ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Sat, 03.10.2020, 13:19
چند نکته در پیرامونِ واقعیت‌هایِ ایرانی

ایرج سروآزاد‏

پرفسور ژان گاتمن - بنیانگذار جغرافیایِ سیاسی نوین - بر این باور بود که تاریخ ایران یک تاریخ کامل را شامل می‌شود و ‏کسی که تاریخ ایران را مطالعه‌یِ دقیق نکرده باشد، آگاهی او در مورد تاریخ ناقص و ناتمام است. زیرا ایران سه بار پس ‏از ویرانی کامل (حمله‌یِ اسکندر، یورش تازیان و سپس مغولان) توانسته است همچون ققنوس از خاکسترِ مرگ و تباهی ‏بیرون آید و فرهنگ و زبان و هویتِ خود را باز یابد.(نقل به مضمون)‏

در این زمینه باید یادآور شد که جوامعِ انسانی، اقوام و ملت‌ها در گذرِ تاریخ و بر مبنایِ صورت‌ها و مبانیِ فرهنگِ خود و ‏برخی عوامل دیگر، ویژگی‌هایی کسب می‌کنند که آنها را از دیگرانی که دارایِ ویژگی‌هایِ متفاوتی هستند متمایز می‌کند، ‏و این ویژگی‌ها و نشانه‌ها و تعاریف دلیلی بر امتیاز یا احساسِ برتری نسبت به دیگران نیست یا نباید باشد. چرا که خطرِ ‏بزرگِ تحقیر دیگران بر مبنایِ غرورِ کاذب همواره در بین انسان‌ها وجود دارد.گذشته از اینکه دیگران هم ویژگی‌هایی ‏دارند که “نگرنده به دیگری” شاید از آنها بی‌بهره باشد.‏

از تاریخ پرفراز و نشیب گذشته‌های طولانی که بگذریم گویا در عصرنسبتا جدید(پیشامشروطه تا امروز) نخستین ضربه‌هایِ فاجعه‌باری که (انتظار می‌رفت آگاهی بخش باشد و چندان که باید، نبود) در رویداد جنگ‌هایِ ایران و روس بر پیکرِ ‏حیات تاریخی ایرانیان فرود آمد. جنگ‌هایی که باعث و بانیِ اصلیِ آن شبکه‌یِ اهریمنی روضه‌خوان‌هایِ قجری بود، که ‏به گونه‌ای بسیار مشکوک و به احتمالِ بسیار با ساخت و پاخت‌هایِ نوکرصفتانه و قبلی با امپراتوری روسیه، و به ‏تحریک و یاریِ فریب‌خوردگان، چشم و گوش بسته‌ها و ساده‌لوحانی که گمان می‌کردند با توسل و توکل به رگِ گردن، ‏قطرِ شکم، و توهماتِ بی‌پایه می‌توان جهاد اعظم راه انداخت و خاکِ امپراتوری را به توبره کشید، این فاجعه‌یِ فراموش ‏شده را در تاریخِ این سرزمین رقم زدند.

باید به خاطر داشت که در تاریخ این عصر هیچ یک از دولت‌هایِ استعماری به ‏اندازه‌یِ روسیه به ایران آسیب نرسانیده (۱)، آسیب‌هایی برجامانده از مرده ریگِ قجرها، روضه‌خوان‌هایِ آن عصر ‏و دولتِ روسیه، که آینده‌یِ این کشور را نیز در معرض تهدیداتِ نه چندان جدی قرار خواهد داد. البته که نادیده گرفتن‌هایِ ‏سهل انگارانه به معنایِ نبودِ مشکلات و خطرها نیست. سخن از آشِ درهم‌جوشی ست که همان روضه‌خوان‌ها بار گذاشته‌اند و لابد رویش هم یک وجب روغن بوده. چندان جایِ شگفتی هم نیست اگر می‌بینی همان کسان که در بیش از چهل سالِ ‏گذشته هم از توبره خورده‌اند و هم از آخور، و برخی هنوز هم صندلی و پست و مقامِ رسمی و غیر رسمی، و عوایدِ کلان ‏در انحصار دارند، هیزم زیرِ آن دیگِ سیاه می‌گذارند.

