ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Sun, 01.05.2005, 8:08
پایان سرمایه‌داری؟

گئورگ فولبرت

در حال حاضر مسئله پايان سرمايه داری تنها به عنوان يک پرسش تاریخی می‌تواند مورد بحث و بررسی قرار گیرد، و آن هم بیشتر در چهارچوب گزارشی درباره پيش بينی های نسل‌های گذشته و دلايل متحقق نشدن آنها.

در سده‌های رشد وگسترش سرمایه‌داری تجاری، مردمان آن دوره نمی‌دانستند که درجامعه جدیدی زندگی می‌کنند. اما با وقوع انقلاب صنعتی وضع متفاوت شد. از آنجایی که سرمايه داری برآمده از اين انقلاب ظاهرا در راستای تخريب و نابودی يکی از مبانی خود، يعنی وجود نیروی کار مزدبگیر، حرکت می‌کرد عمر درازی برای آن پيش بينی نمی‌شد. در همين مرحله بود که نه تنها تئوری‌های مارکس و انگلس ، بلکه نقد محافظه کارانه و واپسگرا به سرمايه داری نیز نضج و اشاعه یافتند.

پس از سال ١٨٧٠ سرمايه داری وارد مرحله‌ای از ثبات شد. پس از جنگ جهانی اول اما تدوام حيات آن مجدد زیر سوال رفت. بخشی از جنبش سوسيالیستی بر این عقیده بود که فاجعه جنگ پيامد اين شیوه تولید است. همزمان دولتی سوسیالیستی در جهان سربرآورد که به نظر می‌رسید مرز و مانعی تاریخی و جغرافيایی برای سرمایه‌داری ایجاد کرده باشد.

فاشیسم و جنگ جهانی ناشی از آن دستمايه دیگری به دست مخالفان نظام سرمایه‌داری داد که باز هم اعتبار و قابلیت حیات آن را زیر سوال برند. گسترش محدوده اقتدار اتحاد شوروی به کشورهای اروپای شرقی، تشکیل جمهوری خلق چین و فروپاشی نظام استعمار به عنوان نشانه‌های دیگری از ضعف و عقب نشینی نظام سرمایه‌داری تلقی می‌شدند.

به اين ترتيب ، پیش بینی‌ها در مورد "پایان سرمایه‌داری" در هر دوره‌ای با اتکا به شواهد و داده‌های تاریخا موجود رونق و رواجی دوباره یافته‌اند. این پیش بینی‌ها به ویژه از سوی مارکس و انگلس با دلایل و استدلال‌های تئوریک نیز بدرقه و تکمیل شده‌اند.

در این ارزیابی‌های تئوریک می‌توان تفکیک و تفاوتی را بازشناخت که میان "فروپاشی" نظام سرمایه‌داری و " انتقال" تدریجی آن به یک نظام دیگر مطرح شده است.
تئوری کلاسیک "انتقال" قبل از همه متعلق به مارکس است که سال ١٨٥٩آن را عرضه کرده است:"یک نظام اجتماعی هيچگاه قبل از آنکه همه ظرفیت و نیروی خلاقانه خود را شکوفا نکرده و به انتها نبرده باشد از بین نمی‌رود. و مناسبات تولیدی عالی تر هم هیچگاه جای مناسبات پست تر قبلی را نمی‌گیرد، مگر آن که شرايط مادی وجود آن در متن و بطن جامعه کهنه نضج و قوام یافته باشد. از اين رو بشر تنها به مسائل و پرسش‌هایی می‌پردازد که بتواند آنها را حل کند، زیرا با يک نگاه دقيق تر می‌توان دريافت که یک مسئله زمانی پیش می‌آید که شرايط مادی حل آن هم به وجود آمده باشد يا دستکم در فرآیند به وجود آمدن باشد".

