ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Sat, 27.04.2024, 17:20
نمی‌خواهم در غربت بمیرم!

فاضل غیبی

حق زندگی در میهن هنوز در پیمان‌های بین‌المللی به عنوان یکی از «حقوق بشر» به رسمیت شناخته نمی‌شود و دولت‌ها همچنان حق خویش می‌دانند که شهروندان کشور خود را در سرزمین زادبومی آنان بپذیرند یا برانند. حال آنکه حق زندگی در میهن در کنار حق حیات دو پایۀ اصلی حقوق بشر را تشکیل می‌دهند و انسان تنها با برخورداری از این دو حق پایه‌ای است که خواهد توانست از دیگر حقوق و آزادی‌ها مانند حق بیان و حق فعالیت اجتماعی برخوردار گردد.

در این راستا این موضوع اهمیت دارد که واژۀ «میهن» در دو سدۀ گذشته از مفهومی مدرن برخوردار شده است، که از مفهوم «زادگاه» بسیار فراتر می‌رود: هر انسانی در میهن خود می‌بالد و در این روند از هویت فرهنگی مشخصی برخوردار می‎گردد، و بدین سبب وامدار ملتی نیز هست که در دامانش پرورش یافته است و در درجۀ نخست با کوشش در راه پیشرفت و بهروزی هم‌میهنان، می‌تواند بود و وجود خود را به عنوان «انسان اجتماعی» تحقق ببخشد.

فرد انسانی با خدمت به میهن خود، هم به تبلور شخصیت انسانی و اجتماعی خود دست می‌یابد و هم با کمک به پیشرفت کشور خویش، به بهبود حال و روز همۀ دنیا خدمت می‌کند.

شوربختانه ما، نسل موسوم به “پنجاه و هفتی”، در زیر فشار گازانبری ملایان و چپ‌ها در پیش و پس از انقلاب اسلامی چندان نسبت به میهن‌دوستی بیگانه بودیم که به سهم خویش اجازه دادیم تا فاشیست‌های اسلامی گام به گام منافع ملی ایران را پایمال کنند.

اما حکومت فاشیسم اسلامی تجربه‌ای تکان‌دهنده برای ما ایرانیان نیز بود که باعث شد تا از یک‌سو بیش از هشت میلیون نفر ترک میهن کنند، و از سوی دیگر، آنان‌که در سرزمین زادبومی خویش ماندند پایمال شدن موهبت‌هایی را که دستاورد قرن‌ها کوشش مادران و پدران ما بود به فجیع‌ترین شکل ممکن حس و تجربه کردند.

اما این نیز واقعیت داشت و دارد که درست به همین دلیل در چهار دهۀ گذشته دیدگاه بیشتر ایرانیان در مورد میهن خویش سراسر دگرگون شد و رفته رفته همۀ آنچه برای شهروندان جوامع پیشرفته امری بدیهی محسوب می‌گردد در میان ایرانیان نیز گسترش و جایگاهی درخور پیدا کرد؛ تا بدان حد که امروزه جای شگفتی است که ایرانیان کنونی همان‌هایی بودند که با اکثریت قاطع به «جمهوری اسلامی» آری گفتند!

ویژگی اساسی این دیدگاه این است که برخلاف دوران کهن، ملیت مدرن کاملاً ارادی است و بر همبستگی آگاهانه و هویت ملی مشترک تکیه دارد.

البته همین‌جا تأیید باید کرد که با آنکه ملی‌گرایی در گذشته مورد سوءاستفاده قرار گرفته بود، نه تنها در زمان حاضر بلکه تا آینده‌ای بسیار دور هیچ‌گونه جایگزینی ندارد. ملی‌گرایی اگرچه همانند ضرورت حفظ میراث فرهنگی و یا پرستاری از محیط زیست، امری «طبیعی و بدیهی» است، در کشورهای پیشرفته نیز از سوی چپ‌ها، اسلامیون و قوم‌گرایان آماج نفرت و حمله قرار دارد. اما واقعیت روشن این است که بدون تکیه و تأکید بر منافع ملی هیچ کشور پیشرفته و مدرنی نیز پدید نخواهد آمد.

از این دیدگاه، شوربختانه باید گفت که جامعۀ ایرانیان، به ویژه در خارج از کشور، در پس ظاهری آراسته به «بدویت فرهنگی» نزدیک‌تر است! چنان‌که حتی با نگاهی گذرا به شیوۀ برخورد و «ادبیات» مورد استفاده در میان «شخصیت‌های اپوزیسیون»، گواه روشنی بر این کمبود دهشتناک را می‌توان دید و دریافت کرد.

در اینجا، و تنها برای آنکه گوشه‌ای از «عمق فاجعه» را نشان دهم، خود را ناچار از اشاره به دو تن از برجسته‌ترین شخصیت‌های فعال سیاسی می‌بینم. نمونۀ نخست ایرج مصداقی است که خدمات ارزندۀ او مورد ستایش هر ایران‌دوستی است. از جمله، وی چند سال پیش با بیان این نکته که باید از سلطنت‌طلبان نیز پشتیبانی کرد، زیرا هر حکومت دیگری بهتر از حکومت فاشیسم اسلامی خواهد بود، گامی مثبت برای همگرایی ایرانیان برداشت.

اما امروزه او نیز در گیر و دار هواداری از شاهزاده به جایی رسیده است که نسبت به هرگونه انتقاد از وی واکنشی تند نشان می‌دهد؛ از جمله به خانم مسیح علی‌نژاد تاخته است که چرا خواستار گفتگوی علنی با شاهزاده شده است. مهمتر، وی با مقایسۀ دو شخصیت یاد شده به علی‌نژاد حمله‌ور شده است که، امثال شما «صفر» هستید در برابر شاهزاده، که «یک» است و تنها زمانی که او در کنار شما قرار گیرد، وجود می‌یابید!

نمونۀ دیگر، آقای امیر طاهری است که ده‌ها سال در راه ژرفش اندیشه‌ورزی سیاسی ایرانیان سخن‌ها گفت، اما امروزه در بزنگاه گذار از حکومت اسلامی، به جای راهنمایی و تشویق ایرانیان به تمرین دمکراسی، آن را «کلیشه‌ای مبتذل» خوانده است که مانند «مدرنیته، سکولاریسم و پلورالیسم...» مفاهیم شکل گرفته در دیگر جوامع هستند که «اگر به درد ما می‌خورد، معادل فارسی هم پیدا کرده بود.»

چنین می‌نماید که امیر طاهری چنان شیفتۀ بازگشت به دوران پیش از انقلاب است، که «سلطنت» را تنها جایگزین برای خودکامگی اسلامی می‌شناسد و بدین ترتیب نه تنها همۀ کوشش‌های دمکراسی‌خواهانۀ ایرانیان از انقلاب مشروطه تاکنون را نادیده می گیرد، بلکه به مردم ایران نیز توهین می‌کند زیرا ایرانیان را شایستۀ نظامی بهتر از حکومتی «مقتدر» نمی‌یابد!

رفتار این دو تن که از شخصیت‌های مطرح اپوزیسیون محسوب می‌شوند بدین سبب تکان‌دهنده است که نشان می‌دهد هیچ‌یک از آن دو گویا با میهن‌دوستی مدرن آشنا نیست، که بنا بر آن آزادی بیان و جایگاه انسانی هر شهروندی به‌‌ویژه هم‌میهنان باید خدشه‌ناپذیر باشد و هر فردی مادامی که از سوی “دادگاه صالح” محکوم نشده است باید از هرگونه توهین و تحقیر مصون بماند. علت اصلی چنین مصونیتی برای آن‌که «هر که خواهد گو بیا و هرچه خواهد گو بگو!» گسترش این درک و فهم مدرن است که میهن را در درجۀ نخست هم‌میهنان تشکیل می‌دهند و نه وجود مادی کشور و یا حتی میراث فرهنگی آن.

«زن زندگی آزادی» نخستین خیزش در تاریخ بود که رنگین‌کمان ملی ایرانی را در خود پذیرفته بود، اما با انحصارطلبی رهبران چپ و راست افراطی فرونشست و نشان داد که اینان در چهار دهه گذشته در پس ادعاهای فریبندۀ خود بر همان روش و منش انحصارطلبی پرخاش‌گرانۀ خود پابرجا هستند و شکی بجا نگذاشته‌اند که چنین رفتاری ریشه در پرورش اسلامی دارد و برای سخت‌جانی آن دلیل دیگری نمی‌توان یافت، جز آنکه هرچند بسیاری فرهیختگان ایرانی آشکار و پنهان از اسلام ابراز بیزاری می‌کنند، اما هنوز نتوانسته‌اند بر دوگانگی هویت اسلامی ایرانی خود چیرگی یابند.

همین کمبود آن علت اصلی است که باعث می‌گردد تا فرهیختگان ایرانی در طول چهار دهه گذشته با وجود پرورش در بهترین دانشگاه‌های دنیا و بهره‌وری از سطح دانش بالا از توافق بر سر پیشنهادی سنجیده برای نظام آیندۀ ایران ناتوان بمانند، و همۀ شواهد نشان‌دهندۀ آن باشد که به گشایشی در این سو امید نمی‌توان بست و بدون تکانه‌ای بنیادین دگرگونی لازم برای رسیدن به آینده‌ای نیک جز امیدی واهی نخواهد بود و ما ایرانیان دور افتاده از میهن نیز در غربت خواهیم مرد!

احترام و اعتماد متقابل خمیرۀ همبستگی اجتماعی و پایۀ تشکل‌های سیاسی است و چون نیک بنگریم اگر در چهار دهه گذشته بهبودی در آن به دست نیامده، کمبود آن اینک در برابر سقوط زودهنگام رژیم جهل و جنایت فاجعه‌انگیز است و مقایسۀ میان امروز با دوران پیش از انقلاب اسلامی بیانگر این واقعیت است که بدون دگرگونی فرهنگی سترگ، ایران حتی در سراشیبی هولناک‌تر از آن دوران قرار دارد.

ضربات حاکمیت اسلامی بر ایرانیان در طول نزدیک به نیم سدۀ گذشته چنان بوده است که امروزه بخش بزرگ جامعه از اسلام ابراز بیزاری می‌کند و خواستار ایرانی دمکراتیک با تکیه بر منافع ملی و جدایی دین از دولت است.

از سوی دیگر “نامسلمانان” ایرانی ثابت کرده‌اند که با وجود حملات نابودگر “اسلامیون”، بر میهن‌دوستی خود پابرجا مانده و اغلب از نظر پایبندی به منش اخلاقی و اجتماعی نیز تبلور فرهنگ دیرپای ایرانی هستند.

بدین معنی برای اکثریتی که مدعی ایران‌دوستی و دوری از اسلام است، اعتماد به شخصیت‌هایی از میان وابستگان به گروه‌های نامسلمان ایرانی راهی نوین را در برابر آیندۀ ایران قرار می‌دهد.

از این دیدگاه، بنیان‌گذاری انجمنی از شخصیت‌های کاردان “نامسلمان” می‌تواند در راستای بازیابی اعتماد اجتماعی و همبستگی ملی گامی بزرگ و مؤثر باشد.

نظر شما چیست؟



نظر خوانندگان:


■ درووود بر فاضل عزیز!
مختصر و موجز. در باره زیر و بم دگرگشتهای نظری و رفتاری و گفتارهای ایرانیان به طور کلّی بعد از فاجعه ۱۳۵۷ تا امروز میتوان از زوایای مختلف بحثها کرد و دلایل را توضیح و بازشکافی و سنجشگری کرد. من امّا به چند نکته از مقاله‌ات اشاره می‌کنم و امیدوارم که هم خودت و هم دیگرانی که احتمالا مقاله‌ات و نظر مرا می‌خوانند، در باره مسئله بیندیشند.
۱- برای من، اشخاصی مثل آقای «مصداقی» و آقای «طاهری» در هیچ کجای معادله مسائل کشورداری ایران و وضعیّت اضطراری حکومت خلفای الله و نقش نسل امروز ایران قرار نمی‌گیرند. ایشان هر کدامشان تجربیاتی متفاوت از بگویم تاریخ شصت ساله اخیر داشته‌اند که حسب برداشتها و تمیز و تشخیصهای فردی خودشان به گفتن نظراتشان در خصوص مسائل ایران تا امروز کوشش کرده‌اند. اینکه میزان تاثیر و برد نظرات ایشان در قیاس با دیدگاهها و نظرات و ژرفاندیشی‌ها و عمق بینش دیگران به چه اندازه است و چقدر کاربرد دارد، طبق برآوردهای من، فقط تا قلمرو دوستان و همعقیده های آنها بیشتر نیست. مُعضل کشورداری و آیین فرمانروایی فراتر از قایقرانی کردن بر برکه محلّ است. در نتیجه نمی‌توان به صرف «معروف و مشهور بودن» اشخاصی و حرفهایی که میزنند به این نتیجه رسید که متعیّن کننده رفتار و گفتار دیگران نیز هستند. من چنین تصوّری ندارم.
۲- اینکه گفته‌ای، مجمعی از «نامسلمانان» تشکیل شود، به نظر من و حسب مطالعات و تجربیات و اندیشیدنهایم، پیشنهاد پذیرفتنی و کارگشاینده‌ای نیست؛ زیرا از همین گام نخست، امکان «باهمزیستی خردمندانه» را مسدود کرده و تبعیض قائل شده‌ایم. پرنسیپهای مجمعی و باهمآیی باید همواره فراسوی «عقاید/ایدئولوژیها/ مرامنامه گرایشهای سیاسی/تعلّقات قومی/نژادی/مذهبی/دینی و امثالهم» باشد تا بتوان کاری کارستان را در همکاری و همگرایی و باهماندیشی از بهر خشنودی و ارجگزاری به حقوق یکدیگر تامین و تضمین کرد.
برای تفهیم این مسئله بدون توضیح جزئیات به چند مثال ساده و دم دست اشاره می‌کنم. یک مورد از عهد ساسانیان. دو مورد از عهد پهلوی دوم. در دوران ساسانیان، والیان یمن با اصرار و گوشزدهای مداوم از شاهان ساسانی درخواست می‌کردند که به گسترش «بُن‌مایه‌های فرهنگ ایران» در یمن و عربستان بیشتر اهمیّت بدهند. فراموش نیز نکن که ایرانیان در عهد باستان به «عربستان»، نام «دشت سواران» می‌گفتند. ولی شاهان متکبّر ساسانی و موبدان زرتشتی با اهمال‌کاری‌ها و تبعیض‌ها و امتیازخواهی‌های خودشان از نقش «فرهنگ» در مناسبات همجواری و همسایه داری چشم پوشیدند و آن را حتّا لت و پار نیز کردند. اگر آرزو و خواست یمنی‌ها برآورده شده بود، مطمئنا نه اسلامی در عربستان پا می‌گرفت نه «محمّدی» ادعای رسالت می‌کرد. بردار یک نگاهی بینداز به نامه‌ای که «نهضت آزادی به محمّد رضا شاه» نوشت. اگر فقط نکته کلیدی آن نامه را «شاه یا اطرافیانش دقیق، فهمیده و گواریده» بودند، احتمالا سبک و سیاق جامعه ایرانی به راه‌های دیگری می‌رفت که خردمندانه و سرنوشت ساز بودند برای نسل همان دوره و نسلهای پس از آنها. یا اگر کسانی که به قول معروف، زمزمه «فضای باز سیاسی» را دُرّست فهمیده و گواریده بودند از در راههای خردمندانه با سیستم پادشاهی رویارو می‌شدند و احتمالا که نه، صد در صد، هرگز و هیچگاه انقلابی مخرّب و فاجعه بار و نابودکننده ایران و ایرانی در چهل و پنج سال پیش اتّفاق نمی افتاد.
چند وقت پیش نیز آقای «اسماعیل نوری علاء»، بیانیه‌ای مبنی بر گردهمآیی و مجمعی بر «محوریّت شاهزاده رضا پهلوی» تحریر و در شبکه‌های اجتماعی انتشار داد که من تقریضی بر آن نوشتم و اشکال کلیدی فراخوانش را تذکر دادم.
فاضل عزیز! من شخصا حسب تدقیق شدن به وقایع اخیر ایران؛ بویژه از واقعه هولناک مرگ «مهسا» به این نتیجه رسیده‌ام که «جنبش ژرف و بسیار با صلابت تحوّلات در ایران» به دور از هیاهوهای روزمره شبکه‌های اجتماعی و تبلیغات فریبنده ارگانهای خلافت الهی با گامهای مستحکم دارد به پیش می‌رود و نمایندگان و سخنگویان و کنشگران خودش را نیز پیدا خواهد کرد. آنانی که در بیرون از مرزهای میهن هستند، اگر واقعا و صمیمانه در فکر مردم و میهن هستند، باید هنر همپایی با نسل معاصر ار بفهمند و اجرا کنند؛ نه اینکه در صدد تحمیل خود به آنها برآیند که بی برو برگرد، نتیجه ای مخرّب و شکست قطعی به دنبال خواهد داشت. همین.
شاد زی و دیر زی! فرامرز حیدریان


■ جناب غیبی عزیز.
شما در پایان مقاله خود مشخصأ پرسیده‌اید «نظر شما چیست؟». شرط ادب ندیدم آن را بی‌جواب بگذارم. من کامنت کوتاهی به مقاله قبلی شما «چرا چپ‌گرایی از میان نمی‌رود؟» نوشتم. الان هم شرط اول را «قبول کردن تکثر فکری» می‌دانم. به قول معروف «هر سری عقلی دارد». از طرف دیگر، نمی‌توان ما ایرانیان مقیم خارج را به «بدویت فرهنگی» متهم کرد و در عین حال انتظار انجمنی از شخصیت‌های کاردان داشت. مضافأ اینکه اینطور اتهامات معمولأ دامن گوینده را هم می‌گیرند.
ارادتمند. رضا قنبری. آلمان


■ آقای غیبی گرامی، آن میهنی که دوستش دارید و داریم متعلق به چپی‌ها و ملاها و کسانی که طرفدار آنها هستند هم هست. تصادفی نیست میهنی که در نظر دارید و توصیف می‌کنید نوستالژیک و دست‌نیافتنی می‌نماید. همانطور که در تلویزیون ایران نیمی از ایرانیان حضور ندارند، در برخی تلویزیون‌های خارج کشور نیز نیمی دیگر غایب هستند. در روایت شما از میهن هم بسیاری از ایرانیان حضور ندارند یا دیده نمی‌شود. روایت شما از میهن یادآور نوعی ناسیونالیسم ایرانی است که در آثار نوستالژیک صادق هدایت نیز وجود داشت. چنین میهن «خالصی» نه برای هدایت وجود داشت و نه برای شما و نه دیگر کسانی نگاهی که مانند شما دارند. میهن رنگارنگ است، هرچند هرکس رنگ یا رنگ‌های ترجیحی خود را دارد.
با احترام/ حمید فرخنده


■ جناب غیبی گرامی، فقط یک نکته: می‌شود خانم صدیقه وسمقی و امثال او را از انجمنی ملی حذف کرد؟ کاردانی امری مطلق نیست و کنشگران جامعه ما چه در داخل و چه در خارج همین هست که داریم. تنها با نقد و دیالوگ سازنده می‌شود برای ایجاد چنان انجمنی ملی به آنهایی امیدوار بود که صداقت داشته و منافع ملی را ارج مینهند. هاپی اند ( happy end)تان که با نوازش فرهیختگان ایرانی با این جمله “پایبندی به منش اخلاقی و اجتماعی نیز تبلور فرهنگ دیرپای ایرانی هستند” خاتمه می‌یابد با “گشایشی در این سو امید نمی‌توان بست” همخوانی ندارد.
در تلاش و امید برای وحدت ملی‌مان و با درود سالاری


■ با سلام و احترام. خوبی و حسن مقالات آقای غیبی اینست که انتشار مقالاتشان در این سایت نقدها و دیالوگ خوبی در میان مخاطبان و منتقدین موجب می‌شود که آن هم ناشی از ویژگی متناقض و کاراکتر گونه تفکرات ایشان است. متاسفانه من تا به حال مقالاتی که از ایشان خوانده‌ام متوجه شده‌ام که این مقالات خودش تبدیل به مانع شناختی جامعه ایرانی داخل و خارج اعم از گروه‌های تشکیل دهنده موجود، تاریخش، بازیگران سیاسی و اجتماعیش شده است...من فکر می‌کنم شیوه اندیشیدن و منطقی که در لابلای گفتار های ایشان حاکم است همراه است با عدم پذیرش مختصات جامعه ایرانی، فکتهای موجود و عدم نگاه متکثر، نگاه دو قطبی و حذفی ایشان است که در تحلیل نهایی دچار تعارضات گوناگونی می‌شوند... پیشنهادم به ایشان توجه دقیق به همراهی منطق ارسطویی، دیالکتیک و فازی در شناخت و تحلیل پدیده های جوامع است...
پایدار باشید! رودین





iran-emrooz.net | Sat, 27.04.2024, 16:14
موانع پایان نیافتگی خشونت در فلسطین

م. روغنی

بالا گرفتن تنش‌ها میان خامنه‌ای و دولت راست گرای افراطی اسراییل دنباله رویداد ۷ اکتبر و جنگ غم‌انگیز در غزه است که منطقه را در آستانه جنگی گسترده و خانمانسوز قرار داده است.

با حمله‌ی تروریستی حماس در هفتم اکتبر به اسرائیل که پس از هولوکاست پرشمارترین کشته‌های یهودیان, تجاوز گروهی به زنان و گروگان‌گیری حتی کودگان اسرائیلی را در پی داشت واکنش نامتناسب دولت راست‌گرای افراطی اسرائیل را برانگیخت که مرگ دهها هزار نفر مردم بی‌گناه غزه را سبب گردید و خشونت بی‌پیشینه‌ای را در این منطقه نا آرام خاورمیانه پدید آورد.

بازیگران در این رویداد نه تنها اسرائیل و شهرک‌نشینان در کرانه غربی، بلکه شامل خامنه‌ای، گروه‌های تروریستی بنیادگرای اسلامی و هچنین دولت آمریکا می‌گردد که هرکدام در افزایش خشونت در این منطقه، بطور مستقیم و یا غیرمستقیم سهم ویژه‌ای ایفا نموده‌اند.

شوربختانه پس از گذشت شش ماه از این جنگ خانمان‌سوز که از جمله به گرسنگی گسترده بسیاری از ساکنان و متلاشی شدگی نظام بهداشتی و امنیتی در این باریکه انجامیده، امید چندانی به پایان یافتن خشونت و بازگشت تدریجی آرامش به این منطقه حتی در دراز مدت نمی‌‌توان داشت.

بی‌تردید رویدادهای پس از هفت اکتبر ریشه در تحولات سیاسی و نظامی در دهه‌های گذشته در جهان و خاورمیانه بویژه در روابط میان اسرائیل و فلسطینیان و انقلاب ۵۷ در ایران دارد. در اینجا تنها تصویری از زمان حال و نیز با گذر کوتاه به رویدادهای گذشته ارائه می‌گردد.

موانع این پایان‌نیافتگی را در رویکرد بازیگران اصلی به ترتیب زیر می‌توان یافت:

۱- دولت راستگرای افراطی اسرائیل

نتانیاهو نخست‌وزیر اسرائیل و رهبر حزب راست‌گرای لیکود است که در سال ۱۹۷۳ تشکیل و در اساسنامه اصلی‌اش “حق دسترسی یهودیان به سرزمین اسرائیل را جاودانه و بی‌چون و چرا” سنجید. بر اساس ادعای این اساسنامه، سرزمین بین دریا و کشور اردن تنها به اسرائیل تعلق دارد و اداره آن به هیچ تشکیلات خارجی سپرده نخواهد شد.[۱]

دولت ائتلافی نتانیاهو، شامل حزب “صیهونیسم دینی” (بنیادگرا) به رهبری بتسال ئل اسموتریچ، وزیر دارایی و جنبش تندروی “اقتدار یهودی”، به رهبری بن گویر وزیر امنیت ملی و مسئول امور کرانه باختری است که در حال حاضر سومین گروه پرشمار کنست (مجلس اسرائیل) را تشکیل می‌دهد. این بلوک حزبی از جمله، نژادپرست و همجنس‌گراستیز، به هزینه دمکراسی در کشور اسرائیل و حقوق فلسطینیان، به بزرگترین برنده در آخرین انتخابات اخیر تبدیل گردید.[۲] در نتیجه راهبرد‌های سرکوب‌گرانه این دو فرد در کرانه غربی مبنی بر زمین‌خواری و گسترش شهرک‌های غیر قانونی، از اول ژانویه تا ۶ اکتبر سال گذشته، ۱۹۹ فلسطینی در کرانه غربی کشته شدند.

بن گویر که به نژادپرستی و پشتیبانی از تروریسم متهم شده است، با عرب‌های اسرائیلی رابطه دشمنانه داشته همواره خواستار کوچ عرب‌های بادیه‌نشین و فلسطینیان اسرائیلی به کشورهای همسایه شده است.

مهمترین محرک خشونت در اسرائیل دولت نتانیاهوست که به فساد متهم است. وی که خود را بی‌گناه می‌نامد، تا پیش از حمله اکتبر می‌کوشید به هر قیمتی از این تهمت رها شود. وی توانست به یاری بلوک راست افراطی در مجلس، لایحه کاهش اختیارات نظام قضایی کشور را به تصویب رساند و در ازاء آن قدرت نامحدودی به گروه افراطی مزبور در سرزمین‌های اشغالی واگذار کرده است.[۳] اقدامات وی در ارتباط با نظام قضایی کشور با واکنش گسترده جامعه مدنی از راه برگزاری تظاهرات مداوم روبرو شد.

نتانیاهو همواره در عمل با کوشش‌های صلح‌آمیز میان فلسطینیان و اسرائیل مخالفت کرده است. از جمله پس از روند صلح اسلو، وی در تظاهرات علیه اسحاق رابین شرکت جست که در آن شعار “مرگ بر رابین” فریاد زده می‌شد و عکس وی در لباس اس‌اس‌های نازی در کنار عرفات با چفیه بر دور گردنش، نمایان می‌گردید. طرفداران رابین نتانیاهو را عامل ترور رابین سنجیدند.

نتانیاهو به روایتی ایدئولوژی زده نیست و مخالفتش با راه حل دو کشوری زاده گرایش‌های دینی یهودیت نمی‌‌باشد. فردیست سکولار و حتی رسوم حلال‌خوری یهودیان را رعایت نمی‌‌کند. وی فردی بدبین است که تحت تاثیر پدرش که تاریخ‌نگار دوران یهودستیزی در اسپانیا و فردی عرب‌ستیز بود، همواره تشکیل دولت فلسطین را خطری جدی علیه موجودیت کشور اسرائیل سنجده است. به باور وی کشور مستقل فلسطین بی‌تردید به یک دولت تروریست اسلامی تبدیل و در جهت نابودی اسرائیل گام خواهد برداشت.[۴]

بر پایه باور بالا، نتانیاهو در دوران نخست‌وزیریش کوشیده است از راه‌های گوناگون از جمله اختلاف‌افکنی میان فتح و گروه‌های بنیادگرای فلسطینی و یا تضعیف دولت خودگردان فلسطین، تحقق آرمان فلسطینیان را ناممکن سازد. یکی از ترفند‌های وی تا پیش از رویداد تروریستی هفتم اکتبر، تقویت حکومت حماس در غزه بود. در این راه کمک‌های گسترده مالی دولت قطر را به حماس تحویل می‌داد که بیشتر برای ساختن تونل‌های نظامی هزینه می‌شد! وی در نشست حزب لیکود در سال ۲۰۱۹ گفت “هرکس خواستار جلوگیری از تشکیل دولت فلسطین است باید به حماس کمک کند. این بخشی از راهبرد ما مبنی بر تفرقه‌افکنی میان فلسطینیان است.”[۵]

نتانیاهو نه تنها از راهبرد تفرقه‌اندازانه جهت ناکامی آرمان فلسطین بهره می‌جوید بلکه با یکی شدن مناطق فلسطین‌نشین با اسراییل و تشکیل کشور واحد نیز مخالفت می‌ورزد که می‌تواند جمعیت یهودیان را به اقلیت و فلسطینیان را به اکثریت تغییر دهد.[۶]

کارکرد نخست‌وزیر دست‌راستی اسرائیل در رویداد ۷ اکتبر و ناتوانیش در آزادی گروگان‌ها، افکار عمومی اسرائیلیان را علیه وی شورانده است. نظرسنجی تازه نشان براین دارد که ۷۶٪ از پاسخ‌گویان خواهان استعفای نتانیاهو بوده و ۹۶٪ به اخبار جنگ وی، بی‌اعتمادند.

۲- شهرک‌نشینان

دومین کانون خشنونت، در کرانه غربی رود اردن به‌واسطه ساخت‌وساز شهرک‌های یهودی‌نشین از جمله ارتدوکس، بنیادگرا و راست افراطی است که پس از جنگ شش روزه در سال ۱۹۶۷، اشغال این منطقه و اورشلیم شرقی و در پی نگرانی راهبردی هر دو حزب کارگر و لیکود از سوی دولت‌های اسرائیلی کلید خورد[۷].

شهرک‌نشینی در کرانه باختری در مراحل گوناگون روی داد. در دومین مرحله، در هتل پارک هبرون (الخلیل) آغاز گردید که ساکنان آن شامل اولین یهودیان ایدئولوژی‌زده‌ای بودند که بر پایه باور آنان، پیروزی اسرائیل در سال پیش از آن هدیه خداوند به شمار می‌آمد و نشانه آن بود که مشیت الهی مبنی بر آنست که سرزمین اسرائیل به یهودیان باز گردانده شود.[۸]

هم اکنون در ۱۲۹ شهرک در کرانه باختری حدود ۵۱۷ هزار نفر یعنی ۵٪ جمعیت اسرائیل زندگی می‌کنند. افزون براین ۳۴۰ هزار نفر نیز در شهر تاریخی و ۲۲ محله دور و بر آن نیز ساکن‌اند که جامعه جهانی آن را بخشی از کرانه غربی به شمار می‌آورد. پژوهش‌گران باور دارند با توجه به گستردگی و پراکندگی شهرک‌ها در کرانه غربی و اورشلیم شرقی، خروج آنها و سکونتشان در مکان‌های دیگر اگر غیرممکن نباشد، بسیار دشوار است که پیش از روی کارآمدن ترامپ برای تشکیل دولت مستقل فلسطین حیاتی به شمار می‌آمد.[۹] دولت راست‌گرای افراطی نتانیاهو ساخت‌وساز بیشتر شهرک‌های غیر قانونی را ادامه می‌هد، که با مخالفت برخی از کشورهای متحد اسرائیل از جمله آمریکا روبرو شده است[۱۰].

رویکرد خشونت‌آمیز بسیاری از شهرک‌نشینان در کرانه غربی به تحریم شماری از شهرک‌نشینان تروریست و برخی از سازمان‌های آنها از سوی برخی از متحدین اسرائیل انجامیده است.


- گستردگی و پراکندگی شهرک‌ها و سکونت‌گاه‌های غیرقانونی

- چنانچه در تصویر بالا دیده می‌شود، تنها لکه‌های نارنجی زیر کنترل فلسطینیان است. مناطق آبی کم رنگ زیر کنترل نظامیان و غیر نظامیان اسرائیلی است.

شهرک‌های “قانونی و غیر قانونی” اسرائیلی در کرانه غربی و اورشلیم شرقی از دیدگاه جامعه جهانی غیر قانونی‌اند و بزرگترین مانع در راه تشکیل دولت مستقل فلستطین در کنار اسرائیل به شمار می‌آیند. افزون براین نتانیاهو کوشیده است شهرک‌ها و بخش‌های دیگری از کرانه غربی را جزو خاک اسرائیل اعلام کند که شامل ۳۰٪ کل کرانه غربی خواهد شد[۱۱]. این طرح که در زمان ریاست جمهوری ترامپ تهیه شد، کرانه غربی را به تکه‌زمین‌های پراکنده و غیر پیوسته تقسیم و تشکیل دولت مستقل فلسطین را غیر ممکن می‌سازد که با مخالفت جامعه جهانی و دولت بایدن روبرو شده است.

در پی به قدرت رسیدن راست افراطی، حمله علیه ساکنان فلسطینی کرانه غربی و مصادره زمین‌هایشان بویژه پس از حمله تروریستی حماس در هفتم اکتبر شدت یافته است. برپایه سنجش اداره هماهنگی امور انسان دوستانه سازمان ملل، از هفتم اکتبر تا کنون ۵۹۰ حمله علیه فلسطینیان کرانه غربی روی داده که به مرگ ۴۶۶ فلسطینی در کرانه غربی انجامیده است[۱۲]. برخی از این حملات در پی حمله تروریستی به شهرک نشینان از سوی فلسطینیان تندرو روی می‌دهد که به واکنش تلافی جویانه خانمانسوز برخی از شهرک نشینان می‌انجامد. در بسیاری موارد ارتش اسرائیل متهم است که از این حمله‌ها حمایت می‌کند، در این مورد به ویژه یک گردان از ارتش این کشور بنام ” نتسًح یهودا” متشکل از یهودیان ارتودکس، به قتل، شکنجه و نقض حقوق بشر فلسطینان کرانه باختری متهم شده و احتمالا بطور بی‌پیشینه‌ای مورد تحریم امریکا قرار خواهد گرفت.


دهکده‌ای فلسطینی پس از حمله تروریستی شهرک‌نشینان

۳- خامنه‌ای و “محور مقاومت”

دشمنی بسیاری از مسلمانان به‌ویژه بنیادگرایان اسلامی علیه اسرائیل ریشه در شکست امپراتوری عثمانی و اشغال فلسطین شامل مکان مقدس قدس از سوی امپراتوری بریتانیا دارد که پس از نزدیک به هزار سال به دست مسیحیان می‌افتاد. این رویداد این کشور را به مهمترین دشمن کسانی تبدیل کرد که به باور آنان استعمارگران غربی استقلال کشورهای خاورمیانه را نابود و در تمام امور آنان دخالت می‌کنند.

در سال ۱۹۴۸، پس از خروج انگلیس از فلسطین، یهودیان که در بین دو جنگ جهانی به یاری “سازمان جهانی صهیونیسم” به فلسطین مهاجرت می‌کردند، استقلال کشور خود را اعلام نموده از سازمان ملل درخواست عضویت کردند. ایران در کنار کشورهای عربی با عضویت اسرائیل مخالفت کرد اما این درخواست به تصویب رسید. کاشانی بنیادگرا نیز به دشمنی با اسرائیل پرداخت و داوطلبانی را برای جنگ با اسرائیل به فلسطین گسیل داشت.

از این پس دشمنی کشورهای همسایه عرب اسرائیل با این کشور ادامه یافت و در پی جنگ‌های گوناگون به‌ویژه در سال ۱۹۶۷، به ناکامی کامل اعراب و اشغال صحرای سینا، کرانه باختری، اورشلیم و بلندی‌های جولان از سوی دولت اسرائیل انجامید.

در سال ۱۳۲۸، در پی مذاکرات نمایندگان اسرائیل و ایران در سازمان ملل و باتوجه به درگیری شدید مجلس با ملی شدن نفت، شاه اسرائیل را به‌صورت دو فاکتو (غیر رسمی) به‌رسمیت شناخت.

پس از کودتای ۲۸ مرداد، شاه روابطش را با اسرائیل گسترش داد به‌ویژه آنکه این کشور با رقبای منطقه‌ای ایران در حال جنگ بود. موساد و سازمان سیا نیز در تشکیل ساواک به شاه یاری رساندند.

در سال ۱۳۴۲، خمینی در پی مخالفتش با حق رأی زنان و لایحه انجمن‌های ایالتی و ولایتی که از جمله شرط مسلمان بودن را برای داوطلبان نمایندگی حذف می‌کرد، دیدگاه اسرائیل‌ستیزی و بهایی ستیزی‌ خود را آشکار ساخت و در سخنرانی‌اش ۱۸ بار اسرائیل را نام برد و تنها یک بار به نام آمریکا اشاره کرد.

خمینی اسرائیل را یک حکومت استعماری به شمار می‌آورد که به ایدئولوژی مدرن اروپایی “صیهونیسم” مجهز و همانند دیگر ایده‌های مدرن، زیر سلطه درآوردن جوامع غیر اروپایی را در تارک برنامه‌هایش قرار می‌داد[۱۳].

پس از پیروزی انقلاب دیدگاه‌های یهودی‌ستیزی و اسرائیل‌ستیزی خمینی با آمریکاستیزی چپ پیرو “سوسیالیزم واقعا موجود ” درهم آمیخت و به مبنای ایدئولوژیک بنیادگرایی خمینیسم و نیز خامنه‌ای تبدیل شد.

خمینی با کش دادن جنگ ایران و عراق به ۸ سال، تشکیل سپاه قدس و حزب‌الله لبنان تلاش کرد با بهره برداری از انفعال نسبی بیشتر کشورهای عربی در برابر اسرائیل، رهبری پیکار علیه اسرائیل را بدست گیرد. در این راه رفته رفته نام اسرائیل نیز از گفتمان رسمی حذف و “کشور اشغالگر قدس” و یا “دولت صیهونیستی” جایگزین آن شد.

با این وجود در جنگ ۸ ساله، از راه اسرائیل از شیطان بزرگ اسلحه دریافت کرد. هرچه بود حفظ نظام از سوی این روحانی فرصت‌طلب “اوجب واجبات” به شمار می‌آمد.

پس از مرگ خمینی، یهودستیزی خامنه‌ای و دولت‌مردان بنیادگرایش از جمله در بمب گذاری در مرکز فرهنگی یهودیان در بوئنوس آیرس آرژانتین که به مرگ ۸۵ نفر و زخمی شدن ۳۰۰ نفر انجامید، اشکارتر گردید.

تشکیل گروه‌های تروریستی شیعه در عراق پس از پایان دوران صدام و سربرآوردن داعش در عراق و سوریه، این‌بار به خامنه‌ای در تامین مالی، تسلیحاتی و آموزش گروه‌های بنیادگرای شیعه و سنی محور مقاومت برهبری سپاه قدس یاری رساند. این “محور” نابودی اسرائیل و تشکیل حکومت اسلامی در فلسطین و اسرائیل و خروج نیروهای آمریکایی از منطقه را در تارک برنامه‌هایش گنجانده است.

خامنه‌ای همچنین با گسترش برنامه نظامی اتمی‌اش سال‌ها به نتانیاهو فرصت داد تا نقض حقوق بشر و سرزمینی فلسطینیان را به حاشیه راند. افزون براین با مداخله در امور کرانه غربی از جمله تلاش به ارسال اسلحه به این منطقه، سازمان فتح را برآن داشت که تلاش جمهوری اسلامی در ایجاد هرج و مرج در کرانه باختری  که “هیچ ارتباطی با آرمان فلسطین ندارد”[۱۴] محکوم کند.

در نتیجه راهبرد‌های ایدئولوژیک و بنیادگرایانه اسلامی است که بی‌ثباتی و خشونت سیاسی و اجتماعی در فلسطین و برخی از کشور خاورمیانه نهادینه شده است.

حمله تروریستی حماس به اسرائیل در ۷ اکتبر تازه‌ترین رویداد راهبردی از این گونه به شمار می‌آید که در مقاله‌های “جنایت‌های اسرائیل و حماس علیه مردم غزه” و “پنهان شدگی رویکرد حماس در جنگ غزه” به جزئیاتش پرداخته‌ام.

۴- رویکرد آمریکا

ترومن رئیس جمهور آمریکا اولین رهبری بود که دقایقی پس از اعلام استقلال اسرائیل در سال ۱۹۴۸، این کشور را به رسمیت شناخت[۱۵].

از سال ۱۹۶۰، آمریکا بیشترین پشتیبانی‌ها را از اسرائیل بکار برده و نقش مهمی در ایجاد رابطه دوستانه با همسایگانش، مصر، اردن و لبنان بازی کرده است. یکی از دلایل این پشتیبانی‌ها در آن زمان ایجاد موازنه با نفوذ شوروی در منطقه بود که از اعراب پشتیبانی می‌کرد و در سال‌های اخیر با حمله به شبه نظامیان و گروه‌های تروریستی سپاه قدس از منافع و حضور نظامی آمریکا در منطقه پشتیبانی کرده و یکی از دشمنان اصلی فعالیت‌های مشکوک هسته‌ای خامنه‌ای بوده است.

به‌هر روی، رابطه این دو با توجه به شرایط جهانی و رئیس جمهور وقت آمریکا، از چند گونگی برخوردار بوده است:

۱-۴- پشتیبانی مالی، تسلیحاتی و سیاسی

آمریکا از سال ۱۹۴۶ تا ۲۰۰۲ بیشترین کمک‌های مالی خارجی‌اش را به اسرائیل اختصاص داده است.

افزون بر کمک‌های مالی، آمریکا پشتیبانی سیاسی گسترده‌ای از اسرائیل به عمل آورده به‌طوری که از مجموع ۸۳ بار وتوی این کشور ۴۲ مورد آن از تصویب قطعنامه‌های علیه اسرائیل جلوگیری کرده است. اسرائیل همچنین از سوی این کشور به عنوان مهمترین متحد غیر ناتوی آمریکا در خاورمیانه برگزیده شده است. پشتیبانی ریاست جمهوری‌های امریکا از اسرائیل گوناگون بوده است. در این میان نیکسون با پشتیبانی از اسرائیل، با قطع فروش نفت کشورهای عرب روبرو شد و با افزایش قیمت سوخت در آمریکا ریاست جمهوری‌اش را از دست داد.

۲-۴- مشوق برقراری صلح میان اسرائیل، کشورهای همسایه و فتح

- کارتر سادات و بگین را در کمپ‌دیوید گردهم آورد که به صلح پایدار بین دو کشور انجامید. کارتر همچنین به گونه یک کنشگر با تمام توان برای تشکیل دولت فلسطین تلاش کرد.

- کلینتون توانست در سال ۱۹۹۳، در توافق اسلو، بیشترین نزدیکی را بین اسرائیل و سازمان آزادیبخش فلسطین ایجاد کند. این توافق که به تشکیل “دولت” خودگردان فلسطین انجامید به علت حل‌نشدگی وضعیت اورشلیم به صلحی پایدار نیانجامید[۱۶].

- در تلاش دیگری، جورج دبلیو بوش، شارون و محمود عباس را بر سر تهیه “راه صلح” تشویق کرد که به نتیجه نرسید اما شارون نیروها و شهرک‌های اسرائیلی از باریکه غزه را خارج ساخت.

- اوباما با تشکیل نشستی میان محمود عباس و نتانیاهو نیز کوشید تلاش‌های بوش را برای تشکیل کشور فلسطین پی گیرد که سرانجام ناکام ماند.

- پیش از حمله تروریستی هفتم اکتبر بایدن می‌کوشید با دادن امتیاز‌های بسیار عربستان را به عادی‌سازی روابط با اسرائیل راضی کند. با آغاز جنگ در غزه، بایدن همواره راه حل دو کشور را برای رسیدن به صلح در خاورمیانه الزام‌آور دانسته است که با مخالفت سر سخت دولت راست افراطی در اسرائیل روبرو شده است.

۳-۴- مخالفت‌های منفعاله با رویکرد‌های غیر قانونی دولت‌های اسرائیل

- از انجا که جان اف کندی بیش از هر رئیس جمهور دیگری نگران جاه‌طلبی‌های هسته اسرائیل بود این کشور را برای پذیرش بازرسی از تاسیسات هسته‌ایش، زیر فشار قرار داد. پس از کشمکش‌های پشت پرده دو نخست‌وزیر اسرائیل به بازرسی‌های سالانه از تاسیسات هسته‌ای دیمونا تن دادند. اما با وجودی که جانشین کندی متعهد به منع گسترش سلاح‌های هسته‌ای بود با توجه به حساسیت کمترش نسبت به برنامه هسته‌ای اسرائیل، این کشور را به توسعه برنامه‌های هسته‌ای خود قادر ساخت.

- اوباما حضور اسرائیل در کرانه غربی را “اشغال” سنجید و با ساخت شهرک‌های تازه شدیدا مخالفت کرد. در برابر با انتخاب ترامپ، نماینده آمریکا در شورای امنیت با محکوم کردن ساخت شهرک‌ها در کرانه باختری مخالفت کرد. وی همچنین راه حل دو کشوری را به فراموشی سپرد.

- بایدن به برنامه دولت نتانیاهو در مورد “اصلاحات قضایی” اعتراض کرد و با هشدارهای پیاپی اعلام نمود که چنین رویدادی اعتبار اسرائیل را به عنوان حامی دمکراسی در خاورمیانه با چالش‌های جدی مواجه می‌سازد.

پس از حمله تروریستی هفتم اکتبر، بایدن حق اسرائیل در دفاع از خود را حتی پس از واکنش نامتناسب حمله ارتش به غزه اعلام کرد. این موضع ارتش اسراییل را در کوچ پیاپی مردم بی‌گناه و حمله به بیمارستان‌ها تشویق می‌کرد. افزون براین وتوی نماینده بایدن در شورای امنیت علیه پیشنهاد به رسمیت شناخته شدن دولت فلسطین سبب زیر پا گذاشتن وعده‌های این دولت برای راه حل دو کشور گردید.

بحران کمبود مواد غذایی در غزه و متهم شدن ارتش اسرائیل به ممانعت و یا کند کردن ورود کمک‌های بشر دوستانه از تنها ورودی جنوب باریکه، انتقادات بایدن و وزیر امور خارجه این کشور به رویکرد دولت اسراییل را به شدت افزایش داد. با وجود این انتقادات، پشتیبانی تسلیحاتی و سیاسی بایدن در شورای امنیت، نتانیاهو را در کشتار بیشتر بی‌گناهان و سرپیچی آشکار با راه حل دو دولت تشویق کرده و می‌کند.

حمله ناکام و بی‌پیشینه پهبادی و موشکی خامنه‌ای به اسرائیل، واکنش تلافی‌جویانه نتانیاهو را که می‌توانست به جنگ تمام عیاری در خاورمیانه تبدیل شود در کابینه جنگ اسراییل مطرح ساخت اما ظاهرا این کابینه پذیرفت در صورت دریافت چراغ سبز بایدن برای حمله ارتش اسراییل به رفح، حمله‌ای بسیار محدود به ایران اما هشدار دهنده به سپاه و خامنه‌ای انجام شود.

راهبرد کج‌دار و مریز آمریکا نسبت به رویکردهای دولت‌های اسرائیل بی‌تردید خشونت ورزی راست افراطی، شهرک‌نشینیان تروریست و بنیادگرایان فلسطینی را برای مدت زمان نامعلوم در پی خواهد داشت. شوربختانه در شرایط فعلی روند موجود ادامه خواهد یافت و فلسطینیان و مردم اسراییل در کنار یک دیگر به صلح و آرامش نخواهند رسید!

فروردین ۱۳۰۴
mrowghani.com
——————————————————
[۱] - Likud Party: Original Party Platform 1977, https://www.jewishvirtuallibrary.org/original-party-platform-of-the-likud-party
[۲] - The Guardian view on Israel’s threat within: rightwing extremism in government, The Guardian, Wed., 7 Dec. 22, 2022
[۳] - همان
[۴] - Joshua Leifer, The Netanyahu doctrine: how Israel’s longest serving leader reshaped the country in his image, The Guadian, Nov. 21, 2023
[۵] -همان
[۶] - همان
[۷] - Mitchell G. Bard, Facts about Jewish Settlements in the West bank, https://www.jewishvirtuallibrary.org/facts-about-jewish-settlements-in-the-west-bank
[۸] - همانجا
[۹] - همانجا
[۱۰] - White House reverses West Bank policy, calling Israeli settlements illegal, The Washington Post, Feb. 24, 2024
[۱۱] - Explainer: Israel, annexation and the West Bank, BBC, 25 June 220
[۱۲] - Nowhere is safe: Fear and mourning inside the West Bank village where Israeli settlers went on the rampage. The Guardian, 20 April 2024
[۱۳] - کیوان حسینی، چه شد ایران و اسرائیل تا این حد با هم دشمن شدند، بی‌بی سی فارسی، ۲۹ فروردین ۱۴۰۳
[۱۴] - سازمان فیح جمهوری اسلامی را به تلاش برای گسترش هرج و مرج در کرانه باختری متهم کرد.، ایران اینترنشنال ۱۵ فروردین ۱۴۰۳
[۱۵] - Zachary B., 75 years of US support for Israel, briefly explained. CNN, Oct. 11, 2023
[۱۶] - همان





iran-emrooz.net | Wed, 24.04.2024, 20:59
آفت‌های همبستگی ملی در ایران

اصغر جیلو

تیتر اصلی نوشته:
تاثیر مخرب تبعیضات قومی/ملی و واکنشهای افراطی در مقابل آن بر همبستگی جامعه ایرانی

(بخشی از این نوشته یک گردآوری بر مبنای رفرنس‌های پانویس بوده و متعلق به دیگران است).

هنوز نمایندگان سیاسی اپوزیسیون ایرانی بر سر مفهومی که منعکس کننده راستین مختصات جامعه ایرانی در تکثر قومی و ضامن آینده یکپارچه آن باشد به توافقی دست نیافته‌اند. ترم “اقلیتهای ملی و ملیتهای ساکن ایران” از یکسو و “اقوام” و یا “شهروند” از سوی دیگر، هر یک محدودیت‌های خاص خود را در بیان واقعیات موجود برای تامین وحدت سر زمینی کشور ایران و آینده آن دارا هستند.

تمایل شخصی نگارنده این متن، استفاده از مفهوم قوم و اقوام است تا ملیت و ملتهای ساکن ایران که در تضاد با مفهوم دولت- ملت مدرن به دور از یکسان سازیهای قومی فرهنگی از یکسو و بر افراشتن پرچمهای جدایی‌ها و اختلافات از سوی دیگر است. مفهوم “شهروند” هم بیشر ناظر بر حقوق فردی بوده و محدودیتهای معینی را در انعکاس ویژگیهای حقوقی و فرهنگی جمعیتها و گروههای بزرگ قومی داراست که باید مبانی حقوقی آن با درنظر داشت ویژه گیهای بافت جامعه ایرانی تعریفی مشخص بیابد. بحث عدم تمرکز در اشکال مختلف آن برای رفع تبعیضات موجود نیز، دچار سرنوشت مشابهی است و این نوشته قصدی برای ورد به هیچ یک از این بحثها را ندارد.

صرفنظر از این مشکلات مفهومی، مضمونی و گفتمانی، برتری جویی مذهبی، خونی، نژادی، جنسیتی، فرهنگی و سیاسی آفت بزرگ همبستگی ملی در جوامع امروزیست. تبعیض فرهنگی و زبانی و انکار حق مشارکت مردم در اداره امور محلی خود در مناطق قومی یکی از این آفتهاست. پیوند زدن منافع قومی با منافع عمومی کشور، یک ارزش بنیادی راه گشا در تلاش برای تحقق چنین حقوقی است. تشدید شکافهای قومی از پیامدهای برتری جویهای چند وجهی سیستم حکمرانی حاکم بر کشور ماست.

از میان این شکافها گرایشات منفی‌ای پدیدار شده‌اند که خود را به آنچه در آنسوی مرزها می‌گذرد نزدیکتر حس کرده و از پیوند خواستهای خود با منافع عمومی و مشترک کشور اجتناب می‌کنند. چنین گرایشی در جریان اعتراضات سراسری سالهای اخیر و جنبش زن، زندگی، ازادی؛ کوشید حساب مردم آذربایجان را از حساب بقیه مردم ایران جدا کرده و همسو و همراه با اقدامات تفرقه جویانه مدیریت شده بین کرد و ترک از سوی نهادهای سرکوب رفتار کند. بحثهایی که دموکراسی و توسعه پایدار در آذربایجان را مقدم بر استقرار دموکراسی در ایران تصور می‌کنند، حساب آذربایجان ایران را از بقیه کشور جدا کرده و اولویت استقرار دموکراسی در کل کشور را به حاشیه می‌رانند(پر واضح است که بر قراری دموکراسی در کشور مقدم بر خواست بر قراری آن در هریک از مناطق قومی است).

حتی در جریان تحریم انتخابات اخیر مجلس شورای اسلامی، این گرایش ساز جداگانه‌ای از بقیه نیروهای مخالف شرکت در انتخابات زد و از محل استقرار خود در دو کشور ترکیه و آذربایجان، شهروندان آذربایجانی را تحریک کرد که به مناطقی که کرد و ترک هر دو کاندید برای انتخابات مجلس دارند، سفر کرده و رای خود را به نفع کاندیدای مخالف کردها در صندوق بریزند و نگذارند هیچ نماینده‌ای از آنها انتخاب شود. تاثیر منفی این گرایش ،که معمولا زیر پرچم پان ترکیسم حرکت می‌کند، بر همبستگی ملی ایرانیان، از تاثیر آن نیرویی در میان هموطنان کرد که به استقلال کردستان فکر می‌کند به مراتب بیشتر است. چنین گرایشی در کردستان ایران بسیار ضعیف بوده و به دشواری می‌تواند سرمشق رضایت بخشی را در آنسوی مرز، در شمال عراق که جذبه‌ای برای قاطبه کردهای ایران داشته باشد، به مردم کردستان ایران نشان دهد. در صورتیکه چنین عاملی در آنسوی مرزهای شمالی غربی وغربی واقعیت وجودی نیرومندی دارد و برای بخشی از فعالین سیاسی و مدنی در آذربایجان ایران، به عنوان سر مشق و الگوی حکمرانی و توسعه مطرح است. در هر دو کشور آذربایجان و ترکیه علاوه بر محافل دولتی مرتبط با سیاست خارجی این دو دولت، محافل فرهنگی و سیاسی مستقلی نیز موجودند که گفتمانهای پان ترکیستی و آرزوی ترکستان بزرگ را حتی در اشکال کنفدراسیونی آن زیر رهبری دولت ترکیه ترویج می‌کنند. اما ظاهرا هیچ یک از دو دولت ترکیه و آذربایجان بطور فعال مبتکر و مشوق ایده و گفتمان جدایی طلبی در آذربایجان ایران نبوده و حمایت آشکار یا پنهان آنها از بعضی محافل افراطی آذری، بیشتر سیاستی واکنشی در برابر تلاشهای جمهوری اسلامی برای ایجاد گروههای نیابتی در درون این دو کشور است. رابطه نزدیک و گرم جمهوری اسلامی با دولت ارمنستان برعلیه منافع دولت آذربایجان نیز منشاء تنشهای جدی بوده است. در عین حال نباید فراموش کرد که جمهوری اسلامی با دولت اردوغان دارای قراردهای امنیتی پنهانی است که باعث می‌شود دولت ترکیه چشمان خود را در بسیاری موارد بر حضور وفعالیت مامورین اطلاعاتی وشبکه ترور جمهوری اسلامی در خاک آن کشور، بر علیه فعالین ایرانی ساکن آن ببندد.

گرایشات افراطی نا همسو با منافع مشترک ملی در آذربایجان، وقتی بر شاخص‌های بالاتر توسعه و شرایط بهتر زندگی در جمهوری آذربایجان و ترکیه و توسعه فرهنگی آنها تکیه کرده و برای جوانان آذری جذبه تولید می‌کند. خدمات و اقدامات الهام علی اف برای توسعه و پیشرفت آذربایجان و تولید کار و ثروت در آن کشور، خصوصا پایان دادن به اشغال ۲۰ در صد از خاک آذربایجان توسط دولت ارمنستان، به حق از خصلتی ماندگار در تاریخ برخوردار بوده و بر افکار عمومی آذری‌ها در این سوی مرز تاثیرات حمایتی مثبتی بر جا گذاشته‌اند. اما چنین گرایشاتی از سخن گفتن حتی در اشکال پوشیده و محافظه کارانه آن از بخش تاریک چهره دولتهای این دو کشور اجتناب کرده و حاضر به گفتن سخنی از ایرادات این دو دولت نیستند. اگر بخواهیم تصویر واقعی تر از اوضاع این دو کشور به دست دهیم در کنار پیشرفتها و امتیازات فرسنگی آنها نسبت به شرایط حاکم بر ایران، ناچارا باید به برخی از شاخصهای معتبر منفی در مورد آنها هم اشاره‌ای بکنیم:

الف- وضعیت ترکیه، اذربایجان و ایران در سال ۲۰۲۳ چنین است(۱):
شاخص”تصور فساد دولتی” و یا آزادی مطبوعات و روزنامه نگاری آزاد، در هر دوی این کشورهای فاصله چندانی با ایران جمهوری اسلامی ندارد، اما آنها خصوصا کسانیکه از حمایت‌های مالی و تبلیغاتی از سوی آن دوکشور برخوردارند، در این قبیل موارد یا ساکت‌اند و یا آنها را توجیه می‌کنند.

شاخص شفافیت (Corruption Perception Index): ردیف ترکیه ۱۱۵، ردیف ایران ۱۴۷، و ردیف آذربایجان ۱۵۴ از ۱۸۰ کشور جهان است.

نمره شفافیت که در آن نمره ۱۰۰ پاکترین و صفر فاسد ترین است برای ترکیه ۳۴، برای ایران ۲۴ و برای آذربایجان ۲۳ در سال ۲۰۲۳ بوده است.

ب- در آمد سرانه سالانه در کشور ترکیه ۱۳۳۸۳ دلار، در آذربایجان ۷۵۲۹ دلار و در کشور ما ایران ۴۲۳۳ دلار برای سال ۲۰۲۳ است(۲).

همچنانکه می‌بینیم در آمد سرانه در ترکیه بیش از ۳ برابر و در آذربایجان نزدیک به دو برابر آن در ایران است، این فاصله بسیار محسوس در مهاجرت دهها هزار کار آفرین ایرانی به ترکیه در طی سالهای اخیر و شرایط سهل دریافت اجازه اقامت با خرید خانه و ایجاد کسب و کارهای تولیدی وتجاری نسبتا موفق در آن کشور نقش بزرگی داشته است. زندگی در این کشور برای شهروندان آذربایجان ایران به دلیل نزدیکی زبانی و فرهنگی با سهولت باز هم بیشتری نسبت به دیگران همراه است. این عامل در کنار آزادیهای نسبی شخصی و اجتماعی موجود در ترکیه، جذبه ترکیه را برای جذب شهروندان نسل جدید آذربایجان ایران دو چندان می‌کند.

پ- اطلاعات افشا شده در اسناد پاندورا نشان می‌دهد که در طول ۱۵ سال گذشته خانواده علییف و مرتبطین نزدیک به آنها چیزی نزدیک به ۴۰۰ میلیون پوند در بخش املاک در بریتانیا سرمایه گذاری کرده‌اند. در یک از این اسناد، ملکی به قیمت ۳۳.۵ میلیون پوند به نام حیدر علی اف یازده ساله ،فرزند الهام علییف ثبت شده است(۳).

ت- اخبار وشایعا ت مربوط به فساد مالی در دولت ترکیه در سالهای اخیر کم نبوده‌اند و خانواده اردوغان مبرا از برخورداری از رانتهای دولتی برای مال اندوزی نیست. کسانیکه در مقاطع مختلف اقدام به افشای فساد مالی خانواده اردوغان کردند یا از ترکیه فراری شدند و یا دستگیر و به اتهام توطئه علیه رئیس جمهور و دولت کشور به زندان رفتند. در لینک (۴) می‌توان یکی از این موارد فساد را مشاهده کرد.

ث- عده‌ای مثل گذشته، بهشتی را در آنسوی مرز در همسایگی ما را سرمشق معرفی کرده و برای آن غش می‌کنند، همانگونه که چند دهه پیش “سوسیالیسم عملا موجود” در آن سوی مرز، به عنوان الگوی موفقی از توسعه عادلانه، ر فاه و آسایش به مردم ایران معرفی می‌شد. آنها با نفرتی باور نکردنی به این سیاست ما درگذ شته می‌تازند ولی خود کوچکترین درسی از آن نمی‌گیرند.

حقوق و آزادیها سیاسی و شخصی در هر دو کشور ترکیه و آذربایجان، فاصله بزرگی با کشورهای آزاد اروپایی دارد، با این وجود بطور محسوسی بهتر از ایران است. از میان ۱۶۳ کشور جهان در سه زمینه مرتبط به هم یعنی آزادیهای انسانی، شخصی و اقتصادی؛ کشورهای آذربایجان و ترکیه تقریبا مشابه هم و به ترتیب در ردیف ۱۲۲ و ۱۲۴ قرار دارند. ولی ایران در ریف ۱۵۸ قررا دارد. آزادیهای انسانی محصول ترکیب آزادی‌های شخصی و اقتصادی است .تفاوت نسبتا محسوس بین دو کشور آذربایجان و ترکیه از یکسو و ایران از سوی دیگر در این موارد، برای ایرانیان دارای جذبه بوده و بسیاری از آنها آرزو می‌کنند که حد اقل همان شرایط هم که بسی بهتر از و ضع جهنمی موجود در کشور است، در ایران هم فراهم می‌بود(۵).

ج- وضع آزادی مطبوعات در هر سه کشور قرمز است و تفاوت کیفی بین آنها موجود نیست. از میان ۱۸۰ کشور جهان در سال ۲۰۲۳ آذربایجان در ردیف ۱۵۱، ترکیه در ردیف ۱۶۳ و ایران در ردیف ۱۷۷ یعنی تنها جلو تر از ویتنام(ردیف ۱۷۸)، چین (ردیف ۱۷۹)، وکره شمالی(ردیف ۱۸۰) قرار دارند(۶).

چ- در سال ۲۰۲۲ اردوغان تلاش کرد پایه‌های دموکراسی ناقص ترکیه را هر چه بیتشر تضعیف کند. در زمینه حاکمیت قانون و پروژه عدالت جهانی ترکیه از میان ۱۴۰ کشور در ردیف ۱۱۶، کنترل بر قدرت دولتی در ردیف ۱۳۵ و در موضع آزادیهای بنیادین در ردیف ۱۳۴ قرار گرفت. ترکیه در گروه کشورهای اروپای شرقی و آسیای مرکزی بدتر از روسیه وبلاروس و در تقسیم بندی جهانی بعد از آنگولا و مالی، ولی بالاتر ازجمهوری کنگو و ایران جاگرفت. طبق داده‌هایی که توسط رئیس کمیته اروپایی حقوق بشر اعلام شد، ترکیه در راس کشور‌های قرار داشت که بیشترین شکایت از آن دریافت شده و ۲۰۱۰۰ شکایت را (۲۶.۹ درصد تمام شکایات) شامل می‌شد. وضع ایتالیا، رومانی، اکرایین و روسیه به ترتیب بهتر ار ترکیه بود. در سال ۲۰۲۲ فشار بر روزنامه نگاران با قوانین جدید برای محدود کردن آزادی رسانه‌ها در ترکیه افزایش یافت و از ۱۸ مورد دستگیری روزنامه نگاران در سال قبل از آن به ۴۰ نفر افزایش یافت. طبق اندکس آزادی مطبوعات در جهان در سال ۲۰۲۲، از میان ۱۸۰ کشور ترکیه در ردیف ۱۴۹ قرار گرفت(۷).

ح- با وجود برابر حقوقی دیرپا بین زنان و مردان در قانون اساسی سکولار ترکیه، خشونت یکی از موراد روبه گسترش بر علیه زنان در جامعه و خصوصا در داخل خانوادهای ترکیه است. در طول ۱۹ سال حکومت اردوغان ۷۰۷۱ زن توسط مردان کشته شده‌اند، یعنی یعنی بطور متوسط ۳۶۹ زن در هر سال. در سال ۲۰۱۱ دولت ترکیه “کنوانسیون استانبول”(اسلامبول) را برای حمایت از زنان ترکیه در برابر خشونت امضاء کرد و امید می‌رفت که دامنه خشونتهای مختلف برعلیه زنان با اجرای تعهدات قانونی مربوط در این کنواسیون محدود شود. اما در سال ۲۰۲۲ ، دولت اردوغان تحت فشار اسلامگرایان از این کنواسیون خارج شد و تعهدات پیشین خود را در این مورد در حمایت از زنان ترکیه زیر پا گذاشت، اعتراضات وسیع خیابانی زنان در نقاط مختلف کشور و خصوصا استانبول به دستگیری و محاکمه تعدادی از فعالین زن معترض انجامید. در سال ۲۰۲۱، ۲۸۰ نفر زن به دست مردان به قتل رسیدند، علاوه بر این ۲۱۷ مورد دیگر فوت مشکوک به ثبت رسید. این ارقام در سال ۲۰۲۲ به ترتیب به ۳۹۲ مورد قطعی قتل زن به دست مرد و ۲۲۶ مورد مشکوک افزایش یافت. در عین حال دادگاه‌ها از میزان محکومیت مردانی که بر علیه زنان مرتکب خشونت می‌شوند کاستند. گزارشگر ارشد Human Rights Watch در بخش اروپا و آسیای مرکزی، سعید ایما سینکلیر می‌گوید که از هر ۱۰ زن در ترکیه ۴ نفر مورد خشونتهای جنی و فیزیکی در طول زندگی خود قرار می‌گیرند، این یعنی ۴۰ درصد کل زنان ترکیه. دولت اردوغان به بهانه‌های مختلف با هر جلوه‌ای از از اعتراض زنان بر علیه سیاستها و قوانین حاکم، پلیس و دادگاه را به سراغ فعالین زن می‌فرستد. خوب است بدانیم که دامنه این قبیل سرکوبها پای زنان ایرانی معترض قتل مهسا را درترکیه نیز گرفت و به دستگیری ۲۰ نفر از آنان منجر شد. بعید به نظر می‌رسد که بدون تعویض حکومت اردوغان با حزب جمهوری خواه و متحدین آن، که برای مبارزه با خشونت بر علیه زنان وعده باز گشت به کنوانسیون استانبول راداده‌اند، خشونت برعلیه زنان ترکیه کاهش یابد(۸).

یکی از مهمترین شاخص‌های تغییر چشم انداز سیاسی در ترکیه، افزایش تعداد نمایندگان زن است. در دهه گذشته، ترکیه شاهد افول دلخراش در حقوق زنان و اهداف برابری جنسیتی بوده است. دولت عدالت و توسعه به طور یکجانبه از کنوانسیون استانبول که با هدف حمایت از قربانیان خشونت جنسیتی خارج شده است. امروزه، یک سوم ازدواج‌ها در کشور شامل کودک عروس‌ها است.

پلاتفرم «ما زن‌کشی را متوقف خواهیم کرد»، جنبشی مردمی که توسط مدافعان حقوق فمینیست و LGBTQ+ ساخته شده است، می‌گوید که تنها در سال ۲۰۲۳ حداقل ۵۶۳ زن در شرایط مشکوکی کشته شده یا جان خود را از دست داده‌اند. ترکیه مکان آسانی برای زن بودن نیست. بنابراین، قابل توجه است که در انتخابات اخیر شهرداران، نسبت زنان منتخب محلی تقریبا سه برابر شده است. امروزه، با حاکمیت شهرداران زن بر ۱۱ شهر، هنوز راه زیادی تا برابری جنسیتی وجود دارد، اما این یک گام مثبت به جلو است.(۹)

خ- گرچه بعد از روی کار آمدن حزب سعادت و توسعه، کردها به بخشی از حقوق زبانی و فرهنگی خود دست یافتند، اما دولت اردوغان بعد از نوسانات چندی در سیاست خود نسبت به کردهای ترکیه که صلح و آشتی بین دوطرف دعوا را نوید می‌داد، بالاخره به عادت دولتهای سابق برگشت و شروع به قربانی گرفتن در ابعاد غیر قابل قبولی از کردهایی که نه مسلح بودند و نه ربطی به گروههای مسلح کردی مخالف دولت اردوغان داشتند، کرد. رویای امپراطوری عثمانی- اخوانی در ادامه خود به تجاوز دولت ترکیه به خاک سوریه و اشغال خاک آن کشور و خصوصا بمباران منطق کردنشن سوریه و بخشهایی از کردستان عراق، به بهانه تامین امنیت مرزهای ترکیه و جنایات جنگی پرشمار انجامید که فقط بخشی از آنها توسط سازمانهای بیطرف حقوق بشری تاکنون مستند و ثبت شده‌اند. دولت اردوغان در این پروسه حتی ابایی از این نداشت که برای مدتی از نیروهای داعش بر علیه کردهای سوریه که به سختی در گیر جنگ حیات و ممات خود بودند، حمایت کند. اما افراطیون قوم پرست آذربایجان ایران را کاری به این حقایق نیست.

افسانه ۴۰ هزار کشته به دست گروههای مسلح کردی در کردستان ترکیه از سال ۱۹۸۴ تاکنون، نیز ساخته و پرداخته دولتهای مختلف ترکیه است که برای توجیه ادامه تبعیضات گوناگون بر علیه کردها و سرکوب خشن آنها ساخته شده و بال و پر یافته و مکررا توسط عوامل ایرانی پان ترکیست دولت اردوغان در میان اپوزیسیون تبعیدی تکرار شده است. صحت چنین ادعایی به دلایل مختلف توسط محققین مستقل و حقوق بشری زیر سوال رفته است، این تعداد شامل کل تلفات انسانی جنگ دو طرف است و نه فقط طرف ترک؛ همچنین، بخش بزرگی از این رقم فله‌ای هم ساخته دستگاههای تبلیغاتی وابسته به ارگانهای رسمی دولت ترکیه است که ساختگی بودنشان به ثبوت رسیده است و بالاخره اینکه بخشی قابل ملاحظه‌ای از تلفات انسانی، مربوط به غیر نظامیان کرد بوده که اغلب به دست ارتش ترکیه در جریان بمبارانهای هوایی و حملات توپخانه‌ای کشته شده‌اند. تا اوایل سال ۲۰۰۰ در جریان پاکسازی قومی و سر زمینی، چندین هزار روستا به دست ارتش ترکیه از روی کره زمین و نقشه جغرافیا محو شد و حدود دو میلیون کرد از پیر و جوان وزن و کودک، خانه و کاشانه و مزارع خود را برای همیشه از دست داده و آواره مناطق دیگر شدند.

ادعاهای مطروحه در سطور فوق را با جزییات بیتشر می‌توانید در لینکهای شماره (۱۰) در زیر نویس این نوشته ببینید.

د- نقش مذهب در آموزش

گزارش زیر به نقل از بی بی سی فارسی گوشی کوچکی از آن چه که رویای اردوغان نامیده می‌شود نشان می‌دهد:

“اردوغان روز اول فوریه (۱۲ بهمن) در مراسم معارفه مقام‌های جدید سازمان «ریاست امور مذهبی» که در ترکیه با نام سازمان «دیانت» شناخته می‌شود، گفت: «خصومت با شریعت،‌ که بیانگر تمام احکام اسلامی برای زندگی است، در واقع دشمنی با خود مذهب [اسلام] است.»

این اظهارات، در حالی بیان شده که مخالفان از نفوذ گروه‌های مختلف مذهبی در نهادهای عمومی و دولتی مانند وزارت آموزش و ارتش ابراز نگرانی می‌کنند.

وزارت آموزش ترکیه اخیرا با انتقاد تند اتحادیه‌های آموزشی روبرو شده که می‌گویند فضای مدارس این کشور به دلیل نفوذ دسته‌های مذهبی به این وزارتخانه، روز به روز بیشتر به سوی مذهبی شدن می‌رود.

مراد یتکین، روزنامه‌نگار باسابقه می‌گوید اردوغان شرایطی را به وجود آورده تا هرگونه “ابراز مخالفت با تبدیل ترکیه به یک کشور مذهبی، به عنوان توهین به مذهب تلقی شود”.

حرف‌های اردوغان در شبکه‌های اجتماعی هم بازتاب زیادی داشت. به گزارش برندواچ، ابزار تحلیل رسانه‌های اجتماعی، در طی کمتر از دو روز، بیش از ۷۱ هزار بار در شبکه اجتماعی ایکس به کلمه «شریعت» (به زبان ترکی) اشاره شده است.

کلمات و جملات “الله”، “من یک مسلمان هستم” و “طیب اردوغان” به زبان ترکی هم بیش از هر چیز دیگری در ارتباط با این موضوع تکرار شده است.
محمدامین کورناز،‌ روزنامه‌نگار، در شبکه اجتماعی ایکس نوشت: “شریعت یک شبه سراغ ما نمی‌آید. اما یک روز صبح وقتی از خواب بیدار می‌شویم و درمی‌یابیم که تا چه حد آزادی‌های ما را یک به یک از ما گرفته‌اند، به دنبال دیواری خواهیم گشت که سرمان را به آن بکوبیم”.

یکی از کاربران تالار گفتگوی‌ مجازی، اکسی سوزلوک، از حرف‌های اردوغان انتقاد کرده و با “تحریک‌آمیز” خواندن سخنان او گفته است که هر کشوری که با قانون شریعت اداره می‌شود، به “جهنمی” برای شهروندانش تبدیل شده است.

در مقابل، رسانه‌های طرفدار دولت با پوشش گسترده سخنان رئیس جمهور از ارتباط “اسلام” و “ترکیه‌ای بودن” نوشته‌اند.

اردوغان در سخنانش در سازمان دیانت همچنین گفته بود که “وقتی به کتاب‌های تاریخ نگاه می‌کنید، واقعیتی که در برابر شما قرار می‌گیرد این است: ترک یعنی مسلمان، به صورت هم‌زمان”.

یک روحانی پرطرفدار با بیش از ۵۱۲ هزار دنبال‌کننده در شبکه اجتماعی ایکس، روز دوم فوریه در صفحه خود نوشت “توهین به شریعت باید ممنوع شود”. دیگر کاربران طرفدار دولت هم با نقل قول از اردوغان،‌ سخنان او را ستایش کرده‌اند.

این اظهارنظرها به دنبال بحثی گسترده‌تر مطرح شده که در هفته‌های اخیر درباره درخواست گروه‌های کوچک اما بانفوذ اسلامی برای حاکمیت مذهب در ترکیه درگرفته است”(۱۱).

متن صریح قانون اساسی ترکیه، سکولاریسم* را یکی از اصول تغییرناپذیر در ساختار حکومتی ترکیه می‌داند.

مقدمه‌ی قانون اساسی ترکیه می‌گوید: “به عنوان یک اصل سکولار، احساسات مقدس مذهبی را نمی‌توان با امور دولت و سیاست در هم آمیخت”. اما در واقعیت چنین نیست. فاکتهای زمینی زیر برعلیه این اصل چنین اند:

- طبق ماده ۳/۲۴ قانون اساسی ترکیه، هیچ کس را نمیتوان به آشکار ساختن عقاید خود مجبور کرد، اما در شناسنامه‌ی شهروندان بخشی به نام دین وجود دارد که اگر خالی گذاشته شود والدین باید علت عدم پاسخ خود به آن را توضیح دهند.

- حسن‌علی یوجل، وزیر آموزش و پرورش ترکیه که در دوره‌ی او دین از مواد آموزشی کاملاً حذف شد، در سخنرانی خود در سال ۱۹۴۲ در مجلس گفته بود: “جمهوری اساساً دین را از دولت جدا کرده و دین را فقط به وجدان و احساسات افراد واگذار کرده است. بنابراین، آموزش مذهبی توسط دولت در مدارس انجام نمی‌شود...بعد از کودتای نظامیان راست‌گرا در سال ۱۹۸۰ ، تغییرات وسیعی در نظام آموزشی ترکیه شروع شد. امروزه با ورود کودکان به مدرسه، آنها مجبور به گذراندن درسی با عنوان “اخلاق و فرهنگ دینی” می‌شوند که محتوای آن “اصولِ اسلامِ سنی” است. اگر کودکان بخواهند از این درس معاف شوند، این امکان وجود ندارد و علاوه بر آن باید دروس “زندگی پیامبر ما” و “قرآن” را هم به عنوان دروس “انتخابی اجباری” بگذرانند که این امر با اصول سکولاریسم که در آن دین نباید با نهادها و محتوای آموزش تلفیق شود، در تضاد است.

- مدارس «امام خطیب» که دختران و پسران را در کلاس‌های مجزا آموزش می‌دهند، مدارس مذهبی هستند که در کنار مدارس عرفی مشغول‌اند. هدف اولیه از ایجاد این مدارس تربیت خطبا و روحانیون دینی برای کار در تشکیلات دینی ترکیه بود. اما اکنون فارغ‌التحصیلان این دسته از مدارس دینی می‌توانند در دانشگاه‌ها هم ادامه‌ی تحصیل دهند. رجب طیب اردوغان، که خودش هم در یکی از مدارس امام خطیب درس خوانده، از طرفداران این مدارس است و از افزایش تعداد این مدارس و نقش مؤثرترشان در نظام آموزشی ترکیه استقبال کرده است. دو سال پیش او در یک سخنرانی عمومی اعلام کرد: “توجه ویژه‌ی ما معطوف به مدارس امام خطیب و تربیت و پرورش یک نسل دین‌دار خواهد بود”. در حالی که پیش از این شرط سنی ورود به این مدارس ۱۵ سال بود، اما در دوران زمامداری اردوغان به ۱۰ سال کاهش پیدا کرد که سکولارها آن را برنامه‌ای گسترده برای افزایش نفوذ مذهب در کشور دانستند.

- در چند سال اخیر اکثر کارمندان دولت و مدیران میانی و عالی‌رتبه، بویژه در وزارت آموزش ملی، از میان فارغ‌التحصیلان مدارس”امام خطیب” انتخاب شده‌اند و عملاً پیش‌شرط رشد در نظام اداری ترکیه، فارغالتحصیلی از این مدارس است. تعداد دانش‌آموزان مدارس اسلامی در ترکیه نزدیک به یک و نیم میلیون نفر برآورد می‌شود که این امر می‌تواند در آینده به تغییرات مهمی در ترکیه بیانجامد.

- پس از پایان دوران تحصیل، شهروندان مرد مجبور به گذراندن دوره‌ی اجباری سربازی هستند. آنها حق ندارند که بر اساس اعتقادات دینی یا وجدانی خود از خدمت اجباری سر باز زنند، در حالی که شهروندان ۴۵ عضو دیگر شورای اروپا از چنین حقی بهره می‌برند. در دوران سربازی قبل از خوردن غذا باید با صدای بلند بگویند: “الله را شکر می‌کنم و خدا ملت ما را حفظ کند”.

- وزارت دیانت ترکیه، از وزارت‌خانه‌های زیرمجموعه دولت، مربوط به کلیه‌ امور دینی است و نه فقط اسلام، اما در ماده‌ یک اساس‌نامه‌ این وزارت‌خانه چنین آمده است: “(این وزرات‌خانه) برای انجام کارهای مربوط به عقاید، عبادات و اصول اخلاقی دین اسلام، روشنگری جامعه در مورد دین و مدیریت عبادتگاه‌ها و ریاست امور دینی، تحت نظر رئیس‌جمهور تأسیس شده است”.

- آب و برق مساجد رایگان است اما برای عبادتگاه‌های سایر ادیان چنین امتیازی در نظر گرفته نشده است. این وزارتخانه که ساخت و نگهداری مساجد، آثار دینی، و … را برعهده دارد، تنها به آثار اسلامی توجه می‌کند. فتواهای این وزارتخانه با حقوق اساسی زنان و اقلیت‌های جنسی در تضاد است. بودجه‌ی این وزارتخانه از بسیاری از دیگر وزارت‌ خانه‌های ترکیه بیشتر است و این امر از موارد بحث ‌انگیز در سال‌های اخیر بوده است.

- تاکنون دادگاه قانون اساسی بیش از ۲۰ مورد از اقدامات و سخنان رهبران حزب عدالت و توسعه را مغایر با قوانین سکولار شمرده است. در سال ۲۰۰۸، جمعی از مخالفان از دادگاه قانون اساسی خواستند که حکم انحلال حزب عدالت و توسعه را صادر کند. آنان در این اتهام‌نامه از سخنرانی‌ها و گفته‌های رجب طیب اردوغان و سایر رهبران حزب عدالت و توسعه به عنوان شاهدی برای اقدامات دولت علیه اصل سکولاریسم یاد کردند. هرچند دادگاه پذیرفت که رهبران این حزب علیه اصل سکولاریسم سخن گفته‌اند اما شواهد و مدارک لازم برای انحلال حزب را ناکافی دانست.

- در سال ۲۰۱۶ اسماعیل قهرمان، رئیس مجلس ترکیه از حزب عدالت و توسعه و ازنزدیکان اردوغان گفت که ترکیه کشوری مسلمان است و قانون اساسی آن ‌هم باید اسلامی باشد. این سخنان با واکنش‌ها و اعتراضاتی روبرو شد که با دخالت پلیس و شلیک گاز اشک‌آور پایان یافت. چند روز بعد رجب‌ طیب اردوغان اعلام کرد که رئیس پارلمان فقط نظر شخصی خودش را بیان کرده و ساختار حکومتی ترکیه سکولار است، اما اقدامات این حزب و طرفدارانش برای گسترش اسلام‌گرایی در ترکیه پایان نیافت.

- تبدیل موزه‌ی ایاصوفیه‌ استانبول به مسجد هم نشانه‌ی افول سکولاریسم تعبیر شد. اما نباید از یاد برد که سکولاریسم هنوز هواداران پرشماری دارد. بر اساس نظرسنجیِ انجام شده در سال ۲۰۱۷ حدود ۷۰ درصد از مردم ترکیه از سکولاریسم حمایت می‌کنند و نزدیک به ۲۴ درصد مخالف دولت سکولار بوده و موافق تلفیق شریعت اسلام و قوانین کشورند.

- گروه‌های مخالف، اردوغان را به عنوان “خلیفه‌ای در انتظار” تصویر می‌کنند که به دنبال قدرت گسترده برای تغییر قوانین کشور است تا هویت رو به رشد مسلمان را منعکس کند. باریش ارکاداش، نماینده‌ی مجلس از “حزب جمهوری خلق” که توسط آتاتورک بنا شده و مهم‌ترین حزب سکولار به شمار می‌رود، می‌گوید: “تناقض مهمی در رهبری حزب عدالت و توسعه وجود دارد. از یک سو، این حزب ادعا می‌کند که سکولار است. از طرف دیگر، آنها با بعضی از دیدگاه‌های مصطفی کمال آتاتورک مخالف‌اند و می‌خواهند جمهوری را از بین ببرند”.

- نظرسنجی سال ۲۰۱۸ نشان می‌دهد که هرچند ۲۵ درصد از جمعیت کل کشور خود را «مذهبی محافظه‌کار» می‌دانند اما این رقم در میان جوانان ۱۵ تا ۲۹ ساله، تنها ۱۵ درصد است. با این حال، هنوز اسلام مقبولیت خود را در میان اکثریت جامعه حفظ کرده است و حزب عدالت و توسعه با استفاده از احساسات مذهبی می‌کوشد نظام آموزشی و قضایی ترکیه یعنی دو رکن اساسی سنت سکولار را اسلامی کند.

- کودتای ناکام سال ۲۰۱۶ به حکومت اجازه داد تا با تصفیه‌های گسترده، این نهادها را هم از نیروهای سکولار پاکسازی کرده و مهر اسلام‌گرایی و ملی‌گرایی را بر فضای سیاسی- اجتماعی ترکیه حک کند. به نظر می‌رسد که جدال بیش از یکصد ساله‌ی سکولارها و اسلام‌گراها وارد مرحله‌ی جدیدی شده و گذار به نظامی اسلامی‌تر و محافظه‌کارتر به صورت رسمی آغاز شده است(۱۲).

ذ- فروپاشی سیستم قضایی در ترکیه

هاکان یاووز، استاد علوم سیاسی دانشگاه یوتا در آمریکا می‌گوید؛ فساد در میان قضات به قدری بالا گرفته که پوشش رسانه‌ای وسیعی در این خصوص در روزنامه‌های ترکیه مشاهده می‌شود. شما می‌توانید براحتی قضات را بخرید و این به مسئله عیانی در جامعه تبدیل شده است. یکی از بازرسان اخیراً نامه‌ای را منتشر کرده بود که در آن فهرست خدماتی را که افراد می‌توانند با پرداخت پول از قضات دریافت کنند، دقیق مشخص می‌کرد. حتی قیمت‌ها هم مشخص شده بود و این‌ها نشانه‌هایی از فروپاشی سیستم قضایی کشور هستند.

استقلال نهادها در کشور از بین رفته و دیگر مردم هم به آن‌ها اعتماد نمی‌کنند و در مجموع نمی‌توانند به نیازهای جامعه پاسخ دهند. در اثر اقداماتی که دولت اردوغان ایجاد کرده، جایگاه دستگاه‌های دولتی و نهادها تخریب شده‌ است(۱۳).

اصغر جیلو
۲۴/۰۴/۲۰۲۴

———————————————
پانویس:

1-(2023 Corruption Perceptions Index: Explore the… - Transparency.org)
2- https://worldpopulationreview.com/country-rankings/gdp-per-capita-by-country
3- Azerbaijan and International Corruption Scandals - Baku Research Institute
4- https://stockholmcf.org/police-officers-who-exposed-erdogan-familys-corruption-sentenced-to-life/
5- https://worldpopulationreview.com/country-rankings/freedom-index-by-country
6- World Press Freedom Index 2023: Russia slides amid global volatility (pressgazette.co.uk)
7-. https://stockholmcf.org/human-rights-in-turkey-2022-in-review/
8-Women’s Rights in Turkey: 2022 in Review - Stockholm Center for Freedom (stockholmcf.org)
https://www.equaltimes.org/turkey-takes-a-step-backwards-on?lang=en
9- https://parsi.euronews.com/2024/04/06/women-have-found-their-voice-in-turkey-and-given-hope-to-others-fighting-for-democracy-ac
10- https://www.hrw.org/report/2024/02/29/everything-power-weapon/abuses-and-impunity-turkish-occupied-northern-syria
https://www.reuters.com/investigates/special-report/iraq-turkey-airstrikes/
https://dckurd.org/2022/04/28/erdogan-wars-on-kurds/
https://www.nasdaq.com/articles/special-report-as-turkey-intensifies-war-on-kurdish-militants-in-iraq-civilians-are
https://www.aei.org/foreign-and-defense-policy/if-40000-deaths-disqualifies-pkk-should-1-5-million-deaths-disqualify-turkey/
Kurdish villages depopulated by Turkey - Wikipedia
Syria conflict: The ‘war crimes’ caught in brutal phone footage - BBC News
11- https://www.bbc.com/persian/world-68179204
12-https://www.aasoo.org/fa/articles/3487
13- https://www.radiofarda.com/a/interview-with-hakan-yavuz-on-erdogan-and-t%C3%BCrkiye/32891036.html

* تاریخچه‌ی سکولاریسم در ترکیه
- https://www.aasoo.org/fa/articles/3487

“سکولاریسم ترکیه‌ای مانند دیگر مفاهیم مدرن در این کشور، بدون داشتن ریشه‌های عمیق تاریخی/اجتماعی، از بالا و توسط دولت و نهاد‌های سیاسی بنا نهاده شد.

تا قبل از بنیان‌گذاری ترکیه‌ی مدرن، در دوران امپراتوری عثمانی و در پی اصلاحات ناشی از جنبش‌های اجتماعی، جدایی دین و سیاست خود را تا حدودی در امور دولتی و نظام قضایی نشان داد. اولین نشانه‌های سکولاریسم در دوران محمود دوم و سپس “تنظیمات” و “مشروطیت دوم” و ایجاد دادگاه‌های نظامی سکولار و وزارت معارف برای آموزش به سبک غربی دیده شد. با این حال، کلمه‌ی سکولاریسم تقریباً هرگز توسط روشنفکران عثمانی به کار نرفت. در دوران عثمانی اندیشمندانی مانند ضیا گوک‌آلپ از واژه‌ی “لادینی” و احمد عزت پاشا از کلمه‌ی “لا روحانی” برای بیان مفهوم سکولاریسم استفاده می‌کردند اما از آنجا که این کلمات به نوعی به بی‌دینی تعبیر می‌شد، در نهایت واژه‌ی لائیک از کلمه‌ی فرانسوی Laïcité اقتباس و به معنای سکولاریسم وارد فرهنگ سیاسی ترکیه شد.

دو سال بعد از برچیده شده سلطنت عثمانی، در ماه مارس ۱۹۲۴، مجلس ملی ترکیه سه قانون انقلابی را تصویب کرد: خلافت برچیده شد، وقف‌ها و بنیادهای مذهبی تعطیل شدند و به جای آنها “وزارت دیانت” به عنوان زیر مجموعه‌ای از دولت بنیان گذاشته شد و مجموعه قوانینی با عنوان “Tevhid-i Tedrisat” (توحید تدریسات) به منظور حذف دین از نظام آموزشی تصویب شد و کلیه‌ی مدارس مذهبی بسته شدند.

اولین بار مصطفی نکاتی، وزیر آموزش و پرورش، به صورت رسمی از اصطلاح سکولار استفاده کرد. او با صدور بخش‌نامه‌هایی اصول آموزش جمهوری را به شرح زیر تعیین کرد: “ضروری است که همه در ترکیه از آموزش ملی و جهانی، مدرن و دموکراتیک برخوردار شوند... تحصیلات، سکولار و از هر نوع تأثیر مذهبی که فکر را محدود کند دور خواهد بود”.

در سال ۱۹۲۵ “قانون لباس، مو و کلاه: که پوشیدن قبا، عبا، عمامه و سایر پوشش‌های مذهبی را ممنوع می‌کرد صادر شد. در همین سال همه‌ی طریقت‌های مذهبی تعطیل و غیرقانونی خوانده شدند. بعدتر دادگاه‌های شرعی تعطیلی شد و در سال ۱۹۲۶ قانون مدنی جدید با برچیدن دادگاه‌ها و قوانین شرعی، نابرابری زن و مرد در ارث، شهادت و ازدواج را از بین برد.

در آوریل ۱۹۲۸، عبارت «اسلام دین رسمی دولت ترکیه است.» از قانون اساسی حذف شد و جمهوری ترکیه اولین قدم‌ها را به سوی حکومتی سکولار برداشت.

در سال ۱۹۳۰ حق رأی و نامزد شدن به زن‌ها داده شد. در سال ۱۹۳۱ اذان به زبان ترکی خوانده و پخش اذان به زبان عربی ممنوع شد. هرچند بعدتر و در سال ۱۹۵۰ در دوران حکومت حزب دموکرات این قانون تغییر کرد و اذان خواندن به زبان عربی از مناره‌ها از سر گرفته شد.

در سال ۱۹۳۷، اصل سکولاریسم در قانون اساسی گنجانده شد اما حذف دین از عرصه‌ی سیاست، که با کشتار و سرکوب شدید مخالفان همراه بود، ترکیه را درگیر ایدئولوژی دیگری به نام ملی‌گرایی کرد. آتاتورک که برای جمهوری سکولار خود نیاز به جایگزینی برای دین داشت، ناسیونالیسم ترکی را به جای مذهب برگزیده بود. او مانند دورکیم معتقد بود: “ناسیونالیسم از طریق آنچه شهروندان سکولار به‌عنوان آیین حکومتی انجام می‌دهند کاربردی معنوی هم پیدا خواهد کرد”.



نظر خوانندگان:


■ من پس از سه دهه زندگی در کانادا، به هر سه کشور ایران، ترکیه و آذربایجان سفر کرده‌ام. آخرین سفر دو هفته‌ام به آنکارا در زمان انتخابات شهرداری بود. بر مبنای مشاهداتم:
۱. آذربایجان از نظر سکولاریسم بسی بهتر از ترکیه و در رده آمریکای شمالی است.
۲. ترکیه از منظر دموکراسی تفاوت چندانی با کانادا ندارد.
۳. تمایلات دشمن‌تراشی و دیگری ستیزی دون کیشوت گونه، به ویژه نفرت از ترکها، در میان ایرانیان - اعم از فارس‌ها و اقلیت‌های قومی- علیحده است.
طالب‌پور


■ اصغر جیلو گرامی،
اگر من بودم، بیشتر به ابراز هم‌دردی، با احساس ایرانیانی که خود را در معرض تبعیض مضاعف و ستم مضاعف حکومت مرکزی می‌دیدند، می‌پرداختم. بگذار (و وقت کافی فراهم کن) تا چنین ایرانیانی، هم‌دردی را در “ما”، که در معرض تبعیض و ستم مضاعف نبوده‌ایم، ببینند. چه بسا که اگر “ما” به خودمان هم وقت بدهیم تا هم‌دردی را بیشتر و طولانی‌تر احساس کنیم، به این نتیجه برسیم که به‌تر است برخورد خودمان را تعدیل کنیم. من هم، دوستانی ترک/آذری دارم که برداشت‌ها، تحلیل‌ها و استدلال‌های خود را، مثلن در مورد جنبش زن-زندگی-آزادی، برای من تعریف کرده‌اند. اما متاسفانه در مقاله خودت و دیگر کسانی که به مقوله “تاثیر مخرب ...” پرداخته‌اند، استدلالات مطرح شده از جانب دوستان ترک/آذری خودم را نمی‌بینم.
با احترام – حسین جرجانی


■ @آقای طالب پور محترم
ممنون از اظهار نظرتون. نوشته اینجانب در بخش اول آن ناظر بر وضع بخشی از جامعه سیاسی ایرانی مقیم در خارج از کشور است و نه داخل که  تفاوت اساسی با این فضا هم در سطح عمومی و هم در سطح فعالین سیاسی و مدنی مخالف حکومت در درون کشور دارد. روحیه همبستگی ونزدیکی و تفاهم در میان آنها در داخل در تلاش مشترک برای روزگاری بهتر  و خلاصی از شر حکومت مستبد دینی در تاریخ 45 سال اخیر کشور کم سابقه بوده است. آن نفرتی که شما نسبت به ترکها در میان بقیه ایرانیان ذکر کرده‌اید به جز در بخش‌هایی از فضای مجازی که عرصه تاخت وتاز همه گونه تمایلات افراطی و بیمارگونه و نژادپرستانه متقابل و یا مرتبط با محافل مشکوک است، در زندگی واقعی برای این جانب  نادر و نا آشناست. بخش‌های دیگر نوشته هم که یا مقایسه‌ای گذرا بین ایران و آذربایجان و ترکیه است و یا صرفا توصیفی مختصر از اوضاع این دو کشور همسایه ایران.
در مورد یکسانی دموکراسی در کانادا و ترکیه،  فاکتها و شاخص‌های معتبری که من به برخی از آنها حتی از زبان خود شهروندان ترکیه اشاره کرده‌ام چیز دیگری می‌گویند،  ولی اوضاع در ایران چنان نابسامان و دشوار است  که بسیاری به همان وضع مشابه در ترکیه  اگر در ایران هم فراهم شود رضایت خواهند داد.
@آقای حسین جرجانی گرامی، با سپاس از اظهارنظر شما
این نوشته بطور کلی شامل سه بخش است: قسمت اول متاثر از وضع حاکم بر روانشناسی بخشی از نیروهای مخالف حکومت در خارج از کشور است و ربط مستقیمی به فعالیت تلاشگران سیاسی و مدنی و مخالف حکومت و یا مردم ناراضی در داخل ایران ندارد. بخش دوم و سوم هم یا مقایسه ما بین شاخص‌های متعدد اقتصادی و سیاسی در ایران و دو کشور ترکیه و آذربایجان است و یا اشاره‌ای به بعضی است شاخص‌های مهم وضع موجود در خود آن دو کشور.
در قسمت اول نوشته به صراحت گفته شده که تبعیضات مختلف حاکم بر کشور؛ منشاء و آفریننده واکنش‌هایی است که راه حل رفع انواع ستم را نه در پیوند منافع  خود با بقیه ایران بلکه با منافع کشورهای همسایه میجوید، که گاها به زیر پرچم پان ترکیسم و یا آذربایجان مستقل و وحدت دو آذربایجان نیز بروز میکند. با توجه به تغییرات ساختار جمعیت شناسی و مهاجرت و درهم تنیدگی پردامنه ای که در طول 45 سال گذشته در ایران رخ داده، بود و باش بخشهای عمده ای از جمعیتهای قومی چنان در هم تنیده شده که صداهای استقلال طلبانه یا جدایی خواهانه موجود در میان دیاسپورای ایرانی در خارج از کشور، که اغلب هم مرتبط با منافع سیاست خارجی کشورهای همسایه هستند، پژواک بسیار ضعیفی در میان مخاطبین خود در داخل کشور ایران می یابند. مهمترین عامل تفرقه قومی در ایران نه این محافل، بلکه خود حکومت جمهوری اسلامی است که هرگاه فرصت میابد، این محافل را در جهت تشدید تفرقه به حرکت وا میدارد و تغذیه میکند. من خود یکی از آحاد جمعیت ترک آذری‌ام و از نظریات و گفتمان‌های درون آنها کم و بیش آگاهم، ولی راه حل رفع تبعیضات موجود را نه در جداسری و یا تقدم منافع قومی بر منافع همگانی بلکه در همبستگی و همدلی با بقیه تبعیض شدگان ایرانی می‌دانم و نه برعکس. آیا نگرش شما به این گزینه چیز دیگریست؟
نگرش بخش‌های فعال حاضر در خیابان به جنبش زن، زندگی، آزادی در آذربایجان ایران بطور کلی همان نگرشی است که دیگر فعالین این جنبش در بخشهای دیگر کشور دارا هستند. اگر نگرش افراد و محافلی در خارج از کشور به این جنبش در آذربایجان متفاوت است تاثیر چندانی در عمل روی سر نوشت این جنبش نخواهد داشت.
با سپاس مجدد، اصغر جیلو


■ درووود بر جیلو عزیز!
اندکی خلافگویی در تقابل با دستور صبحگاهی. تمام حرف بر سر همون «چهار خط اول مقاله‌ات» است. اغتشاش در کلمه سازی و لغت پرانی از طرف کسانی که مسائل را با لغت پرانی میخواهند حلّ و فصل کنند؛ نه از راه مفهوم اندیشی که محصول تفکّر ژرف و شفّافیّت مفهوم برای شناخت معضلات و مسائل و بغرنجها باشد. کلمه «ترمینوس» در زبان لاتین به معنای «مرز گذاری/تعیین قطعی برای تک معنایی بودن کلمه» است. هدف از اندیشیدن نیز خلاص کردن انسانها از شبکه معنایی کلمات است برای پیشگیری از هر نوع کژفهمی و احتمالا شاخه شونه کشیدنهای خونین و هولناک ناشی از آن. وقتی صحبت از «ملّت» میشود؛ بلافاصله اکثر افراد، آن را معادل ناسیون/Nation» میپندارند. در حالیکه کلمه «ناسیون» در کشورهای باختری مثل فرانسه، انگلیس، آلمان، معنای دیگری دارد با پسزمینه های فرهنگی و تاریخی و کشوری خاصّ خودش.
کلمه «ملّت» نیز در زبان «عربی و فارسی» معانی دیگری دارند که خلط معانی آنها باعث بزرگترین کشمکشهای سیاسی نیز از عصر مشروطه تا همین امروز شده است. مثلا «ملّت» در زبان آخوندهای عصر مشروطه؛ بویژه «شیخ فضل الله نوری» به معنای «شریعت و امّت اسلام» بوده است که دقیقا معنایی صحیح است از دیدگاه اسلامیّت البته. امّا از دیدگاه کنشگران عصر مشروطه به معنای «مردم ایران در جامعیّت وجودی» بوده است که ماسبق تئوریک همچون «ناسیون» در کشورهای باختری نداشته است و باعث سوء تفاهم شده است.
ایرانیان در طول تاریخ، خودشان را نه با مفهوم «ملّت» که هیچ سابقه‌ای در تاریخ و فرهنگ ایران نداشته است؛ بلکه با «فرهنگ و قلمرو» می‌شناخته‌اند و مشخّص می‌کرده‌اند بدون تاکید بر قوم و زبان خاصّی. وقتی کسانی قرار است وقت خودشان را در باره مُعضلات حادّ یا کمتر حادّ مملکت به طور کلّی مشغول کنند، باید در ابتدا بکوشند که تعاریف خود را به طور شفّاف و مستدل توضیح دهند؛ نه اینکه با لغت پرانی به اغتشاش و بدبینی و صفبندی تهاجمی اقدام کنند که البته چنین اشخاصی از نظر من، «مُغرض و آپاراتچی» هستند و هیچ سر رشته‌ای از پژوهیدن ندارند؛ بلکه تمام همّ و غمّشان این است که نفرت و بیزاری خود را از دیگران در لفّافه‌ای از کلمات ساختگی پنهان کنند و آنها را برای رسیدن به اهداف و اغراض خودشان رواج دهند به جای اینکه صمیمانه بکوشند که در باره «اصل موضوع» بیندیشند و مسائل را طرح کنند.
من در گفتگویی که با دوستان «کرد» خودم داشتم، یک بار در باره شعار «دمکراسی برای ایران، خودمختاری برای کردستان» از آنها پرسیدم که دلیر باشید و به من توضیح دهید که «دمکراسی یعنی چه؟. خودمختاری یعنی چه؟.». از میان آنها فقط یک نفرشان با هوش بود و فوری فهمید که من، منظورم از طرح سئوال چیست و سکوت کرد. بقیه سوای اینکه با حرف‌های سخیف و بی‌مقدارشان و توضیحات پا در هوا، نه تنها ناآگاهی خودشان را اثبات کردند؛ بلکه حتّا نتوانستند توضیح دهند که مسئله و مشکلشان چیست.
جیلو جان! آفتها از آسمون نازل نمی‌شوند. ارثی نیز نیستند. آفتها از کژفهمی و ناآگاهی و نیندیشیدن در باره اصل موضوع مسائل است که ریشه میگیرند و همچون هجوم ملخها به جان آدمها می‌افتند. اینکه در پسزمینه اینهمه اغتشاشات معنایی کلمات به ضرب و زور ساختگی، کدام غرایز و نیّات و اهداف سیاسی نهفته است، بحث ثانویست، ولی زنگ خطری برای هوشیار ماندن از بهر سنجشگری بی‌محابا. مسئله اینه که ما هنوز نیاموخته‌ایم و نتوانسته‌ایم و کوشش نیز نمی‌کنیم که «خودمان را = گردآمد تمام اقوام از ریز و درشت در جغرافیای کشوری به نام ایران» در مقام «ایرانی» تعریف کنیم و تا زمانی که به تعریف دقیق آن کامیاب نشده‌ایم، عرصه کشمکشهای ناشی از کلمات ساختگی و لغت پرانیها به گسست ایرانیان از همدیگر امتداد خواهند داد و امکانهای دوام حکومت فقاهتی را تامین و تضمین خواهند کرد.
شاد زی و دیر زی! فرامرز حیدریان


■ با درود متقابل به جناب فرامرز حیدیریان
با سپاس از دقت نظر و توجه شما نسبت به این نوشته. به تصور من هم تلاش برای تعریفی مدرن و نوین از مقوله ملت-دولت از مشروطه به بعد به سر انجام نرسید. اغلب تلاشگران این مسیر نه می‌خواستند و نه می‌توانستند مدرنیته نوع ایرانی را از درون نقد سنت و مذهب و یا متولیان آن یعنی دین و دولت بیرون بکشند. گفتار شما در مورد مفهوم ملت عینا در مورد مفهوم دولت هم صدق می‌کند. اگر ملت در آن زمان به مفهوم امت اسلامی بود، روحانیت به عنوان روسا و نمایندگان ملت محسوب می‌شدند و دولت نیز نماینده سلطان و شاه بود.
به نظر این جانب می‌توان استدلال کرد این دوگانکی تحت تاثیر نظریه ولایت فقهی تا به امروز هم ادامه یافته است. وجود دو قدرت موازی در حاکمیت در جمهوری اسلامی یعنی دستگاه و و دستگاه دولت علیرغم تبعیت دومی از اولی در زمان ما کم یا بیش ادامه همان وضع سابق در شرایط امروزیست که در آن دستگاه دین برعکس زمان قاجارها نقش فائقه در حکمرانی یافته است. می‌توان گفت که مفاهیم و تعاریف راه گشاه برای فردا و آینده کشور نمی‌توانند بدون نقد “مشروطه ابتر ایرانی”، بدون نقد دین و سنت و در عین حال بدون توجه همزمان به تجربه کشورهای آزاد غربی در دوران اخیر در امر حکمرانی خوب به دست آید. گسترش جنبش‌های هویت طلبانه در چند دهه اخیر مضمونی نوین به شکافهای فرهنگی و نژادی از قبل موجود بخشیده و پدیده های متنقاضی را در درون و پیرامون این شکافها ایجاد کرده است.
به گمان این جانب، برای تولید مفاهیم مشترک راه گشا در سیاست‌های راهبری اپوزیسیون ایرانی نسبت به جنبش‌های هویت‌طلب دو شرط اصلی لازم است: اول پذیرش تفاوت‌ها و اختلاف‌ها و به رسمیت شناختن آنها و دوم؛ تکیه بر اشترکات تاریخی، فرهنگی، سر زمینی و زبانی موجود برای ساختن آینده.
با مهر و سپاس اصغر جیلو



■ - هم‌سطح دانستن آزادی بیان و رسانه در ایران و ترکیه واقعی نیست. در ترکیه بیش از ۳۵۰ کانال تلویزیونی فعالیت می‌کنند که ۹۰ درصد آنها خصوصی و آزاد هستند. همه گروه‌های فکری، فرهنگی و سیاسی از چپ تا راست افراطی صاحب رسانه‌اند و در بیان نظرات خود آزاد. در ترکیه تاسیس حزب و رسانه آزاد است و انتشار کتاب ممیزی نمی‌شود. طبق گزارش نشریات ایران، در سال ۲۰۲۱ بیش از ۴۰۰ میلیون کناب در ترکیه چاپ شده در حالی که در ایران کل تعداد کتاب‌های چاپ شده در همان سال کمتر از نیم میلیون نسخه بود.  ترکیه صاحب نهادهای مدنی بسیار قوی و مستقل و با تاریخ طولانی‌اند در حالی که در ایران این‌چیزها هنوز آرزوست.
- کاملا درسته که در ترکیه خبرنگاران زیادی زندانی‌اند و این نقض آشکار حقوق بشر در این کشور است. اما باید توجه شود که اکثر این روزنامه‌نگاران با دو گروه پ‌ک‌ک‌ و فتح‌الله گولن مرتبط هستند که اولی مسلحانه با دولت در جنگ است و دومی سازمانده کودتا علیه حکومت بود که جان بیش از ۲۵۰۰ انسان بی‌گناه را گرفته است. در ایران همه رسانه‌ها مستقیم یا غیرمستقیم حکومتی‌اند و روزنامه‌نگاران زندانی هم کسانی مانند ویدا ربانی یا حسین رزاق هستند که هیچ جرمی جز شرکت در چند بحث کلاوب‌هاوسی ندارند.
- در ترکیه افراد مرتبط با پ‌ک‌ک و گولن اگر بازداشت شوند، تنها زندانی می‌شوند و در تمام مراحل بازداشت و زندان به وکیل دسترسی دارند و از حقوق مشخص شده در قانون برخوردارند، و معمولا هم پس از مدتی - کم یا بیش - آزاد می‌شوند اما در ایران افراد مرتبط با گروه‌های سیاسی کرد یا بلوچ چند هفته یا چند ماه بازداشت اعدام ‌می‌شوند. آخرین نمونه اعدام سه جوان کرد در چند ماه پیش بود که به اتهام اثبات‌نشده ارتباط با یک گروه سیاسی کرد در شمال‌غرب ایران بازداشت و چند ماه بعد اعدام شدند. در ترکیه عبدالله اوجالان با آن سابقه جنگ خونین با حکومت زندانی می‌شود اما عبدالمالک ریگی رهبر یک گروه مسلح بلوچ چند روز پس از بازداشت اعدام می‌شود. این یک تفاوت مهم ترکیه و ایران است.
- در ایران سالی بیش از ۷۰۰ نفر اعدام می‌شوند در ترکیه اعدام وجود ندارد. در طول تاریخ صد ساله جمهوری ترکیه تعداد اعدام‌ها کمتر از شمار اعدام‌ها در یک سال ایران است. از سال ۱۹۸۴ هیچ اعدامی در ترکیه صورت نگرفته و از سال ۲۰۰۴ نیز ممنوعیت مجازات اعدام وارد قانون اساسی این کشور شده است. به‌راستی در یک فرایند طبیعی توسعه چند سال طول می‌کشد که در ایران هم کسی اعدام نشود؟
- در مورد شاخص ادراک فساد و شفافیت هم وضعیت ترکیه و ایران قابل‌مقایسه نیست. به این دلیل که یک منشا مهم فساد در کشورها، حضور و نفوذ قدرت و دولت در اقتصاد است. نقش دولت در اقتصاد ترکیه کمتر از ۱۰ درصد و بین ۵ تا ۱۰ درصد است در حالی که ۹۰ تا ۹۵ درصد اقتصاد ایران در دست دولت و نهادهای وابسته به ولایت فقیه است. نه در ایران و نه در خارج کسی نمی‌داند ثروت امپراتوری اقتصادی آستان قدس رضوی چقدر است و خرج و دخل آن چگونه است. همینطور خرج و دخل بنیاد مستضعفان، بنیاد شهید و شرکت‌ها و موسسات تحت تملک سپاه و دیگر نهادهای آخوندی و مذهبی چگونه است. به همین دلیل معلوم نیست نهادهای بین‌المللی ادراک فساد و شفافیت، آمار و اطلاعات خود در مورد ایران را از کجا به دست آورده‌اند.
- فساد در کشورهای توسعه‌یافته هم هست و در ترکیه هم همینطور؛ اما به دلیل حضور نیرومند رسانه‌ها و احزاب و نهادهای مدنی، اکثرا افشا و تحت پیگرد قرار می‌گیرند. در ایران اما اگر هم فسادی آشکار شود بیشتر ناشی از جنگ گرگ‌ها و اختلاف میان باندهای رانتخوار متصل به قدرت هستند و اگر روزنامه‌نگاری و رسانه‌ای دست به افشای فسادی بزند فورا گرفتار می‌شود.
- این ادعای نویسنده که می‌گوید «عده‌ای مثل گذشته، بهشتی را در آنسوی مرز در همسایگی ما را سرمشق معرفی کرده و برای آن غش می‌کنند، همانگونه که چند دهه پیش “سوسیالیسم عملا موجود” در آن سوی مرز، به عنوان الگوی موفقی از توسعه عادلانه، رفاه و آسایش به مردم ایران معرفی می‌شد» به دور از واقعیت است. زیرا ترکیه مبلغ نظام ارزشی و ایدئولوژیک خاصی مانند «شوروی سوسیالیستی» و «نظام دینی» در ایران نیست. ترکیه بخشی از جهان آزاد و پارچه‌ای از نظام لیبرال‌دموکراسی جهان - هر چند بخش کمتر توسعه‌یافته آن است. ترکیه کشوری پنهان پشت دیوارهای آهنین یا کشوری منزوی مانند ایران نیست که کسی نداند آنجا چه می‌گذرد و فریب تبلیغات یک عده به قول شما پانترک را بخورد. سالانه بیش از دو میلیون ایرانی از داخل و خارج کشور به ترکیه سفر می‌کنند و می‌دانند در آنجا چه خبر است.
- نظام سکولار ترکیه که در زمان آتاتورک طراحی شد به جای خود باقی است. تنها تعدیل‌هایی در عمل - بدون تغییر قانون اساسی - صورت گرفته که ضروری و لازم بود. لائیسم آتاتورک نسبت به بخش‌های سنتی ترکیه بسیار سختگیر و در مواردی ناقض حقوق بشر بود. به عنوان مثال از تحصیل دختران روسری‌دار در دانشگاه‌ها یا استخدام آنها در مراکز دولتی جلوگیری می‌شد که آشکارا نقض حقوق بشر بود. این بخش‌ها تعدیل شده و گروه‌های سیاسی و اجتماعی غیرمذهبی جامعه ترکیه هم دوری از سختگیری‌های گذشته و تنوع پوشش و سبک زندگی شهروندان و احترام به آنها را پذیرفته است.
- ترکیه در مقایسه با جهان توسعه‌یافته غرب خیلی چیزها کم دارد و باید یاد بگیرد و تکمیل کند، اما در مقایسه با ایران خیلی چیزها بیشتر دارد و ایرانی‌ها باید به آن نگاه کنند و بیاموزند؛ چنانچه از مشروطه به بعد نگاه می‌کردند، چنانچه که رضاشاه نگاه می‌کرد. لازم هم نیست کسی نگران باشد!
رسول عبدیان


■ پاسخی به آقای رسول عبدیان. توجهتان را به نکات زیر جلب میکنم:
۱-به نقل از نوشته”حقوق و آزادیها سیاسی و شخصی در هر دو کشور ترکیه و آذربایجان، فاصله بزرگی با کشورهای آزاد اروپایی دارد، با این وجود بطور محسوسی بهتر از ایران است. از میان ۱۶۳ کشور جهان در سه زمینه مرتبط به هم یعنی آزادیهای انسانی، شخصی و اقتصادی؛ کشورهای آذربایجان و ترکیه تقریبا مشابه هم و به ترتیب در ردیف ۱۲۲ و ۱۲۴ قرار دارند. ولی ایران در ریف ۱۵۸ قررا دارد. آزادیهای انسانی محصول ترکیب آزادی‌های شخصی و اقتصادی است .تفاوت نسبتا محسوس بین دو کشور آذربایجان و ترکیه از یکسو و ایران از سوی دیگر در این موارد، برای ایرانیان دارای جذبه بوده و بسیاری از آنها آرزو می‌کنند که حد اقل همان شرایط هم که بسی بهتر از و ضع جهنمی موجود در کشور است، در ایران هم فراهم می‌بود”. کاملا روشن است که من وضع ترکیه را عین ایران نمیدانم و قصد از مقایسه دیدن تفاوتها بر اساس داده های معتبر جهانی آنگونه که هستند، نه کم و نه بیش و برای من معلوم نیست چه عاملی باعث اعتراض جنابعالی شده است.
۲- این من نیستم که دلبخواهی وضع ترکیه و آذربایجان را در زمینه آزادی مطبوعات قرمز اعلام کرده‌ام. همانگونه که می‌بینید، اندکس آزادی جهانی ۱۸۰ کشور را در پنج گروه طبقه بندی کرده که در آن آذربایجان، ترکیه و ایران در یک گروه و با رنگ خطر یعنی قرمز نشان داده شده اند. من کوشیدم آن جدول را برای مشاهده شما در اینجا بگذارم ولی این صفحه آن را قبول نکرد. توصیف شما از آزادی رسانه ومطبوعات در ترکیه بسایر شیک و برخلاف جهت داده ها و حقایق معتبر موجود است. بر کمتر کسی پوشیده است که دولت اردوغان بسیاری از جمله روزنامه نگاران منتقد خود را به اتهامات واهی تروریستی و وابستگی به کودتا گران و جنبش گولن از کار بیکار و به زندان انداخته است.
دولت ترکیه در سال ۲۰۲۳ تقریباً از کنترل کامل بر رسانه های سنتی برخوردار بود، به طوری که اکثر رسانه های عمده توسط افراد و مشاغل نزدیک به حزب حاکم و یا رسانه های زیر تهدید سانسور و تحریم های خودسرانه اداره می شدند. جای تعجب نیست که ترکیه در فهرست گزارشگران بدون مرز (RSF) ۲۰۲۳ جهانی آزادی مطبوعات با یک سقوط ۱۶ پله ای در میان ۱۸۰ کشور در رتبه ۱۶۵ و نه چندان دور از کره شمالی، در انتهای لیست قرار گرفت. روزنامه‌نگاری در ترکیه همچنان یک حرفه پرخطر باقی مانده است، زیرا روزنامه‌نگاران با تحقیقات، بازداشت‌ها، محاکمه‌ها و محکومیت‌های توهین‌آمیز به دلیل گزارش یا تفسیر خود مواجه شده اند. اتهامات وارده به کارکنان رسانه ها شامل توهین به رئیس جمهور یا مقامات عالی رتبه، تحقیر ارزش های دولتی یا ملی، گسترش تبلیغات تروریستی، دامن زدن به دشمنی در بین مردم و بر اساس قانون بحث برانگیز مصوب سال ۲۰۲۲، “نشر اطلاعات نادرست” است. طبق گزارش انجمن روزنامه نگاران Dicle Fırat (DFG)، در مجموع ۲۸۰ روزنامه نگار در حداقل ۸۲۱ جلسه دادگاه در طول سال حضور یافتند، در حالی که یک سیاستمدار مخالف گزارش داد، دادگاه ها از ۷۲ روزنامه نگاری که توسط مجریان قانون بازداشت شده بودند، ۲۷ نفر را دستگیرکردند. گزارشی که توسط ائتلاف زنان در روزنامه نگاری (CFWIJ) منتشر شد، نشان داد که ترکیه در سرشماری تعداد روزنامه نگاران زندانی توسط کمیته حفاظت از روزنامه نگاران (CPJ) در سال ۲۰۲۳ و نیز از نظر آزار و اذیت روزنامه نگاران زن در جهان، در ردیف اول قراردارد. (https://stockholmcf.org/press-freedom-in-turkey-2023-in-review/).
«لایحه اطلاعات نادرست» که حزب حاکم عدالت و توسعه و متحد آن حزب جنبش ملی گرا ۲۶ مه به پارلمان ترکیه ارائه کردند، تلاشی بی سابقه برای سرکوب روزنامه نگاری در ترکیه بود. هفت سازمان روزنامه نگاری پیشرو مستقر در این کشور نگرانی های خود را ابراز کردند و هشدار دادند که این لایحه “می تواند به یکی از سنگین ترین مکانیسم های سانسور و خودسانسوری در تاریخ جمهوری [ترکیه] منجر شود.” (که شد)...ائتلافی متشکل از ۲۳ سازمان بین المللی آزادی رسانه در همبستگی با روزنامه نگاران ترکیه همراه شده و از پارلمان ترکیه خواستند که این لایحه را تصویب کند..قضات نیز می توانند دشمن مطبوعات باشند. شباهت دیگر لایحه اردوغان عین قانون “اطلاعات نادرست پوتین”، ابهام در تعاریف و عبارات آنهاست... به قضات دادگاه ها این اختیار داده می شود که طبق میل خود جرایم را تعریف و رسانه ها را تحریم کنند. این امر به ویژه در کشوری خطرناک است که سیستم قضایی آن توسط سیاستمداران حاکم تسخیر شده است و مکررا به سوء استفاده از قوانین برای مجازات روزنامه نگاری انتقادی متهم شده است(https://nieman.harvard.edu/articles/turkey-erdogan-free-press-crackdown/). رسانه ها و مطبوعات اصلی یا در اختیار دولت و یا از مدافعان آن هستند. درمطبوعات، صداهای انتقادی به چند نشریه کم تیراژ محدود می شود.تلویزیون رسانه اصلی خبری است، اگرچه مخاطبان به صورت آنلاین جذب می شوند. اظهارات مقامات و سخنرانی های زنده رئیس جمهور اردوغان از ویژگی های اصلی این پوشش است. تلویزیون دولتی TRT به بسیاری از زبان ها، از جمله زبان اقلیت اصلی، کردی کورمانجی، فعالیت می کند. بزرگ‌ترین گروه رسانه‌ای «دمیرورن» حامی دولت است که صاحب روزنامه‌های معروف Hurriyet و Posta و تلویزیون‌های CNN Turk و Kanal D است. رسانه های خبری مهم می توانند با یورش پلیس، جریمه های مالیاتی و سایر اقدامات خصمانه روبرو شوند. بیشتر روزنامه نگاران دستگیر شده به عضویت یا تبلیغ برای گروه هایی متهم شده اند که به عنوان سازمان های تروریستی. معرفی شده اند. خبرنگاران رسانه های کردی مرتباً بازداشت و زندانی می شوند. توهین به رئیس جمهور جرم است. دادگاه ها به طور معمول وب سایت ها را ممنوع می کنند، یا صفحات خاصی از جمله سایت های خبری مخالفان ... را مسدود می کنند. تا جولای سال ۲۰۲۲، ۷۲.۵ میلیون کاربر اینترنت وجود داشت که ۸۴ درصد از جمعیت را شامل می شد... قانون ۲۰۲۰ اختیارات قابل توجهی برای تنظیم محتوای رسانه های اجتماعی به دلوت می دهد. این سیستم عامل های اصلی را موظف می کند که داده های کاربران را در ترکیه ذخیره کنند و یک نماینده محلی را برای انجام درخواست های حذف محتوا تعیین کنند(https://www.bbc.co.uk/news/world-europe-17992011 ). طبق یک بر رسی توسط “انجمن مطالعات قانون ورسانه” اکثریت روزنامه نگاران ترک در جریان انجام کار خود مورد مورد حملات فیزیکی چون هل دادن و کشیدن و حملات با گازهای اشک آو و فلفل افشان ودیگر گازها وهم چنین حملات آن لاین قرار میگیرند. https://balkaninsight.com/2023/08/02/turkish-journalists-feel-unsafe-because-of-physical-online-attacks-report/ بسیار عجیب است که شما برای رد یا تعدیل داده های معتبر نوشته این جانب، به ادعاهای دولت ترکیه تاسی جسته و کودتا وتروریسم را علت دستگیری برخی از روزنامه نگاران ذکر کرده اید.
3-در نوشته آمده: -شاخص ”تصور فساد دولتی” و یا آزادی مطبوعات و روزنامه نگاری آزاد، در هر دوی این کشورهای فاصله چندانی با ایران جمهوری اسلامی ندارد. شاخص ردیف ترکیه ۱۱۵، ردیف ایران ۱۴۷، و ردیف آذربایجان ۱۵۴ از ۱۸۰ کشور جهان است. نمره شفافیت که در آن نمره ۱۰۰ پاکترین و صفر فاسد ترین است برای ترکیه ۳۴، برای ایران ۲۴ و برای آذربایجان ۲۳ در سال ۲۰۲۳ بوده است.
همانگونه که میبینید اولا من از یکسانی صحبت نکرده ام، بلکه از فاصله ها گفته ام ودر جدول مربوطه، ترکیه در این مورد ۳۲ کشورجلوتر از ایران است، یعنی وضع بهتری نسبت به کشور ما دارد و ثانیا در نمره شفافیت هم به اندازه ۱۰ نمره از ایران پیش است. اما باید پذیرفت هر، جزو لیست رفوزه ها بوده و کمتر از ۵۰ گرفته اند.
اعتبار این بر رسی ها، بسیار بیشتر از اعتبار تمایلاتی است که گفتن از عیب و ایراد ترکیه را به هر دلیلی نمی پسندند. عدم پذیرش آنها از سوی شما چیزی را در واقعیت امر تغییر نخواهد داد. خود منتقدین ترک بسی بیش از منتقدین خارجی حرف برای گفتن دارند، “هاکان یاووز، استاد علوم سیاسی دانشگاه یوتا در آمریکا می‌گوید؛ فساد در میان قضات به قدری بالا گرفته که پوشش رسانه‌ای وسیعی در این خصوص در روزنامه‌های ترکیه مشاهده می‌شود. شما می‌توانید براحتی قضات را بخرید و این به مسئله عیانی در جامعه تبدیل شده است. یکی از بازرسان اخیراً نامه‌ای را منتشر کرده بود که در آن فهرست خدماتی را که افراد می‌توانند با پرداخت پول از قضات دریافت کنند، دقیق مشخص می‌کرد. حتی قیمت‌ها هم مشخص شده بود و این‌ها نشانه‌هایی از فروپاشی سیستم قضایی کشور هستند”. امید وارم مدعی نشوید که اینها جز جنبش گولن و یا وابسته به کودتاگران هستند.
اصغر جیلو ۲۸/۰۴/۲۰۲۴




iran-emrooz.net | Thu, 18.04.2024, 12:17
سرکوب جنبش زنان، سرکوب رشد و توسعه اقتصادی است

احمد علوی

جنبش‌های مدنی زنان از منظرهای گوناگونی مورد توجه پژوهشگران اقتصادی قرار گرفته است. رفع تبعیض جنسیتی به مثابه یکی از اهداف توسعه پایدار همواره مورد تاکید اقتصاددان‌ها بوده است. هم‌چنین گسترش جنبش‌های مدنی و سازمانهای مردم نهاد زنان به مثابه زمینه‌ساز امنیت و ثبات سیاسی هم یکی دیگر از موضوعاتی است که منظر رتبه‌بندی ریسک اجتماعی و کشوری مد نظر بوده است.

افزون بر این نقش زنان و جنبش‌های آنها در کارآفرینی، توانمندی و کاهش فقر زنانه و رفع تبعیض نیز به‌طور گسترده مورد پژوهش قرار گرفته است. البته این سه جنبه پژوهشی دارای هم‌پوشی هستند. یادداشت زیر به فشردگی به برخی از این موارد اشاره می‌شود.

جنبش‌های مدنی زنان و توسعه پایدار

سرکوب زنان و جنبش‌های مدنی آنها یکی از شاخص توسعه‌نیافتگی و از موانع جدی پیشرفت ثبات سیاسی- اجتماعی و اقتصادی است. به همین دلیل بر پایه آموزه‌های اقتصادی و همچنین پژوهش‌های تجربی بین‌المللی، نوعی همبستگی مثبت میان توسعه یافتگی رفاه عمومی و افزایش سطح زندگی وجود دارد. مقایسه میزان توسعه یافتگی کشورهای فقیر که مردسالاری، سرکوب زنان و جنبش‌های مدنی آنها رواج دارد با کشورهای توسعه یافته، تایید این همبستگی مثبت است.

شاهد این مدعا، کشورهای اسکاندیناوی و شمال اروپاست که جنبش‌های آزادیخواه و مدنی زنان نقش مهمی را در تاریخ آنها بازی نموده است. همین کشورها با ثبات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی، شفافیت و پاسخگوئی نهادهای سیاسی، رفاه عمومی، درآمدسرانه بالا، شکاف طبقاتی محدود از بسیاری از کشورهای فقیر متمایز می‌شوند. بنابراین مردسالاری و سرکوب زنان و جنبش‌های مدنی آنها به معنای به معنای از دست رفتن توسعه پایدار برای کلیت جامعه است.

توسعه پایدار بدون مشارکت و دخالت فعال زنان غیرقابل تصور است. به همین دلیل، ترویج برابری جنسیتی، دسترسی به آموزش، بهبود شرایط کاری و اقتصادی زنان، و تقویت نقش آنها در تصمیم‌گیری‌های جامعه، از مهم‌ترین اولویت‌های توسعه پایدار است. همچنین، جنبش زنان با مشارکت فعال خود نقش مهمی را در حفاظت و مدیریت پایدار منابع طبیعی و سازگاری آن با رشد اقتصادی بازی می‌کند.

جنبش‌های مدنی زنان و ثبات و امنیت اجتماعی و اقتصادی

از منظر موسسات رتبه‌بندی ریسک اقتصادی سرکوب زنان و جنبش‌های مدنی آنها یکی از شاخص‌های عدم اطمینان اقتصاد یک کشور و یک جامعه به شمار می‌آید. به طور کلی، سرکوب جنبش‌های زنان می‌تواند به تضعیف اعتماد سرمایه‌گذاران به محیط کسب و کار کشور و کاهش جذب سرمایه خارجی منجر شود. برعکس، احترام به حقوق زنان و حمایت از جنبش‌های زنان می‌تواند به ایجاد محیطی پایدار و جذاب برای جذب سرمایه خارجی کمک کند.

در همین راستا، سرمایه‌گذاران برای جذب سرمایه در کشورهای دیگر به اعتماد به محیط کسب و کار و قوانین محلی نیاز دارند. سرکوب جنبش‌های زنان و نقض حقوق زنان از اعتماد سرمایه‌گذاران را به محیط کسب و کار می‌کاهد.

جنبش‌های مدنی زنان و کارآفرینی

از سوی دیگر و بنا به آموزه‌های اقتصاد کارآفرینی، سرکوب زنان تأثیرات منفی جدی بر توسعه اقتصادی دارد. زنان یکی از منابع اصلی توانمندی و پتانسیل در هر جامعه‌ای هستند، و هرگونه محدودیت یا سرکوبی بر روی آنها موجب از بین رفتن فرصت‌های اقتصادی، کاهش تولید، و کاهش کارآفرینی می‌شود. همچنین سرکوب زنان و جنبش‌های مدنی آنها به کاهش مشارکت سیاسی و اجتماعی انجامیده و این زمینه ساز افزایش ریسک‌های سیاسی و اجتماعی شده و پیامد آن عدم اطمینان و ناامنی سیاسی، اقتصادی و اجتماعی است. چه زنان با داشتن حق رأی و شرکت در تصمیم‌سازی‌های سیاسی و اجتماعی، می‌توانند نقش مهمی در ثبات سیاسی بازی نموده و این امر زمینه ساز توسعه خواهد بود.

زنان به عنوان سرمایه گذاران، مصرف‌کنندگان، کارآفرینان، و تصمیم‌گیران در تأسیسات کسب و کارها، نقش مهمی در تقویت اقتصاد جامعه دارند. مشارکت زنان در جنبش‌های مدنی مشارکت زنان در بازار کار و کسب و کارها را تشویق می‌کند و در نتیجه می‌تواند به افزایش رقابت‌پذیری و نوآوری اقتصادی کشور کمک کند.

زنان نقش مهمی در کارآفرینی و تاسیس استارت آپ‌ها و کسب و کارهای کوچک و متوسط دارند. زنان کارآفرین با ایجاد شغل‌ها و فرصت‌های اقتصادی، به توسعه اجتماعی، افزایش سطح زندگی و بهبود شرایط زنان و جامعه در کل کمک می‌کنند که پیامد آن توانمندی زنان، کاهش فقر زنانه و رفع تبعیض از آنهاست. سرکوب آنها و جنبش مدنی آنها موجب کاهش این نوع کارآفرینی و کاهش نوآوری و خلاقیت اقتصادی می‌شود.

همچنین زنان به عنوان نیروی کار در بازار کار حضور دارند. هنگامی که آنها به دلایل مختلف محدود یا سرکوب می‌شوند، توانایی تولید و خلق ارزش اقتصادی آنها نیز کاهش می‌یابد و جامعه از این خدمات آنها محروم می‌شود و چرخ رشد اقتصادی کند می‌شود. چه سرکوب زنان می‌تواند و هرگونه محدودیت آنها منجر به محدودیت نیروی کار جامعه، کاهش فرصت‌های شغلی و افزایش بیکاری شود.



نظر خوانندگان:


■ جناب دکتر علوی گرامی، درود بر شما.
واشناسی پیوند منطقی میان پدیده‌های آزادی زنان، کارآفرینی، توسعه یا شکوفایی اقتصادی، و توسعه یا شکوفایی سیاسی، از ویژگی‌های مهم و ارزشمند این نوشتار شما است که برای من بسی سودمند بود. ندیدن این پیوند، می‌تواند کنش زنان را تنها به یک «مبارزه»ی در بهترین حالت سیاسی و فرعی در برشی از زمان کاهش دهد و بر نقش اقتصادی و تاریخی آن پرده افکند.
پیروز باشیم بهرام خراسانی ۳۰ فروردین ۱۴۰۳





iran-emrooz.net | Mon, 15.04.2024, 13:39
۲۵ فروردین و بعد از آن!

احمد پورمندی

۱- خامنه‌ای و سردارانش با ارسال پرتابه‌ها به سوی اسرائیل، به مفهوم دقیق کلمه «گند زده‌اند.» آنها نشان دادند که نه دیگر یک «بازی‌ساز» و یا حتی «بازیگر» که فقط یک «بازی خراب‌کن» هستند که می‌کوشد به زور ماجراجویی ادامه حیات بدهد.

۲- این به اصطلاح «حمله» یک «قمپوز در کردن» و یک رسوایی بود که
- دست خامنه‌ای را به لحاظ نظامی رو کرد و نشان داد که سیستم دفاعی سرداران چیزی بهتر از سیستم تهاجم‌شان نیست و سپاهی که موریانه فساد پایه‌هایش را خورده، یک قدرت پوشالی است که فقط دستش به روی زنان و دختران بی‌گناه، کارگران، معلمان و باز نشستگان حق طلب بلند است.

- خامنه‌ای با تاکید بر اینکه حمله به کنسولگری در سوریه، تجاوز به خاک ایران بوده است و با صدور مجوز تهاجم به خاک اسرائیل، ایران را در مقابل آمریکا، انگلستان و اسرائیل به لحاظ حقوقی خلع‌سلاح کرد و دیگر هیچ مرجع جهانی نمی‌‌تواند پاسخ احتمالی اسرائیل و مداخله احتمالی آمریکا را محکوم کند.

- افزایش شدید قیمت ارز و طلا، ریزش بورس و صف‌های طولانی در پمپ بنزین‌ها نشان دادند که مردم هیچ اعتمادی به حکومت ندارند و از این ماجراجویی احمقانه حمایت نمی‌‌کنند.

۳- مستقل از شکل واکنش اسرئیل، نتانیاهو و کابینه جنگی او از این فرصت طلایی که ج.ا. در اختیارشان قرار داد، حداکثر استفاده را خواهند کرد و خامنه‌ای که بازی دیشب را باخت، باید منتظر ضربات سنگین و کاری تازه‌ای از سوی اسرائیل و متحدانش باشد.

۴- آمریکا و اروپا امنیت اسرائیل را امنیت خود می‌دانند. در فضای بعد از حمله ج.ا. دست نتانیاهو بسیار بازتر شده است تا جریانات ناراضی در غرب را هم مجبور به سکوت و حمایت از تداوم سیاست نسل‌کشانه در غزه کند و هم‌زمان، آنها را در یک گوشمالی جدی خامنه‌ای، با خود همراه سازد.

۵- حکومت سعی می‌کند این توهم را به حامیانش بفروشد که چین و روسیه متحدان راهبردی ج.ا. هستند. این دو کشور اما، با استفاده از درماندگی ج.ا. مناسبات بسیار ناعادلانه سیاسی و اقتصادی را به کشور ما تحمیل کرده، با کارت ج.ا. به عنوان یک «بازی خراب‌کن» بازی می‌کنند. حمایت استراتژیک چین و روسیه از ج.ا. فقط یک سراب است.

روسیه، پس از شکست مخالفان و بقای بشار اسد در حکومت، به ج.ا. به چشم یک رقیب و مزاحم در سوریه نگاه کرده، عملا آسمان این کشور را برای کوبیده شدن سپاه به دست هواپیما‌های اسرائیل باز گذاشته است. اصلا بعید نیست که دامنه همکاری‌های اطلاعاتی آنها با اسرائیل بسیار گسترده‌تر باشد.

احتمالا دومینوی فروپاشی محور مقاومت از سوریه آغاز شده است. آمریکا، اسرائیل و کل دنیای غرب، بر سر نابودی یا بی‌اثر کردن نیابتی‌ها و سرپنجه‌های ج.ا. در منطقه، همداستان هستند. حوادث باب‌المندب، اراده غرب برای زدن سرپنجه‌ها را تقویت کرده است.
۶- محور سیاست ملی و فراحزبی آمریکا در مقابل ج.ا. بر دکترین «جنگ سرد» استوار است. تحریم اقتصادی، تحمیل مسابقه تسلیحاتی و زدن سرپنجه‌های منطقه‌ای ج.ا. و پرهیز از ورود به جنگ گرم از جمله عناصر مهم سیاست راهبردی امریکا در مقابل ج.ا. است. فعلا اسرائیل، خواسته یا ناخواسته، ناگزیر است که برنامه‌های خود را در زمین «جنگ سرد» پی بگیرد و از کشاندن ایران به یک جنگ بزرگ منطقه‌ای بپرهیزد.

۷- مستقل از مواضع قدرت‌های جهانی و منطقه‌ای، اگر راهی برای رهایی ایران متصور باشد، کلید آن در دست مردم ایران قرار دارد. بیش از ۸۵ درصد مردم می‌دانند که مشکل چیست و راه حل کدام است. آنها عزم و اراده مبارزه را دارند و نشان داده‌اند که از پرداخت هزینه رویگردان نیستند.

۸- ج.ا. با شتاب به سمت فروپاشی روان است. رسوایی ۲۵ فروردین، روند فروپاشی را تشدید و وارد فاز جدیدی کرده است.

۹- حکومت ج.ا. از یک ائتلاف بزرگ اجتماعی - به تعبیر درست آقای علوی‌تبار- به سمت یک «فرقه یکه‌سالار» و مبتلا به فساد سیستماتیک استحاله پیدا کرده است که بر مبنای «توزیع مجوز غارت در ازای وفاداری به پیشوا»، فعلا بر سر پاست. این استحاله، با ریزش‌های مستمر و بزرگی همراه بوده است.

۱۰- مردم از نیرو‌های سیاسی انتظار دارند که در این شرایط وخیم کشور، دست از فرقه‌گرایی، منافع فردی و گروهی و تنگ‌نظری‌ها بردارند و برای نجات ایران متحد شوند.

۱۱- رسیدن به یک حکومت غیر دینی، منتخب مردم و قابل‌عزل به دست مردم، فصل مشترک خواست اکثریت بسیار بزرگی از شهروندان ایرانی است. این خواست و اجماع بزرگ ملی، پشتوانه سیاست‌ورزی دموکراتیک در ایران است. آزادسازی صندوق رای، برای آنکه اراده ملی در یک انتخابات آزاد مجلس موسسان تجلی یافته، شکل مادی مشخص به خود بگیرد، می‌تواند محور اصلی این سیاست‌ورزی را تعریف کند.

۱۲- به جز تفاهم بر سر «رسیدن به یک حکومت غیردینی، منتخب مردم و قابل‌عزل به دست مردم »، آنچه مسیر تشکیل «جبهه نجات ملی» را هموار می‌کند، نه تفاهم بر سر اهداف مشخص، بلکه توافق بر سر «راه» است.

کسانی که روی قدرت‌های خارجی حساب راهبردی باز کرده‌اند، آنها که به دنبال قیام و انقلاب قهرآمیز هستند و جریاناتی که به این یا آن شخص یا دسته حکومتی امید بسته‌اند، راهشان جداست و نمی‌‌توانند در جبهه‌ای حضور داشته باشند که به جامعه مدنی، جنبش‌های اجتماعی و نافرمانی‌های مدنی متکی است، خشونت‌پرهیز است، به گذار مرحله به مرحله از ج.ا. باور دارد و به دنبال انتخابات آزاد است.

۱۳- در شرایط فعلی شعار «رفراندم قانون اساسی» به دلیل قدرت فراگیری، غیرحذفی بودن، بهره‌مندی از توجیه حقوقی نیرومند و نقش تعرضی و فیصله‌بخش آن، می‌تواند ترسیم‌گر راهی باشد که «جبهه نجات ملی» حول آن شکل بگیرد.

۱۴- خامنه‌ای با پافشاری مجدد بر ضرورت مقابله با بی‌حجابی، دو پیام روشن را مخابره می‌کند.
پیام نخست، پیام اعلان جنگ و خطاب به آن ۸۵ درصد از ایرانیانی است که تصمیم خود را گرفته‌اند و به دنبال عبور از این نظام هستند: به شما امیدی ندارم، اما اجازه نمی‌‌دهم که از اوضاع بحرانی تشدید شونده، برای عرض اندام استفاده کنید.
و پیام دوم متوجه عقب مانده‌ترین لایه‌های طالبانی است: تا حامی حکومت هستید، حکومت از سکسیسم و ناموس‌پرستی شما پشتیبانی می‌کند.



نظر خوانندگان:


■ در بند ۱۳ /”کسانی که روی قدرت خارجی حساب راهبردی باز کرده‌اند”. اگر ممکنه این را باز کنید. چون در مورد حمایت غرب از اپوزیسیون از دید برخی “چپ”ها عامل بیگانه بودن است. معتقدم بدون حمایت بی‌دریغ غرب از خمینی و طرفدارانش امکان نداشت حکومت شاه سقوط کند. حمایت غرب از اپوزیسیون را برخی‌ها برابر با “حمله نظامی” می‌دانند. حال اگر قدرت‌های غربی بر رفتن نظام خامنه‌ای اجماع کنند و حمایت بی‌دریغ کنند از اپوزیسیون از امکانات رسانه‌ای تا مالی برای بر سر کار امدن دولتی لیبرال، شما به شخصه مخالف این کمک هستید؟ خودتان نیک میدانید چپ طرفدار روسیه، فقط کمک از روس‌ها را حلال می‌دانند و کمک از غرب حرام مطلق است.
در بند ۱۳ / راه کار های عملی شدن رفراندام قانون اساسی که خیلی از اصلاح‌طلبان رانده شده از حکومت، هم شعارش را می‌دهند را بیشتر باز کنید. شما که مبارزه خشونت‌پرهیز را مدنظر دارید آیا در خامنه‌ای و بیت و سپاه، این ظرفیت را می‌بینید که عقب نشینی کند و اجازه رفراندوم را بدهد؟ در حکومت شاه با آمدن بختیار معلوم شد ظرفیت پذیرش و عقب‌نشینی در او بود. آیا در صورت قتل عام مردم توسط حکومت، دست بردن به سلاح و دفاع مشروع مردم را نمی‌پذیرید؟ من کوچکتری ظرفیتی بر عقب‌نشینی این حکومت با ساختار کنونی را نمی‌بینم. مگر شش ماه در سوریه تظاهرات مسالمت‌آمیز نبود؟رژیم جنایت پیشه اسد فقط زد و کشت. مردم مجبور شدند به مقاومت مسلحانه دست بزنند. اگر حمایت سپاه قدس و بعد پوتین نبود تا حالا اسد صد کفن پوسانده بود.
محمد.ت


■ ضمن ابراز تفاهم با بسیاری گزاره هایی که آقای پورمندی ابراز کرده به نظر من آنجا که به ارائه نظر اثباتی برای برون رفت از این شرایط می رسد بکلی یا به بیراهه می رود و یا دچار درهم اندیشی است و همچنان همراه است با بدآموزی ها و درک از برخی مقوله ها در چارچوبی اصلاح طلبانه.
- در بند ۱۱ از “آزادسازی صندوق رای” سخن می‌رود به عنوان “محور اصلی سیاست‌ورزی” و “آزادسازی صندوق رای، برای آنکه اراده ملی در یک انتخابات آزاد مجلس موسسان تجلی” یابد. پاسخی گذر نکرده از نظام و به باور من اصلاح‌طلبانه به همان مشکل و پرسش دیرینه: آیا قرار است در شرایط حضور و سرپا بودن همین نظام هرچند ضعیف شده آن، صندوق رای “آزاد” شود؟ و آیا مجلس موسسان که قرار است نظام جدید را تاسیس کند از دل این صندوق آزاد شده بدست می‌آید؟ آیا پیش شرط آزاد شدن صندوق رای نبود حاکمیت و سلب قدرت از جمهوری اسلامی نیست”؟ صندوق رای زمانی آزاد می شود که کلید زندان، کلید خزانه و تفنگ را از این حکومت بگیری و این یعنی سلب حاکمیت از حکومت، یعنی انقلاب سیاسی. و مگر مردم ما بارها و بویژه در انتخابات اخیر بی اعتباری انتخابات در شرایط حضور این نظام را بیان نکردند؟ حداقل آقای میر حسین موسوی در آخرین بیانیه خود براین تناقض و نقص و ابهام آگاهی داشت و بر آن انگشت گذاشت.
- چند سطر پائین تر در توصیف آنهائی که نمی توانند در جبهه ای موصوف و فرضی حضور داشته باشند از آنها که به دنبال قیام و انقلاب قهرآمیز هستند نام برده شده و بر ضرورت باور به گذار مرحله به مرحله از ج.ا. و دنبال گرفتن انتخابات آزاد تاکید شده است. باز در این گزاره، غیر مستقیم با وجود ده ها تجربه موفق انقلاب خشونت پرهیز بر مترادف بودن انقلاب با خشونت ورزی همان بدآموزی تاریخی اصلاح طلبان تاکید شده و گذار از جمهوری اسلامی مرحله به مرحله و با تکیه بر انتخابات آزاد توصیف و مشروط شده است.
- در مورد بند ۱۳ شعار «رفراندم قانون اساسی» ترسیم‌گر راه توصیف شده تا «جبهه نجات ملی» حول آن شکل بگیرد. پرسش این است اگر در آن شرایط رفراندمی را می‌توان به نظام تحمیل کرد و به رای همگانی گذاشت چرا رفراندم “جمهوری اسلامی آری یا نه” و بعد تشکیل مجلس موسسان و تدوین قانون اساسی جدید مطرح نشود و به جای آن «رفراندم قانون اساسی» نشانده شده است؟
فریدون احمدی


■ محمد.ت گرامی! همانطور که توجه کردید، «باز کردن حساب راهبردی روی قدرت خارجی» را رد کرده‌ام. هیچ نیروی سیاسی جدی نمی‌تواند نسبت به تاثیرات لینک خارجی در تحولات ایران بی‌تفاوت باشد و طبعا تعامل با دولت‌های ذینفع باید بخشی از پروژه راهبردی جبهه نجات باشد. چنین تعاملاتی اما به سه شرط «تعادل در اندازه ها»، «اثبات ضرورت» و «شفافیت کامل» مشروط است و در همه حال نباید نقش تعیین کننده جنبش اجتماعی ایرانیان را تحت الشعاع قرار بدهد. در همین ستون، در زمان جنبش سبز، آقای حسین باقرزاده به مهندس موسوی پیشنهاد کرد که از اوباما بخواهد تا تحریم قطعات یدکی هواپیماهای مسافربری را لغو کند. چنین اقدامی هم با اندازه‌های طرفین تناسب داشت، هم ضروری بود و هم شفاف. اوباما به احتمال زیاد پاسخ مثبت می‌داد و یک بازی برد-برد شکل می‌گرفت.
تعاملاتی از این دست در خدمت جنبش ملی قرار دارند. در مقابل اما، سیاست مجاهدین و سلطنت طلبان را داریم که به قدرت های خارجی متکی می شوند و طبعا سر نوشتی بهتر از احمد چلبی و حامد کرزای نخواهند داشت. کسانی مثل زنده یاد تیمسار احمد مدنی را هم داشتیم که در مقام دبیر جبهه ملی، بدون همه ملاحظات پیش گفته، از سیا پول گرفت و باعث رسوایی شد. امروز روشن شده است که خمینی از اوایل دهه چهل در ارتباط با آمریکایی ها بود و به آنها اطمینان می داد که در صورت پیروزی، ادامه جریان نفت را تضمین خواهد کرد. او در زمانی که حمایت میلیونی مردم را پشت خود داشت، دست بسیار بازی برای مذاکره با غرب و شرق و قطع حمایت آنها از حکومت شاه پیدا کرد. پس اگر به حساب مردم در موقعیتی نظیر خمینی یا موسوی قرار گرفتیم و صاحب اندازه های مطلوب شدیم، می توانیم برای هدایت لینک خارجی در مسیر درست گام برداریم. این البته بسیار متفاوت است با پرسه زدن در راهرو های وزارت خارجه این یا آن کشور و یا باصدام در یک جوال رفتن! در مورد، امکان عقب راندن ولایت فقیه، برعکس شما، من تردید بسیار کمی دارم. اگر جنبش های اجتماعی، رهبری فراگیر و شرایط مساعد بین المللی وجود داشته باشند، بخش بزرگی از نیرو های وابسته به حاکمیت، تداوم حضور سیاسی و اجتماعی در کادر انتخابات مجلس موسسان را بر مقاومت بی نتیجه ترجیح خواهند داد و هسته سخت قدرت چاره ای جز تسلیم به رفراندم نخواهد داشت. البته بر اساس اعلامیه جهانی حقوق بشر، قیام علیه بیداد و ستم حق توده های مردم است ، اما داشتن حق یک چیز است و استفاده از آن چیز دیگر! این حق را باید مثل شمشیر دموکلوس بر بالای گردن حکومت نگه داشت و به او بدون لکنت زبان مداوما یاد آوری کرد که اگر به عقب نشینی و مصالحه تن ندهد، مردم با قیام خود بساطش را جارو می کنند. تهدیدی که تا آخر تهدید بماند، معمولا مفید تر از تهدیدی است که تحقق بیابد!
با ارادت پورمندی


■ فریدون عزیز!
بسیاری از اتفاقات ممکن است بیفتند، به نکاتی در پاسخ به محمد. ت اشاره کرده‌ام. آنچه را من به عنوان «مدل ترجیحی» دنبال می‌کنم، یک «گذار توافقی» از نوع افریقای جنوبی است. ما به حکومت پیشنهاد می‌کنیم که در ازای تن دادن به رفراندم آزاد و پذیرش نتایج آن، بخشی از ساختار سیاسی کشور باقی بماند و به اندازه وزنش حضور داشته باشد و سعی کند تا در قانون اساسی جدید هم دیده شود. رساندن حکومت به این نقطه، البته کار بزرگ و سختی است، اما حتما راحت تر از سرنگونی یا برکناری یا تسلیم بی قید و شرط آن است. برای تحقق این سناریو، علاوه بر وجود جنبش نیرومند اجتماعی، رهبری فراگیر و شرایط مساعد بین المللی، دوران عدالت انتقالی هم باید با پرانتر های مناسب و به گونه ای تعریف شود که به مانع تحقق توافق بدل نگردد. اگر این پیروزی بدست آید و قانون اساسی کنونی در رفراندم رد شود، گام اول و مهم ترین گام در فرایند گذار برداشته می شود و راه برای فراخوان مجلس موسسان و تدوین قانون اساسی جدید. باز خواهد شد تا گام دوم در گذار هم برداشته شود. البته بعد از تشکیل مجلس موسسان و غلبه بر همه تنش های احتمالی هم هنوز راه درازی تا استقرار دموکراسی با دوام در پیش خواهد بود که گام های بعدی را اجتناب ناپذیر می کند. پس اولا- روشن است که در این مدل ترجیحی، رفراندم در انتهای یک مرحله حیاتی و مهم ترین مرحله مبارزه و در شرایط « حاکمیت دوگانه» و در آغاز مرحله بعدی و فراخوان مجلس موسسان نشسته است و ثانیا- نهادی آنرا برگزار می کند که مورد قبول صاحبان کلیدخزانه و زندان از یک طرف و نمایندگان مردم حاضر در صحنه، از طرف دیگر باشد. در مورد سوال رفراندم، یک تمایز ظریف اما مهم میان رفراندم « جمهوری اسلامی، آری یا نه؟» و « قانون اساسی، آری یا نه؟» وجود دارد. در اولی دو قطبی سازی شدید است و شما می خواهید تکلیف بخشی از قانون اساسی بعدی را از پیش به رای بگذاری. در دومی شما این امکان را به همه از جمله باورمندان به جمهوری اسلامی می دهید که در وزن کشی مجلس موسسان شرکت کنند. در عین حال، اولی بیشتر یک آکت سیاسی است که پایان یک نظام را اعلام می کند و دومی می تواند یک روند تدوین قانون اساسی جدید در دوران مبارزه را سازمان بدهد که در آن مردم با مشارکت فعال آموزش می بینند و رابطه مردم و قانون اساسی شکل می گیرد و در انتهای روند، با لغو قانون اساسی، زمینه برای تصمیم گیری ملی، از جمله در مورد شکل نظام مهیا می شود.
در اخر، من شیطان‌سازی از اصلاح طلبی و اصلاح‌طلبان را مناسب نمی‌دانم و تصور می‌کنم که این جریان می تواند زیر هژمونی گذار طلبی، در روند گذار توافقی نقش مثبتی بازی بکند. با ولخرجی های دوران کودکی، سرمایه کافی برای به زانو در آوردن اختابوس حاکم فراهم نخواهد شد.
زنده باشی احمد


■ ۱- بند ۱۱ و ۱۲ بیان خواستگاه حداقلی جنبش است و در کلیات آن تردیدی نیست به تصور من در برگیرنده اکثریت مردم ایران و جنبش اپوزسیون است.
۲- توضیح برخی عزیزان در مورد گذار مرحله‌ای بدون خشونت و تضاد آن را با ماهیت ج.ا. درک می‌کنم. به تصور من حلقه گم شده در توضیحات قبلی وجود یک آلترناتیو قوی و مطرح است، چیزی که امروز وجود ندارد، چیزی که ما صحبتش را می‌کنیم. اگر چنین آلترناتیوی متولد شود، رشد کند، و به بنیه‌ای که می‌خواهیم برسد، معادلات در فضای سیاسی ایران نیز تغییر می‌کند. هر چقدر طیف وسیع‌تری حامی “جبهه متحد ملی” باشند امکان تغییرات بدون خشونت (یا کم خشونت) بیشتر خواهد بود.
۳- تاکید بر اصل خشونت پرهیزی از ضروریات است. خشونت پرهیزی اصلی ترین تمایز بین خواست مردم و ماهیت ج.ا. است و در نگاه جهانیان و تاریخ می‌باید وجه مشخصه جنبش آزادیخواهی و بالطبع “جبهه واحد ملی” باشد. اگر چه مقابله مردم با ج.ا. همیشه توام با خشونت خواهد بود، شکی نیست، و در موقعیتی شاید دفاع از خود درست باشد. این تغییری در ماهیت خشونت پرهیز ایجاد نمی‌کند. اما جبهه هرگز بدنبال تاکتیک (یا استراتژی) نبرد مسلحانه نیست، برای مثال آزاد کردن یک منطقه و جنگیدن با ج.ا. جایی در رویکرد جبهه ندارد.
۴- پورمندی عزیز توضیح کامل در مورد کمک خارجی داد. در تایید نظراتش، کمک خارجی زمانی که عاری از هرگونه تعهد باشد نه تنها مجاز بلکه شایسته است. اساسا از وظایف جبهه جلب حمایت جهانی است، این حمایت طبعا مبدل به کمک هم میشود، اما حمایت یکسویه از طرف یک نیرو که مستلزم جهتگیری خاصی باشد متضاد سیاست جبهه است. بطور بی پرده جنبش مردم ایران باید از حمایت یکپارچه غرب بر خوردار باشد. نه یک نیرو یا سیاست خاصی در غرب، بلکه کلیت جامعه مدنی غرب. حتی در مورد روسیه مهم است که سیاست مقابله و ضدیت در پیش نگیرد. دشمنی عملی و فعال روسیه بدلیل حساسیت های منطقه ای نه امروز و نه در آینده به صلاح ایران نیست.
موفق باشید، پیروز.



■ درود بر دوستان، نگارنده در همان بند ۳ گیر کرده ست که آقای پورمندی چنین فرموله کرده ست: ۳  مستقل از شکل واکنش اسرئیل، نتانیاهو و کابینه جنگی او از این فرصت طلایی که ج.ا. در اختیارشان قرار داد، حداکثر استفاده را خواهند کرد...(نقل از همین نوشتار)
فکر می‌کنم تا همین جای ماجرا، جمهوری نکبت اسلامی خدمت بزرگی به نتانیاهو، اسرائیل و قدرتهای حامی آن کرد.
دلیل: بعداز عملیات تروریستی حماس در ۷ اکتبر۲۰۲۴، بیش از ۶ ماه طول کشید تا نتانیاهو، اسرائیل و کشور های حامی آن با عملیات جنون‌آمیز در غزه و کرانه باختری و قتل عام مردم فلسطین افکار جهانی را بر علیه خود و جنگ تغییر دادند و نتانیاهو و احزاب ائتلافی دست راستی در اسرائیل در ضعیف‌ترین موقعیت قرار گرفتند.
عملیات حساب شده‌ی اسرائیل در کنسولگری ایران در سوریه اولین حمله‌ی اسرائیل به نبروهای ایران در بیرون از مرزها نبود و حتی به اعتراف رژیم اسلامی دانشمندان اتمی ایران در خاک ایران هم توسط اسرائیل ترور شدند و سابوتاژهائی در تاسیسات نظامی ایران صورت گرفته بود.
اسرائیل با این عملیات در کنسولگری سوریه توانست ایران را وادار به واکنش علیه خود نماید . این حماقت حکومت اسلامی ایران با هر منطقی بنفع اسرائیل تمام شد و در همین چند روز بعداز ۲۵ فرودین جمهوری اسلامی در افکار عمومی جهان بجای اسرائیل قرار گرفت. جمهوری اسلامی که با مواضع ماورای افراطی خود همیشه سنگ مردم فلسطین و بین المقدس را به سینه سده ست در عمل به مردم بی دفاع فلسطین خیانت کرد و خونهای ریخته شده در این ۶ماه توسط اسرائیل و حماس را تبدیل به «آتش بازی» موشکی کرد. رسانه ای جهانی با کمال میل از این بلاهت برای «تلطیف» موقعیت نتانیاهو و اسرائیل استفاده می کنند.
مهم نیست که بر خلاف نظر آاقای پورمندی در بند ۳ «نتانیاهو و کابینه جنگی او از این فرصت طلایی که ج.ا. در اختیارشان قرار داد، حداکثر استفاده بکنند یا نکنند» بجای گمانه نی به چرائی واکنش جمهوری اسلامی فکر کنیم که بار اول نیست و بار آخر هم نخواهد بود.
در ماجرای گروگان گیری سال ۵۸ در سفارت آمریکا دیدیم که خمینی و ریگان سر ِ تمام ِ جهان کلاه گذاشتند .تا در سال ۱۳۶۵ معلوم شد که آنها چه معامله ی کثیفی انجام دادند. عجله نکنیم علیه جنگ بی قید و شرط تلاش کنیم وگرنه زمینه ای برای هیچ انتخاباتی فراهم نخواهد شد.
با احترام هومن دبیری


■ آقای پورمندی گرامی قسمت اول” اگر این پیروزی بدست آید و قانون اساسی کنونی در رفراندم رد شود” رفراندوم انجام شده و میماند بزیر کشیدن حکومت و قانون اساسی جدید و رفراندوم آن بعد از نبود این نظام توتالیتر. درصد باخت بازی در زمین اصلاح طلبان بالاست و باید از گذشته درس گرفت آقای خاتمی اصلاح طلب از حمله به اسراییل حمایت کرد. در آفریقای جنوبی شما با یک حکومتی که به هر صورت بویی از سنت های دمکراتیک اروپا برده و صاحب عقل و منطقی بود، طرف بودید. ما در جامعه مان با مشتی آدم خوار طرفیم. “مورد قبول صاحبان کلید خزانه و زندان از یک طرف و...” به شوخی تلخی شبیه است تا نقشه و آرزو برای گذار به دمکراسی. حمله حکومت به اسراییل هم محاسبه شده است: راضی نگه داشتن طرفداران و واکنش اسراییل و ایجاد شرایط جنگی برای قلع و قمع در خیابان و زندان. حمله اسراییل که بدتر از جنگ ایران و عراق نخواهد بود و چند جا را هم که برای گوشمالی دادن بزنند در محاسبات حکومت از قبل بوده و برایش در ازای سرکوب جامعه مدنی مهم نیست. بحران و جنگ برای این جانوران درنده نعمت بوده و هست. ملت ایران باید برای بدست آوردن کلید خزانه و زندان بپا خیزند و از آن خاک دفع شر کنند.
با احترام سالاری


■ با درود فراوان به آقای پورمندی برای نوشته ارزشمندشان.
چند نکته از تحلیل جناب پورمندی را میتوان به نحو دیگری بیان کرد و از آن برای بسط دامنه بحث کمک گرفت:
- خامنه ای علیرغم آگاهی از هزینه های سنگین برخوردهای نظامی مستقیم با اسرائیل مجبور شد برای جلوگیری از سقوط کامل اعتبار و نفوذ کلام خود نزد طرفداران رژیم در داخل و نیروهای نیابتی در خارج کشور دست به حرکت شبه انتحاری حمله مستقیم به اسرائیل بزند؛ هر چند برای حداقل کردن خطر جنگ تمام عیار با تمهید مقدماتی حمله را به یک نمایش حرکت تلافی جویانه تقلیل داد.
- احتمالا خامنه ای به دلیل ناآگاهی از پیشرفتهای فناوری تسلیحات و صنایع مدرن نظامی در جهان از یکسو و ادعاهای فرماندهان ناآگاه و جاه طلب سپاه از سوی دیگر قدرت موشکی ایران را بسیار بیشتر از واقع براورد کرده بود (ادعای با خاک یکسان کردن تل آویو وحیفا در صورت وقوع جنگ). شاید حوادثی مانند ساقط کردن پهباد پیشرفته آمریکایی و به آتش کشیدن انبارهای نفت آرامکو از طریق حوثی های یمن در زمان ترامپ هم که واکنشی از سوی آمریکا نداشت این توهم را در او دامن زده بود. بهمین دلیل ممکن است از ملاحظه بی اثری قدرت موشکی خود دچار شوک شده باشد. اینک و با مشاهده بی اثری قدرت موشکی خود در برابر اسرائیل وضعیتی مانند موقعیت پوتین بعد از حمله به اوکراین قرار گرفته است؛ که فکر میکرد ارتش روسیه قادر است در کمتر از یک هفته کیف را اشغال و دولت اوکراین را تغییر دهد.
- خامنه ای اینک با مواجهه با این واقعیت که قدرت موشگی او قادر نیست آسیبی به اسرائیل وارد کند (و این واقعیت که دیگران هم اینرا فهمیده اند) و اینکه در منطقه و در دنیا ائتلافی واقعی نظامی با شرکت کشورهای عربی بر علیه او شکل گرفته و هیچ کس اعم از روسیه و چین از او حمایت نکرده اند و بنابراین فاقد قدرت بازدارندگی شده است در سیاست خارجی نرمتر خواهد شد و تلاش خواهد کرد با بایدن به مصالحه ای هر چند از موضع ضعف دست یابد. از آنجا که بایدن هم در سال انتخابات به چنین مصالحه ای نیاز دارد بعید نیست به شکلی شاهد احیاء برجام، البته با مختصات کنونی، باشیم.
- در داخل بر عکس خامنه ای سعی خواهد کرد از طریق تبلیغات دیوانه بار در صدا و سیما و مطبوعات دولتی و بکارگیری مداحان و آخوندهای حکومتی از یک سو و نشان دادن نیروهای انتظامی در خیابانها و ایجاد جو رعب و وحشت به بهانه تحمیل حجاب اجباری بر زنان و برخورد با نویسندگانی که سیاست جنگ طلبانه و شکست مفتضحانه خامنه ای را زیر سئوال میبرند و احضار و زندانی کردن فعالان سیاسی اجتماعی مخالف رژیم مانع از تنویر افکار عمومی نسبت به افتضاحات سیاست خارجی او و گسترش اعتراض ها شود.
- تلاش های رژیم برای کنترل نارضایتی ها موفقیت آمیز نخواهد بود به این دلیل که هم آمریکا و هم اروپا با ارجاع به حمله ج. ا. به اسرائیل برای کنترل رژیم به تحریم های شدیدتری روی خواهند آورد که منجر به تورم بیشتر و رکود اقتصادی بزرگتر و فرار سرمایه های مالی و انسانی نمایانتری خواهد شد مگر اینکه رژیم در چارچوب یک معاهده برجامی خفت آور بمراتب ننگین تر به اصطلاح نرمش قهرمانانه تازه ای به خرج داده از ادعاهای خود در صنعت نیروی هسته ای کوتاه آمده و تعهدات دیگری از نظر محدودیت برنامه های موشگی و قطع حمایت از نیروهای نیابتی بخصوص حزب الله بدهد. حالت حدی این سیاست به دلیل از بین رفتن کلی اعتبار و آبروی رژیم نزد طرفداران خود و فروپاشی محتوم آن، آنهم در زمانی که دولت افراطیون ولایی سرکار است، بعید بنظر میرسد ولی حالتی بینابین محتمل است.
-حال با توجه به این شرایط اگر رهبری اپوزسیون میتوانست با مردم ایران گفتگو کرده و به آنها نشان میداد که تا رژيم منحط ولایت فقیه بر سر کار است گرفتاریها و فلاکتهای ملت ایران پایانی نخواهد داشت و ایران از بحرانی به بحران دیگر خواهد افتاد و این ایده را مطرح میکرد که بهترین شیوه خشونت پرهیز انحلال این رژیم با رفع هر گونه حقانیت حکومت آخوندها از طریق برگزاری یک رفراندم قانون اساسی است، موفقیت بزرگی حاصل می شد.
- نکته اینجا است و سئوال می شود که مگر میتوان در کشوری که یک حکومت دینی تمامیت خواه حاکم است رفراندم قانون اساسی برگزار کرد؟ آنهم در شرایطی که ملت فقدان مشروعیت او را در انتخابات اخیر بارها به روشنی نشان داده است. هم رژیم و هم مردم نتیجه چنان رفراندمی را به خوبی میدانند که نه به ج. ا. خواهد بود و بنابراین امکان ندارد رژیم زیر بار آن برود. پاسخ آن است که مسلم است که رژیم مایل به چنان رفراندمی نیست اما باید آنرا بر زامبی های حاکم بر تهران تحمیل کرد. -بزعم نگارنده تحمیل رفراندم قانون اساسی بر رژیم ممکن می بود بشرطی که ما دارای یک اپوزسیون آگاه و وظیفه شناس بودیم که حداقل میتوانست در این مورد بخصوص با هماهنگی و اتفاق نظر عمل کند. این اتفاق نظر میتوانست به طریق زیر باشد:
۱) اعلام یک کنفرانس عمومی (مجازی آنلاین) با شرکت رهبران اپوزسیون (اعم از پادشاهی خواهان، جمهوری خواهان و تحول خواهان داخل کشور که آشکارا گذار از ج. ا. با روش های مسالمت آمیز را پذیرفته و اعلام کرده اند). زمان و نحوه برگزاری کنفرانس با مذاکرات نمایندگان تشکل ها و شخصیتهای سیاسی اپوزسیون تعیین می شود.
۲) بحث در کنفرانس و انتشار و اعلام نتایج آن به مردم ایران و جهان در بیانیه پایانی کنفرانس که اوپوزسیون رفراندم قانون اساسی را بهترین شیوه تعیین تکلیف رژیم نا مشروع حاکم بر کشور میداند.
۳) تعیین یک گروه کاری (Task force) برای تمهید مقدمات برگزاری رفراندم آنلاین قانون اساسی برای ایرانیان داخل و خارج از کشور.
۴) فعالیت گروه کاری برای فراهم کردن مقدمات برگزاری آنلاین رفراندم (با فناوریهای نوین ارتباطات و اینترنت کاملا امکانپذیر است)، اعلام زمان برگزاری رفراندم و آگاهی دادن به ایرانیان داخل و خارج از کشور نسبت به زمان و نحوه شرکت در رفراندم.
۵) برگزاری رفراندم با نظارت سازمانهای ذیربط و حقوق بشر شناخته شده در جهان و اعلام نتایج آن که به احتمال قریب به یقین نه به ج. ا. با فاصله زیاد خواهد بود. با فرض برگزاری موفقیت آمیز این رفراندم واضح است که رژیم آنرا نپذیرفته برگزاری رفراندم را غیر قانونی و برگزار کنندگان را وابسته به قدرتهای خارجی قلمداد خواهد کرد و ... اما کیست که ارزش و اهمیت بزرگ این کار را در گذار به دموکراسی در ایران درک نکند. بعد از برگزاری موفقیت آمیز چنان رفراندمی اپوزسیون میتواند با استناد به آن مثلا با تدوین یک قانون اساسی مترقی مبتنی بر اعلامیه جهانی حقوق بشر به مسیر حرکت به استقرار دموکراسی در کشور را هموار کند.
خسرو


■ @آقای دبیری عزیز! من ننوشته‌ام که «نتانیاهو و کابینه جنگی او از این فرصت طلایی که ج.ا. در اختیارشان قرار داد، حداکثر استفاده بکنند یا نکنند» آنچه نوشتم ، همان است که در بخش نخست کامنت شما آمده است و شما هم با آن همدلی دارید: «مستقل از شکل واکنش اسرئیل، نتانیاهو و کابینه جنگی او از این فرصت طلایی که ج.ا. در اختیارشان قرار داد، حداکثر استفاده را خواهند کرد»
@پیروز عزیز! سپاسگزارم که با توضیحات تکمیلی، روشنگری کردید.
@ سالاری عزیز! ممنون از کامنت آتشین شما! به جز آنچه در پاسخ به محمد. ت گرامی نوشتم و توضیحات پیروز عزیز، حرف چندانی برای گفتن ندارم. حکومتی که بخش عظیمی از نیروی حامی‌اش ریزش کرده‌اند، در مقابل یک جنبش اجتماعی بزرگ دارای رهبری توانمند، جز تسلیم چاره‌ای ندارد. این کار هرچه زودتر صورت بگیرد، بهتر است. به این منظور، به سود کشور نیست که نیرو های اپوزیسیون با گارد بسته و مطالبه حداکثری وارد میدان شوند و طرف مقابل را در مقابل تنها گزینه « مقاومت تا پای جان» قرار بدهند.
@خسروی عزیز! سپاس از تحلیلی که ارائه دادید. به نظرم بعد از ۲۵ فروردین، شانس دست یابی به توافقی از نوع برجام به شدت کاهش یافته و دولت آمریکا، خواسته یا نخواسته، مجبور است که دوز نمدمالی و قورباقه پزی را بالا ببرد، تحریم ها را شدیدتر کند ، مکانیسم ماشه را فعال نماید، فشار برای حذف نیابتی ها را تشدید کند و در صورت لزوم ، به ناامنی در مرز های شرقی ایران هم اشتیاق نشان بدهد. طرح رفراندم مجازی یا موازی، ایده ای خوب ، قابل اجرا و اعتبار و وحدت آفرین است، بدون آنکه بتواند جایگزین رفراندم واقعی، در میدان و در شرایط « حاکمیت دوگانه » بشود. این دومی، نقطه عطف اصلی در روند گذار از ج.ا. به نظام نوین است و در داخل از سوی سبز های حامی مهندس موسوی، ملی-مذهبی ها و اصلاح طلبان رادیکال پشتیبانی می شود.
با ارادت و مهر پورمندی



■ آقای پورمندی گرامی، احتمالا این راه حل در غیاب آن “رهبری توانمند” فعلا مجهول، میدان را برای اصلاح طلبان باز میکند که نقش محلل را دو باره به عهده بگیرند و با “اصول‌گرایان واقعی” کلید خزانه و زندان را مدتی به امانت بگیرند. آرزومندم که برای یکبار هم که شده نظام حاکم کوتاه آمده و دست از شرارتش بردارد و تسلیم شود، که بعید می‌دانم. متاسفانه ملت ایران چاره‌ای جز به زیر کشیدن این تئوکراسی متکی به سرنیزه نظامیان دزد و آدمکش ندارد. اگر خواست یک قانون اساسی مترقی مبتنی بر اعلامیه جهانی حقوق بشر “گارد بسته و مطالبه حداکثری” است لطف کرده حد و حدود آن مطالبه حداقلی را مشخص کنید. فرمودید آتشین، چه عرض کنم، بدن خیلی خنک شده هم هیچ گاه سردی خنجر را بر گردنش حس نمی‌کند.
با درود و احترام سالاری


■ سالاری عزیز! هم این راه حل و هم هر راه حل دیگری منوط به وجود یک رهبری توانمند هستند و این را باید یک فاکتور ثابت در همه راهبرد ها تلقی کرد.یعنی یا موفق به تاسیس رهبری می شویم و یا می بازیم! در مورد اصلاح طلبان، تجربه سی ساله، نگرانی شما را تایید می کند. بخشی از آنها هم به همین نتیجه رسیده‌اند که گفتمان اصلاح‌طلبی ابتر بود و زیر سقف قانون اساسی نمی‌توان هیچ تحول دموکراتیکی را به نتیجه رساند و بازگشت ناپذیر کرد. خاتمی اخیرا “مردم سالاری توسعه‌گرا” را جایگزین َ”مردم سالاری دینی” کرد و در رابطه “اسلامیت” و “جمهوریت” هم بسود دومی تجدید نظر کرد. تاجزاده ترس از خیابان را کنار گذاشت و مدافع تغییر قانون اساسی شد و علوی تبار حکومت را یک ” فرقه یکه سالار” نامید. اینها تغییرات واقعی و امید بخش هستند.
به نظرم دو نکته مهم در رابطه با اصلاح‌طلبان حامی قاون اساسی فعلی وجود دارد. اول- بنا به تجربه، آنها در یک راهبرد خشونت پرهیز غیر قابل صرف نظر کردن هستند و دوم- ما گذار طلبان باید بکوشیم تا گفتمان ما هژمون بشود و براندازان و اصلاح طلبان نتوانند ما را به دنبال خود بکشانند. هر کدام از این دو گفتمان که دست بالا را پیدا بکنند، یا کشتی را با سر به صخره می کوبند و یا آنرا به گل می نشانند.
تبیین راه سوم، راه گذار خشونت پرهیز، کار آسانی نیست و ناگزیریم بخش هایی از مسیر را با آزمون و خطا طی کنیم. کوه کندن با تیشه را می ماند! مهم این است که با حفظ هوشیاری ، برای هر نوع ایتلافی گشاده رو باشیم و گاردمان برای گذار مرحله به مرحله بسته نباشد.
با ارادت پورمندی


■ پورمندی گرامی، ممنون از توضیحاتی که دادین و می‌دانم که تیشه ما هنوز آنقدر تیز نیست ولی معتقدم که گذار از این رژیم بی خرد همان براندازی خشونت‌پرهیز است و اصلاح‌طلبان رادیکال هم بر این باورند و تعدادشان هم خوشبختانه دارد زیاد می‌شود ولی می‌توانند در موقعیتی که به سودشان هست ترمز را بکشند. خاتمی ضد سکولاریسم ترجیح می‌دهد وسط بخوابد و کرایه لحاف ندهد. گاه گاهی حرف‌های قشنگ می‌زند نباید برایش فوری کف زد و غش کرد. پیچش با دو مهره به نظام بسته است.
با درود سالاری


■ اشاره آقای سالاری به خاتمی خاطره فرصت‌های سوخته جنبش سبز را تداعی می‌کند. راه مرحله به مرحله که پورمندی عزیز اشاره کرد در آن دوره مهیا بود. اما خاتمی (اواخر دور اول و طی دور دوم) چند بار خطاب به برخی هم‌پیمانان خود چنین گفت: “صحبت از اصلاح قانون اساسی و رفراندم متمم قانون اساسی در شرایط کنونی خیانت به انقلاب و مردم است”. ولایت فقیه می‌توانست در آن زمان ضربه‌ای جبران ناپذیر متحمل شود. سستی و تعلل و “پیچ‌های متصل به حکومت” و مهمتر از همه عدم اطمینان به پشتوانه مردمی، فرصت‌ها را به باد داد. متاسفانه آنچه که بعد از آن دوره بسیار ارتقاء پیدا کرد سیستم امنیتی و کنترلی رژیم بود.
با سپاس، پیروز


■ من با بسیاری از اون گذاره‌ها موافقم. اون نقشه راه و راه حل داده شده هم اگه به واقعیت بپیوندند عالی هستند. مشکل بزرگ اینه که همه اینها آنچنان مشروط به شرایط بیرونی خارج از کنترل و حتی قوی تر از نویسنده گرامی و چند نفر دیگرند که با هم تشکیل جبهه می‌دهند که توقع از این راه حل بیشتر به انتظار ظهور مسیح و امام زمان می‌ماند تا یک طرح عملی زمینی.
جناب پورمندی بدنبال تشکیل یک نیرویی است که مستقل از اراده نیروهای خارجی و منطقه‌ای عمل می‌کند. اون نیرو کمک یکطرفه از غرب می‌گیره و هیچ تعهدی بهشون نمیده. اون نیرو مستقل از مجاهدین و به اصطلاح ایشان سلطنت‌طلبان (من برداشتم اینه که منظور رضا پهلوی و هوادارنش هست) تشکیل یا تاسیس میشه. اون نیرو نباید اعمال قهر کند و کل براندازان هم که به دنبال قیام قهری هستند کنار گذاشته می شوند. حتی اصطلاح طلبان (که اول متحد و یک نیروی اساسی بحساب میان و نباید شیطان سازی ازشون کرد) هم از رقبای خطرناک هستند. براندازان و اصلاح طلبان (در صورت هژمونی) «یا کشتی را با سر به صخره می‌کوبند یا آنرا به گل می نشانند».
جناب پورمندی سیاست‌ورزی باید زمینی باشه و تابع قواعدی زمینی که عامل های موثر رو به حساب بیاره و هدف‌هایی تعیین کنه که قابل عملی و در دسترس باشند. اون راه حلی زیبا که چند نفر ترجیحش میدهند اگر عملی نباشد در زیبایی خیالی خود می‌ماند. پایدار باشید.
با احترام رنسانس.


■ دوست گرامی با نام مستعار رنسانس! برداشت شما با آنچه من می‌پندارم فاصله زیادی دارد. طرفداران این مدل گذار و شعار رفراندم یا انتخابات آزاد فقط «نویسنده و چند نفر دیگر» نیستند. طرح مشخص آن را شخصیت سنگین وزنی مثل مهندس موسوی ارايه دادند. بیش از ۴۰۰ تن از سیاسیون مطرح داخل کشور در حمایت از آن بیانیه امضا کردند و تعداد بیشتری از جمهوریخواهان در خارج از آن حمایت کرده و می‌کنند. فعلا هیچ طرح راهبردی دیگری در سطح الیت سیاسی به صورت رسمی به اندازه این طرح مورد حمایت قرار نگرفته‌اند.
در جزییات هم، کم لطفی زیادی کرده‌اید. من نوشتم که معیار ائتلاف و تشکیل جبهه باور به گذار از ج.ا. به حکومتی سکولار و دموکراتیک است که در آن همه مقامات بوسیله مردم انتخاب شوند و بوسیله آنها قابل عزل باشند. پس از آن، مهم‌ترین عامل وحدت‌بخش تفاهم بر سر «راه» است و نه چیز دیگر. پس معیار یارگیری و یا مرزبندی در این مدل مشخص است. اگر رضا پهلوی و یا خانم رجوی فردا اعلام کنند که همین دو ماده را قبول دارند و می خواهند وارد بازی در زمین رفراندم قانون اساسی بشوند، از نظر من آنها از جمله پایه‌های جبهه نجات ملی خواهند بود. مفهوم هژمونی گفتمانی هم یعنی همین! یعنی دیگران بپذیرند یا ناچار شوند که در زمین پیشنهادی شما بازی کنند. همانطور که خمینی در ۵۶ موفق به انجام آن شد و سنجابی و بازرگان را برای بیعت به پاریس کشاند.
در مورد رابطه با خارج، من کجا از کمک یکجانبه حرف زدم؟ من پیشنهاد آقای باقرزاده را مثال زدم که منجر به یک بازی برد- برد می‌شد و به خمینی اشاره کردم که اوایل دهه چهل به آمریکا وعده تضمین تداوم جریان نفت را داد. ضوابط بده-بسان راهم روشن بیان کردم: رعایت اندازه‌ها، شفافیت و اثبات ضرورت. در مورد ضرورت سیاست‌ورزی در روی زمین، حرف شما درست است. درعین حال، هم پای این راهبرد، کاملا روی زمین است و هم بنا نیست که اگر چنین جبهه ای تشکیل شد، بدنبال حذف دیگران برود و تنظیم مناسبات سازنده با دیگران، چه براندازان خشونت‌طلب و چه اصلاح‌طلبان و اعتدالیون را فاقد اهمیت بداند و کنار بگذارد. یک جبهه استراتژیک حتما می‌تواند در مراحل مختلف، همراهان خاص از مرحله را داشته باشد.
با ارادت پورمندی


■ جناب پورمندی سپاس از توضیحات شما. چندین مورد برای من روشن‌تر شد. من خوشحالم که با توضیح تکمیلی شما روشن شد که شما نیت حذف یا تخریب دیگر جریانات را ندارید. برداشت من اینست که اکثر جریانات مطرح اون بجز یک اقلیت دو ماده را قبول دارند. اگر اختلافی باشد برسر شیوه رسیدن به آنست.
پایدار باشید. با احترام رنسانس


■ جناب پورمندی گرامی،
من هر چی بیشتر فکر کردم بیشتر تحت تاثیر تحلیل شما و منش اقناعی شما قرار گرفته‌ام. دلیل این کامنت من هم همین است. اگر با من موافق باشید درحال حاظر و در شرایط ناتوانی رژیم در برخورد با مسائل داخلی و خارجی و ستیز لجبازانه‌اش با مردم خود و غرب، موضوع کلیدی تشکیل یک جایگزین قدر است که هم فعالین را بتواند منسجم کند، هم به قشر خاکستری و هم به غرب و کشورهای منطقه این اطمینان را بدهد که دوران گذار بخوبی مدیریت خواهد شد.
چندی پیش خانم بهاره هدایت که این‌روزها بیمار است و مورد ستم مستقیم رژیم است نوشت که لیبرال‌ها نماینده‌ای در اپوزیسیون ندارند. بنظرم می‌رسد که این گفته ایشان در مورد جریانی که شما هم بهش تعلق دارید صدق می‌کند. در حالیکه جریانات دیگر ویترین خودشان را دارند و بهر حال حضور فعالی دارند، جریان شما هم نیاز به ویترین خود و حضور فعالتری دارد. اشکال اساسی جریانات صاحب ویترین فرقه‌گرایی، انحصار طلبی و روش حذفی و هژمونی‌طلبانه آنها است. در حالیکه شما می‌توانید با ارائه ویترین خود و حضور فعال‌تر بسیاری از نیروهای پراکنده نخبه را جذب کنید و نطفه یک جایگزین مسئولیت پذیر را بنیان‌گذاری کنید. من اطمینان دارم که اون دو ماده حداقلی شما و روش خشونت پرهیز مورد قبول اکثریت فعالین و مردمی است که درحال حاظر صدای رسایی ندارند. من خودم را جزیی از اون اکثریت خاموش می‌دانم.
پایدار باشید‌‌. با احترام رنسانس


■ رنسانس گرامی! از کامنت‌های دلگرم کننده شما سپاسگزارم. زمین سیاست در ایران متاسفانه پر سنگلاخ است و پیشروی در آن سخت دشوار! بخشی از نیروها، خواسته‌های حداکثری خود را روی میز می‌گذارند. جمعی در گذشته زندگی می‌کنند و شمار بزرگتری اسیر زخم‌هایی هستند که در طوفان انقلاب و سالهای پس از آن بر پیکر یکدیگر وارد کرده‌اند.  امید من به نسلی است که با جنبش زن-زندگی-آزادی پا در میدان سیاست گذاشت، ایدئولوژی زده نیست و گرفتاری ها و سختگیری های نسل ما را ندارد.
تلاش من متوجه آن است که این نسل از زشت و زیبای تجارب نسل ما بهره‌مند شود. خطاهای ما را تکرار نکند و به کارهای خوب نسل های پیش از خود بی‌اعتنا نباشد. وقتی خانم هدایت آن مطلب مانیفست گونه را تنظیم و منتشر کرد، در همین ستون یادداشتی پیرامون آن نوشتم که منجر به بحث‌های بسیار خوب و مفیدی میان دوستان شد. در رابطه با جنبش زن-زندگی-آزادی هم بر همین منوال عمل کرده‌ام و در آینده هم، به قدر وسع ادامه خواهم داد. شاید در انتهای این تونل بتوان نور رستگاری را هم دید.
با ارادت پورمندی


■ ممنون از جناب پورمندی بابت انتخاب سوژه‌ها و موضوعات با اهمیت و روزنه‌گشا، پاسخگویی به نظرها بسیار متین و به غنای بحث اصلی و احیانا رفع سوء تفاهم‌ها یا اشتباه برداشت ها کمک می‌کنند.. امیدوارم این روش هرچه بیشتر مخاطب و موافق پیدا کند و در نهایت با کمترین آسیب و زیان از این تله خطرناک تاریخی عبور کنیم .. غیر از این بیشتر احساسی و در هوس خواهد بود نه در زمین سفت واقعیت قابل اعتنا و فراگیر ...
با ارادت - علی روحی



iran-emrooz.net | Sun, 14.04.2024, 22:27
چرا باید با تهاجم نظامی خارجی به‌ایران مخالف بود؟

ع.گویا

حمله‌ تروریستی حماس ‌در روز هفتم اکتبر ۲۰۲۳، به قتل و اسارت صدها تن از مردم غیر نظامی و بیگناه اسراییلی منجر گردید. این حرکت موجب شد که راست‌ترین و افراطی‌ترین کابینه تاریخ اسراییل به زعامت نتانیاهو، در سایه این عملیات تروریستی، محمل عاطفی و اخلاقی مناسب را در بخش عمده‌ای از افکار عمومی جهان برای حملات وحشیانه هوایی بر علیه بیش از دو میلیون ساکنان نوار غزه، به دست آورد.

این عملیات نسل‌کشی (genocidal) به بهانه حق اسراییل در «دفاع از خوبش»، مورد تایید بسیاری از دولتمردان در نقاط گوناگون جهان، مخصحوصا در کشورهای غربی، قرار گرفته است. از سوی دیگر، بخش بزرگی از افکار عمومی مردم جهان که شامل یهودیان صلح طلب و جمع وسیعی از روشنفکران و مردم ضد جنگ در کشورهای مختلف میشود، به انتقاد و ستیز با این مجازات جمعی(collective punishment) برخاسته‌اند.

محافل سیاسی و روشنفکری اپوزیسیون ایرانی در داخل و خارج از ایران نیز از برخورد نظری با این در گیری نظامی بر کنار نمانده‌اند و در برابر تراژدی انسانی که بر غزه و مردم غیر نظامی و بی دفاع آن میگذرد، مواضع گوناگون و بعضا متضادی اتخاذ می‌کنند. این مواضع، طیف وسیعی از نقطه نظرات سیاسی را در بر می‌گیرد. از یک سو، برخی به بهانه مخالفت با دولت جمهوری اسلامی و ابراز نفرت از تروریست‌های اسلام گرا، از این نسل کشی انسانی در غزه حمایت می‌نمایند. بسیاری نیز عملیات نظامی و محاصره اقتصادی مردم غزه از جانب ارتش اسراییل را شدیدا محکوم می‌کنند.

نگارنده این سطور در اینجا قصد بحث در باره تمام این نظرات را ندارد زیرا از حوصله این مختصر خارج است. اما، سطور زیر فقط به بررسی عواقب احتماعی، سیاسی، و بویژه اقتصادی یکی از این گرایش‌ها که نویسنده «نظریه کوبیدن سر مار« را به آن اطلاق می‌کند، خواهد پرداخت:

برخی در درون اپوزیسیون راست‌گرای ایرانی چنین استدلال می‌کنند که «حماس»، «جهاد اسلامی»، «حزب اله» و دیگر گروه‌های خرد و کلانی که به بهانه مبارزه سیاسی، از دست یازیدن به عملیات تروریستی تردیدی به خود روا نمی‌‌دهند، در دامان حکومت جمهوری اسلامی و سپاه پاسداران رشد یافته‌اند و برای بقاء و تداوم عملیات تروریستی خود، به پشتیبانی‌های مالی، تسلیحاتی، لجستیکی، و اطلاعاتی حکومت ایران وابسته‌اند. بنابراین، «نظریه کوبیدن سر مار» چنین استدلال می‌کند که گروه‌های مزبور همچون بدن ماری هستند که سر و مغز متفکر آن در اختیار حکومت جمهوری اسلامی و بطور مشخص سپاه پاسداران قرار دارد و برای مبارزه قطعی و اساسی در جهت ریشه‌کن کردن این نحله‌های تروریستی، راهی جز کوبیدن سر این مار در درون لانه اش، باقی نمی‌‌ماند.

طرفداران این نظریه برخی به وضوح و گروهی به نحو تلویحی و شرمسارانه و در قالب استدلال‌های ظاهرا «وطن‌پرستانه، خواستار واردآوردن ضربه‌های مستقیم و گسترده نظامی هوایی از جانب اسراییل و دیگر کشورهای غربی، به‌ویژه امریکا، بر علیه اهدافی هم‌چون مراکز کنترل و فرماندهی سپاه پاسداران (سر مار!) در درون ایران می‌شوند. این گرایش بسیار ساده انگارانه بر آن باور است که چنین مداخله نظامی می‌تواند با دقت جراح‌گونه (surgical precision) به فروپاشی کنترل نظامی، امنیتی، و سیاسی در درون ایران منجر گردد و پس از آن به نوعی شورش همگانی و سرنگونی نظام حاکم خاتمه یابد. اینان مدعی‌اند که در پس این تحولات، شالوده پی‌ریزی یک ساختار نوین سیاسی سکولار و دموکراتیک(؟!) در درون کشور شکل خواهد گرفت.

طرفداران این نظریه برای جلب حمایت کشورهای غربی می‌گویند که کوبیدن سر مار به این نحو، مشکل گسترش تروریسم از جانب گروه‌های نیابتی جمهوری اسلامی (بدن مار) را در خاورمیانه و سایر نقاط جهان از میان برخواهد داشت. آنها در پیگیری تخیلات سیاسی خویش از دست یازیدن به دامان راست‌ترین محافل محافظه‌کار در کشور‌های غربی باک ندارند و در رویا‌های سیاسی‌شان، انتخاب مجدد ترامپ به ریاست جمهوری ایالات متحده را مشتاقانه آرزومندند و در این راستا از هیچگونه یاری دریغ نمی‌‌ورزند، زیرا ترامپ را پی گیرترین رییس جمهور ایالات متحده برای «کوبیدن سر مار» می‌پندارند. حمله تحریک‌آمیز اخیر اسراییل به ساختمان کنسولگری جمهوری اسلامی در دمشق و مقابله به مثل از طریق موشک پراندن نابخردانه دولت ایران بر علیه اهداف اسراییلی، بایستی بارقه امید جدیدی را در مورد گسترش درگیرهای نظامی و وقوع ابن سناریو در اذهان طرفداران نظریه فوق الذکر، برانگیخته باشد!

نگارنده این سطور بر آن باور است که برداشت فوق به دلایل زیر، بسیار ساده و سهل‌انگارانه، غیرمسئولانه، و مخرب است و در صورت بروز احتمالی آن، به ویرانی و از هم گسیختگی گسترده بافت اقتصادی، اجتماعی، و سیاسی در ایران و حتی احتمالا به تداوم وضعیت سیاسی موجود در شکلی بسیار بدتر از آنچه هست، خواهد انجامید.

۱. به لحاظ اقتصادی:
تجربیات ناشی از جنگ طولانی ایران و عراق و اعمال تحریم‌های رسمی تسلیحاتی از جانب کشورهای تولید کننده تسلیحات، تصمیم‌گیران نظامی در ایران را به اندیشه تولید داخلی برخی از نیازهای مزبور افکند. این امر به تدریج به ایجاد و گسترش نوع بومی «مجتمع نظامی- صنعتی» (military-industrial complex) در سال‌های پس از پایان جنگ انجامید. این امر که با مهندسی معکوس ادوات جنگی ابتدایی آغاز شد، امروزه به مجموعه وسیعی از نهادها و شرکت‌های دولتی و خصوصی تبدیل شده که به تولید انواع گوناگون جنگ‌افزار و قطعات و سرویس‌های مورد نیاز برای آنها، در حد توان تکنوژیک موجود در کشور، اشتغال دارند.

نهادها، شرکت‌ها، و مراکز مرتبط با تحقیقات و فعالیت‌های هسته‌ای را هم می‌توان بخشی از این مجتمع پنداشت. این مجتمع که در ابتدا به بهانه خودکفایی در تولید داخلی تجهیزات نظامی مورد نیاز کشور آغاز شد، به تدریج به فروشنده و صادر کننده رسمی و غیر رسمی برخی از تجهیزات مزبور تبدیل گردیده و با ادعای کسب بخشی از بازار منطقه‌ای این ادوات، خود را در رقابت با صادرکنندگان غربی آنها تصور می‌کند. شاید یکی از دلایل واقعی درگیر شدن نابخردانه حکومت جمهوری اسلامی در تنش‌های منطقه‌ای، به لحاظ منافع و ایجاد بازار برای محصولات و خدمات تولیدی مجتمع نظامی-صنعتی مزبور باشد.

به نظر می‌رسد که این مجتمع ابتدا از نظر مدیریت و کنترل عملیات و سپس به لحاظ مالکیت، به تدریج تحت کنترل سازمان‌های نظامی و امنیتی حکومت به ویژه سپاه پاسداران در آمد. بسیاری از سران و فرماندهان سپاه پس از خروج از خدمت در مشاغل خود، به مناصب و پست‌های مدیریتی در بخش‌های گوناگون این مجتمع گمارده می‌شوند. این مجتمع به سفارش‌دهنده و مصرف‌کننده اصلی کالاها و خدمات متعددی که توسط صدها شرکت و موسسه بخش خصوصی تولید می‌شوند نیز تبدیل گردیده است. بنابراین، بخش بزرگی از موسسات متعلق به بخش خصوصی در سیستم اقتصادی کشور، به لحاظ گردش سرمایه و ادامه تولید و اشتغال نیروی کار به تداوم سفارشات مجتمع مزبور، وابسته‌اند. این موسسات به لحاظ ماهیت کالاها و خدمات تولیدی خود، بخش چشم گیری از نیروی کار ماهر و متخصص در تکنولوژی‌های نوین را به اشتغال خود درآورده‌اند.

همچنین، این مجتمع نظامی-صنعتی با بهره گیری از رانت‌های نظامی-امنیتی، به ایجاد موسسات بانکی و مالی تحت کنترل خود نیز می‌پردازد و با استفاده از اعتبارات بانکی ایجادشده توسط آن موسسات، رقبای بخش خصوصی خود را تطمیع و ارعاب می‌کند تا مالکیت و یا کنترل عملیاتی خود را به نحو روزمره بر دیگر عرصه‌های تولیدی، سرویس دهنده و حتی زیربنایی و غیرنظامی، گسترش دهد.

بر این اساس، سپاه پاسداران و ارگانهای امنیتی و اطلاعاتی وابسته به آن، ارگانیزم بسیط و ساده‌ای نیستند که به شیوه‌ی «خطی» اندام خود را در نظام اقتصادی ایران و به تبع آن در حوزه‌های‌های‌های نفوذ خود در کشورهای منطقه، دوانده باشند. آنها و مجتمع نظامی-صنعتی تحت کنترل‌شان بیشتر همانند یک اختاپوس عظیم‌الچثه با سرها و شاخک‌های بی‌شمارند که با متغییر‌ها و فرایندهای اقتصادی در هر زاویه کوچک و یا بزرگ اقتصاد کشور در هم تنیده‌اند. کوبیدن بر سر این ارگانیسم عظیم‌الجثه به آسانی به از میان بردنش منتهی نمی‌گردد، ولی می‌تواند با بر جا نهادن اندام تضعیف شده‌اش، به بحران اقتصادی عظیم سراسری توام با بیکاری وسیع نیروی کار، تورم لجام گسیخته‌تر، کمیابی شدید کالاها و خدمات عمومی و… - به مراتب بدتر از آنچه اکنون شاهدش هستیم - منجر گردد. کوبیدن سر این اختاپوس از طریق حملات نظامی هوایی امری ساده و سریع نیست ولی به تخریب گسترده دارایی‌های وسیع این مجتمع نظامی-صنعتی منجر می‌گردد که در زمره تاسیسات متعلق به کشور می‌باشند.

همچنین، بخش عمده‌ای از تاسیسات زیربنایی اساسی کشور همچون کارخانه‌ها، جاده‌ها و پل‌ها، فرودگاه‌ها، بندر گاه‌ها، نیروگاه‌ها و…نیز در جریان این حملات، از تخریب وسیع در امان نخواهند ماند. دارایی‌های زیر بنایی مزبور که بسیاری از آنها فعلا تحت کنترل مجتمع مزبورند، در طی صد و چند سال گذشته با هزینه کردن صدها میلیون دلار از درآمدهای نفتی کشور به دست آمده‌اند. البته بسیاری از این سرمایه‌گذاری‌ها، مخصوصا در دوران جمهوری اسلامی، فاقد توجیه عاقلانه اقتصادی بوده‌اند. اما در شرایطی که تقاضای جهانی برای سوخت‌های فسیلی در آینده، رو به نقصان دارد و منابع ارزی حاصل از این سوخت‌ها برای ایران به سرشاری چندین دهه گذشته تخمین زده نمی‌شود، بازسازی و جبران خسارات گسترده به زیر بنا‌های مادی کشور پس از حملات مزبور، به امری بسیار معضل و حتی غیر ممکن تبدیل خواهد شد.

همچنین، ادعای سرمایه گذاری‌ها و کمک‌های خصوصی و دولتی خارجی در جهت بازسازی و مرمت خسارات فوق الذکر هم در گرو اراده سرمایه گذاران و دولتمردان بین‌المللی و سنجش آنان از ریسک‌پذیری سرمایه‌هایشان در فضای اقتصادی، اجتماعی، و سیاسی کشور پس از به اصطلاح «کوبیده شدن سر مار»، خواهد بود و ورود آنها به نظام اقتصادی کشور در معرض شک و شبهه قرار دارد.

بنابراین، نظریه «کوبیدن سر مار» چه در صورت موفقیتش در سرنگونی نظام حکمرانی موجود و چه در صورت عدم دستیابی به هدف مزبور، نهایتا به وارد آوردن خسارات جبران ناپذیر اقتصادی به ظرفیت بلند مدت تولیدی کشور منجر خواهد شد. این تخریب که دامنگیر تاسیسات ایجاد شده در بخش‌های نظامی، غیر نظامی و زیر بنایی میگردد، کشور را در این زمینه‌ها سالها به قهقرا خواهد برد. همچنین، بحران‌های اقتصادی حاصل از عملیات نظامی خارجی، به فقر، بیکاری، تورم و مصایب و بلایای اجتماعی حاصل از این وضعیت، بیش از آنچه که اکنون شاهدش هستیم، دامن خواهد زد. نمونه‌های موفق «سرکوبی مار» و فاجعه‌های اقتصادی، سیاسی، و اجتماعی پس از آن را چند دهه گذشته در یوگسلاوی سابق و در دو دهه اخیر در کشورهای لیبی، عراق، و افغانستان شاهد بوده‌ایم!!

۲. به لحاظ اجتماعی و سیاسی:
به نظر نمی‌‌رسد که حملات نظامی خارجی و عواقب مصیبت‌بار حاصل از آن، به گذار خشونت پرهیز با کمترین هزینه اقتصادی و انسانی از نظام جمهوری اسلامی و زایش یک جایگزین سکولار-دموکرات برای آن منجر گردد. «کوبیدن سر مار» از طریق تهاجم نظامی خارجی آنچنان که طرفداران این نظریه امیدوارند، یا به از میان برداشتن نظام موجود سیاسی در کشور منجر می‌شود و ‌یا به احتمال بسیار قوی‌تر ضمن تداوم بقاء نظام، به تضعیف توان نظامی و اقتصادی بوروکراسی حاکم بر کشور می‌انجامد:

الف: اگر نظام باقی بماند، ارگان‌های تضعیف شده آن با استفاده از تحریک احساسات ظاهرا وطن‌پرستانه و ضد خارجی بخش وسیعی از مردم، اعمال سرکوب و کنترل سیاسی و اجتماعی سیستماتیک را به امر روزمره حکمرانی به نحوی بسیار شدیدتر از آنچه امروزه در جریان است، تبدیل خواهند کرد. مسلما لبه تیز این سرکوب‌ها، جامعه مدنی و رهبران آن در درون کشور را هدف قرار خواهد داد و اعتراضات اجتماعی و حرفه‌ای و صنفی را به محاق فرو خواهد برد. این سرکوب‌ها همراه با بحران‌های گسترده اقتصادی ناشی از ضربه‌های نظامی خارجی بر پیکره اقتصادی کشور، توانایی رشد مبارزه و مقابله را از ارگان‌های گوناگون جامعه مدنی به شدت سلب می‌کند. طبقات کارگر و متوسط جامعه با سطوح بالاتری از فقر و کمبود اقتصادی مواجه می‌شوند و تلاش برای بقاء اقتصادی و تامین معاش روزمره به عمده‌ترین وجه زندگی آنها تبدیل می‌گردد. هر گونه حرکت از سوی سازمانهای جامعه مدنی و رهبران آن بیش از بیش از جانب حکومت به همکاری با «دشمن مهاجم خارجی» تلقی می‌گردد و با شدتی بیشتر از آنچه اکنون شاهد هستیم، سرکوب خواهند شد. شرایط حاصل از تهاجم نظامی خارجی، همانند دوران جنگ ایران و عراق، می‌تواند بخش وسیعی از جمعیت کشور را به نظاره‌گر بی‌تفاوت سرکوب سازمانهای جامعه مدنی و رهبران آن تبدیل کند.

ب: سقوط کامل نظام حاکم بر ایران و وقوع انقلابی دیگر: این گزینه، آنگونه گه طرفداران «کوبیدن سر مار» آرزو می‌کنند، محتمل‌ترین نتیجه حاصل از حملات گسترده نظامی خارجی به‌نظر نمی‌‌رسد، ولی امکان آن وجود دارد. در این گزینه، آسیب گسترده وارد آمده به سیستم فرماندهی و کنترل موجود، می‌تواند نظام امنیتی و انتظامی را دچار چنان فترتی کند که توانایی مقابله موثر با شورش‌های وسیع اجتماعی را از دست بدهد و سر انجام پس از افت و خیزهای متناوب و تلفات انسانی و مادی بسیار وسیع، کشور را در آستانه جنگ داخلی و یا انقلابی دیگر قرار دهد. چنین تحولاتی احتمالا به فروپاشی بوروکراسی حاکم منجر خواهد شد. ولی، در شرایط ضعف کنونی نهاد‌های جامعه مدنی و در غیاب ارگان‌های دموکراتیک رهبری اجتماعی و سیاسی حاصل از آن، هزینه‌های انسانی و مادی تحولات مزبور غیرقابل پیش‌بینی است.

خلاء حاصل از فروپاشی ناگهانی بوروکراسی حاکم در غیاب نهادهای قدرتمند و فعال جامعه مدنی و رهبران آن، با ریسک قابل توجهی برای تفوق عناصر بی‌باک، ماجراجو و خشونت‌گرا بر روند تغییر و جایگزینی، توام است. آنچنانکه، در جریان شکل‌گیری کمیته‌های انقلاب اسلامی در طی انقلاب بهمن ۵۷ به وقوع پیوست. این عناصر به بهانه برقراری نظم و کمک به تداوم و عادی‌سازی امور حیاتی و روزمره زندگی مردم، به اعمال خشونت روی می‌آورند و سپس با گردآمدن حول شخصیت‌های پوپولیست خلق‌الساعه و بدون سابقه مبارزاتی، به قصد تفوق بر سپهر سیاسی کشور، به تمرکز و سازماندهی خود می‌پردازند. این، تکرار داستان ایجاد کمیته‌های انقلابی و ظهور سپاه پاسداران از درون آنها ست که مردم ایران شاهد وقوع آن بوده‌اند. سر انجام، تداوم اعمال خشونت و انتقام‌جویی و کوشش برای حل مشکلات روزمره از طریق راه‌حل‌های سریع انقلابی، بدون توجه به هزینه انجام آنها، روند ایجاد استبداد، قانون‌گریزی، و خودکامگی دیگری را تحت عنوان و نامی متفاوت، تکرار خواهد کرد.

۳. نتیجه‌گیری:
به نظر می‌رسد که گذار خشونت پرهیز از نظام جمهوری اسلامی با کمترین هزینه و ضایعات انسانی و اقتصادی، از طریق «کوبیدن سر مار» به وسیله مداخله نظامی خارجی، امکان‌پذیر نیست. این «وسوسه سیاسی»، ساده انگارانه و غیر مسولانه است. نتایج این مداخله نه تنها به گذار از جمهوری اسلامی به یک نظام سکولار و دموکراتیک منجر نخواهد شد، بلکه پس از وارد کردن خسارات اقتصادی و انسانی جبران‌ناپذیر به کشور، حتی ممکن است به تداوم وضعیت موجود در شرایطی بسیار بدتر ویا حتی به استبدادی دیگر با نام و نشانی متفاوت، بینجامد. البته، نقش کشورهای خارجی و افکار عمومی جامعه جهانی در قامت حمایت بدون قید و شرط و بی‌چشمداشت برای بهره‌گیری از امتیازات اقتصادی و سیاسی در آینده، می‌تواند در به ثمر رساندن مبارزات مردم ایران برای پی افکندن شالوده‌های یک جامعه سکولار و دموکراتیک بسیار موثر باشد.

گذار از جمهوری اسلامی به یک جایگزین سکولار و دموکراتیک، در گرو گسترش و اوجگیری مبارزات پی گیر مدنی در درون کشور است. انرژی مبارزاتی بایستی هر چه بیشتر صرف تقویت و افزایش توانمندی سازمان‌های اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، و صنفی و حرفه‌ای مدنی گردد. مبارزات و نافرمانی‌های مدنی همانند آنچه در طی جنبش «زن، ندگی، آزادی» مشاهده شد، طولانی، طاقت فرسا و ‌پرهزینه‌اند. اما حتی در شرایط بسیار دشوار سرکوب حکومتی، این جنبش‌ها قادر به کسب، حفظ، و پاسداری از دستاوردهای خود می‌باشند. شکست حکومت در تحمیل حجاب اجباری، علیرغم سرکوب ستمگرانه زنان مبارز ایرانی، نمونه بارزی از این دستاوردهاست.

حضور قدرتمند جامعه مدنی و رهبران آزموده آن در تحولاتی این چنین، موجب پی افکندن یک نظام‌ جایگزین کاردان و موثر می‌شود که می‌تواند با درایت، هزینه‌های گذار از وضع موجود را به حداقل ممکن برساند. این نظام جایگزین که از درون یک جامعه مدنی توانمند زاییده می‌شود، از رهبرانی برخوردار است که در کوره مبارزات خشونت پرهیز مدنی، مجرب و آبدیده شده‌اند و توانایی‌های لازم برای هدایت اوضاع کشور در شرایط خلاء حکمرانی ناشی از تغییرات بوجود آمده را دارا می‌باشند. ‌آنها می‌توانند با اتکا به سرمایه اجتماعی خود و اعتبار نهادهای جامعه مدنی که معرف آنند، شرایط اجتماعی و اقتصادی ملتهب و مملو از هرج و مرج پس از گذار را مدیریت کنند و از فروپاشی مهلک ساختارهای انتظامی، اداری، اقتصادی، و اجتماعی کشور، گسترش حرکت‌های جدایی‌طلبانه و گریز از مرکز، و در غلطیدن به استبدادی نوین؛ جلوگیری نمایند.

حتی در غیاب هر گونه تهاجم نظامی خارجی، بحران‌های اقتصادی و اجتماعی موجود در کشور هم‌چنان گسترش خواهند یافت و حاکمان فعلی جمهوری اسلامی به دلیل فساد سیستماتیک و ناتوانی از درک ماهیت واقعی این بحران‌ها، قادر به ارایه راه حل‌های بهینه برای پاسخ به آنها نیستند. این امر، شرایط مناسب برای گسترش و ارتقاء مبارزات مدنی‌ را فراهم می‌سازد. همزمان، هراس از دست دادن ثروت و ولع نگهداری از منافع سرشاری که جناح‌های مختلف حاکمیت و کلان سرمایه داران وابسته به آنها از درون مجموعه نظامی-صنعتی کسب می‌کنند، آنان را در ارتباط با شیوه‌های مقابله با مبارزات مدنی، دچار اختلاف نظرهای شدید خواهد کرد. این اختلاف نظرات، محمل‌های‌های مناسب را برای کسب امتیازات دموکراتیک، تثبیت پیروزهای مقطعی، و ارتقاء سطح آن خواست‌ها در جهت پی ریزی شرایط دموکراتیک‌تر، فراهم می‌کنند.

تداوم این مبارزه طاقت‌فرسا و نفس‌گیر، در نهایت پتانسیل گذار از حاکمیت فعلی به نظامی ماهیتا سکولار و دموکراتیک را داراست. شکل و شمایل ساختارهای این نظام جایگزین قابل پیش‌بینی نیست و بستگی به ماهیت و چگونگی توازن قوا در میان نیروهای اپوزیسیون و مقبولیت سازمان‌های مبارز در درون جامعه خواهد داشت. اما علیرغم چنین ابهامی، این مسیر تنها راهی است که می‌تواند به گذار از جمهوری اسلامی با کمترین هزینه، منتهی گردد.

تهاجم نظامی خارجی، مستقل از نتایج ناشی از هر گزینه آن، به تخریب مادی وسیع کشور و رنج و مصیبت انسانی فراوان برای سال‌های طولانی، منتهی خواهد شد. هر گونه کوشش در تشویق، تسهیل، و یاری در این جهت از سوی هر گروه اپوزیسیون ایرانی خارج از کشور، آنان را در مسئولیت ایجاد رنج و ادبار دیرپا برای مردمان سرزمین‌مان، شریک می‌سازد و سرانجام تاریخ در مورد آنها سخت‌گیرانه به قضاوت خواهد نشست!



نظر خوانندگان:


■ طرح چند پرسش از آقای ع گویا،
۱. آیا شما حمله به ساختمان وابسته به سفارت حکومت اسلامی (ح.ا.) در سوریه و کشتن فرماندهان سپاه که به قول خود حاکمان ح.ا. در ترورهای منطقه نقش راهبردی دارند، به منزله حمله همه جانبه نظامی به خاک ایران می‌شمارید؟
۲. اصولا سپاه پاسداران و نیروی قدس را گروه تروریستی و سرکوبگر در خارج و داخل ایران می‌دانید یا می‌شود از حرف‌های شما (”در این گزینه، آسیب گسترده وارد آمده به سیستم فرماندهی و کنترل موجود، می‌تواند نظام امنیتی و انتظامی را دچار چنان فترتی کند که توانایی مقابله موثر با شورش‌های وسیع اجتماعی را از دست بدهد”، نقل از حرف‌های شما) چنین استنباط کرد که اینها حافظ امنیت و ثبات ایران هستند؟
۳. آیا اصولا با هر گونه عملیات نظامی اسراییل یا متحدان غربی‌اش در منطقه مخالفید؟ زدن موشک‌های پرتابی از طرف نیروهای نیابتی، مثلا حوثی‌ها، از طرف آنان را چگونه می‌بینید؟
۴. آیا ح.ا. را “سر مار” در منطقه می‌دانید، یا اینکه از نظر شما سر مار را باید در جای دیگری یافت، مثلا دولت اسراییل یا دولتهای غربی؟
۴. در همین سایت ایران امروز خانم شیرین عبادی در مورد موشک پرانی ح.ا. موضع گرفته‌اند و آنرا شدیدا محکوم کرده‌اند، بدون قید و شرط و تنها ح.ا. را مسئول عدم ثبات و تشنج در منطقه شمرده‌اند. آیا بنظر شما ایشان هم طرفدار مداخله نظامی در ایران هستند؟
فرهاد


■ از این مقاله عالمانه چنین بر می‌آید که اگر اپوزیسیون نابخرد ایرانی از هم‌نوایی با محافل جنگ‌طلب غربی دست بر دارد دیگر حمله‌ای صورت نمی‌پذیرد اما اگر خواست ملت ایران اینقدر مهم است چرا با هزاران علامت آشکار و نهان از نفرت مردم به حکومت فعلی و هزاران دخالت آشکار و پنهان دیگر در امور کشورهای دیگر، دست بکوبیدن سر مار نمی‌زند و اگر اپوزیسیون هم ناشیگری کرده و به صدای بلند میل خود بکوبیدن سر مار را اعلام کند باز هم آنها اقدامی نمی‌کنند. چرا که امریکا و اسراییل و یا ایران برای مقابله با یکدیگر به صدها فاکتور از جمله توازن قوا هرج و مرج و سیل پناهندگان افزایش قیمت نفت و مهمتر گرفتار شدن در مرداب چنین جنگی که نیروها و توان اقتصادی و نظامی‌شان را تحلیل می‌برند می‌اندیشند و دست به عصا راه می‌روند و خواست اپوزیسیون شاید آخرین فاکتور آن باشد. مگر جمهوری اسلامی به خواست ملت گروه‌های نیابتی به راه انداخته و دایم در حال تحریک اسراییل است و دفاع اسراییل از موجودیت خود که منجر به سربه‌سر کذاشتن با ایران می‌شود و بطور مسلم اگر محاسبات قدرت به اسراییل اجازه می‌داد حتما حمله می‌کرد بدون اینکه فکر کند که اپوزیسیون ایرانی چه نظری دارد. چون او خود را با قدرت و دولت یاغی ایران روبرو می‌بیند که تمامیت اورا تهدید می‌کند حالا اگر هر قدر هم مردم ایران عاشق اسراییل باشند برای او فرقی نمی‌کند چون می‌داند که این ملت قدرت تاثیر گذاری بر دولتش را ندارد.
بهرنگ


■ آقای فرهاد محترم: از اینکه با صرف وقت خود، نوشته مرا مطالعه فرمودید، سپاسگزارم.
موضوع مرکزی و اصلی این مقاله، سعی در جلب توجه خوانندگان به خطرات و مصیبت‌های بلند مدت احتمالی ناشی از تهاجم خارجی به میهن محنت‌زده ماست. من تصور می‌کنم که پاسخ به برخی ابهامات مطرح شده از جانب جنابعالی، از بخش‌هایی در این نوشتار قابل استنتاج باشد. اما با ابراز فروتنی کامل، از ورود به بحث‌های جانبی که‌ محتملا موضوع مرکزی و اصلی مقاله را در محاق‌ قرار دهد، اجتناب می‌ورزم. لطفا این را بر من ببخشایید.
در پاسخ به آخرین سوال شما باید عرض کنم که من به خود اجازه و جسارت آن را نمی‌دهم‌ که بر اساس حدس و گمان به انکشاف نظرات شخصیتی چون سرکار خانم عبادی بپردازم. ایشان امکانات لازم برای اعلان و ابراز نظریات خویش را دارا می باشند.
پایدار باشید. ع.گویا


■ آقای بهرنگ‌ محترم: از اینکه با صرف وقت خود نوشتار مرا مطالعه کرده و نظرات خودتان را مطرح فرمودید، بسیار ممنونم. برقرار باشید.
ع.گویا


■ آقای «ع.گویا» جسارتاً اجازه هست بپرسم، شما که دلسوز ایران و ایرانی هستید، امروزه پس از خیزش زن زندگی آزادی که در آن ده‌ها هزار ایرانی کشته، زندانی و یا به عنوان مخالف رژیم شناسایی شدند، چرا هنوز از اسم مستعار استفاده می‌کنید؟ حتماً می‌دانید که اسم مستعار را حزب توده باب کرد و پیش از آن در ایران فقط شماری از شاعران اضافه بر نام خود از «تخلص» استفاده می کردند.
با سپاس، غیبی


■ آقای غیبی محترم: در پاسخ به فرمایش شما باید با فروتنی به عرضتان برسانم که اسم فوق الذکر برای اینجانب یک انتخاب شخصی و خصوصی است و نه امری سیاسی! از اینکه نوشتار مرا ملاحظه فرموده‌اید، سپاسگزارم. «فروغ» بود که چنین سرود: «…پرواز را به خاطر بسپار، پرنده مردنی است!»
برقرار باشید/ ع. گویا





iran-emrooz.net | Sun, 14.04.2024, 12:21
فساد مالی-مدیریتی، شرط بقای رژیم

احمد علوی

فساد مالی-مدیریتی به مثابه شرط بقای رژیم ولایی-رانتی

سرچشمه پویایی و بقای حاکمیت در جامعه متکثر و دمکراتیک همانا فعالیت شهروندان در قالب سازمان‌های مردم نهاد جامعه مدنی در فرایندهای سیاسی و اجتماعی است. شهروندان با فعالیت‌هایی که در چارچوب سازمانهای مردم نهاد به انجام می‌رساند و ایفای مسئولیت اجتماعی و سیاسی، آرمانها و آرزوهای خود را محقق می‌کند و دستآمد او در این روند بهبود زندگی و استانداردهای آن است.

مشارکت در سازمان‌های مردم‌نهاد محلی، منطقه‌ای، انتخابات، اعتراضات مسالمت‌آمیز، فعالیت‌های مدنی شیوه‌های گوناگون مشارکت در قدرت و نظارت بر حاکمیت و در نتیجه افزایش شفافیت و پاسخگویی حاکمیت و در نتیجه افزایش مشروعیت آن است. حاکمیت ولایی اما در فقدان این سرچشمه پویا، ابزارهای رانتی را برای بقای خود بکار می‌گیرد. حاکمیت خودکامه-ولایی از درآمدهای حاصله از منابع طبیعی همچون نفت یا گاز بهره می‌برد تا بر پایه توزیع آن درآمدها در میان برخی از اقشار وابستگی آنها را برای حاکمیت خریداری کنند.

در رژیم‌های خودکامه رانتی به‌خصوص در اشکال مذهبی آن نوعی پیوند متقابل و پیچیده بین فساد مالی و مدیریتی و بقای رژیم وجود دارد. این چنین رژیمی از سویی می‌بایست خود را مقبول، کارآمد و مقتدر نشان دهند، و از سوی دیگر- در فقدان شفافیت، پاسخگویی و مشروعیت - برای خود پایگاه اجتماعی خریداری کنند. در همین راستا، فساد مالی-مدیریتی - از مسیر توزیع رانتهای نظیر رانت تحصیلی، رانت شغلی، امتیاز واردات، امتیاز دلار ترجیجی، رانت مقام مذهبی، یا توزیع زمین و مستغلات - نقش مهمی در جذب برخی از اقشار وابسته به عنوان پایگاه رژیم بازی می‌کند.

دریافت رانت از سوی گروه‌های رانت‌بر وابسته به حاکمیت در حقیقت بهای انقیاد، اطاعت و تبعیت آنها از حاکمیت و دستمزد مشارکت در سرکوب روانی یا فیزیکی شهروندان ناراضی و مخالف حاکمیت است.بدین ترتیب با کالایی شدن انسان رانتی امکان خرید و فروش آن در مناسبات ولایی مهیا می‌شود.

موسسات مذهبی و یا سیاسی - نظیر مسجد، تکیه، هیئت عزاداری، سپاه پاسداران و موسسات رسانه‌ای و اقتصادی آن - نیز در این فرایند به سازمان‌های رانت‌بر تبدیل شده و باز توزیع رانت را به عهده می‌گیرند. حاکمیت خودکامه-ولایی حتی در عرصه بین‌المللی نیز با توزیع منابع مالی شهروندان ایرانی در میان گروه‌های نیابتی خود در خارج کشور یا تاسیس مسجد و مراکز مذهبی تلاش می‌کند تا نوعی ویترین محبوبیت را در میان برخی از کشورهای خاورمیانه و افریقا تدارک نماید.

مزیت‌های ناشی از اقتصاد رانتی برای گروه‌های رانت‌بر داخل ایران را می‌توان بطور کلی در پنج مقوله که دارای همبستگی درونی با هم هستند طبقه‌بندی کرد.

۱ – مزیت اقتصادی: مزیتی است که در آن فعالیت‌های اقتصادی پر سود به صورت مجوز واردات یا صادرات، برون سپاری و مقاطعه کاری، تسهیلات بانکی ارزان و بدون ضمانت و نیز به صورت صدور موافقت‌نامه‌های خاص به انحصار فرد یا شبکه‌ی حامیان و مریدان یا لابی‌های خاصی درمی‌آید.

۲ – مزیت سیاسی: مزیتی است که در آن تقسیم موقعیت‌های سیاسی و شغلی نه بر اساس شایسته‌سالاری بلکه بر اساس حامی یا مریدپروری به یک مقام صورت می‌گیرد.

۳ – مزیت اجتماعی: توزیع مزیت شهرت، احترام و منزلت در هرم قشربندی و طبقات وابسته به حاکمیت خودکامه رانتی-مذهبی از مجرای عزل و نصب مقام، رسانه‌های وابسته و موسسات تبلیغاتی صورت می‌گیرد.

۴ – مزیت‌های مذهبی: نصب و عزل امامان جماعت و جمعه، برگماشتن مداحان و روضه‌خوان‌ها، صدور اجازه به فعالیت‌های تکیه‌ها و مراسم مذهبی از مصدایق همین توزیع مزیت‌های مذهبی است. در راستای رانتبری گروهها و اقشار مذهبی اقشار با استفاده از مکانیسم‌های گوناگون اداری و نهادهای مذهبی سعی می‌کنند تا قدرت، ثروت و منزلت خود را گسترش دهند و در عین حال منافع سایر طبقات را محدود کنند.

۵ – مزیت اطلاعاتی: یعنی مزیت دسترسی به اطلاعات اقتصادی یا سیاسی با ارزش در زمان خاص و استفاده از آن برای مقاصد شخصی، فرقه ایی، گروهی یا باندهای معین قدرت صورت می‌گیرد.

حاکمیت با استفاده از درآمدهای نفتی می‌تواند با توزیع امتیاز در میان اقشار وابسته به خود آنها را در قالب بخش خصوصی وابسته(خصولتی‌ها) دیوان‌سالاری دولتی یا گروه‌های شبه‌مستقل نظیر گروه‌های خودجوش، یا تکیه‌های هئیت‌های عزاداری سازماندهی کند.

در همین راستا، بر اساس سیاست ویترین‌سازی و گروه‌سازی در حاکمیت رانتی، همه‌ی اجزای جامعه‌ی مدنی از قبیل احزاب، سازمان‌های مردم نهاد و غیردولتی به شکل نمایشی وجود دارند، اما کارکرد لازم را برای پاسخگویی، شفافیت روابط اجتماعی و نظارت بر نهادهای قدرت را ندارند.

توزیع رانت میان شهروندان و تشکیل «گروه‌های شیفته‌ی رهبر و حامی حاکمیت» از جلوه‌های دیگر این گروه‌سازی است. چنین رابطه‌ای که در پژوهش‌های گوناگون تحت عنوان حامی‌پروری (Patrician Client Relationships) و مریدپروری (Corporatism) به بررسی گذاشته شده است، در غالب کشورهای صادرکننده‌ی مواد طبیعی و به‌طور خاص صادرکننده‌ی نفت قابل مشاهده است.

حامی‌پروری موجب می‌شود تا توزیع درآمد، منزلت اجتماعی و قدرت در چنین کشورهایی به سود گروه‌های حامی حاکمیت نابرابر شود. حامی‌پروری و مریدپروری هم‌چون شبکه‌ای بر سازمان‌های رسمی سایه انداخته و کارکرد آن‌ها را از مجاری قانونی و رسمی خارج و فساد مدیریت را نهادینه می‌کندگروه‌سازی غالباً به نوعی لابی‌گرایی (Lobbying) باندهای مافیا در شبکه‌ی قدرت می‌انجامد.

در همین فرآیند است که به‌تدریج گروه‌های خاص لابی‌های رانت‌بر به شکل یک شبکه‌ی اقتصادی یک جامعه را به انحصار خود درمی‌آورند. مداخله در بازار ارز، کالای وارداتی، مناقصه‌ها و مزایده‌های دولتی از جمله بازارهای مورد علاقه‌ی رانت‌بران است. فساد ناشی توزیع رانت به ناکارآمدی اقتصادی انجامیده و پیامدهای آن برای مثال به صورت ناترازی بودجه، تورم و سقوط ارزش پول ملی تجربه می‌شود.





iran-emrooz.net | Fri, 12.04.2024, 21:13
زیستن در دو جهان

سعید سلامی

انسان‌ها در یک سیاره اما در دو جهان متفاوت زندگی می‌کنند؛ جهانی با مردمانی خوش‌بخت و شاد و جهانی دیگر با مردمانی بدبخت و ناشاد.

آیا خوش‌‌بختی و بدبختی یک جامعه به موقعیت جغرافیایی، آب‌وهوا، تولید ناخالص داخلی سرانه، ثروت شخصی، شانس و تقدیر وابسته است؟ یا شاد و ناشاد بودن یک جامعه حاصل حکومت‌گری، سیاست‌ورزی و جهان‌بینیِ رهبرانی‌ست که جامعۀ خود را به سوی سعادت، اعتماد و امنیت در همین جهان راهبری می‌کنند؟ یا ناشی از عمل‌کرد رهبرانی است که با وعدۀ بهشت نادیده و ناپیدا، زیستن در همین کرۀ خاکی را به شهروندان جامعۀ خود به دوزخی هولناک بدل می‌کنند؟ رهبرانی که انگار سرزمینی را به عنوان اَنفال (غنیمت جنگی) به چنگ آورده و مردمان آن را به بردگی گرفته‌اند. آنان سرزمین اشغالی را به لبۀ پرت‌گاه سوق می‌دهند و برای مردمان آن جز فلاکت، فقر و درماندگی چیزی به بار نمی‌آورند.

مردم یک جامعه در شاد و ناشاد بودن و شیوۀ زیستن خود چه نقشی بازی می‌کنند؟ شاخص‌های رضایت‌مندی شهروندان یک جامعه چیست؟ در این نوشتار از میان شیوه‌های متنوع و متضاد زیستن در سیاره‌ای واحد، به دو گونه زیستن؛ زیستنی شاد و خوش‌حال و زیستنی افسرده و بدحال پرداخته می‌شود.

خوش‌حالی چیست؟

ساده‌ترین و اصلی‌ترین تعریف خوش‌حالی عبارت است از: «رضایت داشتن از روند زندگی خود.»

مایک وایکینگ، محققِ و مدیر موسسۀ تحقیقات خوش‌حالی در دانمارک معتقد است: « خوش‌حالی را نمی‌توان با اندازه‌ گیری میزان خندۀ فرد در طول روز یا میزان تفریحات وی سنجید.» و اضافه می‌کند: «عوامل گسترده‌ای بر خوش‌حالی افراد تاثیرمی‌گذارند؛ از عوامل زیستی و بیولوژیکی تا میزان درآمد آن‌ها و شهر محل سکونتشان. اما مهم‌ترین عامل تاثیرگذار بر خوش‌حالی فرد، در روابط انسانی آن‌ها با دیگران نهفته است. کاربردی‌ترین داده‌ها برای بررسی خوش‌حالی فرد، داده‌های مربوط به رضایت وی از رابطه میان افراد و خانواده یا دوستانش است؛ این‌که آیا فرد می‌تواند برای به اشتراک‌گذاشتن مشکلاتش با کسی صحبت کرده یا از اطرافیانش کمک بگیرد؟»

نقش ثروت و ژنتیک

کشورهای شمال اروپا همواره در نظرسنجی‌های مربوط به انتخاب شادترین جوامع، رتبه‌های بالا را کسب می‌کنند. برخی براین باورند که دلیل شادی مردم در کشورهای اسکاندیناوی این است که این کشورها کوچک‌‌اند و تقسیم ثروت بهتر انجام شده است. چند سال پیش هم مقاله‌ای تحقیقی این فرضیه را مطرح کرد که مردم این کشورها به‌طور ژنتیکی شادند؛ اما بر اساس تحقیقات دیگر، چنین نظریه‌هایی نادرست‌اند.

درست است که مردم کشورهای اسکاندیناوی همگی تاحدودی ثروتمند و شادند، اما بسیاری از مناطق ثروت‌مند دیگر هم وجود دارند که در فهرست کشورهای شاد قرار نمی‌گیرند. به عنوان نمونه، سنگاپور یکی از کشورهای ثروتمند جهان، از نظر شادی در جایگاه بیست‌وششم قرار دارد.

عاملی که می‌توان در زمینۀ امور اقتصادی به آن اشاره کرد، این است که کشورهای شمال اروپا به اندک نابرابری درآمد معروف‌اند. محققان می‌گویند اگر نابرابری درآمد منجر به بی‌اعتمادی شود، کاهش رضایت از زندگی را به همراه دارد.

برخی تحقیات نشان می‌دهند که بر اساس داده‌های علمی، ژنتیک در احساس رضایت مردم از زندگی‌ نقش دارد؛ این همان چیزی است که کارشناسان به آن «نشان‌گرهای زیستی» در زمینۀ شادی می‌گویند. با این حال برخی مطالعات دیگر نشان داده‌اند که ۶۰ تا ۷۰ درصد از تفاوت احساس شادی در افراد ناشی از عوامل غیر‌ ژنتیکی است. بنابراین تنها ۳۰ تا ۴۰ درصد باقی‌مانده را می‌توان به ژنتیک نسبت داد.

کیفیت نهادهای دولتی

به گفتۀ کارشناسان، داده‌ها نشان می‌دهند مردم در کشورهایی که کیفیت خدمات ‌رسانی نهادهای دولتی بالاتر است، از زندگی رضایت بیشتری دارند. ویژگی این نهادها معمولا به عمل‌کرد دموکراتیک و عواملی مانند حقوق بازنشستگی بالا، مرخصی‌های سخاوت‌مندانه برای والدین، نگهداری از بیماران و معلولان، بهداشت و آموزش رایگان، مزایای بیکاری و موارد مشابه برمی‌گردد.

محققان معتقدند نهادهای دولتیِ باکیفیت به مردم این احساس را می‌دهند که می‌توانند به مسئولان و اداره ‌کنندگان امور اعتماد کنند و همین امر باعث افزایش اعتماد آن‌ها به یکدیگر نیز می‌شود و رضایت بیشتری را به همراه می‌آورد.

یکی از آزمایش‌هایی که برای سنجیدن شاخص اعتماد در نظر گرفته می‌شود این است که از مردم می‌پرسند آیا در صورت گم کردن کیف پولشان، به آن‌ها بازگردانده می‌شود؟

نتایج نشان می‌دهد افرادی که به بازگشتن کیف پولشان اعتماد دارند، خود را خوشحال‌تر از کسانی می‌دانند که باور ندارند کیف گم‌شده‌شان به آن‌ها بازگردانده می‌شود. یک مؤسسۀ آمریکایی در سال ۲۰۲۱ آزمایش مشابهی را در سطح جهان انجام داد؛ از ۱۲ کیف پول گم شده، در شهرهای مختلف فنلاند، ۱۱ مورد به صاحبان‌شان بازگردانده ‌شد. باور غالب در کشورهای اسکاندیناوی این است که اگر لب‌تاپ یا تلفن همراه خود را در اتوبوس یا قطار شهری جا گذاشتید، نگران نباشید حتما آن را دریافت خواهید کرد.

تاثیر وضعیت آب‌وهوا

یافته‌ها هم‌چنین نشان می‌دهند که آب‌وهوا تاثیر زیادی بر شادی ندارد و مردم خود را با آب‌وهوا وفق می‌دهند؛ به این معنی که باران شدید، طوفان برف و دمای زیر صفر به طور معمول بر رضایت از زندگی کسانی که به آن شرایط عادت کرده‌اند تاثیر نمی‌گذارد؛ همان‌طور که سرمای هوای فنلاند و سایر کشورهای اسکاندیناوی نتوانسته است از شادی مردمانش کم کند. مساحت فنلاند با احتساب وسعت آبی و قلمرو خشکی ۳۳۸,۴۳۲ کیلومتر مربع می‌‌باشد. این کشور دارای ۱۷۹,۵۸۴ جزیره است؛ از این تعداد، ۹۸,۰۵۰ جزیره در ۱۸۸,۰۰۰ دریاچه قرار دارند. در شمالی‌ترین نقطۀ فنلاند خورشید در فصل تابستان‌ برای ۷۳ روز غروب نمی‌کند و ۲۴ ساعت روز هوا روشن است و در زمستان ۵۱ روز خورشید طلوع نمی‌کند.

شاخص‌های شاد زیستن

رتبه‌بندی «احساس سعادت» (شادی) بر پایۀ ارزیابی‌های خود افراد از میزان رضایت از زندگی است، بر اساس:

تولید ناخالص داخلی سرانه، (و توزیع عادلانۀ ثروت کشور)،
ـ حمایت اجتماعی،
ـ امید به زندگی سالم،
ـ آزادی، (آزادی در گرفتن تصمیمات زندگی، آزادی در انتخاب و شیوۀ زیستی خویش)،
- بخشندگی، (سخاوت‌مندی، دوستانه بودن، هم‌یاری)، به اعتقاد جفری ساکس، اقتصاددان و پروفسور در دانشگاه کلمبیا و یکی از تهیه‌ کنندگان و نویسندگان گزارش سالانۀ رضایت جهانی: «مردم در زمان بخشندگی و زندگی در یک جامعه بخشنده، خوشحال‌تر هستند. هم‌بستگی اجتماعی و سخاوت‌مندی میان افراد و صداقت دولت‌ها نقشی حیاتی در احساس رفاه و خوشبختی دارند.»
ـ نبود فساد، جفری ساکس هم‌چنین می‌گوید: «مردم علاقه به زندگی در جوامعی دارند که دارای دولت‌های کارآمد باشند؛ اگر میزان فساد در دولت و دستگاه‌های اداری بالا باشد، جامعه نیز دچار افسردگی می‌شود.(۱)


فنلاند شادترین کشور دنیا

فنلاند شادترین کشور جهان

بر اساس گزارش سالانۀ شادی جهانی در سال ۲۰۲۴، کشور فنلاند برای هفتمین سال متوالی مقام اول را به خود اختصاص داد. هم‌چنین کشورهای شمال اروپا باز هم جای‌گاه خود را در بین ۱۰ کشور شادتر دنیا حفظ کردند. به این ترتیب دانمارک، ایسلند و سوئد پس از فنلاند قرار گرفتند. ایالات متحده و آلمان در بین ۲۰ کشور شادتر قرار نگرفتند و به ترتیب به رتبه‌های ۲۳ و ۲۴ نزول کردند. در عوض، کاستاریکا و کویت با قرار گرفتن در رتبه ۱۲ و ۱۳ وارد لیست ۲۰ کشور برتر شدند.

چرا شهروندان فنلاند به طور مداوم خوشحال‌اند و از زندگی خویش احساس رضایت می‌کنند؟ در خوش‌حالی مردم فنلاند، داشتن حکومت شفاف و مسئول نقش اساسی بازی می‌کند. حکومت فنلاند به عدالت در میان مردم و رعایت حقوق بشر تعهد بالایی دارد و با ارائۀ خدمات عمومی با کیفیت، حفظ طبیعت و محیط زیست خوش‌بختی شهروندان خود را برآورده می‌کند.

تعادل بین کار و تفریح عامل مهمی در خوش‌حالی مردم فنلاند است. حکومت فنلاند به کارگران اجازه می‌دهد زمان کافی را صرف خانواده، دوستان، سلامت، تفریح و علایق شخصی خود کنند. این کشور ساعات کاری کمتری دارد (از ساعت ۹ صبح تا ۵ بعد از ظهر و ۵ روز در هفته) و مرخصی‌های ۳۰ روزه در سال را به کارمندان ارائه می‌دهد. عامل دیگر در خوش‌حالی اهالی این کشور، فرهنگ ساده زیستی و خودکفایی است.

مالیات بیشتر، شادی بیشتر!؟

محققان هم‌چنین به ارتباط قوی بین مالیات و ارزیابی افراد از میزان خوش‌حالی‌ که دارند پی برده‌اند. به این معنی که مردمی که اعتقاد دارند مالیاتی که می‌پردازند به مراقبت‌های بهداشتی، آموزش، حمل‌ونقل عمومی و به طور کلی حمایت اجتماعی بهتر منجر می‌شود، احساس شادی بیشتری را گزارش کرده‌اند.

در فنلاند، میزان دست‌مزد، مالیات و هزینه های زندگی، نسبتا بالاتر از میانگین اتحادیۀ اروپا است. با این حال، بسیاری از خدمات از طریق درآمد مالیاتی تامین می‌شوند و این امر هزینه‌ها را برای ساکنان این کشور ارزان تر از بسیاری دیگر از کشورها می‌کند.

با وجود مالیات بالاتر در فنلاند نسبت به کشورهایی مانند آمریکا، مردم از پرداخت مالیات خوش‌حالند؛ چرا که احساس می‌کنند در ازای مبالغی که پرداخت‌ می‌کنند، امکانات و زندگی بهتری دریافت می‌کنند. اعتماد اجتماعی تنها فرایند پرداخت مالیات را آسان نمی‌کند، بلکه حس اعتماد در مردم هم ایجا کرده و کیفیت زندگی آن‌ها را به‌ شدت بالا می‌برد. اعتماد یکی از تاثیرگذارترین عوامل بر خوش‌حالی افراد است، (۲) اگر مردم اطمینان داشته باشند که حاصل زحمات و سرمایه‌هایشان در مسیر درستی استفاده می‌شوند، قطعا رضایت بیشتری نسبت به روند زندگی خود خواهند داشت. در چنین شرایطی مردم اطمینان دارند که دولت نیاز‌های اولیۀ آن‌ها را پوشش خواهد داد و آن‌ها می‌توانند بر روی هدف زندگی و علایق خویش تمرکز کنند.

فنلاند یک کشور صنعتی است ولی چارچوب و ساختارهای اجتماعی را نیز فراهم کرده است که به مردم اجازه می‌دهد به صورت خودکار و خلاقانه در تصمیم‌گیری‌های مربوط به زندگی خود شرکت کنند. در نتیجه، شادی در وجود و نهاد مردم فنلاند ریشه دوانده و آن‌ها زندگی را همان‌گونه که هست می‌پذیرند. فنلاندی‌ها برای لذت‌های کوچک زندگی ارزش زیادی قائل‌اند.

جنیفر د پائولا، پژوهشگر میزان «احساس سعادت» در دانشگاه هلسینکی می‌گوید: «ارتباط نزدیک فنلاندی‌ها با طبیعت و تعادل سالم میان کار و زندگی از عوامل کلیدی رضایت آن‌ها از زندگی است.» و اضافه می‌کند: «فنلاندی‌ها درک معقول‌تری از معنای یک زندگی موفق دارند؛ به عنوان مثال در مقایسه با ایالات متحده، جایی که موفقیت اغلب با دستاوردهای مالی برابر دانسته می‌شود.

طبق آمارهای ارائه‌شده توسط سازمان توسعه و همکاری اقتصادی، میانگین درآمد یک خانوار (پس از کسر مالیات) در فنلاند سالانه رقمی در حدود ۴۰,۷۳۱ دلار است، در حالی که همین رقم در آمریکا رقمی نزدیک به ۵۸,۷۱۴ دلار در سال می‌باشد. (دانمارک: ۵۰,۰۲۴ و سوئیس صدر نشین: ۶۰٬۳۶۹ دلار) (۳)

شاخص‌های خوش‌بختی فنلاندی‌ها

در بارۀ کشور فنلاند بیشتر می‌توان نوشت و بیشتر می‌توان آموخت؛ من از موفقیت های چشم‌گیر فنلاند در رشته‌های مختلف ورزشی می‌گذرم و از میان شاخص‌های متعدد خوش‌بختی و شاد زیستن فنلاندی‌ها، به چند مورد می‌پردازم که فقدان آن‌ها در کشور ما، آن را در جای‌گاه صدم فهرست، متشکل از ۱۴۳ کشور قرار داد. فنلاند:

ـ با ثبات‌ترین کشور جهان،
ـ موفقیت در رسیدن به اهداف توسعۀ پایدار برای سومین بار،
ـ معتبرترین در جهان برای تجارت، سومین در نو آوری، چهارمین در رقابت پایدار،
ـ بالاترین سطح دست‌آوردهای علمی از جمله تحقیقات، ریاضیات و سایر علوم در بین کشورهای مورد بررسی،
ـ بیشترین سرمایۀ انسانی در جهان،
ـ دومین کشور دارای نیروی انسانی در جهان،
ـ سومین کشور اتحادیۀ اروپا برای برابری جنسیتی (برابری زن و مرد)،
ـ بیشترین تعداد نمایندۀ زن در اروپا،
ـ مستقل‌ترین قوۀ قضائیه در جهان،
ـ بهترین در جهان برای رعایت حقوق اساسی شهروندان، یکی از ۳ کشور برتر جهان در رعایت اصول قانونی،
ـ بیشترین رضایت حقوقی، بیشترین اعتماد به پلیس و نیروهای دفاعی در اتحادیۀ اروپا،
ـ کمترین ثبت جرائم سازمان یافته در جهان، کم‌ترین در حوزۀ فساد،
ـ دومین انتخابات آزاد و قابل اعتماد در جهان،
ـ مقام اول در آزادی مطبوعات،
ـ پیشرو در زمینۀ آموزش مادام العمر بر اساس نیازهای آیندۀ کشور،
ـ کتاب‌خوان ترین مردم دنیا، (سالانه ۶۷ میلیون کتاب در سراسر کشور قرض گرفته می‌شود)، از کتاب‌خانه‌های عمومی می‌توان آلات موسیقی، تجهیزات ورزشی، چرخ خیاطی و... به امانت گرفت.
ـ بیشترین اعتماد شهروندان به رسانه‌ها در بین کشورهای اتحادیۀ اروپا،
ـ دارای یکی از معتبرترین پاسپورت‌های‌ جهان،
ـ در پایان: فنلاند دارای دو میلیون مرکز حمام سونا است؛ برای ۵,۵ میلیون جمعیت کشور، (همۀ شرکت‌های بزرگ و مؤسسات دولتی دارای سونای اختصاصی برای کارمندان خود هستند.)

ایران، کشوری غمگین

درآخرین رتبه‌بندی پژوهشگران میزان «احساس سعادت»، از ایران به‌عنوان یکی از کشورهای افسرده و غمگین جهان یاد شده است. هرچند رتبه‌بندی ایران در میان کشورهای غمگین دنیا، به‌طور دقیق مشخص نیست، اما محققین به خاطر افزایش خشونت، نزاع‌ خیابانی، اقدام به خودکشی در میان کارگران، دانش‌آموزان و سایر قشرهای جامعه، آن را در فهرست کشورهای ناشاد وعصبی به حساب می‌آورند.

ایران سال‌هاست که با بحران اقتصادی فزاینده، رانت خواری و فساد در سطح‌های بالای حکومتی دست به گریبان است. شکاف بین جامعه و حکومت، خیزش‌های متوالی، سرکوب خشن اعتراض‌ها و مهاجرت گسترده، حاکی از نبود شاخصه‌های یک جامعۀ شاد و خوشبخت (حمایت اجتماعی، آزادی، امید به زندگی سالم، بخشندگی) می‌باشد. ایران در جدول کشورهای غمگین جهان در ردیف ۱۰۰ جای گرفت.

افغانستان زیر حکم‌رانی اسلامی طالبان در رتبۀ آخر ۱۴۳ کشور مورد ارزیابی قرار گرفت و بالاتر از آن لبنانِ درگیر با بحران اقتصادی و فساد گسترده ایستاد.

عراق که پس از سقوط صدام حسین به میدان جنگ و درگیری گروه‌های داخلی و نیروهای نیابتی ایران بدل شده است در رتبۀ ۹۲ قرار داد. یمن، دیگر کشور درگیر با جنگ داخلی و نیابتی است که با رتبه ۱۳۳ در جمع ده کشور «بدیخت» اعلام شد.

روسیه و اوکراین دو کشور دیگر که بیش از دو سال است درگیر جنگ هستند، به ترتیب در رتبه‌های ۷۲ و ۹۰ قرار گرفتند.

شاخص صلح جهانی

موسسۀ «اقتصاد و صلح» برای هفدهمین سال جدولی از وضعیت شاخص جهانی صلح را اعلام کرد. کشورهایی که در این فهرست قرار دارند ۹۹.۷ درصد جمعیت کل جهان را نمایندگی می‌کنند. برای تعیین امتیاز کشورها از ۲۳ معیار کیفی و کمی استفاده شده است.

در جدول اعلام شده برای سال ۲۰۲۳، کشور اروپایی ایسلند بار دیگر به عنوان امن‌ترین کشور جهان معرفی شد. ایسلند از سال ۲۰۰۸ میلادی تاکنون این جای‌گاه را در اختیار دارد. پس از ایسلند دیگر کشورهایی که صلح و امنیت بالایی دارند نیز اغلب اروپایی هستند. دانمارک، ایرلند، نیوزیلند و اتریش پس از ایسلند در جای‌گاه‌های بعدی جدول شاخص صلح جهانی قرار دارند.


افغانستان غمگین‌ترین کشور دنیا

افغانستان در میان ۱۶۳ برای هشتمین سال پیاپی به عنوان ناامن‌ترین کشور جهان معرفی شد. پس از افغانستان کشورهای یمن، سوریه، سودان جنوبی و جمهوری دموکراتیک کنگو به عنوان ناامن‌ترین کشورهای جهان معرفی شدند. به این ترتیب در حالی که امن‌ترین کشورها اغلب اروپایی هستند ناامن‌ترین کشورها نیز در منطقه خاورمیانه یا قاره آفریقا قرار دارند.

ایران در میان ۱۶۳ کشور جهان در جایگاه ۱۴۷ قرار گرفته است. نرگس محمدی، مدافع حقوق بشر در حالی به عنوان برندۀ جایزه صلح نوبل در سال ۲۰۲۳ برگزیده شد که در زندان اوین تهران در حبس است. خانوادۀ مهسا امینی برای دریافت لوح جایزۀ ساخاروف از سوی نهادهای اطلاعاتی اجازۀ سفر به فرانسه را نیافتند. این جایزه از سوی پارلمان اروپا برای مهسا امینی و جنبش «زن، زندگی، آزادی» در ایران اعلام شده بود. صالح نیکبحت، وکیل خانوادۀ مهسا امینی به نمایندگی از آن‌ها با حضور در پارلمان اروپا جایزه حقوق بشری ساخاروف را دریافت کرد. وی ‌بعد از بازگشت به ایران در فرودگاه توسط نیروهای امنیتی بازجویی و لوح ساخاروف هم ضبط شد.

—————————————
۱ـ فساد هر آن چیزیست که تولید عدم اعتماد می‌کند. از نظر جامعه شناسان، فساد در ۳ حوزه اتفاق می‌افتد: ۱) فساد اداری: رفتار ان دسته از کارکنان بخش دولتی که برای منافع خصوصی خود، ضوابط پذیرفته شده را زیر پا می‌گذارند، ۲) فساد سیاسی: سوء استفاده از قدرت سیاسی در جهت اهداف شخصی و نامشروع. فساد سیاسی به معنای راه یافتن فساد در سیاست، قدرت و حکومت است، ۳) فساد قانونی: وضع قوانین تبعیض آمیز به نفع هرم قدرت و طبقات مورد حمایت حکومت. متاسفانه هر ۳ نوع فساد، سرشت و شالودۀ حکومت جمهوری اسلامی است.
۲ـ جامعه‌شناسان ناکارآمدی اجتماعی را ناشی از فقدان اعتماد جمعی می‌دانند و کیفیت رابطۀ اجتماعی را با میزان اعتماد جمعی ارزیابی می‌کنند. و به باورجامعه‌شناسی: «اخلاق محصول ثبات است؛ محصول پیش‌بینی پذیری ا‌ست؛ محصول اعتماد است. اعتماد سرمایۀ اجتماعی است.»
۳ـ مطابق ماده ۴١ قانون کار، دست‌مزد کارگران در ایران باید بر پایه نرخ تورم و سبد هزینه زندگی خانوار کارگری تعیین شود. رقمی که کمیتۀ دست‌مزد برای سبد معیشت کارگران تعیین کرده حدود ۱۲ میلیون و ۴۰۰ هزار تومان در ماه است، اما کارگران هزینۀ سبد معیشت خود را (در کم‌ترین صورت آن) ۱۷ میلیون تومان پیشنهاد کرده‌اند. (مطابق پیش نهاد دولت و کارگران، دست‌مزد سالانۀ یک کارگر کم‌تر از ۲,۳۲۵ و ۳,۱۳۸ دلار با نرخ این روزها می‌باشد.)


منابع:
ـ ایندپندنت فارسی
ـ رادیو فردا
ـ یورو نیوز
ـ و...

۱۱ آوریل ۲۰۲۴ / ۲۳ فروردین ۱۴۰۳





iran-emrooz.net | Thu, 11.04.2024, 11:42
رویاهای چینی

هادی زمانی

۸ آوریل ۲۰۲۴
http://www.hadizamani.com

در ۴۵ سالی که از عمر جمهوری اسلامی (ج.ا.) می‌گذرد، چین موفق شده است تا درآمد سرانه خود را (به قیمت ثابت) بیشتر از ۲۶ برابر کند، درصد جمعیت زیر خط فقر مطلق خود را از ۸۸٪ به کمتر از ۱٪ کاهش دهد، سهم چین در اقتصاد جهان را ۴ برابر کند و چین را از یک اقتصاد عقب افتاده به دومین اقتصاد بزرگ جهان تبدیل نماید. در همین مدت جمعیت ایران سه برابر شده، سهم آن در اقتصاد جهان نصف شده، تولید ناخالص سرانه کشور به قیمت ثابت نسبت به اوج آن در پیش از انقلاب حدود یک سوم کاهش یافته و نصف جمعیت کشور به کام فقر فرو غلتیده است[۱].

پیام این تصویر روشن است. اما رهبران ج.ا. تصور می‌کنند مانند چین از این امکان برخوردار هستند که با بهبود شرایط اقتصادی بتوانند نظام استبدادی حاکم را حفظ کنند!

با توجه به ویژگی‌های ایران، آیا کاربرد الگوی توسعه چین در ایران، حتی با دست آوردی بسیار کمتر، هیچ جایگاه قابل اعتنایی دارد؟ آیا «سرمایه داری ولایی» ج.ا. هیچگونه تشابه و ربطی با سرمایه داری دولتی چین دارد؟ اساسا، آیا به توسعه اقتصادی در چارچوب ولایت فقیه می توان امیدی داشت؟ آیا ج.ا. می‌تواند مشکلات خود را با تکیه به چین و نگاه به شرق حل کند؟

دلایل موفقیت چین

دلایل موفقیت چین را می‌توان به دو گروه کلی تقسیم کرد:

نخست، فرصت‌های ناشی از انطباق مختصات اقتصادی و جمعیتی چین با مقتضیات فرایند جهانی شدن و رقابت‌های ژئوپلتیک
دوم، اصلاح ساختار اقتصادی و اداری چین برای بهره برداری به موقع از فرصت‌های ایجاد شده و عواملی که تحقق این امر را تسهیل کردند.

ویژگی برجسته فرایند جهانی شدن حرکت سرمایه و انتقال پایگاه‌های تولید از کشورها ی پیشرفته صنعتی به کشورهایی است که دارای نیروی کار ارزان هستند. این روند در دهه ۷۰ میلادی سرعت چشمگیری گرفت. چین با جمعیتی نزدیک به یک میلیارد نفر که ۸۸٪ آنها در زیر خط فقر قرار داشتند، به لحاظ مختصات جمعیتی و ویژگی‌های بازار کار، مقصد ایده‌الی برای سرمایه جهانی بود. ملاحظات ژئوپلتیک ناشی از جنگ سرد و تلاش آمریکا برای ایجاد شکاف بین چین و اتحاد جماهیر شوروی نیز به این تحول کمک کرد.

در چنین شرایطی چین در سال ۱۹۷۸ برنامه اصلاحات بسیار گسترده‌ای را آغاز کرد که با سرعت چین را از یک اقتصاد سوسیالیستی به سرمایه داری دولتی تبدیل کرد. موفقیت چین در این عرصه به آن اجازه داد تا از فرصت‌های جدیدی که به وجود آمده بود به موقع و به بهترین شکل بهره‌برداری کند.

در نتیجه این تحولات ارزش سرمایه گذاری خارجی در چین از نزدیک به صفر در سال ۱۹۷۹ به متجاوز از ۱۲۰ میلیارد دلار در سال ۲۰۱۵ افزایش یافت. اقتصاد چین که برای چند دهه در زیر فشار سیاست های نادرست کاملا از هم فرو پاشیده بود، با سرعت خیره کننده ای رو به رشد گذاشت، با نتایجی که در آغاز سخن به آن‌ها اشاره کردم.

عوامل متعددی در موفقیت برنامه اصلاحات چین نقش آفرینی کردند. این امر که برنامه اصلاحات از حمایت همه جانبه ارکان حکومت برخوردار بود نقش مهمی در موفقیت آن ایفا کرد. این بدین معنی بود که درون حکومت هیچ نیروی بازدارنده جدی علیه پیشرفت برنامه اصلاحات وجود نداشت. درون جامعه نیز وضعیت مشابهی وجود داشت. برنامه اصلاحات چین متکی به بهره برداری از نیروی کار ارزان بود. در آغاز برنامه اصلاحات ۸۸٪ جمعیت چین زیر خط فقر مطلق قرار داشت. دغدغه اصلی این جمعیت چند صد میلیونی با اهداف برنامه اصلاحات تماما همساز بود.

علاوه بر این دو عامل پایه‌ای، عوامل دیگری نیز پیشرفت سریع اصلاحات چین را تسهیل کردند. چین عمدتا یک اقتصاد روستایی بود و برنامه ریزی مرکزی اقتصاد در جمهوری خلق چین به گستردگی شوروی پیشرفت نکرده بود. لذا جمع آوری آن نسبتا آسان و کم هزینه بود. همچنین، بافت روستایی چین و نبود یک اقتصاد شهری قدیمی و ناکارآمد به چین اجازه داد تا پروسه شهری و صنعتی شدن را با آزادی عمل و کارآمدی بیشتر و هزینه کمتر به اجرا بگذارد، زیرا برای ایجاد ساختار و زیر ساخت‌های جدید مجبور به تخریب ساختارهای قدیمی نبود. دیر پیوستن به قطار توسعه نیز به چین اجازه داد تا با بهره‌برداری و نسخه برداری از تجربیات کشورهای پیشرفته مراحل توسعه را باسرعت بیشتری طی کند و برخی از آنها را دور بزند.

چین موفق شد تا برنامه اصلاحات را به صورت تدریجی، در چند مرحله، با انسجام و کارآمدی چشمگیری به پیش ببرد. انضباط و کارآمدی سنتی بروکراسی چین و انضباط و اتوریته پذیری مردم آن، که هر دو متاثر از فلسفه، ارزش‌ها و فرهنگ کنفوسیوس می‌باشند، همراه با نظام آموزشی قوی چین نقش موثری در این فرایند ایفا کردند.

همچنین، بزرگی کشور چین به دولت آن اجازه داد تا برنامه اصلاحات را به صورت آزمایشگاهی به پیش ببرد. دولت با تاسیس مناطق آزاد بسیار بزرگ، که غالبا به بزرگی یک شهر یا استان بودند، ابتدا عملکرد نظم جدید را در این مناطق به محک آزمایش گذاشت. سپس بعد از انجام تغییرات لازم در طراحی و مکانیزم های اجرایی، پس از کسب نتیجه مطلوب، نظم جدید بهینه شده را به تدریج به مناطق دیگر کشور که آماده جذب آن بودند گسترش داد. در این راستا، دولت چین اقدام به تاسیس ساختارهای اقتصادی موازی کرد که در آن موسسات دولتی و خصوصی با یکدیگر رقابت می‌کردند و موسساتی که توانایی رقابت نداشتند حذف می‌شدند. این شیوه اجرا کارآیی بخش دولتی را بالا برد و شرایط لازم برای رشد یک بخش خصوصی کارآمد را فراهم کرد. تمرکز زدایی، اعطای خودگردانی اقتصادی به مناطق مختلف و ایجاد رقابت بین آنها نیز نقش مشابهی ایفا کرد.

بعد از مائو، در دوره اصلاحات، چین موفق شد تا نظام حکمرانی کشور را به سمتی ببرد که سیستم شخصیت محور و گرفتار کیش شخصیت نباشد و در آن حاکمیت قانون و درجه‌ای از پاسخگویی وجود داشته باشد. همچنین شرایطی به وجود آورد که سیستم بتواند با جذب نیروی جوان و تازه خود را باز سازی کند. گرچه عرصه این تحولات به امور اقتصادی و مدیریت اقتصاد محدود بود و همچنان کسی نمی‌توانست رهبران و مدیران حاکم را به دلایل سیاسی و در مورد مطالب سیاسی مورد انتقاد قرار دهد، اما همین درجه از حاکمیت قانون و پاسخگویی که به اتکای آن هر کس می‌توانست مدیران را به دلیل ناکارآمدی و فساد اقتصادی به شدت مورد انتقاد قرار دهد، نقش مهمی در پیشبرد اصلاحات ایفا کرد، به ویژه در جذب سرمایه گذاری خارجی و ارتقای کارآمدی.

موفقیت استرتژی اصلاحات تدریجی چین همچنین مدیون این واقعیت اولیه بود که چین توانست اصلاحات را پیش از آنکه سیستم در مسیر فروپاشی قرار بگیرد به اجرا بگذارد. برای مثال، در روسیه این گزینه که حکومت بتواند سیستم حکمرانی و اقتصادی خود را به صورت تدریجی، منسجم و منظم اصلاح کند منتفی گشت. زیرا سیستم از هم فرو پاشید و در هرج و مرج ناشی از فروپاشی پیگیری استراتژی اصلاحات تدریجی عملا غیر ممکن بود.

آیا موفقیت چین ادامه خواهد یافت؟

آینده توسعه اقتصادی چین با چالش های متعددی روبرو است. موفقیت توسعه اقتصادی چین بر پایه برخورداری چین از نیروی کار ارزان استوار بوده است. اکنون این مزیت به اتمام رسیده است. شاخص قیمت نیروی کار در چین از مکزیک و ویتنام پیشی گرفته و با گران شدن نیروی کار در چین شرکت های خارجی در حال خارج شدن از چین و مهاجرت به کشورهای دیگر مانند ویتنام، مکزیک و غیره هستند. این روند با افزایش شاخص قیمت نیروی کار چین شدت خواهد گرفت.

مرحله بعدی توسعه اقتصادی چین به مراتب دشوارتر خواهد بود. بهره برداری از نیروی کار ارزان چین با منافع غرب و مقتضیات فرایند جهانی شدن سازگار بود و غرب از آن استقبال کرد. اما در مرحله بعدی توسعه، چین رقیب غرب خواهد بود و با مقاومت غرب مواجه خواهد شد. همچنین، در مراحل اولیه توسعه تعیین اینکه چه بخش هایی باید توسعه داده شوند و چگونگی مدیریت بخش‌های برگزیده نسبتا آسان بود. توسعه نیازمند سرمایه گذاری در زیر ساخت‌ها، گسترش شبکه حمل و نقل، انرژی، آموزش، بهداشت و تاسیس صنایع پایه‌ای بر اساس مزیت‌های نسبی کشور بود. اما با حرکت به مراحل بالاتر توسعه انجام این امور با سرعت فزاینده‌ای دشوار می‌شود. در یک اقتصاد پیچیده تعیین اینکه نوآوری و سرمایه گذاری باید در کجا متمرکز شود بسیار دشوار است. لذا قابل پیش بینی است که در آینده دولت چین مرتکب اشتباهات و زیان‌های فزاینده‌ای شود.

افزون بر این،‌ با پیدایش طبقه متوسط تقاضا برای مشارکت سیاسی بالا خواهد رفت، به ویژه با توجه به اینکه مرحله بعدی توسعه چین متکی به نیروی کار ماهر و تحصیل کرده خواهد بود. این امر سیستم را تحت فشار فزاینده ای قرار خواهد داد، تا آنجا که می‌تواند روند توسعه چین را متوقف سازد. تا کنون چین موفق شده است این تحول را سرکوب کند. اما توانایی سرکوب این روند در بلند مدت سوال برانگیز است، زیرا هزینه سرکوب با سرعت افزایش خواهد یافت.

همچنین، با افزایش نابرابری اقتصادی، مدیریت فشارهای اجتماعی و سیاسی دشوارتر خواهند شد. شایان توجه است که در چین همزمان با افت در صد جمعیت زیر خط فقر، ضریب جینی که افزایش آن نمایانگر افزایش نابرابری در توزیع درآمد است، به میزان چشمگیری افزایش یافته است.

در دهه ۸۰ آمریکا برای جلوگیری از نزدیک شدن چین به شوروی از توسعه چین پشتیبانی کرد. با فروپاشی شوروی و اروپای شرقی این انگیزه موضوعیت خود را از دست داد. اما مدیریت شرایط جدید اروپای شرقی و به دنبال آن در گیری در افغانستان، عراق و لیبی مانع از آن شد تا آمریکا بتواند به بازبینی استراتژی خود در برابر چین بپردازد. چین با چراغ خاموش در عرصه بین المللی به پیش رفت و با دوری از تنش‌های بین المللی توانست برنامه توسعه اقتصادی خود را با سرعت فزاینده‌ای ادامه دهد. موفقیت این استراتژی همراه با مشکلات فزاینده آمریکا در خاورمیانه، تیره شدن روابط آمریکا با روسیه و بحران‌های مالی آمریکا، به ویژه بحران مالی ۲۰۰۸، اعتماد به نفس چین را در تمام عرصه‌ها به شدت بالا برده است. برخلاف گذشته، اکنون چین در عرصه بین المللی به رقابت همه جانبه با آمریکا و غرب برخاسته و با صدور سرمایه، اعطای وام و کمک‌های مالی و فنی در صدد صدور الگوی توسعه خود به سایر کشورها است. به این ترتیب، آینده فاز بعدی توسعه اقتصادی چین مستقیما در برابر غرب قرار گرفته است.

با پیچیده شدن اقتصاد،‌ مشکلات ناشی از پیری جمعیت، افزایش انتظارات و تشدید تنش های سیاسی، حاکمیت چین یا باید ضرورت گشایش فضای سیاسی را بپذیرد یا اینکه به سمت دیکتاتوری بیشتر برود. مقاومت در برابر گشایش فضای سیاسی می‌تواند باعث شود که نظام حکمرانی چین مجددا به سوی کیش شخصیت و فردگرایی متمایل شود. نمودهای اولیه حرکت به این سو هم اکنون قابل مشاهده است. با قدرت گرفتن شی جین پینگ، موفقیت چین در کنترل فرد محوری نظام حکمرانی که نقش مهمی در پیشبرد اصلاحات ایفا کرد، تضعیف شده و چین در مسیر بازگشت به کیش شخصیت است. نمودهایی از رشد دوباره بخش دولتی نیز قابل رویت است. این تحولات می تواند مجددا موجب رشد فساد اقتصادی و ناکارآمدی سیستم شود. آهنگ رشد اقتصادی چین نیز آهسته شده و روند شکل گیری بحران در بخش هایی از اقتصاد چین مشهود است.

پیش بینی آینده توسعه اقتصادی چین، با توجه به متغیرهای متعددی که در صحنه فعال هستند بسیار دشوار است. اما با اطمینان می‌توان گفت که چین چالش‌های بسیار سنگینی در پیش رو خواهد داشت.

آیا الگوی چین برای ایران مناسب است؟

تجربه اصلاحات چین و موفقیت آن در دستیابی سریع به توسعه اقتصادی می‌تواند برای ایران دارای درس‌های آموزنده‌ای باشد. اما ج.ا. به دنبال استنتاج نادرست ترین و زیان‌بارترین نتیجه‌ گیری از تجربه چین است. یعنی امکان و چگونگی حفظ استبداد دینی ولایت فقیه با تکیه به توسعه اقتصادی و بهره برداری از امکانات چین برای این منظور. اما نه کاربرد الگوی توسعه چین در ایران امکان پذیر است ، نه توسعه اقتصادی در چارچوب ولایت فقیه ممکن است و نه ج.ا. می‌تواند از امکانات چین برای کمک به توسعه اقتصادی کشور به نحو مطلوبی بهره برداری کند.

علیرغم فقر گسترده‌ای که سیاست‌های جمهوری اسلامی بر کشور تحمیل کرده است، برخورداری از نیروی کار ارزان مزیت نسبی ایران در پهنه جغرافیای اقتصادی جهان نیست . کشورهای متعددی در آسیا، آفریقا، آمریکای لاتین و آمریکای جنوبی، نسبت به ایران دارای نیروی کار ارزان‌تری هستند. افزون بر این، با توجه به تحولات فنآوری، دسترسی به نیروی کار ارزان آن اهمیتی را که چند دهه پیش برای اقتصاد جهانی داشت دیگر ندارد. با توجه به رشد سریع هوش مصنوعی، طی دو یا سه دهه آینده نقش نیروی کار ارزان در اقتصاد جهانی می‌تواند عملا موضوعیت خود را از دست بدهد. به این ترتیب، نیروی کار ارزان نمی‌تواند نقش موتور توسعه اقتصادی ایران را ایفا کند.

با توجه به ویژگی‌های ساختاری ایران و موقعیت آن در جغرافیای اقتصادی جهان، جهش اقتصادی ایران به میزان قابل توجهی به بهره برداری درست از نیروی کار ماهر و نیمه ماهر متکی خواهد بود. بر خلاف نیروی کاری که مبنای توسعه اقتصادی چین بود، برای نیروی کار ماهر و نیمه ماهر ایران برخورداری از آزادی‌های فردی، اجتماعی و سیاسی یک مطالبه جدی است. سرکوب بسیار شدید و سیستماتیک آزادی‌های فردی، اجتماعی و سیاسی در چهار دهه گذشته، تامین این آزادی‌ها را به یک مطالبه پایه ای جامعه ایران، به ویژه برای طبقه متوسط و نیروی کار ماهر تبدیل کرده است. با توجه به تجربه تاریخی ایران در چند دهه گذشته و نقش کلیدی نیروی کار ماهر در الگوی توسعه ایران، احتمال اینکه توسعه اقتصادی ایران بتواند در یک چارچوب تماما استبدادی و خودکامه متبلور و شکوفا شود ضعیف است.

همچنین، همانطور که در بالا اشاره شد، عوامل فرهنگی، بزرگی جمعیت، وسعت سرزمینی و بافت عمدتا روستایی نقش مهمی در موفقیت الگوی توسعه چین ایفا کردند. شرایط ایران به لحاظ این عوامل بسیار متفاوت است. شرایط ژئوپلتیک جهانی ایران نیز بسیار متفاوت است. در مورد چین، جنگ سرد و تلاش آمریکا برای ایجاد شکاف بین چین و روسیه فرصت مناسبی برای توسعه اقتصادی چین فراهم آورد. این موقعیت برای ایران فراهم نیست.

افزون بر این، به دلیل مجموعه‌ای عوامل اقتصادی و سیاسی داخلی و خارجی که در بالا بر شمرده شد، برنامه اصلاحات چین ظرفیت آن را داشت تا بتواند در ظرف مدت نسبتا کوتاهی ثروت بسیار هنگفتی تولید کند. این امر به رهبران چین امکان داد تا بتوانند فرایند سیاسی اصلاحات را در چارچوب نظام حاکم به راحتی مدیریت کنند. این ظرفیت در ایران وجود ندارد.

مجموعه این ملاحظات حاکی از آن است که کاربرد الگوی توسعه چین در ایران، حتی با دست آوردی بسیار کمتر، هیچ جایگاه

قابل اعتنا و شانس موفقیتی ندارد[۲]. افزون بر این، ج.ا. دارای ویژگی‌هایی است که نه تنها با الگوی توسعه چین، بلکه اساسا با مقتضیات توسعه اقتصادی مغایرت دارد.

رویکرد ضد توسعه ج.ا.

چین برای پیشبرد برنامه توسعه اقتصادی خود از رویارویی با غرب، درگیری در مناقشات منطقه‌ای و اتلاف منابع اقتصادی در فعالیت‌های نظامی غیر ضروری خود داری کرد. موفقیت الگوی توسعه چین که در آن جذب سرمایه گذاری خارجی و دسترسی به فن آوری پیشرفته نقش محوری داشت، به میزان قابل توجهی مدیون این رویکرد بوده است. اما، رویکرد ج.ا. تماما بر پایه رویارویی با غرب و نظامی‌گری است. غرب ستیزی، مشارکت در مناقشات منطقه‌ای به عنوان یک اصل راهبردی و تخصیص انبوه منابع اقتصادی به پروژه‌های نظامی یک رکن اصلی رژیم ج.ا. است. در جهان معاصر، این رویکرد اساسا مغایر با مقتضیات توسعه اقتصادی است.

توسعه اقتصادی نیازمند تاسیس نهادهای مدرن و کارآمد و جذب نیروی متخصص است. موفقیت چین در این زمینه‌ها یکی دیگر از عوامل موفقیت توسعه اقتصادی آن بوده است. تجدد ستیزی و استراتژی اسلامی سازی آمرانه ج.ا. در تضاد با این مقتضیات قرار دارد. در فرایند تثبیت و پیشبرد اسلامی سازی آمرانه، ج.ا. نهادهای مدرنی را که پس از مشروطیت ساخته شده بودند در هم شکسته و به جای آنها نهادهای ناهنجاری تاسیس کرده است که عملا مانع کارآمدی و توسعه اقتصادی هستند. همچنین، سیاست تجدد ستیزی ج.ا. موجب انفعال نیروی متخصص و تحصیل کرده، فرار مغزها و واگذاری امور به افراد غیر متخصص شده است.

ج.ا. به اشکال مختلف بخش بزرگی از ثروت کشور را به نهادهای وابسته به ولایت فقیه منتقل کرده و به این وسیله اقتصاد کشور را اسیر مجموعه بزرگی از موسسات شدیدا ناکارآمد، غیر شفاف و غیر پاسخگو کرده است. تبدیل نظام حقوقی، اداری و بانکی کشور به ابزاری برای تولید و توزیع رانت و تقسیم مداوم جامعه به خودی و غیر خودی و واگذاری کلیه امتیازات اقتصادی و مشاغل کلیدی به افراد خودی نیز شدت ناکارآمدی و فساد سیستم را تشدید کرده است. کلیه این اقدامات مغایر با تجربیات موفق توسعه اقتصادی است که در همه آنها افزایش کارآمدی، شفافیت و پاسخگویی نظام اقتصادی دارای نقش محوری است. [۳]

سخن پایانی

به این ترتیب، نه تنها کاربرد الگوی توسعه چین در ایران اساسا هیچ جایگاه قابل اعتنا و شانس موفقیتی ندارد، بلکه شرایط موجود در ج.ا. اساسا با مقتضیات توسعه اقتصادی، از هر نوع آن مغایرت دارد. ج.ا. حتی در شرایطی نیست که بتواند از امکانات چین برای توسعه اقتصادی ایران به نحو مطلوبی بهره برداری کند. حفظ بازارهای آمریکا، اتحادیه اروپا، عربستان سعودی، امارات، قطر و اسرائیل برای استراتژی توسعه اقتصادی چین دارای اهمیت پایه‌ای است. از این منظر رویکرد راهبردی ج.ا. با استراتژی توسعه اقتصادی چین همساز نیست. لذا، با توجه به کوچکی اقتصاد ج.ا.، در مقایسه با بازارهای مذکور، ج.ا. برای چین عمدتا منبعی برای تامین انرژی ارزان است.[۴]

حل مشکلات ایران مستلزم تغییر بنیادی ساختار سیاسی و حکمرانی و رفع موانع توسعه اقتصادی و سیاسی کشور است که استبداد دینی ولایت فقیه در کانون آنها قرار دارد.

نمودار ۱


نمودار ۲


نمودار ۳


نمودار ۴


نمودار ۵: سه برابر شدن تولیدات صنعتی چین طی ۲۰۰۶-۲۰۱۶


نمودار ۶: مقایسه شاخص قیمت نیروی کار چین


نمودار ۷: افت در صد جمعیت زیر خط فقر و افزایش ضریب جینی - چین ۱۹۸۰ - ۲۰۱۵


نمودار ۸: تولید ناخاص سرانه ایران به قیمت ثابت دلار ۲۰۱۵

—————————-
[۱] نمودارهای انتهای مقاله را ملاحظه کنید.
[۲] برای توضیحات بیشتر به مقاله «چرا الگوی توسعه اقتصادی چین برای ایران گزینه ای نا مناسب است» در سایت http://www.hadizamani.com مراجعه کنید.
[۳] برای توضیحات بیشتر در مورد رویکرد ضد توسعه ج.ا. به مقالات زیر در سایت بالا مراجعه کنید:
- موانع توسعه پایدار در ج. ا. (اقتصاد سیاسی توسعه پایدار)
- چند ملاحظه پیرامون چالش‌های توسعه اقتصادی و سیاسی ایران
- نگاه به اصلاحات با یک لنز متفاوت
[۴] برای توضیحات بیشتر به مقاله «توافقنامه همکاری ۲۵ ساله ایران و چین» در سایت بالا مراجعه کنید.



نظر خوانندگان:


■ آقای زمانی عزیز. مقاله بسیار مفیدی است که مخصوصأ با مقایسه وضع چین و ایران از طریق آمار و جداول تکمیل شده است. آنچه سؤال‌برانگیز است این است که چرا در ایران، اینهمه رانت‌خواری و ناکارآمدی و فساد سیستماتیک وجود دارد، اما در چین فقط به ندرت از فساد اقتصادی می‌شنویم؟ تفاوت در کجاست؟ ایا دو موردی که نوشته‌اید، کاملأ جوابگوی این تفاوت است؟ یا عوامل مهم دیگری نیز نقش دارند؟
مورد اول: ... انضباط و کارآمدی سنتی بروکراسی چین و انضباط و اتوریته پذیری مردم آن، که هر دو متاثر از فلسفه، ارزش‌ها و فرهنگ کنفوسیوس می‌باشند، همراه با نظام آموزشی قوی چین.
مورد دوم: ... همین درجه از حاکمیت قانون و پاسخگویی (در چین)، که به اتکای آن هر کس می‌توانست مدیران را به دلیل ناکارآمدی و فساد اقتصادی به شدت مورد انتقاد قرار دهد.
ارادتمند. رضا قنبری. آلمان


■ جناب دکتر زمانی گرامی، درود بر شما.
هم از اطلاعاتی که درباره اقتصاد و دگرگونی‌های اقتصادی چین داده‌اید، و هم از تحلیلی که از این اطلاعات به دست داده‌اید، سود بردم. همانگونه که بهتر از من می‌دانید، در بیشتر معیارهایی که شما از آن برده‌اید و هم‌سنجی ایران با چین در دوران خصوصی سازی، وضعیت ایران به راستی بسیار غم انگیز است. مانند جذب سرمایه‌ی خارجی که نه تنها در این دوران در ایران نزدیک به صفر بوده، که مبلغ چشمگیری سرمایه پولی و شاید بیش از آن سرمایه انسانی و نامشهود نیز از کشور فرار کرده یا دزدیده شده است. این درحالی بود برخی اقتصاددانان ایرانی چنین تبلیغ می‌کردند که گویا با انجام خصوصی‌سازی، در بهشت خدا به روی ایرانیان باز خواهد شد، بی‌‌آنکه جز همسانی در خودکامگی با چین و جدا از اینکه چین از کشورهای کم‌‌شماری است که خصوصی سازی در آن کمابیش کامیاب بوده است، ساختار سیاسی و دولتی ایران بویژه در زمینه فساد را با کمتر کشوری می‌توان همسنجی کرد مگر با روسیه. یعنی کشوری که در گزارشی از استیگلیتز، سیر کاملاً وارونه اقتصاد این دو کشور با هم را به خوبی می‌بینیم.
تا جایی که من می‌توانم بفهمم، شما به درستی نوشته‌اید که: «ویژگی برجسته فرایند جهانی شدن حرکت سرمایه و انتقال پایگاه‌های تولید از کشورهای پیشرفته صنعتی به کشورهایی است که دارای نیروی کار ارزان هستند. این روند در دهه ۷۰ میلادی سرعت چشمگیری گرفت. چین با جمعیتی نزدیک به یک میلیارد نفر که ۸۸٪ آنها در زیر خط فقر قرار داشتند، به لحاظ مختصات جمعیتی و با ملاحظات ژئوپلتیک ناشی از جنگ سرد و تلاش آمریکا برای ایجاد شکاف بین چین و اتحاد جماهیر شوروی نیز به این تحول کمک کرد....».
در این معیار نیز وضعیت چین و ایران کاملاً وارونه بوده است. اما چنین می‌نماید که روند رشد ضریب جینی در این دو کشور کمابیش همراستا بوده است،.....با «سخن پایانی» شما همسو هستم و چشم به راه نوشته‌های بیشتر شما. شاد و تندرست باشید.
بهرام خراسانی. ۲۳ فروردین ۱۴۰۳


■ آقای زمانی گرامی، سپاس از نوشتار مستند و امیدبخش شما؛ امیدبخش به خاطر موفقیت چین در کاهش درصد جمعیت زیر خط فقر مطلق خود از ۸۸٪ به کمتر از ۱٪. رهایی از فقر انسان‌ها در هر کجا که باشد، حوب است. آقای زمانی شما کتاب «رولت سرخ» را خوانده‌اید؟ (من قبلا این کتاب را در ایران امروز معرفی کرده‌ام.) روایت دزموند چام، نویسندۀ کتاب حاوی نکات مثبت از جامعۀ چین مثل مقالۀ شما نیست. در صورتی که خوانده اید ممنون میشوم نظر شما را بدانم.
سلامی


■ جناب قنبری گرامی، با درود از توجه شما به این نوشته و نکاتی که مطرح کرده‌اید سپاسگزارم.
در مورد چین، علاوه بر دو موردی که به آن‌ها اشاره کرده‌اید، در گیر شدن اقتصاد چین با اقتصاد جهانی نقش مهمی در مبارزه با فساد و ایجاد فضای قانونمند ایفا کرد. شواهد موجود به روشنی حاکی از آن است که دولت چین به شدت با فساد در بخش‌هایی که کانون جلب سرمایه‌گذاری بودند مبارزه کرد و نهایت تلاش خود را بکار برد تا عملکرد این بخش‌ها را با استاندارهای جهانی منطبق سازد. زیرا، در غیر اینصورت، جذب سرمایه در ابعاد بزرگی که انجام گرفت غیر ممکن می‌بود. انضباطی که در این بخش‌ها بوجود آمد به تدریج به بخش‌های دیگر نیز گسترده شد و نقش مهمی در قانونمند کردن فضای اقتصادی چین ایفا کرد. حتی هم اکنون نیز بیشتر موارد فساد اقتصادی در حوزه‌های داخلی اقتصاد مشاهده می‌شوند.
در مورد ایران، کاملا عکس این مکانیزم فعال بوده است. گسسته شدن اقتصاد ایران از اقتصاد جهانی، به ویژه تحریم‌های ناشی از سیاست هسته‌ای ج.ا. و تلاش حکومت برای دور زدن تحریم ها مانند یک کارخانه بزرگ تولید فساد عمل کرده که سرطان فساد را در کل بدنه اقتصاد کشور منتشر کرده است. زمان پریشی ایدئولوژی ج.ا.، که ناکارآمدی، ناهنجاری‌ و در هم ریختگی قوانین کسب و کار از نتایج مستقیم آن است، عامل دیگر این وضعیت اسفبار است. قوه قضایی موتور سوم تولید فساد در ج.ا. است. متاسفانه ج.ا. این قوه را که کارکرد درست آن شرط ضروری توسعه اقتصادی و سیاسی است، کاملا درهم ریخته بطوری که نمی تواند وظایف خود را به درستی انجام دهد. به این فهرست می‌توان عوامل متعدد دیگری اضافه کرد که بررسی آن‌ها مستلزم فرصت جداگانه ‌ای است.
با مهر و دوستی - هادی زمانی


■ جناب خراسانی گرامی، با درود. از توجه شما به این نوشته و نکاتی که مطرح کرده‌اید سپاسگزارم.
در مورد خصوصی سازی در ج.ا.، مطالبی که مطرح کرده‌اید کاملا درست، مهم و شایان توجه هستند. خصوصی سازی در ج.ا. نمونه کلاسیکی است از «آنچه نباید کرد». من پاره‌ای از اشتباهات برنامه خصوصی سازی ج.ا. را در یاداشت کوتاهی تحت عنوان «خصوصی سازی - آیینه تمام نمای ج.ا.» توضیح داده‌ام که چنانچه مایل به مطالعه آن باشید، در سایت من قابل دسترسی است.
توجه شما به فساد سیستماتیک در ج.ا. نیز به جا و شایان توجه است. در این مورد، توجه شما را به چند نکته که در پاسخ به آقای قنبری مطرح کرده ام جلب می‌کنم که البته خود به آنها واقف هستید.
در مورد افزایش ضریب جینی در چین و در نیمه دوم ج.ا.، توجه شما را به یک تفاوت کیفی مهم جلب می‌کنم. در چین، افزایش ضریب جینی در فرایند افزایش رفاه و در آمد و در حرکت رو به بالای جمعیت از دهک های پایین به دهک های بالا درآمد صورت گرفته است. در مورد ج.ا. عکس این مطلب صدق می‌کند. یعنی افزایش با گسترش فقر و ریزش دهک های بالا به دهک های پایین درآمد همراه بوده است.
با مهر و دوستی - هادی زمانی


■ جناب سلامی گرامی، با درود
از معرفی کتاب «رولت سرخ» سپاسگزارم. متاسفانه این کتاب را نخوانده‌ام. امیدوارم بتوانم در اولین فرصت این کتاب را بخوانم. اما مقاله خوب شما در معرفی این کتاب را خواندم و استفاده کردم. توجه شما به فقدان آزادی های سیاسی در چین کاملا درست و به جا است. در واقع توسعه اقتصادی، به معنای دقیق کلمه، مفهومی بسیار جامع‌تر از رشد اقتصادی است، زیرا جنبه‌های کیفی رشد اقتصادی را نیز در بر می‌گیرد. بدون شک، رشد اقتصادی آنگاه که با آزادی های سیاسی همراه باشد بیانگر کیفیتی به مراتب بالاتر است. افزون بر این، فضای بسته سیاسی و نبود آزادی های سیاسی به احتمال بسیار قوی مرحله بعدی رشد اقتصادی چین را با چالش های جدی روبرو خواهد کرد، تا آن حد که می تواند ادامه این روند را متوقف سازد. از این جهات با شما موافقم.
با مهر و دوستی - هادی زمانی





iran-emrooz.net | Tue, 09.04.2024, 23:00
نه هر که چهـره برافروخت دلبری داند

بهرام خراسانی

نه هر که چهره برافروخت دلبری داند
نه هر که آینه سازد سِکندری داند
نه هر که طَرْفِ کُلَه کج نهاد و تُند نشست
کلاه‌داری و آیینِ سروری داند
تو بندگی چو گدایان به شرطِ مزد مکن
که دوست خود روشِ بنده‌پروری داند

آقای داریوش مجلسی گفتارنامه‌ای در همین نشریه و همین امروز با نام پر معنای «جمهوری اسلامی در منجلاب ذلت» نوشته‌اند، که شایسته توجه کنشگران مخالف یا منتقد جمهوری اسلامی است. من می‌خواستم یادداشتی در هم‌سویی با آن نوشتار در بخش نظرهای آن گفتارنامه بنویسم. اما پنداشتم که پرسمان آقای مجلسی در آن نوشته چنان است که باید بیشتر به آن توجه شود. توجهی که می‌تواند ما را بر آن دارد که کمتر به ناسزاگویی و بیشتر به تحلیل علمی و منطقی جستارمایه‌ها و دیدگاه‌ها بپردازیم. با این برداشت، گفتارنامه‌ی زیر را در هم‌سویی با دیدگاه جناب مجلسی نوشتم و آنچه در زیر می‌آید، نتیحه‌ی این برداشت است.

۱) آقای مجلسی نوشته‌اند: «از آغاز انقلاب شوم ۵۷ تا کنون جمهوری اسلامی هیچگاه مانند امروز در منجلاب ذلت و نفرت عمومی حتی از سوی روحانیون، فرو نیفتاده بود. هر روز بیش از روز پیش، بخصوص در درون کشور و در رسانه‌های داخلی و حتی بعضا رسمی، اعتراض و شکایت از سوی فعالین مدنی، اصلاح‌طلبان و حتی از روی منبر‌ها، تا این حد و به این شدت به چشم نمی‌‌خورد. کارمندان دولت شاکی و ناراضی، نغمه‌های هشدار و اخطار از درون سپاه، سندیکاهای کارگری و کارمندی، زنان و مردان کوچه و خیابان، از همه سو طنین اعتراضات کاملا علنی، بیش از این که استثناء باشند به صورت چاشنی محتویات صحبت‌ها، مطالب و مصاحبه‌ها و سخنرانی‌هاست. ......حالا در این عالی‌ترین فرصت برای سقوط رژیم، دچار فاجعه دردناک و حتی خطرناکی می‌باشیم و آن این است که کشورمان بی‌صاحب است. نه رژیم قادر است کشتی وطن را به سوی مأمن امن و آرام هدایت کند و نه حتی در دورترین مسافت پدیده‌ای که بتوان آنرا یک “آلترناتیو” به معنای کامل کلمه نامید به چشم می‌خورد...
آلترناتیو یا جایگزین واقعی شخصیت، حزب، جبهه و جمعی را می‌نامند که دارای حمایت مردمی، پا در خاک، مقبولیت عامه و از همه بالاتر دارای سازماندهی برای در اختیار گرفتن حکومت سر زمینی به وسعت ایران باشد، کشوری که شوربختانه تمامی سرمایه‌اش به یغما رفته، منایع طبیعی و محیط زیستش در حال نابودی‌ست و مردمش از طبقه متوسط به پائین با فقر آشکار دست به گریبانند. آلترناتیو” یعنی نیرویی که دارای توانایی و سازماندهی و بالاتر از همه دانش تحویل گرفتن و اداره این سرزمین نیمه‌خراب را دارا باشد و قادر گردد به تدریج کشورمان را دارای یک حکومت مردمی، عادل و در عین حال پاک و خوش‌طینت، هم‌وزن اقلا کشور‌های همسایه گرداند که تا پیش از انقلاب فرسنگ‌ها از ما عقب بودند و حالا فرسنگ‌ها از ما جلو...
می‌دانم که خوش‌بینان، عاری از توانائی دید و تشخیص واقعیت، آرزوی‌شان را به جای واقعیت می‌انگارند و فورا از شخصیت خوشنامی در خارج کشور نام می‌برند که من هم به دموکرات منشی او و محبوبیتش در میان بخشی از جمعیت طبقه متوسط ایران آگاهی دارم. ولی آیا او و یا دیگرانی که نقش آلترناتیو را (حتی گاهی بر خلاف میل آن آلترناتیو!!) به آنها می‌چسبانند قادرند نقش یک آلترناتیو و جانشین واقعی را آنطور که اینجا توضیح داده شد به عهده گیرند؟ با کدام نیرو، سازماندهی و قدرتی که قادر به تثبیت قانون و امنیت در آن شرایط دشوار گردد؟
در زمان انقلاب آن رژیم رفت و این رژیم به جایش نشست. رژیم تازه وارد دولت و کابینه خود را داشت، شورای خود را داشت و سپاه خود را هم بعد از مدت کوتاهی بوجود آورد. هرچه برای خودم بالا پائین می‌کنم، تجزیه و تحلیل می‌کنم هیچ جمعی یا نیروئی را به جز اصلاح‌طلبان نمی‌‌بینم که قادر باشد جایگزین رژیم کنونی گردد با وجود تمام ایراد‌ها و منفی‌نگری‌هائی که نسبت به آنها دارم. آدم‌های تحصیل کرده با تجربه حکومتی و بین‌المللی را در درون خود دارند و می‌توانند در عرض یک یا دو روز یک کابینه کامل، همه از درون کشور را تشکیل دهند. حسن دیگر و مهم اصلاح‌طلبان، نزدیکی آنها با فعالین مدنی مانند صدیقه وسمقی، نرگس محمدی، و منفردینی که از مرز رژیم گذشته‌اند می‌باشد.»

۲) آقای مجلسی به درستی بر بایستگی یک و یا چند «آلترناتیو» با همان معنای واقعی آنچنانکه خود ایشان نوشته است، انگشت نهاده است. از نگر درونمایه، این نگارنده نیز در گفتارنامه‌های خود در روزهای آغازین جنبش انقلابی «زن، زندگی، آزادی» بر آن پای فشرده بودم اما شوربختانه، در گذر ۴۵ سال گذشته‌ی پس از انقلاب ۱۳۵۷، گروه بزرگی از کنشگران سیاسی و اجتماعی که خودرا اپوزیسیون نیز می‌نامند، گویی بیماری یا مأموریتی لجوجانه دارند تا با بهانه و به شکل‌های گوناگون از شکل‌گیری هرگونه «آلترناتیو» یا جایگزین سامانه‌ی سیاسی جمهوری اسلامی پیشگیری کنند این در حالی است که به نوشته‌ی آقای مجلسی، «نبود یک آلترناتیو واقعی در زمانی که جامعه تشنه تغییر و تحول می‌باشد مانع بزرگی در راه تغییر و تحول است.....  اغراق نیست اگر بگوئیم زمان مناسبی برای برخاستن ناوالنی ایران .....». البته از نگاه این نگارنده، ویژگی جنبش انقلابی کنونی ایران، ماه‌ها است از گامه یا مرحله‌ی پیدایش ناوالنی گذشته و اگر جان‌باختن مهسا امینی  در برداشت آقای مجلسی گذشته است در ایران کنونی، ایران سرآغاز این گامه‌ی جنبش انقلابی فرض کنیم، نزدیک به 20 ماه است ایرانیان از گامه‌ی ناوالنی گذشته‌اند، ده‌ها ناوالنی در این راه جان باخته‌اند، و ده‌ها ناوانی زن و مرد سرافرازانه در زندان‌های جمهوری اسلامی به سرمی‌برند.

۳) اگر نگوییم در سطح جهان، اما گزافه نیست بگوییم که در سطح منطقه، ایران از بیشترین شمار روشنفکران و کنشگران سیاسی و انقلابی کارآزموده و کتاب خوانده برخوردار است. کتابخوان‌هایی که نام همه‌ی انقلابی‌ها و مرتجعان جهان را از زمان آدم و حوا تا کنون و از جابلقا تا جابلسا می‌دانند، و تا لب واکنی انبانی از نام‌ها و تجربه‌ی گوناگون و گاه نچسب مانند مارکس و لنین، چه گوارا، گاندی، ماندلا، آنتونیو گرامشی، هانا آرنت و مانند آنها را در دامنت خالی می‌کنند و از هزاران جانباخته‌ی راه انقلاب ۵۷ از آغاز تا هم اکنون بادش خالی شده را برایت ردیف می‌کنند. اما پرسش مهم و شگفت‌انگیز آنست که این فشرده تاریخ انقلاب‌های جهان که اگر از بالا به آنها نگاه نکنی نمی‌دانی اینها در کنار مزدک با خسرو انوشیروان می‌جنگند، یاران ابومسلم خراسانی هستند، همراه و همآورد مغولان هستند، با محمدرضا پهلوی می‌جگند، یا با امام خمینی یا با ابراهیم رئیسی.

به راستی آیا چنین لشکری می‌تواند در جنگی پیروز شود؟ آیا این شمار چشمگیر کنشگران انقلابی یا سرداران پرشمار بی‌لشکر که در سراسر جهان هم با سروصدای بسیار دیده می‌شوند، به چه کار می‌آیند و چرا نمی‌توانند یک آلترناتیو و پرچمی یگانه پدید آورند؟ آیا این جمعت فزاینده و رو به رشد برای ایرانیان، یک نعمت است یا یک آفت بزرگ؟

اگر با دقت به پیرامون خود نگاه و پیش از نگاه کردن و سنجیدن داوری نکنیم، شاید به پاسخی بهتر دست یابیم. شاید لجاجت قبیله‌ای، حسادت، خودبزرگ‌بینی، از دلیل‌ها یا بهانه‌ها‌ی پیش‌گیری از پیدایش یک «آلترناتیو» فردی یا گروهی باشد. چه خوب بود هر یک از ما هر روز خود را در یک آینه‌ی مفهومی و بی‌آنکه به خود دروغ بگوییم، خود را برانداز کنیم. اگر خود را برازنده رخت رهبری فردی یا جمعی می‌دانیم، آشکار پا پیش بگذاریم و خود را نامزد قدرت کنیم. اگر نه، بگذاریم دیگران بیایند، اگر کنار برویم و بگذاریم اینکه فلانی فلان شاه یا رهبر است، یا دختر فلان رئیس جمهور یا جلاد انقلاب بوده و یا هنوز روسری خود را بر نداشته بهانه‌تراشی نکنیم.

با بانو وسمقی که روسری از سر برداشت چه کردیم و کدام گل سرخ را بر سر او گذاشتیم؟ از سلبرییی‌ها و ورزشکارانی که در روزهای جنبش با جمهوری اسلامی شاخ به شاخ شدند تا کجا پشتیبانی کردیم. چرا تا نام نرگس محمدی یا هرکس دیگری جهانی شد، او را متهم می‌کنیم که می‌خواهد رهبر بشود؟ خوب بخواهد، تو از او پیروی نکن، اما سمپاشی و تهمت‌زنی هم نکن. نه تنها در بیرون از زندان و کشورهای اروپایی، که در زندانها نیز کسانی هستند که می‌توانند و شایسته آن هستند در رهبری انقلاب نقش مهم بازی کنند، شاید بی‌آنکه خودشان این را بدانند. جامعه شایستگان بر می‌گزیند. 

که دوست [جامعه] خود روش بنده پروری داند / تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن

پیروز باشیم. بهرام خراسانی
۲۱ فروردین ۱۴۰۳



نظر خوانندگان:


■ آقای خراسانی عزیز.
من هم در راستای نظرات شما و آقای داریوش مجلسی فکر می‌کنم و معتقدم که اصلاح‌طلبان (اعم از مذهبی و غیرمذهبی) بهترین آلترناتیو برای حرکت دادن جنبش به جلو هستند. اما مشکل اصلی این است که اصلاح‌طلبان، خودشان بسیار ضعیف عمل می‌کنند و به نقش و وظیفه خود واقف نیستند. با استفاده از تمثیل مهندس بازرگان: شرایط فعلی یک بلدوزر نیاز دارد، کاری از یک پیکان قراضه برنمی‌آید!!
چه باید کرد؟ اصلاح‌طلبان باید با اراده و انگیزه نیرومند خودشان در صحنه حضور پیدا کنند. با خواست و خواهش دلسوزانه امثال من و شما کار جلو نمی‌رود.
ارادتمند. رضا قنبری. آلمان


■ با عرض سلام و احترام خدمت آقای خراسانی عزیز،
مطلب ایشان حاوی حقيقت تلخ و بزرگی هست. در چهار دهه گذشته افراد اندیشمند و از جهت توانمندی هدایت و نقش لیدر بودن ارزشمندی در صحنه بودند که یا در انزوا و زیر فشار مشکلات زندگی و یا زیر فشار سیاسی از حتک حرمت تا تار و مار شدن توسط رژیم تباهی تخریب گردیدند. هنوز هم افراد ارزنده‌ای در زندان‌ها و یا در تبعید حضور دارند که جمع اینها از چندین برابر زولیدارنوش لهستان توانمندی رهبری یک جنبش را دارد. ولی باید این واقعیت را بپذیریم که نیروی واپسگرا و ارتجاعی در ایران، چه در پاسداری از حکومت جور و ستم و چه در به اصلاح اپوزیسیون و جامعه قدرتمند هستند. اتحاد و اتفاق بیشتر بین نیروهای دمکراتیک تنها امید است.
ممنون از توجه شما، یزدانی


■ با سلام، ضمن تشکر و همسوئی با انذار جنابان خراسانی و مجلسی برتولت برشت خیلی زیبا گفته که به احوال امروز ما سازگار است؛
می‌شنویم که تو خسته‌ای
واداده‌ای، دیگر نمی‌توانی یاد بگیری
از دست رفته ای دیگر
نمی توان انجام کاری را از تو چشم داشت
پس گوش کن ما اینهمه را از تو می‌خواهیم
هنگامی که تو خسته به خواب می‌روی
دیگر هیچکس تو را بیدار نخواهد کرد و نخواهد گفت،
بر خیز که غذای تو آماده است
چرا باید غذای تو آماده باشد؟
زمانی که مردی تو را دفن خواهند کرد
خواه مرگ تو زاده خطای تو باشد، خواه نه
تو میگوئی مدتی دراز امیدوار بودم، اما حال دیگر نمیتوانم امیدوار باشم
به چه امید بسته بودی؟ به اینکه زندگی کردن آسان است؟
تو می‌گویی مدتی دراز جنگیدم اما حال دیگر نمیتوانم بجنگم
این سخن مقبول نیست
تو خواه خطا کار باشی خواه نه؛
هنگامی که دیگر نمی توانی بجنگی نابود خواهی شد
روزگار ما از آنچه که می انگاشتی بدتر است
روزگار ما چنین است
اگر ما کاری ابرمردانه انجام ندهیم معدومیم،
اگر ما کاری نکنیم که هیچکس از ما انتظار
ندارد از دست رفته‌ایم، دشمنان ما منتظرند
تا ما بکلی خسته شویم
هنگامی که نبرد در شدیدترین مرحله است و جنگجویان در خسته
ترین حال، جنگجویانی که خسته‌ترند شکست خوردگان صحنه نبردند ..
علی روحی


■ جناب آقای قنبری گرامی. درود بر شما.
از اینکه نوشتار مرا خواندید و نظر دادید، سپاسگزارم. اما اینکه «اصلاح طلبان اعم از مذهبی و غیر مذهبی بهترین آلترناتیو برای حرکت دادن جنبش به جلو هستند»، نظر من نییست و نیازمند روشن شدن است. اصلاح طلبان با مصداق آنچه در ایران از سال 1376 به این‌سو آنها را در جایگاه بخشی از جامعه‌ی ایرانی خواهان بهبود اجتماعی می‌شناسیم، البته نقشی مهم و سازنده در رشد جنبش بهبود خواهی در ایران داشته‌اند، که اوج آن جنبش سبز در سال ۱۳۸۸ بوده است. اما همگونه که خود شما هم به شکلی به آن اشاره کرده‌اید، در جایگاه «آلترناتیو»، که این روزها هواداران آنها بیشتر در جامعه دون مرزی خود را نیرومند و انقلابی وانمود می‌کنند، نه تنها «بهترین آلترناتیو» نیستند که بدترین آن خواهند بود. به‌ویژه اصلاح طلبان مذهبی که اگر نخواهند شانه به شانه دیگر بخش‌های جامعه به‌ویژه سکولارها و لائیک‌ها کنشگری کنند، درسرشت اصلی خود بسی انحصارطلب‌تر و خودکامه‌تر از اصولگرایان کنونی خواهند بود. به یاد داشته باشیم که اصلاح طلبان حکومتی پیشین که از حکومت بریده و اکنون به گذار از نظام باور دارند، دیگر «اصلاح‌طلب» در معنای پیشین آن به شمار نمی‌روند. چنانچه جدایی آنها از حکومت ولایت فقیه دروغین نباشذ، اکنون آنها در دامنه‌ی نیروهای هودار «انقلاب ملی» به شمار می‌روند.
جناب قنبری گرامی، می‌دانیم که ازنگر فلسفی، دو بنمایه یا پدیده‌ی «انقلاب» و «اصلاح»، دو پدیده‌ی کاملاً جدا ازهم و در برابر هم نیستند. بلکه با چگالی‌های مختلف و متغیر، هدف هر دوی آنها دگرگونی در ساختار سامانه‌های سیاسی و اجتماعی و یا پدیده‌های طبیعی است. یکی به گونه جهشی و گسسته، و دیگری به گونه‌ی آرام و پیوسته. این آمیزه‌ی ویژگی لایه‌های گوناگون سپهر پیرامونی است که فرجام این کنش را آشکار می‌سازد. در برابر این هر دو، می‌توان از «ضد انقلاب» نام برد که به دربرابر هرگونه دگرگونی ایستادگی می‌کند. اما به گواهی تاریخ، دشواری کار انقلابی‌ها و بهبود خواهان در گزینش هدف، ره‌نامه و دوست و دشمن خود در آن است که همه‌ی انقلابها بیدرنگ پس از درهم شکستن ساختار موجود و با هدف پایداری نظم نو، خود ناگزیر از آفرینش یک «ضدانقلاب» تازه می‌گردند. اصلاح طلبان کنونی به معنایی که گفتیم، تنها هنگامی به زایش جامعه‌ی مدرن کمک خواهند کرد، که نهادهای سیاسی و اندیشگی سوسیال دموکرات به خودآگاهی و توان بایسته دست یابند، و از خودآزاری و هم‌ستیزی دست بردارند. خوشبختانه و پس از رویداد تلخ کشته شدن مهسا امیری و آغاز انقلاب ملی ایران با فراخوان «زن، زندگِی آزادی» بسیاری از اصلاح‌طلبان با گسست از پارادیم‌های ناکارآمد گذشته، گام‌هایی بزرگ در راه رسیدن به ایرانی نوین، دموکرات و نیرومند برداشته‌اند.
پیروز باشیم. بهرام خراسانی ۲۳ فروردین ۱۴۰۳


■ جناب یزدانی و جناب روحی. از مهر و توجه شما
سپاسگزارم، بهرام خراسانی





iran-emrooz.net | Tue, 09.04.2024, 12:56
جمهوری اسلامی در منجلاب ذلت

داریوش مجلسی

جمهوری اسلامی در منجلاب ذلت و نبود یک آلترناتیو واقعی

از آغاز انقلاب شوم ۵۷ تا کنون جمهوری اسلامی هیچگاه مانند امروز در منجلاب ذلت و نفرت عمومی حتی از سوی روحانیون، فرو نیفتاده بود. هر روز بیش از روز پیش، بخصوص در درون کشور و در رسانه‌های داخلی و حتی بعضا رسمی، اعتراض و شکایت از سوی فعالین مدنی، اصلاح طلبان و حتی از روی منبر‌ها، تا این حد و به این شدت به چشم نمی‌‌خورد و به گوش نمی‌‌رسید. کارمندان دولت شاکی و ناراضی، نغمه‌های هشدار و اخطار از درون سپاه، سندیکاهای کارگری و کارمندی، زنان و مردان کوچه و خیابان، از همه سو طنین اعتراضات کاملا علنی، بیش از این که استثناء باشند به صورت چاشنی محتویات صحبت‌ها، مطالب و مصاحبه‌ها و سخنرانی‌هاست.

رژیم از فرط درماندگی سعی دارد از طریق ‌هارت‌وپورت‌های برون‌مرزی اظهار وجود کند که آنجا هم حریف حتی در درون سفارت خانه‌اش ضرب شصت جانانه نشان می‌دهد. حالا در این عالی‌ترین فرصت برای سقوط رژیم، دچار فاجعه دردناک و حتی خطرناکی می‌باشیم و آن این لست که کشورمان بی‌صاحب است؛ نه رژیم قادر است کشتی وطن را به سوی مأمن امن و آرام هدایت کند و نه حتی در دورترین مسافت پدیده‌ای که بتوان آنرا یک “آلترناتیو” به معنای کامل کلمه نامید به چشم می‌خورد.

اینکه تاکید بر روی جمله “به معنای کامل کلمه” دارم بدین دلیل است که آلترناتیو یا جانشین معنا و تعریف دارد. آلترناتیو راستین و واقعی، شخصیت، حزب، جبهه و جمعی را می‌نامند که دارای حمایت مردمی، پا در خاک، مقبولیت عامه و از همه بالاتر دارای سازماندهی برای در اختیار گرفتن حکومت سر زمینی به وسعت ایران باشد، کشوری که شور بختانه تمامی سرمایه‌اش به یغما رفته، منایع طبیعی و محیط زیستش در حال نابودیست و مردمش از طبقه متوسط به پائین با فقر آشکار دست به گریبانند.

“آلترناتیو” یعنی نیرویی که دارای توانایی و سازماندهی و بالاتر از همه دانش تحویل گرفتن و اداره این سرزمین نیمه‌خراب را دارا باشد و قادر گردد به تدریج کشورمان را دارای یک حکومت مردمی، عادل و در عین حال پاک و خوش‌طینت، هم‌وزن اقلا کشور‌های همسایه گرداند که تا پیش از انقلاب فرسنگ‌ها از ما عقب بودند و حالا فرسنگ‌ها از ما جلو.

احمدی‌نژاد در یک مصاحبه مطبوعاتی گفت مطمئن است روزی خواهد رسید که سردمداران کنونی عاجز و ناتوان از حل مشکلات چاره‌ای جز فرار از مملکت ندارند و طبیعتا به کشورهائی خواهند رفت که از قبل سرمایه‌های هنگفت متعلق به سرزمین‌مان را به بانک‌های آنجا منتقل کرده‌اند. سناریوی وحشتناکی است که زیاد هم دور از واقعیت نیست. بزرگترین دغدغه همه سوته‌دلان و عاشقان این سرزمین باید متمرکز به این راه حل باشد که در صورت چنین فاجعه یا شبیه آن چه تیم لایقی در درون‌مرز وجود دارد که نگذارد این سرمین اهورائی بی‌صاحب بماند و دچار سرنوشت غم‌انگیز و خطرناکی گردد که شدت آنرا می‌توان حدس زد.

می‌دانم که خوش‌بینان، عاری از توانائی دید و تشخیص واقعیت، آرزوی‌شان را به جای واقعیت می‌انگارند و فورا از شخصیت خوشنامی در خارج کشور نام می‌برند که من هم به دموکرات منشی او و محبوبیتش در میان بخشی از جمعیت طبقه متوسط ایران آگاهی دارم. ولی آیا او و یا دیگرانی که نقش آلترناتیو را (حتی گاهی بر خلاف میل آن آلترناتیو!!) به آنها می‌چسبانند قادرند نقش یک آلتر ناتیو و جانشین واقعی را آنطور که اینجا توضیح داده شد به عهده گیرند؟ با کدام نیرو، سازماندهی و قدرتی که قادر به تثبیت قانون و امنیت در آن شرایط دشوار گردد؟

در زمان انقلاب آن رژیم رفت و این رژیم به جایش نشست. رژیم تازه وارد دولت و کابینه خود را داشت، شورای خود را داشت و سپاه خود را هم بعد از مدت کوتاهی بوجود آورد. هرچه برای خودم بالا پائین می‌کنم، تجزیه و تحلیل می‌کنم هیچ جمعی یا نیروئی را به جز اصلاح‌طلبان نمی‌‌بینم که قادر باشد جایگزین رژیم کنونی گردد با وجود تمام ایراد‌ها و منفی‌نگری‌هائی که نسبت به آنها دارم. آدم‌های تحصیل کرده با تجربه حکومتی و بین‌المللی را در درون خود دارند و می‌توانند در عرض یک یا دو روز یک کابینه کامل، همه از درون کشور را تشکیل دهند. حسن دیگر و مهم اصلاح‌طلبان، نزدیکی آنها با فعالین مدنی مانند صدیقه وسمقی، نرگس محمدی، و منفردینی که از مرز رژیم گذشته‌اند می‌باشد.

واقعیت دیگری که قابل انکار نیست دستیابی به دموکراسی پایدار، به‌خصوص در جوامعی شبیه ایران، نیاز به زمان دارد و خمره رنگرزی نیست که بتوان یک جامعه بسیار کم‌آشنا با دموکراسی را به یکباره از دیکتاتوری به یک حکومت مردمی تبدیل کرد. شرط اول پا گرفتن دموکراسی وجود زیر بنا و جامعه مدنی و فرهنگی می‌باشد که خوشبختانه در جامعه ما سال‌هاست که در حال شکل‌گیری است و از برکت شکوفائی نهضت زن، زندگی، آزادی دچار سرعت گردیده و موفقیت‌های مدنی مانند حجاب و پارک قیطریه نمونه‌های آشکار تبلور جامعه مدنی در درون سرزمین‌مان و در درون اقشار مختلف کل جامعه‌مان می‌باشد.

به‌همین دلیل، نبود یک آلتر ناتیو واقعی در زمانی که جامعه تشنه تغییر و تحول می‌باشد مانع بزرگی در راه تغییر و تحول است، و اغراق نیست اگر بگوئیم زمان مناسبی برای برخاستن ناوالنی ایران و پرواز ققنوس‌مان از درون خاکستر می‌باشد زیرا به هر حال ایران هرگز نخواهد مرد.

داریوش مجلسی، آپریل ۲۰۲۴





iran-emrooz.net | Tue, 09.04.2024, 12:37
چگونه اقتصاد ایران دلاریزه می‌شود؟

احمد علوی

هر چند مقامات حاکمیت ولایی بارها بر قطع رابطه ریال با دلار تاکید کرده‌اند، اما نشانه‌هایی وجود دارد که بیان وابستگی بیشتر پول ملی ایران - ریال - به دلار است. مثلا از سوی رسانه‌های داخل ایران گزارش شده که ارزیابی و معامله املاک و مستغلات در برخی از نقاط شمال تهران با دلار صورت می‌گیرد. حتی شنیده شده است که فروشندگان برخی قیمت‌گذاری برخی از اقلام مصرفی دلار را به عنوان مبنای قیمت‌گذاری بکار می‌گیرند. بدین ترتیب به نظر می‌رسد که پول ملی ایران یعنی ریال به تدریج برخی از کارکردهای اقتصادی خود را از دست می‌دهد. ابتدا لازم است به برخی از کارکردهای پول ملی اشاره شود، تا چگونگی و دلایل دلاریزه شدن اقتصاد ایران تا حدی روشن شود.

پول ملی هر کشور یکی از ابزارهای اصلی مدیریت اقتصاد یک کشور است که برای انجام مبادلات اقتصادی، ذخیره ارزش و انتقال ارزش استفاده می‌شود. کارکردهای عمده پول بطور خلاصه ملی شامل موارد زیر است:

ارزش‌یابی کالاها و خدمات: پول ملی به عنوان یک واحد اندازه‌گیری و ارزش‌سنجی برای کالاها و خدمات استفاده می‌شود. ارزش مواد خام، نیروی کار، خدمات و تولیدات مختلف از طریق واحد پول ملی تعیین می‌شود.

مبادله کالا و خدمات: پول ملی به عنوان وسیله‌ای برای انجام معاملات و تبادل کالاها و خدمات استفاده می‌شود. افراد و بنگاه‌ها و نهادهای گوناگون کشور از پول برای خرید و فروش کالاها، پرداخت بدهی‌ها، پرداخت حقوق کارگران و غیره استفاده می‌کنند.

ذخیره ارزش اقتصادی: پول ملی به عنوان وسیله‌ای برای ذخیره ارزش اقتصادی - قدرت خرید - مورد استفاده قرار می‌گیرد. شهروندان، بنگاه‌ها و نهادها معمولاً پول را برای نگهداری ارزش، پس‌انداز و برای استفاده در زمان‌های آینده یا سرمایه‌گذاری مورد استفاده قرار می‌دهند.

وسیله مبادله بین‌المللی: در بعضی از موارد، پول ملی - در صورتی که معتبر و با ثبات باشد - می‌تواند به عنوان وسیله‌ای برای مبادله بین‌المللی استفاده شود، اما این کارکرد بسته به قوانین و مقررات بین‌المللی و توافقات بین کشورها می‌تواند محدود شود.

پول ملی معمولاً توسط دولت یا بانک مرکزی یک کشور منتشر می‌شود و در صورت ثبات سیاسی و اقتصادی، اعتبار، اعتماد و قدرت اقتصادی آن کشور است. بنابراین، ارزش پول ملی باید از سوی نهادهای گوناگون کشور و بخصوص بانک مرکزی به گونه ایی بهینه مدیریت شود. تعادل بین عرضه و تقاضای پول، کنترل نرخ تورم، و حفظ ارزش پول از جمله شرط‌های ثبات پولی هر کشور است.

دلاریزه کردن اقتصاد یک کشور زمانی رخ می‌دهد که اعتماد به پول ملی کشور از بین رفته و اعتبار آن ساقط شده و کارکردهای اصلی‌اش را از دست می‌دهد. در همین راستا است که پول‌های معتبر بین‌المللی مانند دلار یا یورو برای ارزش‌یابی کالاها و خدمات، ذخیره ارزش و مبادله کالا و خدمات جایگزین پول ملی می‌شود. برای مثال در ترکیه به دلیل نرخ تورم بالا و سقوط مداوم ارزش پول ملی بازیگران اقتصادی از یورو و دلار برای اندازه گیری ارزش کالا و خدمات و پس انداز استفاده می‌کنند. این کشور برای مبادله بین‌المللی با جهان خارج نیز از یورو یا ارز دلار عنوان ارز اصلی و معاملاتی خود مورد استفاده قرار می‌دهد. چون پول ملی ترکیه تا حد بسیار ارزش مبادله بین‌المللی خود را از دست داده است. سرنوشت ریال ایران نیز همین است. شهروندان تلاش می‌کنند که ریال را به سکه یا دلار و یورو استفاده کنند تا قدرت خرید خود را حفظ کنند.

وابستگی به دلار تنها به این خلاصه نمی‌‌ شود چه بانک‌ها و نهادهای مالی در کشورهای دلاریزه همچون ترکیه و ایران اغلب از دلار یا یورو به عنوان ارز اصلی برای تسویه حساب‌ها، اعطای وام‌ها، و سایر معاملات مالی استفاده می‌کنند.

دلایل دلاریزه شدن اقتصاد ایران؟

فرآیند دلاریزه شدن یک اقتصاد عموماً به صورت تدریجی و به دلیل تأثیرات چندین عامل اقتصادی، مالی، سیاسی و اجتماعی رخ می‌دهد. این فرآیند محصول تصمیمات و سیاست‌های اقتصادی دولت، شرایط بین‌المللی، و واکنش‌های بازار رخ داده است. برخی از عمده ترین این دلایل عبارتند از:

تأثیرات تورم و ناتوانی در کنترل قیمت‌ها: افزایش تورم و ناتوانی دولت در کنترل قیمت‌ها می‌تواند باعث کاهش ارزش پول ملی شود و بازیگران اقتصادی یعنی مصرف کننده، بنگاه‌ها و سرمایه گذران را به استفاده بیشتر از ارزهای خارجی تشویق می‌کند. پیامد تراز منفی تجارت خارجی کاهش توان صادراتی است. تراز منفی تجارت خارجی در ترکیب با ناترازی و کسر بودجه، افزایش نقدینگی و تورم قاعدتا به کاهش ارزش پول ملی می‌انجامد. بنابراین تقویت ارزش پول ملی ایران منوط به شرایط خاصی نظیر، کاهش تورم، افزایش صادرات و ورودی ارز، رونق اقتصادی است که اقتصاد ایران فاقد آن است. نخستین شرط مهم تقویت ارزش پول ملی کاهش پایدار و واقعی نرخ تورم است.

تحریم‌های بین‌المللی و انزوای بانکی: برای سال‌ها، ایران تحت تحریم‌های بین‌المللی بوده است که به طور مستقیم و غیر مستقیم تأثیر بسیاری بر اقتصاد کشور داشته است و به انزوای اقتصادی ایران انجامیده است. این تحریم‌ها موجب صدمات بسیاری به اقتصاد ایران شده و منجربه محدودیت در دسترسی به ارزهای خارجی و تأمین نیازهای اساسی اقتصادی شده است. در کنار تحریم‌های بین المللی، نظام بانکی دلیل بانک‌های ایران به دلیل- قرار گرفتن در لیست سیاه اف‌ای تی اف- و تحریم‌ها و محدودیت‌های بین‌المللی مواجه با مشکلاتی در انجام تبادلات مالی با بانک‌های خارجی مواجه شده‌اند. این محدودیت‌ها می‌تواند از انجام تراکنش‌های مالی ساده تا انتقال وجوه بین المللی را برای بانک‌های ایران دشوار کند. همین امر به کاهش اعتبار ریال نیز دامن زده است.

ناکارآمدی نظام بانکی و بانک مرکزی در مدیریت ارزی: بانک مرکزی ایران از نظر حقوقی و حقیقی مستقل نیست و مشکل ساختاری و مزمن اقتصاد رانتی را نمی‌‌ تواند بویژه اینکه سیاست‌های رانتی حکومت مستقیما محصول نظام ولایی و تسلط نظامیان و حوزویان بر نهادهای قدرت است و بجز دگرگونی ساختاری راهکاری برای حل این تنگنا نیست. افزون بر این نبود شفافیت، فساد گسترده در نظام بانکی، عدم استقلال نظام بانکی از دولت، فعالیت شبه دولتی‌ها، شمار بیش از اندازه بانکها، نرخ بهره بالا، انزوای جهانی و ناکارآمدی و ناروزآمدی نیز از جمله دیگر تنگناهای نظام بانکی ایران است. در کنار این تنگناهای که آمد، ناکارآمدی خود بانک مرکزی، نبود حکمرانی هماهنگ پولی و مالی و ناهماهنگی با استانداردها بانکی جهانی، نیز از دیگر مشکلات نظام بانکی ایران است و این تنگناهای در مجموع یکی از موانع همکاری با بانکهای بین المللی و ریسک کاهش ارزش ریال به شمار می‌آید.

برای اینکه بانک مرکزی بتواند بر اوضاع - دست کم بر اوضاع عرصه‌هایی از اقتصاد که مشمول حکمرانی آن است - تسلط داشته باشد، تحقق حداقلی از شرایط لازم است. استقلال بانک مرکزی از دولت، کدر نبودن اقتصاد، تسلط بر میزان و چگونگی تزریق نقدینگی به بازار، تسلط بر نظام بانکی، خلق پول و میزان وام‌دهی بانکها از جمله شرط‌های ضروری تسلط بانک مرکزی یا به زبان دیگر حکمرانی کارآمد بر بازار است. این شرایط البته در وضعیت فعلی فراهم نیست.





iran-emrooz.net | Sun, 07.04.2024, 23:23
مبانی نظری تغییر سیاسی در ایران

مجید توکلی

همه‌ی مشکلات، سیاسی است. در دوران تمامیت‌خواهی، همان سلطه، تبعیض و رانتی که در سیاست موجب فرودستی، تحقیر و حذفِ غیرخودی‌ها می‌شود؛ در اقتصاد، فرهنگ و اجتماع هم (به‌میزان غیرخودی‌بودن و ایستادن در برابر قدرت) فرودستی، تحقیر و حذف می‌سازد.

واقعیت را فقط از چشمِ غیرخودی‌ترینِ افراد می‌توان دید. نظر و داوری در هر مسئله‌ای در نسبتِ افراد با قدرت فهمیده می‌شود. خودی‌ها نمی‌توانند خطرها، دردها و مشکلاتی که غیرخودی‌ها تحمل می‌کنند را ببینند. فهمِ عدالت تنها با قرارگرفتن به‌جای غیرخودی‌ترین‌ها در هر موضوع ممکن می‌شود.

بدون برگیریِ یک نظریه‌ی عدالت، در سیاست نمی‌توان درست عمل کرد. در تجربه‌ی ما، فهمِ غیرخودی‌ها مقدمه‌ی یافتنِ قاعده‌های عدالت در وضعیتِ بی‌خبری است. نظریه‌ی عدالت، راهنمای قانونگذاری آینده است و محدوده‌ی کنشِ شهروندی-وجدانیِ نافرمانانه‌ی دوران سلطه‌ی قانونِ بد را تعیین می‌کند.

مسئله‌ی ایران، عدمِ استقرارِ دولتِ مدرن است. در صورتبندیِ مسلطِ چنددهه‌ی اخیر به عدمِ تحقق مدرنیسم و تداومِ جدالِ جدید و قدیم اشاره می‌شود. البته جامعه‌ی ایران پذیرای مدرنیته و مدرنیسم بوده است. ولی دولتِ مدرن در ایران محقق نشده است و همین موجب این وضعیت غیرعادی شده است.

دولتِ مدرن، دولتِ ملی (ملت-دولت) است که مبتنی بر نظمِ لیبرالی جهان مدرن و استقرارِ پایدارِ نظامِ لیبرال‌دموکراسی است. ایران نیز بدون چنین‌ رویدادی همچنان آشفته و توسعه‌نیافته می‌ماند. ناهم‌زمانی ما با جهان و ناهم‌خوانیِ توسعه‌ای ما با ایجاد دولتِ ملی برطرف می‌شود.

امکان‌ها و امتناع‌های ما با دیگران تفاوت دارد. بنابراین مدرنیسم برای ما، مدرنیسمِ ایرانی خواهد شد. مسئله‌ی ما، برسازیِ دولتِ ملی براساس این مدرنیسمِ ایرانی است. این‌مدرنیسم، آینده‌ی ما و راهنمای اندیشه‌ورزی و کنشگری ماست که رویارویی ما با امکان‌ها و امتناع‌ها را تعیین می‌کند.

تمامیت‌خواهی براساس خودی و غیرخودیِ ساختاری در سیاست، اجتماع، فرهنگ و اقتصاد ایجاد می‌شود و پیش می‌رود. تبعیض و رانت ویژگی‌های بنیادین نظام تمامیت‌خواه است. در تمامیت‌خواهیِ مدرن، منطق و سازوکارهای کنترل و بدآگاهی (پروپاگاندا) جایگزینِ منطق و سازوکارهای سرکوب و سانسور می‌شود.

ایده‌ی مرکزیِ تمامیت‌خواهی کنترل‌کردنِ مردم (غیرخودی‌ها) تا حداکثرِ تحمل‌پذیری‌شان است. بنابراین افزایشِ تحمل‌پذیری با نظام آموزشی، رسانه‌ها و ایده‌ی مخالفت مجاز همزمان با کنترل‌گری و ترساندن با سیستم قضایی، پلیسی و امنیتی و حضور خودی‌ها در همه نهادها و محله‌ها پیگیری می‌شود.

نظام تمامیت‌خواه رانتِ مخالفتِ مُجاز را به احزاب و رسانه‌های کنترل‌شده، هدایت‌شده و برنامه‌ریزی‌شده می‌دهد و قواعدِ کنترل و دستکاریِ حقیقت را اجرا و برای آینده زمینه‌سازی می‌کند. چهره‌سازی و ظرفیت‌سازی‌ای که در مخالفت مجاز شده است؛ تمامیت‌خواهی را توجیه‌پذیر و تحمل‌پذیر می‌کند.

حوزه‌ی مخالفت مجاز ابتدا محدود به اصلاح‌طلبیِ واقعاً موجود بود. این‌اصلاح‌طلبی ایده‌ی تحمل‌پذیرکردنِ نادرستی‌ها بود. نظریه‌ی عدالت و مسئله‌شناسی‌اش مشکل داشت. سپس حوزه‌ی مخالفتِ مُجاز توسعه یافت و فعالیت‌های صنفی، نشر، گروه‌های چپ و ماجراجو و هر کنشِ کنترل‌پذیری را دربرگرفت.

گذار به دموکراسی بهتر است که به اقتصاد سیاسی نپردازد. بنابراین گذار به دموکراسی، حداقلی است و تأسیس دموکراسی را آغاز سیاست می‌داند و هر ایده‌ی دیگری که حداکثرها و ایده‌آل‌ها (پایان سیاست) را تعقیب می‌کند، به مبارزاتِ دموکراتیکِ احزاب پس از استقرار دموکراسی موکول می‌کند.

تصورِ عمومیِ اصلاح‌ناپذیری، تصورِ عمومیِ ناتوانی حکومت در حل مشکلات و تغییر شیوه‌های اعتراض و مبارزه شرایط جدیدی را ایجاد کرده است. در شرایطی‌که سازماندهی ممکن نیست و همبستگی هم مخدوش و سخت‌یاب است؛ برنامه می‌تواند جایگزینی برای آن‌ها باشد و مبنای تغییر و گذارِ اندیشیده باشد.

گذار، فرآیند نیست و یک برنامه مبتنی بر امکان‌ها و امتناع‌های ماست. گذار برنامه‌ای، آمادگی برای زمانِ وقوع امرِ تحمل‌ناپذیرِ سیاسی‌شده یا اراده‌های جمعیِ سازماندهی‌نشده یا اتفاقات خاص ایجاد می‌کند. برنامه در اینجا پاسخ‌های پرجزئیات و همبسته به پرسش‌های اصلیِ تغییر است.

گذار بهتر است که پیگیریِ دموکراسیِ شهروندمدار (تأسیس دولتِ ملیِ سکولار) باشد. یعنی تمرکز بر ایجاد یک دولتِ مدرن (دولتِ ملی)، پاسخگوییِ قدرت و نفیِ تبعیض و رانتِ ساختاری باشد. در چنین شرایطی، گذار حداقلی است و یک برنامه‌ی آزادی مقید به اصول حقوق بشر است.

تغییر سیاسی در دورن تمامیت‌خواهی بیش از آنکه بر شرایطِ امکان استوار شود، بر شرایطِ امتناع پیش می‌رود. شکست‌های پی‌درپیِ قدرت در هرآن‌چیزی که مردم آن را نادرست می‌دانند، ضروری است. منطقِ شکست همیشه به شرایط امتناع می‌رسد و شکست در همه‌چیز، استراتژیِ محوری و امکانِ امکان‌هاست.

در ایرانِ امروز، دوقطبی‌شدن یک ضرورت است. این دوقطبی‌شدن فراگیر است و جایی در میان دو قطب و جایی در بیرون از آن وجود ندارد. هر کوششی برای راه سوم تنها تغییر در مرزهای دوقطبی خواهد بود. زبان و ادبیاتی که از دوقطبی‌ها پرهیز کند، ناگزیر به ابهام، سردرگمی و انفعال می‌افتد.

علت اصلی نتیجه‌نگرفتنِ اراده‌ها و کنش‌های سیاسی چند دهه اخیر نبودِ نیروی سیاسی مناسب است. علت شکست تغییرخواهی ایرانیان نبودِ کارگزارِ تغییر است. در فقدان این نیروی سیاسی به‌نظر می‌رسد که همچنان کوشش‌ها ناتمام و بی‌سرانجام بماند و منطقِ شکست بر امتناع‌های ما بیفزاید.

نبودِ نیروی سیاسی هم به‌علت دستکاری و دخالتِ ساختارهای سرکوب و سانسور (کنترل و پروپاگاندا) و هم به‌علت بحران فکری و عدم تمرکز بر ایده و تحلیل نزد نیروهای نخبه جامعه است. این بحران‌ها با رشد ماجراجویی و هیاهو در فضای سیاسی و پروژه‌های چهره‌سازی و چهره‌سوزی، تشدید شده است.

فضای رسانه‌ها و فضای سیاسی نیاندیشیده درنهایت موجب شکل‌گیری اپوزیسیونِ تک‌نقش شده است. در این فضا فقط تصویرِ (گاه ماجراجویانه) شجاعت و درگیرشدن با سیستم توجه می‌گیرد. امکانی برای نیروی سیاسیِ گفتمان‌ساز، سازمانده، تحلیلگر، توانا برای اداره کشور، اجماع‌ساز و... فراهم نمی‌شود.

بدون پس‌زدنِ ماجراجویی‌ها و هیاهو در فضای سیاسی، بدون توجه به روندهای دستکاری‌شده‌ی چهره‌سازی و چهره‌سوزی و بدون کنارگذاشتنِ افرادِ اشتباهی نمی‌توان امیدی به تغییر سیاسی داشت. امکان‌های سیاسی با درس‌آموزی از علت‌های شکست پیشین در جهتِ برسازیِ نیروی سیاسیِ شایسته فراهم می‌شود.

نیروی سیاسی‌ای شایسته است که توانایی پاسخِ سیاسی به پرسش‌ها و مسئله‌های کلیدی ایران را داشته باشد. توانایی تصویرسازی روشن از آینده و توانایی گفتگو با سایر نیروها را داشته باشد. سابقه‌ی قابل اعتنا و قابل اعتماد داشته باشد. متوجه‌ی ضرورت و ماهیتِ راهکارِ سیاسی باشد.

مسئله‌ی ما سیاسی است و راهکارِ سیاسی هم می‌خواهد. نمایندگیِ سیاسی یک چالش جدی است. چه کسی تغییرخواهان را نمایندگی می‌کند. پاسخش سرسرانه و نظرسنجانه نیست. راهکار سیاسی است و یافتنِ نیروی سیاسیِ شایسته که ایده‌ی ستیزه‌جویانه‌ی تغییر را به سوی یک صلح و آرامش ببرد، کلیدی است.

احیای سیاست در فضای موجود ضروری است. صورتبندیِ سیاسی، توضیحِ سیاسی و ارائه‌ی راهکارِ سیاسی ضروری است. نیروی سیاسی نیاز به دانش سیاسی و تجربه سیاسی دارد. باید ماجراجویی، هیاهوسازی و خبرسازی را کنار گذاشت. مسئله‌شناسی، پرهیز از نامسئله‌ها و کنارگذاشتن اشتباهی‌ها ضروری است.

مسئله‌ی ما ملی است و راهکارِ ملی هم می‌خواهد. جامعه به شدت ملی‌گراست. ملی‌گراییِ ایرانی لیبرال و مدنی است. این ملی‌گرایی فراتر از میهن‌دوستی براساس مسئله‌ی ایران رشد و سامان یافته است. پاسخی به تصویرِ روشن آینده و مسئله‌ی توسعه است. تغییرخواهان و چراییِ تغییر را در خود دارد.

جنبش اجتماعی تکوینِ انقلاب است. جامعه‌گرایی و دولت‌گرایی با هم جمع نمی‌شود. اراده‌گرایی بی‌قدرتان می‌تواند عقلانیت را به قدرت تحمیل کند، اما مطالبه‌گری تأثیری بر عقلانیت ندارد. جنبش اجتماعی با اعتراض شروع می‌شود و با شیوه‌های مبارزه شهروندی (نافرمانی و مبارزه منفی) پیش می‌رود.

جنبش‌های اجتماعی جدید، فراخوان‌محورند و  نیاز به هماهنگ‌کننده دارد. شبکه‌های خشم و بیزاری با غلبه بر ناامیدیِ عمومی به تغییر می‌انجامد. اراده‌گرایی تبدیلِ نارضایتی به اعتراض و مبارزه است. مبارزه مشروعیت‌زداست و انباشتِ مشروعیت‌زدایی به ضرورتِ عمومی تغییر می‌رسد.

امرِ تحمل‌ناپذیرِ سیاسی‌شده می‌تواند به اعتراضات سراسری منجر شود. اما در نبودِ نیروی سیاسی باز به نتیجه نمی‌رسد. تسخیرِ خیابان با حضور در خیابان تفاوت دارد و نیروی تسخیر خیابان (تسخیر قدرت) در پایتخت از اقشار مختلف خواهد بود. اما خیابان کافی نیست و مدل‌های تغییر پیچیده است.

امکان‌های ما برای تغییر محدود است. ایده‌ی رفراندم بی‌محتوا و بدون ابزار و الزام است. اصلاحات، کودتا و استحاله هیچ توضیح و تصویری ندارد. گذار به روایت‌خوانی از دیگران تبدیل شده است. ایده‌های نمایشیِ غرب‌پسند بی‌آبرو شده و ماجراجویی‌های قومی و شورایی با بیزاری عمومی روبرو است.

تصور درستی از نمونه‌های اروپای شرقی، هند، آفریقای جنوبی و بهار عربی وجود ندارد. حتی نمی‌دانند که تجربه‌ی ماندلا سازشِ با قدرت به شرطِ اقناع اپوزیسیون برای تشکیل دولت مشترک با نظام سابق بود. امکان‌ها و امتناع‌های ما دیده نمی‌شود. حتی ایده‌ی انقلابِ ملی ناتمام و کم‌جزئیات است.

هر کسی که بتواند تصویرسازی آینده‌ی روشن و تواناییِ اداره کشور را ارائه کند، شانس بیشتری دارد. اما مسئله‌ی اصلی همچنان ارائه‌ی تصویرِ روشنی از تغییر است. تصویری که بتواند همراهی عمومی را داشته باشد و برای کسانی که به‌هرقیمتی در تغییر مشارکت می‌کنند، برانگیزاننده و معنادار باشد.

مسئولیت نیروی سیاسی این است که امکان‌های بیشتر و بهتری را به جامعه معرفی کند و راه هر امکانی که می‌تواند آسیب‌هایی را درپی داشته باشد، ببندد. برخی از ماجراجویی‌ها (قوم‌گرایی و حکومت شوراها) به نتیجه نمی‌رسد. اما ممتنع‌نکردن آن موجب پیامدها و آثار بد و مخربی برای جامعه می‌شود.

دادخواهی علیه‌ی فراموشی و خاموشی است. دادخواهی امری جمعی است؛ پس فقط همگان می‌توانند ببخشند. دادخواهی امر شخصی را به امر جمعی تبدیل می‌کند تا با نگاه به آینده از تداوم و تکرار آن نادرستی‌ها جلوگیری کند. دادخواهی به خوشامد و بدآمد دیگران توجهی ندارد و تنها پیامدها را می‌نگرد.

بیزاری و رسواسازی دو بنیاد دادخواهی است. هیچ نادرستی‌ای قابل احترام نیست. نظر و عملی را که نادرست می‌دانیم، نامحترم می‌دانیم و آنچه را درست می‌دانیم، محترم می‌دانیم. از نادرستی‌ها بیزاریم و چون افکار عمومی را مؤثر می‌دانیم؛ رسواسازی (کنسل‌کالچر) را راه جلوگیری از آن می‌دانیم.

افراد از رفتار و کارهایشان جدا نیستند و ایستادن در برابر نادرستی‌هایشان به‌معنای ایستادن دربرابر آن‌هاست. اما افراد علی‌رغم نادرستی‌های عملی و نظری‌شان دارای حقوقی‌اند که باید محترم بماند. رواداری رعایت حقوق افراد علی‌رغم ایستادن دربرابر نادرستی‌های آن‌ها و حذف آن نادرستی‌هاست.

بدون بیزاری از نادرستی‌ها نمی‌توان برای حذف آن‌ها اقدام کرد. اما بیزاری باید رو به آینده داشته باشد و از تداوم و تکرار نادرستی‌ها جلوگیری کند. بنابراین لازم است با زبانی تأثیرگذار و حتی گزنده (پژوراتیو) در پیِ بیداریِ عمومی و بدآگاهی‌زدایی بود (تنبیه الامه و تنزیه المله).

مردم هرگز مقصر نیستند. هر کس به‌اندازه قدرت، امکانات و آگاهی‌اش مسئولیت و - در نتیجه - تقصیر دارد. اگر همه امکانات و سلطه‌ی حکومت در اختیار مردم باشد، می‌توان مردم را مسئول دانست. افراد در هر موضوع به‌میزان تخصص، آگاهی و اختیاری که برای انجام یا امتناع دارند، مسئول و مقصرند.

سرزنشِ عمومی و گروهی نادرست است. اگر همه مقصر باشند و همه را بد بدانیم، درواقع هیچ‌کس بد نخواهد بود. نقد و کنسلِ چهره‌ها باید سنجیده باشد. دادخواهی و سرزنش برای جلوگیری از نادرستی‌ها و ایجاد حساسیت نسبت به آن است؛ نباید حساسیت‌زدا و موجب بی‌توجهی به موضوع و مسئولیت‌ها شود.

در شرایط تعلیقِ اقتصاد سیاسی در دوران تمامیت‌خواهی، آگاهی دردمندانه جایگزین آگاهی طبقاتی شده است. در این ساختار که خودی‌ها در اقتصاد، سیاست، فرهنگ و اجتماع برخوردارند و غیرخودی‌ها محرومند و تحقیر، طرد و حذف می‌شوند؛ هر مشکل، نابرابری، ستم و تبعیضی از طرف قدرت است.

در اینجا آگاهی طبقاتی سعی می‌کند تا در تفسیرِ اقتصادبنیانش قدرت را معادل نئولیبرالیسم بگیرد و آن را در مبارزه‌ی تاریخی و خارج از بسترش در ایران تعقیب کند و ویژگی‌های این نابسامانی را نبیند. خاستگاه مالکیت، بهره‌وری و سلطه در اینجا نظامِ تولید نیست، بلکه عارضه‌ای بر آن است.

چپ شورایی فقط ما را درگیر نامسئله نمی‌کند. آن‌ها ایده‌های خطرناکی را پیگیری می‌کنند که دموکراسی، دولتِ ملی، اقتصاد آزاد و مدارا را تهدید می‌کند. ماجراجویی آن‌ها بحران‌های زیادی ایجاد کرده است و نظام مالکیت دولتی-رانتی، ستیز با غرب و مدرنیسم و ستیز با ایران را موجب شده است.

چپ شورایی (کمونیستی) در ایران جایگاهی ندارد. مردم از آن‌ها بیزارند و چپ را به‌عنوان ناسزا به‌کار می‌برند. کنسلِ آن‌ها با توجه به نقش مخربشان در تاریخ معاصر و پیوندشان با همه‌ی جریان‌ها و اتفاق‌های مخرب بوده است. آن‌ها ناگزیرند که پشت مفاهیم و واژه‌های جدی سنگر بگیرند.

سنگرهای فرهنگ‌گرایی، اقلیت‌گرایی و حقوق‌بشرگرایی هم نمی‌تواند چپ‌ها را نجات دهد. آن‌ها بنیادها و انگیزه‌های نادرست دارند و مردم درنهایت آن‌ها را می‌شناسند. شاید پرسشِ آغازین از هر چهره‌ای در سیاست باید نسبت آن‌ها با چپ شورایی و ایده‌های ضدملی، ضدمدرن و ضددموکراسی آن‌ها باشد.

خشونت فقط از طرف قدرت است. بی‌قدرتان فقط خشم دارند و با رفع مشکل آرام می‌شوند. انسانِ اخلاقی از دیدنِ نادرستی‌ها و بی‌اخلاقی‌ها، ناراحت و خشمگین می‌شود. خشم پیامدی منطقی است و با خشونت تفاوت دارد. مردم با خشم عمومی و بروزِ حساسیت از تداوم یا تکرار نادرستی‌ها جلوگیری می‌کنند.

جلوگیری از خشونت با نفی و محدودیتِ خشونت‌های سیستمی و شدید آغاز می‌شود و سپس به خشونت‌های دیگر می‌رسد. در واقع با مبارزه علیه‌ی خشونت‌های ساختاریِ شدید (اعدام، شکنجه و سرکوب) و مداراناپذیر، توجیه‌ناپذیر و تحمل‌ناپذیرکردن آن‌ها، امکانِ جلوگیری از هرگونه خشونت فراهم می‌شود.

مردم ناگزیرند که خادمِ یک سیستم را همرنگ و همراه با آن سیستم بینند. مردم از هر توجیه‌گری، تحمل‌پذیرکردن و مداراپذیرکردنِ شر، بیزارند و آن‌ها را همدستی با شر می‌دانند. مردم از فریبکاری و پنهان‌کاری بیش از خشونت، خشمگین می‌شوند و دم‌دستی‌شدن و پیش‌پاافتادگی شر را تحمل نمی‌کنند.

در خاورمیانه، امنیت در یک کشور ممکن نیست. تنها راه رسیدن به امنیت، دموکراسی در همه کشورهاست. دموکراسی هم به‌معنای حکومتِ پاسخگو است و با برقراری نظامِ لیبرال‌دوکراسی ممکن می‌شود. دولتِ ملی (ملت-دولت) نمی‌تواند غیردموکراتیک باشد و یک کشور عادی با یک نظمِ پاسخگو ایجاد می‌کند.

همبستگی در واحد ملی بهتر است که براساس تاریخ و سرگذشتِ مشترک باشد. دردها و رنج‌های مشترک، مبارزه و کوشش‌های مشترک و آزادی و عدالتی که همه می‌خواسته‌اند و فریاد زده‌اند. این‌گونه ملت یکپارچه می‌ماند و دولتِ برآمده از این سرگذشت مشترک می‌تواند یک دولت ملی باشد.

تحریم، پیامدِ این حکومتِ غیرعادی است؛ چنانکه همه‌گیری و کشتارِ کرونا هم نتیجه‌ی چنین حکومتی است. فشار خارجی برای نرمال‌سازی حکومت در تضاد با تلاش‌های کنشگران اجتماعی داخل کشور نیست. حکومتی که علیه مردم خویش از خشونت و حذف استفاده کند، همیشه نگرانی و خطری برای همه خواهد بود.

مسئولیت و ابراز حساسیتِ جهانی یک ضرورت است و کوتاهی‌ها و دوگانگی‌های گذشته، نافیِ آن نیست. دنیا نباید نظاره‌گر رفتارهای نادرستِ حکومت‌ها با مردم‌شان باشد. مردمِ معترض دوست دارند که همراهیِ واقعی و تاثیرگذار جهانی را ببینند. فشارهای جهانی می‌تواند به پاسخگویی دولت‌ها کمک کند.

