ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Sun, 20.06.2021, 18:09
فریدریش نیچه و بازگشت کایروتیک پیامبر ایران

علی‌محمد اسکندری‌جو

”نیچه، فاشیسم را نیافرید بلکه فاشیسم نیچه را کشف کرد؛ با این حال توفیر نمی‌کند ‏کدام یک از این دو ابتدا آمده باشد.”
توماس مان، نویسنده آلمانی برنده نوبل ‏

در اوج اقتدار رضاشاه و در فرایند هویت‌سازی “نوین” ایرانی که گشتاور آن تاریخ‌گرایی ‏سکولار بود، گروهی از مهاجران زرتشتی هند به دست‌بوسی “الیزابت نیچه” خواهر این ‏فیلسوف خطرناک به آلمان رفتند. هیئت پارسیان مهاجر در سال ۱۳۱۳ خورشیدی به پاس ‏اینکه نیچه نام زردشت ‏Zoroaster‏ پیامبر ایرانی را زرتشت ‏Zarathustra‏ نگاشته و ‏با شاهکار ادبی خویش “چنین گفت زرتشت” آوازه این ستاره طلایی را به آفاق رسانده ‏است در آرامگاه او به وی ادای احترام کردند. زرتشت یا ستاره طلایی شرق که بعدها سه ‏ضلع آریایی آن - برلین، تهران، قاهره - در یک ازدواج تاکتیکی بین شاه و فوزیه (به ‏سفارش سفیر آلمان) متجلی شد اما چه زود با افول هزاره “رایش سوم” بی‌فروغ گشت.‏

گرچه زرتشت نیچه، پیامبری ایرانی ست در عین حال او تنها تعلق خاطر به این سرزمین ‏ندارد. این زرتشت در آینده، پیام‌آور نسل و نژاد “ابَرمردان” آریایی خواهد شد؛ پیامبری ‏که نیچه (حتی پس از مرگ خدا هم) دلتنگ او و در حسرت ظهور وی است. زرتشت را نمی‌توان در زمان تقویمی ‏Kronos‏ جستجو کرد بلکه او گوهر کایروتیک دارد و از ‏زمان متافیزیکی موسوم به کایروس ‏Kairos‏ آمده است. زرتشت جایگاهی بالاتر از ‏‏”سروش” دارد و نشاید که این پیامبر و آن فرشته را در زمان تقویمی گنجانید. نیچه استاد ‏فیلولوژی و اشراف کامل بر دو مفهوم کرونوس و کایروس دارد اما با این حال زرتشت را ‏از عالم کایروس به آلمان می‌خواند و زرتشت تقویمی را در ایران جا می‌گذارد.‏

الهیات نیچه معطوف به زرتشت کایروتیک است. به بیانی، ایده‌های ابَر مرد و بازگشت ‏جاودان و فلسفه به مثابه “اراده معطوف به قدرت” و اعلامیه مرگ خدا همه جوهر ‏کایروتیک دارند که در بزنگاه تاریخ، مطرح می‌شوند. به این سبب نیچه یک فیلسوف ‏محض و روشمند و دارای یک سیستم فلسفی نیست. او را می‌توان در ردیف منتقدان ‏فرهنگی طبقه‌بندی کرد و نه در طیف فیلسوفان دارای منطق صوری. به باورم نیچه را ‏باید نخستین فیلسوف فرهنگی در تاریخ مدرن شناخت، فیلسوفی هم‌سنگ “کارل مارکس” ‏که نه برای تفسیر و تبیین جهان هستی بلکه برای تغییر آن آمده است گرچه نیچه و مارکس ‏را آن زمان در حوزه “آکادمیک” اروپا جایی نداشتند.‏

