ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Thu, 05.11.2009, 10:46
بازگشت طالبان

شهلا صمصامی
در تاریکی شامگاه در ساعاتی که بیشتر مردم در خواب بودند، ۱۸ تابوت از یک هواپیمای بزرگ باربری بیرون آمد. یکی از تابوت‌ها متعلق به «مایکل وتسن» ۳۷ ساله بود. «سندی» همسر وی و پدرش نیز در آنجا حضور داشتند. «مایکل» و«سندی» در ماه «می» ازدواج کرده بودند. وی و ۱۷ نفر دیگر چند روز پیش در افغانستان کشته شدند.

پرزیدنت «اوباما» صد مایل سفر کرد که در این مراسم حضور داشته باشد. وی به همراه خانواده این سربازان از نیمه‌های شب تا چهار صبح در پایگاه نظامی «دلوور» باقی ماندند و یک نماینده ارتش خانواده‌ها را به پرزیدنت معرفی می‌کرد. پرزیدنت به آرامی با این خانواده‌های عزادار صحبت می‌کرد. دست مادران و همسران را به گرمی می‌فشرد و می‌کوشید به نوعی به آنها دلداری دهد. این سربازان غالباً جوان و همه در افغانستان کشته شدند. از سال ۲۰۰۱ که جنگ افغانستان آغاز شد، اکتبر خونین ترین ماه برای ارتش آمریکا بود.

پرزیدنت جرج بوش هرگز به این پایگاه نظامی که سربازان در تابوت‌های پوشیده شده از پرچم آمریکا به خانه باز می‌گشتند نیامد. جرج بوش خانواده‌ها را در یک اطاق خصوصی می‌دید. در تمام ۸ سال ریاست جمهوریش وسائل ارتباط جمعی اجازه نداشتند عکس یا فیلم از بازگشت تابوت‌ها بگیرند. هزاران تابوت در تاریکی شب به خانواده‌ها تحویل داده شد و کسی اشک‌های مادران، پدران، همسران و فرزندان را ندید.

در حالیکه ژنرال «مک کریستال» فرمانده نیروهای نظامی در افغانستان تقاضای ۴۰ هزار نیروی بیشتر دارد، پرزیدنت اوباما از نزدیک بهای گران این جنگ را به چشم خویش دید.

پدر «مایکل وستن» که به پسرش می‌بالید خطاب به پرزیدنت اوباما گفت: «آقای رئیس جمهور، پسر من مانند شما فارغ التحصیل رشته حقوق از دانشگاه‌هاروارد بود». «وستن» به خبرنگاران گفت که پسرش یک وطن پرست واقعی بود. «مایکل وستن» از جنگ عراق جان سالم بدر برد، ولی داوطلب شد که به افغانستان برود.

چگونه طالبان به افغانستان بازگشتند؟

طالبان افغانی هستند. با کشورها و نیروهای خارجی متعددی جنگیده‌اند. انگلیس‌ها و روس‌ها را شکست دادند. ۱۱ سپتامبر، بطور موقت طالبان را از قدرت برکنار کرد، ولی آنها به تدریج باز گشتند. چندی پیش مقاله جالبی در این زمینه توسط چند خبرنگار افغانی‌الاصل در نشریه «نیوزویک» به چاپ رسید. در این گزارش چند افغانی به زبان خود می‌گویند چگونه طالبان به افغانستان بازگشتند.

«یونس» یک جوان افغانی است که ماجرای پیوستن خود را به طالبان چنین بیان می‌کند: «در کودکی ام پدرم فرمانده مجاهدین در جنگ علیه روس‌ها بود. پدرم ما را به کمپ آوارگان در جنوب «وزیرستان» فرستاد که از جنگ دور باشیم. در ۱۹۹۶ پس از پیروزی طالبان، پدرم وزیر شد و به کابل رفت. من گاه برای دیدن پدرم به کابل می‌رفتم. وقتی حکومت اسلامی فرو ریخت، برای ما مانند کابوس بود. من شاهد بودم که چگونه جنگجویان طالبانی مجروح و معلول به «وانا»، محل زندگی ما و دهکده ی مجاور می‌آمدند. به همراه آنها عرب‌ها - ازبک‌ها و سایرین هم بودند. در ابتدا مردم آنها را طرد کردند و این جنگجویان تبدیل به گدایان بی خانمان شدند، ولی بتدریج مردم آنها را پذیرفتند. عرب‌ها از اینکه طالبان به سادگی شکست را قبول کردند از آنها مأیوس شده بودند. ولی نا امیدی افغانی‌ها بیشتر بود زیرا اگر عرب‌ها در نبردی شکست خورده بودند، افغانی‌ها مملکتی را از دست داده بودند.»

