ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Wed, 13.04.2022, 23:29
جایِ خالیِ نقدِ کارآمد

علی آزاد

ملاحظاتی بر نوشته‌ای با عنوان “سیمای شر و دیگری ستیزی در زبان، ادبیات و فرهنگ ایرانی”

یادداشت حاضر ملاحظاتی‌ست بر مقاله‌ی «سیمای شر و دیگری ستیزی در زبان، ادبیات و فرهنگ ایرانی» (پس از این، ‏مقاله) به قلم قربان عباسی و کازیوه‌ئه نامقی (پس از این، نویسندگان). در این نوشته به بررسی جامع و کامل مقاله‌ی مورد ‏اشاره نمی‌پردازم(۱). بلکه می‌خواهم نگاهِ انتقادیِ نویسندگان مقاله را به پرسش کِشَم و نشان دهم که رویکرد انتقادی در مقاله از ‏یک کاستی جدی رنج می‌برد و شاید بتوان آن را ‘رویکرد انتقادی ناقص’ نامید. دو دیگر آنکه همین کاستی سبب می‌شود تا ‏مقاله‌ی مذکور در طرح مساله و کاوش تاریخی- فرهنگی آن تا حدودی به یک‌سویه نگری دچار گردد.  پیش از آنکه دلایل ‏داوری خود را در اینباره بیاورم مایلم در آغاز کلیاتی در معرفی مقاله بنویسم. ‏

کلیاتی در معرفی مقاله
خواننده‌ی محترم می‌تواند با کلیک بر روی عنوان مقاله‌ی مورد نظر در بالا اصل مقاله را مطالعه نماید. در اینجا بصورت ‏فشرده، تنها اشاراتی به محتوای آن می‌کنم. نویسندگان مقاله  آثار ادبی زیادی، اعم از شعر و یا داستان را پایه‌ی پژوهش خود ‏قرار می‌دهند. در کنار آن از پاره‌ای آثار تحقیقی (جلال ستاری) و یا نقد ادبی (عبدالحسین زرین کوب) نیز بهره می‌گیرند.  در ‏بررسی مقوله‌ی ‘شر و دیگر‌ی‌ستیزی’، مقاله اساسا بر روی سه محور یا موضوع متمرکز است: یکی، موضوع زن و ‏زن‌ستیزی است؛ دیگری، خشونت‌های فرقه‌ای و مذهبی و قومی و قبیله‌ای؛ و سه دیگر، نمودهای ناسیونالیستی با کشش ‏راسیستی.

نزدیک به نیمی از مقاله به نگاه مردسالارانه به زن در زبان، ادبیات و فرهنگ می‌پردازد و به نمونه‌هایی از شعر یا نوشته‌ی ‏شاعران، ادیبان و عارفان و نیز سیاستمداران پرداخته می‌شود. از جمله از ناصر خسرو، غزالی، نظامی، مولانا، سعدی، ‏اوحدی، خواجه رشیدالدین فضل‌الله همدانی، سهروردی، شیخ محمد شبستری، خواجه نظام‌الملک وزیر و تعدادی دیگر.  آنچه که ‏در مقاله برجسته است این‌است‌که در تمامی این نمونه‌ها، بدون استثنا، زنان خوار شمرده می‌شوند و گاه وجودشان به تمامی ‏نادیده‌انگاشته می‌شود.

در بخش مربوط به خشونت‌‌های فرقه‌ای و مذهبی و قومی و قبیله‌ای، هم نمونه‌های تاریخی آورده می‌شود و نویسندگان نتیجه ‏می‌گیرند که ” راستی را که صحنه ایران صحنه خونبار مناقشات فرقه‌ای بوده است. و می‌افزایند: ازینرو حافظ می‌گوید: ‏‏”جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه /چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند”.

در بخش سوم نویسندگان بیشتر بر موضوع ضدیت ایرانیان با عرب‌ها متمرکز می‌شوند و در این رابطه چندین نمونه ‏می‌آورند. از آن جمله از داستان-نوشته‌های بزرگ علوی و صادق هدایت. از نگاه نویسندگان “صادق هدایت دارای طبع ‏نیهلیستی و گرایش‌های فکری شدیدا ناسیونالیستی و باستانگرا بود”. در پایانِ این بخش نویسندگان علوی و هدایت را به همراه ‏نویسنده‌ی دیگری “سه ادیب راسیست” می‌نامند.

در همین بخش نویسندگان نمونه‌هایی هم از دشمنی و ستیز عرب‌ها با ایرانیان، در طول تاریخ تا گذشته‌ی بسیار نزدبک، را ‏می‌اورند. و در پایان تاکید می‌کنند  که “متاسفانه نفرت از دیگری و فروکاستن او تا حد یک حیوان یا یک حشره مخصوص ‏یک قوم یا یک قبیله ویا یک ملت نیست. شوربختانه این، جنگِ همه علیه همه است. نفرت همچون زهری خطرناک همه ملل ‏و مردمان جهان را آغشته کرده است و چون بختکی بر جان وجسم مان سنگینی می‌کند”. نويسندگان مقاله خود را با این آرزو ‏به پایان می‌برند که ما بتوانیم “خود و تاریخ چند هزار ساله مان را از آوند نقد عبور دهیم، تا شاید به قول زنده یاد مختاری آن ‏وقت مجبور نباشیم به خاطر ده درصد اختلاف نظر و نود درصد اشتراک نظر همدیگر را قلع وقمع بکنیم”.

***

در عنوان مقاله می‌خوانیم “سیمای شر و دیگری‌ستیزی در ...”. کاربرد واژه‌ی “سیما” در عنوان مقاله این حس را تقویت ‏می‌کند که گویا هدفِ مقاله، تنها، ارائه‌ی گزارشی است از موردها و مصادیقِ شر و دیگری ستیزی در زبان، ادبیات و ‏فرهنگ ما. ولی در عمل، و بویژه در بخش زن‌ستیزی، نويسندگان از گزاره‌هایی بهره می‌گیرند با این رویکرد که آن گزاره‌ها ‏دلالتی هستند بر چگونگيِ پیدایش زن‌ستیزی در ایران (و بازتاب آن در ادبیات‌ و فرهنگ). بدین‌ترتیب نویسندگان برای ‏مدعای خود (از جمله وجودِ زن‌ستیزی) دلایلی هم می‌آورند. ازاین روی مقاله یک گزارش صرف نیست، بل جنبه‌ی پژوهشی ‏آن برجسته می‌شود. ‏

