ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Thu, 05.01.2023, 9:14
ایران “تاریخی” را پس می‌گیریم!

فاضل غیبی

با ادامه و پیشرفت خیزش نوین ایران دروغ‌هایی که ملاها برای حفظ سلطۀ خود ساخته و پرداخته بودند، یک به یک برملا می‌شوند و ندای پرشور «می‌جنگیم، ایران را پس می‌گیریم!» سنگر به سنگر پیشروی کرده به سوی پیروزی به پیش می‌رود. اکنون آنانی که علت عقب‌ماندگی کشور را «نظام ستم‌شاهی» و یا «غارت امپریالیستی» قلمداد می‌کنند، فقط “ناآگاهی” یا حتی بدتر از آن، سرسپردگی خود را به حکومت ملاها نشان می‌دهند.

در این گیر و دار بزرگ‌ترین دروغ‌های ملاها هویت تاریخی ایرانیان را هدف گرفته است تا با مخدوش کردن آن، «هویت اسلامی» را حُقنه کنند. ملت ایران هیچ‌گاه فراموش نخواهد کرد که ملاها پس از انقلاب اسلامی، ایران پیش از اسلام را «دوران جاهلیت» ‌خواندند.

البته مهم‌ترین رویدادی که مورد چنین حملاتی قرار گرفته، همانا تسخیر امپراتوری ایران به دست عرب‌ها است، که بزرگ‌ترین چرخش را در تاریخ چند هزار سالۀ خاورمیانه باعث شد؛ زیرا تمدنی ویران شده را می‌توان بازسازی کرد، اما تسلط فرهنگی ویرانگر به زوال و تباهی مدنی می‌انجامد. از این‌رو تسخیر ایران از یک‌سو با ویرانی شهرهای بزرگ و کشتار میلیونی و از سوی دیگر با تسلط اسلام به فشاری گازنبری دامن زد که در ۱۴۰۰ سال گذشته ایران را از مقام پیشگامی تمدن به یکی از نکبت‌بارترین کشورهای دنیا بدل کرده است.

چنان‌که در آثار اندیشمندان ایرانی بازتاب یافته است، در تمامی هزارۀ نخست، زور شمشیر تنها عامل تسلط اسلام بر ایران شناخته می‌شد و تازه در دو سه سدۀ گذشته بود که با قدرت‌یابی آخوندها و نفوذ اسلام به زوایای جامعه کم‌کم ایرانیانی پیدا شدند که به توجیه حملۀ عربان پرداختند:
«گرچه عرب زد به حرامی به ما / داد یکی دین گرامی به ما»! (ملک‌الشعرای بهار)

در مرحلۀ بعدی از یک‌سو «بچه‌آخوندهای دانشگاه ‌دیده» و از سوی دیگر بسیاری از چپ‌ها به کمک ملاها آمدند تا «نزول اسلام بر ایران» را همچون موهبتی جلوه‌گر کنند. گروه نخست، مانند مرتضی مطهری، برای آنکه نسخۀ دوم حکومت اسلامی بر ایران را تدارک ببینند و گروه دوم برای آنکه تصور می‌کردند خواهند توانست تا از زیر عبای ملاها به عروس قدرت در ایران دست یابند.

دو گروه مورد اشاره در این راه از هیچ‌گونه دروغ‌پردازی و سفسطه‌ای دریغ نداشتند. طبعاً نخستین گام آنان نیز نشان دادن نابسامانی و تباهی ایران اواخر دوران ساسانی بود، که گویی ایرانیان را چندان به ستوه آورده بود که شیفتۀ «عدالت‌طلبی مسلمانان» گشته در پایتخت تیسفون با «نان و خرما» به استقبال لشگریان عرب رفتند! (آل ‌احمد)

ملایان برای باوراندن این دروغ آشکار از تسلط فزایندۀ موبدان بر دربار ساسانی و سختگیری آنان بر مؤمنان افسانه‌ها پرداختند، در حالی که کافی است به گرایش انبوه ایرانیان به مسیحیت در نواحی وسیع در غرب امپراتوری توجه شود تا بی‌پایگی این یاوه‌ها روشن گردد. (۱)