از سویِ دیگر و برخی دیگر در پرداختن به موضوعاتی علی‌الظاهر ‏دیگر، جانورانِ دوپایی که در این سو و آن سو در کسوتِ خودی‌ترین‌ها دندان‌قروچه می‌کنند و اراجیف می‌بافند، اگر می‌‏دانستند ته‌مانده‌هایِ چه چیزی را تهدید به نابودی می‌کنند، دهان فرو می‌بستند ... اما ساده نباید بود، آنها مامورند و ‏مزدور... به درستی می‌دانند که چه می‌گویند و چه می‌کنند... استعمار کهنه تابلو و شناسنامه داشته، استعمار نو هم دارد. اما ‏شبکه‌هایِ اهریمنی و بین‌المللی قدرت و غارت که در بسیاری جاها خویشان و فرزندان و اعوان و انصار و سازمان و نهاد ‏پنهانی دارند، بی‌شناسنامه‌اند، و پرسش همین جاست که این همه سال پول و ثروتِ این سرزمینِ غارت شده سر از کجا در ‏آورده؟(۲)‏

تردیدی وجود ندارد که خطرناک‌ترین و موذی‌ترین آسیب‌زنندگان به حیاتِ اجتماعیِ ایرانیان، دزدانِ فرومایه و باندهایِ ‏قدرت و غارت در داخل بوده‌اند و هستند. تهدیدهایِ بیرونی و تحریکِ چنین تهدیداتی، در بوق و کرنا دمیدن برایِ رد گم ‏کردن است. زمینه‌سازانِ هرنوع تجاوز و تهدید و شکست و تفرقه و نفرت پراکنی‌هایِ گوناگون در میانِ مردم را باید در ‏خانه جست و جو کرد. بر این نکته نیز باید تأکید کرد که علت اصلی و اساسیِ شکستِ تحریکاتِ تجزیه‌طلبانه در بسیاری ‏از نقاطِ دنیا(حتا در آمریکا)، چه در جمعیتِ اندک و چه بسیار، در نوعِ تفکرو رویکردِ آنهاست که پایه و اساسِ عقلانی و ‏منطقی و قانونی (قانون به مفهوم تاریخی، حقوقی و ساحت‌های گسترده‌اش) ندارد، مبتنی بر نژادپرستی و برتری‌جویی و ‏نفرت‌پراکنی ست. در کشور کهن و باستانیِ ایران نیز پیشینه‌یِ چندانی ندارد. موضوعی مربوط به عصر جدید و اغلب ‏وابسته به قدرت‌های استعماری بوده، و مهمترین دستاوردِ آن چیزی به جز خونریزی و کشتار و سرکوب و همین‌طور تثبیتِ ‏ساختارهایِ دیکتاتوری و استبداد، نفرت پراکنی‌هایِ قومی قبیله‌ای، تثبیتِ عقب‌ماندگی‌هایِ فرهنگی و اجتماعی و به محاق ‏بردنِ امکانِ برقراریِ حقِ حاکمیتِ مردمی بر پایه و اساسِ شیوه‌هایِ دموکراتیک، نبوده است. از همین روست که در ‏بسیاری از مراحل حساسِ تاریخی و به طور پنهانی و موذیانه از سوی استبدادگرایان و ارتجاعیون و باندهایِ قدرت و ‏غارت تحریک و حمایت شده است.‏

اگرچه در این دوران تاریخی- که از آن نام برده شد- کتاب‌های ارزشمند و خوبی نوشته و یا ترجمه شده‌اند اما واقعیت این ‏است که بین رفتارها و ایده‌هایِ ما خندقِ بزرگ و پهناوری ست پر از استخوان‌هایِ برخی پوسیده و برخی تازه درهم ‏شکسته که بر هم ریخته‌اند و میعادگاه شبانه‌یِ گرگ‌ها و کفتارهاست. هنوز بسیاری از رفتارها و گفتارها و شبه ‏ساختارها از دورانِ پیش از مشروطه عقب‌تر هستند. گروه‌هایی که در دورانِ روابطِ “شبه فئودالی/قجری” نه اینکه درجا ‏زده باشند بلکه به دورِ خود و به دورِ “مدینه‌یِ فاضله”‌ای که در توهماتِ ماخولیازدگان هم امکانِ تصورِ آن وجود ندارد، می‌چرخند. مدینه‌ای که بنایِ آن بر کسبِ قدرت کور و عاری از قانون و غارتِ هرچه بیشترِ سرزمین و مردمی ست که ‏امروزه تهی دست و نومید و خسته به خاکِ سیاه نشسته اند