«یونس» چنین بخاطر می‌آورد: «در ابتدا نمی‌شنیدم صحبتی از بازگشت به جنگیدن باشد. عرب‌ها ما را تشویق می‌کردند که تسلیم نشویم. سال اول هیچ خبری نبود، ولی پس از آن زمزمه‌هایی شنیده می‌شد که عرب‌ها دوباره اردوگاه‌های تعلیماتی را درست کرده‌اند. من تصمیم گرفتم به یکی از این‌ها سر بزنم. من در «مدرسه» تحصیل کرده بودم و به این دلیل قران و عربی را یاد گرفته بودم. در این اردوگاه تربیت جنگجویان دوستانی از مصر، عربستان، لیبی و یمن پیدا کردم. در همان زمان «محمد وزیر» رئیس طالبان پاکستان که بعداً در سال ۲۰۰۴ کشته شد، به ما اسلحه، مهمات و پول داد. وقتی من دیدم که این جنگجویان براحتی وارد دهات شده و از مأموران امنیتی ترسی ندارند، منهم تصمیم گرفتم به آنها به پیوندم.»

«یونس» می‌گوید: در اردوگاه ما ۱۵۰ عرب بودند. تعدادی هم افغانی و جنگجویان قبیله‌ای. معلمان عرب به ما یاد دادند که چگونه از تفنگ استفاده کنیم و از فاصله ی نزدیک شلیک کنیم. چگونه موشک‌ها را بطور دقیق رها کرده و یا بمب درست کنیم. در آغاز ۲۰۰۳ هوا بسیار سرد شده بود و اردوگاه بسته شد. ولی در ماه مارچ فرمانده به دنبال من آمد و در همان زمان با کمک «محمد وزیر» یکی از حملات مرزی از پاکستان به درون افغانستان علیه آمریکائی‌ها انجام شد.

پس از چند ماه مانند این بود که خداوند راه‌های زیادی را برای ما باز کرد. من با خبر شدم که پول از جانب «خلیج» برای عرب‌ها می‌آید. جهاد واقعی ما در سال ۲۰۰۵ آغاز شد. در آن زمان جنگجویان قبیله ی «جلال‌الدین حقانی» به طرف ما آمدند زیرا برادر و خویشان «حقانی» توسط آمریکایی‌ها و پاکستانی‌ها دستگیر شده بودند. «حقانی» پسرش را فرمانده مقاومت کرد. در این زمان همه چیز تغییر کرد. زیرا تا آنوقت مردم تصور می‌کردند طالبان از بین رفته‌اند. آنها با آمریکائی‌ها و فرماندهان افغانی کار می‌کردند. ولی با کمک جنگجویان افغانی، ما آنها را یکی یکی دستگیر کرده و به جزای خودشان رساندیم و برخی را هم سر زدیم. آنهائی که با آمریکایی‌ها و حکومت «کرزای» کار می‌کردند با خانواده‌هاشان دهات را ترک کردند و برخی به کابل رفتند و ما کنترل آن مناطق را بدست آوردیم.»

«یونس» می‌گوید: «بتازگی یکی از برادران کوچکترم ازدواج کرد. مادرم از من پرسید تو کی ازدواج می‌کنی. جواب دادم وقتی که طالبان را به کابل بازگرداندیم و حکومت اسلامی را دوباره برقرار کنیم.»

