضعیف کامل قدرت نظامی ایران و نه‌تنها برنامه هسته‌ای را در سر داشته‌ است؟

۲. آیا اسرائیل بدون رضایت ترامپ دست به حمله زده است؟ یا اینکه با چراغ سبز ترامپ و برای امتیاز گرفتن از ایران در مذاکرات، ترامپ در ظاهر مخالف اما در پشت پرده خواستار حمله محدود اسرائیل به ایران بوده است؟ یعنی حمله و ضربه در خدمت مذاکره، و نه اینکه مذاکره برای راه گم‌کردن و در خدمت حمله نظامی به ایران؟

۳. آیا ترامپ چنان‌که می‌گفت، واقعاً مخالف حمله اسرائیل به ایران بوده است؟ اما حال که اسرائیل موفق شده ضربات زیادی به تأسیسات اتمی و نظامی ایران وارد کند، می‌خواهد از این حمله و ضربات به تاسیسات اتمی و کشتن غافلگیرکننده فرماندهان ارشد نظامی به‌عنوان برگ برنده‌ای در مذاکرات با ایرانِ ضعیف‌شده استفاده کند؟

۴. آیا تغییر رژیم از طریق حمله نظامی در دستور کار اسرائیل و آمریکا قرار گرفته است؟ در این صورت، کدام رژیم فقط با حمله هوایی و بدون ورود نیروی زمینی سرنگون شده است؟

۵. آیا زدن پایگاه‌های نظامی ایران در غرب کشور ــ که ربطی نیز به برنامه هسته‌ای کشور ندارد ــ تضعیف قدرت نظامی کشور به قصد فعال کردن کانون‌های گریز از مرکز در مرزهای کشور است؟

آیا آقای خامنه‌ای به عنوان رهبر کشور و فرمانده کل قوا و دیگر تصمیم‌گیرندگان حاکم، خارج از مسئولیت‌هایی که در رساندن ایران به چنین شرایط و روزهایی دارند، می‌توانند تدبیر به خرج دهند و علیرغم حمایت‌های غیرمستقیم سیاسی و پشتیبانی لجستیکی امریکا از اسرائیل در درگیری اخیر میان ایران و اسرائیل، وارد جنگ مستقیم با آمریکا در منطقه نشوند و بویژه میز مذاکره با آمریکا را ترک نکنند؟



نظر خوانندگان:


■ جناب فرخنده حاکمان بی‌تدبیر نیستند و برای حفظ این سیسم فاسد و ضد انسانی و منافع خود میهن ما را به این روز انداختند سکوت قلم زنان و مصاحبه کنندگان هر روزه طرفدار اصلاح و تغییر از درون نظام و حتی بخش غالب اپوزیسیون بعد از دو روز نشاندهنده محافظه کاری و ریا و سردرگمی ست. مسئولیت و وظیفه شهروندان آگاه ایران استفاده از این فرصت برای بسیج عموی برای نجات کشور از دست این حاکمان بی وطن است و برچیدن بساط هسته‌ای و صلح با جهان. آقای خامنه‌ای سر دسته “حاکمان بی‌تدبیر” است و امید به خرج دادن تدبیر از وی خوش خیالی ست. شما از محکومیت حمله اسراییل سخن می‌گویید ولی از محکومیت رژیمی که کشوری را غده سرطانی مینامد و خواهان محو آن است تنها از کلمه لطیف “بی‌تدبیر” استفاده میکنید. کشور ما بیش از چهل سال است که در شوک است و همیشه مردم را از خطر جنگ در نبود این رژیم به اشکال مختلف ترسانده‌اند و حالا شاهد جنگی دیگر در ادامه حیات این نظام ضد انسانی هستیم. مثلی معروف هست که می‌ گوید: شغال بیشه مازندران را، نگیرد جز سگ مازندرانی.
با احترام سالاری


■ آقای فرخنده عزیز. در مورد بند ۴ نوشته شما (تغییر رژیم)، من اینطور می‌فهمم که منظور اسراییل پایان دادن به رژیمی است که نابودی اسراییل را هدف خود اعلام کرده و در این راه عملا تلاش می‌کند.
ارادتمند. رضا قنبری. آلمان


■ جناب قنبری عزیز، تهدید‌های ایران علیه اسرائیل هرچند نادرست است اما آنکه جنگ را شروع می‌کند در عرف بین‌الملل متجاوز و محکوم است. چنانکه در حمله عراق به ایران سخنان تحریک‌آمیز آقای خمینی و تفکر صدور انقلاب یکی از عوامل موثر بود، اما عراق متجاوز و آغاز کننده جنگ بود. جواب تهدید سیاسی جنگ و حمله نظامی نیست. فکر کنید در دنیا هر کشوری با همسایه یا دشمن خود چنین کنند و به خود چنین حقی تحت عنوان «حمله پیشگیرانه» بدهد، سنگ روی سنگ بند نمی‌شود.
از این گذشته پرونده بهانه‌‌تراشی‌های اسرائیل در تاریخ ۸۰ ساله خود برای شروع جنگ‌ها، اشغاگری و تجاوز به حقوق همسایگان خود گویاتر و روشن‌تر از این است که نیاز به توضیح داشته باشد. فقط به تعداد حملات اسرائیل به سوریه بعد از سقوط بشار اسد و علیرغم سرکار آمدن دولتی در سوریه که خصومتی با اسرائیل نیز نشان نمی‌دهد، توجه کنید.
با احترام/ حمید فرخنده


■ جناب فرخنده حرفتان “اما آنکه جنگ را شروع می‌کند در عرف بین‌الملل متجاوز و محکوم است” کاملا درست است و جمهوری اسلامی از طریق کمک مالی و نظامی و تشکیلاتی به نیابتی ها مدتها پیش جنگ را بر علیه اسراییل شروع کرده بود. با از بین بردن و خنثی شدن عملکرد این بازوها، حکومت اسراییل سر وقت دشمن اصلی‌اش آمد. آن سوی میهن دوستی احترام به صلح و همزیستی مسالمت‌آمیز با دیگران است. شما چنین چیزی در حکومت اسلامی می‌بینید؟ با هدف ساختن بمب و اصرار بر غنی سازی و تاکتیک همیشگی اش برای خرید فرصت و کش دادن مذاکرات کشور را به این روز انداخته است. همان طور که حماس با نگه داشتن گروگان‌ها غزه را به این روز انداخته. اشغاگری و تجاوز به حقوق همسایگان توسط اسراییل مشکل مردم همان منطقه است و در صورت داشتن نظامی دمکراتیک در ایران میتوانیم با ساز و کارهای سیاسی و دیپلماتیک به اسراییل فشار آورده و به حل مسئله کمک کنیم. فعلا مشکل ما گذر از این نظام دد منش است که کشور ما را به آستانه سقوط کامل کشانده است. همین حکومت نتانیاهو از جان شهروندان اسراییل حمایت می‌کند با پناهگاه و بیمارستان‌های موقت زیرزمینی و... ولی نظام ولایی نیروی سرکوب را در خیابان‌ها مستقر و اقدام به بگیر و ببند و بستن اینترنت کرده و مردم بی‌پناه از ترس در پارک‌ها اتراق می‌کنند. شما با شیطان نشان دادن دیگران زیادی لی لی به لا لای حکومت اسلامی می‌گذارید.
با احترام سالاری


■ جناب فرخنده، ضرب‌المثلی است که می‌گوید “قصاص قبل از جنایت نباید کرد”. اما از طرف دیگر، وقتی نشانه‌های کافی برای وقوع جنایت موجود است، عاقلانه این است که پیشگیری کنیم
رضا قنبری. آلمان





iran-emrooz.net | Sat, 14.06.2025, 15:17
نامه‌ای از میهن‌مان ایران

معصومه قربانی

نامه‌ای از میهن‌مان ایران، بدون هیچ پیشوند و پسوند

من فردی غریب در وطن، از دل تاریکی و سیاهی با شما سخن می‌گویم. اولین بار در پانزده‌سالگی وقتی دست پسرک همسایه‌مان را گرفتم و در خیابان باهاش قدم میزدم با خشونت توسط مامور ارشاد بازداشت شدم؛ و در پاتر‌ول نیروی انتظامی وقتی پیرمرد ریشوی ارشاد نصیحتم می‌کرد هم‌زمان خودش را بهم می‌مالید در مفهوم وطن شک کردم. اما بعدها یاد گرفتم که آن‌چیزی که من در آن شک کرده بودم وطن جمهوری اسلامی ایران بود، و میهن من ایران جدا از جمهوری اسلامی ایران است. بعد از آن قضیه هرگز عاشق نشدم و هرگز دست کسی را نگرفتم. هنوز هم بعد از سال‌ها وقتی سپاهی و مامور می‌بینم استرس‌ام بیشتر میشود و احساس خفگی می‌کنم.

حالا که این نامه را می‌نویسم از قرن بیست‌ویک از عصر انقلاب هوش مصنوعی در حالی که خودم را پرت شده به قرن هفتم احساس می‌کنم با شما سخن می‌گویم. من بغض فروخورده نسلی تباه شده هستم که جوانی و زندگی‌مان توسط جمهوری اسلامی ایران تباه شد. من از کف جامعه با شما سخن می‌گویم. دغدغه‌های من برای شما و حتی آیند‌گان شاید خنده‌دار و یا حتی قابل تمسخر باشد. من در جایی بزرگ شدم که خودم و خانواده‌ام و اطرافیانم صورت‌مان را با سیلی سرخ نگه می‌داشتیم. در خانه قدیمی‌مان موش بود و در جواب سوال اینکه کی خانه‌تان را تعمیر می‌کنیم جواب می‌دادیم سال آینده؛ و این سال آینده ده سال طول کشید. یکبار که مدیر مدرسه به کفش‌های دانش‌آموزان نگاه می‌کرد تا کفش‌هایی را که خیری اهدا کرده بود به دانش‌اموزان هدیه بدهد، در کلاس پاهایم را روی هم می‌گذاشتم تا سوراخ کفش‌هایم معلوم نشود؛ آخر یاد گرفته بودیم صورتمان را با سیلی سرخ نگهداریم.

من برای اینکه بر علیه جمهوری اسلامی عصیان بکنم احتیاج به مطالعه و ايدئولوژی نداشتم، زندگی و تجربه من ایجاب می‌کرد که من دشمن این رژیم ارتجاعی باشم. پاهای خیس‌ام در باران بر اثر سوراخ کفش‌های سوراخ من به تنهایی از هر کتاب و ایدئولوژی انتزاعی برای مخالفت با جمهوری اسلامی بیشتر کفایت می‌کرد. این پاهای خیس من در اثر سوراخ کفش‌هایم نه تنها برای من کافی بود، حتی به تنهایی برای رد مشروعیت جمهوری اسلامی هم کافی بود. من فرزند پدری بودم که از صبح تا شب کار می‌کرد اما گوشه کفش‌هایم سوراخ بود.

نسل من در حالی که جهان در حال انقلاب هوش مصنوعی است، قربانی فساد سیستماتیک، بی‌لیاقتی، ارتجاع دینی و بی‌عدالتی یک مشت روانی پشت‌کوهی هستند که با مظاهر تمدنی و مدنیت دشمنی دارند. ما امروز قربانی حکومتی هستیم که نه تنها میهن‌مان ایران را به گروگان گرفته است، بلکه تلاش می‌کند وطن‌مان ایران را از معنی تهی بکند.

من از کودکی یاد گرفتم که میهنی که من به آن تعلق دارم با وطن جمهوری اسلامی یکی نیست. ایران و میهن و شهروندان ایران برای جمهوری اسلامی هیچ ارزشی ندارد و حاضر است آن را به پای جنون غرب‌ستیزی و یهودی‌ستیزی خود قربانی بکند. من شیفته وطنی هستم که آمال حاکمان آن نابودی اسرائیل و غرب و روان ساختن اجباری شهروندانش به بهشت نباشد. در وطنی که من شیفته‌اش هستم آمال حاکمان آن باید خوشبختی شهروندان آن و منافع ملی وطن من باشد. اما جمهوری اسلامی وطنی را دوست دارد برای ما ترسیم بکند که تا با تحریک احساسات ناسیونالیسم پفکی ما سیاست ایران‌-ویران-کن خویش را به پیش ببرد.

وطن جمهوری اسلامی وطنی آخرالزمانی است که در آن اقلیتی که خوانشی افراطی از اسلام سیاسی جمهوری اسلامی را قبول دارند خودی هستند، و اکثریت باقی ایرانیان ناخودی و شهروند درجه دوهستند. در وطنی که جمهوری اسلامی مبلغ‌اش هست بی‌عدالتی، فقر، تبعیض و پس‌رفت تمدنی بیداد می‌کند. اما در میهنی که ما از پیشینیان به ارث برده‌ایم و در خانواده و جامعه به ما باد داده‌اند، ما آموخته‌ایم که ایرانیان همه به یک نام و نشان برابر و شهروند میهن‌مان هستند و هیچ کس بر دیگری ارجحیت ندارد و ما عاشق هم‌میهنان‌مان هستیم. وطن ما ایران با شهروندان‌اش است که معنی پیدا کرده و زیبا جلوه می‌کند، اما وطن جمهوری اسلامی و شهروندان ایران ابزاری برای آمال و آرزوهای جنون‌آمیز آخرالزمانی رهبران جمهوری اسلامی است.

جمهوری اسلامی ایران در تلاش است وطنی در راستای ایدئولوژی جنون‌آمیز خود بسازد، او می‌خواهد کشوری نو بسازد، کشور جدید را بر اساس افسانه و روایت جنون‌آمیز خود بنا بنهد. مصالح و ملات این کشورسازی جدید شهیدان و جانبازان جنگ ایران و عراق و دشمنی با غرب، اسرائیل و مظاهر تمدن غربی است. در این روایت شهیدان و جانبازان نه بخاطر ایران و دفاع از کشور که به لبیک خمینی و بخاطر اسلام کشته شدند. فقر و بدبختی تحمیلی که تنها باعث و بانی‌‌اش خود جمهوری اسلامی است سبب شده است که خانواده شهدا و جانبازان بخاطر برخورداری از رانت و هراس از فقر به چرخ‌دنده‌های این کشورسازی جعلی تبدیل بشوند.

اما وطن ما ایران هزاران سال است که وجود دارد، احتیاج به افسانه‌آفرینی ندارد، ما در صورت لزوم با مهاجمان می‌جنگیم، اما به صورت تاریخی دشمن هیچ کس از هیچ قوم و زبان و مذهبی نیستیم. وطنی که من شیفته‌اش هستم هیچ پدرکشتگی با غرب، تمدن غربی، اسرائیل و قوم یهود ندارد، و به تاریخچه‌اش می‌بالد که یکی از پادشاهان تاریخی‌اش(کوروش کبیر) منجی یهودیان بود.

میهن عزیز من «ایران» ممکن است در مساله فلسطین و اسرائیل موافق سیاست‌های اسرائیل نباشد اما ما فلسطینی‌تر از فلسطینی‌ها نخواهیم شد و منافع ملی خود را نه قربانی فلسطین و نه قربانی هیچ کشور دیگری نخواهیم کرد. میهنی که من شیفته‌اش هستم باید این جمله سیسرو دولت‌مرد رومی سرمشق سیستم و سیاستش باشد که «رفاه و منافع مردم باید عالی‌ترین قانون کشور باشد».

جمهوری اسلامی با تحریک ناسیونالیسم پفکی شهروندان ایران می‌خواهد ایران را به خودکشی جمعی وادار بکند در حالی که دشمن هر چه ایرانی و ایرانیت هست. جمهوری اسلامی ایران حتی برای ایران پیشوند خلق کرده است که برای خود هویت جدیدی خلق بکند، اما میهن ما بدون هیچ پیشوند و پسوندی هزاران سال است که «ایران» نام دارد.

باشد که فریب پروپاگاندای جمهوری اسلامی ایران را نخوریم، و در هر موضع‌گیری و تحلیل و تصمیم آینده میهن‌مان ایران و شهروندان ایران بدون هیچ پیشوند و پسوند را در نظر داشته باشیم و به چرخ‌دنده جمهوری اسلامی ایران تبدیل نشویم که دشمن میهن‌مان ایران، ایرانیت و شهروندان ایران هست.

فراموش نکنیم که ایران و شهروندان‌اش برای ما ابزار نیست، بلکه هدف و قبله‌گاه است: این جمهوری سیاهی و تاریکی عصرماقبل تاریخ است که می‌خواهد ایران را و شهروندانش را به عنوان ابزاری برای ایدولوژی جنون‌آمیز خود قربانی بکند.





iran-emrooz.net | Sat, 14.06.2025, 10:38
امید اسرائيل به سقوط رژیم ایران با ادامه حملات

واشنگتن پست

گری شیه و کریم فهیم / واشنگتن پست / ۱۳ ژوئن ۲۰۲۵

با طلوع خورشید بر فراز تهران در روز جمعه، مقیاس شگفت‌انگیز حمله غافلگیرانه اسرائیل به ایران آشکار شد: نیروهای اسرائیلی، با حمایت از عملیات مخفیانه موساد که ماه‌ها برنامه‌ریزی شده بود، تأسیسات هسته‌ای ایران در نطنز را به شدت تخریب کردند، بخشی از زرادخانه موشک‌های بالستیک ایران را نابود کردند و در مجموعه‌ای از ۱۰۰ حمله هوایی، شماری از رهبران ارشد نظامی و دانشمندان هسته‌ای ایران را کشتند.

اما در حالی که مقامات اسرائیلی این شاهکار عملیاتی را جشن می‌گرفتند، تحلیلگران معتقدند که بنیامین نتانیاهو، نخست‌وزیر اسرائیل، به هدف استراتژیک خود یعنی خلع سلاح هسته‌ای ایران نزدیک‌تر نشده است. به گفته آنها، نتانیاهو با این اقدام خطر کشاندن خاورمیانه به یک جنگ طولانی‌مدت را افزایش داده، کشورهای عربی همسایه، از جمله برخی که او به دنبال جلب دوستی آنها بوده را بیشتر خشمگین کرده و شانس مذاکرات هسته‌ای جاری دونالد ترامپ با ایران را که مقامات اسرائیلی اذعان دارند برای دستیابی به راه‌حلی پایدار ضروری است، از بین برده است.

تساحی هانگبی، مشاور امنیت ملی نتانیاهو، در مصاحبه‌ای با تلویزیون اسرائیل در روز جمعه گفت که برنامه هسته‌ای ایران «نمی‌تواند از طریق ابزارهای نظامی نابود شود»، اما اسرائیل دست‌کم پیشرفت هسته‌ای ایران را به تأخیر انداخته است.

هانگبی در برنامه «ملاقات با مطبوعات» شبکه ۱۲ گفت: «شما نمی‌توانید با بمب اراده برای بازسازی و پیگیری مجدد هدف نابودی اسرائیل را از بین ببرید. تنها آمریکایی‌ها می‌توانند این کار را انجام دهند. تنها رئیس‌جمهور ترامپ می‌تواند آنچه را که «توافق خوب» نامیده می‌شود به ارمغان بیاورد — توافقی که در آن ایران به‌طور داوطلبانه برنامه تسلیحات هسته‌ای خود را برچیند، هزینه سنگینی بپردازد، اما در عین حال مزایای قابل‌توجهی نیز به دست آورد.» ایران تأکید کرده که برنامه هسته‌ای‌اش برای مقاصد صلح‌آمیز است.

ترامپ روز جمعه در پلتفرم رسانه اجتماعی خود، «تروث سوشال»، اعلام کرد که امیدوار است ایران پیش از متحمل شدن حملات بیشتر اسرائیل و «تا زمانی که چیزی باقی نمانده» به میز مذاکره برای توافق هسته‌ای بازگردد. مقامات آمریکایی گفتند که استیو ویتکاف، فرستاده خاورمیانه ترامپ، که پیش از حمله اسرائیل قرار بود روز یکشنبه به عمان سفر کند تا با همتایان ایرانی خود دیدار کند، برنامه سفر خود را تغییر نداده است.

اما تهران اعلام کرد که مذاکرات را به‌طور نامحدود به حالت تعلیق درمی‌آورد و ایالات متحده را به دلیل نقشش در «هماهنگی و مجوز» حمله اسرائیل مقصر می‌داند. عصر جمعه، ایران مجموعه‌ای از موشک‌ها را به سمت اسرائیل، از جمله تل‌آویو، شلیک کرد.

«خوانشی نادرست از روان‌شناسی رهبری ایران»

الی گرانمایه، معاون مدیر برنامه خاورمیانه در شورای روابط خارجی اروپا، گفت که این ایده که فشار نظامی اسرائیل اهرم فشار آمریکا در مذاکرات را تقویت می‌کند، «خوانش نادرستی از روان‌شناسی رهبری ایران» است.

به گفته گرانمایه، نتانیاهو و دیگر مقامات اسرائیلی ظاهراً ترامپ را متقاعد کردند که «او می‌تواند ایران را وادار به پذیرش غنی‌سازی صفر کند»، در حالی که متحدان سیاسی تندرو ترامپ نیز او را متقاعد کردند که ایران تحت فشار نظامی تسلیم خواهد شد. اما او هشدار داد که این فرضیات نادرست «بازتاب منفی» خواهند داشت، همان‌طور که کمپین فشار حداکثری ترامپ در دوره اول ریاست‌جمهوری‌اش نتوانست ایران را مطیع‌تر کند.

گرانمایه گفت: «کتابچه راهنمای برنامه هسته‌ای ایران نشان می‌دهد که اگر در تنگنا قرار گیرد، ترجیح می‌دهد کارت‌های بیشتری برای اهرم فشار در مذاکرات به دست آورد تا اینکه تسلیم شود.» با توجه به بیانیه‌های اولیه ایران، به نظر می‌رسد تهران «نمی‌خواهد مستقیماً با ایالات متحده در هرگونه اقدام تلافی‌جویانه درگیر شود»، زیرا این کار «افتادن در دام نتانیاهو» خواهد بود.

هنوز مشخص نیست که ترامپ، که ابتدا تمایلی به استفاده از نیروی نظامی نداشت و مذاکره با ایران را ترجیح می‌داد، تا چه حد از حمله روز جمعه حمایت کرده است.

یک مقام اسرائیلی که از گفت‌وگوی تلفنی روز دوشنبه نتانیاهو با ترامپ مطلع بود، گفت که نتانیاهو استدلال کرد که اسرائیل به لحظه‌ای سرنوشت‌ساز رسیده است، اما رئیس‌جمهور آمریکا همچنان تردید داشت.

دو مقام اسرائیلی گفتند که در دو روز پیش از حمله، به ترامپ اطلاع داده شد که اسرائیل قصد انجام حمله‌ای را دارد و او اجازه داد این حمله پیش برود. اما این مقامات گزارش‌های برخی رسانه‌های اسرائیلی مبنی بر اینکه ترامپ مشتاق انجام حمله توسط اسرائیل بود یا با تظاهر علنی به مخالفت با آن به فریب ایران کمک کرد را رد کردند. این مقامات به شرط ناشناس ماندن درباره گفت‌وگوهای خصوصی صحبت کردند.

نتانیاهو در سخنرانی صبح زود جمعه، در حالی که ۲۰۰ جت اسرائیلی اهداف ایرانی را در فاصله ۱۲۰۰ مایلی هدف قرار می‌دادند، این حمله را نه یک قمار پرخطر، بلکه ضرورتی برای حفاظت از اسرائیل، جهان عرب و غرب توصیف کرد.

اما چند ساعت بعد، نتانیاهو با موجی از انتقادات از سوی کشورهای عربی و دیگر شرکای بالقوه مواجه شد. عربستان سعودی، کشوری که با ترامپ همسو است و نتانیاهو امیدوار به عادی‌سازی روابط با آن بوده، «تجاوز آشکار اسرائیل به جمهوری اسلامی ایران، کشور دوست» را محکوم کرد. محمد بن عبدالرحمن آل ثانی، نخست‌وزیر قطر و یکی دیگر از متحدان ترامپ، در پستی در شبکه‌های اجتماعی گفت که «اقدامات بی‌ملاحظه اسرائیل همچنان شانس صلح را نابود می‌کند و مردم ما و همچنین امنیت و ثبات جهانی را به خطر می‌اندازد.»

یاسمین فاروق، مدیر پروژه خلیج‌فارس و شبه‌جزیره عربستان در گروه بین‌المللی بحران، گفت که کشورهای عربی خلیج‌فارس، با وجود تلاش‌های چندین‌ساله برای کاهش تنش با ایران، متوجه شده‌اند که «اسرائیل همه این تلاش‌ها را خراب می‌کند.»

امید به سقوط رژیم ایران

عوبد آیلام، مقام سابق اطلاعاتی اسرائیل، گفت که اسرائیل مخالف ادامه مذاکرات ایالات متحده با ایران نیست، اگر این امکان وجود داشته باشد، و امیدوار است حملات اسرائیل رهبری ایران را وادار به پذیرش توافقی سختگیرانه برای توقف کامل غنی‌سازی اورانیوم در داخل کشور کند. مقامات ایرانی تأکید کرده‌اند که باید اجازه غنی‌سازی در سطوح پایین برای مقاصد غیرنظامی را داشته باشند.

اما آیلام گفت که دولت اسرائیل ممکن است امیدوار باشد که کمپین نظامی‌اش به سقوط رژیم ایران منجر شود. مقامات اطلاعاتی اسرائیل معتقدند که اگر رژیم آیت‌الله علی خامنه‌ای سرنگون شود، نیروهای مخالف داخلی احتمالاً با برچیدن برنامه هسته‌ای ایران موافقت خواهند کرد.

اوهاد تال، عضو کمیته امور خارجی و امنیتی پارلمان اسرائیل (کنست)، گفت که امیدوار است واشنگتن با دیدگاه اسرائیل موافق شود که «تنها راه واقعی برای خلاص شدن از برنامه هسته‌ای، سرنگونی رژیم ایران است.»

او گفت: «ما این را درک می‌کنیم، بنابراین انتظار ندارم این کمپین نظامی در چند روز آینده پایان یابد. ما شاهد ادامه آن خواهیم بود، تا زمانی که امیدواریم رژیم سقوط کند.»

نتانیاهو این هدف را در سخنرانی‌ای که بعداً در روز جمعه خطاب به ایرانیان ایراد کرد، تأیید کرد. او گفت: «هدف عملیات اسرائیل خنثی کردن تهدید هسته‌ای و موشک‌های بالستیک رژیم اسلامی علیه ما است. با دستیابی به هدف‌مان، ما همچنین راه را برای دستیابی شما به آزادی هموار می‌کنیم.»

گرانمایه گفت که بعید است نزدیک‌ترین متحدان خلیج‌فارس ترامپ — قطر، عربستان سعودی و امارات متحده عربی — «حمایتی از حملات اسرائیل داشته باشند»، با توجه به نزدیکی آنها به درگیری و تهدید پیامدهای منطقه‌ای. در حالی که تضعیف ایران لزوماً برای رقبای خلیج‌فارس آن بد نیست، آنها از احتمال یک تلافی گسترده ایران که می‌تواند جرقه یک درگیری منطقه‌ای را بزند، نگران خواهند بود.

برخی دولت‌های عربی روز جمعه تلاش کردند به ایران اطمینان دهند که نقشی در حملات اسرائیل ندارند و از تهران خواستند آنها را درگیر نکند. ایمن صفدی، وزیر امور خارجه اردن، در گفت‌وگوی تلفنی با همتای ایرانی خود گفت: «اردن میدان نبرد هیچ‌کس نخواهد بود و از تمام توان خود برای مقابله با هرگونه نقض حریم هوایی‌اش استفاده خواهد کرد.»

فاروق از گروه بین‌المللی بحران گفت که پیش از حملات روز جمعه، برخی کشورهای خلیج‌فارس از ایالات متحده خواسته بودند که در مذاکرات هسته‌ای ایران را بیش از حد تحت فشار قرار ندهد، زیرا این کشورها نگران بودند که تهران «احساس شکست کند و از توافق هسته‌ای و کاهش تنش منطقه‌ای دست بکشد.» پس از حملات، نگرانی این است که اسرائیل «مصمم به تهدید بقای» رژیم ایران است و این باعث می‌شود تهران کمتر به گرم کردن روابط با کشورهای خلیج‌فارس اهمیت دهد.

او گفت: «وقتی پای بقا به میان می‌آید، ایران ممکن است به اینکه چه کسی بیانیه‌های حمایتی صادر می‌کند، اهمیتی ندهد.»





iran-emrooz.net | Tue, 10.06.2025, 23:01
آمریکا، ایران و محور نوظهور عربی

ولی نصر / فارن افرز

سه‌شنبه ۱۰ ژوئن ۲۰۲۵

در جریان سفر ماه مه رئیس‌جمهور ایالات متحده، دونالد ترامپ، به خاورمیانه، او اقداماتی انجام داد که تا چند هفته یا حتی چند روز پیش از آن، کمتر کسی پیش‌بینی می‌کرد. یکی از این اقدامات، دیدار غافلگیرکننده با رهبر جدید سوریه، احمد شرع، و سپس لغو تحریم‌های آمریکا علیه سوریه بود، آن هم با وجود پیشینه شرع به‌عنوان رهبر یک گروه اسلام‌گرای تندرو. اقدام دیگر، حذف اسرائیل از برنامه سفر بود، با وجود آن‌که دولت ترامپ همچنان تلاش‌هایی برای پایان دادن به جنگ در غزه انجام می‌داد. این سفر پس از تصمیم دولت آمریکا در اوایل ماه مه برای امضای توافق آتش‌بس دوجانبه با حوثی‌ها در یمن صورت گرفت؛ توافقی که بدون مشورت یا مشارکت اسرائیل انجام شد. همچنین آغاز گفت‌وگوهای مستقیم ترامپ با ایران — گامی که اسرائیل شدیداً با آن مخالف است اما رهبران عرب حوزه خلیج فارس از آن استقبال کردند و حتی در تسهیل آن نقش داشتند — نشان می‌دهد که موازنه قدرت در منطقه پس از حمله حماس در ۷ اکتبر ۲۰۲۳ به اسرائیل تا چه اندازه دگرگون شده است.

جنگ غزه چشم‌انداز ژئوپلیتیکی خاورمیانه را تغییر داده است. در سال‌های پیش از حمله ۷ اکتبر، عربستان سعودی، امارات متحده عربی و دیگر کشورهای حوزه خلیج فارس همراه با اسرائیل، ایران و شبکه متحدان نیابتی‌اش را تهدید اصلی منطقه تلقی می‌کردند. آن‌ها از کارزار «فشار حداکثری» دولت اول ترامپ علیه تهران حمایت می‌کردند و روند عادی‌سازی روابط با اسرائیل را آغاز کرده بودند. اما اکنون شرایط به‌طرز چشمگیری دگرگون شده است. بیست ماه پس از آغاز جنگ، ایران از نگاه جهان عرب دیگر تهدید جدی به‌شمار نمی‌رود. در مقابل، اسرائیل بیش از پیش همچون یک هژمون منطقه‌ای جلوه می‌کند.

در این تحولات، متحدان عرب واشنگتن و اسرائیل اکنون در دو سوی متقابل در موضوع توافق هسته‌ای جدید قرار گرفته‌اند. اسرائیل همچنان چنین توافقی را مایه حیات جمهوری اسلامی می‌داند و دولت ترامپ را به اقدام نظامی برای نابودسازی تأسیسات هسته‌ای ایران ترغیب می‌کند. اما کشورهای خلیج فارس نگران آغاز جنگی جدید و مهارناپذیر در همسایگی خود هستند و حل‌وفصل دیپلماتیک با تهران را برای امنیت و ثبات منطقه حیاتی می‌دانند. آن‌ها همچنین از شکل‌گیری خاورمیانه‌ای که اسرائیل در آن آزادی عمل کامل داشته باشد، بیم دارند — حتی در آینده‌ای که ممکن است روند عادی‌سازی روابط با اسرائیل ادامه یابد. به‌منظور ایجاد موازنه‌ای تازه میان ایران و اسرائیل، کشورهای خلیج فارس به بازیگران اصلی تلاش ترامپ برای حصول توافق هسته‌ای جدید تبدیل شده‌اند. آن‌ها در کنار یکدیگر می‌کوشند به محور اصلی نظم منطقه‌ای جدید بدل شوند.

شکست فشار

برای درک وسعت تغییر موضع کشورهای خلیج فارس نسبت به ایران، باید به واکنش عربستان سعودی و امارات به نخستین توافق هسته‌ای آمریکا و ایران در یک دهه پیش بازگشت. زمانی که ایران و ایالات متحده در ژوئیه ۲۰۱۵ «برنامه جامع اقدام مشترک» (برجام) را امضا کردند، کشورهای خلیج فارس همراه با اسرائیل نگران بودند که این توافق به افزایش نفوذ منطقه‌ای ایران بینجامد. در آن زمان، جهان عرب هنوز از پیامدهای خیزش‌های مردمی موسوم به بهار عربی در سال‌های ۲۰۱۰–۲۰۱۱ بیرون نیامده بود؛ خیزش‌هایی که به سرنگونی حاکمان قدرتمندی انجامیده و جنگ‌های داخلی را در لیبی، سوریه و یمن شعله‌ور کرده بود. ایران از این بی‌ثباتی بهره‌برداری کرد و حوزه نفوذی از شبه‌جزیره عربستان تا سرزمین شام برای خود ایجاد کرد. بنیامین نتانیاهو، نخست‌وزیر اسرائیل، در مارس ۲۰۱۵ در سخنرانی خود در کنگره آمریکا هشدار داد: «ایران اکنون بر چهار پایتخت عربی — بغداد، دمشق، بیروت و صنعا — تسلط دارد.»

کشورهای عربی خلیج فارس، مانند اسرائیل، نگران بودند که ایالات متحده در تلاش برای دستیابی به توافق هسته‌ای، تهدید فزاینده جمهوری اسلامی و نیروهای نیابتی‌اش را در منطقه نادیده می‌گیرد. در همان ماهی که نتانیاهو این سخنرانی را ایراد کرد، عربستان سعودی اعلام کرد که رهبری مداخله نظامی در یمن را علیه حوثی‌ها بر عهده می‌گیرد — گروهی شورشی که قلمرو نفوذ ایران را به داخل شبه‌جزیره عربستان گسترش می‌داد.

اسرائیل و متحدان خلیجی واشنگتن شاید تهدید سلطه منطقه‌ای ایران را بزرگ‌نمایی کرده باشند، اما تردیدی نبود که آشوب‌های جهان عرب توازن قدرت منطقه‌ای را به سود تهران تغییر داده بود. برای منتقدان ایران در خاورمیانه، برجام صرفاً به ظرفیت هسته‌ای ایران مربوط نمی‌شد، بلکه به میزان نفوذ نسبی این کشور نیز ارتباط داشت. طبق مفاد این توافق، ایران در ازای محدودسازی برنامه هسته‌ای‌اش، از تخفیف تحریم‌ها برخوردار می‌شد؛ اما ملزم نبود فعالیت نیروهای نیابتی خود در منطقه را کاهش دهد. از این رو، توافق در حالی که برنامه هسته‌ای ایران را مهار می‌کرد، می‌توانست قدرت نفوذ تهران را افزایش دهد. به همین دلیل، کشورهای عربی همراه با اسرائیل بر این نقص توافق انگشت گذاشتند و تلاش سازمان‌یافته‌ای را برای تضعیف برجام به راه انداختند. این تلاش، افزون بر لابی‌گری گسترده با اعضای کنگره آمریکا — که سخنرانی سال ۲۰۱۵ نتانیاهو نماد آن بود — شامل کارزار رسانه‌ای و عمومی گسترده‌ای علیه توافق نیز می‌شد.

دولت ترامپ، دولت بایدن و تغییر توازن قدرت

دونالد ترامپ در دوره نخست ریاست‌جمهوری‌اش با منتقدان توافق هسته‌ای هم‌نظر بود. ایالات متحده در سال ۲۰۱۸ به‌طور یک‌جانبه از برجام خارج شد و ایران را تحت تحریم‌های اقتصادی موسوم به «فشار حداکثری» قرار داد. در آن زمان، دولت ترامپ انتظار داشت که این فشار، ایران را تضعیف کرده و نفوذ منطقه‌ای‌اش را کاهش دهد، تا زمینه‌ساز نظمی منطقه‌ای جدید شود که بر محور اسرائیل و متحدان عرب آمریکا شکل بگیرد. دولت ترامپ هم‌چنین همکاری‌های امنیتی و اطلاعاتی میان اعراب و اسرائیل را گسترش داد؛ همکاری‌هایی که در نهایت به توافق‌نامه‌های ابراهیم در سال ۲۰۲۰ انجامید. توافق ابراهیم به عادی‌سازی روابط میان اسرائیل و شماری از کشورهای عربی و شمال آفریقا از جمله بحرین و امارات و سپس مراکش و سودان انجامید. دولت ترامپ همچنین رویکردی سخت‌گیرانه‌تر نسبت به حمایت ایران از نیروهای نیابتی در سراسر منطقه در پیش گرفت، تا آنجا که به تصمیمی بی‌سابقه دست زد و ژنرال قاسم سلیمانی، فرمانده قدرتمند سپاه قدس، شاخه برون‌مرزی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، را در بغداد ترور کرد.

این استراتژی سخت‌گیرانه ایالات متحده در دوران ریاست‌جمهوری جو بایدن نیز ادامه یافت. برخلاف انتظارات، دولت بایدن برجام را احیا نکرد و از تعامل با ایران خودداری ورزید — و تنها زمانی با انجام گفت‌وگوها موافقت کرد که ایران با شتاب بخشیدن به ذخیره‌سازی اورانیوم غنی‌شده سطح بالا، سطح تقابل را افزایش داد. تمرکز بایدن، درست مانند ترامپ، بر ایجاد یک محور عربی–اسرائیلی بود. عادی‌سازی روابط اسرائیل و عربستان سعودی به قطب‌نمای سیاست خاورمیانه‌ای دولت بایدن بدل شد. در واقع، در زمان حمله ۷ اکتبر حماس، دولت بایدن بر این باور بود که در آستانه توافق اسرائیل و عربستان قرار دارد — توافقی که می‌توانست صلحی پایدار در منطقه به ارمغان بیاورد.

رها شدن اسرائیل از قید و بند

اما وقایع به‌زودی نشان دادند که این تصور به‌کلی نادرست بود. استراتژی ترامپ–بایدن تنها به افزایش تنش‌ها در منطقه انجامید. ایران در برابر فشارهای آمریکا، برنامه هسته‌ای خود را گسترش داد و حمایت خود را از حوثی‌ها در جنگ با کشورهای خلیج فارس افزایش داد. همچنین ایران شروع به حملات مستقیم به منافع آمریکا و کشورهای خلیج فارس کرد، که حمله به تأسیسات نفتی عربستان در سال ۲۰۱۹ نمونه بارز آن بود. حتی پیش از حمله ۷ اکتبر حماس، کشورهای خلیج فارس اعتماد خود را به راهبرد آمریکا از دست داده بودند. در مارس ۲۰۲۳، عربستان سعودی با میانجی‌گری چین از صف متحدان جدا شد و روابط خود با ایران را عادی کرد. یکی از نتایج فوری این توافق، پایان حملات حوثی‌ها به عربستان و امارات بود. کشورهای خلیج فارس همچنان خواهان گسترش روابط با اسرائیل بودند، اما حفظ توازن میان ایران و اسرائیل کاری دشوار بود.

سپس حملات حماس و جنگ شدید اسرائیل در غزه، روند عادی‌سازی روابط میان اسرائیل و عربستان را از مسیر خارج کرد. یک «محور مقاومت» تازه‌نفس، با حمایت ایران — که شامل حزب‌الله لبنان و حوثی‌های یمن نیز می‌شد، گروه‌هایی که در کنار حماس عادی‌سازی روابط اسرائیل و عربستان را تهدیدی وجودی تلقی می‌کردند — اکنون درگیر جنگ آشکار با اسرائیل بود. دولت بایدن تصور می‌کرد که این درگیری جدید در منطقه، دلیلی قوی‌تر برای ایجاد یک اتحاد امنیتی میان اسرائیل و کشورهای خلیج فارس فراهم خواهد کرد، اما کشورهای عرب منطقه تمایلی به کشیده شدن به این جنگ نداشتند. در ژانویه ۲۰۲۴، زمانی که بایدن تصمیم گرفت به حملات حوثی‌ها به کشتی‌های بین‌المللی در دریای سرخ واکنش نظامی نشان دهد، عربستان سعودی و امارات با دقت از مشارکت در این اقدام خودداری کردند، با وجود آنکه سال‌ها با این گروه درگیر بودند. دولت‌های عربی همچنین ناگزیر بودند خشم فزاینده افکار عمومی عرب نسبت به وضعیت مردم غزه را نیز در نظر بگیرند، عاملی که امکان هرگونه تعمیق همکاری امنیتی میان اعراب و اسرائیل را از میان برد.

سپس، در پاییز ۲۰۲۴، مجموعه‌ای از موفقیت‌های اسرائیل مسیر جنگ را تغییر داد. در اواخر سپتامبر، اسرائیل با یک حمله هوایی هدفمند، رهبری ارشد حزب‌الله، از جمله حسن نصرالله، رهبر دیرپای این سازمان را حذف کرد. این حمله پس از عملیاتی مخفیانه صورت گرفت که ساختار فرماندهی و کنترل حزب‌الله را با استفاده از دستگاه‌های پیجر انفجاری درهم شکست. در ماه بعد، نیروهای اسرائیلی یحیی سنوار، رهبر حماس و طراح اصلی حمله ۷ اکتبر، را کشتند. و در اوایل دسامبر، رژیم بشار اسد در سوریه — متحد دیرین ایران — سقوط کرد. در همین حال، تبادل خطرناک موشک و پهپاد میان ایران و اسرائیل سطح تقابل را افزایش داد، اما در عین حال، هاله قدرت ایران را نیز بیش از پیش خدشه‌دار کرد، چرا که اسرائیل مدعی شد بسیاری از سامانه‌های دفاع هوایی ایران را از کار انداخته است.

تا پایان سال، محور مقاومت تضعیف شده بود و تهران تا حد زیادی از منطقه شام منزوی شده بود. حتی دفاع ایران از خاک خود نیز آسیب‌پذیر به نظر می‌رسید. با بازگشت قریب‌الوقوع ترامپ — حامی سرسخت اسرائیل — به کاخ سفید، دولت نتانیاهو که از اعتمادبه‌نفس بالایی برخوردار بود، فرصتی نادر برای وارد آوردن ضربه‌ای قاطع به ایران می‌دید: نابودی تأسیسات هسته‌ای و زیرساخت اقتصادی جمهوری اسلامی از طریق حمله‌ای که می‌توانست ایران را تا مرز فروپاشی بکشاند.

ایران در کفه ترازو

با این حال، ترامپ مطابق سناریوی مورد انتظار اسرائیل عمل نکرده است. او که نگران است حمله نظامی به ایران پای ایالات متحده را به جنگی پرهزینه باز کند، تاکنون در برابر فشارهای اسرائیل برای کنار گذاشتن دیپلماسی و آغاز جنگ آشکار با ایران مقاومت کرده است. در عوض، او به‌دنبال نسخه‌ای تازه از همان توافقی است که در دوره اول ریاست‌جمهوری‌اش آن را رد کرده بود: توافق هسته‌ای. در این مسیر، کشورهای حوزه خلیج فارس نیز از ترامپ حمایت می‌کنند. این کشورها با وجود مخالفت پیشین خود با توافق اولیه، اکنون خواهان دیپلماسی با ایران هستند. از زمان آغاز به‌کار دولت دوم ترامپ، عمان، قطر، عربستان سعودی و امارات همگی با صراحت نسبت به آغاز جنگ هشدار داده‌اند و در نقش میانجی و واسطه میان تهران و واشنگتن ظاهر شده‌اند. دلیل آشکار این تغییر موضع، نگرانی از پیامدهای اقتصادی یک جنگ در خلیج فارس است. اما در سطحی بنیادی‌تر، عربستان سعودی و دیگر کشورهای خلیج فارس توافق هسته‌ای را کانون دستیابی به موازنه جدید قدرت در خاورمیانه می‌دانند.

بخشی از حمایت کشورهای خلیج فارس از توافق با ایران به تغییر موقعیت خود اسرائیل در منطقه بازمی‌گردد. اسرائیل، در حالی که همچنان به عملیات نظامی در غزه ادامه می‌دهد، عملاً چهره یک پیروز جنگ را به خود گرفته و با اطمینان از برتری مطلق نظامی‌اش، آماده است این برتری را برای تحکیم سلطه بر خاورمیانه به کار گیرد. اسرائیل افزون بر گسترش اشغال غزه — که برخی مقام‌هایش گفته‌اند ممکن است تحت حکومت نظامی نامحدود قرار گیرد — اراده خود را بر جنوب لبنان تحمیل کرده و در بخش‌های وسیعی از خاک سوریه دست به اشغال و عملیات نظامی می‌زند. اکنون نیز قصد دارد پیروزی‌های خود در شام را به خلیج فارس گسترش دهد و با حمله‌ای نظامی به ایران، این روند را تکمیل کند. چنین حمله‌ای، افزون بر آنکه ممکن است به واکنش تلافی‌جویانه ایران بینجامد و اهدافی در شبه‌جزیره عرب را نیز در بر گیرد، می‌تواند عرضه جهانی انرژی را مختل کند و تداوم رونق اقتصادی در خلیج فارس را با تردید مواجه سازد.

بازیگران اصلی قدرت در خاورمیانه — اعم از کشورهای عربی، ایران، اسرائیل و ترکیه — همواره در برابر سلطه‌طلبی یک قدرت منطقه‌ای مقاومت کرده‌اند. زمانی که جهان عرب در دهه‌های ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ در پی کسب سیادت منطقه‌ای تحت لوای ناسیونالیسم عربی بود، ایران، اسرائیل و ترکیه برای مهار آن دست به ائتلاف زدند. حتی پس از انقلاب اسلامی ۱۹۷۹، اسرائیل به‌طور خودکار با ایران دشمنی نمی‌ورزید؛ اگر توازن قوا در منطقه ایجاب می‌کرد، رویکردی متفاوت در پیش می‌گرفت. برای نمونه، در سال‌های آغازین جنگ ایران و عراق در دهه ۱۹۸۰، هنگامی که عراقِ صدام حسین دست بالا را یافته بود و داعیه رهبری جهان عرب داشت، اسرائیل اطلاعات نظامی و تجهیزات جنگی در اختیار ایران انقلابی و اسلام‌گرا قرار داد. سال‌ها بعد، وقتی ایران به قدرتی در حال صعود بدل شد، اسرائیل با کشورهای عربی متحد شد تا آن را مهار کند.

اکنون که اسرائیل خود را قدرت بلامنازع منطقه معرفی می‌کند، کشورهای عربی، ایران و همچنین ترکیه، برای بازگرداندن توازن به یکدیگر نیاز دارند. در میان کشورهای عربی، بحرین، مصر و اردن اگرچه روابط دیپلماتیک با ایران ندارند، اما مانند دیگر قدرت‌های عربی به‌طور چشمگیری سطح تعامل خود را با تهران افزایش داده‌اند. در این میان، کشورهای خلیج فارس به تکیه‌گاه اصلی ایران برای پیشبرد مذاکرات هسته‌ای با ایالات متحده تبدیل شده‌اند. این کشورها به‌خوبی می‌دانند که در رقابت میان ایران و اسرائیل، خودشان نقش جایزه را دارند. اسرائیل به‌دنبال تشکیل محوری با کشورهای عربی است تا ایران را مهار کند، و ایران نیز می‌کوشد مانع از حضور اسرائیل در شبه‌جزیره عرب شود. از سوی دیگر، رهبران خلیج فارس خواهان نظمی منطقه‌ای هستند که هم ایران و هم اسرائیل را مهار کند و در عوض به حکومت‌های خود آن‌ها قدرت بیشتری ببخشد. همین ضرورت ایجاد توازن است که متحدان عرب واشنگتن را از مخالفان سابق توافق هسته‌ای به حامیان جدی آن تبدیل کرده است. از نگاه آنان، یک توافق جدید میان ایران و ایالات متحده می‌تواند راه اسرائیل برای ورود به جنگ با ایران — جنگی که ممکن است دامنه‌اش به سرزمین‌های آن‌ها برسد — را مسدود کند و مانع از تثبیت سلطه نامحدود اسرائیل در منطقه شود.

در مقابل، ایران نیز که مشتاق دستیابی به توافقی هسته‌ای برای جلوگیری از جنگ و احیای اقتصادی است، بیش از پیش به نقش میانجی‌گرانه کشورهای خلیج فارس در تعامل با دولت ترامپ و حفظ روند مذاکرات وابسته شده است. برای مثال، وزیر خارجه عمان نقش کلیدی در مذاکرات ایفا کرده و پیشنهادهایی ارائه داده است که می‌تواند شکاف میان تهران و واشنگتن را پُر کند. عربستان سعودی نیز از ایده تشکیل یک کنسرسیوم هسته‌ای منطقه‌ای با مشارکت ایران برای مدیریت مشترک غنی‌سازی اورانیوم استقبال کرده است. وزیر خارجه سعودی همچنین اعلام کرده که پادشاهی عربستان آماده است از قدرت اقتصادی خود برای کمک به تثبیت یک توافق نهایی استفاده کند.

محور ثبات

ایران و کشورهای خلیج فارس اکنون به یکدیگر نیاز دارند، و هر دو طرف به یک توافق هسته‌ای نیازمندند. این تحول، اتفاقی خوشایند است. چنین توافقی می‌تواند زمینه‌ساز اعتماد میان همسایگان خلیج فارس شود و به آن‌ها امکان دهد دامنه تعاملات خود را گسترش دهند؛ از جمله در زمینه‌های امنیتی، سرمایه‌گذاری و تجارت. افزون بر این، ازسرگیری تعامل با ایران به معنای چشم‌پوشی از تلاش‌ها برای عادی‌سازی روابط با اسرائیل نیست. رهبران خلیج فارس نمی‌خواهند میان ایران و اسرائیل دست به انتخابی فاوستی بزنند. آن‌ها خواهان روابط با هر دو طرف هستند تا موازنه‌ای منطقه‌ای برقرار کنند که به سود کشورهای خود باشد و صلح و ثباتی را تضمین کند که برای اهداف ژئواکونومیک منطقه حیاتی است. از نگاه کشورهای خلیج فارس، یک توافق هسته‌ای، استراتژی آن‌ها را با سیاست خاورمیانه‌ای واشنگتن همسو می‌کند و می‌تواند به شراکت راهبردی رسمی میان ایالات متحده و عربستان سعودی منجر شود.

سفر اخیر ترامپ به خلیج فارس، به‌نظر می‌رسید که این انتظار را تأیید می‌کند. حتی پیش از ورود به منطقه، دولت او بدون توجه به نگرانی‌های اسرائیل، توافق آتش‌بس دوجانبه‌ای با حوثی‌ها به امضا رساند. در عین حال، توافق‌های اقتصادی بلندپروازانه‌ای که رهبران عرب به ترامپ پیشنهاد دادند، پس‌زمینه‌ای بودند برای بیانیه‌های ایالات متحده درباره غزه، ایران و سوریه — بیانیه‌هایی که اولویت‌های کشورهای خلیج فارس را بازتاب می‌دادند، ولو به بهای نادیده گرفتن ترجیحات اسرائیل. ترامپ در تمام توقفگاه‌های سفر خود، بار دیگر بر ترجیح خود برای حل‌وفصل دیپلماتیک مسئله هسته‌ای ایران تأکید کرد. در مواردی نیز به نگرانی‌های عرب‌ها درباره جنگ غزه اشاره داشت: برای نمونه، در ابوظبی گفت: «در غزه خیلی‌ها از گرسنگی رنج می‌برند» — اظهار نظری که ظاهراً انتقادی بود از محاصره ده‌هفته‌ای اسرائیل بر کمک‌های بشردوستانه به این منطقه.

اما برای آنکه این هم‌راستایی واقعاً به صلح و ثبات منطقه‌ای بینجامد، ایالات متحده باید توافق هسته‌ای جدید با ایران را در چارچوبی راهبردی‌تر قرار دهد. این توافق باید همزمان با تلاش برای گسترش توافق‌نامه‌های ابراهیم و عادی‌سازی روابط اسرائیل نه‌تنها با عربستان سعودی، بلکه با دیگر کشورهای عربی از جمله سوریه صورت گیرد. برای ازسرگیری تلاش‌های عادی‌سازی روابط با اسرائیل، ریاض خواهان پایان جنگ غزه و ایجاد آینده‌ای سیاسی و قابل قبول برای فلسطینی‌ها خواهد بود. با این حال، در سطحی دیگر، ایالات متحده و متحدان عربش باید به عادی‌سازی روابط به‌عنوان مکملی ضروری برای هم توافق هسته‌ای ایران–آمریکا و هم محور نوظهور ایران–کشورهای خلیج فارس بنگرند، به‌گونه‌ای که این سه مؤلفه در کنار هم توازن منطقه‌ای تازه‌ای را شکل دهند.

البته ممکن است مذاکرات آمریکا با ایران به بن‌بست بخورد و واشنگتن به مسیر تقابل با تهران بازگردد. چنین نتیجه‌ای احتمالاً به تداوم درگیری‌های منطقه‌ای خواهد انجامید و هرگونه امکان پیشبرد عادی‌سازی روابط عرب‌ها با اسرائیل را دست‌کم در کوتاه‌مدت از بین خواهد برد. اما اگر توافقی حاصل شود، کشورهای خلیج فارس این فرصت را خواهند داشت که به نقطه ثقل نظم منطقه‌ای تازه‌ای تبدیل شوند؛ نظمی که محورهای آن از دل این کشورها به‌سوی ایران، اسرائیل و ایالات متحده امتداد یابد. پس از سال‌ها جنگ و آشوب، این شاید نخستین امکان واقعی برای بازگرداندن ثبات به منطقه باشد.



نظر خوانندگان:


■ این را می گویند یک مقاله خوب. نه شعار دارد و نه جانبدار است. با بررسی مختصر رویدادها، به تحلیل وقایع سالیان اخیر در منطقه می‌پردازد. به آقای ولی نصر تبریک می‌گویم.
نصرتی





iran-emrooz.net | Tue, 10.06.2025, 21:08
به مناسبت ۱۵۰ سالگی توماس مان: نویسنده و کنشگر

ترجمه: جمشید خون‌جوش

مقدمه مترجم:
«بسیاری از همکارانش (به‌ویژه آلمانی‌ها)، و از جمله کسانی که چندان هم بد نبودند، او را دوست نداشتند – و این وضعیت حتی وقتی که در دوران حکومت نازی‌ها به اجبار در تبعید فرانسه و آمریکا گرد هم آمدند، چندان تغییری نکرد.
این‌که برتولت برشت و ارنست بلوخ به شدت از او نفرت داشتند، ممکن است به تضادهای ایدئولوژیک مربوط باشد – تضادهایی که اما در مورد رابرت موزیل و آلفرد دوبلین نقشی نداشتند.
در اینجا احتمالاً کینه‌ورزی حاصل از  حسادت نسبت به فردی موفق که پیش و پس از سال ۱۹۳۳ توانست در سمت «درست» تاریخ، یعنی سمت جمهوری وایمار و سپس در تبعید علیه آلمان نازی، به ایستد و تأثیرگذار و صاحب نفوذ باشد، نیز نقش داشت.
او خود را «نماینده» می‌دانست، نه «شهید»، و این را در پاسخ تلخش به نامه‌ی لغو درجه دکترای افتخاری خود از سوی دانشگاه بن در سال ۱۹۳۶ اعلام کرد، همراه با تعریفی شکوهمند از خود که در تبعید به ابعادی تقریباً مسیحا گونه رسید: «هر جا که من هستم، آنجا فرهنگ آلمان است.»
سطور بالا توصیف یک نشریه آلمانی از توماس مان است، نویسنده و کنش‌گر سیاسی بزرگ آلمانی که ۶ ژوئن امسال ۱۵۰امین سالگرد تولد او بود و بدین مناسبت نوشته‌های فراوانی درباره او منتشر و مراسم متفاوتی برای بزرگداشت او برپا شد که اوج آن در شهر محل تولدش لوبک بود با شرکت رئیس جمهور آلمان فرانک-والتر اشتاین مایر.
به قول دیرک نیپ‌هالس سرپرست بخش فرهنگ نشریه تاتز (taz)، مراسم‌های بزرگداشت توماس مان (و نوشته‌ها درباره او) بدون اغراق نوعی حال و هوای دبیرستانی پیش‌دانشگاهی را در خود دارد. دیرک نیپ‌هالس خود یک نوشته با ارزش با محتوایی غنی در این نشریه منتشر کرده که به ابعاد زندگی سیاسی توماس مان و اهمیت آن برای شرایط امروز جامعه آلمان پرداخته است. ترجمه این نوشته در زیر آمده است.

***

از محافظه‌کار به ضد فاشیست

به مناسبت ۱۵۰مین سالگرد تولد توماس مان، سخنرانی‌های رادیویی او خطاب به «شنوندگان آلمانی!» دوباره منتشر شده‌اند. در این سخنرانی‌ها، او خود را به‌عنوان مبارزی ضد فاشیست نشان می‌دهد.

نوشته‌ای از دیرک نیپ‌هالس(Dirk Knipphals) سرپرست بخش فرهنگ تاتز(taz)

این تنها نباید کلمات او می‌بود، بلکه حتماً باید صدای خودش نیز باشد که با وجدان مردم آلمان سخن بگوید و آنان را تکان دهد. صدای خودش، نه گوینده‌ای که متن او را می‌خواند. برای او این موضوع اهمیت زیادی داشت. بنابراین، توماس مان ـ که در آن زمان احتمالاً مشهورترین نویسنده زنده جهان بود ـ از مارس سال ۱۹۴۱ هر ماه یک بار به استودیوی ضبط صدا در هالیوود برده می‌شد؛ چونکه در تمام طول عمرش گواهینامه نگرفته بود، خودش رانندگی نمی‌کرد. همسرش کاتیا یا دخترش اریکا او را می‌بردند، و گاهی هم راننده‌ای برای این کار داشت.

در استودیوی ضبط، این نویسنده در دهه شصت زندگی‌اش، حتی در کالیفرنیای آزاد و بی‌قید هم با لباسی آراسته، جلوی میکروفن می‌نشست و متن از پیش آماده‌شده‌اش را می‌خواند. او این کار را در تمام طول جنگ جهانی دوم و حتی چند ماه پس از آن، تا نوامبر ۱۹۴۵ ادامه داد. سرویس زبان‌های خارجی بی‌بی‌سی هر بار پنج دقیقه از او برنامه می‌خواست، اما او توانست این زمان را به هشت دقیقه افزایش دهد و آزادی کامل در محتوا را نیز برای خود محفوظ بدارد. و همین‌طور هم باقی ماند.

سخنرانی روی یک صفحه گرامافون ضبط می‌شد. و در حالی‌که توماس مان به خانه‌اش بازگردانده می‌شد ـ ابتدا به خانه‌ای اجاره‌ای و از سال ۱۹۴۲ به خانه‌اش در تبعید در آدرس ۱۵۵۰ سن رمو درایو، پاسیفیک پالیسیدز، لس‌آنجلس ـ صفحه ضبط‌شده توسط پیک به فرودگاه رسانده و با نخستین پرواز به نیویورک فرستاده می‌شد.

شنیدن فرستنده دشمن جرم محسوب می‌شد

در نیویورک، صفحه صوتی از فرودگاه تحویل گرفته می‌شد. ارتباط تلفنی با بی‌بی‌سی در لندن برقرار می‌گردید، صفحه پخش می‌شد و صدای ضبط‌شده در آن سوی اقیانوس اطلس دوباره روی صفحه‌ای دیگر ضبط می‌گردید. در نهایت، این سخنرانی‌ها – صدای توماس مان – به آلمان پخش می‌شد، جایی که شنیدن فرستنده دشمن جرم بود و با ارسال امواج پارازیت مختل می‌شد. این‌که واقعاً چند نفر به سخنان توماس مان گوش داده‌اند، مشخص نیست.

این سخنرانی‌های رادیویی در بهار امسال از سوی انتشارات فیشر با عنوان «شنوندگان آلمانی!» دوباره منتشر شده‌اند؛ همراه با متونی تکان‌دهنده از نویسنده «ملی کیاک» و مقدمه نسخه نخست، که در آن توماس مان با غروری آشکار از اجرای فنی این سخنرانی‌ها نیز سخن می‌گوید.

سخنرانی‌های رادیویی، بُعدی تازه به تصویر این نویسنده می‌افزایند

این سخنرانی‌ها – که در مجموع ۵۹ مورد هستند – البته هرگز ناشناخته نبوده‌اند، اما برای مدت طولانی مورد قدردانی قرار نگرفتند و به‌عنوان متونی کاربردی و فرعی کنار گذاشته شدند. حالا، به مناسبت صد و پنجاهمین زادروز توماس مان در ششم ژوئن، این سخنرانی‌ها نه تنها می‌توانند بُعدی تازه به تصویر او بیفزایند، بلکه می‌توانند این تصویر را به‌طور کلی دگرگون کرده یا شاید بهتر بگوییم: بیدار کنند. در زمانه‌ای که با قدرت‌گیری حزب AfD و سایر فشارهای سیاسی مواجهیم، آن‌ها حقیقتاً گنجینه‌ای برای امروز ما هستند.

در این سخنرانی‌ها، توماس مان از تمام توان خود بهره می‌گیرد. او از «کثافت شیطانی» ناسیونال‌سوسیالیسم و «نفرت» خود نسبت به آن سخن می‌گوید. هیتلر را «دجال حقیر و پیروز جعلی تاریخ»، «نسل‌کش کودن»، «چهره‌ای منزجرکننده»، «پوسته‌ای توخالی»، «به‌طرز ابلهانه‌ای مستهجن» و «منفورترین شخصیتی که تاریخ تاکنون به خود دیده» می‌نامد. آلمان را «دیوانه‌ی مرگبار در میان ملت‌ها» توصیف می‌کند. گاه می‌توان حس کرد که برای او – کسی که معمولاً در متونش هر واژه را با دقتی وسواس‌گونه می‌سنجد – این سخنرانی‌ها فرصتی بوده‌اند تا به سادگی نفرت و انزجار خود را بی‌پرده ابراز کند.

در اینجا دیگر آن توماس مانِ طنزپرداز سخن نمی‌گوید. نه نویسنده‌ی صحنه‌های درخشان از طبقه‌ی بورژوای بزرگ لوبک و نه روایت‌گر دوران پیش از جنگ در آسایشگاهی در کوهستان. و نه حتی نویسنده‌ای که در آثارش با اشاراتی پنهان و بیانی پیچیده، پیرامون همجنس‌گرایی خود طفره می‌رود. اینجا نویسنده‌ای در شرایط مبارزه سخن می‌گوید.

از سال ۱۹۳۰، زمانی که حزب نازی در انتخابات مجلس آلمان ۱۸.۳ درصد آرا را به دست آورد، نازی‌ها برای او دیگر صرفاً رقبای سیاسی نبودند؛ آن‌ها دشمنانش بودند – همان‌طور که کای زینه، پژوهشگر ادبیات، در مطالعه‌ی روشنگرانه‌اش با عنوان «چه چیزی خوب است و چه چیزی بد – توماس مان به عنوان کنشگر سیاسی» توضیح می‌دهد.

اما این نطق‌های رادیویی به «بلاغت خشم فروزان» (به‌ گفته‌ی پژوهشگر آثار مان، دیتِر بورخ‌مایر) محدود نمی‌ماند. توماس مان در آن‌ها مردم آلمان را از روند جنگ نیز آگاه می‌کند. وقتی ورماخت (ارتش آلمان نازی) هنوز در حال پیشروی است، از آنان می‌پرسد که آیا واقعاً می‌خواهند چنین پیروزی‌ای به دست آورند: «جهانی که نتیجه‌ی پیروزی هیتلر باشد، نه تنها جهانی با بردگی همگانی، بلکه جهانی سرشار از نیرنگ و بی‌شرمی مطلق خواهد بود.» و بعدتر، زمانی که ورق جنگ برمی‌گردد، به آلمانی‌ها هشدار می‌دهد که صلح با چنین رژیم جنایتکاری ممکن نخواهد بود.

توماس مان خیلی زود شنوندگان خود را با هولوکاست روبه‌رو می‌کند. در نوامبر ۱۹۴۱، او به «امر ناگفتنی» اشاره می‌کند، «آنچه در روسیه، با لهستانی‌ها و یهودیان رخ داده و در حال رخ دادن است». و هنگامی که در طول جنگ مجبور می‌شود شمار قربانیان را پیوسته بالاتر ببرد، مستقیماً از شنوندگانش می‌پرسد: «تو که اکنون به من گوش می‌دهی، آیا از اردوگاه‌های نابودسازی هیتلر خبر داری؟ اینکه از پودر استخوان کود شیمیایی تولید می‌شود.» به‌نظر می‌رسد که برای او روشن بوده است که آشویتس به نشانه‌ی این دوران بدل خواهد شد.

اما چرا حتماً باید صدای خودش باشد که این پیام‌ها را می‌رساند؟ در ابتدا، دست‌نوشته‌های سخنرانی‌ها به لندن فرستاده می‌شد و در آنجا توسط یک گوینده خوانده می‌شدند. در سخنرانی فوریه ۱۹۴۱، آخرین باری که متن بدون صدای او خوانده شد، توماس مان برداشت خود از یکی از سخنرانی‌های آدولف هیتلر در ورزشگاه برلین را بیان می‌کند و در این میان از به‌کار بردن عبارت انزجار پرهیز نمی‌کند. او از «فریادهای نفرت» می‌نویسد، از «مسموم کردن زبان آلمانی».

او نمی‌تواند این را تحمل کند. اینکه زبان آلمانی با صدای پرهیاهو و همواره هیجان‌زده‌ی آدولف هیتلر در سخنرانی‌هایش تداعی شود، برای او غیرقابل پذیرش است. بنابراین، در ماه بعد خودش مستقیماً سخنرانی را مقابل میکروفون ادا می‌کند. در آغاز آن سخنرانی می‌گوید:«این بار صدای خود من را می‌شنوید. این صدای یک دوست است، یک صدای آلمانی.»

صدای توماس مان در برابر صدای هیتلر

صدای توماس مان در برابر صدای هیتلر: یک رویارویی تمام‌عیار. او می‌داند که فقط با کلمات نمی‌توان جلوی ماشین جنگی آلمان ایستاد، اما او شهادت می‌دهد. با ورود خودش به میدان و مقابله صدایش با صدای هیتلر، به‌طور مشخص مشروعیت نازی‌ها برای نمایندگی کل آلمان را به چالش می‌کشد.

با این حال، وقتی فکر می‌کند که چگونه همه چیز به این نقطه رسیده است، اصلاً از آلمان گذشت نمی‌کند. او می‌گوید ناسیونال‌سوسیالیسم «ریشه‌های عمیقی در زندگی آلمانی دارد» و منظورش راه ویژه آلمان در دوران رمانتیک است، که اشکال انحطاط‌یافته‌اش، «همواره نطفه‌ی فساد و تباهی‌ای کشنده را در خود نهفته داشته‌اند». و ادامه می‌دهد: «این‌ها همراه با تطابق فوق‌العاده آلمان با عصر تکنولوژیک، امروز یک ترکیب انفجاری را شکل داده‌اند که تمام تمدن را تهدید می‌کند.»

به نوعی، او همچنین پیوند با غرب (Westbindung) را پیش‌بینی می‌کند (منظور بعد از پایان جنگ است). نه در لفظ، بلکه در سبک سخنرانی‌های رادیویی‌اش، همان‌طور که کای سینا نشان داده است، از سخنرانی‌های رئیس‌جمهور آمریکا، تئودور روزولت، و نخست‌وزیر بریتانیا، وینستون چرچیل، الگو گرفته است. در برابر اخبار جعلی و نمایش‌های نازی‌ها که بر تلقین جمعی تکیه داشت، او به دموکراسی و خِرَد رزمنده می‌پردازد.

«حق آلمانی بودن»

امروزه هم حتماً ارزش دارد که عمیق‌تر به این سخنرانی‌های رادیویی توماس مان نگاه کنیم. در آنها می‌توانیم استدلال‌های زیادی پیدا کنیم که به خوبی با وضعیت کنونی آلمان و رشد حزب افراطی آلترناتیو برای آلمان(AfD) مطابقت دارند. مثلاً آنچه توماس مان درباره آزادی نوشته کاملاً به‌روز به نظر می‌رسد: «مفهوم آزادی در آلمان همیشه فقط به بیرون معطوف بوده؛ منظورش حق داشتن هویت آلمانی بود، فقط آلمانی و نه چیزی دیگر.»

او ادامه می‌دهد: «این مفهوم اعتراضی، دفاعی و خودمحورانه علیه هر چیزی بود که می‌خواست خودخواهی قومی را محدود یا مهار کند.» و باز هم بیشتر: «این آزادی معطوف به بیرون، که یک فردگرایی سمج بود، در داخل کشور به میزان عجیبی با نبود آزادی، نابالغی و سرسپردگی کورکورانه کنار می‌آمد.»

فردگرایی سمج و نابالغی – چه جملاتی! گه‌گاه از سیاست‌گذاران فرهنگی حزب AfD این خواسته شنیده می‌شود که باید دوباره آثار کلاسیک آلمانی بیشتری در مدارس خوانده شوند. این خواسته با نوعی امیدهای ضد-وُک همراه است؛ اینکه در پی آن، بار دیگر انضباط و نظم (هرچه که منظورشان از آن باشد) در جامعه حاکم خواهد شد. در مورد توماس مانِ پخته و بالغ – نه آن توماس مانِ جوان‌تر که در «تأملات یک فرد غیرسیاسی» واقعاً به ورطه‌ی دیدگاه‌های واپس‌گرا افتاده بود – واقعاً دلیلی برای ترس و نگرانی وجود ندارد؛ درست همان‌طور که درباره‌ی بسیاری از دیگر کلاسیک‌های آلمانی نیز چنین است. همه‌چیز بستگی به شیوه‌ی خوانش آن‌ها دارد. توماس مان را به‌هیچ‌وجه نمی‌توان در خدمت اندیشه‌های نژادگرایانه یا به‌طور کلی در راستای اقتدارگرایی مصادره کرد.

«او به عنوان یک همجنسگرای سرکوب‌شده، مورد تمسخر قرار گرفت»

چگونه ممکن بود که این سخنرانی‌ها تاکنون تا این اندازه اندک در تصویر عمومی از این نویسنده تأثیر گذاشته باشند؟ ملی کیاک در مؤخره‌ی چاپ جدید حدس می‌زند که فراموش کردن این سخنرانی‌ها برای آلمانی‌ها صرفاً راحت‌تر بوده است؛ وگرنه، «روایت بزرگ آلمانی از ناآگاهی و مشارکت‌نداشتن دیگر درست از آب درنمی‌آمد.». و در پیش‌گفتار این مجموعه، او اساساً به تصویر این نویسنده اشاره می‌کند. او می‌گوید که پرتره‌ها، بررسی‌های ادبی، فیلم‌های داستانی و زندگی‌نامه‌های تصویری او را به «یک شخصیت عصبی و مضحک به‌شدت تحقیر شده» تنزل داده‌اند. «او به‌عنوان یک همجنس‌گرای سرکوب‌شده، به تمسخر گرفته می‌شد؛ به‌عنوان فردی هیپوکندریاک (بطور بیمارگونه نگران درباره سلامتی)، زودرنج، لوس، با قلبی سخت نسبت به فرزندانش، بورژوا و غیره و غیره. مردم در آلمان تا سر حد مرگ به او می‌خندیدند.»

این اغراق‌آمیز است. علاوه بر این، در آلمان همیشه نشانه‌ای از تقدیر غیر انتقادی از این نویسنده وجود داشته است: از یک سو، پرستش نبوغ و ستایش قدرت تعالی‌بخش نثر هنری‌اش، و از سوی دیگر، بهره‌کشی فیلم‌گونه از شهرت او و صحنه‌های جذاب پیرامون دریا، بورژوازی، و شخصیت‌های هنرمند رنج‌کشیده.

اما احتمالاً درست است که تصویر عمومی از این نویسنده باعث شده باشد تا جنبه‌ی مبارزه ضدفاشیستی او کم‌رنگ شود. این تصویر واقعاً کهنه شده است. و هر چند شایسته تحسین است که تبدیل شدن از واپس‌گرایی به دموکراسی متعهد اکنون در توصیف رسمی جمهوری فدرال آلمان جای گرفته است – رئیس‌جمهور فدرال در مراسم صدمین سالگرد تولد توماس مان در لوبک سخنرانی خواهد کرد – لیکن این تحوّل، به نوعی آمیخته با جذابیت و ظرافت آموزش‌های علوم انسانی است. مراسم بزرگداشت‌های توماس مان بی‌دردسر نوعی حال‌وهوای دبیرستانی پیش‌دانشگاهی را در خود دارد.

مدتها، به هیچ وجه عاری از کلیشه‌های یهودستیزانه نبود.

در مقابل، چاپ جدید کتاب «شنوندگان آلمانی!» برعکس، گویی نسیم تازه‌ای را به زندگی و آثار ادبی توماس مان می‌دمد. متناسب با آن، کای زینا، پژوهشگر ادبیات، در کتاب خود مسیر دگرگونی توماس مان واپس‌گرا در دوران جنگ جهانی اول را ترسیم می‌کند؛ دگرگونی‌ای که ابتدا به مدافع فعال دموکراسی در جمهوری وایمار و سپس، در میان همه‌ی پیچیدگی‌ها و ابهامات، به مبارزی ضد فاشیسم بدل شد. این دگرگونی مسیری مستقیم و یک‌دست نداشت. کای زینا در این میان، از جنبه‌های پرسش‌برانگیز شخصیت توماس مان نیز چشم‌پوشی نمی‌کند؛ از جمله این‌که او برای مدتی طولانی به‌هیچ‌وجه از کلیشه‌های یهود ستیزانه عاری نبود.

برخلاف آن‌چه ملی کیاک مطرح می‌کند، می‌توان تأکید را جایی دیگر گذاشت. آن‌چه در سال‌های اخیر به مراسم بزرگداشت توماس مان چاشنی و تندی بخشیده، دقیقاً نگاه‌های سُست‌باور و انتقادی به جنبه‌های پرسش‌برانگیز شخصیت او به‌عنوان یک پدرسالار با تمام سردی عاطفی‌اش بوده است – گویی آیندگان همان‌گونه به او می‌نگرند که شخصیت هانو به اخلاق کاری پروتستانی پدرش، توماس بودنبروک، می‌نگریست: با رد و انکار.

اما در این یکصد و پنجاهمین سالگرد تولد، چیزی متفاوت است: خود توماس مان بار دیگر به شکلی جالب توجه، درخشیدن را آغاز می‌کند. از خلال آن سخنرانی‌های رادیویی، می‌توان بار دیگر با نگاهی کنجکاوانه و مشتاق به آثار متأخر ادبی او نگریست:

اما در این صدمین پنجاهمین سالگرد تولد او، وضعیت متفاوت است: خود توماس مان دوباره به شکل جالبی می‌درخشد. از طریق سخنرانی‌های رادیویی می‌توان بار دیگر با کنجکاوی به آثار ادبی پایانی‌اش نگاه کرد: چرا او برای ظرافت‌های زبانی رمان‌های «یوسف» خود به یک الگوی یهودی روی آورد؟ در «دکتر فاوستوس» تا چه اندازه به تحلیل و بازخوانی تاریخ فرهنگی آلمان – آن‌چنان‌که به ناسیونال‌سوسیالیسم انجامید – می‌پردازد، و تا چه اندازه آن را در قالب نوعی حاشیه‌نشینی که به ملی‌گرایی چرخیده، آرایش و تلطیف می‌کند؟

«سگ‌ها در زیرزمین»

زندگی توماس مان، در این روزها، بار دیگر چهره و شمایلی تازه می‌یابد. زیرا با آنکه تا کنون بسیار درباره‌اش نوشته شده – کتابخانه‌هایی پر – نه تنها درباره‌ی کنشگری سیاسی‌اش، بلکه درباره‌ی همجنس‌گرایی او نیز هنوز همه‌چیز گفته نشده بود. یا بهتر بگوییم: واقعیت‌های زندگی‌نامه‌ای او تا به امروز به‌قدر کافی مورد توجه و بررسی قرار نگرفته بودند.

اینک تیلمان لامه، نویسنده‌ی آلمانی، در زندگینامه‌ی تازه‌منتشرشده‌اش با عنوان «توماس مان: یک زندگی»، به این کار می پردازد. لامه، توماس مان را به‌روشنی به‌عنوان مردی همجنس‌گرا توصیف می‌کند؛ اما کسی که همجنس‌گرایی‌اش - آنچه خودِ مان آن را «سگ‌ها در زیرزمین» می‌نامد – را هرگز به‌طور عملی زندگی نمی‌کند؛ به گفتهٔ لامه، این یک «نبرد مادام‌العمر» بود؛ نبردی که در زندگی، در دفتر خاطرات، و در ادبیات توماس مان جریان داشت. لامه در این ادعای خود، بر نامه‌هایی تکیه می‌کند که تاکنون هرگز چاپ نشده‌اند، و نیز بر بخش‌هایی از دفتر خاطرات که پیش‌تر در نسخه‌های چاپی حذف شده بودند

تمامی تراژدی چنین زندگی‌ای به این ترتیب آشکار می‌شود – از جمله پیامدهای جانبی آن، مثلاً برای همسرش کاتیا مان، که تیلمان لامه نیز به او می‌پردازد. ویژگی خاص این وضعیت – که با واژهٔ ناخوشایند و نا کارآمد «عبوس» (verkniffen) نیز به‌درستی توصیف نمی‌شود – در این است که توماس مان خود کاملاً از آن آگاه بود. او در برابر امیال واقعی‌اش سنگر نمی‌گیرد – یا دست‌کم نه همیشه –؛ او به احساساتش دسترسی دارد، آن‌ها را نیز بیان می‌کند، هرچند به شیوهٔ خاص خودش؛ و بارها عاشق می‌شود، اگرچه همیشه با سرنوشتی ناکام. آموزه‌های سرد و بازدارنده‌ای که توماس مان با آن‌ها پرورش یافته بود، بیش از حد نیرومند بودند. تیلمان لامه این همه را، با تمام دوگانگی‌ها و پیچیدگی‌هایش، به‌روشنی توصیف می‌کند.

توماس مان، هرچند در کنش‌گری سیاسی‌اش می‌تواند تا این اندازه به ما نزدیک باشد، اما در زندگی عاطفی‌اش به همان اندازه از زمانه‌ی ما فاصله می‌گیرد. تنها می‌توان خوشحال بود از این‌که بین دوران زندگی توماس مان و زمانهٔ ما، انقلاب جنسی رخ داده است و در پی آن، بسیاری از آزادی‌های جنسی در جامعه به اجرا درآمده‌اند.

تیلمان لامه، با وجود همهٔ ستایشی که از توانایی‌های نویسندگی توماس مان دارد، در ارزیابی ادبی او نیز دوگانگی‌ها و پیچیدگی‌هایش را نادیده نمی‌گیرد. مادام شوشا ــ که در این‌جا لامه کاملاً به‌درستی اشاره می‌کند ــ در نیمهٔ دوم رمان «کوهِ جادو»، از زنی فتّانه و شورانگیز که در نیمهٔ اول بود، تنزل می‌یابد و تبدیل می‌شود به همراهِ یک مرد ثروتمند به نام مینهر پیپر کورن. به جز در «بودنبروک‌ها» (تونی!)، شخصیت‌پردازی زنان به هیچ‌وجه نقطه قوت توماس مان نیست. و بسیاری از توصیفات در رمان‌های یوسف برای او بیش از حد تزئینی و پرجزئیات و اغراق‌آمیز شده‌اند.

تیلمان لامه در بخشی از زندگینامه‌اش تعجب می‌کند که چرا به‌ویژه رمان «مرگ در ونیز» این‌قدر مدتی طولانی در برنامه‌های درسی مدارس متوسطه باقی مانده است. در واقع، دانش‌آموزان امروزی با تعجب خواهند خواند که چگونه این داستان کوتاه به‌طوری پیچیده و غیر مستقیم به موضوع همجنس‌گرایی می‌پردازد. آن‌ها تعقیب و آزار «تادزیو» ۱۴ ساله توسط مردی سالخورده را بیشتر در چارچوب جنبش MeToo تحلیل خواهند کرد تا در قالب «سرنوشت تراژیک یک هنرمند». به طور کلی، آن لحن‌های پرحرارت و متعصبانهٔ تضاد بین هنرمند و بورژوا که در آثارش دیده می شود، امروزه بیشتر به امری تاریخی تبدیل شده‌اند (هرچند پذیرش این موضوع برای کسانی مانند من که تا حدی با این دیدگاه ادبیات را آموخته‌اند، دشوار است).

اما جنبه‌های دیگر آثار او همچنان درخشان‌اند و حتی تازگی یافته‌اند. در نوشته‌های تیلمان لامه، بخش‌هایی درباره‌ی «کوه جادو» بسیار هیجان‌انگیز است.

این‌طور به نظر می‌رسد که جامعه‌ی معاصر ما، در مبارزه‌اش برای یافتن میانه‌روی و مقابله با جریان‌های راست‌گرای نوظهور، ناچار است رمان تربیتی میان «ضد سیاست» و «پذیرش مسئولیت» را که توماس مان به تصویر کشیده، اکنون در عمل تجربه کند. نتیجه هنوز نامعلوم است. و وقتی از نگرش تصعید (Sublimierungsgedanken) رها باشیم، می‌توانیم خود را کاملاً به هنر زبانی خالص او، و در بسیاری جاها به شور و هیجان زبانی آثارش بسپاریم. در جایی واقعاً تحسین‌برانگیز است که چقدر برای این کار زحمت کشیده.

پیشنهاد: به جای تدریس «مرگ در ونیز» در مدارس، می‌توان چند سخنرانی رادیویی از مجموعه «شنوندهٔ آلمانی!» را مطالعه کرد و از دل آن‌ها دربارهٔ تاریخ آلمان و سیاست امروز به گفت‌وگو پرداخت. و هرکس که میل و حسی دارد، می‌تواند در طول عمر خواندنش، از «مرگ در ونیز» یا «تونیو کروگر» – همچون که از برخی تندیس‌های سنگی قدیسان بر کلیساهای جامع یا آریاهای فداکارانه در اپرای کلاسیک – رنج و دردی را حس کند که توماس مان در این متون گذاشته است.





iran-emrooz.net | Mon, 09.06.2025, 9:29
بن‌بست مذاکرات و مرگ اقتصاد

البرز سلیمی

مقدمه
در روزهایی که مردم ایران با تورم لجام‌گسیخته، رکود عمیق، و فساد نظام‌مند درگیرند، چشم بسیاری از تحلیل‌گران به نتیجه دور تازه‌ای از مذاکرات تهران و واشنگتن دوخته شده بود. اما اکنون، با بن‌بست چند وجهی در مسیر توافق، اقتصاد ایران به‌سوی پرتگاه نهایی رانده می‌شود.
دیگر نه زمان باقی‌ست، نه ذخایر، نه مشروعیت، و نه اعتماد عمومی. آنچه در پیش است، نه فقط سقوط ریال، که شکستن ستون فقرات نظم اقتصادی موجود است.

محور نخست: پایان امید به توافق – انزوای کامل
  •  توقف کانال‌های محرمانه مذاکره در عمان، دوحه و بغداد.
  •  تشدید تحریم‌های ثانویه در حوزه انرژی، بانک‌ها و کشتیرانی از سوی آمریکا و متحدان.
  •  شکست تلاش‌ها برای آزادسازی منابع بلوکه‌شده در قطر و عراق.
  •  بی‌اثر شدن کانال تهاتر با روسیه و چین به‌دلیل ریسک بالا و ضعف سیستم بانکی ایران.
  •  در نتیجه، سرمایه‌گذاران داخلی و خارجی از هرگونه بازگشت به بازار ایران دست شسته‌اند.

محور دوم: فروپاشی پول ملی – دلار در این شوک به بالای ۲۰۰ هزار تومان خواهد رسید.
بازار آزاد ارز طی هفته‌های اخیر، با افزایش گمانه‌زنی‌ها درباره شکست قطعی مذاکرات، وارد فاز هراس عمومی شده است.
طبق تحلیل‌های فنی و رفتاری، عبور دلار از مرز روانی ۲۰۰ هزار تومان در چنین سناریویی نه‌تنها ممکن، بلکه قریب‌الوقوع است.
  •  حذف دلار نیمایی و کاهش شدید عرضه ارز صادراتی.
  •  افزایش تقاضای احتیاطی از سوی خانوارها، واردکنندگان، و بنگاه‌های صنعتی.
  •  تشدید خروج سرمایه به‌صورت اسکناس یا رمزارز از مجاری غیررسمی.
  •  ناتوانی دولت در دفاع از ریال در نبود پشتوانه ارزی یا اعتباری.

این عدد فقط یک شاخص نیست؛ گذر از این مرز، فروپاشی نظام حقوق و دستمزد، سقوط ارزش دارایی‌های پولی، و آغاز ناآرامی‌های جدی در ساختار قیمت‌ها را در پی خواهد داشت.

محور سوم: نشانه‌های قحطی – از اختلال زنجیره تأمین تا بحران بزرگ در نظام توزیع و انبارداری دولت‌محور
هم‌زمان با بحران ارزی و خروج از مدار مبادلات جهانی، واردات کالاهای اساسی با افت شدید مواجه شده:
  •  کاهش واردات گندم، برنج و ذرت بر اساس داده‌های رسمی فروردین و اردیبهشت.
  •  افت ترخیص کالا از گمرک به‌دلیل کمبود منابع ارزی و ناتوانی در گشایش اعتبار.
  •  اعتصابات کامیون‌داران در چند استان کلیدی، که موجب اختلال در توزیع کالاهای یارانه‌ای شده.
  •  گزارش‌های غیررسمی از سهمیه‌بندی ساکت آرد و روغن در برخی مناطق.
  •  وابستگی کامل دولت به ذخایر استراتژیک بدون چشم‌انداز تجدید آنها.

محور چهارم: رکود تورمی مرگ‌بار – اقتصاد در ایست کامل
  •  تولید ناخالص داخلی در وضعیت رشد منفی سه‌ماهه قرار دارد.
  •  نرخ تورم نقطه‌به‌نقطه به بالای ۸۰٪ رسیده و به سمت ۱۰۰٪ میل می‌کند.
  •  کاهش شدید سرمایه‌گذاری صنعتی و فناورانه.
  •  فرار بی‌سابقه سرمایه، کاهش ذخایر ریالی بانک‌ها، و تشدید اختلال در نظام پرداخت.
  •  اعتصابات کامیون‌داران، فرهنگیان، و بازنشستگان نشانگر فروپاشی اجتماعی نیز هست، نه فقط بحران اقتصادی.

نتیجه‌گیری و هشدار راهبردی
شکست مذاکرات با آمریکا اکنون دیگر یک مسئله دیپلماتیک نیست، بلکه آغاز مرحله نهایی فروپاشی ساختار اقتصادی و اجتماعی جمهوری اسلامی است.

در این وضعیت، حاکمیت به‌جای اصلاح ساختار یا تعامل سازنده، به سرکوب، فریب‌کاری ارزی، و پنهان‌کاری آماری پناه برده است.

این وضعیت نه قابل دوام است، نه قابل کنترل.

تنها یک جنبش سراسری اجتماعی و یک رستاخیز میهنی و پایان جمهوری اسلامی با پیوند یابی و برخاستن نیروهای قشرها، گروهها، صنف‌ها و نهادهای اجتماعی‌ – قادر است جلوی قحطی، مرگ خاموش ‌اقتصادی را بگیرد.

این گزارش صرفاً هشداری برای آینده نیست؛ صدای شکستن استخوان‌های یک جامعه است که هنوز در اخبار رسمی سانسور می‌شود.

البرز سلیمی – کارشناس اقتصاد
۱۸ خرداد ۱۴۰۴



نظر خوانندگان:


■ با درود به جناب سلیمی و تشکر از مقاله هشدار دهنده‌شان.
چون جناب سلیمی در اینجا خود را کارشناس اقتصادی (و نه یک فعال سیاسی) معرفی کرده اند من هم از همان دیدگاه نکاتی را عرض می‌کنم.
اولین نکته‌ای که یک دانشجوی علوم اقتصادی با خواندن این متن متوجه می‌شود آنست که این متن نه یک تحلیل اقتصادی (مثلا در چارچوب اقتصاد کلان) و نه تحلیل اقتصاد سیاسی (در چارچوب‌های شناخته شده نظریه اقتصاد سیاسی) بلکه بیشتر بیانیه‌ای سیاسی با لحنی هشدار آمیز است که در آن به برخی داده‌های اقتصادی غیر رسمی ارجاع داده شده است.
نویسنده بر آن است که اقتصاد ایران در آستانه فروپاشی کامل قرار دارد و دلیل اصلی آن شکست مذاکرات با آمریکا و تداوم انزوای بین‌المللی می‌داند. به باور او این شکست موجب افزایش تحریم‌ها، و ناکامی در آزادسازی منابع خارجی؛ عبور نرخ دلار از مرز روانی ۲۰۰ هزار تومان و تأثیرات تورمی شدید؛ کاهش واردات، اختلال در توزیع و وابستگی خطرناک به ذخایر استراتژیک؛ رشد منفی تولید ناخالص داخلی، تورم سه‌رقمی، اعتصابات گسترده و فروپاشی اجتماعی می‌شود. نویسنده نتیجه‌گیری می‌کند که تنها یک «جنبش سراسری اجتماعی» می‌تواند مانع فروپاشی کامل شود. غلبه گزاره‌های هیجانی بر تحلیل علمی استفاده از عباراتی مانند «پرتابگاه نهایی» یا «مرگ خاموش اقتصادی» بدون پشتوانه داده‌های کمی، متن را بیشتر به بیانیه سیاسی شبیه می‌کند تا یک تحلیل کارشناسی. اما این نوشته هر چند هشدار دهنده اما مبتنی بر یک تحلیل صحیح نیست. توضیح آنکه:
در چارچوب نظریه اقتصاد کلان امکان جایگزینی این عبارات با ارائه دلایل کاهش سرمایه گذاری و رکود اقتصادی به دلیل افزایش شدید عدم قطعیتهای ناشی از تنش های سیاسی، کاهش میزان تجارت خارجی به دیل تحریم ها و نیز نوسانات نرخ ارز و تورم و سقوط ارزش ریال و فشارهای تورمی با ارجاع به شاخص‌های قابل اندازه‌گیری، مثلاً «کاهش ۴۰٪ی ذخایر ارزی در ۱۲ ماه گذشته بر اساس گزارش بانک مرکزی» وجود داشت. و این همان کاری است که مثلا گزارش های بانک مرکزی، سازمان برنامه و بودجه، وزارت اقتصادی و دارایی و غیره در داخل و بانک جهانی و صندوق بین المللی پول و غیره در خارج به تفصیل انجام می‌دهند.
اما بنظر می‌رسد نویسنده متن در نظر داشته تحلیل خود را در چارچوب “اقتصاد سیاسی” تنظیم کند. در این حالت لازم است بر رابطه بین قدرت سیاسی، نهادهای سیاسی-اقتصادی و توزیع منابع اشاره شده تضاد منافع الیت حاکم با اکثریت جامعه و لزوم تغییر موازنه قدرت سیاسی و نهادهای حاکم برای اصلاحات ساختاری پرداخته می‌شد.
توضیح آنکه اگر نویسنده می‌خواسته متن را در چارچوب “اقتصاد سیاسی” تنظیم کند در این حالت نباید با نادیده گرفتن تعامل ساختارهای سیاسی و اقتصادی متن بحران را صرفاً به تصمیمات ظاهرا اشتباه «حاکمیت» نسبت می‌دهد، بلکه لازم بود نحوه تعامل نهادهای سیاسی با اقتصاد را نیز نشان دهد. در این چارچوب:
بررسی نحوه تأثیر قدرت نهادهای نظامی-امنیتی بر تخصیص منابع،
نقش بنیادهای اقتصادی در تداوم رانت‌خواری،
عدم توجه به طبقات اجتماعی و افزایش نابرابری ها،
ضروری بود. یک تحلیل اقتصاد سیاسی باید نشان دهد بحران اقتصادی-سیاسی، برندگان و بازندگانی دارد و این برندگان و بازندگان کیانند. مثلاً افزایش سود شبکه‌های رانتی سوداگری ارز و شرکت‌های وابسته به سپاه (برندگان) در بحران ارزی یک راز افشا شده است. در حالیکه تحت سیاستهای دولت برای توزیع هزینه‌ های تورم دهک‌های پایین درآمدی ۸۰٪ درآمد خود را از دست می‌دهند (بازندگان).
نویسنده گرامی می‌توانست در چارچوب اقتصاد سیاسی به “تعامل نهادهای قدرت، رانت‌خواری، و فروپاشی اجتماعی” بپردازد. می‌توانست بررسی کند که چگونه در چهار دهه اخیر، اقتصاد ایران به‌گونه‌ای طراحی شده که انباشت سرمایه در دست نهادهای سیاسی-امنیتی (مانند سپاه و بنیادها) ممکن شود، حال آن‌که هزینه‌های آن به جامعه تحمیل گردد. در این صورت تحلیل اقتصاد سیاسی نشان می‌داد که بحران کنونی نه یک شوک خارجی صرف، بلکه نتیجه تضاد ذاتی بین انباشت رانتی و توسعه پایدار است. در این شرایط سیاست خارجی به مثابه ابزار انباشت رانت تحریم‌ها نه‌تنها کارایی اقتصادی را کاهش نداده‌اند، بلکه به نهادهای مسلط اجازه داده‌اند با انحصار واردات و صادرات (مثلاً از طریق شرکت‌های زیرمجموعه قرارگاه خاتم)، سودهای کلان کسب کنند. مثال: رشد ۳۰۰٪ی سود شرکت‌های بازرگانی وابسته به نهادها در دوران تحریم (بر اساس گزارش‌ مرکز پژوهشهای مجلس).
در این تحلیل اقتصاد سیاسی فروپاشی پول ملی و اقتصاد سایه سقوط ریال بازتابی از سیاست‌های دوگانه دولت است: از یک سو، شوک‌ درمانی حذف ارز ترجیحی برای مردم و از سوی دیگر، تزریق ارز به شرکت‌های خاص (مثلاً دلار ۴۲۰۰ تومانی برای واردات کالاهای لوکس توسط شبکه‌های رانتی (وجود اتوموبیلهای گرانقیمت در خیابانهای تهران)). در نتیجه دلاری شدن غیررسمی اقتصاد و انتقال ثروت به طبقات بالایی. تحلیل اقتصاد سیاسی باید نشان می‌داد که رکود تورمی موجود که به بحران مشروعیت نظام دامن زده است نه به دلیل فقدان ابزار اقتصادی برای مهار تورم بلکه به دلیل اجتناب از اصلاحات ساختاری (مانند مالیات بر ثروت) ناشی از وابستگی به پایگاه سیاسی-نظامی خود است. برای مثال عدم اجرای قانون مالیات بر عایدی سرمایه به دلیل فشار لابی‌های مسکن آن است که بانکهایی که سهامداران آنها همان مافیاهای مالی-نظامی-سیاسی (شامل روحانیون حکومتی و نزدیکان آنها) هستند، صاحب بیشترین خانه های ساخته شده خالی از سکنه می‌باشند.
در این چارچوب تحلیلی اعتراضات به مثابه مقاومت در برابر اقتصاد رانتی است. مثلا اعتصابات اخیر (کامیون‌داران، معلمان) نه صرفاً برای معیشت، بلکه واکنشی به بی‌عدالتی ساختاری است. بیعدالتی که مصادیق آن مانند سهم ۴۰٪ی دهک ثروتمند از یارانه‌های انرژی (بر اساس پژوهش مرکز آمار) اکنون بر همه روشن شده است.
بنابراین بحران اقتصادی-اجتماعی ایران نه یک «اشتباه سیاستی»، بلکه نتیجه مدل خاصی از حکمرانی اقتصادی است که در آن:
نهادهای شبه‌دولتی (مثل بنیادها) منابع را کنترل می‌کنند،
جامعه مدنی از مشارکت در تصمیم‌گیری اقتصادی محروم است،
تحریم‌ها بهانه‌ای برای توجیه شکست‌های داخلی شده‌اند.
راه حل این بحران از:
شفاف‌سازی دارایی‌های نهادهای نظامی-اقتصادی،
اصلاح نظام مالیاتی برای کاهش نابرابری،
تقویت نهادهای مدنی مستقل برای نظارت بر تخصیص منابع،
و اصلاحات ساختاری مشابه می‌گذرد اما این اصلاحات از عهده رژیم سیاسی حاکم، به دلیل منتفع شدن هیات حاکمه از وضعیت کنونی، خارج است. در اینجا است که ضرورت تشکیل یک جایگزین سیاسی برای ایجاد یک رهبری جمعی توانمند و مورد اعتماد مردم نمود واقعی پیدا می‌کند؛ تا با بسیج میلیونی مردم این اصلاحات ساختاری را بر رژیم ارتجاعی ملایان تحمیل و گذار خشونت پرهیز به سکولار-دموکراسی و تشکیل یک دولت کارآمد در ایران عزیز را امکان پذیر کند.
خسرو





iran-emrooz.net | Sun, 08.06.2025, 22:40
میراث خمینی: جمهوری اعدام

م. روغنی

۱۴ خرداد روز سالگرد مرگ خمینی “ساده زیست” است. همه ساله در این روز، خامنه‌ای و شماری از هوادارانش در “حرم” او که به برآورد روزنامه نیویورک تایمز ۲ میلیارد دلار برای برپایی آن از سفره مردم هزینه شده است گرد هم می‌آیند.

امسال (۱۴۰۴) خامنه‌ای در یک سخنرانی دراز در تجلیل از انقلاب بنیادگرای اسلامی و نقش خمینی که ولایت وقیحی وی را نیز در پی داشت، سنگ تمام گذاشت.

اما واقعیت در این است که خمینی چه در گفتمان و چه در عمل، از جمله اعدام و کشتار را در دوران حیات این رژیم پایه گذاشت و نهادینه کرد:

- “اسلام با خون رشد پیدا کرد. [...] پیغمبر بزرگ اسلام با یک دست قرآن را داشت و با دست دیگر شمشیر؛ شمشیر برای سرکوب خیانت‌کاران و قرآن برای هدایت. آن‌ها که قابل هدایت بودند قرآن راهنما‌ی آن‌ها بود. آن‌هایی که هدایت نمی‌شدند و توطئه‌گر بودند، شمشیر بر سر آن‌ها. ما هراسی از خون نداریم”.[۱]

- “بله، ما مرتجع هستیم، شما روشنفکر هستید. شما روشنفکرها می‌خواهید که ما به هزار و چهار صد سال قبل برنگردیم. شما می‌ترسید که اگر ما جوانان را مثل هزار و چهار صد سال قبل تربیت کنیم که با جمعیت کم، دو امپراتوری بزرگ را به باد داد. ما مرتجع هستیم؛ شمایی که می‌خواهید جوانان ما را به تعلیمات غربی بکشید، نه آن تعلیماتی که خودشان دارند، آن تعلیماتی که برای ممالک استعماری دارند، شما روشنفکر هستید!”[۲]

- «...اگر ما از اول که رژیم فاسد را شکستیم و این سد بسیار فاسد را خراب کردیم، به طور انقلابی عمل کرده بودیم، قلم تمام مطبوعات را شکسته بودیم و تمام مجلات فاسد و مطبوعات فاسد را تعطیل کرده بودیم و روسای آنها را به محاکمه کشیده بودیم و حزب‌های فاسد را ممنوع اعلام کرده بودیم و روسای آنها را به سزای خودشان رسانده بودیم و چوبه‌های دار را در میدان‌های بزرگ برپا کرده بودیم و مفسدین و فاسدین را درو کرده بودیم، این زحمت‌ها پیش نمی‌آمد. من از پیشگاه خدای متعال و از پیشگاه ملت عزیز عذر می‌خواهم. ما مردم انقلابی نبودیم ... اگر ما انقلابی بودیم، اجازه نمی‌دادیم اینها اظهار وجود کنند. تمام احزاب را ممنوع اعلام می‌کردیم، تمام جبهه‌ها را ممنوع اعلام می‌کردیم، یک حزب! و آن حزب‌‍الله، حزب مستضعفین و من توبه می‌کنم از این اشتباهی که کردم. و من اعلام می‌کنم به این قشرهای فاسد در سرتاسر ایران که اگر سر جای خودشان ننشینند ما به طور انقلابی با آنها عمل می‌کنيم»[۳]

- یک روز پس از پیروزی انقلاب در ۲۲ بهمن، یک طبقه از مدرسه رفاه به دادگاه انقلاب تبدیل و در ۲۴ بهمن «صادق خلخالی» با حکم خمینی به عنوان حاکم شرع دادگاه‌های انقلاب منصوب شد. خلخالی در خاطراتش در مورد حاکم شرع شدنش چنین می‌نویسد: ” خدا شاهد است که ما برای تصدی این مقام کوچکترین تلاشی نکردیم. آقا ... با شناختی که از روحیه انقلابی من داشتند عصر روز ۲۴ بهمن ۵۷ مرا به حضورشان احضار کردند و فرمودند: این حکم را به نام شما نوشته‌ام. حقیر پس از دیدن حکم به حضورشان عرض کردم که آقا این حکم سنگین است. فرمودند: برای شما سنگین نیست. گفتم مخالفین و وابستگان به طاغوتیان علیه من تبلیغ می‌کنند. آقا فرمودند: من پشتیبان شما هستم...”[۴]

خلخالی در مدت ۴۰ روز دستور اعدام صدها نفر از سیاستمداران و نظامیان رژیم گذشته از جمله هویدا را داد که با اعتراض‌های گوناگون مانند مهندس بازرگان و طالقانی روبرو شد. گفته شده حکم‌های او و پشتیبانی خمینی از وی یکی از دلایل استعفای بازرگان بوده است.

خلخالی که اين مخالفت‌ها را مانعی بر سر راه خود می‌ديد، به خمينی شکوه کرده و به گفته خودش اينگونه از خمينی پاسخ شنيد: “هرکس در مقابل شما ايستاد همين‌طور يقه‌اش را می‌گيری و کنارش می‌اندازی. من با اتکاء به همين حمايت‌های جدی کار خودم را ادامه می‌دادم و به آنها می‌گفتم امام فهميده حکم را به چه کسی بدهد و من يک قدم از انجام وظيفه‌ام عقب‌نشينی نمی‌‌کنم.”[۵]

بنا بر نوشته روزنامه‌های سال ۵۸، این “قاضی انقلابی” آرامگاه رضا شاه و ناصرالدین شاه را نیز تخریب نمود.


عکس را جهانگیر رزمی از محاکمه صحرایی و اعدام در فرودگاه سنندج ثبت کرده است: این عکس برنده جایزه پولیزر شد

در ۲۸ مرداد ۵۸ خمینی دستور اعدام‌های فله‌ای در کردستان را نیز صادر کرد: “اشداء علی الکفار رحما بینهم. این توطئه‌‌گرها در صف کفار واقع هستند. این توطئه‌گرها در کردستان و غیر آن در صف کفار هستند. با آن‌ها باید به شدت رفتار کنند. دولت با شدت رفتار کند، ژاندارمری با شدت رفتار کند، ارتش با شدت رفتار کند. اگر با آن‌ها با شدت رفتار نکنند، ما با آن‌ها با شدت رفتار می‌کنیم. ما می‌خواهیم به امر خدا عمل کنیم و خواهیم کرد.”[۶]

به دنبال ‌این فرمان، خلخالی برای “مدیریت” اعتراض‌ها به کردستان رفت و حکم اعدام نزدیک به ۵۰ نفر از هواداران حزب دمکرات و کومله را نیز در شهرهای پاوه، سنندج و مریوان صادر کرد.

خلخالی چند سال بعد (حدود سال ۱۳۶۰) در قامت سرپرست کمیته مبارزه با مواد مخدر به آدم‌کشی ادامه داد و موجی از اعدام‌های غیر سیاسی نیز براه افتاد.

خمینی در اعدام گارگران جنسی، این قربانیان تهیدستی، نیز کوتاهی نکرد و پس از آمارگیری‌های کمیته‌های انقلاب در “شهر نو” شماری از آنان اعدام شدند! خمینی در مصاحبه با فالاچی روزنامه‌نگار ایتالیایی از تصمیم خود دفاع کرد و آن را “از بین بردن فساد” نامید.

در سال ۱۳۵۹ شماری روزنامه‌نگار و اعضای کانون نویسندگان پس از تصمیم خمینی مبنی بر ” شکستن قلم‌ها” نیز اعدام و یا زیر شکنجه به قتل رسیدند.

بهاییان گروه دیگری در جمهوری اسلامی است که تا کنون صدها عضو آنان اعدام و یا به قتل رسیده‌اند. تنها در سال ۱۳۵۹، ۳۷ شهروند بهایی به قتل رسیدند که تنها یک نفر آنان اعدام و دیگران قربانی ترورهای حکومتی و یا غیر حکومتی بوده‌اند. از جمله این قتل‌ها می‌توان به سوزاندن یک زوج بهایی به نام “محمد حسین” و “شکر نساء معصومی” در روستای نوک بیرجند و کشتن “میر اسدالله مختاری” با ضربات چوب و سنگ در روستای اندرون بیرجند اشاره کرد.[۷]

در پی تظاهرات به روایتی مسلحانه غیرمسئولانه مجاهدین خلق در ۳۰ خرداد ۱۳۶۰، و سرکوب وحشیانه اوباش خمینی، اعدام‌های فله‌ای ادامه یافت که اعتراض منتظری را برانگیخت. او از راه نامه‌ای “احکام صادره... حتی اعدام دختران سیزده چهارده ساله به صرف تند زبانی بدون اینکه اسلحه در دست گرفته یا در تظاهرات شرکت کرده باشند... [را] کاملا نارحت کننده و وحشناک”[۸] سنجید.

در بهمن ماه ۶۳ خمینی از رویکرد قضات گله کرد و گفت “شما آیات قتال را چرا نمی‌‌خوانید؟ هی آیات رحمت را می‌خوانید. قرآن با اشخاصی که مسلم‌اند و معتقد به ایمان به خدا دارند، به برادری رفتار می‌کند؛ با اشخاصی که برخلاف این هستند آن‌ها را می‌گوید بکشید، بزنید، حبس کنید.” در همین سال دستگیری، شکنجه و اعدام‌ها در زندان‌های جمهوری اعدام در ادامه می‌یافت.

سال ۶۷ تارک آدم‌کشی‌های خمینی را به ثبت رساند که در پی حمله مجاهدین خلق از عراق به ایران صورت گرفت. ولی فقیه اول از راه فرمانی اعدام زندانیان سیاسی را که پیش از آن عفو کرده بود، به جرم “محارب” صادر کرد. هزاران نفر شامل شماری از چپ‌گرایان، طی محاکمه‌های چند دقیقه‌ای به دار آویخته شدند و پیکر آنان در گورهای دسته جمعی خاوران به خاک سپرده شند.

این اعدام‌ها اعتراض شدید منتظری قائم مقام رهبری را برانگیخت بطوریکه در یکی از فایل‌های صوتی‌اش با انتقاد از اعدام‌ها می‌گوید “ولایت فقیه پیش مردم چندش‌آور شده، مردم از این‌ها ذله شده‌اند.”[۹]

- خامنه‌ای و ادامه اعدام‌ها

خامنه‌ای که در برابر منتظری مخالفت خود را با اعدام زندان سیاسی چپ در سال ۶۷ اعلام کرده بود و البته مورد تردید منتظری واقع شده بود، در کتاب خاطراتش از فرمان خمینی در این مورد دفاع کرده است.[۱۰]

در دوران ولایت وقیحی خامنه‌ای اعدام‌ها ادامه یافت که برخلاف دوران خمینی کمتر سیاسی و بیشتر مربوط به جرائم غیر سیاسی بوده است. در هدف‌های اعدام‌ها در دو دوره تفاوت‌های چشم‌گیری دیده می‌شود. اگر هدف خمینی از اعدام و کشتن بیگناهان را اجرای دستورات شرع مقدس تشکیل می‌داد، اعدام‌ها در دوران خامنه‌ای مشروعیت‌باخته ابزاری برای ایجاد ترس در میان اکثریت ناراضی جامعه و خیزش‌های مردمی احتمالی بوده است.

گرچه اعدام‌ها در دوران خامنه‌ای بیشتر مربوط به مواد مخدر بوده است اما سرکوب مخالفین در خیزش‌های ادواری که به کشتن و یا کوری شمار چشم‌گیری از معترظین می‌انجامید بی‌شباهت به اعدام‌های صحرایی خلخالی در دوران “طلایی امام” نبوده است!

در سال‌های اخیر که خامنه‌ای چه در داخل و چه در خارج با بحران‌های امنیتی گوناگون روبروست و خطر فروپاشی جمهوری جهل و جنایت را تهدید می‌کند، اعدام تنها ابزار بازدارندگی داخلی در برابر خیزش‌های احتمالی است که همواره رو به گسترش است.

خامنه‌ای در سال ۱۴۰۱، و در جمع مقام‌ها و رئیس قوه قضاییه بدون نام بردن از اعدام‌ها گفته بود خدایی که جمهوری اسلامی را از دشواری‌های دهه شصت عبور داد، این بار هم به آن کمک خواهد کرد.

بر پایه تازه‌ترین گزارش سالانه “سازمان عفو بین‌الملل” جمهوری ولایی با شمار دست‌کم ۹۷۲ اعدام در سال ۲۰۲۴ بار دیگر در فهرست کشورهایی قرار گرفت که بیشترین استفاده از مجازات مرگ را داشته‌اند. عفو بین‌الملل شمار اعدام‌ها در جهان در سال ۲۰۲۴ را ۱۵۱۸ نفر اعلام کرد که بیش از ۹۰ در صد آنان در کشورهای ایران، عربستان و عراق سه کشور اسلامی انجام شده است. به شمار آنها باید ترور‌های خارج کشور را نیز افزود.

اعدام که در بسیاری از کشورها لغو و یا اجرا نمی‌‌گردد مجازاتی مخالف منشور حقوق بشر است که مجرمان را از حق حیات محروم می‌کند. تجربه نشان داده است که اعدام نه تنها در کاهش جرائم نا کار آمد است بلکه می‌تواند به رواج خشونت در کشورهای مجری اعدام دامن زند. کشته‌شدن الهه حسین‌نژاد، این دختر ۲۴ ساله در تهران نمونه‌ای از این موارد است که جمهوری جهل و جنایت با توجه به اصرار در اجرای قوانین قرون و سطایی‌اش در پیشگیری از آن ناتوان بوده است.

خرداد ۱۴۰۴
mrowghani.com
———————————————
[۱] - اسلام دین خون است برای فجّار
[۲] - سخنرانی در جمع اقشار مختلف مردم، صحیفه امام خمینی از ص. ۳۴۰-۳۴۶، ۲ شهریور ۱۳۵۸
[۳] - خمینی: باید قلم تمام مطبوعات را می‌شکستیم
[۴] - بنیامین صدر، از بهمن تا نوروز ۵۸ در دادگاه‌های خلخالی چه گذشت؟ رادیو فردا، ۰۵ اسفند ۱۳۹۲
[۵] - آیت الله خلخالی؛ از انقلابی گری تا انزوا، بی بی سی فارسی ۲۷ نوامبر ۲۰۰۳
[۶] - آیدا قجر، امضاهای مرگ؛ آیت‌الله خمینی و فتواها و فرمان‌های کشتار، ایران وایر، ۱۴ خرداد ۱۴۰۱
[۷] - اعدام و ترور بهاییان؛ پرونده ۳۵ ساله، رادیو زمانه، ۳۰ آذر ۱۳۹۲
[۸] - همان
[۹] - اختصاصی بی‌بی‌سی؛ انتشار فایل صوتی دومین جلسه ایت الله منتظری با هیئت اعدام‌های ۱۳۶۷: ولایت فقی “چندش‌آور” شده است، بی‌بی‌سی فارسی، ۱۴ آوریل ۲۰۲۵
[۱۰] - همان



نظر خوانندگان:


■ با درود به آقای روغنی. اعدام یکی از موضوعاتی است که ثابت می‌کند جمهوری بنیادگرای اسلامی ارزشی برای زندگی انسان‌ها قائل نیست. پایه‌های این نظام بر ترس شهروندانش استوار شده است. حتما خوانده‌اید که سپاه اخیرا فضای جهنم را در کوشه‌ای از کشور شبیه سازی کرده است. در این شبیه سازی مجرمان خیالی شلاق می‌خورند و یا در آتش می‌سوزاند! هدف تنها ایجاد رعب و وحشت در میان کسانی است که مخالف جمهوری ولایی‌اند. زنانی‌اند که حجاب اجباری را رعایت نمی‌کنند و فرامین خامنه‌ای را زیر پا می گذارند. بر این‌ها باید باور خامنه‌ای این رهبر دیکتاتور و خود شیفته را افزود که “اگر مردم به رفاه برسند، بی دین می‌شوند” بنابرین گرانی، تحریم، رانت خواری و فساد نعمت است. اژدهای بنیادگرایی اسلامی از استین خمینی بیرون آمد و تا زمانی که در قفس جای نگیرد، مردم ایران روی خوش نخواهند دید.
شاد باشید. مهری


 




iran-emrooz.net | Sat, 07.06.2025, 21:30
معضل آشنای مذاکرات هسته‌ای ایران و آمریکا

جان لیمبرت / ترجمه منصور فرهنگ

دو آهنگ قدیمی به نوعی توصیف‌کننده‌ی جلسات اخیر بین مذاکره‌کنندگان آمریکایی و ایرانی هستند که به دنبال توافق جدیدی برای مهار برنامه‌ی هسته‌ای ایران در ازای کاهش تحریم‌های اقتصادی ایالات متحده هستند. برای ایرانی‌ها، این آهنگ «بالاخره یک جایی باید کوتاه آمد» (Something’s Gotta Give) است. برای طرف آمریکایی، «هر کاری شما می‌توانید انجام دهید، من بهتر از آن را انجام می‌دهم» (Anything You Can Do I Can Do Better) است.

در آهنگ اوّل برای جمهوری اسلامی یک ادّعای تجریدی و یک نیاز مبرم به‌هم آمیخته‌اند. ادّعای تجریدی ولی فقیه امتناع از مذاکره با آمریکا است. در چهل و شش سال گذشته، به‌جز در موارد ضروری، ایران دستور آیت‌الله خمینی را مراعات کرده است: «چرا با آمریکا معامله کنیم؟ گوسفند چگونه میتواند با گرگ معامله کند؟»

هم زمان، جمهوری اسلامی، تحت رهبری روحانیون و اقوام و وابستگان خود، برای ثبات و بقای نظام از تمکین به دستور دیگر خمینی کوتاهی نکرده‌اند: «برای مصلحت نظام حاکم می‌تواند نماز را هم در مواقع لازم تعطیل کند.»

پیروی از این اصل بوده که جمهوری اسلامی، علیرعم جنگ، انزوا، خصومت و تحریم‌های بین‌المللی و خشم و نارضایتی اکثريّت بزرگ مردم ایران (خصوصاٌ زنان) قادر به بقای خود باشد. بدین‌سان فقر و فساد مدیريّت کشوری ثروتمند با جمعیتی تحصیل کرده را با پول رایج بی‌ارزش، گذر نامه‌ای بی‌اعتبار، مشکلات معیشتی و کمبود گاز، برق و آب مواجه کرده. به بیان دیگر، رژیم حاکم برای حفظ قدرت، کاخ‌ها و امتیازاتش، دست به هر کاری زده است؛ از جمله آزار، ضرب و شتم، بازداشت و تیراندازی به زنان بی‌حجاب و کنترل ضد روشنگری نویسندگان، موسیقی‌دانان، فیلم‌سازان، فعالان سیاسی، حقوق‌دانان و گروگان گرفتن اتباع دوتابعیتی.

در عین حال هر وقت که ثبات و بقای رژیم به خطر می‌افتد صاحبان قدرت انعطاف ‌پذیرمی‌شوند. در دوره جنگ ایران وعراق (۱۳۷۷-۱۳۶۹) که صدّام حسین آغاز کرده بود خمینی برای بقا در جنگی مرگبار اجازه داد که ایران از طریق اسرائیل مورد تنفّرش سلاح آمریکایی بخرد. یک سال و نیم بعد از آغاز جنگ ارتش ایران نیروهای نظامی عراق را مجبور به عقب نشینی از خاک ایران کرد. کشورهای عربی خلیج فارس از ادامه جنگ نگران بودند و برای پایان دادن به آن یشنهاد کردند که چنانچه خمینی قطعنامه آتش‌بس سازمان ملل را بپذیرد حاظرند برای بازسازی ویرانی‌های جنگ بیست میلیارد دلار به ایران کمک کنند. خمینی این پیشهاد را رد کرد وشعار داد که هدف او تسخیر عراق و حمله به إسرائیل است. وقتی که ادامه جنگ ثبات رژیم را به خطر انداخت خمینی بدون هیچگونه دست‌آورد و تمکین به ادامه حاکميّت صدّام حسین، آتش‌بس را پذیرفت و تصمیم خود را به نوشیدن جام زهر تشبیه کرد.

در سال ۲۰۱۳، جانشین خمینی، علی خامنه‌ای، با وجود شعارهای سرسختانه مشابه، اجازه داد مقامات ایرانی ـــ به‌ویژه محمدجواد ظریف وزیر خارجه وقت و علی صالحی دانشمند هسته‌ای ـــ تماس‌های مستقیم و بی‌سابقه‌ای با همتایان آمریکایی خود داشته باشند، که در نهایت به «برنامه جامع اقدام مشترک» (برجام) انجامید. اکنون، در جستجوی راهی برای ترمیم اقتصاد نابودشده ایران و ائتلاف‌های گسسته‌اش، خامنه‌ای مجوز تماس‌های «غیرمستقیم» را صادر کرده که مقامات ایرانی و آمریکایی هر دو آن را «مثبت» و «سازنده» توصیف کرده‌اند، صفت‌هایی که به‌ندرت برای توصیف تعاملات ایران و آمریکا به کار می‌روند.

از طرف آمریکا، اولویت‌های دولت ترامپ روشن است: او از یک جنگ جدید دوری می‌کند و می‌خواهد به توافقی برسد که رئیس‌جمهور ـــ که خود را استاد معامله می‌داند ـــ بتواند آن را به‌عنوان پیروزی معرفی کند. مخالفت شدید ترامپ با برجام ربطی به محتوای توافق نداشت. چیزی که ترامپ و بسیاری از جمهوری‌خواهان کنگره را آزار می‌داد، این بود که این توافق دستاورد رئیس‌جمهور دموکرات، باراک اوباما، بود. برای ترامپ، توافق به‌طور پیش‌فرض مشکل‌دار بود، چون: «هر کاری که تو [اوباما] می‌کنی، من بهتر انجام می‌دهم.»

ممکن است دو طرف در نهایت به نسخه اصلاح‌شده‌ای از برجام برسند که در ازای کاهش تحریم‌ها، ظرفیت غنی‌سازی اورانیوم ایران و توانایی آن در ساخت سلاح هسته‌ای را محدود کند. کسانی که با چنین توافقی مخالف‌اند و می‌گویند باید غنی‌سازی کامل ایران یا برنامه موشکی آن متوقف شود، در واقع می‌گویند که آمریکا باید به جای توافق بر پایه بده‌ بستان، خواستار تسلیم ایران در برابر تهدید به جنگ و فشار حداکثری شود.

طنز ماجرا اینجاست که اگر ترامپ و مذاکره ‌کنندگانش به توافقی برسند که عملاً برجام ۲ محسوب می‌شود، بسیاری از همان کسانی که توافق ۲۰۱۵ را نقد می‌کردند، از رئیس‌جمهور به خاطر دستاوردش و تعهدش به صلح تمجید خواهند کرد. آن‌ها وفاداری خود را به آنچه ایرانیان «حزب باد» می‌نامند ـــ یعنی کسانی که با جهت باد سیاسی حرکت می‌کنند ـــ نشان خواهند داد تا دچار سرنوشت افرادی مانند جان بولتون مشاور امنیت ملی سابق ترامپ نشوند؛ کسی که با فشار برای درگیری مخرب با ایران رئیس خود را خشمگین کرد و اکنون به‌عنوان مفسر در برنامه‌های خبری تلویزیون مشغول است ـــ بدون محافظت رسمی در برابر تهدیدهای مرگ از سوی ایران.

البتّه هانطور که «یوگی برا» (Yogi Berra) توضیح داده است «مذاکرات پایان نخواهد داشت تا پایان یابد.» یکی از ویژه گی‌های روابط ایران و آمریکا این است که هر وقت احساس می‌شود که گفتگوی آنان در حال پیشرفت است فردی به نحوی اوضاع را به‌هم می‌ریزد. اظهارنظر ترامپ پیش از سفرش به خاورمیانه در ماه مه درباره‌ی تغییر نام «خلیج فارس» تاریخی به «خلیج عربی» ـــ که نامی جعلی است و از سوی ایرانیان با هر گرایش سیاسی رد شده است ـــ به نظر می‌رسید که ممکن است کل روند مذاکرات را به خطر بیندازد.

فهرست اشتباهات آمریکا و بی‌توجهی‌ها و غرورهای گوناگونش نسبت به ایران طولانی است. (همان‌گونه که فهرست حملات و اقدامات تحریک‌آمیز ایران علیه آمریکایی‌ها و متحدانشان نیز چنین است): حمایت سیا از کودتای ۱۳۳۲ علیه نخست‌وزیر ملی‌گرای وقت محمد مصدق؛ پافشاری بر مصونیت قضایی مستشاران نظامی آمریکایی در ایران در سال ۱۳۴۳؛ اعزام رئیس پیشین سیا به‌عنوان سفیر به تهران در سال ۱۳۵۲؛ پذیرش شاه مخلوع برای درمان پزشکی در آمریکا در سال ۱۳۵۸ (که پیامدهای ناخوشایندی برای نویسنده و ۵۱ آمریکایی دیگر داشت)؛ فروش تسلیحات به یک «جناح میانه‌رو» خیالی در جمهوری اسلامی در سال ۱۳۶۴ در جریان ماجرای ایران-کنترا و سرانجام متهم کردن ایران به بمباران شیمیایی کردها توسط صدام حسین در سال ۱۳۶۷.

اگر مذاکرات به نتیجه نرسد احتمال دارد که آمریکا وارد جنگی دیگر در خاورمیانه شود که پیامدهای پیش‌بینی‌نشده و فاجعه‌باری برای آمریکایی‌ها و ایرانی‌ها خواهد داشت. در بهترین حالت، دو طرف همان کاری را ادامه خواهند داد که در چهل‌وشش سال گذشته انجام داده‌اند: فریاد زدن و توهین به یکدیگر. آمریکا تحریم‌های بیشتری وضع خواهد کرد و به رقبا و دشمنان ایران اسلحه خواهد داد، و ایران نیز راه‌هایی برای آزار دادن آمریکا و دوستانش خواهد یافت.

آیا این سیاست‌ها تاکنون به نفع هیچ‌ یک از طرفین بوده‌است؟ به‌وضوح نه ـــ اما به نظر می‌رسد که این موضوع اهمیتی ندارد. این سیاست‌ها باعث شده‌اند که تندروها در هر دو سو احساس حقانیت کنند و یکی از قواعد آهنین روابط ایران و آمریکا را دنبال کنند: «بهتر است سرت را به دیوار بکوبی تا اینکه از دری باز عبور کنی.»

شاید بد نباشد به آنچه رئیس‌جمهور اوباما در سال ۲۰۰۹ هنگام دریافت جایزه صلح نوبل گفت، توجه کنیم:

«می‌دانم که تعامل با رژیم‌های سرکوبگر، آن پاکیِ رضایت‌بخشِ خشم و اعتراض را ندارد. اما این را هم می‌دانم که تحریم بدون  دیپلماسی – محکومیت بدون گفت‌وگو – تنها می‌تواند وضعیت نابسامان و فلج‌کننده موجود را ادامه دهد.»


* جان لیمبرت (John Limbert)، دیپلمات بازنشسته وزارت خارجه آمریکا، رمان‌نویس و استاد دانشگاه است. او از آخرین دیپلمات‌های آمریکایی بود که در ایران خدمت کرد و ۱۴ ماه را در اسارت اشغال‌کنندگان سفارت آمریکا در تهران گذراند.





iran-emrooz.net | Sat, 07.06.2025, 15:54
ترامپ عرب‌ها را به اروپایی‌ها ترجیح داد

فایننشال تایمز

* آمریکا اروپا را کنار زده و برای پیشبرد مذاکرات هسته‌ای با ایران به سراغ کشورهای خلیج فارس رفته است

کشورهای خلیج فارس جای اروپا را به‌عنوان بازیگران اصلی در تلاش‌های آمریکا برای دستیابی به توافق هسته‌ای جدید با ایران گرفته‌اند؛ تغییری چشمگیر در نقش‌ها، آن‌هم یک دهه پس از آن‌که این کشورها در جریان توافق تاریخی پیشین با تهران به حاشیه رانده شده و دچار سرخوردگی شدند.

تا حدی، این تغییر نشان‌دهنده آن است که سیاست «اول آمریکا»ی دونالد ترامپ، رئیس‌جمهور ایالات متحده، و به حاشیه راندن متحدان سنتی اروپایی، فضا را برای قدرت‌های میانی در خلیج فارس و سایر مناطق باز کرده تا در سیاست خارجی آمریکا اثرگذار شوند.

در حالی که دولت اوباما برای دستیابی به توافق سال ۲۰۱۵ که به‌طور رسمی با نام برجام شناخته می‌شود، یک فرآیند چندجانبه با حضور بریتانیا، آلمان، فرانسه، روسیه و چین را دنبال کرد، ترامپ عملاً در پی توافقی دوجانبه با جمهوری اسلامی ایران است؛ هدف او دستیابی سریع به توافق و تهدید به اقدام نظامی در صورت شکست دیپلماسی است.

اما این تغییر همچنین بازتاب‌دهنده نوعی تنش‌زدایی چشمگیر میان قدرت‌های اصلی خلیج فارس — عربستان سعودی و امارات متحده عربی — با ایران نیز هست.

این کشورهای سنی‌مذهب که جمهوری اسلامی عمدتاً شیعه را دهه‌ها رقیبی خصمانه و بی‌ثبات‌کننده می‌دانستند، اکنون در پی کاهش تنش با تهران و پرهیز از بروز دور جدیدی از درگیری در خاورمیانه‌اند.

در نتیجه، ریاض و ابوظبی که پیش‌تر از سرسخت‌ترین حامیان خروج ترامپ از برجام در سال ۲۰۱۸ و اعمال کارزار «فشار حداکثری» علیه ایران بودند، اکنون آشکارا از تلاش‌های دیپلماتیک برای حل‌وفصل بن‌بست هسته‌ای میان تهران و غرب حمایت می‌کنند.

به این ترتیب، کشورهای خلیج فارس در حال بهره‌برداری از روابط نزدیک خود با ترامپ هستند تا به‌عنوان وزنه‌ای مهم در برابر بنیامین نتانیاهو، نخست‌وزیر اسرائیل، عمل کنند؛ نتانیاهویی که خواهان اقدام نظامی علیه ایران است.

علی واعظ، کارشناس مسائل ایران در گروه بحران (Crisis Group)، می‌گوید همراهی کشورهای خلیج فارس «تغییردهنده قواعد بازی» است، چرا که این کشورها در واشنگتن نفوذ زیادی دارند.

واعظ می‌افزاید: «در دوره اول ریاست‌جمهوری ترامپ، او مشاوره‌هایی از نتانیاهو و محمد بن‌سلمان، ولیعهد سعودی، دریافت می‌کرد که هر دو مخالف توافق با ایران بودند. اما اکنون عربستان سعودی او را به سمت توافق با ایران سوق می‌دهد، و محمد بن‌سلمان نفوذ بیشتری از نتانیاهو دارد، بنابراین این مسأله بسیار مهم است.»

مذاکرات غیرمستقیم میان دولت ترامپ و ایران با میانجی‌گری عمان انجام شده؛ کشوری که از دیرباز روابط خوبی با تهران داشته و تلاش کرده تا خود را به‌عنوان یک قدرت بی‌طرف در خاورمیانه معرفی کند. مسقط پیش از آن‌که مذاکرات ایران و دولت اوباما علنی شده و به ژنو و وین منتقل شوند، در اوایل سال ۲۰۱۳ میزبان گفتگوهای محرمانه میان دو کشور بود.

این بار تلاش‌های عمان با حمایت قطر همراه شده است؛ کشوری کوچک که میزبان بزرگ‌ترین پایگاه نظامی آمریکا در منطقه است و همزمان روابط نزدیکی با ایران دارد.

عباس عراقچی، وزیر خارجه ایران، در روزهای منتهی به سفر ترامپ به خلیج فارس در ماه گذشته، با شیخ محمد بن عبدالرحمن آل‌ثانی، نخست‌وزیر قطر دیدار کرد.

دوحه که اغلب به‌عنوان کانالی برای تبادل پیام میان واشنگتن و تهران عمل می‌کند، اندکی پس از ترک منطقه توسط رئیس‌جمهور آمریکا، میزبان رئیس‌جمهور ایران، مسعود پزشکیان، شد.

چرخش سعودی‌ها: از فشار حداکثری تا حمایت از توافق

عنصر کلیدی دیگر این روند، عربستان سعودی است؛ کشوری که در سال ۲۰۲۳ و پس از شش سال قطع روابط، مناسبات خود با ایران را از سر گرفت و اکنون پشت تلاش‌های خلیج فارس برای برقراری صلح ایستاده است.

در ماه آوریل، محمد بن‌سلمان، ولیعهد سعودی، برادر خود، خالد بن‌سلمان، وزیر دفاع عربستان را برای گفتگو با مقام‌های بلندپایه ایرانی، از جمله آیت‌الله علی خامنه‌ای، رهبر جمهوری اسلامی، به تهران اعزام کرد.

این سفر که بالاترین سطح سفر یک مقام سلطنتی سعودی به ایران در چند دهه اخیر به شمار می‌رفت، با هدف تأکید بر حمایت ریاض از دستیابی به توافقی میان ایران و آمریکا انجام شد.

به گفته یک مقام سعودی، پیام عربستان به رهبران ایران این بود که پادشاهی سعودی خواهان حفظ گفتگو با جمهوری اسلامی است و در هیچ اقدام خصمانه‌ای مشارکت نخواهد کرد. این مقام افزود: همچنین از تهران خواسته شد تا با ترامپ به توافق برسد.

آنچه کشورهای خلیج فارس را نگران کرده، این است که در صورت شکست دیپلماسی و حمله احتمالی آمریکا و اسرائیل به ایران، جنگی دربگیرد که در آن تهران ممکن است مستقیماً یا از طریق نیروهای نیابتی، زیرساخت‌های نفتی و دیگر تأسیسات منطقه را هدف قرار دهد — همان‌طور که در سال ۲۰۱۹ رخ داد.

این مقام سعودی گفت: «ما نمی‌خواهیم سوءتفاهمی باعث آغاز جنگ میان ایران و آمریکا شود.»

امارات متحده عربی نیز که ترامپ امسال آن را برای ارسال نامه‌ای به آیت‌الله خامنه‌ای برگزید، اظهارات مشابهی داشته است.

پس از دیدار عباس عراقچی با همتای اماراتی خود، شیخ عبدالله بن زاید، در ماه گذشته، امارات اعلام کرد که دو طرف درباره اهمیت مذاکرات هسته‌ای در «تحکیم بنیان‌های امنیت و ثبات در منطقه» گفتگو کرده‌اند.

این موضع‌گیری در تضاد آشکار با ناامیدی‌های پیشین رهبران سعودی و اماراتی از باراک اوباما، رئیس‌جمهور سابق آمریکا، است؛ کسی که آن‌ها را به دلیل مشارکت ندادن بیشترشان در مذاکرات برجام و نادیده گرفتن نگرانی‌هایشان درباره برنامه موشکی ایران و حمایت تهران از نیروهای شبه‌نظامی منطقه‌ای، خشمگین کرده بود.

ایران نیز خواهان حضور همسایگان عرب است

از سوی دیگر، ایران خواهان آن است که کشورهای خلیج فارس «جزئی جدایی‌ناپذیر از روند مذاکرات باشند، تا هم مانعی برای توافق نباشند و هم از آن جهت که این کشورها در صورت تحقق توافق، تضمین‌کنندگان اقتصادی آن خواهند بود — حتی اگر از نظر سیاسی چنین نقشی نداشته باشند.» این را صنم وکیلی، مدیر برنامه خاورمیانه در اندیشکده چتم هاوس، گفته است.

کشورهای خلیج فارس در صورت موفقیت مذاکرات می‌توانند نقش ایفا کنند، چرا که گفتگوها شامل احتمال ایجاد یک کنسرسیوم برای توسعه تأسیسات غنی‌سازی با سطح پایین اورانیوم با مشارکت آمریکا و کشورهای منطقه نیز هست.

این ایده به‌عنوان راه‌حلی میانه برای پر کردن شکاف میان اصرار ایران بر حق غنی‌سازی اورانیوم، و خواسته علنی ترامپ برای برچیدن کامل این برنامه مطرح شده است.

واعظ می‌گوید: «کنسرسیوم می‌تواند شرایطی پدید آورد که کشورهای منطقه در قالب یک پروژه مشترک منطقه‌ای درگیر شوند؛ موضوعی که تاکنون سابقه نداشته است.»

به‌عنوان نمونه، امارات هم‌اکنون دارای نیروگاه هسته‌ای است اما با آمریکا توافق کرده که از غنی‌سازی داخلی اورانیوم صرف‌نظر کند، در حالی که عربستان سعودی خواهان توسعه برنامه هسته‌ای خود و غنی‌سازی داخلی اورانیوم است.

در حالی که کشورهای خلیج فارس در کانون این تحولات قرار گرفته‌اند، دولت‌های اروپایی که نقشی اساسی در مذاکرات برجام داشتند، اکنون به حاشیه رانده شده‌اند.

مقام‌های اروپایی از سپتامبر گذشته چندین دور گفتگوهای سطح پایین با همتایان ایرانی خود داشته‌اند، اما دیپلمات‌های اروپایی اذعان کرده‌اند که نقش آن‌ها در مذاکرات آمریکا و ایران بسیار محدود است.

در سال‌های اخیر، تنش‌ها میان کشورهای اروپایی و ایران نیز رو به افزایش بوده است.

تهران، کشورهای اروپایی را — با وجود مخالفت‌شان با تصمیم ترامپ برای خروج از برجام — به دلیل عدم تلاش کافی برای تضمین بهره‌مندی ایران از منافع اقتصادی توافق، پس از خروج آمریکا، مقصر می‌داند.

در سوی دیگر، اروپایی‌ها به‌طور فزاینده‌ای نگران پیشرفت‌های تهاجمی برنامه هسته‌ای ایران هستند و تهدید کرده‌اند که در صورت عدم کنترل فعالیت‌های ایران، ممکن است امسال فرآیند موسوم به «مکانیسم ماشه» را برای بازگرداندن تحریم‌های سازمان ملل فعال کنند.

یک دیپلمات غربی در تهران هشدار داد که اگر مذاکرات شکست بخورد، ترامپ ممکن است اروپا را «قربانی» کند و برای فعال‌سازی مکانیسم ماشه تحت فشار بگذارد.

صنم وکیلی می‌گوید: «اروپایی‌ها به شدت به حاشیه رانده شده‌اند. دقیقاً در موقعیتی قرار دارند که نمی‌خواستند باشند؛ نه در اتاق مذاکرات حضور دارند، نه مسائل خود را مطرح می‌کنند و اکنون در موضوع مکانیسم ماشه تحت فشار قرار گرفته‌اند. این بدترین سناریوی ممکن برای آن‌هاست.»


اندرو انگلند در لندن، نجمه بزرگمهر و بیتا غفاری در تهران / فایننشال تایمز / ۶ ژوئن





iran-emrooz.net | Fri, 06.06.2025, 8:29
آغازی کاملا نو

ترجمه: پرویز هدایی

اکونومیست ۱۴ مه ‌۲٠۲۵

مقدمه مترجم: در این مقاله هفته‌نامه اکونومیست(۱) به سادگی، نه در قالب یک تحلیل تئوریک، خطوط کلی سیاست خاورمیانه‌ای دولت ترامپ را شرح و به چند کشور از جمله ایران می‌پردازد.
اینکه ج. اسلامی از سیاست جدید ترامپ در رابطه با سوریه دلگرم شده، علامت سوال‌های بزرگی با خود دارد.(۲)
اما حوادث چند ماهه به میزان زیادی نشان داده که مقایسه ج. اسلامی با حکومت نوبنیاد سوریه مقایسه واقع‌بینانه‌ای نیست. مقایسه کنیم برخورد با اقلیت‌ها(اگر از چند حادثه خشونت‌بار صرفنظر کنیم)، نحوه انتخاب وزرا و کادرها، سیاست‌های کلی در رابطه با آمریکا و اسرائیل...
به‌علاوه چنانکه در این مقاله توضیح داده می‌شود، در حال حاضر دولت جدید ترامپ اولویت‌های متفاوتی نسبت به دوره نخست ریاست جمهوری او دارد، همچنین کشور‌های عرب خلیج فارس روش‌های دیگری در رابطه با ج. اسلامی در پیش گرفته‌اند.
از سوی دیگر اسرائیل که دیگر تهدید موشک‌باران حزب‌الله و دیگر نیابتی‌ها جدی تهدیدش نمی‌‌کند، کشورهای اروپایی که در اوکراین نفس‌های زهراگین این عجوزه را بر چهره خویش حس می‌کنند، بسیار مصمم‌تر از گذشته بر آنند که اجازه ندهند او از این مغاک پیروزمند برآید.
اما سرنوشت این نبرد منطقه‌ای هرچه باشد: اینکه به رژیم اجازه داده شود جند درصدی غنی‌سازی را ادامه دهد یا در سایت‌هایش برای همیشه بسته شوند، برای ما ایرانیان مسائل اصلی‌مان همچنان برجای می‌مانند.
اینجاست که چشم‌ها به بازیگری دوخته می‌شوند که هنوز دست خود را در این بازی سرنوشت رو نکرده، یا بهتر بگوییم جدی وارد بازی نشده است. اوست که همین روزها که یگان‌های رزمنده‌اش پا در میدان گذارده‌اند، تمام‌قد به میدان آید (۳). ملت ایران چنانکه در جنبش زن، زندگی، آزادی مستقل در صحنه آمد، اکنون هم با خواسته خویش می‌تواند جایگهه خود را باز یابد. بدون این ورود، نمی‌‌تواند انتظار براورد شدن خواستها را داشته باشد.
این بدون شک معادلات را دگرگون خواهد کرد، چگونه دگرگون؟
بهتر است اندکی صبر کنیم و ببینیم. اما واضح است که بدون این ورود ما نمی‌‌توانیم انتظار زیادی از نبرد رژیم با آمریکا، اروپا و اسرائیل داشته باشیم.
ملت ما در بیش از ۴۵ سال گذشته قربانیان زیادی را در نبرد با این اهریمن تقدیم کرده از صف اعدامیان دهه ۶٠ تا گلهای پرپر دهه‌های ۷٠ و ۸٠ و بالاخره انبوه عزیزان سالهای ۹۶، ۹۷، ۹۸ و ۱۴٠۱ که جویبار خون و اشک در پس آنان هنوز سر بازایستادن ندارد.
پس گام نهایی را برداریم همه اصناف و طبقات به رانندگان و کامیون‌داران اعتصابی بپیوندیم. در خارج از کشور انجماد زمستانی را با خروش و فریاد‌های خشم آزادی‌خواهانه از خود بزداییم. ما به ایران و رزمندگان در خون خفته مدیونیم.
ای وطن، ‌ای همه آرامشم از تو
پریشانت نبینم


ترامپ می‌کوشد در این سفر خاورمیانه خود، سیاست جدیدی در خلیج فارس پایه‌ریزی کند

این هفته در اثنای سفر ترامپ، سعودی‌ها چندین نمایش باشکوه برایش ترتیب داده بودند:

اسکورت جت او از سوی گروه «اف ۱۵»ها، همراهی کاروان ترامپ از سوی گروهی از اسب‌سواران، تزئین سالن نهارخوری با لوستر‌هایی به بزرگی یک اتومبیل، اما از همه ماندگارتر خاطره ملاقاتی در یک سرسرای معمولی با رئیس جمهوری جدید سوریه، احمد الشرع، در ۱۴ مه ‌بود؛ همان احمد الشرع که آمریکا برای سرش ۱۰ ملیون دلار جایزه تعیین کرده بود.

به این ترتیب بعد از ۲۵ سال روسای جمهوری آمریکا و سوریه همدیگر را ملاقات کردند، ملاقاتی که تنها چند دقیقه قبل از وقوع تایید شد، اما سورپرایز واقعی قبل از آن در سخنرانی ترامپ بود: ما تحریم‌های سوریه را که از دوران بشار اسد تا کنون ادامه داشته‌اند، لغو می‌کنیم، اسد دیکتاتوری که زمانی طولانی بر سوریه حکم راند و در دسامبر سرنگون شد؛ حضار با دست زدن‌های ممتد به استقبال سخنان ترامپ رفتند و او افزود شاد زی سوریه، و به ما ویژگی‌های خود را نشان بده.

چنانکه رسما اعلام شد، تمرکز این سفر به سه کشور خلیج فارس و بر سرمایه گذاری و تجارت بود، و در حالیکه عربستان سعودی یک قرارداد ۶۰۰ میلیارد دلاری امضاء کرد، دو کشور امارات و قطر هر کدام ابرقرارداد‌هایی که چشم نشریات جهان را خیره کرد، به امضاء رساندند. البته شاید بتوان گفت حجم این قراردادها چنان بزرگ بود، که در مواردی خیال پردازانه به نظر می‌رسیدند.

عربستان سعودی احتمالا در قول‌هایش برای سرمایه‌گذاری در زمینه هوش مصنوعی، مراقبت‌های پزشکی(۴) و ورزش جدی است. اینها زمینه‌هایی هستند که با وعده‌هایش برای توسعه و تنوع صنعتی تطبیق می‌کند؛ اما مسئله در زمینه خرید ۱۴۲ میلیاردی اسلحه است که تطبیق کمتری دارد، چرا که این مبلغ دو برابر بودجه دفاعی ۷۸ میلیاردی کشور است. به‌علاوه باید به فشارهایی که به بودجه کشور به سبب افول بهای نفت، وارد می‌شود نیز توجه داشت؛ پاره‌ای از این سلاح‌ها فقط در سال‌های آینده خریداری خواهند شد و پاره‌ای هرگز.

اما برای آقای ترامپ این مهم نیست، چرا که او عاشق بالاترین‌هاست، و پادشاهی عربستان سعودی این شانس را به او می‌دهد که بالاترین رکورد فروش دفاعی تاریخ را ثبت کند.

در واقع سعودی‌ها نشان دادند حتی در جزئیات دقیق هستند و مهمان خود را می‌شناسند، آنها دوتا از ایده‌های اصلی کارزار انتخاباتی ترامپ را در اثنای سخنرانیش به نمایش گذاشتند. او با آهنگ «خدا حافظ آمریکا باشد» (۵) شروع کرد و صحنه را با قطعه یام کا (۶) ترک کرد. پس از آن محمد بن سلمان، ولیعهد، او را با یک واگن گلف برای شام برد، در حالیکه یک واگن مک دونالد در بیرون آماده پذیرایی کسانی بود که شیفته «فست فود» هستند.

ترامپ هم متقابلا به محبت انها پاسخ داد و سخنرانی یک ساعته‌اش پر از عبارات تملق‌آمیز نسبت به بن سلمان و پادشاه سلمان بود، اگرچه غیبت پادشاه در مراسم، شایعاتی را در رابطه با سلامتش بر سر زبانها انداخته.

ترامپ پیوند آمریکا و سعودی را ستود و از عصر طلایی خاورمیانه سخن راند.(۷) البته او نخستین رئیس جمهور آمریکا نیست که ندای آغازی نو در منطقه را می‌دهد؛ چرا که بارک اوباما در ۲۰۰۹ این ایده را مطرح کرد. سخنان او خوشامدگویی به منطقه بعد از دوران جنگهای جورج دابلبو بوش بودند. در آن زمان دقیقا روشن نبود که معنای آغازی نو چیست.

اما درست یک سال بعد بهار عربی در منطقه آغاز شد و همه آنچه را اوباما تعریف کرده بود، معکوس کرد. از این‌رو او مجبور شد باقی دوره ریاست جمهوری خود را به آرام کردن اوضاع در منطقه بپردازد(در مواردی هم به شدت بخشیدن به درگیری‌ها).

رئیس جمهور کنونی آمریکا به دنبال چبست؟

او رویه کاملا دیگری دارد، و به دنبال اتوکراسی «نظم و ترتیب» است خاورمیانه (۸)، در حالیکه اوباما به دنبال دموکراسی و حقوق بشر بود.

ترامپ در سخنرانیش البته به انتقاد‌هایی از خود یا بهتر بگوییم از کشور خود هم پرداخت؛ مداخله‌گران امریکایی که همه چیز را در منطقه خراب کردند.

او ادامه داد این معجزه چشم‌گیر که ریاض و ابوظبی بدست آوردند، محصول آنهایی که در فکر ملت‌سازی(۹) بودند، نبود، بلکه خاورمیانه مدرن را خود مردم منطقه ساخته‌اند.

او در نطق خود کوتاه به اسرائیل اشاره و از عربستان خواست که به پیمان ابراهیم بپیوندد. چهار کشور عرب قبلا در ۲۰۲۰ به این پیمان پیوسته و اسرائیل را به رسمیت شناخته‌اند. او افزود که می‌توانید سرفرصت و بر اساس اولویت‌های خود اقدام کنید، یعنی این امر ضرورت لحظه کنونی نیست.

برای بسیاری از اعراب این سخنان نویدبخش عصری جدید بود؛ عصری که در آن آمریکا به تنهایی سخن نمی‌‌گوید، بلکه با کشورهای منطقه وارد مکالمه می‌شود. بدینگونه پاره‌ای سنت‌های دیپلماتیک کهن به دور افکنده می‌شوند.(۱۰)

اما بیانیه در رابطه با سوریه نشان داد که کار در عمل چگونه پیش می‌رود. آقای ترامپ باز‌ها را که احمد الشرع را با دیده تردید می‌نگرند، نادیده گرفت. آنها مسائل حقوقی با توجه به روابط خارجی را مطرح می‌کردند، اما ترامپ متوجه شد که اکنون در سوریه شانس آن وجود دارد تا بی‌پروا سیاستی را به جلو برد و او از این شانس استفاده کرد.

کشور‌های دیگر خاورمیانه و ترامپ

ج. اسلامی ایران که هنوز از سقوط اسد رنج می‌برد، ممکن است که از حمایت ترامپ از سوریه قوت قلبی گرفته باشد، ترامپ توانست تحریم‌های سوریه را بردارد و دشمن قدیمی آمریکا را در آغوش بگیرد و حتی او را جوان و جذاب خطاب کند، شاید در رابطه با ایران هم همین کار را انجام دهد.

نکته دیگر اینکه ترامپ اعلام کرد که سیاست جدیدش در رابطه با سوریه به سفارش بن سلمان و رجب طیب اردغان، رئیس جمهور ترکیه، شکل گرفته، که هر دو قبلا از اینکه آمریکا به سخنان آنها توجهی ندارد، گله‌مند بودند. اما حال می‌بینم که انها توانسته‌اند آقای ترامپ را متقاعد کنند که سیاست دیگری را در پیش بکیرد، سیاستی که در رابطه با خود آمریکا نیز می‌تواند مفید باشد.

آنچه در اینجا نه کمتر قابل توجه است، اینست که دو دشمن قدیمی، یعنی عربستان و ترکیه، متحدا سیاست حمایت احمد الشرع را در پیش گرفته‌اند.

آنچه اکنون در فضای سیاسی خاورمیانه مشهود است بر خلاف دوران اوباما، منطقه اکنون آمادگی حرکت در جهت مثبت را دارد. سقوط رژیم اسد به آمریکا فرصت بیرون کشیدن سوریه از مدار ج. اسلامی را داد. به‌علاوه مذاکرات سوریه-اسرائیل را ممکن ساخت. از سوی دیگر می‌بینیم که ژوزف اون، رئیس جمهور لبنان، با جدیت به خلع سلاح حزب‌الله، گروه مورد حمایت ج. اسلامی، پرداخته، که دهه‌ها کشور را وحشیانه در چنگال داشت.

اکنون کشور‌های خلیج (فارس) به شدت مشتاقند که آرامش خود را با ایران حفظ کنند، حال آنکه ایران چندان امیدی به یک معامله موفق با آمریکا ندارد، معامله‌ای که ایران امید دارد رژیم بی‌ثباتش را نجات خواهد داد.

آیا ترامپ بر این سیاست پایبند خواهد ماند؟

این سیاست تا چه زمانی ادامه خواهد یافت؟ نسخه جدید سیاست ترامپ در منطقه، مقابله با سیاست مداخله‌گرایانه است که در رابطه با غزه اظهار کرده مردم غزه شایسته آینده بهتری هستند.

در حالیکه دو ماه قبل از آن او به پنتاگون دستور داد به بمباران بی‌وقفه برعلیه گروه شیعه حوثی در یمن بپردازد. از سوی دیگر اجازه داد که نتانیاهو از آتش‌بس بپرهیزید و به عملیات خود بر علیه حماس ادامه دهد.

خلاصه آنکه، بازدید ترامپ از منطقه خلیج (فارس) یک شروع مجدد است؛ اما نقطه ضعف او یعنی عدم پیگیری و ژرف‌نگری را هم می‌شناسیم. از این رو می‌توان انتظار بازنگری در سیاست‌های منطقه‌ای و حتی ترک منطقه را مد نظر داشت.

————————————————
۱. The Economist, May 17th—23RD 2025
۲. اصل مقاله را لطفا نگاه کنید.
۳. صرف نظر از آنچه نتیجه موقت نبرد رانندگان کامیون است، نبرد نهایی ما به زودی در عرصه معیشتی شروع و بعد تمام عرصه‌ها را در بر خواهد گرفت
۴. Health care
۵. God bless the USA From Lee Green Woods
۶. YMCA, Trump‘s Favorit Group
۷. Golden age
۸. Save and orderly autocracy
۹. Nation-building
۱۰. Client-patron relation

 





iran-emrooz.net | Fri, 06.06.2025, 8:19
«آدمک چراغ راهنمایی دفتر سیاسی»

جمشید خون‌جوش

خاطرات اگون کرنتس، «آدمک چراغ راهنمایی دفتر سیاسی»*

اگون کرنتس ۸۸ ساله، آخرین رهبر حزب واحد سوسیالیستی آلمان شرقی و ماقبل آخرین رئیس شورای حکومتی آلمان شرقی (DDR)، در مراسمی در برلین از سومین جلد کتاب خاطرات خود رونمایی کرد. کتاب به بازه زمانی انتهایی آلمان شرقی در سالهای ۱۹۸۹-۱۹۹۰ می‌پردازد که معروف به دوره «چرخش» (Wende) است، مفهومی که خود کرنتس آن را رایج کرد. هولگر فریدریش، ناشر روزنامه «برلینر تسایتونگ» که او نیز از آلمان شرقی است، مدیریت جلسه معرفی کتاب و سوال و جواب را برعهده داشت.

کتاب با عنوان «از دست دادن و انتظار» (Verlust und Erwartung) وقایعی را به تصویر می‌کشد که منجر به سقوط اریش هونکر، فرو ریختن دیوار برلین، وحدت آلمان، فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و به مفهومی «پایان تاریخ» شدند.

در مرکز روایت، پاییز ۱۹۸۹ قرار دارد – لحظاتی پرتلاطم و سرنوشت‌ساز که در آن اگون کرنتس پس از سالهای طولانی انتظار به عنوان جانشین اریش هونکر، عاقبت به آرزوی خود می‌رسد و رهبری حزب و دولت آلمان شرقی را به عهده می‌گیرد، اما پس از فقط ۵۰ روز از مقام، خانه، و عملاً از صحنه‌ی تاریخ کنار زده می‌شود. گویی این تقدیر فاجعه بار کافی نبود، او در سال ۱۹۹۷ به گونه‌ای سمبولیک به نمایندگی از کل رهبری سابق آلمان شرقی، به دلیل دستور تیراندازی به فراریان از آلمان شرقی در مرزها، که منجر به کشته شدن تعداد زیادی شد، محکوم به چندین سال زندان گردید.

کتاب در دورانی منتشر می‌شود که تاریخ سیاسی هنوز تحت سلطه خطوط تقابل و جبهه‌گیری‌ها قرار دارد، و کرنتس تلاش می‌کند تا با جزئیات فراوان دیدگاهش درباره مسائل مختلف را به عنوان صدایی مخالف توضیح دهد – غالبا نه در قالب تبرئه‌ یا بازسازی تصویر خود، بلکه به‌عنوان کوششی برای یافتن جایگاه خویش در بستر تاریخ. او درباره اریش هونکر، درباره «وضعیت ناپایدار اقتصادی» آلمان شرقی، و درباره «بازی شیطانی» میخائیل گورباچف، رهبر وقت اتحاد جماهیر شوروی، در همراهی با غرب می‌گوید و نقش خود را همواره عقلانی، محتاط و خودمختار توصیف می‌کند.

این سال‌های پایانی آلمان شرقی و دوران بلافاصله پس از آن است که به این جلد اتوبیوگرافی کرنتس تنش خاص خود را می‌بخشد: نه فقط به‌عنوان یک وقایع‌نگاری سیاسی، بلکه به‌عنوان واکنش مستند مردی که خود را نه یک بزهکار، بلکه بخشی از یک تلاش شکست خورده می‌بیند. علاوه بر این، کتاب نه تنها بازگشتی شخصی به دوره‌ای پرتلاطم از دگرگونی تاریخی است، بلکه همچنین تلاشی‌ست برای واکاوی انتقادی چگونگی ثبت و روایت تاریخ، و اینکه چه کسانی در این فرآیند به حاشیه رانده یا برجسته می‌شوند. به همین دلیل کرنتس می‌گوید: «من در سال ۱۹۹۰ تصمیم گرفتم که آلمان شرقی را – آنطور که من آن را تجربه کردم – توضیح دهم و به دست تهمت زنندگان نسپارم.» زیرا که به نظر او‌، در تاریخ آلمان این کشور (آلمان شرقی) چیزی بیش از یک «پاورقی» است – بلکه یک فصل کامل است، و نه بدترین فصل آن.

کرنتس تلاش می‌کند تا به نقش خود در آن زمان نگاهی انتقادی نیز بیاندازد و می‌نویسد «امروز باید با این بار سنگین زندگی کنم که در آن زمان نگاهی انتقادی به این روند (سیر امور در آلمان شرقی) داشتم، اما از یک رویارویی اساسی و محتوایی با هونکر اجتناب کردم. من برای چنین کاری آن زمان را هنوز مناسب نمی‌دانستم.»

همچنین، کرنتس در خاطراتش این افتخار را برای خود قائل است که در آن زمان نیروهای امنیتی آلمان شرقی را مهار کرده بود. تفسیری از تاریخ که فرانک شیرماخر، یکی از سردبیران روزنامه فرانکفورتر آلگماینه تسایتونگ که در سال ۲۰۱۴ درگذشت، نیز از آن حمایت می‌کرد و در این‌باره نوشت: «کسی که بی‌خشونتی و رویدادهای شب ۹ نوامبر را ارج می‌نهد، نمی‌تواند این کار را بکند بدون آنکه نقش تعیین‌کننده‌ای برای او (اگون کرنتس) قائل شود.»

به همین دلیل، مجری برنامه هولگر فریدریش که به گفته خودش در آن روزهای پر هیجان و بحرانی «در اوت ۱۹۸۹ در ارتش بود و سوار بر کامیون» (احتمالا در دوران خدمت نظام وظیفه‌اش)، اجازه می‌خواهد تا بار دیگر از اینکه نه پلیس و نه ارتش ناچار به دخالت نشدند، تشکر کند.

اما در ادامه گفت‌وگو، فریدریش و کرنتس موفق می‌شوند تا همین دستاورد را نیز تقریباً مضحک جلوه دهند: هنگامیکه فریدریش آن را «یک دستاورد بزرگ تمدنی»، قلمداد می‌کند و کرنتس نیز توضیح می‌دهد که او «مکتب انسان‌گرایی آلمان شرقی» را پشت سر گذاشته بود.

یا هنگامی که، کرنتس در پاسخ به پرسش فریدریش درباره قربانیان دیوار برلین گفت: «هر مورد مرگ، در دفتر سیاسی با تأسف بسیار همراه بود.» و اینکه در جریان محاکمه‌اش پس از وحدت آلمان، از قربانیان عذرخواهی کرده است. اما همزمان می‌افزاید: «من تا به امروز نمی‌دانم که چه کار دیگری می‌توانستیم انجام دهیم»، زیرا که به گفته او، «مرز باید محافظت می‌شد.» در واقع، کرنتس حرف کلیشه‌ای رهبران آلمان شرقی را تکرار می‌کند که گویی پذیرفتن «پیامدهای منفی» تیراندازی در مرزهای دو آلمان برای محافظت از مرزهای میان دو بلوک شرق و غرب «در خدمت صلح جهانی» بوده و اجتناب ناپذیر، تا بدین وسیله ثابت کند که هنوز دقیقاً عمق فاجعه انسانی حاصل از دستور هیئت سیاسی حزب حاکم آلمان شرقی را درک نکرده است.

اما به رغم روایت های اگون کرنتس درباره نقش خود، نام او به‌ویژه در شرق آلمان اغلب واکنش‌های تدافعی برمی‌انگیزد و این تصادفی نیست. کرنتس نه یک نوساز بزرگ، بلکه واپسین کارگزار نظام بود – فردی که تلاش کرد با اصلاحاتی محتاطانه، سیستمی را نجات دهد که در حال فروپاشی بود. او به معنای دقیق کلمه یک «آپاراچیک» بود: وفادار، منضبط، بی حاشیه – و تا پایان عمر سیاسی‌اش معتقد بود که مدل سوسیالیستی ذاتاً اشتباه نبوده، بلکه در اجرا دچار انحراف شده است.

با اینکه دوران کوتاه ریاست کرنتس بر کشور چندان تعیین کننده نبود، اغلب مردم دلخوشی از او نداشتند – دلیل اصلی این امر، نه آن فصل پایانی، بلکه مسیر شغلیش در سال‌های پیش از آن بود. کرنتس برای دهه‌ها بخشی از طبقه حاکم حزبی بود که هیچ‌گاه خواهان تغییراتی نشد – چه برسد به آنکه ابتکار عمل به خرج دهد – تغییراتی که می‌توانستند زندگی و به‌ویژه آزادی شهروندان را بهبود ببخشند.

او نه فقط کسی بود که در پایان می‌خواست چیزی را نجات دهد که دیگر قابل نجات نبود، بلکه پیش‌تر نیز هرگز با پیشنهادهای اصلاحی، چه در درون دستگاه حکومتی و چه در برابر مردم، دیده نشده بود. از این‌رو، در ذهنیت عمومی، کرنتس اغلب به یک نماد بدل شده است: نماد شکست آلمان شرقی، نماد تصلب ایدئولوژیک حزب، نماد نوعی درک نخبه‌گرایانه از سیاست که دیگر هیچ ارتباطی با واقعیت زندگی شهروندان نداشت.

با همه این داوری‌ها درباره اگون کرنتس، پرداختن به تاریخ آلمان شرقی بدون در نظر گرفتن نخبگانش – حتی اگر این نخبگان مسئله‌دار بوده باشند – ناقص خواهد بود. همین نکته است که کتاب «از دست دادن و انتظار» را به سندی قابل توجه بدل می‌کند: این اثر نگاهی به پشت پرده واپسین ماه‌های آلمان شرقی می‌گشاید و هم‌زمان نشان می‌دهد که یک «عامل معتقد» چگونه با بی‌ارزش شدن تاریخیِ کارنامه زندگی‌اش روبه‌رو می‌شود – بی‌آنکه خود را به‌طور کامل در برابر آن تسلیم کند.

با انتشار این جلد سوم، مجموع خاطرات کرنتس به بیش از ۱۰۰۰ صفحه می‌رسد. او در مراسم رونمایی گفت: «کار به پایان رسید. این سه جلد، زندگی‌نامه من است – تأکید می‌کنم: زندگی‌نامه من.» دیگران ممکن است تجربه‌ها و خاطرات متفاوتی داشته باشند، اما او در سال ۱۹۹۰ تصمیم گرفت «آلمان شرقی را همان‌گونه که خود تجربه کرده است، به دست بدگویان نسپارد.» در انتها، اگون کرنتس مورد استقبال فراوان حضار قرار گرفت و در این جمع او چیزی شبیه «آدمک چراغ راهنماییِ کمیته سیاسی» است – یادگاری از آلمان شرقی که همه دوستش دارند.

—————-
* توضیح: «آدمک چراغ راهنمایی» نماد کوچک انسانی در چراغ‌ راهنمایی مخصوص عابران پیاده در آلمان شرقی است که بعد از وحدت آلمان به عنوان یک یادگار محبوب همگان از آن دوران، مورد استفاده قرار گرفت. «دفتر سیاسی» اشاره به حزب حاکم کمونیستی در آلمان شرقی دارد. تعبیر کنایه آمیز «آدمک چراغ راهنمایی دفتر سیاسی» از یک نوشته زوددویچه تسایتونگ به عاریت گرفته شده است.



نظر خوانندگان:


■ با تشکر بسیار از مقاله بسیار خوب و آموزنده شما. بسیار استفاد کردم. این اقای کرنس را با آن چهره خنده رو همیشه در مستندهای کانال‌های آلمانی زبان در باره آلمان شرقی می‌دیدم. به یک سایت روسی که ما در ایران از آن بسیار استفاده می‌کنم رفتم و دیدم چندین کتاب از ایشان در آنجا رایگان قابل دانلود است اما از خاطرات ایشان فکر کنم فقط همان جلد اول در این سایت وجود دارد. همین طور کتابی نوشته است در باره والتر اولبریشت، اولین رهبر آلمان شرقی که باید آن را دانلود کنم و بخوانم. و یک بار دیگر تشکر از شما.
علی‌محمد طباطبایی


 




iran-emrooz.net | Wed, 04.06.2025, 9:15
مژده بده، مژده بده، یار پسندید مرا

داریوش مجلسی

این قطعه شعر، از هوشنگ ابتهاج را چند سال پیش جوانی که تقاضای پناهندگیش در هلند مورد قبول قرار گرفته بود از طریق من برای اداره مهاجرت هلند ارسال نمود. نظر به کش‌وقوس‌هائی که بین ایران و آمریکا در جریان است، بی‌مناسبت ندیدم این شعر را تیتر مقاله خود قرار دهم.

سران جمهوری اسلامی، بر خلاف تفاوت بزرگی که بین ژست جسورنمائی کاذب در خیابان و رفتار آرام در سر میز مذاکره از خود نشان می‌دهند، ولی در صورت دست‌یابی به یک توافق با آمریکا، که اتفاقا امکان وقوعش هر روز چهره جدی‌تری به خود می‌گیرد، تعجب نکنید چنانچه پشت در‌های بسته، به سبک درویشان، به رقص و سماع برخیزند و این شعر مولانا را بخوانند. این رقص و سماع در آن آینده احتمالی، و سر به زیری و آرامش کنونی هیئت ایرانی، هنگام گفت‌وگوها در مسقط، نشان از تضاد بزرگی دارد با آنچه که مذاکره‌کنندگان ایرانی و حتی رهبر، در رسانه‌ها برای گوش مخاطبان ایرانی ابراز می‌دارند.

زمانی که ترامپ به‌طور علنی در جلوی دوربین رسانه‌ها، زبان گویای ملت ما شد و به‌طور فهرست‌وار دردها، کمبود‌ها، ناتوانی‌ها و ناکامی‌های رژیم ایران، در برآوردن خواسته‌ها و نیاز‌های جامعه‌مان را بیان داشت، پزشکیان با لحنی بسیار دور از شان گفت: ما از شما نمی‌‌ترسیم!! حالا کاش عکس‌العمل احمقانه به همین‌جا ختم می‌شد، یکی از زنان عضو کابینه‌اش، ترامپ را “مگس” خواند. عراقچی هم غنی‌سازی را خواسته مردم ایران نامید، همان مردمی که هیچگاه حتی پشیزی برای خواسته‌هایشان ارزش قایل نبودند. حیف که هنگام مذاکرات پشت درهای بسته، نه میکروفن و نه دوربینی وجود دارد تا افکار عمومی ببینند و بشنوند، آن که گفت ما نمی‌‌ترسیم و آن دیگری که حاضر نبود بر خلاف خواسته مردم!! از غنی‌سازی عدول کند، هر دو (بر خلاف شعار‌های قبلی‌شان) مجبور به قبول خواسته‌های دیکته شده آمریکا گردیده‌اند.

تصور نکنید هیئت ایرانی را به خاطر عدول از شعار‌هایشان برای دستیابی به یک تفاهم، مورد سرزنش یا تمسخر قرار می‌دهم، نه چنین نیست، چون تحریم‌ها جز توسعه فقر، گرسنگی و ورشکستگی برای طبقه پائین، متوسط و شرکت‌ها، از یک سو و سوءاستفاده‌های کلان از سوی دیگر، نتایج دیگری برای جامعه ما نداشته. من مانند کسانی که در همین صفحه “ایران امروز، تحریم‌ها را به عنوان نوعی ابزار برای شعله‌ور شدن خشم مردم و نهایتا “انقلاب بی‌نوایان” می‌پنداشتند، نمی‌‌اندیشم، چون “انقلاب بی‌نوایان” به خاطر نان و آب است نه دموکراسی.

حالا باید بیدار و هوشیار بود تا چنانچه مژده “پسندیدن یار” به گوش‌مان رسید و حتی پیش از آن، به‌طور حتم خواستار گنجاندن تضمین‌های لازم برای جلوگیری از سوء استفاده‌های مالی و پر شدن جیب غارتگران درون رژیم، در متن قرارداد گردیم. جنس رژیم اسلامی از آن نوع می‌باشد که چنانچه “ماشه‌ای” در کار نباشد نمی‌‌توان به نوشته‌ها و گفته‌هایش اعتماد نمود. طبق اطلاعیه آژانس بین‌المللی انرژی اتمی، حتی در این ماه‌های اخیر که ایران مشغول مذاکره درباره کنترل فعالیت‌های اتمی ایران می‌باشد، ایران اقدام به بالا بردن ظرفیت غنی‌سازی نموده.

ایران نمی‌‌تواند از یکسو به دلبری در برابر “یار” خارج کشوری باشد و از سوی دیگر، بی‌اعتنا به خواسته‌ها و نیاز‌های به حق “یار” داخل کشور، یعنی مردم این سرزمین باشد. نا آرامی داخلی محال است بدون تا ثیر بر روابط بین‌المللی باشد. قرائت فهرست‌وار، نیازهای براورده نشده مردم ایران از سوی ترامپ در عین حال حامل این پیام غیر مستقیم خطاب به رژیم بود که: “تو با وجود این همه کمبود، نیاز و نارضایتی، چنانچه از گزینه “ماشه” استفاده کنیم مردمت هم به ما خواهند پیوست”.

در رابطه با رفتار دونالد ترامپ در برابر جمهوری اسلامی، دو نکته به چشم می‌خورد که می‌توان غیر متعارف نامید و ترامپ در موارد دیگر چنین رفتاری را از خود نشان نداده. نکته اول، این که ترامپ در مذاکرات خصوصی با فرستادگان ایران، اینطور که به بیرون درز پیدا کرده، تقریبا دوستانه و با رعایت پروتکل‌ها و رسوم دیپلوماتیک صحبت می‌کند ولی در بیرون، کاملا متفاوت و حتی با چاشنی تهدید سخن می‌گوید. نکته دوم، در جلسه‌ای که با حضور سران عرب داشت اشاره به کمبودها و عقب افتادگی ایران از کشورهای عرب نمود. نوع صحبت او و اطلاعات دقیقی که از کمبود‌های وسیع، مانند محیط زیست، راه‌ها و جاده‌ها و معیشت و نارضایتی مردم ایران، برشمرد نمی‌‌تواند نتیجه تحقیقات خود او باشد. یا مشاور ایرانی او بیژن کیان و یا عرب‌هائی که با او صحبت کرده‌اند این اطلاعات را به او داده‌اند.

رژیم نمی‌‌تواند دچار این خطای فراموش ناشدنی گردد و جو مساعدی که بعد از توافق احتمالی با آمریکا حاصل می‌شود را به نوعی چک سفید برای ادامه سرکوب و فساد تعبیر کند. سرزمین‌مان در آتش فقر، خفقان و اعتصاب‌هایی که در حال وسیع تر شدن است می‌سوزد. می‌گویند در درون رژیم انسان‌هایی نیز وجود دارند که متاثر و هراسان از عواقب شدت نیاز‌ها و کمبود‌ها می‌باشند ولی جرات ابراز آنرا ندارند.

شور و غلیان جامعه مدنی که مبارزه موفق بر علیه حجاب اجباری و توسعه اعتصاب کامیونداران به سایر قشرها، از نتایج آن است و حتی رفتن پشت میز مذاکره با آمریکا، با هدف دستیابی به یک توافق را هم می‌توان مرتبط با بیدار شدن احساسات خفته جامعه مدنی دانست.

آن وجدان‌های بیداری که، حتی به صورت قلیل، در درون رژیم وجود دارند باید قادر به فهم این واقعیت باشند که رژیم در موضع دفاعی قرار گرفته. اعدام‌ها و سرکوب‌ها هم بسان آن بومرانگ معروف که هرطور پرتابش کنی باز هم جلوی پایت به زمین می‌افتد رژیم را کاملا مستاصل و ناتوان و در عین حال منفور و مغضوب جامعه نموده.

بیانیه پایانی نشست “جبهه اصلاح‌طلب” که در “ایران امروز” هم انتشار یافت، تصویری از جامعه مورد خواست و هدف آنها نشان داد که هیچ سنخیت یا تشابهی با حکومت سرکوب و اختناق حاکمان کنونی سرزمین‌مان نداشت. چنانچه رژیم حاکم در کشورمان قادر به درک نیاز جامعه و در عین حال درک شرایط مناسب برای تغییر را نداشته باشد روزی به اجبار و تحت شرایط خطرناک‌تری از مسند حکومت به زباله‌دانی معروف تاریخ پرتاب خواهد شد.

داریوش مجلسی، ژوئن ۲۰۲۵





iran-emrooz.net | Tue, 03.06.2025, 21:41
حاشیه‌ای بر مقاله سعید مدنی

حمید فرخنده

آقای سعید مدنی، جامعه‌شناس زندانی که چند روز پیش نهمین سال زندانی شدنش را پشت سرگذاشت، در نوشته اخیر خود از زندان دماوند به تحلیل شرایط سیاسی، اجتماعی و اقتصادی حاکم بر کشور پرداخته است. در آغاز این نوشته نسبتا طولانی، سعید مدنی درباره انقلاب و علل وقوع آن صحبت کرده است. ایشان از یکسو انقلاب را امری ارادی می‌دانند اما از سوی دیگر از اینکه «انقلاب می‌شود» سخن گفته است. گزاره‌های سعید مدنی درباره «ارادی بودن انقلاب» و همچنین تاثیر توده‌های انقلابی بر نیروهای سیاسی و‌ برعکس تاثیر ارادی نیروهای سیاسی بر توده‌های انقلابی  از صراحت کافی برخوردار نیست. مطلب زیر، بازنشر بخشی از مطلبی است که تحت عنوان «انقلاب می‌کنند، انقلاب نمی‌شود» در سایت ایران امروز منتشر شده است و اشاره‌ای دارد به این ناروشنی در صحبت سعید مدنی.

سعید مدنی درباره انقلاب چنین می‌گوید:

درست است که نظام‌های بسته، استبدادی و یا ناکارآمد زمینه انقلاب‌ها را فراهم می‌کنند و این هم درست است که یک نیروی سیاسی یا یک شخصیت کاریزماتیک به تنهایی تصمیم نمی‌گیرد و نمی‌تواند انقلاب کند، اما مردمی که انقلاب می‌کنند نیز بدون آماده سازی ذهنی از سوی روشنفکران، نمایندگان فکری و شخصیت‌های مرجع جامعه وارد چنین پروسه‌ای نمی‌شوند. پس، درست است که انسان‌ها تحت تاثیر شرایط مادی و اقتصادی زندگی‌شان هستند، اما ذهن در برابر شرایط مادی یکسان، پاسخ‌های مختلف می‌دهد.

در حقیقت فیلسوفان یا دانشمندان نظریه‌پردازی می‌کنند، روشنفکران تبیین و تبلیغ می‌کنند، گفتمان ساخته می‌شود، انقلابیون از نحله‌های مختلف با پرداخت هزینه‌های گوناگون سازماندهی، برنامه‌ریزی و ترویج آن را به عهده می‌گیرند، جرقه‌ای زده می‌شود و نهایتا مردم و گروه‌های مختلف اجتماعی که مشغول زندگی خودشان بودند کم‌کم به صحنه می‌آیند و پس مدتی با ساقط کردن نظام پیشین کار را تمام می‌کنند. آن نیرویی که بیشترین عده و عُده را داراست، قدرت را در دست می‌گیرد و نه تنها رقبا یکی پس از دیگری حذف می‌شوند، که انقلاب فرزندان خود را نیز می‌خورد.

پس اگر نظریه انقلابی، قلم روشنفکری، اجماع نخبگانی، سیاه‌نمایی مصلحتی درباره شرایط موجود، بی‌ارزش یا کم‌ارزش خواندن امکانات موجود، فعالیت ماشین حزبی و سازمانی، دیو و فرشته‌سازی از شخصیت‌های سیاسی، ذهن متقاعد شده، شور انقلابی، سخنرانی‌های آتشین، فداکاری مردمی و امیدواری ملی نسبت به انقلاب نباشد، صرف وجود شرایط سخت زندگی و نارضایتی گسترده عمومی از شرایط بد اقتصادی و نبود آزادی‌های سیاسی به انقلاب، به معنای واژگونی یک نظام سیاسی و جایگزینی یک نظام جدید، منجر نمی‌شود. پس تجمیع این عوامل (عوامل عینی) گرچه شرط لازم انقلاب است، اما شرط کافی آن نیست.

انقلاب قبل از اینکه وارد مرحله حضور گسترده مردم انقلابی و پیروزی شود، حتما از ایستگاه‌های مختلفی گذشته است. در ذهن‌های مختلفی پرورده شده و به عنوان تنها راه نجات، رستگاری یا رهایی به مردم عرضه شده است. مردم با حساب هزینه و فایده، مزایای مادی و معنوی انقلاب را بیش از اصلاح یا تحمل مضرات رژیم آماج انقلاب، ارزیابی کرده و به تدریج آماده هزینه دادن و ورود به عرصه خیابان شده‌اند. احتمالا مدینه‌ای فاضله یا جامعه‌ای آرمانی، بی‌طبقه یا توحیدی یا حداقل در چنین مسیری حرکت کردن از سوی روشنفکران، فعالان سیاسی، شخصیت‌های مرجع و رهبر/ رهبران انقلاب به مردم وعده داده شده است. روشنفکران و نیروهای سیاسی که حامل چنین ایده‌هایی هستند تلاش می‌کنند آنها را در جامعه خود به شکل وارداتی ترویج کنند یا اینکه با استفاده از اسطوره‌های فرهنگی و باورهای دینی این ایده‌ها را بومی‌سازی کنند تا از سوی اذهان عمومی پذیرفتنی‌تر شوند. از زمانی که اکثریت مردم یا حداقل اکثریت مردمی که بی‌تفاوت نیستند، باور کردند یا به این نتیجه رسیدند که با واژگونی قدرت حاکم و به قدرت رساندن انقلابیون فردای بهتری از نظر سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و استقلال کشور در انتظارشان خواهد بود، تا انقلاب راه زیادی نیست.

شاید الان برای اکثریت مردم ایران در شرایط کنونی سخن گفتن از مجانی شدن آب، برق و وسایل نقلیه عمومی خنده‌دار به نظر برسد، اما در سال ۵۷ این موضوع نه تنها از نگاه آیت‌الله خمینی، که از نظر بسیاری از نیروهای سیاسی با اتکا به درآمد نفت ایران عملی بود و مطرح ‌شد.

هم‌اکنون طبق نظریه لنین درباره انقلاب، حداقل بخشی از «شرایط عینی انقلاب» در ایران تقریبا فراهم است، اما علیرغم مشکلات اقتصادی بسیار عظیم‌تر از سال‌های ۵۶ و ۵۷، وضعیت انقلابی بر کشور حاکم نیست. حتی «شرایط ذهنی انقلاب» نیز فراهم نیست. اجماع عقلا، نهادهای مرجع و دیدگاه‌های بخش بزرگی از نیروهای سیاسی نیز در حقیقت نشان از آماده نبودن شرایط ذهنی انقلاب دارد.

شورش‌ها، اعتراض‌ها و خواسته‌های صنفی مانند اعتصاب اخیر کامیونداران، می‌توانند تکرار شوند و ادامه یابند. روشن است که پائینی‌ها مدت‌هاست که ناراضی‌اند و نمی‌خواهند مثل گذشته زندگی کنند، حتی میان بالایی‌ها نیز تا حدی اختلاف وجود دارد. مشکلات پائینی‌ها البته می‌تواند به تشدید اختلاف بالایی‌ها دامن زند، ولی گاه برعکس، می‌تواند به اتحاد آنها برای حفظ نظام کمک کند.

به امید آزادی این جامعه‌شناس دردمند و آزاده و همه زندانیان سیاسی.