با تاکید بر اینکه حکومت‌ها در عصر حاضر و بر مبنایِ شاخص‌هایِ تعریف شده در دموکراسی و رعایتِ حقِ حاکمیتِ ‏ملی وظایف تعریف شده‌ای بر عهده دارند که باید تحتِ نظارتِ مردمی به آن وظایف بپردازند و در قبالِ کارکردهایِ خود ‏پاسخگو باشند. ضمن اینکه بر مبنایِ تعاریفِ یاد شده از حقِ دخالتِ مستقیم و آمرانه در همه‌یِ امور اجتماعی و فرهنگی ‏برخوردار نیستند و برایِ پوشاندنِ کم کاری‌ها و سهل انگاری‌ها(در بهترین و خوشبینانه‌ترین وضعیت)، حقِ جلوگیری از ‏آزادیِ بیان و گردشِ آزاد اطلاعات را ندارند. یاد آور می‌شود که در حالِ حاضر با توجه به شرایط بحرانیِ این روزها(که ‏از آن بسیار سوءاستفاده‌هایِ رذیلانه می‌شود) بیشترین کوشش‌ها از سویِ دارودسته‌هایِ چنداچند و پنهان و آشکارِ ‏حکومتی به تهدیدِ امنیت و آزادیِ شهروندان معطوف است.

به موازاتِ رفتارهایِ ضدبشری و خشونت‌بار، یکی از پیشِ پا ‏افتاده‌ترین و ساده‌ترینِ این امور موضوعِ فضایِ مجازی و اینترنتی ست که در کشورهایِ پیشرفته از سویِ حکومت‌ها و ‏مردم برایِ تحلیلِ دریافت‌ها و داده‌ها و شناختِ جامعه و شناختِ آرا و شناخت مشکلات و آموزش از راهِ دور –که ‏ضرورتِ آن و بسیار ضروری بودنِ آن امروزه آشکار شده - و بسیاری کارهایِ غیر حضوری و راه اندازی و رونقِ کسب ‏و کارها و ارتباطات و...استفاده می‌شود. اما در ایران با صرفِ هزینه‌هایِ بسیار از سرمایه‌هایِ کشور همواره در صددِ ‏محدود کردنِ این نوع فضاها هستند (در حقیقت تصاحبِ این فضاها و انحصاری کردنِ آن برایِ خودی‌ها) که این موضوع ‏به طنزِ غریبی تبدیل شده است که از سویِ برخی در عدمِ درکِ تغییرات و از سویِ برخی دیگر تامینِ منافعِ شخصی و ‏کسبِ امتیازات اقتصادی/انحصاری، افزایشِ ردیف بودجه و طبقِ معمول اختلاس و دزدی و هزینه سازی وحتا تصاحبِ ‏کسب و کارهایِ مربوطه و اختصاصِ آن به نزدیکان و ....دامن زده می‌شود. که با این روشها و موضوعات همگان آشنایی ‏دارند، اما در موردِ “عدمِ درکِ تغییرات” که از عجایبِ روزگار ما و از خودِ این تغییرات عجیب‌تر است باید گفت که در ‏چند دهه‌یِ گذشته شاهد پیدایش، فراگیری و ظهور و بروز ناممکن‌هایی بوده‌ایم که امروزه بر سرعتِ تغییر یافتن و ‏دگرگون شدن آن “تغییرات” نیز به شدت افزوده شده است و دیر نخواهد بود که - به زبانِ ساده - به دنیایِ افسانه‌ها قدم ‏بگذاریم و خواب و خیال‌هایِ داستان‌هایِ هزار و یک شبی صورتِ واقعی‌تر پیدا کنند و قالیچه‌یِ حضرتِ سلیمان و چراغِ ‏جادو در اختیارِ همگان قرار گیرد. چرا که در آهنگرخانه‌هایِ آنسو - اینطور خبر رسیده است- افزون بر ابزارهایِ داغ و ‏درفش، دهنه‌یِ افساربند، میخ طویله و نعلِ قاطر، چیزهایِ عجیب و غریبِ دیگری هم راست و ریست می‌کنند که اسمش را ‏گذاشته اند: انقلابِ صنعتیِ پنجم. همچنین باید با حیرتِ زیاده و به زبانِ ساده تر بر عریضه افزود که با حلبی پاره‌هایِ ‏‏”آفتابه خرجِ لحیم” و “دایان دولدوروم”(۳) نمی‌توان به مصافِ پدیده‌هایی رفت که ماهیتاً و عملاً از سیطره پذیری و سلطه ‏پذیری خارج‌اند. گو اینکه فروبستنِ فضاها هیچ کمکی به پوشاندنِ ناکارآمدی در همه‌یِ زمینه‌ها از جمله گسترشِ بیماریِ ‏هولناکی که به حالِ خود رها شده، فقروبی سامانی و تبعیض و شقاوت و...و...و...و... نخواهد کرد. دستِ بر قضا ایجاد خلاء ‏در جامعه – اگر چه دیر نخواهد پایید- به احتمالِ بسیار و طبقِ معمول، نتیجه‌ای عکسِ آنچه در نظر دارند را به دنبال خواهد ‏داشت. ‏