با خواندن مقاله چند پرسش جدی برایم پیش آمد؛ پرسش‌هایی در چند سطح. پرسش‌های مرتبط - به بخش زن‌ستیزی - اینها ‏هستند:

‏۱- آیا همه‌ی نمونه‌های مورد استناد، درست هستند؟
‏۲- آیا گزاره‌هایی که می‌باید دلیلی بر مدعا باشند، درست هستند؟
‏۳- آیا مقاله از کاستی‌های روش‌شناسی رنج نمی‌برد؟ ‏

پاسخ‌یابی برای پرسش‌های بالا اساس نوشته‌ی حاضر را تشکیل می‌دهد. ‏

به برداشت من، نويسندگان مقاله تلاشِ در خورِ ارجی نموده‌اند تا به یک مساله‌ی بنیادی در تاریخ ما بپردازند. بررسی ‏موضوع نهادینه‌ی شده‌ی ‘شر و دیگری ستیزی’ آنهم بر بستر زبان، ادبیات و فرهنگ ایرانی کاریست بزرگ و ضروری. در ‏انجام این امرِ مهم نویسندگان تلاش کرده‌اند از پیشینه‌های دور تا دوران ما نمونه‌های زیادی گِردآورند. آوردن بیش از پنجاه ‏نمونه با ذکر منبع از نکات قوت مقاله است.

من در اهمیت موضوع مقاله، یعنی توجه به وجود شر و دیگر‌ی‌ستیزیِ نهادینه‌ی شده در ما، با نویسندگان هم‌سو هستم. و با ‏بسیاری از نمونه‌هایی که آورده می‌شود هم‌همسویی دارم، ولی‌ دو کاستیِ جدی در سراسر مقاله به چشم می‌اید. یکی، عدم ‏توجه به وجه بافتاری و ساختاریِ یک اثر ادبی است. برای مثال باید از خود بپرسیم آیا یک نثر یا منظومه در غالب داستان، ‏توصیفی یا تراژیک است؟ و یا کدام شخصیت‌ها از چه موقعیتِ اجتماعی و ایستادن‌گاهی، در داستان، حرف می‌زنند و یا اینکه ‏آیا شاعر و نویسنده دارد چیزی را تشریح می‌کند یا قضاوت، و غیره. عدم توجه به این مکانیسم‌های نثری یا سُرایش می‌تواند ‏لطمه‌ی جدی به برداشت خواننده (یا پژوهش‌گر) از یک متن بزند. ما در مقاله‌ی مذبور شاهد چنین کاستی‌ای هستیم.

بسیاری ‏از نمونه‌ها یا نقل و قول‌ها از بستر و فضای منبعِ اصلی خود جداگشته و بدون شرحی پیرامون آن نوشته یا سروده، آورده ‏می‌شوند. بدین ترتیب فهرستی تهیه می‌شود از نقل قول‌هایی از بدگویی و خوارداشت زنان در سراسر تاریخ. ارائه چنین ‏فهرستی، صرف‌نظر از درستی یا نادرستی آن، کمک چندانی به ما نمی‌کند در درکِ چرایی شکل‌گیری زن‌ستیزانه‌ی در ‏فرهنگ ما. نگارنده بر این باور است که از نمونه‌های زن‌ستیزانه‌ای که از سده‌های گذشته آورده شده دست‌کم یک مورد آن - ‏مورد نظامی گنجوی - نادرست، بل به تمامی عکس آن تصویری ست که شاعر آفریده است. پایین‌تر به اشعار نظامی گنجوی ‏بر می‌گردم و نشان می‌دهم که چرا و چگونه نویسندگانِ مقاله شعر نظامی را وارونه تحلیل کرده‌اند.

کاستی دومی که در سراسر مقاله به چشم می‌خورد آن است که درباره‌ی بسیاری از نمونه‌های که آورده می‌شوند شرایط ‏تاریخی و اجتماعی‌یِ حاکم بر دوره‌ای که شعرها سروده یا نوشته‌ها نوشته‌ شده‌اند، در نظر گرفته نمی‌شوند. البته نام بردن از ‏این کاستی بدان معنا نیست که به موجب آن بخواهیم وجودِ شر و زن‌ستیزی را توجیه نماییم و یا آنرا بپذیریم، بلکه با تدقیق ‏در بسترهای اجتماعی-سیاسی-تاریخی‌ای که به تولید و رواج زن‌ستیزی می‌انجامد و بازنمایی آن، می‌توانیم دریابیم که چرا و ‏چگونه این‌همه شر و دیگری‌ستیزی، آن‌هم در شکل زن‌ستیزی، آنقدر سخت‌جان و دیرپا هستند. به گمان من تنها با چنین ‏واکاوی و شناختِ برآمده از آن می‌شود امیدوار بود تا روزی ریشه‌های زن‌ستیزی در درونِ فرهنگ و درون خود را ‏بخشکانیم. 

هر دو کاستی‌ای که از آن صحبت شد بنظر می‌رسد از یک نقصان جدی‌تری نشأت گرفته‌ باشند و آن، موضوعِ روش تحقیق ‏است. رویکرد انتقادی به فرهنگ (و ادبیات‌) بسیار بجاست. این کاری‌ست که نویسندگانِ مقاله انجام می‌دهند. ولی رویکرد ‏انتقادی بدونِ کاربست معیارهای شناخته‌شده‌ی نقد می‌تواند در کار پژوهش خلل ایجاد کند. بکارگیری روشِ انتقادی با ‏معیارهای درست در رویکرد به فرهنگ یک ضرورت است. به داوری من در مقاله‌ی مورد نظر نشانه‌ای از کاربرد روش ‏انتقادی و سنجش‌گرانه به چشم نمی‌اید. در بهترین حالت شاید بتوان روش بکار گرفته در مقاله را یک رویکرد انتقادی ناقص ‏نامید. برای آنکه این کاستی را به درستی نشان دهم مفید می‌بینم تا نخست طرح‌واره‌ای از معیارهای روش انتقادی و ‏سنجش‌گرانه را بیاورم. ‏