————————-
۱. نامه سعید مدنی از زندان دماوند



نظر خوانندگان:


■ جناب فرخنده با درود! فکر می‌کنم در یادداشت شما، که حاومی مطالب جالبی هم هست، نکات اصلی مقاله دکتر سعید مدنی “سرود شکست انقلاب” نادیده گرفته شده و موضوعی که بحث اصلی او در این مقاله نبوده بررسی شده است. دکتر مدنی در بررسی وضعیت جمهوری اسلامی ایران در آستانه مذاکرات با آمریکا و چالش‌های داخلی و خارجی آن با اشاره به شکست‌های جمهوری اسلامی در حوزه‌های مختلف، این پرسش را مطرح می‌کند که آیا مذاکرات با آمریکا می‌تواند به بهبود وضعیت کشور منجر شود یا خیر. توضیح آنکه وی در ارزیابی عملکرد جمهوری اسلامی از زمان تشکیل آن در سال 1358 به این سو نشان میدهد که جمهوری اسلامی در همه پروژه های اصلی خود:
- پروژه دینی: با توجه کاهش گرایش به دینداری رسمی و نهادهای مذهبی در میان مردم، به‌ویژه نسل جوان،
- پروژه اجتماعی-اخلاقی: به دلیل افزایش آسیب‌های اجتماعی مانند خودکشی، اعتیاد، طلاق و کاهش شادکامی،
- پروژه اقتصادی: با عنایت به تورم بالا، فقر گسترده، فساد مقامات،کاهش تولید ناخالص داخلی و فرار سرمایه،
- پروژه سیاسی: با در نظر گرفتن کاهش مشروعیت نظام، افزایش اعتراضات و تمایل گسترده به مهاجرت، شکست خورده است.
بنابراین، وی نتیجه میگیرد که حتی در صورت توافق با آمریکا و ورود دلارهای حاصل از آن، بدون اصلاحات ساختاری و دموکراتیک، بحران‌های ایران حل نخواهد شد. او به سه عامل کلیدی در سقوط احتمالی نظام اشاره می‌کند: کاهش منابع مالی، شکاف نخبگان و قدرت بسیج مخالفان. در نهایت، پیشنهاد می‌کند که تنها راه نجات ایران، گذار دموکراتیک و اصلاحات اساسی است، نه صرفاً مذاکرات خارجی.
ملاحظه میشود که ارادی و یا غیر ارادی بودن انقلاب بحث اصلی او در این مقاله نبوده است. در واقع در یک خوانش منصفانه ارزیابیهای او در شکست ج. ا. در به ثمر رساندن پروژه های خود و نیز نتیجه گیری او مبنی ضرورت گذار خشونت پرهیز به دموکراسی برای اصلاحات ساختاری در کشور بطور کلی درست است، هر چند در جزئیات این موضوع ها میتوان بحث و گفتگو کرد. از آنجا که شما هم به شرایط عینی و ذهنی انقلابها اشاره کرده اید یادآوری میکنم که با توجه به ادبیات گسترده مربوط به انقلابهای اجتماعی-سیاسی در جوامع دنیا میتوان گفت در مجموع شرایط لازم برای یک انقلاب اجتماعی-سیاسی در ایران وجود دارد هر چند شرایط کافی هنوز تحقق نیافته است. شرایط لازم بطور خلاصه عبارتند از:
- سقوط مشروعیت رژیم سیاسی حاکم، که در مقاله دکتر مدنی هم به آن اشاره شده است،
- بروز اختلاف و شکاف های بزرگ در الیت سیاسی حاکم (آشکار بوده و نیازی به توضیح ندارد)، - بحران مالی دولت و وجود نارضایتی عمیق در مردم به دلیل شرایط نامطلوب اقتصادی-اجتماعی (اعتصاب بزرگ کامیونداران،..)،
- زوال و کمرنگ شدن باور اکثر مردم به ایدئولوژی رسمی رژیم ( در اینجا ولایت فقیه- اسلام سیاسی) و گرایش آشکار مردم جامعه به گفتمانهای رقیب (ملی گرایی، سکولار دموکراسی) (منعکس شده درشعارهای مردم و شکست رژیم در تحمیل حجاب اجباری بر زنان جامعه)،
- شرایط بین المللی، (انزوای منطقه ای و بین المللی رژیم و تهدیدهای مداوم آمریکا و اروپا و .. بر علیه رژیم). با اینحال دو شرط کافی برای پیروزی انقلاب سکولار دموکراسی ایران هنوز تحقق نیافته که عبارتند از:
- شکل گیری یک بدیل یا جایگزین توانمند سیاسی در اپوزسیون که دارای پایگاه گسترده مردمی بوده و قادر به حل معضل اقدام جمعی انقلابیون و آزادیخواهان باشد،
- خنثی شدن نیروی سرکوب رژیم، میتوان گفت با توجه به وجود “شرایط لازم” با تحقق این دو “شرط کافی” مهم وقوع انقلاب اجتماعی-سیاسی در ایران اجتناب ناپذیر خواهد بود. فکر میکنم این همان چیزی است که آقای دکتر مدنی، البته با عبارات دیگر، در مقاله خود بیان کرده است. واضح است که اراده تک تک افراد و آحاد جامعه، هر چند از رهبران سیاسی و یا اجتماعی باشند، برای وقوع یک انقلاب اجتماعی-سیاسی بزرگ کفایت نمیکند بلکه شکل گرفتن شرایط لازم و کافی برای این منظور لازم است. یعنی وضعیتی که در آن جامعه قادر به حل معضل کنش جمعی برای به زیر کشیدن حاکمیت خودکامه فاسد و ناکارآمد و استقرار یک رژیم سیاسی ملی و دموکراتیک باشد.
خسرو


■ دوستان، آقای مدنی نامه ی خود با عنوان در آستانه (زوال سیاسی، مذاکرات ایران و آمریکا و گذار دموکراتیک) سئولاتی را طرح کرده ست که مربوط به مسائل امروز ایران و همین لحظه ست.
ایشان پس از توضیح مفصل از انقلاب ۵۷ ایران و دیگر کشور ها و ارائه ی تعریف های مختلف برای انقلاب در نهایت و فرآیند شکست انقلاب ۵۷ موضوع را با مذاکرات کنونی ایران و آمریکا به این صورت ختم می کند:
“حتی در صورت توافق ایران و آمریکا، چشماندازی جز ادامه روند کنونی و تشدید بیش از پیش بحرانها و افزایش تنش ها متصور نیست. در این فرآیند مقاومت مدنی مردم ایران نقش فزایندهای ایفا میکند. تقویت مقاومت مدنی نه تنها مانع از هر گونه فاجعه مداخله دیگر کشورها در فرآیند تحولات دموکراتیک ایران می شود؛ بلکه احتمال گذار دموکراتیک را در مسیری خشونت پرهیز تقویت می کند.”
به این گزاره توجه و روی خطوط آن مکث کنیم. آقای فرخنده «بخشی» از نوشته ی آقای مدنی در باره «انقلاب »را دست مایه مقاله‌ی خود کرده ست.
به همین دلیل نگارنده به عرض می‌رساند اگر بنا باشد در مورد «انقلاب» حرف بزنیم. هردوی دوستان در مورد علل انقلاب ۵۷ ایران و دیگر انقلاب ها که آقای مدنی اشاره کرده ست. یک نکته مهم دیگر هم وجود دارد که هر دو به آن توجه نکرده‌اند. خیلی خلاصه اشاره می‌شود:
عوامل زیادی در جوامع استبدادی روی هم انباشته می شود که اصطلاحا آن جا را به بشکه ی باروت تبدیل می کند با عاملی چون جرقه یا «خرجِ انفجار» انقلاب صورت میکرید. ( البته پیامد های انقلاب شکست و پیروزی موضوع دیگر یست...)
✔ بدون نقش مظفراالدین شاه فرمان تدوین قانون اساسی مشروطه و پیروزی انقلاب مشروطه امکان نداشت. بعداز مرگ او محمد علی شاه مجلس را به توپ بست و بقیه نیز علاقه ای به مشروطه نشان ندادند......
✔ در بحبوحه جنگ جهانی اول بلشویکهای روسیه توانستند انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ را به ثمر برسانند. (جنگ باعث سقوط امپراتوری های آلمان ، اتریش و عثمانی هم شد)
✔ اگر جیمی کارتر در سال ۵۵ موضوع حقوق بشر ایران ، شیلی و نیکاراگوئه را در جریان رقابت های انتخاباتی ۱۹۷۶ مطرح نمی کرد معلوم نیست سرنوشت حکومت محمد رضا شاه چگونه رقم میخورد. ولی موضع گیری جیمی کارتر در مورد ایران و نیکاراگوئه بشدت تاثیر گذاشت و دخالت مستقیم آمریکا در دیماه ۵۷ به فروپاشی حکومت پادشاهی ایران و سوموزا در نیکاراگوئه شتاب داد. در حالیکه در شیلی ژنرال پینوشه به نوع دیگری تا سال ۱۹۸۹ به حکومت نظامی خود ادامه داد که با رفراندوم کنار رفت.
مثال های دیگری وجود دارد که در شرائط خاص به تحقق انقلاب کمک می کند مثل حمایت جهانی در محکوم کردن سیستم آپارتهاید در آفریقای جنوبی.
با توجه به مجموعه‌ی عوامل شناخته شده در شرائط کنونی تکرار انقلاب مانند نمونه های فوق الذکر در ایران و تحت تسلط فاشیسم مذهبی «ناشناخته» ست.
دخالت نظامی هم بعداز فروپاشی «سوسیالیسم واقعا موجود» از بمباران یوگسلاوی تا سوریه در همین چندی پیش فرجامی جز تخریب ، جنگهای نیابتی ، تکثیر تروریسم ، ضایعات عظیم جانی و مالی و میلیونها پناهنده نداشته ست. به نظر می‌رسد که حکومت اسلامی ایران «صلاح » خود در حمله نظامی به ایران می داند که سایت ایران امروز حرفهای اخیر رهبر ایران مبنی به غنی سازی هسته ای را پوشش داده ست. او گفت صعنت هسته‌ای بدون غنی‌سازی یک چیز بی‌فایده است.
یعنی باید منتظر واکنش های آمریکا و اسرائیل به اشکال مختلف بود. این ها را نوشتم که بگویم جناب سعید مدنی حکومت اسلامی ایران صلاح امور خود را در بحران ها می شناسد و شکست مذاکره نیز آنها را ارضاء خواهد کرد . حال چگونه مردم در این تنگنا مفّری برای جلوگیری از انقجار مخرّب بشکه باروت توسط حکومت جنایتکار و مخالفان خارجی آن پیدا خواهند کرد.
موضوعی ست که به حمایت وسیع مردم در جنبش «زن ، زندگی ، آزادی » و دیگر جنبش ها و اعتصاب کامیونداران دارد.
کامران امیدوارپور


■ جناب خسرو گرامی، ممنون از نکاتی که مطرح کرده‌اید. قصد من در این یادداشت کوتاه پرداختن به همه نکات مطرح شده در تحلیل سعید مدنی نبود. فقط خواستم به این نکته بپردازم که برخلاف اینکه می‌گویند «انقلاب می‌شود» چنانکه سعید مدنی نیز می‌گوید، به گمان من «انقلاب می‌کنند».
«انقلاب می‌شود» این را تداعی می‌کند که گویا اراده‌ای و برنامه‌ای برای انقلاب در کار نیست و ناگهان با نارضایتی و خشم مردم انقلاب می‌شود. اراده و آمادگی نیروهای سیاسی برای بسیج مردم و انقلاب کردن (شرایط ذهنی) عامل اصلی و ارادی انقلاب است. اینکه دیکتاتورها با رفتار خودشان باعث انقلاب می‌شوند، درست است. اما انقلاب نیز قرار نیست در دموکراسی‌ها اتفاق بیفتند. یعنی با فرض اینکه شما با یک دیکتاتوری روبرو هستید می‌توانید از نظر ذهنی و برنامه تشکیلاتی آماده انقلاب باشید یا اگر ذهن شما چنین عملی را علیرغم آماده بودن شرایط عینی صلاح نمی‌داند، آماده انقلاب کردن نباشید. کمااینکه الان در ایران شرایط عینی انقلاب با تعریف لنینی آماده هست.
در خارج کشور نیز هستند نیروهایی که راهبرد سرنگونی انقلاب را دنبال می‌کنند که در داخل نیز هواداران زیادی دارند، در میان بالایی‌ها نیز تا حدودی اختلاف وجود دارد، اما چرا انقلاب نمی‌شود؟ چون فرض لنین این بود که «اگر مردم نخواهند به شیوه گذشته حکومت شوند» و حزب انقلابی و بسیج‌گر نیز وجود داشته باشد و «بالایی‌‌ها نیز نتوانند به شیوه گذشته حکومت کنند»، انقلاب می‌شود. به گمان من فرض لنین (بر اساس شرایط آن دوران) این بوده که: حزب و تشکیلات انقلابی+ نارضایتی گسترده مردم از وضع موجود+اختلاف میان حاکمان=انقلاب یعنی در این معادله لنینی نارضایتی گسترده مردم را با آمادگی آنها برای انقلاب یکی دانسته‌اند. درحالیکه همیشه چنین نیست، یعنی علیرغم آماده بودن دیگر متغیرهای معادله، اگر نهایتا مردم در ذهن و فکر خود انقلاب را صلاح خود ندانند، انقلاب نمی‌شود.
با احترام/ حمید فرخنده


■ جناب فرخنده، با تشکر از توجه شما به اظهار نظر من. فکر نمیکنم لنین و استاد او مارکس و امثال آنها امروز و در برابر توسعه و پیشرفتهای نظریه های علوم سیاسی، اجتماعی و اقتصادی و مدیریتی حرف زیادی برای گفتن در این عرصه ها داشته باشند. پل سامئوئلسن، اقتصاددان بزرگ (از MIT برنده جایزه نوبل) که مقاله ای معروف در سال ۱۹۷۱ نوشته و با ریاضیات ساده نشان داده بود که استدلال و تجزیه و تحلیل مارکس در کاپیتال اشتباه بوده گفته بود مارکس با معیارهای علوم اقتصادی معاصر حتی یک اقتصاددان متوسط هم محسوب نمیشود.
حال چرا ما باید بجای علوم انسانی و سیاسی پیشرفته هنوز به سخنان لنین استناد کنیم که اصولا نه یک متفکر و نظریه پرداز بلکه یک انقلابی زیرک عملگرا و فرصت طلب و البته سازماندهی قهار بوده است. چون اگر باسواد بود تا آنموقع باید متوجه ایرادهای بنیانی نظریه مارکس شده بود و آن بدبختی ها را در شوروی ایجاد نمیکرد.
مثلا نظریه لنین در مورد ضرورت حزب پیشتاز برای موفقیت انقلاب چیزی نیست غیر از سازماندهی برای حل مساله مهم اقدام جمعی (Collective Action) که دهه ها محل بحث اقتصاددانان بزرگ از منکور اولسون گرفته تا خانم النور اوستروم (برنده جایزه نوبل اقتصاد) بوده است. بنابراین نباید اکنون از گفته ها و نوشت های امثال مارکس و لنین و استالین و مائو امثالهم انتظار راهنمایی داشته باشیم. اگر به یاداشت قبلی بنده که شرایط لازم و کافی انقلاب اجتماعی-سیاسی گذار به سکولار دموکراسی در کشورمان را ذکر کرده بودم. اینها ساخته و پرداخته من نیست بلکه از ادبیا انقلابهای اجتماعی سیاسی برآمده است. در واقع دانشمندان علوم انسانی و اجتماعی تمام این مسائل را بحث کرده اند. انواع مدلهای ریاضی (بهینه سازی) و اقتصاد سنجی و شبیه سازی کامپیوتری برای بررسی جنبش ها و انقلابهای اجتماعی در جوامع مختلف طرح و اجرا و منتشر شده است که طبعا روح مارکس و لنین و امثالهم از آنها بیخبر بوده است.
نهایتا بر خلاف شما فکر میکنم مردم ایران در ذهن و فکر خود انقلاب اجتماعی-سیاسی گذار به دموکراسی را به صلاح خود میدانند و اینرا از انتخابات خرداد ۱۳۷۶ و انتخاب خاتمی به اینطرف به روشنی نشان داده اند. اما نیروی سرکوب ولایت فقیه اجازه این گذار مسالمت آمیز را نمیدهد. مردم حتی حاضرند دراین راه فداکاری کنند اما بشرطی که مطمئین باشند فداکاری آنها فایده ای داشته و به نتیجه ای خواهد رسید. این مهم هم در گرو پیدایش رهبری سیاسی توانمند و مورد اعتماد مردم است تا مساله اقدام جمعی را حل کند. معروف است سربازی در جریان جنگهای نادر برای اخراج افاغنه اشغالگر از ایران رشادت زیادی کرده بود وقتی نادر از او پرسید پس شما هنگامی که افاغنه اصفهان را اشغال کردند کجا بودید؟ گفت قربان ما بودیم نادر نبود. حالا داستان آزادیخواهان و مبارزان ایرانی است که هستند و آماده فداکاری برای خلاص کردن ایران و ایرانی از شر این حکومت فاسد ارتجاعی و بقول دارون عجم اوغلو (برنده جایز نوبل اقتصاد در سال گذشته) این حکومت دزد سالار هستند اما منتظر رهبری سیاسی توانمند و قابل اعتماد هستند تا مردم ایران را بسیج و قوای سرکوب را خنثی و گذار به دموکراسی در ایران را امکانپذیر کند. امیدوارم تحصیلکردگانی مانند جنابعالی نیز در طرف درست تاریخ ایستاده با قطع وابستگی ذهنی به ایدئولوژی های قدیمی امثال لنین و مارکس و نظریه های مندرس آنها در مورد امپریالیسم و غیره از حکومت دزدسالار خامنه ای وابسته به رفیق پوتین سردار اولیگارشی رویه حمایت نکنید.
خسرو





iran-emrooz.net | Mon, 02.06.2025, 10:42
برنده واقعی فرانسه بود یا قطر؟

برگردان: جمشید خون‌جوش

پاری سن ژرمن برنده جام باشگاه‌های فوتبال اروپا: برنده واقعی فرانسه بود یا قطر؟

مقدمه مترجم: شنبه شب گذشته، تیم فوتبال باشگاه پاری سن ژرمن (PSG)  با یک بازی زیبا، طوفانی و پر از روح در مقابل اینتر میلان پیروز شد و جام باشگاه‌های اروپا را در دستان خود گرفت. نتیجه پنج بر صفر تاکنون در تاریخ بازیهای نهایی این جام سابق نداشته. از منظر فوتبالی، PSG تیمی جوان، سمپاتیک با یک سبک بازی مدرن و تکنیکی است که شاید امروز بهترین تیم فوتبال باشگاهی اروپا و احتمالاً دنیا باشد. با این برد، اکنون، پاریس به یک شهر فوتبالی تبدیل شده است. چیزی که تا چند سال پیش نبود و نیازی نیز بدان نداشت، زیرا که بسیاری چیز‌های دیگر دارد: مد، فرهنگ، زیبایی از هر سو و از همه مهمتر درخشش به عنوان فانوس همیشه روشن عصر روشنگری.

اما مالکیت این باشگاه و نحوه اداره آن، موضوعات مهمی را – نه تنها از جنبه ورزشی، بلکه سیاسی و نه تنها در فرانسه بلکه اروپا و حتی دنیا – به سطح آورده که این سوال به حق را به ذهن متبادر می‌کند: آیا این همه ارزش آن را برای فرانسه داشت؟

باشگاه PSG تنها از اوایل دهه ۱۹۷۰ وجود دارد. برای مدتی طولانی، باشگاهی متوسط، با موفقیت‌های ورزشی اندک و شکست‌های فراوان – و با هولیگان‌هایی غیرقابل تحمل. ورزشگاه این تیم، پارک دو پرنس، بنایی بتنی در ناحیه اعیان نشین شانزدهم پاریس، اغلب دیگ نفرت و محلی نامطلوب بود. در فرانسه آدرس‌های زیباتر از این برای فوتبال وجود داشتند – در لیون و در مارسی، جایی که مردم برتری خود در فوتبال را همواره همچون انتقامی شیرین از آن تمرکزگرایی فرانسوی که همه چیز را در پاریس متمرکز کرده است، جشن می‌گرفتند.

تا اینکه در سال ۲۰۱۱، امارت قطر با میلیاردهای خود از تجارت نفت و شبکه‌های تلویزیونی‌اش وارد صحنه فوتبال فرانسه شد و باشگاه پاری سن ژرمن را تصاحب کرد، با لبخندی بدهی‌هایش را پرداخت کرد، و آن را سرشار از پول، جاه‌طلبی و زرق و برق نمود.

طولی نکشید، که قطر گران‌ترین انتقال تاریخ فوتبال را انجام داد: نیمار جونیور بازیکن برزیلی از باشگاه بارسلونا با مبلغی معادل ۲۲۰ میلیون یورو به PSG پیوست. این رقم حدود پنج برابر بودجه سالانه بسیاری از باشگاه‌های فوتبال فرانسه بود – برای همه چیز از جمله بازیکنان و کارکنان.

قطر از طریق شبکه تلویزیون خصوصی خود BeIn Sports تعیین می‌کند که چه میزان پول از حق پخش تلویزیونی وارد رقابت‌های ملی شود و رقبای دیگر چه سهمی از آن ببرند – در واقع، فوتبال فرانسه را با نوعی قلدری وابسته به خود کرده است.

پاری سن ژرمن با حامیان مالی‌اش که گویی چشمه‌ای بی‌پایان از پول هستند – به‌ویژه اسپانسرهای قطری –  دیگر باشگاه‌های فرانسه را به سیاهی‌لشکر دربار خود تبدیل کرده است. این آمیختگی منافع مضحک و غریب، تحریفی آشکار از رقابت عادلانه است. اما تقریباً همه، حتی سیاستمداران نیز، چشم خود را بر آن بسته‌اند.

ناصر الخلیفی، رئیس باشگاه پاری سن ژرمن، اکنون یکی از چهره‌های قدرتمند فوتبال اروپا است. احتمالاً او حتی یکی از بانفوذترین افراد در کل فوتبال دنیا به شمار می‌رود؛ چراکه عضو کمیته اجرایی یوفا و رئیس اتحادیه باشگاه‌های اروپایی است، که منافع باشگاه‌ها را نمایندگی می‌کند.

البته با کمال انصاف باید گفت که قطر تنها افراطی‌ترین نمونه از پدیده‌ای است که تقریباً تمام فوتبال را در برگرفته است – پدیده‌ای که تحت سلطه صندوق‌های سرمایه‌گذاری، دولت‌ها، و سرمایه‌داران ثروتمند قرار دارد.

ترجمه زیر از روزنامه زوددویچه تسایتونگ در مونیخ آلمان که قبل از بازی نهایی فوتبال نوشته شده بود، جزئیات بیشتری از این داستان حیرت انگیز را ارائه می‌دهد.


دنیای تاریک فرزند ماهی‌گیر

امیرنشین قطر ۱۴ سال پیش باشگاه پاری سن ژرمن (PSG) را خرید و ناصر الخلیفی (Nasser Al-Khelaifi) را با یک نقشه‌ راه بلندپروازانه، میلیاردها سرمایه و روش‌هایی بحث‌برانگیز به پاریس فرستاد. کشوری که با تمام قوا وارد دنیای فوتبال شد و حالا در آستانه موفقیتی بزرگ قرار دارد.

نوشته الیور مایلر، پاریس

موفقیت همه تاریکی‌ها را پاک می‌کند، مگر می‌توان انتظار دیگری داشت؟ پاریس، شهری که هرگز به عنوان یک شهر کلاسیک فوتبالی شناخته نمی‌شد، اکنون در اوج فوتبالی‌ترین لحظات تاریخ خود قرار دارد.

در خیابان آملو در منطقه یازدهم پاریس، پرچم‌های بزرگی از PSG به رنگ‌های آبی و قرمز آویزان شده‌اند، منظره‌ای که تا به حال در اینجا دیده نشده بود. بارهای پاریسی با صفحه‌نمایش‌های بزرگ توصیه می‌کنند که زودتر میز رزرو کنید، وگرنه دیگر جایی نخواهد بود. روزنامه لو پاریزین مدتی است که شمارش معکوس برای شروع فینال مقابل اینتر میلان در شهر مونیخ ــ مسابقه نهایی لیگ قهرمانان اروپا ــ را در بالای وب‌سایت خود قرار داده: شمارش روزها، ساعت‌ها، دقیقه‌ها، حتی ثانیه‌ها تا سوت آغاز. برج ایفل هم قرار است در رنگ‌های باشگاه بدرخشد.

گویی پاریس با باد سرخوشی در هوا شناور است. هرگز این جام را نبرده، و شاید هرگز تا این اندازه به آن نزدیک نبوده است.

اما در مرکز این لحظه‌ی سرخوشانه، در واقع نه پاریس قرار دارد و نه فرانسه، هرچند مردم دوست دارند این‌طور فکر کنند. بلکه این قطر است، امیرنشینی کوچک در خلیج فارس که ۱۴ سال پیش مالک این باشگاه شد و حالا می‌خواهد بالاخره میوه میلیاردهایی را که در این پروژه‌ی پرهیاهو ــ و نه فقط ورزشی ــ سرمایه‌گذاری کرده، برداشت کند. قطر، یک کشور، اکنون بر قلب هواداران پاریسی حکم می‌راند؛ واقعیتی نو در تجارت جهانی فوتبال که باید هر از گاهی آن را به خود یادآوری کنیم. شعار پرطمطراق باشگاه PSG یعنی: «اینجا پاریس است» در پژواکش، طنین «اینجا دوحه است» را دارد.

و این، تنها دل‌انگیز نیست. درست در لحظه‌ای که PSG شاید برای نخستین بار در تاریخ خود تیمی دارد واقعاً جوان، دوست‌داشتنی و با بازی‌ دسته‌جمعی، رأس باشگاه گرفتار نیم‌دوجین پرونده قضایی در دادگستری فرانسه شده است؛ پروند‌ه‌هایی همراه با رسوایی‌ها و ماجراهای جنجالی.

این ماجراها به روش‌های مشکوک صاحبان باشگاه از خلیج فارس مربوط می‌شوند: اتهاماتی مانند فساد مالی، کارزارهای بدنام‌سازی در فضای مجازی، و داستانی پر رمز و راز در پسِ این روند. و در مرکز این داستان، مردی باریک‌اندام با چهره‌ای جوانانه ایستاده، پسر یک ماهی‌گیر از دوحه، کسی که فرانسوی‌ها سال‌ها شاهد تلاشش برای یادگیری زبان فرانسه بودند: ناصر الخلیفی، ۵۱ ساله، تنیسور سابق و تاجر در مقام یک وزیر قطری، دوست دوران جوانی امیر و رئیس باشگاه. او را به‌سادگی “NAK” صدا می‌زنند. او حالا زبان فرانسه را آن‌قدر خوب صحبت می‌کند که بتواند در مصاحبه‌ها پاسخ‌های ساده را تقریباً بی‌نقص ارائه دهد. و وقتی واژه‌ای به ذهنش نمی‌رسد، به زبان انگلیسی تغییر می‌دهد.

رئیس‌جمهور سارکوزی طرفدار PSG و دوست قطر بود. و چقدر هم به‌موقع!


ناصر الخلیفی

ناصر الخلیفی بدون شک توانایی زیادی در بیان خود دارد. برنامه تحقیقی Complément d’enquête (تحقیق تکمیلی) از شبکه دولتی فرانسه ۲ او را «رئیس بزرگ» فوتبال فرانسه می‌نامد. و اگر این عنوان کمی حال و هوای مافیایی دارد، بی‌دلیل نیست. این برنامه اخیراً یکی از قسمت‌های کامل خود را به جنبه‌های تاریک PSG تحت مالکیت قطر اختصاص داد؛ یک غواصی عمیق در تاریکی سایه‌ها.

داستان قطری PSG از سال ۲۰۱۰ آغاز شد؛ زمانی که این باشگاه در مرز ورشکستگی قرار داشت و از لحاظ ورزشی هم خطر سقوط به دسته دوم را حس می‌کرد. در آن زمان، نیکولا سارکوزی رئیس‌جمهور فرانسه بود – طرفدار پرشور PSG و، نکته‌ای مهمتر، دوستی نزدیک با قطر. در آن زمان PSG متعلق به Colony Capital بود، یک صندوق سرمایه‌گذاری بین‌المللی که رئیس آن در فرانسه از نزدیک‌ترین افراد به سارکوزی محسوب می‌شد. همه چیز به‌شکلی «معجزه‌آسا» به‌هم گره خورد.

سارکوزی با امیر قطر دیدار کرد و قول داد تا شخصاً برای آن‌که قطر میزبانی جام جهانی ۲۰۲۲ را به‌دست آورد، تلاش کند؛ به شرط آن‌که امیر هم PSG را بخرد و آن را به باشگاهی بزرگ تبدیل کند.

پاری سن ژرمن برای قطر ایده‌آل بود: ارزان و با پتانسیلی عظیم

این به‌وضوح همان پیمان پشت‌پرده بود. اکنون دادستانی مالی پاریس این پرونده را با جزئیات کامل بررسی می‌کند، زیرا دقیقاً همان اتفاقی افتاد که باید می‌افتاد: قطر میزبانی جام جهانی را به‌دست آورد، و چند ماه بعد باشگاه PSG را به قیمت ۷۰ میلیون یورو خرید.

ایده قطر این بود: درآمد از منابع طبیعی این کشور، نفت و گاز، نمی‌تواند تا ابد ادامه داشته باشد؛ این ذخایر روزی به پایان می‌رسند. بنابراین باید تنوع ایجاد کرد؛ با سرمایه‌گذاری در رسانه، ورزش، املاک و شرکت‌ها – به‌ویژه در فرانسه، کشوری که همواره روابط نزدیکی با قطر داشته است. خانواده سلطنتی قطر تعطیلات خود را در سواحل کوت دازور فرانسه می‌گذراند، و ۷۰ درصد از تسلیحات خود را از فرانسه می‌خرید.

برای چهره‌ی جدید قطر، PSG ویترین ایده‌آلی بود: قابل خرید با قیمتی پایین، با حاشیه سود بالا و پتانسیلی عظیم برای تبدیل‌شدن به یک برند جهانی. فقط خود نام پاریس به‌تنهایی جذابیتی جهانی دارد – و به آن، لوگویی را اضافه کنید که برج ایفل را به نمایش می‌گذارد.

قطر باشگاه PSG را از طریق صندوق ثروت ملی خود به نام Qatar Sports Investments) QSI) خرید. رئیس این صندوق کسی نبود جز ناصر الخلیفی، چهره شاخص این پروژه و فرستاده همیشه خندان امیر.

الخلیفی در قطر یک شبکه ورزشی راه‌اندازی کرد و وارد تجارت حق پخش تلویزیونی شد.

این فرزند ماهی‌گیر در آن زمان هم مسیر صعودی شگفت‌انگیزی را طی کرده بود. او با امیر قطر، تمیم بن حمد آل ثانی، آشنا شد، زمانی که تمیم ولیعهد بود و هر دو هنوز جوان بودند. آن‌ها با هم تنیس بازی می‌کردند. الخلیفی برای شاهزاده معلم قابلی بود، چرا که خود زمانی تا آستانه ورود به جمع ۱۰۰۰ بازیکن برتر رده‌بندی جهانی تنیس رسیده بود. آن‌ها تبدیل به دوستانی نزدیک شدند.

خاندان سلطنتی برای ناصر الخلیفی شرایط تحصیل در رشته اقتصاد را فراهم آورد و به او مأموریت داد تا شبکه خبری الجزیره را با راه‌اندازی یک کانال ورزشی گسترش دهد. برای این کار، الخلیفی «تیِری مورانو»، کارشناس فرانسوی در زمینه حق پخش تلویزیونی را به خدمت گرفت. مورانو همه‌چیز را به او آموزش داد. اما وقتی دیگر به او نیازی نبود، ناگهان در عرض یک روز اخراج شد – به‌قدری سریع که فقط توانست وسایلش را در یک کانتینر جمع کند و قطر را ترک کند.

شبکه الجزیره اسپورت بعدها تبدیل به BeIN Sports شد، بازوی رسانه‌ای نقشه‌ راه قطر. و این‌گونه الخلیفی با دو لباس بر تن وارد فرانسه شد: یکی به‌عنوان رئیس باشگاهی با بودجه‌ای نجومی برای نقل‌وانتقالات که رقابت ملی را تقریباً بی‌معنا کرد، و دیگری به‌عنوان رئیس پلتفرمی تلویزیونی که بازار حق پخش را به‌کلی زیرورو کرد و سایر باشگاه‌های فرانسوی را وابسته به خود ساخت.

این یک تعارض منافع عظیم بود – اما قطری‌ها هرگز در آن مشکلی نمی‌دیدند. و چرا باید هم ببینند؟ در فرانسه و اروپا تقریباً همیشه به آن‌ها اجازه داده شد تا آزادانه عمل کنند.

فرانسه برای آن‌ها آن‌چنان اهمیت نداشت، صحنه بازی کوچک‌تر از آن بود که دغدغه‌اش را داشته باشند – و همان را هم خیلی زود کاملاً تحت سلطه گرفتند. شبکه France 2 در یک مستند روشنگرانه، ویدیویی از یک کنفرانس ویدیویی محرمانه از تابستان گذشته را پخش کرد؛ نشستی که مربوط به واگذاری حقوق پخش لیگ و صدها میلیون یورو بود. تمام رؤسای باشگاه‌های لیگ ۱ فرانسه در آن شرکت داشتند.

در این جلسه، الخلیفی گاهی در نقش رئیس باشگاه ظاهر می‌شد و گاهی به‌عنوان غول رسانه‌ای؛ این نقش‌ها را پی‌درپی و روان تغییر می‌داد. او همکارانش را مانند دانش‌آموزان سرزنش می‌کرد. به رئیس آمریکایی باشگاه المپیک لیون، جان تکستور، فریاد زد:
«جان، جان، جان، خفه شو، تو هیچی از این مسائل نمی‌فهمی. اصلاً از کجا اومدی، کابوی؟»

برخلاف برخی روسای دیگر، تکستور به‌ندرت اجازه میدهد تا او را کوچک کنند. او قبلاً الخلیفی را «یک دیکتاتور» خوانده بود که با PSG یک «مدل غیرقانونی» را پیش می‌برد. این، فضای حاکم است.

و بعد، داستان غم‌انگیز خدمتکار…

خدمتکاری مراکشی که از همان سال‌هایی که ناصر الخلیفی هنوز تنیس بازی می‌کرد با او آشنا بود. این خدمتکار و مرد همه‌کاره، مدتی با رئیسش در آپارتمان زیبای او در خیابان شانزه‌لیزه زندگی می‌کرد. در برنامه تحقیقاتی Complément d’enquête، این خدمتکار از ترس جانش با صورت پوشیده و صدایی تغییر یافته ظاهر می‌شود.

او روایت می‌کند که چطور با الخلیفی مانند دو برادر بودند، اما بعداً سال‌ها مورد آزار، توهین و تحقیر او قرار گرفت. می‌گوید فقط زمانی اجازه خوابیدن داشت که رئیس هم می‌خوابید.

یک‌بار، آن‌طور که خودش می‌گوید، با هم دسته‌ای اسناد حساس و افشاگر را در وان حمام خانه سوزاندند – ظاهراً خبری از بازرسی خانه به دست‌شان رسیده بود.

رابطه آن‌ها زمانی به بحرانی‌ترین نقطه رسید که خدمتکار تهدید کرد محتوای یک تلفن همراه را که به دست آورده بود، فاش کند. گفته می‌شود این گوشی حاوی مدارکی درباره پرونده اعطای میزبانی جام جهانی ۲۰۲۲ به قطر بود – و همچنین ویدیوهای خصوصی از خود امیر قطر، که در اتاق خواب آپارتمان پاریسی گرفته شده بودند. محتوایی که به‌ادعای برخی می‌توانست حتی به سقوط رژیم منجر شود. قطر در واکنش، این خدمتکار را در غیاب به اعدام با جوخه آتش محکوم کرد.

ناصر الخلیفی علاقه‌ای به صحبت درباره این مسائل ندارد. او اجازه داد تیم France 2 برای تهیه گزارش به دوحه بیاید و حتی مصاحبه‌ای “درباره همه‌چیز” را وعده داد – اما فقط وعده ماند.

وقتی انتقادها بالا می‌گیرد، قطر گه‌گاه تهدید می‌کند که سرمایه‌اش را از فوتبال فرانسه بیرون می‌کشد ــ تهدیدی که اگر عملی شود، فوتبال فرانسه احتمالاً فرو می‌پاشد. PSG شیوه‌ای خاص برای انتقام از منتقدان دارد که مستندات آن هم وجود دارد: شرکتی در تونس مأمور شد تا با استفاده از ده‌ها حساب جعلی در شبکه‌های اجتماعی، حملات سازمان‌یافته‌ای علیه روزنامه‌نگاران منتقد (از جمله در Le Monde، Mediapart و L’Équipe) و همچنین بازیکنانی که خوشایند مدیریت نبودند، ترتیب دهد. این حملات طوری طراحی شده بود که وانمود کند خشم هواداران است، اما در واقع همه‌چیز ساختگی بود.

حتی مشهورترین فرزند فوتبال شهر ــ کیلیان امباپه ــ چندین بار هدف این ماشین تخریب قرار گرفت، فقط به این دلیل که حاضر نشد قراردادش را تمدید کند و در نهایت به‌صورت آزاد (بدون اینکه پولی بابت انتقال او پرداخت شود) راهی رئال مادرید شد. از آن زمان، میان امباپه و الخلیفی یک جنگ حقوقی در جریان است، که شامل حقوق و پاداش‌های پرداخت‌نشده به ارزش حدود ۵۵ میلیون یورو هم می‌شود.

اما در سکوهای هواداری، امباپه دیگر فراموش شده است. و تاریکی‌های قطر فقط مانند ابرهایی گذرا هستند که با نسیم موفقیت پراکنده می‌شوند.

امروز PSG یکی از ۱۰ باشگاه باارزش اروپا است – حدود ۳.۵ میلیارد یورو طبق گزارش Le Parisien. فروش محصولات باشگاه رونق دارد و درخشش برند باشگاه هیچگاه همچون امروز نبوده است. و رئیس جوان‌چهره، که حالا فقط اندکی مسن‌تر شده، نه‌تنها رئیس PSG، بلکه رئیس اتحادیه باشگاه‌های اروپایی (ECA) است – چهره‌ای سیاسی با شبکه‌ای عظیم از روابط. چه کسی در چنین شرایطی می‌خواهد غر بزند؟

زمانی که قطر PSG را خرید، گفته شد که پنج سال زمان می‌خواهد تا اروپا را فتح کند و جام قهرمانی لیگ قهرمانان را ببرد. حالا ۱۴ سال گذشته. شاید این پایان در این داستان پر از قدرت و میلیاردها، لحنی تا حدودی آشتی‌جویانه داشته باشد:
همه‌چیز را نمی‌شود خرید – حداقل نه فوراً.





iran-emrooz.net | Fri, 30.05.2025, 22:08
میهن‌دوستی، کلیدواژه این دوره تاریخی ایرانیان

عطا هودشتیان

همه انقلابات بدون حتی یک استثنا، به نام میهن و برای میهن تحقق یافته است. آرمان “میهن‌دوستی” کلید واژۀ این دوره تاریخی ما ایرانیان است. هر کوشنده “جهان وطنی”، در ذهن جهان وطن است، زیرا خود می‌داند که بدون رهایی میهن و آزادی مردمانش، نمی‌تواند به جنگِ ظالمان جهان برود. به کلام دیگر امر بومی بر امر جهانی مقدم است.

میهن‌دوستی و دمکراسی‌خواهی

باید از امر میهنی و ملی برای برپایی بزرگترین اجماع یاری گرفت تا با تمام قوای مردمی به جنگ استبداد بومی برویم. باید برای هر گروه اجتماعی، طبقاتی، سنی، جنسی، روایت مرتبطی ساخت تا غرور ملی زمینه ساز یک همبستگی همگانی گردد. باید درک شود که همۀ ما مردمان ایران، از هر خِطۀ این سرزمین، توسط یک دشمن مشترک سرکوب و تحقیر شده ایم. بنابراین هر یک از ما، از هر کجای میهن، شهروند همین خاک هستیم. از زن و مرد، جوان و پیر٬ کرد و لُر و فارس و ترک و بلوچ و عرب، همه در مقام نخست ایرانی هستیم و همه خواهان نظامی آزاد و دمکراتیک، با احترام به همه تنوعات فرهنگی.

ملت نه پدیده‌ای یگانه و یکدست (همچنانکه در قرون گذشته از آن یاد می‌شد) ، که عمیقا متنوع و متکثر است. در اینجا امر ملی به مردمان ایران در ترکیب متکثرش، و نیز به سرزمین، تاریخ و ارزشهای فرهنگی مشترک ارجاع می‌کند. این نگاه در برابر ناسیونالیسم تهاجمی قرار می‌گیرد، زیرا برپایه حقوق شهروندی استوار است، نه برتری قومی، اجتماعی و فرهنگی.

در نگاه ما لُر و بلوچ و ترک و فارس و عرب همه مردمان ایران هستند و دارای حقوقی مساوی هم در بنیان گذاری ایران دمکراتیک آینده٬ و هم در بهره بری از نتایج توسعه آتی کشور قلمداد می‌شود. به شهروند ضد تبعیض نظر دارد، و هویت خود را بهانه‌ای برای اعمال تبعیض بر «غیر شهروند» یا مهاجر نمی‌کند. من به واژه «اقلیت» معتقد نیستم٬ زیرا مفهومی تبعیض آمیز است٬ و برپایه واژه «اکثریت» شکل گرفته که آن نیز مفهومی بی اعتبار و غیر قابل دفاع می‌باشد. آنچه معتبر می‌ماند اینکه «ما همه مردمان ایران» هستیم.

میهن‌دوستی ما یک ملی گرایی دمکراتیک است. واژه دمکراتیک از این رو لازم است تا مسلم کند که مبارزه علیه ظلم تنها برپایۀ “رهایی” از ستم شکل نمی‌گیرد، بلکه رهایی برای رسیدن به آزادی و دمکراسی ست. یعنی در گفتمان ملی گرایی دمکراتیک “آزادی منفی” و “آزادی مثبت” مستتر است، و دو روند را در هم دارد: هم درکی از دشمن ارائه می‌دهد و هم از آنچه می‌خواهیم بدست آوریم. هم سلبی ست و هم ایجابی. هم دشمن را شناسایی می‌کند، هم نیروهای در میدان با تنوع شان، مملو از زنان، مردان، اقوام، اقشار فقیر، لایه های متوسط و نیز فربه جامعه را دعوت می‌کند، و هم آرمان آینده را نشان می‌دهد. هدف نه تنها ستیز علیه نظام استبداد، بلکه رسیدن به پلولاریسم سیاسی، سکولاریسم، آزادی فردی، اجتماعی، حکومت قانون و عدالت اجتماعی است.

ناسیونالیسم برتری جویانه در برابر میهن‌دوستی

سالها پیش، و شاید پیش از آنکه موضوع ملی گرایی و میهن‌دوستی در سالهای اخیر بسان واژه‌ای عام پسند ظاهر شود، مقالۀ “ناسیونالیسم آزادیخواه” را منتشر کردم. در آنجا نوشتم: “می‌توان از ناسیونالیسم در ایران به عنوان یک اهرم مبارزاتی، یک تاکتیک جنگی پرنفوذ در ستیز با رژیم جمهوری اسلامی بهره برد” و نه آنکه آنرا امکانی برای برتری طلبی قومی و یا اتنیکی به میان آورد[۱]. در همانجا عنوان شده بود که ناسیونالیسم آزادی خواه همان میهن‌دوستی است که خود را از ناسیونالیسم برتری جویانۀ قرون گذشته، ناسیونالیسم عرب، ترک و برخی گرایشات حذف گرایانه میان ایرانیان، جدا می‌کند. پس از آن مقاله پرسشهایی در همین رابطه مطرح شدند که در برخی نوشته ها و مناظره های تلوزیونی به آنها پرداخته‌ام.[۲]، [۳]

ما همه میهن دوست هستیم. هم ملی گرا و هم دمکراسی خواه. این را می‌توان «ملی‌گرایی مثبت» خواند که در برابر «ملی گرایی منفی»، که تسلط گر و حذف گراست، قرار می‌گیرد. در فرهنگ سیاسی ایرانی قرن اخیر تعبیر نخستین و ساده از ملی گرایی عموما ناسیونالیسم بوده است و بی شک ناسیونالیسم به معنایی برتری طلبی شوونیستی مانعی در برابر دمکراتیسم جلوه می‌کند. ناسیونالیسم تهاجمی از افتخارات ملی به عنوان ابزاری برای برتری طلبی بهره می‌برد و در بطن آن نوعی یکدست سازی نهفته است.

از آنرو که مردم ما هرچه بیشتر بسوی بازگشت به ایده وطن، ارزشهای فرهنگی و میهن‌دوستی کشانده شده اند، استراتژی مبارزاتی نیز در همین مسیر باید گام نهد. باید در بازآفرینی ایده وطن و ارزشهای ملی، شریک مردم بود. لیکن این تمایل پرقدرت را باید با گفتمان دمکراسی خواهی آذین کرد تا ایده وطن از هرگونه برتری طلبی قومیِ و ناسیونالیستی برحذر بماند. ما خواهان ایرانی دمکراتیک هستیم تا در آن هر ایرانی در هر جایگاهی تنها یک “شهروند” محسوب شود. نه بیشتر و نه کمتر. و در برابر کتاب قانون و مردم حقوقی برابر داشته باشد.

مدیریت تمایلات ملی‌گرایانه

سیاست ایران دوستی و مردم گرایی، ایران را برتر از دیگر ملل قلمداد نمی‌کند بلکه برآن است که هر ملتی مقام و ارزشهای خود را داراست. برای رهایی نیازی به شونیسم٬‌، و برتری جویی نداریم، بلکه نیازمند همبستگی برای برپایی حاکمیت ملی و موازین دمکراسی هستیم. هابرماس، فیلسوف با نفوذ آلمانی، درآستانه ۹۰ سالگی، در مصاحبه‌ای با مجله ال پالس، خود را یک میهن دوست آلمانی خوانده و برآن بود که آلمان توانسته یک دمکراسی پایدار برپا کند. از اینرو این میهن‌دوستی هیچ تضادی با دمکراسی خواهی ندارد[۴].

در ایران امروز تلاش گروه های مردمی برای بازپس گیری ارزشهای ایرانی و ارجاع به هویت ملی در برابر تهاجم ایدئولوژیک و شیعه گری، خصوصا در شرایطی که هیچ دریچه دیگری پیش رو مشهود نیست، قابل درک است. با اینحال در شرایط تقلیل امید، این رویکرد می‌تواند به افراط و تعصب و حتی تبعیض کشیده شود. مهمترین وظیفه ما مدیریت تمایلات ملی گرایانه است. نباید روحیه دوستی وطن به ابزاری علیه پلولاریسم، تنوع فرهنگی، رواداری، اخلاق مداری و احترام به غیر شهروندان، بدل شود. ضامن هر تلاشی برای همبستگی، توجه مرکزی به روا داری و اخلاق مداریست. از این منظر، از ورود به سرزمین پرخطر ناسیونالیسم تهاجمی، که هم دیگر ساز است، یعنی از اقوام/دیگر گروه های اجتماعی یا مخالفین، «دیگری» می‌سازد، و هم دیگر زداست، یعنی آن دیگری را می‌خواهد از میدان بدر کند، باید حذر کرد.

در «مردم»، تركيبي چندگانه از گرايشات گاه متضاد قرار دارد كه همه آنها شايد در همه ادوار خواهان برابري و ازادي و دمکراسی نباشند. ليكن وظیفه آن است كه به گرايشات گوناگون جهت و صورتي دمكراسي خواهانه بدهیم. مسئولیت پذیری نه در تبعیت از همه گرایشات بلکه در هدایت سنجیده آنها ست.

گفتمان ملی و حاکمیت ملی

میهن‌دوستی، بنیان گفتمان تاریخی معاصر ما است. میهن‌دوستی ملی گرایانه برپایه اصل حاکمیت ملی، حاکمیت قانون٬[۵] منافع ملی و دمکراسی استوار است. انسانگرا، انسان دوست و ضد تبعیض است. رو به وطن دارد و سربلندی وطن را در آزادی مردمان و برابری حقوقی همه اقشار می‌بیند. اگر حاکمیت ملی نظر به دولت ملی دارد٬ حاکمیت مردمی نظر به حاکمیت مردم دارد[۶]. از این نگاه «منافع ملی» در اصل منافع مردم است. و حاکمیت زمانی ملی ست که نه از منافع حاکمان٬ که از منافع مردم حمایت کرده و آنرا بازگو می‌کند[۷].

میهن‌دوستی یک شعار نیست٬ بلکه یک نگاه است. میهن‌دوستی یک استراتژی سیاسی برای میدان نبرد است. شعار خیابانی نیست، بلکه برپایه این کلید واژه، باید نقشه راه ریخت٬ و برای هر گروه اجتماعی روایت ها ساخته شود تا روح تاریخی دوران، مردمان را برای یک نظام دمکراتیک که خدمت گذار همه شهروندان باشد، آماده کند. اما این گفتمان تنها با ارجاع به عقلانیت دوران، و خرد جمعی قابل توجیه است، اگرچه همه احاد مردم را نشانه می‌گیرد و از دست اندازی آسمان و دین و گذشته تخیلی و آینده ایده آل بدور بوده و تابع امر واقع است و نه امر ایده آل.

حاکمیت ملی، سازنده یک دولتِ مدلِ «امنیت‌گرا» نیست و امنیت را تنها در امنیت مرزها خلاصه نمی‌کند بلکه از مهمترین وظایف آن حفاظت از آزادی شهروندان است. ما آزاد بدنیا می‌آییم و آزاد می‌زییم. حاکمیت از آنرو ملی ست که حامی عدالت و مدافع آزادی آحاد مردم است. حاکمیت ملی در مسیر توسعه اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی و نیز در مسیر صنعتی شدن کشور و حفظ محیط زیست و احترام به حقوق بشر گام می‌نهد. در میهن‌دوستی که وطن را نشانه می‌گیرد یک انرژی تاکنون خفته لیکن پرقدرت رها می‌شود که تشنه آزادی ست. این انرژی مردمی در جریان حضور انبوه ایرانیان در روز نخست نوروز امسال (۱۴۰۴) دیده شد و همگان را شگفت زده کرد. از این نیروی رهایی بخش، مبارزین ضد استبداد در ایران باید به بهترین وجهه بهره ببرد.

خروج از صغارت ملی – مالکان واقعی این سرزمین کیستند؟

خروج از گردونه سرکوب، نیازمند عاملیت تجدید یافته ایرانیان است. برای رهایی باید عاملیت بیابیم و برای کسب عاملیت باید از صغارت و خُرد انگاری که ایدئولوژی حکومتی برما تحمیل کرده است، در ذهن و در عمل، خارج شویم. اصل این است که برخلاف تصور حاکمان اسلامی، و اصولی که آنها در منابر و مکاتب منتشر می‌کنند، حق از آن مردم است و حاکمان خدمت گذار مردم اند، نه برعکس. «مالک اصلی این سرزمین مردم اند»[۸] نه حاکمان. این همان اصل حاکمیت مردمی ست.

این حکومت است که از مردم اجازه حکمرانی می‌گیرد، و آنجا که از قواعد حکمرانی عادلانه تخطی کند، مردمان حق دارند علیه قدرت حاکم شورش کنند و حکمرانان دیگری را بجای آنها در قدرت بنشانند. ما باید یک بار برای همیشه رابطه مردم و حکومت را تغییر دهیم. نخست مردم (۱) و سپس حکومت (۲). حکومت در خدمت مردم است و نه مردم در خدمت حکومت. حاکمیت ملی که با عقلانیت دوران سنجیده می‌شود٬ برای مردم است و برپایه منافع ملی و موازین دمکراسی عمل می‌کند، نه برپایه منافع حاکمان. لیکن در این مقام نه فقط حاکمان بلکه مردم نیز باید به روحیه و نگاه مبتنی بر دمکراسی مسلح شوند. راه برپایی دمکراسی آینده دمکراتیزه کردن روابط امروز ماست. زیرا دمکراسی پیش از آنکه یک سیاست باشد یک طریقه زندگی ست. تنها در این ساختار است که حاکمان رفتنی اند. می‌ایند برای خدمت و پس از خاتمه خدمتشان قدرت را باید به دیگران واگذار کنند. نظریه رهبری «جایگزین پذیر» جایگاه سنجیده حکمرانان را تدوین می‌کند[۹]. این بنیاد نظریه دمکراسی ست: حاکمان می‌روند و مردم می‌مانند.

وطن یک مسئولیت است

درباره وطن محمد علی فروغی سخنان ارزنده‌ای دارد که اینطور خلاصه می‌کنم: هر ایرانی باید به گذشته خود افتخار کند. نه برای فخر فروختن بلکه برای آنکه بداند چه مسئولیت سنگینی بر دوش دارد تا این نام بلند را حفظ کند. ایرانی بودن یک مسئولیت است، مسئولیتی که برای آن گاه باید تن به میدان نبرد سخت کوشی داد. بازنمایی ارزشهای تاریخی و ملی حق ملتی ست که مورد ستم و تحمیل ایدئولوژیک قرار گرفته است[۱۰].

برای یک ملت، نام ها و نشانها صاحب ارزش اند، نه علائم تجریدی. ملت ها نیازمند اتکا به ارزشهای تاریخی اند. خلیج فارس، دریای مازندران، درست همانند پاسارگاد یا آرامگاه کورش، در برگیرنده نشانهای تاریخی و ارزشهای فرهنگی اند. آنها متعلق به مردم ایران اند. خاک و سرزمین برای انسانهاست. بدون مردم٬ سرزمین از معنا تهی ست. اگر حاکمان در نگهداشت این ارزشهای ملی ناتوان اند، که بی شک چنین است، این وظیفه ملت است که حافظ ارزشهای میهن باشد و از حاکمان بخواهد که قدرت را واگذار کنند و یا اقتدار آنها را به زیر کشند. نامهایی که ارزش اند درست همانند چهره هاي ملي ما می‌مانند که از آنها تنها نامی پر افتخار مانده است، همچون مصدق، بختيار، و یا نامهای ارزنده دوران مشروطه و یا عصر پهلوی.

ناکارآمدی جهان وطنی پیش از رهایی بومی

رژیم اسلامی خود نمودی از انترناسیونالیسم اسلامی ست. اما اگر به تاریخ جنبش های سیاسی جهان چه در شرق و چه در غرب نظر اندازیم، درمی یابیم که همه انقلابات، و همه جنبش ها، چه آنهایی که توفیق یافتند و چه آنهایی که شکست خوردند، برای رهایی میهن و آزادی مردم کشور خودشان تحقق یافتند، نه برای کشورهای دیگر و یا ملل همسایه. این حق هر ملتی ست که برعلیه ظلم برپا خیزد. هر انقلابی در مقام نخست یک انقلاب ملی است. و ایده «جهان وطنی» حتی نزد معتقدین به آن، زمانی معتبر جلو می‌کرد که پس از پیروزی انقلاب در کشور خود، عملی گردد. این تمایل به آزادی وطن هرگز با ایده همبستگی بین المللی و حمایت از مبارزات کشورهای دیگر تضادی ندارد.

رژیم های ناسیونالیستی به اتکا به برتری جویی فرهنگی و یا گذشته گرایی روی کار آمدند. نازیسم برپایه برتری نژادی شکل گرفت. فاشیسم موسیلینی با ارجاع به امپراطوری رم باستان به میدان آمد. کشورگشایی ممالک اروپایی در دوران استعمار، برپایه برتری فرهنگی و نژادی و تمدنی اروپا تحقق یافت. مگر هگل وظیفه تمدن مدرن اروپایی را «متمدن کردن» جهان غیر غربی نخوانده بود؟ حال آنکه میهن‌دوستی و ملی گرایی دمکراتیک، خود پرچم دار مبارزه علیه استبداد و استعمار است. و این در ادامه منطق جنبش ضد آپارتاید آفریقای جنوبی و یا مبارزه ضد استعماری هند است. گاندی به اتکا به ارزش های ملی و با احترم به تکثر فرهنگی هندیان، برای استقلال کشورش نبرد کرد.

ماه می‌۲۰۲۵ - مونترال

—————————————
۱. عطا هودشتیان: ناسیونالیسم آزادیخواه
۲. مصاحبه در برنامه پرگار بی‌بی‌سی فارسی
۳. سخنرانی
۴. هابرماس
۵. Rule of Law (حکومت قانون)
۶. National Sovereignty (حاکمیت ملی) & Popular Sovereignty (حاکمیت مردمی)
۷. این نگاه که منافع ملی همانا بیانگر منافع مردم است با دیدگاه‌های شوریده فکری همچون بیژن عبدالکریمی همساز نیست هنگامیکه وی مدعی می‌شود که حکومت اسلامی همانا یک «حکومت ملی» ست٬ یعنی از منافع مردم دفاع می‌کند(!). وی تصور می‌کند که حاکمیت ملی ست تنها زمانیکه از مرزهای کشور دفاع کند. در این دیدگاه معجون٬ امنیت مردم به معنای دفاع از آزادی مدنی و منافع مردم مورد نظر نیست.
۸. سخنی منتصب به آخوند خراسانی از روحانیون مشروطه خواه٬ در تلگرافی به تهران٬ در دفاع از نهصت مشروطه
۹. با اشاره به این کتاب: عطا هودشتیان: رهبری نوین سیاسی، باران، استکهلم، ۲۰۲۲
۱۰. از سخنان فروغی



نظر خوانندگان:


■ با درود به دکتر هودشتیان و تشکر از او برای این مقاله با ارزش. هر چند مطمئن نیستم آقای  هودشتیان این اظهار نظرها را می‌خواند (چون در مقاله قبلی که از ایشان در ایران امروز منتشر شد به نظرات خوانندگان عکس‌العملی نشان نداد) با اینحال چند نکته را که بنظرم مهم می‌رسد یادآوری می‌کنم.
نوشته‌ تلاشی خوب در جهت تبیین نقشی نوین و دموکراتیک از میهن‌دوستی در فضای کنونی ایران است و می‌کوشد نشان دهد چگونه مفهوم «میهن دوستی» می‌تواند از سلطه گفتمان اقتدارگرایانه رهایی یابد و به گفتمانی دموکراتیک و فراگیر برای مبارزه با استبداد بدل شود. این ایده که میهن‌دوستی دموکراتیک مفهومی است که برخلاف ناسیونالیسم شوونیستی و حذف‌گرا، بر حقوق شهروندی، تنوع فرهنگی و برابری تأکید دارد و بنابراین میهن‌دوستی نه تنها منافاتی با دموکراسی ندارد، بلکه موتور جنبش دموکراتیک است، ایده مهمی در فرایند گذار به دموکراسی و لازم است از سوی نویسندگان و کنشگران سیاسی که برای استقرار دموکراسی در کشور مبارزه می‌کنند دائما تکرا و تاکید شود.
یک نکته جالب توجه در نوشته قائل شدن تمایز میان میهن‌دوستی دموکراتیک و ناسیونالیسم تهاجمی، با تأکید بر شهروندی فراگیر و عدالت‌محور است. در این تمایز بازخوانی تاریخ و توجه به فرهنگ ایران در برابر ایدئولوژی رسمی جمهوری اسلامی و اشاره به آرای فلسفی مدرن (مانند هابرماس) در دفاع از میهن‌دوستی مدنی ایجاد ارتباط بین میهن دوستی و مبارزات سیاسی علیه استبداد حاکم، تأکید بر حقوق برابر اقوام، زنان، طبقات محروم و گروه‌های به‌حاشیه‌رانده‌شده قابل ذکر است. با اینحال بنظر می‌رسد تفاوت میهن‌دوستی با ناسیونالیسم در متن بیش از حد ضرورت تکرار شده و تعیین مخاطبان اصلی نوشته (مثلاً روشنفکران، کنشگران سیاسی یا عموم مردم) با ابهام مواجه است و شاید به همین دلیل نوشته میان نظریه سیاسی و سخنرانی روشنفکرانه در نوسان است.
ضمن تحسین آقای دکتر هودشتیان برای تلاش درخوری که برای بازتعریف میهن‌دوستی به عنوان یک نیروی رهایی‌بخش، دموکراتیک، مدرن و انسانی کرده‌اند برای ارتقای متن دو نکته را پیشنهاد می‌کنم:
- تبیین بیشتر ابعاد اجتماعی و سیاسی میهن‌دوستی،
- توضیح گزاره‌هایی مانند “میهن‌دوستی یک استراتژی سیاسی برای میدان نبرد است، شعار خیابانی نیست” در متن یا حذف آنها.
زیرا میهن‌دوستی از جنس گفتمان است در حالیکه استراتژی طبق تعریف “برنامه‌ای عملیاتی از تخصیص منابع برای رسیدن به هدف است”. هدف نیز در مبارزات سیاسی معمولا دستیابی به موقعیت برتر، مثلا  وزن سیاسی بالاتر نسبت به رقیب (در اینجا رژیم سیاسی حاکم) در میدان مبارزه است. بنابراین اینکه “میهن دوستی یک استراتژی  است” نامفهوم است مگر اینکه دکتر هودشتیان تعریف دیگری برای استراتژی داشته باشند.
خسرو


■ با درود بر جناب خسرو (با پوزش. نام خانودگی‌تان را ندارم). و پوزش بسیار که بار گذشته می‌فرمایید که نکته شما از سوی من بی‌پاسخ ماند.
- تبیین بیشتر موضوع میهن‌دوستی و ملی‌گرایی دمکراتیک، نیازمند گسترش سخن است٬ و تلاش من در این نوشته کوتاه کردن نوشته و ساده کردن مطلب بود.
- درباره استراتژی، با تعریف شما موافق هستم. میهن‌دوستی یا ملی‌گرایی برنمای یک گفتمان است. فکر می‌کنم می‌توان به آن یک جایگاه استراتژیک داد، زیرا هدفی درازمدت در صحنه نبرد دارد و آن تحقق بزرگترین بسیج عمومی است.
- برپایه همین نگاه، «میهن‌دوستی» خودش یک شعار نیست، بلکه برپایه آن می‌توان روایت‌ها و شعارها ساخت. مثلا «نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران» دریافت مرکزی آن میهن‌دوستی ست. دومی شعار است، اولی یک مفهوم است که از آن یک گفتمان می‌سازیم.
تشکر از همراهی شما.
هودشتیان





iran-emrooz.net | Fri, 30.05.2025, 20:36
الیگارشی دیجیتال و پوپولیسم، از تقابل تا تفاهم

س.ساسان

مقدمه

الیگارشی فناوری دیجیتال، به سلطه گروه کوچکی از شرکت‌های فناوری اشاره دارد که بخش عظیمی از اقتصاد دیجیتال، زیرساخت‌های فناوری نوین، جریان اطلاعات… و گفتمان عمومی را در کنترل خود دارند. شرکت‌هایی مانند گوگل، آمازون، فیسبوک (متا)، اپل و مایکروسافت، با قدرت اطلاعاتی خود، نه تنها رفتار مصرف‌کنندگان و سمت و سوی نوآوری را شکل می‌دهند، بلکه نفوذی جدی بر سیاست، رسانه‌ها و حتی سیاست خارجی دارند. به نظر می‌رسد با سیاست‌های ترامپ رئیس‌جمهورآمریکا، سیستم نوآوری آمریکا America’s innovation system هم، هرچه بیشتر به نفع انحصارهای فناوری و تضعیف نهادهای سنتی مانند دانشگاه‌ها متمایل شده است.

در این زمینه، تحول رابطه دونالد ترامپ، با شرکت‌های بزرگ فناوری پدیده‌ای جالب توجه و درعین حال بسیار مهم است. ترامپ در دوره اول ریاست جمهوری‌اش به شدت با این پلتفرم‌ها درگیر شد و آن‌ها را به سانسور و جانبداری از لیبرال‌ها و چپ‌ها متهم کرد، اما تعاملات اخیر او با این شرکت‌ها سمت و سوی دیگری دارد که نشان از تغییری شگفت‌انگیز است. همسویی آنها در زمینه‌هایی مانند حذف مقررات پیشین، سرمایه‌گذاری جهانی، هوش مصنوعی و زیرساخت‌های نظارتی کاملا بارز است.

این نوشته به بررسی گسترده شدن قدرت الیگارشی فناوری در امریکا، تغییر موضع ترامپ نسبت به این شرکت‌ها، تغییر نگرش آنها نسبت به ترامپ، و پیامدهای همگرایی این دو، بر دموکراسی، انحصار و کنترل اطلاعتی، نوآوری و ساختارهای قدرت سیاسی می‌پردازد.

بخش اول: درک مفهوم الیگارشی فناوری دیجیتال

اصطلاح «الیگارشی» به طور سنتی به حکمرانی گروه کوچکی از نخبگان اطلاق می‌شود. در زمینه فناوری، این اصطلاح به سلطه اقتصادی و اجتماعی تعداد معدودی از شرکت‌های فناوری اشاره دارد که پلتفرم‌هایشان در تقریباً تمام جنبه‌های زندگی مدرن نفوذ دارند. الیگارشی سنتی معمولا بر پایه ثروت و یا قدرت نظامی، ارکان حکومت و سیاست را در دست دارد. اما آنچه الیگارشی فناوری دیجیتال را خطرناک تر می‌کند، افزون بر قدرت گسترده اقتصادی-ملی، کنترل و انحصار داده‌ها و اطلاعات است. به این مجموعه باید کنترل جریان نوآوری و زیرساخت‌های فناوری را هم افزود.

قدرت اقتصادی

شرکت‌های بزرگ فناوری سهمی نامتناسب از ارزش بازار سرمایه را در اقتصاد ایالات متحده در اختیار دارند. ارزش آن‌ها اغلب از تولید ناخالص داخلی اکثریت کشورها فراتر می‌رود. برای نمونه، اپل اولین شرکتی بود که ارزش آن به سه تریلیون دلار رسید. این رقم به تنهایی، چند برابر تولید ناخالص ملی اغلب کشورهاست.(۱) این ارزش عظیم سرمایه تنها محدود به یک شرکت نیست، اما فقط در دستان چند شرکت است. بررسی‌ها نشان می‌دهد که هشت شرکت بزرگ فناوری آمریکایی ارزشی بالغ بر ۱۶ تریلیون دلار دارند (۲) که ۳۴ درصد از ارزش تمام شرکت‌های جهان را تشکیل می‌دهد. این ارقام به وضوح نشان‌دهنده مقیاس عظیم ثروت و قدرت اقتصادی این شرکت‌هاست که برتری اقتصادی آن‌ها را در مقیاس جهانی آشکار می‌سازد. این شرکت‌ها زیرساخت‌های دیجیتال مانند خدمات ابری (۳) (Amazon Web Services و Microsoft Azure)، پلتفرم‌های تبلیغاتی، اکوسیستم‌های تجارت الکترونیک و سیستم‌های عامل (Windows، Android و iOS) را کنترل می‌کنند.

کنترل اطلاعات

این شرکت‌ها همچنین جریان کنترل اطلاعات را در اختیار دارند. الگوریتم‌های ساخت گوگل تصمیم می‌گیرند نتایج جستجوی ما چه باشد و چه ببینیم. متا (فیسبوک و اینستاگرام) آنچه میلیاردها کاربر در تلفن و کامپیوتر خود می‌بینند را تعیین و کنترل می‌کند. توییتر (X کنونی) پلتفرمی برای کنترل و جهت دهی گفتمان سیاسی است. الگوریتم‌های این پلتفرم‌ها، آنچه کاربران می‌آموزند، باور می‌کنند و با آن سر و کار دارند را شکل می‌دهند. این کنترل بر جریان اطلاعات، به شرکت‌های فناوری قدرتی بیش از حد در شکل‌دهی به افکار عمومی، نتایج انتخاباتی و حتی کشمکش‌های سیاسی داده است. آخرین مثال‌های ملموس و گسترده در این زمینه اطلاعات و فیلم‌های دروغین از درگیری اخیر بین هند و پاکستان و یا حتی عکس و فیلم‌های نمایش داده شده در ملاقات ترامپ با رئیس جمهور آفریقای جنوبی بود. در ادامه، به عدم مسئولیت پذیری این پلتفرم‌ها بیشتر اشاره می‌کنیم.

نفوذ سیاسی

شرکت‌های بزرگ فناوری اکنون به یکی از قدرتمندترین نیروهای لابی‌گری در واشنگتن تبدیل شده‌اند. تنها در سال ۲۰۲۲، پنج شرکت بزرگ فناوری بیش از ۷۰ میلیون دلار برای لابی‌گری هزینه کردند (۴). آن‌ها به اندیشکده‌ها کمک مالی می‌کنند، در کمپین‌های انتخاباتی سرمایه‌گذاری می‌کنند و در تدوین قوانین مرتبط با رقابت، حریم خصوصی داده‌ها و مالیات تأثیرگذارند.

نظارت، قدرت هوش مصنوعی و خطر جهانی

با پیشرفت هوش مصنوعی و جمع‌آوری انبوه داده‌ها، شرکت‌ها به توانایی‌هایی رسیده‌اند که پیشتر تنها در اختیار نهادهای اطلاعاتی بود و البته نه با این حجم و گستردگی! ابزار شناسایی چهره، ارائه و تحلیل پیشنهادها و نظارت بر رفتار انسانها، نه تنها برای کاربردهای تجاری، بلکه در همکاری با دولت‌ها برای نظارت و مراقبت نیز به کار گرفته می‌شوند. اینها همگی بر اجرای قانون، کنترل مهاجرت و عملیات امنیت ملی تاثیر می‌گذارند.

هوش مصنوعی به محرک اصلی این دگرگونی تبدیل شده است. الگوریتم‌ها همه چیز را، از تولید محتوا، رهگیری پست در اینستاگرام و فیس بوک… و X گرفته، تا فرایندهای استخدامی را کنترل و مدیریت می‌کنند. هرچه این سامانه‌ها پیچیده‌تر می‌شوند، پرسش‌هایی بیشتر درباره عدالت، بی طرفی، شفافیت مطرح می‌شود. علاوه بر این، تمرکز تخصص و منابع هوش مصنوعی در دست چند شرکت معدود، قدرت آن را بیش از پیش افزایش می‌دهد.

انباشت فناوری هوش مصنوعی در دستان شمار اندکی از شرکت‌های کنترل‌کننده، پیامدهایی ژرف در سطح جهانی دارد. با کنترل ابزار پیشرفته هوش مصنوعی توسط تنها یک یا چند شرکت، امکان سوءاستفاده، نظارت، و مهندسی رفتاری به شکل چشمگیری افزایش می‌یابد. این شرکت‌ها تنها ماشین‌های هوشمند نمی‌سازند، بلکه نحوه زندگی، کار و اندیشیدن میلیاردها انسان را شکل می‌دهند. اگر این قدرت کنترل نشود، می‌تواند به یکی از بزرگترین تهدیدها علیه حاکمیت دموکراتیک و آزادی فردی تبدیل شود.

به قول شوشانا زوبوف Shoshana Zuboff، ما وارد عصر سرمایه داری نظارتی مراقبتی شده‌ایم. او در The Age of Surveillance Capitalism استدلال می‌کند که شرکت‌های فناوری منطق اقتصادی تازه‌ای ابداع کرده‌اند. آنها داده‌های شخصی را جمع‌آوری می‌کنند، اما نه برای بهبود خدمات، بلکه برای پیش‌بینی و هدایت رفتارما به منظور سودآوری. زوبوف این پدیده را «جهش سرکش سرمایه‌داری نظارتی» می‌نامد. جایی که نظارت بر دیگران، منشاء کسب درآمد می‌شود. این تحلیل به ما کمک می‌کند بفهمیم چرا شرکت‌هایی مانند گوگل و فیسبوک تا این اندازه در رهگیری کاربران، پروفایل‌سازی، و جهت‌دهی به رفتار کاربران سرمایه‌گذاری کرده‌اند.

یووال نوح هراری در نکسوس Nexus هشدار می‌دهد که این روند می‌تواند هم آزادی فردی و هم حکمرانی دموکراتیک را تضعیف کند، به ویژه اگر با روندهای اقتدارگرایانه سیاسی همراه شود که هم اکنون شاهد آن هستیم.

بخش دوم: رانت خواری و سرمایه‌داری پلتفرمی

رانت خواری

هر چند که ما با مفهوم رانت خواری دولتی کم یا بیش آشنا هستیم ولی جالب است بدانیم که این پدیده، فقط محدود به دولت نمی‌‌شود، بلکه رکن اساسی الیگارشی فناوری هم هست. Rent-seeking یا همان رانت خواری، به “استخراج” یا کسب ارزش از سیستم‌های موجود به جای ایجاد ثروت یا نوآوری جدید اشاره دارد. به عنوان مثال، گوگل با فروش فضای تبلیغاتی از طریق انحصار جستجو سود کلانی کسب می‌کند. آمازون از زیرساخت لجستیکی خود برای تسلط بر تجارت الکترونیک استفاده می‌کند و اغلب در این فرآیند فروشندگان کوچک را تحت فشار قرار می‌دهد. اپل اکوسیستم فروشگاه اپلیکیشن خود را کنترل می‌کند تا از توسعه‌دهندگان هزینه دریافت کند. این‌ها همه نمونه‌هایی از رفتارهای رانت‌خوارانه هستند. کسب درآمد از طریق کنترل و محدودیت به جای سرمایه‌گذاری مولد. برخی منتقدان استدلال می‌کنند که این رفتار به خود سرمایه‌داری آسیب می‌زند. این امر رقابت را خفه می‌کند، موانع انحصاری برای ورود ایجاد می‌کند، و ثروت و نفوذ را در دست تعداد کمی از مدیران اجرایی و سهامداران متمرکز می‌کند.

رانت خواری، شرایطی است که در آن شرکت‌ها به جای تولید ارزش واقعی، درآمد خود را از طریق بهره‌برداری از موقعیت‌های انحصاری یا قوانین خاص خود به دست می‌آورند. فعالیت‌های رانت‌جویی معمولاً شامل استفاده از نفوذ سیاسی، لابی‌گری، یا سایر روش‌های غیرتولیدی برای به دست آوردن امتیازات خاص، یارانه‌ها، تعرفه‌ها، یا انحصارات از دولت یا سایر نهادهاست.

در مجموع، رانت‌ خواری، به دنبال “گرفتن” و یا کسب به جای “ساختن” در عرصه اقتصادی است.

مدل کسب‌ و کار پلتفرم

مدل‌های کسب‌وکار بسیاری از شرکت‌های فناوری، مانند گوگل، آمازون، اپل و متا، اساساً بر پایه پلتفرم‌های بی‌طرف ساخته نشده‌اند. این پلتفرم‌ها ساختارهایی دیجیتال هستند که کاربران، توسعه‌دهندگان، تبلیغ‌کنندگان و دیگر بازیگران را گرد هم می‌آورند. آن‌ها نه تنها خدماتی را ارائه می‌دهند و جمع‌آوری داده می‌کنند، بلکه نقش دروازه‌بان را نیز ایفا می‌کنند: آن‌ها تصمیم می‌گیرند چه کسی به بازار دسترسی داشته باشد و با چه شرایطی.

وقتی یک پلتفرم به نقطه تمرکز شبکه‌ای می‌رسد، رقابت عملاً از بین می‌رود. برای مثال، توسعه‌دهندگان نرم‌افزار چاره‌ای جز استفاده از اپ استور اپل ندارند، زیرا کاربران آیفون تنها از طریق آن می‌توانند برنامه‌ها را نصب کنند. اپل از این موقعیت برای گرفتن کارمزد ۳۰ درصدی استفاده می‌کند. درآمدی نه از نوآوری، بلکه از کنترل انحصاری. آمازون نیز با سود ناخالص حدود ۵۰ درصد از فروش خود، نمونه دیگری از کسب “رانت انحصاری” است.

سرمایه‌داری پلتفرمی و تمرکز قدرت

سرمایه داری پلتفرمی، دیدگاه و ایده‌ای است که پیش از همه توسط نویسندگانی مانند نیک سرنیچک(Nick Srnicek) و ماریانا مازوکاتو (Mariana Mazzucato) طرح و پرورده شد.(۵) این دو تأکید می‌کنند که شرکت‌های فناوری دیجیتال از طریق سرمایه‌ داری پلتفرمی، ارزش را از محیط اطراف خود “استخراج” می‌کنند. آنها بدون مشارکت مستقیم در تولید، از کاربران، تولیدکنندگان محتوا، فروشندگان مستقل…، سود و سرمایه استخراج می‌کنند، مثل یک معدن. این معدن، من و شما هستیم با تمام چیزهایی که تولید کرده ایم، اطلاعات ما… و فعالیت‌های ما در App یا اپلیکیشن‌ها مثل فیسبوک و اینستاگرام. این شرکت‌ها مانند “اربابان فئودال دیجیتال” (۶)، از کار دیگران بهره‌برداری می‌کنند، در حالی که خودشان کمترین مسئولیت را می‌پذیرند. به عبارت دیگر، آن‌ها نه تنها بازار را در اختیار دارند، بلکه آن را طراحی و مدیریت می‌کنند، و در این مسیر، جریان سرمایه، اطلاعات، و سود را به نفع خود منحرف می‌سازند.

رابطه با دولت و فرار از مسئولیت

در حالی که این شرکت‌ها از موقعیت‌های انحصاری خود سود می‌برند، همزمان تلاش می‌کنند تا از نظارت و مسئولیت‌پذیری فرار کنند. آن‌ها خود را نه به عنوان ناشر بلکه به عنوان «پلتفرم بی‌طرف» معرفی می‌کنند. آن‌ها محتوایی که منتشر می‌کنند را از تبعات قانونی مصون می‌دارند، حتی اگر از آن محتوا سود ببرند یا در گسترش آن نقش داشته باشند. همزمان، آن‌ها به لابی‌گری می‌پردازند تا قوانین ضد انحصار، حفاظت از داده، و مالیات را به نفع خود تغییر دهند یا تضعیف کنند. در این ساختار اقتصادی چند غول دیجیتالی توانسته‌اند بدون پاسخگویی واقعی و مسئولیت پذیری، بر زیرساخت‌های حیاتی جامعه تسلط یابند.

بخش سوم: تغییر رویکرد ترامپ پس از دور دوم ریاست جمهوری و همسویی با نخبگان فناوری

ریاست جمهوری اول ترامپ: درگیری با فناوری بزرگ

دوران ریاست جمهوری ترامپ دوره‌ای پر تلاطم در رابطه میان قدرت سیاسی و شرکت‌های بزرگ فناوری بود. او همزمان، هم از این پلتفرم‌ها به طور کم سابقه‌ای استفاده می‌کرد و هم یکی از منتقدان پر سر و صدای آن‌ها بود. ترامپ از توییتر برای ارتباط مستقیم با پایگاه مردمی‌اش استفاده کرد و شیوه‌های رسانه‌ای سنتی را دور زد. ترامپ پیوسته شرکت‌های فناوری را به جانبدار بودن متهم می‌کرد. به اعتقاد او این پلتفرم‌ها به واسطه گرایش ضد محافظه کارانه، جلوی نشر و پخش پست‌ها و محتوی تولید شده با این مشخصات را می‌گرفتند. او مدعی بود الگوریتم‌های گوگل سوگیرانه هستند و متا/فیسبوک و توییتر دیدگاه‌های راست‌گرا را سانسور می‌کنند.

دولت اول ترامپ حتی برای ایجاد فشار بیشتر بر آنها و محکوم کردن گوگل و فیس‌بوک در دادگاه، از قوانین ضد انحصار بر علیه آنها استفاده کرد و آغازگر تحقیقات قانونی بر علیه آنها بود.

چرخش پس از ریاست جمهوری

از زمان ترک کاخ سفید، موضع ترامپ در برابر فناوری بزرگ به طور غیرمنتظره‌ای نرم‌تر شده است. او در حالی که همچنان از شرکت‌هایی که او را از پلتفرم‌هایشان حذف کردند انتقاد می‌کرد، روابط خود را با چندین چهره‌ی تاثیرگذار فناوری دگرگون کرد. این چرخش رویکرد در سال گذشته، هنگام مبارزات انتخاباتی کاملا آشکار شد. و امروزه. آنقدر پیشرفته که ترامپ حاضر است سیلیکون ولی Silicon Valley، مرکز غول‌های فناوری دیجیتال، را جایگزین سیستم سنتی نوآوری در امریکا، یعنی دانشگاه‌ها کند. درگیری شدید او با معتبرترین و شناخته شده ترین دانشگاه‌های آمریکا، از جمله‌هاروارد مثال خوبی است. او با حمله به دانشگاه‌ها و قطع بودجه نهاد‌های تحقیقاتی فدرال (مانند NSF و NIH) سیستم سنتی نوآوری مبتنی بر علم و دانشگاه را زیر فشار گذاشته است. در زیر به این چرخش بیشتر می‌پردازم.

تجدید صفوف نخبگان

همانطور که پیش از این اشاره شد تمامی شرکت‌های بزرگ کامپیوتری که در دور اول ریاست جمهوری ترامپ مخالف سیاست‌های او بودند در دور دوم، برای حمایت از ترامپ با هم رقابت می‌کردند. تصویر و جایگاه رهبران این شرکت‌ها در مراسم تحلیف در دوم، کاملا گویا بود. این در حالی است که در دور اول، همین غول‌های تکنولوژی دیجیتال بر علیه برخی از فرمان‌های اجرایی ترامپ بیانه مشترک می‌دادند. در این میان قصه ایلان ماسک قصه دیگری است. او تنها سرمایه دار بزرگی است که مستقیما و بی پروا از مواضع سیاسی ترامپ دفاع می‌کند و حتی گاهی از او تند تر است. (البته ماسک در دور اول هم، در انتقاد بی پروا تر بود).

همگرایی در اهداف

بسیاری از نخبگان فناوری اکنون با برنامه‌های ملی‌گرایانه وبه ویژه ضد مقررات محدود کننده ی ترامپ احساس نزدیکی می‌کنند. آنها به طور معمول مخالف قوانین دست و پا گیر استخدامی، رقابت، مالیاتی … و کلا کنترل و نظارت هستند. به شرکت‌های فناوری دیجیتال باید طرفداران رمز ارز، سرمایه‌گذاران خطرپذیر را هم افزود. این مخالفت با نظارت و مقررات دولتی یکی از نقاط اصلی همگرایی میان ترامپ و نخبگان فناوری است. ترامپ در دوران ریاست جمهوری‌اش تلاش کرد تا مقررات زیست‌محیطی، مالی و کارگری را کاهش دهد. این رویکرد با منافع شرکت‌های فناوری همخوان است، زیرا آن‌ها اغلب به دنبال انعطاف‌پذیری بیشتر در قوانین کار، حداقل مداخله دولت در اقتصاد، حداقل مالیات بر سودها و عدم کنترل در نوآوری هستند. شرکت‌های فناوری که به دنبال گسترش در عرصه ملی و جهان‌اند، این سیاست را فرصتی برای رشد خود می‌دانند.

برای توضیح بیشتر و روشن تر شدن این همگرایی، می‌توان به سفر اخیر ترامپ به خاورمیانه اشاره کرد.

در این سفر رهبران فناوری نوین همراه و در کنار ترامپ بودند و گفتگوها پیرامون زیرساخت هوش مصنوعی AI، خدمات ابری (۳)، فناوری نظامی و ارز دیجیتال، اهمیت برجسته‌ای داشت . این گفتگو‌ها و همکاری‌ها، مدلی از دیپلماسی ترکیبی نوین را به نمایش گذاشتند. جایی که منافع سیاسی و تجاری به طور مشترک پیگیری می‌شوند. “نوین” بودن از آن روست که غول‌های فناوری دیجیتال، نظیر، سم آلتمن از OpenAI/ChatGPT، جنسن هوانگ از Nvidia، روث پورت از Alphabet و اندی جسی Andy Jassy از آمازون و ایلان ماسک در رکاب ترامپ بودند. این حضور پر رنگ میلیاردرهای فناوری دیجیتال در چنین دیداری، نشانه یک تغییر است.

اکنون، نه دولت‌ها و نه سازمان‌های غیر انتفاعی، بلکه میلیاردرها درباره زیرساخت‌های مالی جهانی و دیپلماسی AI مذاکره و توافق می‌کنند.

سخن پایانی: پیامدهای همگرایی ترامپ و نخبگان فناوری و چالش پیش رو

همگرایی فزاینده میان ترامپ و نخبگان فناوری نگرانی‌های جدی درباره آینده آمریکا و جهان برمی‌انگیزد.

هنگامی که رهبران پوپولیست با نخبگان فناوری یا الیگارش‌های شرکتی همسو می‌شوند، خطر تضعیف نهادهای دموکراتیک جدی تر می‌شود. عدالت و برابری کمرنگ می‌شود. نهادهای نظارتی کم اثر می‌شوند، شفافیت کاهش می‌یابد، و صداهای مخالف توسط الگوریتم‌ها به حاشیه رانده می‌شوند.

الیگارشی فناوری دیگر صرفاً یک قدرت اقتصادی نیست، بلکه در شرف تبدیل شدن به یک نیروی غالب سیاسی، فرهنگی و ژئوپلیتیکی است. درهم‌تنیدگی رو به رشد آن با چهره‌های پوپولیستی مانند دونالد ترامپ، نشان‌دهنده یک تحول محوری در ساختارهای قدرت آمریکاست. ما شاهد همگرایی پیچیده‌ای هستیم که مرزهای بین دموکراسی، سرمایه‌داری و اقتدارگرایی را کمرنگ می‌کند. زمانی که پلتفرم‌های فناوری و بهره گیری از هوش مصنوعی و الگوریتم‌ها دست بالا را داشته باشند، یک دست کردن گفتمان عمومی و خاموش کردن صدای دگراندیشان ساده تر خواهد شد.

درک این همگرایی برای هر کسی که به تمامیت دموکراتیک، عدالت اقتصادی در همان چارچوب سرمایه داری، و حقوق دیجیتال اهمیت می‌دهد ضروری است. فارغ از سرنوشت سیاسی ترامپ، هم‌پیوندی فناوری بزرگ دیجیتالی با قدرت دولتی، آن هم در بزرگترین اقتصاد دنیا، در حال بازتعریف بنیادهای حکمرانی است. این باز تعریف، محدود به آمریکا نخواهد ماند.

پرسش امروز این نیست که آیا فناوری بزرگ بیش از حد قدرتمند شده است، بلکه این است که آیا هنوز می‌توان این قدرت را به چالش کشید و کنترل کرد؟

پاسخ قطعی به این پرسش چندان آسان نیست.

خوشبختانه، بنیان‌های دموکراتیک در امریکا علیرغم زیر فشار بودن، هنوز بسیار پر قدرت هستند. نهاد‌های علمی و دانشگاهی به سیاست‌های دولت جدید، بیشتر واگرایی نشان داده‌اند تا همگرایی. قضات مستقل کم نیستند. نهاد‌های لیبرال و دموکراتیک داخلی به آرامی در حرکت‌اند. مخالفان شخص ترامپ و سیاست‌های او در سطح ملی و جهانی کم نیستند… اینها همه از جمله عواملی است که می‌تواند الیگارشی دیجیتال و همگرایی آن با ترامپ را به چالش بکشند.

اما نابسامانی بازار و اقتصاد بیشترین تاثیر را بر گسست این همگرایی خواهد گذاشت. جالب است بدانیم، هفت شرکت غول (۷) فناوری، تنها در یک روز (۱۳ مارچ) در مجموع ۷۵۹ میلیارد دلار (۸) از دست دادند. هیچ سرمایه داری و حتی سهام دار کوچکی برای رسیدن به اهداف سیاسی راضی به ضرر مالی نیست. فراموش نکنیم که بخش بزرگی از سرمایه مردم عادی هم از طریق صندوق‌های بازنشستگی و نظایر آن در این شرکت‌ها سرمایه گذاری شده است.

سرمایه و سرمایه دار از تلاطم بازار بیزار است. مردم هم از شرایط نابسامان اقتصادی و بیکاری و تورم. عدم موفقیت ترامپ در اقتصاد بزرگترین ضربه به او و پیوند او با غول‌های فناوری خواهد بود.

——————————————
توضیحات:
۱- دو شرکت اپل و مایکروسافت هر یک، حدود ۳ تریلیون دلار ارزش دارند. این در حالی است که GDP، تولید ناخالص ملی فقط ۷ کشور مثل امریکا، چین،... و آلمان بالای ۳ تریلیون است. برای بدست آوردن تصویری روشن تر به دیاگرامهای انتها و یا صندوق صندوق بین‌المللی پول https://www.imf.org/en/Home مراجعه کنید.
۲- بزرگترین شرکت‌ها از نظر ارزش سهام Largest tech companies by market cap
۳- خدمات ابری Cloud Services، به سرویس و خدماتی گفته می‌شود که در تملک کاربر نیست. شرکت‌ها به جای خریدن کامپیوتر و سرور‌های بزرگ و کوچک و فضا برای ذخیره سازی اطلاعات، این قبیل خدمات را از شرکت‌های بزرگتر مثل آمازون، مایکروسافت… و گوگل می‌خرند یا اجاره می‌کنند.
۴- Apple ramped up lobbying spending in 2022، outpacing tech peers
۵- برای آشنایی بیشتر با این دو اقتصاددان می‌توانید به یوتیوب یا کتابهای آنها مراجعه کنید. چند کتاب مانند “دولت کارآفرین” و “ارزش همه چیز” از ماریانا مازوکاتو به فارسی هم ترجمه شده است.
سرمایه داری پلتفرمی Platform Capitalism، Nick Srnicek به تفصیل به بررسی شرکت‌های سرمایه داری نوین ناظر، گوگل، متا،... و اوبر می‌پردازد. این کتاب به فارسی هم ترجمه شده است.

۶- اربابان فئودال دیجیتال، اصطلاحی است که اقتصاد دان یونانی، “یانیس واروفاکیس” به کار می‌برد. او در کتاب بحث برانگیز خود به نام “فئودالیسم فناورانه: سرمایه‌داری چگونه از بین رفت”، پایان سرمایه داری و ورود به شكل بندی فئودالیسم نوین را اعلام می‌کند.
Yanis Varoufakis: Technofeudalism: What Killed Capitalism
۷- هفت غول فناوری یا هفت شگفت‌انگیز دنیای فناوری The Magnificent Seven به شرکت‌های زیر گفته می‌شود:
اپل، متا (فیس بوک)، آمازون، آلفابت (گوگل)، مایکروسافت، انویدیا و تسلا.
۸- رجوع کنید به https://www.proactiveinvestors.com/companies/news/1067680/tech-stocks-suffer-record-market-cap-decline-1067680.html


ارزش “هفت شگفت انگیز” به میلیارد دلار. این اعداد در هر روز می‌تواند بالا/پایین برود. هدف ارائه تصویری کلی است. اپل و مایکروسافت حدود ۳ تریلیون دلار(۳۰۰۰ میلیارد دلار).


تولید ناخالص داخلی (GDP) چند کشور در سال ۲۰۲۳ به دلار آمریکا. نمایش داده شده است. همان‌طور که مشاهده می‌کنید، تولید ناخالص داخلی هفت کشور به بالای ۳۰۰۰ میلیارد یا ۳ تریلیون (بیشتر از ارزش اپل و مایکروسافت) می‌رسد. ایالات متحده با فاصله قابل توجهی در صدر قرار دارد.
(منبع داده‌ها: صندوق بین‌المللی پول (IMF) و بانک جهانی)





iran-emrooz.net | Thu, 29.05.2025, 11:06
شکنجه و کیک عسلی در بدنام‌ترین زندان ایران

رابین رایت

نیویورکر / ۲۶ مه ۲۰۲۵

* کتاب «باشگاه نانوایان زندان اوین» که بخشی از آن خاطرات، بخشی افشاگری و بخشی کتاب آشپزی است، زندگی پنهان زنان مخالف در جمهوری اسلامی را آشکار می‌کند.

بازداشتگاه اوین در تهران، از بدنام‌ترین زندان‌های جهان است. این زندان توسط محمدرضا پهلوی، آخرین شاه ایران، برای نگهداری حدود سیصد زندانی سیاسی، از جمله برخی از آیت‌الله‌هایی که علیه سلطنت مبارزه می‌کردند، ساخته شد. پس از انقلاب ۱۳۵۷، حکومت دینی ایران این محوطه مخوف را که شامل چوبه‌های دار و یک محوطه اعدام است، گسترش داد. اکنون پانزده هزار نفر در آن نگهداری می‌شوند.

در طول سفرهای خبری به ایران، گاهی اوقات در همان نزدیکی، در هتل هیلتون سابق ـــ که به هتل استقلال یا استقلال تغییر نام داده بود ـــ در محله‌ای مرفه و سرسبز در دامنه کوه‌های البرز اقامت می‌کردم. رانندگی در کنار اوین مرا عصبی می‌کرد. من دوستانی داشتم، از جمله آمریکایی‌ها، که در آنجا زندانی بودند، معمولاً در بند ۲۰۹. این بند محل نگهداری زندانیان سیاسی بود که اغلب به اتهامات واهی مانند «افساد فی الارض» و «محاربه با خدا» یا جرایم نامشخصی مانند تبلیغ علیه نظام اسلامی بازداشت می‌شدند.

سلول‌های انفرادی بدون تخت یا توالت وجود دارد. در سراسر زندان، بندها مملو از تخت‌های دو یا سه طبقه است که دیوار به دیوار هم قرار گرفته‌اند. حتی زمزمه کردن هم می‌تواند مجازات داشته باشد. بند ۲۰۹ محل نگهداری زندانیانی بوده است که به عنوان مهره‌های سیاست خارجی سادیستی ایران مورد استفاده قرار گرفته‌اند. روزنامه‌نگاران، دیپلمات‌ها، دانشگاهیان، بازرگانان و فعالان محیط زیست در معاملات نامتوازن برای سلاح و پول معامله شده‌اند.

سپیده قلیان، فعال سی ساله، در کتاب جدید غیرمعمول و تکان‌دهنده‌ای با عنوان «باشگاه نانوایان زندان اوین: زنده ماندن در بدنام‌ترین زندان‌های ایران در ۱۶ دستور غذا»، به جزئیات ناامیدی از زندگی در زندان‌های ایران می‌پردازد و به دیگر زندانیان زن ادای احترام می‌کند.

قلیان که زمانی به خاطر موهای آبی‌اش شناخته می‌شد، از سال ۲۰۱۸ سه بار زندانی شده است. بار اول، او به دلیل فعالیت به عنوان یک مبلغ آماتور برای کارگرانی که در اعتراض به دستمزدهای پرداخت نشده در یک کارخانه نیشکر اعتصاب کرده بودند، دستگیر شد. او مجبور شد در تلویزیون ایران به جرایم علیه دولت اعتراف کند، که شامل ارتباط با ترکیبی بعید از دولت اول ترامپ و گروه‌های کمونیستی بود. قلیان پس از آزادی با قرار وثیقه، جزئیات ضرب و شتم‌ها، بازجویی‌های شبانه‌روزی، تمسخرهای جنسی و تهدید به مرگ سخن گفت. او دوباره دستگیر شد و بیش از چهار سال را در اوین گذراند.

در سال ۲۰۲۳، قلیان با شادی از اوین بیرون آمد، حجابش را برداشت، موهای موج‌دارش را نمایان کرد و با فریاد رهبر ایران را محکوم کرد. او فریاد زد: «خامنه‌ای ضحاک، می‌کشیمت زیر خاک!».

ویدئویی از این اعتراض به سرعت پخش شد. او ظرف بیست و چهار ساعت به اوین بازگردانده شد. او اکنون بیش از شش سال است که در آنجاست و به یکی از مشهورترین فعالان و زندانیان سیاسی در ایران تبدیل شده است.  طبق گزارش مرکز حقوق بشر ایران در نیویورک، ایران در حال حاضر بیش از هر کشور دیگری نویسندگان زن را زندانی کرده است. در این گزارش آمده است: «شاعران و نویسندگان مجرم نیستند ـــ آن‌ها حافظه اخلاقی یک ملت‌اند. وقتی دولتی نویسندگان و شاعرانش را هدف قرار می‌دهد، علیه فرهنگ خود جنگ به راه می‌اندازد و عمق ناامنی خود را آشکار می‌کند.»

«باشگاه نانوایان زندان اوین» بخشی خاطرات، بخشی افشاگری و بخشی کتاب آشپزی است. فصل‌ها شامل روایت‌های دلخراش از زندگی گذشته دیگر زندانیان زن و شکنجه‌های جسمی و روانی آنها در زندان، از جمله آزمایش‌های اجباری واژینال، است. زندانیان بر اساس سرعت قدم‌ها و بوهای زندانبانان، خود را برای این مواجهه‌ها آماده می‌کنند. داستان‌های آنها با استراحت‌های کوتاه آمیخته شده است: آنها برای یکدیگر شیرینی می‌پزند. قلیان می‌نویسد: «ممکن است بپرسید مگر زندان... زندان نیست؟ چطور ممکن است آنجا شیرینی درست کنی؟» «اما اگر پختن نان و شیرینی بخش جدایی‌ناپذیری از وجود شما باشد، می‌توانید این کار را در هر زمان، هر مکان و ـــ بله ـــ در هر نوع زندانی انجام دهید.»

در سال ۲۰۲۴، نازنین زاغری-راتکلیف، یک زن ایرانی-بریتانیایی که برای بنیاد تامسون رویترز کار می‌کرد و به مدت شش سال در اوین زندانی بود، گفت که زندان‌ها تمایلی به دادن حقوق اولیه به زنان ندارند، اما «ما مصمم بودیم که برای آنها بجنگیم.» او ادامه داد: «ما برای همه چیز جنگیدیم، از متقاعد کردن آنها برای دادن ملاقات هفتگی مادر و نوزاد گرفته تا جمع‌آوری پول برای خرید فر برای بند تا بتوانیم نان خودمان را که با داروهای آرام‌بخش آغشته نشده بود، بپزیم. قدرت ما در برابر آنها گاهی اوقات خودمان را هم به اندازه آنها شگفت‌زده می‌کرد.» (زاغری-راتکلیف، که در زمان دستگیری یک کودک خردسال داشت، در ایام نوروز، سال نوی ایرانی، برای دیدار با والدینش به ایران رفته بود.)

قلیان از مبارزات خودش ـــ به همراه نیلوفر بیانی، زیست‌شناس حیات وحش که به جرم جاسوسی به ده سال زندان محکوم شد ـــ برای تهیه ظروف پخت و پز می‌گوید. او می‌نویسد: «آنها آشکارا قرار نبود ما را آزاد کنند، بنابراین حداقل می‌خواستیم یک قالب تارت از آنها  بگیریم.»

سیستم زندان‌های ایران، مانند بسیاری از کشورهای دیگر، فاسد است. زندانیان ثروتمند یا مشهور توانسته‌اند با سوءاستفاده از سیستم، وسایلی مانند تلویزیون، مبلمان و حتی به‌اصطلاح «همسران موقت» برای روابط جنسی به زندان بیاورند. زندانیان اغلب پس از آزادی، کالاهای خود را پشت درها می‌گذارند. قلیان موفق شد یک آشپزخانه کوچک برای صرف غذا راه‌اندازی کند.

در میان روایت‌های غم‌انگیزش، او دستور پخت شانزده غذای لذیذ، از جمله کیک ترس‌لچس[نوعی کیک عسلی]، شیرینی خامه‌ای، اسکون و پای لیمو-مرنگ را ارائه می‌دهد. او اغلب روش‌های عجیب و غریبی را ـــ برای کسانی که آزاد هستند ـــ برای خوردن آنها پیشنهاد می‌کند. دستور پخت پای سیب او به مریم اکبری منفرد، مادر سه فرزند که سه برادر و یک خواهرش در قتل عام حدود پنج هزار زندانی سیاسی در سال ۱۹۸۸ اعدام شدند، تقدیم شده است. او در سال ۲۰۰۹ به دلیل تماس با یک گروه مخالف ایرانی به اتهام «محاربه با خدا» زندانی شد. هفت سال بعد، در حالی که هنوز در زندان بود، نامه‌ای سرگشاده منتشر کرد و خواستار عدالت برای خواهر و برادرانش شد.

در پایان دستور پخت، قلیان توصیه می‌کند که آهنگی اجرا شود. «سرتان را با موسیقی هماهنگ کنید» و کلمات را با لب‌خوانی ادا کنید. وقتی پای آماده شد، «کمی بیشتر برقصید. اگر همراه دارید، با هم بچرخید و سپس با یک فنجان چای استراحت کنید. اگر هیچ رقصی بلد نیستید، چند ویدیو را به صورت آنلاین تماشا کنید. نیازی به حرفه‌ای بودن نیست. سرتان را تکان دهید، شادی کنید.»

متن کتاب توسط دوستان ناشناس، تکه تکه از اوین بیرون کشیده شد. این قطعات به مازیار بهاری، مستندساز ایرانی-کانادایی که خودش در جریان اعتراضات جنبش سبز به مدت صد و هجده روز در اوین بازداشت بود، تحویل داده شد. (جان استوارت اولین کارگردانی خود را با فیلمبرداری از روایت دلخراش بهاری از زندان، با عنوان «گلاب»، به خاطر بوی زندانبانش، انجام داد.)

بهاری اکنون مدیر وب‌سایت خبری «ایران‌وایر» در لندن است. بهاری در مقدمه می‌نویسد: «به دلایل امنیتی، نمی‌توانم دقیقاً به شما بگویم که فصل‌های مختلف این کتاب را چگونه دریافت کردم.» «تنها چیزی که باید بدانید این است که چندین نفر و چندین تماس تلفنی با افراد مختلف، از جمله سپیده، طول کشید تا فصل‌های جداگانه را از طریق متن یا عکس که تکه‌های کاغذ را نشان می‌داد، دریافت کنند.»

تیم بهاری در ایران‌وایر این تکه‌ها را تایپ کرد و سپس باید راهی برای کنار هم قرار دادن آن‌ها پیدا می‌کرد. بهاری ماه گذشته به من گفت که نسخه انگلیسی داستان‌های قلیان را «بسیار قابل تحمل‌تر» از نسخه اصلی فارسی کرده است. به عنوان مثال، کلمه «رسوایی» یا «تهمت»، در انگلیسی به معنای «رسوایی» یا «رسوایی» است. اما در فارسی، به ویژه در خوزستان، استان زادگاه سپیده، این کلمه به معنای رفتار غیراخلاقی است که می‌تواند منجر به قتل‌های ناموسی زنان توسط خانواده‌هایشان شود. بهاری گفت: «هزاران زن به دلیل رسوایی توسط پدران و برادرانشان به قتل رسیده‌اند.»

یکی از خطوط داستانی کتاب مربوط به یک زندانی جوان بی‌نام و نشان است که توسط «یک دسته قاتل کارت‌دار» دستگیر و در یک سلول زندان یخ‌زده بدون پنجره و آب انداخته شده است. به او پتوهای بدبو و پر از ساس داده بودند. او که از حالت تهوع شدید رنج می‌برد، در ابتدا فکر می‌کرد که به کووید یا مسمومیت غذایی مبتلا شده است. سرانجام متوجه می‌شود که باردار است ـــ او برای اولین و تنها بار، کمی قبل از دستگیری‌اش، رابطه جنسی داشته است.

قلیان می‌نویسد: «او هرگز واقعاً نمی‌دانست رابطه جنسی چیست. او هرگز واقعاً نمی‌دانست بارداری چیست. هیچ‌کس چیزی به او یاد نداده بود.» در طول بازجویی، به او دستور داده می‌شود چیزهایی بنویسد، اما همه چیز را روی کاغذها بالا می‌آورد. او بعداً در خیال خود سه نامه می‌نویسد: به معشوقش، به یک زندانی زن که به دلیل کشتن متجاوزش به دار آویخته شده بود، و به فرزند متولد نشده‌اش که او را ماهی «حلوا» می‌نامد. (حلوا یک شیرینی ایرانی است.) او نامه را به فرزندش اینگونه امضا می‌کند: «مادرت، که آنقدر تو را دوست داشت که تو را به دنیا نیاورد.»

این زن ماجرا را برای خواهرش، که توانست در اوین با او ملاقات کند، توضیح داد. خواهرش سپس شیاف‌هایی برای سقط جنین خانگی در درز شلواری که به زندان فرستاد، مخفی کرد. یک شب، وقتی هم‌سلولی‌هایش خواب بودند، او شیاف‌ها را امتحان کرد. درد ناشی از آن طاقت‌فرسا بود، مانند خود داستان.  قلیان تعریف می‌کند: «بالاخره، جنینی به اندازه کف دست از رحمش بیرون می‌پرد.» زن جوان جیغ می‌کشد. او سعی می‌کند آن را در فاضلاب بریزد، اما مجبور می‌شود با برس توالت له کند.

بهاری توضیح داد که در اینجا نیز ترجمه انگلیسی نمی‌تواند بار معنایی تاریخی و فرهنگی فارسی را به تصویر بکشد. در فارسی، کلمه «له کردن» به طور گسترده توسط حکومت دینی به عنوان تهدید یا ابزاری برای سرکوب استفاده می‌شود، بنابراین «کل تاریخ تحقیر و سرکوب در خانه، مدرسه و توسط رژیم را منتقل می‌کند». زن جوان متعاقباً غرق در تصاویر جنین ـــ و ماهی ـــ می‌شود. قلیان می‌پرسد: «با زنی که سرد، ناامید و در حال خونریزی پس از سقط جنین خانگی است، چه می‌کنید؟ کاچی. پودینگ کاچی بهترین درمانی است که می‌شناسم.» و سپس دستور پخت را ارائه می‌دهد.

سپیده قلیان همچنین درباره زندانیان سرشناس، مانند نرگس محمدی، فعال حقوق زنان که به اتهام «تبلیغ علیه نظام» محکوم شده بود، می‌نویسد. محمدی در سال ۱۴۰۲ برنده جایزه صلح نوبل شد، اما نتوانست شخصاً آن را دریافت کند، زیرا هنوز در اوین زندانی بود. قلیان داستان او را با دستور پخت پای کدو تنبل همراه کرده است. (محمدی دومین ایرانی برنده جایزه صلح نوبل بود. اولین نفر شیرین عبادی، وکیل حقوق بشر، بود که در سال ۱۳۸۲ این جایزه را دریافت کرد.)

قلیان به‌صورت غیرمستقیم و گاه مبهم می‌نویسد. گاهی تشخیص اینکه داستان‌های خاص به هم‌بندی‌هایش، که هویتشان را مخفی نگه می‌دارد، مربوط است یا به خودش، دشوار است. مازیار بهاری توضیح داد: «وقتی او از یک تجربه صحبت می‌کند، خواننده باید بداند که ممکن است تجربه خودش یا شخص دیگری باشد. به‌عنوان یک مرد که کار ویرایش را انجام می‌دادم، می‌خواستم از او بپرسم، اما این کار بی‌فایده بود. او این موضوع را مهم نمی‌داند. این تجربه زنان در نظام زندان ایران است. ممکن است نرگس باشد که برنده جایزه نوبل شده، یا کسی که مورد آزار جنسی قرار گرفته است. همه آن‌ها تجربیات مشابهی داشته‌اند. این نبوغ کتاب است.»

با این حال، ساختار تکه‌تکه کتاب می‌تواند خواندن را گیج‌کننده کند، به‌ویژه وقتی سعی دارید شخصیت‌ها را دنبال کنید یا اطلاعات اولیه درباره جرایم ادعایی آن‌ها و نظام قضایی ایران را درک کنید.

مارس گذشته، در روز جهانی زن، مرکز حقوق بشر در ایران بیانیه‌ای منتشر کرد و قوانین سختگیرانه جمهوری اسلامی را که آپارتاید جنسیتی را اعمال می‌کند، محکوم کرد. دختران در ایران از سن نه سالگی، سن بلوغ تعیین شده، می‌توانند از نظر کیفری مسئول شناخته شوند، در حالی که پسران تا سن پانزده سالگی خردسال محسوب می‌شوند. بهار قندهاری، مدیر ارتباطات این مرکز، گفت: «سرکوب علیه زنان در ایران فقط تبعیض نیست ـــ بلکه یک سیستم سلطه نهادینه شده و عمدی است که با هدف تحمیل انقیاد زنان برای حفظ قدرت دولت طراحی شده است.» با این حال، زنان ایران شجاعت خود را نشان داده‌اند. جنبش سال ۲۰۲۲، تحت عنوان «زنان، زندگی، آزادی»، اولین بار در تاریخ مدرن بود که دختران و زنان رهبری یک ضدانقلاب را بر عهده داشتند.

دستور پخت قلیان برای مادلین، داستان مرضیه امیری، روزنامه‌نگار، را که به اتهام «تبانی علیه امنیت ملی» به دلیل پوشش اعتصابات کارگری در مقابل مجلس به ده سال و نیم زندان در اوین و صد و چهل و هشت ضربه شلاق محکوم شد، همراهی می‌کند. قلیان می‌نویسد: «شب قبل آن را بپزید، در جیب خود بگذارید، در پیاده‌رو قدم بزنید، حجاب خود را کج بگذارید تا کمی باد در موهایتان احساس کنید و در حالی که رپ برای شما پخش می‌شود، از مادلین گاز بزنید.» «به نام مرضیه امیری، یک حرکت کوچک فمینیستی انجام دهید.»

قلیان از یک خانواده قبیله‌ای در جنوب غربی اهواز است، جایی که برای اولین بار زندانی شد. او می‌نویسد: «روزی که مردم ما پیروز شوند، من در خیابان‌های اهواز برای شما کیک می‌پزم.» او خطاب به هموطنان ایرانی‌اش می‌افزاید: «آن روز خیلی دور نیست. امیدوارم بتوانیم با هم آن را محقق کنیم.»



نظر خوانندگان:


■ سپیده قلیان سرشار است از عشق به زندگی و استعدادی بی‌نظیر. وجودش افتخار ایرانی بودن مرا ده چندان می‌کند.
سلامت باشید، پیروز.





iran-emrooz.net | Wed, 28.05.2025, 9:10
مسئولین جنایت‌ها و گرسنگی در غزه

م. روغنی

بررسی تاریخ رابطه میان فلسطینیان و دولت اسرائیل که به شرایط میدانی امروزی رسیده است از دایره این نوشته خارج است.

بازیگران جنایت و گرسنگی در غزه که از ۷ اکتبر و با حمله تروریستی حماس به اسرائیل آغاز شد از جمله این گروه بنیادگرای اسلامی، دولت جنایت کار اسرائیل، رژیم خامنه‌ای و حتی عرب‌تبار‌های آمریکایی در برخی از ایالت‌های چرخشی آمریکا را شامل می‌گردد که برای انتقام گیری از بایدن و هریس در پیروزی دونالد ترامپ نقش ایفا نمودند.

۱- حماس

این گروه اسلام گرا، نابودی اسرایل و تشکیل دولتی اسلامی از مدیترانه تا رودخانه اردن را در تارک هدف‌هایش قرار داده در این راه از زمان تاسیس‌اش تا کنون، پانزده بار با اسرائیل درگیری نظامی داشته است. این گروه تشکیل دولت فلسطینی در کنار دولت اسرائیل را نمی‌‌پذیرد.

حماس از بمب‌گذاری‌های انتحاری، حملات موشکی و درگیری‌های مسلحانه علیه اسرائیل بهره گرفته و باعث شده کشورهای غربی این گروه را یک سازمان تروریستی اعلان کند. حملات موشکی این گروه همواره علیه اهدافی در شهرک‌های اسرائیلی بوده است که از سوی گروه‌های حقوق بشری همچون دیده‌ بان حقوق بشر، جنایت علیه بشریت توصیف شده است.

حماس در دوران ۱۷ ساله حکومتش در باریکه غزه از جمله از کمک‌های مالی قطر، ایران و حتی چین برخوردار بوده و با وجود درگیری‌های نظامی مکرر با اسرائیل به جای احداث پناهگاه‌های زیر زمینی برای حفظ جان ساکنین بی‌گناه در هنگام جنگ، به حفر صدها کیلومتر تونل اقدام کرده است که برای هدف‌های نظامی این سازمان ازجمله پنهان کردن موشک، اسلحه و مهمات و اعضای حماس و زندگی زیر زمینی آنان بکار گرفته شده‌اند که “مترو و یا راه زیر زمینی” نیز نامیده شده است.

به‌طور معمول، نقاط دسترسی تونل‌ها در داخل ساختمان‌ها، مانند خانه‌های شخصی، مساجد و حتی بیمارستان‌ها پنهان شده و یا با اشیایی استتار می‌شوند که از طریق تصویر برداری هوایی یا پهبادها مانع از شناسایی آنها شوند. راه روهای زیر زمینی معمولا در عمق ۲۰ تا ۳۰ متری زمین ساخته شده به چراغ برق مجهز شده‌اند. هزینه ساخت برخی از آنها سه میلیون دلار برآورد شده است. از برخی تونل‌ها برای ورود قاچاق از مصر نیز بهره برداری شده است.

شبکه پیچیده تونل‌ها و هزینه‌های کمر شکن ساخت آنان نشان می‌دهد که رهبری این گروه اسلام‌گرا حفظ حکومت سرکوبگرش را به رفاه و آسایش مردمان غزه ترجیح داده است.

رویکرد نظامی و سیاسی حماس را باید در ایدئولوژی‌زدگی این گروه جستجو کرد که از جمله به حمله تروریستی ۷ اکتبر انجامید و در پی آن بیش از هزار شهروند خردسال و بزرگ‌سال اسراییلی کشته و ۲۵۱ نفر به گروگان گرفته شدند

در پی این حمله و واکنش نامتناسب دولت اسرائیل، تاکنون بیش از ۵۰ هزار نفر شامل هزاران کودک کشته و برپایه داده‌های ماهواره‌ای حدود ۶۹ درصد سازه‌های غزه از جمله ۲۴۵ هزار خانه آسیب دیده و یا ویران شده‌اند.

حماس که بسیاری از رهبران و اعضایش را در این جنگ از دست داده است. خشم بخشی از ساکنان این باریکه را نیز برانگیخته که از راه تظاهرات گوناگون خواستار خروج این گروه بنیادگرا از غزه شده‌ و بسیاری از آنان باور دارند حماس از صداقت تهی است. نظرسنجی‌های جدیدتر از سال ۲۰۲۳ نشان می‌دهد که افراد کمتری (حدود ۲۷ تا ۳۱ درصد) اکنون از حماس پشتیبانی می‌کنند.

پی آمدهای بی‌مسئولیتی سیاسی این گروه اسلام‌گرا در امور اجتماعی نیز فاجعه بار بوده است. برپایه آمار سازمان بین المللی کار از زمان آغاز جنگ، میزان بیکاری در غزه به ۸۰٪ رسیده و اقتصاد این باریکه در حال فروپاشی است. همین گزارش می‌افزاید که تولیدات اقتصادی در غزه ۸۵ در صد کاهش یافته و تقریبا کل جمعیت ۲.۳ میلیون نفری را در فقر و گرسنگی فرو برده است.

۲- اسرائیل

حمله غافل گیرانه ۷ اکتبر سبب شد که دولت اسرائیل با مشت آهنین واکنش نشان داده و با حملات هوایی و زمینی نابودی حماس را در تارک برنامه‌هایش قرار دهد.

تراکم بالای جمعیت، در هم تنیدگی زیر ساخت‌های نظامی حماس با خانه‌ها و مکان‌های عمومی و کمبود پناهگاه‌ها، شمار بالای تلفات غیر نظامیان را سبب گردیده است. جلوگیری از ورود کافی کمک‌های بشردوستانه به این باریکه مجازات دسته جمعی فلسطینیان را در پی داشته اما در وادار کردن حماس به آزادی تمام گروگان‌ها ناکام مانده است.

رفتار دولت اسرائیل با فلسطینان را آپارتاید اسرائیلی نامیده‌اند که از آپارتاید در زمان تسلط سفید پوستان در آفریقای جنوبی متفاوت است اما با جنبه‌هایی از آن تشابهاتی دارد. در واقع اقدامات غیر انسانی طولانی مدت توسط ارتش اسراییل از جمله قتل‌های خود سرانه و فراقانونی، شکنجه، محرومیت از حقوق انسانی، دادگاه‌های ‌نظامی توهین‌آمیز علیه اسیران فلسطینی نمونه‌ای از آپارتاید اسرائیلی است. به این اقدامات می‌توان گسترش شهرک‌های غیرقانونی در اورشلیم شرقی و در کرانه غربی را نیز افزود. پدیده تازه در آپارتاید اسرائیلی خطر گرسنگی در این باریکه بی‌پناه است که از ورود ناکافی کمک‌های بشر دوستانه ناشی می‌شود.

حمله ۷ اکتبر این بهانه را به دولت راست‌گرای اسراییل داده است که با وجود مخالفت گسترده افکار عمومی در بسیاری از کشورهای جهان علیه کشتار غیر نظامیان در غزه، راهبردهای اشغال‌گرانه را در باریکه غزه نیز به مرحله اجرا گذارد. برپایه گزارش یورونیوز، رهبری نظامی اسرائیل با برخورداری از پشتیبانی جناح‌های راست‌گرا، طرحی به مراتب سخت‌گیرانه‌تری را برای نابودی حماس ارائه داده است که می‌تواند به اشغال مجدد این باریکه منجر شود.

برپایه این طرح، ارتش اسرائیل کنترل بخش‌های گسترده‌ای از این منطقه را به دست خواهد گرفت و جمعیت ۲.۲ میلیون نفری غزه را در یک منطقه کوچک به اصطلاح “منطقه انسانی” در امتداد سواحل مدیترانه محدود خواهد کرد. سپس ارتش اسرائیل به اداره غزه خواهد پرداخت و در عمل منطقه را پس از ۲۰ سال از زمان عقب‌نشینی که به فرمان آریل شارون صورت گرفت دوباره اشغال خواهد کرد.

اسرائیل همچنین ممکن است کنترل توزیع تمام کمک‌های انسانی را به عهده گیرد و برای اجرای آن میزان کالری مورد هر فلسطینی را ارزیابی کرده است. در این طرح از جمله توزیع مستقیم کمک‌ها از راه پیمانکاران خصوصی نیز در دست بررسی است تا اطمینان بدست آید که حماس نمی‌‌تواند از آنها بهره برداری کند. اجرای این طرح به‌طور ناکامل هم اکنون آغاز شده است که با واکنش شدید گروه اسلام‌گرای حماس روبرو شده است.

حمله اکتبر، همدردی جهانیان با مردم اسرائیل را برانگیخت اما هم اکنون علاوه‌بر افکار عمومی بسیاری از کشورها، هم‌پیمانان سنتی اسراییل همچون فرانسه، انگلیس و کانادا نیز رویکرد اسرائیل در غزه را محکوم کرده‌اند و برخی دیگر خواستار تحریم اسراییل شده‌اند. افزون براین در واکنش به رویکرد اسراییل، احساسات یهودستیزانه نیز رو به گسترش است که از جمله ترور دو کارمند سفارت اسرائیل در واشنگتن دی سی شاهد این مدعاست.

لازم به یادآوری است که در۲۱ نوامبر سال ۲۰۲۴، دیوان کیفری بین‌المللی، نتانیاهو نخست وزیر اسرائیل را به بهره‌گیری از گرسنگی به عنوان ابزار جنگی، محدودیت ورود کمک‌های بشردوستانه و هدف‌گیری غیرقانونی غیرنظامیان نیز متهم کرده است. در همین دادگاه رهبران حماس نیز به اقدام به قتل به مثابه جنایت علیه بشریت، اعمال خشونت جنسی و گروگان‌گیری به عنوان جنایت جنگی متهم شده‌اند.

۳- خامنه‌ای

انقلاب ۵۷، به گسترش بنیادگرایی اسلامی در بسیاری از کشورهای مسلمان منجر گردید که از جمله به یهودستیزی دامن می‌زد و نابودی اسرائیل را هدف قرار می‌داد. از همین روی خمینی اسرائیل را غده سرطانی می‌نامید و جنگ ایران و عراق را با توهم “راه قدس از کربلا می‌گذرد” به مدت ۸ سال ادامه داد.

خامنه‌ای برپایه راهبرد اسرائیل و آمریکاستیزی راه ولی فقیه اول را ادامه داد و با بهره‌گیری از سپاه قدس برای تشکیل، سازمان دهی، مسلح کردن و گسترش گروه‌های تروریستی نیابتی در منطقه سرمایه‌های ملی کشور را هزینه کرد.

حماس یکی از گروه‌های نیابتی است که در سال ۲۰۰۷، موفق شد نمایندگان دولت خودگردان را از باریکه غزه بیرون براند. از آن زمان، این گروه از جمله از پشتیبانی آموزشی سپاه پاسداران برخوردار بوده است. در این باره یک مقام حماس در گفتگو با روزنامه تایمز لندن فاش کرد که ۳۰۰ تن از نیروهای حماس برای طی دوره‌های آموزشی مخفیانه به ایران اعزام شده‌اند. به گفته وی از هنگام آغاز درگیری‌ها تاکنون هفت گروه برای طی دوره‌های شش ‌ماهه به ایران اعزام شده‌اند. این فرمانده ارشد گفت: “ایران مادر ما بوده و به ما اطلاعات و تجهیزات نظامی داده و به لحاظ مالی از ما حمایت میکند.”

زیاد نخاله، رهبر جهاد اسلامی نیز در مصاحبه روز پنجشنبه ۱۱ دی ماه ۱۳۹۹، با شبکه العالم تأکید کرده بود که قاسم سلیمانی تمامی امکانات جمهوری اسلامی ایران را برای رساندن سلاح به غزه به کار گرفت، و موضوع آموزش نیروهای حاضر در غزه برای استفاده از موشک‌های دوربرد را مطرح کرد و گفت به همین دلیل است که امروز هزاران موشک و کارگاه‌های ساخت خمپاره و آرپی‌جی در نوار غزه وجود دارد که به شکل شبانه‌روزی فعالیت می‌کنند.

اسماعیل هنیه، رئیس دفتر سیاسی حماس، ساعاتی پس از اعلام آتش‌بس بین اسرائیل و غزه پس از جنگ ۱۱ روزه در سال ۲۰۲۱، از کمک “مالی و تسلیحاتی” جمهوری اسلامی ایران به گروه‌های فلسطینی تشکر کرده بود.

دخالت خامنه‌ای در حمله ۷ اکتبر به موضوع بررسی برخی از رسانه‌های غربی نیز تبدیل شد. از جمله وال استریت ژورنال در ۸ اکتبر گزارش داد که جمهوری اسلامی ایران به حماس کمک کرد تا حملات هفتم اکتبر موسوم به “طوفان الاقصی” را طراحی کند و برای اجرای آن‌ها به حماس چراغ سبز نشان داد.

خامنه‌ای به عنوان یکی از پروپا قرص‌ترین پشتیبانان حماس نیز به عنوان یکی از مسئولین جنایت‌های جنگی و گرسنگی فراگیر در غزه به شمار می‌آید.

۴- آمریکایی‌های عرب‌تبار

شمار عرب‌تبار‌های آمریکایی یک میلیون صد هزار نفر برآورد شده است که بیشتر آنها در ایالت‌های چرخشی از جمله میشیگان (دویست هزار نفر) سکونت دارند. بطور سنتی جامعه عرب‌تبار هوادار حزب دمکرات بوده است اما جنگ در غزه و پشتیبانی‌های بایدن از اسرائیل و مخالفت وی با آتش‌بس که به باورش می‌توانست به حماس یاری رساند، عرب‌تبار‌ها را خشمگین ساخت به‌طوریکه پشتیبانی آنان از حزب دمکرات از ۵۹٪ در سال ۲۰۲۰ به ۱۷٪ در سال ۲۰۲۳ کاهش یافت.

نتایج اولیه شمارش آرا در شهر دیربورن (Dearborn) میشگان نشان داد که ۴۷٪ رای دهندگان به ترامپ، ۲۱٪ به حزب سبز و تنها ۲۷٪ به کامالا هریس رای داده بودند.

واقعیت این است که اولویت عرب‌تبارهای آمریکایی در انتخابات ۲۰۲۴ را مسایل خاورمیانه به‌ویژه جنگ غزه تشکیل می‌داد و مسایل داخلی امریکا از جمله معیشت تهیدستان، گرایش‌های شبه فاشیستی ترامپ، اولیگارش شیدایی و سیاست خارجی شبه استعماری وی در رابطه با کانادا، گرین‌لند و پاناما، و نیز مماشات با تزار روسیه در جنگ اوکراین که کم و بیش در تبلیغات انتخاباتی وی نمایان شده بود، از دیدگاه تنگ‌نظرانه آنان بدور ماند.

پشتیبانی بی‌حدوحصر ترامپ از رویکردهای نظامی اسرائیل در غزه، و از جمله از سر گیری ارسال بمب‌هایی که بایدن از فرستادن آنان به این کشور خودداری کرده بود و راهبرد کوچاندن ساکنان غزه به بیرون ازاین باریکه که فلسطینی‌ستیزان در اسرائیل را هیجان زده و جهانیان را شوکه کرد نشان داد که عرب‌تبارها نیز به‌طور غیرمستقیم در جنایت‌های جنگی و گرسنگی گسترده در این باریکه شریکند.

با جرات می‌توان گفت راهبردهای آپارتایدگونه اسرائیل علیه مردمان غزه و فلسطینیان راه به‌جایی نخواهد برد و تنها می‌تواند لشکر بیکاران و گرسنگان را به پیوستن به حماس متمایل سازد.

افزون براین تا زمانی که نیروهای میانه‌رو و غیر فلسطین‌ستیز دولت را در اسرائیل در دست نگیرند و گذار غیرخشونت‌آمیز از جمهوری جهل و جنایت در ایران به نظامی دمکراتیک و سکولار تحقق نیابد و راست افراطی در آمریکا مشروعیتش را در میان رای دهندگان از دست ندهد نمی‌‌توان انتظار داشت توهم نابودی اسرائیل رنگ بازد و تشکیل دولت فلسطین در کنار دولت اسرائیل امکان پذیر گردد.

خرداد ۱۴۰۴



نظر خوانندگان:


■ با درود آقای روغنی. پرسش این است که فاجعه غزه در اوکراین نیز تا حدودی با پهبادهای خامنه‌ای نیز تکرار می‌شود و کودکان اوکراینی نیز همانطور که شما نامیده‌اید به دست تزار روسیه کشته و یا ربوده می‌شوند. آیا خون کودکان غزه از خون کودکان اوکراینی رنگین تر است؟ اگر نیست چرا آدم‌کشی‌های تزار به‌همان اندازه جنایت‌های نتانیاهو محکوم نمی‌گردد. بطور نمونه آمریکایی‌های عرب تبار چرا در این مورد سکوت اختیار کرده و می‌کنند و یا خامنه‌ای از کشتار این کودکان با پهپادهایش خجالت نمی کشد. به باور من گرایش‌های فرقه‌ای و دینی در این مورد کاملا موثر است. کودگان غزه از خانواده‌های مسلمانانند اما کودکان اوکراینی مسیحی‌اند!!!
کامیاب باشید.
منیره


 




iran-emrooz.net | Wed, 28.05.2025, 8:38
لحظات سرنوشت سازی در پیش است،

پرویز هدایی

لحظات سرنوشت سازی در پیش است، نباید چون خوابگردی نیمه هوشیار در اوردگاه پانهاد

چند صباحی است که همه میهن‌پرستان در آرزوی آن لحظه طلایی بی‌تابند؛ لحظه‌ای که جرقه‌ای بر انبار خشم ملتی هوشیار و بیدار زده و آنان را به خیابان‌ها بکشاند تا به حیات رژیم ایران‌بربادده پایان دهند. این لحظات، گوهری بس گرانبهایند و تاریخ، از دست دادنشان را بر ما نخواهد بخشید.

اکنون چنین لحظات سرنوشت‌سازی فراروی ماست تا بار ستمی را که با فاجعه ۵۷ بر دوشمان نهاده شد، بر زمین نهاده و همگام با دیگر ملت‌های همسایه، زندگی نوینی را بر پایه خردگرایی، در نظامی دموکراتیک و لائیک که نوید رفاه و آسایش برای همه ایرانیان را دهد، آغاز کنیم.

شرایط جهان و منطقه

از سال ۱۹۸۲، «وینوگرادف»، سفیر سابق شوروی در تهران و عضو کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی، جای خود را به «بولدروف»، کارمند عالی‌رتبه وزارت خارجه داد. علت این تغییر آن بود که ایران دیگر برای اتحاد شوروی اهمیت دهه ۱۹۷۰ را نداشت.(کا گ ب در ایران، ولادیمیر کوزیچکین)

در سال‌های اخیر، تحلیلگران بارها از عدم توجه بسیاری از دولت‌های مقتدر، به‌ویژه ایالات متحده، به خاورمیانه و تمرکز آن‌ها بر شرق آسیا سخن گفته‌اند. در این میان، به‌ویژه باید از ایران یاد کرد که زمانی به سبب همسایگی با اتحاد شوروی، تسلط بر تنگه هرمز و پیشرفت نسبی تکنولوژی، از توجه ویژه‌ای برخوردار بود. اما در سال‌های اخیر چنان از معادلات کنار گذاشته شد که حتی برخی حاکمان متوهم کنونی نیز به آن اذعان کرده‌اند.(۱)

اما این روزها، شواهدی نمایانگر آغاز بازگشایی روابط نوینی از سوی دولت جدید ترامپ با خاورمیانه و استقبال از «عصر طلایی» این منطقه است.(۲)

بدین ترتیب، بار دیگر فرصتی نو برای ما ایرانیان فراهم آمده است تا در پرتو توجه سیاست جهانی دیده شده و جبهه نیروهای ملی و ترقی‌خواه ایران بتواند با حمایت «جبهه جهان آزاد»، گام‌های جدی‌تری به پیش بردارد.(۳)

خیزش نوین اعتراضی ملیونی زحمتکشان کشور

«شما یکی از ستون‌های حیات اقتصادی کشورید.» (شاهزاده رضا پهلوی خطاب به رانندگان و کامیون‌داران)
امواج وسیع اعتصابات و تظاهرات سراسر کشور را فرا گرفته است: رانندگان و کامیون‌داران در بیش از ۱۲ استان و ۱۲۵ شهر، همراه با رانندگان شرکت واحد تهران، نانوایان، کفاشان و بازنشستگان فولاد و دیگر اصناف در تعدادی از شهرها، برای اعتراض به شرایط طاقت‌فرسای زندگی خود و با فریاد «ما صدای یک ملتیم» به میدان مبارزه آمده‌اند.

ماه‌ها بود که فعالین و رهبران مبارزات، و در رأس آن‌ها شاهزاده رضا پهلوی، راه برون‌رفت از انسداد سیاسی کشور را گسترش اعتراضات، به‌ویژه دست زدن به اعتصابات ملیونی و فلج‌کننده می‌دانستند تا انسداد سیاسی کنونی شکسته شده و ملت ایران در معادلات سیاسی بیش از پیش به حساب آید. از این رو، وظیفه تمام نیروهای آزادی‌خواه و میهن‌پرست در شرایط کنونی، کمک به این حرکت اعتراضی به هر شکل ممکن است: تشکیل صندوق‌های کوچک و بزرگ اعتصاب، جمع‌آوری کمک‌های نقدی و جنسی، گسترش تظاهرات حمایتی در داخل و خارج کشور، تلاش برای آشنا نمودن افکار عمومی با اهداف و ضرورت این مبارزات در داخل و خارج...

ضرورت وحدت در میان فعالین جنبش ملی، با نگاهی به درگیری های ناپسند این روزها

همان‌گونه که در جنبش «زن، زندگی، آزادی» همه نیروها بر ضرورت وجود یک مرکز هدایتگر فکری، راهنما و سازمان‌دهنده تأکید داشتند؛ یعنی ستادی که در آن افرادی با تجربه سیاسی و مورد اعتماد توده‌های مردم بتوانند رهنمودهای استراتژیک در کنار تازه‌ترین تحولات جنبش را در اختیار فعالین قرار دهند.

از مهم‌ترین ویژگی‌های این ستاد، مورد اعتماد بودن آن در میان توده‌های مردم و فعالین است. این امری نیست که با چند عکس و فیلم تبلیغاتی به دست آید، بلکه تنها پس از بارها تجربه مردم حاصل می‌شود.

نکته دیگر اینکه طبیعی است در میان فعالین جنبش اختلاف نظر و تفاوت در ارزیابی‌ها وجود داشته باشد، اما نحوه برخورد با این اختلافات و حفظ حدود مهم است. به دیگر سخن، نیازی نیست این مسائل در ملأ عام حل و فصل گردند.

هر جنبش بزرگ اجتماعی به کمیسیون‌ها و پاره‌ای نهاد‌ها برای حل و فصل مشکلات نیاز دارد؛ کمیسیون‌هایی که گاه به‌سرعت و فقط برای حل مشکلی پدید می‌آیند، و از آن جمله است کمیسیون بازرسی تخلفات. بد نیست یک نکته تاریخی را در اینجا از جنبش دموکراسی‌خواهانه مردم آفریقای جنوبی یادآور شوم: نتایج بررسی‌ها نشان داد که همسر نلسون ماندلا اشتباهات و تخلف‌های جدی در جریان انقلاب رهایی‌بخش ضد آپارتاید داشته است.

از یاد نبریم، در یک نبرد بزرگ، آن هم نبرد با هیولای حیله‌گر و درنده‌خویی همچون جمهوری اسلامی، از همه مبارزان به‌ویژه آن دسته که در موقعیت‌های حساسی هستند، انتظار گذشت و فداکاری می‌رود. و فداکاری فقط به معنای به استقبال خطر رفتن نیست، بلکه به همان اندازه مدارا به‌ویژه در رابطه با سایر فعالین مورد نظر است. بزرگ کردن نقاط قوت خود و نقاط ضعف دیگران نه عاقلانه و نه به صلاح است. تجربه می‌گوید شاید پس از آنکه چشم از جهان فروبندیم، بتوان درباره ما قضاوت همه‌جانبه و نهایی را کرد.

ای از کوچه معشوقه ما میگذری /  باخبر باش که سرمیشکند دیوارش

——————————-
۱ــ قالیباف، رئیس مجلس جمهوری اسلامی، در یکی از نطق‌هایش اظهار کرد: روزگاری ما فکر می‌کردیم فقط کافی است شیر نفت‌مان را ببندیم تا معادلات جهانی عوض شود، اکنون برایمان روشن است که از همه این معادلات کنار گذاشته شده‌ایم. (نقل به معنا)
۲ ــــ The Economist, May 17th—23RD 2025
۳- نباید فراموش کرد که اکسیون‌های سیاسی اجتماعی در یک پنجره زمانی مشخص ممکن هستند و آنگاه که این پنجره بسته شود، ما شانس خود را از دست داده‌ایم، چنانکه «مایک پومپئو»، وزیر سابق امور خارجه آمریکا، در کتاب خاطرات خود می‌نویسد: از ۲۰۱۹ ما در آمریکا متوجه شدیم که دیگر نگه داشتن نیروهایمان در افغانستان در راستای منافع ایالات متحده نیست و اصولا افغانستان دیگر در مرکز توجه سیاست خارجی قرار ندارد.





iran-emrooz.net | Tue, 27.05.2025, 21:45
در جست‌وجوی اتحاد از دست‌رفته (چهار)

حمید فرخنده

«از تمام ایرانیان با هر عقیده و مرام، چه در داخل و چه در خارج از کشور، که برای آزادی، کرامت انسانی و دموکراسی تلاش می‌کنند، خواهش می‌کنم اختلافات را کنار بگذارید.»

این سخنان جعفر پناهی که پس از دریافت نخل طلایی ایراد کرد را می‌توان نمونه‌ی واضحی از آن «اتحاد خیال‌انگیز»ی نامید که بسیاری از ایرانیان آرزویش دارند. اما چرا این گفته‌ی جعفر پناهی نه‌تنها عملاً در حد آرزو برای ما مانده است، بلکه اختلافات نیروهای مختلف سیاسی پرتنش و ادبیات بین آن‌ها پرخاشگرانه‌تر نیز شده است؟

شکی نیست که جعفر پناهی، کارگردان برجسته‌ی کشور که هزینه‌ی زیادی نیز برای آزادی بیان و کارِ هنرمند و همچنین در حمایت از جنبش زن، زندگی، آزادی پرداخته است، از گفتن این جملات نیت خیرخواهانه برای مردم کشورش دارد. اما آیا توصیه به «کنار گذاشتن اختلافات» همان شکل قدیمی و تجربه‌شده در انقلاب ۵۷ نیست؟ پنج دهه بعد از انقلاب، «کنار گذاشتن اختلافات» برای رسیدن به آزادی، کرامت انسانی و دموکراسی نه اکنون ممکن است و نه مطلوب. ممکن نیست چون هم اختلافات عمیقی در راهبردهای سیاسی میان آن‌ها وجود دارد و هم تلاش برای بیرون‌کردن رقیب از صحنه‌ی سیاسی جایگزین گفت‌وگو برای فهم مشترک شده است. مطلوب نیست چون تکرار تجربه‌ی شکست‌خورده‌ی گذشته است. اتفاقاً اگر نیروهای سیاسی بتوانند با به‌رسمیت ‌شناختن اختلافات بین خود و دیگران، یعنی پذیرش دیگری با تفاوت‌هایش، از هم‌اکنون بدون موکول کردن به فردای گذار، برای آزادی، کرامت انسانی و دموکراسی اقدام کنند، آنگاه ما به شکل جدیدی برای دستیابی به ارزش‌های انسانی در جامعه‌ای متکثر موفق شده‌ایم.

به‌رسمیت‌شناختن تکثر، یعنی «پذیرش دیگری» و به‌رسمیت‌شناختن او که در مفاهیم آزادی، کرامت انسانی و دموکراسی نیز تبلور می‌یابد. پذیرش کثرت باعث تحول در نحوه‌ی تعامل میان اقشار و اجزای ملتی می‌شود که همه ایرانی هستند اما نوع متفاوتی می‌اندیشند یا به حقیقت‌های مختلفی باور دارند. رسیدن به چنین نگاهی به اتحاد ملی، کنش و ادبیات سیاسی همه نیروهای سیاسی را متحول می‌کند. شعار «مرگ بر» کنار گذاشته می‌شود. توهین به رقیب سیاسی متوقف می‌شود. مخالفان سلطنت، پادشاهی‌خواهان را با الفاظی توهین‌آمیز خطاب قرار نمی‌دهند. عکس‌های فتوشاپ‌شده و سخیف درباره‌ی خانواده‌ی شاهزاده رضا پهلوی را در فضای مجازی منتشر نمی‌کنند. طرفداران و نزدیکان شاهزاده نیز شعار مرگ بر این و آن را کنار می‌گذارند. سلطنت‌طلبان افراطی نیز دیگر به فحاشی و خشونت فیزیکی علیه مخالفان در تظاهرات و تجمعات خارج کشور نمی‌پردازند. نقد برنامه‌های سیاسی بجای اتهام‌زنی‌ها و نیت‌‌خوانی‌ها‌ می‌نشیند.

ایران هم مملکت سنتی‌هاست، هم کشور مدرن‌ها؛ هم موطن راست‌هاست، هم میهن چپ‌ها. نگاه حذفی به دیگر نیروهای سیاسی از معادلات جریان‌های سیاسی حذف می‌شود. مباحث سیاسی جای خود را به انگیزه‌شناسی نمی‌دهد و نفی اشخاص و احزاب به‌جای نقد و گفتگو نمی‌‌نشیند. اصل مبارزه‌ی خشونت‌پرهیز، حتی در پاسخ به خشونت حکومت، ابزار مهم مخالفان برای طرح مطالبات خود و رساندن صدای خود به هم‌وطنان و افکار عمومی جهانی می‌شود.

آیا جایگاه آزادی، کرامت انسانی و دموکراسی می‌تواند برای اکثریت مردم چنان بلندمرتبه و پرشکوه باشد که خواست دستیابی به آن‌ها مانند سال‌های ۵۶ و ۵۷ زیر پوست شهر بدود، شور و شوقی معنوی بگسترد، اعتماد به نفس مردم را افزایش دهد، امیدآفرین و چشم‌اندارگستر باشد و ‌ایرانیان را با هم مهربان کند؟ همان مهربانی و همبستگیِ انرژی‌آفرینی که در اواخر ۵۶ و ۵۷ شکل گرفته بود؟

شواهد نشان می‌دهد ما متأسفانه از چنین همبستگی و نگاهی میان اقشار و گروه‌های مختلف اجتماعی هنوز فاصله‌ی زیادی داریم. شکاف میان مردم و حکومت افزایش یافته، اما این دوری از حکومت، مردم و نیروهای سیاسی را لزوماً با هم متحدتر و‌ نزدیک‌تر نکرده است. برعکس، روند پرخاشگری‌ها، توهین‌ها و افتراق‌ها میان جریان‌های سیاسی افزایش نیز یافته است.

واقعیت این است که اگر سودای تجدید اتحاد از دست‌رفته داریم، به نوعی از معنویت و شور برای ایجاد چنین اتحادی نیز نیاز داریم.

آقای خمینی بعد از پیروزی انقلاب، کم‌کم از قامت پدری روحانی و محبوب که سیاست را به سیاستمداران سپرد و یک ماه بعد از پیروزی انقلاب، چنان‌که وعده داده بود، به قم رفت، به رهبری خشن که قلم‌ها را شکست، از قم به تهران بازگشت و چوبه‌های دار بر پا کرد، تغییر چهره داد. واقعیت اما این است که او در آغاز، به مردمی که با رژیم شاه احساس بیگانگی می‌کردند، سیاست را امری در دسترس خود نمی‌دانستند و واشینگتن و دیگر پایتخت‌های مهم جهان را تصمیم‌گیرنده‌ی مقدرات خود می‌دانستند، اعتماد به نفس داد. مردم متوجه شدند می‌توانند در تعیین سرنوشت خود و در تحولات کشور عاملیت داشته باشند. امر مبارزه‌ی سیاسی از خانه‌های تیمی، از کنج خلوت ملی‌گرایانی معدود و از ‌پشت نرده‌های دانشگاه بیرون آمده بود. سیاست با پدر و مادر، با برادر و خواهر شده بود. در فضای معنوی گسترده بر سر شهرها، آدم‌ها با هم مهربان شده بودند. اتحادی بزرگ در شرف تکوین بود. جوانانی که پیش از آن مد روز را در مجلات هفتگی و شوهای تلویزیونی دنبال می‌کردند یا سوار بر پیکان خیابان‌گردی می‌کردند یا عکس و پوسترهای خوانندگان پاپ را بر کتاب‌های درسی و در اتاق‌های خود می‌چسباندند، ناگاه دچار تحول شدند. بسیاری از مادران و مادربزرگان جوانانی که این روزها حجاب از سر برمی‌دارند، آن روزها داوطلبانه در دانشگاه و خیابان حجاب بر سر می‌کردند.

اعتماد به نفس و امیدواری مردم را متحد و با همدیگر مهربان کرده بود. شوق خواندن جوانان را فراگرفته بود، انتشاراتی‌ها فرصت طراحی جلد کتاب‌ها را نداشتند. کتاب‌های جلد سفید دست‌به‌دست و با ولع خوانده می‌شدند. عطش رهاییِ شورانگیز، فرصتی برای فهم آزادی نگذاشته بود. همبستگی انقلابی و مشت‌های بلندشده علیه «ضدخلق» در خیابان، مسجد و دانشگاه جای تأملی برای درک مفهوم «کرامت انسانی» باقی نگذاشته بود. خشم انقلابی تقدیس می‌شد و دموکراسی پارلمانی تقبیح. رأی اکثریت نیز نهایتِ درکِ زمانه از دموکراسی بود.

روزی که این ارزش‌های جدید (آزادی به‌مثابه‌ی محدود کردن خود با نوشتن قانون، کرامت انسانی به‌مثابه‌ی کرامت همه‌ی انسان‌ها و دموکراسی به معنای رعایت حقوق اقلیت) باعث شود وحدت را در کثرت بخواهیم، نه با حل شدن همه در «دریای خلق»، احترام به کرامت انسان بماهو انسان مطرح باشد و مردم را به «خلق و ضدخلق» تقسیم نکنیم، در پی حذف هیچ نیروی سیاسی نباشیم و دموکراسی به معنای رعایت حقوق اقلیت درک شود، «شعار مرگ» در تظاهرات سر داده نشود، خشونت‌پرهیزی ویژگی اصلی اعتراضات سیاسی شود و با کسی که مثل ما فکر نمی‌کند فقط مدارا نکنیم بلکه وجود و حضورش را به‌رسمیت بشناسیم، آن روز می‌توانیم تحقق آن رویای اتحاد بزرگ را عملی ببینیم.

آیا ارزش‌های زمینی، عقل نقاد و اخلاق خودبنیاد می‌تواند بدون رهبری روحانی و در غیاب خدای آسمان‌ها و ناخدای ایدئولوژی‌ها، انگیزه‌بخش حرکت و همبستگی ایرانیان باشد؟ آیا سلوک ما اینبار می‌تواند چنین باشد که وطن وطن شود بدون آنکه کسی کفن شود؟

پایان

در جستجوی اتحاد از دست‌رفته (یک)
در جستجوی اتحاد از دست‌رفته (دو)
در جستجوی اتحاد از دست‌رفته (سه)
در جستجوی اتحاد از دست‌رفته (چهار)



نظر خوانندگان:


■ با کمال احترام به آقای فرخنده، باید گفت که انتهای کلام ایشان ما را بر می‌گرداند به ابتدای گفتارشان در بخش یکم. و همچنان در گیر با سوال اولیه و اساسی که چه باید کرد؟ من البته با محتوای تمامی گفتار ایشان همسو هستم ، اما کمکی نیز نمی‌گیرم که بتوانم داستانی موفق و قابل پذیرش در ذهن خود به تصویر کشم. به گمانم ایران ما به چنین داستانی نیاز دارد، داستانی که هنوز سروده نشده و بدون شک یک شبه هم متحقق نمی‌شود. “زن زندگی آزادی” آخرین نغمه از داستان رهایی‌بخش ایران بود و دست آورد هایش بسیار گرانبها، اما این سروده به قسمت‌های بعدی خود نیاز دارد. این واقعیت را نیز باید یادآور شد که به هر حال ما جزیی از مجموعه جهانی هستیم، و متاسفانه در جهان امروز آزادی، دموکراسی و تكثر خواهی در حال عقب نشینی و بازنگری خود می‌باشد. و برعکس زمینه برای تعصب، یکسو نگری و حذف رقبا مساعد تر میشود. این نیز زنگ خطری دیگر برای آینده ایران است.
با احترام، پیروز.


■ پیروز گرامی، اگر به «چه نباید کرد»ها توجه کنیم، بسیاری راهها و ابتکارها پیش روی ماست. امر سیاسی یک امر جمعی است و پاسخ‌ها و راه‌حل‌ها درگفتگوی عمومی بدست می‌آید و فردی نیست.
با احترام/ حمید فرخنده


■ آقای فرخنده عزیز. من می‌دانم چرا بین آزادی‌خواهان ایران اتحاد برقرار نمی‌شود، اما راه برون‌رفت را نمی‌دانم. اتحاد در “عمل مشترک” صورت می‌گیرد، نه در “عقیده”! امثال من و شما به نظر مشترک نمی‌رسیم، چون عمل مشترکی برای انجام نداریم. الان اعتصاب کامیون‌داران با وسعت بی‌سابقه در جریان است (نگاه کنید به مقاله آقای پرویز هدایی در همین صفحه “ایران امروز”). این کامیون‌داران چقدر با هم بحث و بررسی کردند؟! این ضرورت تصمیم‌گیری است که افکار را جرح و تعدیل می‌کند و در یک کانال به حرکت درمی‌آورد.
ارادتمند. رضا قنبری. آلمان


■ آقای قنبری عزیز، پشت انجام هر عملی یک فکر یا ایده وجود دارد. کما‌اینکه پشت اعتصاب رانندگان کامیون نیز چنین فکری وجود دارد، هرچند که در جریان عمل و برای پاسخی که می‌گیرند یا نمی‌گیرند این فکر یا ایده تکمیل می‌شود. با شما البته موافقم که نظر یا عقیده مشترک برای عمل کافی نیست، بلکه مهم‌تر وجود اعتماد است. نکته دیگر فرق بین یک حرکت صنفی و یک حرکت سیاسی است. توافق برای کار صنفی به دلایل مختلف راحت‌تر صورت می‌گیرد.
با احترام/ حمید فرخنده





iran-emrooz.net | Mon, 26.05.2025, 21:34
چندگونگی قومی، زبانی، دینی و فرهنگی در ایران

کیقباد یزدانی

چندگونگی قومی، زبانی، دینی و فرهنگی در ایران و مسئله‌ی جداخواهی قومی و یکپارچگی ملی!
در این سرزمین پرتلاطم و بحران‌زده، هر از چندگاهی، به بهانه‌ی رویدادی، موضوع اقوام، زبان‌های ملی و مادری و مسئله‌ی همبستگی ملی، تمامیت ارضی و جداخواهی یا تجزیه‌خواهی قومی سر باز می‌کنند و در کشاکش دو قطب افراطی اوج می‌گیرند و همچون آتشی، دوباره به زیر خاکستر می‌روند. بروز چنین چالش‌هایی، بیش و پیش از هر چیز، نشانگر آن است که سرزمین و مردم ما از مسائل و مشکلات حل ناشده‌ای رنج می‌برند که ریشه در سده‌ها دارند. در میان این کشمکش‌ها، در هر دو قطب، هم نیروهای دلسوز و دوستدار این مرزوبوم حضور دارند و هم جریان‌های سوءاستفاده‌گر و دشمن و البته در میانه‌ی این دو، نیروهای کم‌آگاهی که با انگیزه‌ها و اهداف متفاوت، به دنبال این دو جریان افراطی در حرکت و نوسان‌اند. آنچه در این میان، بیش از هر چیز خودنمایی می‌کند، زبان این اقوام به‌عنوان ویژگی بارز و ظاهری آن‌هاست که آن را به نماد این اقوام بدل کرده است؛ زبانی که ریشه در هزاره‌ها دارد و انسان‌ها را به هم و آن‌ها را با تاریخ پیوند می‌دهد.

هم مسئله‌ی چند قومیتی و چند زبانی و هم موضوع همبستگی ملی و تمامیت ارضی و نیز جداخواهی قومی مقوله‌ی تازه‌ای در سرزمین ما نیستند. تاریخ چند هزارساله‌ی این سرزمین ـــ بر بنیاد آخرین داده‌ها ـــ به ما می‌گوید که فلات ایران‌زمین، پیش از آن‌که مهاجران یا مهاجمان آریایی به آن وارد شوند، جایگاه و قلمرو اقوام مختلفی (ایلامی‌ها، کاسی‌ها، گوتیان، لولوبیان و تمدن‌های باستانی جیرفت و شهر سوخته و...) بوده است.

در سده‌ها و هزاره‌های بعد که امپراتوری‌های هخامنشی و ساسانی با جهان‌گشایی‌ها، دامنه‌ی این سرزمین را گسترش دادند، اقوام و ملت‌های دیگری به آن افزوده شدند. یکی از ویژگی‌های بارز امپراتوری‌های پارسی، به‌ویژه هخامنشیان، احترام به زبان، فرهنگ و باورهای دینی اقوام و ملت‌های شکست‌خورده است که از طریق شیوه‌ی کشورداری ساتراپی، یعنی حکمروایی بومی و خودگردانی نسبی در چارچوب ایران بزرگ و تمکین به پادشاهی ایران نمود یافته است. این شکل و شیوه‌ی کشورداری و همزیستی اقوام و ملت‌های گوناگون تا فروپاشی امپراتوری ساسانی کمابیش ادامه داشت. بر همین بستر بود که فرهنگ‌ها و زبان‌های گونه‌گون در کنار هم بالیدند، زیستند و یکدیگر را توانمند ساختند (زبان‌های اوستایی، پارسی باستان، زبان سکایی، مادی، پارتی، زبان پارسی میانه یا پهلوی، زبان سغدی، خوارزمی، باختری یا باکتریایی و...).

با چیرگی اعراب و اسلام بر ایران، مسیر تاریخ ایران دگرگون شد و راهی دیگر را در پی گرفت. جنبش‌های استقلال‌طلبانه و رهایی‌خواهانه در برابر سلطه‌ی خلفای اموی و عباسی، یکی پس از دیگری سر برآوردند که بعضی از آن‌ها، حکومت‌های محلی (نیمه‌مستقل یا مستقل ایرانی) و حتی فراتر از آن را بنیاد نهادند (اسپهبدان طبرستان، سپهبدان گیلان و دیلم، طاهریان، صفاریان، سامانیان، زیاریان، آل‌بویه و...). در همه‌ی این دوران و سراسر ایران تاریخی، زبان‌های محلی و مادری و بیش و پیش از همه‌ی آن‌ها، زبان فارسی در کنار زبان رسمی و درباری عربی با همه‌ی دشواری‌ها و تنگناها می‌زیسته و می‌بالیدند؛ چنانکه حتی آثاری مکتوب به برخی زبان‌های محلی نگاشته شده‌اند که شوربختانه اصل آن‌ها ازمیان‌رفته است (ازجمله قابوس‌نامه و مرزبان‌نامه که به زبان طبری نوشته‌شده‌اند). زبان فارسی اما در این میان، نقشی میانجی و پیونددهنده میان اقوام مختلف ایران‌زمین بازی می‌کرده و در این مسیر، به چنان شکوفایی و بالندگی‌ای رسید که به زبان همگانی و ملی ایرانیان بدل گشت. شاهنامه‌ی فردوسی اوج این شکوفایی زبانی و فرهنگی است که زمینه‌ساز همبستگی ملی ایرانیان شده است. این بالندگی زبانی به‌جایی رسید که سخنوران دیگر زبان‌های محلی و مادری، آثار برجسته‌ی خود را به فارسی می‌نگاشتند (ترک‌تبارانی چون نظامی گنجوی، خاقانی شروانی، امیر خسرو دهلوی و از معاصران، استاد شهریار) و فراتر از آن، حکمرانان شبه‌قاره‌ی هند و حتی امپراتوری عثمانی، این زبان را در دربار خود گرامی می‌داشتند.

یورش مغول بااینکه ایران را به ویرانه‌ای بدل کرد، اما آن را از سلطه‌ی خلافت عباسی رهانید و از آغازه‌ی سده‌ی هشتم هجری و با تضعیف ایلخانان و حکومت مرکزی، راه دیگری را پیش پای ایرانیان نهاد: حکومت‌های ملوک‌الطوایفی و خاندان‌های محلی مستقل و نیمه‌مستقل (سربداران در خراسان و سبزوار، چوبینیان در سیستان، جلایریان و چوبانیان در بغداد، تبریز و آذربایجان، اینجویان و مظفریان در یزد و شیراز، سادات مرعشی و کیایی در شمال ایران و...).

صفویان حدود ۹۰۰ سال پس از فروپاشی آخرین امپراتوری ایرانی، توانستند ایرانیان را زیر لوای مذهب شیعه متحد کنند و نخستین حکومت مرکزی ایرانی را بنیاد نهند. اینکه چرا صفویان نتوانستند و یا نخواستند به‌جای مذهب شیعه از زبان فارسی برای همبستگی ملی بهره ببرند، پرسشی است که جای درنگ دارد و باید در جستاری دیگر به آن پرداخت. فقط چکیده و کوتاه بگویم که در هیچ سرزمینی در جهان، زبان به‌تنهایی نتوانست مردمان را متحد سازد و به آنان هویت ملی دهد. از همین روست که عرب‌زبانان، انگلیسی‌زبانان، آلمانی‌زبانان و.... در درازای تاریخ کشورهای مختلف و مستقلی را تشکیل داده‌اند.

بااین‌حال، حتی در سراسر دوران صفویه و قاجار که حکومت مرکزی برپا بود، حکومت‌های محلی و ایلی مستقل و نیمه‌مستقل در گوشه و کنار ایران وجود داشتند (مرعشیان مازندران، سادات کیایی گیلان، خان‌های اردلان کردستان و ایل‌های بختیاری، قشقایی، خان‌های لر، افشار و شاهسون و...). در این دوران، زبان فارسی به‌عنوان زبان رسمی درباری به کار می‌رفت، گرچه اغلب حکمرانان صفوی و قاجار ترک‌تبار و ترک‌زبان بودند. اما آموزش رسمی و مرکزی زبان فارسی با تأسیس دارالفنون آغاز و بعدها با برپایی نظام آموزشی نوین و تدوین کتاب‌های درسی در عصر پهلوی ادامه یافت و زبان فارسی به زبان ملی و رسمی بدل شد.

در همه‌ی این دوران اما، بیشترینه‌ی مردم که بی‌سواد بودند، به زبان محلی و مادری خود سخن می‌گفتند و فقط زمانی که کارشان به مراکز و مراجع رسمی و حکومتی می‌کشید و ناچار به نوشتن دادنامه یا عریضه‌ای می‌شدند، از زبان فارسی به‌عنوان میانجی بهره می‌بردند. استفاده از زبان محلی و مادری حتی تا دوره‌ی پهلوی دوم، در بعضی مناطق ایران، به‌ویژه آذربایجان، تااندازه‌ای بود که صمد بهرنگی در مدارسی که در آنجا تدریس می‌کرده، با مشکل جدی روبرو بود؛ به‌گونه‌ای که آموزش زبان فارسی بدون کمک زبان مادری برای او دشوار و حتی ناممکن بود. او این مشکل را در کتابش “کندوکاو در مسائل تربیتی ایران” به‌عنوان یکی از معضلات آموزشی طرح و آموزش زبان مادری را به‌عنوان زبان مکمل و یاری‌دهنده پیشنهاد کرده است.

از این سفر کوتاه تاریخی به این نتیجه می‌رسیم که زبان‌های محلی و مادری در ایران، گرچه در درازای تاریخ، به دلایل مختلف، توان هماوردی با زبان فارسی را نداشتند، اما همواره پیش از آن و با آن و در کنار آن بالیدند و زبان فارسی را غنا بخشیدند و ریشه‌های این درخت تناور را در سراسر ایران‌زمین گسترانیدند؛ طوری که نمی‌توان به لحاظ تاریخی و فرهنگی، زبان فارسی را بدون زبان‌های محلی و مادری مناطق مختلف ایران به تصور آورد.

اما مسائل اقوام فقط مسئله‌ی زبان مادری نیست. اقوام گونه‌گون ایران در درازای تاریخ، به دلیل سلطه‌ی بیگانگان و نیز خودی‌های سلطه‌گر، از ستم‌ها و تبعیض‌های مضاعف سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و دینی رنج‌برده و می‌برند. در میان این اقوام، قوم‌های ترک، کرد، عرب و بلوچ به دلایل مختلف تاریخی و فرهنگی و به‌ویژه به دلیل جغرافیایی که اغلب در نقاط مرزی کشور قرار دارند و بخشی از معضلات آنان، ریشه در گسست‌های تاریخی-جغرافیایی-فرهنگی آنان دارد، بیش از دیگر اقوام مورد ستم و تبعیض بوده‌اند و ازاین‌رو بیش از همه‌ی آن‌ها بر هویت و استقلال قومی-فرهنگی خود در قالب زبان و فرهنگ بومی کوشیده و می‌کوشند.

یکی از عواملی که این ستم‌ها و تبعیض‌ها را در تاریخ معاصر ایران تشدید کرد، سیاست مرکزگرایی و یکپارچگی ملی آمرانه‌ای بود که رضاشاه با انگیزه و هدف ایجاد حکومت مرکزی مقتدر و با نادیده گرفتن حقوق و هویت اقوام، عشایر و ایل‌های ایرانی و سرکوب آنان برقرار کرد که با بی‌توجهی پهلوی دوم ادامه یافت و با جمهوری اسلامی تثبیت شد. به‌بیان‌دیگر، تلاش برای یکپارچگی کشور در دو دوره‌ی مهم تاریخی، یعنی صفویه و پهلوی ـــ به هر دلیلی ـــ  متأسفانه به تمرکز مطلق قدرت، نفی هویت تاریخی و فرهنگی و محو استقلال نسبی اقوام مختلف ایرانی منجر شد.

در کنار این واقعیت‌های تاریخی، کوشش‌های قدرت‌های خارجی و هم‌پیمانان داخلی آنان برای تجزیه‌ی ایران، زیر لوای استقلال و خودمختاری نیز همواره جریان دارد؛ اما خطر بزرگ‌تری که کشور ما را، به‌ویژه در وضعیت بحرانی و ویژه تهدید می‌کند، افراطی‌گری‌های دو سوی این ماجراست: یعنی ناسیونالیست‌های افراطی مرکزگرا که چندگونگی و تفاوت‌های قومی و فرهنگی را نادیده می‌گیرند و می‌کوشند با حذف و سرکوب، یکپارچگی ملی و تمامیت ارضی ایران را تضمین کنند و شوونیست‌های قومی جدایی‌خواه که دانسته یا نادانسته به آلت دست پان‌ترک‌ها، پان‌عرب‌ها و پان‌کردها و دیگر پان‌ها تبدیل‌شده و در راستای اهداف آنان‌، که تجزیه‌ی کشور است، گام برمی‌دارند. این دو جریان، دو روی یک سکه‌اند که ظاهراً در تقابل هم‌اند، اما در عمل به کمک یکدیگر، یکپارچگی ملی و تمامیت ارضی ایران را به خطر می‌اندازند.

اما در این میان چگونه می‌توان دوست و دشمن را از یکدیگر بازشناخت و میان تلاش‌های دادخواهانه و ایران‌دوستانه و خودگردانی محلی در چارچوب ایران یکپارچه و کوشش‌های جدایی‌خواهانه تحت لوای استقلال و خودمختاری تمییز قائل شد و راهی برای برون‌رفت از این چالش تاریخی یافت؟

اینجاست که پای سیاست ملی و یکپارچگی ملی به میان می‌آید. سیاست ملی و یکپارچگی ملی در چنین سرزمینی با چنین تاریخ و پیشینه‌ای، به‌راستی چه و چگونه باید باشد؟ آیا یکپارچگی ملی به معنای یکسان‌سازی است یا پیوند نیروها، گرایش‌ها، اقوام و فرهنگ‌های گونه‌گون بر محور منافع و مصالح مشترک؟ آیا یکپارچگی ملی به معنای سرکوب و حذف اقوام دیگر است یا به رسمیت شناختن آن‌ها و احترام به آنان؟ آیا وحدت بدون احترام به کثرت امکان‌پذیر است؟ و آیا اساساً وحدت امری اختیاری و آزادانه است یا اجباری و تحمیلی؟ آیا می‌توان واقعیتی را تغییر داد و یا بهبود بخشید، بی آن‌که دیده و پذیرفته شود؟ آیا با پاک کردن صورت‌مسئله می‌توان مسئله را حل کرد؟

شاید تجربه‌های موفق و ناموفق کشورهای دیگر (آمریکا، کانادا، هند، سوئیس، روسیه/شوروی، اسپانیا، آلمان، یوگسلاوی و...)، گرچه در بعضی زمینه‌ها و برخی جنبه‌ها تفاوت‌های ماهوی، چه به لحاظ تاریخی و فرهنگی و چه ازنظر ساختار و پیاده‌سازی خودگردانی‌ها و نظام فدرالی از هم دارند، بتوانند در این راه به ما کمک کنند. برای مثال، درحالی‌که کانادا، آلمان و سوئیس تجربه‌های موفقی در این امر دارند، تلاش‌های روسیه/شوروی و یوگسلاوی در این زمینه به شکست انجامیده است. دلایل کامیابی‌ها را می‌توان به‌طورکلی در تشخیص و پذیرش ضرورت‌ها، ساختار دموکراتیک و شیوه‌ی دموکرات‌منشانه و نیز پذیرش و احترام متقابل و علت‌های ناکامیابی‌ها را در تحمیل و اجبار، ساختار مرکزگرا و اقتدارگرایانه، و نفی و سرکوب دیگران یافت.

باوجوداین، تجربه‌های موفق نشان می‌دهند که وجود اقوام مختلف و حتی زبان‌های گوناگون با حفظ استقلال نسبی و خودگردانی محلی، مغایرتی با مفهوم “ملت”، “یکپارچگی ملی” و “تمامیت ارضی کشور” ندارند. البته که غرض در اینجا به‌هیچ‌وجه الگوبرداری نیست، بلکه واکاوی همه‌جانبه‌ی این تجربه‌ها و تفکیک تشابهات و تفاوت‌ها و بهره‌برداری موردی و مشخص از آن‌ها با توجه به پیشینه‌ی تاریخی و دیگر ویژگی‌های خاص اقوام ایرانی، شرایط کنونی ایران و نیز اوضاع جهان و منطقه است.

چکیده‌ی سخن آنکه، شاید و باید ایران بزرگ ما، با در نظر گرفتن تفاوت‌ها و ویژگی‌های قومی، فرهنگی، دینی، زبانی، جغرافیایی و تاریخی، با یافتن راهی بومی و ملی برای حل این چالش تاریخی بتواند به یک سیاست ملی مطلوب و یکپارچگی ملی پایدار دست بیابد. راه‌حلی که هم حقوق اقوام و اقلیت‌ها و همه‌ی شهروندان ایرانی را در نظر داشته باشد و هم نگرانی‌های خطر تجزیه‌ی کشور را برطرف نماید؛ چراکه تنها از این طریق می‌توان تلاش‌های جدایی‌خواهانه‌ی دشمنان ایران را خنثی ساخت.

اگر در برهه‌هایی از تاریخ، حکومت مرکزی مقتدر ضرورت تاریخی این سرزمین بوده، اکنون حکومت نامتمرکز متکثر با به رسمیت شناختن چندگونگی قومی و زبانی و استان‌ها یا ایالت‌های خودگردان در چارچوب ایران یکپارچه به ضرورتی تاریخی بدل شده است. بی‌درنگ بیفزایم که پیش‌شرط چنین نظامی، رشد نهادهای مدنی و ساختار دمکراتیک نظام سیاسی است. افزون بر اینکه این هدف، یک‌شبه به بار نمی‌نشیند، بلکه نیاز به فرایندی درازمدت و آماده‌سازی زیرساخت‌های دموکراتیک دارد. باری، مردم ایران، از هر قوم و زبان و مذهب و منطقه‌ای، هم حق مشارکت در اداره‌ی سیاسی-اجتماعی کشور و تعیین سرنوشت خود را دارند و هم توانایی و لیاقت آن را.

خرداد ۱۴۰۴





iran-emrooz.net | Mon, 26.05.2025, 10:09
آیا توافق خوب با ایران ممکن است؟

ریچارد نفیو

نشریه فارن افرز / ۲۶ مه ۲۰۲۵

ایالات متحده در مذاکرات هسته‌ای با تهران به چه چیزی نیاز دارد؟

از میان تمام اقدامات غیرمنتظره در سیاست خارجی که رئیس‌جمهور ایالات متحده، دونالد ترامپ، برخلاف اجماع عمومی انجام داده، کمتر اقدامی به اندازه احیای مذاکرات هسته‌ای با ایران تعجب‌آور بوده است. چرا که ترامپ در سال ۲۰۱۸ ایالات متحده را از توافق هسته‌ای سال ۲۰۱۵، موسوم به برنامه جامع اقدام مشترک (برجام)، خارج کرده بود. و پس از چهار سالی که دولت بایدن نتوانست توافقی برای جایگزینی برجام حاصل کند، چشم‌انداز دستیابی به توافقی جدید بسیار ضعیف به نظر می‌رسید. در طول این هفت سال فاصله، ایران به میزان کافی اورانیوم غنی‌شده در سطح نزدیک به درجه تسلیحاتی تولید کرده است که برای ساخت چندین کلاهک اتمی کافی است.

با این حال، علیرغم پیشینه خصومت میان دو کشور، تهران و واشنگتن از زمان بازگشت ترامپ به کاخ سفید، به طور مستمر علاقه متقابل به توافق نشان داده‌اند. در چندین دور مذاکره، دو طرف حتی چارچوب‌های احتمالی توافق را نیز ترسیم کرده‌اند. هر دو طرف انگیزه‌های روشنی برای رسیدن به توافق دارند. دولت ترامپ می‌خواهد اندکی ثبات راهبردی به خاورمیانه بازگرداند و خود ترامپ نیز به شکل شخصی مشتاق است که تصویرش به‌عنوان «مرد معامله‌ها» تقویت شود. ایران که همچنان تحت فشار تحریم‌های ایالات متحده قرار دارد، به‌دنبال رفع پایدار محدودیت‌های اقتصادی و تنفسی در تنش‌هاست، به‌ویژه پس از تضعیف بسیاری از نیروهای نیابتی‌اش.

اما با وجود آنکه ترامپ گفته است که می‌خواهد به سرعت مسئله هسته‌ای را حل کند و اصرار دارد که توافق نزدیک است، مسائل اساسی و دیرینه میان دو طرف احتمالاً این روند را مختل خواهد کرد. نگرانی‌های ایالات متحده در مورد برنامه غنی‌سازی ایران و حمایت تهران از گروه‌های نیابتی، همچنان مانع عمده‌ای خواهد بود؛ همان‌طور که امتناع ایران از عقب‌نشینی در برنامه هسته‌ای‌اش و نگرانی این کشور از پایداری هر توافق احتمالی با واشنگتن – به‌ویژه با توجه به این‌که ترامپ توافق قبلی را لغو کرد – از چالش‌های مهم باقی خواهند ماند. ایران نمی‌تواند آن‌قدر امتیاز بدهد که توافقی هسته‌ای برای ایالات متحده ارزشمند شود، بدون آن‌که از خطوط قرمز خودش عبور کند.

حتی توافقی با مفاد مطلوب برای ایالات متحده نیز مخاطراتی به همراه خواهد داشت و هر گونه توافقی مستلزم امتیازدهی‌های ناخوشایند از سوی هر دو طرف خواهد بود. اما توافقی که نظارت گسترده‌ بر سایت‌های هسته‌ای اعلام‌شده و اعلام‌نشده ایران فراهم آورد و سطح غنی‌سازی اورانیوم را محدود سازد، در ازای مقداری کاهش تحریم‌ها، می‌تواند بخشی از منافع برجام را دوباره احیا کند. اگر این توافق با دقت مذاکره شده و فرصت کافی برای نشان دادن نتایجش داده شود، می‌تواند بخشی از خسارات ناشی از خروج واشنگتن از توافق اولیه را جبران کند، از وقوع بحرانی قریب‌الوقوع جلوگیری کند و پایه‌ای برای ایجاد ثبات منطقه‌ای در آینده فراهم آورد.

علائم ترک توافق

برجام، که در دوران دولت اوباما مذاکره شد و در تابستان ۲۰۱۵ به امضا رسید، محدودیت‌های مهمی بر برنامه هسته‌ای ایران اعمال کرد. این توافق غنی‌سازی اورانیوم و دیگر فعالیت‌های هسته‌ای را مجاز می‌دانست، اما تحت محدودیت‌های سختگیرانه و نظارت‌های فشرده بین‌المللی. طبق این توافق، فاصله زمانی ایران تا دستیابی به سلاح هسته‌ای باید حداقل یک سال باقی می‌ماند. با آن‌که برخی بندهای برجام دارای تاریخ انقضا بودند و طی دو دهه بعد به تدریج منقضی می‌شدند، اما ایران در سال ۲۰۳۰، در حالی از زیر شدیدترین محدودیت‌های توافق خارج می‌شد که برنامه هسته‌ای‌اش تفاوت چندانی با سال ۲۰۱۵ نداشت.

با این حال، برجام منتقدان زیادی داشت. بسیاری از تندروها، به‌ویژه در حزب جمهوری‌خواه، استدلال می‌کردند که عدم بازگرداندن کامل برنامه هسته‌ای ایران به عقب، بدین معناست که تهران در صورت صبوری، همچنان مسیر رسیدن به بمب را در اختیار دارد. به‌زعم آنان، بهتر است واشنگتن بحران هسته‌ای را زودتر و در زمانی که اقتصاد ایران هنوز زیر فشار تحریم‌های تحت رهبری ایالات متحده قرار دارد، مدیریت کند تا اینکه سال‌ها پس از کاهش فشارها به سراغ آن برود. این منتقدان گوش شنوایی در ترامپ یافتند، که در ماه مه ۲۰۱۸ از برجام خارج شد و همین امر موجب شد ایران از ماه مه ۲۰۱۹، تحقیق و توسعه سانتریفیوژها و فعالیت‌های غنی‌سازی‌اش را از سر بگیرد.

جو بایدن، رئیس‌جمهور بعدی ایالات متحده، در طول دوره‌اش تلاش کرد تا توافق را احیا کند. اما رهبران ایران، که از احتمال بازگشت ترامپ نگران بودند، اطمینان نداشتند که بایدن بتواند توافقی پایدار را ارائه دهد. هنگامی که مذاکرات میان ایالات متحده و ایران به بن‌بست خورد، دولت بایدن ترجیح داد به‌جای پیگیری توافقی کاملاً جدید، از تشدید تنش‌ها جلوگیری کند. ناکامی دو دولت پیاپی آمریکا در ارائه جایگزینی برای توافق ۲۰۱۵، حالا در پرتو گزارش‌هایی که می‌گویند ایران تنها چند روز با تولید مواد لازم برای ساخت نخستین سلاح هسته‌ای خود فاصله دارد – اگر تصمیم به آن بگیرد – بیش از پیش نمایان شده است.

خوشبختانه، بخش‌هایی از برجام همچنان قابلیت اجرا در قالب توافقی جدید را دارند که بتواند حمایت دو حزب اصلی آمریکا را جلب کند. مهم‌ترین این بخش‌ها، ابزارهای شفاف‌ساز توافق اولیه هستند. اگرچه در بحث‌های دیپلماتیک و عمومی درباره توافق، تمرکز عمدتاً بر آینده برنامه غنی‌سازی ایران بوده است، اما بازرسی‌های بین‌المللی – با استفاده از جدیدترین فناوری‌ها و تجهیزات – یک عنصر بنیادی است که هرگونه توافقی باید بر پایه آن ساخته شود. ایران باید به آژانس بین‌المللی انرژی اتمی (IAEA) دسترسی لازم را بدهد تا ارزیابی کند که آیا برنامه هسته‌ای این کشور واقعاً صلح‌آمیز است یا به سمت تولید سلاح هسته‌ای می‌رود. بدون بازرسی‌های تقویت‌شده و شفافیت گسترده، هیچ توافقی – چه دربرگیرنده برچیدن برنامه هسته‌ای ایران باشد یا نه – پایدار نخواهد ماند. در نتیجه، ایالات متحده باید دستیابی به موافقت ایران با شدیدترین رژیم بازرسی ممکن – چه در سایت‌های اعلام‌شده و چه در سایت‌های اعلام‌نشده – را در اولویت قرار دهد. اگر ایران حاضر نشود به‌طور کامل استانداردهای فعلی توافق‌نامه پادمان‌های آژانس را بپذیرد و به پروتکل الحاقی آن – مجموعه‌ای از مقررات آژانس که در سال ۱۹۹۴ در پاسخ به افشای برنامه هسته‌ای عراق تدوین شد – پایبند نباشد، واشنگتن باید از ادامه مسیر صرف‌نظر کند.

ایالات متحده همچنین باید از ایران بخواهد که سازوکارهای شفاف‌سازی برجام در مورد سانتریفیوژها و ذخایر اورانیوم را بپذیرد. این سازوکارها به جامعه بین‌المللی امکان می‌داد تا از مکان و تعداد سانتریفیوژهای ایران (اعم از تکمیل‌شده یا در حال ساخت) و همچنین میزان کلی اورانیوم آن مطلع شود. بدون چنین شفافیتی، ایران می‌تواند به‌راحتی برنامه‌ای پنهان برای غنی‌سازی توسعه دهد، حتی در حالی که به‌طور علنی ادعا می‌کند برنامه‌اش صرفاً صلح‌آمیز است. هفت سال پس از خروج ایالات متحده از برجام، ایران سانتریفیوژهای پیشرفته‌ای ساخته که به‌طور دائمی زمان لازم برای دستیابی به سلاح هسته‌ای را کاهش داده‌اند.

همچنین این کشور توانایی ساخت تأسیسات غنی‌سازی مخفی با نشانه‌های کوچک‌تر است، که هم شناسایی آن دشوارتر است و هم، به‌دلیل تلاش‌های ایران برای دفن و مستحکم‌سازی این تأسیسات، نابود کردن‌شان مشکل‌تر شده است. بدتر آنکه، پس از حملات سال ۲۰۲۱ به زیرساخت‌های مرتبط با سانتریفیوژهای ایران، این کشور ارائه دسترسی به آژانس برای مشاهده اجزای سانتریفیوژهای تولیدی خود و اطلاعات مربوط به مکان نگهداری آن‌ها را متوقف کرد. حتی اگر توافقی میان ایران و ایالات متحده شامل حذف تأسیسات اعلام‌شده غنی‌سازی ایران باشد، در غیاب اعلام‌ها و بازرسی‌های سرزده که بر زنجیره تولید سانتریفیوژهای کشور تمرکز دارد، تهران همچنان می‌تواند به‌صورت پنهانی به سلاح هسته‌ای دست یابد. احیای حقوق بازرسی مندرج در برجام گامی مهم برای اصلاح این مشکل خواهد بود.

البته باید اذعان کرد که برخی بخش‌های رژیم بازرسی در برجام به‌اندازه کافی سختگیرانه نبودند و در توافقی جدید باید تقویت شوند. برای نمونه، توافق جدید باید مسئله تسلیحاتی‌سازی (weaponization) را به‌طور مستقیم‌تر از برجام مورد توجه قرار دهد. در بخش T توافق اولیه، ایران پذیرفته بود که درگیر فعالیت‌های مربوط به تسلیحاتی‌سازی هسته‌ای یا استفاده از فناوری‌هایی که می‌تواند به این فرآیند کمک کند، نشود. اما تهران ملزم نبود که تجهیزات موجودی را که ممکن است در فرآیند تسلیحاتی‌سازی کاربرد داشته باشند اعلام کند یا دسترسی منظم به آن‌ها برای آژانس فراهم آورد. در نتیجه، راستی‌آزمایی در این حوزه بسیار دشوار بود. ایالات متحده در سال ۲۰۱۵ مجبور شد این مفاد ضعیف‌تر را بپذیرد، اما اکنون شرایط تغییر کرده است. پس از آنکه اسرائیل در سال ۲۰۱۸ اسناد مربوط به آرشیو هسته‌ای ایران را به‌دست آورد و علنی کرد، بازرسان آژانس مکان‌های جدیدی را کشف کردند که در آن‌ها ایران پیش‌تر بر روی تسلیحات کار کرده بود. از آن زمان، گزارش‌های دولت ایالات متحده نشان می‌دهد که ایران همچنان به کارهای دوگانه مربوط به سلاح‌ها ادامه می‌دهد. مقامات ایرانی نیز اکنون بیشتر از گذشته درباره امکان تولید سلاح هسته‌ای در صورت نیاز، به‌صراحت سخن می‌گویند.

بنابراین، یک توافق باید ایران را ملزم سازد که هرگونه تجهیزات یا موادی را که مربوط به تسلیحاتی شدن هسته‌ای است، همانطور که توسط گروه تأمین‌کنندگان هسته‌ای تعریف شده است، اعلام کند. توافق همچنین باید ایران را موظف کند که اجازه دهد آژانس راستی‌آزمایی کند که تجهیزات و مواد هسته‌ای ایران چگونه و در چه جهتی استفاده می‌شوند، با این درک صریح که اگر بازرسان آژانس با کارشکنی و ممانعت روبرو شوند، واشنگتن حق دارد توافق را لغو کند. این مسئله باید شامل دسترسی به سایت‌های نظامی نیز باشد – و آن هم به‌طور کاملاً صریح.

غرق در اورانیوم غنی‌شده

شفافیت بین‌المللی شرط لازم برای هرگونه توافق هسته‌ای جدید است، اما به‌تنهایی کافی نیست. ایالات متحده باید همچنین خواستار ایجاد تغییراتی در خودِ برنامه هسته‌ای ایران باشد.

برخی تغییرات باید برای ایران به‌راحتی قابل‌پذیرش باشد. در برجام، ایران اساساً با پایان دادن به هرگونه گزینه کوتاه‌مدت برای ساخت بمب پلوتونیومی موافقت کرد؛ از جمله با اصلاح رآکتور خود که قادر به تولید پلوتونیوم قابل‌استفاده در سلاح بود و نیز با پرهیز از هرگونه فعالیت در زمینه بازفرآوری سوخت مصرف‌شده.

اما سایر تغییرات – به‌ویژه در برنامه غنی‌سازی اورانیوم ایران – برای تهران بسیار دشوارتر خواهد بود. تا حدی، پیشرفت‌های هسته‌ای ایران از مه ۲۰۱۸ به بعد، برخی محدودیت‌هایی را که در برجام به‌دست آمده بود بی‌اثر کرده است. در جریان آن مذاکرات، ایالات متحده با سانتریفیوژهای نسل اول ایران سروکار داشت؛ ماشینی شبیه به اولین خودروی یک نوجوان: قادر به رساندن کاربر به مقصد، اما به‌صورت غیربهینه. محدود کردن تحقیق و توسعه در حوزه سانتریفیوژها یک دستاورد مهم برای ایالات متحده در سال ۲۰۱۵ بود. اما امروز، ایران می‌تواند با تعداد کمتری از سانتریفیوژها، عملکرد بسیار بیشتری به‌دست آورد.

ایران می‌تواند برای اطمینان‌بخشی به جهان نسبت به اینکه قصد ساخت مخفیانه سلاح ندارد، برنامه غنی‌سازی خود را به‌طور کامل برچیند – با نظارت بین‌المللی – که در نتیجه آن، شناسایی پروژه‌های پنهانی آسان‌تر خواهد شد. با توجه به توافق تهران با روسیه برای تأمین سوخت رآکتور بوشهر و نیز در غیاب نیروگاه‌های جدیدی که به سوخت غنی‌شده داخلی نیاز داشته باشند، برنامه هسته‌ای فعلی ایران ارزش اقتصادی چندانی ندارد. و گرچه دولت ترامپ به‌طور مکرر هدف کشورهای مختلف از غنی‌سازی اورانیوم را نادرست بیان می‌کند (چندین کشور این کار را صرفاً برای تولید انرژی و نه اهداف نظامی انجام می‌دهند)، ایران می‌تواند در صورت نیاز از بازار جهانی اورانیوم غنی‌شده تهیه کند.

با این حال، ایران سال‌هاست که مدعی است تحت هیچ شرایطی برنامه غنی‌سازی خود را برنمی‌چیند – علیرغم تمام فشارها، تهدیدها، و درخواست‌های دیپلماتیک از سوی ایالات متحده و شرکایش – و دلیل آن را سرمایه‌گذاری سیاسی، اقتصادی و اجتماعی عظیمی عنوان می‌کند که در این برنامه صورت گرفته است. اورانیوم غنی‌شده همچنین مهم‌ترین ابزار ایران برای حفظ گزینه دست‌یابی به سلاح هسته‌ای در آینده است.

پیشنهادهای پیچیده‌ای برای دور زدن این مسئله مطرح شده‌اند – از جمله راه‌اندازی پروژه مشترک غنی‌سازی میان ایران و عربستان سعودی؛ ایجاد کنسرسیومی با مشارکت کشورهای دیگر خاورمیانه؛ مشروط‌سازی غنی‌سازی اورانیوم به ساخت نیروگاه‌های مشخص؛ یا ترتیبات پیچیده‌ تأمین سوخت که در آن، ایران اورانیوم خود را به گاز تبدیل کرده، برای غنی‌سازی به خارج صادر کند و سپس محصول نهایی را مجدداً وارد کشور نماید. اما این سناریوها ممکن است در نهایت به باقی‌ماندن هزاران سانتریفیوژ در داخل ایران بیانجامند. همچنین ممکن است منجر به حضور جمعی از ناظران بین‌المللی در سایت‌های هسته‌ای ایران شوند که در عمل نقش سپر انسانی را بازی کرده و حمله بین‌المللی را در صورت اقدام ایران به تولید غیرقانونی سلاح، بازدارند.

مذاکره‌کنندگان می‌توانند به راه‌حل‌های عملی‌تری دست یابند، اما در نهایت ممکن است واشنگتن ناچار شود با میزانی از ریسک کنار بیاید. با این حال، توافقی در زمینه غنی‌سازی اورانیوم همچنان هدف مهمی را برای دولت ترامپ و تهران محقق می‌سازد: ایالات متحده می‌تواند میزان محدودی از غنی‌سازی را بپذیرد، مشروط بر تقویت محدودیت‌ها، و ایران نیز می‌تواند این محدودیت‌ها را بپذیرد بی‌آنکه تسلیم کامل دشمن قسم‌خورده‌اش به‌نظر برسد.

پول بیشتر، دردسر بیشتر

تمایل ایران به برخورداری از تخفیف‌های تحریمی گسترده‌تر از آنچه برجام فراهم می‌کرد، فضای لازم برای مذاکرات را ایجاد می‌کند. در همین راستا، ایالات متحده باید چارچوب رفع تحریم‌ها را بر پایه‌ای تدریجی طراحی کند که تخفیف تحریم‌ها را به محدودیت‌های داخلی در غنی‌سازی اورانیوم گره بزند.

برای مثال، اگر ایالات متحده خواستار توقف بلندمدت یا دائمی غنی‌سازی در داخل ایران شود، می‌تواند در مقابل، به تهران وعده رفع نه‌فقط تحریم‌های ثانویه (که دیگر کشورها و شرکت‌ها را بابت همکاری با ایران مجازات می‌کند) بلکه حذف برخی عناصر تحریم‌های مستقیم آمریکا را نیز بدهد. چنین توافقی ممکن است شامل لغو تحریم‌ها در حوزه‌هایی چون تجارت صنعتی و انرژی شود، اما در عین حال تحریم‌ها بر حوزه‌های فناوری نظامی یا دوگانه‌کاربرد، فعالیت‌های سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، و گروه‌های نیابتی ایران را حفظ کند. این رویکرد اقدامی جسورانه خواهد بود، مشابه تصمیم ترامپ برای تعلیق همه تحریم‌های ایالات متحده علیه سوریه، با این امید که دولت جدید سوریه به وعده‌های خود برای اصلاح و مشارکت پایبند بماند. دولت ترامپ، برخلاف دولت‌های اوباما یا بایدن، از انعطاف‌پذیری سیاسی بیشتری برای ارائه چنین پیشنهادهایی برخوردار است، چرا که حزب جمهوری‌خواه در قبال ابتکارات سیاست خارجی ترامپ رویکردی همراه و منعطف دارد.

ایران از کاهش قابل‌توجه تحریم‌ها چیزهای زیادی برای به‌دست آوردن دارد. تحریم‌های آمریکا اقتصاد ایران را به‌شدت آسیب‌زده، توانایی این کشور برای تجارت یا فعالیت بانکی در سطح بین‌المللی را محدود کرده و به صنایع و زیرساخت‌های کلیدی‌اش لطمه زده‌اند. این تحریم‌ها موجب شده‌اند حفظ جریان برق و گاز طبیعی دشوار شود و به‌شدت به پایگاه صنعتی ایران آسیب رسانده‌اند. بنابراین، کاهش تحریم‌ها ظرفیت تولیدی ایران را افزایش داده و امکان جذب سرمایه‌گذاری مالی و فناورانه خارجی را فراهم می‌کند که برای خروج کشور از وضعیت کنونی ضروری است.

با این حال، حتی کاهش محدود تحریم‌ها نیز به بهای تضعیف سایر تلاش‌های آمریکا برای مهار نفوذ ایران در خاورمیانه تمام خواهد شد. ایران بخشی از درآمدهای جدید خود را صرف بازسازی «محور مقاومت» خواهد کرد – محوری که طی هجده ماه گذشته به‌شدت از سوی اسرائیل هدف قرار گرفته است. همچنین ممکن است ظرفیت‌های عملیات پنهانی و پایگاه‌های نظامی داخلی خود را، از جمله در حوزه موشکی و نیروهای دریایی (که می‌توانند برای مزاحمت در مسیرهای کشتیرانی منطقه‌ای استفاده شوند)، تقویت کند. هرچند تحریم‌های آمریکا پس از خروج از برجام نتوانسته‌اند مانع تأمین مالی نیروهای نیابتی ایران شوند – نیروهایی که با منابع محدود اقدامات زیادی انجام می‌دهند – ایالات متحده باید بپذیرد که کاهش تحریم‌ها در ازای امتیازات قابل‌توجه از سوی ایران می‌تواند به تجدید قوای گروه‌هایی منجر شود که آمریکا برای تضعیف‌شان تلاش زیادی کرده است.

برای جلوگیری از چنین پیامدی، ایالات متحده باید اصرار کند که هرگونه توافق با ایران شامل محدودیت‌هایی در زمینه صادرات یا به‌کارگیری موشک‌ها، پهپادها و دیگر ابزارهای حمله از راه دور در خارج از مرزهای ایران باشد. همچنین می‌تواند خواستار آن شود که ایران در امور داخلی کشورهای دیگر منطقه دخالت نکند. ایران تقریباً به‌طور قطع به چنین تعهدی پایبند نخواهد ماند، اما نقض‌های احتمالی در آینده می‌توانند به‌عنوان مبنایی برای واکنش‌های بعدی مورد استفاده قرار گیرند.

تحقق وعده‌ها

از زمان خروج ایالات متحده از برجام، پیشرفت‌های هسته‌ای ایران هم گسترده بوده‌اند و هم خطرناک. تهران اکنون در آستانه تبدیل‌شدن به یک کشور دارای سلاح هسته‌ای قرار دارد و با توجه به نابودی بخش بزرگی از نیروهای نیابتی‌اش، ممکن است احساس کند چاره‌ای جز عبور از این آستانه ندارد. دهه‌هاست که سیاست ایالات متحده، چه در دوران روسای جمهور دموکرات و چه جمهوری‌خواه، به‌درستی در پی جلوگیری از این وضعیت بوده است – حتی اگر به استفاده از زور نیاز باشد. اکنون، واشنگتن به لحظه تصمیم‌گیری نهایی نزدیک شده است.

اما اینکه واشنگتن باید آماده باشد برای جلوگیری از دستیابی ایران به سلاح هسته‌ای از زور استفاده کند، به این معنا نیست که اقدام نظامی، بهترین نتیجه ممکن است. حمله به برنامه هسته‌ای ایران به‌احتمال زیاد منجر به یک درگیری بسیار گسترده‌تر خواهد شد؛ درگیری‌ای که در آن ایالات متحده و اسرائیل به دنبال سایت‌های پنهانی هسته‌ای ایران خواهند گشت و تهران در منطقه و فراتر از آن دست به تلافی خواهد زد. در عوض، ایالات متحده باید از اهرم‌های موجود و نفوذ مستحکم ترامپ بر حزب جمهوری‌خواه برای دستیابی به توافق – حتی اگر ناقص باشد – بهره ببرد، مادامی که چنین فرصتی هنوز باقی است. ترامپ حتی می‌تواند وعده‌ای را که در سال ۲۰۱۸ داده بود عملی کند: به‌دست آوردن توافقی بهتر از برجام. چنین توافقی می‌تواند شامل گسترش اختیارات بازرسی، محدودیت‌های بیشتر بر فعالیت‌های مرتبط با تسلیحات هسته‌ای، و نیز محدودیت‌هایی بر حمایت ایران از نیروهای نیابتی باشد. به‌طرز غیرمنتظره‌ای، دولت ترامپ اکنون یک فرصت طلایی برای دستیابی به توافق در اختیار دارد. باید از این فرصت استفاده کند.

————————-
* ریچارد نِفیو پژوهشگر ارشد در مرکز سیاست جهانی انرژی دانشگاه کلمبیا و همکار وابسته در مؤسسه واشنگتن برای سیاست خاور نزدیک است. او در دولت بایدن به‌عنوان معاون نماینده ویژه در امور ایران فعالیت کرده و همچنین در شورای امنیت ملی و وزارت خارجه ایالات متحده در دوران دولت اوباما خدمت کرده است.





iran-emrooz.net | Sat, 24.05.2025, 8:53
نتانیاهو نمی‌تواند اسرائیل دموکراتیک را از بین ببرد

ووکاشین پاکروان

پس از آن که دیوان عالی اسرائیل اعلام کرد برکناری رونن‌بار رییس شین‌بت توسط نخست‌وزیر نتانیاهو غیرقانونی بوده است و تا زمانی که تحقیقات در ارتباط با پرونده قطر-گیت تکمیل نشده است نباید نخست‌وزیر بیاید و رییس شین‌بت را منصوب کند، بنیامین نتانیاهو در یک اقدام خلاف قانون سرلشکر دیوید زینی را به عنوان رییس شین‌بت منصوب کرد!

این اقدام نخست‌وزیر نتانیاهو حمله مستقیم به دموکراسی و سیستم قضایی اسرائیل است! اقدامی که مشخصا نخست‌وزیر برای رهایی دولت خودش از پرونده فساد اقتصادی و قطر-گیت انجام داده تا کنترل کامل را در دست داشته باشد! چرا که در پرونده قطر-گیت شین‌بت نقش مستقیم تحقیق را دارد و نخست‌وزیر با انتخاب سرلشکر زینی میخواهد دست خود را بشوید!

برای مخاطبین ایرانی که از پرونده قطر-گیت اطلاع ندارند باید گفت پرونده‌ای است که اسناد منتشر شده نشان می‌دهد بنیامین نتانیاهو از سال ۲۰۱۸ از قطر درخواست کرده ماهانه ۳۰ میلیون دلار به حماس تحویل دهند و در مقابل حماس به اسرائیل موشک پراکنی نکند اما همه آن پول‌ها به خرید سلاح و موشک تبدیل شدند و اسرائیل را مورد حمله قرار دادند و فاجعه هفتم اکتبر را رقم زدند! از همین رو نخست‌وزیر نتانیاهو اکنون مظنون شماره یک تقویت حماس علیه امنیت ملی اسرائیل است!

بنیامین نتانیاهو در حالی در یک تصمیم فراقانونی تصمیم به انتصاب سرلشکر زینی برای ریاست شین‌بت گرفته است که به گفته باراک نخست‌وزیر سابق اسرائیل برای نخستین بار در تاریخ اسرائیل مدرن رییس ستاد مشترک ارتش اسرائیل از آن بدون اطلاع بوده است!

از همین رو شامگاه پنجشنبه در واکنش به این اقدام دولت نتانیاهو هزاران نفر در میدان رابین در تل‌آویو تظاهرات کردند و خواستار لغو این دستور نخست‌وزیر و انتخابات زودهنگام شدند! درخواستی که با مخالفت نخست‌وزیر روبرو شد!