‏همانطور که اشاره شد انگیزه‌هایِ دیگری از نوعِ منافعِ فردی و فرقه‌ای در کار است که پشتِ این نقاب‌ها پوشانده می‌‏شود، و یادآورِ “چاه کنی‌هایِ” عصرِ قجری ست که هیچ وقت به آب نمی‌رسید اما برایِ بعضی نان داشت. اما اینجا چون ‏پروژه انصافاً پروژه است و حتماً وسیع تر از چاه کنی‌هایِ قجری( البته قضیه همان چاه است منتها و لابد بنابر فرضیه‌هایِ تکاملی رکورد زده....و حاصل، این چاه ویلی ست که ته ندارد و هیچ وقت قرار نیست پر بشود) افزون بر توبره توبره ‏دلار، نان و کبابِ چرب و چیل و مخلفات هم برایِ بعضی‌ها دارد، اگر چه این لقمه‌هایِ چرب به راحتی از گلو پایین می‌‏روند، اما به صلاح است که به توصیه‌یِ اطبا هم مختصر عنایتی داشت تا سر از خسته خانه در نیاورند...که پرهیز از ‏خوردن چرب و چیل را بر کهنسالان توصیه کرده‌اند، خاصه بر آجان‌هایِ منفور و بازنشسته.... ‏

البته این فضایِ مجازی – برخلافِ روشِ بعضی‌ها- از نوعِ آن استخوانِ لیسیده و بسیار به دندان تراشیده‌ای نیست که آن را ‏برداری زیرِ ناودانی، گوشه ای، جایی...بنشینی و دوباره مشغولش شوی....و یا آن را سوراخ کنی و به گردن ‏بیاویزی...بلکه خیابانِ دوطرفه‌ای ست که پیاده رو هم دارد (پیاده رو که ارثِ پدریِ کسی نیست....هست؟) که می‌توان درآن ‏قدم زد و رفت بی آنکه حسرتِ سواره‌هایی را بخوری که بر آهن پاره‌هایِ موسوم به “تولید ملی” سوارند و پراید دست دومِ ‏در خاکی دوانیده‌اش که در مسافر کشی‌هایِ بی امان پدرش را در آورده‌اند وطلسمات و عزایم و دعایِ چشم زخم با منگوله‌هایِ طلایی بر آینه‌اش آویخته‌اند، قیمتی و ارج و قربی پیدا کرده که با نشانه‌هایِ زندگیِ لاکچریِ چندی پیش فاصله‌یِ ‏چندانی ندارد.... در همین پیاده رو هم البته علاقه به قدم زدن‌های گذرا و بی اتلافِ وقت در آن سویی ست که راسته‌یِ گل ‏فروشی‌ها آنجاست،نه این سمت که راسته‌یِ کفن فروشان است و تابوت سازان . هرچند که رؤیتِ گل با طاعونِ سیاه و ‏مرگ و قحطی و بیدادِ فراگیر سازگاریِ چندانی نداشته باشد.‏

بگذریم....سودایِ تبدیل کردنِ ایران به کره‌یِ شمالی، سودایی ست که –حتماً- به گور برده خواهد شد. دراین زمینه باید ‏یادآوری کرد که الگویِ طابق النعل بالنعل و مشابهت‌هایِ عینی و قطعی در جایی وجود ندارد. این با آن تفاوت‌هایِ بنیادین ‏دارد. فقط به خودش شباهت دارد. بازتاب‌ها و رفتارهایش کاملاً متفاوت و گاه بسیار پیچیده‌اند و نا شناخته. تئوری‌ها و ‏برچسب‌هایِ از پیش تعیین شده را بر نمی‌تابد. تجزیه‌یِ ایران، سوریه‌ای شدن، لیبیاییزه کردنِ ایران و... (اصطلاحاتی ‏چندش آور....وهرچند آرزویِ دیرینه‌یِ بسیاری از موجوداتِ نقابدارِ اینسویی و درونی ست، که در هیچ زمینه‌ای چیزی از ‏نوکری و سرسپردگیِ پنهانی و پوشیده کم نمی‌گذارند و در قبالِ انجامِ وظایفِ محوله امتیازات ویژه‌ای هم برایِ خود و ‏فرزندانِ خود در آنسو دریافت می‌کنند، اما بدبخت و تیره روز عمله‌هایِ آماتور و نوکرهایِ بی مزد و مواجب، سیاهی ‏لشکرها....و آنقدر کودن که باور کرده‌اند بهشت آنقدر جا دارد که پذیرایِ هر منگل و عقب مانده‌یِ ذهنی و کله پخ و دهان ‏گشاد و زبان دراز و صدا کلفت و ناقص الخلقه ای(که خود را اشرفِ مخلوقات باورکرده) باشد. انگار مهمانسرا باز کرده‌اند ‏صرفاً برایِ پذیرایی از مهمانانِ ویژه: انگل‌ها و انگل زاده‌ها...اراذل و اوباشِ بی سروپا....)‏‎ این بدبخت‌ها خدای را به ‏اندازه‌یِ عقلِ گِرد و ذهنِ علیل و چلاقِ خود پایین آورده و او را با خیلِ فرشتگانش در جایگاهِ خدمتکارانی قرار داده‌اند که ‏وظیفه‌یِ آنها خدمتگزاری ست به گروهی خل و چِل و دیوانه ....و این قوم اگر هنوز به اهدافِ اصلی خود نرسیده باشند، ‏اذعان باید داشت که شوربختانه در ویران کردنِ کشور و آسیب زدن‌هایِ اهریمنی به این آب و خاک وحیاتِ اجتماعیِ ‏ایرانیان الحق والانصاف که سنگِ تمام گذاشته‌اند.‏