شب نامه

چگونگی بازگشت طالبان به قدرت از زبان یک جوان دیگر افغانی به نام «خان» چنین است: «پس از حمله ی آمریکا، زمانی که مجاهدین شروع به عقب نشینی کردند، عرب‌ها، چچن‌ها و طالبان از جلوی خانه و مسجد ما در ماشین، وانت و حتا کامیون بطرف مرز پاکستان رفتند. برخی هم پیاده، حتا کسانی که مجروح بودند. بعضی از مجروحین طالبانی و عرب با خانواده‌هایشان به مسجد ما آمدند. من و پدرم به آنها غذا دادیم، چون هیچکس دیگر حاضر به کمک نبود. ملاهایی مانند پدر من دچار یأس و افسردگی شدند. مردم دیگر توجهی به آنها نداشتند. پدرم از شدت ناراحتی سکته کرد و فلج شد. در پایان ۲۰۰۲ پلیس افغانی به مسجد ما حمله کرده و پدرم را دستگیر کرد. در مقابل چشم همسایگان او را تحقیر کردند. از او می‌پرسیدند طالبان کجا هستند و اسلحه‌هایشان کجاست. در سن ۷۰ سالگی او را به زندان انداختند. مردمی که تا چند ماه پیش علیه پدرم بودند، حالا از او دفاع می‌کردند. مردم از اینکه پلیس به مسجد بی احترامی کرده و با کفش وارد شدند، ناراحت بودند.

من در آن زمان بچه بودم، ولی پلیس مرا هم دستگیر کرد. از من بازجویی کردند و پرسیدند طالبان کجا هستند. پلیس برادرم را که معلم مدرسه بود دستگیر کرد. حتی یک ملای ۹۰ ساله را پلیس با تحقیر و بی احترامی دستگیرکرد.
در اواسط سال ۲۰۰۴ زمزمه‌هایی شنیده می‌شد که طالبان دوباره بازگشته‌اند. مردان مسلح روی موتور سیکلت شب‌ها در دهات دیده می‌شدند. ابتدا ما شب نامه می‌دیدیم که در آن نوشته بود طالبان در مغازه‌ها، مساجد و سایر مناطق عمومی حضور دارند. به مردم هشدار داده بودند که با حکومت «کرزای» و آمریکائی‌ها همکاری نکنند. در اوائل ۲۰۰۵ طالبان شروع کردند به کشتن مأموران پلیس، مقامات دولتی و جاسوسانی که با آمریکایی‌ها کار می‌کردند.

یک شب، در خانه ی ما را زدند. ما وحشت کرده بودیم. می‌ترسیدیم که دوباره پلیس برای بازجویی آمده است. ولی وقتی در را باز کردیم متوجه شدیم یکی از شاگردان سابق پدرم است. مسلح بود. او معاون فرمانده ی طالبان شده بود. دو طالبانی مسلح دیگر هم با او بودند. این اولین برخورد من با طالبان بود. آنها شب را در منزل ما خوابیدند. صبح من با آنها به مسجدمان رفتیم. در آنجا آن طالبانی که شاگرد پدرم بود، اسامی کسانی را که متهم به خیانت به اسلام شده بودند خواند ، زیرا آنهابا حکومت «کرزای» و آمریکایی‌ها همکاری کرده بودند. او به این افراد اخطار داد که هر نوع رابطه شغلی را با حکومت و آمریکایی‌ها قطع کنند. در پایان گفت: تا یک هفته دیگر باز می‌گردد. همانطور که قول داده بود، یک هفته ی بعد بازگشت. من تصمیم گرفتم به آنها به پیوندم. در قتل کسانی که به خیانت خود ادامه داده بودند شرکت کردم. من نمی‌خواستم آنها را بکشم، ولی مصمم بودم که رژیم اسلامی مان را بازگردانم و آمریکائی‌ها را از افغانستان بیرون کنیم.»