کوتاه سخن آن‌که، چپ اسلامی قلم به دست گرفته بود تا چهرۀ ایران پیش از اسلام را بیالاید. از چپ‌هایی مانند مرتضی‌ راوندی (۲) تا استادان دانشگاهی مانند زرین‌کوب (۳) و از «تئوریسین»‌های روسی مانند پطروشفسکی تا «مستشرقین» اروپایی همگی قلم به دست گرفتند تا چهرۀ ایران پیش از اسلام را بیالایند و «تمدن اسلامی» را ستایش کنند. البته نه آنکه همگی آنان برای خوش‌خدمتی به ملاها چنین کرده باشند، بلکه از یک‌سو از دانش تاریخی کافی برای بررسی چنین پدیدۀ سترگ و پیچیده‌ای برخوردار نبودند و از سوی دیگر بر اثر ابتلا به بلای اسلام‌زدگی، نسبت به ایران و گذشتۀ آن وابستگی عاطفی نداشتند، در حالی که مهم‌ترین نکته در پژوهش تاریخی نه شناخت داده‌ها، بلکه آگاهی تاریخی است و آگاهی تاریخی بدون احساس همبستگی با گذشتگان شکل نمی‌گیرد.

تاریخ ایران برای ما سرگذشت پدران و مادرانی است که نسل به نسل در این سرزمین اخگری را که از گذشتگان به آنان رسیده بود با کوشش خود برافروخته نگاه داشتند و برای نسل‌های پس از خود به یادگار گذاشتند. تاریخ‌پژوهی در  کشورهای پیشرفته نیز، همواره با چنین تعلق خاطری همراه است و به تاریخ رویدادها و شخصیت‌های تاریخی به عنوان بخشی از هویت ملی نگریسته می‌شود. اما بدین سبب که تا سدۀ گذشته «کتابت» در انحصار ملاها بود و سپس چپ‌ها از تاریخ «استفادۀ ابزاری» کردند، «ما هنوز حتّى يک دورۀ ناقص تاريخ ايران را نداريم.»(هما ناطق)

از این دیدگاه، کافی است تا نگاهی کوتاه به تاخت و تاز اعراب به ایران و پیامدهای آن بیفکنیم تا علت بی‌مهری به تاریخ ایران روشن گردد. در این میان نکته آن است که با عنایت به مطالب یاد شده مسلمان مؤمن نمی‌تواند به این رویداد به شیوۀ انتقاد علمی بنگرد! زیرا ضرورت شیوۀ انتقادی این است که نتیجۀ آن پیشاپیش مشخص نباشد، در حالی که برای فرد مسلمان این نتیجه قابل قبول نیست که حملۀ اعراب و تسلط اسلام بر ایران محکوم شود، زیرا در این صورت دین او نیز محکوم خواهد شد. بنابراین قاطعانه می‌توان گفت: “پژوهش”هایی که به دست مسلمانان و چپ‌ها دربارۀ این رویداد در تاریخ ایران صورت گرفته است، از هیچ‌گونه ارزش علمی برخوردار نیستند.

در واقعیت نیز هدف این نویسندگان اساساً شناخت علل حملۀ موفق عربان بر ایران نبوده است، وگرنه می‌بایست می‌کوشیدند به مهم‌ترین پرسش‌‌ها دربارۀ تمدن و فرهنگ ایران پاسخ دهند. از جمله اینکه، مدنیت ایرانی از کدام ویژگی‌ها برخوردار بود که توانست با تکیه بر آنها در سرزمینی گسترده در مرکز دنیای آن روزگار و مردمانی با وابستگی‌های قومی و دینی گوناگون، ساختار حکومت فدرالی و یورش‌های پیاپی صحرانشینان آسیا به مدت هزار و دویست سال دوام بیاورد؟ (عمر امپراتوری روم به هفتصد سال هم نرسید!) و یا این پرسش که با توجه به تنوع بی‌همتای ادیان کهن و نو در ایران (سعید نفیسی از ۱۸ آیین گوناگون یاد کرده است)، پیروان کدام‌یک از این ادیان چندان از فشار پیشوایان خود به ستوه آمده بودند، که از دین نوین اسلام به قیمت ویرانی کشور استقبال کردند؟ وانگهی مگر نه آنکه قرآن گویا در زمان عثمان، یعنی مدت‌ها پس از حمله به ایران گرد‌آوری شد؟ با این وصف چگونه ایرانیان پیش از تدوین قرآن شیفتۀ اسلام شده بودند؟