تغيير نظام در زمانی قابل پيش بينی؟

مارکس در تبيين اين تئوری خود به تجربه تاريخی انتقال از فئودالیسم به سرمایه‌داری نظر داشت. اين نظام پيش از آنکه پوسته خود را بشکند و پا به جهان بگذارد در بطن نظام سلف خود کاملا رشد و نضج يافته بود. مارکس در تئوری‌های خود جای هيچ شک و شبهه‌ای باقی نگذاشته که در دوره حياتش شرايط مادی لازم برای جامعه‌ای غیرسرمایه داری را مهیا نمی‌دیده است. اما در پاره‌ای اظهارات و نوشته های مختصرش زمان لازم تا رسیدن به چنين وضعيتی را دور و دراز هم تصور نمی‌کرده است.

٥ دهه بعد کسی همچون "رودلف هیلفردینگ" به اين نظر رسید که شرایط برای تحول نظام تولیدی موجود فراهم شده است. ايجاد سرمايه داری انحصاری و هدايت و تنظيم آن از طريق بانک‌ها و موسسات مالی از نظر هيلفردينگ شکل جديدی از سرمايه ، يعنی سرمايه مالی را به وجود آورده و به اين ترتيب رسوخ سرمايه در جامعه و عمومی شدن آن به چنان ابعادی رسيده که گذار به جامعه‌ای نامبتنی بر مالکيت خصوصی ديگر امری شدنی و قابل دستيابی است. هيلفردينگ در اين باره می‌نويسد:" سرمايه مالی شاخص‌ها و گرایش‌هایی به سوی ضرورت ايجاد کنترل اجتماعی بر تولید را به نمایش می‌گذارد.برآمد سرمايه مالی شکلی تضادمند از اجتماعی و عمومی شدن سرمایه است. مشکل این جاست که تسلط بر تولید اجتماعی در دست یک الیگارشی باقی مانده است. خلع و حذف اين اليگارشی آخرين فاز مبارزه طبقاتی میان بورژوازی و طبقه کارگر است.کارکرد بارز سرمایه مالی، يعنی چنگ انداختنش بر همه عرصه‌های توليدی و اجتماعی به نحوی خارق العاده غلبه بر سرمايه داری را تسهيل می‌کند. پس از کنترل سرمايه مالی بر مهمترین شاخه‌های تولیدی اگر جامعه از طریق ارگان اجرایی و هوشیار خود، يعنی دولتی که به تسخیر پرولتاریا درآمده بر اين سرمايه مسلط شود طبعا مهمترین شاخه‌های تولیدی را نیز به اين ترتیب درید اختيار خود خواهد گرفت... هم اینک تسلط بر ٦ بانک بزرگ برلین معنایی جز کنترل و تملیک مهمترین حوزه‌های فعاليت صنایع بزرگ نخواهد داشت و چنين امری سیاست سوسیالیستی را در مراحل اولیه گذار به جامعه‌ای غیرسرمايه داری تسهیل خواهد کرد."(ر. هیلفردينگ، " پژوهشی در باره متاخرترین توسعه نظام سرمایه‌داری"، ص ٥١٣).

