ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Mon, 08.08.2005, 19:49
بحران اقتصادی آلمان و انتخابات پیش‌رس

جواد طالعی (دفتر اروپائی شهروند)
دوشنبه ١٧ مرداد ١٣٨٤

هفته گذشته، پسرم صاحب پسری شد که اسم او را میلان گذاشت. داشتم سر به سر او می‌گذاشتم و می‌گفتم: کاش اسم فامیلش هم "کوندرا" می‌بود! گفت: "غصه اسمش را نخور، نگران کودکستانش باش! گفته‌اند باید همین روزها برای او جا در یک کودکستان رزرو کنم، وگرنه، وقتی سه ساله شد، ممکن است سرش برای کودکستان بی کلاه بماند"!

وقتی ثروتمندترین کشور اتحادیه اروپا برای تامین کودکستان نوزادانشان با مشکل روبرو می‌شود، باید دریافت که بحران به نقطه‌ای خطرناک رسیده است.

بحرانی که پس از وحدت دو آلمان و جنگ اول خلیج فارس بی سر و صدا آغاز شده بود، از آغاز سال ١٩٩٥ میلادی به تدریج ضربه نهائی را بر پیکر اقتصاد آلمان وارد ساخت. در همان زمان، کارشناسان اقتصادی پیش بینی کرده بودند که بازسازی آلمان شرقی برای مردم آلمان غربی بیش از ٤٠٠ میلیارد مارک خرج بر می‌دارد. در جریان جنگ اول خلیج فارس هم، آلمانی‌ها ناچار شده بودند برای نشان دادن همبستگی با آمریکا، دهها میلیارد مارک روانه جیب گشاد ژاندارم نظم نوین جهانی کنند.

سیاستمداران حاکم، سرمست از وحدت کشور و مسرور دسترسی بیشتر به منابع عظیم نفت خلیج فارس و بازار بکر بلوک شرق، در آغاز، کوشیدند سر و صدای بحران کمرشکنی را که در راه بود بلند نکنند.

با وحدت دو آلمان، مردم آلمان شرقی سرنوشت "ماهی کولی"‌های کوچکی را پیدا کرده بودند که افسون شده بوی دهان کوسه ، بر گرد دهان او جمع می‌شوند تا کوسه آن‌ها را به راحتی ببلعد. خیابان‌های برلن شرقی، روسدورف، لایپزیک، درسدن و سایر شهرهای بزرگ آلمان شرقی، که هنوز پر از چاله و دست انداز بود، لبریز شد از اتومبیل‌های گرانقیمت سرمایه داران و پااندازان آن‌ها، که می‌کوشیدند با ولع هرچه بیشتر، یکشبه همه چیز را ببلعند. معده شتر آن‌ها می‌توانست بعدا سر فرصت همه چیز را نشخوار کند. در آن لحظات، مهم تر از همه، بلعیدن سریع همه آن چیزهائی بود که پیش از آن "اموال عمومی" به حساب می‌آمد.

ورثه بی شمار بزرگ مالکان و فئودال‌ها، پس از چهل سال، ناگهان از لانه‌های غربی شان بیرون خزیده بودند تا هر آنچه را حدود نیم قرن پیش به نام توده‌ها از آنان تصرف شده بود باز ستانند. به این طریق، هر کاخ و پارک و کارخانه بی صاحب مانده ای، ناگهان چندین مدعی مالکیت یا وارث پیدا کرد و دعواها و دادگاه‌ها آغاز شد و به موازات آن، بخور و بخوران‌های کسانی که به گنجی عظیم و باد آورده دست یافته بودند.

در ساختمان‌های عظیم مسکونی، که سوسیالیسم واقعا موجود مثل کندو کنارهم بنا کرده بود، کارگران و کارمندانی زندگی می‌کردند که سال‌های جوانی و توانمندی شان را به اقتصاد هدایت شده تقدیم کرده بودند. اجاره سمبولیک یک آپارتمان سه اتاقه، ماهانه شصت تا هشتاد مارک آلمان شرقی بود. برای بلیت متروی برلن شرقی بیست فنیک و برای نیم لیتر آبجو در کافه‌های شرق ٤٠ تا ٥٠ فنیک پرداخت می‌شد، اما به برکت هوش سرشار مدیران جامعه سوسیالیستی، همه حسرت موز به دل داشتند!