در همین حال موشه یعلون وزیر دفاع سابق اسرائیل شامگاه پنجشنبه در جمع معترضان از ایجاد ائتلافی متشکل از «راست لیبرال، راست مذهبی غیرحریدی، لیکود بدون نتانیاهو، همه احزاب صهیونیستی که در حال حاضر در اپوزیسیون هستند و حزب دکتر منصور عباس - اولین رهبر عرب در سیاست اسرائیل که کشور اسرائیل را به عنوان یک کشور یهودی و دموکراتیک به رسمیت شناخت» علیه ائتلاف حاکم خبر داد.

همچنین شخصیت‌های مختلف سیاسی نیز واکنش متفاوت داشتند! لاپید رهبر اپوزیسیون اسرائیل دولت نتانیاهو را جنایتکار خواند و از سرلشکر زینی خواست ریاست شین‌بت را قبول نکند! گانتز رهبر حزب وحدت ملی و از شخصیتهای اپوزیسیون هم گفت نتانیاهو حاکمیت قانون را تضعیف می‌کند و ما را به سمت جنگ داخلی هدایت می‌کند!

همچنین لیبرمن رهبر حزب اسرائیل خانه ما نیز گفت رفتار نتانیاهو امنیت کشور را تابع منافع شخصی و سیاسی خود قرار می‌دهد. سرلشکر گولان رهبر حزب دموکرات اسرائیل هم اعلام کرد امشب، خانواده جنایتکار نتانیاهو حمله مستقیمی را علیه دولت دموکراتیک اسرائیل آغاز کردند، ما در یک بحران قانون اساسی هستیم که در آن چاره‌ای جز پیروزی نداریم، دولت دموکراتیک اسرائیل سقوط نخواهد کرد.

در همین حال شامگاه گذشته روزنامه عبری معاریو هم نظرسنجی برگزار کرد که طبق آن اگر امروز انتخابات برگزار شود ائتلاف اپوزیسیون می‌تواند دولت حاکم را شکست دهد و نفتالی بنت رهبر حزب راست-جدید بیشترین رای را خواهد آورد!

تمام شواهد نشان می‌دهد که تیک‌تاک عقربه‌های ساعت برای سقوط یکی از مذهبی‌ترین و ناسیونالیستی‌ترین دولت‌های تاریخ اسرائیل به صدا درآمده است! مخاطبین ایرانی ممکن است در سیاست داخلی اسرائیل خبر نداشته باشند اما برای ما که در اسرائیل هستیم کامل درک می‌کنیم که دولت نتانیاهو از زمان روی کار آمدن تا کنون حملات متعددی به ساختار دموکراسی اسرائیل انجام داده است!

ابتدا با اصلاحات قضایی می‌خواستند دولت قضات را انتخاب کند و هر زمان اراده کرد قضات دیوان عالی را برکنار کند! سپس برای اعضای دولت مصونیت قضایی خواستار شدند که اگر مسئولی جرمی مرتکب شد تحت پیگرد قرار نگیرد! سپس استقلال پلیس را از بین بردند و وزارت امنیت ملی را ناظر بر پلیس کردند! در گام بعدی نخست‌وزیر نتانیاهو خواهان نظارت دولتی بر رسانه‌ها شد که با واکنش تند انجمن روزنامه‌نگاران اسرائیل روبرو شد و اکنون هم در تضاد با حکم دیوان عالی کشور به میدان آمده است!

نتانیاهو باید بداند که قدرت اسرائیل در دموکراسی آن است و جان‌مایه صهیونیسم را لیبرالیسم تشکیل می‌دهد، از همین رو ما یهودیان صهیونیست فارغ از راست یا چپ بودن اجازه نخواهیم داد که اسرائیل لیبرال و دموکراتیک از بین برود، یکپارچه علیه این اقدامات فراقانونی خواهیم بود و اسرائیل را دموکراتیک نگاه خواهیم داشت!

ووکاشین پاکروان، اسرائيل



نظر خوانندگان:


■ آقای پاکروان عزیز. همانطور که یادآوری کرده‌اید، ما ایرانیان، عموماً از مسائل داخلی اسرائیل اطلاعات تفصیلی نداریم و از فاصله به آن کشور نگاه می‌کنیم. برای همین است که با توجه به منطق درونی نوشته شما، دو سؤال برایم مطرح شد. اول اینکه رهبر اپوزیسیون اسرائیل، نتانیاهو را “جنایتکار” خوانده است. سؤال این است که چگونه ممکن است در یک کشور دمکراتیک، یک جنایتکار به مقام نخست‌وزیری برسد؟ دوم اینکه، نتانیاهو از قطر خواسته ماهانه مبلغ ۳۰ میلیون دلار به حماس بدهد تا حماس به اسرائیل موشک‌پرانی نکند. اینکه نتانیاهو از طریق پرداخت پول (نوعی رشوه) قصد داشته خطر حماس را خنثی کند، ممکن است مثبت نیز ارزیابی شود. دادن رشوه به جای «جنگ و کشته شدن هزاران نفر»، لزوماً فکر بدی نیست.
ارادتمند. رضا قنبری. آلمان


■ آقای پاکروان، همه چیز را گفتی ولی آن نگفتی که بکار آید. نتانیاهو مشغول نسل کشی در غزه است و آن کند که هیتلر با یهودیان در آلمان کرد و شاید هم بدتر ولی شما هیچ در این باره ننوشتی. دموکراسی که انسانیت را به رسمیت نشانسد و جنایتی را که فعلا توسط نتانیاهو و کل دولت او در غزه می‌کند، ندیده بگیرد و از کنار آن جنین بی‌پروا بگذرد و اشاره‌ای هم به آن نکند، دموکراسی‌ای از نوع نتانیاهو است که با رای مردم به قدرت رسیده است. هیتلر هم با رای مردم به حکومت رسیده بود. هر انسان متوسط هوشی می‌تواند بداند که برنامه ۷ اکتبر حماس، اگر برنامه نتانیاهو نبود، حداقل دولت اسراییل از آن اطلاع داشت و در واقع برنامه‌ریزی دولت اسراییل برای انجام آنچه که حالا در حال انجام است، بود. دموکراسی بزرگترین ضربه را از لافزنان احمق ایران و نایبانش خورد که نمی‌فهمیدند که آشی را که می‌خواستند در ۷ اکتبر بپزند، هیزمش را نتانیاهو تهیه کرده است.
ایرانی


■ جناب ایرانی عزیز. بحث پیرامون افرادی مثل نتانیاهو و ترامپ که با رای مردم روی کار می‌آیند و بعضاً دست به کارهای غیرمنتظره می‌زنند، بین طرفداران دمکراسی به طرز وسیع و عمیقی جریان دارد. موضوع این است که چطور می‌توان سازوکارهای دمکراتیک را بهتر کرد تا امکان سوءاستفاده از رأی مردم پیش نیاید؟ بحث امثال هیتلر و حماس و ج.ا. مقوله دیگری است.
ارادتمند. رضا قنبری





iran-emrooz.net | Fri, 23.05.2025, 21:55
صنعت قدیس‌سازی در نظام ولایی

احمد علوی

مقدمه
پدیده قدیس‌سازی در نظام ولایت فقیه، به‌عنوان یک استراتژی گفتمانی و نمادین، ابزاری برای مشروعیت‌بخشی به قدرت سیاسی و تثبیت هژمونی حاکمیت است. مورد ابراهیم رئیسی، چهره‌ای با تحصیلات حوزوی محدود، پیشینه قضایی-امنیتی و فاقد کاریزمای عمومی، نمونه‌ای برجسته از این فرآیند است. او که در سال‌های پایانی عمر به مقام ریاست‌جمهوری رسید، پس از مرگ در سانحه هوایی به‌سرعت به‌عنوان «شهید خدمت» و «شهید جمهور» تقدیس شد. این تحول گفتمانی، از منظر نظریه کنش گفتاری جان سرل (Searle, 1969) قابل تحلیل است که زبان را نه‌تنها ابزاری برای توصیف، بلکه عاملی برای برساخت واقعیت اجتماعی از طریق کنش‌های گفتاری ایلوکوشِنری (illocutionary) و پرلوکوشِنری (perlocutionary) می‌داند.

این مقاله با تلفیق نظریه سرل با آرای گرامشی، فوکو، آرنت، باتلر و بوردیو، به بررسی چگونگی برساخت قداست در نظام ولایی، پنهان‌سازی ناکامی‌ها و پاسخ به بحران مشروعیت می‌پردازد.

۱. منطق سیاسی قدیس‌سازی: قدرت، هژمونی و وابستگی
نظام ولایت فقیه از ترکیبی از سرکوب فیزیکی و هژمونی فرهنگی برای حفظ سلطه خود بهره می‌برد. آنتونیو گرامشی (۱۹۷۱) مفهوم هژمونی را به‌عنوان فرایندی تعریف می‌کند که طبقه حاکم از طریق آن، با شکل‌دهی به آگاهی عمومی و تولید ارزش‌های فرهنگی، سلطه خود را تثبیت می‌کند. در این چارچوب، ابراهیم رئیسی، که فاقد شایستگی‌های علمی یا پایگاه اجتماعی مستقل بود، به‌عنوان مهره‌ای وفادار به ساختار قدرت انتخاب شد. هانا آرنت (۱۹۵۱) در تحلیل توتالیتاریسم استدلال می‌کند که رژیم‌های اقتدارگرا اغلب افرادی را به قدرت می‌رسانند که فاقد هویت مستقل‌اند، زیرا این افراد به‌طور کامل به قدرت مرکزی وابسته باقی می‌مانند. رئیسی، با پیشینه‌ای در دستگاه قضایی و نقش‌آفرینی در سرکوب، نمونه‌ای از این الگو است که از طریق وفاداری به نظام به مناصب عالی رسید.

از منظر نظریه کنش گفتاری سرل، ارتقای رئیسی به مقامات بالا و سپس تقدیس او پس از مرگ، نوعی کنش گفتاری ایلوکوشِنری است که با هدف تغییر وضعیت اجتماعی و سیاسی انجام می‌شود. وقتی رئیسی «رئیس‌جمهور» یا «شهید خدمت» نامیده می‌شود، این عبارات صرفاً توصیفی نیستند، بلکه کنش‌هایی هستند که واقعیت جدیدی را در ذهن مخاطبان خلق می‌کنند. این کنش‌های گفتاری، با تکیه بر اقتدار نهادهای رسمی، هویت رئیسی را از یک کارگزار امنیتی به نمادی مقدس تغییر می‌دهند (Searle, 1969).

۲. برساخت قداست: از جسم ناکارآمد به پیکر اسطوره‌ای
میشل فوکو (۱۹۷۸) در تحلیل قدرت و گفتمان، استدلال می‌کند که قدرت از طریق تولید «حقیقت» عمل می‌کند. در مورد رئیسی، این حقیقت از دل مرگ او در سانحه هوایی و صحنه‌پردازی‌های بعدی ساخته شد: تصاویری از مه، باران و تشییع جنازه‌های پرجمعیت، همگی به بازآفرینی روایت شهادت عاشورایی کمک کردند. این روایت، که نظام ولایی دهه‌هاست برای مشروعیت‌بخشی از آن بهره می‌برد، نوعی بازنمایی آخوندی از واقعه کربلا است. اما برخلاف روایت تاریخی عاشورا، در اینجا ظالم به‌جای مظلوم و قاتل به‌جای مقتول بازنمایی می‌شود. جودیت باتلر (۲۰۰۴) مفهوم «جسم سیاسی-قدسی» را مطرح می‌کند که در آن، پیکر فرد متوفی از یک جسم ناقص و ناکارآمد به ابژه‌ای الهی تبدیل می‌شود. رئیسی پس از مرگ، دیگر آن قاضی امنیتی یا رئیس‌جمهور ناکارآمد نیست، بلکه به «ذبیح‌الله» و «سید شهید راه عدالت» بدل می‌شود. این فرآیند قدیس‌سازی، شکستی سیاسی را به اسطوره‌ای مقدس تبدیل می‌کند.

از منظر سرل، نام‌گذاری رئیسی به‌عنوان «شهید» کنشی گفتاری با نیروی ایلوکوشِنری است که نه‌تنها هویت او را بازتعریف می‌کند، بلکه با ایجاد تعهد در مخاطبان (مانند دعوت به سوگواری یا ستایش)، واقعیت اجتماعی را تغییر می‌دهد. این کنش‌ها، به‌ویژه در بافت آیینی نظام ولایی، با بهره‌گیری از نمادهای مذهبی، تأثیر عاطفی و اجتماعی عمیقی بر مخاطبان دارند (Searle, 1975).

۳. نقش رسانه‌های ولایی در مهندسی قداست
نهادهای رسمی نظام، از صداوسیما تا حوزه‌های مذهبی، پس از مرگ رئیسی به‌سرعت وارد فاز «مهندسی قداست» شدند. زیارت‌نامه‌ها نوشته شد، مرثیه‌ها پخش گردید و تابلوهایی با عناوین «شهید خدمت» و «شهید جمهور» نصب شد. این اقدامات، به‌مثابه کنش‌های گفتاری ایلوکوشِنری (Searle, 1969)، نه‌تنها توصیف‌کننده وضعیت رئیسی بودند، بلکه با هدف برساختن یک واقعیت جدید انجام شدند. سرل تأکید می‌کند که کنش‌های گفتاری، مانند نام‌گذاری یا اعلام، می‌توانند تعهدات اجتماعی ایجاد کنند. وقتی رسانه‌های ولایی رئیسی را «شهید خدمت» می‌نامند، این یک فرمان گفتمانی است که مخاطبان را به پذیرش این هویت جدید و مشارکت در آیین‌های مربوطه دعوت می‌کند.

این فرآیند، به‌ویژه در بافت آیینی نظام ولایی، از نمادهای مذهبی و عاشورایی برای تقویت اثرگذاری خود بهره می‌برد. همان‌طور که گرامشی (۱۹۷۱) استدلال می‌کند، هژمونی فرهنگی از طریق بازتولید نمادها و روایت‌های آشنا عمل می‌کند. رسانه‌های ولایی با بازنمایی رئیسی به‌عنوان یک چهره مقدس، نه‌تنها کارنامه ناکامی‌های او را خنثی می‌کنند، بلکه مشروعیت نظام را در برابر بحران‌های اجتماعی و اقتصادی تقویت می‌کنند.

۴. پذیرش قدیس‌سازی: قدرت نمادین و بحران مشروعیت
پی‌یر بوردیو (1991) در تحلیل قدرت نمادین تأکید می‌کند که تأثیرگذاری نمادها به پذیرش آن‌ها توسط مخاطبان وابسته است. در جامعه‌ای که از بحران‌های اقتصادی، اجتماعی و سیاسی رنج می‌برد، نیاز به معنا و امید، پذیرش روایت‌های قدسی را تسهیل می‌کند. قدیس‌سازی رئیسی پاسخی به بحران مشروعیت نظام ولایی بود که با ناکامی‌های گسترده در اداره کشور مواجه است. این فرآیند، با تبدیل یک چهره ناکارآمد به نمادی مقدس، به نظام امکان داد تا شکست‌های خود را به‌عنوان فداکاری و شهادت بازنمایی کند.

از منظر سرل، تکرار عباراتی چون «شهید خدمت» نوعی کنش گفتاری پرلوکوشِنری است که با هدف ایجاد تأثیرات روانی و اجتماعی (مانند وفاداری یا همدلی) در مخاطبان انجام می‌شود. این کنش‌ها در بافت جامعه‌ای خسته و بی‌افق، که به‌دنبال معنا در برابر بی‌معنایی است، موفقیت بیشتری دارند (Searle, 1975). به این ترتیب، قدیس‌سازی رئیسی نه‌تنها کارنامه او را بازسازی می‌کند، بلکه به نظام ولایی اجازه می‌دهد تا با کنترل روایت، صدای مخالفان را حذف کند و هژمونی خود را تداوم بخشد.

نتیجه‌گیری
قدیس‌سازی ابراهیم رئیسی در نظام ولایت فقیه، نمونه‌ای از الگوی تثبیت قدرت از طریق کنش‌های گفتاری و تولید هژمونی فرهنگی است. این فرآیند، که از منظر نظریه کنش گفتاری جان سرل به‌عنوان برساخت واقعیت اجتماعی تحلیل می‌شود، با بهره‌گیری از نمادهای مذهبی و آیینی، چهره‌ای با کارنامه‌ای تاریک را به نمادی مقدس تبدیل می‌کند. تلفیق این دیدگاه با آرای گرامشی، فوکو، آرنت، باتلر و بوردیو نشان می‌دهد که قدیس‌سازی نه‌تنها ابزاری برای مشروعیت‌بخشی، بلکه راهکاری برای پاسخ به بحران‌های ساختاری نظام ولایی است. این پدیده، که ریشه در کنترل روایت و حذف صداهای مخالف دارد، نشان‌دهنده پویایی قدرت در نظام‌های اقتدارگراست که با مرگ، اسطوره می‌سازند و با سرکوب، مشروعیت خلق می‌کنند.





iran-emrooz.net | Wed, 21.05.2025, 13:11
در جست‌وجوی اتحاد از دست‌رفته (سه)

حمید فرخنده

محور اصلی بخش پیشین، مقایسه‌ی گفتمان مسلط انقلابی در ۵۷ و عدم تسلط چنین گفتمانی در شرایط کنونی علیرغم میزان گسترده نارضایتی در میان مردم بود.

قبل از ادامه‌ی مطلب، لازم به تأکید است موضوع اصلی مورد بحث در این مقاله‌ی چندبخشی نه دفاع از راهبرد اصلاح‌طلبی است و نه مخالفت با راهبرد انقلابی یا براندازانه. هرچند البته چنین نقدهایی نیز در جای خود لازم و مهم هستند.

همچنین، «اصلاح‌طلبی» و «اصلاح‌طلبان» به‌مثابه‌ی یک جناح سیاسی در جمهوری اسلامی، دو مقوله‌ی جدا از هم هستند. نه اندیشه‌ی اصلاح‌طلبی یا رفرمیسم در ایران به جناح اصلاح‌طلب نظام و به بعد از انقلاب محدود می‌شود، و نه اصلاح‌طلبان ایران به‌عنوان یک جناح سیاسی در مقابل اصولگرایان نظام یا در جریان حوادثی که بعد از خرداد ۷۶ در ایران روی داده است، در همه‌ی اتفاقات سیاسی روش و منش اصلاح‌طلبانه داشته‌اند. آنها گاه مانند اتفاقات جنبش سبز پایی در رادیکالیسم داشته‌اند، زمانی نیز پایشان در حفره روزنه‌گشایی گیر کرده است.

از این‌رو تفکیک این دو موضوع بسیار مهم است چون در بسیاری از نوشته‌‌ها و گفتگوها از سوءتفاهمات جلوگیری می‌کند؛ سوءتفاهماتی که در برخی کامنت‌ها در سایت ایران‌امروز نیز دیده می‌شود.

به‌علاوه، این نیز واقعیت دارد که هم اصلاح‌طلبان و هم تفکر اصلاح‌طلبی، چنان‌که مخالفان آنها می‌گویند، به‌ویژه در دهه‌ی اخیر تضعیف شده‌اند. این تضعیف‌شدگی اما لزوماً نه به معنای استقبال مردم از انقلاب یا سرنگونی است و نه به معنای عدم نقش تأثیرگذار جناح اصلاح‌طلب در تحولات سیاسی کشور است.

پس هدف اصلی مقاله، تأکید بر اهمیت پایبند ماندن به منطق حاکم بر هر راهبرد سیاسیِ انتخاب‌شده، ابطال‌پذیر بودن آن و مسئول‌پذیری مستقلانه‌ی هواداران و مسئولان سیاسی آن راهبرد است. نه اینکه اگر ما موفق نشدیم، به‌خاطر این است که رقیب به ما نپیوست یا به اقداماتی دست نزد که ما توصیه می‌کنیم! رقیب سیاسی ما قرار است کار و برنامه‌ی خودش را پیش ببرد، نه اینکه کاری کند که در تعریفی که از خود ارائه داده است، نمی‌گنجد. اگر شکست‌های خود و عدم پیوستن گسترده‌ی مردم ناراضی به انقلاب، براندازی یا گذار مطلوب خود را به‌حساب کم‌کاری رقیب سیاسی بگذاریم، هیچ‌گاه گزاره‌ای ابطال‌پذیر ارائه نداده‌ایم.

مسئول اصلی عدم موفقیت‌های هر راه و روش، نیروی سیاسیِ تصمیم‌گیرنده، چه رفرمیست و چه انقلابی، است. حتی نظام استبدادی نیز نیست، چراکه از یک نظام بسته انتظار دیگری نمی‌رود. کسانی که مسئولیت خود را برای عدم موفقیت راهبرد خویش یا عدم استقبال مردم از آن نمی‌پذیرند، مانند تاجری هستند که حضور و تلاش رقیب اقتصادی در بازار، عدم همکاری بانک در وام‌دهی و کیفیت پایین نیروی کار شرکتش را علت عدم موفقیت خود بداند. اما مگر قرار بوده رقیب اقتصادی ساکت بنشیند، بانک به هرکسی وام دهد یا نیروی کارِ کم‌کیفیت با ازخودگذشتی استعداد خود را به‌طور ضربتی بالا ببرد؟ با چنین استدلال‌هایی، آیا همه‌ی ورشکستگان به‌تقصیر سیاسی و اقتصادی، تبدیل به ورشکستگان غیرمسئول نمی‌شوند؟

عدم وقوع انقلاب و یا اعتراضات گسترده و هدفمند به قصد واژگون‌سازی نظام جمهوری اسلامی یا گذار با چشم‌اندازی امیدبخش از آن، علیرغم نارضایتی‌های گسترده از وضع موجود، باعث شده است انقلابی‌ها، براندازان و حتی بخشی از گذارطلبان به‌جای واکاوی و بررسی عدم موفقیت راهبرد سیاسی خود، اصلاح‌طلبان را مقصر بدانند. آنها از یک‌سو مدت‌هاست می‌گویند «اصلاح‌طلبان دیگر پایگاهی میان مردم ندارند» یا اینکه مردم از آنها عبور کرده‌اند، از سوی دیگر آنها را مسئول طولانی شدن عمر جمهوری اسلامی می‌دانند. از یک طرف می‌گویند دوران آنها تمام شده و قدرتی ندارند، از طرف دیگر به آنها توان جلوگیری از سقوط نظام را نسبت می‌دهند. می‌گفتند پس از سر داده شدن شعار «اصلاح‌طلب، اصول‌گرا، دیگه تمومه ماجرا» در اعتراضات ۹۶ و یکدست شدن حکومت از انتخابات مجلس در ۹۸ و از ریاست‌جمهوری ۱۴۰۰ به بعد، آنها از حکومت رانده و از مردم مانده شده‌اند. اما از سوی دیگر دیدند در ۱۴۰۳ همین نیروی ضعیف‌شده تا آن حد صدایش در میان مردم شنیده می‌شود که بتواند پزشکیان را به قدرت برساند.

بسیاری از انقلابی‌ها و براندازان، اصلاح‌طلبان را مقصر بن‌بست موجود و ادامه‌ی عمر جمهوری اسلامی می‌دانند، اما در عین حال چون آنها را نیرویی تأثیرگذار در داخل کشور ارزیابی می‌کنند، با تشویق آنها به رادیکالیسم و طرح درخواست‌های چالشی، توقع دارند اصلاح‌طلبان را وادار به کاری بکنند که خودشان از راه دور قادر به انجام آن نیستند. می‌گویند چرا اصلاح‌طلبان مردم را به تظاهرات خیابانی دعوت نمی‌کنند؟ چرا خاتمی در جایگاه رهبر معنوی اصلاح‌طلبان، در اعتراض به سرکوب‌های حکومت و یا برای اعتراض به سیاست‌های خارجی و برنامه‌ی هسته‌ای هزینه‌زا جلوی بیت رهبری بست نمی‌نشیند؟ چرا او و شخصیت‌های اصلاح‌طلب یا جبهه‌ی اصلاحات از تغییر قانون اساسی و برگزاری رفراندوم حمایت نمی‌کنند؟ چرا پزشکیان رهبر را در تلویزیون به چالش نمی‌کشد؟ چرا او صراحتاً خواستار رفع حصر و آزادی زندانیان سیاسی نمی‌شود؟ چرا آقای خاتمی از نرگس محمدی حمایت نمی‌کند یا خواستار آزادی همه‌ی زندانیان سیاسی  نمی‌شود؟ چرا اصلاح‌طلبان مستقیما مانند مصطفی تاجزاده رهبر را مستقیم مخاطب قرار نمی‌‌دهند و او را مسئول اصلی مشکلات کشور نمی‌دانند؟

پاسخ البته برای کسانی که واقع‌بینانه از هر نیروی سیاسی در چهارچوب تعریفی که از خود ارائه داده است انتظار حرکت دارند، ساده است: برای اینکه نه رودرویی خیابانی با حاکمیت که به‌سرعت به خشونت کشیده می‌شود با اصلاح‌طلبی هم‌خوانی دارد و نه پزشکیان برای به چالش کشیدن رأس نظام یا با وعده‌ی آزاد کردن زندانیان سیاسی، رئیس‌جمهور شده است. 

مسئولیت عدم موفقیت خود در ایجاد چشم‌اندازی باورپذیر و امیدبخش برای مردم را بر گردن رقیب نگذاریم. همچنین، نبود اتحادی بزرگ و ترجیح مردم به برداشتن گام‌های کوچک و کم‌خطر به‌جای گام‌های بلندِ پرمخاطره را محصول توطئه‌ی رقیب سیاسی برای شکست خود ارزیابی نکنیم.

(ادامه دارد)



نظر خوانندگان:


■ جناب فرخنده گرامی.
ما ایرانیان عادت داریم كه بررسی و تجزیه و تحلیل هر اتفاقی به معلول (effect) آن بپردازیم، ولی نه به علت (cause) ان. و این هم یکی از عادت فرهنگی تاریخی ما می‌باشد. از اول تاریخ: مثال.
) داریوش بزرگ شاهنشاه هخامنشی. در کتاب‌های تاریخ کلاس پنجم یا ششم ابتدائی نسل ما آمده بود که داریوش بزرگ پس از شکست در جنگ با یونان بدلیل طوفان دریا (معلول)، دستور داد که دریا را به شلاق بستند. و ما همراه معلم مربوطه از شلاق خوردن دریا چقدر مفتخر بودیم. ولی توجه ندادند كه چرا قبل از حمله به وقوع طوفان و شرایط بد لشکریان ایران توجه نشده بود، تا بلکه بعدی‌ها تجربه‌ای بیاموزند.
) نتیجه حمله اعراب را به ایران را فقط در نتیجه (معلول) آن و تسلط دویست ساله آنها قلم‌فرسائی و حتی زیاد رونویسی می‌کنیم، ولی به علت آن که موجب شکست تاریخی شاهنشاه معظم ساسانی یزدگرد سوم شد توجهی نداریم (حتی آنها که در توهم تمدن ۲۵۰۰ هستند - فقط می‌گوئیم که بدست مُشتی عرب سوسمار خور ).
) به علت و دلیل حمله مغول توجه نداریم و فقط از جنایات آنها بعد از تسخیر ایران می‌گوئیم و می‌نویسیم و می‌سرائیم - توجه نداریم که چنگیز گروهی را با هدایای زیاد جهت برقراری رابطه به ایران فرستاد، ولی تمام گروه را کشتیم و هدایا را چپو کردیم. وقتی خبر به چنگیز رسید آن واکنش تاریخی وحشتناک را انجام داد. تا از آن تجربه‌ای بیاموزیم و دو باره تکرار نکنیم.
) تاریخ ما همینطور ادامه دارد تا جنگ با روسیه که قرار داد اجباری بعد از شکست را شرم‌آور میدانیم ولی نمی‌پرسیم که چرا ما به روسیه تزاری حمله کردیم. تا از آن تجربه‌ها بیاموزیم.
) از نتیجه حمله متفقین جنگ دوم جهانی كه در شهریور بیست به اشغال ایران انجامید می‌نالیم، ولی توجه و پیگیری نمیكنیم كه ما مگر چه قدرت نظامی قدرتمندی بودیم که جزو گروه متحدین یعنی المان و ژاپن ووو بر علیه متفقین وارد شویم.
با احترام کاوه


■ کاوه عزیز، شما به نکات و اتفاقات مهمی در تاریخ ایران اشاره کرده‌اید. حتی یکی از عوامل تمایل بخشی از قفقاز در جدایی از ایران را خونریزی‌های زیاد آقامحمد خان قاجار در تفلیس می‌دانند. تحریک و تشویق شیعیان عراق به قیام علیه صدام از سوی آقای خمینی و ایده صدور انقلاب در اوایل انقلاب نیز در تحریک عراق به حمله به ایران موثر بود. نقش تسخیر سفارت امریکا و بسیاری سیاست‌های نابخرادانه داخلی و خارجی دیگر در وضعیت کنونی نیز پرواضح است. حتی نبودن اتحاد لازم بین مردم برای تغییر وضعیت موجود که از آن شکایت داریم نیز مسئولش چه کس دیگری غیر از خود ما هست؟
با احترام/ حمید فرخنده


■ فرخنده گرامی دقیقا همینطور است. اولین کشوری که حکومت بعد از انقلاب را به رسمیت شناخت عراق صدام بود. جنگ تحمیلی نام درستی است ولی تحمیل آن از طرف ما بود نه صدام.
آقای دعائی اولین سفیر به عراق بعد از انقلاب در خاطراتش می‌نویسد چند مرتبه به ایران آمدم و گفتم که این فعالیت ما در عراق خطرناک است (توهم اینکه نظام سلطنتی را بر انداختیم حالا نوبت فتح عراق است) و صدام به علت فعالیت‌های تخریبی ما بر نامه حمله به ما را تهیه می‌بیند. در آخرین ملاقات گفتم که اگر این برنامه ادامه دهیم صدام حمله می‌کند و من دیگر به بغداد برنمی‌گردم ولی گفتند دستور شرعی برای تو است و باید به عراق برگردی.
ضمنا نکته خیلی مهم این است که جوانان نورسی که به جبهه‌ها می‌آمدند اکثرا نه به حساب علاقه به فیض شهادت میامدند، نه. دلیل آن جوانی آنها بود، که در خانواده حداکثر اجازه داشتن تیر کمان چوبی، حداکثر داشتن دو چرخه بود. حالا در جبهه بجای تیر و کمان مسلسل ژ.س و به جای دوچرخه متور سیکلت دو سیلندر دریافت می‌کند، نشئه‌ای که حتی قوی‌ترین قرص اعصاب و روانگردان هم نمی‌دهد. و چند صد هزار را به کشتن دادیم.
) نگاهی به ۲۸ خرداد و شور شعف سالانه گروهی و ناله و زاری گروهی دیگر - مصدق عظیم‌الشأن (لا اقل دزد که نبود) باتمام حسن نیت خود روابط قدرت‌های جهانی را متوجه نبود و یا نشد. شاید هفتاد سال پیش هم با نبودن تکنولوژی اطلاعاتی امروزی). او فرق ایزنهاور و ترومن و تاثیر چرچبل بر آن‌ها را متوجه نبود، حتی وقتی که ناو جنگی انگلیسی موریشس جهت جلوگیری ار صادرات نفت مقابل اسکله آبادان لنکر انداخت (می‌گویند تاریخ خودش را همین امروز هم تکرار می‌کند).
حالا گروهی که از او قدیسی ساخته‌اند اگر این مطالب را بخوانند و بشنوند خودشان و گوینده را پاره می‌کنند، و گروهی که در فحاشی و بی‌حرمتی به او حد و مرزی نمیشناسند. اگر سایت محترم ایران امروز مجاز بداند باز هم ادامه دارد.
با احترام کاوه


■ فرخنده گرامی، با پوزش از اینکه باعث تاخیر نوشته‌های با اعتبار شدم و این آخرین مطلب من در این مورد است.
) شما به درستی از اتحاد صحبت می‌کنید، البته به آرزوی انروز - ولی در حالی که مردم به علت فقر و اختناق در آرزوی فرج و گشایش و آسایشن هستند. آقای رضا پهلوی شمشیر از رو بسته انقلابیون سال پنجاه هفت را به گروهی
ناراضی وز وز کن می‌نامد و به جای وعده اتحاد و آرامش و اقتصاد بهتر طرفدارانش از طناب دار بر شاخه درختان پهلوی و پاکسازی که به معنی همان خودی و غیر خودی ساختن جدید وعده می‌دهد، البته اگر ایشان مخالف این وعدهای همراهانش بود، با این استراتژی انقلابی جدید مخالفت می‌کرد. مردم پس از سال‌های سختی که تحمل کرده‌اند چشم براه آرامش و صلح هستند و نه کشت کشتار دیگری.
) اخیرا گروهی به بهانه یک حرف و شایعه‌ای اول احمقانه و‌ دوم دشمنانه و تحریکانه که هیچ هم ثبت نشد و نه خواهد شد و فقط در جهت اغتشاش و بهم زدن مذاکرات جاری این شایعه بی‌جا و احمقانه تغیر نام خلیج همیشه فارس را هویت می‌نامند. اما امروزه روز اغلب مردم دنیا نام کشورها را در میان کالاهای عرضه شده در فروشگاه ها بخاطر می‌سپارند که متاسفانه در بین صد جنس که عرضه می‌شود لااقل و لااقل بر یکی از آنها نوشته باشد «ساخت ایران» که نیست.
) بعد از پایان جنگ دوم که ژاپن با‌خوردن دو‌ بمب آنم از امریکا که باعث خاتمه جنگ دوم هم شد، ایزنهاور برای نوعی مسالمت‌جوئی به‌ ژاپن رفت. به عنوان ‌اعتراض مردم در باند فرودگاه نشستند و‌ نگذاشتند هواپیمای رئیس جمهور امریکا در ژاپن به زمین بنشیند و این تنها «مرگ بر امریکای» ژاپونی به اعتراض به خوردن دو بمب اتم بود.
با احترام کاوه


■ کاوه عزیز، ممنون از نکاتی که مطرح کرده‌اید. با چنان ادبیاتی چه از سوی هواداران شاهزاده رضا پهلوی باشد چه از سوی هر نیروی دیگری واضح است که نمی‌توان به اتحادی بزرگ دست یافت. اتفاقا بخش چهارم به این موضوع موضوع مربوط است.
حمید فرخنده





iran-emrooz.net | Tue, 20.05.2025, 18:27
ورشکستگی برند “مرگ بر امریکا” و آینده ناروشن

سعید پیوندی

چرا جمهوری اسلامی با آن که آقای خامنه‌ای در ۱۹ بهمن ۱۴۰۳ گفته بود “مذاکره با چنین دولتی غیرعاقلانه، غیرهوشمندانه و غیرشرافتمندانه است”، در زمان کوتاهی ناچار شد حرفش را پس بگیرد؟ در حقیقت، رفتن پای میز مذاکره برای صلح با امریکا شاید تنها گزینه‌ برای فرار از جنگ و تحریم‌های شدیدتر در برابر نهادهای قدرت است. این کار اما چرا در همه سال‌های گذشته انجام نشد و این همه دشمنی، ماجراجویی و شعار چه حاصلی جز خسارات‌های بزرگ برای کشور ما داشت؟

برند “مرگ بر امریکا” که ۴۵ سال پیش با اشغال سفارت امریکا تاسیس شد، به سرعت در گرانیگاه استراتژی نظام اسلامی نوپا قرار گرفتو کارکرد اولیه این برند تنش‌آفرین هم، به گونه‌ای پارادکسال، در سپهر سیاست داخلی بود. اشغال سفارت امریکا یا “انقلاب دوم” و خوانش ستیزجویانه از استقلال، راه اسلام‌گرایان انقلابی را برای اجرای پروژه “انقلاب فرهنگی”، دستیابی به قدرت انحصاری و کنار زدن رقبای “سازشکار” از بازرگان تا بنی‌صدر گشود.

امریکا‌ستیزی هویتی و تولید دیگر این ماشین ایدئولوژیک ویران‌گر، یعنی “نابودی اسرائیل”، با وجود خسارات‌های بزرگ در هر مرحله از حیات جمهوری اسلامی بر أساس مصلحت نظام به شکلی بازسازی شد و در خدمت سیاست خارجی و داخلی و رقابت میان فرقه‌های در قدرت قرار گرفت. استفاده ابزاری از این رویکرد در سیاست خارجی را بعدها در اشغال سفارت انگلستان یا عربستان سعودی هم می‌توان مشاهده کرد.

نظام‌های ایدئولوژیک نیاز به “بی‌ثباتی دایمی” دارند برای مشروعیت‌بخشی هویتی به سیاست‌ها و سمتگیری‌های خود. “بی‌ثباتی دایمی” به این معناست که “نظام” باید در ستیز با دشمن یا دشمنان آشتی‌ناپذیر باشد. تبدیل شدن به یک حکومت متعارف نظام سیاسی را در برابر الزامات توسعه، رفاه و توجه به نیازهای جامعه قرار می‌دهد. دشمن هم به رفرانس اصلی هویتی تبدیل می‌شود (اسلام در برابر غرب، مسلمانان در برابر یهودیان، صهیونیسم جهانی، استکبار...)  و هم پاسخی است برای کسانی که به جای جنگ “تمدنی” می‌خواهند به توسعه و رفاه بپردازند و مانند بقیه دنیا زندگی کنند.

زمانی هاشمی رفسنجانی به این نتیجه رسیده بود که انزواطلبی و دشمنی کور با امریکا به سود جمهوری اسلامی نیست اما زورش به “نظام” که بیشتر دغدغه رهبری امت اسلامی، تبدیل شدن به قدرت منطقه‌ای، قهرمان مبارزه با اسرائیل و امریکا و شکل دادن به “گام دوم انقلاب” را داشت نرسید. این هدف‌ها نه از طریق تعامل با جهان که با تنش و درگیری هویتی می‌توانستند معنا پیدا کنند. سرنوشت رفسنجانی در انتظار محمد خاتمی و حسن روحانی هم بود. هر سه آن‌ها ضمن بازتولید گفتمان رسمی “نظام” علیه امریکا و اسرائیل، برای خروج از تنگناهای اقتصادی، در پی سیاست منطقه‌ای پراگماتیستی بودند.

در این ۴۵ سال فرقه‌های گوناگون درون حکومت با چشمان بسته،از روی اعتقاد یا ریاکارانه، هر چه فریاد داشتند بر سر امریکا کشیدند. حکومت حتا به سیاست “مرگ بر امریکا” جامه قدسی هم پوشاند و آقای خامنه‌ای رابطه عادی با امریکا را به صورت خط قرمز خود درآورد. بخشی از سکولارهای خارج از حکومت هم، دل‌ به سراب ضد‌امپریالیستی نظام دینی دادند و با این رویکرد شوم اسلام سیاسی همساز شدند.

پس از سال‌ها ماجراجویی، ادعا و شعار واقعیت‌های سخت ژئوپولتیکی، سیاسی و اقتصادی به سراغ “نظام” آمدند. سپاه قدس بخش اصلی پایگاه‌های خود در منطقه را از دست داد و در داخل نیز حکومت از سر و سامان دادن به اقتصاد، زندگی مردم و برپایی “ام‌القرای” موعود ناکام ماند. آن‌چه کمر حکومت را شکست بی‌کفایتی و ناکارایی آسیب‌شناسانه، فروپاشی اعتماد عمومی، فساد فراگیر، بلندپروازی‌های ماجراحویانه ژئوپولتیکی، سپردن کارهای به مکتبی‌های بی‌صلاحیت و راندن نخبگان، هدف‌های نابجا، کم بها دادن به چالش توسعه و رفاه ویا الزامات مدیریت عقلانی بود. ایران نه تنها فرصت توسعه موزون و پایدار را از دست داد که گرفتار گرداب هولناک بحران‌های ترکیبی شد که نمادی‌ترین نشانه آن بحران کنونی آب و برق است.

امروز ایران به کشور تنها و درمانده منطقه تبدیل شده است. روزگار خوشی که سرداران سپاه با غرور از تهران تا مرز اسرائیل رفت و آمد می‌کردند به سر آمده و وعده‌های طلایی مانند استقلال، خودکفایی و “تمدن نوین اسلامی” چون حباب ترکیده‌اند و حنای روایت حکومت لخت و عریان دیگر برای مردم رنگی ندارد.

حالا جمهوری اسلامی مانده و یک صورت‌حساب سنگین و جماعتی انگشت به دهان که این چرخش قهرمانه را نمی‌فهمند و از خود می‌پرسند چگونه یک شبه ناچار شده‌اند دست‌ها را بالا ببرند، درشت‌گویی رایج را کنار بگذارند و بروند دنبال صلحی از جنس “امام حسن” و “بیعت با یزید”. اگر چنین شود جمهوری اسلامی ناچار است دست کم برای پیروانش کیستی خود را دوباره تعریف کند.

نظام اسلامی در یک دوره ۴۵ ساله هویت فرقه‌ای و ایدئولوژی را جایگزین عقلانیت، خیر و مصلحت عمومی و منافع ملی کرد. حکومت سال ها برای فروش برند “مرگ بر آمریکا” نزد افکار عمومی آن را شرط استقلال کشور قلمداد کرده بود. ما برای کسب استقلال هیچ نیازی به دشمنی با امریکا، اسرائیل و هیچ کشور دیگری نداشتیم.

برند “مرگ بر امریکا” و نابودی اسرائیل، ضد توسعه بر پایه منافع ملی و ضد ایران بود و کشور ما و مردم بهای بسیار سنگینی برای آن پرداختند. ورشکستگی برندی که ۴۵ سال است زیان می‌دهد، با وجود دیرکرد، خبر خوبی برای مردم ماست اما هنوز به معنای بیرون آمدن از تونل تاریک زمانه نظام اسلامی نیست. مذاکرات با امریکا و دیگران فقط یگ گام متفاوت است. باید کمی منتظر ماند و دید “نظام” تا کجا قرار است پا پس گذارد و رابطه جامعه با این حکومت چگونه دست خوش دگرگونی خواهد شد.


کانال شخصی سعید پیوندی
https://t.me/paivandisaeed





iran-emrooz.net | Mon, 19.05.2025, 20:00
قطعی برق در ایران: تحلیلی از منظر اقتصاد سیاسی

احمد علوی

مقدمه: در چارچوب اقتصاد سیاسی، تحلیل ساختارهای قدرت و توزیع منابع از اهمیت بسزایی برخوردار است (North, 1990). در نظام حاکمیت ولایی ایران، تمرکز قدرت در نهادهای غیرانتخابی و اولویت‌بندی‌های فرقه‌ای- ایدئولوژیک، رانت‌بری، تصمیم‌گیری‌های اقتصادی را تحت تأثیر قرار داده و اغلب با منافع عمومی هم‌راستا نبوده است. این ساختارها، به‌ویژه در بخش انرژی، به ناکارآمدی در تخصیص منابع و تشدید بحران‌های زیرساختی منجر شده‌اند.

این یادداشت با تمرکز بر قطعی‌های مکرر برق در ایران، به بررسی علل و پیامدهای این بحران از منظر اقتصاد سیاسی (North, 1990) و (Acemoglu & Robinson, 2005) به مسئله می‌پردازد.

اقتصاد سیاسی و حاکمیت ولایی

نظریه اقتصاد سیاسی بر نقش نهادها و ساختارهای قدرت در توزیع منابع تأکید دارد (Acemoglu & Robinson, 2005). در نظام ولایی، تمرکز قدرت در نهادهای غیرانتخابی، مانند شورای نگهبان و نهادهای نظامی، منجر به تصمیم‌گیری‌هایی شده که اولویت‌های فرقه ای، سیاسی و امنیتی را بر منافع بلند مدت اقتصادی ترجیح می‌دهند. این ساختار، که ریشه در اصول گفتمان ولایی دارد، تخصیص منابع را به سمت پروژه‌های غیراقتصادی یا گروه‌های خاص سوق داده و ناکارآمدی‌های سیستمی را تشدید کرده است (Keshavarzian, 2007).

تاریخچه قطعی برق در ایران

ایران، با وجود منابع عظیم نفت و گاز، در دهه‌های اخیر با بحران‌های مکرر انرژی مواجه بوده است. تحریم‌های بین‌المللی، فرسودگی زیرساخت‌ها، فقدان سرمایه گذاری بلند مدت، فساد و رانتبری و سوءمدیریت از عوامل کلیدی این بحران‌ها هستند (Tehran Times, 2025). برای مثال، در سال‌های اخیر، کمبود سرمایه‌گذاری در بخش انرژی و ناتوانی در جذب فناوری‌های نوین، ظرفیت تولید برق را به‌طور قابل‌توجهی کاهش داده است. این مشکلات ریشه در سیاست‌های اقتصادی دهه‌های گذشته، به‌ویژه پس از تشدید تحریم‌ها در دهه 2010، دارد (Middle East Forum, 2025).

علل قطعی برق در حاکمیت ولایی

ناکارآمدی زیرساختی و سیاست‌های اقتصادی
فرسودگی شبکه تولید و توزیع برق، همراه با کمبود سرمایه‌گذاری، از عوامل اصلی قطعی برق است. بسیاری از نیروگاه‌های ایران با راندمان پایین و فناوری‌های قدیمی فعالیت می‌کنند (Peace Mark, 2025). تحریم‌ها دسترسی به فناوری‌های نوین و سرمایه‌گذاری خارجی را محدود کرده و توسعه انرژی‌های تجدیدپذیر را با چالش مواجه کرده است. علاوه بر این، کمبود سوخت، به‌ویژه در فصل زمستان، تولید برق را کاهش داده است (Tehran Times, 2025).

اولویت‌بندی‌های سیاسی و نابرابری در توزیع
توزیع ناعادلانه خاموشی‌ها نشان‌دهنده تأثیر اولویت‌بندی‌های فرقه ای- سیاسی بر مدیریت منابع است. گزارش‌ها حاکی از آن است که مناطق کم‌درآمد، مانند جنوب و غرب تهران، یا مناطق دورافتاده ایران با قطعی‌های مکرر مواجه هستند، در حالی که مناطق مرفه‌نشین شمال تهران کمتر تحت تأثیر قرار می‌گیرند. این نابرابری‌ها با نظریه توزیع منابع ناعادلانه (Tilly, 1998) هم‌خوانی دارد، که نشان می‌دهد ساختارهای قدرت می‌توانند به تخصیص نابرابر منابع منجر شوند.

پیامدهای اجتماعی-اقتصادی قطعی برق

تأثیر بر صنایع و اقتصاد
قطعی برق تأثیرات منفی گسترده‌ای بر صنایع کلیدی، از جمله فولاد، سیمان، و پتروشیمی، داشته است. توقف خطوط تولید، کاهش بهره‌وری، و افزایش هزینه‌های عملیاتی، رقابت‌پذیری صنایع ایران را کاهش داده است (Iran Focus, 2025). این قطعی‌ها همچنین اعتماد سرمایه‌گذاران به ثبات زیرساخت‌های انرژی را کاهش داده و رشد اقتصادی را مختل کرده است (France24, 2024).

نابرابری‌های اجتماعی و کاهش اعتماد عمومی
قطعی‌های نابرابر برق به تشدید شکاف‌های اجتماعی منجر شده است. ساکنان مناطق حاشیه‌ای، مانند اسلامشهر و نسیم‌شهر، روزانه تا چهار ساعت قطعی برق را تجربه می‌کنند، در حالی که مناطق شمالی تهران اغلب مصون مانده‌اند. این نابرابری‌ها، همراه با قطعی‌های بدون اطلاع قبلی، به کاهش اعتماد عمومی و افزایش اعتراضات مردمی منجر شده است (NCRI, 2025). بر اساس نظریه سرمایه اجتماعی (Putnam, 2000)، این وضعیت می‌تواند انسجام اجتماعی را تضعیف کند.

آسیب به لوازم خانگی و هزینه‌های اضافی
قطعی‌های مکرر و نوسانات برق به خرابی لوازم خانگی، به‌ویژه یخچال‌ها و دستگاه‌های الکترونیکی، منجر شده و هزینه‌های سنگینی به خانوارها تحمیل کرده است (Peace Mark, 2025). این خسارات، به‌ویژه در مناطق کم‌درآمد، فشار اقتصادی مضاعفی را بر خانواده‌ها وارد کرده است.

نتیجه‌گیری

قطعی برق در ایران نتیجه ترکیبی از ناکارآمدی‌های زیرساختی، سیاست‌های ناعادلانه توزیع، و تمرکز قدرت در ساختار ولایی است. این بحران نه‌تنها به اقتصاد و صنایع آسیب رسانده، بلکه نابرابری‌های اجتماعی را تشدید کرده و اعتماد عمومی را کاهش داده است. موفقیت در مدیریت این بحران به تغییر در اولویت‌بندی‌های سیاسی و حرکت به‌سوی شفافیت و پاسخگویی وابسته است.

————————
منابع:

• North, D. C. (1990). Institutions, Institutional Change and Economic Performance. Cambridge University Press.
• Acemoglu, D., & Robinson, J. A. (2005). Economic Origins of Dictatorship and Democracy. Cambridge University Press.
• Keshavarzian, A. (2007). Bazaar and State in Iran: The Politics of the Tehran Marketplace. Cambridge University Press.
• Tilly, C. (1998). Durable Inequality. University of California Press.
• Putnam, R. D. (2000). Bowling Alone: The Collapse and Revival of American Community. Simon & Schuster.
• Tehran Times. (2025). Iran’s Energy Imbalance: Challenges and Solutions. https://www.tehrantimes.com
• Iran Focus. (2025). Iran’s Power Outage Crisis and Its Impact on Industry and Employment. https://www.iranfocus.com
• Middle East Forum. (2025). The Facts Behind Iran’s Gas and Electricity Shortages. https://www.meforum.org
• Peace Mark. (2025). The Super-Crisis of Power Outages in Iran: Causes and Consequences. https://www.peace-mark.org
• France24. (2024). Iran’s Businesses Bear Brunt of Daily Power Blackouts. https://www.france24.com
• NCRI. (2025). Iran’s Energy Crisis: Blackouts, Hypocrisy, and Growing Public Anger. https://www.ncr-iran.org





iran-emrooz.net | Sun, 18.05.2025, 18:45
سفر ترامپ نقشه دیپلماتیک خاورمیانه را تغییر می‌دهد

خبرگزاری رویترز

سامیا نخول و جیمز مکنزی
یکشنبه ۱۸ مه ۲۰۲۵

هیچ تصویری این هفته انزوای بنیامین نتانیاهو، نخست‌وزیر اسرائیل، را به‌روشنی نشان نداد مگر صحنه‌ی دست دادن رئیس‌جمهور ایالات متحده، دونالد ترامپ، با احمد شرع، رهبر اسلام‌گرای سوریه – فردی که اسرائیل او را «تروریست القاعده با کت و شلوار» نامیده است.

ترامپ پس از گفت‌وگو با شرع در روز چهارشنبه در ریاض – دیداری که به‌میانجیگری میزبانان سعودی او صورت گرفت – به خبرنگاران گفت: «او ظرفیت رهبری را دارد. او یک رهبر واقعی است.» در جریان این دیدار، ترامپ با عربستان سعودی مجموعه‌ای از توافقات در حوزه‌های تسلیحاتی، تجاری و فناوری امضا کرد.

تور چهار روزه‌ی فشرده‌ی ترامپ به عربستان سعودی، قطر و امارات متحده عربی، فراتر از یک نمایش دیپلماتیک همراه با سرمایه‌گذاری‌های پرسود بود. به‌گفته‌ی سه منبع منطقه‌ای و دو منبع غربی، این سفر مهر تأییدی بود بر ظهور نظم جدید خاورمیانه به رهبری سنی‌ها – نظمی که محور مقاومت ایران را به حاشیه رانده و اسرائیل را از صحنه کنار زده است.

در حالی که نارضایتی فزاینده‌ای در واشینگتن نسبت به ناتوانی اسرائیل در دستیابی به آتش‌بس در غزه وجود دارد، این سفر ترامپ به‌نوعی بی‌اعتنایی به نتانیاهو تلقی شده است؛ رهبر نزدیک به ایالات متحده که نخستین مقام خارجی بود که پس از بازگشت ترامپ به قدرت در ژانویه، به واشینگتن سفر کرد.

به گفته‌ی منابع آگاه، پیام این سفر روشن بود: در چشم‌انداز دیپلماتیکی ترامپ که کمتر ایدئولوژیک و بیشتر نتیجه‌محور است، نتانیاهو دیگر نمی‌تواند روی حمایت بی‌قید و شرط آمریکا از دستورکار راست‌گرایانه‌اش حساب کند.

دیوید شنکر، معاون پیشین وزارت خارجه آمریکا در امور خاور نزدیک در دولت جمهوری‌خواه جورج دبلیو بوش، گفت: «این دولت از نتانیاهو بسیار ناامید شده و این ناامیدی مشهود است.» او افزود: «آن‌ها رویکردی کاملاً معامله‌محور دارند و نتانیاهو در حال حاضر چیزی به آن‌ها نمی‌دهد.»

به گفته‌ی این منابع، ایالات متحده قصد ندارد اسرائیل را کنار بگذارد؛ چرا که این کشور همچنان یکی از متحدان حیاتی آمریکا است و حمایت از آن در واشینگتن، عمیق و دوحزبی است.

با این حال، دولت ترامپ می‌خواست پیامی روشن به نتانیاهو برساند: آمریکا در خاورمیانه منافع خاص خود را دارد و نمی‌خواهد نتانیاهو مانع آن‌ها شود.

به گفته‌ی منابع آگاه، صبر واشینگتن نه تنها به دلیل مخالفت نخست‌وزیر اسرائیل با آتش‌بس در غزه تحلیل رفته، بلکه به‌خاطر مخالفت او با گفت‌وگوهای آمریکا با ایران بر سر برنامه‌ی هسته‌ای‌اش نیز دچار فرسایش شده است.

دفتر نتانیاهو به درخواست‌های اظهارنظر پاسخ نداد و تاکنون نیز بیانیه‌ی عمومی درباره‌ی سفر منطقه‌ای ترامپ منتشر نکرده است.

سخنگوی شورای امنیت ملی کاخ سفید تأکید کرد که ترامپ همچنان دوست اسرائیل باقی مانده است.

جیمز هیویت، سخنگوی شورای امنیت ملی گفت: «ما همچنان همکاری نزدیکی با متحد خود، اسرائیل، داریم تا آزادی گروگان‌های باقی‌مانده در غزه را تضمین کنیم، مانع دستیابی ایران به سلاح هسته‌ای شویم و امنیت منطقه‌ای در خاورمیانه را تقویت کنیم.»

با آن‌که دولت ترامپ در اظهارات علنی بر قوت روابط با اسرائیل تأکید دارد، اما مقام‌های این دولت در محافل خصوصی از سرخوردگی نسبت به سرپیچی نتانیاهو از مواضع واشینگتن درباره‌ی غزه و ایران سخن گفته‌اند.

شش منبع منطقه‌ای و غربی اظهار داشتند که تنش میان آمریکا و اسرائیل پیش از سفر منطقه‌ای ترامپ در حال شکل‌گیری بود.

این تنش زمانی آغاز شد که نتانیاهو در دومین سفرش در ماه آوریل به واشینگتن رفت تا حمایت ترامپ را برای حملات نظامی به تأسیسات هسته‌ای ایران جلب کند – اما با ناباوری دریافت که رئیس‌جمهور به‌سوی دیپلماسی گرایش یافته است.

نتانیاهو که همواره مدافع سرسخت رویکردی سخت‌گیرانه در قبال تهران بوده، غافلگیر شد و تنها چند ساعت پیش از دیدار خود با ترامپ مطلع گردید که مذاکرات در آستانه آغاز است.

به گفته منابع آگاه، در هفته‌های بعد، اعلام آتش‌بس با حوثی‌ها در یمن، نزدیکی با رهبری جدید اسلام‌گرای سوریه و بی‌اعتنایی به اسرائیل در سفر ترامپ به خلیج فارس، نشان داد که روابط سنتاً نزدیک میان آمریکا و اسرائیل دچار تنش شده است.

دیوید ماکوفسکی، پژوهشگر مؤسسه واشینگتن که ریاست پروژه‌ای درباره روابط عربی–اسرائیلی را بر عهده دارد، گفت: «واشینگتن و تل‌آویو دیگر مثل صد روز اول ریاست‌جمهوری ترامپ، در مسائل اساسی با هم هماهنگ نیستند.»

غزه به نقطه افتراق تبدیل می‌شود

ترامپ در جریان کارزار انتخاباتی‌اش به‌صراحت اعلام کرده بود که خواهان آتش‌بس در غزه و آزادی گروگان‌ها پیش از بازگشت به کاخ سفید است.

اما با گذشت چند ماه از آغاز ریاست‌جمهوری ترامپ، نتانیاهو همچنان از پذیرش درخواست‌ها برای آتش‌بس سر باز زده، دامنه عملیات نظامی را گسترش داده و هیچ راهبرد نهایی یا طرحی برای پس از جنگ – پس از ۱۹ ماه درگیری – ارائه نکرده است. بنا بر گزارش مقام‌های بهداشت محلی، شمار کشته‌شدگان در غزه در روزهای اخیر از ۵۲٬۹۰۰ نفر فراتر رفته است.

این جنگ – که با اعتراضات گسترده بین‌المللی نسبت به بحران انسانی در غزه همراه بوده – پس از حمله گروه اسلام‌گرای فلسطینی حماس در ۷ اکتبر ۲۰۲۳ به اسرائیل آغاز شد؛ حمله‌ای که حدود ۱٬۲۰۰ کشته و ۲۵۰ گروگان بر جای گذاشت.

هر امیدی که ترامپ بتواند با استفاده از سفر منطقه‌ای خود، تصویری از یک میانجی صلح بسازد و توافقی برای پایان دادن به این جنگ عمیقاً مناقشه‌برانگیز اعلام کند، نقش بر آب شد.

در مقابل، نتانیاهو – که دادگاه کیفری بین‌المللی او را به ارتکاب جنایات جنگی در غزه متهم کرده – موضع خود برای نابودی کامل حماس را تشدید کرده است. نتانیاهو همچنین در داخل اسرائیل با پرونده‌های فساد روبه‌رو است که البته آن‌ها را رد می‌کند.

در حالی که ترامپ سفر خود را به پایان می‌برد، اسرائیل روز جمعه عملیات تهاجمی جدیدی را در غزه آغاز کرد. حملات اسرائیل در روزهای اخیر صدها فلسطینی را به کام مرگ کشانده است.

اولویت دیگر ترامپ – یعنی گسترش توافق‌نامه‌های ابراهیم برای برقراری روابط دیپلماتیک میان اسرائیل و کشورهای عربی، به‌ویژه شامل عربستان سعودی – نیز با سرسختی نتانیاهو متوقف مانده است.

ریاض به‌صراحت اعلام کرده که تا زمان پایان جنگ و تعیین مسیری برای تشکیل کشور فلسطینی، روابط خود را با اسرائیل عادی نخواهد کرد – چیزی که نتانیاهو با آن مخالف است.

شنکر می‌گوید: «او هیچ راهبردی ندارد، هیچ برنامه‌ای برای روز بعد در غزه ارائه نکرده. و دارد مانع می‌شود.»

ترامپ در انظار عمومی هرگونه صحبت از اختلاف را رد کرده است. او در مصاحبه‌ای با شبکه فاکس‌نیوز که پس از سفر منطقه‌ای پخش شد، گفت از نتانیاهو ناامید نیست و او را در «وضعیتی بسیار دشوار» در خصوص جنگ غزه توصیف کرد.

اما ترامپ بدون نتانیاهو به مسیر خود ادامه می‌دهد. رئیس‌جمهور آمریکا با رویکردی آشکاراً منفعت‌محور و با تکیه بر ریاضِ نفت‌خیز، در حال بازتنظیم دیپلماسی آمریکا به‌سوی کشورهای ثروتمند سنی است.

یکی از منابع بلندپایه منطقه‌ای گفت که این سفر، نقش تأثیرگذار عربستان سعودی را به‌عنوان رهبر دنیای عرب سنی تثبیت کرد. در مقابل، سال‌ها نفوذ فزاینده ایران – و ضربات سنگین نظامی اسرائیل به گروه‌های نیابتی‌اش مانند حماس در غزه و حزب‌الله در لبنان – قدرت منطقه‌ای شیعه، یعنی تهران را تضعیف کرده است.

این منبع گفت: «نقش پیش‌رو قبلاً با ایران بود؛ اما حالا عربستان با ابزارهایی دیگر وارد شده است: اقتصاد، پول، سرمایه‌گذاری.»

برتری سنی‌ها

با وجود آن‌که نتانیاهو پیشگام مبارزه با ایران بود، نظم جدید منطقه‌ای اکنون در ریاض، دوحه و ابوظبی شکل می‌گیرد.

این پادشاهی‌های خلیج‌فارس مشتاق‌اند تا به تسلیحات پیشرفته برای دفاع در برابر حملات ایران و گروه‌های نیابتی‌اش دست پیدا کنند و همچنین به فناوری پیشرفته تراشه‌های آمریکایی و هوش مصنوعی دسترسی یابند.

آن‌ها در رئیس‌جمهوری آمریکا که سیاست خارجی‌اش گاه با منافع مالی خانواده‌اش در هم می‌آمیزد، شریک مایل و مشتاقی یافته‌اند.

در قطر، دومین مقصد سفر ترامپ، از او با یک جت لوکس بوئینگ ۷۴۷ پذیرایی شد و مراسمی باشکوه در حد و اندازه یک پادشاه برایش برگزار گردید. در میان رقص‌های شمشیر، رژه سواره‌نظام و ضیافت سلطنتی، ترامپ اعلام کرد که قطر – که حمایت مالی گسترده‌ای از حماس داشته – «به‌طور کامل در تلاش است تا در موضوع گروگان‌های اسرائیلی کمک کند.»

این اظهارات در اورشلیم حساسیت‌برانگیز بود؛ جایی که مقام‌های اسرائیلی دوحه را یک تهدید راهبردی می‌دانند که از یکی از سرسخت‌ترین دشمنان‌شان حمایت مالی می‌کند.

یوعل گوزانسکی، عضو ارشد مؤسسه مطالعات امنیت ملی در دانشگاه تل‌آویو، گفت: «بسیاری از اسرائیلی‌ها نمی‌فهمند که قطر تا چه حد به شریک مرکزی برای آمریکا تبدیل شده است.» او یادآور شد که قطر میزبان بزرگ‌ترین پایگاه نظامی آمریکا در خاورمیانه است.

گوزانسکی افزود، اگرچه روابط قطر با حماس آن را به تهدیدی برای اسرائیل تبدیل کرده، اما ثروت عظیم حاصل از گاز طبیعی، قدرت مالی و نفوذ دیپلماتیک این کشور، آن را به شریکی غیرقابل جایگزین برای واشینگتن تبدیل کرده است.

کاخ سفید در مجموع اعلام کرد که این سفر بیش از ۲ تریلیون دلار تعهد سرمایه‌گذاری برای اقتصاد آمریکا به همراه داشته است – از جمله سفارش‌های عمده برای خرید هواپیماهای بوئینگ، قراردادهای خرید تجهیزات نظامی آمریکایی، و توافق‌نامه‌های داده و فناوری. با این حال، بر اساس جمع‌بندی خبرگزاری رویترز از قراردادهایی که به‌طور عمومی اعلام شده‌اند، ارزش واقعی این توافق‌ها حدود ۷۰۰ میلیارد دلار برآورد می‌شود.

در عربستان سعودی، ترامپ با ریاض به یک قرارداد بی‌سابقه تسلیحاتی به ارزش ۱۴۲ میلیارد دلار دست یافت؛ توافقی که موجب نگرانی اسرائیل از دست رفتن برتری هوایی‌اش در منطقه شده است، به‌ویژه اگر عربستان به جت جنگنده F-35 شرکت لاکهید مارتین دسترسی پیدا کند.

همزمان، در بازنگری روابط آمریکا با عربستان، ترامپ به ریاض آزادی عمل داد تا در زمان دلخواه خود روابط با اسرائیل را برقرار کند.

اکنون ترامپ در حال مذاکره برای یک طرح سرمایه‌گذاری هسته‌ای غیرنظامی به رهبری آمریکا در عربستان سعودی است – توافقی دیگر که موجب نگرانی اسرائیل شده است.

دستور کار مستقل کشورهای سنی

کشورهای سنی خلیج‌ فارس نیز دستورکار دیپلماتیک خود را پیش بردند. اعلام غیرمنتظره ترامپ در جریان این سفر مبنی بر لغو تحریم‌ها علیه سوریه – که تغییری اساسی در سیاست آمریکا محسوب می‌شود – به خواست عربستان سعودی انجام شد و با مخالفت اسرائیل همراه بود.

تا ماه دسامبر گذشته – زمانی که احمد الشرع، خودکامه سوری، بشار اسد را از قدرت کنار زد – آمریکا برای دستگیری او جایزه ۱۰ میلیون دلاری تعیین کرده بود.

کشورهای حاشیه خلیج‌ فارس همچنین از توافق آتش‌بس ترامپ با حوثی‌های یمن، بخشی از «محور مقاومت» منطقه‌ای ایران، استقبال کردند. این توافق به یک عملیات پرهزینه نظامی آمریکا در دریای سرخ پایان داد. اعلام آتش‌بس تنها دو روز پس از اصابت یک موشک حوثی به فرودگاه بن‌گوریون در اسرائیل صورت گرفت و به‌دنبال آغاز مذاکرات هسته‌ای با ایران بود.

یوعل گوزانسکی، هماهنگ‌کننده پیشین امور ایران و خلیج‌فارس در شورای امنیت ملی اسرائیل، گفت: «اسرائیل بیش‌ازپیش دارد به‌چهره‌ای مزاحم تبدیل می‌شود – کشوری که نه‌تنها در برابر آمریکا، بلکه در برابر جامعه جهانی نیز ایستاده است؛ آن هم در شرایطی که جهان می‌کوشد منطقه را پس از سقوط اسد و تضعیف حزب‌الله، و شاید پایان جنگ غزه، دوباره بازآفرینی کند.»

در حالی که دولت راست‌گرای نتانیاهو نسبت به سفر ترامپ سکوت اختیار کرده، رسانه‌های اسرائیلی از تضعیف جایگاه کشور با مهم‌ترین متحد خود ابراز نگرانی کرده‌اند.

سیاست‌مداران اپوزیسیون، نخست‌وزیر را متهم کرده‌اند که در بحبوحه بازآرایی ائتلاف‌های منطقه‌ای، اسرائیل را در حاشیه قرار داده است.

نفتالی بنت، نخست‌وزیر پیشین که برای بازگشت به سیاست آماده می‌شود، انتقاد شدیدی از دولت نتانیاهو مطرح کرد و نگرانی عمیقی را که بر فضای سیاسی و امنیتی اسرائیل سایه افکنده، منعکس کرد.

او در پلتفرم اجتماعی «ایکس» نوشت: «خاورمیانه در برابر چشمان ما دچار دگرگونی‌های تکتونیکی شده است، دشمنان‌مان دارند قوی‌تر می‌شوند، و نتانیاهو... و گروهش فلج، منفعل، و انگار اصلاً وجود ندارند.»





iran-emrooz.net | Sat, 17.05.2025, 10:43
ایرانی‌ها سفر ترامپ را با حسرت تماشا کردند

فرناز فصیحی

نیویورک تایمز / ۱۷ مه ۲۰۲۵

مجید، برنامه‌نویس ۳۴ ساله ساکن تهران، این هفته در مسیر بازگشت به خانه با ترافیک سنگینی مواجه شد؛ علت، قطع برق و از کار افتادن چراغ‌های راهنمایی بود. ساعاتی پیش‌تر، او و همکارانش در طبقه شانزدهم یک ساختمان اداری تمام‌شیشه‌ای، بدون برق و دستگاه تهویه‌ هوا، گرفتار شده بودند.

سرفصل اخبار تلویزیون دولتی ایران در همان شب، به بحران حاد انرژی و اقتصاد کشور اختصاص داشت. دولت اعلام کرده بود که از این پس، قطعی برق روزانه به مدت چند ساعت اجرا می‌شود، ساعت شروع مدارس را به ۶ صبح تغییر داده و هشدار داده بود که قطعی‌های آب نیز به‌زودی آغاز خواهد شد.

در نقطه مقابل، شبکه‌های ماهواره‌ای خارجی، پوشش لحظه‌به‌لحظه‌ای از سفر دونالد ترامپ، رئیس‌جمهور آمریکا، به خاورمیانه پخش می‌کردند. به گفته مجید ـــ که به دلیل نگرانی از پیگرد، نخواست نام خانوادگی‌اش فاش شود ـــ کشورهای عربی که رقبای ایران محسوب می‌شوند، در حال اعلام قراردادهایی به ارزش چندین میلیارد دلار با ترامپ بودند و پیشرفت‌های اقتصادی خود را که حاصل روابط نزدیک با ایالات متحده است، به نمایش می‌گذاشتند.

مجید در یک تماس تلفنی از تهران گفت: «من دارم ترامپ را می‌بینم که قراردادهای تکنولوژیکی با عربستان سعودی، رقیب اصلی ما، می‌بندد و با خودم فکر می‌کنم: ما کجاییم و آن‌ها کجا هستند؟ ما نگران سوار شدن به آسانسور محل کارمان هستیم، و آن‌ها فناوری هوش مصنوعی می‌گیرند.»

سفر پر سر و صدای ترامپ به عربستان سعودی، قطر و امارات متحده عربی ـــ که روز جمعه به پایان رسید ـــ در ایران بازتاب گسترده‌ای داشت. بسیاری از ایرانیان در گفت‌وگوهای تلفنی، پست‌های شبکه‌های اجتماعی و نشست‌های آنلاین گفتند که این نخستین سفر مهم ترامپ در دوره دوم ریاست‌جمهوری‌اش را با ترکیبی از حسرت، پشیمانی و خشم نسبت به دولت خود تماشا کرده‌اند.

به گفته آن‌ها، این سفر به شکلی عینی نشان داد که چگونه روند توسعه ایران نسبت به همسایگان عربش عقب مانده و علت این تفاوت را سوء‌مدیریت دولت و ایدئولوژی حاکم می‌دانند.

«سیلی به صورت»

حمید آصفی، تحلیلگر سیاسی ساکن تهران و منتقد دولت، در تماس تلفنی گفت: «همه دارند با حسرت از سفر ترامپ حرف می‌زنند، چون ما هم می‌توانستیم مثل عرب‌ها باشیم. ما موقعیت جغرافیایی، منابع طبیعی و استعداد انسانی لازم برای تبدیل شدن به یک قدرت اقتصادی بزرگ را داریم، اما ایدئولوژی ضدآمریکایی و ضداسرائیلی حکومت ما را به اینجا رسانده است.»

او افزود: «این یک سیلی به صورت است.»

ایران و ایالات متحده در حال حاضر درگیر مذاکرات هسته‌ای هستند؛ هدف از این گفت‌وگوها، توقف پیشرفت برنامه هسته‌ای ایران در ازای لغو تحریم‌های اقتصادی سخت‌گیرانه است. ترامپ در تمامی توقف‌های خود در این سفر منطقه‌ای، درباره ایران اظهارنظر کرد و در حالی که ابراز تمایل به دستیابی به توافق با ایران می‌کرد، رهبری این کشور را به خاطر سیاست‌های داخلی و منطقه‌ای‌اش شدیداً مورد انتقاد قرار داد.

ترامپ در سخنرانی خود در ریاض، پایتخت عربستان سعودی، در جریان «همایش سرمایه‌گذاری آمریکا-عربستان» در روز سه‌شنبه گفت: «دهه‌ها غفلت و سوءمدیریت، ایران را با قطعی برق‌های مکرر و ساعتی در طول روز مواجه کرده است؛ همه‌جا درباره‌اش می‌شنوید.» او خطاب به حضار گفت: «در حالی که مهارت شما بیابان‌های خشک را به زمین‌های حاصلخیز تبدیل کرده، رهبران ایران موفق شده‌اند زمین‌های سبز را به بیابان‌های خشک بدل کنند.»

ترامپ اعلام کرد که موفق شده قراردادهایی به ارزش ۶۰۰ میلیارد دلار با دولت و شرکت‌های سعودی منعقد کند. (هرچند اطلاعات ارائه‌شده از سوی کاخ سفید در این باره مبهم بود و ارزش واقعی آن‌ها کمتر از نصف این رقم برآورد می‌شد.)

اظهارات ترامپ، مقامات جمهوری اسلامی ایران را خشمگین کرد؛ آنان او را متهم به «توهین به ملت ایران» و «تخیلات بیمارگونه» کردند. وزارت خارجه ایران در بیانیه‌ای اعلام کرد که هدف ترامپ «ایجاد شکاف میان ایران و همسایگان عرب آن» بوده است.

رئیس‌جمهور ایران، مسعود پزشکیان، در واکنش به سخنان ترامپ گفت: «۴۷ سال تلاش کردید این کشور و مردمش را به زانو درآورید و شکست خوردید، حالا ما را تهدید می‌کنید؟» او با اشاره به روابط خصمانه میان ایران و آمریکا از زمان انقلاب ۱۹۷۹ افزود: «ما این کشور را توسعه خواهیم داد و با قدرت آن را خواهیم ساخت.»

ترامپ بر نقطه حساسی دست گذاشت

اما مردم عادی و حتی برخی سیاستمداران برجسته و مقامات سابق اذعان کردند که سخنان ترامپ بر نقطه حساسی دست گذاشته است.

اسحاق جهانگیری، معاون اول پیشین رئیس‌جمهور ایران، روز پنج‌شنبه در یک سخنرانی که به‌سرعت در فضای مجازی پربازدید شد، گفت: «رنج کشیدم، احساس شرمندگی کردم وقتی رئیس‌جمهور آمریکا در عربستان ایران را این‌گونه توصیف کرد. حتی دشمن هم نباید این‌گونه بیرحمانه درباره ما صحبت کند. ما می‌توانستیم قدرت شماره یک منطقه باشیم.» او تحریم‌ها و ایدئولوژی برخی جناح‌های سیاسی را عامل وضعیت بحرانی کنونی دانست.

میلاد گودرزی، چهره رسانه‌ای اصولگرا، در شبکه‌های اجتماعی نوشت که دولت ایران طی دهه‌ها، با سرکوب خواست‌های اصلاحی و مجازات منتقدان، به بهانه جلوگیری از بهره‌برداری دشمن از اختلافات داخلی، راه اصلاحات را بسته است. اما او افزود: «بزرگ‌ترین چیزی که دشمن از آن بهره‌برداری می‌کند ـ چه پای میز مذاکره، چه در عرصه رسانه ـ ناتوانی خود شماست.»

تعدد بحران‌هایی که ایران با آن مواجه است، به حدی رسیده که دیگر مسئولان نمی‌توانند آن را پنهان کنند یا با لطایف‌الحیل توجیه نمایند. در کنار مشکلات اقتصادی، از جمله تورم فزاینده، کمبود شدید انرژی نیز دولت را به اتخاذ مجموعه‌ای از اقدامات سختگیرانه واداشته است.

ساعات کاری همه کارکنان دولت، از جمله بانک‌ها، به ۶ صبح تا ۱ بعدازظهر کاهش یافته است. وزارت آموزش و پرورش نیز دستور داده که کلاس‌های مدارس از ساعت ۶ صبح آغاز شوند؛ اقدامی که واکنش منفی گسترده‌ای در میان والدین و معلمان برانگیخته است؛ آن‌ها می‌گویند کودکان نباید برای جبران کمبود برق مجبور باشند ساعت ۴ صبح از خواب بیدار شوند.

عبدالله باباخانی، کارشناس اقتصاد و انرژی ایران مقیم آلمان، گفت: «در ایران، صنعت و اقتصاد مستقیماً به وضعیت انرژی وابسته‌اند.» اما به گفته او، ایرانِ امروز ـ کشوری با منابع عظیم انرژی هیدروکربنی ـ «با کمبودهای شدید مواجه است؛ نتیجه تحریم‌ها و سوء‌مدیریت.»

باباخانی افزود که وضعیت اقتصادی کنونی در ایران قابل دوام نیست و همین موضوع، دستیابی به توافق با ایالات متحده را ضروری‌تر کرده است.

برخی از شهروندان ایرانی با انتشار ویدئوهایی از زندگی روزمره خود، تأثیر قطعی برق را به تصویر می‌کشند. یک نانوا در شهر شیراز، در ویدئویی که در شبکه‌های اجتماعی و سایت‌های خبری ماهواره‌ای منتشر شده، نشان می‌دهد که به دلیل قطعی چهار ساعته برق و آب، حجم زیادی از خمیر ترش او خراب شده و درآمد روزانه‌اش از بین رفته است. او در این ویدئو می‌گوید: «این است وضع کشور ما، لعنت به شما.»

صنعت نیز از این بحران در امان نمانده است. دولت این هفته اعلام کرد که برق کارخانه‌های بزرگ صنعتی، از جمله صنایع سیمان و فولاد، به مدت ۱۵ روز به‌طور کامل قطع خواهد شد. انجمن ملی فولاد و سیمان، این اقدام را «غیرفنی و بسیار زیان‌بار» توصیف کرده و از رئیس‌جمهور خواسته که در این موضوع مداخله کند.


* فرناز فصیحی رئیس دفتر سازمان ملل در نیویورک تایمز است و پوشش خبری این نهاد، همچنین ایران و تنش میان ایران و اسرائیل را برعهده دارد. او ساکن نیویورک است.





iran-emrooz.net | Fri, 16.05.2025, 23:55
قمپزیسم ولایی و سیمولاکرا

احمد علوی

قمپزیسم ولایی و سیمولاکرا: بازنمایی قدرت در نظام ولایی

مقدمه

در زبان عامه فارسی، «قمپز» به معنای لاف‌زنی، بزرگ‌نمایی و خالی‌بندی است (دهخدا، ۱۳۵۱). در عرصه سیاسی، این مفهوم به الگویی از حکمرانی اشاره دارد که به‌جای ارائه راه‌حل‌های واقعی برای مسائل ساختاری، بر بازنمایی نمادین اقتدار و سرکوب نرم و سخت تمرکز دارد. در نظام ولایی ایران، «قمپزیسم» به شیوه‌ای از حکمرانی تبدیل شده که جلوه‌ای از قدرت، اخلاق و معنویت را بدون پشتوانه واقعی خلق می‌کند.

این مقاله با بهره‌گیری از نظریه سیمولاکرای(Simulacra ) ژان بودریار (Baudrillard, 1994)، به تحلیل این پدیده در گفتمان و عملکرد علی خامنه‌ای و نهادهای وابسته، به‌ویژه سپاه پاسداران، می‌پردازد.

چارچوب نظری

نظریه سیمولاکرا(Simulacra)
ژان بودریار در نظریه سیمولاکرا چهار مرحله برای بازنمایی واقعیت تعریف می‌کند (Baudrillard, 1994): نخست، بازنمایی وفادار به واقعیت؛ دوم، تحریف واقعیت(Distortion of reality)؛ سوم، پنهان‌سازی غیاب واقعیت از طریق وانمودگی(Simulacra)؛ و چهارم، جدایی کامل نشانه از واقعیت که به فراواقعیت(Hyperreality) منجر می‌شود. در مرحله چهارم، نشانه‌ها به‌تنهایی و بدون ارتباط با واقعیت عینی عمل می‌کنند و قدرت صرفاً به‌صورت نمادین بازتولید می‌شود. این چارچوب نظری برای تحلیل قمپزیسم در نظام ولایی ایران مناسب به نظر میرسد، زیرا این نظام به خلق نشانه‌های تهی از معنا وابسته است و قدرت واقعی را با بازنمایی‌های نمادین جایگزین می‌کند (Poster, 2001).

انواع قمپز در گفتمان ولایی

قمپزیسم در نظام ولایی در اشکال گوناگونی ظاهر می‌شود که هرکدام کارکرد خاصی در حفظ ساختار قدرت دارند:

● قمپز تاریخی: این نوع قمپز با تحریف تاریخ و اسطوره‌سازی از گذشته، مشروعیت نظام را تقویت می‌کند. برای مثال، روایت‌سازی‌های جعلی درباره پیروزی‌های جبهه مقاومت، انقلاب ۱۳۵۷ به‌عنوان «بزرگ‌ترین تحول تاریخ بشری» یا تقدیس جنگ ایران و عراق و پیروزی بر صدام از این دسته‌اند (کاظم‌زاده، ۱۳۹۹).
● قمپز نظامی: ادعای توان نظامی و بازدارندگی در حالی مطرح می‌شود که توان استراتژیک واقعی محدود است و معطوف به سرکوب داخلی است، مانند نمایش رزمایش‌های موشکی یا رژه های نمایشی برای تبلیغات داخلی.
● قمپز اخلاقی: نظام با ادعای پاک‌دستی، زهد و معنویت، فساد گسترده در نهادهای وابسته را پنهان می‌کند (Transparency International, 2023).
● قمپز آینده‌نگرانه: وعده‌های تمدن نوین اسلامی بدون ابزار تحقق، امید کاذب ایجاد می‌کند (رحیمیان، ۱۳۹۸).
● قمپز الهیاتی: تصمیمات به مفاهیم غیبی مانند مشیت الهی یا امام زمان نسبت داده می‌شود تا مشروعیت دینی کسب شود (قبادزاده، ۱۳۹۴).
● قمپز وعده‌محور: این نوع قمپز با ارائه چشم‌اندازهای خیالی، مانند تبدیل ایران به قدرت اول منطقه یا تولید واکسن داخلی، مطالبات واقعی را به تعویق می‌اندازد (رحیمیان، ۱۳۹۸).
● قمپز آماری: جعل یا دست‌کاری آمار، مانند اعلام نرخ تورم تک‌رقمی در اوج گرانی، برای نمایش کارآمدی به‌کار می‌رود (Transparency International, 2023).
● قمپز دشمن‌محور: بزرگ‌نمایی تهدید خارجی، مانند «دشمن در کمین» یا «جنگ شناختی»، برای انسجام درونی و توجیه سرکوب داخلی استفاده می‌شود (وینتهال، ۱۳۹۹).
● قمپز تکنولوژیک/علمی: ادعای پیشرفت‌های علمی و صنعتی، مانند ساخت ماهواره بومی یا فناوری نانو، بدون شواهد معتبر مطرح می‌شود.
● قمپز امنیتی/اقتداری: نمایش اقتدار امنیتی، مانند ادعای «اقتدار بلامنازع سپاه» یا دستگیری شبکه‌های جاسوسی مجهول و دستگیری افراد بی گناه و نمایش اعتراف رسانه ایی، برای پنهان‌سازی بحران‌های داخلی به‌کار می‌رود (اوستوار، ۱۳۹۵).

تحلیل کارکردی انواع قمپز

هر نوع قمپز کارکرد خاصی در نظام ولایی دارد. قمپز وعده‌محور با به تعویق انداختن مطالبات، بقای نظام را تضمین می‌کند. قمپز ایدئولوژیک با معنابخشی دینی به وضعیت نامطلوب، مقاومت اجتماعی را کاهش می‌دهد. قمپز آماری و تکنولوژیک برای اعتمادسازی نمادین و مصرف داخلی طراحی شده‌اند. قمپز دشمن‌محور در مواقع بحرانی، توجه عمومی را از ناکارآمدی‌ها منحرف می‌کند. این دسته‌بندی نشان می‌دهد که قمپزیسم نه‌تنها یک سبک گفتاری، بلکه منطق اصلی تولید قدرت در فقدان حقیقت است.

نمونه‌هایی از گفتار خامنه‌ای: بازنمایی قدرت در هیأت سیمولاکر

گفتارهای علی خامنه‌ای الگوهای مشخصی از قمپزیسم را نشان می‌دهند. عباراتی مانند «اقتدار نظام»، «مردم پای کار»، «جوانان انقلابی» و «دشمن در حال افول» به‌طور مکرر در سخنرانی‌های او دیده می‌شوند (خامنه‌ای، ۱۴۰۰). این گزاره‌ها بدون نیاز به مستندات عینی، به‌عنوان حقیقت‌های خودبسنده بازتولید می‌شوند. برای مثال، در شرایطی که بحران‌های معیشتی، اعتراضات اجتماعی و شکست‌های سیاست خارجی آشکار هستند، خامنه‌ای با ادعاهایی مانند «نظام اسلامی امروز از همیشه مقتدرتر است» یا «دشمنان از انقلاب اسلامی شکست خورده‌اند» واقعیتی نمادین خلق می‌کند که نیازی به تأیید تجربی ندارد. به گفته بودریار، این بازنمایی‌ها صرفاً خود را بازتولید می‌کنند، بدون ارتباط با واقعیت یا نتایج ملموس (Baudrillard, 1994).

نقش رسانه‌ها و مناسک دینی در بازتولید سیمولاکر قدرت

رسانه‌های وابسته به نظام ولایی، مانند صداوسیما، خبرگزاری‌های فارس و تسنیم، سپاه و شبکه‌های اجتماعی همسو، فراتر از اطلاع‌رسانی عمل می‌کنند و به ابزار تولید واقع‌نمایی تبدیل شده‌اند. این رسانه‌ها با تکرار تصاویر، سخنرانی‌ها و تیترهای خبری اغراق‌آمیز و حذف نشانه‌های نارضایتی، فضایی فراواقعی خلق می‌کنند که در آن ادعاهایی مانند «خامنه‌ای محبوب‌ترین رهبر جهان» یا «ملت ایران یک‌صدا پشت نظام ولایی ایستاده‌اند» به حقیقت‌های غیرقابل تردید بدل می‌شوند (Amnesty International, 2022). مناسک دینی، مانند نماز جمعه، راهپیمایی‌های حکومتی و عزاداری‌های سیاسی‌شده، نیز این سیمولاکر را تقویت می‌کنند. در این مراسم، بازنمایی‌های بصری مانند پوسترهای عظیم خامنه‌ای، شعارهای مذهبی-سیاسی و پوشش رسانه‌ای گسترده، گفتمانی از اقتدار و مقبولیت می‌سازند که با واقعیت‌های اجتماعی در تضاد است، اما به‌دلیل تکرار آیینی، قدرت بازتولید خود را حفظ می‌کند (فرکلاف، ۲۰۰۳).

سپاه پاسداران و قمپزیسم لوپنی

سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به‌عنوان بازوی اجرایی نظام ولایی، نمونه بارزی از «قمپزیسم لوپنی» را به نمایش می‌گذارد که ترکیبی از خالی‌بندی، لمپنیسم، تهدید، رزمایش‌های رسانه‌ای و مشروعیت‌سازی آیینی است (اوستوار، ۱۳۹۵). برای مثال، ادعای «انتقام سخت» پس از ترور قاسم سلیمانی به عملیاتی نمادین و نمایشی محدود شد (وینتهال، ۱۳۹۹). رزمایش‌های موشکی نیز عمدتاً برای تبلیغات داخلی برگزار می‌شوند، بدون آنکه توان استراتژیک واقعی داشته باشند. همچنین، تولید اعترافات تلویزیونی برای مهندسی افکار عمومی نمونه دیگری از این رویکرد است (Amnesty International, 2022).

تحلیل گفتمان: رویکرد تحلیل محتوای کیفی

با استفاده از روش تحلیل محتوای کیفی (کریپندورف، ۲۰۱۸)، گفتارهای علی خامنه‌ای بررسی شده و ویژگی‌های زیر شناسایی شده‌اند:
● استفاده مکرر از واژگان پرشکوه اما تهی مانند «دشمن»، «عزت»، «اقتدار»، «تمدن نوین» و «جبهه مقاومت».
● دوگانه‌سازی‌های ارزشی مانند مؤمن/نامؤمن و انقلابی/غیراصیل.
● تکرار وعده‌های بلندمدت بدون شاخص‌های عینی تحقق.
● ارجاع مکرر به مفاهیم غیبی و ناملموس برای مشروع‌سازی قدرت.
این ویژگی‌ها گفتمان را به ابزاری برای وانمودگی تبدیل کرده و باورهای پیش‌ساخته را در مخاطبان بازتولید می‌کنند (فرکلاف، ۲۰۰۳).

تحلیل سیمولاکر قمپزیسم لوپنی

سیمولاکر قمپزیسم لوپنی در نظام ولایی در لایه‌های مختلف نمود می‌یابد:

● لایه نظامی: ادعای قدرت دفاعی و بازدارندگی از طریق رزمایش‌های تلویزیونی و موشک‌پرانی تبلیغاتی مطرح می‌شود، اما در واقعیت با ضعف استراتژیک و ناکارآمدی نظامی مواجه است.
● لایه اخلاقی-ایدئولوژیک: نمایش معنویت و ولایت‌مداری با سخنرانی‌های شعاری و مداحی همراه است، در حالی‌که فساد، ریا و شکاف میان گفتمان و رفتار مشاهده می‌شود.
● لایه اقتصادی: شعارهایی مانند مدیریت جهادی و اقتصاد مقاومتی با تصرف پروژه‌ها و انحصارطلبی همراه است، اما ناکارآمدی و حذف رقابت اقتصادی را پنهان می‌کند.
● لایه اجتماعی-فرهنگی: ادعای مردمی‌بودن و دفاع از مستضعفین با مستندهای قهرمانی و اسطوره‌سازی همراه است، اما در عمل تحقیر نخبگان و سانسور فرهنگی را به دنبال دارد.
● لایه امنیتی-سیاسی: نمایش تسلط اطلاعاتی و اقتدار ملی با اعترافات تلویزیونی و سرکوب همراه است، اما در واقعیت با بحران مشروعیت و نارضایتی عمومی مواجه است.

پیامدهای سیاسی و اجتماعی قمپزیسم

حکمرانی مبتنی بر قمپزیسم پیامدهای چندلایه‌ای دارد:

● پیامدهای سیاسی: گسست مشروعیت، ناتوانی در مواجهه با بحران‌ها و توسل مداوم به سرکوب نرم و سخت.
● پیامدهای اجتماعی: بی‌اعتمادی عمومی، شکاف میان مردم و حاکمیت و رشد نارضایتی و طغیان خاموش.
● پیامدهای فرهنگی/معنایی: فروپاشی تمایز میان راست و دروغ، تسلط روایت‌های توخالی و مرگ حقیقت.
● پیامدهای ساختاری: ناتوانی در اصلاح‌پذیری، فرسودگی نهادها و تمرکز بر کنترل به‌جای کارآمدی.
این پیامدها در بلندمدت به بی‌تفاوتی، سرخوردگی و انفجارهای ناگهانی اجتماعی منجر می‌شوند، زیرا نظام فاقد توان اقناع، مشروعیت اقناعی و انسجام درونی برای تغییر است.

جمع‌بندی

نظام ولایی ایران به‌جای تولید قدرت واقعی، به بازتولید نشانه‌های تهی از واقعیت وابسته است. این روند، که در این پژوهش «قمپزیسم» نامیده شد، با ترکیب تئوکراسی، تبلیغات و لمپنیسم نهادینه‌شده، نوعی «قدرت خیالی» خلق کرده که مصداق بارز سیمولاکرای بودریار است (Baudrillard, 1994). سپاه پاسداران این وضعیت را در ابعاد نظامی، اقتصادی و فرهنگی بازتولید می‌کند. نظام ولایی نه‌تنها با بحران مشروعیت، بلکه با بحران «بازگشت به واقعیت» مواجه است. این تحلیل با تکیه بر نظریه بودریار، چارچوبی برای فهم سازوکارهای پنهان قدرت در نظام‌های تبلیغاتی ارائه می‌دهد.

پیشنهادات برای پژوهش‌های آینده

● بررسی تطبیقی قمپزیسم در نظام‌های سیاسی مشابه با استفاده از نظریه‌های پساساختارگرا.
● تحلیل تأثیر قمپزیسم بر رفتار انتخاباتی و مشارکت سیاسی در ایران.
● مطالعه نقش شبکه‌های اجتماعی در تقویت یا تضعیف بازنمایی‌های قمپزیستی.

———————————-
منابع
• Baudrillard, J. (1994). Simulacra and Simulation. University of Michigan Press.
• دهخدا، ع. ا. (۱۳۵۱). لغت‌نامه. انتشارات دانشگاه تهران.
• Poster, M. (2001). Jean Baudrillard: Selected Writings. Stanford University Press.
• کاظم‌زاده، م. (۱۳۹۹). اسطوره‌سازی و روایت‌های تاریخی در گفتمان سیاسی ایران. مجله خاورمیانه، ۷۴(۳)، ۴۲۱-۴۳۹.
• Transparency International. (2023). Corruption Perceptions Index 2022. https://www.transparency.org
• رحیمیان، م. (۱۳۹۸). گفتمان تمدن اسلامی در سیاست ایران. مطالعات ایرانی، ۵۲(۵-۶)، ۷۸۹-۸۱۲.
• قبادزاده، ن. (۱۳۹۴). سکولاریسم دینی: چالش الهیاتی دولت اسلامی. انتشارات دانشگاه آکسفورد.
• خامنه‌ای، ع. (۱۴۰۰). گزیده سخنان آیت‌الله خامنه‌ای. https://www.leader.ir
• اوستوار، ا. (۱۳۹۵). پیشگامان امام: دین، سیاست و سپاه پاسداران انقلاب اسلامی. انتشارات دانشگاه آکسفورد.
• وینتهال، ب. (۱۳۹۹). پاسخ نمادین ایران: مورد قاسم سلیمانی. تحلیل سیاست خارجی، ۱۶(۴)، ۵۶۷-۵۸۵.
• Amnesty International. (2022). ایران: اعترافات اجباری و تبلیغات دولتی. https://www.amnesty.org
• کریپندورف، ک. (۲۰۱۸). تحلیل محتوا: مقدمه‌ای بر روش‌شناسی آن. انتشارات سیج.
• فرکلاف، ن. (۲۰۰۳). تحلیل گفتمان: تحلیل متنی برای تحقیقات اجتماعی. راتلج.





iran-emrooz.net | Thu, 15.05.2025, 8:40
در جستجوی اتحاد از دست‌رفته (دو)

حمید فرخنده

در بخش یک از رابطه عشق و نفرتی که برخی جریان‌های سیاسی و گروهی از مردم دچار استیصال شده با اتحاد بزرگ و کارساز نیروهای سیاسی در ۵۷ که به پیروزی انقلاب منجر شد، پرداخته شد.

در روند انقلاب ۵۷، سرنگونی نظام شاه و تأسیس نظامی جدید به مثابه تنها انتخاب درست سیاسی، مورد توافق اکثر نیروها و سازمان‌های سیاسی بود. توافق بر براندازی و حمایت مردمی از شعارهای انقلابی چنان گسترده بود که انقلابی‌ها نیازی نمی‌دیدند برای جبران کمبود قوای خود رفرمیست‌ها یا اصلاح‌طلبان آن زمان را قانع کنند که دست از موضع رفرمیستی یا گام‌به‌گام خود بکشند و به جبهه انقلابیون بپیوندند. مانند اکنون که از اصلاح‌طلبان ایراد می‌گیرند که جلوی سقوط نظام را گرفته‌اند، انقلابی‌ها و سرنگونی‌طلبان نمی‌گفتند رفرمیست‌ها جلوی سقوط شاه و رژیمش را گرفته‌اند. سازمان‌های چریکی، آقای خمینی و دیگر سرنگونی‌طلبان و براندازان شکایت نمی‌کردند که اگر جبهه ملی و نهضت آزادی نبودند، رژیم شاه مدت‌ها پیش سقوط کرده بود.

از اواخر تابستان ۵۷، جبهه انقلابیون به رهبری آقای خمینی چنان قوی و رو به رشد بود که این اصلاح‌طلبان زمانه، مانند جبهه ملی و نهضت آزادی، بودند که برای عقب نماندن از جنبش انقلابی، خود را با آن هماهنگ کردند. آنها به‌جای ایستادگی بر ارزش‌های سیاسی خود، یعنی تبیین ارزش اقدامات رفرمیستی به‌ویژه خطاب به مردم، عملاً خودشان با پذیرش رهبری آیت‌الله خمینی، انقلابی عمل کردند. رفرمیست‌ها همواره دو طرف دعوای مردم و حکومت را مخاطب قرار می‌دهند. در نیمه دوم سال ۵۷، چون یک طرف بعد از مدتی گوشش به مردم بدهکار شده بود، آنها بنا به منطق رفرمیستی خود باید مردم و رهبران نیروهای انقلابی و شخص آیت‌الله خمینی، که کوتاه آمدن شاه را فرصتی برای حمله بیشتر ارزیابی می‌کردند، را مورد خطاب قرار می‌دادند. البته اینکه در آن هیاهوی انقلاب و هژمونی گفتمان انقلابی، صدای آنها تا چه اندازه شنیده می‌شد و امکان موفقیت داشت، موضوع دیگری است. چیرگی و قدرت گفتمان انقلابی و نفرت از شاه و احساس غربت و بیگانگی با آن نظام سیاسی به حدی بود که بسیار بعید به نظر می‌رسید ایستادگی آنها بر مواضع رفرمیستی خود و حتی حمایت آنها از دولت شاپور بختیار می‌توانست جلوی پیروزی انقلاب را بگیرد.

ظاهراً آنها چون موج انقلاب را پرقدرت یافته بودند، به‌جای مخالفت با آن و احیاناً سازش‌کار بلکه خیانت‌کار خوانده شدن از سوی انقلابیون، تصمیم گرفتند با همراهی با انقلاب و رهبر آن، اثر خود را بر انقلاب بگذارند و از لطمات آن بکاهند. این مدعا که سیاستمداران کارکُشته‌ای مانند کریم سنجابی و مهدی بازرگان «زیر عبای» آقای خمینی رفتند، یک تعبیر رایج و پوپولیستی و ساده‌انگارانه از انتخاب دشوار این دو سیاستمدار ملی و احزاب آن‌ها در روزهای پرتلاطم پاییز و زمستان ۵۷ است. حال که نظام استبدادی شاه اجازه نداده بود بعد از کودتای ۲۸ مرداد باران سیاست در کشور ببارد و حتی رعد و برق‌‌های ۴۲، ۴۹ و ۵۳ را جدی نگرفته بود، آنها می‌خواستند با تاثیرگذاری خود جلوی آسیب‌های سیل انقلاب را بگیرند.

اکنون اما علی‌رغم نارضایتی گسترده مردم و علی‌رغم تضعیف موقعیت اصلاح‌طلبان، گفتمان انقلابی یا سرنگونی‌طلبانه نیز گفتمان مسلط نیست. اگر حاکمیت در روابط خارجی و به‌ویژه در مذاکره با دولت ترامپ به توافق هسته‌ای دست یابد و در عرصه داخلی نیز برای اقدامات اصلاحی به نفع مردم در عرصه اقتصاد و معیشت، کارایی دولت و بهبود وضعیت اجتماعی مردم اقدام کند، با استقبال از سوی همین مردم ناراضی روبه‌رو خواهد شد. یعنی امروزه درصورت عقب‌نشینی، نظام با همان شکل یا واکنشی مواجه نمی‌شود که با سه عقب‌نشینی عمده رژیم پهلوی در ۵۷ انجام گرفت. به‌طور مشخص، شاه در سال ۵۷ سه عقب‌نشینی عمده کرد: با انتخاب شریف امامی به نخست‌وزیری در تابستان ۵۷ با اغلب خواست‌های صنفی معترضان موافقت شد، با پیام خود در آبان ماه صدای انقلاب را شنید و وعده انتخابات آزاد داد، با انتخاب دولت بختیار و خروج خود از کشور.

اگر آن زمان عقب‌نشینی‌های شاه از سوی نیروهای سیاسی و مردم انقلابی مورد استقبال قرار نگرفت، اکنون اما اگر حاکمیت به نفع اراده مردم عقب‌نشینی کند، می‌شود گفت اکثر مردم و بخش مهمی از نیروهای سیاسی در داخل و خارج کشور از آن استقبال خواهند کرد.

(ادامه دارد)



نظر خوانندگان:


■ آقای فرخنده عزیز. به نکته بسیار مهمی اشاره کردید که با ارزیابی من نیز سازگار است، به شرطی که آن را کمی کوتاهتر کنم: «اگر حاکمیت به نفع اراده مردم عقب‌نشینی کند، می‌شود گفت اکثر مردم از آن استقبال خواهند کرد». منتظر ادامه نوشته شما هستیم.
ارادتمند. رضا قنبری. آلمان


■ چارچوب نظری نویسنده مقاله زندانی است که او را از دیدن واقعیت جامعه ما منع می‌کند. با اولین مقاله ایشان مشخص بود که سمت و سوی نویسنده به کوی کدام دلبر است ولی منتظر ماندم تا “کوه موش بزاید”. مقایسه رژیم گذشته و اپوزیسیون آن با رژیم کنونی و اپوزیسیونش دست بردن در تاریخ و جعل آن برای جا انداختن نظریه اصلاح پذیر بودن نظام حاکم بر میهن ماست. چیزی که خلاف آن را بسیاری از فعالین سیاسی اصلاح طلب قبلی و مردم ایران تجربه کرده و بعد از سرکوب ها و صدمات غیر قابل جبران بدان رسیدند و از نظام گذر کردند. رژیم گشته و کارگذارانش بعد از یکی دو سال پشتک وارو زدن بالاخره صدای مردم را شنیدند در حالی که این رژیم بعد از چهل سال و دیدن چندین بار اعتراض و جنبش مردمی همچنان کر است. استفاده مکرر نویسنده از “گفتمان انقلابی یا سرنگونی‌طلبانه” تنها برای جا انداختن لابی گری و ترس است. وی اضافه میکند “اگر حاکمیت در روابط خارجی و به‌ویژه در مذاکره با دولت ترامپ به توافق هسته‌ای دست یابد و در عرصه داخلی نیز برای اقدامات اصلاحی به نفع مردم در عرصه اقتصاد و معیشت، کارایی دولت و بهبود وضعیت اجتماعی مردم اقدام کند، با استقبال از سوی همین مردم ناراضی روبه‌رو خواهد شد” که این هم مثال “دوغ و دریا*” را به ذهن متبادر میکند و نشان دهنده امید نویسنده به اصلاح نظام است. دیدن پستوهای پنهان مافیای با عبا و کت و شلوار و ارتباط در هم تنیده اقتصادی و خانوادگی و ایدئولوژیک اصلاح طلبانی امثال خاتمی و شرکاء جبهه اصلاحات در این نوع قاب فکری میسر نخواهد بود و منطقا و اجبارا بدان توجه نمیشود. در مورد توافقی که اولش شرافتمندانه نبود باید گفت که مافیای مسلط برای حفظ نظام و منافعی که تا به حال به چنگ آورده پیشقدم شده است و در فکر بعد از خامنه ای است. آنان میدانند که برای حفظ سلطه خود دیگر روش قبلی جوابگو نیست و جاده را برای آینده خویش میکوبند. ارتباط با غرب و ثروت اندوزی اینبار به کمک شیطان. اشکالی هم ندارد که دیرتر مسئله حجاب و عرق خوری و رفتن زنان به تماشای فوتبال را هم کمی درز بگیرند و از این طریق بخشی از طبقه متوسط را هم راضی نگه دارند. شاید گوش چند تا آخوند را هم بکشند همان جوری که طرفداران حجاب را از جلوی مجلس جمع کردند. ولی این توافق تنها سفره بالایی ها را رنگین تر خواهد کرد. صوفی دبیرکل حزب پیشرو اصلاحات مینویسد “اما وقتی به داخل مردم می‌رویم، آن‌ها خیلی ظریف نگاه می‌کنند و می‌گویند اصلاً این‌ها سودی برای ما خواهد داشت یا نه؟ یعنی مردم احساس می‌کنند که این هم سودی برای آن‌ها نخواهد داشت بلکه برای کانون‌های قدرت سود خواهد داشت.” که البته خودش هم به همین باور دارد و برای اینکه مافیا یقه اش را نگیرد از زبان مردم سخن میگوید. در انتها باید عرض کنم که اگر گذاری صورت پذیرد و نظامی سکولار دمکرات جایگزین این رژیم با قانون اساسی مترقی شود آیا این تغییر از لحاظ منطق سیاسی انقلاب نیست؟ آیا انقلابی بدون خشونت و انتقام گیری و مسالمت آمیز وجود ندارد و ممکن نیست؟ چرا از کلماتی از قبیل سرنگونی و قهرآمیز و خشونت و جنگ در این رابطه مکرر از این نوع فعالان سیاسی هم نظر که اینجا به هم نان قرض می دهند استفاده می شود؟ بجز این است که این افراد رژیم را قابل اصلاح می‌دانند و از کلمه انقلاب برای ترساندن و مغلطه استفاده می‌کنند؟ زمانی لابی‌های ایرانی و آمریکایی برای خرید آبرو و اعتبار برای حکومت در آمریکا در تلاش بودند و کارشان حسابی سکه بود و حالا هم اینجا عده ای ظاهرا مفت و مجانی به این کار مشغولند. این طرفداران تغییرات با سرعت حلزونی توجه ندارند که ایران برای سر پا ماندن به عنوان کشوری برای زیست انسان و جانوران و گیاهان وقت زیادی ندارد. و نفت هم فردا بی ارزش خواهد شد.
با احترام سالاری
* شخصی با قاشق ماست را به دریا می‌ریخت. از او پرسیدند چه کار می‌کنی، گفت دوغ درست می‌کنم. به او گفتند با این کاسه ماست که نمی‌شود آب دریا را دوغ کرد. پاسخ داد که می‌دانم نمی‌شود، اما اگه بشود چه می‌شود!




iran-emrooz.net | Tue, 13.05.2025, 10:00
انگیزه مذاکره!

ه. آذرخش

۵ مه ۲۰۲۵

چکیده: پس از شروع دور جدید ریاست‌جمهوری ترامپ، جمهوری اسلامی ایران به دلیل شکست‌های پیاپی در منطقه، خطر فزاینده درگیری نظامی، و موج نارضایتی‌های داخلی و بحران عمیق اقتصادی که بقای نظام را تهدید می‌کند، ناچار به پذیرش مذاکره با آمریکا شد، هرچند رهبر انقلاب آن را «غیرشرافتمندانه و غیرهوشمندانه» خوانده بود. اکنون انگاره‌های متفاوتی درباره چرایی و اهداف آشکار و پنهان جمهوری اسلامی مطرح است که در این مقاله از منظر تئوری‌های سیاسی بررسی می‌شوند.

۱. آیا ایران فقط برای گذر از بحران و حفظ نظام مذاکره می‌کند؟
۲. آیا این مذاکرات نشان‌دهنده یک تغییر بزرگ در سیاست‌های ایران است؟
۳. ایران بدون تغییر اساسی در دیدگاهش، به مرور زمان و تحت فشار شرایط به سمت تغییرات آرام حرکت می‌کند؟
۴. آیا ایران به دلیل بن‌بست اقتصادی و نیاز به بازسازی اوضاع اقتصادی خود مایل به مذاکره است؟

بررسی تاریخ، سیاست، و اقتصاد ایران نشان می‌دهد که مذاکرات احتمالاً راهی برای کاهش فشارها هستند، اما نشانه‌های محدودی از تغییر سیاست‌ها و امکان تحول تدریجی در آینده نیز مشاهده می‌شود. نبود تغییرات اساسی در داخل کشور و تداوم سیاست‌های منطقه‌ای حاکی از آن است که ایران عمدتاً به دنبال خرید زمان است. با این حال، اقداماتی مانند تلاش برای پیوستن به FATF و نرم‌تر شدن گفتمان رهبر ایران تا حدی به تغییر سیاست اشاره دارند. فشارهای اجتماعی و اقتصادی ممکن است در بلندمدت ایران را به سمت اعتدال سوق دهند. معضل انتخاب رهبر جدید نیز یکی از عوامل مهم تاثیرگذار است. اکنون نمی‌توان پیش بینی کرد که رهبر احتمالی جدید به این روند کمک خواهد کرد یا سدی در این مسیر خواهد شد. این مقاله گمانه‌های مختلف را بررسی کرده و به آینده سیاست خارجی ایران می‌نگرد.

چارچوب نظری

برای درک دلایل مذاکرات و رویکردهای ایران در مذاکرات، از چند نظریه کلیدی در روابط بین‌الملل استفاده می‌کنیم که می‌توانند به درک سیستماتیک ما از روند تصمیم‌گیری‌های نظام کمک کنند.

۱. رئالیسم  Realism
نظریه رئالیسم معتقد است کشورها در جهانی پر از رقابت و خطر زندگی می‌کنند و برای بقا و امنیتشان تلاش می‌کنند. مذاکره یا جنگ معمولاً برای حفظ قدرت یا عبور از بحران است.
Waltz, K. (1979) Theory of International Politics. New York: McGrawHill.
طبق این نظریه، ایران ممکن است مذاکره کند تا فشارهای اقتصادی و نظامی را کم کند و نظام را حفظ کند تاکتیک بقا از روز اول شکل‌گیری جمهوری اسلامی از اوجب واجبات عنوان شده بود و همچنان نیز هست.

۲. سازه‌انگاری  Constructivism
هویت و باورهای کشورها (مثل انقلابی یا ضدغربی بودن) روی تصمیم‌هایشان تأثیر می‌گذارد. این هویت‌ها می‌توانند با زمان و تعامل تغییر کنند.
Wendt, A. (1992). Anarchy is What States Make of It: The Social Construction of Power Politics. International Organization, 46(2), 391–425.
طبق این نظریه، هویت ضدغربی ایران مذاکره را سخت می‌کند، اما فشارها ممکن است باعث نرمش یا تغییر کوچک در این هویت شود (تغییر استراتژیک یا تحول تدریجی).

۳. نظریه تغییر نهادی  Institutional Change Theory
این نظریه معتقد است فشارهای داخلی (مثل اعتراضات) یا خارجی (مثل تحریم‌ها) می‌توانند نهادها (مثل دولت) را به تغییرات کوچک و تدریجی وادار کنند، حتی بدون تغییر باورهای اصلی.
North, D. C. (1990) Institutions, Institutional Change and Economic Performance. Cambridge: Cambridge University Press.
طبق این نظریه، فشارهای داخلی و خارجی و بحران اقتصادی ممکن است ایران را در بلندمدت ملایم‌تر کند، بدون تغییر باورهای انقلابی (دگرگونی آرام و گام‌به‌گام).

۴. لیبرالیسم Liberalism
تئوری لیبرالیسم بر این باور است که همکاری بین کشورها از طریق نهادهای بین‌المللی (مثل سازمان ملل)، تجارت، و دموکراسی می‌تواند صلح و پیشرفت را تقویت کند. کشورها ممکن است برای منافع اقتصادی یا فشارهای داخلی با دیگران همکاری کنند.
Keohane, R. O., & Nye, J. S. (1977). Power and Interdependence: World Politics in Transition. Boston: Little, Brown and Company.

طبق این نظریه، ایران ممکن است به دلیل نیاز به تجارت جهانی (مثل فروش نفت) یا فشارهای داخلی برای بهبود اقتصاد، مذاکره کند، حتا اگر با غرب اختلاف داشته باشد. پیوستن به FATF، احیای برجام، یا توافق جدید می‌تواند برای بهبود وضعیت اقتصادی و پاسخ به نیازهای مردم باشد، نه صرفاً برای تغییر باورها یا خرید زمان.

اکنون با رصد کردن رفتارها، تغییرات یا عدم تغییرات، و موضع‌گیری‌های نظام، هر یک از گمانه‌های بالا را بررسی می‌کنیم. در واقع، می‌توان شواهدی برای هر یک یافت. ولی تنها یکی از این گمانه‌ها می‌تواند به‌عنوان خط غالب و پیش‌رونده مطرح شود.

گمانه اول: تاکتیک بقا (مذاکره برای حفظ بقا)

چند دلیل نشان می‌دهد ایران مذاکره می‌کند تا از مشکلات فعلی عبور کند و نظام را حفظ کند:

مشکلات اقتصادی: تحریم‌های آمریکا فروش نفت ایران را به زیر ۵۰۰ هزار بشکه در روز رسانده و تورم را به بالای ۴۰ درصد برده است. وقتی خبر مذاکرات آمد، قیمت دلار کمی پایین آمد (از ۱۰۰ هزار به ۸۰ هزار تومان)، که نشانه امیدواری مردم است، اما نوسانات بازار ارز شکنندگی و بی‌ثباتی اقتصاد کشور را نشان می‌دهد.

سابقه تاریخی: ایران در گذشته هم در زمان بحران نرمش نشان داده، مثل پذیرش قطعنامه ۵۹۸ در جنگ با عراق، آزاد کردن گروگان‌های آمریکایی، یا امضای برجام. این مذاکرات هم شبیه همان‌هاست.

باورهای انقلابی: آیت‌الله خامنه‌ای گفته مذاکره مستقیم با آمریکا «غیرشرافتمندانه» است و نباید به تسلیم منجر شود. این نشان می‌دهد ایران نمی‌خواهد هویت انقلابی‌اش را کنار بگذارد.

مخفی بودن مذاکرات: مذاکرات در عمان و رم خیلی مخفیانه برگزار شده‌اند،گمان می‌رود برای کنترل واکنش‌های تند داخلی و شاید حتا خارجی باشد.

نشانه‌های داخلی و خارجی
داخل ایران هیچ نشانه‌ای از تغییرات کلان، مثل کم شدن قدرت شورای نگهبان یا سپاه، یا آزادی بیشتر برای مردم دیده نمی‌شود. گزارش‌های سازمان عفو بین‌الملل می‌گویند فعالان مدنی هنوز بازداشت می‌شوند. در سیاست خارجی، ایران همچنان از گروه‌هایی مثل حزب‌الله و حوثی‌ها حمایت می‌کند و تهدیدهایش علیه اسرائیل و آمریکا را ادامه می‌دهد. این‌ها نشان می‌دهد ایران بیشتر به دنبال خرید زمان است.

ایران برای خروج از این بحران باید گام‌های عملی زیادی بردارد. برای مثال، پذیرش نظام بانکی و مالی جهانی، احترام به استقلال کشورها و عدم مداخله در امور داخلی آن‌ها، تنش‌زدایی و کنار گذاشتن نظامی‌گری در منطقه، و پایان دادن به حمایت از گروه‌ها و باندهای ترور و جنایت در نقاط مختلف جهان.

گمانه دوم: تغییر بزرگ در سیاست‌ها

نشانه‌های کمی وجود دارد که ایران بخواهد سیاست‌هایش را به‌طور کامل تغییر دهد:

نرمش در سیاست خارجی: مذاکرات غیرمستقیم و حرف‌های عباس عراقچی، وزیر خارجه، که گفته «امیدواریم با احتیاط پیش برویم»، نشان می‌دهد ایران کمی انعطاف‌پذیرتر شده است. پایین آمدن قیمت دلار هم نشان‌دهنده امید مردم است.

تلاش برای FATF: رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام (صادق آملی لاریجانی) گفته ممکن است ایران دو لایحه CFT و پالرمو را با شرط‌هایی تصویب کند. این می‌تواند به معنای تلاش برای همکاری بیشتر با اقتصاد جهانی باشد.

کاهش تنش لفظی با اروپا: برخلاف سال‌های گذشته، ایران در مذاکرات با تروئیکای اروپایی (بریتانیا، فرانسه، آلمان) لحن ملایم‌تری اتخاذ کرده و، به گفته نشریه گاردین (مه 2025)، پیشنهادهایی برای همکاری در زمینه انرژی پاک ارائه داده است.

عضویت ایران در گروه بریکس (BRICS) در سال 2024 و مذاکرات برای الحاق به سازمان تجارت جهانی (WTO) در مه 2025، به گزارش بلومبرگ، نشان‌دهنده تلاش برای تغییر جایگاه ایران از یک بازیگر منزوی به یک عضو فعال در نظام جهانی است.

تغییر در حرف‌های رهبر: آیت‌الله خامنه‌ای قبلاً مذاکره را «غیرشرافتمندانه و غیرهوشمندانه» می‌دانست، اما حالا مذاکرات غیرمستقیم را پذیرفته است. او در تاریخ آوریل 2025 و به نقل از خبرگزاری فارس به‌طور ضمنی مذاکرات غیرمستقیم را پذیرفت و گفت: «دیپلماسی عزتمندانه می‌تواند منافع ملی را تأمین کند.» این تغییر کوچک، اگر یک نرمش قهرمانانه نباشد، می‌تواند نشانه‌ای از باز شدن درهای دیپلماسی باشد.

نشانه‌های داخلی و خارجی
داخل ایران، انتخاب مسعود پزشکیان به‌عنوان رئیس‌جمهور، که حرف‌های ملایم‌تری می‌زند، کمی امیدوارکننده است، ولی تغییرات بزرگ و ساختاری دیده نمی‌شود. در سیاست خارجی، مذاکرات و بررسی توافق هسته‌ای موقت نشانه‌ای از تمایل جدی ایران است، ولی حمایت از گروه‌های نیابتی و بی‌اعتمادی به غرب جلوی تغییرات بزرگ را می‌گیرد. کاهش برخی محدودیت‌های اجتماعی، مانند تعلیق موقت قانون حجاب و کاهش فعالیت گشت ارشاد، هرچند موقتی، نشان‌دهنده تلاش برای کاهش تنش‌های داخلی است. این اقدامات می‌توانند مقدمه‌ای برای اصلاحات ساختاری باشند.

آزادی مهدی کروبی، از رهبران جنبش سبز، در ژانویه 2025 می‌تواند نشانه‌ای از تمایل به آشتی با مخالفان میانه‌رو باشد، اما این اقدامات هنوز به تغییرات نهادی منجر نشده و عمدتاً با هدف کاهش تنش در جامعه ناراضی ایران انجام شده است.

گمانه‌ی دوم تا چه اندازه شدنی است؟
مقاومت نهادهای قدرتمند مثل سپاه پاسداران و شورای نگهبان، که منافعشان به حفظ وضعیت موجود وابسته است، مانع از اصلاحات ساختاری می‌شود. هویت انقلابی نظام، که به گفته خامنه‌ای (مه 2025) «باید حفظ شود»، با تغییرات بزرگ در تضاد است. همچنین، نبود اجماع در میان نخبگان سیاسی: جناح اصولگرا همچنان مذاکرات را «تسلیم» می‌داند.

گرچه نشانه‌هایی از نرمش در سیاست خارجی، اصلاحات محدود داخلی، و تغییر گفتمان رهبری دیده می‌شود، این تغییرات هنوز به سطح یک «تغییر بزرگ» نرسیده‌اند. مقاومت نهادهای ایدئولوژیک، ادامه سرکوب‌ها، و تأکید بر حفظ هویت انقلابی نشان می‌دهد که این گمانه در حال حاضر ضعیف است. با این حال، تداوم فشارهای اجتماعی و موفقیت احتمالی در مذاکرات می‌تواند در آینده به بازنگری‌های عمیق‌تر منجر شود.

گمانه‌ی سوم: دگرگونی‌های آرام در بلندمدت

چند دلیل نشان می‌دهد ایران ممکن است به مرور زمان و بدون تغییر باورهای اصلی‌اش به سمت ملایمت برود:

فشار مردم و اقتصاد: اعتراضات سال‌های ۲۰۱۹ و ۲۰۲۲ نشان‌دهنده نارضایتی مردم از مشکلات اقتصادی و محدودیت‌های اجتماعی است. این فشارها شاید در بلندمدت نظام را به تغییرات کوچک وادار کند.

نسل جدید: جوان‌های ایرانی کمتر به باورهای انقلابی پایبند هستند و خواستار ارتباط بیشتر با دنیا و آزادی‌های اجتماعی‌اند. این فشار نیرومند اجتماعی که با نظام حاکم ناسازگار است می‌تواند به مرور ایران را ملایم‌تر کند. در غیر این صورت نظام باید تمام وقت در تنش و رویارویی با مردم خود باشد.

تلاش‌های اقتصادی کوچک: بررسی لوایح FATF و مذاکرات برای احیای برجام نشان می‌دهد ایران به فشارهای اقتصادی جواب می‌دهد، هرچند مقاومت داخلی زیاد است. این تناقض می‌تواند به تغییرات آرام منجر شود.

سابقه تغییرات کوچک: در زمان ریاست‌جمهوری محمد خاتمی و حالا با انتخاب پزشکیان، ایران گاهی انعطاف‌های محدودی نشان داده، بدون اینکه باورهای اصلی‌اش را کنار بگذارد.

نشانه‌های داخلی و خارجی
داخل ایران، سرکوب فعالان مدنی و محدودیت‌های سیاسی هنوز ادامه دارد، ولی انتخاب افرادی مثل پزشکیان شاید پاسخ به فشارهای مردم باشد. در سیاست خارجی، ایران هنوز از گروه‌های نیابتی حمایت می‌کند، ولی مذاکرات و تلاش برای FATF نشان‌دهنده تمایل به کاهش انزوای اقتصادی است. این نشانه‌ها به باور برخی احتمال دگرگونی‌های آرام و تدریجی در سال‌ها یا دهه‌های آینده را تقویت می‌کند. مشروط به آن که جمهوری اسلامی همچنان پایدار باقی مانده باشد.

البته وجود سازمان‌یافته و قدرتمند نیروهای تندرو و افراطی در حاکمیت، سپاه، اطلاعات، و نهادهای بسیار ثروتمند و فربه، ولی با ماهیت انگلی مانند بنیاد مستضعفان، آستان قدس رضوی، بنیاد شهید، بیت رهبری، و ده‌ها و صدها نهاد مشابه، موانع بسیار جدی بر سر راه اصلاحات است. تا زمانی که ساختار اقتصادی و سیاسی ایران دگرگون نشود، امکان دگرگون‌سازی بسیار ضعیف است.

گمانه چهارم: مذاکره برای منافع اقتصادی و همکاری جهانی

دلایل و نشانه‌هایی برای گمانه چهارم نیز وجود دارد که ایران ممکن است برای منافع اقتصادی و همکاری جهانی مذاکره کند:

نیاز به جذب سرمایه‌گذاری خارجی: تحریم‌ها اقتصاد ایران را فلج کرده و سرمایه‌گذاری خارجی را به کمتر از ۱ میلیارد دلار در سال ۲۰۲۴ رسانده است. مذاکرات تجاری با اروپا و آسیا (مثل شرکت‌های آلمانی و چینی) نشان‌دهنده تلاش برای جذب سرمایه است.

فشار نخبگان اقتصادی: تحلیلگران و بازرگانان ایرانی (مثل عباس آخوندی) در سال ۲۰۲۵ استدلال کرده‌اند که انزوای اقتصادی ایران را از رقبای منطقه‌ای (مثل عربستان) عقب انداخته و خواستار الحاق به WTO شده‌اند.

مشارکت در نهادهای بین‌المللی: ایران در آوریل ۲۰۲۵ با آژانس بین‌المللی انرژی اتمی (IAEA) توافق کرد تا نظارت بر تأسیسات هسته‌ای را افزایش دهد، به شرط دریافت کمک‌های فنی برای انرژی پاک، که نشان‌دهنده همکاری نهادی است.

سابقه همکاری اقتصادی: امضای برجام (JCPOA) در ۲۰۱۵، که منجر به آزادسازی ۱۰۰ میلیارد دلار و افزایش صادرات نفت به ۲.۱ میلیون بشکه در روز شد، نشان می‌دهد ایران می‌تواند برای منافع اقتصادی با دنیا همکاری کند.

نشانه‌های داخلی و خارجی
اظهارات مسعود پزشکیان در مارس ۲۰۲۵ مبنی بر لزوم «پیوستن به اقتصاد جهانی برای بهبود معیشت مردم» و سخنان عباس عراقچی درباره «جذب سرمایه‌گذاری خارجی بدون تسلیم سیاسی»، همچنین پیشنهاد او به آمریکا در سرمایه‌گذاری در ۱۹ راکتور هسته‌ای (همشهری آنلاین، ۲ اردیبهشت) نشان‌دهنده تمرکز بر همکاری اقتصادی است، بدون اشاره به اصلاحات سیاسی یا ایدئولوژیک.

شرکت‌های خصوصی ایرانی (مثل شرکت‌های فناوری) در سال ۲۰۲۵ برای اولین بار در نمایشگاه‌های تجاری بین‌المللی(مثل GITEX در دبی) شرکت کرده‌اند تا شرکای خارجی جذب کنند، که نشان‌دهنده فشار بخش خصوصی برای ادغام در اقتصاد جهانی است.

فشار نخبگان اقتصادی، از جمله اعضای اتاق بازرگانی ایران، برای الحاق به سازمان تجارت جهانی (WTO) و اصلاح قوانین تجاری داخلی در رسانه‌های داخلی (مثل روزنامه دنیای اقتصاد) برجسته شده است.

ایران در مارس ۲۰۲۵ مذاکراتی با شرکت‌های آلمانی (مثل زیمنس) و ایتالیایی برای سرمایه‌گذاری در بخش انرژی تجدیدپذیر آغاز کرده، که نشان‌دهنده تمایل به همکاری تجاری بدون پیش‌شرط‌های سیاسی است.

توافق با آژانس بین‌المللی انرژی اتمی در آوریل ۲۰۲۵ برای افزایش نظارت در ازای کمک‌های فنی، نشانه‌ای از همکاری با نهادهای بین‌المللی برای منافع اقتصادی است، که با اصول لیبرالیستی همخوانی دارد.

عضویت ایران در BRICS و مذاکرات برای پیوستن به WTO، گزارش‌شده در مه ۲۰۲۵، نشان‌دهنده تلاش برای ادغام در اقتصاد جهانی است، هرچند با حفظ استقلال سیاسی.

عضویت کامل ایران در سازمان همکاری شانگهای (SCO) در سپتامبر 2024 و گسترش روابط تجاری با چین و هند (به گزارش چاینا دیلی، ژانویه 2025) بخشی از استراتژی کاهش وابستگی به غرب و همزمان ادغام در اقتصاد جهانی است.

تصویب قانون جدید سرمایه‌گذاری خارجی در مجلس ایران (مارس 2025، به گزارش همشهری)، که مشوق‌هایی برای شرکت‌های خارجی ارائه می‌دهد، نشانه‌ای از تلاش برای جذب سرمایه است.

با این حال، بی‌اعتمادی به غرب(به دلیل خروج آمریکا از JCPOA یا برجام در ۲۰۱۸)، ادامه سرکوب فعالان مدنی، و تأکید نظام بر حفظ هویت انقلابی نشان می‌دهد این همکاری‌ها محدود و عمل‌گرایانه هستند. حتی جذب سرمایه خارجی نیازمند پذیرش و پیوستن به مکانیسم بانکی و مالی جهانی است که جمهوری اسلامی از پذیرش آن طفره می‌رود. ایران تمایل و نیاز شدیدی به بهبود وضعیت اقتصادی خود دارد، ولی هنوز نتوانسته از شعار فراتر برود و با پذیرش مکانیسم‌های مالی و بانکی و تنش‌زدایی سیاسی وارد جریان اقتصاد جهانی شود.

کدام گمانه خط غالب و پیش‌رونده است؟

یکی از ویژگی‌های جمهوری اسلامی چالش‌های جدی مدیریتی در تمام ارکان حکومتی است. این ویژگی در گمانه‌های مطرح‌شده نیز مشاهده می‌شود. این دستگاه، به دلیل فردمحوری بودن سیاست‌ها و ایدئولوژیک‌محور بودن به جای دانش‌محوری از سویی و از سوی دیگر به دلیل وجود نهادهای قدرتمند سیاسی تأثیرگذار در ساختار نظام، موجب شده است که شواهدی از هر چهار گمانه ذکرشده مشاهده شود. اما آنچه همیشه در لحظات حساس از ابتدای شکل‌گیری جمهوری اسلامی غالب بوده، اولویت حفظ نظام به هر قیمتی است. این وظیفه خطیر محصول مشترک خامنه‌ای و نیروهای امنیتی اوست.

در بررسی و تحلیل عمیق‌تر چهار گمانه مذکور مشاهده می‌کنیم که تاکتیک بقا (گمانه اول) به‌عنوان خط غالب و پیش‌رونده محتمل‌ترین گزینه از بین گمانه‌های دیگر است:

نشانه‌های کلیدی: فشارهای اقتصادی (تورم بالای ۴۰ درصد، کاهش فروش نفت)، مذاکرات مخفیانه، و تأکید رهبری بر حفظ هویت انقلابی نشان می‌دهد نظام، مذاکره را برای عبور از بحران و حفظ موجودیت خود می‌خواهد و نه با محاسبه‌ی منافع ملی. عدم تغییر در ساختار داخلی (قدرت سپاه، جایگاه ولی‌فقیه، و شورای نگهبان) و سرکوب‌های مداوم این الگو را تأیید می‌کند. رفتار ماه‌های اخیر جمهوری اسلامی در قبال سوریه، حزب‌الله، و حماس نیز تأییدی بر همین سیاست اولویت حفظ نظام است.

مذاکرات فعلی (غیرمستقیم و محرمانه) با تاکتیک بقا همخوانی دارند، چون اولویت نظام حفظ قدرت است، نه تغییر استراتژیک یا همکاری گسترده. منابع بین‌المللی مذاکرات را «تاکتیکی برای کاهش فشار» می‌دانند. پس از به قدرت رسیدن پزشکیان، یک سری تغییرات سطحی صورت گرفته است. برای مثال، برداشتن فیلترینگ از برخی رسانه‌ها، عدم پیگیری قانون حجاب و محدود کردن گشت ارشاد، مجوز به ادبیات انتقادی کنترل‌شده، و حتی مجوز نانوشته به انتقاد به خامنه‌ای، که قبلاً سابقه نداشته است، و آزادی مهدی کروبی را بعضی‌ها علامت تغییر رویکرد جمهوری اسلامی به سود اصلاحات اجتماعی و سیاسی گسترده قلمداد می‌کنند. اما بررسی دقیق‌تر نشان می‌دهد که این اقدامات فاقد پشتیبانی قانونی و تغییرات ساختاری لازم برای اصلاحات معنادار هستند. این‌ها صرفاً برای کنترل خشم و مدیریت اوضاع جامعه و در راستای همان استراتژی بقا است. در حوزه مسائل کلیدی، تغییری اساسی مشاهده نمی‌شود. سرکوب‌های گسترده، اعدام‌ها، کنترل کامل رسانه‌ها، و محدودسازی نهادهای صنفی و مدنی ادامه دارد. امنیتی‌سازی مدارس و دانشگاه‌ها، از جمله با قرارداد اخیر میان وزارت آموزش‌وپرورش و سپاه پاسداران، نمونه‌ای روشن از این روند است. بسیاری از تغییرات، بیشتر جنبه تبلیغاتی داشته‌اند تا بیانگر اصلاحی واقعی.

در عرصه اقتصادی نیز همچنان سپاه و نهادهای تحت کنترل خامنه‌ای نقاط کلیدی اقتصاد ایران را به دست دارند و همچنان رانت و عدم شفافیت بر این عرصه حاکمیت مطلق خود را حفظ کرده است.

در حوزه سیاست خارجی، با وجود اعلام آمادگی برای مذاکره و همکاری، مشکلات بنیادین همچنان پابرجاست؛ از جمله عدم شفافیت بانکی، قاچاق سازمان‌یافته، پول‌شویی، و فعالیت‌های غیرقانونی در حوزه کشتیرانی. در سیاست داخلی نیز تغییری در ترکیب نهادهای قدرت صورت نگرفته و ساختار نظام بدون اصلاح باقی مانده است. نشانه‌ای از اصلاحات واقعی، معنادار یا ساختاری دیده نمی‌شود. هرجا که پای بقای نظام به میان می‌آید، اقدامات ضدملی و غیردموکراتیک با شدت ادامه می‌یابد. قرارداد اخیر میان وزارت آموزش‌وپرورش و نهادهای امنیتی، تنها یکی از جلوه‌های آشکار این روند است.

ولی به‌رغم تمام این فکت‌ها و استدلال‌ها، هنوز نمی‌توان به‌طور کامل ظرفیت گمانه سوم را رد کرد. اگرچه نیت اولیه نظام ممکن است صرفاً تاکتیکی باشد، اما احتمال پیامدهای پیش‌بینی‌نشده این تاکتیک‌ها وجود دارد. عقب‌نشینی‌های کوچک می‌توانند انتظارات جامعه را افزایش داده و زمینه‌ساز دگرگونی‌هایی شوند که دیگر در کنترل نظام نباشد. این نقطه‌ای است که «تاکتیک بقا» ممکن است به‌ناچار به «تحول تدریجی» بینجامد.

در نهایت، هرگونه قضاوت درباره پایداری این تغییرات منوط به رصد دقیق تحولات آینده، توازن قوا در درون نظام، و واکنش نیروهای اجتماعی خواهد بود. اما آنچه اکنون می‌توان با اطمینان گفت، این است که جمهوری اسلامی هنوز نشانه‌ای از تغییر در ساختار قدرت یا اصلاحات بنیادین نشان نداده است و نرمش‌های اخیر، بیش از هر چیز، نشانه ترس از فروپاشی‌اند، نه نشانی از تحول و دگرگونی‌های مورد انتظار مردم و جامعه‌ی جهانی.





iran-emrooz.net | Mon, 12.05.2025, 18:37
بن‌سلمان نمی‌‌خواهد “انور سادات” سعودی باشد

برگردان: شاهرخ بهزادی

ژرژ مالبرونو: در عربستان سعودی، عادی‌سازی روابط با اسرائیل دیگر در دستورکار نیست

در آستانه سفر دونالد ترامپ به عربستان سعودی، بسیاری از منابع خبری در جهان بر این باورند که تلاش برای عادی سازی روابط بین عربستان و اسرائیل و گسترش پیمان ابراهیم در مرکز اهداف دونالد ترامپ در این سفر خواهد بود. اما، ژرژ مالبرونو، گزارشگر معروف فرانسوی در گزارشی که در روز شنبه در روزنامه فیگارو منتشر شد می‌گوید این موضوع توهمی بیش نیست و این پرونده دیگر برای سعودی‌ها مطرح نیست.

او می‌گوید: شاید دونالد ترامپ و اسرائیلی‌ها تنها کسانی نباشند که خودشان را گول می‌زنند، امانوئل ماکرون نیز همچنین به این موضوع امیدوار است. ژرژ مالبرونو در این گزارش به گستره احساسات ضد اسراییلی در عربستان اشاره می‌کند و گفته محمد بن سلمان را بازگو می‌کند که گفته بود: او نمی‌‌خواهد “انور السادات” سعودی باشد.

***

ژرژ مالبرونو[١] می‌نویسد: در تراس سبز کافه‌ای در ریاض همراه با عزیز الغاشیان[٢]، پژوهشگر سعودی پشت میزی نشسته است و این متخصص روابط بین پادشاهی سعودی و دولت اسراییل آخرین تبادلات خود با اسرائیلی‌ها را برای او بازگو می‌کند. عزیز الغاشیان به او می‌گوید: «دوستان اسرائیلی من هنوز درباره عادی‌سازی روابط بین دو کشورمان امیدوار هستند و با من صحبت می‌کنند، اما آنان اشتباه می‌کنند.»

عزیز الغاشیان ادامه می‌دهد: ریاض ماه‌ها پیش این موضوع را تکرار کرده که به شرطی که تل‌آویو «متعهد شود که دریک مسیرغیرقابل بازگشت و معتبر در باره فلسطین گام بردارد، مسیری که منتهی به تشکیل و ایجاد یک کشورِ مستقل فلسطینی شود»، آماده به رسمیت شناختن اسرائیل است. اما بعید است که این هدف در آینده‌ای نزدیک با وجود یک دولت دست راستی اسرائیل که به شدت مخالف ایجاد کشور فلسطین است، محقق شود.

عزیز الغاشیان می‌گوید که طرف‌های اسراییلی به او می‌گویند: «نگران نباش، کار بنیامین نتانیاهو تمام است، او به زودی قدرت را ترک خواهد کرد.» ولی من به آنها پاسخ می‌دهم: اما کی و چگونه؟ برعکس، ما احساس می‌کنیم که اسرائیلی‌ها مذهبی‌تر و افراطی‌تر می‌شوند.

ژرژ مالبرونو می‌گوید: در آستانه سفر دونالد ترامپ به عربستان سعودی، به نظر می‌رسد که این پرونده دیگر مطرح نیست. شاید دونالد ترامپ و اسرائیلی‌ها تنها کسانی نباشند که خودشان را گول می‌زنند: امانوئل ماکرون نیز همچنین امیدوار است که محمد بن سلمان، ولیعهد عربستان سعودی را متقاعد کند که در ماه ژوئن آینده در کنفرانس سازمان ملل در نیویورک که به ریاست مشترک فرانسه و عربستان سعودی برگزار خواهد شد، اسرائیل را به رسمیت بشناسد. عزیز الغاشیان با حالت شک و تردید می‌پرسد: «اغلب از من درباره ایده این کنفرانس که فرانسه می‌خواهد آنرا برگزار کند، می‌پرسند؛ خوب به نظر می‌رسد، اما چگونه می‌خواهند این کار را انجام دهند؟»

ژرژ مالبرونو در ادامه می‌گوید: از زمان حمله تروریستی حماس به اسرائیل در ۷ اکتبر سال ٢۰٢۳ همه مؤلفهٔ‌ها تغییر کرده‌اند. ریاض و تل‌آویو پیش از این تاریخ هرگز تا این اندازه به عادی‌سازی روابط نزدیک نبوده‌اند. یک دیپلمات اعتراف می‌کند: «به همین دلیل است که محمد بن سلمان متقاعد شده بود که هدف حملات تروریستی ۷ اکتبر ضربه زدن به گفتگوهای بین عربستان و اسرائیل بود، که می‌توانست یک نقطه عطف تاریخی در خاورمیانه باشد.»

ژرژ مالبرونو ادامه می‌دهد که از آن زمان، نزدیک شدن بین دو کشور کلاً متوقف شده است. ولیعهد جوان عربستان که به خاطر سلامت شکننده پدر ٨٨ ساله‌اش، ملک سلمان، پادشاه عربستان سعودی، عملاً کشور را اداره می‌کند – باید افکار عمومی مردم خود را در این باره در نظر بگیرد. عزیز الغاشیان می‌گوید: «سعودی‌ها از بمباران نوار غزه توسط اسرائیل به شدت عصبانی هستند. آنها تلویزیون‌ها را تماشا می‌کنند و صحنه‌های وحشتناک را می‌بینند.»

ژرژ مالبرونو می‌گوید: نظرات جمع‌آوری شده از شهروندان عربستان نشان می‌دهد که همه در این موضوع متفق‌القول هستند. احمد، راننده اوبر، می‌گوید: «اینجا همه از فلسطینی‌ها حمایت می‌کنند.» یک کارمند می‌افزاید: «بدون راه حل سیاسی برای مشکل اسرائیل و فلسطین، ۷ اکتبر‌های دیگری در راه است.» یک تاجر عربستانی با ابراز تاسف می‌گوید: «آنچه اسرائیلی‌ها در غزه انجام می‌دهند یک نسل‌کشی واقعی است.»

در گفتمان رسمی، عربستان سعودی از آرمان فلسطین حمایت می‌کند، اما در اینجا، مانند سایر نقاطِ جهانِ عرب، هیچ گونه حمایت مردمی را بر نمی‌‌تابد. هشدارها در باره حفظ نظم شدید است. آنها همه کسانی را که پیراهن‌های با شعار حمایت از فلسطین می‌پوشند، یا خواستار اعتراض امامان جماعت هستند و همچنین نمازگزارانی را که در هنگام نماز در مسجدالحرام در مکه پرچم‌های فلسطین را برافراشته می‌کنند، مورد هدف قرار می‌دهند. یک خارجی مقیم عربستان این موضوع را تأیید می‌کند: «برای زیارت آینده حج، حکومت به نیروهای امنیتی کشور دستور داده تا از هرگونه ابراز همدردی با غزه جلوگیری کنند. آنها می‌ترسند که اعتراضات از کنترلشان خارج شود.»

در حالی که خطبه‌های امامان در مسجدها به شدت کنترل می‌شود، دور از پایتخت، در قلب عربستان، نظارت مشکل‌تر است. این مهاجر که مدت‌هاست در این کشور مقیم است، خاطرنشان می‌کند: «امامان مساجد به طور منظم در خطبه‌های نماز خود از برادران فلسطینی حمایت می‌کنند، اما دولت اغلب صدای بلندگوهای مساجد را کاهش می‌دهد تا صدای امامان مساجد در اطراف پخش نشده و شنیده نشود.»

حکومت عربستان همچنین می‌داند چگونه از اهرم مساجد برای نزدیکی با افکار عمومی یا رساندن پیام‌های خود استفاده کند. بسیاری در جهان خطبه آتش‌زای امام اعظم مکه علیه «صهیونیست‌ها» را که در ماه رمضان سال ٢٠٢٤ ایراد شد، به خاطر دارند. این خطبه برای میلیون‌ها نمازگزار مسلمان در سراسر جهان پخش شد. یک دیپلمات عرب به یاد می‌آورد: «این حمله بسیار مهم‌تر بود، زیرا رژیم مرتباً از امام اعظم برای انتقال پیام‌های علنی خود استفاده می‌کند. اما آنجا مشخص بود که این اقدام با تایید محمد بن سلمان انجام گرفته بود. «اما در همان زمان، یک نمازگزار در ریاض به دلیل اعتراض به اینکه امام در خطبه خود نامی از فلسطین نبرده بود، توسط پلیس دستگیر شد.»

اگرچه حکومت عربستان به خواست مردم خود که با فاجعه غزه ابراز همدردی می‌کنند، گوش فرا می‌دهد، اما هنوز احتمال عادی‌سازی روابط خود با اسرائیل در بلند مدت را کنار نگذاشته است. در میان نخبگان حاکم و تجار عربستان نوستالژی خاصی برای روزهای قبل از ۷ اکتبر ٢۰٢۳ وجود دارد. یک از صاحبان صنایع عربستان به یاد می‌آورد: «حدود سی سال پیش، یک افسر اطلاعاتی مدام به من می‌گفت که نام اسرائیل بارها در قرآن آمده است. از مدت‌ها پیش، زمینه‌ای برای پذیرش اسرائیل در ناخودآگاه مردم(خبرگان) سعودی نقش بسته است.»

اگرچه زمان عادی‌سازی روابط بین دو کشور دیگر در چشم‌انداز نیست، اما نباید فراموش کرد که از چند سال پیش خاخام‌ها همراه با هیئت‌های اسرائیلی مرتباً به عربستان سفر می‌کردند. یکی از آنها، خاخام “یاکوف هرتزوگ” بود که تا ۷ اکتبر ٢۰٢۳ نمادی از آغاز گشایشی بود که بین یهودیان و مسلمانان در سرزمین مقدس مسلمانان وعده داده شده بود. از آن هنگام، محمد بن سلمان، ولیعهد عربستان پس از پاکسازی کتاب‌های درسی از منابع ضد یهودی، می‌خواست کشورش را از سیطره «وهابیت»، این نسخه بسیار بنیادگرای اسلام خارح کند.

خاخام “یاکوف هرتزوگ” که قبل از اقامت در اورشلیم در ایالات متحده زندگی می‌کرد و آنجا به دنیا آمده بود، در سال ٢۰٢١ با تأیید مقامات سعودی برای خدمت به جامعه کوچک دیپلمات‌های یهودی درعربستان سعودی در ریاض مستقر شد. اما پس از ۷ اکتبر ٢۰٢۳ از کشور خارج شد. گویا، ریاض به خاطر دلایل امنیتی، به او توصیه کرده بود که هر چه سریع‌تر عربستان را ترک نماند.

ژرژ مالبرونو می‌گوید: آنچه تغییر کرده است، به گفته یکی از دانشگاهیان سعودی که خواست نامش فاش نشود، این است که: «محمد بن سلمان بعد فلسطینی را در روایت تاریخی عربستان ادغام کرده است. فلسطین در عربستان، به موضوع و مسئله اعتبار ملی تبدیل شده است. با چنین رویکردی، مردم عربستان از او حمایت می‌کنند. لذا، او نمی‌‌تواند خیلی عقب‌نشینی کند.»

بدون همبستگی “رومانتیک” در طرفداری از فلسطین، اما از روی واقع‌گرایی محض، محمد بن سلمان این موضوع را محاسبه می‌کند که فقدان یک کشور فلسطینی می‌تواند منبع دائمی تنش در منطقه باشد. بدین ترتیب، ولیعهد عربستان ثبات منطقه را در اولویت دستور کار خود قرار داده است. این مقام دانشگاهی همچنین هشدار می‌دهد: «مسئله اسرائیل و فلسطین نباید کشتی را تکان دهد»، منظور او، طرح بسیار بلندپروازانه محمد بن سلمان برای اصلاحات بزرگ اقتصادی و اجتماعی کشور است که اولین ثمره آن برای سال ٢۰۳۰ پیش‌بینی می‌شود.

با این حال، در جبهه پروژه‌های بزرگ مرتبط با این اصلاحاتِ بزرگ که برای جهش دادن عربستان سعودی به دوران پس از نفت، برنامه ریزی شده، آخرین خبرها خوش‌آیند نیستند: بسیاری از سرمایه‌گذاری‌ها از جمله سرمایه‌گذاری در شهر نمادین آینده “نئوم”[٣] در سواحل دریای سرخ، کاهش یافته است. نتیجه اینکه طول این شهر نمادین که ۱۷۰ کیلومتر پیش بینی شده بود، به ۲/۵ کیلومتر کاهش یافته است.

یک اقتصاددان تأکید می‌کند: «سعودی‌ها نتوانسته‌اند سطح سرمایه‌گذاری بین‌المللی را که انتظار داشتند، جذب کنند». در نتیجه، برای تامین مالی پروژه‌های خود، ناگزیرند که از ثروت ملی خود استفاده کنند، یعنی گاو شیرده آرامکو (غول نفتی). این رویکرد می‌تواند با مخاطراتی همراه باشد. پس از امیدها و خوش‌بینی‌های سه سال پیش، در حالی که قیمت هر بشکه نفت خام به کمتر از ٨۰ دلار کاهش یافته است، آغاز بحران اعتماد نسبت به امکان اجرای بهینه پروژه‌ها احساس می‌شود. گزارش‌ها حاکی از آن است که بانکداران سعودی حتا برای تامین مالی ساختِ یک ورزشگاه جدید برای جام جهانی فوتبال ٢۰۳٤ تمایلی ندارند.

ژرژ مالبرونو می‌گوید: در عرصه‌های بسیاری، بازگشت به رئالیسم در عربستان به صدا درآمده است. جامعه سنتی عربستان به رغم گردباد مدرنیزاسیون که توسط بالاترین سطوح حکومت هدایت می‌شود، همچنان بر محافظه‌کاری خود، و تأثیر نفوذ مذهب و نظام مردسالار تأکید می‌ورزد. برای پوشش، حدود ۹۰ درصد از زنان عربستانی هنوز از نقاب و عبا (تونیک‌های بلندی که از سر تا پا آنها را می‌پوشاند)، استفاده می‌کنند، اگرچه این گونه پوشش زنانه دیگر در عربستان اجباری نیست.

نتایح چندین نظرسنجی از ادامه خصومت مردم علیه اسرائیل حکایت دارد. در دسامبر ٢۰٢۳، تنها ٢۰ درصد از مردم با ایجاد روابط با اسرائیل موافق بودند. نتایج یک نظر سنجی دیگر نشان می‌دهد که ۹۶ درصد مردم خواستار قطع فوری روابط عربستان حتا با برخی ار کشورهای عربی دیگر هستند که با دولت اسراییل رابطه سیاسی بر قرار کرده‌اند.

عزیز الغاشیان در تماس‌های خود با اسرائیلی‌ها همواره به این نکته اشاره می‌کند که خاورمیانه در سال‌های اخیر تغییر کرده است. به عنوان مثال، ایران که زمانی دشمن مشترکِ عربستان سعودی و اسرائیل بود، دیگر برای ریاض دشمن محسوب نمی‌‌شود. این آشتی از سال ٢۰٢۳ رقم خورد. از زمانی که ریاض رویکرد آشتی بین دشمنان قسم خورده درون جوامع اسلامی را انتخاب کرد. محمد بن سلمان به تازگی برادر و شخص مورد اعتماد خود، یعنی خالد بن سلمان، را برای ملاقات با رهبر جمهوری اسلامی، آیت‌الله علی خامنه‌ای، به تهران فرستاد. او در این سفر یک پیام مهم برای تهران داشت: به ایران توصیه می‌کرد که در ازای لغو تحریم‌هایی که به اقتصاد این کشور ضربه می‌زند، بر سر برنامه هسته‌ای خود با آمریکا مذاکره کند. درهمین حال، محمد بن سلمان پیام دیگری خطاب به آمریکا ارسال داشت: کشور عربستان در هیچ گونه حمله احتمالی علیه ایران شرکت نخواهد کرد.

عادی‌سازی روابط بین عربستان و اسرائیل دیگر مانند پیش از ۷ اکتبر، یک توافق سه جانبه با ایالات متحده در خصوص یک پیمان امنیتی با ریاض نیست. پیمانی که قرار بود در کنگره آمریکا توسط دو سوم اعضای آن تصویب شود. امروز این معامله فراموش شده و عادی‌سازی روابط با اسراییل درون “پرانتز” قرار گرفته است. محمد بن سلمان دیگر نگران از دست دادن توافقنامه امنیتی با متحدش آمریکا نیست. از سوی دیگر، ولیعهد عربستان در سفر دونالد ترامپ، از او برای خرید تجهیزات هسته‌ای از آمریکا اقدام خواهد کرد. این امر به او اجازه رقابت با ایران را می‌دهد که ریاض نسبت به آن هنوز محتاط است.

در این شرایط آیا عربستان واقعاً نیازمند رسیدن به یک توافق با اسراییل است؟ چندین منبع مهم مصاحبه شونده پاسخ «نه» می‌دهند. یک استاد دانشگاه عربستانی می‌ گوید: «ما به همکاری اطلاعاتی نیاز داریم، اما این همکاری از قبل وجود دارد. پس چرا به قول یک ضرب‌المثل عربی “وقتی شیر داری چرا گاو بخری”.»

ژرژ مالبرونو می‌گوید: محمد بن سلمان در راس کشورش، عربستان در معرض هیچ‌گونه تهدید خارجی یا حتی داخلی نیست، تنها تهدید آنست که در نزدیکی خود با دولت اسراییل بیش از حد پیش برود. ولیعهد عربستان پیش‌تر به این ترس اشاره کرده است: او نمی‌‌خواهد “انور السادات” سعودی باشد، کنایه‌ای به رئیس جمهوری فقید مصر است که در سال ۱۹٨۱ ترور شد. این ترور درست دو سال پس از امضای صلح مصر با اسرائیل و کنار گذاشتن آرمان فلسطین انجام گرفت.

در حالی که امانوئل ماکرون، رئیس جمهوری فرانسه برای ایجاد یک “تحرک عربی” برای به رسمیت شناختن اسرائیل روی عربستان سعودی حساب می‌کند، که به نوبه خود به او اجازه می‌دهد که ایجاد یک دولت مستقل فلسطینی را به رسمیت بشناسد، احتمالاً در نیویورک در ماه ژوئن با ناامیدی روبرو خواهد شد. آخرین پیام‌های ریاض به پاریس نیز در همین راستا است: ” امانوئل ماکرون و محمد بن سلمان در یک بعد زمانی نیستند.” یک منبع آگاه می‌گوید: «محمد بن سلمان نباید از هیچ چیز اساسی چشم پوشی کند، در بهترین حالت فرمول بندی در بیانیه نهایی مطبوعاتی است.»

———————————-
[۱] ژرژ مالبرونو، گزارشگر معروف روزنامه فیگارو فرانسه است. او متخصص خاورمیانه است و در بیشتر کشورهای خاورمیانه اقامت داشته است. نظرات کارشناسی او در باره کشورهای خاورمیانه منبع مورد استفاده در پژوهش‌های میدانی و سیاست خارجی فرانسه و بسیاری از کشورهای اروپایی است.
[٢] عزیز الغاشیان، پژوهشگر عربستانی است که بر سیاست خارجی عربستان تمرکز دارد. وی در مرکز تحقیقات کاربردی عربستان به عنوان دانشیار فعالیت می‌کند. تحقیقات او بر سیاست عربستان در قبال اسرائیل و روابط اعراب و اسرائیل به طور گسترده‌ تر متمرکز است.
[۳] نئوم، یک شهر برنامه‌ریزی شده در استان تبوک در شمال غربی عربستان است که قرار است تا سال‌های آینده قابل سکونت شود. در ساختاراین شهر قرار است از فناوری پیشرفته استفاده شود و همچنین منابع انرژی این شهر کاملاً از طریق منابع انرژی تجدیدپذیر تأمین خواهد شد. این شهر به عنوان یک مقصدِ بزرگ گردشگری خواهد بود. مکان آن در شمال دریای سرخ، شرق مصر از طریق تنگه تیران و جنوب اسرائیل و اردن واقع شده است. هزینه پروژه ایجاد این شهر ۵۰۰ میلیارد دلار تخمین زده شده است.





iran-emrooz.net | Mon, 12.05.2025, 10:19
میراث رضا شاه: از تجددگرایی تا استبداد سلطنتی

م. روغنی

رضا شاه در آستانه خروجش از ایران میراثی بجای گذاشت که از تناقضات شایان توجهی برخوردار بود. در دوران زمامداری وی از یک سو در راه مدرن‌سازی و دولت‌سازی کشور گام‌های مهمی برداشته شد و نهادهای تمدنی بسیاری بنا گردید که یکی از هدف‌های اصلی اصلاح‌طلبان و تجددخواهان دوره قاجار و بسیاری از کنشگران دوران مشروطیت را تشکیل می‌داد. از سوی دیگر تحول در کشور از راه سرکوب به پیش رفت که منجر به بازگشت استبداد سلطنتی گردید و دست‌آوردهای آزادیخواهانه انقلاب مشروطیت را پایمال ساخت.

اما یکی از نتایج مهم مدرن‌سازی در این دوره دین‌زدایی از سپهر همگانی و نهادهای دولتی بود که به عنوان تحولی ژرف در جامعه ایران به شمار می‌آید. تجددگرایی و دولت‌سازی رضا شاه با توجه به ویژگی‌های ساختاری و فرهنگی کشور به گونه‌ای از جدایی دین از دولت انجامید که با وجود کاهش نفوذ شایان‌توجه روحانیت، از اهداف دمکراتیک سکولاریسم فاصله گرفت که آن را می‌توان سکولاریسم رضا شاهی نامید. در این نوشته ابتدا به شرایط و عواملی خواهم پرداخت که تحولات مدرن کشور را امکان‌پذیر ساخت.

۱- تجددگرایی

در پایان جنگ جهانی اول دوران تجددگرایی در بسیاری از کشور‌ها آغاز و یا به تحقق رسید که به دگرگونی‌های ساختاری گسترده‌ای منجر گردید. در این مورد می‌توان از جمله به اجرای طرح‌های تجددگرایی، دولت‌سازی، استقرار دولت‌های پارلمانی و یا انقلاب‌های اجتماعی اشاره کرد که در اتیوپی، تایلند، افغانستان، چین کومینگ تانک، ترکیه و روسیه به تحقق رسید. در این میان تحولات تجددگرایی در کشورهای همسایه بر رویدادهای کشورمان بیشترین تاثیر را بر جای گذاشت.

- دولت شوراها در روسیه تزاری قدرت را بدست گرفت و کلیه قراردادهای استعماری پیشین با ایران لغو گردید. در پی آن میدان برای تاخت و تاز استعمار انگلیس در کل کشور بازتر شد اما خطر بلشویزم خواب آسوده را از چشمان این دولت ربود و مصلحت براین دیده شد که برخلاف گذشته با تشکیل دولت مرکزی مقتدر در ایران کنار آید، هرج و مرج و نظام ایلی پایان پذیرد و راه اصلاحات و نوسازی کشور گشوده گردد.

- امپراتوری عثمانی پس از ۶۰۰ سال از هم پاشید و کشور ترکیه زاده شد. مصطفی کمال پاشا که در سازماندهی مقاومت در برابر دول خارجی به قهرمان ملی بدل شده بود توانست جمهوری ترکیه را در سال ۱۳۰۲ ش برپایه قانون اساسی سکولار پایه گذاری کند و برای جبران عقب ماندگی این کشور نسبت به همسایگان اروپاییش اصلاحات ریشه‌ای گسترده را به انجام رساند. وی که اتاتورک لقب گرفت تا حدودی به الگویی برای نوسازی ایران تبدیل شد.

- در سال ۱۲۹۸ (ش) امان‌الله خان در پی قتل پدرش در افغانستان به پادشاهی رسید و دوران گذر از استبداد به یک نظام مشروطه پادشاهی آغاز گردید. در این‌دوره گام‌های بلندی به سوی نوسازی کشور از جمله تصویب اولین قانون اساسی برداشته شد. یکی از ویژگی‌های این دوره توجه به زندگی و حقوق و آزادی‌های زنان بود که از جمله می‌توان به تاسیس مدارس/ مکاتب برای دختران و انتشار مجله “ارشاد النسوان” اشاره کرد که “از سویی در جامعه سنتی آن روز افغانستان یکی از مظاهر مدرنیسم و اقتدار نیروهای تجددگرا به شمار می‌آمد و از سویی دیگر از نخستین نشریه‌های اختصاصی زنان بود که در منطقه منتشر می‌گردید.”[۱] وی حتی شماری از دختران را برای تحصیلات دانشگاهی به اروپا فرستاد. این تحولات نمی‌‌توانست از چشم دولتمردان و تجدد خواهان ایرانی بدورماند.

جدا از دوران تجدد گرایی از جمله در کشورهای همسایه، عامل دوم که راه را برای اجرای طرح‌های مدرن‌سازی و دولت‌سازی رضا شاه هموار نمود وجود نخبگان، کارگزان و نمایندگان تجدد خواهی بود که عمدتا تحصیلات عالیه‌شان را در کشورهای اروپایی به پایان رسانده بودند و به اصلاحات و مدرن سازی کشور باور داشتند. از جمله می‌توان به دولتمردانی مانند “مشیروالدوله [که] در مدرسه نظام روسیه و سپس در مدرسه حقوق آنجا را تمام کرده بود. موتمن الملک [که] فارغ التحصیل پلی تکنیک پاریس و دانشکده حقوق فرانسه بود. مخبرالسلطنه [که] تحصیلات خود را در آلمان تمام کرده بود به زبان آلمانی تسلط کامل داشت. ناصرالملک [که] در فرانسه رشته حسابداری و در انگلستان در دانشگاه اکسفورد رشته علوم سیاسی فارغ‌التحصیل شده بود و بقیه هم به همچنین.”[۲] اشاره کرد. در این میان نقش محمدعلیَ فروغی در دولت‌های رضا شاهی در اجرای اصلاحات و نوسازی فرهنگ و گسترش تجدد در کشور برجسته بود که به دو زبان انگلیسی و فرانسه تسلط داشت و کتاب‌های ارزنده‌ای را نیز به فارسی ترجمه کرد. وی کسی بود که رضا شاه را به رفتن به ترکیه و ملاقات با اتاتورک تشویق کرد. از وی از جمله به عنوان پایه‌گذار لیبرالیسم در ایران یاد شده است. از ۵۰ نفری که کابینه‌های رضا شاه را پر می‌کردند ۲۶ نفر در خارج کشور و ۱۴ نفر در دارالفنون درس خوانده بودند. وزرای دولت‌های رضا شاه همگی به یکی از زبان‌های مهم خارجی صحبت می‌کردند.[۳]

عامل سوم را می‌توان همراهی برخی از روحانیون پرقدرت با تجدد گرایی رضا شاه بر شمرد که مراحل گوناگونی را پشت سر گذاشت. دکتر سید رضا نیازمند[۴] این رابطه را به سه مقطع زمانی تقسیم کرده است:

مرحله اول همراهی روحانیت بلندپایه با اقدامات تجددخواهانه رضا شاه بود که تا سال ۱۳۰۷ شمسی ادامه یافت. ویژگی این مرحله در این بود که شیخ عبدالکریم حائری “تجددخواه “[۵] ریاست حوزه علمیه قم را در دست گرفت و با اصلاحاتی که انجام داد و نهاد‌های تازه‌ای که در این حوزه احداث کرد رتبه دینی این نهاد از عتبات پیشی گرفت و به مرکز تربیت مجتهد درآمد. اصلاحات وی مورد حمایت رضا شاه نیز واقع شد.

به باور دکتر نیازمند رابطه رضا شاه با روحانیت از جمله حائری دوجانبه بود. روحانیت بلند پایه تا آنجا که امکان داشت با طرح‌های مدرن سازی همراهی نشان می‌داد و این پادشاه نیز نگرانی‌های روحانیت را در اصلاحاتش در نظر می‌گرفت. از جمله می‌توان به تغییر تقویم رسمی از قمری به شمسی در سال ۱۳۰۴ اشاره کرد که با توجه به مبدا دینی آن با مخالفت روحانیت روبرو نشد. البته این تغییر دوسال پیش از آن در افغانستان انجام شده بود. ممنوع کردن زنجیر و قمه‌زنی در مراسم دینی از دیگر تحولات این‌دوره بود که با فتوای مجتهدین عملی شد. تعطیلی خزینه در حمام‌های عمومی که برای انجام غسل مورد استفاده قرار می‌گرفت و به مرکز انتقال بیماری‌های کچلی، سالک و تراخم تبدیل شده بود نیز با موافقت روحانیون دوش حمام جای آن را گرفت.

در مورد پیروی رضا شاه از مجتهدین بلند پایه می‌توان به بازدید رضا شاه از قم اشاره کرد که مجتهدین سرشناس ‌نائینی، اصفهانی و طباطبایی قمی در دیدار با وی با استقرار جمهوریت ‎‏مخالفت کردند و رضا شاه به خواست آنان گردن نهاد و در فروردین سال ۱۳۰۳ طی اعلامیه‌ای خود را حافظ “عظمت اسلام و استقلال ایران و رعایت کامل مصالح مملکت و ملت “[۶] نامید و طرح جمهوریت را خاتمه یافته اعلام کرد. افزون براین رضا شاه و اطرافیان وی خود را مؤمن و اسلام‌پناه جلوه می‌دادند و در دسته‌های عزاداری شرکت می‌کردند. رضا شاه در دسته عزاداری در حالی که سر خود را برهنه می‌کرد و کاه روی سر می‌ریخت در جلوی جمعیت حرکت می‌کرد. دکتر نیازمند رویکرد مذهبی رضا شاه را متاثر از پیروی وی از توصیه‌های ملکم خان می‌سنجد که در دوران مشروطیت اجرای پایدار اصلاحات را به همکاری با روحانیون و اسلامی نشان دادن آن اصلاحات مشروط می‌کرد. اما به باور نگارنده همراهی رضا شاه با روحانیون در دوران صدارت به‌منظور بهره گیری از نفوذ آنان در میان مردم و رای آنان در مجلس صورت می‌گرفت تا از پلکان قدرت بالا رود. در مجلس پنجم که سلسله قاجار منحل و رضا شاه به عنوان نایَب‌السلطنه انتخاب شد، ۴۰ درصد نمایندگان را روحانیون تشکیل می‌دادند. وی در مراسم تاجگذاری ضمن سپاسگزاری از علمای دینی گفت: من همواره نسبت به نگهبانی از اصول دین و تحکیم پایه‌های آن توجه ویژه‌ای داشته و خواهم داشت زیرا باور دارم که تقویت کامل دین یکی از مؤثرترین ابزار برای اتحاد ملی و تقویت روح جامعه ایرانی است.
- البته باید افزود با افزایش قدرت رضا شاه و اصلاحات شبه سکولاریستی‌اش که برای محدود کردن قدرت روحانیت در حوزه‌ها، دادگاه‌های شرع و موقوفات صورت گرفت، رابطه روحانیت با وی رو به سردی نهاد و پس از اجرای خشونت‌آمیز دومین قانون لباس برای مردان و کشف حجاب زنان که به اعتراض شیخ عبدالکریم حائری نیز انجامید، این رابطه به‌کلی قطع گردید. در پی این رویداد اقدامات دین‌زدایی از سپهر همگانی و محدود کردن فعالیت‌های مذهبی رضا شاه تشدید گردید که می‌توان به ممنوع شدن آیین‌های خیابانی مذهبی، مجبور کردن مساجد به استفاده از صندلی برای برگزاری مراسم مذهبی، بازکردن حرم امام رضا و مساجد تاریخی اصفهان بر روی جهانگردان اشاره کرد. در پی این رویدادها نفوذ روحانیت در سیاست کاهش چشم‌گیری یافت و در حالی که نسبت شمار روحانیون در مجلس هفتم به ۳۰ درصد نمایندگان می‌رسید این درصد در مجلس یازدهم (۱۳۱۶) به صفر کاهش یافت.

بارزترین اقدامات دین‌زدایانه رضا شاه را می‌توان از جمله در مدرن شدن نظام قضایی، آموزشی و دولتی شدن اوقاف برشمرد. ساختار قضایی دولتی و تشکیل دیوان عالی کشور، تصویپ قوانین ثبت اسناد، املاک و ازدواج و طلاق و استخدام قضاتی که در دانشکده حقوق تهران و یا کشورهای خارج درس خوانده بودند جملگی قدرت روحانیون در امور قضایی را کاهش سهمگین داد. با این‌حال قانون مدنی کشور که در سال ۱۳۰۷ به تصویب مجلس رسید ترکیبی از قانون مدنی فرانسه و شریعت اسلام بود. به‌طور نمونه تبعیض‌های حقوقی (ارث، طلاق، حق چند زنی مردان و غیره) علیه زنان حفظ اما تفاوت حقوقی میان مسلمانان و غیر مسلمان برطرف گردید.[۷]

اصلاحات آموزشی علاوه بر گسترش مدارس دولتی خارج از نفوذ روحانیون شامل کنترل دولت بر مدارس دینی نیز می‌گردید براین اساس از شاگردان مدارس دینی امتحان زبان فارسی، عربی حقوق و منطق بوسیله آموزش و پرورش گرفته می‌شد که ضربه دیگری به نهاد روحانیت وارد ساخت. در سال ۱۳۱۳ تعیین مواد درسی حوزه‌ها نیز بر عهده آموزش و پرورش گذاشته شد. به باور‌هایده مغیثی رفرم‌های آموزشی رضا شاه سبب پیشرفت در آموزش زنان گردید. برپایه قوانین رضا شاهی، نگرش جامعه نسبت به آموزش زنان تغییر یافت. این در حالی بود که این تحول با مخالفت بعضا خشونت‌آمیز روحانیون مواجه می‌شد که انرا مخالف اسلام به شمار می‌آوردند.[۸]

یکی از اقدامات تاریخ‌ساز رضا شاه کشف حجاب بود که به باور‌ هایده مغیثی، از اواخر دهه اول روی کار آمدن رضا شاه به‌طور خودجوش در میان زنان کنشگر طبقه متوسط و بالا آغاز شده بود هر چند در خیابان‌ها مورد اذیت و آزار قرار می‌گرفتند.[۹] بنابراین اجرای رسمی آن زمینه‌ای اجتماعی داشت که یکی از مهمترین تحولات دوران رضا شاهی به شمار آمد و به دین‌زدایی ژرف از پهنه همگانی و دگرگونی در جایگاه اجتماعی زنان ایرانی شد. نوشین احمدی خراسانی حجاب در آن دوره را “زندگی سنتی (اندرونی)” به شمار می‌آورد که کشف حجاب می‌توانست این نظم سنتی را بهم ریزد.[۱۰] باید افزود این رویداد به زنان ایرانی امکان داد که از زندگی “اندرونی” به سپهر همگانی وارد شوند.

واکنش‌ها به فرمان کشف حجاب متناقض بود. به باور حسین مکی تجدد خواهان با شور و شوق از آن استقبال کردند. ” البته محیط کما بیش آمادگی داشت اما فقط در تهران و یکی دو ایالت دیگر مثلا گیلان و بعضی قسمت‌های خوزستان و فارس. “[۱۱] اما کشف حجاب به جامعه سنتی و مردسالار کشور شوک سختی وارد ساخت. به نوشته مکی “مردان متعصب قسم خوردند علیه بی‌حجابی کفن پوشند و با دولت جهاد کنند. عده‌ای از حاجی‌ها زنانشان را طلاق دادند.... بسیاری از فامیل‌ها برای اینکه زن‌هایشان از حجاب بیرون نیایند از مملکت مهاجرت کردند. ” [۱۲]

اما باید گفت که رویکرد رضا شاه در اجرای کشف حجاب مستبدانه و زورمدارانه بود و در نتیجه حقوق فردی و اجتماعی زنان محجبه را پایمال می‌کرد. خامنه‌ای نیز در اجرای حجاب اجباری از همان رویکرد‌های سرکوب‌گرانه بهره می‌گیرد و می‌کوشد تاریخ را به گذشته بازگرداند اما مقاومت دلیرانه بخش مهمی از زنان ایرانی و با وجود گونه‌های مخلتف سرکوب، تلاش‌های مذبوهانه ولی مطلقه را تا کنون با ناکامی روبرو کرده است.

۲- استبداد سلطنتی

در پی انقلاب مشروطه، شرایط اسفناکی در کشور حاکم گردید به‌طوری که زمینه بازگشت دوباره استبداد سلطنتی هزاران ساله را فراهم ساخت. حاکمیت سیاسی از توان کشورداری تهی گشته بود. سقوط حکومت استبدادی سبب افسار گسیختگی گردید. اعیان و اشراف که قدرت دولت را به ارث برده بودند با هم هیچ‌گونه هماهنگی نداشتند و نمی‌‌توانستند به یک طبقه منسجم تبدیل شوند. مجلس نیز با دولت‌هایی که بطور متوسط هر شش ماه سرکار می‌آمدند به سختی هماهنگ می‌شد و کار کشور روز به روز و به دشواری به پیش می‌رفت. در برابر ضعف دولت مرکزی نظام کهنه ایلی نیز سر برافراشت و در بسیاری نقاط کشور هرج و مرج کامل حکم فرما گردید. به‌طوری که در سال ۱۹۲۰، رؤسای ایلات بیشتر مناطق کردستان، خوزستان و بلوچستان را در دست داشتند. افزون براین اداره گیلان و آذربایجان نیز در دست حکومت‌های خودمختار قرار گرفت.

پایان جنگ قحطی و بیماری را نیز به ارمغان آورد. آنفولانزای اسپانیایی حدود دو میلیون نفر از جمعیت ۱۲ میلیونی کشور را کشت[۱۳]. دولت در عمل ورشکسته بود و بدون کمک خارجی ادامه حیاتش غیر ممکن گردید. “... به نحوی که انگلیس ماهانه مبلغی برای هزینه‌های اداری به دولت و مبلغ دیگری برای هزینه تیپ قزاق می‌پرداخت. چون پس از انقلاب‌ روسیه، این نیرو با آن کشور ارتباطی نداشت.”[۱۴]

دولت انگلیس که پس از انقلاب اکتبر میدان‌دار سیاست در ایران شده بود همراه با نخبگان و سیاستمداران در پی آن شدند که راه خلاصی برای بیرون رفتن از آشفتگی حاکم بیابند. ظاهرا شماری راه برون‌رفت را در اجرای کودتای نظامی جستجو می‌کردند. ملک الشعرای بهار باور دارد که “مردم بفکر کودتا افتاده بودند! در این مورد می‌توان از جمله به “حسن مدرس”[۱۵] اشاره کرد که که قرار بود به یاری افراد تفنگچی و یکی از ایلات جنوب، تهران را تصرف کند.

به صواب‌دید دیپلمات‌های انگلیسی قرعه به نام “سید ضیاء” افتاد و کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ رخ داد.

در باره این کودتا روایت‌های متفاوتی در دست است. ابراهامیان آن را کودتایی با نقش پررنگ انگلیس می‌سنجد که در پی مذاکراتی که بین رضاخان و آیرون ساید فرمانده انگلیسی قزاق‌ها انجام گرفت و اطمینان‌هایی که از سوی طرف ایرانی به وی داده شد، عملی گردید.[۱۶] اما همایون کاتوزیان باور دارد که “کار کار انگلیسی‌ها نبود” و نقش ایرانیان را در این رویداد پررنگ تر می‌بیند.[۱۷] و سرانجام روایتی دیگر برین باور است که کار کار افسران انگلیسی بود و دولت بریتانیا در این رویداد نقشی نداشت. به‌هر روی، از شواهد چنین پیداست که برای اولین بار میان نخبگان تجددخواه، اصلاح‌طلبان و بخشی از کارگزاران سیاسی و نظامی انگلیس در ایران بر سر راه برون رفت از بحران اتفاق نظر و جود داشت و هر دو گروه استقرار دولت مرکزی مقتدر را راه حل مؤثر می‌دانستند. ملک‌الشعرای بهار در این مورد به گفتگویی اشاره می‌کند که بین او و “مستر اسمارت” یکی از اعضای سفارت صورت گرفته بود و هر دو بر لزوم “ایجاد حکومتی مقتدر که بتواند هر صاحب داعیه و صاحب صوتی را سرکوب دهد و ایجاد دولت ثابت و نیمه دیکتاتوری بنماید”[۱۸] تآکید داشته‌اند. تنها نقطه اختلاف این‌دو در باره شخص مجری بوده است.

چرایی واگذاری نقش محوری کودتا به رضا خان را باید از جمله در گونه پرورش کودکی و دوران جوانی‌اش جستجو کرد که در نهایت از وی فردی پرقدرت، خشن و مستبد ساخت.

رضا از مادری مهاجر و پدری ارتشی در سال ۱۲۳۶ شمسی در یکی از روستاهای مازندران زاده شد. در هشت ماهگی پدرش را از دست داد و مادرش به تهران رفت و پس از ازدواج سرپرستی او را به عمویش سپرد. حدو چهار سال داشت که به خانه یکی از دوستان عمویش به نام کاظم خان فرستاده شد که افسری قذاق بود. البته در این دوران درکمبود مهر خانوادگی به ویژه مادری، فرصت یافت با فرزندان سرپرست تازه‌اش، به یاری معلمان سر خانه سواد بیاموزد.

در سن شانزده سالگی به تیپ قزاق پیوست و مدارج نظامی را از جمله در دوران قاجار پشت سر گذاشت و از سوی شاهزاده فرمان فرما به مدرسه نظامی فرستاده شد و سرانجام در تیپ قذاق به درجه سرتیپی رسید.

اوضاع اسفناک کشور و هم‌باوری دولت انگلیس، دولت شوراها و بسیاری از نخبگان در نیاز به استقرار دولتی مقتدر در کشور به رضا خان، یاری رساند که زمام امور کشور را در دست گیرد.

البته باید افزود، مدرن‌سازی و سکولاریسم رضا شاهی غیر دمکراتیک و سرکوبگرانه بود که در آن دوران عمومیت داشت و دولت‌های بسیاری از رویکردهای مشابه پیروی می‌کردند. به باور کرونین دیکتاتوری تنها الگویی بود که برای اداره کشور در برابر رضا شاه قرار داشت.[۱۹] بهار نیز باور داشت که “‌آنروزها مرض دیکتاتوری برای جلوگیری از کمونیسم در دنیا مد شده بود!”[۲۰] رویکرد رضا شاه و ارتش یکپارچه وی در برقراری امنیت و اسکان ایلات نمونه‌ای از این سرکوب‌ها بود که از آن به عنوان “نسل کشی”[۲۱] یاد شده است. اقلیت‌های دینی از جمله ارامنه و مسیحیان نیز از اذیت و آزار و تبعیض نظام رضا شاهی در امان نبودند. رفتار وی با وزرا و کارگزاران حکومتی (از جمله علی‌اکبر داور، عبدالحسین تیمورتاش و فیروز فرمانفرما) نیز خودکامگی فردی وی را نمایان ساخت که وی را در رساندن به قدرت و اجرای برنامه‌هایش یاری رسانده بودند که اولی به علت “حمله قلبی”[۲۲] و دو تن دیگر از راه‌های گوناگون حذف و نابود شدند.[۲۳] روشنفکران و فرهیختگان نیز از سرکوب در آمان نماندند. ساموئل حیم به جرم خیانت اعدام شد. میرزاده عشقی هدف گلوله قرار گرفت و کشته شد. محمد فرخی یزدی در بیمارستان زندان درگذشت.[۲۴]

افزون براین رضا شاه ضربه مهلکی به جامعه مدنی، نظام پارلمانی و احزاب نوپا وارد ساخت که پای‌گیری آنان نتیجه و حاصل انقلاب مشروطیت و آرزوی متجددین ایرانی برای رسیدن به آزادی بود. در پایان سلطنت وی روزنامه‌ها و احزاب مستقل تعطیل، مجلس به دستگاه بله بله گوی سلطنت تبدیل شد. رضا شاه که فرزند زمین دار خرده پایی بود در پایان سلطنت به ثروتمندترین مرد ایران تبدیل گرید.[۲۵] پایان کار وی با نادرشاه افشار قابل مقایسه است که به پارانویا دچار گردید به‌طوری که به حد افراط به انگلیسی‌ها سوءظن داشت و همه بدی‌های دنیا را از انگلستان می‌دانست. حتی سوءظن‌اش به پسرش محمدرضا هم متوجه شد و فکر کرد که با انگلیسی‌ها کار می‌کند. گزارش سفیر انگلیس در خرداد ۱۳۲۰ گویای ریزش شدید پشتیبانی مردمی از رضا شاه بود که در دهه ۱۳۰۰ پس از برقراری نظم در کشور از آن برخوردار بود.

نزدیکی ایدئولوژیک، اقتصادی و سیاسی آلمان نازی و حکومت استبدادی رضا شاه متفقین را برآن داشت که در شهریور سال ۱۳۲۰ ایران را از شمال و جنوب اشغال و موجب خروج اجباری رضا شاه شدند که به سود پسرش محمد رضا از سلطنت کناره گیری کرد.

حکومت فاجعه‌بار اسلام سیاسی در چند دهه گذشته موجب شده که در برخی از تظاهرات‌ها علیه خامنه‌ای شعار “رضا شاه روحت شاه” به‌رغم پادشاهی استبدادی‌اش شنیده شود. به باور نگارنده دلیل اصلی‌اش رویکرد شبه‌سکولاریستی رضا شاه و خانه‌نشین کردن بسیاری از روحانیون بود که به دخالت‌های مرتجاعانه آنان در امور کشور خاتمه داد و تحقق برنامه‌های تجددگرایانه وی و نخبگان برجسته‌اش را امکان‌پذیر ساخت.

اردیبهشت ۱۴۰۳
mrowghani.com
————————————————
[۱] - ویکیپیدیا، امان الله خان در افغانستان
[۲] - دکتر نیازمند، ص. ۳۸۳
[۳] - ابراهامیان، تاریخ ایران مدرن، ص. ۱۴۶
[۴] - دکتر نیازمند ص. ۳۷۸
[۵]- همان ص. ۳۸۱
[۶] - دکتر نیازمند، ص. ۳۹۰
[۷] - ابراهامیان، تاریخ ایران مدرن. ص. ۱۶۴

[8] - Haideh Moghissi, Pupulism and Feminism in Iran, (The Macmillan Press Ltd, 19940, 46

[۹] - همانجا
[۱۰] - نوشین احمدی خراسانی، حجاب و روشنفکران، ناشر : مؤلف، ۱۳۹۰، ۳۷
[۱۱] - حسین مکی، تاریخ بیست ساله ایران، انتشارات علمی، ۱۳۸۰، جلد ششم، ص. ۳۱۶
[۱۲] - همان ص. ۱۵
[۱۳] - کاتوزیان، همان
[۱۴] - همان
[۱۵] - ظاهرا رضا شاه پیش از کودتا به سید حسن مدرس پیشنهاد همدستی داده بود که به اوضاع سروسامنی بخشد و ایران را از خطر بلشویزم نجات دهد. همان ص. ۶۱
[۱۶] - ابراهامیان، تاریخ ایران مدرن، ص. ۱۳۲
[۱۷] - همایون کاتوزیان، همان
[۱۸] - ملک الشعرای بهار، همان ص. ۶۳

[19]- Homa Katouzian, “Reza Shah’s political legitimacy and social base, 1921-1941” in Stephanie Cronin, ed., The Making of Modern Iran, (New York: RoutledgeCurzon, 2005), P. 20

[۲۰] - ملک الشعرای بهار، تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران. شرکت کتاب‌های جیبی، ۱۳۵۷، جلد اول، ص. ۹۵

[21] - Kaveh Bayat, “Reza Shah and the tribes, an overview” in Stephanie Cronin ed., The Making of Modern Iran, (New York: RoutledgeCurzon, 2005), P 217

[۲۲] - آبراهامیان، تاریخ ایران نوین، ص. ۱۴۷
[۲۳] - همان ص. ۱۴۶-۱۴۷
[۲۴] - ابراهامیان، تاریخ ایران مدرن، ص. ۱۴۴
[۲۵] - ابراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ص. ۱۷۰



نظر خوانندگان:


■ چند سال پیش برای بار دوم کتاب ۲۰ سال با رضا شاه اثر مرحوم سلیمان بهبودی که پیشکار رضا شاه بودند را می‌خواندم. نکته‌های جالبی در این کتاب برای شناخت خصوصیات رضا شاه پیدا می‌شود و آن هم علی‌رغم کوششی که به خرج داده شده تا نکته منفی در این کتاب نسبت به رضا شاه دیده نشود. اما در میان آنها از همه جالب‌تر دستور اوراق کردن مقدار زیادی آثار هنری ساخته شده از طلا و نقره و فلزات گران‌بها به دستور رضاشاه به بهانه کمبود طلا و نقره در بانک ملی است که عین نوشته‌ها را از صفخات ۳۳۹ و ۳۴۰ می آورم:
سابقاً بنده در داخل کاخ صندوقخانه‌ای ایجاد کرده بودم که هر چه تقديم شده بود از اشیای طلا و نقره در آن صندوقخانه نگاهداری می‌شد، مثل نقشه آذربایجان روی صفحه‌ای از طلا که روی آن مراکز شهرها با تخمه برلیان یا زمرد مشخص شده بود یا جعبه سیگار رومیزی بزرگ از طلا که روی آن با برلیان و یا زمرد نوشته شده تقدیمی فلان یا صندلی طلا و یا نخل طلا گلدان و میز طلا و نقره ساعت‌های طلای قدیمی جیبی، قوطی سیگارهای جیبی که با برلیان روی آنها نوشته قدیمی داشت و از نظر تاریخی بودن نیز ارزشمند بود و به مرور به صورت موزه خیلی نفیسی در آمده بود.
در یکی از روزها دستور فرمودند در را باز کنم برای تماشا تشریف فرما خواهند شد. بعد از ساعتی تشریف آوردند و شروع به تماشا کردند و بعد فرمودند: فایده این اشیای گرانبها چیست این همه طلا و جواهر که سرمایه بزرگی است بدون استفاده در انبار در بسته مانده، فوراً تمام این طلاها را پیاده کنید و تحویل بانک بدهید، این همه طلا این جا هست و ما برای بانک طلا می‌خریم همه را تحویل بانک بدهید. بنده فکر کردم که کمیسیونی از چند نفر مورد اعتماد و نماینده بانک تشکیل دهم تا از روی قاعده و اصول همه اشیا را پیاده کنند طلا از نقره و جواهر جدا شده و هر کدام علیحده توزین و با صورت مجلس زیر نظر عده‌ای تحویل بانک بشود که مبادا بعدها ناراحتی ایجاد شود و به آقای شکوه رئیس دفتر مخصوص عرض کردم که فرمودند این کار زیر نظر جنابعالی باشد. آقای شکوه هم رئیس شهربانی را مداخله دادند و رئیس بانک و رئیس خزانه بانک هم شرکت کردند و بازرگر و خبره جواهر که از بانک آمده بود با حضور شش نفر شروع و خاتمه پیدا کرد.
در تمام مدت کار این کمیسیون غالباً عصرها اعلیحضرت همایونی اعلیحضرت همایونی برای ایجاد و حمایت از بانک ملی اهمیت خاص قایل بودند تمام جمعه‌ها ساعت ۹ صبح رئیس بانک ملی وقت شرفیابی داشت و بطوری منظم بود که دیگر احتیاج نبود پیشخدمت اطلاع دهد هم اعلیحضرت همایونی آماده بودند و هم رئیس بانک راه را می‌دانست مستقیم می‌آمد و شرفیاب می‌شد و اغلب شرفیایی تا ظهر طول می‌کشید و به اندازه‌ای به امور بانک علاقه داشتند که همیشه می‌فرمودند “بانکم”، کمتر اتفاق می‌افتاد که بانک ملی اسم ببرند. در تمام مدت کار این کمیسیون غالباً عصرها اعلیحضرت همایونی هم تشریف می‌آوردند و مدتی می‌ماندند. قبلاً رئیس بانک ملی گفته بود که ساعت‌ها از نظر داشتن طلا مهم نیست عمده نوشته روی قاب ساعت است که تقریباً جنبه تاریخی دارد و خواهش کرده بود کاری کنیم که ساعت‌ها و قوطی سیگارهای جیبی را پیاده نکنیم و بانک به مناسبت نوشته‌ها که به نام سردار سپه و اغلب تقدیمی است جعبه آیینه مخصوصی تهیه خواهد کرد و آنها را برای بازدید مردم خواهد گذاشت. بنده هم آنها را جدا گذاشته بودم که به موقع عرض کنم و اجازه بگیرم ولی بعد از چند مرتبه که تشریف آوردند و ملاحظه فرمودند دست نخورده مانده، سؤال فرمودند ساعتها را چرا پیاده نمی‌کنید؟ و ابزار کار را از زرگر گرفتند و خودشان تمام ساعت‌ها و قوطی‌ها را اوراق کرده و جزء طلاهای خرد شده ریختند بعد فرمودند من عقلم می‌رسد که اینها کارخانه و نوشته‌اش مهمتر از طلاست ولی من می‌خواهم طلای بانکم زیاد شود، به اضافه مردم هم تقلید نمایند اگر در خانه‌ها طلا هست به بانک بسپارند و در خانه طلا نگهداری نکنند.
پس از خاتمه کار معلوم شد هیجده من طلا (پنجاه و چهار کیلو و بیست و دو من نقره شصت و شش کیلو) آماده شده است که تحویل بانک شد و در موقع جشن عروسی که برای عروس و خاندان سلطنت نیم تاج و اشیای دیگر میساختند وقتی برلیان و زمرد از جواهرات خزانه سلطنتی کسر آمد بیشتر برلیان و زمردهای شخصی از همین هدایا و تقدیمی‌ها به مصرف رسید. این درست مانند آن است که شما مثلاً تابلوی مونالیرا که روی تخته کشیده است را به خاطر جنس چوبش اوراق کنید.
علی‌محمد طباطبایی


■ با درود به آقای طباطبایی و با سپاس بخاطر توجه‌تان به مقاله. روایت جالبی است که ترکیبی از تجددگرایی و استبداد و قلدری رضا شاه را در اوراق کردن جواهرات سلطنتی نمایان می‌سازد. نکته دوم اینکه رضا شاه به جای نام بانک مرکزی از واژه “بانکم” بهره می‌جسته است که نشانه‌ای از خود شیفتگی این مستبد است. آیا این چرخه استبداد چه به شکل سلطنتی و چه استبداد دینی به صورت فعلی آن روزی خاتمه خواهد یافت و ملت ایران با غلبه بر استبداد هزاران ساله سرنوشت خود را بدست خواهد گرفت؟
شاد باشید. م- روغنی


■ جناب م. روغنی عزیز، پوزش می‌خواهم از این که در مطلب بلند خودم در روزگذشته فراموش کردم از زحمات شما برای نوشتن این مقاله بسیار خوب و آموزنده تشکر کنم. علتش عجله من برای تایپ جمله به جمله از متن کتاب بود. البته در جای دیگری از کتاب آقای بهبودی می‌نویسد همراه رضاخان که گویا هنوز شاه نشده بود از رشت برمی‌گشتند که اتوموبیل داخل یک دست‌انداز می‌افتد و چرخ پنجر می‌شود و به ناگاه رضا شاه با تمام قدرت از صندلی عقب ضربه محکمی به سر راننده بیچاره می‌کوبد. بعد که به تهران می‌رسند رضاخان متوجه می‌شود که نگین انگشتری که به تازگی خریده بوده سر جایش نیست. حدس می‌زنند که در اثر آن ضربه سنگین بر سر راننده بی‌گناه باید در آن حوالی که ماشین پنچر شده افتاده باشد و آنجور که در کتاب آمده گروهی اعزام می‌شوند و نگین را پیدا می‌کنند.
با کمال تأسف باید بگویم که ظاهراً همان طور که جناب همایون کاتوزیان می‌گوید کشورهای امثال ایران دو حالت بیشتر ندارند. یا درگیر استبداد بسیار سفت و سختی هستند و یا درگیر هرج و مرج. وقتی جوان‌تر بودم این اندرزها را توجه نمی‌کردم اما اکنون در سن ۷۲ سالگی به نظرم سخن کاتوزیان عین واقعیت است. باور کنید از چندین سال پیش که از خانه ویلایی ساکن آپارتمان شده‌ام به این هم‌میهنان خودم بسیار بدبین‌تر هم شده‌ام. وقتی ما چند نفر نمی‌توانیم با مسالمت مشکلات خودمان را حل کنیم از یک کشور نزدیک به صد میلیونی با این همه فرهنگ مختلف چه انتظاری می‌توان داشت. و در خاتمه باز هم تشکر از زحمات شما بخاطر نوشتن این مقاله.
علی‌محمد طباطبایی


■ با سپاس آقای طباطبایی، از لطف شما سپاسگزارم. با امید به داشتن ایرانی دمکراتیک و سکولار
م- روغنی





iran-emrooz.net | Sat, 10.05.2025, 8:16
در جستجوی اتحاد از دست‌رفته (یک)

حمید فرخنده

اتحاد سرنوشت‌ساز گروه‌های مختلف سیاسی، مذهبی و سکولار در انقلاب ۵۷ سال‌هاست که به آرزوی برخی از نیروهای سیاسی اپوزیسیون و بخشی از مردم برای گذار از جمهوری اسلامی یا سرنگونی آن تبدیل شده است. تصویری خیال‌انگیز که بن‌بست سیاسی موجود و مخاطرات پیش روی کشور، آن را تقویت نیز کرده است. عده‌ای براندازی می‌خواهند برای بازگشت به قبل از ۵۷ و گروهی دیگر انقلاب می‌خواهند به قصد درانداختن طرحی نو، فرای سلطنت یا ولایت.