«خان» می‌گوید: «این حرف احمقانه‌ای است که می‌گویند طالبان را با دلار می‌شود خرید. مردم در اینجا نگران این نیستند که دخترشان یا خواهرشان را به یک طالبانی بدهند که می‌تواند یک هفته بعد کشته شود. آنها خوشحالند که بخشی از جهاد هستند. یک طالبانی بودن ساده نیست. مانند اینست که یک ژاکت از آتش به تن کنی. باید خانواده و زندگی خود را ترک کنی، در حالی که می‌دانی هر لحظه ممکن است کشته شوی. آمریکایی‌ها می‌توانند ترا دستگیر کنند و در «بگرام» و یا «گوانتانامو» نگه دارند. اگر مجروح شوی نمی‌توانی انتظار داشته باشی کمک پزشکی فوری به تو برسد. هیچ پول و سرمایه نداری. با این وجود وقتی من به کسانیکه می‌خواهند به جهاد به پیوندند این‌ها را می‌گویم، در کمال آزادی حاضرند این ژاکت آتش را به تن کنند. آمریکایی‌ها و متحدانشان مرتکب اشتباهات بزرگی شدند و آن دستگیری و کشتن انسان‌های بیگناه بود. به این دلایل من اطمینان دارم که ما هرگز در این جنگ شکست نخواهیم خورد

آینده ی افغانستان طالبان است

«حقانی» معاون وزیر دفاع طالبان بود. وی در مورد چگونگی بازگشت طالبان می‌گوید: «دو روز پیش از ۱۱ سپتامبر، ما قتل «احمد شاه مسعود» را که توسط مأموران القاعده در لباس فیلم بردار و خبرنگار انجام شد جشن گرفتیم. نیروهای «مسعود» در حال شکست بودند، ولی مرگ «مسعود» پیروزی ما را در افغانستان کامل می‌کرد.

با حملات ۱۱ سپتامبر، ما می‌دانستیم آمریکا حمله خواهد کرد. با آگاهی از خطری که در پیش بود بلافاصله همسر و فرزندانم را به پاکستان فرستادم. تمام حکومت سقوط کرد. من هرگز تصور نمی‌کردم طالبان با چنین سرعتی از بین برود. وقتی بمباران شروع شد، من لباس سفید ملائی خود را درآورده لباس و شلوار افغانی ام را پوشیده و پیاده بطرف پاکستان رفتم. وقتی به مرز رسیدم گفتم «افغانستان خدا نگهدارت باشد، ولی من هرگز به اینجا باز نخواهم گشت.
زن و بچه‌هایم در یک اردوگاه مرزی بودند، ولی من نمی‌توانستم پیش آنها باشم. من را می‌شناختند. من در یک مسجد نزدیک آنها زندگی میکردم و گاه نیمه شب‌ها به دیدار آنها می‌رفتم. بچه‌هایم از من می‌پرسیدند کی به خانه مان باز می‌گردیم من هیچ جوابی نداشتم. در ۲۰۰۳ من و خانواده ام توانستیم به یک خانه ی اجاره‌ای در نزدیکی «پیشاور» برویم. پس از دو سال توانستم لباسی سفید ملایی ام را به تن کنم. یک روز با تعجب دیدم وزیر دفاع طالبان به دیدنم آمد. این اولین بار بود که یک رهبر طالبانی را می‌دیدم. به من گفت که به پاکستان سفر کرده و سعی دارد رهبران طالبان را دور هم جمع کند. به من گفت آنها مصمم هستند که مبارزات ضد آمریکا را شروع کنند و آدرس محلی را داد. وقتی دو هفته بعد به آنجا رفتم از دیدن تعداد زیادی از وزرای سابق و فرماندهان ارتش تعجب کردم. به من گفتند ما به تو به عنوان یک وزیر و یا معاون وزیر احتیاج نداریم. ما از تو می‌خواهیم که برایمان جنگجو بیاوری.»

«حقانی» می‌گوید: «مجاهدین عرب و عراقی به ما پیوستند. تکنولوژی بمب گذاری «آی اِی دِی» IED را که در جنگ با ارتش آمریکا در عراق بکار برده بودند به ما آموختند. در واقع حمله ی آمریکا به عراق برای ما بسیار مثبت بود. تمام نیروی آمریکا در عراق متمرکز بود. ما فرصت یافتیم نیروی خود را دوباره جمع کنیم و متدهای جدیدی هم یاد بگیریم.»