معیارهای روشِ انتقادی در رویکرد به فرهنگ کدامند 

بر این نکته آگاهم که سیاهه‌ی زیر از معیارهای نقد (فرهنگی) کامل و جامع نیست(۲). در اینجا بیشتر بر معیارهایی درنگ ‏می‌کنم تا در ادامه نشان دهم که جایِِ شان در مقاله‌ی مذکور خالی‌ست. پاره‌ای از معیارهای ضروری:
‏- خوانش متن برپایه‌ی ویژگی‌های ان ( در دو وجه روش‌شناسی- برای مثال ساختار داستان یا شعر - و معرفت‌شناسی - برای ‏مثال طرح ایده‌ها و مفاهیمی در محتوا)؛
‏- در نظر داشت شرایط اجتماعی و تاریخی‌ای که متن در درون آن نوشته شده؛
‏- پرسش‌گری درباره‌ی متنی که خوانده می‌شود؛
‏- تفسیر و تحلیل متن؛
‏- و بویژه پرسش‌گری درباره‌ی نتیجه‌گیری‌ها ( نوعی محک و سنجشِ یافته‌های خود). ‏

بار دیگر تاکید می‌کنم که هدفِ این يادداشت بررسی همه‌ی مقاله نیست. در ادامه تنها به آن بخش از مقاله که درباره‌ی ‏زن‌ستیزی است می‌پردازم. و از آن میان  سه موضوع را برای واکاویِ بیشتر  بر‌می‌گزینم و نشان می‌دهم که منظورم از ‏‏’جایِ خالیِ نقدِ کارآمد’ چیست و پیامدهای آن چه می‌تواند باشد. ‏

۱- گزاره‌های پرسش‌برانگیر
در مقاله گاه گزاره‌هایی طرح می‌شوند که منظور از آنها چندان روشن نیست. در اینجا سه نمونه‌ی مرتبط با هم را می‌اورم: ‏گزاره‌ی “زن که شعر خداست”. یا: “زن به گمان من یکی از چند کلید رازگشای فرهنگ قوم است. زن رمز طبیعت است” و ‏یا: زنان هر سرزمین، شعر آن سرزمین‌اند شعری که چون دریای پرموجی است ...”( جلال ستاری). هر یک از این گزاره‌ها ‏نثری زیبا دارند و شعر‌گونه‌اند. ولی باید پرسید که این گزاره‌ها چه مبنای نظری دارند؛  در فهم چه موضوعی به ما یاری ‏می‌رسانند و اساسا به چه کاری می‌آیند؟ آیا تعبیرهای ماورای زمینی از جای‌گاه، معنا و نقش زن مانع از نگرش واقعی به ‏وجود و هستی زن نمی‌شود؟ ( گزاره‌ی ‘کلید بهشت زیر پای مادران است’ چه کمکی به زنان در دستیابی حقوق واقعی‌شان ‏کرده‌است؟). در اینجا می‌بینیم که یکی از ویژگی‌های اصلیِ روش انتقادی، یعنی پرسش‌گری، بکار گرفته نمی‌شود. عدم طرح ‏چنین پرسش‌هایی، زمینه‌های تفسیر و تحلیلی مغایر با هدف مقاله را فراهم می‌کند. و پژوهش‌گر را به نتیجه‌گیری‌هایِ نادرست ‏می‌رساند.  ‏

یک نمونه‌ی دیگر از گزاره‌ی پرسش‌برانگیز: آورده‌اند که “در باب فرهنگ هر ملتی باید از نحوه‌ی برخورد آن ملت با زنانش ‏قضاوت کرد”. خوب است بپرسیم این گزاره به چه معناست؟ و چرا باید در باب هر ملتی از نحوه‌ی برخورد آن ملت با زنانش ‏قضاوت کرد؟ پاسخ نویسندگان به این پرسش چنین است: “بی‌شک از ازمنه قدیم همسر و شریک زندگی انسان پاره تن و در ‏حقیقت نیمه وجودی او بوده است. مادر فرزندان و نیز مایه تسکین مردان. [لذا] در باب فرهنگ هر ملتی باید از نحوه ‏برخورد آن ملت با زنانش قضاوت کرد”. نویسندگان بر دلایلی که بر شمرده‌اند تاکید می‌ورزند و می‌نویسند که “این البته سخن ‏سخیفی نیست”.  پرسش، درست همین‌جاست.  اساسا و بر چه پایه‌ای باید زن را با سنجه‌ی “مادرِ فرزندان” و “مایه تسکین ‏مردان” سنجید؟ آیا ما با این سنجش از ارزشِ زن به مثابه‌ی انسان نمی‌کاهیم؟ آیا تقلیل نقش و ارزشِ وجودی زن، به وجه ‏کارکردی او، یعنی “مادرِ فرزندان” و ” مایه‌ تسکین مردان” بودن، خود نشانه‌هایی از تفکر سنتی به زن نیست؟ در حالیکه ‏نویسندگان در بخش بزرگی از مقاله‌ی خود از خوارداشت زنان در درازنای تاریخ ما سخن می‌گویند آیا این نوع نگاه به زن ‏خود، خواسته یا ناخواسته، نوعی خوارداشتِ زن نیست؟ اگر بر گفتاورد بالا درنگِ بیشتر کنیم، درمی‌یابیم که واژه‌ی ‘انسان’ ‏بجای ‘مرد’ نشسته است. یک‌بار دیگر بخشی از گفتاورد را با هم می‌خوانیم: ” [زن] بی‌شک از ازمنه قدیم همسر و شریک ‏زندگی انسان پاره تن و در حقیقت نیمه وجودی او بوده است. مادر فرزندان و نیز مایه تسکین مردان”. باز خوانی این ‏گفتاورد نشان می‌دهد که در اینجا دو واژه‌ی ‘انسان’ و ‘او’ همان ‘مردان’ را تداعی می‌کنند. هم‌سویی و نزدیکی بسیار بین این ‏برداشت از مفهومِ هستی‌شناسانه‌ی زن با دیدگاه رسمی حاکم درباره‌ی زن، موجب شگفتی است و سبب نگرانی. بی‌شک ‏توضیح احتمالی نویسندگان در این‌باره می‌تواند روشنگر باشد و پاره‌ای از ابهامات را بزداید.