ایران به‌ظاهر جامعه‌ای بی‌عرف است. ایده‌ی جامعه‌ی بی‌عرف نمایاننده جامعه‌ای است که قانون‌ها و سنت‌ها با زور و خشونت، محافظت و تحمیل می‌شود و مردم باوری به آن ندارند جامعه‌ی بی‌عرف تبیین‌کننده‌ی بحرانِ حاکمیت قانون و گذارِ طولانی‌مدت است که فقط با تفوقِ عرف به نتیجه می‌رسد.

این ایده در مقابل ایده‌ی جامعه‌ی کوتاه‌مدت قرار می‌گیرد که یک ایده‌ی قدرت‌محور است و ناپایداری و نافرجامیِ تغییرات اجتماعی را یک امر فرهنگی می‌داند. درحالی‌که مشکل، فاصله‌ی زیاد قانون‌ها از تغییرات اجتماعی و فرهنگی و محافظت آن با خشونت‌های حکومت است.

نقد فرهنگ‌گرایان در واقع تأکید بر کوتاهیِ تاریخیِ نخبگان جامعه است که به‌جای پذیرش مسئولیتِ شخصی خودشان سعی در مقصرنمایی از مردم دارند. آن‌ها به‌علت شکست‌خویی، امکان‌سوزی و همچنین ترس از قدرت، به‌جای پیگیری تغییر و اصلاح قدرت به سراغ تغییر و اصلاح مردم رفته‌اند.

بی‌طرفی در مرحله بررسی و ندانستن است. با دانستنِ درست و نادرست نمی‌توان بی‌طرف بود. بی‌طرفی نباید پوششی برای بی‌تفاوتی و بی‌اعتنایی نسبت به درستی یا نادرستی شود. بی‌طرفی در برابر نادرستی‌ها موجب حمایت و تقویت آن‌ها و در نهایت عادی‌شدنِ شر و نادرستی‌ها می‌شود.

سکوت اگر در برابر درد و رنج مردم باشد، بی‌تفاوتی و بی‌اعتنایی است و منجر به استمرارِ درد و رنج می‌شود. حتی ممکن است حساسیت اخلاقی فرد را تضعیف کند و او را از ایفای مسئولیت شخصی و جمعی‌اش باز دارد و به تحملِ نادرستی‌ها و دعوتِ عمومی برای تحملِ درد و رنج بکشاند.

انسانِ اخلاقی چون بی‌تفاوت به مسائل اطرافش نیست، گاهی خشمگین می‌شود. در مسائل اخلاقی و در خیرِ عمومی گاهی شکیبایی و بردباری پوششی برای بی‌تفاوتی، بی‌اعتنایی، بی‌احساسی، شکست‌خویی و درماندگی است. برای‌ همین چالشِ همیشگی با جامعه و برانگیختن حساسیت عمومی، ضروری است.

مدارا با بی‌قدرتان است. نامدارایی با قدرت ضروری است. تحقیرشدگان خواهانِ تحقیرِ تحقیرکنندگان و حذف‌شدگان خواهانِ حذفِ حذف‌کنندگانند. بدون انحلالِ ساختارِ تبعیض، آرامش و صلح به‌دست نمی‌آید. بدون تبدیل‌شدن به یک کشورِ عادی، امکانِ زندگیِ عادی فراهم نمی‌شود.

در ناآگاهیِ دیگران فقط آگاهان مقصرند. بدترین شر، قانونِ بد است که باید در برابر آن ایستاد. عادی‌سازی یا تحمل‌پذیرکردنِ شر موجب ازبین‌رفتنِ شر نمی‌شود. وقتی همه را مسئول و مقصر بدانیم، در واقع هیچ‌کس را مسئول نمی‌دانیم. ایده‌ی ناآماده‌بودنِ جامعه برای بهبود، بدخواهانه است.

ابتذالِ شر بخشی از نظریه‌ی لیبرالیِ مسئولیتِ شخصی در دوران تمامیت‌خواهی است که برای هویت‌بخشی و تأثیربخشی به فردِ درمعرضِ انزوا و کنترل مطرح شده است. ابتذال شر در دورانِ شرِ رادیکال رخ می‌دهد و توضیح می‌دهد که چگونه گاهی انگیزه‌های غیرشرورانه به پیامدها و آثارِ شر می‌انجامد.

ابتذالِ شر هرگونه تخطی از مسئولیت شخصی در سیاست و اجتماع است. ابتذال، پیش‌پاافتادگی، سطحی‌شدن، عادی‌شدن و عمومی‌شدنِ نادرستی و شر با طفره‌رفتن از نیاندیشیدن در انجامِ هر عمل اتفاق می‌افتد. ابتذال شر می‌تواند ارتکاب، حمایت، توجیه یا حتی پذیرش یک نادرستی باشد.

ابتذالِ شر؛ نیاندیشیدن به آنچه انجام می‌دهیم، نادیده‌گیری آگاهیِ خود، دعوت به سازش، سکوت، انضباط، اطاعت، تن‌دادن و نپرسیدن در برابر نادرستی‌ها است. درواقع تاثیرِ نیاندیشیدن و اعتراض‌نکردنِ افراد در وقوعِ نادرستی‌هاست. چون انگیزه‌ها اهمیتی ندارد، پیامدها و آثار عمل مهم است.

ابتذالِ شر از پروپاگاندا متولد می‌شود. بدون پروپاگاندیست‌ها این نادرستی‌ها و ناراستی‌ها ممکن نمی‌شد. آن‌ها عادی‌سازی، تحمل‌پذیری، مداراپذیری، توجیه‌گری، آسان‌سازی، زیباسازیِ شر و همچنین حساسیت‌زدایی اخلاقی در جامعه و تولیدِ بدآگاهی برای اختلال در اندیشیدن را انجام می‌دهند.

مقابله با ابتذال شر باید مانند هر انتقاد و اعتراضی درپیِ جلوگیری از تداوم و تکرار نادرستی‌ها باشد و در آن، خوش‌آمدن و بدآمدنِ و حتی اصلاح دیگران اولویت ندارد. پروپاگاندا و ابتذال شر، شرایطِ ذهنی هر نادرستی را فراهم می‌آورد و برای‌همین اعتراض به آن، کوششی آینده‌نگرانه است.

بنابراین این کوشش آینده‌نگرانه بهتر است که در چارچوب دادخواهی باشد. دادخواهی با تکیه بر افشاگری و رسواسازی فقط پیگیریِ عدالت نیست، بلکه اجرای عدالت است و رسواسازی یک خشونتِ ضروری در مواردی است که بی‌قدرتان مجبورند تا فوری و اضطراری جلوی تداوم و تکرارِ نادرستی‌ها را بگیرند.

مدلی برای عدالتِ همزمان وجود ندارد. مگر اینکه مبارزه‌ی وجدانی-اخلاقی برپایه‌ی یک نظریه‌ی عدالت برای سرپیچی از قواعد و قوانین ناعادلانه باشد. باید برای همه شهروندان امکان‌پذیر باشد. بنابراین مبارزه‌ی شهروندی با تکیه بر خشونتِ ضروری (مبتنی بر فلسفه‌ی مجازاتِ عادلانه‌ی مدرن) است.

گستره‌ی دفعِ خشونت همه‌ی کسانی که از نادرستی‌ها آگاهی دارند (و می‌توانند) علیه‌ی همه‌ی کسانی که درخدمتِ (بخش‌های کنترل و پروپاگاندای) سیستم‌اند، است. شروط عادلانه‌ی آن هم خشن‌ترنبودن، خودکنترل، محدودبودن، جبران‌پذیر، استثنایی و ناچارانه، درجهتِ خیر عمومی و دادخواهی‌پذیر است.

تمرکز بر راهکار سیاسی بدون پرهیز از نامسئله‌ها ممکن نیست. راهکار مشترک نیز بدون توصیف و تحلیل مشترک به‌دست نمی‌آید. بدون بازاندیشی در مبانی نمی‌توان به نتایج و راهکارها رسید. راهنما همیشه پرهیز از نامسئله‌ها و اشتباهی‌ها و ارائه‌ی پرسش‌های دقیق و سرسختانه است.

گرچه رسانه‌ها در دروان سرکوب نمی‌توانند هر حقیقتی را بیان کنند، اما لازم نیست که هر نادرستی را بیان کنند و درجهت بدآگاهی (پروپاگاندا) عمل کنند. رسانه‌ی در تبعید نیز باید بازتابی از صدای داخل و کوششی برای شنیده‌شدن آن بخشی از حقیقت باشد که عامدانه حذف و نادیده شده است.

تصویر روشنی از امکان‌ها و امتناع‌های توسعه در ایران وجود ندارد. داده‌ها و آمار دستکاری‌شده است. بحران‌نمایی‌ها گاهی شناسایی مسئله‌ها را سخت کرده است. دخالت تمامیت‌خواهانه امکان‌های تغییرات را محدود کرده است و همه‌چیز را منوط به تغییر سیاسی کرده است.

توسعه یک امر سیاسی است و در حوزه‌ی قدرت قرار دارد. یک دموکراسیِ شهروندمدار در یک نظام سیاسیِ لیبرال تضمین‌کننده توسعه پایدار است. حکومت‌ها می‌توانند شرافتمندانه و خوب‌زیستن را آسان یا سخت کنند. اگر حکومتی خوب‌بودن را سخت کند، نمی‌توان از مردم انتظار زیادی داشت.

معمولاً به خطا ماهیتِ نظامِ سیاسی با ماهیت و برنامه‌های احزاب سیاسی یکی گرفته می‌شود. گرایش‌های لیبرال و سوسیال در نظام‌های دموکراتیکِ لیبرال وجود دارد. اما نظام‌های غیرلیبرال راه موفقیت و آزادی را می‌بندند. زندگی عادی و کشور عادی بدون یک نظام لیبرال، محقق و پایدار نمی‌شود.


منبع: رشته‌های توئیت‌های مجید توکلی در حساب کاربری خود در شبکه «ایکس»





iran-emrooz.net | Sun, 07.04.2024, 18:53
چرا همه عاملان حمله تروریستی مسکو تاجیک هستند؟

برگردان: شاهرخ بهزادی

عاملان حمله تروریستی ٢٢ مارس در مسکو همگی اهل تاجیکستان هستند. فرانسوا گیوم لورِن، در مقاله‌ای جالب در سایتِ هفته‌نامه فرانسوی لوپوئن ضمن نگاهی به تاریخ پیچیده تاجیکستان - این کشور مصنوعی و فقیر آسیای مرکزی، تلاش کرده تا به این پرسش پاسخ بدهد.

او مقاله خود را با جمله‌ای از شارل دو منتسکیو (۱۶۸۹ – ۱۷۵۵) از متفکران سیاسی عصر روشنگری در فرانسه آغاز می‌کند که این پرسش را مطرح می‌کند: «چگونه می‌توان پارسی بود؟». فرانسوا گیوم لورِن در ادامه می‌نویسد که این پرسش منتسکیو همچنین برای تاجیکستان، این، کوچکترین کشور آسیای مرکزی نیز صدق می‌کند. کشوری با مساحتِ یک پنجمِ کشورِ فرانسه، عمدتاً ناشناخته، بین کشورهای چین، افغانستان، قرقیزستان و ازبکستان که اخیرا نامش از طریقِ مسکو در صحنه جهانی بر روی زبان‌ها افتاده است. تاجیک‌ها نیز فارسی‌زبان هستند، و تنها کسانی هستند که در میان کشورهایی که اکثراً ترک زبان هستند، زندگی می‌کنند. حتی اگر دوزبانگی و حتی سه زبانه بودن در این سرزمین‌ها امری عادی باشد.

فرانسوا گیوم لورِن می‌گوید برای درک و شناختِ اصلیت و تبارِ عاملانِ حمله تروریستی انجام‌شده در مسکو در روز جمعه ٢٢ مارس گذشته، باید به مسکو برگردیم. حتی به سن پترزبورگ، به زمانی که روسیه تزاری، در بازی سیاسی بزرگ خود در مخالفت با دولت انگلستان در قرن نوزدهم، شمال تاجیکستان کنونی را در سال ۱٨۶۴ تصرف کرد. اندکی پس از آن، امارت بزرگ بخارا (ازبکستان کنونی، با بخش شرقی آن که نمایانگر جنوب است و تاجیکستان کنونی) تا مرز أفغانستان تحت‌الحمایه روسیه تزاری قرار می‌گیرد. اما تا آن موقع، هنوز هیج بحث و سخنی در باره ملتی با نام تاجیکستان مطرح نیست.

تاجیکستان، ساخته و پرداخته دستِ استالین

آفرینش و ابداعِ نامِ ملت (تاجیکستان) ساخته و پرداخته «کمیسر امور ملیت‌های اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی» است و آن کسی جز ژوزف استالین نیست. الیویه روآ Olivier Roy مورخ و اسلام‌شناس معروف فرانسوی و نویسنده کتاب «آسیای مرکزی جدید و یا ساختن ملت‌ها» از انتشارات «سوی» در این خصوص می‌گوید: «سیاست سیستماتیک اتحاد جماهیر شوروی شامل شکستن امپراتوری‌های قدیمی، متلاشی کردن فضاهای قدیمی همبستگی فرهنگی و تمدن، با ابداع ملیت‌های جدید بوده است.»

بر مبنای همین سیاست بود که امارات و همچنین ترکستان سابق شوروی سابق برچیده شد. بر همین اساس بود که طی فرمان دولت شوراها، زبان مفروض مردم تاجیکی- نزدیک به فارسی، به عنوان زبان ملی تثبیت شد ولی با حروف «سیریلیک»(الفبای روسی) نوشته شد، و پس از آن مقرر شد که این زبان هیچ قرابتی با زبان فارسی، یعنی زبان مردم ایران نداشته باشد. ایرانی که در آن زمان در زمره کشورهای دشمن اتحاد جماهیر شوروی محسوب می‌شود.

مسکو با زبان مولداوی (که هیچ ربطی به رومانیایی ندارد)؛ زبانِ استونیایی که به طور مصنوعی از زبان‌های فنلاندی جدا شده است؛ زبان‌های ازبکی، ترکمنی، که از زبان‌های ترکی متمایز شده و به صورت زبان‌های ملی استاندارد شده است، رفتار مشابهی داشته است. در نگاه او، عامل زبان امکان ساختن ملتی را با “فورسپس” فراهم می‌کند. این راهبردِ زبانی و ملت سازی چون مومِ در دست، برای شکل دادن و استقرار معماری جدید اتحاد جماهیر شوروی مساعد بوده است.

تاجیکستان، یتیمِ هویتِ گذشته ایرانی خود

اما در تقسیم مرزهای اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹٢۴ میلادی، تاجیکستان به عنوان یک سرزمین ناچیز در نظر گرفته شد. این کشور نه تنها به عنوان یک منطقه خودمختار در داخل جمهوری سوسیالیستی ازبکستان است، بلکه از دو شهر مهم و تاریخی خود با پیشینه عمیقِ فرهنگِ ایرانی، یعنی سمرقند و بخارا محروم شده است. این دو شهر توسط اتحاد جماهیر شوروی به ازبکستان واگذار شده بودند.

«تنها در سال ۱۹٢۹ میلادی بود که این کشور به همان رده و جایگاهی که همسایگان دیگر آسیای مرکزی آن داشت ارتقاء یافت و کشور تاجیکستان (جمهوری سوسیالیستی تاجیکستان) تشکیل شد که جز مجموعه‌ای ناهمگون از کوه‌ها و دره‌ها نبود.»

در آن زمان از قلعه و روستای دوشنبه [که در کنار رود ورزآب جای داشت و روزهای دوشنبه هر هفته در آن بازاری برگزار می‌شد] پایتختی بسازند که در سال ۱۹٢۹ به «استالین آباد» تغییر نام داد. در سال ۱۹۶۱ نام این شهر دوباره به دوشنبه برگردانده شد. در همان سال(۱۹٢۹)، دومین شهر جمهوری سوسیالیستی تاجیکستان در شمال این کشور(خُجَند) به لنین آباد تغییر نام داد، زیرا لنین در آن دوران دیگر از نظر شخصیت سیاسی در اتحاد جماهیر شوری، پس از استالین نفر دوم شده بود.

مسکو که در آن دوران حمایت آنکارا را در برابر تهران، ترجیح می‌داد، ترک زبانان منطقه را به جای فارسی زبانان بیشتر تقویت می‌کرد. حتی اگر ارتش سرخ تقریباً به مدت بیش از ده سال مجبور به سرکوب شورش باسماچی‌ها[۱] شد. کوتاه سخن اینکه سیاستِ اتحاد جماهیر شوروی، ایجاد تاجیکستانی با یک هویتِ ضعیف بود که نخبگانش از خود مردم آنجا نیامده باشند.

اولیویه روآ در این باره توضیح می‌دهد: «این نخبگان کمونیست‌هایی بودند که از سمرقند و بخارا آمده بودند، یا اسماعیلیونی بودند که از پامیر آمده بودند. آنهایی که توسط تاجیک‌های اهل تسنن مورد آزار و اذیت قرار گرفته و کمونیسم را پذیرفته بودند.» نقشه اطلس اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۶٨، در تاجیکستان ۱۹ گروه قومی و یازده گروه زبانی(پنج گروه زبانی ترک و شش گروه زبانی هند و اروپایی از جمله تاجیکی) را نشان می‌دهد.

ظهور اسلام‌گرایان پس از ۱۹٨۹ میلادی

موزاییک قومی و زبانی پس از استقلالِ تاجیکستان در سال ۱۹۹۱ منفجر می‌شود. «هویت‌های محلی و منطقه‌ای از دره‌ای که تاجیکستان در آن واقع شده فراتر می‌روند.» در آن موقع، حزب رنسانس اسلامی تشکیل شده و فعالیت می‌کند. این حزب مانند گروه‌های اسلامی در ایران در انقلاب اسلامی موعظه نمی‌‌کند، ولی نمی‌‌توان انکار کرد که به هر حال یک نوع بنیادگرایی با بازگشت به سنت‌ها و شریعت را تبلیغ می‌کند. «آنها از اخوان‌المسلمین مصر، مجاهدین افغان الهام می‌گیرند، عربی می‌خوانند، فارسی ایرانی صحبت می‌کنند، اما سَلَفی نیستند، فقط سنت‌گرا هستند. امروزه زنان آنان در تاجیکستان حجاب بر سر دارند.»

آنها عمدتاً از دره غَرم در شمال پامیر می‌آیند[٢]، در حالی که محافظه‌کاران نئوکمونیست - مانند امامعلی رحمان، رئیس جمهوری این کشور که از بیش از سی سال پیش بر تاجیکستان حکومت می‌کند، از دره کولاب می‌آیند. اتحاد بین اسلام‌گرایان و دموکرات‌ها، که گرفتار اختلافات طایفه‌ای و حتی مافیایی خود بودند، در جنگ داخلی سال ۱۹۹٢ در مقابل نئوکمونیست‌ها که مخفیانه از سوی مسکو حمایت می‌شدند، شکست خورد.

أحزاب وابسته به اسلام‌گرایان، در سال ٢۰۱۵ به طور قطعی در تاجیکستان ممنوع اعلام شدند و سپس توسط دولت تاجیکستان به عنوان تروریست شناخته شدند. بخش مهمی از آنها ناگزیر به ترک تاجیکستان شدند و به افغانستان، جایی که اقلیت‌های قوی تاجیک برای مدت طولانی در شمال شرقی آن زندگی می‌کنند، مهاجرت کردند. در افغانستان، آنها به دو بخش تقسیم شدند، یک بخش در مناطق شرقی و شمال شرقی که جمعیت زیادی از تاجیک‌ها در آنجا سکونت دارند، مانند بدخشان، پنجشیر سکنی گزیدند و عمدتاً به نیروهای احمد شاه مسعود پیوستند. بخش دیگر، به سمت قندوز پیش رفته و تحت کنترل طالبان قرار گرفتند. در ابتدا، این اقدام آنها یک انتخاب ایدئولوژیک نبود، بلکه بیشتر جنبه یک انتخاب قومی داشت. به این ترتیب، چندین هزار شبه نظامی تاجیک و ازبک به نیروهای تحت فرمانِ بن لادن، رهبر سازمان القاعده می‌پیوندند که طالبان رهبری داوطلبان خارجی جهاد را در سال ۱۹۹۵ به او سپرده بودند.

این تاجیک‌ها اکنون بیش از بیست و پنج سال است که در افغانستان زندگی می‌کنند. به نظر الیویه روآ، عاملان حمله اخیر مسکو، فرزندان این موج اول تاجیک‌های مهاجر به افغانستان هستند - برخی از آنان دیگر به زبان روسی که هنوز در تاجیکستان رایج است، صحبت نمی‌‌کنند - بسیاری از این تاجیک‌های اسلام‌گرا، بعداً کشور خود را ترک کردند و خود را به سوریه رساندند و در آنجا [در کنار اپوزیسون سوریه] با روس‌ها جنگیدند.[٣]

بن‌بست امنیتی پوتین

به گفته این مورخ فرانسوی، ویژگی تاجیکستان با استمرارِ یک دولت ضعیف و فرهنگ‌زدایی قوی تعریف می‌شود. «این درست برعکس ازبک‌هاست که مانند تاجیک‌ها تحت حمایت یک بستر فرهنگ بزرگِ پارسی نبودند. در ازبکستان، مفهومِ دولت-ملت بر اساس الگوی شوروی شکل گرفت که با احساس واقعی دولت تثبیت شد.» از سوی دیگر، تاجیک‌ها همه نشانه‌های ساختارشکنی را نشان می‌دهند. نزدیک به ٢۰ درصد از تاجیک‌ها در مسکو زندگی می‌کنند و ۴۰ درصد از درآمد ناخالص داخلی تاجیکستان را به ویژه از طریق مهاجرت زنان که یک مورد بسیار نادر است، تامین می‌کنند. «تاجیکستان اکنون با یک جمعیت شناور جوان که بین مهاجرت، جنگ داخلی و رادیکال‌سازی گرفتار شده‌اند، یک بحران بزرگ هویتی را تجربه می‌کند.» عده‌ای به دلیل توانایی در گویشِ زبان فارسی برای انجام حملات تروریستی به ایران اعزام می‌شوند.[ ۴]

برادر ِبزرگ (روسیه)، در معرض تهدید

و روس‌ها؟ پایگاه اصلی آنها در خارج از کشور دقیقاً در کشور تاجیکستان است، جایی که شاهرگ حیات اقتصادی برای آنها است، اما توسط چینی‌ها که به شریک اصلی اقتصادی تاجیکستان تبدیل شده‌اند، تهدید می‌شود. «زمانی که آمریکایی‌ها برای جنگ با طالبان در افغانستان نیرو پیاده کردند، روسیه نگرانِ از دست دادن رهبری خود در منطقه آسیای مرکزی بود. هنگامی که در آن زمان از این کشورها خواست تا پایگاهی نظامی در یکی از آنها ایجاد کند، این تنها تاجیکستان بود که این درخواست روسیه را پذیرفت...»

پوتین کاملاً سنت تزارهای گذشته روسیه را دنبال می‌کند که شهروندان خود را عذاب می‌دادند

از زمان برگزاری اولین کنگره خلق‌های شرق در سال ۱۹٢۰ میلادی، اتحاد جماهیر شوروی همواره خود را به عنوان حامی مردم مسلمان معرفی کرده است. برخلاف آنچه جناح راست محافظه‌کار فرانسه ادعا می‌کند، پوتین مدافع مسیحیت نیست. او به ارتدوکس‌ها، اوکراینی‌ها اعلام جنگ می‌دهد و با کارت مسلمانی به نام «قدیروف» در چچن بازی می‌کند. او به روش روسی، که هدف آن تفویض نظم است، وفادار است. اما [شاید او نمی‌‌داند که] بازی با این ورق به هیچ وجه نمی‌‌تواند وفاداری یا دوستی اتباع مسلمان روسیه نسبت به او را در آینده تضنین کند. حمله تروریستی اخیر [تاجیک‌ها] در مسکو این موضوع را نشان می‌دهد.

————————————
[۱]. باسماچی‌ها یا باسماچیان نام گروهی از مسلمانان آسیای ‌میانه است که در میان سال‌های ۱۹۱۸ تا ۱۹۳۰ میلادی شورش‌هایی را علیه اتحاد جماهیر شوروی انجام ‌دادند.
[٢]. سرزمین‏هایی که تاجیکستان امروزی را تشکیل می‌دهند عبارتند از خُجَند، کولاب، حصار، غَرم و پامیر.
شهرام همت‌زاده در یک کار پژوهشی می‌نویسد: پامیر از بقیه سرزمین‏های تاجیکستان بزرگ‌‏تر است. زبان‏های پامیری‏ یک ریشه تاریخی دارند و با زبان تاجیکی میانه تفاوت بسیاری دارند. زبان‏های شُغنانی Shughni، بَرتَنگی Bartangi، سریکلی یا سَریقُلی Sarikoli، یزغُلامی یا یزگُلامی Yazghulami، وخی یا واخانی Wakhi، اشکاشمی Ishkashimi، آراشوری و … تمام این زبان‌ها ویژگی‏های خود را حفظ کرده‌اند که این امر این امکان را به ما می‏دهد آنها را به دوران باختر و سُغد که از باستانی‏ترین حکومت‏های آسیای میانه هستند مرتبط بدانیم.
خُجَند Khujand شهری است با تاریخی بیش از ۲۵۰۰ سال که در تقاطع مسیرهای تجاری شکل گرفته و مرکز حکومت و فرهنگ بوده است. اهالی خجند گرایش به مصالحه عاقلانه و حل و فصل مشکلات با روش گفتگوی سیاسی هستند و تاحدودی مایل به همنوایی هستند.
کولابی‏ها، از منطقه کولاب Kulob افرادی خیلی جدی و مصمم هستند. این کوه‏نشینان، مردمی تندمزاج هستند که پیشینیان‏شان از سواد بهره زیادی نداشته و قرن‏ها در حال مبارزه با طبیعت بودند بدون اینکه بخواهند با اسرار آن مبارزه کنند.
غَرم‌ها، Gharms که در درهٔ رشت واقع شده است، به برف تمیز، رود‌ها، زبان و اعتقاداتش می‏بالند.
غَرمی‌ها در جمهوری تاجیکستان همچنان حالت خود را به عنوان تیره‌ای جدا حفظ کرده‌اند و زمانی که در سال ۱۹۹۲ کشور تاجیکستان تشکیل شد بسیاری از غَرمی‌ها از اپوزیسیون اسلامی پشتیبانی کردند. در زمان جنگ داخلی، اسلامگرایان غَرم در معرض کشتار قرار گرفتند ولی با این حال در دورهٔ پایانی جنگ داخلی تاجیکستان، این شهر در دست نیروهای اپوزیسیون بود.
حصار دره‏ای حاصلخیز و پرجمعیت است که در آن پایتخت تاجیکستان یعنی شهر دوشنبه واقع است. این شهر در سال‏های دهه ۳۰ میلادی بنیان نهاده شد.
[٣]. شاخه داعش در آسیای میانه که به داعش خراسان نیز معروف است، ردِ پای روشنی در عملیات تروریستی در چند سال اخیر داشته است. حمله تروریستی اخیر به تالار کروکوس سیتی مسکو که طی آن ۱۳۳ نفر کشته و بیش از ۱۴۰ نفر زخمی شدند، توسط داعش شاخه خراسان انجام شده است. هر ۴ تروریستی که مستقیما در حمله تروریستی در کروکوس سیتی مسکو نقش داشتند، شهروند تاجیکستان بودند. اقدام‌های تروریستی با مشارکت گسترده اتباع تاجیکستان از جمله حمله به دفتر حزب اسلامی گلبدین حکمتیار در کابل، کشتار ۱۳ سرباز روس در پادگان آموزشی در بلگراد، سازمان‌دهی حملات تروریستی در روسیه، فعالیت گروه موسوم به انصارالله با حضور تاجیک‌ها در افغانستان، حمله تروریستی چند سال قبل یک تبعه قرقیزستان در خطوط مترو شهر سن‌پترزبورگ، اقدام تروریستی چند تبعه تاجیک و ازبک در سوئد و اعلام تاسیس گردان ترک‌های آسیای مرکزی در اوکراین برای مقابله با ارتش روسیه به فرماندهی یک تبعه قرقیزی و معاونت یک تاجیک (ابوداوود که یک گردان ۲۰۰نفره دارد)، بیانگر ادامه گرایش جوانان منطقه در آسیای مرکزی به‌ویژه تاجیک‌ها به گروه‌های تروریستی است.
[۴]. وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی پس از حمله تروریستی ۱٣ دی‌ماه گذشته در کرمان که طی آن ۹۶ نفر کشته و صد‌ها تن زخمی شدند در اطلاعیه‌ای اعلام کرد از دو تروریست انتحاری، یک نفر ملیت تاجیکستانی داشته است. وزیر کشور جمهوری اسلامی هم در رابطه با تابعیت تروریست دوم اعلام کرده بود که احتمالاً تاجیکستانی است. پیش تر نیز حضور تاجیک‌ها در حملات تروریستی حرم شاهچراغ در شیراز توجه رسانه‌ها و افکار عمومی را به خود جلب کرده بود.



نظر خوانندگان:


■ نوشتاری بسیار سودمند و آگاهی بخش به ویژه برای ما ایرانیان است. با سپاس از جناب شاهرخ بهزادی. چنین می‌نماید که امامعلی رحمان رئیس جمهور و برخی روشنفکران تاجیکستان از گسترش زبان و ادبیات فارسی در آن کشور پشتیبانی می‌کنند. کتابی به نام «نگاهی به تمدن آریایی» با حروف فارسی به نام امامعلی از سوی نشر عرفان (شهر دوشنبه)،  در سال ۱۳۹۸ منتشر شده که از نگاه من کتابی ارزشمند است.
بهرام خراسانی


■ اروپای غربی‌ها به استعمارگری و ویران کردن فرهنگ‌ها معروف شده‌اند این درست نیست روس‌ها در رتبه بالاتری قرار داشته و دارند. آنچه در قرون گذشته تزارها و آنگاه کمونیست‌ها بر سر اقوام و فرهنگ‌ها و کشورها اوردند کشت روس‌هاست که اکنون درو می‌کنند. انگلیس را هی می‌گوییم روباه پیر استعمار که جز جدا کردن بلوچ‌ها و تحویل به پاکستانی‌ها زیان زیادی به کشور ما وارد نکرد. اما روس‌ها از قفقازمان و با پیمان اخال و در اسارت گرفتن هم‌میهنان دیروزمان در مرو و بخارا و سمرقند و ویرانی فرهنگ و سنت و تاریخ زبان و جغرافیای ما ضررهای جبران‌ناپذیر و برگشت‌ناپذیری به ایران و ایرانی وارد کردند.
این زورگوترین نژاد بشری با دهان گشادش که نصف کره زمین را مالک شده است دست بردار نیست. کلا همه نا آرامی‌های دنیا با هجوم جماهیر شوروی به افغانستان شروع شد تا گروه‌های ضد روس از بن لادن تا داعش و... سر بر آوردند که غرب را هم به اشتباه وارد انتقام خود کردند. این روس‌ها بودند که دنیا را به هم ریختند. ریشه‌یابی کنیم جز این نیست فراموش کنیم گذشته و اعمال کمونیست‌های شوروی و امروزی‌های حاکم را نتیجه دیگری اما به خطا خواهیم گرفت.
انوش





iran-emrooz.net | Fri, 05.04.2024, 8:16
چرا چپ‌گرایی از میان نمی‌رود؟

فاضل غیبی

در طول بیش از یک سده از زمان انتشار «کاپیتال» مارکس تا فروپاشی بلوک کمونیستی یکی از باورهای چپ‌ها این بود که مارکسیسم تئوری علمی است و پیروزی سوسیالیسم و کمونیسم جبر تاریخ!  بنابراین با فروپاشی شوروی انتظار می‌رفت تا حزب‌ها و جریان‌های کمونیستی خود را منحل کنند، زیرا فروپاشی امپراتوری کمونیستی روشنگر این نیز بود که مارکسیسم نه تنها نظریه‌ای علمی نیست، بلکه مجموعه‌ای از توهمات بیگانه با واقعیت‌های اجتماعی و اقتصادی را در بر می‌گیرد.

تأیید تاریخی دیگر آنکه بساط آن‌همه دانشگاه و نهادهای تحقیقی و تبلیغی برای مارکسیسم در کشورهای کمونیستی و هزاران کتابی که هر ساله در همه جای دنیا در این‌باره منتشر می‌شد، به یک‌باره برچیده شد و اثری از «متخصصان عالیقدر تئوری جهانشمول» بر جای نماند!

با این‌همه نه تنها شاهدیم که سازمان‌های چپ همچنان پابرجا هستند بلکه حتی امروزه نیز به شکلی چشمگیر در بسیاری فعالیت‌ها (مانند تظاهرات ضداسرائیلی) حضور دارند. در همین راستا چنان‌که هواداران ایرانی آنها، نه تنها در ماه‌های نخست، در گردهمایی‌های برون‌مرزی برای پشتیبانی از خیزش زن زندگی آزادی شکاف انداختند بلکه دیری نپایید که رفته رفته ابتکار عمل را نیز در دست گرفتند و کوشیدند «رستاخیز مهسا» را به “فصلی نوین” در تاریخ مبارزات جریان چپ بدل کنند و گروهی جدید به نگارخانۀ شهدای خود بیفزایند؛ بی‌آنکه از این بابت دغدغۀ خاطری به خود راه دهند که رستاخیز زن زندگی آزادی پاسخ تاریخی نسل جوان ایران به چیرگی جنایت‌بار چپ اسلامی است.

البته پدیدۀ احیای جریان چپ نه تنها در میان ایرانیان بلکه در دیگر کشورها نیز مشاهده می‌شود و این واقعیت باعث شده است تا در دهۀ گذشته شماری از اندیشمندان دیگربار دربارۀ ماهیت مارکسیسم به ژرف‌اندیشی بپردازند. از جمله فیلسوف انگلیسی راجر اسکروتن / Roger Scruton که در آخرین کتاب خود به نام «ابلهان، کلاه‌برداران و آتش‌افروزان» (۲۰۱۵ م.) درونمایۀ «اندیشمندان» چپ را در دو سدۀ گذشته مورد بررسی نوینی قرار داده است.

او در پاسخ بدین پرسش که «”چپ” چیست؟» می‌نویسد، ‌چپ‌ها باور دارند که تفاوت دارایی‌ها و نابرابری در میزان ثروت‌، به ضرب و زور طبقۀ حاکم برقرار شده است. بدین سبب چپ‌ها در مخالفت با نظام حاکم خود را پیشاهنگان مبارزه برای برقراری عدالت اجتماعی می‌بینند. در این میان کوشش برای تحقق عدالت اجتماعی به مبارزه با همۀ نهادها و سنت‌هایی بدل شده است که از نگاه چپ‌ها پایه‌های چیرگی «بورژوازی» را تشکیل می‌دهند. 

اما گفتنی است که همین‌جا نیز تفاوتی بارز میان چپ در کشورهای پیشرفته و جریان «چپ» در کشورهای “جهان سوم” به چشم می‌خورد و آن اینکه در جهان سوم، هنوز «نقد دین» که به تأیید مارکس گام نخست برای هرگونه نقد اجتماعی است تحقق نیافته و بدین سبب طرح انتقادها و شعارهایی به تقلید از چپ‌ اروپایی، نه تنها بی‌ثمر، بلکه مضحک می‌نماید زیرا این جوامع بیشتر از فقر معنوی ناشی از چیرگی مذاهب خرافی رنجورند تا از فقر مادی! و «روشنفکران» آنها نیز به سبب گرفتار بودن در دست اسطوره‌های دینی و مذهبی به آزاداندیشی توانا نیستند و به ناگزیر دنباله‌رو توده‌های عقب‌مانده‌اند.

راجر اسکروتن در کتاب خود همۀ سویه‌های جریان چپ را، از نقد تئوری اقتصادی مارکس تا نظریات فیلسوفان چپ‌گرای اروپایی، به نقد می‌کشد، چنان‌که در اینجا حتی به اشاره‌ای نیز به همۀ جوانب کتاب مزبور نمی‌توان پرداخت. از این‌رو تنها به دو سه نکته از دیدگاه یک ایرانی بسنده می‌کنم.

نویسندۀ کتاب برای بررسی بنیادین مارکسیسم چنین آغاز می‌کند که مارکس در «کاپیتال» این پرسش را مطرح کرد که چه پدیدۀ مشترکی در مثلاً یک کیلوگرم آهن و مقدار مشخصی گندم وجود دارد که این دو با هم مبادله می‌شوند؟ و پاسخ می‌دهد که در هر کالایی میزان مشخصی «ارزش مبادله» وجود دارد. بدین معنی، مارکس «ماتریالیست»، مفهومی ذهنی را بنیان نقد خود از نظام سرمایه‌داری قرار می‌دهد و اصل «عرضه و تقاضا» را که برای هزاران سال با اتکا به شیوۀ «آزمون و خطا» با واقعیت زندگی پیوند نزدیک داشت نادیده می‌گیرد و فراتر از آن، بر پایۀ این مفهوم ذهنی، نظامی فکری را طرح‌ریزی می‌کند که به وسیلۀ پیروان او “تکامل” می‌یابد و از همان خشت نخست تا ثریای آن یعنی «تئوری امپریالیسم» بر تصورهای ذهنی استوار است و هدفی جز توجیه سرنگونی «سرمایه‌داری» ندارد. اما از آنجا که این نظریه با واقعیت‌های اقتصادی بیگانه بود در هیچ جامعه‌ای باعث تحولی مثبت نشد. از سوی دیگر، «سرمایه‌داری» که به تصور مارکس از بدو پیدایش در حال کندن گور خود بود، بطور واقعی پیوسته تواناتر گشت و «امپریالیسم» که باز هم بر مبنای توهم چپ‌ها باید از بحرانی به بحران دیگر فرومی‌‌غلتید، با چیرگی بر «بحران‌های رشد» با شتاب به پیش می‌رود.

اسکروتن سپس در نقد اندیشمندان چپ‌گرا نشان می‌دهد که کل مارکسیسم  و اندیشه‌های پیروانش هرچند به پدیده‌های مادی نظر دارند، درک آنان از همان «ارزش اضافی» گرفته تا «تئوری امپریالیسم» درکی تخیلی و ذهنی ‌است. اسکروتن برای ناباوران به گفتاوردی از مارکس اشاره می‌کند که او در آن  دنیای «ایده‌آل کمونیستی» خود را چنین توصیف می‌کند:

دنیایی که در آن «مشغولیت آزادانه» جایگزین «کار مفید اجتماعی» خواهد شد. در چنین جامعه‌ای هر کس می‌تواند «بنا به میل خود مشغولیتی را دنبال کند، صبح‌ها به شکار برود، بعد از ظهر ماهی‌گیری کند، غروب دام‌داری و در نهایت پس از شام شب به نقد ادبی بپردازد.» («ایدئولوژی آلمانی»)

دربارۀ واقعیت‌گریزی مارکس همین بس که او به این مهم فکر نکرده بود که اگر امکان پرداختن به این شیوۀ زندگی نه فقط برای «از ما بهتران»، بلکه برای همه‌کس باید فراهم باشد، آنگاه چه کسانی تفنگ شکاری یا قلاب ماهی‌گیری تولید خواهند کرد و چه کسانی دیگر نیازهای زندگی را فراهم خواهند ساخت و یا نقدهای ادبی را انتشار خواهند داد؟!

شکست تراژیک مارکس و همۀ پیروان او در این بود که در ورای «استثمار سرمایه‌داری»، چهار نقطۀ قوت آن را درنیافتند:

۱) پیوند تنگاتنگ اقتصاد آزاد با پیشرفت علم و فنّاوری، چنان‌که هیچ موفقیت اقتصادی بدون استفاده از دستاوردی علمی و فنی ممکن نیست و پیدایش تمامی صنایع عظیم و نهادهای جهانگیر اقتصادی، بر پایۀ کشف و یا اختراعی نوین ممکن شده‌اند.

۲) بهبود رفاه اجتماعی به رشد آگاهی اجتماعی دامن می‌زند و خلاف نظر مارکس که تصور می‌کرد درجۀ استثمار و فقر طبقۀ کارگر افزایش خواهد یافت، از آنجا که رفاه اجتماعی به مصرف بیشتر کالا و به رشد تولید بیشتر و بهتر یاری می‌رساند، در راستای منافع سرمایه‌داری است.

۳) افزایش دانش و خودآگاهی زحمتکشان پشتیبان رشد حقوق فردی و قوام هرچه بیشتر دمکراسی اجتماعی و سیاسی است. 

۴) از همه مهم‌تر، خلاف تبلیغات چپ‌ها، اقتصاد آزاد به ‌شکل ذاتی موجب رشد سلامت اخلاقی، همدردی انسانی و پیشگیری از فساد اجتماعی می‌شود؛ زیرا اقتصاد آزاد بر این پایه استوار است که کسی با افراد شیاد و ناراست بده و بستان نمی‌کند و اعتماد متقابل و اعتبار اخلاقی، بنیان موفقیت اقتصادی و مالی است. نگاهی به رشد بشری در سه سدۀ گذشته نشان می‌دهد که در تاریخ هیچ جنبش اجتماعی و هیچ نهضت دینی به اندازۀ اقتصاد آزاد به رشد سلامت اخلاقی جوامع انسانی کمک نکرده است.

شوربختانه چپ‌ها به سبب واقع‌گریزی به ‌جای همکاری در راه پیشرفت اجتماعی، به این تصور دامن زدند که طبقۀ حاکم ساختارهای حکومتی را برای حفظ چیرگی خود برقرار کرده و نتیجه گرفتند که کمونیست‌ها با تسخیر قدرت سیاسی مجازند تا آنها را به دلخواه خود دگرگون کنند؛ در حالی که (چنان‌که دستکم گرامشی این را تا حدی درک کرده بود) اغلب ساختارهای اجتماعی و فرهنگی در طول سده‌‌ها و با مشارکت فعال اجتماعی فراهم آمده‌ و تنها با مشارکت اجتماعی نیز می‌توان به دگرگونی‌های نسبی دامن زد.

توهم تبهکارانۀ کمونیست‌‌ها که به صورت «نوسازی ماشین دولتی» نظریه‌پردازی ‌شد، در سدۀ ۲۰ م. از روسیه تا چین و از آفریقا تا آمریکای جنوبی، دستکم در نیمی از کشورهای دنیا، به کشتارهای میلیونی و ویرانی‌های دهشتناک منجر شد، تا بدان‌جا ‌که امروزه نمی‌توان تصور کرد که اگر «جنبش جهانی کمونیستی» پا نمی‌گرفت بشر امروزی در چه مرحله‌ای از  پیشرفت قرار داشت.

مارکسیست‌ها با الهام از مارکس که انتقاد ایدئولوژیک خود به اقتصاد آزاد را علمی قلمداد می‌کرد و تمامی دیگر تئوری‌ها را ایدئولوژی می‌نامید، از یک‌سو همۀ جنایت‌های تاریخی کمونیست‌ها، از شوروی دوران لنین و استالین تا کامبوج و کشتارهای میلیونی در چین را به سکوت وامی‌گذارند، و از سوی دیگر همۀ جنگ‌ها و تدبیرها برای پیشگیری از گسترش کمونیسم، از ویتنام تا آنگولا و از اسپانیا تا ایران، را به عنوان چنگ‌اندازی امپریالیستی جلوه می‌دهند، تا به حدی که ایالات متحد آمریکا را نه به عنوان رهایی‌بخش بشریت از تسلط کمونیسم بلکه عامل عمدۀ درگرفتن جنگ‌ها و خونریزی‌های پُرشمار سدۀ گذشته وانمود می‌کنند.

تأیید دیگر بر واقع‌گریزی در عین کوشش مداوم تبلیغی این است که در «ادبیات چپ» هیچگاه سخنی دربارۀ جریانات «راست‌گرا»، «ملی‌گرا» و یا لیبرال به میان نمی‌آید، بلکه تنها با «راست‌گرایی افراطی»، «ملی‌گرایی افراطی» و یا «لیبرالیسم افراطی» روبروییم!

البته انتقاد راجر اسکروتن بیشتر «فیلسوفان» نامدار غربی را هدف می‌گیرد که با انتقادهای غیر مسؤولانه از جوامع پیشرفتۀ خود، به گسترش جریان کمونیستی در کشورهای اروپایی دامن زدند، و به ویژه پس از جنگ جهانی دوم که این امکان از هر نظر فراهم بود که با پندگیری از جنایت‌های ناشی از ایدئولوژی‌زدگی، به گسترش و تحکیم خرد جمعی و تحکیم دمکراسی بکوشند و از این راه آگاهانه به روشنگری در جوامع عقب‌مانده نیز دامن زنند، نه تنها چنین نکردند، بلکه (مانند وابستگان به «مکتب فرانکفورت») با کوشش برای پیوند مارکسیسم با انسان‌دوستی (اومانیسم) هم بخشی مهم از جوانان اروپایی و آمریکایی را به دامن جریان‌هایی مانند هیپی‌گرایی و چریک‌بازی انداختند و هم «الیت» کشورهای رو به رشد را به ویروس چپ‌گرایی آلوده کردند تا در کشورهای خود فاجعه برانگیزند.

بی‌شک دستاورد مهم راجر اسکروتن کشف علت بقای جریان چپ در سراسر دنیا است. کشف او مانند دیگر کشفیات بزرگ همان‌قدر که ساده است، داهیانه نیز هست؛ بدین‌صورت که چنان‌که اشاره شد، از مارکس تا به امروز همۀ چپ‌گراها دربارۀ پدیده‌های واقعی در جامعه سخن می‌گویند اما در واقع به مفاهیم ذهنی خود ایمان دارند و به هیچ روی به شیوۀ «آزمون و خطا» برای نزدیک شدن به واقعیت زندگی تن نمی‌دهند.

آنان همواره از «بحران سرمایه‌داری» سخن می‌گویند اما به علل رشد امپریالیسم نمی‌پردازند. «رشد ثروت‌های نجومی» در کشورهای پیشرفته را شاخص رشد اختلاف طبقاتی می‌گیرند، اما تابه‌حال حتی برای یک بار هم شده به بررسی این مهم نپرداخته‌اند که آیا رشد مورد اشاره به بهای فقیرتر شدن اقشار پایینی جامعه صورت می‌گیرد یا دستاورد و نتیجۀ کوشش‌های ابتکاری و موفقیت فردی است؟

بنابراین بدین سبب که آنان از پدیده‌های واقعی در ذهن خود توهم‌ها و باورهایی غیر واقعی ساخته‌اند برای تمامی عمر در دنیای اشباح به مبارزه‌ای دُن‌کیشوت‌وار سرگرمند. چنان‌که اسکروتن نشان می‌دهد، آنان حتی متوجه نیستند که نتیجۀ عملکردشان متناقض است: آنان تصور می‌کنند که در راه براندازی سرمایه‌داری می‌کوشند، در حالی که با پشتیبانی از مبارزه برای رفع انواع تبعیض‌ها، ناگزیر باید از قوانین جدیدی برای پاسداری از دستاوردهای این مبارزه استقبال ‌کنند، درحالیکه این قوانین (مانند قوانین ضد نژادپرستانه و یا برابری‌خواهانه برای زنان و پاسداری از آزادی‌های فردی و اجتماعی...) به نوبۀ خود نظام حقوقی و در پیامد آن نظام اجتماعی ـ سیاسی در کشورهای سرمایه‌داری را قوام می‌بخشند! بدین معنی چپ‌ها با مبارزۀ برابری‌خواهانۀ خود، در عمل به تحکیم نظامی که خواستار سرنگونی آن هستند یاری می‌رسانند!

برای ما ایرانیان پشتیبانی دو “گل سرسبد” «چپ‌گرایی فلسفی» یعنی میشل فوکو و یورگن هابرماس از انقلاب اسلامی باید دلیل کافی برای درک وهم‌اندیشی و کژفکری آنان در پس فضل‌فروشی‌های بی‌پایه باشد.

چپ‌‌ها نارسایی‌های کشورهای «سرمایه‌داری» را نه ناشی از ضعف‌های انسانی بلکه برآمده از «سرشت سرمایه‌داری و ویژگی خونخوارانۀ» آن می‌دانند و همچنان به کشورهای پیشرفتۀ دنیا به چشم دشمن می‌نگرند و کماکان آسیب‌هایی که این نگرش به ایران و جهان وارد آورده است نادیده می‌گیرند.

به هر روی، جریان غالب چپ در ایران در چهار دهه گذشته نقشی نامیمون در کوران تحولات سیاسی اجتماعی بازی کرده، بدین صورت که در تقسیم کار با رژیم اسلامی از یک‌سو با مردم ایران ابراز دلسوزی می‌کرد، اما نسبت به هرج و مرج ناشی از نبود «حکومت اسلامی» نیز هشدار می‌داد. امروزه روز نیز این جریان خود را دلسوز قربانیان حملات ضد تروریستی آمریکا و اسرائیل نشان می‌دهد، تا بتواند ترور و آشوبی را که «مقاومت اسلامی» در دنیا به پا کرده است به عنوان “مبارزۀ مشروع” ضد امپریالیستی توجیه کنند.

اما در اینجا سخن از محکومیت تاریخی جریان چپ نیست، بلکه از بُن‌بستی مرگبار است که ایران در آن به سبب سلطۀ محور چپ اسلامی گرفتار آمده است و برای درهم‌شکستن آن هر یک از هواداران سابق سازمان‌های چپ می تواند گام بردارد.

آیا می‌توان امیدوار بود که مهر به ایران باعث گردد که آنان در نگاه دشمنانۀ خود به کشورهای پیشرفتۀ دنیا تجدید نظر کنند و بخاطر ایران خواستار آینده‌ای در دوستی و همکاری با همۀ دیگر کشورهای دنیا گردند؟


جلد آلمانی و جلد انگلیسی کتاب راجر اسکروتن / Roger Scruton فیلسوف انگلیسی



نظر خوانندگان:


■ با سلام. دوست عزیز لطف کنید کمی منظورتون از چپ را توضیح دهید. ایا سوسیال دموکراتهای اروپا که خود را چپ می‌دانند و حزب دموکرات امریکا هم از نظر شما چپ هستند؟
هادی


■ هادی عزیز، البته که سوسیال دمکراسی اروپایی و حزب دمکرات آمریکا «چپ» نیستند، زیرا به دمکراسی سیاسی و اقتصادی پایبند هستند و در راه تحکیم آن می‌کوشند. بنا به تعریف لنین «چپ» آنستکه مالکیت فردی بر وسایل تولید را برنمی‌تابد و خواستار برقراری دیکتاتوری پرولتاریا است.
غیبی


■ فاضل عزیز تشکر از توضیحتون، با این حساب به نظر من بهتر است به جای کلمه چپ از کمونیست یا شبiه کمونیست یا کلماتی مشابه استفاده کنیم، چون در اکثر کشورهای اروپا برای سوسیال دموکراتها و سبزها عنوان چپ استفاده می‌شود و در ایران هم همینطور. اگر منظور شما تفکری می‌باشد که هنوز دنبال انقلاب کارگری هستند و مرتب از غرب ایراد می‌گیرند و اکثرا هم در کشورهای غربی (به قول خودشان امپریالستی) زندگی می‌کنند کاملا با شما موافقم.
هادی


■ آقای غیبی گرامی، انتقادات شما از چپ‌ها یا کمونیست‌ها به جای خود، اما اینکه نگاه شما نگاهی است که منتظر «از بین رفتن» سازمان‌ها یا نگاه کمونیستی در میان ایرانیان حداقل از زاویه تکثر سیاسی و مدارا نادرست است. در همان کشورهای آزادی که شما از آنها دفاع می‌کنید و دموکراسی‌شان را می‌ستایید، احزاب چپ با تعبیر و نگاه کمونیستی به کشور خود و جهان وجود دارند و کسی نیز خواستار نابودی آنها نیست یا دیگر احزاب و روشنفکران این جوامع مانند شما سوال برایشان مطرح نمی‌شود که «چرا چپ‌گرایی از بین نمی‌روند». شما هر تعریفی که توسعه اقتصادی، سیاسی و عدالت داشته باشید، باز هم گروه‌های با نگاه چپ کمونیستی وجود خواهند داشت، انسان‌ها متکثر هستند و مختلف فکر می‌کنند، این تکثرها باعث بوجود آمدن طیف‌های مختلف سیاسی از راست افراطی تا چپ افراطی است، خوب یا بد این، کم یا بیش این واقعیت فکری- سیاسی انسان در همه کشورها از جمله ایران است. شما با نگاه دموکراسی‌خواهانه نمی‌توانید همان نگاه حذفی احتمالی که آنها به دیگران دارند، به آنها داشته باشید.
با احترام/ حمید فرخنده


■ جناب غیبی عزیز.
شکی ندارم که شما به مصلحت ایران و ایرانی فکر می‌کنید و به خاطر ایران، خواستار آینده‌ای در دوستی و همکاری با همۀ دیگر کشورهای دنیا هستید. اما به این خواست شریف، بهتر می‌توانیم خدمت کنیم، وقتی نسبت به مبارزین قدیمی قدرشناس باشیم. مارکس از مبارزین فعال در جهت بهتر کردن زندگی کارگران و محرومین جامعه بود. اینکه نتایج مثبت و منفی افکار او چه بوده، محل بحث است و هر کس نظری دارد. من گرچه مارکسیست به حساب نمی‌آیم، اما به آرمان‌های انساندوستانه مارکس احترام می‌گذارم.
ارادتمند. رضا قنبری ـ آلمان


■ با سلام و احترام. متاسفانه به نظر می‌رسد که نگارنده محترم هنوز تعریف دقیق و به روزی از ترم و اندیشه چپ ندارند. می‌توان گفت که طیف چپ به گروهایی گفته میشود که در تئوری و عمل خواستار تغییرات اساسی به نفع اکثر جوامع بشری در راستای بهبودی و بهزیستی و تعادل رابطه بین انسان و طبیعت هستند... و بیشتر پایگاه اجتماعیشان کار، زحمت و شاید سرمایه‌های کوچک که در مقابل صاحبان سرمایه‌های بزرگ و شرکتهای منوپل هستند. در تاریخ دو قرن گذشته با پیدایش اندیشه‌های چپ، مثل هر پدیده دیگری مملو از پیروزی‌ها و شکست‌ها و اشتباهات، گاه تراژیک، چه در تئوری و چه در عمل، همچنان به راه خود ادامه می‌دهد ... البته به شما اطمینان می‌دهم که اندیشه چپ در میان ایرانیان و سایر مردمان کشورها ماندگار خواهد بود چون با جریان طبیعی زندگی انسانی همراه است، تلاشی سترگ در جهت ایجاد زیست منصفانه‌تری از حیات انسانی، صلح و متعادل کردن رابطه انسان و طبیعت پیرامونش... شایسته است احترام بیشتری به سیل مبارزان چپ، که هر یک به وسع خود گامی هرچند کوچک بر داشته‌اند، گذاشته شود و با درک و نگاه عمیق‌تر و متکثری به این پدیده نگاه کرد و به سادگی خواستار تمام شدن این اندیشه نشد...
پایدار باشید! رودین


■ فاضل غیبی گرامی،
من فکر می‌کردم که خود را لیبرال می‌دانی. اما در اینجا می‌بینم که استدلالات فردی بسیار محافظه‌کار، راجر سکرتون (Roger Scruton)، را استفاده می‌کنی و گسترش می‌دهی. آیا به سمت راست چرخیده‌ای و از این به بعد خود را محافظه‌کار می‌دانی؟
با احترام – حسین جرجانی (سوئد)


■ هادی گرامی، تکیه بر «چپ»ها از این نظر است که امروزه با توجه به جنایات تاریخی کمونیست‌ها کمتر  کسی خود را هوادار دیکتاتوری پرولتاریا می‌داند، بلکه بویژه  چپ‌های جهان سومی با حفظ همان اعتقادات عتیقه خود را دمکرات، لیبرال، حقوق بشری ... جلوه می‌دهند. شاید امروزه در ورای فرقه‌ها و شعبات پرشمار چپ، شاخص مشترک آنها «ضدامپریالیست» و «ضدصهیونیسم» بودن باشد. در مورد چپ‌های ایرانی بویژه باید توجه داشت که به شیوۀ شیعیان از تقیه نیز استفاده می‌کنند و چنانکه دیدیم چند ماهی با خیزش مهسا همراهی کردند تا آنکه گام به گام با بیرون راندن دیگر ایرانیان بکوشند با اکسیونیسم و شعارهای قدیمی خود، رستاخیز زن زندگی آزادی را از آن خود کنند.
با سپاس، غیبی


■ اگر تعرف مشخصی از چپ بدهی موضوع خیلی ساده‌تر می‌شود برداشت من از صحبتهای شما این است که کمونیست چپ است و هر که چپ است کمونیست است۔ در صورتی که جپ هم مانند راست طیف‌های خیلی زیادی رو شامل می‌شود۔ در انقلاب مهسا هم تا انجا که من شاهد بودم طرفداران اقای پهلوی بیشترین تلاش رو داشتند که جنبش مهسا رو مصادره کنند جلو دوربین‌ها عکس رضا پهلوی رو علم کنند و۔۔۔ متاسفانه تفکر سیاه و سفید یکی از مشکلات جوامع امروزی است مثل همین نگاه به اسرائیل که تعدای مثل شما هر کس انتقادی به عملکرد آنها بکند ضد یهود و چپ یا کمونیست می‌باشد و در مقابل هم کسانی تا انجا پیش می‌روند که عمل جنایتکارانه حمس را محکوم نمی‌کنند۔
هادی


■ با شادباش دیر هنگام بمناسبت سال جدید و بهار خجسته
فکر می‌کنم یکی از دلایل اختلاف‌نظرهای ما در مبانی و کلیات سیاسی این ست که موضوعات را از هر جا که دلمان خواست شروع بر تعریف و تحریر می‌کنیم و تاریخ و پیش زمینه‌ی موضوع کنار گذاشته می‌شود. بدیهی ست که خواننده ناخرسند می‌شود و به پیش زمینه یا تاریخ موضوع مراجعه و کامنت می‌نویسد.
به‌هر صورت، چپ‌گرائی از پیش از مارکس و انگلس وجود داشته ست و جنبش‌های کارگری و احزاب سوسیال دموکرات موجب پیدایش انترناسیول یک و دو شدند. جنگ جهانی اول استعماری و موجب تبعات بسیاری شد.
ـ امپراتوری‌های آلمان، روسیه، اتریش، عثمانی متلاشی و نقشه جهان عوض شد.
ـ در حزب سوسیال دموکرات آلمان از همان آغاز شکاف ایجاد شد که به دیگر احزاب و انترناسیول هم سرایت کرد. جنبش کارگری جهانی و سوسیال دموکراسی تضعیف شد.
ـ اکثریت حزب سوسیال دموکرات روسیه (بلشویکها) به رهبری لنین در کشور روسیه تزاری بر خلاف نظریات مارکس و انگلس که پیش شرط انتقال مناسبات سرمایه داری به سوسیالیستی را تکامل ابزار تولید و آگاهی طبقه کارگر می‌دانستند؛ لنین در به اصطلاح ضعیف‌ترین حلقه‌ی امپریالیسم (بخوان سرمایه‌داری ابتدائی) انقلاب بلشویکی را رهبری کرد. اکثریت (بلشویک‌ها) حزب سوسیال دموکرات روسیه را به حزب کمونیست تبدیل کرد.
ـ انقلاب بلشویکی اکتبر ۱۹۱۷ تاثیرات مثبت و منفیِ زیادی در اروپا و جهان گذاشت. موجب انشعابات در احزاب سوسیال دموکرات جهان شد. احزاب کمونیست کنفرانس‌های خود را کمینترن نام نهادند.
نتیجه گیری:
* احزاب سوسیال دموکرات در چارچوب مناسبات سرمایه‌داری به فعالیت خود ادامه دادند و دستاوردهای این جوامع با مشارکت تمام احزاب موجود پارلمانی و قوانین مترقی درآن و نقش احزاب سوسیال دموکرات، کمونیست، سوسیالیست و.. شناخته شده ست.
* حزب کمونیست شوروی و دیگر کشورهای سوسیالیستی بعداز جنگ جهانی دوم نیز با نظریات لنین، استالین، مائو و دیگران نیز «جهانی» دیگر ایجاد کردند که اتحاد جماهیر شوروی از هم پاشید و چین، کوبا ، کره شمالی نیز هر یک بحران‌های خود را دارند.
* البته واضح و مسلم ست و در زندگی دیدیم که صاحبان سرمایه با کارت «لیبرالیسم» علیه سوسیالیسم و کمونیسم لنینی به میدان آمدند و با حمایت تمام احزاب سیاسی شمول سوسیال دموکرات‌ها و نیروهای ارتجاعی مذهبی سراسر جهان بخصوص اسلامیست‌ها رقیب خود اتحاد جماهیر شوروی را شکست دادند.
اما کسی تصور نمی‌کرد که بعداز فروپاشی «سوسیالیسم واقعا موجود» صاحبان سرمایه «لیبرالیسم» را کنار می‌گذارند و حمله‌ی خود را به سوسیال دموکراسی شروع می‌کنند که دیدیم از ۱۹۹۰ به بعد چه بر دستاوردهای سوسیال دموکراسی در جوامع سرمایه‌داری آوردند. معلوم نیست از قوانین مربوط به «دولت رفاه» در این جوامع چه میزان باقی خواهد ماند.
امروز احزاب سوسیال دموکرات در موقعیت ضعیف، همان می‌کنند که بزرگترین حزب سوسیال دموکرات جهان ـ آلمان در آستانه‌ی جنگ جهانی اول به بودجه‌ی جنگ قیصر ویلهلم دوم رای مثبت داد و موجب انشعاب در حزب شد. ولی روزا لوکزامبورگ و همفکرانش تا پای جان برای صلح ایستاد. اجازه دهیم سوسیال دموکراسی و بلشویسم را در هم نیامیزیم. برای نجات و تقویت سوسیال دموکراسی بکوشیم.
هومن دبیری



■ فکر می‌کنم منظور آقای غیبی به طور مشخص مارکسیسم است و نه چپ به معنی گستردۀ و نامشخص امروزین. تعریف خلاصه از مارکسیسم در زمینۀ اقتصادی عبارت است از “حذف مالکیت خصوصی بر ابزار تولید و جایگزین کردن آن با مالکیت دولتی” و در زمینۀ سیاسی عبارت است از “حذف دموکراسی پارلمانی و جایگزین کردن آن با دیکتاتوری پرولتاریا (دیکتاتوری حزب کمونیست)، همراه با انحصار وسائل ارتباط جمعی در دست دولت”.
این جهان‌بینی در مقابل نظام سرمایه‌داری قرار دارد. تعریف خلاصۀ نظام سرمایه‌داری در زمینۀ اقتصادی عبارت است از “مجاز بودن مالکیت خصوصی بر ابزار تولید” و در زمینۀ سیاسی عبارت است از “دموکراسی پارلمانی همراه با آزادی بیان و آزادی وسائل ارتباط جمعی”. از این منظر، بحث بین طرفداران این دو نظام باید با دلائل تئوریک همراه با پشتوانه تجربی در دوپایۀ اقتصادی و سیاسی این دو نظام صورت گیرد، و از ورود به حواشی فرعی پرهیز گردد. در این حالت است که خواننده می‌تواند با اطلاع از استدلالات له و علیه دو اساس اقتصادی و سیاسی این دو جهان‌بینی، خود به انتخاب آزادانه برسد.
باقر قلیائی




iran-emrooz.net | Fri, 05.04.2024, 7:55
ساخت یک مسجد نیروی سازنده یک جنبش اجتماعی

علی کیافر

معمار، شهرساز، پژوهشگر شهر و معماری، استاد دانشگاه

سرزمین مادری ما در دهه و سالیان اخیر شاهد حرکات اعتراضی مردمی بوده که هرچه به زمان امروز نزدیک تر شده ایم شدت و دامنه آنها گستره بیشتری یافته است. جنبش سبز در سال ۱۳۸۸ به اعتراضات آبان ۱۳۹۸ و سپس به جنبش زن، زندگی آزادی در ۱۴۰۱ دامن گشود و راه برای شرکت فراگیر مردمان بویژه جوانان با پیشگامی دختران باز کرد. اینک جنبشی اجتماعی در جریان است که کمتر کسی خاستگاه و حتی گستره‌ی آن را می‌توانست پیش بینی کند: اعتراض به ساخت مسجد در یک پارک زمینه ساز جنبشی مسالمت آمیز و مردم-محور شده است.

کسانی که اخبار و رویداد‌های ایران زمین را پیگیری می‌کنند می‌دانند که در چند هفته اخیر گفته‌ها و نوشته‌ها درباره بوستان (پارک)‌ قیطریه ‌و ساخت مسجد در آن فراوان بوده است. آنچه در رد و عدم پذیرش جامعه از امکان به انجام رسیدن برنامه ساخت مسجد در یک پارک قدیمی و نمادی از سابقه تاریخی یک شهر، آن هم پایتخت، در رسانه‌ها و گروه‌های حرفه‌ای و شخصی بیان و مورد گفتگو قرار گرفته است بسیار بوده، و در مقابل دفاع از آن هم، هرچند اندک، وجود داشته است.

دلایل مطرح شده از سوی مخالفان ساخت مسجد در ساحت پارک قیطریه، هم مردمان عادی، هم حرفه‌مندان و هم حتی پاره‌ای از مذهبیون، کم نیستند: قطع درختان کهنسال یک باغ که برای تندرستی جسمانی و روحی مردمان شهر تهران به آنان بس نیاز است؛ دسترسی به اشیاء عتیقه ۳۲۰۰ ساله مدفون در زمین پارک به بهانه ساخت مسجد؛ تصرف دامنه بوستانی همگانی برای ایجاد مسجد اما در حقیقت مِلک و کسب و کار در کنار آن برای کسب درآمد تعدادی از خواص بخصوص صاحبان موقوفه‌ی زمین؛ استفاده از آب و برق رایگان پارک برای آن کسب و کارها؛ عدم نیاز به نیایشگاه جدید در منطقه‌ای که تعداد مسجد در آن کم نیست؛ نیاز به حفظ هر چه بیشتر فضای سبز در شهر تهران با هوای بسیار آلوده‌ای که دارد؛ غیر قانونی و غیر شرعی بودن ساخت مسجد در زمین غصبی؛ نبود ساخت مسجد در دستور کاری شهرداری؛ ساخت مسجد عمل مومنانه جمعی است، شهرداری باید که به وظیفه خود بپردازد و ایجاد مسجد را به مؤمنان بسپارد؛ استفاده از فضای بوستان برای ساخت مسجد، خلاف قانون و مصوبات شورای شهر است؛ ساخت‌وساز در بوستان‌ها به جز خدمات ضروری مثل سرویس بهداشتی و نمازخانه ممنوع است، و دیگر دلایل.

در مقابل، توجیه برای درستی فکر و لزوم ساخت مسجد در بوستان قیطریه هم وجود خود را داشته است هرچند از نظر کمّی بسیار کم و از نظر مفهومی سطحی: مومنی درخواست ساخت مسجد در این منطقه کرده است؛ خیّری زمین خود را به ساخت مسجد در پارک اختصاص داده است؛ مسجد نه با هزینه و بودجه شهرداری بلکه از سوی خود مردم ساخته خواهد شد؛ قیطریه یکی از محلاتی است که از نظر سرانه امکان مذهبی از جمله مسجد با کمبود مواجه بوده؛ درخواست‌های مکتوب متعددی از سوی اهالی متدین این محله برای احداث مسجد دریافت شده است؛ این زمین، محل بسیار مناسبی برای ساخت مسجد است چرا که این مکان با سایر اماکن مذهبی و مساجد حداقل یک کیلومتر فاصله زمینی دارد؛ هم مردم حاضر در پارک و هم اهالی محله می‌توانند از خدمات مذهبی و فرهنگی آن بهره‌مند شوند. بنابراین، این مسجد کارکردی نه صرفاً محلی بلکه منطقه‌ای خواهد داشت؛ سرانه ساخت مسجد در تهران در مقایسه با دیگر شهرهای ایران و از آن بدتر پایتخت‌های کشورهای اسلامی بسیار پایین‌تر است؛ اینکه برخی از مساجد موجود نمازگزار کمی دارند دلیل خوبی برای عدم توسعه مساجد نیست، و دیگر توجیهاتی از این دست.

در این میان، شهردار مکتبی و اصولگرای تهران، که از سپاهی‌گری در معاملات حکومتی به دستیاری رییس جمهور رسیده است، عَلَم لجاجت و موضع‌گیری سخت خود را برداشته است و حتی با وجود – یا شاید به‌خاطر – حجم بسیار مخالفت از طرف شهروندان در برابر خود، با پافشاری در برابر دوربین یک خبرنگار می‌ایستد و می‌گوید نه تنها در بوستان قیطریه مسجد می‌سازیم، در همه پارک‌‌ها مسجد می‌سازیم؛ خوبش را هم می‌سازیم. او گویی گمان می‌کند در میانه صحنه کارزاری گران‌سنگ است که اگر از موضع خود و برنامه ساخت مسجد دست بردارد قدرت یا مشروعیت مقام خود را از دست می‌دهد. و سپس جناح‌بندی‌ها گسترش می‌یابد: علیرغم مخالفت آشکار دستکم یک نفر از شورای شهر تهران با ساختن مسجد در این مکان خاص، و با وجود دلایل قانونی که او عرضه می‌کند، دیگر اعضایی از همان شورای شهر در مقابل او و آن نظر صف آرایی و از شهردار حمایت می‌کنند.

و آنچه در این میانه از نظر کنار می‌افتد نه تنها توجه به خواست بخش عمده‌ای از ساکنین شهر تهران است بلکه حساسیت در برابر مشکلات محیط‌زیستی و کمبودهای فضای سبز در پایتخت به‌ویژه در مقیاس سرانه برای جمعیت بسیار و تراکم بالای آن. و این بی‌توجهی بُعد خاص‌تری می‌یابد زمانی که در نظر گرفته شود که در این سالها شهرداری تهران نه تنها اقدامی ملموس برای افزایش فضای سبز در شهری که روزهای بسیاری از سال در حال خفگی است، انجام نداده است بلکه بریدن و از جا کندن درختان بسیاری در چندین پارک و باغِ همگانی را در کارنامه‌ی اجرایی خود دارد. بوستان زعفرانیه، باغ گیاه‌شناسی ملی، پارک چیتگر، کاخ سعدآباد تنها نمونه‌هایی از دستیازی به حریم فضای سبز شهری و قطع درختان هستند.

جدا از ریشه اصلی و قصد واقعی از ساخت مسجد در بوستان قیطریه، این واقعیت یک زمینه عرفی و قانونی و انسانی را مطرح می‌کند: حرمت شهر و مردمان شهر را چه کسانی و چه سازمان‌ها و نیروهایی باید پاسداری کنند؟ نگهداری از فضاهای همگانی، و حتی ارتقای ضروری کمّی و کیفی در یک شهر، وظیفه کیست؟ جلوگیری از تصرف و ویرانی ثروت و مالکیت و تاریخ یک شهر چه؟ آیا این‌ها همه – و دیگر وجوه ارزش گذاری و حرمت نگاهداری از منابع و ویژگی‌های یک شهر – از مسئولیت‌های شهرداری، و در راس آن در حکومتی که ادعا بر داشتن پایه‌های مردمی دارد، از اساسی ترین وظایف قانونی و انسانی شهردار شهر، شورای شهر، و انجمن‌های مردمی انتخابی نیستند؟

خوشبختانه در مواجهه با این بی‌توجهی آشکار، مردم در کنار نایستاده و آنچه در حال اتفاق افتادن است را نپذیرفته‌اند؛ بسیارانی اعتراضات خود را به روش‌های گوناگون و همگی مسالمت‌آمیز ابراز کرده‌اند. کنشگران اجتماعی فعالیت‌ها و حضور خود را پر رنگ تر نموده‌اند. گروه‌های حرفه‌ای، پژوهشی و دانشگاهی با اعلامیه‌ها و فراخوان‌ها حضور و مخالفت خود را با این برنامه آشکارا نشان داده‌اند. در یک اقدام چشمگیر شهروندان تهرانی کارزاری به‌ منظور درخواست از حکومت برای دستور توقف عملیات ساخت مسجد در محوطه بوستان قیطریه راه انداخته‌اند که تا تاریخ این نوشته نزدیک به صد هزار امضا داشته است.

این اتفاق نشانه آن است که اگر زمانی حجم قابل توجهی از مردمان و گروه‌های مدنی در مبانی شکل گیری اتفاقات شهر، و خواست بهبود شرایط زندگی خود شرکت کنند – یا دستکم برای جلوگیری از تخریب بیشتر آن قدم بردارند – با توجه به وجود و اهمیت داشتن صدای بلند و بهره‌بری‌های رسانه‌‌ای، می‌توانند مردمان دیگر را با خود همراه کنند. اگر در گروه‌های گوناگون نوشته‌ها رد و بدل شوند و نظرات راه حل جویانه ارائه شوند، نشست‌های آنلاینی و مجازی تشکیل گردند، می‌توان حرکت‌های دامنه‌داری شکل داد و خواست‌های مدنی و انسانی را مطرح کرد. در یک کلام می‌توان درک کرد که مردم به خوبی اهمیت اعتراض کردن و حق طلبیدن، این بار از گذرگاه یک پارک، را دریافته‌اند.

فکر در اختیار گرفتن بخشی از یک باغ همگانی تاریخی برای ساخت یک مسجد – که با وجود حرمت نفس یک عبادتگاه دینی می‌تواند در نقطه و مکانی دیگر احداث شود – و مخالفت‌های آشکار مردم با آن، واقعیتی را نشان داده است: بسیاری از شهروندان، مردمان عادی در سنین و از لایه‌های مختلف اجتماعی – نه تنها جوان‌تر‌ها و فعالین اجتماعی – درک درستی از نیاز به کنش و واکنش در برابر آسیب‌های اجتماعی پیدا کرده‌اند. به گفته دوست نازنینی در ایران که کنشگر پرتلاش و آگاهی است: “واقعا می‌توان گفت که آگاهی بسیار در جامعه بالا رفته و اصولا جامعه به طور حیرت‌انگیزی تغییر کرده است و هر جایی که بشود به روش خودش واکنش‌های خوب نشان می‌دهد! هرچه آگاهی بیشتر، اعتراض هم بیشتر.”

اکنون چند پرسش اساسی در پیش روست: اگر تعداد امضا کنندگان “کارزار درخواست جلوگیری از تخریب پارک قیطریه” به پانصد هزار و یک میلیون برسد، چه خواهد شد؟ اگر بنا بر گفته دوست دیگری “اگر حاکمیت به این حجم اعتراض عقلانی و بدون خشونت وقعی نگذارد” چه پیش خواهد آمد؟

و پرسشی با دیدگاه‌های وسیع‌تر: آیا حرکت اخیر و جنبش مردمی دامنه‌دارتر خواهد شد؟ به زمینه‌های دیگری گسترش پیدا خواهد کرد؟ آنچنان که از سال پیش از سوی بسیارانی در ایران گفته می‌شد “بعد از جریان مهسا، ایران دیگر ایران قبل از آن نخواهد بود” به واقعیت می‌پیوندد؟

اما در ارتباط با ساخته شدن یا نشدن مسجد، هر چه پیش آید جنبش مردمی پارک قیطریه پیروز شده است.


تجمع مردمی در پارک قیطریه در مخالفت با ساخت مسجد



نظر خوانندگان:


■ درود بر جناب کیانفر. راستش اینکه متأسفانه من منظور درست و دقیق نویسنده‌ی محترم این گفتار نامه را نتوانستم بفهمم، و از این بابت از ایشان پوزش می‌خواهم و فکر می‌کنم اشکال از گیرنده است نه از فرستنده. اما از برخی نشانه‌ها و اشاره‌های ایشان به تاریخ جنبش‌های اجتماعی پس از سال ۱۳۸۸ و چشم داشتن کسانی به «اشیاء عتیقه ۳۲۰۰ ساله مدفون در زمین پارک» به بهانه ساخت یک مسجد، گمان می‌کنم که ایشان هم با ساختن این مسجد در اینجا مخالف هستند. از نام نوشتار ایشان هم یعنی «ساخت یک مسجد نیروی سازنده یک جنبش اجتماعی»، چنین برداشت می‌کنم که گاه یک هدف ناپاک می‌تواند همچون بومرنگی به صاحب هدف برگردد و او را رسوا کند یا از پا در آورد. و این وضعیتی است که رژیم اکنون در آن در همه‌ی زمینه‌ها در آن گیر افتاده است.
من زاده و بومی تهران نیستم اما در تهران زندگی کرده‌ام و بارها به این پارک رفته‌ام. عکس‌هایی هم که در گزارش چاپ شده است چه عکس درخت‌ها و چه عکس مردم، نفرت بیننده را نسبت به کسانی مانند زاکانی و دیگر سودجویان همدست او بر می‌انگیزد. کنش زاکانی و واکنش نسبتاً جدی مردم، ژرفای سودجویی و فساد کارگزاران این رژیم و حساسیت ملی مردم را نشان می‌دهد. امیدوارم نظر نویسنده‌ی محترم را درست فهمیده باشم، و یا خود ایشان اگر لازم دانستند، روشنگری کنند.
بهرام خراسانی. هفدهم فروردین ۱۴۰۳


■ آقای خراسانی، با تشکر از توجه شما و وقتی که برای اعلام نظرتان گذاشته اید، در هیچ نقطه یا جمله ای از این نوشتار - از عنوان تا پایان - نباید جای هیچ شبهه‌ای با مخالفت من برای ساخت مسجد در یک باغ، یک فضای همگانی بویژه پارکی چون قیطریه باشد (حتی با وجود حرمتی که نیایشگاه‌ها منجمله مساجد برای کسانی دارند). پیشنهاد می‌کنم دوباره متن را بخصوص از پاراگرافی که با “و آنچه در این میانه از نظر کنار می‌افتد نه تنها توجه به خواست بخش عمده‌ای از ساکنین شهر تهران است بلکه حساسیت در برابر مشکلات محیط‌زیستی و کمبودهای فضای سبز ...” آغاز میشود بازخوانی کنید. امیدوارم دیدگاه مشخص من در این مقوله را متوجه شوید.
علی کیافر


■ جناب آقای کیافر درود بر شما و سپاس از پاسختان. البته من متوجه شده بودم که شما با ساختن مسجد در پارک مخالف هستید و این را در یادداشت خودم نیز گفته بودم. اما به دلیل همان کندی گیرنده خودم و نه فرستنده شما و همچنین وسواسی که در اظهارنظر درباره نوشته‌ی دیگران دارم، نخواستم قطعی داوری کرده باشم. به هر حال، از شما سپاسگزارم.
بهرام خراسانی ۱۹ فروردین ۱۴۰۳





iran-emrooz.net | Thu, 04.04.2024, 22:44
پیشتازان نمایندگی در مجلس شورای اسلامی

مهرزاد بروجردی

(مهرزاد بروجردی، استاد علوم سیاسی و رئیس دانشکده هنر، علوم و آموزش دانشگاه علم و فناوری میزوری است)

هم‌چنین حب الوطن باشد درست
تو وطن بشناس ‌ای خواجه نخست
حکیم سعدی

فراز و نشیت ناخرسندی‌های همگانی و خاموش شدن و باز‌ برآمدن جنبش‌های اجتماعی در ایران امروز، پژوهشگران قلمرو دانش اجتماعی و سیاسی و مردم شناختی را پیش از پیش به شناختن وطن بازمی‌خواند. بی‌گمان، گستره‌ی رنگارنگ رفتارهای اجتماعی و سیاسی و فرهنگی در ایران، خود آزمایشگاه شگرفی است برای هر پژوهشگری که در ایران می‌زید – هرچند فشار دستگاه ممیزی و سرکوب و خط قرمزهای حکومتی پیوسته برآنند تا آزادی پرسش و پرسشگری را بستانند.

سرشاری این آزمایشگاه سترگ همواره نوید پژوهش‌های ماندگار و نوآورانه با خود دارد. می‌دانم که شاید همین نابسامانی اجتماعی و سیاسی و فرهنگی است که بسیاری دانشجویان فرهیخته و پژوهنده را در هر دو تراز کارشناسی ارشد و دکتری به سوی نوشتن پایان نامه‌های نظری درباره‌ی اندیشه‌های این یا آن اندیشور ایرانی، فرنگی یا عرب می‌کشاند. آری، چه بسا در هر دوره‌ی بحرانِ فرهنگ و جامعه، مردمان ناچار، به بنیادی‌تر پرسش‌های فلسفی و نظری رو می‌کنند تا شاید نوری به چیستی و چرایی زیست نابسامان بتابند و برون‌شوی از آن بیابند و بدانند که از کجا و کی و به چه رو، نابسامانی‌ها به آنان رو آورده است.

شاید هم همان فشار سیاسی دستگاهی است که نشستن در گوشه‌ی کتابخانه‌ای و پرداختن به نوشته‌های اندیشوری که، بسا قاره‌ها و دهه‌ها دورتر و دیرتر از اینجا و اکنونِ ما، به کار‌و‌بار جامعه‌ی خود پرداخته است را آسان‌تر و بی‌خطرتر – گرچه شاید کم‌سودتر - ساخته است.

به گمان من، ما گروه دانشگاهیان و دانشجویان امروز بیشتر از هر زمانی به شناختن سازوکارهای سیاسی و فرهنگی در گوشه گوشه‌ی ایران زمین نیازمندیم. به‌هر روی، هر دگرگونی سودمند و خوش‌فرجام وابسته به دانستن چیستی و چند‌و‌چون همان هستی است که باید دگرگون شود...

یکی از بهترین شیوه‌های این شناختِ خواستنی، همانا پژوهش‌های روش‌مند تجربی بربنای گفتگو و دیدار و پویش‌های میدانی است. آری، چنین پژوهش‌هایی زمان‌بر است و در هنگامه‌ای که سنجه‌های علمی و پژوهشی دانشگاه‌های ایران پایین آمده‌اند و پشتیبانی چندانی از کار‌های علمی و میدانی در خود نمی‌یابیم، دشوار. با اینهمه، امید باید داشت که هنوز پژوهندگان جدی که ارزش کار علمی را می‌دانند و بر دشواری آن چیره می‌شوند، در دانشگاه‌ها بهم می‌رسند.

***

از اینگونه پژوهش‌های تجربی میدانی، نمونه‌ای به میان می‌آورم که در نگاه من، پرده از بسیاری ساز‌و‌کار‌های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ایرانی برمی‌گیرد. جستجوهای من درباره کار‌و‌بار سیاست در ایران پسا انقلاب، مرا به این باور رسانیده است که این دست کاوش‌ها از کاستی‌های بسیاری رنج می‌برند. از آن میان، یکی نگاه تک‌بینانه به تهران و آنچه درو می‌گذرد است. آری، تهران پایتخت سیاسی کشور است، اما همه آن نیست. ما نیازمند به آشنایی روش‌مندِ علمی با شیوه‌های سیاست‌ورزی در استان‌ها و شهرهای کوچک‌ترایم، بویژه از آنرو که پس از انقلاب کمابیش ۴۰ میلیون تن به شمار شهروندان کشور، بسان دارندگان حق رأی، افزوده شده است.

شناختِ رفتار رأی‌دهندگان، رأی‌ دادن‌ها و رأی ندادن‌های شهروندان هر کوی و برزن در گروی شناخت هرچه بهتر شبکه پیچیده‌ی پیوندهای خاندانی و قومی، مذهبی، زبانی، فرقه‌ای و فرهنگی در هر قلمرو رأی‌گیری است. من بر بنای داده‌هایی که در این سال‌ها درباره‌ی صاحب منصبان سیاسی ایران پسا انقلاب گرد‌ آورده‌ام، فهرستی از نمایندگان مجلس شورای اسلامی که از سال ۱۳۵۹ تا کنون بیشترینهٔ رأی‌ها در قلمرو انتخاباتی خود را بدست آورده‌اند، فراهم کرده‌ام.

جدول شماره ۱ دربردارنده‌ی فهرست نمایندگانی است که در دست‌کم ۳ دوره انتخابات از ۱۲ دوره انتخابات پسا انقلاب به مجلس راه یافته‌اند. جاهایی هم که شُمار دوره‌های نمایندگی افراد پیشتاز با هم برابر بوده است، نام همه‌ی آنها را آورده‌ام. در برآوردِ من، این فهرست بازنمای تمامی پیشتازان نمایندگی در سراسر کشور است. پژوهش‌های میدانی درباره‌ی این افراد و قلمروهای انتخاباتی آنان می‌تواند سرمایه‌‌ی علمی ما را در پهنه‌ی جامعه‌شناسی سیاسی ایران را ژرف‌تر کند و ما را در پاسخ‌یابی به پرسش‌های زیر یاری دهد:

۱- دلیل انتخاب شدن پی در پی این افراد چیست؟ تا چه اندازه و چگونه بُردارهایی مانند پیشه (روحانی، پزشک، معلم ...)، نام و آوازه خانوادگی، پیوندهای خاندانی و قومی و فرقه‌ای و مسلکی و یا نزدیکی به دولتِ وقت به پیروزی‌های انتخاباتی آنان انجامیده‌اند؟
۲- چرا مردم برخی قلمروهای انتخابانی تنها به یک نفر بارها و بارها رأی می‌دهند اما در برخی قلمروهای انتخاباتی کمابیش همانند، چنین چیزی رخ نمی‌دهد؟
۳- مردمان در یک قلمرو انتخاباتی، به سیاست‌ورزی در نگاه کلی، و بویژه به نامزدهای انتخاباتی خود چگونه می‌نگرند؟
۴- آیا نمایندگان برگزیده در بستر مشارکت بالا، بخت بیشتری برای پیروزی داشته‌اند؟ یا تنها به شرط مشارکت‌های پایین به مجلس راه یافته‌اند؟
۵- چرا هیچ نماینده زن در این فهرست نیست؟ چرا کمابیش نیمی از استان‌های ایران هنوز هیچ نماینده زن به مجلس نفرستاده‌اند؟
و .....

همچنین جدول شماره ۲ درصد مشارکت رای دهندگان در هر استان کشور در ۱۲ دوره انتخابات مجلس شورای اسلامی (۱۳۵۹ تا ۱۴۰۳) را شامل می‌شود. امیدوارم پژوهندگانی جدی که بر جغرافیای سیاسی هر یک از این استانها اشراف دارند کنکاشی درخور در باره این آمارها انجام دهند. از راه این گونه تحلیلها میتوانیم بهتر دریابیم که:

۱. چرا بالاترین میانگین مشارکت در استان محروم کهگیلویه و بویراحمد (۸۱٪) است و پایین ترین میانگین مشارکت در استان بیشتر پیشرفته البرز (۳۹٪) می‌باشد؟
۲. چرا آمار مشارکت در کردستان زمانی ۲۲٪ و زمانی دیگر ۷۷٪ بوده است و یا سیستان و بلوچستان زمانی ۳۰٪ و زمانی دیگر ۷۵٪ بوده است؟
۳. سیر نزولی مشارکت در استان مهمی مانند تهران را چگونه باید تحلیل کرد؟
و .....

***

می‌دانم که برخی خوانندگان گرامی این نوشتار خواهند گفت که چون مجلس شورای اسلامی نه میدانگاه فرهیختگان مردم است و نه از اساس در دستگاه حکومت جایی و قدرتی راستین دارد و نیز از آنرو که دستبرد در رأی‌ها و دگرگونسازی نتیجه‌ها بسیار فراوان است، چرا باید به چنین فهرست‌ها و چنان پروژه‌هایی رو آورد؟

باری، پرسش من اینست که چه شیوه بهتری برای شناختن رفتار انتخاباتی مردم پیشنهاد می‌کنید؟ نیز اینکه اگر آن شیوه‌ی پیشنهادی نیز از تجربه‌های میدانی علمی و روش‌مند بهره‌ور شود، بی‌گمان برآورنده‌ی همان نیازی خواهد بود که از آن سخن گفتیم، یعنی نوری تاباندن به چند‌و‌چون کار‌و‌بار سیاست‌ورزی مردمان کوی و برزن در شهرها و بخش‌ها و استان‌های گوناگون کشور، گیرم نه از راه نمونه‌های پیشنهادی که من در میان آورده‌ام.


          جدول ۱: فهرست نمایندگان مجلس که در حوزه انتخاباتی خود رکورددار انتخاب شدن می‌باشند                  
حوزه انتخاباتی نماینده تعداد انتخاب دوره‌های مجلس
آبادان عبدالله کعبی  ۴ ۵, ۶, ۷, ۸
آبادان محمد رشیدیان ۴ ۱, ۲, ۳, ۶
آراستا شاپور مرحبا ۳ ۴, ۵, ۷
آمل عزت‌الله یوسفیان مولا ۴ ۷, ۸, ۹, ۱۰
ابهر احمد مهدوی ابهری ۳ ۵, ۷, ۸
اراک عباس رجایی ۳ ۷, ۸, ۹
اردبیل علی‌محمد غریبانی ۴ ۲, ۳, ۴, ۶
اردکان محمد‌رضا تابش ۵ ۶, ۷, ۸, ۹, ۱۰
اردل علی یوسف‌پور ۳ ۲, ۳, ۴
اسدآباد محمد‌باقر بهرامی ۳ ۲, ۴, ۷
اسدآباد اکبر رنجبرزاده ۳ ۸, ۱۰, ۱۲
اسدآباد ذبیح‌الله صفایی ۳ ۳, ۵, ۶
اندیمشک و شوش فریدون حسنوند ۵ ۶, ۷, ۸, ۱۰, ۱۱
اهر و هریس قاسم معماری ۳ ۲, ۳, ۶
اهواز شبیب جویری ۳ ۷, ۸, ۱۱
اهواز سید احمد موسوی ۳ ۳, ۴, ۷
اهواز ناصر سودانی ۳ ۷, ۸, ۹
اسفراین سید رضا نوروززاده ۵ ۳, ۴, ۵, ۶, ۷
اسلام‌آباد غرب حشمت‌الله فلاحت‌پیشه ۳ ۷, ۸, ۱۰
اصفهان حسن کامران دستجردی ۶ ۴, ۵, ۷, ۸, ۹, ۱۰
ارومیه جواد جهانگیرزاده ۳ ۷, ۸, ۹
ارومیه علی کامیار ۳ ۲, ۳, ۴
ارومیه نادر قاضی‌پور ۳ ۸, ۹, ۱۰
ارومیه سید سلمان ذاکر ۳ ۸, ۱۱, ۱۲
اقلید احمد نیکفر ۳ ۳, ۴, ۷
بابل محسن نریمان ۴ ۳, ۴, ۶, ۸
بابلسر مقداد نجف‌نژاد ۴ ۵, ۶, ۸, ۹
بافت احمد پیش‌بین ۴ ۴, ۵, ۶, ۷
بجنورد سید ابوالقاسم حسینی ۳ ۳, ۴, ۶
بجنورد موسی‌الرضا ثروتی ۳ ۷, ۸, ۹
بروجرد علاء‌الدین بروجردی ۴ ۶, ۷, ۸, ۹
بستان آباد طاهر آقا‌برزگر تیکمه‌داش ۳ ۵, ۶, ۷
بستان آباد غلامرضا نوری قزلجه ۳ ۹, ۱۱, ۱۲
بم موسی غضنفرآبادی ۵ ۷, ۸, ۹, ۱۱, ۱۲
بناب رسول صدیقی بنابی ۴ ۳, ۴, ۶, ۷
بندر انزلی حسن خسته‌بند ۴ ۶, ۸, ۹, ۱۰
بندر عباس محمد آشوری تازیانی ۶ ۷, ۸, ۹, ۱۰, ۱۱, ۱۲
بندر لنگه سید عبدالله حسینی ۵ ۳, ۴, ۵, ۶, ۷
بوئین زهرا روح‌الله جانی عباسپور ۳ ۸, ۹, ۱۱
بوشهر سید محمدحسن نبوی ۳ ۱, ۲, ۳
بوکان محمدقسیم عثمانی ۴ ۸, ۹, ۱۰, ۱۲
بهشهر محمدحسن جمشیدی اردشیری ۳ ۴, ۵, ۷
بهشهر علی‌اصغر رحمانی خلیلی ۳ ۱, ۲, ۶
بیرجند سید ابوالحسن حائری‌زاده ۳ ۱, ۲, ۳
پاکدشت فرهاد بشیری ۴ ۸, ۹, ۱۱, ۱۲
پلدختر سید حمیدرضا کاظمی ۳ ۱۰, ۱۱, ۱۲
پلدختر سید محمدمهدی شاهرخی ۳ ۵, ۶, ۷
پیرانشهر، سردشت محمد کریمیان ۳ ۴, ۵, ۷
تاکستان رجب رحمانی ۶ ۴, ۵, ۶, ۷, ۹, ۱۱
تبریز محمدحسین فرهنگی ۵ ۷, ۸, ۹, ۱۰, ۱۱
تبریز مسعود پزشکیان ۵ ۸, ۹, ۱۰, ۱۱, ۱۲
تربت حیدریه محمدناصر توسلی‌زاده ۴ ۲, ۴, ۵, ۷
تفت سید محمدتقی محصل همدانی ۳ ۴, ۵, ۷
تفت سید جلال یحیی‌زاده فیروزآباد ۳ ۷, ۸, ۹
تفرش بهمن اخوان ۳ ۵, ۶, ۸
تویسرکان محمدمهدی مفتح ۴ ۹, ۱۰, ۱۱, ۱۲
تهران علیرضا محجوب ۶ ۵, ۶, ۷, ۸, ۹, ۱۰
تهران سید محمود دعایی ۶ ۱, ۲, ۳, ۴, ۵, ۶
جهرم محمدرضا رضایی کوچی ۵ ۸, ۹, ۱۰, ۱۱, ۱۲
جیرفت علی زادسر جیرفتی ۳ ۴, ۵, ۷
چابهار عبدالغفور ایران‌نژاد ۴ ۴, ۶, ۷, ۱۰
چناران محمد دهقان ۴ ۷, ۸, ۹, ۱۰
خاش حمیدرضا پشنگ ۳ ۷, ۸, ۹
خدابنده سید محمدعلی موسوی ۳ ۴, ۵, ۹
خرمشهر مصطفی مطورزاده ۴ ۵, ۷, ۸, ۱۲
خرمشهر یونس محمدی ۴ ۱, ۲, ۳, ۴
خلخال سید مطهر کاظمی ۴ ۲, ۳, ۴, ۵
خمین سید محمدعلی قریشی ۳ ۲, ۳, ۵
خوی کامل عابدین‌زاده ۳ ۱, ۴, ۵
خوی هاشم حجازی‌فر ۳ ۲, ۳, ۷
دامغان ابوالفضل حسن‌بیگی ۳ ۳, ۴, ۱۰
دامغان حسن سبحانی ۳ ۵, ۶, ۷
درگز حسن رزمیان مقدم ۳ ۵, ۷, ۱۱
دزفول سید احمد آوایی ۳ ۷, ۸, ۱۱
دزفول عباس پاپی‌زاده بالنگان ۳ ۹, ۱۰, ۱۲
دشت آزادگان جاسم جادری ۳ ۳, ۴, ۵
دشتی، تنگستان سید محمد مهدی‌پورفاطمی ۴ ۶, ۷, ۸, ۹
دلفان محمد محمدی ۴ ۲, ۴, ۶, ۸
دماوند سید احمد رسولی‌نژاد ۴ ۴, ۵, ۷, ۱۱
رامهرمز محمدرضا بهمئی ۳ ۳, ۴, ۵
رامهرمز سید ناصر موسوی ۳ ۶, ۷, ۸
ربات کریم حسن نوروزی ۳ ۸, ۱۰, ۱۱
رزن محمدمهدی مفتح(۱) ۴ ۴, ۵, ۷, ۸
رشت جبار کوچکی‌نژاد ارم ۵ ۸, ۹, ۱۰, ۱۱, ۱۲
رفسنجان حسین هاشمیان ۵ ۱, ۲, ۳, ۴, ۸
رودسر محمدمهدی رهبری املشی ۵ ۲, ۳, ۴, ۵, ۹
زابل حسن آقا‌حسینی طباطبایی ۴ ۱, ۲, ۴, ۷
زاهدان حسینعلی شهریاری ۶ ۷, ۸, ۹, ۱۰, ۱۱, ۱۲
زرتشتیان اسفندیار اختیاری کسنویه یزد ۴ ۸, ۹, ۱۰, ۱۱
زرند حسین امیری خامکانی ۵ ۶, ۷, ۸, ۹, ۱۰
زنجان مصطفی ناصری ۳ ۱, ۲, ۴
ساری سید حسن شجاعی کیاسری ۴ ۲, ۳, ۴, ۷
ساوجبلاغ مفید کیایی‌نژاد ۳ ۳, ۴, ۹
ساوه علی موحدی ساوجی ۳ ۱, ۲, ۳
سبزوار محمدرضا راه‌چمنی ۴ ۲, ۳, ۴, ۵
سپیدان سید ابوفاضل رضوی اردکانی ۳ ۱, ۴, ۵
سقز، بانه محسن بیگلری ۳ ۹, ۱۰, ۱۲
سلماس علی‌اکبر آقایی مغانجویی ۴ ۶, ۷, ۸, ۹
سمنان سید رضا اکرمی ۳ ۲, ۳, ۴
سنقر سید جواد حسینی‌کیا ۳ ۱۰, ۱۱, ۱۲
سیرجان شهباز حسن‌پور بیگلری ۴ ۸, ۹, ۱۰, ۱۱
شادگان مجید ناصری‌نژاد ۴ ۷, ۸, ۱۰, ۱۱
شازند محمودرضا آستانه ۳ ۳, ۴, ۵
شازند قاسم عزیزی ۳ ۶, ۷, ۹
شاهرود کاظم جلالی ۴ ۶, ۷, ۸, ۹
شاهین شهر حسینعلی حاجی دلیگانی ۴ ۹, ۱۰, ۱۱, ۱۲
شوش سید جاسم ساعدی ۳ ۶, ۷, ۸
شوشتر سید محمد‌سادات ابراهیمی ۳ ۸, ۹, ۱۲
شوشتر محمدعلی شیخ شوشتری ۳ ۵, ۶, ۷
شهرضا عوض حیدرپور شهرضایی ۳ ۷, ۸, ۹
شیراز جعفر قادری ۴ ۸, ۹, ۱۱, ۱۲
شیروان سید علی موسوی‌نسب(عوض‌زاده) ۳ ۲, ۳, ۵
صومعه سرا سید کاظم دلخوش اباتری ۴ ۷, ۸, ۱۰, ۱۱
صومعه سرا محمدتقی رنجبر چوبه ۴ ۱, ۲, ۳, ۶
طالش سید مجتبی عرفانی ۳ ۱, ۲, ۴
طالش بهمن محمدیاری ۳ ۵, ۷, ۸
علی‌آباد کتول رحمت‌الله نوروزی ۳ ۹, ۱۱, ۱۲
علی‌آباد کتول اسدالله قره‌خانی الوستانی ۳ ۷, ۸, ۱۰
فریدن و فریدون‌شهر اسدالله کیان ارثی ۴ ۱, ۲, ۴, ۶
فریمان، سرخس سید احسان قاضی‌زاده هاشمی ۳ ۱۰, ۱۱, ۱۲
فسا محمدحسن دوگانی آغچغلو ۳ ۷, ۸, ۹
فلاورجان سید ناصر موسوی لارگانی ۴ ۸, ۹, ۱۰, ۱۱
فومن ناصر عاشوری قلعه‌رودخانی ۳ ۵, ۷, ۹
فیروزآباد خداکرم جلالی ۳ ۲, ۳, ۴
قائنات موسی قربانی ۴ ۵, ۶, ۷, ۸
قزوین سید محمدحسن ابوترابی‌فرد ۳ ۶, ۷, ۸
قم احمد امیرآبادی فراهانی ۳ ۹, ۱۰, ۱۱
قم محمدرضا آشتیانی عراقی ۳ ۷, ۸, ۹
قم محمدصادق خلخالی ۳ ۱, ۲, ۳
قم علی لاریجانی ۳ ۸, ۹, ۱۰
قم مجتبی ذوالنوری ۳ ۱۰, ۱۱, ۱۲
قوچان محمدباقر ذاکری ۳ ۳, ۵, ۶
کاشان محمود جمالی ۳ ۳, ۴, ۵
کاشان حسین محلوجی ۳ ۱, ۲, ۳
کاشمر محمدرضا خباز ۴ ۴, ۵, ۶, ۸
کرج عزیز اکبریان ۳ ۸, ۹, ۱۰
کرمان محمدرضا پورابراهیمی داورانی ۳ ۹, ۱۰, ۱۱
کرمان اسدالله رضوی رشتی‌پور ۳ ۳, ۴, ۵
کرمان محمدمهدی زاهدی ۳ ۹, ۱۰, ۱۱
کرمانشاه عبدالرضا مصری ۴ ۷, ۹, ۱۰, ۱۱
کلیبر قلی الله‌قلی‌زاده ۳ ۵, ۶, ۱۰
کلیبر ارسلان فتحی‌پور ۳ ۷, ۸, ۹
کلیمیان سیامک مره‌صدق ۳ ۸, ۹, ۱۰
کنگان موسی احمدی ۳ ۹, ۱۱, ۱۲
کنگاور حسن سلیمانی ۴ ۴, ۶, ۷, ۱۰
کوهدشت علی امامی‌راد ۴ ۴, ۶, ۷, ۱۲
کهگیلویه سید حاجی‌محمد موحد ۴ ۶, ۷, ۱۱, ۱۲
کهنوج غلامرضا معتمدی‌نیا ۳ ۳, ۴, ۵
گچساران غلامرضا تاج گردون ۳ ۹, ۱۰, ۱۲
گرگان سید محمد‌حسن علوی حسینی ۳ ۲, ۳, ۴
گلپایگان، خوانسار سید ابوطالب محمودی گلپایگانی ۳ ۱, ۲, ۳
گناباد مهدی مهدی‌زاده ۵ ۲, ۳, ۴, ۵, ۸
لامرد سید محمود علوی ۴ ۱, ۲, ۴, ۵
لاهیجان کامل خیرخواه ۳ ۲, ۳, ۵
لاهیجان اباذر (ایرج) ندیمی ۳ ۶, ۷, ۹
لنجان محسن کوهکن ریزی ۴ ۴, ۷, ۸, ۱۰
لنگرود مهرداد بائوج لاهوتی ۳ ۸, ۹, ۱۰
ماهشهر، امیدیه کمال دانشیار ۳ ۴, ۵, ۷
ماهنشان رضا عبداللهی ۷ ۱, ۳, ۴, ۶, ۷, ۸, ۹
محلات علیرضا سلیمی ۴ ۸, ۹, ۱۰, ۱۱
مراغه سید مصطفی سید هاشمی ۴ ۴, ۵, ۶, ۷
مسجد سلیمان امیدوار رضایی ۴ ۵, ۶, ۷, ۸
مشگین شهر احمد همتی ۴ ۱, ۲, ۳, ۴
مشهد جواد کریمی قدوسی ۴ ۸, ۹, ۱۰, ۱۱
مشهد نصرالله پژمانفر ۴ ۹, ۱۰, ۱۱, ۱۲
مشهد سید امیرحسین قاضی‌زاده هاشمی ۴ ۸, ۹, ۱۰, ۱۱
ملایر احد آزادی‌خواه ۳ ۱۰, ۱۱, ۱۲
ملکان سلمان خدادادی ۴ ۵, ۶, ۷, ۸
مهاباد جلال محمودزاده ۳ ۸, ۱۰, ۱۱
مهریز محمدرضا صباغیان ۳ ۱۰, ۱۱, ۱۲
میاندوآب جهانبخش محبی‌نیا ۵ ۵, ۶, ۷, ۸, ۱۰
میانه سید حسین هاشمی ۵ ۴, ۵, ۶, ۷, ۸
میناب سید علی میرخلیلی ۴ ۴, ۵, ۶, ۸
مینودشت سید نجیب حسینی ۳ ۶, ۸, ۱۲
نائین سید ابوالفضل رضوی ۳ ۴, ۵, ۶
نجف آباد ابوالفضل ابوترابی ۴ ۹, ۱۰, ۱۱, ۱۲
نطنز علی باغبانیان ۳ ۵, ۶, ۷
نقده عبدالکریم حسین‌زاده ۳ ۹, ۱۰, ۱۲
نور، محمودآباد احمد ناطق نوری ۷ ۱, ۳, ۴, ۵, ۶, ۷, ۸
نوشهر، چالوس سید فرج‌الله افرازیده ۳ ۲, ۳, ۴
نوشهر، چالوس انوشیروان محسنی بندپی ۳ ۶, ۷, ۸
نهاوند احمد زمانیان ۴ ۱, ۲, ۳, ۴
نی‌ریز محمد سقایی ۴ ۵, ۶, ۸, ۹
نیشابور حسین (غلامحسین) سبحانی‌نیا ۶ ۲, ۳, ۴, ۷, ۸, ۹
ورامین سید حسن نقوی حسینی ۳ ۸, ۹, ۱۰
ورامین محمد قمی ۳ ۳, ۴, ۵
ورزقان رضا علیزاده ۳ ۸, ۱۰, ۱۲
هشترود غفار اسماعیلی ۴ ۳, ۴, ۷, ۸
همدان حمیدرضا حاجی‌بابایی ۷ ۵, ۶, ۷, ۸, ۱۰, ۱۱, ۱۲
یزد محمد صالح جوکار ۳ ۹, ۱۱, ۱۲
یزد سید عباس پاکنژاد ۳ ۴, ۵, ۷
مسیحیان آشوری و کلدانی یوناتن بت‌کلیا ۵ ۶, ۷, ۸, ۹, ۱۰
مسیحیان ارمنی جنوب ایران آردواز باغومیان ۴ ۲, ۳, ۴, ۵
مسیحیان ارمنی جنوب ایران روبرت بگلریان ۴ ۷, ۸, ۹, ۱۱
مسیحیان ارمنی شمال ایران وارطان وارطانیان ۴ ۲, ۳, ۴, ۵

 


جدول ۲: درصد مشارکت رای دهندگان در هر استان در ۱۲ دوره انتخابات مجلس شورای اسلامی
نام استان/ دوره‌های مجلس ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ ۱۱ ۱۲
البرز * * * * * * * * ۵۱ ۴۸ ۲۸ ۳۰
اردبیل * * * ۶۸ ۷۰ ۷۰ ۵۵ ۶۰ ۶۸ ۶۰ ۵۰ ۴۹
بوشهر ۵۳ ۶۶ ۶۲ ۵۷ ۸۳ ۷۶ ۶۱ ۶۶ ۷۳ ۶۴ ۴۷ ۴۵
چهارمحال بختیاری ۵۵ ۷۴ ۷۵ ۸۲ ۷۷ ۸۶ ۷۵ ۷۴ ۸۲ ۷۱ ۵۲ ۵۰
آذربایجان شرقی ۴۳ ۵۷ ۵۸ ۵۷ ۷۰ ۶۷ ۴۵ ۵۵ ۶۲ ۵۹ ۴۳ ۴۱
فارس ۵۱ ۶۶ ۶۱ ۶۰ ۷۶ ۷۳ ۵۸ ۶۴ ۷۰ ۶۳ ۴۵ ۴۴
گیلان ۴۰ ۶۱ ۶۵ ۶۳ ۸۲ ۷۸ ۵۱ ۶۶ ۷۱ ۶۰ ۴۲ ۴۰
گلستان * * * * * ۷۹ ۶۶ ۷۲ ۸۰ ۶۹ ۵۷ ۵۴
همدان ۴۴ ۶۹ ۶۴ ۶۱ ۷۳ ۶۹ ۵۱ ۵۵ ۶۲ ۵۳ ۴۵ ۴۲
هرمزگان ۴۲ ۶۰ ۶۲ ۶۰ ۶۷ ۷۱ ۶۲ ۶۰ ۷۱ ۶۶ ۵۳ ۴۷
ایلام ۵۴ ۷۲ ۸۴ ۷۸ ۹۱ ۸۷ ۷۳ ۷۸ ۸۷ ۷۳ ۶۱ ۵۳
اصفهان ۶۱ ۶۹ ۶۰ ۴۹ ۶۸ ۶۰ ۴۲ ۴۷ ۶۱ ۵۳ ۳۶ ۳۷
کرمان ۳۷ ۶۸ ۷۰ ۶۴ ۸۰ ۷۶ ۶۴ ۶۵ ۷۰ ۶۰ ۵۱ ۴۸
کرمانشاه ۳۸ ۵۲ ۵۲ ۶۳ ۷۶ ۷۲ ۵۰ ۵۶ ۶۶ ۵۷ ۴۳ ۳۹
خراسان رضوی ۵۵ ۶۷ ۵۶ ۵۷ ۷۲ ۷۳ ۵۸ ۶۰ ۶۶ ۶۱ ۴۸ ۴۵
خوزستان ۵۲ ۶۸ ۷۰ ۷۱ ۷۳ ۶۸ ۵۶ ۵۴ ۶۳ ۵۶ ۴۳ ۴۳
کهگیلویه و بویراحمد ۴۴ ۷۹ ۸۵ ۸۷ ۹۶ ۹۷ ۹۰ ۸۸ ۹۰ ۷۹ ۷۱ ۶۶
کردستان ۲۲ ۴۸ ۶۱ ۷۱ ۷۷ ۷۰ ۳۲ ۴۷ ۵۸ ۴۸ ۳۳ ۳۱
لرستان ۵۷ ۶۷ ۶۳ ۶۹ ۸۱ ۷۸ ۶۲ ۶۶ ۷۱ ۶۲ ۴۸ ۴۷
مرکزی ۹۰ ۷۲ ۷۷ ۶۵ ۷۳ ۶۸ ۴۳ ۵۵ ۶۵ ۵۷ ۴۰ ۳۷
مازندران ۵۳ ۷۲ ۷۲ ۷۰ ۸۴ ۷۲ ۵۶ ۶۵ ۷۶ ۶۹ ۴۶ ۴۳
خراسان شمالی * * * * * * * ۶۶ ۶۹ ۶۶ ۵۷ ۵۰
قزوین * * * * * ۷۰ ۵۵ ۵۴ ۶۸ ۵۷ ۴۲ ۳۷
قم * * * * * ۶۶ ۵۲ ۵۴ ۶۶ ۵۸ ۴۳ ۵۰
سمنان ۶۲ ۸۱ ۷۸ ۷۲ ۸۹ ۷۶ ۵۶ ۵۸ ۷۱ ۶۳ ۴۷ ۴۸
سیستان و بلوچستان ۳۰ ۳۹ ۵۰ ۵۳ ۶۳ ۶۹ ۷۵ ۶۷ ۷۲ ۶۵ ۶۱ ۴۳
خراسان جنوبی * * * * * * * ۷۷ ۸۴ ۷۰ ۶۶ ۶۴
تهران ۶۱ ۶۰ ۴۳ ۳۹ ۵۶ ۴۷ ۳۷ ۳۶ ۴۳ ۵۰ ۲۶ ۲۶
آذربایجان غربی ۴۵ ۶۵ ۶۱ ۵۸ ۷۵ ۷۲ ۴۲ ۵۴ ۷۰ ۶۴ ۴۸ ۴۶
یزد ۶۵ ۷۵ ۷۴ ۶۴ ۷۰ ۷۱ ۴۹ ۵۶ ۶۸ ۶۶ ۴۸ ۵۰
زنجان ۵۶ ۷۶ ۷۳ ۶۷ ۸۹ ۷۴ ۶۰ ۶۷ ۷۲ ۶۴ ۴۹ ۴۸

 

*  یعنی استان هنوز ایجاد نشده بود
** اعداد به نزدیکترین اعشار گرد شده‌اند.

[۱] محمدمهدی مفتح، پسر آیت الله مفتح، تنها نماینده ای است که در دو حوزه انتخابیه (رزن و تویسرکان) رکوردار منتخب شدن است.



iran-emrooz.net | Wed, 03.04.2024, 19:33
سرشت یهودستیزانه‌ آموزه‌های اسلامی

بهرام خراسانی

سرشت یهودستیزانه‌ی آموزه‌های اسلامی و حمله حماس به اسرائیل

۱) اکنون شش ماه از هفتم اکتبر ۲۰۲۳ و یورش سازمان یافته، و غافلگیرانه‌ی تروریست‌های فلسطینی از نوار غزه به اسرائیل می‌گذرد. یورشی که در آن ۳ تا ۵ هزار موشک از غزه به اسرائیل شلیک شد، کمابیش ۱۰۰۰۰ تروریست فلسطینی در آن شرکت داشتند، چندصد تن غیرنظامی و گردشگر توسط فلسطینی‌ها کشته شدند، و شمار اعلام نشده‌ای غیرنظامی نیز هنوز گروگان آنها هستند. از آن روز تا کنون کشتار از دو سو همچنان ادامه دارد و هزاران تن فلسطینی و اسرائیلی کشته و سدها هزار فلسطینی پشتیبان و هوادار حماس و دیگر گروه‌های فلسطینی نیز بی‌خانمان و آواره شده‌اند. بسیاری از این بی‌جا شدگان که نتیجه‌ی آن حمله‌ی حماس بود، هم‌اکنون با مرگ و قحطی دست به گریبان هستند.

متاسفانه مسئولان پوپولیست و عافیت‌طلب سازمان‌های جهانی نیز به‌جای محکوم کردن آغاز کننده‌ی جنگ و یافتن ریشه‌ی درد و شایدهم به دلیل ترس از تروریست‌های اسلام‌گرا و پشتیبانان قدرتمند آنها در برخی کشورهای مسلمان، تیر ملامت را تنها به سوی اسرائیل پرتاب می‌کنند. این رویداد از آن روز تا کنون جایگاه برجسته‌ای را در رسانه‌های همگانی جهان پر کرده و بر زندگی بسیاری از مردم منطقه به ویژه ایرانیان اثر منفی گذاشته‌ است. به اینکه از نگر جغرافیای تاریخی به راستی سرزمینی به نام «فلسطین» وجود داشته یا نه، کجا بوده و چه نسبتی با فلسطینیان کنونی دارد، در این گفتارنامه نمی‌پردازیم. اما دست کم می‌دانیم که در قرآن که سند اصلی مسلمانان است، نامی از «فلسطین» برده نشده، و هرجا از سرزمین موعود یا «بیت‌المقدس» نام برده شده است، برگردان واژه‌ی عبری اورشلیم (اور+شلیم) به عربی است.

۲) اگر بخواهیم از کشمکش میان جمهوری اسلامی و اسراییل و پشتیبانی از گروه‌های فلسطینی یاد کنیم، آنگاه می‌توان گفت که این پشتیبانی برای ایرانیان بسیار پر هزینه بوده که در شکل‌های گوناگون از سال‌ها پیش به‌ویژه پس از انقلاب ۱۳۵۷ بر ایران و ایرانیان تحمیل شده، و تا کنون آسیب‌هایی جدی به سیاست‌های داخلی و خارجی ایران زده است. با در پیش‌گیری این پشتیبانی فرهنگ نظامی‌گری و پلیسی و گرایش به آن در سراسر کشور گسترش یافته، و به همه‌جا رخنه کرده است. تازه‌ترین نتیجه‌ی این فرهنگ، واکنش اسراییل و یورش ویرانگر جایی در سوریه است که جمهوری اسلامی آن را دفتر کنسولگری خود معرفی کرده و بسیاری آنجا را دفتر نظامی سپاه پاسداران در سوریه دانسته‌اند. این یورش اسراییل همچون سیلی سختی بر گوش جمهوری اسلامی بوده که باید چشم به راه نتیجه‌ی آن باشیم.

شاید به دلیل احتمال نظامی بودن این محل، با همه‌ی پشتیبانی‌های چین و روسیه از جمهوری اسلامی، کنشگران سیاسی در نشست شورای امنیت دیروز، قطعنامه یا سندی علیه اسراییل صادر نشده است. اما در زمینه‌ی واکنش کنشگران غیر دولتی ایرانی و دریچه‎ی نگاه به کشمکش به این رویداد آن را می‌توان به سه دسته‌ی کلی بررسی کرد:

نخست، بنیادگرایان اسلامی درون و بیرون حکومت از جمله بخشی از اصلاح‌طلبان روزنه‌جو، بیشتر نیروهای چپ مارکسیستی که گویی ناف آنها با پوپولیسم و زیر نام مبارزه با ستم و امپریالیسم بریده‌اند. این گروه، اکنون همراه با حکومت جمهوری اسلامی و اصلاح‌طلبان راست، به اصطلاح «جنبش مقاومت» در برابر اسراییل و آمریکا را پدید می‌آورند.

دوم، ملی‌گرایان هوادار جنش انقلابی و خواهان گذر از جمهوری اسلامی، که بی‌آنکه از اسراییل جانبداری کنند، با گرایش ضد اسراییلی و اسلام بنیادگرای جهانی و ایرانی مخالفند. بیشتر کسانی‌که در این گروه می‌گنجند، همسویی با گروه‌های و فلسطینی و حزب‌الله لبنان و دشمنی با آمریکا و اسراییل را نه تنها ارتجاعی می‌دانند، که آن را به سود منافع ملی ایران و ایرانیان هم نمی‌دانند. این گروه برآنند که منافع ملی ایرانیان حکم می‌کند که دولت جمهوری اسلامی هرچه زودتر پای خود را از مرداب خطرناک و بی‌منطق جنگ فلسطینی‌ها با اسراییل و پشتیبان از دیگر نیروهای بنیادگرای مسلمان بیرون بکشد. در خمره‌ی فلسطین و آن بنیادگرایان، چیزی برای ایرانیان وجود ندارد که به طمع آن، سر خود را در آن خمره فرو برند.

دسته‌ی سوم، ندانم‌گویان هستند که معمولاً خوش‌باورانه و گاه نیک‌اندیشانه یکی به نعل می‌زنند و یکی به میخ. آنها هنوز اسرائیل را اشغالگر «فلسطین»ی می‌دانند که کیستی آن روشنی علمی چندانی ندارد. آنها همچنین تنها کودکان فلسطینی را انسان می‌دانند نه همه‌ی کودکان و گروگان‌های اسرائیلی کشته شده و تجاوز شده را. این یکی به نعل زدن و یک به میخ، در هر دوحالت ضربه چکش آنها را بر پای اسب صلح جهانی و منطقه فرود می‌آورد. پیشنهاد اصلی این گروه، رسیدن به راه حل پایدار به اصطلاح دو کشور در یک سرزمین است. راه حلی که ناشدنی است و هیچگاه سازشی پایدار میان تروریست‌های فلسطینی که خواهان حذف اسراییل از نقشه‌ی جهان هستند، با اسرائیل به ارمغان نخواهد آورد. مگر آنکه شرط دین و قومیت از میان برداشته شود و با تضمین جهانی، تنها یک کشور دموکرات با «شهروندان» برابر حقوق با زبان و دین‌های متفاوت و زیر یک پرچم پدید آورد.

اما این کار شدنی نیست. ساده‌ترین دلیل آن هم اینست که فزون بر آپارتاید نهادینه شده در آموزه‌های اسلام سیاسی، این کار از آغاز انتشار اعلامیه‌ی بالفور و توصیه‌های بین‌المللی در تأیید این گزینه، به دلیل فزون‌خواهی فلسطینی‌ها از همان آغاز و سنگ‌اندازی کشورهای اسلامی به‌ویژه جمهوری اسلامی پس از پیدایش خود، هنوز انجام نشده، چون شدنی نبوده است. درونمایه‌ی اصلی این گفتارنامه نیز نقد همین دیدگاه ندانم‌گویان است.

به گمان من، یکی از کمبودهای چنین نگاه ندانم‌گویان، توجه زیاد به تجربه‌ی کمابیش سد سال گذشته، و توجه به رویدادهای ریشه‌ای و آموزه‌های ۱۴۰۰ سال گذشته‌ی آموزه‌های اسلامی است. با همه‌ی ادعاهای به اصطلاح نواندیشان دینی مسلمان که نه قدت سیاسی دارند و نه قدرت مردمی، دین‌پیشگان مسلمان به ویژه در ایران، به لطف دست‌اندازی غیرقانونی اما زورگویانه بر دارایی و ثروت هنگفت ایرانیان، اکنون هم ثروت دارند و هم زور. زیرا آنها از تجربه و روش مردم‌فریبانه‌ی خلفای عباسی که دربرگیرنده‌ی سنت‌ها و آموزه‌های دینی خلفا و رهبران دینی شیعه و سنی است، به خوبی بهره برداری کرده‌اند. حتا بهترین آنها که هارون و مأمون بوده‌اند، هیچگاه از خوردن مال مردم در چارچوب احکام اسلامی و سرکوب آزاداندیشی دست برنداشته‌اند.

ریشه‌ی دینی و فرهنگی کشمکش میان اسراییل و فلسطین نیز، نه در گذشته‌ی نزدیک، بلکه بیش از آن به همان گذشته‌ی دور برمی‌گردد. نفرت پیامبر اسلام از یهودیان زمان خود و جنگ میان آنها از همان آغاز بعثت و تبلیغات پیامبر اسلام برای رسالت خود، بخشی از این دلیل‌ها است. جدا از هرگونه دلیل اقتصادی، غیر طبیعی هم نیست که پیروان موسی کلیم الله که حتا پس از تألیف یا جمع‌آوری برگهای قرآن نزدیک به ۲۰۰ بار نا او در آن کتاب آمده، در برابر نام «محمد» که تنها ۴ یا ۵ بار در آن کتاب آمده است، به سادگی تسلیم نشوند. در بندهای پس‌تر این گفتارنامه، کوشش خواهم کرد دشمنی پیامبر اسلام با یهودیان و اثر آن در سده‌های پس از آن را بیشتر واشکافی کنم.

۳) از کمابیش ۵۰ سال پیش که این نگارنده و نسل من تا اندازه‌ای دست چپ و راست خود را شناختیم و با سیاست (بخوان مبارزه!!) آشنا شدیم، یهودیان، فلسطین و فلسطینیان، یکی از دل مشغولی‌‌ها و پرسمان‌های اصلی ما بودند، بی‌آنکه بدانیم فلسطین کجای دنیا هست، تاریخ آن چیست، فلسطینی‌ها چندنفر هستند، این نام یک کشور است، جنبش است، قوم است، مستعمره است، گرایش دینی است، گرایش قومی است یا چیز دیگر. اما در سال‌های پیش از انقلاب، پارادایم‌های چیره‌ی سیاسی و ایدئولوژیک به ما تلقین کرده بودند که به جای اسرائیل که هنوز نمی‌دانستیم چست اما گفته می‌شد این اسرائیل ظالم فلسطین را «اشغال» کرده است، بهتر است به جای نام آن بگوییم صهیونیسم، رژیم صهیونیستی، و دشمن صهیونیستی. بخشی از اینها را در یک کتاب جلد سیاه شاید ۳۰ صفحه‌ای نوشته‌ی یکی از «تئوریسین!!»‌های شوروی، گفتگوهای دوستانه‌ی محیط‌های روشنفکری و کمی هم کتاب «کارنامه‌ی سیاه استعمار» نوشته اکبر هاشمی رفسنجانی دیده و شنیده بودیم. گویی همه‌ی اینها به ما می‌گفتند بازهم کار، کار انگلیس، و اسراییل هم کار استعمار است، اسرئیل دشمن بدی است، و باید با آن «مبارزه!» کنیم.

در این باور تقلبی، اسلام‌گرایان حتا در دوران نظام پهلوی، بهائیان را نیز در بسته‌بندی یهودیان جا می‌دادند و هر دو را باهم سرکوب می‌کردند. تا پیش از انقلاب ۱۳۵۷، دولت ایران با دولت اسرائیل دشمن نبود اما مبارزان مسلمان و به پیروی از آنها مبارزان چپ شریعتی‌زده و هوادار شوروی، ناآگاهانه دشمن اسراییل شده بودند، بی‌آنکه چیز چندانی از تاریخ، چیستی و کیستی اسراییل و فلسطین بدانند. براثر تبلیغ روضه‌خوانان آن روزها، حتا مادران ما به ما گفتند که از مادر خودشان شنیده‌اند که جهودها مسلمان نیستند و آدم می‌کشند و به من سفارش می‌کرد که مراقب باشید جهودها شما را ندزدند زیرا اگر بدزدند، شما را می‌برند به خانه خودشان و یک شکلات به شما نشان می‌دهند. تا بروید شکلات را بگیرید، آنگاه تن شما را آنقدر سوزن‌سوز می‌کنند تا بمیرید، و به این کار هم می‌گفتند «محمدی کردن». محمد نام پیغبر ما است که چون جهودها دشمن دین ما هستند، یک محمد می‌گویند و یک سوزن به تنت فرو می‌کنند.

چنین فرهنگ فراگیری هیچ ربطی به آمریکا و انگلیس نداشت، بلکه مرده ریگ فرهنگی واپس‌گرا و قبیله‌ای آموزه‌های اسلامی از آغاز اسلام و جنگ یا غزوه‌ی پیغمبر ما مسلمانان با قبیله‌ی یهودی بنی قریضه و دیگر قبیله‌ها بود که روضه‌خوانان مسلمان یا شیعه به گوش مادران ما می‌خواندند، و مادران نیز با شیر خود در جان ما به یادگار می‌گذاشتند. این همان چیزی است که نیما در «پادشاه فتح» سروده است: «... کآن جهان افسا نهفته در فسون خود، از پی خواب درون تو، می‌دهد تحویل از گوش تو خواب تو به چشم تو و....». می‌توان حدس زد که در دیگر کشورهای مسلمان نیز چنین دروغ‌هایی پراکنده شده باشد.

۴) در سالهای پس از جنگ اعراب و اسرائیل (۱۹۶۷) و گسترش تروریسم و هواپیماربایی یکی از فلسطینی‌ها که نامش را فراموش کرده‌ام، در پاسخ به کسانی که از هواپیما ربایی و نقش منفی آن در آرامش جهان انتقاد می‌کردند گفته بود: «سالها جهان به ما توجه نکرد، حالا هم دیگر جهان به ما ربطی ندارد، و ما کار خودمان (یعنی هواپیماربایی و ترور را) انجام می‌دهیم. شاید هم در دلش گفته بود «گور پدر جهان». آنها خود را از همه‌ی جهان از جمله مصر جمال عبدالناصر و مروج پان‌عربیسم که به فلسطینی‌ها خیلی کمک می‌کرد، طلبکار می‌دانستند و فشارهای بسیاری بر آن کشور و عبدالناصر وارد می‌شد.

توقع فلسطینی‌ها از دیگران بسیار زیاد و بی‌جا بود. روشن نبود که جهان به این فلسطین مظلوم چه چیزی بدهکار است که باید بپردازد. در همان زمان، از زبان یکی از رهبران فلسطینی (شاید عرفات) خواندم که گفته بود «ای کاش مردم فلسطین که در اینجا و آنجای جهان سرگردانند، قطعه زمینی به اندازه‌ی یک کف دست بر پشت یک الاغ از آن خود می‌داشتند». اما نگفته بود که اگر می‌داشتند چه می‌کردند. آیا آنها هم می‌توانستند مانند پسرعموهای خود یعنی اسرائیلی‌ها کشوری مدرن بسازند، یا تنها می‌گفتند: «ثوره، ثوره، حتی النصر»؟ و در ورزشگاه المپیک گروگان می‌گرفتند و می‌کشتند؟ کاری که در رویداد غزه هم کردند. آیا این رفتار نتیجه‌ی فشار استعمار است، یا برآمده از یک ایدئولوژی نهادینه شده‌ی تاریخی؟

به این پرسش پاسخ‌های گوناگون می‌توان داد که من گزینه‌ی دوم را درست‌تر می‌دانم. هرچه بود، گویا خداوند تبارک و تعالی در سال ۱۳۵۷ صدای آن رهبر فلسطینی را شنیده بود، زیرا بیدرنگ پس از پیروزی انقلاب در ایران، درهای بهشت خدا به روی فلسطینیان باز شد، و به جای یک وجب زمین بر پشت یک الاغ، یکی از بهترین ساختمان‌ها در یکی از بهترین خیابان‌های بهترین شهر خاورمیانه را که سفارت اسراییل یعنی نزدیکترین متحد آمریکا در منطقه بود، دو دستی تقدیم آنها شد. یعنی سفارت از آن کسانی شد که، نه دولتی بودند و نه ملتی، اما پیشینه‌ی آنها در هواپیماربایی و تروریسم در بیش از نیم سده‌ی گذشته تا آن روز، سرآمد هر ملت و کشوری در جهان بود.

در پیوند با ایران، یاسر عرفات پس از انقلاب بسیار زود به ایران آمد تا شاید سهم خود از انقلاب ایران و هزینه‌ی آموزش چند ایرانی در اردوگاه‌های خود را دریافت کند؛ سهمی که البته قانون اساسی جمهوری اسلامی وعده‌ی آن را داده بود. من از پشت پرده‌ی دیدار او از ایران چیزی نمی‌دانم و زبان عربی نیز بلد نیستم. اما از این سخنان عرفات که با صدای خش‌دار در ستایش از خمینی فریاد می‌زد: «.... المجاهد، القائد، الامام، الخمینی.... »، حدس زدم که دولت انقلابی جمهوری اسلامی سبیل عرفات را چرب کرده و او با دلی قرص، بسیار زود از ایران رفت تا کار خود را پی گیرد.

از آن روز، ستایش از فلسطین مظلوم و ناسزاگویی به اسراییل ظالم، در سراسر ایران انقلابی فراگیر شد. برخی آگاهان در همان روزها می‌گفتند با این نزدیکی میان فلسطین و ایران، و تا هنگامی‌که این دوستی بی‌معنا پایان نیابد، مشکل ایران با آمریکا و جهان حل نخواهد شد. از آن پس در ایران به جای نام اسراییل، به سرزمینی که بنابر پیمان‌ها جهانی زیر نظر آن دولت بود می‌گفتند «فلسطین اشغالی» و نمایش فیلم‌ها و سریال‌هایی که ستم اسراییل بر فلسطین را نشان می‌داد، در تلویزیون ایران رونق گرفت. برخی از ایرانیان هم که چند روزی نمی‌دانم در کجا و چند نفر از آنها را فلسطینیان آموزش داده بودند، آهنگ و سرودهای فلسطینی را مانند دعای رهایی، زیر لب زمزمه می‌کردند.

بازهم تا سال‌ها هنوز کمتر کسی از ایرانیان می‌دانست خود این فلسطین کجای نقشه‌ی جهان است، این «فلسطین»، چه تفاوتی با «فلسطین اشغالی» دارد، و اگر فلسطین اشغالی همان اسراییل است، چرا هواداران جمهوری اسلامی شعار «مرگ بر فلسطین اشغالی» نمی‌دهند؟ شاید ۲۰ سال پیش به دلیل‌هایی، روزی یک نقشه‌ی جهان پیدا کردم و فلسطین و لبنان و اسراییل و اردن را در اندازه‌ی بسیار کوچک، روی آن یافتم. آن روز فهمیدم که بزرگای نوار غزه با اینهمه سر و صدا و دردسر و مظلوم‌نمایی، کمابیش به اندازه‌ی زمین‌های زیر کشت شرکت نیشکر هفت تپه‌ی اهواز است که هنوز ما تکلیف آن را حل نکرده‌، می‌خواهیم تکلیف فلسطین و غزه و لبنان و یمن و جهان را تعیین کنیم. ای کاش جمهوری اسلامی ذره‌ای از هزینه‌های لبنان و غزه را در همان هفت تپه هزینه می‌کرد.

۵) درباره‌ی پیشینه‌ی قوم یهود و بنی‌اسراییل نه تنها نظر یکسانی وجود ندارد، که گاه این نظرها بسیار دور از هم هستند، اما آگاهی از آنها و تاریخچه‌ی آن برای داوری در جستارمایه‌ی این گفتار و فهم چرایی پیچیدگی پرسش فلسطین و ریشه‌ی دراز تاریخی آن می‌تواند سودمند باشد.

ماکسیم رودنسون در زمان خودش زیر سرشناسه‌ی «ناسیونالیسم یهود و ناسیونالیسم عرب» نوشته بود: «یک‌بار دیگر، حوادث یک ولایت کوچک در خاورمیانه، دنیا را به لرزه درآورد. در تاریخ این قطعه زمین در کمتر از یک قرن پیش، عصر جدیدی آغاز شد. شگفت‌آور اینکه پیش‌درآمد این دوران جدید، بروز حوادث و اوضاع خاص در مناطقی بود که هم از نظر مسافت و هم از نظر رسوم، ساختمان و عقاید اجتماعی از این ولایت بسیار دور بودند. عیناً مانند زمان جنگ‌های صلیبی در هزار سال پیش، گرفتاری و دردهای فلسطین از این حقیقت سرچشمه می‌گرفت که در فواصل دور مردان و زنانی بودند که اشتیاق دیدار آن را داشتند، و حاضر بودند بر سر دیدار فلسطین از جان خود بگذرند. عشاق فلسطین در قرن یازدهم مسیحیان غربی بودند که خاطره‌ی خدایشان و خطری که آرامگاه او را تهدید می‌کرد، آنها را به هیجان واداشته بود. در قرن نوزدهم عشاق فلسطین عبارت بودند از یهودیان اروپای شرقی و سراسر جهان که دو هزار سال در خواب و خیال خود موطن کهن خویش را سرزمینی تصور می‌کردند که گرگ در کنار میش به خواب رود. .... قوم یهود که زمانی ساکن فلسطین بود، مثل همسایگان خود در کره‌ی زمین پراکنده شده بود. استقلال موطن این قوم مثل استقلال موطن اقوام دیگر، به دست رومیان نابود شده بود. ولی آیین یهوه ویژگی‌هایی داشت که در نظر بسیاری از مردم جلوه‌ی خاصی داشت......».[۱]

اما عرب‌های مسلمان فلسطینی که حضور یهودیان در آن سرزمین را به رسمیت نمی‌شناسد، و رهبران جمهوری اسلامی که خواهان نابودی اسرائیل، قوم یهود و دین هستند، کجا بودند؟ اگر نام پیامبران و پادشاهان افسانه‌ای و اسراییلی برگرفته از تورات را از قرآن برداریم، از اساطیر الاولین و قصص قرآن چه می‌ماند؟

۶) اکنون بد نیست بدانیم که جدا از داستان فلسطینی‌ها، ارزش آن سر زمین برای مسلمانان و از آن میان عشق رهبران جمهوری اسلامی به آن سرزمین و نفرت از غاصب آن از کجا سرچشمه می‌گیرد و چرا ایرانیان باید هزینه‌ی آن را بپردازند؟ آیا این یک رسالت ملی در پاسخ به منافع میهنی ایران است و با تاریخ ایران پیوندی دارد؟ آیا این یک وظیفه‌ی دینی است؟ انتقام از بدرفتاری یهودیان با ایرانیان در دو هزار سال پیش است؟ یا انتقام از بدرفتاری یهودیان با پیامبر اسلام و بیزاری و کینه‌ی دیرینه‌ی قبایل عرب مسلمان شده پیرو محمدبن عبدالله از قبایل یهود است که ایرانیان امروز باید تاوان آن را بدهند؟

در این زمینه، شاید واگویی بخشی سناریونامه ابن اسحاق در باره‌ی تاریخ اسلام و جنگ میان قبیله‌ی بنی نضیر و پیامبر اسلام برای ردیابی سرچشمه‌ی این کینه سودمند باشد. در آن سناریونامه می‌خوانیم: “سیّد [یا پیامبر اسلام] بفرمود تا لشكر جمع کردند و به ‌غزوه بنی‌نضیر بیرون آمدند و قلعة ایشان به‌حصار گرفتند. درحوالی قلعه درخت‌های خرما بسیار نشانده بودند. سیّد بفرمود تا آن درخت‌های خرما می‌بریدند. و ایشان از سر قلعه آواز می‌دادند که یا محمد، تو [به] دیگران می‌فرمایی که فساد مکنید و خود چرا می‌کنی؟ تو از بهر چه می‌فرمایی که درختانِ ما می‌برند. پس از آن، حق تعالی ترسی و هیبتی از آنِ سیّد و لشکر وی در دل یهود افکند تا مرد بفرستادند به‌ حضرت سیّد تا ایشان را زینهار دهد و قلعه بسپارند، به‌قرارِ آنکه سیّد ایشان را بگذارد و هرچه می‌توانند برگیرند. پس سیّد ایشان را زینهار داد هم به این قرار..... بعد از آن هر چهارپای که در قلعه بود برگرفتند و زن و فرزند در پیش کردند و بیرون آمدند. آنچه از مال‌ها و نعمت‌ها که در قلعه بگذاشتند، سیّد برگرفت و خاص به مهاجران قسمت کرد و هیچ از آن به انصار نداد، ...”.[۲]

اینها «غنیمت»هایی بود که مسلمین از سرزمین‌های گشوده یا فتح شده می‌گرفتند و از آغاز اسلام تا هم‌اکنون روایی داشته و هرجا که زورشان برسد، چنین خواهند کرد. در سراسر تاریخ ایران ازجمله انقلاب ۱۳۵۷ یا یورش دوم اسلام به ایران نیز همین روش با همین سرشت انجام شده است. این فزون‌خواهی و گرونگیری و بگیر و ببند، در سرشت آموزه‌های اسلام و دولت‌های اسلامی مانند داعش و طالبان و ولایت فقیه در ایران نهفته است. اینها به هرجا که بتوانند راه یابند، چنین خواهند کرد. چه در سنجار عراق، چه در افغانستان، چه در کوبانی، چه در یمن و چه در تاجیکستان و رویداد غزه در هفتم اکتبر پارسال و هرجای دیگر.

در پایان یادآوری می‌کنم که «صهیونیسم»، یک آرمانشهر گروهی از نخبگان است مانند هر آرمانشهر دیگر. «یهودیت» دینی است مانند هر دین دیگر و «یهودیان» هم یک گروه قومی هستند مانند هر دین دیگر. «بهائیت» نیز یک آیین دینی اصلاح‌طلب ایرانی با خاستگاه مذهب شیعه است. هریک از اینها برخوردار از حقوق طبیعی و حقوق شهروندی و شایسته‌ی ارج و احترام درخور هر انسان و هر باور و اندیشه، در کشوری دموکراتیک ایرانی که باید ساخته شود و جایگزین جمهوری اسلامی گردد.

ایرانیان باید به هوش باشند فریب نفرت‌پراکنی هزار و چهار سد ساله‌ی مسلمانان یا ایرانی‌تباران سناریونویس تاریخ اسلام و ایران در دوران خلافت عباسی نشوند. همه‌ی ایرانیان جدا از زبان، قومیت، دین و باور سیاسی یا اجتماعی، حقوقی برابر دارند. ایرانیان و نخبگان ایرانی، هیچ انگیزه‌ای برای نگاه کین‌توزانه به دیگران ندارند، و همه باید حساب خود را از نفرت‌پراکنان جمهوری اسلامی جدا کنیم، و پرچم فراخوان «زن، زندگی، آزادی» را همچنان برافراشته نگه داریم.

پیروز باشیم. بهرام خراسانی. پانزدهم فروردین ۱۴۰۳

————————————-
[۱] - ماکسیم رودنسون، اسراییل و عرب، ص ۶
[۲] - ابن اسحاق به‌روایت ابن هشام، سیرت رسول‌الله، نشر مرکز، ۱۳۹۰، ص ۳۵۴



نظر خوانندگان:


■ آقای خراسانی عزیز، کدام دین فقط خودش را برحق نمی‌داند؟ ضدیت مسلمانان با اسرائیل چه قبل و چه بعد از انقلاب بخاطر اشغالگری این کشور بوده و نه بخاطر تعصبات مذهبی مسلمانان علیه یهودیان. البته مسلمان بودن اکثریت فلسطینی‌ها در این احساس همدردی بیشتر به مثابه برادران دینی مورد ستم قرار گرفته عامل تشدید کننده‌ای بوده است. بخشی از مسلمانان البته بخاطر تعصبات مذهبی با دیگر ادیان مخالفت می‌کنند، اما این نوع تعصب شامل پیروان دیگر ادیان هم می‌شود و فقط علیه یهودیان نیست. تعصب دینی در دیگر ادیان مانند مسحیت، یهودیت (که خود را قوم برتر می‌دانند) و هندویسم هم علیه دیگر ادیان وجود دارد. اصولا هر دینی خود را بر حق و دیگران را باطل یا گمراه می‌‌دانند. ‌اینکه جمهوری اسلامی با اسرائیل دشمنی می‌ورزد مقوله دیگری است.
اتفاقا اسرائیل هم همان استدلال «نیشکر هفت‌تپه»ی شما را دارد. کجای دنیا و در چه اصلی از حقوق بین‌الملل نوشته شده حق حاکمیت ملت‌ها و کشورها را بر اساس کوچک بودن کشور اشغال کننده و بزرگ بودن سرزمین‌های برادر کشور اشغال شده تعیین می‌کنند! ضدیت نادرست جمهوری اسلامی با حق موجودیت اسرائیل، دلیلی برای اشغاگر نبودن این کشور و پایمال شدن حقوق فلسطینی‌ها از سوی اسرائیل نیست. این را حقوق بین‌الملل، قطع‌نامه‌های سازمان ملل متحد و وجدان بیدار و آزاد بشری می‌گویند، همان مراجعی و همان وجدان‌هایی که پیوسته جمهوری اسلامی را نیز بخاطر عدم رعایت حقوق بشر و به رسمیت نشناختن حق موجودیت اسرائیل مورد انتقاد قرار می‌دهند.
حمید فرخنده


■ جناب فرخنده گرامی. درود بر شما و سپاس از اینکه گفتارنامه‌ی مرا خوندید و نظر دادید.
۱) این سخن شما البته درست است که هر دینی خودش را برتر از دیگران می‌داند و این حق و بایسته آن دین است. برخی از این دین‌ها به اصطلاح تبشیری و تهاجمی هستند مانند مسیحیت و اسلام و برای دین خود به شکل‌های گوناگون تبلیغ می‌کنند. تبلیغ یعنی رساندن پیام، هدف، چشم انداز و زنهاری مشخص به دیگران همراه با خوبیها وبدیها و راه‌های رسیدن به آن. این هم حق دیگران است که درباره‌ی آن پیام و نتیجه‌ی آن داوری کنند و نظر خود را بدهند. به دیگران، و در تبلیغ خود پیام یا وعده‌ی آن را به دیگران می‌دهند. برخی دینها هم تبشیری نیستند. مانند دین بودا. در این زمینه هم این برحق دانستن حق همه‌ی آنها است. اما هر دینی هدف و پیامی دارد و هر کسی هم می‌تواند هدف و کارکرد دین دیگر را ببیند و درباره‌ی آن داوری کند. آنچه من گفته‌ام این نیست که کسی دین خود را تبلیغ نکند، بلکه آن است که چگونه این کار را می‌کند و چه هدفی را تبلیغ دیدگاه من همچون یک مسلمان و مسلمان زاده آن است که اسلام بیش از آنکه دین خود را تبلیغ کند، کشتن و نابودی یهودیان و دینهای دیگر را تبلیغ و اجرا کرده است. این رفتار با هیچ برداشت انسان‌ گرایانه‌ای سازگار نیست. برای نمونه‌ای نقد، در همین دو روز گذشته، اسراییل یک مکان نظامی ایرانی را که پوششی متقلبانه‌ی سیاسی و قانونی داشته است، نابود کرده‌اند. این یک جنگ سیاسی است و ربطی به هیچ دینی ندارد.در برابر آن، همین امروز هواداران یا مأموران جمهوری اسلامی، یک مکان فرهنگی و تمدنی یعنی آرامگاه استر و مردخای را به آتش کشیدند. این دیگر نه سیاسی و انسانی، بلکه کاری بهبود ستیزانه و ضد فرهنگی است. این درحالی است که آرامگاه از زوایای گوناگون، نماد صلح و دوستی بود و من آن را از نزدیک دیده‌ام. شاید شما هم دیده باشید. من در نوشتار خود هیچگاه از «تعصب» سخن نگفته‌ام بلکه از سرشت و درونمایه‌ی رفتاری و کرداری اسلام سخن گفته‌ام.
۲) همانگونه که در نوشتار خود گفته‌ام، اشغال هنگامی معنا پیدا می‌کند که از یک کشور یا جای مشخص با حقوق مالکیت مشخص در میان باشد. چنین چیزی درباره‌ی جغرافیایی در دهه‌های نخستین سده‌ی بیستم در جغرافیایی که امروز به آن فلسطین گفته می‌شود، روایی ندارد. از نگر تاریخی، آوارگان این سرزمین یهودیان نخستین و در هنگامی که هنوز اسلامی وجود نداشته بوده‌اند، و پس از اعلامیه بالفور کشوری به نام اسراییل تأسیس شده و نهادهای بین‌الملللی آن را پذیرفته‌اند. عربهای مسلمان همخانگی با یهودیان را نپذیرفته و برخی در یک کنش سیاسی و جنگی و برخی نیز با فروش «زمین» سهم خود و نه «کشور» خود، بهای زمین را گرفته و به جای دیگری کوچ کرده‌اند. شما هم اگر خانه خود را بفروشید، خریدار آن را اشغال می‌کند. گفتگوی بیشتر در این زمینه، در این گفتار نمی‌گنجد.
۳) بزرگی و کوچکی فلسطین، داوری ماکسیم رودنسون است و دست هم هست و گواه بر فزون خواهی فلسطینیها و بی توجهی به سهم دیگران است که اینهم یک رفتار ضد دموکراتیک و برتری جویانه است. فزون برآن، امروز در جهان ۲۰۰ کشور وجود دارد اما تنها 5 کشور حق وتو دارند زیرا هم از نگر جغرافیایی، هم اقتصاد و هم دانش، نقش و جایگاهی برتر از دیگران دارند و اگر چنین نمی‌بود، همین امروز گروه حماس همه‌ی جهان را به آتش کشیده بود، و حتا همین امروز هم فلسطین یا حماس با این جثه‌ی کوچک خود چنین کاری را کرده، و منطقه را به آتش کشیده است. در حالیکه اسراییل با جایگاه برتر فنی و علمی خود چنین کاری نکرده است. بیش از این وقت شما را نمی‌گیرم.
بهرام خراسانی ۱۵ فروردین ۱۴۰۳


■ آقای خراسانی عزیز, با آنکه تقریبا با تمامی نکات نوشته همسو هستم ولی نتیجه گیری کلی شما که از فحوای کلامتان برمی‌آید را قابل تائید و مدارا نمی‌بینم. در گویش شما قوم (یا ملت) فلسطینیان به هر حال محتوم و محکوم است بدلیل پایبندی به دین اسلام. در آغاز نوشته نیز اشاره کردید به آوارگی صدها هزار طرفدار حماس, یعنی بین مسلمان بودن و طرفدار حماس بودن آنها فرقی قائل نیستید. به اتکای چنین برداشتی, خواهی نخواهی این محکومیت شامل حال مردم ایران نیز می‌شود. آقای نتانیاهو سال ۲۰۱۴ یا ۲۰۱۵ سعی داشت همین نظریه را به خورد اعضای کنگره امریکا دهد, و در سخنرانی مقابل کنگره از تمایز مابین جمهوری اسلامی و مردم ایران طفره می‌رفت.
از نقطه نظر من اسلام تمام آنچه شما فرمودید هست و بیشتر. و متاسفانه در تاریخ ۱۴ قرن خود هرگز تحول مثبتی به خود ندیده است. ای کاش در ۱۴ قرن اخیر مردم ایران مسلمان نبودند، ای کاش طی ۱۴ قرن کودکان خود را مسلمان بر نمی‌آوردند، ای کاش عزاداری اسلامی نمی‌کردند، زنان را با آموزه‌های اسلام نیمه انسان نمی‌انگاشتند و خرافات اسلامی را راهنمای روزمره خود نمی‌کردند. با این وجود انسان‌هایی که به جامعه تبدیل شده‌اند قبل از پیروی از اسلام و هر دینی بر مبنای مقتضیات زمان و نیازهای مادی و معنوی ملموس عمل می‌کنند، می‌دانم با این حرف من موافقید. بی‌جهت نیست که سخن خود را با آرزوی تحقق “زن, زندگی, آزادی” پایان بردید.
با احترام فراوان, پیروز.


■ جناب پیروز گرامی، درود بر شما. از اینکه نوشته‌ی مرا با شناسه‌ی «سرشت یهودی ستیزانۀ آموزه‌های اسلامی» با شکیبایی خواندید سپاسگزارم، و از اینکه درونمایه‌ی کلی آن را از دیدگاه خودتان چندان دور ندیده‌اید، خرسندم. اما شاید به دلیل برداشت‌های کمی متفاوت از مفاهیم، من نتوانسته‌ام نظر خودم یعنی «سرشت یهود ستیز آموزه‌های اسلامی» را درست به خوانند منتقل کنم. مخالفت من با «گروه‌های فلسطینی» و انتقاد از آنها، نه مخالفت با همه‌ی مردم، بلکه با گروه‌هایی مانند حماس و پشتییانان و هم اندیشان آن است. جناب پیروز شما بهتر از من می‌دانید که از کمابیش ۸ میلیارد تن جمعیت کنونی جهان و نسلهای پیشین آنها، شمار کسانی که از آغاز تاریخ خودشان دین خودشان را برگزیده و یا هیچ دینی را برنگزیده‌اند، بسیار اندک است. هم‌چنین بهتر از من می‌دانید که کسانی‌ که دینی خلاف دین خانوادگی و جامعه یا دین دولتی را برگزیده‌اند، چه سرنوشت تلخی داشته‌اند. با یورش عرب‌ها به ایران ساسانی، عربها دین اسلام را که هنوز استخوان سفت نکرده بود، به زور شمشیر تبدیل به دین ایرانیان کردند. شاه اسماعیل صفوی که البته خادم ایران هم بود، مذهب شیعه را تبدیل به دین رسمی ایران کرد، بی‌ آنکه بخواهد ملیت ایرانی را نابود کند. در انقلاب ۱۳۵۷ روح الله خمینی با کمک انجمن‌های اسلامی برون مرزی، شکل خاص و انعطاف ناپذیری از اسلام را به ایرن آورد. همه میدانیم که در کشور ما از آغاز دوران صفوی تا همین امروز، سنی‌ها چه بلایی بر سر شیعه‌ها آورده‌اند، و شیعیان چه بلایی بر سر سنی‌ها آورده‌اند. بهائیان، یهودیها، کمونیست‌ها، نوکیشان مسیحی، و باورمندان به آزادی گرایش‌های جنسیتی که جای خود دارد. همه‌ی این نابکاری‌ها نیز به دست همین مسلمانانی بوده و هست، که زیر تأثیر آموزه‌های آغازین اسلام و نیروهای فشار قزلباشان، و بسیجیان سپاهیان انجام می‌شد و می‌شود.
پرسیده‌اید که آیا این داوری من پیرامون فلسطینیان آنچنانکه گفته‌ام، درباره‌ی ایرانیان روایی ندارد؟ پاسخ من آنست که برای بخشی از آنها مانند نیروها سرکوب و کهنه اندیش آری دارد، اما برای بیشینه‌ی مردم ایران نه. همین بس که نگاهی به پیرامون خود بیندازیم و مخالفت گسترده‌ی آشکار و پنهان ایرانیان را باسیاست‌های جمهوری اسلامی، و سرکوب آنها را به دست سپاه پاسداران و بسیج ببینیم. اینها همه ایستادگی ایرانیان دربرابر آموزه‌های ضدیهودی، ضد ایرانی و دیگر ستیزانه‌ی اسلام است، و این چیزی است که در مردم غزه دیده نمی‌‍‌‌شود. جناب پیروز، من درباره‌ی انسان‌ها نه با دینشان یا زبان و قومیتشان، بلکه با رفتارشان و نقش آنها در تاریخ و سرنوشت دیگر انسانها داوری می‌کنم. داوری درباره‌ی انسان‌ها و ملت‌ها تنها بر پایه‌ی دین، نمی‌تواند از ذهن یک سوسیال دموکرات سکولار که من خودم را به آن نزدیک می‌دانم، بیرون آید.
می‌دانیم که از میان این دو یا چند میلیون تن «مردم زجرکشیده غزه» که همه‌ی سازمان‌های به ظاهر بشر دوست جهان اکنون سنگ آنها را به سینه می‌زنند بی‌آنکه بخواهند به رشد بیشتر اندیشه مدرن در آنها کمک کنند، چند درصد با سیاست‌های اسماعیل هنیه و حمله به اسرائیل مخالفت کرده‌اند و چند درصد پشتیبان حماس و رهبران آن و حتا جمهوری اسلامی بوده‌اند؟ من نمی‌دانم، اما گمان می‌کنم ‌نتیجه هرچه باشد، می‌تواند گویای تفاوت جدی رفتار فلسطینیان با رفتار ایرانیان در ستیز با تروریسم و دولت جمهوری اسلامی باشد. شعار «نه غزه، نه لبنان جانم فدای ایران»، یکی از تفاوتهای جدی ایرانیان با مردم غزه و دولت جمهوری اسلامی است که آنها خواهان نابودی اسرائیل و دین یهود هستند. این ربطی به انسان بودن یا مسلمان بودن آنها ندارد، اما به آموزه‌های اسلامی یهودستیزی و دیگرستیزی، و حتا ایران ستیزی آخوندهای مسلمان ایرانی و فلسطینی، ربط بسیار دارد. اینکه می‌گویم ایران‌ ستیزی، از چیز پنهانی سخن نمی‌گویم، همین بس که به سخنان بزرگترین تئوریسین و استاد آموزه‌های اسلامی و از پایه گذاران بهایی ستیزی در سالهای پیش از انقلاب، یعنی مرتضا مطهری توجه کنیم. او بارها به آیینِ‌های چهارشنبه سوری و نوروز حمله کرده و خطاب به مردم گفته است پدران شما خر بوده‌اند که این آیین‌ها را به یادگار گذاشته‌اند، ما باید روی آنها خاک بریزیم و آنها را پنهان سازیم. این سخنان ضد فرهنگ و تمدن، همه آموزه‌های اسلامی است، که یهودی ستیزی جایگاهی مهم در آن دارد. نتیجه گیری کلی به گفته‌ی شما «در فحوای کلام» من،م این نیست که «فلسطینیان بدلیل پایبندی به دین اسلام به هر حال محتوم و محکوم» هستند، بلکه می‌گویم همه‌ی نشانه‌ها گواه بر آن هستند که فلسطینی‌های نوار غزه، هوادار تروریست‌های حماس هستند، و با سکوت خود دربرابر این تروریسم و همدلی با آن، آب به آسیاب این گروه می‌ریزند، و با گروگانگیری و ترور در هفتم اکتبر یا به گفته خودشان «توفان الاقصا» شریک و سهیم هستند. حمله اعضای حماس به اسرائیل، بدون کمک جمهوری اسلامی و پشتیبانی مردم از نگر سنی بالغ غزه، شدنی نبوده است. این پرسش هم که تبار و کیستی قومی و زبانی فلسطینی‌ها چه بوده و چه نسبتی با زبان و قوم عرب دارند، در گفتارنامه‌ی من نمی‌گنجد، و پاسخگویی به آن هم چندان ساده نیست. اما آنچه من ادعا می‌کنم آن است که نه تنها مردم فلسطین، که مردم دیگر کشورهای سازنده‌ی امپراتوری عثمانی پیشین از جمله مردم اسرائیل و حتا عربستان و خود ترکیه را هنوز نمی‌توان یک «ملت» نامید و در نتیجه نه یکپارچگی و نه آینده‌ی پایدار و روشنی را در دوردست زمان برای فلسطین و غزه نمی‌توان پیش بینی کرد. دو دولت در یک کشور هم در همین دامنه می‌گنجد، و شانس دستیابی به آن بسیار اندک است.
بهرام خراسانی شانزدهم فروردین ۱۴۰۳



■ آقای خراسانی، از گفته های شما بسیار آموختم، انصافآ تمامی اشاراتتان صحیح است، حتی اینکه حماس برای ارتکاب جنایات ۷ اکتبر از مردم غزه چراغ سبز دید. عقب افتادگی تاریخی اجتماع فلسطینیان از دید کسی پنهان نیست (با پوزش بسیار از روشنفکران و خردمندان فلسطینی). اجتماع فلسطینیان هرگز تحت یک نظم کشوری نزیسته حتی از نوع بد آن. که البته این مساله اگر بهانه خوبی نباشد اما دلیل قابل درکی است که بسادگی هواداری از خشونت را بر مدارا طلبی مدنی بر می گزینند.
با تمام این احوال یک اصل بی‌بدیل به من و شما نهیب میزند که گشودن آتش جنگ در میان غیر نظامیان جواب درستی به جنایات حماس نیست. یا بهتر بگوییم: جواب درستی به هیچ مشکلی در هیچ مقطع و شرایطی در جهان نیست. یک هوادار خوب ورزشی دوست ندارد تیم محبوبش مرتکب خطا شود و چنین راهی را برای دسترسی به پیروزی بر گزیند.
یک صیهونیست خوب و راستین همیشه بدنبال دیدن افقی است که قوم یهود را سامان یافته در صلح و مدارا با ملل دیگر ببیند. در شش ماه گذشته با کدام ترفند دولت نتانیاهو میخواست زنجیره خون و خشونت را بگسلد یا دست کم زمینه را برای نسلهای آینده فراهم کند تا چنین کنند؟
خراسانی عزیز بی‌تعارف گفتم که از شما بسیار آموختم، عزیزانی با بعد و گستره دانش شما ارزش آفرین هستند، لذا استدعا میکنم با نگاه دیگری به قضایای غزه بگویید که اگر اسرائیل توسط دولتی لیبرال و میانه‌رو هدایت می‌شد آیا ما همچنان با شرایط امروز روبرو بودیم؟ آیا چنین دیالوگی را پیش می‌بردیم؟
از یهود ستیزی اسلام هر چه گفتید به درستی بود. در میان ادیان گروه بدی به ایرانیان رسید که همان ادیان ابراهیمی است، و از آن میان بدترین آن به ما رسید که اسلام است. اندیشه ورزان ایران کار شگرفی در پیش دارند، تا بسیاری نسلها، تا آیندهای دور.
با احترام فراوان، پیروز


■ با سپاس از این نوشته و نویسنده روشن بین بیاد داشته باشیم که اگر آرمانگرایی را کنار بگذاریم ما نمونه های عملی داریم که مارکسیست ها ارائه داده اند. استالین و مائو و پل پت و رهبر کره شمالی سوسیالیسم واقعا موجود را به نمایش گذاشتند. در دنیای امروز داعش، طالبان، حماس و جمهوری اسلامی چهره اسلام واقعا موجود را به نمایش می گذارند.
واقعیت اینست که دعوای دیرینه اسلام و یهود و مالکیت فلسطین از دیدگاه منافع مردم ایران ربطی به مردم ایران ندارد و سنگینی وزن جانبداری در این دعوا بیش از چهار دهه بر سیاست خارجی جمهوری اسلامی جز رنج حاصلی برای مردم ایران و حتی فلسطین نداشته. از آرمانگرایی که بگذریم واقعیت هم اینست که یهودیت واقعا موجود برای یهودیان در خود اسراییل و بطور عموم برای مردم جهان چهره ای به مراتب انسانی تر از اون دو نمونه ایدئولوژیک ذکر شده دارد. اینهم که الان مردم غزه دچار ویرانگری و سبعیت جنگ شده اند مسئولیت اصلیش بر می گردد به حماس و هواداراتش مثل جمهوری اسلامی که اون رو به سلاح مجهز کردند و تامین مالی کردند که تونل سازی کنند و با نشان دادن وحشیگری خود در تجاوز و کشتار غیر نظامیان و گروگان گیری شروع کننده این جنگ خانمانسوز باشند.
در فردای صلح مجدادا انتقادها و محکومیت های دولت اسراییل خاتمه خواهد یافت و کشورها رابطه دوستانه با اسراییل برقرار خواهند کرد. حتی کشورهای اسلامی مدافع فلسطینی ها، که حاظر نشدند حتی یک فلسطینی را در کشور خود پناه دهتد، با اسراییل رابطه دوستانه برقرار خواهند کردو و مردم ایران می مانند و این جمهوری بی تعقل اسلامی و روشنفکرانش که در این دعوا به کاسه داغتر از آش می مانند.
ایکاش روشنفکران مدافع حقوق مردم غزه بیشتر روی رنج مردم ایران زوم می کردند که گرفتار فقر و تبعیض و ستم روزمره هستند و چه بسا از مردم فلسطین در زمان صلح و نه جنگ، وضعیت بدتری دارند. ایکاش این قلم بدستان فکری بحال مردم خود می کردند که همانطور که گفته اند چراغی که بر خانه رواست بر مسجد حرام است.
با احترام رنسانس


■ آقای خراسانی گرامی، نوشته زیبائی بود.
با درود، پرویز هدائی


■ با تشکر از آقای خراسانی بخاطر طرح بی پرده و صادقانه فلسطین و فلسطینیان .. امروزه با انبوه بی‌مرز جنایت پیشگی و کثافت و گند اسلام و شیعه به ایران و ایرانی، بی‌اخلاقی آشکار است برای هر ایرانی در هر جایگاه اندیشگی و اجتماعی که از سوژه‌هایی که این اسلام سیاسی توسل می‌جوید هم راستا باشد .. فارغ از اینکه فلسطینی وجود نداشته! اسلام یهودیان را با زور از آنجا کوچانده، بخش عمده آسراییل از مسلمانان خریداری شده، یا هر دلیل و توجیه تاریخی، اخلاقی، فلسفی، انسانی دیگر!! فلسطین نه تنها هیچ موضوعیت و دلیلی برای حمایت از آن برای ایران و ایرانی باقی نمی‌گذارد بلکه با بودن اینهمه عرب و کشورهای ثر‌وتمند عربی برای حفظ ظاهر هم که شده خلاف دکترین و روش جمهوری کثیف اسلامی باید عمل کرد ، تا بدانند ما در عمل با کل ساختار تفکر و رفتار دینی آنها مخالفیم .. هیچ چیز فلسطین با بودن عربها به ما ربط پیدا نمی‌کند .. کل اگر طبیب بودی!!!؟؟؟
با ارادت - علی روحی


■ دوستان گرامی: پیروز، رنسانس، هدایی و روحی.
از مهر شما سپاسگزارم. راهنمایی‌های شما را به گوش می‌گیرم و به کار می‌بندم. پاینده ایران، و پیروز باد فراخوان «زن، زندگی، آزادی».
بهرام خراسانی


■ دوست گرامی جناب خراسانی، من در برابر تواضع و صمیمیت شما سر تعضیم فرود می‌آورم. تنها خواستم عرض کنم که من یکی تمام قد سپاس‌گزار نوشته شما هستم و هیچ راهنمایی برای شما نداشتم. اگر در آخر اشاره‌ای بود مخاطب من قلم بدستانی هستند که نه تنها در ۵٧ راه را گم کردند بلکه هنوز در بیراهه هستند و خود نمی‌دانند. جای بسی خوشحالی است که آنان برخلاف گذشته‌ها نمی‌توانند نسل نو ما را در گمراهی خود شریک کنند. پیروز باد زن، زندگی، آزادی.
با احترام رنسانس


■ دوستان گرامی و خراسانی عزیز هر آنچه را که لازم بود گفتند و چپ چفیه بدوش هم راه خود را ادامه می دهد و در کشورهای “امپریالیستی” نه در کنار پرولتاریا بلکه هم صدا با عقب مانده‌ترین مهاجرین مسلمان به آتش نفرت از اسراییل باد میزند. تقریبا شبیه همان کاری حماس در مدارس غزه با کودکان انجام می‌دهد. غرض از نوشتن چند جمله این هست که توجه دوستان را به مقاله با ارزشی به نام ”تأثیر فرهنگِ مسیحی بر مارکسیسمِ غربی” از جونز مانوئل ترجمه آریا سُلگی در سایت جنبش سکولار دمکراسی ایران جلب کنم.
با احترام سالاری


■ جناب سالاری گرام. با درود. من هم با شما همسویم. سپاس
بهرام خراسانی


■ سپاس از دوست گرامی جناب سالاری برای کامنت مختصر ولی مفیدش. نوشته‌ای که لینک داده بودید خواندنی بود. در مورد ایران باید دید رفتار سیاسی چپ چفیه به دوش تحت تاثیر اسلام است یا یک عامل دیگر هم عمل می‌کند. خانم بهاره هدایت چند وقت پیش در نامه‌ای به موضوع مهمی اشاره کرده بود. در ۵٧ اسلامگرایان و چپ‌ها در بعد ضد غربی با یکدیگر همراه شدند. این عامل ضد غرب بودن هنوز چپ‌های چفیه به دوش را در بعضی موردها به اسلامگرایان نزدیک می‌کند. همانطور که در ۵٧ کنش سیاسی چپ‌ها آب به آسیاب ارتجاع مذهبی ریخت، اکنون هم کنش سیاسی این گروه از چپ‌ها در همراهی با غرب ستیزی و اسراییل‌ستیزی مرتجعین آب به آسیاب جمهوری اسلامی می‌ریزد و بر علیه منافع ملی مردم ایران عمل می‌کند. بنابر این در واقع این چپ‌های چفیه به دوش، از نتیجه کنش سیاسی ۵٧ خودشان در تقویت ارتجاع درس نگرفته‌اند و هنوز همان راه را دنبال می‌کنند.
با احترام رنسانس




iran-emrooz.net | Tue, 02.04.2024, 0:07
سیلِ فضای مجازی

حمید فرخنده

با عصر روشنگری و انقلاب صنعتی خوشبینی فزاینده‌ای در میان اکثر دانشمندان، متفکران و روشنفکران در قرون هیجدهم و نوزدهم بوجود آمده بود که با پیش‌رفت علم و صنعت احتیاجات انسان‌ها یکی پس از دیگری برطرف می‌شود. علم بساط خرافات ‌دینی را بر‌می‌چیند و نهایتا مدرنیته مذهب را به کنج کلسیا باز‌می‌گرداند. با ورود به عصر مدرنیته و سکولاریسم، تا حدود زیادی چنین نیز شد. اشکال آن خوشبینی یا نگاه اولیه اما این بود که مصائب جدیدی که شرایط و وضعیت نوی ایجاد شده می‌رفت تا برای مردم بیافریند را یا ندیدند یا دست کم گرفتند. گویی قرار بود دست‌آوردهای علم و صنعت فقط در خدمت سعادت بشر باشد.

دو جنگ‌ ویرانگر جهانی در نیمه اول قرن بیستم و استفاده از بمب اتم ربطی به مذهب یا خرافات نداشت و به مدد پیش‌‌رفت تکنولوژی و به دست سیاستمداران سکولار انجام گرفت. به‌علاوه علیرغم ایده‌‌های آزادی‌خواهانه و دمکراسی‌خواهانه اندیشمندانی مانند جان لاک و مونتسکیو و ایده‌های فیلسوفان اومانیست، از دل مدرنیته کمونیسم، فاشیسم و نازیسم نیز بیرون آمد. بشر متوجه شد در کنار دست‌آوردهای مثبتی که مدرنیته برای زندگی‌اش به ارمغان آورده، امکان دست‌یازی به شر و اقدام به جنایت توسط نیروهای سلطه‌گر یا تمامیت‌خواه را نیز گسترش داده است.

همین نگاه خوش‌بینانه به نقش و جایگاه مذهب، بعد از آشنایی ایرانیان با تجدد و پس از انقلاب مشروطه در میان روشنفکران عصر مشروطه و دوران پهلوی نیز وجود داشت. گویی با ورود تجدد دیگر قرار نبود از دین و دینداری کاری ساخته باشد، همانطور که شاه و دستگاه سرکوبش از رشد مذهب و روحانیت سیاسی غافل بودند، نیروهای سکولار مخالف شاه نیز از ناحیه دین و روحانیت احساس خطر نمی‌کردند و چه بسا به عنوان کاتالیزور انقلاب آن را مثبت نیز ارزیابی می‌کردند. در نتیجه آنها لازم نمی‌‌دیدند و شاید هم کسر شأن خود می‌دانستند به تولیدات فرهنگی و فکری که از سوی حوزه و بخش سنتی جامعه تولید می‌شد یا به برنامه‌های روحانیت سیاسی، بذل توجه کنند.

غافلگیری ایجاد شده میان روشنفکران، نیروهای سیاسی و اصولا بخش بزرگی از جامعه ایران از نقش دین در انقلاب ۵۷، به قدرت رسیدن روحانیت و دیگر مشکلاتی که در ۴۵ سال گذشته کشور با آن روبرو بوده است، نشان داد آن خوشبینی و تصورات اولیه چقدر با واقعیات جامعه ما فاصله داشته است.

با گسترش اینترنت در آغاز هزاره سوم میلادی و ازجمله ورود آن به ایران و گسترش امکانات فضای مجازی سد سانسور بویژه برای کشورهایی مانند ایران شکست. با وجود اینترنت، فضای مجازی و دسترسی آسان به شبکه‌های ماهواره‌ای هر فرد یا هر حزب سیاسی که نوشته‌ای برای انتشار یا سخن برای گفتن داشت، هرچند در معنای متعارف یک کشور آزاد، اما کم یا بیش قادر شد ‌پیام خود را به مخاطبان برساند. این شرایط و امکانات جدید بوجود آمده بار دیگر باعث شد در کنار نقش مثبت و سانسورشکن فضای مجازی، به جنبه‌های منفی این ابزار جدید کم‌توجهی شود.

مانند موارد پیشین شاهد هستیم که علیرغم دسترسی آزاد و بیشتر به اخبار و داده‌ها، منابع خبری بی‌در و پیکری نیز سربرآورده‌اند که شبانه‌روز حجم عظیمی از اخبار و محتوای دروغ تولید و یا پخش می‌کنند. در نبود یا کمبود دروازه‌بانی حرفه‌ای و مسئولانه‌ی خبر، هر دوغ و دوشابی در سطح وسیعی توسط کاربران فضای مجازی که بدون کنترل یا آگاهی از درستی یا نادرستی بسیاری از خبرها، فقط به این علت که این اخبار در تایید نگاه سیاسی یا فرهنگی آنها بوده است یا به ضرر دشمنانشان هست، منتشر و در سطح وسیعی بازنشر می‌شوند. این کاربران چه بسا ناخواسته اطلاعات مخدوش و هدفمند ارتش سایبری یا قدرت‌های توتالیتر در سطح جهانی را بازنشر می‌کنند تا یا در انتخابات کشورهای آزاد به نفع خود دخالت کنند و یا با پخش این نوع اخبار دروغ و حتی گفتن نیمی از واقعیت، به اعتماد عمومی مردم لطمه وارد سازند.

امکانات جدید تکنیکی بوجود آمده برای تقلید صدا، فتوشاپ و تولید فیلم‌های جعلی که واقعی به نظر می‌رسند، کار تشخیص سره از ناسره را هر روز سخت‌تر نیز می‌کند. امکان جدیدی بوجود آمده تا خیل عظیمی از کاربران فضای مجازی دور از حیا و مسئولیت فضای واقعی، بازار آزار، توهین و فحاشی به خاطر اختلافات فرهنگی، نژادی یا سیاسی را گرم نگه‌دارند.

بازار فتوشاپ گرم است و با تکنیک‌های جدید دیجیتال می‌شود فیلم و صدای غیرواقعی اما مطابق با اصل ساخت و خبری نادرست را با تصویر و صدای دروغین نیز آراسته کرد.

زنگ‌های خطر مدتی است در سطح جهانی به صدا درآمده است. به‌ویژه در ایران، بار دیگر باید مواظب «توده»ی مسئولیت ناپذیر و به میدان آمده، در میدان مجازی شد. بارانِ گردش آزاد خبر و دست‌رسی آزاد و آسان به اطلاعات می‌خواستیم، اما دچار سیلِ فضای مجازی شده‌ایم.
اکنون با توجه به گسترش مداوم نقش فضای مجازی و شبکه‌های خبررسانی غیررسمی و همزمان کاهش روزافزون نقش رساناهای دیداری، شنیداری و نوشتاری رسمی یا حرفه‌ای و درنتیجه تضعیف دروازه‌بانی حرفه‌ای خبر به‌ویژه در عرصه رساناها و شبکه‌های فارسی زبان، خبررسانی آزاد و مسئولانه بیش از پیش با چالش روبرو خواهد شد. بر این اساس، بار مسئولیت حرفه‌ای خبرنگاران مستقل و رساناها و یا شبکه‌های خبری باقیمانده بیشتر خواهد شد.



نظر خوانندگان:


■ آقای فرخنده عزیز.
جمع‌بندی جالب و مختصری بود از انتظارات انسان مدرن. خطرات فضای مجازی را به خوبی گوشزد کرده‌اید. در این میان، کاری که از ما برمی‌آید این است که از بازنشر مطلب خودداری کنیم، مگر آنکه خودمان به صحت خبر اطمینان داشته باشیم. دیگر اینکه، سایت، مقالات و افراد مطمئن را به دوستان خود معرفی کنیم.
با احترام. رضا قنبری ـ آلمان





iran-emrooz.net | Mon, 01.04.2024, 16:31
پنهان‌شدگی رویکرد حماس در جنگ غزه!

م. روغنی

رشد و فراز گروه اسلام‌گرای حماس را باید در تحولاتی جستجو کرد که از جمله در پی اشغال افغانستان توسط شوروی و واکنش نظامی و مالی آمریکا، عربستان و پاکستان از راه آموزش مجاهدین کمونیست ستیز افغان علیه اشغالگران روسی و نیز انقلاب ۵۷ در ایران حاصل گردید که شعله‌های بنیادگرایی اسلامی را از جمله در خاورمیانه برافروخت.

اشغال عراق در سال ۲۰۰۳، از سوی آمریکا، به‌رغم خودداری شورای امنیت از تآیید آن، به سال‌ها جنگ میان شیعه و سنی و سرانجام به ظهور القاعده، طالبان و داعش انجامید. این شرایط به جمهوری جهل و جنایت امکان داد که گروه‌های تروریستی و بنیادگرای شیعه را از راه پشتیبانی مالی و تسلیحاتی این کشور از جمله برای پیشبرد هدف‌های سیاسی و ایدئولوژیک خامنه‌ای و سپاه از راه سازماندهی “محور مقومت” مجهز سازد.

امروزه “محور مقاومت” و یا “ناتوی گروه‌های اسلام‌گرا” شامل گروه سنی حماس و جهاد اسلامی گردد که تشکیل حکومت اسلامی در مناطق اشغالی فلسطین و کشور اسرائیل و نیز اخراج آمریکا از منطقه خاورمیانه را در تارک برنامه‌های خود قراداده‌اند. خامنه‌ای از راه سپاه قدس آموزش، تسلیح و پشتیبانی سیاسی و مالی این محور را با صرف هزینه از سفره اکثریت مردم ایران به انجام رساند.

بی تردید دهه‌ها اشغالگری، زمین خواری و نقض حقوق فلسطینیان از سوی اسرائیل و پشتیبانی بی دریغ سیاسی، مالی و تسلیحاتی آمریکا از این کشور در تقویت گروه‌های اسلام‌گرای شیعه و سنی و گسترش نفوذ خامنه‌ای و تنش افزایی سپاه در منطقه نقش مهمی ایفا کرده است.

گروه اسلام‌گرای سنی حماس که با ایدئولوژی اخوان‌المسلمین و پشتیبانی‌های سیاسی و مالی اسرائیل شکل گرفت توانست در سال ۲۰۰۶، اداره باریکه غزه را بدست گیرد و از یک سازمان سیاسی و نظامی فلسطینی به حاکم مطلق این منطقه تبدیل گردد.

اساسنامه این گروه در سال ۱۳۶۷ (۱۹۸۸) به تصویب رسید که در آن به جای اسرائیل از یهود نام برده و بارها تاکید کرد که ماموریتش مبارزه با پیروان یهودیت است. افزون برین چندین نقل قول از قرآن و احادیث از پیامبر اسلام علیه یهودیان در این اساسنامه دیده شد. اما در سال ۱۳۹۶، تغییرات جزیی در اساسنامه صورت گرفت و از جمله با حذف آیات و احادیث، در این مدرک تاکید گردید که با دین یهود و پیروانش مشکلی ندارد بلکه با اسرائیل به عنوان کشور اشغالگر مبارزه کند.

در اساسنامه تازه حماس همچون گذشته موجودیت اسرائیل را به رسمیت نمی‌شناسد و مرزهای کشور فلسطین را همانی سنجد که پیش از تشکیل اسراییل در سال ۱۹۴۸ سرزمین فلسطین را شکل داد.

البته در اساسنامه تازه برخلاف گذشته، تشکیل کشور مستقل فلسطین در کرانه باختری رود اردن، نوار غزه و شرق اورشلیم ( مرزهای پیش از ۱۹۶۷) پذیرفته شده است که به معنی به رسمیت شناختن این موقعیت جغرافیایی و سیاسی نیست بلکه به عنوان مرحله گذار و برای دستیابی به سرزمین تاریخی فلسطینیان بدون اسرائیل به شمار آید.

از سال ۲۰۰۷ تاکنون میان حماس و اسراییل چندین برخورد نظامی روی داده است که شامل پرتاب موشک‌ها به اسرائیل و واکنش سنگین نظامی این دولت و جلوگیری از ورود مایحتاج روزمره و سوخت به غزه شده است. بسیاری از دولت‌های غربی حماس و دیگر گروه‌های افراطی و بنیادگرا را به فهرست گروه‌های تروریستی افزوده‌اند. اغلب کشورهای عربی نیز تا پیش از حمله اکتبر به اسرائئل این گروه را تروریستی سنجیدند.

بودجه دولت حماس ایدئولوژی زده و نظامی محور بوده و حدود ۲ میلیاد دلار برآورد شود که از جمله از سوی کشورهای قطر، جمهوری خامنه‌ای، ترکیه و از راه مالیات بر ورود کالاهای قاچاق از مصر تامین گردد. براساس منابع فلسطینی و اسرائیلی بین ۱۰۰ تا ۳۵۰ میلیون دلار از بودجه کشور برای مصارف نظامی هزینه گردد که شامل هزاران شبه نظامی مجهر به موشک، پهباد و تونل‌های گسترده نظامی است. این در حالی است که برپایه گزارش سازمان ملل در پیش از هفتم اکتبر، ۸۰٪ مردم غزه در تهیدستی بسر بردند و نرخ بی کاری در این باریکه به ۴۷٪ رسید.[۱] برپایه ارزیابی یونیسف ۲۵٪ زنان غزه در زمان زایمان با خطر مرگ روبرو شدند.[۲]

ظاهرا آمادگی نظامی حماس برای حمله هفتم اکتبر از راه فریب، غافلگیری و ناکامی اطلاعاتی سازمان‌های امنیتی اسرائیل در کشف این توطئه، حد اقل دو سال زمان برد. این برنامه ریزی دقیق و قتل و جنایت‌های مرتکب شده علیه صد‌ها غیر نظامی اسرائیلی از جمله تجاوز به دختران که به باور چند کارشناس سازمان ملل تواند به عنوان جنایت علیه بشریت سنجیده شود[۳] و شمار بالای گروگان‌ها شامل بسیاری از کودکان خرد سال، با شگفتی و همدردی جهانی با مردم اسرائیل همراه گردید. در برابر خامنه‌ای با پشتیبانی از این جنایت به شانه جنگ جویان حماس و جهاد اسلامی بوسه زد !

اسماعیل هنیه، یورش و رفتار جنایت کارانه حماس را به نمایندگی از سوی مردم غزه و امت مسلمان و به تلافی حمله به مسجد لاقصی، رنج فلسطینیان ناشی از کارکرد نیروهای امنیتی و حملات شهرک نشینان علیه ساکنان کرانه غربی توجیه نمود[۴]

در برابر به باور اسحاق هرزوگ رئیس جمهور اسرائیل، تمام مردم غزه در این حمله مسئولیت مشترک داشته و اسرائیل برای حفظ منافعش علیه غزه و مردم آن وارد عمل خواهد شد.[۵]

دولت راست گرای افراطی اسرائیل که به سبب مخالفت گسترده مردم این کشور علیه ” اصلاحات قضایی”‌اش تضعیف و در اثر رویداد هفت اکتبر قدرت نظامی بلامنازع کشورش با چالش جدی روبرو شده بود، بلافاصله به حماس اعلان جنگ داد و با مشت آهنین از زمین و هوا به غزه یورش برد که در نهایت سبب انزوای جهانی اسرائیل و باخت سیاسی دولتش در برابر گروه‌های بنیاد گرای فعال در غزه گردید.

افزون برین ورود خوراک، آب و برق و سوخت را از مرزهای اسرائیل به باریکه غزه ممنوع ساخت اما ورود اقلام برشمرده از مصر را مجاز شمرد.

در اثر بمباران‌های سهمگین اسرائیل جمعیت بسیاری از شمال غزه بناچار ابتدا به مرکز و سپس به جنوب رانده شدند و شمار کشته‌ها بویژه زنان و کودگان به سرعت روبه افزایش گذاشت. سازمان‌های بنیادگرای حماس و جهاد اسلامی نیز با پنهان شدن در مراکز درمانی و یا تونل‌های نظامی در زیر ساختمان‌های دولتی زمینه را برای کشته شدن بیشتر بی گناهان در جنگ فراهم ساخته و سازند.

اگر در ابتدا افکار عمومی جهانیان و دولت‌های بسیاری از رویکرد اسرائیل پشتیبانی کرده و حق دفاع از خود را برای این کشور جایز شمردند اما با گذشت حدود شش ماه از آغاز جنگ، دهها هزار نفر کشته و مرگ بسیاری از کودکان در اثر گرسنگی، افکار عمومی جهانیان و موضع بسیاری از کشورهای مدافع اسرائیل از جمله متحد سرسخت آن آمریکا تغییر یافت، بتدریج جنایت گروه‌های بنیادگرا در هفت اکتبر به فراموشی سپرده شد و فشار بر دولت راست گرای اسرائیل برای توقف جنگ و اجازه ورود کمک‌های بشر دوستانه به باریکه، بطور روز افزون افزایش یافته است. خانواده‌های گروگان‌ها و بسیاری از مردم اسرائیل نیز دولت این کشور را برای آزادی اسرا بهر قیمتی تحت فشار قرار دهند.

در این میان وزارت بهداشت حماس که تعداد کشته‌های جنگ را روزانه اعلان کند با یکجا کردن فرصت طلبانه کشته‌های اعضای حماس با مرگ بی گناهان در عمل از منظر روانی حمدلی افکار عمومی را با سازمان‌های بنیادگرای فعال در غزه جلب نماید. این سازمان با وجود ورود ناچیز مواد غذایی به باریکه غزه در اثر ادامه جنگ و آغاز هرج و مرج در سایه فعال شدن گروه‌های تبهکار، با اعلان درخواست‌هایی که پذیرش آنها از سوی دولت راست گرای افرطی اسرائیل برای برقراری آتش بس ناممکن است به بحران کمبود مواد غذایی و ادامه دردو رنج غیر نظامیان در غزه دامن زند.

حماس برای اجرای آتش بس و آزادی بیش از ۱۰۰ گروگان، ابتدا خواهان خروج نیروهای اسرائیلی از غزه، پایان جنگ، بازگشت آوارگان به شمال و تضمین حکومت دوباره این سازمان بر مردم غزه است ! به عبارت دیگر حماس خواهان آنست که زمان را به شرائط پیش از هفت اکتبر بدون پاسخگویی به جنایت‌هایش بازگرداند.

حماس و جهاد اسلامی از واکنش نا متناسب جنگی اسرائیل بهره گیری ابزاری کرده اند؛ حمله ایدئولوژیک هفتم اکتبر در حالی صورت گرفت که در سال ۲۰۲۳ اکثریت مردم غزه با پایان بخشیدن به آتش بس با اسرائیل مخالف بوده به جای مقاومت مسلحانه از پیکار با تهیدستی پشتیبانی کردند. با اینحال حماس برخلاف این خواست به اسرائیل حمله کرد. به باور خلدون برگوتی (Khaldoun Bargoouti) پژوهشگر ساکن کرانه غربی، بمباران‌های بی وقفه اسرائیل، درماندگی اهالی غزه از راهبردهای گروه‌های بنیادگرا در هفتم اکتبر را حد اقل در کوتاه مدت کاهش داده و خشم مردم را علیه رویکرد اسراییل در جنگ برانگیخته است[۶]. این گروه‌ها در سایه جنایت‌های اسرائیل پنهان شده اند!

بنیادگرایی اسلامی در منطقه به سرکردگی خامنه‌ای و سپاه قدس، و دولت راست گرای افراطی نتان یاهو شامل برخی از احزاب فاشیستی که همزیستی با فلسطینان را بر نمی‌تابند، و نیز پشتیبانی‌های سیاسی و نظامی آمریکا از اسرائیل، عامل بدبختی، آوارگی و مرگ و میر مردم غزه و آشوب و بی ثباتی در بسیاری از مناطق خاورمیانه است. باید امید داشت جامعه جهانی از خواب غفلت بیدار و تمهیدات لازم را برای تشکیل دولت فلسطین در کنار دولت اسراییل و کاهش دشمنی‌ها فراهم سازد.

فروردین ۱۴۰۳
mrowghani.com
————————————————

[1] - Dan De Luce and Lisa Cavazuti, Gaza is plagued by poverty, but Hamas has no shortage of cash. Where does it come from?, NBC NEWS.
[2] - Health and Nutrition, State of Palestine, Unicef
[3] - Oct. 7 assaults, Including Sexual Violence, Could Be Crimes Against Humanity, 2 U.N. Experts Say, The New York Times.
[4] - How Hamas’s carefully planned Israel attack devolved into a chaotic rampage, The Washington Post, Oct. 16, 2023
[5] - همان
[6] - Hamas was unpopular in Gaza before it attacked Israel- surveys showed Gazans cared more about fighting poverty than armed resistance, THE CONVERSATION, Updated on Oct. 30, 2023



نظر خوانندگان:


■ جناب روغنی عزیز.
عنوان مقاله را خوب انتخاب کرده‌اید و دو عکس بسیار تکاندهنده نیز هشدار بزرگی است برای هر فرد انساندوستی. اما اگر از ابراز احساسات صرف (که ویژگی غریزی هر انسان است) فراتر برویم و بخواهیم با ابزار عقل، راه‌حلی پیدا کنیم، مشکلات و نظرات زیاد و مختلف می‌شوند. در مجموع با نظرات شما موافقم، ضمن اینکه در یک مورد مهم، می‌توان طور دیگری تفسیر کرد. نوشته‌اید: «اشغال عراق در سال ۲۰۰۳، از سوی آمریکا، به‌رغم خودداری شورای امنیت از تآیید آن، به سال‌ها جنگ میان شیعه و سنی و سرانجام به ظهور القاعده، طالبان و داعش انجامید». اما می‌توان ظهور امثال القاعده را به خلأ ناشی از حذف صدام حسین نسبت داد، با این نتیجه‌گیری مهم، که امنیت منطقه ما را دیکتاتورها بهتر تامین می‌کنند. بسیار جای تأمل است!
رضا قنبری ـ آلمان


■ آقای قنبری با سپاس از توجه شما نسبت به نوشته من. البته به نکته جالبی اشاره کرده اید اما بیان آن حقیقت لزوما به معنی نتیجه گیری شما نیست؟! شوربختانه حذف صدام به جنگ داخلی و شکوفایی بنیادگرایی اسلامی در عراق و منطقه انجامید. این رویداد نشان داد که دمکراسی صادر کردنی نیست و برای رسیدن به آزادی و دمکراسی نیاز به جامعه مدنی ریشه دار و احزاب پرقدرت است که دیکتارتورها دشمن اینگونه نهادها هستند. در عین حال دخالت مستقیم خارجی نیز کارساز نیست و حداقل در عراق و افغانستان با هرج و مرج داخلی و بازگشت دیکتاتوری روبرو شد. اما ایستادگی زنان ایرانی در برابر حجاب اجباری با وجود سرکوب‌های رنگارنگ رژیم نشان داد که دیکتاتورها به تدریج در برابر نافرمانی مدنی گسترده ناچار به عقب نشینی‌اند.
با سپاس م- روغنی





iran-emrooz.net | Mon, 01.04.2024, 12:59
آغازی بر پایان سه دهه اقتدار بلامنازع اردوغان در ترکیه

علی‌رضا اردبیلی

گزارشی مختصر از یک پرده دیگر از بازی دموکراسی در زمین ترکیه

انتخاباتی که دیروز تمام شد و نتایج اولیه آن در ساعات عصر و شب اعلام شد، با بندهایی چند به انتخابات پارلمانی و ریاست جمهوری ماه مه پارسال مرتبط بود. باخت شوک‌کننده در آن انتخابات برای حزب جمهوری‌خواه خلق، یک پروسه بحرانی منتهی به تغییر در رهبری حزب را موجب شد. اگر این حزب دچار انشعاب نشد، بخاطر این دلیل ساده بود که تاکنون هیچ انشعاب کننده‌ای قادر نشده است تا عنوان معتبری چون “حزب مصطفی کمال آتاتورک” را به نام خود کند.

همه نیروهای درون این حزب، بعداز شکست ماه مه ۲۰۲۳، هم خود را مصروف مبارزات درون حزبی کردند. نتیجه این مبارزه، ظهور سه مرکز قدرت در این حزب شد که اکرم امام‌اوغلو شهردار پیروز استانبول یکی از آنها بود. دو مرکز دیگر یکی اؤزگور اوزل، دبیرکل رسمی حزب جمهوری‌خواه خلق است که با اشاره به بهترین نتیجه انتخاباتی حزب از ۱۹۷۷ به‌این‌سو، می‌‌‌تواند خود را یکی از معماران یا حداقل رهبران پیروزی بزرگ دیروز حساب کند. مرکز رهبری سوم، حول شخص کمال قلیچداراوغلو بود که در کنار رجب طیب اردوغان، حق دارد خود را بازنده دوم انتخابات حساب کند. نزدیکان وی ادعا می‌‌‌کردند که او منتظر باخت رهبری جدید حزب در انتخابات دیروز بود تا بتواند کارنامه باخت صد در صد رقابت‌های انتخاباتی خود با رجب طیب اردوغان را توجیه کند.

مسئله اصلی

اردوغان و حزب عدالت و توسعه در بستر ناکامی مزمن اقتصاد ترکیه در طی چند دهه متوالی به قدرت رسیدند. رشد مستمر اقتصاد ترکیه زمینه انجام یک سری اصلاحات همه‌جانبه از مبارزه با فساد تا شایسته‌سالاری و رعایت حقوق بشر و مبارزه با ناعدالتی را در بر گرفت. تنها سکته قابل مشاهد در این دوره دوازده ساله مربوط به سال ۲۰۰۸ است که مرتبط با رکود اقتصادی جهانی است. هرچند سه سال اخیر، رشد اقتصادی از پس هفت سال رکود اقتصادی و فقیر شدن کشور و شهروندان طی هفت سال تا دوران پاندمی کرونا، ادامه داشته است اما ارقام مربوط به سال ۲۰۲۳ هنوز هم زیر ارقام مشابه از سال ۲۰۱۳ است.

یک دهه یأس و امید

ناتوانی گربه از گرفتن موش طی ۱۱ سال سپری‌شده از ۲۰۱۳ (سال وقوع اعتراضات پارک گزی) بر رأی دهندگان ترکیه پنهان نبود. در شرایط متعارف، حزب عدالت و توسعه بایستی در اولین انتخابات بعداز ۲۰۱۳، زمین بازی را به حریف واگذار می‌‌‌کرد. در اصل هم میزان آرای این حزب در اولین انتخابات بعداز ۲۰۱۳ (در انتخابات محلی ۳۰ مارس ۲۰۱۴) نسبت به انتخابات قبل از ۲۰۱۳ (انتخابات پارلمانی ۱۲ ژوئن ۲۰۱۱) بیش از ۶ درصد کاهش نشان داد. حزب عدالت و توسعه همین ریزش را در پی بحران اقتصادی جهانی ۲۰۰۸ نیز تجربه کرده بود. این دو ریزش آرا، از پی دو رکود اقتصادی، رفتار عقلانی رأی دهندگان ترکیه را نشان می‌‌‌دهد.

سوال مهم این است:

ـ چرا در پی دو رکود اقتصادی ۲۰۰۸ و ۲۰۱۳ و سالهای بعد از ۲۰۱۳ تا انتخابات ۲۰۲۳، کاهش آرای حزب عدالت و توسعه به حدی نبود که به شکست این حزب و رهبر کاریزماتیک آن منجر شود؟

این موضوع از سوی متخصصان داخل و خارج از ترکیه موضوع مقالات و کتابهای متعددی بوده است. دم‌دست‌ترین و ارزان‌ترین توضیح این رفتار رأی دهندگان ترکیه در حفظ اقتدار حزب عدالت و توسعه، علیرغم ناکامی آشکار اقتصادی این حزب، اشاره به آرای ایدئولوژیک رأی‌دهندگان محافظه‌کار است. من در نوشته‌های قبلی خود در این موضوع نشان داده‌ام که میزان آرای ایدئولوژیک رأی دهندگان حزب عدالت و توسعه بالاتر از رقم مشابه برای رأی دهندگان دیگر احزاب سیاسی نبوده است.

در میان ده‌ها علت قابل طرح برای توجیه شکست‌ناپذیری حزب عدالت و توسعه در ده سال بعداز ۲۰۱۳، چند مورد بیش‌ از هر علی دیگری قابل قبول به نظر می‌‌‌رسند:

۱. نقش شخص رجب طیب اردوغان به عنوان یک سیاستمدار ماهر و استراتژیست.
۲. امید رأی‌دهندگان به بازگشت سال‌های خوش ۲۰۰۱ تا ۲۰۱۳.
۳. وحشت رأی‌دهندگان از بازگشت سالهای دهه ۱۹۹۰.
۴. ضعف شخص کمال قلیچداراوغلو در رهبری اپوزیسیون.

نگاهی به ده ماهه مابین انتخابات سراسری ۲۰۲۳ و انتخابات محلی ۲۰۲۴

در ماهها و روزهای منتهی به انتخابات (پارلمانی و ریاست جمهوری) ماه ۲۰۲۳، اپوزیسیون جوسازی مؤثری با وعده پیروزی قطعی خود در انتخابات ماه مه راه انداخته بود. عدم تحقق این وعده، شوک بزرگی به رهبران و رأی دهندگان مخالف اقتدار طولانی حزب عدالت و توسعه وارد کرد.

در شرایط حاکمیت ناباوری و ناامیدی بعداز شکست، موجی از اخبار شوک‌کننده از درون احزاب مخالف اردوغان منتشر شدند. در صورت پیروزی اپوزیسیون، طبعا یا این افشاگری‌ها هرگز انجام نمی‌شد و یا در صورت درز برخی از آنها، شیرینی پیروزی می‌‌‌توانست، همه آثار سوء این افشاگری‌ها را خنثی کند.

از جمله نتایج شکست برای مخالفان پرشمار حزب عدالت و توسعه، فهم علت شکست‌ناپذیری اردوغان و حزب عدالت و توسعه، علیرغم ناکامی اقتدار سیاسی حاکم در مدیریت اقتصاد بود. طرفداران اوپوزیسیون بخاطر بی‌نتیجه ماندن زد و بندهای جبهه اپوزیسیون، در حیرت بودند که برای چرا قابلمه خالی رأی دهندگان قادر به شکست دادن حزب عدالت و توسعه نشد.

شکست ناپذیری حریف، موجی از انتقاد را متوجه رهبران و اجزاء تشکیل دهنده بلوک متحد اوپوزیسیون شامل ۶+۱ حزب کرد. اسرار زیادی از بی‌کفایتی کمال قلیچداراوغلو در جریان این انتقادات از پرده برون افتاد. از جمله معلوم شد که وی همزمان با زد و بند با حزب ناسیونالیست کردی، با حزب ناسیولیست ترکی پناهنده‌ستیز (به رهبری اومیت اؤزداغ) هم وارد معاملات غیرشفاف شده است. اومیت اؤزداغ در اقدامی بی‌سابقه، متن توافق پشت پرده خود با کمال قلیچداراوغلو را منتشر کرد که طبق آنها توافق شده بود تا بخش مهمی از قدرت امنیتی ترکیه، به این حزب دو درصدی تسلیم شود!

از آنجایی که طبق اقدام عجیب اما علنی دیگری، چندین معاون ریاست جمهوری به تک تک احزاب کوچک “اتحاد ملت” (به رهبری کمال قلیچداراوغلو و حزب جمهوری‌خواه خلق) پیشاپیش اعطا شده بود، تابلویی که از یک سیستم اداری کشور ۸۵ میلیونی ترکیه در صورت پیروزی کمال قلیچداراوغلو در اذهان عمومی ایجاد شد، شبیه یک کاریکاتور بود.

برخی از نمایندگان اپوزیسیون بعداز روشن شدن پشت پرده‌های انتخابات و حواشی آن، آشکارا از باخت خود، اظهار خوشحالی کردند. آدنان بکر (Adnan Beker) نماینده منتخب حزب “نیک” قوی‌ترین عضو ائتلاف شش حزبی بعداز حزب جمهوری‌خواه خلق، از حوزه آنکارا بعداز افشای معاملات پشت پرده کمال قلیچداراوغلو، جمله زیر را در تلویزیون ۱۰۰ بیان کرد: «در صورت پیروزی قادر به تشکیل کابینه نمی‌شدیم. خدا مملکت را [از رهبری بی‌کفایت ما] نجات داده است.»

در انتخابات ماه مه ۲۰۲۳ به جز اپوزیسیون، حداقل دو تز مهم قبلی هم شکست خوردند:

۱. قابلمه خالی رأی‌دهندگان، اقتدار سیاسی حاکم را شکست می‌‌‌دهد.
۲. برنده قدرت در استانبول، برنده قدرت در ترکیه هم خواهد بود.

هر چند دو شکست فوق به نظر قطعی و ابدی بودند اما انتخابات دیروز اثبات کردند که سناریوی دیگری هم کاملا محتمل بود و طبق ادعای بسیاری از مفسرین سیاسی ترکیه، بی‌کفایتی کمال قلیچداراوغلو یکی از علل شکست ناپذیری حزب عدالت و توسعه و رهبر آن بود.

باید در نظر داشت که سه دهه رهبری بلامنازع اردوغان و بیش از دو دهه رهبری حزب عدالت و توسعه، قادر به تغییر توازن قوا در میان رسانه‌ها و خبرنگاران و شکل دهندگان افکار عمومی کشور نشده است و هنوز هم معروفترین و مؤثرترین اصحاب رسانه و کنسرن‌های رسانه‌دار تأثیرگذار، متعلق به کمالیست‌ها هستند. در نتیجه در جریان هر انتخابات در ترکیه، قدرت رسانه‌ای کمالیست‌ها، چنان جوی نیرومندی از وعده شکست قطعی حزب عدالت و توسعه در جامعه ایجاد می‌‌‌کرد که محقق نشدن آن، موج سنگینی از احساس استیصال را در میان مخالفان سبب می‌‌‌شد. در آستانه انتخابات دیروز همه اصحاب رسانه و همه بنگاه‌های سنجش آرا دست به عصا بودند و نتیجه حاصله برای اپوزیسیون از خوش بینانه‌ترین پیش‌بینی‌ها هم درخشان‌تر بود.

آنچه در غوغای جنگ داخلی حزب جمهوری‌خواه خلق برای تغییر رهبری با سکوت برگزار شد، نقش کمال قلیچداراوغلو در پیروزی‌های پی در پی رجب طیب اردوغان و حزب عدالت و توسعه در هر انتخابات و هر رفراندوم انجام شده طی ۱۳ سال زمامداری وی بود. نکته مهم این بود که پیروزی‌های حزب عدالت و توسعه و اردوغان قبل از نشستن کمال قلیچداراوغو به جای دنیز بایکال رهبر سابق اوپوزیسیون، طی دو دهه (از ۱۹۹۴ تا ۲۰۱۳) با موفقیت اصلاحات همه‌جانبه حزب و اردوغان در همه عرصه‌ها قابل‌فهم بود. اما پیروزی‌های اردوغان و حزب وی طی یک دهه بعداز اعتراضات پارک گزی تا انتخابات سراسری ماه مه ۲۰۲۳، همزمان با ناکامی‌های فزاینده آنان در سکانداری اقتصاد و سقوط سطح رفاه مردم واقع می‌‌‌شد و توضیحی دم‌دستی و مورد اجماع نداشت.

ابعاد و جزئیات پیروزی اپوزیسیون

جزئیات حادثه دیروز برای سال‌های طولانی از همه سو مورد تجریه و تحلیل قرار خواهد گرفت. اما در مورد ابعاد آن در همین ساعات اولیه بعداز پایان انتخابات می‌‌‌توان اشاره کرد که از نظر روانی بعداز شکست غیرقابل انتظار ده ماه پیش، اپوزیسیون علیرغم اختلافات درونی و از هم پاشیدن ائتلاف شکست‌خورده ۶+۱ حزبی پیشین، از نظر روانی غیرقابل تصور بود. حزب جمهوری‌خواه خلق شهرهای بزرگ تحت رهبری خود را از ۱۱ شهر به ۱۴ شهر رسانید و به اولین حزب کشور از نظر کل آرای مأخوذه تبدیل شد که این مسئله در ۴۷ سال اخیر برای اولین با اتفاق افتاد.

آنچه مهمتر بود، اکثریت مجالس محلی این شهرداری‌ها هم (علاوه بر ریاست شهرداری) به حزب جمهوری‌خواه خلق رسید. این جنبه از پیروزی دیروز برای موفقیت در کار اداره محلی شهرها بسیار مهم است و نشانه قطعی بودن هم پیروزی و هم شکست در رقابت انتخاباتی پایان یافته مورد بحث است.

ملزومات دموکراسی

برگزاری انتخابات آزادانه تضمینی برای انتخاب شایسته‌ترین‌ها نیست. برای ساختمان یک دموکراسی قابل‌قبول، حداقل سه پیش شرط دیگر نیز لازم است:
۱. آگاهی کافی در میان رأی دهندگان.
۲. وجود تیم‌ها و رهبران لایق در میان انتخاب شوندگان.
۳. وجود “بازنده های خوب”.

آگاهی کافی در میان رأی دهندگان

حتی اگر شما چهار دهه هم در سوئد زندگی کرده باشید، احتمالا هنوز از تعلق سیاسی هیچ روزنامه‌نگار یا کانال تلویزیونی مهمی باخبر نیستید. برعکس کافی است که برای اولین بار به برنامه تلویزیونی ترکیه نگاه کنید یا یک روزنامه را در دست بگیرید تا نه تنها از خط و خطوط سیاسی آن باخبر شوید، بلکه حتی تعلق حزبی آن منبع را هم بدانید. سیاسی شدن شدید رسانه‌ها در کنار قطبی بودن شدید جامعه ترکیه، یکی از مهمترین چوب‌های لای چرخ دموکراسی در ترکیه است.

نبودن رسانه‌های بی‌طرف، امکان اشراف رأی دهندگان بر کارکرد نمایندگان منتخب خود و کاندیداهای انتخابات را دچار معضل جدی می‌‌‌کند.

دو پلاتفرم مهم رسانه‌ای در ترکیه عبارت از کانال‌های تلویزیونی سنتی و شبکه‌های یوتیوبی است که در اولی دست بالا با “اتحاد جمهور” (متشکل از حزب عدالت و وتوسعه، حزب حرکت ملی و یکی دو جریان کوچک) و در پلاتفرم دوم، مخالفین این اتحاد، حاکمیت دارند. همه رهبران این شبکه‌های یوتیوبی جدید، از چهره‌های موفق کانال‌های تلویزیونی بزرگ هستند که با استفاده امکانات شگرف تکنولوژی مدرن، به فضای کم‌هزینه و بدون طمطراق یوتیوب اسباب‌کشی کرده‌ و کنسرن‌های رسانه‌ای بزرگ محل کار قبلی خود را در رقبت بر سر میزان مخاطب شکست داده‌اند.

اما این اسباب کشی هم موجب ظهور رسانه‌های بی‌طرف به معنی متعارف غربی آن نشده است و تعلق آشکار حزبی همه این کانال‌های یوتیوبی عیب جدی این شبکه‌هاست که اتفاقا بسیاری از آنها از سوی روزنامه‌نگاران حرفه‌ای و موفق ترکیه رهبری می‌‌‌شوند.(جدول زیر)

مهمترین عارضه ناشی از نبود رسانه‌های معتبر و جدی و در عین حال بی‌طرف مورد قبول همه جناح‌های سیاسی این است که، کشف نوع و میزان موفقیت انتخاب‌شدگان و بررسی اعتبار وعده‌های کاندیداها بر عهده انتخاب کنندگان باقی مانده است. رأی دهنده ترکیه روزنامه، کانال تلویزیونی، کانال یوتیوبی و کانال‌های شبکه اجتماعی “باب طبع” خودش را می‌‌‌شناسد و بیش از آنکه، کار حرفه‌ای رسانه‌ها در انتخاب کاندید از سوی وی، لحاظ شود، او خودش رسانه موافق خودش را انتخاب کرده است.

کنترل فاکت

مثل کشورهای غربی، در ترکیه نیز، نهادهای کنترل فاکت یا Fact-checking وجود دارند اما توده بزرگ رأی‌دهندگان وقت و عادت مراجعه به این ارگانها را ندارند. در نتیجه نکته مهم دیگر از نحوه جریان دموکراسی در جامعه ترکیه، درجه بالای اختلاف بر سر “فاکت” است. این پدیده در کشورهای برخوردار از دموکراسی پیشرفته هم اتفاق می‌‌‌افتد. مثلا در سوئد، نرخ بیکاری تا زمان ورود این کشور به اتحادیه اروپا، همیشه با دور قم متفاوت از سوی اقتدار و اپوزیسیون بیان می‌‌‌شد. آنچه به ترکیه مربوط است، گستردگی و میزان بالای اختلاف بر سر انواع آمار و ارقام مهم است. حتی مسائلی نظیر طول مسیر مترو احداث شده طی پنجساله مسئولیت شهردار وقت استانبول، بسته به اینکه میکروفون دست کیست، کاملا متفاوت است. این مسئله یعنی ابهام در فاکت، موجب تدوام قطبی شدن فضای سیاسی و قوام انگیزه‌های ایدئولوژیکی در رفتار انتخاباتی رأی دهندگان می‌‌‌شود.

از دیگر تفاوت‌های مهم سیاست در دموکراسی‌های پیشرفته و ترکیه، غیبت مناظره رو به رو میان چهره‌های رقیب در کانالهای تلویزیونی است. نخوت طرف‌های مقتدر (طرف حاکم) تنها علت سر نگرفتن چنین مناظره‌ها است. در آستانه انتخابات دیروز، کانال یوتیوبی جونئیت اؤزدمیر یک مناظره یوتیوبی با شرکت دو نفر آکادمسین طرفدار دو کاندید اصلی شهردارای استانبول را به نام‌های برک اسن (طرفدار شهردار قبلی و فعلی اکرم امام‌اوغلو) و باریش ائرتن (طرفدار مورات کوروم از حزب عدالت و توسعه) برگزار کرد.

وجود تیم‌ها و رهبران لایق در میان انتخاب شوندگان

در میان دهها دلیلی که برای شکست حزب عدالت و توسعه در ده سال اخیر وجود داشته است، علی‌الظاهر، یک تغییر در رهبری اپوزیسیون توانست شکست ماه مه سال قبل را به پیروزی تبدیل کند اما واقعیت، پیچیده و چندلایه است. آنچه در فضای ناکامی مستمر ده ساله بعداز حوادث پارک گزی، رأی دهندگان را در اعتماد به اپوزیسیون دچار تردید کرده بود، کارنامه به غایت منفی احزاب اپوزیسیون در دهه‌های قبل از اقتدار حزب عدالت و توسعه بود.

نتیجه رهبری حزب جمهوری‌خواه در اداره محلی شهرهایی مثل ایزمیر و محلات مرفه استانبول و اکثر شهرهای ساحلی جنوب و غرب ترکیه، که به‌طور سنتی “قلعه” آنها حساب می‌‌‌شوند، در مقایسه با کارنامه شهرداری‌های موفق حزب عدالت و توسعه این بی‌اعتمادی به لیاقت رهبران جمهوری‌خواه خلق به عنوان تیم اصلی بلوک اپوزیسیون را تقویت می‌‌‌کرد.

وجود “بازنده های خوب”

اگر انتخابات یک رقابت است، مثل هر رقابت دیگری، تنها طرف برنده ندارد و یک طرف بازنده هم محصول طبیعی و گریزناپذیر این پروسه است. انکار مسئولیت شکست از سوی بازندگان و متهم نکردن داور بازی یا کمیسیون انتخابات به جای پرداختن به ضعف‌های تیم خود، نشانه ناپختگی طرف بازنده و آماده نبودن وی برای پیروزی‌های آینده است.

ترکیه از این جهت کارنامه خوبی در تمکین بازندگان به نتایج حاصل از انتخابات دارد اما کمال قلیچداراوغلو و تیم اطراف وی را بایستی استثناهایی بر یک رسم نیک عمومی حساب کرد. کمال قلیچداراغلو را باید در کنار بازنده دائمی بودن، نمونه درخشان یک بازنده بد هم نامید. او هرگز شکست را نپذیرفت و همیشه خود را طرف “پیروز” انتخاباتی اعلام کرد که آنها را باخته بود. کاندید حزب جمهوریخواه برای پست ریاست جمهوری در سال ۲۰۱۸ که بهترین نتیجه انتخاباتی در مقابل حریف نیرومند را به نام خود ثبت کرد، محرم اینجه بود. حتی او هم بعداز روشن شدن باخت بزرگ خود، شبانه از همه رادارها گم شد و تنها به ارسال یک اس ام اس به یک دوست خبرنگار خود اکتفا کرد: “او پیروز شد”(آدام گازاندی!)

این اتفاق یعنی انکار شکست و مسئولیت آن، بعداز ناکامی ماه مه ۲۰۲۳ نیفتاد. ائتلاف ۶+۱ حزبی از هم پاشید و یک دوره نفس‌گیر برای یارگیری و یارکشی جدید، هم در رهبری جمهوری‌خواه خلق و هم در صفوف اپوزیسیون شروع شد.

آنچه حزب عدالت و توسعه برای پیروزی انجام نداد

“پوپولیسم” به درجات و انواع متنوع آن در دنیای امروز مُد روز است و در همه این سال‌ها این صفت در کنار نام رجب طیب اردوغان را شنیده‌ایم. برای یک قضاوت قابل‌اعتنا در مورد این ادعا به نظر من هنوز زود است. قدر مسلم این است که وی طی یک دهه منجر به ۲۰۱۳، کارهای بزرگی برای کشور خود انجام داده است که ربطی به پوپولیسم ندارند.

اما در آستانه انتخابات دیروز برای تأمین پیروزی مواجه با خواسته‌هایی بود که یک پوپولیست امکان تسلیم نشدن به آنها را نداشت. یکی از این تقاضاها، افزایش حقوق ارتش شانزده میلیونی بازنشستگان بود که اردوغان آشکارا به آن “نه” گفت. او استدلال کرد که بالا بردن جدی این حقوق، هم اثرات تورمی غیرقابل مهار خواهد داشت و هم دست دولت را از همه منابع مالی لازم برای سرمایه‌گذاری، کوتاه خواهد کرد.

خواست مهم دیگر که از سوی پیروز شماره دو انتخابات دیروز یعنی “رفاه نو” به رهبری فاتح اربکان فرزند بنیانگزار جنبش بازگشت به خویشتن در ترکیه (موسوم به “نگرش ملی”) در مورد مواجه با اسرائیل بود. فاتح اربکان در کنار سیاستمداران محافظه‌کار معروفی چون احمد داووداوغلو (نخست وزیر سابق) خواهان ورود ترکیه به صحنه درگیری اسرائیل و حماس بودند. حزب عدالت و توسعه بعداز یک سلسله مذاکرت با فاتح اربکان خواسته‌های وی را قبول نکرد. اگر حزب عدالت و توسعه به بهای ورود به صحنه درگیری در جنگ اسرائیل و حماس، به ائتلاف قبلی خود با حزب رفاه مجدد ادامه می‌‌‌داد، ما امروز با نتیجه دیگری از انتخابات دیروز سر و کار داشتیم. حزب رفاه مجدد با کسب بالای شش درصد آرای کل ترکیه. بیشترین آرای تاریخ خودش را بنام خود ثبت کرد.

اتفاقات ساعات اولیه بعداز اعلام نتایج انتخابات

رفتار اکرم امام‌اوغلو به عنوان برنده انتخابات قابل پیش‌بینی بود. او برای طرفدارانی که بسیاری از آنها در طول عمر خو حتی یک پیروزی مهم از طرف حزب جمهوریخواه خلق را بخاطر نداشتند، دو بار سخنرانی کرد. دومین سخنرانی وی همزمان با سخنرانی رجب طیب اردوغان بود که خود این همزمانی، حاوی پیام دعوت به ادامه مبارزه بود. در همان سخنرانی دوم، وی مانع هو کردن طرفدارانش موقع اشاره به رجب طیب اردوغان شد. وی در عین حال گفت که نتایج حاصل از انتخابات مهم هستد. منظور وی از این تأکید، اشاره به نقش دولت مرکزی در اداره محلی و امکان سنگ اندازی مرکز برای تأمین سهم دولت مرکزی از سرمایه‌گذاری‌های کلان در ایالتها و شهرها بود.

سخنرانی رجب طیب اردوغان گویی برای ثبت در تاریخ تنظیم شده بود. او به عنوان یک ناطق بزرگ هر کلمه‌ای را با دقت زرگری انتخاب کرد. بارها بر روی اصل حاکمیت مردم و محترم بودن آرای مردم تأکید کرد و تاریخ ۳۱ ماه مارس ۲۰۲۴ یک “شروع جدید” خواند. این نامگذاری یک رفتار کلیشه‌ای در عالم سیاست است. با این وجود سخنرانی، از بالکن ساختمان رهبری حزب عدالت و توسعه در آنکارا و ایراد سخنرانی همانند همه انتخاباتی که از همان بالکن در مورد آنها نطق پیروزی کرده بود، برای ثبت در تاریخ مهم بود.

مورات کورم نامزد پست ریاست شهرداری استانبول هم به سخنرانی مشابهی در استانبول پرداخت. او به عنوان یک تکنوکرات ناشی در عالم سیاست وارد کارزار انتخاباتی شد و طی این کارزار هر روز به کار خود مسلط‌تر شد و بعید است که کسی وی را مقصر در شکست دیروز اعلام کند یا انتخاب وی را نابه‌جا بداند. او سابقه خوبی در پست وزارت و بخصوص در بازسازی مناطق زلزله زده را در کارنامه خود ثبت کرده است. یکی از دستاوردهای انتخابات اخیر، ورود وی به عنوان رهبر سیاسی به صحنه سیاست در ترکیه بود که با توجه به ۴۷ ساله بودن وی، ایفای نقش‎‌های مهمتری در سیاست ترکیه در آینده برای وی دور از انتظار نیست.



نظر خوانندگان:


■ بعد از مدتها که عادت کرده بودیم فقط خبر بد بشنویم اخبار انتخابات ترکیه نوید مثبتی است از چندین جهت. یکم اینکه پایه‌های دمکراسی ترکیه پس از لرزش‌های دهه اخیر هنوز پا برجا و زنده است بویژه در سالهایی از نیم قرن اخیر که دمکراسی جهانی از بیشترین ضعف و بیماری برخوردار است. دوم - بعد از نتایج، رفتار اردوغان (که سیاستمدارانه و زیرکانه بود) نشان از فضایی سالم در میان رای دهندگان داشت که بهانه‌های قلدرمآبانه و ضددمکراتیک را بر نمی‌تابند. سوم - بدلیل نزدیکی ژئوپلتیکی، قومی، مذهبی ترکیه به ایران این تحول را نوید خوبی برای جنبش مردم ایران می‌بینم. نمی‌دانم این تاثیر مثبت دقیقا و چگونه بر ایران و کل منطقه عمل کند، اما حس ناشی از عقل سلیم اینچنین الهام می‌دهد.
با درود فراوان، پیروز


■ ممنون از اظهار نظرتان.
پیچیدگی ساختمان دموکراسی در ترکیه، باید برای ما هشیاری آور باشد. زمانی در صدر مشروطیت، پدران آن انقلاب دچار این خوشبینی بودند که “قانون” (به جای فرمان شاه) یعنی همه چیز. امروز هم تصور ساده شده‌ای از دموکراسی در بین هم‌وطنان موجود است که گویا “انتخابات آزاد” یعنی همه چیز یا حداقل یعنی “دموکراسی” آنچه در ترکیه اتفاق می‌افتد، آنچه مردمان در آن حوزه بدان موفق می‌شوند و حتی ناکامی‌های آن جامعه برای ما میتواند درس‌های زیادی داشته باشد.
با سپاس. علی‌رضا اردبیلی


■ من هم مثل پیروز عزیز از نتیجۀ انتخابات شهرداری‌های ترکیه؛ از پیروزی دموکراسی بر تحجر سیاسی خوشحالم و امیدوار از تاثیر مثبت آن برای آیندۀ میهن مان. سپاس از آقای اردبیلی برای مقالۀ مستند و امیدبخش‌شان
سلامی


■ من هم با دیدگاه جناب پیروز همسویم.
بهرام خراسانی





iran-emrooz.net | Tue, 26.03.2024, 9:33
در این موقعیّت نبودم اگر...

گفت‌وگوی لوموند با رشیده براکنی

برگردان: فواد روستایی

برگردانِ فارسی این گفت‌وگو را در زیر می‌خوانید.

در این موقعیّت نبودم اگر...

...اگر پدرم به من یک گذرنامه برای آزادی هدیه‌ نکرده‌ بود.

تعریف کنید!

١٢ ساله بودم و پس از گفت‌‌وگو با دوستان پسر تازه به خانه برگشته بودم که کسی زنگ درِ خانه را به صدا درآورد. «باید به شما هشدار بدهم آقای براکْنی! دخترتان را در حال گفت‌وگو با پسران دیدم. خُب. خودتان می‌دانید که مردم چقدر بدجنس و بدگو هستند. آنان پشت سرِ دخترِ شما ورّاجی و بدگویی خواهند‌ کرد و من با تأسف باید بگویم این کار به شهرتِ شما صدمه خواهد‌ زد. به خاطر خیر شماست که شما را با خبر می‌کنم.»

ای پتیاره! من از لای در نیمه‌باز اتاقم به حرف‌هایش گوش می‌دادم و نگرانِ واکنش و پاسخ پدرم بودم. پدرم پس از چند لحظه‌ سکوت که برای من پایان‌ناپذیر می‌نمود خطاب به او گفت: «نمی‌دانم از کدام دختر حرف می‌زنید. من جز پسر فرزندی ندارم.» بعد هم در را با عصبانیّت به روی او بست.

پاسخ پدر دستِ‌کم نگران‌کننده و حیرت‌‌آور است. برداشت شما از آن چه بود؟

در آن لحظه به خود گفتم: «پدرم دیوانه‌ است! شکی نیست که من دخترم.» گویی جمله‌ی او اهانتی به جنسیّتِ من بود. ولی بعداً فهمیدم که پاسخ او به معنای برخوردارکردن من از موقعیّتی برابر با پسران بود. برخوردارکردن من از حقوق و آزادی‌ها. و این برای من مهّم بود که مرا راحت به حال خود بگذارند. همان‌طور که پسران را راحت گذاشته و کاری به کارشان نداشتند. در واقع این جمله این اعتقاد را در من نهادینه‌کرد که می‌توانم به هر کاری دست بزنم و هر برنامه و طرحی را به اجرا درآورم: من برای خود آدمی بودم و می‌بایست از هیچ‌چیز بیمی به خود راه‌ ندهم.

شما را از انرژی سرشار کرد...

برخی از جمله‌ها از چنین قدرتی برخوردارند. پدرم مرا به سوختی مجهّز کرد که هنوز هم مرا به پیش می‌راند. بعداز این ماجرا، هیچ چیز نمی‌توانست سدِّ راه من شود. با قدرت و سرعت و با گفتن هرچه بادا باد به پیش می‌رفتم. ورزش‌های دو و میدانی می‌کردم. می‌بایست از حدِّ سرعت‌سنج (کرونومتر) تجاوز کنم. رؤیای وکیلِ دعاوی‌شدن در سر داشتم. از ١٤ سالگی کتاب‌های آیین دادرسی را با دقّت و شدّت می‌خواندم. می‌خواستم بازیگر باشم. تصمیم‌ ‌‌می‌گرفتم در دانشکده یا هنرکده‌ی ملی هنرهای دراماتیک(٤) در پاریس تحصیل کنم. آن جمله به من این امکان‌ها را داد.

خانواده‌ی خود را چگونه تصویر می‌کنید؟

پدر و مادر من هر دو در الجزایر متولد شده‌اند. پدرم در خُردسالی یتیم‌ شد و از هفت سالگی کودکی خیابانی‌ بود که کار می‌کرد. در ١٩٥٥ در سنِّ ١٨ سالگی به شهر مارسی در جنوب فرانسه آمد. تا زمان گرفتن گواهینامه‌ی رانندگی کامیون‌های سنگین به کارهای مختلفی دست‌زد. پس از گرفتن این گواهینامه به شهری در حومه‌ی پاریس نقلِ مکان‌کرد و در آن جا با مادرم آشناشد که به تازگی خود را از ازدواجی دردناک خلاص کرده‌بود. فکر می‌کنم هریک برای دیگری حلقه‌ی نجات غریقی بود. من نخستین فرزند پدر و مادرم بودم که جمعاً سه فرزند داشتند. نه پدر و نه مادر خواندن و نوشتن نمی‌دانستند امّا بر این باور بودند که راه رستگاری در زندگی ازمدرسه می‌گذرد. مادرم به ویژه همیشه بر ضرورت مستقل‌بودن و مدیون و بدهکارنبودن به مردان پای می‌فشرد. «درس بخون، خرج زندگیت رو تأمین‌ کن و جز به بازوهای خودت به هیچ چیز دیگه‌ای متکّی نباش (هنگام بیان این جمله به ساعد خودش دست می‌کشید) و اگر مردی اذیتت کرد می‌تونی جُل و پلاسشو بندازی بیرون.»

پدرتان هم همین حرف‌ها را می‌زد؟

از آن‌جائی که پدرم از کودکی یتیم شده و والدینی نداشت در مورد تربیت ما بیش‌تر روی مادرم حساب می‌کرد. امّا یک روز برای من داستانی تعریف کرد که استعاره‌ای از برداشت و استنباط او از نقش والدین بود. مردی پس از ده سال زندان به خانه‌ی پدری برگشته و از پدرش می‌خواهد او را تا مسیلی همراهی‌ کند. در آن جا دو درخت را به پدرش نشان می‌دهد. یکی از آن دو درخت پرشکوه، با ریشه‌های نیرومند، شاخه‌های پرقدرت و سرشار از برگ و دیگری نحیف و لاغر، با شاخه‌های شکسته و برگ‌هایی پژمرده و بی‌رمق. مرد به سوی پدرش برگشته و خطاب به او می‌پرسد: «به نظر تو چرا این دو درخت که در آغاز زندگی به هم شبیه بوده‌اند اکنون این چنین متفاوت‌اند؟» پدر در پاسخ می‌گوید: «درخت اولی از قرار معلوم به خوبی تحت مراقبت بوده، آبیاری و نگه‌داری شده‌است. و برای این‌که این چنین راست‌قامت رشد کند برایش تکیه‌گاهی ساخته‌اند. درخت دوم از چنین بختی برخودار نبوده‌است.» پسر می‌پرسد: «در آن زمان که من به تکیه‌گاهی نیازداشتم تو کجا بودی؟» و بدون آن‌که منتظر پاسخی بماند گلوله‌ای به مغز پدر شلیک می‌کند.

چه قصّه‌ی هولناکی!

از قصّه‌ی «کلاه قرمز کوچولو» هم وحشتنا‌ک‌تر است، مگه نه؟ [قصّه‌ی کلاه قرمز کوچولو از قصّه‌های سنّتِ شفاهی قصّه‌گویی در فرانسه است که بعدها به صورت مکتوب به قصّه‌های برادران گریم و شارل پرو راه‌یافته است. سه زن(مادر، دختر، مادربزرگ و یک گرگ یا مرد گرگ‌نما یا گرگینه) پرسوناژهای این قصّه‌اند.] پدرم نقشِ پدری‌ را خیلی جدّی می‌گرفت. و بر این باور بود که طبیعت الگویی را در این مورد در اختیار انسان گذاشته‌است. از این رو راهنمای من بود. من هم راهنمای او بودم. چرا که من با او مقابله و بحث می‌کردم و پیش می‌آمد که تغییر عقیده می‌داد.

موردِ والدینی که کشوری را ترک کرده و در یک کشور دیگر فرزندان‌شان را بزرگ‌ می‌کنند موردی بسیار خاص است. در چنین موردی والدین باید خود به همان اندازه‌ی فرزندان‌شان بیاموزند: یک زبان، یک فرهنگ و کارها و امور اداری. در چنین وضعیّتی همواره بین پدر و مادر و فرزندان یک یادگیری دائم و دوجانبه در جریان است. من کار پرکردن کاغدهای بانک، بیمه‌ی درمانی و مدرسه را خیلی زود آغاز کردم. این کار را با میل و علاقه انجام می‌دادم. من در ارتباط با پدر و مادرم همواره خود را به وظیفه‌ای که در قبال آنان داشتم و فریضه صداقت و راستی متعّهد می‌دانستم. کارنامه‌های درسی‌ام را بی‌کم‌وکاست برای آنان می‌خواندم و اگر در کارنامه‌ام اظهار نظری منفی با صفاتی چون «گستاخ»، «حاضرجواب» یا «چموش» شده‌ بود که معنای آن را نمی‌دانستند و از من می‌پرسیدند برای‌شان توضیح می‌دادم.

در خانه به چه زبانی صحبت می‌کردید؟

عربی. این زبان تنها ثروتی بود که آن دو انسانِ ریشه‌کن‌شده از سرزمینِ خود می‌توانستند برای ما به ارث بگذارند و واحد یا سلول خانواده را به عاملی برای مقاومت و ایستادگی در برابر «همگون شدن اجباری»(۵) تبدیل‌کنند. من این زبان را تحسین می‌کردم ولی در عینِ حال به هوش بودم که بهتر است بیرون از خانه بلند بلند عربی صحبت نکنم. زبانِ عربی همیشه یک فضای تنش‌آلود به وجود می‌آورد.

و زبان فرانسه؟

زبان فرانسه زره محافظ من بوده‌است. من خواهان تکلّم به این زبان به شیوه‌ای کامل و تامّ‌وتمام بودم. یک روز همراه مادرم به دفتر پست، جائی که مادرم در بانکِ آن حساب داشت [پست فرانسه دارای یک بانک به نام «بانک پُستال» است که در هر دفتر پست شعبه‌ای دارد.] رفته بودم. کارمند بانک از مادرم مدرکی خواست و خطاب به مادرم که در جست‌وجوی آن مدرک در کیفش بود ناگهان و با لحنی ناخوشایند گفت: «می‌تونستی مدارِکِتو تو کیفت بهتر مرتب‌کنی!» این «تو» خطاب‌کردن. این جمله... شاید در موقعیّتِ امروز نبودم اگر این توهین و تحقیر را نزیسته بودم.

این رویداد چه چیزی را در شما برانگیخت؟

یک خشم. و یک عزمِ جزمْ: هیچ‌گاه هیچ‌کس این چنین با من صحبت نخواهد کرد و من به هیچ‌کس اجازه نخواهم داد کسانی را که دوست دارم تحقیر کند. من فرانسه را بسی بهتر از شما حرف خواهم‌زد. زبان فرانسه جنگ‌افزاری برای زدودن و شستن تحقیرها خواهد بود. خواهم خواند، خواهم آموخت، ادبیّات فرانسه را به آغوش خواهم‌ کشید و تمامی آثار کلاسیک را خواهم بلعید. و معنای هر واژه را چنان خواهم آموخت که از آن چون سلاحی استفاده‌ کنم. زمانی که بعدها کاتب یاسین (نویسنده‌ی الجزایری ١٩٨٩-١٩٢٩) را کشف‌کردم و جمله‌ی «زبان فرانسه غنیمتِ جنگی ماست.» را از او خواندم نمی‌توانید تصوّرش را بکنید که این جمله چه بازتاب و چه انعکاسی در من داشت.

امّا شما فرانسوی بودید!

تمامی پیچیدگی مهاجرت در همین جاست. پدر و مادرم مدام در حال تکرار جمله‌ی «در وطن خویش نیستیم.» بودند و گویی آینه‌ای در برابر هواداران و اعضای حزب راستِ افراطی «جبهه‌ی ملی» می‌گذاشتند که مدام سرگرمِ تکرار جمله‌ی «در وطن خویش هستیم» بودند [حزب راستِ افراطی جبهه‌ی ملی فرانسه چند سالی است به «گردهمائی ملی» تغییر نام‌ داده‌است.]. از دیگر سو، پدرم در سرتاسر زندگی خود به امید بازگشت به الجزایر بود. بچه بودم که از او می‌شنیدم: «به محض آن‌که رشیده دیپلم دبیرستان را بگیرد به الجزایر برمی‌گردیم.» گوئی توجّه نداشت که سال‌ها سپری شده‌ و تاریخ کشورش در نبود او نوشته ‌شده بود.

امّا ما در واقع با گذراندن تعطیلات‌مان در الجزایر با ضرباهنگ هر دو سال یک بار میان دو کشور زندگی می‌کردیم. پدر و مادرم جان می‌کندند و صرفه‌جوئی می‌کردند تا راهی «اُران» [از شهرهای الجزایر] شویم. پژوی ۵۰۵ ما لبریز از سوغاتی می‌شد... و دروغ‌ها در مورد قصّه‌ی شاه پریانِ زندگی فرانسوی ما. و من ناراحت بودم. در الجزایر الجزایری به حساب نمی‌آمدم و در فرانسه از من می‌پرسیدند: «اهل کجائی؟»

این ناخشنودی را با چه کسی در میان می‌گذاشتید؟

به یاد می‌آورم نوجوان بودم و در نامه‌ای به دبیر تاریخ‌مان نوشتم: «آقای نوئِل عزیز! من در الجزایر هستم و کمی سردرگم. چرا که در این‌جا هم مرا یک مهاجر می‌دانند. از به کاربردن این تعبیر پوزش می‌طلبم، امّا احساس می‌کنم که نشیمن‌گاهم بر دو صندلی نشسته‌ است. در بازگشت به فرانسه و شهر «آتیس-مونز» در حومه‌ی پاریس نامه‌ای از اقای نوئل را در صندوق نامه‌ها یافتم. این آموزگار درخور ستایش و فوق‌العاده‌ی تاریخ نوشته‌ بود: «رشیده چرا انتخاب میان یکی از این دو؟ می‌گوئی احساس می‌کنی نشیمن‌گاهت میان دو صندلی است؟ خوب از این امر لذّت ببر و خوش باش: تو دو صندلی داری در حالی که دیگران تنها یکی دارند!» ممنون آقای نوئِل. جمله‌ی کوتاه شما همواره مرا همراهی کرده‌است. این جمله برای من سرآغاز نوعی آرامش خاطر و پذیرش بوده‌است. من نمی‌بایست از وضعیّت خویش شرمگین باشم. این وضعیّت شاید از بخت‌یاری من بوده‌است.

رؤیای وکیل دعاوی شدن چگونه به اراده و خواست بازیگر بودن تبدیل شد؟

رویای من این بود که یک حقوقدان برجسته و بزرگ بشوم. از این رو در دبیرستان به گروه تئاتر پیوستم چرا که فکر می‌کردم بازیگری در آینده مرا در دفاع از موکلانم و ایراد دفاعیه‌های مؤثر یاری خواهد کرد. بدین‌سان بود که من متن‌های بزرگ تئاتری را کشف‌ کردم: راسین(٦)، کورنِی(٧) و شکسپیر(٨). جهانشمولی و طنین و امروزی‌بودنِ این متون مرا مات و مبهوت می‌کرد. امّا در عینِ حال داشتن حرفه یا شغلی کم‌درآمد را برای خود ممنوع تلقّی می‌کردم. نمی‌خواستم چنین کاری را با والدینم بکنم. مگر این که کار را بسیار جدّی گرفته و تحصیل در دانشکده یا هنرکده‌ی ملی هنرهای نمایشی را هدف قرار دهم. و این کاری بود که پیش از آن که در «لا کمدی فرانسز»(٩) [لاکمدی فرانسز یا تئاتر فرانسه تالار تئاتری در پاریس است که در سال ١٦٨۰ بنا شده‌است.] استخدام‌ شوم کردم.

پیروزی و کامیابی

ورود به «لاکمدی فرانسز» به‌ویژه از آن روی مهم بود که من وارد خانه‌ی سارا برنار(١۰)، قهرمانِ خویش، شده‌بودم. قهرمانی که شعار خود یعنی «هر چه شود» را بر همه‌ چیز خود حک‌ کرده‌بود. شیوه‌ای برای یادآوری این نکته به خود که راهی که پیموده بود چیزی بی‌اهمیّت نبود. هر شب هنگام خارج‌شدن از لژِ خودم در برابر عکس او مکثی می‌کردم و با او که چون من از بخشی فقیر از جامعه برخاسته و یهودی و شبیه دیگران نبود همذات‌پنداری می‌کردم. «در هر صورت هر دو دارای موهای فرفری بودیم.» [سارا برنار بازیگر، نقاش و تندیس‌گر فرانسوی که یکی از مهم‌ترین بازیگران تئاتر فرانسه در سده‌ی نوزدهم به شمار می‌رود]

واکنش والدین‌تان به این حرفه که شرم و حیا را جدّی نمی‌گیرد چه بود؟

پدر و مادرم خوشحال بودند. احساس غرور و سربلندی می‌کردند. هیچ‌گاه فکر سدِّ راهِ من شدن به ذهن‌شان خطور نکرده‌ بود. برعکس. از من در تمامی بلندپروازی‌هایم پشتیبانی کرده‌ بودند. امّا کلیشه‌ها جان‌سخت‌اند. اگر از مردم بپرسید میان دُنی پودالیدِس(١١) [بازیگر، کارگردان و سناریست فرانسوی که پدرش یونانی‌تبار و زاده‌ی الجزایر است.]، یک کاتولیک محافظه‌کار و ضدانقلابی و بالاخره یک دختر مغربی‌تبار کدام‌یک دشواری بیش‌تری برای قانع‌کردن خانواده در انتخاب حرفه بازیگری دارند پاسخ می‌دهند: رشیده! نام من به تنهائی و به گونه‌ای ناگزیر پدری بی‌رحم و ستمگر و دختری‌ که از سُنَن و قواعد گسسته است را تداعی می‌کرد.

این پیشداوری‌های نژادپرستانه برای من تحمّل ناکردنی است.

در جریان کارتان در این حرفه متحّمِل رنج و عذابی شده‌اید؟

البته. من این مشکل را بسیار دست‌کم گرفته‌بودم امّا مشکل همیشه حیّ‌وحاضر بود. نام و هویّت من دو موضوع خیال‌پردازی بوده و به هر قیمتی برای آن‌ها داستانی سرِهم می‌کردند. چگونه می‌توان به این جمله‌ی وردِ زبانِ پدرم نیندیشید که می‌گفت: «هر کار و هر تمهیدی را که به‌کار بندم این کلّه‌ی عربی همیشه با من است.» خوشبختانه تئاتر فضائی بازتر از سینما دارد. و لا کمدی فرانسز با سپردن نقش‌هائی به من که بیش‌تر با شخصیّت من همخوان بود تا هویّتم مرا بسیار یاری داده‌است.

پدر و مادرتان برای دیدن شما در نمایشنامه‌های فرانسوی به سالن نمایش آمده‌اند؟

آن دو در نخستین اجرای ری بلاس(١٢) حضور داشتند. پدرم کت‌وشلوار شیکی خریده‌بود چرا که می‌خواست مرا سربلند کند. در کوکتل پس از اجرا سرشار از شادی بود. نمایشنامه‌ی ویکتور هوگو او را به یاد فیلم سینمائی جنون عظمت‌طلبی - اقتباسی از نمایشنامه‌ی ویکتور هوگو - انداخته‌ بود. فیلمی با شرکت لویی دو فونس، هنرپیشه‌ای که پدرم هم شیفته‌ی او بود و هم بدل او. تمامی دیالوگ‌ها را از بر بود. و امّا پیراهن من در نمایش که با الهام از تابلوی «ندیمه‌ها»(١٦٥٦) اثر دیه‌گو ولاسکز(١٣)(نقاش اسپانیائی) دوخته‌ شده‌ بود برای او یادآور آلیس ساپریچ(١٤) از بازیگران فیلم جنون عظمت‌طلبی بود...

در این مراسم کمی احساس شرم یا خجالت داشتید؟

آه نه! هیچ‌گاه به من احساس شرم دست‌نداد. تنها کمی احساس سردرگمی... امّا حاضر نبودم این لحظه‌ی با پدرم بودن در آن مراسم را با هیچ چیز در این دنیا عوض‌کنم. در حقیقت من هیچ‌گاه دنیای نمایش، بین خودی‌ها بودن، مراسم مرتبط با نخستین نمایش‌ها و زرق‌وبرق‌ها را دوست‌ نداشته‌ام. از همان دوران دانشکده (کنسرواتوار) دریافتم که این کار حرفه‌ای برای ثروتمندان است.

از این گذشته، من و یک پسر تنها بورسیه‌های دوره‌ی خود بودیم. پسری که من از همان آغاز با او احساسِ نزدیکی کردم. بقیّه‌ی دانشجویان از لایه‌های مرفّه جامعه برخاسته و لای پنبه بزرگ شده‌بودند و رفتاری توأم با بی‌میلی و بی‌رغبتی داشتند. چیزی که برای من ممنوع‌ بود. ما نه نویسندگانِ محبوبِ مشترکی داشتیم و نه دلمشغولی‌های یکسانی. از این رو من در این محیط دوستی‌هایی اندک‌‌شمار برقرار کردم. به «خانواده‌ی بزرگ سینما» هم همیشه بی‌اعتماد بودم.

خانواده‌ی بزرگِ رو به انفجار

تعجبی در من برنمی‌انگیزد. من بسیار خوشحالم که زبان‌ها باز می‌شود، متجاوزان رسوا می‌شوند و مصونیّت از مجازات به پایان می‌رسد. بخت با من یار بود که بی‌گزند در امان ماندم و خود را حفظ‌ کردم. شاید دلیل آن جائی است که من از آن می‌آیم و به انسان یاد می‌دهند از خود دفاع‌ کند و اجازه ندهد که او را اذیّت‌ کنند. شاید هم به این دلیل که من هیچ‌گاه دچار هذیان «آرزو و هوس» روزنامه‌نگاران و کارگردانان نشدم. هر چه باشد من در کُنهِ وجودم یک پسر بودم.[می‌خندد]

در هر حال من این نسل را که همه چیز را علنی‌ می‌کند و به مسائلی چون حفظ محیط زیست، جنیسیّت‌باوری (سکسیسم) و نژادپرستی می‌پردازد نسلی معرکه می‌دانم... زمانِ سر به طغیان‌برداشتن فرارسیده‌است. حرف یک خانم روزنامه‌نگار در مورد خانم رشیده داتی [شهردار منطقه‌ی هفتم پاریس، وزیر پیشینِ دادگستری و وزیر کنونی فرهنگ فرانسه] را شنیده‌اید که از داتی با جمله‌ی «زنِ عربِ ریزنقشی که موفّق شد» یاد کرده‌است. واقعاً شرم‌آور است. دیگر نمی‌توانیم از این گونه حرف‌ها را بشنویم.

چرا از پاریس به پرتغال نقلِ مکان کردید؟

این کار انتخابی بود که پس از حملات تروریستی سال ٢۰١۵ و مطرح‌شدن طرح لغو تابعیت کردیم. طرحی که احساسات مرا جریحه‌دار کرد. تأثیر بدِ این طرح بر من چنان بود که به این نتیجه رسیدم باید از فرانسه فاصله گرفته و محیطی آرام‌تر برای کودکانم فراهم‌کنم. لیسبون برای این کار هیچ کم نداشت. ولی بچه‌ها بزرگ‌شده‌اند و من به بازگشت می‌اندیشم.

[در پی حملات تروریستی ١٣ نوامبر ٢۰١۵ در پاریس و حومه‌ی آن که از خود ١٣۰ کشته و ٤١٣ زخمی برجای گذاشت شماری از احزاب و دولتمردان فرانسوی از جمله فرانسوا هولاند، رئیس جمهوری وقت فرانسه، لغو تابعیت فرانسویان خارجی‌تباری را که مرتکب اقدامات تروریستی می‌شوند مطرح‌ کردند. پیشنهادی که با انتقادهائی روبه رو و به فراموشی سپرده‌شد.]

————————-
* مطالب داخل دو قلّاب [...] افزوده‌ی مترجم است.

1- Annick Cojean
2- Rachida Brakni
3- Kaddour,Rachida Brakni,Editions Stock, 198pages,19,50euros
4- Le Conservatoire national supérieur d’art dramatique
5- L’Assimilation forcée
6- Jean Racine (1639-1699)
7- Pierre Corneille (1606-1684)
8- William Shakespeare (1564-1616)
9- Comédie-Française
10- Sarah Bernhardt (1844-1923)
11- Denis Podalydès
12- Ruy Blas
13- Diego Vélasquez (1599-1660)
14- Alice Sapritch





iran-emrooz.net | Sun, 24.03.2024, 9:50
نرخ تورم و آیندۀ سیاسی کشور

محمود سریع‌القلم

برای کسانی که به صورت آمپریک (Empirical) و میدانی در میان مردم زندگی می‌‌کنند این نتیجه‌گیری نسبتاً روشن است که تداومِ طولانی مدتِ نرخ دورقمی تورم، باورهای جامعه نسبت به بسیاری مفاهیم از جمله حکمرانی مطلوب، دولت، عدالت، دین، طبقات حاکم، رسانه‌ها، دستگاه‌های تبلیغاتی، سیاست خارجی و دوستان/مخالفین کشور را به صورت بنیادی تغییر داده است. کاهش قدرت خرید و کیفیت زندگی، زمینه‌ساز تجمیع باورهای جدید در میان مردم شده است. فاصله طبقاتی قابل توجه، این نوع باورهای منفی را نیز تعمیق می‌‌بخشد.

وقتی شهروندی در کوچه و بازار می‌شنود برای عوارض گمرک یک خودروی وارداتی ایتالیایی، بیست میلیارد تومان هزینه شده است، نسبت خود را با جامعه، عدالت، انصاف، واقعیت‌ها و آینده می‌سنجد. اگر وی هر چند روز، با چنین داده‌ای رو به رو شود، ذهنیتی منفی به صورت رسوب‌یافته با محیط زندگی و پیرامون خود پیدا می‌‌کند.

دو نظریه‌پرداز توانمند علوم انسانی، تالکوت پارسونز(Talcott Parsons) و آنتونی گیدنز(Anthony Giddens) با نظریه‌پردازی‌های جدی تلاش کرده‌اند تا به یک پرسش کانونی در جامعۀ سرمایه‌داری پاسخ دهند: با افزایش ثروت ملی و ثروت طبقۀ سرمایه‌‌دار، چگونه می‌‌توان عامۀ مردم را نسبت به کشور، تعلق خاطر آن‌ها به نظام سیاسی/اقتصادی، حفظ قرارداد اجتماعی و نظم عمومی تداوم بخشید؟

در اقتصاد سیاسی کشورها، سه بازیگر اصلی وجود دارد: حاکمیت، بخش خصوصی و عامۀ مردم (مصلحت عامه). سرنوشت سیاسی کشورها تحت تاثیر دینامیکی است که در میان این سه بازیگر وجود دارد.

کشور زلاند نو رسماً اعلام کرده که حاکمیت، طرف مردم را گرفته و مبنای حکمرانی، توزیع امکانات در میان مردم است، ضمن اینکه با قرارداد اجتماعی موردِ وثوق همه اقشار، از بخش خصوصی و فعالیت آن‌ها دفاع می‌‌کند. در آلمان، حاکمیت سعی می‌‌کند میان منافع بخش خصوصی و عامۀ مردم، نوعی توازن برقرار کند و به تناسب شرایط، هر دو طرف را راضی نگه دارد.

بین سال‌های ۱۸۳۰ و ۱۸۶۰، انگلستان وضعیت بسیار وخیم اقتصادی را تجربه کرد. حاکمیت برای آنکه مانع از شورش‌های اجتماعی شود و توازن میان نیروهای اقتصادی و اجتماعی را حفظ کند، دو کار کلیدی برای اوضاع خاص آن دوره انجام داد: از تشکیل سندیکاهای کارگری و تحققِ حقوق کارگران دفاع کرد و به طور جدی از افزایشِ قیمتِ مواد غذایی جلوگیری نمود. اینکه دولت‌ها چگونه تعادل اجتماعی را در شرایط رکود اقتصادی حفظ می‌کنند، خود چالشی اساسی است.

پرسش بنیادی هم اکنون این است که چگونه می‌‌توان نرخ دو رقمی تورم را به تک رقمی کاهش داد؟، امری که طی سال‌های متمادی امکان پذیر نشده است. از منظر اقتصاد سیاسی و عرف جهانی، راه ‌حل‌های آزمون‌شده‌ای در بین کشورهای میان پایه وجود دارد. بعضی اقدامات به شرح زیر قابل طرح هستند:

۱. عضویت در سازمان تجارت جهانی (WTO)؛
۲. روابط عادی مالی و بانکی با جهان؛
۳. جذب سرمایه‌گذاری خارجی؛
۴. سیاست خارجی در خدمت مقتضیات رشد و توسعه اقتصادی؛
۵. سرمایه‌‌گذاری گسترده در زیرساخت‌های کشور؛
۶. صادرات حداقل چهار میلیون بشکه نفت در روز؛
۷. حمایت شفاف و پایدار از فعالیت بخش خصوصی؛
۸. شفافیت و تداوم در سیاست ‌گذاری‌های مالی، پولی، اقتصادی و مالیاتی؛
۹. آزادی رسانه‌های خصوصی و دولتی در پی‌گیری عملکرد افراد و نهادهای دولتی؛
۱۰. محدود کردن روابط با همسایگان به تجارت، سرمایه‌گذاری، فرهنگ و دیپلماسی.

نه تنها ساخت فعلی قدرت نمی‌‌‌تواند این Package را بپذیرد، بلکه کسری از آن را هم نمی‌‌‌تواند قبول کند زیرا این مجموعه اقدامات برای حرکت در مسیر تک‌رقمی کردن نرخ تورم، یک پارادایم حکمرانی جدیدی در راستای عملکرد کشورهای میان‌پایه‌ای مانند ترکیه، اندونزی و مکزیک است که تضادی با نظام جهانی ندارند. طبعاً هیچ حاکمیتی بر خلاف مصالح خود عمل نمی‌‌‌کند. این Package برای تک رقمی کردن تورم و امیدوار کردن عامۀ مردم نسبت به آینده، افکار نوین، مدیران متفاوت و پایگاه اجتماعی متمایزی می‌‌طلبد. پس آنچه باقی می‌ماند، تداوم سیاست‌های فعلی اقتصادی و رویکرد فعلی سیاست خارجی است.

حاکمیت کشور از دو سو، زیر فشار است: بی‌ثباتی اقتصادی داخلی و تحریم‌های خارجی. هرچند بتوان داخل را با کنترل‌های گاه و بی‌‌گاه و چاپ ۵۰۰۰ همت (هزار میلیارد تومان) در روز، مدیریت کوتاه مدت کرد ولی لغو تحریم‌ها بدواً به اتخاذ یک منطق جدید در حکمرانی نیاز دارد که مجموعۀ غرب نیز امکان پذیرش آن را داشته باشد. طبیعی است که حاکمیت کشور، چنین چرخشی را نخواهد پذیرفت زیرا باید در ساخت قدرت خود تجدید نظر کند. در عین حال، لغو حدود چهار هزار تحریم‌، یک پروژۀ عظیمی است که تصورِ فرآیند مذاکراتی و اجرایی آن سرگیجه‌‌آور است. پس می‌‌ماند تداوم سیاست‌های فعلی اقتصادی و رویکرد فعلی سیاست خارجی.

با توجه به هزینه‌های فزایندۀ نهاد دولت و نا ترازی نظام بانکی، منابع مالی برای سرمایه‌گذاری در تولید و زیرساخت‌های کشور بسیار محدود بوده و یا به علت محدودیت استخراج و مشکلات فروش نفت، به حداقل رسیده است. برای حاکمیت، حفظ وضع موجود با اندکی تعدیل‌های مقطعی تنها راهبرد واقع‌بینانه خواهد بود زیرا اصلاحات بنیادی اقتصاد کشور، خانه‌تکانی‌های جدی سیاسی، فرهنگی و امنیتی به همراه خواهد داشت و ائتلاف‌های متفاوت سیاسی را به وجود خواهد آورد. طبعاً هیچ حاکمیتی با دست خود ساخت قدرت خود را متزلزل نمی‌‌‌کند ضمن اینکه در گونه‌‌شناسی لذاتِ متصورِ بشر، هیچ لذتی بالاتر از لذت قدرت قرار نمی‌‌‌گیرد. حفظ وضع موجود، توان اجرای یک راهبرد دراز مدت را ندارد اما با تعدیل‌های ماهانه و شکار فرصت‌های کوتاه ‌مدت، قابلیت عملیاتی شدن را دارد.

از منظر خارجی برای حفظ وضع موجود، تا چه مدتی می‌‌توان به حمایت‌های روسیه و چین اعتماد کرد؟ یکی از سه سوء برداشتِ حیاتی در کُریدورهای قدرت و تصمیم‌سازی کشور این تصور است که بدون ارتباطات عادی با غرب می‌‌توان از BRICS، سازمان شانگهای و دیگر نهادهای شرقی بهره‌برداری‌های پایدار اقتصادی کرد. به نظر می‌‌رسد وقایع داخلی و بین‌المللی بر اساس راهبرد حفظ وضع موجود و ساخت قدرت موجود، تجزیه و تحلیل می‌شوند. به عبارتی، خروجی تحلیل‌ها با اهداف سیاسی تنظیم می‌شوند.

استراتژی افزایش سطح تولید، بدون کاهش چشمگیر نقش اقتصادی دولت و رانت‌ها و سوبسیدهای عریض و طویل دستگاه‌های دولتی و اعتقاد واقعی به جایگاه بخش خصوصی از یک طرف و ارتباطات رسمی با محیط اقتصاد بین‌المللی از طرف دیگر، قابلیت اجرایی شدن ندارد. یک اصل مسّلم علمِ اقتصاد سیاسی مقرر می‌‌کند: به میزانی که اولویت‌های سیاسی، سیاست‌‌گذاری‌های اقتصادی را جهت دهند و منطق اقتصادی برای افزایش نرخ رشد و رقابت و سهم بازار و کیفیت شاخص‌های توسعه نادیده گرفته شوند، به همان میزان، ساختار اقتصادی از یک بحران به بحرانی دیگر تغییر وضعیت می‌‌دهد. یک پرسش بنیادی در رابطه با اقتصاد کشور این است که چرا اینقدر چتر سیاست بر حوزه اقتصاد احاطه دارد؟

با تدقیق در تاریخ و کمک گرفتن از علوم روانشناسی و جامعه‌شناسی، به وضوح می‌‌توان این احاطه را به تطویل سِمَت‌ها و مدیریت‌های اجرایی و یا فقدان چرخش قدرت (Rotation of Power) نسبت داد. ایجاد توازن میان تطویل قدرت وتداوم تولید ثروت برای حکومت‌ها سرنوشت ساز است. از این رو، انتخاب‌های بسیار سختی پیش روی دستگاه‌های تصمیم‌سازی کشور وجود دارد.

با تقدیم بالاترین سطح احترام علمی به توماس هابز، هم‌اکنون قدرت و تداوم قدرت به مراتب بالاتر از ایدئولوژی قرار گرفته است. بی‌دلیل نیست که تحلیل مبتنی بر طبع بشر، قابل‌اتکاترین و دقیق‌ترین متدولوژی فهم بخش خاکستری و پنهان نظام انگیزشی صاحبان سِمَت و قدرت است. در کشورهایی که مهارتِ استتار بخش‌های خاکستری سیاست ضعیف است، اقتصاد به مراتب بهتر عمل می‌‌کند. آلمان، ژاپن و کره جنوبی، نمونه‌های بارز هستند.

استراتژی حفظ وضع موجود، شاید با سه سناریو زیر رو به رو شود:

۱. مشروط به اینکه چه نوع دولتی در کاخ سفید مستقر باشد؛ وضع موجود تداوم پیدا کند و هم زمان روند فرسودگی در ساختار عمرانی، اقتصادی، آموزشی و خدماتی کشور ادامه پیدا کند. زندگی ادامه پیدا می‌‌کند و آن‌هایی که توانایی علمی یا سرمایه‌ای دارند مهاجرت می‌‌کنند و عموم همسایگان از ضعیف شدن بنیه مالی و خروج سرمایۀ انسانی کشور شاد می‌‌شوند. دولت به اندازه کافی، پول و امکانات برای کنترل داخل و مدیریت خارج خواهد داشت. تحریم‌ها ادامه پیدا می‌کنند و چون حاکمیت نمی‌‌‌تواند سیاست‌های خود را تغییر دهد با روش‌های غیرمتقارن، تامین مالی خود را حفظ می‌کند. جایگاه کشور به واسطۀ کاهشِ ثروتِ ملی و ناهماهنگی با نظام بین‌الملل، در مدارهای جهانی قدرت و ثروت به حداقل می‌‌رسد.

این تحلیل حاکمیت هم دقیق و هم صحیح است که اگر قرار باشد با جهان هماهنگ باشد، بافت فعلی داخلی و غلظتِ احاطه بر امور داخلی را به تدریج از دست می‌‌دهد. این سناریو در شرایطی تحقق پیدا می‌کند که دولت آمریکا، راهبردِ مدارا، تحریم، فشار، انزوا و تعامل موردی (Transactional) را ادامه دهد. اینکه این سناریوی استهلاک تدریجی تا کی ادامه پیدا کند با طیفی از مجهولات داخلی و بین‌‌المللی روبه ‌رو است. میزان انطباق یا عصیان جامعه تعیین‌کننده خواهد بود. بعید است در آینده نزدیک تا میانی، دلار و یورو جایگزین جدی جهانی پیدا کنند. از این رو، مدیریت یک اقتصاد غیرمعمول و خاکستری مبنا خواهد بود. عملیاتی شدن و تطویل این سناریو عمدتاً متاثر از تحولات بیرونی است تا داخلی.

۲. سناریو دوم تحت تاثیر تغییرات و انتخاب‌های درون حاکمیت خواهد بود. اِلیت‌ها تصمیم می‌‌گیرند که ساختار قدرت را حفظ کنند ولی سیاست خارجی را دستخوش تغییراتی کنند. این تصمیم حیاتی و ساختاری تابع این تحلیل خواهد بود که کشور بدون ثروت و دسترسی به منابع مالی و سرمایه‌‌گذاری خارجی و لغو تحریم‌ها نمی‌‌‌تواند حیات معقول داشته باشد. این سناریو محتاج یک U-Turn در سیاست خارجی خواهد بود. صورت پیشرفته این سناریو، تصمیمی است که چینی‌ها در سال ۱۹۷۰ اتخاذ کردند. سال ۱۹۷۹ شروع به کار کرد، سال ۲۰۰۰ خود را نشان داد و ۲۰۲۴ تحقق پیدا کرد. چینی‌ها ساخت قدرت را حفظ کردند، اجازه دادند مردم ثروتمند شوند، با محیط بین ‌المللی سازگار شدند، اقدامات بنیادی در زیرساخت‌ها انجام دادند، کار تالکوت پارسونز(Talcott Parsons) و آنتونی گیدنز(Anthony Giddens) را در قالب شرقی، چینی و کنفوسیوسی در کاهش تنش میان مردم و حاکمیت اجرایی کردند و در تعمیق باورهای مردم به کشور و آینده آن، کارهای کهکشانی انجام دادند.

این سناریونیازمند سه پیش نیاز است: شناخت ژرفی از نظام بین‌الملل، سطح قابل‌توجهی از اجماع نخبگان سیاسی/ گروه‌های مرجع و اعتماد به نفس آن‌ها. یکبار هنری کیسینجر به این نویسنده می‌‌گفت: که در مذاکرات محرمانه چین با آمریکا طی سال‌های ۱۹۷۰-۱۹۷۲ چوئن لای (Zhou Enlai) نخست‌وزیر و نفر دوم چین ساعت‌ها بدون یادداشت و تنها در مقابل هیات امریکایی می‌نشست و معلوم بود هرآنچه را که قبول می‌کرد یا مخالفت می‌نمود قبلاً در درون حاکمیت چین با جزئیات فراوان مورد بحث قرار گرفته بود. او نمایندۀ کل حاکمیت چین بود. کیسینجر می‌گفت: چینی‌ها متوجه شده بودند بدون رابطۀ عادی با آمریکا نمی‌‌‌توانند صنعتی شده و به رشد و توسعه اقتصادی قابل توجه برسند. البته چینی‌ها در این مقطع، مبانی اقتصادی کمونیسم را کنار گذاشته و با شوروی رویارویی سیاسی پیدا کرده بودند.

این سناریوی دوم ممکن است به واسطۀ بحرانی‌‌تر شدن وضع اقتصادی و بالاتر رفتن نرخ دو رقمی تورم، حداقل در کُریدورهای قدرت مطرح شود. اما سه پیش شرط بسیار کانونی دارد: اول، کشور و آیندۀ آن بالاتر از هر شاخه‌ای از حاکمیت قرار گیرد. دوم، حداقل شصت-هفتاد درصد افراد اجرایی از فاز غریزه‌ای سود و لذت شخصی از قدرت عبور کرده باشند. سوم، مردم اطمینان داشته باشند که حاکمیت جدی است.

نهاد دولت در برزیل، کره جنوبی، اندونزی و مکزیک مملو از اینگونه افراد به مراتب بالای متوسط و تیزهوش است. سناریوی دوم با خاستگاه و مصالح ساخت فعلی قدرت خیلی سازگار نیست چون ریسک‌ها و مجهولات فراوانی در مسیر تحقق به همراه دارد. با ۳۰-۴۰ میلیارد دلار درآمد از انرژی، دولتی اهل مدارا در کاخ سفید، حفظ بیست درصدی فعالیت گروه‌های وفادار در منطقه، مدیریت هوشمند رسانه در داخل، بازی با اهرم برنامه هسته‌ای و چاپ پول شاید، نیازی به ورود به عالمِ ناآشنا و پرالتهاب سناریوی دوم نباشد.

۳. سناریوی سوم به واکنش‌های احتمالی عامۀ مردم به تداوم نرخ دو رقمی تورم و کاهش کیفیت زندگی مربوط می‌‌شود. سناریوهای اول و دوم، تابع تحلیل و تحرکات درون حاکمیتی است اما سناریوی سوم به جامعه برمی‌گردد. در این سناریو، طیفی از واکنش‌ها قابل تصور است: انطباق، افزایش بزهکاری، گسترش رانت، ناکارآمدی، بی‌تفاوتی، ترس، سکوت طولانی، اَتُمیزه شدن جامعه، عرفان تصنعی، تخصص‌زدایی، بی‌خیالی، جزیره‌ای شدن زندگی‌ها، بی‌حس شدن جامعه به تغییر و تحول، اعتراض‌های صنفی و قومی، گسترش تشکل‌های غیرسیاسی و پوپولیسم غیرقابل کنترل.

یکی از مزایای عدم ورود به نظام بین‌‌الملل این است که نظام سیاسی با دستورکار خود، حکمرانی می‌‌کند و به صورت آبشاری(Cascading) یا همگرایانه (Integrative) خیلی کاری با محیط جهانی ندارد. چین درحدود ۶۰۰ سازمان منطقه‌ای و بین‌المللی عضویت دارد و حداقل در اموری که به امنیت ملی آن مربوط نمی‌‌‌شود با بقیۀ جهان هماهنگ است و همکاری می‌‌کند.

پی‌آمدهای سیاسی و امنیتی سناریوی سوم مادامی که محیط منطقه‌ای و بین‌‌المللی با برنامه‌های هسته‌ای و نظامی مدیریت شوند، قابلیت مهارشدن دارند. اگر حاکمیت‌های فعلی و بعدی، آمادگی توزیع قدرت و ثروت در داخل را نداشته باشند و نگران شراکت استراتژیک با خارج باشند، همه اهتمام خود را برای مدیریت سناریوی محتمل سوم به کار خواهند گرفت. تک رقمی کردن نرخ تورم علی‌الظاهر یک موضوع اقتصادی است ولی عمیقاً باطن سیاسی دارد و به ذات و ساخت قدرت در یک کشور مربوط می‌‌شود.

در تاریخِ تقریباً چهار قرنۀ خود، سرمایه‌داری شاید هزاران بار به طرف‌های دولتی و نیروی کار خود امتیاز داده است. نوع و ماهیت امتیازات اقتصادی به طرف مقابل، خروجی‌های مختلف سیاسی دارد. در تمامی کشورهای جهان، درصدی از سیاست، مخفی است. اما هرقدر سیاست مخفی‌‌تر باشد، وضع اقتصادی بدتر است. مخفی نبودن سیاست ضرورتاً به معنای دموکراتیک بودن آن نیست. بلکه به معنای شمولیت، غیر فردی بودن سیاست و اجماع گروه‌های مرجع یک جامعه است.

تاریخ چند هزار ساله استبداد، فرصت تمرین ماتریس شمولیت را خیلی در رفتار افراد به وجود نیاورده است. خصلت جمعی اشتباه کردن، اجماعی تصمیم گرفتن، کشور را بر خود ترجیح دادن، با سخنرانی، میزگرد، کمپین راه انداختن و طرح آرزوهای دموکراتیک به دست نمی‌‌‌آید. آن‌هایی که حدود ۲۰۰ کتاب مهم در مورد تاریخ دموکراسی، توسعه و سرمایه‌داری را خوانده‌اند احتمالاً در مورد استفاده از واژۀ دموکراسی در خاورمیانه بسیار احتیاط می‌‌کنند.

خیلی زحمت می‌خواهد تا گذار «من» به «کشور» سیر روانی و شناختی پیدا کند. نرخ دو رقمی تورم، افکار و باورهای جامعه را تغییر داده است اما این تغییر در باورها ضرورتاً به تغییر ساختارها منتهی نخواهد شد. اگر سناریو سوم اتفاق بیفتد، زندگی ادامه خواهد داشت و فاصله طبقاتی قابل توجهی به وجود خواهد آمد. به نظر می‌‌رسد رشد پوپولیسم، از مهم ترین تبعات این سناریو باشد چون تشکل و تحزّب فرصتی نخواهند یافت.

در نهایت چه برای آمریکا و چه برای بنگلادش، چه برای آلمان و چه برای نیجریه، موضوع کلیدی اقتصاد سیاسی، دسترسی به منابع مالی و تولید ثروت، سرمایه‌‌گذاری و پس‌انداز است. بدون منابع مالی در امر حکمرانی، هیچ کار مثبتی نمی‌‌‌توان انجام داد. چالش بزرگ کشور، نحوۀ تولید ثروت است تا اینکه ثبات اقتصادی، قرارداد اجتماعی و آرامش سیاسی به دست آیند.

اینکه کدام سناریو امکان تحقق بیشتری دارد عمدتاً به نحوه قالب بندی (Framing) مسائل کشور با اتکاء به fact و قضاوت‌های دقیق و کمّی به دور از پیش ‌داوری نسبت به روندهای داخلی و جهانی برمی ‌گردد. از یک سو، اگر کشور به مدیریت ماهانه بحران‌ها خو کند، آیندۀ مناسبی پیش روی جامعه نخواهد بود. ماست و بنزین و سیمان پیدا خواهند شد و مردم زندگی می‌کنند ولی شهروندان و کشور آرام آرام مستهلک می‌شوند. از سوی دیگر، اگر نخبگان سیاسی یا ابزاری به مدیریت و حل چالش‌ها روی آورند، بعد با انتخاب‌های سخت روبه رو خواهند شد. خروجی اولی فقر و خروجی دومی، احتمالِ تولید ثروت و رضایت جامعه خواهد بود.


منبع: وبسایت نویسنده





iran-emrooz.net | Thu, 21.03.2024, 22:40
حکومت به اختلافات ترک و کرد در اورمیه دامن می‌زند

ماشااله رزمی

جمهوری اسلامی به اختلافات ترک و کرد در آذربایجان غربی دامن می‌زند

نتایج انتخابات پارلمانی ۲۰۲۴ در اورمیه بار دیگر شبح ترس از همسایه را در میان فعالین حرکت ملی آذربایجان به حرکت درآورده است اما خطر همسایه نباید خطر جمهوری اسلامی را که مسبب وضع موجود است کم رنگ کند. زیرا آشکار است که هر چه فاصله دولت با ملت در ایران بیشتر می‌شود جمهوری اسلامی ایران می‌کوشد به نفع خود فاصله ملت با ملت را زیاد بکند. در آذربایجان غربی اختلافات ترک و کرد سابقه تاریخی طولانی دارد و بارها هنگام تضعیف حکومت مرکزی منجر به جنگ‌های خونین بین کرد و ترک شده است. اکنون نیز جمهوری اسلامی ایران در حال دامن به اختلافات تاریخی ریشه‌دار است.

به نظر من برای ما ترک‌های آذربایجان اشتباه استراتژیک خواهد بود اگر تقصیر همه مسائلی را که درانتخابات مجلس دوازدهم در ارومیه، سولدوز و ماکو پیش آمده است را به گردن کرد‌ها بیاندازیم و اختلافات کرد و ترک را تشدید کنیم و اگر چنین کنیم در واقع خواست جمهوری اسلامی را عملی کرده‌ایم. مهندسی انتخابات در آذربایجان غربی توسط نهادهای اطلاعاتی جمهوری اسلامی انجام گرفته و همه انتقاد‌ها هم باید متوجه سیاست‌های جمهوری اسلامی ایران باشد. در اینجا کردها از غفلت آذربایجانی‌ها استفاده کردند و از این به بعد آذربایجانی‌ها باید هشیاری خود را حفظ کنند و متشکل بشوند زیرا جامعه سیاسی و جامعه مدنی کرد متشکل است و آنان موفقیت خود را مدیون هماهنگی تشکل‌های سیاسی و مدنی خود می‌باشند. آذربایجانی‌ها هم اگر نمی‌‌خواهند همواره بازنده شوند باید متشکل بشوند و به‌ویژه جامعه مدنی را سازماندهی بکنند و با هم باشند زیرا هیچ درد مشترک هرگز جدا جدا درمان نمی‌‌شود.

می‌دانیم که بازی انتصاباتی جمهوری اسلامی انتخابات واقعی نیست بلکه کاریکاتور انتخابات است بنا براین کسانی که از فیلترهای متعدد عبور کرده و تائید صلاحیت شده‌اند نماینده مردم نیستند که جدی گرفته شوند، اما نباید فراموش کرد آنچه که در اورمیه رخ داده یک بدعت بسیار بد برای آینده اورمیه است زیرا همین انتصابات را بعضی از گروه‌های کردی سند تاریخی خواهند کرد و ادعا‌های جعلی درباره اورمیه مطرح خواهند کرد. رای دادن به کاندیدا‌های ترک هر چند که گاها به انتخاب آدم‌های ناکارآمد نظیر نادر قاضی‌پور و سلمان ذاکر منجر می‌شد اما لااقل تشنج ایجاد نمی‌‌کرد و سابقه تاریخی برای ضد ترک‌ها ایجاد نمی‌‌کرد. اکنون احزاب کرد مهندسی انتخابات در آذربایجان غربی را به نفع خود دانسته و به هدف خود رسیده‌اند.

عرب‌ها مثلی دارند که می‌گویند در هر شرّی خیری نهفته است و حالا انتخاب شدن نماینده‌های کرد در سه شهر ترک آذربایجان غربی می‌تواند تجربه‌ای برای ترک‌های آذربایجان باشد که هشیار باشند و بدانند که سیاست در مفهوم گسترده خود چیزی غیر از استفاده از فرصت‌ها نیست و نباید هیچ فرصتی را در آینده از دست بدهند مخصوصا که دو سال دیگر انتخابات انجمن‌های شهر و روستا انجام خواهد گرفت و ترک‌ها اگر می‌توانند قدرت خود را در انتخابات انجمن شهرهای آذربایجان غربی نشان بدهند.

اختلافات تاریخی ترک‌ها با کرد‌ها ریشه‌های مذهبی و فرهنگی دارد. کردها سنی و شافعی مذهب هستند و در هر چهار کشوری که زندگی می‌کنند توسط پیروان مذاهب دیگر محاصره شده‌اند. در ترکیه بوسیله حنفی‌ها، در سوریه بوسیله حنفی‌ها و علوی‌ها، در عراق بوسیله حنفی‌ها و یزیدی‌ها و در ایران بوسیله شیعه‌ها در محاصره قرار دارند. بدین جهت کرد‌ها در گذشته همواره در جنگ مذهبی با همسایگان بوده‌اند. ساختار ایلی و عشایری کردها نیز عامل دیگر درگیری آنان با کشاورزان و شهرنشینان نزدیک به خود بوده است.

تا قبل از آمدن ایده ناسیونالیسم و دولت-ملت به منطقه خاورمیانه در اوایل قرن بیستم، جنبش‌های کردی عموما رنگ مذهبی داشته است که معروف ترین آنها شورش شیخ عبیداله نهری در قرن نوزدهم در زمان ناصرالدین شاه قاجار است ولی در جنگ اول جهانی قدرت‌های بزرگ آن‌روزی شروع به استفاده از عشایر کرد به عنوان نیروی نیابتی خود کردند،. و ازآن به بعد است که جنبش‌های کردی به مرحله ناسیونالیسم استقلال‌طلب گذر کرده‌اند.

جمهوری اسلامی از روز اول به قدرت رسیدن خود از تاکتیک استعماری «تفرقه بیانداز و حکومت کن» استفاده کرده این تاکتیک در مناطق غیرفارس‌نشین و در جاهائی که ترکیب اتنیکی مختلط داشته بیشتر از جاهای دیگر به‌کار گرفته شده و آذربایجان غربی آئینه تمام‌نمای اجرای این سیاست ضدمردمی جمهوری اسلامی بوده است.

تئوکراسی حاکم بر ایران که به شوونیسم و مذهب شیعه متکی است از جانب ترک‌ها و کردها احساس خطرمی کند و فرقه خمینی هم در آذربایجان طرفداران اندکی دارد. احساس خطر جمهوری اسلامی از ترک‌های آذربایجان بیشتر از احساس خطر آن از کردهاست زیرا تعداد ترک‌ها چندین برابر کردهاست و همچنین ترک‌های آذربایجان در سراسر ایران نیز حضور دارند و چون شیعه هستند، حکومت شیعه نمی‌‌تواند آنان را در امور حکومتی شرکت ندهد. احساس خطر جمهوری اسلامی ایران از ترک‌ها باعث می‌گردد که حکومت تلاش کند از کردها برای مهار ترک‌ها در آذربایجان غربی استفاده کند تا حاکمیت خود را در منطقه حفظ نماید و همچنین می‌کوشد برای فاصله انداختن بین ترک‌های آذربایجان با کشور ترکیه یک منطقه کردنشین حائل ایجاد کند. در اینجا جمهوری اسلامی از بعضی جریانات کردی از جمله پ‌کاکا و شاخه‌های ایرانی آن به عنوان نیروی نیابتی علیه ترک‌ها استفاده می‌کند. بدین‌جهت در آذربایجان غربی هر چه پایگاه اجتماعی جمهوری اسلامی تضعیف می‌گردد به همان اندازه تمایل کارگزاران رژیم برای تشدید اختلافات ترک و کرد افزایش می‌یابد تا مانع همزیستی آنها گردد. می‌دانیم که حکومت ایران منتخب مردم نیست و رفتارهایش مانند رفتار نیروی‌های اشغالگر می‌باشد و هدف اصلی اش ایجاد تفرقه بین مردم و حفظ حاکمیت قشری آخوند‌ها می‌باشد.

خشکاندن عمدی دریاچه اورمیه، جلو گیری از آموزش به زبان مادری، مهندسی انتخابات در آذربایجان غربی و حمایت‌های آشکار از بعضی گروه‌های کرد همگی پروژه‌های فرامنطقه‌ای هستند که توسط عوامل منطقه‌ای اجرا می‌شوند. آذربایجانی‌ها به عنوان یک ملت متمدن که تجربه هزار سال حکومت کردن دارند، شیوه‌های همزیستی مسالمت‌آمیز با همسایگان خود را خوب می‌دانند. ما مثل همه ملل متمدن باید ضمن خنثی کردن پروژه‌های فرامنطقه‌ای، به احزاب کرد یاد آوری بکنیم که آنها نیز از اسلحه کشیدن و تهدید مسلحانه چنانکه سخنگوی حزب دموکرات کردستان ایران در سخنرانی خود انجام داده، دست بردارند وگرنه همزیستی در صلح و آرامش برای همه غیرممکن خواهد شد.

در سال ۲۰۲۲ در تبریز در جریان تظاهرات زن، زندگی آزادی شعار داده شد: یاشاسین آذربایجان، بژی کوردستان. همچنین مقدار قابل‌توجهی دارو و کمک‌های اولیه در تبریز توسط فعالین حرکت ملی آذربایجان جمع‌آوری شد و برای کسانی که در درگیری با نیروهای جمهوری اسلامی زخمی شده بودند به مهاباد ارسال گردید. همین دو حرکت کافی بود تا رژیم احساس خطر بکند و به نیروهای امنیتی جمهوری اسلامی هشدار دهد که امکان دارد ترک‌ها و کرد‌ها علیه رژیم جمهوری اسلامی با هم متحد شوند به همین جهت بار دیگربه صورت گسترده به حمایت از بعضی جریانات کردی علیه ترک‌ها در آذربایجان غربی پرداختند یعنی سیاست حمایت از اقلیت در برابر اکثریت را علنا در پیش گرفتند.

سیاست «تفرقه بیانداز و حکومت کن» جمهوری اسلامی در انتخابات مجلس دوازدهم شورای اسلامی به اوج خود رسید. شورای نگهبان برای سه کرسی اورمیه صلاحیت ۱۳۲ نفر را تائید کرده بود که چند نفر از آنها کرد و بقیه عموما ترک بودند یعنی برای هر کرسی مجلس ۴۴ نفر می‌بایست رقابت بکنند، آنهم آدم‌هائی که حتی با ضوابط جمهوری اسلامی نیز هیچ یک نه از نظر سیاسی و نه از نظر اجتماعی صلاحیت نماینده شدن را نداشتند. غلامحسین عماری، فرماندار اورمیه انتخابات را طوری مهندسی کرده بود که ترک و کرد با هم رقابت بکنند و با آمدن به پای صندوق‌های رای، تحریم انتخابات توسط مخالفان رژیم را خنثی نمایند. او در جریان انتخابات از حمایت همه‌جانبه استاندار کرد آذربایجان غربی و نیز سران عشایر کرد، کارتل قاچاق و ماموستاها بر خوردار بود و توانست خاطرات منفی گذشته را زنده کند و نقشه حکومت برای تشدید اختلافات ترک و کرد را عملی سازد.

اسمعیل سیمیتقو که در پایان جنگ اول جهانی در اورمیه و سلماس کشتار کرده و تاریخ اورمیه هرگز جنایات او را فراموش نخواهد کرد اکنون دوباره به عنوان قهرمان ملی کردها تبلیغ می‌شود زیرا آرمان سیمیتقو، نوه اسمعیل سیمیتقو مهمترین مهره بازی جمهوری اسلامی در آذربایجان غربی شده است. آرمان سیمیتقو در سال ۲۰۲۱ رئیس ستاد تبلیغات ریاست جمهوری ابراهیم رئیسی در اورمیه بود و بعد از آنکه ابراهیم رئیسی، رئیس جمهور شد، آرمان سیمیتقو را به عنوان سرپرست اقوام و عشایر در آذربایجان غربی تعیین کرد و در جریان انتخابات مجلس دوازدهم فرماندار اورمیه توانست عشایر کرد را توسط او به پای صندوق‌های رای گیری بیاورد و برای اورمیه نمایندگان کرد انتخاب کند.

سپاه پاسداران انقلاب اسلامی هم برای تامین هزینه‌های مهندسی انتخابات در اورمیه از امکانات مالی یک کارتل بزرگ مواد مخدر استفاده کرد. در آستانه انتخابات شایع شد که ناجی شریفی زیندشتی برای کشاندن کرد‌ها از شهرهای دیگر به اورمیه، پول‌پاشی می‌کند. ناجی شریفی زیندشتی که قبلا پدر و برادرش هنگام قاچاق در درگیری مسلحانه با ماموران مرزبانی کشته شده‌اند، اکنون همکار نزدیک سپاه پاسداران(به قول محمود احمدی‌نژاد، برادران قاچاقچی) است و پرونده‌های مختلف او نشان می‌دهند که وی ۲۰درصد قاچاق مواد مخدر ایران و ۳۵درصد توزیع مواد مخدر در تهران را کنترل می‌کند. زیندشتی در سال ۲۰۰۷ به اتهام دست داشتن در قاچاق دستگیر و به اعدام محکوم شده بود اما ظاهرا توانست با کمک‌های غیبی از زندان فرار بکند و به ترکیه برود.

زیندشتی در استانبول با یک زن ترکیه‌ای ازدواج کرد و با تشکیل یک باند مسلح به قاچاق مواد مخدر در رابطه با سپاه پاسداران ادامه داد و در آدم‌ربائی و قتل مخالفان جمهوری اسلامی از جمله مسعود مولوی در ترکیه نیز شرکت نمود که منجر به دستگیری او و ۱۳ نفر از اعضای باند او در ترکیه گردید. اما با مذاکرات پشت‌پرده بین ایران و ترکیه وی آزاد شد و به ایران بازگشت. وی از سال ۲۰۱۸ در اورمیه مستقر شده، پاساژی به نام مادر خود ساخته و انجمن خیریه‌ای درست کرده است و بنیاد امداد خمینی هم از او کتبا تقدیر کرده است اما به گفته اهالی محل، کار اصلی او هم‌چنان انتقال مواد مخدر از ایران به ترکیه و اروپاست.

به علت فروپاشی اقتصاد ایران و وجود فقر عریان در جامعه، خرید و فروش رای در انتخابات مجلس دوازدهم امری عادی شده بود و پول کارتل ناجی زیندشتی در مهندسی انتخابات کارساز شد. گفته می‌شود هر رای در انتخابات مجلس بین صد هزار تومان تا یک میلیون تومان (بین ۲ الی ۲۰ دلار) خرید و فروش می‌شد. سرمایه‌داران کرد پولدار هستند و در آذربایجان غربی کاروان‌های کولبری تشکیل می‌دهند و از این طریق نسبت به ترک‌ها ثروتمندتر شده‌اند.

اخیرا یک فایل صوتی از سخنرانی جواد ظریف وزیر خارجه سابق ایران که در یک محفل دوستانه سخنرانی می‌کند به بیرون درز کرده بود. در آن فایل صوتی جواد ظریف وزیرخارجه دولت حسن روحانی می‌گوید: در انتخابات مجلس دوازدهم، سردار محمدعلی جعفری فرمانده سابق سپاه پاسداران و حسین طائب رئیس سابق سازمان اطلاعات سپاه پاسداران که هر دو از معتمدین علی خامنه‌ای هستند، همه‌کاره انتخابات بودند.

این دو نفر که ظاهرا از مسئولیت کنار گذاشته شده‌اند، در پشت پرده از تصمیم‌گیرندگان اصلی هسته سخت قدرت در ایران می‌باشند و مهندسی انتخابات زیر نظر آنان انجام گرفته است.

اظهارات جواد ظریف مدرک درون حکومتی معتبر از مهندسی انتخابات در ایران است مخصوصا که جواد ظریف اصالت فایل صوتی را بعدا تائید کرد. آذربایجان غربی نیز به دلیل موقعیت سوق‌الجیشی مهم خود همواره مورد توجه نیروهای امنیتی جمهوری اسلامی بوده است و مهندسی انتخابات در آنجا برای همگان آشکار بود.

مجلس یازدهم برای اولین‌بار در ایران تصویب کرده بود که برای رای دادن مهر زدن بر شناسنامه لازم نیست و هر کس می‌تواند با ارائه شماره کد ملی خود رای بدهد و این موضوع دست ماموران رای‌گیری را برای پرکردن صندوق‌های رای با نوشتن کدهای ملی مردم روی ورقه رای بدون اطلاع صاحبان آن کد‌ها باز گذاشت. همه ادارات دولتی شماره کد ملی افراد را دارند و دسترسی ماموران اطلاعاتی به کد ملی مردم مشکل نبود لذا بعضی از مردم وقتی برای رای دادن حاضر شدند به آنها گفته شده که کد ملی شما در ماشین ثبت شده و شما رای داده‌اید در صورتی که این افراد به کس دیگر برای رای دادن وکالت نداده بودند.

بعد از برنده شدن کاندیدا‌های کرد در شهرهای ارومیه، نقده (سولدوز) و ماکو، ماموران جمهوری اسلامی کرد‌ها را آزاد گذاشتند تا زن و مرد به صورت مخنتلط و بدون حجاب در خیابان‌ها رقص و پایکوبی کنند و با این رفتارشان به ترک‌ها بگویند که شما غافل بودید و ما بازی را بردیم. رقصیدن و آواز خواندن آزادانه حق طبیعی همه مردم است و جمهوری اسلامی بناحق مانع شادی مردم می‌گردد اما رقص و آواز مهندسی شده جای بحث دارد.

جمعیت اورمیه طبق سرشماری سال ۱۳۹۵ برابر است با ۷۳۶ هزار و ۲۲۴ نفر و جمعیت استان آذربایجان غربی نیز ۳ میلیون و ۲۶۵ هزار نفر می‌باشد. سه نفری که در اورمیه از صندوق رای بیرون آورده شده‌اند عبارتند از حاکم ممکان کرد با کسب ۱۱۹ هزار رای، شهین جهانگیری کرد با کسب ۱۱۷ هزاررای و سلمان ذاکر آخوند شیعه ترک با کسب ۱۱۵ هزاررای و چون حد نساب انتخاب شدن بدست آوردن ۲۰درصد آراء واجدین شرایط بوده لذا هر سه نفر در دور اول انتخاب شده‌اند. کرد‌ها در شهرهائی مانند سنندج انتخابات را تحریم کرده بودند و حتی گفته می‌شود درآن شهر تنها ۳درصد واجدین شرایط رای داده‌اند اما کردهای ساکن در اورمیه و حومه نه تنها رای دادند بلکه از نقاط دیگر نیز کرد‌ها برای رای دادن به اورمیه آورده شدند.

کاندیدا‌های کرد مورد حمایت نهاد‌های امنیتی بودند و به طور گسترده نیز رادیو و تلویزیون‌های کردستان عراق در تمام مدت تعیین شده برای تبلیغات انتخاباتی به نفع سه کاندید کرد در اورمیه تبلیغ می‌کردند و با اینکه ۲۴ ساعت قبل از شروع رای گیری تبلیغات در داخل کشور ممنوع شده بود اما تلویزیون‌های کردستان تا آخرین ساعات انتخابات همان سه کاندید را تبلیغ می‌کردند و با توجه به روابط بسیار حسنه‌ای که محمد صادق معتمدیان استاندار کرد آذربایجان غربی با رهبران کردستان عراق دارد هیچگونه اعتراضی از طرف ایران به تبلیغات تلویزیون‌های کردی عراق نشد که آشکارا در امور داخلی ایران دخالت می‌کردند.

مورد دیگری که به نفع کاندیدا‌های کرد کار می‌کرد، ماموستا‌ها یعنی روحانیون سنی شافعی کرد بود که اکثر آنها شیعه را مسلمان نمی‌‌دانند و غیر کرد را عجم خطاب می‌کنند. این ماموستا‌ها از علی خامنه‌ای یاد گرفته بودند که رای دادن را واجب شرعی اعلام بکنند و طبیعتا کرد‌های پیرو این ماموستا‌ها همگی در انتخابات شرکت کردند و به کاندیدا‌های کرد سنی رای دادند.

غلامحسین عماری فرماندار اورمیه ۵۴۹ صندوق رای در آذربایجان غربی گذاشته بود که از این تعداد ۵ صندوق برای آشوری‌ها و کلدانی‌ها و یک صندوق نیز برای ارامنه بوده است و بقیه صندوق‌ها برای مسلمانان اعم از شیعه و سنی اختصاص یافته بود. بسیاری از ترک‌ها حتی بعضی از گروه‌های سیاسی ترک، شرکت در انتخابات فرمایشی جمهوری اسلامی را تحریم کرده بودند، اصلاح‌طلبان جمهوری اسلامی نیز غیرمستقیم انتخابات را تحریم کرده بودند و تلویزیون‌های فارسی زبان خارج کشور اپوزیسیون ایران نیز مردم را به تحریم انتخابات فرا می‌خواندند و همه این موارد به نفع کرد‌ها عمل می‌کرد زیرا کردها به صورت سازمان‌یافته و طایفه‌ای به رای دادن تشویق می‌شدند.

از ماه‌ها قبل همه شرایط در آذربایجان غربی برای برنده شدن کاندیداهای کرد در انتخابات دوره دوازدهم مجلس شورای اسلامی فراهم شده بود و نهایتا ترک‌ها که تشکل نداشتند بازنده شدند و کردها که متشکل بودند افراد مورد نظر خود را به مجلس شورای اسلامی فرستادند.

ماشااله رزمی
۱۹ مارس ۲۰۲۴



نظر خوانندگان:


■ ماشاالله عزیز! برخلاف نوشته قبلی‌ات، از این مقاله بوی خوشی به مشام نمی‌رسد. وقتی می‌نویسی که «آذربایجانی‌ها به عنوان یک ملت متمدن که تجربه هزار سال حکومت کردن دارند، شیوه‌های همزیستی مسالمت‌آمیز با همسایگان خود را خوب می‌دانند.» به خواننده این احساس دست می‌دهد که سخنگوی وزارت خارجه دولت آذربایجان دارد بیانیه مطبوعاتی قرائت می‌کند. سراپای نوشته‌ات بر تقابل ترک و کرد بنا شده است که خودت هم آنرا - در بخش بزرگش - ساخته و پرداخته حکومت می‌دانی! خب، چرا خودت همان کار آنها را تکرار می‌کنی؟ چنان به گردآوری شواهد و فاکت‌ها علیه کردها پرداخته‌ای که انگار در طرف مقابل، پسران معصوم پیغمبر صف کشیده بودند و سردار محصولی و باند مخوفش از ارومیه سر بلند نکرده‌اند.
گرچه مقدمه آمده‌ای که ج.ا. به نفاق دامن می‌زند و چنین و چنان، اما انگار چند سطر بعد همه این مقدمه را فراموش کرده، می‌نویسی «کردها از غفلت آذربایجانی‌ها استفاده کردند و از این به بعد آذربایجانی‌ها باید هشیاری خود را حفظ کنند و متشکل بشوند زیرا جامعه سیاسی و جامعه مدنی کرد متشکل است و آنان موفقیت خود را مدیون هماهنگی تشکل‌های سیاسی و مدنی خود می‌باشند. آذربایجانی‌ها هم اگر نمی‌خواهند همواره بازنده شوند باید متشکل بشوند و به‌ویژه جامعه مدنی را سازماندهی بکنند و با هم باشند زیرا هیچ درد مشترک هرگز جدا جدا درمان نمی‌‌شود.»
ماشاالله عزیز! یک بار دیگر این عبارت را بخوان و ببین چکار داری می‌کنی؟ تو در این عبارت جنگ ترک و کرد راه انداخته‌ای و داری به ترک‌ها آموزش می‌دهی که متحد شوند تا به کردها نبازند و بدتر از آن رسما کردها را از آذربایجان بیرون می‌کنی!! «آذربایجانی‌ها و کردها» چه صیغه‌ای‌ست؟ یعنی کردهای ارومیه باید گورشان را گم کنند؟ حالا که دعوا بر سر کله-پاچه گربه است، چنین شمشیر را از رو می‌بندی، وای به حال روزی که تعارض منافع اندکی جدی شود!
داوند ما را از باستان گرایی، دروغ، خشکسالی و ناسیونالیسم خاک و خونی در امان بدارد.
احمد پورمندی


■ شونیزم دگم و کور حاصل سالها تبعیض و جنایت و چپاول حکومت‌های نالایق ضدمردمی است. به جای آدرس‌های فرعی و تفرقه‌افکنی بهتر نیست در جهت همدلی و اتحاد بیشر کوشش کنیم؟ هرگونه تعصب و قومیت‌گرایی نه تنها دستاورد و خیر و نعمتی نخواهد داشت، بلکه بهانه و سوژه دست اختاپوس هزار سر آخوندی خواهد داد تا از آب گل آلود ماهی بگیرد .. لطفا کمی هشیار باشیم .. ظرافت موضوع را جناب پورمندی بدرستی تاکید نموده‌اند.
علی روحی


■ جناب رزمی گرامی شما هم الآن به جایی رسیدید که آقای خالد عزیزی شب و روز برایش گلو پاره میکند و آن هم تکه پاره کردن و انکار ملت ایران است. حکومت اسلامی با این همه احزاب به اصطلاح “ملتهای ایران” احتیاج به زحمت زیادی برای به جان هم انداختن اقوام ایرانی و تشتت در میان ملت ایران ندارد. این نوع ادبیات است که به حزب اللهی و شاه اللهی‌ها این امکان را می‌دهد که تنور شوونیسم شیعی و شاهی را گرم‌تر کنند.
رک و پوست کنده کسانی که از ملت های ایران سخن می‌گویند استراتژی‌شان ایجاد یک کشور مستقل به نام آن “ملت” هست و برایشان این هم مهم نیست که چگونه آن را بست آورند: با کمک بیگانگان یا کشورهای همسایه، در بحرانی که به خلا قدرت منجر می‌شود، در مذاکره با حکومت اسلامی و با اتحاد با احزاب توتالیتر. اعتقاد به فدرالیسم در چارچوب ایران هم مقدمه‌ای هست برای رسیدن به آن هدف.
برای نمونه به این جمله خالد عزیزی سخنگوی حزب دموکرات توجه کنید: “در راە حل حزب دموکرات کوردستان ایران کە فعلا ما بە فدرالیسم معتقد هستیم نبایستی این برداشت شود کە فدرالیسم یک مقولە و راە‌حلی است برای بعضی از ملیت‌های ایران، یا بعضی مواقع از اقلیت‌های قومی صحبت می‌شود، نە! ....” کلمه “فعلا” قابل تعمق نیست؟ آیا حاضرند در قانون اساسی آن “کشور فدرال” مردود و جرم بودن حق جدایی و ایجاد یک کشور مستقل ثبت شود؟
اساسا هیچ مشکلی برای مردمی که خواهان کشور مستقلی هستند نیست اگر بر پایه دمکراتیک و بر اساس منشور حقوق بشر صورت پذیرد نه زیر فشار و سر نیزه احزاب خود خوانده و رفراندوم های ساختگی آنان.
با احترام سالاری


■ با سلام، در یک شیوه از استدلال، به نام “کاستن تا بی‌هودگی” یا “تعلیق به محال” (به لاتین reductio ad absurdum)، یک استدلال به قدری به انتهای منطقی خودش کشیده می‌شود تا بی‌هوده بودن آن استدلال روشن شود. از بین کسانی که این روش را برای مسائل اجتماعی به کار برده‌اند، هیچ کس به اندازه جاناتان سوییفت (Jonathan Swift) در کتاب سفرهای گالیور (Gulliver’s travels) موفق نبوده است. به عنوان مثال، او با تغییر اندازه‌ی انسان‌ها در سرزمینی خیالی (کوچک کردن آن‌ها نسبت به گالیور در لیلیپوت Lilliput) در بحث قدرت، جنگ، توازن نیروها و غیره، به روشنگری فراوانی دست زده است. (توضیح بیشتر در مورد این روش بماند برای فرصتی دیگر).
استفاده از روش استدلال “کاستن تا بی‌هودگی” در مورد یکپارچگی یا تجزیه ایران، مرا به این نتیجه می‌رساند که ساکنان جغرافیای کنونی ایران (حتی فلات قاره ایران) “ناچار هستند” که در کنار هم و در کنار همسایگانشان (ترکیه، عراق، ...)، زندگی کنند. اگر ایران یکپارچه بماند، لاجرم باید به سمت دموکراسی و ازدیاد میزان تصمیم‌گیری در سطح محلی (اعم از منطقه‌ایی، استانی، شهرستانی، روستایی) پیش برود. اگر ایران به ۱۰۰ کشور هم تقسیم شود، هر کدام از این ۱۰۰ کشور مجبورند با ۹۹ همسایه خود و دیگر همسایگانشان در یک رابطه دوستانه، صلح‌آمیز، و با اقتصاد‌های درهم و فرهنگ مشابه و مشترک زندگی کنند.
بنابراین، بهتر است از همین حالا با رعایت دموکراسی و دوستی با همسایگان، با یکدیگر رفتار کنند. بر همین اساس، به همه توصیه می‌کنم از اتخاذ مواضع “سخت و غیر قابل انعطاف”، و یا زبان تند و تیز، بپرهیزند، چرا که در دراز مدت با هم زندگی خواهیم کرد. برای من که چهار “پدربزرگ و مادربزرگ” از چهار نقطه فلات قاره ایران دارم، گفتن و باور داشتن به همزیستی مسالمت آمیز همه مردمان فلات قاره ایران، یک امر بسیار واضحی است.
با احترام – حسین جرجانی


■ با سلام و احترام. نویسنده محترم بهتر است بر حقوق شهروندی و مطالبات همه اقوام ایرانی به یکسان دفاع و تاکید کنند و در دام حیله و نیرنگ، تفرقه بیانداز و حکومت کن، عناصر حکومت اسلامی در مورد مطالبات اقوام ساکن در استانهای مختلف کشور نیفتند و مسئله جدایی اقوام و یکی علیه دیگری را مطرح و بسط ندهند و ار منافع قومی بر ضد قومی دیگر جدا، بخصوص در این سایت وزین خودداری کنند و ادبیات خود را تصحیح کنند. مردم همه اقوام ایران انتظار بیشتری ار روشنفکران دلسوز در طرح و چاره جویی و حل مشکلات و مطالبات شان دارند. پایدار باشید!
رودین


■ با تشکر از دوستانی که کامنت نوشته‌اند. جناب پورمندی مرا با نیش قلم نوازش کرده و به خطاهای مرتکب نشده متهم نموده. کاش ایشان اظهارات آرمان سیمیتقو را می‌شنید که می‌گوید «ترک ها وقتی اسم پدر بزرگ مرا می‌شنوند شلوارشان را کثیف می‌کنند» یا اظهارات خالد عزیزی سخنگوی حزب دموکرات را می‌دید که ترک‌ها را به تکرار واقعه نقده در سال ۵۸ تهدید می‌کند و جواب آنها را نیز از زبان آقای برگی و میرتاجدینی نماینده تبریز و همچنین از زبان نوه ملا حسنی می‌شنید و آنگاه خشم خود را بر نوشته من خالی می‌کرد.
من تنها هم‌زبان‌های خودم را با لحنی که تاثیرگذار باشد به اتحاد دعوت کرده‌ام که گناه نابخشودنی نیست. ممکن است مطلع شدن از حقایق تلخ اعصاب پورمندی را خراب می‌کند. در هرصورت من به پداگوگ احتیاج ندارم.
رزمی


■ @حسین آقا جرجانی عزیز! کاملا درست می گویی که نباید پل ها را خراب کرد. تو می نویسی: « برای من که چهار “پدربزرگ و مادربزرگ” از چهار نقطه فلات قاره ایران دارم، گفتن و باور داشتن به همزیستی مسالمت آمیز همه مردمان فلات قاره ایران، یک امر بسیار واضحی است.» شاید یک باشنده یوگسلاوی سابق هم می‌توانست وضعیتی مشابه تو داشته باشد و مثل تو فکر کند، متاسفانه اما ناسیونالیسم کور و خاک و خونی سرنوشت را طور دیگری رقم زد. ما گریزی نداریم که در مقابل سر برآوردن این غول حساس و هشیار باشیم.
@ ماشاالله عزیزم! من شخصیت ترا نقد نکرده‌ام و تو کماکان مورد احترام و علاقه من هستی. پس حرف از اعصاب مصاب فلانی و نیاز به پداگوگ نزن لطفا! اتفاقا همه آنچه در مورد برخوردهای ناسیونالیسم قبیله‌گرای کردی و برخوردهای نگران‌کننده طرفین نوشتی، بیانگر آن است که نگرانی امثال من بی‌مورد نیست و حق داریم روشنفکران دموکرات آذربایجان را چهار چشمی بپاییم و از آنها انتظار داشته باشیم که از نزدیکی احزاب سیاسی و جامعه مدنی کرد عمیقا خوشحال باشند و طوری نگویند و ننویسند که انگار از این پیشرفت جنبش در کردستان خوشحال نیستند و آنرا در مقابل ترک‌ها می‌فهمند. تلاش تو برای مفاهمه با مردم کوچه و بازار بسیار هم پسندیده است، ولی من نمی فهمم که چرا لازمه آن، تاکید بر دویت و «ما و آنها» است؟ در غیاب یک فرهنگ ملی، انسان محور و دموکراتیک، شعله ناسیونالیسم قبیله ای و خاک و خونی می تواند از هر کجایی زبانه بکشد و به سرعت همه ایران را فرا بگیرد. من از این احتمال به شدت نگرانم. تو نیستی؟
با اردت پورمندی





iran-emrooz.net | Thu, 21.03.2024, 13:51
در آلمان فدرال

سعید سلامی

در مقاله‌های پیشین بخشی از تجربه‌های خودم را در کشور شوراها با شما در میان گذاشتم. خوشحالم که مورد توجه خوانندگان قرار گرفتند. همان‌گونه که قبلا هم نوشتم قصدم نه داستان‌سرایی و «چیزی برای گفتن»، یا از آن هم ناشایست‌تر، انتقام گرفتن و افشاگری یک سیستم یا فردی بوده است، بلکه کشیدن گوشۀ پردۀ به ظاهر رنگین و فریبنده به کنار و نگاهی هرچند کوتاه به زیر و لایه‌های ناپیدای آن که، چگونه میلیون‌ها انسان مانند مهره‌های بی‌جان شطرنج، بازیچۀ ذهنی بیمارگونه و وهمی بی‌بنیاد یک مشت حکم‌رانان می‌شوند؛ دربه‌در می‌شوند، رنج و آلام بی‌پایان را متحمل می‌شوند و جان می‌بازند؛ و این همه با وعدۀ ساختن بهشتی برای همان آدم‌ها.

خانم باربارا تاکمن در کتاب تحقیقی خود «تاریخ بی‌خردی» می‌نویسد: «بی‌خردی زمان و مکان نمی‌شناسد. بی‌زمان و جهان‌شمول است. اگرچه عقاید و عاداتِ هر زمان و هر مکانِ خاص، شکلی معین بدان می‌دهد، ارتباطی به نوع نظام ندارد؛ هم سلطنت ممکن است موجد آن باشد، هم حکومت یک اقلیت قدرت‌طلب (اولیگارشی)، و هم مردم‌سالاری (دموکراسی). ویژۀ ملت یا طبقۀ به خصوصی هم نیست. طبقۀ کارگر و حکومت‌های کمونیستی نمایندۀ آن، همان‌گونه که تاریخ دوران اخیر به خوبی نشان داد، در مسند قدرت به‌خردانه‌تر یا کارسازتر از طبقۀ متوسط عمل نکردند...»

وی در ادامه می‌نویسد: «ممکن است بپرسید از آن‌جا که اصرار در کج‌اندیشی یا بی‌خردی جزء فطرت آدمی‌ست، آیا می‌توان از حکومت‌ها اننتظار دیگری داشت؟ چیز نگران کننده آن است که بی‌خردیِ حکومت اثر بیشتر بر شماری بیشتر می‌گذارد تا بی خردی‌های فردی... ولی انسان‌ها که از دیرباز به این امر آگاه بوده‌اند، چرا احتیاط به خرج نداده و حفاظی در برابر آن نیفراشته‌اند؟...»

خانم تاکمن در ژانویۀ ۱۹۱۲ در نیویورک به دنیا آمد و در فوریۀ ۱۹۸۹ چشم از جهان فرو بست. وی در ۷۷ سال زندگیِ پربار خود، تاریخ جوامع بشری را در گستره‌‌‌ای وسیع مورد مداقه قرار داد و در آن گام به گام به سیروسیاحت پرداخت. شگفتا که از «اسب چوبین تروا»(۱) تا «آمریکا در ویتنام به خود خیانت می‌کند» رد بی‌خردی در حاکمان را مشاهده کرد.

در جهانی دیگر

ما «دهکدۀ جهانی» را پشت‌سر گذاشته و هم‌اکنون در عصر «زیست سیاره‌ای» به سر می‌بریم. انسان‌ها غارنشینی، عصر شکار، کمون‌های اولیه، اجتماع‌های قبیله‌ای، جوامع برده‌داری، کشاورزی، عصر صنعت، مدرنیسم و مدرنیته را تجربه کرده و دیر زمانی است که می‌کوشند جامعه‌های خود را بر اساس آرمان‌ها و ارزش‌های لیبرالیسم (آزادی و برابری و استقلال فردی) و دموکراتیک سامان دهند. گرچه در این میان اندک رژیم‌های توتالیترهم (برساخته بر پایۀ یک ایدئولوژی زمینی یا آسمانی) شکل‌هایی از حکم‌رانی‌اند که کارنامه‌ای «به‌خردانه‌تر یا کارسازتر» ندارند.

دو جنگ جهانی اول و دوم زمانی که خانم تاکمن در قید حیات بود، اتفاق افتاد. وی هم‌چنین شاهد وقایع تلخ و ویران‌گر بی‌شماری نیز بوده است. تردیدی نیست که هم‌اکنون نیز این‌جا و آن‌جا بی‌خردانی در مسند قدرت نشسته و ملک و ملتی را به تباهی می‌کشند، اما به احتمال اگر خانم تاکمن در زمانۀ حاضر می‌زیست در میان این همه بی‌خردی‌ها اندکی خرد می‌یافت. به همین دلیل من در ادامۀ روایت تجربه‌ها و مشاهدۀ تنگناهای زیستی انسان‌هایی که در یکی از رژیم‌های توتالیتر به اسارت گرفته شده بودند، به بازگویی تجربه‌ای از نوع دیگر می‌پردازم؛ نه به مصداق صرفا «شاهنامه آخرش خوش است»، بلکه به خاطر تسلای خاطرمان در میان این همه بیداد، که زیستن به نوع دیگر هم در دسترس ماست و آموختن از نوع دیگری از حکم‌رانی که اگر بهشت روی زمین را نساخته با وعدۀ بهشت، دوزخ روی زمین را هم بنا نکرده است.

***

از روزی که در قطار، کشور شوراها را پشت‌سر گذاشتیم، می‌دانستیم که سفری بی‌بازگشت پیش رو داریم؛ با آینده‌ای غیرقابل پیش‌بینی و به احتمال مسکین و ذلالت‌بار (آن گونه که رهبران حزب توده برای ما ترسیم کرده بودند). ما در ایرانِ بعد از توفان ۵۷، از سربازان گم‌نام امام غایب و «زهرا خانم»های با نام حاضر، بارها دشنام شنیده، کتک خورده، از کارمان اخراج شده، زندان کشیده(۲) و به اصطلاح آبدیده شده بودیم. تنها نگرانی من و همسرم آیندۀ بچه‌هایمان بود که ناخواسته سنگینی سرنوشت ما را معصومانه بر دوش‌های خود می‌کشیدند.

در ۱۹۸۶، سالی که ما وارد کشور آلمان شدیم، حزب دموکرات مسیحی و صدر اعظم هلموت کوهل در قدرت بود. بعد از آن سال‌ها این حزب و حزب سوسیال دموکرات‌ها به تناوب در راس حکومت بوده‌اند، اما تغییراتی اساسی زیر مدیریت این یا آن حزب در جامعه و تا حدودی در چارچوب «دولت رفاه» رخ نداده است. (تغییرات و تهدیداتی که برای نمونه در زمان محمد خاتمی که «گفت‌وگوی تمدن‌ها» در اولویت برنامه‌هایش بود و احمدی‌نژاد که با بشقاب خالی با امام غایب هم سفره می‌شد.)

در این نوشتار داستان خود را از صف پناه‌جویان در مقابل ادارۀ مرکزی پلیس برلین پی می‌گیریم. بی‌جا نخواهد بود که دوباره یادآوری کنم هدفم داستان‌گویی نیست، بلکه مقایسۀ دو نوع حکومت‌گری و دو جهان متفاوت است.(۳)

روز اول در صف طولانی پناهجویان نوبت ما نرسید. همسرم در سرمای ماه سپتامبر مسکو سرمای شدیدی خورده بود، اما با این حال می‌بایست روز بعد هنوز سپیده نزده خود را به همان صف‌ها می‌رساندیم. حامد، دوستی که برای ما از آلمان دعوت‌نامه فرستاده بود، آن شب ما را به خانۀ خودش برد؛ اتاقکی دانشجویی با وسایل اندک که بخواهی نخواهی انگیزۀ سوآلی در ذهن‌مان شد: «نکند که از چاله در آمدیم و در چاه شدیم.» ولی خوب از این حرف‌ها گذشته بود. راه بی‌بازگشتی را در پیش گرفته بودیم که باید تا آخر می‌پیمودیم.

در یک فرصتی آمدم داخل حیاط خانه که بی‌‌درودیوار کنار خیابان قرار داشت. محوطۀ حیاط چمن‌کاری شده بود و این‌جا و آن‌جا درختان خوش و خرم قد کشیده بودند. کنج‌کاو شده بودم. رفتم کنار خیابان؛ ردیف درختان سرسبز و ردیف چراغ‌ها بر بالای تیرهای آهنی به رنگ سبز تیره و همه روشن! جلو هر خانه‌ای جعبه‌ای پلاستیکی سرپا و به رنگ آبی. کسی در خیابان به چشم نمی‌خورد. رفتم یکی از جعبه‌ها را باز کردم. جعبه پر بود از روزنامه، مجله، چند جلد کتاب و قوطی‌های مقوایی. یکی از قوطی‌ها را برداشتم. رویش عکس چند نوع شکلات بود، و روی دیگری عکس پیتزا بود.

در سال‌های دور در مدرسه یکی از آموزگاران‌مان به ما گفته بود که اگر در نگاه اول خواستید شخصیت طرف مقابل را بفهمید به کفش‌هایش نگاه کنید که واکس خورده یا نخورده است. و اگر برای اولین بار به مهمانی رفتید از مصرف کم و زیاد صابونشان می‌توانید به سلیقۀ صاحب خانه پی ببرید. من آن شب به تئوری سومی هم رسیدم: اگر می‌خواهید با یک نگاه به سطح زندگی مردم یک جامعه پی ببرید به آشغال‌هایشان نظری بیندازید. چرا؟

در باکو آپارتمان‌ها در واقع بلوک‌های سیمانی‌ای بودند که بی‌هیچ ذوق‌وسلیقه‌ای روی هم چیده شده بودند. جلو هر واحدی سوراخی تعبیه شده بود برای ریختن آشغال اما بدون کیسه. آشغال‌ها به پایین به اتاقکی بغل در ورودی سرازیر می‌شدند. در فاصلۀ بردن آن‌ها که هفته‌ای یک بار صورت می‌گرفت، تلی از آشغال در اتاقک جمع می‌شد. در نتیجه، انبوهی از مگس‌ها و پشه‌ها در این اتاقک وول می‌خوردند.

باری، بعداز دیدن «آشغال‌ها» در آن شب، از نگرانی‌ام از آیندۀ پیش رو در کشور آلمان کاسته شد. پیش بقیه برگشتم و نزدیک همسرم نشستم. در فرصتی دم گوشش گفتم: به نظرم جای خوبی آمده‌ایم. همسرم نگاهم کرد و گفت: «چطور؟ با کسی صحبت کردی؟» گفتم: «نه، آشغال‌هایشان را دیدم.» همسرم یک طوری به من نگاه کرد اما چیزی نگفت.

روز دوم دیر وقت بود که در ادارۀ پلیس مرکزی نوبت ما رسید. بعد از چند سوآل که از کجا می‌آیید؟ به چه دلیل می‌آیید؟ و... مسئول پشت میز که متوجه حال نزار همسرم شده بود، زیاد طولش نداد. سه برگ کوچولوی مقوایی به ما داد، با این توضیح که این یکی برای معرفی به هتل محل اقامت‌تان، این یکی برای استفاده از تاکسی و این هم برای موقع اورژانس است. اگر شبانه نیازی به دارو درمان یا بیمارستان پیدا کردید ازش استفاده کنید. (پس جاسوسی و تخلیۀ اطلاعاتی و...؟)

شاهنامه آخرش خوش است

صبح روز بعد در هتل، از پایین صدایی شنیدم. از پشت نرده‌ها به پایین نگاه کردم. آقایی مرا به اسم صدا می‌کرد. با عجله خودم را بهش رساندم. لیستی در دست داشت که اسامی خانوادۀ ما و برادرم روی آن نوشته شده بود ( در مجموع ۹ نفر). در گوشۀ سالن واگن‌های خرید ردیف شده بودند. به اشاره گفت که یکی از آن‌ها را بردارم و بدنبال او بروم. در ته سالن در بزرگی را باز کرد و باهم وارد شدیم. سالن بزرگی بود مثل یک فروشگاه پروپیمان با مواد غذایی. از جلو هر موادی که رد می‌شدیم به اشاره به من می‌فهماند که چهارتا، دوتا، دو کیسه، یک کیسه، دو شیشه، شش عدد و... بردارم.

واگن پر شده بود؛ دو سه نوع نان، دو سه نوع پنیر، شیر، مربا، دو تا مرغ پرکنده، دو کیسه سیب زمینی، یک کیسه پیاز و... با آسانسور رفتم بالا. خانمم که مرا با آن واگن پر دید، طوری نگاهم کرد که انگار آن همه را دزدیده‌ام. پرسید: «اینا رو از کجا آوردی؟» گفتم: «آقاهه داد، مسئول هتل.» گفت: «برا چند روز؟» گفتم: «نمی‌دونم، نپرسیدم.» رفتیم آشپزخانه. خواهرش هم آمد. دوتایی با احتیاط دست به کار شدند تا چند تا سیب زمینی، پیاز، نصف مرغ و کمی سالاد و ماست برای ناهار آماده کنند. و بقیه را گذاشتند داخل یخچال.

روز بعد باز هم اسم خودم را از پایین شنیدم. رفتم پایین. همان آقاهه بود و همان اشاره به واگن. فکر کردم اشتباهی شده. به آلمانی گفتم: گِستِرن، گِستِرن (دیروز، دیروز). آقاهه فهمید و اشارۀ خود را تکرار کرد. داستان مثل روز قبل بود، اما انواع دیگر. آن روز فهمیدیم که آن همه، جیرۀ یک روز ماست. خانمم و خواهرش همۀ مواد روز قبل را برای ناهار آماده کردند.

بچه‌ها به آن همه خوراکی‌های روی میز با ناباوری نگاه می‌کردند و قلقلی می‌خندیدند. برادرم که اهل شعر و مزاح بود، یکی از مرغ‌های پخته را درسته با چنگال برداشت و شاعرانه نگاهش کرد و گفت: ترجیحت می‌دهم کاپیتالیسم، ترجیحت می‌دهم. بعد از آن روز، حتا سال‌ها بعد، هر وقت برادرم یخچال خانه‌شان خالی بود یا مواد کم داشت می‌گفت: امروز بازهم یخچال‌مان سوسیالیسم واقعا موجود شده است!

سخن پایانی

خانم تاکمن نوشت: «بی‌خردی زمان و مکان نمی‌شناسد. بی‌زمان و جهان‌شمول است...» حق با اوست. آدم‌ها فارغ از زمان و مکان هنوز هم به سادگی به دام فریب‌کاران پوپولیست و شیادان راست افراطی همچون دونالد ترامپ‌ یا ضددموکراتیک‌ترین دن‌کیشوت‌ها مثل ولادیمیر پوتین می‌افتند. ترامپ همین دو سه روز پیش (شنبه ۲۶ اسفند) در سخن‌رانی خود در برابر هوادارانش در اوهایو گفت: «اگر ما در این انتخابات پیروز نشویم، گمان نمی‌کنم که در این کشور دیگر انتخاباتی برگزار شود.» و افزود: «اگر من انتخاب نشوم، در سراسر کشور حمام خون به راه خواهد افتاد.» او هم اکنون به‌رغم پرونده‌های متعدد قضایی پیش‌تاز انتخابات مقدماتی است. هوادارانش از شنیدن تهدیدهای جنون‌آمیز او، مو بر تنشان سیخ نشد، اما در عوض بعد از این سخنرانی، برایش کف زدند و هورا کشیدند.

پوتین هم در این گوشۀ جهان، در همان روز برای پنجمین بار در طی ۲۵ سال گذشته زمام قدرت در کرملین را به دست گرفت. او در انتخابات تک‌نفره بعد از «پیروزی با رای قاطع» گفت: «ما با اتکا به تک تک آرا، (کدام آرا؟) عزم مشترکی برای مردم روسیه خواهیم ساخت.» شگفتی‌ست که برخی از «چپ‌های وطنی» ساکن آمریکا و غرب، هوادار سرسخت ولادیمیر پوتین هستند برای نابودی آمریکا و غرب و بنای امپراتوری‌ای که در آرامگاه تاریخ به هفت هزار سالگان پیوسته است.

جامعه‌شناسی گفته است:«دموکراسی گران‌ترین و لوکس‌ترین کالایی‌ست که بشر در عرصۀ سیاسی تولید کرده است.» باید و همواره این «گران‌ترین و لوکس‌ترین کالا» را از گزند بی‌خردان و ناصالحان در امان نگه داشت.
___________________________

۱ـ داستان یا افسانه‌ای از عصر برنز پس از ایلیاد هومر و پیش از ادیسه با بهره‌گیری از حیلۀ جنگی بود که در پایان یونانی‌ها توانستند به شهر تروآ وارد شوند و به رویارویی پایان دهند.
۲ـ من در مقاله‌ای با عنوان «سربازان امام زمان» در سایت ایران امروز به گوشه‌ای از خاطرات زندان پرداخته‌ام.
۳ـ آلمان یک جمهوری پارلمانیِ دموکراتیک و فدرال است که در آن قدرت قانونگذاری فدرال در اختیار بوندس‌تاگ (مجلس فدرال آلمان) و بوندس‌رات (مجلس نمایندگان ایالات) قرار دارد. قانون اساسی آلمان از آزادی فردی انسان‌ها حمایت می‌کند و منشأ این آزادی‌ها را حقوق بشر و حقوق مدنی می‌داند. دوستانی که در کشور آلمان یا در یکی از کشورهای اروپایی زندگی می‌کنند، کم یا زیاد اطلاعاتی در بارۀ محل زندگی خود دارند. من با این توضیح کوتاه فقط خواستم تصویری کوتاه به خوانندگانی ارائه دهم که در خارج از کشورهای اروپایی زندگی می‌کنند.

منابع:
ـ باربارا تاکمن، تاریخ بی‌خردی، ترجمۀ حسن کامشاد، نشر کارنامه
ـ ویکی پدیا


سعید سلامی
۲۰ مارس ۲۰۲۴ / ۱ فروردین ۱۴۰۳



نظر خوانندگان:


■ سعید سلامی گرامی،
با سلام. این‌ها که نوشته‌ای خوب است. ولی خواست من این است که، با این تجربیات فراوانی که داری، نظرت را راجع به آینده بدانم. اگر بنا باشد از گذشته درس بگیریم، چه راهی را پیشنهاد می‌کنی؟ با بقایای “اشتباه کنان” گذشته چه کنیم؟ چه چاره‌ای پیشه کنیم که فلاکت مردم ایران را هر چه زودتر به پایان برسانیم؟ ما “پیرهای عمر از دست داده” چه پیامی برای جوانان داریم. جوانان چه کنند که به سرنوشت ما دچار نشوند؟
با احترام – حسین جرجانی


■ آقای جرجانی عزیز، سلام دارم و سپاس از توجه تان و طرح پرسش اساسی شما. پاسخ به آن مستلزم نگرش چند سویه به آنچه که هم اکنون داریم و آنچه که می‌خواهیم داشته باشیم می‌باشد. به عبارت دیگر، مستلزم نگرش واقع‌بینانه و دور از توهم‌های رایج به ایستگاه هم اکنونی‌مان در سپهر داخلی و در عرصۀ خارجی: هم اکنون در کجای این جهان چند بعدی و درهم‌تنیده ایستاده‌ایم؟ وضعیت هم اکنون ما چیست؟ می‌خواهیم به کدام وضعیت برسیم؟ چگونه؟ من سعی میکنم پاسخ خودم را طی یک مقاله ارائه دهم تا از تجربه و دیدگاه دوستان علاقمند و صاحب نظر هم بهره مند شویم.
به امید ایران آزاد و آباد / سلامی


■ سلامی عزیز، باز هم سپاس از تجربیات با ارزش. متاسفانه جهان کنونی شاهد رشد شر و “نابخردی” است. ظاهرا در آینده نزدیک غلبه این جا و آنجای شر و جنون پوپولیسم نقطه عطفی را رقم می‌زند. مسلما این عقب‌گرد تاریخی مقطعی است ولی ما هیچکدام‌مان نمی‌دانیم این مقطع چه قدر طول می‌کشد و تا چه میزان ضایعه بر پیکر تمدن بجا می‌گذارد. عقل سلیم می‌گوید که در شرایط ناپایدار و بحرانی که مرزهای راه و بیراه، دروغ و حقیقت، از منظر اکثریت مخدوش است کار ما تکیه بر اصول و پرنسیپ‌هایی است که ما را در سوی درست تاریخ قرار دهد، بویژه که پایگاهی قوی و معتمد برای گرد آمدن بدور آن یافت نمی‌شود. با آرزوی روزهای روشن.
پیروز


■ ییروز گرامی درود و سپاس فراوان از توجه شما. من نگرانی و دغدغۀ شما را درک می‌کنم؛ اما به اندازۀ شما به حال و آیندۀ میهن‌مان بدبین نیستم. اگر آرمانی و ایدآلیستی نگاه نکنیم میهن ما با تمام مسئله‌ها و مصائب‌اش که دامنگیرش شده، در بهترین و امیدوار کننده ترین دوران خود در طول تاریخ چند هزار ساله‌اش به سر می‌برد. انسان ایرانی امروزه دموکراسی را می‌فهمد، واژۀ لیبرالیسم دیگر دشنام نیست و خواهان حکومت سکولار است. از همه مهمتر در این چهل و چهار سال (که از منظر تاریخی چون چشم بهم زدنی ست)، رژیمی وحشتناک و ویرانگر توتالیتر دینی را تجربه کرده و آن را به پهلوان پنبه‌ای بی‌خاصیت بدل کرده است. پهلوان پنبه‌ای که اگر گرفتار سکتاریسم نشویم با اتفاق و اتحادمان با زدن جرقه‌ای می‌توانیم دودش کنیم. میهن عزیز و دوست داشتنی‌مان در انتظار همت ماست.
با ارادت سلامی


■ علیرغم درهم بر همی و آشفتگی بسیار، نشانه‌های مردمی و ملی و زمان‌مند زیادی وجود دارد که هم‌سو با نظر جناب سلامی باشم. صرف‌نظر از امید و آرزو هر روز جوانان بیشتری را مصمم‌تر و آماده‌تر با آگاهی و قدرت تشخیص هزاران بار غنی‌تر و قابل فهم‌تر از نسل پرورش یافته اعلیحضرت می‌بینم. مضافا پایوران و کارگزاران رژیم و حتی خرافاتی‌ترین و سنتی‌ترین قشر وابسته مذهبی هم گویا از جنبه فساد و چپاول خیلی ناراضی هستند و آشکارا انتقادهای تند و تیز و تابوشکن می‌کنند و بسیاری نشانه‌های دیگر که هر روز شاهد می‌شوم تغییرات جدی را نوید می‌دهند. به امید رها شدن از این تله خوفناک ایران برباد ده ..
با تشکر از جناب سلامی - علی روحی





iran-emrooz.net | Wed, 20.03.2024, 16:20
رویای دریاچه جازموریان

علی فراستی

afarassati@yahoo.com

در سالهای دهه ۷۰ خورشیدی مدت ۷ سال ساکن فرانسه بودم. دوسال از ۷ سال را در شهری در شمال پاریس بنام آمیان[۱] زندگی کردم. روزی به گورستان قدیمی شهر رفتم و با تعجب قبر نویسنده فقید فرانسوی، ژول ورن را در آنجا دیدم. تا آن زمان نمی‌‌دانستم که او در همان شهر زندگی کرده و همانجا نیز فوت کرده بود.

مجسمه نیمه عریان او در جلوی قبر به رنگ سفید جلب توجه می‌کرد. ژول ورن بود که سنگ قبر را بلند کرده، از آن بیرون آمده و دست راستش را به سوی آسمان بلند کرده بود. بی اختیار به یاد دوران دانش آموزی در تهران در اوائل سالهای ۵۰ خورشیدی افتادم، زمانیکه برای اولین بار با اسم و داستانهای علمی-تخیلی ژول ورن آشنا شدم.

شهرت ژول ورن در آن زمان بخاطر داستانها و کتبی بود که به فارسی ترجمه شده بودند، همچون “سفر به مرکز زمین”، “بیست هزار فرسنگ زیر دریا”، “از زمین تا ماه” و “دور دنیا در ۸۰ روز”. تاکنون داستانهای تخیلی ورن به ۱۰۴ زبان ترجمه و منتشر شده‌اند. وی در تخیلاتش به همه جای کره زمین و حتی به فضا و اعماق دریاها و مرکز زمین سفر می‌کرد و بسیاری را به فکر فرو می‌برد که “مگه می‌شه؟”

ژول ورن در زمانی داستان‌هایی درباره‌ی پرواز، سفر در فضا و زیر دریا نوشت که هنوز هواپیما، فضا پیما و کشتی زیر دریایی اختراع نشده بود. مگر نه اینست که بسیاری از اختراعات با یک رویا شروع شدند. خیلی از رویاهای انسان‌های بزرگ در دنیا هنوز به طور کامل محقق نشده‌اند، آنها زمانی از این دنیا رفتند که رویایشان نیمه کاره مانده بود ولی نسل‌های بعد آن رویاها را جامه عمل پوشاندند.

ضرورت رویا

داشتن رویا و آرزو یکی از نیازهای بشر برای تلاش و کوشش بوده، زندگی را متحول کرده و به آن سمت و سو می‌دهد. فردی که رویا یا آرزویی داشته باشد برای دستیابی به آن، حتی در ضمیر خفته وجودش تلاش می‌کند و بدین ترتیب هیچگاه به پوچی و افسردگی نمی‌‌رسد. رویا به انسان هویت می‌دهد و باعث می‌شود که انسان تا آخرین روز زندگی برای تحقق آن تلاش کند.

رویا یک پدیده بزرگی است که هم وزن و قدرت مغناطیسی دارد و هم عامل جذب دیگران می‌شود. یک رویای کوچک نمی‌‌تواند قدرت جذب زیادی داشته باشد ولی رویای بزرگ می‌تواند بسیاری را به سوی خود جذب کند. یک رویا باید آنقدر بزرگ باشد که برای خلقش چندین عمر یک انسان را نیاز داشته باشد.

قدم گذاشتن به کره ماه نیز جزء همان آرزوهای قدیمی بشر بود که در سال ۱۳۴۹ خورشیدی عملی شد. هم اکنون عده‌ای بدنبال تدارک سفر انسان به کره مریخ هستند. مثلا ایلان ماسک پیش‌بینی کرده که انسان‌ تا سال ۲۰۲۹میلادی به این آرزو دست خواهد یافت و برای تحقق این رویا میلیاردها دلار در شرکت “اسپس اکس” سرمایه گذاری شده است. این رویا همچون همه رویاهای دیگر موافقان و مخالفانی دارد اما هیچیک از سرمایه گذاران این نظریه را به تمسخر نگرفته‌اند بلکه عده‌ای بطور جدی در حال پژوهش برای تحقق آن هستند.

متاسفانه بنظر می‌رسد که جامعه ما با کمبود آرزو و رویا روبروست. چه اشکالی دارد که عده‌ای خیال پردازی کنند و آرزوهایشان را با عموم به اشتراک بگذارند. اتفاقا جدای از مسائل و مشکلات کنونی جامعه، پردازش چنین رویاهایی را باید تشویق نمود.

رویای آبرسانی به کویر

یکی از رویاهای تعدادی از ایرانیان از بیش از یک قرن پیش تاکنون، آبرسانی به کویر‌های کشور بوده است. این رویا در دوران‌های مختلف بر اساس دانش و فن آوری هر دوران به طریقی توسط عده‌ای مطرح شده و همواره موافقان و مخالفانی داشته و خواهد داشت. عده‌ای کماکان می‌پرسند: “مگه می‌شه؟”
موضوع اصلی زمان تحقق این رویا نیست کما اینکه برخی ایراد می‌گیرند که در شرایط کنونی کشور که با ناکارآمدی مجریان، تحریمهای اقتصادی و فساد گسترده شناخته می‌شود، سخن از چنین رویا‌هایی بیهوده است.
پاسخ من اینست که نقش روشنفکر در همین شرایط برجسته می‌شود. روشنفکری که به فکر توسعه جامعه و دستیابی به آرمانهایش است، در شرایط دلسردی و افسردگی اجتماعی نقش خود را بازی کرده و مشعلی جلوی جامعه روشن می‌کند تا عده‌ای را به سمت هدف و آرزویی هدایت کند.
بنظر نگارنده، مهمترین چالش این قبیل طرحها توجیه اقتصادی آنست نه فن آوری دستیابی به آنها. هیچ جنبه‌ای از این نظریه‌ها به لحاظ فنی ناشناخته نیستند. مهم اینست که آیا چنین نظری مقرون به صرفه هست یا نه. جواب در مقطع کنونی منفی است ولی این پاسخ مانع از آن نمی‌‌شود که عده‌ای خیال پرداز با صرف وقت و هزینه شخصی بدنبال پژوهش حول آن موضوع نروند.

موضوع آبرسانی به کویر از دهه ۴۰ خورشیدی با نوشته‌ها و نقشه‌های مهندس هومن فرزاد وارد افکار عمومی شد ولی به مرور زمان نام “ایرانرود” مطرح گردید و با نقشه‌های غیر واقعی توهماتی در افکار عمومی ایجاد شد. عمق این توهم در نظریه اتصال دو پهنه آبی شمال و جنوب کشور شکل گرفت. اگرچه فن آوری این رویا هم اکنون موجود است ولی تحقق آن توجیه اقتصادی ندارد.
اخیرا مهندس محمود شاهبداغی ساکن ایالت نیویورک در آمریکا، پس از سال‌ها مطالعه بر روی نحوۀ آبرسانی به کویرهای ایران، یک مستند در مورد ابعاد این طرح تهیه کرد. این مستند بر اساس عکس‌های سه بُعدی ماهواره‌ای سازمان فضانوردی آمریکا (ناسا) تهیه شده که ارتفاع پستی و بلندی‌های کشور از سطح دریا و سه حفره بزرگ در فلات ایران (هامون جازموریان – کویر لوت و کویر نمک) را به خوبی نشان می‌دهد.

گفته می‌شود که کویرهای ایران در گذشته‌های دور دریاچه بودند و طی چند هزار سال اخیر به مرور خشک شدند.

برش‌های عمودی که نشان‌دهندۀ ارتفاع ۴ چالۀ فلات مرکزی ایران هستند (سه چالۀ فوق‌الذکر و چاله‌ای که شهر طبس در آن واقع شده است)، نشان می‌دهند که کوه‌های اطراف این چاله‌ها تا چه سطحی قابلیت ذخیرۀ آب را دارند. ابعاد انتقال آب نجومی است، ولی با فن آوری‌های شناخته شده کنونی، غیرقابل انجام نیست. از چند سال قبل که این مستند ساخته و پخش شد، مباحث زیادی بین علاقمندان به این رویا حول نحوه تحقق آن درگرفته و هنوز ادامه دارد. هدف نگارنده، زنده نگه داشتن این رشته پژوهش رویا گونه و دعوت از سایر علاقمندان به شرکت در آن و مستند کردن نظرات و دستآوردهای خود است. خوشبختانه این رویا نیز با ورود علاقمندان جدید انرژی نوینی گرفت.

کتابخانه مجازی “دریاچه‌های بزرگ ایران”

یکی از این علاقمندان مهندس صفی خدابنده لو است که چند سال قبل با مستند مهندس شاهبداغی اشنا شد و تصمیم گرفت تمامی مقالات و مستندات حول این رویا را در یک کتابخانه مجازی جمع کرده و در دسترس علاقمندان قرار دهد. ایشان با تلاش و هزینه شخصی وبسایتی تاسیس کرد بنام “دریاچه‌های بزرگ ایران” [۲]

نشانی این وبسایت در پایین این صفحه منظور شده است.[۳]

تلاش اقای خدابنده لو قابل ستایش است چرا که ایشان مدعی داشتن تخصصی حول مباحت علمی و فنی این موضوع نیست ولی مایل است برای تداوم و ترویج این رویا مطالب منتشر شده حول این موضوع را در یک کتابخانه مجازی جمع آوری کند تا علاقمندان در آینده براحتی به همه مطالب منتشر شده دسترسی داشته باشند. بنده افتخار دارم که با ایشان در غنی سازی این کتابخانه مجازی همکاری کنم و سایر علاقمندان و رویاپردازان را به همکاری به این وبسایت دعوت می‌کنم.

پروژه شهروندان

آبرسانی به فلات مرکزی ایران به منظور تامین اب آشامیدنی ساکنان نواحی مرکزی کشور مدتهاست که در دستور کار وزارت نیرو قرار دارد و قسمت‌هایی از آن نیز اجرا شده است. در کنار این موضوع، توسعه سواحل مکران نیز در دستور کار دولت قرار دارد. اتفاقا نزدیکی‌هامون جازموریان به سواحل مکران و پتانسیل‌های فراوان طبیعی و زیست محیطی آن می‌تواند جازموریان را به یک قطب گردشگردی تبدیل کند ولی انتظار اینکه تنها نهادهای دولتی این موضوع را در دستور کار قرار دهند فعلا دور از انتظار است. بدین منظور عده‌ای از شهروندان ایرانی داوطلب شده‌اند تا روی ابعاد علمی و فنی آبرسانی به کویر و بخصوص آبرسانی به‌هامون جازموریان کار و پژوهش کنند و نتایج آنرا در اختیار عموم قرار دهند. این پروژه فعلا در مرحله بررسی و پژوهش قرار دارد و تا تبدیل شدن به یک پروژه اجرایی راهی طولانی در پیش دارد.

مختصات جغرافیایی و اقلیمی جازموریان

موضوع پژوهش روی هر موضوعی را می‌توان به قطعات کوچکتر تقسیم کرد تا بتوان به نتایج قابل قبول رسید. آبرسانی به کویر موضوع خوب ولی بسیار بزرگی است. در گام نخست باید مشخص کرد که در بهترین شرایط، آب مورد نیاز از کجا بایستی تامین بشود. با توجه به فاصله و ارتفاع و شرایط اقلیمی بنظر می‌رسد که‌هامون جازموریان نزدیک ترین حفره به آبهای آزاد (دریای عمان و خلیج فارس) است. با ذوب شدن یخ‌های قطبی و بالا آمدن سطح آب دریاها و پیش بینی غرق شدن آتی برخی نواحی همچون مجمع الجزایر مالدیو، پیدا کردن راهی برای انتقال آب دریاهای آزاد به نواحی دیگر می‌تواند کمکی کوچک به حل یک مشکل بین المللی نیز بکند.

برای این منظور نخستین گام شناختن محیط جغرافیایی و اقیلم جازموریان است. نام “جازموریان” برگرفته از دو کلمه محلی است: “جاز” یعنی “پوشش گیاهی” و “موریان” یعنی “کثرت و تراکم”. بنظر می‌رسد که اطلاق این نام برای این حوضه آبی بدلیل پیشینه دریاچه‌ای بوده که اطراف آن مملو از گیاهان و درختان بوده ولی به مرور زمان آب دریاچه خشک شده و اینک در بهترین حالت بصورت باتلاق یا‌هامون شناخته می‌شود.

وسعت‌هامون جازموریان در فصل‌های مختلف بسته به اقلیم متفاوت است. در واقع این حوضه آبی از سه بخش اصلی تشکیل شده است:

۱- پهنۀ مرطوب که سطحی حدود ۲۲% را می‌پوشاند؛
۲- پهنۀ باتلاقی که ۵۹% از منطقۀ مرطوب را دربرمی‌گیرد.
۳- دریاچۀ فصلی که در اواخر تابستان و اوایل پاییز معمولاً بطور کامل خشک می‌شود؛

به همین دلیل است که این منطقه با نام‌های مختلفی چون حوضۀ آبریز، تالاب یا باتلاق، دریاچه، دشت، جلگه و غیره شناخته می‌شود.

آب و هوای این منطقه به شدت متأثر از ارتفاع از سطح دریا و عرض جغرافیایی است و جزو اقلیمهای بیابانی به شمار می‌آید. بلندترین نقطۀ حوضه آبی جازموریان در دیواره‌های کوهستانـی شمال آن واقع شده که حدود ۴۴۰۰ متر از سطح دریا ارتفاع دارد. این ارتفاع در چالۀ جازموریان در نواحی مرکزی به حدود ۳۶۶ متر کاهش مـی‌یابد و از آنجا مجـدداً در جهت جنوب بـر ارتفـاع اراضی افزوده می‌شود تا آنکه به بلندیهای بشاگرد ختم می‌شود که ارتفاع آن حدود ۵۵۰ متر بالاتر از سطح دریاست.

میزان بارش سالانه در بلندیهای شمال حوضۀ جازموریان میان ۵۰۰ تا ۶۰۰ میلی‌متر در نوسان است، در حالی‌که در بخش گسترده و پست جنوبی میزان بارش از حدود ۱۰۰ میلی‌متر در سال تجاوز نمی‌کند. حوضۀ آبریز جازموریان به علت دریافت رطوبت نسبی فراوان از دریای عمان، دارای شرایطی استثنایی و مستقل از نواحی مرکزی ایران است. به همین علت با وجود محدودیت بارشهای جوی و گرمای توان‌فرسا و تبخیر سالانۀ بسیار بالا که در بعضی نواحی بیش از ۵۰۰‘۴ میلی‌متر است این حوضه آبی از نظر امکان احیا و بازسازی و بهره‌برداری از منابع طبیعیِ تجدید شونده از امکانات مناسبی برخوردار است و به هیچوجه با دیگر حوضه‌های مرکزی ایران قابل مقایسه نیست.

وسعت‌هامون و حوضه آبی آن

وسعت‌هامون جازموریان در فصول پرباران، ۳۳۰۰ کیلومترمربع است. در مقام مقایسه، مساحت کشور لوکزامبورگ ۲۵۸۶ کیلو مترمریع است. یعنی مساحت‌هامون جازموریان در شرایط پرآبی از مساحت کشور لوکزامبورگ هم بزرگتر است.

بلندترین نقطهٔ حوضه آبی جازموریان که در دیواره‌های کوهستانی شمال و شمال غرب آن واقع است، در ناحیهٔ کوهشاه حدود ۴۴۰۰ متر از سطح دریا بالاتر است. این ارتفاع در نقاط مرکزی‌هامون به حدود ۳۶۶ متر بالاتر از سطح دریا رسیده و آز آنجا مجددا در جهت جنوب بر ارتفاع اراضی افزوده شدن تا آنکه به کوههای بشاگرد ختم می‌شود. آین کوه حوضه آبی جازموریان را از حوزه آبی مکران جدا می‌کند.

حوضۀ آبریز جازموریان با وسعـت ۶۹۶۰۰ کیلو متر مربع است. بخش غربی این حوضـه بـه وسعت ۳۵۶۰۰ کیلو متر مریع در استان کرمان، و بخش شرقی آن به وسعـت ۳۴۰۰۰ کیلومتر مریع در استان سیستان و بلوچستان جای دارد. حوضۀ آبریز جازموریان از شمال توسط کوههای لاله‌زار، جبال بارز و شهسواران از حوضۀ آبریز کویر لوت، و از جنوب توسط رشته کوههای زاگرس (رشته کوههای بشاگرد) از حوضۀ آبریز مکران جدا می‌شود.


نقشه حوزه آبریز جازموریان

در حوضه آبی جازموریان ۹۱ رودخانۀ کوچک و بزرگ جریان دارد که هلیل‌رود بزرگ‌ترین آنهاست. حجم آب این رودخانه بستگی به ذوب شدن برفهای انباشته شده در کوههای استان کرمان و ریزش باران دارد. کمبود ریزشهای جوی و بالا بودن درجۀ حرارت و میزان تبخیر، دیگر رودهای این حوضه را به صورت رودهای کم‌آب فصلی و خشکرود و مسیل درآورده است.

دشتهای حاصلخیز جیرفت، فاریاب و رودبار جیرفت در استان کرمان، و دشتهای ایرانشهر، بمپور، سردگان، دلگان، سرتختی و اسپکه در استان سیستان و بلوچستان در محدودۀ این حوضۀ آبریز واقع‌اند. بعضی از این دشتها مانند دشت جیرفت از مساعدترین نقاط فلات ایران برای کشت گیاهان گرمسیری به شمار می‌‌آیند.

دو رود بزرگ بمپور در شرق و هلیل‌رود در غرب همراه با رودهای فصلی که همگی به‌هامون جازموریان سرازیرند، منطقه را سیراب می‌کنند و سپس در این آبخور گم می‌شوند. این رودها به سبب کمبود ریزش باران و بالا بودن درجۀ حرارت در زمانهای گرم به شکل خشک ‌رود و شن‌زار در می‌آیند، و در زمانهای بارش، سیلابی و خروشان‌اند. این دو رودخانه شاهرگ زندگی‌بخش حوزۀ جازموریان به شمار می‌آیند و مهم‌ترین عامل شکل‌گیری تمدنها در این حوزه بوده‌اند. آب فراوان هلیل رود امکان برداشت بیش از دو بارِ محصول را در منطقه ممکن ساخته است. متاسفانه یکی از مهمترین عواملی که موجب خشکیده شدن این‌هامون شده سد سازی بر روی هلیل رود در جیرفت و بمپور در استان سیستان و بلوچستان است.

