ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Fri, 23.07.2021, 9:39
فلسفه سیاسی ازلیان و بهائیان(بخش دوم)

فاضل غیبی

برای آشنایی با فلسفۀ سیاسی هر گروهی باید به آن به عنوان گروهی اجتماعی نگریست. علوم اجتماعی، گروه‌های دینی را نیز نه جمعی با باورهای مشترک، بلکه مانند هر گروه ‏اجتماعی یا سیاسی دیگری، برخوردار از «هویت فرهنگی» مشترک می‌داند.

این ویژگی باید در مورد گروه‌ها و جریانات مذهبی مورد تأکید قرار گیرد، زیرا هیچ دو نفری از تصورات و باورهای یکسان در مورد مقولات دینی (مانند خدا) برخوردار نیستند. ‏بنابراین وابستگان به هر گروه اجتماعی بیش از آنکه به باورهایی مشترک پایبند باشند، در جریان مزبور بالیده‌اند و به هویت مشترک و همبستگی ناشی از آن تکیه دارند.‏

در بخش نخست دیدیم که گروه کوچک «ازلیان» با رهایی از اسلام، توانستند هم نوآوری‌های سیدباب را دریابند و هم افکار برخاسته از دنیای پیشرفته را اقتباس کنند. ‏از این راه به نخبگانی بدل شدند و تأثیری شگرف بر روند بیداری ایرانیان و نوسازی کشور گذاشتند.

شگرد موفق آنان پنهانکاری و اسلام‌نمایی بود؛ بدین دو وسیله ‌توانستند تا بالاترین مراتب در قشر ملایان نفوذ کنند. اما مشکل «تقیه» این بود که پس از انقلاب مشروطه، با ‏افشای هویت نامداران ازلی، دیگر فعالیت در میان ملایان ممکن نبود. شمار شخصیت‌های ازلی در دربار نیز پس از شهریور۲۰ کاهش یافت. بدین سبب ایران زیر ‏فشار «روشنفکری چپ اسلامی» چنان عقب نشست که بدین لحاظ در مقایسه با دوران مشروطه «صد سال عقب‌تر» بود.(۱) ‏

نخستین شاخص عقب‌ماندگی آن که در دوران محمدرضاشاه، نه تنها از سوی «روشنفکران» کوششی برای پیشبرد رفرم‌های اجتماعی نمی‌شد، بلکه اقدامات مترقی(مانند ‏افزایش حقوق زنان و برابری حقوقی همۀ شهروندان..)  فرامینی دلخواه برای حفظ قدرت «دستگاه» تلقی می‌شد. زیرا که سرچشمۀ فکری آنها آشکار نبود و مانند کشورهای ‏پیشرفته از توافق اجتماعی برنمی‌خاستند.

شاخص دیگر،  کوشش شاهان پهلوی برای بزرگداشت ایران باستان بود. پس از نشر کتاب دورانساز «تاریخ ایران باستان» نگارش حسن پیرنیا (نخستین ‏نخست‌وزیر مشروطه)، در دوران رضاشاه کوشش برای بزرگداشت ایران پیش از اسلام، از جلوه‌ای پویا و سرافراز برخوردار شد. اما در دوران محمدرضاشاه چنین ‏کوششی از سوی دربار و دولتمردانی «اسلام‌پناه»، رفته رفته به مضحکه‌ای بدل گشت.‏

در بخش نخست اشاره شد، که تیراندازی بابیان به ناصرالدین‌شاه برای او چنان وحشت‌انگیز و ساچمه‌های بجا مانده در گردن او، چنان دردناک بود، که تا پایان عمر از هیچ ‏چیز به اندازۀ لفظ بابی به خشم نمی‌آمد.(۲)

دریافتیم که با رویکرد سیدباب به دربار، بابیت از ویژگی یگانه‌ای برخوردار گشت و آن پشتیبانی از حکومت سیاسی در برابر قدرت ملایان بود. با گرویدن اکثریت قاطع ‏بابیان به بهائیت، پیشوای آنان حسین‌علی نوری«بهاءالله»، بر خلاف ازلیان، خط مشی سیدباب را ادامه و تکامل بخشید و همین به شکاف اصلی میان دو جناح ‏‏«بابی» دامن زد. شاهد آنکه، میرزا آقاخان کرمانی از اسلامبول به عکّا نزد بهاءالله رفت، تا او را به پشتیبانی از «سیدجمال» فراخواند و چون پاسخ منفی گرفت، کتابی ‏در ردّ بهائیت نوشت.