افزون بر آن، آیا اساسا می‌شود از جوامع سنتی، با بحران‌های ریشه‌ای و ساختاری‌ای  که دارند، انتظارِ معجزه‌یی در زمینه‌ی ‏زنان داشت؟ اینکه جامعه مردسالار ما با پیشینه‌ی چند هزار ساله‌اش از ضعف و دردی مزمن در نشناختن نیمه‌ی دیگری از ‏وجود انسانی، یعنی زن، رنج می‌برد، یک واقعییت است؛ و اینکه زن در چنین جوامعی از تبعیض‌های دوگانه و چندگانه‌ای ‏رنج می‌برد هم همینطور، ولی این همه‌ی ماجرا نیست. در جوامع مردسالار تبعیض‌های دیگری نیز وجود دارد. برای مثال ‏در فرهنگ سنتی، کودکان هنوز هم به عنوان یک وجودِ انسانی شمرده نمی‌شوند، بلکه بیشتر به عنوان فرزند، نوعی تملک ‏به حساب می‌آیند. ما با تبعیض‌های دیگری همچون تبعیض‌های قومی، دینی و ... و ... هم مواجه هستیم.  ناگفته پیداست که ‏ضرورتِ توجه و حساسیت به مساله‌ی زنان محلِ تردید نیست.  نقد من به گزاره‌ی بالا اینست‌که در باب فرهنگ هر ملتی ‏نمی‌شود به طور یک‌سویه و مکانیکی به موضوع زن در ان‌ جامعه نگاه کرد. بلکه باید بطور همزمان به همه‌ی تبعیض‌ها، ‏آزادی ستیزی‌ها، و دیگر محدودیت‌های مغایر با مبانی حقوق‌بشری - سیاسی، حقوقی، اقتصادی و فرهنگی - پرداخت. نگاه ‏تقلیل‌گرایانه به زن، تعریف زن به نقش مادری او و تسکین دهنده‌ی مردان، چه بخواهیم و چه نخواهیم مرز نواندیشی با ‏سنت‌‌گرایی درباره‌ی زنان را مخدوش می‌کند و ما را از هدفِ کنش‌گری در راهِ رفع تبعیض جنسیتی دور می‌کند. نکته‌ی ‏کلیدی در این بحث آن است که، اگر می‌خواهیم به برابری واقعی زن و مرد برسیم، می‌بایست از همین آغاز با برداشت‌‌ها و ‏گزاره‌های تفکیک‌آمیز و مفاهيم تقلیل‌گرایانه نسبت به زنان مخالفت ورزیم. ‏

۲- پیرامون دیدگاه جلال ستاری درباره‌ی مساله زن در ایران
مقاله از قول جلال ستاری نقل می‌کند که “ایرانیان، در شرح زیبایی‌های اندام‌های زن، زیبایی را بر حسب سلسله مراتب ‏‏’فئودالیته’ از ابتدای سر تا انتهای پا، به ترتیب اهمیت، توصیف می‌کردند، و نه بنا بر معیارهای غربی [...] و این وصف ‏اندام‌ها از سر تا پا [...] به سبب رعایت اصول ملوک الطوایفی و اجتماعی است. سر، سلطان است و پا رعیت!”. به دنبال این ‏گزاره نویسندگان چند نمونه از اندیشه‌های زن‌ستیزانه از امام محمد غزالی نقل می‌کنند. قبح اندیشه‌های زن‌ستیزانه‌ی غزالی ‏آشکارتر از آنست که جای تردیدی باشد. ولی ما در مقاله هیچ ربط منطقی‌ای بین گزاره‌ی نگاه سلسله‌مراتبی-فئودالی به زن و ‏افکار و آموزه‌های غزالی ( فیلسوف، متکلم، عارف و فقیه ) درباره‌ی زن پیدا نمی‌کنیم. حال آنکه اگر قرار باشد برپایه‌ی ‏نگاهی سنجش‌گرانه این بخش از تاریخ و فرهنگِ ما را بکاویم، باید دید که بر چه نکاتی می‌توان و باید انگشت گذاشت تا از ‏آن درس‌هایی آموخت.

در اینجا نیز جای نقد واقعی خالی است. نویسندگان رویکرد نقادانه به تاریخ دارند (از جمله به زن ستیزی در نوشته‌های ‏غزالی اشاره می‌کنند)، ولی نویسندگان در این بخش به چند معیار مهم از تحقیقِ نقادانه توجهی ندارند. نه گزار‌ه‌ی نقل شده را ‏با پرسش‌هایی به چالش می‌کشند و نه به روابط اجتماعی حاکم در آن دوره توجه جدی می‌کنند. آیا نويسندگان مقاله از خویش ‏پرسیده‌اند که این قولِ جلال ستاری، درباره‌ی نوع ستایش از زنان و سلسله مراتب در نظام فئودالی، تا چه میزان واقعییت ‏دارد؟ جلال ستاری برپایه‌ی چه مستنداتی چنین می‌گوید؟ آیا تحقیقاتی صورت گرفته است؟ من برای این پرسش‌ها پاسخی ‏ندارم و در مقاله نیز پاسخی ندیده‌ام. از آن مهم‌تر آنکه اگر تحلیل جلال ستاری را بپذیریم که ایرانیان - لابد مردان ایرانی - به ‏سبب اصول ملوک‌الطوایفی، در مواجهه با زن، ‘سر’ را سلطان و ‘پا’ را رعیت می‌شمارند، این چه کمکی به حل مشکل ‏جامعه‌ی ما، یعنی نادیده‌انگاریِ زنان، می‌کند؟

جا داشت که نویسندگان محترم به این نکته‌ها و پرسش‌ها می‌پرداختند. و در عمل چشم بر اصلی‌ترین عناصر در روابط ‏اجتماعیِ حاکم نمی‌بستند. در گزاره‌ای که از جلال ستاری نقل کرده‌اند تنها به همسانی میان سلسله‌مراتب در نظام فئودالی و ‏نگاه‌هآی سلسله مراتبی در شرح زیبایی‌های زن از سر به پا اشاره می‌کنند. حال آنکه نظام فئودالی - ارباب و رعیتی - از چند ‏ویژگی برجسته و تعیین کننده‌ی دیگری برخوردار بود: یک، در نظام ارباب و رعیتی، ‘ارباب’ فقط مالک زمین و آب و حَشَم ‏نبود، بلکه بر جان و مال و زن و فرزندِ رعیت هم مالک بود. دو دیگر، در نظام فئودالی، حاکمان، از ارباب گرفته تا شاه، ‏یک پشتیبان فکری و نظری نیز داشتند. پشتیبانان فکریِ نظام فئودالیته بر پایه‌ی دین اسلام، به کمک کتاب و حدیث، دستگاه ‏نظری و حقوقی لازم را سامان می‌دادند و از این طریق پایه‌های نظام سلطه را تحکیم می‌بخشیدند.  نويسندگان به این دو ‏ویژگیِ نظام ارباب و رعیتی اشاره‌ای نمی‌کنند. و همین سبب می‌شود که ربط منطقی بین مثال غزالی و آن گزاره‌ی “سر، ‏سلطان است و پا، رعیت” دیده نشود. دو دیگر آنکه در نقد آرای غزالی هیچ اشاره‌ای به استنادات غزالی به پیامبر، کتاب و ‏احادیث، نمی‌شود.