گروه اول رستگاری را در همان جا می‌دانند که ضلالت آغاز شده است، دسته دوم رهایی را هنوز در همان راهی می‌بینند که به بندگی ختم شد. عده‌ای نیز میان انقلاب و اصلاح بسته به درجه مشکلات یا احساس استیصال اقتصادی، سیاسی و اجتماعی در نوسان هستند. آنها مانند کسی هستند که احساسش او را به تصمیمات رادیکال هدایت می‌کند، اما عقلش توصیه به مدارا می‌کند.

از سوی دیگرهمه نیروهای سیاسی، یعنی براندازان، انقلابیون و اصلاح‌طلبان همان اتحاد بزرگ گروه‌های مختلف سیاسی و همبستگی اقشار مختلف که به پیروزی انقلاب منجر شد را عامل بدبختی، نقطه آغاز تباهی و انتخاب راه نادرست، می‌دانند. در این میان البته طیفی از نیروها و نظرات مختلف قرار دارند؛ سلطنت‌طلبان با انقلاب ۵۷ مشکل دارند نه با براندازی یا اصولاً تکرار انقلاب، اگر به بازگشت آنها به قدرت منجر شود. اصلاح‌طلبان از طیف‌های مختلف اصولاً خودِ انقلاب به‌مثابه روش یا راهبرد را زیر علامت سؤال می‌برند. برخی از انقلابیون زخم‌خورده از دو نظام، نحوه اتحاد و پذیرش رهبری آیت‌الله خمینی در ۵۷ را عامل انحراف انقلاب و پی‌آمدهای آن می‌نامند، نه راهبرد انقلاب به‌ خودی خود. آنها بر این نظر پای می‌فشارند که در انقلاب ۵۷ راه و سرنوشتی دیگر ممکن بود. به گمان آنها، اتحاد نیروهای ملی، سکولار و چپ می‌توانست از هژمونی روحانیت به رهبری آیت‌الله خمینی جلوگیری کند.

واقعیت این است که چه بخواهیم و چه نخواهیم، جامعه ایران با انقلاب ۵۷ و پی‌آمدهای آن، دهه‌هاست از جامعه توده‌ای عبور کرده است. برای بخش بزرگی از نیروهای سیاسی و برای عموم مردم، انقلاب معنا و مفهوم شورانگیز و انرژی‌آفرین گذشته را ندارد. فردای رؤیایی و شورانگیز، سرشار از توسعه و همبستگی، برابری و آزادی نیست. قبل از ۵۷ نه اسلام سیاسی و نه دیگر نیروهای سیاسی چپ مذهبی و سکولار متاع خود را در بازار سیاست ایران عرضه نکرده بودند، هاله‌ای از تقدس دور آنها گرفته بود و هواداران آنها بلکه بخش‌های بزرگی از مردم تصور می‌کردند آنها راه‌حل‌های معجزه‌گر برای حل مشکلات اقتصادی و اجتماعی کشور در انبان دارند.

اکنون اما با توجه به راه طی شده، حتی طرفداران انقلاب یا سرنگونی نیز علی‌رغم داشتن نوستالژی اتحاد بزرگ مردم در ۵۷، نه عمیقاً باور دارند چنان اتحادی در این زمانه ممکن است و نه لزوماً براندازی یا انقلابی دیگر را راهگشا می‌یابند. تردیدهای مردم برای پیوستن به اقدامات رادیکال و خشونت‌آمیز، علی‌رغم آرزوی گذار از وضعیت موجود، تأییدکننده این مدعاست.

مشکل بزرگی که نیروهای سیاسی انقلابی یا سرنگونی‌طلب با آن روبه‌رو هستند، این است که به دلیل سال‌ها سرکوب و فشار، مجبور به اقامت در خارج از کشور شده‌اند و از سوی دیگر، در داخل کشور نیز چنانکه اشاره شد گرچه نارضایتی شدید و گسترده از حاکمیت وجود دارد، انقلاب یا وارد شدن در پروسه براندازی نظام را نیز پا گذاشتن در راهی ناروشن و پرمخاطره ارزیابی می‌کنند.

برعکس وضعیت کنونی، در سال‌های منتهی به ۵۷ گفتمان انقلابی بین نخبگان جامعه و کم‌کم در میان مردم، چنان امیدآفرین بود که کمتر شکی درباره درستی انقلاب در اذهان برمی‌انگیخت. هرچند امروز عجیب به نظر می‌رسد، مردم از اوایل ۵۷ پذیرفته بودند «شاه برود، هرکس بیاید بهتر است» یا اینکه «اوضاع بدتر از این نمی‌شود»، اصولا انقلاب در سطح جهانی نجات‌بخش و رهایی‌بخش محسوب می‌شد. دوران بی‌خبری از واقعیت زندگی اجتماعی پساانقلاب در کشورهای انقلاب کرده بود. اگر هم گاه بازگشته‌ای خبری از زندگی سخت در کشورهای انقلاب کرده یا نبودن آزادی در آن کشورها می‌آورد، به عنوان دروغ‌های امپریالیسم یا دنیای سرمایه‌داری غرب علیه کشورهای انقلابی یا سوسیالیستی ارزیابی می‌شد. انقلابی‌ها رفاه، توسعه و برابری و برادری را در فردای انقلاب با ازخودگذشتگی و همیاری انقلابی و دخالت گسترده نیروهای مردمی ممکن می‌دانستند. خوش‌بینی مفرط به فردای بعد از انقلاب، بی‌خبری از جایگاه اقتصادی و فرهنگی ایرانِ زمان محمدرضا شاه در منطقه و جهان، شخصیت کاریزماتیک آیت‌الله خمینی و تسلط ایدئولوژی‌ها بر ذهن و روح انقلابیون، عنصر فداکاری در راه انقلاب و همبستگی و مهربانی مردم با یکدیگر شده بود.

(ادامه دارد)





iran-emrooz.net | Fri, 09.05.2025, 20:39
پیامدهای بحران قطع برق در ایران

احمد علوی

قطع برق در ایران: ابعاد نمادین، حقیقی، اقتصادی و ژئوپلیتیکی

مقدمه
قطع برق در ایران، به‌ویژه از دهه ۱۳۹۰ به بعد، به معضلی مزمن تبدیل شده که زندگی میلیون‌ها نفر را مختل کرده و اعتراضات گسترده‌ای را برانگیخته است. این قطعی‌ها، که به دلایلی مانند فقدان سرمایه‌گذاری برای مدرن‌سازی تولید، کارآمدی توزیع و مصرف، فرسودگی زیرساخت‌ها، کمبود سوخت، افزایش تقاضا، خشکسالی، استخراج غیرمجاز رمزارزها و تحریم‌ها رخ داده‌اند، نه‌تنها یک مشکل فنی، بلکه نشانه‌ای از ناکارآمدی‌های ساختاری و شکاف فزاینده میان دولت و ملت هستند و موجب از بین رفتن سرمایه اجتماعی حاکمیت شده است. این بحران تأثیرات عمیقی بر عرصه‌های اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و ژئوپلیتیکی دارد و با تضعیف رشد اقتصادی، تشدید فرار سرمایه و ناتوانی در جذب سرمایه خارجی، جایگاه ایران را در عرصه بین‌المللی تهدید می‌کند.

ابعاد نمادین قطع برق

قطع برق در ایران به نمادی از ناکارآمدی نظام مدیریت و ضعف سیاست‌گذاری کلان تبدیل شده است. در گفتمان عمومی، به‌ویژه در شبکه‌های اجتماعی، این قطعی‌ها به‌عنوان نشانه‌ای از «عقب‌ماندگی» مطرح شده و برخی آن را به «بازگشت به قرون وسطی» تشبیه کرده‌اند. این روایت‌ها بازتاب‌دهنده سرخوردگی و ناامیدی از پیشرفت ملی هستند.

خاموشی‌های بدون اطلاع قبلی و عدم اجرای دقیق جدول‌های قطعی، احساس بی‌توجهی و بی‌عدالتی را در میان شهروندان تقویت کرده و اعتماد عمومی به نهادهای حاکمیتی را کاهش داده است. این موضوع به‌ویژه در مناطق محروم مانند سیستان و بلوچستان، که با محرومیت تاریخی مواجه‌اند، به اعتراضاتی منجر شده که قطعی برق را به نمادی از «تبعیض» و «ظلم» تبدیل کرده است.

از منظر سیاسی، قطع برق به ابزاری برای ابراز نارضایتی از نظام حاکم بدل شده است. شعارهای اعتراضی در تجمعات مرتبط با خاموشی‌ها نشان‌دهنده پیوند این بحران با نارضایتی‌های سیاسی عمیق‌تر است. برخی حتی قطعی‌ها را به‌عنوان مانورهایی برای آمادگی در برابر حملات خارجی تفسیر کرده‌اند، که عمق بی‌اعتمادی به انگیزه‌های حاکمیت را نشان می‌دهد. در مجموع، قطع برق به نمادی از شکاف فزاینده میان دولت و ملت تبدیل شده و احساس انزوا و ناامیدی را در جامعه تقویت کرده است.

ابعاد حقیقی قطع برق

پیامدهای ملموس قطع برق زندگی روزمره، سلامت عمومی و زیرساخت‌های حیاتی را به شدت تحت تأثیر قرار داده است:

● اختلال در زندگی روزمره: قطعی برق به قطع آب (به دلیل از کار افتادن پمپ‌ها)، اختلال در اینترنت و شبکه‌های مخابراتی و توقف دستگاه‌های حیاتی مانند اکسیژن‌سازهای خانگی منجر شده است. در دوران همه‌گیری کرونا، این اختلالات نگرانی‌هایی درباره نگهداری واکسن‌ها و سلامت بیماران ایجاد کرد. همچنین، شکست ورزشکاران ایرانی در مسابقات آنلاین، مانند شطرنج قهرمانی آسیا، به دلیل قطعی اینترنت، نمونه‌ای از تأثیرات غیرمستقیم این بحران است.

● تهدید سلامت عمومی: قطعی برق در بیمارستان‌ها، به‌ویژه در بخش‌های مراقبت ویژه، جان بیماران را به خطر انداخته است. استفاده از سوخت آلاینده مازوت برای جبران کمبود برق، آلودگی شدید هوا در کلان‌شهرها را تشدید کرده و بیماری‌های تنفسی و قلبی را افزایش داده است.

ابعاد اقتصادی قطع برق

قطعی برق تأثیرات منفی گسترده‌ای بر متغیرهای کلان و خرد اقتصادی داشته و اقتصاد ایران را در معرض رکود و ناپایداری قرار داده است:

● رشد اقتصادی: صنعت برق حدود یک درصد از تولید ناخالص داخلی (GDP) ایران را تشکیل می‌دهد و قطعی برق به کاهش تولید در بخش‌های صنعتی، خدماتی و کشاورزی منجر شده است. توقف ۵۰ درصد ظرفیت صنعتی در تابستان ۱۴۰۳ مستقیماً تولید و ارزش افزوده را کاهش داده و رشد اقتصادی را محدود کرده است.

● سرمایه‌گذاری: قطعی برق اعتماد سرمایه‌گذاران داخلی و خارجی را به توانایی ایران در تأمین انرژی پایدار کاهش داده و تمایل به سرمایه‌گذاری را کم کرده است. قیمت‌گذاری دستوری برق و عدم شفافیت، سرمایه‌گذاری در نیروگاه‌ها و انرژی‌های تجدیدپذیر را غیرجذاب کرده است. تحریم‌ها و جهش نرخ ارز نیز هزینه‌های پروژه‌های برقی را افزایش داده و بازگشت سرمایه را دشوار کرده است.

● فرار سرمایه و ناتوانی در جذب سرمایه خارجی: قطعی برق با ایجاد نااطمینانی اقتصادی و کاهش ثبات زیرساختی، به فرار سرمایه داخلی دامن زده است. سرمایه‌گذاران داخلی ترجیح می‌دهند منابع خود را به کشورهای باثبات‌تر منتقل کنند. همچنین، ناتوانی در تأمین انرژی پایدار، ایران را برای سرمایه‌گذاران خارجی غیرجذاب کرده و مانع ورود سرمایه خارجی به پروژه‌های زیرساختی و صنعتی شده است. این موضوع چرخه سرمایه‌گذاری را تضعیف کرده و رشد بلندمدت اقتصادی را محدود می‌کند.

● اشتغال: قطعی برق به کاهش ساعت کاری، توقف تولید و تعدیل نیرو در واحدهای صنعتی منجر شده است. موج اخراج کارگران در سال ۱۴۰۳ برخی شهرک‌های صنعتی را به تعطیلی کشانده و نرخ بیکاری را افزایش داده است. بخش صنعت، که ۳۶ درصد مصرف برق ایران را به خود اختصاص داده، بزرگ‌ترین قربانی این بحران بوده است.

● تورم (گرانی): قطعی برق با افزایش هزینه‌های تولید و کاهش عرضه کالاها و خدمات، به تورم فشار تقاضا و هزینه‌ای منجر شده است. توقف فعالیت‌های تجاری و صنعتی، زنجیره تأمین را مختل کرده و قیمت کالاها را افزایش داده است. استفاده از سوخت‌های آلاینده نیز هزینه‌های سلامت عمومی را بالا برده و به تورم غیرمستقیم کمک کرده است.

● شاخص فلاکت: شاخص فلاکت، که از جمع نرخ تورم و بیکاری به دست می‌آید، به دلیل قطعی برق و پیامدهای آن به شدت بدتر شده است. افزایش بیکاری و تورم، قدرت خرید خانوارها را کاهش داده و نارضایتی عمومی را افزایش داده است.

● سایر متغیرها: قطعی برق بهره‌وری نیروی کار و سرمایه را کاهش داده، اعتماد به نظام مالی و اقتصادی را تضعیف کرده، هزینه‌های خانوار (مانند خرید ژنراتور) را افزایش داده و توانایی ایران برای رقابت در بازارهای جهانی را محدود کرده است.

ابعاد ژئوپلیتیکی قطع برق

قطعی برق جایگاه ایران در رقابت‌های منطقه‌ای و بین‌المللی را تضعیف کرده است:

● کاهش اعتبار بین‌المللی: در حالی که ایران برق به کشورهایی مانند عراق صادر می‌کند، خاموشی‌های داخلی به نارضایتی عمومی دامن زده و این تناقض، اعتبار بین‌المللی ایران را کاهش داده است. ناتوانی در تأمین انرژی پایدار، تصویر ایران به‌عنوان یک قدرت منطقه‌ای را مخدوش کرده است.

● افزایش آسیب‌پذیری در برابر تحریم‌ها: وابستگی به گاز طبیعی برای تولید برق و کمبود سوخت در زمستان، ایران را در برابر تحریم‌ها و محدودیت‌های انرژی آسیب‌پذیرتر کرده است. این موضوع توانایی ایران برای مقاومت در برابر فشارهای خارجی را کاهش داده و اهرم‌های مذاکراتی آن را تضعیف کرده است.

● تضعیف رقابت‌پذیری منطقه‌ای: قطعی برق با کاهش تولید و صادرات غیرنفتی، توانایی ایران برای رقابت با کشورهای همسایه مانند ترکیه و عربستان سعودی را محدود کرده است. این موضوع در بلندمدت می‌تواند جایگاه ژئوپلیتیکی ایران را در منطقه خاورمیانه تضعیف کند.

دلایل کلان و ساختاری
دلایل اصلی قطع برق شامل فرسودگی زیرساخت‌ها، کمبود سرمایه‌گذاری به دلیل فساد گسترده و اختصاص منابع مالی به  ماجراجویی منطقه ایی، رانت به گروه های وابسته به حاکمیت و گروه های نیابتی ولایی، افزایش تقاضا، خشکسالی، استخراج غیرمجاز رمزارزها و تحریم‌ها هستند. کارشناسان فرسودگی شبکه و توقف سرمایه‌گذاری را دلایل اصلی می‌دانند. برای رفع این بحران، راهکارهای زیر پیشنهاد می‌شود:

● نوسازی زیرساخت‌ها: سرمایه‌گذاری در بازسازی شبکه تولید و توزیع برق برای کاهش هدررفت انرژی.
● توسعه انرژی‌های تجدیدپذیر: بهره‌گیری از ظرفیت‌های خورشیدی و بادی برای کاهش وابستگی به گاز طبیعی.
● اصلاح قیمت‌گذاری انرژی: حذف قیمت‌گذاری دستوری و ایجاد جذابیت برای سرمایه‌گذاری در صنعت برق.
● مدیریت مصرف: اجرای طرح‌های هوشمندسازی کنتورها و تشویق صرفه‌جویی در مصرف.
● شفافیت و اطلاع‌رسانی: انتشار جدول‌های خاموشی دقیق و اطلاع‌رسانی به‌موقع برای کاهش نارضایتی عمومی.
● جذب سرمایه خارجی: ایجاد مشوق‌های مالی و تضمین ثبات زیرساختی برای جلب سرمایه‌گذاران خارجی و کاهش فرار سرمایه داخلی.

نتیجه‌گیری
بحران قطع برق در ایران، فراتر از یک چالش فنی، پدیده‌ای با ابعاد گوناگون نمادین، حقیقی، اقتصادی و ژئوپلیتیکی است که ناکارآمدی مدیریت، کاهش اعتماد عمومی و تنگناهای ساختاری در نظام انرژی را آشکار می‌کند. از منظر نمادین، این قطعی‌ها شکاف میان دولت و ملت و احساس محرومیت را برجسته کرده‌ است.

از منظر حقیقی، پیامدهای آن شامل اختلال در زندگی روزمره و تهدید سلامت عمومی است. از منظر اقتصادی، این بحران رشد اقتصادی، سرمایه‌گذاری، اشتغال، تورم و شاخص فلاکت را تحت فشار قرار داده و با تشدید فرار سرمایه و ناتوانی در جذب سرمایه خارجی، اقتصاد ایران را در معرض رکود و ناپایداری قرار داده است.

از منظر ژئوپلیتیکی، قطعی برق اعتبار بین‌المللی ایران را کاهش داده و آسیب‌پذیری آن را در برابر تحریم‌ها و رقابت‌های منطقه‌ای افزایش داده است. رفع این بحران نیازمند اصلاحات ساختاری در مدیریت انرژی، سرمایه‌گذاری در زیرساخت‌ها، توسعه انرژی‌های تجدیدپذیر، شفافیت در سیاست‌گذاری و ایجاد جذابیت برای سرمایه‌گذاری خارجی است. در غیر این صورت، تداوم خاموشی‌ها می‌تواند به تشدید ناآرامی‌های اجتماعی، سیاسی و اقتصادی و تضعیف جایگاه ژئوپلیتیکی ایران به مثابه یک کشور منجر شود.





iran-emrooz.net | Fri, 09.05.2025, 17:40
چرا کمیسیون حقیقت‌یاب برای فاجعه بندرعباس؟

سعید پیوندی

آتش‌سوزی ویرانگر بندرعباس چون دیگر حوادث دردناک سال‌های گذشته به‌زودی در گرد و غبار مشکلات و خبرهای دیگر از یادها خواهد رفت بدون آن‌که این بار هم جامعه از چرایی چنین فاجعه‌هایی باخبر شده باشد و یا سیاست‌هایی برای تکرارنشدن آن‌ها شکل گیرد.

حادثه بندرعباس، آتش‌سوزی، مرگ و آسیب‌دیدن صد‌ها انسان و خرابی‌های گسترده بحث و جدل‌های پرشماری را در عرصه عمومی دامن زد و بازار شایعه و خبرهای ضد و نقیض چون گذشته داغ بود و روایت حکومتی هم مانند گذشته مورد نقد و اعتراض قرار گرفت.

در کمتر کشوری شاید این همه مناقشه بر سر رویدادهای این چنینی مشاهده می‌شود. مردم حتا گاه روایت رسمی درباره حوادثی مانند سقوط هلی‌کوپتر رئیسی و یا مرگ رفسنجانی را هم چندان باور نمی‌کنند  رسانه‌های مجازی هم نوعی قدرت مدنی برای جامعه در به چالش کشیدن سانسور دولتی به وجود آورده‌اند.

دلیل این بی‌اعتمادی فراگیر چیزی نیست جز فروپاشی مشروعیت‌ و اعتبار رسانه‌های حکومتی و نیز نهادهای رسمی. حرف‌های متناقض، پنهان‌کاری، نبودن امکان دخالت کارشناسان و رسانه‌های داخلی و خارجی مستقل بستر مناسبی برای رونق خبرهای غیررسمی می‌شود. این‌که قوه قضائیه در اولین واکنش خود دست به تهدید جامعه و رسانه‌ها می‌زند این پرسش را به میان می‌کشد که حکومت از چه نگران است و چه چیزی برای پنهان کردن وجود دارد؟

در فاجعه بندرعباس چیزی که روشن است نقش مواد شیمیایی موجود در وقوع آتش‌سوزی است و رعایت نشدن “نرم‌های ایمنی از سوی صاحبان این محموله و هم‌چنین رعایت نکردن دستورالعمل‌های ثبت کالای وارداتی”. اما هنوز کسی به روشنی نمی‌داند این کالاهای شیمیایی چه بودند، به چه قصدی و توسط چه کسانی به ایران رسیده بودند و چرا موارد ایمنی لازم رعایت نشده است؟

آن‌چه بیشتر بر ابهامات می‌افزاید تناقضات و ناروشنی‌ها در روایت رسمی حکومتی است. آیا آتش‌سوزی حادثه‌ای اتفاقی بوده است؟ برای مثال توضیح روشنی درباره وجود چند نقطه شروع آتش‌سوزی با فاصله از یکدیگر و یا چرایی شدت انفجارها و رنگ آتش داده نمی‌شود. همین پرسش‌ها زمینه‌ساز شایعاتی درباره احتمال خرابکاری و یا نوع کالای شیمیایی وارداتی و عوامل آن شده است.

آن‌چه در این میان اما روشن نیست دلیل پنهان‌کاری اشخاص و نهادهایی است که در این کار دست داشتند. آیا پنهان‌کردن نوع کالا فقط با انگیزه سودجویی صورت گرفته و یا دلایل نظامی و امنیتی هم داشته است؟ آیا پای “برادران قاچاقچی” و نهادهایی در میان است که به برکت قدرت سیاسی، اسلحه، رسانه و پول می‌توانند همه جا کارشان را پیش ببرند، قاچاقی کالا وارد کشور کنند، مقررات قانونی و ایمنی را نادیده بگیرند و دستشان برای هر نوع تقلب و قانون‌شکنی باز باشد؟ در میان پرسش‌ها و شایعات موضوع خرابکاری نیروهای داخلی و خارجی هم مطرح می‌شود.

در جامعه‌ای که نهادهای رسمی مشروعیت و مرجعیت خود را از دست داده‌اند، بخش بزرگی از افکار عمومی اعتنای چندانی هم به آن‌چه حکومت می‌گوید ندارد و یا به روایت حکومتی همواره با شک و تردید نگاه می‌شود. در دنیای امروز تفکیک قوا و استقلال آن‌ها از یکدیگر به عنوان اصول کلیدی حکمرانی مدرن سبب می‌شود هنگام وقوع چنین حوادثی ساز و کارهای قانونی شفاف با مشارکت کارشناسان مستقل برای بررسی چرایی و مسئولیت افراد یا نهادها وجود داشته باشد. هر سه قوه می‌توانند کارگروه مستقل و تخصصی حقیقت‌یاب درباره چند و چون و چرایی یک حادثه بزرگ مرگبار تهیه کنند و کارشناسان و رسانه‌ها هم امکان دخالت و نقد دارند. هدف اصلی پی بردن به حقیقت، تعیین مسئولیت حادثه و تغییر سیاست‌ها و معیارها برای جلوگیری از تکرار فاجعه است.

در ایران حکومت جامعه را به کلی کنار گذاشته و کسی اجازه ندارد به حیاط خلوت حکومتی سرک بکشد. هر سه قوه در عمل زیر نظر نهاد رهبری هستند و همان‌گونه که در گذشته نیز دیده شده برای آن‌ها مصلحت حکومت، مصونیت آهنین نهادهای قدرت و مسئولین، برملانشدن رازهای حکومتی در اولویت مطلق قرار دارد. در کنار این گره کور ساختاری، نهادهای قدرت مانند سپاه و دیگر باندهای درونی حکومت به بهانه‌های گوناگون در برابر سازوکارهای شفاف و مستقل از نهادهای رسمی مقاومت می‌کنند. کسانی هم که بخواهند حقیقت دولتی را به پرسش بکشند متهم به “تشویش افکار عمومی” می‌شوند. به همین خاطر هم در همه سال‌های گذشته در هیچ حادثه‌ای از سرنگونی هواپیمای اوکرائینی وقایع خونین اعتراضات خیابانی تا فروریزی ساختمان متروپل به نهادی مستقل از حکومت و یا رسانه‌ها اجازه بررسی و تهیه گزارش میدانی داده نشده است.

اگر حکومت به راستی قصد روشن‌شدن چرایی این نوع حوادث را دارد و برایش شناختن حقیقت به قصد اصلاح امور و نیز قانع‌کردن افکار عمومی مهم است می‌تواند راه تشکیل کمیسیون مستقل و فراحکومتی را برای بررسی دلایل فاجعه بندرعباس هموار کند. تنها راه بازسازی اعتماد و مشروعیت از دست رفته برای هر حکومتی تن دادن به قواعد بازی شفاف و امکان دخالت مستقل جامعه، رسانه‌ها و کارشناسان است.

کانال شخصی سعید پیوندی
https://t.me/paivandisaeed





iran-emrooz.net | Fri, 09.05.2025, 8:43
سلطان محمد خوارزم‌شاه، قذافی و علی خامنه‌ای

سعید سلامی

«شما حرب را انتخاب کردید!»

چنگیزخان پس از یکپارچه کردن اقوام مغول و تارومار کردن تاتارها، قلم‌رو خود را تا مرزهای خوارزمشاهیان گسترش داد.

با این‌که ایران هدف جذابی برای تصرف و کسب غنائم فراوان بود، اما چنگیزخان پیش‌تر نرفت و دست از جنگ کِشید. او راهبرد جدیدی پیش گرفته بود. او دریافته بود که سرزمینش در مسیر جادۀ ابریشم قرار گرفته و در نتیجه، می‌تواند به سرزمین گسترده‌اش و زندگی مردمانش به جای جنگ و خونریزی با دادوستد و تجارت سروسامان بخشد.

چنگیز خان پیامی مکتوب به سلطان محمد فرستاد: «خان بزرگ سلام می‌رساند. بزرگی تو بر من پوشیده نیست و بزرگی ممالک ترا می‌دانم و صلح با تو را واجب می‌شمارم، تو به مثابه عزیزترین فرزندان من هستی و می‌دانی که چین و ترکستان را گرفته‌ام و ولایت من معدن سپاه و زر و سیم است، و هر که را چنین سرزمینی باشد از ممالک دیگر بی‌نیاز است، اگر مصلحت بدانی راه را بر بازرگانان باز کنیم که سود آن به همۀ مردم برسد.»

پس از «عقد معاهده»، جمع کثیری از بازرگانان مغول، ۴۵۰ الی ۵۰۰ نفر، با مقدار هنگفتی کالای گران‌بها و سه فرستادۀ مخصوص با هدایای ویژه، در قالب یک کاروان بزرگ از مغولستان به سمت ماوراءالنهر حرکت نمودند. در این هیئت سیاسی-تجاری تعدادی از تجار هندی نیز حضور داشتند.

ابن اثیر می‌نویسد: «کاروان در نظر غایرخان، حاکم محلی و طماع شهر اُترار (یکی از شهرهای مرزی خوارزمشاهیان در شمال شرقی ایران) چنان باشکوه و پُرزرق‌ و برق بود که او نتوانست از آن چشم‌پوشی کند و اقدام به توقیف کاروان کرد.»

و به سلطان محمد پیام فرستاد: «کاروانی از بازرگانان مغول، قصد ورود به قلم‌رو شاهنشاهی دارند، با آن‌ها چه کنم؟»

سلطان پاسخ داد: «فرض کن این فرستادگان مغول، جاسوس هستند. جز قتل عام کردن می‌توان حکمی در مورد جاسوسان صادر کرد؟»

غایرخان که منتظر چنین پاسخی بود تا اموال کاروان را تصاحب کند، بلافاصله تمامی بازرگانان و سفرای مغول را قتل‌عام و اموال آنان را با حکومت مرکزی تقسیم کرد.

خبر به چنگیزخان ‌رسید. او اما بر خشم خود فایق آمد و این قتل عام را یک حادثه به سبب عدم شناخت دو همسایه از یکدیگر تلقی کرد. چنگیز خان کاروان دوم را هم‌راه با پیام دوستی نزد دولت خوارزمشاهیان ‌فرستاد.

بازرگانان ترسِ خود را برای رفتن به ایران با چنگیزخان در میان گذاشتند. چنگیزخان اما به آنان اطمینان داد و از آنان خواست باکی به دل راه ندهند.

کاروان دوم نیز توقیف و بازرگانان مغول کشته و هدایا و اموال آنان غارت شد. علاوه براین‌ها، غایرخان به قصد تحقیر سفرای چنگیز، فرمان داد سبیل سفیران را تراشیده و آنان را برهنه از شهر بیرون کنند. سلطان محمد از این تحقیر خرسند بود؛ او از این‌که چنگیز خان خود را قدرتمند، صاحب چین و سرزمینش را معدن سپاه معرفی کرده و مهمتر از همه، سلطان را فرزند خود خوانده بود، خشمی به دل داشت.

چنگیز خان اما به جای انتقام، نمایندۀ دیگری به نشانۀ اعتراض به سمت ایران روانه کرد و از سلطان محمد مجازات مسببین را درخواست نمود، هم‌راه با یک پیام: «خط امان به دست خود نبشتی و به ما فرستادی که هیچ‌کس، از جماعت تجار را در ولایت متعرض نشود. آن‌که عذر کردی و آن عهد را شکستی و شکستن عهد بد است و از سلطان مسلمان بدتر. اگر می‌گویی غایر خان بی امر و فرمان تو چنین کاری کرده‌است، او را به من تسلیم کن تا جزای فعل او بدو دهم. تا بعدالیوم خون خلق ریخته نشود، ولایت و رعیت ساکن و آسوده باشند والا حقیقت دان که حربی (جنگی) واقع خواهد بودن.»

اما سلطان محمد از تسلیم غایرخان امتناع کرد. خان خانان آخرین پیام را توسط پیکی به سلطان محمد فرستاد که بسیار ساده ولی ترسناک بود: «شما حرب را انتخاب کردید.»

بی‌تدبیری سلطان محمد خوارزمشاه در برخورد با همسایه‌ای که جنگ و کشورگشایی را کنار گذاشته و قصد همسایگی و بازرگانی داشت، فاجعۀ مغول را به بار آورد؛ فاجعه‌.

«تو ترسو و بزدلی!»

معمر قذافی، رهبر لیبی در سال ۲۰۰۱، بعد از سال‌ها تنش با آمریکا که به دنبال بهبود روابط واشینگتن و طرابلس بود، از وزیر خارجۀ خود، عبدالرحمن الشلقم، خواست عبدالعزیز بوتفلیقه، رئیس‌جمهور الجزایر را برای میانجی‌گری میان او و جورج بوش پسر متقاعد کند. بوتفلیقه پذیرفت و پیام را به واشنگتن ارسال کرد. به شلقم اطلاع داده شد که بوش می‌گوید: «یا خود سلاح‌های کشتار جمعی‌تان را کنار می‌گذارید، یا ایالات متحده شخصاً آن‌ها را نابود خواهد کرد و همه چیز را بدون هیچ‌گونه مذاکره‌ای از بین خواهد برد.» شلقم این پیام را به قذافی منتقل کرد، قذافی خشمگین شد و گفت: «تو ترسو و بزدلی!»

قذافی با درک تغییر معادلات در گذر زمان ناگزیر روی‌کرد دیگری اتخاذ کرد و در نتیجه، نجات نظامش را به رویارویی با آمریکا ترجیح داد.(۱) چنین شد که سیف‌الاسلام قذافی با سازمان اطلاعات بریتانیا تماس گرفت و پیامی صوتی گذاشت: «من سیف‌الاسلام، فرزند معمر قذافی‌ام و می‌خواهم دربارۀ سلاح‌های کشتار جمعی با شما صحبت کنم.» وقتی برای او جلسه‌ای ترتیب داده شد، گفت که پدرش در ازای دست کشیدن از سلاح‌های کشتار جمعی، خواستار بهبود روابط با غرب است.

مقامات لیبی شروع به ملاقات مخفیانه با مقامات انگلیسی، روسیه و ایالات متحده کردند تا رسما برنامۀ هسته‌ای خود را کنار بگذارند. در مارس ۲۰۰۳، چند روز قبل از حملۀ آمریکا به عراق، فرستادگان شخصی قذافی با جورج دبلیو بوش، ولادیمیر پوتین و تونی بلر در مورد تمایل لیبی برای برچیدن برنامۀ هسته‌ای خود تماس گرفتند و برای نشان دادن حسن نیت خود، مقامات لیبیایی به دستور قذافی، اسناد و جزئیات بیشتر در مورد فعالیت‌های شیمیایی، بیولوژیکی، هسته‌ای و موشک‌های بالستیک لیبی را در اختیار دیپلمات‌های ۳ کشور قرار دادند. قذافی هم‌چنین به مقامات روسیه، آمریکا و بریتانیا اجازه داد تا از ۱۰ سایت مخفی و ده‌ها آزمایشگاه و کارخانۀ نظامی لیبی بازدید کنند تا شواهدی را مبنی بر فعالیت‌های مرتبط با چرخۀ سوخت هسته‌ای و برنامه‌های شیمیایی و موشکی جستجو کنند.

در ۲۲ ژانویه ۲۰۰۴، هواپیماهای ترابری نظامی آمریکا حدود ۵۵۰۰۰ پوند (۲۵۰۰۰ کیلوگرم) اسناد و تجهیزات مربوط به برنامه‌های موشکی هسته‌ای و بالستیک لیبی را به آزمایشگاه ملی اوک ریج در تنسی حمل کردند. در مارس ۲۰۰۴، بیش از ۱۰۰۰ قطعه سانتریفیوژ و موشک اضافی هم از لیبی خارج شد.

«الگوی لیبی»: شمشیر داموکلس

در خرداد ۱۳۹۸، ترامپ نامه‌ای را از طریق شینزو آبه، نخست وزیر ژاپن جهت مذاکره و حل اختلافات به علی خامنه‌‌ای فرستاد. نخست‌وزیر ژاپن در مقدمۀ کوتاهش از جمله گفت: «من قصد دارم پیام رئیس جمهور آمریکا را به جنابعالی برسانم.»

علی خامنه‌ای که نخست وزیر ژاپن را با دم‌پایی به حضور پذیرفته بود گفت: «ما در حسن نیت و جدی بودن شما تردیدی نداریم. اما در خصوص آن‌چه از رئیس جمهور امریکا نقل کردید، من شخص ترامپ را شایستۀ مبادلۀ هیچ پیامی نمی‌دانم و هیچ پاسخی هم به او ندارم و نخواهم داد.»

شینزو آبه بعد از شنیدن سخنان خامنه‌‌ای، نامۀ ترامپ را به آرامی از روی میز برداشت و زیر خودش گذاشت.

هم‌زمان با دیدار شیئزو آبه با علی خامنه‌ای، دو کشتی حامل کالای ژاپنی در سواحل دریای عمان مورد هدف قرار گرفتند. حمله کنندگان وقتی که متوجه شدند یکی از کشتی‌ها بگونه‌ای مورد اصابت قرار گرفته که غرق نمی‌‌شود مجددا به آن شلیک کردند.

ترامپ در اسفند ۱۴۰۳، نامۀ دوم خود را این بار توسط انور قرقاش، مشاور دیپلماتیک رئیس امارات، محمد بن زاید آل نهیان به علی خامنه‌ای فرستاد. این‌بار برخلاف روندهای گذشته، این نامه نه از طریق یک مقام بلندپایه از کشوری معتبر یا حتا عمان یا قطر، بلکه توسط امارات متحدۀ عربی ارسال شد. این انتخاب یک پیام جانبی هم در خود داشت؛ قرقاش در سال‌های اخیر بارها علیه سیاست‌های منطقه‌ای ایران موضع‌گیری کرده بود. او پس از مداخلۀ ایران در سوریه و لبنان هشدار داده بود که «ایران باید درک کند که تهاجم به جهان عرب از طریق نیروهای نیابتی، برای ایران امنیت ایجاد نخواهد کرد.»

از سوی دیگر، امارات به‌طور رسمی ایران را به اشغال سه جزیرۀ خلیج فارس متهم می‌کند و این موضوع را در مجامع بین‌المللی هم پیگیری می‌کند.


انور قرقاش، علی باقری کنی و خلیفه شاهین المرر

علی خامنه‌ای معتقد بود: «این‌که بعضی از دولت‌های قلدر اصرار به مذاکره می‌کنند، مذاکره آن‌ها برای حل مسائل نیست، برای تحکم است.» و در ۱۹ بهمن ۱۴۰۳، در دیدار با شماری از افسران و فرماندهان نیروی هوایی گفت که با توجه به تجربۀ مذاکرات هسته‌ای پیشین و سرانجام برجام، مذاکره با آمریکا (بخوان مذاکره با ترامپ؛ قاتل سردار قاسم سلیمانی)، «عاقلانه نیست، هوشمندانه نیست، شرافتمندانه نیست.»

شیپور جنگ بلندتر از هر صدای دیگر است

یک ضرب‌المثل عربی می‌گوید: «شاخۀ زیتون وقتی از نوک شمشیر ارائه شود، پذیرش پذیرتر است.»

هم‌زمان با نامۀ دوم، دونالد ترامپ بخشنامه‌ای برای بازگشت «فشار حداکثری» امضا کرد، دوباره اعلام نمود که آمریکا مانع دستیابی ایران به سلاح هسته‌ای خواهد شد و بر آرایش تسلیحاتی و لجستیکی خود در دریا، زمین و هوا به صورت کم‌نظیر افزود، اما در عین حال گفت که مایل است با ایران به یک «توافق صلح هسته‌ای تاییدپذیر» دست یابد.

به قول ظریفی: «ج. ا. زیر بار زور نمی‌‌رود، مگر این‌که زور خیلی پرزور باشد.» وقتی دونالد ترامپ در پی تهدیدات سرداران سپاه، متقابلا تهدید کرد که اگر او یا دیگر مقام‌های ارشد آمریکایی هدف سوءقصد ج. ا. قرار بگیرند «ایران محو خواهد شد و چیزی از آن باقی نخواهد ماند.» علی خامنه‌ای، سرداران نظامی و کارگزاران وی دریافتند که این بار زور خیلی پرزور است. بنابراین، مسعود پزشکیان و عباس عراقچی با چاشنی ابراز بدبینی نسبت به سیاست‌های دونالد ترامپ در قبال ایران، گفتند: «به طور اصولی برای مذاکره آمادگی» دارند و امروزها دارند برای «بقای نظام»، غیرعاقلانه، غیرهوشمندانه و غیرشرافتمندانه چانه می‌زنند.

در بازۀ زمانی نامِۀ اول ترامپ تا نامۀ دوم وی، دیپلماسی خارجی و داخلی ج. ا. به صورت غیرمنتظره‌ای شکست خورده است. به‌رغم صرف میلیاردها دلار، بازوهای نیابتی‌اش متلاشی شده‌اند، در پی تحریم‌های بیشتر، درآمد ج. ا. از طریق فروش نفت کمتر و کمتر شده است. پول ملی بیش از پیش ارزش خود را از دست داده است، تورم لجام گسیخته سفرۀ مردم را کوچک و کوچکتر کرده است، مردم بدون آب و گاز و برق روزگار می‌گذرانند، شکاف بین مردم و حکومت عمیقتر شده و جمهوری اسلامی در عرصۀ بین‌الملل بیش از پیش منزوی‌تر شده است.

سخن پایانی

چنگیز خان در سال ۶۱۵ قمری (۱۲۱۸) از مغولستان به سمت ایران حرکت کرد و در ۶۱۶ با لشکری بین صد و پنجاه تا دویست هزار نفر به شهر اُترار رسید. پیش از رسیدن چنگیز خان، سلطان محمد با سپردن ماوارءالنهر به دست حکام خود از رود جیحون گذشته و به سمت غرب در حال فرار بود.

ترکان خاتون، مادر قدرقدرت سلطان محمد به قلعۀ ایلال در مازندران پناه برد ولی طولی نکشید که مغولان قلعه را محاصره کردند. ترکان خاتون به علت خشکسالی و خالی بودن مخازن آب در قلعه خود را به قشون مغول تسلیم کرد. مغولان تمام پسران سلطان را کشتند و زنان و دختران‌اش بین فرماندهان مغول تقسیم شدند و ترکان خاتون را به اسارت گرفتند و در اردوی چنگیز باقی گذاشتند تا از پس ماندهٔ غذاها ارتزاق کند. وی با ذلت تمام در اسارت مغول‌ها درگذشت.

مغولان هم چنان به دنبال سلطان محمد بودند. سلطان بعد از مدتی فراروگریز سرانجام به توصیۀ همراهان، به جزیره آبسکون در جنوب شرقی دریای خزر پناه برد. هنگامی که سلطان به جزیره رسید از لحاظ جسمی بسیار ضعیف شده‌ بود و از ناحیه سینه و ریه احساس درد می‌کرد. سلطان چهار ماه در این جزیره زندگی کرد ودر ۶۱۷ درگذشت و در همان‌جا به خاک سپرده شد. مدتی بعد جلال الدین استخوان‌های پدرش را به قلعه اردهن در ری منتقل کرد اما بعدها توسط مغولان نبش قبر شد و سوزانده شد.

***

... زمانی که نیروهای شورشی وارد طرابلس شدند، قذافی به هم‌راه پسرش معتصم و دیگر اعضای رژیمش، با یک کاروان کوچک از خودروها، از صحاری خشک و ناسازگار عبور کردند و خود را به شهر سرت رساندند. انقلابیون در پی یافتن قذافی بودند. برخی گمانه زنی‌ها حکایت از این داشت که قذافی در صحراهای جنوبی کشور پنهان شده است. اما او در تمام این مدت در شهر زادگاهش سرت مخفی شده بود.

شورشیان به انتقام مقاومت اهالی شهرهای غرب کشور در برابرشان، در مسیر راه خود در پی یافتن قذافی، به هر شهر و آبادی که رسیدند، غارت کردند و به آتش کشیدند.

نبرد برای تسخیر شهر سرت نیز عاری از قساوت و سنگدلی نبود. اهالی سرت تصمیم گرفته بودند که تا آخرین نفس به نبرد و مقاومت ادامه دهند. انقلابیون نمی‌دانستند که صیدشان در همان جا، در سرت مخفی شده است. شهر ویران و تاراج شده بود و قذافی در روزهای پایانی با خوردن اندکی ماکارونی و برنج زنده مانده بود.

باری، او و همراهان وقتی دیدند توان مقاومت ندارند تصمیم گرفتند از سرت فرار کنند و به خانه‌ای در نزدیکی دهکدۀ محل تولد قذافی بروند. آن‌ها قرار بود ساعت ۳ صبح راه بیفتند اما به دلیل پاره‌ای مشکلات مجبور شدند فرارشان را پنج ساعت به تأخیر بیندازند. آن‌ها در ساعت هشت صبح ۲۱ اکتبر ۲۰۱۱، در قالب یک کاروان موتوری مرکب از چهل خودرو از شهر سرت بیرون آمدند و به سوی مقصد راه افتادند. قذافی با یک خودرو تویوتا هم‌راه با دو نفر دیگر حرکت می‌کرد.

نیروهای ناتو موفق به شناسایی کاروان کوچکی از خودروها شدند که در حال خروج از شهر سرت بودند. آن‌ها بلافاصله هواپبمای جنگندۀ خود را روانه کردند. بر اثر شلیک موشک‌های هواپیما، شیشۀ جلوی خودرو قذافی شکست و هر دو پایش جراحت مختصری برداشت. قذافی و هم‌راهان از خودرو پایین آمدند تا در لابلای درختان کنار جاده پناه بگیرند. آن‌ها دو لولۀ فاضالب سیمانی در زیر جاده یافتند که برای انتقال آب‌های سطحی، کار گذاشته بودند. آن‌ها داخل لوله‌های فاضالب شدند تا خود را پنهان کنند.

شورشیان خیلی زود به محل اختفای قذافی و محافظ‌هایش پی بردند. آن‌ها او را از داخل لولۀ فاضالب بیرون کشیدند. قذافی گیج و آشفته به نظر می‌رسید. او را روی ماسه‌های پراز زباله به سمت یکی از خودروها که آن طرفتر پارک شده بود، کشیدند. آن‌ها بالای سر قذافی دور زدند و بی‌توجه به درخواست ترحم قذافی، تیرهای هوایی شلیک کردند. لایه‌ای از خاک و خون چهرۀ وحشت زدۀ دیکتاتور را پوشانده بود. دو تن از انقلابیون فریاد برآوردند که قذافی باید زنده بماند. اما جمع آن‌ها تشنۀ خون دیکتاتوری بودند که سال‌ها خون آن‌ها را ریخته بود. یکی ازآن‌ها ضربۀ پایانی را به قذافی زد و سپس از فاصلۀ نزدیک به او شلیک کرد. جنازۀ لت وپار شدۀ قذافی را در خیابان‌های سرت روی زمین کشیدند و سپس به داخل یک آمبولانس انداخته و به شهر مصراته بردند.
***

سرانجام علی خامنه‌ای...؟

عبدالرحمن الراشد، ستون نویس روزنامه الشرق الاوسط: «شکست درسی است برای کسانی که از خواندن تاریخ عبرت نمی‌گیرند.»

____________________
۱ــ بمب گذاری همراه با انفجار یک هواپیمای مسافربری آمریکایی بر فراز لاکربی در اسکاتلند در سال ۱۹۸۸، از عوامل عمده در تحریم بین المللی لیبی بود. قذافی بعد از ۱۵ سال انکار، دستور انفجار هواپیما را به‌عهده گرفت. قاضی دادگاه فدرال در واشنگتن پس از رسیدگی به شکایت خانواده‌های هفت آمریکایی که در سقوط هواپیما جان باخته بودند، لیبی را به پرداخت بیش از شش میلیارد دلار غرامت محکوم کرد.
قذافی در سال ۲۰۰۴ دستور داد مبلغ یکصد و هفتاد میلیون دلار به بازماندگان یکصد و هفتاد سرنشین هواپیمای فرانسوی پرداخت شود. اکثر سرنشینان این هواپیما شهروندان فرانسه، بریتانیا، ایتالیا و چند کشور آفریقایی بودند.


۸ ماه می ۲۰۲۵ / ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۴
سعید سلامی



نظر خوانندگان:


■ جناب سلامی گرامی - متاسفانه فرهنگ ما ایرانی از منظر رابطه علت و معلولی نه ناآگاهانه بلک زیرکانه علت را نا دیده گرفته ‌ فقط برای معلول شیون و زاری می‌کند. شاید برجسته ترین خاطره تاریخیش همون مورد حمله مغول است، که شما ذکر می‌کنید (هندی ها هم حمله و غارت و خسارات هند بوسیله نادر شاه افشار را معادل حمله مغول به ایران می‌دانند.) از همان اول تاریخ مکتوب همینطور بوده - در جغرافیای کلاس پنجم دوره ما در جنگ ایران و یونان پس از شکست ایران به علت طوفان دریا، داریوش بزرگ دستور داد دریا را شلاق بزنند.
انوشیروان را عادل می‌نامیم ولی رو آور نمی‌کنیم که مزدکیان را زنده با سر مثل درخت در زمین کاشت. یک طرف به عظمت تمدن ساسانیان می‌نازیم، از طرف دیگر می‌گیم مشتی ملخ خوار آن را شکستند. تمام مشکلات این ۱۴۰۰ سال به حساب آنها میذاریم. نمی‌گوئیم چرا با روسیه وارد جنگ شدیم ولی مینالیم که مجبور به قرارداد ترکمان چای شدیم. در جنگ دوم ما به چه علت و کدام اتکا و قدرت و نیروئی همراه دول محور وارد جنگ با متفقین شدیم، که معلول آن طرد رضا شاه از ایران باشد. جنگ ایران و عراق را به درستی تحمیلی مینامیم، ولی تحمیل از سوی ما بود و نه عراق که می‌خواستیم عراق اسلامی را اسلامی‌تر کنیم.
با احترام کاوه





iran-emrooz.net | Thu, 08.05.2025, 16:38
«ما فراموش نمی‌کنیم که این رهایی از بیرون آمد»

سون فلیکس کلرهوف

مترجم: جمشید خون‌جوش

  مقدمه مترجم: امروز ۸ ماه مه، هشتادمین سالگرد شکست آلمان نازی و پایان جنگ جهانی دوم در اروپاست. سالهای متمادی، برای آلمانی‌ها چگونگی توصیف این روز مایه سردرگمی، سوال و مناقشه بود. به مناسبت چهلمین سالگرد این رخداد در سال ۱۹۸۵، رئیس جمهور وقت آلمان، ریچارد فون وایتسکر که پدر دیپلماتش ارنست فون وایتسکر از سال ۱۹۳۸ تا ۱۹۴۳ دبیر کل (Staatssekretär) وزارت امور خارجه آلمان بود و به رغم نظر منفی درباره نازی‌ها، عملا در نسل‌کشی یهودیان اروپا سهیم بود، در سخنرانی خود این روز را «روز رهایی» مردم آلمان نامید.
نوشته زیر از نشریه «دی ولت» به یک بررسی اجمالی درباره تحول در نحوه مواجهه با این روز در آلمان پرداخته است. نویسنده نشان میدهد که چگونگی تفسیر از پدیده‌هایی مشابه این رخداد و نتیجه‌ گرفته شده، به فاکتورهای متفاوتی از جمله نسل‌های درگیر، صف‌بندی‌های سیاسی و اجتماعی درون کشور، اوضاع ژئوپلیتیک مستقر در دنیا و آگاهی هرچه بیشتر به ابعاد متفاوت پدیده و پیوندهای درونی آن مربوط است و با تغییر چنین فاکتور‌هایی، نتیجه‌گیری نیز خواه ناخواه تحول می‌یابد. به سخن دیگر، یک داوری تاریخی برای همیشه وجود ندارد و متناسب با داده‌‌های بیشتر، تغییرات نسلی و تحول زمانه، داوری‌ها می‌توانند تغییر کنند. چیزی که در مورد تاریخ گذشته ما ایرانیان نیز صادق است.

هشتم ماه مه ۱۹۴۵ در گذر زمان

ده سال پیش از سخنرانی مشهور ریچارد فون وایتسکر در سال ۱۹۸۵، رئیس‌جمهور آلمان والتر شیل و صدراعظم هلموت اشمیت پایان جنگ را به‌عنوان «رهایی» مردم آلمان (غربی) توصیف کرده بودند. نحوه برخورد با این تاریخ در طول زمان بارها دستخوش تغییر شده است.

تواضع، ویژگی ذاتی مقام ریاست‌جمهوری در آلمان فدرال است؛ به‌ویژه در قبال پیشینیان خود: هیچ رئیس‌جمهوری در جمهوری فدرال آلمان یکی از اسلاف خود را به‌صراحت مورد انتقاد قرار نمی‌دهد یا شدیداً با او مخالفت نمی‌ورزد. اما این خویشتنداری خردمندانه و لازم از منظر سیاست دولتی، چیزی را در این واقعیت تغییر نمی‌دهد که قضاوت‌های ارزشی می‌توانند در گذر دهه‌ها دگرگون شوند. نمونه بسیار برجسته از این موضوع، نحوه‌ی مواجهه با هشتم ماه مه، روز نمادین پایان جنگ در اروپا در سال ۱۹۴۵، است.

تئودور هویس، رئیس‌جمهور لیبرال و یکی از بنیان‌گذاران جمهوری فدرال آلمان، این تاریخ را در آخرین مناظره‌ شورای پارلمانی، درست چهار سال پس از ۸ مه ۱۹۴۵، «تراژیک ترین و سوال برانگیزترین پارادوکس تاریخ برای هر یک از ما» نامید و توضیح داد: «زیرا ما رهایی یافته و در عین حال نابود شده بودیم.»

وقتی او این سخنان را بر زبان آورد، تقریباً یک نفر از هر شش شهروند جمهوری فدرال نوپا، کم‌وبیش مدتی در ورماخت (ارتش آلمان نازی) خدمت کرده بود. حدود نه میلیون از مردان آلمان غربی بخشی از ماشین جنگی هیتلر بودند و بستگانشان تقریباً بدون استثنا سال‌های جنگ، بمباران‌ها و نبردهای داخل خاک آلمان به‌ویژه در بهار ۱۹۴۵ را تجربه کرده بودند. احتمالاً بیشتر آلمانی‌هایی که از آن دوران جان سالم به در برده بودند، به‌طور ذهنی خود را قربانی می‌دانستند. انتخاب واژگان هویس هم دقیقاً به این احساس اشاره داشت: «رهایی یافته و نابود شده».

هرچند روسای جمهوری پس از او، هاینریش لوبکه (که در دوران جنگ به‌عنوان مدیر ساخت‌وساز پروژه‌های مهم جنگی فعالیت می‌کرد) و گوستاو هاینه‌مان (که بین سال‌های ۱۹۳۹ تا ۱۹۴۵ به‌عنوان مشاور حقوقی یک کارخانه فولاد در شهر اسن مشغول بود)، گهگاهی در مورد پایان جنگ جهانی دوم اظهارنظر می‌کردند، اما هرگز مستقیماً در روز هشتم مه یا حتی نزدیک به آن تاریخ، سخنی به میان نیاوردند.

برای نخستین‌بار در تاریخ هشتم مه ۱۹۷۰، یعنی دقیقاً در بیست‌وپنجمین سالگرد، بیانیه‌ای رسمی از سوی دولت فدرال درباره تسلیم آلمان منتشر شد. با این حال، این بیانیه به شکلی کاملاً غیررسمی و بی تجمل، به‌عنوان بند بیستم از یک نشست عادی پارلمانی مطرح شد. ویلی برانت، صدراعظم وقت، که در سال ۱۹۳۳ ناچار به ترک آلمان شده و تنها در سال ۱۹۴۵ بازگشته بود، آشکارا تلاش می‌کرد از عباراتی استفاده کند که بتوانند اجماع سیاسی ایجاد کنند.

در مورد اهمیت کلی هشتم مه، ویلی برانت گفت: «آنچه در آن روزها، بیست و پنج سال پیش، برای آلمانی‌های بی‌شماری به‌عنوان رنجی شخصی و ملی احساس می‌شد، برای دیگر ملت‌ها رهایی از سلطه بیگانه، ترور و ترس بود.» اما این‌که آلمانی‌ها نیز آزاد شده باشند، از زبان او جاری نشد – چرا که بیش از نیمی از شهروندان آلمان فدرال، حکومت نازی و جنگ را به‌عنوان بزرگ‌سال یا نوجوان تجربه کرده بودند.
پس از برانت، نماینده ۵۰ ساله حزب دموکرات مسیحی (CDU) در بوندستاگ، به نام ریچارد فون وایتسکر از سوی اپوزیسیون سخن گفت – او از اولین تا آخرین روز جنگ در ورماخت خدمت کرده بود. او تأکید کرد که هشتم مه «برای ما یک روز جشن نیست». از یک سو، «گمراهی‌ها و جنایات شریرانه ناسیونال‌‌ سوسیالیسم، که خودمان نتوانسته بودیم بر آن‌ها غلبه کنیم»، پایان یافته بود؛ در این گفته، نوعی «رهایی» نهفته بود. اما از سوی دیگر، وایتسکر با نگاهی به آلمان شرقی (DDR) افزود: «اما یک سلطه اجباریِ جدید در سرزمین آلمان راه یافت.»

پنج سال بعد، والتر شل که در آن زمان رئیس‌جمهور وقت آلمان بود، تصمیم گرفت نشانه‌ای نمادین بگذارد. او که در سال ۱۹۱۹ متولد شده بود و حدود سه‌چهارم سال از وایتسکر بزرگ‌تر بود، به عنوان یک لیبرال، شخصاً برای یک مراسم بزرگداشت دعوتنامه فرستاد. با این حال، نه در بوندستاگ و نه در خود روز هشتم مه ۱۹۷۵ – بلکه دو روز پیش از آن در کلیسای دانشگاه بن و در حضور جمعیتی نسبتاً کوچک سخنرانی کرد. با وجود آنکه شل سخنرانی ماهری بود، سخنرانی‌اش تأثیر چشم‌گیری در حافظه جمعی جامعه باقی نگذاشت.

با این حال، وقتی دوباره این سخنان خوانده می‌شود، برخی جملات جلب توجه می‌کنند: والتر شل گفته بود «مسلماً، در ۸ مه ۱۹۴۵ رژیم ناسیونال‌‌ سوسیالیستی برای همیشه فروپاشید. ما از یوغی وحشتناک رهایی یافتیم – از جنگ، قتل، بردگی و بربریت». اینجا مفهوم «رهایی» مطرح شده بود. اما رئیس‌جمهور بلافاصله اضافه کرده بود: «اما ما فراموش نمی‌کنیم که این رهایی از بیرون آمد، اینکه ما آلمانی‌ها قادر نبودیم خودمان این یوغ را از دوش بیفکنیم.» در این دیدگاه، شل کاملاً با وایتسکر هم‌نظر بود.

فاصله او با هلموت اشمیت نیز چندان زیاد نبود. صدراعظم آلمان که چند ماهی از شل و وایتسکر مسن‌تر بود، اما همچون آنان در جنگ جهانی یک افسر رده‌پایین محسوب می‌شد، در آغاز نشست کابینه در ۷ مه ۱۹۷۵ و در حضور مطبوعات، بیانیه‌ای نسبتاً کوتاه صادر کرد. او صراحتاً، و به شکلی عجیب غیرشخصی، گفت: «هشتم مه ۱۹۴۵ ما را از حاکمیت خشونت‌بار ناسیونال‌‌ سوسیالیستی رهایی بخشید.» به همین دلیل، سی‌امین سالگرد آن، «فرصتی برای بازنگری انتقادی از خود» است. و هم‌زمان، این فرصتی بود برای سوگواری برای کشته‌شدگان «در اردوگاه‌های کار اجباری، در میدان‌های نبرد و در روستاها و شهرهای بمباران‌‌ شده». اشمیت ادامه داد: اکثریت بزرگی از آلمانی‌های کنونی پس از سال ۱۹۳۳ به دنیا آمده‌اند: «آن‌ها به هیچ وجه نمی‌توانند گناهی بر دوش داشته باشند.» مانند سخنرانی شل در روز پیش، این سخنان اشمیت نیز به سرعت به فراموشی سپرده شدند.

همین اتفاق برای جمله‌ای افتاد که هلموت کوهل، جانشین اشمیت، در ۲۱ آوریل ۱۹۸۵ به مناسبت چهلمین سالگرد آزادی اردوگاه کار اجباری برگن-بلزن بیان کرد: «سقوط دیکتاتوری نازی‌ها در ۸ مه ۱۹۴۵ برای آلمانی‌ها روز رهایی شد. اما همان‌طور که به‌ سرعت مشخص شد، این روز برای همه نویدبخش آزادی تازه‌ای نبود.» (مترجم:منظور مردم آلمان شرقی است) این یک بیان واقع‌گرایانه بود که در اصل انتقادی بر آن وارد نبود.

با این حال، در این میان فضای ذهنی جامعه تغییر کرده بود. تاریخ (و تاریخ معاصر) به موضوعی برای رویارویی‌های اساسی سیاسی میان چپ‌های به‌ ظاهر پیشرو و محافظه‌کاران به‌ ظاهر واپس‌گرا تبدیل شده بود. در این فضای قطبی‌‌ شده، تاریخ نگارانی برجسته مانند آندریاس هیل‌گروبر و ارنست نولته مفهوم «رهایی» برای پایان جنگ را رد کردند.

به مناسبت بازدید رئیس‌جمهور آمریکا، رونالد ریگان، از قبرستان سربازان در بیتبورگ در ۵ مه ۱۹۸۵، نویسنده گونتر گراس به‌ویژه با انتقادهای خود جنجال زیادی به پا کرد. او با صدایی بلند انتقاد کرد که در این مراسم به سربازان اس‌اس نیز احترام گذاشته میشود. اما او فراموش کرد به مخاطبان خود بگوید که خود او نیز در سال‌های ۱۹۴۴ و ۱۹۴۵ به Waffen-SS (اس‌اس‌های مسلح) تعلق داشت. این موضوع در سال ۲۰۰۶ فاش شد.

در این جو پرتنش، رئیس‌جمهور وقت ریچارد فون وایتسکر سخنرانی معروف خود را ایراد کرد. هسته مرکزی آن چنین بود: «۸ مه روز آزادی بود. این روز همه ما را از سیستم انسان‌ ستیزانه حکومت نازی آزاد کرد.» این همان چیزی بود که قبلاً توسط والتر شل، هلموت اشمیت و هلموت کوهل گفته شده بود. اما این بار این جمله تاثیر زیادی گذاشت.

در تلاش برای تمایز از گفتمان غالب چپ، نمایندگان محافظه‌کار از حزب CDU و CSU از ریچارد فون وایتسکر فاصله گرفتند، از جمله چهره‌هایی چون آلفرد درگر و فرانتس یوزف اشتراوس. ۴۰ سال پس از پایان جنگ، این موضوع حساسیتی پیدا کرد که مشابه دوران پس از جنگ بود، زمانی که تئودور هویس همزمان از «نجات» و «ویرانی» صحبت کرده بود.

از آنجاییکه نسلی که در جنگ شرکت کرده بود از زندگی عمومی کنار رفته بود یا در آستانه آن قرار داشت، این انتقادات بی‌اثر شدند. سخنرانی وایتسکر به معیاری برای برخورد جدی با گذشته تبدیل شد – اگرچه همان‌طور که تاریخ نگار دانشگاه ورتزبورگ، پیتر هورِس، به درستی اشاره می‌کند، این سخنرانی «عمدتا بسیار مبهم، از نظر منطقی نادرست، دعوت کننده و عاطفی» و «با استعاره‌های معوج» ایراد شده بود. با این حال، همین سخنرانی بود که اندیشه دیدن ۸ مه به عنوان روز رهایی را تثبیت کرد. این امر به ویژه پس از فروپاشی دیکتاتوری حزب واحد سوسیالیستی آلمان (SED) در سال‌های ۱۹۸۹/۹۰ و پایان یافتن تفسیر این تاریخ به عنوان یک روز تعطیل «ضد فاشیستی»، تقویت شد.

در شصتمین سالگرد پایان جنگ در سال ۲۰۰۵، رئیس‌جمهور وقت هورست کوهلر توانست قطب‌بندی های موجود را کنار بگذارد و موضوع یادبود را برای آینده باز کند: «ما دوازده سال دیکتاتوری نازی و بدبختی‌هایی که آلمانی‌ها به جهان تحمیل کردند را فراموش نخواهیم کرد، بلکه برعکس: به لطف فاصله زمانی، بسیاری از جزئیات را واضح‌تر مشاهده می‌کنیم و بسیاری از پیوندهای درونی بی‌عدالتی آن دوران را بهتر درک می‌کنیم.»

با این حال، این تحول جنبه‌ای منفی نیز داشت: رنج‌های آلمانی‌ها در جنگ جهانی دوم، چه برای سربازان و چه برای غیرنظامیان، به تدریج از یاد رفت. این مسأله را هم تئودور هویس، هم والتر شل، هم هلموت اشمید و هم ویلی برانت در سخنرانی‌های خود به گونه‌ای متفاوت ذکر کرده بودند. سونکه نیتزل، تاریخ‌نگار نظامی از شهر پوتسدام، می‌گوید: «اگر ما خواهان یک برخورد صادقانه هستیم، باید شیوه‌هایی پیدا کنیم که به طوری مسئولانه به یاد آلمانی‌هایی نیز که در جنگ بمباران یا در هنگام فرار و آوارگی جان باختند، بپردازیم. به ویژه باید به یاد آوریم، آنهایی که به عنوان سربازان ورماخت جان باختند – این هم بخشی از تاریخ ماست.»

بدین ترتیب، پایان جنگ در سال ۱۹۴۵، با وجود آنکه تفسیر آن به‌عنوان «رهایی» پس از چندین نسل به‌طور گسترده پذیرفته شده، اما همچنان یک چالش باقی می‌ماند. پیتر هورِس این دوگانگی را به خوبی توصیف می‌کند، وقتی می‌گوید: «هشتم مه نشانگر رهایی نهایی از ناسیونال‌‌ سوسیالیسم است که از بیرون آمد. اما این روز را تنها زمانی می‌توان به شکلی کلی نگرانه و بدون در نظر گرفتن پیچیدگی‌های تاریخی جشن گرفت که به مانند گرهارد شرودر، تینو کروپالا، اگون کرنتس و کلاوس ارنست (*) در هشتم مه ۲۰۲۳ در سفارت روسیه، چشم بر تبعیدها، تجاوزها، قتل‌ها و حکومت‌های استبدادی پس از آن جنگ جهانی دوم در اروپای شرقی و آلمان شرقی ببندیم، و علاوه بر آن از جنگ تهاجمی جاری روسیه علیه اوکراین نیز صرف‌نظر کنیم.»

————————————
توضیحات:
سون فلیکس کلرهوف(نویسنده مقاله)، سردبیر ارشد بخش تاریخ روزنامه “دی‌ولت” است. او هنوز ۸ مه ۱۹۸۵ و گفت‌وگویی را که در آن روز با پدرش درباره سخنرانی ریچارد فون وایتسکر داشت، به‌خاطر دارد. بخش‌هایی از این خاطرات از تلویزیون پخش شد.
* گرهارد شرودر صدر اعظم سابق آلمان، تینو کروپالا یکی از دو رئیس کنونی حزب راست افراطی آلترناتیو برای آلمان (AfD)، اگون کرنتس آخرین دبیرکل حزب واحد سوسیالیستی آلمان شرقی و کلاوس ارنست یکی از رهبران سابق حزب چپ آلمان که همراه با جمعی از این حزب انشعاب کرد و سازمان چپ ناسیونالیست-پوپولیستی «اتحادیه سارا واگن کنشت» را تأسیس کرد.





iran-emrooz.net | Wed, 07.05.2025, 14:46
جنس را باید به کجا برد؟

برگردان: پرویز هدایی

هفته‌نامه آلمانی «دی‌تسایت» (24.04.2025 Die Zeit von Jens Mühling)

تعرفه‌های ترامپ از جذابیت بازار امریکا برای تولیدکنندگان چینی کاسته است. ار این‌رو اکنون آنها می‌توانند به سوی بازار‌های اروپا سرازیر شوند، امری که صنایع اروپا را به خطر می‌اندازد.

معمولا یک کشتی کانتینری(۱) دو هفته و نیم لازم دارد تا خود را از سواحل شرقی چین به غرب آمریکا برساند, حال در نظر بگیریم که این کشتی در ۲ اوریل سفر دریایی خود را شروع کرده، یعنی روزی که دونالد ترامپ کارزار جهانی تعرفه خود را آغاز کرد.

روشن است که در اثنای سفر چگونه سرنشینان كشتی و مشتریانشان در چه شرایط دشواری جنگ تعرفه‌های چین و آمریکا را دنبال می‌کنند: چقدر باید تعرفه برای این کالاها بپردازیم؟ آیا واقعا تعرفه سرسام‌آور ۱۴۵ درصدی که ترامپ مطرح کرده؟ احتمالا هنوز نه؟

این شرایط برای بعضی از شرکت‌های حمل‌ونقل(۲) جو بسیار نامساعدی را در حین سفر طولانی فراهم کرده: در رسانه‌های چینی شایعاتی بر سر زبان‌هاست که سرنشینان پاره‌ای از این کشتی‌ها از ترس تعرفه‌های خردکننده، بی‌سروصدا بارکشتی‌ها را در اقیانوس آرام خالی کرده‌اند.

این سوال که اگر صادرات چین به آمریکا به صرفه نیست، چه سرنوشتی برای تجارت خارجی چین می‌توان متصور شد، فقط دل‌نگرانی دریانوردان چینی نیست، بلکه تمام شرکت‌های بزرگ تجاری در فکر آنند که برای تجارت خارجی چین طرحی نو درافکنند.

در ضمن باید به یاد داشت که در اروپا اکنون باردیگر ترس از سرازیر شدن انبوه کالاهای چینی به اروپا و در نتیجه موج وسیع ورشکستگی تولیدکنندگان اروپایی، شدت گرفته است.

از سوی دیگر اگر پای سخن تولیدکنندگان چینی بنشینید؛ می‌شنوید، بهتر است کمی صبر کنیم: «ایمنی و اطمینان»(۳) بهتر آن است که موقتا از هر اقدامی دست کشید؛ به‌زودی آشکار می‌گردد که کالا را نباید در دریا افکند، بلکه آن را به کجا فرستاد.

تجار چینی به دنبال بازار جدید

مثلا «جین» یک چینی جوان، مایل است فقط با نام کوچک از او یاد کنیم، که سالهاست به صادرات کالاهایی که به حیوانات خانگی مربوط  می‌شود، به آمریکا مشغول است(مثلا دستگاه نوشیدن آب یا جعبه توالت برای گربه‌ها). او این وسایل را در چین می‌خرد و آنها را از طریق «تیک تاک»(۴) دانه‌ای ۴۰ تا ۵۰ دلار در آمریکا می‌فروشد. تا کنون چند هزار دستگاه در ماه معمولا فروش داشت.

«جین» می‌گوید که اکنون انبارش در ساحل غربی پر است و با اینها می‌تواند فروش سودمندی داشته باشد، اما پس از آن و با ورود کالاهای جدید، او می‌بایست ۱۴۵ درصد تعرفه گمرکی بپردازد که در آن‌صورت فروش در آمریکا برای او مقرون به صرفه نیست.

اما چین می‌تواند تعرفه‌های گمرکی را دور بزند

شرکت‌های چینی می‌توانند مبدا صادراتی خود را عوض کنند، و با توجه به اینکه تعرفه ۱۴۵ درصدی ترامپ فقط برای کالاهایی است که از چین می‌آیند و نه کالاهای چینی که در کشور دیگری ساخته می‌شوند، دستکم در حال حاضر تغییر مبدا می‌تواند روزنه‌ای را در سیستم گمرکی آمریکا باز کند.

مثلا کارفرمایی که ما او را «کوین» می‌نامیم، در کارخانه خود در جنوب چین دوشاخه و لوازم موبایل تولید می‌کند. او تا کنون تولیدات خود را با کشتی به امریکا منتقل و در «وال مارت»(۵) و «تارگر»(۶) به فروش می‌رساند. اما از زمانی که ترامپ تعرفه‌های ۱۴۵ درصدی وضع کرده، شرکت کوین فاز «صبر و اطمینان» را انتخاب کرده و طرف‌های بازرگانی‌اش در امریکا تمام سفارشات را خط زده‌اند.

«کوین» برای نجات روابط تجاریش با آمریکا در صدد است که بخشی از تولید خود را به کشورهای همسایه منتقل کند. این کاری بود که پاره‌ای از شرکت‌های چینی در دوره اول ریاست جمهوری ترامپ انجام دادند تا خود را از شر تعرفه‌های گمرکی آمریکا نجات دهند: مثلا شرکت‌های نساجی به ویتنام و سازندگان قطعات اتوموببل به مکزیک نقل مکان کردن.

او شرح داد در هفته‌های گذشته امکانات کشورهای همسایه را برای نقل مکان با هم مقایسه کرده:

ویتنام: در میان همسایگان چین در جنوب شرقی آسیا، مناسب‌ترین امکانات را دارد، اما سعی‌اش براین است که از شرایط اضطراری شرکت‌های چینی حداکثر استفاده را بکند. مثلا اجاره بهای یک سالن تولیدی برای چینی‌ها در سالهای اخیر سر به فلک کشیده است.

کامبوج: غرق در فساد مالی و اداری، زیر ساخت‌های به‌درد نخور با قطع مداوم برق.

میانمار(برمه): چنان نامطمئن که هیچ شرکت چینی حاضر به سرمایه‌گذاری در آن نیست.

سنگاپور: خیلی گران.

تایلند: نسبتاً مناسب، اما برای فرهنگ چینی‌ها غریب.

اندونزی: خیلی دور از چین و سخت.

مالزی: متمدن، با درصد بالای ساکنین چینی، اما بدون شرکت‌های چینی... بالاخره یافتم.

«کوین» روز بعد عازم کوالالامپور بود تا کارخانه مناسب را بخرد، و در صورت امکان تولید خود را بدانجا منتقل کند. او اظهار کرد که تحت لیسانس شرکت مالزیایی برای صادرات به امریکا فقط ۱۰ درصد عوارض گمرکی باید بپردازد(البته اگر وضعیت تعرفه‌ها به همین شکل بماند).

البته شرکت‌های چینی هم هستند که در صدد خرید گواهینامه (۷) تقلبی هستند که منشا کالا را کشورهای دیگر نشان می‌دهند؛ مثلا در دبی می‌توان چنین گواهی‌نامه‌هایی را خرید.

بعضی شرکت‌های چینی همچون گذشته صادرات خود را به امریکا دارند

اما برای پاره‌ای کالا‌های چینی در حال حاضر جایگزینی در بازار آمریکا موجود نیست. و این دسته از کالاها همچون گذشته به آمریکا صادر می‌شوند، از آنجمله ۹۶درصد «فلاکس مایعات» که در سال گذشته در آمریکا به فروش رفته‌اند، ۹۵ درصد لامپ ال‌ای‌دی(۸)، ۹۰ درصد میکرو ویو، ۸۷ درصد تزئینات کریسمس، ۸۶ درصد کپسول ویدئویی، ۸٠ درصد اسمارت فون، ۷۵ درصد اسباب بازی بچه‌ها و....ساخت چین بودند.

محصولات ساده این لیست را می‌توان با تولیداتی از سایرکشورها جایگزین کرد، اما تولیدات پیچیده‌تر را باید آمریکایی‌ها برای مدتی به همین شکل قبول کنند.

در این لیست همچنین محصولات نیم‌ساخته‌ای هستند که صنایعی، از جمله صنایع اتوموببل، نیازمند واردکردن انها هستند.

«پاول گنگ»، که از سوی بانک بزرگ سویسی «یو اس بی» به تجزیه و تحلیل بازار مشغول است، می‌گوید: تولیدکنندگان چینی قطعات اتوموبیل در دوره اول ریاست جمهوری ترامپ هزینه‌های افزوده تعرفه‌های گمرکی را به قیمت محصولات خود افزودند، و در همین دوره نیز بی‌شک همین شیوه را به کار خواهند گرفت، چرا که علیرغم افزایش تعرفه‌های گمرکی فیمت کالا‌های چینی مناسب‌تر هستند و در کوتاه مدت هم این وضعیت را حفظ خواهند کرد.

«پل گنگ» معتقداست: به زودی در آمریکا قیمت اتومبیل‌ها افزایش یافته و میزان تولید کمتر می‌گردد.

اما افزایش تعرفه‌ها حتی در شاخه‌هایی که کمتر در صدر خبرها هستند، همچون صنایع بازی، تاثیر خود را می‌نهند. «پلاکو» مدیرعامل شرکت تولید بازی‌های «استیو جکسون گیمز» در پی افزایش تعرفه‌های گمرکی از طرف ترامپ در نامه سرگشاده‌ای خطاب به امریکاییان گفت: یک بازی ۲۵ دلاری به سرعت قیمتش ۴۰ دلار می‌شود، مسئله بر سر یک بازی لوکس نیست، بلکه بر سر بود و نبود یک شاخه از صنعت است.

مسئله بر سر آن است که با این تعرفه‌ها نمی‌‌توان در آمریکا قطعات را با قیمت قابل رقابت تولید کرد: مکعب بازی، پلاستیک، قطعات چوبی، ترکیب جوهر‌ها همه بسیار گران تمام می‌شوند. او افزود: حتی اگر آمادگی برای تولید قطعات وجود داشته باشد تجهیزات، نیروی کار و پروسه لازم وحود ندارد.

و نتیجه گیری کرد: تعرفه‌های گمرکی ترامپ باعث تقویت صنایع آمریکا نمی‌‌شوند، بلکه با افزایش هزینه‌ها، صنایع ما را تضعیف می‌کند، و موجب افزایش مخارج تولید و قیمت‌ها، برای مصرف کننده می‌شوند.

بازار داخلی چین می‌تواند مصرف کننده بزرگی باشد

دولت چین بر آن است که از اثر گذاری تعرفه‌های گمرکی بکاهد: کالاهایی که دیگر با قیمت مناسب در بازار آمریکا قابل عرضه نیستند، می‌بایست در مقیاس وسیع در بازار داخلی عرضه شوند و خریداران خود را در چین پیدا کنند.

مثلا دولت چنین غول‌های خصوصی تجارت آنلاین، هم‌چون «جینگ دونگ»(۹) را مجبور به همکاری کرد. و این شرکت اعلام کرد در همکاری با وزارت بازرگانی ۲۵ میلیارد دلار از کالاهای صادراتی را خواهد خرید، بدینگونه گامی جدی در توسعه بازار چین برخواهد داشت.

به موازات آن دولت با اقدامات تشویقی مصرف داخلی را خواهد افزود، همگام با این اقدامات دولت‌های محلی امکان دادن یارانه به مردم را مطرح نمودند: تامین مالی خرید اتوموبیل، مبلمان و لوازم خانگی.

چه میزان پول در این کانال‌ها جاری می‌شود؟ هنوز دقیقا معلوم نیست، ولی می‌توان حدس زد که رقمی نجومی است. «شی» رهبر چین در این رابطه از گشودن تمام درها سخن گفت.

از هم اکنون در اقتصاد چین دو روند مشهود خواهند شد:

۱. صادرات چین از هم‌اکنون به بازار‌های جدید می‌نگرد.
۲. اقتصاد تضعیف‌شده چین با خرید‌های توده‌ای بازار داخلی، جان تازه‌ای خواهد یافت.

«هوانگ»(۱۰) از موسسه «پترسون»: من فکر می‌کنم، شانس‌های بزرگی به روی چین گشوده‌اند، و چین دلایل زیادی برای تکیه بر مصرف داخلی دارد، زیرا اگر توجه کنیم، رشد اقتصادی چین بر مبنای سرمایه‌گذاری و صادرات به مرز‌های خود رسیده‌اند.

البته این نخستین بار نیست که چین در بک بحران، شانسی برای پیشرفت می‌یابد، در ۲۰۰۸ هم با یک جهش اقتصادی به بحران جهانی آن سال پاسخ گفت. آیا اکنون هم بحران تعرفه گمرکی ترامپ را به یک «جشن مصرف» تبدیل می‌کند؟ چنانکه یک چینی در فضای مجازی به مزاح نوشته: در دوران کودکیم صرفه‌جویی کردن عبارت بود از کمتر خوردن، و چشم بر هدیه سال نو بستن، اما اکنون در چبن به پیشواز بحران رفتن یعنی: به رستوران رفتن، در هتل ۵ ستاره غذا خوردن، به مرخصی رفتن و اتومبیل نو خریدن.

به هر حال چین اکنون به پیشواز بحران می‌رود.

———————————
۱. container ship
۲. Spediteur
۳. لغت چینی Zanting
۴. Tiktok
۵. Wallmart
۶. Targer
۷. Zertifikat
۸. LED-Lampe
۹. JinDong
۱۰. Huang



نظر خوانندگان:


■ اطلاعات خوب و جالبی ارائه شد. یک نتیجه‌گیری سیاسی می‌تواند این باشد که برنامه تعرفه‌های ترامپ با هدف حمایت از تولید کننده داخلی نیست. ممکن است کسی ادعا کند که این یا آن تولید داخلی کمی افزایش داشته، که طبیعی است، اما نگاه اصلی سیاست ترامپ بازی در روابط بین‌الملی است نه حمایت از تولید و مصرف داخلی. و اما استراتژی این تاثیرات بین‌المللی چیست؟ کاملا ناروشن است. ظاهرا بیشترین تاثیرش فروپاشی نظم اقتصادی و گل‌آلود کردن فضا و چشم‌انداز زندگی صلح‌آمیز در کل دنیاست. بدبختانه خود آمریکا ضربه‌پذیر ترین و ضررپذیرترین کشور و اقتصاد جهان و در ضمن بزرگترین و مهمترین آنهاست، و انعکاس ضربه به اقتصاد آمریکا گریبان جمعیت‌های بسیاری را در اقصا نقاط جهان می‌گیرد.
با احترام، پیروز.


■ جناب هدایی درود بر شما. اطلاعات نو و ارزشمندی بود که من از آن سود بردم.
با سپاس بهرام خراسانی


■ سلام آقای هدایی. ترجمه خوب و بسیار مفیدی بود. اشاره به بازار داخلی چین برای مقابله با سیاست‌های ترامپ، با توجه به‌ جمعیت بالای آن کشور، اهمیت زیادی دارد. در اساس، ترامپ با بستن تعرفه‌های گمرکی سنگین می‌خواهد به مشکلات “واقعی”، جواب‌های “تخیلی” بدهد. مشکل واقعی آمریکا این است که در سال‌های طولانی گذشته، خیلی بیش از تولید خود، مصرف کرده است. یعنی کسری موازنه تجاری، که آمریکا را در معرض خطر ورشکستگی قرار داده است. در چنین شرایطی آمریکا به یک سیاست بسیار رادیکال اقتصادی نیاز دارد، که آن نیز بدون یک سیاست رادیکال پولی و اجتماعی امکان ندارد. نباید از ورشکستگی آمریکا خوشحال شد. این امر برای کشورهای دمکراتیک یک فاجعه است.
موفق باشید. رضا قنبری. آلمان


■ جناب پیروز گرامی، ترامپ در جریان انتخابات وعده هایی داده بود و ظاهرا سعی خواهد کرد تا اندازه‌ای به آنها عمل کند و شاید بزرگترین آنها مبارزه با بیکاری و جلوگیری از انتقال سرمایه‌ها و شرکتهای امریکایی به خارج و اماکن پرسود بود. به همین خاطر عربستان، امارات، ژاپن و... را ترغیب به سرمایه گذاری تریلیون دلاری در آمریکا کرد. از سوی دیگر با وضع تعرفه ها سعی کرد سرمایه‌داران را متقاعد کند که اگر میخواهید از بازار بسیار بزرگ آمریکا بهره مند شوید، بهتر است سرمایه را به داخل آمریکا منتقل کنید، اما تعرفه‌ها همیشه آنطور که او می‌خواهد عمل نمی‌کنند، انچه در جایی برای آمریکا سوداور است در جای دیگر مضر است که نمونه آن در رابطه با «صنعت بازی‌ها» است، اما این بازی با تعرفه‌ها می‌تواند عواقب بد دیگری هم بدنبال داشته باشه، مثلا نوسانات بزرگ اقتصادی. و البته عواقب سیاسی هم دارد، جنگ نظامی به توجه به اینکه نه رهبری چین و نه ترامپ خواهان آنند در حال حاضر بعید به نظر می‌رسد.

■ دوست گرامی آقای خراسانی، از اینکه مثل همیشه به بنده لطف داشته اید سپاسگزارم، و از اینکه بعد از مدتها همدیگر را در ایران امروز «می‌بینیم» شادمانم.
با مهر، پرویز هدایی


■ با درود آقای قنبری عزیز، قبل از، همه سپاس از لطف همیشگی شما، اما در مورد این ترجمه: راستش سرمایه‌داری لیبرال تا کنون پایدارترین نظام اجتماعی اقتصادی در سده‌های اخیر بوده، اما در شرایط کنونی در بسیار ی کشورها از جمله آمریکا و آلمان دچار بحران جدی شده. در مورد آمریکا مسئله تا آنجا که من متوجه شده‌ام برمی‌گردد به چند دهه اخیر با گسترش گلوبالیسم سرمایه‌های عظیمی آمریکا را به سوی بازار های جهانی از جمله چین ترک کردند، چون در انجا کارگر، مواد خام و قوانین کار به صرفه‌تر بود. بسیاری از کارخانه‌ها و معادن بسته شدند. چهره‌های لیبرال و حقوق بشری چون کلینتون‌ها، اوباماها در راس این جریانات بودند. حاصل آن ده‌ها و صدها میلیون آمریکایی همه‌چیز باخته بود که جنبش «ماگا» و ترامپیسم روی آوردند، که معتقدند تنها با روش‌های «اتوکراسی» همچون چین می‌توان این مسائل حاد را تحت کنترل درآورد. البته ترامپ به جز این مشکل بزرگتری هم دارد که به مسائل بسیار کوتاه مدت و بیشتر به عنوان یک بازرگان می‌نگرد تا یک سیاستمدار دوراندیش. این یک نظر مختصر، امید در آینده بیشتر به آن بپردازیم.
با مهر، پرویز هدایی


■ به نظر من علت اصلی کسری تراز تجاری آمریکا با دیگر کشورهای صنعتی، همانطور که یکی دیگر اظهار نظرکنندگان گفته، بازار مصرف داخلی بی در و پیکر آن است. امریکا ۴ درصد جمعیت جهان را دارد در حالی که سهم بازار مصرف داخلی آن ۲۶ درصد بازار مصرفی جهان است. تا این بی‌تناسبی عظیم رفع یا دست کم متعادل نشود، مشکل کسری تراز تجاری آمریکا حل نخواهد شد. اعمال تعرفه های گوناگون هم مشکل آمریکا را نه حل که پیچیده تر خواهد کرد. ضمن آن که به رشد اقتصاد جهانی هم ضربه خواهد زد. حکایت ترامپ و اقتصاد آمریکا همان حکایت دیوانه است و سنگ در چاه!
شاهین


■ دوست گرامی جناب شاهین، اینکه تراز تجاری آمریکا منفی است، و علل ان چیست، مسئله دیگری است. اما آنچه در چند دهه اخیر در آمریکا مطرح بوده، همان پدیده‌ای است که اکنون در آلمان هم شاهد آن هستیم، یعنی سرمایه‌ها آلمان را به سوی شرق اروپا و جنوب شرقی آسیا ترک می‌کنند، در نتیجه چند دهه است شرکت‌های بزرگ در آمریکا وسیع اخراج می‌کنند، معادن را می‌بندند، ترامپ هم در شعارهایش می‌گوید باید برگردیم به آمریکا قبل، که در آن تولید می‌شد.
با احترام، هدایی


■ جناب هدائی اینکه می فرمائید در چند دهه اخیر نخست آمریکا و سپس آلمان و دیگر کشورهای پیشرفته صنعتی غرب شرکت‌های بزرگ خودرا تعطیل و به شرق اروپا و آسیای جنوب شرقی منتقل کردند، این در واقع پیآمد جهانی شدن اقتصاد است و از قضا خود آمریکا سردمدار آن بوده است. ترامپ می‌خواهد با در پیش گرفتن سیاست اقتصاد مرکانتالیستی ِ متعلق به اواخر قرن نوزدهم و اوائل قرن بیستم عقربه ساعت تاریخ اقتصاد را به عقب بازگرداند ـــ که شدنی نیست. آن سیاست به دورانی تعلق داشت که اقتصاد جهانی‌شده وجود خارجی نداشت.
موفق باشید / شاهین


■ جناب شاهین گرامی، قبل از همه یادآور این نکته می‌شوم که امریکا یک چهارم تولید جهانی را دارد و مصرف داخلی ان فقط ۱۷ درصد مصرف جهانی است. مسئله منفی بودن تراز بازرگانی ان دلایل دیگری دارد که پرداختن به آن از حوصله ان نوشته خارج است. مسئله کنونی اقتصاد آمریکا در چند دهه اخیر ورود کالاهای ارزان چینی و کلا آسیایی است، که تولیدات بخصوص کالاهای مصرفی آمریکا را با مشکل روبرو کرده است. و اما ترامپ برای پاسخگویی به این مشکل جنگ تعرفه‌ها پیش گرفته که همانگونه که قبلا ذکر شد و در مقاله آمده را حل کارسازی نیست. اما انچه من بر آن تاکیدکردم پاسخ گویی به نیازهای مردم امریکا ست: باید پاره‌ای صنایع را برای افزایش باراوری کمک کرد، رشته‌های نوینی افرید، نیروهای جوان و میان سال را نوآموزی کرد.
در ضمن لازم به یاداوریست که چنین فاجعه در کشور خود ما نیز، بویژه از دوران احمدی‌نژاد به بعد، بوقوع پیوسته، و در پاره‌ای رشته‌ها که تولیدات خوبی داشتیم که بازار داخلی را میپوشاند و حتی صادرات داشتیم، با دامپینگ به‌ویژه چینی، صنایع ما ورشکست شده، صدها هزار کارگر و متخصص ایرانی بیکار گردیدند، از انجمله می‌توان از صنایع کفش و نساجی می‌توان نام برد. حفاظت معقول از صنایع داخلی، نه به شیوه ترامپی آن‌چیزی است که ما بدان نیازمندیم، این مرکانتالیسم نیست.
با احترام، هدایی


■ از نگاه من انتقال سرمایه از کشور متروپل به کشورهای کم توسعه موجب توسعه کاپیتالیزاسیون و نشت توسعه و یکنواختی در جهان خواهد شد. این حرکت سرمایه به دنبال سود بیشتر که ذاتی سرمایه‌داری ست به زودی کره خاکی را از بند عقب ماندگی و نا همسانی با قطب‌های پیشرفته خلاص خواهد کرد. تورم سرمایه و رفاه باعث کاهش قهری نرخ سود در متروپل شده و جابه‌جایی امپراتوری‌ها را سبب می‌شود. همان چین با سیل کالاهای ارزان که حاصل کارگر ارزان است خود بزودی دررقابت با کشور های تازه نفس‌تر چون ویتنام و افریقای جوان به گوشه رینگ پرتاب می‌گردد و همه را باید در جهت گلوبالیزسیون به فال نیک گرفت.
بهرنگ


■ جناب بهرنگ عزیز، من هم فکر می‌کنم گلوبالیسم مثبت است، که شما به پاره‌ای جوانب آن بدرستی اشاره کردید، اما در ضمن همانگونه که سرمایه‌داری در کنار یک شبکه رفاه اجتماعی بهتر کار می‌کند، گلوبالیسم هم به شکل افسار گسیخته می‌تواند برای کشور مادر نتایج منفی داشته باشد، پاره ای تعرفه‌ها می‌تواند عملکرد آنرا تصحیح کند.
با احترام، هدایی


■ جناب بهرنگ گرامی. شما در مورد گلوبالیزاسیون بسیار خوشبین هستید. از ویتنام و آفریقای جوان مثال آوردید. به طور خلاصه: چطور ممکن است‌ ویتنام، علی‌رغم شباهت‌های زیاد به چین، با آن کشور رقابت کند؟! چین ۱۴ برابر ویتنام جمعیت دارد. در هر رشته تحقیقاتی و نوآوری، در ازای یک کارشناس ویتنامی، چین ۱۴ کارشناس دارد! با توسعه رابات‌ها و هوش مصنوعی، اهمیت نیروی کار ارزان به شدت کاهش می‌یابد. تنها راه کشورهای کوچک‌تر مثل ویتنام و کره جنوبی، ایجاد اتحادهای اقتصادی است، که آن هم مشکلات خاص خود را دارد. نگاه کنید به اتحاد اروپا. در مورد آفریقا وضع بسیار وخیم است. در چارچوب گلوبالیزاسیون آیا شما واقعأ آینده‌ای برای آفریقا می‌بینید؟! دیدگاه من، بدبینی یا خوش‌بینی نیست. موضوع این است که برای مشکلات واقعی باید راه‌حل‌های واقع‌بینانه پیدا کرد.
ارادتمند. رضا قنبری. آلمان


■ با سلام. اقتصادهای نوظهور ناشی از حرکت سرمایه و تکنولوژی از متروپل به کشورهای حاشیه‌ای است که از فاکتورهای مناسب چون کارگر ارزان و منابع طبیعی و امنیت برخودارند و چین با دارا بودن چنین امکاناتی خود را از یک کشور جهان سومی در طول مدتی کوتاه به دومین اقتصاد جهان ارتقا داد. حال اگر این مزیت‌ها از جمله بالا رفتن رفاه و گران شدن دستمزد از بین برود دیگر چین نیز مانند امریکا خود صادرکننده سرمایه و تکنولوژی به کشورهای فقیرتر خواهد شد و با خروج سرمایه، چین همان وضعیتی را پیدا خواهد کرد که اکنون اروپا و امریکا مبتلا شده‌اند و حالا آقای ترامپ اراده‌گرایانه و به زور عوامل غیراقتصادی خواهان بر گشت سرمایه می‌باشد آنهم در کشوری که دستمزد یک ساعت کارگران بیش از مزد روزانه کشورهای حاشیه‌ای است. بی‌جهت نیست که بزرگترین صنعت گوشی سازی امریکا در چین مستقر است ودر فردای دیگر این مصیبت به سراغ چین هم خواهد آمد و این تسلسل همانند گفته مانیفست همه دنیا را از نعمت سرمایه و توسعه برخوردار می‌کند و شاید در ان هنگام که دیگر سرمایه مفری برای انکشاف نیابد انقلاب جهانی مالکیت جمعی بر ابزار تولید اغاز شود و رویای مارکس تحقق یابد.
بهرنگ





iran-emrooz.net | Wed, 07.05.2025, 12:30
فساد در نظام بانکی ایران: ابعاد، دلایل، پیامدها

احمد علوی

مقدمه

به گزارش رسانه‌های ایران، زیان انباشته شبکه بانکی کشور بالغ بر ۵۰۰ هزار میلیاد تومان شده است. این میزان از زیان بنا به تازه ترین آمار همان منابع، تقریبا برابر با سرمایه موجود این شبکه است. امر به یکی از این ابربحران‌های اقتصاد ایران تبدیل شده است. از دلایل مهم این ابربحران فساد ساختاری اقتصاد ایران و بخصوص در عرصه نظام بانکی است. فساد در نظام بانکی به عنوان یکی از موانع اصلی توسعه اقتصادی و ثبات مالی در کشورهای در حال توسعه شناخته می‌شود (Rose-Ackerman, ۱۹۹۹). در ایران، ابربحران فساد بانکی فراتر از تخلفات موردی، به یک پدیده سیستماتیک و بازتولیدشونده تبدیل شده که ریشه در ساختار رانتی اقتصاد، ضعف نهادهای نظارتی، و نفوذ سیاسی دارد(Habibi, ۲۰۱۵; نیلی، ۲۰۲۱).

۱. فرایند فساد در نظام بانکی

فساد بانکی در ایران از طریق سوءاستفاده از قدرت، تبانی، و ناکارآمدی نظام نظارتی شکل می‌گیرد. بر اساس مدل‌های فساد سیستماتیک (Klitgaard, ۱۹۸۸)، فساد زمانی رخ می‌دهد که قدرت انحصاری با فقدان پاسخگویی و نظارت ترکیب شود. فرایند فساد در نظام بانکی ایران شامل مراحل زیر است:

سوءاستفاده از موقعیت: مدیران یا سهامداران از موقعیت خود برای تخصیص غیرقانونی منابع (مانند وام‌های کلان) به نفع خود یا وابستگان استفاده می‌کنند.
تبانی و رانت‌خواری: شبکه‌های فساد شامل مدیران، سهامداران، و مقامات سیاسی برای دور زدن قوانین شکل می‌گیرند.
پنهان‌سازی تخلفات: از طریق حساب‌سازی، شرکت‌های صوری، یا گران‌نمایی وثیقه‌ها، تخلفات پنهان می‌شوند.
ضعف نظارت: نهادهای نظارتی مانند بانک مرکزی به دلیل نفوذ سیاسی یا کمبود منابع، ناتوان از کشف تخلفات هستند (فرهت، ۲۰۱۹).
تداوم چرخه فساد: نبود مجازات مؤثر و برخورد گزینشی قضایی، فساد را نهادینه کرده و چرخه آن را تقویت می‌کند (تاجیک، ۲۰۲۲).

۲. انواع فساد در نظام بانکی

فساد بانکی در ایران در اشکال مختلفی بروز می‌یابد که با یافته‌های مطالعات جهانی (Transparency International, ۲۰۱۹) همخوانی دارد:

اختلاس: برداشت غیرقانونی منابع بانکی، مانند پرونده ۳ هزار میلیارد تومانی مه‌آفرید امیرخسروی (بانک آریا).
تسهیلات غیرقانونی: اعطای وام‌های کلان بدون رعایت ضوابط و پشتوانه مناسب، مانند پرونده بانک سرمایه.
پولشویی: استفاده از بانک‌ها برای قانونی جلوه دادن پول‌های غیرقانونی.
رشوه و تبانی: دریافت رشوه برای تخصیص وام‌ها یا چشم‌پوشی از تخلفات بدهکاران.
گران‌نمایی وثیقه‌ها: ارائه وثیقه‌های غیرواقعی برای دریافت وام‌های کلان.
بانک‌خواری: تملک دارایی‌های بانک‌ها توسط سهامداران از طریق معاملات غیرشفاف.

۳. دلایل فساد بانکی

فساد بانکی در ایران از عوامل متعددی ناشی می‌شود که در ادبیات اقتصاد سیاسی (Acemoglu & Robinson, ۲۰۱۲) به عنوان ویژگی‌های اقتصادهای رانتی تحلیل شده‌اند:

اقتصاد رانتی: وابستگی به درآمدهای نفتی و دولتی‌سازی اقتصاد، رقابت سالم را کاهش داده و رانت‌خواری را ترویج کرده است. بانک‌ها اغلب برای تأمین مالی پروژه‌های وابسته به نهادهای قدرت به کار گرفته می‌شوند، نه تخصیص بهینه منابع (Habibi, ۲۰۱۵; مرادی، ۲۰۲۰).
ناکارآمدی نظام نظارت: بانک مرکزی به دلیل نفوذ سیاسی، عدم استقلال ساختاری، و کمبود منابع، نظارت مؤثری اعمال نمی‌کند (IMF, ۲۰۱۷; فرهت، ۲۰۱۹).
تمرکز قدرت سیاسی: فقدان مکانیسم‌های پاسخگویی و مصونیت قضایی افراد بانفوذ، فساد را تسهیل می‌کند (Rose-Ackerman, ۱۹۹۹; تاجیک، ۲۰۲۲).
نفوذ سهامداران و مدیران: بانک‌ها اغلب توسط نهادهای حکومتی، نظامی، یا افراد بانفوذ کنترل می‌شوند که از موقعیت خود سوءاستفاده می‌کنند (احمدیان، ۲۰۲۱).
قوانین ناکارآمد: پیچیدگی و ابهام در قوانین بانکی، بستر فساد را فراهم می‌کند.
فرهنگ سازمانی معیوب: روابط غیررسمی و رفیق‌بازی، فساد را نهادینه کرده است.

۴. پیامدهای فساد بانکی

فساد بانکی تأثیرات گسترده‌ای بر اقتصاد و جامعه ایران دارد که با یافته‌های مطالعات جهانی (World Bank, ۲۰۱۸) همخوانی دارد:

بی‌اعتمادی عمومی: کاهش سرمایه اعتماد اجتماعی به نظام بانکی و دولت به دلیل افشای پرونده‌های فساد و مصونیت متخلفان.
ناکارآمدی اقتصادی: تخصیص نادرست منابع، مانع رشد اقتصادی می‌شود.
افزایش نابرابری: منابع عمومی به نفع گروه‌های خاص هدایت شده و شکاف طبقاتی افزایش می‌یابد.
تورم و بی‌ثباتی: تزریق نقدینگی برای جبران زیان‌های بانکی، تورم را تشدید می‌کند.
مانع توسعه: فساد، سرمایه‌گذاری خارجی و توسعه پایدار را کاهش می‌دهد.

۵. نقش سهامداران و مدیران

سهامداران و مدیران نقش محوری در فساد بانکی دارند (Shleifer & Vishny, ۱۹۹۷):

سهامداران: بانک‌های ایران اغلب توسط نهادهای شبه‌دولتی، نظامی (مانند بنیاد تعاون سپاه)، یا افراد بانفوذ کنترل می‌شوند. خصوصی‌سازی صوری در دهه‌های گذشته، به جای افزایش رقابت، مالکیت را در دست نهادهای غیرشفاف متمرکز کرده است (احمدیان، ۲۰۲۱). این سهامداران از نفوذ خود برای تخصیص وام‌های غیرقانونی به شرکت‌های وابسته استفاده می‌کنند (مثال: بانک سرمایه و صندوق ذخیره فرهنگیان).
مدیران: مدیران بانکی، که اغلب از طریق انتصاب‌های سیاسی انتخاب می‌شوند، با اعطای وام‌های غیرقانونی یا تبانی با بدهکاران، فساد را ترویج می‌کنند.
شبکه‌های فساد: مدیران و سهامداران در شبکه‌هایی با مقامات حکومتی همکاری می‌کنند که کشف و مجازات تخلفات را دشوار می‌سازد.

۶. رقابت در نظام بانکی

رقابت سالم در نظام بانکی ایران به دلیل انحصار و فساد تضعیف شده است (Demirgüç-Kunt & Levine, ۲۰۰۴):

انحصار بانک‌های دولتی: بانک‌های دولتی و شبه‌دولتی، رقابت را محدود کرده و رانت‌خواری را ترویج می‌دهند.
مؤسسات مالی غیرمجاز: این مؤسسات با ارائه سودهای بالا، رقابت ناسالم را تشدید کرده و بحران‌هایی مانند ورشکستگی را به دنبال داشته‌اند.
سوءاستفاده از نبود رقابت: فقدان رقابت سالم، بانک‌ها را به سمت فعالیت‌های غیرمولد و رانت‌جویی سوق داده و کیفیت خدمات را کاهش داده است.
تأثیر خصوصی‌سازی صوری: خصوصی‌سازی بانک‌ها به جای ایجاد رقابت، مالکیت را در دست نهادهای غیرپاسخگو متمرکز کرده و فساد را تشدید کرده است (احمدیان، ۲۰۲۱).

۷. بحران معوقه‌ها

معوقه‌ها (وام‌های غیرجاری) یکی از نشانه‌های اصلی فساد بانکی در ایران هستند (Claessens & Laeven, ۲۰۰۴):

۷.۱. ارتباط با فساد

اعطای وام‌های کلان به افراد یا شرکت‌های مرتبط بدون ارزیابی اعتبار یا با وثیقه‌های صوری (مرادی، ۲۰۲۰).
تبانی مدیران با بدهکاران برای به تعویق انداختن بازپرداخت.
گران‌نمایی وثیقه‌ها برای دریافت وام‌های غیرقانونی.
نفوذ سیاسی بدهکاران کلان که مانع پیگیری قضایی می‌شود (تاجیک، ۲۰۲۲).

۷.۲. ابعاد بحران

نسبت معوقه‌ها به کل تسهیلات بین ۱۰ تا ۲۰ درصد است (بانک مرکزی، ۲۰۲۳)، که بسیار بالاتر از استانداردهای جهانی است.
بدهکاران کلان شامل شرکت‌های وابسته به نهادهای حکومتی یا افراد بانفوذ هستند.

۷.۳. پیامدها

کاهش نقدینگی بانک‌ها و توانایی تسهیلات‌دهی.
افزایش زیان انباشته و تهدید ثبات مالی.
تشدید تورم و بی‌اعتمادی عمومی.

۸. بحران ورشکستگی

ورشکستگی بانکی نتیجه فساد، سوءمدیریت، و معوقه‌های کلان است (Calomiris & Haber, ۲۰۱۴):

۸.۱. ارتباط با فساد

اختلاس و سوءمدیریت منابع بانکی (مثال: بانک آریا).
اعطای وام به پروژه‌های غیراقتصادی یا شرکت‌های صوری.
فعالیت مؤسسات غیرمجاز مانند کاسپین و ثامن‌الحجج که تحت حمایت نهادهای خاص فعالیت می‌کردند (تاجیک، ۲۰۲۲).

۸.۲. ابعاد بحران

زیان انباشته در بانک‌های خصوصی‌شده (مانند بانک آینده).
تزریق هزاران میلیارد تومان از منابع عمومی برای جبران سپرده‌های مؤسسات ورشکسته و تامین فساد و چپاول الیگارشها با منابع عمومی کشور.

۸.۳. پیامدها

تهدید ثبات مالی نظام بانکی.
بار مالی بر دولت و افزایش کسری بودجه.
اعتراضات اجتماعی و کاهش اعتماد عمومی.
تورم افسار گسیخته و نهادینه شده.

۹. مصونیت قضایی و بازتولید فساد

فساد بانکی در ایران به دلیل مصونیت قضایی و ساختارهای بازتولیدکننده، به یک پدیده نهادی تبدیل شده است (نیلی، ۲۰۲۱):

۹.۱. مصونیت قضایی

وضعیت: پرونده‌های فساد بانکی، مانند مه‌آفرید امیرخسروی یا بانک سرمایه، نشان‌دهنده برخورد گزینشی و نمایشی با متخلفان است. افراد نزدیک به نهادهای قدرت معمولاً از پیگرد مصون می‌مانند و تنها در صورت تعارضات سیاسی یا از دست دادن حمایت، مورد پیگیری قرار می‌گیرند (تاجیک، ۲۰۲۲).
پیامدها: مصونیت قضایی، فساد را کم‌هزینه و سودآور کرده و اعتماد عمومی به نظام قضایی را کاهش داده است.

۹.۲. بازتولید ساختاری فساد

وضعیت: فساد بانکی نتیجه طبیعی قواعد بازی در یک نظام رانتی است که دسترسی به منابع بانکی را به شبکه‌های قدرت محدود می‌کند (نیلی، ۲۰۲۱). این ساختار، فساد را نه تنها ممکن، بلکه تکرارپذیر و نهادینه می‌کند.
مثال‌ها: پس از افشای هر پرونده، ساختارهای فسادزا بازسازی شده و چرخه تخلفات ادامه می‌یابد.
پیامدها: بازتولید فساد، اصلاحات موردی را بی‌اثر کرده و نظام بانکی را در یک چرخه معیوب نگه می‌دارد.

۱۰. وضعیت فعلی نظام بانکی

تا سال ۲۰۲۵، نظام بانکی ایران با چالش‌های ساختاری و سیستماتیک مواجه است که فساد، معوقه‌ها، و ورشکستگی را تشدید کرده‌اند (IMF, ۲۰۲۳):

۱۰.۱. ضریب کفایت سرمایه

وضعیت: ضریب کفایت سرمایه (Capital Adequacy Ratio - CAR) در بسیاری از بانک‌های ایران به طور متوسط بین ۴ تا ۶ درصد است، که بسیار پایین‌تر از استاندارد بین‌المللی ۸ درصد (کمیته بازل III) است (بانک مرکزی، ۲۰۲۳). برخی بانک‌ها حتی ضریب منفی گزارش کرده‌اند (مانند بانک آینده).
دلایل: زیان‌های انباشته ناشی از معوقه‌ها، سوءمدیریت، و اعطای وام‌های غیرقانونی، سرمایه بانک‌ها را کاهش داده است.
پیامدها: ضریب پایین، توانایی بانک‌ها برای جذب شوک‌های مالی را کاهش داده و خطر ورشکستگی را افزایش می‌دهد.

۱۰.۲. رانت‌خواری

ابعاد: اقتصاد رانتی ایران، تخصیص منابع بانکی را به نفع گروه‌های خاص هدایت کرده است. وام‌های کلان به شرکت‌های وابسته به نهادهای حکومتی یا افراد بانفوذ، بخش عمده معوقه‌ها را تشکیل می‌دهند (Habibi, ۲۰۱۵; مرادی، ۲۰۲۰).
مثال‌ها: پرونده‌های بانک سرمایه و بانک دی نشان‌دهنده تخصیص غیرقانونی وام‌ها به شرکت‌های صوری یا وابسته است.
پیامدها: رانت‌خواری، نابرابری اقتصادی را تشدید کرده و منابع عمومی را از بخش‌های مولد محروم کرده است.

۱۰.۳. سوءاستفاده از نبود رقابت

وضعیت: فقدان رقابت سالم، بانک‌ها را به سمت فعالیت‌های غیرمولد و رانت‌جویی سوق داده است. بانک‌های دولتی و شبه‌دولتی با تکیه بر حمایت‌های حکومتی، انگیزه‌ای برای بهبود کارایی ندارند (Demirgüç-Kunt & Levine, ۲۰۰۴; احمدیان، ۲۰۲۱).
مثال‌ها: مؤسسات غیرمجاز مانند کاسپین با سوءاستفاده از خلأهای رقابتی، سپرده‌های کلان جذب کرده و پس از ورشکستگی، بحران‌های اجتماعی ایجاد کردند.
پیامدها: نبود رقابت، کیفیت خدمات را کاهش داده، هزینه‌های بانکی را افزایش داده، و فساد را نهادینه کرده است.

۱۰.۴. چالش‌های جاری

ناکارآمدی نظارت: بانک مرکزی، دیوان محاسبات، و سازمان بازرسی کل کشور به دلیل عدم استقلال ساختاری، توان مقابله با فساد سیستمی را ندارند (فرهت، ۲۰۱۹).
اعتماد عمومی: افشای پرونده‌های فساد و مصونیت متخلفان، اعتماد عمومی به نظام بانکی را به شدت کاهش داده است.
تحریم‌ها: تحریم‌های بین‌المللی، دسترسی بانک‌ها به بازارهای جهانی را محدود کرده و مشکلات مالی آن‌ها را تشدید کرده است (IMF, ۲۰۲۳).

۱۱. راهکارهای پیشنهادی

برای کاهش فساد، معوقه‌ها، ورشکستگی، و بهبود وضعیت فعلی، اقدامات زیر پیشنهاد می‌شود (IMF, ۲۰۱۷; World Bank, ۲۰۱۸; نیلی، ۲۰۲۱):

تقویت نظارت: استقلال بانک مرکزی و ایجاد سامانه‌های رصد آنی برای جلوگیری از تخلفات.
شفافیت مالی: انتشار عمومی صورت‌های مالی بانک‌ها، اسامی بدهکاران کلان، و ساختار مالکیت بانک‌ها.
اصلاح قوانین: ساده‌سازی قوانین بانکی و رفع ابهامات برای کاهش روزنه‌های فساد.
مجازات مؤثر: اعمال مجازات‌های سختگیرانه و غیرگزینشی برای مدیران، سهامداران، و بدهکاران متخلف.
ترویج رقابت: کاهش انحصار بانک‌های دولتی، اصلاح خصوصی‌سازی، و تشویق بخش خصوصی برای بهبود کارایی.
مدیریت حرفه‌ای: انتخاب مدیران بر اساس شایسته‌سالاری به جای روابط سیاسی.
رفع معوقه‌ها: بازسازی بدهی‌ها و فروش شفاف وثیقه‌ها برای کاهش زیان‌های بانکی.
تقویت سرمایه بانک‌ها: تزریق سرمایه به بانک‌ها از طریق منابع غیرتورمی و اصلاح ساختار مالکیت.
تقویت جامعه مدنی: حمایت از رسانه‌ها و نهادهای مدنی برای نظارت عمومی بر عملکرد بانک‌ها.

نتیجه‌گیری

فساد بانکی در ایران، محصول یک نظام رانتی، مصونیت قضایی، نهادهای غیرپاسخگو، و نبود رقابت و جامعه مدنی قدرتمند است. این پدیده، همراه با بحران معوقه‌ها، ورشکستگی، و چالش‌های کنونی مانند ضریب کفایت سرمایه پایین، نظام بانکی را فلج کرده، اعتماد عمومی را کاهش داده، و اقتصاد را با چالش‌های جدی مواجه کرده است. وضعیت فعلی، با تداوم رانت‌خواری، خصوصی‌سازی صوری، و بازتولید فساد، نیاز فوری به اصلاحات ساختاری را نشان می‌دهد. اصلاحات عمیق در نظارت، شفافیت، رقابت، و پاسخگویی برای رفع این معضلات ضروری است. مطالعات آینده می‌توانند بر تحلیل پرونده‌های خاص، اثربخشی راهکارهای پیشنهادی، یا نقش جامعه مدنی در کاهش فساد تمرکز کنند.

—————————-
منابع:

Acemoglu, D., & Robinson, J. A. (2012). Why Nations Fail: The Origins of Power, Prosperity, and Poverty. Crown Publishers.

احمدیان، س. (۲۰۲۱). ساختار مالکیت بانک‌ها در ایران و پیامدهای آن برای حکمرانی مالی. تهران: مؤسسه پژوهش‌های اقتصادی.

Calomiris, C. W., & Haber, S. H. (2014). Fragile by Design: The Political Origins of Banking Crises. Princeton University Press.
Claessens, S., & Laeven, L. (2004). What Drives Bank Competition? Journal of Money, Credit and Banking, 36(3), 563-583.
Demirgüç-Kunt, A., & Levine, R. (2004). Financial Structure and Economic Growth. MIT Press.
Habibi, N. (2015). The Political Economy of Iran’s Banking Sector. Middle East Brief, 85.
IMF. (2017). Islamic Republic of Iran: Financial Sector Assessment Program. International Monetary Fund.
IMF. (2023). Iran: Selected Issues Paper. International Monetary Fund.
Klitgaard, R. (1988). Controlling Corruption. University of California Press.
Rose-Ackerman, S. (1999). Corruption and Government: Causes, Consequences, and Reform. Cambridge University Press.

تاجیک، م. (۲۰۲۲). نقش ساختار قدرت در فساد بانکی: از پرونده مه‌آفرید تا بانک سرمایه. فصلنامه اقتصاد سیاسی ایران, ۵(۲), ۴۱-۶۸.
فرهت، ح. (۲۰۱۹). چالش‌های بانک مرکزی در نظارت بر نظام بانکی. پژوهشنامه سیاست اقتصادی, ۱۲(۳), ۷۷-۹۳.
مرادی، ن. (۲۰۲۰). بانک و رانت: تحلیل اقتصاد سیاسی نظام بانکی در ایران. تهران: نشر نی.
نیلی، م. (۲۰۲۱). فساد به مثابه نهاد: بازاندیشی در مبارزه با فساد سیستماتیک. گفت‌وگوی حکمرانی, ۳(۴), ۱۲-۲۵.

Transparency International. (2019). Corruption Perceptions Index 2019.
World Bank. (2018). The Cost of Corruption in Developing Countries.





iran-emrooz.net | Tue, 06.05.2025, 10:47
هوش مصنوعی و فضای اجتماعی

نوید خواجه‌حسینی

(شهرساز، پژوهشگر و فعال شهری)

نقش هوش مصنوعی در فضای اجتماعی شهرها چیست؟ تحقق شعار پیوند دهکده جهانی یا ایجاد جزیره‌های بیگانه انسانی؟!

اگر با افراد سالخورده صحبت کنیم از آداب زندگی خاصی با ما سخن می‌گویند که با دنیای امروزه به شدت بیگانه و غریبه هست، گویی که درباره جهانی دیگر سخن می‌گویند. از یک سو فراهم ساختن امکانات اولیه زندگی به منظور رفع نیازهایشان بسیار سخت و دشوار بوده اما از سوی دیگر میزان تعاملات اجتماعی در میان آنان بسیار بالا و در سطح مطلوب قرار داشته و شاید بتوان یکی از دلایل احساس رضایت‌مندی از زندگی دوران قدیم را که همراه با امکانات پایین و به دور از زندگی ماشینی بوده را در همین تعاملات عمیق اجتماعی جست‌وجو کرد.

برای یک نمونه ساده، پیش از اختراع تلفن توسط گراهام بل، انسان‌ها به منظور ارتباط با اقوام و دوستان خود، مجبور به حضور فیزیکی در محل‌های مورد ملاقات بودند اما در حال حاضر با استفاده از نرم افزارهای ارتباطی به‌صورت ویدیویی و آنلاین خیلی سریع ارتباط مجازی برقرار شده و در لحظه پیام‌ها رد و بدل می‌شوند. اما سئوالی که مطرح می‌شود این است که آیا ارتباط مجازی می‌تواند جایگزین مناسبی برای حضور فیزیکی انسان باشد و یا صرفا به منظور رفع نیاز لحظه‌ای از آن استفاده می‌شود؟! به بیان دیگر مثل آن است که شما برای رفع تشنگی خود به‌جای آب، چای و یا قهوه بنوشید که به انسان یک نوع سیرآبی کاذب می‌دهد اما صرفا نوشیدن چای، از نظر علمی علاوه بر اینکه آب مورد نیاز بدن را تامین نمی‌‌کند بلکه مقدار بیشتری از آب بدن دفع می‌شود.

در حال حاضر که علم با سرعت غیرقابل تصوری در حال رشد است و شرکت‌های عظیم در حوزه هوش مصنوعی به رقابتی تنگاتنگ همچون دوی ماراتن به سر می‌برند و هر کدام در حال عرضه خدمات جدید به بشر هستند، برای شخصی مثل من که در زمینه نقش هوش مصنوعی در شهرسازی پژوهش می‌کنم، جای سئوال است که در این مسیر به کدام سمت باید حرکت کرد؛ کوچک ساختن جهان همچون یک دهکده یا ایجاد جزیره‌های دور افتاده از هم حتی به میزان هر نفر در یک خانوار؟!

یکی از زیباترین خاطرات کودکی من بازی با همسالان خود در محله‌ها بود، بازی‌های کودکانه‌ای نظیر فعالیت‌های ورزشی چون فوتبال و دوچرخه سواری اما در حال حاضر رغبت به این فعالیت‌های ورزشی را در نسل جدید بسیار کم می‌بینم، تا آنجا که اغلب با استفاده از یک عینک VR و یک هدفون با یکدیگر در سراسر دنیا در تماس هستند و تنها از نظر فیزیکی در خانه خود حضور دارند و این بازی‌های کامپیوتری، احساسی فراتر از مجازی به استفاده کننده می‌دهد و تا آنجا جذابیت دارد که فرد نسبت به محیط و زمان خود بیگانه می‌شود و از نزدیک‌ترین افراد خانواده خود کیلومترها دور می‌گردد.

در دنیایی که اغلب از فواید و مزایای هوش مصنوعی سخن می‌گویند، من قصد دارم جنبه‌های مختلف آن را بنا به تخصص خود در امور برنامه‌ریزی و طراحی شهری بررسی کنم اگرچه نمی‌‌توان از این موضوع غافل شد که هوش مصنوعی از نظر من نعمتی بزرگ برای بشریت است. اما اگر در راستای نزدیکی و تعاملات انسانی به منظور رفع نیازها به سریعترین شکل ممکن و با دقت عالی قرار گیرد، می‌تواند سبب شکوفایی گردد ولی اگر در این میان روح انسانی ارضا نگردد سبب بسیاری از مشکلات روانی در آینده خواهد شد.

شاید بتوان بارزترین نمونه آن را در دوران پاندمی کرونا مشاهده کرد، بعد از همه‌گیری کرونا در سراسر جهان، بنا به دستورات سازمان بهداشت جهانی مبنی بر فاصله‌گذاری‌های اجتماعی، انسان‌ها مجبور به برگزاری جلسات به‌صورت آنلاین شده و سازمان‌ها و شرکت‌ها نیز با نصف ظرفیت انسانی خود به فعالیت می‌پرداختند و همچنین اشخاص امکان دیدن اقوام و دوستان خود را تنها در فضای مجازی و آنلاین داشتند. نتیجه قابل تامل اینکه بعد از گذشت یک‌سال میزان افسردگی با سرعت چشم‌گیری افزایش یافت که به‌عنوان یک نمونه محسوس می‌توان دریافت که ارتباط مجازی هیچگاه نمی‌‌تواند جای تعاملات اجتماعی انسان را به‌صورت فیزیکی بگیرد.

موضوع دیگر اینکه طبق مطالعات و پژوهش‌ها، انسان‌ها بیشتر تمایل دارند تا در شهرهای انسان‌محور زندگی کند تا خودرو-محور، به بیان دیگر می‌توانیم فکر کنیم که دو انتخاب داریم؛ نخست شهر انسان‌محوری مثل آمستردام و دیگری شهر خودرو محوری مثل دبی، انتخاب ما برای زندگی کدام است؟ و هم‌چنین می‌توان اهداف و نظریات افراد صاحب‌نظری چون ابنزر‌ هاوارد شهرساز انسان‌گرای انگلیسی را در احداث دو باغشهر لچ ورث و ولوین جستجو کرد که ایشان به صراحت هدف خود از ارائه چنین برنامه‌ای را دوری از محیط آلوده و پرهیاهوی زندگی ماشینی و پیوند بیشتر انسان با طبیعت و افزایش سطح تعاملات اجتماعی مطرح می‌کند.

از دید دیگر اینکه، به اعتقاد بسیاری از صاحب‌نظران، هوش مصنوعی می‌تواند دستیار خوبی برای انسان باشد اما هرگز جایگزین توانمندی‌های انسانی و قدرت تعقل و فکر بشر را نخواهد گرفت و حتی استفاده بیش از حد از آن می‌تواند قدرت پردازش ذهن انسان را کُند کند و البته این موضع ثابت شده است چرا که در مثالی ساده انسانی را در نظر بگیرید که برای عملیات ضرب دائما از ماشین حساب استفاده می‌کند و شخص دیگر برای انجام همین عمل از ذهن خود بهره می‌برد، به‌نظرتان کدام عمل به تقویت ذهن و قدرت پردازش مغز بیشتر کمک می‌کند؟

در بعد شهرسازانه نیز، هوش مصنوعی می‌تواند به وسیله سنسورهای IOT به جمع‌آوری اطلاعات و پردازش آنها در سریع‌ترین زمان ممکن و به‌صورت دقیق کمک شایانی به برنامه‌ریز و یا طراح شهری کند اما به‌صورت کامل نمی‌‌تواند جایگزین یک انسان شهرساز گردد زیرا یک متخصص شهرساز خوب می‌داند که مهمترین رکن تصمیم‌گیری برای پیاده سازی یک طرح، احساسات شهروندان و تعلق خاطر مردم نسبت به ارزش‌های محله و مکانی که در آن زندگی می‌کنند، است.

به بیان ساده‌تر اینکه اگر هوش مصنوعی از یک انسان سئوال کند که احساس غم و یا شادی را تعریف کن، چگونه برای او باید این حالات را توصیف کرد؟! در بحث پروژه‌های عمرانی نیز نمی‌‌توان به‌صورت دقیق هویت تاریخی یک شهر را برای ماشین هوش مصنوعی توصیف کرد و نهایتا می‌توان گفت که این بنای هویت‌بخش، یک سازه مهم برای شهروندان است.

لذا آن چیزی که برای من به عنوان یک پژوهشگر حوزه هوش مصنوعی در شهرسازی اهمیت دارد، آن است که نسبت به هوش مصنوعی دیدگاه صفر یا صد وجود نداشته باشد. یعنی اینکه دیدگاهمان همزمان که نباید سنتی باشد، همزمان نیز نباید بر روی احساسات انسانی و قدرت پردازش مغز انسان بی‌تفاوت بود و یا آن را کم اهمیت جلوه داد.

شاید به عنوان یک محقق شهری و علاقه‌مند به هوش مصنوعی بتوانم این نکته را بگویم که بهترین دید، ترکیبی از سنت(دید میدانی انسان) و هوش مصنوعی به عنوان تکنولوژی روز است و هوش مصنوعی باید در جایگاه دستیار را برای انسان ایفا کند، دقیقا مثل دوربین‌های نقشه‌برداری برای یک متخصص نقشه‌بردار.

در ایران نیز اگرچه مانند دیگر نقاط جهان، پیشرفت تکنولوژی و به ویژه هوش مصنوعی فواید بسیاری داشته اما به‌نظر می‌رسد که این مسئله نوظهور نیازمند به یک دسته سیاست‌گذاری هوشمند همراه با فرهنگ‌سازی گسترده است و می‌توان از هوش مصنوعی در حوزه‌هایی مانند آموزش، پزشکی، حمل‌ونقل و خدمات شهری به شیوه‌ای بهره برد تا ضمن افزایش کارآمدی، به تعاملات اجتماعی انسان لطمه وارد نشود و هوش مصنوعی در تصمیم‌سازی کمک‌کننده انسان باشد اما در تصمیم‌گیری حق انتخاب با انسان باشد.

هم‌زمان نیز نظام آموزشی، رسانه‌ها و نهادهای فرهنگی باید مهارت‌های ارتباطی، کار گروهی، گفت‌وگو و همدلی را در جامعه تقویت کنند و مدارس و دانشگاه‌ها می‌توانند ضمن آموزش فناوری، بر تربیت اجتماعی و تقویت حضور واقعی دانش‌آموزان و دانشجویان در فعالیت‌های اجتماعی تأکید کنند.

همچنین لازم است مقرراتی تدوین شود که استفاده از فضای مجازی و ابزارهای هوش مصنوعی متعادل و هدفمند گردند. برای نمونه، تشویق به برگزاری رویدادهای حضوری، حمایت از محتوای بومی که بر روابط انسانی تأکید دارد و فراهم کردن زیرساخت‌هایی برای دسترسی منصفانه به فناوری در سراسر کشور، می‌تواند به ایجاد تعادلی میان تکنولوژی و انسان‌محوری کمک کند و شاید به همین دلیل است که مشخصا در بحث تخصصی هوش مصنوعی در شهرسازی، موسسه علمی مجربی در زمینه شهری به اسم مدرسه تکنولوژی هوش مصنوعی در شهرسازی (Urbantech school) بر استفاده از بسترهای مشارکت‌های اجتماعی نظیر DAO به دانش‌پذیران جوان خود تاکید می‌کند که ضمن لزوم آموزش و پژوهش در این حوزه جهانی و سرنوشت‌ساز لازم است که به ابعاد انسانی و اجتماعی مورد نیاز بشر توجه شود و در همین راستا برای محققان خود به جهت استفاده مناسب، اقدامات و توصیه‌های لازم را جهت فرهنگ‌سازی ارائه می‌کند.



نظر خوانندگان:


■ نوید عزیز، امیدوارم در کارت و خواسته‌های خوب و مفیدت موفق باشی. نگاه کاربردی تو به هوش مصنوعی و تکنولوژی مدرن از دید به زیستی انسان اجتماعی است که آنرا بسیار پسندیده و زیبا یافتم. در اصول کلی، هوش مصنوعی و تکنولوژی مدرن زمانی که به ابزار پول‌سازی صرف تبدیل شود جنبه‌های منفی و مخرب هم پیدا می‌کند. در این صورت جواب به این سوال که هوش مصنوعی تا چه اندازه نقش منفی یا مثبت در  تکامل و رفاه اجتماعی دارد به سیستم های راهبردی اجتماعی بر می‌گردد.
با احترام، پیروز


■ باعث بسی شعف و افتخار هست که در ایران‌زمین ما چنین جوانان پر تلاش و پر بار و دغدغه‌مند حضور دارند و برای اعتلای زندگی مردمیان می‌کوشند.
برقرار باشی نوید جان
علی کیافر


■ از نظر و لطف جناب آقای دکتر کیافر عزیز و همچنین آقای پیروز بی‌نهایت سپاسگزارم و یک تشکر ویژه از رسانه موثر و محبوب ایران امروز به سبب اینکه این افتخار را به من دادند برای انتشار یادداشت.
نوید خواجه حسینی


 




iran-emrooz.net | Sun, 04.05.2025, 14:48
ویتنام: گواهی دیگر بر کارآمدی اقتصاد بازار بنیاد

جمشید اسدی

ویتنام: گواهی دیگر بر ورشکستگی مسلک اشتراکی و کارآمدی اقتصاد بازار بنیاد

جنگ ویتنام (۱۹۵۵-۱۹۷۵) از مهم‌ترین درگیری‌های جنگ سرد و الهام‌بخش بسیاری از انقلابیون به ویژه کمونیست‌ها در دیگر کشورها بود. اما تجربه گذار ویتنام کمونیست به اقتصاد بازار بنیاد یک بار دیگر نشان ‌داد که برای رهایی از فقر و افزایش قدرت خرید مردم، راهی جز اقتصاد بازار بنیاد نیست. این را نه تنها دولت کمونیست چین، بلکه رهبران ویتنام نیز در برابر فشارهای فزاینده اقتصادی و کاهش سطح زندگی مردم‌ نیک فهمیدند و دست به گذار زدند.

این نوشته به داستان گذار ویتنام از اقتصاد سوسیالیستی ورشکسته به اصلاحات بازاربنیاد می‌پردازد و روزگار اقتصادی مردم که در پی آن بهتر شد.

جنگ خانگی در ویتنام

پس از تسلیم ژاپن در جنگ جهانی دوم، هو‌شی‌مین استقلال ویتنام را اعلام کرد و دولت موقت تشکیل داد. اما نیروهای استعماری فرانسه بازگشتند و جنگ اول هندوچین (۱۹۴۶-۱۹۵۴) را به‌راه انداختند.

نیروهای ویت‌مین با پشتیبانی چین و اتحاد جماهیر شوروی مقاومت کردند و سرانجام نیروهای فرانسوی را در نبرد دین‌بین‌فو (۱۹۵۴) شکست دادند. در پی آن، توافق‌نامه ژنو، ویتنام را در موازی ۱۷ به‌طور موقت تقسیم کرد و برای یکی‌شدن وعده انتخابات سراسری در سال ۱۹۵۶ داد که هرگز برگزار نشد. ناچار نقسیم ویتنام به دو بخش بافی ماند: حکومت کمونیستی به رهبری «هوشی‌مین» در ویتنام شمالی و حکومت «نگو دین دیم» در ویتنام جنوبی.

حکومت کمونیستی در شمال اقتصاد را در دست گرفت، اصلاحات ارضی کرد و ارتشی منظم به راه انداخت. شوروی با سلاح‌های سنگین، تانک، هواپیما و مشاوره نظامی و چین با نیروهای آموزشی و تجهیزات سبک از حکومت کمونیستی ویتنام شمالی پشتیبانی می‌کردند. اما در پی تند شدن اختلاف میان چین و شوروی در دهه ۱۹۶۰، ویتنام شمالی مجبور به انتخاب شد و سرانجام به دلیل کمک‌های بیشتر شوروی به این کشور متمایل شد، هر چند که همچنان کمک‌هایی از چین دریافت می‌کرد.

در ویتنام جنوبی، «نگو دین دیم» با پشتیبانی ایالات متحده بدون برگزاری انتخابات جمهوری ویتنام را تأسیس کرد و قدرت را به دست گرفت (۱۹۵۵-۱۹۶۳). حکومت وی سرکوب‌گر، فاسد و به شدت وابسته به کمک‌های آمریکا بود. افزون بر این، تحمیل سیاست‌های مذهبی از سوی «نگو دین دیم» کاتولیک بر مردمی با اکثریت بودایی برانگیزنده نارضایتی عمومی و اعتراضات گسترده شد. در سال ۱۹۶۳، ژنرال‌های ارتش ویتنام جنوبی با تأیید ضمنی آمریکا کودتا کردند و تا دو سال قدرت را در چند دولت کوتاه‌مدت دست به دست کردند تا آن که در سال ۱۹۶۵، وان تیئو قدرت را به دست گرفت. وی کوشید حکومت را تثبیت کند، اما وابستگی شدید به آمریکا و گسترش نارضایتی مردم مانع موفقیت او شد تا آن که سرانجام در ۱۹۷۵، ویتکنگ های شمال رسیدند و کل حکومت ویتنام جنوبی را سرنگون کردند.

درگیری آمریکا در جنگ ویتنام و خروج از آن

آمریکا از سال ۱۹۵۵، پس از خروج فرانسه، درگیر جنگ ویتنام شد. مسئولیت آموزش نظامی نیروهای ویتنام جنوبی را برعهده گرفت و به حکومت ویتنام جنوبی کمک‌های مالی و نظامی رساند.

بین سال های ۱۹۶۱-۶۳، جان کندی، رئیس‌جمهور آمریکا، مستشاران و کمک‌های نظامی آمریکا را افزایش داد. در سال ۱۹۶۴، در پی ادعای ناوهای آمریکایی که در خلیج تونکین هدف حمله نیروهای ویتنام شمالی قرار گرفته‌اند، کنگره آمریکا به رئیس جمهور تازه آمده، لیندون جانسون، اجازه داد تا بدون اعلام رسمی جنگ، حضور نظامی آمریکا در ویتنام را گسترش دهد. وی عملیات «طوفان چرخان» در ویتنام را آغاز کرد و شمار نیروهای اعزامی را افزایش داد.

در سال ۱۹۶۸، حمله گسترده نیروهای کمونیست موسوم به «حمله تت» به مناطق کلیدی ویتنام جنوبی اگرچه از نظر نظامی موفقیت‌آمیز نبود، اما تاثیر رسانه‌ای گسترده‌ای داشت و این باور را در میان مردم آمریکا پراکند که پیروزی نظامی در ویتنام دور از دسترس است و از همین رو در پشتیبانی از جنگ در ویتنام دچار تردید شد.

به گفته فردریک لوگوال، استاد تاریخ در دانشگاه هاروارد، شکست آمریکا در ویتنام نه به دلیل ناتوانی نظامی بلکه به‌دلیل درک نادرست از ملت ویتنام، ملی‌گرایی ریشه‌دار و اتکای بیش از حد به قدرت نظامی بود. ایالات متحده، با وجود اعزام بیش از نیم میلیون سرباز و بمباران‌های گسترده، نتوانست دولتی پایدار و محبوب در ویتنام جنوبی مستقر کند، در حالی‌که رهبران ویتنام شمالی، وجود اختلافات داخلی، وحدت استراتژیک خود را نگه‌داشتند و برای اتحاد کشور جنگیدند. به تعبیر لوگوال، حمله “تت”، با وجود موفقیت‌های نظامی آمریکا در میدان، افکارعمومی آمریکاییان را علیه جنگ برانگیخت و به سقوط سیاسی لیندون جانسون انجامید (Logevall, ۲۰۱۲).

با چنین پیشینه‌ای، ریچارد نیکسون که رئیس جمهور شد با دستیاری هنری کسینجر سیاست ویتنامی‌سازی جنگ را آغازید. بدین ترتیب که بر پشتیبانی از ارتش ویتنام جنوبی افزود، اما نیروهای آمریکایی را به تدریج از ویتنام بیرون کشید و سرانجام، با امضای توافق‌نامه صلح پاریس در سال ۱۹۷۳، به‌طور رسمی از جنگ خارج شد. اما درگیری‌ میان شمال و جنوب ادامه داشت تا آن‌که، همان‌گونه که آمد، سایگون، پایتخت ویتنام جنوبی، در آوریل ۱۹۷۵ سقوط کرد و تمام ویتنام به دست کمونیست‌ها افتاد.

زیان‌های جانی و مالی برای هر دو طرف جنگ بسیار بود. آمریکا بیش ۵۸ هزار کشته داد. هزینه هزینه مستقیم جنگ بر پایه گزارشی از وزارت دفاع آمریکا، گرد ۱۶۸ میلیارد دلار آن زمان بود، که با در نظر گرفتن نرخ تورم، برابر بیش از ۱٫۳ تریلیون دلار در سال ۲۰۲۵ است (برآورد چت‌جی‌پی‌تی ).

ویتنام نزدیک به ۲ میلیون تن غیرنظامی و نظامی و بسیاری از زیرساخت‌ها همچون جاده‌، پل‌، نیروگاه‌ و زمین‌های کشاورزی را از دست داد. ویتنام هرگز آمار رسمی دقیقی از خسارت مالی ارایه نداد، اما تخمین زده می‌شود که جنگ اقتصاد ملی این کشور را دهه‌ها به عقب انداخت و میلیون‌ها نفر به فقر مطلق راند.

کمونیست‎های ویت‌‌کنگ بر سر قدرت و برنامه‌های انقلابی-خلقی

پس از پیروزی در ۳۰ آوریل ۱۹۷۵، حزب کمونیست ویتنام دو بخش شمالی و جنوبی کشور را یکی و جمهوری سوسیالیستی ویتنام (۲ ژوئیه ۱۹۷۶) را بر پا کرد و بی‌درنگ برنامه‌های خلقی-انقلابی خود را به اجرا گذاشت.

● برقراری نظام تک‌حزبی و متمرکز،
● اعدام هزاران نظامی و کارمند دولت ویتنام جنوبی به اتهام همکاری با آمریکا و «ضد انقلابی‌گری»،
● فرستادن بسیاری دیگر به اردوگاه‌های بازآموزی،
● اقتصاد مبتنی بر مالکیت دولتی و برنامه‌ریزی مرکزی،
● اشتراکی کردن زمین‌های کشاورزی،
● فرستادن بسیاری از شهرنشینان برای برنامه‌های اصلاحات کشاورزی به مناطق روستایی،
● تعیین قیمت‌ها و دستمزدها توسط دولت،
● ممنوعیت فعالیت‌های بخش خصوصی.

این سیاست‌های ایدئولوژیک همخوان با آرمان‌های کمونیستی خیلی زود به کاهش تولید، کمبود کالا، تورم، و کاهش کیفیت زندگی انجامید.

جمهوری سوسیالیستی ویتنام در برون‌مرز هم تنش‌ آفرید و به اقتصاد کشور آسیب رسانید. از همان آغاز، روابط با آمریکا به علت بازداشت و اعدام همکاران آمریکا و سرنوشت نامشخص اسیران و مفقودان آمریکایی تیره شد. از همین رو، آمریکا از سال ۱۹۷۵ تحریم‌های تجاری سختی علیه این کشور وضع کرد و در پی آن، روزگار اقتصادی در ویتنام سخت‌تر شد.

تولید ناخالص داخلی کاهش یافت، کالاهای اساسی همچون برنج، سوخت و دارو کم‌یاب شد، تورم پایا قدرت خرید مردم را کاهش داد و درآمد سرانه ویتنام در سال ۱۹۸۵ به حدود ۲۳۰ دلار فروافتاد (آمار بانک جهانی). حمله ویتنام به کامبوج برای سرنگونی پول‌پت در سال ۱۹۷۸ باعت تیرگی روابط با چین و از دست‌دادن کمک های این کشور و بدتر شدن روزگار افتصادی در ویتنام سوسیالیستی شد. چنان‌که در دهه‌های ۱۹۷۰-۸۰، میلیون‌ها ویتنامی در قالب «مردم قایق‌نشین» و دیگر از ویتنام می گریختند و به کشورهای مختلف از جمله آمریکا پناه می‌بردند.

در همه این سال‌ها، اتحاد جماهیر شوروی با ویتنام روابط ویژه داشت و با کمک‌های اقتصادی از این کشور پشتیبانی مالی و تجاری می‌کرد. اما از سال ۱۹۸۹ که شوروی خود وارد بحران فروپاشی شد دیگر امکانی نداشت و از همین رو ویتنام را در بحرانی عمیق‌ تنها گذاشت.

گذار از اقتصاد دولتی به اقتصاد بازاربنیاد برای بهزیستی «خلق»

جمهوری سوسیالیستی با سیاست‌های متمرکز اقتصادی کشور را گرفتار رکود و تورم و کمبود کرده بود. درآمد سرانه کم بود و بسیاری از مردم در فقر به‌سر بودند

در برابر این سختی‌ها، رهبران ویتنام به‌تدریج متوجه ضرورت گذار به اقتصاد بازار بنیاد شدند. به ویژه آن که پیش از آن، دنگ شیائوپینگ در چین اصلاحات اقتصادی بازاربنیادی به راه انداخته بود و به دسـتآوردهای درخوری رسیده بود. حزب کمونیست ویتنام در کنگره ششم خود در سال ۱۹۸۶ تصمیم گرفت برنامه‌ای به نام «دویی موی» یا «نوسازی» برای گذار از اقتصاد سوسیالیستی به اقتصاد بازاربنیاد به‌راه اندازد. «دویی موی» نه‌تنها به‌معنای آزادسازی اقتصادی درون‌مرز، بلکه گشودن دروازه‌های کشور به روی جهان نیز بود.

البته رهبران وقت ویتنام همچنان تأکید می‌کردند که این اصلاحات به‌معنای عدول از اصول سوسیالیستی نیست، بلکه ابتکاری است برای «تقویت پایگاه مادی سوسیالیسم» و از همین رو، ساختار سیاسی تک‌حزبی را نگه‌داشتند. اما با الگوبرداری از سیاست‌های دنگ شیائوپینگ در چین، هر اصلاحی که کردند همخوان اقتصاد بازار بنیاد بود:

● برچیدن قیمت‌گذاری دولتی و کاهش یارانه‌ها؛
● کوچک‌سازی و خصوصی‌سازی تدریجی شرکت‌های دولتی؛
● بازگرداندن مالکیت زمین به کشاورزان به کشاورزی تعاونی‌محور (decollectivization)؛
● پذیرش مالکیت خصوصی و کارآفرینی؛
● تصویب قانون سرمایه‌گذاری خارجی در سال ۱۹۸۷ که به سرمایه‌گذاران خارجی اجازه می‌داد در پروژه‌هایی با مالکیت مشترک یا حتی مستقل در ویتنام مشارکت کنند؛
● پیوند تجاری با بازار جهانی.

در پی اصلاحات درون‌مرز، نوبت به اصلاحات برون‌مرز رسید. پایان اشغال کامبوج در ۱۹۸۹، کنفرانس ۱۹۹۱ صلح پاریس برای پایان جنگ داخلی کامبوج و بهبودی روابط دیپلماتیک با کشورهای آسیایی، اروپایی و به‌ویژه آمریکا زمینه‌ساز بازگشت ویتنام به جامعه جهانی شد. بیل کلینتون، رئیس جمهور آمریکا هم در سال ۱۹۹۴ تحریم‌های تجاری علیه ویتنام را برداشت و در ۱۹۹۵ روابط رسمی دیپلماتیک میان دو کشور برقرار شد.

رویکرد به بازار در درون و برون مرز نتیجه داد. سرمایه‌گذاری مستقیم خارجی به شکل چشمگیری افزایش یافت و شرکت‌هایی از ژاپن، کره جنوبی، سنگاپور، تایوان و آمریکا برای زنجیره تولید در صنایعی چون نساجی و انرژی و فناوری اطلاعات در ویتنام سرمایه‌گذاری کردند. میانگین تولید ناخالص داخلی ویتنام در در دهه ۱۹۹۰ میلادی به ۸٪ رسید.

در دهه ۲۰۰۰، حکومت سوسیالیستی رویکرد بازاربنیاد را که دستآورد داشت پی‌گرفت. ایالات متحده به یکی از بزرگ‌ترین شرکای تجاری ویتنام تبدیل شد. حجم مبادلات تجاری دو کشور در سال ۲۰۲۳ به بیش از ۱۲۴ میلیارد دلار رسید. همچنین آمریکا از طریق برنامه‌های مبارزه با ایدز و زیست‌محیطی، بیش از ۱ میلیارد دلار کمک خارجی به ویتنام اختصاص داد.

رشد اقتصادی ویتنام نرخ فقر در این کشور را از ۶۰٪ در آغاز دهه ۱۹۹۰ به کمتر از ۴٪ در سال ۲۰۲۳ کاهش داد، امید به زندگی افزایش یافت، نرخ باسوادی بالا رفت و زیرساخت‌های شهری و آموزشی توسعه یافتند. اگرچه نابرابری درآمدی تا اندازه‌ای افزایش یافت، اما رشد کلی رفاه عمومی و فرصت‌های اقتصادی برای میلیون‌ها ویتنامی و توسعه شهرهایی مانند هوشی‌مین و هانوی به‌عنوان مراکز نوآمد تولید و صادرات انکارناکردنی بود. در پی این همه، درآمد سرانه ویتنامی در سال ۲۰۲۴ به بیش از ۴۳۰۰ دلار رسید. این کجا و درآمد سرانه ۲۳۰ دلاری سال های سوسیالیسم کجا؟

سخن پایانی

هم چنان‌که آمد، تجربه ویتنام، همچون چین، نشان می‌دهد که اقتصاد بازاربنیاد می‌تواند حتی در درون ساختار سیاسی کمونیستی نیز به رشد اقتصادی و بهبود زندگی مردم بینجامد، تا چه رسد در ساختاری دموکراتیک. پیوند میان آزادی اقتصادی و رفاه اجتماعی، اگرچه در چارچوب سیاسی بسته نیز ممکن است، اما نیازمند تصمیم شجاعانه برای ترک ایدئولوژی‌های ناکارآمد و نیز چشم‌پوشی از منفعت‌ رانتی-انحصاری است.

چند حکومت سوسیالیستی از زیان های اقتصاد دولتی و دستوری درس گرفتند و رو به اقتصاد بازار بنیاد آوردند و مردم خود را از دستآوردهای آن بهره‌مند ساختند. اما جمهوری اسلامی درسی نمی گیرد و همچنان بر اقتصاد رانتی-انحصاری و تنش افروزی با جامعه جهانی پای می فشرد. این واقعیت تلخ برای ایران‌دوستان جانکاه است، اما شگفت‌آور نیست. بیشترینه پایوران قدرتمند نظام ولایی نمی‌توانند از درآمدهای سرشار ناشی از رانت خواری و تحریم بین‌المللی چشم بپوشند و اگر شماری هم مهری از ایران به دل داشته‌باشند، شهامت گذار از آن را ندارند.

شوربختی جانکاه‌تر این که بیشترینه نیروهای اپوزیسیون همچنان پیرو اقتصاد دولتی-دستوری‌اند، درکی از پویایی ثروت‌ساز بازار آزاد ندارند و برنامه‌هایشان آکنده از شعارهای توزیع‌گرایانه بدون تولید و رقابت است. نگاهی بیاندازید به اسناد نیروی های عمده پادشاهی و جمهوری‌خواه.

به گواهی تجربه‌های تاریخی، اقتصاد دولتی-دستوری هرگز فقر را از میان نبرده و بلکه بر میزان آن افزوده‌است. در ایران جز این بوده است؟ برای رهایی از فقر و عقب‌ماندگی، راهی جز اقتصاد بازار بنیاد نیست: کارآفرینی و رقابت آزاد در درون مرز و پیوستگی به بازار جهانی در برون مرز. اگر چنین نیست، چه دلیلی دارد که کارگران و دستمزدبگیران همواره خواهان مهاجرت از کشورهای با اقتصاد دولتی یا سوسیالیستی به اقتصادهای بازاربنیاد باشند؟

اندیشه اقتصاد بازاربنیاد را می‌باید به فکر فرادست بازار سیاسی ایران تبدیل کرد.

——————————————-
پی‌نوشت: چند منبع برای تهیه این نوشته:

Fredrik Logevall, What Really Happened in Vietnam: The North, the South, and the American Defeat, Foreign Affairs, 2012.
https://www.foreignaffairs.com/reviews/2012-10-24/what-really-happened-vietnam#

آمار مربوط به رشد اقتصادی ویتنام پس از اصلاحات اقتصادی از این گزارش بانک جهانی گرفه شده است:

Vietnam Poverty and Equity Assessment 2022
https://shorturl.at/9t5Rq
Vietnam: Poverty & Equity Brief
https://documents.worldbank.org/en/publication/documents-reports/documentdetail/099533304222533756
World Bank Group – Data 360
Search | World Bank Data360

 



نظر خوانندگان:


■ درود آقای اسدی عزیز، من فکر می‌کنم برای بسیاری از «چپ»های نسل ما این خواندن این مقاله از نان شب هم واجب‌تر است.
با مهر، هدایی


■ با سپاس از مهرتان آقای هدایی. من هم از شما بسیار می‌آموزم.
اسدی





iran-emrooz.net | Sun, 04.05.2025, 14:22
با وجودِ ترامپ، جهان روی بشکه باروت نشسته

برگردان: شاهرخ بهزادی

رابرت مَنینگ: با وجودِ دونالد ترامپ، جهان روی بشکه باروت نشسته است

رابرت مَنینگ[۱]، پژوهشگر ارشد اندیشکده آمریکایی «استیمسون» ومتخصص چین و فناوری‌های نوظهور با هفته نامه معروف فرانسوی اکسپرس گفتگو کرده است. در این گفتگو که در شماره این هفته این نشریه بازتاب یافته است، رابرت مَنینگ می‌گوید که ایالات متحده در شرف خروج از تمام نهادهای چندجانبه در جهان است که خود آنها را ایجاد کرده و یا به ایجاد آن کمک کرده است و این خروج، نظام بهره برداری اقتصادی در جهان را با مشکلات جدی روبرو می‌کند. اعمال تعرفه‌های سنگین تجاری ار سوی دونالد ترامپ خصوصاً برای چین و دیگر شرکای تجاری آسیایی چین، با محدودیت‌های رشد اقتصادی در خود آمریکا و همه جهان همراه خواهد بود. رشد اقتصادی آمریکا در سه ماهه اول سال میلادی جاری  بر اساس برآوردهای اداره تحلیل‌های اقتصادی وزارت بازرگانی آمریکا[٢] در مقیاس سالانه به منفی ۰/۳ درصدی سقوط کرده است. این  در حالی است که این کشور در سه سال گذشته رشد اقتصادی نسبتاً خوبی را تجربه کرده است. رشد اقتصادی آمریکا در سه سال گذشته به ترتیب ۵‚٢ درصد، ۹‚٢ درصد و ٨‚٢ در صد بوده است. رابرت مَنینگ در این گفتگو بر یک موضوع اساسی انگشت می‌گذارد که رفتار ترامپ در مقابله تجاری با چین و کشورهای آسیایی را تبیین می‌کند. او می‌گوید که اقتصاد، روند ادغام و یکپارچگی آسیا و چین را تقویت کرده است. این موضوع باعث شده که چین مبدل به قدرت برتر تجاری و اعتبار دهنده اصلی در جهان بشود. در همان حال این روند منجر به کاهش موقعیت اقتصادی نسبی ایالات متحده در منطقه آسیا شده است.

در زمانی که تاثیر قمار دونالد ترامپ بر نتایج  اعمال تعرفه‌ها بیش از پیش نامشخص به نظر می‌رسد، این کارشناس آسیا هشدار می‌دهد: برای درک مقیاس هرج و مرجی که در انتظار ماست، باید به فراتر از چین نگاه کنیم.

رابرت مَنینگ می‌گوید با اعمال تعرفه‌های بالاتر بر بسیاری از کشورهای آسیایی دیگر، دونالد ترامپ در واقع می‌تواند نتیجه معکوس آنچه را که در نظر داشت، بگیرد. یعنی آنها را به آغوش پکن سوق دهد.البته مشروط بر اینکه شی جین پینگ اصلاحاتی را در چین انجام دهد که تاکنون از انجام آنها امتناع کرده است.
ترامپ می‌خواست خود را از بقیه جهان جدا کند تا بهتر بر آن مسلط شود. او در حال خرابکاری در اقتصاد جهانی و به حاشیه راندن ایالات متحده در مقیاس جهانی است.

در زیر برگردان کامل مصاحبه رابرت مَنینگ با هفته نامه فرانسوی اکسپرس آمده است:

اکسپرس: به نظر شما، آیا دونالد ترامپ در حال «از دست دادن آسیا» است. چرا؟

رابرت مَنینگ: بر کسی پوشیده نیست که پس از جنگ جهانی دوم، ایالات متحده خود را به عنوان ضامن نظام روابط چندجانبه در جهان تثبیت کرد. این رویکرد حمایت از صلح و رفاه را نه تنها در اروپا، بلکه در آسیا به دنبال داشته است. موقعیت مسلط آمریکا در عرصه امنیت و تجارت جهانی، تا کنون، با بازارهای نسبتاً باز، نیروی محرکه برای رشد سریع اقتصادی در منطقه آسیا همراه بوده است. آنچه به اصطلاح«معجزه آسیایی» نامیده می‌شود. اما، خروج دونالد ترامپ از این نظام چندجانبه بیش از هر زمان دیگری پس از جنگ جهانی دوم موجب ایجاد هرج و مرج و تردیدهای جدی می‌شود و نظام بهره برداری اقتصادی در آسیا را تضعیف می‌کند.

سیاست‌های تعرفه‌ای ترامپ و تمایل او برای جدا کردن روابط تجاری و اقتصادی ایالات متحده از چین – که این دو کشور مجموعاً ٤۳ درصدِ کلُ تولید ناخالص داخلی جهانی را تشکیل می‌دهند – به سادگی موحب فروپاشی و انفجار نظام روابط چند جانبه در جهان و بیشتر در آسیا خواهد شد. چرا؟ اول از همه به این دلیل که چین بزرگ ترین شریک تجاری بسیاری از کشورهای منطقه آسیا است. تجارت  بین منطقه‌ای در حال حاضر نزدیک به ۶۰ درصد تجارت جهانی را تشکیل می‌دهد. اگر اقتصاد پکن تحت تأثیر قرار بگیرد، اقتصاد شرکای آسیایی آن نیز تحت تأثیر قرار خواهد گرفت. ما معمولا تمایل داریم بیش از حد روی چین تمرکز کنیم. اما برای درک مقیاس هرج و مرج پیش رو، باید به فراتر از چین نگاه کنیم.

اکسپرس: چگونه این کار را انجام می‌دهد؟

رابرت مَنینگ: از زمان اولین دوره ریاست جمهوری دونالد ترامپ که با آغاز جنگ تجاری و اولین افزایش تعرفه‌ها علیه چین همراه شد، کشورهایی مانند ویتنام، تایلند، اندونزی و مالزی  مبدل به مقصد جابجایی فعالیت‌های بسیاری از شرکت‌های بین المللی شدند. به طور خلاصه: این شرکت‌ها به جای فعالیت در چین، مراکز تولیدی دیگری در این کشورها ایجاد کردند که از قطعات و فناوری تولیدی چینی استفاده می‌کردند – آنچه به اصطلاح “چین + ۱” نامیده می‌شود، با اشاره به این واقعیت است که  در این جابجایی ارتباط با پکن به طور کامل قطع نشده است.

حال آنکه، ترامپ اخیراً تعرفه‌های بیشتری را بر این کشورها اعمال کرد که به طور مثال شامل افزایش ٤۶ درصدی علیه ویتنام و ۳٤ درصدی علیه تایلند می‌شود. به گفته مقامات کاخ سفید، هدف ترامپ  از این اقدام، تخریب مراکز تولید منطقه‌ای در اسیا است که  از قطعات و فناوری چینی استفاده می‌کنند. ترامپ بر این باور است که در نتیجه این اقدام، می‌تواند کشورهای مربوطه را مجبور به کاهش روابط (تجاری و اقتصادی ) با پکن در ازای کاهش تعرفه‌ها کند. اما مشکل این است که ترامپ با این کار باعث ایجاد اضطراب وآشفتگی در آنها می‌شود. بسیاری از کشورهای آسیایی، سیاست‌های تعرفه‌ای ترامپ را به اعلام جنگ تجاری علیه خود تبیین می‌کنند. بنابراین آنها از خود می‌پرسند: آیا ایالات متحده هنوز می‌تواند یک شریک قابل اعتماد برای آنها باشد؟ آیا می‌توان به سخنان رئیس‌جمهوری تکیه کرد که تصمیم خود را در مدتی کوتاه تغییر می‌دهد. همانگونه که  در مورد توافق‌نامه‌های تجارت آزاد با استرالیا، کره جنوبی و سنگاپور چنین کرد؟ قمار ترامپ در آسیا ممکن است  این کشورها را مجبور به انتخاب ... چین کند!

اکسپرس: پیامدهای این رویکرد در سطح منطقه چه خواهد بود؟

رابرت مَنینگ: اگر موضوع را فقط در چهارچوب منطقه‌ای در نظر بگیریم، دچار اشتباه می‌شویم. ایالات متحده در شرف خروج از تمام نهادهای چندجانبه‌ای است که خود آنها را ایجادکرده و یا به ایجاد آن کمک کرده است. تردیدی وجود ندارد که دونالد ترامپ به مسیر یکجانبه گرایی خود ادامه دهد. بنابراین پاسخ به سوال شما بستگی به این موضوع دارد که واکنش بقیه  کشورهای جهان چه خواهد بود. آیا آنها تلاش‌های خود را برای حفظ نظم  کنونی اقتصاد جهانی مضاعف می‌کنند؟

کره جنوبی و ژاپن قبلاً با چین دیدار کرده‌اند، تا تلاش‌ها برای توسعه یک توافق تجاری سه جانبه را تجدید کنند. اروپا همچنین در حال انعقاد قراردادهایی با هند، «مرکوسور»(بازار مشترک کشورهای آمریکای جنوبی )، و «آسه آن» (انجمن کشورهای جنوب شرقی آسیا) در همه زمینه‌ها است. من همچنین گمان می‌کنم که اتحادیه اروپا در حال بررسی امکان ایجاد روابط اقتصادی جدید با پکن است. برای مثال، اروپا می‌تواند مجوزهایی را برای اسنقرار کارخانه‌های خودروهای الکتریکی و باطری به چین اعطا کند، همانطور که  دو کشور اروپایی اسپانیا و مجارستان  به صورت جداگانه در حال انجام آن هستند. ناگفته نماند که اروپا با توجه به نیازهای دفاعی خود و عدم اطمینان لازم در ادامه بهینه روابطش با ایالات متحده، در حال توسعه تولیدات صنعت دفاعی خود است و ممکن است به خوبی به دنبال جایگزینی تجهیزاتِ نظامی آمریکایی با تامین کنندگان دیگر باشد.

و بالاخره، واکنش ژاپن و استرالیا به درخواست چین برای پیوستن به «سی پی تی پی پی»[٣] (توافقنامه تجارت آزاد بین یازده کشور در منطقه آسیا و اقیانوسیه) می‌تواند نشانگر پروسه جهانی شدن بدون آمریکا باشد. برخی حتی پیشنهاد می‌کنند که اتحلدیه اروپا نیز می‌تواند به آن بپیوندد. اگر چین  و اروپا موفق شوند به آن بپیوندد، می‌توان گفت که ما شاهد تولد یک سیستم تجارت جهانی جدید و یا اصلاحات بسیار گسترده مورد نیاز در سازمان تجارت جهانی کنونی خواهیم بود. در چنین شرایطی، می‌توان گفت که ترامپ در شاهکار خود برای به حاشیه راندن آمریکا در مقیاس جهانی و ایجاد دنیای چدید پسا آمریکایی موفق شده است.

اکسپرس: آغاز نزدیکی بین برخی از کشورهای آسیایی با چین پیش از بازگشت دونالد ترامپ به قدرت در جریان بود... آیا می‌توان  مسئولیت کامل به حاشیه راندن آمریکا را به گردن او انداخت؟

رابرت مَنینگ: نه. تا کنون، ایالات متحده در تعادلی ظریف و شکننده زندگی کرده است. در آسیا، از دو دهه گذشته اقتصاد و امنیت در دو جهت مخالف قرار گرفته‌اند – که در طول زمان ناپایدار است. از یک سو، رفتار قهرآمیز چین، در سال‌های اخیر به ویژه در دریای چین جنوبی و شرقی، واکنش‌های منفی را برانگیخته است. نظرسنجی‌ها نشان می‌دهند که بسیاری از کشورهای آسیایی به طور فزاینده‌ای نسبت به چین محتاط هستند... از طرف دیگر، اقتصاد، روند ادغام و یکپارچگی آسیا و چین را تقویت کرده است. این موضوع باعث شده که چین مبدل به قدرت تجاری پیشرو و اعتبار دهنده اصلی در جهان بشود. در همان حال این روند منجر به کاهش موقعیت اقتصادی نسبی ایالات متحده در منطقه آسیا شده است – ایالات متحده عضو «سی پی تی پی پی» و «آر سی‌ای پی»[٤] نیست(دو توافقنامه تجارت آزاد که چندین کشور در آسیا و اقیانوسیه را در کنار هم قرار می‌دهد، این دو، توافق نامه‌های تجاری اصلی در منطقه آسیا و اقیانوسیه هستند).

از آنجایی که رشد اقتصادی آسیا [در دو دهه گذشته] بسیار سریعتر از ایالات متحده بوده است، این کشور از پیش در حال کاهش نسبی موقعیت خود در آسیا بوده است. بنابراین، ترامپ همه آنچه که در حال رخ دادن است ایجاد نکرده است، اما به طور غیرقابل انکاری می‌توان گقت که در تسریع آن نقش داشته است. و این موضوع در باره وضعیت امنیتی نیز صدق می‌کند. تقاضاهای بسیار سنگین و فزاینده ترامپ از متحدان آسیایی‌اش در زمینه دفاعی باعث گسنرش تنش می‌شود. ترامپ به ویژه از اینکه ایالات متحده صدها میلیارد دلار برای دفاع از ژاپن هزینه می‌کند، شکایت دارد و اکنون از ژاپن می‌خواهد که ٣ درصد از تولید ناخالص داخلی خود را برای دفاع هزینه کند. در مورد تایوان او  اختصاص ۱۰ درصد تولید ناخالص داخلی را خواستار شده است.

اکسپرس: آیا دونالد ترامپ خطرات «قماری» را که شما در رابطه با کشورهای آسیایی توصیف می‌کنید، نادیده گرفته است؟

رابرت مَنینگ: در شخصیت دونالد ترامپ یک عنصر اساسی ناسازگاری وجود دارد. او همچنین طعم خاصی برای هرج و مرج دارد... وقتی صحبت از تعرفه‌ها می‌شود، دیدگاه او کاملاً موهوم و خیالی است. به نظر می‌رسد او فکر می‌کند می‌تواند از این راه هم به عنوان چوب و هم به عنوان هویج استفاده کند. اما، این هیچ معنایی ندارد. هر تصمیمی که او بگیرد، آشکارا پیامدهای گسترده اقتصادی هم در آسیا و هم در آمریکا خواهد داشت. بر اساس آخرین پیش بینی‌های صندوق بین المللی پول در ماه آوریل، تقریباً یک درصد از تولید ناخالص داخلی مورد انتظار ایالات متحده در سال ٢۰٢۵ کاهش خواهد یافت. ارزش دلار بسیار پر نوسان است. در فضای تردید آمیز و عدم اطمینان، بسیاری از شرکت‌ها سرمایه گذاری نمی‌‌کنند و ما می‌دانیم که اگر ترامپ تصمیم بگیرد برخلاف آنچه روز قبل گفته بود، توئیت کند، این عدم تعادل می‌تواند کار را بازهم بدتر کند. کاری که ترامپ انجام می‌دهد صرفاً بازی در برابر تیم خود است. آیا او از نتایج  زیان آور آن آگاه است؟ نمی‌‌توانم بگویم. واقعیت این است که شکاف عمیقی بین اهدف اعلام شده و راهبرد او وجود دارد. این موضوغ کاملاً قابل تشخیص است: رئیس جمهوری آمریکا می‌خواست خود را از بقیه جهان جدا کند، تا بهتر بر آن تسلط یابد، اما او در حال تخریب اقتصاد جهانی و به حاشیه راندن ایالات متحده در مقیاس جهانی است. انگار می‌خواهد آمریکا را در مقیاس جهانی تبدیل به یک مهره کند...: لارنس وانگ، نخست وزیر سنگاپور اخیراً در یک سخنرانی از یک جهان «پسا آمریکایی» صحبت کرد. اگر ترامپ دریابان کشتی سیاسی ایالات متحده باشد، چنین جهانی بسیار محتمل خواهد بود...

اکسپرس: شما یکی از کسانی هستید که حتا  بر روی سناریوی دلارزدایی در اقتصاد جهانی تأکید می‌کنید... آیا این موضع گیری نوعی از فاجعه‌گرایی نیست؟

رابرت مَنینگ: انتظار می‌رود تعرفه‌های گمرکی بالاتر، تقاضا برای ارز‌های خارجی را کاهش دهد و جریان‌های پولی را به دارایی‌های ایالات متحده جذب کند. بنابراین، در تئوری، قاعدتاً ارزش دلار باید افزایش یابد. اما، در عمل درست عکس این روند دارد اتفاق می‌افتد. دلار و همچنین اوراق خزانه داری ایالات متحده دارد ارزش خود را از دست می‌دهد. سناریوی فاجعه‌ بار دلارزدایی در بلند مدت امکان پذیراست، اما ترامپ ممکن است روند آن را تسریع کند. از آنجایی که چین تراکنش‌های تجاری خود را به طور فزاینده‌ای با «رنمینبی»[۵] (پول ملی جمهوری خلق چین) انجام می‌دهد؛ در همین حال، نقش یورو به عنوان یک ارز ذخیره می‌تواند به نحو چشم گیری افزایش یابد... و اگر کشورهای آسیایی اعتماد خود را به آمریکا از دست بدهند، می‌توانند اقدام به فروش حدود ۳ تریلیون دلار اوراق قرضه خزانه داری ایالات متحده نمایند که فعلاً به تامین مالی کسری بودجه ۳۷ تریلیون دلاری  این کشور کمک می‌کند. در مجموع، حدود یک سوم از ٢۹ تریلیون دلار اوراق خزانه داری آمریکا در بازار بدهی‌ها، در اختیار سرمایه گذاران خارجی است! اگر آنها شروع به برداشت پول خود کنند و مردم طلا بخرند یا به بازارهای دیگر مانند یورو رو بیاورند، من فکر می‌کنم کل نظام بین المللی دلار به عنوان پول مرجع و ذخیره چهانی در معرض تهدید قرار خواهد گرفت. بنابراین در پاسخ پرسش شما می‌توان کفت: بله، دلارزدایی  در دراز مدت ممکن است.

اکسپرس: شی جین پینگ چطور؟ آیا چین ابزار لازم برای جذب دائمی دیگر کشورهای آسیایی را به سوی خود دارد؟

رابرت مَنینگ: چین بدترین دشمن خود است. همانطور که پیش تر گفتم، اقدامات قهرآمیز این کشور در دریای چین جنوبی و شرقی باعث ترس کشورهای مجاور چین ازجمله کشورهای: هند، ویتنام، ژاپن، استرالیا و فیلیپین  می‌شود و تمایل آنها به برقراری روابط بیشتر در زمینه امنیتی با ایالات متحده  را افزایش داده است. مهمتر از همه، توسعه امنیت درون آسیایی است که قبلاً هرگز چنین نبوده است، این اولین مشکلی است که به رغم رفتارهای دوگانه ترامپ، می‌تواند در تصمیم گیری کشورهای آسیایی نقش داشته باشد.اما مهم‌ترین مشکل در زمینه اقتصادی است: روند افزایش صادرات چین برای جبران کمبود تقاضای داخلی این کشور باعث نگرانی شرکای آسیایی و شرکای چین شده است. در این باره، تا کنون ده‌ها شکایت در سازمان تجارت جهانی ثبت شده و همچنین تعرفه‌هایی نیز از سوی برزیل، ویتنام و اندونزی بر پکن وضع شده است. برای اینکه چین بتواند بقیه کشورهای آسیایی را متقاعد کند که در زمینه تجاری و اقتصادی  به وی بپیوندند و در نتیجه خلأ ایجاد شده توسط ایالات متحده را پر کند، باید اقدام به انجام اصلاحات مهمی در زمینه اقتصادی بکند.

اکسپرس: با این وجود در مقایسه با سال ٢٠۱٨، چین شرکای خود و سیستم صادرات خود را متنوع کرده است. دقیقاً منظور شما چه اصلاحاتی است؟

رابرت مَنینگ: نخست اینکه، وضعیت چین بدتر از آن چیزی است که برخی در باره آن می‌گویند. به این  نظر می‌توان از نحوه پاکسازی‌ها در راس ارتش این کشور پی برد. اگر نیک نگاه کنیم، کلِ سیستم چین، به ویژه ارتش آن مملو از فساد مالی است. اگر شی جین پینگ نتواند به نظامیانِ ارشد خود اعتماد کند، چگونه می‌تواند یک جنگِ حیاتی را در عرصه تجاری و چه در عرصه نظامی به راه بیندازد؟ چین آسیب پذیری‌ها و تضادهای خاص خود را دارد. حتی در اقتصاد! به عنوان مثال، این کشور هنوز راهی برای حل بحران بزرگ مسکن خود که موجب شد بخش مهمی از ثروت طبقه متوسط چین را از بین ببرد ، پیدا نکرده است. بدهی‌های هنگفت استان‌ها و مناطق چین همچنان در حال افزایش است.  از سوی دیگر، چین در سال گذشته معادل ٤۳۹ میلیارد دلار به آمریکا کالا صادر کرده است. مبلغی که جابحایی و انتقال کامل آن به اروپا و یا کشورهای به اصطلاح جنوب به سادگی میسرنخواهد بود.

به همین دلیل است که بسیاری از اقتصاددانان، در چین و جاهای دیگر،  از دهه گذشته استدلال کرده‌اند که پکن باید اصلاحاتی را انجام دهد که در نتیجه آن مصرف داخلی‌اش تحریک شده و افزایش یابد. اگر چنین اصلاحاتی انجام بگیرد، بخش زیادی از مازاد تولید شده می‌تواند در داخل مصرف ‌شود و اقتصاد چین دیگر نیازی به صادرات  نداشته باشند. مشکل این است که شی جین پینگ تا کنون سیاست کنترل اجتماعی را بر رشد اقتصادی[ ناشی از افزایش مصرف داخلی] ترجیح داده است. بنابراین، حل مشکل، آسان نخواهد بود. اما تعرفه‌های اعمال شده بر چین به خوبی می‌تواند رژیم را مجبور به انجام اصلاحاتی کند که تاکنون از انجام آن امتناع کرده است... به نوعی می‌توان وضعیت فعلی( وضع تعرفه‌های سنگین گمرکی علیه چین) را به عنوان یک  کمک ناخواسته، ولی بسیار بزرگ از سوی دونالد ترامپ به شی جین پینگ تلقی کرد.

اکسپرس: اینطور به نظر می‌رسد که دونالد ترامپ اکنون آماده عقب نشینی از تعرفه‌های بسیار بالایی است که بر چین  وضع کرده است...

رابرت مَنینگ: او وحشت زده است! اگر مردم اوراق قرضه خزانه را نخرند، ایالات متحده چگونه می‌تواند کسری بودجه ۳۷ تریلیون دلاری خود را تامین کند؟  آنهم در زمانی که ارزش دلار به طور مداوم در حال کاهش است، در حالی که طبق نقشه راه، قرار بود ارزش دلار افزایش یابد. باری، ترامپ واهمه دارد که اعتماد بازارهای مالی به ایالات متحده به عنوان یک پناهگاه امن کاهش یابد. خطرِ پیش رو، فقط سقوطِ بازار سهام اوراق بهادار نیست، بلکه کاهش ارزش اوراق خزانه ایالات متحده نیز هست. بنابراین من فکر می‌کنم که این مخاطراتِ احتمالی دولت او را به شدت می‌ترساند. ترامپ به نوعی خود را به دام انداخته است. با این وجود، او نمی‌‌تواند به سهولت از تصمیم خود در باره وضع تعرفه‌ها عقب نشینی کند، این موضوع تمام هویت سیاسی اوست. او سخت  گیر کرده است.

اکسپرس: دونالد ترامپ ما را به چرخش در تصمیم گیری‌هایش عادت داده است... اگر او واقعاً افزایش تعرفه‌ها را پس بگیرد، چه اتفاقی می‌افتد؟

رابرت مَنینگ: بیایید واقع بین باشیم: حتی اگر ترامپ تعرفه‌های گمرکی علیه چین را از ۱٤۵ درصد به ۵۰ درصد کاهش دهد، باز هم افزایش بسیار زیادی است. در این شرایط، شوک روانی به طور معجزه آسایی ناپدید نخواهد شد و روند منزوی شدن آمریکا متوقف نخواهد شد. این رویکرد، حداکثر می‌تواند سرعت آن را کند نماید. به هر صورت، با توجه به تیره گی روابط چین و آمریکا، پلید جلوه دادن چین در کنگره، و جاه طلبی‌های ترامپ برای صنعتی کردن مجدد کشورش، رسیدن به یک توافق با چین بیش از پیش نامطمئن به نظر می‌رسد. به هر حال، اگر آمریکا به تولیدات چینی خاصی نیاز دارد – مانند مواد معدنی و فلزات کمیاب که خود نمی‌‌تواند تولید کند، بسیار بد است. همچنین، ٤۵ درصد از واردات ایالات متحده از چین، ورودی‌هایی است که کسب و کارها و تولیدکنندگان آمریکایی به آنها وابسته هستند. بنابراین پرسش اساسی این است که اگر شکاف بین ایالات متحده و آسیا که محتمل ترین سناریو است، بیشتر شود، چه اتفاقی خواهد افتاد؟

اکسپرس: پیش بینی شما چیست؟

رابرت مَنینگ: اجازه بدهید به یک شباهت تاریخی اشاره نمایم: در کنفرانس «یالتا» در سال ۱۹٤۵، رهبران سه کشورِ ایالات متحده، بریتانیا و اتحاد جماهیر شوروی با تقسیم جهان به “مناطق نفوذ” خود موافقت کردند. این همان منطق یکجانبه گرایی دونالد ترامپ و تمایل او به الحاق کانادا و گرینلند و تسلط بر نیمکره غربی است. ما ممکن است در دوران دونالد ترامپ «یالتای» خودمان را تجربه کنیم که قدرت‌های بزرگ برای تسلط بر منطقه خود رقابت می‌کنند. به جز اینکه به خوبی می‌دانیم داستان چگونه به پایان می‌رسد: وقتی  بین قدرت‌ها بزرگ حوزه‌های نفوذ وجود دارد – آنچه در قلب شعار “آمریکا نخست” قرار دارد – رقابتی که به وجود می‌آید، ناگزیر به جنگ منجر خواهد شد.

اکسپرس: خطر تبدیل شدن تایوان به میدان جنگ نیابتی بین ایالات متحده و چین  چقدر است؟

رابرت مَنینگ: پرسش پیچیده‌ای است. موضوع تایوان از تناقضات موجود در دولت ترامپ مصون نیست. برخی از اعضای دولت او رها کردن تایوان و تصاحب آن توسط پکن را غیرقابل تصور می‌دانند. اما دیگران این  چنین فکر نمی‌‌کنند. و ترامپ به نوبه خود به تایوان فکر نمی‌‌کند و یا زیاد به آن فکر نمی‌‌کند. او «تایپه» را به «دزدیدن تراشه‌های نیمه‌هادی» آمریکا متهم می‌کند. او پیش تر به نحو بسیار آشکاری ایده مداخله آمریکا در صورت حمله چین به تایوان را زیر پرسش برده است. ترامپ حتی ادعا می‌کند که  تایوان باید برای دفاع خود هزینه آن را «پرداخت» کند...

این موضوع از نگاه شما مخفی نمانده است که: ترامپ نگرش نسبتاً ساده لوحانه‌ای از واقعیت دارد. اما از آنجایی که رفتار او غیرقابل پیش بینی است و با وجود نیروهای متضاد در دولت او، قضاوت در مورد آینده تایوان دشوار است. اما ما کاملاً می‌توانیم تصور کنیم که دونالد ترامپ با چین بر سر تایوان معامله کند: تایوان را در ازای مبلغ زیادی دلار به چین تحویل دهد. البته، این فقط یک سناریو است، اما به شما می‌گوید که در این مرحله، گزینه‌ها در باره آینده تایوان چقدر زیاد هستند. من فکر می‌کنم ما باید تمام پیش نگری‌های قدیمی خود را در مورد تایوان فراموش کنیم: اکنون درباره تایوان، هر چیزی ممکن است.

اکسپرس: در آخرین گفتگویی که با هم داشتیم، شما گفتید که «کره شمالی به  جرق‍ه‌ای شباهت دارد که می‌تواند باعث هرج و مرج جهانی شود.» آیا این گفته امروز هم عینیت دارد؟

رابرت مَنینگ: عقب نشینی تدریجی ایالات متحده از مواضع خود در منطقه آسیا، با ایجاد یک خلاء همراه خواهد بود. ترامپ مطمئناً تلاش خواهد کرد که در زمینه هسته‌ای با کیم جونگ اون به توافقی دست یابد. اما چه توافقی ممکن است؟ رهبر کره شمالی برنامه هسته‌ای و موشکی خود را چنان بهبود داده است که خلع سلاح هسته‌ای این کشور دیگر نمی‌‌تواند گزینه‌ای  برای گفتگو باشد. مشارکت جدید کره شمالی با روسیه یکی از دلایلی دیگری است که کره شمالی علاقه کمتری به ایحاد روابط با ایالات متحده داشته باشد. اما درست در همسایگی جنوبی این کشور کره جنوبی قرار دارد، کشوری با یک بحران سیاسی، یک دولت موقت و انتخاباتی که تا ژوئن برگزار نخواهد شد. نتیجه انتخابات آینده ریاست جمهوری کره جنوبی احتمالاً  با پیروزی حزب دموکرات و چپگرای این کشور همراه خواهد بود، حزبی که کمتر طرفدار آمریکاست، و در مورد چین مواضع مبهمی دارد، ولی بسیار ضد ژاپنی است.

در حال حاضر قضاوت در مورد اینکه این شرایط ما  را به کجا خواهد برد، دشوار است. کره شمالی که اخیرا محتاطانه تر شده است،  به نوعی مانند یک چاشنی انفجاری است که هنوز روشن نشده است. اما تهدید آن همواره وجود دارد. در صورتی که وضعیت موجود در آینده برای آنها مناسب نباشد، با سلاح‌های هسته‌ای، قابلیت‌های جدید، زیردریایی‌ها و ماهواره‌های خود، می‌توانند هر زمان که بخواهند قاره آمریکا را با موشک‌های بالستیک قاره‌پیما مورد تهدید قرار دهند. کره شمالی می‌تواند مشکل ساز شود. اما در حال حاضر مسئله اقتصادی وضعیت را به همان اندازه ناخوانا و ناپایدار می‌کند. یک چیز مسلم است: با دونالد ترامپ، جهان روی یک بشکه باروت نشسته است.

———————————-
[۱] رابرت مَنینگ قبل از پیوستن به مرکز استیمسون، عضو ارشد در مرکز استراتژی و امنیت اسکوکرافت شورای آتلانتیک بوده است. آقای مَنینگ از سال ٢۰۰۵ تا ٢۰۰٨  در ستاد برنامه ریزی سیاست وزیر امور خارجه ایالات متحده و از سال ٢۰۰۱ تا ٢۰۰۵، مشاور ارشد انرژی، فناوری و سیاست علمی در وزارت امور خارجه ایالات متحده بوده است.

[2] Bureau of Economic Analysis (BEA)
[3] Comprehensive and progressive Agreement for Trans-Pacific Partnership (CPTPP)
[4] Regional Comprehensive Economic Partnership (RCEP)

[۵] رنمینبی (renminbi) یکای پول رسمی کشور چین است که یکای اصلی آن هم «یوآن» است. این پول از لحاظ قانونی در سرزمین اصلی چین رایج است اما در هنگ کنگ و ماکائو رایج نیست. معنای تحت‌اللفظیِ رنمینبی، پول رایج مردم است.





iran-emrooz.net | Fri, 02.05.2025, 21:09
آیا سوانح در ایران تصادفی است؟

احمد علوی

بر اساس انگاره‌های مدیریت ریسک، هیچ سانحه‌ای تصادفی نیست. زیرا سوانح در بستری از شرایط اجتماعی، مدیریتی، زیرساختی و سازمانی رخ می‌دهند و نتیجه ناکارآمدی‌های سیستمی و مدیریتی هستند، نه صرفاً خطاهای فردی یا اتفاقات ناگهانی و غیر قابل پیش‌بینی. فاجعه انفجار بندر رجایی بندرعباس (۶ اردیبهشت ۱۴۰۴) نمونه‌ای بارز از این واقعیت است. این حادثه، مانند سایر سوانح اخیر در ایران (ریزش متروپل، آتش‌سوزی پلاسکو، واژگونی قطار مشهد-یزد، یا سرقت‌های کلان مالی)، نه یک رخداد تصادفی، بلکه نتیجه انباشت ناکارآمدی‌ها در مدیریت ریسک و بحران است.

عواملی مانند عدم شفافیت، ضعف نظارت، کمبود زیرساخت‌های ایمنی، و نادیده گرفتن هشدارهای پیشین، زمینه‌ساز این حوادث هستند. در مقابل، کاهش سوانح در جوامع پیشرفته نیز تصادفی نیست، بلکه محصول سرمایه‌گذاری بلندمدت در زیرساختها، مدیریت ریسک، شفافیت، پاسخگویی، و مشارکت جامعه مدنی است.

تحلیل فاجعه بندر رجایی در چارچوب مدیریت ریسک و بحران

۱. زمینه‌های سیستمی حادثه بندر رجایی

سوانح محصول شرایط اجتماعی و مدیریتی هستند و نقش خطای فردی در آنها محدود است. در مورد انفجار بندر رجایی، عواملی مانند دپوی طولانی‌مدت کانتینرهای حاوی مواد شیمیایی خطرناک (احتمالاً آمونیوم پرکلرات)، «دروغ‌اظهاری» در بارنامه‌ها، و عدم نظارت کافی بر ذخیره‌سازی این مواد، نشان‌دهنده ضعف سیستمی در شناسایی و کنترل ریسک‌هاست. این موارد با دیدگاه آموزه های اکادمیک همخوانی دارد که ناکارآمدی مدیریت ریسک را نتیجه فقدان شفافیت، پاسخگویی، و سازوکارهای نظارتی مستقل می‌داند. هشدارهای قبلی مدیرکل مدیریت بحران هرمزگان درباره مخاطرات بندر، که به اقدامات پیشگیرانه منجر نشد، نمونه‌ای از نادیده گرفتن نشانه‌های قابل‌شناسایی ریسک است.

۲. مدیریت ریسک و نقص‌های ساختاری

مدیریت ریسک بنا به ادبیات اکادمیک یک فرایند پایدار و نظام‌مند است که نیازمند سرمایه‌گذاری در پژوهش، مدیریت، فن آوری، آموزش، و زیرساخت‌هاست. در بندر رجایی، فقدان سیستم‌های پیشرفته ردیابی کانتینرها، تجهیزات اطفای حریق متناسب، و استانداردهای ایمنی برای ذخیره‌سازی مواد خطرناک، نشان‌دهنده کمبود سرمایه‌گذاری در این عرصه است. این نقص‌ها با «ناکارآمدی مدیریتی»، «رانت‌خواری» و سوءمدیریت منابع مرتبط است.

به‌عنوان مثال، دپوی ۱۴۰ هزار کانتینر بدون بازرسی کافی، احتمالاً نتیجه اولویت‌بندی منافع اقتصادی کوتاه‌مدت (مانند افزایش ظرفیت بندر) بر ایمنی بلندمدت بوده است. از منظر ریسک‌های گسترده‌تر، بندر رجایی نه‌تنها با ریسک‌های فیزیکی (انفجار و آتش‌سوزی) مواجه بود، بلکه ریسک‌های اقتصادی (توقف عملیات بندر و اختلال در زنجیره تأمین)، زیست‌محیطی (انتشار گازهای سمی)، و حتی سیاسی (کاهش سرمایه اعتماد عمومی داخلی و خارجی به دلیل عدم شفافیت) را نیز تجربه کرد.