به هر رو، در نوشتارهای بهائی برای پشتیبانی از حکومت سیاسی دلایل بسیاری بیان شده است. بدین مضمون که قدرت حکومت ذاتاً بر پشتیبانی ملت استوار است ‏و حکومت برای کسب و حفظ آن ناچار است در تأمین امنیت و رفاه «رعیت» بکوشد. منفعت حکومت، در خدمت به ملت است و اگر بیداد کند، از ناآگاهی ‏بر منافع قدرت خویش چنین می‌کند.  بنابراین باید روشنگری کرد، تا حکومت اقتدار خود را نه در رفتار سرکوبگرانه، بلکه در «رعیت‌پروری» بجوید. برعکس، پایۀ ‏قدرت ملایان ذاتاً بر فقر مادی و معنوی امت استوار است و آنان برای حفظ نفوذ خود ناچار به جلوگیری از هر گام پیشرفت‌طلبانه هستند.

جاذبۀ دیگر بهائیان دفاع از ایرانیت در دورانی بود، که اسلام‌زدگی سراپای جامعه را درمی‌نوردید: ‏
‏«ایران وقتی بهشت برین بود و آئینی نازنین داشت... ولی افسوس که جولانگاه بیگانگان شد و بنیان قدیم به تزلزل آمد.»(عبدالبها)‏

بدین معنی بهائیت تنها جریانی بود که در ظلمت سلطۀ ملایان، می‌توانست ایراندوستانی را جلب کند، که از یکسو خاطرۀ ایران باستان را گرامی می‌داشتند و از سوی ‏دیگر کشور را در زیر حکومت و دربار مفلوک ناصری رو به نابودی می‌دیدند.

اما بهائیان در تنگنای شگفت و بیسابقه‌ای گرفتار بودند. هرچند از حکومت و قانونمداری پشتیبانی می کردند، سرکوب‌شان در تمامی نیم سدۀ عصر ناصری در دستور کار ‏دربار بود. از یک سو به هدف زنده کردن راستی و درستی ایرانشهری و بازیافت سرافرازی انسانی از «تقیه» ابا داشتند و از سوی دیگر، ملایان در شهر و روستا پیگیرانه ‏در پی یافتن «بابی» بودند، تا جانش را بگیرند و مالش را «حلال» کنند.

برای آنکه تصوری از «بابی‌کشی» روزمرّه بیابیم، به گزارشی در «خاطرات حاج سیاح» توجه کنیم:‏
‏«من فرّاشم و روزی آخوندی را دیدم طمع مرا واداشت به او گفتم:«پول ناهار مرا بده!» گفت:«ندارم» من اصرار کردم و او ایستادگی نمود. در این میان یکنفر ‏دیگر رسید من به او گفتم:«این آخوند بابی است» هر دو او را بردیم نزد اردشیر میرزا حاکم طهران. گفت:«چه می‌گویید؟» گفتیم:«بابی آورده‌ایم.» گفت:«گفتگو ‏ندارد ببرید آسوده‌اش کنید!» فوراً بردند میرغضب سرش را برید.»(۳)‏

تکرار چنین صحنه‌ای در شهر و روستای ایران، نشانگر بن‌بست اقلیت بهائی در دوران ناصری است. گروه اجتماعی پرشماری که از یکسو از دولتمردان دربار مفلوک ‏ناصری پشتیبانی می‌کرد و از سوی دیگر بخاطر دفاع از ایرانیت، پیوسته کسانی را از همۀ اقشار جامعه بخود جلب می‌نمود. اما به سبب محرومیت از کوچکترین ایمنی ‏اجتماعی، به زندگی در خوف و خفا محکوم بود.