بی‌تردید باید یادآوری کرد که گوهرِ شب چراغ یا آتشکده‌یِ شعله وری که هزاره‌ها از فروغِ جاودانه‌اش گرمی و شور و ‏نور گرفته‌اند را با هر آنچه که به ذهن و به دست می‌رسد یا در برابر دیدگان قرار دارد، در مقامِ قیاس قرار نمی‌دهند. ایران ‏سرزمینِ مادر است وقابل قیاس با الگوهایِ منفی گرایانه در این یا آن طیف نیست وایرانیان بنابر پیشینه‌یِ تاریخی نه تنها ‏چیزی به پیرامونیان بدهکار نیستند، بلکه بنابر ضعف‌هایِ ساختاریِ حکومت‌ها، دست اندازیِ استعمارگران و در برخی ‏موارد احترام به موازین بین الملل و یا پرهیز از ایجادِ تنش و یا هر علت دیگر بر حقوقِ ارضیِ خود چشم پوشیده‌اند....و در ‏موردِ دیگر باید افزود که اسکندرِ گجستک، تازیانِ غارتگر و آدمکش و تاتاران و مغولان و همینطور حکومت‌هایِ بیدادگر ‏در طولِ تاریخ نتوانستند فضایِ فرهنگی را به دلخواهِ خود بر مردمان این سرزمین فروبندندو ریشه‌ها را بخشکانند، حتا ‏مغول‌ها پس از ویرانی‌ها و کشتار‌ها ناگزیر شدند شمشیر از خون بشویند و در غلاف بگذارند و اندکی آدمیت بیاموزند. ‏دوتا و نصفی سرپاسبانِ شیره‌ای و باز نشسته، که درجه‌یِ آنها هم قلابی بوده، در حد و اندازه‌ای نیستند و چندان قابلیت ‏ندارند که موضوعِ سخن باشند و اگر توهماتِ آنان درهمه‌یِ زمینه‌ها با شکست و دیوارهایِ ناممکن مواجه شده، تقصیر از ‏مردم ایران نیست و تقاصش را مردم نباید پس دهند(۴).‏

از مجموعِ آنچه دیده شده و می‌شود این نتیجه حاصل است که همه‌یِ این بازی‌ها تکرارِ همان معرکه‌ها و جنگ زرگری‌هایی ست که زمان‌هایِ قدیم در بازارِ خرفروشان راه می‌انداخته‌اند.بازهم زهی انصاف، که آنها در قبال پولی که از مردم می‌گرفته‌اند، الاغِ معیوبی، لنگی، دم بریده‌ای یا تنبل وچموشی تحویل می‌داده‌اند. این قوم عجیب و غریب فقط غارت می‌‏کنند و می‌دزدند و می‌برند و می‌کشند و نابود می‌کنند و چیزی هم طلبکارند. دزد و راهزن مدعیِ مالباخته می‌شود که چرا ‏بیشتر نبود یا بقیه‌اش کجاست ؟ فقط وقاحت است که حد و مرز نمی‌شناسد یا...؟ پدیده‌ای بسیار عجیب تر از وضعی که ‏ترکان شیرازی(قشقایی‌ها) آن را “قاپَن قَچَن” گویند.‏