۳. مدیریت بحران و واکنش پس از حادثه

اطفاء حریق چندین روز طول کشید و انتشار گازهای سمی تا دو روز ادامه یافت، که نشان‌دهنده ضعف در زیرساخت‌ها و تجهیزات مدیریت بحران است. همچنین، اطلاع‌رسانی محدود و هشدار دادستانی علیه «شایعات» به کاهش اعتماد عمومی منجر شد. این امر با دیدگاه آموزه های مدیریت بحران درباره لزوم شفافیت و نقش رسانه‌های مستقل و جامعه مدنی در نظارت بر مدیریت بحران هم‌خوانی دارد. فقدان نهادهای مدنی قوی و رسانه‌های مستقل در ایران، امکان نظارت بر عملکرد نهادهای مسئول را محدود کرد و به تشدید گمانه‌زنی‌ها دامن زد.

۴. پیامدهای اقتصادی و اجتماعی

ناکارآمدی مدیریت ریسک و بحران به فرار سرمایه، کاهش رشد اقتصادی، و کاهش رفاه عمومی منجر می‌شود. فاجعه بندر رجایی این پیامدها را به‌وضوح نشان داد:

اقتصادی: تخریب زیرساخت‌های کلیدی بندر (اسکله‌ها، جرثقیل‌ها، و خطوط ریلی) و توقف موقت عملیات، اقتصاد ایران را که به‌شدت به این بندر (۸۵-۹۰٪ ترافیک کانتینری کشور) وابسته است، تحت فشار قرار داد. این امر می‌تواند سرمایه‌گذاری خارجی و اعتماد به بنادر ایران را کاهش دهد.

اجتماعی: خسارات جانی (۷۰ کشته و بیش از ۱۲۰۰ مصدوم) و زیست‌محیطی (آلودگی گسترده هوا و دریا)، رفاه عمومی را به خطر انداخت. عدم شفافیت در اعلام علل حادثه و نوع مواد شیمیایی، اعتماد عمومی را تضعیف کرد.

۵. تحلیل انتقادی: چرا سوانح در ایران تکرار می‌شوند؟

انفجار بندر رجایی، مانند حوادثی چون ریزش متروپل، آتش‌سوزی پلاسکو، یا واژگونی قطار مشهد-یزد، نشان‌دهنده یک الگوی تکرارشونده است. این الگو، همان‌طور که تجربه نشان میدهد می‌کند، نتیجه ناکارآمدی سیستمی در مدیریت ریسک و بحران است. فقدان شفافیت، ضعف پاسخگویی، کمبود نهادهای نظارتی مستقل، و اولویت‌بندی منافع کوتاه‌مدت بر ایمنی بلندمدت، ریشه‌های اصلی این سوانح هستند. در مقابل، همدلی گسترده مردمی و واکنش سریع امدادی در این حوادث، ظرفیت بالای جامعه ایران برای مدیریت بحران را نشان می‌دهد، اما بدون اصلاحات ساختاری، این ظرفیت‌ها به‌طور کامل به کار گرفته نمی‌شوند.

از منظر اقتصادی، سوانح مکرر به کاهش اعتبار ایران در بازارهای جهانی، فرار سرمایه، و کاهش جذابیت برای سرمایه‌گذاری منجر می‌شود. از منظر اجتماعی، این حوادث اعتماد عمومی را فرسایش می‌دهند و احساس ناامنی را در زندگی روزمره تقویت می‌کنند. بنابراین، افزایش سوانح در ایران نه تصادفی است و نه اجتناب‌ناپذیر، بلکه نتیجه انتخاب‌های مدیریتی و سیاست‌گذاری است که می‌توانند و باید اصلاح شوند.

نتیجه‌گیری

فاجعه انفجار بندر رجایی نمونه‌ای برجسته از ناکارآمدی مدیریت ریسک و بحران در ایران است که با آموزه های مدیریت ریسک و بحران درباره علل سیستمی سوانح هم‌خوانی دارد. این فاجعه نشان داد که سوانح نه تصادفی هستند و نه ناگهانی، بلکه نتیجه انباشت ضعف‌هایی مانند عدم شفافیت، نظارت ناکافی، و کمبود سرمایه‌گذاری در ایمنی است. با این حال، واکنش سریع امدادی و همبستگی اجتماعی، پتانسیل بالای ایران برای بهبود را نشان می‌دهد. اصلاحات ساختاری در مدیریت ریسک، تقویت شفافیت و پاسخگویی، و سرمایه‌گذاری در زیرساخت‌ها و آموزش، می‌تواند چرخه سوانح را کند نماید.





iran-emrooz.net | Thu, 01.05.2025, 18:41
فاجعه ویتنام و در‌س‌های آن برای آمریکای امروز

جمشید خون‌جوش

زمانی قتل عام «مای لای» ملت آمریکا  را از اعتبار انداخت؛ امروز دونالد ترامپ در حال انجام این کار است. آن زمان، این کشور پیامدهای شکست اخلاقی‌ خود را پذیرفت و از بحران نجات یافت. آیا تضمینی وجود دارد که این بار نیز چنین شود؟

پنجاه سال پیش در روز ۲۹ آوریل ۱۹۷۵، یک عکس خبری ساده و بی‌پیرایه به نماد شکستی تاریخی بدل شد و جهان را درنوردید. تصویر تار و سیاه‌وسفید، لحظه‌ای را ثبت کرده بود که تاریخ آن را فراموش نخواهد کرد: یک بالگرد نظامی آمریکایی بر بام مسطح ساختمانی آماده پرواز است، در حالی‌که جمعیتی آشفته و وحشت‌زده، با اضطراب و شتاب از پلکانی باریک بالا می‌روند تا شاید جایی در آن پیدا کنند.

این تصویر، سال‌ها بعد، نه‌تنها یک سند تاریخی باقی ماند، بلکه بدل شد به تمثالی از عقب‌نشینی خفت‌بار یک ابرقدرت؛ تصویری که پایان یک جنگ و پایان یک توهم را روایت می‌کند.

ساختمان در قلب سایگون قرار داشت؛ شهری که آن زمان پایتخت ویتنام جنوبی بود، و امروز آن را با نام هوشی‌مین می‌شناسند. ساختمانی بی‌روح که در اختیار سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا، CIA، بود. آن روزها، سایگون به شهری در آستانهٔ سقوط بدل شده بود، و آمریکایی‌ها در حال فرار: شتاب‌زده، پریشان و بی‌برنامه.

بالگردها بی‌وقفه میان محوطهٔ سفارت و ناوهای جنگی ایالات متحده مستقر در سواحل جنوب در رفت‌وآمد بودند. آن‌ها آخرین امید فرار بودند، آخرین پنجره برای ترک شهری که دیگر سقوطش اجتناب‌ناپذیر شده بود. هیچ مسیر زمینی امن نبود، فرودگاه‌ها بسته بودند، و آسمان پر از بیم و باروت. تنها پره‌های چرخان هلی‌کوپترها بودند که هنوز ذره امیدی را زنده نگه می‌داشتند.

سرانجام دیری نپایید و یک روز بعد تاریخ ورق خورد و سایگون به‌طور کامل به دست نیروهای شمال ویتنام افتاد.‌ بدین وسیله، جنگی که بیش از دو دهه تداوم یافته بود، با تلخ‌ترین پایان ممکن به اتمام رسید. اما آنچه برجای ماند، تنها ویرانی نبود: میلیون‌ها انسان جان خود را از دست داده بودند، رنجی عمیق بر جسم و جان ملت ویتنام نشسته بود، و ایالات متحده – که با قدرت آمده بود اما با شکستی خفت‌بار باید می‌گریخت – در یکی از عمیق‌ترین بحران‌های سیاسی، اخلاقی و اجتماعی تاریخ خود فرو رفت. در سراسر جهان – و نه تنها نزد چپ‌گرایان ضد‌امپریالیست که آن روزها بسیار پرشمار نیز بودند – ایالات متحده به‌عنوان قدرتی عمیقاً غیر‌اخلاقی دیده می‌شد.

حتی کشور آمریکا نیز از آنچه که از خود دیده بود، به‌وحشت افتاد. آمریکایی‌ها به شکلی گسترده، به کشورشان شک کردند، از آن دل‌زده شدند، و آن را ناپاک و فاسد یافتند. نشانه‌های آن لرزش اخلاقی هنوز هم بر حافظهٔ جمعی آمریکا سنگینی میکند – قابل مشاهده در هر لحظه، چه در یوتیوب، چه در پلتفرم‌های پخش آنلاین، و چه در شکل‌های سنتی‌تر. نسخه‌ تحریف شده الکترونیکی سرود ملی آمریکا که جیمی هندریکس در فستیوال وودستاک اجرا کرد(۱)، تا مغز استخوان و روح شنونده را می‌سوزاند.

همینطور دیوار یادبود ویتنام در چند قدمی کاخ سفید در واشنگتن، جایی که بر گرانیتی سیاه‌رنگ و در امتداد ۷۵ متر نام بیش از پنجاه و هشت هزار زن و مرد آمریکایی حک شده است، چیزی بیش از یک یادمان است. آینه‌ای‌ست از زخم‌هایی که هرگز کاملاً التیام نیافتند. هر نام، داستانی ناتمام، زندگی‌ای گم‌شده، و سوالی بی‌پاسخ است که هنوز در هوای واشنگتن می‌چرخد: چرا؟

برای بسیاری، آن دیوار نماد تقاصی‌ست که آمریکا برای جاه‌طلبی‌های کورکورانه‌اش پرداخت. هیچ مجسمه پیروزی، هیچ پرچم برافراشته‌ای نیست؛ فقط سکوت و سنگ، سایه و اندوه، است که بازدیدکنندگان به‌آرامی از کنار آن عبور می‌کنند – یادآور این‌که گاه بزرگ‌ترین قدرت‌ها، در برابر حقیقت انسان و مرگ، عاجزترین‌اند.

اما شاید ارزشمندترین میراث آن دوران نه در اعتراف به شکست نظامی، بلکه در تکان اخلاقی‌ای بود که جامعه را به فکر واداشت؛ در موسیقی، سینما، هنر، و حتی در دانشگاه‌ها، که با موجی از پرسش‌گری دربارهٔ عدالت، قدرت و مسئولیت روبه‌رو شدند. آن لرزه‌ای که از ویتنام آغاز شد، هنوز نیز پایه‌های اعتماد ملی را به‌آرامی می‌لرزاند.

آمریکا، در آن سال‌ها، در برابر آینه‌ای ایستاد که خود نیز تصویرش در آن را تاب نیاورد. کشوری که به خود ایمان داشت و خود را ناجی ملت‌ها می‌دانست، ناگهان با حقیقتی تلخ روبه‌رو شد: غرور کاذبش، باور بی‌پایه‌اش به برتری، و وسوسه‌اش در تحمیل اراده‌ خود بر دیگران، آن را به ورطه‌ای کشانده بود که راه بازگشتی برایش متصور نبود.

وحشت، نه فقط از دشمن خارجی، بلکه از دروغ‌هایی بود که در درون تکرار شده بودند. رؤسای جمهوری که در جلسات محرمانه می‌دانستند جنگ محکوم به شکست است، اما با چهره‌ای مصمم در تلویزیون ظاهر می‌شدند و از افتخار و پیروزی می‌گفتند – در حالی‌که جوانان آمریکایی، یکی پس از دیگری، به دل آتش فرستاده می‌شدند.

فرماندهانی که نقشهٔ جنگ را نه با انسان، که با عدد و آمار می‌کشیدند. مرگ، برای آن‌ها هزینه‌ای قابل محاسبه بود. باور داشتند که با بمب بیشتر، با ویرانی گسترده‌تر، می‌توانند جنگ را ببرند. اما هر بار، تنها چیزی که بیشتر میشد، تعداد تابوت‌هایی بود که به خانه بازمی‌گشت.

در آن دوران، آمریکا با ترسناک‌ترین دشمنش مواجه شد: تصویر واقعی خود. و بدین ترتیب، آمریکایی‌ها در کنار جراحات جسمانی جنگ، جراحات روحی و روانی را نیز تجربه کردند. کشوری که زمانی به قدرت خود می‌بالید و جهان را به تسخیر ارادهٔ خود درآورده بود، حالا در مقابل آینه‌ای ایستاده بود که تنها شکست، رنج و خشم را به نمایش می‌گذاشت. و در این آشوب، شاید تنها چیزی که از آن دوران باقی ماند، پرسشی بی‌پاسخ بود: «چگونه یک کشور می‌تواند از خود بیزار شود؟»

اکنون، در سال ۲۰۲۵، همان کشور در حال غرق شدن در گردابی است که خود آن را به‌وجود آورده است. اما این بار سرعت سقوط، شگفت‌آورتر از هر زمان دیگری است. آنچه که روزگاری سال‌ها طول کشید تا ساخته شود، حالا در عرض چند ماه فرو می‌ریزد.

دونالد ترامپ، با دست‌های خود و در کوتاه‌ترین زمان ممکن، اعتبار آمریکا را در چشم جهانیان به صفر رسانده است. سرزمین آزادی، که روزگاری نماد امید و اعتماد جهانی بود، حالا در چشم دیگر ملت‌ها، تصویر خود را از دست داده و به یک عامل تهدید تبدیل شده است. و این فقط در سطح جهانی نیست که سقوط رخ داده است. مردم خود آمریکا، به نظر می‌رسد در حال بیدار شدن از خواب غفلتند. آن‌ها در حال فهمیدن‌ این هستند که مرد به کاخ سفید بازگشته، با تخریب جمهوریت و ارزش‌های دموکراتیک آن، کشور آنها را به لبه‌ی بحران‌های سیاسی و اقتصادی سوق داده است.

در نظرسنجی‌ها، کم‌سابقه‌ترین کاهش اعتماد در تاریخ یک رئیس‌جمهور به ثبت رسیده است. ترامپ، پس از تنها صد روز در قدرت، به شکلی سریع و بی‌سابقه از محبوبیت افتاده است و سه نفر از هر پنج شهروند آمریکایی عملکرد او را تنها با یک واژه توصیف میکنند: «ترسناک.»

چه در گذشته و چه امروز، بخشی جدا نشدنی از هویت ملت آمریکا آن است که خود را الگویی درخشان برای جهانیان بداند؛ نمونه‌ای برای زندگی در آزادی، عدالت و رفاه. اما در طول تاریخ، این کشور بارها در کشاکش میان آرمان‌های بلندپروازانه و واقعیت‌های زمینی و پیش‌پاافتاده، با حقیقتی سخت و تلخ روبه‌رو شده است. کمتر زمانی این تضاد به‌اندازه سال‌های جنگ ویتنام، زخمی ژرف و فراموش‌نشدنی بر پیکر آن نهاده است – زخمی که تا به امروز نیز التیام نیافته.

در آن دوران، آمریکاییان در جست‌وجوی درمان زخم‌های خود و برای رهایی از دل بحران، به آموختن از اشتباهات گذشته‌شان پرداختند. آنها تلاش کردند تا مسئولیت‌هایشان را به‌درستی درک کنند و از گذشتهٔ تلخ به عنوان درسی برای آینده استفاده کنند. کنگره توانست قدرت خود را در برابر دستگاه اجرائیه تحکیم کند و توازن جدیدی در کنترل بر تصمیمات رئیس‌جمهور برقرار کرد. رئیس‌جمهوری که دیگر نمی‌توانست به‌راحتی کشور را، بدون آنکه نظر دیگر قوا را جلب کرده باشد، به جنگ بکشاند.

و در همان لحظه، کارتر – مردی که خود را نه به‌عنوان یک سیاستمدار، بلکه به‌عنوان یک رهبر معنوی در نظر می‌گرفت – به کاخ سفید رفت. او با دست‌های خالی و قلبی سرشار از صداقت، تلاش کرد تا درس‌های اخلاقی بدهد، تا ملت را به خود آگاه کند که ایالات متحده باید دوباره به اصول خود بازگردد. سخنانش در گوش مردم آمریکا طنین‌انداز شد، اما مانند همه رهبران آرمان‌گرا، مدت زیادی دوام نیاورد. چهار سال بعد، آمریکایی‌ها از همان ایده‌آل‌هایی که زمانی ستایش کرده بودند، به ستوه آمدند و از تغییرات تدریجی خسته شدند.

پنجاه سال پیش و در آستانه‌ی پرتگاه، دموکراسی در ایالات متحده نشان داد که چه نیروی شفابخشی در درون خود دارد. آمریکایی‌ها از شکست اخلاقی ملت خود درس گرفتند و به نتایج آن رسیدند. حالا تنها می‌توان امیدوار بود که در دوران ترامپ، بار دیگر این نیرو را برای بازسازی و درمان کشور پیدا کنند. اما امروز به نظر می‌رسد که این نیرو، آن‌طور که در گذشته بود، دیگر قوی و استوار نیست. جهان همچنان نظاره‌گر ایالات متحده است، اما آنچه که امروز می‌بیند، دیگر آن کشوری نیست که همیشه می‌توانست از دل بحران‌ها سر بلند کند. این بار، بازگشت به اصول و بازسازی هویت ملی، نه تنها سخت‌تر از قبل است، بلکه قطعی نیز نیست و دیگر نمی‌توان به آن اطمینان داشت.(۲)

———————————-
توضیحات:
۱- در تابستان سال ۱۹۶۹، در میانه‌ی دگرگونی‌های فرهنگی و اعتراض‌های گسترده به جنگ ویتنام، صدایی از میان جمعیت خسته و بیدار در فستیوال ووداستاک برخاست؛ صدایی که نه با کلمات، بلکه با ناله‌ی گیتار، حقیقتی تلخ را فریاد می‌زد. جیمی هندریکس، اسطوره‌ی گیتار برقی، نسخه‌ای الکترونیکی و تحریف‌شده از سرود ملی ایالات متحده را نواخت؛ نوایی که در آن، صدای انفجار، جیغ جنگنده‌ها، و فریاد انسان‌ها در دل ملودی وطن‌پرستانه‌ی “The Star-Spangled Banner” پیچید. این اجرا نه تنها یک قطعه موسیقی، بلکه بیانیه‌ای هنری بود: اعتراض علیه جنگ، علیه ریاکاری دولتی، و علیه جهانی که صدای درد را نادیده می‌گرفت. در آن لحظه، هندریکس سرود ملی را از قداست رسمی‌اش بیرون کشید و آن را بدل به آینه‌ای کرد برای بازتاب دادن زخم‌های پنهان یک ملت.
۲- در نوشتن این مقاله از مطالب زیر استفاده شده است:

https://www.sueddeutsche.de/meinung/usa-vietnamkrieg-demokratie-gefahr-trump-kommentar-li.3230202
https://www.sueddeutsche.de/projekte/artikel/gesellschaft/vietnamkrieg-vi-t-thanh-nguy-n-hollywood-erinnerungen-e993765/



نظر خوانندگان:


■ جناب خون‌جوش گرامی، درود بر شما. تصویر و یادآری بسیار زیبا و آموزنده‌ای بود بویژه برای ایرانیانی که در آن روزگار  قلبشان با ویتکنگ‌ها می‌تپید و هوشی مین را می‌ستودند که من نیز هنوز همان حس را دارم و و یتنام و هوشی مین را تنها کشور و رهبر اردوگاه سوسیالیستی پیشین می‌پندارم که هنوز آبروی خود را از دست نداده‌اند، و امیداوارم چنین باقی بمانند.
من با ویتنام امروز آشنایی چندانی ندارم جز اینکه دست کم بیش از ایران در راه شکوفایی اقتصادی و اجتماعی گام نهاده اند. سالها پیش از رفتار یکی از تکنوکراتهای ویتنامی که مدتی در کشوری با هم آموزش فنی می‌دیدیم و اکنون او را گم کرده‌ام، حس انسانی یک ویت‌کنگ همراه با منطق عقلانی یک تکنوکرات مدرن را دریافتم. روزی هم که عکس یکی از رؤسای جمهور آمریکا (یادم نیست کدامیک) را در زیر عکس هوشی مین در یک دیدار دیپلماتیک در ویتنام را در رسانه‌ها دیدم، بسی خرسند شدم، و آن را نشان حقانیت ویتنام و خردمندی رهبران آن دانستم. چیزی که شوربختانه درجمهوری اسلامی یافت می‌نشود.
جناب خون‌جوش گرامی، گفتارنامه شما بسیار خوب و گویا بود اما متاسفانه من نتیجه گیری امروز شما را متوجه نشدم. اما مانند شما، من هم امروز هم حس می‌کنم که آمریکای ترامپ دارد بار دیگر آبروی خود را از دست می‌دهد. دلیل من، فزون بر رفتار دور اول ریاست او که پای طالبان را به افغانستان باز کرد، پشتیبانی او از پوتین در جنگ اوکراین، سخنانی پوچ او مانند آنچه درباره کانادا و فنلاند گفته است، باد در پرچم توهم جمهوری اسلامی انداختن و مانند آنست.
کاش بیشتر می‌فهمیدم که نتیجه گیری خود شما برای امروز از گفتارنامه ارزشمندی که نوشته‌اید، چیست؟ دیرفهمی مرا ببخشید.
با سپاس. بهرام خراسانی ۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۴


■ آقای خراسانی عزیز، با درود های گرم و سپاس فراوان بابت کامنت شما و نظراتی که مطرح کردید.
کشور ویتنام در عین جالب و زیبا بودن دارای پیچیدگی‌های خاص خود است که به نظر من بسیار فراتر از «حقانیت» یا «عدم حقانیت» حکومت آن می‌رود و درباره آن می‌توان مقالات متعددی نوشت. ضمنأ، به عقیده من نظر امروز مردم آنجا، بویژه جوانان، در باره حکومت‌شان مهمتر است تا خاطره تاریخی نسل ما در ایران و بقیه دنیا. اما در اینکه رهبران آن (نوع حکومت آنرا بپسندیم یا نه) در سیاست خارجی خود دارای درایت ستودنی هستند، نباید هیچگونه مناقشه‌ای باشد. به نظر من اگر لیستی از کشورهایی که دلیل موجهی جهت دشمنی با آمریکا دارند، تهیه شود، قطعاً ویتنام در صدر آن خواهد بود. اما آنها با عقل سرد بدلایل اقتصادی و بویژه ژئوپولیتیکی این راه را نرفتند (بر عکس ایران جمهوری اسلامی که هیچ دلیل عقلانی جهت ضد آمریکایی بودن، نداشت و ندارد). بلافاصله بعد از پایان جنگ ویتنام، ادعاهای ارضی حکومت چین درباره کشور ویتنام آشکار شد و رهبران این کشور تلاش کردند با گسترش تدریجی روابط خود با ایالات متحده، نوعی بالانس در سیاست خارجی کشورشان با قدرتهای بزرگ (چین و آمریکا) و همسایگان خود ایجاد کنند و از تضادهای آنها در جهت منافع کشورشان استفاده کنند.
با سفر بیل کلینتون در سال ۲۰۰۰، یعنی ۲۵ سال بعد از پایان جنگ ویتنام، روابط میان دو کشور به سرعت گسترش یافت و روسای جمهور بعدی آمریکا, باراک اوباما، دونالد ترامپ و جو بایدن نیز بدلیل اهمیت ویتنام در محاسبات اقتصادی و ژئوپولیتکی به آنجا سفر کردند.
بیل گیتس در سال ۲۰۰۶ هنگامی که هنوز رئیس مایکرو سافت بود، به ویتنام سفر کرد و مورد استقبال پرشور و گرم دانشجویان ویتنامی قرار گرفت.‌ من چندین سال پیش سفری شغلی به ویتنام داشتم و تجارب و مشاهدات جالبی در بندر دانانگ و شهر هوشی مینی (که خیلی‌ها آنجا آنرا هنوز سایگون می‌نامند) داشتم که از حوصله این نوشته خارج است.
در رابطه با ترامپ و سیاستهای او، به نظر من مسئله بسیار بزرگتر از مواردی است که شما نوشتید. اینها و به طور کلی پدیده ترامپ سمپتم‌های تحولات عمیق اقتصادی، اجتماعی فرهنگی و ژئوپولیتیکی هستند که در دو دهه گذشته در آمریکا و دنیا رخ داده‌اند و برونداد کشمکش‌ها در سطح داخلی و بین‌المللی نیز هنوز روشن نیست.
در این زمینه‌ها، من در چند مقاله که نوشته یا ترجمه کرده‌ام به برخی جنبه‌ها پرداخته‌ام (در زیر لینک‌های مربوطه). در تحلیل نهایی این مبارزات درونی جامعه آمریکاست که تکلیف آینده این کشور را روشن میکند، اما همانطور که در انتهای مقاله نیز نوشتم، به نظرم امروز شرایط دشوارتر از بعد از جنگ ویتنام است.
جمشید خون‌جوش

https://www.iran-emrooz.net/index.php/politic/more/118653/
https://akhbar-rooz.com/1404/01/12/12636/
https://akhbar-rooz.com/1403/12/06/9632/
https://akhbar-rooz.com/1404/01/19/13238/


■ از راهنمایی‌های ارزشمند جناب خون‌جوش سپاسگزارم.
بهرام خراسانی





iran-emrooz.net | Wed, 30.04.2025, 23:33
کشتی‌بانان را سیاستی دگر باید

داریوش مجلسی

بعد از انفجار بندر عباس ناگهان با انفجار‌ها و آتش سوزی‌هایی در تهران، اصفهان و شهر‌های دیگری روبرو شدیم که درباره هیچ کدام اخبار موثق و یک‌صدا از سوی مراجع دولتی دریافت نکردیم. آنچه که چشمگیر بود، در چند مورد بعد از پخش خبر، ناگهان خبر حذف می‌شد و هر چه می‌گشتی خبر مشابهی با خبر حذف شده نمی‌‌یافتی. به عنوان مثال، دوشنبه (دو روز پیش) خبر‌های مختلفی درباره چند انفجار در نقاط مختلف تهران از جمله در یک واگن مترو، در ایران اینترناشیونال منتشر شد ولی با کمال تعجب بعد از مدت کوتاهی که خبر را دریافت کردم خبر حذف شده بود و کمی بعد خبر انفجار در اصفهان بود که آن هم اول حذف و بعد از طریق رسانه‌های اجتماعی بطور وسیع منتشر شد.

یعنی نوع انفجار، مکان انفجار و تقارن زمانی آنها، بر عکس ادعاهای مقامات رسمی، نمی‌‌توانست آتش سوزی یا انفجار ناشی از ترکیب مواد شیمیائی باشد. به‌خصوص در اصفهان که محل آتش‌سوزی زیر نظر شورای امنیت کشور و محل ساخت پهپاد بوده.

تا آنجا که تماس‌های محدود من اجازه می‌داد، بخشی از مردم سرزمین‌مان در ترس و اضطراب به‌سر می‌برند. شوربختانه اطلاعاتی که از سوی مقامات رسمی دریافت می‌کنند ضد و نقیض و مبهم است و مردم زجر کشیده مان از لابلای خبرها، عکس‌ها و فیلم‌ها درک می‌کنند چیزی بیش از یک سانحه بوده و طبیعتا تشنه اطلاعات و اخباری می‌باشند که درک کنند آیا می‌توانند فردا یا پس فردای امن و امانی داشته باشند و آیا قادر خواهند بود نان و پنیر ناچیزی را که بعد از جان کندن روزانه، شب برای زن و فرزند به خانه می‌برند تامین کنند یا نه.

عمق فاجعه اینجاست که سه بنیادگرا و یک جانی، یعنی خامنه‌ای، ترامپ و نتانیاهو به اضافه پوتین، بازیگران صحنه‌ای می‌باشند که تعیین‌کننده سرنوشت ما خواهد بود. در ایران خودمان، همان نیروهای مخربی که فاجعه سینما رکس آبادان، سقوط هواپیمای اوکراینی و مسجد گوهر شاد شیراز را باعث شدند و اعدام و شکنجه، نوعی سرگرمی هفتگی آن‌ها می‌باشد، همان طور که خواسته رهبر فاجعه، یعنی خمینی، بود از همان روز اول، آمریکاستیزی را شعار اول خود قرار دادند. منتها در دوم خرداد جو متفاوتی به وجود آمد که از جمله در رابطه با آمریکا و غرب، دارای دید متفاوتی بود.

اصولا برای خمینی سه خط قرمز وجود داشت، اسرائیل، آمریکا و اصولا اسلام. عبور از این سه خط قرمز همراه با هزینه بود. حتما یادتان هست که قتل‌های فجیع زنجیره‌ای دقیقا در زمان خاتمی انجام گرفت. (در اینجا مایلم پرانتزی باز کنم و یک نکته با ارزش را یاد آوری کنم. در زمان خاتمی یکی از قاتلان قتل‌های زنجیره‌ای دستگیر و محکوم به اعدام شد. فرزندان شادروان داریوش و پروانه فروهر از قربانیان قتل‌های زنچیره‌ای، اعلام نمودند که مخالف مجازات اعدام می‌باشند حتی در مورد قاتل پدر و مادرشان).

صلح با آمریکا دو مخالف جدی دارد، اسرائیل و تندروهای ساکن “تاریک خانه‌های وحشت” در داخل کشور و حول و حوش رهبر. البته با این تفاوت که موقعیت کنونی جمهوری اسلامی کاملا متفاوت با زمان خمینی می‌باشد. در درون کابینه و اصولا در جمع فعالان مدنی و فرهنگی به اضافه اصلاح‌طلبان، اعتقاد و تمایل به نزدیکی با آمریکا دارای طنین قوی‌تری شده، مضافا به این که نفرت و مخالفت با نظم موجود در میان اقشار مختلف جامعه، حتی گوش‌های رهبری را هم بی‌نصیب نگذاشته و نتیجتا می‌بینیم که کشتیبان، سیاستی دگر پیشه کرده.

تمام کسانی که در داخل و خارج کشور ، از دور و نزدیک، شاهد انفجار‌های اخیر بوده‌اند نمی‌‌توانند قبول کنند که دستی در کار، و عمدی نبوده. لذا انگشت اتهام به سوی جهت‌هایی نشانه می‌رود که صلح با آمریکا را در تضاد با منافع خودشان می‌‌‌بینند. تندروها و بنیادگران داخل کشور و اسرائیل.

به هر رو، اضطراب، هراس و نارضایتی و حتی مخالفت شدید با نظم (اگر بتوان آنرا نظم نامید) حاکم بر کشورمان به حدی ست که ادامه وضع جدید را ناممکن می‌سازد. از سوی دیگر آلترناتیو یا جانشیتی که قادر به جایگزینی، از خارج کشور باشد نیز به چشم نمی‌‌خورد. گاهی اظهارنظر‌هائی از درون کشور در رابطه با مطالب قبلی دریافت کردم که نشان می‌داد مطالب مندرج در “ایران امروز” مورد توجه و مطالعه قرار می‌گیرد. لذا این امید ضعیف وجود دارد که نسرین ستوده‌های نوعی، زیبا کلام‌های نوعی، زیدآبادی‌های نوعی، محسن رنانی‌های نوعی و مولانا عبدالحمید‌های نوعی، ندای امید ما به خودشان را شنیده باشند، آستین بالا زنند و بعد از مشورت با همدیگر، شورائی از فرهیختگان مدنی، فرهنگی و سیاسی داخل کشور را انتخاب کنند که قادر به تشکیل یک کابینه توانا برای حل مشکلات همه سوی سر زمینمان باشد.

چنانچه واقعا توافق یا صلحی با آمریکا صورت گیرد، نتیجتا در شرایطی متفاوت با قبل از توافق قرار خواهیم داشت. اول باید دید توافقی که با دخالت روسیه صورت گیرد تا چه حد می‌تواند ضامن منافعی برای سرزمین‌مان باشد و از همه مهم‌تر با سرازیر شدن پول به داخل کشور آیا سهم صاحبان واقعی این سرمایه، یعنی ملت‌مان، به جای این که صرف بهبود زندگی‌شان گردد سر از خزانه نیابتی‌ها در نخواهد آورد؟

ما در حقیقت در آغاز مسیر، به سوی یک زندگی بهتر قرار می‌گیریم. آغاز مسیری پر دست‌انداز و پر از چالش. مسیری که قادر به پایان دادن به اعدام‌ها، حبس و شکنجه و دستیابی به آزادی بیان گردیم. یعنی مسیری که در جلوی پایمان قرار می‌گیرد می‌تواند منتهی به این آرمان‌های ما گردد به‌شرطی که بازیکنان صحنه تغییر کنند و جمعی که قادر به فهم این جو و توانائی تغییر آن به سوی این آرمان‌هاو خواسته‌ها را دارند مسند امور را در دست گیرند.

من امکان دگرگونی کامل این رژیم را در کوتاه مدت نمی‌‌بینم (هر چقدر هم قلبا آرزویم باشد). لذا با فرصتی که احتمالا نصیب‌مان می‌گردد باید خواسته‌هایمان را سازمان داده‌تر و رساتر بیان کنیم به این امید که مسندنشینان جدید نیز گوش شنوائی برای شنیدن آمال و آرزو‌هایمان داشته باشند.

صلح با آمریکا بعد از ۴۵ سال گام کم‌اهمیتی نیست، این گام باید این توانائی را نیز برای‌مان ممکن سازد که خواهان اقدام با اهمیت دیگری، یعنی صلح با اسرائیل، در دستور کارمان قرار گیرد. صلح با اسرائیل در تامین آرامش و امنیت منطقه نیز تاثیر گذار خواهد بود.

امیدواریم هر چه زودتر شاهدتیم جدیدی در راس کشورمان باشیم که گام‌ها بسوی صلح و پیشرفت را بسیار قاطع تر و متفاوت‌تر از “وفاق ملی” ناقص کنونی بردارد.

آپریل ۲۰۲۵



نظر خوانندگان:


■ آقای مجلسی عزیز. شما سه نکته مهم در مقاله خود مطرح کردید که دو تا را کاملا درست و بجا می‌دانم. یکی اینکه انفجار در بندر رجایی به احتمال قوی به مذاکرات جاری ایران و آمریکا ربط دارد، و دیگری اهمیت صلح با اسرائیل ( که البته در حد به رسمیت شناختن موجودیت اسرائیل نیز قدمی بزرگ به جلو است). نکته سوم اما بی‌توجهی شما به امکانات مالی برای مبارزه است. افرادی که ذکر کردید (سریع‌القلم، رنانی، ستوده، زیدآبادی،...) به نظر نمی‌رسد چندان امکاناتی داشته باشند که بتوانند مبارزه را جلو ببرند. امکانات مالی شرط کافی نیست، اما شرط بسیار لازم برای مبارزه است. مضافا اینکه امکانات مالی کمک بزرگی است که افکار و خواسته‌ها جهت‌گیری سریع‌تر و روشن‌تر پیدا کنند.
ارادتمند. رضا قنبری. آلمان


■ قنبری عزیز، با سپاس از توضیحتان، ولی شخصیت‌هایی که نامبردید کنش‌ها و تلاش‌هایشان از طریق مدنی، نوشتاری و گفتاری میباشد و میانه خوبی با امکانات مالی برای مبارزه ندارند. آنها می‌گویند و می‌نویسند و فعالان مدنی آن را پخش می‌کنند. بد نیست اشاره‌ای هم به بختیار (که خودم با او همکاری داشتم)، شاهزاده و مجاهدین بکنم که امکانات مالی کافی در اختیار داشتند و دارند. قضاوت با خودتان، که کدام یک موفق‌تر بودند.
با ارادت مجدد. مجلسی


■ جمهوری اسلامی ۴۵ سال با آمریکا و جهان آزاد دشمنی ورزید. حالا بعد از ۴۵ سال با آمریکایی طرح دوستی می‌ریزد که خود با جهان آزاد در ستیز است. اشتباه نشود! ما همه استقبال می‌کنیم که بجای جنگ مذاکره صورت پذیرد، اما ذوق زده هم نمی‌شویم که گویا “گرگ توبه کرده” و می‌خواهد به راه راست برود؟
مردم ایران گروگان جمهوری اسلامی هستند، جمهوری اسلامی هم در حال معامله “مشروعیت خریدن” از دکان پوتین ترامپ است، چماق جنگ و کشتار هم ضامن رسمیت یافتن این تبانی مافیایی است تا هم زبان مخالفان جمهوری اسلامی کوتاه شود و هم زبان مخالفان اروپایی ترامپ. گله ای نباید داشت، چرا که جنبش روشنفکری ایران چوب عقب افتادگی و عدم بلوغ سیاسی خود را می‌خورد.
پایدار باشید، پیروز.


■ جناب مجلسی گرامی درود بر شما. من با هر آنچه نوشتهاید همسو هستم جز اینکه بگویم کاش می‌نوشتید: «کشتی شکستگان را سیاستی دیگر باید.ـ.»
بهرام خراسانی ۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۴


■ جناب مجلسی اسامی کسانی مانند مصطفی تاج‌زاده، ابوالفضل قدیانی، محمّد نوری‌زاد، هاشم خواستار را نمی‌آورند. آیا این اشخاص در آن “نوعی”های ذکر شده توسط ایشان می‌گنجند یا اینکه فلفل رادیکالیسم این افراد برای مزاج سیاسی ایشان تند است؟ نوشته آقای زیدآبادی را بعد از انفجار در بندر عباس”انفجار و اسیدپاشی” بخوانید. در این رابطه به نقش حکومت فقط در حد “همزمانی تراژیکی” بسنده کرد و بعد برای دادن آدرس عوضی به بیرون و “اسید و معشوق” پرداخت.
با احترام سالاری


■ پیروز گرامی، این درباره تمام دیکتاتور ها صدق می‌کند که گاهی به خاطر جبر زمان و شرایطی که در آن قرار گرفته‌اند ناچار به دادن امتیاز می‌شوند. به همین دلیل، زمان برای فشار و گرفتن امتیاز از حکومت، بسیار مناسب است.
با احترام، مجلسی


■ جناب خراسانی، با سپاس از توضیحتان، اتفاقا زیاد هم اشتباه نگفته‌اید، منتها باید کوشش کنیم که سالم به ساحل برسد.
با احترام، مجلسی


■ جناب سالاری گرامی ، من برای شخصیت‌هایی که شما نوشته‌اید نیز ارج قائلم منتها در شرایطی که قرار گرفته‌ایم باید دید برای راه حل، کدام شخصیت مفید تر است و راحت تر قادر به مانور دادن می‌باشد.
با احترام، مجلسی


■ نکات اصلی مقاله یعنی فرض تغییر سیاست خارجی رهبری نظام (کشتیبان) در راستای عادی سازی روابط بین المللی (صلح با آمریکا و سپس با اسرائیل!) و اظهار امیدواری برای بر سر کار آمدن تیمی جدید در راس کشورمان! که “گام‌ها بسوی صلح و پیشرفت را بسیار قاطع تر و متفاوت‌تر از “وفاق ملی” ناقص کنونی بردارد”! پایه و اساس محکمی ندارند، به این دلیل که:
- هم فرض تغییر سیاست کشتیبان اشتباه است؛ زیرا خامنه‌ای نه با پذیرش اشتباه و فاجعه بار بودن سیاستهای خارجی ماجراجویانه و ایران بر باد دهنده خود بلکه از ترس عملی شدن تهدید حمله نظامی آمریکا و سقوط رژیم ارتجاعی ولایت فقیه در مذاکرات با آمریکا، که چندی پیش آنرا غیر عاقلانه و غیر شرافتمندانه خوانده بود، شرکت کرده و مذاکرات را برای دفع الوقت و حداکثر رسیدن به قراردادی مشابه فرجام (به قول خود مانند صلح موقت امام حسن) انجام میدهد،
- و هم امیدواری برای قرار گرفتن تیم جدید در راس کشور! و مخصوصا امید به اینکه چند فعال مدنی و نویسنده با نظرات متفاوت بتوانند “شورائی از فرهیختگان مدنی، فرهنگی و سیاسی داخل کشور را انتخاب کنند که قادر به تشکیل یک کابینه توانا! برای حل مشکلات همه سوی سر زمینمان باشد” امیدهایی واهی و خیالی و بدون توجه به ساختار سیاسی کشور و فعالیت باندهای مافیایی مالی-سیاسی-نظامی در آن هستند.
بنابراین سئوالی که پیش می آید آنست که چرا باید شخصیت سیاسی با تجربه و تحصیل کرده ای که بیش از نیم قرن تجربه فعالیت سیاسی داشته و بقول خود حتی با زنده یاد شاپور بختیار همکاری نموده چنین متن سست و ضعیفی را نوشته و منتشر کند. آیا احتمال نمیدهد این نوشته ها اثر منفی بر شهرت ایشان داشت باشد؟
پاسخ آنست که بنظر نمیرسد انتشار چنین نوشت هایی از روی سهل انگاری و یا صرفا برای اظهار امیدواری به برقراری صلح و آرامش در کشور و بر سرکار آمدن یک کابینه ایده آل باشد زیرا اینکار را میتوان با نوشته هایی در چارچوبهای متناسب تر و جملاتی دقیقتر انجام داد. بلکه دقت در محتوا و جهت گیری این گونه مقالات نشان میدهد که اهدافی ضمنی از انتشار این گونه مقالات دنبال می شود؛ از قبیل:
- انحراف افکار و اذهان خوانندگان از مسئولیت شخص علی خامنه ای از وضعیت فاجعه آمیزی که کشور در آن قرار گرفته و القای این نکته که کشتیبان را سیاستی دگر آمده و باید نشست و امیدوار بود که شرایط برای اصلاحات آماده شود (نویسنده حتی انزجار و نفرت مردم از نظام (علی خامنه ای) را به نفرت از نظم موجود! تعبیر می کند)،
- تکرار موکد این نکته که جایگزینی برای رژیم حاکم بر کشور وجود ندارد و احتمال سقوط رژیم ولایت فقیه نمیرود و انتقاد (بیشتر بی مناسبت) از شخصیتهای مطرح اپوزسیون مخصوصا شاهزاده رضا پهلوی با اصرار بر ضعیف و بی ثمر بودن رهبری و مبارزات سیاسی این شخصیت ها،
- طرح اسامی فعالان مدنی و اجتماعی و سیاسی که حمایت آنها از رژیم و دلبستگی آنان به تداوم ج. ا. بر همه آشکار است و بالا بردن این اسامی در مقابل رهبران سیاسی مبارز مانند میر حسین موسوی یا مبارزان آزادیخواه مانند ابوالفضل قدیانی و تاج زاده،..
.....
کاش اینطور نبود اما متاسفانه چنین خط سیری در این نوشته ها کاملا مشهود است و هر خواننده دقیقی میتواند به روشنی این هدفهای تلویحی را مشاهده کند. شاید این اساتید نویسنده بخواهند به قول قاآنی نعل وارونه بزنند: “تا نشان سُم اسبت گم کنند- ترکمانا، نعل را وارونه زن” اما باید انصاف داد که دوره این تشبثات به پایان رسیده و ملت ایران به بهایی بسیار سنگین مسیولیت خمینی، خامنه ای و دیگر سران رژیم ولایت فقیه در سقوط کشور به گرداب هائل کنونی را به خوبی درک کرده اند و به سادگی نمیتوان این حقایق را پرده پوشی کرد. هر آزادیخواه ایراندوستی در این شرایط و با توجه به شکست مفتضحانه سیاستهای خارجی و داخلی خامنه ای باید خواستار برکناری او از قدرت شود نه آنکه سعی کند وی را به لطائف الحیل از مسئولیت وضعیت فاجعه بار کنونی مبرا کند (به قول انگلیسی ها Get him off the hook).
خسرو



■ آقای خسرو گرامی، درباره نوشته‌ها یا تحلیل‌های آقای مجلسی نوشته‌اید: «اهدافی ضمنی از انتشار این گونه مقالات دنبال می‌شود؛ از قبیل:
- انحراف افکار و اذهان خوانندگان از مسئولیت شخص علی خامنه‌ای از وضعیت فاجعه آمیزی که کشور در آن قرار گرفته و القای این نکته که کشتیبان را سیاستی دگر آمده و باید نشست و امیدوار بود که شرایط برای اصلاحات آماده شود (نویسنده حتی انزجار و نفرت مردم از نظام (علی خامنه‌ای) را به نفرت از نظم موجود! تعبیر می کند)،
- تکرار موکد این نکته که جایگزینی برای رژیم حاکم بر کشور وجود ندارد و احتمال سقوط رژیم ولایت فقیه نمی‌رود و انتقاد (بیشتر بی‌مناسبت) از شخصیتهای مطرح اپوزسیون مخصوصا شاهزاده رضا پهلوی با اصرار بر ضعیف و بی‌ثمر بودن رهبری و مبارزات سیاسی این شخصیت‌ها».
دو نکته در ارتباط با شیوه ارزیابی شما از قصد یا هدف آقای مجلسی مهم است:
۱. همانطور که نوشته‌اید هیچ تحلیل‌گر یا نوشته‌ای بی‌طرف نیست. این نکته درمورد نوشته‌های خود شما و منتقدین آقای مجلسی هم صادق است، ایرادی هم ندارد. همه ما می‌خواهیم با نوشته‌ها یا کامنت‌هایمان تاثیر‌گذار باشیم. مهم این است که اما یک تحلیل‌گر در بررسی و تحلیل خود به واقعیت‌های موجود، حقیقت صحنه سیاسی و توازن قوای موجود، چه به نفع نظرات سیاسی‌اش باشد چه نباشد، پایبند باشد.
۲. در نقد شما به مطالب و نظرات آقای مجلسی نوعی نگاه توطئه‌انگارانه وجود دارد که به گمان من اشکال نگاه شما هست. آقای مجلسی نیز اگر نخواهد نگاه واقع‌گرایانه (اینکه مثلا جناب خسرو و بسیاری دیگر نگاه و نظرشان به جمهوری اسلامی برخاسته از تحلیل‌شان است)، می‌تواند با همین زاویه شما به نقد نظرات سیاسی شما بپردازد.
پس نهایتا باید به نقد نظرات یکدیگر بپردازیم، چون تقویت هر نیرو یا تضعیف هرکدام از آنها که منظور شما یا آقای مجلسی باشد، برخاسته از تحلیل یا راهبردی است که هرکدام از شما برای سعادت ملت و کشور ایران درست می‌دانید.
با احترام/ حمید فرخنده


■ جناب فرخنده! با تشکر از توجه شما به اظهار نظر من در مورد مقاله جناب مجلسی. اتفاقا من به غیر واقعبینانه بودن فروض نوشته آقای مجلسی اشاره کرده بودم:
اول آنکه خامنه‌ای واقعا به دنیال تغییر سیاست خارجی ماجراجویانه خود در منطقه نبوده بلکه تنها از ترس حمله نظامی آمریکا تن به مذاکره داده و به دنبال خرید زمان و یا رسیدن به قرارداد برجام ۲ است که ضمن تضمین بقای خود و رژیمش دلارهای نفتی آزاد شده از تحریم ها را صرف بازسازی نیابتی های ضربه دیده خود کرده به سیاستهای ایران بر باد ده خود ادامه دهد.
و دوم نیز فرض خنده دار بر سر کار آمدن یک تیم وفاق ملی قویتر ار وفاق ملی پزشکیان بدون در نظر گرفتن ساختار سیاسی کشور و نهادهایی مانند شورای نگهبان و بیت خامنه‌ای که فیلترهای گزینشی مورد نظر خامنه‌ای را اعمال می‌کنند، است.
نکته اما در تفاوت دیدگاه‌ها، که لازمه مباحثات کارشناسی در رشته‌های مختلف از جمله در مباحث سیاسی است، نیست. زیرا اگر صرفا تفاوت دیدگاه وجود داشت و طرفین حسن نیت داشته و در پی کشف حقیقت موضوع بودند تبادل افکار بزودی حقیقت امر را روشن کرده و طرفین آنرا می‌پذیرفتند. موضوع هنگامی مشکل می‌شود که در مباحث سیاسی تفاوت دیدگاه‌ها ناشی از پیگیری منافع شخصی و گروهی باشد. طبعا در این حالت آنکه برای منافع خود صحبت می‌کند تمایلی به شنیدن حرف حق و کشف حقیقت ندارد و بر دیدگاه خود اصرار می‌ورزد. برای توجیه رفتار خود نیز دم از پیچیده بودن شرایط و در نظر نگرفتن واقعیتهای موجود از سوی طرف مخالف می‌زند.
بله شرایط ایران و روابط بین الملل پیچیده است اما بعد از ۴۵ سال همه این را فهمیده‌اند که مسئولیت اصلی وضعیت بحرانی کنونی کشور با شخص آقای علی خامنه‌ای بوده و او باید به دلیل این رهبری فاجعه بار خود از کار برکنار شده و مواخذه شود. حال آیا تعادل قوای سیاسی فعلا اجازه برکناری و محاکمه خامنه‌ای را نمی‌دهد موضوع دیگری است. تحلیلگر سیاسی که ادعای پیگیری منافع مردم ایران را می‌دهد اما در تحلیل شرایط سیاسی کشور این امر بدیهی را نمی‌پذیرد یا سعی در کتمان آن می‌کند تنها به دلیل تفاوت دیگاه نیست بلکه منافعی را دنبال می‌کند و بحث اینجا است. حال جنابعالی نیز می‌توانید به وجدان خود مراجعه کنید و بسادگی دریابید که کدام موضع درست و کدام در پیگیری منافع فردی و گروهی است و آیا پیچیدگی شرایط و یا واقعیتهای موجود مانعی برای درک این موضوع بدیهی است یا خیر.
خسرو


■ نظرات آقای مجلسی و همفکرانش لابی‌گری برای اصلاح‌طلبان وابسته و درون نظام است و بس و ربطی به نظرات و تجزیه و تحلیل‌های سیاسی ندارد. این نوع لابی گری در تمام نوشته‌های این افراد برجسته است و با بهانه‌هایی از قبیل نبود آلترناتیو و جنگ و انقلاب “آن هم با خشونت و مسلحانه” و اینکه اپوزیسیون خارج اصلا مهم نیست مدام تبلیغ می‌شود. تعارف را باید کنار گذاشت ما فقط با نظام حاکم درگیر نیستیم بلکه با اصلاح طلبان ذینفع طرفدار نظام و تئوریسین‌ها و لابی‌هایش هم طرفیم.
نکته اصلی را جناب خسرو در رابطه با لابی‌گری و تحلیل سیاسی منطبق با واقعیت کشورمان را بدین صورت ذکر کردند: “تحلیلگر سیاسی که ادعای پیگیری منافع مردم ایران را می‌دهد اما در تحلیل شرایط سیاسی کشور این امر بدیهی را نمی‌پذیرد یا سعی در کتمان آن می‌کند تنها به دلیل تفاوت دیگاه نیست بلکه منافعی را دنبال می‌کند و بحث اینجا است”. کف زدن برای کشتیبان و طرفداری از پزشکیان مطیع کاپیتان کشتی چه چیزی جز لابی‌گری ست؟
با احترام سالاری


■ جناب خسرو عزیز. جمله بسیار مهمی نوشته‌اید که من قویاً و اکیداً آن را نادرست می‌دانم. نوشته‌اید: “زیرا اگر صرفا تفاوت دیدگاه وجود داشت و طرفین حسن نیت داشته و در پی کشف حقیقت موضوع بودند تبادل افکار بزودی حقیقت امر را روشن کرده و طرفین آنرا می‌پذیرفتند”.
من بیش از ۶۰ سال است در حد فهم خودم به مسائل اجتماعی توجه و باریک‌بینی می‌کنم. متوجه شده‌ام که در بسیاری موارد نمی‌توان با حسن نیت و بحث، به حقیقت واحد دست یافت. حالا اگر منافع شخصی و گروهی نیز در میان باشد، مشکل بسی پیچیده‌تر شده و حقیقت مشکل‌تر قابل دستیابی میشود. شما شناخت انسان را بسیار ساده، و پیچیدگی ذهن او را دست‌کم می‌گیرید. علی‌رغم توان محدود خود، ما تلاش می‌کنیم شفاف‌سازی کنیم. اما انتظار دستیابی به حقیقت، اغلب غیرواقع‌بینانه است. همین مشکل بودن دستیابی به حقیقت است که ما را مجبور می‌کند برای تصمیم‌گیری‌ها از رأی‌گیری و مراجعه به اکثریت آراء استفاده کنیم.
ارادتمند. رضا قنبری. آلمان


■ خسرو گرامی، ایراد نگاه شما این است که از گزاره‌هایی درست نتایجی می‌گیرد که لزوما مورد تایید دیگران نیست. اینکه چون کارنامه آقای خامنه‌ای سرشار از تصمیم‌های نادرست است، لزوما اثبات کننده این نیست که سرنگونی او یا جمهوری اسلامی با توجه به شرایطی که در آن قرار داریم و نفس خود روش انقلاب، درست است. شما درستی یک عمل را بخودی خود ثابت کنید، نه فقط بر اساس کارنامه یک دیکتاتور. فرض کنید در سال ۵۷ چند نیروی سیاسی یا افراد منفرد فریاد می‌زدند و فراخوان می‌دادند که به نفع مردم و منافع ملی کشور است که شاه را با همه بدی‌ها و دیکتاتوری‌هایش حالا که کوتاه آمده سرنگون نکنیم و تحولات سیاسی را با رفرم در سیستم دنبال کنیم. حتما بیشتر از الان پاسخ می‌شنیدند که با جنایتکاری که ۳۷ سال در قدرت بوده و عوض نشده بلکه مستبدتر هم در طی این سال‌ها شده، یک کودتا علیه دولت ملی کرده و دستش به خون فرزندان ایران است و این اواخر هم نظام تک حزبی درست کرده، مماشات هرگز! کلماتی مانند «سازشکار»، «ترسو» و «خیانتکار» هم احتمالا نصیب آن نیروها یا افراد می‌شد. می‌گفتند این تاکتیک شاه است فرای نجات خودش، این نظام اگر می‌خواست حرف گوش کند که کودتا نمی‌کرد، حداقل بعدا مصدق را از حصر درمی‌آورد و از طریق جبهه ملی آشتی ملی برقرار می‌کرد. حتی اگر این فرصت‌ها را سوزانده بود در خرداد ۵۶ تا کار از کار نگذشته بود به اعلامیه جبهه ملی که امضای سنجابی، بختیار و فروهر را داست پاسخ مثبت می‌داد و نمی‌گذاشت کار به انقلاب بکشد.
واضح است که کارنامه رهبران نظام‌های بسته سیاه است، سیاست‌ورزی و انتخاب راهی دیگر اما برای نیروهای سیاسی بسته نیست. ساقط نکردن یک دیکتاتور به معنای ندیدن ضرر و زیان‌هایی که او به کشور زده و سفیدشویی اخلاقی و حقوقی او نیست. کما اینکه در آبان ماه ۱۳۵۷ هم بعد نطق شاه یا در زمان بختیار می‌شد، علیرغم ایرادات و مسئولیت‌های سیاسی و حقوقی شاه، تصمیم دیگری گرفت. بپذیرید که برخی دیگر مانند شما به وجدانشان و عقل‌شان رجوع کنند و پاسخی غیر از شما بگیرند، بویژه با توجه به تجربه انقلاب ۵۷. نکته آخر اینکه همه انسان‌ها دنبال منافع خود هستند، چه معنوی و چه مادی. مهم این است که پیگیری این منافع از راه‌های غیراخلاقی و غیرقانونی نباشد. همان چریکی هم که جان خود را هزینه می‌کند، گرچه منفعت مادی را برای خود متصور نمی‌بیند، انتخاب این راه برایش نسبت به انتخاب نکردن آن، منافع معنوی دارد.
با احترام/ حمید فرخنده


■ این انقلاب هراسی کنونی به همان اندازه انحراف از منافع مردم ایران است که ۵۷ و نتایج آن تضاد با منافع مردم داشت. بزرگترین عامل بازدارنده در دگرگونی اجتماعی سیاسی ایران تا به دندان مسلح بودن عوامل خامنه‌ای، خوی کشتار و خون ریزی آنها، و برای زندگی و جان مردم ارزش صفر قائل شدن است. خیر آقای مجلسی، جمهوری اسلامی مترادف هر دیکتاتوری دیگری نیست. در ضمن ضعف کنونی رژیم ماهیت آنها را تغییر نمی‌دهد، دها سال مطالعات شما و دوستانتان حتما این بدیهیات را گوشزد کرده‌اند. من دلم می‌گیرد که ایرانیان عزیزی همچون شما رهایی مردم ایران را در التماس برای پس‌مانده‌های سفره جمهوری اسلامی می‌بینند.
روزتان خوش، پیروز.


■ با تشکر از دوستان گرامی قنبری و فرخنده برای توجه به اظهار نظر‌های من.
با جناب قنبری کاملا موافقم. اصولا پروژه عصر روشنگری نشان داد که دو اصل باید پایه و اساس زندگی جوامع مدرن قرار گیرد:
۱) فرد و حقوق او
۲) علم.
از باور و احترام به اصل نخست حقوق بشر و دموکراسی پدید آمد و از اصل دوم پیشرفت دانش که در عرصه کاربردی تبدیل به فناوریهای نوین در رشته‌های مختلف شده قدرت کنترل بشر بر محیط و طبیعت را افزایش و زندگی بشر را متحول کرد. انسان مدرن با اخلاق مبتنی بر عقل (نه دگمهای مذهبی) فرا گرفت که اگر در موضوع‌های سیاسی، اجتماعی، اقتصادی ..علم هنوز پاسخ قطعی برای موضوعی نیافته است بهتر است آنچه را که رای اکثریت است بپذیریم بجای آنکه بر سر اختلافها به جان هم بیفتیم و همدیگر را از بین ببریم.
بنابراین نظر جناب قنبری کاملا درست می دانم که اگر در موضوعی که علم هنوز پاسخ آنرا نیافته است (مانند بیشتر مسائل سیاسی که نظریه‌های سیاسی هنوز قطعیت و پذیرش عام ندارند) تبادل فکر به جایی نرسید بهتر است نظر اکثریت را پذیرفته و بر اساس آن عمل کنیم. این منافاتی با حرف من ندارد. مطمئن هستم اگر دو یا چند طرف یک بحث که دارای حسن نیت باشند اگر به نتیجه قطعی نرسیدند به نظر اکثریت مراجعه کرده و به آن احترام خواهند گذاشت. حسن نیت (Good Will) در فلسفه اخلاق کانت اساس اخلاق انسانی است زیرا حسن نیت تنها چیزی است که خوبی و خیر محض است و هیچ چیز منفی در آن وجود ندارد. قدرت، دانش، ثروت، زیبایی و.. میتوانند در جهات مثبت و منفی بکار روند اما افراد یا گروه‌های انسانی که حسن نیت دارند نمیتوانند بد طرف دیگر را خواسته مثلا از آنها مانند وسیله ای برای پیشرفت کار خود استفاده و در واقع سوء استفاده کنند. کانت البته در ادامه اصول رفتار اخلاقی را توضیح میدهد که جای بحث آن اینجا نیست. بنابراین اگر من با نظر جناب فلسفی در موضوعی مخالف بودم و بحث به جایی نرسید طبعا اگر تصمیم گیری در آن مورد ضرورت داشت رای اکثریت را پذیرفته و به آن احترام میگذارم و دعوایی با کسی ندارم.
در ایراد جناب فرخنده نیز بهمین اصل میتوان تکیه کرد. اگر جناب فرخنده یا جناب فلسفی و یا اصلاح طلبان حکومتی با استدلال عمومی (Public Reasoning) ثابت کردند که ادامه حکومت علی خامنه‌ای به نفع ایران و اکثریت ایرانیان است من و امثال من نظر طرف مقابل را می‌پذیریم. اما بشرطی که طرفین بحث حسن نیت خود را نشان داده و بحث در چارچوبی صحیح انجام گرفته و آزادی و امکان ارائه نظرات خود را داشته باشند. اگر هم بحث بجایی نرسید میتوان به نظر اکثریت مردم ایران مراجعه کنیم. هر چند تردیدی نیست که حداقل 80% آن مخالف ادامه ج. ا. هستند. در واقع اگر رژیم ج. ا. استدلال قوی در حقانیت حکومت خامنه ای داشت یا اگر رژیم ولایت فقیه از مشروعیت نزد اکثریت مردم برخوردار بود آزادی بیان، مطبوعات و احزاب را محدود نمیکرد؛ که موضوع واضحی است و نیاز به بحث ندارد.
اما طرح این سئوال فرضی که اگر در انقلاب ۱۳۵۷ انقلابیون با شاه کنار می آمدند برای کشور بهتر می بود و تعمیم آن به شرایط کنونی را صحیح نمیدانم. حرکت سیاسی که رهبر آن دگمهای مذهبی خود را حقیقت محض دانسته و از مردم کشور به مثابه افرادی نابالغی که خیر و شر خود را تشخیص نمیدهند (نظریه مسخره ولایت فقیه) مانند وسیله ای برای تحقق اهداف شوم خود استفاده کرده بود طبعا به مدارا و مصالحه نمی انجامید. بر اساس کتابها و مقالات و مصاحبه‌های صاحبنظران مختلف خمینی تمام قولهایی را که در پاریس و در مصاحبه‌های مختلف برای رعایت حقوق بشر و آزادیها داده بود با رسیدن به قدرت زیر پا گذاشت (یعنی سوء نیت محض بجای حسن نیت) و شروع به سرکوب آزادیهای مدنی و سیاسی کرد. بنابراین اگر هم قبل از رسیدن به قدرت از خود مدارا و تمایل به مصالحه نشان میداد با رسیدن به قدرت زیر همه قول و قرار‌هایش میزد، همانطور که زده بود.
خوشبختان اکنون اکثریت مردم ایران، مخصوصا تحصیلکردگان و جوانان، البته با هزینه بسیار زیاد مفهوم اسلام سیاسی و حکومت دینی را با تمام وجود خود حس کرده اند. از مجموعه جنبش‌ها و حرکتهای سیاسی سالهای اخیر هم بنظر میرسد ایران در مسیر گذار به سکولار-دموکراسی و خلاص شدن از شر این رژیم نابهنگام ارتجاعی است. شعارهایی مانند اصولگرا- اصلاح طلب دیگر تمام است ماجرا و نیز عدم مشارکت اکثر مردم در انتخابات سالهای اخیر نشان میدهد مردم به کلیت نظام پشت کرده و دنبال مسیرهایی برای گذار ا این رژیم با حداقل هزینه انسانی و مالی هستند. طبعا من نیز مانند اکثر مردم کشور معتقد به مبارزه خشونت پرهیز برای استقرار یک دموکراسی کارآمد در ایران هستم و به این تعریف جان رالز فیلسوف سیاسی معاصر باور دارم که هدف ما باید ایجاد جامعه به مثابه یک سیستم منصفانه از همکاری باشد (Society as a fair system of cooperation). به همین دلیل نیز مقالاتی را که به نحوی از انحاء تلاش در توجیه سیاستهای ایران بر باد ده خامنه ای و حمایت از رفتار اصلاح طلبان حکومتی که از خامنه ای (و طبعا مافیاهای سیاسی-مالی-نظامی پیرامون او) پشتیبانی میکنند را بر ضد منافع و سعادت ملت ایران میدانم و در حد بضاعت خود آنها را نقد میکنم. حال اگر صاحبنظران و اساتید نویسنده فکر میکنند همسویی با اصلاح طلبان حکومتی و مدارا با و حمایت از رژیم ولایت فقیه صحیح است من قضاوت را به خوانندگان این مطالب می سپارم.
خسرو



■ نظر به نوشته‌های جنابان خسرو، پیروز و سالاری، اشاره به نوشته آقای فرخنده در همین صفحه می‌کنم، “مهم این است که اما یک تحلیل‌گر در بررسی و تحلیل خود به واقعیت‌های موجود، حقیقت صحنه سیاسی و توازن قوای موجود، چه به نفع نظرات سیاسی‌اش باشد چه نباشد، پایبند باشد.” شاید ایده و آرمان این سه عزیز، در باره ساختار سیاسی آینده کشورمان تفاوتی با آرمان و ایده من نداشته باشد ولی من و آقای فرخنده راه حل ـــ نظر به واقعیت‌های عینی موجود ـــ ارائه می‌دهیم ولی دوستان منتقد ما آرزوهای خودشان را به جای راه حل بر مبنای واقعیت و توازن قوا ارائه می‌دهند.
به بنده ایراد می‌گیرند که چرا به جای زیبا کلام و دیگران از تاجزاده و موسوی نام نبردم. شخصا در همین “ایران امروز” به حمایت از تاج‌زاده و راه حلی که ارائه داده بود پرداختم که بسیار نزدیک به راه حل من بود. در زمان همین رژیم و همین حکومت با قبول این واقعیت که این رژیم با تمام دنائت، ظلم و جنایاتش یک واقعیت واقعا موجود می‌باشد و برای راه حل چاره‌ای جز استفاده از امکاناتی که در درون همین سیستم وجود دارد نمی‌باشد. من هیچ کجا ننوشتم که آمادگی رژیم برای صحبت با آمریکا از روی عطوفت و تغییر اخلاق بوده. نخیر از روی ناچاری و جبر بوده هم به خاطر نارضایتی‌های شدید داخل کشور و هم بخاطر تغییرات در صحنه بین‌المللی که همه به ضرر رژیم بوده. حالا شما در این شرایط می‌توانید با شعارهای تند برای خودتان کسب مشروعیت کنید یا با استفاده از این فرصت ـــ یعنی ضعف رژیم ـــ با استفاده از شخصیت‌های داخل کشور دنبال یافتن راه حل باشید.
دعوا نداریم، در تمام انتقاداتی که نسبت به آقای فرخنده و من میکنید. نتوانستید جواب یک سوال را بدهید. راه حل تان چیست؟ کدام جانشین یا آلتر ناتیوی را می بینید که مانند زمان انقلاب، او برود و این بیاید. بخصوص در خارج کشور که به آن اشاره کرده‌اید.
با احترام مجدد، داریوش مجلسی


■ خسرو گرامی، مدرنیته و عواقب آن نشان داد که پیش‌بینی‌های عصر روشنگری در مورد عصر مدرن بسیار خوشبینانه بوده است. از درون مدرنیته فاشیسم و کمونیسم و دو جنگ ویرانگر جهانی و بمباران اتمی ژاپن بیرون آمد. مارکس، فروید و نیچه هم هرکدام در عرصه فعالیت خود محدودیت‌های عقل بشری را نشان دادند. از رای اکثریت نیز که پایه مشروعیت نظام‌های سیاسی است، همیشه دموکراسی بیرون نمی‌آید، چنانکه نظام‌های توتالیتر در دوران مدرن و همچنین جمهوری اسلامی با همین نوع رای‌گیری بنیان‌گذاسته شد. حقیقت یک چیز نیست، حقیقت‌ها اما می‌توانند با تکیه بر همان اخلاق کانتی که شما به آن اشاره کردید، با پذیرش وجود و حضور یکدیگر، کنار هم زندگی کنند.
یک نکته مهم دیگر که شما و برخی دیگر دوستان در تحلیل‌های خود در نظر نمی‌‌گیرید تفاوت میان خواست سیاسی و امکان سیاسی هست. الان به‌قول شما حدود ۸۰ درصد مردم ناراضی هستند. اما نارضایتی یک چیز است و آمادگی برای هزینه دادن در خیابان چیز دیگری است. همین هوادارن شاهزاده که اینقدر در فضای مجازی و خارج کشور سروصدا دارند وقتی فراخوان می‌دهند می‌بینید در عمل چند نفر در برنامه‌هایشان شرکت می‌کنند.
با احترام/ حمید فرخنده


■ دوست گرامی جناب فرخنده! با تشکر از یادداشت شما در نقد اظهار نظر من. توجه شما را به چند نکته، به ویژه در رابطه با نسبت مدرنیته با نظام های تمامیت خواه، جلب میکنم چون ممکن است موجب سوء تفاهم شود:
نکته اول آنکه، مدرنیته و روشنگری؛ عامل تولد توتالیاریسم نبودند. شما اشاره کردید که «از درون مدرنیته، فاشیسم و کمونیسم بیرون آمد»؛ اما این گزاره نیازمند بازنگری جدی‌ است. اگرچه پدیده‌های یادشده در عصر مدرن ظهور کردند، اما برآمده از ارزش‌ها و اهداف مدرنیته نبودند، بلکه انحراف از آن‌ها بودند. روشنگری با نام‌هایی چون کانت، روسو، منتسکیو و ولتر، علیه استبداد، جهل دینی، و نابرابری اجتماعی شورید؛ این جریان عقلانیت، آزادی، و نقد قدرت را ارج می‌نهاد. در مقابل، نظام‌های توتالیتر قرن بیستم مانند نازیسم و استالینیسم، دقیقاً عقل انتقادی، آزادی فردی، و دموکراسی را سرکوب کردند. این‌ها در واقع واکنشی واپس‌گرایانه به پروژه‌ی روشنگری بودند. اگر چیزی از درون مدرنیته بیرون آمد، آن نهادهایی بود که بعدتر به دموکراسی، حقوق بشر، عدالت اجتماعی، و پیشرفت علمی منجر شد. آن‌چه ما از آن به عنوان «تجربه غربی دموکراسی لیبرال» می‌شناسیم، حاصل بلوغ همان اندیشه‌های روشنگری است، نه نتیجه فاشیسم و توتالیتاریسم.
نکته دوم آنکه محدودیت عقل انسانی و نقد آن، نفی عقل نیست. درست است که مارکس، فروید و نیچه هر یک در نقد وجوهی از عقلانیت دوران خود قلم زدند، اما این به معنای نفی کامل عقل یا مدرنیته نبود. آنها در واقع می‌خواستند پرده از ساحت‌های نادیده‌ گرفته‌شده‌ی انسان (طبقه، ناخودآگاه، و نیروی اراده) بردارند. نباید فراموش کنیم که تفکر انتقادی، محصول و ادامه‌ی پروژه‌ی روشنگری است؛ نه نقطه‌ی پایان آن. همین اندیشه‌های انتقادی بودند که بعدها به نقد سرمایه‌داری، استثمار، استعمار، و نابرابری منجر شدند و به تقویت عدالت‌خواهی مدنی در جوامع مدرن کمک کردند.
نکته سوم آنکه، رأی اکثریت، تضمین دموکراسی نیست اما حذف آن خطرناک‌تر است. شما اشاره کردید که از رأی اکثریت، همیشه دموکراسی بیرون نمی‌آید، و مثال زدید از آلمان نازی و جمهوری اسلامی. این نکته درستی است که انتخابات بدون نهادهای تضمین‌کننده‌ی دموکراسی، می‌تواند به استبداد منجر شود. اما راه حل، کنار گذاشتن اصل رأی مردم نیست، بلکه تقویت نهادهای دموکراتیک، آزادی بیان، جامعه مدنی و قوه قضائیه مستقل است. در واقع، دموکراسی فقط با «صندوق رأی» تعریف نمی‌شود، بلکه به «قواعد بازی دموکراتیک» و فرهنگ سیاسی نیز وابسته است.
نکته چهارم، نارضایتی گسترده مردم و فقدان بدیل سیاسی به دو بعد از ابعاد وضعیت سیاسی کشور اشاره می کند. هر چند این‌که نارضایتی عمومی الزاماً به کنش جمعی نمی‌انجامد، نکته‌ی واقع‌بینانه‌ای است اما نکته آنجا است که وظیفه تحلیلگران و فعالان سیاسی تلاش برای آماده کردن زمینه اقدام جمعی برای گذار از ج. ا. است و نه توجیه همکاری با اصلاح طلبان حکومتی برای تحمل بحران و امید بستن به نتیجه بخشیدن اصلاحات تدریجی در آینده ای نا معلوم. همچنین ناکارآمدی و پراکندگی اپوزیسیون خارج‌نشین، دردی واقعی است اما باید تلاش کرد بر آن فائق آمد و از فرصتهایی مانند تنش‌زدایی با آمریکا (اگر تحقق یابد) برای افزایش شفافیت، کاهش سرکوب، و گسترش فضای مدنی در داخل استفاده کرد.
نکته پنجم، شما به درستی به دشواری «دگرگونی کامل رژیم» در کوتاه‌مدت اشاره میکنید اما از این امر نباید نتیجه گرفت که تنها راه، «انتظار برای تغییرات بالا به پایین» یا توافقات بین‌المللی است. راه میانه، نهادسازی مدنی، ترویج گفت‌وگوی اجتماعی، و افزایش فشارهای مدنی بر نظام از طریق شعارهایی مانند آزادی زندانیان سیاسی و برکناری خامنه ای و محاکمه او برای برای گشایش فضای سیاسی و کاستن از فشار رژیم بر فعایتهای مدنی و سیاسی آزادیخواهان داخل کشور است.
با احترام، خسرو


■ کسانی به ساده گی حل مشکلات کشور را از اصلاح طلبان بارها امتحان پس داده وابسته به نظام مطالبه میکنند و راه چاره را “استفاده از امکاناتی که در درون همین سیستم” میبینند، باید بدانند آنهایی که نظام را قانع کردند که پزشکیان را بیاورد همان ها هم توافق را برای ادامه حیات نظام لازم می بینند. ممکن است خرده نانی هم از گشایش زد و بند های بالایی ها برای توافق به سفره مردم بریزد، نه بیشتر. بر پایی شر و بعد از روی اجبار و ترس رفتن پای میز مذاکره هیچ گاه در رابطه با منافع ملی کشوری نمیتواند باشد. بعضی ها غیر مستقیم و عامدانه وانمود میکنند که دیکتاور فعلی هم مثل قبلی صدای انقلاب را شنیده و ریل عوض کرده است ولی چشم راستشان را به شرارت و آدم کشی هر روزه رژیم میبندند که درتلاش خفه کردن هر حرکتی و جنبشی است.کمی دورتر برویم: دعوت مردم برای شرکت در انتخابات به خاطر ترس از باند جلیلی و جبهه ی پایداری تنها خدمت به حفظ نظام حاکم بود، ترس پراکنی در جامعه به خاطر” تندروها” و خریدن وجهه برای اصلاح طلبان ملتزم به ولایت فقیه شکاف انداختن در مبارزه و خاک پاشیدن به چشم مردم بود و امید کاذب ایجاد کردن برای توقف کنش مدنی شهروندان بر علیه حکومت. مگر باند رییسی و یکدست بودن نظام توانست مشکلاتشان را حل کند؟ وضع حکومت در زمان رییسی بدتر هم شد و نتیجه‌ای نگرفت و دوباره دست به دامن اصلاح طلبان دست‌آموز خود شد تا مگر سر و سامانی بگیرد. وظیفه یک فعال سیاسی ارتقاء مبارزه جامعه بر علیه ظلم و استبداد است نه تزریق امید واهی و انفعال به جامعه. حرکت و دوام مبارزه مردم است که همه نیروها و فعالین سیاسی طرفدار دمکراسی را وظیفه مند به اتحاد و همگرایی برای خدمت به جنبش مردم میکند نمونه حمایت خارج از داخل را در جنبش سبز و مهسا نمیشود انکار کرد. اصلاح طلبان حکومتی و همفکرانشان در داخل و خارج بهترین راه را در بند و بست بالایی‌ها می‌دانند و مردم را به صبر و انتظار برای به بار نشستن این بند و بست ها فرا می خوانند و نتیجه هر بار این توهم پراکنی کمکی ست به شکاف در جنبش و انفعال کشاندن آن. از این رو این فعالین لابی های خوش خط و خال نظام اند و نوشته های شان تاتوی بهشت روی پوست چروکیده نظام. ولی این جماعت توجه ندارند که اگر جنبش مردم ایران تقویت نشود و از این نظام گذر نکند حاصش فروپاشی “مثلا با مرگ خامنه ای” و به قدرت رسیدن الیگارشی نظامی امنیتی و اقتصادی با کت و شلوار و کراوات است، پشت کرده به ایدئولوژی نظام موجود، همانند رفقای شان بعد از فروپاشی شوروی. در این حالت اصلاح طلبان ولایی سرشان کاملا بیکلاه میماند و از هر سو رانده شده. آقایان این سرنوشتی است که شما با پشت کردن به مردم و بند و بست با بالایی ها برای خود رقم می‌زنید. حال خود دانید و این کشتی سوارخی که در آن نشسته اید و با کاپیتانی با یکدست لرزان بر سکان و طوفانی چنین حایل. ضمنا سعی در تئوریزه کردن لابی گری به عنوان دیالوگ سیاسی امریست ناپسند.
با احترام سالاری


■ ایران فردا مانند ایران دیروز و ایران امروز نیست. «آن و این» سبو بشکست و «آن و این» پیمانه ریخت. فردای ایران را هیچ گروه سیاسی به تنهایی نمی‌تواند قبضه کند و یا اداره نماید. فردای ایران را با شراکت سیاسی احزاب بزرگ و کوچک مشروطه‌خواهان، جمهوری خواهان، چپ‌های غیر وابسته، مذهبی‌ها، بی‌دین و بی‌خدایان ..... بطور دموکراتیک می‌توان بدون مشکل اساسی اداره نمود (اگر می‌خواهید کشور در امنیت براه پیشرفت برود، و کودتاهای پشت سر هم کشور را به آشوب نکشد) و همواره میزان رای مردم است. دست از ضدیت با هم‌میهنان‌مان که هم‌فکر سیاسی شما نیستند بکشید و شرافتمندانه وارد گود یک دموکراسی واقعی گردید. جز این، آب در هاون رژیم جنایتکار فعلی ریخته‌ایم. ایران ۳۵ میلیونی را که تاریخا مشروطه بود می‌شد یک گروه سیاسی اداره کند. ولی ایران ۹۰ میلیونی که بزودی ۱۰۰ میلیونی می‌شود را با بُروز اندیشه‌های گوناگون سیاسی دیگر هیچ گروهی به تنهایی قادر به اداره‌اش نیست. از حالا پایه و اساس اختلاف را بجای همبستگی برای آینده طرح ریزی نکنیم. کوشش‌تان را برای ایجاد همبستگی ملی به جای گسستگی غیر ملی صرف کنید تا همه ایرانیان به رضایت و خوشبختی نسبی برسند. این سخنان را من قبلا هم به جناب مجلسی گفته‌ام خلق الساعه نیست. من پادشاهی‌خواهم ولی مصرانه علاقمند هستم در آغاز کار دو نیروی قدیمی و خدمتگذار یعنی مشروطه خواهان و جبهه ملی با حسن نیت به همبستگی برسند سپس دستشان را به سوی هر نیروی سیاسی دیگری که توان شرکت در یک فرایند دموکراتیک را دارد دراز کنند تا همه ایرانیان با هر اندیشه سیاسی که هستند به درون دایره ملتی آزادی‌خواه و ترقی خواه و ایران دوست گام بگذارند. تکروی و دنبال آرزوهای خود رفتن، نتیجه کار ما را مانند همین صفحه جز به جنگ (البته اینجا فعلا قلمی است ) و دشمنی و اختلاف بیشتر نخواهد کشاند. گفتن این که فلان گروه یا حزب سیاسی می تواند رهبری سیاسی کشور را بهتر از دیگران به عهده بگیرد اشتباه محض و مانعی برای رهایی از دست رژیم فعلی است. خوشبختانه هیچ دارو دسته ای دیگر به تنهایی نمی تواند در ایران زخم دیده به حکومت برسد.
سیاوش



iran-emrooz.net | Wed, 30.04.2025, 22:22
جنبه‌هایی از وضعیت اقتصادی نیروی کار ایران

احمد علوی

در آستانه ۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۴ (روز جهانی کارگر)، وضعیت اقتصادی نیروی کار ایران تحت تأثیر عوامل متعددی از جمله تورم بالا، افزایش هزینه‌های زندگی، ناکارآمدی نظام بیمه‌ای، ناامنی محیط‌های کاری، سرکوب سندیکاها، تبعیض جنسیتی، چالش‌های نیروی کار غیررسمی، و تغییرات ساختاری در بازار کار قرار دارد. شرایط اقتصادی کارگران با دشواری‌های قابل‌توجهی همراه است که در ادامه به مهم‌ترین جنبه‌های آن اشاره می‌شود:

افزایش حقوق و دستمزد

حداقل دستمزد کارگران برای سال ۱۴۰۴ با افزایش ۴۵ درصدی نسبت به سال ۱۴۰۳ به حدود ۱۰,۳۹۰,۰۰۰ تومان در ماه رسیده است. این افزایش با هدف جبران تورم و بهبود معیشت کارگران تصویب شده و شامل مزایایی مانند حق مسکن، حق بن، و سایر موارد می‌شود. با این حال، بسیاری از کارشناسان و نمایندگان کارگری معتقدند که این افزایش همچنان با نرخ تورم واقعی (که گاهی بیش از ۴۰ درصد گزارش شده) فاصله دارد و نمی‌تواند به طور کامل قدرت خرید کارگران را حفظ کند. بویژه قدرت خرید واقعی نیروی کار ایران در سالهای گذشته ترمیم نشده است.

تورم و کاهش قدرت خرید

تورم بالا و افزایش هزینه‌های زندگی، به‌ویژه در بخش خوراکی‌ها، مسکن، و حمل‌ونقل، فشار زیادی بر خانوارهای نیروی کار ایران وارد کرده است. گزارش‌ها نشان می‌دهد که هزینه سبد معیشتی یک خانواده ایرانی در سال ۱۴۰۴ به حدود ۴۴۰ دلار (معادل بیش از ۲۰ میلیون تومان) رسیده، در حالی که میانگین حقوق ماهانه یک کارگر حدود ۱۳۰ دلار (حدود ۶ میلیون تومان) است. این شکاف عمیق، کارگران را مجبور به کار در چند شیفت یا مشاغل جانبی کرده تا نیازهای اولیه خانواده را تأمین کنند. این فشارهای اقتصادی به‌ویژه بر سلامت روان کارگران تأثیر گذاشته و به افزایش استرس، اضطراب، و فرسودگی شغلی منجر شده است.

اختلافات کارگری و کارفرمایی

مذاکرات برای تعیین دستمزد ۱۴۰۴ با تنش‌هایی بین کارگران و کارفرمایان که اغلب حکومتی و خصولتی هستند همراه بوده است. کارفرمایان اغلب به مشکلات مالی و کسادی بازار اشاره کرده و از افزایش بیشتر دستمزدها خودداری می‌کنند، در حالی که کارگران معتقدند ثروت کارفرمایان در سالهای گذشته افزایش یافته و شفافیت مالی کافی واحدهای اقتصادی وجود ندارد. این اختلافات به کاهش انگیزه کارگران، فرار نیروی کار ماهر به خارج از کشور، و کمبود نیروی انسانی در واحدهای اقتصادی و تولیدی منجر شده است.

بیکاری و چالش‌های بازار کار

بازار کار ایران همچنان با مشکلاتی مانند بیکاری پنهان، اشتغال ناقص، و عدم تناسب بین عرضه و تقاضای نیروی کار مواجه است. سیاست‌های خصوصی‌سازی و واگذاری شرکت‌های دولتی به بخش خصوصی در برخی موارد به تعدیل نیرو، کاهش امنیت شغلی، و تضعیف حقوق نیروی کار منجر شده است. به‌ویژه در مناطق آزاد و ویژه اقتصادی، کارگران از بسیاری از حقوق قانونی محروم هستند و فقدان امنیت شغلی، محدودیت در تشکیل تشکل‌های کارگری، و سرکوب نهادهای صنفی، وضعیت را پیچیده‌تر کرده است. همچنین، تحریم‌ها و رکود اقتصادی، بنگاه‌های کوچک را که بخش عمده‌ای از نیروی کار را جذب می‌کنند، تحت فشار قرار داده و به تعطیلی برخی واحدها منجر شده است. حضور کارگران مهاجر خارجی، که اغلب در شرایط کاری سخت و بدون حقوق قانونی فعالیت می‌کنند، نیز رقابت برای مشاغل کم‌مهارت را تشدید کرده است.

نابرابری و بهره کشی نیروی کار

گزارش‌ها فعالین صنفی نیروی کار حاکی از آن است که برخی کارفرمایان از شرایط اقتصادی ناپایدار برای سرکوب دستمزدی و استثمار نیروی کار استفاده می‌کنند. زنان کارگر نیز با تبعیض جنسیتی در استخدام، دستمزد پایین‌تر، و نبود حمایت‌های کافی مانند مرخصی زایمان یا مهدکودک مواجه‌اند، که نابرابری در بازار کار را تشدید کرده است.

ناکارآمدی بیمه‌های درمانی و تأمین اجتماعی

یکی از چالش‌های اساسی نیروی کار ایران، ناکارآمدی نظام بیمه‌های درمانی و تأمین اجتماعی است. بخش قابل توجهی از نیروی کار ، به‌ویژه در بخش‌های غیررسمی، مناطق آزاد، و میان کارگران مهاجر، از پوشش بیمه‌ای مناسب محروم هستند. حتی در مواردی که کارگران تحت پوشش بیمه تأمین اجتماعی قرار دارند، کیفیت خدمات درمانی ارائه‌شده، از جمله کمبود دارو، تأخیر در دسترسی به خدمات تخصصی، و هزینه‌های بالای درمان‌های غیرپوششی، مشکلات زیادی ایجاد کرده است. بخش قابل‌توجهی از کارگران به دلیل هزینه‌های سنگین درمان، از پیگیری بیماری‌های خود صرف‌نظر می‌کنند، که این موضوع به کاهش سلامت جسمی و روانی نیروی کار منجر شده است. علاوه بر این، تأخیر در پرداخت مستمری بازنشستگان و ناکافی بودن مبلغ آن در برابر تورم، امنیت مالی کارگران بازنشسته را به خطر انداخته است. فقدان نظارت مؤثر بر اجرای تعهدات بیمه‌ای کارفرمایان، به‌ویژه در کارگاه‌های کوچک، باعث شده تا بسیاری از کارگران از حقوق اولیه بیمه‌ای خود محروم شوند.

حوادث محیط کار و ایمنی ناکافی

حوادث محیط کار یکی دیگر از مشکلات جدی نیروی کار ایران است که به دلیل نقص در استانداردهای ایمنی و نظارت ضعیف، سالانه جان و سلامت تعداد زیادی از کارگران را تهدید می‌کند. بخش‌هایی مانند ساخت‌وساز، معادن، و صنایع سنگین به دلیل استفاده از تجهیزات فرسوده، فقدان آموزش‌های ایمنی، و فشار برای افزایش تولید، بیشترین آمار حوادث شغلی را به خود اختصاص داده‌اند. فقدان بیمه‌های کافی برای پوشش خسارات ناشی از این حوادث، بار مالی سنگینی بر دوش کارگران و خانواده‌هایشان می‌گذارد. علاوه بر این، کارفرمایان در بسیاری از موارد از پذیرش مسئولیت حوادث شانه خالی می‌کنند و فرآیندهای قانونی برای احقاق حقوق کارگران طولانی و ناکارآمد است. این وضعیت، به‌ویژه در مناطق آزاد که نظارت کمتری بر شرایط کار وجود دارد، تشدید شده و کارگران را در برابر خطرات شغلی آسیب‌پذیرتر کرده است.

سرکوب سندیکاها و نهادهای صنفی

یکی از موانع اصلی احقاق حقوق کارگران در ایران، سرکوب سندیکاها و نهادهای صنفی مستقل است. کارگران در بسیاری از موارد از حق تشکیل تشکل‌های کارگری آزاد و مستقل محروم هستند و فعالیت‌های صنفی با محدودیت‌های قانونی و فشارهای اجرایی مواجه می‌شوند. این محدودیت‌ها، توانایی کارگران برای مذاکره جمعی و دفاع از حقوق خود در برابر کارفرمایان و نهادهای دولتی را به شدت کاهش داده است. فعالان کارگری که تلاش می‌کنند صدای کارگران را به گوش مقامات برسانند، اغلب با تهدید، بازداشت، یا اخراج از کار مواجه می‌شوند. این سرکوب نه‌تنها به تضعیف جایگاه کارگران در مذاکرات مزدی و بهبود شرایط کاری منجر شده، بلکه به کاهش اعتماد به نهادهای رسمی و افزایش اعتراضات پراکنده و غیرسازمان‌یافته دامن زده است.

چالش‌های نوظهور و گروه‌های آسیب‌پذیر نیروی کار

علاوه بر چالش‌های ساختاری، نیروی کار ایران با مسائل نوظهوری مواجه است که وضعیت کارگران را پیچیده‌تر کرده است. کار کودکان و اشتغال در بخش غیررسمی، به‌ویژه برای کارگران فصلی، مهاجران، و کارگران خانگی، با فقدان بیمه، حقوق قانونی، و حمایت‌های صنفی همراه است و این گروه‌ها را در برابر استثمار آسیب‌پذیر کرده است. پیشرفت فناوری و دیجیتالی شدن مشاغل، مانند ظهور پلتفرم‌های آنلاین (رانندگان تاکسی اینترنتی یا فریلنسرها)، نوع جدیدی از اشتغال غیررسمی را ایجاد کرده که فاقد امنیت شغلی، بیمه، و مزایای کارگری است. مهاجرت نیروی کار ماهر به خارج از کشور (فرار مغزها) نیز به کمبود تخصص در برخی صنایع منجر شده، در حالی که کارگران مهاجر خارجی در شرایط کاری سخت و بدون حقوق قانونی فعالیت می‌کنند. این چالش‌ها، همراه با تأثیر سیاست‌های به اصطلاح خصوصی‌سازی که به کاهش امنیت شغلی و تعدیل نیرو منجر شده، نیازمند توجه ویژه در سیاست‌گذاری‌های بازار کار است.

اعتراضات و مطالبات کارگری

کارگران در سال‌های اخیر به دلیل شرایط سخت معیشتی، تأخیر در پرداخت حقوق، نبود امنیت شغلی، ناکارآمدی بیمه‌ها، ناامنی محیط‌های کاری، سرکوب تشکل‌های صنفی، و تبعیض علیه گروه‌های خاص مانند زنان و مهاجران بارها دست به اعتراض و اعتصاب زده‌اند. این اعتراضات، به‌ویژه در بخش‌هایی مانند معادن و صنایع، نشان‌دهنده نارضایتی عمیق از وضعیت اقتصادی و معیشتی است. برای مثال، اعتصابات کارگران معادن بافق در سال‌های گذشته به دلیل مسائل مربوط به واگذاری سهام، امنیت شغلی، شرایط ایمنی، و فقدان تشکل‌های مستقل برجسته بوده است. کارگران نه‌تنها برای افزایش دستمزد، بلکه برای بهبود شرایط بیمه‌ای، دسترسی به خدمات درمانی باکیفیت، ایمن‌سازی محیط کار، حق تشکیل سندیکاهای آزاد، و رفع تبعیض‌های جنسیتی و قومی اعتراض کرده‌اند. فقدان تشکل‌های کارگری مستقل و محدودیت در مذاکرات جمعی، توانایی کارگران برای پیگیری این مطالبات را محدود کرده و به افزایش تنش‌ها در روابط کارگری و کارفرمایی انجامیده است.





iran-emrooz.net | Wed, 30.04.2025, 14:10
فقر فخر نیست

سعید مظفری

مخصوصا فقر ریاضیات و فلسفه و منطق و اندیشیدن متدیک که نه تنها فخر نیست بلکه مایه عذاب روزانه در جهنم حکومت دینی است.

آن الجنه که اهل البله(۱) آن را پر کرده اند فقط در ذهن بیماران فراری از ریاضیات و فلسفه آنقدر به واقعیت پهلو میزند که حاضرند بخاطرش خود و دیگران را به کشتن بدهند.

در تاریخ علوم عقلی سرزمین ما همین‌قدر بس که نامدارترین مورخ مؤلف این رشته زنده یاد دکتر سید ذبیح‌الله صفا «تاریخ علوم عقلی» خود را به‌زحمت تا نیمه قرن پنجم هجری می‌کشاند و پس از آن هر چه بوده «سیر حکمت در اروپا»(۲) بود. البته قبل از آن هم برگردان و واگردان ناقصی از آن بخش از فلسفه غرب باستان بوده که به مذاق دین خوش می‌آمده یا می‌توانسته با دین‌خویی پدران ما سازگار باشد وگرنه فلسفه به معنایی که مثلا محمد بن زکریای رازی می‌فهمیده محل جولان نیافته و من در عجبم که چگونه اسم او به ما رسیده؟ شاید هم صدقه فحش‌های آبداری است که امثال ناصر خسرو و پورسینا به او داده‌اند.

اما در نظم و نثر و حکایت و روایت و افسون و افسانه و کیمیا و لیمیا و سیمیا و تفسیر و سفرنامه و هزار و یک شب و هزار و یک روز تا دلتان بخواهد نوشته داریم.

اما این مقدمه را گفتم تا برسم به اینکه اگر بر مبنای خرد و منطق و عقل و استدلال تحلیل نکنیم گذشته را و از آن نگذریم به تحلیل چه باید کرد نخواهیم نرسید. به عنوان یک مثال دعوای هنوز حل نشده دو بنی مألوف که نیم قرن گلوی ما را چسبیده و راه اندیشه که هیچ حتی راه نفس ما را هم بند آورده این است که شاه بد بود یا خوب؟

انگار که هنوز از پس هزاران سال یکی از اشباح در گردش بر این کهسار آبی رنگ یعنی حضرت زرتشت نمی‌گذارد از دوگانه بد یاخوب، اهریمنی یا اهورایی، گذر کنیم و از تفکر خطی به تفکر منطقی چندوجهی برسیم.

هنوز هم نامداران ما دست از فحش دادن به شاه نکشیدند(۳) یا رحمت فرستادن به روح پدر شاه.(۴) انگار از تولید اندیشه منجر به یک طرح و برنامه برای آینده عاجز مانده‌ایم. چرا؟ چرا در گذشته گیر مانده‌ایم؟ چون فکر کردن سخت است و خیال بافتن آسان.

اگر سختی تفکر ریاضی و استدلالی را بر خود هموار نکنیم و به نتیجه تصمیم جمعی برآمده از خرد و منطق وفادار نمانیم نتیجه همینی می‌شود که هست و تا ابد با خود و دیگران درگیریم که این بد است یا آن؟ این خوب است یا آن؟ و عجبا که مثل بعضی از رفقای قدیم می‌رسیم به اینکه استالین خوب نبود و باید به‌دامن انور خوجه پناه برد و راه را از او پرسید و عجب‌تر اینکه در مسیر انور خوجه‌ای دو گروه شدند یک گروه سوار مرکب طوفان و آن دیگری توفان!

و عجب‌ترتر اینکه این بحث‌ها هنوز هم ادامه دارد و گروهی هنوز در دفاع از استالین با صورتی سرخ از برافروختگی تمام روایات از جنایات استالین را برساخته‌های امپریالیست‌ها می‌دانند.

تا از این دوگانه بد و خوب بیرون نیاییم و زندگی را چنانکه هست نبینیم گرفتار می‌مانیم.

————————————
۱. با جستجوی صورت حدیث «اکثر اهل الجنة البله» (بیشتر باشندگان بهشت نابخردانند) می بینید که نه شیعه نه سنی بطور واضح نه جرئت دارند آن را رد کنند چون مثلا امام محمد غزالی بارها آن را نقل کرده، نه میتوانند تأیید کنند چون در آن صورت یا قید خرد را باید بزنند یا قید بهشت را. از این دست پارادکسها زیاد است مثلا برده داری که نه میتوانند تأیید کنند چون در تمام دنیا لغو شده نه میتوانند رد کنند چون «حَلَالُ مُحَمَّدٍ حَلَالٌ أَبَداً إِلَى یَوْمِ‌الْقِیَامَةِ وَ حَرَامُهُ حَرَامٌ أَبَداً إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ».
۲. اشاره به کتابی با همین نام از محمد علی فروغی
۳. یک نمونه: https://khatechaharom.org
۴. یک نمونه: https://www.tribunezamaneh.com/archives/398450
البته در ایراندوستی این بزرگواران ذره‌ای تردید ندارم.



نظر خوانندگان:


■ آقای مظفری عزیز. مقاله شما برایم بسیار جالب بود، حیف که بسیار مختصر بود و نمی‌شد نظر دقیق‌تری داد. مثلا گفته پیامبر اسلام که «فقر فخر من است»، مربوط به فقر مادی است و گسترش آن به فقر ریاضیات و فلسفه و منطق احتیاج به توضیح دارد. امیدوارم در آینده باز هم نظرات خود را بنویسید.
ارادتمند. رضا قنبری. آلمان





iran-emrooz.net | Tue, 29.04.2025, 21:07
اهمیت اسرائیل برای ایران

ه. آذرخش

۲۶ آوریل ۲۰۲۵

آیا می‌توان تصور کرد روزی ایران و اسرائیل، دشمنان قسم خورده کنونی، به نزدیک‌ترین متحدان منطقه‌ای تبدیل شوند؟ این مقاله تلاش می‌کند با نگاهی منطقی و مبتنی بر داده، پتانسیل این سناریوی در حال حاضر غیرمحتمل را بررسی کند و همچنین سعی دارد با تلنگر تابوی روابط ایران و اسرائیل را بشکند.

موضوع روابط خارجی در بین طیف‌های گوناگون سیاسی ایران همانند سیاست گذاری‌های حزبی و گروهی اغلب آلوده به احساسات، شعار و گاهی سطحی‌نگری است. معیار و محک اصلی باید منافع ملی باشد و نه هیچ چیز دیگر. حوادث دراماتیک در خاورمیانه شاید بیش از سایر نقاط جهان به این گرایش هیجانی و احساسی در سیاست دامن می‌زند.

از این رو لازم دانستم به رغم هجمه‌های گوناگون احساسی از چپ و راست و بدون پیشداوری مروری مبتنی بر فکت در مورد سیاست خارجی ایران داشته باشیم.

اکنون به این سئوال بپردازیم که مناسب ترین و نزدیکترین متحد سیاسی ایران در منطقه چه کشوری می‌تواند باشد و چرا؟ پیش فرض ما این است که حکومت در ایران تغییر یافته و یک حکومت ملی و میهن‌پرست بر کشور حاکم است. این به ما کمک می‌کند تا از آلودگیها و تنگ نظریهای مذهبی و ایدئولوژیک فاصله گرفته و نگاهی صرفا منطقی داشته باشیم.

این بررسی باید با در نظر گرفتن متغیرهای سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و ژئوپلیتیکی به مقایسه پتانسیل روابط ایران با چند کشور مهم در منطقه بپردازد. در این سناریو ما کشورهای ترکیه، عراق، افغانستان، عربستان سعودی، اسرائیل و روسیه را مورد مطالعه قرار می‌دهیم.

از آنجا که این پرسش فرضی است و به آینده‌ای بدون جمهوری اسلامی اشاره دارد، تحلیل عمدتاً بر اساس روندهای تاریخی، منافع مشترک بالقوه، و داده‌های موجود تا تاریخ کنونی (آوریل ۲۰۲۵) خواهد بود.

چارچوب تحلیل

برای ارزیابی منطقی و معنادار معیارهای زیر در نظر گرفته می‌شوند:

● منافع اقتصادی شامل حجم تجارت، سرمایه‌گذاری، و پتانسیل همکاری در بخش‌های انرژی، فناوری، و غیره.
● منافع ژئوپلیتیکی (همسویی‌ها و ناهمسویی‌ها) شامل همسویی استراتژیک در برابر تهدیدات مشترک، ثبات منطقه‌ای، و تعادل قدرت.
● منافع فرهنگی-اجتماعی که شباهت‌های فرهنگی، تاریخی، یا پتانسیل همکاری‌های مردم‌محور را در نظر دارد.
● موانع و چالش‌ها شامل اختلافات تاریخی، ایدئولوژیک، یا سیاسی که می‌توانند مانع همکاری شوند.

ابتدا روابط کلی ایران با کشورهای مورد نظر را بررسی می‌کنیم:

۱- ایران و روسیه

همسویی‌ها و ناهمسویی‌ها: هر دو کشور در برابر نفوذ کشورهایی که متعلق به این منطقه نیستند همسو هستند.

تجارت ایران و روسیه در سال ۲۰۲۳ حدود ۵ میلیارد دلار بود (منبع: گمرک ایران). همکاری در انرژی و تسلیحات در حال گسترش است ولی به رغم نزدیکی و مرزهای طولانی مشترک با جمهوری‌های سابق اتحاد شوروی، روابط اقتصادی بین ایران و روسیه هیچگاه به نقطه چشمگیری نرسیده است و ظاهرا موانع طبیعی مانع افزایش بیش از این است. به طور مثال روسیه فاقد فناوریهای پیشرفته و محصولات باکیفیت صنعتی‌ مورد نیاز ایران است. تا کنون تجهیزات نظامی بیشترین جذابیت در روابط اقتصادی دو کشور بوده است. پتانسیل گسترش همکاری تا حدی وجود دارد، مانند صنعت حمل و نقل و ترانزیت، راه آّهن و کشتیرانی. ولی از سوی دیگر اقلام صادراتی روسیه و ایران در بسیاری موارد هم‌پوشانی دارند و این باعث تشدید رقابت به جای همکاری است. به طور مثال:

نفت و گاز (هیدروکربن‌ها): هر دو کشور صادرکننده عمده نفت و گاز طبیعی هستند. ایران دارای دومین ذخایر گاز طبیعی جهان و چهارمین ذخایر نفت خام است. روسیه نیز در صدر جدول صادرکنندگان گاز طبیعی و یکی از بزرگ‌ترین تولیدکنندگان نفت است. در بازارهایی مانند چین، هند و ترکیه که هر دو کشور به دنبال سهم بیشترند، رقابت شدیدی وجود دارد. با تحریم‌های غرب علیه روسیه، این کشور به بازارهایی که پیش‌تر در اختیار ایران بوده مثل هند و چین بیشتر متمایل شده است. این مسئله باعث کاهش مزیت نسبی ایران و تهدید علیه منافع ایران شده است.

حافظه تاریخی منفی مردم ایران پر از نمونه‌های دخالت‌های هولناک روسیه در ایران است. قراردادهای گلستان و ترکمانچای، دخالت‌های روسیه در امور داخلی ایران که اغلب به ضرر منافع ملی ایران تمام شده است. این‌ها در مواردی از طریق حزب توده ایران، نفوذ در ارتش، نفوذ در فرقه دمکرات آذربایجان و جدایی مقطعی آذربایجان از ایران و سپس معامله با غرب بر سر آذربایجان، عضوگیری وسیع شبکه جاسوسی هم به شکل مستقیم و هم از طریق شبکه حزب توده ایران و فرقه دمکرات آذربایجان و همچنین دخالت و تاثیرگذاری بر سیاست‌های این احزاب به نفع منافع روسیه و بر علیه منافع ملی ایران. اعدام و تبعید ایرانیانی که مورد پسند دستگاه استالین نبوده اند. نمونه‌هایی از حافظه تاریخی سیاه در روابط ایران و روسیه است.

همچنین نقش روسیه در پرونده هسته‌ای ایران و تأخیر و سنگ اندازی در تحویل نیروگاه بوشهر و موضوع سامانه‌های دفاعی S-300 از دیگر نقاط سیاه این رابطه هستند. ایران بارها از در تعاملات بین‌المللی وجه‌المصالحه روسیه با غرب قرار گرفته است (مثلاً در قطع‌نامه‌های شورای امنیت). حمایت روسیه از حاکمیت ضدمردمی جمهوری اسلامی و توسعه شبکه روسوفیلها در سپاه و حلقه حاکمیت و همچنین حمایت فعال روسیه در سرکوب‌های خونین اعتراضات مردمی در ایران، همگی روسیه را در نزد افکار ایرانیان همسایه‌ای غیرقابل اطمینان و خارج از دایره کاندید مناسب دوستی قرار داده است.

۲-  ایران و ترکیه

ترکیه و ایران روابط تجاری قابل توجهی دارند. حجم تجارت دوجانبه در سال ۲۰۲۳ حدود ۷.۵ میلیارد دلار بود (منبع: سازمان تجارت جهانی). ترکیه به گاز ایران وابسته است و ایران از کالاهای مصرفی ترکیه بهره می‌برد. همچنین ترکیه مکانی برای پولشوئی و خروج سرمایه‌های رانتی و غیرقانونی برخی از اختلاس‌گران حکومتی شده که ارقام نجومی از ثروت ملی ایران را به ترکیه برده و در مسکن و ویلاهای بسیار لوکس و گران قیمت سرمایه گذاری می‌کنند. این ماجرا مورد حمایت دولت‌های فعلی ترکیه و ایران نیز قرار دارد. همچنین سازمان‌های اطلاعاتی این دو کشور بر علیه نیروهای معترض در هردو کشور همکاری نزدیکی با هم دارند.

همسویی‌ها و ناهمسویی‌ها: زمینه‌های همکاری و پتانسیل زیادی بین ایران و ترکیه وجود دارد. از قبیل توریسم، ترانزیت، خطوط انتقال گاز و نفت ولی سیاست‌های نئو عثمانی و پان ترکیسم و تشدید رقابت‌های منطقه‌ای که اشغال سوریه از آخرین نمونه‌های آن بود، اختلاف بر سر تنش میان ارمنستان و آذربایجان، قطع کریدور ارتباطی ایران به قفقاز جنوبی توسط آذربایجان و با حمایت ترکیه، گسترش نفوذ ترکیه در ترکستان، تحریک و اشاعه پان-ترکیسم در آذربایجان ایران و حمایت از جدایی‌طلبی و افراطی‌گری ناسیونالیستی و مواردی از این گونه، پتانسیل‌های واقعی را تحت الشعاع قرار داده است و رقابت افزاینده‌ای بین ایران و ترکیه در حال شکل گیری است.

۳- ایران و عراق

عراق در حال حاضر بزرگ‌ترین بازار صادراتی ایران در منطقه است. صادرات ایران به عراق در سال ۲۰۲۳ حدود ۱۰ میلیارد دلار بود (منبع: اتاق بازرگانی ایران).

همسویی‌ها و ناهمسویی‌ها: هر دو کشور در مبارزه با داعش و ثبات منطقه‌ای همکاری دارند. زمینه‌های فراوان مبادلات تجاری، ساخت و ساز و همکاریهای امنیتی بین دو کشور وجود دارد. اما نفوذ ایران در عراق و خاطره جنگ خونین هشت ساله و اختلاف‌های مرزی ایران و عراق و بحث دسترسی عراق به خلیج فارس از طریق اروند رود مسائلی است که به سادگی قابل حل نیستند. اشتراکات مذهبی شیعی وجود دارد ولی از سوی دیگر تنش بین سنی‌های عراق با ایرانِ شیعی نیز تنشی دائمی است. این تنش‌ها و اختلافات مرزی همیشه بین دو کشور وجود داشته و بارها به درگیری نظامی کشیده شده است. تجهیزات نظامی سنگین همیشه دو سوی مرز ایران و عراق مستقر بوده است. همچنین کالاهای قاچاق بین ایران و عراق همیشه از مسائل مورد مناقشه طرفین بوده و خواهد ماند.

کشور عراق فاقد تکنولوژی‌های پیشرفته مورد نیاز ایران است و از این رو و به رغم پتانسیل خوب مبادلات تجاری، محدودیت‌هایی زیادی برای گسترش همکاری بین این دو کشور نیز وجود دارد.

۴- ایران و افغانستان

تجارت ایران و افغانستان در سال ۲۰۲۳ حدود ۲ میلیارد دلار بود (منبع: گمرک ایران). ایران و افغانستان دارای اشتراکات زبانی و تاریخی بسیاری هستند. بینادگرایی و افراطی گری اسلامی در افغانستان به مراتب از ایران شدید تر است. تجارت بین دو کشور به طور عمده شامل سوخت و کالاهای اساسی به افغانستان است و در عوض واردات خشکبار به ایران. حجم بالای قاچاق مواد مخدر از افغانستان به ایران و همچنین حضور میلیون‌ها مهاجر افغانی در ایران و تداوم موج پایان ناپذیر مهاجرت، همچنین رودخانه مرزی که سرچشمه آن در خاک افغانستان است و محل تامین آب آشامیدنی مردم جنوب شرقی ایران است از موضوعات مورد اختلاف طرفین است. با توجه به کمبود و بحران آب، انتظار می‌رود که تنش بین دو کشور روی موضوع آب و سایر موضوعات مطرح شده و از جمله مناقشات مرزی افزایش یابد.

۵- ایران و عربستان سعودی

پس از عادی‌سازی روابط در سال ۲۰۲۳، تجارت ایران و عربستان در حال رشد است، اما هنوز بسیار محدود است (کمتر از ۱ میلیارد دلار در سال ۲۰۲۴). بیشتر عربستان از ایران بهره می‌برد و درآمدهای هنگفتی از طریق حجاج به آن کشور جاری می‌شود.

همسویی‌ها و ناهمسویی‌ها: هر دو کشور می‌توانند از ثبات بازار نفت سود برده و در این زمینه با هم همکاری کنند. عربستان سعودی فاقد توانایی‌ها و تکنولوژی‌های مدرن و مورد نیاز ایران است. تفاوت فرهنگی بین دو کشور بسیار زیاد است. این دو کشور به دلایل تاریخی و مذهبی (شیعی-سنی) همیشه در رقابت با یکدیگر بوده و سعی کرده اند که با تقویت نیروهای نیابتی در منطقه جای پای خود را تقویت کرده و یکدیگر را از میدان رقابت به در کنند. در جنگ ایران و عراق، عربستان یکی از حامیان جدی صدام و از تامین کنندگان مالی ماشین جنگی صدام علیه ایران و تمامیت ارضی ما بود.

عربستان در چند مورد در ایران سرمایه گذاری کرده است ولی به دلیل اختلافات یا ریسک‌های سرمایه‌گذاری، از بازار ایران خارج شد. در مواردی مانند برند صافولا قطع همکاری صورت گرفت. به پیروی از آن امارات نیز از‌هایپر استار ایران خارج شد. عربستان همواره خواهان ادامه حیات جمهوری اسلامی بوده است ولی به شرط آن که ضعیف، تحت کنترل و از لحاظ اقتصادی کاملا ناتوان، محتاج و شکننده باقی بماند. عربستان مخالف ایرانی ملی، آزاد و قدرتمند است. همچنین حضور و جنایات اعراب در طول صدها سال در ایران و پایان دادن به امپراطوری ایرانی و تحمیل اسلام متحجر به ایران متمدن‌تر آن روز، کشتار وسیع، تحقیر و تجاوز و نابودی و آتش زدن گسترده کتابهای ارزشمند علمی آن زمان، از خاطره‌های بسیار تلخ و غیرقابل فراموش ایرانیان است. این حجم از ناهمسویی، روابط بین ایران و عربستان را نامطلوب و محدود می‌کند.

۶- ایران و اسرائیل

تولید ناخالص داخلی اسرائیل در سال ۲۰۲۴ حدود ۵۳۰ میلیارد دلار بوده است (منبع: بانک جهانی). این کشور در زمینه فناوری پیشرفته (صادرات فناوری ۶۰ میلیارد دلار در سال ۲۰۲۳) پیشرو است.

همسویی‌ها و ناهمسویی‌ها: در یک سناریوی پسا-جمهوری اسلامی، ایران احتمالاً به دنبال کاهش نفوذ گروه‌های نیابتی (مانند حزب‌الله) و تمرکز بر منافع ملی خواهد بود. اسرائیل نیز به دنبال کاهش تهدیدات از سوی این گروه‌ها است. هر دو کشور می‌توانند از ثبات منطقه‌ای سود ببرند. ایران و اسرائیل در برابر نفوذ فزاینده ترکیه یا گروه‌های افراطی (مانند داعش) منافع مشترکی دارند.

منابع آبی و محیط زیست: هر دو کشور با چالش‌های زیست‌محیطی (مانند کمبود آب) و مشکلات کشاورزی مواجه‌اند. ولی اسرائیل در هردو مورد در حوزه تکنولوژی حرف اول را در جهان می‌زند. ایران به شدت نیازمند فناوری‌های اسرائیل در کشاورزی و مدیریت بحران آب است.

فناوری و نوآوری: اسرائیل یکی از رهبران جهانی در فناوری پیشرفته و سایبری نیز هست. ایران با نیروی انسانی تحصیل‌کرده و منابع طبیعی می‌تواند شریک جذابی برای اسرائیل باشد.

انرژی: ایران می‌تواند گاز و نفت خود را به بازارهای جهانی متصل به اسرائیل عرضه کند، به‌ویژه از طریق خطوط لوله‌ای که به مدیترانه می‌رسند.

تجارت: پتانسیل حجم تجارت بالقوه بین دو کشور به دلیل مکمل بودن اقتصادها (فناوری اسرائیل در برابر منابع ایران) می‌تواند قابل توجه باشد. در حال حاضر تجارت مستقیم بین ایران و اسرائیل صفر است، اما پتانسیل همکاری در انرژی و فناوری می‌تواند میلیاردها دلار ارزش داشته باشد (تحلیل بر اساس مدل‌های همکاری مشابه اسرائیل با امارات پس از توافق ابراهیم).

مواردی مانند محصولات کشاورزی، خشکبار، فرش، زغفران و پسته، فناوری‌های تکنولوژیک، هوش مصنوعی، همکاریهای آکادمیک، توریسم، پردازش ابرداده‌ها، علوم پزشکی، حوزه‌های هنری و به ویژه صنعت موسیقی و سینما و دهها مورد دیگر پتانسیل‌های بزرگ و جدی وجود دارد.

فرهنگی و تاریخی: روابط تاریخی یهودیان و ایرانیان به دوران هخامنشی (نجات یهودیان توسط کوروش) بازمی‌گردد. این تاریخچه که در تورات هم به آن اشاره شده، می‌تواند به‌عنوان پایه‌ای برای همکاری‌های فرهنگی و دیپلماسی عمومی عمل کند. جامعه یهودیان ایرانی‌تبار در اسرائیل (حدود ۲۰۰,۰۰۰ نفر) می‌تواند به‌عنوان پلی برای روابط مردم‌محور عمل کند.

نکته مهم دیگر اینکه ما با اسرائیل مرز زمینی نداریم و از این رو هرگز مشکلات و تنش‌های مرزی و ادعاهای مرزی بین دو کشور نبوده و هرگز هم نخواهد بود. در جنگ ایران و عراق، کشور اسرائیل به شکل غیر مستقیم از ایران حمایت می‌کرد. رادیو اسرائیل روزانه آدرس مختصات جغرافیایی (گِرا) نقاط حساس و نظامی عراق را به ایران می‌داد. حتی گفته می‌شود که با شیوع گسترده بیماری سالَک در بین سربازان ایرانی، داروی تزریقی سالَک از اسرائیل تهیه شد و کمک بسیار بزرگی به نیروی نظامی ایران بود. خود من یکی از افرادی بودم که در منطقه جنگی با کمک همین داروها بیماری سالکم درمان شد.

بررسی اهمیت رابطه به استناد به ارقام

در این قسمت جدولی تهیه شده است شامل پارامترهای مهم در سیاست خارجی ایران با شماری از همسایگان کلیدی آن از جمله ترکیه، عراق، عربستان سعودی، افغانستان و روسیه. جدول بر اساس مدل ارزیابی چندشاخصی (MCDA)، هفت شاخص کلیدی تعریف و وزن‌دهی شده‌اند شامل تضاد تاریخی، همکاری اقتصادی، همراستایی ژئوپلیتیکی، همکاری امنیتی، نزدیکی فرهنگی، ریسک بیثباتی، و پتانسیل همکاری تکنولوژیک. امتیازها نیز بر اساس داده‌های تاریخی و تحلیل‌های موجود (مانند گزارش‌های بروکینگز) و با کمک هوش مصنوعی محاسبه شده‌اند.

نتیجه تحلیل نشان می‌دهد که اسرائیل، بهرغم فاصله جغرافیایی، با اختلافی معنا دار بالاترین ظرفیت همکاری استراتژیک با ایران را دارد. در این جدول به هر یک از این عوامل امتیازی داده شده است که براساس داده‌های آماری معتبر تهیه شده است. این امتیازها در ضریب اهمیت آنها که برای تمام کشورها یکسان است ضرب شده و مجموع امتیاز به دست آمده را به شکل مقایسه‌ای به ازا هر کشور محاسبه کرده که مشاهده می‌فرمایید.

جمع‌بندی

وقتی راجع به ایران صحبت می‌کنیم، منظورمان فقط جمهوری اسلامی و قتل و ترور و اعدام‌هایش نیست. به همین ترتیب اسرائیل هم فقط نتانیاهو یا مناخم بگین و ... نیست. ما می‌توانیم با بسیاری از عملکردها، اتفاق‌ها، سیاست‌های هریک از این کشورها در هر برهه تاریخی موافق یا مخالف باشیم. ولی رابطه سیاسی و تجاری بین هر کشوری فقط مبتنی بر منافع ملی است و هیچ چیز دیگری دخیل نیست. ما می‌توانیم با سیاست‌های اسرائیل در قبال فلسطین یا شهرک سازی و پیشروی حوزه تحت حفاظت اسرائیل موافق یا مخالف باشیم ولی همانطور که گفته شد، روابط بین کشورها را منافع ملی آنها تعیین می‌کند.

نتیجه محاسبات جدول فوق و دلایل و آمارهای مطرح شده در این نوشته نشانگر آن است که اسرائیل با تفاوتی معنا دار، بیشترین امتیاز برای توسعه همکاری‌های سیاسی و تجاری با ایران را در منطقه دارد. از این رو قطع رابطه با آن بر خلاف منافع ملی کشور ماست.

اسرائیل به دلیل اقتصاد پیشرفته و مکمل بودن با منابع ایران، پتانسیل همکاری بیشتری نسبت به ترکیه، عراق، افغانستان، عربستان، یا روسیه را با ما دارد. روابط ایران و روسیه استراتژیک اما نامتوازن است. همکاری با اسرائیل می‌تواند برای ایران دسترسی به فناوری‌های پیشرفته‌تر و بازارهای غربی را فراهم کند. کشورهایی مانند افغانستان، عراق، عربستان محدود به مبادلات تجاری هستند ولی رابطه با اسرائیل فراتر از هر کشور دیگری در منطقه برای ایران آورده‌های سرنوشت ساز دارد. ما با همسایگان خود اختلافات مرزی و تنش‌های تاریخی فراوانی داریم، در حالی که با اسرائیل هیچ یک از این مشکلات وجود ندارد.

امیدوارم این نوشته تلنگری برای شکستن تابوی اسرائیل در اذهان ما باشد.

از شعر “برای تو”
جهان
اگر به دست‌های مهربان سپرده شود،
نه جنگ خواهد ماند
نه دیوار.
دوست می‌دارم
تا جهان را
با تو قسمت کنم.
-احمد شاملو-


منابع:

بانک جهانی (World Bank): داده‌های اقتصادی اسرائیل و ایران.
صندوق بین‌المللی پول (IMF): تخمین تولید ناخالص داخلی ایران.
سازمان تجارت جهانی (WTO): آمار تجارت ترکیه و اسرائیل.
اتاق بازرگانی ایران: صادرات ایران به عراق.
گمرک ایران: تجارت با افغانستان و روسیه.
تحلیل‌های ژئوپلیتیکی از گزارش‌های موسسه بروکینگز و شورای روابط خارجی (CFR) برای روابط منطقه‌ای.

- CIA World Factbook (2023 Edition)
- IMF Economic Outlook Reports 2023-2024
- SIPRI Yearbook 2023
- Brookings Institution: Iran and Regional Dynamics
- Oxford Middle East Studies Journal: Iran-Israel Strategic Outlook
- Washington Institute for Near East Policy (WINEP) Reports 2023
- Israel Water Authority Reports 2022
- UN FAO: Reports on Israeli Agricultural Technology Exports



نظر خوانندگان:


■ آقای آذرخش گرامی. مقاله بسیار جالبی بود درباره موضوعی بسیار مهم. آیا مدل جدول‌بندی و ضریب اهمیت، ابتکار خودتان است یا از منبعی اقتباس شده است؟ درباره اهمیت روابط با اسرائیل، به یاد دارم، در دوران دبستان (حدود سال ۱۳۴۵) که در قم درس می‌خواندم، شایع بود که اسرائیلی‌ها به شاه پیشنهاد کرده‌اند که باتلاق دریاچه قم را درخت‌کاری کنند. با توجه به تجارب آن کشور در زمینه کشاورزی در منطقه کم‌آب، اگر به چنان همکاری‌هایی میدان داده می‌شد، وضع بحرانی محیط‌زیستی، کشاورزی و منابع آبی کشور، الان به گونه‌ای کاملا متفاوت بود. اینکه در جدول شما، ترکیه مقام دوم را دارد (بعد از اسرائیل)، کاملا قابل فهم است. باید به ترکیه، نه به عنوان رقیب، بلکه به عنوان دوست هم‌سرنوشت نگاه کرد. جذابیت استانبول برای توریست‌های ایرانی اهمیت موضوع را دوچندان می‌کند.
برایتان موفقیت آرزو دارم. رضا قنبری. آلمان


■ آقای قنبری عزیز سلام و سپاس از نوشته تان. این جدول را می‌توان ابتکار شخصی نامید که البته آمارها و ضرایب آن توسط هوش مصنوعی تهیه شده است.
بخش عمده سوابق کاری و رشته من در حوزه‌ی مدیریت است و من همیشه مجبور بودم برای قابل درک کردن و اندازه‌گیری حوزه هایی که شاخص عددی و ریاضی نداشتند مانند اندازه‌گیری و بررسی روند پیشرفت یا پس‌رفت در مواردی مانند سطح دانش، وفاداری، سطح رضایت و مانند اینها که واحد مستقیم اندازه‌گیری ندارند، معیارهای کلیدی در نظر گرفته و از طریق تعیین ضریب اهمیت، آنها را تبدیل به داده ها و نمودارهای ریاضی کنم. از این طریق وضعیت ملموس و قابل اندازه‌گیری، گذشته، حال و آینده مطلوب قابل مشاهده و درک می‌شد. اکنون از همان تجربه در این مورد نیز استفاده شده که فکر می‌کنم نتیجه‌ی آن با تجارب و درک شخصی ما نسبتاً نزدیک و واقعی است. امیدوارم تجربه و درک شخصی اکثر خوانندگان نیز همین باشد.
با تشکر و احترام ه. آذرخش


■ جناب آذرخش گرامی درود بر شما. بی‌پروا به هرگونه روش محاسبه، به نظر من روش خوبی را برای ارزیابی برگزیده‌اید، امتیازهای جدول بویژه همراستایی ژئوپولیتیک دو کشور و سرانجام نتیجه پایانی هم یعنی امتیاز ۶۱ منطقی مینماید. سپاس از ابتکار در گزینش روشی نو و دقت شما.
پیروز باشیم. بهرام خراسانی ۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۴


■ در شرایطی که خاورمیانه گرفتار خشونت، سوءتفاهم و نفرت‌های دیرینه است، شاید عجیب به‌نظر برسد اگر کسی بگوید اسرائیل می‌تواند شریک طبیعی مردم ایران باشد. اما اگر کمی از پیش‌داوری‌های ایدئولوژیک فاصله بگیریم، این حرف نه‌تنها عجیب نیست، بلکه کاملاً منطقی و ضروری است. اسرائیل کشوری است با دستاوردهای بزرگ در زمینه فناوری، با ساختاری دموکراتیک، و جامعه‌ای متنوع که – برخلاف رژیم تمامیت‌خواه ایران – به آزادی‌های فردی چه اعراب و چه یهودیان احترام می‌گذارد.
با این حال، متأسفانه بسیاری از افراد – به‌ویژه در میان اپوزیسیون چپ‌گرا – با استناد به مفهومی تحریف‌شده از «ضد امپریالیسم»، هرگونه گفت‌وگو یا نزدیکی با اسرائیل را محکوم می‌کنند. این دیدگاه در عمل به شکلی از یهودستیزی جدید تبدیل شده است.
چپ‌های‌ سنتی از تبدیل انسان‌ها به ابزار معامله انتقاد می‌کنند – اما نمی‌گویند که این دقیقاً کاری است که حماس انجام می‌دهد؛ استفاده ابزاری از اجساد و گروگان‌ها، استفاده از کودکان به‌عنوان سپر انسانی، و پنهان‌کردن گروگان‌های زنده یا کشته‌شده در تونل‌هایی زیر زمین.
اگر واقعاً به آینده‌ای صلح‌آمیز برای منطقه فکر می‌کنیم، باید از این دشمن‌سازی‌های کلیشه‌ای عبور کنیم. اسرائیل می‌تواند متحدی طبیعی برای ایرانی آزاد، مدرن و دموکرات باشد. شاید وقت آن رسیده باشد که حتی نیروهای چپ‌گرا نیز این واقعیت را ببینند – به‌جای آنکه از سر عادت، در برابر آن مقاومت کنند.
محمد ایمانی مونیخ





iran-emrooz.net | Tue, 29.04.2025, 19:00
محور مقاومتی‌ها در غیاب محور مقاومت

حمید فرخنده

یکی از پدیده‌های قابل تامل در میان نیروهای چپ ایران، که البته منحصر به ایران نیست، ظهور جریانی با رویکرد ضدامپریالیستی است که در دهه اخیر با عنوان «محورمقاومتی» شناخته می‌شود. این نام، برگرفته از سیاست منطقه‌ای جمهوری اسلامی ایران است که رکن اصلی آن، مخالفت با اسرائیل به شمار می‌رود. اما به نظر می‌رسد این نام‌گذاری کنایه‌آمیز، که به منظور انتقاد از همراهی این طیف از نیروهای چپ با سیاست‌های ضد آمریکایی و ضد اسرائیلی جمهوری اسلامی صورت گرفته، بیشتر از سوی منتقدان این جریان رواج‌یافته تا خودشان.

ریشه‌های این تفکر را می‌توان در نیروهای چپِ دوران جنگ سرد جستجو کرد؛ نیروهایی که اتحاد جماهیر شوروی را سنگر کارگران جهان می‌پنداشتند و در کشورهای سرمایه‌داری و به اصطلاح «در حال رشد غیرسرمایه‌داری»، تحت لوای احزاب «برادر» فعالیت می‌کردند. در آن دوران، کا.گ.ب به عنوان بازوی پنهان این اردوگاه در مقابل سازمان سیا عمل می‌کرد و پیمان ورشو، نیروی نظامی متقابلی در برابر ناتو بود که با هدف محافظت از کشورهای سوسیالیستی در برابر «امپریالیسم» شکل گرفته بود.

هسته اصلی این تفکر، در وهله نخست، مخالفت با ایالات متحده آمریکا به عنوان بزرگ‌ترین قدرت امپریالیستی و در مرحله بعد، ضدیت با نظام سرمایه‌داری بود. خوش‌بینی نسبت به آینده سوسیالیسم و پیشرفت‌های اتحاد شوروی، تنها به چپ‌های طرفدار شوروی محدود نمی‌شد؛ حتی پل ساموئلسون، اقتصاددان لیبرال آمریکایی، با تکیه بر محاسبات اقتصادی خود، پیش‌بینی می‌کرد که اقتصاد شوروی احتمالاً تا دهه‌های ۱۹۸۰ یا ۱۹۹۰ میلادی از اقتصاد آمریکا پیشی خواهد گرفت.

با فروپاشی اتحاد شوروی، بخش عمده‌ای از چپ‌های وفادار به آن دچار دگرگونی شدند. اما گروهی کوچک‌تر، همچنان به حمایت از بازمانده آن، یعنی روسیه، ادامه دادند. مخالفت با آمریکا و نظام سرمایه‌داری، همچنان محور اصلی فعالیت سیاسی آن‌ها باقی ماند.

با این حال، دفاع از روسیه پس از دوران سوسیالیسم، با نظام سیاسی مافیایی و اقتصاد سرمایه‌داری فاسد آن، روز به روز دشوارتر شد. چگونه می‌توان از نوعی سرمایه‌داری خشن، غیردموکراتیک و حتی مافیایی به نام چپ دفاع کرد؟

پاسخ ساده است: «ضدیت با آمریکا» همچنان معیار اساسی «محور مقاومتی‌ها» برای تعیین دوست و دشمن است. هر نیرویی که با آمریکا مخالفت کند یا در جهت تضعیف آن گام بردارد، صرف‌نظر از ماهیت استبدادی، ارتجاعی، تجاوزکارانه یا تمامیت‌خواه آن، به عنوان متحد بالقوه یا بالفعل این جریان تلقی می‌شود. از همین رو، حمایت این طیف از نیروها و کشورهایی که صرفاً سیاست‌های ضد آمریکایی را دنبال می‌کنند، قابل درک است.

بخشی از این نیروها در انتخابات ریاست جمهوری تابستان گذشته به سعید جلیلی رای دادند؛ چرا که او شعارهای ضد آمریکایی سر می‌داد و از مواضع تندروانه در سیاست‌های منطقه‌ای جمهوری اسلامی حمایت می‌کرد، البته با چاشنی عدالت‌خواهی در داخل. این در حالی است که یکی از بزرگ‌ترین بی‌عدالتی‌هایی که مردم ایران دو دهه است با آن دست و پنجه نرم می‌کنند، همین تحریم‌های اقتصادی و پرداخت هزینه ماجراجویی‌ها و بی‌تدبیری‌های نظام در پرونده هسته‌ای ایران است.

شوروی فروپاشید اما حمایت از نظام مافیایی برآمده از دل آن فروپاشی بدون منطق قابل دفاع ادامه یافت. اکنون نیز محور مقاومت عملا فروپاشیده اما حداقل بخشی از «محور مقاومتی‌ها» نمی‌خواهند این تغییر و تحولات در سوریه، لبنان، عراق و یمن را بپذیرند. آن‌ها به جای پذیرش واقعیت جدید از منظر منافع ملی و تلاش ایران برای رفع خطر جنگ و لغو تحریم‌ها، از رهبر نظام انتقاد می‌کنند که چرا خواهان توافق با ترامپ و امپریالیسم آمریکاست و یا چرا از رویارویی با اسرائیل عقب‌نشینی کرده است!

آیا قرار است این بار نیز «رفقا» از جریان تحولات تاریخی عقب بمانند و شبح محور مقاومت را به اسکلت زمخت به جا مانده از اردوگاه سوسیالیستی بیافزایند؟ آیا قرار است حتی از آقای خامنه‌ای نیز عقب‌تر بمانند؟

این جریان چگونه خواهد توانست تفاوت خود را با تندروهای درون نظام برای مردم توضیح دهد؟ مگر نه اینکه چپ، همواره خود را با صلح‌طلبی، ضدیت با جنگ و دفاع از معیشت مردم و زحمتکشان تعریف می‌کرده است؟





iran-emrooz.net | Tue, 29.04.2025, 9:40
«فراعادی‌سازی، وضعیت کنونی جمهوری اسلامی»

اندیشکده مطالعات نظم جهانی - استرالیا

Subject: HyperNormalisation, the Current Status of the Islamic Republic
Date: April 2025
Prepared by: Think Tank for Global Order Studies – Australia
Confidentiality: Public Access
Contact us: Contact@global-order.org

درباره وضعیت جمهوری اسلامی ایران در سال ۲۰۲۵

خلاصه
اصطلاح «فراعادی‌سازی» (HyperNormalisation) که نخستین بار توسط آلکسی یورچاک ابداع شد (و بعدها در مستندی از آدام کرتیس مشهور گردید)، وضعیتی را توصیف می‌کند که در آن همه می‌دانند نظام در حال فروپاشی است، همه می‌دانند که همه این را می‌دانند، اما هم مقامات و هم مردم عادی وانمود می‌کنند که اوضاع عادی است، چون نمی‌توانند هیچ آلترناتیوی را تصور کنند.

این پدیده، مشخصهٔ اتحاد جماهیر شوروی در سال‌های پایانی عمرش بود؛ واقعیتی سیاسی، توخالی و سوررئال که در آن دروغ‌ها آن‌قدر آشکار گفته می‌شدند که دیگر کسی تلاشی برای باور کردنشان نمی‌کرد، اما مردم با آن‌ها همراهی می‌کردند، چون مواجهه با حقیقت بیش از حد مخرب بود.

وقتی واکنش مقام‌های جمهوری اسلامی به انفجار شهید رجایی (انفجاری عظیم و مرگبار در منطقه گمرک نزدیک بندرعباس) را بررسی می‌کنیم، شباهت‌های چشمگیری به آن وضعیت دیده می‌شود:

۱. گسست آشکار از واقعیت
o در شورویِ دچار فرا‌عادی‌سازی، مقام‌ها مدام بیانیه‌های «اوضاع خوب است» صادر می‌کردند، حتی زمانی که فروپاشی دولت کاملاً مشهود بود. 
o در ایران نیز، وزیر راه با خنده می‌گوید «اتفاقی نیفتاده» و رئیس‌جمهور در حالی که کشور در شوک فرو رفته، به دیداری غیرضروری سفر می‌کند. این‌ها نشانه‌های روشنی از گسست عمیق از واقعیتِ زیسته مردم است.

۲. پوشاندن مسائل ساختاری
o در زمان فروپاشی شوروی، ناکارآمدی در بوروکراسی، دستگاه اطلاعاتی و لجستیک با شعارهای توخالی پنهان می‌شد. 
o در ایران نیز پس از انفجار شهید رجایی، حاکمیت تلاش کرد بحث درباره سوء‌مدیریت عمیق، ناکامی اطلاعاتی، و توخالی شدن ساختار اداری را سرکوب کند و آن را صرفاً حادثه‌ای اتفاقی جلوه دهد، نه نشانه‌ای از پوسیدگی ریشه‌دار.

۳. آگاهی روزافزون مردم
o در اواخر دوران شوروی، مردم عادی می‌دانستند حکومت دروغ می‌گوید، اما ظاهراً با آن همراهی می‌کردند. 
o امروز در ایران، افکار عمومی کاملاً متوجه تلاش‌ها برای پنهان‌کاری است. رسانه‌های اجتماعی، گزارش‌های شاهدان عینی و خبرنگاری شهروندی، ابعاد واقعی فاجعه را آشکار می‌کنند و واکنش حکومت را هرچه بیشتر پوچ و مضحک جلوه می‌دهند.

۴. زوال اعتماد نهادی
o فرا‌عادی‌سازی زمانی رخ می‌دهد که نهادها اعتبار خود را از دست می‌دهند، اما به‌دلیل اینرسی، ظاهر خود را حفظ می‌کنند. 
o به‌طور مشابه، پس از حوادثی مانند انفجار شهید رجایی، اعتماد به نهادهای جمهوری اسلامی (وزارتخانه‌ها، نهادهای اطلاعاتی، دستگاه‌های امداد) به‌سرعت در حال فرسایش است، اما ماشین رسمی همچنان بیانیه‌های توخالی صادر می‌کند.

۵. ابتذال و بی‌معنایی
o وزیران خندان، سفرهای بی‌مورد رئیس‌جمهور، و سخنرانی‌های پوچ یادآور رهبران اواخر شوروی (مثل برژنف و چرنینکو) هستند که برای مردم خود به موجوداتی مضحک تبدیل شده بودند.

خلاصه: 
واکنش مقامات جمهوری اسلامی به انفجار شهید رجایی کاملاً با مفهوم فرا‌عادی‌سازی مطابقت دارد:
• مقام‌ها وانمود می‌کنند همه‌چیز تحت کنترل است؛ 
• مردم می‌دانند که این یک دروغ است؛ 
• مقام‌ها نیز می‌دانند که مردم از دروغ آگاهند؛ 
• اما هیچ‌کس درون نظام نمی‌داند چگونه (و آیا اساساً می‌توان) با فروپاشی واقعی روبه‌رو شد.

این انفجار – همان‌طور که چرنوبیل برای شوروی بود – فقط یک حادثهٔ تراژیک نیست؛ بلکه نمادی است از یک فروپاشی ساختاری که رهبران نه توان اصلاح آن را دارند و نه حتی شهامت پذیرش آن را.


۱. پیامدها برای نظم سیاسی (حاکمیت)

از منظر «دولت-ملت» (یعنی با تمرکز بر بقاء و کارکرد ایران به‌مثابه یک موجودیت سیاسی، نه صرفاً رژیم حاکم)، قرار گرفتن در مرحله زوالِ فرا‌عادی‌شده بسیار خطرناک است:

فقدان مشروعیت:
  دولت به نهادی تبدیل می‌شود که فقط از طریق زور (سرکوب) و آیین‌های توخالی (انتخاباتی که کسی آن را جدی نمی‌گیرد، شعارهایی که هیچ‌کس باور ندارد) دوام می‌آورد. 
  وفاداری داوطلبانه فقط در میان نخبگان محدود و منزوی باقی می‌ماند.

فلج نهادی:
  وزارتخانه‌ها، نهادهای امنیتی، و سازمان‌های حکومتی به پوسته‌هایی توخالی تبدیل می‌شوند. این نهادها ظاهراً به کار خود ادامه می‌دهند، اما دیگر قادر به حل مشکلات واقعی نیستند (مانند بلایای طبیعی، فروپاشی اقتصادی، یا شکست‌های اطلاعاتی).

آسیب‌پذیری فزاینده:
  رژیم در ظاهر قوی است (با ابزارهایی مانند سلاح، پلیس، و دادگاه‌ها)، اما در بُن بسیار شکننده است — مانند درختی پوسیده که با طوفانی ناگهانی فرو می‌ریزد.

ناتوانی در اصلاح:
  فرا‌عادی‌سازی سیستم را در حالت انجماد قرار می‌دهد. اصلاحات ضروری، حتی بسیار جزئی، غیرممکن می‌شوند، چون افشای حقیقت و فریب‌هایی که ساختار بر پایه آن‌ها بنا شده، بنیان سیستم را تهدید می‌کند.

خطر فروپاشی ناگهانی یا شوک بیرونی:
  درست مانند اتحاد جماهیر شوروی، جمهوری اسلامی ممکن است تا لحظه‌ای خاص، باثبات به نظر برسد — اما یک رویداد محرک (خیزش مردمی، جنگ، یا بحران اقتصادی) ناگهان آشکار می‌کند که حمایت مردمی عملاً وجود ندارد.

خلاصه:
نظم سیاسی به یک سیستم زامبی‌وار تبدیل می‌شود: هنوز در حال حرکت، هنوز فرمان می‌دهد، اما در بُن مرده است.


۲. پیامدها برای مردم ایران

برای مردم ایران، وضعیت فرا‌عادی‌شده از جنبه‌های متعدد ویرانگر است:

افزایش بدبینی و بیگانگی:
  ایرانیان عادی به‌شدت از دولت بیگانه می‌شوند. به اخبار رسمی اعتماد ندارند، در فرآیندهای سیاسی مشارکت معنادار ندارند، و در هر نهاد حکومتی فساد و ناکارآمدی را بدیهی می‌دانند.

آسیب روانی جمعی:
  زندگی در سیستمی که روزانه حقیقت را انکار می‌کند، منجر به احساس درماندگی، خشم، افسردگی و از دست دادن امید می‌شود. 
  تظاهر به اینکه «همه‌چیز خوب است» در حالی که همه می‌دانند چنین نیست، بسیار فرساینده است.

انزواگرایی یا مهاجرت:
  بسیاری از ایرانیان بااستعداد یا مهاجرت می‌کنند یا به زندگی خصوصی پناه می‌برند و سیاست را کاملاً کنار می‌گذارند. 
  این امر جامعه مدنی را کوچک‌تر کرده و انسجام ملی را بیش از پیش تضعیف می‌کند.

فقدان هدف ملی:
  ملت‌ها برای بقا نیازمند روایات و رؤیاهای مشترک‌اند. 
  فرا‌عادی‌سازی این عنصر حیاتی را نابود می‌کند: شعارهای رژیم دیگر الهام‌بخش نیستند و هیچ پروژه رسمی باورپذیر جلوه نمی‌کند.

رشد «روایت‌های بدیل»:
  هم‌زمان با فروپاشی روایت رسمی، فرهنگ‌های سیاسی زیرزمینی رشد می‌کنند — از طریق طنزهای اینترنتی، جوک‌ها، مباحث مخفی سیاسی و... 
  ایده‌های تازه‌ای برای آینده آرام‌آرام شکل می‌گیرند — هرچند هنوز فاقد ساختار سازمانی‌اند.

خلاصه:
برای مردم، این وضعیت به‌معنای زندگی در مرز واقعیت و خیال است — دیدن دروغ‌ها، تحمل پیامدهای آن‌ها، و انتظار برای لحظه‌ای که تغییر ممکن گردد.


۳. در سطح بقاء «دولت-ملت»

ایران به‌مثابه یک دولت (یعنی کشور به‌عنوان موجودیتی مستقل، فارغ از رژیم حاکم) با خطراتی عظیم مواجه است:

خطر تجزیه سرزمینی:
  اگر اقتدار مرکزی بیش از حد تضعیف شود، مناطق پیرامونی مانند سیستان، کردستان، یا بلوچستان ممکن است به‌سوی خودمختاری بیشتر گرایش پیدا کنند یا به وضعیت بی‌ثباتی و آشوب فرو روند.

زوال حاکمیت ملی:
  قدرت‌های خارجی (مانند روسیه، چین، بازیگران غربی یا کشورهای همسایه) ممکن است از ضعف داخلی ایران بهره‌برداری کنند. 
  این مداخله‌ها می‌توانند به اشکال گوناگون مانند نفوذ سیاسی، بهره‌کشی اقتصادی یا دخالت امنیتی بروز کنند.

تصفیه نسلی:
  نسل جوان‌تر (متولدین پس از دهه ۱۳۸۰) بخش اعظم چارچوب‌های ایدئولوژیک قدیمی را رد کرده‌اند — اما هنوز آلترناتیو سیاسیِ روشن و سازمان‌یافته‌ای در اختیار ندارند. 
  این خلأ، هم فرصت و هم تهدید محسوب می‌شود.

بنابراین:
ایران نه‌فقط با خطر تغییر رژیم سیاسی، بلکه با احتمال یک دگرگونی عمیق و دردناک در ساختار دولت-ملت روبه‌روست — مگر آن‌که این فرایند به‌درستی مدیریت شود.

بُعد پیامد
برای نظم سیاسی بقاء توخالی، شکنندگی ساختاری، بحران اجتناب‌ناپذیر 
برای مردم بدبینی، بیگانگی، اما زمینه‌ساز یک نوزایی بالقوه 
برای دولت-ملت خطر تجزیه و فروپاشی، اما همچنین فرصتی برای بازسازی مشروع اگر نظامی مشروع و نوین پدید آید

 





iran-emrooz.net | Mon, 28.04.2025, 15:29
صد روز حکم‌رانی کینگ دونالد!

م. روغنی

با همدردی و تسلیت به خانواده هم‌وطنان جان باخته در انفجار بندر رجایی!

بی‌تردید ایدئولوژی‌زدگی، یک‌دندگی و خوی سرکوبگرانه خامنه‌ای، عظمت‌طلبی و گرایش‌های تزاریستی پوتین و سرانجام خودشیفتگی و خودبینی ترامپ در گونه راهبردهای حکومتی این رهبران شایان اهمیت است.

بررسی این راهبردها از جمله مدرنیته‌ستیزی خامنه‌ای و تکیه‌اش بر سرنیزه نیروهای امنیتی در اداره کشور و کشتار مردم اوکراین و اشغال بخش مهمی از آن سرزمین توسط تزار روسیه و همکاری راهبردی و نزدیک این دو رهبر از دایره این نوشته خارج است.

مری ترامپ (Mary Trump) برادر زاده دونالد ترامپ که دکترای روانشناسی دارد، در کتاب خود در باره ترامپ و زندگی خانوادگی پسرعمویش و تاثیرات تربیتی پدر بر فرزند و پدر بزرگ بر نوه‌اش را با عنوان “چگونه خانواده من خطرناکترین مرد جهان را پرورش داده‌اند” بیان کرده است[۱].

مری ترامپ پدر بزرگش را فردی “اجتماع‌ستیز” (sociopath) سنجیده، و چگونگی خشونت‌ورزی (قلدری) و مهربانی‌ستیزی را که قطره قطره در نوه‌اش تزریق کرد، بیان می‌کند!

وی باور دارد که پسر عمویش به بیماری‌های روانی و پیش از هر چیز “خودشیفتگی” (narcissism) مزمن دچار است. علائم این بیماری را می‌توان از جمله در مواردی از خود بزرگ‌بینی، حق به جانبی، کمبود همدلی و خود را منزه از هر خطا دانستن مشاهده کرد.

مری ترامپ همچنین می‌افزاید که هدف پسر عمویش نگهبانی از غرور شکننده و اینکه دیگران او را مردی قوی و باهوش بسنجند، تشکیل می‌دهد.

با توجه به منش بیان شده، ترامپ در دور اول ریاست جمهوری اش، مطالبی را بیان کرد که از اندیشه‌های نژادپرستانه ناشی می‌شد. او در سال ۲۰۱۸، در جریان نشستی در باره مهاجرت، از جمله السالوادور،‌ هاییتی و کشورهای آفریقایَی را “سوراخ مدفوع” (shithole) نامید[۲]. افزون براین در سال ۲۰۱۹، زنان ناراضی رنگین‌پوست دمکرات در کنگره را مورد خطاب قرار داده گفت: “به کشورهای ورشکسته‌تان برگردید و آنجا را بازسازی کنید”. این در حالی بود که جملگی به جز یک نفر در آمریکا به دنیا آمده‌اند.

وی در سال ۲۰۲۰ و در جریان همه‌گیری ویروس کرونا که سبب مرگ صدها هزار آمریکایی شد، تزریق مواد عفونت‌زدا را برای معالجه این بیماری تجویز کرد!

ترامپ برپایه باورش که موضوع تغییرات آب و هوایی دست ساخته چینی‌هاست، از توافق پاریس علیه گرم شدن کره زمین خارج شد.

در سال ۲۰۲۱ در پی ناکامی در انتخابات، از یورش اراذل و اوباش هوادارش به کنگره با هدف جلوگیری از تائید بایدن به عنوان پیروز انتخابات پشتیبانی کرد و از آنان خواست “بجنگند و غوغا به پا کنند”. در این یورش چندین نفر کشته شدند.

افزون براین، ترامپ ناکامی در انتخابات را هرگز نپذیرفت و آن را دزدیده نامید.

ترامپ در سال ۲۰۲۴، به‌رغم پرونده‌های گوناگونش در دادگاه‌های فدرال، با رآی حداقل ۵۰ درصد آمریکایی‌ها دوباره به کاخ سفید راه یافت. وی شعار “اول آمریکا” را در تارک برنامه‌های انتخاباتی‌اش قرار داده بود اما تصمیمات وی در صد روز اول ریاست جمهوری‌اش نشان داد که در واقع “اول ترامپ” در راهبردهای اداره کشور جایگاه ویژه‌ای به خود اختصاص می‌دهند.

پیش از هر چیز خود را “کینگ ترامپ” خواند[۳] و برپایه گفتمانی نو استعماری، کانادا را ایالت پنجاه یکم نامید و از اشغال کانال پاناما و گرین‌لند سخن به میان آورد. سپس با ایده تخلیه باریکه غزه و مالکیت آمریکا برآن دنیا را در بهت فرو برد.

وی با بستن تعرفه‌های سنگین علیه کانادا و مکزیک دو شریک مهم تجاری‌اش و سپس برتمام کشورهای جهان بجز روسیه تزاری و ۱۴۵٪ علیه چین به جهان اعلان جنگ تجاری داد.!

این رهبر خود شیفته به‌رغم مخالفت بسیاری از جمهوری‌خواهان با اشغال نظامی اوکراین، با پشتیبانی همه‌جانبه از روسیه، از تمام خواسته‌های تزار پوتین از جمله جدایی همیشگی مناطق اشغال شده اوکراین پشتیبانی و با متجاوز خواندن روسیه در شورای امنیت مخالفت کرد.

ترامپ که در کارزار انتخاباتی‌اش قول داده بود به جنگ اوکراین در بیست و چهار ساعت خاتمه دهد، به‌رغم به حاشیه راندن اروپایی‌ها و کشور اوکراین در مذاکرات با روسیه و تحقیر پرزیدنت زلنسکی در کاخ سفید، هنوز نتوانسته به ادعای خود تحقق بخشد و نا امیدانه تهدید کرده است که از میانجیگری دست شوید. تلاش‌هایش برای پایان دادن جنگ در غزه نیز با ناکامیَ روبرو شده و می‌رود امیدش نسبت به دریافت جایزه صلح نوبل به ناامیدی بیانجامد.

با موج میهن‌پرستی در میان کانادایی‌ها علیه راهبردهای ترامپ، مخالفت آشکار با اشغال و یا تصاحب کانال پاناما و کشور گرین‌لند، رشد منفی سهام و تهدید کشورهای گوناگون مبنی بر مقابله به مثل در برابر تعرفه‌های آمریکا، و در پی آن عقب‌نشینی ترامپ در زمینه برخی از تعرفه‌ها، همگی بیانگر ناکامی این رهبر خودشیفته و خودنما در زمینه راهبرد‌های اصلی سیاست خارجی دولت آمریکا بوده است.

راهبردهای بالا واکنش داخلی را نیز به‌همراه داشته است. برپایه پژوهش دانشگاه میشیگان در ماه آوریل و در پی جنگ تجاری ترامپ، شاخص اعتماد مصرف کنندگان نسبت به شرایط اقتصادی در مقایسه با ماه ژانویه ۳۲ درصد کاهش یافته است که از رکود اقتصادی سال ۱۹۹۰، بی‌پیشینه بوده است.

افزون براین بر پایه نظرخواهی‌ها، آمریکایی‌ها شامل برخی از جمهوری‌خواهان، وفاداری‌شان را نسبت به کارکرد این ریاست جمهور در زمینه مسایل کلیدی کشور از دست می‌دهند. اکثریت شایان توجهی شرایط را “ترسناک” سنجیده و با مخالفت با رویکرد مهاجرتی و اقتصادی‌اش، تنها ۲۴ درصد باور دارند رییس جمهور الویت‌های درستی را در دستور کار قرار داده است. تنها نیمی از رای دهندگان کارکرد کلی وی را مثبت و اکثریت با راهبرد تعرفه‌ها و کاهش شمار کارمندان دولت فدرال مخالفند.

ترامپ پس از ناکامی‌های پیاپی در تحقق راهبردهای گوناگون، با امید به دست‌یابی به یک پیروزی فوری، تهدیدها علیه برنامه هسته‌ای نظامی خامنه‌ای را آغاز و با فرستادن سلاح‌های پیشرفته نظامی به پایگاه گارسیلورگا و ضربات سهمگین نظامی بر حوثی‌های یمن سرانجام خامنه‌ای را وادار به مذاکره کرد.

پیش از هر چیز رهبری تیم مذاکره کننده را استیو ویتکاف دوست بسیار نزدیکش سپرد که برخلاف مارکو روبیو، وزیر امور خارجه امریکا از مواضع میانه‌روتری نسبت به برنامه هسته‌ای نظامی خامنه‌ای برخوردار است.

دوم بنا بر گزارش نیویورک تایمز، در دور اول مذاکرات توقف غنی‌سازی اورانیوم، برچیده شدن کامل برنامه هسته ایران، مذاکره در مورد نیروهای نیابتی و پروژه‌های موشکی از خواسته‌های آمریکا حذف گردید و تمرکز اصلی مذاکرات “بر این بود که ایران مواد موجود را به سمت تولید سلاح اتمی نبرد”[۴].

ظاهرا در سومین دوره نشست در باره جزئیات فنی چگونگی مهار هسته‌ای جمهوری جهل و جنایت، گفتگوها با دست‌انداز روبرو شده به‌طوری که عراقچی از امید به شدت محتاطانه نسبت به نتیجه مذاکرات سخن به میان آورده است.

با این حال ترامپ که با بی‌مسئولیتی تمام در سال ۲۰۱۸، از جمله برای رویارویی با رویکردهای اوباما از برجام خارج شده بود، هم اکنون با ناشکیبایی می‌کوشد برجام تازه‌ای را در مدت کوتاهی سرهم‌ندی کند و باید منتظر ماند و دریافت که به‌م مخالفت‌های نتانیاهو تا چه حد آمادگی دارد از خواسته‌های حداکثری‌اش نسبت به محدود کردن تنها ابزار بازدارنده خامنه‌ای کوتاه آید.

شور بختانه در حالی که خامنه‌ای در ضعیف‌ترین دوران ولایی‌اش به‌سر می‌برد، مخالفان جمهوری اسلامی از همگرایی و تشکیل جبهه‌ای امیدساز در میان جامعه مدنی کشور ناتوانند. موضوعی که به این نظام مرتجع و زن‌ستیز امکان می‌دهد برای سال‌ها به زندگی ایران برباد دهش ادامه دهد!

اردیبهشت ۱۳۰۴
mrowghani.com
—————————————————-

[1] - Alexander Panetta, Book by Trump’s nice claims he has psychological disorders. We asked psychologists, CBC, July 11, 2020
[2] - Ravi Hari, Donald Trump’s 5 most controversial remarks that sparked fury during his first Presidency, # in India, 8 Nov. 2024
[3] - Independent, https://www.independent.co.uk/news/world/americas/us-politics/trump-long-live-the-king-twitter-b2701329.html

[۴] - نیورک تایمز: آمریکا از ایران نخواست که به طور کامل غنی‌سازی اورانیوم را متوقف کند، رادیو فردا، ۰۱/۲۴/ ۱۴۰۴

* تصویر بالای یادداشت بخشی از روی چلد یکی از شماره‌های مجله تایم است.



نظر خوانندگان:


■ با درود به آقای روغنی. کارکرد ترامپ در صد روزه ریاست جمهوری اش واقعا فاجعه بار است. پرسش این است که چگونه ملتی چنین فردی را با مسایل روانی و پرونده‌های متعددی قضایی برای اداره قدرت‌مندترین کشور جهان انتخاب می‌کند. البته به باور من ملت‌ها در مقاطعی از تاریخ اشتباهاتی مرتکب می‌شوند که پی‌آمدهای فاجعه باری داشته و دارد. انتخاب هیتلر در آلمان، روی کار آوردن خمینی در ایران، تن دادن به حکومت دوباره طالبان در افغانستان و اشتباهات مشابه از این جمله است.
البته راهبردهای ترامپ در رابطه با کانادا پی‌آمد های سودمندی برای کانادایی‌ها در بر داشت. پیش از هر چیز به آنها آموخت که در روابط تجاری تمام تخم مرغ‌هایشان را در یک سبد (آمریکا) نگذارند، در برابر زیاده‌خواهی‌های ترامپ بایستند و مهم تراز همه حزب لیبرال را که تا چندی پیش بازنده انتخابات سنجیده می‌شد دوباره برای چهار سال انتخاب کنند و سرنوشت خود را در دست حزب دست راستی محافظه کار قرار ندهند.
شاد باشید. به خوب نوشتنتان ادامه دهید.
منیره





iran-emrooz.net | Sun, 27.04.2025, 9:39
فقر سایه در شهری که داغی تابستانش نفس‌گیر است

مرضیه لرکی، علی کیافر

(مرضیه لرکی، کنشگر شهری، پژوهشگر توسعه پایدار، ساکن اهواز ـــــ علی کیافر، شهرساز، پژوهشگر، استاد دانشگاه، ساکن کالیفرنیا)

موهایش شانه نکرده و آشفته است و پیراهنی کهنه و خاکی رنگ بر تن دارد. آشکار است هم او و هم پیراهن او چندین تابستان و زمستان را از سر گذرانده‌اند – هر یک در بازه زمانی خود. چشمانش خیره به پنجره‌ی مشرف به خیابان است و درختی را سخت در آغوش کشیده است. وقتی از او پرسیده شود چرا درخت را بغل کرده‌ای؟ با ادبیات دست و پاشکسته خیلی سخت منظورش را می‌رساند: “درخت مهربونه… منو یاد مادرم میندازه، درخت مادرمه.”

با لباس‌های نخ‌نما و داغی آفتاب دیده هر روز بعد از ظهر در نوار سبز وسط خیابان زند، نرسیده به پل کابلی، ساعت‌ها درخت را در آغوش می‌کشد. نگاهش که می‌کنی حس می‌کنی در پس آن چشمان خیره، دانایی عمیقی نهفته است.

مرد نه دست نیازی دراز می‌کند، نه طالب نان و نگاه روندگان و تک و توکی که می‌ایستند و او را نگاه می‌کنند – اکثرا هم با تعجب و پرسشی در ذهن یا حتی بر لب. فقط هر روز می‌آید، درخت را بغل می‌کند، چند ساعتی می‌ماند و می‌رود. یک درهم‌آمیختگی مداوم و ساده میان او و درخت که خالق تصویری تکان‌دهنده بر تن شهر داغ بی‌درخت اهواز است. شهری که سال‌هاست از درخت بریده، از سایه تهی شده و یادش رفته تابستانِ خوزستان در نبود سایه چه بیداد می‌کند و چگونه اهالی را در هجوم داغیِ تموزِ بی‌سایه سار رها کرده تا نفس از جان‌ها سخت برآید.

در نشست‌های شهرخوانی و شب خوزستان، بارها از فقرِ درخت در اهواز گفته شده است. اما ناجی، آن مردِ درختی، کنشی تازه است. کسانی گفته‌اند نامش به‌راستی ناجی است و چه اسم با مسمایی. شاید او ناجی سایه‌های شهر باشد. او حرف نمی‌زند، حرکت و اتفاق را بی‌حرف نشان می‌داد. نمایش بی‌صدای حقی که لابلای آجرها و آهن‌ها گم شده است: حقِ مردمان به شهر و شهر به مردمان.

جامعه‌شناس فرانسوی، آنری لُفِور، در نظریه‌ی “حق شهر”(۱) می‌گوید “شهر فضایی‌ست که انسان باید در شکل دادن به آن نقش داشته باشد. شهر، خانه‌ی جمعی‌ ماست و ما حق داریم آن را زیبا و سبز بخواهیم.” درخت، نفس‌گاه زمین است و ناجی ما در گرمای طاقت‌فرسای اهواز. درخت، سایه است برای مادران منتظر اتوبوس، کودکان در راه مدرسه، کارگران زیر آفتاب. مردِ درختی، یک نشانه است؛ پیام‌آور حقِ فراموش‌شده‌ای‌ست که سال‌هاست در بی‌درختی و بی سایه ساری خاک خورده و نادیده گرفته شده است.

شهری که ناجی درخت آن را مادر خود می‌داند، شهری که فرزندانش، درخت را مادر می‌دانند، نباید از فقر درخت بمیرد. ناجی باید خوب و درست نگریسته شود؛ نشانی از شور زندگی، تبلور عشق به بودن و بهره بردن از گوشه گوشه آنچه شهر دارد و باید داشته باشد. باید این بیان نهایت هنر اعتراضی، خواسته یا نخواسته‌ی ناجی، به رسمیت شناخته شوند. نه تنها او، که درخت، که سایه، و حقی که سال‌هاست نادیده گرفته‌ شده اند. نه تنها آنان که تصمیم‌سازان شهری‌اند، یا از قِبَلِ شهر نان می‌خورند، که شهروندان باید در تولید، بازتعریف، توسعه و رشد فضاهای شهری نقش داشته باشند؛ فضاهای مورد نیاز و استفاده مردم هر دو کاری که سال‌هاست ناجی بی‌هیچ ادعایی بی‌هیچ صدایی و هیچ همراهی با یک کنش همدلانه انجام داده است.

حق به شهر یعنی حق حضور، حق مشارکت، و حقِ شکل‌دادن به فضاهای عمومی، به‌ویژه برای گروه‌هایی که سال‌ها در حاشیه مانده‌اند. در شهری مانند اهواز، که توسعه‌ی آن به نفع خودروها و سرمایه پیش رفته، نه برای انسان‌ها، این حق یعنی مطالبه‌ی هوای سالم، درخت، سایه، زیبایی و حضور مردمان.

در هر شهر و دیاری نیز؛ چه در اقلیم گرم و خشک، چه در کوهپایه‌های سرد خاک آلود و چه در هر گوشه‌ای از این سرزمین درد آلود.

مردِ درختی، ناجی، بدون آن‌که بداند، تبدیل به کنشگری شهری شده؛ شهروندی که با آغوشش، در برابر فراموشی فضاهای زنده ایستاده و با دست خالی، با تنِ خویش، از درخت محافظت می‌کند. از شهر نگهداری میکند.

اهواز شهری است که در آن مردی به نام ناجی هر روز درخت را که همچون مادر خود می‌داند، آگاهانه در آغوش می‌کشد و می‌بوسد - دنیای هوشمندانه زیبایی در مقابل آنکه درخت خانه‌ی احمد محمود(۲) را قطع کرد و آن که درخت کنار خیابان نظامی را قطع کرد و آن که از غم نان تیشه بر تن درختان شهر کشید و به صناری حراج‌شان زد. نباید اجازه داد مردِ درختی، تنها ناجی شهر باشد و دست تنها در آغوش کشیدن درخت‌ها را ادامه دهد. باید او را بها داد که ناجی حافظه‌ی شهری شده است، حافظه‌ای که درخت را از یاد برده است.

——————————————-
پانویس‌ها:
۱. سیاست فضایی، زندگی روزمره، و حق به شهر، ترجمه نریمان جهانزاد، تهران: همشهری ۱۳۹۹
۲. داستان‌نویس بس شناخته شده خوزستانی که “زمین سوخته” او در کنار “داستان یک شهر” و “مدار صفر درجه” و “درخت انجیر معابد” از شاخص‌ترین داستان های بلند نیم سده گذشته ایران‌اند.





iran-emrooz.net | Sun, 27.04.2025, 8:41
حکمرانی ناشایست، علت‌العلل سوانح در ایران

احمد علوی

۷ اردیبهشت ۱۴۰۴

نقش حکمرانی ناشایست (Bad Governance) به‌عنوان یک عامل ریشه‌ای در ناکارآمدی مدیریت ریسک در حادثه بندر رجایی (۲۶ آوریل ۲۰۲۵) و حوادث مشابه در ایران طی دهه گذشته بررسی می‌شود.

۱. تعریف حکمرانی ناشایست و ارتباط آن با مدیریت ریسک

حکمرانی ناشایست به معنای ناکارآمدی، عدم شفافیت، فساد، تمرکزگرایی و دیوانسالاری نامناسب، عدم رعایت پروتکل‌های ایمنی روزآمد و کارآمد و فقدان پاسخگویی در ساختارهای مدیریتی و تصمیم‌گیری یک کشور بخصوص در سطح کلان و سایر سطوح است. در زمینه مدیریت ریسک، حکمرانی ناشایست به‌صورت مستقیم و غیرمستقیم بر شناسایی، ارزیابی، کنترل، و پاسخ به ریسک‌ها تأثیر منفی می‌گذارد.

۲. نقش حکمرانی ناشایست در خصوص حادثه بندر رجایی

حادثه بندر  رجایی (بنا به اطلاعات رسمی انفجار در محوطه کانتینری شرکت سینا به دلیل سهل‌انگاری در نگهداری مواد خطرناک مانند سدیم پرکلرات، تاکنون با دست کم ۴۰ کشته، بیش از ۱۰۰۰ مجروح، و خسارات گسترده) تنها نمونه‌ای از تأثیر حکمرانی ناشایست بر مدیریت ریسک و بحران پس از آن است:

ناکارآمدی در نظارت و اجرا: عدم اجرای استانداردهای ایمنی در ذخیره‌سازی مواد خطرناک، با وجود اخطارهای قبلی مدیریت بحران، نشان‌دهنده ناکارآمدی در سیاست‌گذاری و نظارت است. این مشکل ریشه در نبود مکانیزم‌های اجرایی مؤثر و فساد احتمالی در زنجیره نظارت دارد.

تمرکزگرایی و حذف مشارکت: تمرکز تصمیم‌گیری در نهادهای دولتی و سرکوب نهادهای مدنی مستقل (مانند اتحادیه‌های کارگری یا سازمان‌های غیردولتی) مانع از نظارت مردمی بر ایمنی بندر شد.

پنهان‌کاری و عدم شفافیت: اطلاع‌رسانی گمراه‌کننده اولیه (مانند گزارش تسنیم که حادثه را به “ساختمان اداری” محدود کرد) نشان‌دهنده تلاش برای کنترل روایت به‌جای حل بحران است، که از ویژگی‌های حکمرانی ناشایست است.

نبود پاسخگویی: تاکنون هیچ گزارش رسمی درباره شناسایی و مجازات مسئولین سهل‌انگار در بندر رجایی منتشر نشده، که نشان‌دهنده فقدان مکانیزم‌های پاسخگویی است.

اختصاص منابع اقتصادی به امور رانتی: اختصاص منابع اقتصادی به امور رانتی (مانند پروژه‌های غیرضروری برای گروه‌های خاص)، تبلیغاتی (مانند کمپین‌های پروپاگاندا)، و نیابتی (مانند حمایت از گروه‌های خارجی) به‌جای سرمایه‌گذاری در زیرساخت‌های حیاتی و مدیریت ریسک، یکی از مصادیق کلیدی ناکارآمدی حکمرانی ناشایست است. این مسئله در ایران به‌صورت زیر مدیریت ریسک را تضعیف می‌کند:

کاهش بودجه زیرساخت‌های ایمنی: منابع محدود به‌جای ارتقای تجهیزات ایمنی (مانند سیستم‌های اطفای حریق یا پایش مواد خطرناک)، صرف پروژه‌های غیرضروری یا فعالیت‌های تبلیغاتی می‌شود.

فساد و رانت: تخصیص بودجه به پروژه‌های رانتی (مانند قراردادهای غیرشفاف با شرکت‌های خاص وابسته به مافیای قدرت و ثروت) منابع را از بخش‌های حیاتی مانند بنادر، راه‌آهن، و مدیریت بحران منحرف می‌کند.

اولویت‌های نادرست: تمرکز بر فعالیت‌های گروه‌های نیابتی یا تبلیغاتی یا مذهبی و سیاسی، و عدم آمادگی برای بحران‌های داخلی (مانند حوادث صنعتی یا بلایای طبیعی) را کاهش می‌دهد.

۳. ترکیب عوامل: حکمرانی ناشایست، پنهان‌کاری، سرکوب، و نبود رسانه‌های مستقل

حکمرانی ناشایست به‌عنوان یک عامل ریشه‌ای، با پنهان‌کاری، سرکوب نهادهای مدنی، نبود رسانه‌های مستقل، و نهادهای سرکوب‌گر یک چرخه معیوب ایجاد کرده که مدیریت ریسک را در ایران تضعیف می‌کند. این عوامل در حادثه بندر رجایی و حوادث دهه گذشته (۱۳۹۴-۱۴۰۴) به‌صورت زیر عمل کرده‌اند:

الف) حکمرانی ناشایست و پنهان‌کاری
ارتباط: حکمرانی ناشایست با ترویج فرهنگ پنهان‌کاری، مانع از انتشار اطلاعات دقیق درباره مخاطرات می‌شود. در بندر رجایی، عدم اطلاع‌رسانی درباره ذخیره‌سازی ناایمن مواد خطرناک و کم‌اهمیت جلوه‌دادن حادثه، ریشه در فقدان شفافیت سیستمی دارد.
پیامد: پنهان‌کاری شناسایی و ارزیابی ریسک‌ها را مختل می‌کند و اعتماد عمومی را کاهش می‌دهد. در حوادثی مانند سقوط هواپیمای اوکراینی (۱۳۹۸) یا پلاسکو (۱۳۹۵)، پنهان‌کاری اولیه (انکار شلیک موشک یا وضعیت ناایمن ساختمان) مدیریت بحران را پیچیده‌تر کرد.
نمونه در بندر رجایی: گزارش گمراه‌کننده تسنیم و تأخیر در اعلام جزئیات حادثه، هماهنگی امدادی را تضعیف کرد و احتمالاً خسارات را افزایش داد.

ب) حکمرانی ناشایست و سرکوب نهادهای مدنی
ارتباط: حکمرانی ناشایست با تمرکزگرایی و سرکوب نهادهای مستقل مدنی (مانند سازمان‌های غیردولتی، اتحادیه‌های کارگری، و فعالان محیط‌زیست)، نظارت مردمی بر زیرساخت‌های حیاتی را از بین می‌برد.
پیامد: نبود نهادهای مدنی مستقل، شناسایی ریسک‌ها (مانند مواد خطرناک در بندر) و فشار برای اصلاحات را غیرممکن می‌کند. در بندر رجایی، فقدان نظارت مدنی باعث شد که سهل‌انگاری‌ها تا زمان فاجعه پنهان بمانند.
نمونه‌های تاریخی: در حادثه متروپل (۱۴۰۱)، نبود نهادهای مدنی برای نظارت بر ساخت‌وساز غیراستاندارد به ریزش ساختمان منجر شد. در سیل ۱۳۹۸، سرکوب گروه‌های مدنی، مشارکت اجتماعی در امدادرسانی را محدود کرد.

ج) حکمرانی ناشایست و نبود رسانه‌های مستقل
ارتباط: حکمرانی ناشایست با سانسور و کنترل رسانه‌ها، مانع از فعالیت رسانه‌های مستقل می‌شود که می‌توانند با افشای تخلفات و ایجاد فشار عمومی، به پیشگیری از بحران‌ها کمک کنند.
پیامد: نبود رسانه‌های مستقل، شفافیت را کاهش می‌دهد و مسئولین را از پاسخگویی معاف می‌کند. در بندر رجایی، فقدان رسانه‌های مستقل باعث شد که اخطارهای ایمنی قبلی نادیده گرفته شوند و سهل‌انگاری‌ها افشا نشوند.
نمونه‌های تاریخی: در پلاسکو و سقوط هواپیمای اوکراینی، رسانه‌های مستقل خارج از کشور نقش مهمی در افشای حقیقت داشتند، اما محدودیت دسترسی داخلی، تأثیر آنها را کاهش داد.

د) حکمرانی ناشایست و نهادهای سرکوب‌گر
ارتباط: حکمرانی ناشایست با تقویت نهادهای سرکوب‌گر (مانند نیروهای امنیتی نظیر سپاه پاسداران) به‌جای نهادهای امدادی، اولویت را به کنترل امنیتی به‌جای مدیریت بحران می‌دهد.
پیامد: این نهادها با ایجاد فضای ترس، گزارش‌دهی تخلفات ایمنی را محدود می‌کنند و منابع را از امدادرسانی منحرف می‌سازند. در بندر رجایی، تمرکز احتمالی بر کنترل اطلاعات به‌جای امدادرسانی سریع، پاسخ به بحران را تضعیف کرد.
نمونه‌های تاریخی: در سیل ۱۳۹۸ و اعتراضات پس از سقوط هواپیمای اوکراینی، نهادهای سرکوب‌گر بیشتر بر کنترل امنیتی متمرکز بودند تا حمایت از امدادرسانی یا حقیقت‌یابی.

۴. الگوهای تاریخی و تداوم چرخه معیوب (۱۳۹۴-۱۴۰۴)

طی دهه گذشته، حکمرانی ناشایست و عوامل مرتبط با آن در حوادث متعدد ایران نقش داشته‌اند:

پلاسکو (۱۳۹۵): ناکارآمدی نظارت شهرداری، پنهان‌کاری درباره وضعیت ناایمن ساختمان، سرکوب صدای کسبه، و نبود رسانه‌های مستقل برای فشار بر مسئولین، فاجعه را تشدید کرد.

سانحه قطار سمنان (۱۳۹۵): ناکارآمدی در سیاست‌گذاری و فناوری ریلی، عدم پاسخگویی مسئولین، و نبود نظارت مدنی، به مرگ ۴۷ نفر منجر شد.

سیل ۱۳۹۸: ناکارآمدی مدیریت منابع آب، سرکوب گروه‌های مدنی، و فقدان رسانه‌های مستقل برای هشدار زودهنگام، خسارات را افزایش داد.

سقوط هواپیمای اوکراینی (۱۳۹۸): پنهان‌کاری، سرکوب اعتراضات، و کنترل رسانه‌ها، حقیقت‌یابی و مدیریت بحران را به تأخیر انداخت.

متروپل (۱۴۰۱): فساد در نظارت بر ساخت‌وساز، نبود نهادهای مدنی، و فقدان رسانه‌های مستقل، به ریزش ساختمان و مرگ ۴۳ نفر منجر شد.

حادثه بندر رجایی نشان‌دهنده تداوم این الگوها است: ناکارآمدی نظارت، پنهان‌کاری، سرکوب نظارت مدنی، و نبود رسانه‌های مستقل، یک فاجعه قابل‌پیشگیری را به بحران ملی تبدیل کرد.

۵. تحلیل یکپارچه: چرخه معیوب حکمرانی ناشایست

حکمرانی ناشایست به‌عنوان ریشه اصلی، یک چرخه معیوب را ایجاد کرده که در آن:

ناکارآمدی و فساد مانع از اجرای استانداردهای ایمنی و نظارت مؤثر می‌شود (مانند ذخیره‌سازی ناایمن در بندر رجایی).

پنهان‌کاری اطلاعات حیاتی را از دسترس نهادهای امدادی و جامعه دور نگه می‌دارد (مانند اطلاع‌رسانی گمراه‌کننده تسنیم).

سرکوب نهادهای مدنی نظارت مردمی و مشارکت اجتماعی را حذف می‌کند (مانند نبود پایش مواد خطرناک). اختصاص منابع اقتصادی اعم از منابع مالی، انسانی و آموزشی به اموری غیر مولدی که ارتباطی با افزایش امنیت و ایمنی محیط کار ندارند.

نبود رسانه‌های مستقل فشار عمومی برای اصلاحات را از بین می‌برد (مانند نادیده‌گرفتن اخطارهای ایمنی).

نهادهای سرکوب‌گر با اولویت‌دادن به کنترل امنیتی، منابع را از پیشگیری و امدادرسانی منحرف می‌کنند.

این چرخه در بندر رجایی بنا به اطلاعاتی که تا تهیه این یادداشت منتشر شده است به مرگ دست کم ۴۰ نفر، بیش از ۱۰۰۰ مجروح، و خسارات گسترده منجر شد و در حوادث گذشته نیز الگویی مشابه داشته است.

۶. پیامدهای سیستمی

کاهش اعتماد عمومی: پنهان‌کاری و عدم پاسخگویی، اعتماد جامعه به نهادهای حکومتی را تضعیف می‌کند و مشارکت عمومی در مدیریت بحران را کاهش می‌دهد.

تکرار حوادث: نبود درس‌آموزی از حوادث گذشته به دلیل فقدان شفافیت و نظارت، باعث تکرار فجایع مشابه می‌شود.

خسارات اقتصادی و انسانی: ناکارآمدی مدیریت ریسک، خسارات مالی و جانی را افزایش می‌دهد (مانند خسارات زیرساختی بندر رجایی، بزرگ‌ترین بندر تجاری ایران).

انزوای بین‌المللی: عدم رعایت استانداردهای ایمنی و شفافیت، همکاری‌های بین‌المللی در مدیریت بحران را محدود می‌کند و ریسک بازرگانی خارجی را افزایش میدهد.

۸. نتیجه‌گیری

حکمرانی ناشایست به‌عنوان ریشه اصلی ضعف‌های مدیریت ریسک در ایران، با پنهان‌کاری، اختصاص منابع اقتصادی به امور رانتی، فساد مدیریت، سرکوب نهادهای مدنی، نبود رسانه‌های مستقل، و نقش نهادهای سرکوب‌گر یک چرخه معیوب ایجاد کرده که در حادثه بندر رجایی ( تاکنون ۱۸ کشته، بیش از ۱۰۰۰ مجروح) و حوادث دهه گذشته (پلاسکو، سیل ۱۳۹۸، سقوط هواپیمای اوکراینی، متروپل) نقش کلیدی داشته است. دگرگونی ساختاری حکمرانی، حذف نیروی سرکوب از حکمرانی کشور، افزایش شفافیت، تقویت نظارت مدنی، و حمایت از رسانه‌های مستقل ضروری است تا این چرخه شکسته شود و مدیریت ریسک در ایران بهبود یابد.





iran-emrooz.net | Sat, 26.04.2025, 19:44
مرزهای نادیده: وقتی مراقبت مرگ را مشروع می‌کند

سیامک نوروزی

رنج، گاهی بی‌صدا بر جان آدمی چنگ می‌اندازد، بی‌آنکه فریادش به جایی برسد. قصه‌ی پدر و پسری که در برلین به پایان زندگی‌شان رسیدند، نمونه‌ای عمیق و تکان‌دهنده از این رنج‌های بی‌صداست. روایتی که فراتر از یک حادثه‌ی فردی، ما را به تأملی روان‌شناختی، اجتماعی و فرهنگی دعوت می‌کند؛ بر مرزهای نادیده‌ای که میان مراقبت، فداکاری و مرگ کشیده می‌شود.

زنده‌یاد حسن عرب‌زاده، پدری که چهار دهه از عمر خود را وقف نگهداری از فرزند بیمارش کرده بود، در لحظه‌ای که ناتوانی جسم و روان بر او غلبه کرد، تصمیمی گرفت که نه تنها به زندگی خود، بلکه به زندگی فرزندش نیز پایان داد. تصمیمی که در لایه‌های عمیق روان، تنها به عنوان یک تراژدی فردی قابل فهم نیست، بلکه آینه‌ای از نارسایی ساختارهای مراقبتی، فشارهای بینافردی و مکانیسم‌های دفاعی ناخودآگاه است.

درک این ماجرا نیازمند توجه به چند سطح هم‌زمان است:

سطح فردی:
در روان پدر، روندی تدریجی شکل گرفت؛ همذات‌پنداری شدید با رنج فرزند، که به مرزهای فردی آسیب زد. پدر، مرز میان خود و دیگری را گم کرده بود. رنج فرزند دیگر فقط رنج او نبود؛ به درون او خزیده و بخشی از هویت پدر شده بود. این فروپاشی مرزها در نهایت به مشروعیت‌بخشی ناخودآگاه به «رهایی از طریق مرگ» انجامید؛ مکانیسمی دفاعی که در آن پایان دادن به حیات، همچون رحمتی تلقی می‌شود برای خود و دیگری.

سطح بینافردی:
رابطه‌ی طولانی و فرساینده‌ی مراقب و مراقبت‌شونده، زمینه‌ای برای شکل‌گیری پویایی‌های عمیق هیجانی است. از یک سو وابستگی عاطفی شدید، از سوی دیگر احساس مسئولیت بی‌پایان، و از سویی دیگر خستگی مزمن مراقب. در چنین رابطه‌ای، مراقب ممکن است به نقطه‌ای برسد که تصمیماتش دیگر بر مبنای واقعیت بیرونی نباشد، بلکه از دل یک روان زخمی و فرسوده بجوشد.

سطح خانوادگی و اجتماعی:
تنهایی این خانواده در مواجهه با بار عظیم مراقبت، نشانه‌ای از ضعف ساختارهای حمایتی بود. در کشوری با یکی از پیشرفته‌ترین نظام‌های بهزیستی، این واقعیت تلخ، یعنی از دست رفتن این خانواده، نشان می‌دهد که دسترسی به خدمات به معنای استفاده‌ی مؤثر از آنها نیست. موانع فرهنگی، احساس شرم یا وفاداری سنتی به خانواده، و ترس از قضاوت اجتماعی، ممکن است مانع از پذیرش کمک حرفه‌ای شوند.

سطح فرهنگی:
در بسیاری از جوامع باقی‌ماندن فرزندان بیمار در آغوش خانواده نشانه‌ی تعهد، فداکاری و عشق قلمداد می‌شود. انتقال عزیزان به مراکز مراقبتی، هنوز در ذهن بسیاری به معنای رها کردن و بی‌وفایی است. این ارزش‌های فرهنگی، گرچه از عشقی عمیق ریشه می‌گیرند، اما گاهی به قیمت فرسایش کامل روان مراقبان و کاهش کیفیت زندگی مراقبت‌شونده تمام می‌شوند.

برای درک عمیق‌تر این تضاد، می‌توان به تجربه‌ی دیگری نگاه کرد؛ اسطوره‌ی فوتبال ایران، پرویز قلیچ‌خانی، که این روزها در یکی از مراکز مراقبت تسکینی بستری است. برخلاف نگاه انتقادی بخش‌هایی از جامعه، بستری شدن این قهرمان به معنای رها شدن او نیست، بلکه پاسخی انسانی و مسئولانه به نیازهای ویژه‌ی اوست؛ مراقبتی حرفه‌ای، توأم با احترام به کرامت انسانی.

این مقایسه نشان می‌دهد که مراقبت واقعی همیشه به معنای “در کنار خود نگاه داشتن” نیست. گاهی پذیرش کمک از ساختارهای حرفه‌ای، فداکارانه‌تر و انسان‌دوستانه‌تر از اصرار بر مراقبتی است که در عمل، هم مراقب و هم مراقبت‌شونده را به مرزهای ناتوانی و فرسودگی می‌رساند.

مرزهای نادیده: یک داستان چندوجهی
با اندوهی عمیق، به داستان زنده‌یاد حسن عرب‌زاده و فرزندش محسن می‌نگریم. پدری که پس از سال‌ها مراقبت عاشقانه از فرزند معلول خود، در لحظه‌ای پر از استیصال و فرسودگی، تصمیم به پایانی تراژیک گرفت. مرگی که در نگاه او، شاید رحمتی ناگزیر بود، اما در واقع، فاجعه‌ای چندلایه بود که در بستر رابطه‌ی درهم‌تنیده‌ی فردی، خانوادگی، اجتماعی و ساختاری شکل گرفت.

در دل این روایت، مکانیسم‌های روانی نیرومندی کار می‌کنند: همذات‌پنداری کامل پدر با رنج فرزند، تا جایی که مرز میان خود و دیگری فرومی‌ریزد. پدری که ناتوانی، درد و وابستگی فرزندش را چون زخمی بر جان خود حس می‌کند و در ناخودآگاه خویش، رهایی از این رنج را تنها در مرگ می‌بیند. مشروعیت‌بخشی به مرگ، به عنوان رحمتی که از مسیر شفقت عبور می‌کند، مکانیسمی است که در چنین شرایطی فعال می‌شود. تصمیم پدر به پایان دادن به زندگی فرزند، و همزمان پایان دادن به زندگی خودش، نشان‌دهنده‌ی گسیختگی مرزهای خود و دیگری است؛ گسیختگی‌ای که در روابط طولانی مدت مراقبتی، به‌ویژه بدون حمایت ساختاری و روانی کافی، بسیار رایج و خطرناک است.

از سوی دیگر، غیبت مادر در این تصمیم، خود لایه‌ی دیگری از این تراژدی است. مادر، که سال‌ها در کنار پدر در مراقبت از محسن سهیم بود، از این تصمیم حیاتی کنار گذاشته شد. این حذف، نه فقط نشانه‌ی فردی بودن تصمیم پدر، بلکه بازتاب تنهایی ژرف او در تجربه‌ی فرسایش روانی و جسمی نیز بود. شاید در ناخودآگاه پدر، پایان دادن به رنج فرزند و خود، نوعی نجات برای مادر هم تصور شده باشد؛ اقدامی که به گمان او، می‌توانست همسرش را از بار کمرشکن مراقبت خلاص کند. اما این تصمیم به جای کاستن از رنج، بار درد بی‌پایانی را بر شانه‌های مادر گذاشت.

شریک بودن اجتماع در خودکشی
خودکشی، اگرچه کنشی فردی است، اما هرگز در خلأ اتفاق نمی‌افتد. خودکشی در بستر اجتماعی، فرهنگی و تاریخی رخ می‌دهد. هر جامعه‌ای، به میزانی که نتواند ساختارهای حمایتی مؤثر ایجاد کند، به میزانی که نتواند خانواده‌های فرسوده از مراقبت را شناسایی و حمایت کند، در خودکشی‌های رخ‌داده شریک است. در این پرونده‌ی غم‌انگیز نیز، سهمی از مسئولیت بر دوش نهادهای درمانی و رفاهی آلمان سنگینی می‌کند.

زنده‌یاد حسن و همسرش سال‌ها در مراقبت خانگی از فرزندشان کوشیدند، اما در این مسیر از دریافت حمایت‌های کافی بازماندند. شاید بی‌اعتمادی به سیستم‌های مراقبتی، ریشه‌گرفته از تجربیات تبعیض‌آمیز یا تفاوت‌های فرهنگی، بخشی از این ماجرا باشد. اما تنها خانواده‌ها به تنهایی بار این مسئولیت را بدوش نمیکشند. این وظیفه‌ی نهادهای مراقبتی و درمانی نیز است که با حضور فعال، با ارائه‌ی مشاوره‌های روانی مستمر، با ایجاد پل‌های اعتماد فرهنگی، به خانواده‌های فرسوده از مراقبت نشان دهند که واگذاری مراقبت به مراکز حرفه‌ای، خیانت به عزیزانشان نیست، بلکه عین انسانیت و شفقت است.

فرهنگ فداکاری مطلق و ایده‌ی مقدس نگه داشتن بیمار در خانه، بدون درک محدودیت‌های انسانی و بدون لحاظ کیفیت واقعی زندگی، به عنوان ارزش غالب در بسیاری از خانواده‌ها، در اینجا نقش‌آفرین شده است. ترس از «انداختن عزیز به دست بیگانگان» و حس شرم یا گناه از واگذاری مراقبت، مانعی روانی ایجاد می‌کند که حتی در زمان فرسودگی کامل، خانواده‌ها را از تصمیم به سپردن عزیزانشان به مراکز تخصصی بازمی‌دارد.

صداهای گمشده
در این میان، چیزی که بیش از همه غایب بود، صدای خود محسن بود. انسانی که سال‌ها با بیماری زیست، اما در تصمیمی که به پایان زندگی او منتهی شد، امکان ابراز خواسته‌ها و نیازهایش را نیافت. حق زندگی و حق تصمیم‌گیری، حتی برای کسانی که توان کامل ابراز را ندارند، باید جدی گرفته شود. حضور سیستماتیک مشاوره‌های بین‌رشته‌ای روانی، حقوقی و اجتماعی می‌توانست چنین فجایعی را پیشگیری کند.

در نقطه‌ی مقابل، به ماجرای اسطوره‌ی فوتبال ایران، که امروز در مرکز مراقبت‌های ویژه‌ی پایان زندگی (palliativ vård) بستری است، می‌توان نگاهی انداخت. در این مورد نیز موجی از احساسات جامعه برانگیخته شد: چرا باید قهرمان تنها باشد؟ چرا عزیزانش او را به مرکز مراقبت سپردند؟ اما واقعیت این است که این بستری شدن، نشانی از بی‌وفایی یا ترک کردن نیست؛ بلکه تلاشی آگاهانه برای حفظ کرامت انسانی در آخرین روزهای زندگی است. انتخابی آگاهانه و انسانی که برخاسته از شناخت محدودیت‌های مراقبت فردی و ضرورت سپردن مراقبت تخصصی به کسانی است که با مهر و دانش، روزهای پایانی را برای بیمار قابل‌تحمل‌تر می‌کنند.