بهائیان نه تنها جامعۀ مذهبی منفعلی نبودند، بلکه از هر امکانی برای جلب نخبگان جامعه استفاده می‌کردند. طبعاً رایج‌ترین شیوه، نگارش و ارسال جزوه‌های بی‌نام و ‏نشان به باسوادان جامعه بود، که در آن خیانت‌ها و جنایت‌های ملایان را برمی‌شمردند، «علما» را «جُهلا» خوانده و به خودآگاهی ملی دامن می‌زدند.‏

پس از یکی دو تظاهر علنی که موجب قتل تظاهرکنندگان شد،(۴) بهاءالله از زندان (عکا) با پیک نامه‌ای به ناصرالدین‌شاه فرستاد که در آن بعنوان پیشوای بهائیان ‏نوشت، آنچه بوده گذشته، اینک «حزب بابی» گروهی از «رعایای شهریاری» را تشکیل می دهند و «حال بايد حضرت سلطان به عنايت و شفقت با اين حزب ‏رفتار فرمايند و اين مظلوم عهد مي نمايد از اين حزب جز صداقت و امانت امري ظاهر نشود كه مغاير رأي جهان آراي حضرت سلطاني باشد.»‏

این نخستین بار بود که سخن از پیمانی مدنی می رفت که می‌بایست بر حقوق و وظایف متقابل میان حکومت و شهروندان استوار باشد. روشن است که دربار ناصری ‏از درک این معنی ناتوان بود، چنانکه پیک را که جوانی ۱۸ ساله بود زیر شکنجه کشتند و شاه نامه را به آخوند ملاعلی کنی داد، تا جواب دهد و او گویا گفته بود که جواب نامه ‏همانست که با فرستاده‌اش کردید! ملاعلی کنی، آخوندی است که ناصرالدین‌شاه پای پیاده از قصر به پابوس او می‌رفت و در نامه‌ای به شاه «کلمۀ قبیحۀ آزادی» را وارد ‏‏«ادبیات سیاسی» ایران نمود.

اما در سوی مقابل، «آزادی» کانون اصلی فلسفۀ سیاسی بهائی را تشکیل می‌دهد. امروزه پس از گذشت چهار دهه عمر حکومت اسلامی بر ایران، اغلب ‏اندیشمندان تکیه بر «عدالت‌طلبی» را وجه مشترک جریانات اجتماعی و سیاسی ایران (از چپ و اسلامی تا ملی و مدرن) و در عین حال نقطۀ ضعف و عامل شکست ‏مبارزات ایرانیان تشخیص داده‌اند.  پیش‌شرط «عدالت‌خواهی» وجود تفاوت در میان گروه‌های اجتماعی است، درحالیکه «آزادی»‌ بر برابری و نزدیکی تکیه دارد و ‏بدین وسیله بخودی خود راه پیشرفت را می‌گشاید: ‏
‏«راه آزادی باز شده و سراپردۀ یگانگی بلند شده به چشم بیگانگان یکدیگر را نبینید.»‏

نمونه‌ آنکه، زن و مرد گوناگون هستند، اما برابری حقوقی آنان باعث می‌شود، که هر دو با احساس آزادی به شکوفایی انسانی دست یابند. این برای همۀ اختلافات و ‏تبعیضاتی که در آغاز این نوشتار اشاره شد، صدق می‌کند.

نمونۀ دیگر: وابستگان به اقلیت‌های ‌قومی نیز زمانی به راستی پشتیبان حکومت مرکزی خواهند بود که از آزادی و برابری با دیگر اقوام برخوردار باشند. مدرنیتۀ اروپایی با ‏نادیده گرفتن تفاوت‌ها توانست، «حقوق برابر شهروندی» را به موتور رقابت و پیشرفت بدل کند. درحالیکه عدالت‌خواهی به اختلاف و برخورد اجتماعی دامن می زند ‏و نیروی سازندگی جامعه را هدر می‌دهد. چنانکه در ایران، اسلام زدگی نه تنها باعث رشد نگرش چپ شد، بلکه این دو با سبقت‌جویی در «عدالت‌طلبی» ایران را به ‏مغاک امروز سرنگون ساختند.

بدین معنی مبارزه برای هرگونه آزادی، از جنسی و دینی تا فرهنگی و قومی، در نهایت راه را بسوی قانونمداری، آزادی شهروندی و پیشرفت اجتماعی می‌گشاید. از اینرو ‏مبارزۀ بهائیان برای کسب آزادی را، با تکیه بر تفاوت‌های خود با دیگر ادیان و بویژه با اسلام، باید مهمترین جبهۀ پیشرفت در تاریخ معاصر ایران دانست. زیرا ‏همینکه آنان بزرگترین اقلیت مذهبی را تشکیل می‌دادند، محرومیت‌شان از حق برابر، حلقۀ مفقوده‌ای بود که ایران را از کشورهای پیشرفته جدا می‌ساخت. ‏
ناآگاهی اجتماعی در ایران باعث شده است که بسیاری پافشاری بهائیان بر هویت دینی خود را نشانۀ تعصب مذهبی بیابند. برای آنکه این نکتۀ مهم روشن شود، نگاهی ‏به صحنۀ تاریخی مکرری روشنگر است:‏