عدم رها سازی حقآبه این‌هامون در حالی روی می‌دهد که به دلیل فاصله زیاد سدها تا باتلاق و خشک شدن بستر رودخانه‌ها، حتی در صورت رها سازی حق آبه، آب جذب زمین می‌شود و به‌هامون جازموریان نمی‌رسد. از سوی دیگر برداشتهای بی رویه آب از سفره‌های آب زیر زمینی در اطراف باتلاق موجب شده سطح آب در دشت‌های اطراف این منطقه به شدت کاهش یابد. همین امر در شهرستانهای جنوبی کرمان و در روستاهای اطراف باتلاق موجب ترک خوردگی‌های بزرگ زمین شده است بطوریکه برخی از خانه‌های مردم نیز دیگر قابل سکونت نیستند. وضعیت جازموریان به حدی نا مطلوب شده که هم اکنون تخمین زده می‌شود که ۲۵ درصد از ریزگردهای ایران ناشی از بستر این‌هامون باشد. در صورت ادامه این وضعیت استان‌های کرمان، سیستان و بلوچستان و هرمزگان بیشتر درگیر ریزگردها خواهند شد.

بنا به گفته برخی پژوهشگران، آب‌هامون جازمـوریان برخلاف دیگـر‌هامونهـای بستۀ درونی ایران چندان شور نیست اگرچه در مورد میزان شوری آب این‌هامون بین پژوهشگران اختلاف نظر وجود دارد. برخی علت کم بودن شوری آب را فرو رفتن آب و ساکن نماندن آن در‌هامون دانسته‌اند.

بستر دریاچه از قلوه سنگ و لایه‌های شنـی و آهکی ساخته شده است که در نفوذ آب به منابع آبهای زیرزمینـی کمک می‌کند. منطقۀ‌هامون که سواحل آن پیوسته در تغییر است، دارای زمینهای باتلاقی و لجن‌زار است؛ گیاهان آن کم است و فقط بعضی تپه‌های پوشیده از بوته و خار در آن دیده می‌شود.

پوشش گیاهی و جانوران

هامون جازموریان سکونتگاه طیف وسیعی از جانوران از جمله گراز، گربۀ وحشی و جنگلی، خدنگ، پرندگان آبزی مانند فلامینگ.، گلاریول، انواع مرغابی‌سانان، گیلانشاه، فالاروپ، آبچلیک، سلیم، تلیه، چاخ‌لق، دیدومک، چوپ‌پا، آووست، کاکایی، پرندگان خشکی‌زی مقل هوبره، باقرقره، شبگرد بلوچی، چک‌چک و چکاوک، فاخته، قمری و گونه‌های خزندگان است.

گیاهان این منطقه نیز گز، کلیر و کهور، و گونه‌های بوته‌ای را شامل می‌شوند. بخشی از اراضی این منطقه را کوهستان، بخشی را دشت و کوهپایه و بقیه را باتلاق و شوره‌زار شکل می‌دهد و این یکی از شگفتی‌های اقلیم بیابانی است که چشم‌اندازی شگفت انگیز را در دل کویر خلق کرده است.

هامون جازموریان‌ در منطقه گرم‌ و خشک‌ قرار دارد و دمای‌ آن‌ گاهی‌ به‌ ۴۸ درجه سانتیگراد می‌رسد. با این حال بخشی از رطوبت دریای عمان به این منطقه نفوذ می‌کند ولی آن رطوبت به آن اندازه‌ای نیست که باعث بقاء گیاهان و رستنی‌های اطراف‌هامون در تابستان بشود.

پژوهش حول امکان آبرسانی به جازموریان

احیاء مجدد‌هامون جازموریان و رویای تبدیل آن به یک دریاچه زنده برای عده‌ای از شهروندان ایرانی داخل و حارج کشور تبدیل به یک موضوع پژوهشی شده است. اگرچه هزینه احیاء مجدد این دریاچه هنوز قابل محاسبه نیست ولی مشخص است که انتقال آب دریاهای آزاد از منطقه‌ای در جنوب شرقی بندر عباس به این چاله بزرگ اولین گام برای انتقال آب به فلات مرکزی است. برای تحقق این هدف، دو فن آوری شناخته شده (قنات و پمپ آب) پیشنهاد می‌شوند. برای رسیدن به این منظور، قناتی با ارتفاعی پایین‌تر از نقطه‌ای در شرق بندرعباس در دریای عمان و یا در دهانۀ خلیج فارس حفر می‌شود تا با شیب حدودا ۱ درصد، آب را تا کوهپایه‌های تالاب جازموریان هدایت کند.

دو شیوه برای پمپاژ آب به ارتفاع ۵۰۰ متری پیشنهاد می‌شوند:

شیوه اول: انتقال آب از طریق قنات به طول ۹۶ کیلومتر به مخزنی در زیر کوههای بشاگرد، ساخت مخزن زیرزمینی و سپس پمپاژ عمودی آب از وسط یک دالان عمودی تا ارتفاع ۵۰۰ متر و سپس جاری کردن آن به‌هامون. اگر فن آوری کنونی امکان پمپاژ آب در یک مرحله تا ارتفاع ۵۰۰ متری را فراهم نکند، ضروری است که در ارتفاع ۲۵۰ متری مجددا آب دریافتی پمپاژ شده و تا ارتفاع ۵۰۰ متری برسد.

شیوه دوم: انتقال آب از روی شیب کوه بشاگرد تا ارتفاع ۵۰۰ متر. پژوهش‌های کنونی نشان می‌دهد که پمپ‌های قوی قادرند آب را تا ارتفاع ۲۵۰ متری بالا ببرند. در اینصورت لازم است پمپ خانه کمکی در ارتفاع ۲۵۰ متری تعبیه شده تا آب را مجددا تا ارتفاع ۵۰۰ متری رسانده و سپس از طریق لوله، قنات یا تونل با شیب ۱ درصد آب دریافت شده را به سمت‌هامون جازموریان تخلیه کند.

هدف نهایی رساندن سطح آب دریاچه به ارتفاع ۵۰۰ متر از سطح دریا و حفظ این سطح است. در چنان حالتی‌هامون و یا باتلاق فعلی تبدیل به یک دریاچه دائمی شده و ظرفیت‌های گردشگری، پرورش ماهی و توسعه کشاورزی فعال شده و در کنار توسعه سواحل مکران، بخشی از فلات ایران که در طول هزاران سال به مرور رو به خشکی نهاده مجدا احیاء خواهد شد.

تاثیر طبیعی دریاچه‌ها

در این مورد دانشی هست بنام “تاثیر دریاچه”[۴] به این معنا که اگر سطح آب یک دریاچه ۱۵ درجه سانتیگراد خنک تر از بادی باشد که از روی سطح دریاچه عبور می‌کند، تبخیر آب به باران تبدیل خواهد شد. این فرضیه در دریاچه‌های دیگر نقاط جهان بررسی و اثبات شده است. اگر آب خلیج فارس به هر شیوه‌ای به‌هامون جازموریان منتقل شده و دوام بیاورد، بدلیل اینکه اطراف این دریاچه آتی کوه قرار گرفته و وزش باد بیشتر از سمت شمال غرب است، می‌تواند این اختلاف حرارت مورد نظر را حداقل در فصل زمستان ایجاد کرده و آب سطح دریاچه تبدیل به رطوبت هوا و افزایش بارندگی شود.

فرضیه‌ای هست که اگر سطح آب یک دریاچه مصنوعی به ارتفاع مشخصی برسد خود باعت تغییر اقلیم می‌شود. عمیق ترین نقطه‌هامون جازموریان ۳۶۶ متر بالاتر از آبهای آزاد است. رساندن سطح اب تا ارتفاع ۵۰۰ متر به معنی انتقال میلیاردها مترمکعب آب به این چاله است تا سطح آب ۱۳۴ متر بالا بیاید. با این حجم آب دریاچه‌ای به مساخت تقریبی ۱۸۰۰ تا ۲۰۰۰ کیلومتر مربع ایجاد خواهد شد. افزایش میزان بارندگی براثر تغییر اقلیم نواحی اطراف دریاچه آتی جازموریان موجب افزایش رستنی‌ها، رونق کشاورزی، کوچ جمعیت به این نواحی، رونق گردشگری و پیشرفت اقتصادی یکی از مناطق محروم کشور خواهد شد.

چالش آب شور

یک چالش حل ناشده در انتقال آب دریاهای آزاد مسیله نمک زدایی از آب است که هزینه آن سرسام آور بوده و توجیه اقتصادی چنین طرحهای عظیمی را زیر سوال می‌برد. یک سوال بزرگ که نیاز به پژوهش دارد اینست که آیا آب دریای آزاد بدون نمک زدایی به‌هامون جازموریان منتقل شود یا این امر مهم پس از انتقال آب در حاشیه دریاچه انجام پذیرد. نگارنده پاسخی به این سوال ندارد.

در سال ۲۰۱۳ میلادی سه دولت شامل تشکیلات خودگردان فلسطین، اردن و اسراییل بدلیل تبخیر بیش از حد آب بحر المیت و استفاده از حقابه آن برای مصارف دیگر موافقتنامه‌ای امضاء کردند که با آب را از خلیج عقبه در جنوب اردن را به بحرالمیت منتقل کنند. قرار است این خط لوله به طول ۱۸۰ کیلومتر حجم آب تا ۴۰۰ میلیون متر مکعب را به بحر المیت انتقال دهد. افتتاح این پروژه برای سال ۲۰۲۴ پیش بینی شده بود. البته بحرالمیت همچون دریاچه ارومیه دارای غلظت بالای نمک است بطوریکه شناگران روی آب شناور مانده و غرق نمی‌‌شوند. نظر به اینکه آب دریاهای آزاد کم نمک تر از آب بحرالمیت است، نیازی به شیرین کردن آب نبوده و همان آب با همان غلظت برای جبران کمبود آب ورودی به این دریاچه مناسب است. ضمنا بخشی از آب منتقل شده از خلیج عقبه پس از شیرین سازی در اختیار فلسطین، اردن و اسراییل قرار می‌گیرد و بخشی دیگر به وسیله چهار لوله برای نجات بحرالمیت به این دریاچه منتقل می‌شود.

تجربه ایجاد دریاچه‌های مصنوعی

تاکنون تعدادی دریاچه‌های مصنوعی در ممالک دیگر احداث شده و حتی دریاچه‌هائی بر حسب اتفاق بوجود آمده‌اند. برای نمونه می‌توان از دریاچه سالتون در جنوب ایالت کالیفرنیا در آمریکا نام برد. دریاچه سالتون در نزدیک شهر سان دیاگو و در مجاورت مرز آمریکا با مکزیک یکی از نمونه‌های قابل ذکر است.

این دریاچه بر اثر شکستن یک کانال آبرسانی در سال ۱۹۰۵ میلادی ایجاد شد. این کانال آب مورد نیاز مزارع و شهرهای جنوب کالیفرنیا را از رودخانه کلرادو واقع در مرز بین ایالات کالیفرنیا و آریزونا تامین می‌کرد و در آن سال بدلیل بارندگی شدید، اب زیادی به کانال جاری شد که باعث شکستن چند دیواره کانال شده و آب به جلگه سالتون، که یک گودال بزرگ زراعی بود، سرازیر گردید. تلاش مهندسین برای مهار آب و مسدود کردن آب به نتیجه‌ای نرسید و لذا تمام جلگه و حفره‌های موجود در آن پر از آب شد. هم اکنون مساحت این دریاچه ۹۷۰ کیلومتر مربع بوده وعمیق ترین نقطه آن ۱۶ متر است.

به مرور این دریاچه به یک جاذبه گردشگری و سپس محل سکونت دائمی عده‌ای از مردم تبدیل شد و هم اکنون شهری در کنار آن بنا گردیده که اضافه برای امکانات گردشگری؛ همچون قایقرانی و اسکی روی آب و شنا، امکان پرورش ماهی و تامین آب مزارع اطراف خود را نیز فراهم کرده و تبدیل به یک قطب اقتصادی و تفریحی شده است.

اگر این اتفاق میمون رخ نداده بود شاید کسی به فکر ایجاد دریاچه در آن منطقه نمی‌‌افتاد ولی با چنین پیش آمدی ضمن تغییر مثبت محیط زیست؛ منافع زیادی نصیب ساکنان اطراف آن کرد. آیا می‌توان همین سناریو را در‌هامون جازموریان پیاده کرد؟

پرش جسورانه

هامون جازموریان در شرایط کنونی نفعی برای مردم ایران ندارند جز آنکه عده‌ای گردشگر چند روزی در سال را در آن سیر و سیاحت کنند. حتی اگر آمار گردشگری در این منطقه را با آمار گردشگری در استانهای گیلان و مازندران و گلستان مقایسه کنیم متوجه می‌شویم که حتی از جنبه گردشگری نیز این مناطق جزء مقاصد گردشگری ۹۹.۹ درصد مردم ایران نیستند. اما درصورت تبدیل این منطقه به دریاچه و کاشت درخت‌های مناسب و جنگل کاری، همین مناطق می‌توانند به جاذبه‌های گردشگری تبدیل شده و اضافه بر تامین آب مناطق اطراف خود و تامین آب بسترهای زیرزمینی به همراه توسعه سواحل مکران، به محل سکونت میلیون‌ها نفر از شهروندان ایران تبدیل شده و تعادل جمعیتی در کشور ایجاد کند.

جامعه و اقتصاد ایران نیازمند یک تنش عظیم و یک پرش جسورانه است تا شکوفا شده و تمامی ظرفیت‌های خود را آشکار و بهره ور سازد. اهمیت تامین آب ایران در قرن بیست و یکم بیش از اهمیت ملی کردن نفت در قرن بیستم است. اینک مصدقی لازم است که یک اجماع ملی حول این موضوع ایجاد کرده و عظیم ترین پروژه آبیاری و آبادانی ایران را محقق سازد.

عکس‌های کنونی‌هامون جازموریان

——————————————

[1] Amiens
[2] Iran’s Super Lakes
[3] Website Link
https://iranlake.com
[4] Lake Effect





iran-emrooz.net | Mon, 18.03.2024, 23:50
به یاد اسطوره اسفند ایران

علی‌محمد اسکندری‌جو

تاریخ عمومی ایران آکنده از نظام‌های استبدادی و بعضا “مطلق” است، هم‌زمان این کشور یک تاریخ گرایش شهروندی نیز دارد که اسفند مصدق، آغاز آن است. به پیروی از جنبش مشروطه، دکتر مصدق نخستین رویکرد “پراتیک” شهروندی و خیزش فراقومی و فراایلی را در خاورمیانه آغاز کرد. در این سالها بازگشت خزنده این منطقه به همان ذهنیت عشیرتی و اماراتی و الیگارشیک و تعیین وسعت وطن که شعاع آن (به تعبیر کافکا) به همان چند کیلومتری خانه و کاشانه می‌رسد آیا به میهن‌دوستی و فضیلت شهروندی در خاورمیانه هیچ یاری کرده است؟ این سرگشتگی بین میهن و وطن و برداشت زشت کافکایی از آن داشتن آیا ریشخند به استقلال نیست؟

حماسه نفت در بیست و نهم اسفند ۱۳۲۹ خورشیدی و نقش سنگین آن در سرنوشت ایران، به راستی که پاره‌ای از تاریخ معاصر پرافتخار ایران است. اگر چنین نیست آیا مصدق چپاول ثروت ملی توسط بیگانه را بیهوده به چالش کشیده است؟ آن زمان آیا شرم‌آور نبود که دولت‌های کوچک خلیج فارس سود نفت را پنجاه پنجاه با امریکا و انگلیس تقسیم کنند اما سهم ناچیز ایران همچنان شانزده درصد (به اصطلاح رویالتی) از سود فروش نفت باشد؟

بی‌گمان دکتر مصدق هیچ گونه “مصونیت” تاریخی ندارد و پندار و کردار سیاسی او باید نقد شوند. بااین حال کوشش در کاهش جایگاه ملی او و بیان تعبیرهای سطحی و بعضا سخیف از گذشته‌ی آن زنده‌یاد به‌زعم این که تابوشکنی کنیم و از او اسطوره‌زدایی شود، هیچ از مقام و منزلت او نمی‌کاهد. بنابراین، چرا در آستانه سالگشت ملی شدن نفت برخی چنان نیش گلایه را به تیغ کنایه می‌آمیزند تا این اشراف‌زاده قاجاری پاک‌نهاد را فردی فرصت‌طلب ترسیم کنند؟

شایسته نیست که به بهانه نقد سازنده از نخست‌وزیر پاکدست ایران در دام سفسطه، لفاظی و رتوریسم وُلگاری (عامیانه) گرفتار شویم و “ترهات” ببافیم و اسطوره اسفند را بشکنیم و در تور تفرقه اندازیم. حماسه اسفند را نباید “ولگاریزه” کنیم چرا که پاره‌ای درخشان از تاریخ است و نماد اراده ملی شهروندان (سیتی‌زن و نه رزیدنت) برای حفظ منافع ملی به حساب می‌آید.

تصور تاراج نفت ایران به ازای هر بشکه نفت فقط یک قرص نان آیا شرم‌آور و حیرت‌آور نیست؟ آیا ایرانیان نباید بدانند که وینستون چرچیل زمانی که وزیر دریاداری بریتانیا بود قراردادی مخفی با شرکت نفت امضا کرد که کشتی‌های جنگی نیروی دریایی بریتانیا همان یک قرص نان چهار شیلینگی به ازای هر بشکه نفت پرداخت کنند؟

بعد از جنگ دوم بین‌الملل که شرکت‌های امریکایی به خاورمیانه سرازیر شدند و در عراق، عربستان، قطر، کویت و جزایر لیلی‌پوتی خلیج فارس برپایه سهم پنجاه پنجاه نفت را استخراج کردند هرگز سخنی از قرارداد نود ساله و شصت ساله به میان نیاوردند. به یقین نخست‌وزیر ایران هم از این نوع قراردادهای نفتی در منطقه آگاهی داشت. حال باید پرسید در همان زمان به چه دلیل دولت انگلیس بگونه مخفیانه عمده سهام شرکت را به نام ایران به رسمیت نشناخت؟ از سوی دیگر با توجه به اینکه دفتر مرکزی شرکت در لندن قرار داشت چرا چرچیل ایران را فریب داده و از سی درصد مالیات بر سود شرکت حتی یک شیلینگ هم به ایران نمی‌پرداخت؟

برپایه اسناد موجود در آرشیو شرکت بریتیش پترولیوم، این شرکت غول پیکر در سال ۱۳۱۲ خورشیدی همان قرارداد یک قرص نان چهار شیلینگی به ازای هر بشکه نفت را به شرطی به رضا شاه داد که او دیگر پرونده نفت را به اجاق نیاندازد. رضا شاه به همین دلیل کاهش سهم ایران از سود نفت بود که پرونده را به آتش انداخت.

قانون ملی شدن صنعت نفت را که با اکثریت قاطع آرای وکلای مجلس شورای ملی به تصویب رسید و سپس به تصویب مجلس سنای ایران و فردای آن روز هم توسط محمدرضا شاه به امضا رسید، دکتر مصدق به دفتر نمایندگی شرکت نفت در تهران فرستاد. حال باید از بهانه‌جویان پرسید آیا مصدق هم این قرارداد را باید به درون اجاق می‌انداخت؟ چنانچه پاسخ منفی است پس این همه کنایه به او و گلایه از او برای چه؟

مصدق نخستین سیاست‌مدار خاورمیانه است که با ملی کردن صنعت نفت به اهالی منطقه آموخت که یک کشور باید با یک رویکرد ملی و میهنی اداره شود و نه با ذهنیت قبیله‌ای و گرایش ایلی و روش امیرنشینی. بنابراین چندان گزاف هم نمی‌نویسم چنانچه – به لحاظ تاریخی – بخواهم او را در کنار نام‌آوران جهان از شمار بیسمارک قرار دهم؛ صدراعظمی که به جهانیان آموخت چگونه یک کشور مدرن را بر پایه مدل دولت-ملت می‌سازند و اداره می‌کنند. میراث ملی بیسمارک هنوز در آلمان رنگ نباخته است، حال آنکه برخی کینه‌توزان با میراث ملی مصدق و حماسه اسفند او چه می‌کنند.

این یاداشت کوچک هشداری است به هم‌میهنان که نسیان (بی‌اعتنایی) تاریخی می‌تواند به هویت جمعی ما آسیب زند و حتی آن را بی‌ارزش کند. شگفتا! برخی قلم بر چهره مصدق می‌کشند و او را “پوپولیست” و فرصت‌طلب می‌خوانند. من هرگز در مطالعه تاریخ معاصر به دنبال این نیستم که “ستار” ایران و آزاده آذربایجان در جوانی چه شغلی داشت بلکه همواره او را در محاصره تیربارهایی می‌بینم که تبریز را گلوله‌باران می‌کنند تا با نابودی استقلال ایران، حاکمیت این کشور را به مدار بیگانه منحرف سازند.

به این سیاق، در پی آن هم نیستم که مصدق در جمع یاران جبهه ملی، محمدرضاشاه را (به اشاره و کنایه) چگونه خطاب می‌کرد بلکه همواره او را پرچمدار جنبشی می‌بینم که منافع ملی را برتر از علایق قومی و ایلی و عشیرتی می‌دانست تا برخی به بهانه فقر و محرومیت، اینجا و آنجا به زیر بیرق جدایی‌طلبی فریفته نشوند. بنابراین، کیست مهر “میهن” داشته باشد آنگاه که وطن مرده است؟ مگر نه اینکه از وطن تا میهن فاصله از “نیچه” تا کافکاست؟ حال که بیسمارک، مصدق آلمان می‌شود پس چرا مصدق، بیسمارک ایران نشود؟

پرچم استقلال آلمان و ایران را این دو برافراشتند و این دو پایه‌ریز رویکرد فراقومی و فراایلی شدند. به راستی آنگونه که بیسمارک در مدارس آلمان تدریس می‌شود آیا مصدق در مدارس ایران خوانده می‌شود؟ در پایان هر سال و به پاس جنبش نفت باید وطن کافکایی را رها کرد و میهن مصدقی را ستود؛ میهنی که دامنه آن بسیار فراتر از شعاع کوچک کافکاست.


نیچه و زرتشت: Political Irrationality from Nietzsche to Gröfaz (pouranblog.blogspot.com)





iran-emrooz.net | Sun, 17.03.2024, 14:16
لیبرالیسم، نولیبرالیسم و اقتصاد ایران

بهرام خراسانی

گفتارنامه‌ی ارزشمندی از دوست نادیده‌ام پرویز هدایی با نام «در حاشیه‌ی بیانیه بهاره هدایت و لیبرالیسم اقتصادی» در همین نشریه دیدم و پسندیدم. خواستم یادداشتی در همان صفحه بنویسم که به ناگاه دیدم کار از دستم در رفته و می‌رود که حاشیه بیش از متن شود. براین پایه برآن شدم که به بهانه‌ی آن نوشتار و شاید در همسویی با آن، این گفتار نامه کوتاه را بنویسم.

به جناب هدایی
درود بر شما بازهم با کلیات نوشتار شما همسویم و چند نکته زیر را چه در جایگاه هم‌سویی و چه تکمیل گفتارنامه‌ی شما، یادآوری می‌کنم. با شادباش فرا رسیدن نوروز باستانی ایرانی به شما، خوانندگان و گردانندگان این نشریه و به همه‌ی ایرانیان، و آرزوی بهبود حال بانو هدایت و رهایی او از زندان جمهوری اسلامی.

۱) امروز گروهی از اقتصاددانان ایرانی، هنوز اقتصاد ایران را دولتی می‌دانند که من آن را درست نمی‌دانم و اکنون نهاد دولت در جایگاه رسمی و جامعه شناسانۀ آن، مالک دارایی چندانی نیست. زیرا همانگونه که شما به درستی نوشته‌اید، «بیش از ۶۰ تا ۸۵ درصد اقتصاد ایران عملا در دست باند‌ها و نهادهای مافیایی هستند».

من با این برداشت همسو هستم. برخی از پژوهشگران اقتصاد ایران، این گروه مافیایی را «لومپن‌بورژوازی» نامیده‌اند که از نگاه من نیز گزاره‌ی بسیار درستی است، و روزنامه جمهوری اسلامی هم چندی پیش آنها را کنسرسیوم مافیاها نامیده بود. با همه‌ی باوری که به مالکیت خصوصی دارم و مخالف مصادره دارایی مردم هستم، برآنم که درصورت پیروزی انقلاب ملی ایران یا هر دگرگونی بنیادین، همه‌ی دارایی‌های این لومپن بورژوازی و نیز دارایی‌های اوقاف کشور که اکنون پشتوانه‌ی مالی جهل و جنایت هستند و بخشی از منابع آن را تأمی می‌کنند، باید بیدرنگ مصادره، و حوزه‌های جهلیه نیز برچیده شوند.

۲) در اینکه لیبرالیسم یا «لیبرالیسم اقتصادی چیست؟»، با توجه به دیدگاه‌های بسیار گوناگون و همه‌ی آنها ناتمام و تفسیرپذیر، در این زمینه چیزی نمی‌توانم بگویم. حتا در دیدگاه‌های کسانی مانند فون میزس و شرکا و یا جان رالزو دیگران، تصویری یگانه و یا برداشت‌پذیر از این مفهوم دیده نمی‌شود، و یا من نتوانسته‌ام به چنین برداشتی برسم. اما در سده‌ی هژدهم و نوزدهم، دیدگاه آدم اسمیت (تولید ثروت ملل) و توزیع و بازتوزیع ثروت (ریکاردو) را اگر لیرالیسم بدانیم، برداشت شما را درست می‌دانم.

در همین پیوند، درباره‌ی نقش دولت در اقتصاد، این روزها گفتگو بسیار و نتیجه‌گیری دشوار است. اما تا جایی که من می‌دانم، اسمیت هم حکم قطعی به اصطلاح عدم دخالت یا اخراج دولت از اقتصاد را صادر نکرده است. اگر بخواهم از ایران سخن بگویم، به گمان من از آغاز دهه‌ی ۱۳۴۰ تا انقلاب ۱۳۵۷، در کنار دولت سازنده و به گفته‌ی کسانی تجدد آمرانه، بورژوازی ملی یا لیبرال با همه‌ی ویژگی‌های خوب یا بد تاریخی آن، در اقتصاد ایران نقش تعیین کننده داشت. پس از انقلاب تا آغاز خصوصی‌سازی هم در کنار دولت اسلامی که تا اندازه‌ای با باد سیاست‌های اقتصادی پیش از انقلاب حرکت می‌کرد، بورژوازی لیبرال هم فضایی برای زیست و رشد داشت.

برداشت شما از دیدگاه انگلس درباره طبقه‌ی کارگر نیز پذیرفتار من هست. جایگاه دولت در اقتصاد، یکی از مهمترین بگومگوهای جدی پیش و پس از خصوصی‌سازی در ایران بوده است و هنوزهم هست. البته همانگونه که شما نوشته‌اید، گسترش زیرساخت‌ها و نهادهای آموزشی و نوین، از دستآوردهای لیرالسیم سده‌ی نوزدهم و بیستم بوده است. روزولت هم که شما از او نام برده‌اید، در این گروه از لیبرال‌ها در مقیاس جهانی می‌گنجد. در آن زمان ایده‌ی «حق تعیین سرنوشت» او، بسی برتر و پیشروتر از ایده‌ی «حق تعیین سرنوشت» لنین بود که زمینه‌ساز جنگ و جداسری میان ملت‌ها و گروه‌های قومی گوناگون شد. به همین گونه، گویا سیاست اقتصادی «نیودیل» او، الگوی سیاست «نپ» اتحاد شوروی بوده است.

۳) نوشته‌اید: «نئولیبرالیسم از جمله اصطلاحاتی است که بسیار بد فهمیده شده و ......». اینکه این واژه بد فهمیده شده یا خوب فهمیده شده نمی‌دانم. شاید هم برداشتی که از زبان بخشی از چپ نه چندان آیینی و رادیکال مانند والرشتاین و مانند او در این زمینه شنیده می‌شود، درست باشد. متاسفانه من از نوشته‌های دیوید هاروی و کسانی مانند او که گاه نئولیبرالیسم را انقلابی می‌داند و گاه آن را با مشت و لگد می‌کوبد، نتوانسته‌ام به نتیجه‌ای برسم. البته من همه‌ی نوشته‌های او را نخوانده‌ام و چنین وقت و فرصتی برای این کار نداشته‌ام. از اینرو، سخن شما درست است که برداشت روشن و مشخص و یگانه‌ای از این واژه در دست نیست. بدتر آنکه گویا کسی حاضر نیست خود را نئولیبرال بنامد، و این بر دشواری کار می‌‍‌‌افزاید. این برداشت شما هم که «معنای لغوی آن نشان می‌دهد، نئولیبرالسم را می‌توان به هر نوع برداشت جدید از لیبرالسم اطلاق کرد....» هنوز برای من روشن نیست. شاید اینها دو نظام یا پاردایم جدا از هم باشند.

درباره‌ی «اقتصاد بازار سوسیالیستی» هم من آگاهی چندانی ندارم اما چنین می‌نماید که گویا هنوز برداشت جا افتاده و همسانی از آن وجود ندارد. در هر حال، سیاست اصلی پروژه‌ی خصوصی‌سازی در ایران، سیاستی نئولیبرال با همان معنای بد آن و سفره بزرگی برای لومپن بورژوازی بوده است. من از سوسیال لیبرالیسم چیزی نمی‌دانم اما با برداشت شما از نوشته‌ی آقای فرجاد در کار آنلاین همسو هستم. همچنین با این برداشت شما که «مقابله با نابرابری، مسئله اقتصاد و تکنولوژی نیست، بلکه سیاست باید آنرا حل و فصل کند....».

پیروز باشیم
بهرام خراسانی
۲۷ اسفند ۱۴۰۲



نظر خوانندگان:


■ حق ملل برای تعیین سرنوشت را ودرو ویلسون مطرح کرد و نه تئودور روزولت. تئودور روزولت طرفدار حفظ مستعمرات آمریکا از جمله فیلیپین بود تنها پس از شورش مردم فیلیپین نظر خودش را در مورد آن کشور کمی تعدیل کرد. نیودیل هم کار فرانکلین روزولت بود و نه تئودور روزولت. او سال ۱۹۳۳ رئيس جمهور شد حدود ۱۲ سال بعد از شروع نپ یا برنامه نوین اقتصادی لنین. نوشته انگلس در مورد وضعیت طبقه کارگر در انگلستان گزارشی از وضعیت آن کشور قبل از ۱۸۴۴ است. انگلس تا سال ۱۸۹۵ زندگی کرد و شاهد رشد وضعیت اقتصادی طبقه کارگر در آن کشور بود. اما به جای تجدیدنظر در تئوری افزایش فقر مطلق مارکس، بخش مرفه کارگران را آریستوکراسی کارگری نامید و ادعا کرد سرمایه‌داران با چپاول کشورهای مستعمره بخشی از آن را به طبقه کارگر رشوه می‌دهند. تحول جهانی نزدیک به دو قرن پس از نوشته انگلس نشان می‌دهد که رشد سرمایه‌داری موجب رفاه کارگران هم می‌شود. اکنون نئولیبرالیسم به خاطر افزایش فاصله میان فقر و ثروت مورد انتقاد قرار می‌گیرد. این افزایش به معنی این نیست که کارگران فقیرتر می‌شوند. حتی با افزایش سطح زندگی آنان هم، که واقعیت دارد، فاصله فقر و ثروت زیادتر می‌شود. بنابراین اشاره به نوشته انگلس در نوشته آقای هدایی برای نشان دادن نتیجه لیبرالیسم اقتصادی هم درست نبود.
با تبریک سال نو، حبیب پرزین


■ جناب برزین گرامی، درود بر شما. حق با شما است. آدمی که پیر می‌شود و عجله هم دارد و از حفظ چیزی می‌نویسد، همین می‌شود.
سپاس از شما، خراسانی


■ با درود دوست گرامی آقای خراسانی،
قبل از همه خوشحالم که باز از شما می‌شنوم و با بهترین آرزوها برای شما و همه دوستان و ایران‌مان در آستانه نوروز،
۱ ـ این بخش ۶۰ تا ۸۰ درصدی اقتصاد ربطی به دولت ندارد و زیر نظر دولت هم هیچگاه نبوده چنانکه تمام مصادره‌ها از ابتدا زیر ۴ یا ۵ نهاد، همچون بنیاد مستضعفان، قرار گرفتند و یا با تغییر اصل ۴۴ قانون اساسی به «خصولتی» تغییر شکل دادند، و مجلس هم هیچ نظارتی بر آنها ندارد. در این رابطه می‌توانید به مقالات دکتر حسن منصور مراجعه کنید(اصولا این مصادره‌ها انفال است، و ربطی به دولت ندارد و اینها خیلی «لطف داشته‌اند» زن و بچه‌های این سرمایه‌داران و طاغوتیان را بین خود تقسیم نکرده‌اند).
۲ ـ بوژوازی ملی لیبرال در حال رشد بود، اما با توجه به چند فاکتور کفه اقتصاد دولتی همچنان سنگین‌تر بود: حدود یک ملیون نفر به عنوان کارمند قبل از ۵۷ در بخش دولتی کار می‌کردند، درآمد دولت از نفت با درآمد ایران‌ناسیونال و دیگر شرکت‌های خصوصی قابل مقایسه نبود. اما ضربه اصلی بر پیکر بوژوازی صنعتی ایران در همان مقطع فاجعه ۵۷ وارد آمد. البته پاره‌ای از این واحد، به عنوان مثل مینو، تا ۵۹ توانستند به کار خود ادامه دهند.
۳ ـ اما نوشته من در رابطه با «لیبرالیسم اقتصادی» را اگر خیلی خلاصه کنیم: لیبرالیسم کلاسیک: دولت فقط موظف است در رابطه با امور اقتصادی فضای سالم امنیتی حقوقی را پدید آورد، بقیه کار برمبنای قوانین بازار به خوبی راه می‌افتد. البته تا اندازه زیادی در عمل این امر بوقوع پیوست، به جز یک اشکال بزرگ و آن توزیع نابرابر ثروت و محروم ماندن اکثریت بزرگ طبقه کارگر و دیگر اقشار زحمتکش از مواهب تولید شده بود که اشاره درست من به «وضع طبقه کارگر در انگلیس»،نوشته در نیمه قرن ۱۹، در همین رابطه بود، چرا که انگلیس به عنوان پیشرفته‌ترین کشور سرمایه‌داری آنروزها اثرات رشد سرمایه‌داری لیبرال را تجربه کرده بود.
و برای مقابله با این عوارض بود که سوسیال‌لیبرال‌هایی چون «رالز»، «مکتب فرایبورگ» مطرح کردند که دولت علاوه بر تامین امنیت اجتماعی، حقوقی و سرمایه، می‌بایست آموزش همگانی، بهداشت و بیمه همگانی را در کشور تامین کند و بعدها «پیکتی» به آن ابعاد جدیدی داد.
در مورد سرمایه‌داری به شیوه «بازار سوسیالیسی» که من نام آن را به انگلیسی در مقاله‌ام نوشته‌ام، باید گفت ایده محبوبی در اروپاست، که به عنوان مثال آلمان فدرال و سوئد، بعد از جنگ دوم اقتصاد خود را به این شیوه اداره می‌کنند.
آنچه در مورد نئولیبرالیسم توضیح دادم، دقیقا بر اساس نوشته «فرهنگ لغت اقتصادی دودن» بود.
موفق باشید، پرویز هدائی


■ جناب هدایی گرامی، درود بر شما و سپاس از توجه‌تان به یادداشت من بر گفتارنامه‌ی شما. خوشبختانه چنین می‌نماید که من و شما در این زمینه به ویژه در ردیف ۱ یادداشت تکمیلی شما یک چیز می‌گوییم شاید با کمی دوگانگی در شکل گفتگو و این البته چیز خوبی است. تا جایی که من دریافته‌ام، انفال به طور کلی به اموال عمومی و در اختیار جامعه از جمله اموال بدون صاحب و نیز مفتوح‌ بالعنوه یا «غنیمت» که از مشرکین گرفته شده، گفته می‌شود. از همین روی، روح الله خمینی از همان آغاز بخش بزرگی از اموال مصادره شده را غنیمت نامید و آنگونه که شما هم نوشته‌اید به نهادهای انقلابی سپرد و گفت اینها «امرش با دولت نیست و با من است» یا گزاره‌هایی با همین درونمایه که شاید کمی واژگان آن متفاوت با این یادداشت‌های حفظی من باشد. در واقع مسئولیت آنها با خود او است که هم اکنون نیز چنین است و دارایی‌های بنیاد مستضعفان و ستاد اجرایی تنها با اذن ولی فقیه جابجا می‌شود و مصارف آن را نیز امروز همه می‌دانیم، و مجلس هم نقش در آن ندارد.
در میان اقتصاددانان لیبرال، البته من جناب دکتر منصور را انسانی واقع بین و آگاه و ایران‌ دوست و مسئول می‌دانم، و دیدگاه‌های اقتصادی ایشان را پیگیری می‌کنم.
درباره‌ی آمار مصادره‌ها نیز من تا کنون از دو منبع، اطلاعات خوبی به دست آورده‌ام. یکی کتاب رشد روابط سرمایه داری نوشته زنده یاد محمدرضا سوداگر برای سالهای گرماگرم مصادره‌ها، و دیگری پژوهش‌های محمد رحمان‌زاده هروی بدر دو کتاب «نگاهی به اقتصاد سیاسی ایران از ۱۳۴۰ تا ۱۳۹۵» و دگرگونی در طبقه‌های اجتماعی ایران از ۱۳۴۰ تا ۱۳۹۷ که مستند به آمار رسمی روز است. در باره‌ی «سرمایه‌‌داری به شیوه «بازار سوسیالیستی» هم من آگاهی بسنده‌ای ندارم، و چنانچه شما منابعی را می‌شناسید، معرفی بفرمایید. سپاسگزار خواهم شد.
بهرام خراسانی دوم فروردین ۱۴۰۳


■ با درود آقای خراسانی گرامی، در رابطه با اقتصاد «بازار سوسیالیستی» من متاسفانه کتابی به فارسی نمی‌شناسم، اما یک لینک هست که می‌تواند کمک کند؛ همچنین اگر با این دو اصطلاح به انگلیسی و آلمانی گوگل کنید، شاید کمک کند، در ضمن «اقتصاد بازار اجتماعی» را هم برای این مفهوم استفاده می‌شود، نکته آخر آنکه زیر این عنوان اقتصاد دو دسته کاملا متفاوت ذکر می‌شود:
۱ ـ آلمان، سوئد و پاره‌ای کشورهای اروپای غربی
۲ ـ جمهوری خلق چین
ویکی‌پدیا: اقتصاد بازار اجتماعی Social market economy / soziale Marktwirtschaft
با مهر پرویز هدائی





iran-emrooz.net | Sat, 16.03.2024, 14:36
نگاهی به اصلاحات با یک لنز متفاوت

هادی زمانی

۱۶ مارس ۲۰۲۴
http://www.hadizamani.com

در چند دهه گذشته برنامه‌های اصلاح ساختار اقتصادی در کشورهای متعددی در پهنه جهان به اجرا گذاشته شده است که در بسیاری از موارد ساختار اقتصادی و سیاسی کشورهای مزبور را کاملا دگرگون کرده است. گستردگی و تنوع این تجربیات به نظریه‌پردازان امکان داده است تا تئوری‌های مربوط به چگونگی اصلاح سیستم‌ها را بازبینی کنند تا پاسخ‌های بهتری برای سوال‌های کلیدی این فرایند پیدا کنند. برای مثال، برای کسب نتیجه مطلوب، اصلاحات را باید به چه ترتیبی انجام داد؛ باید با اصلاح سیاسی شروع کرد یا اصلاح اقتصادی؟ اصلاحات باید تدریجی باشد یا یکباره تا سیستم را شوک درمانی کند؟ دامنه و عمق اصلاحات باید به چه میزان باشد؟ … بازنگری تجربه اصلاحات جمهوری اسلامی (ج.ا.) از پشت این عینک خالی از فایده نیست.

ترتیب رفورم

یک سوال پایه‌ای که به ویژه در فضای آکادمیک بسیار مطرح می‌شود این است که اصلاحات را باید از کجا شروع کرد. اصلاح سیاسی مقدم است یا اصلاح اقتصادی؟ از یک منظر پاسخ به این سوال نسبتا آسان است. اصلاحات را باید با بر طرف کردن عاملی شروع کرد که چرخ توسعه اقتصادی و سیاسی را متوقف ساخته است.

طرفداران نظریه مدرنیزاسیون که یک نظریه متداول است تاکید را بر توسعه اقتصادی و به تبع آن تقدم اصلاح ساختار اقتصادی می‌گذارند. بدیهی است که توسعه اقتصادی با بالا بردن سطح درآمد سرانه، بالا بردن سطح آموزش و آگاهی جامعه، رشد طبقه متوسط و توسعه نهادهای جامعه مدنی، با فراهم کردن بستر مناسب می‌تواند نهایتا به توسعه سیاسی بیانجامد. همچنین، بدیهی است که توسعه سیاسی در شرایطی که بستر آن فراهم نباشد، دشوار و حتی نشدنی است. این هم قابل درک است که تحولات فرهنگی و سیاسی غالبا تدریجی تر هستند و با مقاومت بیشتری مواجه می‌شوند. اما از این مقدمات درست نه می‌توان نتیجه گرفت که همیشه و همه جا تقدم با اصلاحات اقتصادی است و نه می‌توان نتیجه گرفت که توسعه اقتصادی الزاما و خود به خود به آزادی سیاسی و دموکراسی می انجامد.

اگر نظام حاکم ضرورت اصلاحات اقتصادی را به هیچ وجه نپذیرد، اجرای برنامه اصلاحات اقتصادی عملا میسر نخواهد بود. نظریه مدرنیزاسیون در شرایطی کاربرد دارد که ساختار سیاسی ضرورت اصلاحات اقتصادی را بپذیرد و اراده انجام آن را داشته باشد. در نظامی که ضرورت اصلاحات اقتصادی را نمی پذیرد، انجام اصلاحات اقتصادی مستلزم درجه ای از اصلاحات سیاسی خواهد بود تا حاکمیت را مجبور به پذیرش اصلاحات اقتصادی کند. افزون بر این، تنها پذیرش ضرورت اصلاحات اقتصادی کافی نیست. موفقیت اصلاحات اقتصادی مستلزم آن است که حاکمیت دارای رویکردی عقلایی و واقعگرایانه، پایبند به قانون، کارآمدی و پاسخگویی باشد. تامین این مقتضیات در نظامی که فاقد آن‌ها است خود یک گام بلند در جهت اصلاحات سیاسی است.

افزون بر این، هیچ جبر تاریخی و قطعیتی وجود ندارد که توسعه اقتصادی الزاما به آزادی سیاسی و دموکراسی بیانجامد. اینکه توسعه اقتصادی بستر توسعه سیاسی و دموکراسی را فراهم می کند و اینکه دسترسی به توسعه پایدار و متوازن در یک ساختار دموکراتیک ممکن است آسانتر و محتمل تر باشد به این معنی نیست که توسعه اقتصادی خود به خود و الزاما به دموکراسی می‌انجامد. دموکراسی را باید ساخت و این نه تنها مستلزم مبارزه برای آزادی است، بلکه مستلزم رویکرد و تدابیری است که با توجه به ویژگی‌ها و امکانات جامعه مورد نظر، دموکراسی را از یک پروژه نظری و آرمانی به یک پروژه عملی تبدیل کند.

در عمل، در بسیاری از موارد رژیم‌هایی که بر اولویت توسعه اقتصادی پافشاری و آن را مطلق می‌کنند، غالبا خواهان توسعه اقتصادی بدون آزادی‌های سیاسی و دموکراسی هستند و تا حد ممکن در برابر روند دموکراتیزاسیون جامعه مقاومت می‌کنند، حتی اگر شرایط آن فراهم باشد. در جامعه ای که استبداد هم مانع توسعه اقتصادی است و هم مانع آزادی‌های فردی، اجتماعی و سیاسی و حکومت کلیه آزادی‌های فردی، اجتماعی و سیاسی شهروندان را پایمال می‌کند، مطالبه آزادی سیاسی به یک اولویت تبدیل می‌شود.

بین ساختار سیاسی و ساختار اقتصادی یک رابطه ارگانیک و متقابل وجود دارد، به این معنی که هر یک از دیگری تغذیه می‌کند و بر سیر تحولات آن تاثیر می‌گذارد. وقتی سیاست دچار تصلب ایدئولوژیک و ساختاری باشد، مانند لباس آهنین تنگی که بر تن ساختار اقتصادی باشد، مانع از رشد آن می‌شود. به همین ترتیب، انسداد و عقب ماندگی ساختار اقتصادی می تواند مانع توسعه سیاسی شود. اما از این همبستگی ها نمی‌توان یک رابطه علت و معلولی یک طرفه و قطعی، به ویژه در مورد رابطه بین توسعه اقتصادی و دموکراسی را نتیجه گرفت. اینکه تقدم با توسعه اقتصادی است یا توسعه و آزادی‌ها‌‌ی سیاسی تنها یک مسئله نظری مجرد نیست. بلکه به شرایط جامعه مد نظر و تجربه تاریخی آن بستگی دارد.

وقتی که شرایط لازم برای اجرا و موفقیت اصلاحات اقتصادی فراهم باشد، آنگاه سوال‌های دقیق‌تری در مورد زمانبندی‌، سرعت و دامنه و عمق آن مطرح می‌شوند.

زمان‌بندی رفورم

در فرایند اصلاحات اقتصادی، به دلیل بر هم خوردن نظم موجود و اختلا‌ل‌هایی که در پروسه مدیریت و تولید به وجود می‌آیند، معمولا درآمد سرانه ابتدا شدیدا افت می‌کند. سپس، با شکل گیری نظم جدید افت آن به تدریج آهسته‌ و نهایتا متوقف می‌شود و با قوام گرفتن نظم جدید با سرعت فزاینده ای رو به رشد می‌گذارد.

گفته می‌شود که اگر گشایش فضای سیاسی در زمانی به اجرا گذاشته شود که درآمد سرانه هنوز در حال افت است، مخالفین اصلاحات اقتصادی از گشایش فضای سیاسی استفاده می‌کنند تا مردم متضرر را علیه اصلاحات بسیج کنند. نا آرامی سیاسی ناشی از این امر می‌تواند موجب بدتر شدن وضعیت اقتصادی، افت بیشتر درآمد سرانه و احتمالا شکست برنامه اصلاحات شود. لذا، گشایش فضای سیاسی می‌بایست زمانی به اجرا گذاشته شود که نظم جدید شکل گرفته، درآمد سرانه رو به رشد گذاشته و مردم از مزایای اصلاحات اقتصادی به اندازه کافی بهره مند شده باشند که بتوانند به آن اعتماد داشته و به آن پایبند بمانند.[۱]

پدیده بالا در موارد متعددی مشاهده شده است. اما در موارد متعدد دیگری نیز مشاهده نشده است. لذا نمی توان آن را تعمیم داد و از آن یک حکم کلی نتیجه گرفت. در این معادله عوامل متعدد دیگری نیز فعال هستند که نباید آنها را ندیده گرفت، مانند نقش موافقین رفورم، سرعت رفورم، تنظیم و ایجاد تعادل بین هزینه ها و دست آوردهای رفورم و مدیریت انتظارات. برای مثال، پدیده بالا تنها نقش مخالفین رفورم را مد نظر دارد. اما تاخیر در گشایش فضای سیاسی می‌تواند موافقین رفورم را نیز ناراضی کند و مانع از حضور فعال آنها در صحنه شود. برای موفقیت رفورم توجه به نقش هر دو گروه ضروری است. سرعت رفورم، تنظیم هزینه‌ها و منافع رفورم و مدیریت انتظارات از جمله عوامل دیگری هستند که نقش مهمی در موفقیت برنامه ایفا می‌کنند.

سرعت رفورم

یک چالش دیگر که غالبا مطرح می‌شود تعیین سرعت مطلوب اصلاحات است. اینکه اصلاحات باید آهسته و در چند مرحله به اجرا گذاشته شود یا اینکه بسیار سریع باشد، بصورتی که سیستم را شوک درمانی کند. تعیین این امر از یکسو به مشخصات ساختاری که باید اصلاح شود و نوع اصلاحاتی که باید انجام بگیرد بستگی دارد و از سوی دیگر به شرایط سیاسی جامعه، از جمله توازن قوا بین موافقین و مخالفین اصلاحات.

در شرایطی که طرف داران حفظ وضعیت موجود به لحاظ سیاسی نیرومند باشند، ممکن است طرفداران اصلاحات از هر گشایش سیاسی که به وجود می آید استفاده کنند تا اصلاحات را با حداکثر سرعت در کوتاه‌ترین زمان به اجرا بگذارند. این شتاب‌زدگی غالبا به نتیجه مطلوبی نمی‌انجامد. اما آهستگی بیش از اندازه اصلاحات می‌تواند، از یکسو منافع اصلاحات را نا محسوس و انگیزه حامیان اصلاحات برای دفاع از آن را تضعیف کند و از سوی دیگر به مخالفین اصلاحات فرصت ‌دهد تا با تجدید قوای خود اصلاحات را متوقف کنند. به این ترتیب مدیریت سرعت اصلاحات باید با توجه به شرایط موجود تعادل مطلوبی بین این جهات بوجود بیآورد.

دامنه و عمق رفورم

پایه‌ای ترین مسئله در تدوین استراتژی اصلاحات تعیین دامنه و عمق اصلاحات است که در درجه نخست به این بستگی دارد که هدف اصلاحات حل یک مشکل بخشی (sectoral) است که محدود به یک یا چند بخش معین است یا یک مشکل سیستمی که منشا آن در ساختار اقتصادی و سیاسی قرار دارد و پیآمدهای آن غالب بخش‌ها را درگیر کرده است.

یک اصلاحات سیستمی ممکن است به صورت تدریجی و در چند مرحله به اجرا گذاشته شود. اما این شیوه اجرا اصلاحات سیستمی را به یک اصلاحات بخشی فرو نمی‌کاهد. اصلاحات سیستمی با توجه به هدف آن دارای طراحی، استراتژی اجرایی و مقتضیات بسیار متفاوتی است. حل یک مشکل سیستمی از طریق اصلاحات بخشی نتیجه بخش نیست و به شکست می انجامد.

اصلاحات لهستان و جمهوری چک نمونه‌های موفق اصلاحات سیستمی هستند که با سرعت و به شیوه یکباره و شوک درمانی به اجرا گذاشته شدند. اصلاحات چین نمونه موفق اصلاحات سیستمی تدریجی است که چین را به یک سرمایه‌داری دولتی تبدیل کرد. در مورد چین حاکمان نظم موجود خود به بانیان اصلاحات سیستمی و طرفداران سرسخت آن تبدیل شدند. این امر پیشبرد برنامه اصلاحات را از جهات مختلف تسهیل کرد. همچنین، بزرگی کشور اجازه داد تا دولت ساختارهای اقتصادی موازی درست کند که در آن موسسات دولتی و خصوصی با یکدیگر رقابت می‌کردند و موسساتی که توانایی رقابت را نداشتند حذف می‌شدند. این شیوه اجرا کارآیی بخش دولتی را بالا برد و شرایط لازم برای رشد یک بخش خصوصی کارآمد را فراهم کرد. از سوی دیگر مانع از آن شد تا منافع رفورم تدریجی در طول زمان کم رنگ و نا‌محسوس شوند. تمرکز زدایی، اعطای خودگردانی اقتصادی به مناطق مختلف و ایجاد رقابت بین آنها نقش مشابهی ایفا کردند.

اصلاحات ج.ا

اصلاحات ج.ا. با دیدی غیر سیستماتیک، با خرده کاری و پراکنده کاری، با برنامه اصلاحات اقتصادی محدود دولت آقای رفسنجانی بعد از پایان جنگ ایران و عراق شروع شد؛ در دولت آقای خاتمی وجه سیاسی آن در یک حوزه محدود برجسته شد؛ با ریاست جمهوری آقای احمدی نژاد و سرکوب ۸۸ دچار آشفتگی بیشتر شد؛ در دولت آقای روحانی بخش اقتصادی آن به همان صورت نا‌منظم و خرده‌کاری پیشین ادامه یافت و در دولت آقای رئیسی به ضد اصلاحات تبدیل شد. این فرایند فاقد یک استراتژی منسجم بوده و از کلیه جهاتی که در بالا به آنها اشاره شد دچار مشکلات بنیادی بوده است، به ویژه به لحاظ برخورداری از دامنه و عمق لازم.

مشکلات ج.ا. ناشی از بنیان‌های نظام، یعنی ایدئولوژی و ساختارهای اقتصادی و سیاسی آن است. در عرصه ایدئولوژی، درک بنیادگرایانه از اسلام همراه با غرب ستیزی، تجدد ستیزی و اسلامی سازی آمرانه، کشور را از مسیر توسعه خارج کرده است. در عرصه اقتصادی، انتقال بخش بزرگی از ثروت کشور به روحانیون و حامیان نظام و تاسیس مجموعه بزرگی از موسسات ناکارآمد و غیر پاسخگو و تبدیل نظام حقوقی، اداری و بانکی کشور به ابزاری برای تولید و توزیع رانت، چرخ اقتصاد را متوقف کرده که نتیجه آن بیکاری، تورم، فقر، اتلاف انبوه منابع و فساد بسیار گسترده است. در عرصه سیاسی، استبداد و خودکامگی ناشی از اصل ولایت فقیه، بی قانونی، انحلال و تضعیف نهادهای مدرن حکمرانی و تاسیس نهادهای وابسته به ولایت فقیه که به صورت دولت در دولت عمل می‌کنند، تقسیم مداوم جامعه به خودی و غیر خودی، عدم پاسخگویی، نظامی‌گری و سرکوب، ماشین حکمرانی کشور را از کار انداخته است.

در عمل مشکلات این عرصه‌های مختلف چنان در هم تنیده شده‌اند که حل مشکلات یک عرصه بدون حل مشکلات عرصه‌های دیگر عملا غیر ممکن است. برای مثال، خصوصی سازی یک موسسه صنعتی در شرایطی که کل قوانین کسب و کار و اقتصاد کلان در هم ریخته اند و سیاست های کلان کشور بر پایه ملاحظات ایدئولوژیک نظام تنظیم می‌شوند که با مقتضیات توسعه اقتصادی ناسازگار هستند، عملا نتیجه ای جز شکست، اتلاف منابع و فساد نخواهد داشت. در چارچوب ج.ا.، حل این مشکلات از طریق اصلاحات در صورتی میسر است که اصلاحات عملا تغییر کامل ایدئولوژی، ساختار، سیاست‌ها و قوانین پایه‌ای حکومت را هدف قرار دهد و از پشتیبانی رژیم نیز برخوردار باشد، مانند آنچه که در چین روی داد. اینکه آیا چنین تحولی اساسا در ج.ا. میسر است و در صورت تحقق، آیا می‌تواند موفق شود و در صورت تحقق موفقیت آمیز، می‌تواند به یک نظم دموکراتیک بیانجامد، بسیار سوال برانگیز است.

به این ترتیب، اصلاح ساختار اقتصادی و سیاسی ایران در عمل به گذار از ج.ا. منوط خواهد بود. برای این تحول شکل‌های مختلفی می‌توان متصور شد. اما با اطمینان می‌توان گفت که تحقق اهداف مورد نظر در یک گذار خشونت پرهیز که بتواند کشور را با کمترین هزینه از وضعیت موجود خارج سازد از بیشترین شانس موفقیت برخوردار خواهد بود.[۲] در این شرایط نیز نکاتی که در بالا به آن‌ها اشاره شد همچنان مطرح خواهند بود.

—————————
[۱] اگر درآمد سرانه را در نموداری ترسیم کنیم که محور عمودی آن سطح درآمد سرانه و محور افقی آن زمان را نشان بدهد،‌ شکل منحنی درآمد سرانه شبیه « »‌ خواهد بود. یعنی با شروع اصلاحات اقتصادی ابتدا شدیدا افت میکند؛ سپس افت آن به تدریج آهسته و نهایتا متوقف میشود و بعد از توقف با سرعت فزاینده‌ای رو به رشد می‌گذارد. اصلاحات سیاسی نباید در نیمه چپ منحنی، قبل از آنکه افت درآمد سرانه متوقف شده باشد به اجرا گذاشته شود. بلکه باید در نیمه سمت راست که درآمد سرانه در حال افزایش است به اجرا گذاشته شود. آن هم اواسط سمت راست منحنی که جامعه از مزایای اصلاح اقتصادی به اندازه کافی بهره مند شده باشد که بتوان به حمایت آن از برنامه اصلاحات اطمینان داشت.
[۲] برای توضیحات بیشتر به دو مقاله‌ زیر در سایت http://www.hadizamani.com مراجعه کنید.
- چشم‌انداز ایران در آیینه نظریه‌های گذار
- چند ملاحظه پیرامون چالش‌های توسعه اقتصادی و سیاسی ایران



نظر خوانندگان:


■ هادی زمانی گرامی،
مطابق معمول، از خواندن نوشتارت درس‌هایی آموختم. به نظرم می‌رسد که بعضی از کارشناسان توسعه در ایران (مانند محمود سریع‌القلم و محسن رنانی) وضعیت امروز ایران را مشابه وضعیت چین در سال ۱۹۷۸ و شوروی در سال ۱۹۸۵ می‌بینند. علاوه بر این، اینان در انتخاب روش برای آینده‌ی ایران، انتخاب روش دنگ شیائوپینگ را به روش میخائیل گورباچف ترجیح می‌دهند. یا شاید هم به قدری از عواقبِ محتملِ فروپاشی می‌ترسند که “ناچار” برای توسعه اقتصادی در مقابل توسعه سیاسی (و حتی توسعه توامان اقتصادی و سیاسی) تقدم قائلند.
نظر شخصی من این است که جمهوری اسلامی به علت درگیری ایدئولوژیک با مسائل “اخلاقی شهروندان” توان پیشبرد سیاست‌های مشابه چین در سال‌های بعد از ۱۹۷۸ را ندارد. بنابراین، برای جمهوری اسلامی راهی غیر از فروپاشی نمی‌بینم (چه فروپاشی منفعل، از آن نوعی که در جریان است، و چه فروپاشی فعال، از نوع گورباچفی آن).
سوال من این است: شهروندان ایران چه باید بکنند که دوران گذار به فروپاشی جمهوری اسلامی محدود بماند و شامل فروپاشی کشور نشود؟
توصیه من این است: می‌دانم که قبلا در این مورد نوشته‌ای، اما فکر می‌کنم که بهتر است راهکارهای جلوگیری از فروپاشی کشور بیشتر مورد تحلیل و بحث قرار گیرد.
با احترام - حسین جرجانی


■ جناب جرجانی گرامی،
بسیار بعید می‌دانم که راه کار چین در ایران عملی باشد. در چین، به دلیل مجموعه‌ای از عوامل اقتصادی و سیاسی داخلی و خارجی، اصلاحاتی که به اجرا گذاشته شد ظرفیت آن را داشت تا بتواند در ظرف چهار دهه ثروت بسیار هنگفتی تولید کند. این امر به رهبران چین امکان داد تا فرایند سیاسی اصلاحات را در چارچوب نظام حاکم به راحتی مدیریت کنند. این ظرفیت در ایران کنونی وجود ندارد. در مقاله‌ای که به زودی منتشر خواهد شد به بررسی این موضوع پرداخته‌ام.
در مورد فروپاشی، در نوشته‌ای که چندی پیش در ایران امروز منتشر شد، تلاش کردم برخی از جنبه های این موضوع را بررسی کنم. اما، همانطور که اشاره کرده‌اید، این موضوع مستلزم بررسی دقیقتر از منظر تخصص‌های مختلف است.
در اینجا فرصت را غنیمت میشمارم، از دوستانی که لطف کردند و نظر خود را در مورد چند نوشته قبلی من در ایران امروز مطرح کردند (از جمله آقایان، خسرو، رضا قنبری، پیروز، برزنجه، سالاری، پرویز هدایی، ...) و من نتوانستم به آنها پاسخ بدهم، پوزش می‌خواهم – حمل بر بی‌توجهی و جسارت نشود.
هادی زمانی





iran-emrooz.net | Sat, 16.03.2024, 12:25
گفتمان ۵۷ جز کوره‌راهی به تباهی نبود

پرویز هدائی

در حاشیه بیانیه بهاره هدایت و لیبرالیسم اقتصادی

«اقتصاد ایران امروز لیبرال است»(مصاحبه، کار آنلاین)
«برای این اقتصاد دستوری، برای این بهشت اجباری»(شروین)

در حالیکه بیش از ۶۰ تا ۸۵ درصد اقتصاد ایران عملا در دست باند‌ها و نهادهای مافیایی هستند و نزدیک به ۱۷ میلیون از ایرانیان مستمری بگیر این ارگان‌هایند، و اگر وسیع‌تر بنگریم آیا بدون سرمایه‌داری رقابتی، حقوق مالکیت خصوصی قدرتمند، بازار آزاد، دولت کوچک و بخش خصوصی قوی، می‌توان از سرمایه داری «نئو» لیبرال سخن گفت؟

لیبرالیسم اقتصادی چیست؟

«بهترین راه رسیدن جامعه به رفاه و سود آنست که اجازه دهیم، بدون دخالت دولت فعالیت‌های اقتصادی صورت گرفته و تولید هر فرد و هر واحد «از طریق دست نامرئی بازار» نیازهای جامعه را برآورده، رفاه و سود عمومی تامین شود.»(آدام اسمیت)(۱)

این سخنان پدر «اقتصاد لیبرال» درنیمه دوم قرن۱۸، مبانی اقتصاد لیبرال را به سادگی توضیح می‌دهد، و همین اصول در قرن بعدی، بویژه نیمه دوم آن، رهنمای اقتصادی شکوفا در اروپا و شمال امریکا گردیدند، اما چنانکه اکنون بر ما روشن است همه از نعمت حاصله به اندازه کارشان سود نبردند. چنانکه فریدریش انگلس در اثر برجسته‌اش «وضع طبقه کارگر در انگلیس»، درد، فلاکت و بی‌سوادی صد‌ها هزار کارگر کودک، جوان و سالخورده را به تصویر می‌کشد: «کارگر چه به لحاظ حقوقی، چه در عمل برده بورژوازی است تنها تفاوت در آنست که بر خلاف بردگان دیروز، یکجا خرید و فروش نشده، بلکه برای چند روز یا چند ماه معامله می‌شود.»

نئولیبرالیسم

نئولیبرالسم از جمله اصطلاحاتی است که بسیار بد فهمیده شده و اکثرا با برنامه اقتصادی «مارگارت تاچر » و «رونالد ریگان» در دهه ۱۹۸۰ یکسان گرفته می‌شود. اما چنانکه معنای لغوی آن نشان می‌دهد، نئولیبرالسم را می‌توان به هر نوع برداشت جدید از لیبرالسم اطلاق کرد. به سخن دیگر از آنجا که اصول اولیه لیبرالیسم نه آیاتی آسمانی بلکه حاصل تجربه اقتصادی سیاسی بشر هستند، می‌توان به آنها افزود و تکمیلشان کرد.(۲)

یکی از اولین نوآوری‌ها در لیبرالیسم اقتصادی، در پایان قرن ۱۹ و آغاز قرن بیستم اتفاق افتاد. دولت‌ها و اندیشمندان لیبرال متوجه کم‌سوادی و محروم ماندن بخش بزرگی از جامعه از ثروت‌های تولیدی شدند، که این خود مانع تکامل جامعه گردیده، تشنجات اجتماعی را بدنبال می‌آورد. از اینرو جوامع لیبرال به سوی گسترش سوادآموزی عمومی، تامین رفاه همگانی و ایجاد سیسم بهداشت عمومی قدم نهادند.

در این رابطه یکی از نمونه‌های برجسته «مکتب فرایبورگ» بود، که ایده اقتصاد بر مبنای «بازار سوسیالیستی» را مطرح و پایه‌ریزی کرد.(۳) در نتیجه ما اکنون در بسیاری از کشورهای اروپائی شکلی از اقتصاد لیبرال را شاهدیم که به «اقتصاد بازار سوسیالیستی»(۴) معروف است و در آن ابتکارات فردی و رقابت در بازار حذف نشده که حاصل آن بالندگی اقتصادی است، در عین حال تحصیلات تا مقطع دانشگاهی مجانی، سیستم بهداشت همگانی در خدمت آحاد افراد جامعه است.

همچنین به عنوان مثال می‌توان از اقدامات «پرزیدنت روزولت» در امریکا در دهه ۱۹۳۰، تحت عنوان «پیمان جدید»، یاد کرد. او به عنوان یک رئیس جمهور لیبرال(۵) دست به اقداماتی زد که شرایط زندگی زحمتکشان و افریقائی‌تباران امریکا را بهبود بخشید(توزیع غذای رایگان برای دانش‌آموزان، وضع کمک هزینه برای بیکاران و غیره).

در نتیجه یک دهه سیاست «پیمان جدید» اگرچه دولت آمریکا میلیارد‌ها دلار به اقشار نیازمند و بودجه‌های رفاهی اختصاص داد، اما ۲۵ درصد بیکاری را کاست، و به رشد سالانه اقتصادی نزدیک به ۸ درصد رسید که برای اقتصاد بزرگی همچون امریکا رقمی ستودنی است.

این است تفاوت بزرگ سرمایه‌داری بسته، رانتی ج.ا با سرمایه‌داری لیبرال دموکراتیک در غرب. از این‌روست سخنانی چون «سرمایه‌داری ایران همین است که هست، و فکر جنتلمن‌های انگلیسی را از سر بدر کنید»(مصاحبه فرجاد با کار آنلاین)، سخنی به غایت نادرست است که فقط می‌تواند از ذهن کسی تراوش کند که هنوز رویای اتحاد شوروی، البته اندکی شسته روفته‌تر، را در سر دارد.

سوسیال لیبرالیسم

مقابله با نابرابری، مسئله اقتصاد و تکنولوژی نیست، بلکه سیاست باید آنرا حل و فصل کند.(توماس پیکتی)

اگر در قرن ۱۹ برای لیبرالیسم اقتصادی مسئله محدود کردن اقتدار دولتها در زمینه مسائل اقتصادی و پس راندن دخالت نیروهای جهان کهن (زمینداران بزرگ و اشرافیت) مطرح بود، برای «سوسیال لیبرال»ها مسئله برابری شانس، عدالت و آموزش همگانی، فاکتور‌های مهمی به شمار می‌روند.

این جریان را در اروپا در نیمه دوم قرن ۱۹ کسانی چون «هرمان شولتز دلیج»(۶) مدافع ایده تعاونی‌ها شروع کرده، و نامدارانی چون «رالز»(۷) با نظریه «عدالت» در نیمه دوم قرن بیستم و «توماس پیکانتی»(۸) با آثار ارزشمندش در زمینه نابرابری، در قرن ۲۱، لیبرالیسم سوسیال را پربار ساختند.

به‌ویژه آثار «پیکانتی» در درک اقتصاد لیبرال و درک وضعیت اقتصاد جهانی می‌توانند راهنما خوبی باشند: «سرمایه در قرن ۲۱»، «تاریخ برابری».

اقتصاد ایران و فاجعه ۵۷

«در دهه ۱۳۴۰ شمسی که با تلاش و کوشش شبانه‌روزی سرمایه‌داران و کارآفرینان ملی، مملکت در مسیر صنعتی و ثروتمند شدن حرکت می‌کرد و مراحل مختلف عقب‌ماندگی را یک به یک پشت سرمی‌گذاشت، روشنفکران و چپ‌گرایان ما که دانشگاه‌ها و مراکز عالی آموزشی را زیر نفوذ خود داشتند، به جای حمایت و انتقاد سازنده از کارآفرینان و سرمایه‌داران ملی که موتور اصلی ترقی و تعالی ایران محسوب می‌شدند، به دشمنی پرداختند و با جعل اصطلاحات دهان‌پرکنی چون سرمایه‌داری وابسته و کمپرادور، سرمایه‌داران ملی و کارآفرینان مبتکر را کوبیدند و نزد عوام‌الناس سکّه یک پول کردند. آن روشنفکران به جای نقد سرمایه‌داری دولتی، و انتقاد قاطعانه از رانت‌خواری و فساد اداری و دلّال‌بازی، به بورژوای ملی و کارساز حمله کردند؛ مضرتر و بدتر اینکه ثروت را معصیت، و فقر را مزیتی شمردند، به جای تلاش برای تولید ثروت، دائم به توزیع ثروت اندیشیدند؛ نهایت اینکه قدر رشد و توسعه صنعتی، و ارزش کارآفرینان ملی دانسته نشد، نتیجه: تخریب و فساد و تباهی اقتصادی نابودگری است که با انقلاب اسلامی دامن ملت ایران را گرفت و ما را چنین نحیف و ضعیف و درمانده کرد!» (مهندس تقی توکلی نقل از مقاله محمد ارسی در «ایران امروز») ‌

اقتصاد کشورمان که در دهه ۱۹۶۰ـــ ۷۰ گام‌های سنجیده‌ای در راستای توسعه و رفاه برداشته و به ایجاد بنیان‌های استواری برای سرمایه‌داری ملی و لیبرال موفق گردیده بود، با فاجعه ۵۷ ضربات جبران ناپذیری را متحمل شد:

«نقطه قوت اقتصاد ایران در سال‌های پیش از انقلاب، شکل‌گیری یک بخش خصوصی نیرومند صنعتی و مدرن در دهه‌های سی تا پنجاه خورشیدی بود که وزن اصلی آن را سرمایه‌داران ملی، صنعت‌گران خودساخته و مدیران خلاق و کارآفرین تشکیل می‌دادند. اغلب کارخانه‌ها و واحدهای تولیدی فعال در این بخش، در حوزه‌های کاری خود بسیار موفق و سودآور بودند و نقش مهمی در اشتغال و تولید ملی داشتند. اما اغلب این کارخانه‌‌ها چند ماه پس از «پیروزی انقلاب»، به بهانه و عنوان «حفاظت و توسعه صنایع ایران»، مصادره شدند و در تملک دولت قرار گرفتند.»(دویچه وله فارسی)(۹)

این اقتصاد نه تنها در سطح ملی، بلکه در ابعاد منطقه و آسیا حرفی برای گفتن داشت، که فقط به یکی، دو نمونه آن اشاره می‌شود:

۱ـ در سال ۱۹۷۴ قراردادی برای احداث ۱۳ پالایشگاه توسط ایران در جمهوری خلق چین به امضا رسید.
۲ـ در دهه ۱۹۷۰ کارشناسان ایرانی هدایت پروژه‌های نفت و گاز در الجزایر را به عهده داشتند.
۳- بسیاری از کالا‌های ایرانی از لوازم خانگی و کفش گرفته تا اتومبیل در منطقه بازار خوبی داشتند.

بدنبال فاجعه ۵۷، موسسات و سرمایه وابسته به ۵۳ سرمایه دار بزرگ ایرانی ضبط و عملا کمر سرمایه داری ملی لیبرال ایران شکسته شد:
«مصوبه شورای انقلاب (اواخر بهار ۱۳۵۸) هم‌چنین مدعی بود که مصادره‌ واحدهای تولیدی متعلق به بخش خصوصی با هدف «نجات صنعت و اقتصاد کشور»، «احیاء و اداره صحیح و توسعه» و «گسترش فعالیت‌های اقتصادی و ایجاد اشتغال» صورت می‌گیرد اما متاسفانه هیچ‌یک از کارخانه‌ها و واحدهای صنعتی بعد از مصادره دیگر نتوانستند کمر راست کنند. اغلب این کارخانه‌ها که شماری از آنها در خاورمیانه نمونه بودند و در حوزه‌های کاری خود برند به شمار می‌رفتند به تدریج در سراشیب قهقرا قرار گرفتند و دیگر نتوانستند به سطح تولید و بهره‌وری پیش از انقلاب و دوره پیش از مصادره‌ها بازگردند.»(دویچه وله فارسی)

اقتصاد ایران لیبرالی است؟

«ا کنون در اقتصاد ایران به جای صنعت‌گران کارآفرینی مانند ایروانی‌ها، لاجوردی، خیامی‌ها، برخوردارها و توکلی‌ها، «سلطان»ها حکم می‌رانند: سلطان آهن، سلطان شکر، سلطان چای، سلطان برنج، سلطان لاستیک و دیگر سلاطینی که کارشان جز دلالی واردات و تجارت نیست و عموما از وابستگان حکومت هستند.»(دویچه وله فارسی)

اقتصاد ایران در همان چند ماه پس از فاجعه ۵۷ با مصادره بیش ۵۰۰ واحد تولیدی بزرگ به علاوه بانک‌ها (بزرگ و تخصصی) و انتقال آنها به دولت ناکارآمد و یا تشکل‌های فاسدی چون «بنیاد مستضعفان» ضربه قطعی و کشنده را متحمل شد، ضربه که اصل ۴۴ قانون اساسی ج.ا آن را رسمیت بخشید.

اصولا «بوژوازی» پویای اروپا در قرن ۱۹، با اقشار همراهش چون حقوقدانان، پزشکان، معلمان، صاحبان کسب و کار‌های کوچک متوسط، ستون فقرات لیبرالیسم سیاسی و اقتصادی به شمار می‌رفت. در حال حاضر کارگران صنعتی را هم می‌توان به این جمع افزود.

در ایران ما نیز سرمایه‌داری مبتکر و پویای دهه‌های قبل از ۵۷ نه تنها می‌توانست سنگ بنای استقلال سیاسی و اقتصادی کشور را استوار‌تر کند، همچون کره جنوبی، بلکه ستون محکمی برای دموکراسی لیبرال کشور نهد. اما آنچه پس از۵۷ بر سر اقتصاد نوپای ایران آمد، براستی داستانی پر از اشک چشم است: اقتصادی که دو سوم آن زیر چکمه دولتی نادان و «بیت» فاسد خامنه‌ای عملا خفه شده، در آن هر مالکیت خصوصی غیر خودی توسط این افعی‌ها بلعیده و سیستم دستوری تعیین قیمت‌ها و عدم پذیرش «اف‌ای‌تی‌اف» آنرا خفه کرده.

در این چارچوب دم از اقتصاد لیبرال زدن جز طنزی سیاه و تلخ چیزی نیست. از همین‌رو اقتصاددان فقید «رئیس دانا» اقتصاد ایران را در کنار روسیه مخوف‌ترین اقتصاد‌های جهان می‌نامید.
اما شاید مراد مصاحبه شونده از اقتصاد لیبرال ایران چیز دیگریست: پس از فاجعه ۵۷ و بویژه پس از آغاز دهه ۱۳۷۰ موسسات دولتی و خصوصی، به تقلید از نئو لیبرالیسم «تاچری»، همه آنچه در زمینه حقوق کار به رسمیت شناخته شده بود و قبل از ۵۷ رعایت می‌شد را زیر پاگذاردند. حتی در صنعت نفت که کارکنانش از مزایا و امکانات ویژه تا مقطع ۵۷ برخوردار بودند، امروز نه تنها در رابطه با کارکنان پائین رتبه‌تر بلکه مهندسین هم از دریافت قرارداد استخدامی ثابت در بسیاری از موارد محروم هستند. معلمین قبلا همه قرارداد ثابت داشتند اما در ج.ا اکثریت آنها استخدام موقت هستند.

جنبه دیگری که پاره‌ای از «چپ»‌ها را به یاد «نئو لیبرالیسم» می‌اندازد، پروسه خصوصی‌سازی یا بهتر بگوئیم «خصولتی»سازی است که اجرای آن در ج.ا در چند مقطع به‌ویژه در دوران احمدی‌نژاد میلیارد‌ها میلیارد سرمایه کشور را در جیب آقازاده‌ها ریخت (نیشکر هفت تپه یکی از هزاران واحد واگذاری شده بود) و آخرین پروژه در این رابطه طرح «فروش اموال مازاد دولت!!» بود که از ۱۴۰۱ شروع شد که بر اساس بخش‌های به بیرون درز کرده، فروش مدارس و تفریحگاه‌های عمومی به اعراب خلیج فارس را نیز شامل می‌شد.

چنانکه ذکر شد، این اقدامات کمتر ربطی با لیبرالیسم دارد، بلکه آنگونه که دکتر غنی‌نژاد در رابطه دیگری به درستی ذکر کرد، «غارت» است، غارت ایران بی‌پناه، که اگر بی‌پناهی نامی داشت، آن نام ایران بود.

«تنها در تغییر و دگرگونی مدام است، که تو به خویشتن خویش وفادار می‌مانی.»(ولف بیرمن، ترانه سرا و خواننده آلمانی)(۱۰)

هنگامی که مارکس در ۱۸۶۷ «سرمایه» را به زبان آلمانی منتشر کرد، برای آنکه تنها ۱۰۰۰ جلد از آن را به فروش برسد، می‌بایست پنج سال صبر کند، اما «سرمایه در قرن ۲۱» از اقتصاددان سوسیال‌لیبرال فرانسوی «پیکتی» به محض انتشار با استقبال وسیعی روبرو شد و به بیش از ۴۰ زبان ترجمه شد، و ترجمه انگلیسی آن در ردیف پرفروش‌ترین‌ها قرار گرفت.(۱۱) ترجمه آلمانی آن در ۲۰۱۵ برنده کتاب سال سیاسی شد.

و این در گوش من زمزمه شیرین بیداری روزافزون نسل‌ها و تشنگی‌شان برای فهمیدن، جویایی و پویایی، در مسیر عدالت است. و به من می‌آموزد، طبیعت و به‌ویژه جامعه بشری با سرعتی شگرف در دگرگونی‌اند، و تنها یک ذهن پویا و اگاه به آخرین داده‌ها و نتایج است که می‌تواند در تیره شب، ره به سوی سعادت پوید.

آری، برای امواج نوین انقلاب «زن، زندگی، آزادی» آماده شویم.(۱۲)

———————————
1- Lassez faire اصطلاح اکادمیک برای این ایده اسمیت است
2- Dictionary: Duden Wirtschaft von A bis Z
3- Freiburger Schule(Freiburg School)
4- social market economy
5- President Franklin Roosevelt was a liberal president, liberal in USA means a little different in comparison to Europe
6- Hermann Schulz-Delitsch
7- John Rawls
8- Thomas Piketty, books: capitalism in Twenty First Century , Brief History of Equality
9- DW, ویرانگری انقلاب ۵۷ در اقتصاد ایران
10- Wolf Biermann, Nur wer sich ändert, bleibt sich treu
11- Best Seller in USA
12- https://kayhan.london/1402/11/23/342315/

* بخش نخست: گفتمان ۵۷ جز کوره راهی به تباهی نبود



نظر خوانندگان:


■ باور آن دشوار است که گروه اندک شمار روشنفکران و اقتصاددانان چپ‌گرا یا مارکسیست، روند رو به پیشرفت توسعه اقتصادی-صنعتی و فرهنگی ایران در دهه ۱۳۴۰- ۱۳۵۰ را به انحراف و تباهی کشانده باشند. به واقع آنان چه قدرت و نفوذ کلمه یا سیاسی در سطح جامعه و اقتصاد داشتند که بتوانند چنین کنند؟ آنچه بیش از هر چیز روند طبیعی توسعه را در ایران به انحراف کشاند سیاست‌های اقتصادی بلندپروازانه شخص شاه، به ویژه پس از افزایش سرسام‌آور قیمت نفت در سال‌های پس از ۱۳۵۲(۱۹۷۳م) بود. اوئی که همه کاره‌ی کشور بود. پیشنهاد می کنم نویسنده و همفکران او این مقاله مهم نویسنده اندیشمند، داریوش آشوری، را که خود در آن سال‌ها کارمند و کارشناس سازمان برنامه و بودجه بود، بخوانند تا واقعیت ماجرا را دریابند: پرش بزرگ با پای لنگ
شاهین خسروی


■ جناب خسروی گرامی،
من شخصا چنین نظری را مطرح نکردم، احتمالا اشاره شما به اظهارات آقای مهندس توکلی است، حتی در گلایه ایشان هم فکر نمی‌کنم منظور آن بوده که همه عوامل دیگر سر جای خودش بوده، فقط نق زدن‌های «چپی»ها باعث «انقلاب ۵۷» شد.
عوامل بسیاری از جمله اشتباهات خود پادشاه فقید، عدم شناخت درست اپوزیسیون «چپ» از بسیاری مسائل و عوامل متعدد دیگر در وقوع این فاجعه دخیل بودند، که پرداختن به آنها از حوصله این مقاله خارج است. بهر حال در این قسمت از مقاله دو نکته مطرح بوده:
۱ ـ قبل از ۵۷، ما در کشورمان یک سرمایه‌داری تولیدی و پویا داشتیم
۲ ـ پس از ۵۷ یک سرمایه داری انگلی، رانتی بقیه نکات مطرحه در حاشیه هستند.
با تشکر از پرسش شما
پرویز هدائی





iran-emrooz.net | Sat, 16.03.2024, 8:54
جبهه ملی در دوران پهلوی اصلاح‌طلبان آن زمان بودند

داریوش مجلسی

متاسفانه در فرهنگ سیاسی ما عنوان “اصلاح‌طلب” طنین مثبتی ندارد این در حالیست که “اصلاح‌طلب” در حقیقت تعریف کاملیست از یک انسان مصالحه‌جو، ضد انقلابی، معتقد به دیالوگ و عاری از خشونت و زور. البته تعریف من از اصلاح‌طلب تعریفی است در عرف و ادبیات سیاسی بطور کل، بدون آنکه الزاما قرار دادن اصلاح‌طلبان کنونی خودمان را نیز در جایگاه چنین تعریفی قرار دهم. ولی در حقیقت نباید از یاد برد که جبهه ملی ایران در دوران سلطنت پهلوی، به معنای کامل کلمه، یک جبهه اصلاح‌طلب بود. تشکیل جبهه ملی در حقیقت ادامه راهی بود که امیر کبیر، قائم مقام فراهانی و شخصیت‌هائی مانند آنان، با ایجاد مدارس نظیر دار الفنون و نشر اولین روزنامه در جهت روشنگری و ارتقاء سواد، آگاهی و دانش عمومی آغاز کردند.

در دوران گذشته بیش از دو خط سیاسی در کشور ما وجود نداشت، چپ و راست. راست عبارت بود از پهلوی‌ها و گروه‌هائی که دارای اعتقاد ناسیونالیستی و در عین حال مدرنیسم بودند و چپ که دارای اعتقادات اشتراکی و کمونیستی بود. در ادامه اصلاحات امیر کبیر و همفکرانش به تدریج در سال‌های بعد طیف سومی در جامعه ایران بوجود آمد که هم از مدرنیسم پهلوی‌ها و هم از عدالت اجتماعی چپ بهره می‌برد و اعتقاد به آزادی و ارتقاء سطح سواد و دانش داشت، کم و بیش از فرهنگ غرب هم بی‌بهره نبود.

وجه مشترک در دو طیف چپ و راست آن زمان عدم اعتقادشان به دموکراسی و آزادی بود و هر دو طیف برای پیشبرد عقایدشان به عامل زور اعتقاد داشتند. راست، زور و جبر حاکمیت و چپ، به انقلاب. ادامه افکار طیف سوم منجر به ظهور مصدق در صحنه سیاسی ایران گردید و زمانی که مصدق همراه ۱۷ نفر از یارانش در دربار تحصن کردند و خواستار اصلاحات ساختاری شدند بعد از مدتی جبهه ملی ایران به رهبری مصدق با پیوستن سه حزب سیاسی و تعدادی از منفردین و روشنفکران آن زمان تاسیس شد. آن سه حزب عبارت بودند از حزب ایران (مخلوطی از سوسیال دموکرات و لیبرال)، حزب نیروی سوم (سوسیالیست)، حزب ملت ایران بر بنیاد پان ایرانیسم (ناسیونالیست) و حزب کوچک مردم ایران (ملی مذهبی) که بعدا به جبهه پیوست.

هیچ یک از این چهار حزب یا منفردین و حتی شخص مصدق اعتقادی به براندازی و یا تغییر مشروطه به جمهوری را نداشتند حتی دکتر صدیقی از شخصیت‌های با اعتبار جبهه ملی حاضر به قبول نخست وزیری شد بشرطی که شاه در ایران بماند و همچنین بختیار هم سمت نخست وزیری را قبول کرد بدون اینکه هیچ یک از این دو تصمیم به تغییر رژیم داشته باشد.

تنها در زمان ۲۸ مرداد زمانی که شاه ایران را ترک کرد دکتر حسین فاطمی سخنرانی تندی بر علیه شاه کرد و این به زعم من بیشتر به خاطر بی‌حرمتی بود که زمان دستگیری در خانه‌اش نسبت به همسرش و خودش انجام داده بودند. ولی فاطمی اصولا شخصیتی درست و پاک بود ولی تند و رادیکال.

حتی چند سال پیش از وقوع انقلاب نامه معروف سه امضائی از سوی سه نفر از رهبران جبهه ملی با زبانی بسیار محترمانه برای شاه ارسال شد و هشدار دادند که چنانچه تغییر یا اصلاحاتی صورت نگیرد وقایع خطرناکی در انتظار ایران خواهد بود که متاسفانه با بی‌اعتنائی شاه روبرو شد. در آن زمان شاه هنوز صدای انقلاب را نشنیده بود ولی زمانی که دولت‌ها پشت سر هم شروع به تغییر نمودند آموزگار، شریف امامی، ازهاری و نهایتا بختیار و هر کدام به مدت کوتاهی در مسند وزارت نشستند و شاه صدای انقلاب را شنید، اصلاح‌طلبان آن روز (جبهه ملی) از اصول خودشان عدول کردند و نه تنها به جرگه انقلابیون پیوستند بلکه اقدام به اخراج بختیار از جبهه ملی نمودند و دکتر سنجابی به پاریس به دست‌بوسی امام شتافت و در حقیقت جبهه ملی و مبارزات مسالمت‌آمیز مصدق برای احقاق حق ملت ایران را جلوی پای یک آخوند قشری ذبح نمود.

دکتر محسن رنانی و زیدآبادی در ایران معتقدند که چنانچه در آن زمان به جای انقلاب با شاه صحبت شده بود به احتمال زیاد سرنوشت بهتری برای سرزمین‌مان رقم زده می‌شد. حالا هم تقریبا با وضعی مشابه آن زمان روبرو هستیم با این تفاوت که رژیم شاه در آن زمان، بیش از جمهوری اسلامی امروز، آمادگی صحبت و تفاهم را داشت.

یادم هست در آن زمان بعضی از جوانان جبهه ملی در دانشگاه مانند پروانه اسکندری (فروهر) با جزنی و یارانش در عین این که روابط دوستانه داشتند (پروانه فروهر در یکی از سخنرانی‌هایش از بیژن جزنی به عنوان دوست عزیزم نام برد) ولی دائم در حال بحث و جدل بودند چون جزنی و یارانش به انقلاب و سرنگونی رژیم شاه اعتقاد داشتند و جبهه ملی‌ها به تغییر و اصلاح آن. در حقیقت سخنان آشنائی که هنوز درگیر آن هستیم.

من وقتی به سخنان و نوشته‌های اصلاح‌طلبان امروزمان گوش می‌دهم درکم این است که ایده و آرمان نهائی آنها درباره ساختار سیاسی و اداری کشورمان در آینده تفاوت چندانی با اعتقادات ما ندارد منتها راه آنها برای دستیابی به آن هدف با راه، بخصوص، مبارزان خارج کشور تفاوت دارد.

واسلاو‌ هاول در چکسلواکی سابق سعی در جذب افرادی از درون دستگاه حکومت و حزب کمونیست داشت که تمایل به تغییر داشتند و از این طریق قادر به جذب نیروئی گردید که بتواند رژیم حاکم را به چالش بکشد.

امروز هم در سرزمین ما بیش از هر زمان دیگری نغمه‌های نارضایتی و انتقاد از درون صفوف حاکمیت به گوش می‌رسد. به‌قول دکتر مهرداد خوانساری در یکی دو مصاحبه، ما در حال حاضر با یک دولت پنهان (که زیاد هم پنهان نیست) روبرو هستیم که چیزی حدود هفت یا هشت در صد از کل رژیم را تشکیل می‌دهد (مقام رهبری و اعوان و انصارش) ولی تمام ابزار سرکوب، اقتصاد و سازمان‌های کشوری و لشگری را در اختیار دارند و مسئولیت جوابگوئی هم ندارند، این در حالیست که اکثریت بزرگی در درون همین رژیم خواهان تغییر وضع و سامان بهتری می‌باشند منتها جرات و توانائی اظهار نظر ندارند و نگران معاش و زندگی زن و فرزندانشان می‌باشند.

تحت چنین شرایطی اصلاح‌طلبان هم از لحاظ تعداد و هم از لحاظ سازماندهی و تجربه حکومتی دارای بیشترین شانس دستیابی به حکومت و هدایت سرزمین‌مان در دراز مدت را برای دستیابی به جو بازتر و شاید هم انتخابات آزاد بدون هزینه‌های سنگین جانی و مالی دارند.

بخشی از اصلاح‌طلبان رادیکال‌تر مانند میر حسین موسوی یا مهدی نصیری اعلام نموده‌اند که از مرز رژیم گذشته‌اند. این ادعای آنها طنین زیبائی در گوش مبارزین خارج کشور دارد و باعث کف زدن و تمجید از سوی اپوزیسیون خارج کشور گردیده ولی کسی نمی‌پرسد که این گذار از مرز رژیم یعنی چه، راه‌حل‌تان برای تغییر وضع و تغییر رژیم چیست؟ چگونه و چطور می‌خواهید، و بهتر بگویم می‌توانید، این شعار خوش‌طنین را وارد مرحله عمل بنمائید؟

عمق فاجعه در این مرحله این است که جامعه سیاسی ما هنوز، مانند روسیه، ناوالنی خود را ندارد ولی پوتین خود را دارد. و یا مانند افریقای جنوبی نه نلسون ماندلای خود و نه پرزیدنت دکلرک خود را که با ماندلا به تفاهم و توافق رسید، دارد. این در حالیست که نارضایتی در میان تمامی اقشار جامعه‌مان و حتی در تمام سطوح درون حاکمیت، جامعه را به سوی یک انفجار می‌برد. شوربختانه کشتی‌بانانی هم که قادر باشند سیاستی دگر پیش کنند و این کشتی زیبا و تاریخی را به سوی ساحل نجات رهنمون شوند دیده نمی‌شود. شاید بخاطر نبود کشتی‌بان، ملاحانی باشند که قادر به نجات این کشتی در حال غرق گردند. در چنین حالتی شعار‌های تند و عامه‌پسند کارساز نیست و سرزمین‌مان بیش از هر زمان به تدبیر، اندیشه و فکر برای راهیابی نیاز دارد. به عبارتی دیگر “کشتی‌بانان را سیاستی دگر باید”.

نباید و نمی‌‌توانیم آرزوهایمان را به جای راه حل و واقعیت ببینیم. آرزو و واقعیت همیشه همخوان و سازگار نیستند. با توجه به چنین شرایط خطرناکی که کشورمان با آن روبروست دوباره تکرار می‌کنم که اصلاح‌طلبان می‌توانند راه حل کم‌هزینه‌تر و کمتر بدی باشند. من بهترینی را سراغ ندارم.

مارچ ۲۰۲۴





iran-emrooz.net | Fri, 15.03.2024, 22:55
در کشور شوراها - ۴ (بخش پایانی)

سعید سلامی

در طی چند مقاله سعی کردم باهم نگاهی بکنیم از درون به کشور شوراها؛ به محیط کار و کارگران، به مسئله‌ها و حال و روزگارشان؛ نه به ‌اعتبار شنیده‌ها یا روایت‌ها و نه از دریچۀ تاریخ‌نگاری و جامعه‌شناختی و... بلکه به‌دور از هرگونه نظریه‌پردازی‌های متداول؛ آن‌گونه که واقعیت‌ها‌ و زندگی در روی زمین سفت و سخت جاری بودند. از سوی دیگر، به آرمان‌گرایی‌، سردرگمی‌ و یأس‌‌مان، زمانی که با واقعیت‌های واقعا موجود مواجه شدیم، نیز به اختصار پرداختم.

قصدم از پرداختن به خانم پزشک کارخانه یا مهمان، همکارم در کارخانه یا شرکت در مجلس مذهبی با حسین، نه تحقیر آنان یا «نظریه‌پردازی عالمانه» و منتقدانه به نظامی که شهروندانش را آن‌گونه بار آورده بود، بلکه ارائۀ تصویری روشن و تجربه‌ای ملموس که، اگر برای ما خوشایند و قابل پذیرش نیستند، شاید که روزی روزگاری فرصتی دست دهد تا طرح و نقشی دیگر پی افکنیم؛ آن‌گونه که برای ما آرمانی و ‌پذیرفتنی‌اند.

می‌توان بازگویی این تجربه‌ها و روایت‌ها را باز هم طی چند مقاله ادامه داد، اما به خاطر احتراز از طولانی شدن، در این قسمت به پایان سفرمان در وادی آرمان‌ها و واقعیت‌ها نزدیک می‌شویم و در صف طولانی پناه‌جویان در کشور آلمان به آن نقطۀ پایان می‌گذاریم.

سبویی که شکست

انسجام، و یکپارچگی‌، به طور کلی حال و آیندۀ حزب توده و سازمان، تابع شرایط جامعه‌ای بود که به آن‌ پناه برده بودند. در آن سال‌ها که اصلاحات گورباچفی پوسته‌ی بیرونی جامعه‌ی به‌ ظاهر ساکت و ساکن اما در واقع پرتنش و پرمسئله را خراش می‌داد و می‌رفت که با سرعت غیرقابل‌ کنترل جامعه را از بُن و بنیان زیروزبر کند، زمزمه‌هایی از سوی برخی از هواداران حزب و سازمان به گوش می‌رسید که خواهان ترک کشور میزبان بودند. این زمزمه‌ها روزبه ‌روز همه‌گیرتر و بلندتر شده و به‌ تدریج به خواست جدی تبدیل می‌شدند.

مسکو برای خارج شدن چراغ سبز نشان می‌داد؛ اما حزب کمونیست آذربایجان به توصیه‌ی کمیته‌ی مرکزی حزب توده و فرقه‌ای‌های «بنیادگرا» که هنوز هم نفوذکی در بعضی از دستگاه‌های حکومتی داشتند، با این امر به ‌شدت مخالفت می‌کردند و مانع می‌تراشیدند. موضع رهبری سازمان در این مورد سکوت معنادار و دو پهلو بود، اما مسئولین حزب آشکارا از هیچ ترفندی کوتاهی نمی‌کردند. آن‌ها نقش «کاسه‌ی داغ‌تر از آش» را بازی می‌کردند. مسکو در پاسخ به این‌که آیا ایرانی‌ها می‌توانند از کشور شوروی خارج شوند، گفته بود: «ما نمی‌توانیم کسی را به ‌اجبار در این‌جا نگهداریم.»

در آن روزها در یکی از گردهمایی‌ها علی خاوری، دبیر اول کمیته‌ی مرکزی حزب توده و حمید صفری دبیر دوم شرکت کردند. علی خاوری ساکت نشسته بود و فقط گوش می‌داد و در واقع حمید صفری میدان‌دار صحنه بود و با شیوه‌ی پلیسی به پرسش‌ها پاسخ می‌داد. خاوری در پاسخ به این‌ سوآل که چرا حزب مواضع گذشته‌ی خود را نقد نمی‌کند، گفت: «رفقا، اصول حکم می‌کند که ما همیشه به جلو نگاه کنیم. راننده‌ای که دائم به پشت‌ سر نگاه می‌کند، حتماً تصادف خواهد کرد.»

و در پاسخ به این‌که چرا حزب در خارج شدن هواداران خود از شوروی مانع‌تراشی می‌کند، صفری بعد از شرح و بسط دشواری‌های زندگی در اروپا، کاغذی از جیبش درآورد و گفت: «رفقا! نامه‌ای که همین چند روز پیش به دست ما رسیده از نویسنده و طنزپرداز بنام ایران است که همه می‌شناسیدش [منظور فریدون تنکابنی بود]، او در یکی از کشورهای اروپا زندگی می‌کند و در آن‌جا برای گذران زندگی خود ذغال فروشی می‌کند.» و در ادامه هشدار داد: «رفقا، یادتان باشد که امپریالیسم غرب تا از شما چیزی نگیرد، چیزی به شما نخواهد داد.»

منظور صفری در واقع جاسوسی کشورهای غرب و گرفتن اطلاعات از کسانی بود که از شوروی آمده و خواهان سکونت در آن‌جا بودند! (۱)

خاوری در روزهای نخست آمدن ما به سناتوریوم سومگاییت، ما را برای کار در کارخانه‌ها تشوق کرد و گفت: «رفقا شما با کارتان در کارخانه‌های کشور شوراها، هر میخی که می‌کوبید در واقع میخی است که بر تابوت امپریالیسم می‌کوبید.» اما نگفت که در سال‌های اقامت طولانی خود در کشور شوراها خود چند میخ به تابوت امپریالیسم کوبیده است.

باری، در کشور میزبان مدتی بود که در به پاشنه‌ی دیگر می‌چرخید، دیدن یا ندیدن، فهمیدن یا نفهمیدنِ واقعیت‌های جاری از سوی رهبری حزب و سازمان و دروغ‌‌بافی‌ها، تحریف کردن‌ها و مانع‌تراشی‌های آنان، نه تنها هیچ تأثیری در روند حوادث حال و آینده‌ی شوروی نداشت، حتی در سرنوشت و آینده‌ی خود حزب و سازمان هم کوچک‌ترین نقشی بازی نمی‌کرد. نسیم دگرگونی‌ای که وزیدن گرفته بود، در واقع سرآغاز توفانی بود که می‌رفت تومار یک امپراتوری فرسوده و از نفس‌افتاده را در هم به پیچد.

مخالفت عیان رهبری حزب و نهان رهبری سازمان با خارج شدن هواداران خویش، از سویی به دلیل واهمه‌ای بود که مبادا واقعیت‌های «سوسیالیسم واقعاً موجود» (۲) به بیرون درز پیدا کند و از سوی دیگر «پیراهن چرکین» خودشان هم در معرض دید و تماشای غیر قرار بگیرد. آن‌ها نمی‌دیدند و در واقع نمی‌خواستند ببینند که بنای امپراتوری و بوروکراسی جان‌ سخت آن ترک برداشته و آن سبو بشکسته و آن پیمانه ریخته است.

قفسی که گشوده شد

دیری نگذشت که برخی از هواداران حزب توده با تحمل انواع تهمت‌ها و پشت‌سر گذاشتن مسیری پرپیچ‌وخم، سرانجام درِ قفس را گشودند و پرواز را برای خود و دیگران امکان‌پذیر ساختند. در طی چند ماه بعدی ردوبدل کردن نامه به اروپا آسان‌تر شد. هر کسی دوستی، آشنایی، فامیلی در گوشه‌ای در این جهان داشت ارتباطی برقرار ‌کرد و بعد از وصول دعوت‌نامه و طی تشریفات لازم که بیشتر صورت ظاهر به خود گرفته بود، باروبنه را بسته و راه ‌افتاد.

ما هم تصمیم گرفتیم تا دیر نشده و شرایط تغییر نیافته راه آینده‌ای نامعلوم را در پیش بگیریم. برای تامین هزینه‌ی سفر، همسرم و همسر برادرم در یک کارخانه‌ی آرد در شیفت‌های شب و روز کاری پیدا کردند.

در آخرین روزها رفتم تا با کارگرانی که سال‌ها با هم کارکرده بودیم، به هم متلک گفته، با هم مشاجره کرده و با هم به تابوت امپریالیسم میخ کوبیده بودیم وداع بکنم. بعد از خداحافظی، وقتی از پله‌ها پایین می‌آمدم یکی صدایم کرد: سعید، بیر دایان (سعید وایسا). برگشتم. رامیز بود. او در بخش‌ روبه‌روی ما کار می‌کرد. سلام و علیکی با هم داشتیم و وقت استراحت اگر فرصتی بود با هم گپ می‌زدیم. جوانی جا افتاده، معقول و کم‌حرف بود. خودش را به من رساند، بالا و پایین پله‌ها را برانداز کرد و وقتی مطمئن شد که دوروبر خلوت است، گفت: «سعید یولداش، از تو سوآلی داشتم. ببین، آمدید به سوویت و سوسیالیسم را دیدید، در این‌جا کارکردید و با آدم‌هاش آشنا شدید؛ می‌خواستم ببینم وقتی‌که به کشور خودتان برگشتید باز هم در پی سوسیالیسم خواهی بود؟»

و بعد با کنج‌کاوی به من نگاه کرد و منتظر پاسخ من ماند. گفتم: «ببین رامیز یولداش، من برای سوسیالیسم تمام زندگی‌ام را داده‌ام. یک جامعه‌ی سوسیالیستی، جامعه‌ی ایده‌آل من است. معلومه، نه‌ تنها در ایران بلکه هر جا که باشم برای جامعه‌ی ‌سوسیالیستی تلاش خواهم کرد.»

رامیز نگاه تلخی به من انداخت، دو سه پله بالا رفت، دوباره به ‌طرف من برگشت و با نفرتی گزنده و از ته دل گفت: «گیژ دیلّاخ » (کُ ... خُل) و از پله‌ها بالا رفت. آن روز و آن روز‌ها از رامیز دل‌گیر شدم، اما با گذشت زمان حق را به او دادم. سوسیالیسم واقعاً موجودِ لنینی و استالینی و برژنفی تسمه از گُرده‌شان کشیده بود اما چیزی گیرشان نیامده بود.

دو سه روز مانده به ترک باکو، رفیق الف، مسئول تشکیلات سازمان در باکو در نزدیکی ساختمان محل زندگی‌مان دیدم. بعد از احوال‌پرسی گفت که می‌خواهد بعداً با من صحبت بکند. بعد از مقدمه‌ی کوتاهی گفت: «رفیق سعید، این روزها خیلی‌ها از این‌جا می‌روند، خوب هر کسی برای رفتن دلیلی دارد، می‌توانم از تو بپرسم شما به چه دلیلی زندگی در یک کشور سرمایه‌داری را به کشور شوراها ترجیح می‌دهید؟»

رفیق الف آدم کم‌ حرف و رفیق با متانتی بود. من همیشه نسبت به او احساس احترام داشتم، بنابراین با متانت متقابل در پاسخ گفتم: رفیق...، همان‌طوری که خودت هم گفتی هر کسی برای رفتن دلیل خودش را دارد، دلیل رفتن ما هم زیاد است، اما من فقط به یکی از آن‌ها اشاره می‌کنم. ببین، هرکدام از ما در زندگی‌مان پیچ ‌و خم‌هایی را پشت سر گذاشتیم و سرانجام به این‌جا رسیدیم. من همیشه به کوهنوردانی که با تمام تلاششان به قله نمی‌رسند، به‌اندازه‌ی فاتحان قله احترام می‌گذارم. ما قله را که جامعه‌ی آرمانی ما بود، فتح نکردیم، اما برای فتح آن صمیمانه تلاش کردیم. من از راهی که رفته‌ام پشیمان نیستم؛ از خودم به خاطر انتخاب مسیر زندگی‌ام خیلی هم راضی هستم. شاید مسیر را درست انتخاب نکردیم، اما آرمان انسانی و عدالت خواهانه‌ای داشتیم. من در زند‌گی‌ام بالا و پائین زیاد داشته‌ام، اما همیشه سعی کرده‌ام انسانی شریف باقی بمانم. من زندان ج.ا. را با سربلندی پشت سر گذاشتم، اما در این‌جا از شدت فشار کار و زندگی و فضای حاکم چند بار خواستم بروم بالای این ساختمان و خودم را بیندازم پایین، اما هر بار به خاطر همسرم و بچه‌هایم از این کار چشم پوشیدم. رفیق، از ما گذشته، اما به آینده‌ی بچه‌هایم در اینجا خوش‌بین و امیدوار نیستم. آینده‌ی آن‌ها مرا نگران می‌کند. آن‌ها در این‌جا بدون تردید فاسد خواهند شد. تصور این‌که دخترم در آینده تن‌فروشی بکند، مرا دیوانه می‌کند. ما آرمان باخته‌ایم...» بغض گلویم را گرفته بود.

رفیق الف سکوت کرده بود و سرانجام گفت: «تو فکر می‌کنی بچه‌هایت در یک کشور سرمایه‌داری فاسد نخواهند شد و آینده‌ی بهتری خواهند داشت؟» گفتم: «نمی‌دانم، اصلاً نمی‌دانم بعد از این‌ چه آینده‌ای در انتظار ماست، اما آینده‌ی ما در این‌جا به‌روشنی جلو چشم ماست.» رفیق با ملالی آشکار گفت: «باشد بروید، اما بدانید که بعد از شما هنوز هم ساختمان‌های چند طبقه ساخته خواهند شد.»

از منطق رفیق متأسف شدم و گفتم: «اگر ساختمان‌های چند طبقه نشان پیشرفت و خوشبختی شهروندان یک جامعه است، من ندیده‌ام اما می‌گویند که در کشورهای سرمایه‌داری ساختمان‌های آسمان‌خراش می‌سازند.»

رفیق الف گرفته بود و انگار در فضایی مه‌آلود گم ‌شده بود. پُکی به سیگارش زد و گفت: «اما از تو یک خواهش دارم، هرجا که رفتی درباره‌ی این‌جا داوری غیرواقعی نکنی.» گفتم: «ببین رفیق، نیازی به‌ دروغ بافی‌ها نیست، اگر من بخش ناچیزی از دیده‌ها و تجربه‌هایم را تعریف کنم، خودش خیلی‌یِ.»

رفیق الف با سردی و بی‌میلی دستی داد و راهش را گرفت و رفت.

بعد از جدا شدن از رفیق، سعی کردم دلیل ملال و گرفتگی‌اش را بفهمم. آیا از حسرتی بود که خودش به خاطر جای‌گاهی بود که در آن قرار داشت و نمی‌توانست مثل یک هوادار ساده دست خانواده‌اش را بگیرد و راه بیفتد؟ آیا از حسرتی بود که نمی‌توانست مانع از کوچ رفقای نمک‌ به‌ حرامی باشد که نمی‌ماندند تا با داس و چکش‌شان، هر چند زنگ‌ زده و از کار افتاده، هر چه بیشتر به تابوت امپریالیسم میخ بکوبند و شاهد برافراشته شدن هرچه بیشتر ساختمان‌های بتونی باشند؟ آیا رفیق از این‌که زندگی و دار و ندارش را در راه آرمانی گذاشته بود که هرگز به آن نرسیده بود، احساس باخت می‌کرد؟ و این احساس، او را بدون این‌که ظاهراً به روی خودش بیاورد از درون می‌خورد و تهی می‌کرد؟ سرانجام، آیا از این‌که «کعبه‌ی آمال» او و خیلی‌های دیگر این‌چنین هیچ و پوچ از آب درآمده بود، مأیوس و سردرگم ‌شده بود؟

آن روزها دلیل سکوت و گرفتگی خاطر رفیق الف را نفهمیدم، الان هم نمی‌دانم. در سال‌های اقامت ما در احمدلی با رفیق الف رابطه‌ی نزدیکی نداشتم، رابطه‌ی ما رابطه‌ی «بالا» و «پایین» و «برخی برابرترند» بود. با روحیه، طرز فکر و حتی از مواضع سیاسی او بی‌اطلاع بودم؛ به دلیل کمبود وقت و خستگی کار روزانه که مجالی برای کنج‌کاوی باقی نمی‌گذاشت. دیگر این‌که رفقای «بالا» سعی می‌کردند نم پس ندهند و اصولاً به هواداران ساده و رفقای «پایین» کالای قراردادی و رسمی سازمان را عرضه می‌کردند و رازداری دوران چریکی را هنوز هم رعایت می‌کردند. از این‌ رو آگاهی پایینی‌ها از طرز فکر و مواضع رفقای بالا در حد حدس‌وگمان و غیر مستند بود. یک‌بار بعد از پایان جلسه‌ی حوزه وقتی از پله‌ها پایین میآمدیم از یک رفیق هم حوزه‌ای در مورد موضع رفیق دیگر که از تاشکند آمده بود و در جلسه، در بارۀ وحدت با حزب توده و مواضع گذشته، ما را «روشن» می کرد، پرسیدم. با لودگی گفت: «حرف هیچ‌کدام از این‌ها را باور نکن رفیق؛ این موضع‌گیری‌ها را پیش ما سرباز پیاده‌ها می‌گیرند، چون به خلوت می‌روند افکار دیگر می‌کنند.» هر دو خندیدیم.

در مسکو

مقصد بعدی، شهر مسکو و از آن‌جا آلمان شرقی و سرانجام آلمان فدرال بود. در بین راه، لهستان نقطه‌ی پراکندگی ما بود. از آن‌جا بود که هر کسی مقصد نهایی را پیش می‌گرفت و به امید دوستی، آشنایی، خویشاوندی و یا هم‌کلاسی‌یِ سال‌های دور، سفر خود را ادامه می‌داد. ما در مدت اقامت‌مان در شوروی امکان سفر به جایی پیدا نکرده بودیم، بنابراین تصمیم گرفتیم چند روزی را در مسکو بمانیم. برای چند روز بعد بلیت هواپیما گرفتیم، خانه‌ها را تحویل شهرداری احمدلی دادیم و در روز پرواز راهی فرودگاه باکو شدیم.

کلان‌ شهر مسکو از بالا، شهری فراخ با برش‌های ظریف و هنرمندانه‌ی بناهای قدیمی، آرمیده در سرچشه‌ی رود ولگا و در دو سوی رودخا‌نه‌ی مسکو، با پل‌های متعدد، زیبا و تحسین‌ برانگیز است. شهر مسکو در سال ١١٤٧، در ناحیه‌ی مرکزی بخش اروپایی روسیه ساخته شد. این شهر در سده‌ی ۱۵ برای اولین بار به پایتختی برگزیده شد و به ‌سرعت توسعه یافت. پتر کبیر که شاهد کشته شدن عمو و مشاوران مادرش در یک کودتای درباری در مسکو بود، در سال ١٧۰۵، شهر پترزبورگ را در کنار رودخانه‌‌ی نُوا بنا کرد و در ١٧١٢، پایتخت را به آن شهر انتقال داد. ناپلئون بناپارت که از دیرباز دل درگرو شهر مسکو داشت، در سال ١٨١٢، با سربازانش وارد مسکو شد، اما این شهر در شب ورود ناپلئون دچار آتش‌سوزی مهیبی شد و تقریباً تمام شهر را در کام خود کشید. در نتیجه و در اثر سرمای سخت زمستان، ناپلئون ناگزیر مسکو را ترک کرد.

مسکو که در اساس و از قرون ‌وسطا شهری چوبی بوده است درگذشته‌های دور هم بارها دچار آتش‌سوزی شده بود. به‌ عنوان‌ مثال، این شهر در طی نیمه‌ی دوم سده‌ی ١۵ ده‌ها بار دچار آتش‌سوزی شد و آن‌گونه که از یکی از دست ‌نوشته‌ها معلوم است در سال ١۵٤٧، در یک آتش‌سوزی وحشتناک ٢٧۰۰ نفر جان باختند، ٢۵۰۰ خانه و ٢۵۰ کلیسا به خاکستر بدل شدند. میدان سرخ در مرکز شهر مسکو بر اثر آتش‌سوزی‌های متعدد از جمله در سال ۱۴۹۳، سال‌های سال میدان آتش نامیده می‌شد.

سرانجام در سال ١٩١٧، بلشویک‌ها در هشت شبانه‌روز کاخ کرملین را در میدان سرخ تصرف کردند و در ١٩١٨، به دلیل نزدیک بودن شهر پترزبورگ (پتروگراد سابق) به اروپا و از ترس حمله‌ی آلمانی‌ها، بعد از دو سده دوباره پایتخت را به شهر مسکو انتقال دادند. شهر مسکو بعد از آتش‌سوزی سال ١٨١٢، بازسازی شد و جمعیت آن‌ که در سال ١٨٤۰ به ٣۵۰ هزار می‌رسید، در ١٩١٤، به ١،٤ میلیون بالغ شد. امروزه شهر مسکو با مساحت نزدیک به ۲۵۰۰ کیلومتر مربع و با جمعیت نزدیک به ۱۳ میلیون، پرجمعیت‌ترین شهر قاره‌ی اروپا و یازدهمین شهر در دنیاست.

هنوز چند ساعتی مانده به غروب، هواپیمای ما در یکی از فرودگاه‌های مسکو به زمین نشست. بعد از پیاده شدن از هواپیمای تنگ و تاریک، ساعاتی طول کشید تا بوروکراسی خسته ‌کننده و نفس‌گیر را پشت سر بگذاریم و وارد سالن فرودگاه شویم.

ما در سال‌های اقامت خود در شوروی، دارای پاسپورت «بیزگراژدان» (بدون تابعیت)، بودیم، صاحبان این گونه پاسپورت‌ها در واقع فاقد حقوق شهروندی معمولی بودند. آن‌ها نمی‌توانستند بیش از سی کیلومتر از محل اقامت خود دور شوند، کاری برای خود دست‌وپا کنند و یا بدون اطلاع اولیای امور ازدواج کنند. می‌گفتند این پاسپورت‌ها به کسانی داده می‌شد که سابقه‌ی مکرر دزدی، بزهکاری و جنایت داشتند. عبارت «بیزگراژدان» با کمی اغماض و تسامُح در مورد ما، مفهوم «بی‌وطن» پیدا کرده بود و یا ما خود این‌گونه فکر می‌کردیم و خود را این‌گونه گول می‌زدیم.

هر از گاهی هم به سرمان می‌زد که به خوردن مُهر بی‌وطن به خود، اعتراضکی بکنیم و به اولیای امور یادآور شویم که ما هم ناسلامتی وطنی داریم و «از بد حادثه اینجا به پناه آمده‌ایم.» اما به مصداق این‌که «ارتش چون ‌و چرا ندارد»، در کشور شوراها هم اعتراض، از هر نوع آن، عاقبت خوشی نداشت و از طرفی برای این‌که کار را بدتر نکنیم و به آیندۀ نامعلمومی گرفتار نشویم هر بار از خیرش می‌گذشتیم.

باری، شب را به هر ترتیبی بود روی روزنامه و هرکدام در کنجی در سالن فرودگاه گذراندیم و اول صبح دو سه نفر به نمایندگی از طرف جمع برای گرفتن هتل راهی شهر مسکو شدند. غروب بود که رفقا خسته و کوفته بدون موفقیت به فرودگاه برگشتند و گفتند که گرفتن هتل به این راحتی و سادگی نیست و باید روز بعد دوباره تلاش کنند.

نام دقیق اداره‌ها و مسئولین برای گرفتن هتل و مسیری را که باید طی می‌شد، در خاطرم نیست، اما سعی می‌کنم که طرح‌واره‌ای نزدیک به واقعیت را ترسیم کنم. رفقا به چند هتل در مسکو مراجعه می‌کنند، اما مسئولین هتل‌ها یادآور می‌شوند که انتخاب هتل اختیاری نیست و باید به اداره‌ی مرکزی هتل‌ها در شهر مسکو مراجعه کنند تا ببینند آن روز مسافران در کدام هتل‌ها می‌توانند اسکان یابند. در اداره‌ی مرکزی هتل‌ها به رفقا می‌گویند که باید نخست از اُوِر (اداره‌ی مرکزی اطلاعات؟) یک گواهی‌ بگیرند مبنی بر این‌که مراجعین سابقه‌ی سویی ندارند و برای مسافرت و گرفتن هتل مانعی سر راهشان نیست. مسئولین در اداره‌ی «اُوِر» با دیدن پاسپورت «بیزگراژدان» یادآور می‌شوند که صاحبان این پاسپورت‌ها اجازه‌ی مسافرت ندارند و باید هر چه زودتر به باکو برگردند. توضیح رفقا هم مبنی بر اینکه ما در باکو خانه‌هایمان را تحویل داده‌ایم و ما اصلاً ایرانی هستیم و از چندوچون پاسپورت «بیزگراژدان» هم اطلاع دقیقی نداریم و می‌خواهیم با سپاس فراوان، کشور شوراها را که سال‌ها ما را در خود پذیرفته بود ترک کنیم، به‌جایی نمی‌رسد. رفقا ناگزیر برای گشایش «گره از کار فروبسته» به دفتر مرکزی حزب کمونیست مراجعه می‌کنند و سرانجام در آنجا موفق می‌شوند از اولیای امور کاغذی خطاب به مسئولین «اُوِر» بگیرند مبنی بر این‌که دارندگان این پاسپورت‌ها می‌توانند در یکی از هتل‌های مسکو سکونت کنند.

برای همه‌ی بیست و چند نفر در یک هتل جا نبود، ناگزیر در چند هتل اسکان یافتیم. هتل ما بنایی نسبتاً قدیمی با سالن‌ها و اتاق‌های متعدد بود. روزها در شهر مسکو به گشت ‌و‌ گذار می‌پرداختیم، از جسد مومیایی ‌شده‌ی لنین در کاخ کرملین، در یکی از موزه‌ها از فضاپیمای وُستوک که یوری گاگارین را به فضا برده بود، دیدن کردیم. به باغ ‌وحش مسکو رفتیم و به چند ایستگاه‌ دیدنی مترو که بیشتر شبیه موزه بودند، به مغازه‌های میوه ‌فروشی و خواروبار، محصولات شیری، نانوایی‌ها، مغازه‌های لباس و کفش که پروپیمان بودند و از صف مشتری‌ها هم خبری نبود، سری زدیم. در یکی از این‌ روزها هندوانه‌ای خریدیم و بنا به عادت زندگی در باکو نصفش را خوردیم و نصف دیگر را برای شب در آشپزخانۀ هتل گذاشتیم. اما موش‌ها زودتر از ما سراغ هندوانه رفته و فقط پوست آن را برای ما جا گذاشته‌‌ بودند.

در روزهای اقامت در باکو، یک روز رفیقی آمد خانه‌ی ما و گفت که به خاطر درآمد کم من، رفقای کمیته‌ تصمیم گرفته‌اند ماهی پنجاه منات به خانواده‌ی ما کمک مالی بکنند. من از قبول آن خودداری کردم با گفتن این‌که سازمان یک مؤسسه‌ی تولیدی نیست و درآمد آن‌ هم در واقع کمک‌های مالی‌ست که هوادارانش می‌پردازند. اما رفیق در پرداختن آن پافشاری کرد. این کمک ‌هزینه چند ماهی پرداخته شد تا اینکه مسئله‌ی تصمیم ما برای خارج شدن از شوروی پیش آمد و به این دلیل کمک مالی سازمان هم قطع شد.

یک روز یکی از رفقا را در سالن هتل در مسکو دیدم. ‌گفت که برای دیدن شهر مسکو آمده است. بعد از آن روز، دو سه بار هم با رفیق روبه‌رو شدیم. در یکی از این دیدارها این رفیق مرا به گوشه‌ای کشید و گفت: «رفیق سعید، روم نمی‌شه بگویم، اما رفقای باکو می‌گویند حالا که دارید کشور شوراها را ترک می‌کنید، آن چند صد منات را باید پس بدهید.» اگرچه در آن موقعیت ده منات هم برای ما پولی بود، اما «آن چند صد منات» را به رفیق پس دادم تا با دست پر به باکو برگردد و خاطر رفقای باکو را از دست رفیقی ناسپاس راحت کند. بعد از آن روز رفیق را دیگر ندیدم.

سفری بی‌بازگشت

ده دوازده روزی در مسکو گذشت. از سفارت آلمان شرقی ویزای ترانزیت گرفتیم، بلیت قطاری برای آلمان غربی تهیه کردیم، پول‌های باقی‌مانده را با دلار عوض کردیم و شهر مسکو را به‌سوی آینده‌ای نامعلوم ترک کردیم.

هر مسافری می‌توانست فقط سیصد دلار با خود خارج کند، گرچه مجموع ارزی که ما و خانواده‌ی برادرم و خواهرزاده‌ام داشتیم از هزار و دویست سیصد دلار بیشتر نبود، اما محض احتیاط سعی کردیم که آن را در قطار در جای مطمئنی قایم بکنیم تا در بازرسی از دست افسران روس در امان بماند؛ با این امید که در چند روز بعدی تا دست یاری از کسی یا جایی به‌ سوی ما دراز شود، بتوانیم سر پا بمانیم. امکانات و جاهای مختلفی را از نظر گذراندیم و در آخر من پیشنهاد کردم همه‌ی پول‌ها را در اختیار من بگذارند و قول دادم که در پایان سفر آن‌‌ها را صحیح و سالم به ایشان برگردانم. در زیر دست‌شویی انگار که لوله‌ها خوب جاسازی نشده بودند و سوراخ کوچکی در زیر آن‌ها جامانده بود. پول‌ها را در دستمال کوچکی بستم و در داخل آن سوراخ جاسازی کردم.

شب بود. قطار در آخرین ایستگاه خاک شوروی توقف کرد و از پله‌های واگن‌ها چند افسر بالا آمدند و به کوپه‌ها سر زدند. یکی از افسرها در کوپه‌ی بغلی، یک خانم میان‌ سال را نیمه ‌لخت کرده و دنبال «طلا و جواهر» می‌گشت. یکی از افسرها که از واگن ما بالا آمده بود، در حالی‌ که یک چراغ باطری در دست داشت قبل از این که به کوپه‌ی ما سری بزند، مستقیم به دست‌شویی رفت؛ انگار که آن سوراخ را به‌ عمد و برای شکار بدون دردسر جاسازی کرده بودند، بعد از دقیقه‌ای در حالی‌ که دستمال ما در دستش بود به کوپه‌ی ما آمد و از صاحب آن پرس و جو کرد. ما به هم‌دیگر نگاه کردیم و برای پرهیز از دردسرهای بعدی اظهار بی‌اطلاعی کردیم. افسر از واگن پیاده شد و دستمال و پول را با خود برد و ما را به حال خود گذاشت.

در نیمه‌های شب قطار ما در یکی از ایستگاه‌های لهستان توقف کرد. لحظه‌ی وداع فرا رسیده بود. برخی از رفقا مسیرهای بعدی را می‌بایست با قطاری دیگر ادامه دهند. قطار آن‌ها زودتر به راه افتاد، سوتی دراز کشید و در دل تاریکی ناپدید شد.

بعد از دو روز هنوز آفتاب ‌نزده در میان صف طولانی پناهجویان از ملیت‌های مختلف در جلو اداره‌ی پلیس آلمان غربی به‌صف ایستاده بودیم. آن روز بعد از ظهر همسر برادرم متوجه شد که در کیف همراهش یک دلارِ سکه جا مانده است!

بخش‌های پیشین:
* در کشور شوراها (بخش نخست)
* در کشور شوراها (بخش دوم)
* در کشور شوراها (بخش سوم)
___________________________

۱ـ برخورد پلیس و مسئولین آلمان غربی با ما را در پیوند با «تا چیزی از شما نگیرند، چیزی به شما نمی‌دهند» و به مصداق «شاهنامه آخرش خوش است»، در مقاله‌ای جداگانه خواهم نوشت.
۲ـ مقامات آلمان شرقی مثل دیگر همتایانشان در شوروی و کشورهای بلوک کمونیستی، وضعی را که کشورشان در آن به سر می برد «سوسیالیسم واقعا موجود» می‌نامیدند. این اصطلاح از دهۀ ۱۹۶۰ به بعد، (از دوران برژنف)، در شوروی و کشورهای اقماری‌اش رواج پیدا کرده بود.

سعید سلامی ۱۵ مارس ۲۰۲۴ / ۲۵ اسفند ۱۴۰۲



نظر خوانندگان:


■ دبستانی که ما در آن آموزش می‌دیدیم آرمان‌های انسانی زیبایی داشت اما آموزگاران فاسد، دروغگو و دورو، بیشترین‌شان. کاش ۱ درصد میهن‌دوستی و غرور ملی که زوگانوف دبیر یکم حزب کمونیست روسیه دارد سران ترسو، خائن و وابسته نوکر صفت حزب تراز نوین اکثریت می‌داشتند. دیده‌اید زمانی که زوگانوف نام روسیه را بر زبان می‌آورد، دیوارها به لرزه می‌افتند. چنان با افتخار و سهمگین نام روسیه را بر زبان می‌آورد!!!
سپاس و درود جناب سلامی همیشه سربلند، راستگو و تندرست بمانید. زن، زندگی، آزادی
کاوه


■ آقای سلامی، خدماتی که شما با درج اینگونه مقالات به سوسیال دموکراسی ایرانی می‌کنید بسیار مهم‌تر از آن میخی ست که گورباچف به تابوت سوسیالیسم قلابی شوروی کوبید. مقایسه فعلگی در کارخانه آرد شوروی با زغال فروشی یک کشور غربی قیاسی مع‌الفارق است چون بعد از ۳۰ سال سقوط اردوگاه کلیه کسانی که از آن پادگان با سیم خاردار به غرب گسیل شدند امروز خود می‌دانند که زندگی سعادتمندشان ماحصل دموکراسی غرب است. سپس از صداقت و شفاف سازی!
مهرداد


■ قرار نبود انقلاب کمونیستی انقلاب پا برهنه‌ها و بی‌فرهنگ‌ها و بی‌سوادان و درمانده‌ها و از همه جا مانده‌ها و لمپن‌ها و گری‌گوری‌های قربانی نظام سرمایه‌داری بشود!!! قرار بود کارگر در اوج صنعتی شدگی و زندگی مدرن شهری و در بالاترین مرحله تکامل و پیشرفت اجتماعی و صنعتی در کشورهای آلمان و انگلیس و فرانسه انقلاب کمونیستی قابل پیش‌بینی باشد .. وقتی در ابتدای کار هیچ‌یک از اصول و مراحل اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی در کشوری فراهم نبود کل انقلاب یک جعل و جگنک و فریب خودخواهانه و سقوط بود .. آغازی برای انهدام بود که شد .. با فریب شعر و شعار و تحلیل آبکی غیرعلمی و غیرتجربی و غیر کارشناسی همین منجلاب و کثافتی بود که به سر تا پای حزب خائن توده و سایر آویزان‌ها و آواره‌های دچار کوری مثل سازمان ازاین بهتر نمی‌شد که نشد .. کار با ارزش و انسانی شما از نقل مختصر خاطرات موجب تقدیر و تشکر است .. ممنون از زحمت شایسته شما ..
علی روحی


■ با سپاس از روشنگری تان، باشد که این زخمها التیام پذیرد. نمی‌دانم آیا آن دین زدگان لنینی کشور شوراها با خواندن این سطور به فکر فرو می‌روند و نگاهی به درون خویش می‌افکنند؟ منظورم مزد بگیران ایرانی کرملین نیستند که غلظت رذالت‌شان قابل اندازه‌گیری نیست. دستتان را به گرمی می‌فشارم سلامی گرامی.
با درودهای نوروزی به همه دوستان، سالاری


■ جناب سلامی. متاسفانه من خواندن این یادداشتها را دیر شروع کردم. امروز بخش اول و دوم را خواندم و با خواندن آن تصمیم گرفتم بخشهای بعدی را هم بخوانم. من یک مدیر صنعت در ایران بوده‌ام و تقریباً در همان سالهای روی کار آمدن گورباچف، تلویزیون ایران فیلم یا سریالی را از صنایع و محیط‌های کاری شوروی پخش می‌کرد که نشان دهنده فساد و فروپاشی سیستم بود و چنین هم شد. آن زمان به نظر می‌رسید که وضع ایران بهتر از شوروی است. با خواندن این شماره نوشته شما، گویا از جهاتی وضعیت امروز ایران حتا بدتر از چیزی است که شما از شوروی آن روز نوشته‌اید. اگر چنین باشد، به فروپاشی این نظام بیش از پیش می‌توان امیدوار بود. با سپاس از شما تا خواندن بخشهای بعدی.
بهرام خراسانی ۲۸ اسفند ۱۴۰۲


■ از همۀ عزیزان که ابراز لطف کرده‌اند سپاس فراوان دارم و از این که نکته‌هایی را که مورد نظر من بود دریافتند خوشحالم. آنگونه که دو سه بار نوشتم قصدم هرگز، هرگز افشاگری در هیچ موردی و هیچ فردی نبوده است؛ که آن را نه تنها سودمند نمی‌دانم، بلکه غبارآلود کردن فضا و در نتیجه گم شدن واقعیت در پشت آن می‌دانم. به هر حال، در مقالۀ بعدی به «جاسوسی و ذغال فروشی» در کشور محل اقامتم ـ آلمان ـ که هرگز اتفاق نیفتاد و در عوض امکان تحصیل من و بچه‌هایم در دانشگاه‌ها میسر شد، خواهم پرداخت؛ صرفا به دلیل نشان دادن فرق دو سیستم و دو نوع حکومتگری. باشد که از تجربه هایمان، نه در نظر بلکه در عمل (واقعیت و پراتیک زندگی) بیاموزیم و در آینده میهن‌مان را این بار آگاهانه بسازیم. من هم برای همۀ دوستان سالی خوب و برای میهن و هم میهنانمان آینده ای رها و آزاد از رژیم تمامیت خواه دینی آرزو می‌کنم.
سلامی


■ آقای خراسانی گرامی، حق با شماست؛ فروپاشی رژیم ج.ا. به دلیل ناکارآمدی در مدیریت جامعه امری ناگزیر است؛ اما به نظر من از آن مهمتر توهم رهبران در رژیم‌های توتالیتر و کورذهنی ایشان در فهم و درک واقعیت‌های جامعه است. هیتلر در پی تاسیس رایش هزار ساله بود، پایه گذاران کمونیسم در شوروی مدعی پایان تاریخ بودند و خامنه‌ای بر این باور است که چهل سال بعدی بهتر از چهل سال جاری خواهد بود. دوتای قبلی در حافظۀ تاریخ به هفت سالگان پیوستند و آخری دارد نفس‌های پایانی را می‌کشد.
با درود و آرزوی سالی پرامید برای شما سلامی


■ اسناد و مدارک، فیلم ها و عکس ها و.... از دو جامعه‌ی استالینیستی با اردوگاه‌های کار اجباری (گولاگ) و آلمان نازی و کشور های تحت اشغال (آشویتس و دیگر اردوگاههای و کوره‌های آدم سوزی) که دائم در تلویزیون ها (از جمله نشننال جوگرافیک) می‌بینیم. تائید می‌کند که آن دو سیستم به هژمونی خود در جهان باور داشتند که چنان از خود راضی جنایت‌ها و وحشی‌گری‌ها وتحقیر مردم را سیستماتیک ثبت می‌کردند. ولی حکومت ارتجاعی ولایت فقیه در ایران می‌داند که دیر یا زود متلاشی می‌شود و بهمین دلیل تلاش می‌کند که از جنایت‌ها، قتل‌عام‌ها، کشتار ها، ترورها مدرک‌سازی و سندسازی نکند.
هومن دبیری


■ آقای دبیری گرامی، در ۲۰۱۵ در پیشگفتار کتابم از «دهکدۀ جهانی» صحبت کرده بودم. چند ماه پیش خواستم برای چاپ جدید تغییراتی در پیشگفتار بدهم. متوجه شدم که ما سال‌هاست که «دهکدۀ جهانی» را پشت سر گذاشته‌ایم. تغییرش دادم و نوشتم: «در عصر دیجیتال». بعد از چند ماه که کتاب برای چاپ آماده شد، دیدم باید دوباره تغییرش بدهم و بنویسم «در عصر هوش مصنوعی».
نه، نگران نباشید دوست عزیز. ما هم اکنون در «جهان شیشه‌ای» زندگی میکنیم. همین چند روز پیش یاشار سلطانی عزیز زمین‌خواری کاظم صدیقی، واسطه بین امام غایب و ولی فقیه را برملا کرد و همین دیروز جناب ایشان در زیر آواری از افشاگری و رسوایی ناگزیر از مناصب خود استعفا داد (از بیت اخراج شد.)
سوآل: به نظر شما چه کسانی این همه «اسرار مگو»های فوق سری و محرمانه را در اختیار خبرنگاران داخلی و رسانه‌های «معاند» خارجی می‌گذارند؟
با تبریکات عیدانه و سالی پر آرمش برای آقای دبیری
سلامی





iran-emrooz.net | Fri, 15.03.2024, 20:12
راه‌حل‌های مسئله‌ساز

حمید فرخنده

وقتی به بسیاری از اتفاقات یا ایده‌های تاریخی نگاه می‌کنیم، می‌بینیم این اتفاقات یا ایده‌ها در ابتدا پاسخ‌هایی بوده‌اند برای حل معضلات و بحران‌هایی که جوامع در یک برهه تاریخی با آن روبرو بوده‌اند. اما نهایتا نه تنها مشکل و بحران را حل نکرده‌اند، بلکه بر معضلات افزوده‌اند یا اینکه خود سرمنشأ مشکلاتی بسیار بزرگ‌تر شده‌اند.

گویی به همین سیاق که در عرصه فردی انسان‌ها گاه برای حل یک مشکل یا در واکنش به یک بی‌عدالتی مشکل بزرگ‌تری می‌آفرینند یا ناعادلانه‌تر واکنش نشان می‌دهند، محصول ایده‌ها، حرکت ملت‌ها یا جنبش‌های اجتماعی نیز گاه نه تنها بسیار با هدف اصلاحی اولیه فاصله دارد، بلکه مشکلات اجتماعی جدید و عمیق‌تری نیز برای مردم بوجود آورده‌اند. اینکه در ادبیات ما و دیگر ملت‌ها اصطلاحاتی چون «از چاله به چاه افتادن» یا «بجای درمان ابرو چشم را کور کردن» فراوان یافت می‌شود، نشانه‌ای است از معضل تاریخی بشر در دادن پاسخ‌های نامناسب به ایرادات یا بحران‌هایی که انسان‌ها و جوامع با آن روبرو بوده‌اند.

متفکران عصر روشنگری که زمینه‌ساز انقلاب فرانسه شدند و بسیاری از مردم فرانسه که ۲۵۰ سال پیش آن انقلاب بزرگ را برای دست‌یابی به آزادی، برابری و برادری انجام دادند، نه احتمالا هرگز دوران سیاه ترور، سلطه ژاکوبن‌ها و به گیوتین ختم شدن آن آرمان‌های انسانی را تصور می‌کردند و نه جنگ‌های گسترده ناپلئون که یک سوم جمعیت فرانسه را درگیر خود کرده بود.

مارکس نیز مشکلات جامعه سرمایه‌داری و اختلاف شدید طبقاتی را می‌دید، ازخودبیگانگی انسان و «کالایی شدن» را نقد می‌کرد، کمونیسم اما پاسخی درست به نقد لازم و‌ درست جامعه سرمایه‌‌داری نبود. چراکه آن راه مشکلاتی به مراتب بیشتر برای مردم یا طبقات مختلف اجتماعی خلق کرد. نه تنها همان «آزادی‌های بورژوایی» را از آنها گرفت، بلکه معیشت آنها را با مشکل روبرو کرد.

انقلاب ایران نیز به مثابه تجربه نزدیک و تاریخی ما مثال زنده‌ای از سرخوردگی مردم و بسیاری از انقلابیون از قصد یا نیت اولیه برای آن انقلاب است.

برای بسیاری از روشنفکران، نیروهای سیاسی و مردم ایران در آن دوران، انقلاب پاسخی بود به ایرادهای نظام پادشاهی و امیدواری برای ساختن جامعه‌ای بهتر بعد از سرنگونی آن. اینکه در پی سرنگونی نظام شاه یک نظام وحشتناک‌تر و سرکوبگرتر جایگزین آن شد، باعث شده تا بخشی از مخالفان نظام جمهوری اسلامی نقد نظام شاه و مدرنیزاسیون آمرانه‌اش از سوی فعالان سیاسی یا روشنفکران آن زمان، که یک سرش گروه‌های چریکی بودند و سر دیگر آن به دربار و حلقه پیرامون فرح پهلوی ختم می‌شد، را کاملا نابجا ارزیابی کنند.

«بازگشت به خویش»، چنانکه پیش‌رفت گرچه پاسخ مناسبی به مشکلات آن زمان نبود، اما تلاشی بود برای حل آن معضلات و ناهمخوانی‌هایی که مدرنیزاسیون ناهمگون در کشور ایجاد کرده بود. بسیاری از روشنفکران یا فعالان سیاسی که نظام شاه را نقد می‌کردند و اصولا منتقد آن سیستم سیاسی بودند به دنبال انقلاب یا استقرار جمهوری اسلامی نبودند، اقدامات دربار و اطرافیان فرح پهلوی حتی برای جلوگیری از رشد جنبش مخالفت با نظام پهلوی بود. حرکتی که حس کرده بودند در زیر پوست شهر به راه افتاده است.

نتیجه فاجعه‌بار انقلاب به جای اینکه منتقدان انقلاب ۵۷ را به نادرست بودن انقلاب به مثابه روش وادارد، به این واداشته است که اصولا روشنفکران ناقد نظام پیشین و هرکس که عیب و ایرادی در آن سیستم می‌دیده را به باد انتقاد بگیرند. گویی آنها می‌بایست در آن زمان ساکت می‌شدند و به استبداد شاه، مشکلات موجود و ناهمخوانی مدرنیزاسیون آمرانه آن دوران ایرادی نمی‌گرفتند.

در همه موارد ذکر شده حاکمان یا نظام اقتصادی مسلط به حق نقد شده‌اند. نقد باقدرتان به شکلی صورت گرفته یا حداقل در سمت دیگر چنان خاموش بوده که گویی به برقدرتان ایرادی وارد نیست. گویی مظلومان و محرومان اگر از زیر سلطه‌ی نیرو یا طبقه حاکم بیرون بیایند، مظهر فضیلت، سازندگی و عدالت  هستند. گویی اگر طبقه‌ مسلط یا گروه حاکم سرکوبگر است، طبقات یا اقشار تحت سلطه چون مظلومند نباید مورد نقد قرار بگیرند. اگر زندانبان سرکوبگر است، زندانی نمی‌تواند حامل همان ایده‌های سرکوبگرانه باشد. زندانی چون زجر دیده فقط مستحق ستایش است و نقدش نمک پاشیدن به زخم او و هوادارانش است. با همین نوع نگاه و داوری، مردم نیز چون تحت ظلم و ستم و سرکوب بوده‌اند، هر واکنشی نشان بدهند درست و قابل دفاع است.

از روشنفکر، نویسنده و نیروهای سیاسی نمی‌توان ایراد گرفت که چرا ایرادهای آن نظام سیاسی را نقد می‌کردند. ایراد و نقدی که به کسانی مانند جلال آل‌احمد، داریوش شایگان و اصولا روشنفکران آن زمان وارد است این است که در کنار نقد قدرت سیاسی حاکم، آنها به نقد جامعه سنتی ایران یا خلق و توده نپرداختند. گویی قرار نبود که روشنفکران در کنار نقد قدرت، جامعه و مردم را نیز مورد نقد قرار دهند. اگر تعادلی میان نگاه انتقادی به هر دو سو صورت گرفته بود، شاید نه دیو ساخته می‌شد نه فرشته. نبودن دیو و فرشته نیز یعنی سیاه و سفید ندیدن امور و احتمالا کلید نخوردن انقلاب.

در دوران پیش از انقلاب نقد نظام شاه و مدرنیزاسیون آمرانه‌اش نافی نقد جامعه و باعث تقدس «خلق» شده بود. نظام دیکتاتوری، استبداد شاه و سیاست‌های مدرن‌‌سازی‌اش به شدت مورد انتقاد بود، اما متن جامعه مستعد توتالیتاریسم را نمی‌دیدند. ‌به غول خفته کم‌توجهی شد و به فجایعی که به دست یا با حمایت و سکوت خلق می‌توانست صورت بگیرد، توجه نشد. مستبد بدی محض شده بود و خلق مخزن همه خوبی‌ها.

اکنون نیز گرچه «خلق» آن جایگاه و تقدس سابق را نزد نیروهای سیاسی ایران ندارد، اما برای بخشی از نیروهای سیاسی  «مردم» به نوعی جای آن کلمه را گرفته است. گویی چون جمهوری اسلامی سرکوبگر و ناکارآمد بوده است، هر رفتار و شعاری از سوی مردم مقبول و مقدس است.

«بازگشت به خویش» یا رویکرد به گذشته در غرب پاسخی به سرخوردگی از دنیای مدرن با جنگ‌های جهانی ویرانگری که به بار آورده بود، بود. درحالیکه «بازگشت به خویش» در ایران سرخوردگی از مدرنیته وارداتی و ناهماهنگی بین نهادهای مختلف جامعه بود. طراحان آن می‌خواستند به بحران پاسخ دهند و به زندگی خود معنا بدهند، اما امکانات مهمی که در جوار همان«بی معنایی» بدست آورده بودند را نیز از دست دادند.

چنانکه داریوش آشوری می‌گوید، هانری کربن از نسل روشنفکران بین دو جنگ، نیز که به دنبال قرون وسطای گمشده خود می‌گشت، آن گمشده را در بخشی از سنت اشراق و عرفان ایرانی جستجو می کرد، تا سرخوردگی خویش از غرب و هیولایی که از دل مدرنیته بیرون داده بود را در هم‌جواری و گفتگو با نماینده سنت ایران، علامه سید محمدحسین طباطبایی تسلی بخشد.

پس، «بازگشت به خویشتن»های وطنی که متاثر از «بازگشت به گذشته»های غربی نیز بودند عوارض مدرنیزاسیونِ سریع را دیدند، اما بیداری آهسته غول خفته را ندیدند.



نظر خوانندگان:


■ جناب فرخنده دقیقا همینطور است که می‌گوئید. هیچکدام از نویسندگانی که نام بردید غیر از عنوان “ملت نجیب” و “امت شریف” از ما مردم یاد نکرده‌اند، احتمالا که وجیه‌المله بمانند. که گفته‌اند “هر ملتی شایسته همان حکومتی است که بر او حکم میراند”و ضمنا نکته کوتاهی در جواب یکی دو اظهار کنندگان محترم مقاله قبلی در مورد جنگ غزه بود که فرصتی برای توضیح پیش نیامد. و آن اینکه مسئله انسانی را از مسئله سیاسی جدا می‌دانستند. یعنی فجایع غزه را از منظر انسانی آن مردود ولی از بُعد سیاسی آن مقبول می‌دانستند - در حالیکه سیاست هنر، ‌ابزار، و وسیله اداره یک جامعه انسانی است. و گرنه سیا‌ست که برای کوه و دشت و ساختمان و درخت نیامده است.‌ یعنی اگر سیاستی مقبول است تآثیر مثبت یا منفی آنهم بر سرنوشت آن مردم هم مقبول. نمی‌شود گفت که سیاستی درست است ولی فجایعی که بدلیل آن سیاست در حال اتفاق است بدلائل انسانی نادرست.
با احترام کاوه


■ به نظر می‌رسد جناب کاوه این نوشته آقای فرخنده را بهانه می‌کند که یک بحثی که به یک موضوع دیگری (جنگ غزه) مربوط بود و در اونجا با توجه به همه کامنت‌ها روشن‌تر می‌شد استدلال کرد، خارج از زمینه مجددا طرح کند. درست است که نویسنده نوشته قبلی آقای فرخنده است ولی این بحث جدایی است.
کنش سیاسی را هم‌تراز با کنش انسانی دانستن یا ناآگاهی از تفاوت‌ها را می‌رساند یا مغلطه آگاهانه. اگر ارتش کشور همسایه به کشور شما حمله کرد و شما در دفاع از خود دست به کشتن سربازان زدید از نظر سیاسی شما کار صحیحی کرده‌اید ولی از منظر انسانی کار کشتن یک انسان دیگر را نمی‌توان انسانی تلقی کرد و رنجی که بازماندگان اون سرباز خواهند کشید نتیجه عمل خود اون سرباز و عمل ما است. اگر یکی از فرماندهان دشمن زخمی و تسلیم شد، مداوای اون فرمانده هم انسانی است و هم مطابق با قوانین جنگ و هم سیاستی صحیح چون این فرمانده ارزش مبادله‌ای بالایی دارد. ولی اگر اون فرمانده مجروح تسلیم نشد کشتنش سیاست درستی است هرچند که از منظر انسانی عمل قتل انسانی نیست.
اگر یک سرباز زخمی دشمن به یک خانه پناه برد، شهروندان ممکن است از منظر دلسوزانه و انسانی به اون سرباز کمک کنند، بهش پناه بدن، مداوایش کنند و بهش برای فرار کمک کنند. ولی از دید سیاسی اونها به دشمن کمک کرده‌اند.
در سیاست منافع ملی اولویت بر هر چیزی دارد و سیاسیون در راستای منافع ملی مردم خود عمل می‌کنند. فعالین حقوق بشر اولویت متفاوتی دارند. داوران بین‌المللی هم اولویت متفاوتی دارند. بعضی از سیاسیون ما دچار سردرگمی و بحران هویت هستند و هم می‌خواهند سیاسی باشند، هم فعال حقوق بشر جهانی (برای مردم غزه) و هم داور بین المللی (در مورد عمل دولت اسراییل).
در سیاست در راستای منافع ملی نیاز به یارگیری است و جبهه خود را باید تقویت کرد و جبهه دشمن را باید تضعیف کرد. در یارگیری گاهی باید قضاوت اخلاقی را مطلق نکرد. در سیاست سروکار ما با واقعیت‌های زمینی است و باید در چارچوب اون واقعیت‌ها عمل کرد و اهداف خود را در چهارچوبی دست یافتنی تعریف کرد ولی ارزش‌های انسانی گاهی جنبه آرمانی دارند و لزوما قابل اجرا نیستند و در عین حال باید بدنبالشان بود. همانطور که مولانا گفت؛
دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
گفتند یافت می نشود جسته ایم ما
گفت آن‌که یافت می نشود، آنم آرزوست
با احترام رنسانس





iran-emrooz.net | Thu, 14.03.2024, 23:45
ما و «جشن رمضان»

فاضل غیبی

پس از لندن، به عنوان یکی از ۹ شهر بزرگ انگلیس با شهردار مسلمان، امسال شهرداری فرانکفورت نیز با هزینۀ ۷۵ هزار یورو به چراغانی برای خوشامدگویی به رمضان دست زده است. در وهلۀ نخست برای ما ایرانیان که به هرگونه نورافشانی و شادزیستی دلبسته‌ایم، مخالفت با چنین اقدامی دشوار است. اما ما تجربه‌ای را از سرگذرانده‌ایم و درگیر فاجعه‌ای هستیم، که نفس‌مان را از چنین «ابتکاری» بند می‌آورد! برای هر یک از ما با تجربۀ وحشتناک حکومت اسلامی، رمضان نه خاطرۀ یک جشن، بلکه منظرۀ شلاق خوردن هم‌میهنان به «جرم روزه‌خواری» را زنده می‌کند، زیرا نزدیک نیم قرن است که در میهن ما «روزه‌خواری» برای مسلمان و غیرمسلمان در کنار حجاب اجباری و دهها ممنوعیت و محدودیت دیگر، بهانه‌ای برای اعمال قدرت وحشیانه و سرکوب آزادی و اختیار انسانی است.

بدین سبب نیز، پیش از هر چیز توجیه نرگس اسکندری، شهردار ایرانی‌تبار فرانکفورت، که این را قدمی در راه ستایش از ۱۰۰ هزار مسلمان ساکن فرانکفورت قلمداد نموده و آن را «دعوتی به همزیستی گوناگونی‌ها ... و نشانه‌ای بر ضد تبعیضات و نژادپرستی‌ضداسلامی» اعلام کرده، این پرسش را برمی‌انگیزد، که آیا او از همدردی با قربانیان حکومت اسلامی در ایران و بسیاری دیگر کشورهای اسلامی بیگانه است؟ حتی اگر نیت از این اقدام دعوت صادقانه از مسلمانان به همزیستی با دیگران باشد، می‌بایست نخست روشن می‌شد، که آیا چنین «دلجویی»هایی در نیم سدۀ گذشته، باعث کوچکترین تغییر مثبتی در روش جمعیت‌های اسلامی شده است؟

در حالیکه می‌دانیم، بنا به آمار وزارت کشور آلمان شمار روزافزون مسلمانان رادیکال تا سال ۲۰۲۲م. به ۲۸۲۹۰ رسیده بود. علت اصلی این ناکامی هم در این است که برخی سیاستمداران و رسانه‌ها به هر دلیل اقلیت ناچیز، اما رادیکال اسلامی را نمایندۀ مسلمانان می‌دانند و چنین جلوه می‌دهند، که با برآوردن خواسته‌های آنان به همگرایی و همزیستی کمک می‌کنند، درحالیکه این گروه متأسفانه با برخورداری از پشتیبانی جوامع و دولت‌های اسلامی، از ترکیه تا عربستان سعودی، تنها یک هدف دارند و آن گسترش نفوذ اسلام در اروپا از راه تشنج‌فزایی است.

از سوی دیگر، اکثریتی که از آنان در آمار به عنوان مسلمان یاد می‌شود، خود یا برای فرار از تسلط سنت‌های عقب‌ماندۀ اسلامی به اروپا پناه آورده‌اند و یا در پی کار و تحصیل آمده، به شیوۀ دیگر شهروندان اروپایی زندگی می‌کنند و کاری به مذهب آبا و اجدادی ندارند. بنابراین تنها راه همگرایی و تأمین همزیستی با مسلمانان کوشش برای آشنایی آنان با ارزش‌ها دنیای نوین و روشنگری دربارۀ روابط اجتماعی قرون وسطایی و سنت‌های بعضاً وحشیانه (مانند اعدام، ختنه، کودک همسری، سینه‌زنی و ذبح اسلامی...) است.

فراتر از آن، فرانکفورت نه تنها پایتخت مالی آلمان است، بلکه در سده‌های گذشته تا به امروز، یکی از مراکز روشنگری و اندیشه‌ورزی مدرن بوده، «مکتب فرانکفورت» فرازی بی‌نظیر در تاریخ فلسفه روشنگری به شمار می‌رود. آیا با این وصف کوشش برای گسترش ارزش‌های زندگی مدرن، بهتر از «استقبال از سنت‌ها و آداب بدوی»، به همزیستی اجتماعی کمک نمی‌کند؟

تا به‌حال هیچیک از انجمن‌ها و نهادهای اسلامی در اروپا عملیات تروریستی و داعشی اسلامیون در سراسر دنیا را محکوم نکرده‌اند. آیا شایسته‌تر نیست، شهرداری فرانکفورت به جای دادن اجازه برای نمایش توحش سینه‌زنی در خیابان‌ها، در پروژه‌های روشنگرانه و فعالیت‌های انساندوستانه سرمایه‌گذاری کند؟ مثلاً چرا در مساجد و رسانه‌های مسلمانان آموزش داده نمی‌شود، که «نجس» شمردن غیرمسلمانان (مانند بهائیان در ایران به فتوای رسمی رهبر شیعیان!) شایستۀ دنیای مدرن نیست و یا چرا شهرداری فرانکفورت صدهزار مسلمان ساکن این شهر را تشویق نمی کند، با «برادران دینی» خود در مناطق جنگ‌زده همدردی نمایند و دستکم برای کودکان و آوارگان در «نوار غزه» کمک‌رسانی کنند؟

شاید برخی ادعا کنند که ما ایرانیان در دیاسپورا، به سبب تجربیات تلخ خود با حکومت اسلامی نسبت به اسلام زیاد حساس هستیم! بله، ما ایرانیان به ساده لوحی از شناخت ماهیت واقعی اسلام سرباز زدیم، تا آنکه اسلامیون کمر به نابودی همۀ هستی ملی ما زدند. بدین دلیل نیز باید وظیفۀ خود بدانیم دربارۀ خطر فزاینده‌ای که وطن دوم ما در اروپا را تهدید می‌کند، هشدار دهیم.

واقعیت تلخی است اما متأسفانه در مورد مسلمانان نه با پیشداوری، بلکه با داوری منفی سر و کار داریم. عامل این داوری و ترس نیز نه ناآشنایی با آداب و «جشن»‌های اسلامی، بلکه دو واقعیت است: یکی جنایت‌های گروه های فاشیسم اسلامی در سراسر دنیا و دیگری، عملکرد انجمن‌ها و نهادهای اسلامی در کشورهای اروپایی است که با سکوت در برابر این جنایت‌ها در واقع آنها را مورد تأیید قرار می‌دهند.

بنابراین تنها راه درست و موفق برای رسیدن به همزیستی گوناگونی‌ها پذیرش عملی موازین تمدن نوین مانند همدردی انساندوستانه و خرد انتقادی است. بدین سبب نیز نهادهای اجتماعی و حکومتی در اروپا وظیفه دارند، روشنگری دربارۀ سنت‌های بدوی و فعالیت‌های فرهنگی فراگروهی را تشویق کنند.

برخی سیاست‌مداران غربی «ساده‌لوحانه» چنین جلوه می‌دهند که اسلام دینی است مانند دیگر ادیان و اگر چنین نیز با پیروانش رفتار شود، کم کم به موازین مثبت اجتماعی خو خواهند گرفت. آنان این واقعیت تاریخی را در پرده می‌گذارند که اسلام ناب از ماهیتی کاملاً متفاوت با همۀ دیگر ادیان برخوردار است و به عنوان تبلور منش اعراب بیابان‌گرد، دو سه سده بعد از تسخیر نیم کرۀ غربی، برای جلوگیری از جذب اعراب به فرهنگ‌ کشورهای تسخیر شده، پرداخته شد و منش و روشی را بازتاب می‌دهد که بر دورویی دشمنانه برای حفظ بقای خود استوار است. روش و منشی که مانند چاقو عمل می‌کند و کیست که نداند هر چاقویی دو لبه دارد، لبه‌ای نرم و کُند و لبه‌ای تیز و برنده. ما ایرانیان که تجربیات پدران و مادران خود را فراموش کرده بودیم، ساده‌لوحانه فریب وعده‌های فریبنده و «نرم» اسلامیون را خوردیم.

در ماه‌های گذشته با خیزش جوانان دلاور ایران در برابر سرکوب وحشیانۀ متولیان اسلام، جامعۀ ایران هرگونه اسلام‌پناهی را پشت سرگذاشت و نشان داد که به تحولی شگرف در نیم سدۀ گذشته دست یافته و نه تنها دیگر به هیچ وجه فقه و آداب اسلامی را برنمی‌تابد، بلکه با سرافرازی به تحقق ارزش‌های دنیای مدرن می‌کوشد. از اینرو پشتیبانی از رستاخیز زن زندگی آزادی، با هرگونه حرکت اسلام‌پناهی در تضاد آشکار است.



نظر خوانندگان:


■ آقای فاضل غیبی عزیز.
به نکته مهمی اشاره کردید: «تا به‌حال هیچیک از انجمن‌ها و نهادهای اسلامی در اروپا عملیات تروریستی و داعشی اسلامیون در سراسر دنیا را محکوم نکرده‌اند».
در همین راستا، برای من سؤال‌برانگیز است که چرا مسلمانانی که در کشورهای دمکراتیک زندگی می‌کنند و از مواهب آزادی، امنیت، حکومت سکولار و قانونمند برخوردارند، چرا از این ارزش‌ها دفاع نمی‌کنند؟!
با احترام. رضا قنبری ـ آلمان


■ درود بر فاضل عزیز! اندکی حرفهای نه چندان دلنشین و کشّاف برای آنانی که هنوز چورت میزنند و بیدار بیدار نشده‌اند!
این سخن‌هایی که می‌گویم، خودت میدانی که از سر درد و نگرانی عمیق نشات میگیرند. از سر وحشت و غم فردای این سرزمین و سرنوشت مردم آن.
تقریبا بیست و سه سال پیش، یکی از شرقشناسان آلمانی به نام «هانس پتر راداتس/Hans Peter Raddatz»، کتابی منتشر کرد به نام «از خدا به سوی الله/ بحران ایمان مسیحی و گسترش اسلامیّت/Von Gott zu Allah?: Christliche Glaubenskrise und Islam-Expansion». وی در این کتاب نشان داده است که خلاف خودیهای پر مدّعا که لام تا کام از تاریخ ایران و اسلامیّت، هیچ سررشته دندانگیر و ارزشمندی ندارند سوای اطّلاعات عمومی جسته گریخته، وی خیلی دقیق منشا و پتانسیل «قدرت طلبی و اراده جهانگشایی مقتدرین فقاهتی» را تشخیص داده است. وی به طور شفّاف در کتابش اذعان کرده است که در پسزمینه جنگنجویی حکومتگران فقاهتی، اهرمهای جهانگستری فرهنگ ایرانی نهفته اند که از عصر امپراطوری ایران تا همین امروز به سان «الگوی رفتاری و کرداری» برای تمام کشورهای خاورمیانه محسوب میشود. حرفی کاملا دقیق و مستدل و متّقن برای آنانی که واقعا تاریخ و فرهنگ ایران و ماهیّت اسلامیّت اقتلویی را می شناسند. فرهنگ ایرانی را نباید هیچگاه با اسلامیّت، اینهمانی داد که خلط مبحث است و کژفهمی فاجعه بار. اسلامیّت بر فرهنگ ایران تا امروز تلاش کرده که غالب شود؛ آنهم به قوّه شمشیر و گیوتین و جنایتهای شناخته شده.
در اینکه در طول تاریخ هزار و چهارصد ساله حضور اسلامیّت در ایران تا امروز چه کشمکشهای خونین و پیکارهای فکری و چم و خمهای استخوانسوز اتّفاق افتاده است، مبحثیست که میتوان قرنهای قرن اگر بقایی از ایران ماند در باره اش نوشت و تجزیه و تحلیل کرد. امّا آنچه که فعلا مبحث داغ و نگران کننده و شایان پرداختن بی محابا به آن است، وضعیّت اقتداری حکومت خلفای الله و جنگهای کشتاری و تروریستی و تبلیغاتی آنها در عرصه های میهنی و فراسوی مرزهای وطن و پروسه نابودی تدریجی ایران و تلاش آنها برای متلاشی کردن دمکراسیهای باختری از چهار و نیم دهه پیش تا کنون است. در اینکه طیف تحصیل کردگان و اساتید دانشگاهی و کنشگران ایرانی؛ بویژه با شکلگیری حزب توده به این سو، هیچگاه به معضلی به نام «اسلامیّت و طیف آخوندهای ذینفع»، برغم حضور عیان و رسواگرانه آنها در وقایع میهنی و نوشته جات و کردارها و رفتارها و گفتارهای فاجعه بار آنها پی نبردند و در صدد سنجشگری اسلامیّت و روشنگری اذهان مردم برنیامدند، مسئله ایست بسیار شایان نکوهش. تحصیل کردگان و استادانی که بیش از نیم قرن از امکانات و ظرفیتها و فعالیتهای خود را به جای آنکه به سنجشگری اسلامیّت و روشنگری اذهان مردم اختصاص دهند، آمدند و مباحث باختر زمینیان را فقط به صورتهای شکسته بسته در دانشگاهها و مراکز آموزشی تکرار مکرّرات کردند.
همچنین کنشگران حزبی و تشکیلات عقیدتی، تمام نیرو و استعداد و هنر و توانمندیهای خود را برای تبلیغ و ترویج یکی از مخرّبترین ایدئولوژیهای مزخرف قرن بیستمی به نام مارکسیسم-لنینیسم از دریچه جیک و بُک حزب کمونیست روسیه هدر دادند و دست آخر نیز در اتّحادی منحوس و منفور از دانشگاهی اش گرفته تا ایدئولوژیگرای متعصبّش با طیف آخوندها به سقوط ایران و مردمش در قعر قهقرائیهای تاریخ بشر همّت آکادمیک/مترقیانه کردند و نه تنها از اقدام خود هرگز شرمسار نشدند؛ بلکه در رکابداری و متعگی برای قاتلان ایران و مردمش، همدستیهای شبانه روزی نیز در تمام شبکه های اینترنتی بدون هیچ دریغی دوندگیها کردند و هنوزم میکنند.
معضل اسلامیّت را هیچکس در سطح جهانی، هیچ ارگانی، هیچ مجمعی، هیچ اتّحادیه ای از کشورهای مختلف، هیچ قاره ای، هیچ لشگری، هیچ موسسه و سازمانی و امثالهم نخواهد توانست حلّ و فصل کند؛ سوای ایرانیان به تنهایی. فقط ایرانیان هستند که میتوانند و امکانهای تمام و کمال «بُنمایه های فرهنگی» را در اختیار دارند تا ریشه ای و اسلوبی و حسابشده بدون هیچگونه خونریزی و کشتار به خنثا کردن ابعاد اقتلویی اسلامیّت و از کار انداختن شمشیر آن برای تمام دروانهای بشری اقدامهای شایسته و بایسته کنند. این کار هر چند در کلام ساده و آسان گفته میشود در عمل و پراکتیک اجرایی به ژرفبینیها و عاقبت اندیشیها و ذکاوتها و هوشیاریها و مایه دار بودنها و زیرکیها و مهمتر از همه، أگاهی و دانش داشتن به بُنمایه های کلیدی و موثّر فرهنگ جهان آرای ایرانی منوط است که متاسفانه طیف کنشگران و تحصیل کردگان ایرانی –(من هیچوقت از استثناها سخن نمیگویم، زیرا آن که استثناست خودش همچون ستاره سهیل میدرخشد و قائم به ذات است) – آنچنان سرگردان و مستاصل و طلسم شده اند که نمیدانند از کجا باید آغاز کرد. آنانی نیز که تصوّر میکنند آغازی را پیدا کرده اند، با گفتارها و کنشها و واکنشهای خود تا امروز اثبات کرده اند که نه صورت مسئله را فهمیده اند، نه راه و روش حلّ مسئله را میدانند. هنوز آن شهامت را ندارند که در باره مقولات «خدا و دین و اخلاق» بیندیشند. آنها اینگونه مباحث را چندش آور میدانند و تصوّر میکنند که اگر شبانه روز حرفهای «دمکرات، سکولار، لائیسیته و امثالهم» را تکرار کنند، یک شبه جامعه ایران و مناسبات کشوری از این رو به آن رو خواهد شد و ایران، گوی سبقت را از تمام کشورهای جهانی در حیطه «مدرن و مدرنیته گرایی» خواهد ربود. ذهنیّت بدوی و ناکار آمد که میگویند؛ یعنی همین!
اتّفاقا نمونه ساده در باره پرت بودن آنها را از مرحله میتوان در مقوله ای به نام «سکولاریته» به محک زد. هنوز که هنوز است تحصیل کرده و کنشگر عرصه سیاست متوجّه نشده است که «سکولاریته» در تفکّرات فکری باخترزمینیان «گونه ای نگرش فکری» است؛ نه نوعی سیستم کشورداری. آنچه در مغرب زمین از راه تفکّر فلسفی به خنثا کردن ابعاد خشونتی مسیحیّت کامیاب شد، محور تاثیر گذار خود را دقیقا از دامنه مباحث مسیحیّت اقتباس کرد و اسلحه را از دست «اصحاب کلیسا» گرفت و آنها را به همانجایی نشانید که لیاقتش را داشتند و کار و بارشان بود. مسئله «متافیزیک»، از مباحثی بود که در یونان باستان در تحت شرایطی که جامعه یونانی بر آن شده بود به طور اسلوبی و اساسی سازماندهی و تحت فرماندهی قرار گیرد به همّت متفکّران و فیلسوفان یونانی شکل گرفت و پروریده شد. سپس اندیشیدن در باره فورم کشورداری به زایش «تئوری سیاسی» انجامید که حسب آن میتوانستند مقوله «لژیتیماتسیون» حُکمرانان دولتشهرهای یونان را در تحت قلمرو کشور یونان تعیین و مشخّص کنند. دُرُست همین مقولات با رخنه کردن فلسفه یونان به دامنه مسیحیّت باعث شد که بُنیانهای تئوری سیاسی به مباحث کلیدی در مسیحیّت تبدیل شوند. به دلیل اینکه تفکّر فلسفی نیز در زمینه های متافیزیکی، سخت درگیر مباحث عدیده و کشمکشهای نظری بود، در نتیجه، مباحث تفکّر فلسفی و مباحث اصحاب کلیسا، دامنه مشترکی را در بر گرفتند. پیامد مباحث مشترک به اینجا مختوم شد که تفکّر فلسفی با روش سپر قرار دادن تصاویر اساطیر یونان به تحوّل مفهومی مباحث اصحاب کلیسا همّت کرد و نگرش فکری «سکولار» را در حوزه قلمرو مبانی «اقتدار اجرایی حکومت و همچنین لژیتیماتسیون قدرت زمامداران» به گستره مباحث فلسفی انتقال داد و متفکّران و فیلسوفان نیز سفت و سخت به اندیشیدن در باره آنها اقدام کردند. سپس مباحث اصحاب کلیسا در دایره آزاداندیشی- دمکراتگونه رفتاری متفکّران و فیلسوفان باعث شد که آیینهای حقوقی و اجتماعی بر شالوده امور «راسیونایستی/عقلانی» در عرصه های زندگی اجتماعی و کشوری کاربرد و عملکرد داشته باشند. مسئله به این شیوه بود که اگر بخواهیم واقعه را از لحاظ رندی و زیرکی در نظر آوریم، در حقیقت، «مصادره کردن مباحث اصحاب کلیسا به نفع مردم به همّت فیلسوفان و متفّکران» اجرا شد؛ طوری که بعدها اصحاب کلیسا از عواقب تحوّلات و مبارزات و کشمکشهای مختلفی که از دامنه فرقه های مختلف مذهبی نشات گرفت به پذیرش اموال مصادره شده گردن نهاد و در صدد مطابقت خودش با وضعیّت ایجاد شده برآمد تا همین امروز که میبینی.
با توجّه به اینکه مسائل جامعه ما با جوامع اروپایی از یکدیگر متفاوت هستند و ما در ایران با «اسلامیّت شمشیر اقتلویی» روبرو هستم؛ نه مسیحیّت یا یهودیّت یا ادیان و مذاهب دیگر، در نتیجه تنها کاری که از عهده ما بر می آید، اینست که از روشها و تجربیات متفکّران و فیلسوفان باخترزمینی به آفرینش روشها و سبک و سیاقهای خودمان انگیخته و در جهت مقابله و سنجشگری و خنثا کردن گیوتین اسلامیّت و خلع و معزول کردن طیف اخانید کوششها کنیم و همچون متفکّران و اساتید دانشگاهی و فیلسوفان معاصر اروپایی هرگز از یاد نبریم و مدام پیش چشم خودمان این موضوع را در نظر بگیریم تا زمانی که مبرهن و قطعی نشده است که نیروهای مخرّب مذاهب و ادیان ابراهیمی خنثا و از کار نیفتاده باشند، برای تفکّر فلسفی، هرگز هیچ دلیلی متّقن در دست نیست که از سنجشگری و برخورد رادیکال با تمام آنچه که میراث و دار و ندار ادیان ابراهیمی محسوب میشوند، بخواهد میلیمتری واپس نشیند و سکوت کند و تسلیم شود. تحصیل کرده و کنشگر ایرانی، یا به این مسئله حادّ و وظیفه مبرم پی خواهد برد و گردن خواهد نهاد و همّت خستگی ناپذیر در سمت و سوی اجرایش خواهد داشت یا اینکه باید در گوشه ای به خود بلرزد و با وحشت منتظر فرود آمدن شمشیر متولّیان الله بر گردنش باشد. همین.
شاد زی و دیر زی! فرامرز حیدریان


■ آقای حیدریان عزیز.
تفکّر فلسفی، حد و مرز و «تابو» ندارد. فلسفه هرگز از سنجشگری و برخورد رادیکال با ادیان دست برنداشته است. فکر می‌کنم در این زمینه ما هر دو توافق داریم. اما «سیاست» مقوله دیگری است. در دنیای سیاست، «اعلامیه جهانی حقوق بشر» راهنمای ماست که آزادی دین یا بی‌دینی را حق هر فرد می‌داند (البته در چارچوب سایر بندهای این اعلامیه). بدین ترتیب، ما از آزادی عقیده (از جمله آزادی دین) دفاع می‌کنیم، چه تعلق خاطر عقیدتی به دین داشته باشیم، چه نداشته باشیم. آیا در این زمینه نیز ما هر دو توافق داریم؟
با احترام. رضا قنبری ـ آلمان


■ „متاسفانه طیف کنشگران و تحصیل کردگان ایرانی آنچنان سرگردان …..شده اند که نمیدانند از کجا باید آغاز کرد. ……. هنوز آن شهامت را ندارند که در باره مقولات «خدا و دین و اخلاق» بیندیشند. آنها ا…….و. تصوّر می‌کنند که اگر شبانه روز حرف‌های «دمکرات، سکولار، لائیسیته و امثالهم» را تکرار کنند، یک شبه جامعه ایران و مناسبات کشوری از این رو به آن رو خواهد شد.“
جناب فرامرز حیدریان کاملا موافق‌ام با مطالب شما. تا روشنفکران از وسایل و روش‌هایی که غرب در اختیار گذاشته استفاده نکنند و بکار نبرند (تحقیات علمی و تخصصی در جامعه شناسی و فرهنگ‌ و …). نمی‌توانیم آلودگی دین اسلام را در خون فرهنگ خودمان بشناسیم و با آن مبارزه کنیم، راه تفکر مان را دین‌خویی سد کرده است.
مجید جهانی


■ مخاطب این مقاله در واقع باید آلمانی‌ها و جامعه مدنی و روشنفکری آن‌ها باشد. تجربه عینی مهاجران ایرانی زخم خورده از رژیم اسلامی می‌تواند بسیار در این زمینه کارساز باشد. پیشنهاد می‌کنم نویسنده مقاله بالا را با جرح و تعدیل‌هائی به زبان آلمانی(و حتا انگلیسی) برگرداند و آن را در یکی از روزنامه‌های پر تیراژ این کشور و دیگر کشورهای اروپائی منتشر کند.
شاهین خسروی



■ جناب قنبری،
متاسفانه نزد جنابعالی خلط مبحث شده! «دین شخصی» با «دین حکومتی یا به عبارتی دین در جامعه» دو مقوله متفاوتند. در جوامع متمدن دین رسمی وجود ندارد و هر شخصی در خانه و عبادتگاهش آزاد برای تعلق خاطر عقیدتی ست. سکولاریسم (و لائیسیته = سکولاریسم سختگیرانه) مخالف “دین رسمی” در جامعه و “جدایی دین از سیاست” ست. جشن رمضان متاسفانه یک اشتباه بزرگ از طرف خانم اسکندری ست. با توجه به اینکه ایشون در جوانی با پوست و استخوان ننگ ماه رمضان و روزه اجباری را در ایران حس کرده.
بیژن


■ جناب غیبی گرامی. درود بر شما. جای خوبی انگشت گذاشته‌اید. این جایی است که بسیاری از ایرانیان از جمله و به‍‌‌ویژه نیروهای چپ که خود را خدا نا باور می‌پنداشتند، این کار را نکردند. با این ادعای سطحی که «توده‌ها مذهبی هستند» و پیوند ما با آنها بریده می‌شود. حالا که این ارتباط قطع نشد چه کار کردید؟ آیا در ذهن خودمان به این پرسش پرداختیم؟ به گمان ما این سخنان پیش از آنکه رعایت حال مردم و جلب آنها به مبارزه و یا پیشگیری از قطع ارتباط باشد، خودمان از خودمان می‌ترسیدیم که مبادا چیزی را از دست بدهیم. جهنمی که امروز در آن به سر می‌بریم نتیجه همان ترس است. اگر در اروپا و دیگر نقاط جهان کار به همین روال پیش برود، در آینده‌ی نه چندان دور ما «جمهوری اسلامی جهان» خواهیم داشت. اگر نخواهیم از آغاز اسلام نمونه بیاوریم، می‌توانیم به روش و کنش مسلمانان ترک سلجوقی و اروپا نگاه کنیم. یا همین ایران خودمان در ۴۵ سال گذشته. اسلام دین یا ایدئولوژی مدارا نیست، بلکه همینکه ناخنش به هر جا که بند شود، تا آن را کاملاً نابود نکند دست بردار نیست. این چیرگی ترکان بر اروپا و یا آخوندها بر ایران، همان مسیری است که شهردار فرانکفورت، پادشاهان ایران، و نیروها ملی و چپ ناآگاه در ایران رفته‌اند و سفره را برای مسلمانان گشوده‌اند. اسلام در سرشت خود فزون‌خواه است. بله، «ما ایرانیان به ساده لوحی از شناخت ماهیت واقعی اسلام سرباز زدیم، تا آنکه اسلامی‌ها ون کمر به نابودی هستی ملی ما زدند. ....»
بهرام خراسانی ۲۷ اسفند ۱۴۰۲
نوروز ۱۴۰۳ را به شما شادباش می‌گویم.


■ آقای غيبی با نوشتن حقایق بسیاری که گویای بدبختی کشور و جامعه ایران است به بحث بسیار روشنگرانه‌ای دامن زد که بدون شک همه ما ايرانيان را در شوک عجیبی فرو برده، و بطور قطع برای شهروندان آلمانی و غیرمسلمان و حتی مسلمانان غیر افراطی مثل اکثریت ایرانیان دیاسپورا باعث تعجب زیادی شده، زیرا که این همدردی جمعیت  اسلام‌گرایان افراطی را در اهداف ضدغربی و ضددموکراتیک خود مصمم‌تر خواهد کرد. تعجب اینجاست که بودجه این مراسم هم از جیب مالیات دهنده تامین می‌شود و بانک‌های نامبرده و فرودگاه بین‌المللی فرانکفورت نقش اهدائی برای این برنامه نداشته‌اند. بهر حال آنچه که باور اکثریت ايرانی‌های خارج از کشور است اینکه آخوندها طی این ۴۵ سال به همراه ویرانی کشور و سرکوب هموطنان به‌خصوص بعد از انقلاب زن زندگی آزادی به میزان قابل توجهی عوامل و بازوهای خود را برای ترویج دین اسلام بیشتر و بیشتر کردند. ولی به قول فیلیپ آنتون CDU .. Für eine bessere Integration würde keine Beleuchtung helfen, sondern nur die Bildung
شهرزاد


■ جناب شهرزاد عزیز. شاید لازم می‌بود برای کسانی که زبان آلمانی نمی‌دانند، جمله آلمانی ترجمه می‌شد. ترجمه من اینطور است آقای فیلیپ آنتون از حزب دمکرات مسیحی: برای سازگاری بهتر با جامعه، تعلیم و تربیت (Bildung) لازم است، نه چراغانی (Beleuchtung).
با احترام. رضا قنبری ـ آلمان




iran-emrooz.net | Wed, 13.03.2024, 11:53
کمونیست‌‌های کرالا و اسلام

ب. بی‌نیاز (داریوش)

کرالا (Kerala)، یکی از ۲۸ ایالت هند است. جمعیت این ایالت از جمعیت زمان انقلاب اسلامی در ایران بیشتر و چیزی حدودی ۳۷ میلیون نفر است. در سال ۱۹۵۷ کمونیست‌های کرالا[۱] موفق شدند که از طریق انتخابات آزاد به قدرت برسند. آنها نخستین مارکسیست‌ها در جهان بودند که توانستند از طریق راه‌های دموکراتیک به کسب قدرت سیاسی نایل شوند.

از سال ۱۹۵۷ تا کنون، این کمونیست‌ها یا به تنهایی یا در ائتلاف با احزاب دیگر توانستند قدرت سیاسی خود را حفظ کنند. طی این سال‌ها کمونیست‌های کرالا دستاوردهای فراوانی داشتند. پایۀ اجتماعی حزب کمونیست کرالا، دهقانان بودند و هستند. به همین دلیل زمانی که به قدرت رسیدند حزب کمونیست توانست طی یک انقلاب سفید - به سبک محمد رضا شاه پهلوی - دست به اصلاحات ارضی بزند و سرانجام موفق شدند که نظام ارباب-رعیتی را به مرور زمان از میان بردارند.

۹۶.۷ % از مردم کرالا باسواد هستند (میانگین کل باسوادان در کشور هند ۷۷.۷% است). حداقل دستمزد در این ایالت ۸ یورو (۷۰۰ روپیه) است که دو برابر ایالت‌های دیگر در هند است. حتا امید زندگی (Lebenserwartung) در این ایالت (۷۷.۳ سال) از کل کشور هند بالاتر است (۷۰.۸ سال). باری، کمونیست‌های کرالا تمامی تلاش خود را کرده‌اند تا این ایالت نسبتاً فقیر را سر و سامان بدهند که با در نظر گرفتن امکاناتشان موفق بودند.

حال نگاهی کنیم به ترکیب جمعیتی این ایالت. ۲۷% مسلمان (کل هند ۱۴%)، ۱۸% مسیحی (کل هند ۲% مسیحی دارد) و مابقی هندو هستند. حکومت (Regierung) کمونیستی کرالا توانست تعادل فرهنگی و امنیت اجتماعی را از طریق تدابیر گوناگون به گونه‌ای سازمان بدهد که اختلافات و درگیری‌های دینی رخ ندهند (برخلاف مناطق دیگر در هند).

ولی چهرۀ کرالا طی ۲۰ سال اخیر بسیار فرق کرده است. مسلمانان که مانند دیگران لباس می‌پوشیدند و رفتار می‌کردند حالا چهرۀ این ایالت را با مردان ریشو و زنان نقاب‌دار به کلی تغییر داده‌اند. صحنه‌هایی در این مکان دیده می‌شود که بیشتر به تصاویر سورآلیستی شباهت دارد: زنان و مردان مسلمان در جامه‌های سلفی در زیر یا در کنار تصاویر مارکس-انگلس-لنین یا چه‌گوارا یا پرچم‌های داس و چکشی. 


زنان مسلمان کرالا

حکومتِ کمونیستی کرالا که علیه سیاست‌های تبعیض‌گرایانۀ حزب بهاراتیا جاناتا[۲] (حزب مردم هند) جهت‌گیری دارد، تمام تلاش خود را بر این نهاده که مسلمانان در آنجا زندگی راحتی داشته باشند و مورد تبعیض قرار نگیرند. به همین دلیل، میزان اعضای مسلمانِ حزب کمونیست کرالا نسبتاً بالاست. آنها مانند مسلمانان مؤمن روزی ۵ بار نماز می‌خوانند و ماه رمضان و دیگر اعیاد را طبقِ رسوم مسلمانان به جای می‌آورند.

از سال‌های ۶۰ سدۀ بیستم، مسلمانان کرالا[۳] جزو نخستین کارگران مهاجر به کشورهای عربیِ نفت‌خیز بودند (عربستان سعودی، کویت، امارات، دوبی و عمان). اگرچه فقط ۳% جمعیت هند در کرالا زندگی می‌کند ولی ۵۰% کارگران مهاجر هند به کشورهای عربی، از کرالا هستند. به همین دلیل، ۲۰ درسد تولید ناخالص ملی توسط این کارگران مهاجر بوجود می‌آید. به عبارتی دیگر، این کارگران مهاجر سهمی بالا در فقرزدایی این ایالت داشته‌اند.

از نظر حزب هندوئیستی بهاراتیا جاناتا در هر مسلمانی یک تروریست نهفته است، شعاری که هر روزه از دهان سیاستمداران این حزب بیرون می‌آید. در برابر این سیاستِ ضد اسلامی حزب مردم هند، حکومتِ کمونیستی کرالا هر چه بیشتر دست مسلمانان و مسیحیان را باز گذاشته است. به همین دلیل طی ۲۰ سال اخیر سدها مدرسه و دانشگاه اسلامی، با پول کشورهای عربی مانند عربستان سعودی، امارات یا عُمان در آنجا ساخته شده است. همۀ دختران در این مدارس و دانشگاه‌ها باید نقاب بزند و سد در سد پوشش اسلامی داشته باشند.

حکومتِ کمونیستی کرالا، احتمالاً دموکراتیک‌ترین حکومت جهان است ولی این دموکراسی که تمامی هم و غم خود را روی تبعیض‌زدایی و توزیع متعادل ثروت نهاده، هم اکنون به میدانی برای اسلام سیاسی تبدیل شده است. کرالا نشان می‌دهد که هسته و گوهرِ خوانش مسلمانان از اسلام، نه یک دینِ برای حوزۀ خصوصی بلکه اسلام سیاسی یعنی اسلام برای کسب قدرت سیاسی است.

حکومتِ کمونیستی کرالا زیر بار سنگین ریش و نقاب، مدارس و دانشگاه‌های اسلامی، دست و پا می‌زند ولی چاره‌ای به جز تحمل ندارد زیرا اسلام سیاسی آنچنان در ساختارهای دیوانسالاری، آموزشی و فرهنگی آنجا تنیده شده که رهایی از آن ناممکن است.

—————————

[1] Communist Party of India - Marxist
[2] Bhaaratiya Janata Party (BJP)

[۳] کارگران مهاجر کرالا به محض ورود به کشورهای عربی توسط گروه‌های مسلمان سلفیستی یا وهابی جذب و شستشوی مغزی می‌شوند. وقتی این کارگران به کشور خود برمی‌گردند کاملاً یک شخصیت دیگر دارند و خانواده هم مجبور است که طبق فرمان رئیس خانواده یک زندگی کامل اسلامی داشته باشد. هر کارگر مهاجر کرالایی به طور متوسط 8 سال در خارج کار می‌کند.



نظر خوانندگان:


■ آقای بی‌نیاز عزیز، به موضوع مهم و قابل ملاحظه‌ای پرداخته‌اید. اما یک سوآل: آیا به نطر شما رویکرد حزب کمونیست کرلا در برابر گروه‌های مسلمان سلفیستی یا وهابی نشانگر یک رویکرد دموکراتیک است؟ همانگونه که محمد مصدق در سال‌های وزارت خود دست حزب توده را با نگاه (مثلا) «دموکراتیک و آزادی» باز گذاشت تا در تمام ارگان‌های کشوری و لشکری نفوذ کنند و سرانجام فاجعه باری را ـ به ویژه در زمانۀ جنگ سرد ـ برای ایران رقم زنند؟ در انتظار پاسخ شما.
با سپاس سلامی


■ جناب بی‌نیاز گرامی. درود بر شما.
با اینکه شما همیشه روشن می‌نویسید، اما راستش من درست متوجه داستان نشدم. پس از ۷۰ سال حکومت کمونیستی و همزیستی مسلمانان با کمونیست‌ها چه چیزی تثبیت شده است. آیا به راستی هنوز «در هر مسلمانی یک تروریست نهفته است»؟ چرا کسانی که به کشورهای منطقه می‌روند هنگام برگشت تغییر می‌کنند و سرشت این تغییر چیست؟
با سپاس. بهرام خراسانی


■ سلامی و خراسانی گرامی،
به نظر من پذیرش «هر» ایده یا کنشی به معنی پایبندی به اصول دموکراتیک نیست. بازگذاشتن دست جریان‌های زن ستیز، کودک آزار تحت هر نامی دموکراسی نیست. ما حتا نسخۀ نرم کرالا را در همین بلژیک کنار گوش خود می‌بینیم، می‌توان سری به بلژیک زد صحنه‌ها را در ذهن ثبت و سپس آنها را برای کرالا بزرگنمایی کرد.
حزب مردم هند به رهبری مودی معتقد است که هر مسلمان یک تروریست است. این حزب شدیداً دست راستی مانند بسیاری از احزاب برادرشان، به جای برخورد سیاسی به مسایل، فوراً آنها را «امنیتی» می‌کنند. با تروریسم، امنیتی برخورد می‌شود ولی با عقب‌ماندگی برخورد سیاسی و حقوقی می شود.
در کشورهای عربی سدها نهاد دینی وجود دارد که توسط مؤمنان ثروتمند مانند بن لادن سابق حمایت می‌شوند. دست‌های این نهادها تا اویغورهای چین و میانمار (یعنی روهینگیا) هم می‌رسد. این که چرا مردانی که به کشورهای عربی می‌روند و «تغییر شخصیت» می دهند دلایل بسیار فراوانی دارد. به نظر من این مردان مهاجر در کشورهای عربی تغییر شخصیت نمی‌دهند، آنها فقط تأییدیه و پول می‌گیرند.
شاد و تندرست باشید / بی‌نیاز


■ با سپاس بی‌پایان برای این مقاله روشنگر. نتیجه شخصی من این است که همانطور که یک انسان باید محافظ سلامتی خود باشد و با تدابیر علمی ویروس را از بدن خود دفع کند یک حکومت دموکراتیک هم موظف است از ساختار دموکراتیک که بر پایه آزادی فردی، برابری شهروندی و رفع تبعیض بنا شده محافظت کند. اسلام سیاسی که بر پایه تبعیض، سلب آزادی‌های فردی بنا نهاده سده نافی اصول اولیه دموکراسی است. بنظر می‌رسد ترکیب شستشوی مغزی و در آمد بالای کارگران مهاجر معجون خطرناکی را تولید کرده که دموکراسی این ایالت را به خطر می‌اندازد. این موقعیت ما را بیاد دهه ۵۰ شمسی ایران و تاسیس قارچ گونه مساجد می‌اندازد که آن را به شاه نسبت می‌دهند ولی در واقع ناشی از بالا رفتن سطح در آمد تجار اسلام‌گرا بود.
Pendorapandora


■ آن چه در کرالا می‌گذارد پیامد ناگوار نظریه های پست مدرنی سیاست هویت محوری (Identity politics) تبعیض ساختاری است، نسخه‌ای که شماری از فعالان چپ برای ایران هم پیچیده‌اند. در این نظریه، مسئله‌ی اساسی ِ رفع تبعیض، برابری موقعیت‌هاست. پیروان و مبلغان «تبعیض ساختاری»، در پی آرمان ایده آل جامعه‌ی عادلانه‌اند که عدالت (رفع تبعیض) در آن بر پایه تعلقات قومی و دینی و گروهی تامین می‌شود. بنابراین آن چه مهم است برون‌داد سیاست رفع تبعیض (مشارکت گروه قومی یا دینی در قدرت و سیاست) است و نه تامین حقوق و آزادی‌های فردی و شهروندی و نه رفع تبعیض از شهروند. حزب کمونیست کرلا، با پیش گرفتن این رویکرد و سیاست رفع «تبعیض ساختاری»، شیرازه حکومت و جامعه‌ی کرلا را به خطر انداخته است.
فریدون


■ “٪۹۶.۷از مردم کرالا باسواد هستند. حداقل دستمزد در این ایالت دو برابر ایالت‌های دیگر در هند است. حتا امید زندگی (Lebenserwartung) در این ایالت (۷۷.۳ سال) از کل کشور هند بالاتر است. ۲۷% جمعیت مسلمان هستند. حکومت (Regierung) کمونیستی کرالا توانست تعادل فرهنگی و امنیت اجتماعی را از طریق تدابیر گوناگون به گونه‌ای سازمان بدهد که اختلافات و درگیری‌های دینی رخ ندهند (برخلاف مناطق دیگر در هند).”
سوال اینکه چرا از این داده‌های آماری مثبت نتایج منفی و بدبینانه استنتاج می‌شود. وقتی جمعیت مسلمان منطقه‌ای ۲۷درصد است عادلانه و منطقی همین است که در ادارات و موقعیت‌های شغلی دیگر هم به همین نسبت حضور پیدا کنند. چرا از آن به عنوان “نفوذ” نام برده می‌شود؟ اگر حکومت موفق شده است به اختلافات و درگیری های مذهبی پایان دهد خود ناشی از همین سیاست عدم تبعیض نیست؟ نمود و مختصات اسلام سیاسی کدام است؟ مدارس دینی و گروهی زن با حجاب کامل اسلامی شاخص‌های اسلام سیاسی هستند؟ شراکت در قدرت سیاسی به دین مفهومی سیاسی می‌دهد؟ نتیجه اینکه باید جلو مدارس دینی را گرفت، کشف حجاب کرد و از شرکت مسلمانان در ادارات دولتی و حوزه قدرت سیاسی جلوگیری کرد و، در نهایت دموکراسی چیز بدردخوری نیست چون مسلمانان از آزادی سوءاستفاده می‌کنند!
هادی رحمانی


■ رحمانی گرامی، من «نتایج منفی و بدبینانه» از این داده ها نگرفته ام و حتا در نوشته ام تأکید کرده ام: «باری، کمونیست‌های کرالا تمامی تلاش خود را کرده‌اند تا این ایالت نسبتاً فقیر را سر و سامان بدهند که با در نظر گرفتن امکاناتشان موفق بودند».
شکی نیست که مسلمانان با ۲۷% و مسیحیان با ۱۸% جمعیت باید [با تأکید] در تار و پود و ساختارهای سیاسی-اجتماعی تنیده شوند. همه شهروندان باید حقوق برابر داشته باشند. فلسفۀ سیاسی حجاب از نظر اسلام سیاسی بسیار عمیق‌تر از چیزی است که به نظر می‌رسد: ۱) این که مردان در خانواده حرف اول را می‌زنند، ۲) این که می‌توان شریعت اسلام را زیر حجاب زنان متحقق کرد، ۳) جلوگیری از ازدواج زنان مسلمان با مردان غیرمسلمان، 4) ایجاد یک جامعه موازی در یک جامعه بزرگتر (مانند زندگی مسلمانان مؤمن در کشورهای اروپایی) و ...
شما طرح پرسش کردید که: «مدارس دینی و گروهی زن با حجاب کامل اسلامی شاخص‌های اسلام سیاسی هستند؟» ابتدا تصحیح کنم که «گروهی زن» نادرست بلکه بسیار وسیع‌تر است. پاسخ پرسش شما هم نه است و هم آری. نه است اگر مسلمانان کرالا به قوانین مدنی و شهروندی آن دیار احترام بگذارند و برای نمونه دختران زیر ۱۶ سال را مجبور به ازدواج نکنند، اگر به دختران خود اجازه دهند وارد بازار کار شوند، اگر برای اختلافات خانوادگی به جای رجوع به دادگاه‌های مدنی، نزد یک مفتی [آخوند] نروند و غیره.
نوع پوشش اسلامی که هم اکنون به ترند [Trend] مسلمانان تبدیل شده، یک پدیدۀ نوین است و همه می‌‌دانند که سرچشمه‌اش کجاست. مگر پیش از پوشش اسلامی، مشارکت مسلمانان در جامعه کرالا کم بود؟ نه! پس یکباره چه شد که اینگونه شد؟
نهادهای اسلامی در کشورهای اسلامی، هم سنی و هم شیعه، خود را مانند سوسیالیست‌های انترناسیونال، انترناسیونال درک می‌کنند و هر جا مسلمانی زندگی می‌کند، آن را به عنوان «محیط کشت» باکتری‌های خود ارزیابی می‌کنند.
پوشش اسلامی زنان، در طول تاریخ اسلام هیچگاه یک گفتمان نبود. این گفتمان از پایان سدۀ ۱۹ با کشف حجاب توسط آتاتورک و رضا شاه به یک گفتمان تبدیل گردید. رهبران دینی مسلمانان (هم سنی و هم شیعه) متوجه شدند که «کشف حجاب» روی دیگر، اضمحلال تدریجی اسلام است. که البته تشخیص شان هم نادرست نبود و نیست. چون اسلام فقط زمانی می‌تواند «حضور» خود را در یک جامعه نشان بدهد که زنان مسلمان پوشش اسلامی داشته باشند. البته مسئله در کرالا را باید سیاستمداران آنجا حل کنند و فکر می کنم که آن قدر تجربه دارند که بتوانند راه حل هایی برای این معضل پیدا کنند.
شاد و تندرست باشید / بی‌نیاز


■ ضمن تشکر و دست مریزاد از جناب بی‌نیاز برای طرح موضوع کلیدی امروز عمدتا آسیا، که به نحوی مبتلابه جامعه ایران نیز است، با آدرس‌های خیلی ظریف و حساس و هوشمندانه‌ای که از تناقض میان مناسبات و روابط اقتصادی و اجتماعی و قدرت سیاسی یا سیاست ایالتی حاکم با تضاد و تقابل فرهنگی و فلسفی بخشی از جمعیت با آن .. حرکت تاریخ نتیجه رویارویی اراده انسان با جبر تاریخ است، بنظرم مذهب چه وهابی چه شیعه ولایی به اندازه کافی رسوا و بی‌بنیاد گشته که آینده روشنی برایش تصور نشود .. چیزی را که زبان و منطق نتواند قفل گشایی و باز کند! زمان اینکار را با تجربه‌های تکراری و تلخ شیرفهم خواهد نمود...
علی روحی





iran-emrooz.net | Mon, 11.03.2024, 14:14
دمکراسی نتیجه توسعه اقتصادی است

محمود سریع‌القلم

مصاحبه با سالنامۀ اعتماد

* شما همواره چه در گفت‌وگوهای رسانه‌ای و چه در مقالات خود به مقوله توسعه تأکید زیادی داشته‌اید. این نگاه از کجا سرچشمه می‌گیرد؟ چرا تا این حد تأکید بر این مقوله دارید؟ در نگاه شما توسعه که یک مفهوم کلی است و شاید بسیاری از جامعه هدف رسانه‌ای درک روشنی از آن ندارند – چه مفهومی دارد؟ برای درک این مفهوم چه پیش‌نیازهایی وجود دارد؟

رشته تحصیلی من روابط بین‌الملل است. نیمی از این رشته مرتبط با اقتصاد است و مابقی ترکیبی از حقوق، روانشناسی، تاریخ و اندیشه سیاسی است. یکی از بخش‌های مهم رشته روابط بین‌الملل، اقتصاد سیاسی است و من به عنوان دانشجوی این رشته عمده کلاس‌ها، مطالعات و تحقیقاتی که در دورۀ دانشجویی و بعد از آن داشته‌ام در این رابطه بوده است. یکی از زیر مجموعه‌های اقتصاد سیاسی و شاید مهم‌ترین آن، بحث توسعه است که بحثی چند وجهی و شامل وجوه اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی است. اما من معتقدم که بنیان توسعه، اقتصاد است.

* چرا برای توسعه که مفهومی گسترده دارد، بنیان اقتصادی را قائل هستید؟

به دلیل اینکه بحث توسعه و توسعه‌یافتگی در جغرافیای اروپا از قرن هجدهم آغاز شده و شکل گرفته است. تاریخ و تحولات آن در اندیشه اروپایی است و بعدا به آمریکای شمالی و سپس به ژاپن و به تدریج به مناطق دیگر دنیا تسری پیدا کرده است. توسعه در جهان سوم متولد نشده است. با نگاهی به حقایق و تاریخ موجود، توسعه در غرب اروپا متولد شده است. زمانی توسعه به معنای اقتصادی آن متولد شد و آغاز به رشد کرد و به تدریج تبدیل به یک مکتب اجتماعی و سیاسی و فرهنگی شد که از ۱۴۰۰ میلادی به بعد یک قشر تاجر و صنعتگر در غرب و شمال اروپا شکل گرفت و این طبقه به دنبال این بودند که ثروت تولید کنند. تولید ثروت باعث شد که این قشر از پادشاهی‌ها و حکومت‌ها مستقل شوند.

اگر بخواهم یک جمله بگویم که کانون بحث توسعه است این است که ریشه توسعه در استقلال سرمایه از مراکز حکومتی است. این استقلال موجب شد که بعدها سیاست عقلانی شود. یعنی آزادی‌خواهی سیاسی و مدنی متاخر به توسعه اقتصادی است. تاریخ سرمایه‌داری به چهار قرن پیش باز می‌گردد و فراز و نشیب‌های زیادی داشته و به امروز و دوره فراجهانی شدن رسیده است. آنچه که به تعبیر سازمان تجارت جهانی، جهانی شدن جدید نامیده می‌شود. اما اگر توسعه سیاسی را به معنای دمکراسی بگیریم امسال یعنی سال ۲۰۲۴ یک قرن از عمر آن می‌گذرد. پیش از این یک قرن، توسعه سیاسی که مترادف رقابت حزبی، آزادی رسانه‌ها، گردش قدرت، آزادی انتخابات و تفکیک قوا است نداشتیم.

* منظور شما از توسعه سیاسی چیست؟ آیا در اینجا منظور دمکراسی است یا اینکه آزادی‌های فردی بیشتر مورد تاکید است؟

توسعه سیاسی پنج وجه دارد. مهم‌ترین وجه آن این است که یک کشور بر اساس نظام حزبی مدیریت شود و رقابت احزاب وجود داشته باشد. یا یک حزبی بالای نیمی از رای مردم را به دست می‌آورد یا اگر این اتفاق نیفتاد، ‌دولت ائتلافی تشکیل می‌شود. یا مثل آمریکا و انگلستان حزبی پیروز می‌شود یا مثل آلمان و کشورهای اروپایی احزاب با یکدیگر ائتلاف می‌کنند و دولت تشکیل می‌دهند. ۵۰ درصد توسعه سیاسی یعنی حکمرانی بر اساس نظام حزبی. نظام حزبی به این معناست که یک جامعه تمام چالش‌ها و پارادوکس‌ها و درگیری‌های مفهومی و فلسفی خود را پشت سر گذاشته است. دیگر در حوزه سیاست و جامعه بر سر مبانی فلسفی بحثی وجود ندارد و در مرحله بعدی، مدیریت یک کشور شروع می‌شود و به تعداد احزاب برای انتخاب مردم، برنامه عرضه می‌شود.

یکی از خطاهای فکری فعالان سیاسی در تاریخ ایران این است که بسیاری فکر می‌کردند و می‌کنند که حزب به معنای یک چارچوب فلسفی است. تفاوت بین سه حزب آلمانی در این است که چه درصدی از بودجه را صرف بهداشت یا آموزش یا کمک‌های خارجی کنند یا حقوق بازنشستگی را بالا ببرند. مجادلات بر سر تعریف عدالت نیست؛ بلکه بر سر ارقام است. هر حزبی یک پایگاه اجتماعی دارد و بر این اساس یکسری اقداماتی را انجام می‌دهد. دومین وجه دمکراسی انتخابات آزاد است. سومین وجه آن رسانه‌های آزاد، مورد چهارم گردش قدرت و مورد پنجم آن تفکیک قوا است. اگر این پنج وجه همزمان در یک کشور وجود داشته باشند دمکراسی تحقق پیدا می‌کند.

در آمریکا این تفکر وجود دارد که به یک رئیس جمهور ۸ سال فرصت می‌دهند و دیگر این فرد نمی‌‌تواند رئیس جمهور شود. الان آقای اوباما چه کار می‌کند؟ ایشان مستند ساز است و با نتفلیکس قرارداد بسته و مستند می‌سازد. ریاست جمهوری برای ایشان تمام شده و در این ۸ سال هرچه بلد بود انجام داد. من فکر می‌کنم بزرگترین خدمتی که تمدن غرب در اندیشه سیاسی به بشریت کرده این است که دوره حکمرانی افراد را محدود کرده است. چون طولانی ماندن افراد در حوزه قدرت و مشاغل حکومتی مشکلات عدیده‌ای را به وجود می‌آورد. تقریباً نوآوری، تحرک و شفافیت را به تعطیلی می‌کشاند. در ۱۹۰۰ میلادی اعضای پارلمان انگلستان توسط مردان ثروتمند انتخاب می‌شدند نه همه شهروندان. اما الان تمام شهروندان انگلستان می‌توانند رای بدهند. تا ۵۳ سال پیش در سوئیس زنان حق رای نداشتند.

* شما معتقدید که فضای توسعه سیاسی پس از توسعه اقتصادی ایجاد می‌شود؛ اما در فضای بسته سیاسی هم نمی‌‌توان امیدی داشت که یک قاعده اقتصادی ایجاد شود. در بحث درباره ایران، دیده شده که این فضای بسته، ‌امکان توسعه اقتصادی را گرفته است. در این باره چه اتفاقی در ایران رخ داده است؟

ما یک مبنایی داریم و همه امور از این مبنا شروع می‌شود. یک جامعه مرفه و سعادتمند می‌شود که درصدی از عدالت در این جامعه جاری می‌شود و آن زمانی است که یک اتفاقی می‌افتد که در ایران رخ نداده است. مادامی که قدرت سیاسی از قدرت اقتصادی جدا نشود در یک جامعه هیچ وجهی از توسعه یافتگی تحقق نمی‌یابد. این کانون اصلی توسعه است. کانون توسعه یافتگی این است که در یک کشور ببینیم که آیا ثروتمندان قدرت را هم در دست دارند یا نه؟ اگر این اتفاق افتاده می‌توان مشاهده کرد که در این کشور نه عدالت هست و نه رفاه مردم.

مثلا در روسیه که یک حکومت الیگارشی است قدرت اقتصادی و منابع و ثروت ملی و حوزه قدرت همه در یک جا جمع شده است. برای همین هم هست که می‌توانید به صورت علمی و عینی نتیجه بگیرید که در روسیه آزادی رسانه و عدالت اجتماعی و گردش قدرت وجود ندارد. در غرب اروپا سرمایه و ثروت از پادشاهی و حاکمیت جدا شد. این اتفاق موجب شد تا حکومت نتواند هر حکمی کند. مجبور بود با جامعه کار کند و هماهنگ و شریک باشد. حتی در یک کشوری مانند چین که یک حزب کمونیست اداره می‌کند تا ۸۰ درصد ثروت در چین از حزب کمونیست تفکیک شده است. این اتفاق بزرگی است و بی‌دلیل نیست که چین ۱۷ هزار میلیارد دلار تولید ناخالص داخلی دارد. چون حکومت تصمیم تفکیک مالکیت از حاکمیت را گرفته است.

* اما با وجود توسعه اقتصادی، دمکراسی در این کشور عملاً وجود ندارد.

بله درست است. چین یک کشور غیردمکراتیک و اقتدارگراست. من به دنبال نتیجه دیگری بودم و اینکه توسعه و رشد اقتصادی برای شروع و تکامل نیاز به دمکراسی ندارد. دمکراسی نتیجه توسعه اقتصادی است چون ثروت مردم و به خصوص طبقه متوسط را ایجاد می‌کند و آنها برای ثروت و فعالیت اقتصادی نیاز به ثبات سیاسی دارند و بهترین نمونه‌ای که تا به حال بشریت توانسته ابداع کند دموکراسی است.

* بنابراین شما اصالت را به توسعه اقتصادی می‌دهید تا توسعه سیاسی؟

من این را نمی‌‌گویم. تاریخ این اصالت را می‌دهد. عده‌ای در ایران می‌گویند اصل بر توسعه سیاسی است سوالم در این ۲۵ سال این است که آیا یک نمونه در دنیا می‌توان یافت که یک کشوری دمکراتیک شده و بعد توسعه اقتصادی پیدا کرده است؟ ما که نمی‌‌توانیم در اتاق بنشینیم و آب پرتقال بخوریم و بگوییم این مبانی توسعه است. باید ببینیم که در تاریخ چه اتفاقی افتاده است و آمپریک بحث کنیم.

ما در رابطه با توسعه ۲هزار کتاب در حوزه اقتصاد، سیاست و جامعه‌شناسی داریم. عموم این کتاب‌ها می‌گویند ریشه آزادی در رشد اقتصادی است. یکی از دوستان اقتصاددان من می‌گوید که شما واژه سرمایه‌داری را در ایران استفاده نکنید و به جای آن واژه «اقتصاد باز» را به کار ببرید. اما واژه سرمایه‌داری علمی است و تاریخی پشت سر خود دارد. ناراحتی عده‌ای از این کلمه یک بحث دیگری است. کشوری که سرمایه‌داری را تجربه نکرده نمی‌‌تواند آزادی را تجربه کند. متون علمی این را به ما می‌گوید. تخصص، ساختارسازی، مدیریت علمی، عقلانیت، علم‌گرایی و آینده‌نگری منتج از تکامل نظام سرمایه‌داری است. هیچ حکومتی به مردم نمی‌‌گوید که از فردا به شما آزادی می‌دهم. آزادی نتیجه یک ساختار است. ساختاری که در آن حاکمان، ثروتمند نیستند. شما می‌توانید به طور دقیق ثروت آقای بایدن را بدانید. اما در رابطه با آقای پوتین چنین کشفی امکان دارد؟ با این مقایسه می‌توان به خیلی حقایق رسید.

* ارتباط شفافیت و کاهش ابهام‌ها با مفهومی به نام سرمایه‌داری چیست؟ البته از جایگاه علمی آن می‌پرسم چون نگاه به کلمه سرمایه‌داری چندان مثبت نیست.

آزادی به این معناست که افراد یک جامعه حق انتخاب و قلم و بیان و اظهارنظر دارند. این افراد می‌توانند انتقاد کنند. این در چه شرایط و ساختاری به وجود می‌آید؟ وقتی در یک کشور گردش قدرت به وجود می‌آید. از مشروطه تاکنون ایرانی‌ها به دنبال آزادی هستند. اما از نظر من، آزادی طبقه پنجم یک ساختمان است. ایرانی‌ها از دوره مشروطه، اول به دنبال ساخت طبقه پنجم یک ساختمان هستند. چنین امری امکان ندارد. ساخت فونداسیون برای یک ساختمان پنج طبقه به معنای بنیان اقتصاد است. این را تجربه می‌گوید ثروت یک کشور را باید از کانال‌ها و مجاری و کریدورهای حاکمیت بیرون بیاورید. این امری است که در ایران به آن «رانت» گفته می‌شود.

مثلا می‌بینید که وزیری در کشورمان ۱۵۰ شرکت دارد. یا یک وزیری در یک خانه ۹۰۰ میلیارد تومانی زندگی می‌کند. این رانت است و آیا اگر ایشان یک حقوق وزارت می‌گرفت و آن رانت‌ها را نداشت این درجه از ثروت را داشت؟ در کشور سوئد به وزیر نه بادی گارد داده می‌شود نه خودرو و نه غیره. من خودم با یک استادی در دانمارک در خیابان قدم می‌زدیم به من گفت این نخست‌وزیرمان بود که با دوچرخه عبور کرد. یعنی همه امور سیاسی و مالی در این کشورها شفاف است. به همین دلیل اسکاندیناوی دمکراتیک‌ترین منطقه دنیا است.

هرچقدر شفافیت در حوزه اقتصادی حاکمان بیشتر باشد به همان نسبت، آزادی بیشتر است. نوشته‌های آیزا برلین خیلی دقیق به فهم این رابطه کمک می‌کنند. برلین می‌گوید وقتی قدرت سیاسی از اقتصادی تفکیک شد آزادی متولد می‌شود. ما ایرانی‌ها فکر کردیم که اگر کمپین راه بیندازیم و کتاب ترجمه کنیم و حزب تک نفره درست کنیم و به حکمرانان نصیحت کنیم آزادی به وجود می‌آید. چون بسیاری از ما، تئوری و تاریخ را دقیق مطالعه نکردیم. هیچ حکومتی به جامعه به صورت داوطلبانه آزادی نمی‌دهد. در ساختار این اتفاق می‌افتد. یادتان هست که ترامپ حرفی می‌زد و سی‌ان‌ان بلافاصله با فکت‌هایی رد می‌کرد. همین آقای ترامپ ورود شهروندان ۷ کشور را ممنوع کرد و یک قاضی محلی و نه فدرال این حکم را لغو کرد. این معنای دقیق آزادی رسانه و تفکیک قوا است.

* در واقع دستگاه قضائی مستقل یک بخش مهم از دمکراسی است؟

ساختار باید درست شود. مهم‌ترین وجه ساختار حقوقی این است که حکمرانان دسترسی به ثروت نداشته باشند. در دیوان عالی قضائی آمریکا که ۹ قاضی دارد یکی از قضات، تعطیلات خود را با یکی از روسای شرکت‌های بزرگ می‌گذراند و خبرنگاری متوجه شده و مدت‌هاست می‌گویند که این خبرنگار به دنبال بررسی این موضوع است که آیا در قضاوت این آقای قاضی برای این شرکت‌ها خللی وجود داشته یا نه. ریشه این ساختار در این است که قدرت اقتصادی و سیاسی یک جا تجمیع نشود.

وقتی در قرن ۱۹ اروپا و آمریکا جریان اجتماعی و سندیکاهای کارگری شکل گرفتند و این گروه‌ها در اولویت‌های احزاب اثر گذاشتند و شکل دمکراسی تغییر کرد. تاریخ انگلستان و آمریکا را بخوانید می‌بینید که اقشار کارگر و کارمند برای احقاق حقوق خود چقدر زحمت کشیده‌اند. یا مثلا سیاهان آمریکا چقدر تلاش کردند. ده‌ها مانع داشته‌اند اما باز هم توانستند که پیشروی کنند در حدی که وزیر و یا رئیس جمهور یا معاون رئیس جمهور سیاه پوست داشته‌اند.

ما در فقدان آزادی و عدالت و پیشرفت و توسعه و دمکراسی همواره ده‌ها دلیل آورده‌ایم. بزرگترین چالش تئوریک ما ایرانی‌ها این است که اصل مشکل و علت را نمی‌‌بینیم. اصل یک آزادی و توسعه را کشف نکرده‌ایم. مگر نروژ نفت ندارد؟ این کشور در صندوق ارزی خود هزار میلیارد دلار پول دارد. ۵.۵ میلیون نفر جمعیت دارد اما به این پول دست نمی‌‌زند. درآمدهای نفت و صندوق ارزی را در بودجه خود نمی‌‌آورد. به نظر من، اصل بنیان‌های اقتصادی و تفکیک قدرت اقتصادی از قدرت سیاسی است. این تجربۀ بشری است.

* درباره کشورهای عربی چطور؟ این کشورها توسعه اقتصادی را در بالاترین سطح خود به دست آورده‌اند اما توسعه سیاسی ندارند.

این‌ها پادشاهی اقتدارگرا هستند. بحث من این است که کانون توسعه تفکیک قدرت اقتصادی با سیاسی است. رشد و توسعه اقتصادی برای اینکه در کشور شروع بشود نیازی به دمکراسی ندارد. اتفاقا نکته خوبی را پیش کشیدید. ویتنام یک کشور کمونیستی است و حکومت در اختیار ۱۵۰ نفر است. اندونزی کشوری است که آزادی و انتخابات را امتحان می‌کند. امارات یک کشور پادشاهی است. چین یک حکومت اقتدارگرای کمونیست است. در بین این‌ها ویتنام یک کشور‌ هاب‌های ‌تک شده است. در حاکمیت این کشور تصمیم گرفته شده که رشد کند. سیاست بسته نگه داشته شده و گردش قدرت هم در کار نیست. ولیعهد عربستان به طور بالقوه می‌تواند تا ۴۰ سال دیگر رهبر این کشور باشد. اما تصمیم مهمی گرفته که آن تصمیم مقدمه بسیاری از مسائل و نوعی تشخیص است. در حوزه رشد و توسعه اقتصادی الیت‌ها یا نخبگان مهم هستند.

* اما الگوهایی هم وجود دارند که توسعه سیاسی در آنها از پایین و از سطح جامعه شروع شده است... مثلاً فرانسه.

بله دلیل پیشرفت فرانسه، جامعه است. تنها جای دنیا که رشد و توسعه اقتصادی از جامعه شروع شده غرب اروپا است. باقی دنیا این رشد به دست حاکمیت صورت گرفته است. حاکمیت با این کار لوازم و تسهیلات رشد را فراهم کرده است. تمام پدران آمریکا بیزینس‌من بودند. مبنای این کشور هم بیزینس است. در ژاپن از بالا تصمیم به رشد گرفته شد. در تمام دنیا از آسیا و خاورمیانه عربی تا ترکیه و اندونزی و مالزی و هند و شرق اروپا و آمریکای لاتین حاکمیت تصمیم به رشد گرفته است. چون اثرگذاری جامعه خیلی طولانی و زمان بر است. اما کشوری می‌تواند تصمیم به تغییر بگیرد و به دنبال لوازم آن باشد و در عرض ۲۰ سال به جایی برسد که اروپایی‌ها در ۴۰۰ سال تجربه کردند. درآمد سرانه چین در سال ۲۰۰۰ حدود ۲۰۰ دلار بود و الان ۱۰ هزار دلار است. چون ۴ یا ۵ نفر تصمیم به تغییر چین گرفتند.

در ویتنام حزب تصمیم گیرنده است. در گزارش داوس امسال قدری درباره ویتنام صحبت کردم. این کشور تاریخ تلخی با فرانسه و آمریکا یا همسایه خود چین دارد. اما ۱۰۰ میلیون جمعیت محیطی کوچک دارند و نمی‌‌توانستند که در فقر بمانند. از کره و چین و ژاپن آموختند و تصمیم گرفتند که وارد اقتصاد بین‌الملل شوند. کاری که اینها در ۲۵ سال اخیر کرده‌اند فوق العاده است. یک کشوری ممکن است اصلاً به دنبال این کار نباشد. این هم یک انتخاب است. الان همه امور معطوف به حاکمیت‌هاست.

حاکمیت کیست و چگونه فکر می‌کند و چه تعریفی از توسعه دارد؟ آیا توسعه یافتگی را به سود خود می‌داند یا نه؟ آیا ثروتمند شدن جامعه را به نفع خودش میداند یا نه؟ این موارد کشورها را از همدیگر تفکیک می‌کند. عراق را ببینید. حاکمیت منسجمی ندارد. اما اندونزی به تدریج این انسجام را پیدا کرده و یکی از قدرت‌های بزرگ جهان در ۱۰-۱۵ سال آینده خواهد بود. دو نمونه هم در آمریکای لاتین وجود دارد. چرا مکزیک تا این سطح موفق است؟ مکزیک و برزیل و شیلی پیش رو هستند. ‌آرژانتینی‌ها نتوانسته‌اند از پس کاری که این سه کشور انجام داده اند؛ بر بیایند چون اجماع ملی ندارند.

تاریخ آمریکای لاتین پر از حضور نظامی‌ها و چپ‌گرایی است. مکزیک، ۱۵۰ سال توسط نظامی‌ها اداره شده است. اما مکزیک از مزیت همسایگی با آمریکا استفاده کرده و با یکدیگر حدود ۶۰۰ میلیارد دلار تجارت دارد. این سه کشور تصمیم بسیار مهمی گرفتند. تمام گروه‌های مرجع شامل احزاب چپ و راست، کلیسا، نظامیان و سندیکاهای کارگری بر سر پیوستن به اقتصاد جهانی اجماع کردند. شیلی حالا یک کشور دمکراتیک و با بخش خصوصی بسیار موفق در آمریکای لاتین است.

وقتی وارد یک کشوری می‌شویم می‌توانیم از خودمان بپرسیم که آیا تمام گروه‌های مرجع به اجماع رسیده‌اند؟ مادامی که این اتفاق نیفتد نمی‌توانیم منتظر رشد و توسعه اقتصادی باشیم.

محمدرضا پهلوی در یک سخنرانی اوایل دهۀ ۱۳۵۰ گفت که این سیستمی است که من درست کردم هر کس دوست ندارد دو راه دارد: یا زندان یا مهاجرت. این که اجماع نیست. با این کار بخش عظیمی از جامعه حذف می‌شود. روند جهانی بر این است که تمام گروه‌های مرجع بر سر این موضوع به اجماع رسیده‌اند که رشد و توسعه اقتصادی مهم‌ترین موضوع ملی است. چون جلوی فقر را می‌گیرد و رقابت ایجاد می‌کند و فضای تفکیک قدرت سیاسی و قدرت اقتصادی را ایجاد می‌کند.

۳۰ سال پیش چین جامعه‌ای بود که کسی تصور آن را نمی‌‌کرد که بتواند از این کشور بیرون برود. سال گذشته ۱۱۵ میلیون نفر چینی توریست بودند. درست است که امروزه چین یک کشور کمونیستی بسته است اما فضای جامعه خیلی تغییر کرده است.

ما دو مفهوم داریم که در مباحث توسعه بسیار کاربردی است. مفهوم اول Democratization و مفهوم دوم Liberalization است. Liberalization به معنای باز شدن فضا است. Democratization به معنای نهادسازی است. ریشه دمکراسی در نهادسازی است. چین با روند کنونی که طبقه متوسط آن در حال رشد است و زنان در کانون‌های تخصصی جامعه حضور دارند ممکن است تا ۲۰ سال دیگر به جایی برسد که از بالا به پایین کنترل نشود. وقتی جامعه‌ای استقلال اقتصادی پیدا کرد مطالبات سیاسی پیدا می‌کند.

* در ایران معاصر دیده شده که یک رئیس جمهور برنده انتخابات می‌شود که شعار توسعه سیاسی می‌دهد؛ آیا می‌توان با الگویی که مطرح کردید، حضور آقای خاتمی پس از دوره فضای باز اقتصادی دولت آقای ‌هاشمی را توجیه کرد؟

می‌شود این نتیجه را گرفت که در آن زمان جامعه حس کرد که می‌خواهد آن راه را ادامه دهد. این سیاست‌ها را در اندیشۀ آقای خاتمی بیشتر دید تا آقای ناطق نوری.

* به طور کلی منظور شما از توسعه سیاسی چیست؟ چقدر چنین چیزی با شرایط حال حاضر ایران امکان‌پذیر است؟

توسعه سیاسی در ایران به عنوان آزادی فردی تعریف شده است. در حالی که این مفهوم به معنای آکادمیک خود با تاریخ و فرهنگ و نظام حقوقی ایران سازگار نیست. ما امری را انتظار داریم که در نظام حقوقی‌مان فراهم نیست. نمی‌‌شود با قد ۱۱۰ سانتی متری قهرمان بسکتبال دنیا شد. باید قانون اساسی یک کشور از نظر حقوقی نظام حزبی را بپذیرد. در غیر این صورت قدم‌های بعدی برداشته نمی‌‌شود. من کاری به مزایا و معایب آن ندارم. به عنوان یک واقعیت چارچوب حقوقی که در کشورمان برای حکمرانی داریم با نظام حزبی سازگار نیست. نظام حزبی هم مبنای دمکراسی است. پس دنبال چه امری می‌گردیم؟

یکی از شاخص‌هایی که یک کشور پیشرفته دارد این است که بخش خصوصی جامعه بتواند در سیاست خارجی یک کشور طرف مشورت قرار گیرد. من از یک کارآفرین چینی شنیدم که قاعده‌ای در این کشور وجود دارد که اگر گردش کاری یک شرکت بالای دو میلیارد دلار است حزب کمونیست از این شرکت مشورت می‌گیرد. سیاست خارجی حزب نمی‌‌تواند در تضاد با منافع این شرکت‌ها باشد.

ما چنین طرز تفکری نداریم. ما با ثروتمند شدن شهروندان مشکل داریم. با یکسری بحث‌های علت و معلولی متغیرهای میانی مطرح می‌شود. من کتابی دارم به نام فرهنگ سیاسی ایران که این بحث‌ها را آنجا باز کرده‌ام. چرا ایرانی‌ها ثروت خود را از یکدیگر پنهان می‌کنند؟ اگر شما با یک آلمانی یا ژاپنی یا آمریکایی دوست شوید بعد از نصف روز می‌فهمید که قایق دارد یا خانه دارد یا چقدر سهام دارد. درآمد را نمی‌‌گوید اما می‌فهمید که ثروت این آدم چقدر است. اما یک ایرانی معمولاً چنین موضوعی را با دیگران به اشتراک نمی‌‌گذارد.

ایرانی‌ها چند ویژگی دارند که در تضاد با توسعه هستند. مهم‌ترین ابهام است. ایرانی یک فرد مبهم است. افکار و زندگی و ارتباطات مبهمی دارد. این‌ها ضد توسعه هستند. شما می‌بینید که دو حزب مختلف در آلمان دو برنامه متفاوت ارائه می‌کند. اما اینجا همه دنبال عدالت هستند و تمام حرف‌ها یکی است و هیچ کس دقیق نمی‌‌گوید که چگونه فکر می‌کند. آدم‌های مبهمی هستیم و دارایی خودمان را از یکدیگر پنهان می‌کنیم. رفتارهای مبهم داریم. حتی این را فضیلت می‌دانیم. اگر شفاف باشید خیلی به شما انتقاد می‌شود و برچسب ساده بودن می‌خورید. باید کاری کنید که همه با شما دوست باشند. نباید خیلی افکار شفافی داشته باشید. اینها نه به کار حکمرانی می‌آید نه توسعه اقتصادی و کار حزبی را به دنبال دارد. افرادی که در غرب ثروت دارند خیلی از اطلاعاتشان علنی است. خیلی راحت می‌گویند چقدر ضرر کرده‌اند و چقدر سود داشته‌اند.

یکی از مشکلاتی که شرکت‌های خارجی با ایران داشته‌اند این بود که نمی‌‌دانستند که حسابرسی شرکت‌های ایرانی چی هست و مشخص نیست ارقام این شرکت در چه سطحی است. اولین شرط یک شرکت خارجی با ایرانی‌ها شفاف بودن است. اینکه بدانند که بیلان کاری این شرکت در این چند سال چگونه بوده است. این متغیر میانه «فرهنگ» ماست. ممکن است این فرهنگ در جاهایی مثبت باشد اما فرهنگ عمومی ایرانی‌ها به دلیل شفاف نبودن به درد رشد و توسعه اقتصادی نمی‌‌خورد. علم توسعه این را می‌گوید که جامعه باید شفاف باشد.

* چرا ایرانی‌ها تا این حد ابهام برانگیز هستند؟ چرا این نگاه منفی به موضوع ثروت وجود دارد؟

در جامعه ما اگر کسی ماشین خوبی سوار شود این نگاه به وجود می‌آید که با دزدی به دست آمده است. چون نمونه برای این دیدگاه وجود دارد. در تاریخ ایران عمده ثروت از طریق رانت و یا ارتباط با حاکمیت به دست آمده است. البته هستند افرادی که در این کشور که از صفر شروع کرده‌اند و به ثروت رسیده‌اند. اگر کتاب روزگاران نوشته آقای دکتر زرین‌کوب را بخوانید می‌بینید که تاریخ ایران سرشار از این است که آدم‌ها با تملق به حاکمیت نزدیک شده و حسابی ثروت به هم زده‌اند و جامعه هم همواره نسبت به حاکمیت و دولت در تاریخ ایران بدگمان بوده است.

از نظر علمی واژه‌ای در انگلیسی هست که ترجمه آن مهم است. این واژه State است. از نظر من این کلمه به معنای «حکومت»‌ است. کلمه Government به معنای دولت و قوه مجریه و کابینه است. معتقدم که به معنای علمی کلمه، هنوز که هنوز است در ایران State تشکیل نشده است. آنچه در ایران داریم مناسبات بین افراد است. اگر می‌خواهید معنای State را بدانید باید تاریخ آلمان را مطالعه کنید. تشکیلاتی که با قانون و قاعده و مقررات اداره می‌شود. این گونه است که خانم مرکل می‌رود و آقای شولتز می‌آید و بدون اینکه دیدگاه شخصی خود را اعمال کند، آن State را مدیریت می‌کند.

وقتی درباره پهلوی حرف می‌زنیم درباره چه چیزی حرف می‌زنیم؟ پهلوی یعنی دو نفر. وقتی درباره قاجار حرف می‌زنیم یعنی هفت نفر. اما State پهلوی کجاست؟ در حالی که آمریکا یک حکومت دارد و هر تصمیمی در دولت آمریکا گرفته شود ۱۶ نهاد باید درباره آن نظر دهند تا یک جمع‌بندی به دست بیاید. اینها سابقه ایجاد حکومت دارند. حتی در کشورهای عربی خلیج فارس هم به این معنا هنوز State تشکیل نشده است. بیشتر، مناسبات چند هزار نفر آدم است. اما چون این کشورها معتقد به مشورت و بوروکراسی قوی و هوش مصنوعی و برون‌سپاری هستند خیلی قاعده‌مند عمل می‌کنند. چون این کشورها با فناوری اداره می‌شوند.

در هند یک حکومت وجود دارد اما در تاریخ ایران هنوز این حکومت تشکیل نشده است. چون دست آخر اهلیت و وفاداری و رفاقت است که مسائل را حل می‌کند. ما به قاعده‌مندی عادت نکردیم. ما سنت ایجاد State را نداریم. من معتقدم ایران Nation State نیست و معتقدم که در خاورمیانه اصلاً‌ پدیده‌ای به نام Nation State نداریم.

* گفته می‌شود که در ترکیه روند ایجاد چنین چیزی شروع شده است.

ترکیه از همه کشورهای منطقه به این شکل جلوتر است. Nation State درجه‌بندی دارد. آلمان از یونان جلوتر است . یا فرانسه خیلی از پرتغال جلوتر است. اگر ترکیه را جزو خاورمیانه بدانیم ترکیه از همه جلوتر است. در این کشور به این جمع‌بندی رسیده‌اند. انتخابات اخیر ترکیه یک رقابت واقعی بین دو برنامه بود. هرچند من معتقدم فرقی نمی‌‌کرد که کدام به قدرت برسد. چون در ترکیه ثروت در اختیار حکومت نیست. این کشور منابع طبیعی ندارد و پیروز انتخابات، مجبور به همکاری با بخش خصوصی است. یعنی در حوزه اقتصادی انتخاب‌های زیادی وجود نداشت و قاعده اصلی اجرا شد و این یک پیشرفت برای ترکیه است.

* فرق ما با ترکیه در همین مورد است؟

در ایران قاعده‌گریزی جزئی از فرهنگ ماست. آقای عباس میلانی کتابی در دهه ۵۰ ویراستاری کرده که به عنوان مجموعه مقالاتی به نام «تجدد و تجدد ستیزی در ایران» منتشر شده است. آن کتاب نشان می‌دهد ایرانی‌ها با قاعده مشکل دارند و مردم قاعده را تغییر می‌دهند. مثلاً در دانشگاه‌های خوب دنیا وقتی می‌خواهند به کسی دکترا بدهند مهم‌ترین وجه دورۀ دکترا، دوره امتحان جامع است. وقتی یک دانشجوی ۲۴ ساله بودم با شخص دیگری، دو نفری یک امتحان جامع در رشته روابط بین‌الملل دادیم. در ۹ ماه روزی ۱۸ ساعت درس خوندیم ۳ هزار کتاب را خلاصه و با همدیگر مباحثه کردیم. چون شما می‌خواهید در این رشته دکترا بگیرید باید تمام متون آن را بخوانید.

وقتی در ایران این پیشنهاد شد که دکترا با امتحان جامع داده شود اول از ۱۰۰ کتاب شروع شد و یک عده شکایت کردند که خیلی زیاد است. این عدد آخربه ۵ کتاب کاهش یافت و بعدها یک عده گفتند که اصلاً‌ این چه کاری است و این را می‌گذاریم به انتخاب دانشکده‌ها! یعنی می‌خواهم بگویم خیلی آدم‌های جدی نیستیم. یک هواپیمای ایرباس ۳۸۰ که ساخته می‌شود و شاهکار مهندسی است و ۶۰۰ نفر مسافر را با چند صد تن بار ۱۸ ساعت پرواز دارد، فکری پشتش است. یک عده‌ای جدی بوده‌اند که این را ساخته‌اند. با سخنرانی و توصیه و نوشتن برنامه انجام نمی‌‌شود. این زحمت می‌خواهد.

* از شما به‌عنوان روشنفکری یاد می‌شود که به کشورهای گوناگون سفرکرده و تجربه حضور در صدها کنفرانس و همایش متنوع بین‌المللی را دارد. از این منظر چه چیزی در این مدت اندوخته‌اید که به کار مخاطبان ما بیاید؟

پیش از مصاحبه هم گفتم سفر بسیار مفید است چون می‌بینید که کشورها چقدر جدی هستند. همین آمریکا برای اینکه بتواند رابطه خود را با چین تنظیم کند ببینید چه کارهای بزرگی کرده‌اند و چه قوانین و بودجه‌هایی را تصویب کرده‌اند تا سیستم انرژی آمریکا را به سمت انرژی پاک ببرند. چه امتیازات و تخفیف‌های مالیاتی داده شده تا دوره ۱۰-۱۵ ساله به سمت کاهش انرژی فسیلی بروند.

اگر فرهنگ حاکمان چین همان فرهنگ مردم بود الان چینی‌ها لوبیا می‌کاشتند و در همان دوره مائو می‌ماندند. یک پدر و مادر باید ۳۰ سال از فرزندان خودشان جلوتر باشند. بچه ۴ ساله از کجا می‌فهمد که شنا چیز خوبی است؟ یا خوب است که ساز زدن بیاموزد؟ یا اینکه زبان انگلیسی در سرنوشت او کلیدی است؟ پدر و مادر برای این بچه برنامه‌ریزی می‌کنند چون آنها ۳۰ سال دیگر را می‌بینند. عربستان را بببنید که حکومتش از مردم جلوتر است. حکومت دیکتاتوری اما برنامه‌ریزی دراز مدت است.

من در عربستان مهمان یک استاد دانشگاه بودم. دختر ۱۷ ساله این استاد آمد و به پدرش گفت: فردا عصر عازم لندن هستم اما تازه متوجه شدم که پاسپورت من اعتبار ندارد. پدر این خانم گفت به وبسایت پاسپورت مراجعه کن و بگو که درخواست صدور فوری دارم. دو ساعت بعد مشخص شد که فردا ۱۰ صبح این پاسپورت تحویل داده می‌شود. هوش مصنوعی و بوروکراسی بسیار پیشرفته‌ای در عربستان وجود دارد. در دوره حج مدیریت ۲ میلیون نفر زائر که یک ماه بمانند، هتل و غذا و آب و حمل و نقل و مدیریت آن کار عظیمی است.

اگر من نوعی در داخل ایران خودم را ببینم ممکن است خیلی هم از خودم راضی باشم چون کتاب و مقاله نوشته‌ام و تدریس کرده‌ام. اما کی شروع به نقد کردن خودم می‌کنم؟ وقتی از ایران بیرون بروم و با استادان دیگر از کشورهای دیگر مواجه شوم و ببینم که من ۱۰ دقیقه طول می‌کشد نکته‌ای را به انگلیسی بگویم و او در دو دقیقه این کار را انجام می‌دهد شروع به رشد می‌کنم. افراد تا در معرض رقابت قرار نگیرند رشد نمی‌‌کنند.

* شما در جایگاه علم نشسته‌اید و جامعه نیز درگیر فضای معیشت سخت خود است. دید حاکمان به حوزه توسعه‌یافتگی چیست؟ آیا این بخش از زنجیره نیز به مقوله توسعه ایران به‌مانند بخش‌های دیگر نگاه می‌کند؟ تفاوت نگاه حاکمیت با نگاهی که نخبگان به مقوله توسعه دارند چیست و آیا همین تفاوت نیست که شرایط توسعه‌یافتگی در ایران را دشوار کرده است؟

در دنیای فعلی مهم‌ترین شاخص برای پیشرفت یک کشور ماهیت نخبگان یا الیت آن است. الیت به معنای نخبگان سیاسی است. منظورم روشنفکری نیست چون روشنفکر فقط می‌تواند نظر بدهد و نخبه سیاسی تصمیم می‌گیرد. اگر بخواهیم دایره شغلی یک سیاستمدار، پزشک، استاد دانشگاه یا کارآفرین یا حتی یک خبرنگار را بکشیم به میزانی که دایره شما بین‌المللی‌تر است به همان میزان هم رشد می‌کنید.

آقای توماس فریدمن خبرنگار نیویورک تایمز به هر کشوری وارد شود روز بعد با بالاترین مقام آن کشور می‌تواند مصاحبه بگیرد. چون ارتباط جهانی دارد. یک مقاله می‌نویسد و ۶ میلیون نفر در دنیا می‌خوانند. البته موضوع ایران فرق دارد. ایران اصلاً به دنبال ورود به عرصه جهانی نیست و سیاست رسمی کشور درون‌زایی است. نکته سوم اینکه با نگاهی به آینده یک گره‌ای برای ایرانی‌ها دیده می‌شود و آن زمان تغییر است.

روندهای تاریخی که من دیدم به این نتیجه رسیدم که ایرانی‌ها با استدلال، پژوهش، دیتا، منحنی، ارقام و مشورت خیلی تغییر نمی‌کنند. بلکه بیشتر با بحران تغییر می‌کنند. خیلی‌ها به محمدرضا پهلوی گفتند که این روش مملکت‌داری درست نیست. به همه گفت که شماها نمی‌‌فهمید.

به صورت فرهنگی، ایرانی‌ها خیلی اهل مشورت نیستند. دوائر تصمیم‌سازی ما درون ذهن خودمان است. ابهامات زیادی هم داریم و به همین دلیل با کسی به اشتراک نمی‌‌گذاریم. تاریخ ایران یک تاریخ سینوسی است. سیستم می‌سازیم و بعد از یک دورۀ زمانی به اشباع می‌رسد و مکانیزم‌های خود اصلاحی ندارد و بحران‌ها را تجمیع می‌کند. سیستم‌ها مرتب در حال ساخته شدن و واکاوی شدن هستند. این فرایند باعث اشتباه می‌شود. با سعی و خطا جلو می‌رویم تا مشورت.

چینی‌ها می‌گویند برای تصمیم‌سازی اقتصادی با خود غربی‌ها مشورت می‌کنیم. چون نظر آنها را می‌خواهیم و یک تجربه جهانی است و باید این کار را بکنیم تا چیزی را که نمی‌‌دانیم به دست آوریم. مادامی که با دنیا کار نکنیم و جزوی از جامعه بشری نباشیم، ‌سیاست خارجی‌مان در خدمت اقتصاد نباشد و تا زمانی که تمام گروه‌های مرجع در حاکمیت سهم نداشته باشند نباید در انتظار توسعه و پیشرفت باشیم. مسئله روشن است.





iran-emrooz.net | Sat, 09.03.2024, 13:13
جنایت‌های حماس و اسرائیل علیه مردم غزه

م. روغنی

بی‌تردید جنگ در غزه برای کسانی که خبرهای این رویداد را پی می‌گیرند عمیقا دردناک است. پیش از این هر روزه از شمار بالای کودکان و زنان که در اثر بمباران‌های اسرائیلی کشته می‌شدند اطلاع رسانی می‌شد و به تازگی سازمان ملل از مرگ کودکان در شمال غزه بر اثر گرسنگی خبر می‌دهد.

هدف از نگارش این خطوط بررسی چندین دهه اشغال‌گری سرزمین‌های فلسطینی از سوی اسرائیل، ادامه ساخت‌وساز شهرک‌های غیر قانونی و نقض گسترده حقوق بشر علیه ساکنان این مناطق نیست. چرا که برخی از پژوهش‌گران ایرانی به اندازه کافی هرچند یک‌جانبه بدون پرداختن به نقش گروه‌های تروریستی بنیادگرای حزب‌الله، حماس و جهاد اسلامی و نیز جمهوری جهل و جنایت در ایجاد موانع در حل بحران در منطقه، به اندازه کافی قلم‌فرسایی کرده‌اند. در این جا نگارنده تنها به جنایت‌های اسرائیل و حماس علیه کودکان و زنان در جنگ اخیر غزه بسنده خواهد کرد.

۱- حماس

جنایت‌های گروه تروریستی حماس در حمله ۷ اکتبر که به کشته شدن دست‌کم ۱۲۰۰ غیر نظامی و تجاوز به زنان و دختران اسرائیلی[۱] و ربوده شدن ۲۴۰ نفر شامل کودکان خردسال انجامید، شعله‌های خانمان‌سوز این جنگ را برافروخت که در پشت جبهه آن سپاه قدس و شخص خامنه‌ای قرار داشت.

مشت آهنین ارتش اسراییل علیه حماس با بمباران‌های فله‌ای و بی‌وقفه، به انتقامی جنایت کارانه علیه مردم بی‌گناه غزه تبدیل و در پی آن، رویداد ۷ اکتبر در افکار عمومی جهانیان به ویژه پشتیبانان فلسطین در کشورهای دمکراتیک به فراموشی سپرده شد و خامنه‌ای نیز توانست با انکار پشت انکار، نقش خود را در شعله‌ور شدن این فاجعه پنهان سازد.

- حماس با ارزیابی نادرست از واکنش اسراییل در برابر حملات تروریستی علیه شهروندانش، جان ده‌ها هزار فلسطینی ساکن غزه را در رویداد هفتم اکتبر به خطر انداخت. اعتراف موسی ابومرزوق از اعضای بلند پایه حماس مورد تایید این گزاره است. موسی ابومرزوق یکی از رهبران بلندپایه حماس، در مصاحبه با یکی از رسانه‌های مصری گفته است پیش از حمله ۷ اکتبر، “اعضای این گروه آن چنین پاسخی را از سوی اسرائیل و کشورهای غربی پیش‌بینی نمی‌‌کردند.”![۲]

- جنایات حماس در حمله هفتم اکتبر، تنها علیه زنان و کودکان اسراییلی نمایان نشد و تلفات سنگین ساکنان غزه به‌ویژه زنان و کودکان در این جنگ، این واقعیت را آشکار ساخت که این گروه براساس ایدئولوژی بنیادگرایانه و آرزوی آمیخته به توهم نابودی اسرائیل، در مدت ۱۷ سال حکومتش در نوار غزه به‌جز ساختن صدها کیلومتر تونل‌های نظامی زیر زمینی، نه تنها هیچ‌گونه پناه‌گاهی برای ساکنان این منطقه نساخت بلکه در این جنگ از کودکان و زنان به عنوان سپر انسانی در برابر ارتش اسرائیل نیز بهره جست.

در این رابطه در دی ماه ۱۴۰۰، اسماعیل هنیه رهبر سیاسی حماس، اعلام کرد که جمهوری اسلامی ۷۰ میلیون دلار به این گروه پول داد تا “قوای بازدارندگی”‌اش در برابر اسرائیل را بسازد.[۳] او گفته است کمک‌های مالی به این گروه “به تغییر آرایش نظامی در غزه” منجر شده و راکت‌هایی که نیروهای حماس در باریکه غزه تولید کردند بخشی از این توان راهبردی است.

- با گذشت ۶ ماه از جنگ خانمان‌سوز در غزه، کشورهای گوناگون از جمله قطر، مصر و آمریکا می‌کوشند با یک آتش‌بس چند هفته‌ای از جمله امکان کمک‌رسانی بیشتر به مردم قحطی زده غزه را فراهم ساخته از مرگ بیشتر زنان و کودکان و سوء تغذیه صدها کودک جلوگیری نمایند. به گزارش روزنامه گاردین، ۶۴٪ خانوارها در غزه در روز تنها به یک وعده خوراک دسترسی دارند.[۴] با این‌حال هر دو طرف جنگ در این راه مانع ایجاد کرده‌اند. نمایندگان حماس پس از ۴ روز مذاکرده بر سر توقف چند هفته‌ای جنگ، قاهره را ترک و اسرائیل را به مانع‌تراشی متهم کرده‌اند.

این گروه درخواست کرده اسرائیل از جمله به اشغال نظامی غزه پایان داده، نیروهایش از این باریکه را بیرون کشد، به جمعیت جابه‌جا شده اجازه دهد به خانه‌هایشان بازگردند و آزادی ورود کمک‌ها را امکان‌پذیر سازد.[۵] درخواست‌هایی که بی‌تردید مورد پذیرش دولت راست افراطی اسراییل قرار نخواهد گرفت و نتیجه‌اش ادامه جنگ و مرگ‌ومیر بیشتر کودکان و زنان بی‌گناه خواهد بود

افزون براین این گروه فرصت‌طلب که بر ادامه زندگی سیاسی‌اش مطمئن نیست در نشست گروه‌های فلسطینی در مسکو بر نقش سازمان آزادی بخش فلسطین (ساف) به عنوان ” نماینده قانونی” فلسطینی‌ها تاکید کرده است![۶] این در حالی است که حماس در سال ۲۰۰۷ اعضای ساف را از غزه بیرون ریخت. وزیر امور خارجه خامنه‌ای نیز به یاری حماس شتافته و از ضرورت “وحدت فلسطینیان بیش از هر زمان دیگری” تاکید کرده است![۷]

۲- اسرائیل

- دولت راست افراطی اسرائیل هدف از ادامه جنگ در غزه را نابودی حماس اعلام کرده است. نتانیاهو که از ادامه دولتش پس از خاتمه جنگ مطمئن نیست با مشت آهنین به کارزار نظامی در غزه از هوا و زمین ادامه می‌دهد. با وجودی که بسیاری از کشورها و حتی آمریکا بزرگترین متحد اسراییل این دولت را از ورود به رفح، آخرین پناهگاه مردمان غزه منع کرده‌اند، کابینه جنگی اسرائیل ورود به این شهر را بی‌توجه به عواقب فاجعه بار انسانی‌اش در تارک برنامه‌هایش قرار داده است.


کوچ شدگان از شمال و مرکز غزه به رفح

- اسرائیل از سوی کارشناس مستقل سازمان ملل، متهم شده که با ایجاد مانع برای ورود کمک‌های بشر دوستانه به غزه، عمدا علیه ۲.۲ میلیون فلسطینی ” کارزار گرسنگی” به راه انداخته است. در موردی کاروان‌های کمک، مورد حمله ارتش اسرائیل قرار گرفته است. این کارشناس گرسنگی اجباری را جنایت علیه بشریت سنجیده است.[۸]

- سازمان بهداشت جهانی نیز هشدار داده که کودکان در شمال غزه جانشان را از گرسنگی از دست می‌دهند. براساس برآورد این سازمان حدود ۳۰۰ هزار فلسطینی دسترسی به غذا و آب تمیز ندارند. شمال غزه در اثر ادامه عملیات جنگی از دریافت کمک محروم شده است. این سازمان ارائه بسته‌های بشردوستانه به شمال غزه را به حال تعلیق درآورده است چرا که این منطقه به خاطر متلاشی‌شدن نظم عمومی، هرج و مرج، خشونت و حتی غارت نا امن به شمار می‌آید.

- امریکا نیز با وجود اختلاف بسیار با رویکرد دولت راست افراطی اسراییل در جنگ غزه، با دفاع از این کشور در شورای امنیت و با ارسال سلاح، این دولت را به ادامه جنایت علیه فلسطینیان راسخ‌تر می‌سازد. بنا به گزارش واشنگتن پست، مقامت آمریکایی به اعضای کنگره گفته‌اند که از آغاز جنگ در غزه تاکنون بیش از ۱۰۰ مورد معامله تسلیحاتی با اسرائیل انجام داده‌اند. این سلاح‌ها “شامل مهمات هدایت‌شونده، بمب‌های با قطر کوچک، سلاح‌های سبک و سایر تجهیزات نظامی مرگبار بوده است.”![۹]

بسیاری از دولت‌های جهان از جمله آمریکا، تشکیل کشور فلسطین در کنار اسرائیل را تنها راه حل برقراری صلح و آرامش در منطقه می‌سنجند. از شگفتی‌های زمانه اینکه دشمنان دیروز و امروز در منطقه در یک راهبرد اتحاد عمل داشته و دارند. نتانیاهو که در چند دهه گذشته با راه حل دو کشور مخالفت کرده و آنرا از افتخاراتش به شمار می‌آورد، در کنار خامنه‌ای و گروه‌های تروریستی حماس، جهاد اسلامی و حزب‌الله قرار می‌گیرد که به جای تشکیل دولت فلسطینی دهه‌هاست که نابودی اسرائیل را در تارک برنامه‌هایشان قرار داده‌اند!

اسفند ۱۴۰۲
mrowghani.com
——————————————-
[۱] - سازمان ملل: حماس در حمله ۷ اکتبر احتمالا مرتکب تجاوز شده است، بی‌بی‌سی فارسی
[۲] - عضو بلند پایه حماس: توقع چنین پاسخی به حمله‌های هفتم اکتبر نداشتیم.، ایران اینترنشنال ۲۴ فوریه ۲۰۲۴
[۳] - سه دهه حمایت از حماس؛ از دلارهای قاسم سلیمانی تا موشک‌هایی که به خامنه ای” احساس پیشرفت” می‌دهند، رادیو فردا، ۱۶ مهر ۱۴۰۲
[۴] - Israel is deliberately starving Palestinians, UN rights expert says, The Guardian,
[۵] - Middle East crisis: Hamas says ceasefire talks continues despite delegation leaving Cairo- as it happened., the guardian.
[۶] - حماس: در نشست مسکو بر نقش “ساف” به عنوان نماینده قانون فلسطینیان تاکید شد. العربیه فارسی، اول مارس ۲۰۲۴
[۷] - دیدار دکتور املیرعبدادللهیان با تعدادی از مسئولان گروه‌های مختلف فلسطینی مستقر در دمشق، وزارت امور خارجه، ۲۳/۱۲/۱۴۰۲
[۸] - Israel is deliberately starving Palestinians, UN rights expert says, The Guardian
[۹] - گزارش واشنگتن پست در باره “یکصد معامله” تسلیحاتی آمریکا با اسرائیل از آغاز جنگ غزه، رادیو فردا



نظر خوانندگان:


■ دل هر انسانی از دیدن این همه فلاکت در غزه مچاله می‌شود کابینه راستگرای نتانیاهو از این فرصتی که حماس به او داده کامل استفاده می‌کند و حماس هم با آزاد نکردن گروگان‌ها و تنها برای به گور نسپردن جنازه سیاسی‌اش این فرصت را طولانی و راه را برای گرسنگی و آوارگی مردم جنگ زده غزه هموار کرده و دست کشورهای غربی را برای فشار آوردن موثر به دولت راست اسراییل می‌بندد. زندگی کردن در چنین جهانی چقدر رنج آور است وقتی مردی گرسنه در نوار غزه با بدست آوردن تکه نانی از شوق می‌گرید. با دیدن چنین صحنه‌ای آدم از خجالت آب و انسان بودنش شرمنده می‌شود. یاد سخن یک باز مانده از اردوگاهای مرگ افتادم که به انسانیت دیگر اعتقادی نداشت و می‌گفت که آنها حیواناتی وحشی‌اند.
با احترام سالاری


■ آقای سالاری با ارزیابی شما از وضعیت فاجعه بار غزه که نتیجه رویکرد راست افراطی و بنیادگرایی تروریستی در جنگ است کاملا موافقم. به باور من کاهش پشتیبانی‌های آمریکا از اسرائیل و فشار بیشتر بر جمهوری اسلامی به عنوان پشتیبان پنهان حماس می‌تواند در میان مدت، راهی برای تشکیل دو کشور در کنار یکدیگر ، کاهش تروریسم و درد و رنج فلسطینان در منطقه بگشاید.
با سپاس م- روغنی





iran-emrooz.net | Fri, 08.03.2024, 22:18
خطر پایان دموکراسی ۲۵۰ ساله آمریکا

سناتور برنی سندرز

دونالد ترامپ در انتخابات مقدماتی ریاست جمهوری آمریکا در روز معروف به “سه‌شنبه بزرگ” (به استثنای ورمونت) آرای تمام ۱۴ ایالت‌ها را به دست آورد. یکی از حریفان اصلی او، خانم نیکی هیلی کنار رفت و خطرناک‌ترین رئیس جمهور تاریخ آمریکا را یک گام به بازگشت به کاخ سفید نزدیک کرد.

رقابت‌های دوره مقدماتی درون حزبی تمام شد. این انتخابات بار دیگر بین جو بایدن و دونالد ترامپ برگزار خواهد شد. و به طرز وحشتناکی، در این مرحله اکثر نظرسنجی‌ها ترامپ را جلو تراز بایدن نشان می‌دهند.

پرسشی که اکنون با آن روبرو هستیم این است: چگونه ترامپ و متحدان راستگرای افراطی او را در مجلس نمایندگان و سنا شکست دهیم؟ چگونه ترقی‌خواهان بیشتری را برای کنگره انتخاب کنیم؟

صادقانه بگویم، پاسخ به این واقعیت پیچیده است زیرا تشکیلات حزب دموکرات آمادگی لازم برای انجام این کار را ندارد. آنها از حمایت به نسبه کمی در میان طبقه کارگر برخوردارند. حمایت آنها در میان لاتین‌تبارها رو به کاهش است. آنها حتی شاهد کاهش حمایت از سیاه‌پوستان هستند -  که از نظر تاریخی قوی‌ترین پایگاه حامی دموکرات‌ها بوده است. حمایت آنها در میان جوانان رو به کاهش است. دموکرات‌ها همچنین از نظر ایجاد کنشگری یا ایجاد هیجان مردمی ضعیف هستند.

ما باید کارهای متفاوتی را انجام دهیم.

در حالی که بیش‌تر دموکرات‌ها توجه خود را بر کیفرخواست‌های ترامپ، توهین‌ها و کارهای نفرت‌انگیز او متمرکز می‌کنند، وظیفه ما باید تمرکز لیزری در یادآوری کلاه‌برداری و آسیب‌شناسی دروغگویی‌ها او برای مردم زحمتکش باشد. همانگونه که همه ما ترامپ را می‌شناسیم.

برای مثال: دونالد ترامپ رئیس جمهوری بود که وعده داده بود مراقبت‌های بهداشتی را برای همه فراهم می‌کند، اما سعی کرد {با حذف بیمه بهداشت تصویب شده توسط اوباما} ۳۲ میلیون نفر را از مراقبت‌های بهداشتی کنار بگذارد. او متعهد شده است که به تلاش خود ادامه دهد و این هدف را محقق کند.

ترامپ گفته بود از خانواده‌های کارگر دفاع می‌کند و قول داده بود که قانون اصلاح مالیات را تصویب کند که برای کمک به طبقه متوسط طراحی شده بود. اما در عمل ۸۳ درصد از مزایای مالیاتی او به یک درصد بر‌تر جامعه آمریکا تعلق گرفت.

او رئیس‌جمهوری بود که قول داد گریبان شرکت‌های دارویی را خواهد گرفت؛ زیرا آنها “می کُشند و پیش می‌روند.” در عمل قیمت دارو در دوره او بطور مستمر افزایش یافت و به رغم وعده‌اش، او یکی از مدیران شرکت دارویی را به عنوان وزیر بهداشت و خدمات انسانی منصوب کرد.

او رئیس‌جمهوری بود که قول داد با طمع‌کاری‌های وال‌استریت مقابله خواهد کرد، اما پس از آن، بیش از هر رئیس‌جمهور دیگری در تاریخ، غول‌های وال‌استریت را به سمت‌های عالی دولتی منصوب کرد.

اورئیس جمهوری بود که افراد شدیداً ضد کارگری را در “شورای ملی روابط کار” منصوب کرد. ترامپ معتقد است تغییرات اقلیمی یک «فریب» است، و رهبران و قضاتی را در آژانس منصوب کرد که به طور مداوم توانایی ما را برای حرکت به سمت انرژی پایدار و حفاظت از محیط ‌زیست تضعیف کردند.

او رئیس‌جمهوری بود که گفته بود “هر کاری که در توانش باشد برای محافظت از شهروندان دگرباش جنسی انجام خواهد داد”. اما تلاش خود را برای محروم کردن آنها از دریافت مراقبت‌های بهداشتی مورد نیاز به کار برد و اجازه تبعیض علیه آنها در محل کارشان را داد.

او رئیس جمهوری بود که به نقش خود در غیرقانونی کردن و انکار حقوق باروری میلیون‌ها زن در سراسر کشور می‌بالد.

او می‌گوید اگر برنده شود، آمریکا دوباره در سراسر جهان مورد احترام قرار می‌گیرد، اما باعث شد که در نتیجه سیاست‌های ضددموکراتیک و ناکارآمدش، احترامی را که مردم سراسر کره زمین برای ایالات متحده قائل هستند کاهش یابد. او حاکمان مستبد را در سراسر جهان در آغوش کشید.

او رئیس‌جمهوری بود که نه تنها شکست خود را انکار کرد، بلکه تلاش کرد با تحریک و کشاندن مدافعانش به شورش، کنگره را از تایید انتخابات بازدارد. او سعی کرد که با ایجاد مشکلات، کار رای دادن را برای مردم سخت‌‌تر و خرید نتایج انتخابات را برای میلیاردرها آسان‌‌تر کند.

من بر این باورم که اگر ترامپ یک بار دیگر در نوامبر امسال انتخاب شود، ادامه ۲۵۰ ساله دموکراسی مدرن در آمریکا ممکن است به سادگی پایان یابد.

حقیقت این است که دونالد ترامپ یک بار خانواده‌های کارگری این کشور را فروخت و اگر او دوباره به قدرت برگردد تمام سیاست‌های ضد کارگری و ضد دموکراتیکی را که در دوره اول ریاست جمهوری خود دنبال کرد، بزرگ‌تر خواهد شد. او با رد واقعیت علمی خطر زیست‌محیطی که سیاره زمین را تهدید می‌کند در عمل تهدیدی است برای کارگران. ما باید درک کنیم که لحظه کنونی چقدر دشوار است.

اینها پیام‌هایی نیست که اکثر دموکرات‌هایی که تلاش می‌کنند ترامپ را شکست دهند، ارسال می‌کنند، اما این پیام‌ها است که باید پیش از انتخابات نوامبر بی‌امان به کارگران این کشور یادآوری کنیم. بنابراین کارهای مهم زیادی در پیش داریم.

می‌دانید که از زمان آغاز مبارزات انتخاباتی ریاست جمهوری در آمریکا، من به ندرت مستقیماً درخواست کمک کرده‌ام، اما امروز بار دیگر از شما درخواست کمک مالی می‌کنم.

آیا می‌توانم روی شما حساب کنم که ۲۷ دلار یا هر چیزی که امروز می‌توانید بپردازید، برای کمک به کار ما برای شکست دونالد ترامپ و انتخاب اعضای مترقی کنگره؟

حجم عظیمی از کار مهم وجود دارد که باید انجام شود. بیایید با هم جلو برویم و آن را انجام دهیم.

از شما برای تمام کارهایی که انجام داده‌اید - و انجام خواهید داد - برای مبارزه برای دولتی که برای همه مردم ما کار می‌کند، سپاسگزارم.

برنی سندرز

ترجمه: کاظم علمداری

***

در حاشیه پیام سناتور سندرز

من با توجه به سیاست خارجی مخرب جو بایدن به ویژه حمایت بی‌قید و شرط او از کشتار و جنایت‌های اسرائیل علیه مردم بی‌گناه فلسطین در دور مقدماتی به او رای ندادم و قصد نداشتم که در انتخابات عمومی ماه نوامبر نیز به او رای بدهم. اما با توجه به نکات مهم و درستی که سناتور سندر در پیام خود بیان کرده، و البته بسیار فرا‌تر از آن، جرم و جنایتی که ترامپ در ششم ژانویه ۲۰۲۰ مسبب آن بود و این بار می‌تواند بسیار بد‌تر از آن رخ بدهد، و با توجه به سخنرانی امیدبخش بایدن در نشست اتحاد کلیه مقامات دولتی در شب گذشته، از جمله ساخت اسکله موقت در ساحل غزه برای کمک رسانی به نیازمندی‌های مردم، به این نتیجه رسیدم که مردم آمریکا هیچ کاندیدای سومی برایشان وجود ندارد.

رأی ندادن به بایدن به معنای فرصت دادن به ترامپ است که به کاخ ریاست جمهوری برگردد و دموکراسی در آمریکا و حتی در جهان با خطر جدی روبرو شود. مجازات بایدن از طریق رای ندادن به او، یعنی فرصت دادن به ترامپ برای بازگشت به کاخ سفید. در حالی که باید با تمام نیرو در برابر ترامپ و فجایع بیشتری که او می‌تواند به بار آورد ایستاد. تنها شانس رای دادن به رقیب او بایدن است.

حزب جمهوری‌خواه در آمریکا درعمل به حزب ترامپ تبدیل شده است. ترامپ حدود ۳۰ تا ۳۵ درصد در میان مردم پایه دارد. اگر نه بسیاری، اما بخشی از سیاستمداران محافظه‌کار حزب جمهوری‌خواه آمریکا هم از ترامپ که امروز ۹۱ پرونده در دادگاه‌های آمریکا دارد متنفرند. اما فرصت‌طلبانه برای حفظ موقعیت خود، حامی ترامپ شده‌اند.

در گذشته در آمریکا فقط یکی از مواردی که ترامپ را به دادگاه کشانده است کافی بود که نامزد انتخاباتی را خانه‌نشین کند. اما امروز وضعیت بسیار متفاوت شده است. به طوری که ترامپ توانسته با تکیه بر ناسیونالیسم آمریکایی و کلیسای اوانجلیست، نامزدهای انتخابات حزب جمهوری‌خواه را وادار کند که انتخاب خود را مشروط به حمایت از او کنند. آنها نیز در بن‌بست‌اند. به قول یک تحلیلگر سیاسی آمریکایی خطر ظهور فاشیسم را هم باید در آمریکا جدی گرفت. فاشیسم نه به این نام بلکه پیچیده در پرچم آمریکا و زیر صلیب کلیسا ظهور خواهد کرد. چرایی این وضعیت امروز آمریکا مقاله جداگانه‌ای می‌طلبد.

کاظم علمداری

 



نظر خوانندگان:


■ موج پوپولیسم بعد از پایان جنگ سرد به تدریج در جهان شروع به رشد کرد و هر روز توان و پتانسیل آن بیشتر می‌شود. مقایسه کنید شرایط امروز امریکا را با ۲۰۰۲ در فرانسه. ژان ماری لوپن همه را در دور اول انتخابات غافلگیر کرد و به مصاف ژاک شیراک در در دوم رفت, اما ظرف ۱-۲ هفته فرانسه متحد شد و ژاک شیراک محافظه‌کار را با ۸۲% پیروز کرد. چنین روحیه‌ای دیگر در هیچ کجا یافت نمی‌شود, حتی و بخصوص در فرانسه.
اینکه دمکرات‌های امریکا و همین‌طور مترادف‌های لیبرال و دمکرات در سراسر دنیا رکورددار اشتباهات و کج‌روی‌ها هستند این واقعیت را تغییر نمی‌دهد که باید از هر نیرویی برای جلوگیری از فاشیسم پشتیبانی کرد. حتی در صورت پیروزی پوپولیست‌ها در امریکا یا هر نقطه دیگر، این مهم است که جبهه ضد فاشیسم از چه توان و گستره‌ای بر خوردار باشد. نباید جاده را برای تاخت و تاز فاجعه آمیز آنها باز نگه داشت.
فراموش نشود که رژیم پوتین خطر شماره یک در هماهنگی پوپولیسم در جهان است و با تمام توان در آتش جنگ و مغلطه و حیله‌گری می‌دمد.
با احترام, پیروز


■ هرکس باد بکارد توفان درو می‌کند. سندرز هر چند در نهایت از کاندیداتوری هیلاری کلینتون در سال ۲۰۱۶ پشتیبانی کرد اما در مبارزات داخلی حزب دمکرات به اندازه کافی از جمله میان جوانان هیلاری را تضعیف نمود. با انتخاب ترامپ فصل تازه‌ای در تاریخ آمریکا شروع شد. حزب جمهوری‌خواه بیشتر به راست غلطید و ضربات مهلکی به شرایط اجتماعی و اقتصادی و سیاسی آمریکا و حتی جهان وارد شد. با انتخاب بایدن تا حدود زیادی شرایط تغییر کرده است اما در حال حاضر ترامپ به پادشاه بدون تاج و تخت حزب جمهوری‌خواه تبدیل شده است. اگر انتخاب شود بی‌تردید فاشیسم به مفهوم تازه آن در آمریکا حاکم خواهد شد. امیدوارم سندرز از راهبردهای چپ‌روانه‌اش در سال ۲۰۱۶ درس گرفته باشد.
تصمیم مترجم این نوشته را مبنی بر رآی به بایدن می‌ستایم.
شهرام


■ مناسبات فکری آقای علمداری پیش از تصمیم به رای به بایدن در کامنتی که بعد از نامه سندرز نوشته‌اند نشان دهنده همان تفکر مسموم فالوورهای سندرز در کنگره ۲۰۱۶ است. البته آقای علمداری عنوان کرده است که قصد دارد به بایدن رای بدهد ولی این نحوه تعلل به خاطر هر دلیل از جمله سیاست خارجی بایدن نشان دهنده همان نقطه ضعف دموکرات‌ها در ۲۰۱۶ بود که باعث انتخاب ترامپ شد. حب و بغض روشنفکران چپ ایرانی در ارتباط با اسرائیل و فلسطین و تشویق به رای ندادن به بایدن از طرف بعضی از آنها شباهتی بی‌بدیل به حب و بغض سلطنت‌طلبان طرفدار ترامپ دارد که برای سرنگونی حکومت حاضر به رای به ترامپ فاشیست هستند. وظیفه عاجل امروز خواستن یک فرد ایده‌آل نیست بلکه اجتناب از بزرگترین خطری است که دموکراسی ۲۵۰ ساله آمریکایی تهدید می‌کند.
مهرداد


■ ضمن تشکر از آقای علمداری براتی ترجمه پیام هشدار دهنده برنی سندرز، چنانکه جناب پیروز نیز اشاره کرده‌اند، راست افراطی و تفکرات فاشیستی در اروپا نیز درحال پیش روی است. نگاه کنید به رشد زیاد احزاب راست افراطی در سرتاسر اروپا. فردا نیز انتخابات در پرتقال است و پیش‌بینی می‌شود راست افراطی در این کشور نیز پیروزی بزرگی بدست آورد. یکی از نکات مهم یا تاسف برانگیز این است که نهادها و احزاب مدافع آزادی و لیبرالیسم نیز بخاطر باد راستی که در حال وزیدن در این کشورهاست، کمی تا قسمتی سکوت اختیار کرده‌اند، یا حداقل فتیله دفاع از ارزش‌های لیبرال و حقوق بشری را پایین کشیده‌انده. یک مثال: دانشگاه استکهلم تجمع برای دفاع از حقوق فلسطینی‌ها و چسباندن اعلامیه در تابلوی اعلانات دانشگاه برای محکوم کردن کشتار در غزه ‌‌را به بهانه امنیت دانشگاه ممنوع اعلام کرده است، حتی از دانشجویانی که بطور هفتگی در بخشی از محوطه دانشگاه برای تظاهرات علیه آنچه در غزه می‌گذرد و صحبت پیرامون آن جمع شده‌اند عکس گرفته‌اند، انسان یاد رفتاری که با دانشجویان معترض در ایران می‌کنند، می‌افتد. در آلمان نیز حتی شدیدتر چنین فضایی در محافل آکادمیک آن حاکم است. نهاد رادیوتلویزیون‌ و مطبوعات نیز بسیار کم درمورد این مسائل صحبت می‌کنند.
حمید فرخنده


■ تردید نمی‌توان کرد که اگر ترامپ باز هم شکست بخورد، همان بساط رد شکست و هیاهوی تقلب در انتخابات را به راه انداخت و آمریکا را به آشوب خواهد کشاند. دست من و ما که از صندوق انتخابات آمریکا کوتاه است، اما من هم مانند بسیاری از هم‌قلمان دمکرات در بالا از همه ایرانیان و غیر ایرانیان واجد شرایط رای دادن در آمریکا می‌خواهم که در روز ۴ نوامبر ۲۰۲۴ به بایدن رأی بدهند. انتخاب بین “بد” و “بدتر” این بار کاملاً واقعی است.
اما... از نقطه نظر یک ایرانی طبقه متوسطی سوسیال دمکرات، اقدام ترامپ در بهار ۲۰۱۸ که قرارداد برجام را بی‌هیچ دلیل محکمه (بخوانید آژانس اتمی) پسندی لغو کرد و تحریم‌های اقتصادی و مالی سنگینی را به ایران و ایرانی تحمیل کرد، تسمه از گرده طبقه متوسط و پائین ایران کشید و کمک قطعی به افزایش نرخ ارز از ۳۰۰۰ تومان به ۶۰۰۰۰ تومان و تورم سرسام آور کنونی کرد. این حتماً از یاد نرفتنی است. هر چند نقش حکومت اسلامی را هم نمی‌توان نادیده گرفت. بیچاره نیکسون با آن همه دستآوردهای داخلی و خارجی‌اش، که بخاطر جرائمی به مراتب کوچک تر و کم اهمیت تر از جرائم ترامپ(۹۱ مورد) مجبور به استعفا شد! به گمانم او اکنون استخوان‌هایش در گور می‌لرزد از اینکه میراث خوار او چه هیولائی شده است!
شاهین


■ دوستان فراموش نکنند که رویکرد مردم جهان به سلطه‌طلبان راست افراطی بیشتر ریشه در ناامیدی و گاه انزجار از جریانات غالب لیبرال در نیم قرن اخیر دارد. فرقی نمی‌کند که ترامپ چند پرونده خلافکاری دارد آنها می‌خواهند وضیعت موجود را زیر و رو کنند.
پوتین و شرکایش از خیلی پیش و مزورانه تئوری راه سوم را تبلیغ کردند، در بسیاری کشورها مردم به موج فاشیسم با چشم راهی جدید و متفاوت می‌نگرند. متاسفانه در دوران جنگ سرد بسیاری کج‌روی‌ها توجیه کاذب داشت. برای نمونه پرچم لیبرالیسم و آزادی بیش از یک دهه در دست تاچر و ریگان بود، که اساس دکترین آنها در تقابل با لیبرالیسم است. و ایضا همان لیبرالیسم تاچر و ریگان بزرگترین عامل خارجی در فروپاشی کمونیسم بود. سرمایه‌داری جهانی توان سابق را در نوشتن چک‌های سفید امضا و رهایی از بن‌بست‌های معیشتی ندارد. از سوبسیدهای بی‌رویه آشکار و پنهان دولتهای سرمایه‌داری خبری نیست. خانواده‌های آمریکایی ساکن حومه و روستایی تفاوت فاحشی بین زندگی کنونی و ۳۰ سال پیش خود می‌بینند. بی‌جهت نیست که حزب “دمکرات” امریکا در پیدا کردن یک چهره محبوب جهت جایگزینی بایدن عاجز مانده، چنین پتانسیلی در بین مردم از بین رفته است.
با سپاس، پیروز


■ جناب علمداری عزیز ضمن تشکر برای ترجمه و همرسانی پیام مهم و به موقع برنی سندرز، با نظر شما در مورد لزوم حمایت از بایدن در انتخابات آتی ایالات متحده کاملا موافقم. متاسفانه بسیاری از ایرانیان مخالف رژیم ج.ا. به اشتباه تصور می‌کنند و یا امید دارند که بازگشت ترامپ به تضعیف و سرانجام سرنگونی ج.ا. یاری رساند، حال آنکه ترامپ در همه این سالها نشان داده است که دوست و همکار قابل اعتمادی برای دیکتاتورها و حکومت های دیکتاتوری است.
من مایلم اینجا به نکته مهم دیگری در این مورد اشاره کنم. متاسفانه همانطور که می‌دانید راست افراطی و ضد دمکرات نه فقط در ایالات متحده بلکه در سراسر جهان، از اروپا گرفته تا هندوستان و فیلیپین، در حال گسترش و تعمیق است. به نظر من یک عامل تعیین کننده در این رخداد اشتباهات بزرگی است که جناح چپ و لیبرال در دهه‌های اخیر مرتکب شده‌اند. برای مثال می‌توانم به عدم توجه کافی به رفاه اجتماعی، سیاست مماشات با اسلام سیاسی، عدم حمایت کافی از جنبش‌های دمکراتیک و آزادیخواهانه، مهاجرپذیری بی‌رویه و غیره اشاره کرد. به گمان من عروج راست افراطی تا حد زیادی ناشی از ناامیدی و دلسردی مردم از چپ و لیبرال‌ها است.
آرش جهاندار


■ با سپاس از دوستانی که نظر داده‌اند. لازم می‌دانم به چند نکته اشاره کنم.
نخست، تندروها، به ویژه سلطنت‌طلب‌‌های رادیکال‌ تصور می‌کنند که ترامپ، یا حزب جمهوری‌خواه آمریکا قرار است کاری برای مردم ایران بکنند. تا به آنجا که خواهان حمله نظامی به ایران می‌شوند. آنها در نظر نمی‌گیرند که ترامپ چهار سال رئیس جمهور آمریکا بود و همزمان با آن دو بار در ایران، یعنی سال‌های ۱۳۹۶ و ۱۳۹۸ خیزش اعتراضی بزرگی علیه جمهوری اسلامی رخ داد و ترامپ هیچ کار نکرد. در واقع نمی‌توانست کاری بکند و سیاست او این نیست که برای مردم ایران کار بکند. او در پی توافق با جمهوری اسلامی بود و برای آن توافق یک پیشنهاد ۱۲ ماده‌ای به جمهوری اسلامی داد. سیاست خارجی ترامپ کنار گذاشتن تعهدهای خارجی آمریکا است. از جمله بیرون رفتن از ناتو و باز گذاشتن دست پوتین برای شکست و اشغال اوکراین. او معتقد است پول و جان سرباز آمریکا نباید خرج خواست‌های جامعه دیگر شود. به همین دلیل همین سیاست، مذاکره و توافق با طالبان و برگشت به قدرت آنها را او انجام داد.
حزب جمهوری‌خواه هم بیش از نیمی از ۴۵ سال عمر نظام اسلامی در ایران قدرت کاخ سفید و کنگره آمریکا را در اختیار داشته و هیچ کاری برای مردم ایران انجام نداده است. قرار هم نیست کاری انجام بدهد. آنها می‌خواهند از منافع آمریکا حمایت کنند. حمله به عراق در زمان بوش پسر نشان داد که چگونگی این حمایت را هم خوب نمی‌شناسند و باعث قدرت گرفتن بیشتر جمهوری اسلامی شدند. این توهم تندروهای سلطنت‌طلب است. رونالد ریگان با ساخت و پاخت با جمهوری اسلامی به کاخ سفید دست یافت.
دوم، ما ایرانی‌ها باید بیاموزیم که نخست روی مردم خود حساب کنیم و هم‌زمان تلاش برای کنار زدن جمهوری اسلامی فکر بدیل حکومتی باشیم.
نکته سوم در باره لیبرال‌دموکراسی است. کاربرد لیبرالیسم بدون پسوند دموکراسی فقط بخش اقتصاد آزاد و پی‌آمدهای منفی آنرا می‌بیند. در حالی که لیبرالیسم یک فلسفه است، سیاست، فرهنگ و حقوق بشر و حکومت قانون است. دموکراسی بدون آزادی ممکن نیست. لیبرالیسم مادر آزادی به ویژه آزادی فردی است. لیبرالیسم پایه اقتصاد آزاد و رقابت‌ها و پیشرفت‌ها هم هست. اما همواره باید با مکانیسم قدرتمند تشکیلات مستقل جامعه مدنی کنترل شود. همانگونه قدرت سیاسی باید از طریق نهادها مدنی مستقل کنترل شود. نا دیده گرفتن این واقعیت سبب شده که برخی اقتصاد مافیایی جمهوری اسلامی را نئولیبرالیسم بخوانند. در حالی که اقتصاد کنونی ایران ضدلیبرالیسم، و رژیم جمهوری اسلامی دشمن قسم خورده لیبرالیسم است. چون با اصل اساسی آن یعنی آزادی فرد سرسختانه مخالف است.
نکته چهارم به کامنت آقای مهرداد برمی‌گردد. من به عنوان جمهوری‌خواه لیبرال، منتقد و واقع‌گرا، سیاست‌های خود را بر بستر فلسفه پراگماتیسم در نظر می‌گیرم. (در باره این فلسفه قبلا نوشته‌ام) بر بستر همین فلسفه، به عنوان یک شهروند ایرانی-آمریکایی، خود را در عمل درگیر سیاست‌های کشور آمریکا هم می‌دانم. بر بستر این فلسفه واقع‌گرایی را ضرورت توسعه و پیشرفت می‌دانم. به همین دلیل در گذشته از باراک اوباما حمایت کردم و در توضیح و توجیه آن در برابر رقیب جدی او در آن زمان، هیلری کلینتون، مقاله نوشتم. و در سال ۲۰۱۶ در حمایت از هیلری کلینتون در برابر پوپولیسم چپ سناتور سندرز مقاله نوشتم و در یک برنامه‌ای در پرگار بی‌بی‌سی از خطر رشدفاشیسم به رهبری ترامپ بحث کردم. موضوعی که امروز بسیاری به آن باور دارند.
من ضمن دوست داشتن سندرز، به عنوان یک دموکرات اصیل، منتقد و مدافع حقوق زحمتکشان، سیاست او را مغایر با واقع‌نگری و برداشت درست از جامعه آمریکا می‌دانستم. امروز سندرز با واقع‌نگری از مردم آمریکا خواسته است که از بایدن حمایت کنند. او هم مانند من خطر پایان دموکراسی آمریکا را دیده است. به همین دلیل من ضمن حمایت مالی از او مطلب کوتاه او را هم که برای یگانگی مدافعان دموکراسی نوشته است ترجمه و منتشر کردم.
حزب دموکرات باید قبل از آنکه به مقابله با ترامپ برود انسجام و یگانگی از دست رفته خود را بازسازی کند و با یک صدا سخن بگوید. تغییر و تعدیل سیاست بایدن در مورد مردم فلسطین اساس این سیاست است.
با احترام، کاظم علمداری


■ جناب علمداری من شخصا با نوشته‌ی شما موافق هستم. اما سوال اساسی این است نقش و سهم لیبرال دمکراسی دولت های غربی در رشد راست افراطی در آمریکا و اروپا تا چه اندازه است؟ مگر غیر از این است که رشد پوپولیسم و گرایش‌های فاشیستی ریشه در سیاست‌های گذشته دارد. چرا این همه آشفتگی و گرایش به دست راستی‌های افراطی در آمریکا و اروپا در حال افزایش است؟ در حوزه سیاست‌های اقتصادی چه عیب و ایرادی داشتند که کار به اینجا کشیده شده است؟
اتابک فتح اله زاده



■ جناب علمداری
به خاطرهمین اصرار شما بر بستر فلسفه پراگماتیسم هست که تصمیم اولیه شما مبنی بر رای ندادن به بایدن در انتخابات عمومی ۲۰۲۴ برایم تکان دهنده به نظر می‌رسد. گرچه الان به تصمیم درست شما برای رای دادن واقفم اما این گونه موضع‌گیری در ابتدای به ساکن توسط چپ‌های لیبرال در آمریکا در سال ۲۰۰۰ و ۲۰۱۶ دو فاجعه تاریخی را در آمریکای قرن ۲۱ رقم زد و آن حکومت‌های بوش و ترامپ بودند. در هر دو مورد روشنفکران چپ لیبرال با ربودن رای‌های دموکراتیک بدون اینکه شانسی برای انتخاب شدن داشته باشند موجبات قدرت‌گیری جورج بوش و دونالد ترامپ را فراهم کردند.
حکومت‌های ۸ ساله کلینتون و اوباما آن‌چنان موفقیت‌های اقتصادی در عرصه‌های تولید ناخالص ملی و بازار بورس ایجاد کردند که روشنفکران لیبرال و چپگرا را از خواسته‌های اقتصادی مبرا کرد و آنان را به زیاده‌خواهی و بعضاً سهم‌خواهی در زمینه‌های محیط زیست، فرهنگ، آموزش، و مهاجرت واداشت. این به طور مستقیم نیز به سوال و بحث آقای اتابک که در بالا مطرح کردند مربوط می‌شود از جمله سیاست مرزهای باز در جنوب آمریکا که توسط دموکرات‌های پیشرو در کنگره همیشه مورد حمایت بوده اما باعث تاثیر بسیار مخرب و معکوس در جناح راست شده است.
پوپولیست‌های راست افراطی آنچنان از سیاست‌ها و موفقیت‌های اقتصادی بایدن در هراس هستند که سیاست مرزهای باز امروز تبدیل به پاشنه آشیل انتخابات بایدن است. شرایط اقتصادی آمریکا امروز به نوعی قابل مقایسه با دوران کلینتون و اوباما هست و این امتناع و تعلل رای دادن به بایدن این روزها deja vu خطرناکی را ایجاد کرده است. در شرایط کنونی هرگونه دلیل برای امتناع از رای به بایدن از جمله درگیری اسرائیل و فلسطینیان باعث روی کار آمدن یک بیمار روانی در راس سیاست جهانی خواهد شد.
مهرداد


■ جناب فتح اله زاده گرامی، بحث مفصلی است که من در این باره در سال ۲۰۱۶ قبل از قدرت گیری ترامپ نوشته‌ام. دراینجا  نکات کوتاهی در اینجا می نویسم. برای توضیح بیشتر می توان به مقاله بالا رجوع کرد.
به نظر من رشد پوپولیسم راست در آمریکا به دلیل لیبرال‌دموکراسی نیست. محصول دوران جهانی شدن اقتصاد، تقابل مذهبی، و فرهنگی است. دیوارهای ضخیم اقتصادی، صنعتی و فرهنگی گذشته فروپاشیده شده است. مسلمان ها بعد از گذشته ۱۵۰ سال از تلاش از زمان سید جمال الدین اسدآبادی- افغانی، محمد عبده، محمد اقبال، و امثال آنها پی بردند که رقابت با تمدن غرب به جایی نمی‌رسد. آنها به دو بخش تقسیم شده‌اند. بنیادگراهایی که خواهان نابودی قهری تمدن غرب هستند و سیاستمداران کشورهایی که منافع خود را در همکاری و همراهی با غرب تعریف کرده و ناگزیر درگیر مقابله با جریانات تندرو داخلی شده‌اند. از سوی دیگر، گلوبالیزاسیون در چهار دهه گذشته سبب شده غرب از برتری بی‌رقیب اقتصادی حذف شود. کشورهای در حال توسعه به رشد و پیشرفت های قابل توجهی دست یافته‌اند. به ویژه چین و امروز هند رقبای جدی اقتصاد غرب‌اند.
با فروپاشی بلوک شرق، در غرب، بسیج جامعه حول ترس از کمونیسم کاربردش را از دست داده است. گلوبالیزاسیون ابعاد گسترده‌ای از مهاجرت‌های گروه‌های غیرغربی‌ها به کشورهای غرب داده است. به ویژه در دو حوزه کارهای تخصصی و کار غیرتخصصی، کار ارزان شهروندان کشورهای غربی را به مقابله کشانده است. با ورود مهاجران مقابله در حوزه فرهنگی و مذهبی و اتنیکی نیز باعث ترس شده است که ممکن است غربی‌ها هویت متمایز خود را از دست بدهند. اینگونه حول شعارهای ناسیونالیستی، نژادپرستی و مذهبی بسیج می‌شوند و سیاستمدان فرصت‌طلب و البته راست از حرکت‌های کور و پوپولیستی استقبال کرده به مقابله با رقبای لیبرال دموکرات شتافته اند. لیبرال دموکراسی درهای قانونی را برای مهاجران باز گذاشته است. راست پوپولیست می خواهد این درها را ببندد.
در آمریکا میزان این ترس و نگرانی آنقدر زیاد است که کلیسا که قاعدتا باید حامی اخلاق باشد تمام امکانات خود را برای بسیج مردم حول بی‌اخلاق‌ترین کاندیدای حزب جمهوری‌خواه قرار داده است. بطوری که کاندیداهای مجلس و مقامات محلی محافظه‌کار دریافته‌اند بدون حمایت ترامپ نمی‌توانند آرای لازم را برای ماندن در قدرت سیاسی بدست آورند. ترامپ پس از بازنده شدن در انتخابات ۲۰۲۰ ریاست جمهوری قصد کودتا داشته و امروز با ۹۱ مورد حقوقی از این دادگاه به آن دادگاه می‌رود. ترامپ تمام دوره زندگی‌اش یک فرد شارلاتان، حقه‌باز و قلدور بوده است. او با مواضع حزب محافظه جمهوری‌خواه فاصله دارد. در گذشته هم تلاش کرده بود حزب سومی بسازد. این روزها هم برای جلب آرای مذهبی‌های نژادپرست علیه لیبرال‌ها خط و نشان می‌کشد. البته ترامپ لیبرال دموکرات‌های آمریکا را سوسیالیست و کمونیست می‌خواند که در میان توده‌های کم‌سواد و بی‌دانش ترس بیشتری ایجاد کند.
کاظم علمداری


■ جناب مهراد، احتمالا برداشت من از فلسفه پراگماتیسم با برداشت شما یکی نیست. برای آنکه نظر خودم را گفته باشم لینک مقاله‌ای که دراین باره در گذشته نوشته‌ام را پیوست می‌کنم.
من از زمانی که شهروند آمریکا شده‌ام تا به امروز فقط به نامزدهای حزب دموکرات رأی داده‌ام. به آنها کمک مالی کرده‌ام. در مورد نقش غیر سازنده چپ‌های آمریکا در انتخابات با شما موافق‌ام. اما حضور فعال آنها را در جامعه لازم می دانم. آنها از حقوق و خواست بخشی از جامعه که صدایش کمتر شنیده می‌شود حمایت می‌کنند.
در انتخابات ۲۰۰۰ بوش پسر با اختلاف ۵۱۲ رأی با کمک دادگاه عالی که ریاست آن در اختیار جمهوری‌خواهان بود برنده شد. در حالیکه اجازه ندادند ۱۵ هزار رأی ناحیه سیاه پوست نشین فلوریدا خوانده شود. اما نقش اصلی در این تخریب را رالف نایدر، نامزد حزب سبز ایفا کرد که با توجه به این واقعیت که او برنده نمی‌شود و بر همه از جمله خود او روشن بود حدود ۱۱۵ هزار رأی را نصیب خود کرد که به احتمال زیاد اگر او مثل من واقع‌گرا و پراگماتیست بود این کار را نمی‌کرد. انتخاب بوش پسر و نئوکان‌های همراه او فجایعی در خاورمیانه بوجود آورد که هنوز و همچنان زیان‌های آن ادامه دارد. من در این باره کتابی نوشتم که در ایران دو باره چاپ شد. عنوان کتاب: “بحران جهانی: نقدی بر نظریه برخورد تمدن‌ها و گفتگوی تمدن‌ها” نشر توسعه، سال ۱۳۸۱.
اما در باره تردید من در رأی دادن به بایدن به قبل از روشن شدن رقابت او با ترامپ برمی‌گردد. من در برابر ترامپ به هر کاندیدای لیبرال دموکرات رأی می‌دادم و می‌دهم. زیرا از قدرت‌گیری ترامپ نه تنها آمریکایی‌ها بلکه مردم جهان نیز زیان خواهند دید. او موج جدیدی از قدرت گیری پوپولیسم راست را در جهان به راه خواهد انداخت. همین چند روز پیش ویکتور اوربان، دیکتاتور مجارستان را به آمریکا دعوت و با او ملاقات کرد.
همانگونه که قبلا نوشتم من در برابر هیلری کلینتون از اوباما و در برابر سندرز از هیلری کلینتون حمایت کردم. شاید جالب باشد که بدانید مقاله من در حمایت از اوباما و توضیح آن در باره ضرورت انتخاب یک زن و یا یک سیاه پوست به ریاست جمهوری به انگلیسی نوشته شده بود و در یکی از کلاس‌هایم در همان دوره یک دانشجوی زن سیاه‌پوست از من وقت خواست که مقاله‌ای را در باره انتخابات که موضوع آن روزها بود بخواند. وقتی او پاراگراف اول را خواند دیدم چقدر به مقاله من شبیه است! او در پایان برای اطلاع دانشجویان و البته تبلیغ اوباما، اسم من را به عنوان نویسنده اعلام کرد.
تردید من در رأی ندادن به بایدن به دلیل مواضع غیر انسانی او در باره مردم فلسطین بود. من جریان تروریستی حماس را با مردم غزه یکی نمی‌دانم. کما اینکه من رژیم ارتجاعی ولایت فقیه را با مردم ایران حتا حامیان خام و بی‌دانش و مذهبی آنها یکی نمی‌دانم. بایدن چهار بار در برابر خواست جهانی برای برقراری صلح در غزه مخالفت کرد. ادامه جنگ یعنی کشتار بی‌رحمانه هزاران نفر دیگر. او دروغ‌های دست‌راستی‌های دولت نتانیاهو را در رسانه‌های جهانی تکرار کرد. حمایت من از بایدن در برابر ترامپ هم به دلیل پی‌آمدهای انسانی آن است. ترامپ و نتانیاهو با هم کار می‌کنند که بایدن را حذف کنند.
فلسفه پراگماتیسم برخلاف تصور عامیانه به اخلاق پای‌بند است. حمایت از مردم عادی غزه به ویژه کودکان و زنان یک امر اخلاقی است که هیچ ارتباطی با جنایت حماس ساخته و پرداخته خامنه‌ای و قاسم سلیمانی‌ها ندارد.
کاظم علمداری


■ آقای علمداری
فکر نمی‌کنم اشکال از برداشت‌های متفاوت ما از پراگماتیسم بود بلکه اهداف متفاوت ما که ابزار متفاوتی را نیز برای دستیابی به آن ملزم داشت. اتفاقا با استناد به بعضی نکات در همان مقاله سودمند لینک بالای شما بود که هدف خود را نه لزوماً پیروزی بایدن بلکه شکست قطعی ترامپ یافتم. مهمترین ابزار برای من تضعیف توان مخرب جناح ترامپ، جلوگیری از ریزش رای بایدن به مناسبت‌ها و بهانه‌های مختلف (از جمله حزب سوم)، و جذب جناح سنتی جمهوریخواه ناراضی در رای گیری‌هاست. پایان جنبش انتحاری Jim Jones وی به خاطر کهولت سن و آخرین شانسش برای ریاست جمهوری امسال امکان پذیر است. مطمئن‌ام این نیز هدف شما هست. ممنون از توجه!
مهرداد


■ آقای دکتر علمداری سلام. نظرات شما و سایر دوستان پیرامون مسایل داخلی آمریکا خیلی جالب و خواندنی هستند. در این چند ماهی که تا انتخابات آمریکا مانده، امیدوارم ما را همچنان از نظرات خود بهره‌مند کنید.
موفق باشید. رضا قنبری. آلمان




iran-emrooz.net | Thu, 07.03.2024, 14:36
چشم‌انداز ایران در آیینه نظریه‌های گذار

هادی زمانی

مارس ۲۰۲۴
http://www.hadizamani.com

از انقلاب مشروطیت تا کنون ایران تحولات سیاسی شگرفی را تجربه کرده است. آیا توسعه سیاسی ایران، پس از این فراز و نشیب‌ها و تلاش‌های خستگی ناپذیر برای دستیابی به دموکراسی، سرانجام در مسیر دموکراسی قرار خواهد گرفت؟ آیا می‌توان پیش‌بینی کرد که این گذار چگونه صورت خواهد گرفت؟ اگر دموکراسی در ایران شکوفا شود، آیا پایدار خواهد بود؟ پاسخ قاطع به این سوال‌ها احتمالا غیر ممکن است. اما از تجربه کشورهایی که این مسیر را طی کرده‌اند می‌توان آموخت. بی‌شک، شناخت موانع احتمالی و تلاش برای رفع آن‌ها می‌تواند راه رسیدن به هدف نهایی را هموار سازد.

گسترش دموکراسی

جهان تا کنون سه موج گسترش دموکراسی خواهی را پشت سر گذاشته است. موج نخست که به استقرار دموکراسی در کشورهای توسعه یافته غرب انجامید، طولانی و تدریجی بود. این موج با انقلاب ۱۷۸۹ فرانسه آغاز شد و تا اواسط قرن بیستم، تا پذیرش حق رای زنان و سیاهپوستان در ایالات متحده آمریکا (به ترتیب در ۱۹۲۰ و ۱۹۶۵) ادامه داشت. بعد از جنگ جهانی دوم، گسترش دموکراسی شتاب بی‌سابقه‌ای یافت. با پیروزی بر فاشیسم، آلمان، ایتالیا و ژاپن به اردوگاه دموکراسی پیوستند. افزون بر این، دموکراسی در مجموعه‌ای از کشورهایی که پیش از آن مستعمره بریتانیا و فرانسه بودند نیز گسترش یافت. موج سوم با انقلاب ۱۹۷۴ پرتقال آغاز شد و در دهه ۸۰ و ۹۰ به اروپای شرقی و پاره‌ای از جمهوری‌های جدا شده از شوروی نیز گسترش یافت.

این فرایند دشوار و پر فراز و نشیب بوده است. به دنبال هر موج‌ دموکراسی خواهی، جهان شاهد موج‌های ضد دموکراتیک نیز بوده است. در موج نخست، انقلاب ۱۷۸۹ فرانسه در سال ۱۷۹۱ به هرج و مرج، کشتار و خونریزی تبدیل شد. در ۱۸۳۰ موجی از انقلاب‌های دموکراسی خواهی سرتاسر اروپا به جز بریتانیا را فرا گرفت. اما در ۱۸۳۲ تقریبا تمام آنها به شکست و بازگشت پادشاهی انجامیدند. ۱۸۴۸ دوباره انقلاب‌های دموکراتیک در اروپا گسترده شد، اما یک تا دو سال بعد همه آنها از هم فرو پاشیدند و نظام‌های غیر دموکراتیک باز گشتند. بسیاری از دموکراسی‌های نو پای موج دوم نیز دوام نیآوردند و بعد از یک دوره انتخابات آزاد به حکومت‌های استبدادی فرو غلتیدند. آفریقا در دهه ۱۹۶۰ و آمریکای لاتین در دهه ۷۰ این فرایند را تجربه کردند.[۱] در موج سوم نیز ضد انقلاب‌های متعددی داشته ایم، مانند کودتاهای پی در پی در آمریکای لاتین، فیجی، برمه و بازگشت دیکتاتوری در روسیه.

علیرغم این افت و خیزها، گسترش دموکراسی در پهنه جهان بسیار چشمگیر است. اکنون بخش قابل توجهی از کشورهای جهان دارای نظام‌های کم و بیش دموکراتیک هستند. در بسیاری دیگر از کشورهای غیر دموکراتیک نیز یک مبارزه خستگی ناپذیر و مداوم برای حرکت بسوی دموکراسی در جریان است. این فرایند در خاورمیانه و شمال آفریقا به ویژه بسیار چشمگیر است. در واقع با بهار عربی امید آن می‌رفت که ما شاهد موج چهارم گسترش دموکراسی باشیم.

با اینهمه، باید توجه داشت که دموکراسی نه یک جبر تاریخی اجتناب‌ناپذیر است و نه فرایندی غیر قابل بازگشت. بقا و پایداری دموکراسی مستلزم پاسداری دائمی از آن است. تحولات اخیر در ایلات متحده آمریکا و عده‌ای دیگر از کشورهای توسعه یافته غربی که خود مهد دموکراسی بوده‌اند، گواه این امر است.

شرایط پیدایش و پایداری دموکراسی

با توجه به ملاحظات بالا دو سوال پایه‌ای مطرح می‌شوند. دموکراسی تحت چه شرایطی شکل می‌گیرد و شرایط پایداری آن کدام‌اند؟

واقعیت آن است که تعیین و پیش‌بینی دقیق اینکه دموکراسی در چه شرایطی، در کدام کشور، در چه زمان و چگونه شکل می‌گیرد، اگر ناممکن نباشد، بسیار دشوار است. زیرا برای پیدایش دموکراسی شرایط و پیش نیازهای زیادی لازم است که همه به یکدیگر و مجموعه‌ای دیگر از عوامل وابسته هستند. این پیش نیازها می‌بایست همزمان فراهم و با یکدیگر هماهنگ باشند تا نطفه دموکراسی منعقد شود. متغیرهای فعال در این معادله پر شمار، پیچیده و گوناگون‌ هستند - از ساختار و شرایط اقتصادی گرفته تا شرایط اجتماعی، سیاسی، مختصات جمعیتی، اقلیمی، وجود یا عدم وجود تنش‌های قومی و مذهبی، نگاه‌های ایدئولوژیک، نوع مناسبات با کشورهای خارجی، پیشینه و تجربه‌های تاریخی، مختصات فرهنگی جامعه و ویژگی‌‌های فردی و شخصیتی رهبران سیاسی و بازیگران داخلی و خارجی. این شبکه تو در تو چنان پیچیده است که در شرایط خاص حتی یک حادثه می‌تواند در آن نقش آفرینی کند و خروجی آن را تغییر دهد.

اما پاسخ سوال دوم که مربوط به پایداری دموکراسی می‌شود بسیار آسان تر است. گذار به دموکراسی به هر شکلی که انجام پذیرد، با اطمینان قابل قبولی می‌توان گفت که شانس پایداری آن چقدر است و چه عواملی به آن کمک می‌کنند و یا آن را تضعیف می‌کنند.

آدام شورتسکی و همکارانش در کتاب «دموکراسی و توسعه: نهادهای سیاسی و رفاه جهان»[۲] که در پایان سال ۲۰۰۰ منتشر کردند، بر پایه یک بررسی جامع کمی و کیفی نشان می‌دهند که پایداری دموکراسی در کشورهایی که سطح درآمد سرانه آن‌ها بیشتر از ۱۴۳۰۰ دلار است (به قیمت ۲۰۱۹) و ساختار اقتصادی آنها متنوع است،‌ از شانس بالاتری برخوردار می‌باشد. از سوی دیگر،‌ ریزش طبقات از بالا به پایین، در اثر تورم و فشارهای اقتصادی، به ویژه ریزش طبقه متوسط، شانس پایداری دموکراسی را به شدت تضعیف می‌کند. بررسی شورتسکی نشان می‌دهد که اثر این پدیده در ایجاد بی‌ثباتی و نا‌ آرامی‌های سیاسی و تضعیف دموکراسی بسیار شدید تر از تاثیر نابرابری اقتصادی است. این بررسی همچنان نشان می‌دهد که عوامل دیگری مانند فرهنگ سیاسی و نوع نگاه مذهبی نیز دارای تاثیر تعیین کننده‌ای در تقویت و یا تضعیف پایداری دموکراسی هستند. برای مثال، کشورهایی که دارای پیشینه چرخش مسالمت آمیز قدرت سیاسی هستند از بستر بهتری برای بقای دموکراسی برخوردار می‌باشند.

انواع گذار به دموکراسی

گرچه تعیین و پیش‌بینی چگونگی گذار به دموکراسی بسیار مشکل است، اما بطور کلی برای گذار به دموکراسی چهار مسیر اصلی قابل تشخیص است: مداخله از خارج، کناره گیری داوطلبانه حاکمان، گذار توافقی و انقلاب از پایین.

تاسیس دموکراسی در آلمان و ژاپن بعد از جنگ جهانی دوم دو مورد موفق گذار به دموکراسی با مداخله یک نیروی خارجی است. دلایل متعددی برای موفقیت این دو مورد پیشنهاد شده‌اند. از جمله اینکه، این دو کشور قبلا دموکراسی را در مقاطعی بین دو جنگ جهانی تجربه کرده و با آن آشنا بودند. همچنین، نیروهای متفقین برای چند دهه در این دو کشور ماندند و برای استقرار و تثبیت دموکراسی، از طریق طرح مارشال در آلمان و برنامه احیای اقتصادی در ژاپن، سرمایه گذاری بسیار سنگینی را در این دو کشور به اجرا گذاشتند. تاسیس ناتو نیز نقش مهمی در این فرایند ایفا کرد. در مقابل، افغانستان و عراق دو نمونه ناموفق و فاجعه بار این مسیر هستند.

گذار به دموکراسی می‌تواند از طریق کناره گیری داوطلبانه کسانی که در قدرت هستند نیز تحقق پیدا کند. کناره گیری خوان کارلوس در اسپانیا یک نمونه این نوع گذار است که به تاسیس دموکراسی در اسپانیا انجامید. در این نوع گذار فشار از پایین وجود دارد و نقش آفرینی می‌کند، اما عامل تعیین کننده کناره گیری داوطلبانه حاکمان است.

مسیر سوم، گذار توافقی است که در آن حاکمیت با اپوزیسیون وارد مذاکره می‌شود و در برابر دریافت امتیازهایی، قدرت سیاسی را به نحوی سامانمند ‌به اپوزیسیون دموکرات واگذار می‌کند. آفریقای جنوبی و لهستان نمونه‌های موفق و کلاسیک این نوع گذار هستند. از سوی دیگر، مذاکرات صلح اسرائیل و فلسطین در دهه ۹۰ که به پیمان‌های اسلو در سال ۱۹۹۳ و نشست سران کمپ دیوید در سال ۲۰۰۰ انجامید، نمونه ناموفق این نوع گذار است.

مسیر چهارم، انقلاب از پایین است. گذار به دموکراسی هنگامی در این مسیر قرار می‌گیرد که مداخله خارجی مطرح نباشد و دو مسیر دیگر مسدود باشند. انقلاب‌های آمریکا، پرتقال و رومانی نمونه‌های موفق این مسیر هستند. در مقابل، از انقلاب‌‌های روسیه و لیبی می‌توان به عنوان نمونه‌های ناموفق این مسیر نام برد.

در عمل، برای گذار به دموکراسی مسیرهای متعدد دیگری نیز می‌توان متصور شد که ترکیب‌های مختلفی از چهار مسیر اصلی هستند. برای مثال، استراتژی «فشار از پایین و اصلاح از بالا» ترکیبی از مسیرهای کناره گیری داوطلبانه حاکمان و گذار توافقی است. از سوی دیگر، انقلاب‌های خشونت پرهیز و دمکراتیک کشورهای اروپای شرقی را می‌توان ترکیبی از مسیرهای انقلاب از پایین و گذار توافقی دانست. به این ترتیب، نقش مسیرهای پایه‌ای، به ویژه «گذار توافقی» شایان توجه است، زیرا با استفاده از عناصر تشکیل دهنده آنها، بسته به شرایط کشور مورد نظر، می‌توان استراتژی‌های مختلفی برای گذار به دموکراسی تدوین کرد.

شرایط و عوامل موفقیت گذار توافقی

گذار به دموکراسی هنگامی در مسیر گذار توافقی قرار می‌گیرد که اولا نه حاکمان ‌بتوانند به روال گذشته حکومت کنند و نه اپوزیسیون آنقدر قوی باشد که بتواند قدرت سیاسی را تسخیر کند. دوما، در هر دو سو نیروهای میانه‌رو وجود داشته باشند و توازن قوا به گونه‌ای باشد که هیچ یک از این دو جناح به تنهایی نتواند شرایط را تغییر دهد، اما در صورت همکاری با یکدیگر از نیروی کافی برای تغییر شرایط برخوردار باشند.

به این منظور، میانه‌روهای اپوزیسیون و اصلاح طلبان حکومت باید بتوانند با یک دیگر گفتگو کنند و بر سر یک راه کار به توافق برسند. همچنین، شرایط باید به گونه‌ای باشد که میانه‌روها در هر دو سو بتواند نیروهای تندرو را راضی به همکاری کنند و یا اینکه آنها را خنثی و به حاشیه برانند. اگر این عملی نباشد مقاومت شدید نیروهای تندرو موجب شکست استراتژی گذار توافقی خواهد شد. برای تحقق این امر هر دو طرف باید بتوانند توافقی را که بدست آمده به طرفداران خود به اصطلاح بفروشند، پشتیبانی آنها را جلب کنند و پایگاه اجتماعی ائتلاف جدید را بسیج و سازماندهی کنند.

با توجه به خصومتی که معمولا بین طرفداران حکومت و اپوزیسیون وجود دارد، که غالبا برای چند دهه ادامه داشته است، تحقق گذار توافقی کار آسانی نیست. به ویژه اگر دو طرف دستشان به خون یکدیگر آلوده شده باشد. لذا موفقیت این رویکرد نیازمند وجود رهبری موثر و مناسب در هر دو سوی معادله است. برای موفقیت این استراتژی، رهبری هر دو جناح باید از بینش و قدرت قضاوت استراتژیک برخوردار باشند تا بتوانند مصالح را ببینند و ریسک‌های درست و حساب شده برای تحقق آن را تشخیص دهند. افزون بر این، باید بتوانند مسائل را از دید طرف مقابل نیز ببینند و از توانایی همدردی با طرف مقابل برخوردار باشند. بتوانند از منافع شخصی و گروهی خود بگذرند و تقدم را به مصالح عمومی و ملی بدهند و ریسک‌هایی را که بسیار بزرگتر از شرایط شخصی خود هستند بپذیرند و مدیریت کنند. باید ریسک پذیر باشند و از توانایی پذیرش ریسک‌های حساب شده و درست برای رسیدن به هدف برخوردار باشند. رهبران ریسک گریز برای این استراتژی مناسب نیستند. همچنین، باید توانا، موثر و کارآمد باشند تا بتوانند راه کار درست را به اجرا بگذارند.

نمونه آفریقای جنوبی

واگذاری قدرت سیاسی در آفریقای جنوبی از رژیم آپارتاید حاکم به کنگره ملی آفریقای جنوبی یکی از نمونه‌های کلاسیک و موفق گذار توافقی است که تمام جنبه‌هایی را که در بالا به آنها اشاره شد، در آن می‌توان مشاهده کرد.

رهبران رژیم آپارتاید دریافته بودند که وضعیت موجود را نمی‌‌توان حفظ کرد و تغییر اجتناب ناپذیر است. نسل جدید سیاه پوستان بسیار رادیکال‌تر از نسل پیشین بود و از حکومت به اشکال مختلف نافرمانی می‌کرد. لذا هزینه سرکوب با سرعت فزاینده‌ای افزایش یافته بود. فرزندان سفید پوستان نیز دیگر به سیستم باور نداشتند و حاضر به پرداخت هزینه سنگین برای حفظ آن نبودند. شرایط خارجی نیز علیه حکومت تغییر کرده و بازیگران خارجی خواهان پایان دادن به نظام آپارتاید نژادی بودند. فروپاشی شوروی نیز ترس حکومت و نیروهای غربی از خطر کمونیسم را از بین برد و توقف پشتیبانی مالی شوروی از کنگره ملی آفریقا جنوبی و پشتیبانی آمریکا از آن نیز به نرم شدن موضع نظام حاکم کمک کرد.

اپوزیسیون، به رهبری کنگره ملی آفریقا جنوبی، نیرومند و سازمان یافته بود. اما شکست رژیم آپارتاید همچنان بسیار دشوار بود. رهبری نیروهای میانه رو در هر دو سو از بینش استراتژیک برخوردار بودند تا مصلحت کشور را دریابند و بتوانند بر پایه آن عمل کنند. نلسون ماندلا (رهبر کنگره ملی آفریقا) و دکلرک (de Klerk، رئیس جمهور دولت آفریقای جنوبی) هر دو توانستند به شکل مناسبی ریسک پذیر باشند. ماندلا مذاکرات با حکومت آفریقای جنوبی را از کنگره ملی آفریقا پنهان کرده بود زیرا نگران بود که مخالفت نیروهای تندرو در کنگره مذاکرات را از مسیر خارج کند. دکلرک نیز نقش مشابهی ایفا کرد. او مستقیما و به طور غیر منتظره برگزاری رفراندوم برای مذاکره با کنگره ملی آفریقا را در یک مصاحبه تلویزیونی اعلام کرد تا اعضای کابینه خود و هیئت سیاسی حزب خود را که با مذاکره مخالف بودند در برابر عمل انجام شده قرار دهد.

ماندلا و دکلرک هر دو از این توانایی برخوردار بودند که بتوانند مسائل را از دید طرف مقابل نیز ببینند. دکلرک تمام پیش شرط‌ها برای مذاکره را کنار گذاشت و اعلام کرد برای آغاز مذاکره هیچ پیش شرطی ندارد. در فوریه ۱۹۹۰ دکلرک اعلام کرد که یکجانبه تمام زندانیان سیاسی، از جمله نلسون ماندلا را آزاد می‌کند، کنگره ملی آفریقای جنوبی را که پیش از آن غیر مجاز اعلام شده بود، به عنوان یک سازمان قانونی به رسمیت می‌شناسد و بنا دارد با آن وارد مذاکره شود. همچنین، وقتی سه ماه بعد کنگره ملی آفریقا جنوبی مبارزه مسلحانه را به تعلیق درآورد و آمادگی خود برای مذاکره را اعلام کرد، هیچ قید و شرطی، مانند پذیرش مشروعیت کنگره ملی را اعلام نکرد. به عبارت دیگر هر دو طرف توانستند شرایط را از دید دیگری ببینند. نبود پیش شرط از دو جهت دیگر نیز اهمیت داشت. اولا پیش شرطی وجود نداشت که با استفاده از آن تند روها بتوانند با نقض پیش شرط مذاکرات را منحرف و به شکست بکشانند. دوما نبود پیش شرط آشکار به دو طرف مذاکره کننده آزادی عمل بیشتری داد.

همچنین، هر دو رهبر توانستند موافقت طرفداران خود را برای مذاکره جلب کنند، نیروهای تندرو را خنثی کنند و طرفداران خود را برای پشتیبانی از ائتلاف نهایی به نحو موثری سازمان دهی کنند.

در طی سه سال بعد دولت آفریقای جنوبی با کنگره ملی به مذاکره پرداخت و نهایتا حکومت را داوطلبانه واگذار کرد. در انتها، اعلام عفو عمومی از طرف کنگره ملی آفریقا جنوبی و اقداماتی مانند تامین امنیت شغلی برای ۵ سال برای کادر اداری دولت، راه خروج را برای حکومت باز کرد و شرایط لازم برای گذار سامانمند به دموکراسی را فراهم آورد.

همانطور که اشاره شد، گذار از آپارتاید نژادی آفریقای جنوبی به دموکراسی یک نمونه کلاسیک گذار توافقی است. اما یک جنبه آن که کمتر مورد توجه قرار گرفته است نقش کلیدی بخش خصوصی آفریقای جنوبی در تحقق این گذار است.

در شرایط موجود در آفریقای جنوبی گذار از رژیم آپارتاید می‌توانست به صورت‌های متفاوتی انجام پذیرد. می‌توانست خونین باشد و به جنگ داخلی بیانجامد و یا اینکه نتیجه نهایی آن دموکراسی نباشد. اینکه به نحوی مسالمت آمیز انجام گرفت و به دموکراسی انجامید تا حد قابل توجهی نتیجه نقش مثبتی است که بخش خصوصی آفریقای جنوبی توانست در این فرایند ایفا کند. این نقش در چهار عرصه بسیار برجسته بود. نخست، هموار کردن مسیر و فراهم کردن مقدمات لازم برای پاگیری و آغاز رسمی مذاکرات بین ماندلا و دکلرک. دوم، میانجیگری بین دو طرف در طی مذاکرات برای رسیدن به توافق. سوم، مدیریت افراد و گروه‌هایی که می‌توانستند مذاکرات را به هم بزنند و باعث شکست آن شوند. چهارم، جلب موافقت و پشتیبانی جامعه مدنی از نظم جدید، به ویژه در بین سفید پوستان.

در نظام آپارتاید آفریقای جنوبی اتحادیه‌های کارگری نیرومندی وجود داشتند. تا اواخر دهه ۷۰ این برای موسسات صنعتی کشور مسئله ساز نبود زیرا اقتصاد با فراوانی و مازاد نیروی کار مواجه بود. اما در دهه ۸۰ این وضعیت دگرگون شد. از ۱۹۸۹ به بعد موسسات اقتصادی با اعتصاب‌های کارگری متعدد و گسترده مواجه شدند. این اعتصابات توسط اتحادیه‌های کارگری غیر مجاز سازماندهی و اداره می‌شدند. صاحبان معادن و صنایع آفریقای جنوبی نمی‌دانستند که افراد سازمان دهنده این اعتصاب‌ها دقیقا چه کسانی هستند تا بتوانند با آنها وارد مذاکره شوند. این موسسات خواهان قانونی شدن اتحادیه‌های کارگری شدند تا بتوانند با آنها وارد مذاکره شوند. اما دولت مخالف این امر بود. این امر موجب شکل‌گیری تنش بین صاحبان معادن و دولت شد. نهایتا دولت کنار آمد و اتحادیه‌های قانونی تاسیس شدند و با سرعت به مرکز فعالیت کنشگران کنگره ملی آفریقا تبدیل شدند. در فرایند این تحولات مناسبات و روابط بین رهبران بخش خصوصی و رهبران جنبش آزادی‌خواهی شروع به شکل‌گیری کرد.

بر خلاف تحریم‌های بخش صنعتی، تحریم‌های مالی تاثیر گذار بودند. در اثر این تحریم‌ها دولت آفریقای جنوبی به دلیل ناتوانی در پرداخت بدهی‌های خود دچار بحران شد و سرمایه شروع به خروج از کشور کرد. به این ترتیب صاحب موسسات مالی نیز برای کنترل شرایط به رهبران و کنشگران کنگره ملی آفریقای جنوبی نزدیک‌تر شدند. فروپاشی شوروی در این فرایند نقش مثبتی ایفا کرد. حزب کمونیسم در کنگره ملی آفریقای جنوبی پایگاه نیرومندی داشت و کنگره ملی آفریقا کمک‌های زیادی از شوروی دریافت می‌کرد. لذا رهبران بخش خصوصی همواره از به قدرت رسیدن کمونیست‌ها هراس داشتند. فروپاشی شوروی و توقف کمک‌های مالی آن این هراس را خنثی کرد.

در این مقطع (در سال ۱۹۸۵) مالکیت بخش خصوصی در دست گروه بسیار کوچکی شدیدا متمرکز بود. بخش معادن عمدتا در انحصار دو موسسه بزرگ بود. پنج گروه صنعتی بزرگ ۸۰٪ بازار بورس کشور را در اختیار داشتند. بیش از ۵۰٪ کل تولیدات توسط ۵٪ موسسات بود. عملا سرنوشت کل اقتصاد کشور در دست ۱۰ نفر بود. این عده توانستند برای گذار سامانمند از آپارتاید با یکدیگر همکاری کنند و با برگزاری جلسات مرتب در مورد حل مشکلات و میانجیگری بین دولت و کنگره ملی آفریقای جنوبی و اعمال فشار بر دولت برای مذاکره با کنگره ملی آفریقا برنامه ریزی کنند.

این گروه چند هدف را دنبال می‌کرد. در درجه نخست جلو گیری از جنگ داخلی. دوم اعمال فشار و تشویق دولت برای مذاکره با کنگره ملی آفریقا جنوبی. سوم. برقراری رابطه با کنگره ملی آفریقا برای تاثیر گذاری بر عملکرد آن. چهارم میانجیگری بین دولت و کنگره ملی آفریقا جنوبی برای توافق بر سر یک برنامه برای گذار مسالمت آمیز. پنجم، مدیریت مخالفین و کمک به ایجاد حمایت در جامعه. ششم، مدیریت پشتیبانی‌های خارجی.

علیرغم مخالفت دولت، در سال ۱۹۸۵ رئیس موسسه انگلو (Anglo) در راس هیئتی با رهبران تبعیدی کنگره ملی آفریقای جنوبی در لوساکا (Lusaka) ملاقات کرد. طی دو سال بعد ( ۱۹۸۶- ۱۹۸۸) موسسات وابسته به شرکت بزرگ «انگلو-آمریکا» مذاکرات غیر رسمی با کنگره ملی آفریقا را ترتیب دادند و متعاقبا با رهبران مخفی کنگره ملی آفریقا در داخل کشور نیز وارد گفتگو شدند. در سال ۱۹۸۸ رهبران بخش خصوصی رسما سازمانی تحت عنوان «جنبش مشورتی کارفرمایان»[۳] را تاسیس کردند تا به شکل منسجم تری این اقدامات را پیگیری کند. این سازمان رسما و با صراحت اعلام کرد که خواهان یک دموکراسی متداول برای کشور، بر اساس رای اکثریت و اصل «هر فرد یک رای»، بدون هیچ اما و اگر و تبصره‌ای است. در واقع، وقتیکه مذاکرات رسما آغاز شد «جنبش مشورتی کارفرمایان» به برگزار کننده، برنامه ریز و دبیرخانه مذاکرات تبدیل شد و نقش تعیین کننده‌ای در موفقیت مذاکرات و گذار توافقی به دموکراسی ایفا کرد.

وضعیت ایران

همانطور که در بالا اشاره شد، تعیین و پیش‌بینی دقیق اینکه دموکراسی در چه شرایطی، در چه زمان و چگونه شکل می‌گیرد اساسا بسیار دشوار است. این امر در یک جامعه قطبی شده که در آن نیروهای اپوزیسیون متعدد، پراکنده و غیر سازمان یافته هستند و تشکل‌های مدنی نیز ضعیف می‌باشند بسیار دشوار‌تر است. در ایران آنچه که مسلم است، از یکسو شدت بحران‌های اقتصادی، اجتماعی و سیاسی است که تمام ارکان جامعه و حکومت را در بر گرفته است و از سوی دیگر، ساختار معیوب حکومت است که نه تنها توانایی مقابله با شرایط موجود را ندارد، بلکه خود عامل تولید بحران‌های موجود است. اما آنچه که مبهم است توانایی تشکل‌های سیاسی در تاثیر گذاری بر سیر تحولات احتمالی کشور است.[۴]

در چنین شرایطی، برای گذار احتمالی ایران به دموکراسی می‌توان مسیرهای متفاوتی متصور شد. بخش قابل توجهی از کنشگران سیاسی ایران، که طیف وسیعی از کنشگران چپ تا راست را در بر می‌گیرد، خواهان آن هستند که گذار ایران به دموکراسی به نحوی سامانمند و خشونت پرهیز صورت بگیرد. این گرایش بر سه پایه استوار است. نخست، تجربه انقلاب ۵۷ که رویکرد انقلابی را در درون جامعه و در بین کنشگران سیاسی تضعیف کرده است. دوم، تجربه انقلاب‌های کلاسیک جهان که غالبا به دموکراسی منتهی نشده‌اند. سوم، ترس از ریسک‌ها و مخاطرات احتمالی فروپاشی و بروز خلا قدرت.

جناح رادیکال این طیف که به ظرفیت «انقلاب از پایین» تکیه دارد، امیدوار است که در لحظه نهایی، حکومت در زیر فشار انقلابی تسلیم شود و قدرت سیاسی را به نحوی سامانمند به اپوزیسیون واگذار کند. از سوی دیگر، جناح راست این طیف که معتقد است «انقلاب از پایین» رویکردی است که می‌تواند از کنترل خارج شود و موجب تقویت جناح‌های تندرو در درون حاکمیت شود، به دنبال فعال کردن ظرفیت‌های موجود در سیستم برای تغییرات ساختاری است. در میانه، رویکردی که در ایران به نام «تحول خواهی» معروف شده است، در واقع یک ترکیب بسیار سیال از مسیرهای «فشار از پایین و اصلاح از بالا»، گذار توافقی و انقلاب از پایین است که بسته به اینکه هریک از سه عنصر تشکیل دهنده آن از چه وزنی برخوردار باشند، می‌تواند به نتایج متفاوت بیانجامد.

در واقع، آنچه در همه این گرایشات مشترک است این امیدواری است که گذار ایران به دموکراسی نهایتا در مسیر نوعی از گذار توافقی قرار بگیرد که در آن حاکمان تحت فشار جنبش‌های مردمی توافق ‌کنند که در برابر دریافت امتیازهایی قدرت سیاسی را به نحوی سامانمند به اپوزیسیون واگذار کنند. اما گذار توافقی، چه نوع رادیکال آن که به فشار انقلاب از پایین متکی است و چه نوع میانه‌رو آن که به ظرفیت تغییر در حاکمیت تکیه می‌کند، دارای مقتضیاتی است که در حال حاضر در ایران موجود نیست.

همانطور که در بالا توضیح داده شد، موفقیت گذار توافقی نیازمند وجود چند شرط پایه‌ای است. نخست، یک جناح نیرومند و توانا در درون حاکمیت که حاضر به مذاکره با اپوزیسیون برای گذار به دموکراسی باشد. دوم، وجود یک اپوزیسیون نیرومند و کارآمد که بتواند طرف مذاکره قرار بگیرد. سوم، وجود یک نیروی موثر که بتواند نقش میانجی را ایفا کند. چهارم، وجود یک رهبری توانا در هر دو سوی معادله که قادر به اتخاذ ریسک‌های استراتژیک باشد، بتواند نیروهای تندرو را خنثی کند، نیروهای خود را سازماندهی کند و بتواند از منافع شخصی و گروهی خود بگذرد و مصالح عمومی کشور را مبنای کار قرار دهد. پنجم، وجود شرایط خارجی مناسب.

در حال حاضر، این شرایط در ایران موجود نیست. نخست، نیرویی که بتواند در درون حکومت گذار توافقی را به پیش ببرد از ساختار قدرت به بیرون پرتاب شده است. لذا موفقیت این استراتژی مستلزم بازگشت این نیرو به درون ساختار قدرت و یا شکل‌گیری یک نیروی جایگزین در درون ساختار قدرت است که بتواند این وظیفه را بر عهده بگیرد. دوم، متاسفانه یک اپوزیسیون سازمان یافته که بتواند طرف مذاکره قرار بگیرد موجود نیست. سوم، نیروی موثری که بتواند نقش میانجی را ایفا کند وجود ندارد. همانطور که در بالا اشاره شد، در آفریقای جنوبی بخش خصوصی این نقش را ایفا کرد. این نیرو آنقدر قوی بود که توانست خواست خود برای مذاکره با کنگره ملی آفریقای جنوبی را بر دولت تحمیل کند. در ایران بخش خصوصی مستقل از حکومت ضعیف است و نمی‌‌تواند به تنهایی این نقش را ایفا کند. چهارم، هر دو جناح از فقدان یک رهبری موثر که مشخصات لازم را داشته باشد رنج می‌برند. پنجم، گرچه فشار خارجی وجود دارد، اما اولا این فشار خارجی از سوی غرب است که جمهوری اسلامی به آن وابسته نیست. دوما، پشتیبانی‌ همه جانبه روسیه و چین از جمهوری اسلامی که به دلیل جنگ اوکراین و تنش‌های آمریکا با چین ظرفیت استراتژیک پیدا کرده است، فشار غرب را تا حد قابل توجهی خنثی می‌کند.

گرچه شرایط بالا در حال حاضر در ایران وجود ندارد، اما این بدین معنی نیست که این شرایط نمی‌تواند با سرعت شکل بگیرد. در آفریقای جنوبی کمتر کسی گذار به دموکراسی را در آینده‌ای نزدیک و به گونه و با سرعتی که انجام گرفت پیش‌بینی می‌کرد. گذار آفریقای جنوبی همه را غافلگیر کرد. نظر غالب آن بود که شرایط آفریقای جنوبی بسیار پیچیده و دشمنی‌ها آنقدر عمیق شده است که مشکل به راحتی قابل حل نیست. جو حاکم، شرایط آفریقای جنوبی را به عنوان معضلی که راه حل آشکاری ندارد پذیرفته بود. اکثرا تصور می‌کردند که وضعیت نهایتا به یک جنگ داخلی خونین منتهی خواهد شد.

بی شک، در فرایند مبارزه یک اپوزیسیون موثر می‌تواند در ایران شکل بگیرد. در درون حکومت یک نیروی موثر که بتواند ضرورت تغییر را ببیند می‌تواند دست بالا را پیدا کند. چنانچه غرب، بتواند جنگ اوکراین را پایان دهد و مناقشات خود با چین را مدیریت کند، پشتیبانی روسیه و چین از جمهوری اسلامی به شدت کاهش خواهد یافت، زیرا نگاه روسیه و چین به جمهوری اسلامی عمدتا ابزاری است.[۵] مجموعه‌ای از ملاحظات اقتصادی و سیاسی می‌تواند غرب را به این سو هدایت کند.

ارزیابی احتمال تحقق این تحولات دشوار است. اما نشانه‌های امیدوار کننده‌ای قابل مشاهده هستند. مخالفت مردم با نظام حاکم بسیار گسترده شده و به سرعت می‌رود تا حضور خیابانی و میدانی گسترده پیدا کند. این روند بی‌شک موجب رشد کیفی و افزایش توان سازماندهی اپوزیسیون خواهد شد. شکل‌گیری یک اپوزیسیون سازمان یافته صحنه را دگرگون خواهد کرد. این تحول نه تنها هزینه مبارزه علیه استبداد دینی را کم و کارآمدی مبارزه را بالا خواهد برد، بلکه همانطور که تجربه آفریقای جنوبی نشان میدهد، می‌تواند موجب تقویت نیروهای واقع بین و تحول خواه در درون حاکمیت شود. از سوی دیگر، بر عامل خارجی نیز بی‌تاثیر نخواهد بود.

همانطور که در بالا اشاره شد، گذار به دموکراسی می‌تواند از سه مسیر اصلی دیگر نیز انجام پذیرد: «فشار از پایین و اصلاح از بالا»، مداخله خارجی و انقلاب از پایین. جامعه ایران مرحله اصلاحات دهه ۷۰ را پشت سر گذاشته و از آن عبور کرده است. اگر استراتژی «فشار از پایین و اصلاح از بالا» دوباره جان بگیرد، دایره عمل آن دیگر نمی‌تواند به عرصه گذشته محدود بماند. بلکه ناچار خواهد بود تغییر ساختار حکومت را هدف قرار دهد. با توجه به شرایط کشور، روشن نیست که این رویکرد بتواند در همین دایره باقی بماند و به تحولات عمیق‌تر نیانجامد.

در شرایط جهانی موجود، سناریوی گذار به دموکراسی از طریق مداخله خارجی اساسا مطرح نیست. افزون بر این، بر اساس تجربه تاریخی که در بالا به آن اشاره شد، بعید است که این رویکرد بتواند برای ایران نتیجه‌‌ای مانند آلمان و ژاپن داشته باشد. با توجه به جایگاه ایران در محاسبات غرب و مختصات ایران، نتیجه این رویکرد می‌تواند به وضعیتی مشابه عراق بیانجامد.

در مورد رویکرد «انقلاب از پایین» نیز ابهامات زیادی وجود دارد. نتیجه انقلاب ۵۷ بسیاری از ایرانیان را نسبت به رویکرد انقلابی بدبین و رویگردان کرده است. نگرش‌های ایدئولوژیک که معمولا رویکرد انقلابی را تقویت می‌کنند در جامعه ایران افول کرده‌اند. در اپوزیسیون نیز یک تشکل نیرومند و سازمان یافته‌ای وجود ندارد تا جامعه بتواند چشم‌انداز یک آینده روشن را در برابر خود ببیند. سرکوب وحشیانه رژیم نیز یک مانع جدی دیگر در برابر این رویکرد است.

از سوی دیگر، شدت بحران‌های جامعه و نا توانی حکومت در حل این بحران‌ها آنچنان شدید است که این سناریو، علیرغم تمام چالش‌ها و هزینه‌های آن می‌تواند به یک واقعیت تبدیل شود. هزینه فزاینده ادامه وضعیت کنونی و تنفر شدید مردم از رژیم که بانی و باعث وضعیت موجود است می‌تواند خود به نیرومند‌ترین محرک و انگیزه انقلاب تبدیل شود. با گسترش نارضایتی‌ها هزینه سرکوب برای رژیم به صورت تصاعدی بالا خواهد رفت و رژیم با سرعت فزاینده‌ای کنترل اوضاع را از دست خواهد داد. در فرایند این مبارزه یک اپوزیسیون موثر می‌تواند شکل بگیرد که گذار انقلابی از جمهوری اسلامی را رهبری کند. تحقق این سناریو خارج از تصور نیست.

با این همه، در شرایط موجود نمی‌‌توان با اطمینان پیش‌بینی کرد که پیروز نهایی این رویکرد چه نیرویی خواهد بود و به چه نتیجه‌ای خواهد انجامید. شایان توجه است که غالب انقلاب‌های کلاسیک که با قهر انقلابی همراه بوده‌اند به دموکراسی منتهی نشده‌اند. البته، رویکرد «انقلاب از پایین» می‌تواند مانند تجربه کشورهای اروپای شرقی خشونت پرهیز باشد و به دموکراسی بیانجامد. در این صورت می‌توان آن را گونه‌ای رادیکال از رویکرد گذار توافقی دانست که موفقیت آن مستلزم الزامات مشابهی خواهد بود که در بالا به آنها اشاره شد.

گذار ایران به دموکراسی می‌تواند از مسیر جدیدی تحقق پیدا کند که تا به حال تجربه نشده است. اما به احتمال قوی این مسیر «جدید» ترکیبی از مسیرهای اصلی خواهد بود که مختصات و مشکلات مسیرهای پایه را به همراه خواهد داشت.

در صورتی که کلیه مسیرهای بالا مسدود باشند، برای تحولات سیاسی ایران می‌توان سناریوهای متعدد دیگری متصور شد.

یکی از این سناریوها فروپاشی است. بر روی کاغذ می‌توان تصور کرد که بعد از فروپاشی نیروهای سیاسی کشور بتوانند با همکاری با یکدیگر خلا قدرت را پر و نظم دموکراتیک جدیدی را بنا کنند. اما این تصور تا چه حد واقع بینانه است؟ در حال حاضر، در اپوزیسیون نیرویی وجود ندارد که بتواند خلا قدرت را به سرعت پر کند و شرایط لازم برای گذار کشور به دموکراسی را تامین کند. چنانچه خلا قدرت طولانی شود، با توجه به پراکندگی نیروهای اپوزیسیون، رقابت‌های احتمالی و پیچیدگی‌های کشور و منطقه، روشن نیست که نتیجه نهایی چه باشد.[۶]

افزون بر این، سیر تحولات ایران می‌تواند در مسیری قرار بگیرد که محوریت آن اساسا دموکراسی نباشد. شکل‌گیری یک حکومت اقتدارگرا که دغدغه آن تامین ثبات سیاسی و توسعه اقتصادی باشد یکی از سناریوهای ممکن است. بررسی این سناریوها خارج از دستور کار این نوشته است. اما باید توجه داشت که در شرایط موجود احتمال تحقق برخی از این سناریوها متاسفانه کمتر از احتمال تحقق سناریوهای گذار به دموکراسی نیست.

علاوه بر چگونگی گذار به دموکراسی، مسئله پایداری دموکراسی نیز مطرح است. در صورت گذار ایران به دموکراسی، آیا دموکراسی نوپای ایران پایدار خواهد بود؟ همانطور که در بالا اشاره شد بررسی آدام شورتسکی نشان میدهد که پایداری دموکراسی در کشورهایی که دارای ساختار اقتصادی متنوع هستند و سطح درآمد سرانه آن‌ها بیشتر از چهارده هزار دلار است از شانس بالاتری برخوردار است. از سوی دیگر،‌ ریزش طبقات از بالا به پایین (به ویژه ریزش طبقه متوسط)، فقدان پیشینه چرخش مسالمت آمیز قدرت و نگاه‌های فرهنگی و مذهبی تنگ نظرانه شانس پایداری دموکراسی را تضعیف می‌کنند.

این شاخص‌ها تصویر نا امیدوار کننده‌ای از شانس پایداری دموکراسی در ایران ارائه می‌دهند. اقتصاد ایران به صادرات نفت وابسته است و سطح درآمد سرانه ایران کمتر از نصف رقم ۱۴۰۰۰ هزار دلار است . از سوی دیگر، به لحاظ فرهنگی و اقتصادی جامعه ایران شدیدا قطبی شده است؛ ایران گرفتار نگاه‌های فرهنگی و مذهبی تمامیت خواه است؛ در چند دهه گذشته یک ریزش طبقاتی بسیار شدید را تجربه کرده است و در پیشینه سیاسی آن سابقه چرخش مسالمت آمیز قدرت دیده نمی‌شود.

اما در کاربرد این شاخص‌ها باید احتیاط کرد و آنها را به صورتی مکانیکی به کار نبرد. برای مثال، شاخص درآمد سرانه آدام شورتسکی که نتیجه یک بررسی آماری است، مستقیما قابل تعمیم به ایران نیست. سطح درآمد سرانه پایین ایران نتیجه سیاست‌های جمهوری اسلامی است و نمی‌تواند بیانگر سطح توسعه اقتصادی، اجتماعی و سیاسی ایران باشد. ایران از نرخ شهر نشینی بالا و جمعیت تحصیل کرده‌ای برخوردار است و با جهان خارج پیوندهای فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی عمیقی دارد.

با اینهمه، یافته‌های آدام شورتسکی را نباید نادیده گرفت. برای تدوین یک استراتژی گذار به دموکراسی مطلوب که بتواند نتیجه بخش باشد، باید یافته‌های اینگونه بررسی‌ها را مد نظر داشت. برای مثال، نقش تنوع ساختار اقتصادی شایان توجه است. وقتی که اقتصاد یک کشور به نفت وابسته و درآمد نفت در اختیار دولت باشد و فرصت‌های تولید ثروت انبوه و سریع به اشکال دیگر ضعیف باشند، افراد و گروه‌های اجتماعی دارای انگیزه نیرومندی خواهند بود که دولت را تسخیر کنند و وقتی به قدرت می‌رسند انگیزه آنها برای رها کردن قدرت بسیار ضعیف خواهد بود. وقتی فرصت‌های تولید ثروت در اقتصاد وجود داشته باشند، قدرت سیاسی نسبتا کم ارزش می‌شود و افراد کمتری با انگیزه‌های اقتصادی به دنبال آن می‌روند. افزون بر این، پیشینه استبدادی ایران، ضعف نهادهای مدنی، ضعف طبقات مستقل از حکومت، به ویژه ضعف بخش خصوصی و وابستگی شدید آن به حکومت نیز دارای پیآمدهای مشابهی هستند. تدوین یک استراتژی مطلوب برای گذار به دموکراسی مستلزم توجه به این عوامل است.[۷]

پیش بینی سیر تحولات ایران و تعیین دقیق اینکه دموکراسی در چه شرایطی در ایران شکل خواهد گرفت و گذار ایران به دموکراسی چگونه خواهد بود احتمالا غیر ممکن است. اما از تجربه کشورهای دیگر که به پاره‌ای از آنها در بالا اشاره شد می‌توان آموخت. بی‌شک، شناخت موانع احتمالی و تلاش برای رفع آن‌ها می‌تواند راه رسیدن به هدف نهایی را هموار سازد و ما را در تدوین یک استراتژی مطلوب برای گذار به دموکراسی یاری کند.

——————————————-
[۱] در مستعمره‌هایی که بریتانیا در آنجا مستقیما فرمانروایی می‌کرد (مانند هندوستان)، دموکراسی بعد از پایان کلونیالیسم نسبتا پایدار بود. اما در کشورهایی که در آنها بریتانیا غیر مستقیم، با استفاده از دست نشاندگان محلی حکومت می‌کرد، مانند غالب کشورهای آفریقایی (زیرا منافع محدود، هزینه بالای حکمرانی مستقیم را توجیه نمی‌کرد)، دموکراسی دوامی نداشت و سریع به دیکتاتوری انجامید. البته پاکستان نیز تحت حکمرانی مستقیم بریتانیا قرار داشت اما به دموکراسی نیانجامید.

[2] Adam Przeworski and et al, Democracy and Development: Political Institutions and Well Being in the World, 1950-90, Cambridge University Press 2000
[3] Consultative Business Movement

[۴] برای توضیحات بیشتر به مقاله «معضل اقدام جمعی در عرصه سیاست ایران» در سایت ( http://www.hadizamani.com ) مراجعه کنید.
[۵] برای توضیحات بیشتر به نوشته‌های نویسنده در مورد الگوی توسعه اقتصادی چین و ظرفیت‌های همکاری اقتصادی ایران و چین، در سایت (http://www.hadizamani.com) مراجعه کنید. ‌
[۶] برای توضیحات بیشتر به مقاله «متغیرهای یک فروپاشی» مراجعه کنید.
[۷] برای توضیحات بیشتر به مقاله «چند ملاحظه پیرامون چالش‌های توسعه اقتصادی و سیاسی ایران» مراجعه کنید.





iran-emrooz.net | Thu, 07.03.2024, 8:06
معامله فاوستی انتخابات ۱۴۰۲: آمار داستان را بیان میکند

مهرزاد بروجردی

برتولت برشت، نمایشنامه‌نویس فقید آلمانی، یک بار اظهار داشت که آلمان شرقی می‌تواند نارضایتی از دولت کمونیستی خود را با انتخاب یک ملت جدید برطرف کند. در ایران، رژیم حاکم با کاهش حضور مردم در رای گیری ۱۱ اسفند که به پایین‌ترین سطح تاریخی خود رسید، موفقیت مشابهی را به دست آورد.

در پس زمینه جنبش پر شور «زن، زندگی، آزادی»، درخواست‌های طنین‌انداز برای تحریم انتخابات، و نگرانی از جایگزینی احتمالی ولی فقیه، جمهوری اسلامی تصمیم گرفت که دوازدهمین دوره انتخابات مجلس شورای اسلامی را همزمان با انتخابات ششمین دوره مجلس خبرگان برگزار کند. از مدت‌ها قبل آشکار بود که این تصمیم یک معامله فاوستی بود که مستلزم تثبیت قدرت توسط نیروهای محافظه‌کار به بهای مشروعیت مردمی بود. با این حال، انبوهی از تحولات جذاب رخ داد که ارزش بررسی دقیق دارند.

مانع اولیه بر مشارکت رای دهندگان متمرکز بود. ایران در حال‌حاضر بیش از ۶۰ میلیون واجدین شرایط رای دادن دارد که ۴۰ میلیون نفر بیشتر از تعداد واجدین شرایط رأی‌دهندگان در زمان تولد جمهوری اسلامی در سال ۱۳۵۷ است. در کشوری که حکومت مدت‌هاست میزان مشارکت رأی‌دهندگان را به منزله تأیید ایدئولوژی خود تلقی می‌کند، چالش مهم نطام حاکم، در بسیج ۳۰.۹ میلیون مرد و ۳۰.۲ میلیون زن واجد شرایط برای رأی دادن بود.


جدول ۱. تعداد واجدین شرایط رای دادن از سال ۱۹۸۰ / میلیون نفر

در سوی مقابل، رأی‌دهندگان ایرانی با اقتباس از تجربیات گذشته کاملاً آگاه بودند که اکثر نامزدها کسانی هستند که قبل از انتخابات دست شما را می‌فشارند اما بعد از آن به اعتماد شما خیانت می‌کنند. این احساس در میزان مشارکت در انتخابات مجلس که از سال ۱۳۹۱ روندی نزولی داشته است، محسوس بود.

دولت نرخ مشارکت ۴۱ درصدی را در رای گیری مجلس بر مبنای ۲۵ میلیون نفر رای‌دهنده اعلام کرد. با این حال، به دلیل سانسور مطبوعات و رسانه‌ها و همچنین عدم حضور ناظران مستقل، بررسی صحت این آمار چالش برانگیز است، همانطور که در انتخابات گذشته نیز اینچنین بوده. با این وجود، حتی نرخ مشارکت ۴۱ درصدی گزارش شده، که در آن آراء باطله نیز احتساب شده‌اند، پایین‌ترین سطح مشارکت مردم در ۱۲ دوره انتخابات مجلس از سال ۱۳۵۹ است.


جدول ۲. میزان مشارکت در انتخابات مجلس شورای اسلامی / درصد

برای تقابل با افزایش بی‌علاقگی سیاسی و گرم کردن تنور انتخابات، حکومت به اقداماتی مبتکرانه مانند ارتباط مستقیم با نامزدهای احتمالی از طریق ارسال پیامک‌های دعوت به ثبت نام دست زد. همچنین برای اولین‌بار یک پروتکل اجباری پیش‌ثبت‌نام کردن نامزدها را نیز معرفی کرد. این تلاش به ثمر نشست و تعداد بی‌سابقه ۲۴۸۲۹ نفر از جمله نزدیک به ۳۰۰۰ نامزد زن برای کسب ۲۹۰ کرسی موجود ثبت نام کردند.


جدول ۳. مقایسه تعداد نامزدهای ثبت‌نام کرده با شرکت کنندگان مجاز در انتخابات مجلس

شورای نگهبان که وظیفه بررسی نامزدهای منتخب را بر عهده دارد، ۱۵۲۰۰ نامزد را تایید کرد که مطلوب‌ترین نسبت نامزدها به کرسی‌ها تا به امروز در انتخابات مجلس است. با این حال، این نرخ تایید ۶۱% مستلزم بررسی دقیق‌تری است. حتی اگر آمارهای دولتی را به صورت واقعی بپذیریم، نسبت مشارکت رای دهندگان به نامزدهای واجد شرایط به زیر سقف ۴۳ درصد کاهش یافته است که یک سقوط تاریخی است چرا که در تضاد با میانگین ۵۸ درصد مشاهده شده در یازده دوره انتخابات گذشته است.

رد صلاحیت‌ها به طور قابل توجهی بر توان نامزدهای برجسته از جمله ۲۶ نماینده مجلس یازدهم تأثیر گذاشت. علاوه بر این، اکثریت تاییدشده‌ها گرایش سیاسی محافظه‌کارانه داشتند. فهرست منتشر شده از نامزدهای ظاهراً میانه رو و «ضد تندروی» شامل ۱۶۵ نفر بود که از این میان تنها ۴۰ نفر در دور اول پیروز شدند و ۴ نفر به دور دوم انتخابات راه یافتند. تصمیم رئیس جمهور سابق سید محمد خاتمی برای امتناع از رای دادن نمادی از نامیدی غالب در اردوگاه اصلاح‌طلبان بود که احساس می‌کنند به حاشیه رانده شده و مورد بی‌مهری قرار گرفته‌اند.


جدول ۴. مقایسه میزان مشارکت در انتخابات با میزان تایید نامزدها در انتخابات مجلس

با توجه به الگوی رای دهندگی مشاهده شده در انتخابات چند دوره اخیر، بیشترین میزان مشارکت (از ۵۵ تا ۶۴ درصد) در استان‌های کم جمعیت و کمتر توسعه یافته مانند کهگیلویه و بویراحمد، خراسان جنوبی، هرمزگان و خراسان شمالی رخ داده است. در مقابل، در استان‌های پرجمعیت مانند تهران، اصفهان، آذربایجان شرقی و خوزستان نرخ مشارکت بر اساس آمار رسمی بین ۳۴ تا ۴۳ درصد گزارش شده است.

استان تهران با دارا بودن بیش از ۱۰ میلیون واجد شرایط رای دادن و ۱۳ درصد از کل کرسی‌های مجلس، شاهد تحولی چشمگیر بود. حجت‌الاسلام سید محمد نبویان که یکی از محافظه‌کاران تندرو است تنها با ۶۰۰/۰۰۰ رأی (۸ درصد از واجدین شرایط) رای اول تهران را به دست آورد. این پیروزی به یمن پایین‌ترین میزان مشارکت رای دهندگان تهرانی به دست آمد که طبق گزارش‌ها تنها ۳۴ درصد از آنها به پای صندوقهای رای رفتند.

پیروزی نبویان نشان دهنده تحولی قابل توجه بود از این رو که ۲۸ سال بود که یک روحانی رأی اول را در انتخابات مجلس از آن خود نکرده بود. علاوه بر این، تمام سیزده نماینده دیگر تهران هم که در دور اول در کنار او انتخاب شدند، همگی از طیف اصولگرا و اغلب تندرو هستند. این واقعیت که تکلیف ۴۵ صندلی مجلس که در آن حوزه‌ها کاندیداها نتوانستند به حد نصاب حداقل ۲۰ درصد آرا دست یابند و برای تعیین سرنوشت این کرسی‌ها باید در دور دوم شرکت کنند نیز خود شایان توجه است.

حال باید تکلیف ۵۳ درصد از کرسی‌های تهران از طریق دور دوم انتخابات مشخص شود و برای اولین بار کاندیداها در۱۴ استان کشور نیز در دور دوم به مبارزه انتخاباتی خود ادامه دهند. باری بیش از نیمی از نمایندگان مجلس یازدهم هم در دوره بعدی کرسی خود را حفظ نخواهند کرد.

انتخابات مجلس خبرگان رهبری

جمهوری اسلامی به دنبال نرخ شرم‌آور پایین مشارکت ۳۷ درصدی و ۴۶ درصدی در انتخابات مجلس خبرگان رهبری در سال‌های ۱۳۶۹ و ۱۳۷۷، استراتژی برگزاری همزمان این انتخابات را با انتخابات شوراهای شهر و روستا و یا مجلس شورای اسلامی در دستور کار خود قرار داد تا بلکه میزان مشارکت را افزایش دهد. این رویکرد یک بار دیگر امسال نیز اتخاذ شد. انتخابات همزمان مجلس خبرگان هم تحولات جالب دیگری را رقم زد.

از میان ۵۱۰ روحانی که برای ۸۸ کرسی رقابت می‌کردند، تنها ۱۴۴ نفر (۲۸ درصد) واجد شرایط تلقی شدند که در نتیجه میانگین نسبت نامزدها به کرسی‌ها تنها ۱.۶:۱ بود. این دومین میزان بالای رد صلاحیت نامزدها در انتخابات مجلس خبرگان رهبری از سال ۱۳۹۵ بود.