نیچه می‌پندارد فرهنگ اروپا مالیخولیایی شده و باید که زرتشت او بر بالین بیمار آید و ‏برای درمان نیز نسخه (چنین گفت زرتشت) بپیچد. بگذریم که اولیای کلیسا در اروپا هم ‏پنداشتند نیچه خود دچار مالیخولیا گشته و مسیحی باید که بر بالین او آید تا درمان انجیلی ‏کند. از سوی دیگر در دوره پسا خدایی و بر طبق پروژه نیچه قرار است زرتشت از ایران ‏باستان بیاید و نه از یونان باستان زیرا “اراده معطوف به قدرت” نیچه چنین خواسته که ‏خدایان المپ همه سر به آستان قدر قدرت زرتشت سایند؛ پیامبری که می‌خواهد به‌جای یک ‏سیستم اخلاقی خدا محور اما کهن و فرسوده بردگان و کنیزان، یک نظام اخلاقی نیهیلیستی ‏به جهان مدرن ارمغان دهد. نیهیلیسم فرااخلاقی که هیچ نیک و بدی لزوما و اخلاقا خوب ‏یا زشت نیست.‏

اینکه چرا این شاعر فیلسوفان آلمانی به‌جای زرتشت ایران به سوی بودای هند، کنفوسیوس ‏چین و یا پرومته یونان نمی‌رود و یکی از این سه را به‌جای او انتخاب نمی‌کند معمایی ‏ست که فیلولوگ با خویش به خاک برده است. شگفت‌تر آنکه نیچه از خاورمیانه مهد ‏هزاران نبی نیز بیزار و رویگردان است؛ او عنایتی به رسولان خاوری که دغدغه “توحید” ‏داشته باشند ندارد. پنداری در شرق خبری نیست(!) به‌جز زردشت ایرانی که زرتشت می‌‏شود تا در پروژه فرهنگی نیچه به کار آید.

این فیلسوف شاعران شاید هم رندی را از رند شیراز آموخته باشد که نخواسته روزنه تاویل ‏hermeneutics‏ آثارش را ببندد تا پس از او تفاسیر بی‌شمار از این انتخاب استعاری ‏وی بر روی هم انباشته شوند. مگر تفسیرها و تاویل‌های بعضا متضاد از دیوان حافظ، بر ‏روی هم انباشته نشدند؟ حال حق با کدام مفسر است؟ با او که حافظ را شاعری رند و ‏شراب نوش و شاهد باز می‌شناسد یا او که حافظ را عارف‌العارفین و شیخ‌الشیوخ ‏شریعت و طریقت می‌خواند؟ یا هیچکدام؟

به درستی نمی‌دانم نیچه که “فیلولوژی” خوانده و جوانترین استاد دانشگاه بازل سوئیس ‏است و بر فرهنگ و زبان یونانی اشراف کامل دارد و از ذوق و شوق و شعر و شهود نیز ‏بی‌بهره نیست، چرا از المپ آتن خدایی نیاورد تا طرح و شاهکارش را به نام او جاودان ‏کند. آیا چنین گفت “دیونیسوس ‏Dionysus‏” و یا اینکه چنین گفت “آپولون” کمتر از چنین ‏گفت زرتشت می‌ارزد؟ این شاعر فیلسوفان به‌جای دوآلیسم یونانی اما دوآلیسم ایرانی را ‏انتخاب کرده و در آثارش شاهدیم او “کنتراست” دو الهه یونانی (آپولون و دیونیزوس) را به ‏نشانه رقابت عقل و عشق آورده است. نیچه چندان اعتنایی به اهورا و اهریمن به نشانه ‏نیک و بد نمی‌کند؛ پنداری نه اهورا، نه اهریمن و نه زرتشت ایرانی نیستند. شاید هم حق ‏با “مارتین‌ هایدگر” از شارحان مشهور نیچه باشد که به باور او نیچه با انتخاب زرتشت ‏خواسته از هلنیسم یونانی و آموزه نوافلاطونی دور شود؛ احیاگر زرتشت در دیانت ‏زرتشتی چندان انقیاد پیروان در برابر آن وجود قادر مطلق را ندیده است.