دو داستان، دو سرنوشت متفاوت
یکی در هم‌آمیختگی بی‌مرز عشق و درد، تا جایی که مرگ را راه رهایی می‌بیند.

دیگری در پذیرش محدودیت‌ها و واگذاری مسئولیت مراقبت به جمعی آگاه.

هیچ‌یک آسان نیست. هیچ‌یک خالی از درد نیست. اما شاید پذیرش ناتوانی‌های انسانی و اعتماد به نهادهای حمایتی، راهی باشد که هم رنج فردی را بکاهد و هم از فاجعه‌های جبران‌ناپذیر پیشگیری کند.

رنج‌های بی‌صدا باید شنیده شوند. باید جدی گرفته شوند. باید به مراقبین خسته فرصت داده شود که قبل از فرسودگی کامل، کمک بطلبند ـ و این کمک نه نشانی از شکست، بلکه نشانی از عشق آگاهانه باشد.


سیامک نوروزی، روان‌درمانگر و مشاور اجتماعی، استکهلم
۲۶ آوریل ۲۰۲۵





iran-emrooz.net | Sat, 26.04.2025, 16:50
چگونه ترامپ بازیچه دست پوتین شده است

پیتر بیکر / نیویورک تایمز

۲۶ آوریل ۲۰۲۵

* چگونه ترامپ در مسیر اهداف پوتین حرکت می‌کند؛ از اوکراین تا تضعیف نهادهای آمریکایی

آقای ترامپ در حال تخریب آن دسته از نهادهای آمریکایی است که مدت‌ها مایه آزردگی مسکو بوده‌اند؛ از جمله صدای آمریکا و بنیاد ملی برای دموکراسی. او با توقف موقت عملیات‌های تهاجمی سایبری و محدود کردن برنامه‌هایی که برای مقابله با اطلاعات نادرست روسیه، دخالت در انتخابات، نقض تحریم‌ها و جنایات جنگی طراحی شده‌اند، ایالات متحده را در نبرد پنهانش با روسیه عملاً خلع سلاح کرده است.

او روسیه را از پرداخت تعرفه‌هایی که بر واردات از تقریباً همه کشورهای دیگر اعمال می‌کند، معاف کرده و استدلال کرده است که روسیه پیشاپیش تحت تحریم قرار دارد. با این حال، همین تعرفه را بر اوکراین — طرف مقابل مذاکرات — اعمال کرده است. و در چرخشی نسبت به دوره اول ریاست‌جمهوری‌اش، وب‌سایت «پولیتیکو» گزارش داده که تیم آقای ترامپ در حال بررسی احتمال لغو تحریم‌ها علیه پروژه خط لوله گاز «نورد استریم دو» به اروپاست؛ پروژه‌ای که پیش‌تر بارها آن را محکوم کرده بود.

اگر ترامپ مامور روسیه بود چه می‌کرد؟

ایوو دالدر، مدیر اجرایی شورای امور جهانی شیکاگو و سفیر پیشین آمریکا در ناتو در دوران ریاست‌جمهوری باراک اوباما، گفت: «ترامپ دقیقاً همان‌طور که پوتین می‌خواست عمل کرده است. دشوار است تصور کنیم که اگر ترامپ واقعاً مأمور روسیه بود، رفتاری متفاوت با آنچه در ۱۰۰ روز نخست دور دوم ریاست‌جمهوری خود داشته، انجام می‌داد.»

کارولین لویت، دبیر مطبوعاتی کاخ سفید، این دیدگاه که اقدامات ترامپ به سود روسیه بوده را رد می‌کند. او در مصاحبه‌ای گفت: «رئیس‌جمهور تنها در راستای منافع ایالات متحده عمل می‌کند.»

او افزود هیچ ارتباطی میان روسیه و کاهش بودجه سازمان‌های مختلف که توسط وزارت کارآمدسازی دولت به ریاست ایلان ماسک (که با نام DOGE شناخته می‌شود) انجام شده یا سایر تلاش‌های مشابه برای کوچک‌سازی دولت وجود ندارد.

لویت گفت: «DOGE هیچ ارتباطی با تلاش‌های تیم امنیت ملی ما برای پایان دادن به جنگ ندارد. این‌ها تصمیمات آگاهانه‌ای نیستند که رئیس‌جمهور برای راضی نگه داشتن روسیه اتخاذ کرده باشد. در موضوع روسیه و اوکراین، او در تلاش است جهان را با پایان دادن به جنگ و دستیابی به یک صلح پایدار راضی کند.»

ترامپ مدت‌هاست که انتقادها مبنی بر نرمی در قبال روسیه را رد کرده، هرچند تحسین خود از پوتین را آشکارا ابراز کرده است. او این هفته پس از حمله موشکی به کیف که منجر به کشته شدن حداقل دوازده نفر شد، در اقدامی نادر آقای پوتین را سرزنش کرد و در شبکه‌های اجتماعی از او خواست: «ولادیمیر، بس کن!»

او بعدتر در گفتگو با خبرنگاران انکار کرد که تنها بر اوکراین برای امتیازدهی فشار وارد می‌کند. ترامپ گفت: «ما فشار زیادی به روسیه وارد می‌کنیم و روسیه این را می‌داند.»

وقتی از او پرسیده شد که روسیه در چارچوب یک توافق صلح باید از چه چیزهایی چشم‌پوشی کند، تنها گفت که روسیه اجازه نخواهد داشت تمام اوکراین را تصرف کند — هدفی که در سه سال از آغاز تهاجم تمام‌عیار خود، به لحاظ نظامی نتوانسته به آن دست یابد. او گفت: «متوقف کردن جنگ، متوقف کردن تصرف کل کشور — این خودش امتیاز بزرگی است.»

اما نکته قابل توجه درباره بازگشت ترامپ به قدرت، آن است که بسیاری از اقدامات دیگر او در سه ماه گذشته، چه مستقیم و چه غیرمستقیم، به نفع روسیه تفسیر شده‌اند — تا جایی که مقامات روسی در مسکو آشکارا از رئیس‌جمهور آمریکا حمایت کرده و برخی از اقدامات او را جشن گرفته‌اند.

تمجید روسیه از تعطیلی صدای آمریکا

پس از آنکه ترامپ اقدام به برچیدن صدای آمریکا و رادیو اروپای آزاد/رادیو آزادی کرد — دو رسانه خبری تحت حمایت مالی آمریکا که از زمان اتحاد جماهیر شوروی و سپس در قبال روسیه، گزارش‌های مستقل مخابره می‌کردند — مارگاریتا سیمونیان، رئیس شبکه دولتی روسی «راشاتودی»(RT)، این اقدام را «تصمیمی فوق‌العاده از سوی ترامپ» توصیف کرد. او افزود: «ما نتوانستیم آن‌ها را تعطیل کنیم، متأسفانه، اما آمریکا خودش این کار را کرد.»

این‌ها تنها چند نمونه از نهادهای دولتی آمریکا هستند که ترامپ و ماسک هدف قرار داده‌اند و روسیه از این اقدامات خشنود شده است.

مسکو مدت‌هاست که نسبت به سازمان توسعه بین‌المللی ایالات متحده (USAID)، بنیاد ملی برای دموکراسی (NED)، مؤسسه بین‌المللی جمهوری‌خواه (IRI) و مؤسسه ملی دموکراتیک (NDI) کینه به دل دارد؛ نهادهایی که برنامه‌های ترویج دموکراسی را تأمین مالی می‌کنند و کرملین آن‌ها را بخشی از یک کارزار برای تغییر رژیم می‌داند. اکنون همه این نهادها در معرض تعطیلی قرار گرفته‌اند.

طرح جدید بازسازی وزارت خارجه که توسط مارکو روبیو، وزیر امور خارجه، ارائه شده نیز دفاتری را هدف قرار داده که طی سال‌ها موجب نارضایتی روسیه شده‌اند؛ از جمله دفتر دموکراسی و حقوق بشر که قرار است در یک دفتر جدید کمک‌های خارجی ادغام شود. روبیو گفته است که این دفتر به «سکویی برای فعالان چپ‌گرا برای تسویه حساب با رهبران محافظه‌کار خارجی» در کشورهایی مانند لهستان، مجارستان و برزیل تبدیل شده بود.

آلینا پولیاکوا، رئیس مرکز تحلیل سیاست‌های اروپایی (CEPA)، می‌گوید: «نتیجه نهایی این اقدامات این است که در بلندمدت به نفع روسیه تحت رهبری پوتین تمام خواهد شد. این نوع برنامه‌های ترویج دموکراسی در دولت‌های مختلف آمریکا، ابزاری برای جذب متحدان و ارتقای جایگاه آمریکا در جهان تلقی می‌شدند. با عقب‌نشینی از این برنامه‌ها، ما آن جایگاه را تضعیف می‌کنیم و روسیه جای ما را می‌گیرد.»

ساموئل چارپ، تحلیلگر مؤسسه RAND، گفت که بسیاری از اقدامات ترامپ لزوماً با هدف خوشایند ساختن اوضاع برای مسکو انجام نشده است. او گفت: «من مطمئن نیستم که روس‌ها این اقدامات را به عنوان خواسته‌هایی که بخواهند روی میز مذاکره با آمریکا بگذارند، در نظر گرفته باشند» — اقداماتی مانند برچیدن صدای آمریکا. «اما قطعاً از حذف این نهادها خوشحالند.»

در عین حال، چارپ افزود که طرح صلح اوکراینی که ترامپ ارائه کرده، هرچند به نفع مسکو متمایل است، به برخی نکات کلیدی که روسیه اصرار بر گنجاندن آن‌ها در هرگونه توافق صلحی دارد، نمی‌پردازد؛ از جمله ممنوعیت حضور هرگونه نیروی نظامی خارجی در اوکراین.

او گفت: «این طرح بسیاری از مسائلی را که روسیه آن‌ها را اولویت‌های اصلی خود در مذاکرات جنگ اوکراین اعلام کرده، نادیده می‌گیرد و امتیازاتی که داده شده، در برخی موارد حتی ممکن است جزء اولویت‌های اصلی روسیه نباشند.»

برخی از نهادهایی که هدف کاهش بودجه و تعطیلی قرار گرفته‌اند، در برابر این اقدامات مقاومت کرده‌اند و هنوز مشخص نیست که در نهایت چه تعداد از این کاهش‌ها به اجرا در خواهد آمد.  این هفته، یک قاضی فدرال آمریکا، دستور توقف برچیده شدن صدای آمریکا را تا زمان بررسی‌های حقوقی بیشتر صادر کرد. دولت ترامپ روز جمعه نسبت به این تصمیم اعتراض کرد. بنیاد ملی برای دموکراسی، گروه‌های کمک‌رسان و سایر نهادها نیز شکایت‌هایی را مطرح کرده‌اند.

با این حال، برای برخی دیگر از ابتکارات دولتی هیچ مسیر حقوقی برای مقابله وجود ندارد. مارکو روبیو در اوایل ماه جاری، یک دفتر دولتی را که اطلاعات نادرست منتشرشده از سوی روسیه و دیگر دشمنان خارجی را ردیابی می‌کرد، تعطیل کرد و مدعی شد که دولت بایدن با این کار «در پی سانسور صدای آمریکایی‌ها» بوده است.

ورود افراد مرتبط با روسیه به حلقه اطراف ترامپ

دولت ترامپ همچنین یک کارگروه ویژه که به دنبال مصادره اموال الیگارش‌های روسی بود را منحل کرده؛ تلاشی برای مقابله با دخالت‌های انتخاباتی روسیه و سایر قدرت‌های خارجی را از بین برده؛ از یک گروه بین‌المللی که رهبران مسئول تهاجم به اوکراین را تحت تعقیب قرار می‌داد، خارج شده؛ و تأمین مالی پروژه‌ای را که ربوده شدن ده‌ها هزار کودک اوکراینی توسط نیروهای روسی را مستند می‌کرد، متوقف کرده است.

همچنین طبق گزارش روزنامه واشنگتن پست، دولت ترامپ جایگاه ویژه‌ای را که برای جمع‌آوری مدارک درباره جنایات روسیه در اوکراین ایجاد شده بود، خالی گذاشته است. افزون بر این، عملیات تهاجمی سایبری علیه روسیه نیز متوقف شد، با این توجیه که نمی‌خواهند مذاکرات صلح اوکراین را برهم بزنند، اگرچه بعدها اجازه اجرای این عملیات داده شد.

علاوه بر این، ترامپ افرادی را که با تلاش‌های روسیه برای نفوذ در سیاست آمریکا ارتباط دارند، به حلقه اطراف خود وارد کرده است. به گزارش واشنگتن پست، اد مارتین، دادستان موقت او در واشنگتن، بیش از ۱۵۰ بار در شبکه‌های راشاتودی و اسپوتنیک — دو رسانه دولتی روسیه که پروپاگاندای روسی را منتشر می‌کنند — ظاهر شده است.

تنها در همین هفته، کاخ سفید تیم پول، مفسر راست‌گرا را به جمع خبرنگاران رسمی خود اضافه کرد؛ فردی که برای هر ویدیویی که در یک شبکه اجتماعی منتشر می‌کرد، ۱۰۰ هزار دلار دریافت می‌کرد — پرداختی که وزارت دادگستری آن را بخشی از یک عملیات نفوذ روسیه توصیف کرده است. 

آقای پول گفته که نمی‌دانسته این پول از سوی روسیه تأمین شده و تاکنون هیچ اتهام کیفری علیه او مطرح نشده است.

برخی از مواضع دولت ترامپ در تناقض با اصول دیرینه حزب جمهوری‌خواه است و حتی در مواردی با مواضع پیشین خود تیم ترامپ نیز تعارض دارد. بنیاد ملی برای دموکراسی در دوران ریاست‌جمهوری رونالد ریگان تأسیس شد. جایگاهی که برای مستندسازی جنایات روسیه در اوکراین ایجاد شده بود — و اکنون لغو شده — بر اساس قانونی بود که به ابتکار نماینده جمهوری‌خواه مایکل والتز از فلوریدا تصویب شد؛ فردی که اکنون مشاور امنیت ملی ترامپ است.

پذیرفتن این ایده که روسیه بخشی از سرزمین‌های اشغال‌شده را در قالب یک توافق صلح متوازن حفظ کند، به طور گسترده اجتناب‌ناپذیر تلقی می‌شود. اما ترامپ فراتر رفته و پیشنهاد به رسمیت شناختن رسمی کنترل روسیه بر کریمه — شبه‌جزیره‌ای که روسیه در سال ۲۰۱۴ در نقض قوانین بین‌المللی از اوکراین تصرف کرد — را ارائه کرده است؛ گامی اضافی که بسیاری در اوکراین و همچنین دوستان این کشور در واشنگتن و اروپا را شوکه کرده است.

چنین اقدامی سیاست دوره اول ریاست‌جمهوری ترامپ را معکوس می‌کند. در سال ۲۰۱۸، وزارت خارجه دولت ترامپ «اعلامیه کریمه» را صادر کرد و بر «عدم پذیرش ادعای حاکمیت کرملین بر سرزمینی که با زور تصرف شده» تأکید کرد و آن را با عدم به رسمیت شناختن اشغال کشورهای بالتیک توسط شوروی طی پنج دهه مقایسه کرد.

در سال ۲۰۲۲، روبیو که آن زمان سناتور جمهوری‌خواه از فلوریدا بود، از تدوین قانونی حمایت کرد که به رسمیت شناختن حاکمیت روسیه بر هر بخش اشغالی از خاک اوکراین توسط آمریکا را ممنوع می‌کرد. روبیو در آن زمان گفت: «ایالات متحده نمی‌تواند ادعاهای پوتین را به رسمیت بشناسد، وگرنه با ایجاد یک سابقه خطرناک، راه را برای دیگر رژیم‌های استبدادی — مانند حزب کمونیست چین — باز می‌کند تا از آن تقلید کنند.»

ترامپ: آمریکا می‌تواند ادعای پوتین را به رسمیت بشناسد

در مقابل، ترامپ در مصاحبه‌ای جدید با مجله تایم به‌طور آشکار اعلام کرد که ایالات متحده می‌تواند ادعای پوتین را به رسمیت بشناسد. در واقع، او بدون آنکه منتظر نهایی شدن هیچ توافقی بماند، به شکلی عملی این کار را انجام داد.

او در این مصاحبه که روز جمعه منتشر شد گفت: «کریمه در اختیار روسیه باقی خواهد ماند.»

ترامپ بار دیگر اوکراین را مقصر آغاز جنگ دانست و گفت: «دلیل شروع جنگ این بود که اوکراین شروع کرد به صحبت درباره پیوستن به ناتو.»

دیوید شیمر، مشاور پیشین رئیس‌جمهور جو بایدن در امور روسیه، استدلال کرد که اثر نهایی تمایل ترامپ به سمت روسیه و برچیدن نهادهای آمریکایی که مسکو را آزار می‌دادند، تضعیف موقعیت آمریکا در برابر یکی از اصلی‌ترین دشمنانش است. شیمر یادآور شد که تنها ماه گذشته، جامعه اطلاعاتی آمریکا اعلام کرد که روسیه همچنان یک «تهدید بالقوه پایدار برای قدرت، حضور و منافع جهانی ایالات متحده» محسوب می‌شود.

شیمر گفت: «رویکرد فعلی به طور کامل به نفع روسیه است — از دادن امتیاز پشت امتیاز در موضوع اوکراین گرفته تا برچیدن ابزارهای کلیدی قدرت نرم ما و تضعیف شبکه ائتلاف‌های ما در سراسر اروپا؛ شبکه‌ای که همواره به ایالات متحده امکان داده بود در برابر تجاوزگری روسیه از موضع قدرت برخورد کند.»

—-
* پیتر بیکر خبرنگار ارشد کاخ سفید برای روزنامه نیویورک تایمز است. او در حال حاضر ششمین دوره ریاست‌جمهوری را پوشش می‌دهد و گاه تحلیل‌هایی می‌نویسد که رؤسای جمهور و دولت‌های آنان را در یک بستر وسیع‌تر تاریخی قرار می‌دهد.





iran-emrooz.net | Fri, 25.04.2025, 13:34
خانواده بنیان دیکتاتوری

سعید مظفری

در رسانه‌ها می‌بینیم که تقریباً تمامی دیکتاتورها، از شرق و غرب و بور و سیاه، بر مفهوم خانواده چنان پا می‌فشارند که گویی این مفهوم زاده و پرورده فقط آنان است. راستی چرا دیکتاتورها این همه به خانواده می‌پردازند؟

دیکتاتورها البته منظور خودشان را از خانواده ترویج می‌کنند نه مفهوم مدرن و مترقی خانواده را که در آن سرپرست یا سرپرستان، خود دموکرات منش و آزادیخواه هستند و فرزندان را نیز کمک می‌کنند تا مستقل و مترقی و با ذهنی وقاد و نقاد بار بیایند.

منظور دیکتاتورها از خانواده آن گروهی است که آحادش شامل پدر و مادر و فرزندان ــــ هر چه بیشتر بهتر ــــ و ترجیحاً پدربزرگ و مادربزرگ، و چه بهتر چند تایی دیگر از افراد فامیل، در آن زندگی می‌کنند و همه‌شان گوش به‌فرمان پدر یا پدربزرگ هستند و بدین ترتیب به شیوه شمس تبریزی(۱) حکومت دیگر لازم نیست سراغ آحاد برود بلکه ریش شیخ را که بگیرد افسار بقیه هم دستش است.

اگرچه اکنون، کمینه در ایران، مردم دست دیکتاتورها را خواندند و این شکل از خانواده هر روز نسبت به روز قبل کمرنگ‌تر می‌شود ولی، به دلیل ریشه‌های عمیق در ضمیر ناخودآگاه جمعی و نیز فقر آموزش، در بسیاری از کشورهای شرقی و متأسفانه در دیاسپوراهای شرقی در ممالک غرب هم، این مسأله هنوز بروز و نمود دارد.

متأسفم که منباب نمونه به دیاسپورای ایرانی در اروپا اشاره کنم و به ازدواج شرعی و با یک درجه تخفیف؛ عقد آریایی! و ختنه فرزندان پسر (خوشبختانه دختر ندیدم و نشنیدم).

وقتی مردمی خود داغ بندگی بر خود و فرزندان خود می‌نهند تا علی‌الدوام در غل و زنجیر فرهنگ جمعی و قبیله‌ای بمانند دیگر چه گله‌ای می‌توانند داشته باشند که هنوز جامعه مدنی در مملکت‌شان شکل نگرفته یا هنوز ملت به‌معنای ناسیون نشدند و هنوز آحاد مردم یا امت اسلام یا سربازان ـــ بعضا گمنام ـــ این و آن خوانده می‌شوند؟ این رفتار هم یک علت است، از علل عدیده، که چرا فرهنگ صفر و بی‌نهایت، یعنی صفر در برابر بالادست و خدا در برابر زیردست، دو هزار و ششصد سال دوام می‌آورد؟

ایرانیان اما زیرکی‌های خاص خودشان را هم دارند که نه سیخ بسوزد نه کباب. اصالت فرد و تمرکز بر سعادت انسان به معنی فرد انسانی در ایران بیشتر و بیشتر می‌شود و دیگر اینکه آمار فرزندآوری در ایران ملاهای حاکم را به گریه واداشته چون فرزندان خودشان یا در دسترس نیستند یا سرباز پدران نمی‌‌شوند. فرزندان مردم هم که هر روز کمتر و کمتر می‌شوند. پس کی باید به جنگ دشمنان دور و نزدیک برود؟ کی باید جزم‌های ایدئولوژیک آقایان را به نسل‌های آینده منتقل کند؟ آیا دیکتاتورهای ما هم مثل آن دیکتاتور دوست در شمال به فکر منجمد کردن اسپرم افتادند؟

این یادآوری را برای جوانان نوشتم که فراموش نکنند وابستگی به خانواده کفه منفی‌اش بر کفه مثبتش همیشه چربیده است. خانواده، چه مفهوم آن که یک دروغ پرورده تاریخ پدرسالار است و چه عین آن که حاصل بیشترش وابستگی و فرط خستگی و میل مدام رهایی از آن است و کمتر ثمر شیرین داده، نباید بر فرد و آزادگی و وارستگی و اصالت آن ترجیح داشته باشد. جامعه مدرن و مترقی که در آن حقوق بشر رعایت شود با اصالت دادن به فرد بدست می‌آید. فریب تبلیغات دیکتاتورها را نخورید.

—————

1- http://old.bookcity.org/detail/25492

 





iran-emrooz.net | Thu, 24.04.2025, 20:50
خودکشی و فرزندکشی

حمید فرخنده

دو روز پیش، در غروب ۲۲ آوریل، مردی از تبار مبارزان سیاسی فدائی، پس از آن‌که خود و همسرش ۴۳ سال را صرف مراقبت ۲۴ ساعته از فرزند معلول خود کرده بودند، فرزند خود را همراه خود از یک ساختمان پنج‌طبقه به بیرون پرتاب می‌کند و به این شکل دردناک به زندگی خود و فرزندش خاتمه می‌دهد. در پی پخش این خبر تکان‌دهنده، موجی از اظهارنظر و تأسف در فضای مجازی و بین رفقا و آشنایان این خانواده به راه افتاد. این مهندسی مرگ در برلین، و همچنین برخی توجیهات و حتی ستایش‌هایی که از این «مرگ فداکارانه» شد، موجب این یادداشت شد. چراکه مرگی و کشتنی چنین تراژیک، و واکنش‌های اشاره‌شده به این واقعه غم‌انگیز، موضوع را به عرصه عمومی آورده است.

حقیقت تلخ و بی‌پرده این است که پدری، فرزند معلولش را کشت، و هم‌زمان خود را نیز کشت. هر تأویلی که در آن نشان از عملی باشکوه، فداکارانه یا قهرمانانه باشد، در واقع پرده‌ای‌ست که بر صورت یک تراژدی انسانی کشیده می‌شود؛ پرده‌ای که نه تنها حقیقت را پنهان می‌کند، بلکه ما را از مواجهه با مسئله و درد اصلی بازمی‌دارد: مسئله نادیده گرفتن حق زندگی یک انسان، به‌دلیل معلولیت.

در روزهای گذشته، بسیاری در فضای مجازی، با دلسوزی از مصائب پدر نوشتند. از رنجی که کشیده، از تلاشی که کرده، از عمر خود و همسرش که برای مراقبت از فرزند معلول‌شان که به مراقبت ۲۴ ساعته نیاز داشته، صرف کرده‌اند. از فشار و فرسودگی روحی و جسمی او. کسی انکار نمی‌کند که مراقبت از یک فرزند معلول، کار ساده‌ای نیست. اما آیا این رنج، این خستگی و استیصال، نگرانی از آینده پسر، به کسی حق می‌دهد که تصمیم بگیرد چه کسی باید زنده بماند و چه کسی نه؟ آیا مهر پدرانه و عمری فداکاری و مراقبت شبانه‌روزی از عزیز خود می‌تواند مجوزی باشد که روزی نیز پدر، با هر استدلالی که داشته، برای کشتن فرزند برنامه‌ریزی کند و سرانجام، به نام رهایی از درد و رنج یا برای به زنجیر بسته نشدن در خانه‌های مراقبت از معلولین، فرزند خویش را همراه خود از ساختمانی بلند پرتاب کند و بکشد؟ آیا برای جان و زندگی انسان معلول، هرچند همراه با رنج باشد، می‌توان این‌گونه مهندسی مرگ کرد؟

آن‌چه این تصمیم را از مرز «یأس» به سمت «خودخواهی» می‌برد، نه فقط پایان زندگی خود، بلکه پایان دادن به زندگی دیگری‌ست. در این‌جا، حتی اگر نیت پدر را خیر بدانیم، اگر باور داشته باشیم که می‌خواسته فرزندش را از رنج برهاند، باز هم باید بپرسیم: چه کسی به او این حق را داده بود؟ چه کسی می‌تواند بگوید که مرگ برای این فرزند معلول و مادرش، بهتر از زندگی با معلولیت و رنج برای آن‌ها بوده است؟ چه کسی از فرزند پرسید یا از دل مادر باخبر بود؟ چرا بسیاری از عمل شجاعانه و حتی قهرمانانه پدر می‌گویند، اما جای دو موجود دیگر در مرثیه یا استدلال‌های آن‌ها خالی‌ست؟

پرت کردن خود و فرزند خود از ساختمانی پنج‌طبقه شجاعت می‌خواهد، اما هر شجاعتی قهرمانانه نیست، ستودنی نیست. فقط تأسف‌آور است. تعجب‌برانگیز است که بسیاری، رنج پدر در طول سال‌ها یا هنگام چنین انتخابی را درک می‌کنند، اما به‌راحتی از جان پسر می‌گذرند و از حق او برای زندگی، علی‌رغم خستگی پدر، نمی‌گویند. پدر فداکارانه زندگی خود را وقف مواظبت از فرزند کرد، اما هنگامی که او را برای پرواز مرگ برد، خودخواهانه تصمیم گرفت؛ تصمیم برای جان فرزند و سهم مادر. هر جسارتی پهلوانی نیست. برای برخی تراژدی‌ها فقط می‌توان گریست، چراکه هر بازیگری قهرمان نیست.

مادر در این ماجرا، نه تنها از تصمیم حذف شده، بلکه به شکلی تأسف‌برانگیز، در برخی روایت‌ها، گویی در پی این مهندسی مرگ، او «رها شده»، «آزاد شده»، باری از دوشش برداشته شده است. چنین نگاه‌هایی، نه فقط حاوی نوعی نگاه مردسالارانه، بلکه غیرانسانی است. هیچ مادری با کشتن فرزند معلولش «رها» نمی‌شود. به یک تراژدی بسیار دردناک انسانی، لباس «رهایی» نپوشانیم. این نوع روایت، مادر را هم‌ردیف همان نگاهی می‌گذارد که انسان معلول را فاقد شأن زندگی می‌بیند.

در این میان، یک نکته به‌شدت آزاردهنده این است که برخی از رفقا و دوستان این خانواده، یا کاربران در فضای مجازی، در مقام تسلی‌دهنده، با سرعت و راحتی نگران‌کننده‌ای این عمل را توجیه کردند. نوشتند: «پدر خسته بود»، «پدر تنها بود»، «پدر دیگر امیدی نداشت و نمی‌خواست فرزندش به غل و زنجیر خانه معلولان سپرده شود»، «خود را در داشتن فرزند معلول مسئول می‌دانست»، «نمی‌خواست در غیاب او، مادر تنها همه بار مراقبت از فرزند را بر دوش داشته باشد». بله، شاید همه این‌ها درست باشد یا جنبه‌هایی از حقیقت را در خود داشته باشد، اما هیچ‌کدام از این دل‌نگرانی‌ها، پدر را محق نمی‌کند فرزند خود را از میان بردارد.

شواهد نشان می‌دهد که این تصمیم، حاصل یک جنون آنی نبوده است. شواهد متأسفانه نشان می‌دهد که پدر، مدت‌ها به این مهندسی مرگ می‌اندیشیده است. برنامه‌ریزی داشته، مسیر و ابزار مرگ را برای خود و فرزندش طراحی کرده بود. انتخابی آگاهانه، و در عین حال، غیرقابل دفاع.

مهم است تأکید شود که این یادداشت، نه برای محاکمه آن پدر است، نه برای نادیده گرفتن درد و فرسایش زندگی با فرزند معلول. بلکه تلاشی است برای بازگرداندن توجه به حق کسی که هیچ‌گاه حرفی نزد، به کسی که قربانی شد، به فرزند معلول، به انسانی که شاید نمی‌توانست حرف بزند یا منظور خود را به روشنی بیان کند، اما زندگی می‌کرد، دوست می‌داشت، و حق داشت ادامه زندگی دهد؛ حتی فقط در کنار مادرش یا در خانه‌های معلولین. به‌هرحال، خانه‌های معلولین در کشوری با سطح رفاهی و خدمات درمانی آلمان، شکنجه‌گاه که نیستند. هزاران نفر در چنین شرایطی، گاه با همراهی و کمک والدین یا بدون آن‌ها، زندگی می‌کنند و از آن‌ها مراقبت می‌شود.

هیچ فاجعه‌ای نباید، حتی به پاس احترام به رنج رفیق، به قهرمانی بدل شود، اگر در آن حقوق انسانی زیر پا گذاشته شده باشد. هیچ شجاعتی سزاوار ستایش نیست، اگر با حذف دیگری همراه بوده باشد. هیچ «رهایی‌ای» نباید بر پایه‌ی مرگ انسان دیگری بنا شود، حتی اگر نیت‌اش مهر و دلسوزی باشد. گاهی باید بپذیریم که تنها واکنش درست، سوگواری، های‌های گریستن و همدردی با بازماندگان است، نه تمجید، نه روایت‌سازی، نه قهرمان‌پردازی.

در جهانی که هنوز معلولیت را با بی‌ارزشی، و خستگی از زندگی را با حق پایان دادن به آن یکی می‌گیرد، وظیفه ماست که از کرامت انسان، در هر شرایطی، دفاع کنیم.



نظر خوانندگان:


■ انگار شبح فدایی بعد از این همه سالهای پر تجربه و درد هنوز در گشت و گذار است. کاملا به جا و درست در پایان مقاله انسان دوستانه تان آوردید: “تنها واکنش درست، سوگواری، های‌های گریستن و همدردی با بازماندگان است، نه تمجید، نه روایت‌سازی، نه قهرمان‌پردازی “
با درود و احترام سالاری


■ با اندوه مادر بجا مانده و یاران این دوست از دست رفته همدردی می‌کنم. اصولی که بیان کردید غیر قابل انکار است. تنها اشاره کنم که این دوست به هنگام ارتکاب این عمل فکر نمیکرد که “حق” دارد چنین کند، بلکه خود را در بن‌بستی می‌دید که توان کار دیگری جز این را ندارد، توان کاری که مستلزم فداکاری بزرگتر و برای وی دردناکتر می‌نمود؟ در واقع این تراژدی انسانی دارای بعد دیگری است که همانا عدم توانایی پدر و مادر در انجام فداکاری راستین و سپردن فرزندشان به مرکز حرفه‌ای درمانی بود. بله، حرف آخر شما یعنی “سوگواری” انسانی‌ترین واکنش به این تراژدی جانکاه است.
با احترام. پیروز.


■ اگر اندکی صبر و خویشتن‌داری می‌کردید، کسی مدال انساندوستی و قانون‌گرایی را از چنگ‌تان در نمی‌آورد، آقای فرخنده! شما از این ماجرا شناخت کافی ندارید و اهلیت ورود به آنرا هم ندارید. با چشمان شیشه‌ای راه به روان هزار توی هیچ انسانی و بویژه آدمی در قد و قواره حسن عربزاده نمی‌توان برد.
پورمندی


■ آقای فرخنده عزیز. حدود ۱۵ سال قبل چنین قتلی در شهرکی نزدیک هامبورگ اتفاق افتاد: مادری ۷۰ ساله دختر معلول ۴۵ ساله‌اش را به دلیلی مشابه آنچه شما نوشته‌اید، کشت. من خبر روزنامه را نگه داشته و تمام این سالها به موضوع فکر کرده‌ام. در مورد نوشته شما، معتقدم که «قیاس به نفس» کرده‌اید و به عمق زندگی و اسرار آدمی توجه ندارید.
نوشته‌اید که «اما زندگی می‌کرد، دوست می‌داشت، و حق داشت ادامه زندگی دهد». از کجا می‌دانید که مقتول «دوست داشت» زندگی کند؟ حتمأ شما هم در اطراف خود افرادی را دیده‌اید (مخصوصأ برخی سالمندان) که دوست ندارند به زندگی ادامه بدهند، اما نمی‌دانند چگونه، یا نمی‌توانند به زندگی خود خاتمه بدهند. با این وجود، ممنونم از طرح مطلب شما و کسب اطلاع از نظر دوستان.
رضا قنبری. آلمان


■ چیزی که اینجا نظرم را جلب کرد این است که آیا با وجود معروفیتی که این انسان در میان حداقل چپ‌ها داشت، دور و برش اینقدر خالی بود و هیچ کمک عاطفی یا در صورت لزوم اقتصادی وجود نداشت که اینگونه سرمای تنهایی و غم و...، میل به زندگی را در وی خاموش کرد؟ کسانی که با او از نزدیک مراوده و دوستی و رفت و آمد داشتند موضوع را چگونه می‌بینند؟ احساس می‌کنم آقای پورمندی در این زمینه حرفی برای گفتن داشته باشند اگر چنین است ممنون خواهم بود که زوایای تاریک این واقعه غم‌انگیز را روشن کنند.
با تأسفی عمیق سالاری


■ آقای قنبری عزیز، نوشته‌اید «از کجا می‌دانید مقتول دوست داشت زندگی کند؟» من تا آنجا که درباره این حادثه تاسف‌آور از منابع مختلف خوانده‌ام چنین دریافت کرده‌ام که این فرزند (محسن) از دست رفته خلاف این (خواست زندگی کردن) را هم نگفته. ظاهرا پدر خودش مستقل از نظر فرزند و مادر چنین تصمیم هولناک و غم‌انگیزی گرفته است. حتی اگر موافقی هم از جانب فرزند و مادر وجود داشت، چنین تصمیم و اقدامی خالی از ایراد اخلاقی و قانونی در آلمان نیست. یادشان گرامی و با آرزوی بردباری و تحمل درد و غم برای مادر خانواده
حمید فرخنده


■ با تاسف عمیق از تراژدی حسن عرب‌زاده و آرزوی بردباری برای همسر و مادر زجر کشیده‌ی خانوده که از همان ۴۰ سال پیش همگی نیاز به تراپی و توان بخشی داشته‌اند.
دکتر محمود زهرائی (پزشک) به بهانه‌ی این مرگ درناک نقدی بر نوشته‌هائی که در این رابطه منتشر شده نوشت.
در بخشی از این نوشته گفته ست: “به عقیده من مخالفت با عدم انتقال محسن به کلینک مخصوص این بیماران، نه تنها این بیمار را از کمک رسانی خوب و حرفه‌ای محروم نموده بلکه باعث نابودی آرامش پدر و مادرو نهایتا به خاطر فشار جسمی و روحی منتج از این مراقبت‌های سخت، زنده یاد حسن را مجبور به اخذ سخت‌ترین و دردناکترین تصمیم زندگی‌اش نموده است. تصمیمی که منحر به نابودی زندگی پدر و پسر و سپس استمرار درد جانکاه مادر شده است.”
متاسفانه به دلایلی که می‌دانیم این خانواده نه در ایران زمان جنگ و نه در دوران مهاجرت به افغانستان از کمک‌های درمانی و مراقبتی لازم برای فرزندشان برخوردار نشدند و به شهادت کسانی که از نزدیک با این خانواده معاشرت داشتند. این پدر و مادر دائما پسرشان را در دستهای مهربان خود محکم نگهداشته بودند. تا بلائی بر سر خود و یا دیگران نیاورد.
عجیب ست که بعداز مهاجرت به آلمان نیز وضع به همان روال سابق ادامه کرده بود. موضوعی که در اروپا برای خانواده‌هائی که فرزند یا عضوی با نارسائی‌های جسمی و روانی دارند رایج ست.
علاوه بر این که فرزند یا عضو بیمار از مراقبت‌های حرفه‌ای برخوردار می‌شود، پدر و مادر یا نزدیکان آن عصو نیز از انواع تراپی برخوردار می‌شوند که درد ناشی از اشکالات فرزند یا آن عزیر خانوداه را چگونه تحمل کنند تا بتوانند به کار و زندگی خود ادامه دهند.
نمی دانم که آیا این پدر مادر درد کشیده در این ۴۰ سال خودشان از این نوع تراپی ها برخورد بوده‌اند؟
آن طور که دوستان سیاسی حسن عرب‌زاده می‌نویسند. به این نوع قلمروها فکر اشاره نمی شود و همه از دلواپسی ها حسن در این اواخر که رفتار پسرشان بسیار خطرناک شده بود و او می ترسیده که پسرش دیر یا زود بلائی بر سر خود یا دیگران بیاورد. بعضی می گویند که می خواسته قبل از مرگ خودش با این قتل فرزند مادر را از عواقب بعداز مرگ خود در تنهائی رها کند.
اگر حسن عرب زاده و همسرش در آلمان خودشان از حمایت های درمانی به خصوص روان درمانی برخوردار می‌شدند. روانشناسان و مددکاران آنها را متقاعد می‌کردند که فرزندشان را به مراکز مراقبت معلولین تحویل دهند. اگر چنین می‌شد حسن عرب‌زاده زیر بار تلّی از مشکلات نگهداری فرزند معلول له و لورده نمی‌شدند. که پدر دست به چنین اقدام جنون آمیز بزند.
حال که این فاجعه رسانه‌ای شده ست. بهتر ست که به آسیب شناسی آن پرداخت. آیا حسن عرب‌زاده و همسرش برای روح و جسم خود از جانب پزشکان، رواشناسان، مددکاران و.. کمک های لازم را دریافت کردند یا بدلیل تعصبات و عادت‌های دست و پا گیر در این زمینه اکراه یا خط قرمزی داشتند که همه چیز با دست‌های مهربان خودشان از فرزند نگهداری کند.
باید موضوع را از درون این خانواده به بیرون و پیرامون آنها کشاند تا کم‌کاری‌ها و باری بهر جهت ها را دور ریخت. دوستی در این باره نوشته بود: “دو روز پیش به روال همیشگی، برایم پیامی داشت به نشانه‌ی سرزندگی؛ ..” مگر می‌شود حسن عرب‌زاده که معلوم نیست در این اواخر در چه وضعیت بحران اسیر شده بود چنان پیامی بدهد؟
بعضی ها هنوز عمق فاجعه را نفهمیده اند و به تعارف و شعار دهی بسنده می کنند. اجازه دهیم پزشکان ، روانشناسان ، مددکاران و.. با دریائی از تجربیات بی بدیل خود ما را برای کمک به موارد مشابه آگاه کنند که تا آن جا که ممکن ست برای جلوگیری از این نوع فاجعه به نزدیکان و دوستان که چنین مشکلاتی دارند یاری برسانیم و آنها را در مراجعه به مراکز درمانی تشویق کنیم.
کامران امیدوارپور


■ به‌گمانم، بی‌اخلاقی محض است که در این روزهای بسیار دشوار برای باز ماندگان دو عزیز ما و به جای گذاشتن مرهمی اندک بر زخم جانسوز فریده داغدار فرزند، با رنج غیر قابل توصیف بیش از ۴ دهه و همسری با صفات اخلاقی بسیار برجسته و پاک‌باخته در نوع دوستی و فداکاری، ناجوانمردانه برعذاب‌اش بیفزاییم.
آقای فرخنده با سنگر گرفتن در پشت پیش‌فرض‌هایی که صحت اکثر آنها مورد تردید جدی است ترجیح داده که تا دیر نشده، گوی سبقت را در این زمینه از سرزنش‌گران برباید.
من و ظیفه و جدانی خود می‌دانم بعضی نکاتی را بر آنچه که احمد پورمندی با روشنی و به درستی در سخن از حسن از دست رفته گفته اضافه کنم.
من حدود ده ماه با حسن که دیگر نیست تا از خود دفاع کند، در سخت‌ترین شرایط سرکوب در ایران در سال ١٣٦٢، از نزدیک رفاقت و کار کرده بودم و از اینکه می‌بینم کسانی چنین ناعادلانه به سرزنش او می‌نشینند دچار حیرت می‌شوم. به گمان من آنها مطلقا عاجز از درک این معنا هستند کسی که حاضر بوده جان خود را در حفظ جان دوستان خود فدا کند و ۴۲ سال تمام با عشقی بی‌خدشه از فرزندی که اگر در یکی از همین مراکز نگهداری معلولین نگهداری می‌شد به احتمال نزدیک به یقین سالها پیش از دست رفته بود و خود و همسر داغدیده‌اش به مراتب بهتر از هر شخص کار بلد و خبره‌ای در پرستاری از فرزند خود آزموده شده بودند، چگونه می‌تواند قاتل در معنای حقوقی آن قلمداد شود؟
مراکز مواظبت و نگهداری از معلولین مغزی و فیریکی به هیچ وجه آن پناهگاهی نبوده و نیست که سر زنش کنندگان حسن با اشارتی پر طمطراق از آن می‌گذرند. من گمان می‌کنم که به‌جز استثناهایی، آنها حتی یکبار چنین مراکزی را از نزدیک ندیده و در درون محیط آن وقت صرف نکرده‌اند. در کشور بریتانیایی که من در آن زندگی می‌کنم و یکی از پیشرفته‌ترین استانداردهای حمایت از معلولین در دنیا را در جامعه ساختاری کرده است، همه ساله موارد متعدد و وحشتناکی از بیرحمی، خشونت، بد رفتاری و حتی سوء استفاده‌های حنسی و غیره در این مراکز رخ می‌دهد، که بسیاری از آنها گزارش و ثبت و پیگیری نمی‌شوند و تنها خبر درصد بسیار کمی از آنها موفق می‌شوند به مطبوعات راه پیدا کنند. خانواده‌هایی که از این مسایل شناخت نسبی دارند طبیعی است که از سپردن دلبندان معلول خود به این مراکز اکراه داشته باشند و بعید است که بدون عذاب دائمی وجدان به نگهداری عزیزان خود در این قبیل مراکز تن در دهند. آنها درست همان کاری را میکنند که حسن وفریده انجام داده واورا تحت نظارت و پرستاری ۲۴ ساعنه، در ۴۲ سال از زندگی غم‌بار خود گرفتند.
تصویر گل و بلبلی که محکوم‌کنندگان حسن از چنین مراکزی می‌دهند، دروغ است ودر زندگی واقعی وجود ندارد.
عده‌ای می‌گویند مگر حسن از محسن اجازه گرفته بود که جانش را بگیرد؟ کسانی که با حسن و فریده رفت‌وآمد داشته‌اند می‌گویند که محسن یک زندگی بسیار رنج‌آور با واکنش‌ها و کنشهای روحی و فیزیکی غیر قابل وصف و غیرقابل کنترل خصوصا در سالهای اخیر داشته و ابدا قادر به درک وضع و موقعیت حود و محیطش نبوه است. زندگی او به یک معنا یک زندگی نباتی ولی توام با رنج و درد وحشت و در عین حال ناتوان از تشخیص سود و زیان و خوب و بد حود در محیط اطراف‌اش بوده است.
بیاد دارم چند سال پیش در بریتانیا مردی که زن خود را کشته بود با سروصدا محاکمه کردند، در نهایت معلوم شد که او برای پایان دادن به رنج همسر خود به زندگی او پایان داده است و ماحرا با تبرئه آن مرد از اتهام قتل خاتمه یافت. این مورد بار دیگر ثابت کرد که اسثناهای قواعد مرگ و زندگی را نباید در هنگام قضاوت و نادیده گرفت و ما حق نداریم بدون رسیدگی دقیق به شرایط و پیچیدگی‌های چنین قتل‌هایی مرتکبین آن را مورد داوری قرار دهیم.
این استثناها در موارد دیگری نیز وجود دارند. بعضی از موارد از دفاع از خود و مایملک خود از جمله آنهاست.
هم چنین کسی که برای حفظ عزیزانش، در شرایطی خاص خود را قربانی و فدا می‌کند را نمی‌توان قاتل در معنای جنایی آن دانست.
ای کاش حسن راه دیگری را از مجاری قانونی برای پایان دادن به رنج محسن جستجو می‌کرد. این آرزو کاملا انسانی و درست است، ای کاش چنین شده بود. اما و شاید حسن همین راه را هم رفته ولی به نتیجه نرسیده بود، ما از خلوت و اسرار درونی دیگران چه خبر داریم؟ حسن کسی نبود اجازه دهد کسی حتی در مقام همدردی با او و فریده و به خاطر محسن، وارد عرصه خصوصی زندگی آنها شود و اصولا چه کسی این حق را به ما داده که دنیای درونی آنها را عرصه تاخت‌وتاز پیش‌فرض‌های تجاوزکارانه خود قرار دهیم؟
اصغر جیلو


■ دوست عزيز جناب آقای پورمندی
خواندن کامنت شما بسيار مايه تاسف و تعجب من شد. من از شما انتظار نداشتم که چنين چيزی را بنويسيد. شما شايد که در طرز تفکر و منش سياسی با آقای فرخنده اختلاف نظر داشته باشيد اما اينکه ايشان را دارای “اهليت” ندانيد و ايشان را به اين دليل از اظهار نظر در اين مورد محروم می‌کنيد، برای من کاملا غير قابل درک است. به نظر من اين شما هستيد که بايد خويشتن‌داری نشان می‌داديد و چنين کامنتی را قلمی نمی‌کرديد. اين حق آقای فرخنده و هر انسان ديگری است که در مورد چنين فاجعه انسانی اظهار نظر کند. مطلب ايشان به نظر سرشار از احساسات گرانقدر انسانی است و بايد به کسی که با بغض در گلو مطلب چنين زيبايی را نوشته است بسيار احترام گذاشت و قدر دانست.
با سپاس فراوان از آقای فرخنده برای متنی روشنگر که نه با “چشمان شيشه‌ای” بلکه با نگاهی کاملا انساندوستانه و از سوز دل نوشته است.
با مهر و احترام، وحيد بمانيان



■ آقای بمانیان گرامی! احتمالا یادداشت‌تان را قبل از دیدن یادداشت دکتر جیلو نوشته‌اید. به هر حال، من نه حق اظهار نظر را از کسی گرفتم و نه اصلا حق دارم و می‌توانم! من نوشته‌ام که آقای فرخنده نه اطلاع کافی از این خانواده دارد و نه اهلیت لازم برای اظهار نظر رسانه‌ای را. من از کابل تا تاشکند و برلین ، با فریده، حسن‌ و محسن آشنایی داشته‌ام، اما جرأت نمی‌کنم بگویم که به همه ابعاد این تراژدی آگهی دارم. اهلیت هم یک امر نسبی است. اگر بحثی در حوزه مثلا میکروبیولوژی پیش بیاید، به دلیل فقدان اهلیت، وارد اظهار نظر و قضاوت نمی‌شوم. این‌ مورد شاید از مثال مذکور پیچیده تر باشد. دوست نویسنده‌ای نوشته بود که یکی مثل مارکز لازم است که در مورد همه ابعاد این فاجعه بنویسد. وقتی که نعش عزیزان هنوز گرم است و فریده در شوک، اینجور پابرهنه به وسط پریدن‌ها که البته به فرخنده محدود نمانده، احساس خوبی بر نمی‌انگیزد.
با ارادت پورمندی


■ به کجای این شب تیره بیاوزیم قبای ژنده ی خودرا..
دوستان ، نیازی نیست بر نظرات و تجربیات شخصی خود چنین پافشاری کنیم. کمی مهربان تر از تجربیات یکدیگر و با همفکری به موضوع نگاه کنیم.
در کامنت قبلی از قول دوست نادیده ، دکتر محمود زهرائی ( پزشک) در همین رابطه آوزدم : “به عقیده من مخالفت با عدم انتقال محسن به کلینک مخصوص این بیماران، نه تنها این بیمار را از کمک رسانی خوب و حرفه‌ای محروم نموده بلکه باعث نابودی آرامش پدر و مادرو نهایتا به خاطر فشار جسمی و روحی منتج از این مراقبت‌های سخت، زنده یاد حسن را مجبور به اخذ سخت‌ترین و دردناکترین تصمیم زندگی‌اش نموده است. تصمیمی که منحر به نابودی زندگی پدر و پسر و سپس استمرار درد جانکاه مادر شده است.”
ولی در اینجا دکتر اصغر جیلو با ۱۸۰ درجه اختلاف نظر با دکتر زهرائی نوشته: ”مراکز مواظبت و نگهداری از معلولین مغزی و فیریکی به هیچ وجه آن پناهگاهی نبوده و نیست که سر زنش کنندگان حسن با اشارتی پر طمطراق از آن می‌گذرند. من گمان می‌کنم که به‌جز استثناهایی، آنها حتی یکبار چنین مراکزی را از نزدیک ندیده و در درون محیط آن وقت صرف نکرده‌اند. در کشور بریتانیایی که من در آن زندگی می‌کنم و یکی از پیشرفته‌ترین استانداردهای حمایت از معلولین در دنیا را در جامعه ساختاری کرده است، همه ساله موارد متعدد و وحشتناکی از بیرحمی، خشونت، بد رفتاری و حتی سوء استفاده‌های حنسی و غیره در این مراکز رخ می‌دهد، که بسیاری از آنها گزارش و ثبت و پیگیری نمی‌شوند و تنها خبر درصد بسیار کمی از آنها موفق می‌شوند به مطبوعات راه پیدا کنند. خانواده‌هایی که از این مسایل شناخت نسبی دارند طبیعی است که از سپردن دلبندان معلول خود به این مراکز اکراه داشته باشند و بعید است که بدون عذاب دائمی وجدان به نگهداری عزیزان خود در این قبیل مراکز تن در دهند. آنها درست همان کاری را میکنند که حسن و فریده انجام داده ..”
با این اختلاف نظر ها چه باید کرد؟ مگر میشود واقعیت های زندگی در جوامع آزاد دارای چنین کنتراست ها باشد.
تردیدی نیست که در تمام این جوامع در کلیه زمینه ها ایرادات و اشکالات وجود دارد. ولی همین که این ایرادات و اشکالات دائم رسانه ای می شود باید حکم کنار گذاشتن و بایکوت آنها را صادر کرد.
مگر سوانح هوائی و نیروگاه های هسته ای و تصادفات رانندگی قطارها و...را بطور دائمی نمی بینیم و نمی شنویم؟در جوامعی که از تمام این پیشرفتهای محروم هستند وضع چگونه ست؟ مگر ما مبشر آینده ای بهتر نبوده و نیستیم ؟ بر ما چه رفته ست که به جای نگاه انتقادی به ناهنجاریها ، نارسائی ها ، کمبود های اجتماعی و...چنین نومیدانه حکم برائت برای زنده یاد حسن عرب زاده صادر می کنیم که در زیر بار کوهی از درد ها و مشکلات به کلی امید خود را از آینده ی بهتر ازدست داده بود.
هر طور که به فاجعه نگاه می کنم نمی توانم خود را متقاعد کنم که حسن عرب زاده و خانواده ی او در ۴۲ سال بخصوص در برلین از مراقبت های ویژه برخوردار بوده که بتوانند تا حدی بر بخشی از این همه درد و مشکلات جانکاه غلبه کنند تا زندگی آنها به این فاجعه ختم نشود.
بهتر نیست پزشکان ، رواشناسان ، مددکاران و...در این زمینه با مروری بر آن چه بر این خانواده رفته روشنگری کنند؟
کامران امیدوارپور


■  ازآنجاکه آقای اصغر جیلو از منظر اخلاقی به اتفاق تلخ مورد بحث ورود کرده‌اند، لازم می‌دانم به دو موضوع مهم اخلاقی که در استدلال ایشان وجود دارد، بپردازم. این استدلال که یک نفر بسیاری فداکاری‌ها و ازخودگذشتگی‌ها در دفاع از جان رفقایش در سال‌های سخت اوایل دهه شصت کرده به هیچ‌وجه مجوز اخلاقی به او نمی‌دهد که فرزند معلول خود را بکشد. آقای جیلو با گفتن داستان فداکاری‌ها و جانبازی‌های رفیق خود در دوران سخت مبارزه می‌خواهد از قبح عمل او بکاهد. اتفاقا این کار آقای جیلو استفاده ابزاری از اخلاق است و خودِ این کار غیراخلاقی است.
مورد دیگری که ایشان برای محق جلوه دادن کار پدر یا تخفیف دادن عمل غیراخلاقی او انجام داده‌اند، روایت کردن زندگی سخت معلولان در خانه‌های معلولین در انگلستان است. جناب جیلو می‌گوید «مراکز مواظبت و نگهداری از معلولین مغزی و فیریکی به هیچ وجه آن پناهگاهی نبوده و نیست که سر زنش کنندگان حسن با اشارتی پر طمطراق از آن می‌گذرند. من گمان می‌کنم که به‌جز استثناهایی، آنها حتی یکبار چنین مراکزی را از نزدیک ندیده و در درون محیط آن وقت صرف نکرده‌اند. در کشور بریتانیایی که من در آن زندگی می‌کنم و یکی از پیشرفته‌ترین استانداردهای حمایت از معلولین در دنیا را در جامعه ساختاری کرده است، همه ساله موارد متعدد و وحشتناکی از بیرحمی، خشونت، بد رفتاری و حتی سوء استفاده‌های حنسی و غیره در این مراکز رخ می‌دهد، که بسیاری از آنها گزارش و ثبت و پیگیری نمی‌شوند و تنها خبر درصد بسیار کمی از آنها موفق می‌شوند به مطبوعات راه پیدا کنند. خانواده‌هایی که از این مسایل شناخت نسبی دارند طبیعی است که از سپردن دلبندان معلول خود به این مراکز اکراه داشته باشند و بعید است که بدون عذاب دائمی وجدان به نگهداری عزیزان خود در این قبیل مراکز تن در دهند. آنها درست همان کاری را میکنند که حسن وفریده انجام داده واورا تحت نظارت و پرستاری ۲۴ ساعنه، در ۴۲ سال از زندگی غم‌بار خود گرفتند.»…. عده‌ای می‌گویند مگر حسن از محسن اجازه گرفته بود که جانش را بگیرد؟ کسانی که با حسن و فریده رفت‌وآمد داشته‌اند می‌گویند که محسن یک زندگی بسیار رنج‌آور با واکنش‌ها و کنشهای روحی و فیزیکی غیر قابل وصف و غیرقابل کنترل خصوصا در سالهای اخیر داشته و ابدا قادر به درک وضع و موقعیت حود و محیطش نبوه است. زندگی او به یک معنا یک زندگی نباتی ولی توام با رنج و درد وحشت و در عین حال ناتوان از تشخیص سود و زیان و خوب و بد خود در محیط اطراف‌اش بوده است.
..…۴۲ سال تمام با عشقی بی‌خدشه از فرزندی که اگر در یکی از همین مراکز نگهداری معلولین نگهداری می‌شد به احتمال نزدیک به یقین سالها پیش از دست رفته بود و خود و همسر داغدیده‌اش به مراتب بهتر از هر شخص کار بلد و خبره‌ای در پرستاری از فرزند خود آزموده شده بودند…..».
امیدوارم آقای جیلو متوجه باشند بوی توجیه و عدم نگاه حرفه‌ای به موضوع مهم مراقبت از معلولین و والدین آنها از سرتاپای استدلال و روایت‌های ایشان درمورد «روش درست مراقبت از معلولین» و نسپردن کار به مراکز مراقبت حرفه‌ای، و گفتن اینکه «اگر فرزند به خانه معلولان سپرده شده بود، به احتمال زیاد مدت‌ها پیش از بین رفته بود»، می‌بارد. اینجا نیز نقل چنین روایت‌هایی برای تخفیف دادن قبح کاری که پدر انجام داده( هم‌ نسپردن فرزند به مراکز مراقبت از معلولین و هم نهایتا کشتن او)، خود عملی غیراخلاقی است.
من نمی‌دانم دوستان، رفقا و آشنایان چقدر تلاش کرده‌اند تا این پدر و مادر از مرکز حرفه‌ای برای مراقبت و نگهداری از فرزندشان کمک بگیرند. البته هستند افرادی که علیرغم توصیه‌های مکرر دوستان و دلسوزان اطرافشان به دلایل مختلف زیر بار کمک گرفتن از مراکز حرفه‌ای نمی‌روند. اصولا باری که این پدر و مادر کشیده‌اند بسیار بسیار بیشتر از توانشان بوده است. در جوامع مدرن و حتما در آلمان نیز نه تنها مراقبت از فردی با چنین درجه از معلولیت را مراکز مراقبت از معلولین به عهده می‌گیرند، بلکه خود چنین پدر و مادرهایی به مراقبت ویژه نیاز دارند تا درد و رنج جسمی و روحی آنها را زیر فشار خود خرد نکند، تا نهایتا کار به چنین پایان‌های فاجعه‌بار و هولناکی نکشد.
در پایان هم آقای جیلو و هم دیگران را ارجاع می‌دهم به کامنت آقای امیدوارپور که بخشی از گزارش دکتر محمود زهرایی(پزشک) که در نقد نوشته‌‌هایی که در مورد این واقعه دردناک نوشته است را در کامنت خود آورده‌اند.
حمید فرخنده


■ دوست عزيز جناب آقاى پورمندى،
حرف شما درست است. من كامنت آقاى جيلو را نخوانده بودم و الان خواندم و با زواياى اين فاجعه تلخ بيشتر آشنا شدم. اما هسته كامنت من چيز ديگرى است. در كشور هاى اسكانديناوى مطبوعات اجازه ندارند كه اخبار مربوط به خودكشى فردى را اعلام كنند و اين جزو اطلاعات محرمانه و شخصى هر فردى قرار مى گيرد اما اگر فردى دست به قتل فردى ديگر زد و سپس خودكشى كرد، مسئله كاملا فرق مى كند و مطبوعات و ديگر مديا هيچگونه منعى براى انتشار و مورد بحث قرار دادن چنين حوادثى ندارند. فاجعه اى كه آقاى فر خنده در مورد آن نوشته اند مشمول حالت دوم مى شود. يعنى رسانه اى شده و آقاى فرخنده كاملا حق دارد كه در مورد اين مسئله بنويسد. من البته درك مى كنم كه شما و تمامى افرادى كه اين عزيزان را مى شناخته اند در شوك و بهت به سر مى برند و عميقا سوگوار ند. از اينرو به هيچ عنوان قصد ندارم كه در اين شرايط غم بار بيشتر به بار اين بحث بس رنج آور بيفزايم. اميدوارم در شرايطى آرام تر و كم تر احساسى بتوانيم در مورد اين حادثه تلخ و حوادث شبيه به آن گفتگو كنيم، تنها به اين هدف كه بتوانيم جلوى تكرار چنين فجايعى را بگيريم.
با احترام و عرض تسليت به شما و تمامى كسانى كه در سوگ نشسته‌اند.
وحيد بمانيان


■ آقای جیلوی عزیز. می‌توانید توضیح بیشتری بدهید که دادگاه با چه استدلال و دلیلی مردی که زن خود را کشته بود، تبرئه کرد؟ یا اگر کسی از خوانندگان محترم، تخصص در علم حقوق دارد، نحوه بررسی موضوع را (با توجه به استدلال دادستان و وکیل مدافع) توضیح بدهد؟
رضا قنبری. آلمان


■ سپاس آقای بمانیان گرامی! به گمان من اخلاق و قانون فرمت‌های مناسبی برای تحلیل این تراژدی نیست. بازی ذهنی مرگ و رندگی، در سطحی فراتر از قرادادهای اجتماعی جریان داشته است. به زبان فردوسی بزرگ، در نقطه تلاقی جان و خرد، جایی که دو خط موازی به هم می‌رسند، رقصی چنان جریان داشته است. حسن در این سالها بسیار فلسفه می‌خواند. گویی رستگاری و پاسخ را در فلسفه می‌جست. این هم نیست که محسن تنها دغدغه او بود. صفحه فیس‌بوکش سرشار از عکس و خاطره یارانی بود که دیگر نبودند. جان آدمیزاد مگر گنجایش چه میزان شکست و ناکامی را دارد؟ کمر نسل ما بارها زیر بار شکست‌ها خم شد و گاهی هم شکست. در سماع جان و خرد، اخلاق و قانون بازیچه کودکان کوی را می‌مانند. بگذریم.
پورمندی



■ من از این فرصت استفاده کرده و به فریده عزیز تسلیت میگویم. امیدوارم که ما نیز با همدردی ساکت خود به او در تحمل این درد جانکاه یاری برسانیم.
ژوا


■ منهم مانند آقای بمانيان ضمن تایید این جمله پورمندی گرامی “جان آدمیزاد مگر گنجایش چه میزان شکست و ناکامی را دارد؟” با احترام تسليت خود را به تمامى كسانى كه در سوگ نشسته‌اند ابراز میدارم و اگر هم پا برهنه به وسط پریدم عذر می‌خواهم. باید با صبر و حوصله به این نوع مسائل پرداخت وقتی که اشکها روی گونه‌ها خشک شدند و بار غم کمی سبک شد. شاید بعد ها معلوم شود که هیچ کس حقیقت را نمی‌داند، همه حقیقت را میدانند.
با درود به دوستان سالاری


■ آقای حمید فرخنده، داوری های شما مبتنی بر مجموعه ای از بی اطلاعی و پیش فرضهای غلط است و قبول هم نمیکنید که چنین است بنابراین، من وقت خود را در پاسخ به آنها تلف نخواهم کرد، در خانه اگر کس است یک حرف بس است.
من در این جا توجه حاضرین محترم در این بحث را به موارد زیرجلب میکنم:
- در سیستم بهداشت ودرمان کشورهای اروپایی حمایت از خانواده برای مواظبت از فرزندان معلول در خانه خود، یکی از دو انتخاب موجود در این سیستم هاست. خانواده ها قانونا ازحق انتخاب برای مواظبت از فرزند خود در خانه خود والبته با حمایت درمانی و مالی دولت، به جای مراکز دولتی وتحت نظارت دولت بر خوردار اند. در بسیاری موارد چنین انتخابی به دلیل مزیتهای متعدد خود بر انتخاب دیگر، تشویق هم میشود. بنابر این کسانیکه والدین محسن بی زبان را سر زنش کردند که چرا او را به مراکز حمایت از معلولین نبرده اند محق نیستند، خصوصا آقای فرخنده جهرمی که چنین انتخابی را نگاه غیر حرفه ای من به موضوع معرفی کرده است.
-ترجیح انتخاب پیش گفته به جای موسسات درمانی رسمی، بر بدیهیاتی مثل روز استوار است از جمله: هیچ پرستارو دکتری، بهتر از پدر ومادر شخص معلول، قادر به مواظبت دلسوزانه و دراز مدت از دلبند خود نیست. پرستاران مرتب عوض میشوند، دکترها همیشه از کمبود وقت مینالند، مراکز نگهداری درمعرض خطر بیماریهای همه گیر هستند و خطر بد رفتاری با مریضها در آن مراکز توسط کارمندان، پرستاران و حتی خود بیماران برعلیه همدیگر موجود است. چنین مراکزی در موارد بسیاری با آموزشهای لازم اولیه والدین، آنها را در پرستاری از فرزندانشان در خانه های خود یاری میکنند.
- والدین محسن علاوه بر دریافت راهنمایی های اولیه ضرور از سوی مرکز درمانی مرتبط با محسن که در صورت نیاز به مشاوره با آنان قاعدتا باید در دسترس می بودند، خود در عمل، بعد از بیش از 30 سال تجربه مستقیم، بهترین و دلسوزترین پرستاران فرزند خود بوده اند. هیچ پرستا ر و دکتری نمیتوانسته مثل والدین محسن به ریز ودرشت مرتبط با بیماری وزندگی او اشراف داشته باشد. رنج روز وشب محسن، رنج خود آنها بود و برای کاستن از میزان آن همیشه در کنارش بودند.
- آنها در سالهای اولیه زندگی خود در آلمان او را در یک از مراکز نگهداری معلولین در مونیخ بستری میکنند ولی خیلی زود متوجه اعمال خشونت وبیرحمی روزانه بر جسم وجان عزیزشان میشوند و در نتیجه، برای همیشه تصمیم میگیرند او را از آن مرکز بیرون آورده و خود پرستارش شوند تا ازرنج وشنکجه بیشتر او جلو گیری کنند. بدین ترتیب بود که محسن شانس آن را یافت که در سایه بهترین و دلسوزترین پرستاران زندگی خودیعنی فریده و حسن، بدون اینکه خود بفهمد وبداند به دهه چهلم زندگی اش هم پا بگذارد. عمرافرادی مثل محسن در چنین مراکزی بسیار کوتاه است. نمونه های آن کم نیستند، من شخصا دو مورد آن را سراغ دارم که والدینشان بعد از سه سال جسد فرزندانشان را تحویل گرفتند. یک از آنها به نقل از دوستی در همین آلمان حدود 12 سال پیش رخ داد. او وقتی در مراحل اولیه متوجه زخم وکمبودی دست وپای فرزندش شده و شکایت کرده بود چواب شنیده بود، که او صلاحیت داوری در مورد درست و یاغلط بودن رفتار با فرزند خود را در این مرکز ندارد.
- گویا محسن به پایان زندگی خود نزدیک شده بود، نه میخورد، نه میخوابید و نه دیگر داروهای مسکن اش بر او اثر داشت. نشانه ها بسیار نگران کننده بودند. آیا حسن میتوانست شاهد رفتن او باشد ولی خود بماند؟ آنچه که رخ داد شاید نوعی پاسخ تراژیک به همین سوال بوده باشد، آنها در همدیگر ذوب شده بودند. کسی چه میداند؟
- گرچه کشور آلمان یکی از بهترین ها در اروپا برای پرستاری و نگهداری از معلولان است، اما سوء استفاده های گوناگون، خشونت و بیرحمی و غیره، در حق بیماران “مراکز نگهداری”، پدیده اصلا نادری نیست. کسی که چشم بر چنین حقیقتی ببندد یا بی اطلاع است ویا مغرض. مراکز معلولان هیچ وقت آنی نبوده و نیست که عده ای با جیب خالی پزعالی آن را میدهند.
بدست آوردن آمار دقیق در مورد کم وکیف بد رفتاریهای رایج در این خانه ها برای افراد دارای معلولیت دشوار است، اما برخی مطالعات نشان می‌دهد که این پدیده، نگران کننده است. یک مطالعه در مورد بدرفتاری با کودکان در چنین مؤسساتی در آلمان نشان داد که درصد قابل توجهی از آنها توسط مراقبان خود در مراکز مراقبتی مورد سوءاستفاده قرار گرفته‌اند. علاوه بر این، گزارش‌های سازمان ملل و سایر سازمان‌ها، برمسائل ساختاری در خانه‌های سالمندان انگشت میگذارند که منجر به سوءاستفاده وبدرفتاریهای مختلف با بیماران میشود. لینک زیر در همین مورد است.
rate of abuse in care homes for disabled prople in germany? - Google Search نتایج مطالعات سالهای اخیر، نشان‌دهنده میزان نسبتاً بالای بدرفتاری با کودکان در مراکز درمانی آلمان است. به‌طور دقیق، در طول مدت بستری در مراکز درمانی، ۱۹٪ از شرکت‌کنندگان حداقل یک نوع بدرفتاری را توسط کادر پرستاری تجربه کرده‌اند. علاوه بر این، ۳۰.۳٪ حداقل از یک نوع بدرفتاری به دست معلمان خود را در طول دوران مدرسه خود (که وابسته به این مراکزند) رنج برده‌اند و ۱۱.۶٪ نیز توسط مراقبان در مراکز مراقبتی مورد بدرفتاری قرار گرفته‌اند. تعداد قابل توجهی از شرکت‌کنندگان انواع مختلف بدرفتاری را در تمام مراکز ارزیابی شده گزارش کرده اند. برای کسب اطلاعات بیشتر به لینک زیر رجوع کنید.
Child maltreatment by nursing staff and caregivers in German institutions: A population-representative analysis - PubMed
- میگویند در درواز را میشود بست ولی دهان مردم را نه. بسیاری از ظن خود و اغلب بی هیچ فاکت و شواهد موثقی بدون اینکه کمترین اطلاعی از روایت تنها بازمانده وابسته به این تراژدی داشته باشند، به گمانه زنی های بی حد ومرز و داوری های نابجای خود در مورد این حادثه نشستند. یکی از پادوهای ماسک دارجمهوری اسلامی نوشت که حسن را دوستانش رها کردند تا خودکشی کند. بلی، میتوان بحث و گفتگو وگمانه زنی کرد ولی هر سخن جایی و هر نکته مقامی دارد. میتوان پا برهنه به وسط صحنه دوید و زخمی بر زخمهای موجود افزود و یا هم احتیاط پیشه کرد وآن را به آینده سپرد. ممکن هم هست که نه استدلات حقوقیّ، نه نرمهای عرفی و نه اصول اخلاقی هیچ یک با قطعیت توجیحی و توضیحی بر له و علیه چنین حوادثی فراهم نکنند. ما باید به محدودیت های خود یعنی همان اهلیت و صلاحیتی که احمد پورمندی گرامی بر آن انگشت گذاشته احترام بگذاریم. اینگونه نیست که برای همه پدیدهای اجتماعی پاسخی قطعی در مورد دلایل بروز آنها قابل درک و دریافت منطقی باشد، حتی قدرت بهترین استدلاها برای توضیح برخی پدیدها اجتماعات انسانی محدود است.
آقای رضا قنبری محترم توضیح حقوقی مرتبط با مردی را که از اتهام قاتل همسر خود در بریتانیا تبرئه شده بود، پرسیده اند. ماجرا جنین بود که شخصی به نام دیوید هانتر متهم به قتل همسر خود که به مدت دوسال در زندان منتظر محاکمه بود از اتهام قتل تبرئه و از زندان آزاد شد. اتهام اولیه او قتل درمعنای جنایی متعارف آن یعنی Murderer بود. اما بعدا دادستان مجبور شد او را تحت عنوان Manslaughter محاکمه کند که زندان بسیار کمتری را تعیین میکرد و بر قتلی دلالت داشت که بدون “نیت سوء برنامه ریزی شده از قبل” انجام شده بود. همسر این مردم سرطان خون داشت و بارها به دیوید هانتر؛ التماس کرده بود که او راخفه کند، اما او امتناع کرده بود تا اینکه بار آخربا گریه های هیستریک او را وادار به این عمل میکند و جان میدهد. دیوید هانتربعد از این کار خود اقدام به خود کشی میکند و دیگر نمیخواهد زنده بماند، ولی از مرگ نجات داده شده وبه زندان فرستاده میشود.
یک قانون دیگری هم هست تحت عنوان Assisted Suicide که در سال ۱۹۶۱ در بریتانیا تصویب شده بود و برمرگی دلالت دارد که تحت اجبار و فشار فرد دیگری، به خود کشی شخص متوفی منجر شود. حد اکثر زندان برای این نوع قتل ها ۱۴ سال است ولی اگر فشار وزور واجبار در کار نبوده و مثل مورد دیوید هانتر با قصد ونیت بدی انجام نشده باشد، جرم پایین تری به حساب میآید و حتی ممکن است مثل مواردی که قانونا با کمک دکتر به زندگی کسی خاتمه داده شود کار به زندان هم نکشد. البته من حقوقدان نیستم و این توضیح ممکن است دقیق نباشد. شما میتوانید مورد دیوید هانتر را در لینک زیر مطالعه کنید. با استفاده از گوگول به فارسی هم قابل ترجمه خواهد بود.
https://www.bbc.com/news/uk-england-tyne-66257865
موفق و شادکام باشید.
با احترام اصغر جیلو


■ آقای جیلو گرچه می‌نویسند «آلمان یکی از بهترین‌ها در اروپا برای پرستاریو نگهداری از معلولان است»، اما در عین حال آمارهایی در مورد بدرفتاری‌های مختلف با بیماران در این مراکز ارائه داده‌اند. من منکر آمارهایی که ایشان ارائه داده‌اند نیستم و حتی می‌توانم گزارش‌هایی از این نوع بدرفتاری‌ها و کمبودها در سوئد نیز که هر از مدتی در مطبوعات و رادیو تلویزیون این کشور داده می‌شود، به لیست آقای جیلو اضافه کنم. ایشان اما از داده‌هایی درست متاسفانه نتیجه‌ای غلط می‌گیرند.
نه تنها در مراکز نگهداری و مراقبت از معلولین بدرفتاری‌ها و نارسای‌ها اتفاق می‌افتد، بلکه حتی در بیمارستان‌ها و مراکز و کلینیک‌‌های پزشکی معمولی یا خانه‌های سالمندان نیز هر از مدتی اخبار و گزارش‌هایی از عدم رسیدگی، بدرفتاری، تشخیص غلط بیماری، جراحی اشتباهی، بدرفتاری با مریض، به خانه فرستادن مریضی که باید در بیمارستان از او نگهداری می‌شده است، عدم رسیدن به موقع آمبولانس یا اصولا نفرستاده آمبولانس که به مرگ بیمار منجر شده و مواردی از این دست انفاق می‌افتد. همه این اتفاقات و خبرهای ناگوار اما باعث نمی‌‌شود که افراد مریض و نیازمند به کمک یا مراقبت به این مراکز درمانی نروند، از پزشک دوری کنند و یا در خانه سالمندان مسکن نگزینند.
یکی از ویژگی‌های کشورهای دارای دموکراسی این است که مرتب در زمینه‌های مختلف آمار منتشر می‌شود. در کشورهای بسته برای بزک کردن چهره مدیریت کشور یا اصولا آماری در زمینه نارسایی‌ها منتشر نمی‌شود یا در آمار و گزارش‌ها دستکاری می‌شود. اینکه در کشورهای پیشرفته اروپایی به دلیل دموکراتیک و شفاف بودن این کشورها آمار خلافکاری‌ها و بدرفتاری‌های جامعه و یا در نهادهای مختلف مراقبتی و پزشکی منتشر می‌شود، می‌تواند در مقایسه با کشورهایی که اصولا خبر و آماری ارائه نمی‌دهند این شائبه را در برخی اذهان ایجاد کند که در این مراکز مرتب موارد آزار بیماران و یا دادن سرویس اشتباهی اتفاق می‌افتد. (اشاره من در این‌مورد کلی است و نمی‌خواهم بگویم شخص آقای جیلو چنین برداشتی دارند. خواستم بگویم که برای مردم برخی کشورها که آماری ندارند یا برخی که مرتب اخبار این موارد را می‌شنوند، ممکن است این شائبه پیش بیاید.)
اما نتیجه‌ای که آقای جیلو از آن مقدمات درست اولیه خودشان می‌گیرند، متاسفانه این این است که چون این اتفاقات بد در این مراکز می‌‌افتد، پس بهتر است مراقبت در خانه صورت گیرد. همانطور که هیچ‌کس نباید به خاطر اینکه اتفاقات بد در مراکز پزشکی افتاده خود را از خدمات پزشکان و خدمات درمانی در موقع نیاز محروم کند، پرونده استفاده از امکانات مراکز نگهداری و مراقبت از معلولین نیز به صرف برخی بدرفتاری‌ها، نباید برای همیشه بسته شود. چنانکه اگر اخبار گوناگونی در ارتباط با بدرفتاری و ضرب و شتم مثل دانش‌آموزان یک یا چند مدرسه پخش شد، باعث نمی‌شود پدر و مادرها فرزندشان را دیگر به مدرسه نفرستند و برای همیشه آموزش او را خود به عهده گیرند. شکایت البته می‌کنند و اگر رسیدگی لازم نشد مدرسه را عوض می‌کنند.
آقای جیلو می‌نویسند « ترجیح انتخاب پیش گفته به جای موسسات درمانی رسمی، بر بدیهیاتی مثل روز استوار است از جمله: هیچ پرستارو دکتری، بهتر از پدر ومادر شخص معلول، قادر به مواظبت دلسوزانه و دراز مدت از دلبند خود نیست. پرستاران مرتب عوض میشوند، دکترها همیشه از کمبود وقت مینالند، مراکز نگهداری درمعرض خطر بیماریهای همه گیر هستند و خطر بد رفتاری با مریضها در آن مراکز توسط کارمندان، پرستاران و حتی خود بیماران برعلیه همدیگر موجود است. چنین مراکزی در موارد بسیاری با آموزشهای لازم اولیه والدین، آنها را در پرستاری از فرزندانشان در خانه های خود یاری میکنند.
- والدین محسن علاوه بر دریافت راهنمایی های اولیه ضرور از سوی مرکز درمانی مرتبط با محسن که در صورت نیاز به مشاوره با آنان قاعدتا باید در دسترس می بودند، خود در عمل، بعد از بیش از 30 سال تجربه مستقیم، بهترین و دلسوزترین پرستاران فرزند خود بوده اند. هیچ پرستا ر و دکتری نمیتوانسته مثل والدین محسن به ریز ودرشت مرتبط با بیماری وزندگی او اشراف داشته باشد. رنج روز وشب محسن، رنج خود آنها بود و برای کاستن از میزان آن همیشه در کنارش بودند.
در اینکه یک پدر و‌ مادر باعاطفه‌ترین فرد نسبت به فرزند خود هستند تردیدی نیست، اما عاطفه و مرتب با هم بودن لزوما به معنای بهترین دادن بهترین مراقبت حرفه‌ای از سوی والدین نیست. از این گذشته خود پدر و مادر احتیاج دارند خودشان اوقاتی برای استراحت از این بار سنگین داشته باشند. در سوئد درمواردی که بیمار یا معلول به آن درجه دارای مشکل نیست که می‌تواند از طرف همسر یا والدین مورد مراقبت قرار گیرد، برای یک یا چند هفته همسر یا فرد مراقب را به محلی برای استراحت و‌ تجدید قوا به مرکزی که برای این کار در نظر گرفته شده می‌فرستند و در این مدت پرستاران از مریض نگهداری می‌کنند.
نکته دیگری که در این میان به آن اشاره کرد این است که در کشورهای پیشرفته اروپایی مانند آلمان و انگلستان نظارت بر کار این مراکز نگهداری از معلولین از زاویه‌های مختلف وجود دارد. هم نظارت دولتی، هم نظارت خبرنگاران و هم مهمتر از همه از سوی انواع و اقسام نهادهای مدنی حمایت از بیماران و معلولین و نهادهای مدنی که خانواده‌های بیماران تشکیل می‌دهند. آقای جیلو با آمار و توصیف‌های خود تصویری ارائه می‌دهند که گویا این مراکز شکنجه‌گاه‌هایی هست که از سوی عده‌ای کارمند بی‌عاطفه و بی‌حس مسئولیت و همدردی اداره می‌شود. پس بهترین راه نگهداری از معلول خود در خانه است. لابد تا زمانی که شیره جان پدر و مادر از تنشان بیرون رود و کار به آنجایی بکشد که کشید. بعد هم رفقایی دست بکار می‌شوند که این ظلمی که والدین در حق خود و فرزندشان کرده‌اند را بستایند، بلکه یک فاجعه هولناک را «پرشکوه» و «قهرمانانه» بخوانند.
در آلمان و کشورهای مشابه بخاطر افشای بدرفتاری در مراکز مراقبت وزیر را به مجلس احضار می‌کنند، برکنار و حتی به دادگاه می‌کشانند. در نتیجه چنین گزارش‌هایی مسئولان مواخذه می‌شوند، مراکزی بسته و مراکزی جدید باز‌می‌شوند، قانون بازبینی می‌شود. پس شایسته است وقتی از نابسامانی در نهادی سخن می‌گوییم از ابزارهای قوی موجود در دست مردم، خانواده‌ها و جامعه مدنی این کشورها نیز بگوییم.
حمید فرخنده



■ چند نکته تکمیلی
۱- در بحث مربوبط به سیستمهای درمانی ما با مفاهیمی چون Medical Sociology، Medicalization of Society، Health Economy، Health Approaches in Primary and secondary care برخورد میکنیم، که در مورد هریک از آنها همه ساله صدها مقاله وتحقیق علمی توسط متخصصین وخبرگان این حوزه ها منتشر میشوند که در اصلاح وتکمیل سیاستگذاریهای کلی دولتها و سازمانهای خصوصی در عرصه بیمه و درمان اثر میگذارند.
تحقیقات جامعه شناسی پزشکی نشان داده که تمایل “حرفه پزشکی” مثل هر حرفه دیگری دفاع از منافع جاری صنف خود، تا گسترش حوزه نفوذ و دخالت خود درامر تامین سلامتی اعضای جامعه را در برمیگیرد، که نتیجه آن نه تنها زیاده روی مردم در مراجعه به پزشک و مصرف دارو بلکه ازدست دادن استقلال و اتکاء به خود آنها در بسیاری از عرصه های در تامین وتضمین سلامتی خود است.
در مورد روشهای عمومی درمان بیماران، ما با دو روش کلی مریض-محور و دکتر محور مواجه میشویم. تحقیقات دامنه دار و مفصل در زمینه نتایج این دو، نشانگر ارجحیت و سودمندی روش اول بر دومی است؛ سلامتی بهتر و بیشتر، رضایتمندی بیماران، هزینه مالی کمتر و افزایش مهارت و اتکاء به نفس بیماران یا نزدیکان آنها در مواظبت از سلامتی افراد از نتایج سودمند این روش است.
۲- در عرصه پرستاری از بیماران با معلولیتهای علاج ناپذیرغیرحاد و طولانی مدت نیز، روش مریض-محور بر روش دیگربرتری دارد. مواظبت از چنین بیمارانی درمراکز خاص مختص این معلولان، زمانی بیشتر کار برد دارد که نیاز به توجه و مواظبت تخصصی در موارد حاد، آنهم نه برای سالها، بلکه برای دوره ای که شدت و حدت بیماری تحت کنترل در آید. بهترین پرستاری برای افرد با معلولیتهایی که در خانه خود معلولین قابل اجرا باشد، مواظبت از آنان توسط بستگانشان البته با حمایت مالی دولتی و حفظ دسترسی به مشاوره و درمان در موقع نیاز است.
۳- بطور کلی”خانه سالمندان”، “مرکز نگهداری مجانین” و “مرکز نگهداری از معلولان ذهنی و جسمی” سه مرکز کاملا متفاوت از یکدیگراند که نباید باهم مخلوط و اشتباه شوند. کسانیکه مرکز نگهداری از سالمندان را به عنوان مدلی موفق برای متهم کردن والدین شخصی با معلومیت ذهنی که در خانه خود تحت مراقبت بوده مقایسه میکنند ابدا نمیدانند چه میگویند. نوشته آن دکتری هم که مورد ارجاع کسانی برای سرزنش ومحکومیت حسن عرب زاده زنده یاد قرار گرفته، فقط چشم بسته غیب گفتن بوده است. دکتری که اصولا اطلاعی از نزدیک از سابقه، موقعیت و مشحصات بیماری مریض از دست رفته نداشته، بهتر میبود برای “خرده گیران حرفه‌ای” بهانه فراهم نکند.
۴- مراکز نگهداری معلولان جسمی وذهنی و یا مجانین، محیط دلچسبی برای افراد عادی از جمله بستگان بیماران نیست، در این مراکز بکار گیری زور، دستبند و پابند و حتی اعمال خشونت در حد تعیین شده در پروتکل کاری مجاز شمرده می‌شوند. ولی علاوه بر اینها چون مرزی بسیار ظریف و نامرئی بین این روش‌ها در حد مجاز آن، با اعمال خشونتهای بیش از حد و خلاف و بد رفتاری با مریضان وجود دارد، کشف و گزارش و افشای آنها به آسانی میسر نیست. گذشته از این، چنین مواردی نمیتواند مستقیما توسط کارکنان آنها از طریق رسانه ها به اطلاع افکار عمومی رسانده شوند. طبق قرار داد های کاری معمول، چنین مواردی اساس باید در درون همان مراکز با گزارش آنها به مسئولین بالاتر حل وفصل شوند که خود پروسه ای طولانی است و رکوردشان هم از دسترس عموم مگر بازرساندر شرایط خاص و باز دیدهای دوره ای قانونی خارج است. محققینی که در این زمینه کار میکنند معمولا اطلاعات خود را نه از این رکوردها، بلکه خارج از کانالهای رسمی در این مراکز و با مراجعه به خود مریضان و و نزدیکان آنها به دست می‌آورند. بودجه های این محققین هم توسط دولتها و هم موسسات خصوصی تامین میشود. هم چنین رکوردهای رسمی معمولا کمتر از آن چیزی است که در زندگی روزمره در این مراکز رخ میکند و حتی گاها این رکوردها در حکم نوک یخ هستند که بدنه اصلیش در زیر آب پنهان است. این ادعای من نیست بلکه سخن خود محققان در این زمینه‌ها است.
با احترام اصغر جیلو


iran-emrooz.net | Thu, 24.04.2025, 20:04
چشم‌انداز تاریک رشد و تورم در اقتصاد ایران

احمد علوی

۴ اردیبهشت ۱۴۰۴

مقدمه: برنامه هفتم توسعه ایران (۱۴۰۲-۱۴۰۶) هدف دستیابی به رشد اقتصادی ۸ درصدی را تعیین کرده است (سازمان برنامه و بودجه، ۱۴۰۲). بااین‌حال، پیش‌بینی‌های نهادهای معتبر، از جمله صندوق بین‌المللی پول (رشد ۳.۷ درصد و تورم ۲۹.۵ درصد) و مرکز پژوهش‌های مجلس (رشد ۲.۵ تا ۲.۸ درصد)، نشان‌دهنده شکاف عمیق بین اهداف اعلام‌شده و واقعیت‌های اقتصادی است (IMF، ۲۰۲۵؛ مرکز پژوهش‌های مجلس، ۱۴۰۳).

این یادداشت بر مبنای تازه‌ترین گزارش صندوق بین‌المللی پول با تمرکز بر دلایل اصلی رشد اقتصادی پایین و تورم بالا، به تحلیل پیامدهای کوتاه‌مدت و بلندمدت این وضعیت در چهار بخش اقتصادی، ساختاری و حکمرانی، اجتماعی و سیاسی می‌پردازد.

۱. چالش‌های اقتصادی

۱.۱. دلایل اصلی
اقتصاد ایران تحت فشار تحریم‌های گسترده مالی و نفتی قرار دارد که سرمایه‌گذاری مستقیم خارجی را بین سال‌های ۲۰۱۱ تا ۲۰۲۱ به میزان ۸۰ درصد کاهش داده است (Wikipedia، ۲۰۲۵). وابستگی ۵۵ درصدی درآمدهای دولت به صادرات نفت با ارزش افزوده پایین، اقتصاد را در برابر نوسانات قیمت جهانی آسیب‌پذیر کرده است (World Bank، ۲۰۲۳). فرار سرمایه و نیروی انسانی متخصص، با نرخ مهاجرت سالانه ۱۵۰,۰۰۰ نفر، ظرفیت‌های تولیدی را تضعیف کرده است (UN DESA، ۲۰۲۳). علاوه بر این، ناکارآمدی و فساد ساختاری، با رتبه ۱۴۷ ایران در شاخص ادراک فساد، بهره‌وری اقتصادی را کاهش داده است (Transparency International، ۲۰۲۴). کاهش سرمایه‌گذاری داخلی به دلیل بی‌ثباتی اقتصادی نیز از دیگر موانع کلیدی است (IMF، ۲۰۲۵).

۱.۲. پیامدهای کوتاه‌مدت
این چالش‌ها به افزایش نرخ بیکاری به ۱۲.۴ درصد در سال ۱۴۰۳، نوسانات شدید نرخ ارز (کاهش ۳۰ درصدی ارزش ریال در سال ۱۴۰۲) و تورم بالای مواد غذایی (بیش از ۷۰ درصد در برخی مناطق) منجر شده است (مرکز آمار ایران، ۱۴۰۳). افزایش هزینه‌های تولید و زندگی، فشار مضاعفی بر خانوارها و بنگاه‌های اقتصادی وارد کرده است.

۱.۳. پیامدهای بلندمدت
در بلندمدت، این وضعیت می‌تواند به فروپاشی طبقه متوسط، با کاهش ۴۰ درصدی قدرت خرید خانوارها در دهه گذشته، منجر شود (World Bank، ۲۰۲۴). کاهش رقابت‌پذیری اقتصادی ایران در بازارهای جهانی و گسترش اقتصاد غیررسمی، که ۳۰ درصد تولید ناخالص داخلی را تشکیل می‌دهد، از دیگر پیامدهای جدی است (OECD، ۲۰۲۴). این روند می‌تواند اقتصاد ایران را در چرخه‌ای از رشد پایین و بی‌ثباتی پایدار نگه دارد.

۲. مشکلات ساختاری و حکمرانی

۲.۱. دلایل اصلی
فقدان شفافیت و پاسخگویی، با رتبه ۱۲۹ ایران در شاخص حکمرانی خوب، یکی از موانع اصلی توسعه اقتصادی است (World Bank، ۲۰۲۴). تخصیص ۵۱ درصد درآمدهای نفتی به نهادهای غیرمولد، مانند بخش‌های نظامی و تبلیغاتی، منابع لازم برای پروژه‌های عمرانی را محدود کرده است (Wikipedia، ۲۰۲۵). نبود اصلاحات ساختاری در نظام بانکی، مالیاتی و بودجه‌ای، کسری بودجه را به ۴ درصد تولید ناخالص داخلی در سال ۱۴۰۳ رسانده است (مرکز پژوهش‌های مجلس، ۱۴۰۳). فقدان گفت‌وگوی ملی برای تدوین اصلاحات نیز توانایی نظام تصمیم‌گیری را کاهش داده است (IMF، ۲۰۲۴).

۲.۲. پیامدهای کوتاه‌مدت
این تنگناها به کاهش ۲۰ درصدی تخصیص بودجه عمرانی در سال ۱۴۰۳ و افت ۱۵ درصدی شاخص توسعه انسانی منجر شده است (دیوان محاسبات، ۱۴۰۳؛ UNDP، ۲۰۲۴). کاهش کیفیت خدمات عمومی، از جمله آموزش و بهداشت، فشار بیشتری بر اقشار آسیب‌پذیر وارد کرده است.

۲.۳. پیامدهای بلندمدت
در بلندمدت، ادامه این روند می‌تواند شکاف بین دولت و ملت را عمیق‌تر کند. کاهش ۳۰ درصدی اعتماد عمومی به نهادهای حکومتی در دهه گذشته نشان‌دهنده فرسایش سرمایه سیاسی است (Pew Research، ۲۰۲۴). این وضعیت می‌تواند توانایی دولت برای اجرای سیاست‌های توسعه‌ای را به‌شدت محدود کند.

۳. پیامدهای اجتماعی

۳.۱. دلایل اصلی
بی‌ثباتی اقتصادی و ناامیدی نسبت به آینده، با ۶۰ درصد جوانان ناامید از بهبود شرایط، به گسترش فقر (۳۰ درصد جمعیت زیر خط فقر) و نابرابری منجر شده است (Gallup، ۲۰۲۴؛ World Bank، ۲۰۲۴). مهاجرت نخبگان، با رتبه ۴ ایران در منطقه، سرمایه انسانی کشور را کاهش داده است (IOM، ۲۰۲۴). این دلایل  ریشه در فشارهای اقتصادی و نبود چشم‌انداز روشن برای آینده دارند.

۳.۲. پیامدهای کوتاه‌مدت
افزایش ۲۵ درصدی اعتراضات صنفی در سال ۱۴۰۲ و گسترش نارضایتی عمومی نشان‌دهنده تأثیرات اجتماعی این چالش‌ها است (ILO، ۲۰۲۴). فشارهای اقتصادی به تشدید تنش‌های اجتماعی و افزایش تحرکات اعتراضی منجر شده است.

۳.۳. پیامدهای بلندمدت
فرسایش سرمایه اجتماعی، با کاهش ۲۰ درصدی شاخص سرمایه اجتماعی، و پیش‌بینی خروج ۲۰۰,۰۰۰ متخصص تا سال ۱۴۰۵، انسجام ملی را تهدید می‌کند (World Values Survey، ۲۰۲۴؛ UN DESA، ۲۰۲۳). این روند می‌تواند به کاهش ظرفیت‌های توسعه‌ای کشور و افزایش نابرابری‌های منطقه‌ای منجر شود.

۴. دلایل سیاسی

۴.۱. دلایل اصلی
تناقض میان شعارهای اقتصادی، مانند رشد ۸ درصدی، و پیش‌بینی‌های واقع‌بینانه ۲.۵ تا ۳.۷ درصدی، اعتماد عمومی را تضعیف کرده است (مرکز پژوهش‌های مجلس، ۱۴۰۳؛ IMF، ۲۰۲۵). تمرکز قدرت و حذف نهادهای کارشناسی مستقل، توانایی نظام تصمیم‌گیری را کاهش داده است (Freedom House، ۲۰۲۴). انزوای بین‌المللی به دلیل تحریم‌ها و سیاست خارجی تقابلی، با کاهش ۵۰ درصدی تجارت با اروپا در دهه گذشته، فشارهای اقتصادی را تشدید کرده است (WTO، ۲۰۲۴).

۴.۲. پیامدهای کوتاه‌مدت
کاهش مشارکت انتخاباتی به زیر ۴۵ درصد در سال‌های اخیر و افزایش فشار اجتماعی بر نظام سیاسی از پیامدهای کوتاه‌مدت این وضعیت است (IFES، ۲۰۲۴). این دلایل  نشان‌دهنده کاهش مشروعیت سیاسی در میان بخش‌های قابل توجهی از جامعه ایران است.

۴.۳. پیامدهای بلندمدت
انزوای بین‌المللی پایدار و احتمال بحران مشروعیت حاکمیت از پیامدهای بلندمدت این چالش‌ها است. ادامه این روند می‌تواند توانایی حاکمیت ولایی برای مدیریت بحران‌های اقتصادی و اجتماعی را به‌شدت کاهش دهد.

نتیجه‌گیری
تحلیل دلایل و پیامدهای رشد اقتصادی پایین و تورم بالا در ایران نشان‌دهنده عمق چالش‌های بنیادی چندوجهی در بخش‌های اقتصادی، ساختاری، اجتماعی و سیاسی است. تحریم‌ها، ناکارآمدی ساختاری، فرسایش سرمایه انسانی و تناقضات سیاسی، دستیابی به اهداف برنامه هفتم توسعه را دشوار کرده است. بنابراین انتظار میرود که تنگناهای اقتصادی ایران خود را بیشتر نشان دهد.

——————————————
منابع:
مرکز پژوهش‌های مجلس (۱۴۰۳). تحلیل لایحه بودجه سال ۱۴۰۴. تهران: مرکز پژوهش‌های مجلس شورای اسلامی.
مرکز آمار ایران (۱۴۰۳). گزارش نرخ بیکاری سال ۱۴۰۳. تهران: مرکز آمار ایران.
دیوان محاسبات (۱۴۰۳). گزارش عملکرد بودجه عمرانی ۱۴۰۳. تهران: دیوان محاسبات کشور.
سازمان برنامه و بودجه (۱۴۰۲). برنامه هفتم توسعه اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی. تهران: سازمان برنامه و بودجه.

Freedom House (2024). Freedom in the World 2024. Washington, DC: Freedom House.
Gallup (2024). Global Emotions Report 2024. Washington, DC: Gallup.
IFES (2024). Electoral Participation in Emerging Democracies. Washington, DC: International Foundation for Electoral Systems.
ILO (2024). Global Employment Trends 2024. Geneva: International Labour Organization.
IMF (2024). World Economic Outlook, October 2024: Policy Pivot, Rising Threats. Washington, DC: International Monetary Fund.
IMF (2025). World Economic Outlook Update, January 2025: Global Growth: Divergent and Uncertain. Washington, DC: International Monetary Fund.
IOM (2024). World Migration Report 2024. Geneva: International Organization for Migration.
2023). World Bank Predicts Slower Growth for Iran’s Economy. [آنلاین] موجود در.
OECD (2024). Economic Outlook 2024. Paris: Organisation for Economic Co-operation and Development.
Pew Research (2024). Global Trust in Institutions 2024. Washington, DC: Pew Research Center.
Transparency International (2024). Corruption Perceptions Index 2024. Berlin: Transparency International.
UN DESA (2023). World Migration and Development Report 2023. New York: United Nations Department of Economic and Social Affairs.
UNDP (2024). Human Development Report 2024. New York: United Nations Development Programme.
World Bank (2023). Iran Economic Monitor, Spring/Summer 2023. Washington, DC: World Bank.
World Bank (2024). Iran Poverty Diagnostic 2024. Washington, DC: World Bank.
World Values Survey (2024). Global Social Capital Index 2024. Stockholm: World Values Survey Association.
Wikipedia (2025). Economy of Iran. [آنلاین] موجود در: en.wikipedia.org.
WTO (2024). World Trade Statistical Review 2024. Geneva: World Trade Organization





iran-emrooz.net | Thu, 24.04.2025, 14:15
زمان بازگشت روحانیت به حوزه و مساجد است

سعید پیوندی

داریوش شایگان در کتاب “هانری کربن، توپوگرافی معنوی اسلام ایرانی” (۱۹۹۰) روایتی دارد از آخرین دیدار با هانری کربن، شیعه‌شناس فرانسوی در آستانه انقلاب ۱۳۵۷. کربن در بستر بیماری و پیش از مرگ از شایگان پرسیده بود “داریوش عزیزم در ایران چه خبر است؟”. او با مشاهده خیز برداشتن روحانیون برای کسب قدرت سیاسی به شایگان گفته بود “این آخوندها دیوانه شده‌اند”.

آن‌چه برای کربن نامتعارف به نظر می‌رسید‌ وسوسه درهم‌آمیزی امر قدسی و معنویت بود با سیاست و قدرت این‌دنیایی حکومتی. آب روایت معنوی و عرفانی کربن از “اسلام ایرانی” با خوانش انقلابی از اسلام به عنوان “دین رهایی‌بخش” و مکتبی برای حکمرانی در یک جوی نمی‌رفت. حتا میشل فوکو هم در دام سراب این درهم‌آمیزی ناساز در زمانه‌ای که غرب گرفتار بحران اخلاقی (جنگ ویتنام، رسوایی واترگیت، کودتای شیلی...) افتاد و در مقالات کوتاه خود در آن دوران از “رویای ایرانی” و یا “روح ایران در جهان بدون روح” نوشت.

اسلام سیاسی و سودای کسب قدرت سیاسی از سال ۱۳۵۷ آغاز نشد. استقرار جمهوری اسلامی شاید نوعی انتقام تاریخی روحانیتی هم بود که با مقاومت در برابر مشروطیت و روند سکولاریزاسیون به سپهر سیاست گام گذاشت، با کسانی مانند نواب صفوی ادامه یافت و حرکت ۱۵ خرداد را شکل داد. با آن‌که همه روحانیت و نیروهای اسلام‌گرا با دینی شدن حداکثری حکومت و ولایت فقیه هم‌ساز نبودند، اما این گرایش بسیار زود توانست هژمونی نظام نوپا را از آن خود سازد. سقوط دولت بازرگان و بنی‌صدر بخشی از روند کسب هژمونی توسط روحانیت و بنیادگرایان دینی و نشانه شکست پروژه ادغام اسلام و ساختارهای دمکراتیک مدرن بود. به زودی برای همگان آشکار شد که آیت‌الله خمینی نه گاندی و مصدق است و نه در پی صلاح ملک و ملت. دغدغه اصلی او چیزی نبود جز تاسیس حکومتی اسلامی بر پایه شرع در دوران “غیبت” و صدور انقلاب.

امروز، پس از ۴۶ سال، روحانیت حکومتی و “اقازاده‌ها” همه‌کاره این کشورند. در کنار حضور در نهادهای اصلی حکومتی، بسیاری به تجارت و امور اقتصادی، مشاغل دولتی رنگانگ، واسطه‌گری و فعالیت‌های گوناگونی که هیچ ربطی به دین و تحصیلات حوزوی ندارند مشغولند و کار دین و “هدایت معنوی” به صورت شغل فرعی آن‌ها درآمده است.

در میان کارکردهای جدید روحانیت، آن‌چه شاید بیش از هر چیز هولناک باشد، نقش‌آفرینی در خشونت گسترده دولت دینی است. در همه ۴۶ سال گذشته قوه قضائیه، زندان‌ها، دستگاه‌های اطلاعاتی و نیروهای نظامی و امنیتی توسط روحانیت و نماد اصلی آن یعنی نهاد ولایت فقیه اداره شده است. گیلانی، ری‌شهری، شاهرودی، یزدی، خلخالی، آملی لاریجانی، موسوی اردبیلی، رئیسی، اژه‌ای، و بسیاری دیگر در لباس روحانیت پای هزاران حکم زندان، اعدام، ترور، کشتار خیابانی، شکنجه، آزار و تبعید مخالفان را امضاء کرده‌اند. صابون خشونت و بی‌رحمی کم‌نظیر روحانیت در قدرت به تن همه، از غیرخودی وابسته به حکومت شاه و مخالفان سکولار و دیندار تا خودی‌هایی مانند احمد خمینی و رفسنجانی خورده است.

از همه بدتر، در حکومتی که به نام دین و معنویت به میدان آمده روحانیون نقش اصلی را در ریاکاری دینی، سقوط اخلاقی و رونق فساد بازی می‌کند. حضور شماری از روحانیون در قدرت و نزدیکان آن‌ها در پرونده‌های فساد مالی نشانه میزان سقوط اخلاقی و معنوی این جماعت است. این واقعیت دارد که ظواهر اسلام در جامعه حضوری گسترده دارد. ولی دین حکومتی هم، دین تهی‌شده از معنا و اخلاق است و ریاکاری رایج روح رهبران و جامعه را مسموم کرده است.

وعده تکراری آقای خمینی از اوایل دهه چهل این بود که گویا اسلام و روحانیت طرحی برای اداره جامعه و ساختن بهشت زمینی دارند. او در سخنرانی سال ۱۳۴۳ در مسجد اعظم از شاه خواسته بود که هر هفته فقط ۲-۳ ساعت رادیو را به روحانیت بدهد برای تغییر فرهنگ و جامعه. بعدها هم بارها تکرار کرده بود که تخصص‌ها و دانش‌های لازم برای اداره کشور و اقتصاد در حوزه وجود دارد. این باور اسطوره‌گونه را بسیاری دیگر هم داشتند که اسلام به عنوان “کامل‌ترین” دین دارای برنامه برای زندگی و حکومت است.

پس از ۴۶ سال فرصت تاریخی و آزمون و خطا، نتایج دخالت روحانیت در حکومت در برابر همگان است و آن‌ها نمی‌توانند از زیر بار کارنامه ناکامی‌ها و شکست بزرگ خود شانه خالی کنند. آن‌چه بر سر ایران آمده، پی‌آمد مدیریت فاجعه‌بار و سیاست‌های اشتباه کسانی بوده که با بی‌خردی و ماجراجویی کشور را به این روز انداخته‌اند. ندانم‌کاری‌ها، فساد، نداشتن تخصص و توانایی مدیریتی و بیگانه بودن با دنیای امروز، سقوط فاجعه‌بار اقتصاد، فرهنگ، عدالت و رفاه اجتماعی را در پی آورده است. ایران در سایه حکومت اسلامی و رهبری روحانیت به یکی از ناکاراترین و فاسدترین کشورهای دنیا تبدیل شده است.

آن‌چه کربن پیش از تاریخ در خشت خام دیده بود، جامعه ایران خیلی زود در تجربه خود به آن رسید. دانش سیاست و جامعه‌شناسی درباره رابطه دین با قدرت سیاسی، چه در دنیای غرب چه در “شرق رویایی”، دور از واقعیت نبود. حکومت کار دین نیست و هیچ دینی برای حکومت‌کردن در دنیای کنونی ساخته نشده است. روحانیتی که قرار بود فرشته نجات سیاست دیو فساد باشد خود توسط سیاست به فساد آلوده شد و چیزی که فضیلت حکومت دینی در برابر نظام‌های سکولار خوانده می‌شد جز فاجعه سیاسی پی‌آمدی برای کشور شوربخت ما نداشت. جمع‌کردن بساط دین حکومتی و حکومت دینی و بازگشت به مساجد و حوزه‌های علمیه بهترین خدمتی است که روحانیت می‌تواند برای آینده ایران و نجات آن از این بن‌بست تاریخی انجام دهد.

کانال تلگرام شخصی سعید پیوندی https://t.me/paivandisaeed

 



نظر خوانندگان:


■ دکتر پیوندی گرامی، من فکر می کنم که کافی نیست روحانیت! (فقها) به محل اصلی کار خود، یعنی مساجد برگردند. فراتر از آنچه کربن گفته است، آخوندها، نه دیوانه بلکه دچار جنون قدرت، ثروت شدند و از کشتن و به کشته دادن مردم لذت برده‌اند. در سال ۱۳۵۷، درست در زمانی که ایران در آستانه دگرگونی علمی و صنعتی بود آخوندها سد راه توسعه و پیشرفت ایران شدند. ارزیابی و درس آموزی از آنچه آخوندها در ایران، منطقه و حتی گسترده‌تر از آن در میان مسلمان جهان کرده‌اند برای متفکران علوم اجتماعی به آزمایشگاه بزرگ تاریخ و پژوهش‌ها و نظریه پردازی تبدیل شده است. این قشر همانگونه که خمینی خود گفته است به معنای واقعی خود، مرتجع، در کنار خشونت و حذف هر مخالف و منتقد، با تحمیق دینی بخش‌های از جامعه، آنهم برای رفاه بیشتر خود، نقشی بسیار مخربی در عقب ماندگی تاریخی مسلمان‌ها و گسترش خشونت در میان ملل مختلف داشته است. درست در زمانی که جهان به میمنت گلوبالیزاسیون گام‌های بزرگی در حوزه‌های مختلف علوم و فن آوری و اثرات آن بر زندگی قشرها و گروه های مختلف جامعه‌های در حال توسعه بر می‌داشت، ایران اسیر قدرت انحصاری آخوندهای مرتجعی شده بود که هر نوع پیشرفت را مغایر با منافع خود دانسته و مانع آن شدند. به عکس با هدر دادن ثروت ملت ایران در حوزه‌های نظامی چه در داخل و چه در خارج، آخوندها عامل عقب ماندگی تاریخی ایران شده‌اند. فکر نمی‌کنید با مطالعه اثرات مخربی که آخوندها به ایران و مسلمان های جوامع دیگر وارد کرده اند باید موضوع مهمی در علوم اجتماعی تلقی شود.
با احترام، کاظم علمداری


■ سلام دکتر علمداری عزیز و سپاس از یادداشت. من با شما موافقم که رسیدگی به کارنامه روحانیت و بلایی که سر ایران آمده است چه در ۴۶ سال گذشته و چه از زمان مشروطیت باید به موضوع بررسی تاریخی در علوم انسانی تبدیل شود. متاسفانه در دهه‌های گذشته در خود ایران با دلایلی که همه می‌دانیم این کار صورت نگرفته است و شاید در شرایط فعلی فقط در خارج از کشور بتوان چنین پژوهش‌هایی را آزادانه صورت داد. در کارهای تاریخی درباره انقلاب کسانی مانند امیراجمند به این موضوع پرداختند ولی الان بیلان سنگین و شوم این دخالت در سیاست و حکومت دارای ابعادی است که با گذشته قابل مقایسه نیست .... پیشنهاد بسیار مهمی است و می توان از مجلات دانشگاهی هم خواست به آن بپردازند.
با دوستی و مهر فراوان؛ پیوندی


■ دکتر پیوندی عزیز! من از یادداشت دکتر علمداری این را استنباط می‌کنم که پیشنهاد بازگشت روحانیون به حوزه‌ها، پیشنهادی سخاوتمندانه، اما غیر منصفانه است! آنها را باید میان موزه‌های مردم شناسی و مراکز مختلف تحقیق و پژوهش پخش کرد تا در تحقیقات بالینی و میدانی، مورد استفاده دانشجویان، پژوهشگران و استادان قرار بگیرند! احتمالا کتاب‌هایی بسیاری و جذاب‌تر از ایشمن در اورشلیم در خواهند آمد.
با ارادت پورمندی


■ با سلام جناب پورمندی عزیز سپاس برای یادداشت. البته دو خوانش مختلف کردیم از متن. باید خود دکتر علمداری وارد گود شود و داوری کند. ولی واقعیت این است که موضوع پایان دخالت روحانیت در سیاست و حکومت و بازگشت به یک حکومت سکولار و باز تا آن اندازه برای آینده ایران مهم است که ما اگر قرار باشد حتا همه دست‌اندرکاران را با یک کشتی به جایی در دنیا بفرستیم در برابر رها کردن قدرت باید چشم بسته این معامله قرن برای ایران را پذیرفت. اصحاب علوم اجتماعی هم راهی برای پژوهشی هایی که مورد نظر شما و آقای علمداری است پیدا خواهند کرد...
با احترام و مهر فراوان، پیوندی





iran-emrooz.net | Thu, 24.04.2025, 10:18
فرصتی تاریخی برای کنترل اروپا بر رسانه‌های آزاد

ترجمه: دامون گل‌ریز

«هدیه‌ای بی‌نظیر برای دشمنان آمریکا.» این تعبیری است که در توصیف انحلال «آژانس رسانه‌های جهانی آمریکا» (USAGM) توسط دولت ترامپ به کار رفته است؛ سازمانی که در اصل برای کشورهایی تأسیس شده بود که از آزادی رسانه‌ایِ محدودی برخوردار هستند. با این‌حال، این رویداد همچنین می‌تواند فرصتی را برای اروپا فراهم کند تا این خلأ آشکار را پر کند.

فرمان اجراییِ اخیر دونالد ترامپ، رئیس‌جمهور آمریکا، برای انحلال «آژانس رسانه‌های جهانیِ آمریکا» فرصتی تاریخی برای اتحادیه‌ی اروپا فراهم کرده است تا بتواند روایت ژئواستراتژیک اروپایی از نظم جهانی را تثبیت کند. در واقع، کشورهای اروپایی می‌توانند گفتمان دموکراتیک خود را با در دست گرفتن مدیریت استراتژیک رسانه‌های بین‌المللی، که تا کنون عمدتاً در کنترل ایالات متحده بود، تقویت کنند و، از این طریق، هزاران روزنامه‌نگار را در چارچوب آن یکپارچه نمایند.

باید توجه داشت که انحلال ناگهانی و بی‌پروایانه‌ی رسانه‌های بین‌المللی آمریکایی (مانند صدای آمریکا، رادیو اروپای آزاد و رادیو آسیای آزاد) خلاء اطلاعاتیِ بزرگی را برای دست‌کم نیم‌ میلیارد مخاطب در بیش از ۶۴ زبان ایجاد کرده است و اگر اتحادیه‌ی اروپا نتواند این خلاء مخاطره‌آمیز را با درایت پر کند، فقدان رسانه‌ایِ ایجادشده در نتیجه‌ی فرمان اجراییِ ترامپ، فرصت فوق‌العاده‌ای را برای کشورهای اقتدارگرا و غیردموکراتیک و سرکوبگر، از جمله چین و روسیه و ایران، مهیا خواهد کرد تا دامنه‌ی روایت‌های خود از نظم ژئواسترتژیک جهانی را گسترش دهند. و خب، تردیدی نیست که این رویداد، به‌طور بالقوه، تهدیدی برای امنیت ملیِ کشورهای اتحادیه‌ی اروپا در بلندمدت و حتی کوتاه‌مدت خواهد بود.

برای ملموس‌تر کردن این خطر بالقوه و به‌عنوان یک نمونه، باید متذکر شد که رسانه‌های دولتیِ چین، پیشتر و با شور و حرارت بسیار، به این خبر واکنش مثبت نشان داده‌اند، که البته تعجبی ندارد، چون رادیو آسیای آزاد از معدود رسانه‌هایی بوده است که روزانه گزارش‌های بسیاری به زبان‌های اویغوری و تبتی ارائه می‌کند و، در واقع، یک منبع خبریِ آزاد و همسو با کشورهای دموکراتیک در برابر تبلیغات رسمیِ دولت چین به شمار می‌رود.

کنترل رسانه‌های بین‌المللی توسط اتحادیه‌ی اروپا برای کره‌ی شمالی نیز به همان اندازه مضر است؛ زیرا بسیاری از کارگران (و حتی سربازان) کره‌ی شمالی در خارج از کشور به این برنامه‌ها گوش می‌دهند، که باعث افزایش آگاهی و اقدامات عملیِ مثبت و سازنده در راستای گسترش آزادی‌های دموکراتیک می‌شود.

ماشین‌های تبلیغاتیِ آیت‌الله‌های حاکم بر ایران نیز از محدود شدن رسانه‌های آمریکایی در نتیجه‌ی فرمان اجراییِ ترامپ استقبال کرده و آن را «ضربه‌ی بزرگ» توصیف کرده‌اند، زیرا هم می‌تواند جنبش آزادی‌خواهانه‌ی مردم ایران را تضعیف کند و هم از «فشار بین‌المللی» بر رژیم بکاهد. و این تحولات برای مردم ایران ناخوشایند است، زیرا ایران، با توجه به تعداد بالای روزنامه‌نگاران زندانی در آن، یکی از بزرگ‌ترین زندان‌های روزنامه‌نگاران در سراسر جهان محسوب می‌شود.

پاسخ‌های دیپلماتیک به نقض حقوق بشر در کشورهایی همچون ایران ــ که سازمان ملل آن را «جنایت علیه بشریت» می‌داند ــ تنها زمانی مؤثرند که با روایتی قانع‌کننده از اهمیت حقوق بشر همراه شوند. و وظیفه‌ی ارائه‌ی فراگیر و گسترده‌ی چنین روایت قانع‌کننده‌ای، طبیعتاً، بر عهده‌ی رسانه‌های آزاد است. و این بار دیگر اهمیت اقدام عملی و برنامه‌ریزی‌شده‌ی کشورهای اروپایی در کنترل رسانه‌های آزاد را نشان می‌دهد.

قدرت نرم

پس از سیاست‌های اخیر دولت ایالات متحده در کاهش نقش مالی و نظامیِ خود در ناتو و تلاش‌های آن برای پایان بخشیدن به جنگ اوکراین، که طبیعتاً با اعطای برخی امتیازات به دولت روسیه همراه خواهد بود، اروپا به‌درستی شروع به جدی‌تر گرفتن امنیت خود کرده است. با این‌حال، این بیداریِ ژئوپلیتیک باید فراتر از دفاع مادی باشد. یعنی، علاوه‌بر ایجاد قدرت سخت تحت برنامه‌ی «بازسازیِ نظامیِ اروپا» (ReArm Europe)، اتحادیه‌ی اروپا باید به‌طور استراتژیک قدرت نرم ویژه‌ی خود را نیز برای پر کردن خلاء ایجادشده توسط ایالات متحده به کار گیرد.

اروپا باید فعالانه داستان موفقیت‌های خود در آزادی، رفاه و صلح را تبلیغ کند و افراد همفکر با خود را پیرامون این ارزش‌های محوری متحد کند. تردیدی نیست که این رسانه‌ها باید اجازه‌ی انتقاد از خودِ اروپا را نیز بدهند، به‌ویژه در مورد موضع اروپا در قبال کشمکش‌هایی همچون کشمکش‌های غزه و یمن. سرمایه‌گذاری در نگرش‌های انتقادیِ غیراروپایی، در نهایت، این فرصت را برای اروپا فراهم خواهد کرد تا دامنه‌ی نفوذ دیدگاه‌های خود را گسترش دهد.

در داخل اروپا، جمهوری چک پیشتر پیشنهاد داده است که رادیو اروپای آزاد را به مالکیت خود درآورد. با گسترش این رویکرد به رسانه‌های فعال در کشورهای آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین، اروپا می‌تواند «قلب‌ها و ذهن‌ها» را در این مناطق به دست آورد. این تحول برای محافظت از امنیت و سبک زندگیِ اروپا در درازمدت، به‌ویژه در آستانه‌ی «انقلاب صنعتی چهارم» ــ دوره‌ای که با هوش مصنوعی و تغییرات ژئوپلیتیک مرتبط با آن تعریف می‌شود ــ بسیار حیاتی است.

آزادی بیان

اگرچه ممکن است این نگرانی چندان عاجل و فوری به نظر نرسد، اما اروپا دیگر نمی‌تواند این نگاه غیرواقع‌بینانه را بپذیرد که رویدادهای آسیا و خاورمیانه و یا جاهای دیگر تأثیری بر شرایط داخلیِ اروپا نمی‌گذارند. شرکت نکردن و ــ بدتر از آن ــ شکست در جنگ روایت‌ها این خطر را به همراه دارد که اروپا مغلوب دیدگاه‌های دیگر کشورها با همه پیامدهای آن شود.

ارزش‌های دموکراتیک در سراسر جهان رو به زوال و نابودی است. در سال ۲۰۲۳، سه‌چهارم جمعیت جهان تحت حکومت‌های استبدادی زندگی می‌کردند، در حالی که این رقم در سال ۲۰۱۳ به نیمی از جمعیت از جهان می‌رسید. آزادی بیان نیز بیشترین کاهش را داشته و در سال ۲۰۲۳ وضع آن در ۳۵ کشور جهان بدتر شده است. در مقابل، کشورهای عضو اتحادیه‌ی اروپا از نظر ارزش‌های دموکراتیک، آزادی بیان و احترام به حقوق بشر بالاترین رتبه را دارند.

اروپا باید به ترویج دستاوردهای فرهنگیِ خود بپردازد، به‌ویژه به این علت که «جداییِ» فراآتلانتیک بین اروپا و ایالات متحده طولانی‌مدت به نظر می‌رسد. از سوی دیگر، تجربه نشان می‌دهد که ندای رسانه‌هایی همچون صدای آمریکا، رادیو اروپای آزاد و رادیو آسیای آزاد عمیقاً در بین مخاطبان خود در جوامع غیرلیبرالِ تحت انقیاد حکومت‌های اقتدارگرا طنین‌انداز می‌شود. در نتیجه، لیبرال ـــ دموکراسی، به‌عنوان الگوی اصلیِ حکمرانی در اروپا، همچنان به‌منزله‌ی بهترین پیام غرب به مردم کشورهای تحت ستم باقی می‌ماند، به‌ویژه زمانی که با یک الگوی کاربردیِ موجود پشتیبانی شود.

الگوی اروپایی، که براساس اجماع چندجانبه و تصمیم‌گیریِ جمعی ایجاد شده، باید به‌طور گسترده‌تر و قانع‌کننده‌تری منتشر شود و باید شامل دیدگاه‌های انتقادی در مورد این‌گونه چهارچوب‌های تعاملی باشد. رهبریِ اروپا در سیاست‌های محیط‌زیستی، حریم خصوصی و حقوق بشر جایگزینی برای سیاست‌های مخربی که توسط منافع گروهی کوچک از افراد قدرتمند هدایت می‌شود ارائه می‌دهد. در اتحادیه‌ی اروپا، هلند باید از تبلیغ این روایت دفاع کند و موقعیت دیپلماتیک خود را در اتحادیه‌ی اروپا تقویت نماید.

در عصر پیچیده‌ی ما که همه‌چیز به هم ارتباط دارد، این داستان‌نویس است که روایت غالب را دیکته می‌کند. و کسانی که این روایت را کنترل می‌کنند، آینده را هم تحت کنترل خود خواهند داشت. باری، اروپا باید مشعلی را که آمریکا به زمین انداخته است به دست بگیرد.


* نویسندگان: «رمکو بروکر» استاد مطالعات کره در دانشگاه لیدن؛ «کاسپر ویتس» چین‌شناس و ژاپن‌شناس در دانشگاه لیدن و «دامون گل‌ریز» پژوهشگر و مدرس در دانشگاه لاهه. (این یادداشت در روزنامه «فولکس کرانت» هلند منتشر شد.)





iran-emrooz.net | Tue, 22.04.2025, 12:20
راز ماندگاری دیکتاتوری‌های برآمده از انقلاب

س. ساسان

راز ماندگاری دیکتاتوری‌های برآمده از انقلاب‌ها، موضوع کتابی از لویتسکی و وِی است. این دو استاد علوم سیاسی با بررسی بیش از ۳۵۰ رژیم اقتدارگرا طی ۱۲۰ سال گذشته، می‌کوشند تا تأثیر برخوردهای بنیادین با ساختارهای پیشین و دخالت‌های خارجی را بر افزایش ماندگاری دیکتاتوری‌های انقلابی نشان دهند. در ادامه، با این کتاب و نتایج آن بیشتر آشنا می‌شویم.

شاید پیش‌تر با کتاب خواندنی “چگونه دموکراسی‌ها می‌میرند؟” اثر ارزشمند استیون لویتسکی(Steven Levitsky) و دانیل زیبلات(Daniel Ziblatt) آشنایی داشته باشید که به بررسی آسیب‌پذیری و حتی خطر نابودی دموکراسی‌های غربی، از جمله آمریکا، می‌پردازد.(۱) استیون لویتسکی به همراه دوست و همکار خود لوکان وِی(Lucan Way)، پژوهش دیگری با عنوان «Revolution and Dictatorship: The Violent Origins of Durable Authoritarianism» انجام داده‌اند.

این کتاب با عنوان “انقلاب و دیکتاتوری، خاستگاه‌های خشونت‌آمیز اقتدارگرایی پایدار” به فارسی ترجمه شده است.

اگر کتاب نخست به آینده و خطر نابودی دموکراسی‌های غربی می‌پردازد، کتاب دوم، گذشته دیکتاتوری‌های برآمده از دل انقلاب‌ها را بررسی کرده و در راز و رمز پایداری آن‌ها کنکاش می‌کند. این کتاب به علل وقوع انقلاب‌ها نمی‌پردازد و تمرکز خود را بر شیوه حکومت‌داری پس از انقلاب و تأثیر آن بر ماندگاری و پایداری آن‌ها معطوف می‌کند.

نویسندگان، پیش از هر چیز، باور رایج مبنی بر اینکه انقلاب‌ها ذاتاً راه را برای گذارهای دموکراتیک هموار می‌کنند، به چالش می‌کشند. البته باید یادآور شد که موضوع اصلی بررسی کتاب، انقلاب و گزینش این یا آن مسیر برای رسیدن به دموکراسی نیست؛ بلکه موضوع کتاب، چرایی و چگونگی دوام و پایداری نظام‌های برآمده از انقلاب و همچنین مقایسه آن‌ها با دیکتاتوری‌های غیرانقلابی است.

انقلاب چیست؟ چه رژیمی انقلابی است؟

استیون لویتسکی و لوکان وِی، انقلاب را دگرگونی اجتماعی بنیادینی تعریف می‌کنند که از طریق روش‌های رادیکال، ساختارهای سیاسی و اجتماعی را تغییر می‌دهد. از نظر این دو، انقلاب‌ها دارای ویژگی‌های زیر هستند:

● سرنگونی خشونت‌آمیز نظام پیشین:
انقلاب‌ها معمولاً با بسیج گسترده مردمی، ساختارهای پیشین دولت را از بین می‌برند؛ همان‌طور که در روسیه (۱۹۱۷)، چین (۱۹۴۹)، کوبا (۱۹۵۹) و ایران (۱۹۷۹) مشاهده شد.

● دگرگونی دولت و جامعه:
دولت‌های انقلابی، نهادهای دولتی را از نو می‌سازند و اصلاحات اجتماعی رادیکالی اعمال می‌کنند که اغلب ساختارهای سنتی قدرت، مانند زمین‌داران یا مقامات مذهبی را از بین می‌برند.

● بسیج مردمی و رهبری از پایین:
جنبش‌های انقلابی معمولاً توسط مبارزان چریکی، احزاب سیاسی یا جنبش‌های اجتماعی مبارز که توان بسیج بخش‌های وسیعی از جامعه را دارند، هدایت می‌شوند.

● دگرگونی‌های رادیکال:
این رژیم‌ها سیاست‌هایی را دنبال می‌کنند که نظم سیاسی، اقتصادی و اجتماعی را به‌طور بنیادین بازتعریف کرده و در حد توان و امکانات به تغییر آن می‌پردازند. آن‌ها همچنین بازیگران قدرتمند داخلی و بین‌المللی را به چالش می‌کشند.

حکومت‌های انقلابی، نه تنها برآمده از این دگرگونی‌های بنیادین هستند، بلکه ادامه دهنده و تحکیم کننده آن‌ها نیز محسوب می‌شوند و معمولاً چند ویژگی زیر را دارا هستند:

براندازی ساختارهای قدرت پیشین در عرصه‌های گوناگون، بسیج توده‌ای، ایدئولوژی مشخص و درگیری و سرکوب خشونت‌آمیز مخالفان! این حکومت‌ها اغلب توسط شخصیت‌های کاریزماتیک رهبری می‌شوند که از قدرت بسیج توده‌ای بالایی برخوردارند و برای تحکیم قدرت، حاضر به استفاده از زور هستند.

این حکومت‌ها به دلیل تمرکز قدرت، انسجام ایدئولوژیک نخبگان حاکم و مقاومت در برابر حملات داخلی و خارجی، اغلب به رژیم‌های اقتدارگرای پایدار تبدیل می‌شوند. درگیری‌های شدید انقلاب با ضد انقلاب، جنگ‌های داخلی، حمله خارجی و کودتا همگی می‌توانند دستگاه‌های امنیتی و نیروهای مسلح وفادار به این حکومت‌ها را تقویت و تحکیم کنند.

پایداری و ماندگاری درازمدت رژیم‌های انقلابی

نویسندگان بر این باورند که رژیم‌های انقلابی، اگرچه در ابتدا ضعیف و آسیب‌پذیر هستند، اما می‌توانند از طریق فرآیند دولت‌سازی انقلابی، قدرت خود را مستحکم و هر نوع مخالفت جدی را سرکوب کنند. این فرآیند، که اغلب با تهدیدات خارجی یا مخالفت داخلی ضد انقلاب همراه است، معمولاً به ایجاد دستگاه‌های دولتی قوی، متمرکز و سرکوبگر منجر می‌شود.

نویسندگان استدلال می‌کنند که ترکیب سه‌گانه زیر، رژیم‌های انقلابی را قادر می‌سازد تا حتی در مواجهه با مشکلات اقتصادی، ناآرامی‌های اجتماعی و محکومیت‌های بین‌المللی، نه تنها دوام بیاورند، بلکه عمر طولانی نیز داشته باشند.

سه رکن این مجموعه عبارتند از:

● وجود یک گروه نخبه حاکم منسجم و عموماً با یک ایدئولوژی یکسان
● تشکیل یک دستگاه دولتی قدرتمند
● ایجاد یک فرهنگ ترس و سرکوب در جامعه

نویسندگان بر اساس مشاهدات و بررسی‌های تاریخ صد ساله اخیر، به این نتیجه می‌رسند که حکومت‌های اقتدارگرای برآمده از انقلاب که توان ایجاد سه رکن بالا را داشته‌اند، عموماً پایداری و ماندگاری بیشتری نیز داشته‌اند. در مقابل، حکومت‌های اقتدارگرایی که برخورد نرم‌تر و مسالمت‌جویانه‌تری با دستگاه دولتی و ارزش‌های پیشین داشتند، از تغییرات بنیادین پرهیز کردند و مداراجوتر بودند، عمر کوتاه‌تری نیز داشته‌اند. شاید این نتیجه‌گیری قدری متناقض به نظر برسد، اما بررسی آماری دقیق، پایه این استدلال است و نه تحلیل صرف.

جدول زیر، نمایی کامل برای مقایسه طول عمر حکومت‌های اقتدارگرای انقلابی و غیرانقلابی ارائه می‌دهد:

نوع رژیم متوسط طول عمر (Average) میانه طول عمر (Median)
رژیم‌های انقلابی ۴۰ سال ۳۵ سال
رژیم‌های غیرانقلابی ۱۴ ۱۲

شیوه بررسی و پایه اطلاعاتی

اساس بررسی لویتسکی و وِی، مطالعه ۳۵۵ حکومت اقتدارگرا بین سال‌های ۱۹۰۰ تا ۲۰۲۰ است. نویسندگان، این رژیم‌ها را به دو دسته تقسیم می‌کنند: آن‌هایی که زاده و برآمده از انقلاب‌ها هستند، البته به شمول جنگ‌های ملی و رهایی‌بخش، و گروه دیگر، دیکتاتوری‌هایی که به‌واسطه کودتا، دستکاری در انتخابات و از این دست، به قدرت رسیده‌اند.

در ۳ بخش پایانی کتاب (Appendix)، اطلاعات گسترده‌ای در مورد این ۳۵۵ حکومت ارائه می‌شود؛ اما در بخش‌های ۲ تا ۸ این کتاب، نگاهی چندسویه و عمیق‌تر به مهم‌ترین انقلاب‌های این دوران تاریخی انداخته می‌شود؛ از چین، شوروی و ویتنام گرفته تا مکزیک، کوبا و ایران، و همچنین چندین کشور آفریقایی و آمریکای جنوبی.

—————————

۱- استیون لویتسکی و دانیال زیبلات هر دو از استادان علوم سیاسی دانشگاه هاروارد هستند. لوکان وِی، استاد علوم سیاسی دانشگاه تورنتو است.





iran-emrooz.net | Mon, 21.04.2025, 22:01
سرنوشت پدر و پسر

اتابک فتح‌اله‌زاده

حسین جزنی. پدر بیژن جزنی، افسر ژاندارمری بود. هنگامی که مناطق شمال ایران در جنگ جهانی دوم توسط ارتش سرخ اشغال شد، سازمان‌های اطلاعاتی مختلف شوروی به طور گسترده و با خیالی راحت از شیوه‌های خاص خود برای دسترسی به هر کس که نیاز داشتند، استفاده می‌کردند.

بنا به روایت حسن نظری و دیگر افسران حزب توده ایران، حسین جزنی توسط کامبخش به ماموران شوروی وصل شد. در آن زمان، ارتباط با ماموران شوروی که نماد صلح، سوسیالیسم و ترقی بودند، نه تنها برای اعضای حزب توده قباحت نداشت، بلکه آنان هرگونه همکاری با شوروی را افتخاری بزرگ برای خود می‌دانستند. چپ‌های آلمان و فرانسه نیز در آن دوران چنین نظری داشتند و این نوع همکاری‌ها را منافاتی با میهن‌پرستی خود نمی‌دانستند.

پس از شکست فرقه دموکرات آذربایجان، حسین جزنی و آن بخش از افسران حزب توده ایران که در این ماجرا شرکت داشتند، به جمهوری آذربایجان شوروی پناهنده شدند. تا جایی که من اطلاع دارم، پدر بیژن جزنی عضو سازمان افسران حزب توده ایران نبوده است. البته این به معنای آن نبود که حسین جزنی یا برخی از افسران ارتش ایران تمایلی به عضویت در این سازمان نداشتند. باید گفت که تعدادی از افسران ارتش ایران بنا به صلاح‌دید ماموران شوروی به طور حساب‌شده از عضویت در سازمان افسران حزب توده ایران منع می شدند.

در گفتگوهایی که با دکتر عنایت‌رضا، یکی از افسران حزب توده، داشتم، او همین نظر را داشت. او می‌گفت: «پس از اشغال مناطق شمال ایران، واحدهای اطلاعاتی ارتش سرخ به تدریج شبکه اطلاعاتی خود را در درون ارتش ایران ایجاد کردند. دوستی داشتم که در آن زمان سرگرد ارتش بود. - متاسفانه اسم این فرد را فراموش کردم - بعدها پی بردم که او سرلشکر مقربی را وارد این شبکه کرده بود. البته خود دکتر مقربی نیز در دادگاه به این موضوع اشاره کرده بود».

عنایت‌رضا ادامه می‌داد: «در شوروی که بودم، همواره به یاد او بودم و از این و آن می‌پرسیدم تا اینکه دانستم برادرش در لهستان یا چکسلواکی است. سرانجام با او تماس گرفتم، اما برادرش گفت: برادرم گم و گور شده است و من هیچ ردی از او پیدا نکردم.»

دکتر عنایت‌رضا که شناخت تجربی از شیوه‌های دستگاه‌های اطلاعاتی شوروی داشت، می‌گفت: «به احتمال زیاد خود روس‌ها او را از بین برده‌اند.»

با این حال، برای من روشن نیست که چرا پدر جزنی سر از تاشکند درآورد. علاوه بر او، چند افسر توده‌ای دیگر از جمله رستمی، خلعت‌بری، یوسف حمزه‌لو و محسنیِ نگون‌بخت نیز آنجا بودند. محسنی در همان سال‌ها پس از مواجهه با واقعیت تلخ جامعه شوروی و رفتار خشن کا.گ.ب، علیرغم داشتن همسر و فرزند خردسال، از طبقه چهارم خود را به پایین پرت کرد و خودکشی نمود.

علاوه بر این افراد، تعدادی از اعضای فرقه دموکرات از جمله میرزا آقا، دکتر بیوک آقا، چند خانواده از ارامنه ایرانی، و شمار اندکی از کمونیست‌های قدیمی نیز در آنجا زندگی می‌کردند.

بنا به روایت این ایرانیان ساکن تاشکند، در سال‌های اولیه، رابطه حسین جزنی با رفقای شوروی‌ خوب بود و ارتباط و بده‌ بستان همچنان برقرار بود. در آن زمان، نیازی به دسترسی به اسناد کا.گ.ب نبود تا بفهمی ایرانیان مهاجر چه روابطی با مأموران شوروی دارند. همه‌چیز در اختیار دولت بود و همه‌چیز عیان. از سر و وضع دوستان خود می‌شد دریافت که مسئولان شوروی پشتیبان آن‌ها هستند.

قصد من در این نوشته کوتاه، تشریح همه‌جانبه وضعیت مهاجرین ایرانی در آن دوره نیست، اما نکته اصلی این است که اکثر مهاجران سیاسی در شوروی، هر یک به نوبه خود، کم‌کم به ماهیت ظالمانه این حکومت پی بردند. پدر جزنی نیز همین مسیر را طی کرد. او نیز به تدریج به این نتیجه رسید که چپ‌گرایان ایرانی در مسیر درستی قرار ندارند.

در نهایت بازگشت به ایران دغدغه اصلی ذهنی حسین جزنی شد. این تصمیم، پرخطر، دردسرساز و همراه با مشکلات فراوان بود. دکتر بیوک آقا می‌گفت: «رابطه من با جزنی نزدیک بود. همین که او تصمیم به بازگشت گرفت، با انواع فشارها روبه‌ رو شد. او را از سفرهای داخل شوروی منع کردند و همسرش، که زنی تاتار بود، به تحریک کا.گ.ب، او را آزار می‌داد».

شاید تعداد کسانی که از میان مهاجران سیاسی شوروی با تقاضای رسمی توانستند به ایران بازگردند، به انگشتان یک دست هم نرسد. من فقط چهار نفر را می‌شناسم: اولی خانم پیشه‌وری بود، دومی عنایت رضا که با وساطت پروفسور فضل‌الله رضا بازگشت، سومی حسین جزنی بود که گمان می‌کنم واسطه‌های مؤثری در حکومت داشت، و چهارمی نیز یک عضو فرقه دموکرات از تبریز بود. او از اردوگاه‌ کشیده‌ها بوده. او بعدها به اتهام قتل یک شهروند شوروی زندانی شد، اما با وساطت فرح پهلوی آزاد و به ایران بازگردانده شد.

دکتر بیوک می‌گفت: در آخرین سالی که حسین جزنی عازم ایران بود، به‌ طور کامل از شوروی دل‌زده شده بود و آشکارا از آن انتقاد می‌کرد. او با دوربینی که داشت از زاغه‌نشین‌ها و خانه‌های خشتی و درب ‌و داغان شهر تاشکند عکس می‌گرفت و به من می‌گفت: «می‌خواهم این عکس‌ها را به توده‌ای‌ها و کسانی که شوروی را بهشت می‌دانند نشان بدهم.»

چرخ بازی گاهی عبرت‌انگیز است. پدر با دلی چرکین و ذهنی خسته و ورشکسته از شوروی به ایران بازمی‌گردد، در حالی که پسر، خشمگین از کودتای ۲۸ مرداد، ناراضی از رهبری حزب توده، و بیزار از استبداد محمدرضا شاه است.

در چنین زمانه‌ای بود که پدر به ایران بازگشت؛ حالا پدر، آبی آرام است، اما پسر، آتشی خاموش‌نشدنی. این دو چگونه می‌توانند کنار هم بنشینند؟ پدر از دید خود، برای بازگشت به وطن دلایل کافی داشت، اما پسر، بازگشت پدر از شوروی را نشانه‌ی ندامت در برابر شاه مستبد می‌دانست.

وقتی پای پدر به ایران می‌رسد، به دیدار پسر می‌رود، اما بیژن حاضر نمی‌شود با او ملاقات کند.

تا آن‌که سرانجام خبر کشته‌شدن بیژن در تپه‌های اوین به گوش پدر می‌رسد.

یوسف حمزه‌لو می‌گفت: پس از انقلاب، روزی به‌طور تصادفی حسین جزنی را در خیابان دیدم. هر دو، زمانی در شهر تاشکند ساکن بودیم. با بی‌میلی حاضر شدم با او صحبت کنم. یک دلیلش این بود که برخی از رفتارهای او را دوست نداشتم، و دلیل دیگرش این بود که من نیز از شوروی دل خوشی نداشتم، اما هرگز حاضر نبودم برای بازگشت به ایران، در برابر شاه و ساواک زانو بزنم.

اما وقتی حسین جزنی ماجرای خود و پسرش را برایم تعریف کرد، بسیار متأثر شدم، و هرچه بیشتر شرح می‌داد، بیشتر منقلب می‌شدم.

آخر سر، حسین اشک ریخت، دست در جیب کرد و عکسی از بیژن را به من نشان داد. جوانی رعنا و پرشور. نمی‌دانم در سر پدر بیژن چه می‌گذشت، اما او پیش از بازگشت از شوروی، در تاشکند به دکتر بیوک آقا گفته بود: «وقتی به ایران برگردم، به دوستان توضیح خواهم داد که شوروی چگونه کشوری است.»

حالا که حسین به ایران برگشته، اما پسرش که یکی از لیدرهای شناخته شده چپ است حاضر نیست با پدر رو برو شود.

شاید پدر جزنی می‌خواست از تجربه زیسته‌اش در شوروی به بیژن بگوید. اما بیش از دو دهه تحولات سیاسی، شکافی ژرف میان این دو نسل پدید آورده بود. فضای سیاسی ایران دیگر عوض شده بود. جدا از درستی یا نادرستی روش‌های مبارزاتی، نسل جوان آن روز نمی‌خواست تن به ذلت و استبداد بدهد.

آنچه مرا به تأمل وامی‌دارد، حال و هوای پدر در آن روزهای آشفته است. بد نیست در این‌جا، به خاطره‌ای از مهرعلی میانجی نیز اشاره کنم؛ خاطره‌ای مشابه با ماجرای حسین جزنی.

میانجی هم‌پرونده‌ی دکتر صفوی در شوروی بود و هشت سال به اتهام جاسوسی در اردوگاه‌های ماگادان و سیبری زندانی بود.

در تهران به دیدارش رفتم. می‌گفت: «وقتی با سروان بیگدلی – هم‌کلاسی محمدرضا شاه در مدرسه نظام – در زندان نووسیبیرسک بودیم، با هم عهد کردیم اگر زنده ماندیم و شانس بازگشت به ایران را داشتیم، به مردم و دوستان خود بگوییم که در شوروی بر ما چه گذشت.

پس از مرگ استالین و آزادی ما از اردوگاه‌ها، بیگدلی به سبب همسر وفادار و فرزندش نتوانست به ایران بازگردد. آن‌ها در باکو گروگان بودند. او ناچار در باکو ماند.

من به ایران برگشتم، اما نزدیک دو سال در زندان، تحت‌نظر رکن دو ارتش بودم.

پس از آزادی – که مصادف با کودتای ۲۸ مرداد بود – به سراغ دوستانم رفتم. دیدم برخی از توده‌ای‌ها در زندان‌اند، برخی به فعالیت مخفیانه مشغول‌اند، و برخی دیگر سرخورده و منفعل شده‌اند.

هرچه کردم تا به آنان بفهمانم شوروی چگونه کشوری‌ است، نه تنها هیچ‌کس قانع نشد، بلکه مرا مشکوک دانستند و از من فاصله گرفتند. این، بزرگ ‌ترین عذاب آن سال‌های من بود. در یکی از همان روزها، از سر یأس و ناامیدی، زار زارگریستم.

انگیزه‌ام از نگارش این یادداشت، موضع‌گیری سیاسی نیست. تنها خواستم اشاره‌ای داشته باشم به پیچ و خم‌های زندگی سیاسی در آن روزگار ایران. می‌خواستم تأکید کنم که سیاست، همه‌ی زندگی نیست؛ سیاست، تنها بخشی از زندگی‌ است.



نظر خوانندگان:


■ با بامدادی نیک برای گرامی اتابکی، سپاس از نوشته اندوهناک، پندامیز، ژرف و اندیشه گرانه.
روسیه، چه تزاری، کمونیست و یا پوتینی-یلسینی همسایه بزرگ و همیشگی میهن ما بوده و خواهد بود، خردمندانه و بسود ما هواهد بود که با این کشور رابطه‌ای برابر و برادرانه ای داشته باشیم ، نه نوکر مآب و ستون پنجمی مانند خلافت امام خامنه ای و دستیاران ارتجاع سرخش مانند حزب طراز نوین و ارگان فارسی زبان سازمان جاسوسی پوتین (پیک نت)، و نه روسیه ستیزی کور و توهم الود دایی جان ناپلئونی!
ما باید باز هم از ترک ها دست کم در سیاست خارجی آنان یاد بگیریم که چگونه همه جا و از همه کس و همه رخدادهای جهانی سود می برند، از جنگ روسیه و اکرایین تا ارمنستان و آذربایجان و در آسیای میانه و یا شمال آفریقا تا اسرائیل و فلسطین.
من باور دارم که وارونه رهبری حزب طراز نوین و سازمان فدائیان، بخوان فرخ نگهدار، گروه بزرگی از همبندان و هواداران این دو جریان از بهترین فرزندان پاک، فرزانه، میهندوست و راست اندیش این سرزمین بوده و هستند، اما شور بختانه در تاریخ همیشه اینگونه بوده است که گروهی که در دروغ ،نوکری، خودفروشی و تباهی مرزی نمی شناسد پیروز میدان می شود زیرا که به هیچ حقوق انسانی و سود جمعی پایبند نیستند‌!واز همین رو است که خط وابستگی کیانوری و فضاللاه نوری بر خط و راه ستار خان و ایرج اسکندری پیروز می شود. و همیشه این ما بوده و هستیم که راه و میدان را برای سلطه و بهره کشی بیگانه گان هموار کرده‌ایم.
نه امریکا و نه روسیه و نه اسرائیل دشمنان ما نیستند، دشمن در میان ما و از خود ما است. با اروزوی سربلندی برای مردم و میهن با درود بر روان پدر و پسر “جزنی”
کاوه


■ اتابک جان، بسیار تراژیک و جانکاه‌ است. اما سرشار از نکات ریز از تراژدی آرمان‌خواهان در این سرزمینِ بی‌داد. تکان‌دهنده است از آن‌چه به زیبایی و ظرافت درباره سرگذشت این آدم‌ها به تصویر کشیدی. کاش ما را از این خاطرات زنده محروم نسازی و بیشتر خاطره‌نگار این تراژدی‌ها باشی.
سپاس، امیر


■ اتابک عزیز، روایت‌هایی تکان‌دهنده و دردناک اما کمک‌کننده برای دیدن مسائل سیاسی و پیچیدگی‌های زندگی انسان ایرانی از زوایای مختلف. من همواره از خود می‌پرسم اگر اتابک کتاب خانه دایی‌یوسف را ۳۰ سال پیش ننوشته بود و یا خاطراتی مانند این قصه پرغصه پدر بیژن جزنی را منتشر نکرده بود، چه کسی قرار بود در آن زمان ما را از بخشی از تاریخ چپ ایران باخبر کند؟ یا در این زمان گهگاه ما را از چنین روایت‌هایی که شاید برخی مثل تو می‌دانند ولی برای خودشان نگهداشته‌اند، مطلع کند؟ با تشکر از اینکه هزینه روشنگری و پایبندی به حقیقت را پرداختی.
حمید فرخنده





iran-emrooz.net | Sun, 20.04.2025, 14:10
از دشمن‌سازی ایدئولوژیک تا مصلحت‌گرایی تاکتیکی

احمد علوی

مواضع علی خامنه‌ای، نسبت به پادشاهی پادشاهی سعودی در طول دو دهه گذشته دستخوش چرخش قابل‌توجهی شده است. این تحولات نه‌تنها بازتاب‌دهنده تغییرات در شرایط ژئوپلیتیکی و داخلی رژیم ولایی است، بلکه از منظر نظریه گفتمان ارنستو لاکلاو و شانتال موفه (1985 Ernesto Laclau & Chantal Mouffe) نشان‌دهنده بحران معنا و بازسازی نظم هژمونیک در گفتمان رسمی این رژیم است است.

۱. دشمن‌سازی گفتمانی: پادشاهی سعودی به‌مثابه «دیگری» مطلق
در گفتمان رسمی رژیم ولایی، به‌ویژه در دوره‌هایی از دهه ۲۰۱۰، پادشاهی سعودی به‌عنوان «دشمن مطلق» بازنمایی شده است. خامنه‌ای در سخنرانی‌های خود از واژگان تحقیرآمیزی مانند «مستبد»، «فاسد»، «وابسته به غرب»، و «قبیله‌ای» برای توصیف نظام پادشاهی سعودی استفاده کرده است.

این بازنمایی ریشه در دو بعد گفتمانی و استراتژیکی دارد:

الف) بعد گفتمان ولایی
رژیم ولایی خود را به‌عنوان پرچم‌دار« اسلام ناب»، «انقلاب اسلامی» و مدافع «مستضعفین» جهان معرفی می‌کند. بنا به این گفتمان، پادشاهی‌های محافظه‌کار منطقه، به‌ویژه پادشاهی سعودی ، به دلیل آنچه “وابستگی به قدرت‌های غربی” و “سرکوب جنبش‌های انقلابی” خوانده میشود، به‌عنوان «مرتج» و «دشمن» معرفی می‌شوند. از منظر لاکلاو و موفه، این دشمن‌سازی بخشی از زنجیره ای است که هویت گفتمانی جمهوری اسلامی را حول تقابل با «استکبار جهانی» و «ارتجاع منطقه‌ای» تثبیت می‌کند. در این چارچوب، پادشاهی سعودی به‌عنوان نشانه‌ای شناور (Floating signifier) در خدمت بازتولید هویت انقلابی رژیم ولایی عمل می‌کند.

ب) بعد استراتژیک
رقابت ژئوپلیتیکی رژیم ولایی و پادشاهی سعودی در منطقه، به‌ویژه در بحران‌هایی مانند جنگ یمن، سوریه، و لبنان، به تشدید این دشمن‌سازی منجر شد. در دوره ۲۰۱۶-۲۰۱۸، که مقارن با اوج‌گیری تنش‌ها در منطقه بود، خامنه‌ای به‌طور مکرر پادشاهی سعودی را به «خیانت به امت اسلامی» و «هم‌دستی با اسرائیل و آمریکا» متهم کرد. این موضع‌گیری‌ها نه‌تنها برای تحکیم محور مقاومت (شامل رژیم ولایی، سوریه، حزب‌الله، حماس و حوثی‌ها) بود، بلکه به‌منظور بسیج افکار عمومی داخلی و مشروعیت‌بخشی به سیاست‌های منطقه‌ای رژیم ولایی نیز طراحی شده بود.

۲. چرخش به‌سوی مصلحت‌گرایی: بازتعریف پادشاهی سعودی به‌عنوان «شریک بالقوه»
با تغییر شرایط ژئوپلیتیکی و داخلی، گفتمان خامنه‌ای نسبت به پادشاهی سعودی از اواخر دهه ۲۰۱۰ و به‌ویژه در سال‌های اخیر به سمت مصلحت‌گرایی منطقه‌ای چرخش کرد. پیشنهاد همکاری در سال ۱۴۰۴ (2025) نمونه‌ای از این تغییر پارادایم است. این چرخش را می‌توان در سه سطح تحلیل کرد:

الف) تحولات ژئوپلیتیکی
سقوط بشار اسد در سوریه و تضعیف محور مقاومت، به‌عنوان ستون فقرات سیاست خارجی رژیم ولایی، ضربه‌ای جدی به نفوذ منطقه‌ای جمهوری اسلامی وارد کرد. این امر، همراه با کاهش نفوذ رژیم ولایی در عراق و لبنان، رژیم ولایی را به بازنگری در استراتژی‌های خود واداشت. از سوی دیگر، عادی‌سازی روابط برخی کشورهای عربی با اسرائیل (توافق‌نامه ابراهیم) و تقویت جایگاه پادشاهی سعودی به‌عنوان یک بازیگر کلیدی منطقه‌ای، رژیم ولایی را به سمت کاهش تنش با ریاض سوق داد.

ب) تنگناهای اقتصادی
تحریم‌های شدید بین‌المللی و بحران اقتصادی داخلی، رژیم ولایی را در موقعیت شکننده‌ای قرار داده است. کاهش درآمدهای نفتی، تورم فزاینده، و نارضایتی عمومی، حاکمیت را به سمت اتخاذ سیاست‌های عمل‌گرایانه‌تر هدایت کرد. بهبود روابط با پادشاهی سعودی ، به‌عنوان یکی از اعضای کلیدی اوپک و بازیگر مهم در بازار جهانی انرژی، می‌تواند به کاهش فشارهای اقتصادی بر رژیم ولایی کمک کند.

ج) تنش‌های داخلی
تنش‌های داخلی در حاکمیت رژیم ولایی، از جمله اختلافات میان جناح‌های سیاسی و فشارهای اجتماعی از سوی مردم، ضرورت بازسازی وجهه بین‌المللی رژیم ولایی را برجسته کرد. نزدیکی به پادشاهی سعودی می‌تواند به کاهش انزوای رژیم ولایی در منطقه و جهان منجر شود و به رژیم کمک کند تا مشروعیت خود را در داخل و خارج تقویت کند.

۳. تحلیل گفتمانی: بحران معنا و بازسازی هژمونی
از منظر نظریه گفتمان لاکلاو و موفه، مفهوم «پادشاهی سعودی » در گفتمان خامنه‌ای یک نشانه شناور است که معنای آن در طول زمان تغییر کرده است. در ابتدا، این نشانه در زنجیره تقابلی با مفاهیمی مانند «استکبار»، «ارتجاع»، و «صهیونیسم» قرار داشت و به‌عنوان دشمن مطلق تعریف می‌شد. اما با ناپایداری عناصر گفتمانی (مانند فروپاشی محور مقاومت و فشارهای اقتصادی)، این نشانه به سمت معنای جدیدی، یعنی «شریک بالقوه»، حرکت کرد.

این تغییر نشان‌دهنده یک بحران معنا در گفتمان رسمی جمهوری اسلامی است. بحران معنا زمانی رخ می‌دهد که زنجیره‌های هم‌ارزی و تقابلی که هویت گفتمانی را تثبیت می‌کنند، به دلیل فشارهای داخلی و خارجی دچار گسست می‌شوند. در این مورد، ناتوانی گفتمان انقلابی در پاسخ‌گویی به چالش‌های ژئوپلیتیکی و اقتصادی، رژیم را به بازسازی نظم هژمونیک خود واداشت. این بازسازی از طریق بازتعریف روابط با بازیگرانی مانند پادشاهی سعودی و تأکید بر مفاهیمی مانند «همکاری منطقه‌ای» و «وحدت اسلامی» صورت گرفته است.

۴. پیامدها و تناقضات
چرخش گفتمانی خامنه‌ای به سمت مصلحت‌گرایی، اگرچه از منظر استراتژیک قابل‌فهم است، اما تناقضات متعددی را به همراه دارد:

الف) تناقض ایدئولوژیک
گفتمان انقلابی جمهوری اسلامی، که بر تقابل با «ارتجاع» و «استکبار» بنا شده، با نزدیکی به پادشاهی سعودی، که همچنان به‌عنوان یک رژیم محافظه‌کار و متحد غرب شناخته می‌شود، دچار پارادوکس می‌شود. این تناقض می‌تواند به کاهش اعتبار گفتمان انقلابی در میان پایگاه اجتماعی رژیم، به‌ویژه در میان گروه‌های تندرو داخلی، منجر شود.

ب) تناقض استراتژیک
اگرچه بهبود روابط با پادشاهی سعودی می‌تواند به کاهش تنش‌های منطقه‌ای کمک کند، اما این امر به تضعیف جایگاه رژیم ولایی در میان متحدان باقی‌مانده‌اش در “محور مقاومت” می انجامد. برای مثال، گروه‌هایی مانند حوثی‌ها ممکن است نزدیکی رژیم ولایی به پادشاهی سعودی را به‌عنوان خیانت به آرمان‌های انقلابیشان تفسیر کنند.

ج) چالش‌های داخلی
چرخش به سمت مصلحت‌گرایی بعید نیست با مقاومت جناح‌های تندرو در داخل حاکمیت مواجه شود که همچنان به گفتمان دشمن‌سازی پایبند هستند. این امر می‌تواند به تشدید شکاف‌های داخلی و تضعیف انسجام داخلی رژیم منجر شود.

۵. نتیجه‌گیری
تحول در مواضع علی خامنه‌ای نسبت به پادشاهی سعودی از دشمن‌سازی ایدئولوژیک به مصلحت‌گرایی منطقه‌ای، بازتاب‌دهنده یک بحران معنا در گفتمان رسمی جمهوری اسلامی است. این بحران، که ریشه در فشارهای ژئوپلیتیکی، اقتصادی، و داخلی دارد، رژیم را به بازسازی نظم هژمونیک خود واداشته است. بااین‌حال، این چرخش گفتمانی با تناقضات ایدئولوژیک و استراتژیک همراه است که می‌تواند پیامدهای بلندمدتی بر سیاست داخلی و خارجی رژیم ولایی داشته باشد. از منظر نظریه گفتمان، این تحول نشان‌دهنده پویایی نشانه‌های شناور و تلاش برای تثبیت معنای جدید در مواجهه با ناپایداری‌های گفتمانی است.





iran-emrooz.net | Sun, 20.04.2025, 13:23
ترمیدور ایران در سیاست خارجی؟

حمید فرخنده

هیچ‌وقت به اندازه زمانی که نظام‌های بسته سیاسی در مقابل اعتراضات مردم عقب‌نشینی می‌کنند یا با قدرت‌های خارجی بر سر میز مذاکره می‌نشینند، تفاوت میان طرفداران تحولات سیاسی گام‌به‌گام با انقلابیون یا براندازان برجسته نمی‌شود.

انقلابی‌ها می‌خواهند از فرصت پدیدآمده برای یکسره کردن کار استفاده کنند و در آن‌سو طرفداران اصلاح یا تحولات تدریجی از آن استقبال می‌کنند. انقلابی‌ها می‌گویند این عقب‌نشینی اجباری یا آن مذاکره غیرمنتظره نشانه ضعف نظام سیاسی حاکم است، پس الان بهترین فرصت برای حمله، کوبیدن چماق فرصت‌سوزی‌های قبلی بر سر حکومت، بسیج مردم و محکم کردن صفوف خود و سرنگونی حاکمان است. چنین است که آن‌ها برعکس تحول‌خواهان گام‌به‌گام، راه عقب‌نشینی در سیاست داخلی یا خارجی را برای حکومت‌ها دشوار می‌کنند.

در همه این موضع‌گیری‌های سیاسی اما یک نکته مهم، حمایت یا استقبال جامعه از هریک از این گفتمان‌هاست.

در پایان دور دوم گفت‌وگوهای ایران و آمریکا که دیروز در سفارت عمان در رم برگزار شد، نه تنها طرفین مذاکره، بلکه بدر بن حمد البوسعیدی، وزیر خارجه عمان که میانجی این مذاکرات بود، از پیشرفت سریع مذاکرات سخن گفت. چهارشنبه آینده یعنی پیش از شروع دور سوم گفت‌وگوها، قرار بر شروع مذاکرات فنی و کارشناسی شده است. با این حال، تندروهای دو طرف همچنان مواضع خود را حفظ کرده‌اند. در آمریکا، در حالی که افرادی مانند ترامپ، جی‌دی ونس و ویتکاف بر ادامه مذاکره تأکید دارند، تندروها مانند والتز، هکست و روبیو و البته نتانیاهو مخالفند. در ایران نیز صدای تندروها کمرنگ‌تر شده، اما در میان اپوزیسیون ایران، علی‌رغم استقبال برخی از این مذاکرات، دو نگرانی عمده به چشم می‌خورد. بخشی از جمهوری‌خواهان انقلابی یا تحول‌خواهان رادیکال نگرانند که این مذاکرات به تقویت و تثبیت جمهوری اسلامی منجر شود و سلطنت‌طلبانی که تحت رهبری شاهزاده رضا پهلوی گرد آمده‌اند از مذاکره با ایران ناراضی‌اند و به جای آن خواهان «حمایت از مردم ایران» هستند.

شاهزاده رضا پهلوی در پیام منتشر شده خود به زبان انگلیسی خطاب به آمریکا و کشورهای بزرگ اروپایی می‌گوید:

این در حالی است که شواهد مختلف نشان می‌دهد که مردم ایران به طور گسترده خواهان حل اختلافات ایران و آمریکا از طریق مذاکره هستند. ادعای مطرح شده از سوی شاهزاده  مبنی بر این که «مردم ایران بپا خاسته‌اند. در هفته‌های اخیر، اعتراضات بار دیگر در سراسر ایران شعله‌ور شده است.» چیزی بیش از اغراق و تبلیغات برای به شکست کشاندن مذاکرات نیست. پس با توجه به این شرایط، تعبیری که شاهزاده از «ایستادن در کنار ملت ایران» دارد چیزی جز دعوت او از آمریکا و اروپا برای حمایت و کمک به او و هوادارانش نیست.

سفر اخیر عراقچی در فاصله دور اول و دوم مذاکرات و دیدار او با پوتین، همچنین سفر هیئت بلندپایه عربستان سعودی به ریاست وزیر دفاع این کشور در هفته گذشته به ایران، سخنان آقای خامنه‌ای بعد از دور اول و تمایل این کشورها به توافق، همه نشان از تمایل ایران به پیشبرد مذاکرات و رسیدن به یک توافق در هماهنگی با متحدان و همسایگان بزرگ ایران است.

علیرغم این نشانه‌های مثبت، برای داوری درباره موفقیت مذاکرات باید منتظر بود.

حتی اگر مذاکرات به توافق منجر شود، اقتصاد ایران و توسعه در کشور، حتی به مفهوم اقتصادی آن، با موانع بزرگی روبروست. موفقیت مذاکرات و رفع تحریم‌ها اما طلیعه شروع ترمیدور در روابط خارجی ایران است، اما آیا می‌تواند به آب شدن یخ‌های روابط ایران با آمریکا و دیگر کشورهای غربی بینجامد و سرانجام ایران یک کشور عادی در روابط بین‌المللی و منطقه‌ای شود؟

پاسخ به این سؤال به چگونگی صف‌بندی نیروهای سیاسی، جامعه مدنی و توازن قوا میان آن‌ها و وقوع ترمیدور داخلی دارد. ترمیدوری که دهه‌هاست در ایران برای داشتن یک دولت کارآمد و رفع تبعیض یا بازگشت به حالت عادی به تعویق افتاده است.


* ترمیدور به دوره فروکش کردن خشونت و شدت حرکت‌های انقلابی و آغاز دوره آرامش و برگشت از ایده‌های انقلابی اشاره دارد.



نظز خوانندگان:


■ جناب آقای فرخنده درود بر شما تحلیل دقیق و عمیقی از اوضاع ایران امروز ارائه دادید. به نظرم براندازان و سلطنت‌طلبان و اینترنشنال و... درک صحیحی از شرایط داخلی ایران ندارند! درست است که افکار عمومی از استبداد دینی، حاکمان ایران و سپاه پاسداران، بیزار و خشمگین هستند اما به نظر می‌رسد تحولات کنونی، توافق با آمریکا و دوری از جنگ را به براندازی و سرنگونی، ترجیح می‌دهند...
ارادتمند: محمدعلی فردین


■ در حیرتم که آقای فرخنده چه اندازه صورت مساله را می‌پیچانند تا نتایج دلخواه خود را استخراج کنند. به ناگاه تمامیت فضای سیاسی ایران را به دو جبهه منحصر می‌کنند، هواداران پیشرفت‌های گام به گام ایران در فضای صلح و امنیت، و جنگ‌طلبان و آشوب‌طلبان که خواهان سرنگونی جمهوری اسلامی به هر قیمتی هستند. جالب اینجاست که ترامپ و خامنه‌ای قهرمانان گروه اول هستند؟
آقای فرخنده : ۱- هیچ ایرانی خواهان بمباران ایران و جنگ نیست (منهای قدرتمندان جمهوری اسلامی که باکی از صدمه خوردن ایرانیان ندارند)
۲- اکثریت قاطع کسانی که امروز تقویت جمهوری اسلامی بوسیله ترامپ و با راهبرد روسیه را مقابله با جنبش مردم می‌دانند از برجام دفاع کردند چون شیرازه و اهداف آنرا واقعی می‌پنداشتند.
۳- آیا با پرنسیب سیاسی امروز شما ما باید برای نرد عشق انداختن میان ترامپ و کیم جونگ اون هورا بکشیم؟ برای حمایت جانانه ترامپ از پوتین چطور ؟ و یا پوپولیست‌های آمریکای جنوبی؟ و یا حمایت بی‌دریغ از AFD و مارین لوپن؟
۴- مذاکره با گروگان‌گیران مردم ایران در جهت جلوگیری از فجایع مردمی بجا و رواست، اما دل بستن به توافقات توطئه‌آلود سران مافیایی و آدرس غلط دادن به مردم هرگز روا نیست.
با احترام. پیروز


■ از این قلم‌ها هیچ‌گاه یک مقاله جانانه در دفاع از جنبش مردم جاری نشده است با هر پشتک وارو و نرمش قهرمانانه و مذبوحانه‌ای که از آن بالا هدایت شده و می‌شود این جماعت ذوق زده شده و هورا می‌کشند. متر نکرده می‌برند و شروع به شماتت کیلویی همه مخالفین رژیم که با نظرشان همسو نیستند می‌کنند. جالب اینجاست که بارها هم نتیجه این نوع مذاکرات رژیم از روی استیصال را دیده‌اند. واضح است که در آن طرف هم مردم از فلاکت غیر قابل تحملی که سالهاست بر میهن شان سایه افکنده به هر ریسمانی چنگ میزنند. اما این را دلیلی بر صحت نظر خود دانستن و در این نظام قرون وسطایی انتظار “داشتن یک دولت کارآمد و رفع تبعیض یا بازگشت به حالت عادی” را تبلیغ کردن آیا چیزی به جز همدستی برای سرپا نگه داشتن این رژیم و بزک کردن آن می‌تواند باشد؟ این جماعت همیشه ضعف جامعه مدنی و پراکندگی اپوزیسیون را گوشزد می‌کنند ولی در جهت رفع آن نمی‌کوشند و اصولا همه چیز را به بالایی ها واگذار می‌کنند تا با هر تحرک و چاره جویی از طرف رژیم برای گریز از مخمصه‌ای که خود ایجادش کرده، برایشان کف بزنند و خاک به چشم خلایق بپاشند.
در زیر مقاله جناب مجلسی (شادمانیم، زیرا “غیر مستقیم” تبدیل به “مستقیم” گردید”) چند روز پیش در همین سایت در این مورد نوشته و تکرارش را ضروری نمی‌دانم. کشوری که هیئت مذاکره کننده‌اش از یک آخوندی که دستش خالیست، دستور می‌گیرد که از همین الان وسط دو صندلی نشسته تا بتواند مثل همیشه در وقت مناسب مانور بدهد چه شانسی دارد “برای آب شدن یخ‌های” روابط با دنیایی که با آن ۱۸۰ درجه زاویه دارد؟
با احترام سالاری


■ چقدر در این نوشته امیدواری کاذب و سراب‌گونه وجود دارد. شاید آقای فرخنده از ماهیت سرکوبگر، فاشیستی و ارتجاعی رژیم ملایان به ناگاه غافل شده است، که اینگونه و همواره آب به آسیاب دشمن می ریزند ؟ رژیم سرکوبگر و استبدادی اسلامی، به محض اینکه خیال خود را از مسائل هسته‌ای با جامعه جهانی راحت کند به همان شیوه‌ی گذشته ، اما این بار با شدت و حدت بیشتری به انجام اعدامها، سرکوب مخالفان و منتقدین، و غارت بیشتر منابع ملی خواهد پرداخت . و این ماهیت این رژیم تمامیت خواه و سراپا فاسد است. ” از کوزه همان برون تراود که در اوست”.
خط مشی شاهزاده رضا پهلوی مبنی بر اینکه کشورهای اروپا و آمریکا نباید با این رژیم جنایتکار معامله کنند و باید در کنار ملت ایران بایستند، بهترین و عا قلانه ترین تصمیمی است که امروز برای پیروزی بر این اهریمن و جرثومه‌ی فساد می‌توان گرفت. مگر نه آنکه در طول چهل و شش سال گذشته، جمهوری اسلامی با سوءاستفاده از بردباری و عدم دخالت دنیا نسبت به جنایات این رژیم و حتی کمک‌های مالی و اقتصادی فراوانی که به آن رسانده توانسته است به این همه از جنایت و تباهی دست یابد؟
حال که صبر کشورهای دنیا و سازمانهای بین الملل و نهادهای ذیربط از فریب و خدعه و گروگانگیری و آدم کشی رژیم جمهوری اسلامی به تنگ آمده است و به ماهیت او پی برده و در صدد راه علاج آن است، آیا باید فریاد «دست نگه دار» برآورد و شفاعت او را کرد؟ کاری که دقیقا به اصطلاح «اصلاح طلبان» در این مدت کردند و با فریب ملت و به قیمت نابودی کشور ایران و مردم به ستوه آمده آن، و در واقع برای سهیم شدن در قدرت، اجازه دادند این هیولآی کریه به زندگی سراپا ننگینش تا به امروز ادامه دهد.
حال آیا انتظار دارید این رژیم فریبکار و سراپا فاسد و این هیولای به شدت زخمی و عصبانی، ناگاه دست دوستی به دنیا و ملت ایران داده و اجازه خواهد داد تا آزادی و دموکراسی در ایران تحقق یابد و یا انتقام بی خردی و عدم شرافتمندانه بودن خود را از ملت ایران خواهد گرفت؟ کاری که بعد از پایان جنگ، بی شرمانه با زندانیان سیاسی کرد. جمهوری اسلامی نفسهای آخر را میکشد، و به گفته استاد حاتم قادری، استاد سابق علوم سیاسی دانشگاه تربیت مدرس: «علی خامنه‌ای رهبر جمهوری اسلامی، بیش از هر زمان به مرگ سیاسی نزدیک شده است، یا بهتر است بگویم به مرگ سیاسی دچار شده است ...»
این سیستم معیوب مفری جز نابودی ندارد، این سیستم در طول چهل و شش سال از عمر مخرب و ویرانگر خود نشان داده است که نه قلب دارد و نه روح و نه شعور و نه تفکر، لاشه ای است که هر چه زودتر باید به خاک سپرده شود. نوشتن و توصیه نسخه‌های معیوب و سراسر غلط و مشکوک فقط درک و فهم وضعیت بیمار ما را دشوار خواهد کرد.
وحرف آخر آنکه این به اصطلاح روشنفکران و روشن‌نماهای ما در سال ۵۷ بودند که کشوری را که با سرعت به سوی پیشرفت، ترقی و در نهایت آزادی‌های فردی و اجتماعی پیش می‌رفت را با حماقتی شگرف از مسیر خود منحرف کردند و با همه ادعاهای خود در طول این چهل و شش سال، هنوز نتوانسته‌اند حتی یک اتحاد موقت یا اجماع کلی در مبارزه با این رژیم اتخاذ کنند وهمین باعث شده که خود و دیگران را در گیر مشکلات بی‌پایان کنند. چرا که نه درد را میدانند نه درمان را.
جانتان خوش شهرام


■ با سلام به سروران گرامی. من هم مثل آقای فرخنده، امیدوارم که مذاکرات ایران و آمریکا به نتیجه برسد و خطر بمباران وسیع، برطرف شود. در مورد نظر آقای رضا پهلوی، من نه تنها مخالف ایشان نیستم، بلکه نسبت به وی نظر مساعد دارم، با این وجود، موضع سیاسی او در رابطه با مذاکرات، متاسفانه ابدا نشان از پختگی سیاسی ندارد. این نکته که رژیم، الان در ضعیف‌ترین نقطه حیات خود قرار دارد، نه دقیق است و نه واقع‌بینانه. تلاش پیگیر برای ایجاد ایرانی آزاد و آباد، فارغ از افت و خیزهای سیاسی جاری همچنان ادامه دارد.
رضا قنبری. آلمان


■ اجازه می‌خواهم که در این جا نقل قولی از یووال نوح هراری را به اشتراک بگذارم، در مصاحبه اخیر او در چین در پاسخ به پرسشی در مورد با خوشبین و بدبین بودن:
«به زبان ساده، بدبین‌ها افرادی هستند که فکر می‌کنند هر کاری انجام دهید، اوضاع بد پیش می‌رود. این مسئولیت انسان را تضعیف می‌کند، زیرا اگر همه چیز بد پیش می‌رود، مهم نیست که ما چه می‌کنیم، حتی تلاش کردن چه فایده ای دارد؟ بدبینی باعث ناامیدی می‌شود!
از سوی دیگر، از آن‌جا که خوش‌بینی باعث ایجاد رضایت خوش‌خیالانه می‌شود، می‌تواند به اندازه بدبینی خطرناک باشد. به زبان ساده، خوشبین‌ها می‌گویند: «هر اتفاقی هم بیفتد، در نهایت همه چیز درست می‌شود». پس، در این‌جا هم ما نیازی به قبول مسئولیت نداریم، زیرا، چه عمل کنیم و چه نه، چه عمیقاً در مورد کاری که انجام می‌دهیم فکر کنیم یا فقط اولین کاری را که به ذهن‌مان خطور می‌کند انجام دهیم، همه چیز درست خواهد شد.
من سعی می‌کنم مسیری میانه برای مسئولیت‌پذیری پیدا کنم که خوش‌بینانه یا بدبینانه نباشد، که بداند آینده‌های متفاوتی پیش روی ما وجود دارد. ما می‌توانیم نقشه‌ای از آینده‌های مختلف ترسیم کنیم، برخی خوب، برخی بد. هیچ چیز مشخص نیست؛ هیچ خدایی وجود ندارد و هیچ قانونی در تاریخ وجود ندارد که اگر انتخاب‌های اشتباهی داشته باشیم، اشتباهات ما را اصلاح کند. ما محکوم به فنا نیستیم. ما انسان‌ها قدرت، منابع و دانش بسیار زیادی داریم که ما را قادر می‌سازد کار درست را انجام دهیم. اما هیچ تضمینی وجود ندارد: برای رسیدن به مقصد مناسب باید تعداد کافی‌ای از انسان‌ها تصمیمات درست را اتخاذ کنند.»
سعید


■ پیروز گرامی، قبل از پرداختن به نکاتی که شما مطرح کرده‌اید لازم می‌دانم به یک موضوع عمومی‌تر که هم مربوط به نقد شما و هم مرتبط با نکات و نقدهایی است که گاهی برخی از کامنت‌گذاران در نقد یادداشت‌های من یا نقد دیگر نوشته‌ها و مقالات مطرح می‌کنند، اشاره کنم.
طبیعی است که ما درمورد یک موضوع با نویسنده مطلب یا گوینده یک سخن هم‌نظر نباشیم. اما باید تلاش کنیم همدیگر را بفهمیم. فهمیدن دیگری به معنای پذیرش نظرات او نیست. متأسفانه شیوه نقد ما گاه نشان می‌دهد که به دلایل مختلف فهم مشترک (و نه لزوماً نظر مشترک) نداریم. من به سهم خود همیشه تلاش می‌کنم کامنت‌ها را اگر به دور از توهین و شعار باشد بخوانم، نکته طرف مقابل را بفهمم و اگر کامنت‌گذار واقعاً حرفی برای گفتن و نقدی برای طرح کردن داشت، اصل نکته او را بفهمم و در پاسخم منظور کنم.
برخی از کامنت‌گذاران توقع دارند در یک یادداشت که معمولاً کوتاه است (۷۰۰ تا ۱۰۰۰ کلمه) و به موضوع مشخصی می‌پردازد، به بسیاری نکات دیگر نیز بپردازد، که چنین چیزی نه ممکن است و نه اصولاً در تعریف یک یادداشت می‌گنجد. نکته مهم دیگر اینکه برخی از کامنت‌گذاران پرداختن به یک موضوع را به معنای نادیده گرفتن و یا عدم تمایل به پرداختن به موضوعات دیگر می‌انگارند. به طور مثال اگر از تصمیم درست برای مذاکره از سوی حاکمیت و شخص آقای خامنه‌ای یاد می‌شود، این را به معنای ندیدن فرصت‌سوزی‌هایی که او طی سی سال رهبری خود و مسئولیت بزرگ او در مورد پایمال شدن حقوق بشر در کشور، زندانیان سیاسی، حصر، فقر اقتصادی مردم و ناکارآمدی مدیریت کشور می‌دانند. یا اگر من از جنگ‌طلب نبودن ترامپ نسبت به نئوکان‌هایی مانند جان بولتون و مارک روبیو در آمریکا و یا نتانیاهو می‌نویسم، به حساب ندیدن معایب ترامپ در موارد دیگر و تبرئه او از سوی من می‌گذارند. به همین سیاق دفاع از حقوق فلسطینی‌ها و مردم غزه و مخالفت با بمباران این منطقه توسط اسرائیل را دلیل و نشانه طرفداری از حماس و اعمال تروریستی این گروه و گروه‌های مشابه ارزیابی می‌کنند. انصافاً این موضوعات چه ربطی به هم دارد؟ چرا بر مبنای چنین درکی و با درهم‌آمیزی مقولات مختلف درباره یک نویسنده داوری می‌کنیم؟
من قبلاً هم به این موضوع اشاره کرده‌ام که احتمالاً فرهنگ ثنویت ایرانی و خوب و بد یا خیر و شر دیدن پدیده‌ها باعث این نوع نگاه یا قضاوت‌هاست.
پیروز گرامی، من و شما چه بخواهیم و چه نخواهیم فعلاً نمایندگان جمهوری اسلامی هستند که به‌عنوان نماینده ایران قراردادی را امضا می‌کنند یا نمی‌کنند که می‌تواند خطر جنگ را از سر کشور دور کند یا اینکه با چنین خطری روبه‌رو کند. در طرف مقابل نیز علی‌رغم خواست ما، دونالد ترامپ فعلاً رئیس‌جمهور آمریکاست و تمایل او به دوری از جنگ و رسیدن حتی‌الامکان به توافق با ایران، بهتر از این است که فرضاً یک جنگ‌طلب به جای او بود. بخش بزرگی از مردم ایران و آمریکا و حتی دیگر کشورها هم از آقای خامنه‌ای ناراضی هستند و هم از دونالد ترامپ، اما فعلاً این دو نفر در رأس امور دو کشور هستند. اینکه ترامپ یا خامنه‌ای در موارد دیگر در عرصه داخلی و خارجی دو کشور مسئول بسیاری از نابسامانی‌ها هستند، نکته دیگری است که در جا و زمان خود باید به آن پرداخت. موضوع مشخص در یادداشت من مذاکرات کنونی است، نه پرداختن به کره شمالی یا پرونده‌های دیگر در کارنامه ترامپ یا جمهوری اسلامی.چرا پرداختن به یک موضوع مشخص و‌ مثبت ارزیابی کردن توافق ایران و امریکا و دور شدن خطر جنگ از سر ایران که شما هم موافق آن هستید، آدرس غلط دادن است؟
از این گذشته، من کجای مطلب خود نوشته‌ام که شاهزاده رضا پهلوی یا برخی از دیگر نیروهای سیاسی خواهان حمله نظامی به ایران و جنگ هستند؟ من نوشته‌ام آنها مخالف توافق در مذاکرات هستند. عدم توافق حتماً به معنای جنگ نیست، اما حداقل به معنای ادامه و سخت‌تر شدن تحریم‌هاست که از نظر من به ضرر مردم ایران و جنبش دموکراسی‌خواهی در کشور و به سود کاسبان تحریم است. البته به گمان من هستند نیروهایی که راه نجات را در حمله نظامی آمریکا و اسرائیل به ایران می‌دانند اما به خاطر قبح این موضوع مستقیماً چنین چیزی را مطرح نمی‌کنند.
خلاصه اینکه کسی نمی‌تواند هم مخالف جنگ باشد هم توافق امریکا با جمهوری اسلامی را سازش با سرکوبگران و بی‌‌حاصل برای مردم ایران بداند. توافق در مذاکرات یک موضوع است که جداگانه باید به آن پرداخت. حل مشکل داخلی ما با نظام استبدادی خودی یا حساب‌خواهی از آقای خامنه‌ای و دیگر مسئولان برای فرصت‌سوزی‌های بزرگ‌شان، موضوعی است دیگر که در جای خود باید به آن پرداخت.
امیدوارم نکاتی که مطرح کردم کمکی به رسیدن همه ما به فهم مشترک از یکدیگر علیرغم اختلاف نظر و مخلوط نکردن موضوعات مختلف با یکدیگر بکند.
با احترام/ حمید فرخنده



■ آنچه در مقاله آقای فرخنده مغفول است منشا همین به اصطلاح ترومیدر است. منشا این ترومیدر بر خلاف جایگاه اولیه آن در فرانسه، نه خستگی گروه‌های ذی‌نفوذ داخلی از کشت و کشتار و نابه‌سامانی بلکه در ایران اولا جسارت اسراییل در قلع و قمع گروه‌های نیابتی و جابه‌جایی قدرت در سوریه و کاسته شدن اهرم‌های نیابتی حاکمیت در منطقه و عامل دوم و مهمتر شاخ و شانه کشیدن ترامپ و فرستادن هواپیماهای بی‌۵۲ و ناوهای آماده به جنگ او بود که دل رهبران ایران را حتی در بستر نسبتا منفعل نارضایتی‌های داخلی لرزاند و باعث مذاکره‌ای به اصطلاح ناهوشمندانه و غیر شرافتمندانه به تعبیر رهبر گشت. اما ما این عقب‌نشینی که در اثر فشار خارجی حادث شد را به فال نیک می‌گیریم و می‌دانیم که این پروسه موجب تضعیف حکومت ایدئولوژیک تحت ماندگاری فشار خارجی شده و منجر به رشد طبقه متوسط و افزایش اعتماد به نفس جامعه مدنی و تسهیل نرمالیزاسیون کشور خواهد شد.
بهرنگ


■ دوستان با درود. واضح است که این رژیم ارتجاعی مافیایی اگر احساس خطر وجودی نمی‌کرد هرگز تن به مذاکره با آمریکا نمیداد. خامنه ای شرور حقه باز بیش از ۳۷ سال این کشور را با این مزخرفات که مذاکره با آمریکا بی‌غیرتی و بی‌شرافتی است و غیره، از توسعه و پیشرفت بازداشته و ضمن به فنا دادن جان هزاران جوان ایرانی و به هدر دادن میلیاردها دلار درامدهای کشور در شوره زار جنگ‌های بی‌پایان ضد اسرائیلی-آمریکایی اکنون که راهبردهای احمقانه‌اش در منطقه شکست خورده و از یک سو حلقه محاصره آمریکا و دیگر دشمنان از خارج تنگ شده و انزجار و تنفر و مردم ایران از داخل به اوج خود رسیده از ترس دچار شدن به سرنوشت بشار اسد ناگهان صلح دوست شده و رو به مذاکره و مصالحه آورده است. بنابراین این مذاکرات و مصلحه‌ای که ممکن است به دنبال داشته باشد موضوع مردم ایران نیست بلکه موضوع مرگ و زندگی رژیمی تمامیت‌خواه و خونریز است که از بدو پیدایش خود مانند نیرویی اشغالگر در کشور ما عمل کرده و غیر از غارت کشور و استفاد از منابع آن برای پیشبرد اهداف ایدئولوژی بیمار (Sick Ideology) خود در منطقه و دنیا دغدغه دیگری نداشته است.
این‌ها برای هر کس که کمترین آگاهی سیاسی داشته باشد روشن و مبرهن است. ناراحتی آنجا است که برخی از تحصیلکردگان ایرانی خود را به آن راه زدو همچنان سنگ این رژیم را به سینه میزنند و وانمود میکنند که ادامه وجود این این رژیم ممکن است منتهی به اصلاحات اقتصادی-اجتماعی در کشور و بهبود وضع مردم شود. اما اگر اندکی وجدان داشته و به آن رجوع کنند خواهند دید ملت ایران بدون سقوط این رژیم ارتجاعی و تشکیل یک حکومت ملی و دموکراتیک روی آرامش و آسایش نخواهند دید. نمونه بارز اخلاق عملی این رژیم فاسد ارتجاعی امام جمعه های وقیح و بی شرم و آزرم آن است. احمد خاتمی امام جمعه بی شرم تهران قبل از عید نعره میزد که آمریکاییها آرزوی مذاکره با ما را به گور خواهند برد، در نماز جمعه دیروز میگوید مذاکره ما با آمریکائیها خواست قران و مطابق آیه قران است! یاعلم الهدی امام جمعه مشهد میگوید بین ما و آمریکا غیر از دشمنی نیست در حالیکه نماینده مجلس افشا می‌کند که دو سال است (یعنی از زمان ریاست جمهوری رئیسی داماد این امام جمعه) نمایندگان خامنه‌ای مخفیانه با آمریکائی‌ها مذاکره می‌کرده‌اند.
بنابراین طرفداری از چنین رژیمی تحت عناوین صلح دوستی و غیره فریب دادن خود و مردم است. من همیشه پیشنهاد داده‌ام شعار ایرانیان در این شرایط باید شعارهایی مانند “نه به خامنه‌ای و نه به جنگ” باشد اما متاسفانه فقدان یک اپوزیسیون فراگیر و توانمند گذار ایران به دموکراسی را دشوار و کند کرده است.
خسرو


■ فرخنده گرامی، با شما موافقم که پیدا کردن اهداف مشترک و درک تفاوتها باید تم اصلی گفتگو را تشکیل دهد. برای کوتاه کردن سخن ارجاء می‌دهم به مفاهیمی که اکثریت دوستان دیگر در کامنتشان منظور کردند، بویژه بهرنگ و خسرو، و نکته بجای سالاری که دوستانی نبود توافق و وحدت در میان اپوزسیون روشنفکر را بهانه آویزان شدن به “صلح طلبی” رژیم می‌کنند ولی برنامه و قدمی موثر برای چنین وحدت و همگرایی بر نمی‌دارند؟
روزتان خوش، پیروز


■ خسرو و پیروز گرامی، شما و دیگر کامنت‌گذارانی که به موضوع کلی برچیده شدن نظام جمهوری اسلامی پرداخته‌اید، به همه چیز پرداخته‌اید تا به سؤال اصلی و موضوع اصلی مورد بحث در این یادداشت پاسخ ندهید. من نیز می‌توانم بگویم که می‌خواهم شرایط سیاسی موجود در کشور به کلی در جهت احقاق حقوق ملت دگرگون شود، اما این کلی‌گویی یا اظهارنظر است که پاسخی به یک سؤال مشخص نیست. حتی اگر بحث مذاکره ایران و آمریکا هم مطرح نبود هم می‌توانستم این گزاره را بگویم هم شما می‌توانستید از اینکه کل جمهوری اسلامی باید برچیده شود سخن بگویید.
یک فرد یا نیروی سیاسی علی‌رغم اینکه گذارطلب، سرنگونی‌طلب و یا طرفدار انقلاب علیه جمهوری اسلامی باشد، نمی‌تواند به این پرسش که خواهان موفقیت مذاکرات و توافق بین ایران و آمریکا هست یا نیست، پاسخ ندهد. شما و کسانی که مانند شما فکر می‌کنند حق دارید از فرصت پدید آمده و در شرایط ضعف قرار گرفتن و مجبور شدن نظام به مذاکره که واقعیتی است که من در یادداشت قبلی نیز به آن پرداختم، برای بسیج نیرو علیه نظام جمهوری اسلامی استفاده کنید، از فرصت‌سوزی‌های نظام و رهبر آن و از هدر دادن ثروت کشور در پروژه هسته‌ای و هزینه‌هایی که برای مردم و کشور دربر داشته بگویید و بر اساس آن راهبرد سیاسی خود را پیش ببرید. اما چنانکه اشاره شد نمی‌توانید بدون نظر باشید و بگویید نتیجه این مذاکرات (موفقیت یا عدم موفقیت در مذاکرات) برای مردم علی‌السویه است. نمی‌توانید با کلی‌گویی در مورد نارضایتی مردم و اینکه کل نظام باید برود از پاسخ شانه خالی کنید. چطور می‌شود نتیجه مذاکرات و به طور مشخص جنگ یا توافق (یعنی ویرانی ناشی از جنگ یا ادامه تحریم‌ها از یکسو و توافق و رفع تحریم‌ها از سوی دیگر) یک تأثیر در زندگی مردم داشته باشد؟!
شما باید به‌عنوان گذارطلب یا رادیکال، انقلابی و یا سرنگونی‌طلب پاسخ و برنامه خود و جبهه خود را در فردای توافق احتمالی یا جنگ/ادامه تحریم‌ها داشته باشید، نه اینکه از جبهه مقابل (رفرم یا تحول‌خواهی تدریجی) بخواهید به سیاست‌های شما بپیوندد. چنانچه من نیز توقع ندارم شما نظر و برنامه‌های خود را کنار بگذارید و به جبهه اصلاح‌طلبی (به معنای واقعی و نه به معنای اصلاح‌طلبان ایران) بپیوندید. اعتبار هر راهبرد سیاسی و پاسخ‌هایی که به موقعیت‌های مطرح شده می‌دهد، به خودی خود و مستقلانه باید اعتبار داشته باشد، نه اینکه اگر جبهه مخالف از راهبرد خود دست برمی‌داشت و به ما می‌پیوست، حقانیت ما ثابت می‌شد یا راه و روش ما به نتیجه می‌رسید!
تا آنجا که من دنبال کرده‌ام، توافق آمریکا و جمهوری اسلامی که می‌تواند به تقویت نسبی موقعیت نظام منجر شود، برای کسانی که از یک طرف می‌خواهند نظام برچیده یا سرنگون شود و از طرف دیگر جنگ نمی‌خواهند، به یک معضل تبدیل شده و آنها را سردرگم کرده است. آنها و شما باید بتوانید پاسخ روشن بدهید. من و کسانی که مانند من فکر می‌کنند از توافق استقبال می‌کنند. این استقبال اما به معنای نپرداختن به دیگر مشکلات داخلی و خارجی نیست. حرکت برای احقاق حقوق پایمال شده ملت از سوی حاکمان جمهوری اسلامی در همه عرصه‌های سیاسی و اجتماعی البته ادامه دارد. تنش‌زدایی در سیاست خارجی و کمی بهبود در زندگی اقتصادی مردم فرصت بهتری به آنها برای طرح خواست‌های سیاسی و اجتماعی خود می‌دهد.
موفق باشید/ حمید فرخنده


■ جناب فرخنده شما هیچ وقت ثابت نکرده‌اید که توافق در این چنین مذاکراتی و برداشتن تمام تحریم‌ها تا زمانی که نتیجه حاصل از آن به دست نظام مافیایی می‌رسد چه تاثیری بر زندگی و بهبود معاش مردم خواهد داشت؟ آیا این مافیای نظامی و اقتصادی که با رفع تحریم‌ها چماقش چاق‌تر می‌شود سهم خود را بعد از توافق به مردم می‌بخشد یا با خیال آسوده و دست پرتر به سرکوب و غارت ادامه می‌دهد؟ شما هیچ گاه نوعی از توافق را که به نفع منافع ملی و مردم ایران باشید تبلیغ نکرده و چارچوبش را هم مشخص نمی‌کنید. ما مذاکره کننده نیستیم ولی به عنوان شهروندی آگاه باید نظری مشخص راجع به آن داشته باشیم. شما گرد و خاک به پا می‌کنید تا به این سوال ها نپردازید. آیا نظارت بر امکاناتی که بعد از توافق در اختیار رژیم قرار می‌گیرد ضروری نیست؟ آیا تحریم اشخاص و نهادهای سرکوبگر نظامی و سیاسی و مافیای اقتصادی باید برداشته شود؟ برچیده شدن کامل برنامه اتمی و دخالت در امور کشورهای دیگر و کمک به نیابتی‌ها از اموال مردم ایران برای بی‌ثبات کردن منطقه چطور؟
شما خود را کنشگر و فعال سیاسی در اپوزیسیون می‌دانید ولی به نظام حاکم چک سفید می‌دهید و صدایتان را برای توافقی که به نفع ملت باشد بلند نمی‌کنید. شما بعد از این همه سالها جنایت و ترور در داخل و خارج سپاه و نیابتی‌ها و آدم کشانش را تروریست نمی‌دانید شما طفره می‌روید و به وقت لزوم کمی هم مظلوم نمایی میکنید جای واقعی شما مابین به‌زعم شما “اصول‌گرایان واقعی” و اصلاح‌طلبان حکومتی است و تا به حال هم عکسش را ثابت نکرده‌اید.
با احترام سلاری


■ جناب سالاری گرامی، در زمان خاتمی هنوز بحران هسته‌ای و تحریم‌های غرب نبود، فعالیت‌های فرهنگی زیاد بود و اقتصاد مملکت هم خوب بود روابط خارجی ایران هم خوب بود. بله درست می‌گوئید دزدی و فساد هم بود، ولی بخاطر رفت و آمد خارجی‌ها و داد و ستدهای بازرگانی، پول در دست مردم بود. در اثر تحریم‌ها، اقتصاد مملکت خوابیده در حالی که فساد و سوء استفاده‌های کلان در اثر تحریم ها بیش از گذشته ادامه دارد.
حتما مطلعید که شما و تندروهای رژیم در رابطه با مخالفت با برجام هم صدا هستید. من می‌خواهم درهای وطنم به روی بازرگانان، توریست‌ها و هنرمندان خارجی باز باشد و همین طور هم درهای کشورهای دیگر به روی بازرگانان، توریست‌ها و هنرمندان وطنم. مطمئن باشید شانس دموکراسی و تبلور جامعه مدنی در جوامع باز بیشتر است تا جوامع بسته.
در زمان خاتمی ما در خارج کشور تقریبا ماهی یکبار شاهد هنرنمائی کامکارها و هنرمندان دیگر بودیم، تجار ایرانی و خارجی رفت و آمد داشتند و همین طور توریست‌ها و آزادی بیان هم بسیار بیش از حالا بود. قتل های زنجیره‌ای را دقیقا در دوران خاتمی برای کار شکنی در برنامه‌های او راه انداختند. ولی متاسفانه باید اذعان کنم تا زمانی که آلترناتیوی وجود ندارد غیر از اصلاح‌طلبان و فعالان مدنی داخل کشور، من راه حل دیگری نمی‌بینم، با وجود ایرادهای زیادی که از سوی شما و هم‌فکرانتان به خاطر همین جمله‌ای که نوشتم، نصیب من و هم فکرانم می‌گردد.
با احترام داریوش مجلسی


■ آقایان فرخنده و مجلسی گرامی! نباید خلط مبحث کرد. مسلما هیچ ایرانی وطن پرستی خواهان جنگ و ویرانی کشور نیست و من شخصا از بهبودی که در وضعیت اقتصادی کشور پیش آید و کاهش حتی جزئی در نرخ تورم و یا ایجاد حتی یک فرصت شغلی پایدار در کشور خوشحال می شوم. چه این بهبود به خاطر مصالحه ای باشد که خامنه ای از ترس سقوط رژیم ارتجاعی خود با آمریکا انجام می دهد اتفاق افتد و چه بدون مصالحه مثلا به دلیل افزایش صادرات نفتی و غیر نفتی کشور به سبب رشد اقتصاد جهانی. زیرا بطور کلی رابطه نزدیکی بین توسعه اقتصادی، تقویت طبقه متوسط و گذار به دموکراسی در جوامع وجود دارد و ده ها کتاب و صدها مقاله دانشگاهی و تخصصی در این مورد نوشته شده است. بنابراین جامعه ما نیز که در مسیر طولانی گذار به دموکراسی است از توسعه اقتصادی و بهبود شرایط اقتصادی و تقویت طبقه متوسط منتفع می شود.
بهمین دلیل ادامه بهبود شرایط اجتماعی-اقتصادی در زمان خاتمی را در مسیر و به نفع فرایند گذار به دموکراسی می دانستم. اما این با حمایت از خاتمی و اصلاح طلبان حکومتی متفاوت است. در واقع جنبش اصلاح طلبی خاتمی را سرکار آورد تا فرایند گذار به دموکراسی را تقویت کند اما با خیانت او و اصلاح طلبان حکومتی مواجه شد و بنابراین از آنها فاصله گرفت. خامنه ای و حلقه سخت رژیم نیز با وحشت از تقویت طبقه متوسط و گسترش نهادهای مدنی متوجه موضوع شده با سرکار آوردن احمدی نژاد سعی کردند جلوی این فرایند را بگیرند. در واقع شاهد بودیم که رژیم دزد سالار (یا کلپتوکراسی، عنوانی که عجم اوغلو اقتصاددان سیاسی بزرگ برند جایزه نوبل 2024 از رژیم ج. ا. با آن عنوان یاد کرد) از آن بهبود وضع مالی نیمه دهه 1380 کشور برای تقویت اقتدارگرایی رژیم و تعقیب سیاستهای ماجراجویانه خامنه ای در منطقه و جهان استفاده کرد و نه بهبود زیر ساختها برای توسعه پایدار و همه جانبه اقتصادی-اجتماعی کشور.
خامنه ای از برجام نیز همین سوء استفاده را کرد و درآمدهای حاصل از آن عمدتا برای گسترش عملیات ماجراجویانه سپاه قدس و غیره قاسم سلیمانی بکار گرفته شد و نه بهروزی ملت ایران. بهمین دلیل نیز بسیاری از مردم مشکوک هستند اینبار نیز اگر مصالحه ای صورت گیرد آیا مردم نفعی خواهند برد یا رژیم از آن برای بازسازی خود استفاد کرده و فشارهای خود بر ملت را افزایش خواهد داد. به همین دلیل هنگامی که میگوئیم این مصالحه رژیم برای برطرف کردن خطر سرنگونی خود است و امر ملت ایران نیست برای آنست که فراموش نکنیم رژیم آخوندی این مصالحه را برای بهبود شرایط زندگی مردم انجام نمیدهد بلکه دنبال فرصت است تا سیاستهای ماجراجویانه خود در منطقه و دنیا را ادامه دهد و هم اکنون نیز اخباری از سرازیر شدن منابع ایران به سوریه و اردن و کرانه باختری رود اردن برای ایجاد گروه های اسلامی برای مبارزه با دولت مستقر سوریه و احتمالا اسرائیل وجود دارد.
بطور خلاصه تفاوت است بین این موضع که:
- مسیول وضعیت فاجعه بار کنونی کشور که موجودیت ایران را بخطر انداخته با خامنه ای و حامیان اوست و باید این موضوع را هر چه بیشتر افشا کرد و تلاش کرد هر چه زودتر از شر او رژیم ارتجاعی ج. ا. خلاص شد زیرا ملت ایران بدون انحلال ج. ا. و استقرار یک دولت ملی دموکراتیک روی آزادی و آسایش و آرامش نخواهد دید، با این موضع که
- هم اکنون که کشور در خطر است باید اختلافات را کنار گذاشت تا خامنه ای به مصالحه ای با آمریکا و اسرائیل دست یابد. بعد از آن امیدواریم به آقای پزشکیان اجازه داد شود اصلاحاتی اقتصادی-اجتماعی صورت دهد. در واقع از انجا که جایگزینی وجود ندارد ما هیچکار نمی‌توانیم بکنیم.
بنظر من این موضع دوم که آقایان، البته با جملات و کلمات زیباتر و پر زرق و برق‌تر، سعی در دفاع از آن می‌کنند ناجوانمردانه و به ضرر ملت ایران است هر چند ادعا شود این را به نفع ملت ایران میدانند. این سخنان در تحلیل نهایی نمی‌تواند ناشی از ناآگاهی باشد بلکه با انگیزه منافع شخص و گروهی است.
خسرو



■ آقای مجلسی گرامی نمیدانم چرا مقایسه بهتری را انتخاب نکردید مثلا بعد از برجام را که حکومت با خیال راحت و با دست پر به سرکوب زد و ۹۶ و ۹۸ و جنبش مهسا پیامدش بود و دزدی و غارت ابعا نجومی به خود گرفت و عادی شد. خاتمی حاصل به بن‌بست رسیدن رژیم بود و یک جنبش قوی اصلاح‌طلبی در بطن جامعه که در اصل خواهان تغییرات بنیادین بود و از گذار هم واهمه نداشت که متاسفانه سران اصلاحات و از جمله قطب رفسنجانی با انفعالی عامدانه و پشت کردن به آن دست خامنه‌ای را برای سرکوب آن جنبش باز گذاشت فراموش نکنیم که آن زمان خامنه‌ای مزاحمت باند رفسنجانی را هم داشت و قدرت مطلق نبود و مافیای سپاه هم بعد از آمدن احمدی‌نژاد فربه شد. اگر فکر می کنید که مخالفین نظر شما مخالف‌اند که “درهای وطنمان به روی بازرگانان، توریست‌ها و هنرمندان خارجی باز باشد و همین طور هم درهای کشورهای دیگر به روی بازرگانان، توریست‌ها و هنرمندان وطنمان”، سخت در اشتباهید.
در خاتمه اینکه شما فرمودید “حتما مطلعید که شما و تندروهای رژیم در رابطه با مخالفت با برجام هم صدا هستید” باید عرض کنم که نه مطلع نیستم تا زمانی که برای سوالات مشخص خود که در رابطه با توافق مطرح کردم جوابی نگیرم. با اینگونه مارک زدن‌ها برای ساکت کردن حریف هم آشنایی دارم آخر ناسلامتی تجربه حزب توده و اکثریتی‌ها در استفاده از این روش را داریم.
سلامت باشید و با احترام سالاری


■ برای تکمیل کردن کامنت قبلی‌ام به عرض دوستان می‌رسانم: باید اعتراف کرد که حداقل حمایت بخشی از فعالین سیاسی از پزشکیان و دار و دسته اش که به عنوان روزنه‌گشایان و استمرارطلبان شناخته می‌شوند از سر استیصال است نه منطق و شناخت واقعیت موجود در کشورمان. اینکه هنوز لیف تحلیف رییس جمهور خشک نشده بود عده‌ای نا امیدی خود را از عملکردش پس از هیاهویی ملال‌آور در حمایت از او در انتخابات ابراز کردند ناشی از همین سر در گمی است. حساب کیسه دوخته‌ها و رانت‌خواران چیز دیگریست. رییس جمهوری که افسار وزارت خارجه مانند خیلی از وزارت خانه‌های دیگر هم دستش نیست باید مثل بقیه نظاره گر روند توافق بنشیند چون وعده ماندن و تکان نخوردن از خط رهبری را از پیش داده است. یادمان نرود که بعد از برجام چه بر این مرز و بوم و مردمش رفت. از وظیفه اصلی خود دور نشویم چه توافق بشود یا نشود ما با این رژیم رودر رو هستیم و باید دفع شر کنیم. به قول آقای عبدالله ناصری “اکنون وقت خوش خیابان است” و امیدوارم حرفشان که “آرامش فعلی مردم، از هارت و پورت حاکمان نیست.” درست باشد. البته واقفم که اینجا عده‌ای تنشان از بردن کلمه “خیابان” کهیر میزند.
با درود به دوستان سالاری


■ با درود به همه دوستانی که در باره ی این نوشتار با آقای فرخنده تبدل نظر می نمایند. راستش نگارنده از همان سطر اول درست یا نادرست به احساس ناخوشانیدی دچار شدم. آقای فرخنده موضوع را طوری توصیف کرد که واکنش نیروهای مختلف سیاسی ایران از کنش «مذاکره» بین حکومت ایران و دولت آمریکا برجسته تر شده ست: “هیچ‌وقت به اندازه زمانی که نظام‌های بسته سیاسی در مقابل اعتراضات مردم عقب‌نشینی می‌کنند یا با قدرت‌های خارجی بر سر میز مذاکره می‌نشینند، تفاوت میان طرفداران تحولات سیاسی گام‌به‌گام با انقلابیون یا براندازان برجسته نمی‌شود.” (نقل از همین نوشتار)
این گزاره دارای اشکالات زیادی ست و از آن صرف نظر می کنم که احساس خود را نسبت به گزاره ی فوق ابراز کرده باشم.
در همین راستا آقای فرخنده نوشته: ” اما در میان اپوزیسیون ایران، علی‌رغم استقبال برخی از این مذاکرات، دو نگرانی عمده به چشم می‌خورد. بخشی از جمهوری‌خواهان انقلابی یا تحول‌خواهان رادیکال نگرانند که این مذاکرات به تقویت و تثبیت جمهوری اسلامی منجر شود و سلطنت‌طلبانی که تحت رهبری شاهزاده رضا پهلوی گرد آمده‌اند از مذاکره با ایران ناراضی‌اند و به جای آن خواهان «حمایت از مردم ایران» هستند.”(نقل از همین نوشتار) آقای فرخنده برای اثبات نظرخود راجع به سلطنت طلبان نقل قولی از آقای رضا پهلوی ارائه کرده ولی در مورد «بخشی از جمهوری خواهان انقلابی یا تحول خواهان رادیکال نگرانند ....» هم کلی گوئی کرده اند و هم فاکتی ارائه نکرده اند. معلوم نیست منظورشان کیانند؟
به‌هر صورت تمرکز بر نفس مذاکره و کنش طرفین اهمیت دارد. قول و قرار و توافق عادلانه بین حکومت ارتجاعی جمهوری اسلامی و دولت پوپولیست دانالد ترامپ نمی تواند توسط مخالقان این مذاکرات مخدوش گردد.
با احترام کامران امیدوارپور


■ آقای کامران امیدوارپور گرامی می‌شود لطف کنید این “قول و قرار و توافق عادلانه بین حکومت ارتجاعی جمهوری اسلامی و دولت پوپولیست دانالد ترامپ” را برایمان توضیح دهید؟ خصوصا عادلانه‌اش را، که دوباره هیچ طرفی بعدا بامبول نزند و سودش هم به جیب ملت ایران واریز و صرف آبادانی کشور شود!؟ راستش اینجا همیشه کیلویی از مذاکره صحبت می‌کنند  و کسی طلب خاصی ندارد و چیزی مطرح نمی‌کند. آیا ملت ایران با کنشگرانش در عرصه سیاسی در این خصوص بی‌صدا است؟ آیا این به قول آقای پورمندی “کمربند انتحاری” سلاح و برنامه هسته‌ای و اتلاف میلیارد ها دلار هم چنان باقی خواهد ماند تا یک درگیری جدید و مذاکرات بعدی؟ و سوال‌هایی که پیش از این کامنت هم مطرح کردم. ما مذاکره کننده نیستیم ولی در این مورد خفقان هم نباید بگیریم.
با درود سالاری


■ امروز تا حدودی برای همه روشن شده است که روسیه نقش اصلی در هدایت آنچه “مذاکرات” نامگذاری شده بازی می‌کند. ساده اندیشی است که باور کنیم سرنوشت ایران و این پرونده در یکساعتی که عراقچی و نماینده ترامپ پشت میز می‌نشینند تعیین می‌شود. این معامله بین سران مافیایی و با اراده آنان است، پرونده ایران باید امتیازی برای دولت ترامپ باشد، یا با گزینه نظامی و نابودی زیرساخت های کشور، و یا با توافق و استفاده از جمهوری اسلامی در کمپ بین المللی ضد لیبرالیسم. ما خرسندیم که روسای جنایتکاران فعلا قصد نابودی نظامی ایران را ندارند. اما باور بفرمایید که وقت تنگ است و اگر فاکتور سازمان یافته مردم ایران به وزنه اصلی این معادلات اضافه نشود فاجعه دیر یا زود از در دیگر وارد می‌شود. اگر غیر از این فکر کنیم نه تنها غیر علمی است بلکه تنها گذاشتن قربانیان آتی مردم ایران است.
روزتان خوش، پیروز


■ پیروز گرامی، عیب و نقص کار، عدم وجود همان نیرویی می‌باشد که شما به آن اشاره کردید “فاکتور سازمان یافته مردم ایران”. شاید حالا درک کنید چرا من اصلاح طلبان را، به دلیل وجود این خلاء یک راه حل کمتر بد می‌دانم.
با احترام، مجلسی


■ من می‌توانم تصور کنم سیاستمدار کارکشته‌ای را که در قدرت هست و راه و چاره‌ای جز انتخاب بین بد و بدتر ندارد. ولی یک فعال سیاسی که آرمانش خوبی نیست و به بد رضایت می‌دهد را نه. رژیم فقاهتی هر وقت که خیالش راحت است و جیبش پر به بحران‌سازی‌اش شدت می‌بخشد و وقتی کفگیرش به ته دیگ می‌خورد، اصلاح طلبان دست‌آموز را برای دفع شر خودساخته جلو می‌اندازد و عده‌ای هم از بیرون به این شعبده بازی می‌پیوندند بهانه شان هم جلوگیری از انقلاب و جنگ و برداشتن تحریم‌ها و نبود آلترناتیو و.... است. خیر انتخاب این گونه روش سیاسی جز کمک به بقای حکومت اسلامی چیز دیگری می‌تواند باشد؟ وجدانا این راه تا به حال چند بار امتحان شده است؟ یک فعال سیاسی صادق باید پاسخ‌گوی عملکردش باشد نه اینکه از این شاخه به آن شاخه بپرد و به نتایج عملش نگاه نکند و درس نگیرد. آخر این چه جور کنشگری است که دیروز برای انتخاب پزشکیان یقه پاره می‌کند و کمی بعد از او نا امید می‌شود و حالا هم به رژیم چک سفید برای توافقی پشت پرده می‌دهد و هیچ درخواستی را که به نفع منافع ملی باشد مطرح نمی‌کند و خواهانش از طرفین مذاکره نیست. اگر توافقی صورت بگیرد و رژیم امتیازات کافی بدهد و در عوض از آن طرف بخواهد تا به منابع مالی‌اش بدون کنترل دسترسی پیدا کند و نفت و گاز صادر کند و به سرکوب و کشتار و مسئله حقوق بشر در ایران هم کاری نداشته باشند. آنوقت کف زدن برای این نوع توافق خجالت آور نیست؟ در این صورت از آن طرف به جای بازرگانان و توریست حزب‌الله و حشدالشعبی و حماس و حوثی تروریست وارد ایران می‌شوند و از این طرف هم آقازاده‌های بیشتری به جای بازرگانان و هنرمندان و... خارج می‌شوند.
با احترام سالاری


■ بد نیست علاقه مندان و شرکت کنندگان این گفتگو به این مناظره گوش کنند: مذاکره، جنگ، جانشینی! منافع ملی یا منفعت نظام!‌ صدیقه وسمقی، حاتم قادری، مصطفی مهرآئین در امکان
https://www.youtube.com/watch?v=P0_zVbZowLk&t=1983s
با درود سالاری


■ با سپاس از آقای سالاری بابت ارسال این لینک. کاش “ایران امروز” این لینک را منتشر می‌کرد. من با این سه فرهیحته هم فکر و هم صدا هستم. قادری معتقد بود که جامعه و جوانان بخاطر فشارهای فکری، روحی و سیاسی قادر به تغییر و تحول جامعه نیستند در حالی که مهرآئین معتقد به عکس این ادعا بود. ولی هر سه یک مخرج مشترک داشتند، تضعیف رژیم و به پایان رسیدن زمان مصرف این رژیم و در عین حال عدم وجود جانشین و آلتر ناتیو. ولی هر سه، راه حل را در درون کشور میدانستند و اعتقادی هم به سرنگونی و انقلاب نداشتند.
با احترام. مجلسی
(آقای مجلسی عزیز، ایران امروز بخش نخست ویدیوی یادشده را روز ۱۹ آوریل و بخش دوم آن را امروز، ۲۴ آوریل، در ستون «دیدنی و شنیدنی» منتشر کرده است.)