واقعیت این است که چپ اسلامی اصولاً نه در پی شناخت تمدن و سطح رشد علمی و فکری لازم برای ادارۀ جامعۀ کلان دوران ساسانی، بلکه فقط در پی ارائۀ تصویری «موریانه خورده»، «منحط» و «فاسد» از ایران در آستانۀ یورش اعراب است. آنان از آنجا که نمی‌توانستند منکر سقوط همه‌جانبۀ ایران زیر سلطۀ بدویت عربی باشند، ویژگی‌های ایران باستان را وارونه جلوه دادند تا چیرگی خلفا و اسلام را اگرنه موهبت، دستکم گزینه‌ای ناگزیر نشان دهند و به جای آنکه اراده برای پس گرفتن و بازسازی میهن را تقویت کنند، در ایرانیان احساس گناه و افسوس را دامن زنند که: «از ماست که بر ماست!»

آنان در پی مخدوش ساختن این واقعیت بودند و هنوز هم هستند که در پیامد چیرگی اعراب، ابتدا تمدن ایرانی درهم شکست و سپس گسترش خزندۀ اسلام، سرشت فرهنگی جامعه را وارونه کرد. نمونه آنکه، نابودی سیستم مالیاتی ساسانی بر پایۀ سطح درآمد و ثروت، و جانشینی آن با «جزیه» (مالیات سرانه)، ضربۀ نهایی را بر فعالیت اقتصادی وارد کرد. تقدیرگرایی اسلامی نیز اراده و مسؤولیت ایرانیان را در نبرد میان مزدا و اهریمن درهم ‌شکست.

مبلغان چپ اسلامی بسیار کوشیده‌اند تا مثلاً ایلغار مغولان را عامل عمدۀ سقوط تاریخی ایران جلوه دهند، در حالی که ویرانی ناشی از حملۀ مغول‌ها هم محدود به بخشی از ایران‌زمین بود و هم دیری نپایید. چنان‌که ایلخانان مغول با براندازی خلیفه و برقراری آزادی مذهب باعث آبادانی و جبران خرابی‌ها شدند. بنابراین این واقعیت فجیع را باید به روشنی نشان داد که حمله و تسلط عرب‌ها بر ایران آن عامل عمده‌ای بود که تمدن و فرهنگ متعالی ایرانی را، (اگر نه به یک ضربه، اما رفته رفته) نه تنها به رکود و سقوط کشاند، بلکه راه یورش و چیرگی را برای انواع بیابان‌گردان آسیای میانه باز کرد.

برای درک این چرخش فجیع در تاریخ ایران و خاورمیانه کافی است یورش اعراب را بر بستر هجوم‌های همیشگی و پی در پی بیابانگردان تاریخ بر مراکز تمدن آن روزگار در نظر گرفت. حملات مغول‌ها به چین و هند، شبیخون‌های ژرمن‌ها و وندال‌ها  به امپراتوری روم، هون‌ها و ترکان به ایران و تاتارها به روسیه و... نمونۀ چنین ایلغارهایی بودند. این حملات همواره به پیروزی غارتگران می‌انجامید و همۀ شهرها و کشورهای دنیای آن روزگار ناچار از ساختن دیوارها و دژهای بلندی برای پیشگیری از یورش غارتگران بودند، که همچون «تازیانۀ الهی» جز کشتار و ویرانی نمی‌شناختند. بنای دیوار بزرگ چین، دیوار سرخ گرگان، دژ دربند، دیوار هادریان، دیوار آؤرِلیوس، دیوار آناستازیوس و بسیاری دیوارهای بلند دیگر، هزینه‌های سنگینی را بر دوش شهرنشینان تحمیل می‌کرد.(۴)

اما جالب نظر است که در هیچ جای دنیا هیچ‌گاه این دیوارها و ارتش‌های منظم نتوانستند  در برابر جنگجویان وحشی که تشنۀ کشتار و غارت بودند تاب بیاورند. شکست در برابر یورش غارتگران اغلب به فساد، انحطاط و ناتوانی شهرنشینان نسبت داده شده، اما علت واقعی این است که زندگی شهرنشینی و رشد فرهنگی انسان در او به ویژگی‌هایی همچون نرم‌خویی و مهرورزی دامن می‌زند و شکست مکرر شهرنشینان همانا شکست بشریت متمدن در برابر صحراگردانی بود که جز جنگ و خونریزی نمی‌دانستند.