از آنچه که گذشت می‌توان نتیجه گرفت که رویکردِ نقادانه‌ی نویسندگان به ادبیات و فرهنگ از عمق لازم برخوردار نیست. ‏عدم توجه به ویژگی‌های اصلیِ روابط اجتماعی‌ِ حاکم و عدم پرسش‌گری از گزاره‌های مورد تحقیق، مانع از شناخت ریشه‌های ‏واقعیِ زن‌ستیزی در فرهنگ و تاریخ ما می‌شود.  امری که به نوبه‌ی خود موجب تضعیف تلاش‌ها در رفع زن‌ستیزی ‏می‌شود.

۳- پیرامون دیدگاه نظامی گنجوی(۳) درباره‌ی زن
همانطور که در آغاز آورده‌ام نویسندگان در مقاله‌ی خود نمونه‌های زیادی از شعر یا نوشته‌ی شاعران، ادیبان، عارفان و نیز ‏سیاستمداران را می‌آورند. من در ادامه به چند دلیلِ مشخص تنها به نگاه نويسندگان به شعرهای نظامی گنجوی درباره‌ی ‏زن  و به برداشت آنها از این شعرها می‌پردازم. دلیل نخست، آشنایی مختصر من با چند منظومه‌ی نظامی است. دو دیگر آنکه ‏با وارسی نمونه‌ی نظامی می‌توانم بهتر نشان دهم که عدم بکارگیری نقدِ روش‌مند و سنجه‌های نقد می‌تواند پژوهش‌گر را به ‏نتایج نادرست برساند و در مورد مقاله‌ی مورد بحث حتی نتیجه‌ی معکوس بدهد. بدین معنا که نویسندگان یکی از برجسته‌ترین ‏آثار فکری در زمینه‌ی نوع نگاه به زن در فرهنگِ مکتوب ما را درست نشناختند و لذا از دست دادند.(۴)‏

و نکته‌ی آخر آنکه نویسندگانِ مقاله در حاشیه و با کنایه ارزش‌های هنری و بدیعِ نظامی را نفی می‌کنند. نکته‌ای که به نوبه‌ی ‏خود برای صاحب این قلم پرسش برانگیز شد و قابل اغماض نیست. ‏

نويسندگان در سه بخش و در مجموع حدود ۱۰ بیت شعر از نظامی می‌اورند و نتیجه می‌گیرند که نظامی هم زن‌ستیز است. ‏چند بیت اولی که نویسندگان از نظامی می‌آورند، از این قرار است:

زن اگر نه یکی، هزار باشد/ در عهد، کم استوار باشد
زن دوست بُوَد ولی زمانی / چون جز تو نیافت دلستانی
چون جز تو کسی دگر ببیند / خواهد که ترا دگر نبیند
این کار زنانِ پاکباز است / افسونِ زنانِ بد دراز است

بنا بر نظر نویسندگان خواجه رشیدالدین فضل‌الله همدانی هم به هنگام پند و اندرز دادن به پسرش در زمینه‌ی لزوم دوری ‏جستن از زن همین ابیات نظامی را برای او می‌خواند. و این گویا ادله‌ای می‌شود برای تقویت نویسندگان مقاله در ‏نتیجه‌گیری‌شان که نظامی زن‌ستیز است.

و در ادامه چند بیت دیگر از نظامی می‌آورند: 
زن چیست، نشانه‌گاهِ نیرنگ / در ظاهر صلح و در نهان جنگ
در دشمنی آفت جهان است / چون دوست شود بلای جان است
چون غم خوری، او نشاط گیرد / چون شاد شوی، ز غم بمیرد
این کار زنان راست باز است / افسونِ زنانِ بد دراز است

با خواندن این ابیات دیگر نظامی از چشم نویسندگان می‌افتد و وصف زن‌ستیز بودن او قطعی می‌شود. اما واقعییت این‌گونه ‏نیست. اصل ماجرا از این قرار است: همه‌ی هشت بیتِ بالا مربوط است به منظومه‌ی لیلی و مجنون،  بخش ۲۹ با عنوان ‏‏’آگاهی مجنون از شوهر کردن لیلی’.  اگر همه‌ی داستان لیلی و مجنون به درستی خوانده می‌شد و اگر تنها به بخش ۲۹ آن نیز ‏اندکی دقت می‌شد، می‌توانستیم با آسانی در یابیم که در اینجا یک ‘فرستاده‌ای’ (از سوی پدر لیلی و دامادش) به سوی مجنون ‏می‌آید تا با بد گویی در باره‌ی زنان، فکر لیلی را از سر مجنون به در کند. البته آن فرستاده‌ی بدخواه ابیات بیشتری در مذمت ‏زن - لیلی - می‌خواند تا شاید افکار مسموم‌اش در مجنون کارگر افتد.  ولی این فرستاده نه تنها که به خواسته‌ی خود نمی رسد، ‏بل نتیجه معکوس می‌شود و فرستاده به ناچار اهدافِ پنهان خود را آشکار می‌کند و می‌گوید به چه قصدی این‌همه بدگویی ‏درباره‌ی زنان کرده بود. او از کرده‌ی خویش خجل می‌شود و از بابت آن از مجنون عذر خواهی هم می‌کند. طرفه آنکه نظامی ‏این فرستاده را با صفت‌هایی چون “سیه”(۵) و “دیو” معرفی می‌کند تا جایِ هیچگونه تردیدی به جای نگذارَد که چگونه ‏شخصیتی چنان سخنانی در باره‌ی زن می‌تواند بر زبان بیاورد. با هم می‌خوانیم:

در معرفی آن فرستاده و مواجه شدن او با مجنون
ناگه سیهی شتر سواری
بگذشت بر او[مجنون] چو گرزه ماری ‏
چون دید در آن اسیرِ بی‌رخت
بگرفت زمام ناقه را سخت ‏
غرید به شکل نره دیوی
برداشت چو غافلان غریوی ‏
کی بی‌خبر از حساب هستی
مشغول به کار بت‌پرستی

و در ادامه همان فرستاده که چون دیو بر مجنون غرید شروع می‌کند به بدگویی درباره‌ی زنان، آن‌هم نه در ۸ بیت بلکه ۲۵ ‏بیت. ابیاتی با معانیِ بسی سخیف‌تر از آنچه نویسندگان برگزیدند. حال بشنویم از واکنش مجنون در برابر بدگویی‌های آن ‏فرستاده درباره‌ی زنان.