‏ «مدتهاست جمعى را در سِدِه (از آبادی‌هاى بزرگ نزديک اصفهان) به نسبت بابي‌گرى دنبال کرده، آنها ناچار به طهران رفته بدولت شکايت نموده‌اند. دولت هم حکمى ‏صادر کرده که اشخاص مزبور به وطن خود بازگشت نمايند و در امان باشند... اين جمع با اين احکام دولتى رو به خانه‌هاى خود مى روند. با اطمينان بى‌اساس و تصورات ‏باطل ابلهانه. از طرف ديگر بعضى از روحانيون سِدِه که بستگى به شيخ محمدتقى‌نجفى دارند مصمم‎ ‎مى گردند. نگذارند آن جمع به مقصد خود رسيده از امنيتى که از دولت ‏حاصل کرده‌اند استفاده نمايند... ساعتى چند از روز برآمده، درحاليکه مطرودين با مأمور حکومت وارد مى‌شوند و شمارۀ آنها به بيست نفر نمى رسد، بى‌آنکه هيچگونه سلاحى در ‏دست داشته باشند، چند صد نفر بر آنها حمله آورده به جز چند تن که فرار مى نمايند، باقى‌ را از ضرب چوب و چماق با خاک يکسان مى‌سازند.»(۵)‏

نگارندۀ این گزارش، با وجود همدردی با کشته‌شدگان، به آنان «تصورات باطل و ابلهانه» نسبت می‌دهد. اما آیا قابل تصور است که جمعی از بهائیان ایران دربارۀ ‏قساوت ملایان توهم داشته باشند؟ از سوی دیگر، اگر آنان «درد مذهبی» داشتند، می‌توانستند به جای دیگری مهاجرت کنند. اما ظاهراً برای نخستین بار توانسته بودند، از ‏حمایت «مأمور حکومت» برخوردار شوند و عزم داشتند تا پای جان از حق زندگی خود بعنوان دگراندیش مذهبی دفاع نمایند. ‏

اسفا که ایرانیان پس از یک سده «عدالتخواهی» بیهوده، امروزه باید مبارزۀ آزادیخواهانه خود را در همان سطح پایینی (در حد آزادی پوشش!) به پیش ببرند که بهائیان در ‏عهد قاجار! ‏

حتی در دوران پهلوی نیز با آنکه برخی حقوق شهروندی تحقق یافته بود، اما ایرانیان به احساس شادی‌بخش آزادی دست نیافتند. زیرا چنانکه تئوری‌پردازانی مانند «هانا ‏آرنت» نیز دریافته‌اند، آزادی فقط نبود فشار سیاسی و برخورداری از حقوق شهروندی نیست. بلکه آزادی واقعی همانا امکان دخالت در سپهر همگانی و شرکت در ‏نوسازی اجتماعی و سیاسی است. تنها این سطح از آزادی به سعادت فردی و خوشبختی اجتماعی دامن می‌زند. از این نظر بهائیان که نوسازی همه‌جانبۀ ایران را به اعتقاد ‏مذهبی خود بدل ساخته بودند، حتی در دوران قاجار نیز خوشبخت‌ترین قشر جامعه را تشکیل می‌دادند!‏

برای ملایان نیز روشن بوده و هست که آزادیخواهی بهائیان به حق زندگی (چنانکه مثلاً منتظری می‌خواست) پایان نمی‌یابد و نفس وجودشان «خطرناک» است، زیرا ‏تک تک «اعتقادات مذهبی» آنان از برابری زن و مرد تا ظهور امام غایب و از دمکراسی‌خواهی تا «ایرانیگری» پایه‌های نفوذ ملایان را درهم‌می‌شکند.