کشاکش همیشگی میان شهرنشینان و صحرانشینان تضاد عمده ای است که با توجه به آن می توان هم علت پیدایش امپراتوری‌های بزرگ در دوران باستان را روشن ساخت و هم علت فروپاشی آنها را. بدین صورت که هیچیک از شهرهای سرزمین‌های گسترده از توانایی کافی برای دفاع از شبیخون‌ها برخوردار نبودند و امنیت تنها در سایۀ حکومت مرکزی توانا و ارتشی بزرگ و مشترک ممکن می‌شد. از سوی دیگر، همۀ امپراتوری‌های بزرگ باستان از روم تا چین نیز در نهایت زیر ضربات مداوم اقوام وحشی از میان رفتند.

صحرانشینان پیرامون مراکز تمدن همواره در کمین بودند تا فرصت مناسبی برای شبیخون زدن بیابند. از این دیدگاه، ممکن است بحران سیاسی پس از خسرو پرویز را بتوان فرصتی برای یورش از سوی عرب‌ها تصور کرد، اما از آنجا که در رسم کشورداری ایران، شاهنشاه اجازه نداشت جانشین خود را برگمارد، چنین بحرانی در تمامی دوران سه سلسلۀ باستانی، از مرگ پادشاه تا رسیدن به هم‌آوایی مهان و اشراف برای انتخاب پادشاه جدید، پدیده‌ای مکرر و عادی بود.

بنابراین بحران سیاسی نشانگر بحران اجتماعی بیسابقه‌ای بود، که زایشی نوین را در تکامل اجتماعی و سیاسی جامعه نوید می داد. بدین صورت که از یزدگرد اول به بعد وابستگی شاهان به آیین مزدایی به سبب رشد فزایندۀ ادیان دیگر کاهش یافته و دربار ناگزیر به سوی جدایی از دین گرایش می‌یافت. از سوی دیگر برای دستگاه اداری کشور دیگر نه وابستگی‌های دینی و مذهبی، بلکه خواه ناخواه حقوق شهروندی اهمیت می‌یافت. این روند در تداوم شهرنشینی چندهزار ساله و رشد اجتماعی و سیاسی در هزارۀ گذشته، برای نخستین بار در ایران چهره می‌گشود؛ روندی که با یورش ناگهانی و گستردۀ عرب‌ها گسسته شد و نه تنها دو امپراتوری روم شرقی و ایران در مرکز دنیای آنروزگار را ویران کرد، بلکه با ویرانی «راه ابریشم» داد و ستد تجاری و فرهنگی با شرق را قطع کرد و در غرب با محاصرۀ اسلامی اروپا، به تسلط کلیسا و تاریکی قرون وسطایی دامن زد: 
«وحدت دنیای اروپایی که در درون، واقعیت هم نداشت تنها در برابر دشمن مشترک یعنی  مسلمانان به‌ وسیلۀ مسیحیت برقرار شد.» مارکس(۵)

در حافظۀ تاریخی ملت‌ها نه فقط پیروزی‌ها بلکه شکست‌ها نیز باید از جایگاه شایسته‌ای برخوردار باشند و همدردی با هم‌میهنانی که در برابر متجاوزان و ویرانگران با گذشتن از جان خود پایداری کردند، بخش مهمی از خودآگاهی مشترک ملی را تشکیل می‌دهد. چنان‌که در کشورهای اروپایی که در گذشته مورد تجاوز عثمانی‌ها قرار گرفته بودند، سالیانه مراسمی به یادبود برگزار می‌گردد. نمونه‌وار، هر ساله در صربستان خاطرۀ شکست در «نبرد کوزوو» (۱۳۸۹ م.)، در مجارستان شکست در «نبرد موهاچ» (۱۵۲۶ م.) و در جمهوری چک شکست در «نبرد کوه سفید» (۱۶۲۰ م.) در مراسمی با شکوه به عنوان نماد همبستگی ملی بزرگداشت می‌شود.