واکنش مجنون:
مجنون ز گزاف آن سیه کوش
برزَد ز دل آتشی جگر جوش ‏
از درد دلش که در برافتاد
از پای چو مرغ در سر افتاد ‏
چندان سر خود بکوفت بر سنگ
کز خون همه کوه گشت گلرنگ ‏
افتاد میان سنگ خاره
جان پاره و جامه‌پاره پاره ‏
واکنش ‘فرستاده’ به سخنان مجنون:
آن دیو که آن فسون بر او خواند
از گفته خویشتن خجل ماند ‏
چندان نگذشت از آن بلندی
کان دل شده یافت هوشمندی ‏
آمد به هزار عذر در پیش
کای من خجل از حکایت خویش ‏
گفتم سخنی دروغ و بد رفت
عفوم کن کانچه رفت خود رفت.

در ادامه‌ی همین بخشِ ۲۹‌اُم نظامی شرحی دقیق و درست می‌دهد که لیلی همچنان پای‌بند عشق خود به مجنون است.

تا اینجا دیدیم که نظامی در همین بخشِ کوتاهی که آورده‌ایم از زبان شخصیت های مختلفِ داستان سخن می‌گوید و این کار را ‏بسیار استادانه انجام می‌دهد تا شخصیت‌های مختلف از موضع و موقعیت خود به صحنه آیند. در سراسر داستانِ همه‌ی ‏عناصر سنتی و ارتجاعی که نگاهی بسته به زن دارند به دست‌ خود، و البته با توانایی شگرف نظامی، درون و نیات خود را ‏آشکار می‌کنند. و در نهایت در داستان لیلی و مجنون این دو عاشق در یک فضایی نمادین و تمامن تراژیک در کنار هم جان ‏می‌سپارند.

پاره‌ی سوم از ابیاتی که نویسندگان از شعرهای نظامی می‌اورند این دو بیت هستند:

به گیلان در، نکو گفت آن نکوزن
میازار ار بیازاری نکو زن ‏
مزن زن را ولی چون بر ستیزد
چنانش زن که هرگز برنخیزد ‏

این دو بیت از بخش ۶۵‌اُم از منظومه‌ی خسرو و شیرین است با عنوان ‘شنیدن خسرو اوصاف شکر اسپهان را’. تنها همین ‏بخش، ۱۵۷ بیت شعر دارد. و کل منظومه بیش از شش هزار بیت دارد. بیرون کشیدن تنها دو بیت از منظومه‌ای بزرگ، از ‏منظومه‌ای که وجه داستانی قوی و بکری دارد، و استوار نمودن قضاوت خود بر آن دو بیت نشانه‌ی هیچ چیزی نباشد، ‏نشانه‌ی کم دقتی یک پژوهش‌گر اجتماعی است. برای یک نقد روشمند و علمی به یک اثر ادبی و فرهنگی می‌بایست در اینجا ‏نیز توجه داشت که نظامی از زبان چه کسی سخن می‌گوید؛ به دیگر سخن  چه کسی را مهیای سخنوری می‌کند. و آنهم در چه ‏شرایطی. پیش از آن چه ماجراهایی رخ‌داده‌است و پس از این ابیات قرار است چه اتفاقی بیفتد. وارد شدن شکر نامی اسپهانی - ‏اصفهانی - به منظومه اهمیت خود را دارد. به دو وجه آن به کوتاهی اشاره می‌کنم. یکی آنکه همین ‘شکر’، که از لایه‌ی ‏خاصی از جامعه می‌اید، شخصیتی‌ خودبسنده است و به وجود خویش و تن و زیبایی خود بسیار آگاه است و از نوع زندگی ‏خود بسیار خشنود. دو دیگر آنکه نظامی با وارد نمودن او به صحنه چند هدف را پی‌می‌گیرد، مهمترین آن این است که ‏حضور او خسرو را با خودش و عشق‌اش به شیرین مواجه می‌سازد. این درگیری درونی هم برای خسرو و هم شیرین چند بار ‏در سراسر داستان پیش می‌آید. خسرو بویژه در این هنگامه‌ها دو دلی‌های بیشتری از خود نشان می‌دهد و با مشکلات بیشتری، ‏در قیاس با شیرین، خود را در می‌یابد. در اینجا نیز خسرو پس از ماجراهای بسیاری که از سر گذرانده و در درگیری با درون ‏خود این سخنان - دو بیت بالا - را بر زبان می‌آورد ولی درست در همان لحظه‌ای که با این افکارِ پریشان درگیر می‌شود، ‏دچار دگرگونی می شود و می‌گوید:

دلِ شه چاره‌ی آن غم ندانست
که رازِ خویش را محرم ندانست ‏
دل، آن محرم بُوَد کز خانه باشد
دلِ بیگانه هم بیگانه باشد ‏
چو دزدیده نخواهی دانه‌ی خویش
مَهِل بیگانه را در خانه‌ی خویش.

بدین‌ترتیب به واقع خسرو از بیگانه - شکر اسپهانی - دوری می‌جوید تا خانه‌ی دل خویش را برای شیرین امن نگه‌دارد.

چه در بخش لیلی و مجنون و چه در گفتاورد بسیار کوتاه از خسرو شیرین دیدیم که توجه نقادانه به متن و داستان و سنجش‌ ‏درست آن بسیار اهمیت دارد تا دریابیم شاعر یا نویسنده‌ چه در اندیشه دارد و چه فکری را با چه شیوه‌ای و به چه منظوری ‏پیش می‌کشد. در اینجاست که می‌بینیم که نویسندگان مقاله با حذف و نادیده انگاشتن شرایط، فضا و چارچوبی که داستان در آن ‏تکوین میابد، به واقع شعر و سخن نظامی را از متن(‏context‏) آن خارج می‌کنند و نتایجی به تمامی متفاوت و معکوسِ آنچه ‏پدیدآورنده‌ی آن اثر در سر داشت، بدست می‌آورند.