لنين در کتاب "امپرياليسم به مثابه بالاترين مرحله سرمايه داری" که سال ١٩١٦ تدوين و يک سال بعد انتشار داد عمدتا ملهم و متاثر از تزهای هيلفردينگ است. البته او معتقد است که گستردگی و عمومی شدن سرمايه مالی پيشرفته تر از آن است که هیلفردينگ می‌پنداشته است، چرا که اين سرمايه ديگر نه سپهر و عرصه‌های مالی، بلکه توليد را نيز درنورديده و از آن خود کرده است:" وقتی که از يک کارخانه بزرگ ، يک شرکت معظم سربرمی آورد که طبق برنامه و بر اساس داده‌های دقیق جمعيتی، سفارش و دریافت مواد خام برای تامين دوسوم ، یا سه چهارم نیاز چندين ميليون مردم را سازماندهی می‌کند، وقتی که حمل و انتقال اين مواد خام به کارخانه‌هایی که ميانشان صدها و هزارها کيلومتر فاصله است را به گونه‌ای منظم و دقيق سازماندهی می‌کند، زمانی که از يک ستاد مرکزی مراحل متوالی فرآوری مواد تا تولید نهایی کالاهای مختلف تنظیم و هدایت می‌شود، وقتی که توزیع این کالاها در میان ده‌ها و صدها ميليون مصرف کننده تنها بر اساس یک برنامه جامع و دقیق صورت می‌گیرد، آری با چنين مختصاتی آشکار است که ما ديگر صرفا با به اصطلاح " درهم تنيدگی و ارتباط تنگاتنگ" سرمايه‌های گوناگون سروکار نداريم، بلکه با این واقعیت مواجه ایم که مناسبات مبتنی بر اقتصاد و مالکیت خصوصی فرم و پوسته‌ای را ایجاد کرده است که دیگر با محتوا و مظروف آن همخوانی ندارد. و اگر به گونه‌ای مصنوعی حذف و دفع اين پوسته به تعويق بيافتد اجبارا نوعی لختی و کرختی عارض آن خواهد شد. چنين فرم و پوسته‌ای می‌تواند ( در بدترین حالت، یعنی زمانی که غده گرایشات اپورتونیستی در درون جنبش کارگری روند بهبودی اش به دارازا بکشد) زمانی نسبتا طولانی در اين حالت کرختی و ناکارایی باقی بماند، اما به گونه‌ای اجتناب ناپذیر سرانجام رفع و دفع خواهد شد."

به رغم همه تفاوت‌ها سیاسی ، اشتباه مشترک هلفردينگ و لنین این بود که گویا ایجاد و تمرکز سرمایه مالی دستیابی پرولتاریا به مواضع کلیدی اقتصاد را تسهیل خواهد کرد.ديدگاه‌ها و نقطه نظرات متاخرتر در باره "انتقال" نظام سرمایه‌داری به نظامی دیگر که شارعان آن به لنين استناد می‌کردند، از جمله آن ديدگاه‌هايي که توسط احزاب کمونیست شوروی و آلمان شرقی و فرانسه ارائه شدند نیز طبعا به خطا رفته‌اند. اینان معتقد بودند که "سرمايه داری انحصاری دولتی" را می‌توان با اتحادی متکی بر اکثریت مردم جامعه مغلوب کرد. ظاهرا در اين ارزيابی‌ها تجزبه و تحلیل به شدت از شور و شوق معطوف به دستیابی به هدف متاثر بوده است.

تئوری‌های مربوط به "فروپاشی سرمايه‌داری"

دیدگاه ناظر بر فروپاشی سرمايه داری نخستين بار توسط "روزا لوکزامبورگ" در کتاب "انباشت سرمايه" شرح و بسط داده شد. او در تبيين اين ديدگاه به تصوير و شمایی از تولید که مارکس در جلد دوم "سرمايه" به دست می‌دهد استناد کرده است.مارکس در کتاب يادشده دو بخش تولید سرمایه‌داری را تبيين می‌کند:بخش تولید ابزار تولید و بخش تولید کالاهای مصرفی. در فرمول معروف به " اگر.../ در آن صورت ..." مارکس فرض را بر اين گذاشت که بازتولید زمانی تضمين شده است که که هر بخش بتواند همه تولیدات خود را تام و تمام به بخش دیگر بفروشد. انتقاد روزا لوکزامبورگ اما این بود که مارکس در تئوری خود متغیرهای کمی را به کارگرفته است. بسط و توسعه شرایط و معیارهایی که مارکس به آنها اشاره می‌کند نشان می‌دهد که بخش اول و دوم در تبادلی تام و تمام با یکدیگر نیستند. از نظر لوکزامبورگ معمولا مازاد تولید را تنها با تصرف مداوم و هرچه بیشتر قلمروهای خارج از سلطه نظام سرمایه‌داری می‌توان آب کرد و به فروش رساند و اين یعنی تبدیل سرمایه‌داری به امپریالیسم. زمانی که قلمروهای مزبور تمام و کمال به تصرف درآیند ، سرمايه داری به حداکثر مرزهای توسعه‌ای که می‌توان برایش متصور شد رسیده و فرو می‌پاشد.