«حقانی» می‌گوید: برای اولین بار در ۲۰۰۷ به افغانستان بازگشتم. به جنوب رفتم و با اعضاء طالبان و ریش سفیدان دهات صحبت کردم. داوطلبان جدیدی به ما پیوستند. این وظیفه‌ای بود که «ملا عمر» به من واگذار کرده بود. او از من خواسته بود به دهات و مناطق قبیله‌ای در دو سوی مرز بین افغانستان و پاکستان بروم و مردم را تشویق کنم که به مجاهدین به پیوندند. بین سال‌های ۲۰۰۶ و ۲۰۰۹ من به تنهایی صدها جنگجوی جدید یافتم که به نیروهای ما پیوستند. در آگوست امسال در عرض ۲۰ روز به ۸ استان مسافرت کردم. عدم محبوبیت رژیم «کرزای» به ما کمک بزرگی کرد. در سال ۲۰۰۵ مردم فکر می‌کردند «کرزای» تغییرات مثبتی بوجود می‌آورد، ولی حالا مردم افغانستان معتقدند که طالبان آینده آنهاست.»

«حقانی» می‌گوید: «علیرغم دستگیری و کشته شدن برخی فرماندهان طالبان، جهاد قوی تر و عمیق تر از افراد فرمانده یا جنگویان است. طالبان متکی بر «القاعده » و یا سازمان جاسوسی پاکستان نیست. وی می‌گوید: به عقیده من این صحبت‌ها در مورد «القاعده» و قدرت آن تبلیغات آمریکاست. تا جائی که من می‌دانم «القاعده» بسیار ضعیف و مقدار آن کم است. حالا که ما بخش بزرگی از افغانستان را کنترل می‌کنیم. ما باید برای این خارجی‌ها که با ما کار می‌کنند قوانین و مقررات مشخصی داشته باشیم. ما دیگر نمی‌توانیم به این شتررانان اجازه دهیم که آزادانه در افغانستان پرسه به زنند.

تا پیروزی می‌جنگیم

«محمد» یک طالبانی دیگر می‌گوید: «ما نگران زمان نیستیم. ما تا پیروزی می‌جنگیم. آمریکا اسلحه دارد، ولی ما برای یک جهاد طولانی و خستگی ناپذیر آماده ایم. ما در اینجا به دنیا آمده ایم و در اینجا خواهیم مرد. ما به جای دیگری نمی‌رویم.»

«مسیح الدین» می‌گوید: «دو یا سه سال پیش سربازان آمریکایی طوری رفتار می‌کردند مانند اینکه در تعطیلات هستند. فیلم و ویدیو می‌گرفتند، از یکدیگر عکس می‌گرفتند. از کوه برای تفریح بالا و پایین می‌رفتند. در هوای آزاد بازی می‌کردند. آن روزها سپری شده است. حالا مجبورند در تمام ۲۴ ساعت انگشتان خود را روی تکمه اسلحه‌هایشان داشته باشند.»

«آخوندزاده» می‌گوید: «گاه فکر می‌کنم آنچه که اتفاق افتاده، یک خواب است. من تصور می‌کردم ریش‌هایم سفید خواهد بود تا وقتی که آنچه را که امروز می‌بینم اتفاق بیافتد. ولی ریش‌هایم هنوز سیاه است و ما هر روز قوی تر می‌شویم.»

جنگ داخلی

«ماتیو هوو» (Matyhew Hou) افسر نیروی دریایی امریکا که سابقه خدمت در جنگ‌های عراق و افغانستان دارد و بیش از یکسال است که به عنوان مشاور غیرنظامی در افغانستان کار می‌کند، اخیرا از این پست خود استعفا داد و در استعفانامه خویش نوشت: «مردم افغانستان می‌خواهند که امریکا سرزمین آنها را ترک کند. امریکا امنیت برای افغان‌ها نمی‌آورد. آنها احساس می‌کنند که امریکا با مردم افغان می‌جنگد. در حال حاضر افغانستان دچار جنگ داخلی است، نه امریکا و نه دولت مورد حمایت آن یعنی «کرزای» کمکی به حل مشکل افغانستان نمی‌کند. امریکا باید متوجه پاکستان باشد.»

به نظر می‌رسد پیروزی در افغانستان امکان پذیر نباشد.