نگاهی به سطح خیابان‌های شهرهای معتبری مثل برلین و لایپزیک، که من پیش از فروریختن دیوار شانس دیدارشان را داشتم، نشان می‌داد که رهبران سیاسی آلمان شرقی، چنان در آسمان ایدئولوژی غرق شده بودند که هیچوقت فرصت نمی‌یافتند نگاهی هم به زیر پا بیاندازند تا ببینند که چه چاله‌هائی بر سر راه خودشان و پرولتاریاشان کنده‌اند.

این بود که وقتی نهاد "تروی هند" * با شتاب تمام مشغول معامله بر سر هستی مردم شد، این مردم چنان کیفور شکست دادن "خرس سفید" سوسیالیسم روسی شدند که اصلا نفهمیدند کوسه‌ها مشغول بلعیدن آن‌ها هستند. "خرس سفید" سوسیالیسم تحمیلی، چهل سال ترس و خفقان را بر تودده‌ها تحمیل کرده بود. مالکیت دولتی هم این امکان را از آن‌ها سلب کرده بود که در لحظات سرنوشت ساز بفهمند چه چیزی به آنان تعلق دارد و باید برای حفظ آن از جان مایه بگذارند.

کارخانه‌هائی که تا پیش از آن، به رغم سیستم فرسوده خود، باز هم لک لکی می‌کردند و قطعات مورد نیاز اقمار اتحاد شوروی را می‌ساختند، یکایک به نازل ترین بها فروخته و یا تصرف شدند. تنها بخش بسیار اندکی از این کارخانه‌ها، بعدا نوسازی شدند تا کارگران محلی بتوانند در آن‌ها به کار خود ادامه دهند، اما بخش بزرگتر را، در هم کوبیدند تا ساختمان‌های لوکس بانک‌ها و بیمه‌ها و موسسات خدماتی خارج از مدار تولید جای آن‌ها را بگیرند. نهادهائی که نه به انبوه کارگران، بلکه به معدودی کارگزار نیاز داشتند و نمی‌توانستند تاثیر محسوسی بر وضعیت بازار کار بگذرند. به این ترتیب، انبوه کارگران و کارمندان بودند که برای نخستین بار در زندگی معنای بیکاری را می‌فهمیدند. امروز، پانزده سال پس از فروریختن دیوار، تعداد بیکاران در بسیاری از مناطق شرق آلمان از مرز ٣٠ درصد نیز گذشته است.

بدینگونه بود که پچ پچ‌ها در زمینه بحران، از سال ١٩٩٥ به فریاد و ناله بدل شد و گوش همه را پر کرد. بحث‌های مطبوعاتی درباره بحران اقتصادی، رشد بیکاری، کاهش قدرت خرید مردم، افزایش بهای خدمات عمومی و حذف یارانه‌های دولتی، در ده سال گذشته، هرگز پایان نیافت و ترس و هراس را به دل و جان جامعه‌ای انداخت که تا پیش از آن به رفاهی رشک آور دست یافته بود.

بخش عمده جمعیت آلمان را، هنوز هم کسانی تشکیل می‌دهند که سال‌های سرد و سیاه جنگ جهانی دوم را هرگز فراموش نمی‌کنند. خاطره تلخ قحطی و گرسنگی و "سوپ پوست سیب زمینی" هنوز در ذهن این مردم چنان شفاف است که همواره از این که یکبار دیگر با چنان فلاکتی روبرو شوند، می‌ترسند. از این روست که با آغاز دور تازه بحران، ترکیب "صرفه جوئی و پس انداز" ** به یکی از متداول ترین اصطلاحات زبان سیاست و کوچه تبدیل شد. در این سال‌ها، حتی آن بخش از آلمانی‌ها که از توان مالی کافی برخوردارند، تا آنجا که توانسته اند، از هزینه‌هاشان کاسته‌اند تا امکان مقابله با بحران‌های شدیدتر را داشته باشند.

صرفه جوئی و پس انداز، در نظام سرمایه داری، طبعا جز کاستن از سفره توده‌ها معنائی ندارد. اصطلاح "سفت کردن کمربندها" در این سال‌ها بر زبان اکثر سیاستمداران و روسای اتحادیه‌های کارفرمایان آلمان بسیار جاری شده است و هنوز هم جاری می‌شود. اما آثار مصرف این اصطلاح، این بار تفاوتی بنیادین با آثار مصرف آن در بحران اقتصادی دهه هفتاد میلادی دارد. در آن دوران نیز آلمان دستخوش یکی از بحران‌های چرخه‌ای بزرگ خود شده بود، اما هنوز شور بازسازی سال‌های پس از جنگ در دل‌ها فروکش نکرده بود و آلمانی‌ها توانستند با کار و تولید بیشتر، از کوره بحران به در آیند و رونق پس از بحران، در سال‌های دهه هشتاد چشم جهانیان را خیره کرد.