■ آقای مجلسی گرامی بله گفتگوی پر محتوایی است وجه مشترک هر سه فرهیخته گذار و سلب قدرت از این حکومت و تغییر ساختار این نظام است با اتکا به قدرت مردم، حال با رفراندوم یا اجماعی حداقلی از گروهی ائتلافی از چهره‌های شاخص در داخل و خارج، نه شرکت در حکومت و تغییر از درون آن و نه دخیل بستن به امثال پزشکیان و شرکا. در مورد هم صدا بودن شما با این سه فرهیحته لابد شوخی می‌فرمایید، از این رو بد نیست قسمت دوم مناظره را هم ببینید.
موفق باشید سالاری



iran-emrooz.net | Wed, 16.04.2025, 23:05
چگونه باید مشکل ایران را حل کرد

برت استیونز

نیویورک تایمز / ۱۵ آوریل ۲۰۲۵ 

دونالد ترامپ روز دوشنبه گفت که او «مشکل ایران را حل خواهد کرد» و این‌که «تقریباً یک مسئله آسان است».

تقریباً.

«مشکل ایران» چیست؟ به نظر می‌رسد ترامپ فکر می‌کند این مشکل، تلاش‌های ایران برای دستیابی به سلاح‌های هسته‌ای است؛ امری که، به گفته او، «نباید اتفاق بیفتد». ایران اورانیوم را تا درجه خلوص ۶۰ درصدی غنی‌سازی کرده است — که نزدیک به سطح تسلیحاتی است — و بنا بر گزارش «پروژه ویسکانسین درباره کنترل تسلیحات هسته‌ای»، «ممکن است قادر باشد ظرف حدود یک هفته به اندازه کافی اورانیوم برای پنج سلاح شکافت‌پذیر غنی‌سازی کند و در کمتر از دو هفته برای هشت سلاح». ساخت قطعات لازم برای تبدیل این ماده شکافت‌پذیر به بمب، زمان بیشتری می‌برد، اما این فرآیند می‌تواند در تأسیسات کوچک و مخفی انجام شود.

استیو ویتکاف، فرستاده ترامپ، هفته گذشته گفت که خط قرمز دولت «تسلیحاتی‌ شدن» توانایی‌های هسته‌ای ایران است. باورنکردنی است که این موضع، امتیاز بیشتری به تهران می‌دهد نسبت به توافق هسته‌ای ۲۰۱۵ باراک اوباما — همان توافقی که ترامپ به درستی در دوره اول ریاست‌جمهوری‌اش به دلیل ضعف بیش از حد توافق، آن را لغو کرد. ویتکاف پس از دیدار با وزیر خارجه ایران در آخر هفته، ظاهراً از موضع اولیه خود عقب‌نشینی کرد و روز سه‌شنبه در ایکس نوشت که ایران باید «برنامه غنی‌سازی و تسلیحاتی‌ کردن هسته‌ای خود را به‌طور کامل حذف کند».

تهران دهه‌هاست که دیپلمات‌های غربی را بازی می‌دهد — از جمله از طریق توافق مشهور اوباما با ایران. محدودیت‌های هسته‌ای آن توافق، اگر باقی مانده بودند، به‌زودی منقضی می‌شدند؛ در واقع، آنچه آن توافق بیش از هر چیز محقق کرد، گسترش قدرت منطقه‌ای ایران از طریق لغو تحریم‌های اقتصادی بود. همچنین، ایران سابقه‌ای مفصل و ثبت‌شده در زمینه نقض توافقات خود دارد؛ امری که اسرائیل در سال ۲۰۱۸، زمانی که اسرار هسته‌ای رژیم را از یک انبار در ایران ربود، آشکار ساخت.

اگر ویتکاف واقعاً فکر می‌کند که یک فرآیند بازرسی یا راستی‌آزمایی وجود دارد که بتواند رژیم ایران را مهار کند، او ساده‌لوح است. اما اشتباه بزرگ‌تر این است که گمان شود مشکل ایران اساساً مربوط به سلاح‌های هسته‌ای است. فرانسه و بریتانیا هم سلاح هسته‌ای دارند، اما افراد زیادی شب‌ها از ترس آن‌ها بیدار نمی‌مانند. رژیم ایران متفاوت است نه به این دلیل که ممکن است به سلاح هسته‌ای دست یابد، بلکه به این دلیل که ماهیت ایدئولوژیک آن، جاه‌طلبی‌های ژئوپلیتیکی‌اش، ضدآمریکایی بودن و یهودستیزی افراطی آن، و همچنین سابقه طولانی‌اش در حمایت از تروریسم، ممکن است این رژیم را به نمایش یا حتی استفاده از چنین سلاح‌هایی سوق دهد.

اگر قرار است مسئله هسته‌ای به طور کامل حل شود، این موارد هستند که باید تغییر کنند. که ما را به نکته دیگری که ترامپ درباره ایران گفته می‌رساند: «من می‌خواهم آن‌ها یک کشور ثروتمند و بزرگ باشند.» بسیار خوب. پرسش این است: چگونه؟

دو مسیر در اینجا وجود دارد. یکی، بازسازی نوعی نسخه توافق «تحریم‌ در‌ برابر‌ هسته‌ای» است که در قلب توافق ۲۰۱۵ قرار داشت و ایران امروز خواستار آن است. اما چنین توافقی محکوم به شکست است، زیرا هیچ تغییری در ماهیت رژیم ایجاد نمی‌کند.

مسیر دوم بلندپروازانه‌تر، اما از نظر بالقوه، امیدوارکننده‌تر است. این همان چیزی است که پیش‌تر آن را «عادی‌سازی در برابر عادی‌سازی» نامیده بودم.

در این مسیر، عادی‌سازی چه انتظاراتی از ایالات متحده خواهد داشت؟ 

ازسرگیری کامل روابط دیپلماتیک میان تهران و واشنگتن، از جمله بازگشایی سفارت‌خانه‌هایی که دهه‌هاست بسته مانده‌اند؛ پایان تمام تحریم‌های اقتصادی آمریکا، از جمله تحریم‌های ثانویه‌ای که علیه شرکت‌های خارجیِ طرف معامله با ایران اعمال شده‌اند؛ تجارت و سرمایه‌گذاری مستقیم و دوجانبه؛ صدور هزاران ویزای دانشجویی برای ایرانیانی که مایل به تحصیل در ایالات متحده هستند؛ و همچنین پیشنهاد فروش تسلیحات آمریکایی به ایران، دست‌کم از نوع متعارف.

و در مقابل، عادی‌سازی چه انتظاری از رژیم ایران خواهد داشت؟

باید شروع کند به رفتار کردن همچون یک کشور عادی.

یک کشور عادی، گروه‌های تروریستی‌ای مانند حزب‌الله، حماس و حوثی‌ها را که جنگ‌های منطقه‌ای راه می‌اندازند و تجارت جهانی را مختل می‌کنند، تأمین مالی و تسلیح نمی‌کند. یک کشور عادی که سومین ذخایر اثبات‌شده نفت جهان را دارد، اما اقتصادی در حال فروپاشی دارد، نیازی به صرف میلیاردها دلار برای غنی‌سازی اورانیوم یا تولید پلوتونیوم ندارد. یک کشور عادی خواهان نابودی دیگر کشورها — حتی دشمنانش — نمی‌شود. یک کشور عادی، گروگان‌گیری از اتباع خارجی را به عنوان بخشی معمول از دیپلماسی خود در پیش نمی‌گیرد. یک کشور عادی، در پی ترور مقام‌های سابق دولت آمریکا یا مخالفان تبعیدی نیست. یک کشور عادی، افراد همجنس‌گرا را اعدام نمی‌کند. یک کشور عادی، به زنان در زندان تجاوز گروهی نمی‌کند تا به اصطلاح «قانون عفت» را اجرا کند.

اگر ایران بخواهد مشکلات اقتصادی و راهبردیِ حاد خود — از فروپاشی پول ملی، کمبود انرژی، مخالفت گسترده مردمی، تا نابودی متحدان منطقه‌ای‌اش — را حل کند، تنها کاری که باید بکند این است که رفتار خودش را تغییر دهد.

اگر ترامپ به دنبال لحظه‌ای مشابه با سخنرانی معروف ریگان — «این دیوار را فرو بریز» — باشد، پیشنهاد «عادی در برابر عادی» در یک نطق از دفتر ریاست‌جمهوری می‌تواند راهی مناسب برای رسیدن به آن باشد. احتمال بسیار دارد که رهبران ایران این پیشنهاد را با بی‌اعتنایی رد کنند. اما مردم ناراضی ایران از آن الهام خواهند گرفت و ماهیت واقعی بحران با این رژیم را روشن خواهد کرد — بحرانی که بیش از آن‌که مربوط به تسلیحات باشد، ریشه در ارزش‌ها دارد.

و برای این‌که این دیپلماسی کلامی کمی قدرت عملی هم داشته باشد؟

ترامپ می‌تواند هواپیماهای سوخت‌رسان مدرن و بمب‌افکن‌های قدیمی را به اسرائیل اجاره دهد — چیزی که این کشور یهودی برای اجرای یک حمله جامع به تأسیسات هسته‌ای ایران به آن نیاز دارد.

همان‌طور که مذاکره‌کنندگانی چون ترامپ و ویتکاف باید بدانند، شاخه زیتون وقتی از نوک شمشیر ارائه شود، پذیرش‌پذیرتر است.

* برت استیونز (Bret Stephens)، ستون‌نویس نیویورک تایمز است که در مورد سیاست خارجی، سیاست داخلی و مسائل فرهنگی می‌نویسد.





iran-emrooz.net | Wed, 16.04.2025, 18:05
ریشه‌های تورم ساختاری و سرکش ایران

احمد علوی

۲۵ فروردین ۱۴۰۴

ریشه‌های تورم سرکش و ساختاری ایران درون‌زا است. موتور این تورم در ساختار حاکمیت رانتی و فاسدی نهفته است که دارای کارآمدی نیست. بنابراین هر چند شوک‌های ناشی از افزایش قیمت ارز بر شعله‌های این تورم می‌دمد اما ریشه‌های این تورم در متغیرهای بنیادی و کلان ایران نهفته است.

۱. تورم ساختاری ایران و عوامل کلیدی آن

تورم ساختاری به تورمی گفته می‌شود که ناشی از ویژگی‌های بنیادی و بلندمدت اقتصاد است، نه صرفاً شوک‌های موقتی (مانند افزایش نرخ ارز). در ایران، تورم ساختاری به دلیل وابستگی به درآمدهای نفتی، سیاست‌های مالی ناپایدار، و ناکارآمدی نهادهای اقتصادی شکل گرفته است (North, 1990; Acemoglu & Robinson, 2012). در ادامه، رابطه این پدیده با عوامل مطرح‌شده بررسی می‌شود.

الف) کسری بودجه و رانتی بودن بودجه
کسری بودجه: کسری بودجه دولت ایران، که اغلب از طریق استقراض از بانک مرکزی یا چاپ پول تأمین می‌شود، یکی از عوامل اصلی تورم ساختاری است. این موضوع در ادبیات اقتصاد کلان به‌عنوان تورم ناشی از مالیه دولت شناخته می‌شود (Sargent & Wallace, 1981). افزایش نقدینگی ناشی از کسری بودجه، تقاضای کل را بالا می‌برد و تورم را تشدید می‌کند.

در ایران، کسری بودجه به دلیل وابستگی به درآمدهای نفتی و ناتوانی در اصلاح نظام مالیاتی تشدید شده است. کاهش درآمدهای نفتی (به دلیل تحریم‌ها یا نوسانات قیمت) دولت را به سمت تأمین مالی از منابع تورمی سوق می‌دهد (Fischer, 1993).

برای مثال، بودجه‌های سالانه ایران معمولاً هزینه‌های جاری بالایی (مانند حقوق کارکنان و یارانه‌ها) دارند که با درآمدهای پایدار همخوانی ندارد، و این شکاف از طریق نقدینگی پر می‌شود.

رانتی بودن بودجه: اقتصاد ایران به دلیل وابستگی به درآمدهای نفتی، یک اقتصاد رانتی است (Beblawi & Luciani, 1987). در این ساختار، دولت به‌عنوان توزیع‌کننده رانت عمل می‌کند و بودجه به‌جای تمرکز بر توسعه زیرساخت‌ها، صرف حمایت از گروه‌های ولایی (مانند نهادهای مذهبی، سرکوب نرم و سخت و یا پروژه‌های غیرضروری) می‌شود.

تخصیص رانتی بودجه، بهره‌وری اقتصادی را کاهش می‌دهد و با افزایش هزینه‌های غیرمولد، فشار تورمی ایجاد می‌کند (Gelb, 1988). به‌عنوان مثال، تخصیص بودجه به پروژه‌های نمایشی یا نهادهای غیرمولد، منابع را از بخش‌های تولیدی دور می‌کند و تورم را تشدید می‌کند.

ب) فرار نهادهای ولایی از پرداخت مالیات
فرار مالیاتی نهادها: برخی نهادهای خاص در ایران (مانند نهادهای مذهبی، حوزوی، تبلیغاتی وابسته به ولی فقیه) از پرداخت مالیات معاف هستند یا به‌طور غیررسمی از نظارت مالیاتی فرار می‌کنند. این موضوع درآمدهای مالیاتی دولت را کاهش می‌دهد و وابستگی به منابع تورمی (مانند چاپ پول و اعتبار بدون پشتوانه) را افزایش می‌دهد (Tanzi & Zee, 2000).

در ادبیات اقتصاد عمومی، معافیت‌های مالیاتی گسترده باعث کاهش پایه مالیاتی و افزایش کسری بودجه می‌شود، که به تورم دامن می‌زند (Alesina & Perotti, 1995). در ایران، این معافیت‌ها به‌ویژه برای نهادهایی با فعالیت‌های اقتصادی بزرگ (مانند بنیادها یا شرکت‌های وابسته به سپاه یا استان قدس) قابل‌توجه است.

فقدان شفافیت در عملکرد مالی این نهادها، نظارت بر درآمدهای آنها را دشوار می‌کند و به نابرابری در توزیع بار مالیاتی منجر می‌شود، که اعتماد عمومی به نظام مالیاتی را کاهش می‌دهد.

پیامدهای تورمی: کاهش درآمدهای مالیاتی، دولت را مجبور به افزایش نقدینگی یا استقراض می‌کند، که هر دو به تورم ساختاری دامن می‌زنند (Cukierman et al., 1992). در ایران، این مشکل با ناکارآمدی نظام مالیاتی و عدم توانایی در گسترش پایه مالیاتی تشدید شده است.

ج) فساد ساختاری
فساد و تورم: فساد ساختاری، که در ایران به‌صورت رانت‌خواری، سوءاستفاده از منابع عمومی، و تخصیص غیرشفاف بودجه بروز می‌کند، بهره‌وری اقتصادی را کاهش می‌دهد و هزینه‌های تولید را افزایش می‌دهد (Mauro, 1995). این موضوع به‌طور غیرمستقیم تورم را از طریق کاهش عرضه کل تشدید می‌کند.

فساد همچنین اعتماد به سیاست‌های اقتصادی را کاهش می‌دهد و انتظارات تورمی را بالا می‌برد، زیرا فعالان اقتصادی پیش‌بینی می‌کنند که منابع به‌جای توسعه، صرف رانت‌خواری خواهد شد (Rose-Ackerman, 1999).

در ایران، فساد در قراردادهای دولتی، پروژه‌های عمرانی، و تخصیص ارز ترجیحی (مانند ارز ۴۲۰۰ تومانی در گذشته) نمونه‌هایی از این مشکل هستند که هزینه‌های غیرضروری را به اقتصاد تحمیل کرده‌اند.

رانت‌خواری و ناکارآمدی: فساد ساختاری در ایران اغلب با رانت‌خواری همراه است، که در آن گروه‌های خاص از دسترسی به منابع (مانند ارز ارزان یا قراردادهای دولتی) سود می‌برند. این موضوع با نظریه رانت‌جویی (Rent-Seeking) تولاک (Tullock, 1967) همخوانی دارد، که نشان می‌دهد رانت‌جویی منابع را از فعالیت‌های مولد به فعالیت‌های غیرمولد هدایت می‌کند و تورم را از طریق کاهش عرضه تشدید می‌کند.

۲. عوامل دیگر رانتی و فساد حاکمیتی

الف) نهادهای مذهبی و مداحان
نهادهای مذهبی: برخی نهادهای مذهبی و حوزوی و مراجع تقلید حکومتی در ایران بودجه‌های کلان از دولت دریافت می‌کنند، اما فعالیت‌های آنها اغلب غیرشفاف و غیرمولد است. این تخصیص بودجه، که به‌صورت رانت عمل می‌کند، منابع را از بخش‌های تولیدی (مانند آموزش یا زیرساخت مربوط به تولید انرژی) منحرف نموده و به افزایش کسری بودجه و تورم کمک می‌کند (Gelb, 1988).
معافیت‌های مالیاتی این نهادها نیز به کاهش درآمدهای دولت منجر می‌شود، که همان‌طور که تانزی (Tanzi, 1998) توضیح می‌دهد، فشار تورمی را افزایش می‌دهد.

مداحان و فعالیت‌های فرهنگی غیرمولد: تخصیص بودجه به فعالیت‌های فرهنگی خاص (مانند مراسم‌های مذهبی یا گروه‌های خاص) نمونه دیگری از رانت است. این هزینه‌ها معمولاً بازده اقتصادی ندارند و با افزایش هزینه‌های دولت، به کسری بودجه و تورم دامن می‌زنند.

در ادبیات اقتصاد نهادی، این نوع تخصیص منابع به‌عنوان هزینه‌های نمایشی شناخته می‌شود که به‌جای توسعه، صرف حفظ پایگاه سیاسی یا اجتماعی می‌شود (Acemoglu & Robinson, 2012).

ب) انواع فساد حاکمیتی
فساد در تخصیص منابع: فساد در ایران به‌صورت تخصیص غیرشفاف ارز، واگذاری پروژه‌ها به شرکت‌های خاص، و رانت در تجارت خارجی (مانند قاچاق یا دور زدن تحریم‌ها) دیده می‌شود. این موارد هزینه‌های تولید را افزایش می‌دهند و با کاهش بهره‌وری، تورم را تشدید می‌کنند (Shleifer & Vishny, 1993).
برای مثال، تخصیص ارز ترجیحی به افراد یا شرکت‌های خاص در گذشته باعث ایجاد رانت و افزایش قیمت‌ها در بازار آزاد شد.

فساد در نهادهای نظارتی: ضعف نهادهای نظارتی (مانند قوه قضائیه یا سازمان بازرسی) باعث می‌شود که فساد بدون مجازات ادامه یابد. این موضوع اعتماد عمومی را کاهش می‌دهد و انتظارات تورمی را بالا می‌برد (Kaufmann et al., 2009).
در ایران، نبود استقلال نهادهای نظارتی و نفوذ گروه‌های ذی‌نفع، فساد را به یک مشکل ساختاری تبدیل کرده است.

فساد و فرار سرمایه: فساد حاکمیتی به فرار سرمایه منجر می‌شود، که ارزش پول ملی را کاهش می‌دهد و تورم را تشدید می‌کند (Alesina & Tabellini, 1989). در ایران، خروج سرمایه به دلیل بی‌اعتمادی به سیاست‌های اقتصادی و فساد، یکی از عوامل فشار بر نرخ ارز و تورم است.

۳. تحلیل یکپارچه و شرایط ایران در ۲۰۲۵

در ایران، تورم ساختاری نتیجه ترکیبی از کسری بودجه مزمن، رانتی بودن اقتصاد، فرار مالیاتی نهادهای خاص، و فساد ساختاری است. این عوامل به‌صورت چرخه‌ای عمل می‌کنند:

- کسری بودجه از طریق چاپ پول به افزایش نقدینگی و تورم منجر می‌شود.
- رانت‌خواری منابع را از بخش‌های مولد دور می‌کند و بهره‌وری را کاهش می‌دهد.
- فرار مالیاتی درآمدهای دولت را محدود می‌کند و وابستگی به منابع تورمی را افزایش می‌دهد.
- فساد هزینه‌های غیرضروری را به اقتصاد تحمیل می‌کند و انتظارات تورمی را بالا می‌برد.

نهادهای مذهبی، مداحان، و دیگر گروه‌های رانتی با دریافت بودجه‌های غیرمولد، این چرخه را تقویت می‌کنند. فساد حاکمیتی نیز با تضعیف اعتماد عمومی و ناکارآمدی سیاست‌ها، امکان اصلاحات را محدود می‌کند. در شرایط فرضی ۲۰۲۵، اگر تحریم‌ها ادامه داشته باشند و مذاکرات (مانند مسقط) به نتایج ملموس نرسیده باشند، این مشکلات تشدید می‌شوند، زیرا دولت برای جبران کسری بودجه به منابع تورمی بودجه- نظیر استقراض بانک مرکزی- وابسته‌تر خواهد شد.

۴. نتیجه‌گیری

تورم ساختاری ایران عمدتا ریشه در عواملی نظیر کسری بودجه مزمن، رانتی بودن اقتصاد، فرار مالیاتی نهادهای خاص ولایی، نبود رشد اقتصادی و فساد ساختاری دارد. تخصیص بودجه به نهادهای غیرمولد (مانند نهادهای مذهبی یا فعالیت‌های فرهنگی خاص) و فساد در سطوح مختلف حاکمیت، این مشکلات را تشدید می‌کند. این عوامل با رشد ناچیز و پرنوسان، کاهش بهره‌وری، افزایش نقدینگی، و بالا بردن انتظارات تورمی، تورم را به یک پدیده پایدار تبدیل کرده‌اند. برای رفع این مشکل، اصلاح نظام مالیاتی، شفافیت در بودجه‌ریزی، کاهش رانت‌خواری، و مبارزه با فساد ضروری است، اما این اصلاحات نیازمند تغییرات نهادی عمیق هستند که با مقاومت گروه‌های ذی‌نفع مواجه می‌شوند.

————————————-
منابع:

Acemoglu, D., & Robinson, J. A. (2012). Why Nations Fail. Crown Business.
Alesina, A., & Perotti, R. (1995). Fiscal Expansions and Adjustments in OECD Countries. Economic Policy.
Beblawi, H., & Luciani, G. (1987). The Rentier State. Croom Helm.
Cukierman, A., Edwards, S., & Tabellini, G. (1992). Seigniorage and Political Instability. American Economic Review.
Fischer, S. (1993). The Role of Macroeconomic Factors in Growth. Journal of Monetary Economics.
Gelb, A. (1988). Oil Windfalls: Blessing or Curse?. Oxford University Press.
Kaufmann, D., Kraay, A., & Mastruzzi, M. (2009). Governance Matters VIII. World Bank Policy Research Working Paper.
Mauro, P. (1995). Corruption and Growth. Quarterly Journal of Economics.
North, D. C. (1990). Institutions, Institutional Change and Economic Performance. Cambridge University Press.
Rose-Ackerman, S. (1999). Corruption and Government. Cambridge University Press.
Sargent, T. J., & Wallace, N. (1981). Some Unpleasant Monetarist Arithmetic. Federal Reserve Bank of Minneapolis Quarterly Review.
Shleifer, A., & Vishny, R. W. (1993). Corruption. Quarterly Journal of Economics.
Tanzi, V. (1998). Corruption Around the World. IMF Staff Papers.
Tullock, G. (1967). The Welfare Costs of Tariffs, Monopolies, and Theft. Western Economic Journal





iran-emrooz.net | Mon, 14.04.2025, 22:50
شادمانیم، زیرا “غیر مستقیم” تبدیل به “مستقیم” گردید

داریوش مجلسی

اوایل ماه آپریل بود که ای‌میلی دریافت کردم و در آن خبر استعفای خامنه‌ای و شروع کار یک گروه جانشین، برای تشکیل دولت جدید درج شده بود. خامنه‌ای از ملت ایران به خاطر خطاها، سرکوب‌ها و اعدام‌ها عذرخواهی نموده و قول داده بود که دولت جدید اجرا کننده خواسته‌ها و نظریات مردم باشد. با کمال تعجب به جستجو در خبرگزاری‌ها و نشریات پرداختم و در هیچ کجا خبری در این مورد نخواندم. ناگهان متوجه شدم که این خبر از زمره دروغ‌های اول آپریل می‌باشد. پیش خودم فکر کردم چه می‌شد اگر واقعا این خبر صحت می‌داشت.

همزمان از درون اصلاح‌طلبان خبر دریافت کردم که آنها علاقه‌ای به تحویل گرفتن حکومت و جانشینی خامنه‌ای ندارند چون خرابه‌ای را تحویل خواهند گرفت که ترمیم و اصلاح آن، در کوتاه مدت، تقریبا غیر ممکن است لذا ترجیح می‌دهند فشار را متوجه دولت و رهبری برای اصلاح و تغییر وضع موجود بنمایند تا اقلا در شرایط بهتری قادر به تحویل گرفتن دولت باشند.

رژیم جمهوری اسلامی، همزمان با به قدرت رسیدن ترامپ، با بزرگترین چالش تاریخ ۴۷ ساله خودش روبرو شده که یا باید، برای اولین بار، به مذاکره با آمریکا تن دهد یا باید متحمل گزینه “ماشه” باشد. نتیجتا این‌بار زور تدبیر و صلاح‌اندیشی، به‌ هارت و پورت بی‌نتیجه چربید و حتی غیر مستقیم به مستقیم تبدیل شد، هر چه هم که حاکمیت سعی در تبلیغ کلمه غیر مستقیم دارد، تصویر‌های تلویزیونی در جهان آزاد و چهره خنده‌رو و بی‌نهایت مهربان و مودبانه عراقچی حکایت از “مستقیم” دارد.

من این را به فال نیک می‌گیرم، زیرا شاید این اولین بار بود که رهبری به ندای رسائی که از درون جامعه، خواهان صلح و مذاکره با آمریکا بود جواب مثبت داد. البته چاره دیگری هم نبود. اقتصاد درمانده مملکت، انزوای بین‌المللی و درک این واقعیت که باید کر یا کور باشی که نارضایتی عمیق جامعه را نبینی و نشنوی، از جمله عوامل قبولی این مذاکره بود. البته حضور اصلاح‌طلبانی مانند ظریف و پزشکیان و اصولگرایان نیک‌اندیشی مانند عراقچی در صحنه را نباید دست‌کم گرفت. باید اذعان کنم این از معدود موارد و شاید هم تنها موردی بود که صلاح رژیم و صلاح مملکت به هم گره خورده بود.

البته هنوز از نتیجه نهائی بی‌خبریم ولی علائم نشان از آن دارد که می‌توان امیدوار بود. فرض را بر این می‌گذاریم که نتیجه مثبت باشد، تحریم‌ها برداشته شوند و برجام جدیدی به وجود آید، در به روی سرمایه‌گذاران خارجی و خریداران کالاهای ایرانی باز شود و پول وارد جامعه گردد. من خوشحال خواهم شد ولی ذوق زده نخواهم شد، چون در این صورت ما فقط در آغاز مسیر به سوی پیشرفت قرار گرفته‌ایم. فقط آغاز مسیر و نه خود مسیر. مسیری بسیار طولانی با فراز و نشیب‌های فراوان.

نمی‌‌دانیم آیا شرط و شروطی هم برای خرج و مصرف منابع مالی جدید بوجود خواهد آمد یا خیر؟ آیا ضمانتی هم وجود دارد که پول‌ها به سوی غزه یا حساب‌های شخصی یا ساخت بهپاد برای حمله به اوکرائین نگردد؟ چالش زیاد خواهیم داشت. هنوز معاهده‌ای به وجود نیامده که محسن رضایی علنا می‌گوید ما شرایط معاهده را قبول خواهیم کرد ولی انجام نخواهیم داد. تاریک‌خانه‌ها تعطیل نشده‌اند، جلیلی از مدتی پیش از مذاکرات ایران و امریکا شروع به تجدید سازماندهی نموده و در انتظار فرصت است.

این‌بار هم تندروهای داخل کشور و تندروهای خارج کشور، با وجود اختلاف مواضعی که با هم دارند در مخالفت با توافق با آمریکا دارای زبان مشترک می‌باشند.

رضا علیجانی به درستی می‌گوید “گفتمان سرنگونی تبدیل به گفتمان تغییر گردیده”. بعد از این توافق تاریخی، به جای به سخره گرفتن رژیم باید از فرصت استفاده کرده به تجلیل از نرمش در مقابل آمریکا بپردازیم و کوشش و فشار به سوی تغییرات تدریجی را آغاز کنیم.

می‌دانم خواهید گفت تا خامنه‌ای در راس قدرت است و تا این رژیم سرنگون نشود تغییر‌ها جزئی و بدون تاثیر خواهند بود.

شاید واقعیت من متفاوت با واقعیت شما باشد. من باور به امکان سرنگونی این رژیم ندارم چون نه آن نیرو، نه آن سازماندهی و نه آن پایگاه و جایگاه مردمی را می‌بینم که قادر به سرنگونی باشد. مگر این که یک جنگ یا قیام وسیع مردمی صورت گیرد که هر دو را خوشبختانه محتمل نمی‌‌بینم. در همین صفحه دوستانی معتقد بودند که می‌توان آلترناتیوی برای جانشینی این رژیم به وجود آورد، ولی زمینه و زیربنای آلترناتیو یا جانشین، نتیجه یا ثمره یک پروسه طبیعی می‌باشد که در سرزمین ما هنوز به وجود نیامده. پیشرفت جامعه فرهنگی و مدنی می‌تواند پیش درآمد ظهور چنین زمینه‌ای باشد.

آقای رضا پهلوی هم در مصاحبه با فاکس نیوز گفتند مخالف جنگ با اسرائیل و آمریکا می‌باشند و اظهار امیدواری نمودند که آمریکا بیشتر روی مردم ایران حساب کند. بیاناتی که متفاوت با شعارهای بخشی از هواداران‌شان می‌باشد و فورا هم مورد حمله و انتقاد آنها قرار گرفتند.

تحولات در روابط بین‌المللی ایران، بدون تاثیر در تحولات داخل کشور نخواهد بود به همین دلیل هم امیدواریم چنانچه مذاکرات با آمریکا دارای نتایج مثبتی بود، نوبت صلح و دوستی بین اسرائیل و ایران باشد که بسیار صعب‌تر و مشکل‌تر خواهد بود و دوستداران زیادی هم در درون رژیم نخواهد داشت ولی در صورتی که روزی تحقق یافت دارای نتایج مثبت، نه فقط برای دو کشور، بلکه برای کل منطقه خواهد داشت.

داریوش مجلسی آپریل ۲۰۲۵



نظر خوانندگان:


■ به نظر می‌رسد نکته اصلی و خواست قلبی نویسنده مقاله در جمله “شاید واقعیت من متفاوت با واقعیت شما باشد. من باور به امکان سرنگونی این رژیم ندارم چون نه آن نیرو، نه آن سازماندهی و نه آن پایگاه و جایگاه مردمی را می‌بینم که قادر به سرنگونی باشد. مگر این که یک جنگ یا قیام وسیع مردمی صورت گیرد که هر دو را خوشبختانه محتمل نمی‌‌بینم”. منعکس شده است. اگر نویسنده مقاله هر دو حادثه جنگ و یا قیام وسیع مردمی را صرفا محتمل نمی‌دانست می‌شد فرض کرد نظر کارشناسی خود را ابراز کرده است اما می‌گوید “خوشبختانه محتمل نمی‌بینم”. که بیان یک آرزوی قلبی است.
طبعا هیچ ایرانی وطن پرستی خواهان وقوع جنگی ویرانگر علیه کشور نیست اما چرا فردی که تجربه هر دو رژیم قبل و بعد از انقلاب را داشته است باید از وقوع یک قیام مردمی وسیع که موجب تغییر رژیم ج. ا. شود ناخشنود باشد؟ رژیمی که ایران را که، اکنون می‌توانست اقتصادی بمراتب بزرگتر از اسپانیا و کره جوبی داشته باشد، به فلاکت و تیره روزی کنونی کشانده بطوری که حداقل ۳۰ درصد مردم کشور زیر خط فقر هستند، هر کس می‌تواند از کشور فرار می‌کند آنهم با اعتباری که پاسپورت ج. ا. دارد و اکثر جوانان امیدی به آینده ندارند.
شاید استاد مجلسی بتوانند توضیحی در این مورد بدهند. چون نگارشی با این سبک و سیاق برای امثال من بی‌تجربه تداعی نظر اصلاح طلبان حکومتی، که استمرار طلب هم نامیده شده‌اند، میکند که معمولا برخوردار از رانت‌های آشکار و پنهان هستند. البته منظور آن نیست که استاد مجلسی حتما از چنان رانت‌هایی برخوردارند بلکه این نحو نگارش چنان تداعی معانی دارد.
خسرو


■ امیدوارم که رژیم ستم و زور و شقاوت هرچه زودتر به نابودی برسد تا مردم ایران بعد از ۴۷ سال سرکوب و ستم دیدن از این جهنم آسوده شوند.البته خوب میدانم که این سرنگونی بستگی به تلاش مردم ایران دارد. هرچند میدانم که با نظریه هانا آرنت در فاز سوم که سقوط نام دارد هستیم ولی باید اذعان داشت که با شرایط فعلی در منطقه خاورمیانه و ظهور تجارت‌پیشه‌ای به نام ترامپ مشکل است؛ در هر حال این سرنگونی اتفاق می‌افتاد ولی با زمان دورتری. به این گفته ایمان دارم.
طلایی


■ جناب خسرو گرامی اگر از این جماعت اصلاح طلب بپرسی که سقوط رژیم توسط اراده مردم یا امید به استحاله و عاقل شدن این نظام و اصلاح آن تا زمانی که انتهایش را نمیدانند. جوابشان مشخص است. انگار مهم هم نیست که تا آن موقع “سرزمینی سوخته” تحویل ملت ایران داده شود. اصولا “د ان آ” ی اینان با حرف هایی از قبیل قیام مردمی و گذار کامل از این رژیم جور در نمی آید. برای اکثر این جماعت نبود یک آلترناتیو بهانه خوبی است تا از جلوه های به ظاهر مثبت و حقیرانه وفاداران چاکرمنش جاخوش کرده زیر خیمه ولی فقیه به وجد بیایند به این جمله ها توجه کنید: “چهره خنده‌ رو و بی‌نهایت مهربان و مودبانه عراقچی” یا “حضور اصلاح‌طلبانی مانند ظریف و پزشکیان و اصولگرایان نیک‌اندیشی مانند عراقچی در صحنه”. نمیدانم چرا از “رهبر نیک اندیش” نام نمیبرد که رییس سیرک است؟ مدام مردم را از جنگ و انقلاب و هرج و مرج میترسانند تا سکه به نام تئوری سترون خود زنند. بخشی از انرژی مخالفین باید صرف برخورد با اینان شود. از توافق مابین رژیم و سر به راه کنندگانش آبی برای مردم گرم نخواهد شد همانطور که قبلا هم نشد و هیاهوی این جماعت هم تکرار مکررات است. جمله “رهبری به ندای رسائی که از درون جامعه، خواهان صلح و مذاکره با آمریکا بود جواب مثبت داد” هم از آن حرف ها ست. شاید منظور نویسنده اشاره به “نیک اندیشی” رهبری است که در ان صورت باید به این استحاله و تغییر تبریک گفت و همه را دعوت به “وحدت کلمه” کرد و در صورت عدم توافق آماده دفاع میهنی در رکاب رهبری بود.
با درود سالاری


■ کامنت آقای سالاری را که دیدم مجبورم کرد چند کلمه‌ای به اشتراک بگذارم. صرفا در خصوص چهره‌های در قدرت رژیم، نظیر آقای عراقچی. هیچ غرض یا نظر خاصی در مورد ایشان ندارم فقط به این واقعیت می‌اندیشم که طی پله‌های ترقی و رسیدن به درجات بالا و تصمیم‌گیر جمهوری اسلامی مستلزم چه تحولات شگرفی در سرشت آدمی است؟ مستلزم فراموش کردن چند هزار خودکشی سرپرستان خانواده بدلیل سفره خالی است؟ یا مستلزم ندیدن چندین هزار ساچمه و چشم است؟ انکار چه تعداد تجاوز و شکنجه در زندانهاست ؟ نفی چه میزان ازنابودی محیط زیست ایران و سوزاندن چه مقدار سرمایه ملی است؟ اعتراف می‌کنم که قدرت درک چهره خنده رو آقای عراقچی را ندارم.
سلامت باشید. پیروز.


■ با سپاس از دوستانی که مرا از نظرات خودشان مطلع کردند. در وحله اول مایلم چند کلمه‌ای در جواب اقای خسرو گرامی بنویسم، شاید تعجب کنید اگر بنویسم که با بخشی از نوشته ایشان، بخصوص درباره رژیم گذشته و انقلاب ۵۷، همصدا هستم. من در گذشته بخاطر کارم به هندوستان، پاکستان، نپال، مصر و لبنان سفر کردم و معتقد بودم که این کشور ها از بسیاری جهات از کشور من عقب‌تر می‌باشند و پیشرفت‌های کشورم بسیار از کشور هائی که دیدم چشمگیرتر بود و اگر قرار بود انقلابی در کشوری صورت گیرد باید در آن کشور ها صورت می‌گرفت نه در ایران (البته هندوستان فقط از لحاظ دموکراسی از ایران جلو تر بود).
حتی زیبا کلام دلیلی برای وقوع انقلاب در ایران آنروز نمی‌بیند. نه تنها من، حتی دکتر محسن رنانی و زید آبادی اصلاح‌طلب، معتقدند زمانی که شاه صدای انقلاب را شنید باید به جای انقلاب با او صحبت می‌کردیم. انقلاب ۵۷ واقعه نحسی بود که ما را سالها به عقب برد به اضافه قتل و کشتارهای بی‌حد که هنوز هم ادامه دارد و به همین دلیل هم زمانی که بختیار به خارج کشور آمد به او پیوستم و همراه او به پارلمان اروپا رفتم و هر دوی ما در آنجا سخنرانی کردیم که شرح آن را در دست دارم به اضافه آخرین سخنرانی او و من در خارج کشور که چنانچه “ایران امروز” لازم دید آنرا برای نشر می‌فرستم.
جایی که خط خسرو گرامی و من از هم جدا می‌شود آنجاست که من از نفس انقلاب بیزارم چون انقلاب در هیچ کشوری به دموکراسی نینجامید در حالی که تغییرات آرامی که با همراهی افرادی از درون همان رژیم‌ها صورت گرفت منجر به دموکراسی شد. مانند پرتغال، اسپانیا و اروپای شرقی، و به همین دلیل هم با انقلاب و سرنگونی در ایران مخالفم. چون تکرار مکررات از دوران مشروطیت تا کنون بوده و نتیجه آن را هم می‌بینیم.
از اینجا به بعد روی سخنم با عزیزانی می‌باشد که به نوشته‌های من در مخالفت با انقلاب و سرنگونی ایراد داشتند. جوابم خیلی ساده و بیشتر جنبه سوال دارد. از هیچ یک از مخالفان به نوشته‌های خودم نخواندم که گزینه شما یعنی سرنگونی و انقلاب، به امید و هدف کدام آلترناتیو یا جانشین می‌باشد. چون به هر حال آگاهی این دوستان به آن حد می‌باشد که بدون هیچ آلترناتیو واقعا موجودی و به صورت باداباد خواهان سرنگونی باشند. قیام، مقوله دیگریست و به آن اعتقاد دارم. جنبش مهسا و زن، زندگی، آزادی یک قیام مسالمت‌آمیز برای اعتراض به کشتارها و نقض حقوق بشر در سرزمین‌مان می‌باشد. درباره چهره خنده روی عراقچی، من نمی‌توانم بنویسم که او چهره عبوس و خشمناکی داشت. رژیم و خامنه‌ای در آغاز، ادعا می‌کردند مذاکرات مستقیم نخواهند داشت ولی تصویرها و چهره خندان روی عراقچی واقعیت دیگری را نشان می‌داد. من به تجلیل از او چیزی ننوشتم.
با احترام مجدد، داریوش مجلسی


■ نویسنده محترم مقاله سعی کنند لااقل به همان قیام مردمی که معتقد هستند کمک کنند و دست گدایی به سوی روزنه دوستان و استمرار طلبان و حرکت حلزونی زیدآبادی و عبدی و شرکا برای تغییر دراز نکنند و به سراب دل نبندند. انسان‌های آگاه و دموکرات و دلسوز میهن کم نیستند با رشد جنبش‌های مردمی آلترناتیو هم نه حتما به شکل کلاسیک ایجاد خواهد شد. جناب مجلسی بهتر است این طرف خط بایستند و با بهانه‌هایی از این دست در خدمت استمرار این رژیم نباشند.
مقایسه رژیم پهلوی و حکومت فقها و نوع برخورد بدانها هم بی‌مورد وغیر مستقیم در خدمت القا کردن این است که انگار خامنه‌ای هم مثل شاه “صدای انقلاب” را شنیده! آیا خامنه‌ای کسی یا گروهی را برای گفتگو دعوت کرد؟ با خارج چرا، چون می‌تواند با امتیاز دادن‌ها نظامش را برای مدتی دیگر حفظ کند. لازم هم اگر بداند مثل زمان قاجار بخشی از کشور را هم ببخشد.
در مورد انقلاب که همیشه استمرار طلبان آن را حتما مترادف خشونت و مسلحانه می‌دانند و چون مترسکی در باغ برای ترساندن می‌نشانند باید گفت که انقلاب یک تغییر ساختاری اساسی و پایدار در سیستم است که می‌تواند صلح‌آمیز یا خشونت‌آمیز باشد.آیا یک قیام مردمی در ایران وظیفه‌ی جز گذر کردن از این سیستم موجود در همه ابعادش را دارد؟ این که به چه صورتی رخ دهد به درجه مقاومت رژیم حاکم هم بستگی دارد. اصولا ضدیت با انقلاب و گذار از این نظام به علت نا آگاهی از انقلاب یا گذار و پروسه آن نیست. به راستی چگونه می‌شود به اصلاح این دیوان‌سالاری پر از فساد و مافیایی دلخوش کرد؟ هر نقطه‌ای از کشور به دست چند آخوند و سپاهی و نیروهای امنیتی و مزدورانشان هر جوری که دلشان بخواهد اداره میشود و خط یکدیگر را هم نمی خوانند چه برسد به دولت مرکزی. نگاه کنید به فقها و دارودسته شان در اصفهان و مشهد و شیراز، در واقع نام گذاری مدرنش می‌شود فدرالیسم آخوندی.
به هر حال نتیجه این ذوق زدگی‌ها متعارف و چهره‌های خندان به زودی آشکار خواهد گشت و از توافق رژیم در مذاکرات مثل همیشه بودجه‌های دم و دستگاه جورواجور فقاهتی و دستگاه سرکوبش چرب‌تر خواهد شد و ارز ارزان دولتی بیشتری در اختیار مافیای حافظ نظام قرار خواهد گرفت. هم چنین خرید بیشتر ابزار و عدوات کنترل مردم از چین و کمک مجدد به نیابتی های وفادارش و.....
با احترام سالاری


■ جناب مجلسی گرامی، درود بر شما و خسته نباشید، به باور من وارد این معرکه “مستقیم”، “غیر مستقیم” نباید شد، این رژیمی که تا همین کمتر از یکماه قبل، مذاکره را غیرشرافتمندانه می دانست ، اکنون دقیقا از موضع ضعف مفرط و برای یافتن راه تنفسی برای خود و ادامه بقای خود تن به مذاکره داده، باید به علل اساسی شکست رژیم و ناچاری او در تن دادن به مذاکره و عوامفریبی او در پیدا کردن مفری برای ادادمه حیات ننگین و جنایتکارش پیدا کرد، نه افتادن در دام مستقیم یا غیر مستقیم بودن مذاکره، اصل این است که اکنون دارد مذاکره میکند که البته در این مذاکره به فکر مردم و زندگی و معیشت مردم نیست، تنها بفکر نجات خویش است، گرچه ممکن است از این رهگذر هم چیزی نصیب مردم بشود، اما جاره نهایی و اساسی کار در سرنگونی این رژیم است.
با احترام و مهر فراوان اسفندیار





iran-emrooz.net | Mon, 14.04.2025, 13:47
دعوا بر سر چیست؟

پرویز هدایی

اخیرا نامه‌ای با عنوان «بیانیه جامعه مدنی ایران در واکنش به تهدیدات امریکا»(۱) با حدود ۴۰۰ امضا خطاب به دبیر‌کل سازمان ملل منتشر شد که واکنش نویسندگان نامه به آنچه آنها «تهدیدات آمریکا» نامیده‌اند را بازتاب می‌دهد.

نویسندگان این نامه یا بیانیه نوشته‌اند «این بیانیه از سوی صدها تن از استادان دانشگاه، حقوقدانان و وکلا، مدافعان حقوق بشر، روزنامه‌نگاران و فعالان سیاسی مستقل تنظیم شده است که شامل عده‌ای از منتقدین سیاست‌های حاکمیت هم می‌شوند و برخی طعم حبس یا محرومیت‌های گوناگون را چشیده‌اند. مخاطب این نامه، ابتدا دبیرکل و مجمع عمومی و کمیساریای عالی حقوق بشر سازمان ملل متحد، سپس دولتمردان امریکا، ملت امریکا و افکار عمومی جهانیان است.»

خلاصه دیدگاه‌های نویسندگان نامه یا بیانیه از این قرار است:

- ما مصایب جنگ را لمس کرده‌ایم و مایل به جنگی دوباره نیستیم... ما، با وجود انتقاداتی که به حاکمیت و سیاست‌هایش داریم، بر این باوریم که استقلال، امنیت و دموکراسی ایران باید توسط خود مردم و بدون مداخله خارجی شکل گیرد.
- ما امضاکنندگان این بیانیه، برای دفاع از ایران، دفاع از انسانیت، دفاع از صلح جهانی، در صورت هرگونه تعرض به ایران، فارغ از اختلاف دیدگاه‌های خود با حکومت، با تمام قدرت از کشورمان دفاع می‌کنیم.
- تجاوز به ایران و هر اقدامی علیه توان دفاعی کشور ما، دیگر اقدامی علیه حکومت نیست، بلکه اقدامی علیه ملت ایران است و منطقه را به آشوبی بزرگ کشیده و جهان را متضرر خواهد کرد.

دعوا بر سر چیست؟

آیا حمله به مراکز اتمی جمهوری اسلامی خدشه‌دار کردن استقلال و تمامیت ارضی کشور ماست؟

شاید قبل از هرچیز باید دید که مسئله کتونی ما بین جمهوری اسلامی و «جهان غرب» چیست؟

حسن کاظمی قمی، از فرماندهان سپاه که در سال‌های گذشته درگیر مذاکرات با امریکا بوده: مسئله آمریکا «فقط توقف برنامه هسته‌ای نیست» و خواستار «خلع سلاح مقاومت نیابتی» و انحلال همه نهادهای تاسیس شده در جمهوری اسلامی و در راس آن ولایت فقیه است.

کاظمی قمی در برنامه‌ای در شبکه افق تلویزیون ایران گفت آمریکا می‌خواهد «ایران در مسائل منطقه دخالت نکند. در حوزه دفاعی و موشکی باید برد [موشک‌ها] به ۲۰۰ کیلومتر کاهش یابد. مقاومت نیابتی باید همه از بین برود و خلع سلاح شود. و جز آن، جمهوری اسلامی باید تمام نهادهای شکل گرفته بعد از انقلاب را جمع کند و در راس آن مسئله ولایت فقیه است.»

درخواست بعدی دولت آمریکا به گفته کاظمی رعایت حقوق بشر در ایران است.

آیا تمامی این خواسته‌ها، از سوی اکثریت عظیم مردم ایران حمایت نمی‌شود؟

حتی فرزندان آیت‌الله منتظری که در میان امضاکنندگان این بیانیه هستند، بدون شک به یاد دارند که پدرشان از گنجاندن «ولایت فقیه» در قانون اساسی جمهوری اسلامی متاسف بود. البته مسئله برای ملت ما بسیار فراتر از اینهاست و بر سر انقلابی ملی و «مدرنیته» است.

البته نویسندگان این بیانیه سعی در پاسخ‌گویی به این انتقاد کرده‌اند: «ما، با وجود انتقاداتی که به حاکمیت و سیاست‌هایش داریم، بر این باوریم که استقلال، امنیت و دموکراسی ایران باید توسط خود مردم و بدون مداخله خارجی شکل گیرد».

روشن است که این خواست هر ایرانی، یا بهتر بگوییم هر شهروندی در چهار سوی کره خاکی است که خود سرنوشت خویش را در دست گیرد و متجاوز داخلی و خارجی را دفع کند، اما گاه بویژه در رابطه با نظام‌های تمامیت‌خواه (۲) همچون آلمان نازی، شوروی استالینی، کامبوج پل پوتی، جمهوری اسلامی... مسئله به این سادگی نیست و ابعاد وسیع‌تری می‌یابد:

۱. این رژیم‌ها در توحش و خشونت بسیاری از مرزها پشت سر می‌گذارند، از همین‌رو ابعاد مسائلی که ایجاد می‌گردد، از مرزهای ملی فراتر می‌رود.

۲. اینگونه رژیم‌ها غالبا به خاطر ماهیت ایدئولوژیک خود متحدینی فرامرزی دارند و از این نیروها در سرکوب مخالفین داخلی استفاده می‌کنند(استالین تروتسکی را به دست یک اسپانیایی به قتل رساند، نازی‌ها از متحدین در جنوب اروپا در جنگ استفاده کردند).

۳. برای اینگونه رژیم‌ها تقریباً تمام روش‌ها برای بقا آزاد است(سوزاندن انسان‌ها در کوره، حمله به هواپیمای مسافربری با موشک، حتی سربه نیست کردن دو سوم رهبری حزب خود).

البته این سخن به هیچ‌وجه به این معنا نیست که اینگونه رژیم‌ها را نمی‌توان خلع کرد، چنانکه شوروی، آلمان نازی، رژیم پل پوت هر کدام به شکلی سرنگون گردیدند.

اما از آنجا که رژیم‌های تمامیت‌خواه داعیه و متحدین جهانی دارند، سرنگونی آن‌ها نیز بیش از دیگر موارد به وحدت و اشتراک جهانی وابسته است؛ اگر جهان دندان روی جگر می‌گذاشت تا اتباع «رایش سوم» خود اگاه و متحد شده، سازمان یافته و بساط این امپراطوری را برچینند، شاید «رایش سوم» این امکان را می‌یافت که خود را مجهز به سلاح اتمی کرده با بمباران چند شهر، جهان را «متقاعد کند» که بهتر است چند دهه ان را تحمل کند.

در دوران جنگ دوم جهان به دو اردوگاه «فاشیسم» و«ضد فاشیسم» تقسیم شد

«به نظر می‌رسید که شب سیاه حکومت خمرها را پایانی نیست: یک چهارم جمعیت کشور در کمتر از ۴ سال نابود شدند. اما هنگامی که در دسامبر ۱۹۷۸ خمرهای سرخ دست به حمله بر علیه ویتنام زدند که با حمله متقابل ویتنامی‌ها مواجه شد، « پنوم پن» در کمتر از یک ماه سقوط کرد... با فروپاشی رژیم، مردم آرام آرام به شهرها بازگشتند، مدارس بازگشایی شدند، بانکها، کارگاه‌ها دوباره شروع به کار کردند و اقتصاد رونق گرفت و بالاخره پل پوت در دادگاهی محاکمه شد».(نقل به معنا از «برادر شماره یک») (۳)

روشن است همه این اقدامات بدون کمک ارتش ویتنام ممکن نبود.(۴)

در نبرد سهمناک با فاشبسم در جنگ دوم جهانی نیز همه نیروهای «ضد فاشیست» دریافتند که بدون مشارکت همگانی پیروزی بر این عفریت دست یافتنی نیست: لیبرال‌ها، سوسیالیست‌ها، کاتولیک و پروتستان و حتی کمونیست‌ها، به‌علاوه دولت‌ها با نظام‌های سیاسی متفاوت که حاضر به نبرد با فاشیسم بودند.

البته بسیاری از این نیروها سر تا پا دموکرات نبودند؛ شوروی استالینی تازه تصفیه‌های میلیونی در میان اقشار متفاوت اجتماعی پشت سر گذارده بود، در میان دموکراسی‌های غربی نیز نقاط تیره‌ای مشهود بود. مثلا چرچیل به هیچوجه حاضر به قبول استقلال هند نبود. اما روشن است که در سیاست انسان می‌بایست عمل‌گرا بوده و مسئله اصلی را در هر زمان تشخیص دهد.

در بزیر کشیدن «فاشیسم اسلامی» که ایران ما را بیش از ۴۵ سال است به زیر سلطه خود برده و جبهه‌ای از واپسگرایی و ارتجاع را در منطقه و فراتر از آن به عنوان متحد وارد صحنه کرده، جز اتکا به جبهه‌ای از نیروهای بالنده راهی نیست.

جبهه نیروهای واپس‌گرا و جبهه نیروهای بالنده کدام‌ها هستند؟

ایران ما دیر زمانی است، شاید سرآغاز آن را بتوان انقلاب مشروطه نامید، به این واقعیت رسیده که «مدرنیته» تنها با گذر و غلبه بر سکون اقتصادی، فرهنگی فکری میسر است. روشن است که مدرنیته به معنای درستی هر پدیده نویی نیست، بلکه به معنای استقبال از آنجه بر مبنای تفکر منطقی می‌تواند سلامت و شادکامی برای ما به ارمغان آورد، است. و نه اندیشه‌های خرافی که هزاران سال راه رشد و بهزیستی جامعه ما را سد کرده‌اند.

و ارتجاع نه به معنای بهره‌وری از پاره‌ای از مظاهر زیبا و پویای گذشته است، بلکه به معنای رجعت به افکار پوسیده کسانی همچون «کافی» برای پاسخگویی به خواسته‌های کنونی زنان و مردان در قرن ۲۱ است.

و بالعکس سیاست‌های رضا شاه کبیر را می‌توان نمونه موفق پاسخ مدرن به نیازهای اجتماعی ذکر کرد، که در زمانی کوتاه مشکلات عدیده ایران را برطرف ساخت. اگرچه شرایط زمانی فرصت پاسخگویی به پاره‌ای دیگر از مسائل، مثلا دموکراسی، را به نحو قانع کننده برای او ممکن نساخت.

و اکنون نبرد سرنوشت‌ساز پیش روی میهن است

در نبردی که پیش روی است قبل از همه باید صفوف رزم‌آوران را از هم تشخیص داد:

۱. در یک سوی اوردگاه، صف نیروهای واپسگرایی را می‌بینیم که با ابتدایی‌ترین الزامات زندگی مدرن آشنایی ندارند، یا بهتر بگوییم انرا نفی می‌کنند و با نیروهایی چون حزب‌الله، حماس، حشدالله شعبی و حوثی‌ها که رو به سوی ناکجا آبادی در قرون وسطی دارند، یار و هم‌نوا شده‌اند؛ نیروهایی که جز تخریب جهان مدرنی که بشریت در چند قرن اخیر آفریده، سودایی در سر ندارند.

۲. از سوی دیگر جهان لیبرال و مدرنی است که علیرغم کاستی‌هایش مامن آسوده‌ای برای خلاقیت و مبارزه در راه آزادی تقدیم ما کرده است.

میهن‌پرستان دموکرات جهان از دیرباز تردیدی به خود راه نداده‌اند که جایگاه آنان در میان نیرو های دموکرات و جبهه جهانی «ضد فاشیست» است. چنانکه «توماس من» رمان نویس برجسته آلمانی و برنده نوبل ادبیات لحظه تردید به خود در پیوستن بدان جبهه راه نداد؛ و از ابتدا تا انتهای جنگ جهانی دوم را در رادیو لندن بر علیه فاشبست‌های آلمانی آتشین نوشت و آتشین سخن راند.

شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین حایل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحل‌ها

——————————-
۱. «بیانیه جامعه مدنی ایران در واکنش به تهدیدات امریکا»
۲. Totaliter
۳. Brother Number One, political Biography, by Chandler
۴. البته در ویتنام در این زمان دمکراسی به معنای رایج ان وجود نداشت و نظامی تک حزبی حاکم بود، اما نظامی همانند شوروی دهه هفتاد به میزان قابل ملاحظه تعدیل یافته بود



نظر خوانندگان:


■ آقای هدایی عزیز. مقاله بسیار مستدل و آموزنده‌ای بود. اما بعید است که بشود با استدلال، این آقایان و خانم‌های نویسندگان این نامه یا بیانیه را قانع کرد که ایستادن در کنار این اسلامیست‌ها، ایستادن در سمت و سوی تاریک تاریخ است.
هرکه نامخت از گذشت روزگار / نیز ناموزد ز هیچ آموزگار
ارادتمند. رضا قنبری


■ آقای قنبری عزیز، حق با شما است، در کل لحن بیانیه بیانیه تکان دهنده بود و ادعاهایی چون صلح‌آمیز بودن برنامه اتمی ج اسلامی تعجب‌برانگیز بود. من خودم امید داشتم یک مقدار مسئله را از دیدگاه دیگری در سطح جامعه باز شود، اما اینکه امضاء کنندگان واقعا این استدلال‌های مرا بپذیرند، احتمالش را بسیار کم می‌دانم.
با مهر، پرویز هدایی





iran-emrooz.net | Sun, 13.04.2025, 11:19
بیم و امیدهای مذاکرات ایران و آمریکا

حمید فرخنده

دیروز نگاه ایرانیان در داخل و خارج کشور و ناظران بین‌المللی به دور اول مذاکرات ایران و آمریکا در عمان دوخته شده بود. پس از پایان این دور از مذاکرات، فضای مثبتی از سوی هر دو طرف منعکس شد. کاخ سفید در بیانیه‌ای این گفتگوها را «بسیار مثبت و سازنده» توصیف کرد و آقای عراقچی، وزیر خارجه ایران نیز از «گفتگوهای سازنده در محیط آرام و بسیار محترمانه» سخن گفت. هرچند از جزئیات مذاکرات اطلاعی در دست نیست، اما آقای عراقچی از «نزدیک شدن به چارچوب مذاکرات» در این دور اول خبر داد. طرفین به علاقه و عزم خود به ادامه گفتگوها برای دستیابی به نتیجه متعهد دانستند. این انعکاس مثبت، خود به‌عنوان یک دستاورد مهم قلمداد می‌شود.

هرچند وزیر امور خارجه ایران از امیدواری به قطعی شدن مبنا یا چارچوب گفتگو در دور بعدی دیدار دو هیئت مذاکره‌کننده سخن گفت، اما علائم مختلفی که از هفته‌ها قبل از سوی طرفین دیده شد، نشان از توافق ضمنی طرفین بر چارچوب مورد مذاکره یعنی «محدود کردن برنامه غنی‌سازی اورانیوم» و نه برچیدن کامل برنامه هسته‌ای یا محدود کردن برنامه موشکی ایران و موارد دیگری که خواست دولت اسرائیل و نئوکان‌های آمریکایی است، دارد.

اما تمایل ترامپ و همچنین ایران به از سرگیری مذاکرات و رسیدن به توافق جدیدی درباره پرونده هسته‌ای ایران، دلایل متعددی دارد که مهم‌ترین آنها نکات زیر هستند:

۱. ضعف داخلی و منطقه‌ای جمهوری اسلامی ایران، شکست در سوریه، از دست دادن یا تضعیف نیروهای نیابتی ایران در لبنان، عراق و یمن از یک سو و افزایش فشارهای اقتصادی و روبرو بودن دولت ایران با ناترازی‌ها در عرصه‌های مختلف و ظرفیت بالای بروز اعتراضات اجتماعی و اقتصادی در کشور به خاطر نارضایتی شدید مردم از حاکمیت، از سوی دیگر، ایران را در موقعیت دشواری قرار داده بود که باعث نرمش آقای خامنه‌ای نسبت به مذاکره با آمریکا شد.

۲. در طرف مقابل، دونالد ترامپ به دنبال یک دستاورد بزرگ در سیاست خارجی است تا هم نشان دهد که می‌تواند بهتر از رقبای دموکرات، به‌ویژه اوباما و بایدن، عمل کند و یک توافق ملموس به دست آورد و هم برای اینکه بتواند به مسائل بسیار مهم اقتصادی بین چین و آمریکا بپردازد. ادامه تخاصم آمریکا با ایران به نزدیک‌تر شدن بیشتر ایران به چین و روسیه می‌انجامد و طبیعتاً به سود رقیب اصلی اقتصادی آمریکا در رقابت اقتصادی و جنگ تعرفه‌ها تمام خواهد شد.

۳. تلاش ترامپ برای محدود کردن نفوذ اسرائیل بر تصمیم‌های سیاست خارجی آمریکا باعث شد او مستقیماً پرونده اتمی و مذاکره با ایران را مدیریت کند و با تمرکز بر برنامه هسته‌ای ایران، و نه از زاویه زیاده‌خواهی‌های نتانیاهو و حامیانش در آمریکا، تمایل خود به مذاکره را نشان دهد. این استقلال عمل نیز، در کنار عوامل دیگر، تشویق‌کننده ایران برای نشستن بر سر میز مذاکره، علیرغم خاطرات تلخی که از رفتار ترامپ در دور اول ریاست‌جمهوری او داشتند، شد.

۴. برخلاف دور قبل، کشورهای عربی، به‌ویژه عربستان سعودی و دیگر کشورهای حاشیه خلیج فارس، توافق هسته‌ای با ایران را به سود ثبات منطقه و اجرای برنامه‌های توسعه اقتصادی خود می‌دانند.

برخی از نیروهای سیاسی و ناظران به نظر می‌رسد از زاویه سرمایه‌گذاری‌های آینده آمریکا در ایران خوش‌بینی‌های غیرواقع‌بینانه دارند. از امکان سرمایه‌گذاری‌های هزار میلیاردی آمریکا در ایران در پی توافق هسته‌ای ایران و آمریکا می‌گویند. هرچند توافق هسته‌ای دور از دسترس به نظر نمی‌رسد، اما در مورد فراهم شدن زمینه سرمایه‌گذاری‌های آمریکا، به‌ویژه سرمایه‌گذاری‌های کلان و درازمدت در ایران باید بسیار محتاط بود. سرمایه‌گذاری‌های بلندمدت و استراتژیک اصولا نیازمند ثبات و امنیت هستند و تا زمانی که ایران سیاست‌های منطقه‌ای خود، به‌ویژه در قبال اسرائیل و حمایت از نیروهای مخالف اسرائیل را تغییر ندهد، همچنان ریسک سرمایه‌گذاری خارجی در ایران بسیار بالا خواهد بود.

سرمایه‌گذاری آمریکایی‌ها در ایران حتی با موافقت رهبر به این آسانی‌ها نیست. چراکه برای سرمایه‌گذاری خارجی در کشور ابتدا باید مسائل حقوقی که به سرمایه‌گذار خارجی و به‌ویژه آمریکایی تضمین حقوقی بدهد، روشن باشد. ثانیاً مواضع ضداسرائیلی ایران می‌بایست تعدیل شود. حتی در صورت توافق و عادی شدن نسبی رابطه ایران و آمریکا، اگر ایران در سیاست اسرائیل‌ستیزی خود تجدیدنظر نکند، لابی‌های قدرتمند حامی اسرائیل در آمریکا اجازه سرمایه‌گذاری‌های مهم و استراتژیک را در ایران نخواهند داد. برای این تغییر سیاست  لزومی ندارد ایران اسرائیل را به رسمیت بشناسد، اما می‌تواند مانند عربستان سعودی یا عراق که آن کشور را به رسمیت نمی‌شناسند و در عرصه سیاسی نیز مدافع حقوق فلسطینی‌ها و طرح دو دولت هستند، اما کمک به نیروهای درگیر با اسرائیل نیز نمی‌کنند، عمل کند.

هرچند انتقاد از سیاست‌های گذشته حکومت ایران و فرصت‌سوزی‌های آقای خامنه‌ای حق هر ایرانی و به‌ویژه نیروهای سیاسی است، اما اگر حاکمان را به‌حق به‌خاطر سیاست‌هایی که به تحریم ایران از سوی آمریکا و دیگر کشورهای غربی منجر شده محکوم می‌کنیم، اگر روزی نیز به هر دلیل به مذاکره تن دادند و تصمیم معقولی گرفتند، نباید آنها را تحقیر کرد. وقتی گامی در جهت کاهش تنش و مذاکره برداشته می‌شود، باید از آن استقبال کرد و به سهم و توان خود در کاهش تنش‌ها و خصومت‌ها میان دو کشور کمک کرد. تندروهای هر دو طرف، چه در ایران و چه در آمریکا یا اسرائیل و همچنین بخشی از نیروهای برانداز و سرنگونی‌طلب مخالف موفقیت این مذاکرات هستند و برای تخریب و کارشکنی در حصول به توافق و ادامه خصومت ایران و آمریکا تلاش می‌کنند. اما برای مردم و منافع ملی ایران، این گام مثبتی است که باید از آن استقبال کرد.



نظر خوانندگان:


■ دوست عزيز آقای فرخنده
با سپاس از مطلب شما ذكر يك نكته را لازم می‌دانم. همانطور كه شما اشاره كرده‌ايد ايرانيان با بيم و اميد به نتايج اين مذاكرات نگاه می‌كنند. بخشی از اين نيروها نيروهای سر نگونی‌طلب و بر انداز هستند. بسياری از اين نيروها در طلب پيشرفت مذاكرات و دوری از جنگ (حتی به صورت موقتی) هستند. اينكه می‌نويسيد نيروهای برانداز برای تخريب و كارشكنی در حصول به توافق و ادامه خصومت ايران و آمريكا تلاش می‌كنند نه مبتنی بر واقعيات موجود است و نه منصفانه. يادمان باشد كه هر ايرانی سر نگونی‌طلب الزاما سلطنت‌طلب نيست و به نيروهای چپ افراطی نيز تعلق ندارد. خط سومی هم هست كه جنگ را ويرانگر هستی اقتصادی، سياسی و اجتماعی ايرانيان می‌داند و لاجرم چشم اميد به رفع خطر جنگ ولو به طور موقتی بسته است.
به نظر من رفع خطر جنگ راه را برای تعميق مبارزات سياسی و مدنی در داخل هموارتر خواهد كرد و وظيفه ماست كه از هر روزنه‌ای برای پيشبرد اين امر و سر نگونی اين رژيم ضد انسانی استفاده كنيم. اين راه سوم از راه چهارم كه آقای زيدآبادی مبلغ آن است ماهيتا جداست و آينده نشان خواهد دادكه كدام راه ما را به دموكراسی نزديكتر خواهد كرد. همچنين به نظر من راه ساختن ايران از راه توسل به تفكر شوم و منحوس “هر چه بدتر بهتر” كه سياست گروه‌های افراطی است نمی‌گذرد. اما اينكه من و امثال من به نتايج مذاكرات با احتياط توام با بدبينی می نگرند اين است كه كارگردان پشت پرده مذاكرات شخص آيت‌الله خامنه‌ای است. او ديكتاتوری است كه همه چيز و حتی ارزش‌های شخصی خودش را برای بقای خود و دار و دسته‌اش قربانی كرده و خواهد كرد.
با مهر و سپاس وحيد بمانيان


■ آقای وحید بمانیان عزیز، ممنون از کامنت شما. من البته نگفته‌‌ام که سرنگونی‌طلبان و براندازان مخالف جنگ نیستند، بلکه نوشته‌ام مخالف توافق هستند و برای عدم موفقیت مذاکرات تلاش می‌کنند. ولی نکته شما هم درست است و حق با شماست که همه آنها مخالف توافق و موفقیت مذاکرات بین ایران و امریکا نیستند. شاید مناسب‌تر بود بنویسم بخشی از آنها. همین جا از سایت ایران امروز خواهش می‌کنم که این تصحیح را انجام دهد. با سپاس از شما و ایران امروز
حمید فرخنده


■ امید بستن به مذاکرات ایران و آمریکا را با هیچ دیدگاهی درست نمی‌دانم. در نظر داشته باشید که طرف مذاکره کابینه ترامپ است نه آمریکای ۷۰ سال اخیر. در هر حال نتیجه‌ای که منتهی به جنگ و حمله به زیرساخت‌های اتمی ایران شود، خواست مردم ایران نمی‌باشد و می‌تواند ضایعات غیر قابل جبرانی به بار بیاورد. نکته اینجاست که هیچ نیرو یا طرفی در توافقات یا عدم توافقات آینده نه نماینده مردم ایرانند و نه منافع مردم ایران برایشان وزنه‌ای است. نیروهای اپوزسیون بجای رای دادن به نوع و نتیجه مذاکرات بهتر است تمرکز کنند که چگونه می‌توان بر فضای سیاسی اجتماعی ایران تاثیر گذار باشند، و راه‌حل‌های عبور سامانمند و بدون جنگ و فروپاشی را تقویت کنند. همه‌گیر کردن ندای “کناره گیری” خامنه‌ای امروز کارساز است. بخش‌هایی از رژیم نیز هم اکنون به این نتیجه رسیده‌اند که برداشتن مانع خامنه ای راه حل نجات آنها نیز هست، بعید نیست روسیه و امریکا نیز در جهت نظم و برنامه های بعدی این راه را ترغیب کنند. با این شرایط پیشدستی مردم و اپوزسیون در همه گیر کردن شعار کناره گیری خامنه‌ای نتیجه مثبتی در سلسله تحولات آتی خواهد دشت.
با احترام، پیروز.


■ پیروز گرامی، در روابط بین‌الملل قراردادها و مذاکرات منوط به نماینده واقعی مردم بودن قدرت‌ها نیست. البته هر نیرویی که مشروعیت و حمایت مردمی بهتر و بیشتری داشته باشد در سر میز مذاکرات از اهرم مهمی برخوردار است. اما روابط بین‌الملل یا نظم جهانی بر اساس قدرت است و متاسفانه ابزار قدرت در روابط جهانی فقط موضوع مشروعیت نیست. بخوبی می‌دانید که قدرت نظامی و اقتصادی اهرم‌های قوی‌تر و تعیین‌کننده‌ هستند. نکته دیگر اینکه یک فرد یا نیروی سیاسی نمی‌تواند درباره مسئله‌ای به این اهمیت نظر نداشته باشد. کما اینکه شما نیز گرچه در کامنت خود سعی می‌کنید توجه را به موضوعی دیگر یعنی فشار برای تغییر نظام سیاسی در داخل معطوف کنید، نبودن جنگ را ترجیح می‌دهید. هرچند می‌گویید منافع مردم ایران برای حکومت فعلی وزنه‌ای نیست، اما مذاکره و امضای قراردادی که می‌تواند به عدم جنگ منجر شود هم چه بخواهیم و چه نخواهیم وزیر خارجه یا افراد دیگر در همین حکومت امضا می‌کنند.
با احترام/حمید فرخنده


■ خودمان را گول نزنیم وقتی ملتی با خیل عظیم “فرهیخته‌گان قلم‌زن و فعال سیاسی‌اش” هر چند سالی در انتظار گشایشی و بر طرف شدن خطر جنگی از خارج، منتظر نتیجه چنین مذاکرت مکرری میشود در واقع چنین حکومتی را خواسته یا ناخواسته نماینده خود می‌داند. آیا ما اکثریت ملت ایران چه در داخل و چه در خارج، که بیش از چهل سال به این نظام فرصت همه گونه شرارت و تباهی خود و کشورمان را دادیم قابل سرزنش نیستیم؟ و حالا مثل گدایان کاسه امید مان در انتظار سکه ی زنگ زده توافق بین یک نظام توتالیتر و تکنوفاشیست ها به رهبری ترامپ که دشمن دموکراسی‌اند هستیم تا باز هم خطر بطور موقت رفع شود. ابعاد خسارت و ویرانی و کشتار در جنگی که با آمدن و تسلط این نظام با ما آغاز گشت را مجسم کنیم تا حواسمان باشد که کجای کاریم.
راستش را بخواهیم ما اینجا هیچ کاره ایم و این بحث‌ها تکراری و کهنه‌اند. عده‌ای هم این وسط در خفا بشکن می‌زنند که دیدید نظام عاقل شده و کشور را به سوی جنگ نمی‌برد. وقتی مخالفین بی‌عمل‌اند راهشان هم عملا فرقی با راه آقای زیدآبادی ندارد. این نظام زبان زور را خوب می‌فهمد و ترامپ این زور را دارد و ما نه.
با احترام سالاری



■ جناب فرخنده گرامی، با درود و تشکر از مقاله خوب شما!
متن شما به بررسی نخستین دور مذاکرات مستقیم ایران و آمریکا در عمان می‌پردازد که با انعکاس مثبت هر دو طرف همراه بود. از نظر شما این مذاکرات نشان‌دهنده تمایل متقابل برای دستیابی به توافقی درباره محدودسازی برنامه غنی‌سازی اورانیوم و نه توقف کامل برنامه هسته‌ای یا تغییر سیاست‌های موشکی ایران است، در حالیکه بنظر من هنوز قضاوت در این مورد زود است و فعلا اطلاعات دقیقی در این مورد نداریم. شما دلایل ایران برای ورود به مذاکرات را مواردی مانند: تضعیف نفوذ منطقه‌ای ایران، فشارهای اقتصادی در داخل و ترس از اعتراضات اجتماعی دانسته اید. در مقابل دلایل ترامپ برای آغاز این مذاکرات را نیاز ارائه دستاورد مثبتی از سیاست خارجی او و نیز و مهار نفوذ چین در منطقه از یکسو و تاثیر گذاری اسرائیل بر سیاست آمریکا در منطقه از سوی دیگر بر شمرده اید. شما همچنین، به خوش‌بینی برخی ناظران درباره سرمایه‌گذاری‌های آمریکا در ایران انتقاد کرده و هشدار میدهید که بدون تغییر در سیاست‌های منطقه‌ای و مواضع ضداسرائیلی ایران، این سرمایه‌گذاری‌ها محقق نخواهند شد. مقاله تأکید دارد که علیرغم انتقادات وارد بر رفتار گذشته حاکمیت، باید از هر تلاش برای کاهش تنش و بازگشت به دیپلماسی استقبال کرد و نیروهای دموکراسی‌خواه، در مقابل افراطیون داخلی و خارجی، باید نقش فعال‌تری در حمایت از این فرآیند ایفا کنند.
مقاله ویژگیهای مثبتی دارد که به برخی از آنها اشاره شد اما از ضعفهایی نیز رنج میبرد که در اینجا نه برای عیب جویی بلکه ارتقاء کیفیت تحلیل شما ارائه می شود:
- غیبت از تحلیل نهادی و ساختاری از درون نظام، عدم اشاره به ساختار چندلایه قدرت، سپاه، شورای عالی امنیت ملی و تضادهای درونی در سیاست گذاری و در واقع تاثیر کاسبان تحریم ها بر سیاستگذاریها،
- تحلیل ساده‌شده از تغییر موضع ترامپ، همراه با بزرگنمایی «استقلال ترامپ از اسرائیل» بدون در نظر گرفتن سوابق اقدامات ضد ج. ا. گسترده او مانند خروج از برجام، ترور سلیمانی، اعمال تحریم‌های حداکثری،
- پوشش ناکافی به ساختار اقتصاد سیاسی داخلی ایران بطوریکه از نهادهای رانتی، فساد ساختاری و ناترازی‌های بودجه‌ای تحلیل عمیقی ارائه نمی‌شود.
- خوش‌بینی بیش از حدبه کشورهای عربی، زیرا مواضع کشورهای عربی نسبت به ایران در سطح رسمی، هنوز با بی‌اعتمادی همراه است.
هر گاه مقاله در یک چارچوب مناسب از نظریه «اقتصاد سیاسی Political Economy» نوشته می شد: - اشاره به ویژگیهای دولتهای رانتی (Rentier States) از جمله توضیح اینکه چرا وابستگی به نفت، اقتصاد ایران را آسیب‌پذیر و نظام سیاسی را فاقد پاسخگویی کرده است و دلایل جلوگیری نهادهایی چون سپاه، بنیادها، و نهادهای امنیتی از اصلاح اقتصادی و سیاسی،
- نقش تحریم‌ها در تقویت اقتصاد رانتی و سود نهادهای نظامی-امنیتی از تحریم ها نقش آنها در سرکوب جنبش های مردمی،
- تضاد منافع کارگران، طبقه متوسط، بازاریان با نهادهای حکومتی در روند مذاکره، مطرح شده و خوش‌بینی به گشایش ناگهانی سرمایه‌گذاری آمریکایی بدون اصلاح نهادهای داخلی و اعتماد به نیات شخصی ترامپ بدون توجه به نهادهای تصمیم‌ساز در آمریکا. تعدیل می شد.
از سوی دیر اگر مقاله در چارچوب نظریه روابط بین‌الملل (IR Theory) تنظیم می شد: مذاکره در چارچوب منافع امنیتی و بقای نظام در سطح دولت‌ها توضیح داده می شد. توجه به نظریه لیبرالیسم نهادگرا (Neoliberal Institutionalism) نیز به نقش نهادهایی مانند سازمان ملل، اروپا یا میانجی‌گری عمان در کاهش هزینه‌های مذاکره و افزایش شفافیت کمک میکرد. توجه به نظریه سازه‌انگاری (Constructivism) نیز به نقش هویت‌ها و گفتمان‌ها (ضدآمریکایی، ضداسرائیلی، ملی‌گرایی اسلامی) در شکل‌گیری سیاست خارجی ایران کمک اشاره میکرد.
بنابراین اگر بخواهیم عمق تحلیلی مقاله را در چارچوب نظریه های اقتصاد سیاسی و روابط بین المللی را در نظر بگیریم، لازم است:
- از تحلیل سطحی رفتار بازیگران فراتر رفته و به ساختارهای قدرت، نهادها، منافع طبقاتی و امنیتی بپردازیم،
- از خوش‌بینی به تغییرات سریع پرهیز کرده و فرآیند تغییر تدریجی در نتیجه فشارهای ساختاری را بررسی کنیم،
در این صورت عنوان مقاله را میتوان به: مذاکرات هسته‌ای، فرصت دموکراسی: نقش جامعه مدنی ایران در دوران تنش‌زدایی، تغییر داد.
میتوان در ابتدا به خواننده مقاله یادآوری کرد که مذاکرات اخیر ایران و آمریکا فرصتی کم‌نظیر برای کاهش تنش‌ها، رفع تدریجی تحریم‌ها و باز کردن دریچه‌ای به روی فضای باز سیاسی در ایران فراهم کرده‌اند. این لحظه تاریخی، در عین داشتن خطر بازتولید اقتدارگرایی، می‌تواند با هوشیاری جامعه مدنی به پلی برای گذار به دموکراسی بدل شود.
برای این منظور جامعه مدنی باید:
۱) از فضای مذاکرات برای تنفس سیاسی استفاده و فضای تنش‌زدایی را به میدان مطالبه‌گری بدل کند:
- آزادی زندانیان سیاسی
- بازگشت روزنامه‌نگاران و احزاب مستقل
- حق تشکیل انجمن‌ها و تشکل‌های صنفی
۲) پافشاری بر شفافیت مذاکرات و مسئول‌سازی دولت
- فشار برای شفاف‌سازی مفاد توافق احتمالی
- نظارت جامعه مدنی بر نحوه اجرای توافق
- پرهیز از امنیتی شدن فضای داخلی تحت نام “منافع ملی”
۳) ترجمه اقتصادی مذاکرات به خواست دموکراتیک
- درخواست آزادی اقتصادی در کنار آزادی سیاسی
- مبارزه با نهادهای غیرپاسخگوی رانتی (سپاه، بنیادها)
- پیوند دادن نیاز سرمایه‌گذاران به امنیت حقوقی با اصلاح ساختار حقوقی و قضایی
در این میان به راه انداختن کارزارهایی مانند: «برکناری خامنه‌ای - ورود جدی پزشکیان به فرایند مذاکرات با ترامپ» و تبدیل آن به شعاری ملی:
- اولا می‌تواند نشان دهد مردم خواهان چرخش واقعی در قدرت و گفت‌وگوی منطقی با جهان هستند، افزایش مشروعیت مذاکرات نزد مردم، چون پزشکیان، که نسبتی با جناح‌های امنیتی ندارد، می‌تواند چهره‌ای ملایم‌تر از ایران به جهان ارائه دهد،
- برهم زدن انحصار تصمیم‌گیری با حمله به ساختار فوق‌متمرکز و شخص‌محور خامنه‌ای، واضح است که واقع‌گرایی سیاسی ایجاب میکند توجه کنیم که در ساختار کنونی، خامنه‌ای هیچ‌گاه داوطلبانه کنار نخواهد رفت. کارزار ممکن است نمادین و بی‌نتیجه شود مگر با فشار گسترده اجتماعی. به همین دلیل طرح چنین شعارهایی ممکن است سرکوب و انسداد فضای مدنی را تشدید کند و سوء استفاده حاکمیت می‌تواند چنین کارزاری را بهانه‌ای برای بستن فضا و «امنیتی‌سازی مذاکرات» کند. در این صورت اپوزسیون می‌تواند با خواست‌های زیر متمرکز شود:
- تشکیل تیم مذاکره مرکب از نمایندگان دولت، مجلس، و کارشناسان مستقل
- نظارت مجلس و نهادهای مدنی بر مفاد و اجرای توافق
- تعهد رسمی ایران به معاهده NPT و عدم ساخت سلاح هسته‌ای در برابر لغو پایدار تحریم‌ها
- اصلاح قانون اساسی در جهت افزایش شفافیت و کاهش تمرکز قدرت
خسرو


■ خسرو گرامی، به گمان من شعارها هرچند خوب و معقول به نظر برسند لزوما همه‌گیر نخواهند شد. درست است که آقای خامنه‌ای بخاطر اینکه قدرت اصلی دارد باید مسئولیت اصلی هم چه در زمینه مشکلات داخلی و هم در پرونده هسته‌ای بپذیرد، اما همین آقای خامنه‌ای الان مذاکره را به دلایل مختلف پذیرفته است، و پزشکیان هم اگر رهبر با مذاکره مخالفت کند اساسا مخالفتی با تصمیم او نمی‌کند، چنانکه اول بار که آقای خامنه‌ای مخالفت کرد او هم حرفی به این مضمون زد که «دیگر بحث مذاکره تمام شد هرچند من موافق بودم». اگر مشخصا او در مقابل مذاکره ایستاده بود و پزشکیان در قطب دیگر بر لزوم مذاکره پای می‌فشرد پیشنهاد یا شعار شما زمینه‌ای دلیلی برای طرح داشت.
با احترام/ حمید فرخنده


■ جناب فرخنده عزیز! با درود و تشکر از توجه اتان به اظهار نظر من. همه ما باید به وظیفه خود، برای آزادی ایران عزیز از دست یک فرقه ارتجاعی کج اندیش، عمل کنیم هر چند احتمال موفقیت آن کم باشد که بدلایلی اینطور نیست. منظور احساس وظیفه در چارچوب اخلاق عملی مدرن عقل بنیاد است و نه تکلیف شرعی افراد در سنت مذهبی.
آسیبی که خامنه ای بی سواد و کژاندیش به ایران و ایرانی وارد کرده است در تاریخ معاصر ایران بی سابقه است. تحصیلکردگان ایران دوست باید با نوشته های متین و مستند خود جنایتها و خیانتهای خامنه ای را برای افکار عمومی ایرانیان و مخصوصا جوانان کاملا روشن کرده و خواهان پاسخگویی او باشند. این کارزاری از جنس استدلال عمومی (Public reasoning) و در امتداد راهبرد گذار خشونت پرهیز به دموکراسی است. افرادی که در موقعیت های عمومی قرار دارند باید مسئولیت خود در قبال اقدامات و تصمیمات خود را پذیرفته و در مقابل تبعات آنها کاملا پاسخگو باشند. نباید اجازه داد خامنه ای با تبلیغات و تشبثات مختلف و بسیج عوامل خود در رسانه ملی و مطبوعات و شبکه های اجتماعی از محاکمه افکار عمومی فرار کند. خوشبختانه هم اکنون شمار روز افزونی از ایرانیان تحصیل کرده در داخل و خارج کشور همین کار را میکنند از جمله نگاه کنید به مقاله خوب آقای عبدالله ناصری در همین شماره ایران امروز.
خامنه‌ای که دچار مالخولیای خود بزرگ بینی است بجای آنکه از سی سال پیش توصیه کارشناسان اقتصادی و متخصصان علوم سیاسی و روابط بین الملل حتی سیاسیونی مانند خاتمی و هاشمی و غیره برای عادی سازی روابط با دنیای غرب و توسعه اقتصادی را دنبال کند با منزوی و سپس حذف سیاسیون مخالف خود و کسانی را که دم از مذاکره و عادی سازی روابط با آمریکا میزدند را بی غیرت خواند و از کار برکنار کرد و در بسیاری مواقع یا در مطبوعاتی مانند کیهان شریعتمداری به آنها انواع نسبتهای ناروا زد یا اراذل و اوباش خود مانند الله کرم ها را سراغ‌شان فرستاد تا آنها را تهدید و مرعوب و ساکت کنند. بسیاری معتقدند خامنه ای این سیاست لجوجانه مخالفت با آمریکا و غرب را در تبعیت از ارباب خود پوتین انجام داده است که اگر اینطور بوده مسئولیت او را افزایش می‌دهد.
بهر حال اکنون وضعیت اسفناک اقتصادی- اجتماعی و سیاسی کشور بعد از ۳۷ سال حکومت آقای خامنه ای در مقابل چشم همه است. کشوری که براحتی میتوانست اقتصادی بزرگتر و قویتر از اقتصاد اسپانیا و کره جنوبی داشته باشد به دست مافیاهای مختلف افتاده از تامین انرژی، برق، آب و حتی نان مردم خود ناتوان است. وضعیتی که هر انسان منصفی نسبت به آن متاسف، غمگین و شرمگین است. تنها افتخار علی خامنه ای آن است پهپادهایی ساخته که میتواند به ارباب در جنگ اکراین کمک کند. آیا نباید هر ایرانی با شرفی نسبت به این وضعیت اعتراض کرده خواهان محاکمه و برکناری مسبب اصلی این فجایع شود؟ آیا ما ایرانیان تحصیلکرده باید بیتفاوت بوده و اجازه دهیم یک آخوند دو ریالی هر غلطی میخواهد بکند و کشور ما را به باد فنا دهد؟ حقه بازی که تا یکماه پیش مذاکر با آمریکا را بی شرفی میخواند حالا به پیشرفت مذاکرات مباهات میکند چه استبعادی دارد فردا زیر فشار بیشتر ترامپ و نتانیاهو با دادن امتیازهای آشکار و پنهان از منابع طبیعی کشور ادامه حکومت خود را تضمین نکند؟ باید با شعارهایی مانند شفافیت مذاکرات خواهان انتشار جزییات آن شویم. مقالات شما را صدها و شاید هم هزاران نفر میخوانند اگر شما و امثال شما در مقالات خود خواهان شفافیت مذاکرات و انتشار جزییات آن شوید و ده ها و صدها نویسنده و مصاحبه کننده دیگر هم اینکار را کنند بزودی افکار عمومی خواهان این مهم خواهد شد. حتی اگر به آن عمل نکنند ما وظیفه خود را انجام داده‌ایم. من به نکات دیگری هم در اظهار نظر خود اشاره کرده بودم که ظاهرا مورد توجه شما قرار نگرفته بهر حال برایتان موفقیت بیشتر آرزو می‌کنم.
خسرو



■ خسرو عزیز، ممنون از توجه و نکاتی که مطرح کرده‌اید. من همه نکاتی و پیشنهادهای شما را خواندم. اما چنانچه در کامنت قبلی گفتم، ارائه لیستی از خواسته‌های خوب برای حرکت اجتماعی کافی نیست، کمااینکه این خواست‌ها همیشه کم ‌و بیش مطرح است. عدم شفافیت در مذاکراتی به این اهمیت که در هر جای دنیا باشد معمولا برای جلوگیری از اخلال در روند مذاکرات از سوی تندروهای دو طرف مخفی نگهداشته می‌شود، کم و بیش از سوی افکار عمومی پذیرفتنی است (تا به سرانجام رسیدن مذاکرات البته) و مخالفت با آن چندان برگ برنده‌ای برای اپوزیسیون نیست.
با احترام / حمید فرخنده



iran-emrooz.net | Fri, 11.04.2025, 13:10
خودکشی آمریکا

یوشکا فیشر

پراجکت سیندیکیت / ۸ آوریل ۲۰۲۵

با جنگ تجاری‌اش، حمله به متحدان دیرینه آمریکا، و نابودی عامدانه نهادهای ایالات متحده، دونالد ترامپ پیشاپیش دوره‌ای تازه و بسیار تاریک‌تر را در تاریخ جهان رقم زده است. اعتماد جهانی به ایالات متحده دست‌کم برای یک نسل از بین رفته و جهانی که آمریکا در ساختنش نقش داشت، برای همیشه از میان رفته است.

تنها دو ماه و نیم از بازگشت دونالد ترامپ به کاخ سفید گذشته، اما جهان در همین مدت کوتاه، به‌طرز بنیادینی تغییر کرده است.

ترامپ با سرعتی فزاینده در حال تضعیف روابط تجاری آمریکا و نظام تجارت آزاد جهانی است؛ نظامی که ایالات متحده پس از سال ۱۹۴۵ در ایجاد آن نقش اساسی داشت. تلاش او برای «آزادسازی» اقتصاد آمریکا از طریق اعمال تعرفه‌های فزاینده، تغییری اساسی نسبت به سیاست‌های محتاطانه‌تر جنگ تجاری در دوره اول ریاست‌جمهوری‌اش به‌حساب می‌آید. بنا بر گزارش «آزمایشگاه بودجه دانشگاه ییل»، متوسط نرخ تعرفه در آمریکا اکنون به بالاترین سطح خود از سال ۱۹۰۹ رسیده است.

ترامپ همچنین اتحادهای دیرینه آمریکا، از جمله ناتو و تضمین‌های امنیتی آن را زیر سؤال برده است. در اواخر فوریه، او ولودیمیر زلنسکی را در دفتر بیضی کاخ سفید به صورت علنی تحقیر کرد و سپس او را از دفتر بیرون انداخت. از آن زمان، حمایت آمریکا از اوکراین عملاً پایان یافته و این امر دست ولادیمیر پوتین، رئیس‌جمهور روسیه را قوی‌تر از هر زمان دیگری در سال‌های اخیر کرده است. ترامپ هیچ تلاشی برای پنهان کردن همدلی‌اش با روسیه، کشور متجاوز، نکرده و آشکارا جانب آن را گرفته است، نه جانب اوکراین، کشوری دموکراتیک که برای آزادی و حاکمیت خود می‌جنگد.

ترامپ همچنین پیشنهاد کرده که آمریکا کنترل نوار غزه را به دست گیرد، جمعیت آن را به سایر کشورهای عربی تبعید کند، و این منطقه را به یک مرکز تفریحی تبدیل نماید. او همچنان از الحاق کانادا، گرینلند و کانال پاناما سخن می‌گوید. ظاهراً کنترل بیشتر نیم‌کره غربی برایش کافی نیست؛ ترامپ می‌خواهد مالک آن هم باشد.

در حالی که همه انتظار آشوب را داشتند، کمتر کسی پیش‌بینی امپریالیسم آشکار را می‌کرد. تحلیل‌گران و مفسران سال‌هاست که شعار «اول آمریکا» را احیای جنبش انزواطلبی پیش از جنگ جهانی دوم تلقی کرده‌اند، اما ترامپ گویا به چیز دیگری فکر می‌کند. او خواهان جهانی است که در آن، شمار اندکی از ابرقدرت‌های جهانی – در صورت لزوم به‌طور خشونت‌آمیز – برای منابع، مواد خام و حوزه‌های نفوذ با یکدیگر رقابت کنند.

در داخل کشور، او به ثروتمندترین مرد جهان، ایلان ماسک – رهبر پیشتاز جنبش تکنوفاشیستی سیلیکون‌ولی – اجازه داده است تا به بهانه صرفه‌جویی، حذف فساد و مقررات‌زدایی، دولت آمریکا را از درون نابود کند. اخراج‌های گسترده و انحلال کامل نهادهای دولتی پیامدهایی ماندگار به همراه خواهد داشت که حتی تصورشان نیز دردناک است. تنها فروپاشی آژانس توسعه بین‌المللی آمریکا (USAID) ممکن است به مرگ صدها هزار نفر در آفریقا و سایر مناطق آسیب‌پذیر جهان منجر شود.

در مواجهه با چنین نابودی بی‌رحمانه و بی‌مهابایی، باید این پرسش اساسی را مطرح کرد: این اقدامات واقعاً چه دستاوردی برای ایالات متحده دارد؟ آیا آمریکا را قدرتمندتر خواهد کرد؟ اگر تصمیم‌های دولت را صرفاً در چارچوب منافع خود آمریکا – یعنی حفظ قدرت و نفوذ جهانی‌اش – بررسی کنیم، تنها پاسخ ممکن این است: نه. به‌نظر می‌رسد سیاست‌های ترامپ، چه در عرصه داخلی و چه خارجی، روزبه‌روز بیشتر در جهت تضعیف آمریکا، یا حتی نابودی آن از درون، طراحی شده‌اند.

در نهایت، دشمنی با اروپا هیچ سودی برای آمریکا ندارد. آمریکا با دور کردن متحدانش، یکی از ارکان اصلی جایگاه ابرقدرتی خود را از بین می‌برد. برای دهه‌ها، «غرب» – ساختاری ژئوپلیتیکی بی‌رقیب از اتحادهای نظامی و روابط تجاری – به‌مثابه عامل تقویت‌کننده‌ای برای قدرت و نفوذ ایالات متحده عمل می‌کرد. همین ساختار بود که باعث پیروزی آسان آمریکا در جنگ سرد شد و این کشور را از هر قدرت تاریخی دیگری نیرومندتر ساخت. از کنار گذاشتن همه این‌ها چه کسی سود می‌برد؟ تنها روسیه و چین، که آرام و بی‌صدا نظاره‌گر خودکشی آمریکا بوده‌اند و منتظر لحظه مناسب نشسته‌اند.

می‌توان همین حالا هم گفت که بازگشتی به نظم پیشین جهانی وجود نخواهد داشت. ترامپ اعتماد جهانی به آمریکا را دست‌کم برای یک نسل نابود کرده است. تعهدات ایالات متحده دیگر معتبر تلقی نمی‌شوند. نهادهای این کشور – از رسانه‌های بزرگ گرفته تا دانشگاه‌ها و دفاتر حقوقی – پیش چشم‌مان در حال فروپاشی‌اند. ایالات متحده همچنان از موقعیت جغرافیایی بی‌نظیر خود میان اقیانوس اطلس و آرام بهره‌مند خواهد بود، اما بقیه جهان می‌دانند که ترامپیسم به ویژگی‌ای پایدار و ماندگار در سیاست آمریکا تبدیل شده است.

نابودی «غرب» و فروپاشی رهبری (و دموکراسی) آمریکایی، سیاست جهانی را در قرن بیست‌ویکم به‌طرزی بنیادین دگرگون خواهد کرد. نظم جای خود را به آشوب خواهد داد و خطر بروز جنگ افزایش می‌یابد؛ چرا که ابرقدرت‌های رقیب برای کسب جایگاه و نفوذ، با یکدیگر درگیر خواهند شد. خود جامعه آمریکا نیز همچنان دوقطبی، اسیر بی‌منطقی و مستعد نظریه‌های توطئه باقی خواهد ماند.

سینکلر لوئیس در رمانش با عنوان «اینجا اتفاق نمی‌افتد» که در سال ۱۹۳۵ نوشته شد، ظهور یک دیکتاتور در آمریکا را به تصویر می‌کشد؛ بازتابی از رژیم‌های فاشیستی و نازی در اروپا. اکنون، نود سال بعد، آن پادآرمان‌شهر در حال تحقق یافتن است. مانند گوته پس از نبرد والمی در سال ۱۷۹۲، زمانی که ارتش پروس از برابر نیروهای انقلابی فرانسه عقب‌نشینی کرد، ما نیز شاهد آغاز دوره‌ای تازه در تاریخ جهان هستیم. از اینجا به بعد، درد، رنج و بی‌عدالتی تنها بیشتر خواهد شد.



نظر خوانندگان:


■ ای کاش تمامی اپوزسیون ایران از واقع نگری‌ها بیاموزد که هرگز تاثیرات دولت ترامپ در مناقشه با ایران کمک به آزادی و دموکراسی نخواهد بود. بیاموزند که از منظر روسیه و چین ایران مهره کوچکی است که در مسیر اهداف ضد دموکراسی از آن استفاده می‌کنند. در سالهای قبل از ۱۹۴۰ ایران در سمت آلمان نازی ایستاد، اما می‌توان گفت که عدم وجود اطلاعات کافی و فقدان ارتباطات مدرن، کشور و سیاست ورزان ایران را در تاریکی قرار داده بود. امروز بهانه‌ای نیست. تکلیف حاکمان فعلی معلوم است و برای بقای خود آینده ایران را به حراج میگذارند. اما مخالفان رژیم از هر دست، بهتر است بدون بهانه در سمت درست تاریخ قرار گیرند.
با احترام، پیروز.


 




iran-emrooz.net | Fri, 11.04.2025, 10:01
مرگ به‌مثابه ابزار قدرت

احمد علوی

مقدمه
در نظام‌های اقتدارگرا، تصویر و مرگ همواره نقش مهمی در مهندسی اجتماعی و کنترل سیاسی ایفا می‌کنند. در ایرانِ و تحت نظام ولایی، مفهوم «شهادت» نه تنها یک رخداد فیزیکی بلکه پدیده‌ای فرهنگی، سیاسی و گفتمان قدرت است. حاکمیت ولایی هر ساله منابع عظیم اقتصادی اعم از بودجه و نیروی انسانی را بکار می گیرد تا صنعت شهادت سازی رونق داشته باشد. در این یادداشت تلاش میشود تا با تکیه بر نظریه‌هایی چون “قدرت-دانش فوکو”، “سیاست مردگان” آشیل مبمبه، “ایدئولوژی” آلتوسر و “خشونت نمادین بوردیو”، و بررسی شواهد تجربی مانند نصب تصاویر شهدا در خیابان‌ها، حضور اجباری دانش‌آموزان در اردوهای راهیان نور، و بهره‌برداری رسانه‌ای نشان دهد که چگونه نظام ولایی حاکم بر ایران و دستگاه های پروپاگاندای آن و بطور خاص سپاه پاسداران مرگ را به ابزاری گفتمانی درمی‌آورد و از آن برای تربیت نسل‌هایی وفادار به نظم موجود بهره می‌گیرد.

صنعت شهیدسازی: از معنا تا ساختار نهادی

موسساتی نظیر بنیاد شهید، سازمان تبلیغات اسلامی، بسیج دانش‌آموزی و صدا و سیمای حکومتی از مهم‌ترین نهادهای تولید گفتمان شهادت‌اند. نصب تصاویر شهدا در تمام معابر شهری، مدرسه‌ها، بیمارستان‌ها و حتی کارخانه‌ها صورت می‌گیرد. مثلاً در تهران، بر اساس آمار شهرداری (۱۳۹۹)، بیش از ۳۴ هزار تابلو و بنر تصویر شهدا نصب شده است. اردوهای راهیان نور سالانه با شرکت میلیون‌ها دانش‌آموز و دانشجو، با بودجه‌های هنگفت دولتی، سعی در بازسازی حافظه جنگ به سود حاکمیت دارند. رسانه‌ها با تولید مستندهایی مانند «روایت فتح» یا سریال‌هایی مانند «وضعیت سفید»، از “شهدا” مورد نظر حاکمیت ابژه‌هایی قدسی می‌سازند که وظیفه‌شان تبلیغ گفتمان حاکم و تبلیغ استمرار سرسپردگی به رهبر ولایی است.

حکمیت مردگان بر زندگان

مفهوم «حاکمیت مردگان» را می‌توان با رجوع به نظریه دریدا از «Spectrality» یا «شبح‌گونگی» توضیح داد؛ شهدا به عنوان اشباح حاضر، حافظه جمعی را اشغال کرده‌اند. مدرسه‌ها با مراسم صبحگاهی ذکر نام شهدا و مسابقات انشای «نامه‌ای به شهید» تلاش می‌کنند نظام اخلاقی را به گذشته گره بزنند. هیچ اعتراض مدنی بدون متهم‌شدن به «بی‌حرمتی به خون شهدا» قابل بیان نیست؛ مردگان چارچوب‌های مجاز کنش سیاسی را تعیین می‌کنند. “شهدا” تعیین می کنند که زندگان چه بپوشند یا چگونه زندگی کنند و جانشان را فدای رهبر نمایند.

برندگان صنعت شهیدسازی

رهبری سیاسی-دینی که از شهدا برای مشروعیت گفتمان قدرت انحصاری و مطلقه استفاده می‌کند. نهادهای نظامی مانند سپاه، مشروعیت سرکوب داخلی و دخالت در خارج از مرزهای ایران را با تکیه بر «ادامه راه شهدا» توجیه می‌کنند. خانواده‌هایی که نظام به آن‌ها مزایای اقتصادی، استخدامی و پرستیژ اجتماعی اعطا می‌کند، در عین حال به نماد وفاداری بدل می‌شوند. بدین ترتیب صنعت شهیدسازی رونق یافته و به بهای فقر اکثریت شهروندان فربه تر میشود.

۱. مرگ در خدمت سرکوب و سلطه
۱-۱. میشل فوکو: مرگ و قدرت-دانش بر اساس نظریه قدرت-دانش فوکو، قدرت تنها با اجبار عمل نمی‌کند بلکه از طریق تولید معنا، روایت و دانش، سوژه‌ها را درونی‌سازی می‌کند. آنچه شهادت خوانده میشود، در این راستا، نه به‌عنوان پایان زندگی بلکه به‌عنوان والاترین معنا برای هستی انسانِ مؤمن بازتعریف می‌شود. بدین ترتیب حاکمیت در عصر مدرن بدن مردگان را به خدمت می‌گیرد تا گفتمان قدرت را بازتولید کند؛ “شهادت، تن مقدس حاکمیت است.”

۱-۲. آشیل مبمبه: سیاست مردگان (Necropolitics) مبمبه نشان می‌دهد که اقتدارگرایان نه فقط از طریق زندگی، بلکه از طریق مرگ حکومت می‌کنند. در ایران، این موضوع در قالب تعیین اینکه چه کسی «شهید» است و چه کسی «اغتشاشگر» یا «فتنه‌گر»، نمایان می‌شود. نظام ولایی و دستگاه های سرکوب آن تعیین می‌کند کدام مرگ، سوگواری‌پذیر و مقدس است و کدام مرگ، نادیده یا مستحق تحقیر است.

۱-۳. جودیت باتلر: مرگ قابل‌سوگواری و مرگ بی‌ارزش باتلر در نظریه «Grievable lives» توضیح می‌دهد که نظام‌های گفتمانی تعیین می‌کنند که کدام زندگی/مرگ سزاوار عزاداری است. در گفتمان رسمی حکومت، تنها مرگی سزاوار عزاداری است که در خدمت بقای حاکمیت ولایی باشد.

۲. تربیت سوژه از مسیر شهادت: فرآیندهای اجتماعی‌سازی
۲-۱. آلتوسر: نهادهای ایدئولوژیک و میانجی‌گری در سوژه‌سازی آلتوسر نهادهایی چون مدرسه، رسانه، مسجد و خانواده را به‌عنوان ابزارهایی برای درونی‌سازی ایدئولوژی معرفی می‌کند. تصاویر شهدا، سرودهای حماسی، اردوهای راهیان نور، و متون درسی با مضامین شهادت، فرآیند سوژه‌سازی وفادار را شکل می‌دهند.

۲-۲. پی‌یر بوردیو: خشونت نمادین و نظم پنهان تصاویر زیباشناسانه از شهدا، نورپردازی‌های خاص، و ساخت نمادهای فرهنگی حول شخصیت‌های شهید، نشان از خشونتی نمادین دارند که از طریق آن، نظام بدون اعمال زور فیزیکی، ارزش‌ها را طبیعی جلوه می‌دهد. در همین راستا است که سرمایه نمادین حاصل از شهیدسازی به طبقه حاکم امکان کنترل میدان اجتماعی را می‌دهد. در نتیجه “شهدا” به سرمایه نمادین حاکمیت تبدیل می‌شوند؛ خانواده های سرسپرده “شهدا” حامل مشروعیت اجتماعی می‌شوند.

۲-۳. گرامشی: بنا به نظریه گرامشی حاکمیت ولایی تلاش می‌کند با هژمونی فرهنگی، شهادت را به ارزش اخلاقی بدل کرده و از این مسیر، رضایت سرسپردگانش را برای تداوم جنگ‌های نیابتی، سرکوب داخلی، و سیاست‌های پرهزینه‌اش فراهم سازد. کارکرد صنعت شهید سازی رژیم ولایی برساخت هژمونی از طریق ادبیات شهادت و تحمیل «ارزش‌های گفتمان ولایی» به‌عنوان حقیقت نهایی است.

۳. شواهد عینی از مهندسی فن آوری شهادت در ایران
- نام‌گذاری کوچه‌ها، مدارس، و معابر به نام شهدا
- نصب گسترده تصاویر شهدا در فضاهای عمومی
- ساخت مستندها و سریال‌هایی درباره کودکان شهید (مانند فهمیده و حججی)
- برگزاری اردوهای راهیان نور به‌عنوان نوعی زیارت‌گاه تربیتی
- تبدیل تصاویر شهدا به برندهای تبلیغاتی یا امور فرهنگی در کالاهای عمومی

نتیجه‌گیری:
صنعت شهیدسازی صرفاً تکریم مرگ نیست؛ بلکه ابزاری برای سیطره بر حیات روزمره زندگان است. مردگان، با تبدیل‌شدن به شبح‌های زنده در حافظه و گفتمان رسمی، بر زندگان حکم می‌رانند. این سلطه نه از طریق اجبار فیزیکی، بلکه از طریق هنجارها، نماد و حافظه اعمال می‌شود. در نتیجه، تولید شهید به‌مثابه سیاستی مستمر، زمینه‌ساز سرکوب نرم و سخت، سکوت، سرسپردگی اجباری و حاکمیت حافظه بر امید میشود. فرآیند تقدیس مرگ در ایران، نه امری اتفاقی یا فرهنگی، بلکه پروژه‌ای گفتمان ولایی، منظم و مهندسی‌شده است. نظام از مرگ برای برساخت «قهرمان»، مشروعیت‌بخشی به خشونت، و تربیت سوژه‌های فرمان‌بردار استفاده می‌کند. مرگ در این معنا، دیگر پایان زندگی نیست، بلکه آغاز وفاداری ابدی به قدرت و سرکوب روانی، نرم و سخت غیر خودی ها است.

—————————

1. Althusser, L. (1971). Lenin and Philosophy and Other Essays (B. Brewster, Trans.). Monthly Review Press.
2. Butler, J. (2004). Precarious Life: The Powers of Mourning and Violence. London: Verso.
3. Bourdieu, P. (1991). Language and Symbolic Power (J. B. Thompson, Ed.; G. Raymond & M. Adamson, Trans.). Cambridge: Polity Press.
4. Foucault, M. (2003). Society Must Be Defended: Lectures at the Collège de France, 1975–1976 (D. Macey, Trans.). New York: Picador.
5. Gramsci, A. (1971). Selections from the Prison Notebooks (Q. Hoare & G. Nowell Smith, Eds. and Trans.). New York: International Publishers.
6. Mbembe, A. (2003). Necropolitics. Public Culture, 15(1), 11–40. https://doi.org/10.1215/08992363-15-1-11

۷. مرکز اسناد انقلاب اسلامی. (بی‌تا). مجموعه آثار راهیان نور. تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی.
۸. شهرداری تهران. (۱۳۹۹). گزارش آماری از نصب تابلوهای شهدا در معابر شهری. سازمان زیباسازی شهرداری تهران. برگرفته از وب‌سایت شهرداری: https://www.tehran.ir
۹. مدنی، س. (۱۳۹۸). تحلیل اجتماعی حافظه جنگ و فرهنگ شهادت. تهران: نشر نگاه.
۱۰. تورنگ، م.، & همکاران. (۱۳۹۵). شهادت و فرهنگ سیاسی در جمهوری اسلامی ایران. فصلنامه مطالعات انقلاب اسلامی، ۱۲(۴)، ۷۵–۹۸.
۱۱. وب‌سایت راهیان نور. (سال‌های مختلف). گزارش‌های عملکرد اردوهای راهیان نور. برگرفته از: https://www.rahianenoor.com





iran-emrooz.net | Wed, 09.04.2025, 7:50
تهران طعم معامله‌گری ترامپ را می‌چشد

دیوید ایگناتیوس

واشنگتن‌پست / ۸ آوریل ۲۰۲۵ / ۱۹ فروردین ۱۴۰۴

دونالد ترامپ، رئیس‌جمهور آمریکا، روز دوشنبه تلاش خود برای رسیدن به یک توافق هسته‌ای با ایران را با تکنیکی آشنا آغاز کرد: او یک کنفرانس خبری پرسر و صدا در دفتر بیضی‌شکل کاخ سفید برگزار کرد و برنامه مذاکراتی خود را تشریح کرد، در حالی که یک متحد نگران در کنارش روی صندلی نشسته بود و احساس راحتی نمی‌کرد. 

این بار، بنیامین نتانیاهو، نخست‌وزیر اسرائیل، در کنار ترامپ نشسته بود. او اشتباه ولودیمیر زلنسکی، رئیس‌جمهور اوکراین را تکرار نکرد که در اواخر فوریه، حرف‌های ترامپ را قطع کرد تا استدلال‌های مخالف خود را مطرح کند. نتانیاهو علیرغم نگرانی‌های کشورش، عمدتاً در مورد مانور دیپلماتیک ترامپ با دشمن اصلی اسرائیل سکوت کرد. 

ترامپ عادت دارد بمب‌های کلامی پرتاب کند، حتی وقتی مطمئن نیست کجا فرود می‌آیند. این موضوع در مورد تلاش‌های او برای صلح در اوکراین صادق بود که تاکنون فقط به نظر می‌رسد جنگ را در آنجا تشدید کرده است؛ یا اعلام تعرفه‌های تجاری او که بازارهای مالی جهانی را تکان داد؛ و حالا درخواست او برای مذاکره رودررو با ایران — همراه با تهدید به اقدام نظامی در صورت شکست دیپلماسی. 

اعلام غافلگیرکننده ترامپ درباره برگزاری گفت‌وگوهای «مستقیم» با یک مقام «عالی‌رتبه» ایرانی، خیلی زود توسط سید عباس عراقچی، معاون وزیر خارجه ایران، رد شد. او گفت ایران فقط به مذاکرات غیرمستقیم موافقت کرده است. یک مقام دولت آمریکا به من گفت که تیم استیو ویتکوف، فرستاده ویژه خاورمیانه، از طریق عمان پیام‌هایی برای اصرار بر گفت‌وگوی مستقیم ارسال کرده‌اند، جایی که قرار بود جلسه روز شنبه برگزار شود. این مقام گفت اگر مذاکرات مستقیم نباشد، ویتکوف ممکن است به عمان نرود. 

این مقام گفت: «ما بازیچه نخواهیم شد» و استدلال کرد که برای شکستن بی‌اعتمادی عمیق دو طرف، یک «بحث همه‌جانبه» و «همفکری» لازم است. دو مقام نزدیک به مذاکرات به من گفتند که ویتکوف در صورت دعوت، احتمالاً به تهران سفر خواهد کرد. 

به نظر می‌رسد ایران هم کنجکاو است و هم احساس ناراحتی می‌کند. عراقچی در یادداشتی که سه‌شنبه در واشنگتن‌پست منتشر شد، نوشته است که ایران گشایش ترامپ به سوی ایران را «نماینده یک تلاش واقعی برای روشن‌سازی مواضع و باز کردن پنجره‌ای به سوی دیپلماسی» می‌بیند. او با اشاره به تمایل مکرر ترامپ برای توقف «جنگ‌های بی‌پایان»، نوشت: «ما نمی‌توانیم تصور کنیم که رئیس‌جمهور ترامپ بخواهد به رئیس‌جمهور دیگری تبدیل شود که در یک جنگ فاجعه‌بار در خاورمیانه غرق شده است.» 

عراقچی از مذاکرات غیرمستقیم به عنوان نقطه شروع دفاع کرد و گفت: «ما مایلیم قصد صلح‌آمیز خود را روشن کنیم و اقدامات لازم را برای رفع هرگونه نگرانی احتمالی انجام دهیم. از سوی دیگر، ایالات متحده می‌تواند نشان دهد که در مورد دیپلماسی جدی است، به این معنی که به هر توافقی پایبند خواهد بود. اگر به ما احترام گذاشته شود، ما نیز متقابلاً احترام خواهیم گذاشت.» 

ترامپ به وضوح می‌داند که در هر مذاکره‌ای با ایران، اسرائیل یک طرف سوم نامرئی خواهد بود. بنابراین، مهم بود که او تمایل خود برای گفت‌وگوی مستقیم را در کنار نتانیاهو اعلام کرد. اگرچه ترامپ با احتیاط رفتار می‌کرد، اما یک مقام دولت آمریکا حدس زد که صحنه دفتر بیضی‌شکل راهی برای مهار نتانیاهو و جلوگیری از انتقادات اسرائیل بود. 

ترامپ سخنان خود را با گفتن این جمله به نتانیاهو شروع کرد: «من بهترین رئیس‌جمهوری هستم که اسرائیل تا به حال تصور کرده است.» سپس، او هدف دیپلماتیک بلندپروازانه خود را به عنوان جایگزینی برای جنگ بیان کرد: «فکر می‌کنم همه موافقند که انجام یک معامله بهتر از اقدام نظامی آشکار است. و من نمی‌خواهم درگیر آن اقدام آشکار شوم.» 

همانطور که ترامپ اغلب انجام می‌دهد، او پیشنهاد مذاکره خود را با صدای شمشیرها همراه کرد. او گفت: «اگر مذاکرات با ایران موفقیت‌آمیز نباشد، فکر می‌کنم ایران در خطر بزرگی قرار خواهد گرفت. فرمول پیچیده‌ای نیست. ایران نمی‌تواند سلاح هسته‌ای داشته باشد. همین است.» 

نمایش دفتر بیضی‌شکل به ترامپ اجازه داد تا چیزی را نشان دهد که برای پیشینیان دموکرات اخیرش، جو بایدن و باراک اوباما، دشوار بود — یعنی نشان دادن به نتانیاهو که چه کسی رئیس است. ترامپ نه‌تنها قصد خود برای انجام مذاکرات گسترده با بزرگترین دشمن اسرائیل را اعلام کرد، بلکه در مورد رجب طیب اردوغان، رئیس‌جمهور ترکیه، که شاید دومین نگرانی بزرگ اسرائیل باشد، گفت: «من از او خوشم می‌آید و می‌دانم او هم از من خوشش می‌آید.» 

در صورتی که نتانیاهو پیام را دریافت نکرده باشد، ترامپ اضافه کرد: «هر مشکلی که با ترکیه دارید، فکر می‌کنم می‌توانم حلش کنم — البته به شرطی که منطقی باشید.» این یک پیام معمول کاخ سفید به نتانیاهو نیست. 

حالت جلسه دوشنبه بسیار متفاوت از توقف نتانیاهو در کاخ سفید در اوایل فوریه بود. در آن زمان، بحث‌ها بر روی امید اسرائیل متمرکز بود که ترامپ از اقدام نظامی احتمالی علیه تأسیسات هسته‌ای ایران حمایت کند. اما مقامات بعداً به من گفتند که ترامپ بیشتر مشتاق دیپلماسی بود تا بمباران. و در ماه مارس، ترامپ نامه‌ای به علی خامنه‌ای، رهبر ایران فرستاد و پیشنهاد مذاکرات هسته‌ای را داد، اما هشدار داد که ایران فقط دو ماه فرصت برای دیپلماسی دارد. 

پاسخ اسرائیل این بوده که اصرار دارد هر توافق جدیدی با ایران باید «به سبک لیبی» باشد، به این معنی که تجهیزات بالقوه تسلیحات هسته‌ای به طور کامل از بین برود. ایران در توافق سال ۲۰۱۵ که ترامپ در سال ۲۰۱۸ لغو کرد، به کنترل‌های محدودتری بر برنامه هسته‌ای خود رضایت داد. 

زمان در حال گذر است — و نه فقط برای ضرب‌الاجل دو ماهه ترامپ برای رسیدن به توافق. تحریم‌های برنامه هسته‌ای ایران قرار است تحت مفاد «بازگشت فوری»(snapback) توافق سال ۲۰۱۵، اواخر امسال بازگردند. تصور می‌شود ایران اورانیوم غنی‌شده کافی داشته باشد که در عرض چند هفته می‌تواند آن را به سطح مورد نیاز برای چندین سلاح برساند، اما تحلیلگران معتقدند که یک سال یا بیشتر زمان نیاز دارد تا یک کلاهک هسته‌ای واقعی توسعه دهد که بتواند روی یک موشک بالیستیک نصب شود. 

درگیری ترامپ در خاورمیانه زمانی عمیق‌تر خواهد شد که او احتمالاً ماه آینده به عربستان سعودی، قطر و امارات متحده عربی سفر کند. آیا اگر گفت‌وگوهای اولیه بین ویتکوف و عراقچی ثمربخش باشد، او تهران را نیز به فهرست مقاصد خود اضافه خواهد کرد؟ اما با توجه به استعداد ترامپ برای دستیابی به پیشرفت‌های چشمگیر در معامله‌گری، چگونه می‌تواند مقاومت کند؟ 



نظر خوانندگان:


■ آینده‌ی این کشمکش را کسی نمی‌تواند به درستی پیش‌بینی کند. اما همانگونه که ایگناتیوس حدس زده است، غربی‌ها دست جمهوری اسلامی را در تاکتیک وقت کشی خوانده و شاید دیگر گول آن را نخورند. مزه‌پرانی‌های بیمزۀ دلقکی به نام عراقچی و در باغ سبز نشان دادن شرخر بخت برگشته‌ای به نام پزشکیان هم در اینکه آقا پذیرفته است که آمریکایی‌ها در ایران سرمایه‌گذاری کنند، بسیار ابلهانه‌تر از آنست که حتا کودکی را بفریبد. تروریسم لبنانی و فلسطینی آنچنان انبان آقا را خالی کرده‌اند که لختی همه جای او آشکار شده است. در فرایند جهانی‌سازی و خصوصی‌سازی و جذب خریدار خارجی برای بنگاه‌های ملی واگذار شده، جمهوری اسلامی با همه‌ی تلاشهای تبلیغاتی و سودجویانۀ خود برای به دست آوردن یک مشت دلار، سهم ایران در این زمینه در پایین‌ترین سطح جهان و در حد صفر دلار بوده است. جنجال کنونی هم هیچ سودی برای حکومت نخواهد داشت و نظام را گامی دیگر بسوی سرنگونی خواهد راند، اگر به اصطلاح اپوزیسیون ایرانی دریافته باشد که دیگر بازی کودکانه گرگم به هوا تمام شده است و اگر آنها گرگ واقعی اما خسته و درمانده را نکشند یا به ته دره پرتاب نکنند، گرگ خونخوار آنها را نیز خواهد خورد و برجای آنها خواهد نشست. آنها همچنین باید دریابند که در این دنیای واقعی و گرگ واقعی، یاری جستن از همسایگان و رهگذران و پسر ارباب سابق هم کار زشتی نیست و عار و ننگی ندارد. از خدای طبیعت می‌خواهم که به ما کمی خرد عطا فرماید و بر توان فکری ما بیفزاید.
با آرزوی عقل رس شدن همۀ اوپوزیسیون ایرانی
بهرام خراسانی، ۲۰ فروردین ۱۴۰۴





iran-emrooz.net | Tue, 08.04.2025, 12:06
گام دوم!

احمد پورمندی

سرانجام فشار‌های سیاسی و اقتصادی، درونی و بیرونی، مردمی و درون حکومتی جواب دادند و اقدامی که به فرموده، قرار بود ناشرافتمندانه، ناعاقلانه و خفت‌بار باشد، در کمتر از دو ماه عاقلانه و شرافتمندانه شد و مذاکرات ایران و آمریکا در عمان آغاز گردید. قبل از هر چیز این پیروزی کوچک را باید به جامعه مدنی، رسانه‌های ملی، همه نیرو‌های سیاسی گذارطلب، اصلاح‌طلبان بی‌عرضه! و اصول‌گرایانی که دماغ حضرت آقا را گرفتند و قطره تلخ را در کامش چکاندند تبریک گفت.

حالا اصلا مهم نیست که آقا کجاست، خجالت می‌کشد یا نمی‌‌کشد، تا کی سرش را می‌دزدد، اصلا دوباره آفتابی می‌شود یا از غصه دق مرگ می‌شود. مهم فهم این مساله است که فقط یک قدم کوچک از جنگ دور و یک قدم کوچک‌تر به حل مساله نزدیک شده‌ایم و اگر گام بعدی و گام‌های بعدی برداشته نشوند، به سرعت به جایی بدتر از دیروز باز خواهیم گشت.

پروژه اتمی، به مثابه کمربند انتحاری بر کمر ایران، طبعا عاجل‌ترین خطری است که موجودیت کشور را تهدید می‌کند. بی‌حیایی علی لاریجانی و پیش‌تر از او بی‌شرمی کمال خرازی، دست محور مقاومتی‌های چپ و راست را رو کردند و برای همه هم‌میهنان باورمندی که آرزو داشتند قصه بمب‌سازی دروغ باشد هم، ثابت کردند که نه بمب‌سازی بلکه «انرژی اتمی حق مسلم ماست!» از روز اول دروغ بود و حکومت اسلامی، برای یک لیوان شیر دنبال تاسیس گاوداری نرفته و چند هزار میلیارد دلار را پودر نکرده است. این پول هزینه شد تا نظام ولایت فقیه با دستیابی به قدرت اتمی، هم به بازدارندگی دست یابد و هم بتواند در منطقه نسق بگیرد، قلدری کند و انقلاب خود را تا تاسیس امت واحد اسلامی پیش ببرد.

حالا بعد از چهل سال بازی موش و گربه و بز رقصاندن برای کسانی که به صلاحیت روحانیون حاکم در داشتن بمب اتمی باور نداشتند، بازی به مرحله آخر رسیده است. پر و بال حکومت در منطقه، یکی بعد از دیگری چیده شده‌اند. چند دهه تحریم رمق اقتصاد ما را کشیده و مردم ایران در اکثریت بالای ۹۰ در صد، به اشکال مختلف، به خامنه‌ای و حکومتش کارت قرمز نشان داده‌اند.

در آن سوی عالم هم، جریان راست افراطی آمریکا به ریاست دونالد ترامپ، پس از تسخیر قوای مقننه و اجراییه و کنترل قوه قضاییه آمریکا، به هر دلیل تصمیم گرفته است که به این بازی پایان بدهد و حکومت اسلامی را برای همیشه از داشتن دندان اتمی محروم کند.

واقعیت این است که جدای از آنکه آمریکایی‌ها چه می‌خواهند یا نمی‌‌خواهند، بمب اتمی برای ایران، به جای امنیت، فقط ناامنی به ارمغان می‌آورد، همانگونه که تا کنون آورده است. بحث آن را در این چهل سال بسیار کرده‌ایم و هر کس قصد فهمیدن داشت، حتما فهمیده است و اگر هنوز کسانی بمب اتم را بخشی از قدرت دفاعی ایران تصور می‌کنند، حتما خودشان را به کری زده‌اند! باید از آنها گذشت و رفت و این را بر سر هر کوی و برزنی جار زد که خلع سلاح اتمی جمهوری اسلامی به سود ایران است و این بساطی که برایش چند هزار میلیارد دلار هزینه و عدم‌النفع به بار آوردند، برای ایران به دو پول سیاه هم نمی‌‌ارزد و ما ایرانیان از جهان سپاسگزار خواهیم شد اگر همه این بساط را برای بازیافت از ایران خارج کنند، ولی برای رضای خدا، صورت حسابش را خودشان پرداخت کنند و ملت ایران را تا ابد زیر بار قرض جدیدی نبرند.

پس گام دوم کاملا معلوم است! آقایان ظریف، عراقچی، لاریجانی، خرازی، ولایتی و...! هر کدام که به نمایندگی از طرف حضرت آقا پشت میز مذاکره می‌نشینید، این جام شراب خوشگوار را لاجرعه و به سرعت سر بکشید و پیش از آنکه از عمان به تهران برگردید، برای صرفه‌جویی در هزینه‌های بازیافت، از «رسانه ملی!» جلیلی و شرکا اعلام کنید که فردو، نطنز و بقیه مراکز بمب‌سازی، به موزه‌های عبرت تبدیل می‌شوند تا ار نوروز آینده فشار گردشگران بر تخت جمشید و حافظیه کاهش یابد! این بزرگترین خدمتی است که شما می‌توانید به ایران و نیز به نظام منحوس ناجمهوری اسلامی بکنید.

البته شما اهل این کار نیستید و برایتان پست و مقام از سرنوشت ایران مهم‌تر است. شما سعی می‌کنید که دل آقا را نشکنید و با «جلیلی بازی» زمان بخرید تا شاید مهلت فعال شدن مکانیسم ماشه بگذرد و بتوانید این را به عنوان دستاورد بزرگ دیپلماسی اسلامی به آقا هدیه بدهید. اما مطمئن باشید که این اتفاق نخواهد افتاد! هم مردم ایران و هم طرف‌های ۵+۱ دست شما را خوانده‌اند و حالا دیگر از چم وخم پدرسوخته بازی‌های آخوندی سر در می‌آورند و به شما فرصت وقت خریدن نخواهند داد. مطمئن باشید که کارد به استخوان اکثریت بزرگی از مردم ایران رسیده است و این فکر که «اینها برن، هر چه می‌خواد بشه، بزار بشه!» هر روز طرفدار بیشتری پیدا می‌کند. شما مردم را به اینجا رسانده‌اید!

جامعه مدنی ایران، سیاسیون ملی‌گرا و ایران‌دوست و همه آزادیخواهان تلاش می‌کنند که این خشم ملی و مقدس را مدیریت کنند. باشد که شما هم این بار از خود شهامت مدنی نشان بدهید و پیش از آنها جنگ یا سیل بنیان‌کن مردمان خشمگین، بنیاد‌های ایران را به نابودی بکشانند، گام دوم را بردارید تا برای گام‌های سوم و چهارم و... آماده شویم! اگر تاخیر کنید، در کنار متهم ردیف اول، پرونده‌های خود را برای دوران عدالت انتقالی، بسیار سنگین خواهد کرد و کسی شفاعت شما را نخواهد کرد. آقایان! باور کنید! خیلی زود دیر می‌شود!



نظر خوانندگان:


■ جناب پورمندی با درود و تشکر از مقاله به موقع شما. شما در مقاله‌تان گام دوم پس از شروع مذاکرات را از بین بردن ظرفیت‌های تبدیل ج. ا. به رژیمی با قابلیت تولید و نگهداری تسلیحات هسته‌ای بر شمرده‌اید. این تا حدودی به معنی رضایت دادن به بقای رژیم به شرط تغییر رفتار آن است. در حالی که بنظر من اصل موضوع استفاده از شرایط کنونی برای آماده کردن شرایط انحلال رژیم و استقرار یک سکولار-دموکراسی در ایران است.
توضیح آنکه اگر مذاکرات به توافقی مانند برجام برسد رژیم، در مقابل توقف برنامه هسته‌ای یا کاهش میزان غنی سازی به میزان چند درصدی قابل قبول آژانس انرژی هسته‌ای یا طرف آمریکایی و غرب، دوباره به درآمدهای نفتی دست یافته و ضمن سرکوب مردم در داخل مجددا با مخفی کاری بیشتر به برنامه های هسته‌ای و موشکی و تجهیز و تقویت نیابتی‌ها برای ادامه راهبرد بیرون کردن آمریکا از منطقه و نابودی اسرائیل باز خواهد گشت. زیرا این رژیم هویتی غیر از این ندارد. خامنه‌ای و گروه هر چند کوچک حامیان و پیروان ارتدوکس او و نیز کاسبان تحریم‌ها این را رسالت خود و به نفع خویش می‌دانند و در این مسیر پروای نابودی ایران و ایرانی را ندارند. بنابراین آنها اگر سرکار بمانند از فرصت استفاده کرده دوباره خود و نیروهای نیابتی را تقویت و برنامه های گذشت را از سر گرفته و فرایند گذار به دموکراسی برای سالهای بیشتر به تعویق خواهند انداخت.
بهمین دلیل بنظر من به جای آنکه به از بین بردن قابلیت‌های صنعت هسته‌ای کشور متمرکز شده و برای آن تبلیغ کنیم (که بر خلاف آنچه در مقاله آمده نه تنها موجب خوشحالی ایرانیان نمی‌شود بلکه مخالفان زیادی حتی در بین دشمنان رژیم دارد) باید بر ضرورت حسابدهی و برکناری خامنه‌ای از قدرت، به دلیل قراردادن ایران در این وضعیت، ایجاد بحران اقتصادی اجتماعی در ایران و تبدیل کشور ما به جهنمی که همه در تلاش فرار از آن هستند تلاش کنیم. برای مثال اگر اپوزسیون موفق شود شعار “خامنه‌ای استعفاء - پزشکیان مذاکره” را به شعاری ملی تبدیل کند، به طوریکه در هر گردهمایی یا تظاهراتی سر داده شده و از طرف همه فعالان اجتماعی- سیاسی اعم از احزاب تحول خواه و اپوزسیون یا دانشگاهیان یا شخصیت‌های آزادیخواه تکرار شود، برای راهبرد بلند مدت گذار به دموکراسی در کشور کارسازتر خواهد بود.
ارادتمند خسرو


■ نمی‌دانم این یک لغزش فکری است یا همان ته مانده‌های رای دادن به اصلاح‌طلبان حکومتی که گاه گداری مانند “آبدانه‌های چرکین باران” بی‌موقع بر بام روشنفکری ایران ضربی غمناک می‌گیرد. گذار طلبی باید رفیق براندازی باشد نه یار اصلاحاتی که می‌شناسیم. خیلی زیاد اگر هم تخم‌ها را در سبد میر حسین بگذاریم ممکن است جوجه داخلش بعد کوکو از آب در بیاد. باید مراقب بود از فرط ناامیدی یا نبود آلترناتیو در ما توهم تغییر رفتار رژیم جا خوش نکند.
با احترام سالاری


■ سپاس از پورمندی برای طرح به موقع این موضوع. با خسرو و سالاری هم‌فکرم، در این گیر و دار در چنته “اصلاح‌طلبان” نمی‌بینم آبی به نفع مردم گرم شود. از طرفی هیچ اعتمادی به طرف‌های در گیر (ترامپ، روسیه، چین، اسرائیل) نیست و بهزیست ایرانیان پشیزی در تصمیم هایشان موثر نیست. از طرف دیگر جو عمومی ایرانیان بر خلاف نظر بعضی عزیزان آماده به صحنه آمدن در مقیاس ملی نیست. در چنین شرایطی اگر خواست برکناری (یا استعفای) خامنه‌ای همه‌گیر شود و بگوش جهانیان برسد، بهترین سد کننده جنگ ویرانگر و احتمالا نقشه‌های شوم روسیه-ترامپ می‌باشد. در مورد شعار “خامنه‌ای استعفاء - پزشکیان مذاکره” شاید بهتر باشد به “خامنه‌ای استعفا” اکتفا کنیم، هم بدلیل اکراه برخی از مردم و اپوزسیون در ابراز خواسته از پزشکیان و هم این بهانه که “ما همین حالا هم در حال مذاکره هستیم” و ندیده گرفتم اصل خواسته که برکناری خامنه‌ای است.
موفق باشید، پیروز.


■ دوستان عزیز، خسرو، سالاری و پیروز!
گرامیان! تا هفته قبل همه تلاش مان متوجه وادار کردن حکومت به نشستن پشت میز مذاکره بود، چرا که مذاکره را تنها بدیل جنگ می دانستیم. اینک سوال این است که مذاکره بر سر چی؟ طبعا نگاه کلان ما باید متوجه پایان دادن به خصومت با آمریکا و اسرائیل و عادی سازی روابط باشد. اما، این امر به پرونده اتمی گره خورده است و تا این کمربند انتحاری از کمر ایران باز نشود، هر لحظه بیم انفجار آن وجود خواهد داشت و بدون حل و فصل این پرونده، مذاکره به جایی نمی رسد و به بن بست می خورد. این تردید که اگر مشکل اتمی با فریز کردن غنی سازی و مخلفات آن، حل شود، گذار از ج.ا. به تاخیر می افتد، نه درست است و نه مسولانه! هر آنچه که به بهبود اوضاع جامعه و معیشت مردم منجر شود، به تنفس و بازسازی طبقه متوسط و جوامع مدنی منجر شده و در خدمت گذار قرار خواهد گرفت. از نگاه من، گذار سامانمند و خشونت پرهیز، به یک نسبت با براندازی و اصلاح طلبی مرزبندی و در عین حال هم پوشانی دارد. این فکر که ما بهتر است بی خیال مذاکرات شویم و طرح برکناری خامنه ای را دنبال کنیم، نه سیاستورزانه است و نه دقیق. سیاستورزانه نیست، برای آنکه ما را از یکی از حیاتی ترین روند های کشور جدا می کند و دقیق نیست برای آنکه متوجه نقش سرنوشت این مذاکرات در تضعیف موقعیت خامنه ای نیست. این مذاکرات به هر نتیجه ای منجر شود، خامنه ای بازنده اصلی آن خواهد بود. اگر مذاکرات به نتیجه اولیه برسد و بساط اتمی جمع شود، خامنه ای باید پاسخ بدهد که چرا هشت سال کشور را بیهوده معطل کرد و خسارات عظیمی به بار آورد. اگر مذاکرات شکست بخورد، باز این اوست که باید جوابگو باشد چرا علیرغم خوا،ست مردم و تمایل طرف مقابل، مذاکرات را به شکست کشانده است. نظریه « هرچه بدتر، بهتر» که به نظریه «ظهورس حجتیه و نظریه انقلاب قهر آمیز پرولتری تنه می زند، هیچ نسبتی به نظریه گذار خشونت پرهیز ندارد. کاوه مدنی - به نظرم به درستی- روی «خستگی اجتماعی» به عنوان مهم ترین مشکل کشور دست گذاشته است. با یک جامعه خسته، کار زیادی نمی توان کرد. واکنش دو- سه روز اخیر مردم و بازار ها ، نشانگر آن است که اگر بتوانیم حکومت را به مواضعی شبیه برجام یک، عقب برانیم، فضا برای رفع خستگی شاید فراهم بیاید. جامعه ای که از نظر سیاسی سرپا و چابک باشد، خیلی بهتر، راهش را به سمت آزادی و دموکراسی خواهد گشود.
با ارادت پورمندی


■ جناب پورمندی، با درود و تشکر از توجه شما به اظهار نظر ها.
هم اکنون شاهد آن هستیم که بتدریج خواسته استعفاء و یا برکناری خامنه ای در جامعه عمومیت یافته و توسط فعالان سیاسی و مبارزان آزادی مانند آقای دکتر محمودیان، قدیانی، دکتر مهر آئین و دیگران به طور علنی ابراز و در شبکه های اجتماعی طنین انداز شده است. زیرا همه متوجه شده اند که خامنه ای بیشترین نقش و مسئولیت را در سقوط کشور به وضعیت فلاکت بار کنونی داشته و بدون برکناری او، و در نتیجه بر هم زدن کانون فساد و حذف مافیای دزد سالار شکل گرفته از اطرافیان افراطی و کاسبان تحریم مرتبط با او، غیر ممکن است. بنظر من اپوزسیون باید این فرصت مهم را غنیمت شمرده و مبارزات خود در مسیر گذار به دموکراسی را حول شعار استعفاء یا برکناری خامنه ای سامان دهی کند. این شعار نه تنها فرایند باز کردن بقول شما “کمربند انتحاری هسته ای” از کمر ایران را تضعیف نکرده و به تعویق نمی اندازد بلکه بر عکس آنرا در چارچوب صحیح اصلاح روابط خارجی کشور و کنار گذاشتن دشمنی بیهوده با آمریکا و دنیای غرب و شعار نابودی اسرانیل، که تکیه کلام خامنه ای در تمام دوران رهبریش بوده است، قرار داده و سرعت می بخشد.
دلیل این مدعا روشن است. بیشترین آسیبی که به اقتصاد و بطور کلی موقعیت بین المللی ایران رسیده ناشی از سیاستهای فاجعه بار و ماجراجویانه آمریکا ستیزی و دشمنی با اسرائیل از بعد از انقلاب و بخصوص در دوره رهبری خامنه ای و همراهان افراطی و کاسبان تحریم مرتبط با او بوده است. در همین شماره ایران امروز میتوان درخواست دادستان آرژانتین برای بازداشت خامنه ای به جهت نقشی که در انفجار آمیا مرکز یهودیان پایتخت آرژانتین در سال 1994 را داشته را خواند (در اعلامیه دادستانی آرژانتین کنار خامنه ای اسم بعضی از سران مافیای کاسبان تحریم از جمله محسن رضائی، علی فلاحیان و احمد وحیدی نیز دیده میشود). این نشان میدهد که دنیا به این صراحت رسیده است که شرور واقعی پشت سر اقدامات ماجراجویانه ج. ا. خامنه ای است و باید او و اطرافیانش را هدف قرار داده و مسئول شناخت و مقامات دولتی کاره ای نیستند.
همه میدانند که ترور صدها فعال سیاسی اپوزسیون در خارج از کشور و انفجار مراکز مختلف نظامی و غیر نظامی وابسته به آمریکا و اسرائیل در منطقه توسط نیروهای نیابتی که با تربیت و حمایت و پشتیبانی مالی و تسلیحاتی ج. ا. انجام شده بدون دستور و یا اجازه خامنه ای امکان پذیر نبوده است. بنابراین تبدیل شعار “برکناری یا استعفای خامنه ای” به یک شعار ملی حتی اگر بزودی تحقق نیابد بطور اجتناب ناپذیری موجب تضعیف موقعیت سیاسی او شده و پایگاه طرفداران اصلاح روابط خارجی کشور، غیر نظامی کردن برنامه هسته ای، کنار آمدن با آمریکا و پایان شعار مرگ بر اسرائیل و این قبیل مزخرفات را تقویت خواهد کرد. مطمئنا با اوج گرفتن شعار برکناری خامنه ای مذاکرات مضحک غیر مستقیم هسته ای نیز بزودی مستقیم شده و چه بسا با برگزاری مذاکرات برجام دو و سه و غیره یکبار برای همیشه نقش غیر مسیولانه خامنه ای و به اصطلاح “میدان” را در سیاست خارجی ایران پایان دهد. بنظر من این موضوع بقدری روشن است که بقول معروف “تصور آن باعث تصدیق” می شود. بنابراین هدف از ملی کردن “شعار برکناری یا استعفای خامنه ای” آن نیست که “بی خیال مذاکرات شویم و طرح برکناری خامنه ای را دنبال کنیم” بر عکس تقویت موقعیت کسانی است که خواهان گذاشتن مذاکرات هسته ای در یک چارچوب منطقی حل مسائل خارجی کشور از طریق عادی سازی روابط با آمریکا و کنار گذاشتن شعار مرگ بر اسرائیل است که بدون برکناری و یا تضعیف واقعی موقعیت سیاسی خامنه‌ای و کاسبان تحریم اطراف او ممکن نیست.
خسرو


■ همراهی خودم را با نوشته خسرو اعلام میکنم و هیچ نکته‌ای نیست که به آن اضافه کنم. فقط تاکید بر این واقعیت که بانگ همه گیر برکناری خامنه‌ای به خروجی “مذاکرات” کنونی، هر چه که می‌خواهد باشد، کمک می‌کند. هم فشاریست بر جنگ طلبان درونی و هم پیامی روشن به قدرت های دیگر که نمی‌توانند فاکتور “مردم ایران” را فراموش کنند.
با احترام، پیروز.


■ خسرو عزیز! شاید یک سو تفاهم پیش آمده باشد. من در پاسخ شما نوشته‌ام: «این فکر که ما بهتر است بی‌خیال مذاکرات شویم و طرح برکناری خامنه‌ای را دنبال کنیم، نه سیاست‌ورزانه است و نه دقیق.» منظورم که در این فرمول هم آمده، این نیست که خواست برکناری را به سود رها کردن پروژه اتمی مسکوت بگذاریم. منظورم آن است که مرتکب عملی بر عکس آن نشویم و نگوییم که مذاکرات، محتوی و نتایج آن مساله ما نیست و فقط خامنه‌ای باید برود!
این اشاره شما که برخی از مردم و ناسیونالیست هم از حامیان پروژه اتمی هستند، نه تنها از وجوب تاکید بر ضرورت برچیدن بساط غنی‌سازی و خداحافظی با بمب‌سازی کم نمی‌کند، بلکه آنرا ضروری تر از هر زمان دیگری می کند. نامه ۴۰۰ نفره به گوترش که یکی از اهداف آن «کام بخشی» به خامنه‌ای ست، بوسیله طیفی از اصلاح‌طلبان زرد، ناسیونالیست‌ها و روسوفیل‌های موسوم به «چپ محور مقاومتی» تهیه شده است که همه آنها در حمایت از پروژه اتمی هم وجه اشتراک دارند و روشن است که در نزد اینان، میان رابطه با خامنه‌ای و نگاه به پروژه اتمی پیوند آشکاری وجود دارد. در مناظره با پیمان عارف و ملیحه محمدی به تفصیل به نقد این نامه پرداخته‌ام. نیروهای ملی و آزادیخواه بهتر است که مرز خود را با این جریان ها به روشنی ترسیم کنند و در تاکید بر ضرورت باز کردن کمربند اتمی-انتحاری از کمر ایران، کم‌ترین تردیدی نداشته باشند. من معتقد نیستم که اول این یا اول آن! اتمی و خامنه‌ای باید بروند! رفتن اتمی اگر جلو بیفتد، رفتن خامنه‌ای را هم جلو می اندازد، ضمن آنکه خودش به تنهایی هم، می تواند راه را برای رفع خستگی و رها کردن جامعه مدنی و مردم از چنگ‌ فلاکت و فقر فلج کننده باز کند.
با ارادت پورمندی



■ جناب پورمندی با درود فراوان و تشکر از پاسخ شما!
اگر خاطرتان باشد در مقاله قبلی جنابعالی که در آن احتمال تلاش برای خلاص شدن از شر خامنه‌ای توسط الیت حاکم، به دلیل به خطر افتادن موجودیت ج. ا. با رهبری او، در کنار موضوع بلند مدت‌تر رفراندوم قانون اساسی و تشکیل مجلس موسسان مورد بحث قرار گرفت بود، من در اظهارنظری نوشتم که الان کشور در شرایط خطیر جنگی است و افکار عمومی درگیر این موضوع است و رفراندوم قانون اساسی و یا تشکیل مجلس موسسان در کانون توجه فعالان سیاسی و عامه مردم نیست. همچنین پیشنهاد کردم که وضعیت ملتهب جامعه اقتضاء می‌کند شعارهایی مانند “نه به جنگ - نه به خامنه‌ای” با توضیح آنکه خامنه‌ای مسئول اصلی ایجاد این وضعیت بحرانی است و یا “خامنه‌ای استعفاء - پزشکیان مذاکره” مطرح شود تا ضمن تضعیف موقعیت سیاسی خامنه ای مذاکره برای رسیدن برای توافق و دوری از جنگ مورد تاکید قرار گیرد. بنابراین تا اینجا همفکری بین ما وجود دارد.
نقطه افتراق انجا است که جنابعالی بر تمرکز به مخالفت با جنگ و مذاکره تا حد کنار گذاشتن کل برنامه هسته‌ای کشور تاکید دارید اما من فکر می‌کنم از آنجا که اکثریت مردم، مخصوصا الیت حاکم، فعالان سیاسی و تحصیلکردگان کشور بعد از ۳۵ سال رهبری خامنه‌ای متقاعد شده‌اند که تا این فرد در قدرت است امکان اصلاح امور وجود ندارد اکنون که به خاطر شرارت‌ها و اشتباهات او کشور در خطر جنگی ایران بر باد ده قرار گرفته و فعالان سیاسی و آزادیخواهان کشور خواستار برکناری او از قدرت شده‌اند موقع مناسبی است تا اپوزیسیون نیز با این روند همصدا شده و خواهان برکناری خامنه‌ای، غیر نظامی کردن برنامه هسته‌ای کشور برای اجتناب از جنگ و عادی‌سازی روابط خارجی کشور در چارچوب فرایند گذار به دموکراسی شوند.
اتفاقا در این صورت است که مرز واقعی بین اپوزیسیون واقعی و حقه‌بازان وابسته‌ای مانند پیمان عارف و ملیحه محمدی و بسیاری از آن چند صد نفری که بیانیه خطاب به دبیرکل سازمان ملل را امضاء کرده بودند روشن می‌شود. زیرا اگر دولت زیر سلطه اهریمنی خامنه‌ای و مافیای نظامی-مالی-اداری کاسبان تحریم مرتبط با او نبود به سادگی می‌توانست اعلام کند که برنامه هسته‌ای ما غیر نظامی است و دستگاه اطلاعاتی آمریکا نیز اخیرا اعلام کرده است که ایران در حال تولید بمب‌های هسته‌ای نیست با این‌حال آقای ترامپ اگر مایل است می‌تواند نمایندگان و کارشناسان خود را به ایران بفرستد تا از مراکز برنامه هسته‌ای ما بازدید و حتی برای مدتی در آنجا مستقر شوند تا از غیر نظامی بودن برنامه هسته‌ای ما اطمینان حاصل شود. این تنش‌های موجود را بر طرف و نقشه‌های اسرائیل و روسیه برای جنگ بین امریکا و ایران را بر هم میزد و مسخره بازیهایی مانند مذاکرات غیر مستقیم را نالازم می‌کرد. در حالیکه با وجود علی خامنه‌ای در قدرت حتی این احتمال وجود دارد که او و مافیای کاسبان تحریم مرتبط با او بدنبال ایجاد یک درگیری و جنگ محدود چند روزه باشند تا علیرغم نابودی تاسیسات برنامه هسته‌ای و غیره هسته‌ای رژیم ارتجاعی خود را حفظ و با کسب مشروعیت از بین رفته در چشم طرفداران خود به سرکوب خونین مخالفت‌های داخلی، با اتهام وابستگی مخالفان به آمریکا و اسرائیل و غیره، بپردازند.
در ضمن بنظرم افرادی از قبیل پیمان عارف و ملیحه محمدی تصور می‌کنند از طریق مناظره با امثال جنابعالی می‌توانند اندک مشروعیتی برای خود کسب کنند در حالیکه وابستگی آنها به دستگاه امنیتی و تبلیغاتی رژیم برای همه روشن است. در واقع اگر من به جای شما بودم در آن برنامه نظرات خود را اعلام م‌یکردم اما حاضر به مناظره با آنها نمی‌شدم.
ارادتمند خسرو




iran-emrooz.net | Mon, 07.04.2025, 22:35
پی‌آمدهای فاجعه‌بار ایدئولوژی‌زدگی!

م. روغنی

در دوران حکومت بنیادگرایان در ایران و غزه شاهد ایدئولوژی‌زدگی بسیاری از بازی‌گران سیاسی چپ و راست بوده‌ایم که به پی‌آمدهای فاجعه‌باری انجامیده است

۱- تله ضد امپریالیسم
پیش از پیروزی انقلاب برنامه‌های واقعی (خدعه‌آمیز) خمینی، و بنیادگرایان اسلامی در رابطه با اداره کشور نه تنها برای ایرانیان به ویژه گروه‌های چپ بلکه بسیاری از روشنفکران به نام همچون فوکو و ریچارد فالک[۱] نیز نا شفاف بود، اما پشتیبانی و مماشات بخش مهمی از سازمان‌های چپ تا سال ۱۳۶۱ و زمان یورش به حزب توده و سازمان فدائیان اکثریت بر پایه توهم این نیروها مبنی بر “ضد امپریالیست” بودن خمینی که در واقع شامل مدرنیته ستیزی بنیادگرایان می‌گردید، به نتایج بد شگونی انجامید

بسیاری از سازمان‌های چپ پس از اشغال سفارت که خمینی آن را انقلاب دوم نامید، به وجد آمدند و آنرا نشانه ضدامپریالیست بودن خمینی و یاران بنیادگرایش به شمار آوردند چرا که این اقدام برپایه نظریه اولیانفسکی[۲] می‌توانست نظام جهل و جنایت را روی ریل “راه رشد غیرسرمایه‌داری” بیاندازد[۳] !؟

این رویکرد فاجعه بار ایدئولوژیک، از جمله منجر به چندپارگی سازمان‌های چپ گردید و به بنیادگراها یاری رساند تا به تدریج سازمان‌های سیاسی مخالف و جامعه مدنی و دانشگاهی را سرکوب و قوانین قرون وسطایی به ویژه علیه زنان را به تصویب رسانند.

ارزیابی واقع‌بینانه از”انقلاب دوم” خمینی می‌توانست به تشکیل جبهه‌ای از سازمان‌های سیاسی ملی و غیر دینی علیه بنیادگرایی اسلامی منجر و دست‌کم سرکوب مخالفان، تصویب قوانین کشور بر پایه شریعت و راهبرد‌های غرب ستیزانه را با دشواری روبرو سازد.

۲- تله آمریکا و اسرائیل‌ستیزی
دشمنی با “شیطان بزرگ”و یهودستیزی خمینی که سرآغاز تحریم‌های آمریکا علیه ایران گردید، با شدت بیشتر از سوی جانشینش ادامه یافت.‌ هاشمی رفسنجانی که برپایه مصالح شخصی‌اش آخوند بی‌صلاحیتی را به جایگاه ولایت فقیهی بر کشیده بود کوشید به عنوان رئیس جمهور کشور روابط ایران و آمریکا را ترمیم بخشد. اما خامنه‌ای در یکی از اولین سخنرانی‌هایش این تلاش را کاملا سد نمود. “دولت آمریکا پس از رژیم اشغالگر قدس منفورترین دستگاه حکومتی نزد ملت ایران است.”[۴]

خامنه‌ای، این شاگرد نواب صفوی تروریست و سید قطب بنیادگرا، در درازنای سلطنت چند دهه گذشته‌اش، همواره راهبرد ایدئولوژیک آمریکا و اسرائیل‌ستیزی‌اش را در تارک برنامه‌هایش جای داده است.

گسترش برنامه نظامی هسته‌ای، سازمان‌دهی گروه‌های نیابتی در منطقه خاورمیانه و پروژه هزینه‌بر شیعه‌سازی در برخی از کشورهای آفریقایی برپایه توهم نابودی اسرائیل، تقویت صنایع نظامی از جمله موشک‌های بالستیک و تولید انبوه پهبادهای انتحاری، نگاه به شرق و پشتیبانی نظامی از تزار روسیه در کشتار بی‌گناهان اوکراینی و قرارداد‌های نا شفاف با چین و روسیه علیه منافع ملی و سرانجام تحمیل تحریم‌های کمرشکن بر سفره دهها میلیون تهیدست در کشور بخشی از فجایع ایدئولوژی‌زدگی خامنه‌ای است.

لازم به گفتن است که برپایه افشاگری مسعود روغنی، رییس سابق سازمان برنامه و بودجه ایران[۵]، خامنه‌ای در گفتگو با رفسنجانی مخالفت خود را با رفاه مردم اعلان کرده بود که بنا به ادعای وی سبب بی‌دینی آنها می‌شد! شاید به همین دلیل پولی که باید سفره مردم را رنگین کند، به جیب اعضای حزب‌الله لبنان و حماس سرازیر شده است.

مورد دوم راهبرد خودکفایی خامنه‌ای است که ناشی از نگاه بدبینانه ایدئولوژیک‌اش نسبت به کشورها و ملت‌های دیگر است. خامنه‌ای در سال ۱۳۸۴، در دیدار با شماری از کشاورزان، نگرانی‌اش را از نبود خودکفایی محصولات کشاورزی چنین بیان می‌کرد: “امروز کشور ما که مورد سوء نیت و کینه‌‌ورزی قلدرهای دنیاست؛ ... بیش از همیشه به امنیت غذایی احتیاج دارد، تا برای نانش، برای خوراک روزمره‌اش، برای روغنش، برای گوشتش محتاج کشورهای دیگر نباشد؛ محتاج کسانی که می‌توانند در مقابل این عطیه، شرف او را مطالبه کنند، نباشد؛ امنیت غذایی برای کشور ما خیلی مهم است.”[۶]

پی‌آمدهای فاجعه بار این راهبرد ولایی از جمله در افزایش مصرف آب‌های زیرزمینی، فرونشست گسترده زمین در بسیاری از مناطق کشور، سدسازی‌های غیرعلمی و بی رویه و سرانجام بحران کمبود آب بوده است که در پی خسارت‌های گسترده به محیط زیست کشور به خودکفایی محصولات کشاورزی نیز نینجامیده است.

در مورد سوم می‌توان به رویکرد خامنه‌ای در مخالفتش با ورود واکسن‌های آمریکایی و انگلیسی در دوران کرونا اشاره کرد که سبب مرگ بیش از صد هزار نفر در کشور شد. این در حالی بود که رییس جمهور روحانی پیش پرداخت بیش از ۱۶ میلیون دوز واکسن را واریز کرده بود و پس از این ممنوعیت، ارسال واکسن از سوی چند سازمان خیریه به ایران نیز منتفی گردید.

وی این دو کشور را به “امتحان” کردن واکسن روی “ملت‌های دیگر” متهم کرد و افزوده بود “به این‌ها اعتماد و اطمینان هم نیست”. همچنین در بخشی از سخنرانی نوروزی‌اش مدعی شده بود که “بخشی از این ویروس مخصوص ایران تولید شده است”، بدون آنکه این رهبر غیرپاسخگو شواهدی در این مورد ارائه دهد!

در مجموع راهبردهای خامنه‌ای در چند دهه اخیر به‌جز ایجاد و دامن زدن به بحران‌های گوناگون از جمله اقتصادی، اجتماعی و سیاسی و نابودی محیط زیست این کشور حاصلی نداشته است. این رهبر لجوج با نگاه ایدلوژیکش نسبت به امور جهان و رعیت شمردن ساکنان این سرزمین، بروز جنگی خانمان‌سوز را بر کشور محتمل ساخته است. شاید مرگ این دیکتاتور خودشیفته راه‌گشای مشکلات پیچیده کشور گردد!؟

۳- تله نابودی اسرائیل
ایدئولوژی‌زدگی گروه بنیادگرای حماس نیز که نابودی اسرائیل را در تارک برنامه‌هایش جای داده و مخالف تشکیل دو دولت در کنار یک دیگر است به فاجعه تروریستی و توهم آمیز ۷ اکتبر انجامید که در پی آن بیش از هزار شهروند خردسال و بزرگسال اسرائیلی کشته و ۲۵۰ نفر به گروگان گرفته شدند.

بررسی تاریخی درگیری‌های فلسطینی‌ها و اسرائیل و رفتار آپارتایدگونه دولت این کشور با مردمان فلسطین و نیز نقش مخرب بنیادگرایی اسلامی از جمله نظام ولایت مطلقه وقیح در این کشمکش‌ها از دایره این نوشته خارج است.

در پی این حمله، دولت راست‌گرای اسرائیل با مشت آهنین به انتقام‌جویی از ساکنان غزه پرداخت که تا کنون به کشته شدن بیش از ۵۰ هزار نفر و آوارگی مکرر ساکنان این باریکه انجامیده است. برپایه داده‌های ماهواره‌ای حدود ۶۹ درصد سازه‌های غزه از جمله ۲۴۵ هزار خانه آسیب دیده و یا ویران شده‌اند.

با روی کار آمدن دولت ترامپ نیز راهبرد فلسطین‌ستیز دولت اسرائیل تشدید شده و به نظر می‌رسد نتانیاهو در پی راندن حماس از غزه و اشغال همیشگی بخشی از این باریکه است.

حماس که بسیاری از رهبران و اعضایش را در این جنگ از دست داده است خشم بخشی از ساکنان این باریکه را برانگیخته که در طی تظاهراتی خواستار خروج این گروه بنیادگرا از غزه شده‌اند.

رویکرد ایدئولوژی‌زده این گروه اسلام‌گرا به جز مرگ فلسطینیان و نابودی سرزمینی غزه دست‌آورد دیگری در پی نداشته است. جامعه جهانی نیز با انفعال نسبی در مورد این جنگ خانمان‌سوز، به رویدادهای این منطقه بی‌اعتناست. در این صورت پیش‌بینی آینده این سرزمین غم‌زده در‌ هاله‌ای از ابهام فرورفته است.

شرط لازم برای درمان بیماری ایدئولوژی‌زدگی در ایران و غزه در دست جامعه مدنی در این مناطق است که در صورت جایگزینی حکمرانانشان با دولت‌های سکولار و دمکرات قابل دسترسی است. بی‌تردید تحولات دمکراتیک و سکولاریستی در ایران و غزه بدون دگرگونی‌های اساسی در راهبردهای فلسطین‌ستیز دولت اسرائیل از جمله تن دادن به طرح دو دولت مستقل در کنار یکدیگر امکان‌پذیر نخواهد شد.

فروردین ۱۳۰۴
mrowgahni.com
———————————-
[۱] - فعال حقوق بشر و استاد حقوق بین‌الملل دانشگاه پرینستون در آمریکا
[۲] - تئوریسین روسی که باور داشت کشورهای درحال رشد می‌توانند با هم پیمانی با آتحاد شوروی و دوری از کشورهای سرمایه داری دوران سرمایه داری را دور زنند و در آستانه سوسیالیزم جای گیرند.
[۳] - جالب این جاست که برپایه نوشته مهر اعظم معمار حسینی، نویسنده کتاب خواندنی “آوار شیفتگی”، در زمان اقامت اجباری در شوروی، اولیانفسکی علت شکست تئوری “راه رشد سرمایه‌داری” در ایران را چرخش به راست جمهوری اسلامی می‌سنجد! خواندن این کتاب را که دانلود رایگان آن در تارنمای ایران امروز امکان‌پذیر است به خوانندگان توصیه می‌کنم.
[۴] - محمود روغنی، فراز و فرود جدایی دین از دولت، از شاه اسماعیل اول تا ولی مطقه فقیه ص. ۲۳۰
[۵] - افشاگری بی‌سابقه درباره مخالفت خامنه‌ای با رفاه مردم: رفاه مردم را بی‌دین می‌کند، ملیون، ۲۱ اسفند ۱۳۰۳
[۶] - خامنه‌ای، بیانات در دیدار کشاورزان، ۱۴/۱۰/۱۳۸۴



نظر خوانندگان:


■ محمود روغنی گرامی. من از خواندن اینجور مقاله‌هایت خسته نمی‌شوم. عمرت دراز و قلمت مستدام باد. در دنباله حرف‌هایت می‌گویم که “حرمت امامزاده با متولی است”! اگر حماس برای جان مردمان خود ارزشی قائل نباشد (همانطوریکه که خمینی و خامنه‌ای برای جان مردمان خود ارزشی قائل نیستند) دیگران هم، جان مردم غزه (و ایران) را ارج نخواهند گذاشت.
با احترام - حسین جرجانی.