جدول ۵. مقایسه نامزدهای ثبت نام کرده با شرکت کنندگان مجاز در انتخابات مجلس خبرگان رهبری

رد صلاحیت‌ها به شخصیت‌های سرشناس از جمله دو وزیر سابق اطلاعات و حتی حسن روحانی، رئیس‌جمهور سابق که درخواست‌های علنی او از شورای نگهبان برای توضیح بی‌پاسخ ماند، کشیده شد. در همین حال، آیت‌الله صادق لاریجانی، رئیس سابق قوه قضائیه و رئیس فعلی مجمع تشخیص مصلحت نظام با شکست خفت‌باری مواجه شد و در میان پنج نامزدی که برای چهار کرسی موجود در استان مازندران رقابت می‌کردند، آخر شد.

در این دوره ششم مجلس خبرگان رهبری ۶۰ درصد (۵۳ از ۸۸) از نمایندگان دوره پنجم موفق به حفظ کرسی‌های خود شدند که از میانگین ۵۱ درصدی پنج دوره گذشته پیشی گرفت. شایان ذکر است که بسیاری از نمایندگان فعلی و منتخبان جدید مجلس خبرگان منصوبان سابق یا فعلی آیت‌الله خامنه‌ای هستند. به عنوان مثال، آیت‌الله علیرضا اعرافی که رای‌ اول تهران را به خود اختصاص داد بسیار به آیت‌الله خامنه‌ای که او را از سال ۱۳۹۵ مدیر حوزه‌های علمیه سراسر کشور گمارده است نزدیک است. به همین ترتیب، دومین رای‌آور، آیت‌الله محسن قمی، معاونت ارتباطات بین‌الملل دفتر خامنه‌ای را بر عهده دارد.

میزان مشارکت رای دهندگان در سه انتخابات سراسری گذشته کشور (انتخابات ۱۳۹۸ و ۱۴۰۲ مجلس شورای اسلامی و انتخابات ریاست جمهوری و شوراهای شهر در سال ۱۴۰۰) بین ۴۱ تا ۴۹ درصد در نوسان بوده است. همچنین باید به یاد داشت که آرای باطله در رتبه دوم انتخابات ریاست جمهوری ۱۴۰۰ قرار گرفت و در انتخابات امسال نیز، به گفته روزنامه محافظه‌کار فرهیختگان، حداقل ۵۵۳ هزار رای باطله در صندوق‌های رای تهران کشف شد. این روند حاکی از تشدید بحران مشروعیت برای صاحب منصبان حاکم است.

ترکیب تحریم‌های گسترده شهروندان و دلزدگی سیاسی آنها، همراه با شیوه‌های رد صلاحیت‌ جانبدارانه شورای نگهبان، راه را برای برتری محافظه‌کاران هموار کرده است. جناح‌های محافظه‌کار با استفاده از پایگاه رای‌دهندگان ریشه‌دار خود که شاید یک چهارم جمعیت است، نه تنها بر دو مجلس انتخابی که بلکه بر قوه مجریه نیز کنترل خود را مستولی کرده‌اند. از دیدگاه آنها، معامله فاوستی که انجام داده‌اند سود قابل توجهی را به همراه داشته است.

سؤالات مهمی برای آینده مطرح می‌شود: آیا رژیم هزینه فرصت‌های از دست رفته معامله فاوستی خود را تشخیص خواهد داد؟ آیا مخالفان حکومت بر عزم خود برای پرهیز از حضور در صندوق‌های رای، حتی در صورت تداوم دراز مدت رژیم پافشاری خواهند کرد؟ و آیا جناح‌های محافظه‌کار چه در مسیر جانشینی رهبری و چه در بحبوحه تشدید تنش‌ها در روابط خارجی ایران، دچار اختلافات جدی نخواهند شد؟ این عدم قطعیت‌ها بر پیچیدگی چشم انداز سیاسی ایران و مسیر نامطمئن کشور در سال‌های آینده دلالت می‌کند.

—————————-
* مهرزاد بروجردی، استاد علوم سیاسی و رئیس دانشکده هنر، علوم و آموزش دانشگاه علم و فناوری میزوری و نویسنده کتاب «صاحب منصبان سیاسی در ایران پس از انقلاب» است که بسیاری از داده‌های این مقاله از آن استخراج شده است.
* این مقاله ابتدا به زبان انگلیسی در سایت انستیتو استیمسون به چاپ رسیده است.





iran-emrooz.net | Wed, 06.03.2024, 15:27
در کشور شوراها (بخش سوم)

سعید سلامی

هدف این نوشتارها این است که دیده‌ها و تجربه‌های خود را از سال‌هایی که در آذربایجان شوروی زیستم با شما در میان بگذارم؛ نه به قصد صرفا روایت آن‌چه بر ما گذشت، یا افشاگری کسی یا جریانی، بلکه شجاعت نگاه بی‌پیرایه به خود در آیینۀ واقعیات و بازنگری از درون، به سیستمی که ظهور و سقوط آن به بهای جان میلیون‌ها (تکرار می‌کنم، میلیون‌ها) انسان و از بین رفتن امکانات عظیم مادی و معنوی بخش قابل توجهی از سیارۀ زمین تمام شد.

در آغاز و متن مقاله‌ها به یکی از تجربه‌های تاریخی بس هولناک، که در یک سرزمینی رخ داد نگاه کوتاهی می‌کنیم. انگیزۀ من، بازنمایی همانندی‌ها در رژیم‌های توتالیتر و شرایط امروزین میهن ماست. سرزمینی رنگین کمانی و دوست داشتنی، اما به گِل نشسته، آویزان بر لبۀ تیغ، تحت حکمرانی یک هیولای وحشتناکِ همه چیز خوارِ سیری ناپذیر؛ و ما همچنان  نظاره‌گر خواب‌آلود مرگ مادر خویش:
نیست یکدم شکند خواب به چشم کس و لیک،
غم این خفتۀ چند،
خواب در چشم ترم می‌شکند.
نگران با من استاده سحر،
صبح می‌خواهد از من،
کز مبارک دم او، آورم این قوم به جان باخته را
بلکه خبر.
(نیما یوشیج، می‌تراود مهتاب)

برگردیم به «کشور شوراها». مهمان، هم‌کار من در کارخانه، حدود سی ‌و یک، سی ‌و دو سال داشت، ازدواج‌ نکرده بود و هنوز با پدر و مادرش زندگی می‌کرد. قدی بلند و روحیه‌ای عاصی داشت. در چند جای سالن کار ما، روی دیوارها تابلوی پرولترهای دختر و پسر کشور شوراها، با لباس‌های شیکِ کار، کلاه‌های آهنی با آرم داس و چکش، با چهره‌های بشاش، با لپ‌های گل انداخته و با مشت‌های برافراشته، در کنار پرچم‌های در اهتزاز نصب‌ کرده بودند. یک‌بار که با مهمان از زیر آن‌ها  رد می‌شدیم، با خشم و نفرت نگاهشان کرد و گفت: «اگر دستم به این‌ها می‌رسید، مشت‌هایشان را می‌گرفتم و می‌کردم توی کونشان.»

من با مهمان با احتیاط هم‌صحبت می‌شدم و دو سه بار هم، کار به درگیری لفظی کشیده بود، اما این بار خشم و حرف او بر دلم نشست.

مهمان بیشتر در حین کار با خودش نق می‌زد. یکبار گوش خواباندم تا ببینم این بار از چه می‌نالد. متوجه من شد و رو کرد به من و گفت: «هر نه چکیریک، او کچل دَن چکیریک.»  (هرچی می‌کشیم از اون کچل می‌کشیم.) گفتم: منظور تو من که نیستم؟ مهمان با پرخاش گفت: «تو چرا خودتو قاتى می‌کنی؟ منظور من لنینِ، هرچی می‌کشیم از اون کچل می‌کشیم.» خشم او را می فهمیدم؛ حرفش این بار هم به دلم نشست.

یک روز مهمان باز هم در سر کار غُر می‌زد. کارگران به غُر زدن‌های او عادت کرده بودند و به آن محل نمی‌گذاشتند. مهمان رفتار و بیان خاص خودش را داشت. بحث با او بیشتر به مشاجره و دعوا می‌کشید؛ اما من به‌رغم قدوقواره‌ و روحیۀ پرخاش‌گرش، از سیمای معصوم و کودکانه و به‌ خصوص از نکته‌ سنجی‌هایش خوشم می‌آمد. پرسیدم: چه شده مهمان، باز هم غُر می‌زنی؟ گفت: دیروز چهلم عمویم بود؛ رفته بودیم سر قبرش. دعاخوان، آن دوروبرها مثل کفتار پرسه می‌زد، صدایش کردم تا برای عمویم یک دعا بخواند. یک منات از من گرفت، کیسه‌ای را از جیبش درآور‌د، باز و بسته کرد و راه افتاد. صدایش کردم و گفتم: پول را گرفتی پس چرا دعا نمی‌خوانی؟ گفت: دیشب بی‌کار بودم و چند تا دعا خواندم و فوت کردم تو کیسه، حالا یکیش را برای آن مرحوم فرستادم. گفتم: اورَش (دیوث) آخه از کجا معلوم که کیسه را با چُس پرکرده‌ای یا با دعا؟

بعد از انفجار در نیروگاه هسته‌ای چرنوبیل در آوریل ۱۹۸۶، دولت شوروی مجبور شد به خاطر خطر تشعشعات اتمی، حدود صد هزار نفر از اهالی دو سه شهر و روستا‌های منطقه را به خارج از این محدوده انتقال دهد. از این رقم تعدادی هم در جمهوری آذربایجان سکونت داده شدند. برای منازل آن‌ها به کارخانۀ ما هم تعداد زیادی مبلمان خانه ازجمله کمد و پاتختی سفارش داده شد. ما چند ماهی بی‌وقفه کار می‌کردیم؛ درنتیجه معاش ماهیانۀ ما هم زیاد شد. معاش من از هفتاد روبل به صدوپنجاه ‌تا صد و هفتاد روبل در ماه افزایش یافت.

رسانه‌ها در این باره خبر زیادی منتشر نمی‌کردند؛ ما هم از چندوچون این حادثه اطلاع زیادی نداشتیم، فقط دورادور اسمی از چرنوبیل می‌شنیدیم. یک روز از مهمان از حادثۀ چرنوبیل پرسیدم. فکر کردم که شاید او چیزهایی شنیده و می‌تواند در اختیار من هم بگذارد. مهمان نگاهی به تلخی به من انداخت و گفت: «تو هم می‌خواهی از همه‌چیز سردربیاری، چرنوبیل مرنوبیلو ولش کن. گیرم که فهمیدی، که چی؟ هر نه اُولوب، اُولوب. منیم سنین معاشیمیز چوخالیب.(هر اتفاقی افتاده، افتاده. معاش من و تو زیاد شده.» و بعد در ادامه چیزی به این مضمون گفت: «امیر بازاری اود توتسین، منه بیر دسمال چاتسین. - بازار امیر آتش بگیره، به من هم یک دستمال برسه.»

قبل از ظهرها در سر کار سی دقیقه وقت استراحت بود. برخی به چای‌خانه می‌رفتند و یک قوری چای سفارش می‌دادند. بهای یک قوری چای پنجاه کوپک (نصف یک منات) بود. گاهی مرا هم برای یک استکان چای دعوت می‌کردند. بعد از چند ساعت کار، نوشیدن یک استکان چای به آدم جان تازه‌ای می‌بخشید؛ از این‌رو من دعوت آن‌ها را با جان ودل می‌پذیرفتم. در سال‌هایی که من در آنجا کار می‌کردم، همیشه دلم می‌خواست که من هم می‌توانستم برای خودم یک قوری چای سفارش بدهم، اما هیچ ‌وقت توفیق آن را نیافتم. سهم هفتگی شخص من از معاش ماهانه یک منات بود.

ناهار معمولاً در «استالوویا» (سالن غذاخوری) صرف می‌شد. بهای غذا زیاد نبود، اما برخی از کارگران قادر به پرداخت آن هم نبودند، بنابراین از غذای شب قبل با خود می‌آوردند. غذا را در شیشه‌های مربا می‌ریختند و قبل از شروع کار آن را روی لوله‌های آب گرم می‌گذاشتند تا برای ناهار گرم شود. گاهی پیش می‌آمد که غذای یکی از ماها دزدیده می‌شد و ما آن روز بدون صرف ناهار، کار را ادامه می‌دادیم. گاهی ناهار مهمان دزدیده می‌شد. در هم‌چون مواقعی، مهمان در وسط سالنِ می‌ایستاد، با صدای بلند چند تا فحش خواهر و مادر می‌داد و ناهار دزد را تهدید می‌کرد که اگر مرد است خودش را معرفی بکند. و کدام دیوانه‌ای جرأت می‌کرد خود را به‌عنوان ناهار دزد، آن هم ناهار مهمان معرفی بکند؟

دانش کارگران کارخانۀ ما از کشور همسایه‌شان ایران در حد آشنایی با حبیبی، کشتی‌گیر معروف و گوگوش، خوانندۀ محبوبشان بود. دوبلۀ فیلم ببر مازندران را در تلویزیون دیده بودند و حبیبی را به خاطر بازی در آن فیلم می‌شناختند. از گوگوش هم احتمالاً ترانه‌ای نشنیده بودند، اما می‌گفتند که «حکومت فاشیستی فارس‌ها» به گوگوش اجازه نمی‌دهد به زبان مادری‌اش، آذری بخواند. از آذربایجان ایران و به قول خودشان آذربایجان جنوبی هم جز این‌که درگذشته یکی بوده‌اند و حکومت پهلوی هم برخلاف میل آذربایجانی‌ها نمی‌گذارد دوباره یکی شوند و رودخانۀ آراز (ارس) لعنتی هم بین این دو آذربایجان جدایی انداخته است، چیز زیادی نمی‌دانستند. یک روز سِرگِئی هم‌کار ما از من محل تولدم را پرسید. گفتم من در آذربایجان به دنیا آمده‌ام، با تعجب به من نگاه کرد و گفت: پس چرا لهجۀ تو با ما فرق می‌کند. توضیح دادم که منظور من آذربایجان ایران است، با تعجب  گفت: «نمی‌فهمم، مگر آذربایجان در سوویت نیست؟ تو چرا به‌جای ایران می‌گویی آذربایجان؟» سِرگِئی نمی‌دانست که در ایران هم یک‌جایی هست که اسمش آذربایجان است. 

در مدرسه و دانشگاه کلاس‌ها به زبان آذری و روسی در کنار هم دایر بودند و انتخاب یکی از آن‌ها آزاد بود. دخترم را در کلاس‌ آذری ثبت‌نام کرده بودیم. شاگرد با هوش و زرنگی بود و زبان آذری را هم خوب یاد گرفته بود، اما از معلمش ناراضی بود. یک روز به مدرسه رفتم تا با معلم‌شان صحبت کنم. خانم معلم از درس ‌و مشق دخترم راضی بود اما شکایت می‌کرد که با دست چپ می‌نویسد. تعجب کردم و به خانم معلم توضیح دادم که با دست چپ و یا با دست راست نوشتن دست خود آدم نیست و بستگی به سیستم مغز آدم دارد. خانم معلم نگاهی به من انداخت و گفت: «یِکه کیشی‌سَن، اوتانمیرسان؟ بو نه دمکدیر...؟» (مردِ به این بزرگی، خجالت نمی‌کشی؟، این چی حرفی‌یِ تو می‌زنی؟ با دست چپ نوشتن گناه داره. بچه نمی‌فهمه، تو که می‌فهمی!) سروکله زدن بی‌فایده بود؛ کلاس دخترم را عوض کردیم و به کلاس روسی گذاشتیم

با حُسیین (حسین)، یکی از کارگران بخشِ رو به ‌روی ما بیشتر از بقیه هم‌صحبت می‌شدم، در واقع او بیشتر پیش من می‌آمد و سر صحبت را باز می‌کرد. رفته‌‌رفته بعد از اعتماد به من، از گرایش‌های خود به دین اسلام صحبت می‌کرد. یک روز ضمن صحبت گفت که هر دو هفته یک روز با دوستانش در جایی جمع می‌شوند، در بارۀ اسلام صحبت می‌کنند، مرثیه می‌خوانند و گریه می‌کنند. در ادامه گفت که اگر بخواهم می‌توانم در جلسۀ آن‌ها شرکت کنم. من هم علاقه نشان دادم و در جلسۀ بعدی‌شان شرکت کردم.

جلسه در اتاق متروکه‌ای در زیرزمین یک آپارتمان پرت و با حضور پانزده شانزده نفر تشکیل ‌شده بود. گرداننده و در واقع شیخ جلسه، مرد میان‌سالی بود با ریش نتراشیده و موهای ژولیده با چهره‌ای محزون که آشکارا می‌خواست با هاله‌ای مقدس‌مآب خود را از دیگران متمایز کند. شیخ در بالای اتاق روی تشکچه‌ای به دو بالش تکیه داده بود و بقیه روی گلیمی چهار زانو نشسته بودند. آن‌ها با ارادت خاصی به شیخ جلسه نگاه می‌کردند، انگار می‌خواستند با این نگاه مخلصانه بر ثواب اُخرویشان افزوده شود. شیخ کتاب وارفته‌ای را در دست داشت و یکی از انگشتانش را وسط آن گذاشته بود. شیخ در حالی که به من نگاه می‌کرد جلسه را با خوش‌آمدگویی به «مهمان عزیز و محترم» شروع کرد و با گفتن «پسم ‌الله اَلرحمان اَلرحیم» روایت جلسۀ قبل را پی گرفت.

موضوع دربارۀ روز عاشورا بود و جنگ مغلوبه‌ای که بین یزید و امام حسین و بقیه درگرفته بود. دعوا باز هم بر سر یک ‌کاسه آب بود برای طفلان زینب. اما یزید بی‌رحم و ملعون هنوز هم بعد از این همه سال یک ‌کاسه آب را از ایشان دریغ می‌کرد. شیخ یکی دو بار امام حسن را هم وارد معرکه کرد. معلوم بود که هنوز برای خودش هم روشن نشده بود که حسین یا حسن، بالاخره کدامیک در جنگ درگیر بوده است. شاید هم برای شیخ خیلی مهم نبود، مهم این بود که جنگی درگرفته،  یک عده‌ای در این گیرودار مظلوم واقع شده و طرف دیگر خیلی ظالم بوده است.

حاضران در حالی‌ که دستمال سبز رنگی در دست داشتند سرشان را پایین انداخته بودند و سعی می‌کردند اشک از چشمان‌شان جاری شود. احتمالاً شیخ قبلاً به آن‌ها یادآور شده بود آن‌هایی که گریه نمی‌کنند و یا نمی‌توانند گریه کنند، اعتقاد آن‌ها خالصانه نیست و در نتیجه  از ثواب اُخروی بی‌نصیب می‌مانند. شیخ هم با بیشتر محزون کردن صحنه و با پیچ‌وتاب صدایش سعی می‌کرد دل حاضرین در جلسه را کباب کرده و  به گریه کردنشان کمک کند.

بالاخره بعد از حدود یک ساعت و در حالی‌که صحنۀ جنگ به ‌جای باریک کشیده شده بود، شیخ ختم جلسه را اعلام کرد، دعایی به عربی نجوا کرد و بقیۀ این معرکۀ تاریخی برای جلسۀ آینده موکول شد. حاضرین هم رو به بالا و با دستان باز زیرزبانی چیزی زمزمه کردند، دستانشان را به‌صورت خود کشیدند و با بغل‌دستی دست دادند.

روز بعد در سر کار، حسیین نظر مرا در بارۀ جلسه‌شان پرسید. گفتم همه‌چیز خوب و روحانی بود، اما شیخ شاید به اشتباه به‌ جای بسم‌الله «پسم‌الله» می‌گفت. حسیین حالت کسی را پیدا کرد که در پای میز قمار همه ‌چیزش را باخته و با گفتن «پسم‌الله» در این همه سال، همۀ پس‌اندازش برباد شده‌اند. با نومیدی گفت که در این مورد اطلاعی ندارد اما به زودی با شیخ در میان خواهد گذاشت و نظر او را جویا خواهد شد. حسیین در دیدار بعدی با شادی و شعف گفت که به نظر شیخ، چون عرب‌ها حرف «پ» ندارند مجبورند به‌ جای «پسم‌الله»، «بسم‌الله» بگویند، اما در اصل «پسم‌الله» درست است.

***

همان‌طور که قبلا نوشتم، حوزه‌های سازمانی معمولا ماهی یکبار برگزار می‌شد. موضوع‌های مورد بحث در حوزه‌ها تکراری و بیشتر برای خالی نبودن عریضه بود. برخی از رفقا که از بالا در حوزه‌ها حاضر می‌شدند و «نظر تازه‌ای» با خود می‌آوردند، معمولاً صحبت خود را با این مقدمه شروع می‌کردند: «رفقا، موضوعی که حالا به آن خواهیم پرداخت، نظر شخصی من نیست، اما از آن‌جایی‌که هرکدام از ماها عضوی از کل تشکیلات به نام سازمان فدایی هستیم، قبل از این‌که وارد جلسه شویم، کُت نظری خود را بیرون از جلسه در پشت در آویزان می‌کنیم و سعی می‌کنیم نظر و فکر کل رفقای تشکیلات را پیش ببریم.» و بعد «دستور جلسه» اعلام می‌شد و رفیق در بارۀ موضوع مربوطه صحبت می‌کرد و از نظرات طرح‌ شده آن‌چنان با «دقت علمی» دفاع می‌کرد که آدم از خودش می‌پرسید که اگر رفیق، نظری را که با آن موافق نیست این‌گونه با ایمان راسخ شرح و بسط می‌دهد، با نظر شخصی خود چکار خواهد کرد. در آخرِ جلسه هم برخی از حاضرین نظرات خود را مطرح می‌کردند، رفیق هم اگر کج وکوله‌ای در نظرات پایینی‌ها وجود داشت راست ‌و ریست می‌کرد، به این جا و آن جاش سمباده می‌کشید و ختم جلسه اعلام می‌شد.

در یکی از این جلسات رفیق میم که از تاشکند در حوزۀ ما حاضر شده بود، بعد از مقدمه‌ای کوتاه گفت: ...رفقا هرکدام از ماها که ناخواسته تن به مهاجرت داده‌ایم در ایران صاحب شغل و درآمدی بودیم که اغلب بیشتر از درآمد آشنایان و دوستان‌مان بود، اما علی‌رغم این واقعیت به خاطر آرمان خود و به خاطر عدالت اجتماعی از همه ‌چیزمان گذشتیم  و در راهی که دستاوردی جز شکنجه و اعدام برای ما نداشت، آگاهانه قدم گذاشتیم، اما رفتار و عمل‌کرد برخی از رفقا در شأن ما کمونیست‌های ایران نیست. درست است که اهالی این‌جا براثر درآمد کم و نیازشان دست ‌به ‌کارهایی می‌زنند، اما رفقا باید توجه داشته باشند که کوچک‌ترین حرکت هرکدام از ماها در این‌جا زیر ذره‌بین قرار می‌گیرد...

سکوت سنگینی بر جلسه حاکم بود. حاضرین در حوزه متوجه منظور رفیق میم شده بودند. در آن روزها هرازگاهی شنیده می‌شد که بعضی از رفقا از محل کارشان چیزهایی با خود به بیرون می‌آورند و این جا و آن‌جا می‌فروشند. گرچه این کار مدت‌ها بود که به تکرار اتفاق می‌افتاد، اما هنوز قباحت آن بر وجدان همۀ ما، چه آن‌ها که دست به این کار می‌زدند و چه آن‌ها که تحمل سختی زندگی را بر این کارها ترجیح می‌دادند، سنگینی نمی‌کرد. اما نکته‌ای که رفیق آگاهانه و به مصلحت از کنار آن به ‌سادگی می‌گذشت و آن را نادیده می‌گرفت، مسئلۀ خالی بودن سفره‌ها بود و شرایطی که در آن گیر کرده بودیم.

می‌توان با توسل به مارکسیسم- لنینیسم (و اصولا هر ایدئولوژی‌ای) نظریه‌پردازی زیبا و معطر کرد، در آیندۀ نامعلوم کاخ‌های مرمرین ساخت و به هر خانوادۀ  یک واحد مجهز هدیه کرد، می‌توان کالبد لنین را برای آیندگان مومیایی کرد و تا ابد زنده نگه‌داشت، می‌توان به یاد عیسای مسیح بر سر هر کوی و برزن صلیبی بر پا کرد، شمع‌ها افروخت و دست به دعا برداشت، می‌توان از خصایل بی‌همتای علی و از جوان‌مردی او که به خاطر برداشتن زنار پای زنی نصارا زار زار گریست و سال‌های سال، صدها سال، افسانه‌سرایی کرد، اما در واقعیت هیچ‌کدام از آن‌ها یک‌ لقمه ‌نان خالی بر سر سفرۀ گرسنگان و یک تن‌پوش ساده بر اندام برهنگان نخواهد بود.

وقتی انقلاب اکتبر، مشت‌های برافراشته و غریو شعارهای گوش ‌کر‌ کن، برای مهمان، هم‌کار عاصی ما، یک‌لقمه‌نان، یک آلونک گِلی و یک امکان نباشد که او در سن‌وسالِ بیش از سی سال، سربار پدر و مادرش نباشد، و نتواند برای خود آشیانکی دست ‌و پا کند، شب به کودکان خود لبخندی پدرانه نثار کند و از گرمای همسر خود آرامشی یابد و خستگی روز را از تن به‌در کند، طبیعی است که در او تخم نفرت بر هرچه آدم و عالم هست، جوانه زند و لنین در ذهن او تجسمی جز فلاکت و شرارت نباشد.

ناصحان تخم در باد می‌کارند. واقعیت‌های زمینی همواره به ریش ناصحان  می‌خندند. رفقای ما این واقعیت‌ها را نادیده می‌گرفتند و به جای یافتن ریشه‌ها و علت‌ها در دو راهی صداقت و مماشات که در آن گیر کرده بودند، ساده‌ترین راه را که همانا پند و اندز بود، برمی‌گزیدند.

رفیق میم درآخر متذکر شد: «رفقا توجه داشته باشند که بر طبق اساسنامۀ سازمان ما، هواداران و اعضا نمی‌توانند هم ‌زمان در دو حزب یا دو سازمان عضو بشوند...»

روز بعد رفیق ع که در بخش روبروی ما کار می‌کرد و معمولا از «اسرار مگو» ها خبر داشت در بین راه از من پرسید:
ـ ببینم، دیروز در حوزۀ شما هم در مورد کسانی که به‌ غیر از سازمان در جای دیگری هم عضو شده‌اند، تذکر دادند؟
ـ آره، چطور مگه؟
ـ نه، منظوری نداشتم. فقط می‌خواستم ببینم به نظر تو مگر کسی در جایی غیر از سازمان عضو شده است؟
ـ نمی‌دانم، شاید هم بعضی‌ها جذب کشتگری‌ها یا راه کارگر شده‌اند.
ـ فکر نمی‌کنی که منظور از سازمان دیگر کا.گ.ب. باشد و بعضی‌ها دارند برای آن جاسوسی می‌کنند؟

موضوع برای من غیرمنتظره و سنگین بود. در بین راه، دیگر در این ‌باره صحبت نکردیم. اما روزها و هفته‌ها ذهنم مشغول بود: اصولاً رفقای ما چه اطلاعاتی را می‌توانند در اختیار کا.گ.ب. بگذارند که خود به آن‌ها دسترسی ندارد؟ این اطلاعات بدون شک نمی‌تواند از داخل خود شوروی باشد. از سوی دیگر بعید به نظر می‌رسد که رفقای ما این اطلاعات را از داخل ایران به دست بیاورند؛ بنابراین اگر واقعاً این موضوع درست است، آن‌ها چه اطلاعاتی را می‌توانند در اختیار کا.گ.ب. بگذارند؟

چه کسانی برای کا.گ.ب. جاسوسی می‌کنند و اصولاً از چی یا از کی جاسوسی می‌کنند؟ هرچه زمان می‌گذشت کنج‌کاوتر می‌شدم. چند بار هم در این‌ باره از ع  پرس‌وجو کردم. در یکی دو ماه توانستم پانزده شانزده نفر را شناسایی بکنم.

اما رفقای جاسوس ما برای «سازمان انترناسیونالیستی کا.گ.ب.، مدافع منافع پرولتاریای جهانی» چه جاسوسی می‌کردند؟ آن‌ها در بین رفقای خود گوش می‌خواباندند تا ببینند که کدام رفیق از اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی «ناراضی» است و یا از آن انتقاد می‌کند. آن‌ها رفت‌وآمدهای رفقای خود را زیر نظر می‌گرفتند و کفش‌های جلوی درها را شناسایی می‌کردند تا ببینند کدام رفیقی، در چه ساعتی، در خانۀ کدام «رفیقِ ناراضی»ای مهمان بوده است. و «اطلاعات» مربوطه را به «منابع ذی‌ربط» گزارش می‌کردند.

این خبرچینان در ازای این کارشان چه به‌دست می‌آوردند؟ پاداش آنان از این خبرچینی، امکان راه یافتن به دانشگاه بدون آزمون، خارج از نوبت و بدون هیچ ضابطه‌ای، حتا اگر در رشتۀ مورد نظر  پیاده بودند، دسترسی به بعضی از امکانات ازجمله خط تلفن در خانه، گرفتن خانه‌ای نسبتاً بزرگ‌تر با آب دائم و آبگرم (معمولا در داخل شهر)، یا کاری راحت‌تر اما با درآمد بیشتر و از این قبیل بود.


سعید سلامی
۲ مارس ۲۰۲۴ / ۱۱ اسفند ۱۴۰۲

بخش‌های پیشین:
* در کشور شوراها (بخش نخست)
* در کشور شوراها (بخش دوم)





iran-emrooz.net | Wed, 06.03.2024, 10:12
صبر و انتظار طبقه متوسط

تقی آزادارمکی

مهدی بیک اوغلی / روزنامه اعتماد

طبقه متوسط دیگر حاضر نیست دستاویز جویندگان قدرت و تمامیت‌خواه‌ها قرار بگیرد

در روزهایی که برخی منتخبان مجلس، زبان به تهدید گشوده‌اند و از تصویب قریب‌الوقوع «طرح صیانت» و برخوردهای سلبی با مقوله «حجاب» و مخالفت با هرگونه مذاکره و گفت‌وگو در روند «احیای برجام» سخن می‌گویند، هیچ کس به فکر ارزیابی و بررسی لایه‌های پنهان این حقیقت نیست که چرا اکثریت ایرانیان آیین سکوت و خاموشی را در آوردگاه سیاسی اخیر برگزیده‌اند؟

بسیاری از تحلیلگران معتقدند غیبت طبقه متوسط، دلیل ثبت این حجم از مشارکت در انتخابات بوده است. طبقه‌ای که هر زمان در عرصه سیاسی حضور به هم رسانده، منشا ثبت تحولات و مشارکت بالا بوده و هر زمانی که سکوت اختیار کرده و به درون خود خزیده، شادابی را از عرصه سیاسی گرفته است. طبقه و نسلی که روز و روزگاری اراده می‌کند و حماسه دوم خرداد ۷۶ را شکل می‌دهد و زمانی با خاموشی و انتظار، پیام‌های مورد نظرش را ارسال می‌کند. طبقه‌ای که درست در نقطه مقابل مطالبات گروه‌های رادیکال و تمامیت‌خواه، به دنبال تحقق ارزش‌هایی چون مردم‌سالاری، تنش‌زدایی با جهان، مدارا، تساهل و تسامح، شایسته‌سالاری و... است؛ اما جز دوره اصلاحات حتی نزدیک دستیابی به این مطالبات هم نزدیک نشده است.

به دلیل چنین فقدانی است که طبقه متوسط ایرانی با قدرت گرفتن گروه‌های رادیکال، ترجیح داده است که فیتیله‌های کنشگری‌اش در عرصه‌های سیاسی و عمومی را پایین بکشد و منتظر فضای مناسب‌تری باشد تا بتواند از ارزش‌های موردنظرش حفاظت کند. نحوه کنشگری این طبقه و این نسل اما کمتر موردارزیابی تحلیلی و عالمانه قرار گرفته است.

تقی آزاد ارمکی یکی از تحلیلگرانی است که تلاش می‌کند روایت‌های واقع‌گرایانه‌تری از تحرکات این طبقه ارایه کند. آزاد ارمکی با اشاره به اینکه طبقه متوسط دیگر حاضر نیست دستاویز تمامیت‌خواه‌ها و قدرت‌طلبان شود، می‌گوید: «طبقه متوسط ایرانی وارد ساحت صبر و انتظار شده تا در فرصت مناسب به کنشگری مدنظر خود دست بزند.»

این استاد جامعه‌شناسی همچنین با اشاره به رجزخوانی برخی منتخبان رادیکال مجلس، این نوع تهدیدها و ادعاها را نشانه ترس و تنهایی رادیکال‌های جناح راست می‌داند.

***

* پس از رخدادهای سیاسی اخیر بسیاری از تحلیلگران درباره اکثریت خاموش در انتخابات صحبت می‌کنند. کارشناسان معتقدند غیبت طبقه متوسط و نسل‌های جدید در انتخابات نیازمند ارزیابی‌های جامع است. شما درباره کنشگری طبقه متوسط در آوردگاه‌های سیاسی چه نظری دارید؟

در جمهوری اسلامی تمامی دولت‌ها، چه دولت‌های اصولگرا، چه عدالت‌خواه و...، دل خوشی از طبقه متوسط نداشته و ندارند و همواره آن را به حاشیه رانده‌اند. حتی در دولت‌هایی که مساله توسعه، دموکراسی و جامعه مدنی، تنش‌زدایی و... در اولویت قرار داشته، عناصر طبقه متوسط مورد آزار و اذیت قرار گرفته‌اند. یعنی در طول تاریخ معاصر هزینه‌های پیروزی و افزایش مشارکت در آوردگاه‌های انتخاباتی را طبقه متوسط پرداخته، اما منفعت متوجه حاکمیت-توده شده است. یعنی به مطالبات طبقه متوسط به صورت نهادی و بنیادین توجهی نشده و خواسته‌های آنان همواره به آینده‌ای نامعلوم حواله شده است.

به این معنا، حوادثی که برای طبقه متوسط پیش آمده، مرتبط با ماه‌ها و سال‌های اخیر نبوده و دهه‌های متمادی است که این طبقه با این وضعیت دست به گریبان است. طبقه‌ای که همواره خود را برای تحولات و تغییرات آرام، بدون خونریزی، بدون تنش و بدون دردسر، قربانی کرده و مدافع اخلاق و فرهنگ و ادب و تمامیت ایران بوده، اما همیشه متهم به غرب‌زدگی، سکولار بودن، اغتشاشگر بودن و... شده است. این وضعیت که ناشی از دوره‌های تاریخی است باعث شده که طبقه متوسط دیگر خود را دم‌دست گروه‌های قدرت‌طلب و اقتدارگرا قرار ندهد و در حاشیه بنشیند تا وقت معلوم. در واقع ما با یک طبقه متوسط در حاشیه قرار داده شده، البته نه منفعل، بلکه «معترض» و«منتظر» روبه‌رو هستیم. این طبقه متوقف نشده تا نابود شود، بلکه به اجبار به خاموشی گراییده، اما در این قلمرو شروع به بازسازی خود کرده تا در لحظه موعود نقش‌آفرینی خود را برای ساخت جامعه مورد نظر خود آغاز کند.

* در چنین شرایطی آیا می‌توان دستاوردی خلق کرد و مطالبات فروخورده یک نسل و یک طبقه را استیفا کرد؟

برخی تحلیلگران فکر می‌کنند این طبقه دیگر نقشی ایفا نمی‌کند یا نقش منفی دارد، اما معتقدم این طبقه و این نسل، نقش دارد و نقشش هم مثبت است. اتفاقا کنشگری مدنی مطلوبی هم دارد و وارد ساحت صبر و انتظار شده است. با این استدلال است که این طبقه حاضر نیست دستاویز جویندگان قدرت و تمامیت‌خواه‌ها قرار بگیرد. در معرکه‌ها و در بحران‌ها حاضر نشده و نمی‌شود، در انتخابات هم روال همین است. طبقه متوسط و نسل‌های نو در انتخابات ۱۴۰۲ غایب بوده است. نه غیبتی از روی انفعال، بلکه غایبی است که با اختیار این راه را برگزیده است.

کنشگری این طبقه و این نسل فعال است. انتخابات که چیزی نیست، در بحران‌های بزرگ، این طبقه و این نسل خود را برای نقش‌آفرینی لازم آماده می‌کند تا کشور به عقب بازگشت نکند. یکی از مشکلات کشور ما این است که در بحران‌های بزرگ به عقب باز می‌گردد. وقتی صفویه سقوط کرد، ایران ۳۰۰ سال عقبگرد می‌کند. افشاریه که سقوط می‌کند ما ۵۰ سال عقبگرد می‌کنیم. قاجار و... همین‌طور است. نباید این اتفاق دوباره تکرار شود. طبقه متوسط صاحب یک آگاهی تاریخی شده تا اجازه ندهد در بحران‌ها و ابرچالش‌ها، کشور عقبگرد کند.

* در برابر طبقه متوسط و نسل‌های جدید، گروه‌های اقتدارگرا و تمامیت‌خواه هم وجود دارند که پس از انتخابات اخیر، رویای حاکمیت یکدست خود را محقق کرده‌اند. اتفاقا فریاد پیروزی هم سر می‌دهند و می‌گویند، طرح صیانت را عینیت می‌بخشند، حجاب حداکثری را اجرا و رویکردهای سلبی مورد نظر خود را محقق می‌کنند. آیا می‌توان رخدادهای سیاسی اخیر را به معنای پیروزی تندروها تلقی کرد؟

فرد و جریانی که پیروز می‌شود، قیل و قال که نمی‌کند، داد نمی‌زند و فریاد نمی‌کشد. آدم پیروز اظهار شادی می‌کند و بزرگوارانه رقیب را تجلیل می‌کند. فردی که می‌بازد فریاد می‌زند، تهدید و ادعا و همه را به آینده حواله می‌کند! منتها شکست‌ها و پیروزی‌ها گاهی اوقات لباس متفاوتی به تن می‌کنند. چه بسیار افراد و جریانات ظاهرا پیروزی که در حقیقت شکست خورده‌اند و چه بسیار مردمی که ظاهرا تحت فشارند، اما در مسیر پیروزی قرار دارند.

به نظر من گروهی که در جناح راست قدرت را به دست گرفته، افراطی‌ترین لایه اصولگرایی در جامعه ایران است. این طیف تندرو به خوبی هم می‌داند که تداوم حضورش با عدم مشارکت مردم و طبقه متوسط ممکن خواهد بود. بنابراین همه تلاش خود را صورت می‌دهد تا طبقه متوسط وارد میدان نشود. این طیف در یک انتخابات بدون رقیب، ظاهرا دستاوردی کسب کرده. اما حالا که روی کار آمده متوجه شده دیگر کسی وجود ندارد که با او کار کند یا معامله و مذاکره و ائتلاف کند. نخبگان دانشگاهی را رانده. استادان و عالمان را اخراج کرده. دانشجویان را ذیل محدودیت‌های سخت قرار داده. مدیران توسعه‌طلب را کنار گذاشته و نهایتا مردم را ناراضی کرده‌اند. به دلیل این حس تنهایی است که فغان و فریاد سر داده‌اند.

یک نفر در قم می‌گوید، طرح صیانت را اجرا می‌کند. فرد تندروی دیگری در تهران می‌گوید، حجاب حداکثری باید برای همه اجرایی شود و هر کس نقدی کرد باید با او برخورد شود! نفر اول لیست منتخب هم برجام و مذاکره و ارتباط را برنتابیده و آن را به معنای مخالفت با دین و خدا و... تفسیر و مخالفان را تهدید می‌کند. تهدید بر اثر ترس ایجاد می‌شود تا پیروزی. انسانی که پیروز می‌شود، می‌خندد و قدرتش را با لبخند و انعطاف و همراهی به رخ می‌کشد. فریاد زدن و تهدید کردن از ترس است. حتی در طبیعت هم شیرها و ببرها و موجودات قدرتمند آرام هستند.

در آینده نزدیک خواهید دید که این تهدید‌ها هیچ پایه و اساسی ندارد، چراکه پیروزی اینها در رقابت شکل نگرفته است. وقتی کسی برای رقابت وجود نداشته و خودشان با خودشان دعوا و با هم رقابت کرده‌اند و نهایتا افراطی‌ترین لایه‌های‌شان بر صدر لیست نشسته‌اند، قدرتی شکل نگرفته است. اینها در حال شعار دادن علیه خود و تخریب نیروهای خود هستند. اساسا جامعه مدنی و طبقه متوسط و نسل جدید که به میدان نیامده که کسی بخواهد یقه آن را بگیرد.

* آیا نمی‌توان گفت که گروه‌های تندروی غالب از دل این تهدیدها به دنبال تنبیه کردن، اکثریت خاموش هستند؟

تنبیه کردن آنها چیست؟ محدودیت‌ها را بیشتر می‌کنند؟ این روند باعث می‌شود تا ساحت اعتراض مدنی طبقه متوسط و جوانان، به اعتراض هیجانی و رادیکال بدل شود. اصولگرایان رادیکال از وقتی کار را به دست گرفته‌اند، فقط کمک کرده‌اند به رادیکال شدن بخش مدنی و متوسط جامعه و قدرتمند شدن رویکردهای برانداز. در واقع با نیرویی وارد ستیز شده‌اند که در گوشه‌ای نشسته تا لحظه مناسب را دریابد. با این رویکردها جامعه مدنی، طبقه متوسط و نسل‌های نو قدرت بیشتری را پیدا می‌کنند برای نزاعی که به نفع هیچ کس نیست. در این وضعیت گسل‌های خطرناکی در جامعه به حرکت در می‌آید.

* شما به فعال شدن گسل‌ها اشاره کرده‌اید. یکی از اتفاقاتی که در رخدادهای اخیر مشاهده شده به حرکت در آمدن گسل‌های قومی، قبیله‌ای، مذهبی و حتی زبانی است. این روند در استان‌هایی چون آذربایجان غربی، آذربایجان شرقی و کردستان به عینه قابل مشاهده است. برخی گروه‌های تجزیه‌طلب حتی تحرکاتی را در این مناطق برنامه‌ریزی کرده‌اند. گسترش رویکردهای تمامیت‌خواهانه از منظر امنیت ملی و وحدت ارضی کشور چه خطراتی را به دنبال دارد؟

فرد و گروهی که معتدل است و مصلح با هر موضعی که دارد چه چپ باشد و چه راست، وقتی پیروز می‌شود همه را به سمت انسجام اجتماعی دعوت می‌کند نه اینکه فریاد بزند و تهدید کند و به مردم چنگ و دندان نشان دهد. در فرآیند رقابت هم به دنبال تقویت گسست‌ها و گسل‌ها نیست، چراکه می‌داند، خودش پس از پیروزی باید هزینه بپردازد. اما رادیکالیسم گلخانه‌ای در حاشیه و بی‌اعتنا به منافع ملی و سرمایه‌های اجتماعی و فرهنگی، بی‌محابا، تندترین اظهارات و رفتارها را دارد. در این شرایط تجزیه‌طلب‌ها و تفرقه‌افکنان وارد میدان می‌شوند و گسل‌های قومی، گسل‌های جنسیتی، گسل‌های زبانی و گسل‌های مذهبی را شعله‌ور می‌کنند.

من اعلام خطر می‌کنم که در آینده نزدیک با پدیده فعال شدن مجموعه‌ای از گسل‌های اجتماعی و قومیتی روبه‌رو خواهیم شد. علت بروز این وضعیت هم قدرت گرفتن بنیادگرایان تمامیت‌خواه به ظاهر مذهبی رادیکال و قشری هستند که هیچ مفهومی را به معنای میانه انسجام‌بخش قائل نیستند. آنها خود را عامل وحدت قلمداد می‌کنند.

* خروجی این وضعیت چه خواهد بود؟

این روند جامعه را وسیع می‌کند، باز می‌کند و بدل به صداها و اعمال رادیکال می‌کند. در این صورت شعارها به جای انسجام و دموکراسی و جامعه مدنی و... در مرکز تبدیل به شعارهایی در راستای گسست‌ها و تزاحم‌ها می‌شود و در حاشیه‌ها هم گسل‌ها را فعال می‌کند.

* با این توضیحات اگر قرار باشد گروه پیروز و جریان شکست خورده را در انتخابات معرفی کنید، چه می‌گویید؟

پیروز آوردگاه اخیر بدون تردید جامعه مدنی و طبقه متوسط و نسل‌های نو و البته مصلحان هستند و بازنده این رخدادها، اصولگرایی رادیکال. متاسفانه با ناشی‌گری که جناح راست در حذف رقیب مرتکب شد، خودش را به رقیب خود، بدل ساخت. جامعه را مستقیما رودرروی سیستم قرار داد. بدون هیچ دیوار حائلی (یعنی احزاب متکثر) خودش را بازنده کرد از طریق فضا دادن به بخش افراطی و رادیکال جناح راست. این روند، هم بنیادگرایی را بازنده کرد و هم باعث شد تا اصولگرایی با دست خود، خود را تخریب کند.

پیروز رخدادها هم اکثریتی هستند که در حاشیه تلاش کردند مردم را آگاه کنند، هر چند کسی را به ضدیت با نظام سیاسی دعوت نکردند، اما تلاش کردند مردم را نسبت به شرایط موجود آگاه کنند.بنابراین پیروز آوردگاه اخیر جامعه مدنی و طبقه متوسط است و شکست خورده کلیت اصولگرایی است که رقابت را به درون خود کشاند و تبر برداشت و ضربه به ریشه‌های خود زد. وقتی می‌گوییم اصولگرایی بازنده است، برای این است که این طیف در انتخابات آینده چاره‌ای جز ارایه گفتمان رادیکال ندارد و همه می‌دانند نظر مردم نسبت به گفتمان‌های رادیکال چیست.





iran-emrooz.net | Mon, 04.03.2024, 12:28
گفتمان ۵۷ جز کوره راهی به تباهی نبود

پرویز هدایی

در حاشیه مصاحبه یک پنجاه و هفتی درباره بیانیه بهاره هدایت

«کار آنلاین» مصاحبه یکی از فعالین سیاسی دهه ۵۰ درباره بیانیه بهاره هدایت را در اختیار عموم قرار داده(۱)، از آنجا که تفاوت «گفتمان ۵۷» و «گفتمان زن، زندگی، آزادی» برای پاره‌ای هنوز روشن نیست، سعی می‌شود در حاشیه این مصاحبه ضمن پاسخگویی به دعاوی اصلی مطرح شده در این مصاحبه، بار دیگر «گفتمان ۵۷» را به نقد بکشیم.

لازم است در ابتدا توضیح دهم، هدف از این مقاله نه پاسخگویی به ادعا‌ها و اشتباهات گوناگون مصاحبه، بلکه پرداختن به «گفتمان ۵۷» است، پرداختن به اشتباهاتی همچون شرکت ۸۵۰ هزار نفر در تظاهرات به نفع فلسطین، یا فرستادن پیام تبریک فداییان اسلام به محمدرضا شاه در سال ۳۲ در این نوشته مطرح نیست.

مصاحبه شونده، فرهاد فرجاد، در بخش بزرگی از مصاحبه به توضیح انگیزه‌های خود در اتخاذ مواضع بر علیه امریکا، پهلوی، لیبرالیسم، «دموکراسی غربی» و تلاش در دروغین نشان دادن این دموکراسی؛ و با تاکید بر آنکه در غرب دهه ۶۰ برخورد با زنان و دانشجویان خارجی به مراتب بدتر بود از آنچه جمهوری اسلامی امروز انجام می‌دهد؛ در پایان مصاحبه هم بهاره هدایت عزیز به لقب «پنجاه‌وهفتی واقعی» مفتخر می‌گردد.

«پنجاه‌وهفتی» کیست و بدنبال چیست؟(۲)

- «ائتلاف چپ و اسلام‌گرائی در ۵۷ یک ائتلاف استثنائی نبود، این دو در اقصی نقاط جهان بر سر استراتژی ضدیت با غرب هم‌دل و هم‌پوشان هستند.» (بهاره هدایت)
- «حماس، حزب آلله، و ایران بخشی از چپ بین‌الملل هستند.»(نوام چامسکی، از متفکرین چپ آمریکا)

این جمله کوتاه «چامسکی» بگونه شگرف بیانگر این پیوند نامقدس در سطحی فراملی، و تائیدی بر نقطه نظرات بهاره هدایت است، نتیجه این وحدت در سال ۵۷، «گفتمان»ی شد که حاصلی جز درد و خون برای میهن عزیزمان نداشت.(۳)

نگاهی به تاریخ ۵۰ سال اخیر خاورمیانه و آنچه پس از حوادث غزه در جهان می‌گذرد، نشان از آن دارد که همگرائی این دو گرایش در سال ۵۷ در ایران نه یک تصادف یا گول خوردن، بلکه گواهی‌ست بر آنکه علیرغم ایدئولژی‌های متفاوت، هر دو جریان از زاویه یکسانی به بسیاری از مسائل بنیادین سیاست روز می‌نگرند.

به این موضوع باز می‌گردیم ولی بدنیست یادآوری کنم، اسدالله لاجوردی قصاب تهران در سخنرانی‌هایش در اوین بارها شیوه‌های استالین در برخورد با مخالفین را ستایش می‌کرد.

و قبل از هر چیز، بجاست در اینجا ویژگی‌های دو «گفتمان» ۵۷ و «زن، زندگی، آزادی» از نظر گذرانیم، خطوط اصلی « گفتمان ۵۷» را می‌توان اینگونه بر شمرد:

۱. دشمنی پایان‌ناپذیر با «غرب» و به‌ویژه دولت امریکا و اسرائیل را، می‌توان مهم‌ترین سنگ وحدت اپوزیسیون ۵۷ نامید.
۲. ضدیت کور با پهلوی
۳. مخالفت رادیکال با اقتصاد سرمایه‌داری و مطرح کردن مدل‌های ورشکسته به عنوان آلترناتیو: همچون راه رشد غیرسرمایه‌داری حزب توده ایران و یا اقتصاد توحیدی بنی‌صدر.
۴. مخالفت پنهان و آشکار یا بی‌توجهی به دموکراسی: در اردوی «پنجاه و هفتی» اگر هم از دموکراسی سخنی به میان می‌آمد صرفا ابزاری برای رسیدن آنها به قدرت بود و هست. به عنوان نمونه خمینی که حتی در پستوی ذهنش دموکراسی جایی نداشت، حداقل در دوره اقامتش در پاریس به حکومت پهلوی به دلیل عدم رعایت دموکراسی حمله می‌‌کرد.
۵. نفی بسیاری از دستاورد‌های مدرنیته تحت عنوان «غرب زدگی».
۶. ایدئولوژی‌گرایی: اکثریت شرکت‌کنندگان در فاجعه ۵۷ به یک ایدئولوژی، عمدتا «اسلام سیاسی» و یا مارکسیسم، معتقد بودند.
۷. تجلیل از «انقلاب بهمن»

«گفتمان زن، زندگی، آزادی»

برای خورشید پس از شب‌های طولانی، برای یک زندگی معمولی...(شروین)

«گفتمان زن، زندگی، آزادی» در تقابل با «گفتمان ۵۷» از زاویه کاملا دیگری به جهان می‌نگرد:

۱ـ این گفتمان نه تنها در پی یک انقلاب سیاسی، بلکه هم‌زمان انقلابی اجتماعی است.
۲ـ عبور از نظام کنونی و برقراری دولتی سکولار-دموکراتیک، هدف استراتژیک آن است.
۳ـ مدرنیته بر پرچم آن بسیار بزرگ نوشته شده.
۴ـ فرد، بویژه زن، در آن نقش محوری داشته، و اوست که بر تن خود اختیار دارد.
۵ـ ایدئولوژی‌ها، بویژه ایدئولوژی‌های دگم سنتی، در این گفتمان جائی ندارند.
۶ـ بر دسترسی آزاد اطلاعاتی و جهان مدرن تاکید ویژه‌ای می‌شود.

از این روست که فراخوانی بهاره هدایت به «گفتمان ۵۷» بیشتر به طنز شبیه است.

لیبرالیسم، غرب، امریکا

- «لیبرالیسم یک دکترین سیاسی-اقتصادی است که بر حق آزادی فردی و محدودیت اختیارات دولت تاکید دارد.»(دایرالمعارف بریتانیکا)
- «چهره واقعی دموکراسی غربی یک سگ ‌هار و گرگ خونخوار است» (خامنه‌ای، ۵ اسفند ۱۴۰۲)

اگرچه «بریتانیکا» فقط از لیبرالیسم سیاسی و اقتصادی یاد کرده، اما بسیاری منابع معتبر همچنین از «لیبرالیسم اخلاقی» یاد می‌کنند، چنانکه امانول کانت با تاکید بر«مصون از تعرض ماندن کرامت انسان»(۴) پرتو نوینی بر لیبرالیسم اخلاقی افکند.

لیبرالیسم، در شکل مدرنش، در پایان «جنگ‌های سی ساله مذهبی» اروپا، از دل «عصر روشنگری» و بر اساس آموزه‌های «جان لاک» و «توماس‌ هابز» زاده شد. آموزه‌هائی که تاکید بر مشروعیت حاکمیت بر مبنای قرارداد نوشته یا نانوشته بین حکومت و مردم داشتند، و نه یک «حق الهی».

آنچه در قرون ۱۷ و ۱۸ در آثار لاک، هابز، ژان ژاک روسو(حق طبیعی)، منتسکیو(تقسیم سه‌گانه قوا)، کانت (لیبرالیسم اخلاقی) و بعد‌ها آدام اسمیت (لیبرالیسم اقتصادی) به رشته تحریر درآمدند، در قرون ۱۷، ۱۸ و ۱۹ در «انقلاب شکوهمند» انگلیس، در انقلاب استقلال آمریکا و انقلاب کبیر فرانسه، دستمایه تدوین قوانین مدنی، اساسی این کشور‌ها و اساسنامه احزاب دموکراتیک قرار گرفتند، اصولی که هم اکنون نیز معتبر بوده و اجرا می‌شوند.

به سخن دیگر اصول بنیادین لیبرالیسم را می‌توان چنین برشمرد(۵):

۱. انسان، همچنانکه مفهوم مرکزی عصر روشنگری بود، نقش محوری در جهان‌بینی لیبرال دارد.
۲. آزادی آحاد بشر باید در کلیه عرصه‌های زندگی ضمانت شود.
۳. دخالت دولت در زندگی آحاد بشر حداقل، و در خدمت امنیت و حفظ نظم است.
۴. در یک نظام لیبرال، دولت جدا از مذهب بوده و نهاد‌های مذهبی تحت کنترل دولت هستند.
۵. سه قوه اجرائی، قضائی و مقننه در یک نظام دموکراتیک باید منفک از هم باشند.

در این مصاحبه، «فرهاد فرجاد» به کرات، با شباهت غریب به گفته‌های خامنه‌ای، دموکراسی لیبرال غربی را به تمسخر گرفته، آن را کشکی خوانده و ادعا می‌کند بین آموزه‌های لیبرال و واقعیت این کشور‌ها تفاوت زیادی است، چنانکه مابین تصاویری که از جوامع سوسیالیستی در کتابها می‌خواندیم و «سوسیالیسم واقعا موجود» دریائی فاصله بود.

متاسفانه او علیرغم اینکه سالهاست که رخت عضویت از یک حزب کمونیست ارتدوکس را از تن درآورده، اما عینکش را عوض نکرده و از همان زاویه سابق به جهان می‌نگرد و ظاهراً متوجه نشده که این عدم تطابق بزرگ تنها در جوامعی ظهور می‌کنند که مطبوعات و احزاب مستقل وجود ندارند همچون اتحاد شوروی، جمهوری اسلامی، چین، کره شمالی، و آلبانی انور خوجه.

اما در رابطه با آنچه مصاحبه شونده از دموکراسی دروغی، تانک‌های ناتو، برخورد پلیس آلمان در دهه ۱۹۶۰ می‌گوید، بر فرض صحت، می‌توان یادآوری کرد:

۱ـ هر کس که سفری به کشور‌های «لیبرال غرب» نظیر اروپای غربی و امریکای شمالی داشته، قطعا متوجه تفاوت بنیادین نحوه برخورد دستگاه انتظامی، قضائی با مردم در مقایسه با بسیاری از کشورهای خاورمیانه، به‌ویژه جمهوری اسلامی شده است، مصاحبه شونده ظاهرا خود براین امر واقف است، از اینرو مدام بین دو برهه زمانی متفاوت اروپای ۱۹۶۰ و جمهوری اسلامی امروز نوسان می‌کند، تا شاید آنچه را برای عقل سلیم قابل پذیرش نیست، جا بیندازد.

۲ـ بخش بزرگی از اروپا در دههای ۳۰، ۴۰ قرن گذشته سالیانی را زیر چتر فاشیسم زندگی کرده، روشن است که این دوران اثر خود را در حیات سیاسی و روان اجتماعی این ملتها باقی نهاده، بویژه در کشور‌هائی نظیر آلمان.

این بدان معناست که اگرچه «نازی زدائی» در این کشور دهه‌ها تداوم یافت، تنها پس از انقلاب ۱۹۶۸ بود که ضربه جدی به این گفتمان وارد شد، و در سایه شیوه‌های جدید پرورشی، فرهنگ لیبرال جای خود را در جامعه گشود، افزون بر آن حاکمیت دستگاه اداری لیبرال، نمی‌‌تواند هیچ نوع ضمانتی بر آن باشد که باند‌های مافیائی را در این کشور‌ها شاهد نباشیم، ولی به مدد مطبوعات و فضای آزاد مجازی، می‌توان امیدوار بود که ریشه عمیقی در دل جامعه لیبرال نیابند.

مصاحبه شونده بارها اروپای دهه ۱۹۶۰ را با ایران زیر سلطه ج ا، که به‌وضوح آن را ترجیح می‌دهد، مقایسه می‌کند. و طبیعتا این سوال مطرح می‌شود که آیا او می‌داند چه می‌گوید؟

اجازه دهیم جامعه‌شناسان ایرانی جواب او را دهند. روزنامه شرق در ۱۲ اسفند ۱۴۰۲ تحلیلی از «محمدرضا جوادی یگانه» و «سروش افخمی تابان» دو جامعه‌شناس ساکن ایران را منتشر کرد: پس از اعتراضات آبان ۹۸ و سرنگونی هواپیمای اوکراینی، به تدریج شکاف سیاسی اقتصادی در ایران چنان گسترده شد که دیگر به جای دو قطبی، دوره جدیدی در تاریخ‌مان آغاز گردیده که مشخصه آن دو جامعه مجزا از هم است.

این دو جامعه‌شناس توضیح می‌دهند، اصطلاح جامعه دو قطبی را مناسب مثلا ترکیه امروز می‌دانند که در آن ما دو قطب اسلام‌گرا و ملی‌گرا را داریم که در «مسائل مشخصی» در مقابل هم قرار گرفته و جامعه را دو قطبی کرده‌اند، اما در ایران دو گروه (اکثریت جامعه و یک گروه زیر ده درصدی)، «در تمام مسائل» در مقابل هم ایستاده‌اند.

این است آنچه ما در ایرانمان شاهد آنیم؛ از سوئی دنیائی مالامال از درد و ناکامی، از دگر سو اقلیتی عقب مانده و رانت‌خوار، که صف در صف مقابل هم ایستاده‌اند.

اقلیتی که پاره‌ای از برگزیدگانش، خانم استادی از استرالیا را که بنا به دعوت رسمی به ایران آمده را، در نیمه راه هتل به فرودگاه ربوده و در زندان پیشنهاد ازدواج برایش روی میز می‌گذارند، و نشریه «فوربز» از رکوردشکنی تعداد دلار میلیونر‌هایشان در جهان سخن می‌گوید.

و اکثریتی که از کارگر، کارمند، هنرمند، کاسب تا استاد دانشگاه که در خطر لغزش به مغاک فلاکتند؛ نکته اینجاست که انها در تمام مسائل، متضاد هم می‌اندیشند.

در بخش بعد از «لیبرالیسم اقتصادی» و اسرائیل می‌گوئیم.

——————————————

1. https://kar-online.com/85760/
2. https://www.iran-emrooz.net/index.php/politic/more/110046/
3. discourse (گفتمان به معنای گفتگو نیست، بلکه نگرش معنا می‌دهد)
4. Die Würde des Menschen ist unantastbar

۵. به‌علاوه در یک جامعه لیبرال «حقوق بنیادی» را باید بدان افزود: آزادی عقیده، آزادی مطبوعات، آزادی مذهب، آزادی تجمع.



نظر خوانندگان:


■ دوست گرامی، جناب پرویز هدایی، درود بر شما.
شما دریچه‌ی تازه‌ای را به گفتگوهای همپیوند با گفتمان سازی در انقلاب ملی ایران را گشوده‌اید که از نگاه من بسیار سودمند و بایسته است. چنانچه روزی روزگاری من و شما بخواهیم به گفتمان‌ لیبرالیسم و پرسمان انقلاب و انقلاب ۵۷ و تحلیل آنها بپردازیم شاید تفاوتهایی با هم داشته باشیم یا نداشته باشیم. اما با چارچوب گفتار شما همسویم، دریچه نگاه شما به پرسش را می‌پسندم و چشم به راه بخش دوم گفتارنامه‌ی شما با نام «لیبرالیسم اقتصادی» و اسرائیل هستم. با بندهای ۱ تا ۶ شناسه‌ی «گفتمان ۵۷» شما نیز به ویژه بند ۶ آن سد در سد و به شدت همسویم، به همین دلیل تلاش می‌کنم گفتارنامه‌ا‌ی با نام «علی شریعتی و مارکسیسم اسلامی» را که در دست نگارش دارم هرچه زودتر منتشر سازم. در بخش گفتمان «زن، زندگی......» به ویژه با بند ۱ آن نیز که گویا نگاهی تیزبینانه به دو پرسمان «انقلاب سیاسی» و «انقلاب اجتماعی است سد در سد همسو هستم. دریچه نگاه شما به این پرسش را می‌پسندم و امیدوارم این دریچه نگاه در جنبش گسترش یابد. دست شما را می‌فشارم.
بهرام خراسانی چهاردهم اسفند ۱۴۰۲


■ جناب هدایی گرامی، شما به نکات مهمی در نوشته خو‌د پرداخته‌اید، اما در مورد رابطه مذهب و دولت در نظام‌های لیبرال نوشته‌اید نهادهای مذهبی تحت کنترل دولت هستند، که چنین نیست. در نظام‌های لیبرال نهاد مذهب یا کلیسا از دولت جداست و زیر کنترل دولت نیست. در کشورهایی مانند ترکیه یا مصر البته نهاد دین بنام وزارت یا اداره «دیانت» و نهاد الازهر زیر کنترل دولت است.
با احترام/ حمید فرخنده


■ آقای هدایی سلام.
مقاله شما بسیار مستدل و جالب و در راستای موضوعات مهم روز بود. من فقط سؤال یا نکته کوچکی را مطرح کنم، آنجا که نوشته‌اید: «در یک نظام لیبرال، دولت جدا از مذهب بوده و نهاد‌های مذهبی تحت کنترل دولت هستند». به نظر من، نهادهای مختلف دینی، فرهنگی، هنری، علمی و.... مادام که در چارچوب قانون فعالیت می‌کنند، مستقل هستند، و احتیاج به «کنترل» دولت نیست. تخلفات را دستگاه قضایی رسیدگی می‌کند.
با عرض ارادت. رضا قنبری. آلمان


■ دوست گرامی جناب خراسانی، با درود، و با تشکر در حسن نظر همیشگی شما. واقعا خوشحالم که در «ایران امروز» دوستانی هستند که می‌توانیم با هم یک تبادل فکری سالم داشته باشیم، در انتظار نظرات و تصحیح‌هایتان بر بخش اقتصادی مقاله هستم.
با مهر، پرویز هدائی


■ دوستان گرامی آقای فرخنده و آقای قنبری، و با تشکر از مهر شما. در این جا منظور از کنترل نه دخالت در امور داخلی نهادهای مذهبی، چنانکه در مصر و ترکیه مرسوم است، بلکه منظور من «نظارت» بود، چنانکه حاکمیت بر هر نهاد دیگر نظارت دارد، و نه برعکس آنگونه که کلیسا قبل از رنسانس انجام می‌داد. مثلا چند سال قبل هنگامی که دادستان وین از فعالیت شبکه‌های مافیائی در کلیسای این شهر مطلع شد، اطلاعات لازم در این رابطه را جمع آوری کرد و گروه مجرم را به دادگاه کشاند، فکر می‌کنم «نظارت» لغت بهتری باشد.
با مهر، پرویز هدائی


■ درود بر شما
بسیار موشکافانه بود. راه برون رفت از این ورطه می‌تواند به گفتار شما عمق بیشتری بدهد. در ادامه منتظر مقاله آقای بهرام خراسانی هستیم. برقرار باشید.
مهتاب


■ آقای هدایی گرامی، فکر نمی‌کنید که “لیبرال‌های سکولار و غیر سکولار” ما نظیر جبهه ملی و نهضت آزادی به جای ایجاد جبهه‌ای علیه ارتجاع در حال پیشروی، عصای دست چلاقشان برای تشکیل کابینه‌ای محلل شدند؟ کسانی که حتی جنس امثال خمینی را خوب می‌شناختند. بدون همکاری آنها کار “دولت تعیین کردن” وارث شیخ فضل‌الله مشکل می‌شد و شانس بختیار بیشتر. آنها چند تا از خطوط اصلی «گفتمان ۵۷» را دارند و نقش‌شان را در ائتلاف ۵۷ نباید نادیده گرفت. در سایت “ملیون” هنوز هم شاهد چنین خطوطی هستیم. آیا در مورد دخالت و نظارت دولت منظور نظامی سکولار یا لائیسه است؟ در سکولاریسم دولت و نهاد دین از یکدیگر جدا نیستند می‌توانند در اتحاد و همکاری با هم باشند. البته یک نظام لائیک میتواند سکولار نباشد. کلا این مبحث دخالت و نظارت دولت در امور نهاد‌های مذهبی در مورد کشور ما و آینده دم و دستگاه روحانیت از اهمیت خاصی برخوردار است.
با درود به همه دوستان سالاری


■ دوستان گرامی: هدایی و مهتاب: از شما و دلگرمی‌های شما سپاسگزارم.
بهرام خراسانی


■ با درود فراوان به دوستان عزيز آقايان هدايی و سالاری
گفتگوی بسيار جالبی شروع شده و من از آنرو که بسيار تشنه آموختن هستم خود را داخل اين بحث می کنم. اول يک نکته در رابطه با کامنت دوست عزيز آقای سالاری. من حرف شما را در رابطه با نقش بسيار منفی رهبران جبهه ملی (سفر سنجابی برای دست بوسی “آقا” به پاريس، اخراج دکتر شاپور بختيار از جبهه ملی و غيره) می‌فهمم. اما به عنوان يک جمله معترضه بايد بگويم که من فکر نمی‌کنم که اين آقايان و نيز مهندس بازرگان به معنای واقعی ليبرال بودند. واژه ليبرال تخم لقی بود که حزب توده در آن زمان برای توصيف بازرگان و هوادارانش به کار می‌برد. بر عکس، زنده ياد شاپور بختيار يک ليبرال واقعی بود که با شجاعت تمام مسئوليت يک پروژه شکست خورده (جلو گيری از فاجعه انقلاب ٥٧) را بر عهده گرفت و تا آخرين لحظه‌ای که به واسطه پيروزی انقلاب مجبور به پنهان شدن و زندگی مخفی شد از مرام آزاديخواهانه خود دفاع کرد. يادش گرامی باد.
روشنفکران ايرانی متاسفانه از يک بيماری دين خويی عميق رنج برده و می‌برند. به همين جهت برای امثال دکتر سنجابی وزن اسلامی خمينی اهميت زيادی داشت و او هم به نوعی در او چهره امثال آيت‌الله بهبهانی زمان انقلاب مشروطه را می‌جست. يادمان باشد که نسل پنجاه هفتی از هر آنچه رنگ غربی داشت و مزه ليبراليسم مي‌داد متنفر بود، و در عوض لنين و مائو و چه گوارا ايده‌آل‌اش بود و نامه علی به مالک اشتر مانيفست سياسی‌اش.
يک نکته هم خطاب به آقای هدايی: من به نوبه خودم از مطلب کوتاه، و رسای شما بسيار لذت بردم. اميدوارم بحث ليبراليسم را ادامه بدهيد و اميدوارم که دوستان انديشمند ديگر نيز به اين بحث بپيوندند. من هنوز فرصت گوش دادن به مصاحبه فرهاد را پيدا نکرده‌ام اما همين اشاراتی که شما به مصاحبه ايشان کرديد برای من کافی بود که بفهمم که متاسفانه در هنوز به همان پاشنه قديم می‌چرخد. برای من بسيار مايه تاسف است که بخوانم که فردی که از يک خانواده فرهيخته می‌آيد و سال‌های جوانی (و بعد از سرکوب حزب توده) سال‌های ميانسالی و سالمندی خود را در يکی از مترقی‌ترين و پيشرفته‌ترين کشورهای اروپا گذرانده است چنين برداشتی و چنين بر خوردی با کشور ميزبان خودش دارد.
گهگاه با خود می‌انديشم که اين دوستان چرا کشور های اروپای غربی را برای زندگی خودشان انتخاب کرده اند و چرا به يکی از کشور های “مترقی” سوسياليستی مهاجرت نکرده‌اند و نيروی کار و تخصص شان را در خدمت مردم و احزاب کمونيست آنجا قرار نداده‌اند.
به نظر من اين کار بسيار شايسته‌ای است که آقای هدايی در پيش گرفته‌اند و در حقيقت پاسخ شايسته‌ای است به ندای خانم بهاره هدايت. همانطور که خانم هدايت می‌نويسند قامت ليبراليسم کوتاه است و مدعی پيچيدن نسخه نهايی سعادت و شادکامی بشری نيست و وعده بهشت نمی دهد. از اينرو دست مدافعين چنين طرز تفکری برای گفتگوی صميمانه با مردم، و از جمله گروه های سياسی چپ و سوسيال دموکرات بازتر است چرا که ليبراليسم در هسته فکری خود پراگماتيست است و شزط عمل‌گرا بودن (آنهم در شرايط بس بغرنج سياسی فعلی ايران و کشور های منطقه) آمادگی برای گفتگو و اتحاد با ساير گروه های مدنی و سياسی است. دوست عزيز آقای هدايی، من با بغض در گلو توصيف موجزی را که شما از وضعيت فعلی ميهن مادری مان می‌کنيد می‌خوانم و باز می‌خوانم: “اين است آنچه ما در ايرانمان شاهد آنيم، از سويی دنيايی مالامال از درد و ناکامی، از دگر سو اقليتی است عقب مانده و رانت خوار که صف در صف مقابل هم ايستاده اند” و اميدوارم ما به سهم خود بتوانيم نقشی در گشايش اوضاع و تغيير اين وضعيت بس خطر ناک داشته باشيم چرا که فردا شايد خيلی دير باشد.
با احترام وحيد بمانيان


■ آقای بمانيان عزیز، من هم آن‌ها خصوصا سنجابی را لیبرال و دمکرات و سکولار نمی‌دانم. آنها تنها نام مصدق را یدک می‌کشیدند ولی سوار گاری ارتجاع بودند به همين خاطر هم در گیومه “لیبرال‌های سکولار و غیر سکولار” را قید کردم. برای شناخت شخصیت این” لیبرال‌های وطنی” خواندن سلسله مقالات آقای علی شاکری زند “برگ‌هایی از زندگی سیاسی دکتر شاپور بختیار” سودمند میباشد. حزب هم توده دقیقا می‌دانست لیبرال چیست ولی در دشمنی با آن، لیبرال را با همکاری همکیشان اسلامی‌اش که معتقد بودند “دمکراسی و ملی هر دو فریب خلق‌اند” به دشنام تبدیل کرد.
با احترام سالاری


■ مهتاب خانم عزیز، با درود و سپاس.
اما اگر منظورتان برون رفت چپ، از چاله‌ای که در آن افتاده، خوب این دقیقا سوال یک میلیون دلاری است.
با مهر، پرویز


■ آقای سالاری عزیز،
همانطور که خودتان اشاره کرده‌اید، جبهه ملی با رفتن به دنبال خمینی از لیبرالیسم و ملی‌گرائی فاصله گرفت، من تاریخ‌دان نیستم، اما فکر می‌کنم اگر اینها و «حزب توده بدون کیانوری» کنار بختیار می‌ایستاد، خیلی چیزها دگرگون می‌شد(در ضمن شاید آنها هم آنچه را بختیار می‌دانست، می‌دانستند اما شهامت به پیشواز جوخه‌های مرگ خمینی رفتن را نداشتند). در رابطه با «نهضت آزادی»، همانطورکه آقای بمانيان ذکر کردند، این جریان ملقمه‌ای از گرایشات بسیار متفاوت بود: از آنها که مخالف رای زنان بودند، تا گرایش‌هایی که عملا در خارج کشور دست راست خمینی شده و بالاخره پاره‌ای شبه‌لیبرال‌ها. شبه‌لیبرال از آن‌جهت که جدائی دین از سیاست از اصول لیبرالیسم است، آنگاه یک جریان سیاسی که خودش تا گردن در اوهام مذهبی است، و از اولین اقدام‌هایش در جهان سیاست محکوم کردن روابط سیاسی ایران و اسرائیل، اولین دولت دموکرات خاورمیانه، است.
با مهر، پرویز هدائی


■ دوست گرامی آقای بمانیان درود،
با تشکر از یاد داشت پر احساس، پر مهر و دقیق شما. من هم در کنار شما یاد دکتر بختیار را در کنار هزاران هزار به خاک افتادگان آن شب سیاه برای همیشه در دلم زنده است. در تایید سخن شما در رابطه فرهاد فرجاد نکته مرکز اینست که فرد شهامت و دانش برخورد با خود را داشته باشد، که گاه به مراتب سخت‌تر از برخورد با دشمن است، و همچنین دیگر فاکتورها چون در چه جو اجتماعی و اتمسفری زندگی می‌کنیم و یا سن هم مهم هستند. امید که بیشتر از شما بخوانم.
با مهر، پرویز هدائی


■ دوست عزيز، آقاى هدايى
از يادداشت مهربانانه شما بسيار سپاسگذارم. در رابطه با فرهاد فرجاد هم با شما كاملا موافقم. همه عواملى كه نوشته بوديد و بالاخص جو اجتماعى و سن موثر هستند. چاره‌اى نيست به جز تحمل و از سر مهربانى گذشت كردن تا اينكه به جامعه‌اى عارى از كينه و نادرستى برسيم:
در عهد پادشاه خطابخش جرم‌پوش
حافظ قرابه‌كش شد و مفتى پياله‌نوش
صوفى ز كنج صومعه با پاى خم نشست
تا ديد محتسب كه سبو مى كشد به دوش
با احترام و مهر فراوان، وحيد بمانيان


■ دوست عزيز آقاى سالارى،
من به گيومه گذاشتن شما توجه نكرده بودم و از اين بابت معذرت مى‌خواهم. همچنين از معرفى سلسله مقالات آقاى شاكرى زند بسيار متشكرم. بدون تعارف، من از خواندن كامنت‌هاى شما بسيار لذت مى‌برم و زبان صريح، انتقادى و بى‌غل و غش شما را بسيار مى‌پسندم. دست شما را از راه دور مى فشارم.
با بهترين آرزوها و گرم ترين درودها، وحيد بمانيان



■ سپاس از جناب پرویز هدایی برای این نوشته که همسو با نامه بانوی هوشمند و مبارز دربند بهاره هدایت نوشته شده. گذشته چراغ راه آینده است و تبیین گفتمان جنبش «زن، زندگی، آزادی» و تفاوت و تضادش با گفتمان ۵٧ ضروری است. به لیست گفتمان پنجاه و هفت می‌شود فرهنگ شهادت و جهان وطنی (اسلامی و مارکسیستی) را اضافه کرد. جنبش «زن، زندگی، آزادی» گرایش به زندگی دارد و در عین تمایلش به دوستی با غرب و فاصله گرفتن از گفتمان ضد غربی، از ایده صدور انقلاب و جهان‌وطنی فاصله می‌گیرد و تمایل ملی گرایانه دارد. شعارهایی نظیر «نه عزه نه لبنان، جانم فدای ایران» در همین راستاست.
با احترام رنسانس


■  دوست گرامی رنساس، با سپاس از لطفتون، و نکاتی که تذکر دادید.
به امید پیروزی، پرویز هدایی




iran-emrooz.net | Sun, 03.03.2024, 13:44
از طرف ما که نماینده‌ای در مجلس نداریم

چند ارزیابی از نتایج رای‌گیری

از طرف ما که نماینده‌ای در مجلس نداریم

حوزه انتخابیه تهران، ری، شمیرانات، پردیس و اسلامشهر ۷ میلیون و ۷۷۵ هزار واجد شرایط رأی دادن دارد.
طبق اعلام نتایج اولیه انتخابات‌ مجلس در این حوزه انتخابیه، نفر اول ۵۴۵,۸۰۵ و نفر پانزدهم ۲۷۵,۷۶۰ رأی آورده است.
یعنی نفر اول تا پانزدهم بین ۳,۵ تا ۷ درصد رأی واجدان شرایط را به دست آوردند.
بنابراین میانگین آرای ۱۵ نفر اول تهران به زور به ۵ درصد می‌رسد (نفرات بعدی که قطعا زیر ۵ درصد است و در نتیجه میانگین کل حدود ۳ تا ۴ درصد خواهد بود).
این افراد راه‌یافته به مجلس، از فردا با داشتن رأی کمتر از ۵ درصد از مردم تهران، خود را نماینده “مردم تهران” می‌دانند و با این پشتوانه ناچیز قرار است جای مردم حرف بزنند و تصمیم بگیرند؛ بحث کنند و قانون تصویب کنند؛ برای سیاست داخلی و خارجی تصمیم بگیرند؛ دربارهٔ زندگی، معیشت، اقتصاد، فرهنگ و همه‌چیز نظر دهند.
کار ما از نقد و تحلیل گذشته است. هیچ چیز نیاز به توضیح ندارد. حتی نقد این وضعیت سابیدن بیهوده کلمات است.
فقط خواستم به افراد این فهرست برنده یادآوری کنم، در ایاب و ذهاب به مجلس، پشتوانه زیر پنج درصد فراموش نشود!

مهدی تدینی

***

حجم بی‌سابقه برگه سفید مال دلسوزان معترض بود

چند حاشیه به متن انتخابات تاریخی؛
۱- گمان نمی‌کنم هیچیک از دستگاه‌های حاکمیتی از میزان حضور راضی باشند. از نظر میزان مشارکت تاریخی بود.
۲- کسانی هم که آمدند و رأی هم دادند و مشارکت را در همین حد آفریدند، حداقل حدود نیمی از آنها هم اعتراضشان را اعلان کردند. رای نیاوردن اقای آملی لاریجانی و مشاهیر دیگر. حجم بی‌سابقه برگه سفید مال دلسوزان معترض بود.
۳ - به خواسته‌های آنها که رای ندادند و یا رای سفید دادند که اجمالا همه قبول دارند این دو بخش اکثریت ملت ایران هستند، اگر باز هم بی‌توجهی شود دایره مرکزی قدرت تنگتر می‌شود و بیرون ریختگان فراوانتر. و حکمرانی سخت تر.
۴- خالص سازی ای که در انتخابات تهران با عبور از اصولگرایان به افراطیان تابلودار اتفاق افتاد، می‌تواند خسارتهای زیادی به بار آورد. عقلای قوم رسالت بزرگی برای مهار کردن افراطیون دارند.

محمدعلی ابطحی

***

تبیین صحیح آرای باطله و سفید!

ناظر به حوادث پیش آمده در نتایج اعلامی که نرخ مشارکت این دوره با دوره قبل مجلس حدودا برابر است، اما تعداد آرای نفر اول این دوره با نفر اول دوره قبل فاصله زیادی دارد دو سناریو بیشتر مطرح نیست:
یا تعداد آرای باطله و سفید بسیار بالاست. و یا در حالت دیگر در اعلام نرخ مشارکت اشتباهی رخ داده است و نرخ مشارکت پایینتر است.
در صورت تایید تعداد بالای آرای باطله بخشی از این آرا متعلق به بدنه معتقد پای کار بوده که بجهت افزایش مشارکت حاضر به شرکت در انتخابات شده اما فرآیند و نفرات را برسمیت نشناخته است.
رفیقی پای صندوق بود می گفت: در تعرفه‌ها از «امام زمان» تا نکات اینچنینی زیاد نوشته بودند.
علی ای حال این نحوه مشارکت مبرهن عبور نسبی بدنه پای کار و ضرورت تسریع در وقوع تغییرات بزرگ با محوریت اصلاح اقتصاد سیاسی در کشور است.
«واقعیت» آنچنان زشت خودش را لخت و عور کرده که حقیقتا جا برای هیچ حرف و‌ سخنی باقی نمانده است.

سید هاشم فیروزی

***

شفافیت مردم و غم سیاستمردان تحلیل نمی‌خواهد!

میزان مشارکت مردم در انتخابات، تعداد رای‌های منتخبین و نسبت آرای باطله در این انتخابات، به اندازه‌ای گویاست که احتیاج به هیچ تحلیلی نیست.
«پیام مردم» چنان واضح و شفاف است که نباید چیزی به آن افزود و فقط باید آن را مثل موسیقی بی‌کلامی شنید!
در طرف مقابل هم اگر رفتار عجیبی دیده می‌شود، قابل درک است! حرف‌ها و تمجیدهای رسانه‌ای که از حماسه‌ی حضور ۴۰ درصدی، حماسه‌ای که بخش بزرگی از آن با آرای باطله آفریده شده است، واکنش طبیعی افرادی است که واقعیت برای‌شان بیش از اندازه سنگین است. آن‌ها نه ذا‌‌ئقه‌ای برای چشیدن مزه‌ی تلخ دارند و نه عادتی به شنیدن صدا و پیام مردم. پس این غم‌زدگان اگر واکنشی جز این داشتند، جای تعجب داشت!
به این ترتیب حتی رفتارهای تجلیل‌کنندگان از انتخابات را هم نباید تحلیل کرد. باید به آن‌ها زمان داد تا کمی از حیرت و غم‌شان کم شود و بعد رفتارهای‌شان را تحلیل کرد.

محمدحسین روانبخش

***

آیا شجاعت رویارویی با همین مردم در یک ⁧رفراندم⁩ آزاد را دارید؟

تاکید کرده بودید که رأی ندادن مخالفت با نظام است. ایادی شما هم آن را رفراندم نظام خواندند. پس، با همین ارقام رسمیِ دست‌ساز هم تکلیف مشروعیت شما روشن شده.
قبلا ثابت کرده‌اید که در سرکوب مردم جسارت دارید؛ حالا آیا شجاعت رویارویی با همین مردم در یک رفراندم⁩ آزاد را هم دارید؟

اردشیر امیرارجمند

***

نتیجه دستورالعمل وزارت کشور

طبق گزارشات محرمانه از وزارت کشور و دستور العمل اجرایی انتخابات، به مجریان برگزاری انتخابات این اختیار داده شده که چنانچه برخی افراد برای شرکت در انتخابات و دادن رای دچار مشکل و اختلال اینترنتی و یا عدم ثبت کد ملی شدند این اختیار به برگزار کنندگان داده شد که کد ملی افراد به صورت دستی وارد شود و این اتفاق باعث شد تعداد قریب به ۷ میلیون رای به صورت دستی و خارج از روال قانونی ثبت شده و این روند باعث اختلاف شدید میان نیروهای پایداری و جریان درونی نیروهای به اصطلاح انقلابی گردد. و با چالش جدی رو برو شوند.

تحکیم‌ ملت

***

صدای بلند سیلی مردم بر صورت عنابستانی

اگر در آن روز گرم شهریور ۱۳۲۳، «سیلی» یک افسر اجنبی انگلیسی، بر صورت افسر ایرانی مأمور قانون، اشک در چشمان مردی وطن‌دوست و آزادی‌خواه چون حسین گل‌گلاب، جاری می‌کند که در مقابله با این تحقیر و توهین و سلطه‌گری، قطعه غرورآفرین «ای ایران» را می‌سراید و روح‌الله خالقی، نغمه‌ای باشکوه و جاودانه، بر آن خلق می‌کند تا روح زخم‌خورده مردمانشان را مرهمی باشند، امروز هم یک «سیلی» دیگر، می‌توانست تمام تاریخ تحقیر یک ملت آزادی‌خواه را زنده کند. ملتی که خون‌ها داده تا دیگر شاهد تحقیر و رفتار ارباب-رعیتی با خود نباشد. نه از جانب اجنبی و نه آنها که خود را ارباب ملت می‌دانند!
امروز، صدای بلند سیلی مردم بر صورت عنابستانی در فضای کشور پیچید.
سه سال پس از آن‌که عنابستانی نماینده قانون‌شکنی که به ناحق و با تکبر بر صورت سرباز مجری قانون، سیلی زد، در انتخابات ۱۱ اسفند، با عدم‌اعتماد مردم، از راهیابی به مجلس بازماند.
عنابستانی‌ها! چشم‌هایتان را خوب بشویید تا پژواک رفتار تحقیرآمیز خود را با مردم ببینید و تا دیرتر نشده، دست از سلطه‌جویی و تحقیر ملت بردارید که بار دیگر از مردم سیلی‌ محکم نخورید!

حسن بهنام

***

درس هابی که انتظار می‌رود حاکمیت از انتخابات اخیر گرفته باشند!

بالاخره انتخابات دوره دوازدهم مجلس شورای اسلامی هم تمام شد ! این دوره از انتخابات قبل از برگزاری حاشیه های فراوانی داشته که احتمالا تا چند روز یا چند هفته بعد هم ادامه خواهد داشت!
فارغ از تمام حاشیه های انتخابات اخیر انتظار می رود از فردای بعد از انتخابات در کشور شاهد تغییرات و گشایش هابی باشیم ! البته نه بخاطر نمایندگانی که به مجلس راه خواهند یافت که از هم اکنون می توان پیش بینی کرد با حضورشان مجلس چندان مقتدر و توانمندی نخواهیم داشت ! بلکه بخاطر درس هابی که انتظار می رود حاکمیت از انتخابات اخیر گرفته باشد!
۱- نمی‌توان برخلاف خواست و نظر مردم عمل کرد! اما هنگام انتخابات از آنها انتظار مشارکت بالا داشت!
۲- نمی توان در تایید صلاحیت نامزدها به جای کیفیت و تنوع در گرایش ها به کمیت توجه کرد و انتظار داشت مردم و احزاب بدون توجه به گرایش و سلیقه سیاسی خود از بین کسانی که حکومت صلاح می داند دست به انتخاب بزنند!
۳- نمی‌توان مجلسی تشکیل داد که از اختیارات کافی برخوردار نبوده و به صورت دستوری و بر خلاف مصالح ملت عمل کند و انتظار هم داشته باشیم مردم در زمان انتخابات با شور و شوق فراوان حضور حداکثری داشته باشند!
۴- انتظار می رود فارغ از اینکه نرخ مشارکت چند درصد باشد حاکمیت متوجه سطح بالای نارضایتی در کشور شده باشد و از همین فردا دست به اقداماتی عملی برای جلب رضایت و اعتماد مردم بزند!
۵- احزاب و شخصیت‌های سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و.... از عوامل مهم و تاثیرگذار در جلب و تشویق مردم به حضور در انتخابات هستند!
بر همین اساس از ایجاد محدودیت های نامعقول، تخربب و منزوی سازی شخصیت های منتقد و اثر گذار پرهیز شود!
۶- در نظام مدعی مردمسالاری مداح، واعظ، خطیب جمعه، ارگانها و نهادهای حکومتی نمی‌توانند نقش احزاب و جریان های سیاسی را ایفاء کنند! بنابراین اگر ادعای مردمسالاری داریم به لوازم آنهم مجهز شویم.
۷- شرکت در انتخابات یک فعالیت و حقوق اجتماعی است، آن را به باورهای دینی و به امور مقدس مرتبط نسازیم!
و.‌‌......

مازیار اوستا

***

کار دست خودشان دادند!

این کسانی که از تهران راهی مجلس می‌شوند، قرار است در آنجا ابتکارعمل را به دست گیرند یا اینکه از داخل و خارج مجلس، کنترل و مهار شوند؟
اگر ابتکارعمل دست این گروه باشد، باید منتظر تصاعد بحران در هر زمینه‌ای بود، اما اگر مورد مهار و کنترل قرار گیرند سناریوهای جذابی در انتظار است!
در کل به نظرم فهرست‌های تندرو در تهران، با توفیقی که به زعم خود به دست آوردند، کار دست خودشان و همینطور دست نظام دادند. می‌پرسید چگونه؟ بماند برای بعد! فعلاً بگذارید چند روزی خوشحال باشند!

احمد زیدآبادی

***

بلوغ سیاسی ایرانیان

انتخابات دوره دوازدهم مجلس شورای اسلامی فارغ از نتیجه‌ای که رقم زده، (یا خواهد زد) در جایی که به مردم مربوط می‌شود، یک ویژگی خاص داشت. ویژگی که قابل انکار نبود. این ویژگی این بود که هر کس که در این انتخابات رای داد، و یا رای نداد، به اصولگرایان رای داد، یا رای سفید و باطله به صندوق انداخت، برای کاری که انجام داده بود، استدلالی داشت. تا آنجا که حتی رهبری هم در آخرین سخنرانی قبل از انتخابات تلاش کردند تا با استدلال به نظر کسانی که قصد شرکت در انتخابات ندارند پاسخ دهند. جایی که در ۹ اسفند گفته شد: «رأی ندادن هیچ مشکلی را از کشور حل نمی‌کند ضمن اینکه برای خود فرد هم ضرر دارد چون اگر رأی ندهید، دیگران رأی می‌دهند و فردی را که شما مایل به انتخاب او نیستید انتخاب می‌شود در صورتی که شما با رأی خود می‌توانستید جلوی انتخاب این فرد را بگیرید.»
در این انتخابات کسانی که رای دادند حتما برای خودشان باید حجت و استدلالی قوی داشتند که در مقابل اکثریت جامعه که در انتخابات شرکت نکردند، به آن استناد کرده باشند. کسانی که رفتند و رای دادند از سه حالت خارج نبودند. یا به لیست قالیباف و صدای ملت رای دادند که نتایج تا همینجا نشان داده تعداد کمی از این روش استفاه می کردند. یا رای باطله دادند که آنها نیز برای کار خود استدلالی داشتند و احتمالا به خاطر اینکه فکر می کردند عدم رای دادن آنها ممکن است برایشان در محیط های اداره مشکلاتی ایجاد کند، اقدام به این کار کردند.
اما اکثریت همان کسانی که رفتند و به اصولگرایان رای دادند هم نشان دادند، صاحب بلوغ سیاسی هستند. آنها حاضر نشدند عقل خود را به دست دیگری بسپارند و این بار از میان کسانی که نامزد شده بودند، تک تک دست به انتخاب زدند و ترکیبی از نامزدها را از لیست های متفاوت انتخاب کردند و در لیست خود نوشتند.
رای دهندگان اصولگرا همچنین نشان دادند که حاضر نیستند مثل چهارسال قبل به قالیباف و لیست او رای دهند. همان قالیباف که اخیرا مدعی شده بود: «من اگر اسمم را بالای یک لیست می‌نوشتم و ۲۹ نفر را معرفی می کردم مردم تهران به خاطر من به آنها رای می‌دادند»
این دسته از اصولگرایان حتی به وحدتی که در روزهای پایانی میان شورای ائتلاف اصولگرایان و پایداری اتفاق افتاد هم، بی توجه بودند و با تحلیل خود تصمیم گرفتند رای دهند.
در سمت دیگر اصلاح طلبانی که تصمیم گرفتند رای ندهند هم استدلالشان از قوت برخوردار بود. آنها می گفتند: رای دادن ما نه تنها فایده‌ای ندارد، بلکه کارهایی که می‌خواهند انجام می‌شود، آنهم به نام ما. اصلاح‌طلبانی که بیانیه روزنه گشایی دادند و در انتخابات شرکت کردند هم برای کار خود استدلالی داشتند که حاضر بودند از آن استدلال در مقابل دیگران دفاع کنند.
نکته اینجاست که ممکن است بسیاری به نتیجه این انتخابات و رای آوردن بخش افراطی اصولگرایان استناد کنند و آن را محصول بی‌توجهی مردم به شرایط ارزیابی کنند. در حالی که این استدلال کاملا غیرواقعی است. به باور من آنها که رای ندادند به خوبی می‌دانستند که چه کسانی قدرت را در دست می‌گیرند. اما از طرف دیگر به خوبی هم اطلاع داشتند که این قدرت را قرار است از بخش دیگری از خود اصولگرایان بگیرند. به عبارت روشنتر قرار است قدرت در میان اصولگرایان دست به دست شود و از این حیث برای مردم تفاوتی نداشت که چه اتفاقی خواهد افتاد.
این میان نکته مهمی که وجود دارد این است: آنها که رای ندادند وزن و تعداد خود را نه به حاکمیت، بلکه به رای دهندگان اصولگرایی نشان دادند که در اکثریت هستند. درحالی که هواداران لیست های اصولگرایی در اقلیت محض قرار دارند. از همین روست که اکثریت افرادی که رای ندادند معتقدند که باید به خواسته‌های آنها در حکمرانی توجه شود و نادیده گرفتن آنها دیگر ممکن و میسر نیست.

امتداد

***

مشروعیت عجیب ۵ درصدی

انتخابات ۱۴۰۲ ثابت کرد جمهوری اسلامی تنها ۵ درصد مشروعیت دارد. به دلایل زیر
یکم- میزان ۴۰ درصد مشارکت اعلام شده توسط حکومت در حضور نهادهای بیطرف و مستقل به شدت مورد تردید است و در تقابل مردم و حاکمیت برای انتخاباتی که خودشان رفراندم میدانستند یک طرف یعنی حکومت  نمی تواند منبع مورد اعتماد باشد
دوم- گاف های پرشماری این آمار سازی داشت مثلا در قم تا ساعت ۱۲:۳۰ دقیقه یعنی اوج ساعات حضور حامیان حکومت پای صندوق ها طبق آمار خبرگزاری ایسنا تنها ۱۳ درصد مشارکت داشتند که به ناگاه در پایان مشارکت این شهر مذهبی ۵۰ درصد اعلام شد. هر کسی کار انتخاباتی کرده باشد میداند چنین روندی با منطق نمی خواند. یا بسیاری افراد بدون حضور در شعبه ها، رای به نامشان ثبت شده بود که دلیلش عدم الزام داشتن شناسنامه و مهر کردن آن در این دوره بود
سوم - قبلا عرض کردم آمار سازی حکومت در زمان تجمیع آرا خواهد بود. دست کم من از لرستان خبر دارم در بسیاری شهرها که مشارکت ۵۰ درصدی یا بیشتر اعلام شده است در حوزه های رای گیری داخل شهرستان هیچ کدام ۱۰۰۰ تعرفه خرج نشده است می گویند نه برای شفافیت لااقل آمار صندوق به صندوق را اعلام کنند
چهارم- زمانی خبرگزاری های حکومتی صحبت از ۴۰ درصد می کنند با توجه به هم راستا بودن مجریان و ناظرین در این دوره و سابقه طویل آنها در دروغگویی، همچنین نظرسنجی های متعدد مراکز معتبر و همین پیچ ها و کانال های مجازی ما بسیار هم خوشبین به حکومت باشیم باید مشارکت را ۲۰ درصد در نظر بگیریم
پنجم- حال از این ۲۰ درصد، طبق آمار درصد بالایی رای باطله است که بر اساس نظر خود خامنه ای حرام است پس اینها مجبور به رای دادن بوده اند نه حامی نظام. تعداد بالایی از آرا در مناطق سنتی بخاطر مسائل قومی و قبیله ای بوده مثلا در لرستان تفاوت عظیمی میان مشارکت کنندگان در انتخابات مجلس و انتخابات خبرگان وجود دارد و به همین خاطر آرا خبرگان که در حقیقت پایگاه واقعی تر حامیان حکومت را نشان می دهد در بیشتر مراکز اعلام نشده و صرفا نام کاندیداهای برنده اعلام می گردد
ششم- با جمیع آنچه که گفته شد میتوان از مجموع مشارکت ۲۰ درصدی نتیجه گفت پایگاه حامیان حکومت ۵ درصد است. طوری که استاندار تهران صحبت کردن در مورد میزان مشارکت را امنیتی می کند و حکومت به زور می خواهد مشروعیت ۴۰ درصدی را به جامعه بقبولاند و آن را جشن می گیرد! کسانی که برای اعلام ۴۰ کلی تقلب کرده و آن را ظفر میدانند حتما قصد لاپوشانی آن ۵ را دارند

مهدی سلیمی


***

تقابل بقا و گذار، سالهای تنش آلود در انتظار ایران

احمد جنتی است، روز جمعه با قدی خمیده در حالی رای خود را به صندوق ریخت که گیج و منگ بود. حتی توان انداختن برگه در صندوق را نداشت.جنتی خود جمهوری اسلامی است: فرسوده و خمیده؛ رو به سراشیبی و در توهم اقتدار.
دیروز در حالی تعداد آرا چهل و یک درصد اعلام شد که تردیدها درباره آمار  اعلامی باقی است و باید تعداد رای های مخدوش و باطله را که شکلی از اعتراض شهروندی است اضافه کرد؛ جامعه ناراضی ایرانی بسیار  فراگیر شده و از سویی ما در دوران بلوغ روند یکدست سازی قدرت هستیم. این روند بیش از دو دهه است که آغاز شده و دیگر با « دولت پنهان» روبرو نیستیم، دولت پنهان رو آمده. با سخت ترین هسته سخت قدرت مواجه ایم. حکومت یکسره پایدارچی شده و به نظر می‌رسد که در جنگ جانشینی خامنه ای که ابعادی از آن در بیت رهبری جریان دارد پایدارچی ها دست بالا را دارند.
برای همین پنجم شدن صادق لاریجانی در انتخابات خبرگان مازندران از بین پنج کاندیدای کمتر نام و نشان دار، معنا دار است همچنانکه حذف باهنر کهنه کار در کرمان و شکست تیم قالیباف در تهران  و شکست لیست علی مطهری با نام صدای ملت.
بسیار مهم است که برای  سومین بار انتخابات از سال نود و هشت به صورت پیاپی در جمهوری اسلامی زیر پنجاه درصد و حول و حوش چهل شده، بر فرض اینکه این عددها را بپذیریم. اینجا نه یک اتفاق که یک روند را می بینیم: جبهه ناراضیان گسترده شده و در برابر یکدست سازی حکومت، ذهنیت جمعی گذار از سیستم سیاسی فعلی در حال رشد است. اگر حامیان حکومت را اسلامگرایی و پول نفت و رانت به هم وصل می‌کند ، حلقه وصل جبهه ناراضیان، تحقیر است. آنها تحقیر شده و خشمگین اند و برای همین در بحران جنگ جانشینی و احتمال تداوم حکومت پایدارچی ها،مردمی که تصمیم گرفته اند به «نه» بزرگ تداوم دهند باید آمادگی مقابله با خشونت حاکمیت و ازدیاد تنش‌های آینده را داشته باشند.
نظام فرسوده و خمیده مثل تصویر جنتی است اما هنوز توان سرکوب دارد و جامعه هم مسیر سخت و پر از سنگلاخ را انتخاب کرده پس نیاز به سازماندهی بیشتر برای  ایستادگی بیشتر دارد.
از این منظر در یک شرایط ویژه تقابلی هستیم که سالهای آینده ایران را پر از تنش و خشونت های احتمالی میکند چرا که در برابر جمود و خشونت طلبی پایدارچی ها، اراده مقاومت مدنی شهروندی هم هست و این یعنی صورت مسأله سخت برای آینده ایران. سیستم سیاسی عقلش زایل شده، میخواهد به هر قیمتی کنترل کند تا حفظ شود اما متوجه فرسوده شدن و لاغر شدنش نیست و این وضعیت مثل فنر است که هر سالی ممکن است از کنترل خارج شود. جمهوری اسلامی بقا میخواهد و مردم معترض گذار.

مجتبی نجفی

***

ایران انتخابات را باخت؛ به قول نقی معمولی بدجور هم باخت

انتخابات اا اسفند ۱۴۰۲ ، بعد از انتخابات اسفند۱۳۹۸ و خرداد۱۴۰۰سومین انتخابات بی رونق است.آمار مشارکت ۴۱درصدی نشان می دهد که از آمار ۴سال پیش هم یکی دو درصد ریزش داشته.(در سال۹۸ میزان مشارکت ۴۲.۷ بود).
در دو انتخابات گذشته مقصر کاهش مشارکت،ناکارامدی دولت وقت به خاطر ضعف در تامین مطالبات اقتصادی بود. هرچند این استدلال ساده لوحانه است اما به راحتی می توان آن را برای انتخابات امسال هم به کار برد و توپ ضعف اقتصاد را به زمین دولت رئیسی انداخت. ضمن اینکه دولت روحانی و رئیسی اصلا قابل مقایسه نیستند. ادعاهای دولت سیزدهم مبنی بر کاهش تورم،افزایش رشد، بالارفتن فروش نفت و...می باید مشارکت را بالا می برد، اما نبرد!
اما واقعیت آن است که در دو انتخابات گذشته مردم به این دلیل با صندوق رای قهر کردند که برگزیده انتخابات ریاست جمهوری سالهای ۱۳۹۲و۱۳۹۶ که هدفش تعامل با دنیا از طریق برجام بود، عملا دستش بسته شدو افکار عمومی را به این نتیجه ای رساند که قرار نیست شعاری که میلیونها نفر به آن رای داده اند محقق شود. افکار عمومی دریافت که جریان سیاسی پشت صحنه(بخوانید کاسبان تحریم) با برجام دشمنی دارد ولذا  تلاش مردم برای صیانت از دستاوردهای رای۲۴ میلیونی به حسن روحانی  به در بسته می خورد. در واقع ملت فهمید رای دادن کاری عبث است و هیچ تاثیری ندارد. از طرفی چون توان مقابله با هسته سخت قدرت کاسبان تحریم را نداشت، عطای سیاست را به لقایش  بخشید و کنج عزلت گزید و قهر کرد.
از ماهها قبل که زنگ انتخابات نواخته شد،انتظار اینکه شورای نگهبان همچون ۱۴۰۰ در زمین خالص سازان بازی کند کاملا قابل توقع بود و انصافا این شورا هم در برآورده کردن این توقع کم نگذاشت. هرچند که برای ساکت کردن منتقدان تعداد تایید صلاحیت شده ها را بالا برد ، اما در قلع و قمع تنوع سلیقه ها از هیچ تلاشی فروگذار نکرد. با این حال بی انصافی است که اگر کاهش مشارکت را به این تصمیم شورای نگهبان منحصر کنیم. دلیل بزرگتر همان  اعتقاد به بی خاصیت بودن رایی است که به صندوق می ریزند.
در هفته ها و ماههای اخیر، اعتدالیون و برخی اصلاح طلبان و رساانه های پرقدرت شان برای گرم کردن بازار انتخابات به صحنه آمدند. آنها خوب می دانستند در زمینی بازی می کنند که خالص سازان آن را مین گذاری کرده اند اما باز هم بنا بدلایلی چون همسویی با خواسته رهبرمعظم انقلاب، میهن دوستی و تعهد به نظام، خودشان را خرج کردند اما بنا بدلایل پیش گفته باز هم مردم نیامدند.
اینکه اعلام شده میزان مشارکت ۴۱درصد است چندان واقعی نیست.
باید آمار آرای باطله را  از این درصد کم کرد.
افرادی که رای باطله یا سفید می دهند عمدتا نمی خواسته اند در انتخابات شرکت کنند اما بنا به دلایلی پای صندوق رفته اند(حدس این دلایل سخت نیست). به سیاق انتخابات ۱۴۰۰ اگر ۱۳درصد آرا را باطله فرض کنیم، میزان مشارکت واقعی به ۳۵درصد هم نخواهد رسید.
و این یعنی ایران باخته است.
و به قول نقی معمولی بدجوری هم باخته است.
نتیجه را به جناب آقای رئیسی که الحق و الانصاف هیچ قدمی برای پرشورشدن انتخابات  برنداشت؛ به مجلس محترم یازدهم که با تصویب قانون فریزکردن! انتخابات،عملا دست انداز بزرگی بر سر آن ایجاد کرد؛ به خالص سازان کامروا ، و همه عوامل پشت صحنه تبریک می گویم.
اگر دلسوزانی در جامعه هستند که خطر را جدی می‌بینند، کاش برایش چاره‌اندیشی کنند.

محمد مهاجری

***

دوگانۀ جدید برای سرگرم کردن حزب‌اللهی‌ها!

فرآیند خالص سازی در هر مرحله، عده‌ای را از گردونه خارج (پوست‌اندازی) می‌کند و در وضعیت جدید، تلاش می‌کند با راه‌اندازی یک بازی تازه، بار دیگر جماعت حزب‌اللهی را سرگرم #دوگانه_جدید کند تا قدرت انسجام‌بخشی و همراه‌سازی آنان را برای ورود به مرحلۀ آتی و تصفیه‌های بعدی از دست ندهد.
دوگانۀ #چنار_پاجوش به رغم ظاهرالصلاح بودنش، اسمِ رمز خالص‌سازی‌های جدید در دورۀ پیش‌روست. هر کجا و از هر کسی این کلمات را می‌شنوید، یکبار این سناریو را در ذهن‌تان بازخوانی کنید.

امیر تفرشی

***

ورود به مرحله‌ مهم و جدید پس از انتخابات

وقتی در تهران ۱۰ میلیونی، آرای نفر اول انتخابات مجلس با همه تبلیغات و التماس‌های مشارکت از سوی حاکمیت، با عدد یک میلیون هم فاصله بسیار زیادی دارد، وقتی با وجود عدم مشارکت ۶۰ درصدی مردم، همچنان آرای باطله مقام بالایی بین منتخبین شهرها، به‌دست می‌آورد، وقتی نه تنها مردم عادی، که بسیاری از شخصیت‌های مهم سیاسی و احزاب کشور نیز در فرایند انتخابات، رسماً شرکت نمی‌کنند، وقتی در پایتخت برای مردم اصلا مهم نیست نتیجه انتخابات چه شد، در فضای مجازی، اسم آوردن از انتخابات مجلس، با تمسخر مواجه می‌شود.
یک معنای مهم دارد؛
“ما وارد مرحله‌ای جدید و مهم شده‌ایم”

مرحله‌ای که دیگر نیازی نیست استدلال کنیم حاکمیت از مردم جدا شده.
مرحله‌ای که افشای دزدی‌ها برای مردم تعجب‌آور نخواهد بود.
مرحله‌ای که قوانین مصوب مجلس دیگر جایگاهی در جامعه نخواهند داشت.
مرحله‌ای که حاکمیتِ تنها مانده، تدبیرهایی برای تنها ماندنش خواهد اندیشید.
بی‌شک اتکایش به نیروهای امنیتی و نظامی بیشتر خواهد شد، آزادی‌های اجتماعی بیشتر محدود خواهند شد.
اینترنت با توجه به نمایش قدرتش، محدودتر خواهد شد.

اما در مقابل؛
جامعه خود را باور کرده و آماده ایفای نقش‌های بیشتری گردیده.
احزابی که از میان مردم طرد شده بودند مجددا فرصت عرض اندام پیدا می‌کنند.
برخی شخصیت‌های گوشه‌گیر ملی، مخاطبان بیشتری پیدا کرده.
امید به تغییر در مردم افزایش محسوسی یافته
و انرژی جدیدی به قشر ناامید از آینده تزریق گردیده است.

همه اینها که گفته شد، بیانگر آنست که زمینِ بازی تغییر مهمی پیدا خواهد کرد.
وقتی مردم اکثریت بودن خود را یافته‌اند، هم نقطه قوت است هم نقطه‌ای خطرناک. چه حاکمیت هم این حقیقت را رسماً دریافت کرده!
اگر مردم حضورشان را در صحنه حفظ کنند، نقطه مثبت تقویت خواهد شد و یقیناً تحولات مهمی در پیش خواهد بود.
مانع مهم حضور، ضعف تاریخی موجود در فرهنگ ایرانیان است “عدم اعتماد به همدیگر” که پراکندگی و بی‌اثری می‌آفریند.
عدم اعتماد به تشکل‌ها و جمع‌ها
عدم اعتماد به اشخاص و جریان‌ها
به‌خاطر لطمه‌های زیادی که در ده‌ها و صدها سال مردم از اعتماد بی‌جایشان خورده‌اند.
و اگر مردم قدر این فرصت را ندانند و زمینه اتحاد ایجاد نشود؛ حاکمیت یکدست شده با دریافت تحلیل واقعی از فضای جامعه، امکان برنده شدن را پیدا خواهد کرد.

نباید بی‌جهت خوشبین باشیم و نه بی‌جهت بترسیم.
ما وارد مرحله جدیدی شده‌ایم، جدی گرفتن خودمان، باور توانمندی‌مان، رفع موانع تاریخی پیشرفت‌هایمان، یعنی تحولات مثبت و شاید سریع در آینده.
بی‌توجهی به شرایط، قدرندانستن حائز اکثریت بودن، فرقه فرقه شدن، یعنی فرصت دادن به استبداد برای قوی‌تر شدن، برای سرکوب بیشتر، برای تجهیز بیشتر!

فاصله ۶۰ و ۴۰ آنفدر نیست که هیچ طرفی را بی‌خیال از آینده کند.
و بی‌تفاوتی یعنی باختن عرصه.
انتخاب با مردم است.
ادامه مطالبات با رویه‌هایی عاقلانه
یا رفتن به استراحتی چند ساله!
و فرصت دادن به دشمنان پیشرفت ایران
شکی نیست تقویت “جامعه مدنی” و تشکل‌یابی از مهمترین ابزار موفقیت مردم خواهد بود.

که در آینده بیشتر به‌آن خواهیم پرداخت.

رحیم قمیشی

***

چه خواهد شد؟

حتی اگر آمارهای دولتی-رسمی ملاک باشد حدود ۶۰% مردم واجد شرایط پای صندوق ها نیامده اند. هم چنین حدود ۸۰% تهرانی ها نیز. چنان چه آرای باطله هم در نظر گرفته شود، وضعیت برای حکومت-دولت شوم تر می‌نماید.
با این حساب حکومت بر پایه کدام بنیادها می‌تواند هم‌چنان دوام داشته باشد؟! آیا حکومت- دولت با این انتخابات همه‌پرسی گونه، باز هم توانایی استمرار دارد؟! آری و حتما.
حتی چنان چه ۵% هم در انتخابات شرکت می‌کردند، باز هم حکومت- دولت پابرجا می‌ماند. سهل است که کمترین تغییری در استراتژی سیاست خارجی، فرهنگی، اقتصادی و در یک کلام استراتژی ملی- حکومتی حاصل نمی‌شد. چرا؟!
تا جایی که به‌ تاریخ تحولات معاصر (مشروطه تا کنون) ایران بر می‌گردد، بنیاد تغییرات از جمله متاثر از سیاست بین‌الملل، یا به گمان ما جغرافی‌خوان‌ها، افزون بر فضای درون کشوری، بر گرفته (از جمله) از فضاهای منطقه‌ای و جهانی هم هست.
شاهد مثال، سرانجام جنبش فاخر ملی شدن نفت چه بود. به کجا رسید؟! مگر نه این که طی یکی-دو روز با کودتای واشنگتن-لندن، پایان یافت؟
مگر مسیر انقلاب اسلامی پس از جا افتادن دکترین فضای باز جیمی کارتر در ایران و ۲۶ کشور دیگر هموار نشد؟ و پیش‌تر از اینها؛ مگر پشتیبانی پادشاهی متحده بریتانیا نبود که هیمه جنبش ترقی‌خواهانه جنبش مشروطه را روشن و بلکه شعله‌ور نگاه داشت؟ بدیهی است که در باره تاثیر فضاهای پیرامونی و سیاست بین الملل، بر تحولات ملت ها، انقلاب‌ها، جنبش‌ها، کودتاها و... می‌توان یک میلیون نمونه به میان کشید.
می‌خواهم بگویم برای عملیاتی شدن خواست مترقیانه کنونی ملت، برای انجام تغییرات و خروج از دوره واماندگی و ایستایی، تغییر شرایط فضای بین المللی و منطقه‌ای هم گریز ناپذیر است. نه؟!

یدالله کریمی پور





iran-emrooz.net | Tue, 27.02.2024, 23:00
در کشور شوراها (بخش دوم)

سعید سلامی

گورباچف آخرین رهبر اتحاد جماهیر شوروی در۵۴ سالگی در ۱۱ مارس ۱۹۸۵، پس از مرگ چرنینکو به‌عنوان هشتمین دبیرکل حزب کمونیست انتخاب شد. او نخستین رهبر حزب بود که در زمان انقلاب اکتبر هنوز به دنیا نیامده بود. گورباچف در ۲۵ دسامبر ۱۹۹۱، بعد از کودتای ماه اوت استعفا داد و اتحاد سوسیالیستی جماهیر شوروی نیز ازهم پاشید.

در سال‌های رهبری گورباچف رویدادهای مهمی در کشور شوراها رخ داد. این رویدادها با همۀ اهمیتی که در تاریخ معاصر شوروی نقش بازی کردند، اما به رغم باورهای رایج موجب فروپاشی آن نبودند. همان‌طور که در مقالۀ پیشین نوشتم، امپراتوری از سال‌های دور از درون پوسیده و فرسوده شده بود و برای فروپاشی منتظر یک تلنگر بود.

اسناد موجود در بایگانی‌های شوروی و کشورهای اروپای شرقی گویای آن هستند که شوروی‌ها چقدر خسته، ورشکسته و به طرز دردناکی از شکست کمونیسم آگاه بودند. در واقع گورباچف با ایده و انجام گلاسنوست-پرسترویکا و بعدا اوسکورنیه (شتاب، شتاب اقتصادی)، ناخواسته تلنگر را وارد کرد و روند فروپاشی کمونیسم در شوروی و اروپای شرقی را تسریع نمود. او به حقانیت کمونیسم ایمان راسخ داشت و بر این گمان بود قطاری را که سال‌هاست از ریل خارج شده و به بیراهه رفته، می‌توان با اصلاحات سیاسی و اقتصادی به ریل خود و مسیری که باید برگرداند. هدف اصلی او نجات کمونیسم در اتحاد شوروی بود.

گورباچف چرا و چگونه ناخواسته تلنگر را که در عمل به ضربۀ بنیان‌کن تبدیل شد، وارد کرد؟ به دو نمونه اشاره می‌کنم.

کمونیسم در اروپا تا زمانی می‌توانست زنده بماند که سرمایه‌داری غرب حاضر به ادامۀ پرداخت وام به کشورهای کمونیستی اروپایی ‌بودند. به قول میخنیک، روشنفکر لهستانی: «ساختن کمونیسم بر شالودۀ دلارهای آمریکایی» امکان‌پذیر بود. بانکداران غرب اعتقاد داشتند که شوروی ضامن اصلی کشورهای بلوک سوسیالیستی است و اجازۀ هیچ کوتاهی در بازپرداخت وام‌های این کشورها را نمی‌دهد. از سوی دیگر، آن‌گونه که گراچف دستیار گورباچف بعدها اذعان کرد: «اتحاد شوروی با هدف خریداری وفاداری و تبعیت سیاسی و تضمین حداقل “ثبات داخلی”، به کشورهای اروپای شرقی یارانه‌های گزاف می‌داد تا دهان مردم آن کشورها را با توزیع هرچه بیشتر مواد غذایی ارزان ببندد.»

شوروی سالیانه حدود ده میلیارد (و به قولی افزون بر سی میلیارد) دلار به کشورهای بلوک سوسیالیستی برای «تأمین ثبات» یارانه می‌پرداخت.

عمدۀ درآمد شوروی از محل تولید و صدور نفت خام تأمین می‌شد، اما در اواسط دهۀ ۱۹۸۰، قیمت جهانی نفت کاهش چشم‌گیری یافت و در نتیجه شوروی وارد بحران تازه‌ای شد؛ بحرانی که هرگز از آن رهایی نیافت. ارتش سرخ نیم میلیون سرباز در کشورهای اقماری‌اش داشت. گورباچف و شمار معدودی از مشاورانش به این نتیجه رسیده بودند که اگر حفظ کشورهای اقماری شوروی صرفا منوط به حضور تانک‌ها، سپاهیان و پرداخت یارانه‌ها به این کشورها باشد، پس این کشورها ارزش حفظ کردن ندارند.

گورباچف اعتقاد داشت که کشورهای اروپای شرقی، حتا اگر آزاد هم باشند، ماندن در یک فدراسیون سوسیالیستی را انتخاب خواهند کرد و هم‌پیمان اتحاد شوروی باقی خواهند ماند. وقتی اگون کرنتس، بعد از اریش هونکر به رهبری حزب در آلمان‌شرقی رسید، برای دریافت وام جدید راهی مسکو شد، اما گورباچف که دیگر توان پرداخت وام یا ادامۀ یارانه را نداشت، گفت: «شما باید به مردم کشورتان بگویید که آن‌ها نمی‌توانند به شیوه‌ای که تا حالا به آن عادت کرده بودند، به زندگی ادامه بدهند. آن‌ها باید بفهمند که دیگر نمی‌توانند به حساب دیگران زندگی کنند.»

این آغاز پایانی بود که سرانجام به گریز از مرکز اقمار منظومۀ امپراتوری و در نهایت به فروپاشی خود منظومه منجر شد.

کمیتۀ مرکزی سازمان فدائیان خلق (اکثریت) در کار شماره ١٤ به مناسبت انتخاب میخائیل گورباچف برای دبیر کلی کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی پیام شادباش فرستاد و نوشت: «...اطمینان داریم که حزب کمونیست اتحاد شوروی تحت رهبری شما همچنان به مبارزۀ پیگیر در راه حفظ صلح جهانی، به تلاش همه ‌جانبه در راه استحکام و یکپارچگی هر چه بیشتر جامعۀ کشورهای سوسیالیستی و تقویت بنیۀ دفاعی میهن لنین کبیر... و به ‌پای‌بندی عمیق به ایده‌های مارکسیسم لنینیسم و انترناسیونالیسم پرولتری ادامه خواهد داد.»

رهبران سازمان زمانی برای «استحکام و یکپارچگی میهن لنین کبیر» این‌چنین اظهار اطمینان می‌کردند که طی چند سال اقامت خویش در کشور شوروی شاهد جوً پلیسی خفقان‌‌آور، سانسور مطبوعات، آزادی بیان و اندیشه و کنترل گردش آزاد اطلاعات و نارضایتی عمیق شهروندان بودند. آنان شاهد بودند که بوروکراسی فلج‌کننده، اقتصاد بیمار، دزدی، رشوه و فساد گسترده، چگونه جامعه را همچون خوره از درون می‌خورند و نابود می‌کنند.

میخائیل گورباچُف در بیست و هفتمین کنگره، اصلاحاتی را در حزب کمونیست و اقتصاد دولتی آغاز کرد. پیامد دیدگاه گورباچف آزادی‌های بیشتر از جمله آزادی بیان بود. با توجه به این‌که کنترل مطبوعات و سرکوبِ هرگونه انتقاد از دولت، سال‌ها بخش مهمی از سیستم حکومتی شوروی بود، این روی‌کردی نامتعارف و تغییری رادیکال به‌حساب می‌آمد. در نتیجه، بسیاری از محدودیت‌های مطبوعات برداشته شد و هزاران نفر از زندانیان سیاسی آزاد شدند.

گورباچف که در زمان رهبری آندروپف به دفتر سیاسی راه‌ یافته بود، در همکاری با وی بیش از ۲۰ درصد از بالاترین وزرای حکومتی و فرمانداران منطقه‌ای را با افراد جوان‌تر جایگزین کرد. ازجملۀ این افراد ایگور لیگاچُف بود که در امور کارمندان از مهم‌ترین هم‌کاران گورباچف به شمار می‌رفت. در سال ۱۹۸۶، لیگاچف برای تهیۀ گزارشی از فساد گسترده به جمهوری آذربایجان اعزام شد. وی قرار بود برای تهیۀ گزارشی از بیمارستانی با چند صد تختخواب، با چندین اتاق عمل، پزشکان، پرستاران و چندین پرسنل بازدید کند. لیگاچف با سفر به این جمهوری متوجه شد که این بیمارستان به رغم این‌که سال‌ها بودجۀ معینی را از مسکو دریافت کرده بود، اساساً وجود خارجی ندارد. این گزارش به‌طور مشروح در همان روزها به زبان روسی و دیگر زبان‌ها در پراودا به چاپ رسید. (من این گزارش را از پراودای انگلیسی به فارسی ترجمه کرده و در اختیار سازمان گذاشتم.)

بعد از طی مراحل آزمون رانندگی برای گرفتن گواهینامه‌ام به ادارۀ راهنمایی و رانندگی رفتم. در دو سوی در، دو نگهبان روس در دو جعبۀ چوبی ایستاده بودند و بدون این‌که پلکی بزنند مستقیم به روبرو خیره شده بودند؛ انگار که سنگ شده بودند. با احتیاط به یکی از آن‌ها نزدیک شدم و گفتم که می‌خواهم رفیق تقی‌اوف، رئیس اداره را ببینم. کمی تکان خورد و ناباورانه نگاهم کرد: خواهش یک آدم ساده، مثل همۀ آدم‌های دوروبر و دیدار پالکوونیک تقی اوف؟! اسمم را گفتم و اضافه کردم که از طرف سلمان صمداوف، یکی از دوستان تقی‌اوف آمده‌ام. نگهبان حرف‌های مرا به هم‌کارش که در داخل راهرو به انتظار ایستاده و با دیدن من جلو آمده بود، تکرار کرد. هم‌کارش رفت و بعد از چند دقیقه برگشت و مرا با احترام پیش تقی‌اوف راهنمایی کرد.

وقتی در را آرام و با احتیاط باز کرد، مرد نظامی‌‌ی باشکوهی را در پشت میزی در یک اتاق مجلل، با دکوراسیونی فضایی دیدم که چندین ستارۀ شش‌پَر و هشت‌پَرِ، پُر و نیمه‌پر روی دوش‌هایش ردیف شده بودند. به اشارۀ او مأمور همراه من در را بست و مرا با او تنها گذاشت. تقی‌اف صندلی کنار میز را به من تعارف کرد و بعد از این‌که نشستم زنگ روی میز را فشار داد. بعد از چند لحظه در به‌ آرامی باز شد و یک خانم روس در چارچوب در به انتظار ایستاد. تقی‌اوف به زبان روسی دستور دو فنجان چای داد و بعد رو کرد به من اسمم را پرسید و بعد گفت: «رفیق سلمان در مورد تو با من صحبت کرده، گواهینامۀ تو آماده است.»

تقی‌اوف تقریباً پنجاه‌ ساله و یک نظامی خوش‌تیپ و خوش‌تراش بود، با قدی بلند و با چهره‌ای مردانه در یونیفورمی تمیز و منظم که معلوم بود در داخل آن خود را بیشتر از خانه و بسترش راحت‌ احساس می‌کند. وقتی پیش‌خدمت از یک سینی نقره‌ای‌ رنگ دو فنجان چای را با مبادی آداب روی میز گذاشت و بعد از لحظه‌ای مکث در را پشت سرخود بست، تقی‌اوف خودمانی‌تر شد و پرسید: «خوب طرف‌های شما چه خبر؟ از اردبیل چه خبر؟»

من هنوز چیزی نگفته بودم که در به‌آرامی ‌زده شد و خانم دوباره وارد اتاق شد و به اطلاع تقی‌اوف رساند که یک ارباب‌رجوع پشت در ایستاده و اجازه می‌خواهد که وارد شود. تقی‌اوف گفت که بیاید تو. ارباب‌رجوع که مردی بود میان‌سال و بلندقد درحالی‌که پرونده‌ای در دست داشت وارد اتاق شد. از چهره‌اش پیدا بود که آدم زحمت‌کش و روستایی است. جلو آمد و پرونده را روی میز گذاشت و خود را دو سه قدم عقب کشید. تقی‌اوف پرونده را به‌طرف خودش کشید، گوشۀ آن را بلند کرد، از لای پرونده پولی را برداشت و دوباره آن را به‌جای خودش برگرداند. من وانمود کردم که متوجه نشده‌ام. تقی‌اوف پرونده را به‌طرف ارباب رجوع دراز کرد و با اخم گفت: «کمِه، با این‌ها کارت درست نمی‌شه.»

مرد از گرفتن پرونده خودداری کرد و با التماس گفت: «رفیق پالکوونیک[درجه نظامی معادل سرهنگ]، باور کن خیلی سعی کردم، اما بیشتر از این نتوانستم دست‌ و پا بکنم. قول می‌دهم اگر کارم را شروع کردم باز حرمت بکنم.» تقی‌اوف رو کرد به من و گفت: «این مرد می‌خواهد گواهینامۀ کامیون بگیرد، تو بهش بگو، در کشور شما برای هفتاد منات پای یک پرونده امضا می‌گذارند؟» نمی‌خواستم چیزی بگویم، اما رفیق پالکوونیک همچنان به من نگاه می‌کرد و منتظر پاسخ من بود؛ ناگزیر گفتم: «رفیق تقی‌اوف، راستش را بخواهی در ایران برای گذاشتن یک امضا حرمت نمی‌کنند.»

تقی‌اوف از پاسخ من ناراحت شد و با بی‌میلی پرونده را امضا کرد و کنار میز هُل داد. مرد پرونده را برداشت و درحالی‌که قول خود را تکرار می‌کرد از اتاق خارج شد. تقی‌اوف با نارضایتی رو کرد به من و گفت: «شنیده بودم که ایرانی‌ها خیلی دروغگو هستند اما باور نکرده بودم...» نگاهش و رفتارش با من تغییر کرد و از چهره‌اش پیدا بود که از قاتی کردن من به آن معامله پشیمان شده است.

وقتی از اداره بیرون آمدم، انگار در گردابی یا در تارعنکبوتی گرفتار شده‌ا‌م و به‌ عبث دست ‌و پا می‌زنم؛ گرداب تناقضات: ساختمان قدیمی خوش‌ساخت با سنگ‌های خاکستری خوش ‌تراش، با بریدگی‌های ملایم و چشم‌نواز، اما دو آدم سیمانی در دو تابوت عمودیِ کنار در. فضای مریخی اتاق پالکوونیک با دکوراسیونی هماهنگ و موزون، هیکل خوش‌تراش رفیق تقی‌اوف با سبیل سیاه قیطانی، اما جنسی ارزان به بهای دوروبر هفتاد منات در درون یونیفورمی خوش‌دوخت و برازنده با ستاره‌های طلاییِ سردوشی. خانمی مؤدب و زیبا از جنس بلور، اما «دست بر سینه پیش امیر.»

بین مترو و ایستگاه اتوبوس محل خرید بود بنام کالخوز بازاری. در این بازار می‌شد تره‌بار و میوه خریداری کرد. در کنار کالخوز بازاری بازار دیگری هم بود به نام ساوخوز بازاری. در کالخوز بازاری کالاهایی عرضه می‌شد که در مزارع اشتراکی کشت و برداشت می‌شد. اما در ساوخوز بازاری کالاهایی که فروشندگان، مزارع را از دولت اجاره کرده و میوه و تره‌بار را خود به عمل‌آورده و به فروش می‌رساندند. بهای کالاها در کالخوز بازاری از طرف دولت تعیین می‌شد که در واقع نزدیک به نصف بهای کالای مشابه در ساوخوز بازاری بود، اما خریدار مجبور بود که نصف میوه یا تره‌بار را در همان‌جا دور بریزد؛ بنابراین آدم ترجیح می‌داد که نیازمندی‌های خود را نسبتاً گران‌تر اما از ساوخوز بازاری خریداری کند.

من به خاطر صرفه‌جویی در وقت، سیب‌زمینی را دو برابر نرخ دولتی، اما از یک فروشندۀ کنار خیابان می‌خریدم. او همیشه سیب‌زمینی را در یک ظرف نسبتاً بزرگ و سنگین می‌ریخت و بعداً در یکی از کفه‌های ترازو می‌گذاشت. ترازو را که از یک زنجیر آویزان بود بلند می‌کرد و هنوز شاهین ترازوها به هم نرسیده دوباره آن را روی زمین می‌گذاشت، سیب‌زمینی را با ظرف برمی‌داشت و در کیسۀ من می‌ریخت. من چندین بار گوشزد کردم که سیب‌زمینی‌ها را بدون ظرف و فقط در کفۀ ترازو وزن کند؛ اما فروشنده گوشش بدهکار نبود.

یک روز بعد از این‌که سیب‌زمینی‌ها را در کیسۀ من ریخت و من هم پولش را پرداختم، ظرف را برداشتم و به سرعت راه افتادم. فروشنده پشت سرم داد می‌زد و ظرفش را می‌خواست. وقتی دید که من هم‌چنان به راه خودم ادامه می‌دهم، دوید و از پشت ‌سر کُتم را گرفت و گفت: «آکیشی (آی مرد) ظرف مرا کجا می‌بری؟» گفتم: «این ظرف مال منه، تو بارها پول آن را با سیب‌زمینی‌ها از من گرفته‌ای.» فروشنده چپ ‌چپ به من نگاه کرد و با تمسخر گفت: «ایرانلی، یِکه کیشی سن، اوتانمیسان، بو ندی سن دییر سن؟» (ایرانی، مرد بزرگی هستی، خجالت نمی‌کشی، این چه حرفی‌یِ تو می زنی؟) و در یک ‌چشم به هم زدن ظرف را از دست من قاپید و رفت.

شنبه و یکشنبه فرصتی بود که آدمی در آن دو روز خستگی روزهای کاری را از تن به در کند و با خانواده بیرن برود. اما سالی چند بار سبوتنیک (شنبۀ لنینی) این فرصت را از آدمی می‌گرفت. در واقع آخر هفته را تباه می‌کرد. یک روز قبل از سبوتنیک، از هر بخش یکی دو نفر توسط مهندس بخش یا مستقیماً از طرف یوسف، مدیر کارخانه انتخاب می‌شدند تا ظاهراً بخشی از کارهای عقب‌مانده را در آن روز انجام دهند. برای کار در این روز هیچ مزدی تعلق نمی‌گرفت، بنابراین کار در شنبۀ لنینی در واقع بیگاری بود.

در یکی از این شنبۀ لنینی‌ها یوسف دستور داد همۀ تخته‌های شکسته را به گوشۀ دیگر سالن، دور از در ورودی، انتقال دهم. او رفت تا بعد از ساعاتی برای سرکشی دوباره برگردد. در شگفت بودم که چرا تخته‌ها باید از دم در که برای حمل در روزهای آتی روی‌هم تلنبار شده بودند، به گوشۀ دورتر از آن انتقال یابند. در حین کار هم هر قدر سعی کردم از دلیل این کار را سر دربیاورم، موفق نشدم و چون دستور از بالا بود تخته‌ها را بی‌اراده با دست و کشان‌کشان به گوشۀ دیگر حمل کردم. بعد از تقریباً دو ساعت که کار تمام ‌شده بود، سروکلۀ مدیر کارخانه پیدا شد و از این که مرا روی یکی از تخته‌ها نشسته‌ دید عصبانی شد و گفت: «هان، ایرانی نشسته‌ای؟» بلند شدم و گفتم: «یولداش ناچالنیک (رفیق مهندس) کار تمام‌شده، خواستم کمی خستگی درکنم.» یوسف با تمسخری گزنده نگاهی به من انداخت و گفت: «حالا همۀ تخته‌ها را به‌جای اولشان برگردان.»

دیوانه شده بودم و می‌خواستم بنام نامی رفیق لنین، رهبر پرولتاریای جهان و به خونخواهی همۀ بردگان جهان، (بردگان سوسیالیسم واقعاً موجود)، گلویش را با دندان‌هایم در همان شنبۀ لنینی تکه ‌پاره کنم. اما خوب... بی‌اختیار لحظه‌ای هاج و واج ماندم؛ فکر کردم که اشتباهی شنیده‌ام. رفیق ناچالنیک دید که من با تعجب نگاهش می‌کنم، این بار با تحقیر گفت: «کارتو شروع کن! بعداً میری و میگی که در کشور شوراها بیکاری هست. در کشور شوراها همه کار می‌کنند، حتی شنبه‌ها هم.» و راهش را گرفت و رفت.

توالت‌ها و دستشویی در سالن هم‌کف بود. در توالت‌ها دو تکه سنگ را برای قرار گرفتن پاها در روی چاهی گذاشته بودند که به ‌مرور لق شده بودند. دستمال توالت هم در کار نبود، از این‌ رو برای تمیز کردن خود از گوشۀ کاغذ کلفتی که در روی بعضی از میزهای کار قرار داشت، پاره می‌کردیم و با خودمان می‌بردیم و برای این‌که چاه توالت پر نشود آن را در گوشۀ نزدیک توالت می‌ریختیم. در همان گوشه، کارگران زن‌ هم کهنۀ خود را که بیشترشان خون‌آلود بود می‌انداختند. چند دقیقه مانده به تعطیلی کار، زن خدمت‌کار همۀ آشغال‌ها را به گوشۀ نزدیک درِ سالن جارو می‌کرد. ماشین آشغال‌جمع‌کن هم هفته‌ای یکبار می‌آمد. من دو سه بار از زن رفت‌گر پرسیدم که چرا آشغال‌ها را به همان گوشۀ پشت در نمی‌ریزند تا او مجبور نشود آن‌ها را از این‌سوی سالن به آن‌سو جارو بکند، و او همیشه می‌گفت: «یوسوب بویله ایستیر» (یوسف این‌طوری می‌خواد.)

یک روز که از سر کار به خانه برمی‌گشتم، در اتوبوس مسافری که با من هم صندلی بود باب صحبت را باز کرد؛ مرد میان‌سالی بود مؤدب، خوش‌تیپ و خوش‌لباس. اسمم را پرسید و این‌که از کدام شهر آذربایجان هستم. با صدای آهسته صحبت می‌کرد؛ طوری که بقیه صحبت ما را نشنوند. بعداً هم چند بار در ایستگاه اتوبوس هم‌دیگر را دیدیم. به پیشنهاد او همیشه در ته اتوبوس و در کنار هم می‌نشستیم. به نظرم از فرزندان فرقه‌ای‌ها بود که در آنجا به دنیا آمده و بزرگ‌ شده بود. کنج‌کاو بود و از من در بارۀ قبل و بعد از انقلاب می‌پرسید و با علاقه گوش می‌داد.

یک‌ بار گفت که در رشتۀ مهندسی و برنامه‌ریزی اقتصاد تحصیل‌کرده و مدیر یک کارخانه است. بعد از چند بار هم‌صحبت شدن، یک روز گفت: «شنیده‌ام که در ایران خیلی‌ها برای سرگرمی تسبیح دارند، راستش من هم علاقه‌مندم یکی داشته باشم و در خانه که بی‌کار هستم خودم را مشغول کنم، می‌خواستم ببینم می‌توانی یکی برای من تهیه بکنی، پولش را هرقدر باشد می‌پردازم.» گفتم که من خودم ندارم اما سعی می‌کنم که یکی برایت پیدا بکنم.

به ایستگاهِ نزدیک خانه‌مان رسیده بودیم. از اتوبوس پیاده شدیم، مثل همیشه با هم دست دادیم و خداحافظی کردیم. هنوز چند قدمی از هم دور نشده بودیم که صدایم کرد. برگشتم. به‌طرف من آمد و آهسته گفت: «بیلیرسن یولداش سعید (می‌دانی رفیق سعید)، من مدیر یک کارخانه‌ام، دوروبرم آدم‌های کله‌گنده خیلی زیادند، اگر از تو بپرسند که در اتوبوس با رامیز چه صحبتی می‌کردی، من و تو باهم چه صحبتی می‌توانیم داشته باشیم؟ غیر از اینه ‌که هر دو به فوتبال علاقه‌مندیم.» بعد نگاهی معنادار به من انداخت و رفت. از ترس و تردید رامیز، مهندسی تحصیل کرده و مدیر یک کارخانه، هم متأسف شدم و هم دلم به حالش سوخت.

یک روز در سرکار دندانم درد می‌کرد؛ پیش پزشک کارخانه که خانم میان‌سالی بود رفتم. گفت که باید به دندان‌پزشک درمانگاه مراجعه کنم. وقتی از اتاقش بیرون می‌آمدم صدایم کرد. اسمم و محل کارم را پرسید. وقتی‌که فهمید ایرانی هستم گفت: «بعداً در محل کارت به تو سر می‌زنم.» تعجب کردم، اما چیزی نگفتم. چند روزی گذشت و حکیمه (خانم دکتر) به بخش ما آمد. به هر بهانه‌ای این‌جا و آن‌جا سرکی کشید و آخر سر پیش من آمد و گفت که در ساعت استراحت سری به ‌او بزنم. وقتی پیشش رفتم درِ اتاقش را با احتیاط بست، طوری که کسی متوجه حضور من در اتاقش نباشد. تعارف کرد که بنشینم. بعد درحالی‌که صدایش را پایین آورده بود گفت: «ببینم، وقتی که از ایران می‌آمدی با خودت قرآن آورده‌ای؟»

فکر کردم شوخی می‌کند یا سر به‌ سر من می‌گذارد، از این رو به شوخی گفتم:
ـ آره آورده‌ام، مگه لازم داری؟
ـ نه‌، می‌خواستم ببینم می‌توانی دعا بنویسی؟
ـ هَه، حکیمه یولداش، لاپ اعلا لاریندان (آره، رفیق دکتر از اون اعلا‌هاش.)
ـ ببین، دخترم بیست‌ و چهار سالشه، ما در طبقۀ ششم آپارتمان می‌نشینیم، هر وقت برای دختر من خواستگار می‌آید همسایه‌های طبقۀ پایین راه آن‌ها را کج می‌کنند و دخترهای خودشان را شوهر می‌دهند و دختر من هنوز هم بدون شوهر مانده است.

بازهم مسئله را جدی نگرفتم و از سوی دیگر شیطنتم گل کرد، گفتم:
ـ نه، این‌طوری نمی‌شود تا کی باید منتظر ماند، باید یک فکر اساسی کرد.
ـ اگر یک دعای بختِ درست ‌و حسابی بنویسی و دخترم را شوهر بدهی، هفتاد منات به تو می‌دهم. (تقریبا حقوق یک ماه‌اش)
ـ راستش به خاطر پولش نیست، به خاطر تو و دخترت باید یک کاری کرد.

چند روزی حکیمه به من سر نزد، من هم پیش او نرفتم. یک روز که بعد از تعطیلی کار، از کارخانه بیرون می‌رفتم، او را دیدم که نزدیک در ایستاده بود. منتظر من بود؛ تا مرا دید به‌طرف من آمد و گفت که روز بعد سری به او بزنم.

فردای آن روز پیشش رفتم؛ از دعای‌بخت پرسید و این‌که کِی می‌خواهم بنویسم. وقتی دیدم حکیمه مسئله را جدی گرفته است خواستم این بار سر بدوانم:
ـ ببین حکیمه یولداش، قرآن من در تاشکند پیش یکی از رفقاست، قراره که برای من پُست بکند، هر وقت رسید به تو خبر خواهم کرد.
ـ حالا که می‌نویسی برای برادرم هم یک دعا بنویس. میدانی؟ برادرم در یک آشپزخانه کار می‌کرد، یک روز با همکارش دعواش شد و با چاقو شکم او را پاره کرد. طرف در بیمارستان خوابیده است، برادرم هم در زندان است. یک دعا بنویس که طرف رضایت بدهد و برادرم از زندان بیاید بیرون. پول آن را جدا می‌دهم.

سعی می‌کردم با حکیمه دیگر تماس نگیرم. هر وقت به بخش ما می‌آمد به بهانه‌ای درمی‌رفتم؛ اما او سراغ مرا از بقیه می‌گرفت. گاهی هم سرزده می‌آمد و گیرم می‌آورد. من هم هر بار سر می‌دواندم. کارگران بخش ما از این‌که حکیمه به من نزدیک می‌شد و یواشکی چیزهایی به من می‌گفت، شوخی‌های رکیک می‌کردند. شنیدن آن شوخی‌ها در حد توان و تحمل من نبود. از اعتقاد یک پزشک به این‌گونه خرافات در یک جامعۀ «سوسیالیستی»، شگفت‌زده شده بودم، اما باگذشت چند روز متوجه شدم که اشتباه کرده‌ام و می‌بایست همان روز اول به حکیمه می‌گفتم که دست از این خرافات بردارد و برای گشودن گره‌ کارش راه دیگری برگزیند.

یک روز پیشش رفتم و با او صحبت کردم. از این‌که شانسی را از دست می‌داد که تا آن روز به آن امید بسته بود، ناراحت شد و از این‌که فهمید تا آن روز دستش انداخته‌ام، با نفرت نگاهم کرد. وقتی خواستم از اتاق بیرون بیایم خداحافظی کردم، جواب نداد و در را به شدت پشت سرم بست. مطمئن بودم که بعد از من چند ناسزا بدرقۀ راهم کرد. از کاری که کرده بودم و دلی را شکسته بودم پشیمان شدم.

زندگی در دُم [ساختمان] پنجاهِ احمدلی، محل زنگی ما در باکو، به روال یک‌نواخت می‌گذشت: در طول روز آپارتمان‌ها فاقد آب بودند و فقط موقع غروب یک تا دو ساعت آب در لوله‌ها با فشار کم جاری می‌شد. در همان‌ یکی دو ساعت باید لباس‌ها و ظرف‌ها را شست، برای روز بعد در ظرف‌ها و هر چه که ممکن است، آب ذخیره کرد، و اگر بخت یاری کرد و هنوز آب در جریان بود، دوش گرفت. اگر سر و کلۀ پوشک بچه یا نوعی گِل برای شستن دست در فروشگاه‌ها پیدا می‌شد، رفقا سعی می‌کردند که این خبر خوش را تا دیر نشده به اطلاع همگان برسانند.

اشباحی (دولتی؟ لاجرم! با آگاهی رفقای مسئول خودمان؟ به احتمال زیاد) در فرصتی که صاحب‌خانه در منزل نبود، با کلیدهایی که در اختیار داشتند درها را باز می‌کردند، در داخل خانه‌ گشتی می‌زدند، این‌جا و آن‌جا سرک می‌کشیدند، یادداشت‌ها و نوشته‌های «مشکوک» ساکن خانه را با خود می‌بردند. در یکی از این خانه‌گردی‌های اشباح خیره‌سر شناسنامۀ دخترم از خانه‌مان ناپدید شد.

برخی و چه ‌بسا بیشتر رفقای رده پایین هم به دنبال راه فرار از کشور شوراها بودند تا عطای «سوسیالیسم واقعاً موجود» را به لقای دوستداران سینه‌چاک آن به بخشند. چند نفری هم خود را تا مرز ایران رساندند اما توسط مرزبانان دستگیر و برگردانده شدند.

در نوشتار بعدی به نکات دیگر و به امکان خروج ما از شوروی در فضای نسبتا باز سیاسی، به برکت ظهور پدیدۀ گورباچف و رهبری وی بر حزب و کشور و سنگ‌اندازی‌های رهبری سازمان و به ویژه رهبران حزب توده خواهم پرداخت.


* بخش نخست مقاله؛ در کشور شوراها

———————-

* منبع: سقوط امپراتوری شوروی در اروپا، ویکتور شبشتین، مترجم بیژن اشتری، نشر ثالث

سعید سلامی
۲۷ فوریه ۲۰۲۴ / ۸ اسفند ۱۴۰۲



نظر خوانندگان:


■ من در تعجبم که چرا این دانسته‌ها این قدر با تاخیر نوشته می‌شود که نه از تاک نشان مانده و نه از تاک نشان. هر جا که صحبت از مهندسی اجتماعی برای ایجاد انسان طراز نوین است هنگامی که هنوز پایه‌های اقتصادی و فرهنگی ان بوجود نیامده حاصل همان آدم‌های دو رو و فرصت‌طلب است که در هماهنگی با ظاهر این جوامع که رفیق گفتن و خواهر برادر گفتن‌ها از منابع محدود اقتصادی بیشترین سهم را برده و دست به جنایات بزرگ و فساد و ارتشای فراوان می‌زنند که حتی جوامعی که اصل اولویت منافع فردی و خطاپذیری انسان را قبول دارند خوابش را نمی‌بینند چرا که با پذیرش و قبول انسان اقتصادی و نه انسان آرمانی با نظارت و قانون‌مندی امکان خلافکاری را کاهش می‌دهند بر عکس این جوامع مکتبی که اصل را بر ایمان و گرینش و صلاحیت‌های فردی گذاشته دست خلافکاران را در پوشش مورد قبول نظام باز میگذارد و بقول حافظ آدمی در عالم خاکی نمی‌آید بدست عالمی دیگر بباید واز نو آدمی
بهرنگ


■ آقای سلامی عزیز.
مقاله بسیار جالبی است، هم از نظر محتوا و هم از نظر متن. می‌گویند کسی که تنها به قاضی می‌رود، راضی برمی‌گردد! چقدر خوبست دوستان دیگری که آن زمان و شرایط را تجربه کرده‌اند نیز چند کامنت بنویسند، جهت تایید یا تکمیل یا تصحیح، تا بتوان درک بهتری از «مشکلات راه» پیدا کرد.
با عرض ارادت. رضا قنبری. آلمان


■ درود آقای سلامی. خاطرات شما می‌تواند نسل آینده را از توحش سوسیالیستی نجات دهد. امیدوارم نه تنها در این سایت بلکه در هر شهری که هستید با دعوت از ایرانیان و نسل جوان خاطرات خودرا بازگو کنند تا کسی مجبور به تکرار تجربه تلخ شما و بسیاری دیگر نگردد. با توجه به تجربه شما و هزاران انسان دیگر چگونه است که گروهی همان نکبت و استبداد سوسیالیستی را تبلیغ و ترویج می‌کنند؟ روسیه هیچگاه همسایه خوبی برای ما ایرانیان نبوده ولی بنظر می‌رسد دستگاه تبلیغاتی روسیه با ابزار فریبکارانه سوسیالیسم گروه‌های چپ ایرانی را عامل عملیاتی خود در ایران کرده است. آنچه شما نوشته‌اید همه سران چپ خود تجربه کرده‌اند ولی آنها چرا مانند ‌شما نگاه انتقادی به دوران گذشته روسیه و اقمار ندارند؟ آیا غیر از این است که چشم آنها به دهان رفقا دوخته شده است؟ این حق را باید برای ملت ایران در نظر داشت تا حد امکان و حتا مسلحانه از پیروزی چپ در ایران جلوگیری کنند.
با احترام بهمن


■ بهرنگ گرامی سلام و درود بر شما،
حق با شماست، اما من در سال ۲۰۱۵، خاطرات و تجربه های خود را در پیوند با دوران پهلوی دوم که منجر به روزها و ماه های توفانی انقلاب ۵۷ شد، به طور کامل و مشروح در کتابی (با عنوان ۱۳۵۷، توفان بر فراز ایران)، منتشر کرده‌ام. آنچه طی این دو سه مقاله (به لطف دوستان سایت ایران امروز و شما عزیزان) بازنشر می‌شوند گوشۀ اندکی از آن کتاب است.
اما چرا اکنون؟ به خاطر:
۱) همانندی‌ها و سرانجام ناگزیری ست بین دو حکومت توتالیتر ایدئولوژیک زمینی و آسمانی. قصدم برجسته کردن این واقعیت است که رژیم‌های توتالیتر از درون می پوسند و فرو می پاشند، عامل‌های بیرونی در داخل کشور و خارج از آن فقط آن را تسریع می‌کنند.
۲) حکومت «قدسی» در میهن ما هم از درون پوسیده است؛ مخالفین می توانستند به مرگ این هیولای وحشتناک اما پوسیده سرعت بخشند و آن تلنگر تاریخی را وارد کنند، اما فعلا سرگرم نابودی خویشتن انند. اما این هم واقعیتی ست که تاریخ فارغ از تدبیر ما تقدیر خود می کند؛ از آن هم گریزی نیست. به قول معروف: این زمستان هم میگذرد، روسیاهی نصیب ما خواهد شد.
آقای قنبری عزیز، من دارم صرفا دیده‌ها و تجربه‌های خود را می نویسم بی‌هیچ ادعایی؛ نه در «دادگاه خلق» و نه در محضر قاضی تاریخ. نوشته‌هایم در رابطه با فروپاشی شوروی فاکت‌های تاریخی‌اند که اتفاق افتاده‌اند و در رابطه با سازمان (اکثریت) به شماره‌هایی است که سعی می‌کنم به آن‌ها استناد کنم. من هم انتظار داشتم و همچنین دارم که «رفقای» دیگر هم در تایید یا نقد این نوشته‌ها اظهار نظر بکنند، اما به هر دلیل معمولا سکوت می‌کنند. ما آذری‌ها مثالی داریم که برای من همواره آویزۀ گوش است: (دوست دییًر دِدیم، دوشمان دیِیًر دیًه جِیدیم. (دوست می‌گوید گفتم، دشمن می‌گوید می‌خواستم بگویم. به عبارت روشنتر: دوستان عیب‌ها را گوشزد می‌کنند و نادوستان آن را لاپوشانی می‌کنند.
با سپاس و ارادت سلامی


■ سلامی عزیز با تشکر از قلم شیوا ‌و مهارت تان در توضیح آنچه دیده‌اید، فرموده‌اید که سرنوشت محتوم رژیم‌های مستبد و دیکتاتوری سرنگونی است، در علم سیاست هیچ حتمیتی در تحول اجتماعی وجود ندارد. عرصه سیاست عرصه تعارض و توازن نیروهاست اگر نیروی متشکل افراد دموکرات توان و نیروی عقب زدن دیکتاتورها را داشته باشند جامعه به سوی دموکراسی حرکت میکند در غیر آن صورت فقط دیکتاتور فعلی جایش را به دیکتاتور بعدی می‌دهد.
در ضمن همانطور که شما هم تلویحا بیان کردید رویای برپا کردن عدالت اجتماعی با توصیف مارکس و لنین در جوامع بشری در نظر و عمل و در تمامی اشکالش به بهای نابودی میلیونها انسان و تلف شدن ثروتهای طبیعی فراوان با شکست مواجه شده است. کاش بتوانیم به مدد علوم اجتماعی، و تجربیات گذشته بی‌راهه رفتن‌های گذشته را جبران و در آبادی و توسعه پایدار کشورمان بکوشیم.
ناصر مستشار


■ آقای سلامی عزیز، فعلا به این نکته اکتفا می‌کنم که خاطرات شما را سطر به سطر دنبال می‌کنم.
با سپاس، پیروز


■ سال ۱۹۸۴ به سفارت شوروی در دهلی برای گرفتن ویزا برای ادامه تحصیل در شوروی رفتم. آن کسی که آنجا بنا بود به من ویزای شوروی را بدهد، پس از رد درخواست من گفت، شما می‌توانی کاری برای من انجام دهی! من مانده بودم که راستی من چه کاری برای این کارمند کشور شوراها می‌توانم بکنم؟ اون یک نوار آواز گوگوش می‌خواست!!! همان زمان ارتجاع سرخ به رهبری حزب طراز نوین!!! گوگوش و دیگر مانند او را مبتذل و واپسگرا می‌دانستند.
با سپاس دوباره از سرور گرامی سلامی
کاوه


■ دوستان عزیز و اهل نظر، سپاسگزارم از شما به خاطر نکاتی که خاطر نشان می کنید. نکاتی که باید آن‌ها را بیشتر و بیشتر باز کرد و خستگی ناپذیر تکرار کرد تا گام‌های بعدی را برای رسیدن به سر منزل مقصود که همانا ایرانی آزاد و آباد است، آگاهانه، با لغزشی کمتر و هزینۀ اندک برداریم. سیاست‌ورزی امروزه در «جهانی سیاره‌ای» وادی بی‌کران، با پیچیدگی‌های دومینو وار شده است؛ نیازمند بازنگری در تجارب تاریخی گذشته، شجاعت و جسارت کنار گذاشتن بخشی (شاید هم بخش زیادی) از آن‌ها و درانداختن طرحی نو و به روز. پرسیدنی ست که پس من چرا به تجارب گذشته برگشته ام. به دو منظور: نشان بدهم رژیم‌های توتالیتر هر روز که بگذرد، فاسدتر، منزوی‌تر و به فروپاشی نزدیکتر می‌شوند و سرانجام سقوط می‌کنند. و دوم این که کنشگران و فعالین مخالف (اپوزیسیون واقعی) و عوامل خارجی (که از نظر من غیر قابل چشم پوشی‌اند)، می‌توانند این فروپاشی را تسریع کنند. من در دو نوشتار پیشین خواسته‌ام فساد و اضمحلال درونی یک امپراتوری به ظاهر قدرتمند اما در واقع فرسوده و داغان را نشان بدهم که چگونه آن را از درون پوساندند و فروپاشاندند. نظام فاشیسم دینی در میهن ما در حال فروپاشی است؛ اما منتظر ماست تا آن «اردنگی تاریخی» را هرچه سریعتر و هرچه تواناتر بر این پیکر پوسیده و فرسوده وارد کنیم. تردیدی نیست که وارد خواهیم کرد؛ دیر اما ... من تردیدی ندارم.
سلامی


■ آقای سلامی عزيز
من به تازگی خواندن کتاب “آوار شيفتگی” خاطرات خانم مهری کيا را به پايان بردم و کمی بعد از آن خاطرات شما در اينجا منتشر شد. محور اصلی هم آن کتاب و هم خاطرات شما دوران اقامت بس رنج‌آور و طاقت‌فرسا در اتحاد جماهير شوروی است. شايد بشريت ديگر هيچگاه به چنين دوران‌ها و سيستم‌های مخوفی بر نگردد و شايد که نظام سوسياليستی برای هميشه در گورستان تاريخ دفن شده باشد. اما به نظر من يک خطر همواره با انسان‌ها باقی می‌ماند و آن خطر کوری است. نديدن واقعيات بس قابل لمس محيط پيرامون و يا ديدن آنها و انکارشان. چندين سال پيش من با يکی از رهبران سابق حزب توده در همين مورد صحبت می‌کردم و از او پرسيدم که شما که آن زمان (در دوره جنگ سرد) مقيم برلين غربی بودی و برای ملاقات‌های حزبی به برلين شرقی می‌رفتی چگونه تفاوت‌ها را نمی ديدی؟ پاسخ او اين بود که تعصب چشمان ما را کور کرده بود و يا اينکه اگر هم سوالاتی در ذهن‌مان متبادر می‌شد يک گفتگو با احسان طبری و يا کيانوری چاره ساز بود. به آنها همواره وعده آينده داده می‌شده است. يک اتوپيای کمونيستی که در پس اين رنج‌ها و سختی‌ها پيدايش می‌شده و حلال همه مشکلات جامعه بوده است. بايد که با شرايط سخت که ناشی از محاصره اردوگاه سوسياليستی به توسط نيروهای امپرياليستی است هر جور که هست ساخت تا روزی به آن اوتوپيا رسيد. شايد بزرگترين و تنها ثمره‌ای که دوران پر رنج و درد اقامت شما و ساير همرزمان‌تان در شوروی داشته است يک درک همه‌جانبه و با پوست و گوشت از اين نظام توتاليتر و ناکار است. به همين طريق تجربه تلخی که مردم ما از نظام ولايت‌مدار جمهوری اسلامی دارند که در حقيقت روی ديگر سکه نظام سوسياليستی است.
نکته آخر اين که اکنون بسيار “مد شده” که ما دل زده از سوسياليسم و مکتب فکری آن به سوی نوع انسانی‌تری از آن که سوسيال‌دموکراسی نام گرفته پناه می‌بريم و متاع گمشده خود را در اين مکتب می‌يابيم. اين شايد که از دردسر فکری ما بکاهد. شايد هم که تنها يک ايستگاه موقتی باشد برای پيشتر رفتن و بيشتر جستن. که به نظر من بايد چنين باشد. نظام‌های سوسيال دموکرات (بيشتر کشور های اروپايی) بخش بزرگی از دستاوردهای خود را نه مديون طرز تفکر برابری و عدالت سوسياليستی بلکه مديون ليبراليسم هستند. اين مشمول پيشرفت نظام سرمايه‌داری، وجود بازار آزاد و انتخابات آزاد پارلمانی است. تمامی اينها در حال حاضر به شديدترين وجهی از طرف بنيادگرايان اسلامی مهاجر به اروپا و سازمان‌ها و احزاب چپ هوادار آنها در خطر قرار گرفته‌اند. نمونه بسيار تلخ و بارز آن فردی بود که پلاکارد “حماس يک سازمان تروريستی است” را در لندن به دست گرفته بود و از دست هواداران چپ و هواداران فلسطين کتک می‌خورد.
با احترام وحيد بمانيان


■ آن روزها چقدر‌ ما جوان‌ها و نوجوان‌ها شیفته‌ی شوروی از راه دور بودیم. انقلاب که شد من دانش‌آموز دبیرستان بودم. یادم میاد که چقدر حسرت اینکه ایکاش می‌شد در دانشگاه ‌پاتریس لومومبا درس خواند را داشتیم. فکر‌ می‌کردیم چه افتخاری داره. ولی بعدها فهمیدم چقدر این رویاها بچه‌گانه بودند. خاطرات شما مرا یادخاطرات دکتر عطا الله صفوی در کتاب “در ماگادان کسی پیر نمی‌شود” می‌اندازه. ایشان هم هوادار حزب توده بوده و بعد به عشق سوسیالیسم به شوروی فرار می‌کند. اما اونجا کارش به اردوگاه سیبری می‌کشد. و دلم می‌خواد یه اشاره به صحبت آقای دیبایان بکنم. آقای دیبایان ایکاش می‌شد صمیمانه و صادقانه مسایل رو دوستانه حل کرد نه مدل نتانیاهویی به جنگ و دروغ کشاند.
بهجت باقری


■ چه خوش است راز گفتن به حریف نکته سنجی - تو سخن نگفته و او به سخن رسیده باشد!!
ضمن سپاس از جناب سلامی عزیز، آنکس که خواب است را شاید بشود بیدار کرد ولی آنکه خود را به خواب زده مخمور و نشئه ذهنیات خیالی خود است و بیداری‌اش خماری سختی دارد!! کسی که از دل این ویرانی و انهدام و این شکل از سقوط و لجنزار تهی شدگی و بی‌پناهی و حقارت انسانی همچنان دل به کلمات و واژه های پر طمطراق و بی پشتوانه دارد یک نادان خود ویرانگر است..
باز هم ممنون از روشنگری خوبتان
علی روحی


■ آقای سلامی گرامی این کتاب شما در سوئد کجا می‌شود بدست اورد؟
باتشکر اسکندری



■ با درود سعید سلامی گرامی، سپاس از در اختیار گذاشتن تجربیات خود در اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی من نیز در فواصل ۱۹۸۴ تا اواسط ۱۹۸۶ بیش از دوسال در آنجا زندگی کردم.
در اقامت بیش از دوساله‌ام در دو کارخانه مهم آنجا به کارِ کارگری مشغول بودم، نمی‌دانم به درجه پرولتری هم نائل شده بودم یانه، اما نوشته شما مرا به خاطرات حدود چهل سال قبلم برد، که برخی از آنها را که بکلی فراموش کرده بودم، از جمله آنها روز سبوتنیک بود، کار اجباری در ارتباط با تولد؟ یا مناسبت دیگری در رابطه با لنین بود. سبوتنیک را فکر می‌کنم اکثر ایرانی های ساکن آنجا با افتخار یا اجبار تجربه کرده بودند.
- در هفته های شروع بکارم، آیا در سبوتنیک یا یکی از اوقات کاری شیفت شبم، پسر خیلی جوانی (سنی در حدود ١۵-تا ٢٠ سالگی)، بمن نزدیک شد و مشخص بود که در خواستی دارد، می‌گفت که عضو کامسامول (از جوانان پیشاهنگ) است. بعداز مقداری صحبت، در خواست کرد که روی کاغذی جملاتی برایش بنویسم. چه بنویسم و چرا را نمی‌گفت، صحبت قرآن و زبان عربی کرد، گفتم بلد نیستم و اصرار داشت هرچیزی خودم خواستم بنویسم، بعد از اصرارهای وی و چراهای من، بر زبان آورد که قصد کسب درآمد بعنوان دعانویس برای درمان در روستا را دارد و باین دلیل نیاز به چنین نوشته ای دارد.
مورد دیگر بستری شدن اجباری دختر ۵-۶ ساله‌ام در اطاق نسبتأ بزرگ(پُر از بچه ها با مادر ها) ٣۰-۴۰ متر مربعی با ١١ تخت کم عرض، بخاطر تب و گلودرد بود در یکی از بهترین بیمارستان‌های مخصوص کودکان (بنا بگفته اهالی). با دیدن آن وضعیت از بستری کردن منصرف شده بودم که بی‌نتیجه بوده است.
از بیان تجربه دیگری که بسیار بسیار درد آورتر بوده است و همچنین دو تجربه دیگر از دندانپزشکی در آنجا، بدلیل طولانی نشدن این یادداشت در اینجا خودداری می‌کنم. اما نبودن سرنگ و سوزن آمپول یکبار مصرف خود داستانی دیگر است. نکته‌ای که همچنان جلوی چشمانم هست استفاده از سوزن آمپول سدها یا شاید هم هزاران بار به کار رفته بود. یک تجربه آزار دهنده من این بود که:
یکی از خانم‌های آشنا در ساختمان ۵۰ محله احمدی باکو عمل تزریق آمپول انجام می‌داد، روزی شاهد صحنه سخت ناراحت کنندهٔ تزریق آمپول به دختر خردسالی بودم که نوک سوزن بدلیل کُند بودن، کج شده بود، فریاد های دلخراش نگارم، شب‌های متوالی در خواب نیز مرا همراهی می‌کرد.
بیان وضعیت اسفبار بهداشت و درمان در آنجا بسیار غم انگیز می‌باشد، و این در حالی بود که چه تمجیدها و تبلیغاتی، از بیمارستان شوروی در تهران صورت می‌گرفت. البته بعید هم نبود که برای فریبکاری، بیمارستان شوروی در تهران خدمات خود را با دستگاه‌های مجهز و پزشکان متعهد و توانمند ارائه می‌داد، که شخصاً تجربه‌ای ندارم.
این گوشهٔ اندکی از تجربه شخصی‌ام بود. با توجه به استقبال جمعی از خوانندگان از نوشتهٔ شیوای شما در بیان تجربه و خاطرات شخصی خود در دوره‌ای که جمعی از نیروهای فدائیان اکثریت و حزب توده به شوروی پناه برده بودند، با توجه به اینکه با وجود کثرت نوشته‌ها و اطلاعات گسترده در بارهٔ از پرده بیرون افتاده توهمات بخشی از هم‌نسلان ما از ساختمان و ساختار سوسیالیستی موجود و از پرده بیرون افتاده زندگی در درون آن جوامع همچنان، علاقمندانی هستند که بدنبال شناخت بیشتر از مناسبات حاکم در جامعه آرمانی هستند، ضرورت بازگو کردن تجربیات همچنان مطرح هست، تلاش خواهم کرد با وجود ناتوانی در نوشتن، در فرصت های دیگر به بخش های دیگری از خاطرات و مشاهداتم را که هنوز بعد از گذشت حدود چهل سال در ذهن دارم بر روی کاغذ بیاورم.
علی. ل


■ آقای اسکندری سلام و درود بر شما، سوئد را نمی‌دانم اما کتاب را با عنوان «۱۳۵۷، توفان برفراز ایران» از انتشارات فروغ در شهر کلن آلمان می‌توانید تهیه کنید. شماره تلفن فروغ: 19 79 761 177 0049
موفق باشید دوست عزیز سلامی


■ جناب علی ل، من هم از این نوشته‌ها و نظرات می‌آموزیم و با این وجود وظیفه‌ی خود می‌دانم که توجه شما را به این نکته که همه می‌دانیم جلب کنم. و آن نظر انتقادی بسیاری از متفکران و سیاستمداران جهان و از جناح سوسیال‌دموکرات و چپ بود که از همان آغاز انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ به اشکال مختلف مطرح کردند.
دوستان وقتی جامعه روسیه تزاری را با دیگر کشور های سرمایه‌داری در اروپا، آمریکا و کانادا مقایسه کنیم، روسیه در بسیاری زمینه‌ها از آن کشورها عقب‌تر بود. حالا شما در نظر بگیرید در کشورهای غربی هر یک دارای کمپانی‌های بزرگ صنعتی بودند که کالاهای خود را به سراسر جهان صادر می‌کردند. برای این که یادداشت طولانی نشود به دهه ۳۰ و ۴۰ بعداز کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ می‌رسیم. پیش از کودتا در حزب توده جریان خلیل ملکی انشعاب کرده بود. حکومت نیز ادبیات ضد شوروی منتشر می‌کرد. من کتاب بازگشت از شوروی آندره ژید را خواندم. ایران در حال پوست انداختن بود و با در آمدهای نفت و اصلاحات تغیرات را در همه چیز می‌دیدیم.. صنایع جدید... زندگی آرام آرام مدرن می‌شد. در خارج از دروازه شمیران، پیچ شمیران، دروازه دولت، میدان ۲۴ اسفند (محدوده‌ی شمال تهران قدیم به سمت کوه‌های البرز می‌رفت دوران کودکی در شرق و غرب و جنب و تهران هم توسعه پیداکرد) آسفالت خیابانها، احداث کارخانه برق، لوله کشی آب، خط اتوبوسرانی قبل از شرکت واحد، یخچال، فریزر، مرغ فروشی، انواع رستوران، سینماهای مدرن، تاتر و.... یکی از پدیده‌ها تاسیس خودرو سازی ایران ناسیونال و پیکان همراه با واردات انواع خودروها بود. موضوعی که در آن سال‌های عینی بود انواع محصولات غربی در بازار بود. شوروی و شرق حرفی برای گفتن نداشت.
در سال ۴۶ که دانشگاه را تمام کرده بودم در خدمت سربازی با انواع کامیون‌ها روسی آشنا شدم که جایگزین ماک و دیگر مدل‌های غربی شده بود. در بازار هم خودروی مسکوویچ را می‌شناختیم. نمونه‌های زیادی را می‌دیدیم. در صفحه فروشی بزرگ بتهوون خیابان پهلوی صفحات وارداتی ۳۳ دور با کیفیت‌های خوب را به قیمت دانه‌ای ۴۵۰ ریال که خیلی گران بود را می‌خریدم و گاهی به مغازه کارناوال نزدیک میدان فردوسی می‌رفتم و صفحات ساخت روسیه را به قیمت ۲۰۰ ریال می‌خریدم. در مورد کتاب هم که روبروی دانشگاه و خیابان منوچهری کتابهای پروگرس چاپ روسیه را به قیمت ارزان می‌خریدم. در ارزان‌تر بودن تمام محصولات شوروی تردیدی وجود نداشت. ولی بعداز ۶۰ تا ۷۰ سال از انقلاب اکثبر کاملا مشهود بود که علم، صنعت، تکنیک و....قابل مقایسه با غرب نبود.
سرمایه‌داری به تکامل خود ادامه می‌داد و «سوسیالیسم واقعا موجود» به آن نمی‌رسید. در رقابت‌های فضائی و ورزشی نقش برجسته‌ی شوروی انکار ناپدیر بود ولی نمی‌توانست اختلاف سطح دو سیستم را در بسیاری زمینه‌ها نشان ندهد. همیشه این سئوال مطرح بود: مگر سوسیالیسم نباید در تمام زمینه‌ها از سرمایه‌داری متکامل‌تر باشد؟ پاسخ را همه می‌دانیم که آری ست. حلقه‌ی گمشده همان روسیه عقب مانده نسبت کشور های سرمایه بود که نتوانست بعداز بیش از ۷۰ سال به سطح کشورهای سرمایه‌داری برسد چه رسد به این که آنها را پست سر بگذارد. چون ورزشکار بودم با بسیاری از بازیکنان تیم ملی دوست بودم. وقتی آنها به شوروی می‌رفتند. ساک یا چمدان خود را پُر از آدامس خروس‌نشان، جوراب پلاستیک و دیگر کالای نایاب در شوروی می‌کردند. از این راه پولی در می‌آوردند هر چند کار «قاچاق» در هر حالتی مذموم ست. این‌ها همه سر نخ‌هائی از وضع در سرزمین شوراها بود.
وقتی بعداز انقلاب ۵۷ به قطعنامه‌های ۶۰ و ۶۹ احزاب برادر رسیدیم از ادعای نویسندگان آن که ادعا کردند: “گذار سرمایه‌داری به سوسیالیسم در مقیاس جهانی با موفقیت انجام شد و برگشت‌ناپذیر ست” نه تنها اصلا باور نکردم مگر می‌شود در دنیای متشنج و محصور از قدرتهای غربی که دنبا را اداره می‌کردند و با کودتا و «رژیم چنج» مقاصد خود را تامین می‌کردند آنها را مقهور «سوسیالیسم واقعا موجود» بشناسیم. در تمام دوران کار زندگی در صنایع پیشرفته ایران کمترین شانسی برای همکاری با کشور های شرقی نمی‌دیدم و می‌دانستم ذوب آهن و چند مجتمع دیگر تکنولوژی خاص شوروی را داشتند که قابل مقایسه با دیگر صنایع غربی ایران نبود. در چندین کنفرانس و سمینار بعداز انقلاب نیز نگاهی به آن سمت وجود نداشت. وقتی نوبت به مهاجرت رسید و با تمام علایق و بستگی‌ها به جنبش چپ مستقل داشتم ابدا به فکر مهاجرت به سرزمین شواراها نداشتم و مقیم سوئد شدیم.
هومن دبیری




iran-emrooz.net | Sun, 25.02.2024, 0:53
نه، لایق رستاخیز مهسا نبودیم!

فاضل غیبی

تفاوت ایران با اغلب کشورهای جهان سومی این است که بخش بزرگی از مردمان آن «جهان سومی» نیستند. همین ویژگی نیز باعث شد تا در دو سدۀ گذشته برخی تحولات نامنتظره رخ دهد. از انقلاب مشروطه تا رستاخیز مهسا و از نوسازی دوران رضاشاه تا “دهه دمکراسی” (دهه ۱۳۲۰)، با پدیده‌های اجتماعی سیاسی روبروییم که در کشوری جهان‌ سومی شگفت‌انگیز بودند و بدین تصور دامن می‌زدند که ایران می‌رود تا به کشوری مدرن دگرگون گردد. اما تا بحال هر بار پس از چندی، عقب‌ماندگی تودۀ اسلام‌زده و گوش به فرمان ملایان، کوشش‌های مزبور را به شکست کشانید.

با تهاجم ضد انقلاب آخوندی بر انقلاب مشروطه و تار و مار شدن کارگردانان «بابی‌‌مسلک» آن، ایران بار دیگر برای بیست سال زمین‌گیر ملایان شد، تا آنکه در سایۀ اوضاع ناشی از انقلاب بلشویکی، رضاشاه به نوسازی کشور دامن زد. در این میان بسیاری چنین وانمود می‌کنند که گویی نوسازی‌های رضاشاهی تنها به دست شخص او صورت می‌گرفت، حال آنکه حکومت او بدون مشاورانی روشنفکر و پشتیبانی کاردانان ارمنی، یهودی و بهائی به موفقیتی دست نمی‌یافت.

اما امروزه دیگر کمتر کسی می‌داند که اغلب ساختمان‌های پرشکوه آن دوران را طراحان و معماران ارمنی ساختند، بدون کوشش یهودیان، تجارت و نظام بانکی رونق نمی‌‌یافت و بهائیان پزشکی مدرن و صنایع (برای نمونه: کارخانجات ارج) را رواج دادند.

از آنجا که نوسازی رضاشاهی فرصت پیوند با نواندیشی مدرن پیوند نیافت، در دهۀ بیست نسل جوان مسلمان به استقبال شعارهای چپ روسی رفت تا ظاهری امروزی بیابد و میتینگ و تظاهرات را جایگزین روضه و تکیه کند. سپس پشتیبانی موضعی برخی ملایان از مصدق، به طمع برقراری حکومت اسلامی، باعث شد که امت مسلمان به یکباره از بحث نجاسات و مطهرات به دنیای «سیاست» پرتاب شود و در مقابله با «انقلاب سفید» جبهۀ متحد چپ اسلامی را شکل دهد، تا پس از ۲۵ سال با بالاگرفتن بحران رژیم شاه به سوی کسب قدرت در انقلاب اسلامی گام بردارد.

بدین ترتیب تودۀ امتی که در دوران قاجار در مرکز جامعۀ ایران شکل گرفته بود و دو قرن در برابر هرگونه دگرگونی مثبت اجتماعی و سیاسی ایستادگی می‌کرد، توانست با برقراری حکومت اسلامی بدویت و توحش ذاتی خود را گسترش دهد و چند میلیون وابستگان به بخش غیراسلامی جامعه را تار و مار کند.

در این گیر و دار همیشه این چیستانی بود که چگونه محمدرضاشاه که از پایگاه اجتماعی بسیار محدودی برخوردار بود، توانست ۲۵ سال بر ایران حکومت کند. خاصه آنکه وی کاملاً متناقض عمل می‌کرد؛ هم چهره‌ای مدرن داشت و هم مذهب‌زدگی خود را پنهان نمی‌کرد. اما از چشم‌انداز امروز، او درست با تکیه بر همین دوچهرگی، ماهرانه توازنی میان امت اسلام و بخش غیراسلامی ایجاد کرده بود و دو گروه اصلی جامعه را در بیم و امید نسبت به یکدیگر نگه می‌داشت.

با از میان رفتن این «توازن» بدنۀ سخت امت اسلام با ملاطی از باورهای چپ روسی به شکلی بی‌سابقه‌ تحکیم شد. بدنه‌ای که دیگر از مدرنیته هراسی ندارد و برایش «وحدت اسلامی» حرف آخر را می‌زند.

از سوی دیگر، در ماه‌های گذشته دیدیم، که اگر رستاخیز مهسا با وجود پشتیبانی قاطع بخش بزرگی از ایرانیان هنوز به پیروزی نرسیده، بدین سبب است که اکثریت بزرگی هنوز هم در بند دوگانگی فلج کننده‌ای هستند که یک سوی آن را باورها و نگرش چپ اسلامی تشکیل می‌دهد. در وهلۀ نخست شگفت‌انگیز می‌نماید اما سخن از ایرانیانی است که از تسلط حکومت اسلامی رنج می‌برند و آینده‌ای مدرن برای ایران آرزو دارند، اما هنوز هم ناخودآگاه به باورهای چپ اسلامی پایبند هستند. به دو نمونه این پایبندی را نشان دهیم:

نخست آنکه بنا به سنت چپ، انتخابات و برگزیدن مسئولان مملکتی از میان توده مردم دمکراسی ناب تلقی می‌شود. درحالیکه بنیان دمکراسی همانا شایسته‌سالاری است، تا شایسته‌ترین افراد به مقامات پرمسئولیت برسند. نا‌آشنایی ما ایرانیان با ساز و کار دمکراسی، به چپ اسلامی فرصت داد، تا پس از حذف قشر نخبگان و فرهیختگان از انتخابات و رفراندوم برای تحکیم نهائی قدرت جهنمی خود استفاده کند.

دوم، استقبال از جابه‌جایی اقشار اجتماعی به عنوان راهکار تحقق «عدالت اجتماعی» است. به عبارت دیگر، باور دارند که از راه تقسیم ثروت می‌توان اوضاع زندگی اقشار پایینی جامعه را بهبود بخشید. این توهم هنوز هم نزد ایرانیان گسترش بسیاری دارد و بهبود زندگی «محرومان» را نه بوسیلۀ دانش‌آموزی، بلکه از راه تقسیم ثروت و گماشتن آنان بر اهرم‌های قدرت تصور می‌کند.

جالب است که هنوز هم چپ‌ها انقلاب ۵۷ را دزدیده شده می‌نامند، درحالیکه خود با ترویج چنین باورهایی، موجی را برانگیختند که باعث شد انقلاب اسلامی پس از انقلاب روسیه و توحش پل‌پوتی در کامبوج، بلشویکی‌ترین انقلاب تاریخ باشد.

نه تنها زمامداران و صاحب‌منصبان رژیم پیشین بلکه حتی استادان دانشگاه و کارمندان «غیرمطلوب» نیز کنار گذاشته شدند، تا ترویج اسلام ناب ممکن گردد. تا آنجا که حتی بنا به آمار خودشان سی هزار تن از معلمان بهائی در مدارس را نیز برکنار کردند. بدین ترتیب انقلاب اسلامی با چنان «سقوط فرهنگی» توأم بود که نمونۀ آن را تنها در توحش پول‌پوتی می‌توان دید. خسران‌بارتر از آن، به قدرت رسیدن «گدایان معتبر شده»(*) در حکومت اسلامی است که بدنۀ سخت نظام اسلامی را تشکیل می‌دهند و برای حفظ موقعیت خود حاضر به دست زدن به هر جنایتی هستند.

چنین بود که در سایۀ انقلاب اسلامی نه تنها فکر دمکراسی و لیبرالیسم مجالی برای رشد نیافت، بلکه نگرش چپ اسلامی چنان در میان ایرانیان رسوخ داده شد، که بازماندگان آن حتی سخافت آن را درک نمی‌‌کنند! چنانکه نمونه‌وار بخش بزرگی از وابستگان به باورهای چپ از یک سو خود را واقعاً مخالف حکومت اسلامی در ایران می‌دانند و از سوی دیگر، «تمام قد در موضع ضداسرائیلی» میخکوب شده، چنانکه این «موضع» نه تنها با حملۀ هفتم اکتبر حماس به اسرائیل تغییری نکرد، بلکه بی‌شک حتی اگر همۀ شهروندان اسرائیل هم کشته شوند ثابت خواهد ماند.

شگفت‌انگیزتر از این هواداری بخش بزرگی از فرهیختگان ایرانی از سلطنت شاهزاده است. زیرا آنان واقعاً تصور می‌کنند که او خواهد توانست به شکلی معجزه‌آسا قدرت سیاسی را از چنگ نابه‌کارترین حکومت تاریخ درآورد و «دوران طلایی» گذشته را بازگرداند!

می‌گویند، وقتی توده‌ها به حرکت می‌آیند، خرافات و بدآموزی‌های آنان نیز زنده می‌شود. در واقع نیز شوربختانه با توجه به فقر فرهنگی فزاینده، خیزش زن زندگی آزادی بیش از آنکه به بیداری و همبستگی ایرانیان دامن زند، گسترش توهمات چپ‌ها و سلطنت‌طلبان را به نمایش گذاشت.

می‌گویند، وقتی توده‌ها به حرکت درمی‌آیند، خرافات و بدآموزی‌های آنان نیز حیاتی دوباره می‌یابند. در واقع نیز شوربختانه، با در نظر گرفتن فقر فرهنگی فزاینده، خیزش زن زندگی آزادی بیش از آنکه به بیداری و همبستگی گستردۀ ایرانیان بینجامد، گسترش توهمات چپ‌ها و سلطنت‌طلبان را به نمایش گذاشت.

به عبارت دیگر، رستاخیز زن زندگی آزادی همچون آذرخشی «صندوقچه ارواح» جامعه را روشن کرد و در ورای شعارهای مبنی بر مخالفت با حکومت ملایان، چهره‌هایی را روشن کرد که خود بخشی از مشکل برای گذار از حکومت جهل و جنایت را تشکیل می‌دهند.

خیزش مهسا نشان داد، کوشش برای تحقق همبستگی میان گروه‌های ایرانی به علت تحجر فکری دو گروه افراطی راست و چپ به سرانجامی نخواهد رسید بلکه تنها شورایی از نخبگان با گرایش قاطع به ایران‌دوستی و به دمکراسی پارلمانی خواهد توانست، با برخورد روشنگرانه به دو جناح راست و چپ، راهنمای ایرانیان در راه گذار از حکومت جهل و جنایت باشد.

*«یا رب مباد که گدا معتبر شود» (حافظ)



نظر خوانندگان:


■ درود بر شما جناب غیبی، زور زورگویان و ارتجاع سیاه و سرخ همیشه بر زور نیروهای پیشرو، پاک، میهن‌دوست چربیده، چه در مشروطه، چه در انقلاب ۵۷ و چه خیزش‌های چند گانه در این چهل سال! چه بسا، که این رژیم الهی، امپریالیست ستیز چند دهه دیگر هم بر سر کار بماند!
کشور و میهن ما ژاپن اسلامی که نشد هیچ، ترکیه هم نخواهد شد!!! و بیشتر به پاکستان خواهد رسید، اگر خوش شانس باشیم و اگر نه (ببخشید) در بدترین حالت سرنوشت مالی، سومالی و سودان در انتظار است. رژیم آخوندی تنها در یک جنگ تمام عیار فرو خواهد پاشید. چه خوب و یا بد.
کاوه


■ آقای غیبی عزیز.
تا اینجا صحیح می‌فرمایید که صرفأ برگزیدن مسئولان مملکتی از میان توده مردم، دمکراسی تلقی نمی‌شود، و نیز اینکه «عدالت اجتماعی» با تقسیم کورکورانه ثروت میان اقشار پایینی جامعه بدست نمی‌آید. اما آنجا که در مورد «توهمات چپ‌ها و سلطنت‌طلبان» نوشته‌اید، احتیاج به بازنگری دارد. یاد جمله‌ای از کنراد آدناير اولین صدراعظم آلمان فدرال می‌افتم: انسانها همین‌هایی هستند که هستند، نوع دیگری پیدا نمی‌شود!
چه بخواهیم چه نخواهیم، بخش بزرگی از نیروهای مبارز ایرانی، همین چپ‌ها و سلطنت‌طلبان (مشروطه‌خواهان) هستند. لذا باید مسایل را با دیالوگ و حسن‌تفاهم جلو برد، البته شما هم برخورد روشنگرانه به دو جناح راست و چپ را مطرح کرده‌اید. که بسیار خوبست، نهایت اینکه به صورت دیالوگ بین نیروهای «برابر‌حقوق» باشد، نه تحت عنوان «توهم‌زدایی»! اصولأ هر کس و هر نیرویی که به «بیانیه حقوق بشر» اعتقاد دارد، در جبهه مردم قرار دارد، و باید در صف مردم‌، مقدمش را گرامی داشت .
از این گذشته، کسی میدان را برای آنچه شما می‌خواهید «شورایی از نخبگان با گرایش قاطع به ایران‌دوستی و به دمکراسی پارلمانی» تنگ نکرده است. توجه کنید که هم فرانسه هم انگلستان در واقع «دمکراسی پارلمانی» هستند.
با ارادت. رضا قنبری. آلمان


■ تاریخ تکرار یک شکست را نمی‌بخشد. جامعه را طبقه توده و یا فرودستی که شما می‌فرمایید: «اما تا بحال هر بار پس از چندی، عقب‌ماندگی تودۀ اسلام‌زده و گوش به فرمان ملایان، کوشش‌های مزبور را به شکست کشانید.» رهبری نمی‌کند. مهمترین طبقه هر جامعه و کشور طبقه متوسط و جوان آنست که معمولا از طبقات نخبه و روشنفکر و دانشگاهی بیشترین تاثیر را میگیرد و در نبود و یا ضعف و انحراف آنها به طرف دیگر رهبران پوپولیستی و یا ايديولوژیکی و یا دینی و هوچی‌گر متمایل می‌شود. ریشه درخت تنومند حقیقت و تاریخ واقعی بشرفقط از دل خاک تعلیم و تربیت و اموزش و پرورش درست و علمی و سالم و جامع و بی‌غرض وبدون تعیض بیرون میزند و رشد می‌کند و فراگیر میشود. طبقه متوسط ۵۷ فاقد این توانایی و دانایی علمی و تشخیص و سنجش جهانی بود چون معلمان و استادان و طبقه نخبه و روشنفکرشان هم فاقد این گونه علم و بینش و دانش و توانایی‌ها و دانایی‌ها بودند. ما بسیار زودتر از استقلال مالزی انقلاب مشروطیت داشتیم ولی هیچ وقت معنی و روح واقعی مشروطیت را، که گریز از تمامیت‌خواهی و استبداد رای بود، نه شناختیم و نه شکافتیم و نه به حقوق بشری و آزادی اقتصادی و سیاسی بسط دادیم. چرا؟ چرا مالزی توانست و ما نتوانستیم؟ چگونه سه تبار عمده مالایایی و چینی و هندی در مالزی توانستند باهم موافق و متحد و یکی شوند و بنیان یک دموکراسی قابل تصحیح را گذاشتند و ما نتوانستیم؟
با احترام رضا سالاری





iran-emrooz.net | Sat, 24.02.2024, 11:17
بازخوانی یک نامۀ تاریخی

اردشیر لطفعلیان

با فرا رسیدن بیست و دوم بهمن ماه ۱۴۰۲ استبداد دینی حاکم بر میهن ما چهل و پنجمین سال عمر سرشار از خون و خشونت و فرهنگ‌زدایی و فقرآفرینی خود را پشت سر گذاشت.

در اوج نا آرامی‌هایی که از ۱۳۵۵ در برابر خودکامگی بی‌حد و مرز محمّدرضا شاه آغاز شد و روز روز گسترش بیشتری یافت، سه تن از اعضای شورای رهبری جبهۀ ملّی ایران: کریم سنجابی، شاپور بختیار و داریوش فروهر، نامه‌ای با لحن احترام‌آمیز ولی محکم به شاه نوشتند و او را به بازگشت بی‌درنگ به رعایت قانون اساسی مشروطه، آزاد کردن زندانیان سیاسی و احیای حکومت قانون، پیش از آنکه خیلی دیر شود فراخواندند. ولی شاه که هنوز سرش از توهّم قدرت بی‌مهار پر باد بود نه تنها به آن درخواست موجه و میهن‌دوستانه وقعی ننهاد، بلکه به فرمان وی در فردای آن روز هنگامی که هواداران جبهۀ ملّی اجتماعی در ناحیۀ کاروانسرا سنگی، جادۀ کرج، برپا کره بودند، اوباش و چماقداران وابسته به ساواک به آن گردهمایی حمله ور شدند و شمار زیادی از شرکت‌کنندگان را به سختی مضروب و مصدوم کردند.

امُا دیری از آن میان نگذشت که مهار اوضاع از دست نیروهای سرکوبگر بیرون رفت. شاه به محض آگاهی از این که قدرت‌های سازمان دهندۀ کودتای ۲۸ مرداد که پس از فرارش از ایران او را به سلطنت باز گرداندند و قرارداد زیانبار کنسرسیوم را برخلاف قانون ملّی شدن نفت با مباشرت وی به کشور تحمیل کردند دیگر حمایتش نمی‌‌کنند، یکباره خود را باخت و ناتوانی خویش را در مقابله با بحران هر روز بیشتر آشکار ساخت.

او پس از این که از جمشید آموزگار و شریف امامی برای پایان دادن به ناآرامی‌هایی که سردمداران مذهبی محرّک اصلی آنها بودند جز هدر دادن وقت کاری بر نیامد، در سخنان عاجزانه‌ای ضمن اعلام این که صدای مردم را شنیده، به وجود فساد و اختناق و بی عدالتی در سایۀ سلطنتش اذعان کرد. با این همه به جای سپردن مقام نخست وزیری به یک شخصیت کاردان و مورد قبول مردم، آن مسؤلیت خطیر را به نظامی بی کفایتی چون غلامرضا ازهاری سپرد که بیش از دو ماه در برابر طوفان عظیمی برخاسته بود تاب نیاورد. به این ترتیب اندک فرصتی هم که برای مهار بحران باقی مانده بود از دست رفت.

استیصال شاه به زودی به آنجا رسید که بیچاره‌وار به دامن مردان میهن‌دوست و مستقلّی که در روزگار اقتدارش با نخوت از خود رانده و بعضی را بارها به زندان افکنده بود دست آویخت. از میان آنان تنها کسی که حاضر شد در آن اوضاع و احوال ظلمانی که چهار پنجم کشتی مُلک به زیر آب رفته بود قبول مسؤلیت کند شاپور بختیار بود. امّا دیگر خیلی دیر شده بود. مردم به ستوه آمده از استبداد بی‌لگام شاه با شنیدن وعده‌های فریبندۀ خمینی که می‌گفت همۀ آزادیهای دموکراتیک را در کشور برقرار خواهد کرد دچار نوعی جنون جمعی شده بودند.

با آنکه بختیار در فرصت سی و هفت روزۀ دولت خود همۀ تضمین‌های قانون اساسی مشروطه را برای حفظ حقوق فردی و اجتماعی شهروندان و برقراری آزادی‌های مدنی به مورد اجرا گذاشت، انبوه مردم مسخ شده که دیگر به چیزی جز همان وعده‌های فریبنده و میان تهی گوش نمی‌‌سپردند؛ آن مرد دلیر و ایران دوست را تنها گذاشتند.

سرانجام بلای خانمان‌سوزی که نباید، بر سر ایران آمد. آیت‌الله خمینی اندکی پس از بازگشت پیروزمندانه اش به کشور نظام ولایت فقیه را که بر اساس آن اختیار جان و مال مردم و سرنوشت کشور به گونه‌ای انحصاری در اختیار او قرار می‌گرفت تأسیس و تثبیت کرد و مردم را چنانکه در تعریف ولایت فقیه آمده، به سطح صغار و مجانین تنزّل داد.

در چهل و پنج سالی که بختک شوم ولایت فقیه بر سر ایران و ایرانی افتاده، اعتراضات و خیزش‌های متعددی چه در محیط‌های دانشگاهی و چه در سطح وسیع کشور در برابر تبهکاری‌های نظام حاکم و کارگزاران سفّاک آن به وقوع پیوسته است که از پشت کردن اکثریت بزرگ ایرانیان به چنین نظامی حکایت دارد.

هرچند قرائن آشکاری از فرسایش درونی و از میان رفتن مشروعیّت این نظام در چشم مردم خبر می‌دهد، با این همه تاریخ قطعی یا تقریبی فروپاشی این نظام را که از جمهوری تنها نام آن را حمل می‌کند، مانند بسیاری از پدیده‌های سیاسی پیش‌بینی پذیر نیست. آنچه با قاطعیت و با تکیه بر مستندات انکار ناپذیر می‌توان گفت این است که دست‌اندازی آسان دستاربندان بر قدرت انحصاری در ایران پی‌آمد مستقیم خودکامگی روز افزون شاه، گسستن پیوند وی با مردم، وابستگی اش به دو قدرت سلطه جوی غربی و ناتوانی او در برخورد قاطع با بحرانی بود که خود وی دامنگیر کشور ساخت.

پس از این توضیح لازم متن نامه‌ای را که کریم سنجابی، شاپور بختیار و داریوش فروهر که در خرداد ماه ۱۳۵۶ به شاه نوشتند در زیر بخوانید.

پیشگاه اعلیحضرت همایون شاهنشاهی

فزایندگی تنگناها و نابسامانی‌های سیاسی، اجتماعی و اقتصادی کشور چنان دورنمای خطرناکی را در برابر دیدگان هر ایرانی قرار داده که امضا کنندگان زیر بنا بر وظیفه ملی و دینی در برابر خلق و خدا با توجه به اینکه در مقامات پارلمانی و قضایی و دولتی کشور کسی را که صاحب تشخیص و تصمیم بوده و مسئولیت و مأموریتی غیر از پیروی از «منویات ملوکانه» داشته باشد نمی‌‌شناسیم و در حالی که تمام امور مملکت از طریق صدور فرمانها انجام می‌شود و انتخاب نمایندگان ملّت و انشاء قوانین و تأسیس حزب و حتی انقلاب در کف اقتدار شخص اعلیحضرت قرار دارد که همه اختیارات و افتخارها و سپاسها و بنابراین مسئولیت‌ها را منحصر و متوجه به خود فرموده‌اند، این مشروحه را علیرغم خطرات سنگین تقدیم حضور می‌نمایم.

در زمانی مبادرت به چنین اقدامی می‌شود که مملکت از هر طرف در لبه‌های پرتگاه قرار گرفته، همه جریانها به بُن‌بست کشیده شده، نیازمندی‌های عمومی به خصوص خواروبار و مسکن با قیمت‌های تصاعدی بی‌نظیر دچار نایابی گشته، کشاورزی و دامداری رو به نیستی گذارده، صنایع نوپای ملی و نیروهای انسانی در بحران و تزلزل افتاده، تراز بازرگانی کشور و نابرابری صادرات و واردات وحشت‌آور گردیده، نفت این میراث گران‌بهای خدادادی بشدّت تبذیر شده، برنامه‌های عنوان شدۀ اصلاح و انقلاب ناکام مانده و از همه بدتر نادیده گرفتن حقوق انسانی و آزادی‌های فردی و اجتماعی و نقض اصول قانون اساسی همراه با خشونت‌های پلیسی به حداکثر رسیده و رواج فساد و فحشا و تملق فضیلت بشری و اخلاق ملی را به تباهی کشانده‌است.

حاصل تمام این اوضاع، توأم با وعده‌ها و ادعاهای پایان‌ناپذیر و گزافه‌گویی‌ها و تبلیغات و تحمیل جشنها و تظاهرات، نارضائی و نومیدی عمومی و ترک وطن و خروج سرمایه‌ها و عصیان نسل جوان شده که عاشقانه داوطلب زندان و شکنجه و مرگ می‌گردند و دست بکارهائی می‌زنند که دستگاه حاکمه آن را خرابکاری و خیانت و خود آنها فداکاری و شرافت می‌نامند.

این همه ناهنجاری در وضع زندگی ملی را ناگزیر باید مربوط به طرز مدیریت مملکت دانست، مدیریتی که بر خلاف نص صریح قانون اساسی و اعلامیه جهانی حقوق بشر جنبه فردی و استبدادی در آرایش نظام شاهنشاهی پیدا کرده‌است.

در حالیکه «نظام شاهنشاهی» خود برداشتی کلی از نهاد اجتماعی حکومت در پهنه تاریخ ایران می‌باشد که با انقلاب مشروطیت دارای تعریف قانونی گردیده و در قانون اساسی و متمم آن حدود «حقوق سلطنت» بدون کوچکترین ابهامی تعیین و «قوای مملکت ناشی از ملّت» و «شخص پادشاه از مسئولیت مبری» شناخته شده‌است.

در روزگار کنونی و موقعیت جغرافیائی حساس کشور ما، اداره امور چنان پیچیده گردیده که توفیق در آن تنها با استمداد از همکاری صمیمانه تمام نیروهای مردم در محیطی آزاد و قانونی و با احترام به شخصیت انسانها امکان‌پذیر می‌شود.

این مشروحه سرگشاده به مقامی تقدیم می‌گردد که چند سال پیش در دانشگاه‌ هاروارد فرموده‌اند: «نتیجه تجاوز به آزادی‌های فردی و عدم توجه به احتیاجات روحی انسان‌ها ایجاد سرخوردگی است و افراد سرخورده راه منفی پیش می‌گیرند تا ارتباط خود را با همه مقررات و سنن اجتماعی قطع کنند و تنها وسیله رفع این سرخوردگی‌ها احترام به شخصیت و آزادی افراد و ایمان به این حقیقت است که انسانها برده دولت نیستند و بلکه دولت خدمتگزار افراد مملکت استو نیز به تازگی در مشهد مقدس اعلام فرموده‌اند: «رفع عیب به وسیله هفت‌تیر نمی‌شود و بلکه بوسیله جهاد اجتماعی می‌توان علیه فساد مبارزه کرد.»

بنابراین تنها راه بازگشت و رشد ایمان و شخصیت فردی و همکاری ملّی و خلاصی از تنگناها و دشواری‌هایی که آینده ایران را تهدید می‌کند ترک حکومت استبدادی، تمکین مطلق به اصول مشروطیت، احیای حقوق ملت، احترام واقعی به قانون اساسی و اعلامیه جهانی حقوق بشر، انصراف از حزب واحد، آزادی مطبوعات و اجتماعات، آزادی زندانیان و تبعید شدگان سیاسی و استقرار حکومتی است که متکی بر اکثریت نمایندگان منتخب از طرف ملّت باشد و خود را بر طبق قانون اساسی مسئول اداره مملکت بداند.

۲۲ خرداد ماه ۱۳۵۶

کریم سنجابی
شاپور بختیار
داریوش فروهر



نظر خوانندگان:


■ برای من همیشه این سوال مطرح بوده و هست که چرا این روش ادامه پیدا نکرد و این سه تن با افرادی معتدل نظیر بازرگان در زمانی که شاه در مخمصه گیر کرده بود فعالانه و مداوم قدم پیش نگذاشته و تا دیر نشده شاه را قانع کنند که به تشکیل کابینه‌ای ملی رضایت دهد؟ چرا منتظر مانندند تا شاه همه مهره‌هایش را آزمایش کند و در انتها به سراغ آنان بیاید که دیگر دیر شده بود. وقتی که شانس وزیر و وکیل شدن در حکومت خمینی تشتت را در سران جبهه ملی به آنجا رساند که بختیار را از جبهه بیرون کرده و تنهایش گذاشتند و به تقویت جبهه ارتجاع کمک کردند؟
جمله “مردم به ستوه آمده از استبداد بی‌لگام شاه” در خور تعمق و بررسی است واقعا چند در صد مردم در انقلاب شرکت کردند و نقش اپوزیسیون در بسط و قدرت گرفت ارتجاع چگونه بود؟ چرا بختیار شرط پذیرش نخست‌وزیری را به گرفتن فرماندهی کل قوا گره نزد ودر صورت امتناع شاه از وی درخواست ماندنش در ایران را نکرد؟ از ارتشی شاهنشاهی بی‌سر و فرمانده با چنان فرماندهانی از آنچه کرد می‌شد انتظار بیشتری داشت؟
با احترام سالاری





iran-emrooz.net | Sat, 24.02.2024, 10:29
با این همه زیبایی چه‌کار کنیم؟

حمید فرخنده

توتالیتاریسم جدید در روسیه برخاسته از خاکستر توتالیتاریسم قدیم، در چهره یک مامور قدیمی کا.گ.ب داس مرگ در دست، هم به کشور همسایه حمله می‌کند و هم مخالفان سرشناس داخلی یکی پس از دیگری از میان بر‌می‌دارد. درصد بالایی از مردم روسیه نیز تحت تاثیر دستگاه پروپاگاندای عظیم روسیه فکر می‌کنند ولادیمیر ولادمیروویچ پوتین نیز به سیاق جنگ جهانی دوم ‌‌و مبارزه تاریخی مردم شوروی علیه نازیسم، با نازیسم و فاشیسم در کشور همسایه می‌جنگد. البته کشور ما نیز از ترکش‌های چنین نگاهی به جنگ پوتین علیه اوکراین مصون نمانده است. هنوز برخی از بقیه‌السیف حزب توده و طرفدارانش چنین نگاهی دارند.

لیبرال دموکراسی غرب که روزگاری پایان کمونیسم را جشن گرفت، اکنون نظاره‌گر ساکت جنایت شبانه‌روزی در غزه هست. البته آش آنقدر شور شده که اینجا و آنجا اعتراضاتی نسبت به «زیاده‌روهای اسرائیل» می‌کنند، اما در این شکست اخلاقی، خاموشی هنوز بهترین فریضه سیاسی به شمار می‌رود. خیابان‌های امریکا و کشورهای اروپایی هم علیرغم وجدان بیدار بشری، علیرغم شمع‌های روشن و اعتراضاتی که اینجا و آنجا می‌شود، یادآور فریادهای رسای مردم و مشعل‌های برافراشته در مخالفت با جنگ ویتنام نیست.

در زادگاه رنسانس «جورجیا ملونی» رهبر حزب راست افراطی و وارث حزب فاشیست موسولینی بر سریر قدرت است و راشل موسولینی نوه موسولینی و عضو حزب دست راستی ملی‌گرا (فراتللی دیتالیا/برادران ایتالیایی) در انتخابات شورای شهر رم حداکثر آرا را بدست می‌آورد. در میادینی که روزگاری دور نسیم نوزایی می‌وزید و خبر از تولدی دیگر و حرکت به سوی عصر روشنگری می‌‌داد، در نزدیکی فلورانس همین یک ماه پیش سلام دسته‌جمعی و غرّای فاشیستی طنین‌انداز شد. دادگاه عالی این کشور نیز دو هفته بعد رای بر قانونی بودن سلام فاشیستی داد.

در کشور فیلسوفان و متفکران بزرگ، در کشور اومانیست‌های بزرگ مانند مارکس و کانت، در کشوری که در مدارسش درس فراموش نکردن جنایت و مسئولیت جمعی در قبال جنایات پدرها و پدربزرگ‌ها به نوجوانان می‌دهند، در کشور آزادی بیان، حتی در محافل آکادمیک آن، کسی جرأت نمی‌کند با صدای رسا از جنایات اسرائیل در غزه و حقوق فلسطینی‌ها بگوید.

در کشور انقلاب، آزادی، برابری و برادری، در کشور حامی بینوایان، ویکتور هوگو، در کشور مندس فرانس و ژنرال دوگل و حتی ژاک شیراکِ دست راستیِ مخالفِ حمله نظامی به عراق و موافق حقوق فلسطینی‌ها، اکنون امانوئل مکرون کشتار حماس در اسرائیل را «یهودی‌ستیزی» قرن می‌نامد تا با سوءاستفاده از معنی کلمات، به عنوان قهرمان مبارزه با «یهودی‌ستیزی» مورد تشویق دیگر خاموشان همرده و غیر‌همرده خویش قرار بگیرد.

و نهایتا در کشوری که قدرت‌مندترین دموکراسی دنیاست، در کشور توماس جفرسون، جرج واشنگتن و آبراهام لینکلن، سیاست‌مداران میان‌مایه صحنه‌گردان سیاست شده‌اند. ترامپ پوپولیست با بایدن سالخورده و فراموشکار برای یکدیگر شاخ و شانه می‌کشند.

یخ‌های قطبی درحال آب شدن هستند و زمین درحال گرم شدن، برای بدست آوردن دل مردم، ببخشید رای مردم، سیاستمداران اما جرأت اتخاذ سیاست‌های لازم و مردم‌ناپسند برای حفظ محیط زیست را ندارند. در ایران ما نیز کار تنور سرد انتخابات به جایی رسیده که برای گرم کردن این تنور دست به دامن برخی چهره‌های مبتذل فضای مجازی شده‌اند تا آنها با کاندیداتوری خود شاید بتوانند بخشی از اقشار خاکستری که معمولا در هیچ انتخاباتی شرکت نمی‌کنند را به پای صندوق‌های رای بیاورند.

امروز دومین سالگرد حمله روسیه به اوکراین است، دیروز نیز بعد از تلاش‌های فراوان و کوبیدن‌ها بر در ِسردِ بسته‌ی زندانی پرت در سیبری، مادر آلکسی ناوالنی، مردی شجاع با سیرت و صورت زیبا، مردی که توطئه ماموران پوتین را با لبخند و «ایرونی»  تفسیر می‌کرد، موفق شد جسد فرزند خود را ببیند.

انصافا این همه فاجعه، بلا، تزویر و زشتی شاید در کمتر دوره‌ای در دهه‌های اخیر یکجا جمع شده باشد.



نظر خوانندگان:


■ چه کنیم که آقای فرخنده دست به نکته حساسی گذاشته مگر می‌توان در مقابل نابودی و قتل عام هزاران کودک و بزرگسال و سرزمینی سوخته بی‌تفاوت بود؟ اما اگر بگوییم که حماس هم در این جنایت شریک است که سرزمینی را بی‌دفاع آماج این قتل عام قرار داده و حتی با درک و مشاهده این وحشی‌گری از منطقه خارج نشده و برای کاهش این مصاِئب اقدامی انجام نمی‌دهد و گویی می‌خواهد با تداوم با این قتل عام برای اسراییل رزومه تبه‌کاری بیشتر تنظیم کند حتما کفر ایلیس گفته و از متجاوز وحشی حمایت کرده است و از گروهی که معیشت و امکان سازندگی مردم غزه را دزدیده و خرج تونل‌سازی و خرید سلاح و آموزش جنگی می‌کنند بد گفته.
آری مگر مردم غزه نمی‌توانستد با تعامل با جهان و خروج از این محور مقاومت کذایی در حالی که آرمیده بر ساحل مدیترانه‌اند و با مردمی تحصیل کرده ملتی خوشبخت شوند و الگویی برای تمام فلسطین که آنگاه با اقتصادی پیشرفته هم‌آورد اسراییل شود؟ مسئول این فرصت‌های از دست رفته کیست به جز آنان که بر طبل عصبیت‌های قومی می‌کوبند و از جنازه کودکان و زنان برای مظلوم‌نمایی و باج‌خواهی استفاده می‌کنند؟
بهرنگ


■ جناب فرخنده
اگر شما نخست‌وزیر اسراییل بودید، بعد از حمله حماس، چه موضعی در برابر آن می‌گرفتید؟
رضا قنبری. آلمان


■ آفای قنبری عزیز، من بارها در مورد سوال شما در کامت‌های مطالب قبلی پاسخ داده‌ام. اگر علاقمند هستید می‌توانید به آن مطالب و پاسخ‌های من در همین سایت ایران-امروز مراجعه کنید. کوتا سخن اینکه پاسخ یک کار زشت و یک جنایت، انجام جنایت ده‌ها برابر بدتر و انتقام کشی ۲۰ برابر کشتار اولیه و تنبیه دسته‌جمعی ۲٫۳ میلیون مردم بیگناه غزه نیست. به پاسخ‌های پروفسور سعید محمودی استاد روابط بین‌الملل دانشگاه استکهلم نیز در سایت رادیو همبستگی استکهلم نیز می‌توانید رجوع کنید.
با احترام/ حمید فرخنده


■ جناب فرخنده، مطمئن هستم در این دلنگرانی‌ها و صحنه تاریکی که امروز جهان ترسیم می‌کنید صادق هستید. ولی‌ در عین حال خوشحالم که کسی‌ با این تفکر در صحنه سیاست ۱۹۳۹ حاکم نبود، و گرنه به احتمال زیاد جهان شاهد جنگ جهانی‌ سوم در دههٔ پنجاه بود اگر هیلتر و نازیسم جان سالم بدر می‌برد و بمب اتمش را تکمیل می‌کرد. نه همهٔ طرفهای یک جنگ یکسانند، و نه میزان ویرانی نمایانگر به حق یا به ناحق بودن طرف‌های یک جنگ است. سرطان را باید تا آخرین سلولش نابود کرد، نه فقط به اندازه کافی‌ که تن بیمار به یک آرامشی برسد، زیرا بزودی تک سلول سرطانی به جا مانده قویتر از پیش برمی‌گردد. زیاد نگران نباشید. دوران‌های گذر در تاریخ بشری اکثرا پر از در و رنج هستند.
امید ساعی


■ آقای فرخنده عزیز.
ممنونم بابت پاسخ شما. اصولأ این رسم بسیار خوبی است که نویسنده در مقابل خواننده، تا حد امکان، پاسخگو باشد. نکات شما حالت تاکید داشت، والا این آمار و مسایل را همه می‌دانیم. من نیز چند نکته را تاکید می‌کنم.
البته که به نوشته‌های شما و پاسخ‌های پروفسور سعید محمودی استاد روابط بین‌الملل دانشگاه استکهلم توجه داشته‌ام. اما نظرات دیگری هم هست. برای مثال: شبکه اول تلویزیون آلمان با یک استاد روابط بین‌الملل، مصاحبه داشت. وی ضمن تاکید بر مصونیت مناطق غیر نظامی در جنگ، گفت اگر ازمناطق غیر نظامی برای اهداف نظامی استفاده شود، مصونیت خود را از دست می‌دهند.
و اما در مورد اعداد و ارقام شما. یادتان هست که چند سال قبل، اسراییل در مقابل آزادی یک سرباز خود، بیش از هزار زندانی فلسطینی را آزاد کرد؟ آیا کسی از طرفداران فلسطین اعتراض کرد؟! چرا کسی نگفت که انسانها مساوی هستند، یک فلسطینی در مقابل یک اسراییلی! الان موضوع فلسطین در مرکز توجه است. آیا توجه داریم که هم‌اینک در سودان ۷ میلیون آواره و بیش از ۱۳ هزار نفر کشته شده‌اند؟! کسی از کشته‌شدگان زلزله سال قبل ترکیه یادی می‌کند؟ از زلزله افغانستان چه خبر؟
برای ما ایرانیان وضع وخیم سیاسی و اجتماعی و اقتصادی افغانستان (کشور برادر، همسایه، هم‌زبان، و هم‌فرهنگ) مهمتر است یا نوار غزه؟! حتمأ شما هم توجه دارید که اخبار رسانه‌ها فقط براساس شاخص «انساندوستی» تنظیم نمی‌شوند.
نکته مهم دیگر اینکه، انسان سلیم‌النفس وقتی کشتار، خرابی و درد آدمیان را می ببیند، به صورت فطری و غریزی و طبیعی احساس همدردی می‌کند. و اعتراض می‌کند، که البته بسیار عالی است. اما اگر به ریشه‌های درد به صورت همه‌جانبه فکر کند، چه بسا یک اعتراض و همدردی فطری و ساده را ناکافی ببیند. و کوشش کند فرمولبندی دیگری پیدا کند. هشدار من این است که اگر کسی طور دیگری وضعیت را فرموله می کند، الزامأ نشان دهنده ضعف انساندوستی او نیست.
با پوزش از خوانندگان گرامی بابت طولانی شدن مطلب، یک بار دیگر سوالم را دقیق‌تر مطرح می‌کنم: با توجه به اینکه حماس از افراد و اماکن غیرنظامی برای اهداف نظامی استفاده می‌کند، و اصولأ تلفات و ضایعات هر چه بیشتر انسانها را استراتژی موفقیت خود قرار داده است، اگر شما نخست‌وزیر اسراییل بودید، بعد از حمله تروریستی اخیر حماس، چه موضعی در برابر آن می‌گرفتید؟ ترا به خدا نگویید که اسراییل خودش در سالهای قبل حماس را تقویت کرده (چون به این ترتیب سوال‌ها بیشتر و موضوع گسترده‌تر می‌شود و در نهایت به آنجا می‌رسیم که تاریخ را باید از نو زندگی کرد!).
با ارادت. رضا قنبری. آلمان


■ با اینکه آقای فرخنده در ابتدای مقاله با بقیه السیف حزب توده و طرفدارانش تعیین تکلیف می‌کند اما بخش اصلی و بزرگ مقاله ایشان اعتراض به دموکراسی‌های اروپایی و آمریکایی در برخورد با مسئله غزه است تقریبا به همان شیوه بقیه السیف! برای ایرادگیری به جو بایدن نیازی به اشاره به فراموشکاری او نیست که خود نشان دهنده تاثیر تبلیغات جبهه ترامپ بر اذهان عمومی از جمله ایشان است. ایشان باید بداند برای جلوگیری از افزودن یک تزویر و زشتی دیگر به این تصویر امروز به هر نحو باید با رای عمومی از بازگشت ترامپ جنایتکار جلوگیری شود وگرنه ایشان هم در صف همان بقیه ال سیف قرار می‌گیرد که معتقد است سگ زرد برادر شغال است. تنها امید به حل مسئله غزه و اوکراین انتخاب مجدد بایدن است.
مهرداد


■ جناب مهرداد گرامی، من به فراموشکاری بایدن برای به سخره گرفتن او اشاره نمی‌کنم. او انسانی سالخورده و و مانند بسیاری در این سن و سال فراموشکار است که باید اتفاقا حقوق انسانی‌اش رعایت شود، سال‌های سالخوردگی را در آرامش و آسایش بگذراند و مرتب در معرض داوری از سوی رساناهای یا رقبایی که بر ای لغزش حافظه او کمین کرده‌اند قرار نگیرد. این وجود اشکال در ساختار حزب دمکرات امریکاست که مسیری پیش‌برده که در کشور استعدادها و انرژی‌های فراوان، به قحط‌ارجال رسیده‌اند.
حمید فرخنده


■ آقای فرخنده هنوز از بند افکار آنانی که فکر میکند باهاشان تصفیه حساب کرده خلاص نشده‌اند طناب را از پایشان باز کرده و نخی نازک ولی همچنان مقاوم را جایگزینش کرده‌اند و هر بار هم که چیزی می‌نویسند بازار کامنت‌ها در رابطه با نقد نوشته‌شان داغ می‌شود. مشکلشان اینجاست که این ظرافت‌کاری‌ها برای پنهان نگه داشتن هسته اصلی تفکرشان دیگر جواب نمی‌دهد و خیلی‌ها آن نخ نازک را رؤیت می‌کنند که می‌بینیم دوستان همین جا به آن اشاره کرده‌اند. شاید جواب سوال آقای قنبری را قبلا آقای فرخنده داده باشند.
در مقاله درج شده در ایران امروز “جنگ غزه و رشته‌های بافته‌شده” از ایشان سوال کردم: “فرض کنید طالبان از زیر زمین مدرسه یا بیمارستان در هرات هر روزه مشهد یا بیرجند را راکت باران کند حالا توصیه ایشان به حکومت و قوای نظامی چیست؟ ترجیح می‌دهند که اهالی مشهد و بیرجند تلف شوند و تنها دنبال راه‌های دیپلماتیک برای جلوگیری از این تجاوز بروند؟”
جوابشان هم این بود: “در مورد مثال طالبان و حمله فرضی به مشهد هم ایران حق ندارد بخاطر پاسخ دادن به موشک طالبان کاری که اسرائیل در غزه می‌کند را با مردم بیگناه افغانستان بکند”.
بی‌شک باز کردن گره طناب از گره ظریف نخ راحت‌تر است.
با احترام سالاری


■ با دیدگاه و دل نگرانی آقای فرخنده کاملا احساس همسویی می‌کنم. نکته‌ای عرض می‌کنم به آقای سالاری و آقای قنبری، که ابراز دید منفی نسبت به دموکراسی‌های غربی به سبب توقعاتی است که از آنها می‌رود. نه آنکه دولتهای غربی را ناجی بشریت بپنداریم، اما در این اوضاع نابسامان جهان کنونی توقع بیشتر در دفاع از موازین انسانی از آنها می‌رفت. شرایط کنونی جهان ضرب آهنگ یک نقطه عطف اساسی را دارد. به احتمال قوی آغاز جنگی فراگیر، گرم یا سرد. تنها می‌توانیم امیدوار باشیم که آتش جنگی خانمان سوز روشن نشود. روسیه پوتین و شرکای بین‌المللی آن نقش اساسی در سست شدن پرنسیب‌های جهانی و گل‌آلودگی آب دارند. رژیم ایران تغیرات دو سال اخیر در جهان را لبیک گفته و آن را فرجی برای خروج از بن‌بست می‌داند و از این جهت ایران را تبدیل به کارخانه مهمات سازی روسیه کرده است. اما اگر پوپولیست‌ها حاکمیت امریکا را قبضه کنند بعید نیست که روسیه ایران را دو دستی برای قربانی شدن تقدیم کند، نه فقط رژیم ایران را که تمامی آب و خاک و مردم آنرا با هم. و در این بادیه روشنفکران ایران همچنان نظاره گرند.
با احترام، پیروز


■ جناب فرخنده شما در جواب آقای قنبری می نویسید که اسراییل انتقام کشی کرده و به تنبیه دسته جمعی مردم بیگناه غزه دست زده. وای بر احوال سیاستمداران اسراییل اگر اینقدر که شما تصور می کنید بی منطق و براساس غریزه و احساسات عمل کنند. به برداشت من اسراییل بعد از هفت اکتبر برای امنیت و حتی موجودیت خودش احساس خطر کرده. اگر اسراییل امنیت مردم خود را نتواند تامین کند و حماس در این جنگی که خود آغازش کرده بازنده نشود، حزب‌الله که نفرات، مناطق تحت نفوذ و تسلیحاتش چندین برابر حماس است همین کار هفت اکتبر حماس را انجام دهد اسراییل چه سرنوشتی خواهد داشت؟ الان دولت اسراییل که یک دولت فراگیر است دارد در جهت منافع ملی مردمش عمل می کند و می خواهد مطمئن شود که دیگر در آینده از طریق غزه تهدید نمی شود. عمل ارتش اسراییل هم واکنش است و هم کنش برای آینده است. در اینکه اسراییل باید قواعد جنگ را رعایت کند حرفی نیست. ولی حماس با نقب تونل زیر مدارس، بیمارستان ها و مساجد و جلو گیری از جابجایی غیر نظامیان، و پنهان شدن در جمعیت غیر نظامی از غیر نظامیان به عنوان سپر انسانی استفاده می کند.
یک اصل اولیه ‌در علوم سیاسی اولویت منافع ملی است. شما بفرمایید اگر شما نماینده مردم ایران باشید، با توجه به اینکه رژیم ایران، حماس، حزب‌الله، حوثی ها و برخی شیعیان مسلح عراق همه در یک صف متحد بر علیه اسراییل هستند و رژیم ایران این نیروها را از جیب ثروت ملی مردم ایران تجهیز می کند، و در صورت پیروزی حماس این رژیم هم قوی تر می شود و نفوذش در منطقه لیشتر می شود، شما به عنوان نماینده مردم ایران چه موضعی دارید؟ به عبارت دیگر درصورتیکه منافع مردم ایران با منافع حماس و مردم غزه در مقابل هم قرار بگیرند شما در چه سمتی می ایستید؟
با احترام رنسانس



■ با سلام به دوستان شرکت کننده در بحث پیرامون نوشتار آقای فرخنده.
نگارنده بر این باور ست که ما با دسترسی به تجارب همین یک قرن گذشته در جنگ‌ها و بحران‌های ملی و بین‌المللی می‌توانیم به مراتب بهتر از نسل‌های گذشته با بحرانهای پیش روی خود برخورد کنیم. مگر اینکه نخواهیم از اساتید و فرهیختگان خود بیاموزیم. بهمین دلیل خواستم توجه شما را به این بحث‌ها در گذشته‌ی نه چندان دور در درون حکومت پادشاهی پهلوی دوم جلب کنم و امیدوارم در ارتباط با بحث‌های جاری همین نوشتار مفید واقع شود. اگر فکر می‌کنید که ربطی به این نوشتار نداشته است همین جا پوزش قبلا می‌خواهم. زنده یاد استاد فریدون آدمیت مقام عالیرتبه‌ی وزارت خارجه در ۴ شهریور ۱۳۴۷(سپتامبر ۱۹۶۸) نامه‌ای به وزیر خارجه نوشت:
جناب آقای وزیر امور خارجه
تعقیب مذاکرات روز شنبه دوم شهریورماه و پیشنهادِ جناب‌عالی مبنی بر این که علتِ معذور بودنِ خود را از قبولِ نمایندگیِ دولت در کمیسیونِ «تعریفِ تجاوزِ» مللِ متحد کتباً اعلام دارم، اینک مطلب را هرچه کوتاه‌تر و فشرده‌تر باطلاع می‌رسانم: چند سالِ پیش که مسئله تعریفِ تجاوز در مللِ متحد مورد گفتگو و مطالعه بود، این‌جانب و «آلفارو» که حالا قاضیِ «دیوانِ بین‌المللیِ دادگستری» است فرمولِ مشترکی درخصوصِ تعریفِ تجاوز عرضه داشتیم که در گزارشِ کمیسیونِ مجمعِ عمومیِ مللِ متحد منتشر گشته‌است. در انطباقِ عملیِ این فرمول نسبت به ماجرایِ ویتنام و جنگِ عرب و اسراییل - دولتِ آمریکا و اسراییل متجاوز شناخته می‌شوند و ضمانتِ اجراهایِ مندرج در منشورِ مللِ متحد شاملِ حالِ هردو می‌گردد. هرگاه در کمیسیونِ اخیر نماینده دیگری از طرفِ دولتِ شاهنشاهی شرکت می‌جست خود را مقید به فرمولِ پیشنهادیِ گذشته اینجانب نمی‌دانست و به همین مآخذ بیاناتِ نماینده سابقِ ایران برای ایشان کاملاً الزام‌آور نبود. اساساً می‌توانست موضوع را به نحو دیگری برداشت کند که آن دشواری پیش نیاید.
اما هر آیینه اینجانب در آن کمیسیون شرکت می‌نمودم ناگزیر به دفاعِ همان فرمولِ سابقِ خود برمی‌خاستم و به هر قطعنامه‌ای که احیاناً بر آن پایه مطرح می‌گردید رایِ موافق می‌دادم. به عبارتِ دیگر آمریکا و اسراییل را متجاوز می‌شناختم و از نکوهشِ کارنامه اعمالِ آنان بازنمی‌ایستادم؛ و هرگاه امروز آن کمیسیون برپا می‌گشت همان رویه را در مورد تعرض شوروی نسبت به چکسلواکی اتخاذ می‌نمودم؛ زیرا حکومتِ قانون تبعیض بردار نیست و آمریکا و روسیه و اسراییل هیچ‌کدام در تعدی دستِ کمی از دیگری ندارد و هرسه متجاوزند و سیاستِ هر سه دولت در خورِ تقبیح و محکوم کردن. هر شیوه دیگری در کمیسیونِ مزبور پیش می‌گرفتم بر اعتبار و حیثیتِ این‌جانب به عنوانِ نماینده سابق چیزی نمی‌افزود. برعکس مرا به بی‌اعتقادی در گفتار و نااستواری در عقیده منسوب می‌کردند. بی‌گمان تصدیق می‌فرمایید که این تغییرِ روش از طرفِ شخصِ واحد و معینی در دستگاه‌هایِ بین‌المللی پسندیده نیست.
دیگر این که این‌جانب ناسلامتی یکی از داورهایِ «دیوانِ دائمی داوری» هستم و مجمعِ عمومی مللِ متحد نیز آن را اِبرام کرده‌است. شایسته داورِ بین‌الملل نیست که روزی خودش قاعده و فرمولی را عرضه بدارد و روزِ دیگر که پایِ انطباقِ عملیِ آن به میان کشیده می‌شود از آن روی برتابد و زیرِ پا نهد. راستش این‌که این‌جور کارها با آیینِ زندگیِ نگارنده سازگار نیست گرچه سنت متبوع و مذهب مختار باشد. هر کدام از آن دو سبب که عرض شد کافی بود که مرا از آن مأموریت معاف گردانیده باشد. این‌گونه امور همه وقت و همه‌جا و در هر نظامِ مدنی پیش می‌آید و قابلِ تفاهم شمرده می‌شود. حقیقت این که وزارتخانه متبوع به حق می‌بایستی خرسند گشته باشد که از قبولِ آن مأموریت خود را معذور دانستم. این نکته نیز ناگفته نماند که مسئولیتِ امر مطلقاً و منحصراً به عهده خودِ این‌جانب است؛ و هر اداره و شخصِ دیگری از هرگونه مسئولیتی یک‌سره آزاد و مبراست زیرا همکارانِ محترم حسن نیت را به کمال رسانیده‌اند، و از ایشان تشکرِ قلبی دارم. بیش از این تصدیع نمی‌دهم.(نقل از اسناد تاریخ شفاهی هاروارد)
نتیجه‌گیری: مسائل پیچیده و مزمن داخلی بعضی کشور ها و یا بین کشور ها که میراث از جمله جنگ های جهانی ظهور و سقوط رایش سوم و پایان جنگ سرد و وقایع پساجنگ سرد می‌باشد نیاز به مذاکرات اساسی و متکی به دانشمندانی چون زنده یاد فریدون آدمیت دارد که قانون‌های بین المللی را برای تمام جوامع علی السویه بکار برد. در آن زمان ۱۹۶۸ برای شوروی، آمریکا و اسرائیل ... و امروز هم برای روسیه، اروپا ، آمریکا و اسرائیل و......
با احترام م - خرسندی


■ جناب رنسانس، هیچ وجدان بیدار بشری و هیچ قانون بین‌المللی اجازه جنایت جنگی به بهانه «دفاع از منافع ملی» نمی‌دهد، حتی در جنگ بین کشورهای مستقل و دارای مرزهای تعیین شده. اسرائیل که اشغالگر است، به قطع‌نامه‌های سازمان ملل بی‌اعتنایی کرده و با حمایت‌های ضمنی امریکا و کشورهای عمده اروپایی به اشغالگری خود ادامه داده است که جای خود دارد.
حمید فرخنده


■ اتفاقا نوشته جناب خرسندی مربوط به این نوشته است. تنها نتیجه گیری ایشان با نتیجه گیری بنده متفاوت است. جواب جناب فرخنده هم به نوشته بنده در همین رابطه است.
جناب فرخنده، قضاوت در مورد نحوه عمل ارتش اسراییل باید به عهده یک قاضی یا داور بین‌المللی باشد. اون قاضی باید هم در مورد حقوق بین‌الملل و هم اصول و قواعد جنگ متخصص باشد. علاوه براینها باید بیطرف باشد. شما هیچکدام از این شرایط را ندارید. بنده هم ندارم. شما کاملا در جانبدار و ضد اسراییل هستید و من کاملا جانبدار و حامی منافع مردم تحت ستمم هستم و خواهان تضعیف جمهوری اسلامی هستم و نه تقویتش. به بخش آخر صحبت من برگردیم افراد می توانند در مقام داور بین‌المللی قضاوتی داشته باشند که با نحوه عمل نماینده یک کشور یا مردم متفاوت و حتی متضاد می تواند باشد. جناب فریدون آدمیت به عنوان داور بین الملل قاعده و اصولی را عرضه می‌کند. چند سال بعد از ایشان خواسته می‌شود که به عنوان نماینده دولت شاهنشاهی در کمیسیون سازمان ملل در موضوع تجاوز (که شامل رای در مورد آمریکا و اسراییل می شود) شرکت کند. ایشان بدرستی از سیاست دولت شاهنشاهی در مورد عمل آمریکا در ویتنام و اسراییل در فلسطین آگاه است و می داند که نمایندگی در سازمان ملل ایشان را ملزم عمل به سیاست دولت شاهنشاهی می‌کند و این با موضع قبلی ایشان در مقام داور بین‌الملل متفاوت و متضاد است. ایشان با عدم قبول این پست این تضاد را حل می کند.
حالا برگردیم به سوال بنده. آقای فرخنده می‌خواهند در مقام داور بین‌الملل قضاوت کنند و در مورد اسراییل و غزه بنویسند یا در مقام سیاستمدار ایرانی مدافع منافع مردم تحت ستم جمهوری اسلامی می‌نویسند. یعنی در این دو قطبی جمهوری اسلامی و متحدانش از یکطرف و مردم ایران و حامیان غربی اش در طرف دیگر ایشان نقش داور بی طرف را دارد یا اولویت را بر منافع مردم ایران می گذارد و داوری بیطرف را به داوران بین الملل واگذار می کنند؟
با احترام، رنسانس


■ پیروز گرامی نکاتی را که ذکر کرده‌اید کاملا درست است این کم‌کاری و وقت تلف کردن‌ها در رابطه با کمک کردن به اوکراین نیز آثارش را نمایان کرده، سوسیال دمکراسی غرب از ترس رشد راست‌های پوپولیست‌ به نوعی فلج دچار گشته و میدان را هر روز خالی‌تر کرده و شجاعتش بیرنگ‌تر می‌شود. آثار شوم پیروزی ارتجاع سخت جان روسیه را نباید دست کم گرفت.
با درود و احترام سالاری


■ به سهم خودم تشکر و قدردانی می‌کنم از همه دوستانی که در بحث شرکت کردند. استدلال‌ها از عقاید مهمترند و هدف نیز همین بحث‌ها و استدلال‌هاست. به قول کنفوسیوس: راه همان هدف است! راه ما روشنگری زمینه‌ها و اقامه دلیل برای موضع‌گیری‌های ماست که با کلام متین با یکدیگر تبادل می‌کنیم.
رضا قنبری. آلمان


■ در فاصله بین ۷ اکتبر و شروع حمله اسرائیل (بویژه حمله زمینی) راههای متفاوتی در کمپ درونی اسرائیل مطرح بود که عکس العمل به جنایت حماس چه میتواند باشد. در جمع بندی دو مسیر کلی برجسته بود.
۱- فرصتی پیش آمده در افکار عمومی جهان و بخصوص کشورهای مسلمان و عرب که میتوان بزرگترین ضربه را به تفکر کینه ورزی، جنگ، و کشتار وارد نمود، حماس و تروریسم را می‌توان در میان فلسطینیان یکبار و برای همیشه بی‌حیثیت و ساقط کرد و امنیت استراتژی اسرائیل را با کاشتن نهال دوستی تامین کرد.
۲- در فرصت بدست آمده زنجیره جنگ و کشتار را تا آنجا ادامه دهیم که مهاجرت فلسطینیان از غزه اجتناب‌ناپذیر شود، چرا که چیزی بنام همزیستی با فلسطینیان در یک منطقه کوچک خارج از حیطه تجسم و تفکر ماست (افراطیون اسرائیل).
متاسفانه راه دوم انتخاب شد. یائیر لی‌پید و همفکرانش به کنار زده شدند. نتانیاهو که یکسال قبل از آن واقعه با کمک‌های نامریی پوتین کابینه را گرفت برنده شد.
قابل توجه عزیزانی که به منافع مردم ایران می‌اندیشند، بعد از ۷ اکتبر رژیم عملا در مقابل افکار عمومی مردم قرار گرفت. دو هفته پر التهابی بر ج.ا. گذشت. با هر روز بیرون آمدن ابعاد جنایات حماس فشار داخلی بیشتری حس می‌کردند. آرزویشان بسط حمام خون در غزه بود، جنگ و کشتار بی‌رویه در غزه برایشان مصرف داخلی مفیدی داشت. امروز به اشاره اربابشان در مسکو هفته‌ای یک ترقه در دریای سرخ می‌زنند و همان کافی است که قیمت‌های جهانی را چند درصد بالا نگه دارد. هم مسکو راضی است و هم ج.ا. یک برگ چانه زنی دیگر دارد. دنیای بدی است امروز.
با احترام ، پیروز.


■ در پاسخ به کامنت جناب پیروز باید عرض کنم که من نمی‌دانم منبع خبر ایشان چیست. بعد از هفت اکتبر رژیم و هوادارانش تا زمان پیشروی ارتش اسرائیل شادی کردند و شیرینی پخش کردند و پیروزی را جشن گرفتند. تنها بعد از پیشروی اسراییل شروع به مظلوم‌نمایی کردند و پس از تهدیدهای آمریکا از شرکتشان در حمله فاصله گرفتند. در عین حال خامنه‌ای حمله هفت اکتبر که به زعم او ضربه‌ای «ترمیم ناپذیر» به اسراییل وارد کرده بودند ستود و بازوهای حماس را بوسید. اگر اون گروه که راه حل اول را ارائه کردند در زمان هیتلر بودند برای هیتلر گل و بوسه می‌فرستادند و هم یهودیان را از اتاق گاز نجات می‌دادند و هم کشورهای اشغال شده توسط هیتلر را آزاد می‌کردند. با همین شیوه و به کمک افکار عمومی ارتش اوکرایین و غرب گل و بوسه برای پوتین می فرستادند و اوکراین را آزاد می کردند.
با احترام رنسانس


■ جناب فرخنده و اظهار نظر کنندگان گرامی. در نظرات مختلف و استدلال هائی که در این نظریات مطرح گردیده نکات زیر را جهت باز نگری ارسال میدارم:
) با توجه به شرایط فلسطین از سال ۱۹۴۸ تاکنون، انجا و مردمش را نمیتوان مثل شرایط عادی یک منطقه و مردم ان منطقه بررسی و قضاوت نمود. بگفته آقای گوترش این موارد در خلع و بدون مقدمه اتفاق نیفتاده است. منصفانه ترین روش آنست که خودمان را در شرایط آن منطقه در ور هفتاد سال گذشته احساس کنیم.‌ دو سه نسلی که باز ماندگان، فرزندان، و نوادگان کشته شدگان و معلولان این دوران اند. فکر کنیم که اگر ما حتی یکی از عزیزانمان یعنی اولاد، پدر مادر و خواهر برادرمان را کشته اند،(چه بی گناه و چه گناهکار). به احتمال زیاد نظراتمان غیر از نظرات امروز مان بود. البته روحیه، طرز فکر، سلامت روان باز ماندگان همین اتفاقات اخیر را مثل افرادی نمیگویم کن مثلا مردم مونت کارلو، ولی حتی مانند مردم یک منطقه صلح أمیز در اینده خواهند بود. با توجه به همین مختصر، نکات زیر در اظهار نظرهای مشترکین گرامی را با هم مورد بررسی قرار دهیم:
) تلفات زلزله در ترکیه و افغانستان یا هر مکان دیگر بدست و قهر طبیعت اتفاق افتاده و میافتد، و مقایسه آن با کشتار و نسل کشی بدست انسان‌های دیگر قیاسی مع‌الفارق می‌باشد.
) سایت محترم و معتبر ایران امروز هم مثل سایر سایت‌ها محل اظهارنظرهای علاقمندان به مسائل روز آست، اینجا دادگاه نیست که فقط شخص قاضی حق اظهار نظر داشته باشد.
) اینکه هزار زندانی را در مقابل یک زندانی ازاد کردند و تشکر نشد. فقط فراموش شده که به هزینه و مخارج نگهداری آن هزار نفر توجه شود، و گرنه قاعدتا طرفی که ان هزینه سنگین از دوش برداشته شده باید تشکر کند.
) مثال حمله به مشهد از طریق کانال های زیر زمینی در افغانستان. یک مثال کوچکنر و ساده تر. فرض کنیم که خودمان در محله کوچکی و یا کوچه ای زندگی می‌کنیم، و همسایه ای بد، شرور و حتی آدمکش داریم که همسایه قدرتمند دیگری بدلیل آزاری که از او دیده دنبال اوست و حتی بعضی از همسایگان دیگر هم در پنهان کردن آن فرد بد به او کمک می‌کنند. آیا به همسایه قدرتمند حق میدهید که برای دستگیری و کشتن او تمام محله و منازل همسایه ها و شخص خودتان و منزلتان و فرزندانتان را به آتش بکشد و بکُشد؟
) نهایتا بنظر خیلی ها منجمله نویسنده، کشتار سی هزار نفر به انتقام و تلافی کشتار ۱۲۰۰ نفر در قاموس و و پروتکل و مرامنامه هیچ انسان و گروه و فرقه و دین و آئینی پذیرفته نیست.
) در مورد سوالی که اگر جای نخست وزیر اسرائیل بودید چه میکردید. اگر مثل اسحاق رابین بودیم بدست هموطنان رادیکال خودمان ترور و کشته میشدیم،‌ اگر بجای اریل شرون بودیم که پس از قتل عام های اردوگاه های صبرا و شتیلا وقتی به نخست وزیری رسیدبا تجارب گذشته اش کشتار مشکل را حل نمیکند، خانه سازی در سرزمین های اشغالی را متوقف کرد او را سکتاندند و روانه اغما گردید و نهایتا عذرش را خواستند.
با احترام، کاوه.



■ جناب کاوه: بستگان بسیاری از قربانیان حکومت اسلامی که ساکن مونت کارلو هم نیستند نظرات شان چه هست؟ در فلسطین به هر نسل تازه نفرت تزریق شده و به بچه‌ها در مدارس انتقام و نابودی دیگران درس داده می‌شود. کنشگران ایرانی با تمام بلایی که سر ملت ایران آمده تبلیغ خشونت نمی‌کنند. برای برداشتن هزینه زندانیان از دوشش، اسراییل یک تشکر به حماس به خاطر حمله و کشتار بدهکار است اصلا شاید از این کار حماس خوشحال هم شده باشد. بعضی از اظهارات اینجا به نحوی هست که انگار دیگران طرفدار حکومت اسراییل و نتانیاهو هستند. مثال “همسایه قدرتمند” تان هم واقعا “بچه گانه” هست و جوری تله گذاشتین که شکار حتما نصیبتان شود. برایم جالب است بدانم که مدافعین همیشگی خلق مظلوم فلسطین، حماس را یک سازمان تروریسی می‌دانند یا سازمانی مترقی برای رهایی و چه و چه ....؟ جمهوری اسلامی به هر حال خوشحال است که ما اینقدر با فلسطین و اسراییل مشغولیم و به او کمتر می‌پردازیم تا بعد از جنبش مهسا نفسی تازه کند و با خیال راحت برای سیرک انتخاباتش بلیط بفروشد.
با درود سالاری


■جناب سالاری. احتیاجی به تبلیغ و تزریق نفرت و انتقام در مدارس نیست، وقتی بچه من و شما (دور از جان شما) که پدر یا مادر و خواهر با برادرش را کشته باشند آیا احتیاج به تلقین و تزریق نفرت در مدرسه دارد یا اینکه تا روزی که زنده هست داغ کشته شدن عزیزانش در وجود و روحش زنده است - لطفا همین یک جمله آخر را دوباره بخوانید.
متاسفانه فرهنگ ما فرهنگ سفید و سیاه است، و طیف وسیع خاکستری در آن جائی ندارد. قصد اسائه ادبی نیست، خیلی از ما دچار کور رنگی فرهنگی هستیم. شاید هم میراث فقط دو گانه دیدن اهریمن و اهورا. و بعد از آن شیطان و فرشته و یا بهشت و جهنم باشد که به ما رسیده است. شاید فیلمی بنام “خوب، بد، زشت” بتواند طیف خاکستری را مثال زد. منظور من مورد “بد و زشت” است، نه “خوب و زشت”. . اگر از کشتار سی هزار نفر درمقابل دو هزار نفر انتقاد می‌شود معنی آن این نیست که حماس مقصر نیست. بله حمله اکتبر حماس به اسرائیل کار نا درست‌و اشتباهی بوده که ضرر مسلم و نتیجه فاجعه بارش را خود فلسطینیی ها متحمل می‌شوند. ضمن اینکه به بیوگرافی رهبرانشان را که می‌خوانید همه آنها فرزندان کشتارهای هفتاد ساله قبلی آن منطقه‌اند. در تمام مثال هائی که آورده بودم‌ منجمله به گفته شما مثال “بچه‌گانه” از حماس بعنوان شخص یا گروه قاتل و حامیانشان را هم همردیف خود آن‌ها مثال آورده‌ام. شاید خوندن دو باره نوشته من به رفع این سوء تفاهم کمک دهد. گرچه خود منهم در نوشته ام نارسائی ها هست، مثلا خلاء. را خلع نوشته بودم. در مورد مثال مونت كارلو و سایر نقاط مشابه هم، منظور این بود كه خیلی از مردم ان منطقه به خوش بختی مردم مونت كارلو نیستند و از نظر روانی كشتارهائی كه از آنها شده بر بسیاری از آنها تاثیرات منفی و حس نفرت القا شده (نه اینکه در مدرسه اموخته شده اند) بنا برین بهنگام قضاوت انها را حتی از مردم مراكش (مثالی كه خواسته بودید) كه آنها هم مسلمانند به یك نظر نمیتوان نگریست.
در خاتمه با تائید بر اینکه بحث من مورد سیاسی نیست و فقط انسانی است، یاد اور میشوم که کشتار سی هزار نفر (بعلاوه حدود صد نفر در صف غذا که سلاحشان فقط قابلمه بوده)، حتی گناهکار، به تلافی و انتقام ۱۲۰۰ نفر بیگناه،‌ در قاموس و پروتکل‌ و مرام هیچ انسان دوستی در هیچ دین و آئین و فرقه و مذهبی پذیرفته نیست.
با تشکر از اینکه فرصت توضیحات ببشتری به من دادید. کاوه


■ با تشکر از کاوه عزیز که در کامنت‌هایشان به نکات مهمی پرداختند، از جمله فرهنگ اهریمن و اهورامزدا و سیاه و سفید دیدن اتفاقات است. یک نکته درمورد آزادی حدود هزار زندانی فلسطینی در در ازای آزادی سرباز اسیر اسرائیلی گیلعاد شلیط در سال ۲۰۰۶ که آقای قنبری مقایسه کرده بودند با کشتار ۳۰ هزار نفر در برابر ۱۲۰۰ نفر؛ انتقام‌کشی و کشتار چند برابر بیشتر با آزادسازی زندانی و اسیر از یک جنس یا یک مقوله نیستند که شما به آسانی ایندو را با هم مقایسه کنید و نتیجه بگیرید «این به آن در»! این مقایسه مانند همان مقایسه کشتار مردم در بمباران با کشته شدن مردم در حوادث طبیعی، قیاس مع‌الفارق است. اصولا نگاهی که می‌خواهد چشم خود را بر سیاهکاری‌ها و جنایات همسایه به نام یا بهانه‌ی پرداختن به مشکلات خود، ببند، در خانه خودش هم چندان در برافروختن روشنایی موثر و موفق نخواهد بود.
با احترام/ حمید فرخنده


■ جناب کاوه گرامی ممنون از توضیحات شما و خصوصا قسمت آخرش که نمی‌توان از کنارش رد شد: “در خاتمه با تائید بر اینکه بحث من مورد سیاسی نیست و فقط انسانی است، یادآور می‌شوم که کشتار سی هزار نفر (بعلاوه حدود صد نفر در صف غذا که سلاحشان فقط قابلمه بوده)، حتی گناهکار، به تلافی و انتقام ۱۲۰۰ نفر بیگناه،‌ در قاموس و پروتکل‌ و مرام هیچ انسان دوستی در هیچ دین و آئین و فرقه و مذهبی پذیرفته نیست.”
با احترام به نظر انسان‌دوستانه تان سالاری


■ جناب کاوه عزیز. ممنون از توضیحات شما. اطمینان داشته باشید که من کامنت‌ها را به دقت، آن هم چند بار، می‌خوانم. اما گاهی استدلال‌ها طوری هستند که کاری از من برای جلوتر بردن بحث ممکن نیست.
در یک مورد شاید بتوان یک قدم جلو رفت: اینکه نوشته‌اید «بحث من مورد سیاسی نیست و فقط انسانی است». به نظر من، این نوشته‌های ما، سیاسی هستند. اختلاف ما نیز در سطح سیاسی است. فاجعه‌ای انسانی در حال وقوع است و به شما اطمینان می‌د‌هم که از نظر «انسانی» من نیز عمق فاجعه را درک و احساس می‌کنم.
مرحله بعد این است که در مقابل این فاجعه چه باید کرد؟ هم من هم شما، تمامی ذکاوت و تیزهوشی خود را به کار می‌گیریم و آنچه از تاریخ و فلسفه و جامعه‌شناسی و روانشناسی و.... یاد‌ گرفته‌ایم در ذهن خود دهها بار مرور و تجزیه و تحلیل می‌کنیم و در نهایت، موضعی اتخاذ می‌کنیم که به آن موضع سیاسی می‌گوییم. مثلأ احتمال دارد شما به این نتیجه رسیده باشید که اوضاع منطقه با موجودیت حماس آرامش بیشتری خواهد داشت، و من بر عکس، آینده را در سایه حماس فاجعه‌بارتر ارزیابی کنم. من می‌پذیرم که کسان دیگری، ارزیابی دیگری (و لذا سیاست دیگری) در مورد گذشته، حال و آینده داشته باشند.
ارادتمند. رضا قنبری. آلمان


■ جناب فرخنده فکر نمیکنید که عکس این قضیه هم صادق است، چشم خود را بر سیاهکاری‌ های جامعه خود به بهانه‌ی پرداختن به جنایات همسایه بستن و مسائل همسایه ای که همسایه نیست را عمده کردن؟ اصولا اسراییل و غرب ستیزی را پشت حمایت از فلسطینی ها و سازمان های “آزادی بخششان” که زمانی “امپریالیسم ستیزان” را در کمپ هایشان تعلیم چریکی میدادند، قایم کردن این روز ها باب شده است. اگر مسئله بحث انسانی است چطور جماعت سینه چاک طرفدار فلسطین “این چنین و با این حجم” به نظام توتالیتر پوتین که چندین برابر شدیدتر در دو سال اخیر در اوکراین کشته و آواره بر جای نهاده نمیپردازند؟ به آوارگان روهینگیا از میانمار به اشغال یمن توسط تروریست های دست نشانده حکومت اسلامی و.... ؟ طرفداران اکنون بیدار شده فلسطین چرا تا قبل از این وقایع حرفی از سلطه حماس و سرکوب هر اعتراضی در نوار غزه نمیزدند؟ سازمانی که رهبرانش توسط کمک های خارجی به غزه فربه شده و در جاهای امن زندگی میکنند و در فلاکت امروز مردم آنجا سهیمند. نه من این اشک ها را تا زمانی که اشکدانش از جاها و به منظور های دیگری برای سر ریز کردن پر میشود باور نمیکنم. و سوال خود را از بسط داده و تکرار میکنم:
حماس را یک سازمان تروریسی هست یا نماینده مردم نوار غزه؟ سپاه و شاخه های مرئی و نامرئی آن در منطقه (حزب الله، حوثی، حشداشعبی و.....) چطور؟ روسیه یک نظام توتالیترهست یا نه؟ جواب فرخ نگهدار در این رابطه معلوم است و وقتی که گفت: “حماس عالمانه ، عامدانه خواسته کاری بکند کارستان” رو راست بود نظر بقیه رفقای دیروز و امروزش را نمیدانم.
با احترام سالاری


■ من یک عذر خواهی بدهکار هستم که فکر کردم این یک بحث سیاسی ملی در یک نشریه سیاسی ایرانی است ولی پیداست این در واقع یک بحث انسانی حقوق بشری انترناسیونالیستی است در مورد حقوق مردم غزه و زیاد ربطی به سرنوشت مردم ایران ندارد. در اینمورد من صحبتی ندارم و امیدورام همه انسانهای حقوق بشری پایدار باشند.
با احترام رنسانس


■ اینکه کاوه عزیز در پایان کامنت خود گفته است «بحث من مورد سیاسی نیست و فقط انسانی است» باعث شده این تلقی نزد جناب رنسانس یا برخی دیگر کامنت‌گذاران ایجاد شود که می‌توان بدون هیچ مانعی سیاست را بدون اخلاق و مسائل انسانی به پیش‌برد. البته برخی سیاستمداران و حاکمان از جمله کسانی که در ایران بر مسند قدرت هستند چنین نظر و عملی دارند. اما چطور می شود چنین آسان انسانیت و حقوق بشر به مثابه یک کالای لوکس از سیاست جدا کرد و همزمان یقه مستبدان خودی را گرفت؟ دموکراسی‌‌‌خواهان و آزادی‌خواهان مگر می‌توانند سیاست را خالی از اخلاق و انسانیت به پیش ببرند؟ مگر اینکه دنبال دنبال دیکتاتوری یا توتالیتاریسمی از نوع دیگر باشیم. چطور می‌شود اخلاق و انسانیت و وجدان بیدار بشری را فقط در محدوده جغرافیایی کشور خود داشت؟ دفاع از منافع ملی به معنای وداع با حقوق بشر، فراموشی اخلاق و طرفداری از سیاست غیرانسانی یا سکوت در برابر فاجعه‌ و کشتار بیگناهان در خارج از مرزهای خود، چه همسایه چه غیرهمسایه، نیست.
با احترام/ حمید فرخنده



iran-emrooz.net | Fri, 23.02.2024, 16:05
حفظ قرآن در مدارس مسجدمحور خامنه‌ای!

م. روغنی

خمینی در ادامه مردم‌فریبی‌هایش در پاریس، در زمان ورود به کشور و در بهشت زهرا علاوه بر وعده‌های معیشتی گفت “.. معنویات شمار را روحیات شما را عظمت می‌دهیم، شما را به مقام انسانیت می‌رسانیم.”[۱]

وعده‌های فریبنده و توهم‌آمیز اقتصادی و رفاهی خمینی نه تنها در ۴۵ سال گذشه تحقق نیافت بلکه در اثر ناکارآمدی‌ها و فساد گسترده در رژیم دینی، راهبردهای ایدئولوژی‌زده داخلی و منطقه‌ای، تحمیل و تزریق اجباری قوانین شریعت بر تمام امور زندگی، شرایط رفاهی مردم ایران به ویژه تهیدستان رو به فلاکت گذاشت. برپایه گزارش نماینده تهران در مجلس کنونی، ۲۸ میلیون نفر زیر خط فقر زندگی می‌کنند.[۲]

وعده‌های او در مورد ارتقاء معنویت و انسانیت به انقلاب فرهنگی، و در پی آن بسته شدن دانشگاه‌ها و اخراج هزاران دانشجو و استاد دگراندیش و سرانجام اسلامی کردن علوم اجتماعی و تهی کردنشان از محتوای علمی و مدرن انجامید. در کنار آن راهبردهای زن‌ستیزانه دینی، بسیاری از دست‌آوردهای زنان را پس از دهه‌ها مبارزه نابود و حجاب اجباری را قانونی ساخت.

اجرای اسلامی کردن آموزش و پرورش در مدارس با تشکیل “نهاد امور تربیتی” که کارمندانش بطور عمده از نهادهای تازه تاسیس انقلابی مانند بنیاد مستضعفان، سپاه و جهاد سازندگی تغذیه می‌شدند کلید خورد که رژیم را برای رساندن به هدف‌های دینی‌اش یاری می‌رساند. با اوج گرفتن جنگ، نیاز جبهه‌ها به نیروی انسانی با جذب دانش‌آموزان خردسال و اعزام آنها به جبهه به عنوان گوشت دم‌توپ مرتفع می‌شد.

در سال ۱۳۸۶، وظیفه تدوین سند اسلامی کردن آموزش و پرورش از سوی خامنه‌ای به عهده شورای عالی انقلاب فرهنگی گذاشته شد که قانون اساسی آموزش و پرورش نامیده شد. از ویژگی‌های این سند، کنترل مدارس از سوی حوزه علمیه و همچنین تدوین دوره‌های درسی برای خانه‌نشین کردن زنان را تشکیل می‌داد. افزون براین، در این سند بر تحقق توهمات ایدئولوژیک خامنه‌ای از جمله “احیای تمدن عظیم اسلامی... و جامعه عدل جهانی و تمدن اسلامی ایرانی” تاکید شده است.[۳]

این در حالی بود که در همین دوره براساس آمار رسمی، صدها هزار کودک به سبب مشکلات مالی از درس خواندن باز می‌ماندند و یا به طور کلی به مدارس راه نمی‌‌یافتند.

با تدوین این سند، محتوای کتاب‌های درسی، مورد هجوم اسلام‌گرایان مرتجع قرار گرفت. از عطار، مولانا و نیمایوشیج گرفته تا غلامحسین ساعدی و هوشنگ ابتهاج حذف تا نام شاعران و نویسندگاه “انقلابی” جایگزین شوند.[۴]

پس از مرگ قاسم سلیمانی شرح حال زندگی‌اش با رویکردی عاطفی و اخلاقی با عنوان “سردار دل‌ها” در کتاب‌های آمادگی دفاعی، مطالعات اجتماعی، دین و زندگی، تاریخ معاصر انتشار یافت. همچنین انتگرال (که در ریاضیات، فیزیک و رشته مهندسی کاربرد بسیار دارد) حذف گردید تا جا برای مهارت و سبک زندگی باز شود و هدف رسیدن “به حیات طیبه، ارتقاء و تعالی هویت دانش‌آموزان ” اعلام شد![۵]

به باور مریم، معلم (نام مستعار) و فعال صنفی، ” کتابی در مدارس تدریس نمی‌‌شود مگر اینکه از اصول و برنامه‌های سند برنامه درسی ملی پیروی کرده باشد.” این سند بر پایه سه اصل “اندیشه‌های انقلاب اسلامی، دفاع مقدس و مهدویت”[۶] استوار است.

افزون براین رئیس تازه سازمان پژوهش و برنامه‌ریزی آموزشی باور دارد که “برنامه‌های درسی ما باید کریمانه پیام شهادت را دنبال کند.”

کتاب‌های تاریخی نیز بر مبنای دروغ و تحریف واقعیت‌ها بازخوانی شده است. در این مورد “حق” علیه “باطل”، جهان اسلام در برابر غیر اسلام قرار می‌گیرد. مسلمانان روبروی نیروهای باطل ایستاده‌اند تا جهان به عدل و داد رسد. انقلاب سال ۵۷ در همین راستا پیروز شد و راهی نوین در برابر تاریخ گشود.

زن‌ستیزی و مردسالای در کتاب‌های درسی بر اساس آموزه‌های قرآن، نمایان می‌شود. از جمله “مرد برتر از زن است” که تلاش می‌گردد با توجه به مسایل جهان معاصر توجیه شود. اگر لازم باشد رژیم به حدیث نیز متوسل می‌گردد. برای نمونه پیامبر کارهای خانه را به زهرا و کارهای خارج خانه را به علی می‌سپارد. زهرا می‌گوید “از این که کار خارج از منزل بر عهده من نیفتاده، یک دنیا خوشحالم.”! (تعلیمات دینی، سال سوم راهنمایی، ص ۸۳)[۷]

در تمام کتاب‌های درسی طالبان ایرانی، زن مادر است و خانه‌دار، مرد نان‌آور است و رئیس خانواده، دختر در کار خانه کمک مادر است و پسر از پدر تقلید می‌کند. در این کتاب‌ها از زن روشنفکر، مهندس، دانشمند، هنرمند، نویسنده و یا نقاش و ورزشکار خبری نیست. زن شجاع در پشت جبهه، مردان مجروح را مداوا می‌کند و یا برای سربازان خوراک و لباس تدارک می‌بیند.[۸]

حذف تصویر دختران در چاپ تازه کتاب ریاضی سال سوم دبستان

در تصاویر کتاب‌های درسی کوشش بر حذف زنان است و حتی پرندگان نیز از حجاب اجباری مصون نمانده‌اند. (تصویر درسی از کتاب فارسی سوم دبستان که چند پرنده با روسری در کنار هم نشسته‌اند)

پس از جنبش زن زندگی آزادی و شرکت گسترده دانش‌آموزان در اعتراضات خیابانی، حضور نهادهای سرکوب‌گر در مدارس، مسمومیت‌های سریالی دانش‌آموزان و پنهان کردن منشاء آن، با حضور طلبه‌ها در مدارس مواجه‌ایم. آموزش و پرورش خامنه‌ای و رییسی به این نتیجه رسیده است که با دینی کردن بیشتر مدارس در برابر گرایش‌های رژیم‌ستیز بسیاری از دانش‌آموزان ایستادگی کند.

در همین رابطه “طرح امین” به مرحله اجرایی رسیده و از زمان روی کار آمدن رئیسی مرتجع و قاتل، شمار مبلغان دینی در مدارس در درازای سه سال، بیش از شش برابر شده است. دبیر ستاد موسوم به کمیته همکاری‌های حوزه و علمیه و آموزش و پرورش گفته است ۲۵ هزار طلبه براساس طرح امین در مدارس فعالند.[۹] این استخدام‌ها که حتی در بانک‌ها و ایستگاه‌های آتش نشانی صورت گرفته، در آموزش و پروش با واکنش‌های گوناگونی روبرو شد. شورای هماهنگی تشکل‌های صنفی در باره جایگزینی معلمان مدارس با طلبه‌ها هشدار داده و گفته این کار با هدف خالی کردن “مدارس از نیروی آموزشی متخصص”[۱۰] انجام می‌گیرد.

بهرام دلیر، از اعضای حوزه علمیه گفته است این استخدام‌ها معلمین را ” ضدآخوند” می‌کند.

رحیم عبادی، معاون پرورشی پیشین وزارت آموزش و پرورش گفته است “در حال تجربه قرون وسطی در ایران هستیم. در دوران قرون وسطی، وقتی که مسیحیت بر اروپا حاکم شده بود، روحانیون را به عنوان مبلغان دینی در مدارس استخدام می‌کردند و نتیجه این کار از بین رفتن دین بود”.[۱۱]

عباس عبدی، روزنامه‌نگار و کنش‌گر اصلاح‌طلب، در مورد استخدام آخوند‌ها در مدارس و رواج “مسجد مدرسه”‌ها به روحانیون قم هشدار داده و کاهش اعتماد عمومی نسبت به روحانیت و نهاد دین را نتیجه این راهبردها به ویژه در شهرهای بزرگ سنجیده است. به باور وی در میان جوانان گونه‌ای از “بی‌پروایی رفتاری و گفتاری” نسبت به طلبه‌ها در مدارس قابل مشاهده است. وی در این مورد به ویدئویی اشاره می‌کند که دانش‌آموزان بر روی عبا و عمامه آموزگار روحانی کف برفی می‌پاشند و وی می‌کوشد از این وضعیت فلاکت‌بار فرار کند![۱۲]

“مسجدمدرسه‌ها” و یا “مدارس مسجدمحور”، طرح آموزشی تازه خامنه‌ای و دارو دسته مرتجع دولت رئیسی است که تلاش‌های پیشین رژیم در جهت دینی کردن هرچه بیشتر دانش آموزان و مشروعیت‌سازی برای رهبر از جمله با اجرای “سرود سلام فرمانده” ناکام مانده که در جنبش زن زندگی آزادی نمایان شد. براساس گزارش هم‌میهن، هم اکنون ۱۵۰ مدرسه مسجدمحور شامل ۷ هزار دانش آموز از این گونه در کشور وجود دارد. این طرح با مخالفت و انتقادهای بسیاری روبرو شده است:

از جمله محسن حاجی میرزایی، وزیر پیشین آموزش و پرورش با گفتگو با هم میهن “شکل‌گیری بخشی از اندیشه‌های افراطی ” را نتیجه همین “مدارس” سنجیده است.[۱۳]

به باور عباس عبدی برون داد این مدارس “تربیت افرادی به جای طلاب است که در دل آموزش و پرورش رسمی بیرون بیاید” و نتیجه آن تربیت مبلغان “دینی سیاسی‌تر و وابسته‌تر به نهادهای قدرت”[۱۴] خواهد بود.

از جمله برنامه‌های این مدارس، حفظ قرآن است که به گفته میکائیل باقری مدیرکل قرآن و نماز وزارت آموزش و پرورش، هم اکنون “بیش از ۲ میلیون دانش‌آموز در فرآیند حفظ قرآن”‌اند که البته رقمی مبالغه‌آمیز به شمار می‌آید. وی افزوده است که “مطالبه رهبر حفظ قرآن توسط دانش آموزان است”، “رهبر گفته‌اند باید فرزندانمان را جوری تربیت کنیم که با آیات قرآن استدلال کنند.” ![۱۵]

ظاهرا خامنه‌ای می‌کوشد از یک‌سو شماری از مساجد خالی از افراد را فعال کند که در حال حاضر درب ۵۰،۰۰۰ از ۷۵،۰۰۰ مساجد کشور بسته است، و از سوی دیگر شماری از دانش آموزان خرد سال را برای پیوستن به بسیج و نیروهای سرکوب آماده سازد.

تلاش‌های مذبوهانه و محکوم به ناکامی خامنه‌ای برای حفظ نظام دینی از راه پرکردن مغز دانش‌آموزان با آیات قرآنی در حالی صورت می‌گیرد که بر پایه نظرسنجی پنهانی حکومت ۷۳ در صد پاسخگویان با “جدایی دین از دولت” همراهند. این درصد در سال ۱۳۹۴، تنها حدود ۳۰ درصد بوده است.[۱۶]

دوران نظام ولایت فقیه، حداقل در ذهن اکثر ایرانیان پایان یافته است. خامنه‌ای تنها با سرکوب وحشیانه توانسته است پایه‌های رژیم‌اش را استوار نگه دارد. اما تاریخ نشان داده است که “بر سرنیزه می‌توان تکیه زد اما نمی‌‌توان برروی آن نشست”!

اسفند ۱۴۰۲
mrowghani.com
——————————————————-
[۱] - وعده‌های خمینی
[۲] - ۲۸ میلیون ایرانی زیر خط فقر هستند، پایگاه خبر رسانی آفتاب، ۰۳ بهمن ۱۴۰۲
[۳] - متن کامل سند تحول بنیادین آموزش و پرورش، ۰۳ اسفند ۱۴۰۲،
[۴] - فاطمه جمال پور، پشت پرده دستکاری کتاب‌های درسی در ایران چیست؟، بی بی سی فارسی، ۲۵ آذر ۱۳۹۹
[۵] - همان
[۶] - همان
[۷] - اسد سیف، کتاب‌های درسی: عرصه رویارویی اسلام با جهان مدرن، دویچه وله، ۳۱ شهریور ۱۴۰۰
[۸] - همان
[۹] - از طرح امین براَی حضور طلاب در مدارس ایران چه می‌دانیم؟، رادیو فردا، ۱۰ بهمن ۱۴۰۲
[۱۰] - علی رمضانیان، طلبه‌ها و ” تجربه قرون وسطی” در مدارس ایران، بی بی سی فارسی،۱۲ بهمن ۱۴۰۲
[۱۱] - همان
[۱۲] - هشدار عباس عبدی به علمای قم در باره دو تصمیم وزارت آموزش و پرورش، آفتاب پایگاه خبری، ۰۸ بهمن ۱۴۰۲
[۱۳] - مریم احمدی فر، مدارس خود مختار، هم میهن، ۰۲ بهمن ۱۴۰۲
[۱۴] - عباس عبدی
[۱۵] - یک مقام آموزش و پرورش: مطالبه خامنه‌ای حفظ کل قرآن توسط دانش آموزان است، ایران اینترنشنال، ۰۶ بهمن ۱۴۰۲
[۱۶] - حسین باستانی، نظرسنجی محرمانه حکومت ایران: ۷۳ درصد موافق جدایی دین از سیاست، بی بی سی فارسی اول اسفند ۱۴۰۲





iran-emrooz.net | Thu, 22.02.2024, 11:45
چه عایدت شد آقا یحیی!؟

شهریار هندی

نظامیان اسرائیلی به رفح، یعنی جنوبی‌ترین نقطه غزه رسیده‌اند. ظاهرا این به معنای پاکسازی بقیه نقاط غزه از نیروهای حماس است. باقیمانده نیروهای حماس به رفح پناه برده و در آنجا متمرکز شده‌اند. اصرار اسرائیل در حمله به رفح از همین امر ناشی می‌گردد. دیگر خبری از مقاومت در سایر نقاط غزه واصل نمی‌‌شود و ظاهرا روزهای شاخه نظامی حماس که مبتکر حمله ۷ اکتبر بود به شمارش افتاده است.

اینها همه را به حساب ناتانیاهو گذاشته‌اند و می‌گذارند. بحثی نیست. به‌ویژه اینکه این ناتانیاهو بود که با تقویت حماس در نظر داشت حکومت خود گردان در کرانه باختری را تحت فشار گذارد. اینک نیز دارد بهای آن را پرداخت می‌کند. اما هنوز سئوالی که نباید از آن طفره رفت اینست: چه کسی غائله را آغاز نمود؟

اندکی بیش از ۴ ماه قبل، در ۷ اکتبر ۲۰۲۳ نیروهای نخبه شاخه نظامی حماس در طرحی به ابتکار و فرماندهی یحیی سنوار، خود سرانه و بدون هماهنگی و موافقت سایر اعضای هیئت سیاسی حماس، بدون آگاهی سایر اعضای محور مقاومت، و بدون اطلاع ایران، به مرزجنوبی اسرائیل حمله نمود، صدها اسرائیلی را درو کرد، بیش از ۲۰۰ تن از آنان را به گروگان گرفت، و غائله را آغاز کرد.

اسمائیل هنیه در ملاقات خود با خامنه‌ای به وی اظهار داشته بود که حمله مزبور بدون هماهنگی با هیئت سیاسی حماس (مستقر در قطر) صورت گرفته بوده است. رهبر جمهوری اسلامی نیز در اولین سخنرانی خود پس از ملاقات مزبور اذعان نمود که ایران نیز از حمله مورد بحث اطلاع نداشته است. تنها سید حسن نصرالله، آنهم کمتر از ۳۰ دقیقه قبل از آغاز حمله، توسط نماینده حماس در بیروت از آن مطلع گردیده بود.

از آن هنگام تاکنون، بیش از ۳۰ هزار فلسطینی و ۲ هزار اسرائیلی کشته، دهها هزار تن مجروح، بین ۸ تا ۱۰ هزار تن مفقود الاثر و یک‌ونیم میلیون تن آواره شده‌اند. خاک غزه به توبره کشیده شده و دهها میلیارد دلار خسارت مالی به ساختار‌های نوار غزه وارد آمده است.

از همه اینها تاثر انگیزتر مفقودالاثر‌ها هستند. کشته‌ها در دم رفته‌اند، مجروحین امید بهبود و آواره‌ها امید بازگشت دارند، اما مفقود الاثر‌ها زنده بگور گشته‌اند. و این آخری از همه دهشتناک‌تر است. یعنی مثلا مرگ کودکی معصوم از گرسنگی، تشنگی، جراحت، بی‌کسی و تنهایی، زیر کوهی از بتن و آهن و آجر.

همانطور که گفته شد، یحیی سنوار معمار این حمله بود. او کل نهاد حماس، دولت و شاخه نظامی را هماهنگ کرد و چراغ سبز نهایی را برای انجام این کار نشان داد.

یحیی سنوار در اوایل دهه ۱۹۶۰ در اردوگاه آوارگان غزه در خان یونس به دنیا آمد. او پس از تاسیس حماس در سال ۱۹۸۷ به این گروه پیوست. پس از کمک به تشکیل نیروی امنیت داخلی حماس به بکار گیری شیوه‌های خشن و قصاوت‌آمیز علیه اسرائیلی‌ها و عوامل آنها در داخل حماس شهرت یافت. دو سال بعد از پیوستن به حماس، سنوار به دلیل دست داشتن در ربودن و کشتن دو اسرائیلی و همچنین همکاری در شکنجه و قتل چهار فلسطینی، توسط اسرائیل دستگیر و به چهار بار حبس ابد محکوم شد. پس از گذراندن ۲۲ سال در زندان‌های اسرائیل، در نهایت هنگام تبادل زندانیان فلسطینی با سرباز ربوده شده اسرائیلی گیلاد شالیت در سال ۲۰۱۱ آزاد شد.

در سال ۲۰۱۷ به جای اسماعیل هنیه به‌عنوان رهبر هیئت سیاسی حماس انتخاب گردید. در مقایسه با اسمائیل هنیه و خالد مشعل، رهبران سابق حماس، سنوار کاریزماتیک‌تر و نسبت به آن‌ دو بسیار تندروتر و رادیکال‌تر بود. علت این محبوبیت سنوار را می‌توان به انفعال و فساد موجود در داخل حکومت خود گردان (فتح)، و نیز میانه‌روی هنیه و خالد مشعل نسبت داد.(به عنوان مثال خالد مشعل معتقد بود از آنجا که غزه فاقد “عمق استراتژیک” است باید از هر گونه رویارویی نظامی با اسرائیل پرهیز نمود).

سنوار نه تنها بسیار تند رو و بی‌رحم بلکه بس فریبکار و سیاست باز نیز بود. شواهدی وجود دارد که نشان می‌‌دهند وی عمدا شرکای منطقه‌‌ای مانند مصر و قطر، و حتی اسرائیلی‌ها را گمراه کرد تا باور کنند او بیشتر به دنبال کاهش بحران انسانی برای ساکنان غزه است تا کشاندن اسرائیل به جنگ. در سال ۲۰۱۸ به نیویورک‌تایمز گفت: “فلسطینی‌‌ها ترجیح می‌‌دهند حقوق خود را از راه‌‌های نرم و مسالمت‌‌آمیز به دست آورند، اما آن‌ها همچنین حق دارند با مقاومت به حق‌شان برسند”.

نگارنده قصد ندارد تمام کاسه کوزه‌ها را بر سر یحیی سنوار بشکند. طی دو دهه اخیر، هر دو یا سه سال یکبار، رهبران حماس (انگار که نذر داشته باشند!) با پرتاب چند راکت به داخل خاک اسرائیل، نیروی هوایی اسرائیل را برای شخم زدن سر زمین خود دعوت نمودند، و هر بار پس از یکی دو هزار تلفات از غیر نظامیان فلسطینی، سر جای خود نشستند. اما این‌بار مسئله بس فزون‌تر از پرتاب چند راکت به خاک دشمن بود.

از جمله موضوعات کلیدی در وقوع جنگ‌ها یکی نیز این است که “چه کسی اول شروع کرد؟”. تاریخ بارها شاهد آن بوده است که دولتها برای مشروعیت بخشیدن به تجاوز خود به قلمرو دیگری، به روش پرچم دروغین یا “خودزنی” متوسل شده‌اند. این‌بار اما در “طوفان الاقص”، یحیی سنوار پرچم دروغین را در سینی به اسرائیلی‌ها اهدا نمود.

از نخستین سالهای شروع جنگ ایران و عراق، یکی از مباحث اصلی آن بود که چه کسی اول جنگ را شروع کرد. مهمترین استدلال ایران آن بود که صدام به عنوان آغاز کننده جنگ، باید محاکمه و محکوم شود. محافل بین‌المللی و به‌ویژه غربی‌ها مدتها از وارد شدن در این بحث طفره می‌رفتند تا اینکه نهایتا سازمان ملل، عراق را به‌عنوان آغازگر جنگ محکوم نمود.

کسی که باد می‌کارد طوفان درو می‌کند. یحیی سنوار که طوفان “الاقصی” را کاشت، انتظار داشت چه درو کند؟ به گلوله بستن صدها غیر نظامی اسرائیلی و گروگانگیری شرکت گنندگان در جشنواره موسیقی “عملیات نظامی” بود؟ ذکر آنچه که عاید مردم غزه شد نیز در پارگراف پنجم این مقال رفت.

به اعتقاد تحلیل‌گران اطلاعاتی و نظامی اسرائیلی، سنوار آدمی نیست که اجازه دهد زنده بدست دشمن بیافتد. به احتمال زیاد حتی اگر فرصت آن را بیابد، غزه را ترک نخواهد کرد و نهایتا در یکی از تونل‌ها به زندگی خود خاتمه خواهد داد. اما تاریخ از او چگونه یاد خواهد نمود؟ “قهرمانی که زادگاه خود را به زمین سوخته مبدل نمود؟”.



نظر خوانندگان:


■ نوشتاری بسیار خوب و آگاهی بخش بود. شاید بتوان یحیی سنوار را نماد همه‌ی اسلامگرایان سیاسی از آغاز تاریخ اسلام تا کنون از جمله رهبران و کارگزاران جمهوری، در بی‌توجهی به منافع و زندگی مردم به شمار آورد. با همه‌ی بیزاری خود از این گروه، امیدوارم یحیا هرچه زودتر به یکی از آرزوهای خود آنچنانکه جناب شهریار هندی گفته‌اند برسد. یعنی پیش از آنکه به دست سربازان اسراییل بیفتد، هرچه زودتر در یک درگیری نظامی کشته شود. متاسفانه چنین می‌‌نماید که مردم پر زاد و ولد نا آگاه و بیشتر جوان فلسطینی، به سادگی از پشتیبانی توهم سرزمین فلسطینی و تروریست‌هایی مانند سنوار و هنیه دست بر نمی‌دارند، و گرنه آرزو می‌کردم سنوار به دست خود آنها بیفتد و مجازات شود.
با سپاس از جناب شهریار هندی
بهرام خراسانی چهارم اسفند ۱۴۰۲


■ به نظر من بزرگ‌ترین خیانت سنوار و دیگر رهبران حماس و جهاد اسلامی این بود که پس از اجرای آن عملیات کذائی در ۷ اکتبر و آگاهی کامل از واکنش بیرحمانه اسرائیل، به جای آن که مردم غیر نظامی غزه را به درون تونل‌های زیرزمینی ده‌ها کیلومتری و چند طبقه خود هدایت کنند، خودشان به درون این تونل‌ها رفتند و مخفی شدند و مردم بینوای غزه را به امان خدای “ارحم الراحمین” سپردند. ننگ بر آن‌ها.
شاهین خسروی


■ جنایت حماس پیش از هر چیز در این واقعیت نهفته است که در تمام این سال‌ها به حفر تونل مبادرت ورزید اما هیچ پناهگاهی برای مردم فلک زده و بی‌گناه غزه نساخت. رهبران جانی حماس تنها به توهمات ایدئولوژیک‌شان که شامل نابودی اسرائیل بود می‌اندیشیدند و هنوز می‌اندیشند. این آتشی است که از گور خمینی و نظام نکبت‌بار ولایت فقیه نصیب بنیادگرایان شیعه و سنی شده است. تا زمانی که گذر از جمهوری اسلامی تحقق نیابد و کشور فلسطین در کنار اسرائیل تاسیس نگردد شور بختانه این داستان غم انگیز ادامه خواهد داشت.
با سپاس شهرام


■ سوال نویسنده در مورد جنایت حماس و باعث و بانی کشتار یهودی‌ها و فلسطینی‌ها درست است. برای حماس جان هزاران کودک و زن و مرد فلسطینی پشیزی ارزش نداشت چون یک گروه مزدور متعصب است و می‌دانست “دشمن” چه انتقامی از مردم بیگناه می‌گیرد. اما برخی از نتیجه گیری‌های نویسنده محترم در مورد مطلع نبودن هیئت سیاسی حماس و جمهوری اسلامی نادرست است. چطور می‌شود نماینده حماس در بیروت خبر داشته و قبل از حمله رهبر حزب الله را مطلع کرده، اما هیئت سیاسی حماس را مطلع نکرده؟ با عقل و منطق جور در نمی‌آید. بخصوص اینکه تمرین و آموزش و تهیه تجهیزات و برنامه‌ریزی این حمله بیش از یک سال طول کشیده. طبیعتا قطر و جمهوری اسلامی بخاطر تبعات حقوقی و جزایی بین‌المللی ناچارند انکار کنند.
احمدی





iran-emrooz.net | Wed, 21.02.2024, 19:40
تغییر، سرنگونی، انقلاب

داریوش مجلسی

تظاهرات خیابانی در ایران فروکش کرده ولی در عوض رژیم بیش از گذشته مورد نفرت مردم، حتی بخشی از خودی‌ها، قرار گرفته. در جامعه بین‌المللی هم ایران را هم‌ردیف روسیه، کره شمالی، حزب‌الله، حماس، سوریه و حوثی‌ها می‌بینند. رژیم اگر در سرکوب جنبش (به‌طور موقت) موفق بوده ولی هم در داخل و هم در خارج و همچنین در صفوف روحانیت آبرو و حیثیتی برایش باقی نمانده بطوری که اعتراض‌های علنی را حتی از روی منبر‌ها هم می‌توان شنید. اعدام‌ها، سرکوب و شکنجه به جای کمتر، بیشتر هم شده.

در این دوران سرنوشت‌ساز که ما به سوی سرنوشت نامعلومی می‌رویم کمترین اثری از آنچه که می‌توان آلترناتیو نامید حتی در دراز مدت به چشم نمی‌‌خورد. در خارج کشور شعار‌ها همه حول و حوش براندازی و مژده سرنگونی عنقریب رژیم دور می‌زند و بسیار ساده لوحانه شخصیت و طیف مورد نظرشان را آلترناتیو می‌نامند. غافل از این واقعیت که در یک معادله و محاسبه جدی محلی از اعراب برای خارج کشور حتی به صورت فرض هم وجود ندارد.

من برای فهم فاجعه امروز سرزمینمان و تشخیص و یافتن راه حل به تاریخ صد سال اخیر ایران و همچنین تجربه گذشته خودم می‌نگرم.

از زمان انقلاب مشروطه تا کنون ما انقلاب‌ها، نهضت‌ها، قیام‌ها و جنبش‌های زیادی را پشت سر گذارده‌ایم. بقول یک تاریخ‌دان کشورمان، این وقایع و انقلاب‌ها و جنبش‌ها بسان دریاچه‌هائی می‌مانند که وسعت دارند ولی عمق ندارند، عمق آنها از قوزک پا بالاتر نیست. بعداز تصویب قانون مشروطیت، بعد از مدت کوتاهی یک ساخلوی روس به فرمان محمد علیشاه مجلس را به توپ بست و مشروطه به کل تعطیل شد، تا دو سال در زمان مصدق و کمتر از یک ماه در زمان بختیار، آن هم بطور ناقص. فکر کردند می‌توانند قانون اساسی بلژیک را در جامعه‌ای که کوچکترین سنخیتی با بلژیک ندارد پیاده کنند. ما انقلاب مشروطه، نهضت ملی شدن صنعت نفت، قیام سی تیر، کودتای ۲۸ مرداد، انقلاب نحس ۵۷ و بعد از آن قیام‌های مردمی که همگی سبعانه سرکوب شدند را پشت سر گذاردیم.

در زمان انقلاب مشروطه تقی‌زاده و یارانش در اروپا نشریه‌ای به نام (فکر کنم) کاوه منتشر می‌کردند. این نشریه چند سال پیش در کلن با همان محتوای اوایل مشروطیت مجددا منتشر شد و من آن را مشترک شدم. تمام خواسته‌ها و مطالباتی که در آن زمان در نشریه شان منتشر می‌شد کوچکترین تفاوتی با خواسته‌ها و آرمان‌های امروز ما ندارند، یعنی ما حدود صد سال انقلاب، کودتا، قیام و مبارزه کرده‌ایم بدون این که به ذره‌ای از آرمانهای آنروزمان برسیم. یعنی ما در طول این سال‌ها مهره‌ها را عوض کرده‌ایم ولی تنه (یعنی جامعه) دست نخورده باقی مانده.

محسن رنانی استاد دانشگاه اصفهان و تحلیل‌گر توانای امروز ما در داخل کشور سلسله مصاحبه‌هائی در یکی از رسانه‌های داخل کشور داشت. او معتقد بود که پهلوی‌ها بدون شک و تردید در جهت پیشرفت، گام‌های بزرگی برداشتند که قابل انکار نیست، آنها موانع پیشرفت را از بین بردند ولی مرتکب یکی دو خطا هم شدند، رضا شاه فکر می‌کرد همانطور که بخوبی و در مدتی کوتاه موفق به ایجاد راه آهن از شمال به جنوب گردید به همان سرعت هم قادر به تغییر مغز، فکر و فرهنگ جامعه می‌شود، به زور کشف حجاب نمود ولی زمانی که ایران را ترک کرد حجاب دوباره برگشت و هنوز هم درگیر آن هستیم. ولی رشد فرهنگی و مدنی جامعه امروزمان باعث شده کاری را که رضاشاه به زور خواست انجام دهد امروز از درون جامعه در حال شکفتن است و رژیم را در امر حجاب به موضع دفاعی سوق داده.

من می‌دانم که با مخالفتم با براندازی و سرنگونی در جهت مخالف آب شنا می‌کنم ولی در زمان انقلاب هم با مخالفتم با انقلاب و حمایت از بختیار نیز در جهت مخالف آب شنا می‌کردم، به او پیوستم و همراهش به پارلمان اروپا رفتم. دوستان ملی و چپ آنروزم مرا تحریم کردند ولی امروز از بهترین دوستان من می‌باشند. با درس‌گرفتن از تاریخ صد سال اخیر کشورم و نیز درس‌گرفتن از تجربیات زمان انقلاب، اکنون نیز با اطمینان به درستی اعتقادم، در جهت مخالف اعتقاد و باور اکثریت جامعه‌مان (بخصوص خارج کشور) با انقلاب و سر نگونی مخالفم.

خاتمی به درستی جمله‌ای گفت که باعث فحش و توهین‌های بسیاری نسبت به او گردید، او گفت برای براندازی و سرنگونی توازن قوا وجود ندارد. خب این کاملا درست است. این جانیانی که در کشورمان با زور اختناق حکومت می‌کنند و به آسانی آب خوردن آدم می‌کشند و تمام ابزار سرکوب و همچنین اقتصاد کشور را در اختیار دارند با کدام نیرو و ابزار می‌خواهید سرنگون کنید.

بهترین راه حل وجود ندارد، ولی راه حل “کمتر بد” وجود دارد. تمام انقلاب‌ها و تغییر و تحول‌ها در کشور‌های دیگر با کمک و یاری بخشی از درون همان حکومت‌ها انجام گرفته. پرتغال، اسپانیا و اروپای شرقی نمونه‌های آشکاری از این ادعا می‌باشند. اصلاح‌طلبان بهترین راه حل در ایران نیستند ولی من آنها را راه حل “کمتر بد” می‌نامم چون “بهترین” وجود ندارد. اگر اعتقاد به تغییر آرام همراه با کمترین هزینه را دارید راهی به جز اصلاح‌طلبان وجود ندارد با تمام ایراد‌های به حقی که به عملکرد و عقبگرد آنها در چند بزنگاه حساس و تاریخی گذشته دارم.

دموکراسی در کشورمان مستلزم زمان می‌باشد. وجود جامعه فرهنگی و مدنی، زیر بنا و شرط دستیابی به دموکراسی در جامعه می‌باشد، مهمی که در جهت مخالف زور و اختناق از سوی رژیم در حال رشد و شکوفائی می‌باشد و علائم آنرا در پهنه سرزمینمان (بخصوص در رابطه با حجاب) می‌بینیم.

داریوش مجلسی
فوریه ۲۰۲۴



نظر خوانندگان:


■ داریوش مجلسی گرامی، من هم مدت‌هاست که از “تئوری انقلاب” جدا شده‌ام. اما با پیشنهادت، مبنی بر رضایت دادن به اصلاح‌طلبان “کمتر بد” موافق نیستم. روش کاری اصلاح‌طلبان، تا بحال، “نصیحت‌المولک” بوده که هیچ دستاوردی به جز فرصت‌سوزی نداشته است. گذر از جمهوری اسلامی، از طریق سازماندهی در سطح مزد/حقوق‌بگيران و فشار از پایین به بالا به دست می‌آید.
با احترام. حسین جرجانی


■ با درود به جناب مجلسی. من هم کمی تا قسمتی با شما موافقم، که سرنگونی رژیم به آن شکلی که در انقلاب ۵۷ دیدیم نه مطلوب است و نه شدنی. اما اگر بپذیریم که وجود “اصلاح‌طلبان کمتر بد” برای یک تغییر و تحول اساسی ضروری ست، اکنون که این اصلاح‌طلبان کاملاً از صحنه سیاسی کنونی ایران کنار گذاشته شده‌اند. اگر بنا باشد که آن‌ها دوباره برگردند و منشأ اثری شوند، باید منتظر مرگ رهبر نظام بمانیم. شاید آن زمان فرجی حاصل شود!
شاهین خسروی


■ آقای مجلسی عزیز.
مقاله شما صریح و شجاعانه بود و با قضاوتتان در مورد بختیار نیز کاملأ موافقم. اما در مورد خارج از کشور با شما موافق نیستم: «غافل از این واقعیت که در یک معادله و محاسبه جدی محلی از اعراب برای خارج کشور حتی به صورت فرض هم وجود ندارد».
اما در مورد اصلاح‌طلبان. کسی جای اصلاح‌طلبان اسلامی را در میدان مبارزه تنگ نکرده است. آنها متاسفانه خودشان آنطور که بحران فعلی اقتضا می‌کند، فعال و مبتکر و مبارز نیستند. آنها بسیار ضعیف و منفعل عمل می‌کنند. مشکل اصلی این است که نه «با اصلاح‌طلبان» می‌شود جلو رفت، نه «بی‌اصلاح‌طلبان»!
با عرض ارادت. رضا قنبری. آلمان


■ دوست عزیز آقاى مجلسى گرامى
نخست از خویشاوند فرهیخته شما زنده یاد دکتر محمد مجلسى مترجم زبر دست آثار تولستوى و رومن رولان یاد مى کنم و از آن محفل هاى کوچک و صمیمى که در خدمت ایشان عرق “دست افشار” محصول هموطنان عزیز ارمنى را مى نوشیدیم و ایشان از گرفتارى هایش با سانسور چى هاى وزارت ارشاد تعریف مى کرد. من در ذهن خود همیشه تصور مى کردم که رنسانس فرهنگى در کشور ما یعنى اینکه بنشینى و با نواده علامه محمد مجلسى، نخسین تدوین کننده فرهنگ (انسیکلوپدیاى) مذهب شیعه، عرق بخورى و از این در و آن در بگویى. آقاى مجلسى عزیز، این رنسانس هنوز هم تداوم دارد، دیگر نه فقط در محافل کوچک روشنفکران بلکه در جاى جاى کوچه و بازار، کارخانه و دانشگاه و به خصوص در قلب زنان و جوانان ایرانى.
بارى، من نگرانى هاى شما را در مورد تحولات آینده میهن مان عمیقا درک مى کنم اما فکر مى کنم که جنبش زن، زندگى، آزادى هنوز به طور کامل سرکوب نشده و چون آتش زیر خاکستر به بقاى خود ادامه مى دهد. من در جایى دیگر و در گفتگویى دیگر در مورد وظایف اصلى نیروهاى مقیم خارج نوشته ام که باید تمرکز ما بر اتحادى گسترده حول یک محور و تنها براى آزادى زندانیان سیاسى باشد. تجربه تلخ اپوزیسیون خارج نشان مى‌دهد که ما نه مى‌توانیم و نه شایستگى رهنمود دادن و یا رهبرى کردن جنبش داخل را داریم. اما یک کار را مى‌توانیم و باید که به درستى و دقت انجام دهیم و آن دفاع بى‌دریغ و همه‌جانبه از این جوانانى است که گرفتار غل و زنجیر رژیم نکبت شده‌اند. نکته دیگر هم اینکه به باور من و بر اساس مشاهداتم زنان ایرانى از ما مردان نسبت به آینده جنبش بسیار خوش‌بین ترند و به واقعیت هاى روزمره جنبش نیز نزدیک‌تر. نکته آخر اینکه من نیز چون شما به زنده یاد شاپور بختیار بسیار احترام مى گذارم و شما را که خاطر اقدام شجاعانه‌تان در حمایت از او مطرود نیروهاى چپ شده بودید ولى به کارتان ادامه مى دادید بسیارتحسین مى کنم. امیدوارم که با همین شجاعت ذاتى خط بطلان بر اصلاح‌طلبان متوهم داخل و خارج که اکنون از رده مبارزه به طور کلى خارج شده‌اند بکشید.
با احترام فراوان وحید بمانیان


■ جناب مجلسی گرامی. درود بر شما.
من هم با چهارچوب دیدگاه شما همسو هستم و سالها است که انقلاب را “ویران سازی نقد ساختار موجود، با آرزوی بازسازی نسیه آن” می‌دانم. همچنین، نبود یک آلترناتیو سیاسی و نهاد آگاه و همبسته‌ی رهبری جنبش را بزرگترین کمبود و آفت آن می‌دانم. کمبودی که به نوبه‌ی خود، غرور و خود پسندی برخی کنشگران سیاسی که روزی رهبری چند جوان ناآگاه را بر دوش داشته، و یا سردمدار فلان گروه دانشجویی بوده است، بزرگترین دلیل آن است. اما با توجه به سرخوردگی بخش بزرگی از مردم از حکومت از یکسو و رشد آگاهی سیاسی کنشگران سیاسی به ویژه در درون کشور، احتمالاً کمتر از شما از وضع موجود جنبش نا امیدم و بیشتر به آن امیدوار . به گمان من، همه باید با پرهیز از کمال طلبی، در راه رسیدن به یک آلترناتیو سیاسی ملی و سوسیال دموکراتیک تلاش و با دیدگاه‌های تفرقه افکن زیر هر نام و با هر بهانه‌ای که باشد مبارزه کنیم. با توجه به تجربه 45 سال گذشته، البته من گمان می‌کنم مبارزه با این سکتاریسم آلترناتیو گریز که شکل‌های گوناگونی به ویژه در اردوی چپ دارد، از مبارزه با ارتجاع رسمی جمهوری اسلامی دشوارتر است. اما کاری است که باید انجام شود. من جدا از هر تعبیر و تفسیری که از انقلاب داشته باشم، برآنم که بازهم انقلابی ناگزیر شده است که از کسی اجازه نمی‌گیرد. ناخواسته می‌آید و هم اکنون بانگ جرس آن را می‌شنویم و باید راه آن را هموار کنیم. هیچ تضمینی هم وجود ندارد که این انقلاب، چاوش آرامش و رفاه بیشتر باشد، اما می‌آید و ویرانی‌هایی را با خود به همراه می‌آورد. امیدوارم این ویرانیهای هنوز نا پیدا و ناروشن انقلابی ملی، از ویرانی‌هایی که هم اکنون و در افق آینده ماندگاری جمهوری اسلامی و یا هرگونه حکومت اسلامگرا می‌توان دید، کمتر باشد.
پیروز باشیم. بهرام خراسانی چهارم اسفند ۱۴۰۲


■ سرور گرامی داریوش مجلسی، من نیز با تمام اطمینان و احترامی که به دانش و تجربه سیاسی شما دارم، اصلاح‌طلبان را در حد و اندازه رهبری یا هدایت این جوانان آگاه و آزاده ایران نمی‌یابم. بلکه اکثریت هم‌میهنان ما آنها را جزء مشکل و بخشی از هدف سرنگونی می‌دانند. من هم همانند جنابعالی و تمامی مدافعین حقوق بشر از انقلاب و فجایع ناگزیر از آن بیزارم ولی همانطور که آقای خراسانی عزیز فرمودند، گریزی از آن نیست و بانگ جرس آن به وضوح به گوش می‌رسد.
سعیده عنایتی





iran-emrooz.net | Tue, 20.02.2024, 17:15
فردا را خودمان می‌سازیم

مسعود نیلی

مسعود نیلی، اقتصاددان و استاد دانشکده مدیریت و اقتصاد دانشگاه صنعتی شریف، که از سوی اتاق بازرگانی تهران در هشتمین دوره مراسم امین‌الضرب به پاس چهار دهه آموزش اقتصاد و سیاستگذاری اقتصادی، لوح و نشان امین‌الضرب دریافت کرد در یک سخنرانی احساسی با اشاره به مشکلات جدی کشور طی دهه‌های گذشته،. از مسئولیت همگان در برابر پرسش‌های نسل آینده گفت. او با صدایی بغض‌آلود بر ضرورت تلاش بسیار برای ساختن فردا تاکید کرد.

مسعود نیلی، معلم اقتصاد ایران، که بیش از چهار دهه است در حوزه آموزش علم اقتصاد و پرورش نسل جدید از اقتصاددانان جوان فعال بوده و دوره‌های متفاوتی نیز در سیاستگذاری اقتصادی فعال بوده و سابقه تدوین استراتژی توسعه صنعتی و برنامه سوم توسعه را در کارنامه دارد، در هشتمین دوره جشنواره کارآفرینی امین‌الضرب، با اعطای لوح و نشان امین‌الضرب مورد تقدیر قرار گرفت.

مسعود نیلی در این مراسم، سخنانی گفت که متن کامل آن به شرح زیر است:

چهل سال پیش وقتی پا به عرصه علم اقتصاد گذاشتم، سوال‌هایی بزرگ مرتبط با آرزوهایی بزرگ‌تر در سر داشتم. با اشتیاق می‌خواستم بدانم چگونه ‌می‌توان به یک کشور توسعه‌یافته تبدیل شد. برای دانستن اینکه آنانی که به این مرحله رسیده‌اند، چه کرده‌اند سر از پا نمی‌شناختم. اینکه یک کشور در حال توسعه برای آنکه بتواند به رشد‌های اقتصادی بالا دست پیدا کند لازم است چکار کند برایم دغدغه‌ای جدی بود.

طی ۴۰ سال گذشته، ‌بخش زیادی از آنچه یاد گرفته‌ام، پاسخ‌های مختلف و از زوایای مختلف مرتبط با این سوالات بوده است. این سوالات مربوط به رویاهایی بوده‌اند که از همان سال‌های اول در سر داشته‌ام. این رویاها هرچند هیچ‌گاه من را رها نکرده‌اند اما با عبور از مراحل جوانی به میانسالی و سپس مراحل بعدی، تنها پخته‌تر،‌ به‌هنگام‌تر و واقع‌بینانه‌تر شده‌اند.

در مسیر شکل‌گیری و تحولات رویاهایم، توسعه‌یافتگی کشورم را در گاز با قطر، در نفت با عربستان،‌ در توریسم و صنعت با ترکیه و در موقعیت ممتاز جغرافیایی با امارات به عنوان کشورهایی که هرکدام به‌طور منفرد فقط یکی از مواهب ما را دارند، مورد سنجش و ارزیابی قرار ‌می‌دادم.

وقتی فشار مشکلات طاقت‌فرسا ‌می‌شود، چشم‌ها را ‌می‌بندم و به رویاهایم ‌می‌اندیشم. با خودم ‌می‌گویم، کشوری که در گاز رتبه دوم جهانی را دارد، ‌حتما ‌می‌توانسته اقلاً به اندازه نصف همسایه‌اش قطر، گاز صادر کند. کشوری که دارای رتبه چهارم در برخورداری از ذخایر نفتی است، یقیناً ‌می‌توانسته به اندازه ۴ میلیون بشکه نفت در روز صادر کند.

ما حتماً قادر بوده‌ایم که با مشارکت تولیدکننده‌های صنعتی معتبر جهانی بزرگ‌ترین خودروساز و بزرگ‌ترین سازنده لوازم خانگی و ماشین‌آلات و تجهیزات در منطقه پیرامونی خود باشیم و بدون تردید ورود حداقل به اندازه نیمی از تعداد گردشگرانی که به ترکیه ‌می‌روند به ایران تصوری خیالی محسوب نمی‌شده است.

با این محاسبات، ‌ما ‌می‌توانسته‌ایم در مجموع، حدود ۳۵۰ میلیارد دلار صادرات و تولید ناخالص داخلی در حدود ۱۲۰۰ میلیارد دلار داشته باشیم. تحقق تورم ۳ درصد و نرخ بیکاری در همین حدود و رشد اقتصادی بیش از ۵ درصدی آرزوهایی خیالی تلقی نمی‌شده است.

در چنین اقتصادی، فقر و بیکاری از کشور رخت بر ‌می‌بست و بی‌معنی ‌می‌شد؛ دیگر کودکی زباله‌گردی نمی‌کرد؛ آن جوان رعنا، کولبری نمی‌کرد؛ آن آموزگار سختکوش، ‌مسافرکشی نمی‌کرد و آن بانوی زحمتکش،‌ از فشار فقر به مرگ دسته‌جمعی خانواده‌اش رو نمی‌آورد.

در آن رویای شیرین، بهترین دانشگاه‌های جهان با دانشگاه‌های خوب ما همکاری تنگاتنگی ‌می‌داشتند و جوانان تربیت‌یافته ما در مراکز تحقیق و توسعه ‌می‌توانستند هوش مصنوعی را به درون صنایع پتروشیمی و خودرو و دیگر صنایع ببرند. ما ‌می‌توانستیم در مرز تکنولوژی، سازنده خودروهای برقی و خودروهای بدون سرنشین باشیم. ما ‌می‌توانستیم صادرکننده بزرگ صنعتی و خدماتی منطقه باشیم و کم‌آبی را کنترل کنیم.

ایران ‌می‌توانست مرکز مالی منطقه بزرگ پیرامونی خود باشد و از این طریق مساله‌ای به نام تنگنای تامین مالی فعالیت‌های اقتصادی موضوعیت پیدا نمی‌کرد. زنان جوان و تحصیل‌کرده ما به‌جای تحمل نرخ‌های بیکاری بیش از ۵۰ درصد، ‌‌می‌توانستند در کارخانجات و مراکز خدماتی پیشرفته کشور عزیزمان فعالیت کنند. شک نکنید که تعداد زاد و ولد نیز در آن حالت به مراتب بیشتر از حالت هشداردهنده فعلی ‌می‌شد که شوربختانه به محرک‌های عجیب و ناکارآمدی که هر روز اعلام ‌می‌شود پاسخی نمی‌دهد.

دولت ما ‌می‌توانست بدون آنکه در تنگنای کسری بودجه مزمن باشد، با بودجه سالانه در حدود ۲۵۰ میلیارد دلار، خدمات عمومی را با کیفیت ممتاز ارایه کند،‌ کارشناسانی با توان را به استخدام درآورد، سالانه بیش از ۶۰ میلیارد دلار در زیرساخت‌ها سرمایه‌گذاری کند. آموزش و بهداشت را با کیفیتی قابل قبول در اقصا نقاط کشور عرضه کند. حمل‌و‌نقل عمومی را توسعه مکفی دهد به‌گونه‌ای که جابه‌جایی بار و مسافر با قیمت‌های واقعی انرژی به راحتی انجام شود.

دولت ‌می‌توانست منابع کافی را برای حفاظت از ظرفیت‌های زیست محیطی مانند دریاچه ارومیه عزیز از یک طرف و میراث فرهنگی و تاریخی از طرف دیگر، ‌اختصاص دهد. به این فهرست رویایی ‌می‌توان همچنان افزود و تصورات ذهنی را متعاقب آن به حرکت درآورد.

اما واقعاً چه شده است که این‌گونه نیستیم؟

وقتی چشم‌هایم را باز ‌می‌کنم و به اطرافم ‌می‌نگرم، سیل غم‌ها به قلبم هجوم ‌می‌آورد. آخر چطور ممکن است کشوری تا این اندازه ثروتمند،‌ این‌گونه فقیر باشد؟ آیا این باورکردنی است که کشوری با رتبه دوم گاز و رتبه چهارم در نفت،‌ نه‌تنها در تامین انرژی جهانی جایگاهی نداشته باشد بلکه حتی در تامین انرژی مورد نیاز خود نیز دچار استیصال باشد؟

چطور ‌می‌توان پذیرفت که برای کشوری با این حجم عظیم از منابع، دولتی با کسری بودجه مزمن و رو به افزایش، ارایه‌دهنده خدماتی با کیفیت نازل باشد؟ تعداد قابل توجهی از کشورهای جهان که فاقد هرگونه منابع طبیعی خدادادی بوده‌اند چگونه توانسته‌اند تورم‌های پایدار زیر ۵ درصد و نرخ‌های بیکاری زیر ۵ درصد و رشد‌های اقتصادی بیش از ۵ درصد داشته باشند؟

چرا ما هنوز درگیر بحث‌های تمام‌نشدنی از قبیل اینکه عدالت اجتماعی بهتر است یا رشد اقتصادی - حال آنکه ما خود به هیچ‌یک دست نیافته‌ایم - یا اینکه علم اقتصاد علم است یا شبه‌علم هستیم؟

چرا درحالی‌که بانک‌های ما با نرخ‌های سود در دامنه ۳۰ درصد فعالیت ‌می‌کنند، بانک‌های کشورهای دیگر را که با هزینه ناچیز فعالیت‌های اقتصادی را تامین مالی ‌می‌کنند مورد نکوهش قرار ‌می‌دهیم که ربوی هستند! درحالی‌که کالاهای مصرفی و بعضاً واسطه‌ای صنعتی مورد نیاز کشور از طریق مسیرهای کوهستانی و به‌طرزی عجیب و غیرانسانی وارد کشور ‌می‌شود،‌ چرا حاضر به پذیرش یک تجارت کم‌هزینه متعارف نیستیم.

به راستی آیا پاسخی در خور، به این سوالات وجود ندارد؟ آیا سر برآوردن این همه مساله از درون یک کشور، نبود آگاهی نسبت به چرایی بروز این مشکلات و عدم توان ارایه راه‌حل برای آنهاست؟

در حالی‌که منابع آبی کشور به سرعت در حال اتمام است،‌ تولید انرژی کشور هیچ تناسبی با مصرف به شدت رو به افزایش آن ندارد و ما را به سرعت به بروز بحران انرژی نزدیک ‌می‌کند، بودجه دولت به‌رغم ارایه حداقل خدمات، و میزان نازل سرمایه‌گذاری، با کسری نگران‌کننده روبه‌رو است، صندوق‌های بازنشستگی ورشکسته هستند،‌ بانک‌ها از مشکلات عمیق ناترازی و عدم کفایت سرمایه رنج ‌می‌برند، نظام ارزی کشور به شدت فسادآفرین است، دریغ از یک سوال مسئولانه که چرا این‌گونه شده‌ایم؟

وقتی سال ۱۳۹۶ نام این مشکلات را ابرچالش گذاشتم هدفم آن بود که عظمت مشکلات و کفایت آنها را برای مرگ تدریجی یک کشور که مادر عزیز همه ما محسوب ‌می‌شود گوشزد کنم. از آن روز تاکنون، هر یک روز و یک ساعتی که گذشته، به زمان مرگ این مادر مهربان نزدیکتر شده‌ایم.

در این فاصله و در سال‌های آتی، در مسیر این مرگ تدریجی،‌ سیاستمداران ما چه جشن‌ها و شادمانی‌ها که در کنار این بیمار درحال احتزار برگزار نکنند و چه صدآفرین‌ها که به موفقیت‌های خود نگویند و از همه بدتر دو گروهی هستند که یک گروه به غارت منابع باقی‌مانده مشغول است و دیگری با جهل و تعصب، مسیر رو به مرگ را تسریع ‌می‌کند. بدترین نوع شکست حکمرانی، شکست در تشخیص موقعیت است.

بخش خصوصی،‌ دانشگاهیان و کارشناسان مستقل، باید به جد به مرگ تدریجی این مادر بیندیشند و برای آن کاری کنند. یک‌یک ما برای اهمال و بی‌مسئولیتی احتمالی در قبال این فردای نگران‌کننده، مورد سوال آیندگانی قرار خواهیم گرفت که اکنون هیچ توان و اختیاری در ساختن فردای خود ندارند. ما البته چاره‌ای جز تلاش برای ساختن آینده نداریم. فردا همانی خواهد بود که خودمان ‌می‌سازیم.

مسعود نیلی/ یکم اسفندماه ۱۴۰۲

تلگرام نویسنده





iran-emrooz.net | Tue, 20.02.2024, 13:50
در کشور شوراها

سعید سلامی

امپراتوری شوروی در ۱۹۹۱ بعد از ۷۰ سال، به مثابه یک منظومه فروپاشید و جاذبه‌اش هم به خاموشی گرایید. در نتیجه، اقمار آن هم یکی پس از دیگری از مدار منظومه کنده و هر کدام به سیاق خویش راه خود گرفتند و رفتند.

چرا این فروپاشی رخ داد؟ و چرا «خرس قطبی» این چنین غیر قابل انتظار و در کم‌تر از ۷۰ روز با چند خرناسه از نفس افتاد و برای همیشه فروخفت؟ ناظران و صاحب‌نظران دراین باره زیاد گفته و زیاد نوشته‌اند. من بدون پرداختن به نظریه‌پردازی‌های متضاد رایج و اغلب سردرگم و خسته کننده، طی دو سه مقاله مشاهده‌ها و تجربۀ خودم را از این امپراتوری خسته و از نفس افتاده خواهم نوشت. تردیدی نیست که استراتژی دیپلماتیک آمریکا و کشورهای اروپا (در اصطلاح رایج: غرب) و به ویژه جنگ سرد در فروپاشی شوروی نقش تعیین کننده‌ای بازی کردند؛ اما من ازویل دورانت آموخته‌ام و به تجربه دریافته‌ام که «هیچ امپراتوری‌ای نمی پاشد، مگر از درون بپوسد.» و امپراتوری شوروی از درون پوسیده بود.

قصد من در این نوشتار بازنمایی یک واقعیت تاریخی‌ست که چگونه بر پروپاگاندای پرهیاهو و بر توهم رهبران فائق آمد و سرانجام یک «ابرقدرت» را به زانو درآورد، به گورستان تاریخ سپرد و روی سنگ گورش حک کرد: «مرگ یک امپراتوری توتالیتر: ۱۹۲۲-۱۹۹۱»

فساد مزمن و گسترده، تنیده در تاروپود زندگی عمومی و دولتی، بی‌اعتمادی و گسستگی مردم از حزب حاکم و رهبران، انجماد ذهنی حکومت‌گران و بیگانگی با جهان معاصر و تغییرات ژرف در قلمرو علوم سیاسی، انسانی و اجتماعی و نادیده گرفتن حقوق مادی و معنوی شهروندان خود (۱) (حتا در پشت «دیوار آهنین»)، از جمله عواملی بودند که امپراتوری را از نفس انداخته، پایه‌های آن را پوسانده و به لبۀ اضمحلال کشانده بود.

سقوط این امپراتوری قابل پیش‌بینی بود، اما زمان و چگونگی فروپاشی، حتا زمانی که گورباچف به عنوان دبیر کل حزب و رئیس دولت اتحاد جماهیر شوروی سکان کشتی را در دست گرفت وبازسازی جامعه را بر شالودۀ گلاسنوست (شفافیت، فضای باز) و پرسترویکا (بازسازی، بازسازی اقتصاد شوروی) در پیش گرفت، برای تیزبین‌ترین جامعه‌شناسان، باتجربه‌ترین تاریخ‌نگاران و «پیامبران پیش‌گو» هم ناممکن بود. اما به هر حال فروپاشی، آن هم به هولناک‌ترین (۲) و غیرقابل باورترین شکل آن اتفاق افتاد.

مرگ حکومت‌های غیر دموکراتیک، استبدادی، دیکتاتوری و توتالیترهم‌، چون مرگ آدمی‌زاد، دیر یا زود فرا می‌رسد؛ از آن گریزی نیست. تجربۀ تاریخی در زمان و مکان‌های مختلف نشان می‌دهند که جامعه‌های دموکراتیک (حتا نیم‌بند‌ آن)، به دلیل حضور شهروندان در عرصه‌های اجتماعی و سیاسی عمر طولانی‌تری را پشت‌سر می‌گذارند.

این نوشته روایت گوشه‌ای از خاطرات یا داستان‌سرایی نیست، بلکه بازخوانی یک تجربه‌ است؛ تجربۀ تلخ و هولناک اما امیدبخش. هولناک از این نظر که در بازۀ زمانی‌ی ظهور و سقوط یک ایده، یک باور و یک آرمان ذهنی (آسمانی یا زمینی)، مانند ویروسی مهلک به بهای جان میلیون‌ها انسان و انهدام امکانات و منابع یک سرزمین تمام می‌شود؛ و امیدبخش ناشی از این واقعیت که دیکتاتوری‌ها در تاریخ هرگز ابدی نبوده‌؛ دیر یا زود توسط عوامل درونی یا بیرونی و یا در پیوند با هم، فرومی ریزند.

تاریخ کتابی بسته نیست؛ شهرزاد قصه‌گوست؛ حکایت‌گر پیروزی‌ها و شکست‌ها، امیدها و ناامیدی‌ها، فرازها و فرودهاست. بازخوانی این کتاب و شنیدن قصه‌های نهفته در آن می‌تواند «چراغ راه آینده» برای ما باشد؛ به ویژه شباهت‌های ناگزیری که بین آخرین سال‌های کشور شوروی تحت حاکمیتی ایدئولوژیک و ایران امروز زیر حکم‌رانی فاشیسم دینی، قابل مشاهده‌اند.

در این رهگذر هر چند کوتاه به حزب توده و سازمان فداییان اکثریت هم که من هوادارش بودم، در کشور شوراها خواهم پرداخت.

در فروردین سال ۱۳۶۳، به کمک یکی از شاگردانم که خدمت سربازی را در مرز ایران و شوروی گذرانده و آن منطقه را خوب می شناخت، بعد از طی ده دوازده کیلومتر در کوه و دره و با پای پیاده خود را به مرز ایران و شوروی رساندیم. بعد از گذر از سیم خاردار با کمک افسران روسی، به ساختمان کوچکی هدایت شدیم و بعد از یک روز پرتشویش و پر اضطراب نفس راحتی کشیدیم.

بعد از یکی دو ساعت یک افسر آذری در حالی که یک سینی چای و مقداری نان و سیب زمینی در دست داشت، وارد اتاق شد و به ما خوش‌آمد گفت. به خاطر آرامشی که او به ما داد و اطمینان از این‌که دیگر خطری ما را تهدید نمی‌کند، اسم‌ او را گذاشتیم حیدرعمواوغلی (۳). ما آن شب را در همان ساختمان گذراندیم و صبح روز بعد سروکلۀ حیدر عم‌اوغلو پیدا شد و گفت که در بیرون دو دستگاه ماشین جیپ ما را به مقصد بعدی خواهد رساند. قبل از حرکت، حیدرعم‌اوغلی سوار ماشین ما شد و گفت: «یولداش‌لار، مسیر ما دو سه‌ ساعتی بیشتر طول نمی‌کشد، هوا روشن‌شده است، بنابراین شما باید بقیۀ مسیر را با چشمان بسته طی کنید، اما در سوویت، زنان و بچه‌ها از احترام ویژه‌ای برخوردارند و می‌توانند چشمانشان بازبماند.» آنگاه از جیب‌اش چند دستمال پارچه‌ای درآورد و چشمان ما را بست. ما خود را با رضایت خاطر در اختیار او گذاشتیم؛ آخر او کارگزار و ارادۀ برادر بزرگ ما بود. زمانی که حیدرعم‌اوغلو چشمان مرا می‌بست، بی‌اختیار با خود زمزمه کردم: رشته‌ای بر گردنم افکنده دوست / می‌کشد هرجا که خاطرخواه اوست

همسرم و بچه‌ها در صندلی جلو نشستند و ما ( من و دو هم‌راه دیگر)، با چشمان بسته در صندلی عقب جا گرفتیم. حیدرعم‌اوغلو هم در ماشینِ دیگر پیشاپیش ما حرکت می‌کرد. با چشمان بسته هم می‌شد فهمید که مسیر خیلی هم هموار نیست و ماشین‌ها از چاله‌چوله رد می‌شوند. کنج‌کاو بودیم و برای کشف دنیای جدید بی‌تابی می‌کردیم، بنابراین در طول راه از همسرم دربارۀ طبیعت دوروبر و چیزهایی که در معرض دید بود می‌پرسیدیم؛ او هم توضیح می‌داد. یک‌ بار گفت که الان در دامنۀ یک تپه چند گوسفند و یک چوپان می‌بیند که در کنار سگ‌اش ایستاده است. و ‌بار دیگر گفت که یک پُل آجری بر روی رودخانۀ کم‌ آبی می‌بیند که نصف‌اش ریخته است. ما همگی از شنیدن آن‌ها بهت‌زده می‌شدیم و آن‌ها را ناشنیده می‌گرفتیم و با خودمان می‌گفتیم: «مگه می‌شه؟ چوپان و سگ و گوسفند، پلی ریخته و شکسته در کشور شوراها!؟ در سوسیالیسم واقعا موجود!؟»

سناتوریوم سومگاییت محل اقامت جدید ما قبل از انتقال به باکو، درواقع استراحت‌گاه کارگران و کارمندانی بود که در طول سال به استراحت و مراقبت نیاز داشتند. برای هر خانواده و یا چند نفر مجرد یک واحد را اختصاص داده بودند که شامل یک یا دو اتاق با دست‌شویی و حمام بود. ساختمان دارای یک آشپزخانۀ بزرگ بود که در آنجا به‌ صورت جمعی غذا می‌خوردیم.

در اوایل اقامت ما، رفیق الف، (قید واژۀ رفیق در این نوشته نشان‌گرتعلق سازمانی اشخاص می‌باشد)، مسؤول سازمان در سناتوریوم به من گفت که از رفقای ایرانی در استراحت‌گاه لیستی تهیه کنم تا به ‌نوبت در چیدن میزها، صندلی‌ها و ظروف غذا به کارکنان آشپزخانه کمک کنند. به رفیق گفتم که من دارم خودم را برای تدریس زبان ترکی به رفقای فارس زبان آماده می‌کنم، بهتر است این کار را به رفقایی که از صبح تا شب شطرنج‌ و تخته بازی می‌کنند تا حوصله‌شان سرنرود، واگذار کند. رفیق مثل همیشه با صدای آرام و وقار رفیقانه‌اش گفت: «نه رفیق، این ‌یک مسئوولیت سازمانی است، آن را فقط به رفقای مورد اعتماد می‌شود واگذار کرد.» از این‌که این ‌همه مورد اعتماد رفقای سازمان هستم که حتا تهیۀ لیست اسامی بچه‌ها را که در واقع نام‌های مستعار بودند برای چیدن میزها و صندلی‌ها به من واگذار می‌کنند، احساس غرور کردم و پیشنهاد رفیق را پذیرفتم.

رفقای سازمان سعی می‌کردند که ما در استراحت‌گاه سرگرم شویم و در صورت امکان کار مفیدی هم انجام دهیم. مثلاً پیشنهاد می‌کردند که باغچه‌های استراحت‌گاه را بیل بزنیم و گل بکاریم و یک ‌بار هم پیشنهاد کردند که تآتری بازی کنیم. من هم به‌عنوان کارگر یک کارگاه آهنگری در آن نقش بازی می‌کردم. مضمون تآتر دست‌گیری فعالین چپ از سوی ج.ا. و آوردن آمپولی از خارج و تزریق آن برای گرفتن اعترافات تلویزیونی بود؛ ( ۴) اما رفقای توده‌ای‌ از این‌که در نمایشنامه اسم سازمان فدایی و سایر گروه‌ها هم در رابطه با دستگیری‌ها در کنار حزب توده آورده شود، مانع‌تراشی می‌کردند. آن‌ها می‌گفتند نمایندۀ طبقۀ کارگر در ایران فقط حزب توده‌ است و اگر در نمایشنامه یورش به حزب توده مطرح شود، درواقع حق مطلب در مورد همۀ گروه‌های چپ ادا شده است.

چند روز بعد از اقامت ما، یک ماشین سیاه‌ رنگ نسبتاً بزرگ در مقابل درِ ورودی توقف کرد، جوان برازنده و خوش‌تیپی از آن پیاده شده و وارد سناتوریوم شد. ما قبلاً او را ندیده بودیم. رفقای سازمان به ما گفتند که او از طرف کا.گ.ب. مأموریت دارد که پرسش‌هایی از ما بکند و ما مؤظفیم پاسخ‌های دقیق و درست به او بدهیم. دلیل ناگفته بر این امر، این بود که رفقای شوروی می‌خواستند با شناخت دقیق از ما برای حکومت بعد از سرنگونی ج.ا. اشتباهاتشان را در کودتای ۷ ثور ۱۳۵۷ در افغانستان، تکرار نکنند.

عارف، مأمور کا.گ.ب. در یکی از اتاق‌های استراحت‌گاه به‌عنوان دفتر کار خودش مستقر شد. هر بار که می‌آمد، چند نفری را به ‌صورت تک ‌تک پیش خود می‌خواند و مورد پرسش قرار می‌داد. او زبان فارسی را روان صحبت می‌کرد، جوان مؤدبی بود، اما گاهی اتفاق می‌افتاد که با آمدن او یکی دو نفر از جمع ما غیب‌شان بزند. ظاهراً آن‌ها کسانی بودند که مورد تأیید مسئولین سازمان و یا گروه‌های حاضر در استراحت‌گاه نبودند. این‌که چه بر سر آن‌ها می‌آمد، ما چیزی نمی‌دانستیم؛ ونباید می‌دانستیم، (۵) بنابراین آمدن عارف حتا برای کسانی هم که حسابشان پاک بود، خالی از باک نبود. از این ‌رو بچه‌ها به شوخی به‌هم‌دیگر می‌گفتند: «الاهی ببینم که گرفتارعارف بشی.»

عارف معمولا لبخند ملایمی بر چهره داشت، اما هر وقت سروکله‌‌اش پیدا می‌شد همه، آن‌ها که والیبال بازی می‌کردند و آن‌ها که دو سه‌ نفره در محوطۀ حیاط قدم می‌زدند، مانند گله‌ای که گرگ دوروبر را زیر نظر دارد، او را زیرچشمی می‌پاییدند. من در مصاحبه‌ام با او، به‌رغم دانش اندک‌اش از ایران، از درونِ پرمهر و بی‌آلایش‌اش و از بیرونِ موزون و پُر آرامش‌اش خوشم می‌آمد. او در آن روزها برای من، تجسم عینی جامعۀ سوسیالیستی بود؛ جامعه‌ای که فکر می‌کردم بر شالودۀ «یکی برای همه و همه برای یکی» بنا شده است. عارف، فرزندی از تبار جامعۀ آرمانی من بود.

بعد از چند ماه به شهر باکو منتقل شدیم. از آن‌جایی‌ که در آرمان ‌شهر ما قرار بود همۀ اعضای جامعه برابر باشند و کسی بر دیگری برتری نداشته باشد، جامعۀ کوچک ما در باکو فرصتی بود که آرمان برابرخواهانه، این بار نه در روی کاغذ و در تئوری، بلکه در عمل به زیست روزانۀ ما بدل شود؛ برعکس، شعار «همه برابرند، اما بعضی‌ها برابرترند» (۶) در جامعۀ کوچک ما واقعیت یافته بود. هرچه رده‌های سازمانی رفقا بالاتر بود، نسبت به بقیه «برابرتر» بودند. لحن و وزن جواب سلام، توسط برخی از رفقای برابرتر، ‌بسته به ردۀ سازمانی طرف مقابل فرق می‌کرد. رفیق میم و رفیق سین از رفقای نیمه «برابرتر» بودند. می‌گفتند رفیق میم در نشست مسئولین سازمان پیشنهاد کرده است که «رفقای بالا» به رفقای مجرد توصیه کنند که به پارک کیروف نروند؛ چون در آنجا دختران و پسران باکویی را در حال بوسیدن دیده بود. رفیق سین در دفاع و حراست از «دستاوردهای سوسیالیسم» و «جمهوری سوسیالیستی آذربایجان» حزب‌الاهی و فالانژ فدایی تمام ‌عیار بود؛ اما مرگ اولین بچه‌اش در بیمارستان به هنگام تولد، احتمالاً به علت آلوده بودن قیچی در بریدن ناف نوزاد، تلنگری بود که واقعیت‌های موجود در سوسیالیسم واقعاً ناموجود را نه از دریچِۀ ذهنیت و ایده‌آل‌های خود، بلکه آن گونه که بود ببیند. این رفیق بعد از فوت بچه‌اش، به «نق زدن‌ها»ی سایر رفقا دیگر با چشم متهم‌کننده نگاه نمی‌کرد و خود به منتقدی نیمه خاموش (درگوشی) تغییر یافته بود.

قرار بود صلیب سرخ به مدت شش ماه هزینۀ زندگی ما را تأمین کند تا در این مدت بتوانیم در محیط تازه جا بیفتیم، رفقای فارس برای کار و زندگی زبان یاد بگیرند و همه با هم برای کار در آینده بیشتر آماده شویم.

در آن فضای «کاسۀ داغ‌تر از آش» و «اربابین مالی‌چیخار، نوکرین جانی» (مال ارباب درمیاد، جان نوکر)، یک روز رفیق ح ما را در دفتر سازمان جمع کرد و طی خطابه‌ای گفت: برخی از رفقا (کدام رفقا؟) در ازای پولی که از صلیب سرخ می‌گیریم اما کاری انجام نمی‌دهیم اظهار نارضایتی می‌کنند، این پول درواقع مبالغی است که طبقۀ کارگر کشور شوراها از حاصل زحمات خویش به ما می‌پردازند. ما تصمیم گرفته‌ایم که از طرف شما پیش مسئولین برویم و بگوییم که رفقای ما می‌خواهند هر چه زودتر سرکار بروند و با حاصل دست‌رنج خود زندگی کنند. رفیق اضافه کرد: «در ضمن رفقا، ما باید در محیط کار و در کارخانه‌ها سعی کنیم کارهای سنگین را به عهده بگیریم تا اصالت کمونیستی خود را به طبقۀ کارگر کشور شوراها نشان دهیم.»

چند روز بعد از صحبت‌های رفیق، ما را به کارخانه‌های مختلف در شهر باکو و اطراف آن تقسیم کردند. درنتیجه، پولی که صلیب سرخ ماهانه به ما ‌پرداخت می‌کرد و با آن می‌توانستیم بخشی از نیازهای اولیۀ خود و بچه‌ها را برطرف کنیم قطع شد.

گزینش کار بر مبنای رشتۀ تحصیلی، تجربۀ کاری و یا تخصص نبود. رفقایی که در ایران در رشتۀ پزشکی، حقوق، تآتر یا موسیقی تحصیل کرده بودند و در آن رشته‌ سال‌ها کار کرده و تجاربی اندوخته بودند، در کارخانه‌های تراشکاری، نخ‌ریسی، آرد، ریخته‌گری و چوب‌بُری به کار گمارده شدند؛ درنتیجه برخی ازرفقا از ناحیۀ دست، بازو، پا، سر و پیشانی آسیب دیدند.

من و برادرم در یک کارخانۀ ریخته‌گری مشغول به کار شدیم. برادرم معمولاً یک نسخه از روزنامۀ‌ ادبی باکو را سر کار می‌آورد تا سری به مطالب آن بزند. شعرهای او در «آذربایجان قازتی» چاپ می‌شد و مبلغ اندکی هم دریافت می‌کرد. یک روز که سر کار آمد عصبانی بود؛ می‌گفت دیروز که به دفتر میرزه (مدیر ادبی آذربایجان قازتی) سری زدم، به من گفت که اگر به آخرین شعرم دو خط هم اضافه کنم، پرداخت پولش برای آن‌ها سر راست‌تر می‌شود. برادرم که به صداقت شاعر و شعر حساسیت ویژه داشت، خیلی عصبانی بود و می‌گفت: «مگر من پارچه یا ریسمان می‌فروشم که یک متر بیشترش بکنم؟» دیگر شعرهایش را به مجله نمی‌داد.

حوزه‌ها برحسب هواداران، اعضا و کادرها به تعداد ده تا پانزده نفر در یکی از اتاق‌هایی که به سازمان اختصاص داده ‌شده بود، تشکیل می‌شد. «رفقای بالا»ی سازمان هنوز هم از ضربه‌ای که از «خرده بورزوازی انقلابی و ضد امپریالیست» خورده بودند، در اغما بودند. گویا مشتی در تاریکی حواله شده بود و هنوز هویت ضارب در پردۀ ابهام باقیمانده بود. شاید برخی از رفقا به هویت ضارب پی برده بودند و مجرم اصلی را هم شناسایی کرده بودند و در خلوت با رفقای بالا هم در میان می‌گذاشتند، اما برای صراحت بخشیدن و هم‌آوردی با خط غالب، در خود توان لازم را نمی‌دیدند، شاید هم به خاطر احتراز از سوء تفاهم، «پایینی‌ها» را برای فهم و درک واقعیت ماجرا دارای بلوغ و پختگی لازم تشخیص نمی‌دادند. به هر حال، بنا به باور غالب، هنوز هم در صحنۀ داخلیِ ایران و در نبرد بین اهریمن انجمن حجتیه و فرشتۀ خط امام، متأسفانه دست بالا با اهریمن انجمن حجتیه بود.

در صحنۀ بین‌المللی، دیدگاه‌ها و تجزیه تحلیل‌ها هنوز هم بر پایۀ نظریۀ «خرده بورژوازی انقلابی و راه رشد غیر سرمایه‌داری» تئوریزه می‌شد. رفقای کادر به نوبت برای چند ماهی راهی مسکو می‌شدند تا این بار نه در جزوه‌ها و کتاب‌ها و از راه دور، بلکه شخصاً و حضوراً از خود تئوریسین‌های کشور شوراها بشنوند که هنوز هم بیست ‌و چند کشور دنیا از جمله لیبی، الجزایر، یمن جنوبی، کوبا و ایران، هن‌هن کنان اما خستگی‌ناپذیر«راه رشد غیر سرمایه‌داری» را به سوی سوسیالیسم طی می‌کنند و کرۀ شمالی بخش درازی از این مسیر را پیموده است. رفقای سازمان از پایین تا بالا آثار تئوریک خاصی تولید نمی‌کردند. آثار لنین، از جمله یک «گام به ‌پیش، دو گام به پس»، «امپریالیسم به ‌مثابه عالی‌ترین مرحلۀ سرمایه‌داری» و به ‌ویژه «دو تاکتیک سوسیال ‌دموکراسی» هنوز هم حرف اول و آخر را می‌زدند. نوشته‌های احسان طبری و بولتن پرسش و پاسخ‌ کیانوری هم اگر خلائی بود پر می‌کردند. در حوزه‌ها هم اگر رفقای پایین پرسش یا لرزشی از خط سازمانی داشتند، رفقای بالا آن‌ها را سمباده می‌زدند و به صراط مستقیم هدایت می‌کردند.

در اواخر روزهای تیرماه ٦٣ همسرم را برای زایمان به بیمارستانی در شهر باکو رساندیم. ما قبلاً دیده بودیم که در درمانگاه‌ و بیمارستان‌ از آمپول‌های یک‌ بار مصرف‌ استفاده نمی‌کنند و پزشک‌ها آمپول‌ها را با سوزن‌های کلفت‌شان در آب می‌جوشانند و دست‌هایشان را به‌ جای صابون با نوعی گِل می‌شویند. از خانم‌هایی که قبل از همسرم زایمان کرده بودند، با احتیاط و درگوشی و به‌طور جسته ‌و گریخته چیزهایی شنیده بودیم، اما این بار نوبت خودمان بود که چیزهای دیگری را تجربه کنیم.

تولد دختر برای مادر نوزاد، خویشاوندان و همسرش موجب سرافکندگی بود. مادری که نوزاد دختر به دنیا می‌آورد، در روزهای بیمارستان از سوی همسر و خویشاوندان او زیاد عیادت نمی‌شد و در روز مرخصی هم افراد زیادی به بیمارستان نمی‌آمدند. در عوض تولد نوزاد پسر موجب غرور مادر، همسر و خویشاوندان بود. مادر نوزاد پسر در روزهای بیمارستان مورد توجه پرستاران قرار می‌گرفت؛ چون می‌دانستند که در روز مرخصی انعام خوبی از خویشاوندان پدر و مادر دریافت خواهند کرد. بریدن ناف نوزاد پسر هم یکی دو روز قبل از وقتش صورت می‌گرفت، چون پرستارِ آن روز، می‌خواست پیش از تعویض نوبت‌ کاری‌اش ناف بچه را ببرد و انعام آن را خودش بگیرد. چه ‌بسا که این کار سبب عفونت ناف و گاهی مرگ او می‌شد.

باری، همسرم در بیمارستان بستری‌شده بود و از روز نخست از وضعیت بهداشت و غذای آنجا شکایت می‌کرد. در مورد بهداشت، کاری از دست ما ساخته نبود، اما همسر برادرم غذا تهیه می‌کرد و چون نمی‌گذاشتند غذا از بیرون وارد بیمارستان بشود، از زیر پنجرۀ اتاق، همسرم را صدا می‌کردیم و او هم یکی دو ملافه را به هم می‌بست، به پایین آویزان می‌کرد و غذا را به بالا می‌کشید. همسرم پسری به دنیا آورد و ما باید خود را برای دادن انعامی پسرانه به پرستاران در روز مرخصی آماده می‌کردیم.


تصویری از یک سوپر مارکت در اتحاد شوروی

گوشت و کره در بازار آزاد به فروش نمی‌رسید؛ هرماه به تعداد خانواده تالون کوپن می‌دادند برای بزرگسالان هر ماه یک کیلو گوشت و نیم کیلو کره در نظر گرفته‌ شده بود. نصف گوشت دریافتی هم استخوان بود. همسرم با قصاب محل به توافق رسیده بود که او نصف کوپن را برای خودش بردارد و برای نصف بعدی گوشت بدون استخوان بدهد. شیر و ماست را هم در ساعات اولیه روز می‌شد از لبنیاتی محل خرید و بعد از چند ساعت تمام می‌شد. همسرم برای بچه‌ شیر کافی نداشت و من می‌بایست غروب موقع برگشتن از سرکار، از شهر شیر تهیه می‌کردم. اول باید در صف تالون می‌ایستادم، بعد از گرفتن تالون و پرداخت پول آن، دوباره باید در صف دریافت شیر، ماست و یا پنیر نوبت می‌گرفتم. شیر در کارتون‌های نازک سه‌گوش بسته‌بندی‌شده بود و اغلب در بین راه یکی از آن‌ها پاره می‌شد. وقتی دیر وقت و خسته ‌و کوفته به خانه می‌رسیدم، همسرم بی‌صبرانه منتظر من بود. با عجله یکی از پاکت شیرها را باز می‌کرد و در ظرفی روی اجاق می‌گذاشت، اما شیر پنیرک می‌زد. دومی را باز می‌کرد، آن‌هم پنیرک می‌زد. همسرم عصبانی می‌شد و پنیرک را به من نشان می‌داد و می‌گفت: «ببین چی خریده‌ای؟» و من هم با خشمی فروخفته می‌گفتم: «من نه گاو را دیده‌ام، نه آن را دوشیده‌ام، من فقط شیرش را خریده‌ام!» همه عصبانی و خشمگین بودیم و خشم خود را بر سر دیگری خالی می‌کردیم.

بعد از چند ماه کار در کارخانۀ ریخته‌گری تصمیم گرفتم که محل کارم را عوض کنم. فکر کردم که به خاطر تجربه‌ام، بهتر است در یکی از کارخانه‌هایی که کارش با چوب است جایی پیدا کنم؛ شاید که از این طریق دریافتی ماهیانه‌ام کمی بیشتر شود.

کارگران با ورود فرد جدید حال‌شان گرفته می‌شد و اخم می‌کردند و به او به‌ عنوان مهمان ناخوانده نگاه می‌کردند؛ چون‌ درآمد ماهیانۀ آن بخش با یک کارگر تازه‌ وارد هم تقسیم می‌شد، بدون آن‌که بر بازدهی و میزان کار افزوده شود. من در کارخانۀ جدید در قسمت کمد لباس و کمد پاتختی مشغول به کار شدم. پیچ‌ها را با چکش می‌کوبیدند، اما من چکش نداشتم؛ در بازارهم چکش پیدا نمی‌شد و ناگزیر باید تا پایان برنامۀ ۵ سالۀ جاری منتظر می‌ماندم تا دوباره چکش تولید شود. سرکارگر از سر لطف چکش رزرو خود را به امانت به من داد.

ما هر روز۲۰ تا ۲۵ کمد لباس درست کرده و به انبار تحویل می‌دادیم. بانک و حساب بانکی در کار نبود. وقتی در آخر ماه برای دریافت دست‌مزدم به حساب‌داری کارخانه مراجعه کردم، به من فقط هفت مَنات (روبل) دادند. وقتی علت‌ا‌‌ش را پرسیدم گفتند که ازرستم بپرسم. و زمانی که از رستم، مهندس بخش دلیل‌اش را پرسیدم، به ‌تندی گفت: «مگر نمی‌دانی که زاوود (کارخانه) یک‌ میلیون منات بدهی بالا آورده.» گفتم: «من یک ماه است که در اینجا کار می‌کنم، درآمد یا کم و کسر کارخانه چه ربطی به من دارد؟» رستم بیشتر تند شد و گفت: «ببین ایرانی، زیاد حرف می‌زنی، اگر حرفی مَرفی داری برو پیش مدیر زاوود و حرفت را به او بگو.» نگاه تندی به من انداخت و رفت. خیلی عصبانی شده بودم، بدنم داغ شده بود. یک ‌راست رفتم حسابداری و هفت منات را گذاشتم روی میز و به دختر پشت میز به تندی گفتم: «بردار، این هم هفت منات شما، بده به قرض ‌و قولۀ کارخانه» و با عصبانیت آمدم بیرون.

روز بعد در سر کار غیر از سرکارگر بقیۀ کارگران لباس‌شان را عوض نکرده بودند. عصبانی به نظر می‌رسیدند و هرکدام چکش‌های خود را روی میز کار گذاشته و در کنار آن ایستاده بودند. معلوم بود که آن‌ها هم هفت هشت منات بیشتر نگرفته‌اند. نگران حقوق آن ماه بودم، اما از وضعیت پیش‌آمده زیاد هم ناراضی نبودم؛ می‌خواستم ببینم در «سوسیالیسم واقعا موجود» دولت و مسئولین به اعتصاب پرولترها (کارگران) چه واکنشی نشان می‌دهند و چگونه آن را حل می‌کنند. وقتی رستم برای سرکشی به بخش ما آمد و وضعیت را دید به‌تندی گفت: «هان چه خبره؟ چرا کار را شروع نمی‌کنید؟» رمضان که از همه قدیمی‌تر و زبان‌دارتر بود به‌ عنوان سخن‌گوی بقیه گفت: «رفیق مهندس، من سی‌‌وشش سالمه، شانزده ساله که در این کارخانه کار می‌کنم. ازدواج‌ نکرده‌ام و هنوز مثل یک بچه با پدر و مادرم زندگی می‌کنم. هر روز که بعد از کار به خانه برمی‌گردم آرزوی مرگ می‌کنم. دیروز هشت منات به من معاش داده‌اند، من هرماه باید به پدر و مادرم هم کمک...» رستم حرف رمضان را قطع کرد و به‌تندی گفت: «لازم نیست برای من داستان تعریف کنی، الآن رفیق یوسف را می‌فرستم، اگر حرفی دارید به او بگویید،» و رفت. بعد از چند دقیقه یوسف، مدیر کارخانه آمد و بدون مقدمه و با تحکم یک کارفرما گفت: «چیه مثل مجسمۀ گُه ایستاده‌اید، ده دقیقه به شما وقت می‌دهم، اگر کار را شروع نکنید فوری گورتان را گم کنید تا به‌ جای شما آدم بگیرم.» نگاهی غیظ‌ آلود به رمضان انداخت و رفت. همه در سکوت و خشم فروخفته در حالی‌ که سرهایشان پایین بود به‌ طرف رخت‌کن به راه افتادند تا لباس‌ کارشان را بپوشند.

روز بعد در سرکار بدون این که لباسم را عوض کنم، کنار میز کار ایستادم. خیلی عصبانی بودم و کنترل خود را از دست ‌داده بودم. فقط دو تا پیچ را با چکش کوبیدم و بدون این‌که به کار ادامه بدهم، هم‌چنان ایستادم. سرکارگر چیزی نگفت، اما بعد از چند دقیقه سروکلۀ رستم پیدا شد و وقتی دید که من ‌بی‌کار ایستاده‌ام گفت: «باز چه شده ایرانی؟ چرا‌ کار نمی‌کنی؟» با خشم گفتم: «ما خوانده بودیم که در سوسیالیسم به هر کس به‌اندازۀ کارش می‌دهند؛ اما حالا می‌بینم که در سوسیالیسم به ‌اندازه‌ای که می‌دهند کار می‌کنند. من در ماه گذشته هفت منات معاش گرفته‌ام، برای این پول هر روز دو تا چکش بیشتر نمی‌زنند.» رستم نگاه مسخره‌آمیز و عاقل اندر سفیه به من انداخت، زیر لب چیزی گفت و رفت. من هم با خودم گفتم: «خودتی». شکی نداشتم که گفته بود: «اورش» (دیوث). بعد از چند دقیقه دوباره برگشت و با نیم لبخندی گفت: «ایرانی برو اتاق پارت‌کوم.» وقتی پیش پارت‌کوم (مسئول دفتر حزب کمونیست در کارخانه) رفتم به من گفت که به حسابداری مراجعه کنم. در حسابداری خانم مسئول صدوبیست منات روی میز گذاشت. پول را برداشتم و بدون این‌که چیزی بگویم آمدم بیرون.

من در این نوشتار به گوشه‌ای از تجربه‌ام در سوویت یونیون (اتحاد جماهیر کشورهای سوسیالیستی) پرداختم، در صورت تمایل شما از طریق کامنت‌ها، در نوشتار بعدی به موارد دیگر، به ویژه محیط کار، کارگران و بوروکراسی نفس گیر و طاقت‌فرسا و... می‌پردازم.

در پایان به خاطر احتراز از سوءتفاهم لازم است توضیح بدهم که من عمیقا و قلبا سوسیالیست (جامعه‌گرا) و چپ دموکرات (سوسیال دموکرات) هستم و سرمایه‌داریِ نئو لیبرال (نئو لیبرالیسم تاچری و ریگانیستی) را ضدانسانی‌تر و مهلک‌تر از ویروس کرونا و هر ویروس دیگری می‌دانم و به امید جهانی صلح‌آمیز و جامعه ‌هایی بر شالودۀ «یکی برای همه و همه برای یکی»، تلخی‌ها و دشوار‌های روزگار را برای خودم قابل تحمل می‌کنم.

