iran-emrooz.net | Mon, 11.08.2008, 9:22
خیالپرداز روزگار سپری شده
کلاوس هلگه دونات / برگردان: علیمحمد طباطبایی
اومانیست مشهور آلکساندر سولژنیتسین پس از بازگشت خود از تبعید به طور فزاینده از اندیشههای مستبدانه حمایت میکرد.

وارشام شالوم نویسنده و همچون خود سولژنیتسین زندانی سابق گولاگ هنگامی که در ۱۹۶۲ برای اولین بار داستان نیمه کوتاه « یک روز از زندگی ایوان دنیسوویچ » را که به تازگی در نشریه ادبی Nowij Mir (دنیای جدید) منتشر شده بود میخواند چنین نوشت: «دو شب تمام است که نخوابیدهام و داستان شما را میخواندم. آن را برای بار دوم خواندم و به یاد گذشتهها افتادم ... این داستان شما درست به مانند یک قطعه شعر است. همه چیز در آن بینقص و کامل است. اجازه دهید که به شما و به خودم تبریک بگویم و البته به صدها هزار (بلکه به میلیونها) انسان درگذشته که آنها نیز اکنون با این داستان شما حقیقتاً دوباره به این جهان زندگان بازگشتهاند ».
این اثر در واقع اولین متن در باره ترور و وحشت اردوگاههای کار اجباری بود که شش سال پس از بیستمین گنگره حزب کمونیست که در آن خروشچف استالینیسم را به طور علنی به باد حمله گرفت، امکان انتشار مییافت.
با انتشار این داستان سولژنیتسین به نماد و مظهری از مخالفین شوروی تبدیل گردید. با این وجود او یک مبارز تکرو باقی ماند که برایش همبستگی با مخالفین دیگر شوروی اهمیتی نداشت. او در خاطره نویسیهای بعدیاش نیز همچنان نامی از دشمنان رژیم که از او حمایت میکردند نبرد. البته آنها انتظار تشکر از او را هم نداشتند.
شاید این تراژدی شخصیت آلکساندر سولژنیتسین باشد که در زمانی که در قید حیات بود به چنان غولی تبدیل گردید که چهرهی دیگری را در کنار خود تحمل نمیکرد. او صداقت اخلاقی را که به عنوان یک نویسنده کسب کرده بود برای بررسی علل عمیقتر ترور سیاسی در شوروی مورد استفاده قرار نداد. حتی پس از بازگشت از تبعید از آمریکا وی فاصله خود را با مخالفین سابق نظام شوروی حفظ نمود. به جای آن که در بازنگری گذشته تمامیتخواهانه روسیه نقشی به عهده بگیرد، یعنی به همان نحوی که سازمان غیر دولتی Memorial به عهده گرفته بود و برای آن میکوشید، سولژنیتسین گوشه نشینی اختیار کرد. در آثار وی انقلاب بولشویستی به عنوان فریب نسبت به مردم روسیه مطرح میشود. به باور او، این یک تراژدی بود که از خارج به روسیه تحمیل شده بود. در نگاه او کمونیسم تجلی انسانمداری (اومانیسم) خردگرای غربی بود که از زمان اندیشه روشنگری مسیر بدفرجام خود را در پیش گرفته بود.
هنگامی که سولژنیتسین در ۱۹۹۴ پس از بیست سال زندگی در تبعید به کشورش بازگشت، بسیاری در او چیزی به مراتب بیشتر از یک فاتح کمونیسم میدیدند. انتظار این بود که او نیز رهبری فکری کشور را مانند آنچه واسلاو هاول در چکسلواکی به عهده گرفته بود بپذیرد. اما نه سولژنیتسین هاول بود و نه روسیه چکسلواکی.
وی در دوره تبعید، کار و اندیشه خود را وقف تجلیل از روسیه تزاری و تصوری خیال پردازانه از آن کرد. برای او غرب و زندگی انسان در آن که به طور فزاینده در چارچوبها و ضوابط قانونی قرار گرفته بود، یک مسئلهای انزجارآور و غیر قابل پذیرش بود که او آن را با یک خودآگاهی بیدینانه برابر میگرفت. کارهای سیاسی تبلیغاتی او در تضاد آشکار با شرایط زمانی روسیه قرار داشتند، کشوری که در سالهای پرالتهاب دهه ۹۰ در جستجوی خود و چیزی کاملاً تازه برآمده بود. او از حق برخورداری از برتری اخلاقی، حق برخوردار بودن از آموزش ناپذیری را بوجود آورد و به این ترتیب به همان سنت روشنفکران روسی از اواخر قرن نوزدهم پیوست که مطابق با آنها اعتقاد به روشهای مستقیم و انقلابی کمترین جایگاهی برای راه حلهای بینابینی و آشتیجویانه باقی نگذاشته بود.
فاتح کمونیسم نمیتوانست پنهان کند که حتی او نیز نتوانسته بود خود را از رویای سوسیالیستی سازی شوروی دور نگه کند. او بارها پس از آن تلاش کرده بود که به طریقی برای تبلیغ چنین رویایی وارد عمل شود. طرحهای سولژنیتسین برای آینده شوروی از محدوده اندیشههای ارتجاعی فراتر نمیرفتند. او در ضوابط قانونی قرار گرفتن زندگی انسان و مشروعیت به روش غربی را در برابر یک جهان بینی کل گرایانه و سازمان مدار قرار میداد که میتوانست از ایدئولوگهای انقلاب محافظه کارانه جمهوری وایمار به عاریت گرفته شده باشد. تصویر به شدت انسان مدارانه از سولژنیتسین در نهایت به جریانی ختم گردید که دوباره ویژگی سوژه بودن عامل انسانی را از او (انسان) بازپس میگرفت، و آنهم البته به نفع ارزشهای برتر مانند حکومت یا کلیسای ارتدوکس. در واقع میراثی شوم که نویسندگان بزرگی چون فئودور داستایوسکی راه آن را هموار کرده بودند.
در مصاحبهای با روزنامهی روسی Moskowskije Nowosti (اخبار مسکو) در سال ۲۰۰۳ و در برابر انتقاد غرب به روسیه چنین پاسخ داده بود: « حق برخورداری نامحدود از حقوق بشر دقیقاً همان چیزی است که اجداد غارنشین ما به اجرا گذارده بودند: هیچ چیزی نمیتوانست جلوی آنها را بگیرد تا از همسایه خود دزدی یا با چماق مغزش را پریشان نکنند.»
سولژنیتسین که جهنم اردوگاههای کار اجباری را تجربه کرده بود ۵۰ سال بعد خودش جهانشمولی حقوق بشر را رد کرد. وی در توسل جستن به گذشتهی روسیه و این که این کشور با بقیه جهان تفاوت دارد به سهولت برچیده شدن دموکراسی در حکومت پوتین را توجیه میکرد. از نظر او هر جامعهای نیازمند مرجعیت و قشری از نخبگان است که از تمامی حقوق و مزایا برخوردار باشند، در همان حالی که حقوق و آزادیهای بقیه مردم در محدودیت قرار میگیرد.
همچون نخست وزیر روسیه پوتین و بسیاری دیگر از مردم این کشور، وی نیز زوال امپراتوری را نپذیرفت. یک روسیه بزرگ و غیر قابل تقسیم که اوکراین، روسیه سفید و قزاقستان شمالی هم به آن متعلق باشند برای او همانقدر بدیهی بود که یک حکومت قوی و مقتدر. بنابراین سولژنیتسین همچنان یک خیالپرداز روزگار سپری شده باقی ماند.