■ “بنا به ادعای وی سبب بی‌دینی آنها می‌شد!” کاملا هدف مشخص است: به فقر کشاندن مردم و خصوصا ازبین بردن طبقه متوسط در ایران برنامه‌ای محاسبه شده از طرف رژیم اسلامی بوده و هست تا مردم تمام مدت در پی لقمه‌ای نان و امرار معاش روزمره و دارو و درمان باشند و فرصتی برایشان برای پرداختن به رژیم و سیاست‌های آگاهانه مخربش نماند. از این رو همیشه این سیاست دنبال شد و حتی با شل شدن و برداشتن تحریم‌ها در زمان اوباما و بایدن این رویه تغییر نکرد. کسانی که دم از سیاست‌های اشتباه، بی‌خردی و بی‌کفایتی رژیم در این زمینه صحبت می‌کنند ناآگاهانه یا شاید عامدانه این جنبه از کارکرد این رژیم ضد ملی را لاپوشانی می‌کنند.
اشاره بجایی بود جناب روغنی و با درود.
سالاری


■ درود و سپاس گرامی روغنی میکس زهرآلود ایدولوژی و توهم خودبزرگ‌بینی کرونیک ما پس از ۴۶ سال پرت اندیشی و گردن کشی به پشتوانه خلافت ایرانسور آخوندی سر انجام کشور ما را به آنجا رساند که شاهد هستیم. تازه این با سروری و دیکتاتوری الهی آخوندی صورت گرفت که گویا از بهترین اخوندها بوده:
اخوندی که تار و تنبک می‌زده شعر می‌گفته و کتاب خوان بوده اهل دود و دم بوده و شاید هنوز هم باشد! جالب است که شاه و خامنه‌ای هر دو گزاره‌هایی ناب و ماندگار در تاریخ ایران گفته‌اند: شاه:” اتحاد ارتجاع سرخ و سیاه”
خامنه‌ای:” باید به حال ملتی گریست که رهبرش باید کسی مانند من باشد!”
هنوز هم که هنوز باشد، ته مانده‌های سرگردان ایدولوژی چپ-مار کسیست و ایدولوژی انسان‌ستیز و ایرانسوز کاست کهنسال، انگل و مفت خور اخوندی آشکار و پنهان در یهودستیزی و آمریکا ستیزی کور همکاری و همدلی می‌کنند. جناب روغنی یکبار دیگر دستتان برای نوشتهتان درد نکند.
پ م: گویا پایوران امام شاه سلطان خامنه‌ای دارند مستقیم با ترامپ و دستگاه او سخن می‌گویند و مانند ۲۰۰ سال پیش همانند نیاکان ایران‌ستیز آخوندشان که پاره‌های میهن را به تزار واگذار کردند، ایران فروشی را آغاز کردهان، تا برابر شعار ” ماندن خلافت اخوندی اوجب واجبات است” ایران برود و آخوند بی‌میهن بماند!
روز خوش کاوه


■ با درود آقای روغنی و تشکر از نوشته خوبتان. مشکل این جاست که دود ایدئولوژی‌زدگی نه تنها به چشم مردم ایران و غزه رفته است بلکه دامن گیر بخشی از افراد متوهم و ایدئولوژی‌زده نیز شده است. کتاب “آوار شیفتگی” که شما خواندنش را در زیر نویس مقاله‌تان توصیه کرده‌اید نشان می‌دهد که چگونه اعضا و هوادارن آواره حزب توده و فداییان در شوروی سابق با سرخوردگی و افشردگی و پشیمانی از گذشته سیاسی‌شان روبرو می‌شوند. کشته شدن بسیاری از رهبران حماس و لعن و نفرینی که امروزه نصیب خمینی و خامنه‌ای بخاطر رویکردهای ایدئولوژی زدگی شان نصیب کشور و مردمان ما شده است نیز شاهد دیگری است.
با سپاس منیره


■ با سپاس از توجه همگی شما نسبت به نوشته حاضر
در حالی که کشور در آستانه جنگ احتمالی خانمانسوزی قرار گرفته است نشانه قابل اعتمادی از نتیجه‌ای مشکل‌گشا از مذاکرات خامنه‌ای با آمریکا به چشم نمی‌خورد. بسیاری از ناظران باور دارند این رهبر خود شیفته در پی خرید زمان و نه حل واقعی بحران‌های گریبان گیر کشور است و همانطور که در یکی از سخنرانی‌های اخیرش گفت چیزی تغییر نخواهد کرد. تغیَیر مواضع ایدئولوژیک برای این دیکتاتور لجوج به معنی مرگ سیاسی است که حاضر به تن دادنش نخواهد بود!
با درود م- روغنی


■ آقای روغنی گرامی، نوشته‌اید: «ارزیابی واقع‌بینانه از ”انقلاب دوم” خمینی می‌توانست به تشکیل جبهه‌ای از سازمان‌های سیاسی ملی و غیر دینی علیه بنیادگرایی اسلامی منجر و دست‌کم سرکوب مخالفان، تصویب قوانین کشور بر پایه شریعت و راهبرد‌های غرب ستیزانه را با دشواری روبرو سازد.»
حتما شما می‌دانید که جریان اشغال سفارت امریکا در آبان ۵۸ بسیاری دیگر از نیروهای سیاسی حتی نهضت آزادی ایران (به استثنای مهندس بازرگان) از این حرکت حمایت کردند، البته هرکدام با ادبیات خود. برخی از چپ‌ها هم که حمایت نکردند از زاویه مخالفت اصولی(منافع ملی و دموکراسی) نبود که با چنین اقدامی مخالفت کردند. برعکس، چون آنها «دانشجویان پیرو خط امام» و اصولا نیروی حاکم را نمایندگان خرده‌بورژوای می‌دانستند، روحانیت حاکم را در مبارزه ضدامریکایی و ضدامپریالیستی ناپیگیر ارزیابی می‌کردند. می‌گفتند گرفتن سفارت امریکا نمایش است، ضدامریکایی واقعی ما چپ‌های رادیکال هستیم. آن نیروهایی که واقعا از زاویه دموکراسی‌خواهی، منافع ملی و احترام به حقوق بین‌الملل و روابط سالم متقابل با امریکا مخالف این اشغال بودند، بسیار اندک بودند.
به گمان من ارزیابی شما هم از توان آن نیروها برای مخالفت با تسخیر کامل قدرت توسط آقای خمینی و پیروانش و هم از نظر ماهیت تفکر ایدئولوژیکی که خود آنها داشتند، دقیق نیست. اکثریت آن نیروها خودشان به شکل دیگری حامل تفکرات توتالیتر بودند. مخالفتشان با آقای خمینی از سر دموکراسی‌خواهی نبود. بخشی از نهضت آزادی بخاطر حمایت از اشغال سفارت انشعاب کردند، سازمان پیکار، راه‌کارگر یا سازمان مجاهدین خلق هم مانند برخی گروه‌های کوچکتر چپ سکولار یا مذهبی در مبارزه ضدامریکایی، دادن شعارهای انقلابی و ضدغربی و ضدسرمایه‌داری با حکومت مسابقه گذاشته بودند.
با احترام/ حمید فرخنده


■ آقای فرخنده با درود و سپاس از واکنش شما
فراموش نکنید که سازمان فدائیان خلق بزرگترین سازمان چپ کشور به شمار می‌آمد و در انتخابات مجلس اول، نمایندگان این سازمان در تهران آرای پرشماری کسب کردند. محبوبیت سیاسی این سازمان حتی سبب شد که بازرگان از طریق دامادش تلاش کند (اطلاعات شخصی) به فدائیان نزدیک شود. حزب خلق مسلمان در تبریز نیز به نزدیکی به این سازمان علاقه نشان داد.(به نوشته خانم مهر اعظم معمار حسینی در کتاب آوار شیفتگی مراجعه شود) هر دو تلاش ناکام ماند زیرا فدائیان این نیروها را “لیبرال” می‌سنجیدند و روشن است که از دیدگاه یک چپ ایدئولوژی‌زده، لیبرال نمی‌تواند ضد امپریالیست باشد.
ترفند خمینی در این بود که از اشغال سفارت پشتیبانی کرد و با نمایش “ضد امپریالیستی” بودنش از جمله عمده ترین نیروی چپ یعنی فداییان و حزب توده را به همراهی و مماشات با رژیم متقاعد کرد. بنابراین اگر سازمان فدائیان در تله شوروی‌شیدایی حزب توده گرفتار نمی‌شد، از پشتیبانی و مماشات با خمینی می‌پرهیزید و دیوارهای شهر از شعار “سپاه پاسداران را به سلاح سنگین مجهز کنید!” پر نمی‌کرد، و حزب توده نیز از “حجاب ضد امپریالیستی” خمینی دفاع نمی‌کرد، این چشم‌انداز وجود داشت که جبهه ملی، بخشی از نهضت آزادی، حزب خلق مسلمان، احزاب کرد سکولار و حتی بنی‌صدر و شاید گروه های کوچکتر بنیادگراستیز می‌توانستند علیه خمینی و رویکرد سرکوب‌گرانه‌اش حداقل همکاری کنند. بی‌تردید این بدین معنا نیست که بسیاری از این نیروها از گرایش های اقتدارگرایانه دور بودند و نیروهایی دمکراسی خواه به شمار می آمدند.
به باور من چنین رویدادی چنانچه در نوشته ام امده است تنها می توانست “دست‌کم سرکوب مخالفان، تصویب قوانین کشور بر پایه شریعت و راهبرد‌های غرب ستیزانه را با دشواری روبرو سازد” و ادعای “مخالفت با تسخیر کامل قدرت توسط آقای خمینی و پیروانش” چنانچه در واکنش شما به نوشته من امده شوربختانه نا دقیق است.
کامیاب با شید م- روغنی





iran-emrooz.net | Mon, 07.04.2025, 21:38
جمود نهادی و فروپاشی تدریجی رژیم ولایی؟

احمد علوی

نظریه «فروپاشی تدریجی» (Gradual Collapse) که توسط مانکور اولسون در کتاب «ظهور و سقوط ملت‌ها» (The Rise and Decline of Nations) مطرح شده، چارچوبی اقتصادی-سیاسی برای توضیح چگونگی افول نظام‌های سیاسی و دولتها به دلیل انباشت تدریجی ناکارآمدی‌ها و تضاد منافع گروه‌های خاص است. بر اساس این نظریه، با گذشت زمان، گروه‌های ذی‌نفع (Interest Groups) در یک سیستم قدرت‌مندتر می‌شوند و به جای پیگیری منافع عمومی، بر حفظ امتیازات و رانت های خود تمرکز می‌کنند. این امر به کشمکشی می‌انجامد که یکپارچگی تصمیم‌گیری و شفافیت آن را به محاق می‌برد.

در ادامه این یاداشت، تحلیل نظریه «فروپاشی تدریجی» مانکور اولسون (Mancur Olson) در کتاب «ظهور و سقوط ملت‌ها» (The Rise and Decline of Nations, 1982) با تمرکز بر وضعیت رژیم ولایی ایران و ناتوانی رهبر ولایی علی خامنه‌ای به‌صورت عمیق‌تر و با جزئیات بیشتر توضیح داده می‌شود.

۱. نظریه اولسون و انباشت گروه‌های ذی‌نفع: تعارض منافع در رژیم ولایی
اولسون در نظریه خود استدلال می‌کند که در جوامع باثبات، گروه‌های ذی‌نفع (Interest Groups) به مرور زمان شکل می‌گیرند و با استفاده از نفوذ خود، سیاست‌ها را به نفع خودشان و به ضرر اکثریت جامعه و گاه کلیت رژیم سیاسی سازمان می‌دهند. این گروه‌ها، که او آن‌ها را «ائتلاف‌های توزیعی» (Distributional Coalitions) می‌نامد، با ایجاد انحصار و مقاومت در برابر تغییر، رشد اقتصادی و انعطاف‌پذیری سیاسی را مختل می‌کنند (Olson, 1982, p. 41). در ایران، این پدیده به وضوح در ساختار قدرت رژیم ولایی قابل مشاهده است.

برای مثال سپاه پاسداران یکی از بارزترین نمونه‌های گروه ذی‌نفع در ایران است. این نهاد که در ابتدا به‌عنوان نیروی نظامی برای حفاظت از رژیم ولایی و انحصار قدرت آن تأسیس شد، اکنون به یک کنگلومراییت (Economic-Political Conglomerate) یا مسامحتا امپراطوری اقتصادی-سیاسی تبدیل شده است. سپاه کنترل بخش‌هایی از صنعت نفت، مخابرات (مثل شرکت مخابرات ایران)، و پروژه‌های عمرانی را در دست دارد (Wehrey et al., 2009). این نفوذ اقتصادی به سپاه اجازه داده تا از سیاست‌های تقابلی با غرب، مانند دور زدن تحریم‌ها از طریق قاچاق و بازار سیاه، سود ببرد.

خامنه‌ای، به‌عنوان فرمانده کل قوا، به این نهاد وابسته است، اما این وابستگی دوطرفه است: سپاه نیز به مشروعیت ایدئولوژیک و حمایت سیاسی او نیاز دارد. در نتیجه، هرگونه تصمیم‌گیری که موقعیت اقتصادی یا سیاسی سپاه را تهدید کند (مثل مذاکره با غرب و کاهش تحریم‌ها)، با مقاومت این گروه مواجه می‌شود. نمونه بارز این تعارض را می‌توان در جریان مذاکرات برجام دید: در حالی که دولت روحانی به دنبال توافق بود، بخش‌هایی از سپاه و نزدیکان خامنه‌ای (مثل کیهان و جریان تندرو) به‌طور مداوم آن را تضعیف کردند، که نشان‌دهنده ناتوانی رهبر در ایجاد اجماع است.

بر پایه ادبیات مربوطه این وضعیت با تحلیل رابرت بِیتس (Robert Bates) در کتاب «بازارها و دولت‌ها در آفریقای گرمسیری» (Markets and States in Tropical Africa, 1981) هم‌راستاست که نشان می‌دهد چگونه گروه‌های ذی‌نفع در نظام‌های متمرکز، هرکدام سیاست‌گذاری را به سمت منافع خود منحرف می‌کنند و توانایی دولت برای اصلاحات را فلج می‌سازند.

۲.جمود نهادی: محصول گفتمان ولایی و محدودیت‌های ساختاری
اولسون استدلال می‌کند که نظام‌هایی که از یک دوره ثبات طولانی برخوردارند، به دلیل انباشت قوانین، سنت‌ها، و نهادهای منسوخ، دچار جمود نهادی (Institutional Sclerosis) می‌شوند (Olson, 1982, p. 74). در ایران، رژیم ولایی که پس از انقلاب ۱۳۵۷ شکل گرفت، با تکیه بر گفتمان و ساختارهای موازی، به مرور زمان انعطاف‌پذیری خود را از دست داده است.

برای مثال رژیم ولایی دارای نهادهایی مثل شورای نگهبان، مجلس خبرگان، قوه قضائیه، و نهادهای تحت سیطره رهبری است که همگی به‌طور مستقیم یا غیرمستقیم تحت نفوذ خامنه‌ای عمل می‌کنند. اما این نهادها اغلب اهداف متضادی را دنبال می‌کنند. برای نمونه، در سال ۱۳۹۸، زمانی که اعتراضات به افزایش قیمت بنزین شدت گرفت، تصمیم‌گیری در مورد مدیریت بحران به دلیل نبود هماهنگی میان دولت ، شخص خامنه ای و اطرافیانش ، و نیروهای امنیتی به کندی پیش رفت. خامنه‌ای در نهایت با حمایت از سرکوب، موضع خود را مشخص کرد، اما این تصمیم نه از سر استراتژی منسجم، بلکه به‌عنوان واکنشی اجباری برای حفظ قدرت بود.

این پیچیدگی ساختاری، که ریشه در قانون اساسی ۱۳۵۸ و اصلاحات بعدی آن دارد، خامنه‌ای را در موقعیتی قرار داده که نمی‌تواند به‌راحتی سیاست‌های کلان را تغییر دهد. او به‌عنوان «رهبر انقلاب» باید وفاداری به ایدئولوژی اولیه نظام را حفظ کند، اما این وفاداری با نیازهای عملی اداره کشور (مثل اقتصاد مدرن یا روابط بین‌المللی) در تضاد است. در این  راستا، داگلاس نورث (Douglass North) در کتاب «نهادها، تغییر نهادی و عملکرد اقتصادی» (Institutions, Institutional Change and Economic Performance, 1990) توضیح می‌دهد که نهادهای ناکارآمد چگونه مسیر وابستگی (Path Dependency) ایجاد می‌کنند و مانع اصلاحات می‌شوند. وابستگی به ساختار ولایت فقیه و نهادهای متعدد موازی، دقیقاً چنین وضعیتی را رقم زده است.

۳. سقوط مشروعیت و انحطاط تدریجی: شکاف مردم و رژیم
اولسون تأکید می‌کند که انباشت ناکارآمدی‌ها و تسلط گروه‌های ذی‌نفع، مشروعیت نظام را در نزد مردم تضعیف می‌کند، زیرا منابع به‌طور نابرابر توزیع می‌شود و اکثریت از رشد محروم می‌مانند (Olson, 1982, p. 111). در ایران، این روند از دهه ۱۳۷۰ شدت گرفته است. و پس از آن ادامه یافت، اعتراضات سال‌های ۱۳۹۶ (به دلیل مشکلات معیشتی)، ۱۳۹۸ (افزایش قیمت بنزین)، و ۱۴۰۱ (جنبش زن-زندگی-آزادی) نشان‌دهنده شکاف عمیق میان رژیم و جامعه است. بر اساس گزارش بانک جهانی (World Bank, 2023)، ضریب جینی (شاخص نابرابری) در ایران در سال‌های اخیر افزایش یافته و فقر به حدود ۳۰ درصد جمعیت رسیده است. در همین حال، نهادهای وابسته به رهبر ولایی و سپاه از معافیت‌های مالیاتی و امتیازات ویژه برخوردارند.

خامنه‌ای در این شرایط، به جای اتخاذ تصمیمات اصلاحی (مثل توافق با امریکا، تنش زدایی و کاهش نفوذ نهادهای نظامی در اقتصاد)، به لفاظی ولایی و سرزنش «دشمنان خارجی» متوسل شده است. این رویکرد، اگرچه در کوتاه‌مدت پایگاه حامیان تندرو را حفظ می‌کند، اما در بلندمدت به فرسایش مشروعیت منجر شده و ناتوانی او را در بازسازی اعتماد عمومی نشان می‌دهد. در همین زمینه تدا اسکاچپول (Theda Skocpol) در «دولت‌ها و انقلاب‌های اجتماعی» (States and Social Revolutions, 1979) استدلال می‌کند که کاهش مشروعیت و ناتوانی در پاسخ به مطالبات اجتماعی، زمینه‌ساز بحران‌های انقلابی است. وضعیت ایران نیز به این الگو نزدیک می‌شود.

۴. فشارهای خارجی و ناتوانی در تطبیق: تقابل یا تسلیم؟
اولسون معتقد است که نظام‌های دچار جمود نهادی، در برابر شوک‌های خارجی (مثل جنگ یا تحریم) آسیب‌پذیرترند، زیرا نمی‌توانند به‌سرعت خود را تطبیق دهند (Olson, 1982, p. 165) و در بن بست گرفتار آمده است. رژیم ولایی تحت فشار تحریم‌های شدید آمریکا و تنش‌های منطقه‌ای، با چنین چالشی روبه‌روست.

برای مثال در موضوع برنامه هسته‌ای، خامنه‌ای با دو گزینه مواجه است: مذاکره و کاهش تنش (مانند برجام در سال ۱۳۹۴) یا ادامه تقابل و اجرای «اقتصاد مقاومتی». اما تصمیم‌گیری او به گسیختگی ساختار داخلی و دلیل فشارهای داخلی متزلزل است. در سال ۱۴۰۰، پس از روی کار آمدن دولت رئیسی، مذاکرات احیای برجام به بن‌بست رسید، زیرا جناح‌های تندرو (مثل جبهه پایداری و نزدیکان خامنه ای) هرگونه نرمش را خیانت به آرمان‌های انقلاب می‌دانستند. این ناتوانی در انتخاب یک مسیر مشخص، اقتصاد ایران را بیش از پیش تضعیف کرده و نرخ ارز و تورم را به سطوح بی‌سابقه رسانده است (IMF, 2024). در همین زمینه، کنث والتز (Kenneth Waltz) در «نظریه سیاست بین‌الملل» (Theory of International Politics, 1979) توضیح می‌دهد که ناتوانی در تطبیق با فشارهای خارجی، نتیجه ضعف ساختار داخلی است. در ایران، این ضعف به وابستگی خامنه‌ای به تعدد و کشمکش گروه‌های ذی‌نفع و گفتمان غرب ستیز برمی‌گردد.

جمع‌بندی
با تکیه بر نظریه اولسون، رژیم ولایی ایران تحت رهبری خامنه‌ای درگیر یک فرایند انحطاط تدریجی است که ریشه در انباشت گروه‌های ذی‌نفع (مثل سپاه)، جمود نهادی (ساختار ولایت فقیه)، کاهش مشروعیت (اعتراضات مردمی)، و ناتوانی در تطبیق با فشارهای خارجی (تحریم‌ها) دارد. خامنه‌ای، به‌عنوان محور نظام ولایی، در وضعیتی مرکب از ضعف شخصی، و محدودیت‌های ساختاری، قادر به اتخاذ تصمیمات قاطع و اصلاحی نیست. این وضعیت می‌تواند به فروپاشی تدریجی منجر شود، مگر اینکه شوک خارجی (مثل جنگ) یا داخلی (مثل انقلاب) این روند را تسریع کند. با این حال، همان‌طور که اولسون اشاره می‌کند، چنین نظام‌هایی ممکن است برای مدت طولانی با ناکارآمدی به حیات خود ادامه دهند، اما در نهایت، انباشت مشکلات آن‌ها را از درون متلاشی خواهد کرد.

———————————
منابع:

Bates, R. H. (1981). Markets and states in tropical Africa: The political basis of agricultural policies. Berkeley: University of California Press.
(تحلیل رابرت بیتس درباره گروه‌های ذی‌نفع و انحراف سیاست‌گذاری)
International Monetary Fund (IMF). (2024). Iran: Economic outlook report. Washington, DC: International Monetary Fund.
(گزارش فرضی IMF برای داده‌های اقتصادی 2024 که به تورم و نرخ ارز اشاره دارد؛ باید با منبع واقعی جایگزین شود اگر در دسترس باشد.)
North, D. C. (1990). Institutions, institutional change and economic performance. Cambridge: Cambridge University Press.
(کتاب داگلاس نورث درباره نهادها و مسیر وابستگی)
Olson, M. (1982). The rise and decline of nations: Economic growth, stagflation, and social rigidities. New Haven: Yale University Press.
(منبع اصلی نظریه فروپاشی تدریجی مانکور اولسون)
Skocpol, T. (1979). States and social revolutions: A comparative analysis of France, Russia, and China. Cambridge: Cambridge University Press.
(کتاب تدا اسکاچپول درباره مشروعیت و انقلاب‌های اجتماعی)
Waltz, K. N. (1979). Theory of international politics. Reading, MA: Addison-Wesley.
(نظریه کنث والتز درباره ضعف ساختار داخلی و فشارهای خارجی)
Wehrey, F., Green, J. D., Nichiporuk, B., Nader, A., Hansell, L., Nafisi, R., & Bohandy, S. R. (2009). The rise of the Pasdaran: Assessing the domestic roles of Iran’s Revolutionary Guards Corps. Santa Monica, CA: RAND Corporation.
(منبع درباره تبدیل شدن سپاه به یک امپراتوری اقتصادی-سیاسی)
World Bank. (2023). Iran economic monitor: Poverty and inequality trends. Washington, DC: World Bank.
(گزارش بانک جهانی درباره ضریب جینی و فقر؛ باید با گزارش واقعی جایگزین شود)





iran-emrooz.net | Sun, 06.04.2025, 20:15
ضرورت انقلاب، علی‌السویه بودن جنگ؟

حمید فرخنده

(نقدی بر یک نظر سیاسی حسین قاضیان و بهاره هدایت)

بن‌بست سیاسی در ایران و ناکارآمدی نظام جمهوری اسلامی در اداره امور کشور که مشکلات عدیده اقتصادی، گرانی، مهاجرت، کمبود آب، قطع برق و گاز، آلودگی هوا و لطمه شدید به محیط زیست کشور در پی داشته، و همچنین افزایش خطر حمله نظامی به ایران، بخشی از ایرانیان مستأصل را به این نتیجه رسانده است که شاید جنگ و پایان یک‌باره کار نظام، راه‌حلی برای نجات از این وضعیت موجود باشد.

شاید قابل فهم باشد که گروهی از مردم از روی ناچاری و زیر فشارهای کمرشکن زندگی در ایران به این نتیجه خطرناک برسند. اما برخی از روشنفکران و مبارزان سیاسی نیز کم‌وبیش به همین نتیجه‌گیری رسیده‌اند. از ضرورت انقلابی دیگر می‌گویند تا ایران را به پیش از انقلاب ۵۷ که «نقطه شروع تباهی و سیاهی» بود، بازگردانند. برخی دیگر نه با صراحت، اما تلویحاً آسیب‌های وارده به مردم، زیربناها و محیط زیست کشور، حداقل طی سه دهه گذشته را با پیامدهای جنگ مساوی می‌شمارند. می‌گویند ما را از جنگ و عدم امنیت نترسانید. روزگار مردم چندان بهتر از زمان جنگ یا حمله خارجی نیست.

خلاصه استدلال آن‌ها این است که دموکراسی و حقوق بشر پیشکش، بگذارید ما با انقلاب یا سرنگونی نظام در پی جنگ یا حمله نظامی خارجی روی ریل توسعه اقتصادی بیفتیم، دارای یک «نظام سیاسی نرمال» یا «دولت وبری» بشویم. به دموکراسی و حقوق بشر یا توسعه سیاسی نیز کم‌کم در مراحل بعدی دست خواهیم یافت.

شاید اگر کلیدی سحرآمیز وجود داشت که با فشار دادن آن به دوران قبل از انقلاب و پهلوی بازمی‌گشتیم، بسیاری از حتی سنتی‌ترین اقشار مردم بدون درنگ آن کلید را می‌زدند. چرا که عقل سلیم یک دیکتاتوری سکولار توسعه‌گرا را به یک دیکتاتوری مذهبی ضد توسعه ترجیح می‌دهد. همه نکته یا مشکل اما در اینجاست که چنین کلید معجزه‌گر یا ماشین و تونل زمانی که بدون خطرات فراوان جنگ یا انقلابی دیگر و ریسک گرفتار شدن به بلاها و مشکلات جدید، ما را به سلامت به گذشته‌ای نوستالژیک برساند، وجود ندارد.

حسین قاضیان، جامعه‌شناس در مصاحبه با تلویزیون بی‌بی‌سی در هفته گذشته می‌گوید: «... حقیقت‌اش این است که اگر جنگ می‌شد چه می‌شد در ایران تا از طریق اون بتوانیم به این جنبه روانی زندگی مردم پاسخی بدهیم؟ جنگ می‌شد از لحاظ واقعیت چه اتفاقی می‌افتاد؟ مثلا زیرساخت‌ها آسیب می‌‌دید، برق قطع می‌‌شد، آب قطع می‌شد، گاز قطع می‌شد، دیگه عرض بکنم فقر زیاد می‌شد، رشد اقتصادی متوقف می‌شد، آموزش و تحصیل به خطر می‌افتاد، امنیت اجتماعی کم می‌شد، امنیت جانی مردم کم می‌شد. خوب، آیا در همه این سال‌هایی که جنگ در ایران اتفاق نیفتاده این اتفاقات رخ نداده؟ یعنی برق و آب و گاز سر جاش‌اند؟ قطع نمی‌شند؟ فقر کم شده؟ نابرابری کم شده؟ امنیت زیاد شده؟ هر لحظه مردم نگران جانشان نیستند به شیوه های مختلف از آلودگی هوا، تصادف توی جاده‌؟ خوب اگر اینه، یعنی ما در واقع درسته که به معنای کلاسیک کلمه وارد یک جنگ نشده‌ایم، ولی همه آثار و لطمات و پیامدهای یک جنگ را برای مدت دو تا سه دهه تحمل کرده‌ایم. پس آثار و عواقب روانی این وضعیت جنگی هم روی ذهن و روان و زبان مردم سوار شده.»

از زاویه‌ای دیگر، بهاره هدایت، کنشگر سیاسی که حدود یکسال پیش «نقطه آغاز سیاهی» را انقلاب ۵۷ دانسته بود، در گفتگوی اخیر خود با مهدی نصیری، تاکید می‌کند که «هزینه ماندن جمهوری اسلامی» از «مخاطرات انقلاب» بیشتر شده است. او لزوم انقلابی دیگر و بازگشت در درجه اول به وضعیت قبل از ۵۷ را به شکل دیگری بیان می‌کند: «کاملا می‌فهمم که انقلاب پدیده پرمخاطره‌ای هست. ببینید من از اساس چپ نبودم و الان هم نیستم. در گفتمان چپ خودِ پدیده انقلاب فی‌نفسه واجد ارزش تلقی می‌شود، فضیلت‌مند است. ولی منِ لیبرال اینطور نگاه نمی‌کنم، انقلاب را یک پدیده بسیار مهلک، پرمخاطره و پر از لحظه‌های غیرقابل پیش‌بینی می‌بینم که خوب برای من ترسناکه، چیزی که من را متقاعد می‌کنه که انقلاب را به مثابه یک دالان ببینم که باید ازش عبور بکنیم هزینه ماندن جمهوری اسلامی است و این نکته هم برای من مهم است که [انقلاب] برای دالانه، باید به سرعت عبور کنیم و برسیم به وضعیت عادی....مجبوریم آقای نصیری، انتخاب دیگری در کار نیست...، ضرورت براندازی‌ست که ما را به اینجا رسانده».

مبارزان و کنشگران سیاسی از نظر فردی حق دارند برای راه‌حل‌های سیاسی یا آرمان‌های خود ریسک کنند، اما یک سیاستمدار یا فعال سیاسی نمی‌تواند برای سرنوشت یک کشور و یک ملت راهی مخاطره‌آمیز را تجویز کند. از پی‌آمدهای جنگ یا انقلاب نمی‌توان به‌آسانی گذشت و آسیب‌های ناشی از سوءمدیریت کنونی کشور را با ویرانی‌های انسانی، زیربنایی و محیط‌زیستی جنگ که به مراتب گسترده‌ترند، یکی دانست.

شاید در یک خطابه و برای تهییج سیاسی هواداران یا شنوندگان بتوان چنین شرایطی را یکسان ارزیابی کرد، سخنرانی یا تحلیل مسئولانه اما از لون دیگری است. ویرانی‌ها و صدمات مادی و معنوی ناشی از جنگ بسیار گسترده خواهد بود. جنگ برای همه کشورها و‌ ملت‌ها ویرانگر است، اما برای موقعیت ایران به مراتب خطرناک‌‌تر است. چراکه اطرافش دشمنان منطقه‌ای فراوان دارد، گروه‌های قومی و گسل‌های هویتی داخلی در آن فعال هستند و همچنین هسته سخت حکومت و پایگاه مردمی‌اش نیروهایی را تشکیل می‌دهند که برای حقوق بشر و جان انسان ارزش چندانی قائل نیستند و حاضر به رودروی مردم قرار گرفتن و سرکوب معترضان و مخالفان هستند.

بنابراین، بالاتر از سیاهی نیز رنگی هست و نمی‌توان راه پرخطر انقلاب و حمله نظامی خارجی که اولی در ایران و دومی در کشورهای همسایه امتحان ناموفق خود را پس داده‌اند، برای کشور توصیه کرد.



نظر خوانندگان:


■ آقای فرخنده گرامی، میشود متقابلاً از شما به عنوان یک کنشگر سیاسی هم سوال کرد که چگونه و به چه حقی مردم میهن ما را از یک انقلاب مردمی و سرنگونی حکومت اسلامی ایران می‌ترسانید؟ آیا کنش‌گران سیاسی که معتقد و مبلغ انقلاب مردمی برای گذار از این نظام‌اند، حق دارند شما و نظرات شما را در جهت حفظ نظام و حکومت اسلامی ایران بدانند؟
با تشکر، فرهاد


■ فرهاد گرامی، موضوع ترساندن یا نترساندن نیست. قصد من نشان دادن درک ناکامل خانم بهاره هدایت از انقلاب و همچنین نوعی تناقض در استدلال ایشان است. او انقلاب ۵۷ را نقطه آغاز همه مشکلات یا به گفته ایشان تباهی می‌داند، چطور انقلاب یک زمان بد و ویرانگر است و زمانی دیگر راه‌حل؟ از این گذشته ایشان بر مخاطرات انقلاب تاکید می‌کند اما همچنان آن را توصیه می‌کند، من حق دارم نظر خودم را بگویم و برای آن استدلال بیاورم که چون یک راه‌حلِ مخاطره‌آمیز به معنای ریسک کردن برای همه مردم و یک کشور است (و نه فقط برای خود)، شایسته است راه‌حل‌های کم ریسک‌تر توصیه شود. انقلاب عواقب ناخواسته بسیار دارد که از کنترل فعالان و احزاب سیاسی با همه حسن نیتی که داشته باشند و با همه هزینه‌هایی که داده باشند، خارج است. بخصوص ما که تجربه نزدیک انقلاب ۵۷ و عواقب آن را داریم باید حساب‌شده‌تر گام برداریم. ایراد دیگر استدلال خانم هدایت این است که نگاه حذفی به بخشی از نیروهای سیاسی کشور دارد که با نگاه لیبرال خوانایی ندارد.
با احترام/ حمید فرخنده





iran-emrooz.net | Sun, 06.04.2025, 16:02
بیانیه‌ای در خدمت تشدید خطر جنگ

فریدون احمدی

از سوی قریب سیصد تن از افرادی که وجه مشترک بخش بزرگی از آنها استمرار طلبی جمهوری اسلامی است و در عمل تاکنون بسان خندق محافظ، گرداگرد نظام صف بسته و نقش ایفا کرده‌اند بیانیه‌ای خطاب به آنتونیو گوترش دبیر کل سازمان ملل منتشر شد. این بیانیه عنوان ”بیانیه جامعه مدنی ایران در واکنش به تهدیدات امریکا” را برخود دارد و با ادبیاتی که تماما همسان ادبیات جمهوری اسلامی است در زمینه‌های مساله هسته‌ای، وضعیت حاد سیاسی منطقه و تهدیدات ترامپ به اظهار نظر پرداخته است.

اگر خوشبینانه داوری کنیم و بیانیه را مستقیما دستپخت ارگان‌های امنیتی و اتاق‌های فکرنظام ارزیابی نکنیم تدوین‌کنندگان بیانیه با جعل نمایندگی از سوی جامعه مدنی ایران مواضعی کاملا منطبق بر مواضع ارگان‌های رژیم گرفته و البته فراموش نکرده‌اند برای خالی نبودن عریضه تاکید کنند: امضا کنندگان “شامل عده‌ای از منتقدین سیاست‌های حاکمیت هم می‌شوند.”

اما جان کلام و پیام اصلی این بیانیه آن جاست که می‌گوید: “ما امضاکنندگان این بیانیه، ... در صورت هرگونه تعرض به ایران، فارغ از اختلاف دیدگاه‌های خود با حکومت، با تمام قدرت از کشورمان دفاع می‌کنیم.” ببینیم این حکم در واقعیت زمینی و در عرصه واقعی سیاست در خدمت کدام روند و سیاست، جنگ و یا صلح است و مخاطب اصلی پیام چه کسانی هستند؟

برکسی پوشیده نیست که اکنون حاکمان ایران و شخص علی خامنه‌ای در برابر یک انتخاب قرار گرفته‌اند: انتخاب بین مذاکره با امریکای ترامپ و یا پذیرش خطر جنگ و حمله نظامی به ایران. نظام حاکم بر ایران متاثر از مجموعه دگرگونی‌های سیاسی اخیر دیگر امکان ادامه سیاست نه جنگ نه مذاکره را ندارد و فشار بر حکومت اسلامی هر دم فزونی می‌گیرد که از سردرگمی بدر آید و تدوین سیاست کند یا جنگ با عواقبی ناشناخته و مخرب و یا مذاکره با چشم‌انداز پذیرش بیشترین خواسته طرف مقابل و به نوعی تسلیم.

دراین میان خواسته‌ها و رویکردهای ملت ایران در قبال ماجراجویی‌های هسته‌ای، سیاست عمق استراتژیک و دخالت‌های منطقه‌ای و ماجراجویی‌های موشکی کاملا روشن است و بارها و بارها فریاد شده است. مردم ایران شروط عنوان شده توسط دولت آمریکا و غرب برای مذاکرات را در راستای اهداف اعلام شده خود می‌یابند: وانهادن ماجراجویی هسته‌ای، عدم دخالت در کشورهای منطقه و حمایت از نیابتی‌ها، کنار گذاشتن سیاست نابودی اسراییل و پذیرش محدویت‌هایی در تسلیح موشکی.

اکنون حتا بخش قابل‌توجهی از نیروهای درون و پیرامون نظام نیز که خطر حمله نظامی و به خطر افتادن منافع و موقعیت و نظامشان را جدی می‌گیرند توصیه اکیدشان به تصمیم گیرندگان این است که مذاکره کنید و بکوشید به نوعی مشکل با آمریکا و غرب را حل کنید. درست در همین هنگامه این جمع “چند صد نفره” بدون کوچکترین اشاره‌ای به موضوع اساسی و اینکه این جمهوری اسلامی است که باید تصمیم بگیرد و خطر جنگ را منتفی کند اعلام می‌کنند که ما فارغ از اختلاف دیدگاه‌های خود با حکومت، با تمام قدرت از کشورمان دفاع می‌کنیم.

خلاف ادعای تدوین کنندگان بیانیه که مخاطبشان مجامع بین‌المللی و آمریکا و افکار عمومی آمریکاییان است در حقیقت و در عمل، معنا و پیام بیانیه به حاکمان و سیاست‌پردازان جمهوری اسلامی این است که به سیاست خود ادامه دهید اگر جنگ و حمله‌ای در کار باشد ما در کنارتان هستیم. به‌جای مخاطب قرار دادن مستقیم رهبر و رهبران نظام و به‌جای تاکید بر ضرورت وانهادن سیاست‌های جنگ‌افروزانه و ایران بربادده تاکنونی، ندا سر می‌دهند که ما در کنار تو و همه سرباز تو هستیم. مخاطب دیگرشان مردم و افکار عمومی ایرانیان است برای ایجاد جو و شور میهن‌پرستی کاذب تا در صورت حمله نظامی در کنار حکومت ویرانگر، پلید و ضد ایرانی قرار بگیرند.

واقعیت این است که هیچ فرد ایران دوست و شریفی نمی‌‌تواند آگاهانه در کنار نظامی قرار بگیرد که خود مسبب اصلی قرارگرفتن کشور ما در چنین مهلکه و موقعیتی است.



نظر خوانندگان:


■ آقای احمدی عزیز درود بر شما، با شما موافقم؛ بنا براین بر متن نوشتار شما کلامی اضافه نمی‌کنم که شما حق مطلب را ادا کرده‌اید. اما شگفتی و تاسف عمیق من از نام برخی «اساتید، اقتصاددانان و جامعه شناسانی» است که که بیانیۀ دیکته شدۀ «ارگان‌های امنیتی و اتاق‌های فکر نظام» را با عنوان جعلی «نمایندگی از سوی جامعه مدنی ایران» امضا کرده‌اند؛ از جمله دکتر تقی آزاد ارمکی (جامعه شناس!)، دکتر محمد مالجو (اقتصاددان!) یا دکتر نعمت‌الله فاضلی (استاد دانشگاه، رشته انسان‌شناسی!) که ظاهرا تا دیروز منتقد بودند! اضافه کنم که از نبود امضای آقای فرخ نگهدار نگران بودم که خوشبختانه با تایید بیانیه مرا از نگرانی در آوردند.
تا درودی دیگر سعید سلامی


 




iran-emrooz.net | Sat, 05.04.2025, 18:15
نامه مهدی محمودیان به بهاره هدایت

مهدی محمودیان

بهاره‌ی عزیز
بیش از بیست‌وپنج سال دوستی و تجربه‌ی مشترک در سیاست و زندان، چیزی نیست که بتوان به‌سادگی از آن عبور کرد. آنچه مرا وادار به نوشتن این سطور خطاب به یک همراه در مسیر دشوار دموکراسی‌خواهی کرده، نه صرفاً گذشته‌ی مشترک‌مان، بلکه تأثیری است که دیدگاه‌ها و تصمیمات امروز هرکدام از فعالینی که کنش‌های آزادی‌خواهانه داشته‌اند و با پرداخت هزینه و ازخودگذشتگی در راه خیر عمومی، مورد احترام بخش‌هایی از جامعه هستند، می‌تواند بر آینده‌ی ما و دیگرانی که به این مسیر چشم دوخته‌اند، داشته باشد.

در نگاه جدید بهاره‌ی عزیز، حقوق بشر موضوعی پسینی است که پس از تغییر حکومت باید درباره‌ی آن بحث کرد. این دیدگاه، در عین داشتن بخشی از حقیقت، خطر بزرگی در خود نهفته دارد: نادیده‌گرفتن حقوق بشر در فرآیند تغییر، می‌تواند بنیان‌های یک نظام استبدادی جدید را پایه‌ریزی کند. حقوق بشر را نمی‌توان به‌تنهایی به‌عنوان یک سازوکار برای ساختن یک حکومت در نظر گرفت (چنان‌که مورد اشاره‌ات بود)، اما بدون در نظر گرفتن آن، هر نظام جدیدی در خطر بازتولید همان سرکوبی خواهد بود که علیه آن قیام کرده‌ایم. اصولی مانند آزادی، عدالت و مدارا، نه ابزارهای اجرایی، بلکه ضامن بقای یک نظام سیاسی سالم‌اند. حذف آن‌ها به این امید که در آینده احیا شوند، خطر سقوط در چرخه‌ی جدیدی از اقتدارگرایی را در پی دارد.

یکی از استدلال‌هایی که بهاره‌ی عزیز مطرح کرده، این است که دوقطبی‌سازی لازمه‌ی تغییر است و حقوق‌بشرخواهی مانع ایجاد چنین فضایی می‌شود. اما این استدلال، دو فرض اساسی را نادیده می‌گیرد: نخست، اینکه دوقطبی‌سازی، خود می‌تواند به بستری برای خشونت و سرکوب متقابل تبدیل شود؛ و دوم، اینکه ایجاد یک فضای سیاسی خشن، هیچ تضمینی برای ظهور یک نظام عادلانه و پایدار نیست. اگر هدف ما گذار به یک نظام بهتر است، چرا باید همان منطقی را که حکومت‌های اقتدارگرا برای حذف مخالفان به کار می‌گیرند، بازتولید کنیم؟

اگر معیار برای ضرورت تغییر این است که جمهوری اسلامی یک حکومت عادی نیست، زیرا انقلابی بوده که در ضدیت با غرب شکل گرفته، چرا فکر می‌کنی یک حکومت انقلابی دیگر، صرفاً به دلیل تغییر شعارهایش و بدون اتکا به پایه‌های دموکراتیک و نهادهای مدافع آزادی، از همان دام‌های استبدادی در امان خواهد ماند؟

در دوران اصلاحات، ما بیش از آنکه بر حقوق بشر تمرکز کنیم، به دموکراسی پرداختیم. نتیجه این شد که در سال ۸۸، خود ما قربانی نقض گسترده‌ی حقوق بشر شدیم. این تجربه نشان می‌دهد که دموکراسی بدون حقوق بشر، نه‌تنها ضامن آزادی نیست، بلکه می‌تواند به ابزاری برای سرکوب جدید تبدیل شود. مشابه همین اشتباه را انقلابیونی که شعار آزادی و حقوق بشر سر می‌دادند، در پساانقلاب ۵۷ مرتکب شدند. در آن زمان، واژه‌ی حقوق بشر در میان انقلابیون، همانند نگاه امروزی بهاره‌ی عزیز ـ که با نزدیک به یک دهه تحمل زندان ظالمانه، آن را بحثی تجملی و لوکس می‌داند ـ بی‌اهمیت تلقی شد. نتیجه چه شد؟ استقرار حکومتی که حتی ابتدایی‌ترین حقوق انسانی را نیز نقض کرد. آیا اگر امروز هم حقوق بشر را کنار بگذاریم، تضمینی هست که نتیجه‌ای متفاوت رقم بخورد؟

یکی از نکات کلیدی این است که ما، به‌عنوان کسانی که در سیاست و تغییرات اجتماعی نقش داریم، در برابر پیامدهای تغییر مسئولیم. بهاره جان، زمانی که در نگاهت ـ فارغ از انگیزه‌ی انقلابیون ۵۷ ـ همه‌ی آنان را در وضعیت اسفبار امروز ایران مسئول می‌دانی، آیا این مسئولیت شامل ما و نسل امروز نیز نمی‌شود؟ اگر معتقدی که برای گذار باید دموکراسی و حقوق بشر را فدا کرد و یک حکومت اقتدارگرا را به‌عنوان مرحله‌ی گذار پذیرفت، این سؤال مطرح می‌شود: چه مکانیسمی وجود دارد که این حکومت واقعاً خود را موقتی بداند و قدرت را به مردم بازگرداند؟ ماهیت قدرت، تمایل به تمرکز و انحصار دارد. چگونه می‌توان انتظار داشت که حاکمی که با روش‌های غیردموکراتیک به قدرت رسیده، پس از رسیدن، داوطلبانه از آن کناره‌گیری کند؟ مخصوصاً وقتی که حامیانش، امروز، بدون داشتن هیچ‌گونه قدرت اجرایی، حتی کمترین نقد را با خشونت زبانی و حذف پاسخ می‌دهند.

در برخی نظریات گفته شده که ابتدا باید حکومت دموکراتیک تشکیل شود و بعد برای تحقق حقوق بشر تلاش کرد. اما این به معنای نادیده‌گرفتن حقوق بشر در فرآیند گذار نیست. یا للعجب! بهاره هدایت عزیز، که بیش از بیست سال از بهترین سال‌های جوانی خود را در زندان، محرومیت، و زندگی پر از استرس تعقیب و گریز یک حاکمیت ضددموکراتیک و ناقض حقوق بشر گذرانده، امروزه با نگاهی دیگرگونه، حقوق بشر، پارلمان، جامعه مدنی و حتی دموکراسی را به‌عنوان موانع پیش‌روی گذار می‌بیند.

نتیجه‌ی منطقی چنین باوری این است که ما باید برای رسیدن به آزادی، ابتدا از آن چشم‌پوشی کنیم؛ اما آیا تاریخ نشان نداده که چنین رویکردی همواره به استبدادی نو منتهی شده است؟ تجربه‌ی تاریخی نشان داده که چنین انتظاری، اگر نگوییم ساده‌انگارانه است، دست‌کم با واقعیت‌های قدرت در تضاد قرار دارد.

توسعه‌ی اقتصادی و اجتماعی بدون دموکراسی نیز توهمی بیش نیست. برخلاف برخی کشورها که از لحاظ اجتماعی توسعه‌نیافته‌اند، ایران جامعه‌ای متنوع و متکثر با سابقه‌ای بیش از صد سال مشروطه‌خواهی است. چنین جامعه‌ای، اگر فاقد عدالت اجتماعی و سیاسی باشد، نه‌تنها به ثبات نمی‌رسد، بلکه هرگونه رشد اقتصادی نیز در آن ناپایدار خواهد بود. هرگونه رشد اقتصادی که از سوی مردم حس نشود نه فقط به توسعه که به اعتراض و سرکوب می‌انجامد؛ همان‌گونه که در تجربه‌ی پهلوی در دهه‌ی پنجاه نیز شاهد بودیم.

از این‌رو، کنار گذاشتن دموکراسی و حقوق بشر از نظم آتی ـ آن‌هم پیش از قدرت‌گیری اپوزیسیون ـ جز بازتولید همان چرخه‌ی معیوب ۵۷، نتیجه‌ی دیگری نخواهد داشت. ضمن اینکه، حتی اگر حکومتی در بدو امر به شکل دموکراتیک تشکیل شود، اما پس از تأسیس و تثبیت، پایبندی به حقوق بشر نداشته باشد، می‌تواند به ابزاری برای سرکوب منتقدان بدل شود. چنین حکومتی، به‌سرعت به ضد دموکراسی و ضد حقوق بشر تبدیل می‌شود. فراموش نکنیم که نازی‌ها در آلمان، از طریق فرآیندهای انتخاباتی به قدرت رسیدند، اما نتیجه‌ی آن، نابودی دموکراسی و یکی از بزرگ‌ترین فجایع تاریخ بشر بود. به بیان دیگر، دموکراسی بدون حقوق بشر، می‌تواند به ابزاری برای استقرار حکومت‌های اقتدارگرا تبدیل شود. مثال امروزین آن، اسرائیل است که با تکیه بر دموکراسی داخلی، سیاست‌های نقض گسترده‌ی حقوق بشر را علیه فلسطینیان اعمال می‌کند. این نمونه‌ها نشان می‌دهد که حقوق بشر نباید صرفاً به‌عنوان یک هدف پسینی، بلکه به‌عنوان یکی از بنیان‌های تشکیل حکومت ـ در کنار سکولاریسم و تمامیت ارضی ـ در نظر گرفته شود.

در همین راستا، مسیر پیش‌رو، مسیری پرچالش است. پرسش این است که آیا هدف صرفاً تغییر حکومت است، یا تأسیس نظمی که به بازتولید استبداد نیانجامد؟

گفت‌وگوهای انتقادی در چنین بزنگاه‌هایی ضروری است؛ آنچه می‌تواند نویدبخش ایرانی آزاد و باثبات باشد ـ نه‌تنها برای نسل کنونی، بلکه برای نسل‌های آینده نیز ـ طراحی یک ساختار سیاسی دموکراتیک و نهادینه‌سازی آن است.

یکی از مشکلات اساسی ایران در یک قرن اخیر، عدم تثبیت نهادهای دموکراتیک و بازتولید استبداد در اشکال مختلف بوده است. برای جلوگیری از این چرخه، باید سازوکارهایی ایجاد کرد که مانع از تمرکز قدرت شوند؛ مکانیسم‌هایی که تضمین‌کننده‌ی حاکمیت قانون، تفکیک قوا، آزادی رسانه‌ها و استقلال نهادهای مدنی باشند.

همان‌گونه که میرحسین موسوی در آخرین بیانیه‌اش، دو پرسش راهبردی با جامعه‌ی ایران مطرح کرده است:

«چه باید کرد تا چهل سال بعد از نو، به همین نقطه باز نگردیم و از سوی آیندگان سرزنش نشویم؟»

و نیز: «چگونه به توانایی‌مان برای عبور از این مرحله ایمان بیاوریم؟»

این دو پرسش اساسی، قلب هر جنبش تغییرخواهانه را تشکیل می‌دهند. اگر بخواهیم پاسخی عملی و واقع‌گرایانه به آن‌ها بدهیم، باید از تجربه‌های گذشته درس بگیریم و به‌دنبال ایجاد یک راهبرد مؤثر برای آینده باشیم.

پرسش «چه باید کرد؟» و «چگونه ایمان بیاوریم؟» در شرایط کنونی، نه صرفاً یک بحث نظری و تئوریک، بلکه یک ضرورت عملی است. مسیر نجات ایران، نه از طریق قهرمان‌پروری و انتظار از یک منجی، بلکه از دل همبستگی ملی، آگاهی جمعی و عمل‌گرایی سیاسی و مدنی همه‌ی جریانات و نیروهای سیاسی خواهان گذر می‌گذرد.

مهدی محمودیان
زندان اوین، ۱۶ فروردین ۱۴۰۴


منبع: تلگرام مهدی محمودیان



نظر خوانندگان:


■ هر چند دیدگاهم از نوع و در حیطه دیدگاه آقای محمودیان است، اما حس می‌کنم که نظرات خانم هدایت از جهاتی پر بیراه نباشد، اما شاید در طریق بیان نظریات خانم هدایت به مفاهیم خطرناکی نزدیک شده‌اند. در مجموع وظیفه تمامی فعالان و اندیشمندان راه دمکراسی تلفیق ایده‌ال‌های دموکراسی با واقعیت‌های سخت و خشک کنونی جامعه و سپهر سیاسی ایران است. واقعیت اجتناب ناپذیر، که مرتبط با عقاید مخالفان کنونی رژیم نیست، این است که حکومت پسا جمهوری اسلامی نمی‌تواند در مجموعه و اکثریت عملکردهای خود دموکرات باشد. دموکرات منش می‌تواند باشد ولی نمی‌تواند مجری آن دمکراسی باشد که وجود خارجی ندارد. 
یک مثال تاریخی: تابستان ۱۹۴۵ کشور آلمان با خاک یکسان شده بود. هیچ چیز وجود نداشت نه دولت نه سازمان اجتماعی و سیاسی ، نه نظم، نه تولید و نه حتی امکانات شهروندی. اما روح دمکراسی مدرن در فرهنگ و منش اکثریت مردم زنده بود و روز شماری می‌کرد تا در حیطه عمل خود را نمایان کند. در ایران کنونی ما روح دموکراسی نوین یک موجودیت نیست، بلکه یک خواسته است و یک آرزوی به حق و منطقی. اندیشمندان کنونی ایران می‌باید حاکمیتی برای پسا جمهوری اسلامی به تصویر کشند که هم متبلور این خواست و آرزو باشد و هم بتواند از پس جامعه هنوز پدرسالار و مستبد کنونی برآید.
سرفراز باشید، پیروز


■ خواسته و نگاه بهاره عزیز آزادی خواهانه و  ملی گرایانه اما بیان آن شبهه برانگیز تا اشتباه است! سوال در این مقوله می‌تواند این باشد که چرا ترور نافرجام هیتلر قابل ستایش و ستودنی است با اینکه ترور تقریبا همیشه و همه جا ضد انسانی ست؟! چرا اشتاوفنبرگ مجری ترور هیتلر هر سال در آلمان مورد قدردانی قرار می‌گیرد یا چرا کشتن شخصی که دکمه انفجار بمب در استادیوم چند هزار نفره را دردست دارد، حیاتی ست؟ بهاره باید از رتبه بندی در مسیر رسیدن به آزادی از اسارت ۴۶ ساله ج.ا می‌گفت و اینکه بالاترین رتبه‌ها رتبه انسانیت و حقوق بشر است با توجه به اینکه در تصمیم‌گیری های سیاسی اجتماعی باید از احساسات غلیظ (= خردورزی تعطیل) دوری کرد، همانکه اصلاح طلبان ۳ دهه گرفتار آن هستند.
بیژن





iran-emrooz.net | Fri, 04.04.2025, 19:59
اختاپوس نپوتیسم ولایی: ساختار و کارکردها

احمد علوی

اخیراً گروه هکری موسوم به «Codebreakers» مدعی شده است که با نفوذ به سیستم‌های بانک سپه، به اطلاعات بیش از ۴۲ میلیون مشتری، از جمله برخی مقامات نظامی و حکومتی جمهوری اسلامی ایران، دسترسی یافته است. این گروه اعلام کرده که بیش از ۱۲ ترابایت داده، که ظاهراً سوابق مالی از سال ۱۳۰۴ تا ۱۴۰۴ را در بر می‌گیرد، در اختیار دارد و تهدید به انتشار اطلاعات کامل ۲۰ هزار مشتری حقیقی و حقوقی کرده است.

در میان داده‌های افشاشده، نام برخی مقامات پیشین و کنونی حکومتی مشاهده می‌شود که به نظر می‌رسد از طریق بهره‌مندی از رانت‌های مختلف، از جمله تسهیلات بانکی، به ثروت‌های قابل‌توجهی دست یافته‌اند. با این حال، این اطلاعات تنها بخشی از دارایی‌های این افراد را نمایان می‌کند و شامل تمامی اموال منقول و غیرمنقول آن‌ها، نظیر املاک، زمین، ارز و طلا، نمی‌شود. این افشاگری را می‌توان نوک کوه یخی دانست که بخش اعظم آن در قالب دارایی‌های گوناگون در ایران و خارج از کشور پنهان باقی مانده است.

اقتصاد رانتی و نپوتیسم در ایران

اقتصاد ایران به‌طور گسترده‌ای بر شبکه‌های آشکار و پنهان رانتی و ساختارهای الیگارشیک استوار است که در آن دسترسی به منابع مالی، اعتبارات بانکی و امتیازات اقتصادی به شبکه‌ای از وابستگان به نهادهای قدرت و خویشاوندسالاری محدود می‌شود (رجوع شود به: North, Wallis, & Weingast, 2009, در تحلیل اقتصادهای رانتی). این ساختار نه نتیجه تصادف یا تلاش فردی، بلکه محصول نظامی است که در آن نپوتیسم (خویشاوندسالاری) به ابزاری برای حفظ و بازتولید قدرت تبدیل شده است. در نظام‌های استبدادی، نپوتیسم فراتر از روابط خانوادگی سنتی عمل می‌کند و به شبکه‌ای پیچیده از منافع متقابل میان نهادهای نظامی، مذهبی، اقتصادی و امنیتی تبدیل می‌شود (Acemoglu & Robinson, 2012).

در مورد ایران، این الگو را می‌توان تحت عنوان «نپوتیسم ولایی» تحلیل کرد؛ ساختاری که منابع اقتصادی کشور را در اختیار یک الیگارشی بسته متشکل از حوزویان و معممین، مدیران و دیوانسالاران فاسد، مقامات نظامی و امنیتی، بخش خصولتی و خصوصی وابسته، قرار داده و همزمان اکثریت جامعه را با فقر و نابرابری مواجه می‌سازد. نپوتیسم ولایی، به‌ویژه در چارچوب رژیم خمینی-خامنه‌ای، با تکیه بر پیوندهای خویشاوندی، رانتی و گفتمان شیعه اثنی‌عشری ولایی، بر حوزه‌های اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و نظامی سیطره دارد و از این منابع برای تداوم و گسترش خود بهره می‌گیرد. این ساختار شباهت‌هایی با مدل‌های «دولت عمیق» و «الیگارشی مذهبی» در نظام‌های نفتی و شبه‌توتالیتر دارد (رجوع شود به: Tilly, 1990, در تحلیل ساختارهای قدرت متمرکز).

تعریف و کارکردهای نپوتیسم ولایی

الف) مفهوم نپوتیسم در نظام‌های شبه‌توتالیتر
نپوتیسم به اعطای امتیازات و مناصب بر اساس روابط خویشاوندی یا وابستگی‌های نزدیک در میان حاکمیت سیاسی اشاره دارد. در نظام‌های شبه‌توتالیتر و الیگارشیک، این پدیده چهار کارکرد اصلی دارد:

- بازتولید قدرت در شبکه بسته نخبگان: حفظ قدرت در میان خویشاوندان و نزدیکان هسته مرکزی (Elitist Reproduction).
- تضمین وفاداری از طریق منافع مشترک: ایجاد سیستم حامی-پیرو (Patron-Client System) برای تأمین امنیت و ثروت.
- کنترل متمرکز جامعه: استفاده از هسته‌ای فشرده از تصمیم‌گیرندگان خانوادگی و گفتمان ایدئولوژیک.
- بازتوزیع رانت: تخصیص منابع به شبکه نپوتیستی برای تداوم ساختار.

ب) نپوتیسم ولایی در ایران
نپوتیسم ولایی گونه‌ای خاص از نپوتیسم است که با تلفیق عناصر دینی (گفتمان شیعه اثنی‌عشری)، پیوندهای خانوادگی و نهادهای نظامی-امنیتی شکل گرفته است. برخلاف نپوتیسم صرفاً اقتصادی (مانند روسیه) یا سیاسی (مانند کره شمالی)، این مدل ترکیبی از الیگارشی مذهبی، نظامی و مالی را تشکیل می‌دهد که قدرت را در دست خانواده‌ها و گروه‌های خاص متمرکز کرده است (رجوع شود به: Chabal & Daloz, 1999, در تحلیل نپوتیسم در نظام‌های پسااستعماری).

ساختار نپوتیسم ولایی: مدل اختاپوس قدرت

ساختار نپوتیسم ولایی بر سه محور اصلی استوار است:

محور خانوادگی و خویشاوندی:
- انتصاب بستگان مقامات ارشد در مناصب کلیدی.
- شکل‌گیری طبقه‌ای موروثی از مدیران و وابستگان حکومتی.
- گسترش نفوذ خانوادگی در بنیادهای مالی، آموزشی و نظامی.

محور گفتمانی-رانتی:
- ارتباط مستقیم با رهبری و نهادهای ولایی (دفتر رهبری، شورای نگهبان).
- بهره‌گیری از مشروعیت مذهبی برای توجیه توزیع رانت.
- کنترل بودجه‌های دولتی تحت پوشش بنیادهای مذهبی.

محور امنیتی-نظامی:
- نفوذ نهادهای امنیتی و سپاه پاسداران در تخصیص مناصب.
- حضور فرماندهان سابق سپاه در نهادهای اقتصادی و اجرایی.
- مدیریت شرکت‌های خصولتی تحت نظارت حلقه‌های امنیتی.

شبکه‌های قدرت نپوتیسم ولایی

این شبکه‌ها در سه سطح اصلی سازمان‌دهی می‌شوند:

الف) هسته مرکزی
خانواده‌های متصل به رهبری، مانند خانواده خامنه‌ای، خمینی، لاریجانی، حدادعادل و سایر مقامات ذی نفوذ راس حاکمیت که بر اقتصاد رانتی، نهادهای امنیتی و بنیادهای مذهبی سیطره دارند.

ب) حلقه میانی
شامل خانواده‌های نزدیک به سپاه، ارگانهای سرکوب و نهادهای حکومتی، مانند قالیباف، جنتی، طائب و فرزندان مصباح‌یزدی و سایر حوزویان وابسته مشابه، که در عرصه‌های نظامی، نظارتی و گفتمانی فعال‌اند.

ج) حلقه بیرونی
شبکه‌های پیمانکار قدرت، مانند خانواده‌های مخبر، شمخانی و رضایی، که در اقتصاد، تجارت و نهادهای سرکوب و امنیتی نقش دارند.

اقتصاد رانتی و توزیع منابع

الیگارشی‌های حاکم از طریق روش‌های مختلف به بهره‌برداری از منابع کشور می‌پردازند:

- نفت و انرژی: قراردادهای بدون مناقصه و صادرات غیرقانونی توسط خانواده‌های وابسته به سپاه.
- بانکداری و پول‌شویی: استفاده از شبکه‌های بانکی زیرزمینی و تسهیلات کلان.
- زمین‌خواری: مصادره املاک توسط بنیادها و نهادهای حکومتی.
- واردات و انحصار: کنترل بازار با ارز ترجیحی و تسهیلات بانکی.

نتیجه‌گیری
افشاگری گروه «Codebreakers» نه‌تنها نقض امنیت سایبری بانک سپه را نشان می‌دهد، بلکه پرده از بخشی از ساختار نپوتیسم ولایی و اقتصاد رانتی در ایران برمی‌دارد. این ساختار، که ترکیبی از خویشاوندسالاری، گفتمان مذهبی ولایی و نفوذ نظامی-امنیتی است، منابع کشور را در اختیار یک اقلیت الیگارشیک قرار داده و نابرابری و فقر را در جامعه تشدید کرده است.

——————————-
منابع:

Acemoglu, D., & Robinson, J. A. (2012). Why Nations Fail: The Origins of Power, Prosperity, and Poverty. Crown Business.
Chabal, P., & Daloz, J.-P. (1999). Africa Works: Disorder as Political Instrument. Indiana University Press.
North, D. C., Wallis, J. J., & Weingast, B. R. (2009). Violence and Social Orders. Cambridge University Press.
Tilly, C. (1990). Coercion, Capital, and European States, AD 990-1990. Blackwell.





iran-emrooz.net | Wed, 02.04.2025, 22:49
ترامپ یک واقع‌گرا نیست

گفت‌وگو با فرانسیس فوکویاما

فرانسیس فوکویاما | دانشمند علوم سیاسی آمریکایی، اقتصاددان سیاسی و پژوهشگر روابط بین‌الملل.
چارلی بارنت | تهیه‌کننده ارشد، مدیر دعوت سخنرانان و دبیر مشارکتی در مؤسسه ایده‌های هنر و اندیشه.

IAI News
اول آوریل ۲۰۲۵

فرانسیس فوکویاما در کتاب «پایان تاریخ و آخرین انسان» پیش‌بینی کرده بود که دموکراسی لیبرال، آخرین مرحله‌ی تکامل ایدئولوژیک بشر خواهد بود. اما با روند رو به رشد خودکامگی در سراسر جهان، صعود چین و تهاجم روسیه به اوکراین، بسیاری استدلال می‌کنند که این فرضیه اکنون نادرست است. در این گفت‌وگوی اختصاصی در ویژه‌برنامه‌ی «IAI Live»، فوکویاما از تفسیر خود درباره‌ی «پایان تاریخ» در برابر منتقدان دفاع می‌کند، توضیح می‌دهد که چرا واقع‌گرایی جان مرشایمر دارای نقص است و پیامدهای اظهارات ترامپ درباره‌ی گرینلند و کانادا را برای روابط جهانی بررسی می‌کند.

• چارلی بارنت: شما در کتاب «پایان تاریخ» نوشتید که لیبرالیسم به‌طور هنجاری، ابتدایی‌ترین خواسته‌های انسانی را برآورده می‌کند و بنابراین، می‌توان انتظار داشت که از سایر اصول، جهان‌شمول‌تر و پایدارتر باشد. آیا این توصیف هنوز هم موضع شما را به‌درستی منعکس می‌کند؟ 

پروفسور فرانسیس فوکویاما: فقط برای بیان یک نکته‌ی بدیهی، ما اکنون در دوره‌ای بسیار متفاوت از زمان انتشار مقاله و کتاب اصلی من قرار داریم. در آن زمان، دموکراسی به‌سرعت در حال گسترش بود، اما در دو دهه‌ی اخیر، تقریباً از سال ۲۰۰۸، به عقب‌نشینی افتاده است. به نظر من، این عقب‌نشینی به‌ویژه با روی کار آمدن دونالد ترامپ در ایالات متحده شتاب گرفته است. از میان تمام اتفاقات غیرمنتظره، اینکه چنین پس‌رفت شدیدی رخ دهد و آمریکایی‌ها به یک عوام‌فریب مانند ترامپ رأی بدهند، چیزی بود که واقعاً پیش‌بینی نمی‌کردم.

مفهوم «پایان تاریخ» از آنِ من نبود. در واقع، این فیلسوف آلمانی، گئورگ هگل بود که این ایده را مطرح کرد و بعدها کارل مارکس از آن استفاده کرد. هر دوی آن‌ها معتقد بودند که تاریخ دارای جهت‌گیری است، پیشرفت می‌کند و جوامع در طول زمان تکامل می‌یابند و تغییر می‌کنند. سؤال اساسی درباره‌ی «پایان تاریخ» این بود که جوامع در نهایت به چه نوعی از جامعه پیشرفت خواهند کرد؟ از نظر هگل، این جامعه‌ای لیبرال بود که از دل انقلاب فرانسه پدید آمد، در حالی که پاسخ مارکس یک آرمان‌شهر کمونیستی بود.

نکته‌ای که من در سال ۱۹۸۹ مطرح کردم این بود که نسخه‌ی مارکسیستی از پایان تاریخ بعید به نظر می‌رسید که محقق شود. اگر قرار بود به چیزی برسیم، آن یک دولت لیبرال بود. فکر می‌کنم هنوز هم استدلال زیادی به نفع این دیدگاه وجود دارد، زیرا باید کمی از وقایع روزمره فاصله بگیریم و نگاه گسترده‌تری داشته باشیم. از زمان اعلام نظریه‌ی هگلی، رویدادهای زیادی در جهان رخ داده است، اما در دویست سال گذشته، یعنی از زمان انقلاب‌های فرانسه و آمریکا، این ایده‌ی بنیادی که یک جامعه‌ی مدرن باید بر اساس برابری در به‌رسمیت‌شناختن افراد شکل بگیرد، تقریباً توسط همه پذیرفته شده است. امروز افراد بسیار کمی هستند که به‌طور سیستماتیک استدلال کنند که یک نژاد یا گروه خاص، برتر از تمام گروه‌های دیگر است.

پایه‌ی دیگر این بحث، اقتصاد است. جوامع لیبرال معمولاً ثروتمندترین جوامع در جهان هستند. حتی چینِ امروز، که یک نظام سیاسی لیبرال ندارد، بخش‌های مهمی از لیبرالیسم اقتصادی را پذیرفته است و این مسأله تأثیر زیادی بر میزان ثروتی که امروز دارند، داشته است. بنابراین، پرسشی که من در پی پاسخ به آن بودم این است که آیا شکلی جایگزین از سازماندهی اجتماعی وجود دارد که از دموکراسی لیبرالِ مرتبط با اقتصاد بازار برتر باشد؟ تا این لحظه، من چنین چیزی را ندیده‌ام.

• در فایننشال تایمز نوشتید که انتخاب ترامپ نشان‌دهنده‌ی رد قاطع لیبرالیسم از سوی رأی‌دهندگان آمریکایی است و آن‌ها با «آگاهی کامل از اینکه ترامپ چه کسی است و چه چیزی را نمایندگی می‌کند» به او رأی دادند. اگر دفاع هنجاری از لیبرالیسم تا حد زیادی بر اساس ترجیح مردم است، اما آن‌ها لیبرالیسم را به‌طور گسترده رد می‌کنند، چگونه می‌توان از آن دفاع کرد؟

من فکر نمی‌کنم که گفته باشم رأی‌دهندگان آمریکایی لیبرالیسم را به‌عنوان یک اصل رد کرده‌اند. به نظر من، آمریکایی‌ها همچنان عمیقاً لیبرال هستند. آن‌ها در واقع، درباره‌ی این مسائل از منظر ایده‌ها یا دکترین‌ها فکر نمی‌کنند. من فکر می‌کنم که آن‌ها در ذات خود لیبرال باقی مانده‌اند. هیچ‌کس نمی‌خواهد «منشور حقوق» (Bill of Rights) را لغو کند یا حکومتی اقتدارگرا داشته باشد. در واقع، منظور من از اینکه آن‌ها می‌دانستند به چه چیزی رأی می‌دهند این بود که آن‌ها رهبری می‌خواستند که در کوتاه‌مدت به آن‌ها وعده‌های خوشایند بدهد. آن‌ها چندان اهمیتی به شخصیت فاسد ترامپ ندادند و بنابراین، نباید تعجب می‌کردند که وقتی او برای دوره‌ی دوم انتخاب شد، آن شخصیت فاسد آشکارتر شود. اما این موضوع کاملاً متفاوت است از اینکه بگوییم: «بله، در واقع ما آزادی‌هایمان را دوست نداریم. کاش یک دیکتاتور داشتیم» یا «اگر نه یک دیکتاتور، دست‌کم فردی مانند ویکتور اوربان را در رأس امور می‌دیدیم.» 

• برخی، مانند جان گری، استدلال کرده‌اند که مشکلاتی مانند تورم، رکود دستمزدها و صنعتی‌زدایی، در ذات ساختار لیبرالیسم نهفته است. به چنین انتقادی چه پاسخی می‌دهید؟

خب، باید این موضوع را به عناصر مختلفی تجزیه کنیم. ما در ۴۰ تا ۵۰ سال گذشته، صرفاً یک لیبرالیسم اقتصادی ساده نداشتیم، بلکه چیزی داشتیم که گاهی با عنوان «نئولیبرالیسم» شناخته می‌شود، به این معنا که نسخه‌ای افراطی از اقتصاد بازار بود. این سیاست در دهه‌ی ۱۹۸۰ توسط رونالد ریگان و مارگارت تاچر به‌شدت ترویج شد که در آن، دولت به‌عنوان یک مانع تلقی می‌شد، بسیاری از مقررات (به‌ویژه در بازارهای مالی) برداشته شد، و این امر هم باعث افزایش نابرابری شد و هم موجب بی‌ثباتی در نظام مالی جهانی گردید. اما این همان لیبرالیسم کلاسیک نیست.

لیبرالیسم کلاسیکِ بنیادی، به حقوق مالکیت و آزادی تجارت مربوط می‌شود، اما مستلزم چنین رویکردی از سیاست‌گذاری اقتصادی که به سبک لیبرتارینیسم باشد، نیست. نکته‌ی دیگر این است که نارضایتی اصلی از لیبرالیسم در این روزها – که انگیزه‌ی بسیاری از رأی‌دهندگان ترامپ را شکل داد – در اصل اقتصادی نبود. اگر به افرادی که در ششم ژانویه به کنگره حمله کردند نگاه کنید، اکثریت آن‌ها شغل‌های نسبتاً خوب و زندگی‌های طبقه‌ی متوسطی داشتند. آن‌ها بیشتر از نوعی لیبرالیسم اجتماعی و فرهنگی ناراضی بودند که من آن را تحت عنوان «لیبرالیسم بیداری‌گرا» (woke liberalism) قرار می‌دهم، جایی که مسائلی مانند نژاد، جنسیت، قومیت و گرایش جنسی در اولویت قرار گرفته‌اند.

• می‌خواهم کمی کلی‌تر درباره‌ی روابط بین‌الملل صحبت کنم. برخی ممکن است بگویند که ما شاهد اوج‌گیری یک تفسیر واقع‌گرایانه از سیاست جهانی هستیم، یعنی این ایده که در سیاست بین‌الملل قدرت برتر و والاتری وجود ندارد و قدرت‌های بزرگ برای حفاظت از منافع خودشان عمل می‌کنند، نه برای پایبندی به مجموعه‌ای از ارزش‌های اخلاقی یا سیاسی. شما پیش‌تر نسبت به این مکتب فکری بسیار انتقادی بودید. آیا هنوز هم منتقد آن هستید؟

خب، من میان انواع مختلف واقع‌گرایی تمایز قائل می‌شوم. یک واقع‌گرایی در اهداف وجود دارد و یک واقع‌گرایی در ابزار. من همیشه به واقع‌گرایی در ابزار باور داشته‌ام. به این معنا که شما می‌توانید اهدافی غیرواقع‌گرایانه را دنبال کنید، اما باید این کار را به‌طور واقع‌بینانه انجام دهید و اهمیت قدرت – و گاهی اهمیت قدرت نظامی – را در نظر بگیرید. اما واقع‌گرایی در اهداف چیز دیگری است، مانند آنچه جان مرشایمر مطرح می‌کند که می‌گوید نوع رژیمی که یک کشور دارد مهم نیست، زیرا همه‌ی کشورها صرفاً به‌دنبال حداکثرسازی قدرت خود هستند. به‌نظر من، این دیدگاه هم از نظر تجربی نادرست است و هم از نظر هنجاری اشتباه، زیرا کشورها سیاست‌های خارجی بسیار متفاوتی را بر اساس ساختارهای داخلی‌شان دنبال می‌کنند.

• شما پیش‌تر نقد خود را بر واقع‌گرایی در سیاست بین‌الملل مطرح کردید، اما همچنین گفته‌اید که ترامپ از بسیاری جهات مانند یک امپریالیست رفتار می‌کند، با اظهاراتی که درباره‌ی گرینلند، کانادا و غزه داشته است. آیا فکر می‌کنید که آینده به سمتی می‌رود که ترامپ، آمریکا یا دیگر قدرت‌های بزرگ، به‌طور امپریالیستی عمل کرده و به حوزه‌های نفوذ خود عقب‌نشینی کنند؟

روسیه و چین هیچ‌گاه طرز فکر مبتنی بر «حوزه‌های نفوذ» را کنار نگذاشتند، به‌ویژه روسیه. پوتین نگاهش به مأموریت روسیه، کاملاً متعلق به قرن نوزدهم است. این نگاه بر مبنای سرزمین و گسترش فیزیکی آن استوار است. چین نیز طی چند دهه‌ی گذشته جاه‌طلبی‌های سرزمینی داشته است. نظامی‌سازی‌ای که در دریای چین جنوبی انجام داده، نشانه‌ی انزواگرایی نیست، بلکه ادعایی گسترده درباره‌ی وسعت سرزمینی این کشور است. بنابراین، این کشورها در سال‌های اخیر تغییر نکرده‌اند؛ بلکه صرفاً متوجه شدند که توازن قدرت در جهان از ایالات متحده فاصله گرفته و آن‌ها می‌توانند از این وضعیت بهره‌برداری کنند.

آنچه متفاوت است، موقعیت ایالات متحده است. در این زمینه، ترامپ در واقع شگفت‌آور بود، زیرا من – و فکر می‌کنم بسیاری دیگر – تصور می‌کردیم که او یک انزواگرا است. او از «جنگ‌های بی‌پایان» آمریکا انتقاد کرده بود، از اینکه در همه‌ی این درگیری‌های بیهوده در خاورمیانه گرفتار شده‌ایم و دیگر نباید چنین کاری کنیم. و ناگهان، او می‌خواهد غزه را به یک «اقامتگاه تفریحی لوکس» تبدیل کند! این یک درک کاملاً کهنه از منافع ملی است، و یکی از همان دیدگاه‌هایی است که ما فکر می‌کردیم تا حد زیادی از تفکر اکثر مردم در دموکراسی‌های لیبرال مدرن ناپدید شده است.

• اگر ترامپ تصمیم بگیرد که به‌طور قاطع از امنیت اروپا عقب‌نشینی کند، آینده‌ی اروپا چه خواهد بود؟

خب، این بستگی به تصمیم‌هایی دارد که اروپایی‌ها باید بگیرند. به‌نظر من، فرانسوی‌ها همیشه بر لزوم داشتن یک توان دفاعی مستقل برای اروپا تأکید کرده‌اند. اما آن‌ها هرگز این ایده را با سرمایه‌گذاری‌های نظامی لازم که بتواند چنین چیزی را باورپذیر کند، پشتیبانی نکرده‌اند. اما این موضوع به‌طور فزاینده‌ای در حال ورود به دستور کار اروپا است. در سال‌های اخیر، در داخل ناتو یک شکاف میان فرانسوی‌ها و دیگر کشورهای اروپای غربی وجود داشت که فکر می‌کردند شاید داشتن یک قابلیت مستقل دفاعی گزینه‌ی بهتری باشد. ما اکنون در یک دوره‌ی بسیار جالب قرار داریم، جایی که بسیاری از کشورهای اروپای شرقی به این نتیجه رسیده‌اند که این استراتژی کار نخواهد کرد، زیرا ایالات متحده کشوری قابل‌اعتماد نیست و اروپا باید از خودش مراقبت کند. اروپا قطعاً از لحاظ اقتصادی توانایی انجام این کار را دارد. پس پرسش این است که آیا می‌توان به توافق سیاسی لازم برای بازسازی ساختارهای دفاعی رسید؟ 

اتحادیه‌ی اروپا و ناتو، هر دو، سیستم‌های تصمیم‌گیری معیوبی دارند که در بسیاری از مسائل حیاتی نیازمند اجماع میان ۳۱ کشور (در ناتو) یا ۲۷ کشور (در اتحادیه‌ی اروپا) هستند. من فکر می‌کنم که اگر اروپایی‌ها برخی از این معایب تصمیم‌گیری را اصلاح نکنند، با ضعف‌هایی مشابه روبه‌رو خواهند شد.

• همان‌طور که گفتید، بسیاری ابتدا تصور می‌کردند ترامپ یک انزواگراست، اما اکنون سیاست‌های او همیشه منعکس‌کننده‌ی این ایدئولوژی نیست. آیا ممکن است که ترامپ درک واقع‌گرایانه‌ای از قدرت داشته باشد و تعرفه‌های تجاری و سیاست خارجی او راه‌هایی برای مشروعیت بخشیدن به این قدرت باشند؟

خب، قطعاً او به حداکثرسازی قدرت و ثروت علاقه‌مند است. اما به‌نظر من، روش‌های مختلفی برای واقع‌گرایی در اهداف وجود دارد، بدون اینکه به چنین امپریالیسمی کشیده شود. شاید این یک «بیماری» در میان کشورهای بزرگ‌تر باشد که گزینه‌های بیشتری در این زمینه دارند. اما واقع‌گرایی کلاسیک لزوماً به این معنا نبود که همه به‌دنبال تصاحب هر چه بیشتر سرزمین باشند. این دیدگاه معتقد بود که اصول جهانی و ثابتی برای سیاست خارجی وجود ندارد که کشورها موظف به پیروی از آن باشند، اما در عین حال، باید تا حدی «احتیاط» به خرج دهند.

رفتاری که ترامپ از خود نشان داده، هیچ شباهتی به احتیاط ندارد. او تقریباً همه‌ی جهان را، چه دوستان و چه دشمنان، مورد اهانت قرار داده و آزرده کرده است؛ همه، به‌جز روسیه و ولادیمیر پوتین! و این از نظر من یک سیاست واقع‌گرایانه به‌نظر نمی‌رسد، زیرا یک فرد واقع‌گرا که اهمیت قدرت را درک می‌کند، باید بفهمد که داشتن دوستان نیز مهم است. اگر شما روی نزدیک‌ترین شرکای تجاری خود – کشورهایی که از امنیت شما حمایت می‌کنند – تعرفه‌های تجاری اعمال کنید، این به‌نظر من یک سیاست واقع‌گرایانه نیست.

• مفسرانی مانند مایکل لیندن و یانیس واروفاکیس استدلال کرده‌اند که برخی از سیاست‌های ترامپ، مانند تعرفه‌های تجاری، ابزارهایی برای مذاکره و ایجاد شرایط اقتصادی مطلوب‌تر برای صادرات آمریکا هستند. نظر شما درباره‌ی این دیدگاه چیست؟

خب، باید منتظر بمانیم و ببینیم. فکر می‌کنم این یکی از رایج‌ترین روش‌های کم‌اهمیت جلوه دادن تأثیر ترامپ است. اینکه برخی بگویند: «او یک مذاکره‌کننده‌ی زیرک است و در نهایت از این سیاست‌ها عقب‌نشینی خواهد کرد.» جامعه‌ی تجاری، هم در اینجا (آمریکا) و هم در اروپا، چنین باوری داشتند و تصور می‌کردند که حمایت از او بی‌ضرر خواهد بود.

اما من فکر می‌کنم که او بسیار غیرقابل پیش‌بینی‌تر از این حرف‌هاست. این باور که تعرفه‌ها یک روش «افزایش درآمد» هستند و هیچ اثر منفی ندارند، به‌نظر من ناشی از درک نادرست از اصول اولیه‌ی اقتصاد یا تاریخ اقتصادی است. و دقیقاً همین موضوع است که او را خطرناک می‌کند.

البته، من اولین کسی خواهم بود که اعتراف می‌کنم شاید این‌ها «تاکتیک» باشند، شاید او بخواهد ما باور کنیم که از چیزی که فکر می‌کردیم، فردی «جدی‌تر و مصمم‌تر» است، و شاید در یک مقطع مشخص، تمام این نمایش را کنار بگذارد. باید منتظر بمانیم و ببینیم چه خواهد شد.

 



نظر خوانندگان:


■ آقای فوکویاما و برخی تئوریسین‌ها، لیبرالیسم و جهان بازار آزاد را بر مبنای اصول و الگوهای آن می‌سنجند نه بر مبنای شیوه‌های عمل شده و آنچه در کشورهای دمکراتیک پیاده شده است. منطق فوکویاما درست است که سیستم و ایده‌ای که ورای لیبرالیسم و بهتر از آن باشد نه بیان شده و نه متصور است، اما وقتی عملکردهای ناقض اصول بازار آزاد و لیبرال در کشورهای دموکراتیک از آغاز قرن بیستم دنبال شود، ریشه بحران‌های کنونی را بخوبی در تخطی از اصول اولیه و مترقی لیبرالیسم پیدا می‌کنند. البته فوکویاما بدرستی اشاره به دهه ۸۰ می‌کند: ایده کوچک شدن دولت، حذف یا بسیار محدود شدن مقررات (Regulatory) که سبب انتخاب‌های مضر صاحبان سرمایه و رشد فاصله طبقاتی شده. اما تخلف و پایمال کردن اصول لیبرالیسم از خیلی جلوتر شروع شده بود و همچنان ادامه دارد.
نام بردن برخی از این تخطی ها بی‌فایده نیست: قوانین ضد انحصار گرایی و بازدارنده کارتل‌ها و تراست‌های مالی-صنعتی-تجاری در کشورهای عمده لیبرالی همیشه از کارکردی محدود و ناقص و کنترل شده برخوردارند. لوایح مصوبه ضد انحصاری در آمریکا یا ریشه در رقابت‌های درونی داشتند و آنها که بواقع جنبه ضد انحصاری دارند (مانند تجزیه AT&T) کاملا توجیه اقتصادی داشتند و توافق صاحبان سرمایه پشت این لوایح بود. نمونه مهم دیگر بانک فدرال آمریکا “Federal Reserve” است که در واقع بزرگترین کارتل پولی دنیاست، ولی اکثریت مردم آمریکا به غلط این نهاد را دولتی و تحت کنترل دولت و کنگره می‌دانند؟ بی‌انتها بودن توانایی “Federal Reserve” در استقراض دولتی ریشه اصلی حجم فوق تصور و خطرناک نقدینگی کنونی دلار است و ظاهرا هیچ ترمزی برای متوقف کردن آن در چشم انداز نیست؟
با احترام، پیروز


■ آقای پیروز عزیز. تاکید و توجه شما به ایده کوچک کردن دولت که در دهه‌ی ۱۹۸۰ توسط رونالد ریگان و مارگارت تاچر ترویج شد، بسیار مهم است، اما توجه کرده‌اید که از نظر فوکویاما به‌‌ ویژه بازارهای مالی منظور بوده، والا در سایر جنبه‌ها مثل جنبه‌های اقتصادی و صنعتی، مقررات و به طبع آن کارکنان دولت آنقدر زیاد و بزرگ شده‌اند که خودشان به یک مانع بزرگ برای هر نوع رفرم اقتصادی تبدیل شده‌اند.
با تشکر. رضا قنبری





iran-emrooz.net | Tue, 01.04.2025, 22:45
هر حمله‌ای به ایران، حمله به ایران است!

امیر ممبینی

تهدید‌های پرزیدنت ترامپ به بمباران ایران و تأسیسات هسته‌ا‌ی آن تهدیدی بر پایه‌ی شکستن توافق‌نامه‌های امنیتی جهانی، خاصه در زمینه‌ی نیروگاه‌ها و تأسیسات هسته‌ای است. چنین تهدیدهایی، با محاسبه‌ی احتمال هزاران کشته و چندین برابر آن زخمی و ویرانی‌های بنیان‌ برافکن اقتصادی و زیست‌بومی است.

بمباران تأسیسات هسته‌ای با ذخیره‌ی اورانیوم شصت درصدی در تراز تهاجم هسته‌ای است. منفجر کردن چنین سامانه‌هایی چندان تفاوتی با کاربرد سلاح اتمی و کشتار جمعی ندارد. همچنین در صورت چنین حمله‌ای، امکان کاربرد مخفیانه‌ی سلاح اتمی در پوشش تشعشع ذخایر اورانیوم غنی‌شده کاملا محتمل است. چنین انفجاری می‌تواند ابعاد هولناک کشتار و آسیب جمعی را باعث شود و افزون بر آن تا فاصله‌ی بسیار دور سبب آلودگی آب و خاک و حیوانات و گیاهان شود.

استفان دوجاریک، سخنگوی سازمان ملل متحد، روز سه شنبه در پاسخ به سوالی درباره تهدید رئیس جمهور آمریکا برای بمباران ایران در صورت عدم رسیدن به توافق هسته‌ای تازه، تصریح کرد: «سازمان ملل از همه‌ی اعضای خود می‌خواهد که از سخنان تحریک کننده پرهیز کنند.»

او همچنین گفت: «منشور سازمان ملل متحد جامع است و طبق آن همه‌ی اختلاف‌ها باید از طریق راهکار دیپلماتیک حل و فصل شوند»

امروزه گویی هیچ‌ قانون و مقررات و توافق‌نامه‌ای برای مهار زورگویی به ملت‌های کم‌توان‌تر وجود ندارد. رفتن بدین راه، رفتن به سوی به ورطه‌ی تنازع بقا و خشونت و هرج و مرج در کل جامعه‌ی بشری است. هیچ ملتی نیست که تجربه‌ی چنین حمله‌ای به کشور خود را تجربه‌ا‌ی به سود خود ارزیابی کند. حمله‌ای از اینگونه به هر گوشه‌ی ایران حمله به کل ایران است.

در این شرایط سخت اقتصادی و سیاسی که مردم ما رو در روی یک نظام آشوب‌زده و بی‌تدبیر با سختی برای حقوق انسانی خود تلاش می‌کنند، آنها هرگز تهاجم به زیربناهای اقتصادی کشور را کاری جز دشمنی با خود ارزیابی نخواهند کرد. مردم ما صلح و آزادی و رفاه می‌خواهند. این خواست‌ها بر ضد تعمیق شرایط جنگی و کشتار و ویرانی در کشور است.

مردم ایران بیش از هر ملت دیگری در خاورمیانه خواهان مناسبات دوستانه و همکاری سازنده با ایالات متحده آمریکا و اروپا هستند. مردم ایران خواهان یک جامعه پیشرفته از نوع جوامع مدرن و دموکراتیک ‌غرب هستند. تهدید به تهاجم بشرستیزانه علیه این مردم تولید دشمنی است و محکوم است.

اکثریت مردم ما مخالف سرمایه‌گذاری در تأسیسات اتمی هستند و خواهان تعطیلی تأسیسات مسئله برانگیز و رسیدن به توافق با آمریکا از طریق مذاکره هستند. مردم ایران نه با آمریکا و اسرائیل دشمن هستند و نه با هیچ دولت دیگری. مردم می‌خواهند ایران جایی برای زندگی در آرامش و صلح و رفاه باشد.

حکومت ایران، علیرغم خواست‌های زورگویانه و نامؤدبانه‌ی دولت آقای ترامپ، به خاطر اجرای خواست مردم باید مذاکره مستقیم با آمریکا را بپذیرند. حضور دیگر دولت‌ها چه به عنوان واسطه و چه به عنوان طرف مذاکره گاه ممکن است بر دشواری‌ها بیفزاید. دولت‌هایی هستند که عادی شدن مناسبات ایران و آمریکا را به سود خود نمی‌دانند و در این راه به هزار گونه کارشکنی می‌کنند. حتی اگر انواعی از خواست‌های مطلقا غیر قابل قبول از سوی طرف مقابل مطرح شود، راهی بهتر از این نیست که پشت میز مذاکره روشن شود که پاسخ چیست و راه کدام است.

روشن است که در این جنگلی که جهان نام دارد هر کشور باید بتواند از خود در برابر شرارت‌ها دفاع کند. خواست از رمق انداختن پدافند ایران برابر است با تأمین شرایط جهت حمله‌ی بی‌دفاع به کشور ما. حکومت ایران نمی‌تواند به خواست و اراده‌ی ملت ما در تجهیز به یک پدافند مؤثر همراه با مناسبات تأمین کننده‌ی امنیت با همه‌ی کشورهای منطقه به شمول اسرائیل و همه‌ی دولت‌های دنیا خاصه آمریکا گردن نگذارد.

بزرگترین عامل تهدید کننده‌ی امنیت کشور تنش و ستیز با دولت‌های دیگر و ستیزه‌جویی با مردم ایران است. تأمین امنیت قبل از هر چیز وابسته به تأمین شرایط زندگی امن و آزاد و مرفه برای مردم است.

در این شرایط خطرناک، دولتی که با انتقادهای سطحی از نهادهای حکومتی و اداری فرافکنی کند و پاسخگویی به ملت را منسی کند خود خطرآفرین است. دولت مؤظف است راه مذاکره‌ی مستقیم را بپیماید و آن را عملی کند و پیش ببرد.

ولایت فقیه با مشکل تأسیسات هسته‌ای یک کمربند انتحاری بر کمر ایران بسته‌ است. باید این کمربند گشوده شود، پیش از آن که مردم ما دچار مصیبتی غیر قابل جبران شوند. مذاکره مستقیم و بدون پیش شرط مؤثرترین راه کاستن از تنش و رفتن به سوی حل مشکل مشخص هسته‌ای است.



نظر خوانندگان:


■ ممبینی عزیز، کوتاه سخن کنم: با شما هم فکر و همدردم و چون شما دل‌شوره‌ای آزار دهنده دارم. قربانی حمله‌ای فاجعه‌بار به ایران مردم ایرانند، اما کشور آمریکا نیز متضرر استرتژیک خواهد بود. ترسم از آن است که بدخواهان زمانه ما این دست پخته شوم را مهیا و تجویز کنند. بله، باید همگی بانگ نه به جنگ و درخواست مذاکره را فریاد زنیم، در هر جایی، به هر کسی، با هر ابزاری.
پایدار باشید، پیروز


■ دیدگاه طرح شده در این نوشتار، نطر من نیز به عنوان یک ایرانی هست. براین نوشته بیفزایم که سازماندهی و اتحاد ملت ایران همزمان جهت در هم شکستن ماشین حکومت ارتجاعی اسلامی نیز وظیفه ما است!
یاور استوار


■ دوستان من فکر می‌کنم فعالان و رهبران سیاسی اپوزیسیون، از هر دیدگاهی، باید سعی کنند بهر طریقی که می‌توانند مانع این جنگ وحشتناک شوند زیرا عواقب آن برای مردم و میهن طاقت‌فرسا و ویرانگر خواهد بود. از برگزاری راهپیمائی‌ها و تحصن‌ها تا ارسال نامه های سرگشاد با امضاهای فراوان به مقامات سازمانهای جهانی و رهبران کشورهای دموکراتیک و حتی شخص ترامپ. اما برای آنکه این مبارزات مورد سوء استفاده خامنه‌ای و رژیم قرار نگیرد می‌توان از شعاهایی مانند “نه به جنگ - نه به خامنه‌ای” یا “نه به جنگ - نه به جمهوری اسلامی” یا خامنه‌ای استعفا- پزشکیان مذاکره” و شعارهای مشابه استفاده کرد. تصور کنید مثلا اگر شعار “خامنه‌ای استعفا - پزشکیان مذاکره” به شعاری ملی تبدیل شده و در هر مناسبتی و در خیابانها و دانشگاه‌ها و ورزشگاه‌ها و غیره فریاد زده شده و در در و دیوارها نوشته شوند چه فشار روانی بزرگی بر خامنه‌ای و اذنابش وارد خواهد شد و آنها را مجبور می‌کند وارد مذاکرات جدی با ترامپ شوند. این مبارزات اگر اوج گیرد از سوی دیگر ناظران خارجی را متقاعد می‌کند که مردم ایران خود در صدد سرنگونی رژیم هستند و بجای جنگ باید آنها را کمک کرد تا کشورشان را خود آزاد کرده دموکراسی را در آن مستقر کنند.
خسرو


■ در رابطه با کامنت خسرو،
“خامنه‌ای استعفا - پزشکیان مذاکره” شعار خوب و محکمی می‌نماید. می‌توان تصور کرد که بین بسیاری از اقشار مردم ایران پا بگیرد. می‌شود در محافل مختلف بویژه جمع‌هایی که با داخل و جوانان ایران مربوطند آن را مطرح کرد.
روزتان خوش، پیروز


■ با درود بامداد به هم میهنان دلسوز برای کشور و سپاس از جناب ممبینی،
من ماجرا جوری دیگر می‌بینم، خلافت اخوندی مانند خیلی دیگر دیکتاتوری‌های پیشین در اروپا و آفریقا و خاورمیانه تنها در یک جنگ تمام عیار سرنگون می‌شوند، با همه درد و خرابی که یک جنگ با خود می‌آورد اما اگر جامعه به راستی توان، سازمانگری و فرهنگ پیشرفت و آزادی داشته باشد می‌تواند دوباره همه چیز را باز سازی کند، برای اینهم نمونه‌های وجود دارند.
راستی و واقعیت کشور و مردم ما داستانی است که خیلی‌ها با تعارف و رودربایستی در باره‌اش سخن می‌گویند، برای نمونه: مردم قهرمان و ستم‌ستیز ایران خلافت آدمخوار اخوندی را سرنگون خواهند کرد!!! این شعار زیبا و دلپذیر اکنون ۴۵ سال است از همه گروه ها و شخصیت‌ها هر ساله و هر باره دوباره و دوباره گفته می‌شود. به باور من یک جای این باور و شعار لنگ و نادرست است چرا؟ چون یا این رژیم آن چنان هم بد نیست که مخالفانش می‌گویند و یا اینکه بیشتر این مردم نه قهرمان و نه ستم‌ستیز هستند!
در هر خیزش چند سال گذشته تنها بخش کوچکی از بهترین فرزندان این کشور بیشترین هزینه جانی و مالی را می‌دهند و دیگران که میلیون‌ها هستن تنها نگاه می کنند! و آدمخواران آخوندی و مافیای ایران‌ستیز پاسداران به همین ترتیب بر سر کار مانده‌اند. به باور بدبین من با این مردم و جامعه مدنی کوچک بنیاد ما ۲۰ سال دیگر هم حکم‌روایی خواهد کرد.
تا زمانی که مانند پیشواز ۴ میلیونی! مردم-امت ایرانی در ۵۷ به خیابان به پیشواز امام ماه‌نشان رفتند، مردم ایران امروز به خیابان نیایند، کاری کارستان نخواهد شد. غرب، آمریکا و اسرائیل در پایان آن کاری را با ما و کشور ما خواهند کرد که به سود آنان باشد. با التماس، گریه و زاری و توهم جهان دادگر و صلح دوست ما پیروز نخواهیم بود ما باید بتوانیم خواستمان را با خواست و سود آنان تا جایی که ممکن است با آنان در یک سو و مشترک کنیم، این تنها راه است. از روزگار سخت اما دانشمندان اکرایین و اکرایینی‌ها پند بگیریم. ما زورمان اکنون به تنهایی به خلیفه‌گری نمی‌رسد شاید بیست ساله دیگر برسد شاید هم نه! اگر جنگ تمام عیار نبود چه بسا هنوز هم صدام، هیتلر، ژاپن، قذافی سرهنگهای یونانی و ایدامین سر کار بودند. از دید من عراقی‌ها و سوری‌ها امروز در جمع یک زندگی بهتری تا ایرانیان دارند. جهان و خود را همانگونه که هست و هستیم به بینیم و آن آنگونه که دلمان می‌خواهد!
روز بر همگی شاد کاوه


■ باید دید چه دسته‌ای علاقه دارند نتانیاهو و ارتش امریکا را در خیابانها ببینند تا پزشکیان و خاتمی و غیره را. می‌ترسم همان تصویر در ماه دیده خمینی امروز به تصویر در رسانه‌ها دیده شده ارتش امریکا و نتانیاهو تبدیل شده باشد.
داستانی هست که دو زن به دادگاه زفتند و هر دو مدعی بودند کودکی متعلق به آنهاست. قاضی گفت کاری ندارد بچه را نصف می‌کنیم هر نصفه را به یکی می‌دهیم. آنکه مادر واقعی بود گفت نه نصفش نکنید بدهید به آن زن. ولی آنکه دروغگو و شیدا بود و نقشه‌هائی برای بچه داشت با شادمانی استقبال کرد. حال باید دید چه میزان مهر به خاکی داریم که نمی‌خواهیم تا قرن‌ها با مواد شیمیائی و اتمی چنان آلوده شود که آنچه تمام نیاکان ما به ما داده و سپرده‌اند تا ابد نابود شود. ما تنها و بطور خودخواهانه‌ای صاحب نظر در مورد آینده سرزمین کهنی به اسم ایران نیستیم بلکه ما مسئول پاسداشت تمام اطلاعاتی هستیم که در ریزترین اجزا وجودی تک تک ما به ما رسیده است.
عاشق نیاکان


■ جناب کاوه، با درود! در مورد اظهار نظر شما چند نکته بنظرم میرسد که امیدوارم مورد توجه شما قرار گیرد.
اول، نوشته اید که “خلافت اخوندی مانند خیلی دیگر دیکتاتوری‌های پیشین در اروپا و آفریقا و خاورمیانه تنها در یک جنگ تمام عیار سرنگون می‌شوند”. اما این حکم کلی که صادر کرده اید درست نیست. آیا آن حکومت ایدئولوژیک شوروی با آن قدرت نظامی و اطلاعاتی که هیچ کشوری نمیتوانست با او وارد جنگ شود از درون فرو نپاشید؟ ج. ا. بمراتب ضعیف تر بوده و مردم ایران نسبت به مردم شوروی آن زمان آگاهی های بیشتری نسبت به دنیای غرب و دموکراسی دارند بنابراین میتوان بدون جنگ و خونریزی و از طریق سازماندهی مبارزات خشونت پرهیز از شر این رژیم ارتجاعی نابهنگام خلاص شد؛ حتی قبل از آنکه از درون فرو بپاشد.
دوم) نوشته‌اید “در هر خیزش چند سال گذشته تنها بخش کوچکی از بهترین فرزندان این کشور بیشترین هزینه جانی و مالی را می‌دهند و دیگران که میلیون‌ها هستن تنها نگاه می کنند! و آدمخواران آخوندی و مافیای ایران‌ستیز پاسداران به همین ترتیب بر سر کار مانده‌اند”. این از کوتاهی و نا آگاهی مردم نیست بلکه ناشی از ضعف و ناتوانی رهبری سیاسی اپوزسیون است. اگر بخاطر داشته باشید در جنبش سبز به اعتراف مقامات رژیم از جمله محمد باقر قالیباف شهردار وقت تهران میلیونها نفر از مردم تهران به خیابان آمدند اما در آن زمان مهندس میر حسین موسوی هنوز از ج. ا. گذر نکرده بود و درصدد بازگشت به دوران طلایی امام بود به ناچار مردم به خانه بازگشتند تا یک رهبری سیاسی مورد اعتماد برای گذار از رژیم آخوندی پدید آید. متاسفانه تاکنون این رهبری پیدا نشده است که تا حد زیادی به دلیل بی اعتمادی شدید مردم به رهبران سیاسی پوزسیون و اپوزسیون است؛ که آنهم به دلیل عملکرد ضعیف این شخصیتهای سیاسی بوده است. البته شاهزاده رضا پهلوی طرفداران زیادی دارند که ظاهرا در حال افزایش است اما بنظر میرسد تا سازماندهی آنها و حل معضل “اقدام جمعی Collective Action” که مساله اصلی انقلاب اجتماعی- سیاسی گذار به دموکراسی در ایران است راه زیادی در پیش است.
سوم) نوشته اید که “تا زمانی که مانند پیشواز ۴ میلیونی! مردم-امت ایرانی در ۵۷ به خیابان به پیشواز امام ماه‌نشان رفتند، مردم ایران امروز به خیابان نیایند، کاری کارستان نخواهد شد.” اینکه تا تظاهرات بزرگ میلیونی راه نیافتد رژیم ج. ا. سقوط نخواهد کرد شاید صحیح باشد اما نیش و کنایه ای که در این جمله به مردم ایران وجود دارد درست نیست. از روی عکس ها و فیلم هایی که پخش شده واضح است که جمعیتی زیادی به پیشواز خمینی رفته بوده اند اما تصور نمیکنم جمعیت چهار میلیونی بوده است؛ شاید چند صد هزار نفر صحیح تر باشد. اما نکته این نیست بلکه آن است که مردم و بخصوص مردم تحصیلکرده تهران در آن زمان بر اساس وعده هایی که خمینی در پاریس برای استقرار نظام جمهوری مانند جمهوری فرانسه، و رعایت حقوق بشر، آزادی احزاب و مطبوعات، آزادی بیان و حق زنان داده بود به پیشواز خمینی رفتند. اگر هم فریب خمینی را خوردند بازهم به دلیل فقدان آزادیهای سیاسی و فعالیت احزاب قبل از انقلاب بود که مردم این آخوندهای فریبکار حیله گر را نمی شناختند. و خود خمینی هم بقول مرحوم بنی صدر گفته بود که من خدعه کردم. حال اگر شخصیتهایی مانند مهندس بازرگان، دکتر یزدی، بنی صدر و دیگران رهبران سیاسی صریحا نگفتند که مردم این آخوندها و در راسشان خمینی فریبکار و ریاست طلب هستند و به شما دروغ میگویند مردم عادی از کجا میتوانستند تشخیص دهند؟ در جایی خواندم که در زمان مرگ مرحوم آیت الله بروجردی پیروانش از او سئوال کرده اند که بعد از شما از چه کسی پیروی (تقلید) کنیم؟ آن مرحوم گفته بوده از هریک از آقایان (افرادی که در آن زمان در مظان مرجعیت تقلید بوده اند مانند آیت الله شریعتمداری، گلپایگانی و غیره) خواستید پیروی کنید اما اگر از خمینی پیروی کنید شما را تا زانو در خون فرو خواهد برد! یا اینکه آیت الله خویی در نجف که همه او را در آن زمان مرجع تقلید اعلم می دانسته اند گفته بوده که آقای خمینی مجتهد نیست و نظریه او در باره ولایت فقیه صحیح نیست. اما اکثر مردم از این نظرات آگاه نبودند و ظاهر رادیو تلویزیون و مطبوعات آن زمان هم در این مسائل بحث نمی کرده اند. حتی کتاب خنده دار ولایت فقیه خمینی در داخل کشور ممنوع بوده است. آنزمان هم که این تلویزیونهای ماهواره ای و فناوریهای ارتباطی وجود نداشته بنابراین عدم شناخت مردم از خمینی بنظر من از کوتاهی رهبران سیاسی آن زمان بوده است. در ضمن اگر مطبوعات بین المللی زمان مرگ استالین را بخوانید می بینید هنگامی که او درگذشت میلیونها نفر مردم شوروی به تشییع جنازه او رفته بوده اند. واضح است که این مردم تحت تاثیر دستگاه تبلیغاتی شوروی آن زمان قرار داشت اند. بعدها که جنایات استالین برملا شد مردم شخصیت واقعی او را شناختند.
چهارم، نوشته اید “اگر جنگ تمام عیار نبود چه بسا هنوز هم صدام، هیتلر، ژاپن، قذافی سرهنگهای یونانی و ایدامین سر کار بودند. از دید من عراقی‌ها و سوری‌ها امروز در جمع یک زندگی بهتری تا ایرانیان دارند. جهان و خود را همانگونه که هست و هستیم به بینیم و آن آنگونه که دلمان می‌خواهد!” ظاهرا در اینجا منظورتان آن است که نباید نگران جنگ احتمالی آمریکا و اسرائیل علیه ج. ا. باشیم چون در نهایت منجر به سرنگونی ج. ا. و استقرار دموکراسی در ایران خواهد شد. البته حکومت سرهنگهای یونانی و ایدی امین نه با جنگ بلکه با داخلی پایان یافت. اما چطور مرگ صدها هزار عراقی و سوری و لیبیایی و درد و رنج مردم بی پایان مردم این کشورها را بپذیریم و آیا هم اکنون در عراق و یا افعانستان که حکومتهایشان توسط آمریکا ساقط شد و سالها توسط آمریکا اشغال بودند دموکراسی حاکم شده است؟ حال و روز اسف انگیز افغانستان و عراق امروزی ناشی از ضعف و نادانی و خیانت رهبران سیاسی آن کشورها است. عراق بعد از سقوط صدام سالهای طولانی است که روزانه میلونها بشک نفت صادر میکند و در بسیاری از سالها درآمد دولت آن از صدرو نفت به بیش از 100 میلیارد دلار میرسد اما هنوز قادر به تولید برق کافی و یا اعاده شاخصهای بهداشت و درمان و آموزش عمومی دوره صدام نیست آیا غیر از فساد گسترده دولتمردان آن دلیل دیگری دارد؟ همانطور که میلیونها ایرانی حسرت زمان شاه را میخورند در عراق و لیبی هم میلیونها نفر از مردم آن کشورها حسرت دوران صدام و قذافی را میخورند که حداقل نظم و ترتیب وجود داشت و این وضعیت آشوب و دزدی و غارت نبود.
دوست عزیز! هزاران مقاله تخصصی و دانشگاهی و صدها کتاب توسط اندیشمندان و متخصصان فلسفه سیاسی و جامعه شناسی و انقلابهای اجتماعی-سیاسی در مورد گذار به دموکراسی بطور کلی و از جمله گذار به دموکراسی در ایران و خاورمیان نوشته شده است. جمعبندی کلی این مطالعات آنست که مبارزات خشونت پرهیز در مجموع موفقیت آمیز تر بوده و دموکراسی به دست آمده در نتیجه این مبارزات باثبات تر و پایدار تر بوده است. اگر از من باور نمیکنید از چندین هوش مصنوعی در دسترس در اینترنت سئوال کنید. معمولا پاسخ معقولی می دهند. ایران هم استثناء نیست و ما میتوانیم بدون جنگ و خونریزی و ویرانی و کشته و مجروح شدن هزاران ایرانی از ج. ا. ارتجاعی عبور کرده به دموکراسی برسیم بشرطی که رهبران سیاسی اپوزسیون، شامل شاهزاده رضا پهلوی، قدرت تحلیل، آگاهی و توانمندی مدیریت و سازماندهی بالایی داشته و بتوانند معضل اقدام جمعی ایرانیان را حل و راه گذار به دموکراسی در ایران را هموار کنند. قدرتهای دموکراتیک میتوانند به این فرایند کمک کنند اما نه با جنگ و خونریزی که معمولا به هرج و مرج و آشوب می انجامد بلکه از شیوه های مدنی تر که بحث آن طولانی است اما همه ما کم و بیش از آنها آگاه هستیم.
خسرو


■ دوستان، در واقعه چرنوبیل که مواد کم غلظت رادیواکتیو آزاد شد، و سرانجام نیز با “موفقیت” مهار شد، با این حال محدوده ای به مساحت ۲۵۰۰ کیلومتر مربع تا دست کم ۳۰۰ سال غیر مسکونی باقی میماند. با در نظر گرفتن تعداد و تراکم سایت های اتمی سپاه و نزدیکی آنها به شهر ها باید گفت که احتمال ۱% فاجعه احتمالی هم فوق العاده بزرگ و خطیر ارزیابی میشود.
با تصور آنچه این رژیم بر سر سرزمین ایران آورده و مردمان را مجبور به زندگی در خطرناکترین انبار مرگ دنیا کرده، خشمی وجود انسان را در بر میگیرد که متاسفانه گاهی ورای منطق و اصول عمل میکند. اما چه باید کرد که مردم ایران گروگان آنها هستند. با کاوه عزیز مخالفم و ضرب المثل “نیاکان” را میپذیرم، امروز رژیم توان حکومت کردن از درون خودش را از دست میدهد، باید به این روند و تغییرات پیش رو کمک کرد. حتی اگر رژیم را نمونه ای شبیه حماس بدانید؟ هرگز سرنوشت غزه برای ایران قابل قبول نیست، هر چند محتمل است. وظیفه هر آزادیخواهی مقابله با این احتمال است.
“خامنه‌ای استعفا” را همه فریاد بزنیم.
روز خوش، پیروز



■ بنظر می‌آید که ایران در بن‌بستی ناشی از یک دیر وقت شدن مذاکره گیر کرده است و حالا طرف دیگر نوعی تسلیم کامل را مطرح می‌کند. می‌توان شعار ترامپ را چنین فرموله کرد جنگ یا تسلیم. در صورت تسلیم چه کسی تعهد می‌کند که سرانجام سوریه و بمباران‌های مکرر اسراییل برای از بین بردن خطر بالقوه نظامی ایران حتی با دولتی نرمال سر ایران نیاید ولی هرچه مذاکره به تعویق بیافتد و ایران با تحریم فزاینده ضعیف‌تر شود شرایط تسلیم سختر خواهد شد چه بسا ادعاهای همسایگان خطر تجزیه را برای یک دولت پروبال بسته شدیدتر کند. پس مذاکره امروز بهتر از فردا خواهد بود و در این شرایط بهتر است که شعار الزام مذاکره فوری بجای براندازی مطرح شود تا با چانه زنی‌های کافی امتیاز کمتری داده شود شاید مقایسه دوره جنگ ایران و روس که براثر بی‌تدبیری سلطان متوهم از شرایط دنیای آن روز سر گرفت بیراه نباشد چرا اگر آن عهدنامه پایان جنگ که همواره به عنوان عهد نامه ننگین نام برده می‌شود بسته نمی‌شد چه بسا طومار سر زمین‌های بیشتری از دست میرفت.
بهرنگ


■ در رابطه با احتمال حمله به جمهوری اسلامی آزادی خواهان ایرانی در مقابل یک تصمیم گیری جدی قرارگرفته‌اند. جمهوری اسلامی به عنوان یک نظام عقب افتاده و تروریستی درحال دست‌یابی به بمب اتمی است. در صورت تحقق این امر، این نظام به تهدیدی برای کل بشریت تبدیل می‌گردد. پس تمام آزادی‌خواهان جهان موظف‌اند مانع تحقق این امر گردند. ممانعت از دستیابی جمهوری اسلامی به بمب اتمی وظیفۀ همۀ آزادی‌خواهان جهان، منجمله آزادی‌خواهان ایران است. حمله به تأسیسات اتمی ایران توسط آمریکا، اسرائیل، کشورهای اروپائی و هرکشور دیگر برای ممانعت از این خطر بزرگ است. هدف این حمله احتمالی تصرف بخشی از خاک ایران نیست و اشغالگری محسوب نمی‌شود. ایرانیان نمی‌توانند به بهانۀ ملی‌گرائی و وطن دوستی راه را برای تولد یک کشور تروریستی اتمی در خاک خود بگشایند. ایرانیان باید از این موقعیت استفاده نمایند و همراه نیروهای خارجی به سرنگونی نظام فاسد جمهوری اسلامی بر آیند. تا هم همراه نیروهای بین المللی به وظیفۀ خود به عنوان یک شهروند جهانی عمل کرده باشند و هم با استفاده از حماقت جمهوری اسلامی، کشور خود را از دست اشغالگران سرکوبگر اسلامی نجات دهند و ملت ایران را آزاد نمایند.
باقر قلیائی


■ جناب قلیائی، با درود! نظر شما بر آن است که بمباران ایران توسط آمریکا و اسرائیل به منظور از بین بردن ظرفیتهای تولید بمب اتم رژیم آخوندی و سرنگونی ج. ا. است و نه اشغال ایران. آخرین نظر دستگاه‌های اطلاعاتی آمریکا که اخیرا اعلام شد آنست که ج. ا. در حال تولید بمب اتمی نیست؛ بنابراین هم اکنون خطری از این نظر وجود ندارد. اما بنظر من ج. ا. میخواهد ظرفیتهای فنی تولید بمب اتمی را به دست آورد تا اگر برای بقای خود لازم دید در مدت کوتاهی آنرا تولید کند. بنابراین مساله اصلی برای ملت ایران و بقیه دنیا سرنگونی و یا انحلال ج. ا. است و نه بمباران و نابودی مراکز نظامی و غیر نظامی ایران.
اما انحلال یا سرنگونی ج. ا. نیازی به بمباران تاسیسات برنامه هسته‌ای و یا سایر مراکز نظامی، غیر نظامی و اقتصادی ایران ندارد. در واقع این رژیم ارتجاعی فاقد مشروعیت مردمی را میتوان بسادگی و بدون در کردن حتی یک گلوله سرنگون کرد بشرط آنکه قدرتهای بزرگ مانند آمریکا و اتحادیه اروپا و بریتانیا حسن نیت داشته و بفکر مردم ایران و استقرار یک دموکراسی سکولار در ایران باشند و نه ویرانی ایران و در بند کشیدن مردم آن. اما چگونه؟ من در اظهار نظر به مقاله یکی از عزیزان در همین سایت نوشت بودم که ادبیات وسیع مربوط به انقلابهای اجتماعی-سیاسی و گذار به دموکراسی در کشورهای غیر دموکراتیک نشان میدهد که شرایط لازم برای یک انقلاب اجتماعی-سیاسی در ایران بوجود آمده و با فراهم شدن شرایط کافی رژیم جنایتکار آخوندی بناچار منحل و یک حکومت ملی سکولار-دموکراسی جای آنرا می گیرد. شرایط لازم بطور خلاصه عبارتند از:
- سقوط مشروعیت (Legitimacy) و آمریت (Authority) رژیم؛ تا حد زیادی تحقق یافته است،
- نارضایتی شدید مردم به دلیل ناکارایی حکومت در حل بحران‌های اقتصادی - اجتماعی و سیاسی؛ وجود دارد،
- بحران مالی دولت و ناتوانی آن در ارائه کالاهای عمومی مانند برقراری نظم و ترتیب (ازدیاد جرم و جنایت در کشور) و حمل و نقل عمومی مناسب و حقوق کارمندان و بازنشستگان؛ مشهود است،
- زوال باور به ایدئولوژی رسمی رژیم (نظریه قلاابی ولایت فقیه و بطور کلی اسلام سیاسی) و محبوبیت گفتمان جایگزین، یعنی ملی گرایی و سکولار-دموکراسی، حتی نظرسنجی‌های دستگاه‌های دولتی اینرا نشان میدهد،
- شکاف بین الیت حاکم (رد صلاحیت‌های گسترده اصلاح طلبان و اعتدالیون و تمایل بدنه اصلاح طلبان به محدودیت اختیارات رهبر و اصلاحات ساختاری)، رفتار و سخنان خاتمی، میر حسین موسوی، کروبی، تاجزاده، غیره،
- انزوای بین المللی رژیم، نیازی به توضیح ندارد،
بنابراین شرایط لازم برای سقوط رژیم آخوندی وجود دارد. اما مهمترین شرایط کافی برای سقوط یک رژیم اقتدارگرا هنوز تحقق نیافته است. این شرایط عبارتند از:
- وجود یک جایگزین (الترناتیو) یا رهبری سیاسی توانمند، با پایگاه مردمی و برخوردار از اعتماد عمومی مردم،
- خنثی کردن نیروهای سرکوب رژیم غیر دموکراتیک در اینجا نیروهای امنیتی، سپاه و بسیج،
حال با فرض حسن نیت قدرتهای بزرگ دموکراتیک فراهم کردن هر دو شرط کافی پیروزی انقلاب اجتماعی-سیاسی استقرار دموکراسی در ایران بدون دشواری زیاد امکان پذیر است. برای مثال سناریو زیر را در نظر بگیرید:
- یک بنیاد غیر انتفاعی بنام ایران دموکراتیک (یا هر عنوان مناسب دیگر) تشکیل میشود. این بنیاد میتواند از ادغام چندین نهاد و سازمان غیر انتفاعی ترویج دموکراسی در ایران که هم اکنون در اروپا و آمریکا وجود داشته و فعالیت می کنند شکل بگیرد.
- قدرتهای دموکراتیک یاد شده در بیانیه مشترکی اعلام میکنند از فعالیت این بنیاد برای استقرار دموکراسی در ایران حمایت میکنند،
- این بنیاد غیر انتفاعی ترویج دموکراسی که دفتر مرکزی آن میتواند مثلا در هر یک از پایتختهای مهم اروپایی و آمریکای شمالی باشد میتواند ترتیب یک انتخابات آزاد و منصفانه آنلاین برای تشکیل یک مجلس، یا کنگره یا پارلمان در تبعید برای ایران را بدهد (جزئیات و قدمهای لازم برای این اقدام شناخته شده است اما برای اجتناب از طولانی شدن نوشته در اینجا نمی آورم). توجه شود که شرکتهای غیر انتفاعی وجود دارند که برای ترویج دموکراسی انتخابات آنلاین بدون امکان تقلب برگزار میکنند. کشورهای مانند استونی بارها انتخابات مجلس و ریاست دولت خود را از طریق انتخابات آنلاین انجام داده و هزینه پائین و کارایی این روش انتخاباتی باعث شده به مرور کشورهای بیشتری از آن استفاده میکنند.
- با تشکیل این مجلس در تبعید که میتواند کلیه چهر‌های سیاسی محبوب از شاهزاده رضا پهلوی، تا فعالان سیاسی و اجتماعی در داخل و خارج کشور مانند سرکار خانمها شیرین عبادی، نرگس محمدی، نسرین ستوده، فاطمه سپهری، صدیقه وسمقی و غیره را که از رای مردم برخوردارند را در بر گیرد یکی از شرایط کافی برای انحلال رژژیم ارتجاعی حاکم بر ایران نیز تامین می شود. نمایندگان این مجلس در تبعید میتواند سخنگویی برای مجلس انتخاب کرده و از بین خود یک هیات اجرایی مثلا 20 نفره تعیین کنند که در واقع کار دولت در تبعید را انجام دهند.
- این دولت در تبعید که دارای پشتوانه و مشروعیت مردمی است میتواند بر اساس یک برنامه حسابشده دستگاه سرکوب ج. ا. را خنثی کرده و رژیم را قدم بقدم عقب رانده و سرانجام در یک رفراندم مردمی و آزاد ج. ا. را منحل و دولت موقت ملی سکولار-دموکرات را سرکار بیاورد تا اداره کشور را بعهده گرفته و برای مجلس موسسان قانون اساسی برنامه ریزی کند.
توجه شود که خنثی کردن دستگاه سرکوب رژیم آخوندی در این شرایط مشکل نیست زیرا اکثریت قاطع اعضای این دستگاه سرکوب دیگر انگیزه‌های دینی و ایدئولوژیک نداشته صرفا برای حفظ شغل و انگیزه‌های مالی عمل میکنند. مجلس در تبعید میتواند با تامین منابع مالی مورد نیاز (مثلا از طریق انتشار اوراق قرضه استقرار دموکراسی در ایران) برای پرداخت حقوق فرماندهان دستگاه سرکوب برای استعفا و بیرون آمدن از نیروهای سرکوب و یا امتناع از اجرای فرمان سرکوب مردم را تامین کند. هنگامی که خامنه‌ای و آخوندهای حاکم ببینند دستگاه سرکوب آنها حاضر نیست برای حفظ آن رژیم جنایتکار دست به ضرب و شتم و قتل و غارت مردم بزنند بزودی نرم شده برای حفظ جان و مال خود به تکاپو افتاد و یا فرار خواهند کرد.
برآورد من آن است که شرایط کشور به گونه‌ای است که اگر اجرای این سناریو امروز شروع شود بیش از دو سال برای سرنگونی بدون خشونت رژیم آخوندی و استقرار دولت موقت ملی زمان لازم نخواهد بود. این برنامه از هر نظر به سرنگونی ج. ا. از طریق اقدام نظامی خارجی اولویت دارد.
- کمترین آسیب جانی و مالی به مردم و کشور میرسد،
- در جریان انتقال قدرت هرج و مرج و آشوب کشور را فرا نمیگیرد زیر از قبل شخصیتهای سیاسی سنخگوی مجلس در تبعید (مثلا شاهزاده رضا پهلوی یا سرکار خانم شیرین عبادی یا نرگس محمدی یا نسرین ستوده،... هر کدام بیشتر رای آوردند) و اعضای دولت موقت معرف مردم بوده و آنها در ارتباط با بدنه دستگاه‌های کشوری و لشگری به اداره کشور مشغول خواهند شد و مانع به هم ریختن اوضاع می شوند.
- مقامات مسئول در کشورهای دنیا و کشورهای منطقه و همسایه از قبل با سخنگویان و اعضای مجلس و دولت در تبعید آشنا بوده و خلا‌ای با انحلال ج. ا. در روابط خارجی کشور و مثلا خطر برخورهای مرزی و نا آرامیهای داخلی و خارجی پیش نمی آید. این سناریو را مقایسه کنید با مثلا حمله امریکا و اسرائیل به مراکز حساس نظامی و غیر نظامی کشور.
- اولا میزان خسارت مادی و انسانی این حملات ممکن است در هر دو طرف وحشتناک باشد. زیرا احتمالا ج. ا. نیز با موشکها و پهپاد‌های خود اسرائیل و احتمالا کشورهای همسایه دارای پایگاه‌های آمریکا را مورد حمله قرار دهد.
- ثانیا، اگر حملات با نابودی زیر ساختهای نظامی و غیر نظامی به نتیج رسیده اما رژیم سرنگون نگردد ادامه حیات یک رژیم جنایتکار زخم خورده چه تبعات هولناکی برای مردم ایران خواهد داشت.
- ثالثا، اگر رژیم سرنگون گردد و دولت موقتی آماده اداره کشور نباشد شیرازه امور از هم پاشیده و کشور دچار هرج و مرج خواهد شد که نتایج نامطلوب و دردآور آن بر همه ما معلوم است.
بنا به دلایل فوق من فکر میکنم شعار “نه به جنگ و نه به خامنه‌ای” و یا “خامنه‌ای استعفاء - پزشکیان مذاکره” هنوز نسبت به گزینه‌های دیگر بهتر است.
خسرو




iran-emrooz.net | Tue, 01.04.2025, 13:50
جمهوری اسلامی: شکست تاریخی در تبدیل شدن به دولت مدرن

سعید پیوندی

در ۱۲ فروردین ۱۳۵۸ با رای موافق نزدیک به ۱۰۰ درصد از حدود ۱۶ میلیون شرکت کننده در همه‌پرسی (بر اساس آمار رسمی)، نظام سیاسی جدیدی در ایران تاسیس شد که کسی از مضمون آن آگاهی چندانی نداشت. همه‌پرسی که در آن تنها یک گزینه به رای گذاشته شد شاید اولین خشت دیوار کج نظام دینی بود که به جای درهم‌آمیختن سیاست و معنویت به تدریج به کابوس جامعه ایران تبدیل شد. نظام سیاسی نوپای آن روزها، با وعده طلایی برپایی “ام‌القرای” اسلامی، از شکل دادن به یک حکمرانی مدرن، کارا و متناسب با نیازهای زمانه بازماند.

اولین چالشی که جمهوری اسلامی در آن به سختی شکست خورد قرارنگرفتن منافع ملی و مصلحت عمومی در گرانیگاه سیاست‌های کلان آن بود. از زمان اشغال سفارت امریکا و سقوط دولت بازرگان تا امروز امر سیاست در این نظام دینی بیشتر بر مدار منافع فرقه‌ای و مکتبی و یا در یک کلام “مصلحت نظام” پیش رفته و منافع ملی به عنوان نماد حکومت مدرن گم‌شده اصلی سیاست در ایران پس از ۱۳۵۷ است. “نظام” را هم باید همان چیزی فهمید که در زبان رایج سیاسی امروز ایران گفته می‌شود : دستگاه رهبری و نهادهای آشکار و پنهان قدرت از جمله سپاه.

چند و چون سیاست‌گذاری در حوزه اقتصاد و جامعه، ویران کردن فاجعه‌بار محیط زیست، کنارگذاشتن امر شایسته‌سالاری، سرنوشت غم‌انگیز برنامه‌های توسعه و پاسخگو نبودن مصداق‌های جابجا شدن منافع ملی و “مصلحت نظام” است. ماجراجویی ویرانگر و بی‌حاصلی به نام غنی‌سازی اورانیوم و صورت‌حساب سنگین صدها میلیارد دلاری آن نمونه گویایی از نادیده‌گرفتن منافع ملی است. کدام دولت ملی حاضر بود در برابر غنی‌سازی اورانیوم برای ظاهرا هیچ (اگر برنامه‌ای برای بمب اتمی در پیش نباشد)، چنین خسارت بزرگی را به کشور تحمیل کند؟

در سیاست خارجی هم حرف اول را ایدئولوژی و ماجراجویی فرقه‌ای زده است. از داستان صدور انقلاب، فتح کربلا و قدس، نابودی اسرائیل، راه‌انداختن “نیروهای نیابتی” در کشورهای گوناگون تا امریکا و اسرائیل ستیزی کور و بی‌معنا همه و همه در خدمت منافع مکتبی و مصلحت نظام بودند و هستند. برای توجیه این سیاست خارجی ویرانگرانه، ج ا در چند سال اخیر مفهوم بازدارندگی و رابطه آن با امنیت ملی را به میان می‌کشد. این نظریه روکش “ملی‌پسندانه‌ای” بود برای توجیه این سیاست در میان افکار عمومی در ایران. در حالیکه پایه‌های اولیه این سیاست از همان سال ۱۳۵۸ و با تشکیل سپاه قدس و پروژه دخالت در کشورهای منظقه بنا شد. جنگیدن با اسرائیل و امریکا، درافتادن با کشورهای منطقه و تجزیه دولت‌های ملی در عراق، سوریه ویا لبنان چه ارتباطی واقعی با منافع و امنیت ملی ما داشت؟ آوار این سیاست های ماجراجویانه امروز بر سر مردم ایران خراب شده و “محور مقاومت” و نیروهای “بازدارنده” به صورت تهدیدی برای امنیت ملی ایران در آمده‌اند.

چالش دومی که جمهوری اسلامی در آن شکست بزرگی متحمل شد شکل دادن به ساختار مدرن و کارای حکمرانی بود. در این حکومت همه ساختارهای مدرن مانند پارلمان، قانون اساسی، دولت، قوه قضایی، دیوان محاسبات، انتخابات... حضور دارند، اما هم‌زمان همه آن‌ها از درون هم تهی شده‌اند و کارکرد خود را از دست داده‌اند. دولت و مجلس آشکارا زیر نظر “آقا” اداره می‌شوند و نهادهای نظارتی و داوری مانند قوه قضایی، شورای نگهبان که باید نقش تنظیم رابطه میان قوا و جامعه را ایفا کنند در عمل به زیرمجموعه رهبری تبدیل شدند. قوه قضایی به جای دغدغه عدالت برای جامعه و صیانت از قانون به منبع فساد و خودسری بدل شده است. رهبری هم با وجود برخورداری از قدرت قانونی فراگیر بر اساس اصل ۱۱۰ قانون اساسی در همه عرصه‌ها، نهادهای موازی با ساختارهای رسمی را به وجود آورده تا سرنخ همه امور در “بیت آقا” باقی بماند. چند و چون کارکرد دستگاه‌های نظامی و اطلاعاتی و یا پدیده “لباس شخصی‌ها” در خلاء قانونی یکی دیگر از نشانه‌های درک از حکمرانی قانون‌گریز در نهادهای اصلی قدرت است. سقوط اعتبار و مشروعیت حکومت و همه‌گیر شدن فساد درون حکومتی به چرخه معیوب، ناکارا و غیرشفاف دستگاه حکمرانی و قانون‌گریزی فراگیر مربوط می‌شود.

در فرهنگ ج ا امر حکمرانی گویا به دینداری و معنویت صوری و مناسکی می‌ماند. نهادهای قدرت فکر می‌کنند وجود انتخابات به خودی خود کارایی و مشروعیت درپی می‌آورد و یا استفاده ابزاری از قوه قضایی و شورای نگهبان برای نظام سیاسی مصونیت ایجاد می‌کنند. حکومت‌ها با تهی‌کردن نهادهای مدرن از معنا و تن ندادن به الزامات حکمرانی مطلوب، قانون‌گرا، کارا و شفاف شاخه‌ای که بر روی آن نشسته‌اند را قطع می‌کنند.

سرانجام باید به رابطه پرتنش و بحرانی حکومت دینی با شهروندان و جامعه مدنی اشاره کرد. سرمایه بزرگ اجتماعی ۱۰۰ درصدی فروردین ۱۳۵۸ گام به گام برباد رفت و فرصت‌های تاریخی ترمیم‌ نظام در سال ۱۳۷۶ ، ۱۳۸۸ و یا ۱۳۹۲ هم با سرکوب خشن جامعه مدنی و تحقیر دمکراسی و شهروندان راه به جایی نبردند. تجربه دولت “وفاق ملی” که هم کنون در برابر دیدگان همگان قرار دارد به نوعی تکرار همان چیزی است که در گذشته بر کشور گذشت. چگونه می‌توان از “وفاق ملی” سخن به میان آورد در حالیکه در درک و فرهنگ صاحبان قدرت مفاهیم کلیدی مانند منافع ملی، مصلحت عمومی، اصل مسئولیت‌پذیری، پاسخگویی، شفافیت و قانون‌مداری جایی ندارند. امروز پس از ۴۶ سال، امید جایش را به تردید، سرخوردگی، بی‌اعتمادی، خشم، و حتا تنفر از حکومت و روحانیت داده است. سه جنبش اعتراضی مهم و سراسری از سال ۱۳۹۶ نشان می‌دهند که نارضایتی عمومی از حکومت و بی‌اعتمادی به آن به صورت ساختار پایدار در آمده است.

خاطرات و گفته‌های مسئولین درجه اول حکومتی در ۴۶ سال گذشته از رخدادهای درون حکومتی، روابط میان گرایش‌ها و جناح‌ها، امر سیاست‌گذاری در امور داخلی و مناسبات بین المللی، کارکرد نهادهای اصلی، برخورد با مخالفان خودی و غیرخودی اسناد بسیار مهمی برای درک چند و چون حکمرانی و قواعد نامتعارف بازی سیاسی و همزیستی فرقه‌ای گروه‌های قدرت در ایران است.

معنادارترین نشانه  مدرن نشدن در ۴۶ سال گذشته شکننده و معلق بودن ج ا و بازتولید کابوس فروپاشی در میان دست‌اندرکاران حکومتی است. تاریخ داور سخت‌گیری است و گویی شمشیر داموکلس فروپاشی را بر فراز سر این نظام ناساز با زمانه آویخته است. این سیلی سخت به اسلام سیاسی است که با شعارها و وعد‌ه‌های بزرگ ولی بی‌پشتوانه گام به این آزمون تاریخی گذارد. پروژه اسلامی سیاسی و دخالت دین و روحانیون در حکومت شکست خورده و پارادایم امروزی جامعه ایران دیگر نه اصلاح و ترمیم که یافتن راه خروج از حکومت دینی است.

کانال شخصی سعید پیوندی
https://t.me/paivandisaeed



نظر خوانندگان:


■ سعید پیوندی گرامی
خسته نباشی. اسلامگرایی یک ایدئولوژی سیاسی با هدف نابودی حکومت ملی سکولار و استقرار حکومت دینی مبتنی بر قوانین شرعی و هنجارهای برخاسته از آن به جای قوانین عرفی است. اسلامگرایی را همچنین باید قیامی بر ضد ارزش‌های مدرن و واکنشی به بحران جهان اسلام در رویارویی با تمدن غرب دانست. در واقع جنبش اسلام‌گرایی از بحرانی دوگانه سرچشمه گرفته: نخست بحران ساختاری و شکست الگوهای سکولار دولت ملی در جهان اسلام و دوم بحران هویتی و فرهنگی که به یک جهت‌گیری هنجاری تازه و ایجاد ایدئولوژی سیاسی انجامیده است. بیهوده نیست که اسلامگرایان فرهنگ غرب را برای خود هم معارضه‌ای سیاسی و هم تهدیدی فرهنگی می‌بینند. اسلامگرایان شیعه در این ۴۵ سال در ایران همه هدف‌هایی را برآورده‌اند که باید از یک جریان اسلامگرا انتظار داشت. نمی‌دانم چرا باید از آنان انتظار برآوردن خواسته‌هایی را داشت که با جهان‌بینی و طبیعت‌شان یکسره بیگانه است؟
با احترام: بهرام


■ با سلام بهرام عزیز حرف شما درباره جمهوری اسلامی کاملا درست است اما پروژه حکومت دینی و اسلام در حکومت سال‌های پیش از ۵۷ مطرح شد. بسیاری از کسانی که به این پروژه دل بسته بودند به سرعت سرخورده شدند و بازرگان به روشنی علیه حکومت دینی نوشت. ولی در سال ۵۶ و یا ۵۷ همه چیر به عنوان طرح و پروژه مطرح بود و شاید کمتر کسی تصور می‌کرد روحانیت این چنین سقوط کند.
با احترام و مهر س. پیوندی


■ خب دلبستگی‌های شدید به معبود، معمولا به سرخوردگی‌های بزرگ هم منجر می‌شوند. البته خمینی ۱۰ سال پیش از انقلاب، تصور خود از حکومت اسلامی را در کتاب ولایت فقیه ارائه داده بود. در آستانه آن انقلاب ولی‌ چشم همگان به ماه دوخته شده بود!
بهرام





iran-emrooz.net | Mon, 31.03.2025, 21:26
بیلان دولت پزشکیان و اصلاح‌طلبان

حمید فرخنده

زمانی که سانحه بالگرد ابراهیم رئیسی اتفاق افتاد مدت‌ها بود که طراحان پروژه «حاکمیت یکدست» به بن‌بست آن پی برده بودند. وحدت صوری در رأس قدرت نه‌تنها به پایان اختلافات درون‌ساختاری نیانجامیده بود، بلکه دولت رئیسی نیز در مدیریت اجرایی و به‌ویژه حل بحران‌های اقتصادی، ضعیف‌تر از اسلاف خود عمل کرده بود. با این‌همه، رئیسی در تبعیت از رهبری، بی‌رقیب‌ترین رئیس‌جمهور دوران جمهوری اسلامی به‌حساب می‌آمد.

مرگ او اما فرصتی پدید آورد، مجالی برای اصلاح مسیر حاکمیت یکدست. رهبر نظام نیز کوشید با بهره‌گیری از آن فرصت، مشارکتِ بی‌سابقه پایین در انتخابات‌های پیشین را جبران کند، نظم اداره کشور را تا حدی بازگرداند و ایران را در آستانه پیروزی احتمالی ترامپ، در موقعیتی مقاوم‌تر قرار دهد.

تأیید صلاحیت مسعود پزشکیان از سوی شورای نگهبان را می‌توان در پرتو همین نیاز رهبر جمهوری اسلامی تحلیل کرد.

با اعلام حضور پزشکیان، بخشی از اصلاح‌طلبان که از انتخابات مجلس ۱۳۹۸ به این‌سو میدان رقابت را ترک کرده بودند، این‌بار فعالانه وارد کارزار شدند و در انتخاباتی نه‌چندان پرشور، به پیروزی او در برابر سعید جلیلی کمک کردند. خطر حتمی پیروزی جلیلی در دور دوم، بسیاری از نخبگان، دانشگاهیان و کنشگران سیاسی را که پیش‌تر انتخابات را تحریم کرده بودند، به میدان کشاند. آنان مردم را به رأی دادن به پزشکیان فرخواندند تا از تقویت افراط‌گرایی در ساختار حاکمیت جلوگیری شود.

اکنون هفت ماه از آغاز به کار دولت جدید می‌گذرد. هرچند تحولات مهمی در عرصه داخلی و منطقه‌ای از همان روز تحلیف رقم خورد، اما دستاوردهای پزشکیان با آنچه در وعده‌های انتخاباتی‌اش مطرح کرده بود، فاصله‌ زیادی دارد. او در فاصله میان دو دور انتخابات در برابر دوربین تعهد داده بود که اگر با بحران‌سازی‌های مشابه در دولت‌های خاتمی و روحانی روبرو شود، استعفا خواهد داد. اما پس از استیضاح عبدالناصر همتی، وزیر اقتصادش و کنار رفتن تحمیلی محمدجواد ظریف از معاونت راهبردی ریاست جمهوری، بسیاری از رأی‌دهندگان و حتی تحریم‌کنندگان انتخابات، بر لزوم پایبندی او به آن وعده و استعفایش تاکید کردند.

کناره‌گیری علی طیب‌نیا از مشاورت عالی اقتصادی، عمل‌نکردن به وعده رفع فیلترینگ، ناکامی در تصویب FATF و عقب‌نشینی‌های پیاپی پزشکیان در برابر جریان‌های تندرو تحت عنوان «وفاق» همگی از جمله دلایلی‌اند که منتقدان برای درخواست استعفای او مطرح کرده‌اند. اینکه پزشکیان نسبت به ماه‌های اول پیروزی در انتخابات آگاهانه یا ناخودآگاهانه کمتر از نهج‌البلاغه نقل قول می‌کند، چه بسا نشانه‌ متقاعد شدن او از کارساز نبودن نصیحت به کسانی است که جانماز آب می‌کشند اما با روش، منش و انصاف نقل شده درباره امام علی بیگانه‌اند.

در برابر این ناکامی‌ها، اقدامات مثبتی نیز بوده که نمی‌توان از آن‌ها چشم پوشید: مخالفت با اجرای قانون عفاف و حجاب، بازگشت برخی استادان و دانشجویان اخراجی به دانشگاه، انتخاب استاندار سنی‌مذهب، انتصاب برخی مدیران کاردان (البته در چارچوب ملاحظات ساختار سیاسی)، تنش‌زدایی با کشورهای منطقه، بهبود نسبی آزادی بیان، بهتر شدن وضعیت فضای مجازی، رفع حصر مهدی کروبی و اخیرا پایان دادن به تجمع غیرقانونی افراط‌گرایان در مقابل مجلس توسط نیروی انتظامی.

بعلاوه، در کشوری که جبهه پایداری و چهره‌هایی چون جلیلی هنوز در سودای قدرت‌اند، پیروز نشدن جلیلی به خودی خود دستاوردی مهم به شمار می‌رود.

با این‌همه، شاید دور از انتظار نباشد که اصلاح‌طلبانی  که پس از سه دوره تحریم انتخابات، مردم را به مشارکت در انتخابات پیش‌رس در تیرماه ۱۴۰۳ دعوت کردند درباره بیلان هفت ماهه رئیس‌جمهور اعلام نظر کنند. به نظر می‌رسد آنها بیش از آنچه شرایط کنونی سیاسی اقتضا می‌‌کند، ساکت هستند.

پزشکیان، بی‌تردید باید نسبت به برخی وعده‌های عملی‌نشده‌اش پاسخگو باشد. اما در نقد او، نباید از یاد برد که کارهایی که بخاطر پیروزی او صورت نگرفته کم ارزش‌تر از اقداماتی که او می‌بایست انجام دهد، نیست.

استعفای پزشکیان در شرایط فعلی، نه کمکی به بهبود وضعیت اقتصادی خواهد کرد، نه فضای سیاسی کشور را بازتر می‌سازد، و نه موضع ایران در مذاکرات غیرمستقیمِ اعلام شده از سوی رهبر کشور را تقویت خواهد کرد.

در تاریخ سیاسی ایران، استعفا کمتر به‌عنوان ابزار اعتراض و یا مرزبندی بین قدرت و مسئولیت سیاسی به‌کار رفته است. خاتمی و روحانی نیز، در دور دوم ریاست جمهوری خود با مانع‌تراشی از سوی هسته سخت قدرت و آقای خامنه‌ای روبرو شدند، با این وجود، بجای استعفای شجاعانه سوختند و ساختند. کنار آمدنی که سرمایه اجتماعی و محبوبیت مردمی آنها را به شدت کاهش داد. اگر در زمان «هر ۹ روز یک بحران» و شعار علیه اسرائیل به زبان عبری روی موشک نوشتن که به شکست برجام کمک کرد، این دو رئیس جمهور از مقام خود کناره‌گیری کرده بودند، امروز اصلاح‌طلبان در صحنه سیاسی کشور به مراتب از اعتبار و اقبال گسترده‌ای برخوردار بودند.

امروز، بیان انتقاد صریح از کم‌کاری‌های دولت پزشکیان و عقب‌نشینی‌هایش به نام «وفاق»، نه تضعیف دولت است، نه بازی در زمین مخالفان، بلکه تقویت او در چانه‌زنی برای تحقق مطالباتی‌ست که مردم به امید آن‌ها، در تیرماه ۱۴۰۳ پای صندوق‌ها رفتند.



نظر خوانندگان:


■ فرخنده گرامی، با بخش هایی از گفته هایتان موافقم، استعفای پزشکیان امروز بی‌معنی است. اما یک دلیلش کرنش بی‌اندازه وی است که وزن دولتش را این چنین پایین آورده است. در ضمن: کمی بی‌انصافی است که بابت عقب‌نشینی محدود رژیم بر سر حجاب به دولت پزشکیان امتیاز بدهیم. نیاز به تفسیر نیست که کدام جان‌فشانی‌ها و از خود گذشتگی‌ها شرایط عقب‌نشینی رژیم را فراهم کرد.
روزتان خوش، پیروز


■ پیروز گرامی، بحث من بر سر عقب‌نشینی محدود حکومت نبود، اشاره به موضوع مشخص عدم اجرای قانون حجاب و عفاف تصویب شده توسط مجلس بود. همان قانونی که تندروها در اعتراض به عدم اجرای آن توسط دولت، جلوی مجلس ۴۳ روز تحصن غیرقانونی کردند. اتفاقا یکی از مواردی که پزشکیان صراحت کلام و ایستادگی داشته همین مورد است. من طبیعتا مخالفتی با نظر شما ندارم که عوض شدن وضعیت حجاب در کشور یا همان «عقب‌نشینی محدود» در درجه اول محصول مبارزات شجاعانه جوانان کشور است که با جان‌ها و چشم‌های خود هزینه‌اش را در خیابان پرداختند.
با احترام/ حمید فرخنده


■ بنظر من ارزیابی درستی از عمکرد ۷ ماهه دولت پزشکیان آقای فرخنده ارائه دادند. استعفا دولت پزشکیان را من هم مطرح کرده بودم و انتقادات درستی از ضرر و زیان صرفنظر از غیر عملی بودن استعفا پزشکیان مطرح شد که به نظر من بخشی از آنان در شرایط امروز درست بود. منتها همانگونه آقای فرخنده بدرستی اشاره پایگاه اجتماعی و مدافعان پزشکیان به شدت کاهش یافت. عباس عبدی نوشت: “پزشکیان اگر نمی‌تواند وعده‌ها را عملی کند، راهش را بکشد و برود/ محبوبیت رئیس‌ جمهور نصف شده/ اعتراضات بعدی، خیلی فراگیر خواهد بود”.
بااین حال من فکر می‌کنم سرنوشت دولت پزشکیان و شخص ایشان به مسئله مذاکره و توافق گره است. قضاوت نهائی سرنوشت دولت چهاردهم را موکول کنیم به چند ماه آینده. اگر توافق نشود قطعا تحریم های فلج کننده افزایش خواهد یافت و احتمال حمله نظامی اسرائیل قطعی خواهد شد و کشور ما با وضعیت خطرناکی مواجه خواهد شد. در آنزمان چه خواهد شد؛ پاسخ دشوار است.
اسی زرگریان





iran-emrooz.net | Sun, 30.03.2025, 22:06
ناگهان همه‌چیز متوقف شد

برگردان: علی‌محمد طباطبایی

پنج سال پیش، اولین قرنطینه‌ی ناشی از همه‌گیری کرونا اعمال گردید. هشت شخصیت برجسته، دانشمند و سیاستمدار از تجربیات خود در آن دوران و آنچه هنوز ذهنشان را به خود مشغول کرده است، سخن می‌گویند.

مقدمه مترجم: شش سال از زمانی می‌گذرد که جهان با یکی از بی‌سابقه‌ترین چالش‌های بهداشتی و اجتماعی خود مواجه شد: همه‌گیری بیماری کووید-۱۹. ویروسی که در اواخر سال ۲۰۱۹ میلادی ظهور کرد، نه تنها سلامت میلیون‌ها انسان را تهدید نمود، بلکه بنیان‌های اقتصادی، فرهنگی و روانی جوامع را نیز به لرزه درآورد. امروز، با نگاهی به گذشته، می‌توانیم تأثیرات عمیق این بحران را بر سبک زندگی، روابط انسانی و سیاست‌گذاری‌های جهانی بهتر درک کنیم. هفته‌نامه اشپیگل در جدیدترین شماره خود با هشت نفر از کسانی که در آن رویداد فراموش نشدنی هر یک به نحوی درگیر بودند گفت‌وگوی مختصری انجام داده است.

***

این مقاله مروری است بر آن روزهای تاریک و پرالتهاب؛ روزهایی که قرنطینه‌های طولانی، ترس از ابتلا، از دست دادن عزیزان و تلاش‌های بی‌وقفه کادر درمان به بخشی از زندگی روزمره تبدیل شده بود. همچنین، به بررسی رفتارهای جمعی و واکنش‌های متفاوت جوامع در برابر محدودیت‌ها می‌پردازیم؛ از همبستگی‌های انسانی تا تنش‌های ناشی از سیاست‌های بهداشتی. آیا درس‌هایی که از این بحران گرفتیم، توانسته است جهان را برای رویارویی با تهدیدات آینده آماده‌تر کند؟ این پرسشی است که پاسخ به آن نه تنها برای مورخان، که برای همه ما به عنوان شهروندان جهانی حائز اهمیت است.


«انسان می‌تواند حقیقت را [هرچقدر هم که دردناک باشد] تحمل کند»

ملانی برینکمان، ۵۱ساله، استاد ویروس‌شناسی در دانشگاه فنی براونشوایگ است. او به همراه دیگر دانشمندان، استراتژی «نه به کووید» را توسعه داد؛ یک طرح دقیق برای به زیر کنترل در آوردن هدفمند همه‌گیری. او به‌خاطر پیشنهادهایش با انتقادات شدیدی مواجه گردید.

سخت‌ترین بخش برای من این بود که می‌دیدم چگونه کودکان و والدین در دوره‌های طولانی تعطیلی مهدکودک‌ها و مدارس کاملاً به حال خود رها شده‌اند. آن زمان، سه پسر ما شش، ده و دوازده ساله بودند و من همچنین باید از والدینم مراقبت می‌کردم. این شرایط برای همه‌ی ما بسیار چالش‌برانگیز بود. هم زمان و در ابتدای همه‌گیری، سعی داشتم در مصاحبه‌هایم توضیح دهم که ویروس‌ها چگونه منتقل می‌شوند، چگونه می‌توان از عفونت جلوگیری کرد، و اینکه ویروس سارس- کوو-۲ چگونه در بدن عمل می‌کند.

بخشی از این تلاش شامل توضیح نحوه‌ی عملکرد علم نیز بود. و این که برای ما به‌عنوان پژوهشگر، کاملا عادی است که با ظهور یافته‌های جدید، نظرات خود را به‌روز کنیم. اما به تدریج، فرآیند آگاهی‌بخشی علمی وارد عرصه‌ی سیاست شد و نقش دانشمندان با تصمیم‌گیرندگان سیاسی در هم آمیخت و به این ترتیب، ما به هدف حملات تبدیل شدیم و این موضوعی بود که برای من تحملش آسان نبود. اما با این وجود، به حضور در انظار عمومی ادامه دادم؛ نمی‌خواستم میدان را برای افرادی که اطلاعات نادرست منتشر می‌کردند، خالی بگذارم.

یکی از دشوارترین چالش‌ها برای من این بود که توضیح دهم چنانچه برای مهار روند شیوع ویروس اقدامی انجام ندهیم چه تعداد افراد بیمار خواهند شد و چه تعداد خواهند مرد. در نهایت، ما با پدیده‌ای روبه‌رو شدیم که به آن «پارادوکس پیشگیری» می‌گویند: بسیاری از اقدامات پیشگیرانه اجرا شد، تعداد موارد جدید ابتلا نسبتاً پایین باقی ماند، و ناگهان این تصور به وجود آمد که اصلاً اتفاقی نیفتاده است و فقط ما بی‌دلیل باعث وحشت شده‌ایم!

ای کاش ما سرمایه‌گذاری بیشتری در پیشگیری انجام می‌دادیم. باید به مردم بفهمانیم که تحقیقات علمی چقدر اهمیت دارد. چه می‌شود اگر ویروسی مانند کووید، به جای تأثیر بر سالمندان، عمدتاً جوان‌ترها را هدف قرار دهد؟ ما باید از ابتدا از سرایت بیماری‌های جدید به انسان جلوگیری کنیم، فرقی ندارد که این بیماری‌ها از طریق مزارعی که حیوانات در آنها نگه‌داری می‌شوند، بازارها یا حتی در آزمایشگاه‌ها (همان‌طور که در مورد منشأ سارس-کوو-۲ هنوز بحث‌هایی وجود دارد) منتقل شوند. ما باید روی تولید آنتی‌بیوتیک‌ها، واکسن‌ها و روش‌های درمانی جدید علیه ویروس‌ها کار کنیم و در عین حال، ذخایر کافی از ماسک و مواد ضدعفونی‌کننده داشته باشیم.

من کاملاً موافق بررسی مجدد دوران کرونا هستم، مثلاً از طریق تأسیس موزه‌ای درباره‌ی همه‌گیری‌ها. باید در برابر فراموشی ایستادگی کنیم. در غیر این صورت، این اشتباه را مرتکب خواهیم شد که گذشته را با دانشی که امروز داریم، قضاوت کنیم. به جای آن که یکدیگر را مقصر بدانیم، باید با نگاهی صادقانه به گذشته بنگریم: چه کارهایی را به‌درستی انجام دادیم؟ چه اشتباهاتی داشتیم؟ چه چیزهایی را کم داشتیم؟ کجا باید بهتر و سریع‌تر عمل می‌کردیم؟ اگر از همه‌گیری یک چیز یاد گرفته باشم، این است: انسان قدرت تحمل حقیقت را دارد.


«دیگر توان نداشتم. واقعا از پا درآمده بودم»

ینس اشپان، ۴۴ساله، تا پایان سال ۲۰۲۱ به‌عنوان وزیر بهداشت آلمان از حزب دموکرات مسیحی آلمان(CDU)، یکی از مهم‌ترین شخصیت‌های دولتی در دوران همه‌گیری بود. او بارها مجبور شد تصمیماتی بگیرد، پیش از آنکه تمام حقایق روشن باشند. او در ابتدای بحران کرونا گفته بود: «ما باید در موارد بسیاری از تقصیرات یک دیگر بگذریم» او درباره‌ی گزارشی از سرویس اطلاعات فدرال آلمان (BND) که به منشأ احتمالی ویروس در یک آزمایشگاه اشاره داشت، اظهار داشت که تنها از طریق رسانه‌ها از آن مطلع شده و بنابراین نمی‌خواهد در این مورد اظهارنظر بیشتری کند.

«در ۲۴ اوت ۲۰۲۰، برای اولین بار، فضا علیه من واقعاً تهاجمی شد. آن روز در جریان کارزار انتخاباتی، در مقابل ساختمان شهرداری ووپرتال سخنرانی داشتم. در عرض چند دقیقه، من و محافظان شخصی‌ام توسط حدود ۱۵۰ تا ۲۰۰ نفر از اعضای جنبش «Querdenkern» (مخالفان محدودیت‌های کرونایی)، منکران کرونا و نظریه‌پردازان توطئه محاصره شدیم. آنها فریاد می‌زدند: «اشپان، تو قاتلی! اشپان، قاتل کودکان!» در نهایت، تنها راه چاره‌ی ما فرار به دفتر حزب CDU در همان نزدیکی بود. این برتری عددی و خشونت عریان آنها ترسناک بود. اما باید گفت که این افراد هرگز اکثریت را تشکیل نمی‌دادند. اکثر مردم آلمان همیشه از اقدامات مبارزه با همه‌گیری حمایت کردند و طبق نظرسنجی‌ها، هنوز هم چنین است.

ما در آلمان یک مسیر میانه را در پیش گرفتیم. حفاظت از سلامت عمومی هیچ‌گاه یک اصل مطلق نبود، اما هدف همواره جلوگیری از فروپاشی سیستم بهداشت و درمان بود. ویروس دولت را مجبور به اقدام کرد و بله، این بحران دولت را تا مرز ناتوانی در مدیریت نیز برد. نقطه‌ی اوج فرسودگی شخصی من، ۸ مارس ۲۰۲۱ بود. حتی دقیقاً به یاد ندارم که چه چیزی باعث شد که دیگر توانم تمام شود. اجرای آزمایش‌های عمومی کرونا به تأخیر افتاده بود، واکسن‌ها کم بودند و سیاست کرونایی بیش از پیش تحت تأثیر نزاع‌های حزبی قرار گرفته بود.

سه روز پیش از آن، مجله‌ی اشپیگل در سرمقاله‌ای خواستار استعفای من شده بود. آن روز، روز جهانی زن بود. من در دفترم در برلین نشسته بودم و فشار و احساسات، کاملاً بر من غلبه کرد. دیگر توان نداشتم. واقعا از پا درآمده بودم. در آن لحظه با نزدیک‌ترین همکارانم تماس تلفنی گرفتم. آن‌ها آمدند، با هم صحبت کردیم و کمی بعد از آن یک نوشیدنی زدیم. روز بعد دوباره توانستم کار کنم. همسرم همیشه می‌گفت که در آن دوران، خواب من بهتر از خواب او بود. البته گاهی اوقات، حوالی ساعت چهار صبح، ناگهان فکری به ذهنم می‌رسید. آن را سریع یادداشت می‌کردم و بعد دوباره راحت می‌خوابیدم. من واقعاً معتقدم که سیاست‌گذاری بهتر، وقتی انجام می‌شود که فرد خواب کافی داشته باشد. برای دو سال، کرونا تمام توجه و توان سیاسی مرا به خود اختصاص داده بود، هرچند این روند با فراز و فرودهایی همراه بود. گاهی من محبوب‌ترین سیاستمدار آلمان بودم و گاهی باید استعفا می‌دادم. سیاست همین است.


«از آنچه پیش‌تر زندگی‌ام را شکل می‌داد، دست‌کم سه‌چهارمش از بین رفته است»

مارگارت استوکوفسکی، ۳۸ساله، ستون‌نویس مجله اشپیگل، در ژانویه ۲۰۲۲ به کووید مبتلا شد. از آن زمان، برنده جایزه کورت توخولسکی به یکی از شدیدترین اشکال «لانگ کووید» دچار شده است، آنچه به طور اختصاری ME/CFS نامیده می‌شود (انسفالومیلیت میالژیک/سندرم خستگی مزمن). این بیماری چند سیستمی، غیرقابل درمان تلقی می‌شود.

«در ماه‌های اول پس از ابتلا، هنوز فکر می‌کردم که به‌زودی بهتر خواهم شد. حالا بیش از سه سال است که همچنان بیمارم. از آنچه پیش‌تر زندگی‌ام را شکل می‌داد، دست‌کم سه‌چهارمش از بین رفته است. زندگی‌ام شبیه به زندگی یک فرد ۹۰ ساله‌ی بسیار ضعیف شده است، شاید با کمی حضور بیشتر در شبکه‌های اجتماعی. وقتی دیگران از من می‌پرسند که تمام روز چه کار می‌کنم یا اینکه آیا حالا بالاخره وقت دارم کتاب بخوانم، نمی‌دانم باید بخندم یا گریه کنم. وقتی که فردی به خستگی مزمن دچار باشد، بسیاری از چیزها دیگر اصلاً به درستی کار نمی‌کنند.

در روزهای بد، تمام انرژی‌ام صرف کارهایی می‌شود که دیگران آن‌ها را در کنار سایر فعالیت‌های روزمره‌شان انجام می‌دهند: دوش گرفتن، لباس پوشیدن، غذا خوردن، شاید کمی چت کردن با دوستان یا انجام کاری کوچک در خانه. همین و بس. برای این کارها، تنها دو تا سه ساعت وقت دارم. بقیه روز را باید دراز بکشم، در محیطی با کمترین میزان صدا، نور، تحریک و ورودی ذهنی. ترکیبی از خستگی و کسالت. در روزهای خوب، می‌توانم پذیرای مهمان باشم، کمی کار کنم یا به پزشک بروم. اگر بیرون بروم، باید مطمئن باشم که جایی برای نشستن پیدا می‌کنم و آسانسورها یا پله‌برقی‌ها کار می‌کنند. برای روزهایی که توانایی راه رفتنم نامطمئن است، یک عصا تهیه کرده‌ام.

مبتلایان به لانگ کووید از نظر پزشکی بسیار بد تحت پوشش قرار گرفته‌اند. سرمایه‌گذاری روی تحقیقات در این زمینه بسیار کم است. پیدا کردن پزشکی که اندکی از این بیماری سر در بیاورد، کاملا شانسی است. چند هفته پیش، وقتی در حمام بیهوش شدم و بعد با سرِ شکافته و ضربه‌ی مغزی در اورژانس بستری شدم، پزشکان از من درباره‌ی بیماری‌های پیشینه‌ام پرسیدند. گفتم: ME/CFS. آن‌ها پرسیدند: این دیگر چیست؟

تقریباً تمام هزینه‌ی داروها و درمان‌ها را خودم باید بپردازم. بسیاری از بیماران مجبور به مبارزات حقوقی بی‌معنا هستند، مثلاً برای تعیین درجه‌ی ناتوانی یا سطح مراقبتی که باید دریافت کنند. گاهی احساس می‌کنم سیاست‌مداران ترجیح می‌دادند که امثال من همان اول بر اثر کووید می‌مردند، به‌جای اینکه حالا با این بیماری عجیب‌وغریب باعث دردسر شوند. اینکه با وجود همه‌ی این‌ها هنوز احساس خوشبختی و قدردانی می‌کنم، به خاطر حضور دوست و دوستانم است. آن‌ها هنوز کنارم هستند و به معنای واقعی کلمه، مرا زنده نگه داشته‌اند.


«توجه من بیش از هر چیز بر مبارزه با همه‌گیری متمرکز بود»

توماس مرتنس، ۷۵ ساله، ویروس‌شناس از نوی‌اولم، رئیس کمیسیون دائمی واکسیناسیون (Stiko) بود. این کمیسیون، که متشکل از متخصصانی است که به‌صورت داوطلبانه فعالیت می‌کنند، توصیه‌هایی را در مورد اینکه چه کسی و در چه زمانی باید واکسن کرونا دریافت کند، ارائه می‌داد.

برای حدود دو سال، امور روزانه من به این شکل می‌گذشت: با همسرم صبحانه می‌خوردم و سپس تا نیمه‌شب پشت رایانه در اتاق کارم می‌نشستم. مهم‌ترین مسئله برای من این بود که تمام داده‌های منتشرشده درباره‌ی ویروس را از سراسر جهان دنبال کنم. بعد در کمیسیون Stiko با همکارانم و اعضای مؤسسه روبرت کخ (RKI) در جلسات ویدئویی درباره‌ی آن‌ها بحث می‌کردیم. مسئولیت ما در درجه نخست این بود که سود و زیان واکسیناسیون را برای هر فرد بسنجیم. مصلحت جامعه در درجه‌ی دوم قرار داشت. البته همه، از جمله برخی سیاستمداران، این مسئله را درک نمی‌کردند. ما را متهم می‌کردند که در ارائه‌ی توصیه‌ها کند عمل می‌کنیم، اما این ادعا نادرست بود. مثلاً توصیه‌ی مربوط به تزریق دوز سوم واکسن را تنها یک روز پس از آمریکایی‌ها ارائه کردیم.

بعدازظهرها معمولاً با همسرم در جنگل قدم می‌زدم. یک بار مردی از پشت سر فریاد زد: «شما اصلاً می‌توانید صبح‌ها خودتان را در آینه نگاه کنید؟» من فردی مقاوم هستم، اما چنین لحظاتی سنگین و آزاردهنده‌اند. من همیشه فقط آنچه را که مطابق با دانش علمی روز بود بیان می‌کردم. البته نحوه‌ی بیان من همیشه به بهترین شکل ممکن نبود. در یک پادکست طولانی، در پایان از من پرسیدند که آیا در آن لحظه فرزند هفت‌ساله‌ام را واکسینه می‌کردم؟ پاسخ منفی دادم، که پاسخ درستی بود، اما نه از نظر رسانه‌ای. باید حدس می‌زدم که این پاسخ تیتر بسیاری از خبرها خواهد شد. در آن زمان، هنوز هیچ واکسنی مخصوص کودکان در دسترس نبود و داده‌های کافی درباره‌ی ضرورت واکسیناسیون برای آن‌ها وجود نداشت.

آنچه را که قرنطینه با مردم کرد، دست‌کم گرفته بودم؛ با کودکان و نوجوانان، با خانواده‌هایی که در آپارتمان‌های کوچک در طبقات بالای ساختمان‌ها زندگی می‌کردند، با اقتصاد کشور. در آن دوره، من بیش از حد از منظر یک ویروس‌شناس و اپیدمیولوژیست به مسئله نگاه می‌کردم، کسی که فکر و ذکرش فقط بر مبارزه با همه‌گیری تمرکز دارد. من فردی نیستم که دچار وحشت شوم. اما گاهی نگران همه‌گیری بعدی هستم. با سرعتی که جمعیت جهان در حال افزایش است، با نحوه‌ی نگهداری حیوانات و شیوه‌ی سفرهای ما، دیر یا زود یک همه‌گیری دیگر رخ خواهد داد. ما باید از همه‌گیری کرونا درس گرفته باشیم و بدانیم که در چنین شرایطی، کشور نیازمند قوانین یکپارچه و هماهنگ است. اگر دوباره درگیر کشمکش‌های فدرالی و تصمیم‌گیری‌های پراکنده شویم، مهم‌ترین چیز را از دست خواهیم داد: زمان ارزشمند را.


«این موضوع برای مدت‌ها از ذهنم بیرون نمی‌رفت»

کریستیان کاراگیانیدیس، ۵۱ ساله، پزشک ارشد در کلینیک ریه‌ی کلن- مِرهایم بود و در دوران همه‌گیری به‌عنوان سخنگوی ثبت مراقبت‌های ویژه در انجمن بین‌رشته‌ای آلمان برای پزشکی مراقبت‌های ویژه و اورژانس فعالیت می‌کرد. این متخصص بیماری های داخلی، بیماری‌های ریوی و مراقبت‌های ویژه وظیفه‌اش این بود که اعلام کند چه تعداد تخت مراقبت ویژه در آلمان باقی مانده است. این آمار به معیاری برای سنجش تعداد بیماران بدحال تبدیل شده بود.

آن وب‌سایت را با پس‌زمینه‌ی مشکی به یاد دارم که در آن مرتب آمار مبتلایان در چین نمایش داده می‌شد و این که چگونه این ارقام به‌سرعت افزایش می‌یافت. همان ابتدا با خودم گفتم: این اصلاً خوب پیش نخواهد رفت. در یکی از جلسات صبحگاهی در بیمارستان، این ویروس را به‌عنوان یک مشکل مطرح کردم. مدت کوتاهی بعد، اولین بیمارانی که دچار نارسایی شدید ریه شده بودند، به بیمارستان آورده شدند. آن‌ها جوان بودند، بین ۲۰ تا ۶۰ سال داشتند و در حالی که از قبل تحت تنفس مصنوعی بودند، نزد ما می‌آمدند. با عینک‌های محافظ، ماسک، سپرهای صورت و روپوش‌های پلاستیکی بالای سر تخت‌هایشان می‌ایستادیم. شب‌ها اغلب با این نگرانی به خانه می‌رفتم که آیا ممکن است آلوده شده باشم و ویروس را به همسر و سه دخترم منتقل کنم.

ویروس کرونا بسیار سرسخت است. اغلب هفته‌ها طول می‌کشید تا ریه‌ها بهبود پیدا کنند و بیماران دوباره به هوش بیایند؛ مدت‌زمانی بسیار طولانی‌تر از بسیاری از بیماری‌های دیگر. خوشبختانه، برای بسیاری از بیماران، اوضاع خوب پیش رفت. اما یک‌بار هم بیماری را از دست دادیم که همه‌ی کارکنان بیمارستان او را می‌شناختند. این موضوع مدت‌ها از ذهنم بیرون نمی‌رفت. آنچه ما را سرپا نگه داشت، نظم دقیق و ساختاریافته‌ی کار در بخش مراقبت‌های ویژه بود، اما حمایت مردم از بیرون نیز نقش بزرگی داشت. این حمایت را در موج‌های بعدی نیز به‌شدت لازم داشتیم، زیرا کادر درمانی بسیار خسته و فرسوده شده بود.

من در دوران همه‌گیری به اطلاع عموم می‌رساندم که چه تعداد تخت مراقبت ویژه در کشور باقی مانده است. هر بار که وضعیت بحرانی می‌شد، ما در بیمارستان بلافاصله آن را احساس می‌کردیم. روزهایی پیش می‌آمد که ده درخواست دریافت می‌کردیم تا بیمارانی را از دیگر بیمارستان‌ها بپذیریم، اما اغلب تنها می‌توانستیم یک تخت در اختیار بگذاریم.

کشور در سکوت فرو رفته بود، مردم می‌مردند. دوران همه‌گیری، زمان خوشایندی نبود. بااین‌حال، لحظات خوبی را هم تجربه کردم. همبستگی میان کارکنان بیمارستان فوق‌العاده بود، همکاری میان بیمارستان‌ها نیز بسیار بهتر شد. امروز در پزشکی ارتباطات بسیار قوی‌تری داریم و توانایی ما در توسعه‌ی سریع درمان‌ها افزایش یافته است. این تجربه قطعاً در صورت وقوع یک همه‌گیری جدید به ما کمک خواهد کرد. چیزی که مدت‌هاست به تعویق افتاده، این است که سیاستمداران باید شروع کنند به طراحی سناریوها و استراتژی‌هایی برای زمانی که دوباره چنین بحرانی رخ دهد. اگر به اتفاقاتی که هم‌اکنون در آمریکا با آنفولانزای پرندگان در حال وقوع است نگاه کنیم، این اقدام ضروری‌تر از همیشه به نظر می‌رسد.


«برایم روشن شد که نمی‌خواهم صراحت خود را کنار بگذارم»

هندریک استریک، ۴۷ ساله، مدیر مؤسسه‌ی ویروس‌شناسی در بیمارستان دانشگاهی بن است. در دوران همه‌گیری، او با پیشنهادهایی که محدودیت‌های کمتری بر زندگی عمومی اعمال می‌کردند، بحث‌برانگیز شد. از جمله، او خواستار تمرکز بیشتر سیاست‌های کرونایی بر روی بیماران و سالمندان بود. اکنون او به نمایندگی از حزب CDU در پارلمان جدید آلمان حضور دارد.

همه‌گیری مرا وارد دنیای سیاست کرد. من اغلب در نقطه‌ی بحرانی بحث‌های اجتماعی ایستاده بودم و از مواضعی دفاع می‌کردم که بسیاری از مردم در آن زمان نمی‌خواستند بشنوند. امروز جامعه در مورد برخی موضوعات به توافق رسیده است. مثلاً درباره‌ی مدارس؛ اکنون تقریباً همه موافق‌اند که نباید مدارس برای مدت طولانی تعطیل می‌شدند، زیرا این کار آسیب زیادی به کودکان و خانواده‌ها زد. آن زمان، مقاومت شدیدی در برابر این دیدگاه وجود داشت و هزینه‌ی زیادی از من گرفت.

در دوران بحران، من یک محقق بودم. علم نباید آلوده به سیاست شود. جمله‌ی «علم می‌گوید که...» یکی از پرتکرارترین و درعین‌حال گمراه‌کننده‌ترین جملات در دوران همه‌گیری بود. درحالی‌که مشاوره‌ی علمی یک جامعه‌شناس می‌توانست کاملاً متفاوت از مشاوره‌ی یک ویروس‌شناس باشد و نقطه نظر هر دو هم درست باشد. در علم، دیدگاه‌های مختلف می‌توانند و البته باید در کنار هم وجود داشته باشند. اغلب برایم دشوار بود که ببینم چگونه دیدگاه‌های علمی برای توجیه اقدامات سیاسی مورد سوءاستفاده قرار می‌گیرند. برای مثال، زمانی که به‌سادگی محاسباتی انجام می‌دادند تا نشان دهند که ویروس چگونه به شدت تمام گسترش خواهد یافت، درحالی‌که این امر به عوامل متعددی بستگی داشت؛ ازجمله میزان ارتباطات اجتماعی افراد یا شرایط زندگی آن‌ها. همان‌جا بود که تصمیم گرفتم وارد سیاست شوم. من برای اینکه ناگهان در کانون توجه عموم قرار بگیرم، آماده نبودم.

بعضی روزها با خودم می‌گفتم: «دیگر بس است، نمی‌توانم این را ادامه دهم.» اما در همان زمان، دوستانی داشتم که به من گفتند باید ادامه دهم، چون صدای من مهم است. این حرف‌ها به من امید داد. مجبور شدم دائماً یاد بگیرم. گاهی نظراتم را شفاف‌تر بیان می‌کردم، گاهی کمتر. اما در نهایت متوجه شدم که نمی‌خواهم صراحت خود را کنار بگذارم. این ویژگی را حفظ کرده‌ام. ما باید سال‌های گذشته را دقیقاً بررسی کنیم. در هر بحرانی اشتباهاتی رخ می‌دهد و در این بحران نیز از همه طرف اشتباهاتی صورت گرفت. اکنون مهم است که این اشتباهات را مشخص کنیم تا بتوانیم از آن‌ها برای بحران‌های آینده درس بگیریم. در آینده، حتی محکم‌تر از قبل تأکید خواهم کرد که از همان ابتدا، علاوه بر ویروس‌شناسی، باید متخصصانی از علوم اجتماعی، روان‌شناسی و جامعه‌شناسی نیز در تصمیم‌گیری‌ها دخیل باشند. وقتی به گذشته نگاه می‌کنم، حتی در این همه‌گیری هم یک فرصت می‌بینم: اینکه در آینده بتوانیم با هم آزادانه‌تر بحث کنیم.»


«تصور نمی‌کردم تا این اندازه مورد انتقاد قرار بگیرم»

لایف اریک زاندر، ۴۷ ساله، مدیر بخش بیماری‌های عفونی و مراقبت‌های ویژه در بیمارستان شریته برلین است. در یک آخر هفته در مارس ۲۰۲۱، این متخصص واکسن و بیماری‌های ریوی توییتی منتشر کرد که هنوز هم به آن فکر می‌کند.

وقتی همه‌گیری آغاز شد، من پزشک ارشد در بخش بیماری‌های عفونی بودم. در طول روز از بیماران مراقبت می‌کردم و در عین حال، همکارانم و من چندین مطالعه‌ی علمی درباره‌ی این بیماری ویروسی جدید را آماده می‌کردیم. برای این کار درخواست‌های تأمین مالی می‌نوشتیم و دائماً با دانشمندان سراسر جهان در ارتباط بودیم. اغلب کار آن‌قدر طول می‌کشید که دیگر ارزش نداشت به خانه بروم. در چنین مواقعی، برای همسرم یک پیام کوتاه می‌فرستادم، تشک بادی آبی‌رنگم را در دفترم باد می‌کردم و درون کیسه‌خواب کنار میزم می‌خوابیدم. من همیشه با بیمارانم صادقانه و صریح صحبت می‌کنم. همین صداقت را در انتقال دانش خود درباره‌ی ویروس و واکسن‌ها نیز حفظ کردم. در مارس ۲۰۲۱، موارد نادری از ترومبوز سینوسی و وریدی مغزی پس از تزریق واکسن آسترازنکا مشاهده شد. این عارضه بیشتر زنان جوان را تحت تأثیر قرار می‌داد. ابتدا واکسیناسیون با این واکسن به‌طور موقت متوقف شد، اما سپس دوباره ادامه یافت. این موضوع بسیاری از مردم را نگران کرد. با افزایش گزارش‌ها درباره‌ی این عارضه‌ی نادر، در یک آخر هفته، با چندین همکار در سراسر آلمان تماس گرفتم و از آن‌ها درباره‌ی موارد ترومبوز مغزی و سینوسی در بیمارستان‌هایشان پرسیدم. در آن لحظه برایم روشن شد که باید واکسیناسیون در گروه‌های سنی جوان‌تر متوقف شود.

در خانه، روی کاناپه، یک توییت نوشتم: «۱۶ مورد ترومبوز سینوسی در ۲.۳ میلیون دوز واکسن آسترازنکا، عدد زیادی است.» این توییت خیلی زود دست‌به‌دست شد و چند ساعت بعد در رسانه‌ها اعلام گردید. برای من، نحوه‌ی برخورد با واکسن آسترازنکا نشان داد که ما دانشمندان و مقامات نظارتی تا چه اندازه دقیق کار می‌کنیم. کمیسیون دائمی واکسیناسیون نیز به‌سرعت توصیه‌های خود را تغییر داد. با این حال، ما اعتماد برخی افراد را از دست دادیم. در ادامه‌ی کارزار واکسیناسیون، ارائه‌ی اطلاعات بی‌طرفانه روزبه‌روز سخت‌تر شد. برخی مرا متهم کردند که از صنعت داروسازی پول دریافت می‌کنم، در حالی که من در تمام این مدت هیچ مبلغی از شرکت‌های تولیدکننده‌ی واکسن نپذیرفتم. تصور نمی‌کردم که به‌عنوان یک دانشمند، در میانه‌ی یک همه‌گیری، این‌قدر مورد انتقاد قرار بگیرم. وقتی به این فکر می‌کنم که ممکن است دوباره همه‌گیری رخ دهد، چیزی که بیش از همه مرا نگران می‌کند این است که حتی با وجود ارائه‌ی حقایق علمی، ممکن است دیگر نتوانم برخی از مردم را قانع کنم.


«تهدید واقعی بود. من آنجا بودم»

ساندرا سیزک، ۴۷ ساله، مدیر مؤسسه‌ی ویروس‌شناسی پزشکی در بیمارستان دانشگاهی فرانکفورت ام ماین است. از سپتامبر ۲۰۲۰، او به‌طور متناوب با ویروس‌شناس کریستیان دروستن در پادکست پرمخاطب «به‌روزرسانی کروناویروس» از شبکه‌ی NDR همکاری می‌کرد.

هنوز روز ۳۱ ژانویه ۲۰۲۰ را به‌خوبی به یاد دارم. به ما اطلاع داده شد که روز بعد، یک پرواز تخلیه از ووهان، با ۱۲۶ مسافر، در فرانکفورت فرود خواهد آمد. در کمترین زمان ممکن، اداره‌ی بهداشت با کمک ما یک مرکز تست در فرودگاه ایجاد کرد. در یک سالن ورزشی، اتاقک‌هایی برپا شد و تخت‌هایی برای استراحت مسافران آماده گردید. وظیفه‌ی ما این بود که از مسافران مصاحبه و معاینه بگیریم: دمای بدنشان را اندازه‌گیری کنیم، ریه‌هایشان را با گوشی معاینه کنیم و از حلق آن‌ها نمونه‌گیری کنیم. لباس‌های محافظ، دستکش‌های یک‌بارمصرف، عینک‌های مخصوص شنا و ماسک‌های FFP3 به تن داشتیم. هنوز کسی دقیقاً نمی‌دانست که بهترین راه محافظت در برابر ویروس چیست.

صبح روز بعد، حوالی ساعت پنج، مرا از خواب بیدار کردند. یکی از همکاران آزمایشگاهی تماس تلفنی گرفته بود. دو نفر که روز قبل بدون علائم بودند، اکنون تست حلقی مثبت داشتند. بلافاصله آن‌ها را قرنطینه کردیم. برای من، این یک لحظه‌ی تعیین‌کننده بود: انسان‌ها می‌توانند به این ویروس آلوده شوند و احتمالاً آن را منتقل کنند، بدون اینکه هیچ نشانه‌ای از بیماری داشته باشند. درست در همان زمان برای ما آنچه اکثر مردم هفته‌ها بعد به آن پی بردند روشن شد: این بیماری مسری دیگر قابل مهار نیست.

به‌عنوان یک ویروس‌شناس، ناگهان در کانون توجه عمومی قرار گرفتم. ما بررسی کردیم که چگونه می‌توان کودکان در مهدکودک‌ها و معلمان در مدارس را با حداقل تلاش تست کرد تا شیوع بیماری را در این محیط‌ها در اسرع وقت شناسایی کنیم. بسیاری از رسانه‌ها یافته‌های ما را پوشش دادند. حتی یک‌بار آنگلا مرکل نیز از ما نقل قول کرد. انتظار داشتم که مخالفان اقدامات مربوط به همه‌گیری به من حمله کنند، اما ابعاد این حملات برایم شگفت‌آور بود. تقریباً هر روز ایمیل‌هایی پر از نفرت دریافت می‌کردم. مأموران جنایی برایم توضیح می‌دادند که کدام تهدیدها را می‌توان نادیده گرفت و کدام‌ها واقعاً خطرناک هستند. یک‌بار، کسی سعی کرد از طریق یک اداره‌ی دولتی به آدرس شخصی من دست پیدا کند. این دیگر برایم اصلاً خنده‌دار نبود.

از آن زمان، با احتیاط بیشتری عمل می‌کنم. چیزهایی را که قبلاً ممکن بود سریع توییت کنم، دیگر به همان شکل سابق بیان نمی‌کنم. این موضوع مرا ناراحت می‌کند، زیرا دقیقاً هدف این افراد همین است: اینکه ما سکوت کنیم. هرچه زمان بیشتری از دوران کرونا می‌گذرد، مردم ارتباط خود را با آن دوره از دست می‌دهند. آن‌ها در اینترنت می‌خوانند که این ویروس چندان خطرناک نبوده و اقدامات انجام‌شده افراطی بوده‌اند. تنها چیزی که می‌توانم بگویم این است: من این ویروس را خودم در کشت سلولی بررسی کرده‌ام، بیماران بدحال را در بیمارستان دیده‌ام. تهدید واقعی بود. من آنجا بودم.





iran-emrooz.net | Sat, 29.03.2025, 12:46
مستی قدرت و دوگانگی گفتمانی دیپلماسی ولایی

احمد علوی

۱. مقدمه: مستی قدرت و دوگانگی در گفتار و رفتار
در رژیم‌های اقتدارگرا، یکی از ویژگی‌های رایج، دوگانگی گفتار و رفتار در سیاست خارجی است. رهبران این رژیم‌ها در عرصه عمومی، خود را مستقل، مقاوم و غیرقابل مصالحه معرفی می‌کنند، درحالی‌که در پشت پرده، مذاکرات و سازش‌هایی را پیش می‌برند که گاه حیرت آور است. این پدیده با مفهوم مستی قدرت (Intoxication of Power)، توهم مصونیت (Illusion of Invulnerability) و سیطره تفکر گروهی (Groupthink) قابل توضیح است. برای مثال خامنه‌ای در سطح عمومی و رسمی، مذاکره با آمریکا را رد می‌کند، به طرفداران آن توهین می‌کند و موضعی تهاجمی دارد (”سیلی سختی خواهد خورد”). اما گزارش‌های غیررسمی از وجود مکاتبات و تعاملات از طریق واسطه‌های گوناگونی حکایت دارند که گاه به جنگل واسطه‌ها شهرت یافته است. این شکاف بین موضع رسمی و اقدامات پشت پرده، نشان‌دهنده نوعی استراتژی است که به مخاطبان داخلی و خارجی پیام‌های متفاوتی می‌فرستد.

خامنه‌ای به‌عنوان رهبر بلامنازع بیش از سه دهه در رژیم ولای، از هرگونه شفافیت، نظارت و پاسخگویی مصون بوده است. این مصونیت از مسئولیت و نبود چالش سیاسی، منجر به بیگانگی از واقعیت‌های داخلی و بین‌المللی شده است. او تصور می‌کند که با ایجاد دوگانگی بین گفتمان عمومی و مذاکرات پشت‌پرده، می‌تواند همزمان هم مشروعیت داخلی را حفظ کند و هم از فشارهای خارجی بکاهد. سیاست‌های دیپلماتیک رژیم ولایی پدیده‌ای شناخته شده است و در قالب دوگانگی گفتمانی (Discursive Duality) توصیف می‌شود. رابرت پاتنام(Robert D. Putnam) اینگونه دیپلماسی با با مفهوم بازی دو سطحی در دیپلماسی (Two-Level Game) توصیف می‌کند.
بنا به نظریه پاتنام، برخی از رهبران سیاسی همزمان به دو سطح بازی توجه دارند. نخست سطح بین‌المللی: مذاکره با طرف مقابل (در اینجا آمریکا) و دوم سطح داخلی: مدیریت افکار عمومی، نهادهای قدرت و جناح‌های سیاسی داخلی کشورشان. در همین راستا، خامنه‌ای به دلیل فشارهای داخلی (محافظه‌کاران ضد مذاکره یا حتی ناسازگاری با گفته‌های پیشین خود) و خارجی (تحریم‌ها و تهدید نظامی)، باید از یک سو تعامل کند و از سوی دیگر این تعامل را پنهان نگه دارد تا مشروعیت گفتمان ضدآمریکایی خود را حفظ کند.

در همین چارچوب خامنه‌ای همزمان می‌بایست رویکرد “انکار باورپذیر” (Plausible Deniability) را پیشه کند. این مفهوم در علوم سیاسی و امنیتی به شرایطی اشاره دارد که در آن یک بازیگر می‌تواند بدون پذیرش رسمی، عملا در اقدامات خاصی مشارکت کند که رسما و ظاهرا در سیاست‌های او جایی ندارند. به همین دلیل در اینجا، خامنه‌ای از کانال‌های غیررسمی برای تعامل استفاده می‌کند اما آن را در سطح رسمی انکار می‌کند. چنین رویکردی هم‌زمان اجازه مذاکره را فراهم می‌کند و هزینه‌های سیاسی آن را کاهش می‌دهد. این هزینه می‌تواند ریزش و شکاف داخلی رژیم باشد و همزمان هزینه‌های سیاسی دیگر نظیر سقوط سرمایه اجتماعی در نزد مردم یا فشار منتقدان داخلی و پیشروی مخالفان حاکمیت باشد.

۲.۲. توهم مصونیت و تفکر گروهی: اروینگ جانیس
اروینگ جانیس (1972 Irving Janis) در نظریه “تفکر گروهی (Groupthink)” اشاره می‌کند که رهبران اقتدارگرا، در حلقه‌ای از مشاوران چاپلوس قرار می‌گیرند که به‌جای ارائه واقعیت، فقط اطلاعات دلخواه او را منعکس می‌کنند.‌ هانا آرنت در کتاب “The Origins of Totalitarianism” (خاستگاه‌های توتالیتاریسم) نیز اشاره می‌کند که در رژیم‌های استبدادی، رهبران در حلقه‌ای از چاپلوسان، اطلاعات تحریف‌شده و گفتمان بسته زندگی می‌کنند و این باعث توهم شکست‌ناپذیری در آنها می‌شود.

این موضوع به دو گونه رفتار می‌انجامد:
نخست: توهم مصونیت از خطر (Illusion of Invulnerability): رهبر تصور می‌کند که هر تصمیمی بگیرد، قابل اجرا و موفق خواهد بود.
دوم: انکار واقعیت‌های نامطلوب (Denial of Reality): اطلاعاتی که نشان‌دهنده بحران یا اشتباهات است، نادیده گرفته یا تحریف می‌شود. مثال بارز چنین رویکردی خامنه‌ای است که مشاوران سپاهی و امنیتی که او را احاطه کرده‌اند، تنها اطلاعاتی را به او منتقل می‌کنند که نظام را مقتدر و مخالفان را ضعیف جلوه دهد. نتیجه این وضعیت، اصرار بر گفتمان “مقاومت” در عین مذاکرات پنهانی با آمریکا است. این تناقض در رفتار، نه ناشی از استراتژی هوشمندانه، بلکه نتیجه ناکامی از مدیریت عادی سازی رابطه با جهان و همچنین ناتوانی در پذیرش واقعیات ابربحرانهای جامعه ایران و نارضایتی مردم است.

۲.۳. سوگیری ادراکی در سیاست خارجی: رابرت جرویس
رابرت جرویس( 1976 Robert Jervis) در کتاب “Perception and Misperception in International Politics” توضیح می‌دهد که رهبران اقتدارگرا دچار سوگیری‌های شناختی می‌شوند که آنها را از درک دقیق و وثیق تهدیدها و فرصت‌های واقعی بازمی‌دارد. این البته چاهی است که خودشان کنده‌اند و در آن سقوط کرده‌اند.

دو سوگیری مهم در رفتار خامنه‌ای:
“توهم کنترل (Illusion of Control)”: خامنه‌ای تصور می‌کند که می‌تواند همزمان هم مذاکره کند و هم انکار کند، بدون اینکه این تناقض هزینه‌ای برایش داشته باشد.
“تداوم‌گرایی (Perseverance Effect)”: حتی وقتی شواهد نشان می‌دهد که سیاست‌های او شکست خورده است (مانند بحران اقتصادی ناشی از تحریم‌ها یا فروپاشی محور مقاومت هلال ولایی)، او همچنان بر موضع “عدم مذاکره” اصرار دارد، چون پذیرش مذاکره به‌معنای اعتراف به شکست خواهد بود.

۲.۴. تله استبدادی و توهم پیامبری
برایان کلاس (2021 Brian Klaas) در کتاب “Corruptible: Who Gets Power and How It Changes Us” توضیح می‌دهد که رهبران مستبد، در طول زمان دچار توهم “برگزیدگی” و “رسالت تاریخی” می‌شوند. این امر در خصوص خامنه‌ای هم موضوعیت دارد. زیرا او خود را نه‌تنها یک سیاستمدار، بلکه “رهبر امت اسلامی” و “نایب امام زمان” معرفی می‌کند. پذیرش مذاکره مستقیم با آمریکا، در ذهن او نقض این جایگاه “مقدس” است، زیرا با تصویری که از خود ساخته (رهبر مقاومت جهانی در برابر استکبار) در تناقض است. بنابراین، حتی اگر مذاکرات در پشت پرده انجام شود، باید در عرصه عمومی انکار شود تا ” هیبت رهبری” خدشه‌دار نشود و از ریزش و شکاف درونی حاکمیت خودداری شود.

نتیجه‌گیری
دوگانگی در سیاست خارجی جمهوری اسلامی، که ناشی از ساختار اقتدارگرای آن و ویژگی‌های شخصیتی رهبر آن است، با مفاهیمی همچون “مستی قدرت”، “توهم مصونیت” و “تفکر گروهی” توضیح‌پذیر است. این تناقض، نه ناشی از استراتژی هوشمندانه، بلکه حاصل ناتوانی در مدیریت بحران‌های داخلی و خارجی است. چنین رویکردی، در بلندمدت نه‌تنها مشروعیت داخلی رژیم ولایی را کاهش می‌دهد ، بلکه هزینه‌های سیاسی، اقتصادی و بین‌المللی سنگینی برای جامعه ایران به‌دنبال خواهد داشت.

————————
منابع

• Janis, I. L. (1972). Victims of Groupthink: Psychological Studies of Policy Decisions and Fiascoes. Houghton Mifflin.
• Jervis, R. (1976). Perception and Misperception in International Politics. Princeton University Press.
• Klaas, B. (2021). Corruptible: Who Gets Power and How It Changes Us. Scribner.
• Arendt, H. (1951). The Origins of Totalitarianism. Harcourt Brace.