___________________
۱ـ می‌خواستم بنویسم: ... «بی‌تفاوتی به روح وروان شهروندان»، اما واقعیت این است که انسان‌های «سوویت» (کشور روسیه، آذربایجان و احتمالا دیگر جمهوری‌ها) را خالی از روح‌ و روان (نه به معنی چیزی ماورای جسمانی، بلکه) روان به معنی جای‌گاه گوهر هستی، جای‌گاه خاطره‌ها، آرزوها، آرمان‌ها، ایده‌ها و امیدها یافتم. امیدوارم فهم و برداشت من از انسان‌های تهی شده و معلق در خلأ در کشور شوراها اشتباه باشد.
۲ـ هولناک از این نظر که از دل جامعه‌ای که قرار بود انسان‌های طراز نوین خلق کند، مافیای یلتسین، پوتین و دارودستۀ خطرناکی چون پیریگوژین بیرون آمد. من قبلا در مقالۀ «فروپاشی یک امپراتوری» ( در سایت ایران امروز) به گوشه‌ای از تاریخ، رهبران و فروپاشی شوروی پرداخته‌ام.
۳ـ حیدرخان عمواوغلی (متولد ۱۲۵۹، در سلماس)، انقلابی و از فعالان معروف جنبش مشروطه و از رهبران حزب کمونیست ایران بود. او به خاطر فعالیت‌های مؤثر در مبارزه با محمدعلی شاه پس از به توپ بستن مجلس، از چهره‌های محبوب کمونیست‌ها و چپ‌های ایران بود. حیدرعم‌اوغلی در ماجرای جنبش جنگل، در یکی از روستاهای گیلان محاصره شد و توسط میرزا کوچک خان و افرادش در سال ۱۳۰۰، به قتل رسید.
۴ـ بعد از اعترافات تلویزیونی کیانوری و سایرین، رهبری حزب توده و سازمان اکثریت و هواداران آنان بر این باور بودند که ایشان در اثر تزریق مادۀ مخصوصی، تن به اعترافات داده‌اند.
۵ـ بعدها فهمیدیم که این افراد را تا مرز برده و در آنجا به ایران برگردانده‌‌اند.
۶ـ برگرفته از قلعۀ حیوانات، جرج اورول
سعید سلامی ۱۱ فوریه ۲۰۲۴ / ۲۲ بهمن ماه ۱۴۰۲



نظر خوانندگان:


■ آقای سلامی عزیز.
تجارب بلاواسطه شما از زندگی در اتحاد جماهیر شوروی، برای من که آنجا را ندیدم، مخصوصأ ذکر جزییات، بسیار جالب است. اگر در ادامه خاطرات، گاهی اشاره‌ای هم به نظرات شهروندان آنجا در مورد روند کلی سیاست (انعکاس سیاست‌های گورباچف در زندگی روزمره مردم) بکنید ممنون می‌شوم. آنطور که نوشته‌اید، با اعتراض خود، توانستید صدوبیست منات اضافه بگیرید. یعنی با اعتراض منطقی، بعضی کارها را می‌شده بهتر کرد.
ارادتمند. رضا قنبری. آلمان


■ درود و سپاس جناب سلامی،
یکی از خیانت‌های حزب طراز نوین بخوان باند کیانوری همین بود که دهه‌ها این همه دروغ و کمبود را می‌دیدند اما به ایرانیان تشنه داد و پیشرفت و آزادی بهشتی دروغین از این خرابات تحویل دادند.
من در سال ۱۹۸۴ دو شب در مسکو مهمان هواپیمایی ایرفلوت در هتل اینتوریست بودم. همه آن دو روز شر شر توالت ویران زنگی در گوشم بود که می‌شنوی این همان بهشت شوروی کیانوری است، اینهم در مسکو و هتلی که باید از بهترین باشد. فردای آنروز هم دلالان ارز خارجی در خیابان بدنبال بودند تا سیاه ارز بفروشم، اینهم در قلب امپراطوری شوروی.
من در همان دو روز و با همین دو رویداد گرفتم که این آنچیزی نیست که حزب توده در مجله‌های زیبا و رنگین ویترین می‌کند، شما اگر انسان با خرد، نکته و تیزبین باشید، نشانه‌ها را زود می‌گیرید و اگر خرفت و خواب‌آلود تا ابد می‌توانی این دروغ های رفقا را باور کنید، چنانچه هنوز تکه پاره‌های به جا مانده حزب دروغ و سراب به نام پیک نت رسوای روسی همین دروغ‌ها را در باره روسیه و پوتین به خورد مردم ایران می‌دهند و برخی هم کما بیش باور می‌کنند.
من هم هنوز باور به صلح و داد دارم. اما این صلح و عدالت و پیشرفت اجتمایی هر گز در دکان پوتین و نوکران میهن ستیز ایرانیش پیک نت نبوده و نخواهد بود. من حتی خواستار دوستی و همکاری برادرانه و پاک دو ملت روس و ایران هستم ،اما نه از جنس نوکر مآبانه و گردن کج کیانوری و ارگان فارسی زبان سازمان جاسوسی روسیه در قالب پیک نت.
بازهم سپاس از نوشته شما و اندیشه و گفتار راست و خردمندانه شما
کاوه


■ دوستان گرامی رضا و کاوه درود و سپاس از توجه و توصیۀ شما.
من در نوشتار بعدی به گوشه های دیگر تجربه ها و دیده‌هایم از این ویترین کذایی خواهم پرداخت. اما فعلا:
۱ـ اگر قبل از ۵۷ شاه به خاطر هراسی که ساواکـ و صد البته پرویز ثابتی ساخته بود ـ نداشت و هر سال سفر تعدادی نویسنده، گردشگر، به ویژه دانشجو ـ حتا دست چین شده ـ را به شوروی امکان‌پذیر می‌ساخت و آنان دهل را از نزدیک می‌دیدند، هرگز آواز دهلی که حزب توده بر آن می‌نواخت برای «ایرانیان تشنه داد و پیشرفت و آزادی» گوش‌نواز نمی‌بود. همانگونه که نوشتم از همان دقایق نخست چاله چوله‌های راه به باور جزمی ما تلنگر زدند و مثل خوره گام به گام آن را از درون تهی ساختند.
۲ـ «به نظرات شهروندان آنجا در مورد روند کلی سیاست (انعکاس سیاست‌های گورباچف در زندگی روزمره مردم)» بیشتر خواهم پرداخت، اما عجالتا بگویم که همین امروز طبق نظر سنجی خود ج.ا. بیش از ۵۱ در صد مردم ایران اسم رئیس مجلس ـ قالیباف ـ را نمی‌دانند و بیش از ۷۰ در صد در انتخابات پیش رو شرکت نخواهند کرد. در شوروی هم داستان مردم و حزب و حکومت همین بود. در این باره بیشتر خواهم نوشت.
۳ ـ در رابطه با داستان ۱۲۰ منات؛ از اول طبق تصمیم صلیب سرخ ایرانی‌ها قرار بود هر ماه کمتر از ۱۲۰ روبل نگیرند، و قبل از کار هم همین مبلغ را صلیب می‌پرداخت، اما در محل‌های کار چون ما را به عنوان مهمان ناخوانده تلقی می کردند که سر سفرۀ آن‌ها نشسته‌ایم، بدون این که بر سفرۀ آن‌ها چیزی اضافه شود، مدیران کارخانه‌ها توصیۀ صلیب را نادیده میگرفتند.
۴ ـ در مورد رهبری حزب توده و دیدگاه و خط و مشی آن در این سال‌ها زیاد گفته و نوشته شده است. آنان مأمور بودند و معذور. طبیعی است که هر جریان سیاسی مثل تاجران بازار می‌خواهد کالای خود را هرچه مشتری پسندتر عرضه کند و هرچه بیشتر بفروشد؛ واقعیت اما این است که چرا باید شهروندان، تحصیل کردگان، نویسندگان و... جامعه را آن قدر نابالغ (خام، ساده اندیش،ابله) نگه داشت و بر کلاس‌های دانشگاه‌ها حراست و خبرچین گذاشت و چرا پرویز ثابتی، به ادعای خودش در «دامگه حادثه» و در اظهارات تلویزیونی چند هفتۀ پیش، به خاطر «ماهی سیاه کوچولو» و «اولدوز و کلاغ‌ها» با شهبانو فرح پهلوی، رئیس پرورش کودکان و نوجوانان، و هوشنگ نهاوندی، رئیس دانشگاه تهران دربیافتد و در نتیجه، شهروندان و نخبگان جامعه به راحتی فریب یک کالای دروغین و وابسته را بخورند.
با ارادت سلامی


■ جناب سلامی. با تشکر از در میان گذاشتن تجربه عبرت انگیز و تا حدی دردناک خودتان از مهاجرت به شوروی سابق با دیگر هموطنان. با اینحال نمیتوانم تاسف خود را از این پنهان کنم که در جایی از نوشته خود از ادامه دلبستگی خود نسبت به سوسیالیسم سخن گفته اید ” در پایان به خاطر احتراز از سوءتفاهم لازم است توضیح بدهم که من عمیقا و قلبا سوسیالیست (جامعه‌گرا) و چپ دموکرات (سوسیال دموکرات) هستم و سرمایه‌داریِ نئو لیبرال (نئو لیبرالیسم تاچری و ریگانیستی) را ضدانسانی‌...میدانم”.
ظاهرا تاثیر تبلیغات حزب توده و رفقای چپ روسی بعد از ده ها سال هنوز کاملا از بین نرفته است. مشکل آن است که رفقای چپ نمیخواهند بپذیرند که نظریه مارکسیستی و اقتصاد سوسیالیستی غلط بوده و در نتیجه در عمل شکست خورده است و زندگیهای زیادی هم بر سر اجرای این نظریه های غلط وبر پایی جامعه بی طبقه سوسیالیستی برباد رفته است. مثل آن است که یک مسلمان که از نتایج حکومت اسلامی در ایران و افغانستان و سودان و تجربه داعش و غیر شرمنده است اما هنوز قلبا به خرافات تبلیغ شده توسط آخوندها و نو اندیشان دینی و جامعه توحیدی باور دارد و با ابراز این ارادت به اسلام و ایمان خود از کفار و منافقین و حکومتهای غیر اسلامی هم تبری جوید. زیرا نمیخواهد باور کند ترهاتی که ۱۴۰۰ سال آخوندها تبلیغ کرده و به خورد عوام داده اند جز خرافات نبود است.
آزادی و برابری انسانها و حقوق بشر و عدالت اجتماعی که پس از قرنها مبارزات آزادیخواهانه انسان مترقی در جوامع لیبرال دموکرات امکانپذیر شده و در بسیاری از این جوامع بطور نسبی پیاده شده است، ارتباطی به سیاستهای تاچر و ریگان ندارد. پیروزی تاچر و ریگان در انتخابات کشورهای بریتانیا و ایالات متحده بخاطر سیاستهای اشتباه حزب کارگر و دموکراتها بود که به ترتیب اقتصاد بریتانیا و آمریکا را تضعیف کرد بود. با اینحال آنها نتوانستند دستاورهای لیبرال دموکراسی در آن دو کشور را از بین ببرند. اما سوسیالیسم و نظامی ک با دیکتاتوری طبقه کارگر مستقر می شود بطور ذاتی با آرادی و برابری و عدالت اجتماعی منافات دارد و این آرمانهای بشری در هیچ کشور سوسیالیست تجربه نشده است. تجربه خود شما هم شاهد زنده همین مدعا است حالا چرا شما و سایر دوتان چپ روسی خود را طرفدار سوسیالیسم و مخالف لیبرال دموکراسی میدانید اما به جای زندگی در روسیه، یا چین یا کره شمال، کوبا یا ونزوئلا دراروپای غربی و شمالی زندگی میکنید تناقضی است که دوستان چپ هیچگاه پاسخی به آن نمیدهند. شاید اینهم یک ژست روشنفکری از دهه های گذشته باشد اما مسلما دوره آن گذشته.
خسرو


■ با درود به خسرو گرامی و با گلایه به خاطر نبود دقت تان در محتوای پنهان و آشکار نوشتۀ من در نقد «سوسیالیسم واقعا موجود» و همچنین پاسخ من به کامنت‌های دوستان عزیز رضا و کاوه و تمایز نگذاشتن بین دو مفهوم و دو جهان بینی کاملا متفاوتِ سوسیالیسم و سوسیال دموکراسی. من در مقالۀ مستقل به این کلیدی‌ترین موضوع امروزمان خواهم پرداخت. از شما به خاطر ایجاد انگیزه برای بازنمایی و معنا شناسی سوسیال دموکراسی در نظر و عمل سپاسگزارم.
با ارادت سلامی





iran-emrooz.net | Thu, 15.02.2024, 17:50
محترمانه با ۱۱۰ نفر اهل روزنه!

رحیم قمیشی

اخیرا ۱۱۰ فعال سیاسی که قبلا به عنوان اصلاح‌طلب شناخته می‌شدند، بر خلاف نظر اجماعی احزاب‌شان، بیانیه‌ای صادر نموده و خواستار مشارکت در انتخابات شده‌اند، با علم به آنکه می‌دانند بسیاری از مردم عاقلانه و از سر دلسوزی و ناچاری، تصمیم گرفته‌اند دیگر جز در انتخابات و یا رفراندومی واقعی مشارکت نکنند.

بدون تردید همینکه ۱۱۰ نفر جمع شده و توانسته‌اند ببانیه سیاسی مهمی صادر کنند، بدون اینکه حاکمیت مزاحم‌شان شود، موفقیت بزرگی برای آنهاست و شک ندارم نیت قلبی آنها کمک به کشور است، ولو آنکه راه غلطی را انتخاب کرده‌ باشند.
آنها می‌توانند حزبی ساخته و از همین لفظ روزنه هم برای نام آن استفاده نموده و بعدها از میزان اقبال مردم و حاکمیت به فعالیت‌هایشان بازخورد بدست آورند، و چنانچه اقبال عمومی داشتند، می‌توانند در آینده سهم مهمی در کشور داشته باشند، این از اصول اولیه دمکراسی است.
تکثر اندیشه و موضع، هرگز قابل سرزنش نیست.
قصد نداشتم جریانی را که عملا در ادامه راه‌شان بدلایلی ناموفق می‌دانم، نقد کنم، اما حال که شکل یک گروه “نو” را به‌خود گرفته‌اند، و خویش را دلسوز مردم و حاکمیت معرفی نموده اند، حیفم آمد پیشنهاداتی به آنها نکنم.

- در جریان جنبش مهسا تعداد زیادی از مردم بیگناه از ناحیه چشم و نقاط حساس بدن آسیب دیدند، برخی ناجوانمردانه شهید شدند، ستادی تشکیل دهند و به آسیب دیدگان اندکی رسیدگی کنند. اجازه بگیرند خانواده‌ها مجوز عزاداری داشته باشند.
این روزنه واقعا هم به نفع حاکمیت است هم به نفع ایران و مردمش. واقعا باز کردن این روزنه اهمیت ندارد؟

- روزنه‌ای باز کنند تا کارگران، معلمان، بازنشستگان، کشاورزان و اقشار زیر خط فقر، معلولان، زنان سرپرست خانوار، و همه مردم بتوانند به حقوق‌شان برسند، اجازه پیدا کنند در جایی تجمع کنند، حرف‌شان را بزنند، حق اعتراض مسالمت‌آمیز داشته باشند!

- روزنه‌ای باز کنند تا دادگاه‌ها علنی شوند، اطلاعات مربوط به دزدی‌های چند میلیارد دلاری رسماً مخفی نشوند، روزنه‌ای بگشایند تا حاکمیت نتواند وقتی مردم در فقر و تندستگی هستند، پول‌شان را به خارج از کشور بفرستد.

- روزنه‌ای بگشایند تا بیشتر از این شاهد تخریب محیط زیست و زیرساخت‌های کشور نباشیم. روزنه ای باز کنند تا بدانیم فرزندان‌مان برای بیست سال بعد چیزی به نام ایران برای زندگی خواهند داشت.

- فکرهایشان را مثل الان روی هم بگذارند ببینند راهی نیست که اگر اکثر مردم نظامی را نخواهند چطور می‌توانند آن را نشان دهند، چطور می‌توانند فریادشان را به گوش مقامات برسانند، روزنه‌ای بگشایند برای جمهوری‌ای که امروز رسماً انکار می‌شود!

- روزنه‌ای باز کنند و بگویند اگر بسیاری از مردم تنها راه اثبات وجود خودشان را شرکت نکردن در انتخابات یا تحریم آن می‌بینند، چطور خود را نشان بدهند؟ روزنه‌ای بگشایند برای اینکه جوان‌ها این همه ناامید نشوند. مهاجرت نکنند.

- روزنه‌ای ایجاد کنند تا بفهمیم چطور می‌شود با تورم سالانه ۵۰درصد زندگی کرد! یک روزنه خیلی کوچک که به ما نشان دهد مردن در این شرایط تنها راه نجات نیست!! روزنه‌ای که نشان دهد وقتی هر ۲۹۰ نفر نماینده هم به‌جای دریافت شاسی بلند، به فرض خواهان اصلاح باشند، آیا می‌توانند یک مصوبه بر خلاف نظر مقامات عالی نظام تصویب کنند؟!

آیا روزنه‌هایی که آنها جستجو می‌کنند تنها برای بالا کشیدن عده‌ای به مجلس کارآیی دارد؟ روزنه آنها فقط مشروعیت بخشیدن به انتخاب بین بد و بدتر است؟
روزنه آنها تنها لاس زدن با حاکمیت است؟
خدا نکند آنها احساس کنند بیشتر از مردم می‌فهمند. خدا نکند دانسته باشند بسیاری از مردم این انتخابات را به عنوان یک رفراندوم نگاه می‌کنند، با آنکه می‌دانند شمارش آرا در دست حاکمیت است!
خدا نکند بدانند عملا در خدمت حاکمیتی درآمده‌اند که هیچ اعتقادی به رأی و نظر مردم ندارد.

همه اینها را نوشتم که بگویم روزنه را اشتباه گرفته‌اید. این روزنه جز به خوشبخت کردن عده‌ای که هرگز درد مردم را ندارند منتهی نمی‌شود.
روزنه‌ها را در اتاق‌های دربسته جستجو نکنید، بیایید بین مردم ببینید چه نظری در مورد شما و حاکمیت دارند.
اکثر مردم از آنها که تنها در بزنگاه انتخابات ناگهان ظهور می‌کنند، همدیگر را پیدا می‌کنند، بیانیه مشترک می‌دهند، دل خوشی ندارند.
آیا پس از برگزاری انتخابات و رسیدن به هدف‌تان قول می‌دهید سایر روزنه‌ها را هم بررسی کنید؟
آزادی زندانیان بیگناه، فقیرتر نشدن مردم، به رسمیت شناختن حق اعتراض، امکان فعالیت حزبی آزادانه مردم.
اگر تنها وجه اشتراک شما برگزاری باشکوه انتخابات مجلس است، بدانید در نظر مردم بسیار سیاه‌رو خواهید شد.
امیدوارم در فرصت باقیمانده راه خود را با مردم دلسوز و دردمند یکی کنید.

این مجلس، مجلس مردم نخواهد شد.
ولو چند نفر اندک نماینده مردمی هم به آن روانه کنید!


تلگرام نویسنده





iran-emrooz.net | Sat, 10.02.2024, 18:34
نگاهی نو به پدیده کهنه‌ سوسیال دموکراسی

حسین جرجانی

هدف

۱- هدف از نگارش این مقاله، ادای سهمی در توسعه یک گفتمان است. این گفتمان، ارائه شیوه‌ایی از اداره کشور، پس از جمهوری اسلامی است. علاوه بر آن، این گفتمان، پاسخ جمع وسیعی از صاحب‌نظران، به سوال رایجی در بین ایرانیان هم هست. سوال این است: “این‌ها بروند که چه کسی بیاید؟ چه چیزی بیاید؟ با چه برنامه‌ایی بیاید؟”

بر این باورم که پاسخ بخش قابل توجهی از صاحب‌نظران، و فعالان سیاسی/اجتماعی به سوال “چه چیزی بیاید؟”، این است که نوعی از سوسیال‌دموکراسی بیاید. سوسیال دموکراسی (در معنای وسیعش) می‌تواند طیف گسترده‌ای را در خود جای دهد. در این طیف، گروه‌های مختلف از ایرانیان، با خاستگاه‌های مختلف، هر یک با تاریخ خود و با بیانی مخصوص خود، در حال توسعه گفتمان سوسیال دموکراتیک هستند. انتخاب نام “سوسیال دموکراسی” از جانب من، به معنی طرد دیگر نام‌هایی که برای مفهوم وسیع سوسیال دموکراسی (یا مفاهیم با تاریخ مشترک با آن، مانند دموکراسی رادیکال (radical democracy) یا تعمیق دموکراسی) به کار می‌رود، نیست. انتخاب من ناشی از آن است که نمونه‌هایی از سوسیال‌دموکراسی واقعا موجود، و سیاست‌های سوسیال دموکراتیک واقعا موجود، در نقاط مختلف دنیا، و مخصوصا در اروپای شمالی/غربی، یافت می‌شود تا به عنوان نمونه و مثال، به ایرانیان ارائه شود.

گاهی اوقات به نظر می‌رسد که ایرانیان، از ترس بدتر شدن اوضاع، و تا پیدا کردن یک آلترناتیو روشن، حاضر به تحمل جمهوری اسلامی هستند. گذر از جمهوری اسلامی، این شرارت ناموزون، این بختک منفصل از زمان، محتاج حضور فعال یک آلترناتیو روشن و گسترده است. تکرار می‌کنم: هدف از نگارش این مقاله، ادای سهمی در توسعه یک گفتمان سوسیال دموکراتیک برای دستیابی به یک آلترناتیو روشن و گسترده برای جمهوری اسلامی است.

مقدمه

۲- غالب مقالات و گفتگوهایی که در رسانه‌های فارسی‌زبان، درباره‌ی امر مدیریت جامعه می‌بینم، از زاویه‌ی فلسفه‌ی علوم سیاسی/اجتماعی، تاریخ علوم سیاسی/اجتماعی، و چه بسا ترکیبی از این دو، یعنی تاریخِ فلسفه‌ی علوم سیاسی/اجتماعی، نگاه می‌کنند. در این جا واژه “جامعه” را برای هر نوع فعالیت جمعی، اعم از اقتصادی یا سیاسی/اجتماعی یا هر نوع دیگر، و واحدهای سیاسی/جغرافیایی، با هر اندازه‌ایی، از یک ده کوچک تا اتحاد کشورهای مستقل و بزرگ، به کار می‌برم. نگاه من به این امور، نگاهی از پرسپکتیو علوم تجربی (natural science) است. منظور از نگاه علوم تجربی، در این جا، این است که، در ابتدا به شناسایی یک نقش (pattern) پرداخته می‌شود و در مرحله بعد، روند (process)هایی را که به تولید آن نقش منجر شده‌اند، شناسایی خواهند شد. در این مقاله تاکید من بر شناسایی و ارائه نقش است، و تاکیدی بر روندها ندارم. در انتهای مقاله، در بخش انتقاد از احزاب سوسیال دموکرات، به صورتی مختصر و گذرا، به بعضی روندها اشاره خواهم کرد.

۳- بسیار مهم است که در مرحله اول، از دقیق‌کردن نقش یا الگوی مورد نظر، پرهیز شود! از بیوفیزیست روسی لزرف (Lazarev) نقل است که: “برای توسعه یک تئوری، سودمند است که روش‌های آزمونی و [ثبت] مشاهدات، داده‌هایی با درجه بالایی از دقت فراهم نکنند، [تا مبادا] ما را به کنار گذاشتن توضیحات جانبی [و نا مطمئن] مجبور کنند، که در این صورت تثبیت قواعد کمّی، بسیار مشکل خواهند شد. اگر ... کپلر (Kepler) داده‌های با دقت زیاد را، که ما امروز در دسترس داریم، در اختیار داشت، تلاش‌هایش برای پیدا کردن یک قاعده‌ی کمّی، به علت پیچیدگی کل پدیده، نمی‌توانست او را به نتایج ساده و مکفی برساند. ...”. در همین چهارچوب، دانشمند فرگشت‌ (تکامل) بیولوژیک، لرنر (Lerner) با تکیه بر نظر لزرف، بر این باور است که: “این که اطلاعاتِ زیادی، ممکن است مانعی در راه تعمیم یافته‌ها باشد، می‌تواند موضوعی قابل بحث باشد.” [۱]. به عبارت دیگر، باید مراقب بود که درختان، مانع دیدن جنگل نشوند. ارائه نقش‌هایی با دقت بالا قبلا توسط استادان دانشگاهی رشته‌های علوم سیاسی/اجتماعی انجام شده است (جست‌و‌جوی کوتاهی در تحقیقات انجام گرفته تعداد زیادی از استادان ایرانی که در دانشگاه‌های دنیا به تحقیق در این امور مشغولند، یافت می‌شود). در این جا، ارائه یک نقش/تصویر کلی از سوسیال دموکراسی، مورد نظر است (مشابه کاری که در مقاله کوتاه “سوسیال دموکراسی چیست؟” انجام دادم [۲]). ¨

توصیفی تقریبی از سوسیال دموکراسی

۴- در سوسیال دموکراسی (Social Democracy)، به وضوح، واژه‌ی سوسیال، صفتی است که برای واژه‌ی دموکراسی به کار می‌رود [۳]. سوسیال دموکراسی، نوعی دموکراسی است که، نه بر افراد، بلکه بر گروه‌ها تکیه دارد. در ساختار همه‌ی احزاب سوسیال دموکرات در اروپای شمالی/غربی، حضور گروه‌های مزد/حقوق‌بگیران بسیار قوی است. گروه‌های مزد/حقوق‌بگیران (با هر نامی برای تشکل خود انتخاب کرده‌اند) می‌توانند در هر بخشی از زندگی اقتصادی، اجتماعی، و فرهنگی شکل گرفته باشند. مثال‌هایی از این بخش‌ها، کارگران صنایع سنگین، کارگران کارگاه‌های کوچک، کارگران خدمات بهداشتی/درمانی، کارگران نظافتچی، کارمندان اداری، دست‌اندرکاران تئاتر، مهندسین صنایع، معلمان مدارس یا دانشگاه‌ها، گروه‌های حمایت از حقوق زنان، گروه‌های جنسیتی / اقلیتی / عقیدتی و غیره باشند.

۵- در اروپای شمالی/غربی معمولا تفکیک روشنی بین رای‌دهندگان به حزب سوسیال دموکرات و اعضای حزب وجود دارد. همچنین، معمولا، کمتر کسی به صورت “فردی” عضو یک حزب سوسیال دموکرات است. هر کس قبل از اینکه عضو خود حزب باشد، عضو یک واحد محلی حزبی است. جایگاه حقوقی عضویت در حزب، در سطح محلی تعریف می‌شود. واحدهای محلی حزبی برای خود و آینده‌ی خود برنامه‌ریزی می‌کنند. برنامه‌ی حزبی، تا حدودی تحت تاثیر برنامه‌های واحدهای محلی حزبی است (هر چند که تا بحال میزان نفوذ رده‌های بالاتر سلسله مراتب حزبی، بر برنامه حزبی، بیشتر بوده است).

۶- حضور واحدهای محلی حزبی، و همکار گسترده‌ی آنان، در رده‌های مختلف حزبی، با گروه‌های مزد/حقوق‌بگیران تعریف می‌شود، و به این ترتیب به ساختار احزاب سوسیال دموکرات، خصیصه‌ی جنبشی میدهد. هر چه فشار از پائین بیشتر باشد، میزان نفوذ “بوروکرات‌های” حزبی، کمتر می‌شود. در اروپای شمالی/غربی، معمولا، رهبران گروه‌های مزد/حقوق بگیران عضو کمیته مرکزی احزاب سوسیال دموکرات هم هستند.

۷- در یک توصیف تقریبی، واحدهای محلی حزبی هیچ نقشی در مدیریت واحدهای کاری ندارند، بلکه گروه‌های مزد/حقوق بگیران، به صورت مستقلِ از احزاب سوسیال دموکرات، در مدیریت محل کار خود دخالت می‌کنند (هر چند که در عمل، در موارد زیادی، اژزاب مکن است نتوانند جلوی دست درازی‌های خود را بگیرند). دخالت در مدیریت از پائین به بالا صورت می‌گیرد. گروه‌های مزد/حقوق بگیران، خودشان، نماینده‌ایی برای حضور در مدیریت محل کار خود (مثلا یک واحد تولیدی، یا یک دانشگاه) تعیین می‌کنند. هر گروهی، حق معرفی نماینده برای حضور در هیئت مدیره محل کار خود را دارد. شرکت در جلسات هیئت مدیره، برای همه‌ی اعضای همه‌ی گروه‌های مزد/حقوق‌بگیران، آزاد نیست. اما همه‌ی کارکنان، از طریق نماینده گروه خود و از طریق صورت‌جلساتی که مطابق قانون جزو مدارک عمومی/همگانی هستند، غالبا از ریز و درشت تصمیم‌ها، مطلع می‌شوند. به عبارت دیگر، سیستم مدیریت در سوسیال دموکراسی، شورایی نیست (شورایی در این معنی که تمام کارکنان، حق شرکت در جلسات مدیریتی را داشته باشند). اما، نمایندگان گروه‌های مزد/حقوق بگیران، به صورت “دوره‌ای” انتخاب نمی‌شوند. هر گروه از مزد/حقوق بگیران می‌توانند هر وقت که بخواهند، نماینده خود را عوض کنند. هر نماینده‌ای که در دفاع از گروه خود ضعیف عمل کند، به راحتی عوض می‌شود.

۸- به نظر می‌رسد که گروه‌های مزد‌/حقوق بگیران و احزاب سوسیال دموکرات، تاکیدی خاصی بر رد مالکیت خصوصی بر ابزار تولید جمعی، ندارند. تاکید آن‌ها بر مدیریت است. از دیدگاه سوسیال دموکراتیک، مدیریت “جامعه” است که باید دموکراتیک بشود. (برای تعریفی از “جامعه” به بند ۲ نگاه کنید). در اینجا تعریف دقیق‌تری از “دموکراسی” لازم است. دموکراسی یک روند پویا (دینامیک) است که فاصله بین تصمیم گیران، و اجرا کنندگان تصمیم‌ها را، به حداقل می‌رساند. حضور نمایندگان گروه‌های مختلف مزد/حقوق بگیران در هیئت مدیره محل‌های کار خود، با مطرح کردن نظرات اعضای تشکل‌های خود، و شرکت در رای گیری، از افسار گسیختگی سرمایه‌داری و همچنین بلندپروازی‌های بوروکرات‌های مدیریتی جلوگیری می‌کند.

۹- قدرت گروه‌های مزد/حقوق بگیران در سازماندهی نیروی کار، و حضور موثر آنان در مدیریت، به آن‌ها قدرت مقابله با سرمایه‌داری را می‌دهد. به این ترتیب “کار فرمایان” و “کارکنان” دو طرف اصلی بازار کار و سرمایه هستند. در این چهارچوب حکومت (government)، صرفنظر از اینکه حکومت در دست سوسیال‌دموکرات‌ها باشد یا نباشد، احتیاجی به مداخله در بازار کار و سرمایه را ندارد (هر چند که در عمل، حکومت، در مثلث “کارفرمایان، کارکنان، حکومت”، معمولا، جانب یکی از دو طرف اصلی را می‌گیرد. احزاب دست راستی جانب کارفرما را می‌گیرند، و احزاب سوسیال دموکرات جانب کارکنان را). گروه‌های مزد/حقوق بگیران برای محدود کردن قدرت سرمایه/کارفرمایان حتی می‌توانند به ساخت واحدهای تولیدی/مالی بپردازند. به عنوان مثال، یکی از بزرگ‌ترین شرکت‌های ساخت مسکن در سوئد (Riksbyggen) [۴] در سال ۱۹۴۰ توسط اتحادیه کارگران ساختمانی ایجاد شد. چنین واحدهایی، که مالکیت آن‌ها با اتحادیه‌هاست، می‌توانند در هم‌کاری با صندوق‌های پس‌انداز (saving banks)، که در مالکیت پس‌اندازکنندگان است، به نیروی ایجاد تعادل در بازار کار و سرمایه تبدیل شوند.

۱۰- مداخله‌ی حکومتِ سوسیال دموکراتیک (به این معنی که حزب سوسیال دموکرات در جایگاه قدرت باشد) در امور اقتصادی مشروط و محدود به ناتوانی یا “بی میلی” کارفرمایان (و سرمایه) در پاسخگویی به نیاز شهروندان است. هر گاه، سرمایه قادر به فراهم آوردن نیاز شهروندان نباشد و یا سرمایه به انحصار نزدیک شود، حکومت به پشتیبانی شهروندان و برای حفظ حقوق شهروندان، می‌تواند انتخاب کند که وارد فعالیت‌های اقتصادی شود. بسیاری از ساختارهای زیربنایی (مانند شبکه‌های راه‌ آهن، جاده‌ها، انتقال نیرو، وسایل ارتباط جمعی، و غیره) یا نیازهای اساسی شهروندان (مانند مسکن، بهداشت و درمان، آموزش، نگهداری از کودکان و سالمندان) فعالیت‌هایی هستند که حکومت سوسیال دموکراتیک ممکن است در آن‌ها دخالت کند. همچنین، سطح مداخله می‌تواند کشوری، استانی و یا شهری باشد. دخالت در این امور به معنی کوتاه کردن دست بخش خصوصی از این امور نیست. بلکه هدف از بین بردن انحصار و ایجاد رقابت به منظور حفظ منافع شهروندان، و سودبری از منابع مالیاتی است. یک حکومت سوسیال دموکرات می‌تواند نهادهایی را، با مالکیت دولت (state) ایجاد کند, که به مهار سرمایه بپردازند. یک نمونه ایجاد بانک مسکن در سوئد است (SBAB). در آغاز، هدف از تشکیل این بانک رسیدگی به ساختمان‌های دولتی بود. به تدریج این بانک به عاملی در بازار وام مسکن برای شهروندان تبدیل شد. در بعضی دوره‌ها، اداره پست، مانند یک بانک کوچک, خدمات واریز مزد/حقوق و انتقال‌های کوچک مالی را هم انجام می‌داد [۵]. یک حکومت سوسیال دموکراتیک همچنین می‌تواند در بعضی موارد، برای حمایت از مصرف‌کنندگان، و برای جلوگَیری از سودجویی‌هایی که سلامت شهروندان را به خطر می‌اندازد، به ایجاد انحصار دولتی (state monopoly) دست بزند. انحصار دولتی در فروش مشروبات الکی مثال خوبی در این زمینه است. نکته مهم این است که مطابق تجربیات موفق، مثلا در کشورهای اروپای شمالی، اداره انحصارت دولتی و واحدهای اقتصادی ملی، بازیچه اهداف کوتاه مدت (احزاب) حکومتی نباشند و با رعایت روش‌های علمی مدیریتی، منجمله مدیریت جمعی و حضور موثر تشکل‌های کارکنان، در پی حفظ منافع عمومی و ملی باشند.

۱۱- گروه‌های مزد/حقوق بگیران، از طریق تشکل‌های صنفی خود، و در همکاری با حزب سوسیال دموکرات، می‌توانند در عین احترام به امیال فردی انسان‌ها برای مالکیت، و تلاش خلاقانه افراد برای افزایش اندوخته‌های خود، با کار و کوشش جمعی، مکانیسم‌های لازم برای ایجاد ثروت و قدرت، و توزیع عادلانه آن، موفق باشند.

انتقاد از احزاب سوسیال دموکرات‌

۱۲- احزاب سوسیال دموکرات در حدود سال‌های ۱۹۴۰ تا ۱۹۸۰ به موفقیت‌های فراوانی در ایجاد توسعه و رفاه، در کنار عدالت اجتماعی، دست یافتند. از میانه دهه ۱۹۷۰، دو روند در پایان دادن به موفقیت‌های احزاب سوسیال دموکرات، بیشتر از دیگر عوامل، موثر بودند. روند اول اتوماتیزه/ماشینیزه شدن تولید صنعتی بود. روند دوم انتقال تولید به کشورهای با مزد پایین بود.

a. اتوماتیزه شدن به کوچکتر شدن نسبی سهم “کارگران با تحصیل و تخصص پایین” در تولید و به بزرگ‌ترشدن سهم نسبی “کارکنان با تحصیل و تخصص بالا” انجامید. نتیجه اصلی اتوماتیزه شدن، رشد گروه کارکنان با تحصیل و تخصص بالا بود، که هم از نظر تعداد و هم از نظر قدرت مالی، بزرگ‌تر شدند. به تدریج، نیاز این گروه، اعم از مصرفی و تکنیکی، نیز رشد کردِ. به این ترتیب، در پیرامون این گروه، انواع مختلف بخش خدماتی به وجود آمد.

b. میانه دهه ۱۹۷۰، با گذشت یک نسل از پایان جنگ جهانی دوم و پایان دوران کلنیالیسم (colonization) مصادف بود. در بازه زمانی ۱۹۴۵ تا ۱۹۷۰ دانشگاه‌های زیادی در کشورهای در حال توسعه ساخته شده بودند و نیروی متخصص کافی را تربیت کرده بودند. در همین بازه، دوران کودتاهای متعدد در این کشورها به سر آمده بود و ثبات نسبی سیاسی برقرار شده بود. نتیجه‌ی اموزش نسبتا کافی و ثبات نسبی سیاسی، امکان گردش جهانی سرمایه و انتقال تولید به کشورهای در حال توسعه را فراهم آورد.

c. جمع دو روند بالا به تحلیل رفتن پایگاه عضوگیری و نفوذ احزاب سوسیال دموکرات در کشورهای مختلف منجر شد. به عنوان مثال، در کشور سوئد، سهم صنایع تولیدی/صادراتی در تولید ناخالص ملی پایین آمد و جایگاه تعیین کننده کارگران صنایع در سیاست‌های بازار کار تحدید و تهدید شد.

۱۳- احزاب سوسیال دموکراتیک یا با تاخیر و ضعف به مقابله با این دو عامل برخاستند و یا هیچگاه نتوانستند با این دو عامل مقابله کنند! در مقابل احزاب دست راستی، سیاست‌های افراطی برای جذب “کارکنان با تحصیل و تخصص بالا” را به سرعت زیاد به اجرا درآوردند. در پلیدترین نوع چنین سیاست‌هایی، خانم تاچر (Thatcher) از حزب محافظه‌كار بریتانیا، دست به خصوصی‌سازی‌های گسترده‌ی شرکت‌های دولتی زد. او با افتخار اعلام کرد که در نتیجه‌ی خصوصی‌سازی‌های او شش میلیون نفر به تعداد سهام‌داران بریتانیا اضافه شده‌اند، شش میلیون نفری که به عقیده او دیگر هیچگاه به حزب سوسیال دموکرات بریتانیا (حزب کارگر) رای نخواهند داد!

۱۴- کاری که احزاب سوسیال دموکرات باید از میانه دهه ۱۹۷۰ در پیش می‌گرفتند مقابله با دو روند اشاره شده در بالا بود.

a. برای حفظ “کارگران با تحصیل و تخصص پایین” و جذب “کارکنان با تحصیل و تخصص بالا”، احزاب سوسیال دموکرات باید هر چه سریعتر پایگاه خود را از “کارگران” به “مزد/حقوق بگیران” عوض می‌کردند. پیشنهاد کم کردن ساعات کار از ۴۰ ساعت در هفته به ۳۲ تا ۳۵ ساعت در هفته، و کوتاه کردن هفته کاری از ۵ روز به ۴ روز، بهترین وسیله برای پاسخگویی به نیازهای همه‌ی مزد/حقوق بگیران بود. به این ترتیب، احزاب دست راستی هیچگاه نمی‌توانستند به خصوصی‌سازی‌های گسترده‌ای که به ضرر مزد/حقوق بگیران بود، دست یابند.

b. احزاب سوسیال دموکرات در اروپای شمالی/غربی و نقاط دیگر جهان، چنان در حل مسائل داخلی خود غرق بودند که متوجه نشدند که راه حل مشکلات داخلی آن‌ها، همبستگی با و حمایت از، کارگران کشورهای در حال توسعه بود. تلاش بین‌المللی برای بهبود شرایط کاری مزد/حقوق بگیران در کشورهای در حال توسعه، نه تنها به کاهش استثمار نیروی کار در آن کشورها می‌انجامید، بلکه سرعتِ پایان استثمار را هم بالا می‌برد. پایین آوردن اختلاف سطح رفاه در کشورهای توسعه‌یافته و در حال توسعه، کلید جلوگیری از پیشروی احزاب راست و پوپولیست بود.

نتیجه‌گیری

۱۵- ایرانِ پس از جمهوری اسلامی، بهتر است که از افراط و تفریط و آزمایش بپرهیزد (و صد البته از آزمودنِ آزموده بپرهیزد). از تجربه کشورهای دیگر می‌دانیم که راه‌حل‌هایی که مبتنی بر لیبرالیسم اقتصادی و مدیریت فردی و اندک‌سالاری است، از عدالت اجتماعی دور می‌شوند و حتی در مواردی که موفقیت نسبی داشته‌اند، بار سنگینی را بر دوش شهروندان می‌گذارند و جمع کثیری از آنان را به فقر می‌کشانند. تجربه همچنین نشان داده که راه‌حل‌هایی که بر لغو و حذف کامل مالکیت خصوصی انگشت گذاشته و خواهان مالکیت بزرگ دولتی است، نهایتا در دست معدودی “بوروکرات” افتاده‌اند، و از رشد و توسعه باز مانده‌اند. در مباحث نظری، راه‌حل‌های آزمایشی دیگری هم مطرح می‌شوند که ممکن است در موراد معینی مطلوب به نظر برسند (مانند مالکیت همگانی و مدیریت شورایی). اما در عمل تجربه محدودی از آن‌ها، و بیشتر در جوامع کوچک و ماقبل صنعتی، موجود است. نمونه‌های چنین راه‌حل‌هایی را می‌توان در ساکنان حلقه قطبی (و مخصوصا ساکنان بومی شمال سوئد)، که مالکیت همگانی را در سطح “روستا” اعمال می‌کنند، و همچنین کیبوتزهای (قدیمی) اسرائیلی دید.

۱۶- در مقابل، تجربه سوسیال دموکراسی، در سطحی وسیع و عمقی زیاد، در بسیاری از کشورها به اجرا درآمده است. من ادعا نمی‌کنم که سوسیال دموکراسی، مثلا از نوع سوئدی آن، مطلوب است. اما پیشنهاد می‌کنم که سوسیال دموکراسی، از نوع اروپای شمالی/غربی آن، نقطه آغاز خوبی برای آینده ایران است. بهتر است که از کپی برداری و تقلید اجتناب کرد. اما ایجاد تغییرات کوچک و با فاصله‌های زمانی، به منظور ایجاد تطابق با شرایط خودی (ایران) راهگشاست.

۱۷- در این مرحله، در مسیر ایجاد یک تشکل بزرگ و جدید سوسیال دموکراتیک، چه در داخل ایران و چه در خارج، بهتر آن است که تشکل‌های موجودی را که در طیف وسیع سوسیال دموکراسی می‌گنجند، به گفت‌وگو درباره راه حل‌های عملی اتحاد تشویق کرد.

۱۸- سوسیال دموکراسی‌های واقعا موجود، حداقل در فاصله سال‌های ۱۹۴۰ تا ۱۹۸۰، با موفقیتی نسبی، به کسب نرخ بالایی از توسعه و رفاه، در کنار عدالت اجتماعی، دست یافتند. اما، همان طور که در در بندهای ۱۲ تا ۱۳ آمده بود، مدل قدیمی سوسیال دموکراسی در حدود سال ۱۹۸۰به بن بست رسید. باشد که ما، در ایران، بتوانیم، با کسب تجربه از اشتباهات اروپای شمالی/غربی، موفقیت‌های بالاتری را به دست آوریم.

کلام آخر

۱۹- هدف از نگارش این مقاله، ادای سهمی، در توسعه یک گفتمان سوسیال دموکراتیک، برای دستیابی به یک آلترناتیو روشن و گسترده برای جمهوری اسلامی بود. کوشش من بر ارائه تصویری نادقیق از سوسیال دموکراسی بود. امید به آن که ما، سوسیال دموکرات‌های ایرانی، بتوانیم با بحث در مورد قسمت‌های مختلف، این تصویر نادقیق را با مشارکت یکدیگر دقیق کنیم. ایرانیان، برای گذر از جمهوری اسلامی، به تصویری روشن از آینده، که مورد توافق ضمنیِ طیف وسیعی از فعالین سیاسی باشد، احتیاج دارند [۶].

—————————

[1] “That too much information can be a handicap in making generalizations may be a controversial point.”
[2] https://www.iran-emrooz.net/index.php/politic/more/111881/

[۳] در مقابل، در سوسیالیسم دموکراتیک (Democratic Socialism) واژه‌ی دموکراتیک صفتی است برای واژه‌ی سوسیالیسم.

[4] https://www.riksbyggen.se/om-riksbyggen/organisation/var-historia/

[۵] در طول بحران‌های مالی/بانکی، مخصوصا در سال ۲۰۰۸، تعداد زیادی از احزاب دست راستی، بر خلاف “ایدئولوژی” خود، از منابع مالیاتی کمک‌های هنگفتی به بانک‌ها کردند. دلیل آن‌ها برای این کمک‌ها آن بود که “در غیر اینصورت، با سقوط سیستم بانکی، مصرف کنندگان و مشتریان بانک‌ها، ضرر می‌کردند.” در پاسخ باید گفت که اگر احزاب دست راستی اداره پست را به فرم سابق نگه داشته بودند، لازم نبود از سقوط بانک‌ها بترسند.
[۶] از دو دوست که این مقاله را پیش از انتشار خواندند، و مهمترین ضعف‌های آن را گوشزد کردند، تشکر می‌کنم.



نظر خوانندگان:


■ با تشکر از آقای جرجانی به خاطر مقاله خوبشان. بنظر می‌رسد در مقاله موضوع احزاب سوسیال دموکرات با نظام سیاسی کشورهای اروپای شمالی و غربی یکی گرفته شده است. این کشورها، بر اساس تعاریف موسساتی مانند خانه آزادی، دارای نظام‌های لیبرال دموکرات هستند هر چند گاهی احزاب سوسیال دموکرات (مانند حزب کارگر در انگلستان) یا ائتلاف احزابی متشکل از احزاب سوسیال دموکرات (در آلمان) در آن کشورها بر اساس رای مردم روی کار آمده حکومت می‌کنند. بنابراین نظام‌های لیبرال دموکراسی این ظرفیت را دارند که با پاسداری از آزادی‌های مدنی و سیاسی حکومت دولت‌های محافظه‌کار یا لیبرال یا سوسیال دموکرات را پذیرفته و گردش قدرت سیاسی بر اساس انتخابات آزاد و منصفانه را امکانپذیر کنند.
بنظرم دوستان سوسیال دموکرات ابتدا باید برتری لیبرال دموکراسی نسبت به انواع حکومت‌های غیر دموکراتیک و اقتدارگرا مانند رژیم‌های کمونیستی یا اسلامی یا دیکتاتوری نظامی سکولار را برای هموطنان ایرانی روشن کنند آنگاه از مزیت دولتهای سوسیال دموکرات (یا دولتهای رفاه) در نظام‌های لیبرال دموکرات بحث کنند. البته اکنون تقریبا دوران دولت‌های رفاه به سر آمده و جهانی شدن اقتصاد و تحرک بین‌المللی سرمایه و نیروی کار و آزادی تجارت بین‌المللی و بنابراین رقابت سختی که این فرایند بر اقتصادهای توسعه یافته تحمیل کرده و دستمزد کارگران و حقوق بگیران در کشورهای با اقتصاد آزاد (که عمدتا لیبرال دموکراسی هستند) را تثبیت یا حتی با کاهش مواجه کرده است دیگر نمی‌توان برنامه‌های رفاه اجتماعی مانند نیمه دوم قرن بیستم را اجرا کرد. به همین دلیل نیز اقبال مردم به این احزاب در اروپا و آمریکای شمالی کاهش یافته و احزاب راست افراطی که خواهان حمایت از اقتصادهای ملی در مقابل رقابت‌های خارجی هستند قدرت می‌گیرند؛ در حالی که سیاست‌های حمایتی و اختلال در تجارت بین‌الملل در هر حال کشورها را فقیرتر کرده و به ضرر این جوامع است. این‌ها مسایل پیچیده‌ای است که در جوامع آزاد بحث می‌شود و برقرای موازنه بین آزادی فعالیت‌های اقتصادی و رشد تولید در مقابل سیاستهای حمایتی و رفاهی بررسی می‌شود. شاید جناب جرجانی و دیگر صاحبنظران نیز در ادامه بحث سوسیال دموکراسی به این مطالب بپردازند.
خسرو


■ با سپاس از نوشتار خوب جناب جرجانی و تجربه‌های تاریخی و اجرایی خوبی که آورده‌اند، چنین می‌نماید که باید به جنبه‌های آرمانی و نظری سوسیال دموکراسی به ویژه در پیوند با ایران، بیشتر پرداخته شود.
بهرام خراسانی ۲۲ بهمن ۱۴۰۲


■ واقعیت این ست که بعداز انقلاب کبیر فرانسه، گذار از حکومت‌های اشرافی فئودالی به دموکراسی و انتقال قدرت سیاسی از طبقات ممتاز سنّتی به بورژوازی و اقشار مختلف مردم به تدریج و از طریق انتخابات آزاد به جنبش‌های تدوین قانون اساسی Constitutional Movements منتهی شد. در جوامع مختلف و بنا بر شرائط ویژه‌ی هرکشور به تناسب نیروهای شرکت کننده اجتماعی قانون اساسی تدوین گردید. لیبرالیسم و بورژوازی مترقی و پیشرو بودند. در آن زمان حرف اول را می‌زد و بهمین دلیل نقش برجسته‌ای در تحکیم لیبرال دموکراسی در کشورها داشتند. لیبرال‌ها و احزاب لیبرال نقش مهمی در نهادینه شدن پارلمانتاریسم و قواعد دموکراسی داشتند. با این وجود بی‌توجهی به اقشار پائینی و زنان نمی‌توانست مانع شکل‌گیری جنبش‌های جدیدی در آن جوامع شود.
همه می‌دانیم که در قرن نوزدهم جهان شاهد اوجگیری جنبش‌های کارگر‌ی و حق رای همگانی بود که یکی از پیامدهای آن پدید آمدن ایده‌های سوسیالیستی مارکس و انگلس و فعالیت سوسیال دموکرات‌هابود که در انترناسیونال اول رسمیت یافت. چارچوب پارلمانتاریسم و دموکراسی از چنان ظرفیتی برخوردار بود که می‌توانست نمایندگان طبقات و اقشار مختلف را برای شرکت در قانون‌گزاری و تصمیم‌گیری‌ها پذیرا باشد. البته رقابت بین احزاب لیبرال، محافظه کار، سوسیال دموکرات، دموکرات مسیحی و....تا جنگ جهانی اول به سود احزاب لیبرال و محافظه کار بود. در سوئد حزب لیبرال بزرگترین حزب و محافظه کاران و سوسیال دموکرات‌ها در مقام دوم و سوم بودند.
«روح زمانه»: شروع جنگ با همراهی و حمایت حزب سوسیال دموکرات آلمان از حکومت قیصر آلمان باعث شکاف در این حزب و بعد در احزاب سوسیال دموکرات جهان و انتر ناسیونال سوسیالیست‌ها شد.
۱) حزب سوسیال دموکرات روسیه به دو جناح تقسیم شد که بلشویکها (اکثریت) انقلاب ۱۹۱۷ روسیه را رهبری کردند که بعدا حزب کمونیست شوروی شدند.
۲) نیروهای رادیکال سوسیال دموکرات در آلمان و دیگر کشور‌ها نیز احزاب کمونیست تشکیل دادند.
۳) جنبش جهانی زنان برای تحصیل حق رای در پارلمان‌ها بعداز جنگ جهانی اول و تاثیر انقلاب اکتبر روسیه شتاب گرفت و در اغلب کشور‌ها حق رای همگانی قانونی شد.
۴) احزاب سوسیال دموکرات و کمونیست در کشور‌های سرمایه‌داری از احزاب لیبرال، محافظه کار، دموکرات مسیحی و... پیشی گرفتند و تغییرات و اصلاحات اجتماعی برای رفاه عامه دولت رفاه پا گرفت و بعد از جنگ جهانی دوم بیش از پیش از جنگ به موفقیت‌های چشم‌گیری نائل آمد.
نتیجه گیری: چارچوپ یا «ظرف دموکراسی» با پارلمانتاریسم، قانون اساسی و رعایت منشور جهانی حقوق بشر می‌تواند در بر گیرنده تمام نمایندگان آحاد اجتماعی در اشکال حکومتی پارلمانی پادشاهی یا جمهوری تبلور یابد. فراز و نشیب‌های احزاب لیبرال، محافظه کار، سوسیال دموکرات، دموکرات / سوسیال مسیحی، کمونیست، چپ در تمام دوران پس از جنگ جهانی دوم، جنگ سرد، بعداز فروپاشی «سوسیالیسم واقعا موجود» همه و همه مولود تغییرات اجتماعی و رای مردم از طریق مشارکت غیر مستقیم یا نمایندگی در امور اجتماعی بوده ست.
ـ در انگلستان با همه‌پرسی و اراده‌ی مردم از اتحادیه اروپا خارج شدند. در آمریکا هنوز دیوان عالی کشور رای خود را در مورد صلاحیت دانالد ترامپ بخاطر تحریک طرفداران خود در حمله به کنگره صادر نکرده ست و ده‌ها نمونه‌های دیگر در بسیاری کشور‌ها حکایت از نفوذ قانون اساسی Constitution و قواعد دموکراسی در جهان می‌کند.
امروز افتخارات و دستاورد‌های لیبرال‌دموکراسی و سوسیال‌دموکراسی نمی‌توانند در برابر پوپولیسم و جریان‌هائی که مشکلات امروز مردم را طرح می‌کنند مقابله کنند. می‌بینیم که سیاستمدارانی بدون پشتوانه‌ی سیاسی در بسیاری کشور‌ها صحنه‌گردان شده و احزاب قدیمی لیبرال، محافظه کار، سوسیال دموکرات، دموکرات مسیحی و.... را کنار می‌زنند مثل فرانسه، ایتالیا، اتریش، هلند، آمریکا و....
ایران ما استثناء نیست؛ به نظر نگارنده تشویق نحله‌های مختلف فکری برای همگرائی حول حکومت بعد از جمهوری اسلامی باید در بر گیرنده‌ی نمایندگان تمام اقشار و نیروها برای تدوین قانون اساسی که منعکس کننده‌ی خواسته‌های مردم سراسر ایران باشد. این امر می‌تواند میثاقی برای رسیدن تفاهم و گفتگوی سازنده بین نیروها با حقوق مساوی باشد. فقط در انتخابات آزاد می‌توان به شناخت میزان مقبولیت نمایندگان اقشار مختلف مردم در احزاب یا سازمانهای سیاسی با هر اسم و رسمی پی برد.
ما از این حیث یکی از فقیرترین کشور‌های جهانیم. حکومت‌ها همیشه میدان‌دار سیاست بوده‌اند. متاسفانه اکثر جریانها می‌خواهند سرنوشت ایران بعداز حکومت فاشیستی اسلامی را بدون رای مردم از هم اکنون تعیین کنند که با ماده ۲۱ منشور جهانی حقوق بشر منافات دارد.
کامران امیدوارپور


■ جناب امیدوارپور گرامی، درود بر شما. اینکه ما ایرانیان در کار گروهی پیشینه‌ی خوبی نداریم بر کسی پوشیده نیست. اما آیا می‌توانید از چند نمونه‌ی واقعی از «اکثر جریانهایی» که می‌خواهند سرنوشت ایران بعد از حکومت فاشیستی اسلامی را بدون رای مردم از هم اکنون تعیین کنند، نام ببرید؟ همچنین از یک یا چند فرد یا گروه که آشکارا گفته باشند به این یا آن شکل می‌خواهند با رأی همه مردم حکومت را تعیین کنند. اگر از نام و مشخصات هر یک از این دو گره نام ببریم، کسی بی‌گناه متهم نمی‌شود، و کسی هم بی‌دلیل جایزه نمی‌گیرد.
با سپاس از شما. بهرام خراسانی


■ با سلام و سپاس از توجه آقای خراسانی مردم ایران در شرائط دشواری گیر کرده‌اند. با این وجود در همین ۴۵ سال سیاه به اشکال مختلف به حکومت ارتجاعی اسلامی اعتراض کرده‌اند.
نگاه ما باید به سوی داخل ایران و تشویق آنها به همگرائی حول حداقل ها باشد تا بتوانند وضع موجود و این «انتخابات» های بی نتیجه را برچینند. کما اینکه میزان مشارکت امروز به حداقل در این حکومت نکبت رسیده ست. در کامنت قبل نوشتم:
به نظر نگارنده تشویق نحله‌های مختلف فکری برای همگرائی حول حکومت بعد از جمهوری اسلامی باید در بر گیرنده‌ی نمایندگان تمام اقشار و نیروها برای تدوین قانون اساسی که منعکس کننده‌ی خواسته‌های مردم سراسر ایران باشد. این امر می‌تواند میثاقی برای رسیدن تفاهم و گفتگوی سازنده بین نیروها با حقوق مساوی باشد. فقط در انتخابات آزاد می‌توان به شناخت میزان مقبولیت نمایندگان اقشار مختلف مردم در احزاب یا سازمانهای سیاسی با هر اسم و رسمی پی برد. (نقل از کامنت قبلی نگارنده)
این نظر عمومی نگارنده و معطوف به برگزاری انتخابات آزاد در ایران برای تدوین قانون اساسی جدید ست. البته چنین امری و هر نوع پیشنهاد و نظر دیگری فقط با پیگری و تلاش مردم در ایران و حمایت ما در خارج از کشور می تواند صورت بگیرد.
حالا چه نیازی ست که من در اینجا در باره ی نظر دیگر نیروها که به مثل خواستار بازگشت حکومت پادشاهی یا خواهان تغییر همین حکومت نکبت می باشند و گذار از حکومت تمامیت خواه به دموکراسی را با بحث های «اصلاح یا انقلاب» دچار ابهام می کنند. موضوع را پیچیده تر کنم.
اگر طیف‌های پادشاهی خواهان و نیروهائی که خواهان تغییر همین حکومت نکبت هستند و از «انقلاب » ، «سرنگونی»، «کنار گذاشتن« و این جور واژه ها وحشت دارند. می خواهند در ایران انتخابات آزاد برگزار شود پس مشکلی برای همگرائی نداریم. پس باید در شعار ها و موضع گیری متبلور شود. که در جنبش« زن ، زندگی ، آزادی» خلاف آنرا دیدیم.
در ضمن در خیلی کشور های دیکتاتوری به مثل حکومت پینوشه در شیلی، بعداز دو همه پرسی مردم شیلی به ادامه ی حکومت پینوشه در سال ۱۹۸۹ نه گفتند و انقلابی هم صورت نگرفت و مردم شیلی هنوز در حال تغییر قانون اساسی زمان پینوشه می باشند.
نگارنده نظری را ارائه کرد و در بر گیرنده ی تمام نیروها حول انتخابات آزاد و قانون اساسی می باشد. با علاقه از ایرادات و انتقادات راجع به این نظر استقبال و پیشنهادات و نظرات دیگران را نیز لازم می دانم.
با احترام کامران امیدوارپور


■ کامران امیدوار پور گرامی، چندی پیش در مقاله‌ای به نام “جعبه‌های سیاه برای اشتراک عمل سیاسی” نظر خودم را در مورد مراحل مختف عبور از وضعیت نامطلوب فعلی به وضعیت نسبتا مطلوب آتی، برشمردم. خواندن آن مقاله برای فهم جایگاه این مقاله مفید است. در آنجا می‌توانید ببیند که من هم مثل شما، تشکیل مجلس موسسان برای تدوین قانون اساسی جدید را، ضروری می‌دانم. این نوشتار یا نوشتارهای دیگری که در آنها سوسیال موکراسی را توضیح داده‌ام، پیشنهادی است برای آنکه نمایندگان مجلس موسسانی که بعد از نکبت جمهوری اسلامی تشکیل خواهد شد، در نظر بگیرند. هدف، جلوگیری از حق انتخاب نیست، بلکه روشن کردن اتنخاب‌هاست.
با احترام - حسین جرجانی


■ جناب جرجانی عزیز، درود برشما،
مطالب شما را باعلاقه دنبال کرده‌ام و شخصا جنبش جهانی سوسیال دموکراسی را با تمام فراز و نشیب هایش بهترین دستاورد ماندگار بشری تا بحال میدانم که اثرات آن در جوامع دارای دولت رفاه در دسترس و زدودنی نیست. منتهی مراتب ما بین تمام نحله‌های فکری و سیاسی ایران از پراکندگی رنج می‌بریم. امیدوارم هر یک از این نحله‌ها و شخصیت‌های سیاسی، شمول سوسیال دموکرات‌ها به جای داشتن چند تشکل سوسیال دموکرات برای رسیدن به یک حزب واحد بکوشیم. همین طور بقیه‌ی جریانها.... ایران همیشه از نداشتن احزاب بزرگ راست، سوسیال دموکرات، چپ، میانه و... رنج برده و آسیب خورده ست. علت آن هم نبود انتخابات آزاد ادواری بعداز کودتای ۲۸ مرداد بوده ست .وگرنه زمینه برای رقابت احزاب راست لیبرال، میانه‌رو، سوسیال‌دموکرات، چپ و... وجود داشته که در هر کدام شخصیت‌های برجسته‌ای داشته‌ایم. دریغ!
به عنوان یادآوری در تمام دوران پیش و پس از کودتای ۲۸ مرداد بسیاری از شخصیت‌ها به عنوان منفردین در انتخابات شرکت می‌کردند که حاکی از جا نیفتادن فعالیت‌های حزبی در ایران بود. امروز هم هم این وضع وجود دارد. در نتایج انتخاباتی اخیر در پاکستان هم این موضوع چشم گیر بود که بسیاری از کرسی‌های مجلس توسط افراد مستقل تصاحب شد. بهمین دلیل در ایران بعداز جمهوری اسلامی باید انتظار شرکت شخصیت‌های مستقل و منفرد را داشته باشیم. زمان و تجربه لازم تا این کمبودها بر طرف شود.
کلام پایانی: امیدوارم مجلس موسسان بعداز جمهوری اسلامی تشکیل شود و نمایندگان سوسیال دموکرات نیز در آن مجلس تاثیر گذار باشند. به همین دلیل باید ضمن تبلیغ و معرفی سوسیال دموکراسی به موازات به موضوع همگرائی و تشکیل حزب بزرگ سوسیال دموکرات اهمیت داد و برای رفع پراکندگی تمام نیروهای دیگر نیز کوشید. چند حزب بزرگ بهتر از دهها گروه کوچک ست.
با احترام،‌ کامران امیدوارپور





iran-emrooz.net | Fri, 09.02.2024, 9:11
بادِ بی‌نیازیِ انقلاب

حمید فرخنده

اگر نقد پیوسته تحولات سیاسی و بازخوانی تاریخ یا روایت‌های تاریخی را لازم و از نشانه‌های رشد یک جامعه بدانیم، نسل‌های بعد از انقلاب ۵۷ نه تنها حق دارند بلکه ضروری است که به این مهم بپردازند. اصولا همه نسل‌هایی که نسبت به سرنوشت کشور و تحولات سیاسی آن احساس مسئولیت می‌کنند و دغدغه بیرون آمدن کشور از وضعیت نابسامان امروز دارند می‌بایست به نقد همه‌جانبه آن اتفاق تاریخی بپردازند. نکته مهم اما پذیرش تکثر روایت‌ها به مثابه به رسمیت شناختن موجودیت دیگر نیروهای سیاسی کشور است.

بسیاری از نیروهای سیاسی و بخش بزرگی از مردم شرکت کننده در انقلاب ۵۷ از همان فردای پیروزی انقلاب بتدریج و در فواصل زمانی مختلف با راه طی شده‌‌ بعد از انقلاب از سوی حاکمان جدید مخالفت کردند. کوتاه‌‌سخن، می‌گفتند این آنچیزی نبود که از آن همه تلاش و امید و فداکاری انتظار داشتیم. گروه بزرگ‌تری اما خارج از بحث موردی انقلاب ۵۷، اصولا با انقلاب به مثابه روش مخالفند. چراکه درس بزرگ انقلاب این بود که روش‌های به کار گرفته شده برای ایجاد تحول سیاسی، خنثی نیستند. با خشونت، قهر و نگاه حذفی نمی‌توان به دموکراسی و صلح و آرامش اجتماعی دست یافت.

واقعیت این است که هیچ‌کدام از سه نیروهای اصلی شرکت کننده در انقلاب، یعنی روحانیون، چپ‌ها و مجاهدین خلق، دموکراسی‌‌‌‌خواه و اهل مدارا با رقیب فکری یا مخالف خود نبودند، چرا که همگی حامل ایدئولوژی‌های توتالیتر بودند. حقیقت را نزد گروه فکری خود می‌دانستند و دیگران قرار بود یا تسلیم خواست و اراده قدرت مسلط شوند و یا از صحنه سیاسی کشور حذف بشوند. دموکراسی خواهان و تکثر باوران آن روز ایران مانند جبهه ملی و نهضت آزدی در اقلیت محض بودند. همچنین، دهه‌ها فرهنگ استبدادی در کشور زمینه مساعدی برای دموکراسی خواهی و مدار با مخالفان فکری و عقیدتی را در سطح جامعه آن روز ایران، فراهم نکرده بود.

شایسته است نسل‌هایی که انقلاب ۵۷ را سرآغاز تباهی یا اشتباه تاریخی می‌دانند، عبارت «پنجاه‌هفتی» را به عنوان دشنام یا برای تحقیر انقلاب‌کنندگان بکار می‌گیرند و یکی از مردمی‌ترین و اصیل‌ترین انقلاب‌های تاریخ را «فتنه خمینی»، «فتنه ۵۷» و یا «بلوای ۵۷» می‌خوانند برای نقد عمیق‌تر، همه‌جانبه‌تر و گذار از تحلیل‌های سطحی و زرد، زمینه‌های واقعی و تاریخی آن رویداد مهم را بررسی کنند و خود را در دام نتیجه‌گیر‌های عوام‌پسندانه و عبارات دل‌خنک‌کن اسیر نسازند.

عوامل متعددی که جای بسط آن در اینجا نیست و از سوی جامعه‌شناسان و صاحب‌نظران در فرصت‌های مخالف مورد نقد و برسی قرارگرفته، باعث بیگانگی و احساس غربت مردم با شاه و حکومت‌اش شده بود، همین احساس فاصله و غربت که در سال‌های آخر حکومت شاه به سبزه‌‌ی حزب رستاخیز نیز آراسته شد، زمینه‌ساز انقلاب ‌و سقوط نظام پهلوی شد. علاوه بر این احساس بیگانگی، عوامل دیگری نیز در شور و اشتیاق مردم و نیروهای سیاسی و خوشبینی آنها برای انقلاب و ایجاد شرایطی بهتر از آنچه داشتند، موثر بودند.

در آن سال‌ها باد بی‌نیازی انقلاب می‌وزید. بی‌نیازی از سازش، بی‌نیازی از مذاکره، بی‌نیاز از پرسش‌گری درباره فردای براندازی، بی‌دغدغه‌ی صبح روز بعد از انقلاب. جز معدود کسانی که صدایشان در فریادها، ولوله‌ی جمعیت و شور انقلابی گم می‌شد، تقریبا همه اعتقاد داشتند «خود راه بگویدت که چون باید رفت». شعار آزادی در تظاهرات سر داده می‌شد، اما رهایی از در و دیوار شهر می‌بارید؛ ساواکی تکه‌تکه شده، پاسبان احاطه شده‌ی وحشت زده با سرِ شکسته و صورت خونین، شهرنوی به آتش کشیده شده. خشم مقدس، انقلابیون را بی‌نیاز از ترحم بر افسران دستگیر شده یا نخست‌وزیر تسلیم شده کرده بود.

آن سال‌ها، عصر ایدئولوژی و دوران بی‌خبری بود. بی‌خبری از آنچه خود داشتیم یا نداشتیم، بی‌توجهی و یا بی‌اطلاعی نسبت به غول عظیمی که در متن جامعه ایران خوابیده بود، بی‌خبری از متولیانی که از حاشیه‌ی هفتاد ساله‌ی خویش به متن یک ساله‌ی انقلاب آمده بودند. بی‌‌اطلاعی از آنچه در سراب «سوسیالیسم واقعا موجود» می‌گذشت. بی‌خبری از «خلق» تقدیس شده، که آماده چه کارهای وحشتناکی که نبود.

خلقی که به فرمان رهبر کاریزماتیک کشور به هیجان می‌‌آمد و بسیج می‌شد. برای هجوم به کردستان و مقابله با نیروهای کرد، برای حمله به دفتر روزنامه آیندگان، برای شکستن قلم‌ها ‌‌و طنین‌انداز کردن شعار «مرگ بر» در سراسر کشور، برای انقلاب فرهنگی، حمله به مخالفان و منتقدان و برهم زدن تظاهراتشان، برای لو دادن همسایه‌ی مجاهد یا کمونیست‌اش و یا برای رفتن به جبهه‌های جنگ.

کاریزما را اما خودِ مردم به رهبران کاریزماتیک می‌دهند. کاریزما از جنس قدرت است که بسته به نگاه و تبعیت مردم از حاکم یا شخصیت فرهمند دارد. چنانکه می‌تواند با رویگردانی همان مردم از او، به سان برف زیر آفتاب تموز آب شود و از بین برود.
شاید خود رهبر انقلاب هم کاملا متوجه همه ابعاد آن غول رها شده نبود. چه بسا تصور می‌کرد چنانکه وعده داده بود اداره امور مملکت را به مسئولین دولت موقت می‌سپارد و به قم می‌رود تا سال‌های کهن‌سالی را در قامت یک پیشوای روحانی و معنوی در آنجا سپری کند، پایانش جایی باشد که همه چیز از آنجا آغاز شده بود. کمااینکه در آغاز چنین نیز کرد و ۱۸ روز بعد از پیروزی انقلاب، در دهم اسفند ۵۷ به قم رفت. انقلاب اما تازه شروع شده بود و بزودی رهبر را برای نشان دادن چهره اصلی انقلاب به مرکز قدرت، به پایتخت فرامی‌خواند.



نظر خوانندگان:


■ آقای فرخنده عزیز. در امتداد مقاله کوتاه و باارزش شما، آنچه برای شما قطعی نیست: «شاید خود رهبر انقلاب هم کاملا متوجه همه ابعاد آن غول رها شده نبود»، برای من قطعی است: وی در ابتدای امر، نتیجه افکار و تناقض رهنمودهای خود را نمی‌دید. اما دو سه سال بعد، بازهم نمی‌دید که «میزان رای ملت است»، با «همه قوانین مطابق اسلام باشد»، مانع‌الجمع هستند؟ نکته دیگر اینکه، من خودم «پنجاه‌هفتی» هستم، اما ازعبارت «پنجاه‌هفتی» ناراحت نمی‌شوم، مهم این است که همانطور که نوشته‌اید، نقد عمیق‌تر و همه‌جانبه‌تر صورت بگیرد. درعین حال برحذر باشیم از اینکه در دام گذشته باقی بمانیم. تمرکز ما باید روی آینده و فردای ایران باشد.
ارادتمند. رضا قنبری. آلمان


■ تناقض مقاله از عبارت مردمی‌ترین و اصیل‌ترین انقلاب با ساختار سه گروه رهبری روحانیون و چپ و مجاهدین که هر سه نه دموکرات بلکه توتالیتر بودند شروع می‌شود. این سه گروه هم از آسمان نیفتاده بلکه ریشه در همین نیروی مردمی اصیل داشتند. پس کلمه کنایه‌آمیز پنچاه هفتی چندان بیراه نیست. اما ریشه این جوشش نه خشم فزاینده بلکه در ناشیانه بودن فضای باز سیاسی که توسط کارتر مطرح و شاه هم مجری آن شد وگرنه با سیاست‌های توسعه‌طلبانه شاه به تدریج از میزان نارضایتی کاسته و شرایط برای آزادی‌های سیاسی فراهم‌تر می‌شد مگر فشارهای اقتصادی و سبعیت نظام و فساد و استبداد کنونی چند برابر دوره قبل نیست پس چرا انقلاب فراگیر اتفاق نمی‌افتد؟ با توجه به اینکه امید رستگاری از این نظام که در جهت مخالف تاریخ ایستاده نمی‌رود چون با درس از گذشته به مخالفین امتیاز نمی‌دهد و با پاشنه آهنین حکم می‌راند برخلاف شاه که کمابیش در جهت درست تاریخ ایستاده بود ولی بی‌موقع از قدرت سرکوب کاست و هزینه مخالفت را پایین آورد که به تظاهرات پیک نیکی و براندازی ختم شد.
بهرنگ


■ آقای قنبری عزیز، پرواضح است آقای خمینی بین «میزان رای ملت است» و «قوانین اسلام» دومی را انتخاب می‌کند. نکته‌ای که من می‌خواستم بگویم این است که احتمالا خودش هم در آغاز تصور واضحی از همه ابعاد رقابت‌ها و درگیری‌های که در انتظار انقلاب بعد از پیروزی بود نداشت. شاید تصور نمی‌کرد در کردستان مخالفت مسلحانه می‌شود یا بین طرفداران خودش در حزب جمهوری اسلامی و بنی‌صدر و هوادارانش مرتب دعوا و درگیری پیش می‌آید. شاید فکر نمی‌کرد عده‌ای دانشجو بنام پیروی از او سفارت امریکا را ۹ ماه از انقلاب گذشته اشغال می‌کنند و او را در مقابل عمل انجام شده قرار می‌دهند. وگرنه معلوم است که او در این دعواها و وقایع طرف روحانیون و سرکوبگرترها و انقلابی‌ترها را می‌گرفت، چنانکه گرفت. اتفاقا یکی از بدی‌های انقلاب همین است که می‌تواند حوادث محاسبه نشده و هزینه‌دار برای مردم و کشور در برداشته باشد.
حمید فرخنده


■ جناب بهرنگ گرامی، مردمی‌ و اصیل‌ بودن یک حرکت یا انقلاب به معنای صحیح بودن آن حرکت یا انقلاب نیست. مردمی و اصیل بودن یعنی انقلاب ۵۷ انتخاب مردم ایران بود و از داخل خود کشور جوشید و سرتاسری بود، نه چنانکه برخی تحلیل‌های زرد و منوتویی ادعا می‌کنند شورش و بلوای عده‌‌ای از مردم، طراحی شده در گوادالوپ یا توطئه غرب علیه شاه بود. اینکه انقلاب فراگیر علیرغم سخت‌تر بودن شرایط مردم، الان اتفاق نمی‌افند اتفاقا تجربه تلخ انقلاب ۵۷ در حافظه جمعی ایرانیان است.
حمید فرخنده


■ آقای قنبری عزیز، مردمی بودن جنبش ۵۷ ربطی به رهبری آن و عاقبت آن ندارد. امروز ج.ا. منشاء ترور و جنایت و بی‌ثباتی در دنیاست و ما گناه آن را به گردن جنبش آزادیخواهانه مردم ایران که سالها پیش از ۵۷ آغاز شد می اندازیم.
من به نوبه خود و طی سالها همه گونه تحلیل از انقلاب ۵۷ و نتایج آن خوانده ام، از همه تحلیل ها با وجود تفاوتها و تضاد هایشان آموخته ام و همواره سعی در بیطرفی در نگاه داشتم، ولی امروز به روشنی میبینم که هنوز از انقلاب ۵۷ رمز گشایی کامل نشده. اینکه ایران استبداد زده بود و مردم دست به شورش زدند، اینکه کارتر و امریکا دست از حمایت شاه برداشتند، اینکه مذهبیون دست بالا را در انقلاب گرفتند و اینکه جنبش چپ اسلامگرایان را خطر بزرگی برای کشور نمی‌دید، و حتی اینکه ملیون اسلامی و غیر اسلامی به خمینی در تشکیل حکومت کمک کردند، هیچکدام توضیح قانع کننده ای برای پدیده ج.ا. و فاشیسم ضد انسانی رژیم کنونی نیست، هیچ تعریف و تشریحی نمیگوید چگونه ملت ایران با سابقه و انسجام چند هزار ساله زیر بار چنین خفتی برود؟ آیا سیر حوادث ایران ریشه در هویت تاریخی ما دارد؟ و یا دو گانگی فرهنگی (که همچنان موجود است) نقش بسزایی داشته؟ استعداد عوامگرایی ویرانگر که از جنبش مردم فاجعه ج.ا. را رقم زد از چه خصوصیتی ناشی میشد و آیا هنوز در تاروپود ایران حاضر است؟
بله، موافقم که نگاه به گذشته نباید ما را از هم متفرق کند و نباید ملاک قضاوت دیگری باشد، اما کمک میکند بدانیم چه هستیم، در چنته چه داریم، و چالش ها و موانعی که روبرو داریم چیست.
با احترام، پیروز


■ ۱ - عامل اصلی سقوط شاه طول طولانی سلطنت او بود. البته جواب فوری این استکه پس چرا حالا اتفاق نمیافتد. توضیح آقای فرخنده بسیار منطقی است. نسل دوم وسوم میدانند که چه بر سر پدرانشان آمد از اعدام و زندان و پاکسازی و مصادره و غارت اموال ضمن اینکه اوپوزیسیون متحدی را هم در خارج نمیبینند.
۲ - اصولا حکمرانی مادام العمر همراه با قدرت بلا منازع فساد اور است. انسان ظرفیت داشتن قدرت فائغه و نا حدود را ندارد و اگر هم اولش صالح بوده سرمایه گذاران داخلی و خارجی فاسدش می‌کنند.چون منبعی طولانی جهت امیالشان میباشد.
اصولا هیچ حکومتی قادر به راضی کردن همه مردم نیست. چون منافعشان متفاوت و حتی متضاد یک دیگر است. ولی به علت داشتن نظام دوره ای در هر دوره هریک از گروه های متفاوت برمبنای تعداد رای به قدرت میرسند، و‌گروهی راضی و گروهی نا راضی می‌شوند و در انتخابات بعد ممکن است که گروه راضی ناراضی و نارازی ها راضی شوند و این سیکل ادامه دارد و نوعی توازن بوجود میاورد .‌اما نکته مهم و خیلی این است که رضایت و عدم رضایت گروه ها حد اکثر هشت تا ده سال بیشتر طول نمیکشد و به سی چهل سال نمیرسد، که جامعه بوسیله ناراضی ها منفجر شود.
۳ - اینکه شاه نمیخواست بکشد و نباید کوتاه میامد هم درست نیست. شاه به اطرافیانش اعتماد نداشت. نمونه آش در راس حکومت نظامی نا نظامی ترین و بروکراترین ژنرال ازهاری است. و وقتی اویسی به عنوان اعتراض قصد خروج داشت اجازه داد که از ایران برود و نهایتا در دولت کوتاه بختیار هم ارتشبد جم معتبر و خوشتام را نپذیرفت.
احتمالا خاطره کودتای بیست سال پیش از انروز عراق که بهنگام اعتراضات مردم بغداد ژنرال عبدالکریم قاسم قول حمایت به ملک فیصل داده بود و بعد جسد بدار آویخته فیصل را در خیابان های بغداد گرداند در تار و پود ذهن و اندیشه او مانده بود که تصمیم به رفتن کرد.
۴– ضمنا، کنفرانس گوادلپ هم دو سه هفته بعد از راهپیمائی روز تاریخی ۱۹ آذر است، که شاه با هلیکوپتر صحنه تظاهرات را دید که چند ملیون از تمام طبقات شرکت دارند و صحبت گروهی نوکر اجنبی و بیگانه و تروریست نبست. بنابرین غرب ناظر بر شرایط وقت ایران نگران کشور ایرانی شد که بعد از شاهی که خیال ماندن ندارد و ضمنا بیمار و مضافا همسایه ابر قدرت انروز (و نه روسیه امروز) مثل اتحاد جماهیر شوری سوسیالیستی می‌باشد.
با احترام کاوه


■ یادداشت کوتاه زیر در مورد عدم اتحاد اپوزیسیون خارج که در ضمیمه یاداشت قبلی است نوشتم. البته دلیل نوشتن این مطلب هم اعتماد به سایت معتبر و‌ محترم ایران امروز است که اجازه انتشار به نوشته‌هائی در مخالفت به این نظریه به فحاشی و ‌فحش‌های ناموسی متوسل می‌شوند نمی‌دهد.
یکی از افراد سرشناس در اپوزیسیون آقای رضا پهلوی است. در چهل و پنج سال گذشته ایشان نه در مرکزی یا دانشگاهی جهت آموختن امور اجتماعی داخلی، روابط سیاسی بین‌المللی شرکت کرده، نه یک موسسه اقتصادی یا صنعتی راه اندازه کرده که تبحر مدیریت ایشان را نشان دهد و نه حتی انجمن خیره‌ای براه انداخته‌اند. قبل از انقلاب هم در دوره دبیرستان ایشان را که قرار بود پادشاه بعدی شود به جای فرستادن او به مدرسه‌ای جهت فراگیری موارد فوق به فرا گیری خلبانی واداشتند. انگار که وارث تخت و تاج سلطنت ۲۵۰۰ ساله باید خلبان باشد. اخر به چه امیدی؟ احتمالا طرفداران رادیکال ایشان استناد به شعر حافظ دارند که: نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت/ به غمزه مسئله‌آموز صد مدرس شد.
به انتظار اطهارنظر و تصحیح موارد فوق از جناب فرخنده گرامی و سایر اظهار کنندگان محترم مقاله ایشان.
با احترام کاوه





iran-emrooz.net | Fri, 09.02.2024, 0:10
نقش شاه در پیروزی اسلام سیاسی

م. روغنی

انقلاب بهمن در ایران و منطقه فاجعه‌هایی به بار آورد که حتی در دوران پساجمهوری ولایی نیز از حافظه نسل‌های آینده زدوده نخواهد شد و دهه‌ها لازم است تا نظام سکولار دمکراتیک جایگزین به تدریج بتواند دمکراسی را در کشور مستقر و از جمله فجایع اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و محیط زیستی به‌جا مانده از کارکرد رهبران، کارگزاران و نیروهای امنیتی این نظام را بازسازی کند.

تا کنون روایت‌های بسیای در مورد بازی‌گران و عوامل اصلی که به انقلاب ۵۷ انجامید انتشار یافته است. شماری نقش دولت آمریکا را در این رویداد تعیین‌کننده سنجیده و هدف را کشیدن کمربند سبز در اطراف اتحاد شوروی ارزیابی کرده‌اند.

سلطنت خواهان ادعا دارند که کشور در دوران شاه در تمام زمینه‌ها رشد چشم‌گیری داشت مردم ایران در رفاه زندگی می‌کردند، آزادی‌های اجتماعی وجود داشت، شاه محبوب دل مردم بود، از سرکوب و خونریزی بیزار بود و دلیلی برای انقلاب وجود نداشت.

همچنین ادعا می‌کنند که شاه کشور را در مسیر دست‌یابی به “تمدن بزرگ” قرار داده بود و رویکردش در سازمان اوپک در جهت افزایش بهای نفت، غرب را ناخشنود ساخت و کارتر با طرح “حقوق بشر” با همراهی همه کشورهای غربی برای برانگیختن مردم به شورش توطئه کرد. بنا براین ادعا همچنین، ارتجاع سیاه (ملایان) و سرخ (چب‌ها) بر علیه شاه کودتا کرده روشنفکران نیز آتش بیار معرکه شدند.

در ارزیابی‌ها و ادعاهای بالا نقش شاه به عنوان رهبری که بر تصمیم‌گیری و اجرای کوچکترین برنامه‌ها در کشور تسلط و یا نظارت کامل داشت نادیده گرفته می‌شود و در برابر تنها بر عوامل خارجی و نقش دیگر بازیگران داخلی در پیروزی انقلاب بهمن تاکید به عمل می‌آید.

شاه از جمله به دلایل زیر در پیروزی اسلام سیاسی نقش مهمی ایفا نمود:

۱- استبداد سلطنتی

شاه از آغاز سلطنتش در دهه ۲۰، همچون پدرش باور داشت که پادشاهی پر قدرت باید زمام امور را در دست داشته باشد. به دیگر سخن این حکم قانون اساسی را که شاه باید سلطنت کند و نه حکومت نمی‌‌پذیرفت.[۱] در این راستا حتی پس از تلاش ناکام فخرآرا در ترورش در سال ۱۳۲۷، فرصت را غنیمت شمرد و به‌رغم مخالفت انگلیس و آمریکا با تشکیل مجلس موسسان، قدرت انحلال مجلس شورای ملی را به‌ دست آورد. افزون برین دخالت و یا نظارت مقامات غیرنظامی دولتی بر ارتش را که به باور برخی یکی از لازمه‌های دمکراسی است برنمی‌تابید.[۲]

پس از کودتای ۲۸ مرداد سرکوب مخالفین ملی و چپ‌گرا کلید خورد و شاه توانست قدرت خود را کاملا تثبیت و با تشکیل ساواک در سال ۱۳۳۶، با ۵۳۰۰ افسر تمام‌وقت و شمار نامعلومی از خبرچینان، زیر نظارت سازمان‌های اطلاعاتی اسرائیل و آمریکا گام مهم دیگری در تحکیم استبداد شاهی بردارد که از جمله وظیفه سرکوب فعالیت‌های اشتراکی و ضد سلطنتی به این سازمان واگذار شده بود. از این روی، تمام تلاش‌های این سازمان امنیتی برای ریشه‌کنی نیروهای چپ و سرکوب نیروهای لیبرال و دمکرات‌های سکولار مخالف استبداد سلطنتی تمرکز می‌یافت که بر اجرای قانون اساسی و کاهش اختیارات فراقانونی شاه تاکید داشتند.

انتخابات مجلس هیجدهم در سال ۱۳۳۳ با کاندیداهایی دست‌چین‌ شده برگزار شد. در این مجلس، به مانند مجلس‌های بعدی، تنها وفاداران به شاه توانستند به مجلس راه یابند. نظام دیکتاتوریِ شاه، با خودکامگی‌ٍ روز افزون، هیچ گونه آزادی سیاسی را برنمی‌تابید. همۀ تصمیمات اساسی را در دست خود متمرکز کرده بود. نخبگان کاردان و متکی به خود و دارای شجاعت را به حاشیه می‌راند و اگر به کار می‌گرفت به نظر و مشاورت‌شان ترتیب اثر نمی‌داد. خاطرات علم وزیر دربار شاه یکی از بهترین منابعی است که رویکرد استبدادی این پادشاه را برملا می‌سازد. در مقاله “ولایت پادشاه و ولایت رهبر” به گوشه‌هایی از رفتار استبداد گونه وی پرداخته‌ام.

محمدرضا پهلوی رویکرد اقتدارگرایانه‌اش در اداره کشور را ناشی از اراده خداوند می‌سنجید که تصمیماتش برگشت ناپذیرند و در کتاب “ماموریت برای وطنم” در این مورد چنین می‌نویسد: “برای من، به عنوان ناخدای کشتی سرنوشت کشورم در اقیانوس متلاطم جهان امروز، اتکاء به عنایات الهی اساس و بنیاد همه تصمیم‌ها و تلاش‌ها است، و می‌دانم که تا وقتی که راه من راهی باشد که خواسته اوست پیشرفت در این راه حتمی خواهد بود...... و تا وقتی که او بخواهد نه تنها هیچ نیروی سیاسی یا عامل اقتصادی بلکه حتی هیچ عامل غیر قابل پیش‌بینی فرد و خصوصی نیز نخواهد توانست مانع انجام این رسالت شود.”[۳]

در سایه چنین ادعاها و رویکردی بود که فعالیت‌های سیاسی و فرهنگی تنها در جهت مصالح مستبد میسر می‌شد. احزاب نمایشی شه ساخته ایران نوین و مردم و سپس حزب رستاخیز فعالیت‌های سیاسی رسمی را به عهده داشتند و رهبران احزاب ملی‌گرا در زندان و یا به ناچار در سکوت و انفعال بسر می‌بردند.

سانسور کتاب و کنترل وسایل ارتباط جمعی، بسیاری از ما روشنفکران و نویسندگان را در تله “غرب زدگی” آل‌احمد و یا مبارزات “ضد امپریالیستی” اردوگاه شرق گرفتار ساخت که در نهایت در توهمات خود فرو رفته و یا در گفتمان با هواداران اسلام سیاسی هم‌سو شدیم. در این فضای فکری لزوم استقرار دمکراسی و اهمیت جدایی دین از دولت نادیده گرفته می‌شد و ممنوعیت نوشته‌های خمینی از جمله “حکومت اسلامی” هدف‌های واقعی این روحانی مرتجع را از دید روشنفکران و مخالفین نظام سلطنتی پنهان می‌ساخت.

بسیاری از روشنفکران و مخالفین باور داشتند که هر نظامی جایگزین شود از استبداد پادشاهی بهتر خواهد بود غافل از آنکه استبداد دینی و نظامی ولایی نه تنها پیشرفت‌های اقتصادی و اجتماعی مدرنیستی دوران پادشاهی را متوقف و یا خنثی خواهد کرد بلکه از جمله کشور ایران را منزوی، تمام دست‌آوردهای اجتماعی و حقوقی زنان را نابود و سرکوب دگراندیشان و اقلیت‌های قومی و دینی را به مراتب تشدید خواهد کرد

شهرنشینی شتاب‌زده در پی توسعه آمرانه، به حاشیه‌نشینی بی‌سابقه‌ای انجامید و بی‌سوادی گسترده در شهر و روستا و فعالیت نسبتا آزاد روحانیون، گرایش به مذهب را تقویت می‌کرد بی‌دلیل نبود که در جریان انقلاب توده‌های گسترده‌ای عکس خمینی را در ماه جستجو می‌کردند! استبداد فضای ذهنی مناسبی را برای پیروزی اسلام سیاسی به رهبر خمینی فراهم ساخت.

۲- اتحاد با روحانیت و پارانویای خطر کمونیسم

پس از خروج اجباری رضا شاه از ایران، متفقین به پیشنهاد انگلیس با شرط و شروطی به پسر رضا شاه اجازه دادند سلطنتش را حفظ کند. به وی گفته شده بود که سلطنتش “آزمایشی” است و باید راه و رسم پدرش را کنار گذارد و در چارچوب قانون اساسی سلطنت کند. در این دوره آزمایشی شاه جوان می‌بایست دست به اصلاحات گسترده زند، املاک و دارایی‌های ملی را که پدرش با زور تصاحب کرده بود باز گرداند.[۴] وی به خواسته‌های آنها تمکین کرد.

اما یکی از مهمترین اقدام‌های وی برای حفظ حکمرانیش نزدیکی به روحانیت و تعدیل اصلاحات سکولاریستی رضا شاه در اوایل سال‌های پادشاهی‌اش بود که قدرت از دست رفته روحانیت را به تدریج به آنان باز می‌گرداند. پیش از هر چیز در مراسم تحلیف، سخنانش رنگ و بوی اسلام‌پناهی داشت و گسترش “مذهب اثنی عشری” را از وظایف عمده سلطنت به شمار آورد. در این رابطه دست به اقداماتی نیز زد. از جمله روزه‌خواری در اماکن عمومی و ادارات دولتی در ماه رمضان ممنوع شد. استاندار خراسان که به باور روحانیون در زمان رضا شاه حمله و کشتار مخالفین مذهبی در مشهد را سازمان داده بود برکنار گردید. ممنوعیت زیارت حج برداشته شد و برای بهبود اوضاع مدارس دینی اقداماتی صورت گرفت.[۵].

وی از جمله با سفرهای زیارتی و تبلیغاتی پر سر و صدا به شهرهای مشهد و قم رفت و به رغم مخالفت سفارت انگلیس از آیت‌الله قمی دعوت کرد که از تبعید به کشور باز گردد.[۶] بولارد سفیر انگلیس در ایران به وی گوشزد کرد که پدرش با زحمت بسیار این آیت‌الله را به تبعید فرستاد اما شاه باور داشت که روحانیون “در ته قلب سلطنت طلبند” و پادشاه را سدی در برابر کمونیسم و جمهوری عرفی به شمار می‌آورند. از این‌رو بهره گیری از اسلام در برابر کمونیسم و خطر دکتر مصدق در برنامه‌های راهبردی محمد رضا شاه و هوادارانش در دوران حکمرانی‌اش اهمیت ویژه‌ای یافت. در برابر روحا‌نیت محافظه‌کار نیز که از وابستگی حزب توده به شوروی و خطر احتمالی کمونیسم در هراس بود نزدیکی به شاه، سید ضیاء و انگلیس را ترجیح می‌داد. آنان از مصدق و ملی شدن نفت دل خوشی نداشتند. سید ضیاء نیز فرد مورد اعتماد شاه بود و مورد مشورت وی قرار می‌گرفت.[۷]

شاه جوان همچنین دریافت که در مبارزه علیه نخست‌وزیران قدرتمندی مانند قوام به روحانیت نیازمند است. در این رابطه روحانیون را حتی به دخالت در سیاست و برای “پیکار با حکام جبار” دعوت می‌کرد. در راستای نزدیکی به روحانیت در آن زمان، می‌توان به عیادت از آیت‌الله بروجردی در یکی از بیمارستان‌های تهران نیز اشاره نمود که پوشش خبری گسترده‌ای در روزنامه‌های دولتی یافت.

بهره گیری از قدرت روحانیت برای پیکار با رقبا بار دیگر در زمانی روی داد که دولت انگلیس تشخیص داد برای رویارویی با مصدق و اجرای قرارداد الحاقی (گس- گلشائیان) به نخست‌وزیر نیرومندی نیاز است. بنابرین نخست‌وزیری رزم آرا، رئیس ستاد ارتش در آن زمان، در دستور کار قرار گرفت و به شاه تحمیل شد. وی از ریاست رزم‌آرا می‌هراسید و قدرتش را در خطر می‌دید. ازاین‌رو از کاشانی که به لبنان تبعید شده بود و از دشمنی‌اش با رزم‌آرا خبر داشت درخواست کرد که به کشور باز گردد. کاشانی پس از بازگشت از راه بیانیه‌ای مخالفت با رزم‌آرا را وظیفه‌ی کلیه ایرانیان اعلام نمود. رزم‌آرا سرانجام بدست یکی از اعضاء فداییان اسلام ترور شد.

البته شماری باور دارند که تکیه شاه بر دین و نزدیکی‌اش به روحانیت از گرایش‌های مذهبی وی نیز سرچشمه می‌گرفت. در واقع وی در موقعیت‌های گوناگونی بر ارتباطش با خداوند و امامان تآکید می‌نمود و خودش را “نظرگرده” می‌دانست. برای نمونه در مورد مسئله آذربایجان براین گمان بود که از کمک الهی و “منابعی معنوی” برخوردار است.[۸] این گرایش نیز در باز گذاردن دست روحانیت در دخالت در امور سیاسی مؤثر بود.

افزون براین، کمونیست‌ستیزی نیز پایه اتحاد شاه و روحانیت را فراهم ساخت. شاه گرفتار پارانویای از دست رفتن تاج و تختش بر اثر حمله احتمالی شوروی و یا فعالیت نیروهای چپ در ایران بود و روحانیت، کنشگری سیاسی و پیروزی احتمالی دولتی کمونیستی “خدا ناباور” و حتی ملی‌گرایان سکولار را برنمی‌تابید. از این‌رو به ویژه با آن دسته از روحانیونی که از ادامه سلطنت پشتیبانی می‌کردند، با مدارا رفتار می‌کرد و به نفوذ مذهب دامن می‌زد. افزایش نفوذ مذهب که از جمله ناشی از جنگ سرد بود به یکی از مهمترین عوامل سقوط شاه در انقلاب ۵۷ تبدیل گردید.

دکتر بختیار در کتاب خاطراتش در این باره می‌نویسد: “شاه به طرق مختلف راه را برای خمینی هموار کرد. قسمتی از نیروهای فعال ملت که راه را بروی خود بسته یافتند به طبقه مذهبی پناه بردند. از آنجا که تجمع مخالفان ممنوع بود و گردهمایی در سلول‌های حزب واحد نیز معنایی نداشت، جوانان خود را به دامن مذهبیون انداختند: راه ملیون مسدود شده بود ولی دروازه مذهب باز بود. این مفر، بدآیند آمریکایی‌ها هم نبود چون آنها تصور می‌کردند که مذهب بی‌خطر است و جوانان بی‌آن که آزاری برسانند می‌توانند شیطنت و هیاهوی خود را در آن میدان مصرف کنند! “[۹]

۳- خمینی و بدیل بنیادگرایی

خمینی که در زمان بروجردی روحانی گم‌نامی بود نامش با مخالفت با لایحه انجمن‌های ایالتی و ولایتی بر سر زبان‌ها افتاد. جسارت و شهامت این روحانی در مخالفت با این لایحه، هرچند از موضعی ارتجاعی و واپس‌گرایانه، محبوبیت وی به‌ویژه در میان طلاب حوزه و برخی از بازاریان را موجب و اعتراضات روحانیون سنتی را نیز برانگیخت. عقب‌نشینی شاه و علم و پس گرفتن این لایحه به این روحانی شهرت و جسارت بیشتری بخشید. مخالفت‌های تند و بی‌سابقه خمینی با حکومت خودکامه شاه علیه مواد شش گانه انقلاب سفید نیروهای اسلامی ملی‌گرا را به تدریج در کنار آیت‌الله قرارداد که اصلاحات مدرنیستی و آمرانه شاه را “خواسته سیاست خارجی و اوامر شخصی شاهنشاهی به زور سرنیزه نظامی”[۱۰] می‌سنجیدند.

با روی کارآمدن دولت دمکرات کندی در آمریکا سیاست رویارویی با نفوذ کمونیسم در ایران دگرگون شد. به باور معماران تازه جنگ سرد تشکیل دولتی با شرکت لیبرال‌ها و اجرای اصلاحات اقتصادی و اجتماعی می‌توانست کاربرد بهتری در برابر نفوذ شوروی در ایران داشته باشد. اصلاحات آمرانه شاه که به یاری دولت امینی آغاز گشت گرچه گام مهمی در راه خروج از عقب‌ماندگی کشور و شکستن سدی بود که سنت و روحانیون واپس‌گرا در برابر تحولات اجتماعی و رفع تبعیض علیه زنان و اقلیت‌های دینی ایجاد کرده بودند اما از مشروعیت ملی برخوردار نبود. ازاین‌رو شوربختانه با استقبال روبرو نگردید و برآن برچست استعماری زده شد. البته جبهه ملی در یک مورد با شعار اصلاحات آری دیکتاتوری نه با خیزش ارتجاعی خرداد ۴۲ که عمدتا با حق رآی زنان مخالف بود فاصله گرفت اما با سرکوب ساواک مواجه و سپس با مشکلات درون سازمانی به سود بنیادگرایان به شدت تضعیف گردید که پرداختن به آن از دایره این نوشته خارج است.[۱۱]

خمینی در سال ۴۳ به خارج تبعید شد که تا سال ۵۷ ادامه یافت. در این دوران شرایطی برای وی فراهم گردید که بدون هراس از یورش مآموران ساواک علیه سیاست‌های شاه سخنرانی کرده و اعلامیه صادر کند. این موقعیت برای لیبرال‌ها، دمکرات‌های سکولار, اسلام‌گرایان ملی‌گرا و حتی روحانیون میانه‌رو فراهم نمی‌‌شد. ارتباط پیروان آیت‌الله با وی این امکان را میسر می‌ساخت که موضع‌گیری‌های سیاسی‌اش از راه نوار و اعلامیه بوسیله شبکه پیروان و مساجد که شمار آنها افزایش چشم‌گیری یافته بود توزیع گردد.

در نیمه دوم دهه پنجاه و شروع اعتراضات گروه‌های روشنفکری و سکولار علیه دیکتاتوری شاه مقاله‌ی توهین‌آمیزی که در سال ۱۳۵۷ به دستور دربار در روزنامه اطلاعات منتشر شد شورش پیروان اسلام سیاسی بنیادگرا در شهر تبریز را کلید زد. با کشته شدن عده‌ای در این شهر، اعتراضات مخالفان مذهبی علیه شاه با تظاهرات و درگیری با نیروهای نظامی در شهرهای بزرگ آغاز گردید که حداقل هر چهل روز ادامه می‌یافت. بدین ترتیب اعتراضات نیروهای دمکرات - سکولار که از شب‌های شعر آغاز گشته بود به حاشیه رانده شد و خمینی به تدریج رهبری اعتراضات را در دست گرفت.

خمینی نیز در پاریس به سهم خویش به مردم فریبی ادامه می‌داد و در هر فرصتی از “مدینه فاضله” اسلامی که در آن همه آزادند و زنان و مردان برابر خواهند بود دم می‌زد. در داخل نیز قشرهای گوناگون هیجان‌زده هر روزه در تظاهرات گسترده شرکت می‌کردند و یا کشور را در اعتصابات سراسری فرو برده بودند.

شاه با تکیه بر دولت‌مردان فاسد و ژنرال‌هایی که در گفتگو با علم به بی‌کفایتی‌شان اعتراف کرده بود[۱۲] فرصت‌های طلایی مهمی را برای حل این بحران از دست داد. به باور نگارنده اگر شاه در سال ۱۳۵۶ در آغاز فضای باز سیاسی و پیش از خیزش‌های مذهبی، به تشکیل یک دولت ملی و از افراد خوشنام و مورد احترام طبقه متوسط و دانشگاهیان تن می‌داد و از اختیارات فراقانونی‌اش دل می‌کند، بدون شک مسیر تاریخ ایران به جای تونل تاریکی که دراین چند دهه طی کرد راه دیگری می‌پیمود.

شاه که در ماه‌های پایانی سلطنتش با بیماری سرطان دست به گریبان بود و احتمالا سقوط پایه‌های سلطنت را پیش‌بینی می‌کرد به ناچار و دیرهنگام، با پذیرش شرایط دکتر بختیار به تشکیل دولت وی تن داد و خروج از کشور را که از ماه‌ها پیش برنامه ریخته بود، بر خلاف توصیه‌های پدرش عملی ساخت. رضا شاه در آخرین نامه از تبعید به وی نوشته بود: “که جوان است و می‌تواند ایران پر عظمت بسازد. می‌گفت از وسوسه متملقان حذر کند و از چیزی نهراسد. می‌گفت باید در همه کاری جرآت و پایداری نشان دهد و می‌گفت حتی یک خطا و تزلزل، یک اظطراب غیرضرور نه تنها دودمان پهلوی را می‌تواند انداخت، بلکه سرنوشت ایران را دگرگون خواهد ساخت.”[۱۳]

دکتر شاهپور بختیار ۳۷ روز پیش از پیروزی انقلاب، کابینه را به شاه معرفی کرد. وی برای غلبه بر هیجان کوری که گریبانگیر ملت ایران شده بود شانس موفقیت را ” بیش از یک یا دو درصد نمی‌‌دید.”[۱۴] بختیار موجودیت ایران را در خطر می‌دید و زندگی فردی و سیاسی اش را در گرو این تصمیم گذاشت. برنامه دولت بختیار شامل انحلال ساواک، آزادی کلیه زندانیان سیاسی، آزادی مطبوعات و اجتماعات مسالمت آمیز، انتخابات آزاد، مبارزه با فساد و ایجاد یک “دمکراسی ملی بر مبنای سوسیالیسم “[۱۵] می‌گردید که خواسته دمکرات سکولارهای جنبش را نمایندگی می‌کرد. وی در گفتگو با خبرگزاری فرانسه اعلان کرد که ” شاه سالها این قانون اساسی را نقض کرده و اکنون باید آنچه را سال‌ها از دست داده بودیم با مفهوم دمکراتیک برقرار کنیم”.

بختیار شاید تنها کسی درین دوره دشوار تاریخی کشور بود که در گفتگو با خبرنگاران داخلی و خارجی با شهامت و جرات کامل به افشای اهداف خمینی پرداخت: “... من در تمام عمر در راه دمکراسی مبارزه کرده ام و در اصول عقاید نه با آیت الله خمینی سازش خواهم کرد نه با کس دیگر... اگر او می‌خواهد در قم دولتی ایجاد کند، اجازه خواهیم داد. دیدنی خواهد بود. ما هم واتیکان کوچکی خواهیم داشت. هیچ کس نمی‌‌داند جمهوری اسلامی چیست و اگر کسی به متون گذشته مراجعه کند، پشتش به لرزه در می‌آید. او نه تعدد گروه‌های سیاسی را می‌پذیرد، نه دمکراسی را. می‌خواهد روحانیت قانون الهی را اجرا کند. همه چیز اینجا شروع می‌شود و اینجا تمام می‌شود.”[۱۶]

شوربختانه سخنانش شنیده نشد اما تاریخ پیش‌بینی سخنگو را تائید کرد.

بهمن ۱۴۰۲
mrowghani.com

——————————————-
[۱] - عباس میلانی، نگاهی به شاه، نشر پرشین سیرکل، تورونتو، ۱۳۹۲، ص. ۱۱۱
[۲] - همان ۱۵۹-۱۶۱
[۳] - محمد رضا شاه پهلوی، ماموریت برای وطنم، مرکز پژوهش و نشر فرهنگ سیاسی دوران پهلوی با همکاری کتابخانه پهلوی، ۱۳۴۰، ص ۱۰،۱۱
[۴] ابراهامیان، تاریخ ایران مدرن، ترجمه محمد ابراهیم فتاهی، نشر نی، ۱۳۸۹، ص. ۱۸۴
[۵] - دکتر سید رضا نیازمند، شیعه در تاریخ ایران، حکایت قلم نوین، ۱۳۸۳، ص. ۴۲۲
[۶] - عباس میلانی، نگاهی به شاه، ص. ۱۱۴
[۷] - همایون کاتوزیان، مصدق و نبرد قدرت، ص. ۱۷۶
[۸] - عباس میلانی، ص. ۱۴۷
[۹] - شاهپور بختیار، یکرنگی، .... ص. ۷۹
[۱۰] - بیانه نهضت آزادی ایران در باره رفراندوم انقلاب سفید، تاریخ ایرانی
[۱۱] - محمود روغنی، فراز و فرود جدایی دین از دولت، ص. ۱۸۶
[۱۲] - یادداشت‌های علم، ویرایش و مقدمه مشروحی در باره شاه و علم از علینقی عالیخانی، چاپ اول، آمریکا، ۱۹۹۳، ص. ۱۵۹
[۱۳] - عباس میلانی ص. ۱۲۴
[۱۴] - حمید شوکت، پرواز در ظلمت، انتشارات فروغ، چاپ دوم، تابستان ۱۳۹۵ ص. ۳۵۲
[۱۵] - همان، ص. ۳۵۷
[۱۶] - همان، ص. ۳۸۴



نظر خوانندگان:


■ هرگاه از سازمان‌های سیاسی چپ می پرسیدیم چرا مواضع و اندیشه‌های خمینی را قبل سال ۵۷ بررسی نکردید و انتقاد نکردید؟ در پاسخ می‌گفتند: ما واهمه داشتیم اگر به دیدگاه‌های ارتجاعی خمینی بطور علنی بر خورد می‌کردیم، به مبارزات ضد سلطنتی ضربه وارد می شود و تفرقه ایجاد می‌کند و شکست سال ۳۲ باردیگر رخ می‌دهد.
مستشار





iran-emrooz.net | Mon, 05.02.2024, 13:29
ایران، سرزمین سوخته

سعید سلامی

میهن کهن‌سال ما از دیرباز فرازوفرودهای زیادی را پشت سر گذاشته، پادشاهان مقتدر و لایق، پادشاهان نامقتدر و نالایق زیادی بر آن حکومت کرده‌‌اند؛ زمانی تا سرزمین‌های دوردست گسترش یافته و زمانی مورد تاخت‌وتاز قرار گرفته، اشغال شده و مردمان آن از سوی حاکمان خودی‌ و بیگانه قتل‌عام شده‌اند. یکی از خون‌بارترین و دیرپاترین یورش‌ها، ‌حملۀ اعراب به ایران و اشغال‌ کشورماست. شگفت و تاسف که میهن ما هنوز هم بعد از گذر نزدیک به ۱۴ قرن، به اشغال میراث‌داران این قوم بدوی درآمده، دارایی‌های آن به یغما رفته و ساکنان آن به بی‌رحمانه‌ترین شکل ممکن به اسارت درآمده و نابود می‌شوند.

در تاریخ می‌خوانیم: «جنایات اعراب در حمله به ایران به مجموعه جنایات آنان در حملات به شاهنشاهی ساسانی در قرن هفتم میلادی اشاره دارد که از سال ۶۳۳ میلادی مصادف با خلافت ابوبکر شروع شد، در زمان عمر به اوج خود رسید و در زمان عثمان منتهی به سقوط کامل شاهنشاهی ساسانی در سال ۶۵۱ میلادی (مطابق با سال ۳۰ هجری شمسی) و کشته شدن یزدگرد سوم، آخرین پادشاه ساسانیان شد.» و در ادامه: «اعراب ایرانیان فراری را اسیر کردند، سیصد هزار زن و دختر اسیر شدند و در بازارهای برده فروشی اسلامی به فروش رسیدند. شصت هزار نفر از آن‌ها به همراه نهصد بار شتر طلا بابت خمس به پایتخت حکومت اعراب (دارالخلافه) فرستاده شدند؛ هم‌چنین به زنان بعد از اسارت تجاوز کردند.»(به نقل از دو قرن سکوت، عبدالحسین زرین‌کوب)

حمله به سیستان، به نقل از تاریخ سیستان صفحه۳۷، ۸۰ – کتاب تاریخ کامل جلد۱ صفحه ۳۰۷:
«مردم سیستان در برابر حملات سپاه مسلمانان مقاومت بسیار کرد؛ بطوریکه ربیع ابن زیاد یکی از سرداران سپاه اسلام برای شکست مقاومت و ایجاد ترس در مردم و کاهش شور مقاومت آن‌ها، دستور داد اجساد کشته شدگان را انباشت کنند و قرار شد که هر سال از سیستان هزار هزار درهم (معادل یک میلیون درهم) با هزار غلام بچه و کنیز به امیرالمؤمنین بدهند.»

حمله به گرگان، از تاریخ طبری جلد پنجم صفحه ۲۱۱۶ – کتاب تاریخ کامل؛ جلد سوم؛ صفحه ۱۷۸ و ابن اثیر:
«در حملهٔ مسلمانان عرب به گرگان، مردم با سپاهیان اسلام به سختی جنگیدند آن‌چنان‌که سعید ابن عاص سردار سپاه اسلام از وحشت، نماز خوف خواند. مردم گرگان پس از مدت‌ها پایداری و مقاومت امان خواستند، سعید ابن عاص به آنان امان داد و سوگند خورد که “یک تن از مردم شهر را نخواهد کشت”، مردم گرگان بعد از سوگند عاص تسلیم شدند، اما سعید ابن عاص همهٔ مردم را به ‌قتل رساند، به‌جز یک نفر. او در توجیه شکستن سوگند خود چنین گفت: “من قسم خورده بودم که یک تن از مردم شهر را نکشم!” تعداد سربازان سپاه اسلام در حمله به گرگان، هشتاد هزار نفر بودند.» اعراب در سلسله حمله‌های خود علاوه بر ویران‌گری، غارت و به بردگی گرفتن ایرانیان، بیش از ۶۳۰۰ تن را از دم شمشیر گذراندند.

کپی برابر اصل است

ببینیم بنیادگرایی اسلامی در ایران، چگونه مردم یک سرزمین را به گروگان گرفته و ثروت آن را برای برپایی امپراتوری شیعی در جهان بر باد می‌دهد:
ـ ایران با برخورداری از ۶۸ گونۀ مادهٔ معدنی و نزدیک به ۶۰ میلیارد تُن ذخایر معدنی، حدود ۷ درصد از کل ذخایر معدنی جهان، در جایگاه دهم قرار دارد.
ـ ایران از نظر ذخایر گاز و نفت جهان در رتبه های دوم و سوم جای دارد.
ـ بنا بر اعلام موسسه خدمات مالی و بانکی سوئیس، تعداد میلیونرهای ایران ۴ برابر ترکیه و ۳ برابر مصر است. آمریکا، چین و فرانسه سه کشور اول این لیست را تشکیل می‌دهند. براساس این لیست ایران در جایگاه چهاردهم و بالاتر از آلمان، عربستان و اسرائیل قرار دارد.
ـ صادرات ایران در ۹ ماهۀ سال جاری (سال ۱۴۰۱)، شامل نفت، برق و خدمات فنی و مهندسی به ۶۳ میلیارد و ۹۷۰ میلیون دلار رسید. (محمد رضوانی‌فر، معاون وزیر اقتصاد و رئیس کل گمرک ایران)
ـ طبق آمار اوپک، ایران در سال ۱۴۰۱ معادل ۵۴ میلیارد دلار درآمد نفتی داشته است. (در دورۀ ۶۷ ساله، از سال ۱۲۹۰، اولین بهره‌برداری از نفت در مسجدسلیمان با تولید روزانه ۵۰۰ بشکه تا ۱۳۵۷، مجموع درآمد نفتی ایران حدود ۱۳۲ میلیارد دلار بوده است.)
ـ ایران در سال ۱۴۰۱، از صادرات گاز ۴ میلیارد دلار درآمد داشته است.
ـ دولت سیزدهم (دولت رئیسی) بیش از ۵۰ میلیارد دلار محصولات غیرنفتی درآمد داشته است. و...
در حاشیه: طبق گزارش بلومبرگ حدود یک‌سوم از درآمدهای نفتی کشور در روند دور زدن تحریم‌ها و فروش آن از طریق دلال‌ها، بازار سیاه و قاچاقچی‌ها هدر می‌رود. این گزارش در ادامه می ‌نویسد: اگر تا پایان سال وضعیت هدررفت درآمدهای نفتی با این روال ادامه یابد، به معنی تلف شدن بیش از ۱۵ میلیارد دلار درآمدهای نفتی کشور در کل سال ۱۴۰۲ خواهد بود.
وب‌سایت «اکو ایران»: میزان تخفیف ج.ا. به چین ۱۲ تا ۱۵ دلار در هر بشکه و ۳۰۰ میلیون دلار در ماه برای میزان فروش فعلی می‌باشد. در یک دهۀ گذشته سالانه ۱۴۴ میلیارد مترمکعب گاز هدررفته است. با این میزان انرژی گاز، می‌توان ۱۸۰۰ میلیون مگاوات ساعت برق تولید کرد که معادل دوسوم برق تولیدی کل اتحادیۀ اروپا است.

دیپلماسی ویران‌گر

بنیاد گرایی ج.ا. به رهبری علی خامنه‌ای، موتور محرکه و منبع مالی و نظامی تروریست‌ها در منطقه و در سراسر دنیاست. اما دراین میان، دوستان «ملت مظلوم فلسطین» هم با خرسندی و رضایت خاطر از تجاوز و ترور حماس در هفتم اکتبر و جنگ‌افروزی محور مقاومت، دست در دست رژیمی یغماگر و جنایت‌کار درهر دو سرزمین، ایران و فلسطین می‌گذارند و به جای تلاش برای رهایی از شر مطلق ج.ا. و ارائۀ راه‌حل سیاسی جامع و پایدار برای پایان دادن به رنج مردم فلسطین، بر تداوم آتش جنگی ۷۵ ساله می‌‌دمند.

نگاهی گذرا به دیپلماسی ویران‌گر ج.ا. بکنیم:

ـ علی خامنه‌‌ای: «کمک ما به محور مقاومت از اوجب واجبات است. کمک می‌کنیم و هیچ ابائی هم از گفتن آن نداریم.» (تا کور شود هر آن‌که نتواند دید!)
ـ علی خامنه‌ای در دیدار با رهبران حماس در تهران در تیرماه ۱۳۹۸: «در سال‌های نه چندان دور، فلسطینی‌ها با سنگ مبارزه می‌کردند، اما امروز به جای سنگ، مجهز به موشک‌های نقطه‌زن هستند و این، یعنی احساس پیش‌رفت.»
ـ سیدحسن نصرالله: ««ما خیلی صریح می گوییم و شاید چنین چیزی در تمام جهان وجود نداشته باشد که کسی بیاید و به صورت علنی، شفاف و صادقانه بگوید؛ در مقابل همه جهان می گوییم! برادر، ما بی پرده می گوییم! بودجه و هزینه و خرج و خورد و خوراک و سلاح و موشک های حزب الله از ج.ا.ا. می رسد! تمام؟ هیچ ربطی به بانک ها ندارد و تا زمانی که ایران پول داشته باشد یعنی ما پول داریم. شفافیت بیشتر از این می خواهید؟» (دهن کجی به زباله‌گردها، گورخواب‌ها، کارتون‌خواب‌ها، فروشندگان چشم و کلیه و... در ایران اسلامی!)

در بارۀ میزان و طول و عرض «کمک» به حماس و گروه‌‌‌‌‌‌‌های جهاد اسلامی به دلیل استفاده از شرکت‌های صوری، استفاده از رمز ارز، تعدد بازیگران پشت صحنه، پنهان‌کاری و سوراخ و سنبه‌های ناپیدا، شبکه های مختلف مالی از جمله صرّافی‌های فلسطینی، انتقال پول به صورت قاچاق از طریق دریای مدیترانه و یا گذرگاه‌های مرزی فلسطین، بیابان‌نشینان صحرای سینا، نمی‌توان بر کلیت این کوه یخ پرتو افکند، ناگزیر به بخش پیدای آن نگاهی بکنیم:
ـ محمودالزهارعضو ارشد حماس: «حاج قاسم [سلیمانی] فورا درخواست ما را پاسخ داد و فردا در فرودگاه ۲۲ میلیون دلار در چمدان به ما تحویل داد. البته قرار بود مبلغ بیشتری پرداخت شود اما ما ۹ نفر بودیم و نمی‌توانستیم بیش از این بار حمل کنیم چون هر چمدان ۴۰ کیلو گنجایش داشت.» (سال ۱۳۸۵).
ـ ایران ماهانه ۲۵ میلیون دلار به حماس کمک می‌کند، اما مصر موفق شد جلو ورود این کمک‌ها از خاک خود به غزه را بگیرد. رئیس سازمان اطلاعات مصر می‌گوید «ج.ا. بیابان‌نشین‌های مصر را به استخدام خود درآورده بود تا بتواند برای حماس کمک‌های مالی و نظامی ارسال کند.» (سال ۱۳۸۸)
ـ طی جلسه‌ای که بین حماس و آیت الله خامنه‌ای برگزار شد، تهران با افزایش حمایت مالی ماهانه به حماس به مبلغ ۳۰ میلیون دلار در ماه موافقت کرد.
ـ اسماعیل هنیه، رئیس دفتر سیاسی حماس: «ج.ا.ا. ۷۰ میلیون دلار به این جنبش فلسطینی پول داد تا «قوای بازدارندگی» خود را در برابر اسرائیل بسازد و راکت‌هایی که نیرو‌های حماس در باریکه غزه تولید کردند، بخشی از این «توان راهبردی» است.» (دی ماه ۱۴۰۰)
ـ ج.ا. در سال ۱۴۰۱ کمک‌های مالی به شاخه نظامی حماس را از ۱۰۰ میلیون دلار به حدود ۳۵۰ میلیون دلار در سال افزایش داد. (سال ۱۴۰۱)
ـ بودجۀ حزب‌الله لبنان که همه‌ساله از ایران تأمین می‌شود بین ۷۵۰ میلیون تا یک میلیارد دلار است، در واقع، در مدت دست‌کم ۱۵ سال گذشته، دولت ایران حدود ۱۵ میلیارد دلار به حزب‌الله تأمین مالی کرده است. (بدیع یونس، ایندپندنت فارسی، فروردین ۱۴۰۰)
ـ شماری از روزنامه‌نگاران لبنانی در سال۱۴۰۰: «هدیۀ دو میلیون دلاری خانم زینب سلیمانی» (به دختران لبنانی، برای ترویج ازدواج و تداوم نسل حزب‌الله در لبنان.)
ج.ا. علاوه بر کمک‌های مالی، نیازهای تسلیحاتی حماس و سایر نیروهای اختاپوسی خود را هم تأمین می‌کند. برای نمونه:
ـ روزنامۀ خراسان در آذر ۱۳۹۱ به نقل از جواد کریمی قدوسی، یکی از اعضای سپاه و نماینده وقت مجلس: «۵۰ هزار موشک و هزاران موشک ضد تانک به غزه فرستادیم.»
ـ محمدعلی جعفری فرمانده پیشین کل سپاه پاسداران: «ایران فناوری ساخت موشک فجر ۵ را به نوار غزه منتقل کرد.» (سال ۱۳۹۱ )
ـ قاسم سلیمانی، در دی ماه ۱۳۹۶، بعد از اینکه اسماعیل هنیه رئیس جدید دفتر سیاسی حماس شد: «همه امکانات جمهوری اسلامی در اختیار حماس است.»
ـ گزارش وزارت امور خارجۀ ایران در سال ۱۳۹۹: ایران علاوه بر کمک‌های مالی، فناوری و دانشی را ارائه کرده که حماس را قادر می‌سازد تا زرادخانۀ موشک‌های خود را در غزه بر اساس طرح‌های ایرانی بسازد.
ـ امیرعلی حاجی‌زاده فرمانده نیروی هوافضای سپاه در ژانویه ۲۰۲۱: « همۀ موشک‌هایی که در غزه و لبنان مشاهده می‌کنید با حمایت ایران ساخته شده است»
ـ و...

سرزمین سوخته

از مقایسۀ درآمدهای کشورهای همسایه، وضعیت اقتصادی و معیشتی آن‌ها بگذریم و به بخشی از سویۀ واقعی و تاریک میهن‌مان بپردازیم.

ـ هرانا: در دی‌ماه ۱۴۰۲ هر روز سه نفر در ایران اعدام شدند. تحقیقات پایگاه داده‌‌های باز ایران: آمار اعدام در ج.ا. بعد از کشته شدن مهسا امینی ۷۵ درصد بیشتر شده است. سازمان عفو بین‌الملل: ایران از نظر شمار اعدام‌ها رتبه دوم جهان و رتبه اول خاورمیانه را دارد. سازمان عفو بین‌الملل: «ایران مسئول یک ‌سوم کل اعدام‌ها در جهان است.» (البته اعدام‌های روبه افزایش ماه‌های اخیر در گزارش این سازمان لحاظ نشده است.)
ـ ایران در سال ۱۴۰۲، از نظر نرخ بیکاری رتبه سوم را در جهان به خود اختصاص داده است.( رتبه اول و دوم این نرخ به ترتیب کشورهای عراق و ترکیه می‌باشند.)
ـ بالغ بر ۷۰ درصد بیکاران کشور در گروه سنی جوان ۱۸ تا ۳۵ ساله قرار دارند.
ـ طبق آمار رسمی ۲ میلیون و طبق آمارهای غیررسمی ۷ میلیون کودکان کار در ایران وجود دارند.
ـ در تهران ۵ هزار و در کل کشور ۱۴هزار کودک به زباله گردی اشتغال (!) دارند.
ـ نزدیک به ۹ میلیون بی‌سواد مطلق و ۷ میلیون کم سواد در کشور وجود دارد.
ـ فداحسین مالکی نماینده سیستان و بلوچستان و عضو کمیسیون امنیت ملی مجلس: بیش از ۱۰۰ هزار نفر بازمانده از تحصیل در استان سیستان و بلوچستان وجود دارند. (چهارشنبه، ۴ بهمن ۱۴۰۲)
ـ ۸۰ درصد جمعیت ایران زیر خط فقر به سر می‌برند. (شهاب نادری، عضو کمیسیون اقتصادی مجلس)
ـ مدیر موسسه پایان کارتن خوابی: ما با یک جمعیت حدود ۳ میلیون نفری در کل کشور رو به رو هستیم. در تهران ۵۵ هزار کارتن خواب وجود دارد که ۲۰ درصد آن‌ها زنان و کودکان هستند.
ـ ۳۰ درصد افراد کارتن خواب دارای مدرک تحصیلی دیپلم به بالا، حدود ۵ درصد لیسانس به بالا و در موارد نادر، افرادی که مدرک دکتری دارند نیز کارتن خواب شده‌اند.
ـ استیو هانکه، اقتصاددان آمریکایی و استاد دانشگاه جانز هاپکینز: ایران در رتبۀ ۱۹، به طیف بدبخت‌ها نزدیکتر است. نتیجۀ یک تحقیق: ایران و عراق جزو ۱۰ کشور غمگین جهان هستند. یورو نیوز: شهروندان سه کشور عراق، ایران، و سودان جنوبی به ترتیب خشمگین‌ترین مردم جهان می‌‌باشند.
ـ سالانه بیش از یک میلیون نفر در ایران به خاطر مشکلات اقتصادی، بیماری‌های روانی، جبر فرهنگی، مسائل سیاسی و فشارهای اجتماعی اقدام به خودکشی می‌کنند. از این تعداد ۵۰۰۰ تن جان خود را از دست می‌دهند.
ـ فایننشال تایمز لندن، با استناد به آمار سازمان همکاری و توسعۀ اقتصادی در گزارشی با عنوان فرار مغزها نوشت: ایران با افزایش ۱۴۱ درصدی، سریع‌ترین رشد مهاجرت را در ۲۰۲۰ تا ۲۰۲۱ داشته است. این رقم از ۴۸ هزار نفر در سال ۲۰۲۰ به ۱۱۵ هزار نفر در ۲۰۲۱ رسیده و ایران به مرحلۀ «مهاجرت گروهی» کنترل نشده رسیده است.

عوامل مهم و عمدۀ مهاجرت‌ها از نظر این روزنامه، مشکلات اقتصادی، تورم فزاینده، سرکوب گسترده اعتراض‌ها، تنش‌های منطقه‌ای و حمایت ج.ا. از گروه‌های نیابتی، سرخوردگی و نداشتن امید به آینده و... است. بر اساس این گزارش، مقصد بسیاری از مهاجران ایرانی کشورهای اروپایی، استرالیا، کانادا و آمریکا است؛ اما در سال‌های اخیر مهاجرت به کشورهای خلیج‌فارس از جمله قطر، عراق، امارات متحدۀ عربی و عمان نیز در میان افراد جویای کار افزایش یافته است. ضمن این‌که ترکیه همچنان یکی از مقاصد اصلی مهاجران ایرانی به شمار می‌رود.

- مهاجرت شامل نخبگان، ورزش‌کاران، استادان شطرنج، پزشکان (در سال ۱۳۹۹، در طول ۱۰ ماه بیش از ۳ هزار پزشک از ایران مهاجرت کرده‌اند)، پرستاران، ماماها، خلبان‌ها، کارگران ماهر دانش‌جویان، دانش‌آموزان (و این روزها شامل خیاط‌ها، شلواردوزها و... نیز) می‌باشد.
- پول ملی ایران عنوان بی ارزش ترین پول جهان را به خود اختصاص داده و یکی از ضعیف‌ترین واحدهای پولی جهان است. با یک ریال فقط ۰,۰۰۰۰۲۰ دلار آمریکا می‌توان خرید. به عبارت دیگر، ۱ دلار با نرخ امروز، برابر است با ۵۴,۹۰۰ ریال. (۱ دینار کویت به عنوان با ارزش‌ترین پول جهان برابر است با ۳،۵ دلار)
ـ پاسپورت ایران در رتبۀ ۹۳ در جهان قرار دارد؛ ایرانی‌ها برای ورود به ۱۸۵ کشور به ویزا نیاز دارند.

و در تصویری دیگر

خشک شدن دریاچه‌ها و رودخانه‌ها، گسل‌های زمینی در بیابان‌ها و شهرها در اثر سدسازی‌های غیرکارشناسانه واستفادۀ بی‌رویۀ منابع زیر زمینی آب، قطع و نابودی درختان جنگل‌ها، آلودگی آب‌وهوا (مدیرکل دفتر مدیریت بیماری‌های غیرواگیرِ وزارت بهداشت: سالانه تقریباً ۸۵ تا ۹۰ هزار مورد جدید سرطان و ۲۰ هزار مرگ ناشی از سرطان در ایران اتفاق می‌افتد) و...

از یک‌سو، اخرج استادان و آموزگاران مراکز علمی، دانش‌گاه‌ها و مدرسه‌ها و جای‌گزینی آن‌ها با مداحان و طلبه‌ها، اعتیاد (اسکندر مؤمنی دبیرکل ستاد مبارزه با مواد مخدر: بنا بر اعلام سازمان ملل ۹۰ درصد کشفیات تریاک جهان، ۴۸ درصد هروئین جهان و ۲۶ درصد مورفین جهان را ایران انجام می‌دهد. وی افزود سن متوسط اعتیاد در ایران ۲۴ می‌باشد.)، کارگران جنسی (سایت رویداد: به نقل از یک کارشناس آسیب‌های اجتماعی و آمار مراکز تن‌فروشی در سطح شهر تهران به ۸ هزار باند رسیده‌ است و طبق آمار در مدت ۷ سال متوسط سن تن‌فروشی از ۲۸ سال به زیر ۲۰ سال رسیده و در حال حاضر کف این سن تا ۱۳ سالگی پایین آمده است.

خبرگزاری رکنا: زنانی در اطراف آرامستان بهشت زهرا هستند که حاضرند برای یک ساندویچ فلافل تن‌فروشی کنند. آنها در گورهای آرامستان زندگی می‌کنند و در داخل گورها با مشتری رابطه جنسی برقرار می‌کنند.) و... از سوی دیگر، موجودیت حال و آیندۀ میهن ما را در معرض فروپاشی جبران ناپذیر قرار داده است.

______________________
منابع: ویکی پدیا، رادیو فردا، العربیۀ فارسی و...

سعید سلامی
۵ فوریه ۲۰۲۴ / ۱۶ بهمن ۱۴۰۲



نظر خوانندگان:


■ از میان انقلابیون ۵۷ نه چپ ملی نه مجاهدین و نه نیمه ملی-اسلامی‌ها به هدف خود رسیدند. اما یک جریان وابسته و نوکر صفت بنام توده‌ای‌ها سرانجام به هدف هفتاد ساله خود، بخوان وابستگی و نوکری شرق، رسیدند و از جمهوری اسلامی نه شرقی نه غربی!!! یک نوکر و وابسته صد در صد پوتینی و صد در در صد غرب‌ستیز ساختند. جمهوری آخوندی که پس از بلاروس دنبال‌روترین حکومت به روسیه پوتینی است. کیانوری و حزب توده ۵۷ به خواب هم نمی‌دیدند که روزی حمهوری بر آمده از ارتجاع سرخ و سیاه تا این اندازه وابسته و درمانده شرق ضد امپریالیست!!! شود. از همین رو است که پیک نت رسوای روسی با دمش نه گردو که نارگیل می‌شکند!
کاوه


■ کاوۀ عزیز درود بر شما، جامعۀ ما در عرصه‌های مختلف، به ویژه در عرصه‌های سیاست‌ورزی، جامعۀ نابالغ بود. در واقع شهروندان نه در متن جامعه بلکه در حاشیه قرار گرفته بودند و این چنین نابالغ بار آمدند. آگاهی جامعه حتا در مورد رضا شاه هم در بستر تاریخ درست و مستند نبود، حالا بماند مثلا مصدق یا خمینی. بعد از رویداد سال ۴۲ علم به شاه گفت قربان برای همیشه جمع‌شان کردم. و تمام!
ما (جهان سومی‌ها) نه تنها در جغرافیای جهانی، بلکه در محدودۀ جغرافیای داخلی هم در حاشیه بودیم. نتیجه: ما به اصطلاح ۵۷ها پیامد ۲۵۰۰ سال شاهنشاهی، تاخت‌وتازها و گسست‌های تاریخی و ۵۷ سال استبداد سلطنت و حاشیه نشینی بودیم. دوستانه توصیه می‌کنم (فعلا) زیاد با گذشته مشغول نشویم. هم اکنون کشور ما زیر حکمرانی فاشیسم مذهبی و ماجراجویی‌های خانمان براندازش بر لبۀ فروپاشی قرار گرفته است. میهن ما منتظر ماست. فردا دیر است؛ همین امروز!
سلامی


■ سلامی عزیز, به قول عامیانه، قربان دهانتان: “دوستانه توصیه می‌کنم (فعلا) زیاد با گذشته مشغول نشویم. هم اکنون کشور ما زیر حکمرانی فاشیسم مذهبی و ماجراجویی‌های خانمان براندازش بر لبۀ فروپاشی قرار گرفته است. میهن ما منتظر ماست. فردا دیر است”.
سپاس برای جمع آوری اطلاعات بالا، چنین کاری نیازمند کار تحقیقی دقیق و فراگیر است و نیاز به کار گروهی رسانه‌ای دارد تا جزییات گفته شده برای خوانندگان مطلب قابل استناد به منبع معتبر باشد. کار فردی شما گرانبهاست و دیگر دوستان می‌توانند در تصحیح و تکمیل فاکت‌ها شرکت کنند. برای مثال مقاله‌ای اختصاصی در “آسو” اطلاعات دقیق و بروزی در مورد اعتیاد دارد که ماحصل آن رقم ۲.۸۸ ملیون معتاد ثبت شده است و این واقعیت که در ده سال اخیر رکورد بیشترین اعتیاد از تریاک به هرویین و شیشه تغییر کرده که علت عمده آن اقتصادیست و هرویین توزیعی اغلب مخلوط با داروهای روان گردان است. اینکه ایران بعد از ج.ا. چگونه خود را به عنوان یک ملت سالم و با اعتبار جمع و جور کند سوال بزرگی است. مردمی هزار قطعه که نیازمند نگاهی عمیق به درون شکنجه شده خویش است. “و ما همچنان دوره می‌کنیم شب را و .....”
با احترام، پیروز


■ پیروز گرامی، دوست نادیده درود و سپاس از توجه و توصیۀ شما. حق با شماست، این یک مقالۀ تحقیقی نیست؛ تلنگر و هشداریست برای گوش‌های شنوا، اگر پیدا شوند. به قول شما: “و ما همچنان دوره می‌کنیم شب را و .....” و به قول نیما: «... نیست یکدم شکند خواب به چشم کس و لیک / غم این خفتۀ چند / خواب در چشم ترم می‌شکند..» باری آمارهای اعتیاد و... در ایران روزانه تغییر میکنند. من به عمد به خاطر سلامتی قلب خودم و خوانندگان عزیز دست پایین را گرفتم.
به امید پیروزی برای ایرانی آباد و آزاد
سلامی





iran-emrooz.net | Mon, 29.01.2024, 8:12
متغیرهای یک فروپاشی

هادی زمانی

۲۹ ژانویه ۲۰۲۴
http://www.hadizamani.com

یک نظام‌ سیاسی که در آستانه فروپاشی قرار دارد، حیوان غول پیکر زخم خورده‌ای است که در چنگال مرگ دست و پا می‌زند. اغلب از شدت درد به این سو و آن سو یورش می‌برد و مرگ آن با کشتار و ویرانی همراه است. اما گاه آرام زانو می‌زند و تسلیم مرگ می‌شود. انگار دیگر اراده‌ای برای ادامه زندگی ندارد. فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی چنین بود. راحت و بدون مقاومت. فروپاشی سلطنت محمد رضا شاه نیز کم و بیش اینگونه بود – نسبتا آرام و بدون مقاومت جدی. جمهوری اسلامی نیز ممکن است دچار فروپاشی شود. اگر چنین شود، فروپاشی آن چگونه خواهد بود؟ آرام و کم هزینه، یا خونین و پر هزینه؟ 

برای بسیاری فروپاشی شوروی قابل پیش‌بینی بود. اما مرگی چنین آرام و بدون مقاومت حیرت‌آور بود. آنچه تعجب‌آور بود، نه فروپاشی رژیم، بلکه چگونگی فروپاشی آن بود. اینکه چرا سیستمی با چنان عظمت و گستردگی چنین آرام و بدون مقاومت از هم فرو ریخت و نخبگان رژیم و جمعیت بزرگی که از آن نفع می‌بردند در برابر فروپاشی آن ایستادگی نکردند. چه عاملی باعث می‌شود یک نظام سیاسی چنین راحت، بدون هیچ مقاومتی مرگ خود را بپذیرد؟

بدون شک گستردگی و عمق بحران‌های اقتصادی و اجتماعی و فقدان پایگاه اجتماعی دو عامل اصلی این فرایند هستند. اما این دو عامل نمی‌توانند این وضعیت را تماما توضیح دهند. علیرغم ضعف پایگاه اجتماعی، همواره جمعیت نسبتا قابل توجهی در اداره و حفظ یک نظام سیاسی درگیر هستند که در صورت فروپاشی نظام،‌ امتیازهای اقتصادی، جایگاه قدرت و حتی جان خود را از دست می‌دهند. این جماعت از توانایی اقتصادی و نظامی قابل‌توجهی برخوردار هستند. چرا در یک شرایط معین گروه حاکم، به ویژه برگزیدگان نظام، مرگ سیستم را به راحتی می‌پذیرند و در یک شرایط دیگر دست به کشتار و ویرانی می‌زنند. چه عواملی باعث این تفاوت رفتار می‌شوند؟

آلبرت هیرشمن در کتاب «خروج، اعتراض و وفاداری – واکنش به افول در شرکت‌ها، موسسات و دولت‌ها»[۱] که نخستین بار سال ۱۹۷۰ منتشر شد، به بررسی واکنش‌های محتمل افراد وقتی که در یک شرکت، موسسه و یا دولت در حال افول و زوال قرار دارند، می‌پردازد. وی این واکنش‌ها را به سه دسته کلی تقسیم می‌کند: نخست رها کردن موسسه و خروج از وضعیت موجود؛ دوم اعتراض و اعمال فشار برای تغییر شرایط؛ سوم ماندن در موسسه و مقاومت تا برطرف شدن بحران.

هیرشمن در یک بررسی جامع نشان می‌دهد که راه و استراتژی مشخصی که هر فرد در شرایط پیش گفته اتخاذ می‌کند به معادله هزینه و منافع گزینه‌هایی که با آن مواجه است بستگی دارد. برای مثال، یک سهام دار عادی در یک شرکت به محض بروز بحران می‌تواند سهام خود را بفروشد و از وضعیت خارج شود. فردی که سال‌ها در موسسه شاغل بوده و با سرعت نمی‌تواند در یک موسسه دیگر مشغول به کار شود، با اعتراض و اعمال فشار به مدیران تلاش خواهد کرد تا شرایط را تغییر دهد. اما شخصی که سهام دار عمده است، شرکت را تاسیس کرده و به آن تعلق خاطر شخصی و خانوادگی دارد، تا به آخر در موسسه می‌ماند به این امید که وضع بهتر شود. برای هیرشمن عامل تعیین کننده، هزینه و موانع خروج و ماندن است. از این منظر، چند نکته در مورد چرایی فروپاشی سریع، بدون مقاومت و کم هزینه شوروی شایان توجه است، که در مورد ج.ا. نیز می‌توانند کم و بیش مصداق داشته باشند.[۲]

نخست، وفاداری نسبت به رژیم نه تنها در میان مردم عادی، بلکه در بدنه دستگاه اداری رژیم و در بین پایوران آن نیز از بین رفته بود. این امر در رقابت رهبران و چهره‌های برجسته حزب کمونیست برای پیوستن به صفوف معترضین، مانند یلتسین، رئیس جمهور روسیه، بسیاری از اعضای عالی رتبه حزب کمونیست و مدیران ارشد نظام کاملا آشکار بود. وفاداری دستگاه اداری، نظامی و رهبری یک رژیم برای بقای آن یک امر حیاتی است. یک رژیم ممکن است بتواند بدون وفاداری و پشتیبانی مردم عادی تا مدت قابل توجهی دوام بیاورد اما بدون وفاداری کادر اداری و رهبری ادامه حیات آن بسیار دشوار خواهد بود.

دوم، فساد خیره کننده‌ای است که تمام ارکان رژیم شوروی را فرا گرفته بود. مدارک موجود حاکی از آن است که تعدادی از مدیران عالی رتبه سیاسی، امنیتی، نظامی و اقتصادی شوروی موفق شده بودند، به بهانه‌های مختلف، مبالغ قابل توجهی را از کشور خارج و در موسسات بانکی و تجاری غرب سرمایه گذاری کنند. عده‌ای دیگر از مدیران اقتصادی و کادر سیاسی و اداری شوروی، تحت نام خصوصی‌سازی، در ابعاد بسیار گسترده‌ درگیر غارت و انتقال دارایی‌های دولت به اعضای خانواده و دوستان خود با قیمت‌های بسیار ناچیز بودند. برای این گروه ادامه و تشدید بحران در واقع فرصتی برای ثروت اندوزی بیشتر بود. این فساد گسترده عملا به صورت مکانیزمی برای کاهش هزینه خروج از سیستم و ایجاد فرصت‌های سودآور در خارج از سیستم عمل کرد.

عامل سوم، تجزیه شوروی و استقلال جمهوری‌های آن بود. این پدیده نیز به صورت مکانیزمی برای کاهش هزینه خروج از سیستم و ایجاد فرصت‌های جانشین در خارج از سیستم عمل کرد. زیرا بسیاری از رهبران و کادرهای رژیم توانستند خود را به عنوان رهبران و کادرهای جمهوری‌های مستقل معرفی و باز تعریف کنند (مانند یلتسین، شواردنادزه و مدیران وابسته به آنها).

چهارم، فضای ذهنی و فرهنگی مخالفین به گونه‌ای بود که غالب اعضا و کادرهای رژیم احساس نمی‌کردند که قدرت گرفتن مخالفین یک تهدید جانی و امنیتی برای زندگی آنها باشد. بر عکس، به راحتی می‌توانستند خود را در میان آنها تصور کنند.

وضعیت ج.ا. بی‌شباهت به وضعیت شوروی نیست. مانند شوروی، ایدئولوژی، ساختار سیاسی، ناکارآمدی و اقتصاد ورشکسته سیستم را از پای درآورده است. هزینه نظامی ناشی از مسابقه تسلیحاتی جنگ سرد و مداخله نظامی در افغانستان نقش مهمی در ورشکستگی اقتصاد شوروی ایفا کرد. در مورد ج.ا. برنامه هسته‌ای رژیم و سیاست «عمق استراتژیک» و مداخلات نظامی در منطقه نقش مشابهی ایفا کرده است. از منظر چهار عاملی که در بالا برشمرده شد، به ویژه از دست دادن وفاداری جامعه و گسترش فساد نیز جمهوری اسلامی در شرایط مشابهی قرار دارد. گرچه از منظر دو عامل دیگر، شرایط ج.ا. پیچیده‌تر است.

ج.ا. پایگاه اجتماعی خود را به شدت از دست داده و نارضایتی ارکان آن، به ویژه ماشین اداری آن را در بر گرفته است. این ریزش بسیار شدید و گسترده است. با این‌همه، گفته می‌شود حکومت هنوز از یک پایگاه اجتماعی ده درصدی و وفاداری بخش قابل توجهی از سپاه برخوردار است. لذا، چنانچه در شرایط فروپاشی قرار بگیرد، فروپاشی آن می‌تواند خونین و پرهزینه باشد. اینکه پایگاه اجتماعی حکومت به شدت فرو ریخته کاملا آشکار و انکارناپذیر است. اما ارزیابی اینکه میزان پایگاه اجتماعی و وفاداری باقیمانده دقیقا به چه اندازه است و چقدر محکم و پایدار می‌باشد، بسیار دشوار است. با توجه به اختناق شدید و جو امنیتی موجود این امر نشدنی است.

حتی اگر این ادعا درست باشد که حکومت هنوز از یک پایگاه اجتماعی ده درصدی و وفاداری سپاه برخوردار است، روشن نیست که این وفاداری در زمان فروپاشی همچنان پابرجا باشد. با آغاز فروپاشی وفاداری و رفتار این گروه می‌تواند با سرعت تغییر کند. تجربه شوروی بیانگر این چرخش سریع است. در مورد شوروی، هیچ کس پیش از فروپاشی حتی تصور نمی‌کرد که رژیم بدون هیچگونه مقاومت از هم فرو بپاشد. افزون بر این، در مورد ج.ا. روندهای جدیدی شکل گرفته‌اند که می‌توانند نقش تعیین کننده‌ای ایفا کنند. برای مثال، اکنون دامنه نارضایتی در میان روحانیون و به درون حوزه‌های علمیه گسترش یافته و تلاش آن‌‌ها برای جدا کردن سرنوشت خود از سرنوشت حکومت مشهود است. علیرغم جو امنیتی شدید، نمودهای این تحول در بدنه سپاه و ارکان نظامی نیز مشاهد می‌شود.

از منظر گستردگی و عمق فساد، شباهت ج.ا. به شوروی چشمگیرتر است. طی چهار دهه گذشته، ج.ا. با استفاده از روش‌های مختلف اقتصاد و دستگاه اداری و حقوقی کشور را به ابزاری برای انتقال ثروت کشور به رهبران رژیم و مدیران وابسته به آنها تبدیل کرده است. این کار عمدتا از چهار کانال انجام گرفته است. نخست، انتقال بخش بزرگی از دارایی‌ها و موسسات سودآور کشور به نهادهای ولایت فقیه. این موسسات از پرداخت مالیات معاف هستند و به دولت و هیچ نهاد مستقلی پاسخگو نیستند. دوم، استفاده از نظام اداری، حقوقی و بانکی کشور برای واگذاری رانت‌های اقتصادی به مدیران و حامیان رژیم – مانند واگذاری ارز ارزان دولتی، اعطای وام‌های کم بهره و واگذاری امتیازهای تجارت و تاسیس موسسات اقتصادی. سوم، سیاست خصوصی‌سازی، به ویژه با توجه به چگونگی اجرای آن. چهارم، مداخله گسترده سپاه در فعالیت‌های اقتصادی و کسب امتیازهای انحصاری.

عملکرد مشترک این چهار مکانیزم، همراه با ناکارآمدی شدید ج.ا.، سیاست تقسیم مداوم جامعه به خودی و غیر خودی و شرایط نا بسامان اقتصادی کشور، فساد اقتصادی را به یک پدیده سیستمیک تبدیل کرده که تمام ارکان و ارگان‌های ج.ا. را در بر گرفته است. در این رابطه، برنامه هسته‌ای ج.ا. و تلاش نظام برای دور زدن تحریم‌های ناشی از آن نقش برجسته‌ای در شکل گیری شبکه‌های فساد داشته است. در ج.ا. نه تنها اختلاس‌های نجومی یک پدیده متداول و پیش و پا افتاده شده است، بلکه رشوه خواری و اختلاس‌های کوچک نیز آنقدر گسترده شده که شیرازه اخلاقی و اداری جامعه را از درون پوسانده است.

در این فرایند، بخش بزرگی از رهبران و مدیران ارشد ج.ا. به چنان ثروت هنگفتی دست یافته‌اند که چنانچه رژیم در آستانه فروپاشی قرار بگیرد، برای اداره زندگی خود ناچار به ماندن در درون سیستم و مقاومت برای حفظ آن نخواهند بود. به ویژه با توجه به اینکه بخش بزرگی از آنها به فساد آلوده شده‌اند و ایمان و وفاداری خود به سیستم را از دست داده‌اند. همچنین، عده‌ای از آنها توانسته‌اند مبالغ قابل توجهی را از کشور خارج کرده و در کشورهای دیگر به نام اعضای خانواده خود سرمایه‌گذاری کنند. مجموعه این عوامل هزینه خروج از سیستم را برای رهبران و کادر رژیم آنچنان پایین برده که، از این منظر مشخص، تکرار سناریوی شوروی در ایران خارج از تصور نیست.

در مورد عامل سوم، با اطمینان می‌توان گفت که در مورد ایران پدیده تجزیه نظام حکمرانی نمی‌تواند، مانند شوروی، به صورت مکانیزمی برای کاهش هزینه خروج مدیران رژیم از سیستم عمل کند. زیرا، یکپارچگی ایران، بر خلاف اتحاد جماهیر شوروی، یک پدیده ارگانیک و تاریخی است، نه برساخته یک تصمیم سیاسی. تحت فشار بیش از اندازه و در شرایط معینی ممکن است خطر تجزیه در ایران فعال شود. برای مثال، خود رژیم ممکن است به برخوردهای داخلی دامن بزند و آتش آن را شعله‌ور کند. اما این عامل نمی‌تواند برای رهبران و کادرهای رژیم به صورت مکانیزمی برای کاهش هزینه‌های خروج از سیستم و ایجاد فرصت‌های جانشین در خارج از سیستم عمل کند.

در مورد پدیده چهارم نیز وضعیت ج.ا. پیچیده‌تر از شوروی است. به دلیل عملکرد روحانیت در چهار دهه گذشته، در جامعه ایران خشم قابل توجهی علیه روحانیت انباشته شده است. در مورد رهبران سپاه نیز فضای کم و بیش مشابهی، با شدت کمتری در حال شکل گرفتن است. سبک زندگی متفاوت روحانیت و مقابله شدید روحانیون حکومتی با سبک زندگی مردم، همراه با جدایی فزاینده آنها از جامعه، این فضا را تشدید کرده است.

در چنین فضایی، علیرغم آنکه مبارزه علیه استبداد دینی عمدتا خشونت پرهیز بوده است، روحانیون و حامیان نظامی آنها می‌توانند خود را آنقدر در برابر جامعه بینند که نتوانند برای خود آینده‌ای خارج از نظام متصور باشند. این وضعیت ظرفیت آنها برای خروج از سیستم را تضعیف و انگیزه مقاومت آنها در برابر تغییر نظام را تقویت خواهد کرد. البته پاره‌ای از اقدامات می‌توانند به کاهش هزینه خروج از سیستم کمک کنند و وضعیت را به نفع مردم تغییر دهند. برای مثال، اقدام حوزه‌های علمیه برای جدا کردن سرنوشت خود از سرنوشت حکومت و گسترش این گرایشات به نهادهای نظامی می‌تواند نقش تعیین کننده‌ای ایفا کند. در سمت اپوزیسیون نیز اقداماتی مانند تعهد به لغو مجازات اعدام، نفی خشونت و کینه‌ورزی، پایبندی تمام عیار به قانون و اصول پیگیری قضایی و شفاف‌سازی مکانیزم عدالت انتقالی برای کاهش هزینه‌های گذار می‌توانند دارای تاثیرات مشابهی باشند.

قضاوت نهایی در مورد نتیجه عملکرد این چهار عامل دشوار است. تعدادی از این عوامل در جهت کاهش هزینه خروج و برخی دیگر در جهت مقابل عمل می‌کنند. اما با اطمینان می‌توان گفت که در مجموع وفاداری به رژیم و هزینه خروج از آن به شدت کاهش یافته و با تشدید بحران‌های اقتصادی و اجتماعی همچنان کاهش خواهد یافت.

اما نا امنی و هزینه ناشی از واکنش احتمالی طرف‌داران رژیم در برابر فروپاشی تنها یک جنبه خطر و هزینه فروپاشی است. جنبه دیگر، خطر ناشی از خلا قدرت است. بین این دو جنبه یک وابستگی ارگانیک و متقابل وجود دارد، به این معنی که از یکدیگر تغذیه و همدیگر را تقویت می‌کنند. همچنین، خطر خلا قدرت عامل مهمی است که مردم را از مشارکت موثر در مبارزه علیه استبداد دینی باز می‌دارد.

هر چه شکل‌گیری نظم جایگزین بیشتر زمان ببرد خطر خلا قدرت شدید‌تر خواهد بود. این امر به عوامل متعددی بستگی دارد. نبود نیرویی که بتواند خلا قدرت را با سرعت پر کند و نظم جانشین مورد قبول مردم را ایجاد کند، بی‌شک عامل تعیین کننده‌ای است. اما در این معادله عوامل و متغیرهای متعدد دیگری نیز فعال هستند، مانند منافع نیروهای خارجی، سابقه تنش‌های مرزی، قومی، مذهبی و سیاسی، شدت فقر و نابرابری‌های اقتصادی و اجتماعی، ناهمگونی‌های جمعیتی، پیچیدگی‌های اقلیمی و عوامل فرهنگی. برای مثال، چنانچه خلا قدرت به زیان نیروهای خارجی باشد، نه تنها به آن دامن نخواهند زد، بلکه از شکل گیری یک نظم جایگزین پشتیبانی خواهند کرد. برعکس، وجود چند نیروی خارجی نیرومند که دارای منافع متناقض باشند می‌تواند شرایط را بسیار پیچیده کند. افزون بر این، در شرایطی که جامعه به لحاظ وضعیت اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی شدیدا قطبی شده باشد، پیدایش خلا قدرت می‌تواند با سرعت از کنترل خارج شود و کشور را دچار سرنوشت فاجعه باری کند. از منظر غالب این عوامل، ایران در شرایط پیچیده‌ای قرار دارد. 

شاید ج.ا. در شرایطی نباشد که بتوان از فروپاشی آن به عنوان یک خطر آنی که به احتمال زیاد هر لحظه روی خواهد داد صحبت کرد. اما باید به یاد داشت که وقتی ساختار یک سیستم پیچیده ترک‌های بسیار عمیق برداشته باشد که امکان ترمیم آن فراهم نباشد، فروپاشی آن یک خطر جدی است. زمان فروپاشی یک سیستم بسیار پیچیده را نمی‌توان پیش بینی کرد. اما وقتی نظامی در چنین شرایطی باشد، فروپاشی آن می‌تواند در اثر یک حادثه در شرایطی که انتظار آن نمی‌رود، روی دهد. متاسفانه ایران می‌تواند در چنین شرایطی قرار بگیرد.

با ادامه روند موجود، بحران‌های اقتصادی، اجتماعی و سیاسی کشور تشدید خواهند شد، حکومت باقیمانده پایگاه اجتماعی خود را از دست خواهد داد و بخش بزرگی از حامیان رژیم راه‌های خروج از آن را پیدا خواهند کرد. چنانچه حکومت به مسیر کنونی خود و سرکوب شدید مخالفین ادامه دهد و تشکل‌های سیاسی نتوانند یک مبارزه موثر علیه حکومت را سازماندهی کنند که بتواند کشور را از وضعیت موجود خارج کند،‌ فروپاشی می‌تواند به یک سناریوی محتمل تبدیل شود که دستکم از جهت خطر خلا قدرت می‌تواند پر هزینه باشد.

در شرایط موجود پشتیبانی از تشکل‌های سیاسی و تقویت روحیه و امکانات آنها در مبارزه علیه استبداد دینی از اهمیت بالایی برخوردار است. اما همزمان این سوال موجه و ضروری است که آیا عملکرد آنها با خطراتی که در برابر کشور قرار دارند متناسب است. آیا تلاش آنها برای دستیابی به یک همبستگی فراگیر ملی، بر پایه یک برنامه منسجم و دموکراتیک برای آینده کشور که بازتاب مطالبات و منافع مشترک گروه‌های اجتماعی باشد و بتواند با بسیج بیشترین نیرو کشور را با کمترین هزینه از وضعیت موجود خارج سازد، از سرعت و کارآمدی لازم برخوردار است؟

————————————

[1] Exit, Voice and Loyalty: Responses to Decline in Firms, Organizations and States, Harvard University Press; Illustrated edition,1990.

[۲] البته عوامل متعدد دیگری نیز می‌توانند در چگونگی فروپاشی یک نظام سیاسی موثر باشند که موضوع این نوشته نیست – از نقش نیروهای خارجی گرفته، تا مناقشات قومی، مذهبی، هویتی، عوامل فرهنگی و خصوصیت‌های روانی و شخصیتی بازیگران صحنه.



نظر خوانندگان:


■ جناب آقای زمانی گرامی،
مقاله شما بر نکات مهمی در رابطه با واقععیت امروز میهن‌مان انگشت نهاده است متاسفانه به علت صف‌بندی‌های متضادی که به خاطر تعلقات ایدئولوژیک و حفظ هویت سیاسی در رابطه با انقلاب ۵۷ شکل گرفته است تشکل‌ها و شخصیت‌های سیاسی نتوانستند اجماعی برای یک مبارزه موثر را به شکل جبهه‌ای برای نجات ایران علیه حکومت سازماندهی کنند و فرصت‌ها می‌توانند در نبود یک بدیل دمکراتیک در خلا قدرت ناشی از فرو پاشی نظام حاکم به دست نیروهای اقتدارگرای جدید و احزاب مسلح قومی که خود را برای چنین روزی آماده کرده‌اند بیفتد. با در نظر گرفتن خطرات ناشی از دخالت مرتجعین منطقه، متاسفانه فرصت رفرم ساختار سیاسی میهنمان که انجامش قبل از ۵۷ امکان‌پذیر بود از دست رفت و این حکومت مردم را مجبور به انتخاب انقلاب کرده است که دامنه و مسئولیت خشونت ناشی از آن هم بر گردن همین حکومت است. برای آنهایی که با کلماتی از قبیل براندازی، گذار و اصلاحات ساختاری بازی می‌کنند باز هم می‌پرسم که گذار از این حکومت اگر انقلاب نیست پس چه هست؟ هر تحول سیاسی که به سلب حاکمیت روحانیت و بازوی نظامی‌اش، کوتاه کردن دست مافیا و اولیگارشی مذهبی و نظامی‌اش از ثروت‌های ملی، بر چیده شدن نظام قضایی‌اش و نظارت ارگان‌های مختلفش بر قوه قانونگذاری و انتخابات‌اش و تعویض قانون اساسی قرون وسطایی‌اش شود چه نامی دارد آیا این کار با اصلاحات و امید به استحاله شدنی است؟ کاش این حکومت مانند بعضی از کشورهای اروپای شرقی هنگام فروپاشی شوروی ذره‌ای درایت داشت تا هزینه رفتنش ارزان تمام شود. متاسفانه خیلی ها از وحشت انقلاب که به خشونت و لزوما مبارزه مسلحانه تقلیلش میدهند یک چشمشان در انتظار معجزه اصلاح‌طلبان حکومتی و گاه اصول‌گرایان واقعی است تا بلکه گشایشی حاصل شود، احتملا گشایشی همانند زمان انتخاب ریاست جمهوری روحانی. امید به اصلاحات در نظامی توتالیتر اگر از روی نا آگاهی و توهم نباشد خاک پاشیدن به چشم مردم است.
با احترام سالاری


■ جناب زمانی با درود، کاری ارزشمند همانند کارهای قبلی. چند نکته:
ا. مقایسه اتحاد شوروی و ج ا کار بجاست، چرا که هر دو نظام‌های تمامیتخواه و هر دو در زمان فروپاشی در فاز سوم سیر می‌کنند، ولی مقایسه آنها با حکومت پهلوی قیاس مع‌الفارق بنظر می‌رسد.
۲. اتحاد شوروی در انتها با قیام مردم به تاریخ پیوست.
۳. شما بدرستی به چهار عامل عمده فروپاشی اتحاد شوروی اشاره کرده‌اید، عوامل دیگر را هم موثر دانسته‌اید، من به یکی از مهمترین عوامل دیگر اشاره می‌کنم: بخش عمده رهبری اتحاد شوروی دریافته بودند که نظام به بن‌بست رسیده، چنانکه آندره‌پوف، سلف گورباچف، یک کمونیست خشن و محافظه کار به ضرورت رفرم رسیده بود، این را مقایسه کنید با خامنه‌ای و هسته سخت قدرت که کوچکترین درکی از ضرورت رفرم ندارد و یا شاید دارد، اما جرئت آنرا ندارد.
پرویز هدائی





iran-emrooz.net | Sun, 28.01.2024, 15:07
بهاره هدایت و جاگیری‌های مبهم!

احمد پورمندی

متنی از خانم بهاره هدایت، زندانی سیاسی محبوس در زندان اوین با عنوان «ایده لیبرال نمایندگی روشنی در اپوزیسیون ندارد» منتشر شده که مورد توجه محافل سیاسی در خارج از کشور قرار گرفته است. این متن اما، ابهاماتی دارد که نباید از کنارشان گذشت. پیش از پرداختن به پاره‌ای از آن نقاط مبهم، این یادآوری ضروری است که بهاره، به تعبیر زیبای ابوالفضل بیهقی، زنی است سخت جگرآور که باید به احترام پایمردی و دلاوریش، به پا ایستاد و کلاه از سر بر گرفت. اما آن ابهامات:

۱- ایده لیبرال نمی‌‌تواند در اپوزیسیون نمایندگی داشته باشد، به همان دلیل که «کمونیسم» فاقد این امکان و ظرفیت است. «لیبرالیسم» البته حاوی عناصر نیرومند و «همیشه معاصر»ی هم هست که بهاره به درستی به آنها پرداخته است. اما به مثابه یک نظام اندیشگی سیاسی که بتواند حضور داشته باشد، به دوران ماضی تعلق دارد و می‌توان مدعی شد که تاریخ مصرف آن، درست مثل تالی چپ‌اش (کمونیسم) سپری شده است.

حداقل از اوایل قرن بیستم، نارسایی‌های «لیبرالیسم» بر اهل اندیشه سیاسی آشکار شد و با توجه به رابطه تاریخی لیبرالیسم و دموکراسی، مفهوم مرکب «لیبرال-دموکراسی» ساخته شد تا یک جریان تاریخی را توصیف و نمایندگی کند. جریانی که بیش از یک قرن در بسیاری از کشورهای جهان پیشرفته، راهنمای حکمرانی خوب بوده است و کار تا آنجا بالا گرفت که برخی از متفکران، آن را حرف آخر تاریخ هم پنداشتند. پس ایستادن بر «لیبرالیسم»، ولو آنکه جا به جا با تاکید بر دموکراسی و اهمیت آن همراه شود، کج‌گذاشتن خشت اول دیواری است که می‌تواند تا ثریا کج بالا برود.

۲- خانم هدایت مطلب را اینگونه آغاز می‌کند: «میدان براندازی یکپارچه نیست. از چپ رادیکال که برای نجات نوع بشر در خیال خام در هم کوفتن همه موجودیت‌های سیاسی-سرزمینی از جمله ایران است، تا راست افراطی که برای پایداری ایران و سعادت مردمانش در ضرورت کاربست دموکراسی تردید را روا می‌داند، همه در این میدان حاضرند.»

در این عبارت ابتدا «چپ رادیکالی» تصویر می‌شود که «در خیال خام درهم‌کوفتن همه موجودیت‌های سیاسی- سرزمینی از جمله ایران است». چنین چپی اما، بیش از سی سال است که موجودیت سیاسی قابل رویتی ندارد. این چپ با سقوط بلوک شرق، پودر شد و به هوا رفت. مشتی روسوفیل و پوتینیست را که در سایت پیک نت و اقمارش جمع شده‌اند، به هر نامی جز «چپ» می‌توان نامید.

چپ ایران در بدنه اصلی خود، با نقد‌هایی حتی رادیکال‌تر از بهاره، نسبت به گذشته خود، به اندیشه‌های سوسیال-دموکراتیک گذر کرده است. این چپ نه به دنبال در هم کوبیدن است و نه کمتر از لیبرال-دموکرات‌ها عاشق ایران. بسیار بعید است که خانم هدایت این حقایق را نداند. از این رو می‌توان پرسید که چرا ایشان بدنه اصلی چپ را رها کرده، بقایای استخوان‌های پوسیده را برجسته می‌کند؟

پاسخ این سوال را شاید بتوان در بخش دوم عبارت فوق پیدا کرد، آنجا که می‌نویسد: «راست افراطی که برای پایداری ایران و سعادت مردمانش در ضرورت کاربست دموکراسی تردید را روا می‌داند….» کسی که با آن زبان تند و خشن به سراغ چپ ناموجود رفته، در مواجهه با «راست افراطی» تا بدانجا مهربان می‌شود که با لحن گلایه‌آمیز می‌خواهد که به عنوان «باورمندان به پایداری ایران و سعادت مردمانش» در ضرورت کاربست دموکراسی تردید روا مدارند!

می‌دانیم که رابطه «راست افراطی - از هر قماش آن، چه آنکه حاکم است و بهاره سرنگونی‌اش را لازم می‌داند و چه آنکه در دوردست‌ها خیال بازگشت در سر می‌پزد - با دموکراسی، رابطه جن و بسم‌الله و عمیقا آنتاگونیستی است. شاید این نگاه مهربان به راست افراطی بتواند آن تولید چپ عروسکی و ریختن آتش تهیه را توضیح بدهد و شاید این خشت دوم آن دیوار کجی باشد که با انتزاع لیبرالیسم بنا نهاده شد. انتزاعی که در سیمای «دانشجویان لیبرال» و سر در آوردن از راست افراطی فرشگردی و نئوکان تجسم واقعی یافت.

۳- خانم هدایت راهی به‌جز تجمیع قوا برای سرنگونی ج.ا. نمی‌‌بیند و جانش را هم برای تحقق این باور بر کف دست گرفته است. او شاید از سر خشم تا بدانجا پیش می‌رود که می‌نویسد «نجات ایران و ساکنانش ما را به ضرورت براندازی جمهوری اسلامی و نفی سازوکارهای فاسد و خدعه‌آمیز آن (از قبیل جعل پدیده انتخابات) متقاعد کرده است.»

«جعل پدیده انتخابات» اگر از سر سهل‌انگاری بر قلم جاری نشده باشد - که امیدوارم چنین باشد - بیانگر یک نگاه فاجعه‌بار و نالیبرال است که صد و اندی سال تلاش مردم ایران را به هیچ می‌انگارد. پدیده انتخابات جعل حکومت فقها نیست، حاصل انقلاب مشروطه است که نه استبداد فردی رضا شاه و فرزندش و نه ایلغار خمینی و بقیه میراثداران شیخ فضل‌الله، نتوانست بر حیات آن نقطه پایان بگذارد. البته هر دو نظام کوشش کردند که انتخابات را از محتوا تهی و بی‌خاصیت کنند اما نتوانستند به حیات این ستون استوار دموکراسی پایان بدهند. نفرت از انتخابات جعلی یک چیز است و جعلی نامیدن پدیده انتخابات چیز دیگر!

۴- خانم هدایت در میانه مقاله با گفتن اینکه «انقلاب در ۵۷ نه منحرف شد و نه دزدیده شد و…. جمهوری اسلامی به آرمان‌های اساسی انقلاب مومن بوده است»، تزی را مطرح می‌کند که بسیاران دیگری هم مطرح کرده‌اند و می‌تواند مورد بحث قرار بگیرد. در تز مذکور این واقعیت که یک جمعیت عظیم و میلیونی در این حرکت عموما متمدنانه مشارکت داشتند، مورد تردید قرار نمی‌‌گیرد. متاسفانه بهاره به این ارزیابی بسنده نمی‌‌کند و در پایان مقاله از «بلوای ۵۷» سخن به میان می‌آورد و می‌دانیم که بلوا به معنی آشوب و فتنه، ورد زبان راست افراطی نالیبرالی است که نه فقط انقلاب بهمن بلکه، هر حرکت مردمی را اینگونه می‌نامد.

۵- خانم هدایت معتقدند که بهمن ۵۷ آغاز تباهی بوده است. تالی منطقی این حکم، تطهیر گذشته پیش از ۵۷ خواهد بود. گذار ایران به یک نظام کم و بیش لیبرال‌دموکراتیک با جنبش مشروطه آغاز شد. بعد از صدور فرمان مشروطیت، جامعه افتان‌وخیزان در این مسیر پیش رفت. کودتای مرداد ۱۳۳۲ علیه حکومت لیبرال-دموکرات و مشروطه‌خواه دکتر مصدق سر آغاز هدم مشروطیت و به بیان دیگر «آغاز تباهی» بود.

در بحث تاریخی، نمی‌‌توان پدیده‌ها را بدون ریشه و از کمر به بالا مورد بررسی قرار داد. از قضا این نوع نگاه به بهمن ۵۷ و آن را نقطه آغاز تاریخ دانستن میراث هر دو گروه حاکم و مغلوب «راست افراطی» است. تخم بهمن در مرداد ۳۲ کاشته شد تا ۲۵ سال بعد در قالب یک بنیادگرایی چند وجهی قد برافرازد. شاید بتوان بهمن را یک فاجعه ملی دانست که بر متن تاریخ ما شکل گرفت. بریدن بند ناف بهمن و جدا کردن آن از تاریخ متاخر ایران، به ناچار ما را به سمت دستگاه مفهومی خواهد راند که بهاره با اشاره به «مجرای مستندهای تلویزیونی» نسبت به خطر آن هشدار می‌دهد.

جنبش سال‌های ۵۶-۵۷ یک «جنبش دوبنه» بود که در آن بنه انقلابی مرکب از خمینیست‌ها، چپ‌ها و مجاهدین بر بنه رفرمیست، مرکب از جبهه ملی، نهضت آزادی، آیت‌الله شریعتمداری و توده عظیمی از روشنفکران و فن‌سالاران چیره گشت و جنبش به «انقلاب» فرا رویید. تباهی را باید نه در انقلاب ۵۷ بلکه در خود «انقلاب» جست و نسبت به آن انذار داد.

حجم مقاله و احکام متعدد آن می‌تواند، سبب تداوم این یادداشت شود. اما تا همینجا ادای سهمی است برای آنکه خانم هدایت بتواند به شایستگی پرچم لیبرال-دموکراسی را بلند کند.



نظر خوانندگان:


■ آقای پورمندی عزیز، ادبیات نه چندان روان و رسای بهاره هدایت باعث شده که برخی از توضیح‌هاتش طولانی و ناروشن باشد. از همین روست که «انتخابات جعلی» را با عبارت «جعل پدیده انتخابات» توصیف کند. حتما موافقید که از کل این نامه و روش ‌منش بهاره هدایت هیچ‌کس این نتیجه را نمی‌گیرد که از نظر او انتخابات پدیده‌ای حعلی است. نکته دیگری این است که خانم هدایت در میدان براندازی و انقلاب جای لیبرال‌ها را خالی و یا نامعلوم می‌داند. این نامعلومی یا نداشتن جایگاه سهوی یا بخاطر ندانستن آدرس نیست، اصولا چون راه لیبرال‌ها از میدان انقلاب و براندازی نمی‌گذرد در آن حوالی زیاد دیده نمی‌شوند، راه چپ‌ها البته از خیابان و میدان براندازی گذرد. شکایت بهاره هدایت از اینکه چرا لیبرال‌ها میدان را به چپ‌ها واگذاشته‌اند شاید چندان روا نباشد. بهرحال شما به نکات مهمی در نامه پرداخته‌اید از جمله استفاده از عبارت «بلوای ۵۷» بعنوان مبدأ شروع تباهی، که جای بحث دارد.
حمید فرخنده


■ جای شگفتی و حیرت است که جناب پورمندی هنوز نتیجه و ماحصل کار تا ۵۷ که به چنین انهدام و زوالی منجر شد را جزیی از مبارزه تاریخی مردم ایران به حساب می‌آورند!!! آنچه که گذشته با آنچه که دنبالش بودند و به آن رسیدند، اصل مطلب خانم هدایت است ... که باید از آن یکبار برای همیشه برید آینده قطعا هیچ ارتباطی با نادانی و جعل و جهلی که منجر به نابودی و انهدام کامل هرنوع آزادی در هر سطح و قالب بود نخواهد داشت.‌ اگر غیر از این باشد غیر مرتبط با نظر صائب خانم هدایت است... هر آنچه تا ۵۷ صورت گرفته بود کل حرکت آزادی‌خواهی تاریخی ایرانیان همانی بود به ستایش از خمینی انجامید.‌ حرف خانم هدایت خیلی واضح‌تر از چند ترکیب دوغ و دوشاب است که از دل چنین شتر گاو پلنگی هزار بار دیگر همانی در می‌آید که در ۵۷ آمد .. باید حجت را تمام کرد به احترام زجر و عذابی که سه نسل از بلاهت و نادانی نسل ۵۷ کشیده نباید روش و دیدگاه این نسل را با گذشته پر از چرک و خون درهم بر هم و متبادل ساخت... ایران را به بهاره هدایت‌ها و نسل جدید نو جوانان و جوانان شجاع و بی‌باک احتیاج است نه پاکان و خوبانی که دریای اطلاعات و دانش و تجربه هستند ولی حاصل کارشان تا ۵۷ و به ۵۷ یک نابودی کامل بود.
علی روحی


■ جناب پورمندی گرامی، چپ مورد انتقاد تنها به “مشتی روسوفیل و پوتینیست سایت پیک نت” خلاصه نمی‌شود به اطرافتان نظر کنید زمان زیادی از دعوت این چپها که با اصلاح‌طلب‌های رنگارنگ به قول زنده یاد هدایت “دوغ وحدت سرکشیدند” و مردم را به انتخابات حکومتی ترغیب می‌کردند نمی‌گذرد. و هنوز هم با عدم برخورد و نقد آن، انگار منتظر “گشایشی” دیگر از طرف حکومت هستند.
۲۴۵ تن از ایرانیان به دبیر کل سازمان ملل برای جنگ غزه نامه می‌نویسند ولی برای جنایت پوتین در اوکراین یک چنین واکنش هماهنگی دیده نمی‌شود. چپ‌هایی که با چپ‌های پوپولیست اروپا برای دفاع از حقوق مسلمانانی که برای ساز و کارهای دمکراتیک کشور محل اقامتشان ارزشی قایل نیستند و یا اصلا آن را نمی‌شناسند، هم داستانند.
به نظرم باید به محتوای نوشته خانم هدایت که به لیبرال‌دمکراسی اشارت دارد پرداخت و از چسبیدن به لغات پرهیز کرد مانند “جعل پدیده انتخابات”.
من در نوشته ایشان تطهیر گذشته پیش از بهمن ۵۷ را نمی‌بینم اگر تباهی را درجه بندی بتوان کرد بی‌شک آغاز تباهی بزرگ میهنمان بهمن ۵۷ خواهد بود و بن دوم «جنبش دوبنه» هم زیر علم خمینی سینه زد و بهتر است بی‌جهت برای خود سابقه دمکراتیک جعل نکنیم.
“این واقعیت که یک جمعیت عظیم و میلیونی در این حرکت عموما متمدنانه مشارکت داشتند” این عموما متمدنانه هم به شوخی شبیه است. با این عینک مشکل عدم دل کندن چپ‌ها از انقلاب “شکوهمند” قابل درک است. بقیه نکات را آقای علی روحی گفته‌اند و بهتر است در قضاوت عجله نکنیم و کمی صبر داشته تا این نسل به پا خاسته نیز حرفهایش را بزند.
با احترام سالاری


■ من برای پرهيز از اطاله کلام از پرداختن به نکاتی که ساير دوستان (آقايان روحی و سالاری) به آنها پرداخته‌اند پرهيز می‌کنم و به يک نکته می‌پردازم.
آقای پور مندی می‌نويسند که تالی انقلاب بهمن ٥٧ را آغاز تباهی دانستن تطهير گذشته پيش از سال پنجاه و هفت خواهد بود. چه کسی اين قانون سياه و سپيد ديدن را وضع کرده است؟ پيش از انقلاب ٥٧ ميهن ما در مسير پيشرفت همه‌جانبه اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی بود. اين به معنای چشم بستن بر ديکتاتوری شاه فقيد نيست و اين چيزی نيست که خانم هدايت هم بر آن چشم فرو بسته باشد. خلاصه کردن تاريخ يک کشور و يک ملت بزرگ، که در طول سال‌های پس از انقلاب مشروطيت در تلاش برای ساختن کشوری آباد و متمدن بود، به مقولات تکراری چون “نابودی مشروطيت به دست خاندان پهلوی” جوابی شايسته برای نسل جوانی نيست که می جويد، می پرسد و تحقيق می کند.
در وانفسای تلاش خمينيست‌ها برای نفی اقدامات مترقی شاه همچون به رسميت شناختن حق زنان برای انتخابات (برای اينکه دوستان چپ به من ايراد نگيرند: انتخابات فرمايشی) و اصلاحات ارضی شاه اصطلاح اتحاد ارتجاع سياه و سرخ را به کار می‌برد و ما هم از شنيدن‌اش دمغ می‌شديم و آتش زبانمان را تيزتر. به نمايندگی از جانب نيرو‌های چپ به قم و به ديدار آيت الله می‌رفتيم و تلاش می‌کرديم در چنگ پر تبرک آن نازنين عبا (شعر زنده ياد سياوش کسرايی) جايی هم برای خودمان بيابيم. با ارتجاعی ترين نيرو‌های تاريخ کشور مان دست پيمان و مودت داديم و خطوط ضد امپرياليستی‌اش را در نشرياتمان ستايش کرديم، خواهان تسليح سپاه پاسداران به سلاح سنگين شديم و اکنون که رژيم به اوج مبارزات ضد امپرياليستی‌اش رسيده، و با سپاه‌اش که مسلح به موشک‌های قاره پيماست و دانشمندانش در تدارک ساختن بمب اتمی هستند به گذشته خود نگاه می‌کنيم و می‌خواهيم که اين “کوله‌بار پر از دانش و معرفت تاريخی” را باز کنيم و تجربه‌هايمان را با زنان برومند و انديشمندی چون بهاره هدايت تقسيم کنيم. فکر نمی‌کنيد که اين از ديدگاه نسل جوان ميهن ما کمی مسخره به نظر بيايد؟
آقای پورمندی زوال آن چپ و پودر شدنش را اعلام کرده‌اند و اينکه استخوان‌های اين متوفی در قبرستانی به اسم پيک نت پيدا می‌شود و نه جای ديگر. نه آقای پورمندی اين استخوان‌ها در خيلی جاهای ديگر و از جمله در ذهنيات من و شما هم هنوز هستند. بحث آن زمانی ديگر و مقالی ديگر می‌طلبد.
با احترام، وحيد بمانيان


■  ممنون از دوستانی که با اظهار نظر، باب گفتگو را مفتوح کردند. بهاره همسن فرزندان من است و بویژه بدین خاطر وقتی او دلیری کرد و نظراتش را از زندان بیرون داد که منتشر شوند، آن را نشانه باور به معجزه گفتگو و فراخوانی برای آن درک کردم و تاخیر در واکنش را روا ندانستم. او در این شبه-مانیفست، مسائل زیادی را پیش کشیده که بسیاری از آنها در خور تعمق و گفتگو هستند. من فقط به آنهایی پرداخته‌ام که نگرانم می‌کنند. شاید بهتر می‌شد که به برخی از کم اهمیت‌ترها نمی‌پرداختم، اما ترجیح دادم تصویر نگران‌کننده را از دل متن بیرون بکشم. به خاطر می‌آوریم که امثال سعید قاسمی‌نژاد و اغلب فرشگردی‌ها، از ادعای «لیبرالیسم» شروع کردند و به سرعت به آغوش راست افراطی در غلطیدند. وقتی انسانی در قد و قواره بهاره، کاریکاتوری از «چپ» می‌سازد و آنرا مورد یورش قرار می‌دهد و بلافاصله «راست افراطی» را - با شگفتی به همین نام - نیرویی ارزیابی می کند که به «پایداری ایران و سعادت مردمانش» باور دارد اما «در ضرورت کاربست دموکراسی تردید را روا می‌داند.» آیا نباید نگران بود؟
@حمید فرخنده عزیز! البته درست می‌گویید که به سازش رساندن «لیبرالیسم و براندازی» امر بسیار نامحتملی است و شاید به همین دلیل هم براندازان جوان، پس از توقف کوتاهی در ایستگاه لیبرالیسم، به «راست افراطی» پیوستند! به نظرم تمام مانیفست بهاره زیر سایه این تناقض قرار گرفته است.
@ دوست عزیز علی روحی! راستش، من همه حرف شما را نفهمیدم. کاش کمی روشن‌تر بنویسید. ما یک روایت راست افراطی از تاریخ داریم که در آن تاریخ ایران از ۵۷ آغاز می شود. یکی که راست مقیم ینگه دنیاست، ۵۷ را آغاز عصر تباهی می‌داند و دیگری که بر کشور حاکم است ۵۷ را آغاز عصر روشنایی می‌پندارد. از نگاه من ۵۷ آغاز دوره‌ای در تاریخ ایران است که با گذشته این کشور پیوند نیرومندی دارد و حتما به سوی آینده‌ای متفاوت روان است. روایت راست افراطی لس انجلسی این است که در ۵۷ ایران به اشغال مشتی عرب و معرب درآمد و شعار می‌دهد که «ایران را پس می‌گیریم» از نگاه من این روایت، تنها عوام‌فریبانه نیست، یک تردستی و شیادی سنجیده است که می‌خواهد «ناسیونالیسم لیبرال ایرانی» را به سود «ناسیونالیسم عظمت‌طلب و اقتدارگرا» مصادره کند. من خطر راست افراطی را جدی می‌گیرم و همانطور که چند بار در همین ستون نوشته‌ام ائتلاف «سفید و سیاه» را خطری برای آینده ایران می‌بینم. ضمنا یک ایران لیبرال و روادار به همه نیروهای خود و بویژه به متفکران و مبارزان ۵۷ ای نیاز دارد و تبدیل ۵۷ ای به دشنام هم یکی از حقه‌های راست افراطی است که هدف ایجاد گسست نسلی میان دموکرات‌ها را پی می‌گیرد. توجه داشته باشید که اصل نقد من متوجه این نکته است که عصر « لیبرالیسم» به مثابه یک دکترین سیاسی به سر آمده و آنچه در جهان قرن بیستم چهره یک حکمرانی خوب را به نمایش گذاشت، نه «لیبرالیسم» بلکه «لیبرال-دموکراسی» بود که بویژه در همراهی با سوسیال- دموکراسی، لیبرالیسم اقتصادی را محدود و دولت‌های رفاه را پایه گذاری کرد. امروزه «لیبرالیسم» اگر بخواهد موجودیت خالصی داشته باشد، به گونه اجتناب‌ناپذیری سر از «نئو لیبرالیسم» در خواهد آورد.
@اقای سالاری عزیز در اطراف من چپ‌های وجود ندارند که به روایت بهاره «در خیال خام درهم‌کوفتن همه موجودیت‌های سیاسی-سرزمینی از جمله ایران» باشند. بخش اصلی چپ ایرانی در خارج از کشور ، در جریان جنبش زن-زندگی- آزادی، پرچم اوکراین را هم بدست گرفتند و همه جا با اوکراینی‌ها همراهی و تجاوز پوتین را محکوم کردند. البته چپ‌های ایرانی در کنار هم‌میهنان و میزبانان اروپایی و آمریکایی خود، با اسلام‌هراسی و یهودستیزی مقابله می‌کنند و نسبت به سو استفاده اسرائیل از پهودی‌ستیزی و تبدیل آن به اهرم باج‌خواهی هم موضع مخالف روشنی دارند. آنها تجاور تروریستی حماس را به دفعات و در بیانیه‌های مختلف محکوم کرده‌اند. در عین حال از تاکید بر این واقعیت هم دست بر نمی‌دارند که تاریخ درگیری اسرائیل و فلسطین با ۷ اکتبر آغاز نشده و واکنش وحشیانه اسرائیل هیچ تناسبی با کنش احمقانه حماس ندارد. آنها خشنود هستند که راست افراطی حاکم بر اسرائیل به جرم نسل‌کشی به پای میز محاکمه کشیده شده است. شما با این مواضع چه مشکلی دارید؟
من بهاره را به تطهیر گذشته پیش از ۵۷ متهم نکرده‌ام اما تاکید کردم که تباهی اصلی در مرداد ۳۲ و با کودتای مشترک شیخ و شاه و انگلیس و آمریکا علیه تنها دولت مشروطه، لیبرال-سوسیال-دموکرات و ملی‌گرای ایران اتفاق افتاد و ۵۷ فرزند خلف ۳۲ است. اینکه در طول ۱۵-۱۶ ماهی که جنبش سالهای ۵۶-۵۷ جریان داشته، اولا- میلیون‌ها نفر در صحنه بودند و ثانیا- این حضور بسیار متمدنانه و عاری از خشونت بوده، یک فاکت مسلم تاریخی است که هیچ تاریخ‌نگاری آنرا مورد تردید قرار نداده است. البته با عینک نفی همه چیز و گزینش‌های هدفمند، نمی‌توان تاریخ نوشت، اما می‌توان برای یک تمایل خاص، روایت، دلیل و بحران جمع و جور کرد.
در مورد ضرورت فضا دادن به نسل‌های بعد که حرف بزنند، بر منکرش لعنت! همه امید و آرزوی من این است که این نسل بیاید و پرچم هدایت جنبش را بدست بگیرد. بدون این، ایران روزهای روشنی در پیش نخواهد داشت. به همین دلیل هم مطلب بهاره را نقد می‌کنم.
پورمندی


■ آقای بمانیان عزیز!
روشن است که اگر امروز و این لحظه آغاز روشنایی باشد، پیش از آن جز تاریکی نیست و برعکس! من از عملکرد و پرونده فاجعه‌بار چپ اردوگاهی در ایران دفاع نکرده‌ام و در مطالبی که نوشته و می‌نویسم، سعی کرده و می‌کنم تا به لایه‌های زیرین اندیشه چپ خودمان راه ببرم و ویران‌گرانه بودن اصل و تئوری «انقلاب» را به اشتراک بگذارم. شما می‌نویسید «پيش از انقلاب ٥٧ ميهن ما در مسير پيشرفت همه‌جانبه اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی بود.» خب، پس چرا انقلاب شد؟ در اینجا مایلم نظر شما را در مورد کودتای مرداد ۳۲ و رابطه آن با انقلاب ۵۷ بدانم. این سوال بویژه از آن نظر برای نسل جوان ایرانی هم مهم است که شاید بتواند ما را به زمینه‌ها و ریشه‌های اصلاحات مورد اشاره شما و نسبت آن با برنامه‌های دولت مصدق از یک سو و اقدامات حکومت استبداد فردی محمد رضا شاه و کنسرسیوم نفتی آشنا و کمک کند که تاریخ را از کمر به بالا نخوانیم و آنگونه که بدرستی اشاره کردید، دست از سیاه و سفید دیدن و کوچک و بزرگ کردن دلبخواهی تصاویر تاریخی بر داریم. ضمنا من این داعیه را ندارم که پاک پاکم. اگر چیزی از میراث گذشته می‌بینید، خوشحال می‌شوم که یادآوری کنید.
پورمندی



■ به باور من منظور خانم هدایت از مبهم بودن جایگاه لیبرال یا لیبرالیسم در میان طیف اپوزیسیون چرائی فقدان یک جریان یا حزب لیبرال دمکرات است. و این نکته درستی ست. همچنانکه جای یک جریان یا حزب سوسیال دمکرات خالی ست. و اصولاً تا زمانی که ائتلافی جدی بین این دو جریان اصلی سیاسی-اجتماعی(فارغ از مذهبی یا سکولار بودن اعضای آن‌ها) در درون و بیرون ایران شکل نگیرد، اپوزیسیونی به معنای واقعی آن به وجود نخواهد آمد.
نکته دیگر، این گزاره جناب پورمندی بود که گویا انقلاب ۵۷ یک حرکت سیاسی میلیونی متمدنانه بوده است، به واقعیت نزدیک نیست. خود ایشان و من خوب به یاد داریم که چه تعداد سینما، بانک، اغذیه فروشی، فروشگاه کوروش و... در شش‌ماهه منتهی به بهمن ۵۷ از طرف همان انقلابیون “متمدن” به آتش کشیده شدند، که در رأس همه آن‌ها جنایت آتش زدن سینما رکس آبادان در ۲۸ مرداد ۵۷ به دست اسلامگریان طرفدار خمینی بود.
ضمن آن که از یاد نبریم، در آن سه روزه سرنوشت ساز ۲۱ تا ۲۳ بهمن، کار به درگیری مسلحانه کشید و رژیم شاه به صورتی قهرآمیز سرنگون شد. و از آن پس هم این شیوه از رفتار خشن و قهرآمیز در سپهر سیاست عمومی ایران نهادینه شده و تاکنون نیز چنین است. و اصولاً امکان آن نیز بعید نیست که رژیم کنونی اسلامی به دلیل اصرار بر بکارگیری رفتارهای خشن و قهرآمیز در عرصه سیاسی کشور، در نهایت به همین روش سرنگون و جایگزین شودــ که در این صورت آینده ای تیره و تار در انتظار ایران و موجودیت آن خواهد بود.
شاهین خسروی


■ آقای خسروی عزیز! با شما کاملا موافقم که سوسیال-دمومراسی و لیبرال-دموکراسی دو بال ماشین مدیریت پایدار و دموکراتیک در جوامع پیشرفته جهان بوده‌اند و ایران ما هم اگر چنین احزابی داشت، وضعیت بدین گونه نمی‌بود. باز هم مثل شما من هم دلم می‌خواست که بهاره روی «لیبرال-دموکراسی» تمرکز کند. ۲۵ سال پیش زنده یاد داریوش همایون «لیبرال-دموکرات» را به اسم «حزب مشروطه ایران» اضافه کرد تا مرزبندی خود را با راست افراطی شاه پرست و اقتدارگرا روشن کند. بنابراین متاسفانه بعید است که بهاره تصادفا بجای لیبرال - دموکراسی، به دنبال سازماندهی و جاگیری سیاسی «ما لیبرال‌ها» رفته باشد. با این حال شدیدا امیدوارم که اشتباه کرده باشم!
در خصوص روند متمدنانه جنبش ۵۶-۵۷، نه به یک گل بهار می‌شود و نه با یک برگ فروافتاده پاییز. تردیدی نیست که اپوزیسیون ارتجاعی رژیم سابق هم در این جنبش حضور پررنگی داشت. اما شمار عملیاتی که نام بردید، در مقابل کل آن جنبش ناچیز بوده است. نه شب‌های گوته و نه سینما رکس خصلت‌نمای آن جنبش نبودند. جنبش به راستی «تمام خلقی» بود و حدود ۱۵ در صد مردم، از همه اقشار و صنوف وارد میدان شده بودند. مردم نسبت به یکدیگر مهربان و با گذشت شده بودند و ساعت‌ها با آرامش در صف نفت و گاز می‌ایستادند. فاجعه گذار از یک جنبش «دو بنه» به یک انقلاب هم در همان سه روز سیاه اتفاق افتاد. سه روزی که در تحولات شش‌هاه آخر و خیره‌سری شاه در مقابل پیشنهادات دکتر صدیقی و سوزاندن شانس احیای مشروطیت ریشه داشت.
پورمندی


■ پاسخی کوتاه به سوال دوست عزیز آقای پورمندی
نخست اندوه و خشم بیکران خود را از اعدام وحشیانه چهار هموطن کرد خود در سحر گاه امروز را با شما دوست عزیز و نیز تمامی خوانندگان سایت “ایران امروز” تقسیم می‌کنم. من نیز به سهم خود تلاش شما به نقد اندیشه‌های کهنه چپ را ارج می‌نهم.
پاسخ دادن به پرسش نخست شما طبعا در یک کامنت کوتاه نمی‌‌گنجد. شاید بهتر باشد سوال شما را به نوعی دیگر و با یک فرمول‌بندی دیگر به خود شما بر گردانم: اگر شما معتقدید که دوران حکومت پهلوی اول و دوم دوران پیشرفت در همه زمینه‌های اقتصادی، اجتماعی و فر هنگی نبود، چه بود؟ اگر معتقدید که کشور ما در این دوره از لحاظ تاریخی کوتاه در این زمینه‌ها عقب‌گردی داشته است لطف کنید و مرا از آن آگاه کنید. من نه سلطنت‌طلب هستم و نه طرفدار نیرو‌های مداخله کننده خارجی. اما تلقی من از انقلاب ۵۷ این نیست که این انقلاب ناشی از کمبود‌های اقتصادی، و لاجرم به تحلیل نیرو‌های چپ،  ناشی از “مبارزه طبقاتی”بود. من فکر کنم که من و شما از چارچوب تحلیل‌های خنده‌آور “زیر بنا و رو بنا” و نقش بنیادی زیر بنا در تحولات سیاسی و اجتماعی گذر کرده باشیم. من نقش اعتقادات مذهبی جای افتاده در توده مردم،  روشنفکران عقب افتاده ای چون آل احمد و شریعتی (و اگر بخواهیم منصف باشیم پایه گذاران نظریات جنبش چریکی هم مجاهدین و هم فداییان) در سال‌های چهل تا پنجاه را بسیار موثر می‌دانم. در همان سال‌ها شاه فقید اصولی را به نام انقلاب سفید مطرح کرد و در حد خود به اجرا گذاشت که تو انست دگر گونی‌های بسیار مثبتی در جامعه عقب افتاده آ ن زمان گذاشت. با کمال تاسف این اقدامات که یک رفرم واقعی بود و می‌توانست منشا خیر باشد به توسط روشنفکران محفل نشین آن زمان به تمسخر گرفته شد و موافق ات و همکاری در این پروژه “حرام شرعی” اعلام شد. شاعر بزرگ ما  احمد شاملو شعر “با چشم‌ها” را در مذمت افرادی چون عبدالرحیم احمدی (مترجم اثر درخشان برتولت برشت زندگی گالیله) که از این اصلاحات استقبال کرده بودند سرود: “ای یاوه، یاوه، یاوه خلایق مستید و منگ؟ و...”
در رابطه با احکام خمینی و اعوان وانصارش در همین مورد که لازم نیست چیزی بنویسم.
برای اینکه حق مطلب ادا شود یک کلمه هم باید در رابطه با رضا شاه (دیکتاتور؟) بنویسم و آنهم در رابطه با همین دیکتاتور آبی او. رضا شاه گروهی از دانشجویان را برای ادامه تحصیل به اروپا فرستاد و هدف او چیزی بیش از ارتقا سطح علمی دانشگاه تهران که خود او بنیادش را نهاده بود، نبود. نیمی از این دانشجویان در جو سیاسی آن زمان به اندیشه‌های مششعانه کمونیستی و استالینیستی روی آوردند. نکته جالب این است که اعضای گروه معروف به پنجاه و سه نفر که گرفتار رضا شاه دیکتاتور شدند (به جز دکتر ارانی) زنده از زندان بیرون آمدند حال آنکه آنان که به قطب سوسیالیسم جهانی پناه بردند دیر یا زود گرفتار خشم رژیم استالین شدند و یا تیر باران شدند و یا سر از تبعید گاه سیبری در آوردندو آنجا جان دادند.
شاید وقتی دیگر بتوان در باب دیگر درو غ‌های شایع مثل آتش زدن سینما رکس توسط ساواک، کشتار بیشاز سه هزار نفر در میدان ژاله و صد هزار زندانی سیاسی در زمان شاهو غیره گفتگو کرد و ریشه‌های رواجرچنین درو غ‌هایی را وارسی کرد.
حالا نوبت شماست که ارزیابی خودتان را از دوران پهلوی بنویسید و روایت خود را از انقلاب ٥٧ و اینکه چرا از اینکه بهاره هدایت آن را فتنه می‌نامد رنجیده اید. اما سوال دوم شما در رابطه با کودتای ٢٨ مرداد:
من مثل هر فرد میهن‌پرستی دخالت آشکار دولت‌های آمریکا و انگلیس در کودتای ٢٨ مرداد را محکوم می‌کنم. دولت ملی دکتر مصدق منشا خدمات بسیار به میهن ما بود. اما نمی‌‌توان این بخش از تاریخ را نیز سیاه و سپید دید. دکتر محمد مصدق فردی ملی و میهن پرست بود اما او هیچگاه راضی به سر نگونی شاه، یا خلع او از سلطنت نبود. نکته دیگر که بیشتر به باید و شاید می‌ماند ولی احتمال آن زیاد است نقش حزب توده و شوروی در آن زمان بود. به نظر من اگر مصدق در قدرت می‌ماند دیر یا زود به توسط کودتای حزب توده و به توسط سازمان افسری این حزب از کار بر کنار می‌شد و از ایران ایرانستانی دیگر و چیزی شبیه به افغانستان تحت اشغال شوروی باقی می‌ماند. این یک حدس تاریخی و بر اساس نوع رفتاری است که ما از کشور شوراها دیده‌ایم.
نقش کنسرسیوم‌های نفتی مورد اشاره شما را نمی‌‌دانم چیست. شاه فقید با تاسیس اوپک نقش بزرگی در بالا بردن قیمت نفت در آن زمان و تثبیت قیمت نفت داشت. سود آن نه تنها به جیب ملت ما بلکه بسیاری از کشور‌های نفتی آن زمان رفت. “عکس العمل” نیروهای چپ به این سازمان همان گروگانگیری تروریستی به رهبری کارلوس تروریست معروف و با مشارکت مستقیم جرج حبش (کمونیست فلسطینی) و استقبال گرم یاسر عرفات و سازمان مطبوع او قرار گرفت.
شاه فقید در سال ۵۵ یا ۵۶ به مشتریان آمریکایی و اروپایی نفت ایران اعلام کرد که از این پس باید که بهای هر بشکه نفت را نه به دلار بلکه به ریال بپردازند. کمی بعد جناب آقای دکتر یزدی سر از کمپین انتخاباتی جیمی کارتر سر در آورد و سال بعد جمعی که روزنامه چلنگر آن را مثلث بیغ نامید (بنی صدر، یزدی و قطب‌زاده) به دور آیت‌الله گرد آمدند و کشوری که می‌خواست ژاپن غرب آسیا شود از عصر موتور به عصر شتر وارد شد.
امیدوارم که ابطال کلام شما را و سایر دوستان را خسته نکرده باشد. و نیز امیدوارم که لحن من زیاد هم گزنده و تلخ نباشد. اگر هم باشد چه باک. ما انتقاد بی‌رحمانه و اصولی را به نسل خون افشان کنونی مدیونیم. ما نیز در رسانیدن این بلای ناگوار و خراب کردن آینده آنان سهم داشته ایم و باید که در پیشگاه آنان صادقانه و بی ریا به نقد خود بپردازیم.
با درود. به شما و تسلیت این روز تلخ به همه هم‌میهنان رنج دیده‌مان
وحید بمانیان


■ آقای پورمندی عزیز. در پاسخ سوال شما عرض کنم که من با این مواضع مشکلی ندارم فقط این گریبان چاک دادن‌های ممتد برای فلسطین ریشه‌اش در کجاست؟ اگر در مورد رنج و ستم است چرا این واکنش‌ها در زمان شخم زدن سوریه یا چچن توسط مسکو و یا رفتار چینی‌ها در ایغور و هنگ‌کنگ چنین شکلی به خود نگرفت؟ یک زمانی کروبی به عنوان رئیس مجلس در جواب نماینده‌ای در مجلس که خواستار ایجاد جاده‌ای در حوزه نمایندگی‌اش شده بود گفت که آن منطقه در حوزه استحفاظی شما نیست و آن نماینده هم پاسخ داد که آیا بوسنی‌هرزه‌گوین در حوزه استحفاظی ماست؟ در داخل کشور اما حوزه استحفاظی فلسطین نیست بلکه ایران است. لطفا شفاف حرف بزنید و از روش توده‌ای‌ها در دیالوگ استفاده نکنید و با کلماتی از این دست “گزینش‌های هدفمند” و “تمایل خاص” وارد گود دیالوگ نشوید که برازنده شما نیست. آیا نمی‌شود طرفدار چپ سنتی و سلطنت و اصلاح‌طلب و ملیون و... نبود و تفکر مستقلی داشت و به گذشته با دیدی دیگر برخورد کرد. این جاست که فریاد جناب وحيد بمانيان بجاست که: “اين استخوان‌ها در خيلی جاهای ديگر و از جمله در ذهنيات من و شما هم هنوز هستند”.
در رابطه با توحش در آن حرکت سیاسی “میلیونی متمدنانه” هم آقای شاهین خسروی توضیح دادند.
با درود و احترام سالاری


■ آقای بمانیان عزیز! اینکه شما با وجود فشار شدید ناشی از رنج جان باختن عزیزان‌مان، در گفتگو شرکت می‌کنید، من را به آینده امیدوار می‌کند. زبان شما صریح است، اما برای من گزنده نیست. به این صراحت و صمیمیت نیازمندیم.
در ریشه‌یابی انقلاب بهمن، شما روی نقش روحانیت، عقب ماندگی مردم و برخورد های انحرافی روشنفکران و بویژه روشنفکران چپ دست گذاشته اید. در پاسخ به پرسش برگشت خورده! شما، به باور من همه این عوامل وجود داشته اند. اما درخت انقلاب بهمن در جریان کودتای شیخ و شاه و آمریکا و انگلیس علیه دولت لیبرال-سوسیال-دموکرات و ملی دکتر مصدق کاشته شد و با استبداد فردی محمدرضا پهلوی آبیاری شد. انقلاب بهمن حاصل ازدواج این دو پدیده نحس بود.
در مورد نقش کودتا در شکل‌گیری روان‌شناسی ضدیت با شاه، کافی است به ادبیات سالهای بعد از کودتا، اشعار اخوان و شفیعی کدکنی و نیز به کتاب درخشان نیکلا گرجستانی نظری بیندازیم. ملت ایران بعد از کودتا خود را تحقبر شده و زخمی حس کرد و هرگز نتوانست ببخشد یا فراموش کند.
در خصوص نقش استبداد فردی شاه در عقیم کردن اصلاحات و برپایی انقلاب، خوب است به مصاحبه های وزرای اقتصادی شاه از عالیخانی - معمار اصلی اصلاحات اقتصادی - تا یگانه، مجیدی و... با حسین لاجوردی در تاریخ شفاهی رجوع کنید.استبداد فردی شاه، هم به نرخ رشد منفی اقتصادی و تورم شدید منجر شد و هم کشور را گرفتار پدیده ویرانگر «ساواک‌سالاری» کرد که اوج آن ترور فرا قضایی ۹ زندانی محکوم، در تپه‌های اوین بود. طبقه متوسط مدرنی که بعد از رفرم‌های سال‌های ۴۰ سر برآورد، با آنکه منطقا می‌بایست حامی حکومت باشد، اما نتوانست استبداد تحقیر کننده فردی و بی‌حقوقی سیاسی را تحمل کند و از حکومت جدا شد و به مخالفان پیوست. اینکه در تحلیل شما عوامل غیر تعیین کننده جایگزین این دو عامل تعیین کننده شده اند و کلا کلامی در مورد نقش کودتا و استبداد بر قلم نیاوردید، برایم ابهام برانگیز است.
در مورد کودتا هم شما تنها به نقش آمریکا و انگلیس اشاره کرده‌اید، در حالی که خاندان های حکومتگر ایرانی به محوریت شخص محمد رضا پهلوی در مرکز کودتا قرار داشتند و قدرت‌های خارجی نمی‌توانستند بدون حضور موثر و تعیین کننده این نیروها دست به کودتا بزنند.
در مورد نقش مخرب حزب توده، با شما هم نظرم. حزب تا سی تیر جامعه روشنفکری ایران را علیه مصدق بمب‌باران و موقعیت او را شدیدا تضعیف کرد. بعد از سی تیر هم، مصدق - به حق - به حزب نوده، به دلیل چسپندگی آن به روس‌ها، اعتماد نداشت و به درستی حاضر نشد با حمایت حزب در قدرت بماند. شاید او در خشت خام سرنوشتی را می‌دید که حالا شما در آینه تاریخ می‌بینید. در مورد رضا شاه، چون به بحث ما ارتباط روشنی ندارد، اجازه بدهید که در فرصت دیگری به آن بپردازیم.
پورمندی



■ آقای پورمندی عزیز، در آغاز سخن باید از پاسخ شما تشکر کنم. میهن عزیز ما در یکی از تاریک‌ترین ادوار تاریخی خود قرار گرفته است و سهم جوانان برومند ما جز تحقیر، فقر و محرومیت چیزی نبوده است. به کلام زیبای شفیعی کدکنی:
طفلی به نام شادی دیری است گم شدست
با چشم‌های روشن براق
با گیسویی بلند، به بالای آرزو
هر کس از او نشانی دارد
ما را کند خبر
این هم نشان ما:
یکسو، خلیج فارس
سوی دگر، خزر
باری، در چنین شرایطی نیاز به دیالوگ سازنده بین افرادی که دلشان برای میهن می‌تپد بیشتر از زمان دیگر احساس می‌شود. شاید که چنین گفتگو‌هایی بتواند راه را برای اتحاد نیرو‌ها و چاره اندیشی برای در آمدن از این بن بستی که جنبش در آن گرفتار آمده است، موثر باشد. چنین گفتگو‌هایی در زندان نیز جریان دارد، و بخشی از این دیا کوگ‌ها از جمله ما بین آقایان حسین رزاق و تاج‌زاده و اخیرا حسین رزاق و آقای دکتر سعید مدنی در جریان است و حدس من این است که مقاله اخیر خانم بهاره هدایت نیز حاصل چنین گفتگو‌هایی در بند زنان زندان اوین باشد.
چنانچه خود شما و از سر لطف و گرانمایگی خاطر نشان کردید زبان من صریح است. اما این صراحت از سر صداقت است و نه برای اینکه با خیال خام در فکر بردن و باختن یک بحث سیاسی باشم. من بر این اعتقادم که ما بازی را باخته ایم و در تاریخ ایران از ما هیچگاه به نیکی یاد نخواهد شد. با این طرز تلقی از زندگی خیال من از خودم راحت است که “کارنامه اعمال” من به رد شدنم از پل صراط کمک چندانی نخواهد کرد!
بگذریم، امیدوارم که از من نرنجید اگر بخش‌هایی از این آخرین کامنت شما را کلیشه‌ای و در رده تحلیل‌های توده‌ای تلقی کنم. شما انقلاب ٥٧ را نتیجه “ازدواج منحوس” دو پدیده ی کودتای ٢٨ مرداد و استبداد شاه می‌دانید. انگار که در سال‌های بین آن کودتا و تا مقطع انقلاب ٥٧چیزی نبوده به جز یک استبداد نکبت زده شاهنشاهی. اگر چنین فرضی را بپذیریم لا جرم باید که همچون حزب توده و سایر نیرو‌های چپ انفلاب بهمن را یک انقلاب بر حق و شکو همند بدانیم که به دست ارتجاع مذهبی شکست خورد. نقطه اختلاف شما با خانم هدایت ( و نیز این حقیر) در همین است. اینکه درخت استبداد در کودتای ٢٨ مرداد کاشته شد و به دست شاه آبیاری شد و میوه تلخ‌اش به ما و نسل بعد از ما رسید کلمه به کلمه‌اش ادبیات توده‌ای است که در دوره کیانوری میوه‌اش تلخ نبود و اتفاقا خیلی شیرین بود و در زمان خاوری و جانشینانش تلخ و بدکام شد. در این سناریو‌ها که به قلم‌های مختلف و با کلمات مختلف و به اشکال مختلف عرضه می‌شوند نقش منفی را همیشه شاه بازی می‌کند. او همیشه مظهر شر است و مصدق فرشته نیکی است که قربانی دسیسه‌های شاه و در بار او می‌گردد. حالیا مشکل این است که به برکت گسترش وسایل ارتباط جمعی جوانان ما آگاه‌تر شده‌اند و دیگر زیر بار این حرف‌ها نمی‌روند. من نیز به سهم دانش و فهم اندک خود به مصاحبه‌های عالیخانی، نهاوندی و لاجوردی گوش کرده‌ام و نیز در جستجوی روانشناسی شاه فقید خاطرات اسدالله اعلم را به دقت خوانده‌ام. اما بر خلاف شما من دوران پهلوی را تنها در شخصیت شاه خلاصه نمی‌کنم. مرحوم مادر من از نخستین زنانی بود که در ایران و در اواخر دوره رضا شاه معلم شد و عمری را در خدمت به امر آموزش و پرورش نوجوانان و نوباوگان ایران گذراند. او و هزاران انسان زحمتکش دیگر سهم بزرگی در به راه انداختن چرخ پیشرفت کشور در دوران پهلوی داشتند. سیاه‌انگاری این دوره درخشان از تاریخ ما در درجه اول توهین و بی‌حرمتی به انسان‌هایی است که در ساختن آن نقش داشتند.
چنین نگاهی به تاریخ ایران که متاسفانه از جنس همان خرده استخوان‌هایی است که در ذهن ما از دوران چپ‌اندیشی‌مان مانده است و مانع ارتباط صادقانه و منطقی ما با نسل جوان ایران می‌شود. بسیاری از نیرو‌های چپ استقبال نسل جوان از دوران پهلوی را به یک نوستالژی کور تقلیل داده و آن را متاثر از تبلیغات تلویزیون “من و تو” می‌دانند. اما آیا واقعا چنین است؟ این نسل جوان تحصیل کرده که برای آزادی خود چنین قهر مانانه و شور انگیز به صحنه آمده به این آسانی مغز شویی می‌شود؟ آیا در هر گوشه شهر و دهی یادگاری از آن دوران درخشان برایش نمانده، یادگارهایی که دارد به دست ملایان یکی یکی از دست می‌رود، یا تخریب می‌شود، یا دزدیده و یا به زیر آسفالت شهر سازی‌های بد قواره مدفون. اینها را فقط شاه فقید و در بار او نساخته‌اند. پدر بزرگ‌ها و مادر بزرگ‌های بهاره‌ها ساخته‌اند و برایشان به یاد گار گذاشته‌اند.
نکته‌ای هم در باره اخوان ثالث فرمودید. ایشان سال‌های متمادی همچون بسیاری دیگر از روشنفکران و نویسندگان ما در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان کارمند بود. به دستور مستقیم فرح پهلوی او و دیگر شاعران و نویسندگان از آمد و شد روزمره به محل کار خود معاف بودند و به این ترتیب می‌توانستند وقت در خوری را صرف کار خلاق نویسندگی و شاعری کنند. اخوان در تلویزیون ملی ابران نیز حضور داشت و آخرین سروده‌هایش را دکلمه می‌کرد. من هنوز اجرای بسیار زیبای شعر قاصدک ایشان را به خاطر می‌آورم. این بزرگمرد علی‌رغم همه فشار‌هایی که به دستور شخص خامنه‌ای به او وارد شد و حتی در یک مورد به کتک خوردن او از اوباش حزب اللهی انجامید از همکاری با رژیم نکبت سر باز زد و تا زنده بود “رهبر معظم” را آمیرزا سد علی خطاب می‌کرد. باشد که نام این بزرگمرد ادب پارسی همواره زنده بماند.
آقای پورمندی عزیز من از آن همه نکات که شما در کامنت خود نوشته‌اید به همین نکته بسنده می‌کنم. بقیه‌اش می‌ماند برای فرصتی دیگر. بار دیگر از لطف شما و فرصتی که برای گفتگو ی متقابل به من دادید سپاسگذارم.
پاینده ایران با احترام، وحید بمانیان


■ چه خوب گفتید: “چپ ایران در بدنه اصلی خود، با نقد‌هایی حتی رادیکال‌تر از بهاره، نسبت به گذشته خود، به اندیشه‌های سوسیال-دموکراتیک گذر کرده است. این چپ نه به دنبال در هم کوبیدن است و نه کمتر از لیبرال-دموکرات‌ها عاشق ایران”
تحلیل ۵۷ و نتایج آن تا حدودی مصداق “معما چون حل شود آسان گردد” را دارد. منظورم این است که هیچ نیرویی اعم از داخلی یا خارجی در طالع سیاسی ایران توتالیتر مذهبی ج.ا. را نمی‌دید. اشتباه نشود گناه چپ در نقش آن بویژه سالهای ۵۷-۵۶-۵۵ نابخشودنیست. فشار و جو سازی چپ طیف نیروهای ملی و لیبرال را در مقابل افراطیون مذهبی تضعیف کرد, امکان و احتمال جوش خوردن نیروهای ملی و سلطنت را در سالهای پیش از ۵۷ از بین برد, و در نهایت آنها ملعبه دست مشتی آخوند و طلبه هیچکاره شدند.
من به نوبه خود جانفشانی خانم هدایت و نقش راهبردی و بادرایت ایشان را می‌ستایم و سر فرود می‌آورم. اما موافق گویش حذف آنهم با دلایل مبهم و نه چندان فراگیر نیستم. به همچنین در مورد آن دسته از سلطنت‌طلبان که اعتقاد به حکومت مرکزی شاهنشاهی دارند، چنین خاستگاهی را حق آنها می‌دانم. اگر به روش‌های حذفی و سکتاریزم آنها منتقدیم، ولی اصل وجودشان را پاسداری میکنیم.
با احترام، پیروز


■ وحید بمانیان گرامی، توصیه من این است که نگاهی به دو سند بیاندازی. سند اول سخنرانی و فرمان محمد رضا شاه برای تشکیل حزب رستاخیز است. سند دوم بخشی از خاطرات اسدالله اعلم است که او یک مکالمه خصوصی خود با محمدرضا شاه در ساحل دریای سیاه را شرح می‌دهد. این دو سند مصداق خوبی هستند که می‌توانند به عنوان تعریف دیکتاتوری به کار بروند. اینکه یک نفر بتواند به تنهایی و بدون نیاز به هم رایی دیگران، تصمیم‌هایی بگیرد که سرنوشت مردمان یک کشور را عوض کند، خود خود دیکتاتوری است.
ممکن است کسی، مثلا سقراط، دیکتاتوری یک پادشاه فرزانه را مطلوب بداند. اما دیگران، مانند من، تصمیمات جمعی در همه سطوح سازماندهی کشوری/ اجتماعی/ اقتصادی را، بر تصمیمات فردی یک دیکتاتور فرزانه، ثرجیح می‌دهیم.
با احترام - حسین جرجانی


■ دوست عزيز  آقاى جر جانى
من شاه فقيد و نيز پدر او  هر دو را  ديكتاتور مى دانم و مدافع شيوه اداره مملكت به سبك آنان نيستم اما من هر دوى آنها را ميهن پرست، مدرن و خادم مملكت مى شناسم. من معتقد به تقد علمى وسنجيده آن دوران هستم، نقدى كه با ارزشيابى نكات مثبت و نيز منفى آن دوران همراه باشد. اين به كار به پشتوانه علمى و كار زياداحتياج دارد. كارى كه جنبش چپ و پس از گذشت چهل سال هنوز نتوانسته از پس اش بر بيايد و سطح كار چپ در اين زمينه از حد كار هاى سفارشى احسان طبرى و امثالهم فراتر نرفته است. البته ميدان چندان خالى نيست و محققانى چون آقاى دكتر عباس ميلانى، دكتر مازيار  بهروز در زمينه تاريخ نويسى معاصر، و نيز آقاى فرج سركوهى با اثر درخشان شان ياس و داس كار هاى بسيار ارزنده اى را عرضه كرده اند كه مى تواند روشنگر گذشته تاريخى ما و نيز چراغ راهى براى آينده باشد. ماتريال دست نخورده زيادى هم براى مورخين جوان آينده وجود دارد از جمله همين كتاب خاطرات اعلم و آرشيو تاريخ شفاهى دانشگاه هاروارد و غيره. خيلى هم خاطرات اين و آن كه متاسفانه در صد منم كردن و چاخان كردن در آنها از مرز پنجاه در صد به بالاست!
بارى، همه اينها به دوران گذشته تعلق دارد و تنها مى توان از فراز و نشيب تاريخ ياد گرفت و اين آموخته ها را به نسل بعدى منتقل كرد. اگر ما بخواهيم معيار ارزش مدارى خودمان را به طورى بالا ببريم كه براى نسل بعدى هم قابل عرضه كردن باشد (كارى كه لازم است و. وظيفه فورى و فوتى ماست) بايد كه  ديكتاتور هاى درون خودمان را نيز بى رحمانه و صادقانه نقد كنيم. متاسفانه تاريخ گرو ه هاى اپوزيسيون شاه در اين زمينه كمبودى نداشته اند. از ترور محمد مسعود به توسط روزبه بگيريد تا ترورهاى درون گروهى فداييان و مجاهدين ماركسيست و تا همين آخر ترور دو پيشمرگه جوان در جريان بحث هاى  درون گروهى كومله. اينهاست كه تصوير گرو هاى چپ اپوزيسيون را مخدوش و تيره مى كند. من البته يك طرفه يه قاضى نمى روم و نقش مخرب سلطنت طلبان  اوباشى كه جنبش مهسا را در شهرهاى اروپا و آمريكا به لجن كشيدند ناديده نمى گيرم. همين طور خشونت مهار نشده اى كه در جريا ن تظاهرات پارسال در برخى از نقاط كشور شاهدش بوديم. من به سهم خودم و به تبعيت از زنان مبارزى چون خانم نرگس محمدى از كاربرد هر گونه خشونت در جريان اين جنبش مدنى جارى تنفر دارم و معتقدم كه نبايد چرخه خشونت جديدى را در كشور به كار انداخت خصوصا در شرايط حاضر كه وضعين كشور ما به بشكه باروت شباهت دارد.
لب كلام من اين است: گذر از اين جمهورى نكبت ( به معناى سر نگونى كامل و در هم شكستن ماشين سركوب آن) تنها با اتحاد جمعى و خرد جمعى امان پذير است و شزط چنين گذارى تنها اتحادفراگير نيروهاى اپوزيسيون است. اگر مدتى پيش از من مى پرسيديد مى گفتم اتحادى وسيع از شاهزاده تا تاجزاده. فعلا با كمال تاسف “شاهزاده” اش را بايد توى پرانتز گذاشت. ء
با تشكر و احترام وحيد بمانيان


■ با تشکر از پیروز و حسین آقا جرجانی که وارد گفتگو شدند، مایلم به گفتگو با وحید بمانیان عزیز ادامه بدهم.
۱- اینکه من ادبیات کیانوری و بعد هم علی خاوری را ادامه می‌دهم یا نه، پاسخ من البته این است که شما اشتباه می‌کنید. اما نتیجه‌گیری را به خودتان وامی‌گذارم و البته بعید می‌بینم که جدل در این مورد، درسی برای خوانندگان این گفتگو داشته باشد.
۲- مشکل من پیش از و بیش از انقلاب ۵۷، با اصل مقوله «انقلاب» است. اگر رهبری انقلاب بهمن به دست حزب توده، چپ‌های رادیکال و یا مجاهدین می‌افتاد، در سرنوشت فاجعه بار آن هیچ تغییری رخ نمی‌داد و فقط شکل فاجعه متفاوت می‌شد. انقلاب اولا- موجود زنده است و وقتی مثل غول از شیشه رها شد، دیگر خودش تصمیم می‌گیرد. ثانیا- ویرانگر است. چون به این قصد خلق شده است. ثالثا- قدرت‌محور است، چون بدین منظور نیرومند شده است و رابعا- به دلیل این خصوصیاتش تا جان در بدن و بنزین در باک خود دارد، بدون مرز، ویران می‌کند و به سمت انحصار قدرت - باز هم بدون رعایت مرزها - پیش می‌رود. تا امروز این یک قاعده عام بوده است از انقلاب فرانسه، روسیه، چین، تا کوبا، ویتنام، کامبوج و... همه راه ها به استبداد، ویرانی و انحصار ختم شده است. با این یادآوری که جنبش های ضد استعماری و جنگ های استقلال در مقوله انقلابات نمی گنجند، این عبارت را تمام می‌کنم.
۳- نه! بین مرداد ۳۲ و بهمن ۵۷ خلا وجود نداشت و درست یک نسل عوض شد. اما این نسل نتوانست و نخواست طبقات حکومتگر ایرانی را که شاه جوان را در میان گرفتند، دست در دست ارتجاع مذهبی گذاشتند، به مزدوری آمریکا و انگلیس تن دادند و شاه را هم به بنده و رهبر کودتا بدل کردند، ببخشد.
۴- جنبش اصلاحات با رفرم ۱۳۴۰ آغاز نشد. از محمد شاه و عباس میرزا شروع شد. در جنبش مشروطه با تدوین و تصویب قانون اساسی یک گام کیفی به جلو برداشت. در دوران رضا شاه ادامه یافت. در سالهای حکومت ملی دکتر مصدق، برای احیای مشروطیت و انجام اصلاحات همه جانبه اقتصادی، اجتماعی و سیاسی خیز برداشت. در سال ۴۰ کسی طرح رفرم را از جعبه مارگیری در نیاورد. سرکوب جنبش ملی، تاخیر در انجام اصلاحات را به امری خطرناک بدل کرده بود. کندی دموکرات مصمم بود که برای دفع خطر سرخ ها، اصلاحاتی در ایران انجام شود. او پرچم اصلاحات را بدست علی امنینی داد. اجرای اصلاحات بدست یک نخست‌وزیر نسبتا مستقل، به سمت احیای مجدد مشروطیت راه می‌برد. با رجوع به کتاب شاه عباس میلانی - که در علاقه او به خانواده پهلوی تردیدی وجود ندارد - در خواهیم یافت که شاه به همه کاری دست زد تا کندی را راضی کند که امینی را کنار بگذارد و پرچم اصلاحات را به دست او بدهد. کندی تسلیم شد و شد آنچه که شد: استبداد فردی آغاز و به تدریج تثبیت شد. هم مشروطیت و هم اصلاحات قربانی استبداد جنون‌آمیز محمدرضا پهلوی شدند. وقتی از رشد اقتصادی دهه ۴۰ حرف می‌زنیم باید از خودمان بپرسیم که چرا رشد دو رقمی سال ۴۶ به رشد منفی در ۵۵ بدل شد؟ همان دیکتاتوری که عالیخانی را کنار گذاشت، می‌خواست در سازمان برنامه را گل بگیرد، دست به خریدهای عظیم نظامی زد، بنادر را به مرکز دموراژهای سنگین و فاسد شدن کالاها بدل کرد، می‌خواست با «فرمان» نرخ رشد کشاورزی را از سه به شش برساند، به شلاق زدن کسبه روی آورد و... باز هم بگم یا کافیه؟ باری همین عالیجناب فرمان امنیت کشور را هم بدست امثال ثابتی و نعمت نصیری سپرد تا کشور را چهار اسبه به سمت انقلاب برانند. بله! اصلاحات غیر قابل اجتناب بود. اما محمد رضا پهلوی بدترین کاندید برای انجام آن بود و بهترین دلیل این مدعا نتیجه کار است: انقلاب اسلامی!
۵- در خصوص پرونده چپ ایران، من با شما هم نظر و هم دردم. پرونده ای که سر شار از فداکاری و جانبازی است، به لکه سیاهی در تاریخ ایران بدل شده است. من هر بار که به دکتر ارانی، مرتضی کیوان، بیژن جزنی، هیبت معینی، ابوتراب باقرزاده، رحمان هاتفی، مرضیه اسکویی، فاطمه مدرسی، علیرضا شکوهی، مهران شهاب‌الدین و... فکر می‌کنم، رنج ناشی از تراژدی چپ ایران وجودم را مچاله می‌کند. تنها امید به اینکه چپ نوین ایران از تاریخ پدرانش عبرت بگیرد، مرا تشویق می‌کند که بگویم و بنویسم.
با ارادت پورمندی


■ دوست عزیز آقای پورمندی
قصد من رنجانیدن شما نبود و اگر از حرف من رنجیدید بسیار متاسفم. شاید طرز بیان من درست و بجا نبود و باعث سوتفاهم شد. من هیچگاه شما را با سیاستمداران …صفتی چون کیانوری و خاوری مقایسه نمی‌کنم. مواضع شما و نوع برخورد شما با امثال کیانوری و خاوری فاصله نجومی دارد. علت اینکه با شما و به صراحت وارد بحث شدم همین طرز تلقی بود و نیز اینکه بهاره را چون فرزندان خود به حساب آوردید. امیدوارم که هیچ کدورتی از من و در این مورد نداشته باشید.
من در پاسخ به کامنت آقای جرجانی نظرم را در رابطه با دیکتاتوری دوران پهلوی گفتم و نیاز به تکرار آن نیست. من فکر می‌کنم که نه من بتوانم شما را در مورد برداشتم از دوران پهلوی قانع کنم و نه شما مرا. منابع مطالعاتی ما شاید که یکسان نبوده و شاید تجربیات ما در دوران پهلوی دوم متفاوت بوده و این چیزی از ضرورت گفتگوی متقابل ما کم نمی‌کند. شاید هم لازم باشد که دوباره یاد آوری کنم که طرز تفکر من با اندیشه سلطنت‌طلبی هیچ تناسخی ندارد و من چنین طرز فکری را نوع کت و شلوار و کراواتی ولایت فقیه می‌دانم.
برای این که گفتگوی دوستانه ما به نتایجی هم برسد چه بهتر که به نقاط مشترکی که هر دو با آنها موافقیم سری دوباره بزنیم. محور بحث ما بهاره بود و همگنان او، هم رزمانش و بالاتر از همه ایده های آرمانی‌اش برای ایران عزیز.
نخستین نقطه مشترک ما همین است که شما در آخر کامنت‌تان آورده‌اید: من نیز به ارانی، جزنی، رحمانی و سایر قهرمانان جان باخته جنبش چپ از صمیم قلب احترام می‌گذارم و امیدوارم که جنبش چپ ایران با باز اندیشی مرام و روش سیاسی خود بتواند جایگاهی در خور در سپهر سیاست دست یابد.
نقطه مشترک دوم هم آنست که شما در اول کامنت خود آورده‌اید. خدا رحم کرد که ما به قدرت نرسیدیم و الا دست ما بود که تا مفرغ به خون هموطنان دگر اندیش آلوده شده بود! تصور اینکه افرادی چون اشرف دهقانی یا مریم رجوی در ایران به قدرت برسد می‌تواند خواب را چشمان هر فرد میهن‌پرستی برباید.
نقطه سوم اشتراک ما هم بر می‌گردد به این پدیده لعنتی “انقلاب”. من در کامنت خود و در خطاب به آقای جرجانی هم نوشتم که تنها راه پرهیز از حمام خون و جنگ‌های قومی و قبیله‌ای متشکل شدن نیروهای سیاسی معتقد به براندازی این رژیم است. برای نیروهای اصلاح‌طلب متاسفانه دیگر جایی نمی‌ماند چرا که حتی معتقدترین نیروهای مذهبی که تا دیروز در خط رژیم بودند (امثال آقای مهدی نصیری) سنگ خود را از این رژیم خون آشام واکنده‌اند و به صف بر اندازان پیوسته‌اند.
در جنبش مهسا ما شاهد یک تجمع و یک منشور (نه چندان بی‌نقص) بودیم که می‌توانست نقطه شروعی برای اتحاد نیروهای سیاسی باشد. بی‌عرضگی رضا پهلوی، مذبذب مزاجی او، حمله بی‌امان نیروهای چپ و راست افراطی و متاسفانه شک و دو دلی برخی نیروهای دموکراتیک چنین پتانسیلی را که می‌توانست سنگ پایه قدم‌های بعدی باشد را به باخت داد.
من به جوانان داخل ایران که از اپوزیسیون خارج‌نشین قطع امید کرده‌اند کاملا حق می‌دهم. شما خود در دل جریان چپ هستید و می‌دانید چه خبر است و نیازی به باز کردن این بحث در اینجا نیست. به نظر من زمان درازی طول خواهد کشید تا بتوان چنین اعتمادی را دوباره احیا کرد، شاید هم هر گز نتوان. اما به گفته رومن رولان (رمان ژان کریستف) “کسی که ایمان دارد دست به کار می‌زند، بی‌آنکه در غم نتیجه آن باشد. پیروزی و شکست چه اهمیتی دارد؟ آنچه وظیفه توست انجام بده.”
با احترام و به امید گفتگویی دوباره وحید بمانیان


■ وحید بمانیان ‌گرامی، من به نوبه خود از گفت‌‌و‌گوی خودت و احمد پورمندی آموختم و به خاطر آن از هر دوی شما تشکر می‌کنم. از گردانندگان سایت ایران امروز هم برای فراهم‌آوردن امکان ‌گفت‌وگو تشکر می‌کنم. به امید به پایان رسیدن هر چه زودتر این نکبتی که جمهوری اسلامی باشد. (به امید روزی که حس کنم که مکافات اشتباهات ۵۰ سال پیش خود را پرداخته‌ام.)
با احترام - حسین جرجانی



■ “ضدیت با غرب نقطه ائتلاف چپ و اسلام‌گرایی در ۵۷ بود” (از نامه خانم بهاره هدایت ـ سایت ایران امروز) خانم هدایت در زیر عنوان فوق در نامه‌اش شانزده سطر در مورد غرب و ضدیت با غرب نوشته است. دوستان در این چند روز با نوشتارهای خود راجع به نامه‌ی ایشان دیدگاه‌های خود را شرح دادند. در سایت های دیگر نیز با نامه‌ی خانم هدایت برخوردهای متفاوت شده ست. نگارنده با استقبال از بحث و گفتگوهای تاکنونی پیشنهاد می‌کنم کمی در مورد پدیده «غرب» مکث کنیم.
«غرب» یک پدیده‌ی تاریخی و کلی ست که در درونش عصر روشنگری و رنسانس می‌درخشد. انقلاب فرانسه با شعار «آزادی، برابری، برادری» Liberté, Égalité, Fraternité آغازی بر پایان حکومت‌های اشرافی و ارتجاعی و تولد حاکمیت جمهور مردم و دموکراسی و شتاب گرفتن گذار از سُنّت به مدرنیته .. از همان زمان در جوامع موسوم به غرب نیروهای متفاوت آزادیخواه، مترقی، صلح‌طلب، محافظه کار، مرتجع، افراطی و....حضور داشته‌اند. اگر لیبرال ها توانسته بودند تعادلی بین آزادی و برابری ایجاد کنند. جنبش‌های وسیع کارگری در قرن نوزدهم برای ۸ ساعت کار در روز در استرالیا و آمریکا صورت نمی گرفت. سوسیال دموکراسی راه حلی برای آن کمبودها و تضاد های اجتماعی بود.
با این وجود و گسترش وسیع احزاب سوسیال دموکرات در جهان تضادها و رقابت های کشور های غربی در غارت جهان منتفی نشد. حضور نیروهای متضاد در جوامع و در قرون اخیر با استعمار و جنگ‌های جهانی توام بوده و موجب پیدایش انقلاب بلشویکی در روسیه و بعد هیولای فاشیسم و نازیسم در اروپا گرده ست. بعداز جنگ جهانی دوم نیز کودتاهای نظامی و حمایت از دیکتاتور ها در کشورهای غربی موضوع آزادی و صلح جهانی را از الویت خارج کرد که شرح همه در یک کامنت نمی‌گنجد. در کشور هائی مثل ایران که بخاطر موقعیت ژئوپولیتیکی و منابع سرشار مثل نفت و گاز مورد توجه قدرتهای غربی بوده ست مردم به شدت از دخالت های آنها آزرده شدند. این به معنی «ستیز با غرب» نیست آیا تمام کتابهائی که در مورد جنبش های آزادیبخش توسط فانون و امه سه سزر و...نوشته شد و به فارسی هم ترجمه شد «ستیز با غرب» محسوب می‌شود؟ انقلاب الجزایر و کوبا، کودتای نظامی علیه دولت ملی دکتر مصدق و سالوادور آلنده در شیلی و.......نمی‌بایست موجی از اعتراض در ایران و جهان ایجاد کند.
به باور من بی‌توجهی به پدیده‌ی غرب با نیروهای متضاد درونی‌اش یکی از اشکالات اساسی نامه‌ی خانم بهاره هدایت می‌باشد که اینظور مستفاد می شود که باید غرب را «تقدیس» کرد. می‌توان از حکومت شاه و شخص شاه و تک تک نیروهای مخالف و سرکوب شده در آن، در برخوردهای نامشخص آنها نسبت به نیروهای متفاوت غرب انتقاد کرد. اصولا برخورد کلی اعم از دشمنانه یا جانبدارانه با غرب نادرست بوده ست.
واقعیت این ست که بخشی از همین نیروهای «غربی» روی واپسگرایان اسلامی حساب بازکردند که خمینی را به قدرت رساند نه تمام غرب!!! حالا خانم هدایت اصل موضوع را کنار گذاشته و به فرعیات چسبیده ست. خمینی با کمال میل نیروهای مرتجع شیعی را در لبنان، عراق، یمن بسیج کرد و بعد غرب با ارتجاع ثروتمند اسلامی مجاهدین افغانستان را علیه شوروی سازمان دادند. خمینی بعداز ماجرای گروگانگیری در سفارت آمریکا ۴۴۴ روز در ارتباط مستقیم با حزب جمهوریخواه آمریکا بود. وقتی سازمان سیا و موساد از آن ماجرا خبر نداشت. تکلیف ک گ ب شوروی و چپ‌های ایرانی طرفدار آن معلوم ست. جیمی کارتر در انتخابات ۱۹۸۰ شکست خورد و ریگان با کمک خمینی به کاخ سفید رفت. تا ۱۹۸۶ طرفداران خمینی با شعار مرگ بر آمریکا بود در «ستیز غرب» بودند و در پشت پرده معاملات اسلحه و ردو بدل کردن اسرای جنگی در لبنان و.... در ضمن ژاپن و کشور های اروپائی بلافاصله بعداز انقلاب خلاء آمریکا در واردات را پُر کردند. پس مناقشات حکومت مرتجع با آمریکا مانع روابط حکومت و اروپا نشد. به این نمی‌گویند «ستیز با غرب». خمینی در سال ۶۰ تمام مخالفین را سرکوب کرده بود. پس نیروئی به اسم چپ و راست هم در مقابل حکومت نبود. که با حکومت در ستیز با غرب همراه شود!!! البته این مرگ برآمریکا فقط عوام فریبی و حقه بازی آخوندی ست. اما ریگان در ماجرای «ایران گیت» در کجای تحلیل خانم هدایت قرار می‌کرد؟ وقتی هدف وسیله را توجیه کند ریگان ها در آمریکا و دیگر کشور های غربی همه کار می‌کنند. چه دلیلی دارد که برای چنان سیاستمدارانی با بر چسب «ستیز با غرب» وکیل مدافع شد.
در همین پروسه ده ها گروه تروریست اسلامی مثل طالبان، القاعده، جهادیست، داعش و... تکثیر شد. بعداز فروپاشی «سوسیالیسم واقعا موجود» پنتاگون و بخشی از نیروهای غرب از تمام خرابکاری های نیروهای اسلامی در سراسر جهان برای ایجاد ترس و وحشت استفاده کرد تا بازار فروش اسلحه راکد نشود. جمهوری اسلامی بیش از تمام دیکتاتور های قبلی منطقه به «غرب » کمک کرده ست . اگر بنفع غرب نبود که نمی توانستند ۴۵ سال سوار قدرت باشند .فراموش نکنیم که بعداز کنار گذاشتن «برجام » توسط دانالد ترامپ ، جمهوری اسلامی بسمت روسیه و چین رفت.
چه نادانی ازحکومت ملاها برای «غرب» بهتر که در این ۴۵ سال حتی نیروهای مرتجع، جنگ افروز، پاپولیست در سراسر کشور های غربی «تبرئه» شدند. غرب ستیزی صوری و احمقانه‌ی جمهوری اسلامی فقط موجب رشد نیروهای ارتجاعی، جنگ طلب، نئوفاشیست، نئو نازیست، نژاد پرست ، خارجی ستیز و...گردیده که نیروهای مترقی و صلح طلب غربی از این وضع ناراضی هستند.
معلوم نیست که در آینده نزدیک کدام بخش از نیروهای موجود در جوامع غربی می‌توانند بر رشد نیروهای سیاه که شبیه دهه ۱۹۳۰ و بقدرت رسیدن هیتلر شد غلبه کنند. با تغییر توازن قوا به سود نیروهای مترقی غرب جائی برای جمهوری فاشیستی اسلامی نخواهد بود. بدبختانه جمهوری اسلامی تیشه به ریشه‌ی تمام جریانات سیاسی در ایران زد.
با احترام تورج آرامش


■ آقای پورمندی و بمانیان گرامی, این گفتگوها همه نشان نگرانی و دلبستگی شما به ایران است و آموزنده. مطمئن باشید که این نسل کنجکاو  میهن‌مان این سطور را مشتاقانه می‌خواند. دست همه دوستان را از راه دور به گرمی می‌فشارم و از زحمت دوستان سایت ایران امروز سپاسگزارم.
با احترام سالاری


■ دوستان عزيز آقايان پور مندى، سالارى و جرجانى
من نيز به سهم خود از اينكه فرصت گفتگو با شما عزيزان را پيدا كردم بسيار سپاسگزارم. در طول اين گفتگوها از شما اندیشمندان بسيار آموختم كه جاى قدر دانى دارد. به قول حافظ شيرين سخن:
دل كه آيينه‌ى صوفى است غبارى دارد
از خدا مى‌طلبم صحبت روشن رايى
از دست‌اندكاران و رداكتور سايت وزين ايران امروز هم كه چون هميشه امكان اين گفتگو را فراهم كرده‌اند سپاسگزارم. من سالهاست كه خواننده اين سايت هستم و از مطالبى كه منتشر مى‌كنيد بسيار آموخته‌ام.
به اميد روز هاى بهتر و آينده‌اى روشنتر
پاينده ايران، وحيد بمانيان


■ اظهار نظرها جالب، بحثی در خور توجه. یک نکته فرای موضوع گفتگو نحوه خطاب مردان نویسنده به زنانی است که در فضای اجتماعی و هنری فعال‌ند، زود و آسان آنها را با اسم کوچک خطاب می‌کنند، در حالی که عکس این مخاطب قرار دادن یعنی اینکه زن فرهیخته‌ای مرد مخاطب را در رسانه یا گفتار رسمی با اسم کوچک صدا کند، انجام نمی‌شود. در فرهنگی که “تو و اسم کوچک” یا نشان دوستی است یا خطاب از بالا به پایین است، جای دارد که آقایان حاضر در سطوح اجتماعی به تناوب مثلا خانم هدایت را، مانند این مقاله، یک در میان با نام کوچک بیاد نیاورند، بلکه با همان ادب فارسی‌نویسی اجتماعی، در تمام طول گفتگو از همان اسم خانوادگی استفاده کنند.
کتایون درویش


■ دوست عزیز جناب آقای آرامش
شما با استناد به مقاله خانم هدایت مدخل بحث مهمی را باز کرده اید که از اهمیت ویژه‌ای بر خوردار است. بالاخص آنجا که می‌نویسید که پیدایش و مبارزات احزاب سوسیال دموکرات در کشور‌های غربی هم حتی نتوانست مانع از عطش کشور‌های غربی برای غارت منابع طبیعی و ملی کشورهای جهان سومی بشود. در تایید حرف شما باید بگویم که نه تنها این بلکه حتی در مواردی هم احزاب سوسیال دموکرات هم در کلان سیاست‌های غارت‌گرانه شرکت می‌کردند. به عنوان مثال حزب کارگر انگلستان در زمان نخست‌وزیری تونی بلر که حامی تام و تمام سیاست‌های جرج بوش بود و از اشغال عراق پشتیبانی کرد و در آن شرکت فعال داشت.
متاسفانه شرایط دنیا چنین است که اگر ملتی تو سری خور شد هر دولتی که دستش برسد توی سرش می‌زند. نمونه زنده‌اش وضع کنونی کشور ما و شزایطی است که آخوندها در سیاست خارجی ما پیش آورده‌اند و باج بی‌حساب و کتابی که به کشور‌های دیگر (حتی کشور‌های عقب افتاده جهان سومی) می‌دهند.
من نمی‌‌دانم شما آخرین فیلم Martin Scotsese که اخیرا بر پرده سینما بود را دیده‌اید یا نه. این فیلم (Killing of the flowe moon) که بر اساس یک رمان و بر اساس واقعیت ساخته شده در مورد حوادثی است که در سال‌های ۱۹۲۰ در ایالت Oklahoma بر قبیله سرخ‌پوست اوساگی (Osagi) می‌گذرد. افراد این قبیله که به زور توسط سپیدپوستان به این ایالت کوچ داده شده‌اند در زمین‌های خود نفت پیدا می‌کنند و برای استخراج آن کارگران سپید پوست را استخدام می‌کنند. تعداد زیادی از این کارگران با زنان سرخ‌پوست ازدواج می‌کنند و با کمک پزشکان محلی به تدریخ زنان خود را مسموم می‌کننند، یا با تیر تبهکارانی که استخدام کرده‌اند می‌کشند و با کمک شهردار، پلیس و تمامی آپارات ایالتی زمین‌ها را و چاه‌های نفت را بالا می‌کشند. نکته جالب این است که کلیسا (و نیز هسته‌های کوکلس کلان) هم پشت آنها است. این فیلم به نظر من طرز نگاه کردن غربی‌ها به ما را در طول قرن گذشته به روشنی نشان می‌دهد. کافی است که در زره دفاعی ما نقصی، سوراخی، چیزی پیدا شود تا از آنجا خنجرشان را فرو کنند.
همین طور که می‌دانید نژاد سرخ‌پوست‌ها (چه آنان که حدود ۱۲۰ هزار سال پیش به آمریکای شمالی و سپس مرکزی و جنوبی مهاجرت کردند و چه آنان که در بین راه در جزیره Greenland یا آلاسکا ماندگار شدند) از یک نقص ژنتیکی در آنزیم‌های مربوط به متابولیسم الکل رنج می‌برند. این نقص ژنتیکی که البته در حد یک بیماری نیست باعث می‌شود که آنان زودتر از سایر انسان‌ها به مصرف الکل اعتیاد پیدا کنند. همین نقص سال‌های سال مورد سو استفاده سپیدپوستان قرار گرفت و خدا می‌داند چه تعداد از سر خ‌پوستان از بیماری‌های کبدی ناشی از مصرف بی‌رویه الکل جان دادند. یک نسل‌کشی تدریجی. اگر به شهر کپنهاک تشریف برده باشید می‌توانستید سرخ‌پوستان جزیره Greenland را با بطری‌های آبجو در گوش و کنار این شهر ببینید (این جزیره مستعمره دانمارک است و به این کشور تعلق دارد) که از مستی سر پا بند نیستند. البته من نمی‌‌خواهم بی‌انصافی کنم و تغییر در طرز تلقی و برخورد اروپاییان و آمریکایی‌ها را در رابطه با مردم کشور‌های جهان سوم نادیده بگیرم.
در هر حال شما به نکته‌های مهمی در نامه خانم هدایت دست گذاشته‌اید و امیدوارم که شما و دیگر دوستان ما را از فیض دانش خود در این موارد بهره مند کنید. در ضمن من به درستی متوجه فرمایشات شما در رابطه با فانون و امه سزار نشدم که اگر لطف کنید و بیشتر توضیح بدهید.
با احترام وحید بمانیان


■ متاسفانه پاره‌ای از دوستان چنان از فقدان دموکراسی در دوره پهلوی حرف می‌زنند که گویی تازه یک کتاب درباره دمکراسی خوانده‌اند. آخر رضا شاهی که با ملتی روبرو بود که ۹۵ درصد بی‌سواد بودند، امکان نداشت که بتواند دموکراسی و انتخابات آزاد داشته باشد و روند مدرنیته را هم پیش ببرد. تنها از دهه ۵۰ شرایط آن پدید آمد که متاسفانه دیر به آن اقدام شد. به‌علاوه کسانی که در آن زمان به عملیات تروریستی اقدام کردند، با دو قطبی کردن جامعه، خود عملا از عوامل جدی این تاخیر و عقب‌رفت جامعه بودند. تنها به عنوان نمونه باید ذکر کرد، شکنجه که در دهه ۴۰ در زندانهای ایران منسوخ شده بود، با شروع عملیات تروریستی مجددا متداول شد.
پرویز هدائی


■ جناب بمانیان من هم از توجه جنابعالی سپاسگزارم.
اشاره‌ام به ترجمه‌ی کتابهای امه سه سزر و فرانتس فانون و سایر کشورهای آسیائی ،آفریقائی و آمریکای لاتین و.. ناشی از جّو سیاسی ـ فرهنگی بعداز کودتا ۲۸ مرداد ۳۲ بود که ما در آن بزرگ شدیم. در شرائط اختناق و سانسور نویسندگان و مترجمان به مثل محمد قاضی، مصطفی رحیمی، منوچهر هزار خانی و..... تجربیات دیگر ملل استعمار زده معرفی و ترجمه می‌کردند که همه می‌دانیم تاثیر زیادی بر جنبش روشنفکری و دانشجوئی در حکومت پادشاهی گذاشت. در بیشتر آن کتابها انتقاد و افشاگری علیه تشبثات قدرتهای جهانی بود. از آن جائیکه خانم بهاره هدایت از جوانان بعداز انقلاب می‌باشند که در سال ۱۳۶۰ متولد شده‌اند. شاید کار فرهنگ‌ورزان ایران را که با مشکلات سانسور و معیشتی روبرو بودند را «ستیز با غرب» می‌دانند. نمی‌دانم.
حال که موضوع فیلم به میان آمد خیلی مختصر عرض کنم که فیلم آمریکائی The Patriot در باره جنگ استقلال آمریکا ۱۷۷۶ برای من غافل‌گیرنده بود. این فیلم بسیار راحت از وحشی‌گری‌های انگلیسی ها نمایش می‌دهد که اتفاقا به بحث ما مربوط می‌شود. آمریکائی‌ها همان درد و رنج ما را از شکست انقلاب مشروطه با دخالت روسیه و جنبش ملی شدن نفت ایران توسط انگلیس و‌امریکا را حدود ۲۵۰ سال پیش در جنگ استقلال تجربه کردند و خوب هم در این فیلم به تصویر کشیدند. ما که نه با روس‌ها جنگیدیم و نه با انگلیس ها... بهر صورت من کل غرب را محکوم نمی‌کنم و موضوع را باید منطقی و همه جانبه به بحث و نقد کشید. با تشکر از تمام دوستان بخصوص ایران امروز که مطلب خانم هدایت را اول بازنشر کرد.
تورج آرامش


■ با تشکر از همه کسانی که در این مطلب اظهار نظر کردند. ولی به عنوان یک زن، خیلی تعجب می‌کردم که اشاره‌ی بعضی از آقایان به خانم هدایت به نام کوچک بود. تعجب من بیشتر شد که زمانی که خانم کتایون درویش به این مسئله اشاره کردند، کسی از این آقایان تا مغز استخوان دموکرات به این اشاره‌ی خانم درویش محلی نگذاشتند. همین مسئله علامت گویایی است به اینکه نگاه آقایان تربیت شده در ایران و حضور چند ده‌ ساله در مراکز دموکراسی دنیا، بطور عام به زنان هنوز دارای رگه‌هایی از بالا است. وارد بحث اصلی این گفتگوها نمی‌شوم که در اینگونه انتقال دیدگاه‌ها جمله باید چشم بود و گوش وقتی که بضاعتش نیست. با احترام به همه و سپاس دوباره البته.
ایرانی


■ دوستان عزیز خانم‌ها درویش و ایرانی کامنت هر دوی شما عزیزان برای من شگفتی‌آور بود چرا که من هیچگاه و حتی یک ثانیه در ذهن خود چنین موضع “نگاه مردانه از بالا” را نداشتم و از کامنت‌های سایر دوستان نیز چنین برداشتی را نکردم. من فکر نمی‌کنم که هیچکدام از دوستان شرکت کننده در این بحث با “بهاره” خطاب کردن خانم بهاره هدایت قصد این را داشته‌اند که به ایشان و به خاطر “زن بودن” شان نگاهی از بالا به پایین داشته باشند.
خانم ایرانی می‌نویسند که کسی به اشاره خانم درویش در این مورد اشاره‌ای نکرد و به ایشان “محلی نگذاشت” که انتقاد درستی است و من به شخصه باید که نظر خودم را در مورد این کامنت می نوشتم و از این بابت عذر می‌خواهم. شاید برای گفتنش کمی دیر است ولی در هر حال به نظر من کامنت ایشان چیزی بیشتر از یک ایراد بنی‌اسراییلی به یک مطلب در خور توجه (relevant) و کامنت‌های مربوط به نقاط مهم این مطلب نبود. من فکر می کنم نویسنده مطلب آقای پورمندی و تمامی کسانی که در مورد مطلب ایشان به بحث پرداختند همگی با دقت، و احترام عمیق به خانم هدایت نقاط مطرح شده در مطلب ایشان را مورد بررسی فرار دادند و این نشان دهنده این است که ایشان در نگاه ما از جایگاه رفیعی برخوردار هستند.
نکته آخر اینکه همه ما چه زن و چه مرد از جامعه‌ای می‌آییم که فرهنگ گفتگو در آن هنوز جا نیافتاده و همه ما به باز اندیشی طرز گقتگو و شرکت در اینگونه بحث‌ها نیاز داریم. پرداختن و عمده کردن مسائل حاشیه‌ای می‌تواند به اصل مطلبی که برای ما حیاتی است لطمه وارد کند و یکی از اینها همین “نگاه مردانه و از بالا” است که از جانب شما دوستان عزیز مطرح شد.
با احترام وحید بمانیان


■ با درود به خانم‌های گرامی درویش و ایرانی
یاداشتم را با این عبارت شروع کردم که: «بهاره، به تعبیر زیبای ابوالفضل بیهقی، زنی است سخت جگرآور که باید به احترام پایمردی و دلاوریش، به پا ایستاد و کلاه از سر بر گرفت.» و با این عبارت ختم کردم «تا همینجا ادای سهمی است برای آنکه خانم هدایت بتواند به شایستگی پرچم لیبرال-دموکراسی را بلند کند.»
در یکی از کامنت‌ها اشاره کردم که بهاره هم سن فرزندان من است و در واقع، یکی-دو سال هم جوانتر از آنهاست! به ندرت از کسی با این حد از احترام و محبت یاد کرده‌ام و این نه برای به دست آوردن دل کسی است که بر آمده از باور و احساس خودم هست. اما در مورد فعل سوم شخص و اسم کوچک، اولا- بهاره استثنا نیست. من اغلب، برای نرگس محمدی هم از هر سه گزینه نرگس، نرگس محمدی و خانم محمدی - بسته به مورد- استفاده می‌کنم و برای بسیاری از مردان هم. ثانیا- این امر مختص زنان نیست. بارزترین نمونه‌اش مهندس موسوی است که در جنبش سبز، جوان ها او را میرحسن می‌نامیدند. ثالثا- یک مشکل شاید فرهنگی وجود دارد. ما گویا در حال گذار دائم هستیم! در اروپای شمالی اسم فامیل و ضمیر و فعل سوم شخص تقریبا منسوخ شده‌اند و همه از وزیر و وکیل و پادشاه تا منشی و رییس و ارباب رجوع همه «تو» ، هانس، ژوزف، ناتالی و کتی هستند. در ایران کم-کمک داشتیم به این سمت می‌رفتیم. برخورد به غایت زشت دستگاه بوروکراسی ج.ا. که همه را به شکل توهین آمیزی «تو» خطاب می‌کند، باعث شد که اهل ادب پا روی ترمز بگذارند. دوستی که در ایران رئیس شرکت است تعریف می کرد که منشی خود را با اسم کوچک، ضمیر و فعل جمع خطاب می‌کند!: پروبن! شما این نامه را تایپ کنید! باری! این هم یک مدل گذار است!
با ارادت پورمندی


iran-emrooz.net | Sun, 28.01.2024, 11:15
راه باریک آزادی یا میدان براندازی؟

حمید فرخنده

(نقدی بر نامه بهاره هدایت)

هفته پیش نامه‌ای جدید از بهاره هدایت که در اوین زندانی است با  عنوان «ما لیبرال‌های ایران کجای میدان براندازی ایستاده‌ایم؟» منتشر شد. در این نامه مفصل خانم هدایت از زاویه «نگاه لیبرال»، به برخی نکات درباره انقلاب ۵۷ و صف‌بندی‌های سیاسی امروز پرداخته است. هم از منظر لیبرالیسم و هم از نظر بسیج سیاسیِ مد نظر ایشان در سپهر سیاسی کشور، برخی استدلال‌های مطرح شده در نامه، متناقض و قابل نقد است. نقد نقطه نظرات بهاره هدایت البته نافی ارج‌گذاری مبارزات و هزینه‌های سنگینی که این زندانی سیاسی از دوران دانشجویی تاکنون برای آزادی‌ سیاسی در کشور پرداخته است، نیست.

بهاره هدایت از همه نیروهای سیاسی مدعی آزادی و دموکراسی می‌خواهد که با انقلاب ۵۷ تعیین تکلیف کنند. گویی به آنها که تبارشان به انقلاب می‌رسد می‌گوید اول از انقلابی که کردید تبری بجویید تا بعدا بتوانیم درباره دمکراسی، آزادی‌خواهی یا هم‌گامی‌های سیاسی برای آینده گفتگو کنیم.

انقلاب ۵۷ اما با تمام خوبی و بدی‌هایش و علیرغم مشکلاتی که برای ایرانیان در ساحت‌های مختلف سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و محیط زیستی در پی داشت، تجربه تاریخی ملت ایران است. تلاش ناکام یک ملت با رویای بهتر کردن وضعیت سیاسی و اجتماعی خویش است. هرچند نقد انقلاب طبیعتا لازم است، اما سرزنش نیروهای سیاسی در بستر تجارب تاریخی سخت و تلخ ملت‌ها، به همبستگی ملی امروز آنها کمک نمی‌کند. بخش مهمی از نیروهای سیاسی ایران گرچه از انقلاب ۵۷ دفاع می‌کنند یا آن را موجه می‌دانند، اما به شدت مخالف و  منتقد روندی هستند که در سال‌های بعد از انقلاب در پیش گرفته شد.

اینکه خانم  هدایت انقلاب ۵۷  را محل نزاع و نقطه «شروع تباهی» می‌داند، مبدأ گزاری برای تعیین تاریخ مشکلات و بن‌بست سیاسی کشور است، که می‌تواند تا حد زیادی گزاره درستی نیز باشد. اما دیگران نیز می‌توانند مبدأ شروع «تاریخ تباهی و سیاهی» را قبل‌‌تر از انقلاب ۵۷ بگذارند، مثلا ۲۵ سال قبل از انقلاب یا شاید ۱۵ سال قبل از مبدأ مورد نظر بهاره هدایت.

عده‌ای ممکن است اصلاحات ارضی، یا شاید برخی نیز چهار سال قبل از  انقلاب، زمانی که در سال ۵۳ قیمت نفت چند برابر شد و دیکتاتور را مستبد و خودکامه کرد را آغاز کلید خوردن انقلاب بدانند. همه این تاریخ‌ها کم یا بیش سرمنشاء تحولات مهم یا بعدی در تاریخ سیاسی ایران در هفتاد سال گذشته بوده است. تباهی یا سیاهی اما در تاریخ ملت‌ها در خلاء شکل نمی‌گیرد و یکباره از آسمان بر سر یک ملت، مثلا در زمستانی سرد، فرود نمی‌آید.

بهاره هدایت چگونه می‌تواند هم به نام لیبرالیسم از تکثر نیروهای سیاسی کشور استقبال کند و هم از نیروهای سیاسی کشور بخواهد اول با انقلاب ۵۷ به عنوان «سرآغاز تباهی» تعیین تکلیف کنند؟ البته که اگر «نگاه لیبرال» در میان نیروهای سیاسی در سال‌های منتهی به انقلاب غالب بود، اگر در آن سال‌ها گفتمان لیبرال به جای گفتمان انقلابی در کشور مسلط بود، اگر در تب انقلاب و انقلابی‌‌گری کلمه لیبرال معادل فحش نبود و سازش زشت شمرده نمی‌شد، انقلاب ۵۷ اتفاق نمی‌افتاد و تحولات سیاسی کشور در آن سال‌ها مسیر دیگری می‌پیمود. پذیرش تکثر اما به معنای پذیرش تکثر روایت‌های تاریخی و پذیرش تنوع در چگونگی «تعیین تکلیف‌ با انقلاب» نیز هست.

نکته دیگر اینکه اگر براندازی یک نظام سیاسی یا انقلاب را به مثابه حذف اقلیت حاکم از قدرت با توسل به حداقلی از خشونت بدانیم، چگونه می‌توان از به رسمیت شناختن همه نیروهای سیاسی کشور گفت و هم‌زمان از براندازی یا انقلاب سخن گفت؟ آیا لیبرال‌ها  می‌توانند براندازی کنند بدون اینکه نگران سقوط در چاه ویل بی‌دولتی باشند؟ آیا می‌توان لیبرال بود و امیدوار بود بعد از براندازی ارزش‌های لیبرلیستی در کشور مسلط شود؟ آیا ابزارها و روش‌های به کار گرفته شده برای ایجاد تغییر سیاسی، خنثی هستند؟

از این گذشته چگونه می‌شود از «منش دمکراتیک» دفاع و بر آن تاکید کرد اما از سوی دیگر طرفدار براندازی به مثابه «روش مبارزه سیاسی» بود؟

بهاره هدایت در بخشی از نامه می‌گوید: «و لذا به سازۀ حکمرانی‌ای پایبندیم که از ایران محافظت کند و جریان منصفانۀ قدرت را تضمین کند به این معنا که در بر گیرندگیِ حداکثری داشته باشد و امکان تجدید نظر مردم را در فرآیند جریان عمومی قدرت سیاسی فراهم کند». این درحالیست که لیبرالیسم را نمی‌توان به «آرای اکثریت یا انتخاب مردم»، بدون اشاره به رعایت حقوق اساسی فردی احاد  ملت (حق حیات، حق آزادی و حق مالکیت) و رعایت حقوق اقلیت، تقلیل داد. لیبرالیسم بر پایه حقوق اساسی فرد بنا شده و «انتخاب اکثریت» لزوما به معنای احترام به حقوق اساسی همه افراد نیست.

یکی از فرازهای مهم این نامه اشاره درست و تاریخی بهاره هدایت به همراهی چپ‌ها و نیروهای اسلامی در انقلاب ۵۷ در ضدیت با غرب است. هرچند اشاره به بخش فرهنگی این غرب‌ستیزی که به همدلی و همراهی فاجعه‌بار بخش بزرگی از چپ‌های مذهبی و سکولار با نیروهای سنتی مذهبی انجامید گوشه‌ای از واقعیت است، اما نگاه فرهنگی تمامی ماجرا را توضیح نمی‌دهد. در آن دوران، نگاه غالب ضدلیبرال، ضدسرمایه‌داری و ضد بازار آزاد که حتی در میان بخش مهمی از نیروهای سیاسی غربی دست بالا را داشت، عامل بزرگ‌تر و مهم‌تری در همراهی و همکاری چپ‌های سکولار و مذهبی با نیروهای اسلامی که رهبری انقلاب را دست داشتند، بود تا ضدیت صرف با فرهنگ غربی.

آن زمان، عصر بی‌خبری از واقعیت‌های «سوسیالیسم واقعا موجود» بود. وجود سرابی پشت دیوار آهنین کمونیسم باعث شده بود که در دهه های ۶۰ و ۷۰ میلادی حتی بسیاری از جوانان، آرمان‌خواهان و روشنفکران غربی نیز شیفته آن شوند و به لیبرال-دموکراسی‌های خود به دیده تحقیر بنگرند. آن سراب بیرونی و بهشت موعود سوسیالیسم، در همراهی چپ‌ها با طیف مختلف نیروهای اسلامی و اصولا در انقلابی‌گری نیروهای اسلامی که عمدتا نگاه ضدلیبرال داشتند، موثر بود.

اقتصاد دولتی، ضدلیبرال، شعار خودکفایی اقتصادی، مخالفت با مالکیت خصوصی و بازار آزاد و رقابتی میراث نیروهای چپ است که بعد از ۴۵ سال هنوز سلطه خود را بر اقتصاد ایران حفظ کرده است. هرچند بسیاری از آن چپ‌ها علیرغم حمایت‌شان از نیروهای اسلامی حاکم اگر در زندان‌های جمهوری اسلامی اعدام نشدند، با فک‌شکسته، قامت‌ خمیده و موی سپید بیرون آمدند یا مجبور به مهاجرت شدند، اما نظراتشان همچنان بر نظام اقتصادی کشور حاکم است.

به امید روزی که زندانی سیاسی در کشورمان نداشته باشیم و بتوان با بهاره هدایت‌ها در شرایط برابر به نقد و گفتگو پرداخت.



نظر خوانندگان:


■ هر گاه نقد نظرات دیگران از پیش‌فرض‌هایی معین و هم چنین مغشوشی صورت پذیرد بایسته است که ابتدا به آنها پرداخت و چرایی‌اش را آشکار کرد. ابتدا باید گفت که بطور کلی دو دسته از موافقین و شیفته انقلاب “شکوهمند” در اپوزیسیون خودنمایی می‌کنند. بخش زیادی از ملیون و کاملا ضد خاندان پهلوی و هم چنین چپ‌های ضد غرب و امپرالیسم و بالطبع رژیم شاه. این دو شاخه هویت سیاسی‌شان را تا زمانی که به آن ضدیت ذکر شده گره می‌زنند قادر به نقد و تحلیل درست فاجعه ۵۷ نخواهند بود و دور خود خواهند چرخید و نمی‌توانند به ارتجاعی بودن گفتمان نهفته در انقلاب را که منجر به پیروزی ولایت فقیه شده برسند. بخشی از آن هم آینده کشور را در مماشات با حکومت وقت میبیند و یا چشم امید به استحاله در درون رژیم دوخته است.
بی‌شک دلایل مهم دیگری هم در شکل‌گیری انقلاب وجود دارند. ولی نقش صف‌بندی‌های سیاسی سر بزنگاه تعیین سرنوشت یک تحول از اهمیتی بالا و گاه تعیین کننده می‌باشد و نقش تصادفات را نیز نباید از نظر دور داشت.
نویسنده مقاله در نقد خویش بیشتر به حدس و گمان متوسل می‌شود و از “می‌تواند” و “ممکن است” مدد می‌گیرد. پذیرش تکثرش هم منوط می‌شود “به معنای پذیرش تکثر روایت‌های تاریخی” که می‌تواند ارتجاعی و تحریف تاریخ هم باشد. می‌شود نگرانی نویسنده مقاله را از رادیکالیسم بهاره هدایت این طور خلاصه کرد که ایشان باز از ترس انقلاب توصیه اصلاح‌طلبان طرفدار نظام را در لفافه مجهول “همه نیروهای سیاسی کشور” را مد نظر قرار می‌دهند و از این نیروهای سیاسی عامدانه اسم نمی‌برند چرا که می‌تواند تا “عاقلان” بیت رهبری را هم در بر گیرد.
ایشان هیچگاه توضیح نمی‌دهند که گذار از این حکومت اگر انقلاب نیست پس چه هست. هر تحول سیاسی که به سلب حاکمیت روحانیت و بازوی نظامی‌اش٫ نظام قضایی‌اش٫ نظارت ارگان‌های مختلفش بر قوه قانونگذاری و انتخابات‌اش و تعویض قانون اساسی قرون وسطایی‌اش شود چه نامی دارد آیا این کار با اصلاحات و امید به استحاله شدنی است؟
تضاد خودساخته میان لیبرالیسم و انقلاب هم حاصل نگاهی وحشت‌زده از براندازی است. فراموش نشود که گفتمان لیبرالیسم در اروپا با انقلاب و براندازی اشرافیت پا گرفت و کپی کم‌رنگ آن در جنبش مشروطه “شوربختانه دشنام شدنش در گفتمان چپ بعد از کودتای ۱۳۳۲” و “ارزش‌های لیبرالیستی” در آن کشورها مسلط و تکمیل شد و در ایران هم در زمانی هر چند کوتاه در دوره زنده یاد مصدق.
روشنفکری ایران قائم به ذات نبوده و با ایمان مذهبی نهفته در اعماق خویش تفکر چپ از غرب را رنگ و لعابی دلبخواه زد و با آن چشم چپ به منتقدین غربی جامعه سرمایه‌داری نگریست. از این رو آنهایی هم که در کنفدراسیون دانشجویان به شرق اروپا رفت و آمد داشتند قادر به دیدن “واقعیت‌های سوسیالیسم واقعا موجود” نبودند و ایمان ایدئولوژیک‌شان پرده استتاری بود برای دیدن ساز و کار های دمکراتیک در کشورهای محل اقامتشان. ملی‌مذهبی‌ها و دانشجویان مسلمان هم انتخابشان مشخص بود و ملیون به استثنای عده کمی برای به زیر کشیدن شاه حاضر به ائتلاف با شیطان هم بودند.
آیا چپ‌ها “فک‌شکسته، قامت‌ خمیده و موی سپید” هنوز هم از پیروزی نظرات خویش دفاع می‌کنند اگر آری٫ مایلم بدانم که دیالوگ برای ایجاد یک آلترناتیو با آنها راه به کجا می‌برد؟
با درود به بهاره هدایت و با احترام سالاری


■ آقای سالاری گرامی، بخش بزرگی از چپ‌های دوران انقلاب سوسیال-دمکرات شده‌اند. آنها در عرصه نظرات اقتصادی مانند که سوسیال-دمکرات‌های دنیا یک طیف هستند. عمدتا گرچه منتقد وضعیت اقتصادی کشور هستند، اما عمدتا به مداخله دولت در اقتصاد برای تقسیم ثروت و کنترل بازار آزاد معتقد هستند. بخش کوچکی نیز همان نگاه و منش کیانوری در عرصه سیاست داخلی و عرصه جهانی و همچنان طرفداری از اقتصاد دولتی به روش حزب توده اوایل انقلاب ادامه می‌دهند. سیاست ضدیت با امریکا نیز مانند قبل دنبال می‌کنند. برای دیالوگ برای ایجاد آلترناتیو نیز باید به خود آن نیروها مراجعه کرد. برخی روش انقلابی و سرنگونی نظام را دنبال می‌کنند، بخش بزرگ‌تری گذار طلب هستند و بخش کوچکتری روش اصلاح‌طلبی را دنبال می‌کنند.
با احترام/ حمید فرخنده


■ آقای فرخنده گرامی, برای اثر بخشی و کنش موثر در تحولات پیش رو میهن مان باید چپهای سوسیال دمکرات تشکیلات مستقل خود را ایجاد و از پراکندگی و اتلاف نیرو پرهیز کنند. باشد که این مهم به زودی به واقعیتی تاثیرگذار فرا روید. تصفیه حساب منطقی و ریشه‌دار با گذشته بی‌افتخار بی‌شک شرط اول ایجاد چنین تشکیلاتی خواهد بود. از شمع مرده راه رشد غیر سرمایه‌داری آن “تاواریش”ها هم نه تنها آبی گرم نشد بلکه به لجن کشیده شد.
با احترام سالاری





iran-emrooz.net | Sun, 28.01.2024, 10:47
بیانیه بهاره هدایت و مفهوم «لیبرال‌ها»

بهرام خراسانی

بیانیه بهاره هدایت و مفهوم «لیبرال‌ها» در صفحه شطرنج انقلاب ملی ایران

۱) در چند روز گذشته، بانو بهاره‌ هدایت نامه‌ای را از زندان به بیرون فرستاده است که در آن به خوبی و ژرف اندیشانه به بخشی از کمبودها و ناکارآمدی‌های ریز و درشت گروه‌های چپ و راست و وسط باز اوپوزیسیون جمهوری اسلامی اشاره کرده است. از نگاه این نگارنده، این نامه تحلیل و «مانیفست»ی مهم در شناسایی ناکارآمدی‌های اپوزیسیون و راه‌های بهبود آن ازسوی یک زن مبارز آزادیخواه و مخالف جمهوری اسلامی است. هرچند خود این بیانیه هم کمبودهایی در زمینه‌ی شناسایی نیروها و راه حل های پیشنهادی داشته باشد، که پایین‌تر از آن یاد خواهم کرد.
با این نگاه و درونمایه‌ی آن بیانیه که از درون مغاک تیره زندان جمهوری اسلامی صادر شده است، انتظار می‌رفت که کنشگران سیاسی بویژه برخی زن اعضای پیشین دفتر تحکیم وحدت که در جایی امن زندگی می‌کنند و در همه‌جا حاضرند و کارت ساعت حضور خود را با سروصدا می‌زنند، اظهارنظری شنیده شود. اما شوربختانه تاجایی که من جستجوکردم، چیزی در این زمینه نیافتم. نه ازسوی کسانی که برای تروریست‌های فلسطینی گریبان چاک می‌دهند، و نه ازسوی کسانی که در برابر کوچکترین اظهار نظر کسانی مانند رضا پهلوی هرچه باشد و با هر کسی که باشد، موضع مخالف خود را آشکار می‌سازند و حرف او را شدیداً محکوم می‌کنند. این خود به راستی کمبودی در جنبش کنونی آزادیخواهانه‌ی ایران است.

۲) اینک ببینیم بهاره هدایت چه گفته است و داوری ما درباره‌ی سخن او چه می‌تواند باشد؟ رنجش او با انتقاد سازنده از جبهه‌ی خودی، یعنی «مایی که به آزادی (liberty) تحت آموزه‌های لیبرال عمیقا باور داریم، و همزمان به ایران و تمامیتش مومنیم، انقلاب ۵۷ را سیاه‌ترین سیاهی تاریخ معاصر این سرزمین می‌شماریم، و نجات ایران و ساکنانش ما را به ضرورت براندازی جمهوری اسلامی و نفی سازوکارهای فاسد و خدعه‌آمیز آن (از قبیل جعل پدیده انتخابات) متقاعد کرده این بوده است که: «میدان براندازی جمهوری اسلامی یکپارچه نیست، و از چپ رادیکال که برای نجات نوع بشر در خیال خام در هم کوفتن همه موجودیت‌های سیاسی-سرزمینی از جمله ایران است، تا راست افراطی که برای پایداری ایران و سعادت مردمانش در ضرورت کاربست دموکراسی تردید روا می‌داند، همه در این میدان حاضرند».
از نگاه این نگارنده، این برداشتی درست از «گروه‌های چپ رادیکال» و ناآگاه است که در ۵۰ سال گذشته در راه به اصطلاح «مبارزه با امپریالیسم و ارتجاع»، جامه‌ی ارتجاع سرخ برتن کرده و در همدستی با ارتجاع سیاه، با رژیم شاه جنگیده و سدها هموند خود را به کشتن داده است. در زمانی هم که انقلاب ۵۷ باید راه درست خود را می‌یافت و به راه آزادی و عدالت می‌رفت، دلخواسته یا از روی ناگزیری همسنگر و سرباز بی‌مزد و مواجب جمهوری اسلامی شد. با گذشت ۴۰ سال دیگر و درست در کشاکش نبرد بیشینه‌ی مردم ایران با رژیم جمهوری اسلامی، این چپ رادیکال دشمن همه، دوست و پشتیبان «جمهوری اسلامی» شده و مسئول سفیدشویی مافیای الیگارشی روسیه در کشتار مردم اوکراین، آوازه‌گر سوسیال امپریالسم چین، و ستایشگر تروریست‌های حماس شده است.

۳) بهاره هدایت ضمن گلایه‌ای دردآلود از وضع موجود و سرخوردگی از جنبش اصلاحات ۸۸، به درستی پرسیده است: «اما ما لیبرال‌ها کجای میدان براندازی ایستاده‌ایم؟ اینکه میدان براندازی یکپارچه نیست، به این معناست که در طول ۴۵ سال گذشته -شامل ۹۸ تا کنون- اپوزیسیون جمهوری اسلامی نتوانسته کل واحدی را سامان دهد». آنگاه خود پاسخ داده است که: «با توجه به تنوع‌ و تفرق‌های موجود، سامان‌یابیِ یک کل یکپارچه چندان شدنی هم نیست. و چه بسا که اگر شدنی هم می‌بود، چندان مطلوب نبود. چرا که کل واحد متضمن ادغام همه نیروها در درون هم است و بنابراین امکان بهره‌مندی جامعه از نگرش‌های متنوع را در درون کل‌بودگی خود منحل می‌کند. و چنین ادغامی با ایده لیبرال که خود را ملزم به محافظت و به رسمیت شناسی تنوع و تکثر در حیات سیاسی می‌داند، سازگار نیست. ایده لیبرال نمایندگی سیاسی روشنی هم در اپوزیسیون ندارد. اما کماکان می‌توان به زنجیره اپوزیسیونی» فکر کرد. زنجیره‌ای از جریان‌های برانداز که گرچه تبار و تاریخ فکری‌شان متفاوت است و در صورت‌بندی اکنون ایران و سیاست‌گذاری برای آینده به درجات مختلف ازهم فاصله می‌گیرند، اما در ضرورت براندازی جمهوری اسلامی، محافظت از ایران، و پذیرش سازوکار دموکراسی برای حل اختلاف در واقع با هم هم‌داستانند. از این «زنجیره اپوزیسیونی» منطقا دو سویۀ افراطی (چپ افراطی و راست افراطی) بیرون خواهند ماند. اما می‌توان به نقاط همپوشان حلقه‌های باقی‌مانده که بخش اعظم اپوزیسیون را تشکیل می‌دهند و نائل به حمایت اکثریت معترضین‌اند، امیدوار بود.... ما درون جهانی که در ۵۷ زاده شد، گرفتار شده‌ایم. ضدیت با غرب نقطه ائتلاف چپ و اسلام‌گرایی در ۵۷ بود.. آغاز این تباهی بهمن ۵۷ بودو گفتمان‌های حاضر در آن میدان‌اند.». (تأکید از این نگارنده است).

۴) از سراسر نوشتار بانو هدایت می‌توان چنین دریافت که او نگران «ایران» است، و این در میان بخش بزرگی از مدعیان اپوزیسیون کالایی کمیاب اما زندگی بخش است. به ویژه در میان گروه‌های چپ، که بسیاری از آنها هنوز دل در گرو روسیه‌ی پوتین (و نه شوروی و سوسیالیسم) دارند. هدایت، گفتمان انقلاب ۱۳۵۷ را طلسم رها شدن از وضع موجود و تخته‌بند آن می‌داند. برپایه‌ی هر آنچه در جامعه و نوشتار بانو هدایت می‌بینیم، دودل نمی‌توان شد که بیشتر روشنفکران حاضر در میدان یا مدعی پر سر و صدای حضور در میدان و نه مردم عادی، بیش از آنکه نگران ایران و مردم ایران باشند، نگران ایدئولوژی و حسادت و رقابت با رقیب ایدئولوژیک خود، و پوپولیسم سودازده‌ی فلسطینی هستند. چه این ایدئولوژی کژراهه‌ی ملی-مذهبی باشد، و چه مارکسیسم آیینی ناپخته و پادرهوا، و چه بی‌راهه‌ی قوم‌گرایی و جدایی‌خواهانه زیر نام و شعار موزیانه‌ی فدرالیسم باشد. شعاری که نه از سوی مردم کرد و بلوچ در داخل ایران یا رهبران قومی شناخته شده، که از زبان برخی استادان دانشگاه همیشه حاضر در رسانه‌های برون مرزی شنیده می‌شود...
بهاره هدایت پرسشی ساده را پیش کشیده و آن اینکه: «... مساله ما با جمهوری اسلامی چیست؟ آیا مساله بی‌عدالتی است؟ فساد است؟ ناکارآمدی است؟ ناآزادی است؟ ویرانی آب و خاک است؟ این‌ها ریشه برخی از بحران‌ها هستند اما خودِ مساله نیستند، ..... جمهوری اسلامی و شخص خامنه‌ای انتخاب مبنایی دیگری کرده که عوارضش این تباهی موجود است. و این انتخاب چیزی جز جنگ تمدنی با غرب نیست [و من می‌افزایم گور بی‌مرده‌ای به نام فلسطین] است. اینکه او به تکرار خود را و نظام تحت امرش را «انقلابی» می‌نامد به این معناست: که من از جنگ دست نمی‌کشم. من عادی نمی‌شوم، حتی به قیمت فساد و بی‌عدالتی و کشتار و ناکارآمدی و ویرانی آب و خاک این سرزمین. این‌ها همه ابتلائات ناچیزی‌اند در راه «صعود به قله.» و قله، فتح تمدنی و نابودی غرب است. (در تمام این متن من وارد این مناقشه نمی‌شوم که «کدام غرب؟»، «کدام مدرنیته؟»، «کدام خامنه‌ای؟»، «کدام اسلام؟» و... این مناقشه‌ها در جای خود مهم‌اند، اما نباید اجازه داد ما را از توجه به تصویر بزرگ حاکم بر صحنه بازدارند. و به گمانم جنگ تمدنی یا ادعای جنگ تمدنی برای نامیدن این تصویر بزرگ کارساز است. ضدیت با غرب در جهانی که غربی است، یعنی «انقلاب دائمی» تا نابودی غرب و «پیروزی انقلاب مهدی» یا «پیروزی انقلاب جهانی پرولتاریا». یکی از پیامدهای روشنِ ادعای تداوم انقلاب توسط حاکمان، جعل وضعیت انقلابی است. یعنی ناممکن کردن عامدانه‌ زندگی معمولی. یعنی ایجاد نوعی انقباض مستمر در نسبتِ میان مردم و حکومت؛ چیزی که به سرعت بدل به فساد و ناکارآمدی و نابسامانی اقتصادی می‌شود. به‌علاوه این انقباض وضعیتی است که طی آن تصرفِ تمامیتِ حوزه عمومی، سرکوب، و حذف رقبا تحت عنوان «ضد انقلابی» مشروع‌ سازی می‌شود، آن هم به میانجیِ اردوکشی‌های خیابانی و بسیج توده‌ای که به انقیاد ایدئولوژی انقلابی درآمده است. در هر دو گفتمان مؤتلف ۵۷، چه اسلام سیاسی و چه چپ‌گرایی، تداوم انقلاب یک اصل بنیادین بود. به این لحاظ حذف فیزیکی و سیستماتیک رقیب نوعی فریضه الهی یا تحقق تکامل تاریخی به‌شمار می‌آمد، و با ادبیات هر دو گفتمان کاملا منطبق بود. فقط کافی بود شما به هر دلیل «ضد انقلاب» دانسته شوید، هر دو حکم به اعدام انقلابی و حذف شما می‌دادند. نه حقوق بشر، نه آزادی بیان، و نه هیچ یک از آزادی‌های سیاسی رایج در غرب در دایره معناییِ این دو اصالتی نداشت، و به هر حال مطلقا شامل حال «ضد انقلاب» نمی‌شد. و آیا ما با عملکردی جز این در جمهوری اسلامی مواجه بوده‌ایم؟! واقعیت این است که جمهوری اسلامی به آرمان‌های اساسی انقلاب ۵۷ مومن بوده است».

۵) تا اینجای کار، من با بانو هدایت تا اندازه‌ی بسیار هم‌سو هستم، اما بخشی از دیدگاه او در آنچه من آن را مانیفست نامیدم، برای من ناروشن است، و آن نبودن ایده‌ی لیبرال در جنبش است. این سخن اگر به معنی ضعف نگاه دموکراتیک و آزادیخواهانه‌ی استوار بر یک تئوری انقلابی و فلسفه‌ی سیاسی سنجیده شده باشد، البته پذیرفتنی است. اما اینکه او گزاره‌ی «ما لیبرال‌ها» را برای شناساندن خود به کار می‌برد، برای من چندان روشن نیست زیرا گرچه از نگر تاریخی لیبرال و لیبرالیسم جایگاهی پسندیده دارند، اما امروز در ایران و جامعه‌ی جهانی تعریفی روشن از واژه‌ی «لیبرال» آزادی فردی و سیاسی و عدالت اجتماعی در دست نیست. اکنون در جامعه‌ی واقعی به ویژه در درون کشور، پشت پرچم لیبرالیسم سیاسی و عدالتخواهانه، بیشتر نولیبرالیسم اقتصادی و سیاسی گرد آمده‌اند که خود دولت و بخش بزرگی از دیوانسالاران دولتی در آن می‌گنجند. اما بخش بزرگی از طبقه‌ی متوسط از جمله کسانی مانند خود بانو هدایت، نه تنها پیرو این لیبرالیسم دروغین نیستند که در برابر آنند. اینکه دیگر افراد اپوزیسیون از جمله کسانی مانند هواداران ملی‌مذهبی در عمل کجای این میدان جای می‌گیرند و کدام نظام اجتماعی را می‌خواهند، خودشان باید بیندیشند و به آن پاسخ دهند.
دلیل این پرسش همچنین آنست که من با همه‌ی احترامی که به بانو هدایت و دیگر کنشگران سیاسی و اجتماعی مانند ایشان دارم، منظور او را از مفهوم «لیبرال» و «ما لیبرال‌ها» نمی‌دانم و کاش امکانی برای ایشان پیش آید که بتواند منظور خود را روشن سازد.. تاجایی که من می‌دانم، در کمابیش دو سده‌ی گذشته در جهان، برداشت یگانه و یکسانی از مفهوم لیبرال وجود نداشته است و امروز بسیاری از کسانی که خود را لیبرال می‌نامند، در اصل نولیبرال هستند تا آزادی‌خواه و دموکرات. بسیاری از آنها حتا با ایرانگرایی و نگرش ملی سر سازگاری ندارند، و حتا با زنده‌یاد دکتر مصدق و جنش ملی شدن نفت مخالفند. این گروه زیر نام لیبرال، از فروش کل کشور و ثروتهای ملی به هر جا و هرکس پشتیبانی می‌کنند. این گروه اکنون بخش چشمگیری از اقتصاددانان کشور را تشکیل می‌دهند و هیچ دودل نیستم که منظور بهاره هدایت ایران دوست از «ما لیبرال‌ها» نمی‌تواند این گروه باشد. اینها شاید بیشتر بخشی از همان «راست افراطی» به شمار روند که در بیانیه از آن نام برده شده است.
بنا براین، اگر ایشان واژه‌ی لیبرال را با همان مفهوم جا افتاده‌ی سده‌ی نوزدهمی دموکراسی و آزادی سیاسی و اجتماعی به کار می‌برد، که چه چیزی از این بهتر؟ و اگر جز این است که کاش بتواند در فرصتی دیگر منظور خود را روشن کند. در هرحال با توجه به پیشینه‌ی واژگانی، خود این واژه به تنهایی گرهی از کار بسته‌ی کسی باز نمی‌کند. با اینهمه، نقد ایشان از وضع موجود جنبش، نقدی از روی درد، به‌جا، شجاعانه و ارزشمند و درخور توجه است. با امید آزادی هرچه زودتر ایشان از زندان، و گسترش همکاری میان همه‌ی ایران‌دوستان و آزادایخواهان با هر اندیشه و گرایشی.
با این برداشت درست ایشان هم که انقلاب ۵۷ را نه کسی دزدیده است و نه منحرف کرده است، کاملاً همسویم. رهبری و مدیریت جنبش انقلابی ۵۷ از آغاز در دست همین گروهی بوده است که اکنون بر سر کار است و چشم‌داشتی بیش از آن نباید از این انقلاب می‌داشتیم. به گمان این نگارنده، چهره سازی‌های بی‌جا از برخی افراد این گروه مانند بهشتی یا مطهری و حتا طالقانی هم درست نیست، و همه‌ی رهبران مذهبی انقلاب سرشتی کمابیش همسان داشته‌اند، و چنانچه همین گروه اندیشگی بخواهد بار دیگر رهبری انقلاب ملی کنونی را به دست گیرد، تاریخ در تراژیک‌ترین شکل آن تکرار خواهد شد.
پشتیبانی نیروهای کم‌شمار و ناآگاه چپ آن روز از خرده بورژوازی انقلابی!! و پیروی از دیدگاه‌های آن روز شوروی که هر مخالفتی با «استعمار» و امپریالیسم را نیرویی مترقی و همسو با سوسیالیسم می‌دانست، می‌توان رمز پیدایش «انقلاب ارتجاعی ۱۳۵۷» به شمار آورد. راه اشتباهی که هنوز هم بیشتر نیروهای به اصطلاح چپ مارکسیستی آن را می‌پیمایند.
دوباره گویی می‌کنم که من بیانیه‌ی بانو هدایت در شرایط کنونی و دل سپردگی او به «ایران» را نگاه و گامی درست و ارزنده می‌دانم، و گفتگوی بیشتر پیرامون واژه‌ی لیبرال را بایسته. با امید رهایی هرچه زودتر بانو هدایت و دیگر زندانیان سیاسی از زندان‌های جمهوری اسلامی و رهایی همه‌ی کنشگران اجتماعی از زندان و طلسم پارادایم‌های سیاسی و اجتماعی کهنه و نا کارآمد، که بندی بر دست و پای آنها نیز هست. .

پیروز باشیم. بهرام خراسانی
هشتم بهمن ماه ۱۴۰۲



نظر خوانندگان:


■ دوست گرامی آقای خراسانی،
خوشحالم که از شما بار دیگر می‌خوانم، بهاره هدایت عزیز که واقعا برای همه ما چشم و چراغی است، به نکات بسیار مهمی اشاره کرده که من فقط به یکی از آنها در اینجا می‌پردازم:
ـ انقلاب ۵۷: سیاه‌ترین سیاهی تاریخ معاصر این سرزمین بعضی از مسائل چنان بدیهی به نظر می‌رسند که در وحله نخست قابل تصور نیست که کسی با یک مقایسه ساده ایران امروز و ایران ۵۷ ، خود بدین نتیجه نرسد که ۵۷ فاجعه‌ای بود که ایران ما را در مغاک کنونی افکند و نوحه سرایی «دزدیدن انقلاب» به راستی فقط می‌تواند شاگردان مدرسه را متاثر کند، مگر جزنی در تاریخ سی ساله نگفته بود که برنده یک حرکت رادیکال در ایران کسی جز خمینی نیست، مگر رهبری حزب توده، قبل از آنکه کیانوری عنان کار را در دست بگیرد، آینده مخوفی را برای «انقلابی» که خمینی سکاندارش باشد، پیشبینی نمی‌کرد، مگر شاهپور بختیار از ابتدا ابرهای سیاه آلوده را ندید؟
متاسفانه ما انسان‌ها استعداد زیادی برای خودفریبی و دیگرفریبی داریم، از همین‌روست که جمعی هرچند نا همگون، که تعدادی از آنها از تجربیات سیاسی هم برخوردارند، سالهاست بدون درنگ در ستایش«انقلاب شکوهند بهمن» به خلسه می‌روند، جمعی که در میانشان کم نیستند آنانی که گویی با خود رودرباستی دارند و یا شهامت اخلاقی لازم برای افکندن نگاهی به راهی که پیموده‌اند را ندارند، همچنین می‌توان در میان‌شان کسانی را یافت که بوی زهرآگین اسدالله لاجوردی را در اذهان متبادر می‌گردانند.
من در اینجا فقط جمعی را که سالم‌تر و سیاسی‌تر هستند را در نظر می‌گیرم: باور من بر این است که از دید آنان بدون ۵۷، اصولا تمام تاریخچه سیاسی و موجودیت‌شان زیر علامت سوال می‌رود اما با «انقلاب شکوهند بهمن» آنها همه چیز می‌یابند، شرکت کنندگان و هدایت‌گران انقلاب توده‌ها می‌شوند و حتی بر پلتفرم وحدتی پا می‌نهند. اما اگر انها بدین باور باشند که سایرین هم استدلال‌های آنها را باور می‌کنند، فقط می‌تواند تعجب‌آور باشد.
پرویز هدائی


■ جناب هدائی گرامی. درود بر شما و سپاس از وقتی که برای خواندن گفتارنامه من گذاشتید.
با چارچوب یادداشت شما همسو هستم. متاسفانه از آستانه‌ی انقلاب مشروطیت به این‌سو، به جز بخش کوچکی از دیوان‌سالاران دانش‌آموخته و جهان‌دیده‌ی ایرانی که برداشت کمابیش درستی از زمان داشتند و روندهای درست تاریخی را می‌فهمیدند و نقشی هم در انقلاب مشروطیت و نوگرایی‌های دولت پهلوی داشتند، توده مردم و روحانیان هیچ درک درستی از جهان نداشتند. از میانه‌ی دوران قاجار به این‌سو، بازاریان و صنعتگران ایرانی به دلیل اندیشه‌های کهنه‌ی خود که از آبشخور روحانیان شیعه‌ی لبنانی سیراب می‌شد، در رقابت با پیشه‌وران و بازرگانان مدرن غرب از آنها شکست خوردند. این گروه و فرزندان آنها به جای آنکه دلیل این شکست را بررسی کنند، از «غرب» کینه به دل گرفتند و درحالی که حسرت زندگی آنها را می‌خوردند، به آنها ناسزا می‌گفتند روحانیان همیشه مرتجع نیز که که پیشتر با تشویق عباس میرزا ایران به جنگی کشیدند که شکست خردکننده‌ای برای ایران به ارمغان آن بود، اکنون از نفوذ فرهنگ سرمایه‌داری یا به اصطلاح لیبرال به ایران هراسناک بودند، بر این دشمنی دامن می‌زدند. یک روز می‌گفتند پیشرفت غرب به این دلیل است که اسلام را از ما دزدیده‌اند، روز دیگر می‌گفتند دوش حمام غسل را باطل می‌کند و کافران می‌خواهند خزینه را از ما بگیرند..... نتیجه‌ی همه‌ی این شکست‌ها و کج‌‌اندیشی‌ پیدایش گونه‌ای استعمار ستیزی عامیانه و ابلهانه شد که واپسگرایان شیاد و دروغگویی مانند آل احمد و شریعتی هم به آن دامن زدند و دشمنی با همه چیز غرب دامن زدند. آنها با این رفتار، خواستند به گرایش کسانی مانند ملکم خان و زنده یاد حسن تقی‌زاده واکنش نشان دهند و این همان چیزی است که بانو هدایت به نقد آن نشسته است.
برخلاف برداشت رایج، کسانی مانند بیژن جزنی یا پرویز پویان و دیگر نزدیکان و پیروان آنها، بیش و پیش از آنکه از مارکسیسم تأثیر پذیرفته باشند، از آل احمد و شریعتی و آن جنبش استعمار ستیزی عامیانه که هیچ پیوند منطقی با تاریخ ایران نداشت، تأثیر پذیرفته بودند. بازهم برخلاف برداشت رایج، این نه مارکسیسم که جنبش استعمارستیزی عامیانه که به گونه‌ای دنباله خط شیخ فضل‌الله نوری هم بود، سرانجام فدائیان و مجاهدین را پرورش داد که نه هوادار دموکراسی بودند، و نه هوادار لیبرالیسم هنوز پیشرو سده نوزدهمی. انقلاب ۱۳۵۷ نیز نتیجه‌ی این استعمار ستیزی عامیانه بود که در اتحاد ارتجاع سرخ و سیاه، انقلاب ارتجاعی ۱۳۵۷ از آن پدید آمد. انقلابی که به دلیل ناآگاهی توده‌ها و پیشاهنگان خود خوانده‌ی آنها، همچنان غرب‌ستیز ماند، اما هم به بخشی از غرب خدمت کرد، هم به کل شرق که دشمن همیشگی ایران بود. این انقلاب ارتجاعی همچنین با پرورش لویاتانی از لومپن‌ها و قدرت بخشیدن به آنها، بیشتر مردم ایران به ویژه همان لیبرال‌های نوگرا و آزادیخواه (نه نئولیبرال‌ها) را به خاک سیاه نشاند. گروهی هم که این انقلاب به آنها خدمت نکرد و به آنها آسیب رساند، همانا مرم ایران به ویژه نخبگان آنها بودند. بازاندیشی در باورهای پیشین، جدی‌ترین کاری است که هر کنشگر سیاسی و اجتماعی باید به آن دست بزند.
پیروز باشیم. بهرام خراسانی یازدهم بهمن ۱۴۰۲


■ با درود به آقایان خراسانی و هدائی برای درج اشارات قابل تعمق شان،
نکته‌ای که نباید از آن غافل شد نهادن سنگ بنا در مورد بررسی وقایع تاریخی است که کج گذاشتنش همه زحمات بعدی را بر باد می‌دهد. گره زدن هویت سیاسی به داده‌های از پیش تعیین‌شده و غیرقابل‌تغییر که در صورت نقص آن به دود شدن آن هویت لرزان می‌انجامد می‌تواند هر کنشگر در حوزه سیاست را به خطای مکرر سوق دهد. مطلق پنداری دریافت‌ها از جریان تحولات تاریخی ارزیابی از حال و تصوری معقول از سیر رخدادها در آینده پیش رو را به کجراهه می‌برد و نقش مخرب آن را در صورت تاثیر گذاری و پا گرفتنش در جامعه غیر قابل انکار است.
نقد این گونه بررسی‌ها با تعارفات و فروتنی‌های بی‌مایه که رنگ از حقایق می‌زداید باید مایه شرمساری جامعه روشنفکری باشد. پرخاشگری و هتاکی به نحوه نقد بدون تعارف و رودربایستی، با نگاهی جانب‌دارانه با ملاتی از تعصب و ناآگاهی برای حذف گفتمان اصلی مورد مشاجره کاریست که دست مدعیانی که ادعای “کمک به شکوفائی حقیقت” را دارند، باز میکند. بیهوده نیست که در جامعه ما داروی تلخ نقد روشنفکرانی مانند آرامش دوستدار به مزاج خیلی‌ها نمی‌سازد و ترجیح می‌دهند به جای امتحان کردنش مریض بمانند.
برای مثال می‌توان از خیل عظیمی از دست به قلمان معاصر که در نوشته‌های خویش اشاراتی به رویدادهای تاریخی در رابطه با پیروزی اعراب بر ایرانیان و روند اسلامی شدن ایران می‌کنند، نام برد. اینکه چگونه هنوز قصه‌ها و روایات و حدیث سیره نویسان که هیچ تکیه گاه مستند تاریخی ندارد و در دوره‌های مختلف نوشته و با شاخ و بال‌های بیشتری بازنویسی گشته، می‌تواند مبنای بررسی تاریخی قرار گیرد، باید مایه شگفتی باشد.
اکثر آثار به جا مانده از تاریخ کشورمان دستخوش سانسور و اگر مقدور نبود دخل و تصرف شده برایمان به یادگار گذاشته شده است از تاریخ اسلام بگیر تا اشعار شاعران و مکتوبات متفکران ما در گذشته که با گفتمان رسمی از دین زاویه داشته و یا اصولا قبولش نداشته‌اند. مگر همین الان شاهد جعل و سانسور در کشورمان نیستیم؟ از محتوای کتابهای درسی مدارس بگیر تا شرح ساده زیستی و درایت رهبر و پیشوا و نقل و قول آن در جامعه توسط مداحان و حداد عادل‌ها و چاکران عقیدتی. چرا باید تصوری دیگر از راویان و سیره نویسان خدمتگذار در رابطه با نوشتن تاریخی جعلی مطابق ایدئولوژی حاکمان آن دوره داشت و آن را به عنوان حقایق غیر قابل شک به عنوان پایه تحقیقات بعدی قرار داد؟
بعد از فاجعه ۵۷ روایت غالب تاریخ معاصر میهن‌مان روایت توده‌ای‌ها بود و بعد هم به اشکال مختلف در قاب‌ها و چارچوب‌های از پیش تعیین شده كه باعث سردرگمی فعالین سیاسی و دنباله‌روی‌شان از اصلاح‌طلبان حکومتی شده و لاجرم موجب عدم همکاری و همگامی‌شان برای ایجاد جبهه‌ای دمکراتیک.
روشنگری با شک کردن آغاز می‌شود به قول زنده یاد آرامش دوستدار که در این مورد می‌نویسد هر ایرانی: “باید در هرچه از فرهنگ دینی و ملی‌اش ‌می‌بیند، ‌می‌شنود و ‌می‌خواند به‌ تردید بنگرد، برای آنكه عموماً و معناً جز داستان‌پردازی، نقالی و رجزخوانی نبوده است‌.” یادش گرامی باد.
با احترام سالاری


■ جناب آقای سالاری گرامی. درود بر شما و سپاس از یادداشتتان. من البته با کل یادداشت جنابعالی همسویم، اما عمل کردن به توصیه‌ی شما برای من بسیار دشوار است. زیرا ما در هر روز ده‌ها و شاید سدها داوری ریز و درشت می‌کنیم و برپایه هر داوری تصمیمی می‌گیریم و با هر تصمیم ریز یا درشت، کاری مهم یا بی‌اهمیت انجام می‌دهیم یا از انجام آن کار خودداری می‌کنیم. بازهم به ظاهر، هر تصمیم ما بر پایه‌ی هم‌سنجی ارزشی با ارزشی دیگر ، و گزینش ارزش برتر انجام می‌شود. سراسر زندگی روز و شب ماه و سال ما بر پایه‌ی همین سه کار می‌گذرد. داوری، تصمیم، و انجام دادن یا ندادن کاری. اما بر خلاف آنچه در ظاهر می‌پنداریم، تنها انجام کار و یا انجام ندادن برعهده‌ی ما است.
داوری و تصمیم را ما انجام نمی‌دهیم. این دو کار را کس دیگری انجام می‌دهد که ما نه او را می‌شناسیم و نه می‌بینیم و نه می‌دانیم چگونه انجام می‌دهد، هر چند که از رگ گردن به ما نزدیکتر است. اشتباه نکنید، این خدا نیست. بلکه پارادایم‌های اندیشگی و عادتهای ما هستند که معمولاً بی‌آنکه ما بدانیم و بفهمیم، داوری‌ها و تصمیم‌های ما را هدایت می‌کنند. شوربختانه چیزی که ما برای آن وقت نمی‌گذاریم و به آن و ارزش مثبت یا منفی آن نمی‌اندیشیم، همین پارادایم‌ها هستند. یعنی همان چیزی که هزاران سال آدمیان فکر می‌کردند خورشید به دور زمین می‌گردد و هنگامی که یک نفر گفت این زمین است که به دور خورشید می‌چرخد، محکوم به مرگ شد. این چند سطری که نوشتم چیزی جز تکرار همان یادداشت شما نیست. ما باید در پارادایم‌های اندیشگی و سیاسی خود بازنگری کنیم. یعنی در هر ان چیزی که مارکس و انگلس و فلان روحانی آگاهانه یا نا آگاهانه گفته و نوشته‌اند، و سخنانی را که دیگران همه آن را پذیرفته‌اند ما در آن دو دل شویم و درباره‌ی آن بازاندیشی کنیم. راستش انجام جدی این کار برای من بسیار دشوار است، شما را نمی‌دانم.
شاد و کامیاب باشید.
پیروز باشیم. بهرام خراسانی ۱۵ بهمن ۱۴۰۲


■ آقای خراسانی عزیز دشواری راه برای بازنگری “در پارادایم‌های اندیشگی و سیاسی خود” پیش پای همه ماست چرا که هنوز به ابزارهای لازم برای این بازنگری مجهز نیستیم و رسوبات ایدئولوژیک در نهانخانه فعال هستند ولی چاره ای نیست باید از این سنگلاخ عبور کرد. نکته قابل تعمق برای من در نوشته خانم هدایت “نزاع سیاسی ۵۷” است. مدافعین آن انگار با قبول ارتجاعی خواندن فاجعه ۵۷ لزوما به تایید دیکتاتوری پهلوی می‌رسند از این رو در فکر نجات انقلاب به سرقت رفته به فکر “اصلاح ساختاری” نظام موجود بودند و در این راه چه جانها و چه انرژی‌هایی که تلف نشد. خیلی از واکنش های اخیر در رابطه با نامه خانم هدایت نیز از این سر منشا آب می‌خورد. طرفداران انقلاب ۵۷ مشکل هویتی دارند و تا زمانی که گریبان خود را از آن خلاص نکنند و هویت خود را به آن گره بزنند اگر درجا نزنند عقب تر نیز خواهند رفت.
با درود و احترام سالاری


■ جناب سالاری گرامی، درود بر شما.
من هم با شما همسویم. نه ارتجاعی دانستن انقلاب ۵۷ نشان دهنده تأیید دیکتاتوری پهلوی است و نه انتقاد از سیاست چپ و راه نادرستی که خودمان رفته‌ایم. امیدوارم بتوانیم از آن سنگلاخ به خوبی گذر کنیم. شاد و تندرست باشید.
بهرام خراسانی





iran-emrooz.net | Sat, 27.01.2024, 16:10
محور مقاومت: “ناتوی” بنیادگرایی شیعه

م. روغنی

حمله تروریستی حماس به اسراییل و اشغال نظامی غزه از سوی این کشور، نقش “محور مقاومت” را در تنش‌افزایی بی‌سابقه در منطقه خاورمیانه و دریای سرخ در سر فصل خبرهای جهان قرار داده است.

محور مقاومت، متشکل از نیروی قدس سپاه پاسداران و گروه‌های تروریستی شیعه به استثنای حماس است که تنها دولت مستقر در آن جمهوری جهل و جنایت می‌باشد. دولت بشار اسد نیز به‌طور غیر رسمی کم‌وبیش از راه‌های لجستیکی از این محور پشتیبانی می‌کند.

پایه‌های هویتی حکومت بنیادگرای شیعه در ایران، بر مبنای زن‌ستیزی، سرکوب اقلیت‌های قومی و دینی و دگراندیشان در داخل، اسرائیل و آمریکاستیزی، صدور انقلاب، رقابت با عربستان و تنش‌افزایی در خارج استوار بوده است.

با استقرار نظام ولایی، “محور مقاومت” به تدریج با هدف اجرایی کردن راهبرد‌های بنیادگرایی شیعه از راه گروه‌های نیابتی جمهوری تازه تاسیس در برخی از کشورهای اسلامی شکل گرفت. این اصطلاح اولین بار بوسیله مجله لیبیایی الزحف الاحضر در برابر “محور شرارت” جرج دبلیو بوش بکار برده شد که رویارویی با استکبار و صیهونیسم را در تارک برنامه‌هایش قرار می‌داد.

حمایت گروه‌های تشکیل‌دهنده این محور در جنگ غزه از حماس، با مضمون بند پنجم ناتو “پیمان نظامی اتلانتیک شمالی” مشابه است که در آن تجاوز به هر عضو پیمان به منزله تجاوز به تمام اعضاء به شمار می‌آید.

دراین راستا، خمینی در آغاز به مدت ۴۴۴ روز با تحمل تحریم‌های کمرشکن از اشغال سفارت آمریکا دفاع کرد. اسرائیل را “غده سرطانی”[۱] نامید، جنگ را “نعمت” خواند و پیکار میان این کشور و عراق را به مدت ۸ سال با شعار “راه قدس از کربلا می‌گذرد” ادامه داد و سرانجام در سال ۱۹۸۸، در مواجه با سنبه پر زور آمریکا “جام زهر” نوشید و به جنگ پایان داد.

خامنه‌ای نیز مدت کوتاهی پس از آغاز ولایت فقیهی‌اش، با اشاره به باورهای خمینی مبنی بر نابودی اسرائیل با رویکردی کاملا ایدئولوژیک از “استنفاذ فلسطین ....؛ یعنی محو دولت اسرائیل “[۲] سخن راند.

در روندی دیگر، در جریان جنگ ایران و عراق، نیروی برون مرزی سپاه پاسداران به نام “نیروی قدس سپاه” تشکیل شد که علاوه بر پشتیبانی از کردها برای رویارویی با صدام، فعالیت‌هایش را گسترش داده از احمد شاه مسعود در جنگ علیه نیروهای شوروی در افغانستان و سپس از طالبان و نیز مسلمانان بوسنیایی در جنگ بوسنی پشتیبانی کرد.

سپاه قدس با شمار تخمینی ۵۰ هزار نیرو سازماندهی، هماهنگی، تجهیز و تامین منابع مالی گروه‌های تروریستی محور مقاومت و مسئولیت اجرای راهبرد خارجی نظام مبنی بر صدور انقلاب، بیرون راندن امریکا از منطقه، ضربه زدن و در نهایت نابودی کشور اسرائیل را بر عهده دارد. محور مقاومت عمدتا از گروه‌های زیر تشکیل شده است:

۱- حزب‌الله لبنان: این گروه که بازوی نظامی خامنه‌ای به شمار می‌آید و از پشتیبانی کامل مالی و تجهیزاتی سپاه قدس برخوردار است در سال ۱۹۸۰ تشکیل، در آموزش و تجهیز دیگر گروه‌های تروریستی شیعه در سوریه، عراق و یمن و دفاع تعیین کننده از بشار اسد که به مرگ صدها هزار نفر و آوارگی میلیون‌ها نفر انجامید، فعال بوده است. این گروه از جمله در بمب‌گذاری سفارت آمریکا و پایگاه تفنگداران دریایی آمریکا در سال ۱۹۸۳، که در آن ۲۵۸ آمریکایی و ۵۸ فرانسوی کشته شدند، دست داشت. این حملات تروریستی سبب عقب نشینی نیروهای صلح بان غربی از لبنان شد. حزب اللله همچنین به دست داشتن در ترور رفیق حریری نخست وزیر پیشین لبنان در سال ۲۰۰۵ نیز متهم شده است.

هم اکنون این گروه بنیادگرای شیعه از عوامل بی ثباتی، بحران‌های سیاسی و اقتصادی لنبان بشمار می‌آید، به روایتی از ارتش لبنان قوی تر است و همواره از خلع سلاح نیروهایش سر باز زده است.

حزب‌الله در پارلمان این کشور دارای نماینده و از حق وتوی تصمیات دولتی برخوردار شده است. این سازمان قادر است با زور قدرت را در لبنان به دست گیرد اما چنین رویدادی به سود این گروه به شمار نمی‌‌آید. در چنین تلاشی از جمله لبنانی‌های سنی‌مذهب به رویارویی خواهند پرداخت و شعله‌ور شدن جنگ داخلی دیگری در این کشور امکان پذیر خواهد بود.[۳]

گفته می‌شود حزب‌الله از جمله دارای ۱۵۰ هزار موشک است که این گروه را به قدرتمندترین عضو “ناتوی بنیادگرایان شیعه” و مهمترین دشمن اسرائیل تبدیل کرده است.

با وجودی که این سازمان همچون سپاه قدس خواستار نابودی اسرائیل است اما تاکنون فعالانه در جنگ میان حماس و اسرائیل شرکت نجسته و تنها به حملات آزار دهنده علیه اسرائیل بسنده کرده است. به داوری برخی از پژوهشگران، خامنه‌ای و حزب‌الله تشخیص داده‌اند در صورت آغاز جنگ کامل با اسرائیل در نهایت بازنده خواهند بود.

در سال ۲۰۰۶، در پی کشتن ۸ سرباز اسرائیلی و گروگان‌گیری ۲ سرباز دیگر، جنگ گسترده‌ای میان حزب‌الله و اسرائیل در گرفت که با بیش از ۱۰۰۰ نفر کشته، بخش‌های مهمی از جنوب لنبان و حومه جنوبی بیروت به شدت آسیب دید. حسن نصرالله گفته است اگر از واکنش اسرائیل با خبر بود دستور کشتن و ربودن سربازن اسرائیلی را نمی‌‌داد.

بنا به اعتراف حسن نصرالله، خامنه‌ای پس از جنگ با اسرائیل، هزینه‌های بازسازی لبنان و حتی اجاره خانه و معیشت حدوه ۲۰۰ هزار نفر را به مدت یک سال پرداخت کرد[۴]!

فعالیت‌های حزب‌الله به نابودی اسرائیل و آموزش دادن به گروه‌های دیگر ناتوی بنیادگرای شیعه خلاصه نمی‌‌شود. این گروه همچون برادران قاچاقچی‌اش در ایران، به قاچاق مواد مخدر در لبنان و همکاری این گروه با ارتش سوریه در این مورد متهم شده است. به گزارش پایگاه اینترنتی المشارق، ربیع طلیس، یک تحلیلگر سیاسی لبنانی، باور دارد “حزب‌الله  مدت‌هاست که تمامی انواع مواد مخدر به ویژه قرص‌های کپتاگون را از لبنان به سوریه و از انجا به اردن قاچاق می‌کند”[۵]

۲- گروه تروریستی حماس: این گروه بنیادگرای سنی از دل اخوان‌المسلمین و به یاری دولت‌های اسرائیل با هدف تضعیف سازمان آزادیبخش فلسطین زاده شد و پس از پیمان اسلو که در آن فتح، خواست نابودی اسراییل را از اساسنامه‌اش زدود، نابودی این کشور را در تارک برنامه‌هایش قرار داد. این سازمان بنیادگرا در طی این سال‌ها به‌جای احداث پناهگاه برای مردم بی‌پناه غزه در صورت بروز جنگ با اسرائیل، به ساختن صدها کیلومتر تونل زیرزمینی دست زد که پس از حمله تروریستی در ۷ اکتبر و واکنش شدید اسرائیل، تنها برای هدف‌های نظامی و پنهان کردن رهبران گروه و گروگان‌ها مورد استفاده قرار می‌گیرد.

این سازمان بنیاد گرا و عضوی از “ناتوی محور مقاومت”، در ۷ اکتبر شمار ۱۲۰۰ اسراییلی بیشتر غیر نظامی را کشت و ۲۴۰ نفر گروگان گرفت.


خانواده‌ اسرائيلی که در نخستین روز حمله حماس به قتل رسیده‌اند

دو گزارشگر ویژه سازمان ملل، از شواهدی نام برده‌اند که بر انجام “شکنجه جنسی، تجاوزهای گروهی، مثله کردن و شلیک گلوله به ناحیه تناسلی”[۶] از سوی تروریست‌های حماس علیه زنان و دختران اسرائیلی دلالت دارد. آنها همچنین به شواهدی از زنده سوزاندن افراد و تکه‌پاره کردن اجساد در این حمله یاد کرده‌اند.

این گزارشگران در بیانه خود تاکید کرده‌اند “با توجه به تعداد قربانیان و برنامه ریزی گسترده برای انجام حملات، ممکن است به عنوان جنایات علیه بشریت نیز شناخته شوند.”[۷]

حماس اقدامات مزبور را تکذیب کرده اما در گزارش خود از حمله تروریستی به اسرائیل به ” اشتباه‌هایی” اعتراف کرده است[۸]!

خامنه‌ای با وقاحت همیشگی خود از این حمله دفاع کرد و بر شانه تروریست‌ها بوسه زد. پشتیبانی این رهبر خود شیفته از تروریسم و جنایت‌های حماس در اسرائیل از نفرت کور نسبت به یهودیان ناشی می‌شود که در راهبرد توهم‌آمیز سپاه مبنی بر “به دریا ریختن یهودیان” نمایان می‌گردد.

مشت آهنین اسرائیل در جنگ غزه، پس از گذشت بیش از ۱۰۰ روز، تا کنون نتوانسته است این گروه تروریستی را چنانچه در آغاز اعلان شده بود نابود کند. بی‌تردید ارتش اسراییل با وجود تلفات زیاد حکومت حماس در غزه را سرنگون خواهد کرد اما در نبرد سیاسی با حماس ناکام مانده است:

نخست؛ پیش از هر چیز حملات هوایی به مناطق مسکونی، بستن آب، برق، سوخت و جلوگیری از ورورد مواد غذایی به غزه در آغاز جنگ، آوارگی و جابجایی اجباری بیش از یک میلیون نفر در این باریکه، اصرار دولت راست افراطی در اسرائیل به ادامه جنگ و توجیه کشتار غیرنظامیان که در واقع سپر انسانی حماس قرار گرفته‌اند، این کشور را در افکار عمومی جهانیان به انزوا کشانده است.

دوم؛ دستگاه پروپاگاندای این گروه بنیادگرا توانسته است بدون شفافیت، شمار کشته شدگان را که راستی آزمایی در مورد آن ناممکن است معیار قضاوت نهادهای بین المللی و اکثریت کشورهای جهان در باره کارکرد اسراییل در جنگ قرار دهد. وزارت بهداشت حماس تعداد کشته‌شدگان را تاکنون بیش از ۲۶۰۰۰ نفر اعلان کرده است این در حالی است که حدود ۹۰۰۰ تن از تروریست‌های حماس تا کنون کشته شده‌اند اما این سازمان بدون اشاره به این واقعیت، شمار آنها را نیز جزو کشته‌شدگان مردم بی‌پناه غزه به شمار می‌آورد!

سوم؛ حملات یهودیان شهرک‌نشین در کرانه باختری به فلسطینینان، مخالفت نتانیاهو با تشکیل دولت فلسطین و مقاومت در برابر این خواست، بیشتر کشورهای جهان شامل متحدش آمریکا، به عنوان تنها راه تامین امنیت اسراییل و آرامش در خاورمیانه، آپارتاید بنیادگرایان یهودی و دولت راست‌گرای اسرائیل علیه فلسطینیان را نیز بر ملا می‌سازد و مهمات تبلیغاتی در اختیار ناتوی محور مقاومت به ویژه حماس قرار داده است.

دیوان دادگستری لاهه نیز از جمله از اسرائیل خواسته است “تمام توانش برای توقف نسل کشی در غزه را بکار گیرد”. این درخواست به روایتی به معنی پذیرش اتش بس دائم از سوی دولت اسرائیل است که انجام آن می‌تواند به ادامه حکومت حماس و احتمالا ادامه عملیات تروریستی‌اش بیانجامد. این رویداد نیز ناکامی سیاسی دیگری برای اسرائیل است

از این‌روی، در سایه ناکامی دولت اسرائیل در جنگ سیاسی، جنایت‌های حماس در ۷ اکتبر به حاشیه رانده شده است.

۳- گروه‌های تروریستی شیعه عراقی: تاریخ تشکیل گروه‌های نیابتی جمهوری اسلامی در عراق به سال‌های آغازین دهه ۸۰ میلادی برمی‌گردد که با تاسیس سازمان بدر کلید خورد. اعضای این سازمان از شهروندان عراقی مخالف صدام در ایران و بخشی از اسرای شیعه عراقی جنگ را تشکیل می‌دادند. این گروه در کنار نیروهای ایرانی با ارتش عراق می‌جنگید.

پس از سرنگونی صدام و به ویژه با ظهور داعش در عراق و سوریه، شمار گروه‌های شبه نظامی شیعه افزایش یافت که از جمله می‌توان به تشکیل “کتائب حزب‌الله  عراق”، “جنبش النجبا “، “عصائب اهل حق” و “سرایا الخراسانی” اشاره کرد که در تشکیل و پشتیبانی از تمام آنها رد پای سپاه قدس دیده می‌شود.

در این میان باید به تشکیل بسیج مردمی عراق یا “حشد شعبی” اشاره کرد که در سال ۲۰۱۴ با هدف مبارزه با داعش سازماندهی شد. این نیرو از حدود ۴۰ گروه گوناگون بیشتر شیعه تشکیل شده است که در سال ۲۰۱۶ با رای اکثریت مجلس عراق به عنوان یک سپاه جدا از ارتش رسمیت یافت. نوری مالکی در مرداد ۱۳۹۴ اعلان کرد ما در ساختار بسیج عراق از بسیج ایران الگو گرفتیم. فعالیت سپاه قدس و گروه‌های بنیادگرای شیعه در عراق بازگشت ثبات سیاسی به این کشور را ناممکن کرده است.

در مه ‌سال ۲۰۲۱ خبرگزاری رویترز گزارش داد سپاه قدس، صدها تن از نیروهای گروه‌های شبه‌نظامی مورد پشتیبانی خود را برگزیده و از راه آنها واحد‌های کوچکتر نخبه تشکیل داده است. این واحد‌ها به‌صورت بسیار محرمانه از راه افسران سپاه قدس آموزش دیده‌اند. هدایت پهبادهای جنگی، جاسوسی و جنگ سایبری مهمترین آموزش این گروه‌هاست. خامنه‌ای در پی آنست که تشکیل این گروه‌ها ناکامی‌ها در هدایت گروه‌های نیابتی ناشی از کشته شدن سلیمانی را جبران کند. این گروه‌ها مستقیما از افسران سپاه قدس دستور می‌گیرند.

پس از اغاز جنگ در غزه گروه‌های تروریستی شیعه در عراق به‌طور مداوم به مواضع آمریکا در عراق و سوریه حمله کرده‌اند و از این راه به پشتیبانی از حماس پرداخته‌اند. در برابر نیروهای آمریکا نیز در مقیاسی کوچک تر مواضع این شبه‌نظامیان را بمباران کرده که از بازدارندگی کافی برخوردار نبوده است.

۴- حوثی‌های یمن: حوثی‌های یمن از پیروان فرقه زیدیه هستند که یکی از فرقه‌های مذهب شیعه به شمار می‌آید. این گروه در دهه ۱۹۹۰ میلادی با هدف پیکار علیه فساد فراگیر علی عبدالله صالح، رییس جمهور آن زمان یمن شکل گرفت.

پس از حمله آمریکا به عراق در سال ۲۰۰۳، حوثی‌ها شعار زیر را برگزیدند:

“الله اکبر - مرگ بر آمریکا - مرگ بر اسرائیل - لعنت بر یهود - پیروزی برای اسلام”[۹]

این گروه مانند حماس و حزب‌الله خود را بخشی از ناتوی محور مقاومت به رهبری خامنه‌ای در برابر اسرائیل، آمریکا و کشورهای غربی به شمار می‌آورد. ساختار شورشیان حوثی بر پایه الگوی حزب‌الله  لبنان بنا شده است.

به باور “مرکز رویایی با تروریسم” که یک موسسه پژوهشی آمریکایی است، حزب‌الله  از سال ۲۰۱۴ به طور گسترده به حوثی‌ها آموزش و مشاوره نظامی داده است. این گروه از پشتیبانی تسلیحاتی و مالی خامنه‌ای برخوردار بوده است.

پس از آغاز جنگ غزه، حوثی‌ها با حمله به کشتی‌های تجاری و ایجاد بی ثباتی در دریای سرخ به یاری حماس پرداخته‌اند. حملات تلافی جویانه آمریکا و انگلیس به پایگاه‌های حوثی‌ها تا کنون در بازگرداندن آرامش به دریای سرخ ناکام مانده است.

ناتوی محور مقاومت در حالی از پشتیبانی مالی، تسلیحاتی و سیاسی خامنه‌ای برخوردار است که به گفته محسن پیرهادی، جمعیت ۲۸ میلیون نفری زیر خط فقر در کشور در حال افزایش است. بر پایه پژوهش‌های مجلس، سه میلیون و ۲۰۰ هزار کودک از تحصیل باز مانده و یا بی‌سواد به شمار می‌آیند و یا وادار به کناره گیری از تحصیل شده‌اند. ۱۰۰ هزار تن از این کودکان در استان سیستان و بلوچستان‌اند.

این در حالی است که خامنه‌ای و سپاه زیر فرمانش سالانه صدها میلیون دلار از سفره ایرانیان را خرج ناتوی ” محور مقاومت ” کرده و با هزینه صدها میلیار دلاری هسته ای، کشور را در انزوای اقتصادی و سیاسی فرو برده‌اند.

خامنه‌ای راه چاره مشکلات و بحران‌های داخلی و خارجی گریبان گیر نظامش را در برپایی چوبه دار و سرکوب جامعه مدنی جستجو می‌کند.

با روی کارآمدن بنیادگرایی شیعه پس از انقلاب ۵۷، کشور در بحران‌های اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و محیط زیستی ژرفی فرو رفت و منطقه خاورمیانه با نا امنی و رشد تروریسم روبرو گردید. بی‌تردید با گذر از جمهوری جهل و جنایت و استقرار نظامی سکولار و دمکرات در کشور، خاورمیانه و جهان با آرامش بیشتری روبرو خواهد شد. در این راستا مسئولیت تاریخی بزرگی بر عهده مخالفان سیاسی و کنشگران مدنی ایران گذاشته شده است.

بهمن ۱۴۰۲
mrowghani.com
————————————————————————-
[۱] - اظهارات خمینی در مورد “نابودی اسرائیل”/ رادیو فردا چهارم دی‌ماه ‌۱۳۹۷
[۲] - خامنه‌ای، در دیدار شرکت کنندگان در اولین کنگرانس اسلامی فلسطین، ۱۳/۰۹/۱۳۶۹
[۳] - Lina Khatib, How Hezbollah holds sway over the Lebanese state, Chatham House, 30 June 2021
[۴] - ماجرای تامین معیشت و اجاره خانه‌های ۲۰۰ هزار خانه در لبنان چه بود؟ / دیده بان ایران
[۵] - آرش گنونی، ” عروس خاورمیانه ” در دستان ” برادران قاچاقچی”اش / رادیو فردا، ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۰
[۶] - گزارشگران سازمان ملل: حماس باید برای خشونت و تجاوز جنسی در حمله به اسراییل پاسخگو باشد / صدای آمریکا
[۷] - همان
[۸] - گزارش حماس از حمله تروریستی ۷ اکتبر “گامی ضروری” با “اشتباهاتی” در عملیات / دویچه وله، ۱/۱۱/۱۴۰۱
[۹] - حوثی‌های یمن چه کسانی هستند و چرا به کشتی‌ها حمله می‌کنند؟ / بی‌بی‌سی فارسی ۳ دی ۱۴۰۲





iran-emrooz.net | Sat, 27.01.2024, 14:53
گزارش داوس ۲۰۲۴

محمود سریع‌القلم

مقدمه

مجمع جهانی اقتصاد، اجلاس سالانۀ خود را برای پنجاه و چهارمین بار در شهر داوُس سوئیس طی روزهای ۱۵ تا ۱۹ ژانویه (۲۵ - ۲۹ دی ‌ماه) برگزار کرد. در این اجلاس، ۲۸۱۲ شرکت کننده، ۸۹۹ سخنران، ۱۴۴۸ سازمان و بنگاه، ۳۵۰ مقام دولتی از ۱۲۵ کشور شرکت کردند و ۴۵۰ جلسه/میزگرد برگزار شد.

حدود ۷۵۰ نفر از شرکت کنندگان از آمریکا بودند. کشورهای بعدی از نظر تعداد بالای شرکت کننده عبارت بودند از: انگلستان، سوئیس، هند، عربستان، امارات، چین، آلمان و هلند. خارج از جهان غرب، هند و عربستان حضوری پررنگ داشتند و در سخنرانان آنها انرژی، امید، حسِ تعلقِ قوی به کشور، تسلط بر موضوعات و اعتماد به نفس موج می‌زد. با توجه به اقدامات دولت بایدن طی سالهای ۲۰۲۲ و ۲۰۲۳ که محدودیت هایی برای سرمایه ‌گذاری بخش خصوصی آمریکا در چین ایجاد کرده است، چینی‌ها در سخنرانی‌ها و اظهارات خود تلاش می‌کردند جهان را برای کار و فعالیت در کشور خود تشویق کنند.

در اجلاس ۲۰۲۴، حتی یک نفر از داخل روسیه دعوت نشده بود و فضای جلسات به شدت ضد روس بود. وقتی سخنرانی زِلنسکی رئیس جمهور اوکراین پایان یافت، حضار بالغ بر ۲۰۰۰ نفر برای ۶ دقیقه به طور ایستاده برای او که سخنان تندی علیه روسیه و رئیس جمهور آن ایراد کرده بود، دست زده و تشویق کردند.

در میان رهبران جهان شاید سخنان عمومی و خصوصی نخست‌وزیر ویتنام بسیاری را تحت تاثیر قرار داد. او گفت که کشورش تاریخ سختی را با آمریکا و چین تجربه کرده ولی در دهۀ ۱۹۹۰ هیئت حاکمه آن کشور وضعیت زندگی، منافع ملی و ثروتمند شدن ویتنام را بر تسویه حساب تاریخی با قدرت‌های بزرگ ترجیح داد. ویتنام امروز با هیچ قدرتی توافق نظامی ندارد. به واسطه سیاست‌های حمایت از بخش خصوصی و مشوق‌های سرمایه‌گذاری خارجی، یکی از Hubهای فناوری و تولید در آسیا شده و عموم بنگاه‌های IT در این کشور حضور فعال دارند.

آی‌تی (IT)

شاید نزدیک به ۸۰ درصد مباحثِ میزگردها و کارگاه‌های داوس ۲۰۲۴ حول محور IT و هوش مصنوعی بودند. فضای تئوریک این مباحث تحت تاثیر یک تحقیق مجمع جهانی اقتصاد پیرامون مخاطرات اقتصاد جهانی دو سال آینده از یک طرف و ۱۰ سال آینده از طرف دیگر بود.

در مخاطرات دو سال آینده، لیست به ترتیب اهمیت به صورت زیرارائه شده است:
۱) اطلاعات نادرست در فضای مجازی (Misinformation)،
۲) رخدادهای شدید آب و هوایی (Extreme Weather Events)،
۳) دو قطبی‌های اجتماعی (Societal Polarization)،
۴) ناامنی سایبری (Cyber Insecurity)،
۵) نزاع‌های مسلحانه بین دولت‌ها (Interstate Armed Conflict)،
۶) فقدان فرصت‌های اقتصادی (Lack of Economic Opportunities)،
۷) تورم (Inflation)،
۸) مهاجرت غیر داوطلبانه (Involuntary Migration)،
۹) نزول اقتصادی (Economic Downturn)،
۱۰) آلودگی هوا (Pollution).

مخاطرات ده سال آینده به ترتیب زیر هستند:
۱) رخدادهای شدید آب و هوایی،
۲) تغییرات اساسی در اکوسیستم‌های کره زمین،
۳) از بین رفتن حیات وحش و تخریب اکوسیستم،
۴) کمبودهای منابع طبیعی،
۵) اطلاعات نادرست در فضای مجازی،
۶) خروجی‌های منفی فناوری‌های هوش مصنوعی،
۷) مهاجرت غیر داوطلبانه،
۸) ناامنی سایبری،
۹) دو قطبی‌های اجتماعی،
۱۰) آلودگی هوا.

تفاوت میان کشورها و بخش خصوصی آنها در سرعت دسترسی به فناوری‌های جدید برای مقابله با این مخاطرات است. به تعبیر یک وزیر هوش مصنوعی، کشورهایی که مجهز به هوش مصنوعی نیستند، در میان ملل تمام شده تلقی خواهند شد. جوامعی که در هوش مصنوعی آموزش نمی‌بینند، در عمل توانایی ایجاد اشتغال را از دست می‌دهند. هوش مصنوعی به بهره‌وری، نوآوری، افزایش تولید، کسب سهم بازار بالاتر و رشد اقتصادی می‌انجامد. به عنوان مثال شرکت Qualcomm با BMW قرارداد بسته تا تمام امور یک خودرو از مسائل هشدارهای فنی، ایمنی، دسترسی به تعمیرگاه و حتی گرفتن وقت از تعمیرگاه را داخل خودِ خودرو تعبیه کند.

با توجه به گرم شدن درجه هوا در منطقۀ عربی خلیج فارس طی دو دهۀ آینده، این دولت‌ها با ایجاد رقابت میان شرکت‌ها به ارائه روش‌های مقابله با گرما از طریق هوش مصنوعی مبادرت ورزیده‌اند. اگر هوش مصنوعی در یک کشور رایج نشود، عملاً حکمرانی سنتی بوده و از کوران تحولات بین المللی عقب می‌ماند. امارات، هم مقامات را در هوش مصنوعی آموزش داده و هم از کلاس پنجم دبستان بچه‌های مدارس را با این فناوری‌ها آشنا می‌کند.

چین حدود ۴۰۰ هزار شرکت خصوصی در فناوری‌های جدید دارد. این مقیاس از رشد بخش خصوصی در چین، یک طبقه متوسط حدود ۴۰۰ میلیون نفری ایجاد کرده که پیش‌بینی می‌شود تا سال ۲۰۳۰ به ۸۰۰ میلیون نفر برسد که ثروت قابل توجهی مستقل از دولت و حاکمیت چین خواهند داشت. چین برای تسهیل این نظام نوآوری و فعالیت، ۶۰۰ کنوانسیون بین‌المللی را قبول کرده تا خود را بخشی از جامعه جهانی معرفی کند و از این طریق توانسته ۹ درصد از سرمایه‌گذاری خارجی را در کل جهان جذب کند. سهم چین در تولید جهانی حدود ۳۰ درصد است که طی ۱۴ سال گذشته به طور مرتب رتبه اول را کسب کرده و در حال حاضر نرخ رشد ۵.۲ درصد را تجربه می‌کند.

یکی از چالش‌های بحث هوش مصنوعی این است که دقیقاً کدام قسمت‌ها به اشتغال بیشتر خواهد انجامید. این به نحوه سرمایه‌گذاری دولت‌ها در این عرصه ربط پیدا می‌کند. به عنوان مثال لایحۀ کاهش تورم (Inflation Reduction Act) و لایحه تراشه و علم (The CHIPS and Science Act) در آمریکا و سرمایه‌گذاری ۱۲۵ میلیارد دلاری هند در ساختار عمرانی دیجیتال، محرکه‌های رشد و توسعه هوش مصنوعی خواهند بود.

پیش‌بینی می‌شود بازار هوش مصنوعی در بهداشت و درمان در سال ۲۰۳۰ بالغ بر ۱۸۸ میلیارد دلار شود که ۴۹ درصد آن در آمریکای شمالی، ۲۳ درصد در اروپا، ۶ درصد در ژاپن و ۹ درصد در چین صرف خواهد شد. نوآوری در هوش مصنوعی تا ۴۰ درصد در آمریکا، ۲۷ درصد در چین و ۳۲ درصد در بقیه ۱۹۱ کشور جهان ثبت شده است.

به طور طبیعی به میزانی که درآمد سرانه در کشورها افزایش می‌یابد، بهره‌برداری از نوآوری‌های هوش مصنوعی نیز ارتقا پیدا می‌کند. هم اکنون ارزش بازار نیمه‌هادی‌ها به بالای ۶۰۰ میلیارد دلار رسیده است. تا سال ۲۰۳۰ نقش تولیدات مبتنی بر هوش مصنوعی حدود ۱۵.۷ تریلیون دلار خواهد بود.

هوش مصنوعی چالش های امنیتی فراوانی را نیز به همراه داشته است. بنگاه‌ها به تناسب درآمد و وسعت فعالیت و سهم بازار، هزینه‌های فراوانی در مراقبت از Data بنگاه‌های خود اعمال می‌کنند. هزینه‌های امنیت سایبری همچنان در حال افزایش است. یکی از جلسات مفید در این رابطه، تحقیقات خانم نیتا فراهانی (Nita Farahany) بود که مسائل حقوقی و اخلاقی مرتبط با استفاده از هوش مصنوعی را در کتابی تحت عنوان The Battle for Your Brain به رشته تحریر درآورده است.

انرژی پاک

با توجه به رشد جمعیت جهان به ۱۰ میلیارد نفر تا سال ۲۰۵۰، موضوع انرژی و کارآمدی در استفاده از انرژی نه تنها در غرب بلکه در چین از موضوعات کلان حکمرانی نوین است. ۱۰ سال پیش از هر ۲۵ خودرو یک خودرو الکتریکی بود که هم اکنون به یک خودرو از هر ۵ خودرو رسیده است. چینی‌ها ۸۰ درصد باتری‌های خودروهای الکتریکی در جهان را می‌سازند که از حدود ۲۰ سال پیش سرمایه‌گذاری بر روی آن را آغاز کرده‌اند.

۴۰۰۰ شرکت در جهان اقدامات اساسی برای افزایش کارآمدی در استفاده از انرژی را در مجموعه بنگاه‌های خود از تأسیسات تا تولید آغاز کرده‌اند. ساخت نیروگاه هسته‌ای در جهان به طور تصاعدی برای انرژی پاک و جلوگیری از افزایش گاز دی اکسید کربن آغاز شده است. با اینکه ۷۰ درصد برق فرانسه از نیروگاه های هسته‌ای است، درعین حال از تابستان امسال ساخت ۸ نیروگاه هسته‌ای جدید آغاز خواهد شد.

هوش مصنوعی در صرفه‌جویی انرژی نقش اساسی را در جهان ایفا خواهد کرد. ۸۵ درصد صنعت برق کانادا از انرژی‌های پاک تولید می‌شود. آلمان در سال ۲۰۲۳ توانست بیست در صد در ساختار انرژی خود، کربن زدایی کند. کربن‌زدایی (Decarbonization) به عنوان یک نهضتِ جهانی به ویژه در کشورهای غربی و به طور فزاینده‌ای در کشورهای در حال توسعه آسیایی رواج پیدا کرده است.

وقتی یک کارآفرین ژاپنی به این نویسنده کارت شرکت خود را داد، یادآور شد که در تولید آن از فناوری تبدیل دی اکسید کربن به کاغذ استفاده شده است. همچنین در یک کارگاه تخصصی کربن زدایی، یک کارآفرین استرالیایی جزئیات فناوری‌های شرکت خود در تبدیل دی اکسید کربن به مصالح ساختمان را توضیح داد. دبیر سازمان انرژی تاکید کرد دولت‌ها مسئولیت سنگین تنظیم استاندارد برای مدیریت رفتار بنگاه‌ها و خانوارها در استفادۀ بهینه از انرژی را بر عهده دارند. دبیر این سازمان خاطر نشان ساخت که این استانداردها در جوامعی قابلیت اجرای دقیق و قانونمند را دارند که در آنها ثبات اجتماعی-سیاسی از یک طرف و نرخ فزایندۀ رشد اقتصادی وجود داشته باشد.

اروپایی‌ها سرمایه‌گذاری گسترده‌ای را در صنعت حمل و نقل ریلی برای کاهش اکسید کربن آغاز کرده‌اند، به طوری که فقط آلمان ۴۰ میلیارد یورو در این راستا هزینه خواهد کرد. در ایالت یوتای آمریکا چندین پروژه تولید هیدروژن به عنوان سوخت و باتری با تخفیف‌های دولت فدرال آمریکا آغاز شده است. بیشترین سرمایه‌گذاری و منبع سودآوری در هوش مصنوعی در بخش بهداشت و درمان خواهد بود. به طور کلی، هر ۱۰۰ دلار سرمایه‌گذاری در ساختار عمرانی یک کشور ۳۶۰ دلار بهره‌وری تولید می‌شود.

مدل جدید کسب و کار

در یکی از کارگاه‌های حکمرانی، محققی به نام Andrew McAfee کتاب جدید خود را تحت عنوان The Geek Way معرفی کرد. در این کتاب مدل‌های بنگاه‌داری مدرن مورد بررسی قرار گرفته است. اگر در گذشته از طریق مشخص کردن اهداف، جزئی کردن افق‌ها، عملیاتی کردن اهداف/ افق‌ها و گماشتن تیم‌هایی برای تشکیل جلسه جهت تحقق اهداف بنگاه‌ها طراحی و مدیریت می‌شد، هم اکنون بنگاه‌ها دو گروه عمده دارند و بسیاری از گروه‌ها و جلسات و تشکیلات هرمی برچیده شده‌اند. آن دو گروه عبارتند از: گروه فناوری و گروه جذب مصرف‌کنندگان و مشتریان.

شرکت Netflix که در سال ۱۹۹۷ با اجاره دادن ویدیو آغاز به کار کرد، ولی اکنون خود به تهیه‌ کننده فیلم تبدیل شده و از این طریق سرمایه گذاری و با استفاده از فناوری‌های جدید Market Capitalization آن به ۲۰۰ میلیارد دلار رسیده است و بالاتر از ۲۰ درصد فروش جهانی در فیلم و محصولات هنری را به خود اختصاص داده است.

در این کارگاه گفته شد که بنیان موفقیت بنگاه‌هایی مانند تسلا، VW، اپل و SpaceX استقلالی است که به گروه‌های فناوری برای ابداع داده شده است. در بنگاه‌داری جدید، مدیریت از راس هرم به سوی اعطای مسئولیت به گروه‌های کوچک فناوری و منبع ابداع و نوآوری حرکت کرده است. از این منظر دسترسی به اطلاعات مربوط به شهروندان، مشتریان و مصرف‌کنندگان، جنبۀ کانونی در رشدِ اقتصادی و توسعۀ مبتنی بر فناوری به خود گرفته است.

چینی‌ها از طریق مشارکت اقتصادی (Joint Venture) با شرکت‌های متوسط فناوری در ژاپن و آمریکا و غرب اروپا تلاش می‌کنند از دیتاهای مصرف کنندگان و درخواست‌های آنان و بازارهای مصرفی جدید مطلع شوند. این تحولات باعث شده تا اقتصاد جهانی از مفهوم جهانی شدن (Globalization) به باز جهانی شدن (Re-globalization) سِیر کند، به طوری که مشارکت‌ها دیگر در درون غرب نیست، بلکه میان صنعتی و نیمه صنعتی، توسعه یافته و در حال توسعه، جهان اول و جهان سوم ظهور پیدا کرده است. به عنوان مثال هند با ۱۰۰ کشور جهان مشارکت (Partnership) تولیدی و فناوری دارد.

در هیچ مقطعی جوامع و کشورها تا این حد به این درجه از وابستگی متقابل دست نیافته بودند. وابستگی متقابل شرق آسیا و آمریکا باعث سخت‌ تر شدن رقابت شده است. روسای بنگاه‌های بزرگ آمریکایی مانند مایکروسافت، فیسبوک، شرکت‌های بزرگ نفتی و بانک‌ها اظهار می‌داشتند که بعضی وقت‌ها بخش فناوری آنها به هیئت مدیره اطلاع می‌دهد که سه ماه در تراشۀ خاصی از بنگاه‌های مشابه چینی یا غیر چینی جلوتر هستند. بنابراین، موضوع زمان و سرعت تولید فن‌آوری به سطح رقابت چند ماهه به جای چند ساله رسیده است.

ماهیت قدرت در کشورهای بزرگ

نقش دولت‌ها و حاکمیت‌ها در مدیریت منطقی این فرایند رقابتی تعیین کننده است. رئیس شرکت کوکاکولا که مرکزیتی در هند برای بازارهای آسیایی خود ایجاد کرده و ۳۵۰ هزار نفر هندی را در استخدام خود دارد، حدود ۸۰۰ میلیون دلار در این کشور سرمایه‌گذاری کرده است. او معتقد بود که دولت هند به مراتب از جامعه و بخش خصوصی در استفاده از فناوری، تسهیل فرایندهای تولید، نظام آموزشی و سرعت در تصمیم‌سازی جلوتر است.

دولت هند در دورۀ کرونا برای ۵۱۰ میلیون نفر برای اولین بار حساب بانکی باز کرد و برای ۹۵۰ میلیون نفر کارت شناسایی دیجیتال برای انتخابات صادر کرده است، نرخ تورم را بین ۴ تا ۶ درصد حفظ کرده و فضای کسب و کار را نه تنها برای بخش خصوصی خود بلکه سرمایه‌گذاری خارجی از طریق رشد بی‌‌سابقۀ فناوری و ساختار دیجیتالی تسهیل کرده است. هند هم اکنون در عموم محافل بین‌المللی صدای جهان سوم خطاب می‌شود و در اخذ حقوق و تسهیلات برای توسعۀ کشورهای جنوب نهایت تلاش خود را در قالب سازمان‌های بین‌المللی اعمال می‌کند و چهرۀ مثبتی در غرب و شرق از خود به جای گذاشته است.

چینی‌ها، هندی‌ها و حتی ویتنامی‌ها عموماً معتقدند خارج از قواعد نظام بین‌الملل موجود نمی‌توان ثروت تولید کرد و مشکلات اجتماعی-اقتصادی را حل کرد. اصل، راضی نگه داشتن شهروندان از طریق شاخص‌های اقتصادی است و چون غرب به جنوب در تامین مواد اولیه، نیروی کار ماهر، بازار مصرفی، فرایند تولید و بنگاه‌های پلتفرم که بخش‌هایی از خط تولید را بر عهده می‌گیرند نیاز دارد، شرایط جهانی بهترین فرصت را برای ثروتمند شدن جنوب و در نتیجه حفظ استقلال سیاسی فراهم آورده است.

کشوری که ثروت تولید نکند نمی‌تواند استقلال سیاسی داشته باشد. وقتی کشوری در قالب مشارکت‌های اقتصادی و سازمان‌های منطقه‌ای و بین‌المللی به صورت دسته جمعی تصمیم بگیرد و عمل کند، کمتر اشتباه می‌کند. امنیت ملی از کانال‌های تولید ثروت عبور می‌کند. روسیه که امنیت را بر ثروت‌یابی ترجیح داد، در نهایت تمام ارتباطات فناوری خود را با اروپا و آمریکا از دست داد و مشارکت‌های فناوری آن تعطیل شد و هم اکنون آیندۀ اقتصادی روسیه در بیجینگ رقم می‌خورد. اگر روسیه از ۱۹۹۱ که شوروی از هم پاشید وارد شبکۀ فناوری جهانی شده بود و وابستگی متقابل با اروپا و آمریکای شمالی در زنجیرۀ تولید ایجاد کرده بود، شاید ۱۰ کشور به عضویت جدید ناتو در مرکز و شرق اروپا در نیامده بودند و موضوع به اوکراین و پی آمدهای آن نمی‌رسید.

اشتباه استراتژیک روسیه که به واسطه ناتوانی‌های تئوریک رهبران آن حاصل شد این است که امنیت را می‌خواهد از طریق تسلیحات به دست آورد و نه تولید ثروت و ورود در اقتصاد جهانی. روسیه که هر نوع فلز و معدن قابل تصور در کره زمین را در خاک خود داراست، توانمندی‌های قابل توجهی در علوم مهندسی، کامپیوتر و فناوری دارد ولی به واسطۀ عدم درک صحیح از روندهای جهانی، این پتانسیل عظیم را به قدرت تبدیل نکرده است. حدود ۵۰۰۰ نفر از بهترین‌های مهندسی و علوم پس از جنگ اوکراین از روسیه به آمریکا و کانادا مهاجرت کرده‌اند در حالی که روسیه می‌توانست با سرمایه‌گذاری و ادراک عمیق از روندهای جهانی زودتر از چین قدرتمند شود. یکی از کتاب‌هایی که در رابطه با توانمندی‌های آمریکا در انتقال دیتا از طریق فیبر نوری، که عمدتاً از این کشور عبور می‌کند مورد توجه قرار گرفت ، این عنوان بود:

Underground Empire: How America Weaponized the World Economy, by Henry Farrell and Abraham Newman.

از این منظر، روسیه حدود نیم قرن از فهم جدید قدرت عقب است. تمام کشورهایی که به آمریکا، «نه» و «شاید» می‌گویند آن‌هایی هستند که توان فناوری و اقتصادی پیدا کرده‌اند. در سال ۲۰۲۳، آمریکا ۲۶ میلیارد دلار سرمایه خارجی برای سرمایه‌گذاری در هوش مصنوعی جذب کرد که این رقم شش برابر تامین مالی چین در همین عرصه است. اگر توان فن‌آوری آمریکا نبود، نفت و گاز Shale تولید نمی‌شد و آمریکا در کمتر از یک سال نمی‌توانست جایگزین صادرات انرژی روسیه به اروپا شود.

دلار در نود درصد تراکنش‌های جهانی مورد استفاده قرار می‌گیرد و حتی چینی‌ها علی‌رغم ۱۹ تریلیون دلار تولید ناخالص داخلی راه طولانی دارند تا شاخص ارزیشان توان تبادل گستردۀ جهانی پیدا کند. قدرت اقتصادی چین هنوز یک متحد قدرتمند تمام عیار برای آن‌ها در عرصه نظامی و امنیتی به ارمغان نیاورده است. کرۀ شمالی کشور نیابتی چین تلقی می‌شود. در حالی که آمریکا ۵۴ متحد نظامی-امنیتی در سطح جهان دارد. این معنا از قدرت که ریشه در فناوری، آموزش و زنجیرۀ تولید دارد، در میان عموم ملت‌ها به جز کره شمالی، کوبا، بلاروس و روسیه تعمیم پیدا کرده است.