"اتو باوئر"، مارکسيست نامدار اتريشی، با افزدون شماری متغیر جدید ، محاسبات و ارزیابی‌های مبتنی بر اعداد و ارقام مارکس را بسط و گسترش داد و به اين نتيجه رسيد که يک تبادل زمانا نامحدود ميان دو بخش يادشده ممکن است. البته باوئر متذکر می‌شود که فرآیندهای انطباق و دمسازی یی که سرمايه داری در جريان آنها منابع و امکانات جدیدی را کشف و جذب می‌کند شمار پيوسته افزونتری از مردم را عليه آن برخواهد انگيخت و فرجامش را رقم خواهد زد.با اين همه باوئر تاکید و تصریح بارزی بر پايان تقديرگونه سرمايه داری ندارد و همين امر او را از لوکزامبورگ متفاوت می‌کند.

"نيکای بوخارین"، مارکسیت معروف روس، اعداد و ارقام مطلقی که تا آن زمان در ارائه طرح و تصویری از تولید سرمایه‌داری به کارگرفته می‌شدند را با علائم و نشانه‌های جبری جايگزین کرد و نشان داد که تبادل میان بخش اول و دوم هیچ مرز و محدوده زمانی نمی‌شناسد. امپريالیسم از نظر بوخارین نه حاصل مازاد تولید در یک سیستم بسته سرمایه‌داری و نیاز به بازارهای جدید، بلکه نتیجه حرص و ولع برای کسب سودهای نجومی است. او معتقد بود که اين زیاده خواهی به جنگ‌هایی منتهی می‌شود که حاصل آنها بروز انقلاب‌های مردمی است.

سال ١٩٢٩ "هنريک گروسمان"، اقتصاددان مارکسیست لهستانی الاصل، با استناد به ديدگاه‌های باوئربه نتايجی متفاوت از وی رسيد. بنا به تحلیل و ارزیابی وی پس از شماری از تحولات و گشت و واگشت‌ها در نظام سرمايه داری، ما با کسری و کمبود ارزش اضافی مواجه خواهیم شد که همين به فروپاشی سرمايه داری خواهد انجاميد.

چه تلاش‌های نظری رزا لوکزامبورگ برای تعين زمانی پایان سرمایه‌داری و چه جرح و تعدیل‌های گروسمان در این نظریات نهایتا سر از بن بست در می‌آورد.خطای اساسی در اين نظریات این است که شمار معین و معدودی از متغیرها به کار گرفته می‌شوند تا از آنها درستی چنين پيش بینی‌هایی نتيجه شود.علاوه براین، در اين نظریات ، برخلاف نوشته‌های غیراقتصادی لوکزامبورگ، معیارها و شاخص‌های سیاسی معینی برای پایان سرمایه‌داری ارائه نمی‌گردد.اما اتو باوئز که تبیین و تصویر مارکسی از بازتولید سرمایه‌داری را برای شرح و بسط تئوری انتقال، و نه فروپاشی سرمایه داری، به کار گرفت تا حدودی برای ارائه مشخصات سیاسی پایان سرمایه‌داری نیز تلاش می‌کند.

تلاش دیگری برای مستدل کردن پایان سرمایه‌داری را می‌توان نزد "روبرت کورتس"، محقق معاصر آلمانی، سراغ گرفت.وی در اثر معروف خود با نام "کتاب سیاه سرمایه داری" سومین انقلاب صنعتی را مبدا بحران مداوم ناشی از مازاد تولید سرمایه‌داری می‌داند. در این بحران، بخشی از کالاهایی که به صورت انبوه تولید شده‌اند خریداری پیدا نمی‌کند. این امر سبب می‌شود که هم این کالاها و هم سرمایه‌ای که برای تولید آنها به کار رفته فاقد ارزش شوند. سقوط و فروپاشی بازارهای بورس را کورتس شاهدی بر این مدعای خود می‌گیرد. او اما نمی‌تواند توضیح دهد که
چرا تخریب سرمایه لزوما به معنای تخریب شیوه تولید سرمایه‌داری هم هست؟