—————————-
(۱) ن. ک. نوشتار: «دین خدای رنگین‌کمان» 
(۲) مرتضی راوندی، نویسندۀ کتاب ده جلدی «تاریخ اجتماعی ایران» گرایش سیاسی چپ (حزب توده) داشت.
(۳) عبدالحسین زرین‌کوب، نویسندۀ «دو قرن سکوت» به عنوان نویسنده‌ای ایران‌دوست شناخته شده است. اما او پس از آنکه مورد حملۀ مطهری قرار گرفت چاپ‌های بعدی این کتاب را تحریف کرد و در مقام استادی دانشگاه کتاب‌های بسیار در ستایش از اسلام نوشت.
(۴) ن. ک.: فاضل غیبی، «اسلام، آیین پیشاشهرنشینی»، انتشارات فروغ، کلن، ۲۰۲۰ م.
(۵) کارل مارکس ـ فریدﺭﻳﺶ ﺍﻧﮕﻠﺲ، دربارۀ مذهب،  ﺍ. ﻓﺎﺭﻭﻕ، ص۱۱۳.



نظر خوانندگان:


■ آقای غیبی گرامی، کار محققانی مانند عبدالحسین زرین کوب و افرادی مانند او که از وجود ظلم در نظام ساسانی، همکاری موبدان و پادشاهان و سستی در ارکان حکومت ساسانیان و درگیری‌ها و رقابت‌های درون قدرت باعث ضربه‌پذیر شدن امپراطوری ساسانی در برابر لشکر اعراب تازه مسلمان شده که پیام ایمانشان قدرت جنگ‌آوری برتری به آنها داده بود، گفته‌اند را نادرست ارزیابی می‌کنید. درمورد مدعای اول شما طبیعتا باید با اسناد تاریخی نشان دهید که نظر ات همه این محققان و تاریخدانان که خلاف نظر شماست، بی‌پایه هستند. شاید شما چنین اسناد و تحقیقاتی را ارائه داده‌اید و من از آن بی‌خبر هستم. اما در هرحال سوالی مهمی که مطرح است این است که اگر آن ایرادها در ارکان نظام پادشاهی ساسانی نبود، چگونه یک امپراطوری بزرگ بدست جنگجویانی که تعدادشان به مراتب کمتر بود و ادوات جنگی‌شان نیز ابتدایی‌تر، ساقط شد؟ یک نکته دیگر اینکه اشکالی در شعار «ایران را پس می گیریم» وجود دارد و آن این است که مسئولان حکومت اسلامی را عده‌ای اشغالگر معرفی می‌کند. این گذاره شاید برای عده‌ای در وقت شعار دادن جالب باشد، اما واقعیت این است که حاکمان جمهوری اسلامی با همه عقب ماندگی‌های فکری‌شان ایرانی هستند و دیکتاتوری اسلامی ایران مشکل داخلی ایرانیان است که باید خودشان راهی برای رهایی از آن پیدا کنند.
با احترام/ حمید فرخنده


■ درود بر آقای فرخنده!
من فقط به دو نکته اشاره می‌کنم و از توضیح مفصّل پرهیز می‌کنم.
۱. این قضیه حمله اعراب به ایران که دیگه شده عین عقده ادیپ تا جایی که من تحقیق و سخت‌سری و مته به خشخاش گذاشته‌ام، اصلا با واقعیّت تاریخی، هیچ سنخیتی ندارد. اعراب فقط ابزاری بودند در دست سپهسالاران و ارتشیان ایرانی برای واژگون کردن حکومت ساسانیان. تفصیلاتش را اینجا نمیشه بنویسی چون، سایت، گنجایش پرداختن به این موضوع را ندارد و باید در جستارهایی مستقل در باره آن نوشت.
۲. اگر میلیاردها میلیارد گواهی بدهند که آخوندها و متشرعین، ایرانی هستند، من یکی به دلیل پرنسیپ‌های فرهنگ ایرانی [گزندناپذیری جان و زندگی، راستمنشی، پهلوانی، دادورزی، مهربانی، بزرگی جویی، دانشخواهی و جستجو و کرامت و شرف و بزرگواری و امثالهم] همچنان فریاد رسا می‌زنم که اینها هرگز و هیچوقت، ایرانی نبوده و نیستند و نخواهند ایرانی شد. حتّا رفسنجانی علنا خودش گفت که ما آخوندها و متشرعین، ایرانی نیستیم؛ بلکه فقط شناسنامه ایرانی داریم. اگر شما هنوز تصوّر می‌کنید که اینها ایرانی هستند، چهل و سه سال آزگار، جنایتهای اینها باید دیگر به هر کسی ثابت کرده باشد که آخوندها اصلا و ابدا ایرانی نیستند؛ بلکه خاصم سر سخت ایران و تاریخ و فرهنگ و مردم ایران هستند و رسالت حکومتی خودشان را فقط نابودی ایران و کشتار شبانه روزی مردم و جوانان و کودکان و زنان در راه الله مخوف و خواهان غارتگری و حفظ امتیازات نجومی و اسقرار قدرت مطلق و بی حساب و کتاب هستند.
شاد زی و دیر زی! / فرامرز حیدریان