انتخابات در سال ۲۰۲۴

در سال ۲۰۲۴، حدود سه میلیارد نفر در چهل کشور، مقامات اجرایی خود را انتخاب خواهند کرد. این جمعیت حدود ۶۵ درصد از تولید ناخالص جهان را تولید می‌کنند. در هیچ سالی در تاریخ دموکراسی، که امسال در سال ۲۰۲۴ یک قرنه شد، تا این حد انتخابات اروپا و آمریکا تعیین کننده نخواهد بود. با توجه به اینکه اروپایی‌ها نگران پی‌آمدهای جنگ اوکراین، کاهش نرخ رشد اقتصادی و مسایل زیست محیطی هستند، احتمال تمایل به احزاب دست راستی در این قاره افزایش پیدا کرده است. در عین حال نتیجه انتخابات آمریکا بر وضعیت هر کشوری در جهان اثر خواهد گذاشت.

یکی از سخنرانی‌های جنجالی داوس ۲۰۲۴، دفاع رئیس جمهور جدید آرژانتین (Javier Milei) از نظام سرمایه‌داری و آزادی‌های اجتماعی، مدنی و سیاسی ناشی از سرمایه‌داری بود. او در سخنرانی مبسوطی به اسپانیایی که با هوش مصنوعی ترجمه شده بود، به ناکامی سیاست‌های چپ در مدیریت اقتصادی و سیاسی، نه تنها در آمریکای لاتین بلکه در مناطق دیگر جهان پرداخت.

هرچند سخنرانی او از صورت‌‌بندی‌های دقیق آکادمیک برخوردار نبود اما، هم با واقعیت‌های تاریخی و هم با پی‌آمدهای نظام سرمایه‌داری برای آگاهی، دانش، آموزش، تشکل و تولید ثروت در جامعه بشری تطابق داشت. هرچند سرمایه‌‌داری فراز و نشیب‌های فراوانی داشته، ولی در انطباق با شرایط، تعدیل و انعطاف‌پذیری‌های فراوانی از خود نشان داده است. موضوعات و مفاهیمی مانند تشکل، تخصص، سیستم، کارآمدی، واقع‌بینی، دقت، آینده‌نگری، برنامه ‌ریزی و تسلسل از سرمایه‌داری وارد عرصه‌های اجتماعی و سیاسی شده است.

در حالی که سرمایه‌داری بیش از سه قرن سابقه تاریخی دارد ولی نتایج اجتماعی و مدنی آن یعنی نظام حزبی، گردش قدرت، انتخابات، تفکیک قوا، پاسخگویی، مشروعیت و مقبولیت تنها یک قرن است که جنبۀجهانی به خود گرفته و تسری پیدا کرده است. در بسیاری از کشورهای آمریکای لاتین که سرمایه‌داری ناقص و اَنگَلی (Parasite Capitalism) را تجربه کرده‌اند و بخش خصوصی آن‌ها دست در جیب حکومت داشته، نتیجه‌ای جز فساد، ناکارآمدی و اتلاف منابع در پی نداشته است. سخنرانی رییس جمهور آرژانتین و سخنان بعضی کشورهای کوچک آمریکای مرکزی و جنوبی در داوس حاکی از اهمیت پارادایم فکری-فلسفی رهبران، مالکیت خصوصی، محدود کردن دولت و اتصال به جهان برای شفافیت، قانون مداری و گردش قدرت بود.

چالش‌های تبادلات جهانی

یکی از افرادی که در جلسات اقتصادی داوس حضور بسیار پررنگی داشت، خانم Ngozi Okonjo-Iweala دبیر سازمان تجارت جهانی (WTO) بود. ایشان برای تشویق کشورهای جنوب در پیوستن به نهضت انرژی‌های پاک اشاره داشت که کربن‌زدایی (Decarbonization) به معنای صنعت زدایی (De-industrialization) نیست، بلکه افزایش بهره‌وری از انرژی در فرآیندهای تولید است. در انتقاد از سیاست‌های غربی، دبیر سازمان تجارت جهانی معتقد بود که غرب کمترحاضر است بر اساس قواعد (Rule-based International System) عمل کند، بلکه بیشتر مبتنی بر قدرت انباشته شدۀ خود مدیریت می‌کند (Power-based International System). او بر سرمایه‌داری رقابتی با اتکاء بر توزیع امکانات در سازمانی که ۷۵ درصد تجارت جهانی را قاعده‌مند می کند تاکید داشت.

مقامات و دانشگاهی‌های هند، چینی‌ها و اروپایی‌ها بر چندجانبه‌گرایی با رهیافتی مساوات‌جویانه در مدیریت اقتصاد جهانی اصرار می‌ورزیدند (Multilateralism). آمریکا به واسطۀ قدرت منحصر به فردی که در میان کشورهای بزرگ و میانی جهان دارد، نوعی از چندجانبه‌گرایی را ترویج می‌دهد که به طور طبیعی منافع بخش خصوصی و افزایش ثروت و برتری فناوری خود را حفظ کند. اقتصادهایی که حجم ۳-۶ تریلیون دلاری دارند، قاعدتاً به دنبال چندجانبه‌گرایی هستند و آمریکا با حدود ۲۶ تریلیون دلار تولید ناخالص داخلی، جایگاه متفاوتی برای خود قائل است.

رتبه‌‌بندی در جهان هم چنان بر اساس تولید ناخالص داخلی و سطح هزینه‌های R&D می‌باشد. آمریکا از دورۀ قبلی ریاست جمهوری از سیاست جداسازی (Decoupling) استفاده می‌کرد ولی هم اکنون بیشتر بر اساس سیاست ریسک‌زدایی (De-risking) عمل می‌کند و حداقل در حوزه فناوری‌های پیچیده در تراشه‌ها و نیمه‌هادی‌ها، از خود محافظت می‌کند (Hedging). از مسایل غامض میان تبادل کالا/خدمات، فناوری و تولید این است که چگونه بازارها باز نگه داشته شوند اما فناوری خاص کشورهای قدرتمند در زنجیرۀ تولید محصور بماند.

جنگ تعرفه‌ها میان آمریکا و چین این موضوع را چند بعدی کرده و حوزه سیاست‌گذاری را با چالش‌های بیشتری روبرو کرده است. به عنوان مثال شرکتِ Nippon ژاپن که علاقه‌مند به خریداری شرکت فولاد آمریکا US Steel بود به واسطۀ بعضی فعالیت‌های این شرکت در چین، تایید وزارت خزانه‌‌داری آمریکا را کسب نکرد علی‌رغم اینکه ژاپن به عنوان یک متحد استراتژیک آمریکا قصد خرید این شرکت را داشت. آمریکایی‌ها نگران بودند که چین از طریق این شرکت ژاپنی به فناوری‌های جدید آمریکایی دسترسی پیدا کند.

از منظر دیگری، اخیراً وزارت دادگستری آمریکا مانع از ادغام (Merging & Acquisition) دو شرکت هواپیمایی JetBlue و Spirit شد زیرا در دادگاه توانست اثبات کند ادغام این دو شرکت که با رقم ۳.۸ میلیارد دلار توسط JetBlue قرار بود انجام شود به انحصار بازار و افزایش قیمت‌ها می‌انجامید. این نوع موارد حاکی از یک تم (Theme) ثابت در عموم جلسات اقتصادی داوس بود که تا چه اندازه حکومت (State) بر جریان‌های اقتصادی و اجرای قانون مسلط است.

استانداردسازی حکومت در مدیریت اقتصادی، توصیۀ مشترک سیاست‌مداران، قانون‌گذاران و روسای سازمان‌های بین المللی بود. در اقتصاد جهانی آنقدر سهام داران و ذی نفعان (Stakeholders) فراوان شده‌اند که فهم و ادراک متقابل و ایجاد اطمینان و اعتماد میان دولت، حکومت، عامه مردم، بانک‌ها، تولیدکنندگان و ارائه‌کنندگان خدمات در سیاست‌گذاری منطقی و اجرای قانون از اهمیت ویژه‌ای برخوردار شده، به طوری که تِم اجلاس داوس امسال، اعتمادسازی (Building Trust) بود. این اعتماد در همکاری در شرایطی از برجستگی بیشتری حکایت می‌کند که بدهی در جهان ۳۰۰ درصد تولید ناخالص جهانی است و بدون همکاری و هماهنگی، بسیاری از چالش‌ها قابلیت مدیریت نخواهند داشت.

عموم اقتصاددانان و سازمان‌های بین‌المللی باور داشتند درسال ۲۰۲۴ جهان رشد بالاتری خواهد داشت. یک علت افزایش جمعیت در آفریقا و آسیا است. در عین حال تقاضا برای مسافرت و حمل کالا نیز حاکی از بهبود وضعیت رشد است. فقط دو شرکت هواپیمایی هندی ۷۵۰ هواپیما سفارش داده‌اند (Air India & IndiGo). ایرباس ۵۶۲۶ و بویینگ ۸۶۰۰ سفارش هواپیما در دستور کار خود دارند.

در حال حاضر شرکت‌های هواپیمایی ۲۷۴۰۰ هواپیمای مسافربری در اختیار دارند که پیش‌بینی می‌شود تا سال ۲۰۳۳ به ۳۶۰۰۰ فروند هواپیما ارتقاء پیدا کند. دو شرکت بزرگ جهانی حمل و نقل کالا (Maersk / Hapag-Llyod) که روی هم رفته ۹۰۴ کشتی اقیانوس‌ پیما دارند با همکاری‌های گسترده جدید و ادغام برنامه‌ها در پی آن هستند تا حمل کالا را ارزان تر و سریع ‌تر انجام دهند.

دور نگه داشتن اقتصاد از سیاست

در داوس ۲۰۲۴، در ۴۵۰ جلسه و میزگرد فقط در حدود ۱۰ جلسه به مسایل سیاسی، امنیتی، منطقه‌ای و ژئوپلیتیک پرداخته شد و عموماً این اعتقاد وجود داشت که علی رغم بحران/جنگ در سه منطقۀ جهان (تایوان، اوکراین و غزه) اقتصاد جهانی در حال پیشرفت است. حتی ناامنی‌های منطقۀ دریای سرخ و کانال سوئز باعث افزایش قیمت نفت نشده زیرا عرضه نفت از تقاضا بالاتر است و در کنار این بحران‌های امنیتی و ژئوپلیتیک، رشد و توسعه اقتصادی در حال تحقق است. منطقۀ عربی خلیج فارس با صدها پروژه عمرانی و صندوق ارزی بالغ بر دو تریلیون دلار، یک منبع مهم سرمایه گذاری، کار مشترک و حتی رشد فناوری های جدید و Start-up ها هستند.

پنج نخست‌وزیر منطقه آسه‌آن (ASEAN) باور داشتند که به موازات رقابت‌های نظامی-امنیتی آمریکا-چین در منطقه دریای چینِ جنوبی و پاسیفیک، اقتصاد همه کشورها در حال رشد است، بازارهای ASEAN مملو از کالاهای چینی است و سرمایه‌گذاری‌های دوجانبه و چندجانبه بین آسیا، اروپا، کشورهای عربی خلیج فارس و اروپای غربی رو به گسترش است. به عبارت دیگر، در جهانی زندگی می‌کنیم که حکومت‌ها اجازه نمی‌دهند ریل رشد اقتصادی با ریل بحران های سیاسی-امنیتی تلاقی پیدا کند بلکه با دیپلماسی و حُسن همجواری، خود را حتی‌المقدور از تنش ها و بحران‌ها دور نگه می دارند.

چند نکتۀ پایانی

داوس ۲۰۲۴، مثلث هوش مصنوعی، رقابت و فرصت‌های سرمایه‌گذاری بود. حدس این نویسنده از مشاهدات دور و نزدیک در راهروهای اجلاس این است که طی ۵ روز، نزدیک به دو هزار ملاقات میان دولت‌ها و شرکت‌های مختلف جهان، جهت بهره‌برداری از فرصت‌های سیاست‌گذاری و کار مشترک انجام گرفت. همه در پی همکاری، تعامل، کاهش تنش‌ها، رفع سوء تفاهم‌ها و افزایش ثروت ملی بودند.

نخست وزیر ویتنام می‌گفت در کشور او ضرب‌المثلی می‌گوید: اگر می‌خواهی تند بروی، تنها برو ولی اگر می‌خواهی به افق‌های دوردست برسی، با هم و با دیگران حرکت کن. او تاکید کرد رشد و توسعه امری جمعی است و بدون تعامل و یادگیری با همسایه و غیرهمسایه، سعادت ملت‌ها به دست نمی‌آید.

یکی از شگفتی‌های داوس این است که پنج رییس بانک مرکزی در میزگردی شرکت می‌کنند و طی فقط ۴۵ دقیقه، پیچیده‌ترین، دقیق‌ترین، عمیق‌ترین، دوراندیشانه ‌ترین واژگان، جمله‌بندی‌ها، فرمول بندی‌ها و تحلیل‌های خود را در حداقل زمان، بیان می‌کنند. باهم دیالوگ دارند. به هم گوش می‌کنند. از یکدیگر می‌آموزند. برهم اثر می‌گذارند. از هم اثر می‌پذیرند. آن‌ها تمرکز ذهن دارند و به چهل سال آینده می‌اندیشند.


تلگرام نویسنده





iran-emrooz.net | Thu, 25.01.2024, 8:20
بهاره هدایت، راهگشای سیاسی

فاضل غیبی

«تنها هر آنکه بپا‌خیزد، سنگینی زنجیرها را حس می‌کند!» از این منظر، رستاخیز زن زندگی آزادی با کوشش برای بپاخاستن به ایران‌دوستان نشان داد، که چگونه دو زنجیر گران از چپ و راست زمین‌گیرش کرده‌ بودند. چنانکه هنگامی که همراهان رستاخیز مهسا، همبستگی شکوهمند ایرانیان را در سراسر دنیا فریاد می‌زدند، دو گروه از گردهمایی‌ها جدا شدند و چهره‌های آشنای آنان تخم تفرقه و شکست پراکندند.

رستاخیز مهسا هنوز شاهد پیروزی را در آغوش نگرفته، اما امروزه در نیمۀ راه، دستاوردهای بزرگی یافته که پیدایش شخصیت‌هایی ایران‌دوست با اندیشه‌ای ژرف و بُرّنده از شمار آنها است؛ نخبگانی که پس از یک سده راه برون رفت ایران از مغاکی که تا به‌حال انرژی سازندۀ جامعه را هدر می‌داد، روشن کرده‌اند.

جای شگفتی نیست که یکی از این اندیشمندان، زنی در زندان ایران باشد. او بهاره هدایت است که چند روز پیش در نامه‌ای به نام: «ما لیبرال‌ها کجای میدان براندازی ایستاده‌ایم؟»، انگشت بر علت زمین‌گیر شدن ایران در سدۀ گذشته، نهاده است.

وی در این نامه با توجه به خیزش مهسا یکبار برای همیشه بر توهم «اتحاد» خط بطلان کشید و جمع بست که:

و واقعاً با وجود چپ‌های فسیل شده در یکسو و «راست اقتدارگرا» در سوی دیگر، چنین یکپارچگی چه ارزشی دارد؟ همراهان رستاخیز مهسا امیدوار بودند که بتوانند همۀ ایرانیان را در زیر پرچم ایران‌دوستی گردآورند، اما چنانکه در ماه‌های گذشته دیدیم، دغدغۀ این دو گروه نه ایران، بلکه قدرت‌یابی به هدف تحقق تصورات ارتجاعی خویش است؛ تصوراتی که نه با «پذیرش کار و ساز دمکراسی» نسبتی دارد و نه راهی به سوی رفاه و پیشرفت واقعی ایران می‌جوید. سلطنت‌طلبان جز در پی انتقام از ایرانیان به «جرم» سرنگونی رژیم گذشته نیستند و چپ‌ها جز انقلاب آخرالزمانی که همچون ظهور امام غایب، به ضربتی «عدالت اجتماعی» را در کنار «عدل علی» خواهد نشاند، آرزویی ندارند.

البته سخت‌جانی دو نیروی «چپ روسی» و «سلطنت‌طلب» ناشی از آن است که هر دو هنوز پای در بند عقب‌ماندگی فکری دارند که ملایان برای حفظ نفوذ خود بر بخش بزرگ جامعه حاکم کرده‌اند و اگر در سدۀ گذشته اندیشۀ نوجویی و پیشرفت در میان ایرانیان تبلور شایسته نیافت، پیامد مستقیم جدالی بود که پیش از انقلاب ۵۷ میان دربار از یکسو و ملایان و چپ‌ها از سوی دیگر، انرژی سازندۀ چند نسل را به هدر داد، تا تازه زمینۀ انقلاب اسلامی فراهم شود!

بهاره هدایت در نامۀ خود افسانۀ دزدیده شدن انقلاب ۵۷ را برملا می‌کند و نشان می‌دهد که چگونه چپ‌ها و اسلامیون دست در دست هم آن را به پیروزی رساندند، زیرا از دهه‌ها پیش از آن، با «جعل وضعیت انقلابی، عامدانه‌ زندگی معمولی را ناممکن کرده بودند.» و هنوز هم دست در دست هم از «سرشت ضدتمدنی» آن پاسداری می‌کنند:

در تأیید سخن بهاره هدایت می‌توان همۀ دیگر مفاهیمی را برشمرد که چپ‌ها یک سده خود را در پس آن پنهان کرده‌اند. از جمله مدعی «حقوق بشر»اند، درحالیکه از این سخن نمی‌گویند، که حقوق بشر تنها در جامعه‌ای دمکراتیک معنی می‌یابد که در آن حقوق شهروندی از سوی دستگاه دادگستری مستقل تضمین و پاسداری شود.

در سوی دیگر نیز با ریاکاری سلطنت‌طلبان روبروییم، که خودکامگی را در پس پیشرفت‌طلبی و دیکتاتوری را در پس مشروطه‌خواهی و بالاخره سلطنت اسلامی را در پس پادشاهی ایرانی پنهان می‌کنند.

در درازنای یک سده از انقلاب مشروطه تا به امروز، نظام سیاسی در ایران در سراشیب سقوط، از بدویت شیخ‌نشینی هم عقب‌تر رفته است. عامل اصلی این پسرفت را بهاره هدایت نشان داده است:

ما ملت ایران، در انتظار تحولی هرچند ناچیز در «گفتمان ترکیبی» چپ اسلامی، یک سده است که فرصت‌های طلایی برای ورود به جادۀ پیشرفت جهانی را یکی پس از دیگری از دست داده‌ایم. اگر تجربۀ تاریخی می‌تواند معنایی داشته باشد، باید از رستاخیز زن زندگی آزادی بیاموزیم که دگم‌های «چپ درمانده» و «راست اقتدارگرا» از جنس اعتقادات مذهبی است و همانقدر که از واقعیت به دور است قابل‌تغییر و تحول نیز نیست. بنابراین فقط یک راه به جا می‌ماند که طیف «میانۀ ملی» بتواند با بازیافت همبستگی طبیعی خود، لیبرالیسم واقعی را بر جای باورهای خسران‌آور بنشاند.

ما ملت ایران به ستوه آمده ایم از اینکه در دنیای اشباحی زندگی کنیم که توهمات چپ و راست بر جامعه تحمیل کرده‌اند و شاهد باشیم، که این دو در سدۀ گذشته، چگونه «ایران را خرج نزاع با غرب کرده‌اند»

ما نه انقلاب شکوهمند پرولتری می‌خواهیم و نه منویات ملوکانه، نه در پی مالیدن پوزۀ دیگران بر خاکیم و نه از توطئه های خارجی بیمناک. می‌خواهیم مانند هر کشور و ملت عادی دیگری در کنار دیگر مردم دنیا آزادانه به صلح و دوستی زندگی کنیم.

جای شادمانی است که بهارۀ هدایت در نامۀ خود به بدبینی راه نمی‌دهد و بر موضع روشن میلیون‌ها ایرانی در میانۀ جامعه در راستای «هواداری از ایدۀ لیبرال» تکیه می کند و بدرستی خواستار همبستگی همۀ ایراندوستان آزادیخواه و رهایی از ایدئولوژی‌های سخیفانه است:

اگر همۀ جوانب مطرح شده در نامۀ بهاره هدایت را دریافته باشم، تبلور سیاست لیبرال در میانۀ جامعه بر چهار پایه استوار است:

۱) تشکیل مجلس ملی به عنوان قدرتمندترین نهاد حکومتی
۲) پایبندی اخلاقی به حفظ و نه حذف «دیگری»
۳) روابط همکاری و دوستی با همۀ کشورها
۴) حفظ هویت فرهنگی و تمامیت ارضی

نامۀ بهاره هدایت فراتر از راهگشایی سیاسی، در لابلای سطور خود نویدی می‌دهد و آن زایش گروه رهبرانی است که «کاوۀ ایران» خواهند بود. در واقع نیز، رهبران آینده را باید در میان زنان در بند، از هدایت و ستوده تا محمدی و رشنو، جستجو کرد و نه در شوهای تلویزیونی خارج از کشور.


* گفتاوردها از نامۀ بهاره هدایت از زندان اوین، ۳۰ دی ۱۴۰۲ش.

 



نظر خوانندگان:


■ فاضل غیبی گرامی،
از دیدن مقاله‌ات، درباره نوشتار بهاره هدایت، در دفاع از لیبرالیسم خوشحال شدم. دفاع شما دو نفر (و همچنین دفاع امثال موسی غنی‌نژاد) از لیبرالیسم را، اقدامی شجاعانه می‌بینم که شایسته نام لیبرالیسم کلاسیک است. امیدوارم تعداد این نوع مقالات که به تبیین و توضیح لیبرالیسم می‌پردازد، بیشتر شود تا ایرانیان با جزئیات پیشنهادهای لیبرالیستی و تنوع آن‌ها بیشتر آشنا شوند. در ضمن، با کمال ارادت، امیدوارم که در آینده، وقت بیشتری را به تبیین بهتر و بیشتر لیبرالیسم (چه به لحاظ تئوریک و چه به لحاظ برنامه‌های اجرایی) اختصاص دهید، و با بزرگواری، از انتقادهای تند و تیز از دیگران (مخصوصا چپ خودتان) به پرهیزید.
در موازات با شما، ما سوسیال دموکرات‌ها هم بهتر است به جای ایراد گرفتن از دیگران (مخصوصا راست خودمان)، به تبیین بهتر و بیشتر سوسیال دموکراسی بپردازیم و علیرغم وجود طیف وسیعی از نظرات در میان خود، به انسجام تئوریک و عملی بهتری دست یابیم. هم چنین، ما سوسیال دموکرات‌ها هم بهتر است که آلترناتیو منسجمی از نظرات و برنامه‌های خود را آماده کنیم تا برای ارزیابی به ایرانیان عرضه شود. ارائه آلترناتیو‌های روشن و مشخص به ایرانیان، یکی از بهترین راهکارهای خروج از بن‌بست کنونی است.
با احترام – حسین جرجانی


■ مقاله خانم بهاره هدایت، نیاز به بازشدن و آسان فهمی بیشتری دارد. لازم است خود ایشان و دیگر افرادی که در این حوزه، تجربه و توانایی دارند، بسیاری از مقولات سربسته و یا پیچیده‌ی مطرح شده را بازگشایی کنند. به زبان ساده تر باید بگویم که مقاله‌ی خانم هدایت با همه‌ی عمق و ارزشی که دارد، از چنان زبان باز، روشن و گویایی که بتواند اقشار وسیع‌تری را مخاطب قرار دهد، برخوردار نیست. در حالی که ایشان، انگشت بر نکاتی گذاشته‌اند که دارای اهمیت بنیادین است. لیبرالیسمی که ایشان در مقاله‌ی خود بدان اشاره کرده اند، در کشوری مانند سوئد، تن به راست می‌زند اما سوسیال دمکراسی این کشور، بازتاب واقعی همان آرمانهایی است که خانم هدایت آن را مورد بحث قرار داده‌اند. لازم است در مقاله‌ی ایشان، ماهیت راستِ اقتدارگرا بیشتر بازگردد. هرچند به باور من، همه‌ی چپهای ایران در روزگار کنونی، یکپارچه نیستند. آنان نیز طیف وسیعی از گرایشهای گوناگون افراطی تا لیبرالی و سوسیال دمکراتیک را در خود جا داده‌اند.
شمیم ملتقایی


■ خانم بهاره هدایت، مقاله بسیار با اهمیت و دقیقی نوشته است. راستش، فکر نمی‌کردم تا به این تعداد چنین افراد روشن‌اندیش و تا این حد شجاع، در ایران در زندان باشند. در ادامه و تکمیل نظرات خانم هدایت، توجه به «آزادی مالکیت» بسیار لازم است. ماده ۱۸ اعلامیه جهانی حقوق بشر در مورد آزادی اندیشه و بیان است. پیش از آن، یعنی در ماده ۱۷ آزادی مالکیت مطرح می‌شود و این که نمی‌توان کسی را خودسرانه از حق مالکیت محروم کرد. می‌توان پذیرفت که امروزه در شرایط ایران، تاکید روی «آزادی اندیشه» باشد، اما ایران فردا را نمی‌توان بدون درک و توافق دمکراتیک روی موضوع «آزادی مالکیت» ساخت. بحث پیرامون «مالکیت» در شرایط امروز، اگر دیر نباشد قطعأ زود نیست.
رضا قنبری. آلمان


■ اختلاف نظر چندانی با خانم هدایت و آقای غیبی در مورد لیبرالیسم ندارم. ولی نظر به تعریف‌های متفاوتی که در باره لیبرالیسم گفته و نوشته می‌شود ذکر یک هشدار را لازم می‌بینم. نباید فراموش کرد که ذکر کلمه “لیبرالیسم” بدون پسوند، پیشوند یا تعریف نمی‌تواند رسا و بیان نظر نویسنده باشد. ما خود در اروپا با لیبرالیسم اقتصادی طرف هستیم که نتیجه‌ای جز فقر بیشتر، بیشتر شدن فاصله تبلیغاتی و خارج از دسترس قرار گرفتن امکانات اجتماعی برای طبقات کم در آمد و حتی متوسط جامعه ندارد. نمونه آشکار آن را در هلند و سوئد می‌بینید که نمونه‌ای از یک جامعه مرفه نامیده می‌شدند یا به عبارت بهتر آنجا را “بهشت سوسیالیستی” می‌نامیدند. یعنی هم عدالت اجتماعی سوسیال دموکراسی و هم لیبرالیسم سیاسی حکم‌فرما بود. در حقیقت تفاوت چندانی بین سوسیال دموکراسی و لیبرالسم سیاسی وجود ندارد. وسواس من بیشتر در مورد لیبرالیسم اقتصادی می‌باشد که در چند کشور اروپائی و از جمله آمریکا امکانات آموزش و پرورش، پزشکی و درمان، حمل و نقل عمومی و پست و تلفن را، تحت لوای لیبرالیسم، وارد عرصه سودآوری اقتصادی نمودند و در اختیار بازار آزاد قرار دادند و نتیجه‌ای جز این نداشت که از دسترس آسان، بخش بزرگی از طبقه کم درآمد و متوسط جامعه خارج شد.
داریوش مجلسی


■ تعريف ليبراليسم از ويكى پديا آموزنده است:
“لیبرالیسم (به انگلیسی: Liberalism) یا لیبرال‌گرایی در معنای لغوی، به معنی آزادی‌خواهی با قوانین خاص است و به آرایهٔ وسیعی از ایده‌ها و نظریه‌های مرتبط دولت گفته می‌شود که آزادی فردی را مهم‌ترین هدف سیاسی می‌داند.
لیبرالیسم مدرن در عصرِ روشنگری ریشه دارد. به‌طور کلی، لیبرالیسم بر حقوق افراد و برابری فرصت، تأکید جدی دارد. شاخه‌های گوناگون لیبرالیسم، ممکن است سیاست‌های متفاوتی را پیشنهاد کنند ولی همهٔ آنها به صورت عمومی در مورد چند قاعده متحد هستند، از جمله گسترش آزادی اندیشه و آزادی بیان، تحدید قدرت دولت‌ها، نقش بسزای قانون، تبادل آزاد ایده‌ها، اقتصاد بازاری یا اقتصاد مختلط و یک نظام شفاف دولتی.
همچنین همهٔ لیبرال‌ها و برخی از هواداران ایدئولوژی‌های سیاسی دیگر، از چند شکل مختلف دولت که به آن لیبرال دموکراسی گفته می‌شود، با انتخابات آزاد و عادلانه و حقوق یکسان همهٔ شهروندان توسط قانون، حمایت می‌کنند.
لیبرالیسم به صورت یک اصطلاح اندیشهٔ سیاسی، معانی زیادی داشته‌است ولی هرگز از اصل لاتین واژهٔ libber، به معنی آزاد، جدا نبوده‌است. این اصطلاح دلالت دارد بر دیدگاه یا خط‌مشی‌های کسانی که گرایش اولیه‌شان در سیاست و حکومت کسب یا حفظ میزان معینی آزادی از قید نظارت یا هدایت دولت یا عوامل دیگری است که ممکن است برای ارادهٔ انسانی نامطلوب به‌شمار آید.
لیبرالیسم به‌طور سنتی جنبشی بوده‌است برای تأمین این نظر که مردم به‌طور کلی تابع حکومت خودکامه نیستند، بلکه در زندگی خصوصی‌شان مورد حمایت قانون قرار می‌گیرند و در امور عمومی بتوانند قوهٔ مجریه حکومت را از طریق یک هیئت قانونگذاری که آزادانه انتخاب شده باشند کنترل کنند.
لیبرالیسم در زمینهٔ نظریهٔ ناب متمایل به پیروی از جان لاک فیلسوف انگلیسی بوده‌است که به وضعیت طبیعی و قانون طبیعت اعتقاد داشت. بر این اساس این نظر تصدیق می‌شد که هیچ‌کس نباید به سلامتی، زندگی و اموال دیگران آسیبی برساند.”
مراد


■ لیبرالیزم غیر التقاطی - نقطه اشتراک همه افراد و احزاب لیبرال دنیا در حفظ حقوق قانونی و ازادی بدون تجاوز به حقوق دیگران فرد استوار است. البته که طیف وسیعی از افکار و احزاب لیبرال وجود دارد. اگرچه مهدی بازرگان خودش را لیبرال معرفی میکرد، ولی در عمل عکس ایده لیبرالیزم عمل کرد، یعنی هم از خمینی ضد لیبرال پشتیبانی کرد، هم مذهب و قران را بالاتر از علم و عقل خود بشمار اورد، هم انقلاب ۵۷ را حرکتی رو به جلو و غیر ارتجاعی و مقدس دید، و هم با یک حکومت ضد ملی هردمبیل تمامیت خواه که بی قانون مردم بیگناه را بدار میاویخت، همکاری کرد و خلاف پیش بینی خود مغضوب ومطرود همان حکومت تمامیت خواه انقباضی شدشد. عاقبت قربانی همان انحراف التغاطی اولیه ازفکرو تصور لیبرالیزم درست و واقعی شد. حداقل لیبرالیزم خانم هدایت گریز از اینگونه انحرافات است. لیبرالیزم غیر التقاطی.
برگرفته از تعاریف لیبرالیزم در سایت: https://en.wikipedia.org/wiki/Liberalism
«لیبرالیسم در زمینهٔ نظریهٔ ناب متمایل به پیروی از جان لاک فیلسوف انگلیسی بوده‌است که به وضعیت طبیعی و قانون طبیعت اعتقاد داشت. بر این اساس این نظر تصدیق می‌شد که هیچ‌کس نباید به سلامتی، زندگی و اموال دیگران آسیبی برساند. لیبرالیسم به عنوان یک جنبش سیاسی در چهار سده اخیر سیطره داشته‌است، گرچه واژه لیبرالیسم به عنوان ارجاع به این مکتب تا سده نوزدهم رسمیت نیافته بود. شاید اولین دولت مدرنی که بر پایهٔ اصول لیبرالی بنیان نهاده شد، ایالات متحده آمریکا بود که در اعلامیه استقلال خود اعلام کرد: تمام انسان‌ها برابر آفریده شده‌اند و توسط خالق شان از یک سری حقوق بهره‌مند شده‌اند، از جملهٔ این حقوق: زندگی، آزادی و پیگیری سعادت و خوشبختی است؛ که یادآور این عبارات جان لاک است که از اهمیت بالایی در نظریه‌های وی برخوردار بودند: زندگی، آزادی و مالکیت.
چند سال بعد این بار انقلاب فرانسه بود که بر میراث اشرافی‌گری این کشور با شعار آزادی، برابری و برادری، غلبه کرد و تبدیل به اولین کشور در تاریخ شد که حق رأی فراگیر برای همهٔ مردان قائل شد. اعلامیهٔ حقوق مردم و شهروندان اولین بار در فرانسه در سال ۱۷۸۹ تدوین شد و بعدها تبدیل به سندی بنیادین هم برای لیبرالیسم و هم برای حقوق بشر شد.»
با احترام رضا سالاری





iran-emrooz.net | Mon, 22.01.2024, 11:22
کوچه من کجاست؟

عطا گیلانی

صبح‌ها از خواب که بر می‌خیزم، در خیابان وقتی که به آشنایی می‌رسم، تلفن که زنگ می‌زند، از مخاطب خود می‌پرسم: «چند تا بمب دیگر افتاد؟ چند نفر دیگر را کشتند؟» و اگر کشته‌شدگان از جبهه‌ای بودند که تصادفاً من عضو آن جبهه نیستم، دست ذوق بر دست می‌‌سایم و لبخندی موذی بر لبانم نقش می‌بندد: «...کشت» و «کشتند...»!

جملاتی که نه فاعل دارند، نه مفعول. فاعلش نام مشخصی ندارد. کس یا کسانی هستند که در جمعیتی چند میلیونی گم می‌شوند. مفعولین هم همین طور. مفعولین هم همه اسم جمع هستند: فلسطینی، اسرائیلی، حوثی، سپاه، آمریکایی، عراقی و حالا دیگر پاکستانی. اگر تصادفاً عکس کودکی خونین کفن در آن میانه به چشم بخورد؛ می‌گویم «پروپاگاندا است.» و خشمگین می‌شوم «کودکان و زنان را سپر بلا کرده‌اند!»

در سناریوهای جنگی و جنایی من، مقصر همیشه دیگران هستند. آدم‌های مجهول‌الهویه. اخباری که می‌شنوم، به داستان‌های افسانه‌ای می‌مانند که هیچ یک از قهرمانان و قربانیان دارای پوست و گوشت نیستند. درد نمی‌فهمند. اصلا دست و پا و سر و گردن در این داستان اهمیت ندارد، تیر اهمیت دارد و تفنگ. موشک و پهباد و بمب‌های خوشه‌ای که جای تیر و کمان آرش را گرفته است. آرش‌‌ها هم در هر دو سو نه خواهری دارند که برای‌شان گریه کنند، نه مادری که به عزایشان بنشیند و نه فرزندی که یتیم بشود. اگر در شاهنامه نامی از فرزند یتیم شده آرش آمده است، در روزنامه هم نامی از کودکان یتیم شده فلسطینی و یا اسرائیلی می‌خوانید.

هر کدام از من‌های من که در گروه‌ها و دسته‌های متخاصم مخفی شده‌اند، تجربه تاریخی زیادی در کشتن و کشته شدن دارند. من اسرائیلی را که زنده زنده در هولوکاست سوزاندند، دیگر بوی گوشت سوخته فلسطینی را نمی‌شنوم. من فلسطینی که سرزمینم را از چنگ پدربزرگم به قیمت مفت در آوردند، قرار نیست که به نوه آن غاصبان رحم بکنم. من شیعه که تیر حرمله گلوی علی‌اصغرم را سوراخ کرد، تا گلوی فرزندان عمال یزید را ندرم، آرام نخواهم نشست. من حوثی که در تمام طول تاریخ نه سر پیاز بودم و نه ته پیاز، حالا بیا و ببین که با موشک‌های دور زن چه توفانی بر می‌انگیزم. من دست ندارم اما دست‌هایم به خون بسیاری آلوده شده‌اند.

خبر بمباران می‌آید و بمب نقطه‌زن و یک عکس هوایی و نقطه‌ای که زیر ابر سیاهی پوشیده است و عکسی دیگر با آواری از بتن. از من نخواه که از خود بپرسم، چند نفر زیر این بتن خوابیده بودند. چند پدر بی‌فرزند، چند فرزند بی‌مادر، چند مادر...! چند زوج جوان با بوسه‌ای ناتمام...! چند تا مرغ؟ چند کیلو گوشت؟ ای بابا، چه فرقی می‌کند!

آیینه‌ای که روی خود را در آن می‌دیدم، در آخرین بمب‌باران درهم شکست. این عکس روی من است که در هزار تکه آن آینه انعکاس می‌یابد. این چهره‌های هزارگانه، این چهره‌های بی‌چهره...!

تراشه شیشه‌ها در تنم نشسته‌اند. با خرده شیشه در تن، با خرده شیشه در دل، با خرده شیشه در روانم، من دیگر آدم نیستم. من شیشه شکسته برنده‌ای هستم. از من حذر کنید.

من مقتولم، من مرحومم،
من لعنتی
من قاتلم، من جانی‌ام. من حوثی‌ام، من داعشی،
سردار بی‌سر
سری بی دار
داری برای نتانیایو
نتانیایویی برای تو
من انکار تو نیستم، سال‌هاست که دیگر در من توان انکار نیست.
من دشمنم، فقط دشمن
نه شاعرم
نه رفیقم
نه شهیرم
نه شهیدم.

شهید موقعی معنی داشت که می‌شد برایش سر کوچه حجله گذاشت و برایش شربت سبیل الله خیرات کرد یا در پستوی خانه، به سلامتی سبیلش استکانی به استکانی زد. حالا مگر می‌شود برای آن هزار و پانصد نفر و این بیست و پنج هزار نفر حجله گذاشت؟ تازه سر کدام کوچه؟

کوچه ما کجاست؟

کوچه من کجاست؟





iran-emrooz.net | Sun, 21.01.2024, 23:42
رد صلاحیت‌شدگان انتخابات در جمهوری اسلامی

ماشااله رزمی

انتخابات مجلس شورای اسلامی و مجلس خبرگان رهبری در روز ۱۱ اسفندماه ۱۴۰۲ انجام خواهد گرفت. برای تصاحب ۲۹۰ کرسی مجلس شورای اسلامی ۲۵ هزار نفر نام‌نویسی کرده بودند که هیئت‌های اجرائی صلاحیت ۳۰درصد آنان را رد کرد، هیئت‌های نظارت شورای نگهبان نیز کارهای هیئت‌های اجرائی را تکمیل کرد، بعدا صلاحیت باقی مانده‌ها را خود شورای نگهبان تعیین خواهد کرد. اکنون بعد از گذشتن از فیلترها، الباقی ۱۱هزار نفر هستند یعنی برای هر صندلی مجلس به‌طور متوسط ۳۸ نفر رقابت خواهند کرد. این رقم در همه جا یکسان نیست در بعضی از حوزه‌ها فقط به تعداد نماینده‌ها صلاحیت تائید کرده‌اند یعنی اگر تنها خود کاندید رای بدهد باز هم انتخاب می‌شود و در جاهائی هم آنقدر آدم غیرسیاسی تائید کرده‌اند که برای هر صندلی ۵۰ نفر داوطلب وجود دارد یعنی هرج و مرج کامل.

نزدیک شدن انتخابات هیچ تحرکی در صحنه سیاسی ایجاد نکرده است و بازار انتخابات چنان بی‌رونق است که گفته می‌شود وزارت اطلاعات ۵۰۰ نفر از اصلاح‌طلبان را احضار کرده و آنان را وادار کرده که برای انتخابات ثبت نام کنند. غلامحسین کرباسچی شهردار اسبق تهران نیز درباره ادعای حضور ۱۵۶۰ اصلاح‌طلب در انتخابات به کنایه گفته است «مانند واردات ماشین دست دوم از خارج، آقایان از جائی اصلاح‌طلب وارد کرده‌اند».

طبق نتایج مرکز افکارسنجی دانشجویان ایران (ایسپا) در آذرماه تنها ۳۲درصد از صاحبان رای اعلام کرده‌اند که در انتخابات شرکت خواهند کرد و باز براساس همین نظرخواهی، آراء شهرهای بزرگ ۵۰ درصد میانگین کشوری خواهد بود. محمد جواد کولیوند نماینده ادواری کرج که رد صلاحیت شده، می‌گوید در انتخابات قبلی در استان البرز در دور دوم تنها ۱ الی ۲ درصد مردم رای دادند و در این شهر ۵/۲ میلیون نفری نماینده‌ای با ۲۶ هزار رای انتخاب شد.

مرتضی الویری نماینده مجلس اول در رابطه با رد صلاحیت‌ها برای مجلس دوازدهم می‌گوید: «برای من شگفت‌انگیز است که چنین مسائلی در احراز صلاحیت‌ها از کجا نشات می‌گیرند و چرا از انتخابات آزاد سال ۵۸ به وضعیت شبه‌انتصابی امروز رسیدیم. این اتفاق اجمالا از دو بنیان غلط نشات می‌گیرد که یکی قانون انتخابات است و دیگری نظارت استصوابی، در مجموع هرچه پله پله جلو آمدیم دامنه تائید‌ها تنگتر شد و رد صلاحیت‌ها گسترده‌تر».

حسن روحانی نیز می‌گوید: «مخالفان نمی‌خواهند مردم به پای صندوق‌های رای بیایند، خود مردم نیز رغبتی به شرکت ندارند و حاکمیت هم نمی‌خواهد اکثریت مردم در انتخابات شرکت بکنند یعنی برای اولین‌بار نظر مردم با نظر حاکمیت یکی شده است».

روزگاری به دروغ می‌گفتند که «مجلس در راس امور است» اما امروز به راستی مجلس شورای اسلامی در قعر امور قرار گرفته و قوانین ضد مردمی تصویب می‌کند و ظلم را قانونی می‌کند. مجلس یازدهم سه قانون به ترتیب، قانون جوانی جمعیت، قانون صیانت از فضای مجازی و قانون حجاب و عفاف را تصویب کرد که هر سه، هر چند در اجرا به مشکل برخوردند ولی زندگی را بر مردم سخت‌تر کردند و بی‌عدالتی را قانونی نمودند و مملکت را به عقب بردند. با این همه انتخابات در ایران شبیه به مراسم مذهبی انجام می‌گیرد و علی خامنه‌ای آن را واجب شرعی اعلام می‌کند.

از نظر نویسنده این سطور، در شرایط فعلی جامعه ایران، مردم در هر انتخاباتی به سه دسته تقسیم می‌گردند و هر دسته هم آراء مخصوص خود را دارند. این وضعیت از سال ۲۰۰۹ به بعد با طرد اصلاح‌طلبان از قدرت و تسلط کامل سپاه پاسداران بر تمام ارکان حکومتی ایجاد شده و همچنان تداوم دارد.

دسته اول کسانی هستند که در هر شرایطی در انتخابات شرکت می‌کنند و به طرفداران حاکمیت رای می‌دهند و از رانت‌های حکومتی بهره‌مند می‌شوند. بعضی هم با انگیزه‌های مذهبی از جمهوری اسلامی موجود دفاع می‌کنند ولی اکثریت بدنه اینها به‌خاطر منافع مادی و معیشتی و یا به امید پیشرفت در سیستم از حکومت حمایت می‌کنند. ثبت نام ۲۵ هزار نفر برای نمایندگی مجلس بیانگر آنست که این عده مجلس را سفره‌ای می‌دانند که باید بر سر آن نشست.

دسته دوم کسانی هستند که در انقلاب ضربه خورده‌اند و کلیت نظام را رد می‌کنند هر چند که ممکن است به چشم نیایند و منفعل باشند اما تاثیرگذار هستند. کلیه کسانی که در انقلاب نقش داشتند ولی حاضر نشدند تسلیم آخوند‌ها بشوند یا آخوند‌ها بی‌رحمانه آنها را سرکوب کردند و از حقوق اجتماعی محروم نمودند در این دسته هستند. گفته می‌شود تنها در تهران هشتاد هزار خانواده زندگی می‌کنند که یک یا چند نفر از اعضای خانواده را جمهوری اسلامی اعدام کرده است. به این عده باید صدها هزار زندانی سیاسی را نیز اضافه کرد که طی سال‌ها به‌خاطر عقایدشان زندانی و شکنجه شده‌اند. اینان در هیچ انتخاباتی شرکت نمی‌کنند و اگر به هر دلیلی مجبور به شرکت بشوند، رای باطله می‌دهند. خیلی‌ها هم از جمهوری اسلامی منزجر شده‌اند و دیگر نمی‌خواهند رای بدهند.

دسته سوم کسانی هستند که قشر خاکستری نامیده می‌شوند و زندگی مستقل از حاکمیت دارند و برحسب شرایط، آراء آنان بین دو دسته اول و دوم تقسیم می‌شود. تا زمانی که اصلاح‌طلبی در ایران معنی داشت این قشر به اصلاح‌طلب‌ها رای می‌داد ولی بعد از جنبش سبز این قشر متزلزل شده و امید خود را به اصلاح جمهوری اسلامی از دست داده است. بخشی از رخوت و انفعال موجود در جامعه سیاسی ایران نیز ناشی از سرگشتگی این دسته از مردم می‌باشد.

دسته اول و دوم دشمن خونی یکدیگر هستند و امکان جذب همدیگر را ندارند فقط بعضی از وابستگان به دسته اول هنگامیکه احساس می‌کنند مورد سوء استفاده قرار می‌گیرند ناراضی می‌شوند و طاقت‌شان از تحمل دیکتاتوری طاق می‌شود، به دسته دوم می‌پیوندند اما تعداد آنها آنقدر نیست که تعادل موجود را تغییر بدهد.

نگاه حکومت و همچنین براندازان به قشر خاکستری است. حاکمیت با سه وسیله، زر و زور و تزویر، تلاش می‌کند این دسته را جذب کند اما چون افراد این دسته عموما لائیک هستند به آسانی حاضر نمی‌شوند با فاناتیک‌های مذهبی همراه شوند. دسته دوم نیز با افشاگری جنایات دسته اول می‌کوشد، دسته سوم را جذب کند. اما پیوستن به دسته دوم به‌معنی رو در رو قرار گرفتن با دیکتاتوری و دستگیری و زندان و شکنجه می‌باشد لذا دسته سوم که عموما از طبقه متوسط جامعه هستند، نمی‌خواهند کار و زندگی خود را به خطر بیاندازند لذا فاصله خود را از دسته‌های اول و دوم حفظ می‌کنند.

به‌این ترتیب هیچ یک از این دسته‌ها قادر به جذب و یا حذف دو دیگر نیست لذا نوعی آچمز در سپهر سیاسی ایران بوجود آمده است. ممکن است بحران اقتصادی، تشدید اختلافات درونی رژیم و یا عوامل خارجی این آچمز را باز کند ولی در کوتاه مدت، نتایج مثبت یا منفی این عوامل قابل پیش‌بینی نیست.

در دویست سال گذشته ایرانیان هفت بار خیز انقلابی برداشته و جان‌فشانی کرده‌اند اما موفق نشده‌اند به آزادی، عدالت و دموکراسی برسند. دلیل آن بنظر من عمدتا عامل خارجی بوده است که در لحظه‌های سرنوشت‌ساز وارد میدان شده و از ارتجاعی‌ترین نیروی اجتماعی حمایت کرده تا منافع درازمدت قدرت‌های خارجی تامین گردد.

بررسی‌های تاریخی نشان می‌دهند که بعد از قرارداد ترکمنچای، ایران بدون اینکه مستعمره بشود، استقلال سیاسی خود را از دست داده و بین سه امپراطوری، تزاری، عثمانی و انگلیس به منطقه حائل تبدیل شده لذا نقش قدرت‌های خارجی در تحولات سیاسی ایران تعیین کننده گردیده و مانع از آن شده است که جامعه ایران راه تکامل طبیعی خود را طی کند و مستقلا سرنوشت خود را تعیین نماید.

در شرایط فعلی با در نظر گرفتن شرایط منطقه‌ای و بین‌المللی و تسلط نظامی امنیتی که اصولگرایان جمهوری اسلامی بر اوضاع سیاسی کشور دارند، هیچ‌گونه خطر جدی برای موجودیت رژیم احساس نمی‌کنند لذا تغییری حتی جزئی از طریق انتخابات متصور نیست زیرا اصولگرایان حقی برای مردم قائل نیستند و اگر انتخابات چیزی را تغییر می‌داد اینان انتخابات را ممنوع می‌کردند مگر اینکه در این میان اتفاق پیش‌بینی نشده‌ای رخ بدهد یا مرگ خامنه‌ای اختلافات درونی رژیم را به حالت انفجاری درآورد و گرنه رژیم اسلامی هر چه از انقلاب فاصله می‌گیرد، نقش ولایت فقیه در حکومت بیشتر و نقش مردم کمتر می‌شود.

درگذشته آذربایجانی‌ها نسبت به انتخابات در ایران بی‌تفاوت نمانده‌اند در سال ۱۳۵۸ آذربایجانی‌ها در رفراندوم قانون اساسی شرکت نکردند و به ولایت فقیه رای ندادند. بعد از آن مسائل تازه پیدا شد، مثلا در آذربایجان غربی اختلافات کرد و ترک وجود دارد و انتخابات در شهری چون اورمیه تحت تاثیر این مساله می‌باشد و مردم آذربایجان غربی مستقل از اینکه تحلیل جریانات سیاسی از انتخابات چیست، اجبارا در انتخابات شرکت می‌کنند. ترک‌ها به کاندید ترک و کردها به کاندید کرد رای می‌دهند تا میدان را به گروه رقیب واگذار نکنند بنا براین مردم در انتخابات شرکت می‌کنند اما در آنجا انتخابات به معنی تائید رژیم نیست.

در انتخابات دوره دوازدهم مجلس شورای اسلامی دو طیف از اصولگرایان یعنی «نواصولگرایان» به رهبری محمدباقر قالیباف مشهدی، رئیس فعلی پارلمان و اصولگرایان رادیکال «جبهه پایداری» به رهبری صادق محصولی ارومیه‌ای با هم رقابت می‌کنند و می‌کوشند جناح‌های کوچکتر را جذب خود بکنند. هر دو طیف طرفدار خالص‌سازی نیروهای حکومتی هستند و مخالفان خود را از قدرت سیاسی طرد می‌کنند یعنی با خالص‌سازی تصفیه سیاسی انجام می‌دهند.

سید صادق محصولی، دبیرکل جبهه پایداری است که خالص‌سازی را شایسته‌سالاری و انتخاب اصلح می‌نامد. محصولی پدرخوانده نیروهای آخرالزمانی است که از طریق سوآپ نفت جمهوری آذربایجان به نخجوان، ۱۶۰ میلیون دلار اختلاص کرده و میلیونر شده و بعدا با شرکت در مناقصه‌های دولتی روز به روز به ثروت خود افزوده است. صادق محصولی تنها در یک مورد ۴۵۰ میلیون تومان خمس داده و از این طریق بعضی از آخوندهای حوزه علمیه قم را خریده است. محصولی در سال ۲۰۰۹ هنگام جنبش سبز، وزیر کشور دولت احمدی نژاد بود و در سرکوبی بی‌رحمانه جنبش سبز، نقش جدی داشت اما میدان‌داری سردار صادق محصولی از «حلقه ارومیه» شروع شده است.

تشکیل حلقه ارومیه به قبل از انقلاب در دانشگاه علم و صنعت تهران برمی‌گردد که گروه سه نفره صادق محصولی، پرویز فتاح (سرپرست فعلی ستاد اجرائی فرمان امام) و محمود احمدی‌نژاد در داخل دانشگاه با گروه‌های سکولار مبارزه می‌کردند. بعد از انقلاب، آنان با تشکیل لشکر شمال غرب سپاه پاسداران قدرت گرفتند. سید صادق محصولی فرمانده لشکر شمال غرب سپاه شد. پرویز فتاح معاون فرمانده این لشکر و محمود احمدی‌نژاد مسئول امور مهندسی لشکر شد و حلقه ارومیه در سپاه شکل گرفت. بعدا البته به استانداری و فرمانداری و وکالت، وزارت و ریاست جمهوری رسیدند اما روابط خود را حفظ کردند و بال و پرخودرا گستردند و با تشکیل «حلقه اردبیل» در کنار حلقه ارومیه، در دوره‌ای که احمدی‌نژاد استاندار اردبیل بود، علی نیکزاد و محمود عباس‌زاده مشکینی نیز به آنها پیوستند. در هسته اصلی این دو حلقه تنها احمدی‌نژاد اهل سمنان است که ترکی حرف زدن یاد گرفته است و بقیه همه آذربایجانی هستند و طی ۴۵ سال گذشته افراطی‌ترین مواضع اصول‌گرائی را در جمهوری اسلامی ایران داشته‌اند.

منصور حقیقت‌پور نماینده سابق اردبیل در مجلس و مستشار نظامی ایران در جمهوری آذربایجان در دهه ۱۹۹۰ که برای مجلس دوازدهم تائید صلاحیت شده است، می‌گوید: «پایداری‌ها عددی نیستند و دو اتوبوس آدم بیشتر نمی‌باشند». البته تعداد را هم مشخص می‌کند و می‌گوید ۸۷ نفر هستند. خود منصور حقیقت‌پور درحال حاضر جزو اعتدالیون و مشاور علی لاریجانی رئیس سابق مجلس است.

معلوم نیست چرا منصور حقیقت‌پور می‌کوشد اهمیت جبهه پایداری را ناچیز جلوه دهد در حالیکه جبهه پایداری امروز از طریق احمد وحیدی شیرازی وزیر کشور، کنترل انتخابات را در دست دارد، از طریق جبلی و اسماعیل جلیلی، رادیو و تلویزیون جمهوری اسلامی را کنترل می‌کند و توسط نمایندگان وابسته به خود در مجلس نظیر مرتضی آقاتهرانی و حسین جلالی رئیس دفتر سابق مصباح یزدی، قوانین را کنترل می‌کند و حتی با وزرائی که در دولت رئیسی دارد، سیاست‌های دولت را تعیین می‌کند. پایداری‌ها عموما شاگردان مصباح یزدی هستند، آنان اعتقادی به جمهوریت ندارند و طرفدار حکومت اسلامی مانند خلافت هستند.

بعد از انحلال ظاهری انجمن حجتیه به دستور خمینی بعد از انقلاب، حجتیه‌ای‌ها تشکیلات خود را بازسازی کردند و به تصریح صادق محصولی، آیت‌اله مصباح یزدی شخصا نام «پایداری» را برای آن انتخاب کرد که گفته می‌شود حالا قدرتمندتر از حجتیه قبلی شده‌اند. در ایران حزب واقعی وجود ندارد و خود جمهوری اسلامی نیز یک ساختار هیئتی دارد و مناسبات به شکل مرید و مراد است. نبود احزاب باعث می‌گردد مافیا‌ها رشد بکنند و تشکل‌های نیمه علنی و نیمه مخفی با ظاهر اسلامی مراکز تصمیم‌گیری را کنترل می‌کنند.

اکنون با طرح خالص‌سازی نیروها، انتخابات تنها در بین نواصولگرایان با تشکل‌های متعدد و جبهه پاداری یعنی افراد طیف اول رای دهندگان برگزار خواهد شد و کاندیدا‌های طیف سوم، یا مجبور به کناره‌گیری خواهند شد و یا صلاحیت آنان رد خواهد شد. طیف دوم هم که راهی به انتخابات ندارد.

با توجه به صف‌آرائی نیروهای سیاسی موجود رژیم، اصولگرایان ناراضی و معتدل‌ها بعد از رد صلاحیت‌شدن، آمادگی تبدیل شدن به مخالفان رژیم را ندارند زیرا اکثرا پای‌بندی ایدئولوژیک به جمهوری اسلامی دارند که دار و ندار خود را از طریق آن به دست آورده‌اند و در خارج از رژیم هم تکیه‌گاهی ندارند. این نیروها طرد شدن خود از حکومت را «خودبراندازی» رژیم می‌نامند که به معنی فروپاشی از درون است و البته فروپاشی سیاسی نیز با افزایش تعداد رانده شدگان از قدرت وقوع خواهد یافت.

ردصلاحیت شده‌ها نیروی بزرگ ولی پراکنده هستند. در سال ۲۰۰۹ و در جریان جنبش سبز کادرهای جمهوری اسلامی دو تکه شدند و اصولگرایان موفق گردیدند اصلاح‌طلبان را از قدرت طرد بکنند اما طردشدگان نتوانستند انسجام خود را حفظ بکنند و به اپوزیسیون تبدیل شوند زیرا رهبران آنان نمی‌خواستند جمهوری اسلامی سرنگون بشود و از دوران طلائی خمینی حرف می‌زدند. وقتی رهبران اصلاح‌طلبان زندانی شدند، رده‌های میانی آنان از کشور خارج گردیدند و به هشت میلیون دیاسپورای ایرانی علاوه گشتند که تشکل انسجام یافته‌ای ندارد.

همچنین جنگ قدرت در درون رژیم که طی ۴۵ سال گذشته بی‌وقفه ادامه داشته، بسیاری را از گردونه خارج کرده است. این جنگ قدرت بیشتر بر سر منافع و غارت بی‌حساب و کتاب ثروت ملی است. گفته می‌شود در درون جمهوری اسلامی ۴۲ باند اقتصادی زیر عناوین نهادهای انقلابی وجود دارد که ۶۰ درصد اقتصاد کشور و تمام انفال را در اختیاردارند. این باند‌ها دور ولایت فقیه حلقه زده‌اند ولی در جدال دائمی با هم هستند.

نهاد‌های انقلابی براساس یک فتوای خمینی به دولت مالیات نمی‌دهند بدین‌جهت بورژوازی اسلامی در نهاد‌های انقلابی متشکل شده است. اینان به نام حزب‌اللهی بر سر سفره انقلاب نشسته‌اند و به نام انقلاب کشور را غارت می‌کنند. هر یک از باند‌های قدرت با کنار زدن باند رقیب منابع ثروت بی‌حساب به چنگ می‌آورد و به تقسیم رانت مشغول می‌شود. همین باندها مرتب برای رقبای خود پرونده امنیتی درست می‌کنند تا جایگاه او را تصاحب کنند. خامنه‌ای این تصفیه‌های مداوم را ریزش و رویش می‌نامد و بعضی تحلیلگران نیز آن را شیوه خاص جمهوری اسلامی برای گردش نخبگان در درون خود می‌نامند اما نتیجه عملی آن، حذف عناصر منتقد توسط گروه‌های قدرتمندتر درون رژیم است.

درکشورهائی که آلترناتیو معتبری وجود دارد، رانده شدگان از حکومت اکثرا به صفوف اپوزیسیون می‌پیوندند تا هم برای بازگشت مجدد به صحنه سیاسی تجربیات سیاسی خود را به کار بگیرند و هم علیه کسانی که آنها را طرد کرده‌اند مبارزه بکنند. اپوزیسیون هم با آغوش باز آنها را می‌پذیرد زیرا افراد با تجربه سیاسی را نمی‌توان از بازار خرید.

در تاریخ نمونه‌های فراوان داریم که طردشدگان موفق به سرنگونی رژیم‌ها شده‌اند. خواجه نصیرالدین طوسی وقتی از دربار المعتصم آخرین خلیفه عباسی رانده شد، رفت و وزیر هلاکوخان مغول شد و در فتح بغداد و سقوط خلافت نقش بی‌بدیل بازی کرد. ژنرال حسین فردوست هم‌کلاسی و مشاور اصلی شاه را فراموش نکرده‌ایم که متن بیانیه بی‌طرفی ارتش را نوشت و عملا شاه را از سلطنت خلع کرد. به یاد دارم در آغاز انقلاب ۱۳۵۷، خمینی هر کسی را طرد می‌کرد، آن شخص به آیت‌اله شریعتمداری و حزب خلق مسلمان می‌پیوست که حسن نزیه وزیر نفت یکی از آنها بود و صادق قطب‌زاده وزیرخارجه دولت بازرگان یکی دیگر. کاری ندارم که ماهیت آنها تغییر کرده بود یا نه.

خواجگان در زمان معزولی / جمله شبلی و بایزید شوند
بازچون بر سر عمل آیند / همه چون شمر و چون یزید شوند

طبق روال ۴۵ سال گذشته، فضای سیاسی جامعه در آستانه انتخابات اندکی باز می‌شود تا نیروهای درون رژیم با هم رقابت کنند و به اصطلاح بازار انتخابات را گرم کنند. علی خامنه‌ای که انتخابات را زینت نظام می‌داند اکنون به ظاهر خواهان انتخابات حداکثری است ولی کسانی که خود را ذوب شده در ولایت فقیه می‌نامند، خواهان انتخابات حداقلی هستند زیرا می‌دانند در صورتی که انتخابات با شرکت وسیع مردم برگزار شود آنان شانس برنده شدن ندارند.

منطق سیاسی ایجاب می‌کند که در هر شرایطی، از جزئی‌ترین گشایشی هم که ایجاد می‌شود باید حداکثر استفاده را کرد. برای استفاده از این فرجه‌ها، گروه‌های مخالفان رژیم به کاتالیزورهائی احتیاج دارند که دستی در آتش داشته‌اند و اکنون در نبود احزاب سیاسی مستقل، طردشدگان از قدرت تنها کاتالیزورهای ممکن برای تاثیرگذاری سیاسی در جامعه هستند. به بیان دیگر این بار به جای کاندیدا‌های تائید صلاحیت شده، باید جانب رد صلاحیت شده‌ها را گرفت و از این طریق بر انتخابات تاثیر گذاشت.

رد صلاحیت فله‌ای نمایندگان آذربایجان شرقی برای نمایندگی مجلس دوازدهم حادثه کوچکی نیست. از ۲۶ نماینده رد صلاحیت شده مجلس فعلی ۸ نفر یعنی حدود یک سوم از نمایندگان آذربایجان هستند که رد صلاحیت شده‌اند علاوه بر آنها تعدادی از نمایندگان ادواری شناخته شده آذربایجان نیز رد صلاحیت شده‌اند. این رد صلاحیت‌ها در اوضاع سیاسی آذربایجان تاثیر می‌گذارد. رد صلاحیت شدگان آذربایجانی از افراد شاخص جمهوری اسلامی هستند که به دلیل انتقاد از دولت ابراهیم رئیسی رد صلاحیت شده‌اند، آدم‌هائی نظیر احمد علیرضا بیگی در جامعه تاثیرگذار هستند. رد صلاحیت فردی چون او شانتاژ آشکار است.

سرتیب دوم پاسدار، احمدعلیرضا بیگی، فارغ‌التحصیل دانشگاه عالی دفاع ملی و استاندار سابق آذربایجان شرقی که اکنون منتقد شده و به خشکاندن دریاچه اورمیه اعتراض می‌کند و اهدای اتومبیل‌های شاسی بلند توسط دولت به نمایندگان مجلس را افشاء می‌کند، قبل از استاندار شدن سال‌ها سرپرست کمیته، فرمانده نیروی انتظامی استان اردبیل، نیروی انتظامی آذربایجان شرقی و استان‌های فارس و اصفهان نیز بوده ولی حالا صلاحیت چنین آدمی برای نمایندگی مجلس رد شده است.

یقینا رژیم از اینکه بعضی‌ها در مجلس انتقاد‌های مصلحت‌آمیز بکنند باکی ندارد بلکه از حضور آدم‌های قدرتمند منتقد در ساختار رژیم وحشت دارد. همیشه حاکم ضعیف ازشخصیت و نهاد قدرتمند می‌ترسد. بدینجهت دردیکتاتوری‌ها نفردوم قدرتمند وجود ندارد. رد صلاحیت درجمهوری اسلامی نوعی بی آبرو کردن منتقدان است که تاکتیک مورد علاقه علی خامنه‌ای هم می‌باشد.

اشخاصی نظیر علیرضا بیگی اگرفعال بمانند رژیم نمی‌تواند به راحتی صدایشان را خفه کند چنانکه تا حالا نتوانسته صدای محمود صادقی نماینده سابق تهران را خفه کند. بعضی از رد صلاحیت‌شدگان فعلی هم، زبان به اعتراض گشوده‌اند از جمله علی باقری معاون سیاسی وزارت کشور در دولت محمد خاتمی که رد صلاحیت کنندگان را تهدید کرده و می‌گوید «کار ما با آنان تمام نشده است...». این نوع افراد استخوان در گلوی رژیم‌های دیکتاتوری هستند. جمهوری اسلامی ۱۷ دستگاه امنیتی جدا از هم دارد و اغلب طردشدگان از رژیم در گذشته با یکی از این دستگاه‌ها در رابطه بوده‌اند.

استثنائی‌ترین رد صلاحیت در این دوره مربوط به حجت‌الاسلام سید محمود علوی لامردی می‌باشد. او که هم اکنون نماینده مجلس خبرگان رهبری است و قانونا حق انتخاب رهبر را دارد، به مدت ۸ سال یعنی از ۱۳۹۲ تا ۱۴۰۰ وزیر اطلاعات جمهوری اسلامی ایران بوده است و قیام‌های دی‌ماه ۱۳۹۶ و آبان ۱۳۹۸ در دوره مسئولیت اطلاعاتی او رخ داده‌اند و به خاطر رهبری سرکوبی اعتراضات در لیست سیاه آمریکا قرار گرفته است.

علوی قبل ازاینکه وزیر اطلاعات دولت حسن روحانی بشود سال‌ها مسئولیت‌های مهم امنیتی داشته منجمله نماینده علی خامنه‌ای در سازمان سیاسی عقیدتی ارتش بوده است. بعد از تشکیل وزارت اطلاعات، نظر به اینکه یکی از کارهای وزارت اطلاعات آدم‌کشی مخفیانه است، خمینی گفته بود که وزیر اطلاعات باید همیشه از مجتهدین باشد تا برای کشتن مخالفان فتوای شرعی بدهد. رد صلاحیت سید محمود علوی که از امنای جمهوری اسلامی است به احتمال قوی به اختلافات سازمان اطلاعات سپاه پاسداران و وزارت اطلاعات مربوط می‌شود.

اغلب کارگزاران رژیم وقتی از قدرت رانده می‌شوند، ساکت شده و فراموش می‌گردند چون گذشته‌شان قابل دفاع نیست.‌ هادی غفاری آذرشهری در روزهای انقلاب در پاریس و در تهران، عصای دست خمینی بود اما وقتی کنار گذاشته شد به‌خاطر خشکه‌مذهب بودن و اعتقاد به حفظ حکومت اسلامی شیعه، ساکت شد و چنان گمنام گردید که گوئی هرگز وجود نداشته است.

در بعضی از دوره‌های انتخاباتی گذشته، اشخاص خوشبین می‌کوشیدند از کاندیداهائی که کمتر ارتجاعی هستند حمایت بکنند و حتی در ستاد تبلیغاتی آنان فعال می‌شدند. آن دوران به سرآمده و اکثریت مردم نیز از انتخابات گذر کرده‌اند و تجربه کسب کرده‌اند که مجلس در حکومت اسلامی هیچ کاره است.

متاسفانه مجلس در ایران همیشه هیچ کاره بوده است. مصطفی مصباحی بنیانگذار روز نامه کیهان در خاطرات خود می‌گوید که در آخر دوره رضا شاه نام او را در لیست کاندیداهای مجلس گذاشته بودند. محمود جم نخست‌وزیر، لیست را برای تائید پیش رضا شاه می‌برد رضا شاه، مصباحی را نمی‌شناخت و از جم در باره او می‌پرسد. جم و همراهانش از شایستگی مصباحی تمجید می‌کنند و رضا شاه می‌گوید حالا که اینطور است یک کار حسابی به او بدهید «وکیل که کاره‌ای نیست».

وقتی روانشناسی اجتماعی نسبت به حکومت و مجلس فوق‌العاده منفی است، باید در فکر کسانی بود که طرد شده‌اند، این افراد را باید علیه کسانی که قصد تصاحب جایگاه آنها را دارند یا قبلا جای آنها را اشغال کرده‌اند برانگیخت زیرا از این طریق است که امکان شکستن انحصار قدرت ارتجاع فراهم می‌گردد. طردشدن و محکوم گشتن در جمهوری اسلامی به همان اندازه ناگهانی است که پیشرفت و به مقام‌های بلند رسیدن.

اما آیا رانده‌شدگان از قدرت یا به اصطلاح آنطور که معروف شده است «پیاده شده‌ها از قطار انقلاب» امکان بازگشت به آغوش ملت را دارند یا سال‌ها نوکری به جمهوری اسلامی باعث شده است دیوار بلندی بین آنان و ملت کشیده شود و دست اغلب این افراد هم به خون ملت آغشته شده و جایگاهی درمیان مردم ندارند؟ آیا طرد شدگان به‌خاطر منافع خودشان هم که شده معترض خواهند شد؟ من فکر می‌کنم اکثریت آنان تا زمانی که پشتیبانی پیدا نکنند، تکان نخواهند خورد و نهایتا امکان دارد بعضی از آنان وقتی از حمایت داخلی ناامید شدند، به همکاری با قدرت‌های خارجی کشیده شوند.

ممکن است گفته شود، اینگونه افراد که تا دیروز مشغول سرکوبی مردم بودند امروز به چه درد ملت می‌خوردند؟ در جواب باید گفت که در هیچ کجای دنیا اپوزیسیون بدون یارگیری از نیروهای وابسته به حکومت، نتوانسته است قدرت بگیرد و به حکومت برسد. حکومت کردن قبل از همه به نیروهائی نیاز دارد که تجربه حکومت کردن دارند و کسانی که در اپوزیسیون جمهوری اسلامی حکم اعدام و محاکمه کلیه وابستگان رژیم بعد از سرنگونی جمهوری اسلامی را صادر می‌کنند، دانسته یا ندانسته به تقویت رژیم کمک می‌کنند و به کارگزاران رژیم می‌گویند محکم به رژیم بچسبید زیرا اگر این رژیم سرنگون شود شما نیز همراه با آن نابود خواهید شد. این عین همان هشداری است که رهبران جمهوری اسلامی به زیردستان خود می‌دهند و می‌گویند مخالفت نکنید چون «همه‌مان دریک کشتی نشسته‌ایم».

فساد و مردم‌ستیزی در رژیم‌های دیکتاتوری اموری کاملا سیاسی هستند، دیکتاتورها کارگزاران خود را فاسد کرده و دست آنان را به خون ملت آغشته می‌کنند تا آنان امکان بازگشت به آغوش ملت را نداشته باشند یعنی همه پل‌های پشت سر آنها را خراب می‌کنند تا نتوانند برگردند. اگر این نکته اساسی در نظر گرفته شود، آنگاه، نگاه ما به رانده‌شدگان از قدرت تغییر می‌یابد.

در دنیای سیاست تغییر جبهه و قرار گرفتن در جبهه مقابل همواره وجود داشته است، کم نیستند افراد مبارز و آزادیخواهی که به دلایل گوناگون تغییر موضع داده و در خدمت رژیم‌های دیکتاتوری قرار گرفته‌اند، عکس آن نیز امکان‌پذیر است. وقتی تعادل قوا بین نیروهای متضاد اجتماعی به‌وجود می‌آید، این تغییر موضع نیز به آسانی صورت می‌گیرد. اگر در ایران آلترناتیو معتبری وجود داشت حتما بخش بزرگی از رانده‌شدگان از قدرت به مخالفان رژیم ملحق می‌شدند.

نکته آخر اینکه قدرت‌های بزرگ درباره انتخابات در جمهوری اسلامی ایران که خارج از معیارها و نرم‌های بین‌المللی انجام می‌گیرد، هرگز بی‌تفاوت نبوده‌اند، برعکس همواره سعی کرده‌اند از راههای گوناگون بر انتخابات تاثیر بگذارند چون می‌دانند در کشورهای جهان سومی، هر نوع انتخاباتی، حتی گزینشی و فرمایشی، صحنه برخورد منافع گروه‌های درون حکومت است که می‌تواند به تقویت یا تضعیف حکومت منجر شود.

ماشااله رزمی
۲۱ ژانویه ۲۰۲۴



نظر خوانندگان:


■ ماشااله رزمی گرامی،
با تشکر از مقاله شما. امیدوارم جملات زیر را همه‌ فعالین سیاسی آویزه گوش خود کنند:
“ممکن است گفته شود، اینگونه افراد که تا دیروز مشغول سرکوبی مردم بودند امروز به چه درد ملت می‌خوردند؟ ... کسانی که در اپوزیسیون جمهوری اسلامی حکم اعدام و محاکمه کلیه وابستگان رژیم بعد از سرنگونی جمهوری اسلامی را صادر می‌کنند، دانسته یا ندانسته به تقویت رژیم کمک می‌کنند و به کارگزاران رژیم می‌گویند محکم به رژیم بچسبید زیرا اگر این رژیم سرنگون شود شما نیز همراه با آن نابود خواهید شد. این عین همان هشداری است که رهبران جمهوری اسلامی به زیردستان خود می‌دهند و می‌گویند مخالفت نکنید چون «همه‌مان در یک کشتی نشسته‌ایم”.
با احترام – حسین جرجانی


■ مقاله جالبی از جناب رزمی بود. اما یک اشتباه در مطلب ایشان بود: نام خانوادگی آن شخص که نامش در فهرست نمایندگان مجلس دوران رضا شاه بود و بعدها موسس روزنامه کیهان شد، نه مصباحی که مصباح زاده بود. نکته دیگر اینکه مهره هائی که به هر دلیل از بدنه رژیم کنده یا طرد می شوند، مانند نوری زاد، نصیری، تاج‌زاده، موسوی، رهنورد، وسمقی، فائزه هاشمی و حتا زیبا کلام و ...اگر در حرف و در عمل به صفوف مخالفان رژیم نپیوندند، مورد استقبال مردم قرارنخواهند گرفت.
شاهین خسروی


■ آقای رزمی گرامی، نوشته وزین شما حکایت از فاجعه‌ای حقوق بشری و همیشگی در ایران می‌کند. کسی انتظار نداشت از اولین انتخابات در سال ۵۸ در بر همان پاشنه‌ی نقض حقوق بشر بچرخد. که البته از همان ۲۲ بهمن شروع شد و هنوز ادامه دارد.
با توجه به اولین قانون اساسی حکومت اسلامی که توسط مجلس “من در بیاری” خبرگان رسما سرهم بندی شد و به همه‌پرسی قرار گرفت. تمام ادا و اطوارهای مشروعه‌خواهان ایران یعنی ادامه دهنده راه مرتجع معروف شیخ فضل‌الله نوری، تقلید و کپی برداری از دستاوردهای جنبش جهانی و ایرانی مشروطه ست . وگرنه آخوند جماعت چه ربطی به دنیای مشروطه، قانون اساسی، انتخابات، مجلس و ... که جهان مدرن به آن رسیده داشت.
مگر میشود دَم از مجلس، انتخابات، قانون و قانون اساسی زد ولی فقط دین باوران شیعی «اهل بیعت» همه کاره ی نهادهای مربوطه مثل شورای نگهبان و نظائر آن باشند؟ آری، در حکومت مشروعه خواهان ولایت مطلقه فقیه ۴۵ سال ست که این نهاد ها با کنار گذاشتن و سرکوب تمام دگر اندیشان حتی دین باوران شیعی که با قدرت حاکم زاویه داشتند. سخت ترین نوع حکومت تمامیت خواه را در ایران به جهانیان نشان داده‌اند.
جناب رزمی، در مورد اشکالات و انتقادات مربوط به «انتخابات» که همیشه در این ۴۵ سال در روزهای پیش از رای کشی تنور آن را گرم می‌کنند. هر چه گفته شود کم ست. اما تمام نیروهای مخالف حکومت ولایت فقیه که از سال ۵۸ به تعداد آنها رفته رفته افزوده شد.
به باور نگارنده در یک مورد کوتاهی و کم‌کاری کرده‌ایم. ما در همان سال ۵۸ تشکل‌های مدنی و حقوق بشری داشتیم و شخصیت‌ها و نخبگان پای بند به منشور جهانی حقوق بشر هم موجود بود. اما کارزار پیوسته علیه نقض حقوق بشر حکومت در مورد انتخابات و حق رای شهروندی بارقه‌ی چندانی نداشت.
حکومت از این کم کاری برای ادامه‌ی بقای ننگینش سود برده ست. اگر ما در تمام ادوار در داخل و خارج از کشور انحصار طلبی‌های حکومت مذهبی جنایتکار را، در امر انتخابات هم به چالش می‌کشیدیم ـ حتی در انتخابات ۷۶ و بعد که میزان مشارکت به بیش از ۸۰ در صد رسیید ـ جامعه جهانی به مراتب بیش از آنچه در مورد حکومت فکر می‌کرد مجبور بود دست وپای خود را جمع کند. جهانی که در سال ۵۵ تا ۵۷ یا کارت نقض حقوق بشر در “رژیم چمج” ایران شرکت کرد. باید با کارزارهای وسیعی ما علیه انتخابات مهندسی شده و دیگر اتهامات وارده به حکومت واکنش نشان می‌داد.
امروز که حکومت در ضعیف‌ترین موقعیت از حیاتش بعداز جنبش «زن، زندگی، آزادی» قرار دارد و در آخرین «انتخابات» مجلس و ریاست جمهوری اکثریت مردم آگاهانه در رای کشی شرکت نکردند. شایسته ست که بیش از پیش بر امر حقوق بشر انتخابات تاکید کنیم و با کارزار وسیعی در سراسر جهان از حق رای همگانی مردم و حق کاندید شدن بدون دخالت حکومت که ۴۵ سال در ایران نادیده گرفته شده ست دفاع نمائیم و حکومت را محکوم کنیم. چنین «انتخابات» و مجلس فرمایشی شایسته مردم بلاکشیده ایران نیست که سالهاست برای آستقلال، آزادی و پیشرفت اجتماعی هزینه پرداخته‌اند.
هومن دبیری


■ ماشااله عزیز!
بعد از مدت‌ها مقاله‌ای از تو با نگاهی همه‌کشوری خواندم و احساس کردم که همان ماشاالله سال ۵۵ در بند۳ اوین دارد شمرده و آرام حرف می‌زند. ما در ایران‌مان به نگاه فرا منطقه‌ای کوشندگان پرسابقه سیاسی به شدت نیاز و امید داریم و نباید میدان را به افراطیونی واگذار کنیم که هویت قومی را برتر از هویت ملی باشندگان این سرزمین در نظر می‌گیرند.
زنده باشی، احمد پورمندی


■ با سپاس از جناب رزمی برای نگارش مقاله‌ای قابل‌توجه با توضیح و تحلیل همه‌جانبه، دقیق و قابل اتکا.
کاظم علمداری


■  از همه عزیزانی که لطف کرده و در مورد نوشته من اظهار نظر کرده‌اند صمیمانه تشکر می‌کنم. تخصص من بیشتر روی مسائل آذربایجان است ولی این به معنی آن نیست که نسبت به سرنوشت کلی کشور بی‌تفاوت باشم. من خوب می‌دانم اگر مسائل سراسری حل نشوند امکان حل مسائل منطقه‌ای فراهم نمی‌شود و متقابلا بدون همراهی ساکنان این مناطق هیچ یک از مشکلات سراسری نیز حل نخواهند شد. متاسفانه یکی از ضعف‌های اساسی اپوزیسیون عدم توجه و حتی نگاه منفی به مطالبات مناطق پیرامونی است که امید است هرچه زودتر برطرف گردد.
ماشااله رزمی





iran-emrooz.net | Sat, 20.01.2024, 13:42
در سربزنگاه تاریخ

سعید سلامی

در تاریخ ملت‌ها موقعیت‌های حساسی پیش می‌آید که صاحب‌نظران و جامعه‌شناسانی که دقایق جامعۀ خود و جغرافیای سیاسی دور و نزدیک را با دقت ریاضی رصد می‌کنند، نسبت به شرایط خطیر هشدار می‌دهند. آنان پیش از سیاست‌مداران و حکومت‌گران از فرازوفرود امواج دریا توفان پیش رو را پیش‌بینی می‌کنند و آژیر خطر را به صدا درمی‌آورند تا سکان‌دار کشتی را قبل از رخداد فاجعه به چاره اندیشی وادارند.

در میهن ما هم سال‌هاست که جامعه‌شناسان و کارشناسان آژیر خطر را در حوزه‌های تخصصی خویش به صدا درآورده‌ و سیاست‌های خانمان‌برانداز را به گوش «رهبر انقلاب، ولی مطلقۀ فقیه و فرمانده کل قوا» رسانده‌اند تا قبل از فروپاشی کشور، او را به چاره‌جویی فرابخوانند؛ اما علی خامنه‌ای، با ماجراجویی‌های پرهزینه از جمله با ایجاد «محور مقاومت»، با شتابی «انقلابی» کشتی را هرچه بیشتر و بیشتر به کام توفان سوق می‌دهد. او تاکنون با توهمی بیمارگونه برای نابودی قوم یهود و برپا کردن امپراتوری شیعه در منطقه و سپس در جهان، سیاست مخرب و مرگ‌باری را هم در داخل و هم در خارج از ایران پیش برده است.

درطی ۴۵ سال بعد از پایه‌گذاری توتالیتاریسم منحصر به فرد دینی در ایران، رهبران و حکومت‌گران، با جنگ‌طلبی‌ها، بی‌ثبات کردن منطقه و حمایت‌های همه جانبه از گروه‌های تروریست، موجودیت خود را بارها تا لبۀ پرت‌گاه کشاند‌ه‌اند اما هر بار به دلیل و دلایلی (اساسا به دلیل مماشات و سیاست سردرگم آمریکا و اروپا)، خطر سقوط از بیخ گوش‌شان گذشته‌ است. اما به جرأت می‌توان گفت که امروز، در نتیجۀ ماجراجویی‌ها و آتش‌افروزی‌های نابخردانۀ حکومت‌گران، میهن ما در سربزنگاه تاریخ و سرنوشت خود قرار گرفته است.

حملۀ تروریست‌های حماس به اسرائیل در هفتم اکتبر، کشتار و تجاوز و گروگان‌گیری‌ توسط آن‌ها، پشتیبانی گسترده‌ای را از جانب آمریکا و اتحادیۀ اروپا و کشورهای دیگر در پی داشت. جو بایدن،‌ رئیس جمهور آمریکا بلافاصله بعد از حملات حماس اعلام کرد که واشنگتن در کنار اسرائیل ایستاده و اطمینان داد که اسرائیل «هر آنچه برای حفاظت از شهروندانش نیاز دارد» در اختیار خواهد داشت و اتحادیۀ اروپا «به شدیدترین شکل ممکن» حملات حماس را محکوم و با اسرائیل ابراز همبستگی کرد. واکنش اسرائیل هم به این حملۀ غافل‌گیرانه گسترده و ویران‌گر بوده است.

بعد از این حملۀ خون‌بار، سرنوشت کشور ما بیش از پیش به رویدادهای پیدا و ناپیدای جنگی که بین دو طرف درگرفت و سرانجام آن گره ‌خورده است. در کشاکش این جنگ مرگ‌بار، رویدادها با شتابی فزاینده و سرگیجه‌آور، چشم‌اندازهای غیرقابل پیش‌بینی را در بازی شطرنج مرگ و زندگی در برابر ما می‌گشایند. اما آن‌چه آشکار است، این است که طنابی که «رهبران انقلاب» از نخستین روزها، با همراهی دولت‌مردان هم‌کیش و هم‌نظر و نظامیان بی‌مایه اما پرخطر بر گردن میهن و هم‌میهنان ما بسته‌اند، ساعت به ساعت، و روز به روز تنگ‌تر و تنگ‌تر می‌شود. میهن ما امروز به راستی بر لبۀ تیغ ایستاده است.

در سربزنگاه تاریخ

رهبران کشورهای اروپا حملۀ تروریستی حماس را محکوم و حمایت خود را از اسرائیل اعلام کردند. آمریکا به خاطر احتراز از گشایش جبهۀ جدید و درگیر شدن در جنگی نابهنگام سعی کرد پای ج.ا. را از این معرکه بیرون بکشد. خامنه‌ای هم به رغم آگاهی جامعۀ بین‌المللی، نقش خود را در کمک‌های مالی، نظامی و آموزش نیروهای «محور مقاومت» به حاشیه برد و فقط به بوسیدن پیشانی و بازوی تروریست‌های هفتم اکتبر بسنده نمود؛ اما بیانات ناهماهنگ و قلدرمآبانۀ دولت‌مردان و فرماندهان سپاه، دیگر جایی برای آدرس غلط دادن و انکار نقش ج.ا. باقی نگذاشت.

اظهارات نامزدهای ریاست جمهوری آمریکا برای سال ۲۰۲۴، و رجزخوانی‌های مقامات ج.ا. آیندۀ خطیری را برای میهن ما رقم می‌زند. یادآور می‌شوم آن‌چه در پی می‌اید، نمایی‌ست از آن‌چه امروز توسط کسانی که در سپهر سیاسی بین‌المللی نقش بازی می‌کنند گفته یا اعمال می‌شود؛ بدون قضاوت و انگشت گذاشتن بر «حق و باطل» بودن هر یک از آن‌ها، و صرفا برای نشان دادن آیندۀ پرخطری که سردمداران حکومت، دیرزمانی‌ست برای کشور ما رقم زده‌اند. درهمین چند روز پیش:

ـ حسین امیر عبداللهیان در دیدار با وزیر قطر: دامنۀ گسترش جنگ اجتناب‌ناپذیر شده است.

ـ ناو هواپیمابر جرالد فورد در دریای مدیترانه مستقر شد. این ناو با ۹۰ هواپیما و بیش از ۵۰۰۰ نفر نیرو در واقع یک پای‌گاه دریایی، هوایی و زمینی است.
ـ حوثی‌های یمن یک فروند پهپاد آمریکایی را سرنگون کردند. آمریکا به مرکز سپاه در سوریه حمله کرد.

ـ سناتور تیم اسکات: شما باید به ایران حمله کنید؛ اگر می‌خواهید کار متفاوتی بکنید و تغییری ایجاد بکنید. نمی‌توان فقط به انبارهایی در سوریه حمله کرد؛ بلکه باید سر مار را قطع کنید و سر مار در ایران است؛ نه در گروه‌های نیابتی آن... شما نمی‌توانید با نیروهای شر مذاکره کنید. باید آن‌ها را نابود کنید.

ـ سناتور ران دیسانتیس: آمریکا باید به ایران ثابت کند اگر مویی از سر نیروهایش در خاورمیانه کم شود، ایران باید هزینه‌ای جهنمی پرداخت کند. نتانیاهو باید یک بار برای همیشه کار قصاب‌های حماس را تمام کند. حماس باید همۀ گروگان‌ها را آزاد کند و بدون قیدوشرط تسلیم شود.

ـ سناتور نیکی هیلی: آمریکا باید از موضع قدرت با ایران برخورد کند. اگر یک‌بار برای همیشه مشت محکمی به آن‌ها بزنیم، عقب می‌کشند. با این حال دولت بایدن در تلاش است به توافق هسته‌ای برگردد و به ایران شش میلیارد دلار پول می‌دهد. اگر حمایت ایران نبود حماس، حزب‌الله و حوثی‌ها و شبه‌نظامیان در عراق و سوریه به نیروهای آمریکایی حمله نمی‌کردند. آمریکا نباید در جنگ کنونی به اسرائیل امرونهی کند. این آمریکاست که به اسرائیل نیاز دارد. تنها کاری که آمریکا باید بکند، این است که از اسرائیل برای نابود کردن حماس حمایت کند.

ـ کیم جونگ اون، رهبر کرۀ شمالی: امسال بدون پایان یافتن جنگ جهانی پایان نخواهد یافت.

ـ نتانیاهو: جنگ به رهبری اسرائیل علیه محور شرارت از غزه آغاز و در تهران به پابان می‌رسد. بربریت توسط یک محور شرارت هدایت می‌شود. محور شرارت توسط ایرانیانی هدایت می‌شود که می‌خواهند خاور میانه و جهان را به عصر تاریکی برگردانند... اگر خاور میانه به دست آن‌ها سقوط کند، بعد نوبت اروپا خواهد بود... این یک نبرد محلی نیست؛ یک نبرد جهانی‌ست.

ـ ناو هواپیمابر آیزنهاور این هفته در دریای سرخ (در بحرین) لنگر انداخت. در این ناو ۵۴۰۰ نیرو مستقر است. از این نیرو ۲۸۰۰ خلبان جت‌های جنگی می‌باشند.

شاید این‌ها اظهارات تبلیغاتی برای انتخابات ریاست جمهوری در سال ۲۰۲۴ در آمریکا، یا گرم کردن آتش جنگ تلقی شوند، اما نباید فراموش کنیم که جنگ جهانی اول با شلیک یک گلوله به آرشیدوک فرانتس فردیناند، ولیعهد امپراتوری اتریش- مجارستان در ۲۸ ژوئن ۱۹۱۴ توسط یک ملی‌گرای صرب آغاز شد.

ترامپ به رغم این‌که هم‌اکنون روند دادگاه را برای رسیدگی به تخلفات مالی و... را می‌گذراند، در آخرین نظرسنجی، ۴۹ درصد و بایدن ۴۵ درصد آرا را کسب کردند. ترامپ در آخرین سخن‌رانی خود گفت: «در صورتی که من رئیس جمهور بشوم، اگر یک قطرۀ خون از آمریکایی‌ها ریخته شود، یک گالن خون می‌ریزم.».

فراموش نکرده‌ایم که قاسم سلیمانی، فرمانده نیروی قدس سپاه پاسداران (رومبوی علی خامنه‌ای در منطقه)، در زمان ریاست جمهوری همین دونالد ترامپ و به دستور وی ترور و کشته شد و همو برنامۀ راهبردی جامع اقدام مشترک موسوم به برجام را لغو کرد و تحریم و فشار حداکثری را علیه ج.ا. به مورد اجرا گذاشت.

اکنون حمایت مالی، نظامی و سیاسی ایران از نیروهای نیابتی خود خصوصا حزب‌الله در لبنان قابل کتمان نیست. سید حسن نصرالله در سخن‌رانی دوم خود بعد از هفتم اکتبر در بیستم آبان ماه (چند روز پیش)، از جمله گفت: «... جمهوری اسلامی ایران موضع آن پابرجاست. حمایت همیشگی آن ادامه دارد و بدون حدومرز است؛ حمایت معنوی و سیاسی و دیپلماسی و همچنین حمایت مالی، مادی و نظامی. این مخفی نیست.در سال‌های گذشته مخفی بود، اما امروز این مساله مشخص است. اگر نیروی مقاومت در لبنان، در فلسطین و جنبش‌های مقاومت در این منطقه قدرت دارند به خاطر برکت پشتیبانی و موضع‌گیری شجاعانه و قطعی جمهوری اسلامی ایران است.»

«این شورش است؟»

دیکتاتورها گرفتار در اوهام خود موقعیت‌های خطیر را درک نمی‌کنند و آژیر خطر را دیر می‌شنوند یا زمانی می‌شنوند که کار از کار گذشته است و بدین‌گونه مردم و کشور خود را به باد فنا می‌دهند. به چند نمونۀ تاریخی اشاره می‌کنم.

۱۴ جولای ۱۷۸۹، هزاران نفر از مردم پاریس در محوطۀ میدان مشق سلطنتی که زرادخانۀ سپاه بود، تجمع کردند و خواهان اسلحه شدند. شورشیان در آن روز سی هزار اسلحه و چندین توپ از انبار تسلیحات بیرون کشیدند؛ اما فشنگ و باروت بسیار کمی پیدا کردند. آن‌ها فهمیدند که فرماندار شهر از ترس شورشیان، مهمات و باروت را در زندان باستیل انبار کرده است. انان فریاد زدند: به سوی زندان باستیل! به سوی زندان باستیل! باستیل زندانی بود با برج‌وباروهای بلند و مستحکم. ظهر بود که آنان به زندان باستیل رسیدند و به زندان حمله کردند. توپ‌ها را آوردند و باستیل را بمباران کردند، نزدیک به ۱۰۰ تن از نگهبانان را کشتند و ۷ زندانی را آزاد کردند. باستیل سقوط کرده بود.

وقتی صبح روز بعد لویی شانزدهم، فرمان‌روای فرانسه از خواب بیدار شد و خبر سقوط باستیل را شنید، از مقامی که او را از خواب بیدار کرده بود، پرسید: «این شورش است؟» او پاسخ داد: «خیر اعلی‌حضرت این یک انقلاب است.» مجلس جدیدی تشکیل شد و همۀ نمایندگان یک‌صدا سلطنت را لغو کردند و اولین روز جمهوری را جشن گرفتند.

در نوامبر ۱۷۹۲، جعبه‌ای حاوی اسناد مخفی شاه در ویرانه‌های کاخ تویلری پیدا شد. با این مدارک می‌شد خیانت شاه را ثابت کرد. ژاکوبن‌ها خوشحال شدند و خواستار اعدام شاه شدند. ۲۱ ژانویِۀ ۱۷۹۳، شاه، لویی شانزدهم، به پای گیوتین فرستاده شد. وی در پای گیوتین فریاد زد: « من بی‌گناهم.»

هیتلر در جستجوی فضای حیاتی

توهم، خود بزرگ‌بینی و جاودانه بودن، بیماری مشترک دیکتاتورهاست. آنان بر این باور بیمارگونه دچارند که از سوی نیروی برتر برگزیده‌اند و مسؤولیت خطیر بر دوش آن‌ها نهاده شده است.

هیتلر کتاب «نبرد من» (۱) را این‌گونه آغاز می‌کند: «شاید خواست خداوند این بود که من در بیستم آوریل ۱۸۸۹، در شهر کوچک و زیبای سرحدی، براناوـ ام این، بین دو کشور آلمان و اتریش به دنیا بیایم. زیرا هم‌بستگی این دو کشور از آرزوهای دیرینۀ هر فرد آلمانی بود.»

در بارۀ هیتلر، پیشوای بعدی، بیش از دیگر رهبران و دولت‌مردان مثل آبراهام لینکلن، ناپلئون یا بیسمارک می‌دانیم؛ نه به خاطر معاصر بودن وی، بلکه به دلیل توهم ویران‌گر او در یک اوضاع بی‌سامان بعد از جنگ جهانی اول. در میان سال‌های ۱۹۳۹ تا ۱۹۴۵، اس‌اس با همکاری دولت‌ها و نیروهای به خدمت‌گرفته‌شده از کشورهای اشغالی، مرگ حداقل ۱۱ میلیون غیرنظامی شامل ۶ میلیون یهودی (دو سوم جمعیت یهودی اروپا) و بین ۲۰۰٬۰۰۰ تا ۱٬۵۰۰٬۰۰۰ کولی را سبب شد.

سیاست‌های هیتلر ضمناً باعث مرگ نزدیک به ۲ میلیون شهروند لهستانی غیریهودی، بیش از ۲۰ میلیون نظامی و غیرنظامی شوروی، سایر رقبای سیاسی، همجنس‌گرایان و افرادی دارای معلولیت جسمی و ذهنی را نیز شامل می‌شد. هیتلر در پی دست یافتن به فضای حیاتی، جان بیش از چهل میلیون انسان را گرفت.

هیتلر با تحمیل «اصل رهبری» و به شیوه یکه‌سالاری بر حزب نازی حکومت می‌کرد. این اصل بر پایه تابعیت مطلق همۀ زیردستان در برابر مافوقشان بود؛ نتیجتاً، او ساختار حکومت را چون یک هرم می‌دید که خودش، رهبر مبرا از هر خطایی، در نوک آن هرم قرار داشت. رتبه در حزب قرار نبود با رای‌گیری تعیین شود، بلکه آن‌هایی که جای‌گاه بالاتری داشتند، زیردستانشان را انتخاب می‌کردند و از آن‌ها توقع تابعیت مطلق در برابر ارادۀ رهبر داشتند.

آدولف هیتلر در ژوئن ۱۹۳۴، به یک خبرنگار بریتانیایی در برلین گفت: «ضمن در نظر گرفتن ریسک احمق به نظر رسیدن، به تو می‌گویم که جنبش ناسیونال سوسیالیسم هزار سال پابرجا خواهد ماند!... فراموش نکن ۱۵ سال پیش زمانی که اعلام کردم روزی بر آلمان حکومت خواهم کرد مردم چطور به من می‌خندیدند. آن‌ها امروز هم وقتی می‌گویم قدرت در دستان من خواهد ماند، همان‌طور احمقانه می‌خندند.

الگیس بودریس، رمان نویس آمریکایی بعدها در خاطرات خود نوشت: «زمانی که هیتلر در یک گردهمایی به سال ۱۹۳۶، حاضر شد؛ در میان سر و صدا و هورای جمعیت، برخی بر روی زمین می‌افتادند و پیچ می‌خوردند و حتا قدرت نگهداری مدفوع خود را از دست داده بودند.» آفونتس هِک، یکی از اعضای سابق جوانان هیتلری که در آن گردهم‌آیی حضورداشت نقل می‌کند: «غرور ناسیونالیستی دیوانه‌واری هم‌چون هیستری در ما فوران کرد. در دقایق پایانی، ما از درون ریه‌هایمان، درحالی که اشک بر روی گونه‌هایمان جاری بود فریاد می‌کشیدیم: زیگ‌هایل، زیگ‌هایل، زیگ‌هایل! (پیروزی! پیروزی! پیروزی!) از آن لحظه به بعد، من با روح و تن خود به آدولف هیتلر تعلق داشتم.»

در نیمه شب ۲۸–۲۹ آوریل، هیتلر در یک مراسم کوچک در آشیانۀ عقاب، با اوا براون ازدواج کرد. بعد از ظهر آن روز، به آدولف هیتلر خبر رسید که روز قبل، موسولینی توسط جنبش مقاومت ایتالیا اعدام شده‌است. این خبر انگیزۀ او را برای اجتناب از دستگیر شدن افزایش داد. در ۳۰ آوریل، زمانی که هیتلر و اوا براون خودکشی کردند، نیروهای شوروی تنها یک یا دو بلوک با ساختمان صدارت عظمای رایش فاصله داشتند. اجساد آن‌ها به باغ پشت ساختمان برده شد و درحالی که توسط ارتش سرخ بمباران ادامه داشت، با بنزین سوزانده شدند. (دیکتاورها همواره دیر می‌شنوند!)

صدای انقلاب

در سال ۱۳۵۳، علی اسدی و مجید تهرانیان نتیجۀ تحقیقات خود را در حوز‌های اجتماعی، اقتصادی و سیاسی، طی پیمایشی ملی در سمینارها و نشست‌ها مطرح کردند و چون مورد توجه مسئولین قرار نگرفت، در کتاب «صدایی که شنیده نشد» منتشر کردند. آنان در قالب یک طرح آینده‌نگرانه هشدار دادند که اگر سیاست‌ورزی و حکومت‌گری بدین منوال تداوم پیدا کند، حکومت [شاه] تا سال ۱۳۶۴ فرو می‌پاشد.

کتاب «دیکتاتوری و توسعۀ سرمایه‌داری در ایران» در ماه سپتامبر ۱۹۷۸ (شهریور ۵۷) از چاپ درآمد. فرد‌هالیدی، نویسنده و استاد دانشگاه اهل ایرلند، متخصص روابط بین‌الملل و امور خاورمیانه، شبه‌جزیرۀ عربستان و مسائل ایران بود. هدف‌هالیدی از نوشتن این کتاب به‌طورکلی شناساندن ایران معاصر و به ویژه بررسی جریان رشد و توسعۀ اقتصادی و سیاسی ایران از اوایل دهۀ ۶۰ به بعد بود. او به خاطر آشنایی نردیک با ایران و مسائل آن، پیش‌بینی کرد که اگر بازنگری و تغییرات بنیادین در حوزه‌های مختلف اعمال نشود، سلطنت شاه تا سال ۱۹۹۰، سقوط خواهد کرد. اما رژیم شاه به رغم پیش‌بینی‌های کارشناسانۀ آنان در ۱۹۷۹ (۱۳۵۷)، فروپاشید.

در دهۀ چهل و پنجاه به ویژه بعد از افزایش قیمت نفت شاه همواره در برابر هشدار دولت‌مردان خود، می‌گفت: «مگر کتاب ما را نخوانده‌اید؟» (ماموریت برای وطنم؟) در روزهایی که اعتراضات در خیابان‌ها و میدان‌ها می‌رفت تا به توفانی بنیان‌کن تبدیل شود، شاه با گفتن « مَه فشاند نور و سگ عوعو کند»، شعلۀ خشم لجام‌ گسیخته را تیزتر کرد و در روز ۱۴ آبان ۵۷، بیانیۀ مشهور « من صدای انقلاب شما را شنیدم» را در تلویزیون خواند؛ اما دیگر دیر شده بود.

در اواخر دی‌ماه ۵۷، غلامحسین صدیقی پیشنهاد شاه برای تشکیل کابینه را به شرکت فریدن جم (ارتشبد معزول) در کابینه منوط کرد. جم که سال‌ها بود در فرانسه اقامت داشت، به ایران آمد و با شاه وارد گفت‌وگو شد. اما به‌رغم همۀ امیدها، ملاقات شاه و جم بی‌حاصل بود. این دیدار در سوم ژانویه (۱۳ دی ۱۳۵۷) صورت گرفت. جم تأکید کرد که تنها در صورتی پست وزارت جنگ را خواهد پذیرفت که شاه کنترل ارتش را به او وابگذارد. شگفت این‌ که به‌ رغم این واقعیت که شاه در آن زمان دیگر قصد خروج از ایران را داشت، باز هم حاضر به پذیرفتن شرط جم نشد و با سرسختی تأکید کرد: «فرمانده کل قوا منم و کنترل بودجۀ نظامی هم باید در دست من باقی به‌ماند.» جم د‌ل‌زده و خشمگین بلافاصله ایران را دوباره ترک کرد.

در ۲۶ دی‌ماه ۵۷، هواپیمای شاه در فرودگاه قاهره به زمین نشست. انور سادات با جهان سادات، منتظر شاه و فرح دیبا بود. وقتی شاه از هواپیما خارج شد، خسته، پژمرده و تکیده می‌نمود. سادات قدم پیش گذاشت، گونه‌های شاه را بوسید و گفت: «مطمئن باش محمد، تو در کشور خودت و در میان ملت خودت و برادرانت هستی.» چشمان شاه ‌پر از اشک شد. در بین راهِ هتل «اوبروی» در اتومبیل، شاه دوباره گریه سرداد و خطاب به سادات گفت: « احساس فرماندهی را دارم که از میدان جنگ گریخته است.»

در پنجم مرداد ۱۳۵۹ (۲۷ ژوئیۀ ١٩٨۰)، بعد از هجده ماه و نه روز در به ‌دری، شاه دار فانی را دور از میهن خود وداع گفت و مقام و مکان خود را به یک «آخوند شپشو» (۳) وانهاد. بعد از شاه، دولت بختیار که حمایت ارتش را در پشت سر خود نداشت، تنها ۳۷ روز دوام آورد. (دیکتاتورها همواره دیر می‌شنوند!)

قذافی، دیکتاتوری بدوی

در تاریخ ملت‌ها از زمان‌های دور تا به امروز دیکتاتورهای نامتعارف و منحصر به فرد؛ مخوف (ایوان مخوف در روسیه)، آدم‌خوار (ایدی امین در اوگاندا) سنگدل (پدرو، در کاستیل)، چهار میخ کننده (کنت والاکی در ترانسیلوانی)، استالین، هیتلر، صدام، نرون، موسولینی، پل پوت، مائو، پینوشه، چائوشسکو و ...ظهور کرده‌اند که معمولا سرانجامی تلخ و خونین داشته‌اند.

در پایاین به معمر قذافی می‌پردازیم ؛ رهبری بدوی، مضحک و عقل‌باخته تا یک دیکتاتور متعارف. وی در ۱۹۴۲، در روستایی به نام ابن جهنم در حوالی سرت لیبی به دنیا آمد. خانوادۀ او به یک قبیلهٔ کوچک اعراب‌ تعلق داشت که از طریق چوپانی در بیابان هون امرار معاش می‌کردند. در کودکی به یک مدرسه ابتدایی اسلامی رفت و بعد از پایان تحصیلات دورهٔ متوسطه وارد دانشکده افسری بنغازی شد و در سال ۶۶–۱۹۶۵ به عنوان مستشار نظامی فارغ‌التحصیل شد. وی در همین زمان به نهضت افسران آزاد پیوست. شکست عرب‌ها از اسرائیل در سال ۱۹۴۸، میلادی و به‌قدرت رسیدن جمال عبدالناصر در مصر به سال ۱۹۵۲، عمیقاً او را تحت تأثیر قرار داد.

قذافی در سال ۱۹۶۹، طی یک کودتا حکومت محمّد ادریس سنوسی، پادشاه وقت لیبی را سرنگون ساخت و سیستم حکومتی لیبی را بر اساس ترکیبی از سوسیالیسم اسلامی طراحی کرد. او بعدا خود را به عنوان یک نماد ملی «رهبر برادرانهٔ جماهیری عربی خلق سوسیالیستی عظمای لیبی» نامید. حکومتِ قذافی بعد از کودتای ۱۹۶۹، تا سرنگونی در سال ۲۰۱۱، یکی از طولانی‌ترین دوره‌های زمامداری در طولِ تاریخ بود.

او تبعیدی‌ها را تفاله می‌نامید و از بازداشت، قتل و ترور مخالفان خود در داخل یا خارج از لیبی ابایی نداشت. عفو بین‌الملل حداقل ۲۵ ترور سیاسی را بین سال‌های ۱۹۸۰ تا ۱۹۸۷ گزارش کرد. قذافی در سال ۱۹۸۴، ‌گفت: « در صورت لزوم ترورها حتا در شهر مقدس مکه و هنگام ادای فرضیه حج هم انجام خواهد شد.» در یک دوره در زندان بوسلیم طرابلس، شورشی در بخش زندانیان اسلامی که اعضای جنبش‌های اسلامی بودند صورت گرفت و کنترل زندان از دست خارج شد. همۀ ۱۲۰۰ تا ۱۴۰۰ زندانی که برخی ربوده شده بودند، سر به نیست شدند. خانواده‌ها تا مدت‌ها برای زندانیان خود خوراک و پوشاک می‌آوردند و مسئولین تظاهر می‌کردند که این کالاها را به زندانیان می‌رسانند.

قذافی ارتش لیبی را منحل کرد تا واحد نظامی وجود نداشته باشد که روزی علیه او کودتا کند. او ارتش را به گردان‌های امنیتی تحت فرماندهی فرزندان خود تبدیل کرد. او دولت و بوروکراسی دولتی لیبی را از بین برد، چون ساختار دولتی را مزاحم خود می‌دید. پدیدۀ انتخابات در لیبی وجود نداشت و یک کنگرۀ عمومی خلق بود که با نظام شورایی از پایین به بالا در تئوری حرکت می‌کرد، اما در عمل ۵ تا ۱۰ درصد از جامعۀ لیبی که نان‌خور وضعیت موجود بودند دور هم جمع می‌شدند و نمایندگان خود را به کنگرۀ خلق می‌فرستادند. قذافی هرگز اجازه نداد حزب و گروه سیاسی در لیبی شکل بگیرد و یکی از شعارهای او در «کتاب سبز» این بود که هرکس کار حزبی بکند به کشور خیانت کرده است. قذافی در این کتاب نوشته بود که دموکراسی‌های موجود در دنیا همه دروغین هستند و تنها دموکراسی راستین و واقعی‌ را در «جماهیری لیبی» می‌توان پیدا کرد.

یکی از وزرای خارجۀ معمر قذافی، نحوۀ حکم‌رانی او را اینگونه توصیف کرده است: «نحوۀ حکم‌رانی او مانند کیسه بزرگی است که تعدادی موش در آن ریخته‌اند و برای آن‌که این موش‌ها نتوانند دیوارۀ این گونی بزرگ را بجوند و بیرون بیایند در کیسه را بسته و آن را در هوا می‌چرخاند.» همو بعدها در مصاحبه‌ای گفت: «لیبی در زمان قذافی به مزرعۀ شخصی او و خانواده و نزدیکانش تبدیل شده بود.»

قذافی در روزهای بحرانی هم واقعیت جاری را درک نکرد. او ۴۲ سال با استبداد و با غل و زنجیر بر کشور و مردم حکومت کرد و زمانی که خشم مردم چون دیگی جوشان در حال انفجار بود، فکر کرد که با یک تحول عادی روبه‌روست و در یکی از آخرین سخن‌رانی‌هایش گفت: «معترضین قرص روانگردان خورده‌اند.» می‌گفت: مخالفان سگ‌های گم‌کرده راه هستند.»

در فوریۀ ۲۰۱۱، شورش‌ها چندین شهر به‌ویژه طرابلس و بنغازی را فرا گرفت و دامنۀ آن‌ها گسترده و گسترده‌تر شد. ریزش در سطح بالا هم شورش را تقویت کرد. آنان به اتفاق شورشیان «شورای ملی انتقالی» را تشکیل دادند. به رغم تلاش و هذیان‌گویی زیاد، قذافی نتوانست شورش‌ها را مهار کند از این رو تصمیم گرفت از چنگ انقلابیون فرار کند.

قذافی و همراهان، خود را به شهر سرت رساندند اما وقتی دیدند توان مقاومت در برابر شورشیان را ندارند، تصمیم گرفتند از سِرت فرار کنند و به خانه‌ای در نزدیکی دهکده‌ای که قذافی در آنجا به دنیا آمده بود، بروند. آنها قرار بود ساعت سۀ صبح راه بیفتند اما به دلیل پاره‌ای مشکلات مجبور شدند فرارشان را پنج ساعت به تأخیر بیندازند. آنها در ساعت هشت صبح، بیست و یکم اکتبر ۲۰۱۱، در قالب یک کاروان موتوری مرکب از چهل خودرو از شهر سِرت بیرون آمدند و به سوی مقصد راه افتادند. قذافی با یک خودرو تویوتا همراه با دو نفر دیگر حرکت می‌کرد.

نیروهای ناتو که به درخواست شورا در لیبی حضور داشتند، موفق به شناسایی کاروان کوچکی از خودروها شدند که در حال خروج از شهر سِرت بودند. آن‌ها بلافاصله هواپبمای جنگدۀ خود را روانه کردند. بر اثر شلیک موشک‌های هواپیما، شیشۀ جلوی خودرو قذافی شکست و هر دو پایش جراحت مختصری برداشت. قذافی و همراهان از خودرو پایین آمدند تا در لابلای درختان کنار جاده پناه بگیرند. آنها دو لولۀ فاضلاب سیمانی در زیر جاده یافتند که برای انتقال آب‌های سطحی، کار گذاشته بودند. آن‌ها داخل لوله‌های فاضلاب شدند تا خود را پنهان کنند.

نیروهای انقلابی خیلی زود به محل اختفای قذافی و محافظین پی بردند. آن‌ها قذافی را از داخل لولۀ فاضلاب بیرون کشیدند. قذافی گیج و آشفته به نظر می‌رسید. او را روی ماسه‌های پراز زباله به سمت یکی از خودروها که آن طرف‌تر پارک شده بود، کشیدند. لایه‌ای از خاک و خون چهرۀ وحشت‌زدۀ دیکتاتور را پوشانده بود. انقلابیون بالای سر قذافی دور زدند و بی‌توجه به درخواست ترحم وی، تیرهای هوایی شلیک کردند. یکی از آنها ضربه‌ای به قذافی زد و از فاصلۀ نزدیک به او شلیک کرد.

آنان با صید خود به سوی شهر سرت راه افتادند. جنازۀ لت‌وپار شدۀ قذافی را در خیابان‌های سِرت روی زمین کشیدند و سپس به داخل یک آمبولانس انداخته و به شهر مصراته بردند و سرانجام تتمۀ به جا مانده از تنی که بیش از چهل سال با غرور و تکبر بدوی، بر ملتی چادر نشین حکم رانی کرده بود، به دور ازآداب و رسوم سنتی و اسلامی، در گوری بی‌نام‌ونشان در وسط صحرا به خاک سپردند. (دیکتاتورها دیر می‌شنوند!)

قذافی در یک جامعۀ بدوی به دنیا آمد، بدوی زیست، بدوی حکم‌رانی کرد و بدوی مرد. یک‌بار بعد از سخنرانی جرج بوش در سازمان ملل، پشت تریبون قرار گرفت و گفت که بوی شیطان می‌آید. و یک‌بار هم در حین سخن‌رانی در سازمان ملل، سیگار برگی روشن کرد. وقتی به او گفتند که در فلان شهر شب‌ها برق قطع می‌شود، گفت که: خوب، وقتی برق نیست، بنشینند تلویزیون تماشا کنند.

قذافی در حرم‌سرای خود در یک خیمه زندگی می‌کرد و زمانی که به فرانسه دعوت شد، خیمۀ خود را در کنار کاخ الیزه برپا کرد. او چهل زن ورزیدۀ محافظان خود و ۴۰۰ تن همراهان را با ۳ هواپیما با خود آورده بود. دولت‌مردان فرانسوی برای امضای قرادادها، قذافی را درهمین خیمه ملاقات می‌کردند! او به عنوان دیکتاتوری بدوی هم خود و هم کشور خود را برباد داد. لیبی بازمانده از حکم‌رانی تک‌نفره و در نبود ساختاری دموکراتیک و با ثبات، هنوز هم در کشاکش قبیله‌ای داخلی گرفتار است.

دیکتاتوری مبتذل

در پایان به‌جا بود که به علی خامنه‌ای هم به عنوان دیکتاتوری مبتذل، بوگندو و حقیر پرداخته می‌شد؛ اما کتاب خونین او هنوزبسته نشده و هر روز پریرگ‌ترمی‌شود. بی‌تردید او در حافظۀ تاریخ به عنوان دیکتاتوری خونخوار، همسنگ نرون، پول پوت و ضحاک افسانه‌ای ثبت خواهد شد. ما هم این کتاب را هم‌چنان باز می‌گذاریم تا... علی خامنه‌‌ای هم مصداق آشکار این وصل مشترک است که: (دیکتاتورها دیر می‌شنوند.) 
______________________

۱ـ نبرد من که در دو جلد در سال‌های ۱۹۲۵ و ۱۹۲۶ منتشر شد، از ۱۹۲۵ تا ۱۹۳۲ فروشی معادل ۲۲۸٬۰۰۰ نسخه داشت. در ۱۹۳۳، اولین سال صدارت هیتلر، یک میلیون نسخۀ دیگر از کتاب مذکور به فروش رسید.
تلفات جنگ جهانی دوم اتحاد جماهیر شوروی (انگلیسی: World War II casualties of the Soviet Union)
۲ـ با توجه به همه دلایل مرتبط حدود ۲۷٬۰۰۰٬۰۰۰ غیرنظامی و نظامی بود، اگرچه ارقام دقیق مورد بحث است. رقم ۲۰ میلیون در دوران شوروی رسمی تلقی می‌شد. دولت روسیه پس از فروپاشی شوروی تلفات جنگ شوروی را بر اساس مطالعه سال ۱۹۹۳ آکادمی علوم روسیه تلفات جنگی شوروی را ۲۶٫۶ میلیون نفر می‌داند که شامل تمامی افرادی می‌شود که در نتیجه جنگ جان خود را از دست داده‌اند.
۳ـ در مهر ماه ۱۳۵۷، پس از اقامت خمینی در پاریس، وقتی دکتر هوشنگ نهاوندی، وزیر علوم از شاه پرسید که آیا او قصد ندارد از دولت فرانسه بخواهد به خمینی گوشزد کند که اصول اقامت بیگانگان را مراعات کند و از دخالت در امور ایران خودداری نماید، شاه شانه‌هایش را بالا انداخت و گفت: «ژیسکار هم تلفنی از من پرسید. گفتم برایم مهم نیست.» و سپس اضافه کرد: «یک آخوند بدبخت شپشو با من چه می‌تواند بکند؟»

منبع‌ها:
ـ کانال خبری تحلیلی کوچه،
ـ دیپ پادکست، انقلاب فرانسه،
ـ نبرد من، آدولف هیتلر،
ـ قذافی، ظهور و سقوط، آلیسون پارچتر،
ـ ویکی پدیا


سعید سلامی دی‌ماه ۱۴۰۲



نظر خوانندگان:


■ از تلاش و مقاله خوب شما قدردانی می‌کنم. بدون ورود به جزییات یک نتیجه‌گیری کلی از روانشناسی اهداف توتالیتر هست که در نوشته‌های افرادی چون خانم آرنت، اریش فرم و بسیاری دیگر یافت می‌شود: از دید مستبدان توتالیتر حرکت همیشه در جاده یکطرفه است. نه پلی پشت سر وجود دارد، نه الترنتیوی بجز آن هدف غایی. به همین جهت و پس از شروع سلطه‌گری، تمام آلترنتیو ها به تدریج حذف می‌شوند (حذف فیزیکی، فرهنگی، سیاسی، فکری...). رژیم ایران به تناسب اقتدار داخلی خود چنین کرده، لااقل هسته مرکزی رژیم که بیت خامنه‌ای است در چنین شیب تند و یکطرفه ای قرار دارد.
خامنه‌ای و هسته قدرت به سادگی یک اشاره دست یا چشم حاضر است سرنوشت ده‌ها میلیون ایرانی را خرج پیروزی نهایی و واهی خود کند. - اینجا تفاوت مابین فاشیسم توتالیتر و استبداد کلاسیک شاه را می‌بینیم، سناریویی نظیر “صدای مردم را شنیدم” در ذات و محتوای رژیم کنونی وجود ندارد - از بد روزگار مشکل کنونی جهانیست. و اصلی‌ترین هسته جنگ‌افروز در جهان امروز روسیه پوتین است.
با نگاه به ماهیت پوتین و دولت روسیه و وقایع چند سال اخیر به سادگی میتوان دید که حکومت پوتین در وضعیت “پیروزی یا نابودی” قرار دارد، و هر روز میخی بر این تابوت می‌کوبد. تابوتی که مشخص نیست چه‌ها و که‌ها را قرار است در خود جای دهد. بیش از ۱۲ هزار کلاهک اتمی در جهان وجود دارد، نیمی از آن در دست کسانی است که بقای خود را در تسلیم نیم دیگر میدانند، و نیمی دیگر در دست کسانی که هیچ تعهدی به تمدن انسان و آینده آن ندارند، و امید انسانهای عادی تنها به این است که دو طرف از هم بترسند و دست به ماشه نبرند. پیروزی احتمالی پوپولیسم در امریکا بی‌تردید شرایط منفی را تشدید می‌کند.
با احترام، پیروز





iran-emrooz.net | Thu, 18.01.2024, 12:27
حصاری پیرامون فرهنگ و هنر

علی کیافر

(دکتر علی کیافر، معمار، شهر ساز، پژوهشگر، استاد دانشگاه است)

حصاری پیرامون فرهنگ و هنر - بازخوردی به حریم تئاتر شهر تهران

هر دم از آن مُلک خبری می‌رسد
یک شرری در پس دیگر شرری می‌رسد

در خبر‌ها به تفصیل آمده است، همراه با تصاویری از مراسم کلنگ‌زنی، که حصاری پیرامون بنای تئاتر شهر تهران کشیده خواهد شد. طرح آن را هم خانم معماری کشیده است که با آب و تاب نمایش داده شده است.

به گفته آگاهان در ایران، محصورسازی تئاتر شهر سالیانی است که مورد نظر مسئولان مملکتی بوده و بارها مطرح شده است و هر بار به دلیل یا دلایلی، بیشتر از سوی افراد صاحب منفعت، ساخت حصار پیرامون تئاتر شهر و تبدیل آن فضای پر سابقه و مورد کاربریِ بسیارِ شهری به فضای محدود و کنترل شده خوشبختانه به انجام نرسیده بوده است. اما این بار از قرار، با پشتوانه نهاد‌هایی چون وزارت ارشاد و شهرداری تهران، و در برابر سکوت رسانه‌ها و عدم اطلاع‌رسانی همگانی، و در نتیجه نبود هیچگونه اعتراض مردمی، این اقدام در حال انجام است.

باید دانست که دایره تأثیرگذاری محصورسازی تئاتر شهر، منحصر و محدود به این بنا نیست، بلکه این اقدامی به معنای محدود کردن گستره عمومی شهری برای شکل دادن به یک فضای اختصاصی، جدا کردن ساحت عمومی از یک بنای عمومی و مورد استفاده مردمان، و در نگرشی کلی‌تر جدا کردن مردم از فرهنگ و هنر است – هم کالبدی و هم حسی و هم معنایی.

ایجاد حریم تئاتر شهر و طرح آن تامل‌های چند سویه‌ای را به ذهن می‌آورند. از یکسو پرسش درباره اینکه چرا بناهای ارزشمند، بویژه آنانی که نمادهای شهری و حتی سرزمینی در ایران هستند آنچنان مورد بی‌توجهی و عدم نگهداری قرار گرفته‌اند که با هیچ معیار حفظ فضاهای شهری، بناهای مورد بهره برداری، و میراث‌های هنری و معماری نمی‌‌توان چنین سرنوشت‌های رقت بار را پذیرفت.

نمونه‌ها، شوربختانه، کم‌ نیستند: از تئاتر کوچک تهران با آن معماری زیبا، کاربری چشمگیر آجر و فضای دلنشین آن که سالیانی است به جای در بر گرفتن نمایش‌های هنری به انباری محقر تبدیل شده است تا ورزشگاه صدهزار نفری آزادی که در زمان ساخت بزرگ‌ترین مجموعه ورزشی منطقه و یکی از نگین‌های معماری در ایران بود و هم اکنون نیز در میان بزرگ‌ترین میادین ورزشی دنیا قرار دارد، تا ساختمان تئاتر شهر که در قلب تهران برای نیم قرن جایگاه ویژه خود در گستره عرضه هنرهای نمایشی داشته و هنوز هم همتایی در بناهای با کاربرد‌های فرهنگی و هنری ایران ندارد. با آنکه سخت نیست درک ریشه‌های این سهل‌انگاری و بی‌توجهی، حقیقت وجود آنها آزردگی بسیار به همراه دارد.

از سوی دیگر فروریزی سطح اقدامات مقامات در نظام حاکم است. ساخت یک حصار - دیواره‌ای برای جدا کردن مردم و فضای باز شهری از بنایی برای بهره‌برداری همگان - آنقدر اهمیت می‌یابد که گروهی از بزرگان دولتی و دست‌اندرکاران در محل حضور پیدا می‌کنند تا وزیر ارشاد اسلامی برای افتتاح عملیات ساختمانی کلنگ بزند! رسم شناخته شده بر این بوده و هست که ساختمان پایان یافته، آنهم ساختمانی ارزشمند، را افتتاح می‌کنند نه کلنگ زدن برای ساختن یک حصار را.

اما، شاید، مهم‌ترین سوی قابل اشاره این اتفاق طرح آن و اخلاقیات معماران و طراحان بناهای ساختمانی و در زیر مجموعه آن رابطه هنرمندان - که معماران در آن دایره قرار می‌گیرند - با هرم قدرت و تمکین از خواست‌های حکومتی است. همنشینی و عرضه هنر به خواست و در پاسخ به امتیازات حکومتی الزاما به تولید هنر بی‌ارزش و بی‌محتوا منتهی نمی‌‌شود. جدا از سابقه تاریخی هزاران ساله شعر و ادبیات و موسیقی درباری یا برای خوشامد حاکمان، کارنامه هفتاد ساله گذشته‌ی هنر شاهدی گویا بر این نکته است.

محمدرضا لطفی موسیقی‌دان برجسته که دیدگاه چپ و مخالف سلطنت داشت، با وجود گوشزدهای نزدیکان عقیدتی خود، در جشن هنر شیراز که مورد طرد بسیاری از اندیشمندان و کنشگران سیاسی بود، شرکت و همراه آواز محمدرضا شجریان آن برنامه موسیقی همیشه به یادماندنی در دستگاه راست پنجگاه را اجرا و با شجریان گروه‌خوانی کرد. در مقابل نیز چه بس کسانی که از سفره گسترده دولتی بهره گرفتند و آثار کم ارزش و بی‌ارزش و هنر نامردمی ارائه دادند.

این شیوه همکاری و دستور پذیری از قدرت حاکم در تاریخ معماری ما نیز بی‌پیشینه نیست. چه در دوران سیاسی گذشته، چه در سالیان اخیر. کافیست به نحوه واگذاری بناهایی چون تئاتر شهر به علی سردارافخمی، موزه هنرهای معاصر و نیز فرهنگستان نیاوران به کامران دیبا، و سفارت چین به حسین امانت توجه کنیم. مجلس سنا که طرح معماران مطرح حیدر غیایی و محسن فروغی بود یا بناهای یادبود بزرگان دانش و ادب و هنر ایران با طراحی هوشنگ سیحون از دیگر بناهای دولتی و برای اهداف حکومت در زمان خود بودند. تمام این پروژه‌ها از ارزش‌هایی برخوردارند و من کیفیت آنها را زیر سوال نمی‌‌‌‌برم، هر چند که نقد معمارانه بر هر یک از آنها دارم. تنها به نحوه ارجاع کار اشاره می‌کنم. همه این بناها در ارتباط با دربار یا خواست و سفارش مستقیم ملکه ایران بودند؛ و هیچکدام از طرح این بنا‌ها هم با رقابت برای انتخاب به معمار آنها سپرده نشد ولی هرکدام دارای ارزش‌های خاص معماری بوده و هستند، هرچند از زوایایی قابل بررسی و نقد*.

اما طرح ‌و شرکت در ساخت زندان و ندامتگاه‌ها را نمی‌‌‌‌باید در این گفتمان گنجانید. معماران هنرمند امیر نصرت منقح و یوسف شریعت‌زاده، ساختمانهای ارزشمندی طرح و‌ اجرا کردند ولی آنچنانکه شناخته شده است زندان اوین را نیز. و باز بسیار معمارانی که زیر سایه قدرت و ثروت حکومت هنر را به ابتذال کشاندند. این خطی است که عبور از آن اخلاقیات معمار و طراح را، بویژه در گستره نفوذ حاکمیت، به زیر سوال جدی می‌برد.

در زمانه نزدیکتر این قصه رابطه معماری و قدرت حاکم ادامه یافته است و حتی در گستره پهناورتر و عمیق‌تری. از یکسو بسیارانی از شهرسازان و معماران در مقابل خواست سرمایه و قدرت – چه خصوصی چه دولتی – سر تعظیم فرود آورده‌اند، پاره‌ای تا کمر و دیگرانی تا زانو. زاده‌های تفکر و عمل این خیل وسیع کم نیستند. تعدادی از معماران برجسته این دوران چهار دهه اخیر هر یک سفارت خانه ایران در کشوری را طراحی کرده‌اند، همگی پروژه‌های دولتی، و بی‌شک در پاسخگویی به درخواست‌ها یا خواست‌های حاکمیت. آن بناها ساختمان‌های کم‌ارزش معماری نیستند، اهداف ساخت آن‌ها هم غیر مردمی نیستند.

از سوی دیگر بسیار از معماران در گرداب هولناک تسلیم یا دستکم پیروی از نیازهای ثروت و قدرت افتاده‌اند. ساختمان‌های بی‌ارزش، یا کم‌ارزش از دیدگاه هنر معماری و زیباشناختی، که برای نوکیسه‌گان در هر دو بخش طرح و ساخته شده‌اند، محصول این فرو افتادن هستند. و این واقعیات دو سوی طیف رابطه اخلاقیات و معماری با قدرت است. اینجاست که اخلاقیات در معماری و مردم‌گرایی حضور یا عدم حضور خود را رخ می‌نمایانند. پذیرفتن هر پروژه‌ای از هر منبع و برای هر کاربری در تقابل با حفظ شرافت حرفه‌ای، استقلال فکری و قرار داشتن در جایگاه مردمی.

در مورد حصار پیرامون تئاتر شهرچه می‌توان گفت؟ که آن طرحی زیبا برای مردم و با اهدافی مردمی است؟ یا کشیدن دیواری بین مردم و فضاهای فرهنگی؟ حصاری بین شهر و مردم؟ در باور و معیار‌های اخلاقی من پاسخ آشکار است.


* من روند طراحی و ویژگی‌های تئاتر شهر تهران را در چند مقاله پیش از این به نقد کشیده‌ام اما در چارچوب معیارهای معمارانه.





iran-emrooz.net | Tue, 16.01.2024, 21:30
نه به رفراندوم!

فاضل غیبی

اگرچه اندوهناک است، اما باید تصدیق کرد که چهار دهه تسلط فاشیسم اسلامی و بمباران تبلیغی جامعۀ ایران، سطح درک مسایل اجتماعی و سیاسی را از دوران پیش از انقلاب نیز نازل‌تر ساخته است. ملایان در طول این دوران سیاه با بهره‌گیری از گفتارهایی هرچه سخیف‌تر گام به گام سطح تفکر را در جامعه کاهش داده‌اند. ترفند آنان در این مسیر چنین بوده است که از ابتدا و به شکلی مداوم چنان مطالب احمقانه‌ای بیان می‌کردند که مردم عادی نیز به شنیدنشان خود را عاقل‌تر از آنان می‌یافتند و لاجرم گاه، حتی به عنوان تأییدی بر حکمِ حماقت آخوندها، سخنان آنان را پخش و پراکنده می‌کردند.

البته این روش پیشتر در اروپا و به ویژه در مورد یهودیان نیز به کار گرفته می‌شد، و بر این مبنا با پخش تهمت‌هایی هرچه غیر واقعی‌تر در میان عوامی که اصلاً با یهودیان تماسی نداشتند، احساسات ضد یهودی را نهادینه می‌کردند. امروزه در سایۀ حکومت جهل و جنایت میزان عوام‌فریبی و تبلیغ اوهام به جایی رسیده که «رهبر» ادعای خدایی می‌کند و یا «امام زمان» در «کنفرانس اسلامی» در تهران «ظهور» می‌کند و کسی هم از شنیدن این مهملات شگفت‌زده نمی‌شود!

گفتنی است که سطح نازل درک سیاسی، نه تنها در داخل، بلکه در خارج از کشور نیز، علت اصلی سرنوشت فجیع ایران در دوران معاصر بوده و هست. نمونه آن که در واقع فقر تفکر سیاسی عامل اصلی بروز انقلاب اسلامی شد، زیرا جامعه زیر فشار چپ اسلامی شعر و شعار را بر جایگاه تعقل سیاسی اجتماعی نشانده بود. شاخص فقر تفکر سیاسی وضعیت روشنفکری جامعه بود که در میان نمایندگانش دیگر کسانی مانند کسروی و فروغی یافت نمی‌شد و این کمبود باعث شد تا نظام سیاسی به جای استفاده از بحران حکومت شاه و گذار به هنجارهای دمکراتیک به مغاک فاشیسم اسلامی سقوط کند.

شوربختانه باید اذعان کرد که بر پایۀ تحجر فکری رهبران «اپوزیسیون»، میزان تفکر سیاسی در داخل و خارج از کشور به سطح نگران‌ کننده‌ای نزول یافته است. علت اصلی نیز این است که این «رهبران» تصور می‌کنند هرگونه روشنگری سیاسی به خطر از دست دادن هواداران دامن خواهد زد.

دو نمونه: یکی دادن “وکالت” به رضا پهلوی از سوی بیش از ۳۰۰ هزار نفر از “ایرانیان فرهیخته” و دیگری موضع پایدار ضداسرائیلی در میان اکثریت هواداران چپ، در عین ادعای مخالفت با حکومت اسلامی!

از آن مهم‌تر، سطح نازل درک سیاسی نه تنها بخش بزرگی از ایرانیان را از شناخت درونمایۀ نوین و به راستی آینده‌ساز رستاخیز زن زندگی آزادی بازداشته، بلکه در را به روی عوام‌فریبی‌های شگفت‌انگیز در مسیر رسیدن به ارتجاعی‌ترین اهداف نیز گشوده است.

در این گیرودار صرف‌نظر از جیره‌خواران حکومت اسلامی در داخل و خارج کشور، چپ‌ها و سلطنت‌طلبان، گوی سبقت را از یکدیگر می‌ربایند. منظور از چپ‌ها آنهایی هستند که هنوز توهم آن را دارند که با «مبارزات جانانۀ» خود ایران را از حکومت اسلامی به «نظام شورایی» گذر خواهند داد. از آنان متوهم‌تر سلطنت‌طلبان هستند که هنوز هم تصور می‌کنند خواهند توانست تا حکومت شاه را با تمامی مزایا برای پیرامونیان، دوباره برقرار کنند. تو گویی این نه دیکتاتوری فردی و نه کمبود دمکراسی سیاسی بود که باعث بحران نظام و سقوط شاه شد، بلکه ناسپاسی ایرانیان بود که سبب «رنجش ملوکانه» گردید و اینک که ایرانیان به “اشتباه” خود پی برده‌اند کافی است که گرد «شاهزادۀ دمکرات‌منش» گرد آیند تا فشار تودۀ «رضاشاه روحت شاد!» بر حکومت اسلامی غلبه کند و آنگاه با برگزاری «رفراندوم» (همه‌پرسی) تکلیف ایران مشخص گردد.

در این سناریو «کف خیابان» و «رفراندوم» دو مفهوم سیاسی تعیین کننده را تشکیل می‌دهند. «کف خیابان» در دیدگاه فلسفۀ سیاسی چنان مفهوم مبتذلی است که نیازی به اشاره ندارد. اما مهم‌تر از آن مقولۀ خطرناک «رفراندوم» است که در اوضاع کنونی ایران بی‌شک بار دیگر فاجعه‌‌آفرین خواهد بود!

رفراندوم به عنوان نوعی «انتخابات» (رأی به موضوع، در برابر رأی به افراد) تنها زمانی کاربرد مثبت دارد که در چهارچوب دمکراسی پیشرفته‌ آن هم به طور استثنائی مورد استفاده قرار گیرد. بی‌سبب نیست که رفراندم (صرف‌نظر از کشورهایی مانند سوئیس و ایرلند) در کشورهای دمکراتیک نمونه‌های چندانی ندارد. علت اصلی البته این است که حتی شهروندان کشورهای پیشرفته نیز ممکن است تحت تأثیر تبلیغات از تشخیص منافع ملی ناتوان باشند. (نمونه: رأی ۵۲% از شهروندان بریتانیا به خروج از اتحادیه اروپا (۲۰۱۶ م.))

اما بنیان نظام دمکراسی پارلمانی بر انتخاب نمایندگانی قرار دارد که از میان نخبگان جامعه برگزیده می‌شوند و در بهترین حالت با تکیه بر خردجمعی کشور را راهبری می‌کنند. این نظام سیاسی تاکنون بهترین نظام شناخته شده در تاریخ بشر است که امروزه در سایۀ آن دو - سه میلیارد نفر از شهروندان جهان به رفاه، امنیت و آزادی فزاینده‌ای دست یافته‌اند. در حالی که «رفراندوم» در کشورهای عقب‌مانده به وسیله‌ای برای تحکیم رژیم‌های خودکامه و به ویژه توتالیتر بدل شده، که نمونۀ بارز آن همین حکومت اسلامی در ایران است که تا به ‌حال سه بار به «همه‌پرسی» دست زده و هر بار نیز برای خود «مشروعیت دمکراتیک» بیشتری دست و پا کرده است.

بسیار اسفناک است که بسیاری ایران‌دوستان چنین از درس‌آموزی از تجربیات تاریخی ایران و جهان ابا دارند! نمونۀ مهم دیگر در این مورد همه‌پرسی ۲۰۱۲ م. در مصر است که در آن ۶۴% مصریان به برقراری «حکومت اسلامی مصر» رأی دادند!

بنابراین می‌توان چنین جمع‌بندی کرد که رفراندم در کشورهای پیشرفته وسیله‌ای نامناسب و در کشورهای عقب‌مانده به درستی حربه‌ای خطرناک شناخته شده است؛ زیرا در کشورهای عقب‌مانده هر آنکه قدرت سیاسی، رسانه‌ها و یا نهادهای مذهبی را در دست دارد، یقیناً نتیجۀ رفراندم را نیز تعیین خواهد کرد.

در مورد دوران پس از براندازی نیز موضوع روشن است: هر نیرویی که رهبری روند براندازی نظام مستقر را در دست داشته باشد (چنان‌که رفراندم ۱۲ فروردین ۵۸ نشان داد) به ناگزیر برندۀ رفراندم خواهد بود و از آن برای تحکیم “شبه دمکراتیک” حکومت مورد نظر خود سود خواهد برد.

کوتاه سخن، در سناریوی براندازی که به ویژه از سوی جناح راست «اپوزیسیون» به عنوان راه‌حل نهائی مشکل نظام سیاسی تبلیغ می‌شود، بر فرض که «کف خیابان» به‌ شکلی معجزه‌آسا به پیروزی دست یابد، برگزاری رفراندم بدین سبب که “نیروی برانداز” به هر حال قدرت سیاسی را تصرف خواهد کرد، نیازی به پشتیبانی دیگر نیروها نخواهد داشت و بدین سبب رژیم دیکتاتوری دیگری در راه خواهد بود.

بنابراین تنها راه ممکن و موفق برای گذار از حکومت فاشیسم اسلامی تشکیل «شورای همبستگی ملی» با شرکت نمایندگان همۀ نیروهای ایران‌دوست است تا این شورا اکثریت بزرگ ملت ایران را نمایندگی کند و مادامی که چنین شورایی تشکیل نشود، هر قدر هم که حکومت اسلامی لرزان شده باشد، گذار از آن ممکن نخواهد بود.

از سوی دیگر تاکنون خیزش‌های سرکوب شده نیز نشان داده‌اند که برای گذار از رژیم سفّاک و مکّار اسلامی شوربختانه هنوز سطح آگاهی جمعی ایرانیان به حد لازم و کافی نرسیده است. برای غلبه بر این کمبود بزرگ دستکم دو تدبیر لازم می‌نماید:

۱) با توجه به اینکه دست تاریخ مانع چنان بزرگی را به صورت حکومت فاشیسم اسلامی در برابر ایرانیان قرار داده است، که غلبه بر آن به روش‌های پیشین ممکن نیست، چنان‌که سوءاستفاده از مفهوم «رفراندوم» نشان می‌دهد، تشکیل شورایی از فرهیختگان زبدۀ ایرانی به منظور روشنگری دربارۀ دیگر مفاهیم سیاسی و اجتماعی ضرورتی عاجل است تا خردورزی دربارۀ حقوق و وظایف شهروندی نزد ایران‌دوستان گسترش یابد.

۲) رستاخیز زن زندگی آزادی نشان داد که صرف‌نظر از فعالیت عظیم دستگاه‌های تبلیغی رژیم سرکوبگر، دو جناح چپ اسلام‌زده و راست سلطنت‌طلب از چه آتشبار تبلیغی بزرگی برخوردارند و چگونه عوام‌فریبانه توانسته‌اند با تفرقه‌افکنی در همبستگی ملی و کوشش برای مسخ درونمایۀ خیزش زن زندگی آزادی به رژیم اسلامی کمک کنند.

از این‌رو تشکیل «شورای همبستگی و سازماندهی برای آزادی ایران» در اوان رستاخیز مهسا را، باید بزرگ‌ترین گام در راه گذار از حکومت فاشیسم اسلامی در نظر گرفت و نه تنها نباید از ناکامی آن دلسرد شد، بلکه با آگاهی بر نارسایی‌های ممکن، با اراده و شوق بیشتری برای برگزاری «شورای همبستگی ملی» کوشش نمود.



نظر خوانندگان:


■ ایده “شورای همبستگی” بجا و کارساز است. اما موضع منفی گرفتن نسبت به رفراندوم تاکتیک درستی نیست و انرژی درون جنبشی را به هرز می‌برد. با تحلیل شما در مورد خام بودن سطح فکری جنبش و مردم موافقم ولی اگر قرار باشد سیل پوپولیسم بار دیگر بر سیاست ایران غلبه کند شما و چند دوست آگاهتان را نیز با خود می‌برد. بهترین کار شما در این مقطع روشنگریست، تشویق به جمع‌گرایی در مقابل کیش شخصیت، خشونت‌زدایی از گفتار و جهت گیری‌ها، تقدس زدایی از شعار ها از قانون از حکومت، و مهمترین اصل دوری جستن از فرهنگ مردسالار و الویت به جنبش زنان و به عقیده من نقش رهبری دادن به جنبش زنان است. از گرایش‌های غیر فرقه‌ای شما سپاسگزارم و امید که گفتار از این دست پژواک بسزایی داشته باشد.
با احترام، پیروز


■ آقای غیبی عزیز. بحث بر سر اصول است و اینکه طرفداران سیستم پادشاهی (با اعتقادی که به حقوق بشر و جدایی دین از دولت اعلام کرده‌اند) نیز حق دارند نظام مورد نظر خود را به رای عمومی بگذارند. کسی که ناظر افکار عمومی ایرانیان باشد (منظور کلیه شهروندان ایرانی است، چه خارج چه داخل) می‌داند که تعداد طرفداران سیستم پادشاهی به آن حد نصاب می‌رسد که درخواست رفراندم کنند. استدلال شما برای نفی اصولی رفراندم، خلاف اصول دمکراسی به نظر می‌رسد.
ارادتمند. رضا قنبری. آلمان


■ با درود به گرامی فاضل غیبی
آفرین از بررسی ژرف و درستی که از برداشت‌های ناراست و نادرستی که در دیدگاهِ بخشی از ایرانیان و برخی از روشنفکران نگاشته شده است. بیشترین نهادِ یهودی‌ستیزی از کژپنداری نیست و آنکه یا از اسلام‌زدگی و بیشتر از کوراندیشی است. با این که در این رسانه دیدگاهِ مرا، آزادانه، درج نمی‌کنند ولی باز هم خواستم یاداشتی را بیاورم و می‌دانم که چیزی به گفتار ِ پُر باره و درست گرامی فاضل غیبی نمی افزاید ولی در همین سو و راستا است.
نا آگاهی گناه نیست، با دروغ خوگرفتن، بدترین نازندگیست به راستی بینشِ بسیاری از جوانان ایران، از بیشتر ِ کژپنداری‌های اسلام‌زدگی، پاک شده است. این جای امید و خوشبختی است که این جوانان بتوانند ایران ِ آینده را خردمندان باز سازند. یعنی جدا از ویروس ایمان به دروغ‌هایی که سدها سال سنجه‌های دروغینِ دادگری، نیکویی، آزادگی و بهزیستی بوده‌اند.
با این وجود این جوانان در میان مردمی پرورده شده‌اند که نه تنها به دروغ‌های اسلامی ایمان دارند و آنکه به دروغ پذیری شاید به دروغ پرستی و دروغ‌وندی هم خو گرفته‌اند.
با این که بیشترین شمار از این مردمان از حاکمیت ولایت فقیه بیزارند و آرزومند سرنگونی و پاکسازی ایران، از وجودِ هر آخوندی یا هر کس که با این خون‌آشامان خویشی دارد، هستند ولی انبوهی از این مردمان هنوز به آنچه، که آنها راه به این بی‌چارگی و سیه‌روزی کشانده است، نه تنها آلوده هستند و آنکه به همان پندارهای خردسوز ایمان دارند و از همبستگی و همیاری در سامانی سازمان یافته پرهیز می‌کنند.
برای دگرگون شدنِ سامانِ جامعه باید نخست بینش یعنی دیدگاه مردمان از پندار ِ آفرین ِ هستی دگرگون بشود. به جز این مردمان در هر زمانی ندانسته سامانی را پذیرا می‌شود که در بینش آنها نگاشته شده است. پس انبوهی که بیش از هزار سال چشم به راه نازاده‌ای مانده‌اند که ناگهان پدیدار شود و نمایندگان یا آفرینندگانِ خودش را کشتار کند. این انبوه در پیوند با ایمانشان پیوسته از ستایشگران کشتار بوده‌اند، زیرا جهاد بخشی از ایمان آنهاست.
دیوار بلند و سختی که راهِ بیشرفت این مردمان را ه بسوی آرمان آزادی بسته است ایمان، این انبوهِ نه چندان پُرشمار، به دروغ، دروغ‌پذیری و دروغ‌پرستی است. چون این انبوه نمی‌خواهد یا نمی‌تواند به این همه دروغ، که با افیون داستان‌های دروغ، که دیدگاه آنها تنگ و خردِ آنها را به گروگان گرفته است.
گواه براین پندار همین بیعت‌گیری، به نام انتخابات، است: مردمی بیش از چهل سال دروغ شنیدند، ستم کشیدند و رنج بردند هنور بیشتر ِ این مردمان به این پی نبرده‌اند که در حاکمیت ولایت فقیه مردم چیزی برای برگزیدن، انتخاب کردن، ندارند. تنها مردم فریب‌خورده می‌توانند چوب‌دستانی برای راندن خودشان به سوی مرگ و نیستی جدا کنند.
با این که همگان به روشنی دیدند که مجلس‌رفتگان یکپارچه حکم کشتار ۲۰ هزار بازداشت شدگان جنبش ژینا، مهسا، را از مجلس گذراندند. اکنون با شگفتی دیده می‌شود در میان بیشترین کسان سخن از این است: آیا باز هم با رای خود با چنین مردم‌ستیزان و ایران‌ستیزانی بیعت کنیم یا نه؟ داوری با شما خردمندان است.
مردو آناهید





iran-emrooz.net | Sun, 14.01.2024, 18:31
عملکرد اسرائیل در غزه و اتهام «نسل‌کشی»

اکونومیست / برگردان: جمشید خون‌جوش

مقدمه مترجم:

آیا از اصطلاح «نسل‌کشی» در جنگ اسرائیل و حماس استفاده نادرست می‌شود؟(۱)

این روزها پرونده ۸۴ صفحه‌ای که از سوی آفریقای جنوبی به دیوان بین‌المللی قضایی سازمان ملل متحد ارائه شده و در آن اسرائیل متهم به ارتکاب نسل‌کشی فلسطینی‌ها در نوار غزه است، باعث بحث‌های فراوانی میان موافقان و مخالفان این پرونده شده است. موضوع پرونده یک امر حقوقی پیچیده است که می‌باید از سوی ۱۵ قاضی دیوان بر اساس معیارهای حقوقی تعریف شده در «کنوانسیون پیش‌گیری و مجازات جنایت نسل‌کشی» مصوب دسامبر ۱۹۴۸، ارزیابی و تصمیم‌گیری شود. اما خشم فزآینده و قابل درک از حملات گسترده اسرائیل به نوار غزه که باعث کشتار ده‌ها هزار غیرنظامی، به‌ویژه کودکان و زنان شده و این نوار کوچک را که محل زندگی بیش از دو میلیون فلسطینی‌ است، به تلی از آهن و سیمان و خاکستر تبدیل کرده، باعث شده تا هرچه بیشتر موضوع پرونده نسل‌کشی از منظری عاطفی و سیاسی مورد داوری قرار گیرد و بعد اصلی حقوقی آن، که در صورت تأیید از سوی دیوان می‌تواند نه تنها پیامدهای سنگینی برای اسرائیل داشته باشد بلکه همچنین باعث تغییراتی عمیق، حتی در سطح تغییر موازنه قوا، در قوانین بین‌المللی شود، در سایه قرار گیرد.

از منظر حقوقی نیز میان افراد متخصص در این موضوع بر سر اینکه آیا بر اساس معیارهای تعریف شده در کنوانسیون سازمان ملل عملکرد نظامی اسرائیل در نوار غزه مصداقی از نسل‌کشی است، نظرات کاملاً متفاوت و بعضاً متناقضی ابراز می‌شوند. مثلاً در یک گزارش شبکه یک تلویزیون آلمان (۲)، اشتفان تالمون (Stefan Talmon) متخصص سرشناس آلمانی-انگلیسی حقوق بین‌الملل از دانشگاه بن معتقد است که اتهام نسل‌کشی علیه اسرائیل در دیوان «پودر شده و به هوا خواهد رفت» و هیچ‌گونه پیامدی نیز نخواهد داشت، در حالیکه دکتر پیتر مال‌کونتنت (Peter Malcontent) که در دانشگاه اوترخت هلند متخصص تاریخ و امور خاورمیانه است، ضمن تایید این نظر که اتهام نسل‌کشی آفریقای جنوبی شانس زیادی جهت موفقیت ندارد، معتقد است که این پرونده در نهایت می‌تواند پیامدهای سیاسی سنگینی برای اسرائیل داشته باشد بطوریکه بر رفتار این کشور و بویژه متحدان غربی آن تاثیراتی عمیق بگذارد.

در باره مستدل بودن پرونده نیز نظرات متفاوتی وجود دارد. برخی چون اندرو فاینشتاین (Andrew Feinstein)، که پیشتر در آفریقای جنوبی سیاستمدار و عضو کنگره ملی آفریقا (ANC) بود و خود از یک خانواده یهودی می‌آید که از قتل‌عام‌های یهودیان در روسیه تزاری و آلمان نازی جان سالم بدر برده، معتقد است که پرونده ارائه شده از سوی آفریقای جنوبی بسیار مستدل و دقیق تنظیم شده (۳) و از آن می‌توان اتهام نسل‌کشی اسرائیل را نتیجه گرفت. در مقابل، هفته‌نامه معتبر دی تسایت (Die Zeit) آلمان در نوشته جامعی با عنوان «یک جنگ جلوی دادگاه می‌آید»(۴)، ضمن تایید اینکه اتهامات مطرح شده علیه اسرائیل در دیوان بین‌المللی را نمی‌‌توان به سادگی رد کرد، اما حکم نسل‌کشی صرفاً بر اساس دلایل ارائه شده در پرونده را بسیار بحث‌برانگیز می‌داند.

به اعتقاد دی تسایت، کمتر وکیل امور بین‌المللی وجود دارد که اقداماتی مانند بسته شدن موقت نوار غزه توسط اسرائیل را غیرقانونی نداند و اینکه چنین محاصره‌ای مجازات دسته‌جمعی است و بمباران مردم غیرنظامی و شلیک به آنها، حتی زمانی که جنگجویان حماس میان این مردم پنهان شوند یا پشت سر آنها سنگر گیرند، جنایت جنگی محسوب می‌شود. با این حال، به نظر دی تسایت این نتیجه‌گیری که صرف ویرانی‌های عظیم در نوار غزه نقض کنوانسیون نسل‌کشی است، بسیار مناقشه‌برانگیز است، زیرا آنچه که در این میان مهم است وجود یک نیت نسل‌کشی است و پرونده آفریقای جنوبی این نیت را عمدتاً از اظهارات و لفاظی‌های برخی نمایندگان دولت اسرائیل بعد از ۷ اکتبر استخراج می‌کند، اگرچه ممکن است برخی از این افراد در صورت داشتن قدرت تصمیم‌گیری به «قصد نسل‌کشی» عمل می‌کردند.

بد نیست در اینجا به این حقیقت اشاره شود که هیچ مناقشه حقوقی بین‌المللی در یک خلاء سیاسی رخ نمی‌دهد. آفریقای جنوبی برای دهه‌ها یکی از سرسخت‌ترین منتقدان سیاست اشغالگری اسرائیل بوده است. نلسون ماندلا و دزموند توتو آن را با سیستم آپارتاید مقایسه می‌کردند. برای مردم آفریقای جنوبی و بویژه در صفوف کنگره ملی آفریقا این موضوع که اسرائیل تا آخر از رژیم آپارتاید حمایت می‌کرد، فراموش نشده.

از سوی دیگر دولت آفریقای جنوبی در گذشته همیشه به عنوان مدافع برجسته حقوق بین‌الملل ظاهر نشده. مثلاً در سال ۲۰۱۵، دولت آفریقای جنوبی آشکارا برای عمر‌‌البشیر، دیکتاتور وقت سودان، جهت یک سفر دولتی به این کشور اجازه ورود و خروج صادر کرد، در حالی که این یک نقض قانون و توهین به دیوان کیفری بین‌المللی مستقر در لاهه بود، زیراکه این دیوان به دنبال دستگیری عمر‌‌البشیر بود به بدلیل حکم صادره برای او از سوی دیوان در سال ۲۰۰۹ به ظن جنایت علیه بشریت و بعد از آن نسل‌کشی در دارفور.(۵)

در آن زمان، دولت کنگره ملی آفریقا حتی به سیستم حقوقی بین‌المللی اعتراض می‌کرد که در آن سیاستمداران، ژنرال‌ها و جنگ‌سالاران کشورهای آفریقایی مسئول جنایات جنگی شناخته می‌شدند، در حالیکه دولت‌های غربی و رهبران آنها نمی‌شوند. در نتیجه شاید بتوان پرونده فعلی علیه اسرائیل را، حداقل تا حدی، تلاشی دانست جهت استفاده از ابزار حقوق بین‌الملل علیه کسانی که ظاهراً یا در واقع قدرتمند هستند. صف‌بندی کشورهای گوناگون در دیوان بین‌المللی سازمان ملل حول این پرونده ظاهرا نشان از این موضوع نیز دارد.

مقاله زیر از اکونومیست ابعاد مختلف موضوع پرونده آفریقای جنوبی را به طوری موجز و روشن توضیح می‌دهد. اگر‌چه اکونومیست در این نوشته داوری «حقوقی» خود درباره اتهام نسل‌کشی به اسرائیل را بدون شک و تردید بیان کرده، اما همانطور که در بالا اشاره شد، معیار اصلی حکم حقوقی قضات دیوان بین‌المللی سازمان ملل است که باید به دور از جدل‌ها و بحث‌های سیاسی منتظرش ماند تا بتوان عیار واقعی اتهام آفریقای جنوبی را محک زد و پیامدهای حقوقی و سیاسی احتمالی آن حکم را ارزیابی کرد.

***

یادداشت سردبیر اکونومیست (۹ ژانویه ۲۰۲۴): این مقاله از زمان انتشار در ۱۰ نوامبر ۲۰۲۳ به‌روز شده است.

آفریقای جنوبی اسرائیل را به ارتکاب نسل‌کشی متهم می‌کند

در ۱۱ ژانویه، آفریقای جنوبی پرونده‌ای را در دیوان قضایی بین‌المللی سازمان ملل طرح می‌کند که اسرائیل را به ارتکاب نسل‌کشی در غزه متهم می‌کند. فلسطینی‌ها نیز همچون دشمنان دیرینه اسرائیل، مانند ایران، این کشور را به همین جنایت متهم کرده‌اند. اما این نشان از خشم فزاینده از حمله اسرائیل به این سرزمین (فلسطین) دارد که باعث شده این ادعا به طور فزاینده‌ای از کشورهای دیگر نیز شنیده شود.

معترضان و مفسران در غرب نیز از این اصطلاح استفاده می‌کنند. کرایگ مخیبر، مدیر دفتر کمیساریای عالی حقوق بشر سازمان ملل در نیویورک، در ۲۸ اکتبر نوشت که “این یک کتاب درسی درباره نسل‌کشی است.” اسرائیل هم ارتکاب نسل‌کشی را رد کرده و هم حماس را به جنایت متهم کرده است. گیلاد اردان، نماینده دائم اسرائیل در سازمان ملل در ۲۶ اکتبر گفت: «این جنگ با فلسطینی‌ها نیست. اسرائیل در حال جنگ با سازمان تروریستی حماس است که خواهان نسل‌کشی است». اسحاق هرتزوگ، رئیس جمهور اسرائیل، اتهامات آفریقای جنوبی را «احمقانه» خوانده.

اما نسل‌کشی دقیقاً چیست و اگر اصولاً وجود داشته باشد، این اصطلاح برای درگیری فعلی چگونه قابل استفاده است؟

پس از جنگ جهانی دوم در دسامبر ۱۹۴۸، سازمان ملل کنوانسیون پیشگیری و مجازات جنایت نسل‌کشی را به تصویب رساند. این کنوانسیون، نسل‌کشی را به عنوان اعمالی تعریف می‌کند که هدف آن «از بین بردن کلی یا جزئی یک گروه ملی، قومی، نژادی یا مذهبی» است. برخلاف درک رایج از این اصطلاح، سازمان ملل می‌گوید برای ارزیابی تنها کشتار مهم نیست. «دست زدن به اعمال محاسبه‌شده عمدی در زمینه شرایط زندگی یک گروه، بطوریکه هدف تخریب فیزیکی آنرا داشته باشند» نیز همین عملکرد را دارد، همچنین وارد کردن «آسیب جدی جسمی یا روحی»، «اقدامات با هدف جلوگیری از تکثیر نسل» و «انتقال اجباری کودکان یک گروه به گروهی دیگر». طبقه‌بندی جنایت به عنوان نسل‌کشی دارای پیامدهای قانونی است. مثلاً، دیوان کیفری بین‌المللی می‌تواند فردی را به دلیل این جنایت متهم کند.

تفاسیر از این کنوانسیون متفاوت هستند، زیراکه چارچوب بسیار وسیعی دارد. پس کدام جنایات نسل‌کشی است؟

قتل سیستماتیک ۶ میلیون یهودی توسط نازی‌ها نسل‌کشی بود. همچنین، قصابی سازمان‌یافته حدود ۵۰۰ هزار نفر از قوم توتسی توسط شبه‌نظامیان هوتو در رواندا در سال ۱۹۹۴. در هر دو مورد، نابود کردن یک قوم هدف آشکار بود. با این حال، مورد دارفور، در سودان، جایی که در آن حدود ۳۰۰ هزار نفر در سال‌های پس از آغاز جنگ در سال ۲۰۰۳ کشته شدند، چندان روشن نیست. آمریکا این را نسل‌کشی نامید. اما در سال ۲۰۰۵ یک کمیسیون سازمان ملل به این نتیجه رسید که دولت سودان «سیاست نسل‌کشی را دنبال نکرده است» (اگرچه ممکن است برخی افراد با «قصد نسل‌کشی» عمل کرده باشند). دولت دونالد ترامپ نیز رفتار دولت چین با اویغورها در سین‌کیانگ را نسل‌کشی خواند، اما دیگران با آن مخالفت کردند. این روزنامه (اکونومیست) به این نتیجه رسید که آزار و شکنجه اویغورها توسط چین «وحشتناک» بود، اما نسل‌کشی نبود.

طبق تعریف سازمان ملل، حماس یک سازمان با هدف نسل‌کشی است. منشور آن که در سال تاسیس آن ۱۹۸۸ منتشر شد، به صراحت آن را متعهد به محو اسرائیل می‌کند. در اصل هفتم منشور حماس آمده است: «روز قیامت برپا نمی‌شود تا زمانی که مسلمانان با یهودیان جنگیده و آنها را نکشند». ماده ۱۳ هرگونه مصالحه یا صلح تا زمانی که اسرائیل نابود نشود را رد می‌کند. جنگجویان حماس که در ۷ اکتبر به اسرائیل حمله کردند و تقریباً ۱۲۰۰ اسرائیلی (و ملیت‌های دیگر) را کشتند، در واقع در صدد اجرای قانون نسل‌کشی خود بودند.

در مقابل، عملکرد اسرائیل با معیارهای نسل‌کشی هم‌خوان نیست. شواهد کمی وجود دارد مبنی بر اینکه اسرائیل، به مانند حماس، «قصد» نابودی یک گروه قومی - یعنی فلسطینی‌ها - را دارد. اسرائیل قصد دارد حماس، یک گروه شبه‌نظامی را نابود کند و آماده است تا در این راه بسیاری از غیرنظامیان را بکشد. در حالی که برخی از تندروهای اسرائیلی ممکن است بخواهند فلسطینیان را ریشه‌کن کنند، اما این یک سیاست دولتی نیست.

همچنین اسرائیلی‌ها قصد آشکاری جهت جلوگیری از تکثیر نسل فلسطینی‌ها نشان نمی‌‌دهند. اما کسانی که آن را به نسل‌کشی متهم می‌کنند، مانند آفریقای جنوبی، به تعداد زیاد غیر نظامیان کشته‌شده - تاکنون حداقل ۲۳ هزار نفر - اشاره می‌کنند و مدعی هستند که محاصره نوار غزه با معیار «شرایط زندگی» مطابقت دارد. اسرائیلی‌ها به وضوح “آسیب جدی جسمی یا روحی” به فلسطینی‌ها وارد کرده‌اند. آنها همچنین تعداد زیادی از مردم را از شمال نوار غزه آواره کرده‌اند. اگر به این افراد اجازه بازگشت داده نشود، این می‌تواند تخریب بخشی از قلمرو آنها یا همان طور که یان اگلند، رئیس سابق سازمان ملل متحد در زمینه تلاش‌های بشردوستانه و امدادی هشدار داده است، انتقال اجباری جمعیت قلمداد شود.

اقدامات ارتش اسراییل حتی اگر از مرز نسل‌کشی نیز عبور نکرده باشد، باز هم می‌تواند اشتباه باشد. همانطور که سازمان ملل در گزارش خود در دارفور نتیجه گرفت، «جنایت علیه بشریت و جنایات جنگی که مرتکب شده‌اند... ممکن است کمتر از نسل‌کشی جدی و شنیع نباشند».

——————-

1- https://www.economist.com/the-economist-explains/2023/11/10/how-the-term-genocide-is-misused-in-the-israel-hamas-war
2- https://www.tagesschau.de/ausland/afrika/klage-suedafrika-israel-voelkermord-100.html
3- https://www.derstandard.at/story/3000000202604/voelkermordklage-suedafrikas-ordnet-ereignisse-in-gaza-mit-bemerkenswerter-praezision-ein
4- https://www.zeit.de/2024/03/voelkermord-klage-israel-gazastreifen-suedafrika-krieg
5- https://www.zeit.de/2020/24/omar-al-baschir-diktator-gefangenschaft-sudan-voelkermord-darfur





iran-emrooz.net | Thu, 11.01.2024, 19:10
چالش‌های توسعه اقتصادی و سیاسی ایران

هادی زمانی

ژانویه ۲۰۲۴
http://www.hadizamani.com

چند ملاحظه پیرامون چالش‌های توسعه اقتصادی و سیاسی ایران

حکمرانی جمهوری اسلامی از دو سو در حال در هم شکستن جامعه ایران است. از یک سو، با نقض و سرکوب سیستماتیک آزادی‌های فردی، اجتماعی و سیاسی. از سوی دیگر، با فشار خرد کننده تورم، بیکاری، فقر، ناکارآمدی و فساد سیستماتیک. اکنون دامنه، عمق و در هم تنیدگی این مشکلات چنان شدت یافته که دیگر حل هیچ یک از آنها به تنهایی و بدون ایجاد دگرگونی‌های بنیادی میسر نیست. در شرایط خاص ایران، نه بهبود وضعیت اقتصادی و عدالت اجتماعی بدون گشایش سیاسی و اقدام برای تامین آزادی‌های فردی، اجتماعی و سیاسی میسر خواهد بود و نه تحقق آزادی بدون بهبود شرایط اقتصادی و اقدام برای مقابله با فقر و کاهش نابرابری‌های اقتصادی و اجتماعی. این بدین معنی نیست که بین این اهداف هیچگونه تنشی وجود ندارد و نخواهد داشت. اما در شرایط خاص ایران، همپوشانی بین الزامات این اهداف بسیار چشمگیر و تنش‌های محتمل بین آنها قابل مدیریت است. البته مشروط به آنکه اقدام برای تامین این اهداف بر پایه‌ رویکردی عقلایی و واقع‌گرایانه استوار باشد که به امکانات و محدودیت‌هایی که تحقق هر یک از این اهداف با آنها مواجه خواهد بود توجه داشته باشد. در غیر این صورت نه بهبود وضعیت اقتصادی و عدالت اجتماعی شانس موفقیت خواهد داشت و نه تامین آزادی‌های فردی، اجتماعی و سیاسی.

وضعیت اقتصادی

بر کسی پوشیده نیست که ریشه‌های تنومند مشکلات اقتصادی ایران در ایدئولوژی حکومت جمهوری اسلامی (ج.ا.) و ساختار سیاسی و اقتصادی آن قرار دارند. غرب ستیزی، تجدد ستیزی، اسلامی سازی آمرانه، سلطه کامل نهاد دین بر نظام حکمرانی کشور، انتقال بخش بزرگی از ثروت کشور به نهادهای دینی، عدم پاسخگویی، فقدان کارآمدی، فساد سیستماتیک، مداخله گسترده و همه جانبه سپاه در فعالیت‌های اقتصادی، سیاست نظامی‌گری و گسترش دستگاه‌های سرکوب ابعاد عمده وضعیت موجود است.

غرب ستیزی ج.ا. کشور را از دسترسی به سرمایه گذاری خارجی، فنآوری پیشرفته و بازارهای مناسب تجارت خارجی محروم ساخته است. تجدد ستیزی حکومت و تعارض آن با سبک زندگی اقشار مدرن و تحصیل کرده، موتور کلیدی توسعه اقتصادی کشور را متوقف ساخته است. سیاست اسلامی سازی آمرانه نهادهای مدرنی را که طی چند دهه پیش بنا شده بودند و برای توسعه اقتصادی در جهان معاصر ضروری می‌باشند از توانایی و کارآمدی انداخته است. تاسیس مجموعه‌ای از نهادهای وابسته به ولایت فقیه، به موازات نهادهای دولتی نظام حکمرانی و مدیریت کلان کشور را هرچه بیشتر از مدیریت علمی و کارشناسی تهی کرده است. دوباره کاری و ناهماهنگی ناشی از تداخل نهادهای موازی بر سنگینی بار و آشفتگی امور افزوده است.

برنامه هسته‌ای و تلاش حکومت برای کسب فنآوری هسته‌ای، کشور را به سوی اتلاف انبوه منابع و رویارویی با غرب برده است. تحریم‌های ناشی از این وضعیت باری را که بر دوش اقتصاد کشور بوده سنگین‌تر ساخته است. سیاست نظامی‌گری و گسترش دستگاه‌های سرکوب، بخش قابل توجهی از بودجه و منابع کشور را از چرخه سرمایه گذاری در زیرساخت‌ها و فعالیت‌های تولیدی خارج کرده است. گرایش نظام به تقسیم مداوم جامعه به خودی و غیرخودی و اعطای انواع رانت‌های اقتصادی به خودی‌ها، همراه با «ابتکارات» حکومت برای دور زدن تحریم‌ها، به فساد سیستماتیک و انسداد و ناکارآمدی بیشتر نظام حکمرانی انجامیده است.

سلطه کامل ولایت فقیه بر نظام حکمرانی کشور، انتقال بخش بزرگی از ثروت کشور به نهادهای ولایت فقیه، واگذاری مسئولیت‌های کلیدی به روحانیون و وابستگان آنها بدون توجه به تخصص و کاردانی و مداخله گسترده سپاه در فعالیت‌های اقتصادی عملا چرخ اقتصاد و نظام حکمرانی کشور را از حرکت و پویایی انداخته است.

رکود اقتصادی، تورم، بیکاری، نا کارآمدی، اتلاف انبوه منابع، فساد سیستماتیک و گسترش فراگیر فقر مطلق نتیجه طبیعی و اجتناب ناپذیر این وضعیت است. طی ۴۴ سال گذشته جمعیت ایران نزدیک به سه برابر شده است، اما سهم ایران در تولید ناخالص جهان حدودا نصف شده و بیش از نیمی از جمعیت کشور گرفتار فقر مزمن شده است. این نمودی از هزینه بسیار سنگینی است که بر کشور تحمیل شده است.

در شرایطی که بر کشور حاکم است، حل مشکلات اقتصادی ایران بدون تغییر بنیادی نظام حکمرانی و گشایش فضای سیاسی عملا امری غیر ممکن و خیالی توهم آلود است.

عدالت اجتماعی

عدالت اجتماعی دارای ابعاد متعددی است که پایه‌ای‌ترین آنها بهبود توزیع درآمد و ثروت است. تحقق این هدف هنگامی از بیشترین شانس موفقیت برخوردار خواهد بود که اقتصاد (سطح تولید ناخالص ملی) در حال رشد باشد. زیرا در چنین حالتی افزایش سهم اقشار کم درآمد در اقتصاد می‌تواند از محل رشد تولید ناخالص ملی تامین شود و الزاما مستلزم کاهش سهم سایر اقشار در اقتصاد نخواهد بود. همچنین اجرای این سیاست دارای هزینه‌های قابل توجهی است که می‌تواند از محل رشد اقتصادی تامین شود. در اقتصادی که از رشد تولید ناخالص ملی برخوردار نباشد، افزایش سهم اقشار کم درآمد در اقتصاد ملی الزاما مستلزم کاهش سهم دیگران خواهد بود. این امر می‌تواند موجب مخالفت آنها و بروز ناآرامی‌های سیاسی شود. در چنین اقتصادی تامین هزینه اجرای سیاست عدالت اجتماعی نیز دشوار خواهد بود. در واقع، بار این هزینه‌ها می‌تواند دارای پیآمدهای رکودی باشد و آهنگ رشد اقتصادی را، دستکم در کوتاه و حتی میان مدت، آهسته‌تر سازد.

بدترین حالت هنگامی است که اجرای سیاست‌های لازم برای بهبود توزیع درآمد به فرار سرمایه مالی و انسانی از کشور بیانجامد، انگیزه کار آفرینی را تضعیف کند، باعث افزایش بی‌رویه سطح مصرف و کاهش پس انداز و سرمایه گذاری شود، موجب از کنترل خارج شدن هزینه‌های دولت و به دنبال آن شکل گیری موج‌های تورمی شدید شود، موجب افت شدید کارآیی و سپردن امور به افراد ناکارآمد شود، ... بحران‌های اقتصادی و سیاسی این رویکرد می‌تواند پیگیری پروژه توزیع درآمد را به راحتی غیر ممکن سازد و عملا شرایطی فراهم آورد که نابرابری‌های اقتصادی و اجتماعی را تشدید کند.

همچنین، بهبود توزیع درآمد موقعی از بیشترین شانس موفقیت برخوردار است که توانایی و کارآیی افراد کم درآمد را در چرخه تولید بالا ببرد، نه اینکه صرفا جنبه توزیعی داشته باشد. سرمایه گذاری در نیروی انسانی اقشار کم درآمد از طریق بهبود دسترسی آنها به آموزش، بهداشت، مسکن، بازآموزی و افزایش مهارت نیروی کار این اقشار و تولید فرصت‌های شغلی بیشتر و بهتر که از سطح مهارت و حقوق بالاتری برخوردار باشند، موثرترین شیوه‌ اجرای این سیاست می‌باشد. سیاست‌های توزیعی کارکرد محدودی دارند و در صورت دامنه گسترده و استمرار می‌توانند با سرعت به افزایش هزینه‌های دولت، کسری بودجه، تورم شدید و رکود اقتصادی بیانجامند.

افزون بر این، اقشار مختلف جامعه در مورد ضرورت و درستی تامین عدالت در جامعه، در سطح کلی و آرمانی معمولا توافق نظر دارند. اما در مورد تعریف دقیق عدالت اجتماعی، سیاست‌های لازم برای تحقق آن، دامنه و گستردگی این سیاست‌ها، سرعت و زمان بندی اجرای آنها معمولا نظرها و منافع بسیار متفاوتی وجود دارد. لذا اجرای سیاست‌های لازم برای تحقق عدالت اجتماعی هنگامی کم هزینه و پایدار خواهد بود که از پشتوانه یک توافق اجتماعی، مشروعیت سیاسی و انتخاب دموکراتیک جامعه برخوردار باشد. همچنین، اجرای این سیاست در یک چارچوب غیر دموکراتیک، غیر عقلایی و غیر شفاف به احتمال زیاد به بروز فساد سیستماتیک و ناکارآمدی در نظام حکمرانی می‌انجامد.

به این ترتیب اجرای بهینه سیاست عدالت اجتماعی و بهبود توزیع درآمد مستلزم حکمرانی و سیاست گذاری عقلایی، حاکمیت قانون، شفافیت، پاسخگویی و نظامی توسعه محور و کارآمد است. حتی در شرایطی که اقتصاد در حال رشد باشد، حکومت تابع قانون باشد و درجه‌ای از انضباط و پاسخگویی درونی در بروکراسی دولت وجود داشته باشد، اجرای این سیاست در یک چارچوب دموکراتیک کمک خواهد کرد که اجرای آن از پشتیبانی جامعه و مشروعیت سیاسی برخوردار باشد، منافع و هزینه‌های آن برای جامعه شفاف باشند و جامعه بتواند بر اجرای آن نظارت کند تا بین منافع و هزینه‌های آن تعادلی برقرار شود که برای جامعه قابل پذیرش و پایدار باشد.

در جمهوری اسلامی، تامین کمترین شرایط لازم برای تحقق عدالت اجتماعی، که در بالا بر شمرده شد، بدون یک گشایش سیاسی و تامین درجه‌ای از آزادی‌های فردی، اجتماعی و سیاسی عملا خارج از تصور است.

آزادی

تامین آزادی‌های فردی، اجتماعی و سیاسی مستلزم تدابیری است که با توجه به ویژگی‌ها و امکانات جامعه مورد نظر، دموکراسی را از یک پروژه نظری و آرمانی به یک پروژه عملی تبدیل کند. تحقق این امر به نوبه خود مستلزم توجه به چالش‌ها و موانعی است که در هر جامعه مشخص می‌توانند فعال باشند. در مورد ایران، این چالش‌ها را می‌توان به دو گروه کلی تقسیم کرد: نخست چالش‌های دوره مبارزه علیه استبداد دینی، دوم چالش‌های دوره بعد از گذار از استبداد دینی.

در مورد چالش‌های مربوط به دوره مبارزه علیه استبداد دینی باید توجه داشت که استراتژی و راه کاری که برای مبارزه علیه استبداد دینی برگزیده می‌شود داری تاثیر مستقیم بر روی چالش‌های دوره بعد از گذار است. تا آنجا که می‌تواند شانس و سرنوشت استقرار دموکراسی در دوره بعد را تعیین کند. در این رابطه چند ملاحظه کلی به ویژه شایان توجه است.

نخست، احتمال اینکه مبارزه علیه استبداد به استقرار دموکراسی بیانجامد در یک استرتژی خشونت پرهیز که بر پایه یک همبستگی ملی فرا گیر استوار باشد به مراتب قوی‌تر است. تجربه جهانی در مجموع موید این امر است. البته، مشروط به آنکه همبستگی ملی که علیه استبداد شکل می‌گیرد با مبانی بنیادی دموکراسی در تضاد نباشد. تجربه انقلاب ۵۷ ایران که تحت رهبری روحانیون، با در هم آمیزی نهادهای دین و سیاست، از همان آغاز با بنیادهای دموکراسی ناسازگار بود، نشان دهنده اهمیت این شرط کلیدی است. این شرط در شرایط کنونی نیز همچنان مطرح است، زیرا بی‌توجهی به مبانی دموکراسی می‌تواند در اشکال دیگری نیز ظاهر شود.

دوم، در شرایطی که نظام حاکم توانایی و ظرفیت پذیرش اصلاحات را نداشته باشد، ارکان نظری، اقتصادی و سیاسی آن بر اصولی آنقدر نادرست استوار باشند که اصلاح امور عملا به مرز تغییر نظام سیاسی نزدیک شود، حکومت پل‌های پشت سر خود را خراب کرده باشد و برای حفظ خود تنها به اعمال خشونت و سرکوب همه جانبه و ددمنشانه متکی باشد، طبیعتا مبارزه برای دموکراسی دشوارتر و پرهزینه‌تر خواهد بود. در چنین شرایطی، تدابیری که بتوانند بخش‌هایی از حکومت و پایگاه اجتماعی آن را خنثی و منفعل سازند می‌توانند به کاهش هزینه‌ها کمک کرده و راه دسترسی به دموکراسی را هموارتر سازند.

سوم، در مقابله با یک حکومت شدیدا سرکوبگر، ائتلاف نیروها سیاسی بر پایه یک برنامه حداقلی و ایجاد پلاتفرمی بر پایه مخرج مشترک مطالبات نیروهای سیاسی که با اصول بنیانی دموکراسی سازگار باشد و بتواند بیشترین نیروی اجتماعی را برای مبارزه علیه استبداد دینی بسیج کند، از شانس موفقیت بیشتری برخوردار است.

چهارم، شکست استبداد دینی و دسترسی به دموکراسی مستلزم آن است که تشکل‌های سیاسی اپوزیسیون گرفتار تشتت، پراکندگی و رقابت‌های مخرب نباشند. تشتت، پراکندگی و رقابت‌های مخرب مبارزه علیه استبداد را ناتوان می‌سازد و به استمرار استبداد می‌انجامد.

چالش‌های تاسیس دموکراسی با شکست حکومت استبدادی پایان نمی‌گیرند. برعکس، چالش‌های جدید و بسیار بنیادی‌تر آغاز می‌شوند. این چالش‌ها متعدد و ناشی از عوامل مختلفی هستند. بسیاری از آن‌ها ناشی از ساختارهای اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی جامعه مورد نظر میباشند و مدیریت آنها نیازمند توجه به این عوامل ساختاری است. عده‌ای دیگر ناشی از ویژگی دموکراسی به عنوان یک مکانیزم تصمیم‌گیری می‌باشند.

در مورد عوامل ساختاری، توجه به چند چالش که ممکن است در ایران فردا فعال باشند ضروری است.

نخست، گرچه پاسداری از پلورالیسم و بهره برداری از ظرفیت‌های آن شرط پایه‌ای دموکراسی است، اما پلورالیسم هنگامی سازنده دموکراسی خواهد بود که گروه‌های اجتماعی بتوانند در مورد چارچوب کلی توسعه اقتصادی و سیاسی به اجماع برسند. چنانچه این اجماع کلی موجود نباشد و شکل‌گیری آن دور از دسترس باشد، نه تنها دموکراسی شکل نخواهد گرفت، بلکه آزادی سیاسی می‌تواند موجب بروز بحران‌های اجتماعی، سیاسی و اقتصادی شود. استقرار دموکراسی در جامعه‌ای از بیشترین شانس برخوردار است که طبقات و اقشار مختلف آن بتوانند در مورد چارچوب کلی توسعه اقتصادی و سیاسی به اجماع برسند و رقابت‌های اقتصادی و سیاسی خود را در این چارچوب سامان دهند. ملاحظات نظری و تجربه غالب کشورها موید این امر است. چیرگی دیدگاه‌های ایدئولوژیک و بنیادگرایی، از هر نوع آن، یکی از مهمترین موانع شکل گیری این اجماع است.

دوم، تشتت، پراکندگی و رقابت‌های مخرب بین تشکل‌های سیاسی در مرحله بعد از گذار از استبداد می‌تواند موجب ناکارآمدی و فلج شدن نظام تصمیم‌گیری و حکمرانی کشور شود. دموکراسی هنگامی به توسعه اقتصادی و سیاسی می‌انجامد که کارآمد و پایدار باشد. تجربه تاریخی ایران حاکی از جدی بودن این چالش است. پاگیری یک دموکراسی کارآمد در جامعه‌ای از بیشترین شانس موفقیت برخوردار است که دارای تعداد محدود و مناسب احزاب سیاسی موثر باشد که در عین رقابت سازنده با یکدیگر بتوانند بر سر منافع ملی با یکدیگر همکاری کنند – نه ده‌ها تشکل سیاسی کم توان که بخش بزرگی از انرژی خود و جامعه را صرف رقابت‌های غیر ضروری با یکدیگر کنند.

سوم، با توجه به مشکلات اقتصادی و اجتماعی عمیق و گسترده‌ای که طی ۴۴ سال گذشته جمهوری اسلامی برای کشور به وجود آورده است، به ویژه فقر گسترده‌ای که بیش از نیمی از جمعیت کشور را در بر گرفته است،‌ ریسک شکل گیری حرکت‌های پوپولیستی خطری است که می‌تواند دموکراسی آینده ایران را تهدید کند. برای جوامع در حال رشد که می‌بایست با سرعت و کارآمدی مراحل توسعه اقتصادی و سیاسی را طی کنند تا بتوانند بر عقب افتادگی تاریخی خود چیره شوند، پوپولیسم آفتی بسیار پر هزینه است که می‌تواند در یک نظام دموکراتیک نیز شکل بگیرد. گرچه این ریسک را نمی توان تماما حذف کرد، اما در یک نظام دموکراتیک می‌توان با اتخاذ تدابیر مناسب احتمال بروز آن را کم و هزینه‌های ناشی از شکل گیری احتمالی آن را به حد اقل رساند. برای مثال، تفکیک قوا، استقلال قوه قضائیه و منوط کردن تصویب قوانینی که موجب تغییرات کلیدی در ساختار اقتصادی و سیاسی کشور میشوند به حد نصاب بالایی از رای (برای مثال دو سوم آرا)، از جمله تدابیری هستند که می‌توانند هزینه‌های این ریسک را کاهش دهند تا تجربه دموکراتیک بتواند بر آمدن پوپولیسم را به یک سناریوی حاشیه‌ای تبدیل کند.

چهارم، در شرایط کنونی کشور که بیش از نیمی از جمعیت کشور زیر خط فقر قرار دارد، تاسیس دموکراسی به احتمال زیاد به شکل گیری دولت‌های رفاه خواهد انجامید. این فرایند قابل درک و پشتیبانی است. اما در پیشبرد این امر می‌بایست به کنترل هزینه‌ها، حفظ کارآمدی سیستم و تامین رشد اقتصادی نیز توجه داشت. در غیر این صورت، انفجار هزینه‌ها، گسترش ناکارآمدی و رکود اقتصادی، سیستم را از پا درخواهد آورد. توجه به این محدودیت‌ها و ایجاد یک تعادل بهینه در این عرصه به احتمال قوی یکی از چالش‌های عمده دموکراسی ایران فردا خواهد بود.

پنجم، با توجه به اضمحلال زیر ساخت‌های کشور و عقب افتادگی اقتصادی شدیدی که طی ۴۴ سال گذشته بر کشور تحمیل شده است، تاسیس دموکراسی در ایران فردا می‌بایست به گونه‌ای باشد که بتواند برای کشور رشد اقتصادی سریع به ارمغان بیآورد. در غیر اینصورت، پروژه در بلند مدت شکست خواهد خورد. این امر مستلزم مجهز کردن نظام دموکراتیک جدید به یک رویکرد و استراتژی توسعه محور مناسب است که با توجه به مزایای نسبی و مختصات اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و ژئوپلتیک ایران می‌بایست با دقت طراحی و تدوین شود.

ششم، توسعه ایران از نهضت مشروطیت تا کنون گرفتار حرکت‌های پاندولی بین تمرکز بر توسعه اقتصادی و تمرکز بر آزادی‌های سیاسی و تنش بین این دو هدف بوده است. اما نتیجه عملی حاکی از آن است که توسعه پایدار ایران نیازمند ایجاد یک تعادل بهینه بین توسعه اقتصادی و توسعه سیاسی است. تمرکز یک سویه بر توسعه اقتصادی و بی‌توجهی کامل به ضرورت توسعه سیاسی نهایتا به شکست توسعه اقتصادی می‌انجامد. از سوی دیگر، عمده کردن آزادی‌های سیاسی بدون توجه به ضرورت توسعه اقتصادی می‌تواند به شکست همزمان توسعه اقتصادی و سیاسی بیانجامد. در ایجاد این تعادل توجه به مقتضیات حکمرانی خوب از اولویت و بیشترین اهمیت برخوردار است.[۱] توجه به چالش‌های ناشی از محدودیت و ضعف ساختارهای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی و چالش‌های دیگری که می‌توانند سیستم را از تعادل خارج سازند نیز ضروری و اجتناب ناپذیر است.

هفتم، پس از گذار از استبداد دینی، تاسیس دموکراسی با تغییر قانون اساسی آغاز میشود. اما این رویکرد حقوقی کافی نیست. در ایران به دلیل استمرار طولانی استبداد و پس از آن درآمد نفت که موجب استقلال مالی حکومت از جامعه شده است، طبقات اجتماعی همواره ضعیف و وابسته به حکومت بوده‌اند. در چنین جامعه‌ای جلوگیری از بازسازی استبداد و خودکامگی نیازمند توزیع قدرت در عرصه‌های مختلف جامعه و تقویت پایگاه‌های اجتماعی در برابر نهاد دولت است. تقویت بخش خصوصی مستقل از حکومت یک راه کار موثر برای ایجاد یک پایگاه اجتماعی نیرومند مستقل در برابر نهاد دولت است. در ایران تامین عدالت اجتماعی از بستر اقتصاد دولتی نمی‌گذرد. اقتصاد دولتی بیش از آنکه عدالت اجتماعی را تامین کند، پایه‌های استبداد را بازسازی خواهد کرد. عرصه دوم توزیع قدرت در نیروی کار قرار دارد. توانمند کردن نیروی کار در برابر نهاد دولت مستلزم ایجاد و تقویت نهادهای نیروی کار مانند اتحادیه‌ها و سندیکاهای مستقل است. عرصه سوم در نظام حکمرانی کشور قرار دارد. در ایران، تمرکز بیش از اندازه قدرت در مرکز، همراه با مجموعه‌ای از عوامل اجتماعی موجب عقب افتادگی مناطقی مانند بلوچستان، کردستان و غیره شده است. جلوگیری از باز سازی استبداد مستلزم پایان دادن به این وضعیت است. عرصه چهارم توزیع قدرت در جامعه مدنی قرار دارد. یک جامعه مدنی نیرومند مطمئن‌ترین راه برای جلوگیری از بازسازی استبداد و خودکامگی است.

البته، برای کسب نتیجه مطلوب کلیه این تدابیر می‌بایست به نحوی سنجیده به اجرا گذاشته شوند. برای مثال، تقویت بخش خصوصی و نهادهای نیروی کار باید بر پایه همکاری و منافع مشترک استوار باشد نه تضاد آشتی ناپذیر منافع و تمرکز زدایی نظام حکمرانی می‌بایست به گونه‌ای باشد که امنیت و ثبات کشور را که مهمترین پیش شرط توسعه اقتصادی و سیاسی است متزلزل نسازد و ریسک‌های غیر ضروری به سیستم تزریق نکند. همچنین، می‌بایست به اصل تفکیک قوا و جلوگیری از در هم آمیزی منابع قدرت نیز توجه داشت. در این رابطه جلوگیری از ورود نیروهای نظامی به حوزه‌های سیاست و اقتصاد از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است. این اصل که در ج.ا. تماما نقض شده است از اصلی‌ترین سرچشمه‌های بحران‌های کنونی کشور است.

علاوه بر چالش‌های ساختاری که در بالا برشمرده شد، دموکراسی به عنوان یک مکانیزم تصمیم‌گیری و حکمرانی دارای چالش‌ها و مشکلات خاص خود است که مدیریت آنها نیازمند طراحی دقیق سیستم است. در این راستا چند مورد به ویژه شایان توجه است.

درک ساده گرایانه از دموکراسی که آن را به خواست اکثریت فرو بکاهد می‌تواند به استبداد اکثریت و پایمال شدن حقوق اقلیت‌ها و حقوق فردی بیانجامد. مقابله با این خطر مستلزم آن است که مجموعه حقوق پایه‌ای که هر انسان میبایست از آنها برخوردار باشد، در قانون اساسی نهادینه و رعایت آن‌ها تضمین شود. حل این مشکل و تضمین حقوق فردی دغدغه همه نظریه پردازان دموکراسی بوده است، از تورکویل گرفته تا نظریه پردازان معاصر.

رای اکثریت در واقع حاصل جمع رای‌های شخصی افراد، از منظر منافع و خواست‌های شخصی است. اما بسیاری از فلاسفه سیاسی بر این باور هستند که جامعه می‌بایست از منظر منافع مشترک، منافع کل جامعه، سازماندهی و مدیریت شود. همانطور که ژان ژاک روسو تاکید می‌کند، خواست اکثریت با خیرعمومی یکسان نیست. اولی حاصل جمع خواست‌های فردی همه رای دهندگان است و دومی مصلحت کل جامعه است. این دو ممکن است در مواردی یکسان نباشند. برای مثال در مورد بهره برداری از منابع طبیعی و محیط زیست منافع فردی می‌تواند با منافع جمعی در تضاد باشد.

امکان گسست بین منافع فردی و منافع جمعی یک پدیده‌ شناخته شده است که در موارد متعددی قابل مشاهده است.[۲] اما این ایده که افراد منافع بلند مدت و منافع مشترک خود را نمی شناسند و رای آن‌ها نمی‌تواند بیانگر منافع مشترک و مصلحت جامعه باشد، پا گذاشتن در راه پر خطری است که می‌تواند به پیدایش دیکتاتوری‌های ایدئولوژیک بیانجامد. چنین رژیم‌هایی همواره بر پایه این ادعا شکل گرفته‌اند که رهبران رژیم مصلحت افراد را بهتر از خود آنها می‌شاسند. جمهوری اسلامی نمونه بارز این امر است.

کان دورسه (Condorcet) با استفاده از یک مدل ساده که در آن سه رای دهنده و سه گزینه وجود دارد، نشان میدهد که رای اکثریت بسته به اینکه گزینه‌ها به چه ترتیب به رای گذاشته شوند، می‌تواند به نتایج متفاوت و حتی متناقضی بیانجامد.[۳] این یک احتمال تئوریک است و در عمل وقتی که تعداد رای دهندگان پر شمار و اطلاعات کم است، کسی نمی‌تواند از این منظر مشخص نتیجه رای گیری را مخدوش کند. با این وصف، این احتمال تئوریک رای اکثریت را به عنوان مبنای مشروعیت اخلاقی تصمیم گیری سیاسی تضعیف می‌کند.

همچنین، کنس ارو (Kenneth Arrow)، اقتصاددان برنده جایزه نوبل، در کتاب «انتخاب اجتماعی و ارزش‌های فردی»[۴] نشان می‌دهد که اگر معادله‌ای وجود داشته باشد که بیانگر مصالح و رفاه کل جامعه باشد[۵]، از طریق رای اکثریت و یا هیچ مکانیزم تصمیم گیری دیگری نمی‌توان به آن دسترسی پیدا کرد تا با استفاده از آن بتوان امور جامعه را بر مبنای منافع مشترک کل جامعه سازماندهی و اداره کرد.

به این ترتیب این سوال مطرح می‌شود که دموکراسی متکی بر رای اکثریت چگونه می‌تواند مبنای مشروعیت تصمیم‌گیری سیاسی باشد و در صورت بروز تعارض بین منافع فردی و جمعی، چگونه می‌تواند منافع جمعی را با رعایت حقوق فردی در تصمیم‌ گیری‌ها لحاظ کند، بدون آنکه به تضعیف ارکان دموکراسی بیانجامد.

برای پاسخ به این سوال، نگاه جان لاک به سیاست راه گشا است. از دید لاک موضوع سیاست مبارزه برای کسب قدرت است، نه پیدا کردن مشروعیت اخلاقی برای تصمیم‌های سیاسی. این یک نگاه واقع گرایانه به سیاست است. از این دید، گروهی که در جامعه از اکثریت برخوردار است عملا در شرایطی قرار دارد که می‌تواند جامعه را در راستای خواست‌های خود اداره کند. برای لاک مسئله اصلی یافتن راه کاری است که توسط آن بتوان اعمال قدرت اکثریت را کنترل کرد و مانع از پایمال شدن حقوق فردی توسط اراده اکثریت شد. برای این منظور وی پیشنهادهایی برای تفکیک قوا مطرح کرد که بعدا توسط مونتسکیو به شیوه کامل‌تر و دقیقتری تئوریزه شد و متعاقبا در تدوین قانون اساسی ایالات متحده آمریکا مبنای کار قرار گرفت.

از این منظر، برای حل مشکل بالا می‌توان عده معدودی از موارد کلیدی منافع عمومی را، به صورت کلی، به عنوان حقوقی که همه افراد می‌بایست از آن برخوردار باشند در قانون اساسی نهادینه کرد و چگونگی اجرای آن‌ها را به مکانیزم تصمیم گیری و قانون گذاری متکی به رای اکثریت واگذار کرد. محافظت از محیط زیست نمونه بارز چنین مواردی است. در سایر موارد که نمی‌توان آنها را در قانون اساسی نهادینه کرد، با آموزش و آگاهی رسانی می‌توان آگاهی افراد رای دهنده نسبت به منافع بلند مدت فردی و منافع جمعی را بالا برد تا مکانیزم تصمیم‌گیری دموکراتیک بتواند تا حد ممکن بر پایه منافع جمعی عمل کند. این رویکرد در واقع کاربردی از اصل فایده ‌گرایی[۶] است که هدف آن حداقل سازی صدمه اجتماعی[۷] است تا حداکثر سازی فایده اجتماعی.[۸]

افزون بر این، برای محافظت از حقوق فردی و جلوگیری از خطر پایمال شدن آن توسط اراده اکثریت، می‌توان از تدابیری مانند تفکیک قوا و ایجاد تعادل بین قسمت‌های مختلف ماشین حکمرانی نیز استفاده کرد. گرچه، همانطور که رابرت دال (Robert Dahl) ‌اشاره می‌کند، توانایی مکانیزم «تفکیک قوا» برای کنترل قدرت گروه حاکم در عمل محدود است. زیرا در تحلیل نهایی، قوه مجریه با تکیه به نیروی نظامی خود می‌تواند خواست خود را بر دو قوه مقننه و قضائیه تحمیل کند.

شومپیتر معتقد است که در تحلیل نهایی رقابت ایده‌ها و سیاست‌ها موثرترین راه کار برای کنترل افراد و گروه‌هایی است که در جایگاه قدرت قرار می‌گیرند. وی نقش و اهمیت دموکراسی را در ایجاد نهادهای موثر برای ساماندهی رقابت ایده‌ها و سیاست‌ها می‌داند. شومپیتر نقش دموکراسی در عرصه سیاست را به نهاد بازار در اقتصاد تشبیه می‌کند. در بازار مصرف کنندگان خریدار محصولاتی هستند که شرکت‌ها در رقابت با یکدیگر برای کسب سود تولید می‌کنند. در دموکراسی رای دهندگان «خریدار» سیاست‌هایی هستند که احزاب سیاسی در رقابت با یکدیگر برای کسب بیشترین رای تولید می‌کنند. در بازار خواست مصرف کنندگان حاکم است و رقابت تولید کنندگان تضمین تامین این خواست به کارآمدترین شکل ممکن است. به همین طریق، در دموکراسی خواست رای دهندگان حاکم است و رقابت احزاب سیاسی تضمین کننده تامین این خواست به کارآمدترین شکل ممکن است. این نگاه شومپیتر به دموکراسی و سیاست بسیار تاثیرگذار بوده است و تدابیر متعددی برای مدیریت ضعف‌ها و مشکلات عملی آن پیشنهاد شده‌اند. در این رابطه سه مورد به ویژه شایان توجه است.

چالش نخست ناشی از نقش پول و ثروت است که می‌تواند عملکرد این مکانیزم را در جهت تامین منافع ثروتمندان مخدوش کند. تعیین سقف قانونی برای کمک‌های مالی که احزاب می‌توانند از افراد، موسسات و کشورهای خارجی دریافت کنند، وضع قوانین لازم برای تضمین شفافیت منابع مالی احزاب و ارائه کمک‌های مالی به احزاب کوچکتر که دارای حد نصابی از رای میباشند اما توانایی مالی آنها ضعیف است، تدابیری هستند که برای حل این مشکل بکار برده شده‌اند.

چالش دوم بروز رقابت‌های مخرب است. در جامعه معمولا اکثریت افراد دارای مواضع میانه هستند و مواضع رادیکال چپ یا راست معمولا در اقلیت نسبی قرار دارند. این امر سبب میشود تا سیاست‌های احزابی که در رقابت با یکدیگر به دنبال کسب بیشترین رای هستند بیش از اندازه به یکدیگر نزدیک شود. در چنین شرایطی، در نهایت احزاب ممکن است به جای رقابت بر سر سیاست گذاری درگیر فعالیت‌های صرفا تبلیغاتی و رقابت‌های مخرب مانند متهم کردن یکدیگر به فساد، دروغگویی و مسائلی از این دست شوند. برای حل این مشکل نیز می‌توان تدابیر متعددی تدوین کرد. برای مثال، سیستم رای گیری دو مرحله‌ای که در آن ابتدا نامزدهای هر حزب با یکدیگر به رقابت می‌پردازند و سپس نامزدهای برنده هر حزب با یکدیگر وارد رقابت می‌شوند، سبب میشود تا تفاوت سیاست گذاری‌ها بین احزاب برجسته‌تر و رقابت بر روی سیاست‌گذاری‌ها متمرکز شود. تعیین سقف قانونی برای هزینه‌های تبلیغاتی از جمله تدابیر دیگری است که می‌توان بکار بست.

چالش سوم، در یک جامعه قطبی شده رقابت سیاسی می‌تواند به بی‌ثباتی نهادهای اقتصادی و اجتماعی بیانجامد. برای مثال، چنانچه در یک جامعه بخش بزرگی بر این باور باشد که صنایع بزرگ و استراتژیک باید در مالکیت دولت باشند و بخش بزرگ دیگری به مالکیت خصوصی این صنایع پایبند باشد، چرخش قدرت می‌تواند موجب تغییرات ادواری ساختار این صنایع شود. برای این مشکل یک درمان قطعی وجود ندارد. اما با تدابیری می‌توان ریسک و هزینه این مشکل را کم و مدیریت کرد. بالا بردن سطح آگاهی جامعه یک راه کار مقابله با این مشکل است. افزون بر این، برای تصویب قوانینی که موجب تغییرات کلیدی در ساختار اقتصادی و سیاسی کشور می‌شوند، می‌توان حد نصاب بالاتری برای سیستم رای گیری تعیین کرد. برای مثال تصویب اینگونه قوانین می‌تواند منوط به داشتن دو سوم آرا باشد، نه صرفا «۵۰٪ + ۱». در هر صورت، دموکراسی همواره گزینه مطلوب‌تری از دیکتاتوری و استبداد است. در دموکراسی چشم انداز آن وجود دارد که جامعه بعد از چند چرخش قدرت به تعادل برسد. دیکتاتوری ممکن است در کوتاه مدت بتواند برخی از مشکلات را دور بزند، اما در بلند مدت توانایی خردگرایی، پویایی و تعادل را در جامعه از بین می‌برد.

دموکراسی چیزی بیشتر از شرکت در رای گیری‌های دوره‌ای است. مشارکت در تصمیم‌ گیری و سازماندهی سیاسی جامعه و رشد و شکوفایی فردی و جمعی ناشی از این مشارکت جوهر دموکراسی است. از این منظر، نگاه شومپیتر به دموکراسی یک نگاه حداقلی است. با این همه، با توجه به وضعیت کشورهایی که از این حداقل نیز محروم هستند، این نگاه حداقلی آغاز مناسبی است که چنانچه درست طراحی و اجرا شود می‌تواند راه را برای مراحل پیشرفته‌تر دموکراسی نیز هموار سازد.

جان کلام

حل مشکلات ایران که بسیاری آز آنها توسط ج.ا. در ۴۴ سال گذشته تولید و تشدید شده ‌اند، بیش از هر چیز نیازمند یک نظام تصمیم‌گیری و حکمرانی عقلایی توسعه محور است که بتواند بین جنبه‌های مختلف توسعه اقتصادی و سیاسی تعادل برقرار کند و به مکانیزم‌های لازم برای یافتن و اصلاح به موقع اشتباهات سیستم مجهز باشد. جدایی نهاد دین از سیاست، تضمین حقوق اولیه انسانی در قانون اساسی، حاکمیت قانون، تفکیک قوا، شفافیت، کارآمدی و پاسخگویی دموکراتیک، مقتضیات این رویکرد هستند. برای موفقیت و کسب نتیجه مطلوب، چنین سیستمی می‌بایست بر پایه مختصات، امکانات، توانایی‌ها و ضعف‌های ساختار اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی جامعه ایران بنا شود.

———————————-
[۱] حکمرانی خوب جنبه‌های متعددی را در بر می‌گیرد، از حاکمیت قانون و ثبات سیاسی گرفته، تا آزادی و حق اظهار نظر، پاسخگویی دولت، اثر بخشی دولت، مهار فساد و کیفیت اقدامات تنظیم کنندگی دولت.
[۲] برای توضیحات بیشتر به مقاله «معضل اقدام جمعی در عرصه سیاست ایران» در سایت شخصی من (http://www.hadizamani.com) مراجعه کنید.
[۳] در جدول مقابل که نتیجه رای گیری بین سه فرد برای انتخاب یک گزینه از سه گزینه را نشان میدهد، دو نفر (یعنی یک اکثریت محتمل) گزینه «A» را به «B» ترجیح میدهند. دو نفر دیگر‌ «B» را به «C» ترجیح میدهند و دو نفر دیگر، یعنی یک اکثریت محتمل دیگر، «C» را به «A» ترجیح میدهند. به عبارت دیگر، این احتمال وجود دارد که رای اکثریت به نتایج متفاوت و حتی متناقض و غیر عقلایی بیانجامد. اگرA برتر از B و B برتر از C باشد، آنگاه ترجیح C به A غیرمنطقی است.

[4] Kenneth Arrow, 1951, Social Choice and Individual Values – reprinted in 2012.
[5] A Social Welfare Function
[6] Utilitarianism
[7] Minimising pain
[8] Maximising utility

 



نظر خوانندگان:


■ با تشکر از جناب دکتر زمانی برای مقاله ارزنده شان. سه نکته بنظرم میرسد که شایسته طرح هستند:
اول، قضیه امکان ناپذیری کنث ارو (Impossibility Theorem, K. Arrow’s). این قضیه در واقع بیان میکند که برای رسیدن از ارجحیت فردی به ارجحیت اجتماعی در یک دموکراسی ممکن است شیوه رای گیری معمول یعنی اکثریت ساده همواره نتیجه بخش نباشد یعنی نتوان با رای گیری، از ارجحیت افراد به یک اکثریت یگانه یا ارجحیت اجتماعی واحد رسید. بیان جنابعالی در پاورقی (5) هم ناظر بر همین است اما در متن مقاله آمده: “اگر معادله‌ای وجود داشته باشد که بیانگر مصالح و رفاه کل جامعه باشد[۵]، از طریق رای اکثریت و یا هیچ مکانیزم تصمیم گیری دیگری نمی‌توان به آن دسترسی پیدا کرد تا با استفاده از آن بتوان امور جامعه را بر مبنای منافع مشترک کل جامعه سازماندهی و اداره کرد”، که بنظرم دقیق نیست. زیرا قضیه امکان ناپذیری ارو تنها بیان میکند که از طریق رای گیری آزاد و دمکراتیک شاید نتوان از ارجحیت فردی به ارجحیت اجتماعی رسید زیرا ممکن است اکثریت های متفاوت و حتی متناقض وجود داشته باشد. البته اندیشمندانی مانند آمارتیا سن (اقتصاددان هندی الاصل برنده جایزه نوبل اقتصاد) و دیگران راه حل هایی برای این معضل ارائه داده اند که بیشتر ناظر بر مشخص تر کردن ارجحیت های افراد و دسته بندی این ارجحیت ها است تا احتمال رسیدن از ارجحیت افراد به یک ارجحیت اجتماعی یگانه را افزایش دهد.
دوم، شرایط لازم برای توسعه همه جانبه علم اقتصاد نشان میدهد که توسعه پایدار و همه جانبه اقتصادی، به معنی رشد مستمر ظرفیتهای تولید در سطح ملی و توزیع مناسب و عادلانه درآمدهای حاصل بین همه خانوارها و مناطق مختلف کشور با رعایت معیارهای حفاظت از محیط زیست، مستلزم حل سه معضل یا شکست (Failure) یا ناسازگاری (Inconsistency) است:
- حل شکست بازار (Market Failure)
- حل شکست دولت (Government Failure)
- حل شکست یا ناسازگاری نهادهای ناظر بر
فعالیت اقتصادی (Institutional Failure or Inconsistency)
در اینجا منظور از دولت در واقع حکومت یا کل هیات حاکمه است. از سوی دیگر همین ادبیات نشان میدهد که توسعه همه جانبه اقتصادی مستلزم توسعه اجتماعی (سازمان یابی مناسب آحاد جامعه در نهادهای مدنی و موسسات اجتماعی برای ایجاد سیستم همکاریهای اجتماعی و دفاع از حقوق افراد جامعه) و توسعه سیاسی (افزایش مشارکت در امور سیاسی، از جمله شرکت در احزاب و تشکل های سیاسی و انتخابات مختلف، برای دخالت آگاهانه و آزادنه آحاد جامعه در اداره کشور) نیز است. نکته مهم آن است که اگر در مواردی شکست بازار( مانند وجود انحصارهای طبیعی یا آثار خارجی Externalities مثبت و منفی) وجود داشت یا نهادهای اقتصادی، به مفهوم قوانین و مقررات ناظر بر فعالیت اقتصادی، ناسازگار و یا نامناسب بودند تنها نیرویی که میتواند این شکست ها را حل و معضل را برطرف کند دولت (به معنی هیات حاکمه) است. حال اگر دولت نیز نخواهد یا نتواند این شکستها را حل کند، و یا به عبارت دیگر اگر شکست دولت وجود داشت، تکلیف چیست؟
در دمکراسی ها اگر دولت نتواند این شکست ها را حل کند (توضیح دلایل آن خارج از حوصله این بحث است) سیاستهای جایگزین و یا بهترین سیاست ممکن (Second Best) را اجرا میکند و به مردم توضیح میدهد که چرا سیاستهای اتخاذ شده بهترین سیاستهای ممکن است. اما اگر دولتی نخواهد موانع توسعه را برطرف و شکستهای بازار و یا ناسازگاری نهادهای اقتصادی را حل کند مردم دولت را عوض میکنند. یعنی دولت ضعیف را با دولتی قویتر، که پایگاه مردمی بزرگتری دارد، جایگزین میکنند تا با اتکاء به مردم شکستها را برطرف کند.
بنابراین مشکل در جوامع غیر دموکراتیک است که هیات حاکمه ممکن است نه تنها تلاشی برای بر طرف کردن این موانع توسعه نکند بلکه در واقع از شکست بازار (مانند ایجاد انحصارها) و یا ناسازگاری نهادها با رشد و توسعه اقتصادی (وجود انواع تبعیض ها و امتیازات اقتصادی یا مالی صاحبان قدرت) منتفع شده و حاضر به اصلاح آنها نباشد. مانند رژیم ارتجاعی حاکم بر ایران که اصولا هیچ انگیزه و علاقه ای برای حل معضل توسعه اقتصادی کشور ندارد و چون این وضعیت بنفع آنها است اجازه توسعه اجتماعی و توسعه سیاسی را هم که در واقع لازمه توسعه اقتصادی پایدار است نمیدهد. سران این رژیم نه تنها علیرغم ناکارآمدی و نارضایتی مردم از کار کناره گیری نمیکنند بلکه مخالفان را سرکوب و با استفاده از زور به حکومت ادامه میدهند. در این شرایط بهترین کاری که اقتصاددانان و متخصصان سایر علوم انسانی میتوانند انجام دهند آن است که به روشنی توضیح دهند:
اولا، برای رشد اقتصادی پایدار و بلند مدت و توزیع عادلانه درآمد ها همراه با حفاظت از محیط زیست چه سیاستهایی لازم است و چرا توسعه همه جانبه اقتصادی که برای آزادی (به تعریف آمارتیا سن از توسعه توجه شود)، رفاه و آسایش ایرانیان لازم است به ضرر رژیم ارتجاعی حاکم بوده و در نتیجه رژیم از آن جلوگیری میکند،
ثانیا چگونه میتوان از شر این رژیم ضد توسعه و دشمن رفاه و آزادی مردم راحت شد تا بتوان تحت یک رژیم سیاسی ملی و مردمی موانع توسعه اقتصادی، اجتماعی و سیاسی در ایران را برطرف کرد.
سوم، یک قدم موثر برای رها شدن از شر رژیم ارتجاعی حاکم علوم سیاسی، اجتماعی و اقتصادی نظریه های روشنی برای انتخاب مسیر های گذار به دموکراسی در جوامع غیر دموکراتیک و زیر سلطه رژیم های اقتدارگرا دارند و مقاله جنابعالی به شماری از این نظریه ها اشاره میکند. متاسفانه رهبران سیاسی اپوزسیون به این نظریه ها توجه نداشته و قادر نبوده اند ایرانیان (حداقل ابتدا هموطنان خارج از کشور) را برای استقرار دموکراسی در ایران و خاتمه دادن به این وضعیت هولناک، که سقوط سطح زندگی اکثریت مردم ایران را به همراه دارد، سازماندهی و بسیج کنند. یک دلیل بزرگ این ناکامی عدم اعتماد مردم ایران به سیاسیون (اعم از پوزیسیون و اپوزسیون) است که خود ناشی از عملکرد فاجعه بار ج. ا. در 44 سال گذشته و نیز مشارکت بیشتر رهبران سیاسی و شخصیتهای کنونی اپوزسیون در انقلاب بهمن 1357 است. عبور از این وضعیت تنها با ایجاد یک نهاد سیاسی تکثر گرا متشکل از رهبران و فعالان سیاسی که مورد اعتماد مردم باشند ممکن است. برای آنکه چنان نهاد یا مجمع سیاسی اپوزسیون مورد اعتماد مردم قرار گیرد لازم است که اعضای آن مجمع مستقیما توسط مردم انتخاب شده باشند. طبعا امکان ایجاد چنان نهادی در داخل کشور وجود ندارد اما در خارج از کشور میتوان چنان مجمعی را تشکیل داد. بارها پیشنهاد شده است که رهبران سیاسی خارج از کشور با توجه به فناوریهای مدرن ارتباطات و اینترنت تشکیل یک مجمع یا پارلمان در تبعید از طریق انتخابات آزاد و منصفانه آنلاین و زیر نظارت سازمانهای بین المللی را اعلام کنند. طرح این موضوع بخصوص در شرایط کنونی که:
- مردم ایران از شرایط نامساعد زندگی در کشور به جان آمده و در بیانیه ها، اجتماعات و اعتراض های متعدد انزجار خود از بوجود آورندگان این وضعیت و ضرورت انحلال رژیم ارتجاعی حاکم را اعلام کرده اند،
- زنان، جوانان و مردم ایران در جنبش انقلابی زن، زندگی آزادی به دنیا نشان داده اند که ظرفیتها و آگاهیها و آمادگی لازم برای عبور ازجامعه سنتی به جامعه مدرن و سکولار و دموکرات را دارند و جهان نیز با اعطای دومین جایزه نوبل صلح به زنان پیشگام ایرانی این ظرفیتهای جامعه ایران را شناسایی کرده است،
- سیاستهای آتش افروزانه رژیم که نه تنها برخلاف مصوبه های شورای امنیت سازمان ملل از تجاوز پوتین به اوکراین با ارسال سلاح حمایت کرده بلکه به وضعیت بحرانی منطقه دامن زده و آنرا متشنج تر میکند، مورد استقبال مردم ایران و دولتهای و جوامع دموکراتیک قرار خواهد گرفت. زیرا مردم ایران و جوامع آزاد ایجاد چنان تشکل مردمی را گامی درست و دموکراتیک در مسیر انحلال رژیم ارتجاعی حاکم بر کشور و استقرار دموکراسی در ایران خواهند دید. ایده تشکیل یک پارلمان در تبعید از طریق انتخابات آزاد و منصفانه آنلاین کاملا در جهت ایجاد یک نهاد سیاسی دموکراتیک برای حل مشکلات ایران است.
در مقاله شما به درستی ضرورت ایجاد “یک نظام تصمیم گیری و حکمرانی عقلانی توسعه محور .. که بتواند بین جنبه‌های مختلف توسعه اقتصادی و سیاسی تعادل برقرار کند و به مکانیزم‌ های لازم برای یافتن و اصلاح به موقع اشتباهات سیستم مجهز باشد” آمده است. اما نباید این نظام تصمیم گیری را به بعد از استقرار یک رژیم دموکراتیک در کشور موکول کرد بلکه میتوان با ایجاد یک مجمع سیاسی از منتخبان واقعی مردم اولین قدم را در ایجاد چنان سامانه حکمرانی توسعه محور برداشت.
از طولانی شدن نوشته پوزش می‌خواهم.
خسرو


■ سلام آقای زمانی عزیز.
مقاله جامع و جالبی بود مخصوصأ از این نظر که نسبت به مشکلات و خطرات آینده نیز اشاره کرده و هشدار داده‌اید، تا بار دیگر فکر نکنیم که: چو دیو بیرون شود، «اتوماتیک» فرشته درآید! نیز به درستی اشاره کرده‌اید که «تقویت بخش خصوصی مستقل از حکومت، یک راه کار موثر برای ایجاد یک پایگاه اجتماعی نیرومند مستقل در برابر نهاد دولت است». مضافأ اینکه بدون فعالیت گسترده و مسؤلانه بخش خصوصی نمی‌توان مشکل بیکاری در کشور را مهار کرد.
موفق باشید. رضا قنبری. آلمان


■ نوشته آقای زمانی بی‌تکلف است و بدور از نگرشهای فرقه‌ای و سعی در علمی دیدن مسائل دارد. از شما بسیار سپاسگزارم. همچنین یادداشت خسرو عزیز که خودش گفت طولانیست ولی در واقع وقت و فضای بیشتر لازم داشت تا مطالب را بسط دهد. نتیجه گیری هر دو نوشته دلالت بر ضرورت و ایجاد تشکیلات فراگیر خارج از کشور دارد. موضوعی که بسیار در مورد آن گفته‌اند ولی حرکت ملموسی صورت نگرفته است. دوستان نظر اندیشی پیش از این در خصوص چرایی این پراکندگی اپوزسیون نوشته‌اند و خوب گفته‌اند. ولی در ترسیم قدم‌های راهبردی جنبش خارج از کشور بسیار فقیر است. گویی همه چیز می‌دانیم ولی پا نداریم به سمت خواستگاه خود برویم. اینجاست که صحبتهای ما یا توضیحی و تشریحی است یا سلبی ولی ایجابی نیست. خسرو اشاره مختصر و گذرایی کرد: “ایده تشکیل یک پارلمان در تبعید از طریق انتخابات آزاد و منصفانه آنلاین کاملا در جهت ایجاد یک نهاد سیاسی دموکراتیک برای حل مشکلات ایران است.” ولی ما در حد اشاره و “ایده” باقی مانده‌ایم. گره گشایی در این زمینه کار ساده‌ای نیست، اما کاریست شگرف و در خور تقدیر. امید که عزیزان تجربه و بینش خود را متمرکز حرکت عملی و ترسیم آن کنند.
با سپاس، پیروز


■ با تشکر از آقایان خسرو، رضا قنبری و پیروز برای نکاتی که در بالا مطرح کرده‌اند. برای تاخیر در پاسخ پوزش می‌خواهم. این به دلیل عدم آشنایی من با نحوه کار کرد ایران امروز بود. تصور می کردم نظرات برای ایمیل من نیز ارسال خواهد شد، لذا به مقاله‌های منتشر شده مراجعه نکردم. حمل بر بی توجهی نشود.
صمیمانه، هادی زمانی





iran-emrooz.net | Tue, 09.01.2024, 18:39
سوسیالیستی که لیبرال شد

گفت‌وگو با موسی غنی‌نژاد

محمد طاهری / هفته‌نامه تجارت فردا

کم پیش می‌آید که از فرانسه سوسیالیست با دانشگاه‌هایی که اساتیدی مثل «سمیر امین»، «سلسو فورتادو» و «شارل بتلهایم» در آن درس می‌دادند و کافه‌هایی که «امه سزر»، «فرانتس فانون»، «لوئی آلتوسر»، «موریس گودلیه» و «سیمون دوبوار» در آن قهوه می‌خوردند، عاشق «فون ویزر»، «بوم باورک»، «فون میزس» و «فون هایک» خارج شوی. موسی غنی‌نژاد که اواخر دهه ۱۹۷۰ تا اواخر دهه ۱۹۸۰ در فرانسه تحصیل می‌کرد، نشان داد که می‌شود از پاریس سوسیالیست، لیبرال بیرون آمد. کاری که خیلی‌ها مثل عبدالحسین نوشین و جلال آل‌احمد و علی شریعتی و دیگران نتوانستند و هم خود را در تله سوسیالیسم گرفتار کردند و هم چند نسل پس از خود را به خاک سیاه نشاندند. همین‌ها بودند که اقتصاد را با روکش مارکسیستی به جامعه ایران معرفی کردند، حتی پیش از آنکه اقتصاددانان چیزی درباره علم اقتصاد بنویسند. سال‌ها پیش نوارهای علی شریعتی در مذمت اقتصاد و بازار و مالکیت دست به دست می‌شد و جوانان ساده‌دل، عاشق نطق‌های پرشور او بودند اما این روزها، جامعه ایران، گفتارها و نوشتارهای موسی غنی‌نژاد و همفکرانش را در مدح آزادی و رقابت و اقتصاد آزاد در اینستاگرام و توئیتر و یوتیوب می‌بیند.

♦♦♦

* می‌خواهم شما را به سال‌های دور ببرم. به دوران نوجوانی و جوانی. به آذربایجان و تبریز و کوچه‌هایی که در آن می‌دویدید و مدرسه‌ای که درس می‌خواندید. به تجربه عاشقی در دوران جوانی و پیاده‌روی‌های دونفره. برایمان از دوران نوجوانی و جوانی بگویید.

راستش من حافظه خوبی ندارم و خیلی هم نوستالژیک نیستم. همان‌طور که گفتید، اصالتاً تبریزی هستم و تا مقطع دیپلم در این شهر زندگی کرده‌ام. اقوام پدری من در اصل اهل اهر هستند و اقوام مادری‌ام تبریزی. درس دوران ابتدایی‌ام را در مدرسه‌ای خواندم که مادرم مدیر آن بود. سه سال در دبستان خیام تبریز بودم، بعد به مدرسه دیگری رفتم. درس دوران دبیرستان من با دیپلم ریاضی به پایان رسید و از دبیرستان فردوسی هم دیپلم گرفتم.

* تبریز شهری زنده و بیدار و در عین حال بسیار سیاسی است. شما در این شهر تمایلات سیاسی پیدا نکردید؟

درست می‌گویید. تبریز همیشه شهری بیدار است. تحت تاثیر این فضا، دوران جوانی من هم تحت ‌تاثیر تفکرات روشنفکری و سیاسی قرار داشت. پدر و مادرم فرهنگی بودند و من هم با کتاب و مطالعه میانه خوبی داشتم. تا پایان تحصیلات متوسطه و اخذ دیپلم در تبریز بودم و قطعاً آن سنت و فرهنگ بسیار روی من اثر داشته است. در اندیشه تبریزی‌ها و آذربایجانی‌ها به طور کل یک سنت ایرانی‌گری و پاسداری از ایران همیشه وجود داشته است. اگر خوب بررسی کنید، می‌بینید تعداد زیادی از ادیبان بزرگ ایران تبریزی یا آذربایجانی هستند. فضای خانه ما هم فضای فرهنگی بود. پدرم با دوستان جلسه می‌گذاشتند و در مورد فلسفه، الهیات و ادبیات حرف می‌زدند و ما هم می‌شنیدیم. مادرم هم فرهنگی و مدیر مدرسه بود. در این دوره بیشتر کتاب‌های داستانی و رمان‌های جنایی را می‌خواندم. کتاب‌های پلیسی «مایک هامر» و نوشته‌هایی از این دست. اما همیشه حواسم به اطراف بود و اتفاقاتی که در گوشه و کنار کشور می‌افتاد. پدرم دبیر علوم دینی و عربی بودند و من همیشه زمزمه‌هایی از اوضاع سیاسی کشور را از زبان ایشان می‌شنیدم.

آن روزها دبستان و دبیرستان، دو دوره شش‌ساله را شامل می‌شدند و کلاس دهم دبیرستان که بودم، ذائقه‌ام برای مطالعه کتاب‌ها تغییر کرد. خوراک فکری آن روزهای من از رمان‌های سیاسی و کتاب‌هایی از نویسندگانی مثل «صادق هدایت»، «بزرگ ‌علوی»، «صادق چوبک» و «جلال آل‌احمد» تامین می‌شد. بعدها به نوشته‌های نظری سیاسی هم گرایش پیدا کردم. نکته‌ای که می‌تواند برای شما جالب باشد، این است که من آن روزها ناخواسته وارد فضای چپ‌زده‌ای شده بودم که تا مدت‌ها بعد همراه من بود. آن روزها، به‌خصوص در شهری مثل تبریز که به دلایل تاریخی متاثر از برخی گرایش‌های کمونیستی بود، تفکرات «چپ» به ویژه نزد جوانان محبوبیت داشت. از این‌رو، فضای درس و دانشگاه هم به‌شدت چپ‌زده بود.

* با خواندن چه کتابی وارد ادبیات چپ شدید؟

آن روزها خیلی لازم نبود مطالعه کنید تا چپ‌گرا شوید. فضا چپ‌زده بود و شما مجبور بودید در آن تنفس کنید. اما من یادم هست که کتاب معروفی از «رژی دبره» را یک سال قبل از پایان تحصیلات متوسطه‌ام خواندم. کتاب «انقلاب در انقلاب؟» نام داشت و در مورد تئوری انقلاب مارکسیستی در کشورهایی مثل کوبا و چین بود. «رژی دبره» نویسنده این کتاب، از دوستان «ارنستو چگوارا» بود. رژی دبره فرانسوی بود و چگوارا را همراهی می‌کرد. نویسنده کتاب بعدها به فرانسه رفت و کتاب‌های زیادی درباره ادبیات چپ و انقلاب‌های مارکسیستی منتشر کرد.

* کتاب «رژی دبره» در شما تاثیرگذار هم بود؟

بله در آن مقطع در من شور ایجاد کرد. کتاب «انقلاب در انقلاب؟» در ستایش جنگ‌های چریکی و جنبش‌های چگوارا و فیدل کاسترو نوشته شده بود و نویسنده به طور مشخص علاقه داشت تفکر مارکسیستی را به کشورهای دیگر هم تسری دهد. کتاب به صورت فتوکپی و بسیار بی‌کیفیت با ترجمه‌ای سخت و ناخوانا، دست به دست می‌گشت و البته تاثیرگذار هم بود.

این کتاب بیشتر از تاثیر احساسی که در من به‌وجود آورد، تشویقم کرد تا بیشتر با ادبیات چپ آشنا شوم. به همین دلیل سراغ آثار کارل مارکس رفتم. در این دوره دسترسی به نسخه‌های خوب کتاب‌های معروف سخت بود. اگر چیزی به‌خصوص در مورد مارکس وجود داشت، توسط حزب توده و به صورت جزوه‌هایی منتشر می‌شد که ترجمه‌های خوبی نداشت. از جمله کتاب‌هایی که از این طریق به‌دست آوردم، چیزی بود در مورد «مانیفست کمونیست». بعدها که وارد دانشگاه شدم، به نسخه‌های انگلیسی این کتاب‌ها دست پیدا کردم و توانستم با اندیشه چپ ارتباط بهتری پیدا کنم. البته تجربه دانشگاه برای من خیلی تازگی داشت. در دانشگاه می‌دیدم که جریان‌ها چگونه به سمت مبارزات مسلحانه، جنگ‌های چریکی و جریان‌های رادیکال گرایش پیدا می‌کردند. من به‌واقع، فضای آن روزها را کاملاً چپ‌زده می‌دیدم و حتی می‌دیدم که مذهبیون هم به‌گونه‌ای جذب جریان‌های چپ می‌شدند. در هر صورت گرایش به اندیشه‌های «علی شریعتی» به‌شدت رایج بود و خیلی‌ها از این طریق وارد جریان‌های سیاسی شدند.

* شما چطور؟ آیا وارد این جریان‌ها شدید؟

برای من به صورت مشخص، هم تفکرات چپ‌گرایانه جذابیت داشت و هم تفکرات مذهبی. با اندیشه‌های چپ از طریق خواندن کتاب‌های «کارل مارکس» آشنا شدم و در عین حال، نوشته‌های علی شریعتی هم من را با ادبیات مذهبی سیاسی آشنا کرد. نوشته‌های دکتر شریعتی البته شور و هیجان خاصی هم ایجاد می‌کرد. من در چند سخنرانی ایشان هم شرکت کردم و هنوز به یاد دارم که چه شور و هیجانی ایجاد می‌کرد. در مجموع از سال ۱۳۴۸ به این طرف که مصادف بود با ورود من به دانشکده علوم اداری و مدیریت بازرگانی دانشگاه تهران، با جریان‌های رایج سیاسی آن روزها آشنایی پیدا کردم. بد نیست به این نکته هم اشاره کنم که من رتبه سوم ورودی رشته حسابداری دانشگاه تهران بودم و می‌خواهم بگویم که با وجود شور و هیجان‌های خاصی که وجود داشت، اولویت برای من خواندن درس بود. با وجود این، دو سال اول دانشگاه برای من سخت به پایان رسید، چون شور و هیجان‌های سیاسی آن روزها باعث شده بود که به صورت منظم در کلاس‌ها شرکت نکنم.

* فعالیت تشکیلاتی و گروهی هم داشتید؟

به هیچ‌وجه وارد این جریان‌ها نشدم. فقط مطالعه می‌کردم و تفکرات روشنفکرانه داشتم. در مجموع نمی‌خواهم به کارهای تشکیلاتی خرده بگیرم و آن را رذیلت یا فضیلت بدانم. کلاً در من روحیه کارهای تشکیلاتی وجود نداشت و الان هم وجود ندارد. امر و نهی و پذیرفتن دستورهای دیگران، خیلی با روحیات من سازگار نبوده و هنوز هم نیست. اما تا دلتان بخواهد کتاب می‌خواندم و مباحثه می‌کردم. آن روزها اوج اعتصاب‌های دانشجویی بود و ما همیشه کلاس‌ها را تعطیل می‌کردیم اما هیچ‌وقت وارد کارهای تشکیلاتی نشدم.

* چه سالی از دانشگاه فارغ‌التحصیل شدید؟

سال ۱۳۵۲ موفق شدم از دانشگاه فارغ‌التحصیل شوم. پس از آن باید به سربازی می‌رفتم اما به خاطر تفکرات مخالف با رژیم و جریان‌های سیاسی آن روزها خیلی دست‌وپا زدم تا به خدمت سربازی اعزام نشوم اما موفق نشدم. حدود یک سالی معطل کردم تا اینکه مجبور شدم سال ۱۳۵۳ به سربازی بروم. البته پیش از اعزام به خدمت سربازی یعنی در سال ۱۳۵۳ با خانم مهشید معیری ازدواج کردم. به این ترتیب به صورت سرباز وظیفه وارد ارتش شدم و در رسته پیاده پادگان فرح‌آباد خدمت کردم و یک سال بعد به پادگان تبریز منتقل شدم و در واحد پشتیبانی این پادگان به سربازی‌ام ادامه دادم. به این ترتیب در آذرماه سال ۱۳۵۵ موفق شدم کارت پایان خدمتم را بگیرم و پس از دو ماه به اتفاق همسرم که درس اقتصاد خوانده بود، برای ادامه تحصیل به فرانسه رفتیم.

* خانم مهشید معیری برای همه ما بسیار قابل احترام هستند و خیلی جالب است که ایشان مسیر زندگی شما را تغییر دادند. چطور با هم آشنا شدید؟

همسرم، همکلاسی من نبود اما با برادرم هم‌دانشگاهی بود. رفت‌وآمدهای من به دانشگاه برادرم، موجب آشنایی ما شد و در سال ۱۳۵۳ ازدواج کردیم. نزدیک به نیم قرن است که ما با هم زندگی مشترک داریم، اکنون پس از گذشت این همه سال می‌توانم بگویم من از خوش‌شانس‌ترین‌ها در انتخاب شریک زندگی بودم.

* شما حسابداری خوانده بودید و همسرتان درس اقتصاد، به‌واسطه ایشان به اقتصاد علاقه‌مند شدید؟

از آنجا که به مباحث نظری بیشتر علاقه داشتم، اقتصاد برایم جذاب‌تر از مباحث کاربردی مانند حسابداری بود. من به اتفاق همسرم برای ادامه تحصیل به فرانسه رفتیم و در دانشگاه پاریس در رشته اقتصاد با گرایش اقتصاد و توسعه ادامه تحصیل دادیم. زمانی که در دانشگاه پاریس موفق شدم مدرک فوق‌لیسانس بگیرم، انقلاب اسلامی در ایران به پیروزی رسیده بود. من در فوریه سال ۱۹۷۹ مدرک فوق‌لیسانس گرفتم.

* پیش از این گفتید که فضای ایران به‌شدت چپ‌زده بود. اما آن روزها فرانسه هم کاملاً چپ‌زده بود. از فضای دانشگاهی بگویید که در آن درس خواندید.

فرانسه همیشه چپ‌زده بوده و الان هم همین طور است. آن روزها در دانشگاه‌های فرانسه، به‌خصوص در رشته‌های اقتصاد، اساتیدی حضور داشتند که در دسته‌بندی‌های رایج سوسیالیست به‌حساب می‌آمدند. این موضوع به‌خصوص در رشته‌های «توسعه» بیشتر به چشم می‌آمد. رشته «اقتصاد توسعه» بیشتر به کشورهای جهان سوم می‌پرداخت و به همین دلیل اغلب اساتید، چپ‌گرا بودند. در میان اساتید دانشگاه پاریس، طیف‌های مختلفی از گرایش‌های چپ‌گرا وجود داشت. برخی اساتید حتی عضو حزب کمونیست ‌یا سوسیالیست فرانسه بودند.

* لیبرال‌ها چه وضعی داشتند؟

لیبرالیسم در فرانسه ریشه قدیمی دارد اما اندیشه چپ به دو علت همیشه قوی و در صدر بوده است، نخستین علت این است که نقش دولت در به‌وجود آمدن فرانسه مدرن که هویت فرانسوی را شکل داد بسیار مهم است. به‌طوری که امروز هم برخلاف آمریکا یا فرهنگ آنگلوساکسون خدمت کردن برای دولت و کار کردن در دولت در فرانسه یک پرستیژ بزرگ به حساب می‌آید. یعنی بهترین تحصیل‌کرده‌ها و نخبگان فرانسوی جذب دولت می‌شوند نه بخش خصوصی، درست برعکس آمریکا. این نشان می‌دهد که افکار عمومی فرانسه چه اندازه برای دولت اهمیت قائل است. در فرانسه اغلب روسای ‌جمهور و مقامات ارشد دولت تحصیل‌کردگان و نخبگانی هستند که کارشان را از مقام‌های پایین‌تر دولتی در اداره‌هایی مانند مالیات و وزارتخانه‌ها آغاز می‌کنند و به مدارج بالای نظام بوروکراتیک دولتی می‌رسند. دلیل دوم اهمیت پیدا کردن اندیشه‌های سوسیالیستی در فرانسه، به رادیکالیسمی برمی‌گردد که در انقلاب فرانسه غالب بود. درست است که می‌گویند در انگلیس هم انقلاب به اصطلاح شکوهمندی رخ داده اما آنچه در انگلستان اتفاق افتاده با انقلاب فرانسه تفاوت‌های بنیادینی داشت. انقلاب فرانسه گرایشی از اندیشه روشنگری رادیکال فرانسه بود که گذشته و سنت‌ها را تماماً از بین برد تا از نو بسازد. به قول خود فرانسوی‌ها آنها لوح را کاملاً پاک و سفید کردند تا همه چیز را از نو بنویسند. بنابراین در فرانسه همیشه لیبرال‌ها و محافظه‌کاران کاملاً در اقلیت هستند. در بین چهره‌های اثرگذار فرانسوی، به دو نفر اشاره می‌کنم که در دوران قبل از انقلاب به جامعه ایران معرفی شدند و کسانی مانند جلال آل‌احمد، علی شریعتی، دکتر هزارخانی و دیگران از نام و ایده‌های آنها در سخنرانی‌های خود استفاده کرده و در صحبت‌هایشان بسیار به آنها ارجاع می‌دادند. اول «امه سزر»، شاعر و فعال سیاسی سیاهپوست بود که در آن زمان در افکار عمومی خود فرانسه هم آن‌چنان مشهور نبود اما در بین چپ‌هایی که ایده‌های ضدغرب و ضدآمریکا و استعمارستیزی دارند، چهره معروفی است. نفر دوم هم «فرانتس فانون» بود. آثار و مقالات این دو نفر مورد تاکید روشنفکران چپ ایرانی بود. این افراد که از نظر فکری اصلاً چهره‌های اثرگذار و معروفی در دنیا نبودند، در ایران در تفکر چپ بسیار مطرح شدند و بعد از انقلاب هم افرادی چون ابوالحسن بنی‌صدر آنها را مطرح می‌کردند.

* آقای دکتر با این توصیف، چگونه شد که شما از گرایش‌های مارکسیستی دست کشیدید؟

آن روزها استادی داشتیم که «انتقال تکنولوژی» تدریس می‌کرد. این آقا کارشناس OECD بود. اصلیت این استاد، یونانی بود و همیشه و با صراحت، در فضای کاملاً چپ‌زده آن روزها، از اقتصاد آزاد دفاع می‌کرد.

تعداد لیبرال‌ها در آن روزها، در میان اساتید و دانشجویان بسیار کم بود و استاد ما در این جمع به صراحت از اقتصاد آزاد طرفداری می‌کرد. او محبوبیتی در محیط آکادمیک نداشت. دانشجویان و اساتید، هیچ‌کدام از این آقا خوش‌شان نمی‌آمد. اما من به این دلیل که صراحت لهجه، قدرت دفاع از عقیده و جرات انتشار افکار را در وجود این استاد دیدم، رابطه خوبی با ایشان برقرار کردم. اسم او «ژرمیدیس» بود و در OECD که مقر آن در پاریس است جایگاه خوبی داشت. کلاس‌های آقای «ژرمیدیس» همیشه محل مباحثه میان دانشجویان بود و چون ایشان به صراحت از اقتصاد آزاد طرفداری می‌کرد،‌ خیلی وقت‌ها کلاس به میدان نزاع تبدیل می‌شد.

* شما چطور. هنوز به آزادی‌خواهی گرایش پیدا نکرده بودید؟

نه، هنوز به میزان زیادی مارکسیستی فکر می‌کردم اما رفتار و گفتار صادقانه آقای «ژرمیدیس» در من همدلی زیادی برانگیخته بود. البته آقای ژرمیدیس هم به دلیل اینکه در گذشته همکلاسی هوشنگ نهاوندی بود و ایران را تا حدودی می‌شناخت به ایرانی‌ها، از جمله من توجه بیشتری داشت. ایشان چند بار من را به دفترش دعوت کرد و به نظر می‌رسید علاقه‌مند است با او همکاری کنم.

* با وجودی که می‌دانست شما اندیشه چپ دارید؟

بله و حتی می‌دانست که بیشتر همکلاسی‌های من به‌شدت با ایشان مشکل دارند. ما بارها در مورد کارکردهای OECD با آقای ژرمیدیس بحث کرده بودیم چون اساس و پایه این سازمان را امپریالیستی و سرمایه‌داری می‌دانستیم. اما استاد ما که ظاهراً به این نتیجه رسیده بود که من روزی راه درست را انتخاب می‌کنم، بسیار باوقار و آرامش با من برخورد می‌کرد.

* آقای دکتر، اینجا سوال مهم این است که با وجود گرایش‌هایی که از گذشته در شما شکل گرفته بود، رفتن به فرانسه، چه اثری روی اندیشه شما گذاشت؟

رفتن من به فرانسه باعث شد عقیده مارکسیستی من، جنبه تئوریک‌تری به خود بگیرد. من دیگر به سبک ایرانی‌ها احساساتی نبودم و از عقاید خودم با استدلال‌های بیشتری دفاع می‌کردم. اتفاقاً حضور من در فرانسه باعث شد تا به نسخه‌های دسته اول ادبیات چپ، دسترسی داشته باشم. بهترین کتاب‌های مارکس را در فرانسه خواندم و به این نتیجه رسیدم که کتاب‌های برگردانده شده به زبان فارسی چقدر بد ترجمه شده بودند.

* چه زمانی فوق‌لیسانس و دکترا گرفتید؟

در زمستان سال ۱۳۵۷ یعنی در زمان اوج‌گیری انقلاب اسلامی از دانشگاه پاریس فوق‌لیسانس گرفتم و در اسفندماه همان سال به ایران بازگشتم و یک سال در دانشگاه تبریز تدریس کردم. در سال ۱۳۵۹ پس از جریان انقلاب فرهنگی و بسته شدن دانشگاه‌ها برای ادامه تحصیل دوباره به فرانسه برگشتیم. در سال ۱۳۶۴ موفق به اخذ مدرک دکترا شدم و چهار سال بعد در سال ۱۳۶۸ به ایران برگشتیم. در سال ۱۳۶۹ هم در دانشکده حسابداری دانشگاه صنعت نفت استخدام شدم.

* برایمان بگویید چطور شد که از ادبیات چپ فاصله گرفتید و به اقتصاد آزاد علاقه‌مند شدید؟

موضوعی که برای پایان‌نامه‌های فوق‌لیسانس و دکترا انتخاب کردم آمیخته‌ای از تئوری‌های توسعه مارکسیست‌ها و آن چیزی بود که در قالب نظریه وابستگی اقتصاددانان آمریکای لاتین مطرح شده بود. عده‌ای از این نظریه‌پردازان در دانشگاه پاریس تدریس می‌کردند مثل «سلسو فورتادو» اقتصاددان برزیلی که با تدریس «مکتب وابستگی» بسیار مشهور شد. آن روزها من هرچه به موضوع نزدیک‌تر می‌شدم، احساس می‌کردم باید نظریه‌ها را در سرچشمه تئوری‌ها پیدا کنم. تئوری وابستگی، بحث‌های مربوط به امپریالیسم -که مارکس علل وابستگی را در این مباحث می‌دید- من را به مطالعه بیشتر افکار مارکس علاقه‌مند کرد. البته پس از دفاع از تز دکترا در اقتصاد توسعه، به دلیل علاقه به مباحث فلسفی اقتصاد برای تز دکترای دیگری در دپارتمان جدیدالتاسیس اپیستمولوژی اقتصادی ثبت‌نام کردم. بدین ترتیب با ادبیات مارکسیست‌های فرانسوی مثل «لوئی آلتوسر» و «موریس گودلیه» که تفسیرهای جدیدی از مارکسیسم داشتند، آشنا شدم. موضوع تز جدید من «مساله رابطه میان ارزش و رانت نزد ریکاردو» بود.

* به این ترتیب وارد حوزه معرفت‌شناسی و فلسفه علم اقتصاد شدید؟

مطالعه روی این موضوع باعث شد نگاه من به تئوری ارزش مارکس تغییر کند چراکه این تئوری ریشه در نظریه ریکاردو دارد. داشتم به‌خوبی روی این موضوع کار می‌کردم که به دلایل خانوادگی مجبور شدم به ایران برگردم. به این ترتیب در سال ۱۳۶۸ به ایران برگشتم.

در طول چهار سال آخر اقامت من در فرانسه تمام وقت من صرف مطالعه روی نظریه ارزش شد و در این مدت به این نتیجه رسیدم که نظریه ارزش ریکاردو و به‌تبع آن نظریه ارزش مارکس از نظر علمی قابل دفاع نیست. در این زمینه، نوشته‌های مکتب اقتصادی اتریش به من کمک زیادی کرد و به صورت عمده، تغییر دیدگاه‌هایم را مدیون نوشته‌های «بوم باورک» هستم. این نوشته‌ها افق جدیدی در تفکرات من به‌وجود آورد. با خواندن نوشته‌های اندیشمندان مکتب اقتصادی اتریش، با معایب دیدگاه‌های مارکس آشنا شدم. به این ترتیب به این نتیجه رسیدم که نسخه کارل مارکس و تئوری‌های او از نظر علمی غلط است. به این نتیجه رسیدم که آرمان‌های مارکس قابل‌احترام و تکریم است اما این آرمان‌ها دور از دسترس و غیرممکن به نظر می‌رسد. این دقیقاً چیزی بود که مکتب اقتصادی اتریش هم بر آن تاکید داشت.

* «بوم باورک» تا چه اندازه در رویگردانی شما از مکتب مارکسیستی تاثیرگذار بود؟

بسیار زیاد. من دیدگاه مکتب اتریش را بسیار مقبول، منسجم و قانع‌کننده یافتم. خیلی از پرسش‌هایی که مارکسیست‌ها از پاسخ دادن به آن عاجز بودند، توسط این مکتب به‌خصوص «بوم باورک» پاسخ داده شده بود. اگر بخواهم دقیق‌تر اشاره کنم، باید بگویم مکتب اتریش به تناقض نظریه ارزش، نظریه سود مارکس و اقتصاد سوسیالیستی پاسخ داده بود. بوم‌باورک در کتاب «تئوری پوزیتیو سرمایه» و به خصوص کتاب «مارکس و پایان سیستم او» اندیشه‌های مارکس را درباره نظریه ارزش و سرمایه مورد نقد ویرانگری قرار داده است. من وقتی جواب مارکسیست‌ها به این نقدها را می‌خواندم پی بردم که نقد بوم باورک بسیار محکم و جان‌دار است. برای همین رفتم دنبال اصل نقد و آنجا شروع کردم به خواندن کتاب‌های او و دیگر منتقدان و دیدم داستان طور دیگری است. حرف این گروه بسیار قوی‌تر و منطقی‌تر است و مارکسیست‌ها تنها شعار می‌دهند. از آنجا جرقه‌های علاقه من به این طیف شروع شد. بعد رفتم دنبال ادامه‌دهنده‌های راه بوم باورک که به مکتب اتریش و کسانی چون فون میزس و فون هایک رسیدم. آن زمان کتاب سه‌جلدی «قانون، قانونگذاری و آزادی» هایک تازه به فرانسه ترجمه شده بود. من هم شروع کردم به خواندن آن. به این ترتیب به این نتیجه رسیدم که دیدگاه مارکسیستی، به غیر از آرمان‌ها و آرزوهای مقدسی مثل مبارزه با فقر، کمک به هم‌نوع، برابری انسان‌ها و ده‌ها آرزوی قابل احترام دیگری که دارد، کاملاً به بیراهه رفته است. به این نتیجه رسیدم که نظریه‌های مارکسیستی به هیچ عنوان قابلیت اجرا شدن ندارد. از این زمان به بعد، به این نتیجه رسیدم که راه دستیابی به توسعه اقتصادی، تنها استفاده از قواعد اقتصاد آزاد است. بعدها این اندیشه را پیگیری کردم و با اقتصاددانان نئوکلاسیک آشنا شدم. یک بار دیگر روی آثار «آدام اسمیت» و اقتصاددانان نئوکلاسیک تحقیق کردم تا به یقین رسیدم که راه درست را انتخاب کرده‌ام. البته در رسیدن به این یقین از آثار اقتصاددانان فرانسوی نظیر «فردریک باستیا» و «ژان باتیست سه» که طرفدار بازار بودند، استفاده زیادی بردم.

در نهایت به این نتیجه رسیدم که به نظریه‌های نئوکلاسیک‌ها در دهه ۱۸۷۰ که هنوز مارکس زنده بود، هیچ‌گونه پاسخی داده نشده است. خیلی از مارکس‌شناس‌ها هم به این نکته اعتراف می‌کنند که مارکس نتوانست پاسخی به نظریه‌های جدید بدهد. پیری و خستگی، دلایلی است که گفته می‌شود به خاطر آن، مارکس نتوانست جلد دوم و سوم یا جلدهای دیگری از کتاب «سرمایه» را منتشر کند اما خیلی‌ها معتقدند او دیگر پاسخی به تناقض‌های مطرح‌شده در مورد نظریه ارزش نداشت. مارکس حتی قصد داشت در نظریه خود تجدیدنظر کند اما اجل به او مهلت نداد و او در سال ۱۸۸۳ فوت کرد.

* چطور به هایک علاقه‌مند شدید؟

من از این نظر به هایک علاقه‌مند شدم که در مورد مسائل مورد بحث، توضیحی بسیار منطقی و روشن ارائه می‌دهد. هایک همان جامعه غربی را که من در آن زندگی کرده بودم نقد می‌کرد و من به وضوح درک می‌کردم که چقدر این نقدها وارد است. هایک در فرانسه زندگی نکرده بود اما نقدهایش به جوامع غربی آنقدر دقیق و بجا بود که برای من کاملاً پذیرفتنی و ملموس به نظر می‌رسید. نقدهای هایک، فقط نقد سوسیالیسم نبود بلکه بدفهمی دموکراسی و خطر دولت‌های رفاه هم بود.

* اگر اشتباه نکنم، شما بیشتر از آنکه به هایک علاقه داشته باشید، تحت تاثیر اندیشه‌های میزس قرار دارید، درست می‌گویم؟

میزس به معنای واقعی اندیشمند بود. هایک هم در دوران جوانی تمایلات سوسیالیستی ملایم داشت اما آشنایی با فون میزس باعث کنار نهادن این تمایلات شد. چگونگی آشنایی هایک و میزس هم بسیار جالب است به‌طوری که هایک در طول زندگی خود به کرات به آن اشاره می‌کند. بعد از اینکه از دانشگاه فارغ‌التحصیل می‌شود، به دنبال کار می‌گردد. هایک استادی به نام «فردریش فون ویزر» دارد که او را به عنوان اقتصاددان جوان خوش‌آتیه، به میزس معرفی می‌کند. میزس آن زمان در اتاق بازرگانی وین کار می‌کرد و با مشاهده توصیه‌نامه به هایک جوان می‌گوید؛ اگر این‌طور است پس چرا تو را در جلسات سخنرانی‌ام ندیدم؟ هایک آن روزها تمایلات سوسیالیستی داشت و به همین دلیل رغبتی به اندیشه ضدسوسیالیستی میزس نداشت. در هر صورت هایک کار محوله از سوی میزس را به نحو احسن انجام می‌دهد و مورد توجه او قرار می‌گیرد. از آن پس رفاقت و احترام متقابلی میان آنها ایجاد می‌شود که تا پایان عمر تداوم می‌یابد. میزس منتقدان اندیشه خود را اغلب با تندی پاسخ می‌داد، تنها استثنا در این میان شاید هایک باشد که انتقاد تلویحی‌اش از رویکرد ماقبل تجربی میزس در مورد تئوری کنش با سکوت وی مواجه می‌شود. اندیشه‌های آزادی‌خواهانه میزس به ویژه نظریه ناممکن بودن تحقق سوسیالیسم تاثیر عمیق و ماندگاری روی هایک می‌گذارد اما به تدریج برنامه پژوهشی هایک در مسیر متفاوتی قرار می‌گیرد و به‌رغم اشتراک در مبانی نظری و اهداف نهایی، پنجره جدیدی به سوی لیبرالیسم می‌گشاید.

* آقای دکتر ممکن است برداشت من درست نباشد اما خیلی وقت‌ها فکر می‌کنم شما آرمان‌گرا هستید. به این معنی که همواره به اصولی پایبندی نشان می‌دهید که ممکن است دست‌یافتنی نباشند. شما آرمان‌گرا هستید یا واقع‌گرا؟

آرمان‌های من انسان‌دوستی، برابری حقوق، ریشه‌کن شدن فقر، از میان رفتن زورگویی، آزادی انسان‌ها و از میان رفتن ریشه جنگ است. اما چیزی که بین ما اختلاف ایجاد می‌کند، آرمان‌ها نیست. من هیچ‌گاه به آرمان‌های سوسیالیسم انتقاد نمی‌کنم. من آرمان‌های انسانی آنها را قبول دارم اما در راه‌ها معتقدم روش سوسیالیسم به بیراهه می‌رود. به نظر من مارکس یکی از اومانیست‌ها و انسان‌های بزرگ تاریخ است. مارکس انسان شریفی بود اما این مانع این نیست که امروز، تئوری‌های او را نقد نکنیم.

* شما سال ۱۳۶۸ به ایران برگشتید. همه چیز تغییر کرده بود. اما آمدن شما مصادف شده بود با پایان یک دولت چپ‌گرا و روی کار آمدن یک دولت طرفدار خصوصی‌سازی و آزادسازی. شما فضای آن روزها را چگونه دیدید؟

به ایران که برگشتم، کاملاً به این نتیجه رسیده بودم که تنها راه کشورهای جهان سوم رفتن به مسیر اقتصاد آزاد است؛ مسیری که کره‌جنوبی و ژاپن رفته بودند و چین تازه شروع کرده بود. من فضای ایران را آماده چنین حرکتی می‌دیدم.

* این حرکت، نسخه بانک جهانی بود یا ضرورت ایجاب می‌کرد که دولت اول آقای هاشمی‌رفسنجانی، به سمت آزادسازی و خصوصی‌سازی برود؟

به نکته خوبی اشاره کردید و من خیلی تمایل دارم در مورد آن توضیح بدهم. اول اینکه باید بگویم من هیچ‌وقت به نسخه‌های بانک جهانی و نهادهای بین‌المللی که برخاسته از نهادهای بوروکراتیک هستند، اعتقاد ندارم. هرجا که بوروکراسی باشد، اهداف دیگری جز اهداف علمی و پژوهشی غالب می‌شود. سازمان ملل، سازمان خوبی است اما خیلی وقت‌ها منافع گروه‌ها بر نفس تشکیل سازمان ملل غلبه می‌کند. بانک جهانی هم چنین وضعی دارد. بنابراین من استفاده آقای هاشمی از نسخه‌های بانک جهانی را اتهامی بیش نمی‌دانم. یادم هست که فضای آن روزهای جامعه ایران را بسیار پویا و امیدوار به آینده می‌دیدم. حرکت و جوش‌وخروش زیادی در کشور آغاز شده بود. ایده‌های نو مطرح می‌شد. دولتمردان در دیدگاه‌های اقتصادی غالب و حاکم بر دولت، چرخش قابل‌توجهی به وجود آورده بودند. اصلاحات اقتصادی به صورت جدی مطرح شده بود. مهم‌ترین جنبه این اصلاحات، آزادسازی بود نه خصوصی‌سازی. کار مهمی که انجام شد،‌ آزادسازی بازارها و حرکت به سمت واقعی شدن قیمت‌ها بود. به نظر من مهم‌ترین دستاورد دولت آقای هاشمی، آزادسازی بود که متاسفانه ثمره‌اش در دولت‌های بعد از بین رفت. البته به دلیل اینکه پشت این اصلاحات، تئوری محکمی وجود نداشت،‌ سیاست‌ها به درستی به بار ننشست. انتقادهایی هم که به این جریان‌ها وارد شد، هم از اردوگاه چپ‌ها بود و هم از اردوگاه راست‌ها. به این ترتیب،‌ جلوی این اصلاحات گرفته شد.

* فقط به دلیل این‌گونه مخالفت‌ها به سرانجام نرسید؟

نه، متاسفانه دولت آقای هاشمی اشتباهات بزرگی در سیاست‌های پولی مرتکب و هزینه این اشتباهات به پای آزادسازی گذاشته شد. به همین دلیل جلو آزادسازی را گرفتند. بازار پول دوباره تحت کنترل دولت درآمد، اما سیستم به طور کلی از گذشته معقول‌تر شد، یعنی اعتماد به بازار افزایش یافت. اصلاح قیمت‌ها بهتر صورت گرفت، اما متاسفانه خصوصی‌سازی هم ناموفق از کار درآمد. شاید بهتر بود که دولت آقای هاشمی اول از طریق آزادسازی فضای جامعه را آماده‌تر می‌کرد و بعد سراغ خصوصی‌سازی می‌رفت.

* آن روزها، یعنی در اوایل دهه ۷۰، چند طرفدار شناخته‌شده اقتصاد آزاد می‌شناختید؟

به ندرت می‌دیدم که از اقتصاددانان طرفدار اقتصاد آزاد که شاید پیش از انقلاب وجود داشتند، کسی مانده باشد. آن روزها به عنوان اقتصاددان طرفدار اقتصاد آزاد، در خیلی جاها سخنرانی می‌کردم. بیشتر حاضران، چپ‌گراهایی بودند که بعدها از من هم متعصب‌تر شده بودند.

اوایل دهه ۷۰، در نشریه «ایران فردا» که متعلق به مهندس سحابی بود، چند بار میزگرد برگزار شد و من در طرفداری از اقتصاد آزاد، در این میزگرد شرکت می‌کردم. ظاهراً به جز من کس دیگری نبود یا اگر بود حاضر نمی‌شد در این‌گونه میزگردها شرکت کند. در همان سال‌ها بود که من به خاطر اجرای طرحی در مورد موانع توسعه در ایران، با موسسه عالی پژوهش در برنامه‌ریزی و توسعه آشنا شدم. از طریق این موسسه، برای نخستین بار با «دکتر محمد طبیبیان» آشنا و متوجه شدم که خوشبختانه در حد لیدر و برنامه‌نویس هم در ایران، طرفدار اقتصاد آزاد وجود دارد. البته ایشان هم در اقلیت محض بود. من نمی‌دیدم که کسی از اظهارات دکتر طبیبیان دفاع کند. بیشتر به ایشان حمله می‌شد. حتی در یکی از دانشگاه‌ها، یکی از دوستان محترم، نمایشگاهی ایجاد کرده بود در وصف زیان‌های آزادسازی و خصوصی‌سازی. این نمایشگاه در دانشکده اقتصاد علامه ایجاد شد و در آن به نحو نامناسبی به دولت آقای هاشمی حمله شده بود. این را داشته باشید تا شما را به چند سال بعد ببرم. عده‌ای از همین آدم‌ها، بعدها شدند اصلاح‌طلب و طرفدار اقتصاد آزاد و بعدها نگفتند که ما کدام دیدگاه را بپذیریم. دیدگاه رادیکالی اوایل دهه ۷۰ را، یا طرفداری از اقتصاد در دهه ۸۰ را، در عالم سیاست هم این اتفاق افتاد. یعنی سرکوبگرترین نیروها، بعدها شدند مدافع حقوق بشر.

البته ما این را به فال نیک می‌گیریم اما آنها از گذشته خود استغفار نکردند. آنها که از دیوار سفارت آمریکا بالا رفتند و رادیکالیسم را به بهترین نحو به نمایش گذاشتند، هنوز هم معتقدند رفتار آن روزها، اقتضای زمان بوده و الان هم ظاهراً ایجاب می‌کند که لیبرال باشند. من این پدیده‌ها را درک نمی‌کنم و معتقدم در حالت خوش‌بینانه در تفکر آنها ناسازگاری وجود دارد و در حالت بدبینانه، ریاکاری در کار آنها دیده می‌شود. در حقیقت همان‌ها که با نادیده گرفتن حقوق دیگران، دگراندیشان را از دانشگاه بیرون کردند، حال طرفدار اقتصاد آزاد شده‌اند. این رفتار با اصول لیبرالیسم تطابق ندارد.

* با دکتر نیلی چقدر آشنایی داشتید؟

بعد از اینکه به ایران برگشتم، ابتدا با دکتر طبیبیان آشنا شدم و بعد با دکتر نیلی و بقیه دوستان آشنایی پیدا کردم. اولین‌بار که دکتر طبیبیان را دیدم، در سمیناری مرتبط با توسعه بود که توسط دکتر علینقی‌مشایخی مدیریت می‌شد و این رفاقت و دوستی ما هم از آنجا آغاز شد. اما مساله فقط رفاقت نبود، با وجود اینکه رفاقت از نظر من بسیار مهم است، اما بیشتر نزدیکی فکری مطرح است که من متوجه شدم بسیار به ایشان و آقای دکتر نیلی نزدیک هستیم.

خوبی آن دوران این بود که آقای هاشمی به متخصصان بها می‌داد. به استادان دانشگاه احترام می‌گذاشت. به همین دلیل از تفکر اقتصاددانانی نظیر دکتر طبیبیان و دکتر نیلی استفاده شد. آقای طبیبیان در برنامه اول نقش نداشت. ایشان برنامه دوم را نوشت اما در فضای اصلاحات اقتصادی، ایشان را با انگشت نشان می‌دادند و یادم هست که روزنامه‌هایی مثل «سلام» به شدت به ایشان انتقاد می‌کرد. برنامه سوم را هم دکتر نیلی نوشت و قطعاً همه ما تایید می‌کنیم که موفق‌ترین برنامه پس از انقلاب برنامه‌های دوم و سوم توسعه است. برنامه دوم توسعه با وجودی که ظرفیت زیادی برای بهبود وضعیت کشور داشت به دلیل فشارهای سیاسی با مشکلات زیادی در اجرا مواجه شد اما برنامه سوم توسعه، هم در تهیه و هم در اجرا موفق بود. مسوول تهیه و تدوین برنامه سوم آقای دکتر نیلی بودند و به واسطه اجرای این برنامه بود که یکی از درخشان‌ترین دوره‌های اقتصادی پس از انقلاب به ثبت رسید. رشد اقتصاد به سطح قابل‌قبولی رسید، تورم رو به کاهش گذاشت، نظام حکمرانی هماهنگی زیادی پیدا کرد، سرمایه‌گذاری افزایش یافت. بانک‌های خصوصی به وجود آمدند و نظام بانکی کشور متحول شد.

* دیدگاه آقای خاتمی در مورد اقتصاد آزاد چه بود؟

آقای خاتمی در دوره اول به طور کامل تحت‌تاثیر ایده توسعه سیاسی‌اش قرار داشت. این تئوری را اطرافیان آقای خاتمی دامن زدند و ملاحظات اقتصادی در این دولت نادیده گرفته شد.

معتقدم دولت اول آقای خاتمی در مورد دخل‌وخرج‌های جاری، به این دلیل که قیمت نفت پایین آمده بود، بسیار معقول رفتار کرد. این دولت نمی‌توانست خاصه‌خرجی کند چون درآمدی نداشت، اما روی اصلاحات اقتصادی کار خاصی نکرد.

* اما قانون برنامه سوم در این دوره نوشته شد.

بله، این تنها کاری بود که صورت گرفت. در سال ۱۳۷۹ قانون برنامه سوم توسعه توسط گروه دکتر نیلی نوشته شد که به نظر من برنامه بسیار خوبی بود و نکات مثبتش بیشتر از نکات منفی‌اش بود، اما این برنامه هم به خاطر ملاحظات سیاسی در درون و بیرون دولت زمین‌گیر شد. این وضع ادامه پیدا کرد تا جامعه ایران به پدیده محمود احمدی‌نژاد رسید. پدیده‌ای که زیر میز زد و همه کارشناسان را پی کار خود فرستاد و فاجعه بزرگی در کشور رقم زد. فاجعه‌ای که هنوز موفق به خروج از آن نشده‌ایم و به نوعی تاوان همان دوره را می‌دهیم.

من فکر می‌کنم روی کار آمدن دولت احمدی‌نژاد دو علت داشت: اول به دلیل اصلاحات اقتصادی که بسیار کند پیش رفت و مردم نتایج آن را ندیدند و به اصلاحات بی‌اعتماد شدند. موضوع دوم سیاسی بود. به این دلیل که طرفداران اصلاحات به این نتیجه رسیدند که اصلاحات بی‌فایده است. این بزرگ‌ترین دلیل سرخوردگی مردم بود. مردم فکر کردند دیگر مشارکت سیاسی معنی ندارد و به همین دلیل در سال ۱۳۸۴ پای صندوق‌های رای نیامدند که این موضوع باعث شکست اصلاح‌طلبان شد. اما طرف مقابل با انتقاد آمد و راه پوپولیسم را در پیش گرفت، بعد با رای حداقلی قدرت را در دست گرفتند و کارهایی کردند که عوارض آن تا چند دهه بعد گریبان اقتصاد ایران را رها نخواهد کرد.

بعد از این دوره حسن روحانی به عنوان رئیس‌جمهور انتخاب شد. ایشان اعلام کرد طرفدار اقتصاد آزاد رقابتی است و آقای دکتر نیلی را به مقام مشاور انتخاب کرد. ما هم خوشحال و البته امیدوار بودیم که ایشان ملاحظات علمی را در نظر می‌گیرد و از آموزش‌ها و توصیه‌های دکتر نیلی به‌طور صحیح استفاده می‌کند. اما متاسفانه این اتفاق نیفتاد و آقای روحانی فقط در سخنرانی‌ها از اقتصاد آزاد دفاع کرد و در عمل مسیر دیگری رفت. ایشان خلاف آنچه به زبان می‌گفت، نظریه اقتصادی مشخصی نداشت و تصمیماتش در حوزه اقتصاد تابع روزمرگی بود.

حسب وقایعی که در صحنه سیاسی و بین‌المللی رخ داد، اقتصاد ما در مسیری قرار گرفت که بدون دخالت موثر دولت یا صورت دادن اقدامی مهم، وضعیت بهتر شد. یعنی نرخ تورم کاهش یافت و متغیر مهمی مانند نرخ ارز باثبات شد. اینها نتیجه انتظارات خوش‌بینانه مردم از آینده بود. این تصور در جامعه شکل گرفته بود که روابط خارجی بهبود پیدا می‌کند، تحریم‌ها برداشته می‌شود، مسیر ورود ارز به داخل کشور هموار می‌شود و با جذب سرمایه خارجی و افزایش عرضه ارزهای خارجی نرخ ارز فزاینده نخواهد بود؛ نتیجه اینکه سفته‌بازی ارز از رونق افتاد و اتفاقاً فروشنده در بازار زیاد شد. انتظارات خوش‌بینانه، بهبود روابط بین‌المللی، افزایش تولید و صادرات نفت و تسهیل مسیرهای انتقال ارز باعث افزایش درآمدهای دولت و در نهایت رشد اقتصادی مثبت شد.

در آن دوره، آقای روحانی و همکارانش معتقد بودند دولت احمدی‌نژاد به قدری اوضاع را به هم ریخته که دولت بعد از خود را به آواربرداری واداشته است. جالب است که احمدی‌نژاد هم نسبت به پیشینیان خود چنین ادعایی داشت که البته ایشان واقعیت را نمی‌گفت چرا که پیشینیان وی میراث خوبی برای ایشان به جای گذاشته بودند که همه چیز را بر باد داد. اکنون ابراهیم رئیسی هم می‌گوید وضعیت فعلی از دولت گذشته به جا مانده است.

به گمانم ایشان درست می‌گوید و بخش مهمی از بحران‌های موجود ساختاری و مربوط به گذشته است اما سوالی که دولت آقای رئیسی باید پاسخ دهد این است که شما برای حل بحران‌ها چه کرده‌اید و چه تضمینی وجود دارد که اگر امروز دولت را تحویل گروه بعدی دهید، دست‌کم یکی از این بحران‌ها حل شده باشد. هرچند شخصاً معتقدم اگر همه دولت‌ها در حل بحران‌ها ناتوان هستند، به مسائل دیگری برمی‌گردد که شاید بتوان آن را در ایده‌ها و طرز تفکرهای غلط و همچنین نفوذ ذی‌نفعان به تصمیم‌گیری دنبال کرد. این افکار زنگ‌زده از سر مسوولان ما نمی‌افتد، طوری که دولت‌ها عوض می‌شوند ولی این ایدئولوژی باقی می‌ماند. بیش از چهار دهه است که شبح تفکری ملهم از کمونیسم در جامعه ایران در حال گشت‌و‌گذار است و بر تصمیم‌گیری‌های مسوولانی که در راس امور قرار می‌گیرند تاثیر می‌گذارد.

در ابتدای انقلاب با تکیه بر اینکه ضرورت دارد نظامی مبتنی بر اقتصاد اسلامی در کشور پیاده شود، اندک رشته‌های نظام بازار با سلب گسترده مالکیت از بین رفت. حکومت پهلوی هم قرابت زیادی با اقتصاد آزاد نداشت اما مالکیت به آن اندازه که بعد از انقلاب تهدید شد، در عصر پهلوی تهدید نمی‌شد. تجارت دولتی نبود و بخش خصوصی عمده فعالیت‌های اقتصادی را بر عهده داشت. انقلابیون اغلب نکات مثبت حکمرانی اقتصادی در عصر پهلوی را کنار گذاشتند اما اغلب نکات منفی را به کار گرفتند. به همین دلیل در دولت آقای میرحسین موسوی، درجه تمرکز اقتصاد به میزان زیادی افزایش یافت به گونه‌ای که حتی سردخانه‌هایی که افراد در باغ‌های اطراف تهران برای ذخیره میوه احداث کرده بودند، هم به کنترل دولت درآمد. هرچند گفته می‌شود دولتی‌تر شدن امور در این دوره به خاطر جنگ بوده اما شخصاً چنین بهانه‌ای را قبول ندارم و معتقدم جنگ نمی‌تواند بهانه خوبی برای دولتی‌تر شدن امور شود.

این دوره گذشت تا اینکه آقای هاشمی‌رفسنجانی روی کار آمد و در دولت ایشان برنامه‌هایی تهیه و تدوین شد که مبتنی بر اقتصاد آزاد بود. این دوره از نظر توجه رئیس‌جمهوری و بدنه دولت به اقتصاد آزاد یکی از بهترین دوره‌ها به‌شمار می‌رود اما در این دوره روشنفکران چپ‌گرا بیشترین هجوم را به سیاست‌های اقتصادی دولت وارد آوردند. در سال ۷۳ همین افرادی که امروز مدعی اصلاح‌طلبی هستند و در دسته روشنفکران اصلاح‌طلب به‌شمار می‌روند، نمایشگاهی از کالاهای وارداتی برگزار کردند و آزادسازی را با نشان دادن ماکارونی و پفک نمکی و چیپس به سخره گرفتند و مثلاً می‌خواستند بگویند در سایه سیاست‌های اقتصاد آزاد است که کشور ما مصرف‌کننده اقلام وارداتی مثل شکلات و آدامس خارجی شده است. به‌جز چپ‌ها، راست‌گراهای افراطی هم به این دولت تاختند و اجازه ندادند برنامه‌ریزان کشور با فراغ بال آنچه مدنظر داشتند را پیاده کنند. در این دوره بود که گروه‌های فشار راست وگروه‌های روشنفکر چپ با هم ائتلاف کردند و بازهم فرصتی تاریخی را برای اصلاح ساختار از اقتصاد ایران گرفتند.


* شما زمانی گفتید اصلاح‌طلبانی که با شعار توسعه سیاسی روی کار آمدند فرصت اصلاح ساختار اقتصاد ایران را از دست دادند و در گفت‌وگویی که در سال ۱۳۸۴ داشتیم، نهادگراها را همان چپ‌های دهه ۶۰ دانستید که اصلاح‌طلب شده و زیر لباس نهادگرایی پنهان شده‌اند. ارزیابی شما از تقدم شعار توسعه سیاسی آنها و در نهایت تلاش دولت اصلاحات برای استقرار نظام بازار چیست؟

اصلاح‌طلبان با شعار اصلاحات سیاسی روی کار آمدند و به اصلاحات اقتصادی پشت کردند. با این حال در دولت اول اصلاحات، تلاش زیادی برای اصلاح حکمرانی اقتصادی صورت گرفت که در نوع خود بی‌نظیر بود اما واقعیت این است که آقای خاتمی با اولویت بخشیدن به اصلاحات سیاسی، فرصت دوباره‌ای را از اقتصاد گرفت. ما خیلی تلاش کردیم اهمیت این موضوع را به این دولت تفهیم کنیم. حرف ما این بود که اصلاحات از نظر سیاستگذاری دولتی باید معطوف به آزادی اقتصاد باشد. اما آقای خاتمی مقهور نفوذ روشنفکران شد. اقتصاددانان معتقد بودند با توجه به مقبولیت بالایی که آقای خاتمی میان مردم دارد، ضروری است که یارانه‌ها اصلاح شود، قیمت‌گذاری برچیده شود و قواعد حاکم بر نظام بانکی تغییر کند اما متاسفانه حلقه روشنفکران اطراف آقای خاتمی با پیش کشیدن اولویت توسعه سیاسی بر توسعه اقتصادی، این فرصت را از اقتصاد کشور گرفتند.

* آقای دکتر تا اینجای گفت‌وگو با زندگی و زمانه شما آشنا شدیم. اگر بخواهیم در ادامه، از دل اندیشه شما چند «دیدگاه روشن» خارج کنیم، می‌توانیم بگوییم سلوک شما در تمام سال‌های گذشته روی چهار ستون «آزادی‌خواهی»، «ترویج عقلانیت»، «ضدیت با روشنفکران ایدئولوژیک» و «سنت‌های حسنه» بنا شده است. اگر این برداشت به واقعیت نزدیک است، لطفاً درباره آنها توضیح دهید. اما به‌طور مشخص دوست دارم درباره دلایل ضدیت با روشنفکران ایدئولوژیک صحبت کنید. در حالی که آنها هم معتقدند جهت‌گیری‌شان به سود توسعه و دموکراسی است.

بزرگ‌ترین مشکلی که با روشنفکران دارم این است که اغلب آنها نسبت به اقتصاد آزاد موضع‌گیری منفی دارند. در حال حاضر، اتهام اصلی این است که اقتصاد آزاد موجب فقر و فساد موجود شده است. اما صورت‌ مساله عکس این موضوع است و مردم باید بدانند که برخلاف آنچه رسانه‌های افراطی و در رأس آن تلویزیون تلاش می‌کنند تا ریشه همه مشکلات را گردن اقتصاد آزاد بیندازند، نقطه مقابل آن اقتصاد دولتی است که تولید رانت و فساد می‌کند و به دنبال آن فقر و فساد در جامعه فراوان می‌شود. نظام اقتصادی خوب نظامی است که در آن فرد برای تامین منافع خود ناگزیر به خدمت به دیگران است. در حقیقت سیستم تولید ثروت برای یک فرد در سبد زندگی دیگر افراد جامعه نیز تاثیرگذار است و شاخص‌های رفاهی آن جامعه را توسعه می‌دهد نه اینکه صرفاً زندگی یک فرد را دگرگون کند و البته چنین اتفاقی در نظام اقتصاد بازار آزاد محقق خواهد شد. یکی دیگر از مواردی که اشاره کردید، موضوع عقلانیت است. عقلانیت حلقه گمشده تصمیم‌گیری در کشور ماست. عقلانیتی که در دهه ۱۳۴۰ در نظام تدبیر وجود داشت، امروز وجود ندارد. امروز ملاحظات ایدئولوژیک بیش از عقلانیت بر تصمیم‌گیری‌ها تاثیر می‌گذارد. اگر عقلانیت وجود داشت، نظام حکمرانی می‌فهمید که در شرایط دشوار امروز باید به آزادی‌های مردم احترام بگذارد. وقتی می‌گوییم عقلانیت وجود ندارد، این حرف نه یک اتهام، بلکه یک واقعیت است.

شاید دلیل اصلی مخالفت روشنفکران با اقتصاد آزاد این باشد که عموماً با نظریه‌ها و تئوری‌های اقتصادی آشنایی ندارند. شما به نقد جلال آل‌احمد در کتاب «غربزدگی» دقت کنید. اصطلاحی را از دهان «احمد فردید» قاپید و آن را با پسماندهای ذهنیات حزب توده و «نیروی سوم» آمیخت و معجونی درست کرد که هرکس از آن چشیده جز مسمومیت حاصلی برایش نداشته است. اینجا بحث فردی ندارم. اغلب روشنفکران چه در غرب و چه در ایران انسان‌های دردمند و دلسوزی هستند. بحث من بحث اندیشه است. افراد را نقد نمی‌کنم من تفکر و احیاناً رفتار ناشی از آن را نقد می‌کنم. مثلاً می‌گویند غنی‌نژاد دکتر مصدق را نقد کرده و تقدس او را زیر سوال برده و گناه بسیار بزرگی مرتکب شده است. من به شخص دکتر مصدق کاری ندارم، من اندیشه او و رفتار ناشی از آن را نقد کردم. اما متاسفانه طرفداران دکتر مصدق نقد به اندیشه پیشوای بزرگشان را توهین تلقی می‌کنند و این نشانه بدی از عدم تساهل در میان آنهاست.

* درباره آزادی چطور؟ چون روشنفکران چپ‌گرا هم به نوعی خود را مدافع آزادی می‌دانند.

مفهوم آزادی به صورت ساده به معنای آزادی انتخاب است؛ یعنی انسان مجبور نباشد تحت فشار دیگران انتخاب کند یا ملزم به پذیرش انتخاب دیگران برای خودش باشد. هر فردی باید بتواند با اختیار کامل دست به انتخاب بزند. اما چرا غالب اقتصاددانان روی مفهوم آزادی انتخاب تاکید دارند؟ به این دلیل که فضیلت بزرگ علم اقتصاد مبتنی بر مفهوم آزادی یا آزادی انتخاب است. اساساً علم اقتصاد روی مفهوم آزادی انتخاب بنیان گذاشته شده و از نظر من این بزرگ‌ترین فضیلت علم اقتصاد و دلیل اصلی علاقه‌مندی من به این علم است؛ علمی که در آن «آزادی» محور اصلی و بنیادی است. آزادی واقعیتی است دارای منطقی معین که نتایج دامنه‌داری را به بار می‌آورد. برخلاف آنچه مخالفان آشکار و پنهان آزادی اغلب القا می‌کنند آزادی مفهوم مخالف نظم نیست بلکه خود منطقی دارد که عمل به آن موجب پیدایش نظمی بسیار پیچیده می‌شود که هیچ دانشمند یا گروهی از دانشمندان قادر به طراحی و ایجاد آن نیستند.



نظر خوانندگان:


■ مصاحبه‌ای جاندار و معقول و بسیار اثرگذار بود. روزگار دهه واپسین محمدرضا شاه با مردمان و کارگزارانش و سیاستهای اقتصادیش را بر رسیده تا به دهه‌های سوم و چهارم جمهوری اسلامی می‌رسد. تاریخ مختصری از تحولات اجتماعی و سیاسی و نقش روشنفکران ایران را نیز تشریح می‌کند. ولی صفت ممتازه دکتر موسی غنی‌نژاد صداقت علمی او همراه با فروتنی در گفتار و رعایت رواداری و رواداری و رواداری است. با صراحت از تقدس‌زدائی در اندیشه‌ورزی و کیش شخصیت‌پرده برمی‌دارد و مشت مدعیان چپ رانت‌خوار را در قامت اصلاح‌طلب وامی‌کند و به راستی به کالبدشناسی جامعه ایران در پنجاه سال اخیر ایران می‌پردازد. فرزانه‌اند چنین اندیشه‌ورزانی.
مستفا حقیقی


■ با سلام، فرض را بر این می‌گیرم که موسی غنی‌نژادِ گرامی نظرات مطرح شده در سایت ایران امروز را نمی‌بیند. در نتیجه از نقد کلی نظرات او پرهیز می‌کنم و فقط برای توجه خوانندگان محترم ایران امروز می‌گویم که غنی‌نژاد در این مصاحبه دچار چند خطا می‌شود.
۱- خطای اول آن که غنی‌نژاد سوسیالیسم را معادل و منحصر به مارکسیسم قلمداد می‌کند. هیچگاه این چنین نبوده و الان هم چنین نیست. انواع دیگر از سوسیالیسم همواره در رقابت با سوسیالیسم مارکسیستی بوده‌اند، هر چند که سوسیالیسم مارکسیستی در طول ۱۷۶ سال گذشته (از سال ۱۹۴۸)، مجموعا در “عمل” طرفداران بیشتری داشته است.
۲- خطای دوم آن که غنی‌نژاد پس از رد یک بخش از تئوری مارکس، تمام مارکسیسم را به دور می‌اندازد. من چون مارکسیست نیستم، از مارکسیست‌ها می‌خواهم پاسخ‌های علمی و مستدل خود به غنی‌نژاد را به طور مستقیم و رو به او مطرح کنند. من در این جا از منظر فلسفه علم، پاسخ کوتاهی به غنی‌نژاد می‌دهم. تئوری‌ها یا نظریه‌ها یا فرضیه‌ها (یا هر اسم دیگری که می‌خواهید استفاده کنید) غالبا بسیط نیستند. بلکه، در اكثر قریب به اتفاق موارد، آن‌چه که به نام “تئوریِ” فلان دانشمند مطرح می‌شود (مثلا تئوری داروین یا تئوری اینشتین یا تئوری مارکس، ...)، مجموعه‌ایی از تئوری‌های مختلف است که بعضی از آن‌ها بسیط و بعضی از آن‌ها ترکیبی هستند. رد کردن یک تئوری بسیط، که جزیی از یک تئوری ترکیبی است، به معنای فروریختن آن “تئوری ترکیبی” نیست. بنابراین، رد تئوری ارزش به معنای رد تمام نظرات ریکاردو یا مارکس نیست.
۳- خطای سوم آن‌که غنی‌نژاد تصور می‌کند که ما امروز، ۱۴۱ سال پس از مرگ مارکس، هنوز باید با نگاه مارکس به سوسیالیسم نگاه کنیم. باید دقت کرد که در اثر تلاش‌ها و دستاورد‌های علمی، نگاه ما به پدیده‌ها تغییر می‌کند و ما مجبور نیستیم که امروز با نگاهی قدیمی به پدیده‌ها نگاه کنیم. به عنوان مثال امروز ما به پدیده “جرم” (به انگلیسی mass) از دیدگاه نیوتون نگاه نمی‌کنیم. حتی از دیدگاه اینشتین هم به آن نگاه نمی‌کنیم. بلکه از دیدگاه “ذره و میدان هیگز” (Higgs) “جرم” را بررسی می‌کنیم. به همین صورت، ما از دیدگاه داروین به پدیده “فرگشت” نگاه نمی‌کنیم. امروزه اطلاعات ژنتیک مولکولی بقدری زیاد شده است که ما می‌توانیم به طور مستقل از دیدگاه داروین، فرگشت داروینی را توضیح بدهیم و بپذیریم. حتی نگاه ما (یا حداقل من) به سوسیالیسم (که برای صراحت از اصطلاح سوسیال دموکراسی برای آن استفاده می‌کنم) با نگاه سالهای ۱۸۴۸ تا ۱۸۸۳ فرق می‌کند. ما امروز می‌توانیم نگاهی مستقل از نگاه مارکس به سوسیالیسم داشته باشیم و آرمان‌های او را گرامی بداریم، بدون آن که از تئوری او استفاده کنیم.
۴- خطای چهارم آن‌که غنی‌نژاد در رد کردن سوسیالیسم، با معیارهای تئوریک به قضاوت می‌پردازد و سوسیالیسم را “قابل اجرا” ندانسته و آن را به “بیراهه” رفتن می‌داند. در مقابل، اقتصاد لیبرالی را با معیارهای تئوریک قضاوت نکرده، آن را “قابل اجرا” می‌بیند و اشکالات را فقط اشتباهات اجرایی می‌بیند. من اگر جای او بودم کمی هم به تئوری‌های بسیط و مرکب اقتصاد لیبرالی می‌پرداختم. به عنوان مثال آیا غنی‌نژاد “دست نامرئی” آدام اسمیت را “قابل اجرا” می‌داند؟ آیا “دست نامرئی” در جایی به اجرا درآمده است؟ آن چه که آدام اسمیت به آن اشاره می‌کرد آن بود که تعداد زیادی “قصاب‌، آبجوساز، یا نانوا” وجود داشته باشند که هیچکدام تاثیر خاص و زیادی روی بازار نداشته باشند. آیا در حال حاضر این چنین است؟ در دنیایی که تولید بسیاری از کالاهای اساسی در انحصار تعداد محدودی از شرکت‌های بزرگ است، آیا می‌توان از “دست نامرئی” سخن گفت؟ در این شرایط، ترویج و تبلیغ لیبرالیسم (گاهی هم بدون قید و شرط) مبانی محکم علمی و تئوریک ندارد. ((هر چند که آدام اسمیت خودش با استفاده از ریاضیات در اقتصاد مسئله داشت، ولی آیا امروز هیچ اقتصاددان لیبرالی وجود دارد که پیش فرض “مدل اثر کوچک” (infinitesimal effect) را در مدل‌های پیش‌بینی خود در نظر نگیرد؟))
۵- خطاهای کوچکتر دیگری هم در این مصاحبه غنی‌نژاد وجود دارد که توضیح آن‌ها در این جا نمی‌گنجد. امیدوارم، همانطوریکه قبلا قول داده‌ام، بتوانم به زودی مطلب مفصل‌تری در مورد یک دیدگاه سوسیال دموکراتیک بنویسم.
با احترام – حسین جرجانی


■ تجربه تاریخی نشان داده است که اقتصاد بازار آزاد فقط در کشورهائی جواب داده که صنایع استخراجی(نفت، گاز، زغال سنگ، مس، آهن و...) وجه غالب اقتصادشان نباشد. در این ارتباط مایلم بدانم که نظر آقای غنی‌نژاد درباره چگونگی اداره صنعت انرژی ایران با بهره گیری از الگوی اقتصاد بازار آزاد چیست؟ آیا صنعت انرژی ایران را می‌توان خصوصی‌سازی(نه خصولتی سازی) کرد؟
رضا سالاری


■ سلام آقای سالاری
سؤال خوبی را مطرح کردید که در واقع سؤال من نیز هست. دکتر غنی‌نژاد در آخرین جمله می‌گوید «آزادی مفهوم مخالف نظم نیست بلکه خود منطقی دارد که عمل به آن موجب پیدایش نظمی بسیار پیچیده می‌شود» که بسیار بحث‌انگیز است. به نظر من، در کنار آزادی در اقتصاد، احتیاج به عوامل دیگری (مثل جامعه مدنی نیرومند) نیز هست.
ارادتمند. رضا قنبری. آلمان


■ رضا سالاری گرامی، با سلام. در سوئد هم که صنایع استخراجی نقش مهمی ندارند، سیاست‌های لیبرالی/نئولیبرالی در طی ۳۳ سال گذشته صدمات زیادی به بار آورده است. چنین سیاست‌هایی، به خصوص تحت لوای “آزادی انتخاب” که غنی‌نژاد بر آن تکیه می‌کند، تبلیغ شد و به اجرا درآمد. به عنوان مثال، چنین سیاست‌هایی در زمینه مسکن، درمان (درمانگاه، بیمارستان، آزمایشگاه)، دارو (داروخانه)، سالمندان (خانه‌ها و خدمات مربوط به آن‌ها)، آموزش (از کودکستان تا مدارس ابتدایی و متوسطه)، حفاظت (پلیس) و حتی تولید برنامه برای رادیو و تلویزیون عمومی (public service) به اجرا درآمد. تبلیغات لیبرالی مدعی بودند که با این تغییرات “آزادی انتخاب” بالا می‌رود. در عمل، شرکت‌های بزرگ (حتی گاهی شرکت‌های چندملیتی و شرکت‌های سرمایه‌گذار (investment bank) به سمت ایجاد انحصار چندتایی (الیگوپولی=oligopoly) حرکت کردند، میزان “آزادی انتخاب” را (با کم کردن میزان خودمختاری محلی، شهری و استانی) پائین آوردند و منابع عمومی (مالیات) و خصوصی (درآمد مزدبگیران) را بلعیدند. موسی غنی‌نژاد و اقتصاددانانی شبیه او، در عکس‌العمل به اقتصاد نظامی/دولتی/رانتی ایران، از آن طرف پشت بام به پائین افتاده‌اند.
با احترام – حسین جرجانی




iran-emrooz.net | Tue, 09.01.2024, 16:41
سربازان امام زمان

سعید سلامی

در یکی از روزهای فروردین ۱۳۵۸، در کلاس مشغول تدریس بودم که در زده شد. وقتی در را باز کردم، برات، چاقوکش کمیتۀ شهرمان را با یکی دیگر در پشت در به حالت آماده ‌باش دیدم. هر دو مسلح بودند. برات پاکتِ نامه‌ای در دست داشت و در جواب پرسش من که چی می‌خواهید؟ گفت که از کمیتۀ تبریز پرسش‌هایی در بارۀ تو کرده‌اند؛ حجت‌الاسلام حججی - رئیس کمیتۀ میانه می‌گوید که تو خودت باید جواب نامه را ببری. گفتم که شما خودتان هم می‌توانید ببرید، یا می‌توانید از طریق پست بفرستید.

برات به من نزدیک‌تر شد و راست به صورتم نگاه کرد. حالت چهره و چشمانش جای تردید نداشت: «اگر حرف خوش حالیت نیست طور دیگر باهم حرف بزنیم.» دانش‌آموزان کلاسم دور ما جمع شده و خود را برای درگیری آماده کرده بودند. آن‌ها می‌دانستند که اگر هم‌راه آن‌ها بروم دیگر بازگشتی در کار نیست؛ از این رو می‌خواستند به‌هر قیمتی مانع رفتن من بشوند، اما من می‌دانستم که سرانجام درگیری قابل پیش‌بینی نیست و با شرارتی که در برات سراغ داشتم چه ‌بسا که کار به تیر و تیراندازی می‌کشد. به‌خاطر این به شاگردانم گفتم که به سر جایشان برگردند، من در کمیته مسئله را حل می‌کنم و برمی‌گردم. وقتی از پله‌ها پایین آمدیم و وارد حیاط مدرسه شدیم، متوجه شدم که یک ماشین لندرور در آنجا پارک شده و مأمور مسلحی در کنار آن به انتظار ایستاده است.

در ماشین مرا در صندلی عقب و بین دو مأمور نشاندند و خود برات در صندلی جلو نشست. وقتی ماشین راه افتاد به برات گفتم که سر راه، به خانه سری بزنم و به همسرم بگویم که من احتمالاً شب بر نمی‌گردم. برات گفت نیازی به این کار نیست؛ بعد از تحویل نامه با هم برمی‌گردیم. وقتی از شهر خارج می‌شدیم متوجه شدم که چند مأمور مسلح در دو سوی جاده به حالت آماده‌باش ایستاده‌اند. با دیدن آن‌ها یاد فرماندار و رئیس شهربانی شهرمان افتادم که به من هشدار داده بودند که مواظب خودم باشم، چون‌که کمیتۀ شهرمان شایع کرده است که پانصد قزلباش مسلح برای روز مبادا تربیت کرده‌ام و حالا مأموران در دروازۀ شهر خود را برای درگیری مسلحانه آماده کرده بودند.

در بین راه سعی کردم با برات و بقیه باب گفت‌وگو را بازکنم، اما آن‌ها از هم‌صحبتی با من پرهیز کردند. احساس کردم خودداری آن‌ها از گفت‌‌وگو، نه به خاطر «کومو نیست» و مرتد و نجس بودن من، بلکه به خاطر این بود که آن‌ها فکر می‌کردند در من نیرویی شیطانی‌ای هست که می‌تواند آن‌ها را در همان دم مُجاب و در نتیجه آن‌ها را هم (خدا نیست) بکند؛ پس چه‌ بهتر که هم چون فرصتی به من داده نشود.

وقتی به تبریز رسیدیم، ماشین بعد از طی مسافت اندکی در روبروی در بزرگ آهنی توقف کرد. برات پیاده شد و به من هم گفت که پیاده بشوم. با هم تا نزدیک در پیش رفتیم و برات زنگ کنار در را به صدا درآورد. بعد از چند دقیقه درِ کوچکی در داخل درِ بزرگ باز شد و یک دربان در وسط در ایستاده بود و با کنجکاوی به ما نگاه می‌کرد. برات نامه را به‌ سوی مرد دراز کرد و گفت: «سلامی را آورده‌ایم.» مرد با ناباوری دوباره به ما نگاهی انداخت و گفت: «سلامی؟ سلامی دیگه کیه؟» برات طوری که سلامی را همۀ عالم و آدم می‌شناسند، تو چطور نمی‌شناسی؟ گفت: «این نامه از کمیتۀ میانه و از طرف حجت‌ الاسلام حُججی است. در نامه همه ‌چیز نوشته ‌شده، تو به ما یک رسید بده که اینو تحویل گرفتی و ما برگردیم.» دربان در جواب گفت: «ما که از شما کسی را نخواسته‌ایم که حالا برای تحویلش رسید بدهیم. اگر بدون رسید راضی نیستی می‌توانی او را هم با خودت برگردانی.»

برات از ترس این که «مال بد بیخ ریش صاحبش» و با این تصور این‌ که اگر زیاد چانه بزند دربان از گرفتن من خودداری خواهد کرد، با شتاب نامه را به دستش داد و به ‌طرف لندرور برگشت و با همان شتاب سوار شد و ماشین راه افتاد. من ماندم و دربان. او هنوز داشت با ناباوری به من نگاه می‌کرد. همه‌ چیز در چند دقیقه اتفاق افتاده بود. شاید با خودش فکر می‌کرد: «اینکه ظاهراً آدم معقولی به نظر می‌رسد، پس چرا آن‌ها با عجله خواستند از شرش خلاص بشوند و گذاشتند و رفتند؟» دقیقه‌ای به سکوت گذشت. مرد خود را کنار کشید و با اشاره به من فهماند که وارد بشوم.

دربان در سالن راهرو وارد یک انباری شد، با یک کیسۀ پلاستیکی برگشت، به من داد وگفت: «برو تو لباساتو عوض کن.» نگاهی به داخل کیسه انداختم. یک شلوار و یک پیراهن راه‌ راه داخلش بود. به دربان گفتم لازم نیست لباس‌هایم را عوض کنم، من امشب برمی‌گردم. دربان با نیم تبسمی به من نگاه کرد و گفت: «مهم نیست، هر وقت برگشتی باز هم عوضش می‌کنی.» معلوم بود که قبلا هم از این حرف‌ها شنیده بود.

زندان تبریز را در آن روزها دو برادرِ به نام یزدانی اداره می‌کردند. زندانی‌های تبریزی که آن‌ها را می‌شناختند، می‌گفتند که این دو برادر از شرورهای بنام تبریز و از پایه‌گذاران و متلک پران‌های‌ معروف «اِشّک‌لر قهوه خاناسی» - قهوه‌خانۀ خران - هستند. برادر بزرگ‌تر کمتر به داخل بند می‌آمد، اما برادر کوچک‌تر هر روز با کوله باری از فحش‌های منحصر به ‌فرد و دست‌اول به بند سری می‌زد.

یک روز در هواخوری از دیدن دو برادر که در یکی از شهرهای آذربایجان پلیس بودند، شگفت ‌زده شدم. دیدن من هم برای آن‌ها در محیط زندان غیرمنتظره بود. من در سال‌های تحصیل در تبریز، با رضا برادر کوچک‌تر آن‌ها که دانشجوی رشتۀ پزشکی بود، در کوی دانشگاه هم‌‌اتاق بودم و در دیدارشان از رضا با هم آشنا شده بودیم. من هم مثل رضا به آن‌ها داداش تقی و داداش نقی می‌گفتم. داداش تقی، برادر بزرگ‌تر، جزو بازیکنان والیبال زندان بود اما نقی معمولا با خود و در خود دور میدانِ بازی قدم می‌زد.

نقی از دیدن من یکه خورد و دلیل بازداشت شدنم را پرسید. به خاطر پرهیز از صحبت‌های غیر لازم گفتم که مرا به خاطر تفنگ شکاری‌ام گرفته‌اند. لبخندی زد و مثل سال‌های پیش مرا به اسم کوچک خطاب کرد و گفت: «سعید جان، تو اینجا دو سه روزی بیشتر مهمان نیستی، اما تکلیف ما روشن نیست.» و وقتی دلیل بازداشت شدن‌شان را پرسیدم، قیافۀ معصومانه‌ای گرفت و گفت: «نمی‌دانم، هیچی نمی‌دانم، سر خدمت بودیم که من و داداش تقی را گرفتند و آوردند اینجا.» از حال‌وروز برادرشان رضا جویا شدم. گفت که حالش خوبه، ازدواج‌کرده و در شهرشان در مطب خودش مشعول است.

بعد از چند روز مرا از بند عمومی به بند سیاسی منتقل کردند. دو برادر تقی و نقی هم به بند سه منتقل شدند. من و نقی گاهی در راهرو هم‌صحبت می‌شدیم، اما داداش تقی را کمتر می‌دیدم.

بند سه میدان بازی نداشت و در هواخوری می‌شد فقط در راهرو قدم زد. مرا به سلولی دادند که به‌ جز یک آخوند نسبتاً جوانی که بهِ او «آشیخ» می‌گفتند، همه‌شان قبلا کارمند ساواک بودند. آشیخ همیشه در حال دراز کشیدن در روی تخت خودش بود. با همه شوخی می‌کرد، شوخی‌های خیلی جِلف که حتی در بین زندانیان عمومی هم معمول نبود. او درازکش در بازی‌های داخل سلول هم شرکت می‌کرد. من از آن‌ جایی ‌که می‌دانستم که دست او هم مثل من بسته است و «هیچ غلطی نمی‌تواند بکند»، خیلی سر به ‌سرش می‌گذاشتم و می‌گفتم: «مگه خری که همیشه دراز می‌کشی و متلک می‌پرانی، پا شو مثل بچه آدم بشین.» و آشیخ هم انگار نه‌ انگار؛ به روی خودش نمی‌آورد و با یک شوخی وقیح مرا از رو می‌برد؛ و اغلب می‌گفت: «الهی ببینم که تو هم به روز من گرفتار بشی.» و چون این قضیه هر روز تکرار می‌شد و من از واقعیت ماجرای او آگاه نبودم، یک روز مجید، یکی از هم ‌سلولی‌ها مرا در راهرو کشید کنار و گفت: «زیاد سر به‌ سر آشیخ نذار، چند روزه که آوردنش اینجا. بعد از بازداشتش بردنش بیرون شهر و به اتهام ساواکی بودن چند نفره بهش تجاوز کرده‌اند، به خاطر این حالا نمی‌تونه بشینه.»

از آن روز به بعد، نسبت به آشیخ احساس دوگانه‌ای داشتم؛ از یک ‌سو از او بدم می‌آمد، و از سوی دیگر، از این‌ که به جسم و روحش تجاوز شده بود با او احساس هم‌دردی می‌کردم.

بازپرسی در ساختمان مجاور صورت می‌گرفت. برای رفتن به بازپرسی یکی از زندانبانان که معمولاً مأموران جوان بودند، زندانی را تا ورودی سالن ساختمان هم‌راهی می‌کرد. بین دو ساختمان، محوطۀ باز و نسبتاً درازی بود که در انتهای آن درِ بزرگ آشپزخانه و یکی از درهای جانبی زندان قرار داشت. از این در با کامیون برای آشپزخانه مواد غذایی می‌آوردند. پس از چند روز مرا به بازپرسی خواستند. بازپرس مرد میان‌ سالی بود با ریشی پر پشت و چهره‌ای ملایم اما با ماسکی از خشونت. از نگاه اول می‌شد شیطنت و شوخ‌ طبعی را از ورای چشمان میشی‌اش خواند و فهمید که آن چهره نقابی است ساختگی. معلوم بود که او هم نه به خاطر اعتقادش، بلکه مسند بازپرسی زندان را به‌ عنوان شغل و برای به دست آوردن «یک ‌لقمه‌ نان» انتخاب کرده است. لقمه نانی که اگر رل‌اش را خوب بازی می‌کرد، می‌توانست در آینده به خانه و کاشانه و سفرۀ رنگین تبدیل شود.

یک روز طرف‌های ظهر که بعد از بازپرسی وارد راهرو شدم تا همراه یکی از مأمورها به بند خود برگردم، نقی هم از یکی از اتاق‌ها بیرون آمد، با مأمور همراه من که از قبل او را می‌شناخت، سلام‌علیک کرد و با من هم خوش‌ و بش کردیم. نقی، برخلاف سن‌وسال و قدوقوارۀ بلندش قیافۀ معصومی داشت. من همیشه با دیدنش به یاد برادرش دکتر رضا می‌افتادم. تازه وارد محوطۀ باز بین دو ساختمان شده بودیم که مأمور هم‌راه ما، گویا کلید در را در راهرو جا گذاشته بود؛ رو کرد به من و نقی و گفت: «شما بروید به بند، در راهرو را بزنید تا برایتان باز کنند، من هم دنبالتان می‌آیم.» و به شوخی اضافه کرد: «جان مادرتان چپ و راست نپیچید ها، راست برید طرف در.» و برگشت به طرف راهرو دنبال کلید.

هنوز دو سه قدمی بیشتر نرفته بودیم که صدای ماشینی در پشت سرمان، از انتهای حیاط به گوش رسید. به‌سوی صدا برگشتیم. کامیونی از در بزرگ وارد محوطه ‌شده و به سوی آشپزخانه پیچید. باز ماندن در انگار نقی را غلغلک داد. به من نگاه کرد. من هم با تعجب به نقی نگاه کردم: «که چی؟» نقی گفت: «سعید جان بیا دربریم.» من ناباورانه به او نگاه کردم. نقی فهمید که من نیستم، بنابراین باعجله و با هیجان گفت: «من رفتم؛ به کسی نگو.» من سریع به راه خود ادامه دادم، در بند را زدم و تا در باز شود، به‌آرامی برگشتم و پشت سرم را نگاه کردم. در همچنان باز بود، اما از نقی اثری نبود. نقی در رفته بود.

فرار و غیبت زندانی را فقط بعد از ساعت خواب می‌شد از خالی بودن تخت‌خوابش فهمید، بنابراین نقی وقت کافی داشت تا از محوطه و ساختمان زندان دور شود.

چند روزی گذشت. مأموری با داد و فریاد همه را به زیر هشتی فرا می‌خواند. کمی بعد، همه در زیر هشتی در انتظار خبر و یا حادثه‌ای ناگوار پشت به دیوار ایستاده بودیم. بعد از دقایقی چند مأمور مسلح سراسیمه سررسیدند و بدون این‌که به کسی نگاه کنند، دایره‌ وار در زیر هشتی ایستادند؛ انگار در سناریوی پیش ‌ِرو نقش وحشت‌آفرینی به آن‌ها محول ‌شده بود که می‌بایست بی‌هیچ عیب و نقصی بازی کنند. زندانی‌ها بیشتر از اینکه کنجکاو باشند وحشت‌زده بودند. آن‌ها حتا با هم‌دیگر پچ‌ پچ هم نمی‌کردند. هم‌چون نمایشی برای زندانی به هر حال وحشت‌افرین است؛ چون قربانی یا قربانی‌ها ممکن است در همان صحنه انتخاب شوند. آنان به تجربه دریافته‌اند که اتهام یا تبرئه در ج.ا. معمولا بعد از شکنجه و یا اعدام اعلام می‌شود.

از ته راهرو صدای گام‌هایی به گوش می‌رسید که هر لحظه نزدیک و نزدیک‌تر می‌شد. بالاخره دو مأمور همراه یزدانی کوچک‌تر در حالی که ‌یکی را تقریبا روی زمین می‌کشیدند، به جمع بازیگران نمایش وحشت و دهشت اضافه شدند. سروصورت خون‌ آلود و لت‌وپار ‌شدۀ زندانی، آشکارا نشان می‌داد که تا همین چند دقیقه پیش هم زیر به‌زن‌ و به‌کوب بی‌رحمانه بوده است. مأمورها به اشارۀ یزدانی، زندانی نیمه جان را وسط صحنه پرت کردند. زندانی بی‌اراده و هم‌چون یک کیسۀ خالی روی زمین پهن شد. یزدانی هم چون صیادی فاتح در کنار شکار خویش ایستاد و با نگاهی وحشت‌آفرین زندانی‌ها را برانداز کرد. از اظطراب و وحشت زندانی‌ها راضی به نظر می‌رسید. نیم فریاد گفت: «آن‌ها که به سرشان زده تا از دست ما که همانا دست عدالت پروردگار لاشریک است فرار کنند و یا به فرار زندانی دیگری کمک کنند، روزگار بهتر از این نخواهند داشت. این مادر ق... را که می‌بینید کمک کرده که برادرش در یک عملیات پیچیده از زندان فرار کند و زمانی که نوبت فرار خودش رسید، برنامه‌اش به حول و قوت پروردگار قهّار از طرف سربازان امام زمان که شبانه‌روز و با چشمانی باز مراقب شما هستند، لو رفت. آن‌ها که بخواهند از این گُه‌ها بخورند، بدانند که عاقبتشان بهتر از این مادر ق... نخواهد بود.» آنگاه دوباره نگاهی به زندانی‌ها که چون سایۀ بی‌جان و دو بُعدی به دیوار چسبیده بودند انداخت تا تأثیر صحنۀ شوم و تهدیدات خود را در چهرۀ آن‌ها ببیند. سپس به اشارۀ او مأمورها، دو بازوی زندانی را گرفته و کشان‌کشان پشت سر یزدانی به راه افتادند. زندانی‌ای که در خون خود غوطه‌ور بود و روی زمین کشیده می‌شد، تقی برادر بزرگ نقی بود. یک لحظه به سرم زد که فریاد بکشم و واقعیت را داد بزنم و بگویم که داداش تقی روحش هم از ماجرا خبر ندارد. اما، اما دیگر دیر شده بود. چرا مسئولین زندان را بعد از فرار نقی همان ساعت، همان لحظه و هرچه زودتر در جریان نگذاشته بودم؟ هم‌دستی با فرار یک زندانی! و معرکه‌ای دیگر.

سلول ما پنجرۀ کوچکی داشت که همیشه بسته بود و از بیرون با مفتولی درهم برهم محکم شده بود. آن‌ سوی پنجره محوطۀ بازی بود که در یک ‌گوشۀ آن حمام و در گوشۀ دیگر مسجد زندان قرار داشت. در روزهایی که نوبت حمام زندانیان بندهای دیگر بود، زندانیان به ‌نوبت در تخت بالایی سلول می‌نشستند و آن‌ها را شناسایی می‌کردند؛ و اگر آشنایی در بین آن‌ها می‌دیدند، با تعجب و با صدای بلند می‌گفتند: «اِ اِ ابراهیم قیرقی دا بیردا!»ِ (اِ اِ ابراهیم قرقی هم اینجاست!)، «اِ اِ جاواد قَمَه دَه بیردا! » ... من چون کسی را نمی‌شناختم معمولاً نوبتم را به بقیه می‌دادم؛ اما یک بار که رفتم بالای تخت، جوانی را دیدم که دست پیر مردی را که به زور راه می‌رفت گرفته و از پله‌های حمام بالا می‌آید. این صحنه نظرم را به خودش جلب کرد و با خودم فکر کردم که آن پیر مرد چکاری می‌تواند بکند که در هم‌چون شرایطی راهش به زندان بیفتد. وقتی آن‌ها از نزدیک پنجره رد می‌شدند، جوان را شناختم، دکتر رضا، برادر تقی و نقی بود؛ همراه پیرمردی که به‌سختی راه می‌رفت.

چند هفته‌‌ای گذشت. یک‌روز داشتم در را‌هرو قدم می‌زدم که داداش تقی را دیدم؛ داشت در راهرو لنگ‌ لنگان قدم می‌زد. از هیکل استوارش جز تنی تکیده و جسمی خمیده چیزی بر جای نمانده بود. به‌ زحمت حرف می‌زد. از زندانی نباید خیلی سوال کرد؛ اما با احتیاط و دل‌جویانه حالش را پرسیدم و سراغ نقی را گرفتم. نگاه بی‌رمقی به من انداخت و گفت: «نمی‌دانم. هیچی نمی‌دانم. کُرّه خر دررفت و ما را تو هچل انداخت.» لحظۀ فرار پیش چشمم زنده شد؛ آن لحظۀ لعنتی! گفتم که چند روز پیش دکتر را دیدم که با پیر مردی از حمام بیرون می‌آمد. گفت: «...آره، رضا را با پدرم به گروگان گرفته‌اند تا نقی برگردد و خودش را معرفی کند ...» به داداش تقی نگاه کردم اما نه به صورتش؛ چیزی نگفتم. احساس شرمندگی و گناه می‌کردم.


سعید سلامی
۹ ژانویه ۲۰۲۴ / ۱۹ دی ماه ۱۴۰۲



نظر خوانندگان:


■ سپاس از به اشتراک گذاشتن گوشه‌ای از گذشته خود. نسلی از روشنفکران ایران فراوان درد مشترک دارند و دغدغه ها و دلواپسی‌های مشترک. جزییات گذشته را چه خوب به یاد دارید و چه روان نوشتید. برای برخی از ما کمک گرفتن از نیروی فراموشی راهی بوده که چهار دهه اخیر را سر کنیم.
موفق باشید، پیروز


 




iran-emrooz.net | Mon, 08.01.2024, 17:49
فاجعه‌ی کرمان و روایتِ وسط‌بازها

علی آزاد

با نگاهی متفاوت به احمد زیدآبادی

پیشاپیش عرض می‌کنم که واژه‌ی “وسط-باز” چندان مورد پسند من نیست. بر این باورم که شخصیت‌هایی چون آقایان زیدآبادی، سهند ایران مهر، محمد فاضلی، بیژن عبدالکریمی و ... بسیاری دیگر که در سپهر اجتماعی ایران حضور دارند و با قلم و قدم‌شان می‌توانند نقشی موثر بیافرینند، بیش از آنکه در “میانه” بایستند، عملن، خواسته یا ناخواسته، جانب عمله‌ی ظلم را می‌گیرند. و این جای بسی تاسف است. در این رابطه پرسش مهم این است: در مسیر رخدادهای فاجعه‌بار ۴۵ سال گذشته، ایستادنگاه چنین شخصیت‌هایی کجاست؛ آنان در کدام سوی تاریخ ایستاده‌اند؟

فاجعه‌ی خونبار کرمان و کشته‌شدن نزدیک به ۱۰۰ نفر، دل هر انسان و هر وجدان بیدار را به درد می‌آورد. با این حال ما در جامعه‌ای زندگی می‌کنیم که حاکمان آن، دست‌کم، ۴۵ سال است که به ملت شربت شهادت می‌فروشند تا آجر اخروی را نصیب‌شان کنند. بدیهی و طبیعی‌ست که در چنین محیطی، وجدان‌های بیدار از این فرهنگِ مرگ‌اندیش و مرگ‌پرور، خسته و دل‌زده شده‌باشند و اگر فرصتی دست دهد بر علیه آن بشورند.

در چنین فضایی، تعدادی از شخصیت‌های نامبرده در بالا، بجای پرداختن به دلایل و ریشه‌های چنین فجایعی، دنبال ‘آتو’ و بهانه  می‌گردند تا با پرداختن به آن گریبان خود را از آنچه در زیر پوست شهر می‌گذرد رها سازند. یکی از این آقایان از واکنش علی کریمی به فاجعه‌ی کرمان ‘بُل’ می‌گیرد و از آن یک جریان درست می‌کند بنام “کریمیسم” و شروع می‌کند به تخطئه‌ی این موجودِ موهون.

در این راستا کارِ احمد زیدآبادی، شگفت‌انگیز‌تر است، اگر چه چنین کاری در نزد او مسبوق به سابقه است.

برای بار نخست نیست که آقای زیدآبادی به ایرانیان خارج از کشور حمله‌ور می‌شود. افاضات ایشان در این زمینه، در ۱۰ سال گذشته، طوماری بلند و بالا می‌شود. در نوشته‌های زیدآبادی نشانی از نقد نیست. او در کانال تلگرامی‌یِ “نگاه متفاوت” از هر فرصتی بهره می‌جوید تا ایرانیان در غربت را با چوبِ آقامعلمی‌اش “بنوازد”. او بویژه ایرانیانی را که آشکارا با ج.ا.ا. مخالف‌اند، مورد حمله قرار می‌دهد.

زیدآبادی در ماجرای حمله تروریستی در کرمان هم، به آسانی از کنار دیدگاه‌های حاکمان درباره‌ی حادثه‌ی مرگبار کرمان می‌گذرد. کم نشنیدیم از حاکمانی که این حادثه را لطف الهی می‌خوانند (از جمله علم‌الهدی) و یا می‌گویند انتقام کشته‌شدگان «قبل از شهادتشان گرفته شده است” (حسین سلامی فرمانده سپاه)؛ و یا دیگرانی که به “خانواده شهدای کرمان تبریک می‌گویند”(احمد خاتمی). زیدآبادی این اظهاراتِ وهم‌آلود را توهین به مردم نمی‌داند یا دست‌کم به نقدِ جدی و بنیادی این تفکر نمی‌نشیند. او نمی‌گوید که این تفکرات و اموزش‌های واپس‌گرا یکی از بلاهای اصلیِ جامعه‌ی ما هستند.

در عوض زیدآبادی می‌آید و به ایرانیان خارج از کشور ‘گیر’ می‌دهد. اینبار، به زعم خودش، با یک تیر دو نشان می‌زند. او در این شیرین‌کاری هم ابی، خواننده‌ی محبوب، و هم علی کریمی، فوتبالیست سرشناس، را نشانه می‌گیرد. او علی کریمی را به “اهانت بی‌دلیل به بی‌گناهان” متهم می‌کند و به ابی از “ورود به بازیچه‌ی منازعات پوچ و بی‌حاصل” هشدار می‌دهد.

اِشکالِ کارِ زیدآبادی در اتهام‌زنی به علی کریمی یا هشدار به ابی چیست؟ اشاره‌ی علی کریمی به آنکه عده‌ای بدنبال شربت رفتند و مرگ نصیب‌شان شد، اشاره به این واقعیت تلخ است که حکومت بخشی از مردم را یا به هوای ساندیس و ساندویچ و ...، یا به ابزار تحمیق و یا به زور - بچه مدرسه‌ای‌ها - به این مراسم می‌برد. اینکه بخشی از مردم از سر باور‌های دینی و یا ارادت‌شان به اینگونه مراسم‌ها می‌روند، نافی‌ی آن واقعیتی نیست که علی کریمی به آن اشاره می‌کند. شوربختانه زیدآبادی چشم‌هایش را بر این واقعیت‌ها می‌بندد. حتی عدم مشارکت خانواده‌ی سلیمانی در آن راهپیمایی و عزاداری نیز، برای زیدآبادی‌ی نکته‌سنج، پرسش‌برانگیز نیست.

اما ماجرای هشدارِ زیدآبادی به ابی بسی تلخ‌تر و شرم‌آگین است. او نمی‌گوید که ابی چه گفت و چرا از علی کریمی پشتیبانی کرد. بنا بر شواهد ج.ا.ا.، بوسیله‌ی معاون دفتر رئیسی، علی کریمی را تهدید به قتل می‌کند. ابی در پی‌ی این رخ‌داد در پشتیبانی از علی کریمی یادداشتی نوشت و تاکید کرد: «علی آقای کریمی، شما در قلب مردم ایران جا داری و چنین تهدیدهایی از سمت حکومت معلوم‌الحالی که جنایت و ظلم و ستمش بر همگان آشکار است، یک پیام ساده دارد و آن چیزی نیست جز ایستادن شما در جای درست تاریخ! ... “.

زیدآبادی به محتوای پیام ابی توجهی ندارد. او، پس از ۴۵ سال، هنوز نمی‌خواهد بپذیرد که ما با یک حکومت جنایت‌پیشه، ظالم و ستم‌گر روبرو هستیم. و لذا هر اشاره‌ای به “جای درست تاریخ” را بر‌نمی‌تابد؛ شمشیرش را از روی می‌بندد و بی‌محابا بر صورت ایرانیان در خارج تیغ می‌کشد. زیدآبادی، خواسته یا ناخواسته، همه‌ی تلاش‌ها و مبارزات بخش بزرگی از  مردم ایران - در داخل یا خارج - با حکومتِ واپس‌گرا را “منازعات پوچ و بی‌حاصل” می‌نامد و بر پایه‌ی این نگاه به کنش‌‌گری می‌پردازد. این است “نگاه متفاوت” او به ایران و به مردمانش. شوربختانه.

و شوربختانه چنین نگاهی و چنین کنش‌گری‌ای که خیل عظیمی از صاحب‌قلمانِ عافیت‌اندیش سالهاست که پی می‌گیرند، هیچ کمکی به گشودنِ هیچ گره‌‌ای از جنبشِ بالنده‌ی زن زندگی آزادی نمی‌کند. آنچه که این جنبش بیش از هر چیز نیاز دارد، هم‌دلی و هم‌آوایی‌ی همه‌ی جریان‌هایی است که به راهی دیگر باور دارند بجز راهی که در ۴۵ سال گذشته طی شده‌است.

باید دید این آقایان چه نقشی در جریان انتخابات نمایشی‌ی در پیشِ رو ایفا خواهند کرد. آیا همچنان در سویه‌ی نادرست تاریخ می‌ایستند و، خواسته یا ناخواسته، آب در آسیاب واپس‌گرایان می‌ریزند؟

علی آزاد
۱۸ دی ۱۴۰۲





iran-emrooz.net | Sat, 06.01.2024, 11:46
ترفند‌های خامنه‌ای در مواجهه با بحران‌های نظام

م. روغنی

بی‌تردید خامنه‌ای با یکی از دشوارترین ایام ولایت فقیهی خود در ۳۵ سال گذشته دست به گریبان است. بحران مشروعیت در داخل و بحران تنش‌های منطقه‌ای ناشی از رویکرد گروه‌های تروریستی وابسته به سپاه قدس، رهبر خودشیفته جمهوری اسلامی را با چالش‌های بی‌سابقه روبرو ساخته است.

۱- بحران مشروعیت در داخل

کارکردهای اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و امنیتی جمهوری دینی در چند دهه اخیر و سرکوب‌های وحشیانه بازوهای نظامی امنیتی رهبر، در جریان خیزش‌های ۹۶ و ۹۸ و جنبش زن زندگی آزادی، اکثریت مردم ایران را به تدریج به این نتیجه رسانده است که راه رهایی از فلاکت کنونی گذار از نظام دینی و برپایی جمهوری سکولار و دمکراتیک در کشور است.

بر اساس نظرخواهی موسسه “گمان” در سال ۱۴۰۱، که در آن نظر بیش از ۲۰ هزار نفر جویا شده است، ۸۸ درصد پاسخ دهندگان گفته‌اند خواهان یک “نظام مردم سالار و دمکراتیک”اند.[۱]

خامنه‌ای در مواجه با خواسته‌های دمکراتیک اکثریت مردم که در مبارزات صنفی، جنبش‌های دانشجویی، نا فرمانی مدنی شجاع زنان مخالف حجاب اجباری و یا تظاهرات در کف خیابان همراه با شعار “مرگ بر دیکتاتور” نمایان شده، از سرکوب شدید اعتراض‌ها و بی‌اعتنایی به خواسته‌ها استفاده کرده و همواره این اعتراض‌ها را به دشمان نسبت داده است. دهه‌هاست که روابط خامنه‌ای تنها به هواداران حزب اللهی، کارگزاران فرمانبر رانت‌خوار و نیروهای نظامی - امنیتی منحصر شده است.

در این رویکرد اکثریت جامعه ناخشنود، به عنوان ابزاری برای مشروعیت‌بخشی به حکومت دیکتاتوری و نظام دینی به شمار می‌آیند و از جمله از تظاهرات حکومتی، راه‌پیمایی اربعین مجهز به ایستگاه‌های صلواتی و به ویژه “انتخابات” برای اثبات مشروعیت حکم‌رانی و توجیه راهبردهای ناکارآمد اداره کشور، بهره گرفته است.

قرار است در اسفند ماه سال جاری انتخابات مجلس فرمایشی و خبرگان رهبری انجام شود. براساس یک نظر سنجی حکومتی نرخ مشارکت در کلان‌شهر تهران تنها ۸ درصد پیش‌بینی شده است. این درصد در انتخابات بی‌رمق مجلس کنونی ۱۸ درصد بوده است.[۲]

این درصد از مشارکت که ژرفنای مشروعیت‌باختگی رژیم خامنه‌ای را بیان می‌کند، دیکتاتور را به وحشت انداخته و ناچار ساخته از تمام ترفندهایش برای کشاندن درصد بیشتری از مردم به پای صندوق رای بهره گیرد:

- در دوشنبه دوم آبان ۱۴۰۲ چند روزی پس از افشای ابرفساد ۳،۷ میلیارد دلاری چای دبش، به یاد انتخابات افتاد و مدعی شد “اگر انتخابات در کشور نباشد، یا دیکتاتوری است، یا هرج و مرج و نا امنی است”[۳] گویا با برگزاری دهها “انتخابات” مهندسی شده از زمان روی کار آمدن جمهوری ولایی تا کنون، از دیکتاتوری خمینی و یا خود کامگی رهبر کنونی جلوگیری شده است!

- در ششم دی ماه خامنه‌ای در دیدار با زنان از آنان خواست “همسران و فرزندان خود را به فعالیت در انتخابات وادار کنید”[۴]. البته در گفتار ویراست‌شده وی که در تارنمای رهبر انتشار یافت، واژه “وادار” به “ترغیب” تغییر یافت!

- در سیزدهم دی رهبر در دیدار با مداحان درباری، تکیه نظام ولایی بر قدرت نرم را راهبردی خواند، “شرکت در انتخابات [را] وظیفه”[۵] نامید و سپس با توسل به تهدید، مخالفت با انتخابات را مخالفت با اسلام و با نظام سنجید[۶].

- خامنه‌ای در دیدار با خانواده قاسم سلیمانی مدعی شد که در ۲۲ سال پیش در دیدار با برخی از اعضاء سپاه بدون آمادگی پیشین “صحبت گرم و گیرایی کردم. من حرف می‌زدم اما حرف خدا بود و زبان من بود و خیلی اثر گذار بود.”[۷]!

خامنه‌ای که فردی کاملا خودشیفته است با این سخنان خود را در جایگاه پیامبران قرار داده از این راه خواسته است به کارکرد ۳۵ ساله اداره کشور مشروعیت قدسی بخشد. این در حالی است که نیروی‌های سرکوبگر رژیم نتوانستند حتی امنیت شهروندان بی‌گناه در مراسم حکومتی سالگرد قاسم سلیمانی را تامین کنند و ده‌ها شهروند ایران به دست تروریست‌های داعش سلاخی شدند.

خامنه‌ای با این ادعایی خدایی و کارنامه رهبری ۳۵ ساله‌اش ثابت کرد که گفته‌هایش در اولین مجلس خبرگان رهبری، از اعتبار کافی برخوردار بوده است: ” باید خون گریست بر جامعه اسلامی که حتی احتمال [رهبری] کسی مثل بنده در آن مطرح شود.”[۸]

۲- بحران تنش افزایی‌های منطقه‌ای “محور مقاومت”

با یورش تروریستی گروه بنیادگرای حماس به اسراییل که کشته شدن ۱۲۰۰ نفر و گروگان گیری ۲۴۰ نفر شامل کودکان خرد سال را در پی داشت و واکنش جنایت کارانه دولت راست گرای اسراییل عمدتا علیه مردم بی پناه غزه، فصل تازه‌ای در تاریخ خاورمیانه گشوده شد.

گروه‌های تروریستی بنیادگرای “محور مقاومت” در کشورهای یمن، عراق، سوریه و لبنان که از پشتیبانی مالی و تسلیحاتی خامنه‌ای برخوردارند، با رعایت خط قرمز‌های اسراییل و آمریکا مبنی بر خودداری از گسترش جنگ، به یاری حماس شتافته و با یورش به اسراییل، نیروهای آمریکایی در عراق و سوریه و کشتی‌های تجاری در دریای سرخ کوشیده‌اند به این گروه بنیادگرا یاری رسانند.

حضور بازدارنده ناوهای جنگی آمریکا در مدیترانه و دریای عمان و تهدید‌های مکرر اسرائیل نه تنها گروه‌های مورد پشتیبانی خامنه‌ای را از گسترش جنگ باز داشت بلکه رهبر خودکامه و سپاه را به‌رغم رجزخوانی‌های چند دهه گذشته مبنی بر نابودی اسراییل، به تلاش انداخت تا دخالت‌شان در حمله تروریستی حماس به اسراییل و رویدادهای پسا ۷ اکتبر را انکار کنند.

با وجودی که رویکرد “منفعلانه” رژیم ولایی مورد انتقاد برخی از گروه‌های بنیادگرا از جمله حماس قرار گرفته است اما با توجه به مشروعیت‌باختگی نظام در داخل و مشکلات گوناگون گریبانگیر نهاد‌های ناکارآمد رژیم، خامنه‌ای از رویارویی مستقیم با اسراییل و آمریکا کاملا در هراس است و ترجیح می‌دهد تنها با پشتیبانی‌های تسلیحاتی و مالی پنهانی از گروه‌های بنیادگرا، عملیات ایذایی علیه اسرائیل و پایگاه‌های آمریکا و آبراه تجاری جهانی در دریای سرخ را زنده نگه دارد.

روزنامه نیویورک تایمز گزارش داده خامنه‌ای دستور داده است عملیات پنهانی گروه‌های نیابتی علیه اسراییل و پایگاه‌های آمریکایی در عراق و سوریه نیز محدود گردد[۹].

رهبر خود کامه حتی پس از ترور سید رضی موسوی از فرماندهان ارشد سپاه در سوریه و صالح العاروری معاون فرمانده حماس در لبنان نیز خواستار “صبر استراتژیک” شده است.

کاهش و یا پایان خشونت در خاورمیانه در گرو گذار از نظام ولایی و تشکیل دولتی سکولار دمکرات در ایران، تشکیل دو دولت مستقل فلسطین و اسراییل در کنار یکدیگر و پیکار با بنیادگرایی اسلامی و یهودی در منطقه است. بی‌تردید مرگ خامنه‌ای خودشیفته به این فرآیند یاری رسانده و راه مشارکت ملت ایران در سرنوشت خویش را هموار خواهد ساخت.

دی ماه ۱۴۰۱
mrowghani.com
———————————————
[۱] - نتایج یک نظر سنجی: اکثریت خواهان برچیدن نظام جمهوری اسلامی، دویچه وله ۱۲/۲/۱۴۰۱
[۲] - آمار یک فعال اصولگرا از میزان مشارکت در انتخابات، تابناک، ۱۴ دی ۱۴۰۲
[۳] - علی خامنه ای: اگر انتخابات نباشد در کشور دیکتاتوری می‌شود، رسانه‌های ایران، ۲ دی ۱۴۰۲
[۴] - خامنه‌ای در دیدار با زنان: همسران و فرزندان خود را به فعالیت در انتخابات وادار کنید. رسانه‌های ایران، ۶ دی ۱۴۰۲
[۵] - رهبر انقلاب: شرکت در انتخابات وظیفه است، دنیای اقتصاد، ۱۳ دی ۱۴۰۲
[۶] - تاکید دوباره خامنه‌ای برای مشارکت در انتخابات: هرکس با انتخابات مخالفت کند با نظام مخالفت کرده است.، یورونیوز، دوم ژانویه ۲۰۲۴
[۷] - واکنش‌های گسترده به ادعای خامنه‌ای در باره “حرف خدا” از “زبان” او: دیکتاتور دیگر کنترلی بر خود ندارد.، صدای آمریکا، ۱۲ دی ۱۴۰۲
[۸] - همان جا
[۹] - نیوتورک تایمز: خامنه‌ای از فرماندهان سپاه خواست “صبر استراتژیک” داشته باشند، العربیه، ۵ ژانویه ۲۰۲۴





iran-emrooz.net | Thu, 04.01.2024, 20:54
اسراییل برای امنیت خود به رهبری جدید نیاز دارد

اکونومیست/ ترجمه: جمشید خون‌جوش

سرمقاله آخرین شماره اکونومیست

در خاورمیانه آشوب است. در غزه ۲ میلیون غیرنظامی جنگ زده در خطر قحطی هستند. حملات حوثی‌ها به کشتی‌های باری، تجارت جهانی را تهدید می‌کند. مرز شمالی اسرائیل پس از ترور یکی از رهبران حماس در دوم ژانویه در بیروت متشنج است. یک روز بعد دو انفجار در ایران باعث کشته شدن ۱۰۰ نفر شده است. ایرانی‌ها ابتدا «تروریست‌ها» و سپس آمریکا و اسرائیل را مقصر دانستند. ممکن است جنگ بین اسرائیل و حزب‌الله، شبه‌نظامیان تحت حمایت ایران در لبنان، رخ دهد. دو چیز روشن است. حملات ۷ اکتبر در حال تغییر شکل خاورمیانه است. و اسرائیل تحت رهبری بنیامین نتانیاهو مرتکب اشتباهاتی می شود که امنیت آن را تضعیف می‌کند.

از زمان قتل‌عام غیرنظامیان اسرائیلی توسط حماس در ماه اکتبر، اسرائیل مجبور است در دکترین امنیتی دیرینه خود تجدیدنظر کند. این دکترین شامل دست کشیدن از صلح با فلسطینی‌ها، ساختن دیوارها و استفاده از فناوری برای دفع حملات موشکی و نفوذ بود. اما این دکترین عمل نکرد. فلسطینی‌ها رادیکالیزه شدند و دیوارها جلوی جنایات هفتم اکتبر را نگرفتند. همچنین، پدافند هوایی اسرائیل ممکن است توسط زرادخانه موشکی پیشرفته‌تر شبه‌نظامیان مورد حمایت ایران که از لبنان، یمن و جاهای دیگر به سوی آن هدف رفته‌اند، تحت فشار شدیدی قرار گیرند.

یک دکترین امنیتی جدید اسرائیل چگونه ممکن است عمل کند؟ اکونومیست از برکناری حماس از قدرت در غزه حمایت می‌کند: حماسی که مردم آنجا را سرکوب و فقیر کرده است و همچنین مانعی برای صلح است. اما اسرائیل باید روشن کند که جنگش با تروریست‌هاست. این به معنای استفاده عاقلانه از زور و اجازه دادن به کمک‌های بیشتر (به غیر نظامیان) است. همچنین به معنای داشتن برنامه‌ای برای پس از جنگ است که مسیر را برای تاسیس یک کشور فلسطینی میانه‌رو هموار می کند. چنین رویکردی کمک خواهد کرد تا حمایت آمریکا و جاهای دیگر از اسرائیل باقی بماند. این امر حیاتی است: آمریکا جلوی ایران را می‌گیرد و از تنش‌زدایی میان اسرائیل و کشورهای حاشیه خلیج فارس که با نفوذ ایران نیز مخالف هستند، حمایت می‌کند. مهمتر از همه، امنیت خود اسرائیل را تضمین می‌کند.

افسوس که آقای نتانیاهو در غزه، از این منطق پیروی نکرده است. تاکتیک‌های اسرائیل نشان‌دهنده بی‌توجهی غیرضروری به جان غیرنظامیان است. مقامات حماس در آنجا می گویند که ۲۲۰۰۰ غیرنظامی و جنگجو کشته شده‌اند. سازمان ملل می‌گوید ممکن است ۷۰۰۰ نفر دیگر نیز زیر آوار باشند. اسرائیل می‌گوید ۸۰۰۰ تروریست را کشته است. آب، غذا و داروی بسیار کم به غزه می‌رسد و هیچ منطقه امنی برای غیرنظامیان وجود ندارد. به نظر می‌رسد که آقای نتانیاهو برای پس از جنگ هیچ برنامه‌ای به‌جز هرج و مرج یا اشغال ندارد. او حکومت تشکیلات خودگردان فلسطین در غزه را کنار گذاشته است. افراط‌گرایان در ائتلاف او به طرز فجیعی از آواره کردن دائمی فلسطینی‌ها از این منطقه صحبت می‌کنند.

چه چیزی این کوته‌بینی را توضیح می‌دهد؟ درست است که افکار عمومی اسرائیل همدردی کمی با فلسطینی‌ها نشان می‌دهد و نابودی غزه ممکن است به بازگرداندن قدرت بازدارندگی اسرائیل کمک کند؛ با این حال، توضیح اصلی، ضعف آقای نتانیاهو است. او که از ماندن در سمت خود (نخست‌وزیری) ناامید شده است، در مقابل افراط‌گرایان درون ائتلاف خود و رای‌دهندگان اسرائیلی کوتاه می‌آید، در حالی که باعث فرسایش صبر آمریکا و وحشت کشورهای عربی شده است. این امر در غزه نتیجه معکوس خواهد داد و اسرائیل را از پرداختن به نگرانی‌های امنیتی گسترده‌تر خود باز می‌دارد.

جبهه شمالی (اسراییل) را در نظر بگیرید: تهدید حزب‌الله به دخالت نظامی یا حملات موشکی به این معنی است که نواری از شمال اسرائیل اکنون خالی از سکنه است. با این حال، گزینه‌های اسرائیل تیره و تار هستند. تهاجم پیشگیرانه به لبنان می‌تواند به یک باتلاق نظامی منجر شود و باعث فروپاشی کامل دولت لبنان و از بین رفتن روابط (اسراییل) با آمریکا شود. دیپلماسی ممکن است باعث ایجاد یک منطقه حائل میان حزب‌الله و مرز اسرائیل شود، اما برای مهار و بازدارندگی ایران به یک طرح منطقه‌ای نیاز است. این امر مستلزم حمایت آمریکا، دیگر متحدان غربی و در یک حالت ایده‌آل، کشورهای عربی خلیج فارس است که آقای نتانیاهو همه آنها را از خود رانده است.

محبوبیت آقای نتانیاهو در داخل کشور به شدت کاهش یافته و دادگاه عالی اسرائیل به تازگی اصلاحات قضایی جنجالی وی را لغو کرده است. به خاطر اسرائیل هم که شده، او باید برود. با توجه به آسیب‌های هفتم اکتبر، جانشین او نسبت به امنیت چندان نرم‌تر نخواهد بود. اما یک رهبر عاقل‌تر اسرائیلی ممکن است بفهمد که قحطی در غزه، هرج و مرج در آن یا اشغال بی‌پایان آنجا و فرسایش حمایت آمریکا، اسرائیل را امن‌تر نمی‌کند.


* این مقاله در نسخه چاپی در بخش رهبران با عنوان “زمان اخراج بی بی” منتشر شده است.

https://www.economist.com/leaders/2024/01/03/binyamin-netanyahu-is-botching-the-war-time-to-sack-him

 





iran-emrooz.net | Tue, 02.01.2024, 15:09
چرا فساد در ایران روزبه‌روز بزرگ‌تر می‌شود؟

نوید رئیسی

هفته‌نامه تجارت فردا

«فساد نه [فقط] به دلیل دست‌به‌دست شدن پول و مزایا، و نه به دلیل انگیزه‌های مشارکت‌کنندگان، بلکه به این دلیل که جنبه‌های ارزشمند زندگی عمومی را خصوصی می‌کند و فرآیندهای نمایندگی، بحث و انتخاب را دور می‌زند، بد است.»

گرچه سیاستمداران ایرانی به‌طور معمول در سال‌های انتخابات از افشای فساد، به‌ویژه فسادهای سیاسی، به عنوان ابزاری برای تخریب رقبای خود بهره می‌برند و بیش از این، روند فزاینده موارد رشوه، اختلاس، یا انحراف منابع و وجوه مالی که به‌طور مکرر علنی می‌شوند، فساد را به امری عادی برای ایرانیان بدل کرده است، اما پرونده‌ای که با نام فساد مالی چای دبش شناخته می‌شود، موفق شده است تا توجه شهروندان ایرانی را، دست‌کم به‌طور موقت، به موضوع فساد سیاسی معطوف کند.

این پرونده ۳/۴ میلیارددلاری، علاوه بر کسب عنوان سنگین‌ترین فساد مالی در دوره پس از انقلاب، از دو منظر دیگر نیز بی‌سابقه بوده است. اول، فسادهای بزرگ در گذشته با بخش‌های مالی و بانکی یا بخش نفت که به دلیل گردش مالی بالا، انگیزه‌ها برای رفتارهای فسادآمیز را تشویق می‌کنند، مرتبط بوده‌اند. در نقطه مقابل، فساد اخیر در بخش اقتصادی رخ داده که به‌طور معمول به عنوان بخشی جذاب از منظر فسادزایی محسوب نمی‌شده است. دوم، ابعاد فساد اخیر به‌طور شوکه‌کننده‌ای نه‌تنها نسبت به گردش مالی معمول در این بخش بلکه نسبت به ارقام فسادهای پیش از آن بزرگ‌تر است.

برای درک بهتر ابعاد این فساد، می‌توان ارقام اعلام‌شده در پرونده چای دبش را با حجم پول‌های بلوکه‌شده کشورمان در کره جنوبی که دولت از آزادسازی آن به عنوان دستاورد یاد کرده است، مقایسه کرد. این دو مشخصه نشان می‌دهد که فساد در ایران ابعاد غیرقابل کنترلی یافته است چرا که حتی در خوش‌بینانه‌ترین حالت نیز نمی‌توان گمان برد که چنین فسادی در چنین ابعاد و نیز در چنین سطح از ناهنجاری (نسبت به روندهای معمول) از چشم افراد حتی غیرخبره نیز پنهان بماند. در واقع، پیوند گسترده فساد با شبکه‌های سیاسی و ایدئولوژیک حامی‌گرا در سطح حاکمیت نقطه مشترک فساد اخیر و موارد پیش از آن است به‌گونه‌ای که گاه ماهی‌های بسیار بزرگ صید شده، حتی در داخل زندان، همچنان از حمایت سیاسی برخوردار هستند.

گرچه ماهیت غیرقانونی فساد، اندازه‌گیری آن را پیچیده و دشوار می‌کند اما به هر حال، مطالعات تجربی و شواهد آماری، تصور سوءاستفاده از قدرت عمومی برای منافع خصوصی، در هر دو سطح خرد و کلان، و نیز تسخیر دولت توسط ذی‌نفعان اقتصادی را، به‌ویژه در دهه اخیر، تایید می‌کند. برای نمونه، بر اساس گزارش بانک جهانی، ایران طی دهه گذشته به‌طور پیوسته در رتبه‌بندی کشورهای با بالاترین سطح فساد در یک‌سوم پایین قرار داشته به‌طوری که در آخرین آمار شاخص کنترل فساد، ایران با کسب امتیاز ۱/۱۳ - جایی بین عراق و پاکستان و بسیار بدتر از چین و هند است که خود به دلیل داشتن سطوح بالای فساد بدنام هستند.

به‌طور مشابه، شاخص ادراک فساد که توسط شفافیت بین‌الملل منتشر می‌شود، یک روند منفی مداوم (وخیم شدن فساد) در ایران را از سال ۲۰۱۵ نشان می‌دهد. شفافیت بین‌الملل، یک سازمان غیردولتی است که به مبارزه با فساد در سراسر جهان می‌پردازد. این سازمان، شیوع فساد در کشورها را، بر اساس نظرات کارشناسان و رهبران تجاری، در مقیاس صفر تا ۱۰۰ که در آن صفر به معنای یک کشور بسیار فاسد و ۱۰۰ به عنوان یک کشور بسیار تمیز تلقی می‌شود، ارزیابی می‌کند.

در آخرین گزارش این سازمان در سال ۲۰۲۳، کشورمان با کسب امتیاز ۲۵ از ۱۰۰ در رتبه ۱۴۷ از میان ۱۸۰ کشور قرار داشته است. بیش از این، شاخص ادراک فساد، تشدید روند این ناهنجاری را در ایران در دوره پس از فعال‌سازی مجدد تحریم‌ها توسط دولت ترامپ به نمایش می‌گذارد. این روند منفی با شواهد آماری فرزانگان و زمانی (۲۰۲۲) که با توسعه شاخص بازتاب فساد مبتنی بر تکرار واژه‌هایی نظیر فساد، رشوه، اختلاس و کلاهبرداری در روزنامه اطلاعات، شواهد آماری را در مورد تاثیر نه‌تنها تحریم‌ها بلکه رونق‌های نفتی و سیاست‌هایی نظیر آزادسازی بر گسترش فساد مستند کرده‌اند، سازگار است.

فساد یک پدیده اجتماعی پیچیده است که انگیزه‌هایی چندوجهی و ناشی از تعامل در هر دو سطح خرد و کلان به آن شکل می‌دهند. از این مهم‌تر، فساد یکی از کلیدی‌ترین تهدیدها برای ثبات اجتماعی-سیاسی است چراکه می‌تواند همچون موریانه به آرامی اما به‌طور مداوم هر سه نهاد تشکیل‌دهنده جوامع مدرن -یعنی دولت، حاکمیت قانون و پاسخگویی- را از میان ببرد. از همین‌رو، صرف نظر از اینکه ایران در کجای نردبان فساد جهانی قرار دارد، تجزیه و تحلیل ریشه‌های فساد برای اتخاذ اقدامات مناسب جهت مقابله با آن ضروری خواهد بود.

فساد و انواع آن

فساد به‌طور گسترده به عنوان «سوءاستفاده از قدرت واگذارشده برای منافع شخصی مستقیم یا غیرمستقیم» تعریف می‌شود. باید توجه داشت که در این تعریف، امکان‌پذیری فساد تنها به دولت و مقامات سیاسی محدود نمی‌شود بلکه افراد در موقعیت‌های ممتاز در بنگاه‌های خصوصی نیز ممکن است برای عرضه کالاها یا خدماتی که با کمبود (یا جیره‌بندی) مواجه هستند، رشوه دریافت کنند. به‌رغم آنچه گفته شد، تعریف فوق، تعریفی غیرفراگیر است، چراکه فساد را به عنوان فرآیندی یک‌طرفه در نظر می‌گیرد که توسط طمع مقامات فاسد هدایت می‌شود. این در حالی است که تقریباً تمامی روابط فسادآمیز دارای دو بازیکن هستند - برای نمونه، فردی که رشوه را دریافت می‌کند و بنگاه یا فردی که آن را می‌پردازد.

علاوه بر این، توازن قوا در یک رابطه فسادآمیز لزوماً به نفع فرد فاسد با «قدرت واگذارشده» نیست، زیرا نیروهای بیرونی می‌تواند به غلبه بر دولت‌های ضعیف و ناکارآمد منجر شود. گرچه ارائه یک تعریف کامل و جهان‌شمول با چالش همراه است اما به هر حال، برای درک بهتر پدیده فساد می‌توان موارد زیر را به عنوان ویژگی‌ها یا پیش‌نیازهای اصلی یک عمل فسادآمیز شناسایی کرد:

- شکاف بین منافع گروهی و فردی یا بین منافع کوتاه‌مدت و بلندمدت،
- دو یا چند طرف مشارکت‌کننده،
- رضایت عقلانی مبتنی بر درک مشترکی که از طریق تبانی، اجبار یا نظایر آن حاصل شده است،
- منفعت بیشتر (از معمول)، خواه منافع خصوصی یا بخشی باشد، خواه منافع سیاسی،
- وجود قدرتی که بتوان آن را غصب یا واگذار کرد،
- استفاده نادرست از قدرت که اغلب به فاصله میان موقعیت‌های موردنظر و انگیزه‌های واقعی اشاره دارد.

با توجه به آنچه گفته شد، فساد را می‌توان با سه رویکرد متفاوت مورد بررسی قرار داد. اولین رویکرد، دیدگاه خرد است که بر اساس آن، فساد به عنوان نتیجه تصمیمات عقلانی تک‌تک کنشگران فهم می‌شود. به‌طور خاص، این دیدگاه، افراد فاسد در هر سازمان یا ساختار را به عنوان بازیگران منطقی در نظر می‌گیرد که بر اساس منافع خود مرتکب فساد شده‌اند.

دومین رویکرد، دیدگاه کلان است که بر هنجارهای اجتماعی و ترتیبات ساختاری که فساد را تسهیل می‌کنند، تمرکز دارد. بر اساس دیدگاه کلان، فساد پدیده‌ای منشعب از یک ساختار اجتماعی-سیاسی بزرگ‌تر است. در نهایت، سومین رویکرد، دیدگاه رابطه‌ای است که بر تعاملات و شبکه‌های اجتماعی بین عوامل فساد تمرکز دارد. براساس این دیدگاه، فساد محصول شبکه مبادلات غیررسمی در پشت ساختار رسمی سازمانی است.

به هر حال، به‌رغم دشواری تعریف و پیچیدگی پدیده فساد، دست‌کم پنج واقعیت مورد توافق درباره فساد وجود دارد که زیربنای هر تحلیلی را تشکیل می‌دهد:

۱- میزان فساد ادراک‌شده با سطح توسعه اقتصادی رابطه‌ای معکوس دارد.
۲- فساد، به‌طور معمول، در بنگاه‌های بزرگ و بخش مالی بیشتر مشاهده می‌شود.
۳- بخش‌ها و اقتصادهای متمرکز با سطوح بالاتر فساد همراه هستند.
۴- سطوح مشاهده‌شده فساد با شفافیت و آزادی‌های اجتماعی و سیاسی ارتباط مستقیم دارد.
۵- فساد، بی‌ثباتی اجتماعی-سیاسی را تشدید می‌کند که، در یک رابطه دیالکتیکی، به نوبه خود به فساد عمیق‌تر منجر می‌شود.