تا کنون همه تئوری‌هايي که پایان فروپاشانه سرمایه‌داری را پیش بینی کرده‌اند خطا از کار درآمده‌اند. اشکال اين تئوری‌ها در این است که گذار از یک فرم سرمایه‌داری به فرم دیگری از همان نظام را همچون بحران واپسین و فناساز آن تلقی کرده‌اند.برای این فرضیه که سرمایه‌داری خود به لحاظ اقتصادی گورکن خویش است هیچ مبنا و دلیلی در دست نیست. اگر به این شیوه تولید همچون شکلی از یک فعالیت موسسه اقتصادی نگاه کنیم در می‌یابیم که نسبتا هم پويا و مقاوم مانده است.

جنبه‌ها و ابعاد اجتماعی مسئله

البته کسی که در فکر ترسیم چشم انداز برای سرنوشت سرمایه‌داری است باید از مقایسه این نظام با یک موسسه اقتصادی فراتر رود و نگاه خود را به جامعه نیز معطوف کند. در اين نگاه طبعا مناسبات میان انسان و طبیعت ، میان نسل‌ها و جنس‌ها و نیز توجه به سازمان‌ها و تنظیمات سیاسی قلمروهای مختلف و شیوه‌های زندگی اجتماعی و فرهنگی در آنها، جایگاه برجسته‌ای می‌یابند. در یک جامعه سرمایه‌داری میان اين عناصر از یک سو و و خصلت‌ها و شاخص‌های افتصادی آن نوعی تعامل و برهم کنش برقرار است. یک سوال اساسی می‌تواند این باشد که سرمایه‌داری تا چه حد فاکتورها و عناصرهای یادشده را به نحو مثبت یا منفی متاثر می‌کند و ادامه حیات آن تا چه حد می‌تواند در دمسازی و همسازی با اين عناصر باشد؟
"ژوزف آ. شومپيتر" ، اقتصاددان پرآوازه چکی الاصل، در کتاب معروف خود موسوم به "سرمایه داری، سوسیالیسم و دمکراسی" برای اين سازگاری و دمسازی مرز و محدودیت‌هایی قائل است. به باور وی سرمایه‌داری به عنوان یک نظم اقتصادی قادر به ادامه حیات است، اما رشد و انکشاف شرایط غیراقتصادیی که بقای این نظم به آنها نیز وابسته است به تهدیدی علیه آن بدل می‌شوند. در اين رابطه او از یک سو به مواردی مانند جایگزینی خلاقیت و تحرک کارفرمایان با مدیران شرکت‌های سهامی و بیگانه با تولید، نابودی اقشار و نهادهای سنتی و غیربورژوايي و در عین حال محافظ اين نظم، و تخریب شرایط و فضای فعالیت‌های بنیادوار و نهادگونه، و از سویی هم به یک "دشمنی فزاینده" از سوی گروه‌های بزرگی از مردم علیه سرمایه‌داری اشاره می‌کند. این چالش‌ها و مقاومت‌ها از نظر شومپيتر به محو سرمایه‌داری و برآمد یک جامعه سوسیالیستی می‌انجامد...
پيش بينی شومپيتر تا امروز به وقوع نپيوسته است ، اما به عنوان شکلی از فرمول معروف "اگز.../ درآن صورت..." همانقدر قابل اعتناست که تئوری "انتقال" مارکس. بر اساس دیدگاه‌های اين دو، سرمايه داری به آخر می‌رسد زمانی که
١-ميان موجودیت آن با منافع اقشار و طبقاتی که خود به وجود آورده و تا امروز حامل و ستون آن بوده‌اند تضادی لاینحل به وجود آید
٢- اجزا و مولفه‌های اساسی نظم دیگری در دل نظام موجود نضج و قوام یافته باشد.