■ آقای حیدریان گرامی، درست و منصفانه نیست که به روش آلبالوچینی تمامی صفات خوب دنیا را به فرهنگ خود نسبت دهیم و جنبه های بد فرهنگی خود را به بیگانگان منتسب کنیم. همین اصراری که در جمله اول شما در اینکه «اگر میلیاردها میلیارد گواهی دهند که….. همچنان فریاد رسا سر می‌دهم که اینها هرگز ایرانی نبوده و نیستند و نخواهند شد.»
با عرض معذرت یکی از صفات بد برخی انسان‌هاست که در همه فرهنگ‌ها و‌ کشورها از جمله در فرهنگ و کشور ما نیز وجود دارند. به این شکل که وقتی چیزی را نمی‌خواهیم بپذیریم فکر می‌کنیم با اصرار زیاد و غلو کردن می‌توانیم به این نظر یا گفته خود حقانیت ببخشیم. این نوع نگاه به جای نقد جنبه‌های بد فرهنگی هر ملتی به این می‌انجامد که بدی‌ها و بدها را غیرخودی حساب کنیم و به اصلاح فرهنگ و رفتار خود نپردازیم. یا اینکه در تحولات سیاسی نیز اشتباهات و مسیئولیت خود را قبول نکنیم، چنانکه عده‌ای باوجود اینکه خودشان در انقلاب ۵۷ شرکت داشتند امروز نیز این انقلاب را نه انقلاب مردم ایران که ساخته تصمیمات کشورهای خارجی‌ها در گوادالوپ می‌دانند. آیا آن روحانیونی که با مشروطیت همراهی داشتند و حتی شیخ فضل‌الله نوری را بر سر دار فرستادند هم ایرانی نبودند؟ آیت‌الله طالقانی، منتطری و یوسفی اشکوری چطور؟ یا شاید روحانیون خوب ایرانی هستند و بدهاشان انیرانی؟
جناب حیدریان، ما ایرانیان تافته جدابافته‌ای نیستیم، در کنار بسیاری صفات خوب ویژگی‌های بد فرهنگی هم داریم، نمی‌توان دست چین کرد. بدترین این صفات به گفته غلامحسین صدیقی «بی‌انصافی» است. اغراق در خوبی برخی و بدی عده‌ای دیگر بی‌ربط به این نگاه غیرمنصفانه نیست. نمی‌شود روشنفکران و سیاستمداران خیرخواه ملت ایران را ایرانی و تاریک فکرانشان، متشرعان سختگیر و حکمرانان دینی‌شان را غیرایرانی خواند.
با احترام/ حمید فرخنده