نکته‌یِ ماقبلِ آخر اینکه ته مانده‌ای که امروزه به نام ایران برجا مانده همچون مِلکِ مشاع صاحب دارد و صاحب اصلی و ‏قطعیِ آن مردمی هستند که علیرغم تفاوت‌ها بر مبنایِ اصولی مشترک و پویا در کنارهم، بسیار به سختی و دشواری و اندک ‏به آسایش، روزگار گذرانیده‌اند. بنابر آنچه که در اعتراضاتِ بسیار بجا و عقلانی و به خاک و خون کشیده شده در سال‌هایِ اخیر به صدایِ بلند گفته شده، ایرانیان با هیچ کشور کوچک و بزرگی سرِ جنگ و ستیز ندارند و خواهان توهماتِ بی ‏پایه در نابودی و ضربه زدن به هیچ کشور و مردمی در هیچ نقطه از جهان نبوده‌اند و نیستند، در این مُلک، انتخاباتِ آزاد ‏منطقه‌ای – مثلِ همه جایِ دنیا- مفهوم دارد اما در مورد موضوعاتِ کلی و عمومی و هر آنچه به سرنوشت عمومی مردم، ‏تمامیتِ ارضی و شیوه‌هایِ برقراریِ حقِ حاکمیت ملی و مردمی مربوط می‌شود، رفراندوم سراسری تحتِ نظارتِ سازمان‌های بین المللی و بدونِ دخالتِ گروه‌هایِ چنداچند، رسمی و غیر رسمیِ حکومتی، می‌تواند راهگشا و یا بیانگرِ واقعیت‌ها ‏باشد.

در موردِ جنگ و صلح نیز که با حیاتِ اجتماعی همه‌یِ ایرانیان پیوند دارد اساس و قاعده به جز این نیست. به ‏عبارتِ ساده‌تر باندهایِ مشکوکِ قدرت و غارت (در پسِ دسیسه‌هایِ شوم و اهریمنی و بنابر حفظِ منافع کلان و هردم ‏افزاینده‌یِ خود) حق ندارند از سویِ مردم حرف بزنند. اگر این خزعبلات حرف ایرانیان است، بدونِ عربده کشی، برایِ ‏دریافت واقعیت و حقیقت به برگزاری و نتیجه‌یِ رفراندوم ارجاع داده شود. دقیقاً رفراندوم، نه شبهِ انتخاباتِ فرقه‌ای و ‏تقلبی.... (نقد و داوری به جایِ خود، اما منفی‌بافانی که بر همه چیز خاکه ذغال می‌پاشند اجازه بفرمایند هرکس بر مبنایِ ‏اختیار و آزادی‌هایِ تعریف شده – تا جایی که به آزادیِ دیگری آسیب وارد نمی‌کند- به بیانِ نظر و دیدگاه‌هایِ خود ‏بپردازد.شاید این ضرورت وجود داشته باشد که در غیابِ آنچه که باید باشد و نیست هم سخنی گفته و نوشته شود. اگر قرار ‏باشد به دیوارِ امکان ناپذیر بیاویزیم، کلِ هستی امکان ناپذیر خواهد بود).

واقعیت و ضرورتِ میهنی، انسانی، و بسیار ‏انسانی، این است که باید از وقوعِ جنگ و آتش‌افروزی به هر شکلِ ممکن جلوگیری کرد. به تجربه در تاریخ و بر همه ملت‌ها ثابت شده که جنگ نعمت نیست بلکه نکبت و فریب و ظلمتِ افزون شونده است. جنگ مردم خوشبخت را به قعرِ تیره ‏روزی پرتاب می‌کند، با انسان‌هایِ درمانده و بدبخت چه خواهد کرد؟ در سلطه‌یِ اقتصادِ سیاهِ جنگ فقط یک اقلیتِ منفور ‏و اهریمنی و سیری‌ناپذیر، پروار و صاحبِ ثروت‌های افسانه‌ای می‌شوند که این فرایند افسار گسیخته و اهریمنی به ویژه ‏در کشورهای دیکتاتوری و کشورهایی که کمترین درک و شناختی از حقوقِ انکارناپذیرِ مردم و مدیریت پویا و دموکراتیک ‏و ساز و کارهایِ اجتماعی و فرهنگی درمدیریت کارآمد و علمی ندارند، به یک اصلِ تغییر ناپذیر و ماندگار تبدیل می‌شود و ‏بیشترینِ مردمان را در طولِ سالیانِ دراز به فقر و فلاکت و هلاکت مبتلا می‌کند. و در یک جامعه‌یِ دیکتاتوری حربه‌یِ ‏جنگ به سمتِ مردم برمی‌گردد و قتل عام‌هایِ فاشیستی و مداوم و حتا کشتار مردمی که به راهِ خود می‌روند و هیچ نوع ‏رودرروییِ سیاسی ندارند، بر هر عقلانیت و منطق و قانون چیره می‌شود. جنگ سرهایِ بریده‌یِ نازنینان را در طبقی ‏برساخته از عصاره‌یِ نکبت‌بارترین و بوگندوترین استبدادها و دیکتاتوری‌هایِ تاریخ می‌گذارد و به مثابه زیباترین ‏دستاوردِ تاریخی به جامعه قالب می‌کند. جنگ حداقل آزادی‌ها را در یک جامعه‌یِ نسبتاً آزاد- یا جامعه‌ای که می‌خواست ‏و ممکن بود که در یک فرصتِ تاریخی مشقِ آزادی کند و بیاموزد- را از بنیاد نابود می‌کند. پیامد‌های ننگ و نکبتِ جنگ ‏تا زمان‌های بسیار طولانی پس از پایانِ آن در چندین نسلِ پیاپی خود را تثبیت می‌کند و زمینه‌هایِ جنایت و بزهکاری و ‏مردم آزاری و زن ستیزی و کودک آزاری وهزارجور شناعت و فضیحتِ دیگر را رواج می‌دهد. در شرایط جنگ و پس از ‏جنگ است که بهترین فرزندانِ مردم قربانی می‌شوند و گروهی فرصت طلب و پر ادعا و طلبکار دست به قدرت و غارت و ‏تصاحب همه چیز می‌گشایند. و صلح هم الزاماً به معنایِ برقراریِ روابطِ دوستانه نیست. در تاریخ بسیار بوده‌اند و در ‏دنیایِ امروز هم هستند کشورهایِ بسیاری که در صلح به سر می‌برند و روابط آنها عادی ست و نه چندان نزدیک و ‏دوستانه .‏