نیچه از روسیه به ایران آمده است؛ ورود دیرهنگام این فیلسوف شاعران و شاعر فیلسوفان ‏‏- مانند دکترین مشروطه - از راه روسیه ممکن شده است. شاهراه تجدد و مدرنیته به ایران ‏در واقع روسیه است. دلیجان منزجر از مدرنیته نیچه هم پیش از رسیدن به مرز پُرگهر به ‏روحیه شرف و شهادت ارتدوکسی آمیخته می‌شود اما عدالت و وجدان را در “جنوا” جا می‌گذارد. به بیانی ساده، شرف‌اندوزی و شهادت‌طلبی شرقی (روسی) در آثار نیچه ‏برجسته شده در حالی که از عدالت‌خواهی و وجدان غربی تخلیه می‌شود. مگر نه اینکه ‏شرف و شهادت نماد “شرق” است و وجدان و عدالت هم نماد غرب؟ شرف‌اندوزی و ‏شهادت‌طلبی یک شرقی آیا با وجدان‌محوری و عدالت‌خواهی او برابر است؟ به این سیاق ‏در غرب، شرف و شهادت بیشتر یافت می‌شود یا وجدان و عدالت؟ آیا شرق شهره شرف ‏و شهادت نیست؟ غرب چطور؟

بی‌دلیل نیست که نیچه تا به ایران می‌رسد ناگهان سایه‌نشین “طوبی” و هم‌نشین شیخ ‏شبستر می‌شود؛ برخی از شارحان بر میان او زنّار محمود می‌بندند و تعدادی از شیفتگان ‏هم خرقه مسعود بر قامت این زندیق می‌اندازند. حال این نیچه روسی شیدای شرف و ‏شهادت و تهی از وجدان و عدالت به چه کار ایران می‌آید؟ به‌راستی چرا وجدان این ‏شاعر فیلسوفان در جنوای ایتالیا جا می‌ماند و ما در خوانش آثار او در ایران آن را نمی‌‏بینیم؟

در سده نوزدهم الهیات بسیار به‌سوی تاریخ کمانه می‌کند یا منحرف می‌شود؛ در این قرن ‏نطفه “پایان تاریخ” بسته می‌شود تا به‌این بهانه، نیچه در “میلاد تراژدی” به آن حمله کند. ‏آنگاه فرآیند “سکولاریزه” شدن دین در آلمان “بیسمارک” به اوج می‌رسد و عرفان ‏theosophy‏ مشهور به هیبریدی (غربی و شرقی) به تدریج پیدا می‌شود. این عرفان ‏ترکیبی که بی‌اعتنا به این جهان و شیفته و شیدای آن جهان است بعدها به ایران رسیده و ‏به حکمت خالده یا خرد جاودان ‏Perennial philosophy‏ شناخته می‌شود. این برهه ‏را اصطلاحا عصر جدید ‏new age‏ می‌نامند؛ لازم به اشاره است این “عصر” جدید ‏هیچ دلالت زمانی به دوره و عصر تاریخی ندارد بلکه صرفا تشابه لفظی با آن دارد. ‏در عصر جدید شاگردان زرتشت (رودولف اشتاینر مرید و آموزگار الیزابت نیچه، ‏رودولف هس مشاور و نایب اول هیتلر ملقب به عالیجناب گروفاس، کارل اشمیت ‏تئوریسین فاشیسم، آلفرد روزنبرگ مشهور به فیلسوف نازیسم، جوزف گوبلز وزیر شعار ‏و تبلیغات) در کندوکاو آثار نیچه برخی از استعارات آثار شاعرانه او را برجسته ساختند.‏

استکهلم، تابستان ۲۰۲۱‏
نیچه و زرتشت (‏pouranblog.blogspot.com‏)‏

———————————-
پی‌نوشت:‏
این جستار به یاد کیمیاگر آلمانی “یالمار شاخت” نگاشته شده که مدتی رئیس بانک مرکزی ‏سپس وزیر اقتصاد دولت هیتلر شد؛ او توانست ابَر تورم آلمان را مهار کند. نابغه‌ای که ‏در اعتراض به بلندپروازی نظامی هیتلر ناچار به زندان افتاد و پس از جنگ دوم بین‌‏الملل توسط نیروهای امریکایی باز سالها زندانی شد آنهم به بهانه پاکسازی از فاشیسم! ‏
یالمار شاخت در ایام کهولت اما بسیار دیر به یاری دولت ملی “دکتر مصدق” شتافت که در ‏خاطراتش به آن اشاره دارد. او بارها اعلام کرده بود که دولت‌مردان نخست باید اقتصاد ‏بدانند سپس سیاست بازی کنند که “تاوان” و اثرات (بعضا تخریبی) هر اقدام سیاسی را بر ‏منافع ملی ابتدا به خوبی سنجیده باشند.