اما، این بار، چیزی از آن شور باقی نمانده است. آلمانی‌ها، هنوز هم قهرمان صادرات جهان هستند. به برکت همین صادرات، آن‌ها اکنون پس از آمریکائی‌ها به یکی از بزرگترین قهرمانان "اضافه وزن" نیز تبدیل شده‌اند. اضافه وزن، حاصل طبیعی کم تحرکی و پرخوری طولانی است و طبعا کم تحرکی و تنبلی را نیز به دنبال می‌آورد.

پس، همه فریاد و فغان‌ها در زمینه بحران اقتصادی، آلمانی‌ها را مجاب کرد که به جای مطالبه ما به ازای کاهش قدرت خرید خود، سطح مصرفشان را در همه زمینه‌ها پائین بیاورند. نتیجه کاهش مصرف، کاهش فروش و در نتیجه گرانتر شدن هزینه تولید است، پس، دوباره این لشگر کار است که به مرغ عروسی و عزا تبدیل می‌شود. سرمایه داران، در همه این سال‌ها، فشار را به دولت کارگزار خودشان منتقل کردند و گفتند: "باید هزینه تولید را پائین بیاورید. در غیر این صورت، بازار کار آلمان توانائی رقابت خود را از دست می‌دهد و ما ناگزیر خواهیم بود سرمایه‌ها را به جاهائی انتقال دهیم که نیروی کار ارزانتری وجود دارد".

و بسیاری از آنان، حتی پیش از آن که دولت مجال چاره اندیشی بیابد، تهدیدهای خود را عملی کردند. حالا، سیستم اقتصادی آلمان، با وجود نزدیک به پنج میلیون بیکار رسمی و رکودی پایدار، در چمبره دور باطلی گیر کرده که در میان آن هر روز سردرگم تر، ویرانگرتر، خطاکارتر و در نهایت سودپرست تر و ضدانسانی تر می‌شود.

کاهش هزینه تولید یعنی چه؟
- یعنی این که کارگران و تکنیسین‌ها و مهندسان بخش تولید بیشتر کار کنند و کمتر پول بخواهند، در صورت لزوم، بدون پرداخت غرامت اخراج شوند و افزایش روزافزون هزینه‌های زندگی خود را، نه از طریق افزایش درآمد، که از طریق کاهش انتظارات رفاهی خود جبران کنند.

- یعنی این که دولت از سهم مالیات کارفرمایان بکاهد و برای جبران کسر بودجه خود بر مالیات‌های مستقیم و مالیات دستمزد کارگران و کارمندان بیافزاید.

- یعنی این که دولت برای جبران کسر بودجه ناشی از افزایش تعداد بیکاران و تهی ماندن صندوق‌های خدمات اجتماعی، یارانه‌ها را نیز حذف کند و سیستم خدمات اجتماعی را به عنوان رهاورد سوسیال دموکراسی، اندک اندک برچیند تا شرایط همان شود که در ایالات متحده آمریکا هست.

- یعنی چنان فشاری را بر فروشندگان نیروی کار تحمیل کند که حاضر باشند حتی با دستمزدهای سمبولیک به سر کار بروند، تا سرمایه داران مجبور به انتقال سرمایه خود به آفریقا و آسیا نشوند!

- یعنی این که "سود" محور باشد و نه انسان.

شعار اصلی سندیکاهای کارگری آلمان، تا همین هفت هشت سال پیش، رسیدن به سی و پنج ساعت کار در هفته بود. حالا، همان سندیکاها، بر سر میز مذاکره با کارفرمایان، به قراردادهائی تن می‌دهند که به موجب آن اعضاشان باید شنبه‌ها را نیز بدون مطالبه اضافه کاری به سر کار بروند. چیزی که در این میان بیشتر از همیشه قربانی می‌شود، نهاد خانواده است. برای سرمایه داری، دیگر نهاد خانواده مقرون به صرفه نیست و باید از مد بیافتد.