در اینجا جای پرداختن به همه‌ی ابعاد و زوایای دو منظومه‌ی مورد اشاره نیست. ساختِ داستانی هر دو منظومه، جنبه‌های ‏هنری ( نقاشی، پیکرتراشی، موسیقی و عناصر داستانی بدیع) پرداخته شده در ‘خسرو و شیرین، و شرحِ ظرایف فکری و ‏پرسش‌هایی که انسان آن دوره با آن مواجه بود، نیاز به بررسی جداگانه‌ای دارد. آنچه که در حوصله‌ی این یادداشت می‌‌گنجد ‏یادآوری این نکته است که نظامی در مقوله‌ی عشق دو پهنه‌ی بسیار مهم را در برابر چشمان  ما می‌گشاید. شاعر در هر یک ‏از این دو پهنه، بخشی از زمینه‌های تاریخی- اجتماعی آن دوران را نیز به تصویر می‌کشد:

نظامی گنجوی در دو داستان ‘خسرو و شیرین’ و ‘لیلی و مجنون’ تصویری موشکافانه از دو نوع عشق را ارائه می‌کند که ‏نشان از دو جهان‌بینی و دو نگاه متفاوت به انسان دارد. ‏

عشق اولی (خسرو و شیرین) پای در ایران دارد در دوره‌ی پیشااسلامی؛ در دوره ساسانی. و عشق دومی (لیلی و مجنون) در ‏دو قبیله‌ی عرب و در دوره‌ی اسلامی. نظامی با اشاره به مکان و زمان شکل‌گیری داستان‌ها بستر نشو و نمو هر دو عشق را ‏نیز نشان می‌دهد. خواه با اندیشه‌های نظامی همسو باشیم، خواه نباشیم، در آثار او با ریشه‌های فکری او آشنا می‌شویم. در ‏این‌باره نگاه شود به دو منبع در پی‌نوشت شماره‌ی۳. ‏

و اما درباره‌ی برخورد کنایه‌آمیز و در حاشیه‌ی نویسندگان با توانایی‌های نظامی و ارزش‌های هنریِ کارِ او. در مقاله ‏می‌خوانیم: “نظامی گنجوی که قرار است در آرایش صحنه‌ها و بیان شوریده‌گی‌ها استادی چیره دست باشد و به ویژه ‏‏“منظومه خسرو و شیرین”‌اش آنجا که به گفتگوهای دو دلداده مربوط می‌شود در ادبیات فارسی همانند نداشته باشد، سراینده ‏ابیات زیر هم هست [یعنی ابیات زن‌ستیز] “. ( تاکیدها از من). البته نویسندگانِ مقاله یا هر کس دیگری می‌توانند درباره‌ی هر ‏چیزی، از جمله درباره‌ی توانایی‌ها و ارزش‌های هنری و نوآوری‌های نظامی، نظری متفاوت با دیدگاه‌های رایج داشته‌باشند. ‏این، نه تنها ایراد نیست بلکه حُسن هم می‌تواند باشد و ایده‌ای نو و دست‌کم چالش‌برانگیز به میان آورد، مشروط بر آنکه ‏ادله‌ای برای برداشت خود بیاورد ولی نه در حاشیه و با کاربرد فعل‌هایی که بیشتر شک و تردید را تداعی می‌کنند، بطور ‏ضمنی، به مخدوش کردن جایگاهِ نظامیِ شاعر  بپردازند. کاری که متاسفانه در مقاله‌ صورت می‌گیرد.

جمع‌بندی:

در آغاز تاکید کردیم که توجه به موضوع زن در مقاله بسیار نیکوست؛ نیز تبیین مساله‌ی زن در چارچوب ‘شر و ‏دیگری‌ستیزی’، کاری سودمند است؛ و پرداختن به ریشه‌های تاریخی زن‌ستیزی در زبان، ادبیات و فرهنگ ما نیز یک ‏ضرورت است. با این حال نکته‌ی مهم و کلیدی آنست که رویکرد به گذشته و فرهنگ را بر پایه‌ی چه روش و معیارهایی ‏انجام می‌دهیم. در این بررسی نشان دادیم که رویکردِ انتقادیِ نویسندگان به فرهنگ، مبتنی بر معیارهای پذیرفته‌شده‌ی روش ‏تحقیق انتقادی نیست. پیامدهای این کاستی را در چند مورد از نظر گذراندیم: نويسندگان گزاره‌هایی را می‌پذیرند و آنها را ‏پایه‌ی تحقیق‌شان قرار می‌دهند، که درستی آن گزاره‌ها و بویژه کارایی‌شان محل تردید واقع شد. گزاره‌های زیر را بیاد بیاوریم: ‏‏”زن که شعر خداست”؛ “زن ... یکی از چند کلید رازگشای فرهنگ قوم است. زن رمز طبیعت است” و یا: “زنان هر ‏سرزمین، شعر آن سرزمین‌اند شعری که چون دریای پرموجی است ...”. چنین نگاهِ ماورای زمینی و اغراق آمیز به زن به ‏نوعی مطلق نگری در مقاله انجامیده‌است.

عدم توجه به شرایط اجتماعی و تاریخی‌ای که پدیده‌های فرهنگی در آن شکل می‌گیرند، یکی از کاستی‌های دیگرِ مقاله بود. در ‏نمونه‌ی امام محمد غزالی دیدیم که نویسندگان به ویژگی‌های سلطه‌گرانه‌ی نظام فئودالیته‌ی حاکم و حامی ‘نظری’ آن، یعنی دین ‏اسلام، هیچ اشاره‌ای نکرده‌اند. از انجا که توجه به پایه‌های نظریِ زن‌ستیزی در آرای کسانی چون غزالی، یعنی اموزه‌های ‏دینی، موضوع امروزِ جامعه نیز هست، طرح آن می‌توانست در راستای جنبش برابری‌خواهی جنسیتی، مفید باشد.

کم دقتیِ بارزِ دیگر در مقاله بر می‌گردد به موردِ نظامی گنجوی و شعرهای او. بر ما روشن نشد که نویسندگان بر پایه‌ی چه ‏آگهی و شناختی از منظومه‌های نظامی، به آن پرداختند. نیز این پرسش باقی‌ست که آیا نويسندگان در تحلیل و قضاوتِ خود ‏مبنی بر زن‌ستیز خواندن نظامی به ساختار داستانی منظومه‌ها توجهی داشتند؟ همچنین از مقاله بر‌نمی‌اید که نویسندگان به ‏فضای فکری - فکرِ اجتماعی‌یِ - شاعر توجهی نموده باشند.