فساد سیاسی

در یک طبقه‌بندی کاربردی، فساد در ساختار سیاسی را می‌توان در سه دسته زیر تقسیم‌بندی کرد:

۱- فساد در مناصب دولتی، که در آن رفتار مقامات و ماموران دولتی برای به دست آوردن منفعت یا منافع خاص از وظایف رسمی خود منحرف می‌شود.
۲- فساد در بازار، جایی که یک مقام دولتی، بدون توجه به منافع عمومی، با هدف کسب بزرگ‌ترین سود ویژه در سمت دولتی خود به عنوان سرمایه‌گذار عمل می‌کند.
۳- فساد علیه منافع عمومی که زمانی اتفاق می‌افتد که فردی که دارای نفوذ است، به ارتکاب اعمالی بیش از حد با هدف گرفتن پاداش به قیمت منافع عمومی اقدام کند.

اهمیت طبقه‌بندی بالا در آن است که می‌توان آن را به عنوان مبنایی برای تمایز سه گونه فساد مشاهده‌شده در ساختارهای سیاسی در دنیای واقعی مورد استفاده قرار داد:

۱- فساد اداری، جایی که مقامات و ماموران دولتی از اختیارات اداری خود برای به دست آوردن منافع ویژه یا دریافت کمیسیون و رشوه استفاده می‌کنند.
۲- فساد قانونی که به تاثیرگذاری بر رفتار قانون‌گذاران از طریق رشوه و تامین مالی برای دستیابی به منافع خاص یا خدمت به سیاست‌های مورد نظر لابی‌ها مربوط می‌شود.
۳- فساد سیاسی، جایی که نخبگان حاکم، اقتدار سیاسی را که توسط شهروندان به آنها اعطا شده است، دستکاری می‌کنند تا خط‌مشی‌های اقتصادی را به نفع خود و حلقه‌های درونی قدرت مرتبط با آنها به بهای منافع عمومی ترسیم کنند.

در میان سه گونه فساد معرفی‌شده در بالا، فساد سیاسی - که از آن به عنوان «فساد بزرگ» یا «تسخیر دولت» نیز یاد می‌شود - به‌مراتب مهم‌ترین نوع فساد را در هر ساختار سیاسی تشکیل می‌دهد. به‌طور خاص، عبارت «فساد بزرگ» به این واقعیت اشاره دارد که مقامات دولتی ممکن است در طراحی و اجرای سیاست‌های عمومی از اختیارات خود به سود منافع خاص و زیان عمومی استفاده کنند.

بر اساس این منطق، فساد سیاسی به مخدوش شدن نقش دولت‌ها در تخصیص منابع منجر می‌شود، چراکه منافع ناشی از فساد در سیاستگذاری عمومی احتمالاً نصیب افراد برخوردار از نفوذ و ارتباط‌های سیاسی - که به‌طور غالب به گروه‌های با سطوح درآمدی بالا تعلق دارند - می‌شود. از این منظر، رانت‌جویی که در اساس مفهومی متفاوت است، ارتباط تنگاتنگی با فساد خواهد داشت.

رانت‌جویی به عنوان تلاش برای دستیابی به رانت اقتصادی از طریق دستکاری محیط اجتماعی یا سیاسی، بدون ایجاد ارزش افزوده تعریف می‌شود. به عبارت دیگر، رانت‌جویی زمانی روی می‌دهد که فرد بدون افزایش بهره‌وری یا ایجاد سود برای جامعه - برای نمونه، از مسیر انحصارهای مصنوعی در اقتصاد - به ثروت مضاعفی دست می‌یابد.

باید توجه داشت که رانت‌جویی ممکن است توسط مقامات دولتی که از افراد یا بنگاه‌ها رشوه یا لطف دیگری را درخواست می‌کنند، آغاز شود. در همین حال، دولت‌های فاسد می‌توانند با ایجاد کمیابی مصنوعی یا بازارهای انحصاری و نیمه‌انحصاری، رانت‌های اقتصادی را در شبکه‌های حمایتی خود توزیع کنند.

در رویکرد رانت‌جویی، بازار خاص مورد بررسی نقشی کلیدی دارد چراکه محصولات یا خدمات معمولی آنهایی نیستند که انگیزه‌ها برای فساد را تحریک کنند. در واقع، تمرکز رانت‌جویی بر تعامل بین دولت و طرف‌های خصوصی در جایی است که مقامات سیاسی از انحصار تخصیص یک حق، اعم از قوانین و مقررات خاص، یارانه‌ها، مالیات‌ها، تعرفه‌ها، سهمیه‌های وارداتی یا انعقاد قراردادهای عمومی برخوردار هستند.

تدارک چنین فعالیت‌هایی به‌طور معمول مستلزم بازتوزیع (یا توزیع) درآمد است و افراد یا بنگاه‌ها تلاش می‌کنند تا با اثرگذاری بر تصمیم‌گیری‌ها، منافع اقتصادی را برای خود تضمین کنند. این در حالی است که در بسیاری از موارد، این‌گونه تصمیم‌سازی‌ها را می‌توان به انتخاب عمومی واگذار کرد. به‌طور خلاصه، دیدگاه رانت‌جویی، بعد دیگری را به رقابت معمول در بازارها اضافه می‌کند: رقابت گروه‌های ذی‌نفع برای استفاده از مداخله‌های دولتی به سود خود.

با توجه به آنچه گفته شد می‌توان انتظار داشت که سطوح بالاتر آزادی اقتصادی، یا آزادی انتخاب، با سطوح پایین‌تر فساد مرتبط باشد چراکه دخالت بیش از حد دولت در اقتصاد می‌تواند رفتارهای رانت‌جویانه را تشویق کند. در واقع، هرچه تعاملات در قوانین نظارتی بیشتر باشد، ارتباط بخش خصوصی (و گروه‌های ذی‌نفع) با مقامات دولتی بیشتر می‌شود و در نتیجه، احتمال مشارکت سیاستمداران و بوروکرات‌ها در فعالیت‌های فسادآمیز افزایش می‌یابد.

علاوه بر این، در یک بوروکراسی ناکارآمد، قوانین تعاملی به‌طور معمول کمتر شفاف هستند که هر دو این عوامل می‌تواند سطوح بالاتر فساد را نتیجه دهد. در نهایت، باید اشاره کرد که همان‌گونه که سطوح بالاتر ناکارایی در سیستم‌های بوروکراتیک انگیزه‌ها برای فساد را تحریک می‌کند، فساد نیز می‌تواند ناکارآمدی بوروکراسی را تعمیق کند: کسانی که با درگیر شدن در فعالیت‌های فسادآمیز از یک سیستم ناکارآمد سود می‌برند، انگیزه‌ای برای منطقی و کارآمد کردن آن سیستم نخواهند داشت. به عبارت دیگر، فساد و ناکارآمدی بوروکراتیک می‌توانند چرخه‌ای از بدفرجامی را تاسیس کنند.

در نقطه مقابل آنچه بیان شد، با کنترل اقتصادی کمتر، احتمال پایین‌تری وجود خواهد داشت تا مشارکت در رفتارهای فسادآمیز برای انجام فعالیت‌های اقتصادی ضروری تلقی شود. یک مورد خاص در این چهارچوب، مساله تجارت است. افزایش سطح باز بودن اقتصاد می‌تواند به کاهش فساد منجر شود. این از آن‌رو است که افزایش سطح تجارت آزاد، با حذف انحصارهای بوروکراتیک، سیاستمداران و بوروکرات‌ها را از امکان بهره‌برداری از مجوزهای اداری محروم می‌کند و احتمال رفتارهای فسادآمیز را کاهش می‌دهد. علاوه بر این، یکپارچگی بیشتر یک کشور با اقتصاد جهانی می‌تواند ساختارهای سیاسی و اقتصادی و نیز، هنجارهای فرهنگی را تغییر دهد.

پیامدهای فساد سیاسی

فساد می‌تواند به پیامدهای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی منجر شود. استدلال‌های نظری طیف گسترده‌ای از کانال‌های اثرگذاری منفی فساد بر رشد اقتصادی از طریق سطوح پایین‌تر سرمایه‌گذاری، کیفیت پایین‌تر سرمایه‌گذاری، سطوح بالاتر مالیات غیرمستقیم و نیز سوءمدیریت منابع به دلیل انگیزه‌های مخدوش را ارائه می‌کند. علاوه بر این، تجارت بین‌المللی، همانند مشارکت در سرمایه‌گذاری مستقیم خارجی، اغلب نیازمند مجوزهای دولتی است. از همین‌رو، در کشورهای با سطوح فساد بالا، هزینه‌های مربوط به اخذ مجوزهای لازم به دلیل نیاز به پرداخت رشوه و... می‌تواند بالا باشد و بر سطح تجارت بین‌المللی تاثیر منفی بگذارد.

به‌طور کلی، ادبیات فساد تمایل داشته است تا بر پیامدهای آن به لحاظ کارآمدی تاکید کند، در حالی که پیامدهای توزیعی فساد نیز اهمیت بالایی دارد. تاکید بر اثرات فساد بر کارآمدی بر این باور استوار است که ثروتمندان یا افراد دارای ارتباط سیاسی به‌طور معمول از رشوه استفاده می‌کنند تا اولین نفر در صف یک سهمیه‌بندی دولتی قرار گیرند. به همین ترتیب، فقرا یا افرادی که در انتهای پایین توزیع درآمد قرار دارند، کالا یا خدمات سهمیه‌بندی‌شده را پس از انتظار در صف به دست می‌آورند. این بدان معناست که رشوه (و در نگاهی گسترده‌تر، فساد) بازارها را تسویه می‌کنند. به هر حال، چنین دیدگاهی این امر را که فساد می‌تواند اعوجاج‌های دائمی به لحاظ توزیعی ایجاد کند، نادیده می‌گیرد.

علاوه بر این، هرچه فساد پایدارتر باشد، پیامدهای توزیعی فساد شدیدتر و منافع اختصاصی ریشه‌دارتر خواهند بود. در نهایت، باید توجه داشت که تاثیر فساد بر توزیع درآمد تابعی از مشارکت دولت در تخصیص و تامین مالی کالاها و خدمات کمیاب است. با توجه به آنچه گفته شد، فساد نه‌تنها بر متغیرهای کلان اقتصادی همانند سرمایه‌گذاری و رشد، بلکه بر توزیع درآمد و به دنبال آن، توزیع قدرت نیز تاثیر می‌گذارد. توزیع غیرفراگیر قدرت به نوبه خود می‌تواند به تحکیم گروه‌های ذی‌نفع، تشدید فساد سیاسی و تاسیس چرخه بدفرجام تشدید فساد سیاسی منجر شود.

به لحاظ نظری، حلقه بدفرجام در یک جامعه با تاسیس نهادهای اقتصادی استخراجی آغاز می‌شود. این نهادها به نخبگان حاکم و گروه‌های ذی‌نفع حامی ایشان اجازه می‌دهند تا با کنترل گلوگاه‌های اقتصادی، توزیع منابع به نفع خود و به بهای قربانی شدن رفاه عمومی جامعه را تضمین کنند. این توزیع غیرفراگیر منابع در ادامه می‌تواند برای ایجاد و تثبیت نهادهای سیاسی استخراجی و تثبیت نخبگان حاکم مورد استفاده قرار گیرد. تثبیت نهادهای سیاسی استخراجی خود برای تقویت بیشتر نهادهای اقتصادی استخراجی و تامین منافع گروه‌های ذی‌نفع به کار گرفته می‌شود.

برای نمونه، گروه‌های ذی‌نفع می‌توانند از نفوذ سیاسی خود برای وضع قوانین و مقررات یا ایجاد مناقشاتی (همانند تحریم‌های اقتصادی) استفاده کنند که منافع خاص ایشان را تامین کند. همان‌طور که این نهادهای اقتصادی استخراجی ریشه‌دارتر می‌شوند، قدرت نخبگان حاکم را بیشتر تحکیم می‌کنند و حتی به نهادهای سیاسی استخراج‌کننده‌تر منجر می‌شوند. این فرآیند یک چرخه معکوس توسعه را بنیان می‌گذارد که در آن نهادهای اقتصادی و سیاسی استخراجی به‌طور مداوم یکدیگر را تقویت می‌کنند.

در نهایت، باید اشاره کرد که بسیاری از محققان به تاثیرات منفی ادراک فساد بر پدیده‌های سیاسی از جمله بی‌اعتمادی سیاسی و کاهش حمایت شهروندان از ایدئولوژی و ساختارهای حاکمیتی اشاره کرده‌اند. در واقع، به نظر می‌رسد که دو دیدگاه در مورد پیامدهای سیاسی ادراک فساد در جامعه وجود دارد.

دیدگاه اول، دیدگاهی مثبت و خوش‌بینانه است. طرفداران این دیدگاه معتقدند فساد در جوامع در حال توسعه به‌عنوان نوعی روغن چرخ‌دنده عمل می‌کند به‌گونه‌ای که با رفع موانع بوروکراتیک، حمایت شهروندان از نظام سیاسی افزایش می‌یابد. این گروه از محققان استدلال می‌کنند که فساد به عنوان ابزاری برای اتصال بخش‌های مختلف جامعه عمل می‌کند که در جوامع در حال توسعه به شدت مورد نیاز است. به‌طور خاص، هانتینگتون با تاکید بر ناکارآمدی قوانین و نهادها در کشورهای در حال توسعه، فساد را راهی برای غلبه بر ناکارآمدی قوانین و مقررات می‌داند و از آن به عنوان امری مثبت یاد می‌کند.

در نقطه مقابل، دسته دیگری از پژوهشگران استدلال می‌کنند که فساد با تغییر پارادایم حکمرانی به یک سیستم حامی‌گرایانه، به از دست رفتن اعتماد به سیستم سیاسی منجر می‌شود. در واقع، این دسته از مطالعات بر این امر پافشاری می‌کنند که فساد عامل اصلی بی‌اعتمادی سیاسی در میان شهروندان است که بحران مشروعیت و کاهش حمایت مردم از سیستم‌های سیاسی را نتیجه می‌دهد.

اقتصاد سیاسی فساد در ایران

اگرچه برخی از پژوهشگران معتقدند فساد می‌تواند به عنوان «روغن چرخ» توسعه در کشورهای در حال توسعه عمل کند، اما به نظر می‌رسد پیامدهای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی و اجتماعی فساد می‌تواند بسیار فراتر باشد. این پیامدها به‌ویژه در کشورهای صادرکننده نفت تشدید نیز می‌شوند چراکه این کشورها به لحاظ ساختار اقتصادی در درجه اول توزیع‌کننده رانت نفت هستند. علاوه بر این، نبود نهادهای جامعه مدنی در این کشورها فضای مساعدتری را برای فساد ایجاد می‌کند.

سیاستگذاری عمومی ایدئولوژیک و غیرواقع‌گرایانه عامل سومی بوده است که به تعمیق فساد در کشورمان در طی دهه‌های گذشته منجر شده است. در واقع، نگرش ایدئولوژیک به اقتصاد (و سیاست) خود عاملی بوده که با فراهم‌آوری عرصه‌ای برای فساد سیاسی، نظام حکمرانی را در عمل به وعده خود مبنی بر ایجاد یک جامعه آرمانی اخلاقی با ناکامی مواجه کرده است.

پروژه ایران ۲۰۴۰ در دانشگاه استنفورد ساختار فساد در ایران را در گروه‌های عمده زیر طبقه‌بندی می‌کند: فساد سیاسی، فساد اداری، فساد غیردولتی، پارتی‌بازی و فساد قهری. در میان این پنج گروه، فساد سیاسی به‌مراتب مهم‌ترین نوع فساد است و مجموعه گسترده‌ای از فعالیت‌ها شامل حامی‌پروری، انتصاب‌های رفاقتی، قاچاق و پولشویی، فساد در تامین مالی رقابت‌های انتخاباتی و نیز حذف آمار را دربر می‌گیرد.

اولین نوع فساد سیاسی، حامی‌گرایی است که به عنوان یک سیستم سیاسی مبتنی بر مبادله حمایت سیاسی در ازای امتیازها یا منافع خاص تعریف می‌شود. حامی‌گرایی، کلیدی‌ترین عاملی بوده که ایران را برای مدت طولانی در دام یک تعادل اقتصادی-سیاسی بد گرفتار کرده است. در این تعادل، سیاست‌ها (به‌طور درون‌زا) به گونه‌ای شکل می‌گیرند که به‌جای عموم شهروندان، منفعت گروه‌های ذی‌نفع حمایت‌کننده نظام سیاسی را تامین کنند.

انتصاب‌های سیاسی، دومین نوع فساد سیاسی در ایران است که به استخدام غیرشایسته‌سالارانه اشاره دارد. پژوهشگران، به‌طور معمول، تفوق تعهد بر تخصص را به عنوان اصلی‌ترین عامل پایین بودن ظرفیت سیاستگذاری عمومی دولت در ایران در نظر می‌گیرند. قاچاق کالا از بنادر رسمی و غیررسمی و نیز دخالت در قاچاق مواد مخدر به عنوان منابع تامین مالی برخی گروه‌های ذی‌نفع، سومین نوع فساد سیاسی در ایران را شکل می‌دهد. به‌طور خاص، سیستم مالی ایران از نظر ریسک پولشویی در رتبه‌های بالای جهانی قرار دارد و با توجه به پیامدهای غیرقابل اجتناب عدم پذیرش FATF بر اقتصاد از قبل آشفته ایران، دلایل خوبی وجود دارد که باور کنیم گروه‌های ذی‌نفع علاقه زیادی به حفظ وضعیت موجود و به تعویق انداختن اصلاحات نظارتی دارند که می‌تواند به شفافیت بیشتر سیستم مالی منجر شود.

چهارمین نوع فساد سیاسی، فساد در انتخابات است. در دموکراسی‌های تحکیم‌یافته، انتخابات با فراهم کردن راهی مسالمت‌آمیز برای کنار گذاشتن مقامات دولتی، نقش مهمی را در مقابله با فساد ایفا می‌کند. با این حال، در ایران، انتخابات نه‌تنها چنین نقشی را ایفا نمی‌کند بلکه خود با اشکال مختلف فساد از جمله تامین مالی غیرشفاف و غیرقانونی مبارزات انتخاباتی مرتبط است.

در نهایت، حبس یا دستکاری آمارهای حساس (به ویژه در زمان‌های سخت) همانند تورم، بیکاری، تولید ناخالص داخلی، صورت‌های مالی شرکت‌های دولتی و نظایر آن را می‌توان پنجمین نوع فساد سیاسی در نظر گرفت. سایر دسته‌های فعالیت‌های فسادآمیز (به‌جز فساد سیاسی)، مواردی از قبیل رشوه، اختلاس، کلاهبرداری، تضاد منافع، خویشاوندگرایی و اخاذی را شامل می‌شود.

به‌طور تاریخی، سیاستمداران در ایران پس از انقلاب به‌طور همزمان دو هدف خشنودسازی عمومی از مسیر فراهم‌آوری منابع ارزان و حامی‌گرایی از مسیر توزیع رانت نفت را دنبال می‌کرده‌اند. به لحاظ نظری، این دو هدف ناظر بر دو گونه سیاستگذاری عمومی، یعنی سیاست‌ها با منافع عمومی و با منافع خاص هستند. در همین حال، هر دوی این اهداف از ریشه مشترک، ایدئولوژی، سرچشمه می‌گیرند.

به‌طور خاص، دستیابی به عدالت اجتماعی که می‌توان آن را در شعارهایی همچون انقلاب پابرهنگان و مستضعفان مشاهده کرد، آرمانی همواره غالب در پیش و پس از انقلاب بوده است. در همین حال، حامی‌پروری با وجه مشترک توزیع مواهب در ازای حمایت سیاسی از همان روزهای ابتدای پیروزی انقلاب در قالب سازمان‌های سلسله‌مراتبی در دستگاه سیاسی حاکمیت در ایران گنجانده شده بود.

به‌طور خلاصه، سیاستمداران آرمانگرای ایرانی تلاش می‌کرده‌اند تا عدالت اجتماعی و ایجاد چتر حمایتی برای خودی‌ها را در قالب یک بسته سیاستگذاری پیگیری کنند. به هر حال، به‌رغم ناپایداری ذاتی رویکرد ایدئولوژیک به سیاستگذاری عمومی، اقتصاد ایران، به‌ویژه پس از پایان جنگ، با نرخ ثابتی رشد می‌کرد. این امر تا حد زیادی به دلیل درآمد قابل توجه کشور از صادرات نفت و گاز حاصل شده بود. در واقع، در نگاهی کلی‌تر نیز آنچه سیاستمدار آرمانگرای ایرانی را قادر ساخته بود تا با نگرشی ایدئولوژیک در مورد سیاستگذاری عمومی رویاپردازی کند همین برخورداری از درآمدهای رانتی نفت بوده است.

به هر حال، به‌رغم درآمدهای نفتی بی‌سابقه تاریخی، ایران در دولت‌های نهم و دهم، به دلیل سیاست‌های اقتصادی پوپولیستی و سیاست خارجی تهاجمی محمود احمدی‌نژاد به‌لحاظ اقتصادی دچار یک عقبگرد شدید شد. مناقشه خارجی بی‌حاصل بر سر انرژی اتمی و تحریم‌های اقتصادی در ادامه با محروم کردن دولت از درآمدهای نفتی نه‌تنها امکان رشد اقتصادی را از میان برد بلکه سیاستمداران ایرانی را ناچار ساخت تا در میان دوگانه خشنودسازی عمومی و حامی‌گرایی دست به انتخاب بزنند.

این انتخاب و تغییر پارادایم اقتصاد سیاسی حاکم بر ایران، به نوبه خود سرمایه اجتماعی و اعتماد به دولت برای حل چالش‌های اقتصادی را از میان برد و فساد سیاسی را تا حدی گسترش داد که اکنون به دشواری می‌توان ردی از منافع عمومی در سیاستگذاری‌های اقتصادی یافت. به عبارت دیگر، در پارادایم جدید حکمرانی، نهاد دولت ذیل روابط حامی‌گرایانه یک‌سره به تسخیر ذی‌نفعان اقتصادی درآمده است.

به‌طور معمول، کشورهایی با سطوح بالاتر آزادی‌های سیاسی و مدنی، به دلیل افزایش شفافیت، با سطوح پایین‌تری از فساد درگیر هستند چراکه با افزایش شفافیت، احتمال کشف تخلفات و رفتارهای فسادآمیز نیز افزایش می‌یابد. باید توجه داشت که شفافیت تنها زمانی در مقابله با فساد موثر خواهد بود که با انتخابات آزاد و منصفانه همراه باشد به‌گونه‌ای که شهروندان از امکان حذف سیاستمداران فاسد برخوردار باشند. کارکرد وارونه انتخابات در ایران خود از نظام سیاسی نادر حاکم بر ایران (ساخت دوگانه قدرت) نشات می‌گیرد که تحلیل پویایی‌های آن مجالی دیگر می‌طلبد.

جمع‌بندی

پژوهشگران، فساد، به‌ویژه فساد سیاسی را بیماری عمومی می‌دانند که می‌تواند به اضمحلال ساختار اجتماعی، فرهنگی و سیاسی جوامع منجر شود. فساد، مشروعیت نظام سیاسی را با تاثیر مستقیم بر کارایی دولت، تاثیر بر کیفیت دولت، اعتماد، حمایت عمومی، رضایت و در نهایت ثبات سیاسی تضعیف می‌کند. فساد، سیاستگذاری عمومی ناکارآمد و تخصیص غیرفراگیر منابع اقتصادی با یکدیگر مرتبط هستند: سیاستگذاری عمومی یکی از عوامل کلیدی است که می‌تواند با گسترش یا تضعیف فساد بر بی‌اعتمادی سیاسی تاثیر بگذارد.

فساد، به‌ویژه فساد سیاسی، می‌تواند موجب شود تا سیاستگذاری و قانونگذاری، به منفعت بخش خاصی از جامعه همانند نخبگان، حاکمان یا گروه‌های ذی‌نفع و به زیان عمومی تمایل یابد. زمانی که این اتفاق می‌افتد، شهروندان عادی به این نتیجه می‌رسند که احتمال حل مشکلات توسط دولت در جامعه کاهش می‌یابد. در نقطه سمت، با کاهش اعتماد عمومی، حاکمان انگیزه می‌یابند تا با پیگیری سیاست‌های حامی‌گرایانه، منافع اقتصادی را با حمایت سیاسی مبادله کرده و بقای سیاسی خود را تضمین کنند.

در همین حال، فساد سیاسی می‌تواند از مسیر تشویق بازیگران قدرتمند به مسدودسازی مسیرهای اصلاحی به قصد محافظت از منافع مالی، زوال سیاسی را تسریع کند. به عبارت دیگر، فساد بزرگ می‌تواند عامل سقوط سیاسی باشد.





iran-emrooz.net | Mon, 01.01.2024, 14:09
۱۹۴۸: تأسیس کشور اسرائیل

سعید سلامی

مطالعۀ سرگذشت ملت‌ها در گذشته، بازخوانی امیدها، موفقیت‌ها، پیروزی‌ها، جنگ‌ها، شکست‌ها، نومیدی‌ها، قحطی‌ها و روزهای سخت‌شان در هنگام شیوع بیماری‌های مهلک، وقوع رخدادهای طبیعی مثل زلزله، فوران آتش‌فشان‌ها و... است. اما مطالعۀ سرگذشت قوم یهود «از لون دیگریست»؛ انگار مطالعۀ قومی‌ست از سیاره‌ای دیگر؛ قومی برگزیده از جانب خدایشان یهوه اما نه برای داشتن روزگاری خوش، آرام و سعادت‌مند، بلکه سیزیف‌وار سنگی را تا نزدیک قله بر دوش کشیدن و قبل از به پایان راه رسیدن، شاهد بازغلتیدن سنگ به نقطۀ اول؛ و تکرار این چرخۀ ابدی. (۱)

قوم یهود، به روایت تاریخی دینی مالکان سرزمین کنعان و میراث‌داران معبد سلیمان، وقتی که از سرزمین خود پراکنده شدند، بازگشت به ارض موعود هرگز در ذهنیت جمعی آن‌ها رنگ نباخت و معبد سلیمان حتا زمانی که در گذر تاریخ، صاحبان و مدعیان جدیدی پیدا کرد، هرگز از فراخواندن ساکنان اولیۀ خود باز نایستاد. از آن‌جا که یهودی‌ها طبق تعالیم مذهبی‌شان، خود را قوم برگزیده و فرهنگ و تمدن‌شان را بالاتر از فرهنگ جوامع میزبان می‌دانستند، زمانی که در اقصی نقاط جهان پراکنده شدند، در جوامع جدید حل نشدند، هر جا که بودند از جامعه جدا زندگی ‌کردند و همواره یهودی باقی ‌ماندند ، آن‌ها غالبا با کسی خارج از جامعۀ خود وصلت ‌نکردند، به کسی اجازۀ ورود به جمع خودشان را ‌ندادند و اگر کسی ‌خواست به دین آنان درآید، امکان آن را به او ندادند، چون یهودی فقط از مادر یهودی متولد می‌شود. تداوم این نوع نگاه به خود (تافتۀ جدا بافته بودن) و به صورت جزیره‌ای زیستن، با گذر زمان واکنش و حساسیت جامعۀ میزبان را بر‌می‌انگیخت؛ به مرور و در نهایت پایه‌های یهود ستیزی در اروپا به تدریج شکل گرفت.

با توجه به رشد مسیحیت در اروپا و قدرت بلامنازع کلیسا در قرون وسطا و معرفی یهودی‌ها به عنوان قاتلین مسیح، فشارها روی یهودی‌ها از قبل هم بیشتر شد تا آن‌جا که شیوع هر مرضی مثل وبا و طاعون و جذام به پای یهودی‌ها نوشته می‌شد؛ اگر جایی آتش می‌گرفت، می‌گفتند کار یهودی‌هاست. یا اگر سیل یا زلزله می‌آمد می‌گفتند این غضب خدا به خاطر وجود یهودی‌ها در سرزمین آن‌هاست (راستی چرا؟) در قرون وسطا در واقع آموزه‌های مسیحیت برای یهودی‌ها پیام دوستی و برادری نبود. پیام کلیسا در آن سال‌ها بر این باور بود که «هر که از ما نیست، دشمن خداست.»

به خاطر افزایش بدبینی نسبت به یهودی‌ها، آنان در بعضی از جامعه‌ها، وقتی می‌خواستند از خانه‌هایشان بیرون بیایند، می‌بایست علامتی روی لباس‌هایشان بدوزند تا از بقیه متمایز باشند. در برخی کشورها خریدوفروش زمین و تصدی مقام‌های نظامی توسط یهودی‌ها ممنوع بود. مسیحیان حتا تلمود، کتاب مقدس یهودی‌ها را بارها طی مراسمی خاص و باشکوه سوزاندند. اولین تلمودسوزی توسط سراسقف کلیسای کاتولیک در پاریس و روم در سال ۱۲۴۴م. به اجرا درآمد. در قرن چهاردهم چهار بار و تا سال ۱۵۶۰ دوازده بار دیگر تلمودسوزی تکرار شد. تلمودسوزی با حمله به محله‌های یهودی‌نشین و آتش زدن خانه و زندگی‌شان همراه بود. ایجاد گتوها در حاشیۀ شهرها هم سیاست دیگری بود که یهودی‌ها را مجبور می‌کردند که در آن‌جاها سکونت کنند.

در سال ۱۵۳۶ به دستور پاپ اعظم، یهودی‌ها مجبور شدند در محله‌های بسته و کوچکی در شهر ونیز زندگی کنند. با این دستور یهودی‌ها از مسیحیان جدا می‌شدند و در محله‌های مخصوص خودشان زندگی می‌کردند. آن‌ها اگر از گتوها بیرون می‌آمدند می‌بایست قبل از تاریک شدن هوا به گتوهایشان برگردند. اقدام بعدی اخراج و کوچ اجباری و دسته‌جمعی یهودی‌ها بود. انگلیس اولین کشوری بود که این اخراج و کوچ را به اجرا درآورد. اولین بار در سال۱۲۹۰، بیست و پنج هزار یهودی با فرمان ادوارد اول، پادشاه انگلیس از این کشور اخراج شدند. پادشاه کاتولیک فرانسه هم هزاران یهودی را از این کشور اخراج کرد. در سال ۱۴۹۲، بیش از یکصد هزار یهودی از اسپانیا اخراج شدند. در پرتقال و چند کشور دیگر هم همین اتفاقات برای یهودی‌ها صورت گرفت. یهودی‌های اخراجی علاوه بر شمال آفریقا، به کشورهای محروم‌تر شرق اروپا هم فرستاده ‌شدند. در سال‌های تفتیش عقاید، یهودی‌ها شکنجه و زندانی شدند و آن‌هایی که زنده ‌ماندند همراه تبهکاران به قارۀ آمریکا تبعید ‌شدند. این آغاز کوچ یهودی‌ها به آمریکا بود.

با پایان یافتن قرون وسطا و ظهور مدرنیته و کم‌رنگ شدن مذهب، فشار روی یهودی‌ها کم‌تر نشد. این بار علاوه بر اختلافات مذهبی، دلایل و اتهامات دیگری مثل پول‌دوستی و احتکار هم دامن یهودی‌ها را گرفت. موفقیت اقتصادی آنان به دلیل سطح بالای تحصیلات‌شان، حساسیت روی یهودی‌ها را بیشتر ‌می‌کرد. شاید بی‌اغراق نباشد که بگوییم دلیل تشکیل کشور اسرائیل، وجود پدیدۀ یهودی‌ستیزی در اروپا بود. اوج این یهودستیزی هولوکاست و کشتار نزدیک به شش میلیون یهودی در جنگ جهانی دوم توسط رژیم نازی بود.

تئودور هرتسل و ماجرای دریفوس

بنیامین تئودور هرتسل ( ۲ مه ۱۸۶۰ – ۳ ژوئیه ۱۹۰۴)، روزنامه‌نگار، فعال سیاسی و نویسنده یهودی‌الاصل اتریشی، جنبش سیاسی صهیونیسم (۲) را پایه گذاشت. او در یک خانوادۀ یهودی، در شهر بوداپست مجارستان که در آن زمان بخشی از پادشاهی اتریش- مجارستان بود، به دنیا آمد. هرتسل دانش‌آموختۀ رشتۀ حقوق از دانشگاه وین و زبان مادری وی آلمانی و عبری بود.

در سال ۱۸۹۴ آلفرد دریفوس، یک سروان یهودی، افسر ستاد در ارتش فرانسه، به اتهام جاسوسی برای آلمان به محاکمه کشیده شد. ماجرای دریفوس و محاکمۀ جنجالی او در پی گزارش‌های پرسروصدا و اظهارنظرهای مقامات ارتش فرانسه در مورد یهودیان آن چنان بالا گرفت که روزنامه‌نگاران کشورهای مختلف برای تهیۀ گزارش در سالن دادگاه حاضر شدند. یکی از این روزنامه‌نگاران، که چندین سال بود به عنوان گزارشگر یک نشریۀ اتریشی در پاریس اقامت داشت، تئودورهرتسل بود.

در جریان دادگاه، روزنامه‌های فرانسه از «توطئۀ یهودیان علیه جمهوری فرانسه» حکایت‌ها ساختند و به حکمی کمتر از اعدام برای «افسر خائن به وطن» راضی نشدند. سرانجام دادگاه نظامی فرانسه، به رغم نبود شواهد و مدارک، حکم به حبس و تبعید دریفوس به جزایر شیطان در مستعمرۀ گویان فرانسه داد. (۳)

تئودور هرتسل که به عنوان یک روزنامه‌نگار جریان دادگاه را از نزدیک دنبال می‌کرد، با مشاهدۀ روند دادگاه و پی بردن به شدت احساسات یهودستیزی در میان افراد جامعه، به این نتیجه رسید که یهودیان باید برای خود کشوری مستقل داشته باشند. وی پس از انتشار کتابی تحت عنوان «کشور یهود»، برای رسیدن به این هدف جنبش سیاسی صهیونیسم را پایه‌گذاری کرد؛ نکته جالب توجه اینست که مکتب صهیونیسم برپایه تفکرات سکولار پایه‌ریزی گردید نه بر اساس تعالیم تورات و یهودیت. همین پدیده موجب گردید که در زمان حاضر نیز بسیاری از یهودیان جهان در جنبش‌های صهیونیسم حضور نداشته باشند و از آن حمایت نکنند. (۴)

در سال ۱۸۹۷، و حدود یک سال پس از آن‌که تئودور هرتسل از «خانه‌ای برای یهودیان» سخن گفت، اولین کنگرۀ سازمان جهانی صهیونیسم در بازل سوئیس آغاز به کار کرد و از آن پس به صورت یک سازمان پیوسته و متشکل درآمد. هرتسل در ژوئیه ۱۹۰۴، در حالی که ۴۴ سال داشت، بر اثر عارضه قلبی درگذشت، اما ایدۀ «خانه‌ای برای یهودیان» را از خود به ارث گذاشت.

بیانیۀ بالفور و قطعنامۀ جامعۀ ملل

بیانیه بالفور، اعلامیه‌ای تاریخی است، که دولت بریتانیا در سال ۱۹۱۷، در خلال جنگ جهانی اول، برای اعلام حمایت از ایجاد یک «خانه ملّی برای مردم یهود» در فلسطین صادر کرد.

سرزمین فلسطین چهار قرن مستعمرۀ امپراتوری عثمانی‌ بود؛ در سال‌های بعد از جنگ جهانی اول، ۹۴ در صد ساکنان آن سرزمین مسلمانان عرب و بقیه اقلیت های یهودی و مسیحی بودند. پایان جنگ جهانی اول در واقع هم‌زمان با افول امپراتوری عثمانی بود. بعد از جنگ کنترل بخشی از سرزمین فلسطین در اختیار انگلیس به عنوان یکی از فاتحان جنگ قرار گرفت.

پس از اعلام جنگ بریتانیا علیه امپراتوری عثمانی در نوامبر ۱۹۱۴، کابینه جنگ بریتانیا شروع به بررسی آینده فلسطین کرد. طی دو ماه، یکی از اعضای صهیونیست کابینه طرحی را به کابینه تسلیم کرد که در آن پیشنهاد شده‌ بود برای جلب حمایت یهودیان جهان از دولت بریتانیا در جنگ جهانی اول، این دولت از اهداف صهیونیستی پشتیبانی کند. در آوریل ۱۹۱۵، نخست‌وزیر بریتانیا کمیته‌ای را برای تعیین سیاست کشورش در قبال امپراتوری عثمانی از جمله درخصوص فلسطین تشکیل داد. اولین مذاکرات بین بریتانیا و صهیونیست‌ها در کنفرانسی در ۷ فوریه ۱۹۱۷ انجام شد که نمایندۀ بریتانیا و رهبران صهیونیست در آن شرکت داشتند. پیرو مباحث این کنفرانس و مذاکرات بعد از آن، آرتور جیمز بالفور، وزیر خارجهٔ بریتانیا در ۱۹ ژوئن از روتشیلد، یکی از رهبران جامعه یهودیان بریتانیا و حییم وایزمن، رئیس سازمان جهانی صهیونیسم درخواست کرد که پیش‌نویس بیانیه عمومی را تهیه و ارائه کنند. کابینه بریتانیا در سپتامبر و اکتبر آن سال چندین پیش‌نویس را مورد بحث و بررسی قرار داد که در این روند از یهودیان صهیونیست و ضد صهیونیست نیز نظرخواهی ‌شد، اما مردم بومی ساکن فلسطین هیچ نماینده‌ای در این مذاکرات نداشتند.

بیانیۀ بالفور در قالب یک نامه در ۲ نوامبر ۱۹۱۷ توسط خود بالفور، خطاب به لرد روتشیلد، و برای ارسال به فدراسیون صهیونیسم در بریتانیای کبیر و ایرلند ارسال شد. متن این بیانیه در ۹ نوامبر ۱۹۱۷ در مطبوعات منتشر شد.

کلمات آغازین این بیانیه، نخستین اعلام حمایت عمومی از صهیونیسم، از سوی یک قدرت بزرگ جهانی بود. عبارت «خانهٔ ملّی» مندرج در این اعلامیه، در حقوق بین‌الملل سابقه و پیشینه‌ای نداشت و عمدا به این شکل مبهم نوشته‌ شد تا دقیقا روشن نباشد که منظور تشکیل یک دولت یهودی است یا نه. در این بیانیه، مرزهای مورد نظر برای فلسطین مشخص نشده‌ بود و دولت بریتانیا بعداً تأیید کرد که عبارت «در فلسطین» به این معنا بوده که قرار نیست خانهٔ ملّی یهودیان سراسر فلسطین را پوشش دهد. بخش دوم بیانیهٔ بالفور، برای راضی‌کردن مخالفان این سیاست اضافه شد. آنان معتقد بودند که در غیر این صورت، موضع مردم بومی فلسطین مخدوش و تضعیف خواهد شد و یهود ستیزی در سراسر جهان تحریک و تشویق می‌شود و یهودیان را بیگانگانی خواهند دید که برای گرفتن زمین‌های آنان آمده‌اند. این اعلامیه به حفاظت از حقوق مدنی و مذهبی اعراب فلسطین که اکثریت بالای جمعیت بومی منطقه را تشکیل می‌دادند و نیز به حقوق و جایگاه سیاسی جوامع یهودی در سایر کشورهای خارج از فلسطین اشاره داشت.

اعلام بیانیۀ بالفور آغاز حمایت بریتانیا از گروه های یهودی بود و این حمایت انگیزه‌ای برای افزایش جمعیت یهودی در سرزمین فلسطین شد. در اواخر سال ۱۹۲۰ یهودی‌ها بیست در صد از ساکنان سرزمین فلسطین را تشکیل می‌دادند. به دلیل افزایش جمعیت یهودی‌ و افزایش تنش‌ها، فلسطینی‌های بسیاری خانه‌ و کاشانۀ خود را رها کرده و سرزمین فلیسطین را ترک کردند. در پی افزایش یهودی‌ها و کاهش ساکنان عرب‌ و افزایش تنش‌ بین آن‌ها، جامعۀ ملل در ۱۶ سپتامبر ۱۹۳۷، قطعنامه‌ای زیر عنوان گزارش کمیتۀ پیل صادر کرد. در اوایل مارس ۱۹۳۸ بریتانیا یک کمیسیون فنی با عضویت چهار نفر و ریاست سرجان وودهد به منظور اجرای پیشنهاد کمیتۀ پیل در مورد تقیسم فلسطین تشکیل داد.

کمیسیون مأمور شد حدود و مرزهای مناطق عربی و یهودی را مشخص و مرزهای مناطق تعیین شده برای ادامه سرپرستی بریتانیا (دائمی یا موقت) را ترسیم کند.

طبق اولین پیشنهاد کمیسیون، ۱۷ در صد سرزمین فلسطین به یهودی‌ها و بقیه به عرب ها تعلق می‌یافت. این پیشنهاد و راه حل دو کشورعربی و یهودی، بلافاصله با مخالفت عرب‌های فلسطینی مواجه شد. این مخالفت، تظاهرات خیابانی، شورش‌ها ودرگیری‌های متعددی را به مدت دو سال در پی داشت. بریتانیا با این شورش‌ها مقابله و سرکوب کرد. در این سال‌ها ده در صد فلسطینی‌ها کشته، زخمی یا زندانی شدند.

یوم‌النکبه

قیومیت بریتانیا بر سرزمین فلسطین تا اواخر دهۀ ۳۰ ادامه داشت. در سال‌های بعد از جنگ جهانی دوم، بریتانیا رابطۀ خود را با کشورهای اردن و مصر حفظ کرده بود، اما بعد از جنگ، آمریکا و شوروی هم وارد مناسبات قدرت در عرصۀ جهانی شده بودند. تجربۀ هولوکاست و آن‌چه سال‌های گذشته بر یهودیان روا شده بود، حمایت آمریکا و شوروی، برندگان جنگ و کشورهای دیگر را برای ایدۀ صهیونیسم، «خانه‌‌ای برای یهودیان» در پی داشت.

در نوامبر۱۹۴۷، در قطعنامۀ ۱۸۱ سازمان ملل که مورد توافق آمریکا و شوروی هم قرار گرفت، ایدۀ دو کشور مطرح شد. طبق این قطعنامه که ماجرای هولوکاست در آن بی تأثیر نبود، ۵۶ درصد از سرزمین فلسطین به یهودی‌ها تعلق گرفت. عرب‌ها زیر بار این قطعنامه نرفتند و با آن مخالفت کردند. در بهار آن سال نیروهای صهیونیست نقشۀ دالت (DALET PLAN) را پیاده کردند. یک حملۀ هم‌اهنگ به چند شهر فلسطینی از جمله به شهرهای قدیمی یافا و حیفا. در بارۀ دلیل این حمله اتفاق نظری وجود ندارد. عده‌ای معتقدند که این حمله‌ها دفاعی و واکنشی به یک سری حمله ها بوده و برخی هم معتقدند که این حمله نقشه‌ای بوده که صهیونیست ها سرزمین فلسطین را اشغال بکنند. در این حملات هزاران عرب ساکن فلسطین، خانه و کاشانۀ خود را از دست دادند و محاصرۀ جامعۀ اعراب بیشتروبیشتر شد.

متعاقب آن، عرب‌ها دست به حمله به سرزمین‌های یهودی زدند که با واکنش تند و حملۀ گسترده اسرائیل مواجه شد. در حدود ۷۰۰ هزار فلسطینی در این حملات آواره شدند و ۱۶۰ هزار نفر ماندند؛ بی‌هیج چشم اندازی امیدبخش و روشن. این روز در تاریخ و در خاطرۀ جمعی عرب‌های فلسطینی به یوم‌النکبه (روز نکبت) ثبت شد: ۱۴ ماه می ۱۹۴۸. و در حافظۀ تاریخی فرزندان و نوادگان فلسطینی، به عنوان روزی ثبت شد که پدران و پدربزرگ‌هایشان، مادران و مادربزرگ‌هایشان وقتی که از موطن خود اخراج شدند، کلید خانه و کاشانه‌شان را با خود بردند؛ به امید روزی که دوباره به خانه‌هایشان برگردند؛ اما آن‌ها هرگز برنگشتند. کشورهای عربی نتوانستند (شاید هم نخواستند) از خود واکنشی کارساز و مؤثر نشان دهند؛ جز این که از فلسطینی‌های آواره حمایت کنند.

یک روز بعد از این فاجعه، صهیونیست‌ها تشکیل کشور اسرائیل را رسما اعلام کردند: ۱۵ ماه می ۱۹۴۹. اسرائیل در این زمان به ۸۰ درصد آن سرزمین تسلط داشت.

جنگ‌ ۶ روزه

در ۱۴ می ۱۹۶۷، اسرائیل مطلع شد که نیروهای نظامی مصر در حالت آماده باش قرار گرفته‌اند، مصر در حال متمرکز کردن نیروهای خود در صحرای سیناست و نیروهای نظامی در حالت آماده باش کامل قرار گرفته‌اند. روز ۱۵ می، نخست‌وزیر اسرائیل دستور داد تا تعدادی از واحدهای زرهی برای تقویت جبهه سینا به مرزهای آن منطقه اعزام شوند. در ۱۶ می جمال عبدالناصر در نامه‌ای به سازمان ملل خواستار خروج نیروهای پاسدار صلح سازمان ملل متحد از منطقه حائل مرزی میان مصر و اسرائیل شد. ناصر در نامۀ خود متذکر شده بود که مصر برای مقابله احتمالی با هرگونه تهدید نظامی اسرائیل علیه کشورهای عربی در حال متمرکز کردن نیروهای خود در امتداد مرز با اسرائیل است و به همین دلیل لازم است نیروهای پاسدار صلح فوراً منطقه را ترک کنند. در همان روز رادیو قاهره اعلام کرد که «بقای اسرائیل بیش از حد طول کشیده، ما از تهاجم اسرائیل استقبال می‌کنیم. ما از جنگی که مدتها انتظارش را کشیده‌ایم استقبال می‌کنیم. نقطه اوج فرارسیده‌است. زمان جنگی که نابودی اسرائیل را به همراه دارد فرا رسیده‌است.»

بحران با خارج شدن نیروهای پاسدار صلح سازمان ملل متحد از صحرای سینا در ۱۹ می تشدید شد. پس از خارج شدن این نیروها، دولت مصر به رهبری جمال عبدالناصر به استقرار و وارد کردن نیروهای بیشتر به صحرای سینا ادامه داد و نیروها و جنگ‌افزارهای بیشتر در مرز اسرائیل متمرکز شدند. در ۲۲ می، مصر با بستن تنگه تیران که خلیج عقبه را با دریای سرخ مرتبط می‌کند به روی کشتی‌های اسرائیلی بست و بندر تازه‌ بنیاد آن زمان در جنوبی‌ترین بخش اسرائیل را عملاً به حالت تعطیل درآورد. بسته شدن خلیج عقبه تنها راه ارتباطی دریایی اسرائیل با شرق در آن دوران برای اسرائیل تأثیری فلج‌کننده به دنبال داشت.

هم‌زمان سوریه، اردن و عراق هم نیروهایشان را به‌طور مشترک در بلندی‌های جولان و کرانه باختری رود اردن برای حمله‌ای غافلگیرانه جمع کردند. در همین حال اسرائیل با توجه به مساحت کم و اندازهٔ نسبتاً کوچکش استراتژی مبنای جنگ در خاک دشمن به جای جنگ در خاک خود را اتخاذ کرد.

در همین حال رادیو مصر که به زبان عربی برنامه‌هایی مهیج و ضد اسرائیلی پخش می‌کرد، همه روزه از فلسطینیان می‌خواست که از اسرائیل خارج شوند تا «در مسیر بولدوزرهایی که قرار بود اسرائیلی‌ها را به دریا بریزند قرار نگیرند.»

اسرائیل که حمله هم‌زمان ارتش‌های مصر، عراق، سوریه و اردن را در چند قدمی خود می‌دید، پیش‌دستی کرده و در ۵ ژوئن ۱۹۶۷ به نیروهای ارتش مصر در صحرای سینا حمله کرد. اسرائیل با دریافت اطلاعاتی حیاتی به وسیلۀ عوامل اطلاعاتی خود در مصر پی برد که ارتش مصر بیش از ۴۰۰ هواپیمای جنگی خود را در نقاطی جمع کرده که در روزهای بعد به مواضع اسرائیل حمله کنند. فرماندهان اسرائیلی که کار کشور تازه تأسیس خود را با بلند شدن هواپیماهای مصری تقریباً تمام شده می‌دیدند، تصمیم به نابودی جنگنده‌های مصری قبل از بلند شدن یکباره آن‌ها بر روی اسرائیل گرفتند.

نیروی هوایی اسرائیل طی حمله‌ای غافلگیرکننده به فرودگاه‌های نظامی مصر با فرستادن ۲۰۰ فروند هواپیمای جنگنده، طی چند ساعت باندهای فرود و ۳۳۸ فروند از هواپیماهای جنگی مصر را که شامل جنگنده‌های میگ و بمب‌افکن‌های توپولف ساخت شوروی بودند نابود کرد. طی این حملات ۱۰۰ خلبان مصری جان باختند و ۳۲ فروند هواگرد ترابری نظامی، چند فروند هلی‌کوپتر و تعدادی رادار و سامانهٔ ضدهوایی ارتش مصر منهدم شدند. در این عملیات ۱۹ جنگندهٔ اسرائیلی نیز توسط جنگنده‌های مصری و پدافند هوایی مصر سرنگون شدند.

با این حمله اسرائیل برتری مطلق هوایی در جنگ را به‌دست‌ آورد و با استفاده از این امتیاز ابتکار عمل را به‌دست گرفت. مصر با انکار ضربۀ شدیدی که دریافت کرده بود مدعی شد که حمله بسیار موفقی علیه اسرائیل ترتیب داده‌است. بر اساس این اخبار دروغ، ملک حسین، پادشاه اردن دستور حمله به اسرائیل را صادر کرد و با گلوله‌باران تل‌آویو، پایگاه هوایی رمات داوود، بزرگ‌ترین پایگاه هوایی اسرائیل، حمله هوایی به شهرهای نتانیا و کفار سابا و با حملۀ خمپاره‌ای به غرب اورشلیم، وارد جنگ شد. با افروخته شدن آتش جنگ، بعد از ۲ روز سوریه هم وارد جنگ شد و از بلندی‌های جولان شروع به پرتاب راکت‌های کاتیوشا و آتش توپخانه شدید به دشت هولا در اسرائیل کرد.

ارتش مصر در نهایت با عقب‌نشینی از صحرای سینا، تا آن سوی کانال سوئز عقب رانده شد. در همین حال ارتش اسرائیل با تغییر میدان جنگ به سوی بلندی‌های جولان و کرانۀ باختری رود اردن که مقر نیروهای اردنی و سوری بود، توانست آن‌ها را شکست دهد و بلندی‌های جولان و کشتزارهای شبعا را به اشغال خود درآورد.

در تاریخ ۱۰ ژوئن ۱۹۶۷، اسرائیل آخرین حملات به بلندی‌های جولان را انجام داد. قرارداد آتش‌بس به پیشنهاد کشورهای عربی در روز بعد از آن یعنی ۱۱ ژوئن به امضاء رسید. به این ترتیب اسرائیل نوار غزه، صحرای سینا، کرانه باختری رود اردن (شامل اورشلیم شرقی) را تصرف کرد. در مجموع با پیروزی‌های به دست آمده و سرزمین‌های تازه اشغال شده مساحت اسرائیل ۳ برابر شد و در حدود یک میلیون عرب که در مناطق اشغال‌شده زندگی می‌کردند به زیر کنترل مستقیم اسرائیل درآمدند.

در پی این جنگ شورای امنیت سازمان ملل متحد قطعنامه ۲۴۲ شورای امنیت را تصویب کرد که به موجب آن از همه دولت‌های درگیر خواسته شد تا از ادعاهای خود نسبت به سرزمین و حق حاکمیت خود صرف نظر کنند، مرزها را به رسمیت بشناسند و اسرائیل از سرزمین‌های اشغال شده طی این جنگ عقب‌نشینی کند. اسرائیل عقب‌نشینی خود از سرزمین‌های اشغالی را مشروط بر به رسمیت شناخته شدن اسرائیل از سوی دولت‌های عربی متخاصم دانست.

اسرائیل بعد از پایان قرارداد آتش‌بس به کسانی که اسرائیل را ترک کرده و جهت تسریع حملۀ عرب‌ها، به کشورهای عربی همسایه وارد شده بودند، اجازه بازگشت نداد و به این ترتیب موجی از مهاجران فلسطینی در کشورهای مصر، سوریه، اردن و لبنان پدید آمد. هیچ‌یک از کشورهای میزبان اجازۀ اقامت دائم به مهاجران ندادند اما اقدام به تشکیل اردوگاه‌های پناهندگی در بیابان‌های خود به دور از تمام امکانات اوّلیهٔ زندگی نمودند.

در پی این جنگ، علاوه بر آغاز درگیری‌های مسلحانه، شکل‌گیری گروه‌های سیاسی، جنبش‌های نظامی و از جمله جبهۀ مردمی برای آزادی فلسطین و گروه نظامی فتح، نویسندگان و تاریخ‌نگاران مهمی از جمله عسان کنفانی، نویسنده و روزنامه‌نگار و امیل حبیبی، نویسنده و سیاست‌مدار، تاریخ و هویت فلسطین را موردپژوهش قرار دادند.

۱۹۸۲: جنگ لبنان

پس از سوءقصد ناموفق علیه سفیر اسرائیل در انگلستان در ۱۹۸۲، توسط یکی از اعضای گروه ابونضا، یکی از گروه‌های مخالف ساف، مناخیم بگین نخست‌وزیر اسرائیل ضمن محکوم کردن سازمان آزادی‌بخش فلسطین، در ۶ ژوئن ۱۹۸۲دستور جنگ را صادر کرد. ارتش اسرائیل به همراه متحدین مارونی خود، طی مدت کوتاهی با حملات شدید هوایی و پیش‌روی سریع نظامی، بیروت و بخش‌هایی از جنوب لبنان را تصرف کرد و نیروهای ساف (سازمان آزادی‌بخش فلسطین) و متحدین آن شامل افرادی از نیروی زمینی سوریه و نیروهای اسلام‌گرای لبنانی را در غرب بیروت محاصره و تحت بمباران شدید قرار داد.

پس از مذاکرهٔ طرفین درگیری و با کمک ایالات متحده و نیروهای حافظ صلح، آتش‌بس برقرار شد و به نیروهای ساف فرصت داده شد که از جنوب لبنان خارج شوند. با پایان درگیری‌ها درهمان سال، مرکز فرماندهی نیروهای ساف به شهر طرابلس لبنان منتقل شد و هم‌چنین از تسلط نیروهای سوری در لبنان کاسته شد. اسرائیل پس از ۳ سال از بیشتر مناطق اشغالی خارج شد، اما با ظهور نیروهای شیعه در لبنان، بیش از ۴۰ سال است که بین حزب‌الله و ارتش اسرائیل درگیری ادامه دارد.

در جنگ لبنان ۶۵۷ تن از نیروهای اسرائیل کشته و۳۸۸۷ تن زخمی شدند. هم‌چنین ۱۸۰۰ تن از مبارزان فلسطینی و لبنانی و ۲۰,۰۰۰غیرنظامی جان باختند و ۳۰,۰۰۰ نفر زخمی شدند.

درهمین سال ۱۹۸۲، حزب فالانژ لبنان (حزب کتائب) در حمله به ارودوگاه صبرا و شکیلا بیش از ۳ هزار نفر را به قتل رساندند. کشتار صبرا و شَتیلا به مجموعه رویدادهایی گفته می‌شود که از ۱۶ تا ۱۸ سپتامبر ۱۹۸۲، در طی جنگ داخلی لبنان، در «اردوگاه پناهندگان فلسطینی» در لبنان به وقوع پیوست. نیروهای لبنانی متشکل از میلیشیاهای اصلی مسیحی در لبنان تحت رهبری سیاستمداری به نام «ایلی حبیقه» برای انتقام‌گیری از فلسطینیان به‌خاطر ترور بشیر جمیل، رئیس‌جمهور لبنان و رهبر حزب فالانژ، به این دو اردوگاه در بیروت غربی وارد شدند و ۷۰۰ و طبق برخی روایت‌ها ۳۵۰۰ نفر را که بیشترشان از فلسطینیان و شیعیان لبنان بودند، به قتل رساندند.

انتفاضۀ اول، پیمان اسلو ۱ و ۲

انتفاضه اول فلسطین، شکلی از اشکال اعتراضی مردم فلسطین علیه اوضاع نابسامان مردم فلسطین در اردوگاه‌ها، افزایش بیکاری، تبعیض نژادی و سرکوب مردم فلسطین به دست دولت اسرائیل بود. این جنبش مقاومت، انتفاضۀ سنگ نیز نامیده ‌شد، چون سنگ، ابزار اصلی در این خیزش بود؛ هم‌چنین کودکانی که سنگ پرتاب می‌کردند با نام کودکان سنگ شناخته می‌شدند.

در دسامبر سال ۱۹۸۷، یک خودروی نظامی اسرائیلی در کمپ جبالیا در نوار غزه ۴ نفر از شهروندان فلسطینی را بر اثر تصادف زیر گرفت. اعتراضات فلسطینی ها به این ماجرا به صورت انفرادی یا گروهی شروع شد واعتراضاتی را شکل داد که ۸ سال طول ‌کشید.

هدایت انتفاضه در ابتدا به وسیلهٔ رهبری ملی موحد صورت ‌گرفت اما در ادامه، سازمان آزادی‌سازی فلسطین به آن ملحق شد، انتفاضه در آذر ماه ۱۳۶۶ (پائیز ۱۹۸۷) در جبالیا در نوار غزه آغاز شد و سپس به دیگر شهرها، روستاها و اردوگاه‌های فلسطینی تسری یافت.

این حرکت اعتراضی در اول به صورت نافرمانی مدنی شروع شد و افراد بیشتری را به طرف خود کشید؛ اما به مرور به خشونت گرایید و به مبارزۀ مسلحانه منجر شد. طبق آمارهای منتشر شده، حدود ۳۰۰۰ فلسطینی در خلال حوادث انتفاضه به دست ارتش اسرائیل جان باخته و در مقابل ۱۶۰ اسرائیلی به دست فلسطینی‌ها کشته شدند، در ضمن در طی این درگیری‌ها حدود ۱۰۰۰ فلسطینی نیز به دست دیگر فلسطینی‌هایی که با دولت اسرائیل در این کشتار همکاری می‌کردند، کشته شدند.

در سال ۱۹۹۱، اسرائیل وارد یک مذاکرۀ رسمی شد. این مذاکرات که آمریکا هم در آن حضور داشت به پیمان اسلو ۱ و ۲ منتهی شد. طبق این پیمان، فلسطینی‌ها به سرزمین‌های اشغالی بر‌گشتند و یک دولت خودمختار تشکیل دادند، در عوض اسرائیل را به رسمیت ‌شناختند و موافقت کردند که اسرائیل مسائل امنیتی و کشوری را به عهده بگیرد. موضوع مهم دیگر مسئلۀ شهرک‌ سازی و مسئلۀ اقامت یهودیان و جاده‌های عبوری بین مناطق فلسطینی بود. پیمان اسلو ۱ و ۲ خالی از مسائل و مشکلات نبود. یاسر عرفات که از سال ۱۹۶۹ تا ۲۰۰۴ رئیس ساف بود، در سال ۱۹۹۳ از این مذاکرات خارج شد و آن را پیروزی بزرگ اعلام کرد که راه را برای تشکیل دولت فلسطین باز می‌کرد. انتفاضه و پیمان‌های اسلو گرچه اسرائیل را پای میز مذاکره کشاند، اما حاصلی ببار نیاوردند.

انتفاضۀ دوم و ظهور حماس

یک دهه بعد از پیمان اسلو اوضاع اقتصادی‌ در مناطق اشغالی هر روز بدتر و بدتر شده بود و۵۰ درصد فلسطینی‌ها بی‌کاربودند. آنان برای تردد باید از مقامات اسرائیلی مجوز ‌گرفته و در مرز کنترل می‌شدند. از این‌رو اعتبار ساف در ذهنیت مردم کم کم رنگ باخت. آن‌ها بر این باور بودند که ساف هم نتوانسته شرایط زندگی‌شان را بهتر بکند. حضور آریل شارون، رهبر حزب لیکود در مسجدالاقصی در سپتامبر سال ۲۰۰۰، موجب خشم مسلمانان و درگیری‌های خونین میان فلسطینیان و نظامیان اسرائیلی شد که به انتفاضۀ دوم یا انتفاضه الاقصی معروف شد. انتفاضۀ دوم برخلاف انتفاضۀ اول خیلی رادیکال و خشونت‌بار بود. تظاهرات اعتراضی صورت گرفت، اما معترضین به گلوله بسته ‌شدند. در این انتفاضه ۵۰۰۰ فلسطینی کشته شدند. در پی این اعتزاضات ساف به حاشیه رانده شد و حماس (حركة المقاومة الإسلامية) از دل اخوان‌المسلین متولد شد و در راس طراحی و عملیاتی کردن بمب‌گذاری‌های انتحاری فلسطینی‌ها علیه اسرائیل در طی سال‌های طولانی قرار گرفت.

در سال ۲۰۰۶، حماس در انتخابات نوار غزه پیروز شد و کنترل آن‌جا را در اختیار گرفت. در پی پیروزی حماس، اسرائیل نوار غزه را محاصره کرد و آب و برق را قطع نمود. اسرائیل با این کار می‌خواست زیر ساخت‌های اصلی را از کار بیندازد و زندگی را بر ساکنان آن بقدری سخت بکند که ادارۀ آن‌جا برای حماس سخت باشد. حماس طی حملاتی اسرائیل را هدف قرار داد و هر روز به سوی اسرائیل راکت پرتاب می‌کرد. حماس در سخت ترین حمله در سال ۲۰۱۴، ۴۰۰۰ راکت به سوی اسرائیل پرتاب کرد. اسرائیل طی ۵۱ روز ۶ هزار حملۀ هوایی به غزه کرد، ۵۰ هزار خمپاره انداخت. در نتیجه، هزاران نفر جان باختند و ساختمان‌ها و مناطق مسکونی زیادی ویران شدند.

نوار غزه یکی از متراکم‌ترین مناطق جهان است؛ تراکمی به اندازه شهر لندن. جمعیت غزه بین سال‌های ۲۰۰۰ تا ۲۰۲۳ بیش از دو برابر شده و از حدود یک میلیون و صد هزار نفر به حدود دو میلیون و سیصد چهارصد هزار نفر رسیده است؛ در منطقه‌ای به مساحت ۳۶۵ کیلومتر مربع. جمعیت نوار غزه اکثراً جوان هستند و میانگین سنی مردان و زنان ۱۸ سال است و حدود ۶۵ درصد از جمعیت آن زیر ۲۴ سال سن دارند.

درآمدها و تونل‌های حماس

در بارۀ درآمدهای ماهانه و سالانۀ حماس به دلیل شفاف نبودن آن نمی‌توان آمار دقیقی ارائه داد، اما آن‌چه می‌دانیم این است که غیر از کمک‌های مالی به دولت خودمختار کرانۀ غربی، جمهوری اسلامی، قطر، کویت، ترکیه، عربستان، الجزایر، سودان و امارات متحدۀ عربی حامی مالی و سیاسی حماس هستند. حمایت مالی ۳۰ میلیون دلار در ماه که از سوی قطری‌ها پرداخت می‌شود، ثابت و عمومی است. به گفتۀ «مرکز مطالعات عربی واشنگتن» که به قطر نزدیک است، دوحه از سال ۲۰۱۲ تا ۲۰۲۲ حدود یک میلیارد و ۳۰۰ میلیون دلار به غزه کمک کرده است.

به گزارش همین مؤسسه، طی دو دهۀ گذشته کشور‌های امارات دو میلیارد دلار، الجزایر ۹۰۸ میلیون دلار، کویت ۷۵۸ میلیون دلار و عربستان سعودی چهار میلیارد و ۷۶۶ میلیون دلار به کرانۀ باختری و دولت محمود عباس کمک کرده‌اند، کرانه باختری هم متعهد شده است که بخشی از این کمک‌ها را در اختیار غزه (حماس) بگذارد. در خصوص کمک‌های مالی ج.ا. به حماس، طبق گزارش وزارت امور خارجه در سال ۲۰۲۰، ایران سالانه ۱۰۰ میلیون دلار به حماس پرداخت می‌کند. اما گزارش‌های جدیدتر کمک‌های مالی ج.ا. به حماس را ماهانه ۳۰ میلیون و سالانه در مجموع ۳۰۰ میلیون دلار برآورد می‌کنند.

طبق گمانه زنی «هاآرتص» ترکیه سالانه ۳۰۰ میلیون دلار به حماس کمک مالی می‌کند. حماس از راه‌های مختلف هم کسب درآمد می‌کند؛ از جمله کمک‌های مالی از مؤسسات خیریه ، بیش از ۱۲ میلیون دلار مالیات ماهانه از کالا‌های وارداتی از مصر و کرانۀ باختری، سرمایه‌گذاری در کشور‌های سودان، الجزایر، ترکیه، امارات متحدۀ عربی و...، فعالیت مالی در بازار رمز ارز. وال استریت ژورنال اخیراً گزارش داد که حماس در هفت سال گذشته نزدیک به ۴۱ میلیون دلار از سرمایه‌گذاری در رمز ارز‌ها درآمد داشته است. مجموع درآمد سالانۀ حماس را یک میلیارد دلار تخمین می‌زنند. شاخۀ نظامی حماس علاوه بر دیدن آموزش نظامی در ایران، ۹۳ درصد از مهمات خود را از ایران دریافت می‌کنند.

حماس در سال ۲۰۲۱ اعلام کرد که ۵۰۰ کیلومتر تونل در زیر غزه ساخته است. اگر این رقم دقیق باشد تونل‌های زیرزمینی حماس مقداری کمتر از نصف طول سامانۀ مترو شهر نیویورک و صد کیلومتر بیش‌تر از مترو شهر لندن است. در برخی جاها این تونل‌ها تا عمق ۵۰ یا حتا ۸۰ متری زمین هم ساخته شده‌اند. به علت کوچک بودن مساحت غزه، تونل‌ها به صورت تودرتو و زیگزاک ساخته شده‌اند، در نتیجه ممکن است طول‌شان بسیار زیاد هم باشد. ارتش اسرائیل در سال ۲۰۱۴ برآوردهایی ارائه کرد که حماس برای ساختن ۳۲ تونل حدود ۳۰ تا ۹۰ میلیون دلار هزینه کرده و ۶۰۰,۰۰۰۰ تن بتن مصرف کرده است (در سال ۲۰۱۴). هزینۀ ساخت برخی تونل‌ها ۳ میلیون دلار برآورد شده‌است. کارگران برای ساختن این تونل‌ها مدت طولانی را در زیر زمین می‌گذراندند، آنان ۸ تا ۱۲ ساعت در روز را در شرایط نامطمئن صرف ساخت و ساز ‌کرده و ماهانه ۱۵۰ تا ۳۰۰ دلار دریافت می‌کردند. بر اساس گزارشی که در ۱۷ اکتبر امسال از سوی «موسسه جنگ مدرن» در آکادمی نظامی وست پوینت ایالات متحده منتشر شد، در نوار غزه ۱۳۰۰ تونل ساخته شده‌ است.

آیندۀ فلسطین و اسرائیل

در تاریخ موارد مشابه اسرائیل و سرزمین فلسطین بارها اتفاق افتاده است؛ به چند نمونه اشاره‌ای بکنیم. مردم سرزمینی بعد از اشغال، از خانه و کاشانۀ خود رانده شدند و اشغال کنندگان به مرور آن سرزمین را تصرف کردند، مثل ایالات متحد آمریکا و بومیان آن‌ سرزمین. در نمونۀ بعدی اشغال‌گران طی مذاکراتی آن سرزمین راترک کردند و آن‌جا را به صاحبان‌شان سپردند. مثلا در جنگ استقلال الجزایر در سال ۱۹۶۰، فرانسه با خروج خود از آن کشور، استقلال آن‌جا را به رسمیت شناخت. در نمونۀ بعدی طرفی که دست بالا را داشت، کوتاه آمد تا هر دو طرف به توافقی برسند و به اتفاق هم برای آینده‌ای بهتر در کنار هم زندگی کنند مثل آفریقای جنوبی.

مورد سرزمین فلسطین اما به این سادگی در این مدل‌ها نمی‌گنجد، از اینرو آیندۀ این سرزمین و ساکنان عرب آن قابل پیش‌بینی نیست. سکونت اعراب مسلمان در سرزمین فلسطین بعد از ظهور اسلام در ۶۲۲ میلادی و تصرف آن در سال ۶۳۸ توسط سپاه مسلمانان به رهبری عمر ابن خطاب صورت گرفت. آنان تا سال ۱۹۴۷، کوچ رسمی یهودیان به سرزمین فلسطین، سال‌های زیادی فرصت داشتند تا با ایجاد اقتصاد توسعه یافته و پایدار وبا تاسیس دولتی معاصر و با ثبات، با کمک‌های مالی قابل توجهی که دریافت می‌کردند برای شهروندان خود کشوری آباد بسازند. اما رهبران فلسطینی به خاطر فساد و در بستر اختلافات درون خود و در پی منافع شخصی‌شان، فرصت آن‌همه سال‌ را از دست دادند و زمانی که تعدادی از یهودیان آواره از دهۀ سی ۱۹۰۰ به فلسطین آمدند، افتصادشان قطعه زمینی بود که روی آن زراعت می‌کردند و بخشی را هم به یهودی‌ها فروختند. آنان برای بازپس گیری سهم‌شان از دیوار ندبه که معتقدند محمد اسب براق خود را در آن‌جا بسته و به آسمان هفتم عروج کرده است، حاضرند خود، خانوادۀ خود و داروندارشان را فدا کنند؛ هیچ تغییری هم در نوع زیست و ذهن‌شان در چشم‌انداز نیست. از اینرو تنها می‌توان گفت تا بنیادگرایی ضد یهودی و تقدس خاک و خون در جسم و جان‌شان شعله ور است، چشم‌‌انداز دیگری در پیش رو نیست. بعد از گذشت ۱۳۸۵ سال، هم‌اکنون، همین امروز، دو سوی مدعی، مسلمان‌ها و یهودی‌ها، با صرف میلیاردها دلار و با سلاح‌های مدرن برای نابودی هم‌دیگر بی‌وقفه می‌جنگند.

در طول تاریخ کشورها و امپراتوری‌های زیادی ظهور کرده، گاهی به دلیل جنگ ها بزرگ وگاهی کوچک گشته، برخی هم از سیارۀ زمین حذف شده‌اند، بدین‌منوال مرزها هم دست‌خوش تغییر شده‌اند. نمی‌توان با اشتغال ذهنی در گذشته‌ها و رؤیای بازپس گیری سرزمین‌های از دست رفته آینده را ساخت. کشورهای اروپایی را مثال بزنیم. این کشورها صدها سال با هم جنگیدند، بارها بزرگ و بارها کوچک شدند، کشور خود را به ویرانه‌ای تبدیل کردند و میلیون‌ها شهروند خود را از دست دادند. اما بعد از تجربۀ تلخ، بی حاصل و بی‌سرانجام سالیان دراز، امروزه ۲۷ کشور با جمعیتی در حدود ۴۵۰ میلیون نفر یک اتحادیۀ اقتصادی و سیاسی با نام اتحادیۀ اروپا را برای آینده‌ای صلح‌آمیز و سعادتمند برای شهروندان خود شکل داده‌اند.

آیندۀ فلسطینی‌ها (و اصولا مردمان هر کشوری) در گرو فهم تغییر زمان، تغییر بنیادین در ایده‌آل‌ها، گذر از جامعه‌ای قبیله ای بر شالودۀ روزگار سپری شده، جامعه‌‌ای دموکراتیک و سکولار، هم‌زیستی مسالمت‌آمیز با همسایگان، با رهبرانی پاسخ‌گو و مسئولیت‌پذیر می‌باشد. با انجماد فکری و با تعصب کور تنها می‌توان با میلیاردها دلار درآمد، هفتاد و پنج یا هفت‌صد و پنجاه سال دیگر هم تونل‌های زیرزمینی ساخت، جنگی ویران‌گر راه انداخت، جان میلیون‌ها انسان را باخت و سرانجام برای پایان‌ دادن به آن دست به دامان این یا آن کشور شد.

اما در بارۀ اسرائیل؛ همان‌گونه که قبلا گفتیم، قوم یهود قومی باستانی، قومی منحصر به فرد، با تاریخی تراژیک و انگار قومی برگزیده‌اند از جانب یهوه، برای آواره شدن، تحمل مصائب پایان ناپذیر و قتل‌عام شدن. تاریخ گذشتۀ قوم یهود حاکی‌ست که در طی همۀ سال‌های قبل و بعد از ده فرمان موسی پیامبر، این قوم بارها تا مرز انهدام پیش رفتند، آوارگی‌ها، بردگی‌ها، تحقیرها، قتل‌عام‌ها، هولوکاست و روزگار دراز « تلخ‌تر از زهر» را پشت سر گذاشته و توانستند کشتی قوم خود را از توفان‌های مرگ‌بار گذر داده و به ساحلی هرچند نه چندان امن هدایت کنند. آنان هنوز هم بعد از بیش از چهار هزار سال دارند برای موجودیت و «بودن یا نبودن» خود با یک گروه تروریستی به نام حماس می‌جنگند. حماس نمایندۀ واقعی اعراب فلسطینی نیست، اما بی‌تردید نمایندۀ نفرت کور و جزم‌اندیشی بخش بزرگی از اسلام گراها در سراسر جهان است که مسئلۀ «اسرائیل غاصب» در واقع تبلیغات عوام فریبانه‌ای برای پوشاندن احساسات ضد یهودیشان است.

پیش‌بینی آیندۀ کشوری هم‌مرز با دشمنی دیرینه ساده نیست، یهودیان هم‌اکنون در حال جنگ سریالی خودشان‌اند؛ بی‌تردید دیر یا زود در این جنگ هم به سان جنگ‌های گذشته پیروز خواهند شد. قوم بهود قومی ماندگار و یکی از شگفتی‌های نوع بشری‌ست؛ اما این ماندگاری با چه هزینه‌ای و تا کی؟ پیش‌بینی سختی‌ست! بنا به برآوردهای منابع معتبر، جنگ کنونی برای اسرائیل روزانه در حدود ۲۶۰ میلیون دلار هزینه دربر دارد.

جا دارد در بارۀ تبارشناسی، هستی‌شناسی (انتولوژی)، تاریخ‌شناسی و روان‌شناسی، بنیان‌ها و انگیزه‌های دشمنی پایان ناپذیر مردمان مختلف با باورهای گوناگون با قوم یهود، در گذشته‌های دور تا دشمنی در عصر مدرن، و راز ماندگاری‌شان، بیشترو بیشتر مطالعه شود، اما من در این جا (در حد دانش و توانم) فقط به مرورسرخط آن موارد پرداختم؛ بی هیچ ادعایی در کلام آخر زدن، اما با این امید که دوستان صاحب‌نظر و علاقمند اگر نقصی و اشتباهی در آن‌ها یافتند، حتما تصحیح بکنند. با آرزوی جهانی صلح‌آمیز و پرآرامش برای همه انسان‌ها در سیارۀ زمین در سال نو و سال‌های آینده.
___________________________

۱ـ سیزیف در اساطیر یونان باستان بخاطر فاش کردن راز خدایگان محکوم شد تا تخته سنگی را به دوش گرفته و تا قلۀ یک کوه حمل کند، اما همین که به قله می‌رسید، سنگ به پایین می‌غلتید و سیزیف باید دوباره حمل سنگ را تکرار می‌کرد.
۲ـ صَهیون واژه‌ای عبری است که در کتاب مقدس در اشاره به شهر اورشلیم، زادگاه و آرامگاه داود و جایگاه سلیمان استفاده شده‌است. در واقع صهیون، نام کوهی در اورشلیم می‌باشد. «صهیون» در متون دینی یهود، به آرمان و آرزوی ملت یهود برای بازگشت به سرزمین اسرائیل و تجدید دولت یهود اشاره دارد.
۳ـ ماجرای دریفوس یک رسوایی سیاسی بود که جمهوری سوم فرانسه را از سال ۱۸۹۴ تا پایان ماجرا در سال ۱۹۰۶ درگیر خود کرد. این ماجرا در طول سالیان تبدیل به نمادی از بی‌عدالتی مدرن در جهان شده و همچنان یکی از برجسته‌ترین نمونه‌های اشتباه قضائی و یهودستیزی به حساب می‌آید. در سال ۱۹۰۶، دریفوس از اتهامات پیشین تبرئه شد، ارتقاء درجه یافت و دوباره در ارتش فرانسه منصوب گردید.
۴ـ جنبش صهیونیسم همان‌گونه که گفته شد، در واقع جنبشی سکولار و صرفا ایدۀ «خانه‌ای برای یهودیان»در چارچوب «دولت ملی یهود» بود. بنابراین بخشی از یهودیان جزم‌اندیش که به ایده‌ای غیر از «بازگشت قوم یهود به ارض موعود» راضی نبودند و نیستند، هنوز هم به جنبش صهیونیسم (فراخوانی برای تشکیل دولت ملی) نپیوسته‌اند.

منابع:
ـ جنگ صد سالۀ فلسطین از رشید خالیدی (۱۹۱۷ـ ۲۰۱۷)، مورخ آمریکایی، استاد دانشگاه کلمبیا، پادکست ژورنال به روایت علی حجوانی،
ـ کتاب مقدس عهد عتیق و جدید، تولد اسرائیل از صادق زیبا کلام، در بارۀ یهود از لیلا هوشنگی و... در پادکست رُخ به روایت امیر سودبخش،
ـ رادیو فردا، در بارۀ حماس،
ـ ویکی پدیا.

سعید سلامی ۳۱ دسامبر ۲۰۲۳ / ۱۰ دی ماه ۱۴۰۲



نظر خوانندگان:


■ با سپاس از نویسنده که مقاله فشرده و سودمندی با نتیجه‌گیری منصفانه نگاشته است.
تنها انتقادی که به نظر میرسد این است که به جنگ اول اعراب و اسرائیل که در سال ۱۹۴۸ روی داد پرداخته نشده یا به اجمال فراوان برگزار شده است. پس از اعلام تاسیس اسرائیل در نیمه ماه مه چند کشور عربی متحدا به اسرائیل حمله کردند که در برابر ارتش کوچک کشوری نوبنیاد شکستی مفتضحانه را تحمل کردند. اسرائیل البته از پشتیبانی کامل قدرتهای بزرگ برخوردار بود. این شکست نه تنها مردم فلسطین را برای همیشه از داشتن سرزمینی برای خود محروم کرد، زبونی و ورشکستگی و نابسامانی کشورهای مهاجم عربی را به روشنی آشکار کرد و مایه رسوایی بیشتر سران ناتوان و امیران بی‌عرضه شد و به ناخرسندی مردم و بویژه روشنفکران و ارتشیان دامن زد. قیامهایی که در سالهای بعد در مصر و سوریه و عراق به رهبری ارتشیان برپا شد بازتاب همین نارضایتی بود.
امینی


■ آقای امینی عزیز درود و سپاس از توجه شما. حملۀ تبهکارانه و متوهمانۀ حماس و واکنش خشمگینانۀ اسرائیل انگیزه‌ای شد تا پیشداوری نادقیق سالیان درازِ «آرمان فلسطین» و غیر منصفانۀ «اسرائیل غاصب» را کمی بیشتر مورد مطالعۀ و دقت قرار دهیم. حق با شماست؛ خیلی از گفتنی ها در مقاله ناگفته مانده اند، اما واقعیت این است که در قالب یک مقاله بیشتر از این نمی توان نوشت. (همین مقاله بیشتر از شش هزار کلمه شده است.) از طرفی، فکر می‌کنم که بهتر است در شرایط و سربزنگاه کنونی میهن و هم میهنان‌مان به مقولاتی اساسی و حیاتی بپردازیم . فردا دیر است همین امروز باید راهی جست برای گذر از هیولای هشت پای ج.ا. اما دریغا که اولویت «اپوزیسیونِ» این هیولا، بحث و جدل در این مقوله است که آیا خانم نرگس محمدی، زندانی این هیولا، شایستگی گرفتن جایزۀ صلح نوبل را داشت یا نداشت، آقای تقی رحمانی چرا در مراسم کراوات نزده بود و چرا خانم گلشیفتۀ فراهانی در مراسم آواز خواند و بشکن زد!
باری، اگر طی دو سه مقاله به تاریخ قوم یهود و تشکیل کشور اسرائیل پرداختم، به خاطر پدیدۀ حماس، پیوند آن با حکومتگران ج.ا. و پیوند جنگ حماس و اسرائیل با سرنوشت میهن‌مان و از طرف دیگر و به ویژه برجسته کردن این نکته است که مسئله «اسرائیل غاصب» در واقع پوششی است دغلکارانه بر دشمنی و تلاش بر نابودی «قوم یهود» و تاکید بر این نکته که  تجربۀ تاریخ نشان می‌دهد که نه فلسطینی‌ها و نه یهودیان نابود شدنی نیستند. بنابراین، پایان این منازعات دیرپا و فرساینده، در گرو گذر از انجماد فکری و کورذهنی، تقدس زدایی و آرمان خواهی بنیادگرایانه در هر دو سو و تلاش برای همزیستی مسالمت آمیز در کنار هم در چهارچوب دو کشور و دو دولت فلسطین و اسرائیل است.
به امید آینده‌ای بدون بنیادگرایی دینی و جهانی صلح‌آمیز
سلامی


■ با درود و تشکر فراوان از سلامی عزیز برای گرداوری و نگارش متن بالا. تردید نکنید که این زحمات قابل درک و احترام و بسیار مفید و موثر هستند، چه آنوقت که دید مشترک وجود دارد و چه آنجا که تفاوت دیدگاه.
اشاره‌ای دارم به مقوله “یهودی ستیزی” که شما جزییات با ارزشی از تاریخ آن را نوشتید. این روزها رسم شده که هر نگاه انتقادی به اسرائیل یا یکی از لابی های یهودی یا هر آنچه که امروز یا تاریخن به امور یهودیان مربوط است به مثابه “یهودی ستیزی” فرض شود. و این مساله بوسیله برخی، بویژه راست افراطی اسرائیل ترغیب میشود. یهودی ستیزی واقعی که منجر به هولوکاست شد، مربوط به تاریخ اروپا است که شما به آن پرداختید.
بعد از ۱۹۴۵ بحث و تحقیق و مبادله نظر در این مورد پا گرفت اما نتیجه‌گیری‌ها به سمتی می‌رفت که به مذاق برخی خوش نبود. فشارها و تضییقات مختلف تلاش برای جلوگیری از بسط این موضوع و جا انداختن یک تعریف (داستان) واحد و رسمی از هولوکاست بود. تصویب قانون “نفی هولوکاست” از آن جمله بود. روشنفکران سر می‌خاراندند که مگر کسی هولوکاست را نفی می‌کند مگر یک دیوانه، چه لزومی دارد قانون وضع کنیم.
یکی از واقعیات فراموش شده این است که کلیساهای اروپا چه کاتولیک چه آنجلیکان‌ها در طول هولوکاست نظاره گر بودند. اگر چه موید و همراه با رایش نشدند ولی در طول جنگ پاسیو ماندند. این موضوعی مفصل است و نیازمند بستری دیگر. در ادبیات اروپا بویژه بین ۱۹۴۵ تا ۱۹۵۵ مطالب بسیاری می‌توان یافت.
موافقم که ما ایرانیان تمرکز بیشتری روی وضعیت منطقه داشته باشیم. خطر جمهوری اسلامی و متحدین آنها چون حماس بیشتر از همیشه است، کاری که حماس با غزه کرد را ج.ا. می‌تواند با کل ایران بکند. اپوزوسیون ایران بسیار عقب است.
با سپاس، پیروز.


■ پبروز عزیز ممنون و خوشحالم از نکته سنجی و تشویق شما. یاد شعر پرمغزی افتادم: بستردنی ست هر چه بنگاشته‌ایم افکندنی ست آنچه بفراشته‌ایم سودا بوده ست آنچه پنداشته‌ایم دردا که به هرزه عمر بگذاشته‌ایم.
باری، شرط لازم نوشتن و روایت کردن شرافت است و صداقت. بعد از ماجرای حماس در بارۀ تاریخ قوم یهود و مسئلۀ سرزمین فلسطین کنجکاو شدم و کمی بیشتر خواندم و دقت کردم. حاصل آن، آرمان‌زدایی از «خلق فلسطین» و تغییر در نگاهم به «اسرائیل غاصب» بوده است. فهمیدم که هم آنان و هم اینان مظلومند و قربانی تعصب بی‌حاصل مذهبی اند؛ آنان در پی نابودی قوم یهود و اینان (حداقل طیف بنیاگرای آنان، مثل حزب لیکود و نتان یاهو در رأس آن)، در پی طرد خشن اعراب فلسطین. به هر حال، سعی می کنم به مسئلۀ و مناقشات این دو قوم که اتفاقا پسرعمو و دختر عموی یک دیگرند، واقع گرایانه بنگرم با این امید که کبوتر صلح و همزیستی هرچه زودتر در بام هر دو ملت رنجور و ستمدیده آشیانه کند.
در ضمن نوشته‌اید که «یکی از واقعیات فراموش شده این است که کلیساهای اروپا چه کاتولیک چه آنجلیکان‌ها در طول هولوکاست نظاره گر بودند. اگر چه موید و همراه با رایش نشدند ولی در طول جنگ پاسیو ماندند. این موضوعی مفصل است و نیازمند بستری دیگر. در ادبیات اروپا بویژه بین ۱۹۴۵ تا ۱۹۵۵ مطالب بسیاری می‌توان یافت.» در این رابطه کتاب «آیشمن در اورشلیم» از خانم هانا آرنت، جزئیات و نکته‌های قابل ملاحظه‌ای را در اختیار خواننده می‌گذارد.
با آرزوی سالی خوب برای شما، سلامی


■ چیزیکه برای من باورکردنش سخت است بی‌تفاوتی اسراییل در برابر ساخت بیشتر از ۵۰۰ کیلومتر تونل توسط حماس است. اسراییل / نتان‌یاهو بیشتر از ۲.۵ میلیارد دلار خرج بستن غزه و .... کرد اما در کشف حمله حماس شکست خورد, چرا؟ یعنی اسراییل نمی‌دانست که حماس داره این تونل پیچ در پیچ را زیر غزه میسازه؟ حماس خاک‌های حاصل از ساخت تونل را کجا خالی کرده است؟ حماس کابلها و دستگاههای تهویه هوا و بتن و میلگردهای لازم برای ساخت تونل را چه‌جوری وارد غزه کرده؟ حماس کلا چه‌جوری تونلها را ساخته؟ یعنی همه تونلها را که به نظر میاد با دستگاه / ماشین‌های حفر تونل ساخته شده‌اند را با دست کنده؟ ایران چه‌جوری مهمات حماس را به او می‌رساند؟
به نظر من انگار همه چیز برای پاک سازی و اخراج فلسطینی‌ها از غزه و بعد از کرانه باختری آماده شده بود و فقط نیاز به یک جرقه بود که حمله وحشیانه حماس به مردم بیگناه آن جرقه را زد و مردم فلسطین در حال پرداختن هزینه ان هستند! اسراییل در برابر سکوت کشورهای عرب، کشورهای مسلمان، ناتوانی سازمان ملل و ... با بمباران‌های وحشیانه و جنایات کرانه که مصداق پاکسازی قومی است در حال رسیدن به آرزویش یعنی تشکیل کشوری یهودی است!
افشین دیانت


■ افشین عزیز من با اغلب نکته‌های شما و مظلومیت فعلی مردم غزه موافقم. اما هرگز کشور اسرائیل را یکطرفه خطاب قرار نمی‌دهم. اسرائیل یک دمکراسی است و مجلس نمایندگان آن (کنست) بالاترین مرجع قانونی است، دست کم تا امروز اینطور است. خاصیت عوام‌گرایان تمامیت‌خواه این است که در دمکراسی شرکت می‌کنند تا زمانی که سکان قدرت بدستشان بیفتد، از آن به بعد دمکراسی، کثرت، و انتخاب را تعطیل می‌کنند و توتالیتر حاکم می‌شود (حماس، پوتین، موسولینی، هیتلر، ج.ا.)، چنین نیروهایی در اسرائیل نیز وجود دارند ولی شانس غلبه آنان بر جامعه اسرائیل بسیار ناچیز است (از نظر من صفر ). نتانیاهو و جناح لیکود وی اگر چه در راست افراطی هستند ولی مشتی بروکرات بیشتر نیستند، نتانیاهو خود یک دلال سیاسی است، با راست و چپ و خود شیطان هم ائتلاف می‌کند تا فقط پست نخست‌وزیری را بگیرد، معلوم نیست در حال حاضر با چند نفر در داخل و خارج دست داده تا در قدرت باشد. از این جهت است که اقلیت‌های تمامیت‌خواه اسرائیل در کابینه او حضور دارند و تاثیر گذارند. به تصور من راست افراطی و رو به رشد اروپای شرقی بویژه روسیه نیز در تصمیمات آنها تاثیر گذارند (مستقیم یا غیر مستقیم) و این موضوع به شدت مورد خشم برخی از لابی‌های وزارت خارجه امریکا است. ۲۰۲۴ شاهد کنش‌های غیرقابل پیش بینی است. نتانیاهو و متحدینش در تلاشند تا بعد از انتخابات امریکا در قدرت باشند، و مخالفین آنها در جهت عکس.
بااحترام، پیروز


■ تعریف دموکراسی. در مقایسه با کشورهای اسکاندیناویِی، اسراییل و امریکا را مشکل بتوان در زمره کشورهای دموکراسی (مطلق) قرار داد، چونکه نه تنها حقوق اقلیت‌ها محفوظ نیست، بلکه در هر دو انواع تبعض و بویژه از نوع نژادی‌اش وجود دارد. البته که قوانین هردو حکومت صد برابر دموکراتتر از قوانین حاکمان فلسطین و کشورهای مسلمان اطراف فلسطین هستند و با اختناق و استبداد و سرکوب جمهوری اسلامی قابل قیاس نیست. هنوز فاصله بسیار یبن حقوق حقه و انسانی سرخ پوستان بومی و شهروندان افریقایی‌تبار و مهاجران امریکایی با سفیدپوستان امریکایی مسلط، قدرتمند، مسلح و ثروتمند وجود دارد. اسراییل هم درکل بیشتر حافظ منافع مردم و قوم برگزیده خودش می‌باشد تا سایر اقلیتها. دموکراسی در خارج از مرزهای هر دو کشور هیچ معنایی ندارد. اسراییل بیش از هر کشور دیگری در خارج ازمرزهایش دست به ترور زده و در پاتک‌ها قساوت و بی‌رحمی خارج از هر نرم و اصولی را به معرض نمایش گذاشته. تعریف دموکراسی فقط رعایت نظر و حقوق اکثریت نیست. دموکراسی واقعی ابتدا پشتیبان حقوق بشری اقلیت‌هاست. بایستی در کاربرد این واژه بسیار حیاتی دقت کنیم و بی‌مورد و بدون مطالعه آنرا به کشورهای کمتر یا کلا غیرقابل کفایت نسبت ندهیم.
رضا سالاری





iran-emrooz.net | Sun, 31.12.2023, 10:14
لایق رستاخیز مهسا نبودیم؟

فاضل غیبی

پانزده ماه از آغاز رستاخیز مهسا می‌گذرد. هرچند دستاوردهای این رستاخیز فرهنگی سیاسی چنان سترگ بود، که تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران را به دو بخش پیش و پس از خود تقسیم کرد، اما اخیراً در خارج از کشور پشتیبانی فعال ایرانیان از آن تا حدی افت کرده است. همین نیز پس از تهاجم وحشیانه و بی‌نظیر رژیم باعث شد که رستاخیز مهسا در ایران نیز از پیروزی بازماند، هرچند که همچنان تنها گزینش واقعی برای گذار از حکومت فاشیسم اسلامی است.

ناگفته پیداست که تهاجم گازنبری دو گروه سلطنت‌طلب و چپ عامل اصل افت پشتیبانی از خیزش «زن، زندگی، آزادی» در ایران بود. هرچند چند ماه پیش از آن بنظر می‌رسید هواداران دو گروه سلطنت‌طلب و چپ، رو به تحلیل می‌روند. اما با خیزش شکوهمند زن زندگی آزادی، «فعالان چپ کهنه‌کار» در خارج از کشور به دو گروه تقسیم شدند:

۱) گروه نخست پس از چند هفته سرگیجگی، رفته رفته اعتماد به‌نفس خود را بازیافته با یادآوری آنچه در جوانی در دو سه جزوۀ سازمانی خوانده بودند، بر خیزش «زن، زندگی، آزادی» تاختند که: «ما از «زن انقلابی» دفاع می‌کنیم، وگرنه «مارگارت تاچر هم زن بود!»، «زندگی» را باید طبقاتی در نظر گرفت و بالاخره اینکه: «آزادی» مفهومی بورژوایی است.» بدین صورت گروه نخست از چپ‌ها با بازیافت هویت بتونی خود آنجا که توانستند صفی جدا از گردهمایی‌های زن زندگی آزادی تشکیل دادند، چنانکه انتظار می‌رفت، چند ماهی بیش دوام نیاورد.

۲) اما بخش بزرگی از هواداران سابق سازمان‌های چپ نیز به همگامی با رستاخیز مهسا برخاستند و در گردهمایی‌های خارج از کشور شرکت کردند. از آن میان گروهی در صف نخست جا گرفتند و رفته رفته وفاداری خود به «سنت چپ» را آشکار کردند. آنان بهترین نمونه برای سخن کسروی هستند که: «از یکسو همیشه از بدبختی گله می‌کنند و از سوی دیگر می‌خواهند به هیچ چیزی از آنچه امروز هست، دست زده نشود.»

آنان به‌جای کوشش برای درک درونمایۀ نوین ملی و دمکراتیک خیزش مهسا، در پی تحقق توهمات خود برآمدند. نخست با هواداران سلطنت درافتادند و آنان را از گردهمایی‌ها بیرون کردند؛ بدین خودسری که: «به بازگشت سلطنت اجازه نخواهیم داد!» و تا آنجا که توانستند از اهتزاز پرچم ملی ایران در تظاهرات زن زندگی آزادی نیز جلوگیری کردند، تا هویت ملی این گردهمایی‌ها را از میان ببرند.

سنت دیگر چپ‌ها که گردهمایی‌های خارج از کشور را مخدوش نمود، «شهیدپرستی» بود که با توجه به کشتار جوانان ایران گام به گام چنان بالا گرفت که گردهمایی‌های زن زندگی آزادی با ظاهری پر از عکس شهیدان جلوه‌ای مانند تظاهرات مجاهدین به خود گرفت. درحالیکه همۀ جلوه‌های سرافرازی و سرخوشی کانون رستاخیر زن زندگی آزادی را تشکیل می‌دهد. چپ‌ها در گام بعدی بدین بسنده نکردند و بر آن شدند که یاد از دست رفتگان سالهای گذشته را نیز گرامی بدارند، تا آنکه چندی پیش بنا به سنت حزب توده، حتی سه شهید روز «۱۶ آذر ۳۲» را گرامی داشتند!

سؤتفاهم نشود، سخن از آن است که رستاخیز زن زندگی آزادی با درونمایه‌ و نگرشی نه تنها متفاوت، بلکه در تضاد با مفاهیم و شعارهایی به پیش رفت که در سدۀ گذشته دو جناح چپ اسلامی به‌طور گازنبری در اذهان ایرانی کاشته‌اند. «زن زندگی آزادی» بیانگر اراده مسئولانه برای نیل به آزادی و بازیافت هویت شاد و سرافراز ملی و فرهنگی ایرانی است و برای همیشه بر مظلوم‌نمایی، سوگواری و شهیدپروری دست رد زده است.

چون به همین نمونۀ «شهیدپروری» دقیق بنگریم، ریشۀ آن در قرآن (گاو، ۴۹) است که کشته شدن را دلیل راستی و حقانیت دانسته، بنا به آن شیعیان کشته شدن حسین را شاهد حقانیت شیعی‌گری ‌گرفتند. اما این مانعی برای این نبود که «توده‌ای»‌ها از همان آغاز دربارۀ کشته‌شدگان خود شهیدپروری نکنند. برعکس، آنان چنان گالری شهیدان خود را تقدیس می‌کردند که میراث‌شان بدون استثنا به همۀ سازمان‌های چریکی رسید. درحالی که آنقدر درایت نداشتند که دستکم پس از آنکه حکومت اسلامی که «خون میلیون‌ها شهید» را ضامن حقانیت و دوام حکومت خود قرار داد، از بکار بردن این حربه تبلیغی صرفنظر کنند.

اوج چنین کوششی را در شعاری باید دانست که «همراهان چپ» رفته رفته در گردهمایی‌های همبستگی با رستاخیز مهسا جا انداختند، که: «نه می‌بخشیم و نه فراموش می‌کنیم!» بدون آنکه بدین اندیشه مجال دهند، که «نمی‌بخشیم!» همان توجیه انتقام‌جویی است و نه تنها با فرهنگ تاریخی ایرانیان که حتی «ضحّاک» را نمی‌کشد، بلکه به بند می‌کشد، در تضاد است، بلکه مخالف منافع ملی ایران نیز هست، زیرا کشور را به سوی آینده دهشتناک در دریای خون انتقام‌جویی اسلامی سوق می‌دهد.

درونمایۀ رستاخیز مهسا درست برانداختن همین «نظام ارزشی» است، که جریان چپ اسلامی با تکیه بر آن همواره خود را بازتولید کرده و می‌کند. دختران و پسران ایرانی سال پیش به خیابان آمدند تا وارونۀ هرآنچه را که نسل گذشته را به همراهی با انقلاب اسلامی واداشته بود، فریاد زنند. آنان با شناخت از فرهنگ والای ایرانی دریافته‌اند، که شیوه‌های چپ اسلامی برای گذار از فاشیسم اسلامی جواب نمی‌‌دهد! به عبارت دیگر، خیزش مهسا بر بستر این شناخت پا گرفت، که اگر حکومت اسلامی با «شیوه‌های مبارزاتی چپ اسلامی» برانداختنی بود در چهار دهه پیش سرنگون شده بود.

خسران‌آورتر از چپ‌ها نقش اسفناکی بود که رضاپهلوی بازی کرد. او با اوج‌گیری خیزش مهسا خود را دمکرات‌منش و حتی جمهوری‌خواه نشان داد و از این راه امیدهای بسیاری در دل‌ها نشاند. اما چنانکه امروزه روشن شده است هدفش نه یاری رساندن به خیزش مهسا، بلکه سوار شدن بر موجی بود که می‌توانست برای گسترش پشتیبانی از خود مورد استفاده قرار دهد.

سلطنت‌طلبان با تهاجم تبلیغی وسیعی بر چپ‌ها بخش مهمی از ایران‌دوستان را دچار سردرگمی کردند. در این تبلیغات شعار «رضاشاه روحت شاد!» به «خواست ملت ایران برای بازگشت سلطنت» جلوه داده می‌شد و در آن نه تنها از نوسازی دمکراتیک نظام سیاسی سخنی نبود، بلکه پروژۀ «پادشاه انتخابی» به عنوان ضامن ثبات دمکراتیک نظام پارلمانی را نیز بکلی نادیده گرفته، در برابر چشمان حیرت‌زدۀ جهانیان بازسازی دوران پیش از انقلاب اسلامی هدف از براندازی حکومت اسلامی اعلام شد!

در این نقش رضا پهلوی از اهمیت ویژه برخوردار شد و او خود را به عنوان آلترناتیو واقعی مطرح کرد. اما دیری نپایید که روشن شد که حاضر به گسست از گذشته و اقدامی سیاسی برای گذار از حکومت جهل و جنایت نیست و جز شهرت ناشی از پسر شاه بودن امتیازی واقعی ندارد؛ خاصه آنکه هنوز هم خود را متعهد به اسلام درمانده می‌داند.

بدین ترتیب دو گروه چپ و سلطنت‌طلب با جدا کردن بخشی از پشتیبانان خیزش مهسا توانستند با مسخ درونمایۀ آن، ضربه بر پشتیبانی ایرانیان خارج از کشور وارد کنند. پس از این «رفتند و به خانه آمدند» تا همچون چهار دهۀ گذشته با «افشای جنایات حکومت اسلامی» برای هواداران دربارۀ «ضرورت اتحاد نیروهای مبارز» خود تعزیه‌گردانی کنند.

رستاخیز مهسا یکبار دیگر نشان داد که «اپوزیسیون» و «روشنفکران» ما هنوز از درک آنچه می‌تواند ایران را از رژیم اسلامی رها کند، عاجزند. رستاخیز مهسا با درونمایه‌ای که برای جهانیان پیدایش آن در کشوری جهان‌سومی شگفت‌انگیز بود، رستاخیزی فرهنگی سیاسی در تضاد کامل با ضدفرهنگ چپ اسلامی است و آن کس که این را درک نکرده باشد نه تنها از دشواری گذار از حکومت اسلامی تصوری ندارد، بلکه با ویژگی‌های رستاخیز مهسا نیز بیگانه است.

ویژگی دمکراتیک رستاخیز «زن زندگی آزادی» ناشی از این ضرورت است که گذار از حکومت جهل و جنایت تنها با همبستگی فراگیر همۀ گروه‌های ایرانی ممکن است. با توجه به همین ضرورت نیز رستاخیز مهسا هنوز از ساختار تشکیلاتی و کادر رهبری برخوردار نیست و نباید باشد تا بتواند هر فرد و گروه ایرانی را با هر ویژگی و وابستگی قابل تصوری در خود بپذیرد و ویژگی دمکراتیک خود را تحکیم نماید.

رستاخیز مهسا به همین ویژگی برای نخستین بار توانست گسترده‌ترین همبستگی میان ایرانیان را تحقق بخشد و نشان داد که ایرانیان با غلبه بر ذهنیت چپ اسلامی و بازیافت سرافرازی ملی به شایستگی و همبستگی لازم برای گذار از حکومت فاشیسم اسلامی دست خواهند یافت.



نظر خوانندگان:


■ آفرین به شما که مقاله روشنگرانه‌ای را نوشتید و بخشی از علت‌های شکست را جنبش مهسایی را به تحریر در آوردید! بیشتر ایرانی‌ها فقط دوست دارند از پیروزی‌هایی که بدان دست نیافته‌اند بنویسند، بخوانند و شاید لذت ببرند! شوربختانه تنها اقلیتی از ایرانی‌های دورنگر انگشت بر واقعیات می‌گذارند و حقیقت‌ها را باز گو می‌کنند.
داستان نادرشاه را شنیده‌اید كه وقتی مقابل عثمانی‌ها شكست خورد، به سردارها گفت، بنویسید: ما شكست خوردیم. اما میرزا مهدی خان کاتب نوشت: «چشم زخمی به ارتش ما وارد آمد». وقتی نوشته را به دست نادرشاه دادند، آن را پرت كرد آن طرف و گفت: بنویس با ما چه كردند. او این قدرت را داشت كه بگوید ما شكست خوردیم.
ناصر مستشار


■ آقای غیبی عزیز. به موضوع بسیار مهمی پرداخته‌اید و کوشیده‌اید علل افت جنبش «زن زندگی آزادی» را بررسی کنید. اما نقش بخش خاصی از نیروهای چپ و مشروطه‌خواه را در این روند بزرگنمایی کرده‌اید. اگر این نیروها به تمامی، مطابق نظر شما عمل می‌کردند، باز هم بعید بود این جنبش به گذار از حکومت موفق شود.
ارزیابی من از روند جنبش فوق مثبت است. این جنبش، به صورت اتفاقی و غیرمترقبه بر بستر نارضایی عمیق بخش قابل توجهی از مردم به وجود آمد و ظرف مدت کوتاهی به حرکت اعتراضی وسیعی در اکثر شهرهای ایران و خارج از ایران منجر شد. رژیم که ابتدا غافلگیر شده بود، کم‌کم نیروهای خود را بسیج و سازماندهی کرد و جنبش را به عقب‌نشینی واداشت. جنبشی که مدیریت متمرکز نداشته باشد، نمی‌تواند یک مبارزه طولانی و منظم را سازماندهی کند.
تناقض اینکه: در شرایط دیکتاتوری هیچ جنبش مستقلی نمی‌تواند مدیریت متمرکز داشته باشد! بر بستر این تناقض، جنبش در حد «قدرت‌نمایی» عمل می‌کند. اگر قدرت‌نمایی جنبش «زن زندگی آزادی» نبود، و رژیم زیر پای خود را سست نمی‌دید، چه بسا در حمایت از حماس قدم‌های بزرگتر و مؤثرتری بر‌می‌داشت. اگر این قدرت‌نمایی نبود، رژیم دست خود را در سرکوب معترضین بسیار بازتر می‌دید. به پشتوانه این قدرت‌نمایی است که امثال نرگس محمدی با پشتگرمی در سطح بین‌المللی از حقوق ملت ایران دفاع می‌کنند. من به ادامه این روند بسیار خوشبین هستم.
رضا قنبری. آلمان


■ من خوشبختانه هنوز ناامید نشدم، گروه‌های نامبرده نیز همیشه وجود داشته‌اند و نقشهای لیبرال وافراطی خود را بنحوی اجرا کرده‌اند. آنچه که باعث خوشنودی من است نمايان شدن چهره واقعی اسلام است که با کمک روشنفکرانی همچون شما ادامه دارد و شما بدون شک میدانید که انقلاب‌های فرهنگی هزينه داشته‌اند بخصوص انقلابی که بار آن بدوش زنان یک جامعه آنهم از نوع اسلامگرایان فاشیسم نهاده شده.
schary


■ من تعجب می‌كنم كه اینهایی كه از چپ انتقاد می‌كنند چرا نمی‌گویند خودشان در كجا ایستاده بودند و گزارش عملكردشان چه بود؟ آقای فاضل غیبی چه تظاهراتی را سازماندهی كرد؟ من كه از سازماندهندگان تظاهرات در شهر محل اقامت خود بوده‌ام اصلا نمی‌توانم حرفهای ایشان را تایید كنم. سلطنت‌طلبان با عكس رضا پهلوی می‌آمدند و سعی در كنترل تظاهراتی می‌كردند كه ما با زحمات شبانه روزی آن را سازماندهی كرده بودیم. حالا نمی‌دونم این حرف‌های شما در برخورد با چپ با چه انگیزه‌ای صورت می‌گیره؟ شما هم بفرمایید بگویید آیا حامد اسماعیلیون و مسیح علی‌نژاد چپ بودند كه سلطنت‌طلبان به انها فحاشی می‌كردند؟ شیرین عبادی و گلشیفته و نازنین بنیادی چطور؟
با احترام اروان كیانی


■ جناب کیانی، زن زندگی آزادی نه شعار، بلکه درونمایه، برنامه و شناسنامه رستاخیز مهسا هست. بدین سبب هر ایرانی با هر باوری حق دارد با هر پرچم و عکسی در آن شرکت کند. شما هم می‌توانستید با عکس‌های مطلوب خودتان شرکت کنید و به رنگارنگی گردهمایی‌ها بیافزایید چنانکه در برلین و بروکسل و همه جای دیگر در ماههای نخستین چنین بود. سازماندهی تظاهرات هیچ حقی را برای هیچکس بوجود نمی‌آورد. چون پرسیدید، من به عنوان یک ایرانی بهائی دور از فعالیت و طرفداری حزبی در تظاهرات شرکت می‌کردم و رنگارنگی قومی، دینی، جنسی.. حاضر برایم مهمترین ویژگی بود و هست.
غیبی


■ جناب غيبی با نظر شما موافق نيستم. سازماندهنگان تظاهرات شعارها رو در چارچوب جنبش زن زندگی ازادی بيان می‌كنند سلطنت‌طلبان سعی در گرفتن كنترل تظاهرات از طريق شعار «رهبر ما پهلويه هركی نگه اجنبيه» سعی در بيرون راندن ديگران می‌كردند و اين با شركت همه رنگها فرق می‌كنه. درگيری فيزيكی با مخالفين را همه می‌دانيم وقتی من و امثال من كه با تلاش و همكاری ديگران تظاهراتی را سازماندهی می‌كنيم انتظار درگيری فيزيكی و شعارهای استبدادی نداريم.
شما به چپ حمله می‌كنيد و آنها را در كنار سلطنت‌طلبان قرار می‌دهيد كه با برخوردشان جنبش مهسا را از هم پاشيدند در صورتيكه اينطور نيست. اين هواداران استبداد شاهنشاهی بودند كه باحركات زشت خود مردم را دل‌آزرده می‌كردند. نيروهای سلطنت‌طلب با شعارهای تفرقه‌افكنانه مردم عادی را از تظاهرات فراری می‌دادند و تحيل شما متاسفانه اشتباه می باشد.
اروان كيانی


■ جناب کیانی، خواهش می‌کنم که توجه کنید رستاخیز مهسا اهدافی کاملاً متفاوت با «مبارزات» گذشته دارد و هدف اصلی آن چنانکۀ شعارهای آن نیز نشان می‌دهد، دامن زدن به آشتی ملی به عنوان تنها راه برای گذار به آینده‌ای نیک است. دعوای چپ‌ها با شاه اللهی‌ها برای کسب قدرت در پنچ دهۀ گذشته ایران را به این خاک سیاه نشانده و هدف اصلی خیزش مهسا درست بیرون آمدن از همین چرخۀ ملعون است. اگر نوشتۀ مرا دقیق بخوانید منظور من همین است که دو جناح یاد شده بدین معنی لایق رستاخیز مهسا نیستند، زیرا حاضر به درک اهمیت آشتی ملی به عنوان پیش شرط همبستگی ملی برای گذار از حکومت جهل و جنایت نبودند.
با درود، غیبی


■ درود و سپاس جناب غیبی
با شما کاملن هم نظر هستم. متأسفانه اپوزيسيون جهان سومی ما، ۴۴ سال است که خودزنی کرده و دست به تخریب یکدیگر زده. این اپوزيسيون هرگز تصمیم به اتحاد برای سرنگونی حکومت جنایتکار اسلامی نداشته است. در طول جنبش مهسا، جنگ‌های گوناگونی با یکدیگر به پا کردند، جنگ جمهوری و پادشاهی و جنگ پرچم و جنگ وکالت و جنگ منشور و جنگ انگولک و... برای برخی هنوز ماجرای ۲۸ مرداد هفتاد سال پیش، مهم تر از درد و رنج امروز مردم ایران است. زمانی که جوانان داخل ایران فریاد میزدند: “اگر باهم یکی نشیم، يکی یکی کشته میشیم”، جریان راست شعار می‌داد: “مرگ بر سه فاسد، ملا چپی مجاهد” و جریان چپ شعار می‌داد:” مرگ بر ستمگر، چه شاه باشه چه رهبر ” و...! به قول داریوش، خواننده‌ی مردمی، این اپوزيسيون، اپوزيسيون ملته و نه اپوزيسيون حکومت جنایتکار!
کوروش رضوی


■ آقای غیبی عزیز، زاویه نگاهتان به جنبش مهسا را میستایم و در کلیت برداشتتان در مورد اپوزسیون که نتوانست به قامت جنبش مهسا قد علم کند باور دارم. اما در بیان علت ها و اولویت دادن ها چند نکته ای اضافه میکنم.
۱- به تصور من شما در تاثیر منفی رفتار چند عنصر چپ زیاده روی کردید و بهای بیش از حد به آنها دادید. کسانی که دهه های ۶۰-۵۰-۴۰ خود را چپ میدانستند بالای ۹۰% از ان قافله جدا هستند، شاید بدلیل صدای واحد نداشتن آنها این ذهنیت نادقیق در بین بسیاری از هموطنان وجود دارد که نیروی چپ ایران یعنی اعضای چند گروه کنونی چپ. من با تحلیل شما از کجرویهای آنها همسو هستم، ولی نقش آنها را چنین سنگین نمیدانم.
۲- در مورد آقای رضا پهلوی من شخصا نشنیدم که ایشان ادعای رهبری هیچ جنبشی را کند. اگر صرفا از منظر یک فعال و دلسوز جنبش به وی بنگریم شاید نقش ایشان مثبت باشد. اما دقت بیشتر میکنم، شاید نظر شما درست تر باشد. ولی عدم تواناییهای اپوزسیون در ایجاد اتحاد و جبهه واحد دوسیه درازی دارد که جایش اینجا نیست.
۳- اپوزسیون خارج بسیار اهمیت دارد، بدلایل : شرایط دیکتاتوری ایران - کمیت بالای ایرانیان خارج - امکانات بالای تحصیلی و مادی ایرانیان خارج. اما این ایرانیان و روشنفکران ما بین آنها خانه زاد محل اقامت خود شده اند و نیروی تا به آخر در مقابله با دیکتاتوری ایران نیستند. جمهوری اسلامی از خیلی پیش به این مهم واقف شد و از کشور بیرون رفتن مخالفین را لبیک گفت.
۴- تحولات بین المللی از طرف دیگر به کمک جمهوری اسلامی آمد. عدم سقوط پوتین بعد از تجاوز آشکار به اکراین و در عوض تثبیت شرایط در روسیه ، عقب نشینی های غرب در مقابل رشد پوپولیسم و بحران اقتصادی، باج دهی های غرب به جنگ طلبان از جمله ج.ا. ، و این فاجعه آخری: جنگ خاور میانه، گستاخی حماس در جنایت بی سابقه ۷ اکتبر و واکنش نادرست اسرائیل در شعله ور کردن بیشتر آتش جنگ بین ملتها، همه و همه تکان تازه ای به رژیم جنایتکار بخشید. اما همچون برخی از یادداشتهای دیگر من نیز معتقدم که رژیم توان برقراری توازن و تثبیت را از دست داده و چشم اندازی برای بازگشت به حاکمیت مقتدر و پا بر جا ندارد.
درود بر شما، پیروز





iran-emrooz.net | Thu, 28.12.2023, 10:37
سوسیال‌دموکراسی چیست؟

حسین جرجانی

بحث فراسوسیال دموکراسی را که احمد پورمندی آغاز کرده است، این شائبه را به وجود می‌آورد که مفهوم سوسیال‌دموکراسی از انعطاف لازم برای دربرگیری عناصر موجود در شعار زن-زندگی-آزادی برخوردار نیست. این احتمال هم وجود دارد که پورمندی تصور می‌کند که اضافه کردن عناصر شعار زن-زندگی-آزادی به مفهوم سوسیال‌دموکراسی چنان تغییری در مفهوم سوسیال‌دموکراسی به وجود می‌آورد، که ترکیب تازه محتاج نام تازه‌ای است.

برداشت من این است که سوسیال دموکراسی، به عنوان یک “مدل” از مدیریت جامعه (نگاه کنید به کتاب مدل‌های دموکراسی نوشته دیوید هلد David Held) نیازمند هیچ تغییر ساختاری برای پذیرش عناصر شعار زن-زندگی-آزادی نیست. این جمله آخر را با بیان دیگری تکرار می‌کنم: مفهوم سوسیال‌دموکراسی در همین معنای امروزی‌اش جایگاه (نگاه کنید به معنی و مفهوم “placeholder”) خاصی برای شعار زن-زندگی-آزادی دارد و با اضافه شدن این شعار به آن، احتیاج به تغییر نام ندارد!

از آن طرف، در جای دیگری دیدم که کسی سوسیال دموکراسی را ترکیبی از سوسیالیسم و دموکراسی تعریف کرده بود و این دو را غیر قابل جمع می‌دید. احتمالا منظور او این بود که سوسیال دموکراسی نوعی سوسیالیسم است که [می‌خواهد] دموکراسی هم داشته باشد [ولی نمی‌تواند]. بنا به برداشت من، سوسیال دموکراسی اروپای شمالی/غربی، در بیشینه‌ی عمر خود چنین نبوده است.

این چنین نظراتی در مورد سوسیال‌دموکراسی مرا بر آن داشت که مطلبی در مورد برداشت خودم از سوسیال‌دموکراسی بنویسم. این برداشت را حدود ۳۰ سال پیش در یک نشریه‌ای که در سوئد منتشر می‌شد، به شکلی منسجم، اما ناپخته، نوشته‌ام. آن نشریه به شکل الکترونیک وجود ندارد که بتوانم به آن رجوع بدهم. خود آن مطلبِ ناپخته (و قدیمی) را هم نمی‌خواهم دوباره منتشر کنم، زیرا به بازنگری/بازنویسی احتیاج دارد. البته بهتر این است که خودم را از دست آن افکار ۳۰ سال پیش رها کنم و مقاله‌ای تازه بنویسم. متاسفانه، در حال حاضر مجال این کار را ندارم و باید این کار به فردا فکنم.

در نتیجه از مسئولان این سایت می‌خواهم به من اجازه دهند که فعلا با نوشتن چند کامنت کوتاه تعریفی، ولو مختصر، از سوسیال دموکراسی اروپای شمالی/غربی ارایه دهم (در ادامه هر جا که واژه سوسیال دموکراسی را به کار می‌برم، منظورم سوسیال دموکراسی اروپای شمالی/غربی است).

۱- سوسیال دموکراسی بر پایه‌هایی که لیبرال دموکراسی ساخته است، بنا شده و هیچ کدام از خواسته‌های لیبرال دموکراسی را نقض نمی‌کند و هیچ کدام از اصول آن را زیر پا نمی‌گذارد،

۲- سوسیال‌دموکراسی عناصری تازه به لیبرال‌دموکراسی اضافه می‌کند. یکی از مهم‌ترین عناصر، مقوله هویت‌های جمعی است. لیبرال‌دموکراسی، انسان را تک هویتی‌ می‌بیند و حتی تغییر همان تک‌هویت را به راحتی نمی‌پذیرد. در حالی که سوسیال‌دموکراسی علاوه بر یک هویت فردی، وجود هویت‌های جمعی را به رسمیت می‌شناسد. به عنوان مثال یک نفر می‌تواند زن باشد، دانش‌آموخته فلان دانشگاه باشد، معلم یک مدرسه ابتدایی باشد، ساکن یک محله تاریخی در یک شهر باشد، با یک زن دیگر ازدواج کرده باشد، مادر باشد، زبان مادری‌اش با زبان اکثریت جامعه فرق داشته باشد، و هزار هویت دیگر داشته باشد.

۳- سوسیال‌دموکراسی خواهان آن است که جامعه را بر مبنای هویت‌های جمعی سازمان‌دهی کند. بنابراین یک فرد، در چارچوب هر یک از هویت‌هایش می‌تواند در تعدادی اتحادیه، سندیکا، انجمن، گروه، حزب، و هر نوع تشکل دیگر عضو باشد. مطابق یک آمار قدیمی، هر سوئدی، به طور متوسط، عضو ۸ “انجمن” است. هویت‌های جمعی هر فرد، از طریق تماس‌های ساختاری با دیگر دارندگان آن هویت جمعی، خواست‌های خود را بیان می‌کنند و روش‌های رسیدن به خواست‌های خود را پیشنهاد می‌کنند.

۴- سوسیال‌دموکراسی “مدلی” از مدیریت جامعه را می‌خواهد و تبلیغ و تشویق می‌کند که در آن هویت‌های جمعی فرد فرد شهروندان، از طریق لایه‌های تو در توی “انجمن”ها، مجال تاثیر بر تصمیم‌گیری‌ها را داشته باشد. در چنین “مدلی” والدین در مدیریت کودکستان، دانش‌آموزان در مدیریت دبستان و دبیرستان، کارگران در مدیریت کارخانه، کارمندان در مدیریت اداره، سالمندان در مدیریت خانه سالمندان، ...، نقش دارند.

۵- در این معنا، سوسیال‌دموکراسی، از دموکراسی “یک فرد - یک رای” فاصله می‌گیرد و به دموکراسی “یک فرد – چند هویت – چند انجمن – چند رای” نزدیک می‌شود. سوسیال دموکراسی، به این ترتیب “دموکراسی جمعی” است.

۶- به شکل ایده‌ال، در یک مدل سوسیال‌دموکراتیک، هر تصمیمی، تحت تاثیر مستقیم اجرا کنندگان آن تصمیم و در محل اجرای آن تصمیم، اخذ می‌شود.

۷- در عمل، سوسیال‌دموکرات‌ها در اجرای ایده‌ال‌های خود گاهی موفقیت نسبی داشته‌اند و گاهی اوقات به سختی از زمانه خود عقب افتاده‌اند.

۸- در تئوری، سوسیال‌دموکراسی بسیار قدرتمند (robust) و انعطاف‌پذیر (flexible) است و می‌تواند پاسخی برای خواسته‌های جنبش زن-زندگی-آزادی باشد.



نظر خوانندگان:


■ جناب جرجانی گرامی. درود بر شما. «تعریف» واژگان و مفهوم‌ها نخستین گام هر کار علمی است که متاسفانه بسیاری از ما کمتر به آن توجه می‌کنیم . «تعریف» یعنی اینکه در بررسی هر پدیده‌ای بتوانیم بگوییم آن پدیده چه هست و چه نیست و چه کارکرد و کاربردی دارد. به همین دلیل یکی از فیلسوفان گفته است «هر تعریفی در حکم نفی است» و هر نفی»ی در حکم تعریف است.
همانگونه که می‌دانید سوسیال دموکراسی واژه‌ای است که در بیش از ۱۵۰ سال گذشته بر پایه‌ی آن چندین حزب و دولت تأثیر گذار در تاریخ اروپا و جهان تشکیل شده است و هنوز از اعتبار جهانی برخوردار است هرچند شاید درونمایه و مفهوم آن با ۱۵۰ سال پیش متفاوت باشد و یا نیاز به باز تعریف داشته باشد که دارد.
در همین روزها در میان ایرانیان چه در درون مرز و چه در بیرون مرز حزبها و جمعیت‌‌هایی هستند که خود را سوسیال دموکرات یا گاه سکولار دموکرات و مانند آن می‌‎‌‌نامند. آقای پورمندی هم در همین نشریه به این گفتگو دامن زده که کار خوبی است و و خود شما هم اکنون همین کار نیک را آغاز کرده‌اید که من آن را به فال نیک می‌دانم و کاری بسیار شایسته است. من هم به این گفتگو علاقمند شده‌ام و شاید در آینده بیشتر در این زمینه گفتگو کنیم.
اما پیش از آن، شما در نوشتار خود از گزاره «هویت جمعی» نام برده‌اید که من مفهوم دقیق و تفاوت آن را با هویت فردی به درستی نمی‌فهمم. بسیار خرسند خواهم شد توضیح اندکی در این باره بدهید. درضمن تا جایی که من می‌دانم، دکتر حسن منصور دستِکم یک سخنرانی در تاریخ ۱۷ ژوئن ۲۰۲۲ در جمعیت سوسیال دموکراسی زیر نام «سوسیال دموکراسی و تفاوت آن با سوسیالیسم» برگزار کرده است که چه ما با آن موافق باشیم و چه نباشیم، می‌تواند در این زمینه سودمند باشد. این تنها برای اطلاع شما است.
این آدرس جمعیت است: https://www.youtube.com/watch?v=orV6axZQu9w
با سپاس و ابراز خرسندی از کار ارزشمندی که آغاز کرده‌اید
بهرام خراسانی هشتم دیماه ۱۴۰۲


■ آقای جرجانی عزیز! ضمن تشکر از توجه شما، امیدوارم که مطلب مفصلی را که وعده داده‌اید، تهیه و منتشر کنید.
در اینکه سوسیال دموکراسی در تئوری «قدرتمند و انعطاف‌پذیر» است، تردیدی نیست. اما هیچ مدلی نمی‌تواند جاودانه باشد. در مراحلی، این قدرت و انعطاف‌پذیری برای مدل مجال‌هایی را فراهم می‌کند تا با افزوده‌هایی خود را به روز کند. اما زمانی هم فرا می‌رسد که افزوده‌ها از حاشیه به متن بدل می‌شوند و مدل را از ریخت می‌اندازند. وقتی در جامعه‌ای با تحقق آزادی‌ها، برابری شهروندان در برابر قانون و بهره مندی از فرصت‌ها و شکل‌گیری هویت‌های متعدد و همبسته جمعی، سه‌گانه بنیانگزار سوسیال دموکراسی در وجه غالب خود تامین شود، مدل برای به روز رسانی خود محتاج بازسازی رادیکال می‌شود.
جهانی شدن و پایان عصر «دولت-ملت»، سر برآوردن خطر نابودی حیات، آمدن مساله زن به صدر برنامه جهان مترقی و برجسته شدن مقولاتی نظیر «کیفیت زندگی»، مسایلی هستند که مدل باید با آنها سازگار شود. این مسایل چنان عظیم هستند که بعید است مدل بتواند با تبصره زدن‌ها خود را با آن دمساز کند.
کاملا درست می‌گویید که «سوسیال دموکراسی بر پایه‌هایی که لیبرال دموکراسی ساخته است، بنا شده» اما لابد ضرورت‌هایی وجود داشته که با تبصره زدن به لیبرال دموکراسی، قابل تحقق نبود و مدل دیگری لازم شده بود. به باور من ضمن انکه «زن-زندگی-آزادی» هیچ تعارضی با سوسیال دموکراسی ندارد، اما در شکم آن هم جا نمی‌گیرد، همانطور که سوسیال دموکراسی در شکم لیبرال دموکراسی جا نگرفت. اما «زن-زندگی آزادی» نه تنها با سوسیال دموکراسی تحول یافته (فرا سوسیال دموکراسی) یگانه است، بلکه نخستین تجلی آن هم هست. فراسوسیال دموکراسی، می تواند در تبیین خود، به «زن-زندگی-آزادی » رجوع موثر داشته باشدو چهره فردای خود را در آن ببیند. این نگاه می تواند ما را از توان فکری و تجربی سوسیال دموکراسی اروپایی در تدوین گفتمان خاص خودمان، برخوردار سازد.
در عین حال ما تفاهم داریم که بحران سیاست در ایران در وجه غالب خود از «بحران مشروعیت» ناشی از سقوط دو گفتمان کلان سلطنت و خلافت و تعیین نایافتگی گفتمان دموکراتیک ناشی شده است و در این رابطه «زن-زندگی-آزادی» می تواند مبنای گفتگو و مدل سازی گفتمانی قرار بگیرد. امید وارم با مشارکت همگانی این نهضت فکری گسترش یابد.
با ارادت پورمندی


■ بهرام خراسانی گرامی،
من یک “هویت فردی” دارم که با “حسین جرجانی، فرزند مهین‌دخت و رضا، متولد فلان شهر، در روز و ماه و سال مشخص” خلاصه می‌شود. هیچ فرد دیگری این هویت را ندارد.
از طرف دیگر، من تعداد زیادی “هویت جمعی” دارم که به سن، محل تولد، زبان مادری، جنس، جنسیت، سابقه تحصیلی، سابقه شغلی، میزان فعالیت سیاسی و علاقه‌های فرهنگی، ...، مربوط می‌شوند. این هویت‌های جمعی را با دیگران به اشتراک دارم. موضوع این است که در سوسیال‌دموکراسی، سازماندهی هویت‌های جمعی نقش مهمی در ارگانیزه کردن و مدیریت جامعه دارد.
یک مثال پیش‌پا‌افتاده این است که در اینجا، من یک هویت جمعی به نام “ایرانی” دارم و عضویت من در انجمن‌های ایرانی و منجمله اتحادیه سراسری ایرانیان، به پیشبرد خواسته‌های من کمک می‌کند.
مثالی دیگر: بازنشستگی یکی از هویت‌های جمعی من است. در کشور محل اقامتم (سوئد) هویت بازنشستگی من، در عضویت در انجمن بازنشستگان منطقه مسکونی خودم، متبلور است. و بالاخره، این هویت را با دیگر اعضای اتحادیه بازنشستگان در این منطقه و در استان استکهلم و در کشور سوئد شریکم.
مثال: قبل از بازنشستگی، یک “معلم و محقق” در یک دانشگاه سوئدی بودم و این هویت را با دیگر اعضای اتحادیه معلمان و محققان سوئد (SULF =Sveriges universitetslärare och forskare) شریک بودم. از طریق این اتحادیه، این امکان را داشتم که خواسته‌های خود را از مقامات دانشگاهی و روسای آن‌ها طلب کنم.
یک هویت هم به عنوان طبیعی‌دان دارم که آن را با دیگر اعضای اتحادیه طبیعی‌دانان (Naturvetarna) شریک هستم. از طریق این هویت جمعی و این اتحادیه، این امکان برای من فراهم است که برنامه‌های احزاب و حکومت (government) را مورد بررسی و نقد قرار بدهم.
هر فردی می‌تواند عضو چندین تشکل، از هر نوعی باشد، و از آن طریق آن‌ها انواع و اقسام هویت‌های جمعی خود را سازماندهی کند.
خانم “Gudrun Schyman” که در سالهایی دور رهبر حزب چپ سوئد بود، کتابی دارد به نام ” Gudrun Schyman: människa, kvinna, mamma, älskarinna, partiledare” یا “گودرون شیٌمن: انسان، زن، مادر، معشوقه، رهبر حزب”. اگر ذهن خود را باز کنیم، می‌بینیم که هر کدام از ما، تعداد بسیار زیادی “هویت جمعی” داریم. نقش سوسیال‌دموکراسی کریستالیزه کردن جامعه حول این هویت‌هاست تا شاید تصمیم‌ها بجای منافع فردی، تابع منافع جمعی باشند.
با احترام - حسین جرجانی


■ با سپاس از آقای جرجانی و یادداشت‌های دوستان عزیز. گفتگویی‌ست ارزشمند که می‌توان از تمامی کلمات آن بهره برد. من نیز مشتاقم نسخه جامع شما در این رابطه را مطالعه کنم. در انتهای یادداشت جوابیه به آقای خراسانی نوشتید “نقش سوسیال‌دموکراسی کریستالیزه کردن جامعه حول این هویت‌هاست تا شاید تصمیم‌ها بجای منافع فردی، تابع منافع جمعی باشند” حدس میزنم منظور از “کریستالیزه کردن” ایجاد و بها دادن هر چه بیشتر به نهادهای مردمی، صنفی، اجتماعی، ... باشد. ممنونم اگر توضیح دهید. و اینکه چگونه سوسیال دمکراسی این تمایز با لیبرال دمکراسی را به یک وجه عملی و قانونی مبدل می‌سازد؟ آیا تکیه ما صرفا به رشد فکری فرهنگی “اجتماعی” جامعه است یا (در ضمن) قانون (constitution) و لایه های حکومتی در این مورد وظایفی دارند؟
موفق باشید، پیروز


■ احمد پورمندی گرامی،
گمان نمی‌کنم موضوعی پیدا شود که ما دو نفر نتوانیم بعد از یک مباحثه پنج دقیقه‌ای، بر سر چارچوب‌های عمومی آن به توافق نرسیم! بنابراین ضمن تشکر از توجه‌ات به نوشتار کوتاه من، و موافقت کلی با حرف‌هایت، اشاره می‌کنم که از ‌نظر من، برای درازمدت، نیاز به ساختاری جدید (شاید شبیه آن چه می‌گویی) بیشتر است. اما در کوتاه مدت، شاید “این دل‌آشوب چراغ” (همین ساختار فعلیِ سوسیال دموکراسی، با آ‌‌ن تعریفی که آوردم)، “روشنایی بدهد در بر من!” بهرجهت، از نظر من، جا انداختن سوسیال دموکراسی، با نمونه‌های مشخصی که از آن وجود دارد، یک کار پداگوژیک ساده‌تری است تا بنای یک مدل جدید.
با احترام – حسین جرجانی


■ پیروز گرامی،
نوشته بودی: “حدس میزنم منظور از “کریستالیزه کردن” ایجاد و بها دادن هر چه بیشتر به نهادهای مردمی، صنفی، اجتماعی، ... باشد”. موافقم. همین است که می‌گویی.
نوشته بودی: “چگونه سوسیال دمکراسی این تمایز با لیبرال دمکراسی را به یک وجه عملی و قانونی مبدل می‌سازد؟ یا تکیه ما صرفا به رشد فکری فرهنگی “اجتماعی” جامعه است یا (در ضمن) قانون (constitution) و لایه‌های حکومتی در این مورد وظایفی دارند؟” باز هم موافقم. در لیبرال دموکراسی تکیه بسیاری روی فعالیت‌های اخلاق‌مدار، داوطلبانه، خیرخواهانه و در انتها، امور خیریه است. در حالی‌که در سوسیال دموکراسی، این وظیفه از روی دوش شهروند برداشته شده، و در شکلی قانونی نهادینه می‌شود. در سوسیال دموکراسی، دولت (state) این وظیفه را بر عهده دارد که راه‌کارهای قانونی برای آنچه را که به آن اشاره کرده‌ای (مشارکت در تصمیم‌گیری توسط نهادهای مردمی، صنفی، اجتماعی، ...) به رسمیت درآید.
نکته آخر اینکه، من برای هر سوالی، جوابی دارم، اما جواب من، لزوما بهترین جواب نیست. بهترین جواب آن است که حسین و پیروز و احمد و بهرام و ...، بر سر “اجرای” آن به توافق برسند.
با احترام – حسین جرجانی


■ حسین آقا جرجانی عزیز! گفتگوهایی که بدنبال انتشار یادداشت فرا سوسیال دموکراسی در گرفت، برایم آموزده و در نوع خود یکی از «باکلاس‌ترین» تبادل نظرها در این ستون بوده است. امیدوارم این گفتگوها قطع نشوند و حداقل در همین جمع کوچک به جایی برسد. این واقعیتی است که زمیه تفاهم بین من و شما - به عنوان دو سوسیال دموکرات - بسیار زیاد است. در عین حال، سرعت تحولات، زمان را فشرده، فاصله‌ها را کم و آینده را به امروز نزدیک می‌کند. پیچیدگی مسائل هم به منجمد کردن گفتگو و عدم آمادگی برای تحول فکری، مجال نمی‌دهد. آنجا به من جسارت ورود به این عرصه مهم را داد، علاوه بر مباحثات دهه‌های اخیر در میان سوسیال-دموکرات‌های اروپا و هشدار فلاسفه و نظریه‌پردازانی نظیر هابرماس در مورد پایان دو قرن نقش آفرینی «دولت-ملت»ها در اروپا و ضرورت ایجاد اقتدار جهانی برای نجات زمین از خطر سقوط در سیاهچاله، این سوال هم بود که «زن-زندگی-آزادی» در کجای این منظومه قرار می‌گیرد؟ رعد و برقی در آسمان خشکی بود و تمام شد و یا می‌توان پیوندی با گذشته و حال سوسیال-دموکراسی و سایه-روشن‌هایی از سیمای آینده این جنبش پر افتخار جهانی را هم در آن دید؟ من ترجیح می‌دهم که به خاطر خوش‌بینی مورد سرزنش قرار بگیرم تا اسیر بدبینی فلج کننده شوم. در نتیجه سعی می‌کنم تا نیمه پر لیوان «زن-زندگی- آزادی« را ببینم و این فرضیه را پیش بکشم که این گفتمان بیشترین سنخیت را با - نه فقط امروز سوسیال-دموکراسی-بلکه و بویژه با فردای آن دارد. نکته کلیدی این است که شبح «زن-زندگی-آزادی» در آسمان ایران همچنان در پرواز است و قابل جایگزینی مکانیکی با هیچ شعار و گفتمان دیگری نیست و این جامعه شناسی سیاسی و سیاست هستند که باید از خواب بیدار شوند و خود را به آن برسانند و نه برعکس!
با ارادت پورمندی



■ با توجه به نظرات جناب حسین جرجانی که بیشتر از جامعه‌ی سوئد الهام گرفته، نگارنده نیز با تجربه خود از سوئد چند نکته از برداشت‌های خودرا از سوسیال دموکراسی در سوئد را برای آقای جرجانی که حتما این نکات را از من بهتر می‌داند و دیگر دوستان طرح می‌کند شاید برای بحث پیرامون سئوالِ «سوسیال دموکراسی چیست»؟ انگیزه ایجاد کند.
الف ـ لیبرال دموکراسی در سوئد با مراجعه به اطلاعاتی که در اینترنت در دسترس است، لیبرال دموکراسی سوئد و پارلمان آن ریشه در قرن نوزدهم دارد. در اوایل قرن بیستم در چارچوب قانون اساسی آن زمان تحت تاثیر بزرگترین حزب یعنی لیبرال با بیش از ۴۰ در صدر آرای مجلس که مبتکر حق رای همگانی بود و چند گروه محافظه دست راستی که ۱۹۱۰ متحد شدند و ۳۱ در صد آرای مجلس را کسب کردند (امروز حزب مودرات) قرار داشت. حزب سوسیال دموکرات با کسب ۲۸،۵ در صد آرا در مقام سوم قرارداشت. جامعه سوئد اشرافی و فقیر بود. هنوز از حق رای همگانی در آن خبری نبود.
ب ـ سوسیال دموکراسی سوئد به تدریج توازن قوا در سوئد به سود حزب سوسیال دموکرات‌ها تغییر کرد. به علاوه در سال ۱۹۱۷ تعداد سه حزب سوئد به ۶ حزب افزایش یافت که در مجلس دارای کرسی بودند.(حزب سوسیال دموکرات چپ، حزب میانه و حزب کشاورزان) در سال ۱۹۲۱ حق رای همگانی تصویب شد. ولی هنوز محدودیت‌هائی از جمله سنّن، تابعیت سوئد و.... وجود داشت داشت. ساختار سیاسی و اقتصادی سوئد بتدریج تغییر کرد و جامعه اشرافی و فقیر به جامعه‌ای ثروتمند و دموکراتیک تغییر کرد. این پروسه بعداز جنگ جهانی دوم هم ادامه پیدا کرد و دولت رفاه سوئد یکی از بهترین نمونه‌ها در جهان بود. شکاف طبقاتی به حداقل رسیده بود و جامعه معرف آزادی و برابری و عدالت اجتماعی بود.
ج ـ افول سوسیال دموکراسی بعداز ترور اولاف پالمه ، در انتخابات ۱۹۸۸ اتفاق جدیدی افتاد:
ـ دو حزب جدید سبزها و دموکرات مسیحی به مجلس راه یافتند و تعداد احزاب به ۸ افزایش یافت.
ـ رهبر حزب سوسیال دموکرات که مجددا برنده شده بودند و دولت تشکیل داده بود. از «رفرم قرن» مژده داد. این رفرم چیزی نبود. جز انقباض اقتصادی در کشور ثروتمندی که بعداز جنگ جهانی دائم رشد اقتصادی داشت. بهر صورت هزاران نفر در بخش عمومی (انجمن شهرها و دولتی) شامل آموزش، بهداشت، درمان، نگهداری کودکان و سالمندان بیکار شدند که موج نارضایتی جامعه‌ی «ناز پروده» را خشمگین کرد بدون این که حزب سوسیال دموکرات وظیفه‌ای در قبال حقوق بگیران در نظر بگیرد. فرهنگی در جامعه عادت شده بود که صندوق  بیکاری و تامین اجتماعی از بیکاران حمایت می کند. بدون اینکه رهبران و تصمیم‌گیران حزب به عواقب بلند مدت این موضوع فکر کرده باشند.
بهر صورت این ندانم‌کاری حزب سوسیال دموکرات موجب شکست سنگین آنها در انتخابات ۱۹۹۱ گردید. ۴ حزب دست راستی مودرات (محافظه‌کار)، لببرال، میانه و دموکرات مسیحی توانستند دولتی اقلیت (زیر ۵۰ در صد از کرسی‌های مجلس) تشکیل دهند. به علت موج نارضایتی از بیکاری و انقباض اقتصادی نیز که به اسم خارجی ها تبلیغ می کردند. حزب بیگانه ستیز دموکراسی نوین Ny demokrti. از زمین سبز و وارد مجلس شد که مکمل دولت اقلیت دست راستی گردید تا خصوصی‌سازی‌ها و تغییر قوانین رفاه اجتماعی را راحت تر انجام دهند.
در این دوره احزاب راست رفورم‌هائی که دولت قبلی و سوسیال دموکرات شروع کرده بود را با شتابِ کامل ادامه دادند. یکی از سیاه‌ترین آنها انحلال وزارت خانه‌ی مسکن برای دادن آزادی عمل به بانکها و شرکت‌های ساختمانی بود. همین یک قلم جامعه سوئد که مشکلی بنام مسکن نداشت را به مشکل ترین معضل اجتماعی یعنی بحران مسکن تبدیل کرده ست. بیش از این وارد جزئیات نمی‌شوم و مطلب را به این صروت بپایان می‌رسانم که سوسیال دموکرات‌ها که مبتکر تنطیم روابط کار و سرمایه بین کارکنان و کارفرمایان (سرمایه) بودند. به دلایلی که نگارنده نمی‌داند. سوسیال دموکرات‌ها جامعه‌ی سوئد را غیر مسئولانه به سرمایه داران داخلی و خارجی واگذار کردند.
برای اثبات این ادعا می توان کشور همسایه نروژ و سوئد را مقایسه کرد که اولی به اتحادیه اروپا ملحق نشد ولی سوئد در ۱۹۹۴ در زمان صدارت سوسیال دموکرات‌ها به اتحادیه اروپا ملحق شدند که یکی از دلایل روانه شدن شهروندان جنوب و شرق اروپا برای زندگی بهتر به سوئد ست که رشد خارجی ستیزی در این کشور را دامن زده ست.
نتیجه‌ی بلافصل این سه دهه سیاست سوسیال دموکرات ریزش آرای آنها و ظهور حزب بیگانه ستیز «دموکراتهای سوئد» با ۲۰ در صد از آرا به عنوان دومین حزب بزرگ سوئد!! بقیه احزاب سوئد در آخرین انتخابات هم با بیش از ۴ تا ۱۹ در صد بین سوسیال دموکراسی و نئولیبرالیسم دست و پا میزنند. شکاف طبقاتی افزایش یافته، بیکاری و بیخانمانی دولت رفاه سوئد را بشدت آسیب رسانده ست.
بحث ها را بجای ارائه نظریات مجرد و تئوریک باید به شناخت آسیب شناسی و علل افول و سازش سوسیال دموکرات ها در مقابل سرمایه منتقل کرد.
بابک مهرانی


■ درود بر همه‌ی دوستان. پس از چند یادداشت در نوشتار گفتگو درباره‌ی سوسیال دموکراسی و ......، آقای پورمندی نوشت “....گفتگوهایی که بدنبال انتشار یادداشت فرا سوسیال دموکراسی در گرفت، برایم آموزنده و در نوع خود یکی از «باکلاس‌ترین» تبادل نظرها در این ستون بوده است. امیدوارم این گفتگوها قطع نشوند و حداقل در همین جمع کوچک به جایی برسد. این واقعیتی است که زمینه تفاهم بین من و شما [یعنی آقای جرجانی]- به عنوان دو سوسیال دموکرات - بسیار زیاد است. در عین حال، سرعت تحولات، زمان را فشرده، فاصله‌ها را کم و آینده را به .....”.
اما متاسفانه این گفتگو در همانجا بریده شد، و گامی به پیش نگذاشتیم. من پیشنهاد می‌کنم یکی از بزرگان که شاید احمد پورمندی باشد یا حسین جرجانی، پیشگام شود و کار بزرگ غیر سیاسی و غیرامنیتی تدوین یک گفتارنامه یا کتاب پیرامون این پرسمان مهم را به انجام برسانیم. از سامان دادن منطقی و فصل‌بندی همین گفتگوهای به ظاهر پیش پا افتاده، شاید به پرسمانی مهم در شرایط کنونی روشنفکران ایرانی که چشمی هم به جنبش «زن، زندگی آزادی» و یا «انقلاب ملی ایران» یا هر چیز دیگری داشته باشند، برسیم. من به سهم خود آماده‌ی همکاری در این زمینه هستم. با امید به برداشتن گامی در این راه.
بهرام خراسانی ۱۲ دیماه ۱۴۰۲


■ بابک مهرانی گرامی،
من به نوبه خود از نوشته‌ات به سه علت تشکر می‌کنم. علت اول آنکه با نوشتن خلاصه تاریخ احزاب سوئدی، پیچیدگی روند تحولات را یادآور شده‌ای. علت دوم آنکه به من (و یا به دیگران هم) تلنگر زده‌ای که به “ارائه نظریات مجرد و تئوریک” بسنده نکنیم.
در ارتباط و در تائید علت دوم یاد آور می‌شوم که بند ۷ از متن اولیه‌ی من که در بالا آمده است یک عدم تقارن دارد که در استفاده از کلمات “موفقیت نسبی” و “به سختی از زمانه خود عقب افتاده‌اند” منعکس است. به‌هر جهت، همانطوری که اشاره کرده‌ای، بهتر است از کپی‌برداری از مدل‌های دیگران (مثلا سوئدی‌ها) خودداری کنیم، و آنچه را که فکر می‌کنیم برای ایران مناسب است، پیشنهاد کنیم و به بحث بگذاریم.
علت سوم آنکه در انتهای نوشته‌ات با نوشتن “سازش سوسیال‌دموکرات‌ها در مقابل سرمایه” به یکی از کمبودهای متن اولیه‌ی من اشاره کرده‌ای. البته من فرض را بر این می‌گذارم که به طور خاص به “سازش سوسیال دموکرات[های سوئدی] در مقابل سرمایه” اشاره داری. در باره روند “عروج و افول” سوسیال دموکراسی سوئد (و دولت‌های رفاه) مطالب زیادی، حتی توسط محققین ایرانی، نوشته شده است. یک مثال این کتاب است:

(Hajighasemi, A. (2004) The transformation of the Swedish welfare system: fact or fiction? Globalisation, institutions and welfare state change in a social democratic regime. Södertörn Academic Studies. ISBN: 91-89315-47-2).

در توجیه خطای خود و نپرداختن به مسائل اقتصادی، توضیح می‌دهم که بحث در مورد برخورد سوسیال‌دموکراسی سوئد با سرمایه (و مالکیت)، بدون شرح جزئیات دو واقعه/روند غیرممکن است. واقعه/روند اول در سال ۱۹۳۸ اتفاق افتاد و تحت عنوان مذاکرات و “قرارداد سلتشوباد” (Saltsjöbadsavtalet) معروف است. واقعه/روند دوم تلاش برای ایجاد “صندوق مزدبگیران” (Löntagarfonderna) در سال ۱۹۷۵ بود. رودولف میدنر (Rudolf Meidner, 1914-2005)، اقتصاددان برجسته، که در اتحادیه‌ی اتحادیه‌های کارگری سوئد (Landorganisationen i Sverige = LO) کار می‌کرد، نویسنده منابع دست اول در مورد این دو واقعه/روند است. منابع آکادمیک فراوانی در مورد این دو واقعه/روند وجود دارد. هر گاه، منابعی نسبتا کوتاه و به زبان فارسی پیدا کردم، آن‌ها را در اینجا معرفی خواهم کرد. آنچه می‌خواهم بگویم این است که، شرح کافی این دو واقعه/روند، محتاج مقاله‌ای (یا مقاله‌هایی) مستقل و مفصل است، که در چهارچوب یادداشت کوتاه من نمی‌گنجید. امیدوارم در آینده، من یا کسان دیگری، به این مهم بپردازیم.
با احترام – حسین جرجانی


■ احمد پورمندی گرامی،
از توضیحات بیشتری که دادی تشکر می‌کنم. اگر اشتباه نکنم، به نظر می‌رسد، بحث فراسوسیال دموکراسی، اگر چه نه با این نام، ولی با نام‌های دیگر در بین ایرانیان، در جریان باشد (مثلا در نوشته‌ها و سخنرانی‌های اخیر محمد رضا نیکفر و علیرضا بهتویی). امیدوارم که در به پیش بردن بحث فراسوسیال‌دموکراسی موفق باشی.
با احترام – حسین جرجانی


■ آقایان عزیز! بحث شما پیرامون سوسیال-دموکراسی مفید و آموزنده است اما صداقت حکم می‌کند که مفاهیم را همانگونه که از ابتدا پدید آمده و در طول تاریخ تغییر و تحول پیدا کرده مورد بحث قرار داد. سوسیال دموکراسی یک ایدئولوژی سیاسی است که در ابتدا در آلمان توسط آگوست ببل و ویلهم لیبکنخت با بنیانگذاری حزب سوسیال دموکرات کارگران آلمان در سال ۱۸۶۹و تحولات بعدی آن تجسم اجتماعی سیاسی یافت و سپس از لحاظ نظری تحت تاثیر نظریه پرداز سیاسی ادوارد برنشتاین در کتاب معروف او “پیش نیازهای سوسیالیسم و وظایف سوسیال دموکراسی” اعتلاء یافته و مارکسیسم را به چالش کشید. نظریه مارکسیستی ناظر بر ضرورت برپایی انقلابهای کارگری بر ای رسیدن به سوسیالیسم بود در حالیکه نظریه پردازان و رهبران حزب سوسیال دموکراسی معتقد به گذار به سوسیالیسم از طریق برنامه های سیاسی و مدنی مسالمت آمیز و با استفاده از نظام های سیاسی موجود در جوامع سرمایه داری (مثلا شرکت در انتخابات و کسب نمایندگی مردم در مجالس قانونگذاری) بودند. بنابراین هر دو این ایدئولوژیهای سیاسی (مارکسیسم و سوسیال دموکراسی) در واقع خواهان رسیدن به سوسیالیسم، به معنی ایجاد نظام اقتصادی بدون مالکیت خصوصی بر ابزار تولید و یا برقراری مالکیت جمعی بر ابزار تولید بودند، اما در نحوه رسیدن یا گذار به سوسیالیسم با هم اختلاف نظر و روش داشتند.
البته از نیمه قرن بیستم به بعد احزاب سوسیال دموکرات بتدریج در مرامنامه های خود از مالکیت ابزار تولید توسط دولتها چشم پوشیده و به تنظیم مقررات در نحوه به کارگیری ابزار تولید و توزیع عادلانه تر سهم عوامل تولید (کار و سرمایه) در درآمد ملی متمرکز شدند و بتدریج با افزایش دامنه برنامه های رفاه اجتماعی هر جا به قدرت رسیدند به دولتهای رفاه تبدیل شده و برنامه های رفاهی را اجرا کردند. بنابراین این نظر که سوسیال دموکراسی همان لیبرال دموکراسی است با اصلاحات یا تعدیل هایی که بعدا در آن پیدا شده و یا اینکه از دل لیبرال دموکراسی بیرون آمده و مطابق خواستهای اجتماعی تعدیل شده با واقعیتهای تاریخی وفق نمی‌‌دهد.
از سوی دیگر لیبرال دموکراسی از ابتدا بر محدود کردن قدرت سیاسی حاکمان و جدایی شاخه ها یا قوای سه گانه حاکمیت و ایجاد قوه قضایی مستقل بنا شده و با احترام به آزادیها و حقوق فردی از جمله حق مالکیت افراد بر املاک و دارائیهای آنها شکل گرفته است. سابقه این نظام سیاسی و دکترین آن به انقلابهای استقلال آمریکا و انقلاب کبیر فرانسه می‌رسد در حالیکه تدوین نظریه های فلسفه سیاسی لیبرال دموکراسی به قبل از این انقلابها و به عصر روشنگری (Enlightenment) و متفکران بزرگی مانند جان لاک، ژان ژاک روسو، کانت و غیره بر می‌گردد. برخی نیز ریشه های تاریخی پیدایش لیبرال دموکراسی را به شکل گیری تدریجی پارلمان در انگلستان و معاهده تاریخی مگنا کارتا (یا منشور کبیر) در اوایل قرن ۱۳ انگلستان که پادشاه انگلستان را متعهد به رعایت حقوق مالکان می‌کرد هم می‌رسانند.
اما اینکه چرا سوسیال دموکراتها یا احزاب سوسیال دموکرات از جمله در سوئد مجبور به تعدیل مواضع خود و کاهش حجم برنامه های رفاهی شدند در این واقعیت نهفته است که هر چند دولتهای مردمی و عاری از فساد مالی و اداری در دموکراسی ها که دارای برنامه های هوشمندانه اقتصادی اجتماعی هستند برای کارکرد نظام های اقتصادی ضرورت دارند اما بزرگی دولتها (شمار زیاد کارکنان و یا هزینه های بالای بخش عمومی نسبت به درآمد ملی) و افزایش سریع هزینه های بخش عمومی بار سنگینی بر دوش تولید کنندگان است زیرا سرانجام تمام این هزینه ها باید با اخذ مالیات از تولید کنندگان کالاها و خدمات تامین شود. این فشارهای مالی در جریان جهانی شدن اقتصاد بیشتر احساس می‌شود زیرا هم سرمایه امکان تحرک و خروج به خارج را دارد و هم نیروی کار متخصص (سرمایه انسانی) می‌تواند مهاجرت کند. همچنین کشورهای دیگر کالاها (و خدمات) را ارزانتر تولید کرده و تولید کننده داخلی را از بازار بیرون کرده و یا تولید آنها را کاهش می‌دهند. بنابراین موازنه بین کارایی بالا و مخارج فزاینده یک دولت رفاه و رشد اقتصادی و توزیع عادلانه درآمده ها آنهم در دوره جهانی شدن اقتصادها، چالشی است که این احزاب، اعم احزاب سوسیال دموکرات آلمان و سوئد، حزب کارگر انگلستان و حزب دموکرات آمریکا با آن مواجه هستند.
مسلما داستان بسیار مفصل است و جنبه های سیاسی اجتماعی قوی دارد و نمی‌‌ توان در این مختصر به آن پرداخت اما فکر می‌کنم در این مباحث لازم است به موضوع اقتصاد سیاسی نیز توجه شود. زیرا همانطور که اشاره شد دلیل شکست احزاب سوسیال دموکرات در کشورهای مختلف عمدتا به شکست آنها در اجرای موفقیت آمیز برنامه های اقتصادی و تحقق اهداف اقتصادی اعلام شده از طرف آنها (مانند رشد تولید، ایجاد فرصتهای شغلی با کیفیت و دستمزد بالا و توزیع بهتر درآمدها) بر می‌گردد.
خسرو



■ خسرو گرامی،
۱- این که نوشته‌ای “آقایان عزیز!” بیان خوبی است و حیف که خانم‌ها معمولا در کامنت‌نویسی کمتر شرکت می‌کنند. شاید هم زنان، بحث‌های بی‌پایان ما مردان را، بی‌مورد می‌دانند. بهر جهت، هدف اولیه احمد پورمندی از شروع بحث فراسوسیال‌دموکراسی، پرداختن به مفاهیم عمیق مستتر در شعار “زن-زندگی-آزادی” بود.
۲- آن چه که نوشته‌ای یک “تحلیل تاریخی” از سوسیال دموکراسی است و از نظر توجه به تاریخ، شباهت‌هایی به تحلیل بابک مهرانی دارد، هر چند که نوشته‌ات تاکید بیشتری بر اقتصاد سیاسی دارد. اما بحثی که من و دیگران مطرح کرده بودیم مبتنی بر “تحلیل موضوعی” نقش گروه‌ها (زنان، جوانان، ...) در سوسیال دموکراسی بود. بنابراین نوشته‌ات را این طور می‌فهم که، مانند بابک مهرانی، نپرداختن ما به اقتصاد و اقتصاد سیاسی را نقد می‌کنی. این نقد را می‌پذیرم و امیدوارم در نوشته‌ای دیگر به اقتصاد سیاسی سوسیال دموکراتیک بپردازم.
۳- در تحلیل تاریخی‌ات، بین ما دو نفر، حداقل در دو نکته، اختلاف نظر وجود دارد. نکته اول اینکه هر پدیده‌ای و مفهومی، در مسیر رشد خود ممکن است از خاستگاه خود جدا شود. به عبارت دیگر، دلایل به وجود آمدن یک پدیده با دلایل ادامه‌ی وجود همان پدیده، می‌تواند متفاوت باشد. در این مورد خاص، دلایل پیدایش احزاب سوسیال دموکراتیک در آلمان ، در روسیه، و یا در سوئد، لزوما ربطی به دلایل حضور امروزی آنان ندارد (به این نکته برمی‌گردم). نکته دوم مورد اختلاف به این عبارتی که نوشته بودی ربط دارد: “... سرانجام تمام این هزینه ها باید با اخذ مالیات از تولید کنندگان کالاها و خدمات تامین شود”. موضوع اختلاف این است که نسبتِ بین سهم “تولید کنندگان کالا” و “خدمات”، در اقتصاد، در طول زمان عوض شده است. در مورد سوئد، سهم تولید کنندگان کالا (کالای صنعتی)، در اقتصاد، تا حدود سال ۱۹۷۵ بیشتر از سهم خدمات بود. در ضمن، تولیدکنندگان کالا، بیشتر بر ابزار تولید جمعی (دستگاه‌های پیچیده) و بازار خارجی (صادرات) متکی بودند، در حالی‌که خدمات، بیشتر بر دانش مزدبگیر و بازار داخلی تکیه داشت. به عبارت دیگر، حتی خاستگاه و خواست کارگران صنعتی با خاستگاه و خواست کارکنان بخش خدمات فرق داشت. کارگران صنعتی در صادرات سودی می‌دیدند و از آن منافعی داشتند که کارکنان خدمات نه آن سود را می‌دیدند و نه از آن نفعی می‌بردند. در نتیجه خواسته‌های کارکنان خدمات، از خواسته‌های کارگران صنعتی پیش افتاد. به نکته اول بر‌میگردم: خاستگاه سوسیال دموکراسی، در نیمه دوم قرن ۱۹، سازماندهی و حمایت از کارگران صنعتی بود. اما دلیل حضور امروزی سوسیال دموکراسی سازماندهی و حمایت از مزدبگیران (حقوق بگیران) است. در این مسیر (از میانه قرن ۱۹ تا امروز)، تعریف و مفهوم بسیاری از اصطلاحات، مانند ابزار تولید، کارگر/پرولتاریا، مالکیت، ...، دچار تحول شده است. حتی روابط بین این مفاهیم هم تغییر کرده‌اند. در میانه قرن ۱۹ “مالک”، غالبا “مدیر” هم بود. در حالیکه امروزه چنین نیست.
کوتاه سخن آن که با تغییر “شیوه تولید”، وظیفه‌ و روش‌های ما هم بهتر است عوض شوند. امیدوارم بتوانم به زودی، در مقاله‌ای دیگر، به اقتصاد سیاسی سوسیال دموکراسی امروزی بپردازم.
به امید راهیابی – با احترام – حسین جرجانی


■ جناب جرجانی عزیز!
با تشکر از پاسخ شما و نکات خوبی که مطرح کرده‌اید. فکر می‌کنم نتوانسته‌ام نکته اصلی مورد نظر خود را خوب بیان کنم زیرا در پاسخ شما به موضوعایی توجه شده که در نوشته من نکات اصلی نبوده است. منظور من در مرور کلی تاریخچه پیدایش و فلسفه سیاسی سوسیال دموکراسی و لیبرال دموکراسی این بود که نشان دهم خاستگاه، رویکرد و هدفگیری اصلی این دو مکتب سیاسی مهم متفاوت بوده و هر چند به مرور زمان و تحت تاثیر نیروهای اجتماعی اقتصادی به هم نزدیک شده و فصل مشترک‌های زیادی یافته‌اند اما هنوز هم متمایز بوده و جهت‌گیریهای متفاوتی دارند. منظور من این بود که تاکید اصلی لیبرال دموکراسی بر آزادی‌های فردی و حقوق بشر است و در خوانش جدید این مکتب سیاسی که متاثر از فیلسوفان بزرگی مانند رالز و هابرماس و دیگران است عدالت اجتماعی (در رالز عدالت اجتماعی به مثابه انصاف) نیز به یکی از پایه‌های اصلی این مکتب سیاسی تبدیل شده و بنابراین می‌توان گفت لیبرال دمکراسی بر اساس آزادی (همراه با اصول جهان گستر حقوق بشر) و عدالت اجتماعی امروز بهترین فلسفه سیاسی برای اداره و توسعه جوامع انسانی است. به این دلایل من فکر می‌کنم ایده جناب پورمندی در تلقی شعار دوران‌ساز زن-زندگی-آزادی به عنوان شعاری جهانشمول که دارای ظرفیت ایجاد فصل جدیدی در جنبش کلی اجتماعی سوسیال دموکراسی، (که ایشان آنرا پساسوسیال-دموکراسی می‌خواند)، است، اتفاقا می‌تواند در لیبرال دموکراسی مامن و پایگاه واقعی خود را بیابد. به عبارت دیگر ما می‌توانیم شعار دوران‌ساز زن-زندگی-آزادی را فصل جدیدی در تکامل لیبرال دموکراسی نوین بدانیم؛ چه تاکید بر آزادی، زن (شعاری برای عدالت اجتماعی و برابری زن و مرد) و زندگی (رفاه و توسعه اقتصادی-اجتماعی-سیاسی) مولفه‌های مهم مکتب سیاسی لیبرال دموکراسی است تا سوسیال دموکراسی.
خسرو



iran-emrooz.net | Wed, 27.12.2023, 21:22
غزه در چند ماه آینده احتمالا آرام می‌شود، بعد چه؟

پرویز هدایی

«در یک نکته همه توافق دارند: و آن اینکه پس از پایان جنگ، می‌بایست امنیت اسراییل تضمین شده، و به موازات آن بازسازی غزه و برپایی حکومت نوین آن.» (پروفسور «چیمرمن» و «سیمون اشتاین»، نشریه «تاگس اشپیگل»)(۱)

اما تنها این نشریه آلمانی نیست که بیش از هر چیز در سودای دوران «پسا حماس» در غزه و بازگشت به شرایط عادی است. بلکه، حتی در ایران زیر چکمه سپاه، بسیاری از نشریات درباره دوران پس از پایان جنگ غزه می‌نویسند. اما آیا به راستی از خاکستر جنگ غزه ققنوسی بال خواهد گشود و برپایی دولت و نظام نوین در غزه و فلسطین چه تاثیراتی در منطقه، ایران و اسرائیل خواهد داشت؟

خواب آشفته جمهوری اسلامی و حماس

«سید رضی موسوی از برنامه‌ریزان عملیات ۷ اکتبر بود.» (مجتبی توانگر، نماینده مجلس)

«همزمانی عملیات غافلگیر کننده حماس (۷ اکتبر) با سخنرانی خامنه‌ای، رهبر جمهوری اسلامی، در چند روز قبل از آن، درباره مخالفت با عادی‌سازی روابط کشورهای عربی با اسرائیل عبرت‌آموز است.»(نشریه جوان، وابسته به سپاه پاسداران)

جمهوری اسلامی و حماس رویایی اهریمنی در سر داشتند. در این رویای اهریمنی به دنبال عمیات ۷ اکتبر سپهر سیاسی خاورمیانه آشفته و پروسه به‌رسمیت شناختن متقابل عربستان اسرائیل مختل، اسرائیل هم به سبب اختلافات داخلی و وجود گروگان‌ها عملا ناتوان از عکس‌العمل قاطع، نیمه‌فلج می‌ماند.

اما تقریبا بیشتر این محاسبات غلط از کار درآمد، در اسرائیل اختلافات داخلی به سرعت به حاشیه رفته، «کابینه وحدت» اداره امور را در دست گرفت: درهم شکستن ماشین جنگی و ترور حماس، آزادی گروگان‌ها و بازسازی غزه در صدر برنامه‌ها قرار گرفتند.

مذاکرات عربستان اسرائیل هم گرچه موقتا متوقف شده، اما کمتر کسی در آن شبه دارد که روند شناسائی متقابل به‌زودی پیگیری خواهد شد.

از همه مهم‌تر، چهره‌ای که رژیم با صرف میلیارد‌ها دلار در میان پاره‌ای از عقب مانده‌ترین اقشار عرب برای خود ساخته بود به شدت تکان خورد. در اثبات این امر کافی است مراجعه شود به مقالات و ویدئو‌های فضای مجازی جهان عرب در ماههای گذشته، به‌ویژه سخنرانی رهبر سابق حزب‌الله لبنان خطاب به خامنه‌ای.

حماس هم اگرچه مدتی از حمایت جمعیت وسیعی، متشکل از افراطیون مسلمان تا به اصطلاح «چپ»‌ها، در خیابان‌ها و میادین اروپا و امریکا برخوردار شد، اما عرصه را شدیدا در افکار عمومی معتدل‌های جهان عرب و اکثریت شهرنشینان کشور‌های جهان آزاد باخت، چیزی که با ظرافت می‌توان آن را، حتی در کنفرانس‌های رسمی هم، دریافت(۲).

از همین روست که حماس با نمایش‌های تهوع‌آور، مثل آزادسازی چند شهروند آسیای جنوب شرقی، خداحافظی‌های نمایشی به هنگام تحویل گروگان‌ها و یا به کارگیری کلماتی نظیر «خواست جامعه جهانی» در بیانیه‌های رسمی، شکل مسخره‌ای از پایبندی به اخلاق و پرنسیب را به نمایش می‌گذارد.

کجا ایستاده‌ایم؟

اسرائیل: اکنون پس از ۷۰ سال در میانه یکی از سهمگین‌ترین آزمون‌های تاریخی و یکی از نقاط عطف خود ایستاده، و می‌توان حدس زد یکی از فاکتورهای مهم تحولات آینده خاورمیانه نتیجه حوادث چند ماه آینده اسرائیل خواهد بود: اما آنچه تقریبا حتمی است، بر کناری نتانیاهو پس از پایان جنگ حماس از سوی کمیسیون بررسی جنگ اسرائیل خواهد بود، تصمیمی شبیه آنچه برای «گلدا مایر» پس از جنگ «یوم کیپور» در ۱۹۷۳ گرفته شد(مراجعه شود به مصاحبه لاپید، نخست وزیر اسبق اسرائیل، با نشریه آلمانی بیلد و همچنین اظهارات ژنرال «زیرا»، رئیس ستاد وقت ارتش اسرائیل، در رابطه با دیدار ملک حسین، پادشاه وقت اردن، از تل آویو) (۳)

دولت بعدی اسرائیل، چنانکه شواهد نشان می‌دهند، معتدل‌تر خواهد بود.(۴)، اگرچه پس لرزه‌های ۷ اکتبر هنوز جامعه اسرائیل را رها نکرده و سالها با آن خواهد بود، اما با خاموشی توپ‌ها و در صورت همیاری امریکا و عربستان در مدیریت آینده غزه و کرانه باختری و وزیدن روح تازه‌ای در کالبد «دولت خود گردان» و دوران نوینی یعنی دوران «پسا حماس» شکوفا خواهد شد.(۴)

غزه و حماس: «یکی از بچه‌هائیکه بعد از ۵۰ روز از اسارت آزاد شد، گفت: در دوران اسارت توسط یک معلم که در خدمت سازمان ملل بود،«نگه داری می‌شد». این معلم خود ۱۰ فرزند داشت، و مرا در یک اتاق زیر شیروانی محبوس کرده و از دادن غذا کافی و دارو لازم خودداری می‌کرد»... «بچه گروگان دیگری توسط یک پزشک غزه‌ای نگه داری می‌شد، که از دریافت ضروریات محروم بود».(کانال ۱۲ اسرائیل)

«موسی ابومرزوق»، از رهبران سیاسی حماس: «حفاظت از جان مردم غزه، وظیفه ما نیست، بنابراین موظف نیستیم آنها را به درون دالان‌های زیر زمینی راه دهیم، آنها پناهنده هستند، اسرائیل و سازمان ملل باید از آنها مواظبت کنند.»

این تصاویر و اظهارات را اضافه کنیم به آنچه از ۷ اکتبر شنیده و دیدهایم، تا عمق فاجعه‌ای که در این سالها در غزه بوقوع پیوسته است را دریابیم و جامعه‌ای را ببینیم که تمام ارکانش با هم سقوط کرده‌اند. بدون شک خواندن کتاب «پسر حماس»(۹) نوشته «مهسب حسن یوسف»، پسر اول یکی از بنیانگذاران حماس، تصویر دقیق‌تری از دنیای فکری این جامعه، دنیایی که متاسفانه در این ۷۰ سال بر پایه‌های ناموزونی بناگشته، بدست می‌دهد.(۵)

البته اینجا در پی بررسی همه‌جانبه جامعه غزه نیستیم، اما قابل ذکر است که ۷۵ در صد جوانان غزه شغلی ندارند و ۸۰ در صد غزه‌ای‌ها از کمک‌های پرداختی سازمان‌های بین‌المللی زندگی می‌گذرانند و این سیری نزولی است، و چنانکه آمارهای رسمی موید آنست، در ۱۶ سال اخیر اقتصاد غزه به نحو اسفباری حتی در مقایسه با کرانه باختری عقب مانده است(۶).

درحالیکه غزه در یکی از زیباترین مناطق مدیترانه واقع شده و سرزمینی حاصلخیز دارد که می‌تواند درآمد مناسبی از صید ماهی و کشاورزی، و در آینده نزدیک منابع وسیع گاز، داشته باشد. به‌علاوه سالانه میلیارد‌ها دلار از سوی قطر و جمهوری اسلامی به سوی غزه روان است، اما این منابع تا کنون در خدمت آن بوده تا میلیونرها گردن کلفت رهبری حماس میلیادر شده، و یا صد‌ها کیلومتر تونل‌های بتنی در اعماق زمین برای حمله به اسرائیل حفر شوند.

نکته دیگری که در رابطه با غزه قابل توجه است: بیش از نیمی از جمعیت غزه را «آوارگان جنگ ۱۹۴۸» تشیل می‌دهند، که بخشی هنوز در اردوگاه‌های پناهندگی زندگی می‌کنند، پدیده‌ای که ما در هیچ جای دیگری در جهان مشابه آنرا شاهد نیستیم. فراموش نکنیم ده‌ها و شاید صد‌ها میلیون نفر در اروپا و آسیا پس از جنگ جهانی دوم آواره شدند، در همه این موارد آنها در سرزمین جدید برای خود خانه و زندگی نوینی را بنا کردند و تا اندازه‌ای در جامعه محلی حل شدند.

اعراب هم سرزمینی وسیع با ثروت‌های قابل‌ملاحظه‌ای در اختیار دارند که می‌توانستند و می‌توانند شرایط یک زندگی نوین را برای آوارگان جنگی خود فراهم کنند، و در کنار اسرائیل که بار‌ها دعوت به صلح و بازگشت به پشت مرز‌ها را داده بود به زندگی صلح‌آمیزی بپردازند، و از اسرائیلی‌ها که چه به لحاظ روابط اجتماعی و چه به لحاظ تکنیک قدم‌ها جلوتر بوده‌اند، بسیاری بیاموزند. متاسفانه اعراب و فلسطینیان مسیر دیگری را انتخاب کردند، که آنان را بدوزخ کنونی رهنمود.

همه اینها نشانگر چیست؟

جامعه فلسطینی، بویژه غزه، متاسفانه در پرتگاه سهمناکی دست و پا می‌زند، که «پسر حماس» ابعادی از آن را نشان می‌دهد، به سخن دیگر پروژه نادرست تقابل آشتی‌ناپذیر فلسطینیان با اسرائیل نه تنها میلیارد‌ها دلار ثروت منطقه را نابود ساخته و فلسطینیان را در مغاک ذلت اقتصادی و اجتماعی فروافکنده، بلکه متاسفانه سایه شوم خود را بر اسرائیل هم انداخته وپروسه‌ای را رقم زده که حاصلش جایگزینی اسحاق رابین و گلدا مایر با نتانیاهو بوده.

جمهوری اسلامی و نیابتی‌هایش: «جنگ غزه برای رژیم ایران هدیه‌ای بود، قبل از همه از آن جهت که متحدش، حماس، در ۷ اکتبر خودش را وحشتناک‌تر از آنچه تصور می‌شد نشان داد. به گفته یک دیپلمات سابق تهران در سازمان ملل: آنها، جمهوری اسلامی و نیابتی‌هایش، نشان می‌دهند که غرب به جمهوری اسلامی برای یک خاورمیانه با ثبات نیازمند است».(اکونومیست، ۱۴ دسامبر ۲۳)(۷)

جمهوری اسلامی این رویای اهریمنی را در سر داشت که به مدد تشنجی که پس از ۷ اکتبر بر منطقه سایه خواهد انداخت، اتمسفر جنگی را، شبیه دهه شصت، بر کشور برپا کند. از آن رو میزان اعدام‌ها بیش از پیش افزایش یافت، مرگ عزیزمان «آرمیتا گراوند» اعلام گردید، طیفی از حاکمیت که تا اندازه‌ای با «هسته سخت» فاصله داشتند، مجبور یا ترغیب به نوشتن ستایش نامه در رسای حماسه ۷ اکتبر و حماس شدند(۸). رژیم در اولین جمعه پس از ۷ اکتبر در شهر زاهدان، در اقدامی بی‌سابقه، حکومت نظامی اعلام نشده برقرار کرد.

اما جامعه به هیچوجه سرخم نکرد، برعکس در ورزشگاه‌های ایران در اقدامی شگفت‌انگیز همبستگی خود را با مردم اسرائیل نشان دادند، واقعه‌ای که به سرعت در تمام محافل سیاسی دیپلماتیک و ورزشی جهان منعکس گردید. دختران و زنان ایرانی، در رد حجاب اجباری، ذره‌ای عقب ننشستند، و اکنون اعتصابات کارگری و صنفی بار دیگر قدرتمند خواسته کارگران و اصناف را روی میز گذارده‌اند.

در صحنه سیاست منطقه و جهانی که رژیم امید داشت در پرتو جنگ غزه به یک بازیگر بزرگ منطقه تبدیل شود، در عمل به نتایجی معکوس رسید: جمهوری اسلامی تقریبا به هیچ یک از نشست‌های مهم دعوت نشد، و یا نظیر نشست فوق‌العاده سران کشورهای اسلامی در عربستان، جدی گرفته نشد. به‌علاوه سفیران ایران در آلمان و انگلیس به وزارت خارجه مربوطه احظار و در رابطه با دست داشتن جمهوری اسلامی در عملیات تروریستی بر علیه یهودیان و اپوزیسیون ایران اخطار دریافت کردند.

در امریکا سیاست مماشات دولت بایدن در محافل بالا دستی رسمی کشور نظیر کنگره، سنا و اتاق‌های فکر به شدت رنگ باخته، حتی کنگره با اکثریت بزرگی تصمیم به بلوکه کردن ۶ میلیارد دلار در قطر گرفت.

همه اینها دیر یا زود انعکاس خود را بر تحولات درون کشور هم خواهد داشت، امواج جدید انقلاب «زن، زندگی، آزادی» را شاهد خواهیم بود.

خاور میانه به کدام سو می‌شتابد؟

«بر سردر «موزه بردباری» در تل آویو، لوحی به زبان‌های گوناگون به نام «استر‌های زندگی» با تصاویر «مهسا امینی» و «شیرئل حییم‌پور»، سرباز اسرائیلی ایرانی‌تبار، نصب است. شیرئل حییم‌پور دختر سرباز شجاعی که با شهامت شگفتی جان شیرین در مقابله با تهاجم وحشیانه حماس در ۷ اکتبر از کف داد، و جان‌های بسیاری را نجات داد.»

این لوح سمبولیک شاید فراتر از دهها کتاب، درس‌آموز مبارزان و نسل‌های نوین خاورمیانه است و می‌آموزد که راه سعادت و رهایی از هیولائی که بیش از چهار دهه سایه‌اش را بر خاورمیانه افکنده چیست: وحدت و اتحاد تمام نیرو‌های سکولار دموکرات خاورمیانه.

پایان تشکیلات حماس را می‌توان در افق دید، و مطمئنا بکار بردن تاکتیک جنگ چریکی و پنهان شدن بیش از پیش در میان مردم که چندی است حماس بدان متوسل شده، نمی‌‌تواند این مرده متعفن را نجات دهد، ورود حزب الله هم به جنگ همه جانبه با اسرائیل بیشتر شباهت به خودکشی خواهد داشت، به‌علاوه تشکیل ائتلاف دریایی متشکل از دست‌کم ۱۰ کشور برای حفاظت از دریای سرخ و باب المندب، در کنار توصیه بسیاری از فرماندهان نظامی امریکا به بایدن که تحمل نا امنی در منطقه‌ای که ۴۰ درصد ترافیک دریائی آسیا و بیش از ده درصد ترافیک دریائی جهان از آن می‌گذرد، بیش از این به صلاح نیست.

با در نظر گرفتن همه این نکات آشکار است که خاورمیانه به سوی یک نطقه عطف تاریخی می‌رود که برای عبور از آن باید حداقل بسیاری از شاخک‌های این دایناسور قرون وسطایی قطع شده، و ما با منطقه آرام‌تری روبرو باشیم. اما برای آنکه این گذار پر ثمر باشد، خاورمیانه نیازمند چندین و چند جنبش «زن، زندگی آزادی» است. به خاورمیانه‌ای نیازمندیم که سرود عشق و محبت ملل را، به جای سرود خشم و انتقام سر دهد.

دهه‌هاست که خمینی و خامنه‌ای آوای منحوس خشم، انتقام و تحجر ماقبل قرون وسطایی بر فراز ایران و منطقه سر داده‌اند، آوای مسمومی که ایران زیبای ما را به مخروبه‌ای بدل ساخته که بر فراز آن چوبه‌های دار به پیشوازدختران وپسرانمان می‌روند و تنها جغد‌های نغمه سرایش نعلین پوشان متحجرند.

و چون سکوت اهریمنی پس از قتل عام حاکم شد، حاج آقا‌های شکم‌گنده با حرم‌سرا‌های جور واجورشان و میلیون‌ها دلار اندوخته‌های بانکی‌شان صحنه گردان گردند، درست آنگاه «جولیا بطرس» و انواع و اقسام «چپ‌های محور مقامتی» را روانه حرمسرا و دفاتر خود کنند.

آری ما دیگر نیاز به شنیدن چنین سرود‌هائی نداریم:

میلیون‌ها عرب کجا هستند؟
ملت عرب کجا هستند..
خشم عربی کجاست؟
خون عربی کجاست؟
آبروی عرب کجاست؟
خدا با ماست، قوی‌تر و بزرگتر از صهیونیست‌ها هستیم
...
خون سرخم، وطنم را سر سبز می‌کند سر سبز به طعم لیمو.
آتش انقلاب نمی‌‌سوزاند، ما پیروزیم.
کجا هستند؟
آنچه در میان سینه و قلب است از زره هم قوی‌تر است.
در سینه‌ام مخزنی از مسلسل است و می‌گوییم برادرانم کجا هستند؟
(سرود فلسطین، جولیا بطرس)

اعراب و فلسطینیان ۷۰ سال چنین اشعاری را خواندند، ترور کردند، در رویای ریختن یهودیان به دریا، شب‌شان سحر شد، و حاصلی جز ننگ ۷ اکتبر برداشت نکردند. اکنون باید سرود دوستی و مصالحه با اسرائیلی‌ها و مابین خودشان را بیاموزند، و پرچم کار و سازندگی، مدرنیته، عشق و دوستی را برافرازند٬ و همه آنچه در بیش از هفتاد سال در کتابهای درسی جعل، و با آن روح کودکان خود را زهرآگین کرده‌اند را با فرهنگ دوستی و مدرنیته جایگزین سازند.

زی تیر نگه کرد و پر خویش بر او دید
گفتا «ز که نالیم که از ماست که بر ماست»
(ناصر خسرو قبادیانی، عقاب)

———————————————

1- Tagesspiegel, Prof. Zimmermann und Shimon Stein: Es geht nicht nur um Gaza, es geht ums Ganze : Was soll nach dem Krieg kommen?

۲- حماس تنها خود نباخت، تغییر و حساس شدن افکار عمومی در جهان غرب بدون شک عواقب دراز مدتی دارد که به تدریج ظاهر خواهند شد، به عنوان مثال تغییر قوانین مهاجرت است که اکنون در بروکسل در دست تدوین هستند.

3- https://www.bild.de/politik/ausland/politik-ausland/netanjahu-haette-zuruecktreten-muessen-israels-oppositionschef-lapid-rechnet-ab-86475850.bild.html
Bild Zeitung Interview with Lair Lapid, Ex-Prime Minister, Statement Of General Zeier

4- most likely Benny Ganz is next prime minister of Israel, in comparison to Netanyahu, he is more moderate.


۵- چنانکه اخبار خبرگزاری‌ها نشان می‌دهند، دشمنان آزادی، در راس‌شان ج ا، از هم اکنون تدارک مرحله بعد را با ارسال اسلحه و مواد مخدر به کرانه غربی، از طریق اردن، دیده‌اند.
۶- ثروت هنگفت حماس و فقر فزاینده غزه, دالغا خاتین‌اوغلو

7- Iran rethinks its role as regional troublemaker, Economist, Dec, 14th 2023

۸- نوه و دختر خمینی، علی لاریجانی و بسیاری دیگر و البته عده‌ای از «شبه‌چپ‌های محور مقاومت» که «داوطلبانه» بدین‌کار مبادرت کردند، از آنجمله «فرخ نگهدار» بود.

9- Son of Hamas, written by Mosab hassan Yousef


نظر خوانندگان:


■ جناب هدایی گرامی درود بر شما. نوشتار و تحلیلی بسیار زیبا با اطلاعاتی ارزشمند و سودمند نوشته‌اید. امیدوارم پیش‌بینی شما در باره‌ی حماس به واقعیت بپیوندد که گمان می‌کنم چنین خواهد شد. شاد باشید.
بهرام خراسانی


■ با سلام و تشکر از مقاله جامع شما، خواستم اضافه کنم که هفت اکتبر یک آشکارگر بزرگ برای تمیلت واقعی‌ روشنفکران دینی و چپ و بسیاری از چهره‌های مخالف رژیم بود که چطور تمیلت چاپی‌ و ضد غرب و ضد یهود در اینها درونی‌ و آستوریزه برجاست، تقریبا همگی‌ از داخل یاا خارج کشور در ضدیت با اسرائل و دفاع از فلسطین (بخوان حماس) برخاستند و اطلاعیه یا مصاحبه کردند، کسانی چون باقی‌، عبدالکریم سروش، دباغ، مجتبی‌ واحدی، عبدی، و غیره
ارژنگ


■ با درود آقای خراسانی عزیز، بدون شک نیرو های دموکراتیک موفق خواهند شد حماس را از صحنه بیرون کنند، اما بعد جایگزینی آن با یک گفتمان سکولار ـ دموکرات آسان نیست.
با مهر ،پرویز هدایی


■ جناب ارژنگ، واژه های “تمیلت” و “آستوریزه” یعنی چه؟
شاهین


■ با درود آقای ارژنگ گرامی، اصطلاح بسیار زیبایی بکار برده‌اید: اسرائیل به عنوان آشکارگر، بله آشکارگر دموکرات واقعی از دموکرات نماها.
با مهر، پرویز هدایی


■ خوشبینی دوستان و عزیزان در مورد تحولات آتی در کوتاه مدت مرا وا میدارد در نظر خود دوباره نگری کنم. لذا می‌گویم که من ابرهای سیاه پیش رو می‌بینم. واکنش اسرائیل خارج از اندازه و تا حدودی بی‌ربط با جنایت حماس است، پس بالطبع پیامدهای منفی خود را دارد. آیا امروز می‌شنویم که فلسطینیان چه در غزه یا کرانه غربی حماس را هدف خشم خود قرار دهند؟ خیر. ولی باید چنین باشد، که نیست. از طرفی حماس بیش از همیشه در سربازگیری در کرانه غربی موفق است. این مهم نیست و کاری نداریم که حماس به عنوان بزرگترین نماینده افراطگری در فلسطین چه نامی یا چارچوبی خواهد داشت؟ مهم اینجاست که دره‌های خونین تفرقه و جدایی عمیق‌تر شدند و فرصت‌طلبان جنایت پیشه چون ج.ا. جری‌تر و بی‌حیاتر. سیاستمداران واقع‌گراتر آمریکایی گر چه از ادامه عملیات اسرائیل پشتیبانی می‌کنند، اما طعم تلخ این پشتیبانی در گفتارشان پیداست. از طرف دیگر روسیه و شرکایش با نگاهی رضایت‌مند به جنگ غزه می‌نگرند و ارضاء از اینکه چنین میوه تلخی به خورد غرب داده‌اند. در ضمن بسیار محتمل است که سناریوی دیگری از این دست در حال شکل گیری باشد، این بار نزدیکتر به مرزهای ایران، نظیر آبراه کشتیرانی؟
همچنان امیدوارم نظر دوستان درست باشد.
با ارادت به همه. پیروز


■ جناب پیروز،
۱ ـ اظهار نظر در مورد عکس‌المل‌های ارتش اسرائیل کار آسانی نیست، دیروز گزارش تکمیلی ارتش اسرائیل در رابطه با کشته شدن سهوی سه گروگان اسرائیلی به دست سربازان منتشر شد. این گزارش نشان می‌دهد ارتش اسرائیل در چه شرایط پیچیده‌ای مشغول پاکسازی غزه از تروریست‌هاست.
۲ ـ اینکه مردم غزه خسارات و فجایع را از چشم چه کسی می‌بینند: گزارش‌ها نشان میدهند که عده‌ای از چشم اسرائیل (احتمالا اکثریت)، عده از چشم حماس(در گزارش‌های هفته اخیر داشتیم: در غزه پس از شلیک حماس به سر یک جوان معترض، مردم پاسگاه حماس را به آتش کشیدند، و یا در کرانه باختری حماسی‌ها به پای معترضان شلیک کرده‌اند).
بدون شک آلمانی‌ها هم در ۱۹۴۵ خود را مقصر نمی‌دانستند، یعنی اینکه بدون ازهم‌پاشی هسته مرکزی حماس در ماههای آینده ما ۷ اکتبر دیگری خواهیم داشت. روز از نو، روزی از نو.
۳ـ برنامه پیشنهادی اسرائیل ایجاد منطقه حائل، عقب‌نشینی به پشت آنست، شروع به  بازسازی غزه و احیا غزه ای بدون حماس.
۴ ـ اما چنانکه قبلا هم مطرح شد، مهم‌ترین کار جا انداختن یک گفتمان سکولار ـدموکراتیک در میان اعراب و بویژه مردمان غزه است، شاید باید از بازنویسی کتاب‌های درسی شروع کرد.
با احترام، هدایی





iran-emrooz.net | Tue, 26.12.2023, 19:06
جمهوری اعدام، ترور و فساد

م. روغنی

۱- از فردای پیروزی انقلاب ۵۷، از اعدام به عنوان یکی از اصلی‌ترین ابزار سرکوب در جمهوری جهل و جنایت بهره برداری شد. اولین اعدام‌ها به دست صادق خلخالی رئیس دادگاه انقلاب اسلامی و به دستور خمینی کلید خورد و تا اسفند ۱۳۵۸، ۴۳۸ نفر عمدتا از امرای ارتش ایران اعدام شدند. در دادگاه‌های فرمایشی چند ساعته، متهمین از حق داشتن وکیل محروم شده بودند و خلخالی باور داشت تنها متهمین لال می‌توانند وکیل داشته باشند! این قاضی قاتل با حضور در کردستان حکم اعدام ۵۰ نفر از اعضاء حزب دموکرات کردستان را نیز اجرا کرد.

به تازگی یحیی ابراهیمی، نماینده شهرستان دلفان در مجلس فرمایشی گفته است: “حدود هزار تا دو هزار نفر از جوانان این شهرستان به جرم فروش مواد مخدر حکم گرفته و در شرف اعدام هستند”[۱]. این در حالی است که این شهر تنها حدود ۱۴۴ هزار نفر جمعیت دارد! این بدان معنی است که برپایه تصمیم قضات اسلامی قرار است از هر ۱۴۴ یا ۷۲ نفر جمعیت این شهر یک نفر اعدام شود! البته این نماینده زیر فشارهای امنیتی گفته خود را تکذیب کرده است.

براساس یک برآورد محافظه‌کارانه از سال ۵۷ تا سال ۹۹، بیش از ۴۴۶۰۰ نفر در جمهوری ولایی به اتهام‌های گوناگون از جمله “امنیتی” و مذهبی (بهاییان) با شیوه‌های گوناگون اعدام شده‌اند.

با انتصاب ابراهیم رئیسی قاتل به ریاست جمهوری کشور، شمار اعدام‌ها ۱۰۰٪ افزایش یافت. تنها در سال ۲۰۲۲ حداقل ۵۸۲ نفر به چوبه دار سپرده شدند که افزایش ۷۵ درصدی نسبت به سال پیش از آن نشان می‌داد. هدف از این اعدام‌ها ایجاد ترس (النصر بالرعب) در میان مخالفین رژیم در جنبش زن زندگی آزادی سنجیده شده است.[۲]

برپایه گزارش سازمان حقوق بشر ایران، بیشتر اعدام‌ها مخفیانه صورت می‌گیرد و تنها با تماس با وکلا و خانواده اعدام‌شدگان شمار واقعی اعدام‌ها قابل راستی‌آزمایی است. در نمودار زیر شمار اعدام‌های رسمی و غیر رسمی در دو رنگ آبی کم رنگ و آبی پررنگ نشان داده شده است.

جمهوری ولایی از نادر کشورهایی است که کودک-مجرمان را نیز اعدام می‌کند. در سال ۲۰۲۰ دست‌کم ۴ کودک اعدام و برپایه گزارش راوینا شمداسانی، سخن‌گوی کمسیر عالی حقوق بشر سازمان ملل متحد در سال ۲۰۲۰، ۱۸ کودک در صف اعدام قرار داشته‌اند.[۳]

به‌تازگی سمیرا سبزیان، کودک همسر، که در سن ۱۵ سالگی به ازدواج اجباری تن داده بود به اتهام قتل شوهرش در سن ۱۹ سالگی، پس از گذراندن ۱۰ سال زندان، با استناد به قانون ارتجاعی قصاص اعدام گردید. ژیلا مستاجر عضو هیئت مدیره هنه‌گاو باور دارد “خانم سبزیان‌فرد در دادگاهی غیر شفاف و در دادگاهی نا عادلانه ... به اعدام محکوم شد و او نه از طرف نزدیکان و نه از طرف مردم حمایت نشد... او هم قربانی خشونت خانگی بود و هم قربانی کودک‌همسری. او قربانی قوانین زن‌ستیزانه شد.”[۴]

سازمان‌های حقوق بشری، درباره خطر اعدام پنج بازداشت شده اعتراضات سراسری سال ۱۴۰۱، از جمله یک نفر بلوچ هشدار داده‌اند. در جریان محاکمات غیر عادلانه این معترضین از “اعترافات آلوده به شکنجه” بهره گیری شده است.[۵]

عفو بین‌الملل همچنین از خطر اعدام ۱۵ نفر دیگر در دادگاه‌های انقلاب و یا کیفری استان‌های گوناگون گزارش داده است.

جمهوری ولایی پس از چین در رتبه دوم اعدام‌ها قرار گرفته و مسئول بیش از یک سوم اعدام‌های ثبت شده در جهان است[۶].

۲- ترور فیزیکی دومین ابزار سرکوب جمهوری ولایی علیه دگراندیشان، روزنامه‌نگاران و مخالفین سیاسی داخل و خارج کشور است که در توطئه ترور ناموفق دو روزنامه‌نگار تلویزیون ایران اینترنشنال آشکارتر شد. ترور در خارج کشور ادامه اعدام مخالفین سیاسی در داخل کشور است.

پیشینه برخورد نظام ولایی با مخالفان سیاسی‌اش تبه‌کارانه سنجیده شده است که شامل ترور و آدم ربایی می‌گردد. این پیشینه سیاه از جمله در دهه ۶۰، ترور شاهپور بختیار، عبدالرحمان قاسملو، فریدون فرخزاد، عبدالرحمان برومند و به گلوله بستن گروهی از فعالان سیاسی از جمله صادق شرفکندی دبیرکل حزب دمکرات کردستان را شامل می‌شد و در سال‌های اخیر، ربودن جمشید شارمند و روح‌الله زم روزنامه‌نگار مخالف را که پس از برگزاری دادگاهی فرمایشی اعدام شد، در بر می‌گیرد.

برپایه برآورد مرکز حقوق بشر عبدالرحمان برومند، حداقل ۵۴۰ ایرانی به دست عوامل سپاه پاسداران ترور و یا ربوده شده‌اند.[۷]

بنیاد برومند بیشتر ترور‌ها را در کشور‌های همسایه ایران که دارای شفافیت ناچیزی‌اند از جمله عراق (۳۰ فقره) و کردستان عراق (۳۸۰ فقره) و تعداد کمتری را در کشورهای غربی از جمله فرانسه، اتریش، سوئیس، بریتانیا، سوئد، هلند، ایالات متحده آمریکا و اسپانیا و لهستان و دیگر کشورها گزارش کرده است.

سپاه پاسداران و سپاه قدس در ترورهای خود در خارج کشور، از “تبه‌کاران خارجی” و “قاتلان نیابتی” استفاده می‌کند. در مواردی قاتلان نیابتی از میان گروه‌های تروریستی مزدور  و تحت حمایت نظامی اسلامی، موسوم به محور مقاومت، تعیین می‌شوند، اما گاهی نیز تبه‌کاران خارجی استخدام می‌شوند که این دسته از قاتلان نیابتی در مواردی جا می‌زنند و عملیات تروریستی ناکام می‌ماند. بنا بر گزارش واشنگتن پست، استفاده از قاتلان نیابتی «باعث شده در مواردی نقشه‌های آنها با شکست روبرو شود و در برخی موارد هم مزدوران جا زده‌اند و در لحظه آخر از اجرای عملیات پرهیز کرده‌اند.»[۸]

برپایه گزارش آی‌تی‌وی که خبر توطئه قتل دو خبرنگار شبکه ایران اینترنشنال را فاش ساخت، فرد اجیر شده که از سوی سپاه برای اجرای ترور انتخاب شده بود با یکی از دستگاه‌های جاسوسی غربی همکاری داشت و این توطئه نقش برآب شد![۹]

۳- بهترین صفتی را که می‌توان به نظام ولایی نسبت داد، جمهوری فساد اقتصادی و سیاسی است. برپایه گزارش سازمان شفافیت بین‌المللی، ایران در سال ۲۰۲۱، یکی از فاسدترین کشورها حتی در منطقه به شمار می‌آمد. در این سال، جایگاه جمهوری اسلامی در میان ۱۸۰ کشور جهان، ۱۵۰ بوده است و از کشورهایی همچون اوگاندا، بنگلادش، موزامبیک و آنگولا وضعیت بدتری داشته است. این وضعیت در سال‌های اخیر وخیم‌تر شده است به گونه‌ای که جایگاه این نظام نسبت به سال ۲۰۱۷ میلادی ۲۰ پله کاهش یافته است.[۱۰]

فساد مالی چای دبش به مبلغ سه میلیارد و سیصد و هفتاد میلیون دلار فصل تازه‌ای در کارنامه دراز فساد مالی نظام ولایی گشود. این مبلغ بیش از نصف شش میلیارد دلار طلب ایران از کره جنوبی بود که خامنه‌ای پس از سال‌ها تلاش تنها با توسل به گروگان‌گیری توانست برای مصارف محدود از این بدهی برداشت کند.

البته این اولین فساد کلانی نیست که بویژه در دوران ولایت خامنه‌ای رخ می‌دهد. از جمله داستان ناپدید شدن دکل‌های نفتی و خروج ۱۸ تن طلا از کشور و ورود آن به ترکیه در زمان دولت کودتا و اظهارات اردوغان که گفته بود “خدا آنرا رسانده است”[۱۱] نمونه‌های کوچکی از تاراج و حیف و میل منابع کشور در جمهوری ولایی است. حیف و میل ۵۳۱ میلیارد دلار پول حاصل از فروش نفت (تقریبا نصف درآمدهای نفتی ایران در یکصد ساله اخیر) در ۷ سال دولت کودتا[دولت محمود احمدی‌نژاد]، عمدتا برای واردات کالاهای مصرفی از جمله میوه نیز نمونه دیگری از فساد نهادینه شده در نظام دینی است.[۱۲]

رواج دزدی، قاچاق مواد مخدر و غیره در میان بسیاری از سرداران سپاه نیز داستان درازی است که بیان آن به نوشته جداگانه‌ای نیاز دارد.

حشمت‌الله فلاحت‌پیشه، نماینده پیشین مجلس فرمایشی، پس از افشای فساد چای دبش ابعاد دلاری فساد در کشور را چنین بیان کرده است: «مجموع دزدی‌ها در پرونده‌های بزرگ اختلاس در ایران بیش از ۵۷ میلیارد دلار ارزیابی شده است. این رقم برابر کل وامی است که کره جنوبی از صندوق بین‌المللی پول گرفت و ضمن نجات اقتصاد ورشکسته خود، در جمع ده اقتصاد برتر دنیا قرار گرفت.»[۱۳]

رویکرد علی خامنه‌ای در برخورد با فساد نهادینه شده در کشور چندگانه بوده است. یکم بنا بر اصل “کش ندهید” کوشیده است با سکوت در برابر فسادهای مکرر کلان، موضوع فساد در کشور را کم اهمیت جلوه دهد و یا افکار عمومی را از این موضوع منحرف سازد. خامنه‌ای در آخرین سخنرانی‌اش پس از مدت کوتاهی از برملا شدن فساد چای دبش، مسئله مشارکت در انتخابات را عمده کرد و آنرا راهی برای جلوگیری از بروز دیکتاتوری در کشور خواند![۱۴]

دوم در برابر افشای فساد سرداران سپاه و نزدیکان حلقه به‌گوش، سکوتش را می‌شکند و افشاکنندگان را مورد حمله شدید قرار می‌دهد. نمونه بارز این رویکرد واکنش خامنه‌ای نسبت به انتشار فایل صوتی جلسه فرماندهان سپاه و مطرح شدن فساد چند میلیارد تومانی و اشاره به نام برخی از فرماندهان سپاه از جمله “حسین طائب”، “قالیباف” و “قاسم سلیمانی” در این فایل بود که خامنه‌ای آن را “لجن‌پراکنی و تهمت‌زنی” به ارکان نظام و شهدایی همچون “سلیمانی” نامید.

سوم بهره‌گیری ابزاری از فساد اقتصادی برای مادام‌العمر کردن حمایت کارگزاران و منصوبانش از شخص وی و نظام ولایی بوده است. در این رویکرد سٍمت‌های مهم سیاسی و منافع کلان تجاری و اقتصادی کشور به عنوان امتیاز در اختیار کارگزاران ارشد وفادار به نهاد ولایت فقیه قرار می‌گیرد تا در چارچوبی هدایت شده از رانت این سمت‌ها برای برخورداری از ثروت‌های بادآورده بهره گیرند. در برابر، آلودگی منصوبان وفادار به فساد و ترس از رسوا شدن، آنان را بطور کامل در اختیار خامنه‌ای و پیش‌برد فرامینش قرار می‌دهد. انتصاب محسنی اژه‌ای فاسد به ریاست قوه قضاییه از جمله این افراد به شمار می‌آید. علی افشاری این فساد را “فساد راهبردی” نامیده است.[۱۵]

پایان دادن به اعدام، ترور و فساد در کشور ایران در گرو گذار از نظام سرپا فاسد و خونخوار و تشکیل نظامی سکولار و دمکراتیک است که با احترام به منشور جهانی حقوق بشر و اصول دمکراتیک تعین سرنوشت کشور را در دست صاحبانش قرار دهد.

دی ۱۴۰۲
mrowghani.com
—————————————————
[۱] - هشدار سازمان حقوق بشر ایران” خطر اعدام بیش از هزار زندانی مواد مخدر، تنها در یک شهر، سازمان حقوق بشر ایران، ۲۱ دسامبر ۲۰۲۳
[۲] - David Gritten, Iran executions surged in 2022 to ‘spread fear’ -report, BBC News 13th April 2023
[۳] - اعدام کودک - مجرمان در سال ۲۰۲۰، سازمان حقوق بشر ایران، ۴ مه ۲۰۲۰
[۴] - سمیرا سبزیان، زنی که به قتل شوهرش متهم بود، در ایران اعدام شد، بی بی سی فارسی، ۲۰ دسامبر ۲۰۲۳
[۵] - هشدار عفو بین الملل نسبت به خطر اعدام پنج زندانی از جمله یک معترض در ایران، اخبار روز، جمعه اول دی ماه ۱۴۰۲
[۶] - مهتاب وحیدی راد، عفو بین الملل: ایران مسئول یک سوم کل اعدام‌ها در جهان است، رادیو فردا، ۲ اردیبهشت ۱۳۹۹
[۷] - گزارش جدید: جمهوری اسلامی ” دست کم ۵۴۰ ایرانی” را در خارج کشور کشته و یا ربوده است، رادیو فردا، ۴ دی ۱۴۰۲
[۸] - واشنگتن پست: نگرانی غرب از افزایش تلاش‌های ایران برای ترور و آدم ربایی در خارج کشور، بی بی سی فارسی، ۱۰آذر ۱۴۰۱
[۹] - طرح سپاه برای ترور سیما ثابت و فرداد فرحزاد، ایران گلوبال، ۱۲ دسامبر ۲۰۲۳
[۱۰] - ایران در جدول سالانه فساد در رتبه ۱۵ بین ۱۸۰ کشور قرار دارد، دویچه وله، ۵/۱۱/۱۴۰۰
[۱۱] - نفیسه کوهنورد، هیجده و نیم میلیارد لار را خدا برای ترکیه رسانده یا خزانه ایران؟، بی بی سی فارسی، ۱۶ مرداد ۱۳۸۸
[۱۲] - کاوه امیدوار، احمدی نژاد با نیمی از درآمدهای نفتی یکصد ساله چه کرد؟ بی بی سی فارسی، ۵ آبان ۱۳۹۱
[۱۳] - فلاحت پیشه: هر ماه خبر از فساد بزرگ دیگری خواهد رسید!، آفتاب، ۲۵ آ ذر ۱۴۰۲
[۱۴] - رهبر انقلاب: انتخابات جلوی دیکتاتوری، هرج و مرج و نا امنی را می‌گیرد، آفتاب، دوم دی ۱۴۰۲
[۱۵] - علی افشاری، فساد راهبردی، ابزار حکمرانی خامنه‌ای، دویجه وله، ۴ بهمن ۱۴۰۱



نظر خوانندگان:


■ این توتالیتاریسم دینی ـ نظامی است، نه حکومت ولایی. اگر از این حکومت، ولایی‌اش حذف شود، اما شالودۀ حکومتگری برمبنای شریعت اسلام نهاده شود، می‌توان گفت که قطار جمهوری اسلامی روی ریل جمهوریت حرکت می‌کند؟ حکومت طالبان در افغانستان ولایی است؟ ساختار ایدئولوژیک داعش یا سازمان مجاهدین چه؟ کشتار ج.ا. از فردای انقلاب، کشتار کفار و معاندان بود در مقابل رژیم مقدس اسلام: اقتل الموذی قبل ان یوذی (بکش قبل از این که آزارش به تو برسد: روایتی از محمد رسول الله)، این چنین است که حکومت دینی در ایران، داعش در قلمرو خلافت خود و حماس در هفتم اکتبر در اسرائیل از کشتن کودکان هم ابایی ندارند. آنان را بکش قبل از این که بزرگ شوند و در مقابل ات بایستند. واژگان را در سیاست و جامعه شناسی با دقت ریاضی باید بکار برد آقای روغنی عزیز والا...
با احترام سلامی


■ با سپاس فراوان آقای سلامی از توجه‌تان به مقاله من. کاملا با شما موافقم که واژه‌ها بایستی با دقت تمام بکار برده شوند. اما دقت در خواندن مطالب نویسندگان نیز از اهمیت فوق العاده‌ای برخوردار است. در آخرین پاراگراف نوشته حاضر راه رهایی در تشکیل نظامی غیر دینی (سکولار)، برپایه اصول حقوق بشر و دمکراسی اعلان شده است که کاملا با نظامی برپایه اجرای شریعت طالبانی، غیر طالبانی و داعشی تفاوت بسیار دارد.
سال نو مبارک؛ م - روغنی


■ آقای روغنی عزیز درود بر شما، پاراگراف پایانی نوشتار شما را برای «راه رهایی در تشکیل نظامی غیر دینی (سکولار)، برپایه اصول حقوق بشر و دمکراسی» لازم می‌دانم اما کافی نمی‌دانم. اما نقد من با نظر شما معطوف بر این است که شما همۀ مسائل و مشکل جامعۀ ما را ولایی بودن آن می‌دانید و من توتالیتر بودن آن : توتالیتر دینی ـ نظامی. منظورم شناخت دقیق روان شناختی حکومتگران و جامعه شناختی حکومتگری در ایران است «والا...» در مواجه با آن و جایگزین کردن آن بار دیگر اشتباه خواهیم کرد.
با احترامی دوباره سلامی


■ آقای سلامی من به نگرانی‌های شما کاملا آگاهم اما مگر نظام ولایی توتالیتر نیست؟ مگر ولی مطقه فقیه فرمانده نیروهای نظامی-امنیتی و سرکوب‌گر نیست؟ آیا شکلی دیگری از نظام ولایی را در جهان سراغ دارید که توتالیتر دینی- نظامی نباشد؟ شوربختانه ایرانیان و دنیا تنها با یک تجربه بنیادگرای اسلامی شیعه‌محور مواجه شده است که از ویژگی‌های آن نه تنها اقتدارگرایی و نظامی بودن بلکه از جمله دگراندیش‌ستیز، زن ستیز، اسرائیل‌ستیز، غرب‌ستیز و تمدن‌ستیز است. به باور من اصطلاح رژیم ولایی می‌تواند تمام ویژگی های این نظام را بیان کند.
با درود فراوان. م- روغنی





iran-emrooz.net | Mon, 25.12.2023, 13:18
هیچکس را از سفره انقلاب ملی ایران دور نریزیم

بهرام خراسانی

دیروز گفتارنامه‌ی ارزشمند و اندیشه برانگیزی با نام «زن-زندگی-آزادی: فراسوسیال-دموکراسی»! به قلم دوست ارجمند و کنشگر سیاسی پرپیشینه و دلسوز ایرانی در این سایت منتشر شد. من نیز یادداشتی برآن گفتارنامه نوشتم که خود دو یادداشت دریافت کرد. یکی از آقای رضا قنبری از آلمان، و دیگری از خود جناب پورمندی. من نظرم را درباره‌ی یادداشت آقای قنبری برای دوستان ایران امروز درپای اصل گفتارنامه فرستادم، و یادداشت خودم به جناب پورمندی را به دلیل کمی طولانی بودن، جداگانه برای سایت ایران امروز فرستادم که در زیر می‌بینید. با سپاس از دوستان سایت ایران امروز و یادداشت گذاران.

جناب پورمندی گرامی. درود بر شما و سپاس از پاسختان.

۱) در پاسخ بزرگوارانه به پرسش‌ها و یادداشت من، به روشنی نوشته‌اید که: «... من سعی می‌کنم برای جامعه سیاسی ایران بنویسم. یعنی همه کسانیکه سیاست از جمله دغدغه‌های آنهاست، اخبار را دنبال می‌کنند، دوست دارند از چرایی‌ها سر در آورند و در هر حدی، نقش‌آفرینی کنند..... ». من با این دیدگاه شما و به‌ویژه بنمایه‌های آن و تلاش در راه رسیدن به آن، کاملاً همسویم و دست شما را می‌فشارم. 

۲) در مورد نسل زد نوشته‌اید: «این تقسیم بندی نسل‌ها را که من اختراع نکرده‌ام. جامعه‌شناسانی که روی مقوله نسل‌ها کار می‌کنند، این تقسیم‌بندی ها را انجام داده‌اند و از آن برای توضیح روابط استفاده می‌کنند. آنها از جمله با همین ابزار هم به سراغ جنبش زن-زندگی-آزادی رفته‌اند...». این درست است و ضمن سپاس از پاسخ شما، من هم می‌دانم که این طبقه‌بندی را شما اختراع نکرده‌اید. همانگونه که فراخوان «زن-زندگی-آزادی» را من و شما اختراع نکرده‌ایم. این شعار و سروده‌ی بسیار زیبا و پرمایه‌ی شروین، دست‌آورد همان نسلی است که شما از آن نام بردید. اما دامن زدن گزافه‌وار به آن نسل بی‌آنکه تجربه‌ی نیک و بد گذشته را پشتوانه‌ی آن کنیم و به آننها نشان دهیم، می‌تواند شکلی از همان توده‌گرایی و آنچه جناب قنبری در یادداشت خود آورده‌اند، باشد. گرچه می‌پذیرم که فرصت کنشگران سیاسی چپ یا ملی برای پاسخدهی و آموزش کم بوده است و شرایط سیاسی و امنیتی کشور بسار سخت.
۳) نوشته‌اید که: «.... نقد اصلی شما در این کامنت - که در اغلب یادداشت‌های شما تکرار هم می‌شود - متوجه جنبش چپ، چپ‌ها و ناتوانی‌های مخالفان حکومت در سازماندهی اراده و عمل همسو است. نخست آنکه این بحران سیاست در ایران عمومی است و نه تنها چپ، بلکه راست و میانه هم تاج گلی به سر جامعه نزده‌اند....». این درست است، اما دلیل اینگونه نگاه من این است که خود جزیی از این خانواده هستم و چنین می‌پندارم که اعضای خانواده‌ام نه تنها چیزی بر مرده‌ریگ با ارزش خانوادگی‌ام در زمینه‌ی تجربه سیاسی و اندیشه‌ی علمی از سد سال پیش تا کنون نیفزوده‌اند، بلکه هرچه را نیز داشتیم همراه با جان‌های عزیز بسیار، به باد فنا دادند. اینها بیشتر چریک‌هایی بودند که نه تنها نخواستند سیاست را فراگیرند، بلکه جنگ را نیز نیاموخته، و شیفته‌ی دورادور کسانی مانند کاسترو کوبایی، احمد جبرییل و جرج حبش فلسطینی و مانند آنها بودند، اما فن جنگ را نیز نیاموختند. ویژگی نسل من و شما و «چپ»‌هایی که من از آنها دل زده‌ام، این بود که پیشاپیش و درگذر بیش از ۴۰ سال پس از انقلاب موج‌های زیر آب را در اقتصاد و سیاست ایران ندیده و برای امروز یک نظریه‌ی سیاسی یا انقلابی نپرورانده بودند. هنوز هم چندان نشانی از این کار در آنها دیده نمی‌شود. در این بیش از ۴۰ سال، آن چپی که من از آن آزرده‌ام، بی‌آنکه تحلیلی تئوریک و رهنما از تجربه‌ی خود برجای گذارند، تنها شماری دفتر خاطرات نوشتند که جز یکی دو نمونه، بقیه داستان سر قرار رفتن و فرار کردن و گاه خشک مغزی‌هایی درباره‌ی رابطه دختران و پسران خانه تیمی و نمونه‌هایی از رفتارهای خشن با «رفقا» دیده نمی‌شود. چند نمونه‌ی کم‌شمار از «انتقاد از خود» به سبک دوران زندان هم دیده می‌شود، که بازهم هیچ پند تاریخ و «اندیشه» و نظرپردازی، هیچ نشانی در آنها دیده نمی‌شود. افتخار به شلاق خوردن و ناسزاگویی به این شاه و آن نخستوزیر و آن بازجوی ساواک، نه شایسته‌ی یک انقلابی مارکسیست کهنسال و پرپیشینه است و نه یک تئوریسین انقلابی. دختران و پسران جوان امروز که شما به درستی با نام نسل زد از آنها یاد کرده‌اید، بیش از آن چپ‌ها شایسته‌ی ستایش هستند و دلیل رویگردانی من از بخش بزرگی ازآن چپ‌ها و نه همگی آنها.

۴) جناب پورمندی شما نوشته‌اید: «...  جامعه ما در گذار به شکل‌گیری «دولت- ملت» نه فقط با فشار از ناحیه جهانی شدن روبروستُ بلکه از درون هم دچار انقطاع گشته است. با این بخش از دیدگاه شما جز در گزاره‌ی دولت – ملت» و با توضیحی که خواهم داد، کمابیش همسو هستم. اما توضیح من یکی آنست که «دولت- ملت» در ایران از زمان هخامنشیان وجود داشته و پس از نخستین حمله اسلام به ایران تا آغاز دوران صفوی، جز ویژگی حکومت یکپارچه، دیگر بنمایه‌های سازنده‌ی دولت – ملت در ایران وجود داشته است و هنوز هم به روشنی و کاملاً وجود. پس از دومین یورش اسلام به ایران و برپایی جمهوری اسلامی بار دیگر این یگانگی دولت- ملت آسیب دید بی‌آنکه ایرانیان از ایرانی بودن خود دست بشویند. اما اکنون کار به جایی رسیده است که اگر ملت کاری نکند، در آینده‌ای نه چندان دور به همت دولت جمهوری اسلامی و همکاری روسیه و چین و قراردادهای اقتصادی و امنیتی و سیاسی میان آنها با ایران، دیگر ایرانی وجود نخواهد داشت. اما سخن شما را اینگونه می‌توان پذیرفت که به دلیل پراکندگی نیروهای سیاسی اوپوزیسیون و تهی بودن دست آنها از یک نظریه انقلابی از یکسو و حسابگری‌های دولت‌های اروپایی و آمریکا و ترس آنها از برخی دگرگونی‌های مهم در منطقه، پیشرفت «جنبش انقلاب ملی ایران» یا به گفته شما «جنبش زن، زنگ، آزادی»، با دشواری‌هایی رو به رو شده است. اگر چنین باشد، آنگاه یافتن راه حل تئوریک و عملی این جنبش، در گرو تلاش و راهگشایی‌های بزرگانی چون شما است. اما من بر آنم که با دگرگونی‌های دیگری که شاید در آینده‌ی نزدیک در جهان و منطقه رخ دهد و ما هنوز نمی‌دانیم چه خواهد بود، جنبش انقلابی ایران نیز باردیگر پر فروغ خواهد شد.

۵) شما نوشته‌اید: .... «دو مشروعیت نظام پادشاهی و نظام دینی فرو ریخته‌اند و هیچ مشروعیت نوینی نتوانسته نقش هژمونیک در جامعه سیاسی ایران کسب کند. مشروعیت چپ سنتی هم با سقوط بلوک شرق به پایان رسید. هدف من در مطالبی که می‌نویسم، کمک به شکل‌گیری یک مشروعیت نوین است که مبتنی بر «سوسیال-ناسیونالیسم لیبرال» باشد و تصور می‌کنم که میان ابر مفهوم «زن-زندگی-آزادی» و ناسیونالیسم لیبرال و سوسیالیم لیبرال می‌توان پیوندهای محتوایی نیرومندی را دید و آن را برجسته کرد. ما برای رسیدن به این نقطه، نه تنها باید از تلاش‌های بدفرجام چپ سنتی عبور کنیم، بلکه باید ورشکستگی دو گفتمان سلطنتی و اسلامی را هم با صدای بلند اعلام کنیم و چرخه معیوب از افعی به اژدها و برعکس را به عنوان راه حل عرضه نکنیم. در این سه گور مرده‌ای نیست.» من در اینجا با این تحلیل شما تا اندازهای همسو هستم جز آنکه هنوز نمی‌دانم سوسیال-ناسیونالیسم لیبرال» چیست و چه تفاوتی با ناسیونال سوسیالیسم هیتلری دارد. اما می‌دانم که منظور شما آن نیست. چیز دیگر یک تجربه‌ی شخصی است و آن اینکه خود من و کسانی چون من در سال ۱۳۵۶ می‌پنداشتم که کسانی مانند عسگر اولادی مردگان سیاسی هستند و نباید آنها را به حساب آورد. اما دیدیم که چنین نشد. خمینی همچون یک رهبر زیرک انقلابی به میدان آمد، غرب از او پشتیبانی کرد، توده‌های ناآگاه عکس او را در ماه دیدند، و انقلاب شد. باید پذیرفت که خمینی به راستی یک «رهبر انقلابی» در یک «انقلاب ارتجاعی» بود و با همکاری چپ ارتجاعی به سبک چه گوارا، در ایران انقلاب شد. شیخ خلخالی در روزها نخست انقلاب، خمینی را با لنین همانند ساخت بود. چه تضمینی وجود دارد که بار دیگر چنین نشود؟ شوربختانه بسیاری از کنشگران به ویژه همان چپ‌ها اهمیت بایسته را به رهبر یا دستگاه رهبری انقلاب هرچند نمادین نمی‌دهند. شاید به این دلیل که از رقابت با دیگران هراسناکند و بیم آن دارند که سر خودشان بی‌کلاه بماند، و این حس را زیر انبوهی از سخنان دیگر پنهان می‌سازند. البته من هم هیچ‌یک از شکل‌های حکومتی را که شما گفتید نمی‌پسندم، اما هیچ کنشگر سیاسی مؤثر را نیز از سفره‌ی نیروهای انقلاب دور نمی‌ریزم. حتا اگر رضا پهلوی باشد. فزون بر آن، اکنون همه می‌دانیم که در درون کشور به ویژه در زندان‌ها، کسان بسیاری هستند که می‌توانند در شرایط همدلی همه‌ی نیروها، نه تنها دستگاه رهبری انقلاب را پدید آورند، که پشتیبانی جهانی را نیز به دست. اکنون دو گروه اصلی از این نیرو می‌ترسند و در راه قدرت گیری آن کارشکنی می‌کنند: یکی دستگاه رهبری جمهوری اسلامی، یکی هم متاسفانه همان چپ‌ها و بخشی از ملی‌مذهبی‌های بنیادگرا که نمونه‌‌ی آن را در مراسم جایزه‌ی نوبل نرگس محمدی و یکی از وابستگان به ملی‌مذهبی‌های بنیادگرا در پشتیبانی از تروریسم حماس دیدیم.

۶) شما نوشته‌اید: «... من و شما بهتر است، بجای گریستن بر آنها یعنی آن سه نیوی مرده، به آینده فکر کنیم و کمک کنیم تا جامعه سیاسی ایران بر سر گفتمانی معاصر ملهم از «زن-زندگی-آزادی» به تفاهم برسد. فریاد «زن-زندگی-آزادی» اگر فقط یک پیام داشت آن این بود که ما این سه گفتمان پوسیده را نمی‌خواهیم! تفاهم بر این نکته می تواند افق گشا باشد. موافق نیستید»؟ در اینجا من دو چیز را یادآوری می‌کنم: یکی آنکه در مخالفت همه‌ی پدید آورندگان جنبش علیه آن سه نیرو نمی‌توان مطمئن بود، دیگر آنکه من در مرگ پدر خودم نیز که خیلی او را دوست داشتم نگریسته‌ام، چه رسد به این رهبران سیاسی. اما بر سرنوشت ایران بسیار گریسته‌ام و خواهم گریست. با این‌همه، با آخرین پرسش شما «در تفاهم بر سر گفتمانی معاصر ملهم از «زن-زندگی-آزادی»» موافقم.

پیروز باشیم. بهرام خراسانی. چهارم دیماه ۱۴۰۲



نظر خوانندگان:


■ آقای خراسانی عزیز، با وجودی که در برخی نوشته های پیشین در نگرش شما و خودم تفاوت میدیدم اما احساس همسویی بسیار با این گفتار شما دارم، به ویژه بند ۵. بله، سه الگوی مورد اشاره هیچکدام نه کارایی لازم را دارند و نه توان ایجاد یک همگرایی نسبی. و باز هم با شما و پورمندی عزیز موافقم که راه حل سیاسی اجتماعی ایران باید مشتقی از جنبش های معاصر مردمی و در صدر آن “زن، زندگی، آزادی” باشد. نکته ای را باید توجه داشت که سر در گمی نسبی کنونی حتی در حیطه ارزش گذاری ها خاص جنبش آزادی خواهی ایران نیست، روشنفکران روس و اکراینی، برزیلی، شیلی، بیشتر کشورهای اروپایی اغلب دچار تشنج فکری و آراء در تبیین خواستگاه های عملی هستند. شرایط کلی جهان فضای قبل از جنگ را دارد، این به معنی وقوع حتمی جنگ نیست و امیدواریم نباشد، اما حیات ما را تحت تاثیر قرار میدهد. همین شرایط فضای رشد برای نیروهای واپسگرا در سراسر دنیا فراهم کرده و چند سال پیش رو ظاهرا بدتر حواهد بود، هشداری برای کنشگران سیاسی که رمز همگرایی را با جدیت جستجو کنند.
من در هر سه گرایش کلی جنبش دو جناح منطقی و افراطی میبینم. جالب است که جناحهای منطقی نزدیکی بیشتری به هم دارند تا به تند رو ها در جرگه خودشان. شاید این رمز گشایشی باشد در تبیین گفتمانی جدید. گفتمانی که هم سکولاریزم و دموکراسی را مد نظر قرار دهد و هم شمول آراء مردمی باشد. “فرا سوسیال دمکراسی” پورمندی میتواند چنین مضمونی داشته باشد، اما همانگونه که خراسانی اشاره کرد چیزی از آن نمی‌دانیم، پدیده ایست که قرار است تبیین شود، پس حتی نامگذاری آن ممکن است دقیق نباشد و موجب سوء تفاهم شود.
موفق باشید، پیروز


■ با تشکر از شما که نوشته مرا نقد کردید. چند نکته دارم.
۱- به نظرم کاربرد ترم «سفره انقلاب» در بحث پیرامون گفتمان ها، چندان تناسبی ندارد. در این حوزه نه سفره ای پهن است و نه لقمه ای وجود دارد.
۲- به تجربه خمینی و تصورات نوجوانانه ما اشاره کردید که قدرت گیری او را از محالات می پنداشتیم. خب، معلوم شد که آن تصور باطل بود. اما ما نوجوانان، همه سیاست نبودیم. سالها قبل از تولد ما، زنده یاد کسروی نوشته بود که روحانیت یک دوره حکومت از ملت ایران طلبکار است و تا طلبش را وصول نکند، ول بکن نیست! بر خلاف ما جوانان آن روزگار، بسیاری از سیاسیون، خمینی و جریان او را کاملا جدی گرفته بودند. از تصورات غلط آنروزگار ما نمی توان نتیجه گرفت که فلان گفتمان به لحاظ تاریخی نمرده است و ممکن است یک خمینی دیگر و این بار از گفتمانی دیگر سر آورد.
۳- دو مفهوم «سوسیالیسم لیبرال » و ناسیونالیسم لیبرال» را از مایکل والزر فیلسوف و نظریه پرداز بزرگ آمریکایی وام گرفته ام. در مقابل سوسیالیسم و ناسیونالیسم اقتدار گرا، به گمانم این دو ترم می توانند مرزبندی های روشنی ارائه دهند. مطلب والزر به ترجمه خانم دقیقیان را می توانید در اینجا ببینید: http://bonyad-jomhouri.com/?p=1502
۴- نوشته اید :«فزون بر آن، اکنون همه می‌دانیم که در درون کشور به ویژه در زندان‌ها، کسان بسیاری هستند که می‌توانند در شرایط همدلی همه‌ی نیروها، نه تنها دستگاه رهبری انقلاب را پدید آورند، که پشتیبانی جهانی را نیز به دست. اکنون دو گروه اصلی از این نیرو می‌ترسند و در راه قدرت گیری آن کارشکنی می‌کنند: یکی دستگاه رهبری جمهوری اسلامی، یکی هم متاسفانه همان چپ‌ها و بخشی از ملی‌مذهبی‌های بنیادگرا که نمونه‌‌ی آن را در مراسم جایزه‌ی نوبل نرگس محمدی و یکی از وابستگان به ملی‌مذهبی‌های بنیادگرا در پشتیبانی از تروریسم حماس دیدیم.» اشاره شما به صحبت های آقای رحمانی دقیق و منصفانه نیست. از این که بگذریم. شما یکی از مخالفان اصلی گفتمان دموکراتیک را که حامیان احیای گفتمان سلطنت باشند، از قلم انداخته و «ملی-مذهبی‌های بنیادگرا» را جایگزین آنهاکرده اید. خب، این دیگر بحث جدی نظری نیست. ملی-مذهبی‌هایی که من می‌شناسم، مخالف احیای سلطنت و خواهان گذار از جمهوری اسلامی به یک جمهوری سکولار و دموکراتیک هستند. این را در بیانیه‌هایی که با امضای فردی در داخل و خارج منتشر کردند، رسما اعلام کرده‌اند. حامیان نظام های سلطانی مخالفان سرسخت نظام های دموکراتیک هستند. رفتار آنها با رضا پهلوی به خاطر تمایلش به جمهوریخواهی هم بیانگر این نگرش آنهاست. خود آقای پهلوی هم پی برده‌اند نظامی را که ۹۹ درصدش جمهوری باشد و در آن یک جاذبه تروریستی تحت عنوان شاه هم تعبیه شده باشد، قابل فروش به سلطنت‌طلبان نیست. سلطنت دچار بحران شکست گفتمانی و شکست سیاسی و برنامه ایست و به عهمین دلیل ساده غیر قابل احیایست. درک سلطنت و چپ لنینیست ایران یکی است: هر دو شکست سگانه گفتمانی-برنامه‌ای و سیاسی خورده‌اند و قابل احیا نیستند.
با ارادت پورمندی


■ جناب پیروز گرامی، درود بر شما.
هم ازاینکه پیشتر نوشته‌های پیشین مرا با نگرش خودتان همسو نمی‌دیدید خرسندم و هم از اینکه امروز میان نوشتار من با دیدگاه خودتان احساس نزدیکی بیشتری می‌کنید. زیرا این نشان توجه شما به آن نوشته‌ها بوده و من به آن افتخار می‌کنم، و راه را برای هم اندیشی و همسویی بیشتر در آینده بازتر می‌کند.
۱) شما به درستی نوشته‌اید: «نکته ای را باید توجه داشت که سر در گمی نسبی کنونی حتی در حیطه ارزش گذاری‌ها خاص جنبش آزادی خواهی ایران نیست، روشنفکران روس و اکراینی، برزیلی، شیلی، بیشتر کشورهای اروپایی اغلب دچار تشنج فکری و آراء در تبیین خاستگاه های عملی هستند». من در حد آگاهی خودم با این برداشت شما همسو هستم و آن را درست می‌دانم. گامی هم به پیش می‌گذارم و می‌گویم در کنار نگاه ارتجاعی روحیانی مانند شیخ فضل الله و خط او و جدا از آنها، سنت و جنبش روشنفکری ایران مدرن تا جایی‌که من می‌دانم، ریشه‌ای دست کم ۲۵۰ ساله دارد. پیشینه‌ی این جنبش به دوره‌ی عباس‌میرزا و سپس ناصرالدینشاه (۱۸۴۸) بر می‌گردد و روند پس از آن نیز تا همین امروز بر همه‌ی ما روشن است. روشنفکران ایرانی بی‌خبر از تاریخ اروپا و کشورهای منطقه، و ناآرامی‌ها یا «انقلاب‌های ۱۸۴۸» اروپا نبوده‌اند و با ولتر روسو، دموکرات‌های روس و مانند آنها ناآشنا نبوده‌اند. نگاهی به کتاب «تاریخ منتظم ناصری» و «روزنامه‌ی خاطرات» اعتمادالسلطنه، کتاب‌های میرزا آقاخان کرمانی و دیگرانی که شما بهتر از من می‌دانید، گواه بر این سخن است. اگر به ایرانگرایی و ناسونالیسم و شوونیسم متهم نشوم، می‌گویم که سنت روشنفکری سکولار و کنش انبوه روشنفکران سیاسی اندیش ایران، شاید چند سروگردن از کل منطقه بالاتر باشد. این مرده‌ریگ باارزش را که در بدنه‌ی دیوانسالاران ایرانی از مشروطه تا کنون و به‌ویژه در کادرها و هواداران جنبش چپ مارکسیستی و جبهه‌ی ملی ایران دیده می‌شوند باید ارج نهاد و در کنشگری اپوزیسیون جمهوری اسلامی از آن بهره گرفت. نقش و جایگاه زنان در این زنجیره‌ی روشنفکری مبارز نیز در همه‌ی این بیش از ۲۰۰ سال بسیار پررنگ بوده است. دلیل برخی تلخ زبانی‌های این نگارنده درباره چپ نیز نه دشمنی با چپ مارکسیستی که همتبار من است، بلکه در کم توجهی آنها به این اندوخته‌ی ارزشمند در ۵۰ سال گذشته و ناسزاگویی به هر دیوانسالار یا کارگزار دولت بوده است. امیدورام هم‌اندیشی، همدلی و همبستگی میان همه‌ی آزادیخواهان ایراندوست، به شکوفایی این داشته‌ها بیانجامد.
۲) شما نوشته‌اید: «شرایط کلی جهان فضای قبل از جنگ را دارد، این به معنی وقوع حتمی جنگ نیست و امیدواریم نباشد، اما حیات ما را تحت تاثیر قرار می‌دهد. همین شرایط فضای رشد را برای نیروهای واپسگرا در سراسر دنیا فراهم کرده و چند سال پیش رو ظاهرا بدتر حواهد بود، هشداری برای کنشگران سیاسی که رمز همگرایی را با جدیت جستجو کنند». من هم برداشت شما را درست می‌دانم و امیدوارم جنگی درنگیرد. اما اگر چنین شود، شاید همه چیز به سود رژیم نباشد. به گواهی تاریخ، این شرایط بد گاه شاید خیر اپوزیسیون را نیز دربر داشته باشد. این بستگی دارد به همان هم‌اندیشی، همدلی و همبستگی اپوزیسیون. اگر چنین شود آنگاه اپوزیسیون شاید بتواند با تحلیل آگاهانه‌ی شرایط و گزینش چند گزینه‌ی استراتژیک احتمالی، از شرایط به سود خود بهره گیرد. در میان روشنفکران و نخبگان درون مرز و برون مرز از جمله نیروهایی در درون حاکمیت، چنین روشن اندیشی و توانی وجود دارد که امیدوارم بادرک منافع ملی که همه‌ی نیروهای سیاسی بی‌توجه به گرایش آنها، و گروه‌های قومی و دینی ازجمله و به ویژه بهائیان را دربر می‌گیرد، طلسم فرقه‌گرایی یا سکتاریسم نیروها اپوزیسیون شکسته شود.
۳) نوشته‌اید: «من در هر سه گرایش کلی جنبش دو جناح منطقی و افراطی می‌بینم. جالب است که جناح‌های منطقی نزدیکی بیشتری به‌هم دارند تا به تندروها در جرگه خودشان. شاید این رمز گشایشی باشد در تبیین گفتمانی جدید. گفتمانی که هم سکولاریزم و دموکراسی را مدنظر قرار دهد و هم شمول آراء مردمی را. “فرا سوسیال دمکراسی” پورمندی می‌تواند چنین مضمونی داشته باشد، اما همانگونه که خراسانی اشاره کرد چیزی از آن نمی‌دانیم، پدیده ایست که قرار است تبیین شود، پس حتی نامگذاری آن ممکن است دقیق نباشد و موجب سوء تفاهم شود». پس تلاش می‌کنیم فعلاً روی آن نامی نگذاریم. اما سوسیال دموکراسی هنوز نامی بی‌اعتبار نشده است و برای ایرانیان نیز ناآشنا نیست. در یک هم اندیش دوستانه می‌توان چیزی به پس یا پیش آن افزود و نامی را برگزید. شاید تا کنون دریافته باشید که در پندار من، «ملی» و «ملی‌گرایی» هم احترامی دار و هم می‌تواند با دور شدن از برخی تعصبات، به همگرایی همه‌ی ایرانیان در گذار از جمهوری اسلامی یاری رساند. این واژه در آمیزه‌ی نام «جبهه‌ی ملی ایران» هم برای ایرانیان شناخته شده است. اما آمیزش آن با سوسیالیسم یعنی ناسیونال سوسیالیسم، شاید بتواند گونه‌ای کژاندیشی را با خود به همراه آورد. پس بلید شکیبا بود و به آن اندیشید.
بهرام خراسانی پنجم دیماه ۱۴۰۲


■ جناب پورمندی گرامی با درود و سپاس از خواندن نوشتار من و پاسخگویی دوستانه به آن
۱- به درستی لغزش مرا در به کارگیری واژهی‌ «سفره انقلاب» که این واژه می‌تواند گمراه کننده باشند. یادآور شده‌اید. منظور من از آن واژگان اینست که هیچ منتقد یا برانداز جمهوری اسلامی را چنانچه به دلیل‌های سیاسی یا اجتماعی و یا رویارویی آشکار با مردم بدنام و بدسابقه نباشد و نخواهد جمهوری اسلامی را به شکل‌ها و نام‌های دیگر بازسازی کند، نباید از جبهه‌ی نیروهای انقلاب ملی کنار گذاشت، یا به دلیل‌های جزیی او را به چالش کشید. این نیروها از میرحسین موسوی که فاصله‌ی خود را با حکومت جمهوری اسلامی مشخص کرده تا رضا پهلوی که هیچگاه در صف اسلام سیاسی نبوده است، در بر می‌گیرد. این گروه بسیار پرشمارند و آنها را در لایه‌های گوناگون دستگاه حکومتی هم می‌توان دید. از یادآوری شما درباره‌ی این لغزش در گزینش واژه بسیار سپاسگزارم.
۲- بند دوم یادداشت شما نیز درست است. آن برداشت از کسانی مانند عسگر اولادی و مرده سیاسی بودن آن طیف برداشتی همگانی و همه‌ی سیاست نبود. گرچه من هنوز سند آن سخن منسوب به زنده یاد کسروی را پیدا نکرده‌ام، اما درونمایه‌ی آن بسیار درست است، و گویی جامعه به دلیل‌های گوناگون که جهل توده‌ها یکی از آنها بود، باید دست‌کم یک بار حکومت را دودستی تقدیم اسلام سیاسی بکند. در آغاز انقلاب البته کسانی «صدای پای فاشیسم» را شنیده بود و «عباسیان می‌آیند» را اعلام می‌کردند، اما بسیاری از نسل ما آن را نفهمیدند. در این میان، صدای بلند بوق مقدس و واجب شمردن مبارزه با امپریالیسم و سگهای زنجیری اش که روس‌ها و مائوئیست‌ها در آن می‌دمیدند و جهانگیر هم شده بود، بخش بزرگی از نسل ما را همچون بادی پرفشار به پشت بادبان بدترین و دروغین ترین ضد امپریالیست و استعمار ستیز!! دوران مدرن راهنمایی کرد. اگر این برداشت درست باشد، آنگاه شاید روا باشد که ما هم خود را در آشوب کنونی منطقه کمی گناهکار بدانیم.
۳- نوشته‌اید: «دو مفهوم سوسیالیسم لیبرال و ناسیونالیسم لیبرال» را از مایکل والزر ... وام گرفته ام. در مقابل سوسیالیسم و ناسیونالیسم اقتدار گرا، به گمانم این دو ترم می توانند مرزبندی های روشنی ارائه دهند. مطلب والزر به ترجمه خانم دقیقیان را می توانید در اینجا ببینید. من با نوشته‌ها و ترجمه‌های ارزشمند بانو دقیقیان کمی آشنا هستم، اما این نوشته را اکنون به راهنمایی شما خواندم و از این بابت سپاسگزارم. همانگونه که بهتر از من می‌دانید، گفتمان «لیبرالیسم» بیش از ۲۰۰ سال و از زمان آدام اسمیت آغاز شده و هنوزهم پرداختن به آن برای ما ایرانیان بایسته است و باید درباره‌ی آن گفتگو کنیم. اما همانگونه که در همین ترجمه‌ی بانو دقیقیان می‌بینیم، در همه‌ی این سالها هیچ تعریف و برداشت یگانه‌ای از این مفهوم وجود نداشته است. در این مدت، از آزادیخواهان نجیبی مانند جان استوارت میل تا برخی از راست‌ترین و فاشیست‌ترین تئوریسین‌ها خود را هوادار لیبرالیسم دانسته‌اند و همانگونه که از زبان والزر درهمین ترجمه بانو دقیقیان آمده است، «پوپولیسم ناسیونالیستی راستگرا» هم از آن بهره گرفته‌است. لیبرالیسم یکی از جنگ افزارهای جنگ سرد هم بوده است که کسانی مانند پوپر، هایک، میزس....هم آن را به ظاهر علیه فاشیسم و بیشتر علیه کمونیسم و شوروی به کار برده اند. در دو سه دهه‌ی گذشته، گرایش لیبرالی و نولیبرالی در ادبیات اقتصادی ایران جای برجسته‌ای برای خود باز کرده و گسترش یافته است، اما نه تنها گرهی از کار فرووبسته‌ی اقتصاد ایران باز نکرده که بر آن افزوده است. یکی از پیامبران الوالعزم لیبرالیسم اتریشی یعنی لودویگ فون میزس در سال ۱۹۶۲ در کتاب «لیبرالیسم» که مهدی تدینی آن را به فارسی برگردانده است، کتاب خود را برای امروز مهم نمی‎داند (ص ۲۵) اما دربرابر آن، برخی اقتصاددانان لیبرال یا نولیبرال ایرانی، ناکارآمدی اقتصاد ایران را به این دلیل دانسته‌اند که دیدگاه آنها را به کار نبسته‌اند. گرچه من این برداشت را درست نمی‌دانم، اما گفتگو درباره‌ی «لیبرالیسم سیاسی» و امکان به کارگیری آن در مدل‌های حکومتی آینده را نه تنها سودمند که بایسته می‌دانم. به ویژه در آمیزهی سوسیال دموکراسی.
۴- از زبان من نوشته‌اید :«.... فزون بر آن، اکنون همه می‌دانیم که در درون کشور به ویژه در زندان‌ها، کسان بسیاری هستند که می‌توانند در شرایط همدلی همه‌ی نیروها، نه تنها دستگاه رهبری انقلاب را پدید آورند...» و آنگاه یادآوری کرده اید که: «.... اشاره شما به صحبت های آقای رحمانی دقیق و منصفانه نیست. از این که بگذریم. و شما یکی از مخالفان اصلی گفتمان دموکراتیک را که حامیان احیای گفتمان سلطنت باشند، از قلم انداخته و «ملی-مذهبی‌های بنیادگرا» را جایگزین آنهاکرده اید.....». من هیچگاه خواهان بازگشت سلطنت نبوده‌ام و گمان نمی‌کنم مجلس مؤسسان هم آن را بپذیرد. اما حضور رقابت‌آمیز کسانی که خود را مشروطه‌خواه می‌نامند و نیز شخص رضاپهلوی و تلاش مشترک در راه گذار از جمهوری اسلامی و جنبش انقلاب ملی را بایسته و سودمند می‌دانم. حکومتی که هنوز نمی‌دانیم جامعه به آن دست خواهیم یافت یانه. رقابت و درگیری میان سلطنت طلبان و مشروطه خواهان و «رضا پهلوی جمهوریخواه» هم چیزی است که من از آن هیچ نمی‌دانم. متأسفانه من در میان ملی مذهبی‌های هنوز هوادار شریعتی نطفه‌های بنیادگرایی اسلامی را می‌بینم و از دوباره آمدن «عباسیان» و تکرار زنهار کسروی می‌ترسم. فراموش نکنیم که جسم بسیاری از داعشیان و طالبان نه از بغداد یا خراسان سده‌ی سوم هجری، که از دل بهترین دانشگاه‌های غرب بیرون آمده‌ است. همانگونه که بخش بزرگی از پشتیبانان نخستین خمینی و کارگزاران مکلای کنونی جمهوری اسلامی که هنوز قدرت بسیاری دارند، از دانشگاه آریامهر و دانشگاه تهران بیرون آمده‌اند. امیدوارم ارزیابی من درباره‌ی بخش کوچکی از ملی مذهبی‌ها نادرست باشد.
پیروز باشیم. بهرام خراسانی ششم دیماه ۱۴۰۲



■ زمانه پندی آزاد وار داد مرا
زمانه را چو نکو بنگری همه پند ست
نوشته‌ی آقای پورمندی «زن-زندگی-آزادی: فراسوسیال-دموکراسی» را نگارنده نیز خوانده بود و بفکرم واداشت. برایم جالب بود که چگونه می‌توان از دستاوردهای مردم جهان برای اعتلای جنبش «زن، زندگی، آزادی» بهره گرفت.
به باور من همان طور که جنبش مشروطه ایرانی از جهان الهام گرفت، هر چند که در عمل و شرائط ایران با موانع بزرگی رویرو شد، تا زمانیکه به کمک آسیب شناسی، علل شکست جنبش مشروطه را بدون تعصب و تجّرد نشناسیم و شرائط خودویژه‌ی ژئوپولیتکی ایران با ذخائر کم‌نظیر طبیعی آن را در نظر نگیریم نقش قدرتهای جهانی را دست‌کم خواهیم گرفت. جنگ جهانی اول نه تنها اروپا و خاورمیانه بلکه جهان را دگرگون کرد. انقلاب بلشویکی ۱۹۱۷ نه فقط در ایران بلکه در سراسر اروپا و جهان امواج خود را اشاعه داد. در چنان شرائطی توازن نیروها در جامعه‌ی پسا استبداد صغیر محمدعلی شاهی و احمد شاه قاجار به سود کودتای انگلیسی ۱۲۹۹ بود.
بار دیگر جنگ جهانی دیگری جامعه‌ی ایرانی را از نفس انداخت و همه را غافلگیر کرد. اشغال نظامی متفقین و تبعید رضاشاه... روز از نو روزی از نو... گفتمان مشروطه رونق گرفت... به محض این که مشروطه‌ی نوپای ایرانی وارد قلمروی ذخائر طبیعی و اداره‌ی صنعت نفت گردید که در اختیار شرکت نفت ایران و انگلیس بود. باردیگر در چشمان پیر استعمار حکومت فخیمه انگلیس خون جمع شد بعداز یک دوره شکایت‌های مرسوم بین‌المللی به شورای امنیت سازمان ملل و دیوان داوری لاهه و بی‌نتیجه ماندن آنها به کودتای نظامی متوسل شد که آمریکا را نیز با خود همراه کرد و در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ فاتحه جنبش مشروطه عملا خوانده شد.
این دخالت‌ها نه فقط در ایران بلکه در تمام جهان ادامه داشت و خواهد داشت. وقتی از توازن نیروها صحبت می‌کنیم در پیچ‌های تاریخی کم و کیف نیروهای حاکم و بازیگران اصلی نقل و انتقالات سیاسی و مخالفان آنها خصلت‌نمائی می‌کند. در سال ۱۳۳۹ مقارن با انتخابات ریاست جمهوری ۱۹۶۰ آمریکا دیدیم. در سال ۱۳۵۵ مقارن با انتخابات ۱۹۷۶ ریاست جمهوری آمریکا نیز مشاهده شد. در سال ۱۳۵۷ که جیمی کارتر در حالیکه در کنفرانس گوآدالوپ شرکت کرده بود. نماینده نظامی خود ژنرال هایزر را ۱۳ دیماه ۵۷ به تهران فرستاد تا برنامه‌های «اطاق تصمیم» غرب را در تهران برای انتقال قدرت از شاه به خمینی هماهنگ و اجرا کند و همه چیز طبق نقشه پیش رفت. بازهم «توازن قوا» را با دخالت گستاخانه غرب تجربه کردیم.
ممکن ست گفته شود که این‌ها از عوارض دوران جنگ سرد بود. نگارنده بیش از این مصدع وقت خوانندگان نمی‌شود. خیلی مختصر بگویم که بعداز فروپاشی بلوک شرق نیز در بر همین پاشنه چرخید که غرب توانست یک تنه همه جیز را به میل خود اجرا کند. در چنین دنیائی حکومت نکبت اسلامی هم می‌تواند در سراسر منطقه جولان دهد و هزاران نفر را در ایران ازبین ببرد.
جنبش «زن، زندگی، آزادی» در چنین دنیائی شکوفا شد. دنیائی که در جنگ تجاوزکارانه روسیه در اوکرائین و اسرائیل در غزه گیر کرده ست. چیزی که در این ۴۵ سال بهت انگیز شده ست بی تفاوتی قدرتهای جهان نسبت به وضعیت ایران ست چرا؟ ایرانی که از ۱۲۹۹ تا ۱۳۵۷ جولانگاه غربی‌ها و هر بار که مردم برای استقلال، آزادی و کرامت انسانی برخاستند با نیرنگی مسیر مطالبات عوض شد.
شاید آقای پورمندی در فکر نیرو رسانی به جنبش «زن، زندگی، آزادی » به آرمانگرائی روی آورده ست. من در این رویکرد اشکالی نمی‌بینم. به تلاشی که در تمام ۲۵ سال سال حکومت پادشاهی برای شکست بن‌بست سیاسی و اختناق محمد رضاشاهی صورت گرفت ارج می نهم. از اشکالات و انحرافات عبرت بگیریم. فقط نگرانم که باردیگر تلاش جان‌های آزاد که در این سالها برای ایرانی بهتر صورت گرفت با تشبث‌های حکومت نکبت و قدرت‌های جهانی باردیگر توازن قوا را به سود ارتجاع حاکم و یا ارتجاع دیگری تغییر دهد. هشیار باشیم. گذشته چراغ راه آینده ست.
پرویز مزبان


■ با درود به دوستان، باید به این امر توجه داشت که از لیبرال می‌شود به آزادی در حوزه اقتصادی با نفی توسعه فرهنگی و سیاسی رسید با “سوسیالیسمی” اقتدارگرا که آن آزادی را می‌تواند در کنترل خود داشته باشد. زمینه ایجاد یک دولت مقتدر با فرم‌های مختلف جهت غلبه بر مشکلات همیشه دغدغه خیلی از روشنفکران و آرزوی مردم در دوران های بحرانی بوده و همیشه هم لایه های در قدرت حاکم به این نیاز توجه داشته و سر بزنگاه می‌توانند جریان را به سود خود و طبقه خویش هدایت کرده و از حمایت بخشی از جامعه و نخبگانش برخورار شوند.
با توجه به زمانهای کوتاهی که جامعه ایران دمکرسی را تجربه کرده اشکالی از اقتدار گرایی در حیات فکری عده ای حضوری پر رنگ دارد. تکیه اصلی اگر بر دمکراسی نباشد میتواند به کجراهه دیگری منتهی شود. درخشش دمکراسی در شعار “زن زندگی آزادی” بیش از هر چیز دیگر است.
در باره “این گروه بسیار پرشمارند و آنها را در لایه‌های گوناگون دستگاه حکومتی هم می‌توان دید.” هم باید گفت که گروه یا گروه هایی در “لایه‌های گوناگون دستگاه حکومتی” میتوانند از خیر جمهوری اسلامی بگذرند اگر منافع شان توسط یک دم و دستگاه مقتدر دیگری هر چند سکولار حفظ شود. حضور آفتاب پرست ها در حاکمیت ایران در طول تاریخ شاهد این مدعاست.
با احترام سالاری


■ دوست گرامی، اقای خراسانی امروز مقاله جالب و بحث انگیز شما را خواندم، نکات بسیاری هست، اما من فقط به یک، نکته اشاره می‌کنم: چپ ۵۷، بهتر بگویم اکثریت آن اشتباه بزرگی در استحکام رهبری مثل خمینی انجام داد، اکنون هم با مطرح کردن من هیج نیستم، بقیه هم هیچ نیستند، ضربه بعدی را می‌زند.
با مهر، پرویز هدایی




iran-emrooz.net | Sun, 17.12.2023, 14:44
زن-زندگی-آزادی: فراسوسیال-دموکراسی!

احمد پورمندی

در سالگرد جنبش زن-زندگی-آزادی، این ایده را به اشتراک گذاشتم که زن-زندگی-آزادی به مثابه نتیجه هم‌جوشی سه مفهوم زن، زندگی و آزادی، نظیر سوسیال-دموکراسی، لیبرال- دموکراسی و… یک «ابرمفهوم» است که می‌تواند یک جنبش فراگیر و فراسرزمینی را پوشش دهد. در این یادداشت کوشش می‌کنم نشان بدهم که «زن-زندگی-آزدی» نخستین گام در گذار از «سوسیال-دموکراسی» به «فرا سوسیال-دموکراسی» است که در ایران پای به حیات گذاشته است.

در یادداشت مذكور یادآور شده بودم که سوسیال-دموکراسی در شکل تکامل یافته و پالایش یافته از پیرایه‌های «کمونیستی»، محصول درهم‌جوشی سه مفهوم آزادی، برابری و همبستگی است که در جریان تکامل خود، نه تنها مفاهیمی نظیر صلح و عدالت اقلیمی را در دستگاه مفهومی خود برجسته کرد، بلکه بویژه در دهه‌های اخیر در سوسیال-دموکراسی اسکاندیناوی، ضرورت تاکید بر «کیفیت زندگی» و «فمینیسم» را به مثابه مفاهیمی همسنگ سه‌گانه بنیانگزار، به مشغله فکری متفکران خود افزوده است.

بدون آنکه بتوان مدعی ردیابی تبادل سامانمند اندیشه شد، می‌توان موافق بود که خاک ایران که بویژه در چهل و چند سال اخیر، بوسیله گزار‌های زن‌ستز، زندگی‌ستیز و آزادی‌ستیز شخم زده شد، مستعد تولد و پرورش جنبشی بود که زن‌سالار، ستایشگر زندگی و نویدبخش آزادی باشد.

برکشیده شدن «زن» به صدر و در مركز قرار گرفتن «زندگی» در کنار جایگاه ثابت «آزادی»، به ابر مفهوم «زن-زندگی-آزادی» این ظرفیت را می‌بخشد که بتواند آغازگر دوران «فراسوسیال-دموکراسی» باشد که در آن:

۱- ریشه‌کن کردن همه صور ستم بر زنان یعنی نیمی از جمعیت جهان و دستیابی به برابری جنسی و جنسیتی در صدر وظایف بشریت مترقی قرار می‌گیرد.

۲- ذیل مفهوم «زندگی»، مجموعه‌ای از مفاهیم کلان، نظیر پاسداری از زمین، خدشه‌ناپذیری كرامت انسان، صلح، ریشه‌کن کردن خشونت از مناسبات انسان‌ها، برابری انسان‌ها در برابر قانون و در بهره‌مندی از فرصت‌ها، مستقل از تبار، زبان و دین، حاکمیت قانون، رهایی از فقر و بی‌سوادی،، حق حاکمیت بر سرنوشت خویش، حق شادزیستن و…. قابل تعریف و طبقه‌بندی نظام‌مند هستند.

۳- آزادی به مفهوم بهره‌مندی از آزادی‌های فردی و حقوق شهروندی، همچنان نقش پیشین خود را حفظ کرده، به مثابه چسپی با «زن» و «زندگی» در هم می‌جوشد تا یک بنای گفتمانی سر بر آورد که متکی به دیروز سوسیال-دموکراسی و بیانگر فردای آن است: یک سوسیال دموکراسی زن‌سالار و زندگی‌محور، غیر طبقاتی و فراگیر همه اقشار کم برخوردار و نابرخوردار و همه آزاداندیشان!

چنین تبینی از «زن-زندگی-آزادی» که بر بستر تاریخ تحول اندیشه سیاسی صورت می‌گیرد، زمینه‌ساز تحولات بزرگی در همه ساختار‌های اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی است. گشودن همه این عرصه‌ها به روی زنان، به گونه‌ای که در یک بازه زمانی مشخص، برابری واقعی و همه‌جانبه زن و مرد متحقق شود، مستلزم یک انقلاب فرهنگی و زدودن همه پیرایه‌های مردسالارانه از فرهنگ مسلط بر جامعه است. این پیکار منطقا از درون نیرو‌های مخالف نظم موجود سر بر می‌آورد و همه ساختار‌ها و گفتمان‌های نیرو‌های آلترناتیو را به بازسازی رادیکال خود وادار می‌کند.

اصولی نظیر خدشه‌ناپذیری كرامت انسان، حق تعیین سرنوشت، برابری و آزدی، ساختار حکمرانی مطلوب «زن-زندگی-آزادی» را ترسیم و اصولی نظیر پاسداری از زمین و محو خشونت از مناسبات انسان‌ها، طول و عرض زمین سیاستورزی را تعیین می‌کنند.

بر کشیدن عدالت اقلیمی و پاسداری از زمین به مرگز شعار «زندگی» شاید بیش از برکشیدن زن به صدر مدل گفتمانی، اهمیت داشته باشد. وقتی زمین در معرض خطر جدی نابودی قرار بگیرد، هر نوع تلاش برای آزادی و برابری، به امری بی‌معنی بدل خواهد شد. «فراسوسیال دموکراسی» قبل از هرچیز زندگی را برای همه نسل‌های حال و آینده بشر، همه جانوران و گیاهان می‌خواهد و هر چه خطراتی که محیط زیست را تهدید می‌کنند، بزرگتر شوند، پیمان و پیکار مشترک و جهانی برای غلبه بر عوامل ویرانگر هستی در این کره خاکی مهم تر و حیاتی‌تر خواهند شد. همبستگی فمنیستی و همبستگی برای نجات زمین دو بال اصلی، «زن-زندگی-آزادی» یا «فراسوسیال-دموکراسی» هستند که به آن خصلت جهانی می‌دهند و ظرفیت‌های شگرفی را برای ساختن جهانی بهتر، مطمئن‌تر و عادلانه‌تر آزاد می‌کنند.

زن-زندگی-آزادی و ایران!

شاید منطقی می‌بود که این جنبش قرن بیست و یکمی، در اروپا، موطن اولیه و اصلی سوسیال-دموکراسی به دنیا می‌آمد و به گونه بایسته خود، تیمار می‌شد. اما گویا تقدیر ما چنین بود که بر متن فشار جفت نیروی «جهانی شدن» از یک سو و «پرتاب شدن به اعماق تاریخ» از سوی دیگر، این زایمان مبارک در خاک بلازده ایران صورت گیرد و ایران برای آن مادری کند.

شاید نیروی فکری ایران برای تیمار این فرزند تنومند و برکشیدن آن به سطح «فرا سوسیال -دموکراسی» کفایت نکند. اما اینک که این نوزاد، از آب و آتش یک سالگی عبور کرد و روشنفکرترین مردمان جهان، تا حد هم‌ذات پنداری به آن نزدیک شده‌اند، می‌توان مطمئن بود که ایران در فراهم ساختن شرایط رشد آن تنها نیست و می‌تواند روی حمایت همه‌جانبه جهان پیشرفته و روشفکرانه حساب کند. «زن-زندگی-آزادی» به مثابه یک جنبش رهایی‌بخش در ایران متولد شد، اما فقط ایرانی نیست و قبل از ایرانی بودن، جهانی و فرزند جهان است.

زن-زندگی-آزادی و سیاست‌ورزی

گذر از سوسیال- دموکراسی و لیبرال دموکراسی به «زن-زندگی-آزادی» و ریل گذاری سیاست بر این پایه، کاریست کارستان که همه توان فکری جامعه سیاسی ایران و یاری موثر اندیشمندان جهان را طلب می‌کند.

چهل و سه سال سرکوب مستمر ابتدایی‌ترین حقوق زنان، این نیمه بهتر جامعه ما را مستعد قیام علیه مرد سالاری دینی کرد و جنبش زن-زندگی-آزادی نشان داد که پیشروترین زنان ایران آماده‌اند تا برای بر هم زدن این معادله منحوس، از جان مایه بگذارند و این یعنی قبل از آنکه به سیاست بپردازیم، باید همه ساختارهای اجتماعی، خانوادگی، فرهنگی، آموزشی و حزبی را از ریشه دگرگون کنیم، به گونه‌ای که در همه شئونات زندگی، بی‌حصر و استثنا، زنان ویالن نخست را بنوازند و این یعنی مردان جامعه ما باید در تمام وجود خود خانه تکانی و از همه مزایای مردسالاری، آگاهانه صرف‌نظر کنند و قوانین ظالمانه ارث، طلاق، حضانت فرزند و ده‌ها قانون مردسالارانه دیگر را مستقل از حکومت، به زباله دان بریزند.

این امر نیازمند نهادسازی و راه‌اندازی یک کارزار مدنی بزرگ است. هیچ زنی نباید آنقدر جاهل بماند که داوطلبانه به مردسالاری تن بدهد و این بدون مشارکت فعال همه جامعه، به‌ویژه مردان و توانمندسازی اقتصادی و فرهنگی زنان میسر نیست. اگر زن به حقوق خود آشنا شود و برای کسب آن گام بردارد، خانه بر سر ملا و سردار خراب خواهد شد و این همه یعنی آگاه، متحد و متشکل کردن خود زنان و مردان با زنان، برای فتح خانواده، حزب، دانشگاه، مسجد و... نخستین محور سیاست‌ورزی نوین خواهد بود.

زن-زندگی، به تنهایی معنی سیاسی خاصی ندارد، اما تجزیه آن و الاهم و فی‌الاهم کردن اجزای آن، به سیاست این امکان را می‌دهد که راه خود را پیدا کند. آب، هوا و خاک مهم‌ترین ملزومات زندگی هستند و حکومت جاهل و مردم‌ستیز ما به نابودی این هر سه کمر بسته است. انسان بی‌کرامت، انسان نیست و حکومت نه فقط رحمی به حال هوا، آب و خاک این کشور نمی‌‌کند، بلکه به هر بهانه‌ای، به کرامت انسانی ایرانیان دست‌درازی کرده، با اعمال تبعیض سیستماتیک و چند لایه، تحمیل فقر و استبداد و سرکوب حق تعیین سرنوشت، مردم را خوار و سرشکسته می‌کند.

به نظر می‌رسد که پاسداری از خاک، آب و هوای کشور به مثابه ثروت مشترك همه مردم این نسل و نسل‌های آینده و پیکار برای کوتاه کردن دست متعرض حکومت و نیرو‌های برخوردار، از كرامت انسانی شهروندان، دو عنصر اصلی زندگی هستند که هم بیشترین اهمیت را دارند و هم مورد بیشترین تعرض از سوی حکومت قرار دارند.

به این ترتیب شاید بتوان به این جمع‌بندی رسید که برابری زنان با مردان، نجات محیط زیست، نجات کرامت انسانی ایرانیان و آزادی چراغ‌های راهنمای روشنی هستند که «زن-زندگی-آزادی» یا «فراسوسیال-دموکراسی» می‌تواند در مسیر سیاست در ایران برافروزد.

«دولت-ملت» و «زن-زندگی-آزادی»

بعید است که بتوان از زن-زندگی-آزادی، «جهانی اندیشیدن و محلی عمل‌کردن» را مستقیما نتیجه‌گیری کرد. لزومی هم ندارد که از یک ابرمفهوم گفتمانی انتظار داشت که نقش چراغ جادو را ایفا کند. فراسوسیال -دموکراسی بر آموزه‌ها و سنن جنبش جهانی سوسیال-دموکراتیک متکی است و تداوم روند بر ساخت «دولت-ملت» در ایران در شرائط نوین جهانی را در مركز راهکار سیاسی خود دارد. این روند که از جنبش مشروطه آغاز شد، در بهمن ۵۷ زیر تهاجم نظریه «امام و امت» به شدت دچار تخریب و عقب نشینی شد.

سیاست در ایران در شرایطی باید «دولت- ملت» را از زیر آوار ولایت بیرون بکشد و به احیا و تداوم آن همت گمارد که دوران طلایی آن در جهان به پایان رسیده و در پیشرفته‌ترین بخش‌های جهان، در شرائط پیشی گرفتن قهرمانان سرعت از فرمانروایان سرزمین‌ها، دولت-ملت‌ها در شرائط بحران موجودیت، به طور اجتناب‌ناپذیری نیازمند هم‌سازی با روند جهانی‌شدن و عبور به مکانیسم‌های اعمال اقتدار دموکراتیک و جهانی هستند.

همسو شدن با روند جهانی‌شدن از یک سو و گذار به عصر در حال سپری شدن «دولت-ملت» از سوی دیگر، نیازمند یک مجاهدت بزرگ در حوزه تئوری و عمل است. فقط در سایه حل این مساله است که گره سیاست در ایران گشوده خواهد شد. بخش بزرگی از ایرانیان پیش از آنکه به عنوان «شهروند ایران» به رسمیت شناخته شوند، «شهروند جهان» شده‌اند. صدای آنها در جنبش زن-زندگی-آزادی کاملا بلند و رسا بود. این بدان معنی است که جامعه منتظر نمی‌‌ماند تا سیاست بر پایه تئوری مراحل، بدون توجه به واقعیت‌های جهانی، هم خود را صرف تکمیل روند برساخت «دولت-ملت» کند.

ناسیونالیسم نالیبرال و صرفا «محلی عمل کردن» به پاسخ درست معضل گذار دوگانه به دموکراسی و «جهان جهانی شده» منجر نمی‌‌شود. جنبش زن-زندگی-آزادی بدون تردید، آغاز این عبور پیچیده بوده است و گفتمان زاده شده در این جنبش، از ظرفیت کافی برای انکشاف خود در جهت استقرار دموکراسی در کشور از یک سو، و پیوستن به روند‌های جهانی شدن از سوی دیگر برخوردار است.

آنچه در این یادداشت مطرح کردم، اندیشه‌هایی اولیه‌اند که شاید در گفتگو با اهل نظر ورز بخورند و شکل و شمایل مشخص و جا افتاده‌ای بیابند.



نظر خوانندگان:


■ با تشکر از جناب پورمندی برای مقاله خوبشان.
سئوالی که برای من مطرح شد اولا، تعریف دقیق وضعیت یا شرایط فرا-سوسیال-دموکراسی است.  ثانیا، فرا-سوسیال-دموکراسی موردنظر جناب پورمندی چه ویژگیها و امتیازهای خاصی نسبت به یک سیستم لیبرال-دموکراسی تعدیل شده، با توجه به دیدگاه‌های هابرماس بر مبنای فلسفه اخلاق کانتی برای خردورزی جمعی Public Reasoning و عدالت اجتماعی با تعریف رالز و نظرات اندیشمندان پس از او، دارد؟
خسرو


■ درود احمد جان
مقاله جالبی است اما تراشیدن عنوان فرا سوسیال - دموکراسی با بر شمردن پایه‌های برنامه سوسیال - دموکراسی این موضوع را نمی‌توان از هم جدا کرده و جایگاه نوینی به این ایده داد. زن زندگی آزادی دقیقا در چار چوب سوسیال دموکراسی قرار گرفته و می‌تواند رشد کند. البته اجرا و عینی کردن این ایده در شکل قانون نیاز به کسب قدرت سیاسی از طرف نیروهای سکولار و سوسیال دموکرات است.
فرشید


■ جناب پورمندی، آن جنبش سوسیال دموکراسی که در قرن نوزدهم در انترناسیونال اول شناخته شد . مبشر آزادی ، برابری، صلح و همبستگی جهانی برای رسیدن به جهانی بهتر از مناسبات سرمایه داری بود.در واقع سوسیالیسم [آنتی تز] سرمایه داری آن دوران در مقیاس جهانی بود.
منتهی مراتب با وقوع جنگ جهانی اول و انقلاب بلشویکی ۱۹۱۷ در روسیه تزاری جنبش سوسیال دموکراسی در جوامع سرمایه داری دچار انشقاق و پراکندگی شد.
با این وجود، جنبش سوسیال دموکراسی بنا بر مقتضیات زمان و تغییراتی که در دیدگاههای سوسیال دموکراتهای جهان ایجاد شده بود؛ حتی احزاب محافظه کار و راست در رقابت با اولین جامعه سوسیالیستی در کشور شورا ها وادار به پذیرش مصلحت و اتخاذ مواضع پروگماتیستی نمود.
باید توجه کرد که جنبش سوسیال دموکراسی در مقیاس جهانی، بعداز جنگ جهانی دوم این فرصت را یافت که برای رقابت با بدیل سوسیالیستی خود در بلوک شرق به اصلاحات بنیادی برای ساختن [دولت رفاه ] نائل آید.
ولی بعداز فروپاشی «سوسیالیسم واقعا موجود» و تسلط نئولیبرالیسم در جوامع سرمایه داری گوئی تاریخ مصرف «سوسیال دموکراسی» سپری شد. دیدیم که در این سه دهه چه آسان دستاوردهای سوسیال دموکراسی با هژمونی احزاب راست، محافظه کار، پوپولیست و راست افراطی با تصویب قوانین جدید در پارلمانهای جوامع سرمایه داری کنار گذاشته شد.
به باور نگارنده سوسیال دموکراسی هنوز به [آنتی تز]ی برای سرمایه‌داری نئولیبرالیستی دست نیافته ست و در مقابل سرمایه موضع انفعالی و دنباله روی دارد. هر روز بیش از پیش پشتبانان خود در بین کارگران و حقوق بگیران را از دست می‌دهد و از شعار های اساسی آزادی، برابری، صلح و همبستگی جهانی فاصله می‌گیرد.
هومن دبیری


■ @خسروی گرامی! در چند ماهی که این ایده مغزم را درگیر کرده بود، متوجه شدم که این می تواند موضوع یک کتاب و پژوهش گسترده باشد و در نتیجه آنچه به قلم آوردم، مطلقا کار کاملی نیست و همانطور که در انتهای مطلب نوشتم، اگر فقط سبب گفتگو بشود، مقاله به هدف اصلی خود رسیده است. فهم من این است که سوسیال-دموکراسی، محصول درهمجوشی سگانه بنیانگزار یعنی آزادی، برابری و همبستگی است و طبعا مثل هر دستگاه مفهومی دیگر ، در طول زمان می تواند دچار کمبود خصلت کابردی شود و در مقطعی هم به امری پیش پا افتاده و بی مصرف بدل شود. در جامعه سوئد، پیش از تحولات دو دهه اخیر، جامعه به جایی رسیده بود که هر سه مفهوم آزادی، برابری و همبستگی سوسیال-دموکراتیک، به سقف آنچه در چارچوب نظام دست یافتنی بود، بسیار نزدیک شده بودند و در نتیجه متفکران سوسیال-دموکراسی سوئد ناچار به باز تعریف دستگاه مفهومی پیشین و انجام اصلاحات در مدل سنتی خود بودند. وقتی برابری شهروندان در مقابل قانون و در بهرمندی از فرصت ها اساسا متحقق شده، ولی نابرابری زن و مرد و بی عدالتی اقلیمی هنوز وجود دارد و فراتر از آن روند شتابناک جهانی شدن، « دولت-ملت» به مثابه سنگ پایه اصلی لیبرال دموکراسی و سوسیال دموکراسی را در آستانه پایان قرار داده است، خب، مدل باید خود را با این واقعیت ها تطبیق بدهد. همینطور در کشور های عقب مانده، این دستگاه مفهومی قابل کپی برداری ساده از مدل اروپایی نبود و نوعی «بومی‌سازی محتاطانه» ضرورت داشت که در آن عناصر خاصی از برابری، آزادی و یا همبستگی باید برجسته تر می شدند و یا در پرانتز قرار میگرفتند. در این رابطه، البته در ایران هم تلاش هایی در حوزه نظر و عمل انجام گرفته اند که نتایج محدودی داشته‌اند. حرف اصلی من این است که با جنبش زن-زندگی-آزادی و خلق این سگانه همجوش، جامعه ما جهشی را در نظر و عمل آغاز کرده است که که می تواند سوسیال-دموکراتی باشد و در متن سوسیال-دموکراسی، آن «به روز رسانی» را هم متحقق کند، چه در جوامع پیشرفته و چه در جوامع عقب مانده.
در مورد رابطه دو نحله فکری و اجتماعی لیبرال و سوسیال دکوکراسی، واقعیت آن است که در جریان تعدیل ها، مخرج مشترک آنها بزرگ و بزرگتر شده است. در ذهن من، انعکاس واقعیت دو هیولای «جهانی شدن» و انقلابات بی‌انتهای «تراشه‌ها» هم بسیار هیجان انگیز و هم خیلی ترسناک است. سوسیال دموکراسی و لیبرال دموکراسی برای ذوب شدن یخ های قطبی و «دولت-ملت»ها، چه چاره ای اندیشیده اند؟ هابرماس پیر هشدار می دهد که اگر به سمت یک اقتدار جهانی دموکراتیک نرویم، جهان در سیاهچاله‌ای فرو خواهد غلطید که از جمله در نتیجه گرمایش زمین، پدید آمده است. در جایی به این واقعیت شگفت انگیز و ترسناک اشاره کردم که ارزش سهام اپل از تولید ناخالص بریتانیا پیشی گرفت و ارزش آپل و ماکروسافت باهم، بیش از تولید ناخالص بزرگترین اقتصاد اروپا-آلمان- شده است و حالا ایلن ماکس با شبکه ماهواره هایش گویا به تهدیدی برای امنیت همه جهان بدل شده است. انگار شبح مارکس بار دیگر بر فراز اروپا به پرواز در آمده است: پرولتاریای جهان! متحد شوید! وقتی همه این پژواک های هولناک در مغز می چرخند، ظرفیت های خیره کننده سگانه همجوش زن-زندگی-آزادی برای مدل سازی منعطف و رسیدن به پاسخ های بومی یا جهانی به شدت وسوسه بر انگیز می شوند. اینکه آنرا فرا لیبرال-دموکراسی تعدیل شده و یا فرا سوسیال-دموکراسی بنامیم، اهمیت چندانی ندارد، دومی اما، به روند های طی شده در جهان انطباق بیشتری دارد.
@ فرشید عزیز با بخش اول نظرت در پاسخ به خسروی گرامی تماس گرفته‌ام. در مورد اینکه این ایده ها در شکل قانون و در دولت دموکراتیک خیلی بهتر اجرایی می شوند، با تو موافقم، اما تصور نمی کنم که تا تغییر حکومت هیچ کاری نمی توان کرد. اتفاقا تغییر حکومت در گروی تغییر در رفتار فردی و اجتماعی تک-تک شهروندان است و راه سالم، پایدار و کم هزینه رسیدن به جمهوری سیاسی، ساختن «جمهوری اجتماعی و شهروندی» در همین شرایط سلطه استبداد سیاسی است. تم جالبی است که می توان به تفصیل به آن پرداخت.
پورمندی


■ آقای دبیری عزیز! ضمن قبول بخشی از انچه نوشته‌اید، با بخشی از مطلب مشکل دارم.
نخست - بعید است که عنصر رقابت با کشورهای موسوم به «سوسیالیستی» نقش قابل اعتنایی در برساخت دولت‌های رفاه بازی کرده باشد و تحولات سوسیال دموکراسی اساسا درونزا و متاثر از سیر تحول در کشورهای اروپایی بوده است. در همان زمان استالین برای سوسیال دموکراسی روشن بود که چه فرجام بدی در انتظار شوروی است و مدل شوروی چیزی برای عرضه به اروپای پیشرفته نداشت.
دوم- این که دستآورد های سوسیال دموکراسی با گردش به راست در اروپا، کنار گذاشته شد، فاقد دقت لازم است. ضرباتی به دولت های رفاه وارد شد و عقب‌نشینی‌هایی هم صورت گرفت، اما اساس دولت های رفاه همچنان پابرجاست و نباید در ارزیابی از میزان عقب‌نشینی‌ها غلو کنیم.
سوم- . نتیجه گیری نهایی شما را با اندکی تغییر می‌توانم اینگونه بازنویسی کنم که سوسیال دموکراسی در همراه شدن با روند جهانی شدن و خدا حافظی با اصل تقدس «دولت-ملت» به شدت جا ماند و نتوانست پرچمدار گذار به نظام اقتدار دموکراتیک جهانی باشد. به این نکته در پاسخ به خسرو گرامی از زبان هابرماس پرداخته‌ام.
با ارادت پورمندی


■ جناب پورمندی، تشکر از توجه شما.
از فرصت استفاده می‌کنم و این نکته را که در کامنت قبل فراموش کردم را می‌نویسم. هدف من از نگارش کامنت خود دائر به افول سوسیال دموکراسی از انترناسیونال اول و نوید سوسیالیسم در مقیاس جهانی تا امروز که احزاب سوسیال دموکرات صلح را کنار گذاشته و چهار نعل با دبیرکل ناتو (رهبر سابق حزب دموکرات و نخست وزیر نروژ) بر طبل جنگ می‌کوبند. اشاره به این مهم بود که جنبش «رن،زندگی،آزادی» را به کدام دوره از ادوار پر فراز و نشیب سوسیال دموکراسی می‌خواهید پیوند بزنید؟  به باور نگارنده «فراسوسیال دموکراسی» دارای بار منفی می‌باشد. چون در پائین‌ترین سطح از تمام تاریخ سوسیال دموکراسی قرار دارد. مگر مولفه‌های درخشان «سوسیال دموکراسی واقعا موجود» را برجسته نمايید.
با سپاس هومن دبیری


■ از آغاز جنش «انقلاب ملی ایران» یا به تعبیر ناروشن و هنوز مبهم «زن، زندگی» آزادِی»، جناب پورمندی ظاهراً با هدف نوگرایی، بارها واژگان تازه‌ای مانند نسل زد یا همین چیزهایی را که در این گفتار نامه آورده‌اند، به کار برده‌اند. این شکوفایی ذهنی و تلاش برای نوآوری البته چیز بسیار خوب و با ارزشی است، اما با چند شرط. یکی آنکه بار این واژگان نو به سرمنزلی برسد و از آن یک نظریه، واژه یا تعبیری سامانمند و با معنا جا بیرون بیاید. پس از آن واژه یا تعبیر و تعریفی دیگر.
دوم اینکه مخاطب هدف این واژگان روشن شده باشد و بدانیم با چه کسی گفتگو می‌کنیم، و با کدام هدف و چرا می‌خواهیم این کار را بکنیم. جنبش چریکی نشان داد که حرف‌های دهن پرکن و جوان‌پسند نه تنها به جایی نرسید، که زیان‌های بسیاری هم برجای گذاشت، و قهرمانان!! زنده‌ی آن شاید جز شماری اندک، برای انتقاد از قهرمانی شکست خورده خود لب از لب باز نکردند. مبارزه‌ای که زبلی آمد و با جمله‌هایی مانند «برد» و «بشد» و «بگد»، موتور بزرگ و کوچک و واژگان برگرفته از انقلاب اکتبر و آنارشیسم فریبنده‌ی چه گوارا و فیدل کاسترو را زیر پا له کرد. آنگاه ماشین روشن انقلاب را هم با بارش برد و من و شما را آواره کوه و بیابان کرد. آیا قرار است تاریخ تکرار شود؟
جناب پورمندی شما مبارز استخوان‌ داری هستید که باید به جوانانی که نیروی اصلی این جنبش یا انقلاب هستند هم «راه» و هم «چاه» را نشان دهید و هم به آنها یاد بدهید که از این شاخ به آن شاخ نپرند. شما اصطلاحاتی را به کار می‌برید که برای همرزمان پیشین خودتان هم ناروشن است. ۴۵ سال از انقلاب ۵۷ گذشته و نسل من و شما هنوز توان ساخت یا بازسازی یک گروه سیاسی مؤثر چند نفره را نیافته‌ایم. در نزدیک به دو سال گذشته هم با اینهمه کشته و زخمی دادن، ما به دلیل حسادت و رقابت‌های کودکانه و نفاق‌افکنانه‌ی خود، هنوز نتوانسته‌ایم یک اتحاد کوچک چند نفره به وجود بیاوریم، و هیچکس جز خودمان را هم داخل آدم نمی‌دانیم. ما هنوز به این نتیجه نرسیده‌ایم که این جنبش ملی است، قومی است، طبقاتی است، خلقی است یا هر چیز دیگر. من و شما هنوز نه هیچ تحلیل طبقاتی یا تاریخی از ایران داریم و نه ایران را می‌شناسیم. شاید باوری هم به آن نداریم. بسیاری از ما هنوز ملی‌گرایی را ریشخند می‌کنیم. برخی از نیروهای چپ، این روزها جشن یلدا را تقبیح می‌کنند چون در چنین روزهایی باید برای کودکان فلسطین خون گریه کنیم، اما صدها تجاوز جنسی کارگزاران جمهوری اسلامی به فرزندان خودمان را فراموش می‌کنیم. بسیاری از چپها شاید به دلیل سابقه خود، هنوز حاضر نیستند سازمان حماس را که عامل اصلی این بدبختی‌های مردم فلسطین است تروریست بنامند. شما حاضرید این کار را بکنید؟ آیا شما باور دارید که تا ایرانیان بند ناف خود را از تروریستهای فلسطینی نبرند ۸۰ میلیون ایرانی در فقر و فلاکت خواهند ماند؟
در چنین شرایطی شما از روش ناروشن فراسوسیال-دموکراسی «فراسر زمینی» سخن می‌گویید. نوآوری خوبست به شرط آنکه کهنه را خوب شناخته باشیم. با ستایش از نوآوری شما، آرزو می‌کنم که آرزوی شما برای نگارش کتابی در پاسخ به پرسش‌های امروزی «انقلاب ملی ایران» یا آنچنانکه شما می‌گویید «جنبش زن، زندگی، آزادی» برآورده شود. پیروز باشیم.
بهرام خراسانی، دوم دیماه ۱۴۰۲


■ آقای خراسانی عزیز
به نکته‌های تامل‌برانگیزی اشاره کردید که در آن میان، نوعی اتهام به نسل روشنفکران خودمان نیز هست: ... هنوز نتوانسته‌ایم یک اتحاد کوچک چند نفره به وجود بیاوریم، و هیچکس جز خودمان را هم داخل آدم نمی‌دانیم...
نظر من این است که هم روشنفکران ناتوان بوده‌اند و هم ملت، که چنین درخواستی از روشنفکر نداشته است. بی‌تعارف بنویسم: تقاضا برای کار فکری و روشنگری از جانب ملت ایران (که البته ما نیز جزو آن هستیم) بسیار کم است. یک ارتباط فعال، هم به «فرستنده» خوب نیاز دارد هم به «گیرنده» خوب. نمی‌توان ایراد را فقط در فرستنده دید، گیرنده هم ایراد دارد! آب کم جو تشنگی آور به دست!
مثال: مهمترین فضیلت برای مبارز ایرانی «جان بر کف بودن» و صادقانه در راه هدف شهید شدن، بوده است. تازگی توجهم به این نکته جلب شد که نه تنها در سنت چپ و مذهبی اینطور بوده، بلکه حتی در سرود زمان شاه هم «جان» آدمی در مقام اول بوده، نه «فکر» آدمی! در سرود «ای ایران» می‌خوانیم: ...در راه تو، کی ارزشی دارد این «جان» ما!!!
چطور می‌توانیم ما ملت به آن حدی از فرهنگ برسیم که «تقاضا برای فکر» بر «فضیلت شهادت» پیشی بگیرد؟ تازگی هم که اصطلاح «کف خیابون» تقدس پیدا کرده است! تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.
موفق باشید. رضا قنبری. آلمان



■ آقای خراسانی عزیز، با تشکر از توجه و تذکرات شما
پرسیده‌اید که مخاطبم را چه کسانی تصور می‌کنم. من سعی می‌کنم برای جامعه سیاسی ایران بنویسم. یعنی همه کسانیکه سیاست از جمله دغدغه های آنهاست، اخبار را دنبال می‌کنند، دوست دارند از چرایی‌ها سر در آورند و در هر حدی، نقش‌آفرینی کنند. در مورد نسل زد نوشته اید. این تقسیم بندی نسل ها را که من اختراع نکرده‌ام. جامعه‌شناسانی که روی مقوله نسل‌ها کار می‌کنند، این تقسیم‌بندی ها را انجام داده‌اند و از آن برای توضیح روابط استفاده می‌کنند. آنها از جمله با همین ابزار هم به سراغ جنبش زن-زندگی-آزادی رفته‌اند.
نقد اصلی شما در این کامنت - که در اغلب یادداشت های شما تکرار هم می‌شود - متوجه جنبش چپ، چپ‌ها و ناتوانی‌های مخالفان حکومت در سازماندهی اراده و عمل همسو است. نخست آنکه این بحران سیاست در ایران عمومی است و نه تنها چپ، بلکه راست و میانه هم تاج گلی به سر جامعه نزده‌اند. دوم اینکه جامعه ما در گذار به شکل‌گیری «دولت- ملت» نه فقط با فشار از ناحیه جهانی شدن روبروستُ بلکه از درون هم دچار انقطاع گشته است. دو مشروعیت نظام پادشاهی و نظام دینی فرو ریخته‌اند و هیچ مشروعیت نوینی نتوانسته نقش هژمونیک در جامعه سیاسی ایران کسب کند. مشروعیت چپ سنتی هم با سقوط بلوک شرق به پایان رسید.
هدف من در مطالبی که می‌نویسم، کمک به شکل گیری یک مشروعیت نوین است که مبتنی بر «سوسیال-ناسیونالیسم لیبرال» باشد و تصور می‌کنم که میان ابر مفهوم «زن-زندگی-آزادی» و ناسیونالیسم لیبرال و سوسیالیم لیبرال می‌توان پیوندهای محتوایی نیرومندی را دید و آنرا برجسته کرد. ما برای رسیدن به این نقطه، نه تنها باید از تلاش‌های بدفرجام چپ سنتی عبور کنیم، بلکه باید ورشکستگی دو گفتمان سلطنتی و اسلامی را هم با صدای بلند اعلام کنیم و چرخه معیوب از افعی به اژدها و برعکس را به عنوان راه حل عرضه نکنیم. در این سه گور مرده‌ای نیست. من و شما بهتر است، بجای گریستن بر آنها، به آینده فکر کنیم و کمک کنیم تا جامعه سیاسی ایران بر سر گفتمانی معاصر ملهم از «زن-زندگی-آزادی» به تفاهم برسد. فریاد «زن-زندگی-آزادی» اگر فقط یک پیام داشت آن این بود که ما این سه گفتمان پوسیده را نمی‌خواهیم! تفاهم بر این نکته می تواند افق گشا باشد. موافق نیستید؟
ارادت پورمندی


■ جناب قنبری گرامی، درود بر شما و سپاس از خواندن یادداشت من.
به درستی نوشته‌اید که «.... هم روشنفکران ناتوان بوده‌اند و هم ملت، که چنین درخواستی از روشنفکر نداشته است. بی‌تعارف بنویسم: تقاضا برای کار فکری و روشنگری از جانب ملت ایران (که البته ما نیز جزو آن هستیم) بسیار کم است. .... آب کم جو تشنگی آور به دست....»! این سخن شما هم در بخش نخست آنها یعنی روشنفکران و هم در بخش دوم یعنی توده‌ها بسیار درست و جان کلام است و من با آن سد در سد همسویم. با این یادآوری که به گمان من، ما یعنی روشنفکران باید بتوانیم نقش و جایگاه متغیر و کمی و کیفی هر دو گروه را در جامعه‌ی هدف در هر زمان به درستی ارزیابی کنیم. اگر نخست از دومی یعنی توده‌ها آغازکنم، من هم مانند بیشتر روشنفکران جوان و نورسته‌ی انقلابی پیش از انقلاب، شیفته و شیدای توده‌ها و طبقه کارگر بودم. اما با گذشت زمان و تجربه‌ی انقلاب ۱۳۵۷ و پیآمدهای آن و به‌ویژه خواندن دو کتاب غیر سیاسی مؤثر یعنی «روانشناسی توده‌ها» نوشته‌ی گوستاولوبون و «دختر پارس» نوشته‌ی ستاره فرمانفر و زندگی در جامعه‌ی واقعی و «توده‌»های ان که دل ما را برده بودند، و رهبرشان را در ماه می‌دیدند و می‌ستودند و چریک‌ها را چه در ایران و چه درجاهای دیگر، در زمین دستگیر می‌کردند و به پلیس تحویل می‌دادن، دل از آن توده بریدم. این توده‌ی نا آگاه، پس از انقلاب دولت ویژه‌ی خود را ساخت، و با کمک آن دولت، جامعه را به منجلابی کشید که اکنون هستیم.
البته بخشی از این توده به نان و آب ناچیزی هم رسید، اما هنوز نفهمیده است که به گفته‌ی فروغ فرخ زاد: «نردبان چه ارتفاع حقیری دارد». با این تجربه، آن توده در معنای سنتی آن، همزاد نادانی و خودکامگی بود و هست. من اکنون سالها است از آن توده‌گرایی گسسته‌ام. اما بر این باور هستم که این توده متغیر است و باید تغییر و جایگاه اجتماعی آن را در آمیزه‌ی جمعیت در گذر زمان پیگیری کنیم. اکنون آن توده دیگر انقلابی و پیشرو نیست گرچه هیچگاه نبوده است، و سهمش در آمیزه‌ی جمعیت کشور بسیار کم شده است. اما با امکاناتی که رژیم به او می‌دهد، هنوز ابزار سرکوب ارتجاع هست.
اکنون به جای آن توده‌ی نا آگاه و مسلح به باتوم و تفنگ، وابستگان به طبقه‌ی متوسط نوین و برخوردار از آگاهی نسبی، جایگاه برتر را در آمیزه‌ی جمعیت چه دردرون مرز و چه در بیرون مرز به دست آورده و دربرابر رژیمی که از درون رو به فروپاشی ایستاده‌اند. من در برخی از گفتارنامه‌های خود در سایت اخبار روز و ایران امروز، سلبریتی‌ها را نیز در این گروه دوم ارزیابی کرده‌ام که در زمان خود، بسیار از خوانندگان آن سایتها بر من شوریدند و ناسزا گفتند. درباره‌ی گروه دوم یعنی روشنفکران نیز من بابرداشت از ویژگی‌های شبه قبیله‌ای که شما برشمرده‌اید نه تنها در سرودها که در نامگذاری سازمانها مانند «فدایی خلق» و «مجاهد خلق» دیده می‌شد همسویم. در اینجا به گمان من البته اشکال تنها در خرابی فرستنده توده‌ها نبود، بلکه خود گیرنده روشنفکر و فرستنده او به سوی مردم نیز به کلی به کلی خراب بود و هنوزهم تا اندازه‌ای هست. گاه این فرستنده، به جای فراخواندن توده‌ها به زیر پرچم ملت مدرن، آنها را به قومگرایی و قبیله‌گرایی پیشامدرن که به گمان من فدرالیسم هم نمودی از آنست فرا می‌خواند. این روشنفکران پیشرو و برخوردار از تجربه‌ی فراوان، اگر نتوانند خود و این گروه بزرگ را سازمان دهد و با وحدت خود پشتیبانی جامعه‌ی جهانی را نیز به دست آورد، شایسته‌ی دلزدگی و نکوهش کسانی چون من هستند و خواهند بود. شاید این بخش از جمعیت، همان جمعیت هدفی باشد که جناب پورمندی برای آن می‌نویسد. در این زمینه بیشتر با جناب پورمندی درددل خواهم کرد.
پیروز باشیم. بهرام خراسانی. سوم دیماه ۱۴۰۲




iran-emrooz.net | Fri, 15.12.2023, 10:13
مصائبِ بی‌پایان بهائیان ایران

ژان-پیر پِرَن

به قلمِ: ژان-پیر پِرَن(١)
برگردان به فارسی: فواد روستائی

«تنها حقّی که دارید حقِّ نفس‌کشیدن است»

جامعه‌ی بهائیان ایران، در روزها و هفته‌های اخیر با موجِ جدیدی از بازداشت‌های پرشمار و اقدام‌های تحقیرکننده‌ در چارچوب مرحله‌ای تازه از یک  سرکوبِ ددمنشانه و بی‌ترحّم رو به رو ست. این تازه‌ترین مرحله از آزار و اذیّتِ «ز گهواره تا گور» بهائیان است که این بار شاهد دفن اجساد عزیزان خود در گورهای دسته‌جمعی زندانیان سیاسیِ هستند که در تابستان سال ١٣٦٧ توسّطِ رژیم اعدام شدند.

گورستان خاوران در حاشیه‌ی فقیرنشین جنوبِ شرق تهران که در پی استقرارِ  جمهوری اسلامی در ایران «لعنت‌آباد» نام‌گرفته است در اصل گورستان اقلیّت‌های مسیحی، زرتشتی و یهودی بوده‌است که حق‌ نداشتند مردگان خود را در گورستان مسلمانان دفن‌کنند. رژیم ایران در سال ١٣٦٧ (١٩٨٨ میلادی) با حفر دو گور دسته‌جمعی در خاوران اجساد صدها زندانیِ سیاسی اعدام شده در جریان کشتار زندانیان سیاسی در زندان‌های ایران را در این دو گور دفن‌کرد.

از سال ١٤۰۰ (٢۰٢١) به این سو، جمهوری اسلامی در این دو گور دسته جمعی است که بهائیان را به دفن اجساد مردگان‌شان مجبور می‌کند. یک خاک‌سپاری بدون سنگِ گور و بدون مراسم.

تا سال ١٣۵٩ (١٩٨۰)، سال پای‌گرفتن و استقرار جمهوری اسلامی، بهائیان صاحبِ گورستانی بزرگ به وسعت ٨۰۰۰۰ متر مربّع در جنوب پایتخت بودند. امّا این گورستان به زودی با خاک یک‌سان شد و ١۵۰۰۰ گور نابود و از بهائیان خواسته‌شد که مردگان‌شان را در اراضی بایر خاوران دفن‌کنند. گورستانی که بهائیان به هزینه‌ی خود در  آن به ساخت تأسیسات لازم برای خاک‌‌سپاری اجساد اقدام‌کردند. باوجود این، مقامات از دوسال پیش دستِ  بهائیان را از این گورستان نیز کوتاه‌کرده و رژیم از تصمیم پیشین خود عدول‌کرده‌است. از این‌روی، هم‌اکنون برای بهائیان راهی جز دفن جنازه‌های عزیزان خود بر روی جنازه‌های زندانیان سیاسی اعدام‌شده و در گورهای دسته‌جمعی دفن‌شده باقی نمانده‌است. کاری که بهائیان حاضر به انجام آن نیستند.

همدم ندّافی، مدیر دفتر روابط خارجی بهائیان فرانسه و صاحب یک رساله‌ی دکترا زیرعنوان «آزادی‌های دینی در کشورهای اسلامی» می‌گوید شدّتِ عمل و درافتادن مقامات جمهوری اسلامی ایران در ارتباط با مردگان و جنازه‌های آنان امری نافهمیدنی و غیرقابل درک است. به‌گفته‌ی همدم ندّافی: «مسئولان رژیم هم‌اکنون اجساد متوفِبان بهائی را بدون اجازه و آگاهی بازماندگان در این گورهای دسته‌جمعی دفن می‌کنند و در عینِ حال کارکنانِ داوطلبِ گورستان بهائیان را تحت پیگرد قرارداده و به زندان افکنده‌اند. شرط خاک‌‌سپاری اجساد در گورستانی که از آنِ این بهائیان بوده و خود تمامی هزینه‌های ساخت و اداره‌ی آن را می‌پرداخته‌اند پرداخت مبلغی هنگفت به دولت است.»

گور و خاک‌سپاری، یک چالش دیرینه

یکی از خانواده‌های بهائی که حاضر نشده‌است جنازه‌ی یک پیرزن به نام آفاق خسروی را در گور دسته جمعی و بر بقایای اجساد زندانیان سیاسی اعدام شده دفن‌کنند به عنوان راه‌حلّ  ترجیح دادند جنازه را برای تشریح به دانشکده‌ی پزشکی اهداء کنند. سرنوشت و زندگی این زن نمونه‌ای از زندگی و سرنوشت بهائیان ایرانی است. شوهرش را در سال‌های دهه‌ی هشتاد سده‌ی بیستم تیرباران کرده‌اند و دو پسرش به همان دلیل یعنی بهائی بودن در زندان‌اند.

همدم ندّافی در دنباله‌ی سخنانش می‌گوید:  «برای بهائیان ایران تعرّض و آزار و اذیّت داستانی است بی‌پایان. بهائیان در دوران شاه نیز مشمول آزار و اذیّت‌هایی می‌شدند امّا این امر چون امروز پدیده‌ای نهادینه‌شده و نظام‌مند (سیستماتیک) نبود.افراد این جامعه گاه چنین می‌‌پندارند که در شُرُفِ رَستَن از تله‌اند حال آن در تله‌ای دیگر به بند کشیده‌می‌شوند. مسأله‌ی خاکسپاری یا کفن و دفن مشکلی ٤٤ساله برای بهائیان ایران است. گورستان‌های‌شان بارها ویران شده‌است، سنگ گورها را شکسته و از گورها و جنازه‌ها هتک حرمت‌کرده‌اند و حتّی مانع رفتنِ آنان بر سرِ گور عزیزان‌شان‌می‌شوند. گویی برای رژیم مسأله‌ی اساسی اختراع مزاحمت و آزاری نو در هر سال بوده‌است.»

خانواده‌ای زندانیان سیاسی اعدام‌شده نیز از این که بهائیان مجبور باشند مردگان خود را روی اجسادعزیزان آنان دفن‌کنند خشمگین و متأ ثرند. از همین رو در ٢۵ آوریل سال جاری در نامه‌ای سرگشاده خطاب به شهردار تهران از جمله نوشته‌اند: « بیش از سی سال و اندی از کشتار فرزندان، همسران، خواهران و برادران ما می‌گذرد. طبق شواهد، خاک خاوران مدفن پیکر پاک‌شان است.

با چه هدفی و نیّتی و از منظر کدام باور و اعتقادی دستور این عمل داده‌شده‌است؟ ...از شما می‌خواهیم از اِعمال اجبار بر هموطنان بهائی برای خاک‌سپاری عزیزان متوّفی‌شان در گورستان جنعی خودداری کنید و نمک بر زخمِ کهنه‌ی ما نپاشید.»

به گفته‌ی «هاینر بی‌یِن‌فلد»٢، فیلسوف، متّأله و گزارشگر ویژه‌ی پیشین سارمان ملل متحّد برای آزادی‌های دینی، چنین به‌نظر می‌رسد که ممنوعیّت دفنِ مردگانِ بهائی تازه‌ترین مرحله از اذیّت و آزار «زگواره تا گور» این اقلیّتِ دینی باشد. و از آن‌جا که این اقدام با اقدمات ایذائی توأم با تحقیر ‌دیگری همراه است، وضع کنونی یادآور یکی از هولناک‌ترین رویدادهای چهل سال اخیر است که هنوز اندیشیدن به آن لرزه براندام بهائیان ایران می‌اندازد. آن رویداد هولناک اعدام ده زن جوان بهائی در ٢٨خرداد ١٣٦٢ (١٨ ژوئن ١٩٨٣)  در میدان چوگان شهر شیراز است. دلیل اعدام‌شان تنها این بود که حاضر نشدند به انکار ایمان خویش تن‌دردهند و به اسلام بگروند.

همدام ندافی در ارتباط با این رویداد بر این نکته انگشت‌می‌گذارد که برای هرچه بی‌رحمانه‌ترکردن کیفر، هر ده تن را نه با هم بل یکی پس از دیگری به چوبه‌ی  دارسپردند تا شاهد مرگ دوستان خویش باشند. مونا محمودنژاد، آخرین فردی که اعدام شد، ١٧سال بیش‌تر نداشت. جلّادان حاضر در آن مراسم هولناک شاهد آان بودند که مونا پس از خواندن دعا بر طنابِ دار بوسه زد.

زندانی‌کردنِ بی‌دلیلِ ١۰ زن بهائی

چهل سال پس از این اعدام‌ها، سرکوب بهائیان شتابی تازه به خود گرفته است. در شهر اصفهان، ١۰زن که بین ٢۰ تا ٩۰ سال دارند از شش هفته‌ی پیش به این سو در زندان به سرمی‌برند بی آن که در مورد دلیل بازداشت‌ یا محل نگه‌داری آنان خبری منتشر شده‌باشد. چهار زن دیگر در ماه سپتامبر در شیراز بازداشت‌شده‌اند و از آن‌ها هم نه خبری در دست است و نه دلیل بازداشت‌شان اعلام‌شده‌است. بنا بر اعلام «جامعه‌ی جهانی بهائی»- نهادی که بهائیان جهان را در نیویورک و ژنو در دو مقر سازمان ملل نمایندگی می‌کند-  هم‌اکنون و در لحظه‌ی نوشتن این مطلب، ٧۰ بهائی در زندان‌های جمهوری اسلامی در بندند. از این عده ٤۰ تن از ماه اکتبر به بعد بازداشت شده‌اند.

دو سوم از این دستگیرشدگان را زنانی تشکیل می‌دهند که میان ٢۰تا ٤۰سال دارند. دیگر بازداشت‌شدگان عمدتاً از افراد کهن‌سال تشکیل می‌شوند  و در جریان بازجویی‌ها تحت فشارها و تعرّص‌های جسمی و روحی هستند. در برخی موارد والدین و فرزندان با هم بازداشت می‌شوند. به عنوان نمونه‌ای از این دست می‌توان از آقای جمال‌الدین خانجانی ٩۰ساله و دختر او «ماریا» نام‌برد.

بر اساس خبر منتشرشده توسّطِ «جامعه‌ی جهانی بهائی» در حدود ١٢۰۰ تن از دیگر پیروان دیانت بهائی یا درگیر در روند محاکمه‌اند، یا در انتظار احضاریه برای رفتن به زندان و تحمّل احکام صادره علیه آنان. در صورت آزادشدن به قید وثیقه، این افراد باید یا مبالغی سرسام‌اور بپردازند یا سند ملکی را به گرو بگذارند. به‌عنوان مثال، برای یک جوان بهائی شیرازی که بیست سالی بیش‌تر ندارد وثیقه‌ای معادل ٢۰۰۰۰۰ هزار دلار تعیین شده‌است.

این کارزار جدید ضدِّ بهائی در روز ٩ مرداد ١٤۰١ (٣١ژوئیه‌ی ٢۰٢٢) با دستگیری خانم‌ها مهوش ثابت و فریبا کمال‌آبادی آغازشد. دو زنی که مظهر و نماد سربرکردنی ققنوس‌وار از خاکستر خویش پس از گذراندن ١۰ سال اسارت در زندان‌های جمهوری اسلامی هستند. این دو تن که به ترتیب ٧۰  و ٦١ سال دارند در روز ٣۰ آبان ١٤۰١ (٢١نوامبر ٢۰٢٢) در شعبه‌ی ٢٦ دادگاه انقلابِ تهران مجدداً هر یک به ١۰ سال زندان محکوم ‌شدند.  ایمان افشاری، قاضی دادگاه، در جریان محاکمه که بیش از یک ساعت به درازا نکشید آنان را متهّم کرد  که از مجازاتی که متحّمل شده‌بودند درسی نگرفته‌اند.

فریبا کمل‌ابادی در نامه‌ای که مخفیانه از زندان اوین به بیرون رسیده‌است تأکید می‌کند که بازجوی او به او اظمینان داده‌است که: «از نظر ما همه‌ی بهائیانی که در ایران مانده‌اند و ایران را ترک نکرده‌اند باید دستگیر و زندانی شوند.» مهوش ثابت نیز در نامه‌ای سرگشاده به مردم ایران از جمله می‌نویسد: «حکومت کشورمان  ما را برای زندگی “رد صلاحیّـت” کرده‌است... هموطنان داستان ما یکی است، لطفاً شما ما را ردِّ صلاحیّت نکنید و روایت‌های ما را از زبانِ خودمان بشنوید.» مهوش ثابت به برکت انتشار ترجمه‌ی گزیده‌‌ای از شعر هایش به زبانِ انگلیسی و اعطای جایزه‌ی «نویسنده‌ی دِلیر» انجمن جهانی قلم به او در سال ٢۰١٧ از شهرتی بین‌المللی برخوردارشده‌است.

جامعه‌‌ی بهائی ایران در حدودِ ٣۵۰۰۰۰ نفر جمعیّت دارد و پرشمارترین اقلیّت دینی عیر مسلمان در این کشور است. به‌رغمِ این که  بهائیان به شیوه‌ی دیگران به تبلیغ دین خود نمی‌پردازند، برخلافِ اقلیّت‌های مسیحی، یهودی و زرتشتی از سوی قدرت خداسالار (تئوکراتیک) حاکم بر کشور که محمد، پیامبر اسلام را آحرین پیامبر فرستاده‌شده از سوی خدا تلقّی می‌کند به‌رسمیّت شناخته نشده‌اند.

بهائیان پیرو بهاءالله، پیامبر خاصِ خویش‌اند که در ٨ خرداد ١٢٧١خورشیدی (٢٩ مه ١٨٩٢) در شهر عکّا - شهری که در در آن زمان در قلمرو امپراتوری عثمانی قرارداشت - درگذشته‌است. مسئولان وقت ایران در قرن نوزدهم، بهاءالله و اعضای خانواده و شماری چشم‌گیر از پیروان او را به قلمرو عثمانی تبعیدکرده‌بودند.

به دلیلِ درگذشت بهاءالله و به خاک‌سپردن پیکر او در آن‌جا، جائی که امروز در قلمرو کشور اسرائیل قراردارد، مسئولان جمهوری اسلامی بهائیان این کشور را به عاملِ اسرائیل بودن متهّم می‌کنند.

واردکردن اتهاماتی چون «اقدام علیه امنیّت ملی» یا جاسوسی به نفع کشور متخاصم (بخوانید اسرائیل] از سوی مسئولان رژیم به بهائیانی که دستگیر شده و تحتِ پیگرد قرار می‌گیرند ریشه در همین نکته دارد. همدم ندّافی تأکید می‌کند که: «این اتهّامات اتهّاماتی مضحک‌اند. قوانین بهائی بهائیان را از موضع‌گیری سیاسی منع‌کرده وآنان را در هرجا که هستند به رعایت و احترام به قوانین فرامی‌خوانند.»

ناگفته نماند که اصولی از اصول بهائی چون تساوی حقوق زن و مرد و مدارا و دوستی با همگان بی‌توجّه به دین، نژاد یا قومیّت آنان بهائیان را به یک سپر بلا بدل‌می‌کند. از همین روست که اذیّت و آزار و سرکوب‌های بی‌شمار آنان تنها به بهائیان ساکن شهرها محدود نشده و مناطق روستائی را نیزدر بر می‌گیرد. مسولان دولتی در مناطق روستائی زمین‌های زراعی بهائیان را مصادره و به سازمان اوقاف می‌دهند و خانه‌های‌شان را با بولدوزر با خاک یکسان می‌کنند. کاری که در ١۰مرداد ١٤۰١ (٢ اوت ٢۰٢٢) در روستای «روشنکوه» در مازندران کردند.

در حالی که تعلیم و تربیت و تحصیل در میان بهائیان از اهمیّتی خاص برخوردار بوده و مطلقاً در کانون توّجه بهائیان قرار داشته و در این عرصه بر اولویت دختران در برخورداری از تحصیل تأکید شده، راه‌یابی به دانشگاه  برای بهائیان کاری به‌تقریب ناممکن و منوط و مشروظ به چشم‌پوشی آنان از اعتقاد دینی‌شان است.

در پی راه‌اندازی یک سیستم «آنلاین» برای ثبت ازدواج‌ها، بهائیان قادر به برخوردارکردن ازدواج خود از اعتبار قانونی نیستند و این امر ثبت تولّد بچه‌ها و بهره‌مندی از حقوق اجتماعی را با دشواریس‌هایی وخیم رو به رو می‌کند.

سیمین فهندژ، نماینده «جامعه‌ی جانی بهائی» در دفتر این نهاد در مقر سازمان ملل در ژنوبراین نکته تأکید می‌کند که: « افرایش حجم اذیّت و آزار بهائیان که در یک سال اخیر شاهد آن بوده‌ایم چیزی جز افزایش  و تشدید توحّش و یی‌رحمی تاکتیک‌های تازه‌ای نیست که دولت علیه این جامعه اِعمال می‌کند.» به‌گفته‌ی خانم فهندژ: « توسّل به این تاکتیک‌ها ارعاب و به وحشت انداختنِ آسیب‌پذیرترین  افراد جامعه به‌منظورِ نابودکردن روحیّه‌ی نه تنها بهائیان بل کلِّ جامعه‌ی ایران است.»

در سال ١٣٨٧(٢۰۰٨) در جریان محاکمه‌ی هفت نفر مسول رسیدگی به أمور جامعه‌ی بهائی در یکی از شعبه‌های دادگاه انقلاب در تهران که هر یک از انان را به ٢۰ سال زندان محکوم‌کرده‌بود، یکی از قضات خطاب به انان گفته بود: «تنها حقی که دارید، خقِّ نفس‌‌کشیدن است.»  همین قاضی افزوده‌بود:«بیش از این چه می‌خواهید؟»

——————————————
پانوشت‌ها:
* این مطلب در دهم دسامبر سال جاری در سایت یا تارنمای «مِدیا پارت»(٣) منتشر شده‌است. «مدیا پارت» یک تارنمای خبری فرانسوی با گرایشِ چپ است که در تهیّه‌ی گزارش‌های تحقیقی شهرت و اعتباری فراوان دارد.

1- Jean-Pierre Perrin
2- Heiner Bielefeld
3- Médiapart



نظر خوانندگان:


■ ممنون از شما برای برگردان این مقاله، هر چه از ستمی که به این شهروندان ما می‌رود، گفته و نوشته شود کم است. این ظلم و بیداد بیش از ۴ دهه بطور منظم و سیستماتیک بهایی‌های سرزمینمان را از داشتن یک زندگی عادی و بدون مزاحمت‌های هر روزه حکومتی، محروم کرده است ولی می‌بینیم که خیلی از “فعالان سیاسی” ما برای غزه و مردم فلسطین یقه پاره کرده و اعلامیه حمایت و محکوم کردن صادر می‌کنند جوری که آدم خیال می‌کند که این طیف کلا مسئله‌شان چیز دیگری است و حقوق بشرشان فقط یک وقت‌ها و یک جاهای خاصی اعتبار دارد.
با درود و احترام سالاری


■ به راستی که زبان عاجز است از بیان این ظلم و قساوت وحشیانه. اما باید دید چه می‌توان کرد که ذره‌ای از این رنج روزمره هموطنان بهایی کاسته شود. از نظر من فشار به جمهوری اسلامی در هر جا که ضربه‌پذیرتر هستند ممکن است مانند افسار بازدارنده عمل کند. یک مورد دیپلماسی بین‌المللی است. درخواست از ایرانیان ساکن کشور‌های پیشرفته که با نمایندگان پارلمانی خود موضوع را در هر فرصتی مطرح کنند، همینطور تاکید و یادآوری به نمایندگان پارلمانی ایرانی تبار که موضوی بهاییان ایران را به عنوان یکی از افراطی‌ترین جریانات ضد حقوق بشر دنیا مطرح کنند. فعالان و کنشگران ایرانی می‌توانند در این مورد خلاق باشند و و مبتکر روش هایی باشند که هزینه این وحشیگری را برای رژیم بیشتر کند.
با آرزوی ایرانی آزاد، با آرزوی ایرانی به دور از تنفر و خشونت. پیروز


■ در تایید سخنان آقای سالاری، من خاطرم می‌آید که کیانوری دستور “پاکسازی” حزب از صفوف بهاییان را صادر کرده بود به صورتی که افرادی که از خانواده‌های بهایی بودند از حزب توده کنار گذاشته شدند. در مورد سازمان اکثریت اطلاعی ندارم ولی بعید نمی‌دانم که رهبران این سازمان نیز چنین رهنمودهایی را صادر کرده باشند. نکته جالب این است که بهاییان بنا به اعتقادات دینی‌شان حق شرکت در فعالیت‌های سیاسی و عضویت در گروه‌ها و سازمان های سیاسی را ندارند و اگر کسی به عضویت یک سازمان سیاسی در بیاید از محفل بهاییان کنار گذاشته می شود. با این حساب تنها دلیل کیانوری و شرکا برای کنار گذاشتن این افراد که در حقیقت دیگر تعلق و ارتباطی با جامعه بهایی نداشتند “پاکیزه نگاه داشتن” صفوف حزب توده از اینگونه افراد بالقوه خطر ناک بوده است. علی‌رغم اینکه سالها از سیاست‌های خانمان‌برانداز حزب توده، اکثریت و کلا جنبش چپ می‌گذرد، ما هنوز یک تحلیل انتقادی از عملکردشان نسبت بهاییان در آن سالها ندیده‌ایم.
با احترام وحید بمانیان


■ ممنون از سایت ایران امروز در گذاشتن این مقاله در سایت و مترجم گرامی مقاله و کامنت گذاران محترم
من انتظار بیشتری از کامنت‌گذاران‌ و نویسندگان سایت ایران امروز دارم مثل جنابان پورمندی، اسلامی، فرخنده‌، خراسانی و دیگر عزیزان که هم‌دردی خود را با هموطنان بهایی که من هم یکی از آنها هستم ابراز نمایند.
من با وجودیکه از کار‌ و دانشگاه اخراج شدم مایل نبودم ایران را ترک کنم اما وقتی فرزندانم را به دانشگاه راه ندادند مجبور به ترک وطن شدم اما لحظه‌ای یاد وطن و مصائب هم‌میهنان مرا رها نمی‌کند. متاسفانه رهبر مملکت که مثلا رهبر همه ایرانیان است بهاییان را نجس اعلام کرده و معامله و معاشرت با آنها را حرام دانسته. از زیر دستانش چه انتظاری هست دفاع از بهاییان.
در ابران بسیار دشوار است افرادی‌ مثل جناب نوری‌زاد در دفاع از بهاییان سنگ تمام گذاشتند که متاسفانه در زندان هم اجازه اظهار نظر به او نمی‌دهند. خانم فائزه هاشمی هم تابوشکنی کردند و به دیدار هم‌بندان بهایی خود پس از آزادی از‌زندان رفتند. خانم نرگس محمدی هم از حقوق بهاییان دفاع کردند و همچنان دفاع می‌کنند. ولی دریغ از حمایت اصلاح‌طلبان. البته خبرهایی که از ایران می‌رسد از تغییر نگرش مثبت مردم نسبت به بهاییان حکایت دارد ولی حکومت مدام در حال امتحان راه‌های تازه آزار و اذیت آنها است. در متن مقاله بخوبی وضعیت اسفناک رفتار حکومت با بهاییان شرح داده شده احتیاجی به توضیحات‌ بیشتر نیست با همه این احوال بهاییان آرمانگرا هستند و به اینده ایران امیدوار.
با تشکر مجدد دهقان


■ زندگی امروزین هم‌میهان بهایی ما مانند یهودیان در زیر سطله نازی‌ها است با یک درجه تخفیف! روزی خواهد رسید و بسیاری از ایرانیان خواهند گفت، ما نمی‌دانستیم که در خلافت سرخپوستان آخوندی چنین بلایی سر بهاییان می‌آورند. بهاییان شانس آورده‌اند که گور پیامبرشان در اسرائیل است، اگر در هر کشور دیگر بود، سرخپوستان اسلامی تا کنون صد بار نابود و ویرانی کرده بودند!!!
کاوه





iran-emrooz.net | Mon, 11.12.2023, 18:05
قوم یهود در سرزمین فلسطین

سعید سلامی

در سیارۀ ما از زمان‌های دور، قبیله‌ها، قوم‌ها، ملت‌ها و پادشاهی‌های گوناگونی پدیدار شده‌اند؛ برخی منقرض شده، برخی در قوم‌های دیگر استحاله یافته و برخی نیز گسترش یافته و امپرتوری‌‌‌ها را شکل‌داده‌اند. داستان قوم یهود شاید یکی از شگفت‌انگیزترین و منحصر‌ به فردترین موردی‌ست در تاریخ که از افسانه‌های دینی دور سرچشمه گرفته، بارها از سرزمین نیاکان خویش رانده شده، بارها مورد کشتار واقع شده و برای چندمین بار به موطن خویش بازگشته‌اند. آنان هنوز هم بعد از نزدیک به ۴۰۰۰ سال، این بار اما با سلاح‌های فوق مدرن برای بقای خویش در مقابل بنیادگراهای اسلامی در زمین و هوا می‌جنگند. گفتنی‌ست که بنیادگراهای یهودی هم نه تنها هربار بر آتش جنگ می‌دمند، بلکه آنان از آخرین کوچ و اسکان یهودیان در سرزمین فلسطین از ۱۹۴۸ تا امروز، مانع تعیین‌کننده‌ای در راه شکل‌گیری «دو کشور، دو ملت» و احتمال هم‌زیستی دو قوم ابراهیمی در کنار هم، ایجاد کرده‌اند. در ادامه به بنیادگراهای یهودی و نقش تخریب‌گر آنان برای یک زندگی صلح‌آمیز پرداخته خواهد شد.

امروزه به مناسبت جنگ حماس و اسرائیل، به تاریخ قوم یهود، به کوچ‌های آنان و نخستین سکونت در سرزمین فلسطین و منازعات پایان ناپذیرشان با اعراب فلسطینی‌‌ و به تبع آن با برخی کشورهای آن منطقه، به صورت نوشتاری، ویدئویی یا پادکست‌ها زیاد پرداخته می‌شود. کم‌تر یورش و جنگی را در سرزمین باستانی فلسطین و خاورمیانۀ امروز می‌توان سراغ کرد که نام و نشانی از قوم یهود و بعدها کشور اسرائیل در آن نباشد. هم‌چنین در کشورهای مختلف اروپا هم از دیرباز یهودی ستیزی یکی از کانون‌های تنش‌ها و ناآرامی بوده و بارها از سوی آنان تبعید، آواره و قتل عام شده‌اند.

قوم سرگردان

تاریخ باستانی سرزمین فلسطین و قوم یهود را می‌توان از افسانه‌ها و روایت‌های دینی پی گرفت. داستان قوم یهود در سرزمین فلسطین از ۲۰۰۰ سال ق.م. از زمانی که ابراهیم با قوم خود به این سرزمین آمد، آغاز می‌شود. قوم‌های ابراهیمی به مدت ۴۰۰ سال در آن سرزمین زندگی کردند و در سال ۲۶۰۰ ق.م. به خاطر خشکسالی در فلسطین و حضور یوسف در مصر به آن کشور مهاجرت کرده و ۴۰۰ سال در آن‌جا سکونت کردند.(اسحاق پسر ابراهیم، یعقوب پسر اسحاق و یوسف پسر یعقوب بوده است.) اما آنان در مصر به خاطر بدرفتاری مصری‌ها، به بردگی گرفتن‌‌شان و زندگی پرمشقت‌شان در سال ۱۲۲۵ ق.م. به رهبری موسی پیامبر از مصر خارج شدند و خود را به صحرای سینا رساندند و ۴۰ سال در صحرای سینا زندگی کردند. در صحرای سینا بود که بر بالای کوه طور (جبل‌ موسی) ده فرمان از سوی خدا به موسی نبی نازل شد.

بعد از فوت موسی، جاشوعا جانشین او تصمیم گرفت با قوم خود و مصری‌های ناراضی که همراه آنان بودند، به سرزمین‌های اجدادیشان برگردند؛ سرزمینی که به باور آنان خداوند وعدۀ مالکیت‌اش را ازابتدا به ابراهیم داده بود. آنان بعد از سکونت در سرزمین موعود در طی سال‌ها بخشی از آن منطقه را به تصرف خود درآوردند و در فاصلۀ سال‌های ۱۲۰۰ تا ۱۱۰۰ ق.م. برای اولین بار توانستند کشور یهود را تشکیل دهند؛ گرچه هنور موفق به فتح شهر اورشلیم نشده بودند. در هزارۀ اول ق.م. سران و بزرگان ۱۲ قبیله تصمیم گرفتند یک نظام پادشاهی با قدرت مرکزی واحد تشکیل دهند. شائول یا طالوت به عنوان اولین پادشاه برگزیده شد.

کمی به عقب برگردیم. قبل از آمدن قوم یهود به سرزمین موعود، قبیله‌های دیگری هم در آن‌جا سکونت داشتند. یکی از اینان قبیله‌ای بود به نام فیلیسطی که به باور برخی از مورخان آنان از جزایر دریای اژه در مجاورت یونان با کشتی به این سرزمین آمده و بخش‌هایی از سواحل را تصرف کرده بودند. آنان قبایلی مهاجم و غارتگر بودند؛ از این‌رو قبیله‌های دیگر به آنان به زبان محلی خود فیلیسطی (مردمان پست، وحشی) می‌گفتند. بعدها همۀ آن مناطق که جزئی از سرزمین بزرگ کنعان بوده، به نام آنان فیلیسطی یا فلسطین نامیده شد.(در ادامه به این «وجه تسمیه» می‌پردازیم.) هم‌چنین در روایت‌های مذهبی آمده است که از سده‌ها قبل از آمدن فیلیسطی‌ها و قوم یهود به این منطقه، اقوام سامی (سام پسر نوح پیامبر) در بخش شمالی کنعان که سرزمین فلسطین بخشی از آن است می‌زیسته‌اند. از اینرو به نسل وی آقوام سامی گفته می‌شود.

در زمان داوود داماد جاشوعا، و سپس پسر وی، سلیمان، یهودی‌ها روزگار آرامی را سپری می‌کردند. داوود شهر اورشلیم را تصرف کرد و در سال ششم پادشاهی خود آن‌جا را به پایتختی برگزید. بر اساس روایت تنخ (یا تناخ، مجموعۀ کتاب‌های مقدس یهودیان)، سلیمان پسر چهارم و جانشین داوود در حدود سال‌های بین ۹۷۰ تا ۹۳۱ ق.م، مدت ۴۰ سال بر سرزمین متحدۀ اسرائیل پادشاهی کرد. یک سال بعد از مرگ وی سلطنت متحده به خاطر اختلافات بین ۱۲ تن از سران قوم یهود (۱۲ پسر یعقوب پیامبر) در مسیر فروپاشی قرار گرفت و سرانجام منجر به تشکیل دو کشور یهودی‌نشین شد. ده قوم یهودی‌های شمال، کشور اسرائیل (۱) و دو قوم یهودی‌های جنوب، کشور یهودیه را با مرکزیت اورشلیم تشکیل دادند. در زمان سلیمان ساخت مقدس‌ترین معبد یهودیان یعنی معبد سلیمان (هیکل سلیمان) که از زمان داود در شهر اورشلیم شروع شده بود، بعد از ۷ سال بر بالای کوه مقدس به پایان رسید و در زمان پادشاهی سلیمان بود که صندوق مقدس هم که همواره همراه یهودی‌ها بود، به اورشلیم منتقل شد؛ صندوقی که نسخۀ اصلی ده فرمان موسی در داخل آن قرار داشت.

دوران تاخت‌وتازها و شورش‌ها

بعد از مرگ سلیمان در ۹۳۱ ق.م. دوران نسبتا آرام یهودی‌ها با هجوم آشوری‌ها به شمال اسرائیل به پایان رسید. آشوری‌ها به انتقام مقاومت یهودی‌های شمال، آنان را به میان‌رودان (بین‌النهرین) تبعید کردند. در سال ۵۸۶ ق.م. بابلی‌ها طی یک سری جنگ‌ها آشوری‌ها را شکست دادند و یهودیه، بخش جنوبی را هم به تصرف خود درآوردند و به دستور بخت‌‌النصر معبد مقدس را با خاک یکسان کردند. در این حمله یهودی‌های زیادی کشته شدند و آنان که زنده ماندند به مصر و میان‌رودان تبعید شدند. بدین‌سان بعد از ۴۰۰ سال اولین تجربۀ تشکیل کشور یهود به پایان رسید.

کوروش کبیر در سال ۵۳۸ ق.م. دولت بابل را شکست داد و سال بعد شرایط بازگشت یهودی‌ها به سرزمین فلسطین را هموار نمود. کوروش هم‌چنان دستور ساخت مجدد معبد سلیمان را صادر کرد. بعد از ۸۰ سال دربه‌دری و روزگاری سخت، تعداد اندکی از یهودی‌ها بار دیگر به سرزمین موعود بازگشتند(۲) و دیوار دفاعی اورشلیم را ترمیم کردند. هخامنشیان تا حدود سال ۳۳۴ ق.م. بر سرزمین فلسطین حکومت کردند. در آن سال‌ها، حاکمان و روحانیان از آزادی و استقلال برخوردار بودند.

روزگار نسبتا خوش یهودی‌ها این‌بار با یورش یونانی‌ها به پایان رسید. یونانی‌ها از ۳۳۲ تا ۱۴۲ ق.م. بر سرزمین فلسطین تسلط داشتند. در طی این سال‌ها، یهودی‌ها علیه اشغال‌گران شورش کردند، اما به سختی شکست خوردند، در نتیجه یونانی‌ها بر فشار خود بر یهودی‌ها افزودند، شنبۀ مقدس آن‌ها را منسوخ کردند و ختنه را ممنوع ساختند. اما در شورش دوم آنان به رغم نفرات و تجهیزات برتر یونانی‌ها پیروز جنگ بودند. یهودی‌ها هنوز هم در ماه دسامبر هر سال، این پیروزی را به عنوان عید بزرگ حُنوکا (روشنایی) جشن می‌گیرند. یهودی‌ها هم‌چنین این پیروزی را یک معجزه می‌دانند؛ چون تنها چراغ باقیمانده از ویرانۀ معبد سلیمان، هشت روز روشن بوده، در حالی‌که فقط برای یک روز روغن داشته است. از اینرو آنان به مدت هشت روز به جشن خود می‌پردازند.

یکی از پیامد‌های حکومت یونانی‌ها و اشاعۀ فرهنگ آنان، تغییر روش زندگی بخشی از یهودی‌ها زیر تاثیر فرهنگ پیش‌رفته‌تر یونانی بود. نتیجۀ بروز اختلافات آنان با بخش سنتی که مخالف تغییر (ناخالص شدن) فرهنگ خود و شیوۀ زندگی جدید بودند، کشته شدن هزاران یهودی در طی ۸۰ سال، در دومین حکومت یهودی، تنها حکومت دینی در دنیا بود.
 
حاکمان بعدی رومی‌ها بودند؛ آنان از سال ۲۰۰ ق.م. قدرت گرفتند و تا دروازه‌های خاورمیانه هم رسیدند. اسکندر در سال ۳۳۲ ق.م. در راس امپراتوری قدرتمند رومی، تمامی خاورمیانه و فلسطین را تصرف کرد. رومی‌هه تا سال ۶۵۰ بعد از میلاد بر سرزمین فلسطین حکومت کردند؛ طولانی‌تر از هر قوم و هر حکومت دیگری. رومی‌ها یا خود حکومت در این سرزمین را در دست داشتند یا حاکمی محلی را زیر نظر خود می‌گماردند. گرفتن مالیات از معابد، موحب شورش یهودی‌ها علیه رومی‌ها و پیامد آن، محاصرۀ چهار ماهۀ شهر اورشلیم، آتش زدن همۀ معبدها، قتل عام، ویرانی کامل معبد سلیمان برای بار دوم در سال ۱۳۳ بعد از میلاد و ساختن معبد ژوپیتر و گذاشتن تندیس الاهه‌های خود در آن‌ها بود. دیوار غربی اما از این ویران‌گری تا حدودی جان سالم به در برد که امروزه «دیوار ندبه» (دیوار تضرع و ناله) نامیده شده و سبب اختلافات و منازعات دیرپای یهودی‌ها، مسیحی‌ها و مسلمان‌هاست. رومی‌ها بعد از تصرف اورشلیم، شهر جدیدی در سال ۱۳۵ میلادی به سبک خود بر روی ویرانه‌های «معبد مقدس» ساختند که اسکلت امروزی اورشلیم بازماندۀ همان شهر است. و به خاطر AELIA CAPITOLINA زدودن هرگونه تعلق‌خاطر و ذهنیت تاریخی دینی یهودی‌ها، اسم شهر اورشلیم را هم تغییر دادند.

اما به‌رغم این‌همه بیداد‌گری، آتش خشم و آرمان بازپس‌گیری «شهر مقدس اورشلیم»(به عبری: اور، سرزمین/ شلیم، صلح=سرزمین صلح) و «معبد مقدس»، نماد و حضور معنوی سلیمان نبی، همواره در جسم و جان یهودی‌ها فروزان ماند. آنان بعد از ۱۵ سال برای تحقق آرمان خود، دوباره سر به شورش برداشتند؛ اما این بار بیش از پیش موجب خشم رومی‌ها ‌شدند و بیش از پیش به قتل رسیدند. از ۲/۵ میلیون یهودی، ششصد هزار نفر در این جنگ چهار ساله جان باختند. می‌گویند تا دماغ اسب‌ها خون بالا آمد! رومی‌ها هشت تن از سران شورای یهودی‌ها را نیز اعدام کردند. آنان قبلا دو تن خاخام را هم کشته بودند. رومی‌ها آن‌قدر از یهودی‌ها اسیر و برده گرفتند که قیمت یک بردۀ یهودی به مدت چند سال از قیمت یک اسب هم کمتر بود.

رومی‌ها این بار اسم سرزمین یهود، یهودیه را به فلسطین تغییر دادند تا یهودی‌ها هرگز هوس بازگشت به «سرزمین موعود» و این حرف‌ها را نکنند. بدین‌سان، دین یهود تا ۱۸۰۰ سال بعد به عنوان دین رسمی به حافظۀ تاریخ سپرده شد. یهودی‌هایی که بعد از سال‌ها و به خاطر کاهش فشارها به اورشلیم برگشتند، بیش از ده‌ درصد از ساکنین آن‌جا نبودند؛ قومی در اقلیت مثل هرجا که بعدها پراکنده شدند و زندگی کردند.

پرسیدنی‌ست که یهودی‌ها بعد از این‌همه قتل عام و پراکندگی و در اقلیت بودن و بدون داشتن ساختار مذهبی یک‌دست و منسجم، چگونه توانستند دین یهود را سرپا نگه دارند؛ آن هم در زمانی که مسیحیت ظهور کرده و تب مسیحیت تمام اروپا را فراگرفته بود. بازهم کمی به عقب برگردیم، به زمان جنگ اول یهودی‌ها با رومی‌ها.

در سال ۶۸ میلادی و در اوج جنگ، یکی از فرماندهان یهودی یه نام بن ذکّای، زمانی که اورشلیم در محاصرۀ کامل بود، با فرماندهان رومی‌ها کنار آمد و در مقابل این تسلیم تقاضا کرد که در نزدیکی اورشلیم اجازۀ تاسیس یک مرکز آموزش دینی به او بدهند. رومی‌ها با این درخواست موافقت کردند. آموزش‌گاه دینی بن ذکای در گذر زمان به مهم‌ترین عامل ماندگاری یهودی‌ها و یهودیت شد. این آموزش‌گاه در واقع اساس یشیوا (به عبری: جلسه)، نهاد آموزش دینی یهودی‌ها بود. به مرور در نقاط مختلف هم یشیواها تاسیس شدند و از این طریق ایدۀ بن ذکای به بار نشست. در واقع بعد از پیامبران و رهبران، بقا و تداوم تاریخی دین یهود مدیون بن ذکای می‌باشد.

اورشلیم تقاطع منازعات دیرپا

بعد از ظهور مسیحیت و پذیرفتن آن از سوی کنستانتین کبیر، امپراتور روم در سال ۳۱۲ میلادی و مقبولیت مسیحیت در اروپا، یهودی‌ها بیش از پیش مورد آزار و اذیت واقع شدند. کلیسا آن‌ها را دشمن و قاتلان مسیح می‌دانست؛ یهودی‌ها زیر فشار شدید بودند تا توبه کنند و مسیحی شوند. گرچه تعدادی دین مسیحیت را پذیرفتند، اما بیشترشان هم‌چنان یهودی باقی ماندند.

امپراتور روم، بعداز پذیرش مسیحیت و حمایت از مسیحی‌ها، عده‌ای را مامور کرد که به اورشلیم بروند و مقبرۀ مقدس، یعنی جایی را که عیسای مسیح به صلیب کشیده شده و دفن شده بود، پیدا کنند. آنان به اورشلیم رفتند و بعد از تحقیقاتی تشخیص دادند که محل دفن عیسی در معبد ژوپیتر واقع شده است. بنابراین رومی‌ها کلیسای مقبرۀ مقدس را در سال ۳۲۵ میلادی در محل معبد ژوپیتر ساختند و اهمیت مذهبی اورشلیم را دو چندان کردند.

بعد از این تاریخ، اورشلیم هم برای یهودی‌ها و هم برای مسیحی‌ها به صورت شهری مقدس درآمد. به دلیل دست بالای مسیحی‌ها، کنترل اورشلیم در دست کلیسا و مسیحی‌ها بود. یهودی‌ها اما محدودیتی برای ورود به شهر اورشلیم نداشتند و تعداد محدودی یهودی در این شهر زندگی می‌کردند؛ گرچه تا ۵۰۰ سال بعد که اعراب به اورشلیم حمله کردند، در اقلیت و زیر فشار مسیحی‌ها بودند.

در بهار سال ۵۳۹ ق.م.، کوروش کبیر آهنگ تسخیر شهر بابل را کرد و وارد جنگ با امپراتوری بابل شد. هفده روز پس از سقوط بابل، در اکتبر همان سال، کوروش وارد پایتخت شد. تصرف بابل نقطهٔ عطفی بود که باعث ایجاد امپراتوری بزرگی در آسیای مرکزی و غربی شد و در سال ۵۱۶ ق.م. زمینهٔ بازگشت یهودیان تبعیدی به میهن‌شان در سرزمین اسرائیل (کنعان) را فراهم کرد. کوروش هم چنین دستور داد که پرستش‌گاه اورشلیم را بازسازی کنند و ظروف و اشیای طلا و نقره‌ای را که شاه بابل، از اورشلیم با خود برده بود، به یهودیان برگردانند.
به دلیل کمک‌ها و اقدامات کوروش در حق یهودی‌ها، آنان در جنگ خسرو پرویز، پادشاه ساسانی و رومی‌ها جانب ایران را گرفتند. در این جنگ در حدود بیست هزار یهودی با خسرو پرویز هم‌پیمان شدند. در سال ۶۱۴ میلادی ایرانی‌ها اورشلیم را تصرف کردند و توانستند چند سالی کنترل این شهر را به دست بگیرند. رومی‌ها اما در تابستان سال ۶۵۹ میلادی دوباره اورشلیم را فتح کردند و بازهم اورشلیم به پای‌گاه مذهبی مسیحی‌ها درآمد و باز هم دوران پر آرامش چند سالۀ یهودی‌ها به پایان رسید.

مسلمان‌ها در سرزمین فلسطین

در سال ۶۳۸، سپاه مسلمانان به رهبری عمر ابن خطاب، امپراتوری روم (امپراتوری بیزانس) را شکست دادند. اعراب و مسلمانان کل خاورمیانه از جمله فلسطین را به تصرف خود درآوردند و سرزمین فلسطین به مدت ۵۰۰ سال در حاکمیت مسلمانان ماند. مسیحی‌ها طی یک سری جنگ‌های صلیبی با مسلمانان درگیر شدند و در ۱۵۰ سال بعدی، از سال ۱۱۰۰ تا ۱۲۵۰، سرزمین فلسطین چندین بار بین مسیحی‌ها و مسلمان‌ها دست به دست شد و سرانجام صلاح‌الدین ایوبی مسیحیان را شکست داد و آن سرزمین دوباره به دست مسلمان‌ها افتاد.

فتح اورشلیم توسط مسلمان‌ها، آغازی بود به ورود اسلام به این شهر و افزایش سریع جمعیت مسلمان‌ها. با این افزایش جمعیت، مسلمان‌ها هم بر آن شدند که عبادت‌گاهی برای خود بنا کنند. با بنای این عبادت‌گاه (مسجدالاقصی) در شهر کوچک اورشلیم و در کنار اماکن مقدس یهودی‌ها و مسیحی‌ها، قضیه بیش از پیش پیچیده‌تر شد. این پیچیدگی سرآغازی شد برای سده‌ها جنگ و مخاصمات بین سه قوم ابراهیمی؛ جنگی کشنده، ویرانگر و پایان‌‌ناپذیر. بعد از گذشت ۱۳۸۵ سال، هم‌اکنون، همین امروز، دو سوی مدعی، مسلمان‌ها و یهودی‌ها، با صرف میلیاردها دلار و با سلاح‌های مدرن برای نابودی هم‌دیگر بی‌وقفه می‌جنگند.

پیچیدگی قضیه کجاست؟ قبلا گفتیم که در زمان حملۀ رومی‌ها به اورشلیم، معبد سلیمان ویران شد و فقط یک دیوار از آن معبد مقدس باقی ماند؛ دیوار ندبه. هنوز هم یهودی‌های معتقد در پای این دیوار دعا می‌خوانند، عبادت می‌کنند و لای درز سنگ‌های دیوار هم دعاها و نامه‌هایشان را می‌گذارند. هرچند از معبد سلیمان فقط این دیوار باقی مانده، اما یهودی‌ها کل آن منطقه را که زمانی معبد در آن ساخته شده بوده، مقدس می‌دانند. این محوطه در واقع روی یک تپه قرار گرفته؛ تپه یا کوه مقدس.

اما در مورد مسلمان‌‌ها؛ قبل از کعبه، قبلۀ مسلمان‌ها مسجد‌الاقصی در شهر اورشلیم (یا بیت‌المقدس) بود. مسجد‌الاقصی یعنی مسجد دورتر؛ دورتر از پیامبر که در عربستان بود. این مسجد دقیقا روی ویرانه‌های معبد سلیمان ساخته شده و دیوار ندبه در واقع در بخش غربی مسجد‌الاقصی واقع شده است. در وسط مسجدالاقصی یا همان محوطۀ معبد سلیمان، مکانی واقع شده که هم برای یهودی‌ها و هم برای مسلمان ها مکان مقدس به حساب می‌آید: مسجدی به نام قبة‌الصخره (حریم شریف). قبة‌الصخره، صخرۀ مقدسی است که در وسط یک مسجد شش ضلعی با گنبدی طلا، نماد قدس، قرار گرفته است. مسجد قبة‌الصخره در واقع در وسط مسجدالاقصی ساخته شده است.

چرا قبة‌الصخره مکان مقدسی‌ست؟ یهودی‌ها معتقدند که آن صخره محل آغاز آفرینش جهان بوده و آفرینش زمین هم از این جا شروع شده است. آنان بر این باورند همان‌گونه که ناف مرکز بدن انسان است، اورشلیم هم درمرکز زمین و معبد سلیمان در مرکز اورشلیم بوده و این صخره هم در مرکز معبد سلیمان واقع شده است. افزون براین‌ها، آنان معتقدند که آدم، هابیل و قابیل و نوح بر روی همین صخره برای خدا قربانی کرده‌اند و مهم‌تر این‌که بر روی این صخره بود که ابراهیم می‌خواست فرزند خود را قربانی بکند. از همه مهم‌تر، یهودی‌ها معتقدند که سلیمان نبی صندوق مقدس را زیر این صخره قرار داده است.

اما چرا مسلمان‌ها این صخره را مقدس می‌دانند صخره‌ای که در وسط مسجدالاقصی قرار گرفته است؟ مسلمان‌ها هم معتقدند که این صخره همان جایی‌ست که محمد به آسمان هفتم عروج کرده است. آنان بر این باورند که یک شب محمد با اسبش بُراق، از مسجدالحرام در مکه از آسمان به مسجدالاقصی یا همان محوطۀ معبد سلیمان رفته و از روی صخرۀ مقدس یا همان قبة‌الصخره به آسمان هفتم عروج کرده است. علاوه بر این، مسلمان‌ها معتقدند که وقتی محمد با اسبش براق از مکه به بیت‌المقدس آمد، اسبش را به دیواری که آن‌جا بوده بست و بعد عروج کرد. این دیوار همانا دیوار ندبه است؛ بنابراین، مسلمان‌ها به این دیوار می‌گویند دیوار براق.

حالا، دیوار ندبه هم برای یهودی‌ها و هم برای مسلمان‌ها مقدس است. اما منازعۀ اساسی این جاست که از کل معبد مقدس فقط یک دیوار برای یهودی‌ها باقی مانده است؛ آن‌ها می‌خواهند که برای درآوردن بقایای معبد سلیمان، زیر دیوار ندبه و اطراف آن را کاوش کنند. اما مسلمان‌ها به این دلیل که این کاوش به مسجدالاقصی صدمه می‌زند و باعث ویرانی آن می‌گردد، با آن مخالفت می‌کنند. در ضمن، یهودی‌ها می‌خواهند معبد مقدس را برای بار سوم بسازند؛ اما با وجود مسجدالاقصی، مسجدالصخره و سایر اماکن مقدس مسلمان‌ها در این محوطه امکان‌پذیر نیست.

مهم‌ترین مکان مذهبی یهودی‌ها و مسلمان‌ها در بخش شرقی اورشلیم واقع شده‌اند. اما برای مسیحی‌ها بخش غربی اورشلیم مکانی مقدس در روی زمین به حساب می‌آید؛ مقبرۀ عیسای مسیح در این مکان. آنان بر این باورند بعد از این که در سال ۳۰ میلادی، مسیح در دادگاه محکوم به مرگ با صلیب شد، صلیب را بر دوشش گذاشتند و در مسیری که امروزه به «مسیر اندوه» معروف است، با مصائب زیاد به محلی که توسط سربازان رومی به صلیب کشیده شد، بردند. این مسیر از دروازه‌ای در غرب اورشلیم و پشت مسجدالاقصی شروع شده و به سمت شرق اورشلیم ادامه یافته و در کلیسای مقبرۀ مقدس که به اعتقاد مسیحی‌ها در آن‌جا بدن مسیح دفن شده و به آسمان عروج کرده به پایان می‌رسد.

مسیحی‌ها «مسیر اندوه» را مقدس می‌دانند؛ آن‌ها این مسیر را پیاده طی می‌کنند و به عبادت می‌پردازند. این مسیر از وسط منطقۀ مسلمان‌نشین در شهر اورشلیم رد شده و به مقدس‌ترین مکان برای مسیحی‌ها در دنیا، یعنی به مقبرۀ مقدس می‌رسد. قبر مقدس هم در زیرزمین این کلیسا قرار دارد. و یک چراغ بالای این مقبره همیشه روشن است. طبق برخی روایات، هر سال در روز جمعۀ مقدس؛ روز به صلیب کشیده شدن مسیح، این چراغ خود به خود خاموش شده و روز یکشنبه، روز برخاستن عیسای مسیح، خود به خود روشن می‌شود. مسیحی‌ها در ضمن بر این باورند که روغن این چراغ دارای نیروی شفا دهندۀ فوق‌العاده است.

در نوشتار بعدی و در ادامه، به تاریخ معاصرتر قوم یهود می‌پردازیم، تاریخی آکنده از حادثه‌ها، آوارگی‌ها قتل عام‌ها، جنگ‌ها و... با این توضیح که تا این‌جا منابع من بیشتر افسانه‌ها و روایتِ‌های مذهبی تاریخی بودند؛ با تفاوت‌های قابل چشم‌پوشی و گاهی اختلاف‌های فاحش. من برای نوشتن این بخش به خواندن چند نوشته، جست‌وجو در اینترنت و دیدن چند ویدئو پرداختم تا بتوانم تآلیفی یکدست‌ و منسجم‌تری ارائه دهم، بی‌هیچ ادعایی مبنی بر بی‌کم‌و کاست بودن. بدیهی‌ست هرچه که جلوتر می‌آییم، منابع ما مدون، مستند و قابل اعتماد می‌باشند.

_________________

۱ـ اسرائیل در زبان عبری به معنی «بندۀ خدا»ست. اِسر یعنی بنده و ئیل یعنی خدا. در روایت‌های مذهبیِ قوم یهود، اسرائیل لقب یعقوب پیامبر بوده و بنی اسرائیل یعنی فرزندان ۱۲ گانۀ یعقوب.
۲ـ یهودی‌ها در گذر زمان، در محل جدیدشان زندگی نسبتا آرامی داشتند و از سوی دیگر اورشلیم ویران شده دیگر آن انگیزه و گیرایی قبلی را برای ایشان نداشت. از اینرو اکثر یهودی‌ها ماندن را بر کوچ و ریسک دوباره ترجیح دادند.