نتیجه طبیعی کار بیشتر و پول کمتر، فشار بازهم بیشتر بر سفره خانواده‌ها است. دولت، که به دلیل انتقال سرمایه‌ها هر روز میزان کمتری مالیات دریافت می‌کند، برای جبران کسر بودجه بی سابقه خود، بر هزینه خدمات عمومی و مالیات‌ها می‌افزاید. اکنون بحث بر سر آن است که احزاب محافظه کار دموکرات مسیحی و سوسیال مسیحی، در صورت پیروزی در انتخابات پیش رس سپتامبر امسال، میزان مالیات مستقیم را از شانزده درصد فعلی به ١٨ یا ٢٠ درصد افزایش دهند.

ادامه این وضعیت، از قدرت خرید لایه‌های کم درآمد چنان می‌کاهد که ورشکستگی هراس انگیز را به دنیال دارد. از سال ١٩٩٥ به این سو، هرسال صدها هزار واحد اقتصادی متوسط یا کوچک اعلام ورشکستگی کرده‌اند و این روند همچنان ادامه دارد.

بحران، قربانی می‌طلبد. به عبارت ساده تر، آفرینندگان بحران، برای آن که مسئول شناخته نشوند، باید کاسه کوزه‌ها را بر سر یک یا چند گروه اجتماعی بشکنند و وانمود کنند که آن‌ها عامل بحران هستند. و چه گروهی مناسب تر از اقلیت‌های قومی و نژادی و مذهبی بی دفاع. در آلمان، بحران سال‌های میان جنگ جهانی اول و دوم، یهودیان را به تیغ نازیسم سپرد. اکنون، اما این خارجیان هستند که با رشد راست در خطر قرار می‌گیرند.

احزاب سوسیال دموکرات و سبزهای آلمان، پس از به دست گرفتن قدرت، در سال ٢٠٠٠ موفق به اصلاح قانون خارجیان شدند. نتیجه آن بود که میلیون‌ها خارجی توانستند ظرف ٥ سال گذشته به تابعیت آلمان در آیند و کمتر از تبعیض قانونی رنج ببرند. اکنون، بیشتر ناظران و کارشناسان پیش بینی می‌کنند که در نتیجه سرخوردگی مردم از سیاست‌های محافظه کارانه سوسیال دموکرات‌های حاکم، در انتخابات پیش رس سپتامبر، احزاب محافظه کار قدرت را قبضه خواهند کرد. بسیاری از رهبران این احزاب، در سال‌های گذشته کوشیده‌اند گناه بخشی از بحران اقتصادی را به گردن خارجیانی بیاندازند که اکنون چیزی حدود ٩ درصد جمعیت آلمان را تشکیل می‌دهند. با توجه به این سابقه، بعید نیست که تغییر دولت در آلمان، زمینه ساز تغییراتی منفی در زمینه حقوق قانونی خارجیان شود و عرصه را بر این اقلیت تنگ تر سازد.

این هراس، ممکن است سبب گرایش بخش قابل توجهی از خارجیان به حزب تازه پائی شود که اخیرا از طریق ائتلاف حزب سوسیالیست آلمان (پی دی اس) و بخش چپ حزب سوسیال دموکرات به رهبری اسکار لافونتن اعلام موجودیت کرده است. اسکار لافونتن، که در سال‌های دهه نود رهبری حزب سوسیال دموکرات را در دست داشت، چند سال پیش، در اعتراض به سیاست‌های محافظه کارانه گرهارد شرودر و همکاران وی، از مقام وزارت و کلیه فعالیت‌های حزبی کناره گرفت. او، اکنون قصد دارد در کنار "گئورگ گیزی" چهره سرشناس حزب سوسیالیست وارد مبارزات انتخاباتی شود. این دو، می‌توانند هواداران دلسرد شده حزب سوسیال دموکرات را، در کنار افرادی که تاکنون در انتخابات شرکت نکرده اند، به سوی خود جذب کنند. اما توفیق آن‌ها احتمالا اثری بر نتیجه نهائی انتخابات نخواهد گذاشت. برد، با محافظه کاران خواهد بود که خانم آنگلا مرکل نامزد آن‌ها برای مقام صدراعظمی است.

نومحافظه کاران آمریکا، به خانم مرکل امید بسته‌اند. زیرا سیاست‌های آنان به وسیله وی می‌تواند در اتحادیه اروپا از پشتیبانی بیشتری برخوردار شود.

.................
* Treuhand
** sparen