در بازگشت به نقلِ قولِ آورده شده در ابتدای نوشتار، حجم بسیاری از گفتارها و تجزیه تحلیل‌های تاریخی از سویِ ‏متفکرانِ فرهیخته در مغرب زمین وجود دارد که پایه و اساسِ علمی و عقلایی دارد و در عرصه‌یِ پژوهش در اختیار ‏همگان هست و نمی‌توان آنها را به شائبه‌یِ تفاخر متهم کرد. اما نکته‌ای که می‌خواستم در پایان به آن اشاره کنم رویکردی ‏هنرمندانه در بخش‌هایِ پایانیِ فیلم “الکساندر” است، که او را در بستر مرگ به تصویر کشیده... این صحنه حرف برایِ ‏گفتن بسیار دارد. بادِ ملایمِ مرگ بر پلک‌هایِ خسته و بی‌روحِ اسکندر از یک بادبزن پرده‌ای که ریسمان آن را کسی در ‏دست دارد وزیده می‌شود.... بسیار آرام.... مثلِ یک لالاییِ کبود و راه گم کرده...بر پلک‌هایِ فاتحِ جهان... و بر “فرازِ” ‏سکونِ ابدیِ اسکندر، رویِ پرده‌یِ ارغوانی (آخرین تصویرِ ذهنیِ اسکندر؟) نقشِ “فروهر”، که در ابتدایِ فیلم هم بر آن ‏تاًکید شده، پرشکوه و زیبا در حرکت است. تصویر به یک پرنده‌یِ افسانه‌ای تبدیل می‌شود و به سمت اسکندر بال می‌‏گشاید. انگشتری از دستِ او می‌افتد و دیده فرو می‌بندد. و عبارت‌هایِ پر معنایی که پیرمردِ روایتگر در پایان بازگو می‌‏کند جایِ تأمل دارد و یکی از آن عبارت‌های دوپهلو: خیال باف‌ها ما را از پا درمی آورند....‏