نظامی خود - هم در لیلی و مجنون و هم در خسرو و شیرین - به نقدِ نگرش‌های زن ستیزانه می‌نشیند. نويسندگان گویا به این ‏واقعییت پی‌نمی‌برند. همانطور که دیدیم نويسندگان محترم حتی گفته‌های زن‌ستیزانه‌ی یکی از شخصیت‌های داستان - که ‏نظامی خود آنها را به نقد می‌کشد - را به پای او می‌نویسند. طرفه آنکه نویسندگان برداشت خود از زن‌ستیز بودن نظامی را ‏در نقطه‌ی مقابل برداشت و اقبال عمومی و غالب در میان پژوهندگان می‌بینند، ولی باز هم در پی آن نمی‌روند که نتیجه‌گیری ‏خود را مورد پرسش و مداقه قرار دهند. عدمِ نگاهِ نقادانه به نتیجه‌گیری‌ها، یکی از نشانه‌های دیگر در عدم کاربستِ نقدِ ‏روشمند در این مقاله است.

بنابر آنچه که گذشت می‌شود گفت که نقدِ فرهنگی در مقاله با پیش‌شرط‌ها و معیارهایِ تحقیقِ نقادانه همراه نشد. لذا نمی‌توان از ‏کاربست تفکر انتقادی در پژوهش سخن گفت، بلکه می‌توان آنرا یک ‘رویکرد انتقادی ناقص’ نامید. چنین نقدی با همه‌ی ‏سوگیری‌های تند و تیز‌اَش، در نهایت نقدی یک‌سویه، جانبدارانه و غیر شفاف در می‌آید. در مقاله‌ی “سیمای شر و ‏دیگری‌ستیزی” آنچه که جایش خالی است، یک نقدِ روشمند است. بی‌گمان چنین نقدی به ما یاری نمی‌رساند تا در راه تغییر و ‏دگرگونی‌های اجتماعی، گام‌های ضروری و سنجیده برداریم.

نويسندگان محترم مقاله در بند آخر نوشته‌ی خود ابراز امیدواری می‌کنند تا ما خود را از ‘آوندهای نقد’ عبور دهیم. نگارنده ‏ضمن تایید آن، باور دارد که با پای‌بندی به اصولِ نقد روشمند می‌توانیم گام‌های استوارتری به سوی اهدافِ بزرگ و مبرمی ‏چون برابری جنسیتی و جامعه‌ای عاری از هرگونه شر و دیگری‌ستیزی برداریم. تا شاید بدین‌گونه تاریخ و سرنوشت خود را ‏رقم زنیم.

علی آزاد
‏۷ فروردین ۱۴۰۱ ‏

—————————————-
پی‌نوشت:
‏۱- در اینجا تنها به بخش مربوط به زن‌ستیزی می‌پردازم. و آگاهانه از پرداختن به بخش‌های دیگر ، از جمله مسائل قومی- ‏قبیله‌ای و یا دیدگاه‌های صادق هدایت درباره‌ی عرب‌ها که در مقاله طرح شده‌اند،  می‌پرهیزم. بر آنم که تنها با پرداختن به ‏بخش زن‌ستیزی هم به هدف اصلی‌ِ نوشته‌ام می‌رسیم و می‌شود نشان داد که مقاله‌ی ” سیمای شر ... ” از جایِ خالیِ نقدی ‏روشمند و کارآمد رنج می‌برد. ‏
‏۲- برای گزینش معیارهای تفکر انتقادی و روش پژوهش نقادانه از منابع زیر بهره بردم. در این منابع درباره‌ی اصول و ‏مهارت‌های تفکر انتقادی و نیز ویژه‌گی‌های پژوهش‌گر ( انتقادی/ غیر انتقادی) بحث می‌شود. تعداد اصول، مهارت‌ها و ‏ویژه‌گی‌هایی که در این منابع مورد بحث و پذیرش قرار گرفته‌اند، زیاد هستند. نگارنده تنها به ۷ معیار، که برای این نوشته ‏حائز اهمیت و روشن‌گر می‌دید،  بسنده کرده‌است. منابع:
‏-حسن قاضی‌مرادی؛ کتاب درآمدی بر تفکر انتقادی
‏-حسن قاضی مرادی؛ کتاب پویایی نقد
‏-اکبر سلطانی: عنوان سخنرانی: استدلال و تفکر نقاد (اینترنت)
‏-مصطفی ملکیان: درس‌گفتار با عنوان روش تحقیق در علو انسانی (یوتوپ)
‏-تفکر نقادانه چیست؟ متفکر نقاد کیست؟ وبلاگ سنجشگرانه اندیشی ‏
‏۳- درباره‌ی جایگاه زن در پنج‌گنج نظامی خواننده را به کتاب ‘سیمای دو زن’ نوشته‌ی زنده‌یاد علی اکبر سعیدی سیرجانی ‏ارجاع می‌دهم. ‏
زنده‌یاد شهروز رشید هم کارهای پژوهشی با ارزشی درباره‌ی مجموعه‌ی آثار نظامی انجام داده‌است. از او نوشتاری در این ‏زمینه سراغ ندارم ولی چند گفتار و سخنرانی در یوتوپ در دسترس است. ‏
‏۴- جای شگفتی است که نویسندگان مقاله از فردوسی و شاهنامه‌اش هیچ نمونه‌ای نمی‌آورند و همانطور که نشان داده شد ‏نظامی گنجوی را نیز وارونه دریافتند و عرضه کردند. حال این پرسش پیش می‌آید که آیا نويسندگان مقاله هیچ کنجکاو و مایل ‏بودند که نقطه‌ی مقابلِ سیمای زن‌ستیزی و دیگری ستیزی را در تاریخ ما هم ببینند؟ و به دنبال این پرسش بروند که چرا ‏جرقه‌ها و بسترهای فکری مثبت در زمینه‌ی شاد زیستن، برابر‌خواهی زن با مرد و دیگری‌دوستی دست بالا را در جامعه پیدا ‏نکرد. ‏
‏۵- شاید لازم به یادآوری نباشد که کاربرد واژه‌ی “سیه” توسط نظامی را نمی‌شود با بحث‌هایی که امروزه جریان دارد، ‏سنجید.