سعید سلامی
۱۱ دسامبر ۲۰۲۳ / ۲۰ آذر ۱۴۰۲





iran-emrooz.net | Fri, 08.12.2023, 13:29
گزارشی از بازگشت ابتذال شر

حمید فرخنده

آدولف آیشمن مانند هر کارمند عادی دیگری بود که در دستگاه بوروکراسی آلمان نازی می‌خواست کارمند خوبی باشد، وظایف اداری خود را به نحو احسن انجام دهد تا به موقع ترفیع مقام بگیرد و به وضعیت اقتصادی بهتری نیز دست یابد. در عین مخوفی کاری که او‌ انجام داده بود، از کودکی و بزرگ‌سالی عادی بدون ضربه روحی خاصی برخوردار شده بود. عقده‌های دوران کودکی او را به شغل انتقال یهودیان به اردوگاه‌های مرگ مشغول نداشته بود. حتی هنگامی که ماموران مخفی موساد بعد ۱۵ سال فرار، او از آرژانتین دستگیر و به اسرائیل منتقل کردند، نشانه‌های یک پدر خوب خانواده را او می‌‌دیدند. هولناکی داستان او و بسیاری از افرادی مانند او که ماشین دولتی آلمان را اداره می‌کردند نیز همین بود.

قوه تشخیص خوب از بد او زایل شده بود. آیشمن «فهم مشترک» با دیگر انسان‌ها را از دست داده بود، نمی‌توانست خود را جای کسانی بگذارد که سوار قطارشان می‌کرد به مقصد آشویتس، بوخن‌والد و بیرکناو. «فهم مشترک» در او مرده بود، بدون اینکه از بیماری روانی رنج ببرد. درک این را نداشت که انسان اگر فهم مشترک داشته باشد و دچار بیماری‌های روحی نباشد، نمی‌تواند هرکاری را با همنوعان خود انجام بدون اینکه برخود بلرزد. شّر بود که عادی شده بود.

با چنین مضمونی است که هانا آرنت در کتاب «آیشمن در اورشلیم، گزارشی از ابتذال شر»، روایتگر زندگی و محاکمه آیشمن در اسرائیل است.

شاید اگر هانا آرنت زنده بود با تماشای آنچه در تقریبا دو ماه است در غزه می‌گذرد و سکوت یا صدای اعتراض بسیار ضعیف امریکا و دیگر کشورهای مهم اروپایی، گزارشی نیز از بازگشت ابتذال شر می‌نوشت. شصت سال بعد از محاکمه آیشمن، کسانی که روزگاری قربانی هالوکوست و آیشمن‌ها بودند در ابعادی البته کوچکتر آن بلای هولناک تاریخی را بر سر مردمی که از دستشان از همه جا کوتاه است، با بمباران‌های وسیع خود می‌آورند.

عدم رای مثبت کشورهای مهم اروپایی و امریکا به قطع‌نامه آتش‌بس مجمع عمومی سازمان در جنگ غزه، برگی نو در تاریخ سیاست لیبرال-دموکراسی‌های غربی را رقم زد.

رسم اخلاقی لیبرال-دموکراسی در جنگ‌ها و درگیری‌ها میان اسرائیل و فلسطینی‌ها بر این بود که درخواست آتش‌بس کنند، هرچند اسرائیل کار خود پیش می‌برد و تقریبا تا ده برابر تلفات انسانی خود از فلسطینی‌ها قربانی نمی‌گرفت، آرام نمی‌‌نشست. خودِ این درخواست گرچه اغلب اوقات بیش از یک ژست سیاسی نبود، به معنای رعایت حرمت انسان و نشانه‌ای از برتری اخلاقی لیبرال- دموکراسی‌های غربی بود، ترمزی بود برای درنغلتیدن به ابتذال شّر.

این‌بار اما، عدم درخواست آتش‌بس از سوی امریکا و عمده کشورهای اروپایی درحالیکه ساکنان غیرنظامی غزه هر روز دسته دسته کشته می‌شدند، شاهد بحران اخلاقی غرب بودیم. در هفته‌های اول جنگ، درحالیکه مردم غزه بر سر جان خود و عزیزانشان چانه می‌زدند، نمایندگان کشورهای اروپایی در اتاق‌های دربسته روزها بر سر فرمول‌بندی «وقفه انسان‌دوستانه» چانه می‌‌زدند. روزهایی که هرکدام‌شان شاهد صدها کشته و بسیاری ویرانی‌‌های بسیار در غزه بود. شاهد به جان فلسطینیان افتادن شهرک‌نشینان مسلح کرانه باختری بود.

نقش آلمان، اما در این میان از همه کشورها برجسته‌تر بود. آلمان ۸۰ سال است که به خاطر هالوکاست دچار عذاب وجدان جمعی است. همین ناراحتی وجدان باعث شده که همیشه با سنگین کردن کفه ترازو به نفع اسرائیل، وجدان جمعی خود را التیام بخشد. بدون اینکه متوجه خطری که این رفتار سیاسی متوجه آلمان خواهد کرد و التیام زخم‌ها را به تاخیر خواهد انداخت. آیا آلمان با تلاشی که برای جبران گذشته خود با سیاست طرفداری از اسرائیل و چشم بستن بر کشتار غیرنظامیان غزه می‌کند، برای دومین بار خود را گرفتار عذاب وجدان جمعی نمی‌کند؟ و ناخواسته تاریخی را که می‌خواهد پشت سربگذارد، تکرار نمی‌کند؟

موج سکوت دسته‌جمعی دولت‌ها و حتی اغلب احزاب سوسیالیست/سوسیال-دمکرات مهم غرب در برابر درخواست آتش‌بس و دو ماه بمباران و کشتار بی‌گناهان در غزه بعد از کشتار غیرانسانی بی‌گناهان اسرائیلی در حمله ۷ اکتبر توسط حماس، حتما از فردای پایان جنگ غزه به مثابه بحران اخلاقی لیبرال-دمکراسی زیر ذره‌بین صاحب نظران سیاسی و دانشمندان علوم انسانی قرار خواهد گرفت. بارها این پرسش مطرح خواهد شد که چه شد که تقریبا همه دولت‌های غربی و احزاب سنتی این کشورها در هم‌نوایی شبانه‌روزی ارکستر سکوت شرکت کردند؟



نظر خوانندگان:


■ آقای فرخنده، رای گیری در سازمان ملل توسط [دولت] های جهان صورت می‌گیرد. امروزه [دولت]ها در جهان انواع مختلف دارند. معمولا از ائتلاف چند حزب تشکیل می‌شوند. به غیر از آمریکا و کشورهای مشابه که دوحزبی‌اند ؛ حزب دموکرات /جمهوریخواه ...یا تک حزبی یا اصلا فعالیت حزبی در آنها معنی ندارد. در شرائطی که دبیر کل سازمان آتلانتک شمالی (ناتو) ینس استولتنبرگ رهبر سابق حزب دموکرات و نخست وزیر نروژ می‌باشد، بهمه چیز شبیه است جز سوسیال دموکرات با آن پیشینه و تعریفی که از سوسیال دموکراسی می شناسیم. دیگر رهبران احزاب دموکرت جهان هم دست کمی از دبیرکل ناتو ندارند و در جنگ روسیه ـ اوکراین هم دیدیم که از تاریخ عبرت نگرفته‌اند. خصوصا کشور آلمان که شروع کننده‌ی دو جنگ جهانی اول و دوم بوده. مخصوصا به خاطر هولوکاست و سیاست‌های فاشیستی و نژادپرستانه رایش سوم تصور می‌شد که دیگر سراغ جنگ‌آفرینی نخواهد رفت و تا این اواخر از فروش و صدور اسلحه نیز محروم بودند که به «لطف» جنگ آفرینی‌های قدرتهای بزرگ رفع ممنوعیت شد و امروز بدون شرم و حیا و «عذاب وجدان» بر طبل جنگ می کوبند.
طرفه آنکه دولتی از ائتلاف حزب سوسیال دموکرات آلمان و دیگر احزاب در راس کارند و منافع اقتضادی بر هرچیز دیگر مقدم ست. در سوئد تا سال ۲۰۲۲ ائتلاف حزب سوسیال دموکرات و سبزها در راس کار بودند که بعداز عمری سیاست بی‌طرفی با فشار های خارجی از جانب ناتو و آمریکا دولت سوسیال دموکرات ـ سبزها در سوئد درخواست عضویت در ناتو نمود که هنوز در دست‌اندازهای بوروکراسی و زیاده خواهی‌های رجب طیب اردوغان گیر کرده ست. دبیر کل ناتو در یکی از موضع‌گیری‌های خود از اردوغان دفاع جانانه کرد. دائر بر «مشروع» بودن تقاضاهای اردوغان از دولت سوئد...
موضع گیری ینس استولتنبرگ در حمایت ضد حقوق بشری از اردوغان نمودی دیگر از استحاله‌ی شخصیت‌هائی ست که روزی روزگاری سوسیال دموکرات و مبشر صلح، آزادی و عدالت و... بودند که امروز توفیر با محافظه‌کاران، راست ها و راست افراطی ندارند. به همین دلیل سوسیال دموکرات‌ها هم مثل بقیه سیاستمداران به فکر کار و کسب و حفظ موقعیت خود با حقوق‌های بالا هستند. اگر نمونه‌هایی هنوز بارقه‌های بشر دوستی را روشن نگهداشته، قابل ارج و حمایت‌اند و باید آنها را به جبهه صلح‌خواهان و حامیان حقوق بشر معرفی کرد. حیف که سوسیال دموکراسی بعد از فروپاشی «سوسالیسم واقعا موجود» بد جوری به «حراج» گذاشته شد. این‌ها همه سبب شد تا پوپولیسم در سراسر جهان علیه احزاب محافظه کار، راست، میانه، سبزها، چپ، سوسیالیست رشد و تبلیغ نمایند تا امثال مکرون و ترامپ و دیگران در کشور هائی چون برزیل، مجارستان و... بدون سابقه حزبی به قدرت برسند. جهان به کجا می‌رود؟
با احترام هومن دبیری


■ آقای فرخنده گرامی چرا یکبار این سئوال از حماس و جریانات حامی آن پرسیده نمی‌شود که برای جلوگیری از این واکنش اسراییل حماس خود را تسلیم و یا آبرومندانه از نوار غزه خارج نمی‌شود. همواره در جنگ‌ها طرفی که امکان مقابله را درخود نمی‌دید پرچم سفید تسلیم را بلند می‌کرد تا از قتل عام مردم کوچه و بازار جلو گیرد. حال این جنگ نا برابر چه توجیهی دارد که حماس می‌خواهد تا آخرین قطره خون کودکان و زنان و سالمندان غزه مبارزه نماید؟
بهرنگ


■ جناب بهرنگ گرامی، اینجا صحبت از سکوت لیبرال-دمکراسی امریکا و دیگر کشورهای غربی در عدم درخواست آتش‌بس بود. اما درمورد اینکه بخاطر تعقیب و کشتن نیروهای حماس می‌توان یک ساختمان و ساختمان‌های اطرافش را بر سر مردم بیگناه و غیرنظامی آوار کرد یا نه شما را ارجاع می‌دهم به صحبت‌های دکتر سعید محمودی استاد روابط بین‌الملل در دانشگاه استکهلم
حمید فرخنده


■ جناب فرخنده عزیز.
شما از روی دلسوزی وضع فلاکتبار مردم غیرنظامی غزه را می‌بینید، اما اژدهایی که خود را پشت آنها پنهان کرده نمی‌بینید.
رضا قنبری. آلمان


■ جناب فرخنده گرامی در این جنگ مفهوم ابتذال شر معنا ندارد. هیتلر و نازی‌ها برپایه یک سنت دیر پای یهودی ستیزی که در اورپا شایع بود آن را شعار ایدئولوژیک خود کرده و بر پایه پاکسازی قومی در صدد نابودی آن برامدند اما ربط آن با اسراییل و قتل بی‌ترحم سربازان از غیر نظامیان بی‌معناست در اینجا قصد مقابله با تهدید همیشگی اعراب برای نابودی اسراییل نهفته است و توسط آنان جنگی را اغاز کردند حال اینکه یهودیان هیچوقت جنگی بر علیه هیتلر بر پا نکرده بودندو فقط هیتلر انها را به عنوان مادون انسان در کوره‌ها سوزاند. حال اینکه اندیشه ضد عرب در اسراییل رایج نیست و نمونه‌اش وجود اعراب داخل اسراییل است که از حقوق حداقل برخوردارند. اما اینجا جنگی در کار است و هر کدام برای بقا می‌جنگند تا اینکه یکی ازپا بیافتد و تقاضای صلح و نه آتش بس کند قابل توضیح است که دراینجا صحبت بر پایه عادلانه بودن جنگ نیست چون دران نوع جنگ تناسب قوا مد نظر قرار می‌گیرد که بغیر نظامیان طرف عادلانه کمترین صدمه زده شود.
بهرنگ


■ بدون شک کسانی که این برنامه را آغاز کردند می‌دانستند یا می‌توانستند بدانند که واکنش اسراییل به رهبری نتانیاهو که زندگیش به روال فعلی به نگهداری کرسی نخست‌وزیری گره خورده است، حمله‌ی حماس انداختن کشتی نجات در دریایی است که نتانیاهو را داشت غرق می‌کرد. اینکه حماس یا جمهوری اسلامی روی چه اندیشه‌ای این برنامه را تدارک دیدند پرسشی است که تاربخ به آن پاسخ خواهد داد.
در ضمن، حماس و هر گروه دیگری در کشورهای مسلمان که ادعای دفاع از فلسطین را دارند، دروغگویانی هستند که سعی می‌کنند از این نمد کلاهی برای خود بدوزند. متاسفانه از زمان فروپاشی خلافت عثمانی تا به امروز کلوپی تشکیل شده است که فلسطین را وجه‌المصالحه دیکتاتورهای تشکیل شده روی مستعمرات فرانسه و انگلیس توسط همین کشورها، شده است. این دیکتاتورها به اسراییل نیاز دارند تا فلسطین را در اشغال داشته باشد تا بتوانند چپاول کشورهایشان و تکیه بر نیروهای خارجی را برای ادامه‌ی این چپاول توجیه کنند. جمهوری اسلامی هم با همین اهداف عضو این کلوپ شد و حماسی را که آفریده‌ی خود اسراییل بود، به فرزندخواندگی قبول کرد و به جان مردم فلسطین انداخت و البته مورد تقدیر اسراییل هم قرار گرفته و می گیرد.
جنایتی که اکنون اسراییل در غزه می کند تازه نیست و آخرین هم نخواهد بود. تا دیکتاتورهایی که وضعیت فلسطین به نفع آنهاست وجود دارند، این وضع هم ادامه دارد.
آقای فرخنده عزیز، ضرب‌المثل بسیار گویای فارسی (سیاست پدر و مادر ندارد)، خود، گویای این است که در سیاست بینش و توجه به منافع ملی راه درست را می‌رود و رهبران این کشورها که شما دعوت به خیر می‌کنید با توجه به همین دو اصل عمل می‌کنند. آنها که این بلوا را کلید زدند، این دو اصل را به نفع منافع شخصی و فرقه‌ای از دایره توجه بیرون کرده‌اند. همین حماس علیه رهبران الفتح که به هر حال گروهی فلسطینی بود را با جنگ و کشتن آنها و حتا فرزندانشان از غزه بیرون راند به بهای پولهایی که از جمهوری اسلامی قول گرفته بود.
متاسفانه فلسطین نماینده ای در تمام جهان ندارد جز مردم صلح‌دوست جهان که آنها هم دستشان از قدرت کوتاه است. مسئله فلسطیین، برای انسان درست مسئله درد و رنج است. وقتی رهبران عرب سکوت می‌کنند و ریاکاری را پیشه‌ی خود کرده‌اند شما از رهبران کله بورها انتظار دارید که برای کودکان و زنان و پیران و جوانان فلسطین دل بسوزانند؟!
ایرانی


■ جناب رضا قنبری
فکر می‌کنم قصد آقای حمید فرخنده در این نوشته‌ی کوتاه نشان دادن اعمال غیر قانونی کشور اسرائیل در چارچوب حقوق بین الملل و حقوق بشر است. از این که بنیاد تفکر سیاسی حماس ، معجونی از استبداد و خوانش اسلام بنیادگرا است موضوع بحث در این نوشته نمی باشد .فکر می کنم جناب فرخنده هم می‌داند اگر فردا حماس حکمران تمام و کمال غزه باشد به لحاظ مضمونی همین حکومت جمهوری اسلامی را به شکل دیگر در غزه برقرار خواهد کرد. من فکر می کنم که بایستی بین نگاه حماس به حاکمیت سیاسی و رفتار غیر قانونی اسرائیل در چارچوب حقوق بین الملل و حقوق بشر تفکیک قائل شد.
اتابک فتح‌اله‌زاده


■ آقای بهرنگ گرامی، «اعراب» قصد نابودی اسرائیل را ندارند. نیم قرن پیش با پیش‌‌قدم شدن انورسادات طی قرار داد کمپ دیوید مصر با اسرائیل صلح کرد و جانش را نیز نهایتا بر طر این‌ کار گذاشت. اگر هم مصر با جنگ یوم کیپور اسرائیل را غافلگیر کرد برای بازپس‌گیری صحرای اشغال شده سینا بود. بسیاری از کشورهای عربی با اسرائیل در سطوح مختلف رابطه دارند و این گزاره کلی شما که گویا «اعراب قصد نابودی اسرائیل را دارند» اصلا صحت ندارد. از این گذشته این فلسطین است که اشغال شده (حتی اگر مرزها بر اساس قطع‌نامه‌های سازمان ملل و مرزهای ۱۹۶۷ بگذاریم) و این بخشی از خاک یک کشور عربی یعنی بلندی‌های جولان سوریه است که در اشغال اسرائیل است. بگذریم از مزارع شبعای لبنان نیز منطقه‌ای مورد مناقشه است. پس جنگ‌هایی که علیه اسرائیل صورت گرفته چه از سوی کشورهای عربی و چه از سوی خود فلسطینی‌ها اساس نژادی یا نفرت از قوم یهود نداشته بلکه ریشه در اشغالگری اسرائیل و برای بازپس‌گیری سرزمین اشغال شده بوده است. اسرائیلی‌ها برای اینکه افکار عمومی جهان را درمورد مسئله اشغالگری مخدوش و منحرف کنند، مشکل فلسطینی‌ها با اسرائیل را ضدیت با قوم یهود( آنتی‌‌‌ سمیتیسم) می‌نامند. نکته مهم دیگر اینکه اگر گروه‌های افراطی فلسطینی مانند حماس و جهاد اسلامی موجودیت اسرائیل را به رسمیت نمی‌شناسند، این نه نظر اکثریت فلسطینی‌هاست و نه نظر اکثریت دولت‌ها و مردم عرب.
حمید فرخنده


■ حمایت از حقوق بشر اگر جانبدارانه و بر اساس دید و غرض سیاسی خاصی پایه گذاری شود نمی‌تواند صادقانه و هدفمند باشد و از این رو لزوم آب و تاب دادن برای طرح آن ضروری به نظر می‌رسد که البته نمایشی ست وارونه هر چند دارای کمی ادویه‌ای با رنگ و بوی واقعیت.
استفاده بی‌جا از مقولاتی مانند “ابتذال شر” در رابطه با سکوت کشورهای غربی بار دیگر “اعوجاج فکری” در استفاده از بسیاری از مقولاتی که در غرب و در ارتباط با موضوعات و مسائل و مشکلات آنهاست را از طرف بخشی از “روشنفکران” ما به نمایش می‌گذارد.
علت اصرار طرفداری مکرر از مردم غزه بدون تاکید و شرح جنایت حماس بر علیه مردم اسرائیل “البته در جواب با رندی اظهار می‌شود که همه به تفصیل در این باره می‌نویسند و....” و سرکوب مردم فلسطین و شستشوی مغزی کودکان در مدارس برای ایجاد و تقویت نفرت، و هم چنین عدم باز خواستی این چنینی از غرب و سکوتش در رابطه با سرکوب وحشیانه مردم ایران در سالهای گذشته و مماشاتشان با حکومت اسلامی و نقش نظام حاکم در ایران برای فربه کردن حماس و حزب الله، جدی بودن این نوع حمایت از حقوق بشر و طرفداری از صلح را زیر سوأل میبرد.
تنها کسی می‌تواند طرف مقابل اسرائیل را از زیر بار مسئولیت دامن زدن به این جنگ بیرون بکشد که حماس و سپاه را تروریست نمی‌داند و حکومت ایران را با مدال «نیمه توتالیتر» مفتخر می‌گرداند. به برکت جنبش اخیر در ایران و حمایت قابل تحسین ایرانیان خارج از میهن‌شان و اعطای جایزه نوبل صلح به خانم نرگس محمدی افکار عمومی کشورهای دمکراتیک با ماست و اولویت میهن ماست و گذر از این نظام آغازی خواهد بود برای صلحی پایدار در خاورمیانه خیمه زده در طوفان استبداد فرهنگی و سیاسی.
تکرار حرفهای حکومت اسلامی به نحوی دیگر زیبنده فعالین ایرانی در عرصه سیاست نیست.
با درود به میهن‌دوستان گرامی، سالاری


■ باعرض معذرت از کاربرد کلمه اعراب که خواهان نابودی اسراییل هستند. منظور حماس بود و یک اشتباه لپی اما بهرحال حماس چه جنگی عادلانه ویا غیر آن را بر علیه اسراییل به راه انداخته می‌بایست مسئولیت آن را به عنوان یک قدرت قانونی که بر نوار غزه حکم می‌راند به عهده گرفته و خود را در پشت سر افراد غیر نظامی مخفی نکرده و با کشته‌ها برای خود رزومه‌ نسازد و مظلوم‌نمایی نکند و وقتی دیگر امکان و توان ادامه جنگ را نداشته می‌بایست تقاضای صلح و نه آتش‌بس را داشته باشد چرا که‌ معنای اتش بس قطع جنگ بدون‌ هیچ دستاوردی است که جنگ برای آن شروع شده و به معنای استخوان لای زخم و خرید زمان برای شروع جنگی دیگر است ولی معنای صلح پذیرش شکست و مذاکره غالب و مغلوب همانند همه جنگ‌های دیگر هست که حتما با تسلیم امتیازات به برنده جنگ همراه خواهد بود.
بهرنگ


■ آقای فتح‌اله‌زاده عزیز.
ممنون از بذل توجه شما. اتفاقأ در وضعیتی که پیش آمده نمی‌توان ارتباط بین اعمال اسراییل و رفتار حماس را نادیده گرفت، چرا که حماس از اماکن مسکونی برای مقاصد نظامی استفاده می‌کند. ممکن است کارشناسان در تطبیق حقوق بین‌الملل با شرایط خاص، دیدگاه‌های متفاوتی داشته باشند. مثلأ یک کارشناس در تلویزیون آلمان ضمن اشاره به مصونیت مناطق مسکونی در عملیات جنگی، اما تاکید کرد که در صورت استفاده از اماکن مسکونی برای مقاصد نظامی، این اماکن مصونیت خود را از دست می‌دهند. به نظر من نیز این سلب مصونیت، معقول است، چرا که اگر مرز اهداف نظامی و غیرنظامی مخدوش شود (کاری که حماس می‌کند) ابعاد فجایع، گسترده‌تر می‌شود، چنانکه می‌بینیم.
ارادتمند. رضا قنبری. آلمان





iran-emrooz.net | Sat, 02.12.2023, 17:37
دگرگونی‌های احتمالی دوران پسا خامنه‌ای

م. روغنی

هرچند رویدادهای تاریخی قابل پیش‌بینی نیست اما دوران پسا خامنه‌ای همچون مرگ دیکتاتورهای بنامی چون مائو و استالین، فرانکو و... می‌تواند با دگرگونی‌های از جمله کاهش اقتدار ولی فقیه سوم، حذف نهاد ولایت و یا حکومتی بر پایه مشت آهنین سپاه مواجه گردد که تحقق هر کدام به رویکرد نهاد‌های اصلی رژیم، واکنش جامعه مدنی و شرایط جهانی بستگی خواهد داشت و برخلاف زمان مرگ خمینی و گذار ساده و بدون تنش به ولایت فقیهی خامنه‌ای، این‌بار با توجه به از دست رفتن مشروعیت نظام ولایت در میان اکثریت ایرانیان، گذار به رهبری سوم و دوران پسا خامنه‌ای می‌تواند آبستن حوادث باشد.

با توجه به این موضوع، خامنه‌ای با یک‌دندگی و خودشیفتگی تمام که در دوران حکومتش نشان داده مایل است رویکرد حکمرانی زن‌ستیزانه، سرکوبگرانه، غرب‌ستیزانه، امنیتی-نظامی و ایدئولوژیک در دوران پسا مرگش نیز ادامه یابد. از این روی در گزینش “رهبر سوم” و حفظ نقش محوری سپاه در دگرگونی‌های احتمالی پسا مرگش تلاش همه‌جانبه‌ای به‌خرج خواهد داد.

۱. ولی فقیه سوم

آیت‌الله توکل عضو مجلس خبرگان به تازگی به سایت جماران گفته است “در کمسیون‌ها یک چند نفری هستند که در مورد قائم مقامی رهبری کار می‌کنند؛ آنها افراد گزینش کرده و فقط با رهبری مشورت می‌کنند”[۱]. این گفت‌وگو موضوع جانشینی خامنه‌ای را دوباره مورد توجه صاحب‌نظران و رسانه‌های خبری قرار داده و حدس و گمان‌های گوناگونی در مورد کاندیداهای احتمالی بیان شده است.

از شواهد موجود چنین برمی‌آید که کاندیدادهایی که بیشترین شانس نشستن بر تخت ولایت فقیه را دارا هستند، مجتبی خامنه‌ای و ابراهیم رئیسی می‌باشند.

۱-۱. مجتبی خامنه‌ای

مجتبی از نقاط ضعف و قوت انکار ناپذیری برخوردار است. در کنار پدرش به فوت و فن رهبری آشنا شده است. ظاهرا در قم به تدریس درس خارج فقه مشغول است که وی را از جایگاه مرجعیت برخوردار می‌سازد.

وی در سپاه و صدا و سیما نفوذ دارد و ظاهرا برخی از وظایف ولایت فقیهی از سوی پدرش به وی واگذار شده است. اگر وی بر تخت ولایت بنشیند اداره بیت چندین هزار نفره را به‌طور کامل در دست خواهد گرفت و لازم به چینش کارمندان و مشاوران تازه نیست.

در برابر، مجتبی فاقد تجربه اجرایی است و تاکنون حتی یک بار نیز در صدا و سیما ظاهر نشده و از دسترس مردم به‌دور بوده است. در ضمن ولایت فقیهی وی به معنی موروثی شدن این نهاد است که بخشی از هواداران رژیم و حزب‌الهی‌ها مخالف آنند. از اینرو ولایت فقیهی مجتبی خامنه‌ای می‌تواند این نهاد را با چالش‌های جدی روبرو سازد.

به‌رغم ادعاهای غرب‌ستیزانه خامنه‌ای، براساس اسناد منتشر شده “ویکی‌لیکس”، مجتبی برای معالجه اختلالات ناباروری همسرش، در چهارمین سفر به لندن با اجاره یک بیمارستان خصوصی به مبلغ یک میلیون پوند، به‌همراه محافظین و نیروهای امنیتی در این شهر اقامت گزید که پس از دوماه به بارداری زهرا دختر غلامعلی حداد عادل انجامید.

مجتبی خامنه‌ای در عین حال متهم به فساد است. آقازاده خامنه‌ای، مافیای بنیاد ایثارگران و انصار را اداره می‌کند. روزنامه لیبراسیون چاپ پاریس، در گزارشی از دویست هزار سند موجود در وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی که برخی از آنها به خارج کردن پول و سپرده‌های مجتبی خامنه‌ای از بانک‌های خارجی مربوط می‌شود، خبر داده است. همین روزنامه به نقل از احمدی‌نژاد به اختلاس یک میلیارد و ۶۰۰ میلیون یورویی مجتبی خامنه‌ای از بیت‌المال نیز اشاره کرده است.

آقازاده خامنه‌ای در مهندسی انتخابات سال ۸۴، و سرکوب‌های پسا کودتای انتخاباتی سال ۸۸ نیز متهم است. وی همچنین در کنار قاسم سلیمانی در سازماندهی گروه‌های تروریستی شیعه عراقی و تشکیل دولت‌های همسو با جمهوری ولایی در این کشور دست داشته است.

از جنبه سرکوب‌های داخلی و تنش‌افزایی در خارج، مجتبی خامنه‌ای گزینه مناسبی برای رهبری سوم در جمهوری جهل و جنایت است.

برپایه نظرسنجی رادیو زمانه نیز شانس فرزند دوم خامنه‌ای در رهبر شدن بالاتر از رئیسی ارزیابی شده است.[۲]

۲-۱. ابراهیم رئیسی

ابراهیم رئیسی که عنوان “عضو هیات مرگ” را یدک می‌کشد از سابقه‌ای دراز در امور قضایی کشور برخوردار و از سوی مجامع بین‌المللی به یکی از بدنام‌ترین مقامات قضایی ایران به‌شمار آمده است.

رئیسی از امتیازات شایان توجهی برای بدست گرفتن تاج و تخت ولایت برخوردار است. بی‌تردید از نادر مهره‌هایی است که در بیشتر نهاد‌های انتصابی رژیم از جمله تولیت آستان قدس رضوی، هیئت امنای ستاد اجرایی فرمان امام، ریاست قوه قضائیه، سازمان بازرسی کل کشور، دادستانی کل کشور، مجمع تشخیص مصلحت نظام، مجلس خبرگان رهبری، دادستانی کل ویژه روحانیت، شورای مرکزی جامعه روحانیت مبارز، دبیری ستاد احیای امر به معروف و نهی از منکر، شورای عالی فضای مجازی، شورای امنیت ملی، عضویت داشته و یا ریاست آن نهاد‌ها را در دست داشته و دارد. تجربه ریاست جمهوری و فعالیت‌های اجرایی در نهادهای بالا، رییسی را در رتبه فراتری نسبت به مجتبی خامنه‌ای برای دست یافتن به سمت ولایت فقیهی قرار می‌دهد.

رییسی در آخرین انتخابات نمایشی ریاست جمهوری با وجود نقائض متعدد انتخاباتی، به یاری سازمان اطلاعات سپاه از سوی خامنه‌ای بدین سمت منصوب شد و پوتین اولین رهبری بود که این انتصاب را به وی تبریک گفت. وی در مراسم تحلیف در مجلس فرمایشی خود را مدافع حقوق بشر خواند!

در دوره کوتاه ریاست جمهوری رئیسی، بحران اقتصادی کشور، گسترش تهی‌دستی، وابستگی روز افزون به روسیه و چین، سرکوب جامعه مدنی، افزایش بی‌سابقه شمار اعدام‌های غیر سیاسی و سیاسی (۷۰۰ نفر در امسال) و تلاش‌های مذبوحانه علیه مبارزه زنان شجاع و مخالف حجاب اجباری، تشدید شده است.

کلیه شعارها در جنبش “زن زندگی آزادی” علیه خامنه‌ای نشان می‌داد که جوانان دختر و پسر نقش رئیسی را در اداره کشور ناچیز می‌سنجند، و نهاد ولایت فقیه را عامل اصلی ابر بحران‌های داخلی و خارجی کشور به شمار می‌آورند.

به تازگی روزنامه فرهیختگان گزارش کرده است که برپایه برخی نظرخواهی‌ها، رییسی تنها در میان ۲۰٪ جمعیت محبوبیت دارد. با این وجود با خودداری جنتی از شرکت در انتخابات مجلس خبرگان ششم در اسفند ماه سال جاری و در نتیجه انتقال احتمالی ریاست این مجلس به رئیسی که در حال حاضر نایب رییسی این مجلس را به عهده دارد، چنین به نظر می‌رسد که خامنه‌ای با رهبری وی نظر مساعدتری نشان می‌دهد.

سازمان اطلاعات ارتش اسرائیل نیز باور دارد رییسی با وجود “بی‌سوادی و هوش کم” گزینه جدی جانشینی خامنه‌ای است. برپایه گزارش مقام‌های اطلاعاتی اسرائیل، مقام‌های غربی نیز جانشینی رییسی را محتمل می‌دانند.[۳]

خامنه‌ای با انتصاب رئیسی به سمت رهبری سوم اداره نظام اسلامی را پس از مرگش به دست فردی خواهد سپرد که از سپاه حرف شنوی خواهد داشت، و با دخالت‌های دولت موازی بیت موجود رهبری به ریاست فرزندش، در امور ریز و درشت کشور مخالفتی نشان نخواهد داد. بدین ترتیب در بر همین پاشنه خواهد چرخید، امری که مورد تایید پوتین و دولت روسیه نیز می‌باشد.

با این‌حال نمی‌توان در مورد تصمیمات آینده دیکتاتور با قاطعیت نظر داد.

۲- سپاه

با وجودی که در پایان جنگ، خمینی از رویکرد ماجراجویانه برخی از سرداران سپاه که منجر به ادامه جنگ شده بود به خشم آمد و دستور رسیدگی به تخلفات آنان را در دادگاه نظامی داده بود، اما با مرگ وی و رهبری خامنه‌ای نه تنها دادگاه برگذار نشد بلکه فرمان وی مبنی بر ادغام ارتش و سپاه نیز نادیده گرفته شد.

خامنه‌ای که مسئولیت امنیتی در شورای انقلاب را بر عهده داشت از ابتدا به‌خوبی از نقش نیروهای امنیتی و نظامی در حفظ رهبری نظام آگاهی داشت. به‌همین سبب، در درازای سه دهه و اندی از دوران رهبری‌اش همواره نقش این سازمان نظامی-امنیتی و ایدئولوژیک را در کلیه امور کشور گسترش داده است.

نقش سپاه و سازمان بسیج در سرکوب مبارزات مدنی ایرانیان بر کسی پوشیده نیست. علاوه برآن این نهاد امنیتی با اتهاماتی همچون قاچاق مواد مخدر و مشروبات الکلی و پولشویی روبروست. فعالیت‌های اقتصادی سپاه علاوه بر سه نهاد مهم اقتصادی‌اش، در بورس، زمین و ساختمان نیز گسترده است و بر پایه برخی ارزیابی‌ها پول در گردش این نهاد در حدود ۱۸ درصد حجم نقدینگی کل کشور است.

سپاه در مخابرات کشور، صنعت فیلم و گردشگری و فعالیت‌های سیاسی و نیز قوه قضاییه، زندان‌ها، مجلس و دولت رئیسی نیز نقش مهمی به عهده دارد. رسانه‌های رسمی کشور همچون صدا و سیما نیز در کنترل سپاه است.

خلاصه اینکه کمتر عرصه زندگی در کشور را می‌توان یافت که رد پای سپاه در آن دیده نشود.

سپاه در صنایع نظامی کشور نیز از جمله تولید انواع موشک‌ها و پهبادها کاملا فعال است و در تنش‌افزایی در منطقه و پیشبرد هدف‌های جاه‌طلبانه و ایدئولوژیک خامنه‌ای از جمله اسراییل و آمریکاستیزی از راه سپاه قدس و محور مقاومت نقش کلیدی ایفا می‌کند. دست پنهان سپاه در ادامه جنگ روسیه علیه اوکراین و حمله ۷ اکتبر حماس به اسرائیل را نیز نمی‌توان نادیده گرفت.

بسیاری از تحلیلگران سیاسی نقش سپاه در جانشینی و دوران پسا خامنه‌ای را تعیین‌کننده می‌سنجند. در واقع خامنه‌ای انتظار دارد این نهاد مافیایی-امنیتی ادامه نظام جهل و جنایت را امکان‌پذیر سازد. برپایه نظرسنجی تارنمای رادیو زمانه، اکثریت قریب به اتفاق پاسخ‌دهندگان، در دوران گذار پس از مرگ خامنه‌ای سپاه را بازیگر اصلی سنجیده‌اند.[۴]

جالب است که نقش تعیین‌کننده سپاه در دوران گذار جانشینی مورد توجه برخی از طلبه‌های قم نیز قرار گرفته است. اولیویر روی (Olivier Roy) پژوهشگر فرانسوی در سفرش به افغانستان و گذر از ایران در سال ۱۳۹۵ به حوزه علمیه قم سر زد و از طلبه‌ها از جمله پرسید: “چه کسی رهبر بعدی را انتخاب می‌کند؟” یکی از طلبه‌ها از میان جمعیت فریاد زد “کلاشینکوف”[۵] !

در صورتیکه دوران پسا خامنه‌ای با بحران‌های گوناگون از جمله جنگ قدرت در بالا روبرو شود نباید از جمله کودتای نظامی این نهاد نظامی را همچون رویدادهای مصر که به ریاست جمهوری ژنرال السیسی انجامید از نظر دور داشت. سپاه برای حفظ مافیای اقتصادی و قدرت سیاسی و امنیتی‌اش از هر گزینه‌ای احتمالا حتی حذف نهاد ولایت بهره‌مند خواهد شد.

۳- جنبش جامعه مدنی

جنبش زن زندگی آزادی، پایه‌های رژیم دینی را لرزاند و بخش بزرگی از جوانان داخل و جمعیت‌های گسترده‌ای از ایرانیان خارج کشور را علیه خامنه‌ای و رژیم کودک کشش به خیابان‌ها کشاند. پیش از این برپایه نظرسنجی موسسه نگاه، ۸۸ درصد پاسخ دهندگان خواهان نظامی سکولار و دمکراتیک شده بودند.

امروزه جنبش زن زندگی آزادی از راه مخالفت شجاعانه بسیاری از زنان در ایران با حجاب اجباری ادامه دارد و ترفندهای سرکوب‌گرانه سپاه و خامنه‌ای در وادار کردن زنان به عقب‌نشینی از حق برخورداری از آزادی پوشش ناکام مانده است.

کشور ایران با ابر بحران‌های گوناگونی از جمله گرانی، بیکاری، تهیدستی و گرسنگی، تبعیض‌های قومی / ملی و جنسیتی، محیط زیستی و خطر حمله نظامی به کشور مواجه است. مرگ خامنه‌ای به عنوان طراح و عامل تمام بدبختی‌های کشور می‌تواند با از دست رفتن پدر خوانده نیروهای سرکوب، از یک سو روحیه سرداران سپاه را تضعیف و از سوی دیگر اقشار ناراضی را مجددا به خیابان کشاند.

تحقق سناریوی بالا در گرو بدیلی دمکرات و سکولار و رهبری قابل اعتماد است که بتواند با ایجاد امید به آینده اکثریت اقشار رنگین کمان جامعه را بسیج و توازن قوا را به تدریج به سود جنبش مدنی دگرگون سازد.

با توجه به آزادی‌های خارج کشور، گروه‌های مخالف می‌توانند در ایجاد بدیلی مورد اعتماد نقش مهمی ایفا نمایند. زنان و مردان زندانی سیاسی از توان بالقوه رهبری جنبش برخوردارند. باید بکوشیم فرصت دوران گذار جانشینی رهبر را به دوران گذار از جمهوری جهل و جنایت تبدیل کنیم.

آذر ۱۳۴۲
mrowghani.com
———————————
[۱] - آیت الله توکل، عضو مجلس خبرگان....، جماران، ۷ آذر ۱۴۰۲
[۲] - نظرسنجی ” رادیو زمانه” درباره سناریوهای محتمل پس از مرگ خامنه ای، العربیه، منتشر شده در ۵ دسامبر ۲۰۲۱
[۳] - سازمان اطلاعات ارتش اسرائیل: ابراهیم رئیسی با وجود هوش کم، گزینه جدی جانشینی خامنه‌ای است. ایران اینترنشنال، چهارشنبه، اول شهریور ۱۴۰۱
[۴] - نظر سنجی “رادیو زمانه”
[۵] - Olivier Roy in the streets of Tehran…., alquds.co.uk, July 09, 2021



نظر خوانندگان:


■ محمود روغنی گرامی،
در برخورد اول با چنین موضوعی، عکس‌العمل “خودکار” من این است که جنگ داخلی بین هسته‌های مختلف قدرت در جمهوری اسلامی، محتمل‌ترین واقعه پس از مرگ خامنه‌ای است (و یا حتی کمی پیش از مرگ او).
با احترام - حسین جرجانی


■ جناب آقای حسین جرجانی، امکان هر نوع دگرگونی در پیش و یا پس از مرگ خامنه ای امکان پذیر است. با توجه به وجود گروه های مافیایی اقتصادی در کشور ارزیابی شما هم می تواند روی دهد. اما به باور من دوران پسا خامنه‌ای با شرایط زمان حال بی‌تردید متفاوت خواهد بود و ما شاهد اوضاعی سیاه تر و یا بهتر خواهیم شد. با سپاس از توجه شما به نوشته من.
م- روغنی





iran-emrooz.net | Fri, 01.12.2023, 22:44
بنیادی‌ترین نقصانِ سیاستِ خارجی ایران

محمود سریع‌القلم

یکی از مفاهیمی که از اقتصاد و کارآفرینی به متونِ سیاستِ خارجی و روابطِ بین‌الملل وارد شده است، Hedging است. به جز چند کشور، اکثریتِ کشورهای جهان با فکر، مشورت، محاسبه، برنامه‌ریزی و آینده‌نگری، این مفهوم را به کار گرفته‌اند. از امارات تا چین، از مکزیک تا هند، از قطر تا برزیل، از عمان تا اندونزی، عموماً مفهوم Hedging را کانونِ حکمرانی قرار داده‌اند.

به عبارت دیگر: در این جهانِ چندقطبی اقتصاد و سیاست، همه درحال افزایش آلترناتیوها، گسترش فرصت‌ها، ایجاد کثرت در منابع واردات و صادرات و سرمایه‌گذاری، تنوعِ منابعِ تامینِ اسلحه، کاهشِ ریسک و مخاطرات، تنوعِ استراتژی‌های تامین منافع و امنیت ملی و وسیع‌تر کردن دوایرِ تحرک و اثرگذاری در روابط خارجی هستند.

عربستان هم‌زمان با آمریکا، روسیه و چین روابطِ تودرتو ایجاد کرده است. مکزیک، هم با آمریکا روابط استراتژیک برقرار کرده و هم با چین. ویتنام هم به صورت گسترده با چین مراوده دارد و هم با آمریکا و اتحادیه اروپا. هند، هم افزایش حضور سیاسی و اقتصادی در آسیا را دنبال می‌کند و هم در غرب اروپا و آمریکای شمالی. اندونزی با فکر و برنامه‌ریزی و اندیشۀ درازمدت، توازنی میان روابط غرب و شرق خود بنا کرده است.

اگر مقیاسِ کوچک و بزرگ را در نظر نگیریم، و به کیفیت و عمق توجه کنیم، موفق‌ترین کشور غیر غربی جهان در Hedging امارات متحده عربی است. نه دیپلماسی انرژی با مسکو را فراموش کرده، و نه خرید سهام قابل توجه از صنعت باطری‌سازی چین را، نه ابتیاع یک کارخانۀ تولید تسلیحاتی برزیلی را، نه سرمایه‌گذاری مالی در غرب اروپا را و نه Silicon Valley را. مانند آنها که وقتی در بورس سرمایه‌گذاری می‌کنند به صورت Portfolio investment عمل می‌کنند.

اگر دانشجویی در یکی از دانشگاه‌های مهمِ دولتی، لیسانس در مهندسی یا علوم انسانی بگیرد، یک سطح از توانایی، فرصت و Hedging را به دست آورده است. اگر در رزومۀ خود بنویسد: تسلط به زبان‌های انگلیسی و چینی، سطح Hedging افزایش پیدا می‌کند. اگر در سه کنفرانس مهم بین‌المللی، مقاله ارائه کند، Hedging چند برابر می‌شود. ریسک بیکاری را اینگونه کاهش می‌دهد و در پیدا کردن کار در short list قرار می‌گیرد و سپس می‌تواند انتخاب کند. با افزایش توانایی، دانش و مزیت، ریسک‌های زندگی خود را جنبۀ نزولی می‌بخشد. اگر در شغلی که انتخاب می‌کند رضایت نداشت، فرصت‌ها برای او فراوان است. در این جهان متکثر و متنوع، چه فرد، چه بنگاه اقتصادی، چه نهادها و چه دولت‌ها عموماً در حال کاهش ریسک، حفاظتِ از خود و افزایشِ فرصت‌ها هستند.

معلوم نیست سیاست خارجی ایران در عرصه‌های اقتصادی و سیاسی، Hedging دارد یا خیر؟ کدام کالا، فرآورده و یا خدماتِ ایران، در اقتصادِ منطقه‌ای یا بین‌المللی، خاص و ممتاز است و مصرف‌کنندگان خارجی به آن‌ها وابسته‌اند؟ زعفران اسپانیا، پتروشیمی عربستان، خاویار روسیه، نفت عراق، پستۀ آمریکا، فرش هند و گاز قطر به وفور یافت می‌شوند و سهم ایران از بازار جهانی را کاهش داده‌اند.

در جهان امروز، شرکت‌ها و کشورها تلاش می‌کنند دیگران را در مزیتی که در اختیار دارند به خود وابسته کنند: کارگر ارزان در ویتنام، پیچیده‌ترین تشکیلات تولید تراشه در تایوان، سوبسید انرژی و اجاره در چین، مالیات بسیار پایین شرکت‌ها در تکزاس، فضای کسب و کار مساعد در امارات نسبت به دیگر کشورهای عربی خلیج فارس، فرصت سرمایه گذاری‌های فراوان در ترکیه، همکاری های فن‌آوری در کره جنوبی و ژاپن. عموماً همه در حال ایجاد آلترناتیو و بهره برداری از فرصت‌های ممکن و افزایش Leverage و یا اهرم هستند.

اقتصادِ ایران تا کنون چنین استراتژی درازمدتی را با توجه به سرمایه‌ها و مزیت‌های فراوان کشور ایجاد نکرده است. اقتصادِ ایران در کورانِ راهروهای تولید، سرمایه‌گذاری و فن‌آوری جهان نیست چون به نظر می‌رسد تلقی از مدیریت اقتصادی، عمدتاً تامین ارزاق عمومی است. جدول زیر معرفِ جهت گیری سرمایه‌گذاری‌ها در دهۀ ۲۰۲۰ است.

پرسش کلیدی این است که ایران خود را در این شبکه بهم تنیدۀ جهانی چگونه تعریف می‌کند؟

در عرصۀ سیاسی نیز، Hedging ایران بسیار محدود است. شاید بشود ادعای علمی کرد که ایران با هیچ کشوری، روابط دوجانبۀ به‌هم تنیدۀ دراز مدتِ متقابلِ همه جانبۀ با دوامِ استراتژیک ندارد. با تعدادی کشور دوست است و رفت و آمد دارد ولی وفاداری و پایبندی آن‌ها هنگام بحران یا خطر، قابل اطمینان نیست. به نظر می‌رسد در عرصۀ سیاسی، آن‌هایی که با ایران دوست هستند بیشتر سنت «دوری و دوستی» را برگزیده‌اند. Hedging و Leverage ایران بیشتر در مدارهای نظامی و در جهتِ بازدارندگی و با پشتوانۀ مکتب امنیتی و اندیشۀ Keeping enemies at bay [دور نگه داشتن دشمنان] است. به یک معنا، سیاست خارجی ایران، از Leverage نظامی و امنیتی بهره‌مند است و آن هم با احتیاط مدیریت می‌شود.

کودکی که هفت سال سن دارد اهمیت یادگیری شنا، آموختن زبان‌های خارجی، عادت کردن به مطالعه و پذیرفتن آداب مدنی را نمی‌داند. پدر و مادر هستند که با فکر، برنامه‌ریزی، هزینه کردن، آموزش و آینده نگری، فرزند خود را برای سن ۲۰ و ۳۰ سالگی آماده می‌کنند. کشوری موفق است که حکمرانان آن به لحاظ وسعت اندیشه و برنامه‌ریزی، ۵۰ سال از جامعه جلوتر باشند.

در سال ۲۰۵۰ جهان چگونه خواهد بود؟ احتمالاً در آن موقع، ثروت امارات پانزده میلیون نفری از دو تریلیون دلار فراتر خواهد رفت و گستردگی و تکثر Hedging آن، ده‌ها بلکه صدها برابر خواهد شد. همین طور در آن موقع، عربستان با جمعیت ۵۰ میلیون نفری از تولید ناخالص داخلی سه تریلیون دلاری بهره مند خواهد بود. با این ثروت و تنوع عربستان، امارات و قطر یا Leverage آنها در فن‌آوری، انرژی و قدرت مالی، بسیاری از کشورهای کوچک و بزرگ منطقه از جمله مصرِ قابلِ تصورِ ۱۶۰ میلیون نفری در آن موقع و یا پاکستانی که جمعیتِ آن به ۳۷۰ میلیون نفر در سال ۲۰۵۰ خواهد رسید، تحت نفوذ ساختاری ریاض، ابوظبی و دوحه خواهند بود. کشوری که ثروت تولید نکند و به فکر سی سال آینده نباشد، چگونه می تواند صرفاً خود را مدیریت کند؟ قدرت و نفوذ در مرحله‌ای بالاتر و به مراتب چالشی‌تر هستند.

سیاست خارجی ایران با توجه به تحولاتِ سریع فن‌آوری و تولید ثروت منطقه‌ای و جهانی، نیازمند یک استراتژی Hedging است که تمامی شاخه‌های اقتصادی، نظامی، مالی، سیاسی و فن‌آوری را دارا باشد. یک ضرب المثل می گوید:

Where there is no vision, the people perish.


تلگرام نویسنده





iran-emrooz.net | Wed, 29.11.2023, 17:47
اسلام سیاسی!؟

آرمین لنگرودی

ایدهٔ تقسیم اسلام به دو بخش خوب و بد، ایده‌ای است نه چندان تازه، که پس از جنایتها و رسوایی حکومتهای اسلامی در ایران، افغانستان، “شامات” و ...، هرازچندگاهی به اشکال مختلف سر برمی‌آورد: این تقسیم‌بندی در دهه‌های پیش و در اروپا با نامهای “اسلام بنیادگرا” و “اسلام میانه”[۱] تبلیغ می‌شد و اکنون با نامهای “اسلام سیاسی” و “اسلام غیرسیاسی” تکرار می‌شود. حال این پرسش مطرح است، که این مفهوم واقعاً به چه معناست، بر چه پایه‌ای استوار است و کاربران آن چه برداشتی از آن دارند؟

پیش‌درآمد مفهوم “اسلام سیاسی”، قبول چیزی به نام “اسلام غیرسیاسی” است! چنین اسلامی را شاید ما از مادربزرگ‌های زبان‌بسته، بی‌حقوق و خانه‌نشینمان بشناسیم، ولی نه از مسلمانان کنش‌گر. این بدفهمی، که گویا اسلام را نیز می‌توان مانند ادیان دیگر از دخالت در سیاست دور نگهداشت، انگیزهٔ تلاش نافرجام برخی از کشورهای اروپایی در دهه‌های اخیر  برای ساختن چیزی به نام «اسلام اروپایی» بوده، که تا به‌حال از ناکجاآباد سر برآورده است.

نیاز جهان به یک اسلام «صلح‌جو» به نظر آنقدر فوری می‌نمود، که “اختراع” آن در اروپا به یک راه حل “شدنی” تبدیل گردید. به تازگی نیز ما شاهد گسترش واژهٔ ترکیبی «اسلام سیاسی» در بین بسیاری از سیاستمداران و فرهیختگان ایرانی هستیم، که به تبعیت از جو سیاسی غرب و بدون بهره بردن از تجربهٔ چهل سال گذشته در ایران، از آن نابخردانه استفاده می‌کنند.

شاید امروزه دیگر نیاز به اثبات این امر نباشد، که اسلام در کل یک ایدئولوژی برای ادارهٔ یک “امت” در “دارالاسلام” (سیاست داخلی) در برابر و ضدیت با “دارالکفر” (سیاست خارجی: دارالحرب) است. این ویژگی “داخلی” از دین سیاسی یهود در زمان برآمدن اسلام به این دین به ارث رسید. خدای رهایی‌بخشِ قومِ بنی‌اسرائیل از بردگی در بابل و یا مصر، خدای همراهی‌کنندهٔ آنها در صحرای سینا، و اساساً همینطور یهوه به عنوان خدای داوران و پادشاهان اسرائیل، یک خدای سیاسی بود.

فرجام‌خواهی قوم یهود، رسیدن به «سرزمین موعود» و برپایی حکومت شریعت بود و نه رفتن به بهشت در دنیایی دیگر. این رستگاری اما بهای خود را می‌طلبید: وعدهٔ رهایی در دین یهود، التزام قوم به “اطاعت موبه‌مو از قوانین شریعت تورات” را بعنوان پیش‌شرط داشت. جامعهٔ یهود در ازای این «رهایی» مکلف به نگهداشتن تمامی‌ قوانین شریعت بود و زیرپا گذاشتن حتی یک قانون بمثابه پایمال نمودن تمامی قوانین خدایی محسوب می‌شد[۲].

اینکه چرا امروزه دین یهود آنچنان سیاسی در جامعهٔ اسرائیل (درونی) و صحنهٔ جهانی (وسعت‌طلبیِ خارجی) حاضر نمی‌شود را می‌توان با ۱) “بسته” بودن و جنبهٔ سکتاریستی این دین و به تبع آن ۲) تعداد معدود یهودیان در جهان و ۳) جذب قشر بسیار بسیار بزرگ روشنفکران یهودی در جامعهٔ مدرن غرب پیوند زد.

این بینش سیاسی در اسلام به عنوان یک فرقهٔ یهودی-مسیحی، از همان اول و بنا بر خصایص بنیادگرایانه‌اش وجود داشت، و بعدها و با برپایی حکومت قدرتمند عرب‌ها در دوران آغازین، که وابستگی به قوانین محدودکنندهٔ ژنتیکی قوم یهود را دیگر ضروری نمی‌دانست، به یک رکن اصلی دین تازه‌پای اسلام در زمینهٔ جهانی تبدیل شد و هنوز هم یک بخش جدایی‌ناپذیر از ایدئولوژی جهان‌گشایانهٔ آن است.

حال به گمان برخی گویا می‌توان به پیروی از دوران روشنگری در اروپا به یک اسلام غیر سیاسی هم فکر کرد. اما اینکه این امر بر پایهٔ کدامین مدل می‌تواند شکل بگیرد، تابه‌حال از جانب کسی پژوهش نشده و برای من نیز کاملاً روشن نیست. آنچکه مسلم است، اینست که از یک نظریهٔ فاشیستی نمی‌توان یک نظریهٔ “فاشیسم لایت” ساخت و گفت که برخی از مردم می‌توانند در این چارچوب “کمی فاشیست” و هم‌زمان “غیرسیاسی” باشند! این پدیده همانقدر مُهمل است که تصور یک پاپ غیرکاتولیک و یا اینکه گفته‌ شود که یک خانم “نیمه‌باردار” است!

به‌علاوه من تا به‌حال یک کشور “دمکرات” در جهان اسلام تجربه نکرده‌ام که بگویم «اینگونه می‌توان از مسلمانان باورمندی که در یک کشور در اکثریت قرار دارند، یک شهروند مدرن ساخت»! در هر کجا که نگاه کنید، مسلمانان را به زور قهریه آرام نگه داشته‌اند.

حال پرسش پایه‌ای در این رابطه اینست که: به‌راستی چه چیزی را بایستی از اسلام بُرید، تا از آن یک “اسلام غیرسیاسی” باقی بماند؟ تا از این‌راه یک مسلمان بتواند با وجود پایبندی به باور خود، به یک “شهروند بی علامت” تبدیل شود؟ چگونه می‌توان مسلمانان را از ساختن یک «حزب اسلامی» بازداشت، با این امید که آنها جدا از وابستگی دینی تنها به امور مدنی و اجتماعی خود بپردازند و یا اینکه شریعت اسلام را به عنوان قانون کشوری خواستار نباشند؟

مثلاً چه بخش‌هایی از احادیث «صحیح بخاری» – به عنوان نمونه در پیوند با یهودستیزی، زن‌ستیزی، کودک‌آزاری، کافرستیزی، انسان‌ستیزی، زورگویی، دخالت در زندگی خصوصی، بی‌پرنسیبی و دروغپراکنی (متکی بر خدعه و تقیه) و ... – بایستی به عنوان «صحیح‌تر» انتخاب شوند، تا بتوان از این ایدئولوژی یک دین مدرن و متناسب با جامعهٔ متمدن امروز ساخت؟

اساساً اسلام بدون حدیث، تفسیر و روایات خودساخته چگونه اسلامی است؟ و در آخر و مهمتر از همه: کدام «نواندیش دینی» تابه‌حال خود را به‌طور جدی با زحمت بازنگریِ این نکات آورده شده مشغول کرده و در این‌زمینه ایده‌های جدیدی و باورمندی منطبق بر یک جامعهٔ متمدن ارائه نموده است؟ و اساساً چرا ما باید این کار را – بر فرض انجام آن – با تکیه بر تجربهٔ آنچه که بر ما در پی و پس از شورش ۵۷ گذشت، باور کنیم و به حساب “اصول پایه‌ای تقیه و خدعه” موجود در اسلام نگذاریم؟ کدام شریک سیاسی مسلمان تابه‌حال به وعده و وعیدهای خود پای‌بند بوده، که ما اکنون دومین بارش را انتظار داشته باشیم؟

اینکه هیچ مسلمان “نواندیش! و دموکراتی!” اینکار را تا به اینجا نکرده موجب نگرانی نیست و با انتظارات من هم تطابق کامل دارد. ولی اینکه برخی از “چاله افتادگان” فرهیخته با تکرار ساده‌لوحانهٔ توهم “اسلام غیرسیاسی” در آستانهٔ “افتادن در چاهی” عمیق‌تر قرار گرفته‌اند مرا شگفت‌زده می‌کند.

آزموده را آزمودن خطاست‌!

https://independent.academia.edu/ArminLangroudi
————————————-
۱- نگاه کنید: «اسلام میانه؟» نوشتهٔ نگارنده در سایت اینترنتی «ایران امروز». این نوشته به زبان آلمانی نیز در فصلنامهٔ «تومولت» به چاپ رسیده است.
۲- برای آگاهی بیشتر در این‌زمینه خواننده می‌تواند به کتاب من «و انسان خدا را همسان خود آفرید» از انتشارات فروغ رجوع کند.



نظر خوانندگان:


■ آقای لنگرودی گرامی، نوشته‌اید که اسلام را نمی‌توان مانند دیگر ادیان از سیاست دورنگه‌داشت. مگر در دنیای لیبرال-دمکراسی غرب توانسته‌اند از اثر یا دخالت در زندگی سیاستی کاملا دور نگه‌دارند؟ مسیحیان دولت سکولار دارند و دین در دموکراسی‌های غربی از دولت جداست، اما مؤمنان مسیحی بطور غیرمستقیم در سیاست اعمال نظر می‌کنند نقش دین‌داران یهودی در سیاست نیز روشن‌ است. مسیحیان و یهودیان باورمند به احزابی رای می‌دهند (بیشتر محافظه‌کار) که برنامه‌هایشان با نظرات مذهبی آنها همخوانی یا نزدیکی بیشتری داشته باشد. بطور مثال وقتی‌که مسئله سقط جنین، آموزش نظریه تکامل یا فرگشت و یا چگونگی تعلیمات دینی مدارس در مبارزات و تبلیغات انتخاباتی کاندیداهای ریاست جمهوری امریکا یا نمایندگان مجلس آلمان و سوئد مطرح می‌شود و دو گروه موافق و مخالف را پشت سر کاندیداهای مختلف بسیج می‌کند یا رای دینداران تاثیرگذار می‌شود، این یعنی دخالت دین در سیاست، هرچند دولت‌های این کشورها سکولار باشند. مسلمانان نیز خواهند توانست دولت سکولار داشته باشند و به همین نحو دین خود را در سیاست دخالت دهند. اینکه در دهه‌های اخیر اسلام سیاسی میدان‌‌دار بوده و یا اینکه اسلام کلا با امور دنیوی مردم پیوند خورده، ثابت نمی‌کند که مسلمانان توانایی آن را نداشته باشند به دولت‌های سکولار رای دهند.
حمید فرخنده


■ جناب فرخنده مقایسه دو دین اسلام و مسیحیت در رابطه با دخالت در سیاست با توجه به چگونگی تولد و سیری تاریخی شان نادرست است. مسلمانان دولت سکولار هم داشته اند ولی از آنجا که هسته مرکزی اسلام با دمکراسی منافات دارد و و بر سرکوب و اطاعت بدون چون و چرا استوار است، به سعادت نرسیده و هر وقت هم که دین را در سیاست دخالت دادند به سیه روزی نشستند نمونه اش را هم در خاور میانه و میهن خودمان دیده و می بینیم. آیا “نواندیشان دینی” میتوانند “و میخواهند” بسیاری از آیات و سوره ها مربوط به حکومت رانی را به کنار گذارده و یا حذف کنند؟ آیا اصلاح طلبان مورد حمایت شما که برای شرکت در انتخابات عبای التزام به ولایت فقیه را بر شانه حمل کردند میتوانند دولت سکولار درست کنند؟ یک مسلمان کنش‌گر طرفدار سکولار دموکراسی اگر جرئتش را داشته باید خیلی از کیسه اسلام خرج کند تا به آن نوع نظام برسد و ریسکش را هم بپذیرد که در انتها چیزی در کیسه باقی نخواهد ماند. رای دادن یک مسلمان به دولت سکولار تا ایجاد دولت سکولار توسط مسلمانان دو چیزی کاملا جداست. اولی درکشورهای سکولار دمکرات کاملا امری عادیست و دومی توسط مسلمانان کنش‌گر معتقد اما ناممکن. هدف دخالت اسلام در سیاست گرفتن قدرت سیاسی است و اجرای احکام آن. وقت آن است که ( به قول آقای لنگرودی “چاله افتادگان” فرهیخته) با پژوهش های جدید در باره آغاز اسلام آشنا شده و ابتدا خود را از تعاریف رایج و آگاهی های کاذب در مورد اسلام خلاص کنند. تنها از این راه شاید از توهم “اسلام غیرسیاسی” نجات یابند. البته اگر اعتیاد به ایدئولوژی های مشابه را هم ترک کنند.
با درود سالاری


■ لنگرودی گرامی, رنسانس اسلامی در همین لحظه گفتگوی ما نیز در جریان است, در چگونه و کی به ثمر رسیدن آن نظری ندارم ولی الزام آن جبری و حتمی است. جدایی دین از سیاست جلوه ای از جدایی سنت از سیاست و حتی میتوان گفت جدایی ایدولوژی از سیاست است. این مساله جبریست چون مولد های جامعه نیاز به آزاد شدن و تولید تکاملی دارند وگر نه میمیرند, و منظور از سیاست صرفا دولت و حکومت نیست, بلکه از خانواده و روابط دو به دو شروع می‌شود.
به تصور من بهاییت جنبشی بود جهت جایگزینی اسلام سیاسی بویژه شیعه ایرانی. ولی زمان و شرایط اجازه همه گیر شدنش را نداد و طبعا بدست اسلام شیعه سلاخی شد. ما امروز مسلمانان غیر سیاسی بسیاری در میان ایرانیان میبینیم, منظورم آنان که از دین برگشته اند نیست یا آنان که کم دین تر شده اند تا متفاوت و جدا باشند از دین حکومتی. منظور افرادی است که مسلمانند ولی هیچگونه مرجعی ندارند و مجبورند خود اصول و فروع را تبیین میکنند چون امروز چاره دیگری نیست. نیاز به همزیستی خانوادگی و اجتماعی, نیاز و میل به تولید هنری و فرهنگی و در نهایت جبر زندگی و تکاملی کمک به شکل گیری مادی و منسجم نهادهای جایگزین خواهد کرد (که اکنون وجود ندارند) تا جمعیت مسلمان بتواند خود را در ان تعریف کند.
بله پروسه دگرگونی اسلام متفاوت و با تاخیر از مسیحیت است. مسیحیتی که دگرگونی آن نیز هنوز پروژه ایست نیمه تمام و فعال.
با احترام, پیروز


■ جناب فرخنده،
شما در طول زندگی خود تنها آموخته‌اید در باره هرچیزی، بجای چاره‌جویی، تنها به “موضعگیری” بسنده کنید، کما اینکه در اینمورد هم، بجای طلب کردن یک کانسپت از سوی کنشگران مسلمان، خود را گلسرخی‌وار بعنوان وکیل و وصی “خلق مسلمان” به داخل گود انداخته و به پاسخگویی میپردازد، غافل از اینکه این “خلق نواندیش دینی” هیچوقت این وظیفه را به شما و پیشقراولان شما محول نکرده است. عقل سالم حکم میکرد، که شما از این موقعیت استفاده نموده و از “نواندیشان” دینی خواستار قبول مسئولیت شوید و آنها را به انجام تکلیف خود فرا بخوانید، نه اینکه برایشان عذر ننوشتن مشق شب‌شان را امضا کنید.
گویا شما گویا “مسئولیت‌پذیری” را با “خدمات اجتماعی” اشتباه گرفته‌اید.
آرمین لنگرودی


■ جاب لنگرودی درود بامدادی،
اگر ما آکادمیک و فلسفی به پیدایش و دگرگونی مذهب ها نگاه کنیم و به پذیریم که مذهب بدست انسان پدید امد، پس می تواند بدست انسان هم دگرگون شود، مگر اینکه ما باور خدایی داشته باشیم.
سرانجام اسلام هم همین خواهد بود، حتی اگر چند صد سال دوام بیاورد، همانگونه که مسیحیت و یهودیت یک‌شبه تقیر نکردند! شما هم مانند شادروان امیدوار می گویید، اسلام چیزی دگر است، خوب، مگر شما، و صد ها ایرانی از دل همین دین برون نیامدیم؟ سلمان رشدی مگر مسلمان نیست.( البته من ایستاده هستم) دین ها در درازمدت تاریخی یا رفرم را می پذیرند و یا نابود می شوند. این بیشتر دیدگاه فلسفه و منطقی من است و در حوزه آکادمیک نه کاری کرده‌ام و نه ادعایی دارم. از همه تلاش‌های پژوهشی شنا بسیار سپاسگزارم.
روز بر شما خوش کاوه


■ آقای لنگرودی گرامی، بستگی به این دارد که از نظر یک متخصص و آکادمیسین قضاوت کنیم، یا از نظر یک فعال مدنی. این دو جنبه از قضاوت، مانع‌الجمع هستند و متاسفانه در مقاله شما در هم تنیده شده‌اند. یک فعال مدنی تلاش می‌کند همه شهروندان با هر گرایش فکری، در کنار یکدیگر با صلح و آرامش زندگی کنند. اگر یک شهروند دیندار، بنا به گفته خودش، آنچنان برداشتی از دین اسلام داشته باشد که با «حقوق بشر» سازگار درآید، فعال مدنی از این امر استقبال می‌کند، و کاری به این ندارد که این فرد براساس کدام اصول، به چنین برداشتی رسیده است.
رضا قنبری. آلمان


■ در پاسخ به همهٔ دوستان بدون نامبردن از تک‌تک آنها:
- در هیچیک از اساسنامه‌های احزاب سوسیال-مسیحی و یا دمکرات-مسیحی آورده نشده، که خون غیرمسیحیان مباح، کودکان و زنان در مالکیت مردان، نبرد نهایی برعلیه یهودیان، کودک‌همسری آزاد و ... است! کسانی که از “دین” تنها نامش را می‌شناسند مقایسهٔ احزاب اسلامی با اینگونه احزاب را جایز می‌دانند. در این احزاب “کنش اجتماعی” در تمرکز فعالیت قرار دارد، با رعایت موازین دمکراسی و تکریم آزادی دیگران و تا آنجا که ممکن است، در راستای باور آنها”، نه پیشبرد و گسترش مسیحیت در یک جنگ جهانی برعلیه کفار غیرمسیحی! این احزاب همه اساسنامهٔ حزبی دارند و تاریخ فعالیت آنها، تأیید کنندهٔ نیتشان است. در این اساسنامه‌ها هیچکس تابحال ماده‌ای بنام “تقیه”، که پایهٔ دودوزه‌بازی و نیرنگ است، نیافته. هیچیک از آنها خواهان جایگزینی قانون اساسی با شریعت دین نیست!
- انداختن گناه ندانم‌کاریها، نادانی‌ها و اشتباهات تاریخی بشر و یا یک نسل به گردن «جبر تاریخ» از بزرگترین حماقتهای بشری است و تنها از افراد غیرمسئول سر می‌زند. اگر تاریخ جبری است، پس آقایان مدعی آن در صحنهٔ سیاست چه میکنند؟ این جبر بدست چه کسی بایستی عملی شود؟ من نبودم دستم بود؟
- روشن کردن اینکه “نواندیشان دینی” چگونه‌ به محتوای ضدانسانی اسلام می‌نگرند، وظیفه خود این‌ عالیجنابان است و نه وکلای خودخوانده و توجیه‌گران رنگ‌ووارنگ اسلام!
- پاسخ یک پرسش مشخص را با ارجاع دادن به نمونه‌های ظاهراً مشابه دیگر، که گویا در جاهای دیگر هم اینکار نشده، نمیتوان داد! به این کار طفره‌روی و سالوس‌بازی میگویند.
- حضراتی که می‌گویند، “ما از خمینی چیزی نخوانده بودیم و لذا نمی‌دانستیم او چه می‌خواهد!” (و البته این گناه گویا بگردن ساواک بوده!!)، حالا فرصتش را دارند تا از خمینی‌ها، شریعتی‌ها و ... جدید بخواهند، تا روشن کنند که آنها چه قصدی دارند؟ چه چیزی در اندیشهٔ ایشان “نو” است، که همه آنها را با اینچنین میخوانند؟
- این وظیفهٔ من نیست که ثابت کنم، اسلام چیزی از یک ایدئولوژی فاشیستی کم ندارد (این امر امروزه روز یک واقعیت آشکار است)، بلکه این وظیفهٔ مدافعان “اسلام غیرسیاسی” است که ضمانت دهند چنین نیست و مهمتر از همه: اصل تقیه در “اسلام غیرسیاسی” آنها جایگاهی ندارد.
- من تابحال چیزی از “یک شهروند دیندار، بنا به گفته خودش، آنچنان برداشتی از دین اسلام دارد که با «حقوق بشر» سازگار درآید” نخوانده‌ام. از کنش‌گران نمایندهٔ او هم همینطور. مهمتر از این، من از این “شهروند” چیزی نخوانده‌ام که با آن “برداشتی که با حقوق بشر سازگار نیست” چه می‌شود؟ اینها همگی حدس و گمان و برداشتهای ساده‌انگارانه است و نه فاکت!
- اینکه “مذهب بدست انسان پدید آمد، پس می تواند بدست انسان هم دگرگون شود” کاملا درست است! ولی این “دست انسان” چگونه می‌تواند اینکار را انجام دهد، اگر دست من و شما منظور نباشد؟ بطور مشخص: دست چه کسی؟
با احترام لنگرودی


■ با درود به استاد لنگرودی و البته سپاس فراوان از مقالات شجاعانه و روشنگر ایشان.
ایرانی


■ آقای لنگرودی عزیز! متفکران مسلمانی نظیر مجتهد شبستری و خانم صدیقه وسمقی که همه احکام دینی را «فهمند» و متعلق به دورانی سپری شده می‌دانند و فعالین سیاسی نظیر رضا علیجانی و علی افشاری، که خود را مسلمان می‌دانند، کجای تحلیل شما قرار می گیرند؟
پورمندی



■ به لیست آقای پورمندی اضافه کنم: آقای طالقانی و مصدق را، که هر دو مسلمان معتقدی بودند.
رضا قنبری. آلمان


■ در نگاه  من اسلام تواناییِ رشد مدنی و تبدیل شدن به یک دین خصوصی و خانگی را ندارد، زیرا رگه های قدرت طلبی و کنشها و واکنشهایِ این دین در ارتباط با قدرت و ثروت، آنقدر مهم و فراوان و تنیده شده در باورهای روحانی آن است که تهی کردن این دین از فاکتورهای یاد شده عملا این دین را به هیچ تبدیل میکند.
گفتار در باره عدم سازگاریِ اسلام و مدنیت مدرن نه خار شماریِ ملتهایی است که مسلمان هستند بلکه گوشزدی است به افرادی که در تلاش برای رهایی از عقب ماندگی، به عناوین و گفتارهای مختلف، اسلام و قوانین آن را راهگشا میدانند، آگاهی از عقب ماندگی لزوماً آگاهی از ابزارها و روشهای رهایی از آن نمی باشد. به ندرت می توان هدفی را یافت که به سرمنزل مقصود با ابزار و روش غلط رسیده باشد.
همانگونه که کمونیسم تواناییِ بسیجِ مردم عامی را از اوایل قرن گذشته تا اواخر قرن را دارا بود با افول آن، اسلام این توانایی را بدست آورده است (البته کمکهای آگاهانه و ناآگاهانهٔ کشورهای غربی هم کم اثر گذار نبوده است).
رگه های علم زدایی وسنتگراییِ اسلام بسیار بیش از تئوریها و تفکرات کمونیستی است زیرا زایش کمونیسم (مارکسیسم های گوناگون) از فرایندهای روشنگری در اروپا،  در نتیجهٔ رنسانس بود ، اما اسلام به علل مختلف (که جای بحث های مفصلی می باشد) با تمام تلاشهای دو و سه سدهٔ اولیهٔ خود، نتوانست خود را از روابط و منافع قبیله ای و عقب افتادهٔ اولیه نجات دهد و به سمت مدنیت و تعقل حرکت کند.
همهٔ ملتها جهت توسعه نیازمند رنسانس نیستند زیرا مَلاتی که به درد زایش نو در زمان حال را داشته باشند را در پستوهای تاریخیِ خود ندارند، رنسانس اسلامی بازگشتی خواهد بود به احکام اولیه اسلام و اگر منظور از رنسانس اسلامی ایجاد تعقل و تفکر در آموزه های اسلامی است، در عمل تلاش متفکرین اسلامی از زمان ابوعلی سینا و ابوریحان بیرونی با توجه به اتفاقات تاریخی ناموفق بود ه است.
مسلمانی پدیدهٔ ژنتیکی نیست که اجباراً از نسلی به نسل دیگری منثقل شود، بلکه رفتارهایی است که در نتیجهٔ باورها و سنتها، فرد انجام میدهد، رفتارهای ناخوشایند و عقب مانده از باورهای عقب مانده عارض میشود و اگر مسلمانی پایبند به اصول نوشته شدهٔ حقوق بشر باشد از شریعت دینی خود عدول کرده است ویدک مسلمانی را در صورت حمل به وسیلهٔ اجرای مناسکهای مسلمانی، تنها روی تعصبات سابقش ویا یافتنِ ماهیت جدید در حوزه حقوق بشری با خود میکشد.
منِ نوعی اجباری در قبول ماهیت جدید این فرد، به عنوان مسلمانِ جدید ال منظر ندارم، شاید فردی است با باورها و دین جدید و حتی آزادمنش ، اما دیگر از منظر من مسلمان نمی باشد. مسلمانی یعنی قبول و اجرای شریعت اسلام، نه قبول احکام و تفاسیر انتخابی و گزینشی از جانب افراد.
دین در کلیّت خود و خصوصاً اسلام، ابزار های کنشگران سیاسی برای مهیا و یا حفظ قدرت بوده و هست و این حقیقت اگر به علل گوناگون و مصلحتهای مدنی و غیره  کتمان شود رهایی و شکوفاییِ هیچ ملتی میّسرنمیشود.
و در انتها تشکر بسیار از پژوهش ها و زحمات پایه ای و ارزشمند آقای آرمین لنگرودی.
سلمان گرگانی


■ تمام این نوشته را در مورد همین افرادی که در بالا از آنها نامبرده شده نوشتم! حال از من می‌پرسند “لیلی مرد بوده یا زن؟”! حال دوباره لقمه را یک کمی بیشتر می‌جوم:
آیا این خانمها و آقایان معتقدند که
- آیات «کهنه» شدهٔ اسلام، آیات خدایی بودند، بعد کهنه و منسوخ شدند؟ پس چرا هنوز به این خدای ناکارآمد و اسلام منسوخ باور دارند؟
ـ این عالیجنابان در کجا، چه کتابی، چه منظومه‌ای این مستندات خود را مکتوب کرده‌اند؟ برنامه و اساسنامهٔ “نواندیشانه و ضد کهنه‌اندیشانه‌شان” کجاست؟
ـ آیا باور اینها بر این است، که این آیات و روایت‌ها اصلا اسلامی نبودند؟ پس کتاب مورد قبول، اصلاح شده و اسلامی اینها کدام است؟ چه آیات، روایتها و حدیثها و ... را می‌خواهند از اسلام سیاسی پاک کنند؟
و اساساً اگر اسلام اینها “غیرسیاسی” است، چه اجباری به نامیدن “سیاست” خود با نام “دینی” یا “نواندیشانه” دینی دارند؟
لنگرودی


■ در همه ادیان یهودی، مسیحی و مسلمان مؤمنین متعصب، مؤمنین معتدل و کسانی که اصولا لائیک هستند و فقط بطور فرهنگی با این ادیان رابطه دارند، وجود دارند. ظاهرا برخی این واقعیت را برای ادیان یهودی و مسیحی می‌پذیرند و تحول تاریخی و تدریجی باورمندان به این ادیان به سوی سکولاریسم را درک می کنند، اما نوبت به اسلام که می‌رسد برایشان پذیرش این طیف فکری و تحول تاریخی سخت است. از نظر آنها مسلمان یا باید متعصب و زورگو باشد یا باید از دینش اعلام برائت کند. این صفر و صدی دیدن تفکر اسلامی و مسلمانان خودش نوعی تعصب و عدم مدارا نسبت به مسلمانان میانه‌رو هست.
حمید فرخنده


■ آقای گرگانی عزیز.
خوشحالم که یادداشت شما برخی زوایای مبهم را به روشنی بیان کرده است. وظیفه ما این است که با حوصله، بحث را یک قدم روشن‌تر کنیم. نوشته‌اید: «اگر مسلمانی پایبند به اصول نوشته شدهٔ حقوق بشر باشد از شریعت دینی خود عدول کرده است». برای من بخش اول جمله شما مهم است (پایبندی به حقوق بشر). اینکه این فرد مطابق چه استدلالی عمل می‌کند، به خودش مربوط است. چه بسا من هم از نظر تخصصی با نظر شما راجع به اسلام موافق باشم. اما برای زیستن مسالمت‌آمیز در کنار یکدیگر، پایبندی به حقوق بشر کافی است. برای همین قبلأ نوشته بودم که وقتی بحث آکادمیک با بحث سیاسی درهم تنیده می‌شود، ابهام ایجاد می‌شود.
نوشته‌اید: «مسلمانی یعنی قبول و اجرای شریعت اسلام، نه قبول احکام و تفاسیر انتخابی و گزینشی از جانب افراد». توجه دارید که آزادی دین (که طبعأ هرکس برداشت خاص خود را دارد) جزو حقوق بشر است؟ و فرد حق دارد (ضمن پایبندی به حقوق بشر) عقیده و برداشت خودش را داشته باشد؟ شما و هر کس دیگر نیز حق دارید معتقد باشید که اسلام با حقوق بشر سازگار نیست. بحث من فقط در چارچوب سیاست است و چه بسا شما هم (در این چارچوب) با من هم‌عقیده باشید.
با سپاس. رضا قنبری. آلمان


■ در دفاع از مقاله درخشان آقای لنگرودی و کامنت بسیار روشنگر آقای گر گانی،
برخی از دوستان پرسیده‌اند که امثال آقای مجتهد شبستری و خانم وسمقی که احکام اسلام را به دورانی سپری شده می‌دانند در کجای تقسیم بندی جناب لنگرودی قرار می‌گیرند؟
جواب من این است: اگر کسی احکام اسلامی (مشمول به اعتقاد به نبوت، احکام قرآنی و حدایث نبوی) را مربوط به دورانی سپری شده می‌داند (به عبارت دیگر آنها را ارتجاعی می‌پندارد) از دین “مبارک” اسلام خارج شده و دیگر مسلمان نیست. اگر هم بخواهد اندیشه‌هایش را به اسم “نو اندیشی” دینی به خورد مردمان بدهد حقه باز و شارلاتان است. اما در عرصه مبارزات سیاسی و مدنی این امر چگونه خواهد بود؟ به نظر من تنها نیروهای سیاسی که هنوز وقتی اسم اسلام سیاسی می‌آید دهنشان آب می‌آورد و سودای میثاق “نوین” و دیگر باره‌ای با مسلمانان انقلابی ضد امپریالیست روح و ذهن‌شان را تسخیر می‌کند از بقایای همان احزاب و سازمانهایی هستند که در پیدایش و بقای دیکتاتوری مذهبی نقشی پر رنگ بازی کردند و منفور مردمان هستند.
اما نیروهای ملی-مذهبی چه؟ آنها در پروسه‌ی پیچیده دگردیسی و تکامل قرار دارند. آیا نیروهای مبارزی چون رضا علیجانی، نرگس محمدی، سعید مدنی و سایر عزیزان را می‌توان پرچمدار اسلام سیاسی دانست؟ به نظر من نه. فاصله اینان از اسلام سیاسی روز به روز زیادتر می‌شود و گسست فکری آنها از این أیین ارتجاعی هر روز گسسته‌تر. این امر فر خنده‌ای است که نیروهای فعال سیاسی و مدنی باید که با ذهنیتی باز و نیز قلبی گشاده پذیرایش شوند. شاید اینجاست که نظر من با جناب آقای لنگرودی تفاوت داشته باشد.
و اما نکته‌ای دیگر و در پاسخ به دوست عزیز آقای فرخنده: علاوه بر مسیحیان و یهودیان که دست پری در سیاست روزمره اروپا دارند، نقش نیروهای مهاجر مسلمان در تعیین سیاست‌های روزمره کشور های اروپایی هر روز پر رنگتر می‌شود. زیست‌شناس مشهور و آتئیست انگلیسی ریچارد داو کینگز (Richard Dawkins) در یکی از آثار خویش در موقع خطر فزاینده دخالت‌های والدین مسلمان مقیم انگلستان در رابطه با سیستم آموزشی مدارس آن کشور هشدار می‌دهد، چرا که معلمین و مدیران مدارس هر روز با نامه‌ها و شکایت‌های والدین مسلمانی که دوست ندارند فرزندانشان اسم داروین را بشنوند و مایلند که تدریس نظریه تکامل در درس زیست شناسی آنان حذف شود روبرو هستند. راه حل شما برای اسلام سیاسی، ارتجاعی و پر طرفداری که روز به روز بر ابعاد خطر ناک تهدیداتش بر علیه نعمت دموکراسی اروپایی که من و شما از آن بر خورداریم بیشتر می شود، چیست؟
با احترام، وحید بمانیان


■ به باور من از زاویه و دریچه دیگرى میتوان به مسأله حاکمیت در جوامعى که اکثر مردم آن مسلمان هستند نگاه کرد. سؤال این است که در دنیاى پس از قرن بیستم مردم کشورهاى مسلمان می‌توانند رژیم‌هاى در مجموع سکولار را براى مدت زیاد تحمل کنند و یا اجباراً به خاطر مسلمان بودن اکثر مردم به اصطلاح اجباراً “به اصل خود” یعنى حاکمیت اسلام باز خواهند گشت؟ مثال مشخص جوامع ایران و ترکیه را می‌توان مثال زد. در ایران حاکمیت در مجموع سکولار دو پادشاه پهلوى علیرغم تکانها و شورشهاى جریانات ارتجاعى اسلامى حدود شش دهه دوام آورد. انقلاب اسلامى ٥٧ نقطه پایان این حاکمیت سکولار بود. واقعیت اینکه تنها حدود چهار دهه طول کشیده که اکثریت قاطع مردم ایران خواهان پایان رژیم اسلامى در ایران باشند، حاکى از آنست که رژیمهاى سکولار میتوانند در این جوامع حکومت کنند. تنها یک جنون جمعى روشنفکران و سیاسیون سکولار ایران همراه با اشتباهات رژیم شاه باعث شد که در یک مقطع تاریخى یک رژیم سکولار قابل اصلاح در ایران سقوط کند. من فکر میکنم که بسیارى از تحصیل کرده هاى مسلمان در ایران طرفدار حاکمیت سکولار شده اند. باید دست آنها را فشرد و همه با هم در یک اتحاد وسیع ملى خواهان ایجاد یک حکومت سکولار که به حق حاکمیت مردم (با گرایشها و مذاهب مختلف) متعهد باشد، شد.
مراد


■ آقای بمانیان عزیز، روشن است که دموکراسی‌های غربی باید سکولاریسم خود را پاس دارند و نباید در برابر اسلام سیاسی و زیاده خواهی‌های مسلمان متعصب عقب‌نشینی کنند. این نظام‌های سکولار طبیعتا باید با همان قوانینی که با دینداران متعصب دیگر ادیان برخورد می‌کنند، با دینداران متعصب مسلمان خود، چه مهاجر و چه از نسل مهاجرین برخورد کنند.
در نظام‌های سکولار اروپا و امریکا مدارس دینی که تعلیمات دینی متعلق به یک مذهب خاص را در آنجا به دانش‌آموزان تعلیم می‌دهند، وجود دارند. بطور مثال در نظام سکولار سوئد نوع خاصی از مدارس مستقل که به سیستم مدارس دولتی کشور تعلق دارند، اجازه دارند که جهت گیری مذهبی داشته باشند. در سوئد، تقریباً یک درصد از دانش آموزان به یک مدرسه مذهبی می روند. این مدارس مذهبی برای ادیان مسیحی، یهودی، اسلام و «هری کریشنا» که ریشه در هندویسم دارد، وجود دارند.
حمید فرخنده



■ دوست عزيز آقاى فرخنده
كامنت شما كاملا مورد تاييد من است، اما پاسخ سؤال من نيست. سوال من بيشتر از شما به عتوان يك جستارنويس سياسى فعال و شناخته شده بود. شما همواره و در رابطه با مسائل مبرمى كه در مسير جنبش دموكراتيك مردم ايران پيش مى آيد مطلب مى نويسيد و منتشر مى كنيد. از اينرو بخش آخر كامنت من خطاب به شما بود.
اكنون و به ويژه پس از جنگ غزه و اسراييل و در كنار آن با پيروزى قاطعانه يك حزب دست راستى  و ضد اسلامى در  هلند مسئله اسلام گرايان افراطى براى همه و به ويژه براى ما ايرانيان اهميت پيدا كرده است. شما مطالبى كلى در رابطه با سياست داخلى كشور هاى اروپايى و به خصوص كشور سوئد ارائه مى كنيد. اما سؤال من بيشتر به نقش ما ايرانيان در اين شرايط دشوار مربوط بود. بيشتر به منظور باز كردن و دامن زدن به بحثى كه به نظر من اهميت ويژه اى دارد. كشور هاى اروپايى بعد از انقلاب ٥٧ پذيراى تعداد بسيار زيادى ايرانى پناهنده بوده اند، ما ايرانيان در صد بالايى از ايرانيان تحصيل كرده جمعيت مهاجر به اروپا را تشكيل مى دهيم  و نيز تعداد نسبتا بالايى از ايرانيان در پارلمان هاى كشور هاى اروپايى به عنوان نماينده شوكت دارند. اين به ما ايرانيان توانايى هايى مى دهد كه بسيارى از ديگر مهاجرين كشور هاى اسلامى از آنها محروم اند. از اينرو جاى آن دارد كه بار ديگر پرسش خود را از شما به عنوان يك روشنفكر  صاحب قلم در مسائل سياسى و اجتماعى تكرار كنم: ما ايرانيان مفيم كشور هاى اروپايى براى پاسدارى از سكولاريسم و دمو كراسى محل اقامت خود چه بايد بكنيم؟ آيا نيايد كه سازمان ها و احزاب و گروه هاي سياسى چپ و حمهورى خواه كه براى جزيى ترين مشكلات مبتلا به جامعه ايران نسخه مى پيچند و راه حل دارند كمى هم به فكر جارو كردن و تميز كارى در خانه شان هم باشند و بتوانند به ايرانيان مقيم اروپا هم در مسائل مبرمى كه با آنها و به طور روزمره درگيرند رهنمود دهند؟
بارى، حرف در اين مقال بسيار است و وقت كم. مقاله آقاى لنگرودى براى من بسيار ارزشمند بود بيشتر از اين لحاظ كه ايشان در متنى موجز و فشرده خطوط اصلى يك بحث عميق و هشدار دهنده را كليد زدند. در بسيارى از نيروهاى چپ ايرانى به خاطر تعبير مذهبى ( و به خصوص “شيعه وار”)  آنها از مقولات سوسياليستى و ماركسيستى هنوز ته مانده هايى باقى مانده است كه بايد نقد شوند. با كمال تاسف در ميان نيروهاى چپ هنوز كسانى هستند كه حمله وحشيانه حماس به كيبوتص هاى اسراييل و كشتار بى رحمانه مردم  بى گناه و غير نظامى را با “حماسه” سياهكل مقايسه مى كنند! من يادم هست كه چند سال پيش يكى از فعالين جنبش چپ (كه دنباله روى همان طرز تفكر حماس- سياهكلى هستند) دفاعيات خسرو گلسرخى در دادگاه نظامى را نماد درك والاى نيرو هاى چپ از اسلام سياسى  و مقدمه اى براى اتحاد اين نيروها مى دانستند. لازم به ياد آورى نيست كه چنين طرز تفكرى چه بر سر نيروهاى چپ و كل جنبش آورد.  اين ته مانده هاى ذهنى كه هنوز در نامه على به مالك اشتر  نطفه هاى  تفكر سوسياليستى را مى جويد و  بين  انديشه هاى ماركسيستى و (به  كلام زنده ياد گلسرخى) “طريقت  مولا على” پل دوستى مى زند بايد كه بر اساس طبيعت فطرى خود مدافع اسلام سياسى باشد.  همانا بس پسنديده كه چون آقاى لنگرودى آب در خوابگه مورچگان ريخت و تابو شكنى كرد. اگر اين تابو ها را نشكنيم خود و به دست اسلام گرايان افراطى (يا اعتدالى)  در هم خواهيم شكست. يادم هست كه دوستى كه اوايل سالهاى شصت در زندان و زير شكنجه بود تعريف مى كرد كه در آن زمان آقاى سعيد حجاريان (اصلاح طلب فعلى و از بنيانگذاران  وزارت اطلاعات جمهورى اسلامى) به پاى من شلاق مى زد و ميگفت ما ابراهيم بت شكنيم و شما را كه بت جوانان هستيد در هم مى شكنيم.
اين قسمت آخرين حرفهاى من نه در جواب كامنت شما، آقاى فرخنده گرامى،  بلكه شايد گفتگوى مردى با سايه خودش بود.
با احترام وحيد بمانيان


■ دوستان گرامی و جناب قنبری، لطفاً مواد سی گانهٔ اعلامیهٔ حقوق بشر را نگاهی گذار کنید و ببینید آیا ماده ای در آن وجود دارد که شریعت اسلام آن را نغز نخواهد کند ؟ به همین دلیل اگر مسلمانی خود را باورمند به حقوق بشر بداند، یا از حقوق بشر و مواد آن نمی داند و یا از شریعت دینی که به آن باور دارد بی خبر است و دقیقاً این گرفتاری و تضاد فکری ای است که در ادامهٔ خود همیشه ایجاد گرفتاری های اجتماعیِ فراوانی کرده است( رجوع شود به تاریخ معاصر ایران) و ابزاری بسیار کارا در دست فرصت طلبان اجتماعی بوده است.
مسلمان طبق شریعت دینی خود نباید ازعیان و تبلیغِ دین خود و جهاد در راه آن کوتاهی کند مگر خدعه ای در کار باشد.
دوستان (نواندیشِ دینیِ) که به نامهای آنان اشاره شده است بدونه شک هم از مواد حقوق بشر آگاهند و هم از شریعت اسلام، اما تاکنون فرمولِ علمیِ هماهنگیِ حقوق بشر و شریعت اسلامی را نگفته اند که دیگران هم بدانند منظورشان چیست.( به غیر از پاره ای گفتارهای متضاد).
بدونه شک استقبال نواندیشان دینی از حقوق بشر مبارک و قابل تحسین است، و در زمینهٔ تاکتیکهای سیاسی نیکو عمل کرده است، اما این تفکر دوگانه گاهی به این می انجامد که نواندیش مسلمانِ دینی ای مثل آقای سروش که حتی وحی را رد میکند، خمینی را بعد از چهل سال و دیدنِ نتایج تفکرات خمینی، او را داناترین رهبر میداند (نقل به مضمون)، و یا خانم وسمقی را مجبور به کشف حجابِ دلیرانه و شرافتمندانه کند.
دوستان (نواندیش دینی)، هم می‌خواهند مسلمان باشند و هم مدافع حقوق بشر، و در دفاع از حقوق بشر مسلمانیِ خود را را هم گوشزد کنند، و این مسئله، ایجاد سردرگمی در مفاهیمِ جهانشمول می‌کند.
عدم انسجام نظریِ دوستان (نواندیش دینی) و تقلا ی دوستان برای از میان برداشتن پارادوکسها نباید این انتظار را در ایشان بوجود آورد که منِ نوعی آنان را به عنوان مسلمانِ حقوق بشری قبول کنم تا ایشان نظرات منسجم و بدون پارادوکسیکالِ خود را مطرح سازنند.
اگر دوستان (نواندیش دینی) بخش روحانی و روانی خود را خصوصی و خانگی کنند و خدا ( و یا هر موجود ماورایی) باوری را با مسلمانی و شریعت اسلامی یکی ندانند در دفاعِ از حقوق بشر قابل فهم تر خواهند شد.
سلمان گرگانی


■ آقای گرگانی عزیز.
متاسفانه در هر دو گروه (هم طرفداران حقوق بشر و هم مسلمانان معتدل) اکثریت با کسانی است که درک عمیقی نسبت به باورهای خود ندارند. چون اکثر خوانندگان این سطور از طرفداران حقوق بشر هستند، برای اینکه ناراحت نشوند اضافه می‌کنم که چند سال قبل یک ورک‌شاب (Work Shop) برای بحث و تمرین پیرامون حقوق بشر در همین شهر ما برگزار شد که در دعوتنامه آنها اشاره به کمبود واقعی دانش، پیرامون اصول حقوق بشر شده بود. در مورد مسلمانی، کمبود دانش واقعی بسیار بیشتر است. اکثر آنها از روی نوعی احساس، عادت، تربیت خانوادگی و فرهنگ، خود را مسلمان می‌دانند و چندان اطلاعی از بحث‌های کلامی و فلسفی پیرامون دین ندارند. درک عمیق‌تر راجع به تمام موارد فوق، در جریان مبارزه و دیالوگ شکل می‌گیرد. در صورت ضعیف بودن مبارزه یا شرایط اختناق، نمی‌توان انتظار شکوفایی افکار را داشت. بنابراین قطعأ «تضاد فکری» وجود دارد و در جریان مبارزه حدت نیز می‌یابد و به ناچار باید به موقع خود، مرتفع شود. من به استدلال کسانی که معتقدند اسلام با «حقوق بشر» سازگار نیست کاملأ توجه دارم، با این وجود باید دانست که اکثر مسلمانان، «مسلمان فرهنگی» هستند نه «مسلمان ایده‌اولوژیک». برای این نوع افراد، همزیستی با دگراندیشان مشکلی نیست. خانواده‌های بسیاری را دیده‌ام که افراد سکولار و مذهبی کاملأ مسالمت‌آمیز در کنار هم زندگی می‌کنند.
در جواب سوال بسیار خوب آقای بمانيان، در همین رابطه: فعالین سکولار (چه در داخل ایران، چه در خارج) باید با مسلمانان معتدل، علی‌رغم این «تضاد فکری» متحد شوند و اجازه ندهند نیروهای فوندامنتالیست آنها را زمینه فعالیت خود کنند. توجه شود که شعارهای پوپولیستی و بنیادگرایانه خیلی سریع بین مردم عادی طرفدار پیدا می‌کند، اما حفظ «اندازه و اعتدال» بسیار سخت است.
موفق باشید. رضا قنبری. آلمان


■ آقای بمانیان عزیز، شما مطالب مختلفی مطرح کرده‌اید که فرصت پرداختن به همه آنها در اینجا نیست. اما آنچه به کامنت شما و مطلب اصلی، یعنی نظرات آقای لنگرودی مربوط می‌شود دو نکته که به نظرم مهم است را مطرح می‌کنم:
۱. به نظر من نگاه و ‌نظر آقای لنگرودی که شما و برخی دیگر از کامنت‌گذاران نیز از آن کم و بیش حمایت می‌کنید‌، چاپ‌برگردان نظرات مذهبی‌ها از طرف مقابل است. برخی برای مقابله با دین، خرافات و تعصبات دینی و یا اصولا مقابله با باورهای مذهبی، خود مذهب جدیدی آفریده‌اند. به منش و روش دینداران و انحصارطلبی آنها ایراد می‌گیرند، اما ادبیات و منش خودشان سرشار از طرد و تحقیر و تخفیف دینداران است. کار تا بدانجا پیش می‌رود که مسلمانان نواندیش نه تنها بخاطر باورشان به اسلام مورد مواخذه قرار می‌گیرند، که حتی اصولا باید پاسخ دهند که چرا اصولا هنوز به خدا باور دارند!
۲. شما، کامنت‌گذاران و کسانی که مانند شما فکر می‌کنند و همچنین آقای لنگرودی البته حق دارید نظر، روش و‌ ادبیات خود را در برخورد با مسلمانان یا نواندیشان دینی داشته باشید. اما به نظر من این نوع نگاه و داوری درباره دینداران مسلمان و نواندیش دینی یا اصولا این نوع نگاه ذات‌گرایانه که درک دینی را در ظرف تاریخی خود مورد بررسی و قضاوت قرار نمی‌دهد، روشی تند، افراطی و ایستاست. انسان‌ها مادام که به حقوق و آزادی‌های دیگران تجاوز نکنند حق دارد چه به شیوه سنتی چه مدرن دیندار باشند و آداب آن را بجا بیاورند. زبان دموکراسی و حقوق بشر زبان مدارا هست. اینکه برخی نمی‌توانند «روشنفکری دینی» یا «نواندیش دینی» و یا وجود میلیون‌ها مؤمن مسلمان معتدل و اینکه مسلمانان می‌توانند با سکولاریسم و مدرنیته کنار بیایند، را بپذیرند به معنای این نیست که خارج از نظر آنها، این طیف از مسلمانان چه در ایران و چه در دیگر کشورهای اسلامی وجود و واقعیت خارجی ندارند. آنها نه تنها وجود دارند، بلکه طیف مهمی از کنشگران اجتماعی و تاثیرگذار در سیاست و فرهنگ هستند.
نکته دیگر ظاهرا شما انتظار دارید احزاب و سازمان‌های دمکراسی خواه ایرانی در خارج کشور برای مبارزه با مسلمانان افراطی و تحکیم دموکراسی در این کشورها سهم و نقش خود را بازی کنند. اول اینکه این احزاب و سازمان‌های سیاسی جمهوری‌خواه که یک حزب و جریان در سطح ملی در کشور میزبان نیستند. دوم اینکه آنها به اندازه سهم و توان اندک خودشان در جوامع میزبان با احزاب و سازمان‌های سیاسی این کشورها مراوده دارند. اکثریت قریب به اتفاق این سازمان‌های سیاسی ایرانی چنانکه خود شما می‌دانید دمکراسی‌خواه هستند و با توجه به تجربه تلخ انقلاب ایران و اینکه خودشان قربانی انحصارطلبی و سرکوب در ایران بوده‌اند، از مخالفان افراطی‌گری اسلامی و از مدافعان پیگیر حقوق بشر، مدارا، دموکراسی و پلورالیسم هستند و اغلب آنها در روندهای دمکراتیک این کشورها به مثابه شهروندان مسئول فعالانه خود شرکت می کنند.
حمید فرخنده


■ آقای فرخنده گرامی و عزیز
لطفاً کامنتهای خود را که در زیرِ نوشته ها گذاشته‌اید مرور کوتاهی کنید. شما گاهی به عنوان قاضی و گاهی به عنوان دادستان ودر عین حال وکیل و در مواقعی (از جمله کامنت آخر به آقای بمانیان) هر سه با هم  ظاهر می شوید و یا با یافتن استثنا ها در قواعد جان کلامِ بحث‌ها را مختل می‌کنید.
شما گفتمان اصلی که همانا رابطهٔ اسلام و سیاست است را به گوشه‌ای پرتاب کرده و به عنوان ناجیِ دوستانِ (نواندیش دینی) و یا هر تفکر مخاطب دیگری ظاهر می‌شوید.
دوست گرامی جناب فرخنده انسان دوستیِ شما قابل احترام است، اما اجازه دهید دوستان (نواندیش دینی) و هر مخاطب دیگری خود به سوالات مطرح شده پاسخی بدهند و آنگاه شما  قضاوتی را که دارید در مورد نظرات انجام دهید. فهم اینکه شما در مقام ژرفا بخشیِ گفتمان هستید و یا صاحب نظر در گفتمان دشوار است و در انتها به فکر من  حقیقت هایی را که در گفتمان ها است نباید به هر قیمتی فدای همزیستیِ صلح آمیز کرد.
سلمان گرگانی


■ به نظر من پشت تمام نظرات بدون انسجام آقای فرخنده که دوستان بدان اشاره کرده‌اند یک چارچوب سیاسی است که ایشان را در خود حبس کرده است و به همین خاطر جواب سوالات اساسی را نمی‌دهند. در حوزه خطرناک اکادمیک مانند همکیشان قدیمی‌شان وارد نمی‌شوند چون آنجا تبحر خاصی برای به میخ و به نعل زدن لازم است. ماهیت نظام حاکم در ایران اسلامی است و وجود انواع و اقسام اصلاح‌طلب که خواهان اصلاح نظام هستند و هم چنین به‌زعم ایشان “بخش اعظم اصول‌گرایان واقعی” منتقد وضع موجود به نظر آقای فرخنده می‌توانند عامل این تحول “اصلاح نظام” باشند. به همین خاطر با این تز، نقد اسلام “روشی تند، افراطی” است و می‌تواند اینگونه متحدین “دینداران مسلمان و نواندیش دینی” را برنجاند و آن تحول واهی موردنظر را به تاخیر بیندازد. این چهار چوب فکری با کمی بزرگ و کوچک شدن قابش اساس “کنشگری” توده‌ای‌ها و اکثریتی‌هاست و نمودش را به جز حمایت از اصلاح‌طلبی در نظام حاکم طرفدار شرق می‌توان در اعتقاد به انتخابات در چار چوب این نظام (انگشت بنفش) و یا محکوم نکردن تجاوز روسیه به چچن، سوریه و اوکراین و ترور اخیر حماس و (و البته محکوم کردن مداوم تجاوز آمریکا به ویتنام) و تروریست ندانستن حماس و سپاه و دیگر شاخه‌های نظامی حکومت اسلامی در منطقه دید.
اگر دقت کنید طرفداری از “مسلمانان” مشخصه این طیف چپ محدود به ایران نیست. نگاه کنید به احزاب و سازمان های چپ “ضد امپریالیسم” در اروپا و آمریکا که دیگر پرولتاریا برایشان تره خورد نمی‌کند چگونه خود را پشت دفاع از مهاجرین مسلمان “مظلوم” اروپا قایم کرده‌اند. همان هایی که مانند حکومت اسلامی در زمان سرکوب مسلمان اویغور در چین ساکت بودند و سرکوب در هنگ گنگ انگار تضادی با حقوق بشر نداشت و ...
ضمنا محکوم کردن با اما و اگر تجاوز روسیه و حماس بخشی از این طیف هم مانند نقاشی کردن روی آب روان است و از سر نوعی اجبار. نقد اسلام به عنوان دینی ناقض حقوق بشر وظیفه هر شهروند آگاه است و رؤیت حفظ کرامت انسانی در آن شعبده بازی و بزک کردن آن برای رسیدن به اهداف سیاسی مشخصی است. نقد طرفداری طیف چپ از مسلمانان در این مقطع را نباید به عرصه تئولوژیک برد که بیراهه است میدان جنگ در عرصه سیاست است باید به آنجا نور تابانید.
با درود به دوستان. سالاری


■ آقای سالاری عزیز.
فقط آخرین پاراگراف نوشته شما، آنجا که نوشته‌اید «نقد اسلام به عنوان دینی ناقض حقوق بشر وظیفه هر شهروند آگاه است» به مطالب من مربوط می‌شود. یعنی ما ایرانیان برای همزیستی مسالمت‌آمیز در کنار یکدیگر، حتمأ باید اسلام را نقد کنیم و کنار بگذاریم؟ یعنی شهروندان را به مبارزه عقیدتی با یکدیگر دعوت می‌کنید؟ چشم‌انداز موفقیت این روش را چطور می‌بینید؟
ارادتممند. رضا قنبری. آلمان




■ آقای لنگرودی عزیز! چون فرمودید که لقمه را برایم دو باره جویده‌اید. در پاسخ به توضیحات شما، درست است مانیفستی که مثلا شبستری، علیجانی و وسمقی تدوین و منتشر کرده باشند، وجود ندارد. اما آثار وسمقی و مجتهد وجود دارند. آنها منشا الهی آیات قران را رد می‌کنند و همه آیات و احادیث را از تولیدات محمد و صحابه در آن زمان و دارای تاریخ مصرف می‌دانند. دینداری و مسلمانی از نگاه آنها - در آن حد که دستگیرم شد - نوعی باور به مبدا و معاد است و امری شخصی به شمار می‌رود. اینکه یک آته‌ایست در نگرش آنها تناقض ببیند، کاملا بدیهی است و طبعا در حوزه روشنگری، می‌توان بر آن انگشت گذاشت. اما در حوزه سیاست، آنها بهترین سکولار های کشور ما هستند و دموکرات‌های آته‌ایست، بیش از هر زمانی به وجود چنین نگاهی در ایران نیازمندند. اگر این، اسلام سیاسی باشد، چه بهتر از این؟ ضمنا ما وکیل جنتی و مصباح یزدی نیستیم که بگوییم اسلام واقعی آن است و این نیست. بگذاریم که آنها مشکل شان را با هم داشته باشند و اگر این جریان سکولار را تقویت نمی‌کنیم، توی سرشان هم نزنیم.
پورمندی


■  آقای قنبری گرامی راستش از سؤال شما تعجب کردم، اگر شک آغاز روشنگری است چرا یک شهروند ایرانی باید از نقد مذهبی که دست و پایش را برای رهایی و سربلندی‌اش می‌بندد بترسد و به بازنگری عادت‌ها و عقایدش دست نیازد؟ ما چه بخواهیم و چه نخواهیم با این نقد در جامعه ما به خاطر معضلی که ایجاد کرده رو به رو هستیم و سعی زیادی هم می‌شود که دین را به اشکال تازه‌تری بسته‌بندی کنند و به خورد همه دهند و از این راه به نتایج دلخواه سیاسی‌شان برسند. نقد دین و آگاهی از آنچه اسلام بر سر میهنمان آورده اتفاقا به همزیستی مسالمت‌آمیز در کنار یکدیگر کمک کرده و ضامن تداوم آن در دراز مدت است. ما شهروند متمدنی نخواهیم بود اگر از این نقدها هراسان باشیم و میدان را به دیگرانی که می‌خواهند در بر همان پاشنه همیشگی بچرخد، واگذار کنیم.
با احترام و درود سالاری


■ با سلام به جناب لنگرودی و دوستان کامنت‌گذار.
این یک واقعیت است که بدون نقد دین رسیدن به دموکراسی امکان‌پذیر نیست. اسلام از همان سال‌های اولیه ظهورش با تشکیل حکومت و سیاسی شدن همزاد بوده است در صورتی که مسیحیت ۳۰۰ سال پس از حضرت مسیح‌ به دین امپراتوری روم تبدیل گشت. گرچه بعدا کلیسا به چنان قدرتی دست یافت که کسی جرات نداشت خلاف نظرات دینی مطلبی بر زبان آورد. فرق دیگر اسلام با مسیحیت این است که در مسیحیت ۴ انجیل هست که نویسندگان آن از قول مسیح گفته‌هایی اورده‌اند اما در اسلام روایت غالب بین همه فرق اسلامی این است که حضرت محمد به غار حرا می‌رفت و جبرییل بر او‌ نازل می‌شد و پیام خدا را برای ایشان می‌آورد بنابراین قرآن کلام مستقیم خداست و مو لای درزش نمی‌رود و کسی نمی‌تواند خلاف آن چیزی بگوید و دیدیم که جنبش‌های مذهبی بابی و بهایی که از دل مذهب شیعه بیرون آمدند و قصد اصلاح دینی داشتند‌ ‌تعالیم اجتماعی آنها بسیار مدرن‌تر از اسلام بود و می‌توانستند چون جنبش پروتستانیسم عمل کنند چگونه قلع و قمع شدند. سرنوشت کسروی را هم که منتقد بی‌پروای اسلام بود در دادگاه سلاخی کردند. دوستان چپ هم که دین را افیون توده‌ها می‌دانستند برای جلب عوام مذهبی و به اسم احترام به عقاید مردم در حوزه نقد دین کاری چندانی نکردند و حمایت آنها از خمینی تاثیر زیادی در بوجود آمدن حکومت دینی در ایران کرد.
متاسفانه اسلام سیاسی در هر جا دخالت کرده نه تنها مشکلی را حل نکرده بلکه خود به مشکلی بزرگ تبدیل شده در همین جنگ غزه بین حماس و اسراییل یک دعوای سرزمینی را به یک جنگ مذهبی کشانده چون قبلا در سازمان آزادی‌بخش فلسطین گروهای چپ و مسیحی هم بودند اما حماس ایدئولوژی اخوان‌المسلمینی دارد و با دیگر گروه‌های فلسطینی هم ائتلاف نمی‌کند به همین خاطر تقریبا در این جنگ اخیر تنها مانده است.
ما مردم ایران بیش از همه درد و رنج اسلام سیاسی را با خود حمل می‌کنیم ‌و علاوه بر ویرانی ایران چندین میلیون از کشور خارج شده‌ایم اما همچنان فکر و ذکر و نگرانی‌مان سرنوشت ایران است. فضای مجازی و انواع و اقسام شبکه‌های اجتماعی ذهن مردم ایران را آماده دگر گونی کرده و اسلام سیاسی هم در امتحان رفوزه شده و ایران می‌رود که اسلام سیاسی را از قدرت خلع کند و به یک حکومت سکولار دموکرات دست یابد و دین به یک امر خصوصی تبدیل شود.
با تشکر از همه عزیزان دهقان


■ آقای سالاری گرامی.
ممنون از توجه شما. من از زاویه «حقوق بشر» به مسایل نگاه می‌کنم. یعنی اگر نظرم خلاف «حقوق بشر» بود، حتمأ نظرم را نتوانسته‌ام دقیق بنویسم. و یا شاید شما درست برداشت نکرده‌اید.
ایراد من به نوشته شما این بود که نقد اسلام را «وظیفه» هر شهروند به حساب آوردید. به نظر من آزادی بیان «حق» است، اما استفاده از این «حق»، داوطلبانه است، «وظیفه» نیست. بسیار خوبست که شهروندان، داوطلبانه و از روی میل و اختیار به بحث‌های روشنگرانه (از جمله راجع به اسلام) بپردازند (مثل همین بحث من و شما که از روی تمایل هر دو طرف صورت می‌گیرد). اما اگر در این رابطه، پای وظیفه و اجبار به میان آید، به مصداق «تفتیش عقاید» نزدیک می‌شویم، که قطعأ ما هر دو با آن مخالفیم.
با احترام. رضا قنبری. آلمان


■ در تایید نظر آقای پورمندی باید گفت که آقای شبستری و خانم وسمقی سکولارتر از خیلی از خیراندیشان اصلاح‌طلب چپ ما هستند که برای “وحدت و تعامل” مجدد مدافع گوینده این جملات یک “نواندیش دینی” می‌باشند: (یکی از آنها که تا امتحان نداد و سر تا پا برهنه نشد او را به درون خانواده هنری نپذیرفتند، چندتایی از آنها که هم اصلاً از عالم سیاست خبری ندارند. از اظهارات جناب سروش در اشاره به نشست دانشگاه جرج تاون). اما مشکل این “خیر اندیشان” الان ایرانیان آگاهی هستند که در راه آن وحدت و لابیگری سنگ اندازی کرده و با تکیه به حرکت مردم ایران به سوی دمکراسی و جدایی دین از حکومت دست این جماعت را رو می‌کنند. در این میان سهم تئوریک پژوهش‌گران در عرصه شناسایی قبل و آغاز اسلام و سیر تکوین آن اهمیت به سزایی دارد.
با درود سالاری


■ لابه لای گویش بعضی از دوستان مرز مابین سکولاریزم و دین‌ستیزی (یا اسلام ستیزی) مخدوش است (و به احتمال زیاد ناخواسته). بر کسی پوشیده نیست که این دو مقوله تا چه اندازه متفاوتند. نکته مهم کم توجهی به این اصل میباشد. ایجاد شبهه دین‌ستیزی به معنی اهدا کردن حربه‌ای ست به دست جمهوری اسلامی. مردم ایران نه قرار است بی‌دین شوند و نه دین دیگری انتخاب کنند. اگر چه این توضیح واضحات است، اما سوال اینجاست که شما نخبگان جامعه چگونه با این واقعیت کنار می‌آیید و در عین حال مبلغ آزادی و سکولاریزم می‌شوید؟ من هنوز درک نمی‌کنم که در این برهه و شرایط کنونی چگونه بدگویی از اسلام به آزادی سیاسی مردم از قید جمهوری اسلامی کمک می‌کند؟
با احترام پیروز


iran-emrooz.net | Tue, 28.11.2023, 21:28
از «تونل زمان» تا تونل ساواک

حمید فرخنده

هم پرویز ثابتی و هم دیگر مسئولان «سازمان اطلاعات و امنیت کشور» در دوران شاه حق دارند روایت خود را از فعالیت‌های ساواک داشته باشند. مخالفان نظام پیشین و دستگاه امنیتی‌اش باید از این امر استقبال کنند.

ابتکار شبکه «منوتو» در جهت اطلاع رسانی و پخش روایت‌ «مقام امنیتی» از فعالیت‌های خود و دستگاه زیر نظرش در راستای کار رسانه‌ای و کمک به روشن شدن بخش‌های مسکوت تاریخ مهم‌ترین نهاد امنیتی نظام پیشین و خبر‌‌سازترین مسئول آن را باید در این جهت ارزیابی کرد.

اشکال کار تلویزیون «منوتو» در «تونل زمان» و تا اینجای کار در مورد «مستند پرویز ثابتی»، ارائه روایت یک‌طرفه از اتفاقات مهم تاریخ سیاسی ایران عصر پهلوی بوده است. ارائه روایت یک‌سویه ممکن است «پهلوی‌پرستان»، کسانی که سرکوب کم سازمان‌ها و فعالان سیاسی در آن دوران را علت انقلاب می‌دانند و نوستالژی بازگشت ساواک و برقراری سیستم داغ و درفش برای بانیان انقلاب دارند را خوشحال کند، اما برای ساواک نزد عموم مردم بویژه نسل جوان امروز ایران اعتبار به بار نخواهد آورد.

هر کشور و هر نظام سیاسی البته به دستگاه اطلاعاتی و امنیتی برای حفظ امنیت شهروندان احتیاج دارد. دفاع از اعمال توجیه‌ناپذیر ساواک یا هر دستگاه اطلاعاتی اما اقدامات درستی نیز که چنین نهادهایی دارند را مورد خدشه قرار می‌دهد. «سازمان اطلاعات و امنیت کشور» حتی اگر می‌خواست چنان که در عمل نشان داد «سازمان اطلاعات و امنیت رژیم شاه» باشد، در ماموریت خود ناموفق بود. گرچه «خرابکاران» را دستگیر می‌کرد، اما شیوه کار خودش هم دور از خرابکاری نبود. عدم استفاده‌ی سازنده از اطلاعاتی که داشتند، عدم آینده‌نگری و کاربرد گسترده چماق نتوانست نه امنیت چندان پایداری برای رژیم شاه به ارمغان بیاورد و نه نهایتا امنیت کشور را تامین کند.

برنامه «تونل زمان» شبکه «منوتو» هرچند گزارشی یکطرفه بود، اما از سازندگی و پیشرفت در دوران پهلوی می‌گفت. روایتی از ویترین و «کار تمیز» آن نظام بود. پخش «مستند پرویز ثابتی» اما گزارشی از پستوی نظام پهلوی و روایت «کار کثیف» آن نظام است. پس، بیش از پیش شنیده شدن متقابل روایت‌های مخالفان نظام پیشین و شکنجه‌شدگان ساواک، برای به زیر سوال نرفتن اعتبار شبکه «منوتو» اهمیت دارد.

دستگاه‌های اطلاعاتی نظام‌های بسته‌ سیاسی برخلاف جامعه‌ی کنترل شده و محروم از گردش آزاد خبر، به آنچه زیر پوست جامعه می‌گذرد دسترسی و اشراف دارند. به این دلیل معمولا برای اینکه چنین نظام‌های سرکوبگری با مشکلات بیشتر در آینده روبرو نشوند، نهادهای اطلاعاتی از اولین پیشنهاد دهندگان تغییر و رفورم به دیکتاتورها یا نظام‌های بسته هستند. چنانکه در مورد کا‌گ‌ب در شوروی سابق و وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی در آغاز دوران اصلاحات اتفاق افتاد.

آقای پرویز ثابتی که از ایشان به عنوان مغز متفکر ساواک نام برده می‌شود، به غیر از مدیریت سرکوب و زندان، باید نشان دهد با آن بودجه و امکانات عظیمی که از بودجه کشور در اختیار داشت چه پیشنهادهای سازنده‌ای در جهت اصلاحات یا برخورد با نیروهای سیاسی مختلف به آن سیستم بسته و رأس آن نظام داده است تا در آینده دچار بن‌بست نشود؟ به‌جز گسترش دستگاه مخوف سرکوب و شکنجه و به‌جز مقابله با سازمان‌های مسلح که در هر کشوری طبیعتا انجام می‌گرفت، چه خدماتی در جهت این تحول مثبت که هم به نفع رژیم شاه و هم نهایتا به نفع مردم تمام می‌شد، به آن نظام داد؟



نظر خوانندگان:


■ ضمن سپاس از شما برای تهیه این مقاله بنظر من جنابعالی تلویزیون من و تو را با CNN اشتباه گرفته‌اید این جماعت با حیله‌گری تمام از سالها پیش وارد منازل مردم شدند و با جلب اعتماد آنان بطور آهسته و پیوسته شروع به کار روانی کردند و مسیر گردن گژی به تاریخ گذشته را جا انداختند! البته سطح شعور و آگاهی مردم از یک سو و عملکرد شاه اللهی‌ها در تظاهرات خارج کشور از سوی دگر مشت این جماعت انحصارطلب ساواکی را برملا کرد! در نهایت رضا پهلوی هم در گپ آخرش اعتراف کرد مرد این میدان نیست و ترجیح می‌دهد ییلاق قشلاق داشته باشد.
رامین تابنده


■ اگر به دقت به درصد ایرانیانی که به جریان ثابتی واکنش نشان می‌دهند نگاه کنید یا فرشگرد های سلطنت پرست میبینید که از او بت می‌سازند یا نسل قدیم چپ‌گرا. در این بین البته گروهی از ایرانیان نیز که گرفتار ساواک نبودند ثابتی و ساواک را در واکاوی تاریخی پنجاه سال گذشته بررسی می‌کنند و مانند گروه دوم به درستی حاضر به پذیرش شکنجه در زمان شاه نیستند. سوالی که متاسفانه مطرح نمی‌شود این است که چه شده که پس ۴۶ سال غیبت، امروز ثابتی‌ها در بین دیاسپورای ایرانی برو و بیا پیدا کرده‌اند؟ مشکل را باید در گروه دوم یعنی چپ‌های سابق جستجو کرد که با محکوم کردن شکنجه‌گر زمان شاه فراموش کرده‌اند که خود مجیزگویان شکنجه‌گران حکومت اسلامی بودند آنهم به خاطر تعلقات سیاسی. خیل عظیم جنبش فدایی که به دنبال طیف توده‌ای افتاد و از لاجوردی و خلخالی دفاع ضد امپریالیستی کرد امروز باید به جای گیر دادن به یک عنصر فاسد و فرتوت  پاسخ‌گو و منقد گذشته خود باشد. در حقیقت ثابتی‌ها امروز آن خلا ناشی از غیبت روشنفکران انقلاب ۵۷ را پر می‌کنند.
مهرداد


■ سلام آقاى فرخنده.
بررسی زوایای نیمه تاریک رژیم شاه بسیار ضرور و باارزش است. در این میان آنچه مهم است، درس‌ گرفتن از تاریخ است. سؤال مهم این است که آیا انقلاب ۱۳۵۷ و برپایی رژیم اسلامی، جبری و ناگزیر بود؟ جواب تاریخ روشن است: برپایی جمهوری اسلامی، ناگزیر بود. می‌توان شواهد زیادی آورد که شاه حامی دین بود. برعکس، شواهد زیادی هم هستند که نشان می‌دهند او رابطه و علاقه‌ای به‌ دین نداشت.
به نظر من، در صورت ادامه رژیم شاه، نقش دین در جامعه به مرور کمتر می‌شد. اگراین نظر (حتی به صورت تقریبی) درست باشد، سؤال بسیار مهمی که امروزه مطرح است این است: آن بخش از متعصبان مذهبی را که همزیستی با دگراندیشان را تحمل نمی‌کنند، باید از طریق بحث «فکری و فلسفی» قانع کرد، یا باید به آنها «بی‌اعتنایی» کرد، به این امید که تحول تاریخ، شرایط را بهتر کند؟
با سپاس. رضا قنبری. آلمان


■ سلام آقای قنبری عزیز، من فکر نمی‌کنم انقلاب ایران و برپایی رژیم اسلامی جبری بود. البته با آن گفتمان انقلابی که در جامعه مسلط بود و دست بالا داشتن نیروهای سیاسی انقلابی چپ و مذهبی در مقابل میانه‌روها و با در نظر گرفتن نقش و نفوذ گسترده روحانیت در جامعه ایران قبل از انقلاب، سرنوشت دیگری به جز انقلاب و مسلط شدن نیروهای اسلامی به رهبری روحانیت نمی‌توانست رقم بخورد. شاه مذهبی بود و ایرادی هم از این نظر به او نمی‌توان گرفت. افزایش تعداد مساجد و نشریات مذهبی مانند «مکتب اسلام» در سال‌های قبل از انقلاب به خاطر رشد اقتصادی ایران در دهه‌های ۴۰ و ۵۰ بود و ثروتمند شدن طبقه متوسط سنتی. آنها بودند که بانیان اصلی مساجد جدید بودند. شاه و حکومتش چگونه می‌توانستند جلو ساخته شدن مساجد جدید که با پول و کمک‌های مردمی بود را بگیرند؟ اگر چنین کاری می‌کردند طبیعتا به سرکوب جامعه مدنی مذهبی متهم می‌شدند و اصولا این کار ممکن نبود و چه بسا می‌توانست به مقاومت و رشد بیشتر مذهبی که از نظرشان شاه با دین و مسجدشان درافتاده بود، بینجامد.
در مورد نکته پایانی شما؛ متعصبین بخشی از مردم ایران هستند، و دموکراسی‌خواهان سکولار ضمن دفاع از مدارا باید در سیاست و فرهنگ برای کاهش تعصب و عدم تحمل دیگری تلاش کنند و دینداران معتدل، نواندیشان دینی و دینداران سکولار را مورد حمایت قرار دهند تا به سمت دموکراسی سکولار در ایران پیش رویم. فراموش هم نیاید بکنیم که این تحول فکری و رسیدن به دموکراسی و سکولاریسم صفر و صدی نیست. باید به تدریج و با توجه به توازن قوا پیش‌رفت.
حمید فرخنده


■ از «تونل زمان» تا تونل ساواک دوستان، به باور من بسیار شگفت‌انگیز ست که بعداز ۱۰۰ سال از ظهور و سقوط رضا شاه و آدولف هیتلر ، ما نتوانیم در خارج از کشور و با کسب معلومات و تجربه نزدیک در این جوامع ،مسائل اساسی و کمبود های اجتماعی را شناسائی کنیم و با [واکنش] به تبلیغات رایج [ کنش] به روزمرگی ها ادامه دهیم.
سخن گفتن از حق حاکمیت مردم و آزادی احزاب در دوران رایش سوم به فکاهی نزدیک ترست تا بحث جدی. در صورتیکه حزب ناسیونال سوسیالیست هیتلر بعداز شکست آلمان در جنگ جهانی اول و فروپاشی امپراتوری ویلهلم دوم از طریق رای گیری‌های مرسوم در آلمان بتدریج نظر مردم را جلب کرد و در ۱۹۳۲ با بیش از ۳۰ در صد آرا به بزرگترین حزب آلمان تبدیل شد که آدولف هیتلر صدراعظم آلمان گردید.
آیا کسی از نتایج انتخابات در دوران توتالیتر رایش سوم تا سقوط آن در سال ۱۹۴۵ سراغ دارد؟ آیا حزب یا احزاب دیگری هم وجود داشتند واگر پاسخ مثبت ست آرای مردم چگونه تقسیم گردید؟
این سئوال برای دوران رضا شاه نیز مطرح ست که فرق حکومت های توتالیتر و پارلمانی (پادشاهی و جمهوری) را نشان میدهد. بهر صورت حکومت پادشاهی مشروطه بعداز شهریور ۱۳۲۰ در ایران پا گرفت و در ۱۲ سال تجربه جلوه هائی از فعالیت اجتماعی ، سیاسی و پارلمانی با تمام کمبودها و اشکالاتش ثبت گردید مردم عوض شدند زبان ما تغییر کرد نیما آمد با هزاران فرهنگ ورز مردم کتابخوان و روزنامه خر شدند. سینما و تاتر رونق گرفت و........
البته در همان دوران بدلیل کمبود تجربه و منسجم نبودن ساختار حکومت و نارسائی در روابط بین ۳ قوه ی مهم مقننه ،مجریه و قضائیه. تنش های زیادی وجودداشت که می بایست رفع و اصلاح می شد. مثلا اعمال نفوذ در انتخابات و تقلب حکایت از فقر بنیادی اخلاقی و فرهنگی میکرد که توسط «نخبگان» صورت می‌گرفت.
منتهی همان وضع را نیز نه قدرتهای جهانی بخاطر منافع نفت قبول داشتند و نه شاه و دربار و نیروهای مختلف امتیاز طلب اجتماعی.
گفتنی بسیار ست. شاهدان و بازیگران اصلی، اسناد و مدارک رسمی و غیر رسمی فراوان در اختیار نسل های بعد گذاشته‌اند.
منتهی اراده ای وجود دارد که حتی امروز فقط حرف خودش را باور دارد. می خواهد از حکومت های توتالیتر رضا شاه و محمد رضا شاه بعداز کونتای ۲۸ مرداد ۳۲ دفاع و برای آن تبلیغ کند.
از این زاویه مصاحبه های« من و تو » فقط به درد طرفداران حکومت های توتالیتر می خورد. حکومت هائی که در آنها از فعالیت احزاب و مشارکت مردم برای انتخاب نمایندگان خود وجود نداشته ست.
آیا کسی می‌داند از کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ تا انقلاب ۵۷ کم وکیف مشارکت مردم در انتخابات حتی برای همان احزاب حکومتی ایران نوین، مردم و پان ایرانیست چگونه بوده ست. نگارنده خوانده ست که میزان مشارکت زنان در همه پرسی ۱۳۴۱ که برای اولین بار با تغییر قانون انتخابات در همه پرسی شرکت کردند بیش از ۲۰۰ هزار نفر بود. طرفه آنکه در سال ۱۳۵۴ در انتخابات تنها حزب رستاخیز با تمام تحولاتی که در جامعه صورت گرفته بود. این رقم تغییر چندانی نکرد.
این‌ها نماینگر خلاء انواع فعالیت اجتماعی و سیاسی و مشارکت مردم در کارها بود که حکایت از یک حکومت توتالیتر می کند. صد البته نیروهای مذهبی که در یک شرائط استثثنائی دوران جنگ سرد صاحب قدرت سیاسی شدند به قول یکی از خوشفکران ایران، بی‌فرهنگ‌ترین حکومت فاشیستی را برای مردم بنا نهادند که به هیچ وجه توجیهی برای اتهامات جنایات بشری و نقض حقوق بشر در حکومت‌های توتالیتر پهلوی نمی شود. پرویز ثابتی به جای این که در دادگاهی مثل استکهلم که برای حمید نوری(عباسی) تشکیل شد محاگمه شود مخاطب تلویزیون‌های زرد می شود تا به ریش همدستان خود به خندد. و طرفداران بازگشت پادشاهی بر تعصبات خود پافشاری کنند. شرم یکی از خصوصیات خوب انسانی ست.
کامران امیدوار





iran-emrooz.net | Mon, 27.11.2023, 19:07
«مدل غربی دچار بحران است»

گفت‌وگوی لیبراسیون با امین معلوف

گفت‌وگوی روزنامه‌ی لیبراسیون با امین معلوف، نویستده‌ی لبنانی‌تبار فرانسوی و عضو و دبیر دائمی آکادمی فرانسه*
متن: «سونیا دِلسال»(۱) و « هالا کُدمانی»(۲)
برگردان به فارسی: فواد روستائی


امین معلوف: «مدل غربی دچار بحران است و بدیل دیگری نیز نداریم.»

امین معلوف، نویسنده‌ی لبنانی‌تبارِ فرانسوی که در حال حاضر در مقام دبیر دائمی آکادمی فرانسه در رأس این نهاد قرار گرفته‌است در تازه‌ترین اثر خود- جُستاری زیر عنوان «هزارتوی گم‌گشتگان، غرب و مخالفانِ آن»(۳) - تجزیه و تحلیل عدم‌تعادل‌های عمیق جهانی را وجهه‌ی همّت خود ساخته و به ریشه‌یابی رویارویی‌های غرب با مخالفان و رقیبانِ خود پرداخته‌است.
امین معلوف در ارتباط با مشکلات جهانِ ما -‌ مشکلاتی که هیچ‌گاه راهِ‌‌حلّی پیدا نمی‌کنند و طیِّ حیات چند نسل ادامه یافته‌ و به مرحله‌ی فساد و گندیدگی می‌رسد - خود را بدبین امّا نه نومید توصیف می‌کند. این نویسنده‌ی لبنانی‌تبار که در پی درگذشت خانم «هلن کرِرْ دانکُس»(۴) - دبیر دائمی آکادمی فرانسه - به‌جانشینی او گمارده شده و در حقیقت در رأس این نهاد قرار گرفته است غرب را به «به‌خودآمدن»ی فوری و استقرارِ یک «نهاد اخلاقیِ‌» بین‌المللی و بلامنازع فرامی‌خواند.

* آغازِ این گفت‌وگو بدون پرسیدن نظر شما در مورد مناقشه‌ی کنونی میان حماس و اسرائیل ناممکن است؟
با شناختی که از این منطقه‌ی جهان داریم، هر چند من نمی‌دانم که این مناقشه چندمین رویارویی دو طرف دست‌کم در هفتادوپنج سال اخیر است مناقشه‌ای که در حال حاضر در جریان است دارای ویژگی‌های خویش است و بی‌شباهت به رویاروئی‌های گذشته. مناقشه‌هائی که در این رویاروئی یکی پس از دیگری رخ می‌دهد کاملاً شبیه به هم نیستند. تفاوت مناقشه‌ی کنونی در مقایسه با بیش‌ترِ رویاروئی‌های گذشته در این است که در آن مناقشه‌ها کشورهای عرب در برابر آمریکا و اسرائیل قرار می‌گرفتند. این بار در این مناقشه هیچ کشور عربی درگیر نیست. امروز حماس و چند جنبش فلسطینی دیگر به رویاروئی با اسرائیل برخاسته‌اند. اگر هم کشوری در رویاروئی کنونی در گیر باشد، احتمالاً جمهوری اسلامی ایران، تنها کشور پشتیبان حماس است. برداشت و استنباط کسی که از دیرباز این رویاروئی را پی‌گیری می‌کند این است که مناقشه‌ی کنونی به آسانی به پایان نمی‌رسد. رویاروئی امروز به کشورهای متعددی سرایت خواهدکرد، تا مدتی طولانی ادامه خواهدداشت و چیزهای زیادی را از این رو به آن رو خواهدکرد.

* به باور شما هیچ قدرت و هیچ کشوری قادر به متوّقف‌کردن مناقشه‌ی امروز نیست؟
فکر می‌کنم در روزها، هفته‌ها و ماه‌های پیشِ رو هیچ کس قادر به مداخله نخواهدبود. حتّی آمریکائیان نیز که در این عرصه از وزنی برخوردارند بر خلاف گذشته به اسرائیلیان نخواهند گفت « چنین و چنان نکنید.». با توجّه به آن‌چه که روی‌داده‌است و نفرت و وحشتی که ایجادکرده‌است آمریکا از اسرائیل خویشتنداری و میانه‌روی نخواهدخواست.

* کشورهای عرب که اخیراً گام‌هائی در مسیرِ نزدیک‌شدن به اسرائیل براشته‌اند خواهند توانست مانع ادامه‌ی این وحشت و نفرت‌شوند.
احساس من این ست که آن‌چه روی‌داده‌است کشورهای عرب را نیز غافلگیر کرده‌است. این کشورها هنوز زیر ضربه‌یِ ناشی از این رویداد هستند و ضمن زیر نظر داشتن تمامی فعل‌وانفعالاتی که در آینده روی‌خواهدداد در حالت صبروانتظار خواهندماند. بنیامین نتانیاهو از تغییردادن نقشه‌ی خاورمیانه سخن گفته است و همه در انتظار آن‌اند که بدانند چه بر سرشان خواهدآمد و تاوان آن چه را که حماس کرده‌است آنان خواهندپرداخت یا نه؟

* به کتاب تازه‌ی شما بپردازیم. تصویر جوانان اسرائیلی که در گوشه‌ای از بیابانی سرگرم رقص و پایکوبی‌اند در برابرِ تصویر مهاجمان حماس که از گوشه‌ای دیگر در این دنیا - یکی از بدبخت‌ترین و بینواترین نقاط سیّاره‌ی ما - و به پیروی از یک ایدئولوژی خشونت‌بار به آنان حمله‌کرده‌اند ما را در برابر یک رویاروئی خیره‌کننده قرار نمی‌دهد؟
این چیزیست که من آن را با کمی مسامحه «بَتَکْلان»(۵) نامیده‌ام. این برداشت من پس از دیدن آن جوانان و جشن و پایکوبی‌شان از یک‌سو و ستیزه‌جوئیِ تندروانه و کور مردمی از نقطه‌ی دیگری از این دنیا از دیگرسوست. برای آمران و اجراکنندگان این حمله  دانستن این امر که این یا آن اسرائیلی‌ای که کشته می‌شود از تظاهرکنندگان علیه دولت بنیامین نتانیاهو، نخست‌وزیر اسرائیل، یا از هواداران دولتِ او بوده‌است سرِ سوزنی اهمیّت نداشته‌است. اینان در سراپای وجود خویش در تنفّری کور و همه‌جانبه و فراگیر از این کشور و شهروندان آن غرق‌اند. می‌توان در این حمله عناصری از سه رویداد را مشاهده‌کرد. در اسرائیل به‌ویژه از جنگ یوم‌کیپور - جنگ اسرائیل با سه کشور مصر، سوریه و اردن در اکتبر ١٩٧٣- سخن‌رانده‌اند و من اطمینان دارم که مهاجمان حمله‌ی هفتم اکتبر امسال نیز - در پنجاهمین سالگرد آن جنگ- به این سالگرد می‌اندیشیده‌اند. رویداد دوم وقایع ١١ سپتامبر٢۰۰١ است. [روز حملات تروریستی به برج‌های دوقلوی نیویورک و مقر پنتاگون در واشنگتن در ١١ سپتامبر ٢۰۰١]. پس از این دو رویداد، ان چه برای ما از منظر جغرافیائی نزدیک‌تر است «بَتَکْلان» است. البته این سه رویداد خشونت‌بار کاملاً یک‌سان نیستند. در مورد اول، در جنگ یوم‌کیپور، شاهد «غافلگیرشدن» هستیم. در مورد دومٍ، ١١ سپتامبر ٢۰۰١، ناظر حمله‌ی گروهی کم‌شمار به برج‌های دوقلوی نیویورک و در موردِ سوم اِعمال خشونتی مفرَط علیه جماعتی که سرگرم زندگی خویش بوده و به چیزهای دیگری می‌اندیشیده‌اند.

* شما در کتاب‌تان از خودخواهی و خودبزرگ‌انگاری بلوک‌هائی بزرگ حرف می‌زنید که برای گسترش و افزایش نفوذ خود به راه خطا رفته و هر یک نیز به نوبه‌ی خویش شکست‌خورده‌اند. این خودخواهی و خودبزرگ‌انگاری، امروز در دنیا از آن چه در پنجاه  سال پیش بود بیش‌تر است؟
الزاماً چنین نیست. من از این خودخواهی و خودبزرگ‌انگاری سخن‌گفته‌ام چون چیزی‌است که آزارم می‌دهد. برای من این مسیری مشترک بود که چهار کشور - ژاپن، اتحاد شوروی، چین و ایالات متحّده‌ی آمریکا - پیمودند. چهار کشوری که من تاریخ‌شان را در این کتاب روایت می‌کنم. در هر مورد، رویداد یا رفتاری شکست هر یک را توضیح می‌دهد. برای ژاپن عصر «مِیجی»(۶)، این خودخواهی و حودبزرگ‌انگاری در سال ١٩١٢ در پی مرگ امپراتور به شیوه‌ای چشم‌گیرتر چهره نشان‌داد. در این دوران، به‌رغمِ گردآمدن یک گروه منوّرالفکر واصلاح‌گرا به دورِ امپراتور جوان، روندِ رویدادها کشور را به وضعیّتی توأم با زوالِ عقلِ کامل کشاند. حرکات و جنبش‌های افسران اولتراناسیونالیست  و از جمله تلاش برای فتح چین که حرکتی ابلهانه‌بود. این ندانم‌کاری در سال ١٩۴١ با رفتن به جنگ آمریکا به نقطه‌ی اوجِ خود رسید. تندروی و افراط به حدّی بود که پس از بمباران اتمی هیروشیما و ناکاساکی،  خردمندان و عقلای ژاپن گفتند: «بسیار خوب. این خطِّ مشی اولتراناسیونالیستی بیش از حدّ برای ما گران تمام شده‌ است. باید آن را ریشه‌کن کنیم.»

* در کتاب شما اتّحاد شوروی دومین کشوری است که غرب را به چالش می‌کشد...
به باور من در روسیه‌ی شوروی یک این خطِّ‌ ‌مشی لنینیستی وجودداشت که بر بنیاد آن برای تغییردادن سیر تاریخ کافی بود که گروه کوچکی از انسان‌های مصمّم کانونِ قدرت را تصاحب‌کنند. یک خودخواهی و خودبزرگ‌انگاری اراده‌باور منشاء استقرار قدرت بلشویسم بود. رژیم استالین با چنان سبعیّتی همراه ‌شد که روسیه هیچ‌گاه از زیر بار آن شانه خالی نکرد و رهایی نیافت.

* خودخواهی و خودبزرگ‌انگاری آمریکا؟
خودخواهی و خودبزرگ‌انگاری آمریکائیان در ناتوانی‌شان در ایفای نقش یک زمامدار خوش‌نیّتِ جهانی خود را به نمایش می‌گذارد. آن‌گاه که در پایانِ جنگ جهانی دوم، به عنوان تنها ابرقدرت دنیا ظاهر شدند می‌توانستند به تدوین و برقراری موازین و مقرراتی اقدام کنند که آن کشور را به یک عملکردِ قانونیِ مثال‌زدنی‌ ملزم ‌سازد. حال آن که به جای در پیش‌گرفتن چنین راهی، تمامی مقررات و موازین بین‌المللی را پایمال کرده و اصل را بر این گذاشتند که هر چه در راستای خواست و تمایلات آنان است معیار و هنجاربوده و پذیرفتنی‌است. از این پس، انواع و اقسام جنگ‌ها را به راه نداختند. جنگ‌هائی که برخی‌شان به‌تقریب چون جنگ اول خلیج فارس برای آزادسازی کویت با اجماعِ جهانی همراه بود. بعداً، جنگ‌ کوسوو را به راه انداختند که چین و روسیه  مخالف آن بودند. امّا برای‌ آنان اشکالی نداشت چون از همراهی سازمان ملل متحد برخوردار بودند. زمانی که جنگ علیه عراق را به راه انداختند، در پی مخالفت فرانسه و آلمان که خواهان چنین جنگی نبودند به خود گفتند اشکالی ندارد جنگ را همراه با انگلیسی‌ها می‌کنیم. خودخواهی و خودبزرگ‌انگاری آنان مبیّن این نکته بود: ما یزرگ‌تر از آن هستیم که برای بلندپروازی‌ها و جاه‌طلبی‌های‌‌مان حدّ و مرزی قائل شویم. آمریکائیان بدین ترتیب اندک اندک اقتدار اخلاقی‌ای را که در پایان جنگ سرد هنوز از آن برخورداربودند از دست دادند.

* می‌توانیم از خودخواهی و خودبزرگ‌باوری چینی ها هم حرف بزنیم؟
بدیهی است که ما در گذشته شاهد خودخواهی و خودبزرگ‌انگاری مفرط مائو بوده‌ایم امّا باید اضافه کنم که این خودخواهی و خودبزرگ‌انگاری امروز خود را در اختلاف و تفاوت میان دیدگاه‌های دنگ ‌شیائوپینگ(٧) و شی جینپینگ(۸) نشان می‌دهد. اولی بر این باور بود که چین هنوز عقب‌ماندگی دارد، راهی دراز را باید طّی‌‌کند و نباید به کارهای تحریک‌آمیز دست‌زند. آن‌گاه که شی جینپینگ می‌گوید: «ما در سال ٢۰۴٩ نخستین قدرتِ (دنیا) خواهیم بود» از این توصیه‌ی دنگ شیائو پینگ فاصله گرفته‌است. رئیس جمهوری چین با گفتن چنین حرفی خود را در رویاروئی با غرب قرار می‌دهد. موقعیّتی که نه نیازی به آن دارد و نه دربردارنده‌ی دستاوردی برای اوست. تمامی حرکات تحریک‌آمیز او در ارتباط با تایوان نیز از همین دست است. این خطِّ مشی، سرآغاز از مسیر منحرف‌شدنی است که نگران‌کننده می‌باشد امّا برگشت‌ناپذیرنیست.

* آیا جاه‌طلبی و بلندپروازی اصلی ژاپن، چین و روسیه، رویاروئی و مقابله با غرب و همراه کردن بخشی از جهان با خود در این رویاروئی‌نیست؟
این سه کشور تنها کشورهائی هستند که در صدوبیست سال گذشته توانسته‌اند- در برهه‌ای مشخّص از زمان- برتری و تفوّق غرب را در حرکتی جدّی و منسجم به چالش کشند. ژاپن در اوایل سده‌ی بیستم موفق‌شد یک قدرت اروپائی یعنی روسیه را شکست‌‌دهد. روسیه‌ی شوروی موفق‌شد با قراردادن بخشی از اروپا و آسیا، شماری از کشورهای افریقائی و نیکاراگوئه در قارّه‌ی آمریکا در اردوگاهِ خود به یک ابرقدرت بدل‌شود. روسیه‌ی شوروی غرب را در برابر چنان چالشی قرارداد که هیچ‌گاه با آن رو به رو نشده‌بود. پایان کار نیز که فروپاشی تامّ و تمام بود. چین امروز وارث این دو چالش است و خود چالش سوم.

* امّا این سه کشور در عینِ سرکوب مردم خویش غرب را به چالش کشیده‌اند. در این واقعیّت تضاد و تناقضی نمی‌بینید؟ 
تاریخ هر یک از این سه چالش و مقابله تاریخ یک شکست است. چالش ژاپن با یک جنگ فاجعه‌بار که کشور را به نابودی کشاند به پایان رسید. اتّحاد شوروی الگو و مدلی بود که مردم بسیاری را از جمله در غرب وسوسه‌ کرد. الگو و مدلی که تصفیه‌‌های پی در پی، سرکوبِ‌های پس از سرکوب - حتّی پس از استالین در بوداپست و در پراگ - و دیوار برلن به‌اضافه‌ی ورشکستگی نظام اقتصادی اتّحاد شوروی شکست آن را رقم‌زد.
مدل و الگوی غربی نیز دچار بحران است امّا بدیل دیگری نیز پیشِ چشم نیست. مدل و الگوی روسی‌ای وجود ندارد و الگوی چین هم گرچه از منظر اقتصادی پرشی چشم‌گیر داشته‌است واقعاً الگوئی به دنیا عرضه ‌نمی‌کند. این یکی از مصائب دنیای ماست. مدل و الگوئی داریم که درست کار نمی‌کند امّا بدیلی نیز برای آن نمی‌شناسیم. دموکراسی‌ای داریم‌ که با پائی لنگ طیِّ طریق می‌کند و انتخابات امریکا نمود لنگی آن است و در جبهه‌ی مقابل‌مان نیز دموکرسی‌ای در کار نیست. هیچ‌کس هم قصد ندارد که نظام سیاسی روسیه یا چین و یا بدتر آز آن نظام سیاسی ایران را به عنوان نظام سیاسی خود برگزیند.

* اروپا [اتّحادیه‌ی اروپا] که پاره‌ای از کشورها [کشورهای عضو آن] دست ردّ به سینه‌اش می‌زنند مألاً می‌تواند نقشی توازن‌ساز در جهان ایفاکند؟
اگر در این جهان قدرتی از چنین اقتدار اخلاقی‌ای‌ بهره‌ای داشته‌باشد، این قدرت اروپاست. اتّحادیه‌ی اروپا به برکت دهه‌ها تجربه در برپاساختن این اتّحادیه، روابط گذشته‌اش با جهان، تاریخ استعماری این قارّه و بالاخره تمامی مناقشه‌های مرتبط با آن از گونه‌ای خردمندی برخوردار است. اروپا می‌تواند همین الگوی برساخته را به‌رغم انتقادها و ایرادهائی که به آن گرفته ‌می‌شود به عنوان الگویی با تکیه بر موفقیّت خود در گردهم‌آوردن یا متشّکل‌کردن کشورهای اتّحادیه به دورِ هم ارائه و تبلیغ ‌کند. تمایل و اشتیاق به ایفای نقش یک خردمندِ قادر به برقرارکردن یک زمام‌داری نوین بین‌المللی - زمام‌داری‌ای که جهان نیازمند آن است - در اروپا وجود دارد. من جز اروپا نیروی دیگری را که از یارای ایفای یک نقشِ رهیریِ  تسهیل‌کننده برخوردار باشد نمی‌بینم. بدبختانه باید اروپا را به‌داشتن بلندپروازی‌ای که شایسته‌ی آن است تشویق و متقاعد کرد حال آن که در ارتباط با دیگر قدرت‌ها باید آنان را به کاستن از میزان بلندپروازی و جاه‌طلبی‌شان تشویق و ترغیب‌نمود.

* با همه‌ی این‌ها، بینشی که در کتاب شما شکل‌می‌گیرد بینشی تیره‌وتار است. چرا؟
من به این نتیجه رسیده‌ام که ما داریم با سر به سوی دیوار می‌رویم. امّا هنوز فرصت برای به‌خودآمدن، تغییر شیوه‌ی بودوباش، تغییرِ ماهیّت ارتباط میان بخش‌های مختلف جامعه‌ی انسانی هست. تمامی چیزهائی که در سال‌های اخیر در زمینه‌های ذهنی، در قلمرو سیاست یا در عرصه‌ی فناوری و علمی رخ‌داده و می‌دهد ما را در یکی از مراحل فوق‌العاده‌ی حیات بشر قرار می‌دهد. امّا ذهنیّت‌ها هم‌سو با دیگر تحوّل‌ها و تغییرها حرکت نمی‌کند. ذهنیّت‌ها یا در جا می‌زنند یا به عقب برمی‌گردند. شیوه‌ی زمام‌داری و حکومت نیز به موازات یا دنباله‌رو تحوّلات در دیگر زمینه‌ها و عرصه‌ها نیست. در واقع، قادر به مقابله با مشکلات نیستیم چرا که بینش یا جهان‌بینی‌ای که مستلزم درجه‌ای از همبستگی‌است اصلاً  وجودندارد.

* شما کاملاً بدبین هستید؟
من نگران هستم امّا نومید نیستم. من بر این باورم که اروپا از همه توانائی بیش‌تری برای به‌خود‌آمدن و بر خود مسلّط‌ ‌شدن را دارد و اگر این کار را بکند می‌تواند دیگران را نیز یاری‌دهد. امّا باید به‌سرعت دست‌به‌کار شد. من نمی‌دانم که ده سال دیگر از نظر مشکلات اقلیمی در چه وضعیّتی خواهیم‌بود. و این امر در موارد و عرصه‌های دیگر نیز صادق است. من نمی‌دانم چه روزی ما با مرتکب شدن یک اشتباه و خطای مهارنشدنی تمامیّت وجود انسان را به شیوه‌ای برگشت‌ناپذیر به خطر خواهیم‌انداخت. ما واقعاً و به  معنی تام و تمام کلمه نیازمند یک «به‌خود‍آمدن» هستیم.

* ارزیابی شما همه‌ی زمینه‌ها را شامل می‌شود؟ قلمرو ژئوپُلیتیک نیز؟
در دو سال اخیر ما شاهد بروز رویاروئی‌ها و مناقشه‌های مختلف در جهان، بی‌ثبات‌شدن ناگهانی شماری از کشورها و ظهور وضعیّتی بسیار عُسرت‌بار بوده‌ایم که  در آن هیچ امکانی برای جلوگیری از سرایت و تشدید مناقشه‌ها وجود ندارد. به اوضاع در قره‌باغ علیا بنگرید. از ماه‌ها و سال‌ها بدین سو شاهد شکل‌گیری یک تراژدی بوده‌ایم. چه کار کرده‌ایم؟  انتظار کشیده‌ایم. تراژدی رخ‌داده‌است.

* همین مطلب را نمی‌توان در مورد خاورمیانه و مسأله‌ی فلسطین نیز عنوان‌کرد؟
هیچ مسأله‌ای را در هیچ‌جا حل نمی‌کنیم. هر بار که مشکلی رخ می‌نماید، مشکل برای چند نسل به حیات خود ادامه می‌دهد. و این در همه جا مصداق‌دارد. ما می‌گذاریم تا گندیدن و تباه‌شدن در جهان جا خوش‌کند.

* نمی‌توان واپسین پرسش این گفت‌وگو را به امین معلوف، دبیر دائمی آکادمی فرانسه، اختصاص نداد. چه حسّ و حالی دارید؟ شانه‌های‌‍‌تان زیر بارِ کار و مسئولیّت خم نشده‌است؟
من شدّت و عظمت این کار را درک می‌کنم. امّا کاری است شورانگیز. عمیقاً به این باور رسیده‌ام که امروز اهمیّتِ و دلیل وجودی نهادی چون آکادمی فرانسه به مراتب بیش از زمان تأسیس آن در ٤۰۰ سال پیش است. این نهاد نهادی است که به زبان فرانسه- عنصر اساسی وبنیادینِ درخشش فرانسه ، تاریخ، ارزش‌ها و بالاخره هویّت آن در جهان- می‌پردازد. تمامی این مسائل آکادمی را به جایگاهِ  تفکّر و تأمّل 
توأم با متانت و وقار بدل می‌کند. فکر می‌کنم ما در جهانِ امروز به نهادهائی این‌چنین نیاز داریم که دارای قدرت سیاسی یا اقتصادی نبوده و در عوض از اندک اعتبار اخلاقی برای تفکّر و تأمّلی توأم با وقار در مورد واقعیّت‌های جهان امروز و مسیری که باید در پیش‌ گیریم برخوردارند.

* این مصاحبه در روز بیستم اکتبر سال جاری در تارنمای روزنامه‌ی لیبراسیون منتشر شده است.


پانوشت‌ها:

1-Sonia Delesalle
2-Hala Kodmani
3- Le Labyrinthe des égarés, l’Occident et ses adversaires 448 pages Editiond Grasset
4-Hélène Carrère d’Encausse (1929-2023)
5- Bataclan

در آخرین ساعات روز سیزده نوامبر سال ٢۰١٥، شهر پاریس در چند نقطه هدف موجی از از حملات تروریستی قرارگرفت. در این حملات تروریستی که مسئولیّت آن را داعش به عهده گرفت ١٣۰ تن کشته و ٤١٣ تن دیگر زخمی شدند. یکی از نقاطی که در آن شب مورد حمله‌ی تروریست‌ها قرارگرفت تماشاخانه و تالار کنسرتی به نام بتکلان بود. در آن شب هزار نفر  برای گوش سپردن به یک کنسرت در سالن بودند که تروریست‌ها وارد شده و همه را به رگبار بستند.

6- Meiji
7- Deng Xiaoping (1904-1997)
8- Xi Jinping



نظر خوانندگان:


■ با تشکر از آقای فواد روستایی از برگردان مصاحبه جالب لیبراسیون با امین معلوف نویسنده رمانهای زیبا و خواندنی “سمرقند - Samarcande” و “مانی پیامبر باغ های اشراق - Les jardins de lumière”. که به فارسی هم ترجمه شده‌اند.
با درود سالاری


■ بسیار جالب و آموزنده بود، همچنین از دوست گرامی‌ام فواد روستایی برای ترجمه خوب این مصاحبه سپاسپگزاری می‌کنم.
بهزادی





iran-emrooz.net | Fri, 24.11.2023, 22:36
اسلام و مسئلۀ قوم یهود

سعید سلامی

آتش جنگ فلسطین و اسرائیل بار دیگر شعله‌ور شده است. حملۀ خونین تروریست‌های حماس (حرکةالمقاومة‌الاسلامیه) در هفتم اکتبر و واکنش انتقام‌جویانه و ویرا‌ن‌گر اسرائیل، بود هزاران انسان‌ را نابود ساخته و بسیاری را آواره و بی‌خانمان کرده است. از نوار غزه ویرانه‌ای بیش نمانده است. چرا؟ آیا این جنگ‌های پایان‌ناپذیر بین دو قوم، در واقع بر سر یک قطعه زمینی‌ست که حدود ۷۵ سال پیش توسط یهودی‌ها اشغال شده است؟ به عبارت دقیق‌تر و امروزی‌‌تر «این غدۀ سرطانی» به این خاطر باید نابود گردد چون «غاصب» است؟ یا ریشۀ این تخاصم، فراتراز یک قطعه زمین بوده و از دوردست‌های تاریخ آب می‌خورد؟

چرا این سه دین ابراهیمی؛ یهودیت، مسیحیت و اسلام که در سرآغاز وجودی‌شان، در باورهایشان، در آموزه‌ها و نگاه‌شان به عالم و آدم، برداشت‌های تقریبا یکسانی داشته‌اند، در طول تاریخ، این همه باهم سر ناسازگاری داشته‌اند؟ و پرسش دیگر این که آیا گروه حماس، مستقر در نوار غزه و نتانیاهو در رأس حزب لیکود، نمایندۀ فکری و ایدئولوژیک همۀ فلسطینی‌ها و یهودی‌ها هستند؟

اگر طرح ماداگاسکار (۱) عملی می‌شد و یهودیان در ژوئن ۱۹۴۰، به آن جزیره تبعید می‌شدند، ما امروز دیگر شاهد این درگیری و جنگ نبودیم؟ بهتر است قبل از پاسخ به این پرسش و پرسش‌های دیگر، به ریشۀ این نفرت و تخاصم پایان ناپذیر بپردازیم تا شاید از این طریق به پاسخ‌های روشنی برسیم.

من در این نوشتار به زمان محمد، فضای اجتماعی و زیستی شهر مکه و همچنین به شهر یثرب (مدینة‌النبی، مدینۀ بعدی) می‌پردازم برای یافتن ریشۀ مخاصمه و منازعۀ دیرپای اسلام و قوم یهود (نه دین یهود). اما ناگزیر این واقعیت را باید بپذیریم که کشف و بازسازی باستان‌شناسانۀ مکان و زمان واقعیات مورد نظر ما، و به ویژه یافتن پاسخ مستدل و قابل اعتماد برای پرسشی که ما اکنون در پی آن هستیم، به راستی از کشف و بازسازی یک اثر تاریخی مدفون در زیر تلی از خاک، مشکل‌تر و مستلزم نوعی مسامحه و دور از سخت‌گیری است. من سعی می‌کنم از میان انبوه احادیث، روایات و تحقیقات تاریخ نگارانه، به دور از قضاوت و پرهیز از افتادن در گرداب «حق و باطل»، تألیف و تصویری پذیرفتنی ارائه بدهم.

به تاریخ سرزمینی به نام فیلیسطی، نخستین مهاجران به این سرزمین، یورش‌های متعدد به آنان، قتل و راندن‌ ساکنان آن، بازگشت‌ دوباره به این سرزمین و افسانه‌های دینی تاکنون زندۀ ۵ - ۴ هزار ساله در پیوند با این سرزمین و قوم‌هایش، در نوشتاری دیگر خواهم پرداخت؛ فعلا به یافتن ریشۀ این نفرت و جنگ بپردازیم.

سوار بر بال‌های زمان، چندین صد سال‌ را پشت‌سر می‌گذاریم، ابتدا در شهر مکه و بعد یثرب فرود می‌آییم تا داستان تاریخی خودرا در حدود ۶۲۲ میلادی پی بگیریم.

دکتر عبدالحسین زرین‌کوب، اسلام‌شناس برجسته و استاد دانشگاه، در «بامداد اسلام» می‌نویسد: «... کعبه اختصاص به قریش نداشت و زیارت‌گاه اعراب به شمار می‌رفت. هر قبیله‌ای در آن‌جا بتی داشت و بالغ بر ۳۰۰ بت درین خانه بود. حتا نصارا [مسیحی‌ها] هم آن‌جا بر روی ستون‌ها و دیوارها صورت مریم و عیسی و تصویر فرشتگان و داستان ابراهیم را نقش کرده بودند. در این مجمع خدایان، الله خدایی بزرگ به شمار می‌آمد. اما نه یکتا بود و نه بی‌همتا. خدایان دیگر نیز بیش‌وکم پرستش می‌شدند... بین جن و خدا نیز رابطۀ نسبت و خویشاوندی می‌پنداشتند و در بعضی موارد به آن‌ها استعانت می‌نمودند و هدایا و نذور تقدیم‌شان می‌کردند... اما نزد آن‌ها این هدایا و نذور و این مراسم و قربانی‌ها که در مورد نیایش جن و بت و خدایان به عمل می‌آمد، بکلی مربوط به حوائج دنیوی و لوازم معیشت و زندگی بود. اعتقاد به بقای روح و دنیای دیگر نزد عرب مقبول نبود... سرقت و غارت هم مخصوصا اگر با جنگ و زور همراه بود عیب و عاری به شمار نمی‌آمد... رباخواران قریش فقرای مکه و اهل بادیه را در واقع غارت می‌کردند. در مواقع تنگدستی، بده کار غالبا از پا درمی‌آمد، خود و کسانش برده و مزدور طلب‌کار می‌شدند... برای بدوی (صحرانشین، بیابان‌گرد) تعهد و سوگند را اعتباری نبود. چنان‌که تاجر قریش نیز این از حیث دست کمی از بدوی نداشت و بسا که مال مردم را می‌خورد و ورشکست می‌شد، بعد هم ادعا می‌کرد که بدویان راه را زده‌اند و کالایش را برده‌اند... تاجر قریش، بدوی را که از راه‌ها و منازل بین راه به خوبی آگاه بود، غالبا برای راه‌نمایی و حمایت کاروان خویش همراه می‌برد. اما از منافع بازرگانی خویش چیزی به او نمی‌داد و در معامله او را مغبون می‌کرد... به همین جهت، بدوی همواره از تاجر قریش شکایت داشت و او را در حرص و طمع به سگ‌ماهی ( قرِش یا قریش) مانند می‌کرد که جانوران دریا را به دندان می‌درد و می‌خورد... [ساکنان] مکۀ مقارن پیدایش اسلام تقریبا همۀ اعراب بودند. مکه سرزمینی ایمن و مقدس محسوب می‌شد. آن‌جا هیج‌کس مورد تعرض و تجاوز نمی‌شد و هیچ حیوانی عرضۀ قتل و آزار نمی‌گشت. سالی چهار ماه، از تمام نواحی و نقاط جزیره، اعراب به مکه می‌امدند و مراسم و آداب عبادت و طوایف خویش را به جا می‌آوردند. خانۀ کعبه البته مرکز این مراسم بود. وجود کعبه از اسباب عمدۀ توجه اعراب به مکه بود... این رفت‌وآمد مستمر اعراب در مکه، آن‌جا را تا حدی مرکز مبادلۀ افکار و تمایلات دینی نیز کرده بود.
بدوی‌ها غالبا بت‌پرست بودند و به ندرت در بین آن‌ها طوایف نصارا دیده می‌شد. یهود بیشتر در یثرب و قرای مجاور آن زندگی می‌کردند.» تا این‌جا با تاریخ وفضای اجتماعی مکه تا حدودی آشنا شدیم. اکنون محمد و زندگی او در مکه، بعثت و هجرت او به یثرب را از «بامداد اسلام» پی می‌گیریم. بگیریم.
محمد [بعد از پشت سر گذاشتن زندگی پرفرازو نشیب]، «چهل ساله بود که روشنی الهام درون جانش تافت... یک شب از شب‌های رمضان فرشته‌ای جبرئیل بر وی ظاهر شد... محمد برخاست، آکنده از وحشت و بیم... از غار بیرون آمد، گریخت و به خانۀ خدیجه رفت.»

«... محمد به توصیه و تشویق جبرئیل آیات الهی را نخست در خانۀ خویش و سپس در خانۀ آشنایان فرو می‌خواند و با لحنی پر از تهدید و عتاب با مردم سخن می‌گفت و آن‌ها را از روزرستاخیز و عذاب دوزخ بیم می‌داد... وقتی پیغمبر شروع به بدگویی از بت‌های قوم کرد، در اهل مکه نارضایتی پدید آمد و خشم... گذشته از مشرکان قریش، یهود و نصارا نیز که در مکه و اطراف آن می‌زیستند، دعوت محمد را به چشم رضا و قبول نمی‌دیدند. یهود اگرچه ظهور پیغمبری را انتظار می‌کشیدند، اما یقین داشتند که آن پیغمبر جز از میان یهود برنخواهد خاست. ونصارا نیز که داستان دعوت و دعوی وی را می‌شنیدند، بیش از آن به مسیح خویش سرگرم بودند... اما مشرکان آن‌چه را که محمد در باب بتان می‌گفت، دشنام ناروایی در حق خود و پدران خویش تلقی می‌کردند...»

محمد در مکه مورد آزار و ادیت قریش قرار می‌گیرد تا جایی که می‌خواهند وی را به قتل برسانند. اما او از قصد آنان آگاه می‌شود و همراه ابوبکر در غار ثور، بر سر راه مدینه پنهان می‌شود. «صبح‌گاهان، قریش که به کشتن محمد درون رفتند، در خانۀ وی و در بستر او علی را خفته یافتند. از تعقیب محمد هم نتیجه‌ای حاصل نکردند و بعد از سه روز چون غوغای تعقیب قوم فرو نشست، محمد با ابوبکر از غار بیرون آمد و از بیراهه به یثرب رفت...» محمد در این زمان در حدود ۵۳ سال داشت (۶۲۲ میلادی). با توفیق در گردآوری جمعی مسلمان در یثرب، وی «مسلمین مدینه را آماده کرد تا در راه نشر اسلام با قریش مکه و اعراب مکه نیز در صورت لزوم به جنگ برخیزند و در راه دین، پدر و پسر هم از حمله به یکدیگر نپرهیزند....»

«محمد در یثرب دور از تعرض قریش در امان می‌زیست، از این‌رو حالا «می‌توانست جامعه‌ای را که می‌خواست ... پی‌ریز کند و برای امت خویش هم عقیده بیاورد و هم شریعت. چندی نگذشت که اسلام برای نشر و دعوت و هم برای دفاع از قلمرو خویش، ناچار شد دست بزند به جنگ، به جنگ‌ها. این جنگ‌ها بعد از هجرت آغاز شد... وقتی از نردیک شدن قافلۀ قریش به حوالی مدینه خبر می‌رسید، پیغمبر یک دستۀ چهل پنجاه نفری از مسلمین را تجهیز می‌کرد تا در خارج شهر در انتظا قافلۀ قریش بنشینند... در مواردی که جنگ اهمیتی داشت، پیغمبر خود نیز در معرکه حاضر می‌شد... غزوۀ (جنگ) بدر در سال دوم هجرت روی داد. مسلمین در صدد برآمدند بر یک کاروان قریش که از شام می‌امد، دستبردی بزنند. یاران پیغمبر سیصد تن بودند و سپاه قریش که از مکه آمده بودند بالغ بر هزار تن، اما شکست ‌خوردند، طوری که « در سوگ کشتۀ خود، تا چندی بعد از این واقعه صدای نوحه از خانه‌های مکه بلند بود...»

«شش سالی بیشتر از هجرت نگذشته بود که قدرت و عدت پیغمبر می‌توانست مکه را هم تهدید کند. در این هنگام محمد با عدۀ کثیری از اصحاب، آهنگ مکه کرد به امید زیارت کعبه و تا نزدیک کعبه، تا حدیبیه پیش رفت. البته به مکه مجال ورود نیافت. اما با قریش پیمان نهاد برای یک صلح ده ساله، با این قرار که سال دیگر بیاید و مراسم زیارت کعبه بجای آورد.... با این پیمان صلح، وی فرصت و امکان آن را یافت که اسلام را همه جا حتا در مکه نشر کند و فتوح خود را هم در در تمام جزیرةالعرب دنبال نماید. چنان‌که بعد از بازگشت به مدینه درصدد برآمد که یهود را گوشمالی دهد. آن‌ها را در آخرین قلعه‌هایی که در دست‌شان مانده بود محاصره کرد. یهود خیبر قلعه‌های خویش را در جنگی سخت از دست دادند...»

«... سال بعد که دو سالی از حدیبیه می‌گذشت، پیغمبر بهانه‌ای یافت که تا آن را نقض کند.» در نزدیک مکه قبیله‌ای از اعراب مسلمان مورد تجاوز طایفۀ بنی‌بکر قرار می‌گیرند و عده‌ای از قریش نیز با متجاوزین «همراه و هم‌داستان» می‌شوند. مسلمانان از محمد یاری می‌خواهند. پیغمبر با ده هزار اصحاب خویش آمادۀ حرکت به جانب مکه می‌شود «اهل مکه ابوسفیان را به مدینه می‌فرستند تا محمد را از این آهنگ منصرف کنند. اما دیگر دوران صلح گذشته بود.» محمد در راس لشکر خود در ظرف یک هفته به دروازۀ مکه می‌رسد.... «این بار محمد به عنوان فاتح به شهر درآمد: بدون غارت و بدون خون‌ریزی. انتقامی اگر رفت مختصر بود، اما کعبه از بتان پرداخته آمد... بت‌های کعبه خرد شدند و نقش‌های آنان محو گشت. کسانی هم به محل قبیله‌های مجاور فرستاده آمد تا بت‌هاشان شکسته شود... اکنون اسلام فاتح جزیره بود ومقابله با آن برای اعراب ممکن نمی‌شد. پیغمبر از مکه باز به مدینه رفت و آن‌جا کارها در پیش داشت...»

محمد در مدینه و قوم‌ یهود

محمد در مدینه موفق به تنظیم یک «قرارداد اجتماعی» شد که به طور گسترده به عنوان قانون اساسی مدینه شناخته می‌شد. این قرارداد که به «برگ» (صحفیه) معروف بود، هم‌زیستی مسالمت آمیز بین مسلمانان، یهودیان و مسیحیان را تأیید می‌کرد و همۀ آنها را تحت شرایط معین، به عنوان تشکیل دهندۀ امت یا «جامعه» آن شهر تعریف می‌کرد و به آنها آزادی اندیشه و عمل دینی می‌داد. هدف این قانون اساسی بنیادی آن بود که به گفتۀ علی خان، یکی از مورخین، برای اولین بار در تاریخ، توافقنامه‌ای رسمی ایجاد کند که دوستی بین مذاهب را تضمین کند، این اساسنامه حاوی موادی بود که بر همکاری استراتژیک در دفاع از شهر تأکید می‌کرد.
در بند ۱۶ این سند آمده بود: «یهودیانی که از ما پیروی می‌کنند، تا زمانی که به ما ظلم نکرده و یا به هیچ دشمنی علیه ما کمک نکرده باشند، مستحق کمک و حمایت ما هستند.» سه قبیله یهودی محلی عبارت بودند از بنی نضیر، بنی قریظه و بنی قینقاع. به گفتۀ رودینسون تاریخ‌نگار، محمد آشکارا هیچ پیش داوری نسبت به آنها نداشت، و به نظر می‌رسد که پیام خود را اساساً مشابه آن چه یهودیان در سینا دریافت کردند، می‌دانست. اما رویون فایرستون، دیگر مورخ معتقد است که سیاست قبیله‌ای، و ناامیدی عمیق محمد از امتناع یهودیان از پذیرش نبوت او به سرعت منجر به جدایی از هر سه قبیله شد.

بنی‌قینقاع در سال ۶۲۴ میلادی از مدینه بیرون رانده شدند. فرد دونر تاریخ‌نگار، استدلال می‌کند که محمد علیه بنی‌قینقاع مخالفت کرد زیرا آنها به عنوان صنعتگران و تاجران در تماس نزدیک با بازرگانان مکه بودند.

واینسینک بر این باور است که که محمد که با پیروزی در نبرد بدر قدرت بیشتری کسب کرده بود، به زودی تصمیم گرفت که مخالفت یهودیان را از بین ببرد. نورمن استیلمن نیز معتقد است که محمد بدنبال قدرت گرفتن در جنگ بدر، تصمیم به حرکت علیه یهودیان گرفت. در سال ۶۲۵، قبیلۀ بنی نضیر پس از تلاش برای ترور محمد از مدینه بیرون رانده شدند.

پس از آن قبیلۀ بنی قریضه در جنگی که در سال ۶۲۷، بین مسلمانان و قریش درگرفت، به خیانت متهم شد و توسط مسلمانان به فرماندهی محمد محاصره شد. بنی قریظه سرانجام تسلیم شد اما مردانشان سر بریده شدند و غنایم نبرد، از جمله زنان و کودکان بَرده شدۀ قبیله، بین رزمندگان اسلام که در محاصره شرکت کرده بودند و میان مهاجران مکه که تا آن زمان به کمک مسلمانان بومی مدینه وابسته بودند، تقسیم شدند.

یهود ستیزی

کلود کائن و شلومو دوف گویتاین بر عدم وجود یهودستیزی تاریخی در کشورهای مسلمان استدلال کرده‌اند. آنان می‌نویسند که تبعیضی که علیه نامسلمانان (کافران) وجود داشت ذاتی فراگیر داشته و تنها معطوف به یهودیان نبوده‌است. به نوشتۀ آن‌ها، یهودستیزی در سده‌های میانی اسلامی تنها در برخی مناطق وجود داشته و فاقد گستردگی و عمومیت بوده‌است.

برنارد لوئیس می‌نویسد که اگرچه مسلمانان در طی تاریخ خود کلیشه‌هایی منفی علیه یهودیان در ذهن داشته‌اند، اما این کلیشه‌ها با یهودستیزی اروپایی متفاوت بوده‌اند. برخلاف مسیحیت، مسلمانان یه یهودیان به چشم تمسخر نگاه می‌کردند تا مایه ترس. به باور وی، مسلمانان به یهودیان به عنوان «شر جهان‌گستر» نمی‌نگریستند. لوئیس می‌گوید که تنها در پایان سدۀ ۱۹ بود که جنبش‌هایی شبیه به جنبش‌های یهودستیزانه در شکل اروپایی‌شان در میان مسلمانان شکل گرفتند.

فردریک ام شوایتزر و ماروین پری می‌گویند که در قرآن و حدیث به یهودیان اغلب اشاره منفی شده‌است و رژیم‌های اسلامی با یهودیان به طرز تحقیرآمیزی رفتار می‌کردند.

به گفته والتر لاکر، تفسیرهای گوناگون از قرآن برای درک نگرش مسلمانان نسبت به یهودیان مهم هستند. بسیاری از آیات قرآنی دعوت به تسامح در برابر یهودیان می‌کنند؛ دیگر آیات اما لحنی دشمنانه دارند (که مشابه اظهارات دشمنانه علیه کسانی است که اسلام را نپذیرفته‌اند). محمد به امید عوض کردن دین به آن‌ها موعظه می‌کرد؛ با بسیاری از یهودیان جنگید و آنها را کشت؛ و گاه با دیگر یهودیان دوستی برقرار کرد.

امل سعد غریب، نویسنده و تحلیلگر سیاسی لبنانی، فصلی کامل از کتاب خود «حزب‌الله: سیاست و دین» را به تجزیه و تحلیل باورهای ضدیهودی حزب‌الله لبنان اختصاص داد. سعد غریب بر این باور است که اگرچه صهیونیسم بر یهودستیزی حزب‌الله تأثیر گذاشته‌است، اما «پایه اصلی آن نیست» چرا که بیزاری حزب‌الله از یهودیان بیشتر جنبه مذهبی دارد تا انگیزۀ سیاسی.

محمد پیامبر و یهودیان

در حدیث (ثبت کردار و سخنان نسبت‌داده‌شده به محمد)، از هر دو عبارت «بنی‌اسرائیل» و «یهود» در رابطه با یهودیان استفاده شده است، اما دومی رواح بیشتری داشته و اغلب با زمینۀ منفی از آن‌ها یاد می‌شود. برای نمونه، یهودیان در صحیح بخاری, «لعن و تبدیل به موش صحرایی شدند». به گفته نورمن استیلمن یهودیان مدینه به ویژه با عنوان «مردانی که خباثت و دشمنی آن‌ها متوجه رسول خدا بود»، عنوان می‌شوند. یهود در این متن‌ها نه تنها گزنده، بلکه فریبکار، بزدل و به شکل کامل بدون عزم و اراده به تصویر کشیده شده‌است... در سیرۀ (خوی و رفتار) محمد، یهودیان حتی تبهکارانی قهرمان هستند. بدنامی آن‌ها در تقابل با دلاوری مسلمانان قرار دارد و به‌طور کلی با تصویر قرآنی از «بدبختی و خواری که بر آنها مهر زده شده‌است»، مطابقت دارد.

صحیح مسلم و صحیح بخاری روایات پرشماری از حدیثی را ثبت کرده‌اند که در آن محمد پیشگویی کرده‌است که روز قیامت فرا نمی‌رسد مگر تا هنگامی که مسلمانان و یهودیان با یکدیگر جنگ کنند. مسلمانان یهودیان را با چنان موفقیتی می‌کشند که پس از آن یهودیان پشت سنگ‌ها یا درختان پنهان می‌شوند، و سپس این سنگ‌ها و درختان به سوی مسلمانان فریاد می‌زنند که یک یهودی پشت آن‌ها پنهان شده‌است و از مسلمانان می‌خواهند که آن یهودی را بکشند. روایات گوناگون همگی برگرفته از این حدیث هستند که امروزه نیز بخشی از منشور حماس است.

به باور شوایتزر و پری، حدیث حتی با کوبندگی بیشتری از قرآن به یهودیان حمله می‌کند: «آنها از سوی خدا خوار شده، نفرین می‌شوند، برای همیشه مورد سرزنش قرار می‌گیرند و بنابراین هرگز نمی‌توانند توبه کرده و بخشیده شوند. آنها فریبکار و خائن هستند. سرکش و سرسخت؛ آنها پیامبران را کشتند. آنها دروغگویانی هستند که کتاب مقدس را جعل کرده و رشوه می‌گیرند. به عنوان کافر، آنها از دیدگاه آیینی نجس هستند، بوی بدی از آنها بیرون می‌آید. این تصویر از یهودیان در اسلام کلاسیک، خوار شده و بدخواه است.»

به نظر می‌رسد که یهودی ستیزی در اسلام به آموزه‌های کتاب مقدس و کلامی در اسلام علیه یهودیان و یهودیت و آزار و اذیت یهودیان در جهان اسلام اشاره دارد. در قرآن در آیۀ المائده، سوریۀ ۸۲ چنین آمده است: « لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الْيَهُودَ وَالَّذِينَ أَشْرَكُوا وَلَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ قَالُوا إِنَّا نَصَارَى ذَلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّيسِينَ وَرُهْبَانًا وَأَنَّهُمْ لَا يَسْتَكْبِرُونَ. یقیناً سرسخت ترین مردم را در کینه و دشمنی نسبت به مؤمنان، یهودیان و مشرکان خواهی یافت. و البته نزدیک ترینشان را در دوستی با مؤمنان، کسانی می‌یابی که گفتند: ما نصرانی هستیم. این واقعیت برای آن است که گروهی از آنان کشیشان دانشمند و عابدان خدا ترس‌اند، و آنان [در پیروی از حق] تکبّر نمی‌‌کنند.

در این نوشتار به داستان و ناهم‌زیستی دو قوم مسلمان و یهود، به ریشه‌ها و زمینه‌های آن در زمان‌های دور، هرچند گذرا پرداختیم. در مقالۀ بعدی به سرزمین فیلیسطی، ساکنان نخستین آن، یورش‌ها، کشتارها و راندن آنان از سرزمین خود و بازگشت دوباره و راندن دوباره، باورها و افسانه‌های آنان پرداخته می‌شود.

از دوستانی که در کامنت‌ها نظر تکمیلی ارائه بدهند، یا به کج‌فهمی و برداشت‌های نادرست من اشاره بکنند، پیشاپیش سپاس‌گزارم.

_______________________

۱ـ طرح ماداگاسکار نقشه‌ای بود که توسط دولت آلمان نازی مطرح شد. بر پایۀ آن طرح، یهودیان اروپایی به جزیره ماداگاسکار تحت کنترل فرانسه فرستاده می‌شدند. این ایده توسط فرانتس رادماخر، رئیس دپارتمان یهودی اداره امور خارجه، در ژوئن ۱۹۴۰، و کمی پیش از سقوط فرانسه ارائه شد. بر طبق پیشنهاد او، ادارهٔ ماداگاسکار که در آن هنگام مستعمرۀ فرانسه بود به عنوان بخشی از طرح صلح احتمالی میان دو کشور به آلمان سپرده می‌شد.
ایدهٔ استقرار یهودیان لهستانی در ماداگاسکار پیشتر توسط دولت لهستان در ۱۹۳۷ مورد بررسی قرار گرفته بود، ولی گروه ویژه‌ای که برای بررسی شرایط این جزیره به منظور پیشبرد طرح به آنجا فرستاده شد، تخمین زد که تنها ۵٬۰۰۰ تا ۷٬۰۰۰ خانوار یهودی می‌توانند در آن‌جا سکونت کنند. در دوران نازی، به دلیل آنکه تلاش‌های آن‌ها برای تشویق یهودیان به مهاجرت پیش از جنگ جهانی دوم پیشرفت‌های چندانی نداشت، ایدهٔ تبعید یهودیان به ماداگاسکار در ۱۹۴۰، دوباره به جریان افتاد.
رادماخر در ۳ ژوئن ۱۹۴۰، پیشنهاد کرد که ماداگاسکار به عنوان مقصدی برای یهودیان اروپا در نظر گرفته شود. با موافقت آدولف هیتلر، آیشمن یادداشتی غیررسمی در ۱۵ اوت آن سال منتشر کرد که در آن خواستار استقرار سالانه یک میلیون یهودی به مدت ۴ سال در آن جزیره و ادارهٔ آن توسط حکومت پلیسی و اس‌اس شد. به باور آن‌ها بسیاری از یهودیان در نتیجۀ شرایط وخیم آب و هوای ماداگاسکار به کام مرگ می‌رفتند. با این حال، به دلیل محاصرۀ دریایی آلمان توسط ارتش بریتانیا این طرح عملی نشد. در پی شکست در نبرد بریتانیا در سپتامبر ۱۹۴۰، آلمانی‌ها طرح را به تعویق انداختند و در نهایت در ۱۹۴۲، به بایگانی سپردند. طرح ماداگاسکار سرانجام جای خود را به راه حل نهایی داد که در آن میلیون‌ها یهودی اروپایی با روشی سیستماتیک به قتل رسیدند.

منابع:
ـ «بامداد اسلام»، دکتر عبدالحسین زرکوب
ـ قرآن مجید، ابوالقاسم پاینده
ـ ویکی پدیا

سعید سلامی
۲۴ نوامبر ۲۰۲۳ / ۲ آذر ۱۴۰۲

 



نظر خوانندگان:


■ نویسنده از فرهنگ ضد یهودی جمهوری اسلامی واژه “غده سرطانی” و “غاصب” را برای تعریف اسرائیل به عاریت می‌گیرد که خود نشان دهنده موضع فکری و ایستار ایدئولوژیکی ایشان است. لذا نمی‌تواند بی‌طرف و بی‌غرض باشد. هزار یک ایراد و انتقاد به اسرائیل و مظالم آن وارد است. اما قبل از اسلام و مسیحیت آن سرزمین به یهودی‌ها تعلق داشت. البته مسیحیت نیز در آنجا متولد شد. لذا از منظر خاستگاهی به مسیحیت هم تعلق دارد. ولی خاستگاه اسلام شبه جزیره عربستان است و مسلمانان همانگونه که مصر و مغرب و اسپانیا جاهای دیگر را با زور شمشیر فتح کردند، سرزمین فلسطین را هم فتح کردند. بنابراین اگر چه می‌توان سیاست‌های دولت اسرائیل را محکوم کرد و انتقادات فراوان داشت، اما یک مسلمان نمی‌تواند یهودی را “غاصب” بخواند مگر آنکه با محمد امین الحسینی مفتی اعظم فلسطین در دوران جنگ جهانی دوم که با هیتلر دیدار و بیعت کرد و با یهودی‌ستیزی بیمارگونه وی موافقت داشته باشد یا از نظر بنیان فکری با حماس و جهاد اسلامی و جمهوری اسلامی و حزب‌الله و حوثی‌ها و بقیه تروریست‌ها هم‌سویی داشته باشد.
متاسفانه در باره موثق و مستدل و مستند بودن مقاله شما باید بگویم سالی که نکوست از بهارش پیداست. حال بگذریم از اینکه از سال ۱۹۳۷ و سپس ۱۹۴۷ و ۱۹۴۸ و قطعنامه ۱۸۱ مجمع عمومی سازمان ملل در ۲۹ نوامبر ۱۹۴۷ و همچنین در مقاطع متعدد تاریخی این اعراب بودند که با هر نوع طرح “دو دولت ـ دو ملت” نه تنها مخالفت شدید کردند بلکه بارها علیه آن جنگیدند و هر بار هم باختند و هر بار هم بعد از باخت با کارت “قربانی و مظلوم بودن” برای جلب ترحم جهانیان ناله‌های “ننه من غریبم” سر می‌دهند تا به امروز که با رندی جنایت هولناک حماس علیه ظلم دولت اسرائیل را توجیه می‌کنند.
احمدی
یک ایرانی بیطرف و حقگو


■ سعید سلامی گرامی،
متاسفانه این مقاله، مانند مقاله‌های قبلی‌ات، “بنیاد نظری”، “چارچوب تحلیلی”، و “انسجام درون-متنی” ندارد. آن چه که دارد، کنار هم گذاشتن تعدادی جمله‌های گسسته از یکدیگر است. در نوشته‌ات، هر پاراگرافی ممکن است حاوی چند موضوع باشد، و یا یک موضوع ممکن است بدون هیچ دلیلی در چند پاراگراف شکسته شوند. اصول اولیه و بدیهی متن نویسی را به راحتی زیر پا می‌گذاری. اکثر “ادعاها” بدون منبع و مرجع آورده می‌شوند. آوردن نقل‌قول‌های طولانی از یکی دو منبع قدیمی، بدون ارزیابی محتوای آن‌ها، و بدون آن که معیار انتخاب آن‌ها مشخص شده باشد، نور تازه‌ای بر موضوع نمی‌تاباند. گاهی از اول تا آخرِ یک متن دو قسمتی، چند دفعه موضع عوض می‌کنی. به این ترتیب، نظر و برداشت‌هایت وضوح ندارند که دیگران بخواهند “در کامنت‌ها نظر تکمیلی ارائه بدهند، یا به کج‌فهمی و برداشت‌های نادرست” اشاره کنند. [سعی نابرده چه امید عطا می‌داری (حافظ)].
حسین جرجانی


آقای احمدی گرامی، ایرانی بیطرف حقگو،  متاسفانه دقت نکرده‌اید، عبارت‌های «غدۀ سرطانی» و «غاصب» در داخل گیومه، به این معنی است که من آن‌ها نپذیرفته‌ام، بلکه از جایی یا منبعی به قول شما به عاریت گرفته‌ام، در واقع نقل کرده‌ام. مگر خمینی و خامنه‌ای این عبارت‌ها را داخل گیومه نقل می‌کنند یا می‌نویسند؟ من در آغاز و پایان مقاله نوشته‌ام که «در مقالۀ بعدی به سرزمین فیلیسطی، ساکنان نخستین آن، یورش‌ها، کشتارها و راندن آنان از سرزمین خود و بازگشت دوباره و راندن دوباره، باورها و افسانه‌های آنان پرداخته می‌شود.»
عجله کردید، بهتر می‌بود که بعد از چاپ مقالۀ بعدی «موضع فکری و ایستار ایدئولوژیکی» مرا مورد داوری قرار می‌دادید. من نوشته‌ام «که آیا این جنگ‌های پایان‌ناپذیر بین دو قوم، در واقع بر سر یک قطعه زمینی‌ست که حدود ۷۵ سال پیش توسط یهودی‌ها اشغال شده است؟ به عبارت دقیق‌تر و امروزی‌‌تر «این غدۀ سرطانی» به این خاطر باید نابود گردد چون «غاصب» است؟ یا ریشۀ این تخاصم، فراتراز یک قطعه زمین بوده و از دوردست‌های تاریخ آب می‌خورد؟» و اضافه کرده‌ام: «آیا گروه حماس، مستقر در نوار غزه و نتانیاهو در رأس حزب لیکود، نمایندۀ فکری و ایدئولوژیک همۀ فلسطینی‌ها و یهودی‌ها هستند؟» آیا واقعا از این نوشته‌ها بوی «بی‌طرف و بی‌غرض» نبودن می‌آید؟ امیدوارم که شما هم «بی‌طرف و بی‌غرض» قضاوت کرده باشید.
آقای حسین جرجانی عزیز، من در مقاله متذکر شده‌ام که: «کشف و بازسازی باستان‌شناسانۀ مکان و زمان واقعیات مورد نظر ما، و به ویژه یافتن پاسخ مستدل و قابل اعتماد برای پرسشی که ما اکنون در پی آن هستیم، به راستی از کشف و بازسازی یک اثر تاریخی مدفون در زیر تلی از خاک، مشکل‌تر و مستلزم نوعی مسامحه و دور از سخت‌گیری است.»
شما لطفا منابع، احادیث، روایات قدیم و جدید که در پیوند با این موضوع نوشته‌اند نام ببرید که با هم متفاوت و متضاد نباشند. تاریخ‌نگاران و محققین معاصر هم که من از یافته‌های آنان استفاده کرده‌ام، در این مورد هم نظر نیستند. در مقاله نمونه‌های متعددی آورده شده‌اند که شما متاسفانه از آن‌ها به عنوان «نقل‌قول‌های طولانی از یکی دو منبع قدیمی» یاد کرده‌اید.
سلامی


■ آقای احمدی سرزمین فلسطین ریشه در عصر برنز (پادشاهی مصر) و عصر آهن (حکومت کنعانیان): فلسطینی‌های باستان قومی بودند که در زمان ورود قوم اسرائیلی باستان به منطقه در کرانهٔ جنوبی کنعان می‌زیستند. به زیستگاه این قوم فلسطین یا فلسطینیه گفته می‌شود. ریشه، اصلی این قوم مورد مناقشه است ولی شواهد تازهٔ باستان‌شناسی گویای تماس فرهنگی اولیهٔ ایشان با تمدن میسنی یونان است. با اینکه فلسطینی‌ها زبان و فرهنگ کنعانی‌ها را پذیرفتند ولی برای برخی از واژه‌های فلسطینی ریشه هندواروپایی پیشنهاد شده‌است.
با آمدن قوم اسرائیلی به فلسطین و بعدا مسیحیت و اسلام به این سرزمین مردم فلسطین مثل تمام جوامع به ادیان مختلف روی آوردند. این‌ها را نوشتم که بگویم فلسطینی بودن موضوع اصلی و ریشه در اعماق تاریخ دارد که بعدها ادیان ابراهیمی به آنجا آمدند بخش بزرگ مناقشات یهودیان با فرعون و مصر نشانگر تضاد مذهبی با اقوام و ملیت‌ها بوده ست. در قلمرو عثمانی طیفی از انواع ادیان، اقوام و ملیت‌ها را می‌بیینیم که نمی شود مثلا کردها را که در ۴ کشور پخش شده‌اند به وضعیت اولیه برگرداند.
در آغاز تشکیل اسرائیل در دهه ۵۰ میلادی قرن بیستم (دهه سی شمسی) یهودیان که به اسرائیل مسافرت می‌کردند هنوز طبق عادت پیش از جنگ می‌گفتند که: «به فلسطین رفته بودند» یا: «از فلسطین برگشته‌اند» مدتها طول کشید تا اسرائیل در بین یهودیان ایرانی جا افتاد!
کامران امیدوار


■ جناب سلامی عزیز شما سعی به بلند کردن وزنه‌ای کرده‌اید که از توان بازوی شما خارج است و با ارجاع به نوشته‌های “اسلام‌شناس برجسته و استاد دانشگاه” و “روایات پرشماری از حدیثی” و داستان‌های مکه و مدینه در پی جواب به سوال نهاده پیش روی خود رفته‌اید. که به راستی “در این نوشتار به داستان” پرداخته‌اید. شما که اغلب مقالات‌تان در همین سایت ایران امروز منتشر می‌شود هیچ گاه به سایت کند و کاو در پایین و سمت راست سایت ایران امروز سری زده‌اید تا با پژوهش‌های نوین در باره اسلام و پژوهشکدۀ اناره آشنا شوید و به باورهای مرسوم در این مورد اندکی به دیده تردید بنگرید. توصیه دوستانه من به شما برای ختم داستانتان می‌تواند باعث جلوگیری از رنج بی‌حاصل‌تان در ادامه نوشتن آن بدین منوال باشد و در مورد فلسطین می‌توانید به مقاله آقای آرمین لنگرودی ”گره‌ای بنام فلسطین” در ایران امروز مراجعه نمایید.
با احترام سالاری


■ آقای سالاری درود بر شما و تاسف از توصیۀ غیر دوستانه و پیشنهاد نامتعارف شما، اگر به دور از پیشداوری دقت می‌کردید مقالۀ من به زمینه‌های تاریخی جنگ‌های پایان ناپذیر دو قوم پرداخته است، نه به تبارشناسی و مردم‌شناسی آنان، آن گونه که نوشتار پیشنهادی شما به آن پرداخته است. ناگفته نماند که من با کلیات آن موافق نیستم. در ضمن، اگر شما منابعی موثق‌تر و مستندتر از آن چه من از احادیث و روایات و یافته‌های تاریخ‌نگاران معاصر آورده‌ام معرفی بکنید، پیشاپیش ممنون می‌شوم. در آخر این که شما لطفا نگران «رنج بی‌حاصل» من نباشید، جه بسا که نوشته‌های من برای دیگر خوانندگان رنج با حاصلی باشد.
سلامی


■ جناب سلامی محترم هر جور که مایلید ادامه دهید. خواستم بدون تعارف بدین وسیله تلنگری زده و کنجکاوی شما و خصوصا خوانندگان مقاله‌تان را بر انگیخته کنم که انگار باورهای شما به احادیث و روایات به جا مانده از سیره‌نویسان و داستان پردازان دربار عباسی، سخت جان‌تر از کنجکاوی‌تان است. برای نمونه چند کتاب تحقیقی را ذکر میکنم و تا کنجکاوی خوانندگان را جلب کرده تا شاید رنجشان را حاصلی باشد: پروژه محمد سازی جلد اول و دوم، از الف. پاکزاد دانلود کتاب در ایران امروز سایت “کندوکاو” کتاب چگونه مسلمان شدیم، از آرمین لنگرودی کتاب آغاز ستایش علی و شکل‌گیری جهان‌بینی عباسیان، از ریموند دکوین ترجمه ب. بی‌نیاز جایگاه پُرسش برانگیز شهر مکه در دین اسلام، از جرمی اسمیس ترجمه جاوید نامجو، دانلود در ایران امروز سایت “کندوکاو”؛ مقاله پیش‌ زمینه‌های اسطوره‌ای مکّه و کعبه، از آرمین لنگرودی در ایران امروز سایت “کندوکاو”؛ مقاله شهر ساختگی «مکه» چشم اسفندیار تاریخ‌ نگاری اسلامی، از ب. بی‌نیاز. علاقه مندان میتوانند در سایت ”کندوکاو” به مقالات و کتاب‌های تحقیقی بیشتری مراجعه کنند. ضرورتی برای پیشداوری در رابطه با مقاله شما موجود نیست. روش و قدم‌های اولیه‌تان و استفاده از روایات و احایثی که هیچ سند تاریخی پشتوانه‌شان نیست نشان دهنده فقدان نگاه تاریخی به مسئله طرح شده است. بنای تحقیق را نمی‌توان بر اساس اینگونه روایات ​نهاد.
با احترام سالاری


■ آقای سالاری،
شما که گفته‌تان را با “جناب سلامی عزیز” شروع کرده‌اید و با جمله “با احترام” به پایان رسانیده‌اید چقدر با این لغات بیگانه هستید  و چقدر در نوشته کوتاهتان تناقض و بی‌صداقتی دیده می‌شود. شما در پنج خط، تمام نوشته‌های آقای سلامی را در این زمینه تخطئه کرده‌اید و خود را در مقام دادستانی قرار داده‌اید که بدون هیچ پروا و قید و شرطی، حکم به عدم توانایی ایشان در نوشتار این مبحث داده‌اید و توصیه به ظاهر دوستانه شما هم این است که با ختم این داستان از رنج بی‌حاصل جلوگیری فرمائید.
از دیدگاه فردی بی‌طرف که نه با شما آشنایی دارد و نه با آقای سلامی، نوشتار و نقد شما نه دوستانه است نه سازنده و نه منتج به اصلاحی خواهد شد. شما حتی اصول اولیه شور و مشورت سازنده و اخلاقی و انسانی را با این نقد تند و عصبی و تا حدی تمسخرآمیز خود زیر پا گذاشته‌ابد. من اکثر نوشته‌های آقای سلامی را با علاقه می‌خوانم و همواره از خواندن آن لذت می‌برم و مطلبی جدید فرامی‌گیرم و اگر با متنی و یا نکته‌ای از تفکرات ایشان موافق نباشم هیچگاه بخود اجازه نمی‌دهم چنین گستاخانه بر ایشان بتابم.
نقد و تفسیر بر نوشته دیگران اگر تنها به منظور ارتقا مطلب و بهبود و کمک به شکوفائی حقیقت و تبیین راستی و درستی باشد، ارزش و منزلت دارد و آنهم راه و رسم خاص خود را دارد که متاسفانه شما با نقد خود نشان دادید که با آن هیچ آشنایی ندارید.
شهرام



■ آقای شهرام، برای آگاهی شما عرض کنم که من همیشه با جناب سلامی در ایران امروز گفتگو داشته و آنجا هم که لازم بود ایشان را تحسین کرده‌ام. عصبیت و پرخاشگری شما در مورد نوشته من موجه نیست و من هم‌چنان با نقد بی‌تعارف و تحسین ایشان ادامه خواهم داد و خاطر جمع باشید که احترام ایشان محفوظ است. شما هم لطف کرده نقد و گفتگو را تا حد برخورد شخصی پایین نیاورید و زود قضاوت نکنید. در صورت تمایل و کنجکاوی می‌توانید به رفرنس‌های داده شده مراجعه فرمایید. موفق باشید.
سالاری


■ آقای سلامی اطلاعات سودمندی در بارۀ ریشه‌های عداوت میان مسلمانان و یهودیان گردآوری کرده و به شیوه‌ای ناسازمند کنار هم چیده است. به همین سبب به دشواری می‌توان به این نوشته به عنوان یک پژوهش جدّی نگریست. در مقاله به اظهار نظر گروهی نویسنده و محقق استناد می‌شود بی‌آنکه خواننده در یابد آنها به چه زمانی تعلق داشته و شهروند کدام کشور بوده‌اند یا هستند. با اندکی صرف وقت دست‌کم می‌شد نام آنها و کشوری را که از آن برخاسته‌اند در زیر نویس مقاله آورد.
اردشیر لطفعلیان


■ آقای لطفعلیان عزیز درود و سپاس از توجه و توصیۀ شما. این مقاله به هیچ وجه ادعای یک نوشته به عنوان یک پژوهش جدی ندارد؛ در واقع خواسته‌ام سریع و گذرا به ریشۀ تاریخی منارعات و مخاصمات دو قوم بپردازم. (تا آنجا که من از احادیث، روایات و از منابع دریافتم مخاصمۀ محمد با قوم یهود بود، نه برعکس)، و به همین دلیل هم طرح ماداگاسکار را آوردم و نوشتم که اگر این طرح عملی می‌شد، دیگر انگیزه‌ای برای مسلمانان رادیکال و بنیادگرا نمی‌ماند تا این «موش‌ها صحرایی غاصب» را پاکسازی کنند؟ یا بنا به «واجب شرعی» هنوز هم حماس نامی، با کشتی‌های جنگی به این جزیرۀ دور از سرزمین فلسطین حمله‌ور می‌شد برای از بین بردن «این شر جهان گستر».
نکتۀ آخر این که زمان و مکان نویسندگان و محققین ذکر نشده‌اند، حق با شماست؛ این نقص و کمبود مقاله است. نا گفته نماند که من نه یهودی و نه مسلمانم.
باسپاس دوباره سلامی


■ آقای سلامی گرامی،
از توجه شما به یادآوری دوستانه‌ای که کرده بودم سپاسگزارم. فروتنی و پذیرش نکته‌ی بی‌غرضانه‌ای که که در ارتباط با مقاله به آن اشاره کرده بودم تحسین مرا بر انگیخت.
با مهر و درود، لطفعلیان




iran-emrooz.net | Fri, 24.11.2023, 21:18
ورزشگاه جدید تهران را چرا خارجی‌ها طراحی کنند؟

علی کیافر

(دکتر علی کیافر، معمار، شهرساز، پژوهشگر و استاد دانشگاه است)

در خبرها آمده است که‌ نه تنها قرار است ورزشگاه جدیدی برای تهران ساخته شود بلکه آن را چینی‌ها طراحی کنند و نیز گفته می‌شود مذاکرات با یک شرکت خصوصی چینی در این‌ مورد در حال پیشروی است.

از دیدگاه من‌ در جایگاه یک ایرانی، یک معمار، و فردی که از نزدیک با طرح‌، ساخت، و ‌عملکرد مجموعه ورزشی آزادی آشنا بوده است بسیار آزار دهنده است که ورزشگاه صدهزارنفری آزادی تهران مورد بی‌مهری واقع شده، به آن و مشکلاتی که در طول سالیان بدلایل گوناگون بر آن وارد شده رسیدگی نشده و نمی‌شود و‌اکنون طرح و ساخت ورزشگاه دیگری در پیش نظر است.

ورزشگاه آزادی که در میان و به نوعی نماد مجموعه ورزشی آزادی هست توسط معماران ایرانی در دفتر مهندسین مشاور عزیز فرمانفرماییان ‌و با نقش اصلی معمار برجسته نادر اردلان در طرح آن طراحی شد و در اولین سال دهه پنجاه خورشیدی ساختمان آن به پایان رسید.

این ورزشگاه که خاطرات ارزشمندی در ذهن و یاد ایرانیان، به‌ویژه ایرانیان ورزش‌دوست در پنجاه سال گذشته داشته در این سال‌ها دچار بی‌توجهی آشکار و خسارات زیاد گردیده است و اکنون به جای بهسازی و رسیدگی به یکی از بزرگ‌ترین ورزشگاه‌های دنیا با آن کارنامه درخشان، به فکر ساخت ورزشگاه دیگری در تهران افتاده‌اند. و  شوربختانه طراحی آن هم توسط غیر ایرانی‌ها در دستور العمل ‌ هست.

قابل تامل باید باشد که ایران برای طرح و ساخت ورزشگاه جدید تهران به چینی ها روی می‌آورد اما سالیان بسیاری است - از بیست سال گذشته  تا به امروز  - که چینی‌ها به  معماران غیرچینی برای طراحی استادیوم‌های خود روی کرده‌اند: دفتر معماری هرتزوگ و د موران، معماران سوئیسی، استادیوم ملی بی‌جینگ (پکن) با ظرفیت ۸۰ هزار تماشاگر را طراحی کرد. و این ورزشگاه درست پانزده سال پیش افتتاح گردید. دفتر معماری زها حدید، معمار درگذشته عراقی-انگلیسی در حال انجام استادیوم ورزشی ۶۰ هزار نفره که بخشی از مرکز بین‌المللی ورزشی شهر هانگ ژو هست.

اشاره باید کرد که زها حدید جدا از طرح چندین ورزشگاه برجسته دنیا، مانند مرکز ورزش‌های آبی در لندن و یکی از ورزشگاه‌های قطر برای جام جهانی سال گذشته، در ایران دو طرح معماری دارد که ساخته نشده‌اند: فاز دوم برج میلاد و هتل فرشته پاسارگاد در تهران.

مایه تاسف بسیار خواهد ‌بود  که ایران با فرهنگ غنی چند هزار ساله، و میراث معماری ارزشمند، به‌ویژه معماری نوین در شصت سال گذشته، برای طرح بنایی شاخص چون‌ یک ورزشگاه که جلوه‌گری‌های خاص از زوایای گوناگون‌‌‌ باید داشته باشد، دست به سوی غیر ایرانیان، مخصوصا کسانی که تجربه طرح و ساخت در این سرزمین را ندارند دراز کند. و بیش از آن،  سرشکستگی گرانی است که با وجود تعداد بسیار طراحان و معماران هنرمند و با تجربه در ایران  و نیز معماران ایرانی‌تبار در سراسر جهان، طرح بنایی که می‌تواند - و باید - نماد و نشانه‌ای از زیبایی، ریشه در این آب و خاک داشتن و نمایانگر و فرهنگ ایران و ایرانیان باشد، به دست غیر ایرانی - از هر کجا و ملیتی که می‌خواهند باشد - انجام پذیرد.

دستکم می‌توانست - و هنوز می‌توان - مسابقه‌ای بین‌المللی برای طراحی این بنای ویژه برگزار کرد، گوی ‌و میدان را در اختیار هر شخص و هر دفتر معماری که توانایی و جرات شرکت در چنین‌ آزمونی را دارد گذارد و در روندی عادلانه و‌ بی‌طرفانه بهترین را از میان طرح های دریافتی  برگزید. تنها در آن صورت است که می‌توان امید داشت که حیثیت ایران و ایرانی پاسداری شود و ورزشگاهی درخور ارزش‌های فرهنگی و زیباشناختی این سرزمین طراحی و ساخته شود.


ورزشگاه ملی بیجینگ‌(پکن) - طرح هرتزوگ و د موران


مجموعه ورزشی هانگژو - طرح دفتر معماری زها حدید





iran-emrooz.net | Thu, 23.11.2023, 10:00
بنیامین نتانیاهو و علی خامنه‌ای

منصور فرهنگ

بنیامین نتانیاهو و علی خامنه‌ای، دشمنانِ دوست در برخورد با مسئله فلسطین

مقاله دکتر سعید پیوندی، «میان ما و فلسطِنئها چه گذشت؟»، تحلیلی بدیع و آموزنده است که بینش اشتباه بخشی از مردم و فریب ولایت فقیه در باره مسئله فلسطین را به چالش می‌کشد و آزادیخواهان را به واقع‌بینی و استمرار اخلاقی تشویق می‌کند. یکی از نکات مطرح در بحث پیوندی این است که دشمنان مطلق‌اندیش می‌توانند در کوتاه مدّت یاری‌رسان یکدیگر باشند ولی در راهبرد سیاسی برای خود و جامعه فاجعه بیافریبند.

از أغاز تقابل بین اسرائیل و مردم فلسطین در هر دو طرف اختلاف بینش وجود داشت. اسرائیلی‌ها و فلسطینی‌هائی بودند و هستند که تشکیل دو کشور مستقل و روابط عادی با یکدیگر را یشنهاد می‌کردند و می‌کنند و دیگرانی که برای طرف مقابل مشروعيّت قائل نبوده و نیستند و حذف رقیب را هدف خود اعلام می‌کنند.

پیمان اسلو که اسحاق رابین نخست‌وزیر اسرائیل و یاسر عرفات رئیس سازمان آزادیبخش فلسطین در سال ۱۹۹۳ آن را امضا کردند امیدوارکننده‌ترین دست‌آورد طرفداران سازش بود. طرفین متعهّد شدند که این توافق بعد از پنج سال عهد نامه صلح دائمی شود. امضای این پیمان موجب شد تا جایزه صلح نوبل ۱۹۹۴ به طور مشترک به یاسر عرفات، اسحاق رابین و شیمون پرز تعلّق گیرد.

دست‌راستی‌های فلسطینی و اسرائیلی با این پیمان مخالف بودند و برای جلوگیری از ادامه مذاکرات تظاهرات و تبلیغات دشمنانه‌ای براه انداختند. دست راستی‌های اسرائیل و حزب لیکود به رهبری بنیامین ناتانیاهو پیمان اسلو را نقض ارزش‌ها و سنّت یهود اعلام کردند، حزب کارگر را حزب نازی و اسحاق رابین را آدلف هیتلر نامیدند. این تبلیغات چنان جو خشن و انتقام جویانه‌ای در اسرائیل ایجاد کرد که «ایگال امیر» (Yigal Amir)، یک یهودی رادیکال وظیفه الهی خود دانست که اسحاق رابین را ترور کند.

حماس و جهادی‌ها نیز در پرخاشگری و متّهم کردن حامیان پیمان اسلو دست‌کمی از رقبا یا یاران یهودی خود نداشتند. یاسر عرفات تنها رهبر عرب بود که خمینی حاضر به ملاقات با او شد و بعد از مرگ خمینی نیز خامنه‌ای او را رهبر بلامنازع فلسطینی‌ها می‌دانست. روزی که عرفات با اسحاق رابین دست داد و پیمان اسلو را امضا کرد رسانه‌های ولایی و امامان جمعه او را دشمن اسلام نامیدند و وزارت خارجه نمایندگان سازمان آزادیبخش فلسطین در ایران را از کشور اخراج کرد.

۴۴ سال است که رهبر بلا منازع جمهوری اسلامی اسرائیل را سرطان منطقه می‌نامد و مدّعی نابودی آن است. تکرار مستمر این شعار خدمت موٌثّر و مهمّی به رادیکال‌ترین گروه‌ها و سیاستمداران دست‌راستی اسرائیل و بر ضد اسرائیلی‌ها و فلسطینیان طرفدار مذاکره و هم زیستی بوده و هست. این تهدید از جانب رژیم مذهبی بنیادگرائی تبلیغ می‌شود که برنامه پیش‌رفته ساختن سلاح هسته‌ای دارد. لذا قابل فهم است که سرطان نامیدن کشور اسرائیل در تبلیغات رژیم ولائی در جامعه اسرائیل احساس ناامنی ایجاد می‌کند و دست‌راستی‌ها با اغراق‌گوئی در باره توانائی نظامی جمهوری اسلامی ناامنی جامعه را تشدید می‌کنند.

وقتی که این واقعیت با کمک نظامی ایران به حماس و حزب الله توام می‌شود، تبلیغات و تهدیدات ایران مورد استفاده ابزاری سیاستمداران و گروه‌های نژادپرست اسرائیلی قرار می‌گیرد که برای مردم فلسطین که هزاران سال در آن سرزمین زندگی کرده‌اند حقوق انسانی قائل نیستند. به بیان دیگر، تبلیغات جمهوری اسلامی یاری‌رسان اسرائیلی‌های مخالف صلح و هم‌زیستی با مردم فلسطین و ابزار تضعیف حامیان صلح و سازش بوده است.

لذا پاسخ به این سوٌال دکتر پیوندی را که «چرا در ایران آن همدردی گسترده‌ای که در بسیاری از کشورهای عربی و مسلمان‌نشین با فلسطینی‌ها دیده شد خبری نیست» باید در تبلیغات فریبنده رژیم یا بی‌توجّهی عام به ماهيّت ضد ملّی و ضد اخلاقی کردار رژیم در امور منطقه جستجو کرد. در مجمع عمومی سازمان ملل متّحد فقط دو دولت هستند که با تشکیل دو کشور مستقل اسرائیل و فلسطین مخالفند: جمهوری اسلامی و دولت نتانیاهو. روزنامه اسرائیلی هاآرتص دولت ائتلافی نتانیاهو را دست راستی‌ترین، نژادپرست‌ترین، ضدهم‌جنس‌گراترین و خرافاتی‌ترین دولت تاریخ اسرائیل می‌نامد.(December 2, 2022)

این دولت ائتلافی دست‌راستی‌های مذهبی و غیر مذهبی در رابطه با مردم فلسطین دو جناح دارد. یک جناح حامی آپارتاید است و جناح دیگر اخراج مردم فلسطین به مصر و اردن را تبلیغ می‌کند. گروهی کشیش یهودی‌طالبانی هم هستند که می‌گویند رسالت آنها تسلّط بر سرزمین توراتی یهود است که بر مبنای آیه‌ای در (پیدایش، ۱۵.۱۸) از رودخانه نیل تا رودخانه فرات را در بر می‌گیرد.

ایرانیانی که در داخل و خارج کشور فریب تبلیغات ولائی را خورده‌اند و تصوّر می‌کنند که ولایت فقیه از مردم فلسطین دفاع می‌کند باید به این واقعيّت پی ببرند که کردار و تبلیغات رژیم بر ضد آمال و آرزوی اکثريّت بزرگ مردم فلسطین است. حماس (جنبش مقاومت اسلامی) در منشور خود نابودی اسرائیل را هدف حزب اعلام کرده است. لذا کمک‌های نظامی ایران به حماس حمایت از جنگ و تروریسم است که نتیجه آن را در فاجعه غزّه مشاهده می‌کنیم.

بربريّت حماس علیه مردم اسرائیل جنایتی است که مسبّبین آن باید مجازات شوند ولی این جنایت نمی‌‌تواند و نباید توجیه‌گر بمباران مناطق مسکونی بیش از یک میلیون فلسطینی و کشتار بیش از چهارده هزار انسان بی‌گناه، از جمله چهار هزار کودک و نوجوان، باشد. توجیه این نسل‌کشی، مثل توجیه بربريّت حماس علیه ۱۴۰۰ مرد، زن و کودک اسرائیلی، از عهده عناصری بر می‌آید که با اخلاق، انصاف و شفقت بیگانه‌اند.

یکی از راههائی که نتانیاهو و موئتلفین برای مهار مبارزات مردم فلسطین مورد استفاده قرار می‌دهند تاکتیک جدائی بیانداز و حکومت کن است. یعنی تشدید و ترغیب ناسازگاری و رقابت بین گروه‌ها و احزاب فلسطینی. در این رابطه مسئول اصلی رهبران و فعّالین فلسطینی هستند که چون دیگر مدّعیان آزادیخواهی در منطقه کثرت بینش را امری عادی نمی‌‌بینند و لذا خود و جامعه را از ایجاد تشکیلات ائتلافی متعهد به دمکراسی محروم می‌کنند. با وجود این واقعيّت تلخ آموزنده است بدانیم که بعد از تشکیل حماس نتانیاهو اعلام کرد: «هر کس می‌خواهد تلاش برای تشکیل یک کشور فلسطینی را خنثی کند باید حمایت از حماس و کمک اقتصادی به آن را بپذیرد. این بخشی از راهبرد ما است.»

منشور حماس هدف حزب را نابودی اسرائیل اعلام می‌کند و در یهودستیزی موضعی بیمارگونه دارد. پندار نتانیاهو از تائید کمک اقتصادی به این تشکیلات بی‌اعتبار کردن دولت خودگردان به رهبری محمود عبّاس و دیگر حامیان راه حل دو دولت است. روزنامه فرانسوی لیبراسیون در سال ۲۰۱۸ گزارش داد که حمایت مالی قطر به حماس از طریق اسرائیل به دست رهبران حماس می‌رسد. اسماعیل هنیه رئیس حماس از سال ۲۰۱۲ در قطر اقامت دارد و دفتر سیاسی او در دوحه پایتخت قطر واقع است. به گفته مرکز مطالعات عربی واشنگتن که به قطر نزدیک است دوحه از سال ۲۰۱۲ تا ۲۰۲۲ حدود یک میلیارد و ۳۰۰ میلیون دلار به غزّه کمک کرده است. قطر مرکز بزرگترین پایگاه نیروی هوائی آمریکا در خاور میانه است. تعداد سربازان آمریکائی که در این پایگاه مستقر هستند ۱۱۰۰۰ نفر است. اسرائیل هم سالها است با قطر روابط سیاسی و داد و ستدهای غیر رسمی دارد.

کمک‌های نظامی ایران به حماس واقعيتی مورد تایید عام است ولی امام غایب به ولی فقیه اجازه نمی‌‌دهد که مقدار و نوع این کمک‌ها را به اطّلاع علاقمندان برساند. همانطور که مقدار و نوع کمک‌های وسیع اقتصادی و نظامی ایران به سوریه، عراق، یمن، حزب‌الّله لبنان و دیگر نیروهای نیابتی ولی فقیه در منطقه نا معلوم است. حتّی اعضای مجلس جمهوری اسلامی از چند و چون این مخارج آگاهی ندارند.

مسیحیان انجیلی که بخش مهمّی از ائتلاف حزب جمهوری‌خواه آمریکا را تشکیل می‌دهند از حامیان فعّال و موٌثر رادیکال‌های یهودی در اسرائیل هستند. کشیش جان هاگی (John Hagee)، رئیس سازمان مسیحیان متّحد برای اسرائیل، مدعی است که وقوع هولوکاست بوسیله آلمان نازی خواست خداوند و هدف آن باز گرداندن یهودیان به اسرائیل بود.‌ هاگی بر این باور است که وقتی اسرائیل بر سرزمین توراتی خود حاکم شود مسیح به زمین باز خوهد گشت.

گروه دیگری از مسیحیان انجیلی که گویا از خمینی و طالبان الهام گرفته‌اند معتقدند که در آخر زمان که نزدیک است قوم یهود یا به مسیحيّت می‌گروند یا در شعله‌های آتش نابود خواهند شد و بعد از آن هزار سال صلح در جهان بر قرار خواهد شد. دکّان امام زمان در تشیع تقلید از مسیحیان انجیلی است.

تا زمانی که دولت اسرائیل حقوق ملّی مردم فلسطین را نفی می‌کند و با تشکیل کشور مستقل فلسطین مخالف است رشد گروه‌های تروریستی چون حماس محتمل خواهد بود. یهودیان و فلسطینیان از سرزمین تاریخی خود خارج نخواهند شد و هم زیستی تنها راه زندگی امن و امیدوار برای جملگی است. مطلق اندیشان مذهبی و غیر مذهبی که تقابل بین اسرائیل و فلسطین را نزاع بین خیر و شر یا خوب و بد می‌دانند در عمل از جنگ و اجحاف دفاع می‌کنند و با منطق گفتگو بیگانه‌اند.

«نیر آویشی کوهن» (Nir Avishi Cohen) یک افسر وظیفه ارتش اسرائیل روز حمله حماس به اسرائیل در ایالت تکزاس آمریکا سفر می‌کرد. فردای آن روز دستوری از وزارت دفاع کشورش دریافت کرد که برای شرکت در حمله به غزّه خود را معرّفی کند. آقای کوهن روز بازگشت به اسرائیل مقاله‌ای برای نیویورک‌تایمز نوشت تحت عنوان: I Am Going to War For Israel. Palestinians Are Not My Enemy. The New York Times, October 13, 2023. من می‌روم که برای اسرائیل بجنگم. فلسطینی‌ها دشمن من نیستند.

بعد از خوندن این مقاله آموزنده مطلع شدم که او کتابی هم تحت عنوان: I love Israel and defend the rights of Palestinians. «من اسرائیل را دوست دارم و از حقوق فلسطینیان دفاع می‌کنم» نوشته است.

«نیر آویشی کوهن» بعد از پژوهش ساختاری و عادلانه خود به این نتیجه می‌رسد که صلح و همزیستی اسرائیلی‌ها و فلسطینی‌ها در دو کشور مستقل تحقق‌پذیر است و برای رسیدن به این هدف ضروری است که مردم اسرائیل از حاکميّت نژادپرست نتانیاهو و شرکا رهائی یابند و مردم فلسطین از شر و خرافات حماس و جهادی‌ها.



نظر خوانندگان:


■ نوشته آقای فرهنگ به روال همیشه حاوی نکاتی با ارزش و قابل تامل است.
موافقم که افراطی‌ها در دو جناح متفاوت و متخاصم توجیه‌گر وجود یکدیگر می‌شوند هر چند که ماهیتی متفاوت دارند. این مسله باید در گفتار اپوزیسیون داخل و خارج همیشه بازگو شود، که دوستداران واقعی مردم فلسطین باید به صلح منطقه کمک کنند نه جنگ و ج.ا. از این جهت همراه راستگراها در اسرائیل است نه مردم فلسطین.
موضوعی را در مورد فلسطین قابل طرح می‌دانم: اینکه در طول ۵۰-۴۰ سال اخیر تغییرات اساسی در ترکیب جمعیتی فلسطین (چه غزه چه کرانه) بوجود آمده. تداوم آوارگی، بی‌نظمی، بی‌قانونی، و مهاجرت چند نسل از نخبه‌ها فلسطین را هر چه بیشتر از جامعه مدنی دور کرده. عدم وجود روابط و کنش‌های کلاسیک افتصادی و اجتماعی و جنگ روزمره برای بقا، توانایی جامعه فلسطین را برای تولید اندیشه و بستر دمکراسی و مدنیت تقلیل داده. کنشگران فلسطینی علی‌رغم پویایی و آگاهی فکری فاصله بسیار با سرزمین مادری دارند و چشم اندازی برای برگشت آنها به غزه و کرانه نیست.
با چنین وصفی فلسطین محیط مناسبتری برای سربازگیری حماس شده تا برای کنشگران صلح و مدنیت. در واقع حماس شرایط بوجود آمده امروز را دوست دارد. تنها نگران ضربه خوردن نظامی است وگر نه جنگ و کشتار و خرابی برکت بی‌انتهای آنهاست. از طرف دیگر راست‌های نژادپرست اسرائیل گستاخ‌تر شده‌اند در بیان این تفکر که فلسطین دو منطقه کلنگی است با جمعیت عرب‌تبار و بهتر که ضمیمه شوند به دو کشور عربی.
متاسفانه در آینده نزدیک و کوتاه مدت انسانیت در خاور میانه رو به افول است. تاکید بر عقلانیت و تعادل و دوری از افراط (چپ یا راست) بهترین راهکرد امروز ماست.
با درود، پیروز


■ جناب پیروز عزیز. با عقیده شما کاملأ موافقم که متاسفانه در آینده نزدیک و کوتاه مدت، امکان استقرار شرایط انسانی در خاور میانه رو به کاهش است. آیا برای گشایش وضعیت، بحثی بهتر و ساده‌تر از این هست که راجع به «حق موجودیت اسراییل» به روشنی اظهار نظر شود؟
ارادتمند. رضا قنبری. آلمان





iran-emrooz.net | Tue, 21.11.2023, 21:45
آنچه زندان‌های جمهوری اسلامی به من آموخت

نازنین زاغری

آنچه دوزخ زندان‌های جمهوری اسلامی ایران در بارۀ آزادی بیان به من آموخت(*)
برگرفته از روزنامه‌ی «ایونینگ استاندارد»(۱)
نازنین زاغری راتْکِلیف(٢)
برگردان به فارسی: فواد روستائی

در روز ششم اکتبر سال جاری، آکادمی نوبل جایزه‌ی صلحِ امسالِ این نهاد را به نرگس محمدی، کُنِش‌گر حقوق بشر در ایران که اینک در زندان بسر می‌برد، اعطا کرد. از آن هنگام رخدادها چندان پرشمار بوده‌اند که گویی دیرزمانی از آن رویداد گذشته است. این دومین بار است که در دو دهه‌ی اخیر یک زن ایرانی به چنین جایزه‌ی پراعتباری دست می‌یابد. شیرین عبادی، نخستین ایرانی برنده‌ی جایزه‌ی نوبل صلح، هم اکنون در تبعید به‌سر می‌برد و نرگس، دومین برنده، در زندان است.

زنان ایرانی در پی استقرارِ جمهوری اسلامی طی چند دهه درگیر مبارزه برای دست‌یابی به حقوق خویش بوده‌اند. این زنان از هیچ گونه آزادی بیان برخوردار نبوده و در راه رساندن صدا و دیدگاه خویش با پیامدهایی فاجعه‌بار رو به رو شده‌اند. از نظر بسیاری از ما، جایزه‌ی نوبل صلح فرصتی برای تاباندن نوری بر مبارزه‌ی زنان ایرانی و رساندن رساترِ صدای آنان به جهانیان بوده است.

نرگس تنها یکی از این زنان الهام‌بخشی است که من در زندان اوین دیده‌ام. زمانی که در اواخر سال ٢۰١٦ به بند زندانیان سیاسی زن در اوین منتقل شدم، در طبقه‌ی بالای یک تخت دو نفره به من جایی تعلّق گرفت که دقیقاً در کنار تختِ فریبا کمال‌آبادی، زنی که تا آن زمان ٩ سال از زندگی‌اش را در زندان سپری کرده بود، قرار داشت. از من خواسته شد با توجّه به وضعیّتِ خاص او در پی تحمّلِ یک دهه زندان، رعایت حال او را مدِّ نظر داشته باشم. از زندان هنوز تجربه و شناختی نداشتم.

در آن زمان برای من این که کسی بتواند چنان بی‌عدالتی درازمدتی را تاب آرد اندیشیدنی نبود. از این رو من در رفتار خود بسیار محتاط بودم و به هنگام پایین آمدن از نردبان پرسروصدای تخت بیش‌ترین کوشش را می‌کردم تا سروصدایی ایجاد نکرده و آرامش او را برهم نزنم. باوجود این، برغم دوران دراز زندان و برخلاف تصوّر من، فریبا یکی از آرام‌‌ترین زنان بند بود.

مهوش ثابت یکی دیگر از هم بندیان ما نیز همزمان با فریبا بازداشت شده و به همان اندازه از عمر خود را در زندان گذرانده بود. مهوش و فریبا از پیروان دیانت بهائی، پرشمارترین اقلیّت دینی غیرمسلمان ایران، بودند. اقلیِتی که در قانون اساسی جمهوری اسلامی به رسمیّت شناخته نشده است.

این دو، تنها زنان عضو هیأتِ رهبری جامعه‌ی بهائی به نام «یاران ایران» بودند که به خاطر عدمِ بهره مندی بهائیان از خدمات اجتماعی در کشور، به اموری چون ثبت موالید، ازدواج و بالاخره خاکسپاری اعضای این جامعه می‌پرداخت.

در سال ٢۰۰٨، تمامی اعضای گروه «یاران» بازداشت و در سلول انفرادی به بند کشیده شدند. شماری از آنان بیش از دو سال و نیم در سلول انفرادی ماندند. آنها به جاسوسی و تبلیغ علیه نظام متهم و هر یک به ٢۰ سال زندان محکوم شدند. آنان قربانی انواع محدودیت‌ها و از آزادی بیان محروم شده‌اند.

با وجود این، مهوش و فریبا ستون‌های عشق و تاب‌آوری در بند بودند. در حضور آنان، همه رعایت ادب و متانت را می‌کردند و ما می‌توانستیم روی آن دو برای میانجی‌گری و حلِّ اختلاف‌ها حساب کنیم. آنها بسیار شنیده، بسیار آموخته و دشواری‌های زیادی را تـاب آورده بودند امّا کماکان از متانت و وقار بسیار برخوردار بودند و این خود الهام بخش ما بود.

فریبا مرا با دنیای فلسفه آشناکرد و من به نوبه‌ی خویش کتاب‌هایی به زبانِ انگلیسی را برای او می‌خواندم. مهوش فکر و ذکرش محبّت، ادبیّات و شعر بود. وزن‌های عروضی شعر کلاسیک فارسی و موازین مربوط به وزن و قافیه را چون کفِ دست خویش می‌شناخت. مهوش مانند مادری دلسوز و مهربان برای تمامی هم‌بندی‌ها بود. در مناسبت‌های خاص چون نوروز برای همه‌ی ما آشپزی می‌کرد. همه با هم به دور میزی دراز می‌نشستیم و غذا می‌خوردیم. پاسخ آنان به بی‌عدالتی‌ها و محرومیّت‌ها نه فریادهای خشم و خروش بل تبادل با دیگران و آموختن و آموزاندن بود.

هم‌بندانِ بهائی من در حلّ‌وفصلِ مناقشه و اختلاف نظرها رویکردی درخورِ توجه و چشم‌گیر داشتند. زندان محیطی آلوده به خشم است امّا آنان در کوشش‌های خود برای برقراری آرامش و توازن در همان محیط و در همان وضعیّتی که داشتیم با مردم‌دوستی و نیک‌کرداری رفتار می‌کردند.

البته، بی‌عدالتی‌ای که آنان متحّمل می‌شدند لحظه‌های سیاه و تیره‌ی خود را داشت امّا آن دو با قدرشناسی از همۀ دیگر مواهبی که از زندگی برجای مانده بود منبع الهام بخش خود و دیگران برای رویارویی با بی عدالتی‌ها محسوب می‌شدند. گاه ما به جای مبارزه با بی عدالتی، آن را می پذیریم و سایۀ آن را با سخت جانی خود از سرِ خود می‌زدائیم.

بدین سان، این دو نفر یگانگی را در بند به ما هدیه کرده بودند. کمی پیش از آن که من به این بند منتقل شوم، در کار مهوش و فریبا گشایشی حاصل شده بود. حکم ٢۰سال زندان آنان به ١۰ سال کاهش داده شده و از این رو یک سال بیش‌تر از دوران محکومیّت‌شان باقی نمانده بود. من در اوین شاهد یکی از تاریخی‌ترین لحظه‌ها – روز آزادی مهوش و فریبا از زندان - بودم. پس از سپری ساختنِ ١۰ سالِ سخت، آن دو زندان اوین را سرفراز و سربلند و با متانت و غرور ترک کردند.


فریبا کما‌ل‌آبادی، مهوش ثابت

چند سال گذشت و روز آزادی من فرارسید. چند ماه پس از آزادی یکی از هم‌بندان پیشین با ارسال پیامی به من خبر داد که فریبا و مهوش دوباره بازداشت شده‌اند. خبر بیشتر به اشتباهی وحشتناک می‌مانست.

تا چند هفته هیچ کس نمی‌دانست آنها در کجا نگهداری می‌شوند. مدّت زمانی گذشت تا بالاخره با خانواده‌های خود تماس گرفتند. به بند زنان اوین بازگشته بودند. کوتاه زمانی بعد، بار دیگر هر یک به ده سال زندان محکوم شدند.

اوضاع در ایران هم‌چنان دشوار و سخت است. پس از قتل مهسا امینی به دست عوامل گشت ارشاد در سپتامبر سال پیش، موجِ جدیدی از بازداشت‌ها و دستگیری‌های بهائیان به راه افتاد و سرکوب‌ها تشدید شد. چند نسل از بهائیان ایران در چهار دهه‌ی گذشته مشمول بازداشت و زندان بوده‌‌‌‌اند. شماری از آنان به زندان نرفته‌اند امّا اموال و دارائی‌های‌شان مصادره شده است یا بنیادین‌ترین حقوق آنان از جمله حقِّ تحصیل و کار پایمال شده است.

طی سال‌ها، پرونده‌ی درخواست ثبتِ نامِ دانشجویان بهائی مُهر «نقصِ پرونده» خورده و این دانشجویان از ادامه‌ی تحصیل بازمانده‌اند.

در هفته‌های اخیر، از جوانان بهائی که خواستار ورود به دانشگاه هستند خواسته می‌شود که با امضای سندی از باورهای دینی خویش چشم پوشی کنند.

اخیراً، بهائیان با ممنوعیت به خاک سپردن عزیزان خود نیز روبرو شده‌اند. اقدام مقامات ایران مبنی بر جلوگیری از خاک سپاری درگذشتگان بهائی در گورستان بهائیان در تهران موجب بروز یک نگرانی تازه شده است و آن نگرانی از تصاحب این گورستان توسّطِ دولت است. در ماه مه مأموران امنیّتی رژیم چهارتن از مسئولان این گورستان را بازداشت کردند. یکی از بازداشت شدگان ولی‌ﷲ قدمیان است که دخترش نگین در اوین مدّتی هم بند من بود. پدر نگین اکنون در زندان است. نگین و پدرش از نو یک‌دیگر را در زندان می‌بینند با این تفاوت که این بار در سالن ملاقاتِ زندان اوین جای نگین و پدرش در دوسوی دیواره‌ی شیشه‌ای عوض شده است.

پدر نگین به دو سال زندان محکوم شده است.

به رغمِ کنارگذاشتن نظام‌مند (سیستماتیک) بهائیان از عرصه‌ی زندگی عمومی، کسانی چون دوستان من در اوین مثبت و استوار مانده‌اند.

مهوش و فریبا، هرچند به خاطر بهائی بودن امکان رفتن به دانشگاه را نداشته‌اند(**)، هر دو به نحوی چشم‌گیر باسواد بودند و پشتکار و فرزانگی‌شان در نبرد زندگی شایان توجّه و نمایان بود. زمانی که در ماه گذشته جایزه‌ی نوبل صلح به نرگس رسید یاد یکی از نخستین کسانی که به خاطرم خطور کرد یاد مهوش بود. یک روز در اوین مهوش به من چنین گفت: «امیدوارم که روزی سخت کوشی نرگس و مبارزه‌اش در راه حقوق بشر به رسمیّت شناخته شده و قدر بیند.» چنین چیزی در آن روز یک رؤیا به نظر می‌رسید. احساس کردم که عمیقاً آرزومند به‌رسمیّت شناخته شدن و قدردانی از کوشش‌های کسی است که رنج و سختی بسیار را با ایستادگی توأم با پشتکار فراوان به خاطر همه تحمّل کرده است.

در هر حال، سرانجام این رؤیا به واقعیّت پیوست. گاهی نقش جامعه‌ی حقوق بشری تنها به مشاهده و گواهی رنج‌ها و گوش سپردن به آنانی که این رنج‌ها را فریاد می‌زنند محدود می‌شود. آگاهی و اذعان به این مصائب از طرف جامعه‌ی حقوق بشری نمی‌تواند به صورتی سحرآمیز به بی‌عدالتی پایان دهد امّا به ما امکان می‌دهد فراسوی بی‌عدالتی را در دیدرس چشم‌ داشته‌باشیم. به نظاره نشستن و گوش کردن بیان‌کننده‌ی قدرت این جهان است. گاهی نیز باید به نمونه‌های الهام‌بخش چسبید. دوستان بهائی من در بند زنان در اوین احترام کسانی را که شناختی از آن دو نداشتند به خود جلب کردند.

آن دو به‌رغمِ بی‌عدالتی‌ها، با قدردانستن و ارزشمند شمردن زندگی به همان گونه که بود موفق به این کار شدند. حقوق بنیادین آنان مدّت زمانی طولانی نقض و پایمال شده بود امّا با وجود این در برابر بی‌عدالتی به جدال و خصومت روی نیاوردند. مهوش و فریبا، به جای آن، بدیلی دیگر را ‌آفریدند و آن زیستن در آشتی و آرامش و یافتن راهی در راستای تضمینِ استمرار چیزهای خوب بود. آنان در ارتباط با خود و دیگران بیش‌تر بر نور و روشنائی و کم‌تر بر خشم و خروش تکیه می‌کردند. آنان همواره به انسانیّت و نیکی خود تکیه‌کرده و بدین شیوه ما را نیز متوّجه نیکی و انسانیّت‌مان می‌کردند.

من در بحبوحه‌ی انقلاب زاده شدم. در دوران جنگ میان ایران و عراق به نوجوانی رسیدم. در جایگاه یک آدم بالغ و یک مادر زندان را تجربه کردم. یادگرفتم که انسان گاهی باید بی‌عدالتی و رنج و درد را تاب آرَد و به شیوه‌ای دیگر چراغ زندگی را روشن نگه دارد.

آن چه امروز بر سر مردم و کودکان اسرائیل و فلسطین می‌آید فراسوی مرزهای فهم و درکِ ما بوده یا به دیگر سخن نافهمیدنی است. رنجی که این پدران و مادران برای حفظ و حراست فرزندان‌شان متحمّل می‌شوند غیرقابل تصوّر است. تنها کاری که از دست ما بر می‌آید دعا کردن برای صلح و امیدوار بودن به رسیدن دنیا به نور و روشنایی است.

همان گونه که مهوش، فریبا و نرگس در اغلب موارد به من نشان دادند، در جهانی سرشار از رنج و درد مهم‌ترین کار تشویق و ترغیب نور و روشنی و بازتاباندن آن در هر جایی است که می‌توانیم. در ایران و در هر جای دیگری. این سزاوار و شایسته‌ی یک جایزه‌ی صلح است.


——————————-
* این مقاله در روز ١٦ نوامبر در سایت یا تارنمای روزنامه‌ی «ایونینگ استاندارد”، از روزنامه‌‌های لندن، منتشر شده‌است.
** خانم مهوش ثابت زاده‌ی ١٣٣٢ و فارغ‌التحصیل رشته‌ی روان‌شناسی از دانشگاه أصفهان است. خانم فریبا کمال‌آبادی متوّلد ١٣٤١ است. در سال ١٣٥٩ تحصیل در دوره‌ی متوّسطه را به پایان رسانده و از رفتن به دانشگاه محروم شده‌است.

1- Evening Standard
2- Nazanin Zaghari Ratcliff



نظر خوانندگان:


■ درود بر نازنین زاغری گرامی و رنج دیده و دو همبندی ارجمند بهایی او. به هم میهنان بهایی خود ارج بگذاریم و از آنها در حد توان خود پشتیبانی کنیم. آنها چندین دهه پیش از دیگر ایرانیان سرشت پلید روحانیت شیعه را شناختند و کمابیش همچون پروتستان‌های مسلمان، پنجه در پنجه روحانیت شیعه انداختند و بسیاری از آنها در این راه جان باختند. پشتیبانی از بهائیان، بخشی از همبستگی گسترده‌ی ملی ایرانیان در ستیز با جمهوری اسلامی است. جنبش بهایی، بیش از هرچیز جنبشی ضد روحانیت بوده است. ایرانیان دربرابر مردم غزه مسئول نیستند و هیچ منافع مشترکی با فلسطینی‌ها و تروریستهای ندارند. اما بهائیان پاره‌ای از تن ملت ایرانند که از آپارتاید رژیم جمهوری اسلامی رنج بسیار برده‌اند.
پیروز باشیم. بهرام خراسانی، یکم آذرماه ۱۴۰۲


■ سال ۱۳۶۴ است و پس از ۳ سال پاکسازی شدن در انقلاب فرهنگی دوباره بسر کار در کتابخانه مرکزی پلی تکنیک بر گشته‌ام و در آن کتابخانه کتابدار مرجع هستم. روزی ۴ دانشجوی سال سوم که هر ۴ نفر بهایی بودند به کتابحانه آمدند و گفتند آموزش دانشگاه مانع ادامه تحصیلشان به بهانه بهایی بودن شده و راهنمایی می‌خواستند. به ایشان گفتم که آیا بنیه مالی ادامه تحصیل در خارج از ایران را دارید یا نه؟ و اینکه آیا می‌توانید تاییدیه دوسال آموزشتان را از دانشگاه بگیرید یا نه؟ و سپس کاتالوگ چند دانشگاه مهندسی در اروپا و امریکا را به ایشان دادم و قرار شد پس از بررسی و مطالعه به من بر گردانند. پس از دو هفته هر چهار تن نزد من آمدند و با خوشحالی تمام گفتند هم گواهی آموزشی را گرفته‌ایم و توان مالی‌مان را سنجیده و دانشگاه مورد نظر مان را انتخاب کرده و تقاضای پذیرش داده‌ایم و پس از ۳ ماه که پذیرش شدند برای خدا حافظی آمدند. برای من تجربه خاصی بود که دیگر تکرار نشد و آنچه از آن آموختم اتحاد این چهار تن دانشجویان بهایی بود در تقابل با بی‌عدالتی و تبعیض آموزشی و انتخاب راهبرد مناسب برای حل این مشکل.
روی سخنم با کسانیست که دایره تنگ تعصب دینی کورشان کرده و منافع خود را در اعمال بی‌عدالتی و تبعیض و خشونت می‌جویند. من در پیروان بهایی و یهودی و زرتشتی و مسیحی به اقتضای شغلم جز رواداری و مهربانی و احترام و حفظ حرمت دیگری چیزی نیافتم که درخور سرزنش باشد و این نکته را هم بگویم که در تاریخ چند هزار ساله مان نه رنسانس و نه هومانیسم و نه خردگرایی و روشنگری به عنوان دوره‌های چالش فکری و اندیشه‌ورزی نداشته‌ایم و متاسفانه در سیستم برنامه آموزشی مدارس ایران این مباحث یا مطرح نشده یا اگر هم مطرح شده سر سری گرفته شده است و بر ما فرض است که بدانیم چرا خروجی نحوه تفکر و اندیشه‌ورزی در غرب و اروپا رواداری و خردورزی است. من این نقیصه و کمبود فرهنگی را که دلیل عقب ماندگی ماست کمتر در بین زنان ایرانی می‌بینم تا مردانی که باد دماغشان اجازه فروتنی به ایشان نمی‌دهد.
مستفا حقیقی


■ نازنین عزیز، از اینکه سالهای زندگی خود را که با رنج و بی‌عدالتی در زندان جمهوری اسلامی گذشت به برگ سبزی در مبارزات آزادی‌طلبانه مردم و زنان ایران تبدیل کردی از تو سپاسگزاریم.
موفق باشید، پیروز





iran-emrooz.net | Mon, 20.11.2023, 17:25
تاریخ ما را نمی‌بخشد

سعید سلامی

در گرماگرم جنگ اسرائیل و حماس جمعی از فعالان سیاسی بیانیه‌ای را با عنوان  «بیانیۀ جمعی: دعوت به حملۀ نظامی به ایران را محکوم می‌کنیم» منتشر کرده‌‌اند. این بیانیه هرچند که می‌پذیرد: «جمهوری اسلامی ایران نه تنها آزادی مردمِ ایران را سلب کرده که با سیاست‌های تنش آفرین و جنگ‌های نیابتی خود صلح و امنیت و هم‌‌‌زیستی مسالمت‌آمیز را در منطقه ما به خطر انداخته‌‌ و از جمله در نتیجۀ این سیاست‌ها است که سایۀ جنگ و نابودی بر کشور ما سایه افکنده‌است»، و «این سیاست‌های جمهوری اسلامی ایران برخلافِ منافعِ ملی ما و برخلافِ آزادی، دموکراسی، صلح و هم‌زیستی مسالمت‌آمیز است»، و به‌رغم پذیرش این واقعیت که: «گذشته از مخالفت عملی دولت اسرائیل، جمهوری اسلامی با مصوبه سازمانِ مللِ متحد در باره‌ی «دو کشور، دو دولت»، چون راه حلِ مناسبی برای بحرانِ ریشه‌دار منطقه، مخالفت کرده و با حمایتِ نظامی و سیاسی و مالی از گروه‌های افراطی و بنیادگرا چون حماس، حزب‌الله و جهادِ اسلامی، یکی از مخالفان اصلی صلح در منطقه است»، از حملۀ خون‌بار تروریست‌های حماس در هفتم اکتبر و از کشتار غیرنظامیان، کودکان، شرکت‌کنندگان در کنسرت صلح و گروگان‌گیری آنان بی‌هیچ اشاره‌ای گذشته‌اند. شگفتی‌ست که برخی از این امضا کنندگان که من از ایشان زیاد آموخته‌ام، در تاریخ ملت‌ها و در حوزۀ سیاست بین‌الملل، اشخاص آگاه  و صاحب‌نظرند.

روشن است که بیانیۀ ایشان و نقد و انتقاد به آن بیانیه به همان اندازه بر تصمیم و ارادۀ سیاست‌گذاران در آمریکا و اسرائیل تاثیر می‌گذارد که توصیه‌ها و پیشنهادهای بایدن، کشورهای اروپا و منطقه سیاست‌های جنگی اسرائیل را  تغییر می‌دهند. اما به خاطر تبادل نظر و گفتمان در یک فضای سالم و دوستانه، بهتر است به آن بپردازیم؛ حتا اگر امضا کنندگان بیانیه، با ایجاد فضایی غیردوستانه، آدرس غلط هم داده باشند.

نویسندگان بیانیه بر «... مخالفت عملی دولت اسرائیل» برای تشکیل «دو کشور، دو دولت» انگشت گذاشته‌اند، بدون این‌که نقش بنیان‌گذاران و رهبران ضد یهودی فلسطینی را  هم در ناموفق بودن این شکل‌گیری ذکر کنند. در مورد کارشکنی نیروهای تندرو فلسطینی و یهودی (نه اسرائیلی)، در راه تشکیل «دو کشور، دو دولت» می‌گذرم، به این دلیل که صاحب‌نظران شاخصی بیانیه را امضا کرده‌اند که من اندک آگاهی‌ام را در این باره مدیون ایشان هستم. بهتر است ایشان (آز جمله آقای تورج اتابکی، یکی از امضا کنندگان بیانیه، که همین چند روز پیش در رسانۀ ایران اینترنشنال، کوتاه اما خیلی مستدل در مورد سیر تاریخی منازعه و جنگ پایان ناپذیر فلسطینی‌ها و اسرائیل صحبت کردند)، اظهار نظر کنند.

در بیانیه آمده است: «برخی گروه‌ها و گرایش‌های افراطی و جنگ‌طلب و برخی فرصت‌طلبان سیاسی، منافعِ شخصی و گروهی خود را در حملۀ نظامی به ایران دیده وبه دستاویزِهائی چون حمایتِ جمهوری اسلامی از گروه‌های افراطی و”کوبیدنِ سَرِمار” ، خواستارِ حملۀ نظامی به ایران هستند.» پرسیدنی‌ست که منافع کدام فرصت‌طلبان و... درگرو حملۀ نظامی به ایران است؟ بهتر است، و باید، نه در لفافه، بلکه بدون تعارف سنتی و شفاف این گروه‌ها و گرایش‌های فرصت‌طلب و اهریمنی را نام می بردند تا من ساده‌لوح هم دیگر به دام این دشمنان مردم، که منافع شخصی خود را به سرنوشت تیره‌وتار میلیون‌ها انسان ترجیح می‌دهند، نیفتم.

«اتحاد علیه ایران هسته‌ای»

در این بیانیۀ، «اتحاد علیه ایران هسته‌ای» به دلیل این‌که «مستقیم و غیرمستقیم از حملۀ  نظامی به ایران هواداری می‌کند»، محکوم شده است. من بعد از خواندن این بیانیه، با سازمانی با نام «اتحادیۀ...» آشنا شدم و از سر کنجکاوی رفتم سراغ اینترنت.

در ویکی‌پدیا در بارۀ این اتحادیه چنین آمده است: «اتحاد علیه ایران هسته‌ای»(United Against Nuclear Iran)، یک سازمان ذی‌نفوذ غیرحزبی و غیرانتفاعی در قبال جلوگیری از تبدیل شدن ایران به قدرت منطقه‌ای دارای سلاح‌های هسته‌ای است. این سازمان در نیویورک مستقر است. این سازمان به همراه دیگر سازمان‌ها تلاش می‌کند تا شرکت‌ها را تحت فشار قرار دهند تا از انجام تجارت با ایران به عنوان وسیله‌ای برای متوقف کردن برنامۀ هسته‌ای حکومت ایران جلوگیری کند...»

در اینترنت و ویکی پدیا از تلاش و توصیۀ «حملۀ نظامی به ایران» از سوی «اتحاد علیه ایران هسته‌ای» خبری نیست و صرفا به تحریم شرکت‌های طرف تجاری ایران تلاش شده است. برای نمونه برخی از این شرکت‌ها و واکنش ج.ا. را می‌آورم:

شرکت هانتسمن
در ژانویه ۲۰۱۰، شرکت شیمیایی آمریکایی هانتسمن اعلام کرد که پس از تحت فشار قرار گرفتن علیه فعالیت‌های هسته‌ای ایران، فروش خود به ایران را متوقف خواهد کرد. یوآنی (اتحاد علیه ایران هسته‌ای)، گزارش کرد که یکی از شعبه‌های هانتسمن، «پلی اورتان» به ایران فروخته‌است که یک ماده دوگانه است که یوآنی می‌گوید می‌تواند در توسعۀ سوخت‌های راکت جامد مورد استفاده قرار گیرد...»

کاترپیلار
در واکنش به کمپین فشار یوآنی، کاترپیلار، سازندۀ تجهیزات سنگین، از طریق شرکت‌های غیر وابسته به آن، فعالیت خود را در ایران متوقف کرد. به عنوان بخشی از این کمپین، یوآنی یک بیلبورد کنار جاده‌ای در نزدیکی ستاد شرکت در پئوریا، ایالت ایلینوی نصب کرد که در کنار عکس محمود احمدی‌نژاد، شعار «کار امروز، فردا ایران هسته‌ای» را نشان می‌دهد. یوآنی فعالیت‌های شرکت کانادایی کاتر پیلار، تولیدکننده دستگاه‌های سوراخ‌کننده تونل، به منظور محافظت از تأسیسات هسته‌ای ایران را پیگیری می‌کند.

کمپین جرثقیل
در واکنش به اعدام  توسط دولت ایران، یوآنی در ماه مارس سال ۲۰۱۱، میلادی «کمپین جرثقیل» خود را با هدف فشار بر تولیدکنندگان جرثقیل در سراسر جهان برای پایان دادن به تجارت خود با ایران به منظور جلوگیری از استفاده از تجهیزات خود در اعدام‌های عمومی راه اندازی کرد. از طریق این کمپین، یوآنی موفق شد با تحت فشار قرار دادن شرکت ترکس (ایالات متحده)، تادانو (ژاپن)، لیبهر، یونیک (ژاپن)، و کونکرین (فنلاند) تجارت‌های خود با ایران را متوقف کنند. تادانو و یونیک، هر دو ژاپنی هستند، پس از اینکه یوآنی، عکس‌های گرافیکی خود را از جرثقیل‌های آن‌ها که در اعدام‌های عمومی در ایران استفاده می‌شود، منتشر کرد به این کمپین پیوستند.

سیستم ردیابی کشتی‌های ایرانی
یوآنی، سیستم شبکۀ اطلاعات دریایی و تجزیه و تحلیل قایق‌رانی در ماه ژوئن ۲۰۱۳ را بررسی می‌کند. سیستم مینروا ردیابی کشتی‌های ایران و تلاش‌های رژیم ایران برای قاچاق نفت و محموله در مقابله با تحریم‌های بین‌المللی را نشان می‌دهد. این سیستم، بر اساس آنچه که در نیویورک تایمز نوشته شده‌است: «اطلاعات عمومی ماهواره‌ای از فرستنده‌های کشتی، از جمله داده‌ها در مورد سرعت، هویت، جهت و مقصد، و اطلاعات را با دیگر داده‌های ناوبری و الگوریتم‌های کامپیوتری بررسی می‌کند.» سپس این سیستم می‌تواند «کلیۀ فعالیت‌های مشکوک حتی اگر فرستنده‌ها به‌طور موقت خاموش باشند را شناسایی کند.»

طبق گفته یوآنی، «این سیستم نقض تحریم‌های احتمالی را که گروه پس از آن به اطلاع عموم رسانده بود، شرکای طرف ایرانیان را مجبور کرد برنامه‌های خود را تغییر دهند زیرا در معرض خطر قرار داشتند.»

هتل‌ها
مجمع عمومی سازمان ملل متحد در سپتامبر ۲۰۱۰،  کمپین هتل‌های سالانۀ خود را مجدداً شروع کرد و از هتل‌های زنجیره‌ای هیلتون خواست تا برنامه‌های خود را برای میزبانی از رئیس جمهور احمدی‌نژاد و هیئت ایرانی در هتل هیلتون منهتن شرقی لغو کند. یوآنی موفق شد مدیریت هتل هلمزلی، گوتام هال و خانه اسکس متعلق به دبی را  از ورود احمدی‌نژاد که قصد داشت در آنجا سخنرانی کند، متقاعد کند.

تبلیغات تلویزیونی
در ژوئن ۲۰۰۹، یوآنی کمپین تبلیغاتی تلویزیونی را آغاز کرد. اولین آگهی تحت عنوان «مشت بازپس گیری»، از ایالات متحده خواست تا فشار اقتصادی بر ایران را به منظور جلوگیری از دستیابی به سلاح‌های هسته‌ای، منتشر کند. سفیر والاس در رابطه با تجارت با ایران گفت: «او [اوباما] یک مشت توخالی را ارائه کرد.»

درخواست از صندوق بین‌المللی پول
در ماه آوریل ۲۰۱۲، یوآنی از صندوق بین‌المللی پول خواست تا ضمن مسدود کردن حساب ایران در این صندوق، عضویت ایران را به حالت تعلیق درآورد. مارک والاس رئیس این اتاق، با ارسال نامه‌ای به کریستین لاگارد، رئیس صندوق بین‌المللی پول، با انتقاد از همکاری‌های این صندوق با ایران، خواستار قطع همکاری‌های صندوق با ایران برای ایجاد فشار بیشتر به حکومت تهران شد.

اجلاس چند جانبه در لندن
در ماه مه ۲۰۱۲، یوآنی در یک مشارکت چند جانبه‌، جلسه‌ای با مؤسسۀ گفتگوی استراتژیک، در لندن تشکیل داد که هدف آن جلوگیری از برخورداری ایران از سلاح هسته‌ای بود.

جلسه ۱۹ سپتامبر ۲۰۱۷
روز سه شنبه ۱۹ سپتامبر ۲۰۱۷، همرمان با آغاز نشست عمومی سازمان ملل جلسه سازمان یوآنی با شرکت گروهی از سیاست‌مداران کنونی و پیشین آمریکا و سایر کشورها در نیویورک برگزار شد. هدف از برگزاری اجلاس سازمان اتحاد علیه ایران اتمی، بررسی ابعاد سیاسی و اقتصادی برجام برای ایران و جامعه جهانی به ویژه آمریکا بود.

جوزف لیبرمن رئیس سازمان یوآنی: «رژیم ایران یک تهدید جدی برای صلح جهانی است و بعد از برجام نیز این تهدید نه تنها کم نشده بلکه افزایش یافته‌است. این سازمان از همۀ شرکت‌ها می‌خواهد که وارد سرمایه‌گذاری با ایران نشوند.»

مارک والاس دبیر اجرای یوآنی: «این نهاد ده سال پیش برای جلوگیری از دستیابی ایران به بمب اتمی پایه‌ریزی شد و بعد از توافق‌نامۀ اتمی نیز وظیفه اش رساندن نقض‌های ایران به اطلاع جهان می‌باشد.»

واکنش ایران
علیرضا میر یوسفی، سخنگوی دائمی ایران در سازمان ملل متحد گفت که دولت ایران فعالیت‌های یوآنی را «غیرقانونی و بر خلاف سیاست اعلام شده توسط دولت جدید در اوایل سال ۲۰۰۹، که به برقراری ارتباط دیپلماتیک با ایران منجر شد، می‌داند.»

محمد جواد ظریف، وزیر امور خارجۀ ایران در یک مصاحبه با هفته نامۀ فارسی‌زبان آسمان در ماه اوت ۲۰۱۳، گفت: «بزرگترین لابی فعال علیه ایران، سازمان اتحاد علیه ایران هسته‌ای است.»

موسوی سخنگوی وقت وزارت خارجه ادعا کرد: «ایران به‌زودی سازمان پوششی آمریکایی «اتحاد علیه ایران هسته‌ای» را به فهرست گروه‌های تروریستی اضافه خواهد کرد.»

حمله به ایران؟

در بیانیه، هفت بار به «حملۀ نظامی به ایران» و یک‌بار  «حمله نظامی به کشورمان» اشاره شده است. امیدوارم که نویسندگان بیانیه به اشتباه نه آگاهانه، «حملۀ نظامی ایران» را به جای «حملۀ نظامی به پای‌گاه‌های سپاه» ذکر کرده باشند.  آخرین بیانیۀ «اتحاد علیه ...» را به نقل از ایندیپندنت فارسی، (۲۷ آبان ۱۴۰۲) با هم بخوانیم:

«سازمان اتحاد علیه ایران هسته‌ای» با انتشار بیانیه‌ای در  ۱۷ مهر ۱۴۰۲ برابر با ۹ اکتبر ۲۰۲۳ [دو روز بعد از حملۀ حماس به اسرائیل]، ضمن اشاره به حملۀ حماس به اسرائیل، خواستار اقدام نظامی قاطع علیه اهداف سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در ایران و در تمامی کشورهای منطقه شد، و تاکید ‌کرد که وقت آن رسیده ‌است که جامعۀ جهانی جمهوری اسلامی را پاسخگو کند.»

در بیانیه این سازمان تاکید شده است که «بدون حمایت جمهوری ‌اسلامی ‌ایران، حماسی وجود نخواهد داشت و بدون حمایت [جمهوری ‌اسلامی] ایران، حماس نمی‌توانست به اسرائیل حمله کند.»

در بخش دیگری از این بیانیه می‌خوانیم: «بدون حمایت [جمهوری ‌اسلامی] ایران، روسیه نمی‌توانست تا این اندازه اوکراینی‌ها را بکشد. بدون حمایت [جمهوری ‌اسلامی] ایران، موشک‌ها و پهپادها بر سر متحدان ما در جهان عرب سقوط نمی‌کردند. بدون حمایت [جمهوری ‌اسلامی] ایران، جنایتکاران قصد کشتن اتباع ایالات متحده و اتحادیۀ اروپا و بریتانیا را در خاک آمریکا و اروپا نخواهند داشت. وقت آن رسیده که [جمهوری ‌اسلامی] ایران را پاسخگو بدانیم.»

سازمان اتحاد علیه ایران هسته‌ای در ادامه خاطرنشان کرده است: «همۀ اهداف اصلی نظامی که رویدادهای وحشتناک روزهای اخیر را در اسرائیل ممکن کردند، در ایران است.»

در بخش دیگری از این بیانیه، سازمان اتحاد علیه ایران هسته‌ای با اشاره به حملۀ ایالات ‌متحده به افغانستان، پس از حملۀ تروریستی ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱، می‌گوید: «امروز وقت آن رسیده است تا جهان متمدن به همان شیوه، علیه جمهوری ‌اسلامی ‌ایران گردهم آید.»

سازمان اتحاد علیه ایران هسته‌ای از دولت ایالات‌ متحده و متحدان این کشور در سراسر دنیا می‌خواهد که به پایگاه‌های موشکی و پهپادی [جمهوری ‌اسلامی] خصوصا «سایت‌های سپاه پاسداران» حمله کنند.»

«سازمان اتحاد علیه ایران هسته‌ای» در این بیانیه تاکید دارد که «ناکامی جامعۀ جهانی برای بازدارندگی جمهوری ‌اسلامی» ایران، همان‌گونه که در حملۀ وحشیانۀ حماس به زنان و کودکان مشاهده شد، دنیا را جای بسیار خطرناک‌تری کرده است.

این سازمان می‌گوید: «در حالیکه  بیش از ۸۰۰ [۱۴۰۰] اسرائیلی، از جمله شهروندان آمریکایی، به دست حماس کشته شده و صدها نفر به گروگان گرفته شده‌اند، جمهوری اسلامی ایران به پیش‌برد برنامه هسته‌ای خود و سرکوب مخالفان ادامه می‌دهد.»

به جاست از امضا کنندگان بیانیۀ جمعی مصرانه خواسته شود که ضمن معرفی «برخی گروه‌ها و گرایش‌های افراطی و فرصت‌طلب»، اگر خلاف آن‌چه در بارۀ «اتحاد علیه... »  نوشته شد در اختیار دارند، حتما ارائه دهند.

آن‌چه باید آموخت

همان‌گونه که نوشته شد، امضا کنندگان «بیانیۀ جمعی...» اشاره‌ای ولو اندک به سبعیت و جنایت تروریست‌های حماس در هفتم اکتبر و قربانیان اسرائیلی و غیر اسرائیلی نکرده‌اند. از ترس متهم شدن به حمایت از «صهیونیست‌های غاصب»؟ یا این «غدۀ سرطانی»؟ یا به خاطر اعتقاد به مظلومیت ملت فلسطین و غاصب بودن صهیونیزم؟ در هر حال، از مدافعان و دوست‌داران حقوق بشر، حتا حقوق سارقان و قاتلان، انتظار می‌رود در این مورد هم توضیح بدهند.

هم‌چنین آنان روشن نکرده‌اند که بدون جلب افکار عمومی مردم و رهبران آمریکایی و اروپایی و بدون کمک‌های حمایتی، مالی (و حتا در صورت ضرورت)، نظامی آنان، «همه‌چیز باختگان» میهن ما در داخل با دست‌های خالی و صرفا با مبارزۀ منفی، عدم رعایت حجاب اجباری و شعارهای تندوتیز، چگونه می‌توانند از حکومتی که بی‌مهابا می‌کشد، برای سرکوب معترضین، با پرداخت دست‌مزد دلاری، از بیرون جانی و آدم‌کش وارد می‌کند، به چشمان و آلت تناسلی معترضین خیابانی شلیک می‌کند، بازداشت و تجاوزشان می‌کند، سنگ قبر قربانیان خود را منهدم می‌کند، آرامگاه آنان را با بولدوزر صاف می‌کند، به جانیان خیابانی جایزه می‌دهد، جسد زندانیان اعدامی‌ها را به خانواده‌هایشان تحویل نمی‌دهد، به خانوادۀ قربانیان اجازۀ سوگواری نمی‌دهد، بی‌هیچ درک و فهمی اینترنت را قطع می‌کند و انبوهی کسبه و بازاریان را به ورطۀ هلاکت می‌کشاند، گذر کنند؟

همان‌‌گونه که آدم‌ها را نمی‌توان از نظر روان‌شناختی با هم مقایسه کرد، الگوهای رفتاری و روان‌شناختی جامعه‌ها و کشورها را هم، به ویژه در مواقع جنگ یا بحران، نمی‌توان به دیگر جوامع تعمیم داد، اما می‌توان از تجربۀ آنان آموخت. به یک نمونه از کمک‌های خارجی و تاثیر آن در مبارزۀ ملت‌ها علیه دیکتاتورهای کشورشان اشاره می‌کنم.

‌ پرزیدنت ریگان در ماه ژوئن ۱۹۸۲، با پاپ ژان پل دوم در واتیکان دیدار کرد. پاپ «سرمایه‌داری لجام‌گسیخته» را نفی می‌کرد، اما بر سر «اهریمنی بودن کمونیسم»، با ریگان اشتراک نظر داشت. آن‌ها در این دیدار به توافق رسیدند که مشترکا از نیروهایشان برای حمایت از همبستگی استفاده کنند و اطلاعاتشان را در بارۀ لهستان در اختیار یکدیگر بگذارند. پاپ و روحانیان مسیحی لهستانی ساکن رُم، ارتباطات خوبی با داخل لهستان داشتند و هر گونه اطلاعاتی که از این طریق به دست می‌اوردند، در اختیار واشنگتن می‌گذاشتند.

ویلیام کیسی، کاتولیکی بسیار معتقد و  مدیر سازمان سیا در دولت ریگان، دیدارهای منظمی در واشنگتن با کاردینال پیولاگی، سر اسقف ایالات متحد آمریکا و کاردینال آگوستینو کاسارولی، مسئول امور خارجی واتیکان داشت. هدف از این دیدارها یافتن راهی برای ارسال کمک مالی به همبستگی بود. اولین کمک‌رسانی در دولت جیمی کارتر آغاز شد.

زبیگنیو برژینسکی، مشاور امنیت ملی در دولت کارتر که خود متولد لهستان بود، حامی سرسخت همبستگی به شمار می‌رفت. او توانسته بود به صورت مخفیانه، کمک‌های مالی قابل توجهی ‌را برای همبستگی جمع‌آوری کند. سازمان سیا غیر از ارسال مقادیر هنگفتی پول، دستگاه‌های چاپ و کپی و تجهیزات فرستندۀ رادیویی نیز وارد خاک لهستان کرد. رابرت گیتس، معاون وقت سیا، بعدها گفت: «هدف ما از ارسال این کمک‌ها، به راه انداختن یک جنگ سیاسی زیرزمینی بود.»

اتحادیۀ کارگران آمریکا پولی را که برای کمک به همبستگی در نظر گرفته شده بود، به «مؤسسۀ کارگران مذهبی» تحویل داد. این مؤسسه یک سازمان کاتولیک بود و ارتباطات نزدیکی با واتیکان داشت. سپس «بانک واتیکان» چند شرکت صوری در باهاماس و پاناما تأسیس کرد تا از این طریق پول دریافتی را به حساب‌های بانکی دفتر همبستگی در بروکسل واریز کنند.

واتیکان از سال‌ها پیش بسته‌های حاوی کمک خیریه‌های مذهبی را برای کلیسای لهستان ارسال می‌کرد. یژی میلوسکی، فیزیکدان و نظریه‌پرداز همبستگی که در زمان حکومت نظامی در غرب به سر می‌برد و در نتیجه از بازداشت مصون مانده بود، کمک‌های آمریکا را در بین این محموله‌ها جاسازی می‌کرد و به دست همبستگی می‌رساند.

راه دیگر، جاسازی کردن این کمک‌ها در بین محموله‌‌های مُجازی بود که از طریق سوئد با کشتی وارد لهستان می‌شد. اولاف پالمه، نخست وزیر سوئد، که از طرفداران همبستگی بود، به پرزیدنت ریگان اطمینان خاطر داده بود که گمرک سوئد کاری به محموله‌های آمریکائیِ ارسالی به بندر گدانسک (در واقع اتحادیۀ همبستگی) نداشته باشد. سازمان سیا در بازۀ زمانی شش سال، در مجموع بیش از پنجاه میلیون دلار با کمک واتیکان برای همبستگی پول ارسال کرد.

به‌رغم مخالفت برخی از رهبران همبستگی، والسا از رژیم درخواست کرد که برای تشکیل یک «جبهۀ بحران» با همبستگی مذاکره کند. والسا استدلال می‌کرد: «من مخاطرات شرکت در مذاکرات را درک می‌کنم، اما میزِگرد بهتر از سلولِ مربع شکل است.» و به مخالفان مذاکره می‌گفت: «من آماده‌ام حتا با خود شیطان هم گفتگو کنم، به شرطی که نفعی برای لهستان در پی داشته باشد.»

پاپ طی پیامی برای موفقیت مذاکره دعا کرد و در واتیکان به یکی از ملاقات کنندگانش گفت: «معضل لهستان این است که: «دولت همۀ قدرت فیزیکی را در اختیار دارد، اما هیچ نفوذی ندارد، در حالی که اپوزیسیون نفوذ دارد، اما هیچ‌گونه قدرت فیزیکی ندارد.» میخنیک، از رهبران همبستگی که در مذاکرات نقش محوری داشت، معضل پیش‌رو را به شیوۀ دیگری شرح داد: «حکومت ضعیف‌تر از آ‌نست که ما را له و ‌لورده کند، و ما ضعیف‌تر از آنیم که رژیم را براندازیم.»

لخ والسا که بعد از تقریبا ده سال تلاش پیگیر و پرفرازونشیب پیروز شده بود، صحنۀ رفراندوم و باخت یاروزلسکی رهبر حزب حاکم را از تلویزیون خانه‌اش در شهر گدانسک تماشا می‌کرد، از پشت سبیل چنگیزی‌اش لبخندی زد، دستش را بالا برد و علامت پیروزی نشان داد. وی در دسامبر ۱۹۹۰، برای یک دورۀ پنج ساله به عنوان رئیس جمهور منتخب مردم لهستان کار خود را آغاز کرد.

در پایان این بخش گفتنی‌ست که بعد از تجاوز پوتین به اوکراین بایدن به زلنسکی زنگ زد تا هواپیمایی بفرستد تا وی با خانواده‌اش به آمریکا پرواز کند. زلنسکی در پاسخ گفت که نیازی به هواپیما ندارد؛ آمریکا به جای هواپیما اسلحه ارسال بکند. اوکراین با کمک‌های همه جانبۀ آمریکا و اروپا، نوزده ماه است که پنجمین قدرت نظامی جهان را به جنگی فرسایشی کشانده است. پوتین فکر می‌کرد در همان اولین هفتۀ جنگ، اوکراین تسلیم خواهد شد. 

ج.ا. علیه صلح، ثبات و امنیت جهانی

در جهان ما حاکمان و رهبران فاسد و چپاول‌گر کم نیستند، اما به جرات می‌توان گفت که فاشیسم دینی به رهبری ولی فقیه، علی خامنه‌ای در جنگ‌افروزی، بی‌رحمی، سبعیت، دورویی و یغماگری، منحصر به فرد و بی‌همتاست. خامنه‌ای امروز بدون ‌تردید منفورترین حاکم یک کشور در سطح جهانی‌ست. از نوار غزه به عنوان زندان روباز یاد می‌کنند؛ ایران امروز به راستی شکنجه گاه روباز است.

تجربۀ ۴۴ سال فاشیسم دینی در ایران، به روشنی نشان می‌دهد که این رژیم به واقع یا به تزویر، برای خود از جانب خدا رسالتی قائل است و برای تحقق این رسالت حاضر است جان میلیون‌ها انسان را بی‌جان کند، برای فلاکت، درماندگی، دریوزگی، امنیت، کرامت، شرافت و حق زندگی انسان‌ها کم‌ترین ارزشی قائل نیست. اصلاح‌پذیری را مترادف با مرگ خود تلقی می‌کند، بی‌هیچ پرده‌پوشی و شرمی تزویر می‌کند و دروغ‌ می‌گوید، از ریختن خون و دیدن آن جان تازه می‌گیرد، برای بی‌ثبات و ناامن کردن جهان میلیاردها دلار هزینه کرده و همچنان هزینه می‌کند.

علی خامنه‌ای در دیدار با صالح العاروری، نایب رئیس دفتر سیاسی حماس در تیرماه ۱۳۹۹ (۲۱ جولای ۲۰۱۹)، برای مقابله با طرح صلح آمریکا در خاورمیانه، موسوم به «معاملۀ قرن» گفت: «فلسطینی‌ها باید احساس پیشرفت کنند و این امر از طریق تجهیز آنان به موشک‌های نقطه‌زن اتفاق افتاده است. در سال‌های نه چندان دور، فلسطینی‌ها با سنگ مبارزه می‌کردند، اما امروز به جای سنگ، مجهز به موشک‌های نقطه ‌زن هستند و این، یعنی احساس پیشرفت.»

خامنه‌ای اما نگفت که برای جابه‌جایی سنگ با موشک‌های نقطه ‌زن، چند میلیارد دلار هزینه کرده است. فاشیسم دینی در ایران علیه صلح، ثبات و امنیت جهانی‌ست. اگر نظریۀ «اسرائیل غدۀ سرطانی» از همان نخستین روزهای انقلاب از سوی بنیان‌گذار رژیم توتالیتر دینی مطرح نشده بود و «موشک‌های اسرائیل زن» در سال‌های بعد ساخته نشده بود، فلسطینی‌ها بی‌تردید از سال‌های دور به صلحی با اسرائیل رسیده بودند.                                     

جنبش مهسا از راز بقای نظامی این‌چنین بدوی، نظامی قبیله‌ای برخاسته از عصر حجر، نظام اولترا توتالیتر دینی، رمز‌گشایی کرد و نشان داد که «اپوزیسیون ج.ا.» در خارج از ایران، چقدر فرقه‌گرا (سکتاریست)، نامتحد، نظریه‌پرداز بی‌عمل، چقدر ناهم‌گرا، افترا زن و در مواردی پوپولیست و فرصت‌طلب، و چقدر بیگانه با فضای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی داخل کشورش می‌باشد.

حملۀ خون‌بار حماس به اسرائیل، بار دیگر یاد‌آوری کرد که سرچشمۀ این سبعیت پایان‌ناپذیر، همانا در تهران، در بیت رهبری و فرماندهان دوروبر او‌ست. این حمله تلنگری زد بر وجدان انسان‌های بیدار و برخی سیاست‌‌مداران و رهبران که برای پیش‌گیری از تکرار هم‌چون فاجعه‌ای، به جای سم‌پاشی و از بین بردن تک تک ویرس‌ها، باید مرداب را خشکاند.

بیانیه را برخی صاحب‌نظران و اندیش‌مندان باصلاحیتی امضا کرده‌اند، اما چگونه است که آنان به جای تلاش برای ایجاد جبهه‌ای متحد از گرایش‌های متنوع و متکثر، ارائۀ الترناتیوی دموکراتیک و سکولار (غیر دینی)، ترسیم آینده‌ای امیدبخش با برنامه‌ای روشن و جامع، کشاندن قشر خاکستری به صحنۀ مبارزه، چنین بیانیۀ ناسازگار با واقعیت‌ها را منتشر کرده‌اند. چرا باید به جای کاری کردن کارستان، بیانیه‌ای صادر کرد، صرفا برای خالی نبودن عریضه.

هر روز که می‌گذرد، این هیولای همه‌چیزخوار، آسیب غیرقابل جبرانی به میهن و هم‌میهنان ما  در شکنجه‌گاه رو باز ایران می‌زند. معجزه‌ای رخ نخواهد داد؛ معجزه در دست‌های ماست؛ فردا خیلی دیر است؛ اگر نجنبیم تاریخ ما را نمی‌بخشد.


منابع:
ـ سقوط امپرتوری شوروی در اروپا، ویکتور شبشتین، مترجم بیژن اشتری
ـ ویکی پدیا


سعید سلامی  ۲۰ نوامبر ۲۰۲۳ /  ۲۹ آبان ۱۴۰۲



نظر خوانندگان:


■ آقای سلامی گرامی، جنگ‌ها با حمله به نیروها و پایگاه‌های نظامی کشورها شروع می‌شود. شروع جنگ‌ها آسان است اما پایان‌شان سخت. بعد از گسترش دامنه جنگ مردم غیرنظامی نیز کشته می‌شوند و دچار مصیبت‌های بسیار دیگر می‌‌گردند. زیر ساخت‌ها بعد از پایگاه‌های نظامی مورد حمله قرار می‌گیرند. زیرساخت‌های ایران متعلق به آقای خامنه‌ای و دیگر نیروهای اکنون حاکم بر کشور نیست، سرمایه‌های مردم ایران و نسل‌های آینده هست. کسانی که بیانیه مورد نقد شما را امضا کرده‌اند از سر همین دلسوزی‌ها و نگرانی‌ها از عواقب حمله نظامی به ایران چنین بیانیه‌ای را امضا کرده‌اند.
با احترام/ حمید فرخنده


■ اطلاعات جالب در مورد جنبش لهستان، و سوال به جا از اپوزیسیون ابران که متاسفانه نمی‌خواهد در پارهای از باورهای کهن خود شک روا دارد.
با مهر پرویز


■ آقای سلامی گرامی!
موضوع اعلامیه، همانطور که در تیتر آن آمده، اعلام نگرانی مشترک و هشدار نسبت به عوارض حمله نظامی آمریکا به ایران و مسولیت دعوت کنندگان به این کار بوده است. ربطی به قضاوت در مورد جنگ در غزه نداشت. ما در بیانیه مشترک دیگری - با ترکیب امضای کمی متفاوت - در مورد جنگ بحث کرده‌ایم. ما نه از حماس و‌ نه از اسراییل و بقیه اسمی نبرده‌ایم. نمی‌دانم چرا به این امر واضح توجه نکرده‌اید. مگر قرار است در یک اعلامیه پر امضا به همه چیز پرداخت؟
من نتوانستم از نوشته شما بفهمم که آیا شما با نگرانی ما همسو هستید یا آنرا واهی می‌دانید؟ شرح مفصلی که در مورد کمک آمریکا به لهستان نوشته‌اید، چه ربطی به دعوت از آمریکا و تحریک آن به حمله نظامی به ایران دارد؟ مگر این اعلامیه پیرامون کم و کیف دریافت کمک از دولت‌ها اظهار نظر شده است؟ آیا شما تلاش جریان راست افراطی سلطنت‌طلب برای تشویق آمریکا به زدن سر مار در تهران را نمی‌بینید؟ آیا نامه سی نفره حضرات به ترامپ با محتوای همین بیانیه «اتحاد علیه ایران اتمی» به ترامپ، پس از انتخاب او را از خاطر برده‌اید؟ آیا شما هم به «عملیات جراحی تمیز» و زدن سپاه بدون زدن ایران باور دارید؟ خلاصه من نفهمیدم که چرا تاریخ ما را بابت امضای این متن نخواهد بخشید؟
پورمندی


■ من نیز همچون هر ایرانی با حمله زمینی به خاک و شهرهای ایران مخالفم. اما حمله و مقابله با پایگاه های رژیم بویژه سپاه قدس، نه تنها به نفع مردم ایران بلکه در جهت صلح جهانی و منافع همه انسانهاست. نکته اینجاست که ما تصمیم گیرنده نیستیم.
گاهی باور کردن بدیهی ترین پیشامد ها سخت میشود چون عادت کرده‌ایم نپذیریم که چنین پیشامدی منطقا اجتناب ناپذیر است. سخن من در مورد مقابله تمام عیار و بسیار خشن کل جامعه جهانی با جمهوری اسلامی است. به مستندات عینی و واقعی بنگرید، ایران فرقی با غزه ندارد تنها در ابعاد بزرگتر. اتفاقی که هیچکدام از ما دوست نداریم اتفاق خواهد افتاد، همان اندازه که امروز نسبت به وقوع ان شک داریم، بعد از وقوع بدیهی میپنداریم که باید رخ میداد. گناهکار اصلی جنگ داخلی در ایران جمهوری اسلامی است و بعد ناتوانی اپوزسیون جنبش.
به قول آقای سلامی، ایران به “شکنجه گاه روباز” تبدیل شده و در ضمن به زرادخانه بزرگ اقسام سلاح‌های کشنده. اگر امروز مقابله جدی و کوبنده با آنها نشود فردا دیر است. سال پیش ایرانیان از اتحادیه اروپا می‌خواستند سپاه را در لیست تروریستی قرار دهد. شاید تاکتیک خوبی نبود و باید سپاه قدس را هدف قرار می‌دادند که پذیرش ان برای اتحادیه آسان‌تر بود. چرا که خود اساسنامه سپاه قدس برای محکومیت در هر محکمه ای کافیست.
هر گونه عقب‌رانی جمهوری اسلامی، ضربه به تواناییها و تحرکات نظامی آنها، بخصوص پایگاههای برون مرزی، جلوگیری از فاجعه نابودی ایران است.
موفق باشید ، پیروز


■ آقای فرخنده عزیز درود بر شما، همان گونه که در مقاله هم آمده، نه من و تا آن جا که من سراغ دارم، نه هیچ اپوزیسیون آینده نگر جدی طرفدار حمله به نیروها و پایگاه‌های نظامی و از آن مهمتر حمله به ایران باشد. «اتحاد علیه ایران هسته‌ای» هم که «بیانیۀ جمعی...» به صورت تحریف شده به آن اشاره کرده است، متمرکز است بر جلوگیری از شرکت‌ها و بانک‌ها و... در فروش ابزار آلاتی که برای موشک‌های اسرائیل زن، اروپا زن و این اواخر آمریکا زن و ساخت سلاح هسته‌ای به کار می‌رود، یا جلوگیری از بستن قراردادهای بانکی که از آن طریق ج.ا. پول‌های نفت را (بابک زنجانی‌ها هنوز هم در راس حکومت فعال‌اند) و پول شویی‌ها ( رضا ضراب‌ها ) میلیارد میلیارد جا به جا و هزینۀ بی‌ثبات کردن منطقه و جهان می‌کند. اگر ج.ا. امروز از موشک های اروپا زن رونمایی می‌کند، فکر نمی‌کنید که در صورت موفقیت، از بمب اتم سیاره زن رونمایی خواهد کرد؟ می‌گویند اگر از خارج به ایران حمله شود، جنبش آزادی‌خواهی و مدنی زیر ضرب خواهد رفت! البته من ابدا خواهان این چنین حمله، حتا به زیر ساخت ها هم نیستم، اما سوآل این است: در صورت حمله، این رژیم توتالیتر منحصر به فرد، چه ضربه‌ای به حقوق شهروندی خواهد زد که تا حال نزده؟ یا کشور مهاجم چه بلایی سر مرد خواهد آورد که این رژیم تبهکار نکرده است؟
آقای فرخندۀ عزیز، روشن و بی تعارف بپرسم: آیا ما در این مقطع نکبت و نفس گیر خواهان براندازی هستیم؟ یا چون نمی دانیم بعد از براندازی چه اتفاق خواهد افتاد، یا نیروگاه ها و موشک ها از جیب مردم هزینه شده بنابراین نباید از بین بروند و بهتر است که برای نسل های بعد ذخیره شوند. بنابراین منطقی است با همین رژیم بسازیم. بسازیم؟ تا کی؟ نسازیم؟ چگونه؟ با معجزه؟ فکر نمی کنم نه شما و نه من به معجزه اعتقادی داشته باشیم. این رژیم برای خود یک هالۀ الهی و آسمانی ساخته و مدعی است حفظ نظام (نظام یعنی حفظ جایگاه ولی فقیه، فرماندهان سپاه، روحانیون جیره‌خوار، قالیباف ها، شمخوانی ها و... ) از اوجب واجبات است. امید به اصلاحات حتا در درون اصلاح گران هم مرده است. مردم هم ازسال ها پیش به این نتیجه رسیده اند که «دروغ میگن آمریکاست دشمن ما همین جاست.» میماند گذر از این فاشیسم عریان. می‌پرسید چگونه؟ کوتاه بگویم خودمان، در داخل و خارج و جلب حمایت هر نیروی خارجی که حاضر است برای پیشبرد هدف و برنامۀ ما به ما کمک کند. رژیم توتالیتر دینی در ایران همان یورش مغول‌های ویرانگر است منتها از داخل مرزهای کشور، با استفاده از امکانات مدرن و با بیرحمی و کینۀ صد چندان بیشتر به زندگی عصر مدرن، به حقوق شهروندی، به امنیت و آسایش مردم. من شخصا برای مقابله با این رژیم تبهکار به قول لخ والسا (رجوع شود به متن مقاله)، «حاضرم دست شیطان را هم بفشارم، اگر بدانم که برای میهنم سودی خواهد داشت.»
با سپاس از شما و از آقای پرویز گرامی
سلامی


■ آقای سلامی، مقاله شما را خواندم از برخورد شما به تاریخ جهان و ایران تعجب کردم و با تالمات روزانه مشغول شدم با خودم گفتم صبر کن تا واکنش خوانندگان را ببینیم. چند یادداشت زیر این نوشته، امروز نشان داد که طبق معمول نظرات متفاوت ست و درست هم همین ست.
اصراری هم نباید داشت که «همه» مثل شما که دست بقلم دارید یا مثل من که فقط می خوانم و گاهی نظر میدهم باشند.
اما یادداشت آخر شما در پاسخ به به آقایان فرخنده و پرویز خیلی «احساساتی » ست. چرا چنین نوشتید؟
“رژیم توتالیتر دینی در ایران همان یورش مغول‌های ویرانگر است منتها از داخل مرزهای کشور، با استفاده از امکانات مدرن و با بیرحمی و کینۀ صد چندان بیشتر به زندگی عصر مدرن، به حقوق شهروندی، به امنیت و آسایش مردم. من شخصا برای مقابله با این رژیم تبهکار به قول لخ والسا ( رجوع شود به متن مقاله)، «حاضرم دست شیطان را هم بفشارم، اگر بدانم که برای میهنم سودی خواهد داشت.»”
دوست عزیز رژیم واپسگرای ولایت فقیه فاشیستی و شیعی را با یورش مغول‌ها مقایسه نکنید.. تحت شرايطی تاریخی در جنگ سرد، تصمیم گیرندگان جهان که در ایران نفوذ مطلق داشتند. در سال ۵۷ در برابر نارضایتی ها و تبعیضات موجود اجتماعی مردم ایران اراده کردند که روحانیون مرتجع را بجای حکومت پادشاهی به قدرت بنشانند که شاهدان و اسناد و مدارک فراوان موجود ست .غرب با سماجت از دکترین خود دفاع کرد و هدف راهبردی آنها شکست بلوک شرق بود که تحقق یافت .ولی به قیمت نابودی بسیار ی جوامع در خاورمیانه از جمله ایران گردید.
آنها که حکومت دینی را وبال گردن مردم ایران کردند. از قبال این حکومت به پیروزی های بزرگ و منافع هنگفتی در جهان و منطقه رسیدند. ۴۴ سال ست تمام جنایت های بشری و جنگی این حکومت را تحمل کرده اند. در حالیکه در مورد حکومت پادشاهی به محض بالارفتن قیمت نفت و بحران جهانی سوخت ، موضوع نقض حقوق بشر در حکومت پادشاهی در دستور قرار گرفت و تا تغییر آن حکومت ادامه یافت.
بر خلاف نویسندگان بیانیه و یادداشت جنابعالی تصمیم سازان جهان، نه به در خواست «سازمان اتحاد برای ایران غیر اتمی »گوش می کنند که به ایران و هر جا که آنها دوست دارند حمله نظامی کنند .و نه جنابعالی به این آرزو خواهید رسید که در یادداشت خود نوشتید:”برای مقابله با این رژیم تبهکار به قول لخ والسا (رجوع شود به متن مقاله)، «حاضرم دست شیطان را هم بفشارم، اگر بدانم که برای میهنم سودی خواهد داشت».
احساساتی نشویم از راه های دیگری مثل بسیاری کشور ها که از حکومت‌هاتی توتالیتر گذر کردند به نیروی خودمان متکی شویم. تجربیات بعداز مشروطه بخصوص بعداز تبعید رضا شاه نشان داد که قدرتهای جهان جز منافع خود هیچ نوع دولتی در ایران را تحمل نکردند . چه رضا شاه ، چه دکتر مصدق ، چه محمد رضا شاه .. تصادفی نیست که با این تبهکاران فاشیست ۴۴ سال آشکار و پنهان معامله کرده اند.چرا چنین ست؟
مشکل ایران کمپلکس ست و راه برون رفت از آن نیاز به درایت بیشتر و همبستگی ملی دارد و کسانی که به قدرتهای جهان آویزان می شوند از تاریخ عبرت نمی گیرند و میخواهند مثل گذشتگان با چراغ سبز قدرت ها بیایند و بروند.
کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من
با احترام- پرویز مرزبان


■ بیانیه آن گروه قبل از اینکه موافق یا مخالف جنگ باشد بیشتر موید تفکر پیشا پنجاه و هفتی است. همان صد و چند نفر باقی مانده از طیف فدایی توده‌ای که در هر زمینه‌ای یا نخود هر آش‌اند یا کاسه داغ‌تر از آش. به پنج سال آینده فکر کنید که این رژیم هنوز پا بر جاست و از آن نسل دیگر خبری نیست. آقای سلامی درست می‌گوید. تاریخ نخواهد بخشید. در ضمن جز چند دسته معلوم‌الحال که آنان نیز به تاریخ انقضاء نزدیک می‌شوند کسی خواستار حمله نظامی به ایران نیست.
مهرداد


■ آقای سلامی عزیز، نه، من به معجزه اعتقاد ندارم، اما برای سرنگون کردن نظام حاضر نیستم با شیطان دست بدهم. البته من که کاره‌ای نیستم. فراموش نکنید که علیرغم آنچه شما نوشته‌اید اوضاع از این هم می‌تواند بدتر شود، اگر جنگ اتفاق بیفتد. از این گذشته مشکل ما با حکومت یک مسئله داخلی است و مردم ایران باید خودشان با تدابیر خودشان در کشور مشکل‌شان را با حکومت حل کنند نه به کمک حملات نظامی نیروهای خارجی که هرکدام مطامع و منافع خودشان را در نظر دارند و امنیت و دمکراسی در ایران جزو اولویت‌های آنها نیست.
بقیه پاسخ‌های من را چون آقایان پورمندی و مرزبان به شما داده‌اند، تکرار نمی‌کنم. یک نکته مهم دیگر که ظاهرا کسانی که «طرفدار زدن سر مار» یا به قول آقای پورمندی «حملات جراحی تمیز» به مراکز نظامی سپاه هستند، به آن توجه ندارند یا می‌خواهند خود را به بی‌توجهی بزنند این است که در صورت چنین حمله‌هایی به مراکزی در ایران، جمهوری اسلامی هم حتما واکنش نشان خواهد داد. و این یعنی آغاز جنگ و ویرانی. اگر هم حملات به مراکز نظامی ایران بسیار محدود باشد و به جنگ منتهی نشود، که اهدافی که طرفداران زدن سر مار دارند محقق نخواهد شد.
ضمنا اگر حملات به مراکز اتمی ایران باشد باید در کنار شروع جنگ، فاجعه‌ای که تشعشعات اتمی برای مردم ایران و محیط زیست کشور به بار می‌آورد را نیز از نظر دور نداشت.
حمید فرخنده



■ با آقای مرزبان موافقم که پرهیز کنیم از برخورد احساسی و به تحلیل علمی روی آوریم. اما همین تحلیل علمی به ما می‌گوید که هیچ راه مسالمت‌آمیزی برای جایگزینی ج.ا. وجود ندارد. خود جمهوری اسلامی هم این را به خوبی می‌داند. جمهوری اسلامی بطور کامل در فاز “یا هیچ یا همه” قرار دارد. به تحولات اخیر بنگرید، “صدای اصول‌گرایان داخل حکومت هم از حذف‌ها و انتصاب‌ها در آمده”. رژیم به مراحل نهایی توتالیتاریسم رسیده و در پوسته داخلی خود نیز نمی‌گنجد. جنگ‌طلبی و تجاوزات برون مرزی، دیگر نتیجه ایدولوژی و آرمان‌خواهی نیست، بلکه یک ضرورت بودن و نبودن است. اپوزیسیون ایران بهتر است همراه باشد با بقیه جهان متمدن در قطع دستان متجاوز رژیم. این کمک می‌کند به کم‌هزینه‌تر شدن گسست داخلی و تغییر حاکمیت. جمهوری اسلامی این را می‌داند و دیر یا زود آتش بیار معرکه خواهد شد. ۷ اکتبر دیگری می‌آفریند و بدنه ۸۰ میلیونی ایران را سپر خود قرار می‌دهد. اگر متفقین بعد از نرماندی و آزادی فرانسه پشت مرزهای آلمان توقف می‌کردند، رایش سوم به هر حال سقوط می‌کرد، اما بسیار بسیار دیر بود برای چنین محاسباتی.
عزیزان، ۴۴ سال اخیر یکنواخت سپری نشده و مراحل متعددی از حاکمیت ج.ا. طی شده. جامعه ما نه لخ والسا و جنبش کارگری مربوطه را تولید کرد و نه گورباچوف و گلاسنوست.(سهرابی نیامد افراسیابی شاید)، این را محض استعاره گفتم، وگرنه امیدمان به جنبش پر قدرت مردم است، آنچه امروز نیاز داریم اتحاد تشکیلاتی اپوزیسیون است. جبهه‌ای که جهان به رسمیت بشناسد و قبول کند.
موفق باشید، پیروز


■ با پوزش از نوشتن مجدد،
دوستان ،به هر یک از نحله های فکری گرایش داریم در نهایت فروتنی احترام می گزارم. ولی پیش از هر چیز عرض کنم که اکثریت مردم ما و هر جامعه ای دیگر ، بی ادا و بی تکلف ،درگیر روزمرگی های زندگی بوده و هستند و با فراز و نشیب های ناشی از بحران های سیاسی محافظه کار تر میشوند..پدران و مادران ، همسران ، خواهران و براداران، یاران ، همسایگان ، همشهریان ،همکاران و.... در تمام تاریخ معاصر شاهد پَرپَر شدن عزیران و آشنایان خود بوده اند. ولی در همه جای دنیا چنین نبوده ست.
از شهریور ۱۳۲۰ تا ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ زندان و شکنجه ی دگر اندیشان تعطیل شد. با کودتای ۲۸ مرداد۳۲ از سر گرفته شد. همه به این فکر کنیم که حکومت های تک صدائی عاقبت ندارند. طرفداران حکومت گذشته نباید از کنار این حقیقت تاریخی بگذرند. این به معنی دشمنی با آنها نیست و ما باهم بحث می کنیم. شکست حکومت پادشاهی به همه جز عقب مانده ترین گروههای جامعه لطمه های جبران ناپذیر زد و ایران را از تکامل تاریخی متوقف کرد.
انقلاب بهمن ۵۷ به بدیلی هولناک یعنی حکومت توتالیتر مشروعه فقاهتی فرا روئید که راهیان آن از همان صدر مشروطه قابل قبول نبود . بهمین دلیل شیخ فضل الله نوری را اعدام کردند. ولی در انقلاب ۵۷ با بقدرت رسیدن مشروعه خواهان بزرگراهی را بنام او کردند که به تاریخ «دهن کجی »کنند. میلیونها ایرانی که در انقلاب بهمن ۵۷ شرکت کردند از کنار این حقایق تاریخی نمی گذرند. فقط اقلیتی با سخت جانی با توجیهات اسلام «رحمانی» و «ربانی» آب به آسیاب حکومت داعش شیعه میریزند.
این ها را نوشتم که بگویم حساب میلیونها شهروند ایرانی در داخل و خارج از ایران از کسانی که برای بازگشت حکومتی چون گذشته یا حفظ همین جنایتکاران کودک کش تمام رسانه ها را در اختیار دارند جداست. مخاطبان ما باید اکثریت مردم باشند تا طرفدراران حکومت های تمامیت خواه حساب کار خود را بکنند که که با سخت جانی از تک صدائی در فکر و عمل جانبداری می کنند. همین موضوع گذار از این حکومت غیر قابل قبول و منفور را مشکل تر کرده ست.
البته اغلب بر این نکته اصرار دارند که حکومت کودک کش با تمام امکانات نظامی و بیرحمی های شناخته شده را از راه مسالمت آمیز نمی توان کنار گذاشت . بر اساس «اصل عدم قطعیت» نمی توان در مورد حکومت ضد مردمی اسلامی چنین حکمی صادر کرد . ما باید بکوشیم و با کمک تمام مخالفان این حکومت فاسد به اکثریت مردم نشان دهیم که صلاح جامعه ایرانی گذر از این حکومت دینی ست و یشارت دهیم که نه گذشته تکرار خواهد شد و نه وضع حال قابل دوام ست.
ما باید اکثریت مردم را در درجه اول و طرفداران حکومت ولائی که اقلیت هستند را برای ایجاد حکومتی نوین و دربر گیرنده ی تمامی ایرانیان بدون در نظر گرفتن دین و عقیده و آئین و.گرایش سیاسی آنها تشویق کنیم ... هرکس فقط دارای یک رای با حقوق و وظایف مساوی خواهد داشت.
طرفداران حکومت اسلامی باید درک کنند که ما مثل آنها در سال ۵۷ با طرفداران حکومت گذشته برخورد غیر انسانی نخواهیم کرد. باید رهبران حکومت اسلامی را از ترساندن طرفداران خود خلع سلاح کنیم. در غیر این صورت وقایع و بحرانهای انتقال قدرت به همان شیوه های گذشته حتی بدتر تکرار خواهد شد.
قانون اساسی جدید می تواند بر خلاف گذشته از آلاینده‌های شرعی و فقهی مُبّری باشد. با امید به تحقق و تحکیم همراهی و همکاری تمام نحله‌های فکری برای ایجاد جامعه نوین ایرانی.
پرویز مرزبان


■ دوستان گرامی!
«آنتوان چخوف» نمایشنامه‌نویس نامدار روس، در بسیاری از آثار ارزشمندش می‌کوشد نشان دهد که ما انسانها کمتر همدیگر را می‌فهمیم، و هر کدام حرف خودمان را تکرار می‌کنیم. در اینجا هم پاره‌ای از دوستان بدون فهم دیگری، حرف خود را تکرار می‌کنند: راست افراطی سلطنت، آمریکا را تشویق به زدن سر مار در تهران می‌کند و این به معنای دعوت به حمله نظامی به ایران است.
البته بهتر است نمایندگان این جریان فکری خود پاسخ گویند، اما من فقط متذکر می‌شوم که آقای رضا پهلوی و تنی چند از اعضا «حزب ایران نوین» بارها در مصاحبه‌های گذشته و متاخر خود تکرار کرده‌اند منظور از «زدن سر مار» حمله نظامی به ایران نیست.
۲ـ «اتحاد علیه ایران هسته‌ای» ربطی به اپوزیسیون ایران ندارد، بلکه متشکل از متخصصان و سیاستمداران امریکایی است.
۳ـ نامه سی نفره به ترامپ اگر در یک جمله بخواهیم آنرا خلاصه کنیم: از آقای ترامپ درخواست شده که برای گسترش و اعمال پرقدرت تحریم‌ها علیه “سپاه و امپراتوری مالی آیت‌الله خامنه‌ای” اقدام کند، بنابراین ربطی به اقدام نظامی نداشت.
۴ـ برای رفع هرگونه سوتفاهمی متذکر می‌شوم که من هم دعوت به لشکرکشی به ایران، حتی با نیت نیک آزادی ایران را، رد می‌کنم اینکار بویژه در حال حاضر نه عملی است و نه به صلاح، هیچکس نمی‌خواهد اشتباه عراق تکرار شود. اما اگر در مقطعی روشن شود که رژیم ج ا در آستانه یک ماجراجویی نظامی ـ اتمی در منطقه می‌باشد، ضربه پیش‌دستانه به آن، بدون شک در خدمت دمکراسی و صلح در منطقه است(نظیر انفجار تاسیسات تولید آب سنگین نازی‌ها در نروژ در جنگ جهانی دوم).
اینکه تاثیر چنین ضرباتی بر جنبش آزادی خواهانه مردم ایران چه خواهد بود، کاملا به شرایط زمانی این ضربه بستگی دارد.
با احترام، پرویز


■ جناب پیروز عزیز، شما جمهوری اسلامی با حکومت هیتلر مقایسه کرده‌اید و توتالیتر دسته‌بندی کرده‌اند. بسیاری دیگر از جمله در همین سایت ایران امروز در مقالات و یا کامنت‌های خود مانند شما این قیاس بین جمهوری اسلامی و رایش سوم انجام داده‌اند و به گونه‌ای پوپولیستی نتیجه گرفته‌اند که «اگر امریکا علیه آلمان هیتلری نشده بود اروپا آزاد نشده بود، …..». این قیاس شما و کسانی که مثل شما استدلال می‌کنند قیاس مع‌الفارق است. به دلایل زیر:
۱. هیتلر اتریش را ضمیمه آلمان کرده بود، نصف اروپا را اشغال کرده بود و انگلیس نیز زیر بمباران مداوم آن کشور بود. درحالیکه دخالت ایران در کشورهای منطقه هرچند نابجاست، قابل مقایسه با اشغال‌گری و ماشین جنگی آلمان نازی نیست.
۲. حکومت ایران «نیمه توتالیتر» است. نه اینکه حاکمان جمهوری اسلامی نخواهند توتالیتاریسم کامل را در کسور اعمال کنند، بلکه به دلایل مختلف نمی‌توانند. مثال ساده آن وجود شبکه‌های اجتماعی و تلویزیون‌های ماهواره‌ای است که مانع این توتالیتاریسم یعنی کنترل کامل همه عرصه‌های زندگی اجتماعی مردم و گردش آزاد خبر است. مضافا به اینکه نیمچه روزنامه‌های آزاد در کشور وجود دارند و تعدد مراکز قدرت در ایران کم و بیش از اوایل انقلاب وجود داشته است، که تاییدی بر کاملا توتالیتاریسم نبودن نظام است. تاکید می‌کنم این به معنای سرکوبگر نبودن نظام یا تمایل حاکمان بر کنترل همه عرصه های سیاسی، فرهنگی و اجتماعی نیست، قدرت و امکاناتش را ندارند.
۳. نسبت به دوران جنگ جهتی دوم در پرتو پیشرفت‌های تکنولوژیک ارتباطی، تجارب تحول سیاسی و انقلاب‌ها در سطح جهان راه‌های جدید و خشونت پرهیزی برای اعتراض یا تغییر حکومت‌های خودکامه بوجود آمده است.
به دلایل ذکر شده در دنیا از دو حکومت توتالیتر ( به معنای کامل آن) نامبرده می‌شود که یکی آلمان هیتلری است و دیگری شوروی سابق است.
حمید فرخنده


■ آقای پرویز عزیز،
سپاه و نیروهای نظامی ایران که مدت‌هاست تحریم هستند. تحریم‌ها کمر مردم را خرد کرده است، سپاه نیز برای امکانات و ‌‌تجهیزات خود بیش از پیش به سمت روسیه، کره شمالی، چین و بازار سیاه بین‌المللی تکیه دارد و کار خود را باوجود تحریم‌ها پیش می‌برد. تحریم‌ها نه نظام کوبا را در ۶۰ سال گذشته برانداخت یا تغییر داد و نه حکومت‌های کره شمالی و صدام‌حسین را. افزایش تحریم فشارهای اقتصادی بر مردم کوچه و خیابان را بیشتر می‌کند و چوب لای چرخ تحولات دمکراسی‌خواهانه در کشور می‌گذارد. مردمی هم که مرتب گرفتار مشکلات اقتصادی باشند، طبیعتا نمی‌توانند برای تحولات سیاسی در جهت استقرار دموکراسی و حقوق بشر تلاش کنند، انرژی و وقتی بجز تلاش معاش برایشان باقی نمی‌ماند. فقط گهگاه بطور انفجاری به خیابان‌ها می‌آیند و سرکوب می‌شوند. فرار مغزها نیز ایران را از سرمایه‌‌های فکری و اجتماعی خود محروم می‌کند.
اما آقای رضا پهلوی؛ ایشان نمی‌‌تواند در برنامه‌های پربیننده کانال‌های تلویزیونی امریکا و انگلیس (فاکس ‌نیوز و مصاحبه با پیرز مورگان) از «زدن سر مار یا چشم اختاپوس در تهران» صحبت کند و بعد از چند روز در یک کانال کم بیننده فارسی‌زبان (تلویزیون علیرضا میبدی در لس‌آنجلس) گفت: «حمله نظامی به ایران خط قرمز من است». آن مصاحبه‌ها به زبان انگلیسی برای ده‌ها میلیون بیننده و به کار بردن اصطلاحات درباره «زدن سر مار» کار خود را در اذهان عمومی امریکا و دیگر کشورها کرده است. اگر منظور تکذیب است ایشان باید در همان کانال‌های پربیننده به زبان انگلیسی تکذیب کند.
حمید فرخنده


■ دوستان، چرا ادامه این مبحث اهمیت دارد؟ زیرا که جمهوری اسلامی جاه طلبی نظامی و منطقه‌ای را تبدیل به رگ حیات خود کرده و می‌داند در شرایط امروز جهان و ایران ادامه بقایش در ایران ممکن نیست مگر با ابراز اندام در خارج مرز ها. پدیده‌هایی نظیر قهرمان و شهید سازی از “سلیمانی”، پرورش غرور ملی هوادارانش نسبت به توانایی هسته‌ای، بالیدن پنهان و آشکار به پیشرفت تکنولوژی نظامی و مثالهای دیگری که شما خود آگاهید. از طرفی وزنه بودن (و خطرناک بودن) در معادلات منطقه و جهان، که دلیل تحمل رژیم از طرف دول دیگر باشد.
در مورد حمله نظامی به ایران متاسفانه هر چه بگوییم بین خودمان می‌ماند چون اپوزسیون صدای رسا و واحدی ندارد. باید از آنها که صدایشان تا حدی برد دارد خواست تا روشن و قاطع بگویند که هیچ فرد ایرانی موافق دخالت نظامی در ایران نیست. تنبیه و جلوگیری نظامی مقوله ایست کاملا متفاوت. در ضمن به هوش باشیم که در صورت حوادث و فجایع شگرف (نظیر ۷ اکتبر ) مرز بین پیشگیری و دخالت نظامی از بین میرود. آنجاست که خیلی دیر شده است.
بااحترام، پیروز


■ دوست گرامی آقای فرخنده!
۱ـ در رابطه با تحریم سپاه؛ این نامه سی نفر در ابتدا در دولت ترامپ نوشته شد، در آن زمان تحریم‌های چنین گسترده‌ای، وجود نداشتند ولی بعدا وضع شدند. با آغاز انقلاب «زن، زندگی، آزادی» جنبش یک قدم فراتر برداشت و خواهان تروریستی اعلام شدن سپاه شد، به این ترتیب ما می‌توانستیم بسیاری از موسساتی که در سراسر جهان در رابطه با سپاه و بیت هستند و در پس ظاهر وجیه خود، پول ناشی از قاچاق اسلحه، مواد مخدر، قمار خانه و ترافیک دختران را وارد سیستم بانکی جهان می‌کنند، را تعقیب کنیم. شاید شما بگوئید به ترتیب بنیه اقتصادی سپاه ضعیف شده و مثلا «۱و۱» دیگر نمی‌تواند صادرات داشته باشد، در نتیجه کارگر کمتری استخدام می‌کند و فشار روی مردم زیاد شده، به علاوه اقشار میانی، که نقش هدایت جنبش را دارند، صدمه می‌بینند، این بحثی بسیار دامنه‌دار است، ولی عجالتا می‌گویم: پس به این ترتیب می‌توان قبول کرد، اگر آلمان نازی هم رونق اقتصادی بیشتری داشت، کارگر بیشتری استخدام می‌کرد و طبقه کارگر آلمان قدرت بیشتری می‌داشت. البته حتما شما از مقایسه ج ا با آلمان نازی خشنود نیستید، ولی اگر اجازه بدهید می‌گویم که از پاره‌ای جهات آلمان نازی و شوروی استالینی بر ج ا ارجهیت داشتند، مثلا آنها نمی‌خواستند کشور به ۱۴۰۰ سال قبل برگردانند. بهر حال من مقاله‌ای دارم که اگر وقت داشتید، میتوانید نگاهی بدان بیندازید.
۲ـ در رابطه با آنچه در رابطه با آقای پهلوی نوشته‌اید، اگر اجازه بدهید، من وارد بحث نمی‌شوم، چونکه کمتر شبیه یک بحث جدی است، فقط یک نکته را یادآور می‌شوم که دعوت به حمله و لشکرکشی اکنون نه در دولت و نه مابین مردم امریکا خریداری دارد و کلا دوران «نئو کان»ها سپری شده، از این رو کسی با این گفتمان در میان امریکائی‌ها کمتر مخاطبی می‌یابد.
با احترام پرویز هدائی


■ دوستان در مورد همه چیز نظر دادند، به غیر از ادعای اصلی مقاله که ما امضا کنندگان آن بیانیه را به کاری متهم کرد که در پیشگاه تاریخ غیر قابل بخشش است.
پورمندی


■ محض اطلاع همگان، آقای سلامی هم در تیتر و هم در پایان مقاله برای کلمه نبخشیدن از “ما” استفاده کرده‌اند. به صراحت می‌شود دریافت که منظور فقط امضا کنندگان بیانیه نیست.
مهرداد


■ با درود به دوستانی که با علاقه و جدیت در باب موضوعی حیاتی که با بود و نبود ما پیوند خورده است، شرکت کردند. سزاوار است که مسئله را شخصی نکنیم و به قول مهرداد عزیز به موضوع مرکزی دقت کنیم. من در این مقاله نوشته‌ام که اگر نجنبیم و کاری نکنیم «تاریخ ما را نمی بخشد»، نه امضا کنندگان بیانیه را. بگذریم. آتش جنگ هنوز شعله‌ور است. هر روز و هر ساعت اتفاقاتی می‌افتند که برای میهن و هم میهنان ما آیندۀ تاریکی را رقم می‌زنند. سرنوشت میهن ما به سرنوشت رژیم مستقر گره خورده است؛ علی خامنه‌ای دارد نفس‌های پایانی  را می‌کشد. گرگ ها دارند برای جانشینی و غارت هر چه بیشتر همدیگر را می‌درند. دوباره تکرار میکنم میهن ما در «سربزنگاه تاریخ» قرار گرفته است، اگر کاری نکنیم «تاریخ ما را نمی بخشد.»
با احترام به همۀ دوستان: سلامی



■ در ابتدا نوشته جناب سلامی در رابطه با حمله به اهداف نظامی رژیم کمی شبهه‌برانگیز بود و جاهایی البته کمی احساساتی که که نباید منفی‌اش قلمداد کرد. امکان هر چند اندک کشیدن پای کشورمان به جنگ از طرف نظام اسلامی را نمی‌توان نادیده گرفت و این امر می‌تواند حداکثر به اهداف نظامی خارج از شهر ها محدود بماند. در صورت وقوع آن می‌تواند این امر دستاویزی برای حکومت برای رسمی کردن فضای نظامی و جنگی و در پی آن تصفیه حساب مجدد و نهایی با مخالفینش در داخل ایران باشد تجربه‌اش را هم دارد که چگونه در چنین فضایی به قلع و قمع بپردازد.
در آن بیانیه رعایت حال امضاءکنندگانی که معتقد به براندازی نیستند و احیانا موافق استحاله و یا اصلاحات، و هم چنین کسانی که حماس را یک سازمان تروریستی نمی‌دانند، شده است. وطن‌دوستی همه به یک شکل نیست و بسته به نوع نگاهشان متفاوت است. حکومت اسلامی ولی از وارد شدن مستقیم به بحران غزه واهمه دارد. پیش‌بینی ضربه خوردن نظامی از خارج و واکنش غیرقابل پیش‌بینی مردم در داخل، او را محتاط کرده و دست به عصا و غرغر کنان راه می‌رود. غرغر و عر و تیز سردمدارانش هم برای مصرف داخلی ست که وحوش ولایت خدای ناکرده پراکنده نشوند. در هر حال اولویت غرب و آمریکا و اسرائیل در موقعیت فعلی با توجه به جنگ اوکراین، ایران نیست.
توتالیتر چون کشف ما نیست بهتر است داوری‌اش را هم به کاشفانش واگذار کنیم و به خاطر اعتقاد به اصلاحات و یا تشخیص وجود “اصول‌گرایان واقعی”، نظام ایدئولوژیک و تروریست اسلامی را تلطیف نکنیم. آرنت بیش از هر چیز دو ویژگی حکومت توتالیتر را بر می‌شمارد: ایدئولوژی و ترور، بقیه خصوصیات که عبارت باشند از: بسیج توده‌ای و ترغیب آنان به پیوستن به ایدئولوژی‌اش و ماشین خستگی ناپذیر دروغ و تبلیغاتش، دشمن‌تراشی و قانونی که از آن اطاعت می‌کنند و ریشه‌اش در همان جهان‌بینی (طبیعی و تاریخی و الهی) است. با توجه به تغییرات شگرفی که در همه عرصه‌ها بعد از نظام‌های توتالیتر هیتلر و استالین رخ داده بی‌شک شکل و شمایل و ابزار رژیم‌های توتالیتر هم دستخوش تغییر شده و اینکه نظام اسلامی هنوز موفق به سرکوب کامل جامعه نشده از ماهیت توتالیتر آن ذره‌ای کم نمی‌کند. و از طرفی هم باید به جامعه زنده میهن‌مان دست مریزاد گفت.
با درود به همه وطن دوستان. سالاری


■ آقایان سلامی و مهرداد گرامی!
بیش از دو سوم مقاله، از مقدمه تا متن و نتیجه‌گیری به بیانیه جمعی ما اختصاص دارد و من اگر از دوستان می‌پرسم که بسیار خوب! حالا لطفا بگویید که با بیانیه چه مشکلی داشتید و دارید، متهم به برخورد شخصی می‌شوم! نه دوستان شما اگر می‌خواستید شرمنده تاریخ نشوید، چه ضرورتی داشت که پای بیانیه را به میان بکشید؟
پورمندی


■ آقای سالاری عزیز، درود برشما. ای کاش نمونه ای از بخش های «احساسی» مقالۀ من را می‌آوردید؛ چون آقای مرزبان هم به همین نکته اشاراه کرده‌اند. تا من در نوشته‌های بعدی‌ام بیشتر دقت کنم.
آقای پورمندی گرامی، ای کاش کمی ادبیات گفتمانی را مراعات بکنید. با گفتن «شرمندۀ تاریخ» و «در پیشگاه تاریخ غیر قابل بخشش» و... فقط فضای گفتگو را مسموم می‌کنید.
با احترام سلامی


■ شاید بهتر بود می‌نوشتم با هیجان و عاطفی (émotionnelle) و شما شاید بهتر میبود به جای جملات زیر به تجزیه و تحلیل دقیق آن بیانیه می پرداختید: “تا من ساده‌لوح هم دیگر به دام این دشمنان مردم، که منافع شخصی خود را به سرنوشت تیره‌وتار میلیون‌ها انسان ترجیح می‌دهند، نیفتم” و یا “ترسیم آینده‌ای امید بخش با برنامه‌ای روشن و جامع، کشاندن قشر خاکستری به صحنۀ مبارزه، چنین بیانیه ناسازگار با واقعیت‌ها را منتشر کرده‌اند. چرا باید به جای کاری کردن کارستان، بیانیه‌ای صادر کرد، صرفا برای خالی نبودن عریضه” .
البته هر برخورد عاطفی لزوما فاقد درونمایه منطقی نیست و از احساسات پاک درونی حکایت دارد که من قبلا هم در نوشته هایتان شاهد آن بودم که قابل تحسین است.
با درود و احترام. سالاری


■ آقای پورمندی
شخصا مشکلی با بسیاری از امضاء کنندگان بیانیه ندارم. حمله نظامی اصولا اگهی تبلیغاتی جناح های رادیکال و بدون آینده در ایران است که علنا خواهان بازگشت ترامپ به کاخ سفید هستند. اما اشاعه ترس از حمله به ایران در ۲۰ سال گذشته پس از حمله امریکا به عراق به ابتذال کشیده شده است. تا سال ها پس از دولت بوش در زمان اوباما و حتی ترامپ که جان بولتون را به خاطر جنگ طلبی اخراج کرد (حداقل ظاهرا) و امروز در دوران بایدن هنوز انتشار این گونه بیانیه‌ها ادامه دارد. تمرکز بیش از حد نیرو های خارج کشور به جای پیشبرد دموکراسی و حقوق بشر در ایران بر “احتمال” حمله نظامی که حداقل تا به امروز پوچ بوده تاثیرات مخرب بر دیاسپورا ایرانی داشته. اگر به ایران حمله نشده به دلیل این بیانیه‌های مخالف جنگ نیست. و اگر حمله نظامی صورت بگیرد به خاطر ان دعوات نامه‌ها نیست. در اروپا و امریکا هیچ رهبری برای این گونه دعوت نامه‌ها تره خورد نمی‌کند. در چند ده گذشته بسیاری از این بیانیه ها توسط ایرانیان محور مقاومتی منتشر شد که در کنار رژیم بوده و امروز هم ظالمانه از پوتین حمایت میکنند. امروز حتی نیرو های غیر مقاومتی مانند بیانیه مذکور که اعلام مخالفت با جنگ می‌کنند نیز “ناخود آگاه” قربانی همان تاثیر معکوس میشوند. خودتان در بیانیه می‌گوید “چند فرصت طلب...” دلیل حساسیت شما به ان گروه کوچک چیست؟
مهرداد


■ مهرداد عزیز می‌توان قضیه ترس از حمله به ایران را اینگونه هم توضیح داد، اعتقاد به اصلاح نظام یا کلا دکان رنگارنگ اصلاح طلبی و مخالفت با براندازی یا انقلاب (که عامدانه با خشونت و مبارزه مسلحانه و هرج و مرج یکسان تلقی می‌گردد) مستمسکی شده است برای عده‌ای که سایه نا امنی و جنگ را برای تقویت مواضع خود آنقدر ضخیم کنند که از پس آن چیزی دیگر قابل رویت نباشد. به مواضع اصلاح‌طلبان و چپ‌های طرفدار اصلاحات در دو دوره روحانی اگر نگاهی انداخته شود می‌توان رد پایش را پیدا کرد. تهدید اصلی برای هرج و مرج و نبود امنیت و قانون همین حکومت است که طالبان هم برایش تره خرد نمی‌کند. مگر همین سال پیش با ابزار و ادوات نظامی در کردستان در مقابل مردم معترض مانور نداد و دست به کشتار در سراسر ایران نزد؟ نا امنی، بی‌قانونی، فقر، بیماری و تصادفات در جاده‌ها هر ساله به سان آمار یک جنگ در کشورمان قربانی می‌گیرد. تنها امنیتی که وجود دارد امنیت حاکمان و دار و دسته و طرفدارانش به بهای سرکوب ملت و غارت ثروت ملی ایران است. وجود یک اپوزیسیون پر قدرت با برنامه‌ای روشن تنها بدیلی است که می‌تواند بلافاصله خلا قدرت را پس از نظام اسلامی پرکرده و میهن ما را از هرج و مرج و دخالت احتمالی بیگانگان حفظ کند. و غرب هم خواه ناخواه به آن تن در خواهد داد زیرا افکار عمومی کشورهای دمکراتیک با ماست. و این آغازی خواهد بود برای صلح و آرامش در خاورمیانه بحران زده. کار اصلی هنوز بر زمین مانده است، همتی باید.
با احترام سالاری


■ با تشکر و سپاس فراوان از همهٔ عزیزان و کامنت‌ها، خواستم به عنوان یه خواننده یک نکته را عنوان کنم. بعضی‌ دوستان هنوز مطرح می‌کنند که “نیروهای خارجی که هرکدام مطامع و منافع خودشان را در نظر دارند و امنیت و دمکراسی در ایران جزو اولویت‌های آنها نیست.”! واقعاً؟ همسایه شما می‌تواند به شما کمک کند تا خانه‌تان بهتر شود چون برای خودش هم خیلی‌ بهتر می‌شود. مهم اینست که این همسایه کیست. آیا نیرویی مثل چین یا روسیه است یا نیرویی که برای منافع خودش بهتر می‌بیند که شما هم دمکراسی و پیشرفت داشت باشید.
با درود / رضا نظامی


■ آقای رضا نظامی گرامی جمله‌ای از کامنت من را نقل قول کرده‌اند که لازم به توضیح است. اینکه گاه رونق خانه «می‌تواند» به نفع همسایه هم باشد البته حرف درستی است. اما قید «می‌تواند» را فراموش نکنید. یعنی به راحتی خلاف آن هم می‌تواند باشد. آتش و گرفتاری در یک کشور می تواند در بسیاری موارد به نفع همسایه نیز باشد. کوچکتربن شاهد این مثال رونقی است که اقتصاد کشورهای ترکیه و کشورهای حاشیه خلیج فارس از جنگ ایران و عراق و در ادامه ویرانی اقتصاد ایران، یعنی ویرانی خانه همسایه‌شان، بردند و می‌برند.
نکته دیگر اینکه بحث در مورد حمله نظامی، جنگ و ویرانی است، یعنی بازی برد-باخت به نفع کشورهای قدرتمند جهان و به سود کمپانی‌های اسلحه‌سازی. اینکه امریکا یا مثلا اسرائیل دارای دموکراسی هستند و بهتر از چین و روسیه هستند، در درجه اول برای خودشان بهترند نه لزوما برای کشورهای دیگر یا همسایگانشان. امریکای دارای دمکراسی و رفاه اقتصادی داخلی چه کاری با ریختن هزاران تن بمب و «ماده نارنجی» بر سر مردم و جنگل‌ها و مزارع ویتنام آورد؟ یا اسرائیل به عنوان یک کشور دارای دموکراسی چه رفتاری با همسایه‌اش دارد؟ هم خانه‌اش را اشغال کرده و به حکم دادگاه برای تخلیه خانه همسایه گردن نمی‌دهد و هم صاحبان و ساکنان خانه را این چنین هزار هزار می‌کشد. پس مهم است فراموش نکنیم در چه پس‌زمینه‌ای و با چه راه‌کاری می‌خواهیم از بازی برد-برد دو همسایه یا غیرهمسایه صحبت کنیم.
با احترام/ حمید فرخنده



iran-emrooz.net | Sat, 18.11.2023, 12:38
منوتو و کی؟

حمید فرخنده

هفته گذشته تلویزیون «منوتو» از احتمال توقف فعالیت خود در آینده نزدیک خبر داد. بسیاری از ناظران این نوع اعلام خبر را زمینه‌سازی گردانندگان این شبکه برای جذب حمایت‌های مالی از سوی مردم می‌دانند.

طبیعتا یک شبکه تلویزیونی که نتواند هزینه‌های مالی عظیم خود را از طریق تبلیغات تامین کند، برای تامین منابع مالی خود یا به کمک‌ دولت‌ها متکی است، یا از بنیادهای جامعه مدنی و یا از سرمایه‌داران بزرگی کمک می‌گیرد که برای پیش‌برد یک نگاه فرهنگی یا امر سیاسی از آن شبکه حمایت مالی می‌کنند.

بیلان اقتصادی شبکه «منوتو» از هزینه‌های بزرگ و درآمدهای بسیار کم خبر می‌دهد. این شبکه تلویزیونی اما هیچ‌گاه در مورد حامیان مالی خود اطلاع‌رسانی نکرده است. به عقیده برخی ناظران یکی از منابع مالی این شبکه، البته می‌تواند سرمایه‌گذاری‌های اولیه‌ای باشد که مسئولان شرکت مادر در فعالیت‌های اقتصادی جنبی برای تامین هزینه‌های خود، داشته‌اند.

در هرحال عدم شفافیت از سوی هر رسانه‌ای که مسئولان و نهادهای حکومتی ایران را از جمله به‌خاطر همین عدم شفافیت‌های مالی مورد انتقاد قرار می‌دهند، به سود اعتبار آن رسانه نیست.

شبکه «منوتو» در اکتبر ۲۰۱۰ (پاییز ۱۳۸۹) تقریبا دو سال بعد از راه‌اندازی تلویزیون بی‌بی‌سی فارسی و ۷ سال قبل از تلویزیون ایران‌اینترنشنال آغاز به کار کرد. باید توجه داشت که در زمانی که این شبکه فارسی زبان فعالیت خود را آغاز کرد دسترسی به شبکه‌های اجتماعی مانند فیس بوک و توییتر تا به این حد گسترده نبود و اینستاگرام و تلگرام اصولا وجود نداشتند.

در چنین پس‌زمینه‌ای بود که «منوتو» به شکستن انحصار رسانه‌ای حکومت ایران کمک کرد. نقش این تلویزیون در به چالش کشیدن روایت رسمی جمهوری اسلامی از دوران پهلوی نیز برجسته بود. هرچند بسیاری از مردم تبلیغات حکومتی علیه نوسازی‌های رضا شاه و پیشرفت‌های دوران محمدرضا شاه را باور نداشتند، اما «منوتو» توانست با برنامه‌های خود روایت رسمی حکومت علیه دوران پیش از انقلاب را در ابعاد ملی به چالش بکشد. این شبکه همچنین توانست مرز میان داخل و خارج را تا حد زیادی از میان بردارد و جنبه‌های مختلف و واقعی زندگی ایرانیان داخل و خارج را در گزارش‌ها و برنامه‌های خود بازتاب دهد.

شکست انحصار رسانه‌ای جمهوری اسلامی بر برنامه‌های صدا و سیمای رسمی کشور نیز بی‌تاثیر نبوده است. اینکه تلویزیون حکومتی ایران برای جذب مخاطب یا جلوگیری از فرار مخاطب گهگاه به برنامه‌های انتقادی تن می‌دهد و‌ مناظره‌های چالشی برگزار می‌کند، نتیجه وجود تلویزیون‌های فارسی‌زبان خارج کشور است.

ایراد شبکه «منوتو» اما نگاه یکسویه آن به دوران پهلوی بود، یعنی داشتن و کاربرد همان شیوه‌ای بود که جمهوری اسلامی در معرفی دوران پهلوی اول و دوم داشته و دارد. درحالیکه ایران نه در دوران پهلوی به تاسیس نهادهای مدرن، مدرنیزاسیون و جنبه‌های مثبت رشد اقتصادی محدود می‌شد و نه اکنون منحصر به زندگی در شمال شهر تهران و مبارزه و مخالفت محض با جمهوری اسلامی است.





iran-emrooz.net | Thu, 16.11.2023, 21:41
چرا نمایندگان آذربایجان رد صلاحیت شدند؟

ماشااله رزمی

روز جمعه ۱۹ آبان ۱۴۰۲ مهلت بررسی صلاحیت نمایندگانی که برای دوره دوازدهم مجلس شورای اسلامی کاندید شده‌اند به پایان رسید و نظر هیئت‌های نظارت بررسی‌کننده صلاحیت، از مجاری مختلفی اعلام شد. به گفته نماینده بستان‌آباد ۲۸ در صد نمایندگان فعلی و ادواری مجلس رد صلاحیت شده‌اند. در میان ردصلاحیت شده‌ها نمایندگان ترک، کرد، بلوچ و لر بیش از دیگران به چشم می‌خوردند که بیانگر سیاست تبعیض آشکار حکومت به اقلیت‌های ملی است. هنوز شش ماه از دوره مجلس فعلی باقی مانده است و معلوم نیست نمایندگانی که صلاحیت ندارند، از نظر حقوقی در مدت باقی مانده چگونه خواهند توانست به وظایف نمایندگی خود عمل بکنند و قانون تصویب نمایند؟

تا به حال پنج نفر از نمایندگان فعلی آذربایجان شرقی در مجلس شورای اسلامی اعلام کرده‌اند که از طرف فرمانداری‌ها و هیئت‌های نظارت به آنان اعلام شده که رد صلاحیت شده‌اند این پنج نماینده عبارتند از سه نماینده تبریز یعنی مسعود پزشکیان وزیر بهداشت دولت خاتمی، احمد علیرضابیگی استاندار سابق آذربایجان شرقی و علیرضا منادی سفیدان، رئیس کمیسیون آموزش مجلس و رئیس سابق دانشگاه آزاد زنجان. همچنین غلامرضا نوری قزلجه نماینده بستان‌آباد و قائم‌مقام سابق وزارت کشاورزی و الله‌وردی دهقانی نماینده ورزقان نیز رد صلاحیت شده‌اند. کامبیز مهدیزاده اهل اهر و داماد حسن روحانی نیز که از حوزه تبریز کانددید شده بود رد صلاحیت شده است.

هر پنج نماینده رد صلاحیت شده در مجلس یازدهم از منتقدان دولت بودند و به غیر از پزشکیان که اصلاح‌طلب نامیده می‌شود بقیه مواضع مستقل داشتند و حتی نوزی قزلجه سخنگوی مستقلین مجلس بود. در میان آنان منادی سفیدان که چندی پیش ویدئوئی از رفتار نامناسب او در دیدار با نمایندگان معلمان خوزستان پخش شد و روزنامه‌ها و شبکه‌های وابسته به خالص‌سازان و اصولگرایان وسیعا آن را پخش کردند، چهار نماینده دیگر نقطه ضعف خاصی از خود نشان نداده بودند و آنطور که علیرضابیگی گفته، رد صلاحیت آنان به خاطر انتقاد از دولت ابراهیم رئیسی بوده است.

احمد علیرضابیگی که عضو گروه پارلمانی دوستی ایران و ترکیه است، سال گذشته همراه با محمود احمدی‌نژاد به ترکیه سفر کرده بود که به شدت از طرف رقبای سیاسی خود مورد انتقاد قرار گرفت. اما شاید جرم اصلی او افشای جریان ماشین‌های شاسی‌بلند است که دولت به تعدادی از نمایندگان مجلس اتومبیل شاسی‌بلند هدیه داده بود تا دولت و مخصوصا وزیر کشور را استیضاح نکنند که البته پرونده بدون بررسی بسته شد و علیرضابیگی هم اسامی نمایندگانی را که اتومبیل شاسی‌بلند گرفته بودند علنی نکرد. علیرضابیگی همچنین به خشکاندن عمدی دریاچه اورمیه توسط دولت رئیسی و سپردن مسئولیت احیاء دریاچه به استانداری که مخالف احیاء می‌باشد، ایرادات جدی داشت.

مسعود پزشکیان که نامش هر روز در سایت‌ها و روزنامه‌ها نوشته می‌شود همواره یک نماینده پرسروصدا بوده. او که حافظ قرآن و نهج البلاغه است و در هر سخنرانی از منابع یاد شده جملاتی نقل می‌کند، در جریان جنبش زن، زندگی، آزادی از رفتار دولت با معترضان انتقاد می‌کرد که از نظر علی خامنه‌ای قابل بخشش نبود. پزشکیان همچنین به مهاجرت پزشکان و پرستاران از کشور اشاره می‌کرد و دولت را مقصر فراز مغزها معرفی می‌کرد.

غلامرضا نوری قزلجه بیش از هر چیز به لایحه صیانت از فضای مجازی یا همان کنترل اینترنت توسط دولت انتقاد داشت. او بود که می‌گفت مدارک انکارناپذیری وجود دارد که تحریم‌کنندگان اینترنت، همان فروشندگان وی‌پی‌ان یعنی فیلترشکن‌ها هستند و تاکید می‌کرد که لایحه صیانت از فضای مجازی را همین فروشندگان فیلترشکن نوشتند که سودهای میلیاردی از فروش فیلترشکن دارند.

الله‌وردی دهقانی نماینده ورزقان که به اندازه بقیه معروف نیست به تبعیض مرکز نسبت به آذربایجان و ناکارآمدی دولت انتقاد می‌کرد. او به فقر موجود در حوزه نمایندگی خود اشاره می‌کرد و به آلوده شدن رودخانه ارس به مواد سرطان‌زا و عدم توجه دولت به این مساله حیاتی انتقاد داشت. شاید بتوان گفت که ورزقان ثروتمندترین منطقه آذربایجان شرقی است؛ بزرگترین معدن مس یعنی معدن مس سونگون در اینجاست و همچنین دو معدن بزرگ طلا یعنی معدن طلای اندریان که توسط روس‌ها بهره‌برداری می‌شود و معدن طلای مزرعه که توسط چینی‌ها بهره‌برداری می‌شود هر دو در همین منطقه قرار دارند ولی بسیاری از روستا‌های ورزقان مدرسه ندارند و مردم به‌خاطر فقر و بیکاری مهاجرت می‌کنند. زلزله چند سال پیش در این منطقه نشان داد که چه فلاکتی در ارسباران حاکم است.

طی ۴۴ سال گذشته روال انتخابات در جمهوری اسلامی، مخصوصا در آذربایجان به‌همین منوال بوده است. به یاد دارم که بعد از انقلاب هنوز شورای نگهبان نمایندگان را انتخاب نمی‌‌کرد و در دوره اول مجلس کاندید شدن آزاد بود و لذا برای نمایندگی مجلس اول از بستان‌آباد، یک کارگر کارخانه بلبرینگ‌سازی تبریز که اهل اطراف بستان‌آباد بود کاندید شده بود و احزاب چپ آن روز هم به عنوان حمایت از طبقه کارگر، از این کاندید کارگر حمایت می‌کردند. در نتیجه روز انتخابات به امام جمعه بستان‌آباد اطلاع می‌دهند که نماینده کمونیست‌ها بیشترین رای را آورده و امام جمعه بستان‌آباد نیز با اجازه خودش روی نام آن کاندید خط می‌کشد و به جای او یکی از دستیاران خود را برنده انتخابات اعلام می‌کند و به عنوان نماینده بستان‌آباد به مجلس می‌فرستد.

نام بردن از نمایندگان رد صلاحیت شده فعلی به معنی تائید آنان نیست زیرا نمایندگانی که از فیلتر شورای نگهبان گذشته‌اند قبل از هر چیز به ولایت فقیه التزام عملی دارند و طبق تعریفی که آخوند‌ها از ولایت فقیه دارند، اعتقاد به ولایت فقیه به معنی عدم اعتقاد به حقوق ملت است. در اینجا تناقض در رفتار جمهوری اسلامی است که همین به اصطلاح نمایندگان هم مورد تائید هسته سخت قدرت حاکم قرار نمی‌گیرند. چهار نفر از شش نماینده تبریز، در این شهر سه میلیون نفری کمتر از ۹۰ هزار رای آورده و به مجلس رفته‌اند که خالی بودن مجلس از نمایندگان واقعی ملت را نشان می‌دهد. اگر روزی انتخابات آزاد با معیار‌های امروزی دنیا در ایران انجام بگیرد هیچ یک و مطقا هیچ یک از نمایندگان فعلی به مجلس راه پیدا نمی‌‌کنند.

هیئت‌های نظارت این‌بار روی شورای نگهبان و جنتی رئیس ۹۶ ساله آن را سفید کرده‌اند تا آنجا که بسیاری از رد صلاحیت‌شدگان از دست هیئت‌های نظارت به شورای نگهبان شکایت کرده‌اند که به قول ناصر خسرو  «کز بیم مور در دهن اژدها شدن» است. اعضای هیئت‌های نظارت عموما همان افرادی هستند که دو سال پیش در ستاد‌های انتخاباتی ابراهیم رئیسی حضور داشتند و اکنون پست‌های استانداری و فرمانداری و هیئت‌های نظارت را در اختیار دارند و طبق تصمیم وزیر کشور، انتخابات را مهندسی می‌کنند و هر کس از دولت انتقاد کرده رد صلاحیت شده است.

احمد وحیدی وزیر کشور و از فرماندهان سابق سپاه که به اتهام دست داشتن در انفجار مرکز یهودیان در آرژانتین و همچنین ارتباط داشتن با ایمن الظواهری رهبر القاعده بعد از اسامه بن لادن، تحت تعقیب اینترپل قرار دارد، در کابینه ابراهیم رئیسی همه‌کاره است و حق وتو بر تصمیمات هیئت دولت دارد و ظاهرا این بار تصمیم گرفته است مجلسی صد در صد موافق با دولت درست بکند و این ادعا را که «این مملکت مال حزب‌اللهی‌هاست» در عمل محقق سازد. آویزان شدن به حکومت مطلقه ولایت فقیه برای احمد وحیدی و مسئولان نظیر او که تمام پل‌های پشت‌سرشان تخریب شده، تنها مامن برای نجات از خشم مردم محسوب می‌شود.

تاریخچه انتخابات در ایران از بدو پیدایش غم‌انگیز بوده است. ملک الشعرای بهار در تاریخ احزاب سیاسی می‌نویسد که فقط در مجلس اول نمایندگان واقعی مردم وارد مجلس شدند یعنی هر صنف از مالک و رعیت و بازاری و اهل قلم و غیره از ولایات نمایندگان خود را به مجلس فرستاده بودند و این نمایندگان قبل از اینکه به مجلس بیایند در میان مردم محل و صنف خودشان مورد قبول و معتمد بودند اما از مجلس دوم به بعد که انتخابات براساس هر فرد یک رای قانونی شد، نمایندگان واقعی مردم به مجلس راه نیافتند زیرا روستائیان به مالکان رای دادند و عوام نیز به آخوند‌ها رای دادند و مجلس میدان بازی عوام‌فریبان و وابستگان شد زیرا مردم ایران معنای رای خود را نمی‌‌دانستند.

در مجلس دوم مشروطه که تعداد آخوند‌ها در مجلس زیاد بوده و اغلب مورد تمسخر متجددین واقع می‌شده، مجله معروف ملا نصرالدین که به زبان ترکی منتشر می‌شد، در همین رابطه کاریکاتوری چاپ کرده که در آن کاریکاتور یک نفر از ملا نصرالدین می‌پرسد که «چرا اکثر نمایندگان مجلس ایران ملا هستند؟» و ملا نصرالدین هم جواب می‌دهد که «در قانون ایران ننوشته‌اند که نماینده باید سواد داشته باشد».

علی خامنه‌ای در گذشته گفته است که «انتخابات زینت نظام است» ولی اکنون جریان مسلط در حاکمیت در حد زینت و سرمه و سرخاب نیز به انتخابات بها نمی‌‌دهد و آشکارا با اعمالی که انجام می‌دهند، نفرت خودشان از مردم را بیان می‌کنند و می‌گویند «همینه که هست» یا «هرکس قبول ندارد جمع کند برود» یا «مملکت مال حزب‌الهی‌ها ست». گفته می‌شود در حال حاضر تنها هفت درصد مردم از حاکمیت موجود دفاع می‌کنند. این هفت درصد به گفته یکی از فرماندهان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی «قلعه» نظام است که در هر شرایطی از جمهوری اسلامی دفاع کرده‌اند، دفاع می‌کنند و دفاع خواهند کرد.

رهبران جمهوری اسلامی هم که برای حفظ ظاهر و تبلیغات خارجی به انتخابات فرمایشی تن می‌دهند، از سال‌ها پیش تلاش‌شان این بوده که انتخابات حداقلی برگزار کنند زیرا در انتخابات حداکثری آنان هیچ شانس رای آوردن ندارند. انتخابات دوره یازدهم مجلس شورای اسلامی هم با حداقل شرکت کنندگان برگزار شد. محمدجواد حق‌شناس عضو حزب اعتماد ملی می‌گوید: «میزان مشارکت در حوزه‌های تک نماینده چیزی بین ۲۵ تا ۳۰ درصد است. در شهرهای بزرگ بین ۱۰ تا ۲۰ در صد و در تهران زیر ۱۵ درصد. فکر می‌کنم میزان مشارکت در همه کشور چیزی بین ۲۵ تا ۳۰ در صد خواهد بود».

در این آمار تقریبی که به واقعیت نزدیک است استثناهائی هم وجود دارد. ازجمله چنانکه آمار نشان می‌دهد درصد شرکت‌کنندگان در انتخابات در حوزه‌های تک نماینده بیشتر از شهر‌های بزرگ است برای اینکه در شهرهای کوچک روابط خانوادگی و طایفه‌ای عمل می‌کند و مردم نیز کاندیدا‌ها را از نزدیک می‌شناسند و به کسی رای می‌دهند که برای طایفه خودشان امتیازاتی از دولت بگیرد و برای آنان در تهران پارتی‌بازی کند.

همچنین بعد از پایان جنگ ایران و عراق که جنبش‌های هویت‌طلب غیرفارس رشد کردند. در بعضی از مناطق یعنی مناطقی که ترکیب اتنیکی مختلط دارند با دخالت مامورین حکومتی و بر اساس سیاست، تفرقه بیانداز و حکومت کن، رقابت و گاها درگیری جدی بین گروه‌های رقیب به‌وجود آوردند و کاندیدا‌های نمایندگی مجلس نیز حداکثر استفاده را از این اختلافات کردند. فرمانداری‌ها در این مناطق در تائید صلاحیت کاندیدا‌ها نقش جدی بازی می‌کنند و از این طریق، انتخابات را مهندسی کرده و کنترل می‌کنند.

فاکتور هویت ملی در آذربایجان غربی، در خوزستان، در سیستان و بلوچستان و در ترکمن صحرا و استان گلستان در انتخابات مجلس و همچنین درانتخابات شوراهای شهر تعیین‌کننده است. در این مناطق معمولا درصد شرکت در انتخابات بالاست که هیچ ربطی به موافقت و یا مخالفت با حکومت ندارد زیرا اغلب رای‌دهندگان می‌کوشند نماینده هم‌زبان و هم‌مذهب خودشان انتخاب شود و بدین جهت هویت ملی کاندید معیار اصلی انتخاب است و شخصیت خود نماینده و خوب و بد بودن او امر ثانوی است و تاثیری جدی در انتخاب او ندارد.

به‌طور کلی در آذربایجان غربی ترک‌ها به کاندید ترک رای می‌دهند و کرد‌ها به کاندید کرد. در خوزستان عرب‌ها به کاندید عرب رای می‌دهند و لرها به کاندید لر. در سیستان و بلوچستان، بلوچ‌ها به کاندید سنی بلوچ رای می‌دهند و سیستانی‌ها به کاندید شیعه سیستانی. درترکمن صحرا واستان گلستان، ترکمن‌ها به کاندید ترکمن سنی رای می‌دهند وغیر ترکمن‌ها به کاندید غیرترکمن رای می‌دهند.

اما با همه استثناء‌ها وویژگی‌های محلی انتخابات، در مجموع هرچه از انقلاب ۱۳۵۷ دورتر شده ایم کیفیت نمایندگان وکارکرد مجلس افت کرده است و مجلسی که قرار بود در راس امورباشد به جایگاه ستیز با مردم تغییرماهیت داده است. مثال باز آن هم مجلس یازدهم است که خود را مجلس انقلابی و یکدست معرفی می‌کرد در همین مجلس بود که در جریان اعتراضات در آبان ماه سال گذشته، ۲۲۷ نفر از نمایندگان از مجموع ۲۹۰ نماینده مجلس، طوماری را امضاء کردند و از قوه قضائیه خواستند که دستگیرشدگان را اعدام کند.

این مجلس سه قانون پر سروصدا تصویب کرده که هر سه ضد مردم، ضد تجدد و برای عقب نگاهداشتن جامعه ایران می‌باشند که عبارتند از: قانون حجاب اجباری، قانون صیانت از فضای مجازی و قانون جوانی جمعیت. این قوانین خواست همیشگی علی خامنه‌ای بوده که در اجرا با شکست مواجه شده‌اند زیرا هدف از تصویب این قوانین تنبیه مردم بوده است و به‌خاطر ارتجاعی و ضدمردمی بودن، تضاد‌های اجتماعی را تشدید کرده و مردم و حکومت را بیش از پیش رو در روی هم قرار داده‌اند. اکنون مردم و حکومت ازهم متنفرند و در جدال دائمی با همدیگر به سر می‌برند.

سخنگوی سپاه پاسداران می‌گوید که «تبلیغات رسانه‌های معاند باعث می‌شود مردم از حکومت متنفر بشوند» اما نمی‌‌گوید، نفرت حکومت از مردم برای چیست؟ یقینا دشمنی حکومت اسلامی با مدرنیته است که منجر به دشمنی رهبران حکومت با مردمی شده است که سیاست ایدئولوژیک و قوانین قرون وسطائی را بر نمی‌‌تابند و چنانکه نشان می‌دهند می‌خواهند در دنیای مدرن با قوانین مدرن زندگی کنند. مردم از انتخابات در جمهوری اسلامی عبور کرده‌اند و بعید است که بار دیگر به امید تغییر پای صندوق‌های رای بیایند.

ماشااله رزمی
۱۶ نوامبر ۲۰۲۳