اين که این نظم دیگر، نظمی سوسیالیستی و اصولا بهتر یا بدتر از نظم کنونی باشد همانقدر نامعلوم و مبهم است که خود اصل به وجود آمدنش. اما می‌توان تصور کرد که گرایش‌های مخرب سرمایه‌داری آن را به سوی نوعی جامعه ناموفق و ناکام هدایت کند. تا کنون اما این نظام درادامه موجودیت توانایی بالایی از خود نشان داده است و ورای مختصات اقتصادی خود، جامعه به شمول منابع طبیعی آن را چنان متحول کرده که نه به مانع ، بلکه به مبنا و محمل مساعدی برای تدوام کارکردش بدل شود. اين که این روند تا کی ادامه خواهد یافت روشن نیست.

حال بد نیست که از موضوع کمی فاصله بگیریم و از جنبه تاریخی و دور و درازتری به آن بنگریم.

چشم اندازها

گفته می‌شود که از عمر کیهان ١٦ میلیارد سال و از عمر منظومه خورشیدی ما ٤/٦ ميليارد سال می‌گذرد. قدیمی ترین سنگی که در سواحل زمین پیدا شده نزدیک به ٤ میلیارد سال عمر دارد. از پیدایش حیات بر روی کره زمین ٣/٥ میلیارد سال و از به وجود آمدن انسان ١/٨ میلیارد سال سپری شده است. انسان در ابتدا گیاه خوار بود، به جمع آوری آذوقه می‌رفت و دیرتر، یعنی پیش از آن که خود به شکار برود، از تتمه گوشتی که از شکار حيوانات وحشی باقی می‌ماند نيز تغذیه می‌کرد. شکارکردن را هم برای اولین بار ٣٨٠ هزار سال پیش از میلاد مسیح تجربه کرد. کهن ترين ابزارهای سنگی دست ساز انسان به ٦٠هزار سال پیش مربوط می‌شود.. ١٠ هزار سال پیش انسان به کشاورزی و دامداری روی آورد. جوامع و حکومت‌های ناعادلانه انسانی نیز عمرشان به ٥ تا ٦ هزار سال پیش می‌رسد.٣هزار سال پیش از میلاد مسیح عصر برنز و ٨٠٠ سال پیش ازاین تاریخ عصر آهن شروع شد. فئودالیسم عمری به درازای ٥٠٠ تا ١٥٠٠ سال داشت و از ٥٠٠ سال پیش هم سرمایه‌داری به وجود آمده است. به لحاظ فیزیکی منظومه ما هنوز ٥ ميليارد سال دیگر باقی خواهد بود.

چه مدت دیگر سرمایه‌داری برجا خواهد ماند سوالی است که ما پاسخ آن را نمی‌دانیم. برای یک بار، بدون هیچ دلیلی، تصور کنیم که این نظام هم به اندازه فئودالیسم عمر خواهد کرد. پس هنوز ٥٠٠ سال دیگر به زوالش باقی است.اين مدت در قیاس با گذشته و آینده جامعه انسانی زمان زیادی به حساب نمی‌آید.سیاست در این دوران باید معطوف به آن باشد که:

١- تهدیدها و خطرات سرمايه داری ، يعنی آن گرایش‌ها و امیال مخربی که در نظام‌های قبل تر رایج بوده (حنگ، غارت و تاراج منابع انسانی و طبیعی، شکنجه، سرکوب و استثمار) و اینک این نظام با امکانات مادی و تکنیکی بیشتری به اعمال آنها می‌پردازد را مهار و محدود کند

٢- مجدانه و هدفمند از آن ظرفيت‌ها و امکاناتی که علوم طبیعی ، فنون و نيز دانش پزشکی در چهارچوب همین نظام سرمایه‌داری به وجود آورده‌اند استفاده کرده و برای بخش‌های هر چه وسیعتری از مردم زندگی راحت تر و کم دردسری را تامین کند

زمان و تجربه عملی نشان خواهد داد که پیشبرد چنین سیاستی بدون "نضج و قوام يافتن شرایط وجودی نظام عالی تری از مناسبات تولیدی در بطن و متن نظام موجود"، آیا و تا کی امکان پذیر است؟