■ با درود،
در سالهای اخیر اسلام شناسان غربی که نه ربطی به چپ ها دارند و نه آخوندها، (برای نمونه Kurt Bangert ، Fred Donner ، Robert G. Hoyland) با تحقیقات دامنه دار علمی به این نتیجه رسیده‌‌اند که اسلام در خود ایران زاده شده و گسترش یافته است. اعراب در قرن هفتم میلادی مسلمان نبودند. اعرابی که در ایران پس از فروپاشی ساسانیان به قدرت رسیدند نه از شبه جزیرۀ عربستان آمده بودند و نه مسلمان بودند. آن ها ساکنان قلمرو ساسانیان بودند. بسیاری از آنان یا مسیحی بودند و یا زرتشتی. هیچ سند معتبری در دست نیست که وقوع جنگ های قادسیه و نهاوند را تأیید کند.
تاکنون باستان‌شناسان پس از کاوش‌های طاقت فرسای علمی هیچ افزار جنگی مربوط به آن جنگ های ساختگی ( از قبیل شمشیر، نیزه، سپر) در منطقه قادسیه یا نهاوند پیدا نکرده اند. هیچ گور فردی یا جمعی نه از سربازان ایرانی در محل آن به اصلاح جنگ‌ها یافت شده و نه از اعراب.
اگر علاقمند به تاریخ هستیم نتایج تحقیقات آن‌ها را باید بخوانیم و ببینیم اصلاً چه می‌گویند.( این کنجکاوی باید در ما ایجاد شود. زنده یاد خانم هما ناطق مانند خیلی از ما جستجوگر کنکاو نبود). حقیقت این است که تحقیقاتِ این پژوهشگران بسیاری از مأنوساتِ ذهنی ما را دربارۀ ظهور و گسترش اسلام بی‌اعتبار می‌کند و ممکن است آرامش ذهنیِ ما را به هم بزند. در تاریخی که زیر عنوان «تاریخ اسلامی شدن ایران» ساخته‌اند و هنوز روایت می‌کنند، می‌گویند رواج اسلام در ایران نتیجۀ زور و بی‌رحمی فاتحان عرب بوده و به داستان‌هایی بی‌نظم و درهم و برهم استناد می‌کنند که معلوم نیست چه کسانی یا چه فرقه‌‌هایی آن‌ها را در گذشته ساخته‌‌اند و ثبت کرده‌اند. آن داستان‌ها را از منابعی نقل می‌کنند که چند قرن پس از اسلامی شدن ایران نوشته شده‌اند. گروهی از ایرانیان به آن داستان‌ها شاخ و برگ داده‌اند و مانند نویسندۀ گرامی این نوشته صحبت از کشتار میلیونی ایرانیان می‌کنند (اگر دسترسی به آمار و داده‌های جمعیتی آن زمان ایران دارند، بهتر است خواننده را مطلع کنند). در این روایتِ به «اصطلاح تاریخی» بسیاری از حقایق مسلم تاریخی را به فراموشی سپرده‌اند. برای مثال، نگفته‌اند که خاندان‌های به اصطلاح ایرانی مانند طاهریان و سامانیان در رواج دین اسلام سهم عمده داشتند و برای مسلمان کردن دیگران جهاد می‌کردند و غزوات به راه می‌انداختند.
و اما شیعه که زیر عنوان «اسلام ایرانی» از آن یاد می‌کنند.
شاه اسماعیل، بنیانگذار صفویان که شیعه را بر ایرانیان زورآور کرد، در دربار گیلانشاهان شیعه شد. شمال ایران کانون شیعیگری بود. چگونگی راه یافتن گروهی از شیعیان منطقۀ عراق به شمال ایران را در تاریخ‌ها نوشته اند. دیلمیان شیعه از آنجا برخاستند. ماجرای رواج شیعه را در شمال ایران در تاریخ ها به تفصیل آورده اند. شیعه ربطی به عرب ندارد. به قول دارمستتر، ایرانیان به زرتشتیت لباس عربی پوشاندند. شیعه ساخته و پرداختۀ ما ایرانیان است. فقه آن را با تغییراتی از روی فقه زرتشتی نوشته اند. بردارید «ویدوداد» اوستا را بخوانید و به همانندی دو فقه پی ببرید. حتی اساطیر شیعی را هم از روی اساطیر زرتشتی ساخته اند. این اساطیر از خداینامک به شاهنامه منتقل شده. فراموش نکنیم که فردوسی شیعۀ هفت امامی بود. خلافت فاطمیان هفت امامی در مصر نیز تحفۀ ایرانیان بود. شیعه به سرزمین‌های عربی از جمله بلاد شام از طریق ایرانیان منتقل شد.
همه داستان‌های شاهنامه را در زمان ساسانیان موبدان زرتشتی ساخته اند. منبع الهامشان نیز اساطیر رایج در ماوراءالنهر و تا حدودی هند بود (رستم گرته برداری شده از افسانه ای هندی است. دیک دِیویس). امام حسین، چنان که شاهرخ مسکوب به درستی متوجه شده بود، معادل شیعی سیاوش شاهنامه است و علی بن ابی طالب معادل رستم. محققان برجستۀ اروپایی همۀ این حقایق را توضیح داده اند. اصلاً کاست آخوندها ادامۀ کاست موبدان زرتشتی است.
البته ما برای حفظ آرامش روحی و تعادل ذهنی خود بهتر است توجهی به این تحقیقات نکنیم.
با احترام ارمغان پیروز