مهر ۱۳۹۹‏
———————-
پی نوشت:‏
‏۱- آسیب‌ها و لطمه‌هایِ روسیه به ایران سیاهه‌یِ بلند بالایی دارد. از جمله نقشه‌یِ تقسیمِ ایران بین دولت عثمانی و روسیه ‏که ظهور نادر شاه آن را خنثا کرد. راه اندازی جنگ‌هایِ ایران و روس وتصرفِ بخش‌هایِ مهمی از خاک ایران در ‏دورانِ قاجار. نفوذ و کارشکنی توسط عوامل خود در ایران برایِ جلوگیری از اصلاحات و پیشرفت اجتماعی/اقتصادی ‏کشور در دوران صدارت قائم مقام و امیرکبیر. رقابت و سهم خواهی در همه‌یِ زمینه‌ها در رقابتِ تنگاتنگ با استعمارگران ‏انگلیسی. مداخلاتِ سرکوبگرانه، خونین و متجاوزانه در سیرِ انقلابِ مشروطه. اولتیماتوم برایِ جلوگیری و توقفِ اصلاح ‏امور مالی در دورانِ مشروطه( که این نوع اصلاحات بنیادین می‌توانست آغازی برایِ پی ریزی ساختاری باشد که فساد ‏اقتصادی و سیاسی را براندازد). تسلیح و حمایتِ همه جانبه از استبدادیان و مرتجعان. رویدادهای مربوط به شهریور بیست ‏و عدم تمایل به خروج از ایران پس از پایان جنگ. و موضوعات و نقشِ پردامنه و تحریک کننده در وقایعِ منجر به کودتایِ ‏بیست و هشت مرداد(تندروی‌هایِ حزبِ توده که می‌توان آن را یکی از محرک‌ها به شمار آورد) موضوعِ پیشه وری ‏درآذربایجان و ...
‏۲- قبلاً اسم رمزِ اختلاسگران حروفی بود مانند ر.ز- ب.ض-ع.غ -خ.پ و....(اتفاقی زدم، اسم کسی نیست) انگار حروفِ ‏الفبا کم آورده‌اند و متشابهات بسیار شده، کار را ساده کرده‌اند با اسمِ رمزِ “گم شده”.... این مبلغ از بودجه در فلان یا بهمان ‏مورد “گم شده” – یعنی اجنه برده اند؟ یا کسی برده که حروفِ نامش را حدس باید زد؟ حداقل به خطِ میخی بنویسند شاید ‏کسی توانست حدس بزند.جل الخالق...
‏۳- اهالیِ آذربایجان به طنز “تفنگِ سرپر” را “دایان دولدوروم” گویند. کنایه از هرنوع ابزارِ مستعمل، ناکارآمد، عهدِ بوقی و ‏غیر قابلِ استفاده. و حکایتش اینکه مردی شکارچی که از این نوع تفنگ‌ها داشت بسیار لاف می‌زد که تیرم خطا نمی‌‏رود.همیشه دستِ پر به خانه باز می‌گردم. و شرح و تفصیل در باب حیوانات وحشی از قبیل شیر و ببر و پلنگ که حمله ‏کرده‌اند و آنها را از پا در آورده. مردِ بدبخت و ساده لوحی از او خواست که وقت شکار خبر کند تا با او همراه شود. در ‏موعد مقرر راه افتادند و پس از نصفه روزی کوه پیمایی جایی نشستند تا چایی بخورند و خستگی در کنند. ناغافل یک ‏خرس تنومند از پشت صخره‌ها در آمد و حمله کرد. دست بر قضا گذاشت دنبالِ آن مردِ بدبخت... شکارچی با عجله از کیسه‌یِ باروت و مخلفات ریخت در لوله‌ی تفنگ و شروع کرد به سنبه زدن....مردی که می‌گریخت فریاد زد: بَس وور...(پس ‏بزن...) شکارچی در همان حال که سنبه می‌زد گفت: هَلَه دایان... دایان دولدوروم...(حالا وایسا...وایسا تا پُرش کنم...) مرد ‏بدبخت که جانور به او نزدیک‌تر شده بود و مرگ را در یک قدمیِ خود می‌دید فریاد کشید: آخه دیوث...اگه وایسم که این ‏منو تیکه پاره می‌کنه.
‏۴- نظیرِ حکایتِ آن گنده لاتِ الدنگِ شکمباره و هیزی که چشمش دنبال زن و فرزندِ مردم بود و روزی رفت دنبالِ ولگردی ‏در محله‌یِ بالا... جوانان محله درست و حسابی خدمتش رسیدند و از خجالتش در آمدند. کت و کول شکسته و کتک خورده ‏با گوش‌هایِ آویزان سرازیر شد به سمتِ محله‌یِ خاکیِ خودش.... همین که وارد محله شد سرش را بالا گرفت و بنا کرد به ‏شق و رق و محکم راه رفتن... که یعنی هیج اتفاقی نیفتاده.... رسید به یک جوانِ عینکیِ لاغر اندامِ بی‌آزاری که به راهِ خود می‌رفت – طبقِ معمول- گیر داد به او و شروع کرد به رجز خوانی و با صدایِ کلفت داد و هوارکردن، در همان حال که ‏انگشتِ اشاره را – همچون نقاشی‌هایِ پیامبرانِ بنی‌اسراییل- در هوا تکان می‌داد و تهدید می‌کرد، بی‌اختیار یَک باد سنگین ‏و سخت از او در رفت. خود را از تک و تا نینداخت و همانطور اشتلم کنان مشغول شد با نوکِ پا سنگ‌هایِ رویِ زمین را ‏به یکدیگر زدن و سروصدا ایجاد کردن.... جوانک زد زیرِ خنده که: حاجی... حالا فرض کن با این کار صداشو از بین ‏بردی...با این بویِ گندی که راه انداختی می‌خوای چی کار کنی؟