اشاره شد که در عصر ناصری پشتیبانی بهائیان از اقتدار دولتی در برابر نفوذ ملایان بدین می‌انجامید که با تکیه بر توانایی‌هایشان در دربار و دیوان نفوذ کنند. تا آنجا که ‏دولت‌آبادی نوشت: ‏
‏«(بهائیان) در اغلب دوایر دولتی مصدر کار هستند.»(۶)‏

‏ اما آنان، به سبب واهمۀ شاه، تنها تا ردۀ دوم دولتمردان امکان پیشروی داشتند. شاهد آنکه با پادشاهی مظفرالدین‌شاه به یکباره در بالاترین رده، از معیّرالممالک و ‏صنیع‌السلطنه تا موقّرالدوله (حاکم بوشهر) و مویدّالدوله (حاکم کاشان) بسیاری بعنوان بهائی شناخته شدند و همین باعث تهاجم همه‌جانبۀ ملایانی شد، که پیش از این دعاگوی ‏ناصرالدین‌شاه بودند. آنان حس می‌کردند اوضاع دگرگون شده و بدین سبب برای حفظ نفوذ خود بر دربار حاضر بودند، به هر کاری دست بزنند و این زمینه‌ای بود که ‏باعث شد ازلیان بتوانند «دو سید» را فریب دهند.‏

با این وصف روشن است که بهائیان بعنوان «مفسدان عقیدتی» به هیچ وجه نمی‌توانستند در انقلاب مشروطه نقشی بازی کنند. هرچند که آنان نیز مانند ازلیان امیدوار ‏بودند با انتخاب به «مجلس ملت» در نوسازی کشور همکاری کنند. عبدالبها به بهائیان نوشت‎:‎
‏«...اکنون بايد به جوهر کار پرداخت و با سياسيون مراوده کرد و حقيقت حال بهائيان را بيان نمود... یاران‎ ‎به نهايت جهد و کوشش نمايند که نفوسى از بهائيان از ‏براى مجلس ملت انتخاب گردد.»(۷)‏

‏«فساد عقیده» دستاویزی بود، که وابستگان به هر دو جناح «بابی» را از شرکت در مجلس بازمی‌داشت. هرچند که بهائیان چندان کوششی هم از خود نشان ندادند؛ بدین ‏دلیل که انقلاب مشروطه «انقلاب» آنان نبود! بهائیان خواستار پیوند «شوکت شهریاری» با دمکراسی پارلمانی، بنا به نمونۀ انگلیس، بودند(۸)، درحالیکه انقلاب ‏مشروطه از آنجا که مجلس را در زیر نظارت ملایان قرار می‌داد، بر قدرت ملایان می‌افزود. بدین سبب بهائیان وقتی دیدند که ملایان در تهاجم تبلیغی بر ‏مشروطه‌خواهان، در و دیوار پایتخت را پر از اعلامیه‌هایی کردند که مشروطه را «توطئۀ بهائی» قلمداد می‌نمود و این تهمت، کشتار مشروطه‌خواهان را زمینه‌سازی می‌کرد، ‏برای حفظ جان آنان، خود را بکلی عقب کشیدند.‏

نیازی به تأکید نیست که دوران رضاشاه دوران مطلوب بهائیان بود. از یکسو حملات ملایان فروکشید و از سوی دیگر اصلاحات رضاشاهی از گسترش شبکۀ مدارس نوین ‏تا «کشف حجاب زنان»، تحقق آرزوی دیرینۀ آنان بود. فراتر از آن، بهائیان آن نیروی اجتماعی را تشکیل می دادند، که اصولاً با تکیه بر آن اصلاحات رضاشاهی ‏ممکن گردید. ‏
کسانی که اوضاع ایران پیش از به قدرت رسیدن سردار سپه  را با دو دهه بعد مقایسه می‌کنند و از سرعت نوسازی رضاشاهی شگفت‌زده می‌شوند، نیروی اجتماعی یاد ‏شده را در نظر نمی‌گیرند. صرفنظر از «کشف‌حجاب» که بدون استقبال زنان غیرمسلمان امکان موفقیت نداشت، بخش مهم نخستین آموزگاران مدارس را بهائیان ‏تشکیل می‌دادند، بدین دلیل ساده که (صرفنظر از قشر ملایان) تنها «توده» باسواد کشور بودند.

‏ کوتاه آنکه، در دوران محمدرضاشاه نیز بهائیان در همه جای دستگاه اداری کشور بجز در میان نهادهای امنیتی شاغل بودند و بر خلاف پیروان دیگر اقلیتهای مذهبی که بیشتر ‏در بخش خصوصی فعالیت داشتند، تنها گروه بزرگ اجتماعی را تشکیل می‌دادند، که با صداقت کامل در نهادهای دولتی خدمت می‌کردند. فزونی شمار بهائیان در نهادهای ‏دولتی برای ملایان بسیار نگران کننده بود. در این میان، محمدرضاشاه تصور می‌کرد، با در برابر هم قرار دادن این دو نیرو در باریکۀ «بیم و امید»، سیاست ماهرانه‌ای را ‏دنبال می‌کند.