■ سلام. می‌خواستم مواردی تاریخی را در مورد چگونگی ورود اسلام به ایران را یادآوری کنم که آقای ارمغان پیروز به آن پرداختند. طبق عادت هنوز اکثر روشنفکران ما داستان‌های طبری و دیگر سیره‌نویسان اسلامی را به عنوان مدارک و تحقیقات تاریخی در نوشته های شان می‌آورند که باعث مخدوش شدن کل موضوع می‌شود. جهت نیکو کردن جواب جناب ارمغان پیروز می‌توان به مقاله آقای ب. بی نیاز در همین سایت در انتهای مقاله “کندوکاو http://www.kandokav.net” رجوع کرد: غاصبان اشکانی، طبقه دبیران، عرب‌های ایرانی و تداوم نظام سیاسی ساسانی [ایرانشهری].
باید اضافه کرد که جدا کردن کشمش‌ها از توی آجیل هم دردی رو دوا نمی‌کند و آقای فرخنده اشاراتی درست دارند. هنر در ایران تنها نزد بخشی از ایرانیان است و بس.
با احترام سالاری


■ مجددا درود بر آقای فرخنده!
۱- من بحث از «پرنسیپها» کرده ام نه اینکه آلبالو چینی کرده باشم و بگویم ما بهترینیم، دیگران بدترینند. در هیچ مقاله ای یا کتابی از من نمیتوانید جمله ای پیدا کنید که گفته باشم، ما ایرانیان، بهترین مردم روی زمینیم و دیگران هیچند. خیر! اگر کتابها و مفالات مرا که منتشر شده‌اند، تورقی کرده باشید، خواهید دید که من از حدود بیست و هفت سال پیش تا کنون، یکی از رادیکالترین سنجشگران اخلاقیات و چهره های مختلف اجتماعی و رفتاری و گفتاری و غیره و ذالک ایرانیان بوده ام و هنوزم هستم و مدام بر «پرنیسپها» تاکید مبرم نیز کرده ام؛ یعنی فقط سنجشگری جلوه های ناپسند، مد ِنظرم نبوده؛ بلکه ابعاد بسیار ستودنی و بی همتای فرهنگ ایرانی نیز در مدّ نظرم بوده اند. اینکه میگویم، حکومتگران فقاهتی، ایرانی نیستند، رفتار و گفتار و کردار و سیاست حکومت چهل و سه ساله کارگزاران ریز و درشت آن است که در ریزترین مناسبات نیز، ایرانی نبودن خودشان را با بی شرمی تمام، اثبات کرده اند. بنابر این، من هیچ نشانه ای؛ ولو خردلوار تا کنون از رفتارها و گفتارها و سیاستهای اجرایی آخوندها و مُتشرعین و رتوشگران شیّاد اسلامّت در هیچ کجا ندیده ام و نخوانده ام که نظراتشون با رادمنشی و وجدان پژوهشی توام بوده باشد. حتا آنانی که مثلا انتقادگر حکومت آخوندی هستند و مثلا به قول شما متشرّع یا مسلمان مومن میباشند، فقط در همون سطحیات و توصیه های نصیحتی و گوشزدهای آقا معلمی تمرکز کرده اند. اصل مطلب را سکوت میکنند و اصلا در باره اش لام تا کام حرفی نمیزنند، آنهم «تصویر هولناک و به غایت زشت و مُتعفّن الله و رسولش و نقش این تصاویر در رفتار و کردار مومنان مسلمان» است؛ که مسبب اقدامهای بسیار چندش آور و توام با رذالتهای توصیف ناپذیر هستند. اصل سنجشگری یه هیچ احدی و نحله ای و ملّتی و غیره و ذالک، امتیاز نمیدهد؛ بلکه همونطور که خود کلمه فریاد میزند، برمیسنحد و فراتر میکاود و جستجو می‌کند و می‌پروراند.
۲- با بسیاری از نظریات ارمغان پیروز موافقم. با برخی نه؛ زیرا تحقیقات و تامّلات من به نتایج دیگری رسیده اند که ملزم به گفت و شنود و تبادل نظر و سنجشگری هستند. در اینکه هند و ایران از لحاظ ریشه های فرهنگی با همدیگر خواهر هستند، بحثی نیست. فقط تفاوت ساز و کار فرهنگ هندیها و ایرانیها در این است که هندیها «پاسیو» هستند و ایرانیها «اکتیو».
شاد ری و دیر زی! فرامرز حیدریان