بسیاری بر بهائیان خرده گرفته‌اند که پیش از انقلاب اسلامی، از دخالت در سیاست برکنار بودند. پس از نگاهی به فلسفۀ سیاسی بهائیت، باید پرسید، آیا «فعالیت ‏سیاسی» احزاب و جریانات گوناگون جز در جهت تضعیف حکومت سیر می‌کرد؟ و چگونه می‌توان از گروهی خواهان اقتدار حاکمیت خواست که در جهت مخالف ‏هدف خود فعالیت کند؟

اینک پس از نگاهی کوتاه به فلسفۀ سیاسی و نقش دو جناح بابی (ازلی و بهائی) در دوران معاصر، می‌توان جمع بست، که بدون اندیشه و کنش این جریان، اندیشۀ تجدد و ‏راهیافت نوسازی هیچگونه امکان بروز نداشت و چه بسا که ایران همچنان در اوضاع اجتماعی و سیاسی عصر قاجار بسر می‌برد.  ‏


فلسفه سیاسی ازلیان و بهائیان (بخش نخست)

——————————-
‏(۱) علی‌میرفطروس، دیدگاه‌ها، عصرجدید، ص۸۳‏
‏(۲) یحیی دولت‌آبادی، حیات یحیی، ج۱ـ۲، ص ۱۱۲‏
‏(۳) خاطرات حاج سیاح (یا دوران خوف و وحشت)، بکوشش حمید سیاح، ص ۴۷۵‏
‏(۴) «جمعى را امر فرمودند، كه آشکارا در ميان مردم تکلمّ نمايند. چنانچه بعضی‎ ‎از نفوس... بكمال قدرت و قوت و استقامّت بذكر حق ناطق گشتند.»(امر و خلق، ج۳، ص ۴۷۷)‏
‏(۵) ‏‎=‎‏(۲) ص۳۲۲
‏(۶) همانجا، ص۳۱۶‏
‏(۷) محمدرضا فشاهی، واپسین جنبش قرون وسطایی در دوران فئودال، جاویدان، ۱۵۷‏
‏(۸) «حال آنچه در لندره امّت انگريز به آن متمسّک خوب بنظر ميايد چه که به نور سلطنت و مشورت امّت هر دو مزيّن است.»بهاءالله، مجموعه الواح،  ص۵۳‏



نظر خوانندگان:


■ نقش مثبت جرگه ازلی به همان تحرکات پیش زمینه جنبش مشروطه خواهی (با تمام تناقضاتش ...) پیوند خورده و هر چه بود تمام تخم مرغ‌هایشان را در همان سبد گذاشته بودند. ولی نقش مخرب آنان علی الخصوص در سنگ‌اندازی و ستیز با بهائیان تا همین امروز ضربات سنگینی بر پیکر جامعه ایرانی وارد نموده است. این کارنامه جمعی نامرئی است که کمتر روشنفکر ایرانی از آن آگاهی دارد.
هژیر بهامین


■ برخلاف گفته نویسنده که بهائیان در دوران شاه در همه شئون مملکتی جز بخش امنیتی، کار می کردند، پرویز ثابتی معاون مشهور ساواک، از خانواده‌ای بهایی بود. هرچند ممکن است خودش باوری به آئین نداشته باشد.
شاهین خسروی


■ همانگونه که نوشته‌اید بهاییان در دوران شاه از بیشترین آزادی اجتماعی را بر خوردار بودند.. ولی چگونه عمل کردند. جوانان جویای كارِ دهه چهل و پنجاه انگشتر های سجع بهائیان مثل “الله ابها” می‌پوشیدند تا شانس پذیرش كار در سازمانهای تحت نفوذ بهائیان مثل رادیو تلویزیون و هواییی ملی كه در دهه چهل و پنجاه بیشترین ازادی تاریخ خود را در ابران داشتند، داشته باشند. عینهو امروز كه برای پذیرش شغل، مراسم نماز و دفن میت را از بر می‌كنند. منظور اینکه مشکل ما فرهنگی است و ادیان مختلف لباس‌هایی هستند متفاوت که بر قامت ما که همه اشتراک فرهنگی دارند می‌آید.
کاوه