ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Fri, 12.07.2019, 22:43
محمد تاریخی / بخش دوم

ب. بی‌نیاز (داریوش)

یک بازنگری تاریخی با اتکا به نخستین زندگی‌نامۀ محمد

مکه: شهری تجاری و محل تولد محمد

در بخش یک دیدیم که تاریخ تولد محمد با اسناد و مدارک تاریخی سازگار نیست و در برابر یک علامت پرسش بزرگ قرار می‌گیرد. حال به محل تولد او بپردازیم.

بنا بر روایات اسلامی محمد در مکانی به نام مکه زاده شد.

دربارۀ مکه چه می‌دانیم؟

ابن اسحاق می‌گوید که مکه از زمان اسماعیل، پسر ابراهیم، وجود داشته و کعبه نیز به دست ابراهیم و اسماعیل ساخته شده است. این داستان نیز به ابن اسحاق برمی‌گردد که در بخش «در ولایتِ کعبه و ریاستِ مکّه» [ص ۵۹] به گونه‌ای گسترده به آن می‌پردازد. طبق اعتقاد مسلمانان، قدمت مکه به بیش از سه هزار سال می‌رسد. اگر چنین باشد می‌باید دست کم یک بار در منابع دینی، جغرافیایی، تاریخی یا ادبی از این مکان گزارش شده باشد.

به جز در «سیرت رسول‌الله» ابن اسحاق در کجا نام مکه آمده است؟

در قرآن یک بار نام مکه آمده است و یک بار هم نام بکّه.

«وَهُوَ الَّذِي كَفَّ أَيْدِيَهُمْ عَنكُمْ وَأَيْدِيَكُمْ عَنْهُم بِبَطْنِ مَكَّةَ مِن بَعْدِ أَنْ أَظْفَرَكُمْ عَلَيْهِمْ ، وَكَانَ اللَّـهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرًا» [سوره ۴۸، آیه ۲۴].

«و اوست همان كسى كه در دل مكه -پس از پيروزكردن شما بر آنان- دستهاى آنها را از شما و دستهاى شما را از ايشان كوتاه گردانيد، و خدا به آنچه مى‌كنيد همواره بيناست» [ترجمه فولادوند]

و در جایی دیگر نام بکّه آمده[۱] که البته مسلمانان می‌گویند منظور همان مکه است و به همین دلیل مترجمان قرآن آن را «مکه» ترجمه می‌کنند:

«إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبَارَكًا وَهُدًى لِّلْعَالَمِينَ» [سوره ۳، آیه ۹۶]

«در حقيقت، نخستين خانه‌اى كه براى [عبادت‌] مردم، نهاده شده، همان است كه در بکّه [مکه] است و مبارك، و براى جهانيان [مايه‌] هدايت است.»

همان گونه که خواننده متوجه شده است این دو آیه هیچ اطلاعاتی دربارۀ مکه / بکه به ما نمی‌دهند. موارد بالا تنها اطلاعاتی هستند که قرآن دربارۀ مکه/ بکّه به ما می‌دهد.

البته در آیه‌ای از قرآن از «مادر شهرها» (اُمّ القری) نام برده شده که مسلمانان می‌گویند منظور همان مکه است و به همین دلیل آن را «مکه» ترجمه می‌کنند:

«وَهَـذَا كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ مُبَارَكٌ مُّصَدِّقُ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَلِتُنذِرَ أُمَّ الْقُرَى وَمَنْ حَوْلَهَا  وَالَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَهُمْ عَلَى صَلَاتِهِمْ يُحَافِظُونَ» [سوره ۶، آیه ۹۶]

«و اين خجسته‌كتابى است كه ما آن را فرو فرستاديم، [و] كتابهايى را كه پيش از آن آمده تصديق مى‌كند. و براى اينكه [مردم‌]ام‌القرى [=مكّه‌] و كسانى را كه پيرامون آنند هشدار دهى. و كسانى كه به آخرت ايمان مى‌آورند، به آن [قرآن نيز] ايمان مى‌آورند، و آنان بر نمازهاى خود مراقبت مى‌كنند».

حال این پرسش پیش می‌آید که اگر این مکان مقدس بیش از ۳ هزار سال قدمت دارد، پس حتماً باید در یک جا مانند گزارش‌های تاریخی یا نقشه‌های جغرافیایی  ثبت شده باشد.

دَن گیبسون[۲] Dan Gibson بخش بزرگی از پژوهش خود را روی مکه و قبله متمرکز کرد و نزدیک به دو دهۀ تمامی اسناد و مدارک دینی و تاریخی و جغرافیایی را مطالعه و پژوهش کرد. او حاصل پژوهش‌های خود را در کتابی به نام «جغرافیای قرآن» به نگارش در آورد. او می‌نویسد با توجه به این که گفته می‌شود که مکه یک شهر یا متروپل [اُم‌القرای] پُررونق تجاری باستانی بوده پس باید بتوان یک نشانی از آن در نقشه‌های جغرافیای کهن پیدا کرد. او تمامی نقشه‌های جغرافیایی کهن که در دسترس است ترجمه و مطالعه کرد ولی هیچ اثری از شهری به نام مکه نیافت:

«شاید خیلی شگفت‌انگیز به نظر برسد ولی هیچ نقشۀ جغرافیایی تا پیش از سال ۹۰۰ میلادی حتا نام مکه را هم ذکر نمی‌کند. یعنی ۳۰۰ سال پس از مرگ محمد.»[۳]

این مورد، شک گیبسون را برانگیخت که اگر مکانی به نام مکه وجود ندارد پس در این جا سخن بر سر کدام مکان است؟ او یک بار دیگر تلاش کرد که تمامی اطلاعات درون‌دینی اسلامی را دربارۀ مکه جمع‌آوری کند تا بتواند یک تصویر روشنی از این مکان به دست بیاورد.

مشخصات «مکه» که گیبسون از لابلای روایات اسلامی بیرون کشیده است:

۱- مادر شهرها [اُم القرای] [به اصطلاح امروزی متروپل یعنی شهری بزرگ با حومه‌ها]
۲- مرکز تجاری پررونق بر سر یک راه تجاری
۳- در میان دو درّه واقع شده است و از بالای کوه‌های اطراف می‌توان کعبه را دید
۴- از میان مکه یک نهر آب می‌گذشت
۵- در مکه و پیرامون آن علف، انواع درختان و زمین‌های کشاورزی وجود داشت
۶- برای ورود و خروج از شهر مقدس فقط دو راه یا گذرگاه وجود دارد

به هر رو، گیبسون پس از گردآوری همۀ نقشه‌ها و گزارش‌های تاریخی یا سفرنامه‌ها متوجه شد که در هیچ کدام از آنها نامی از مکه برده نشده است: نه در نقشه‌های تجاری کهن و نه در یادداشت‌های تاجرانی که در «جادۀ کُندر» (Weihrauchstraße) به تجارت مشغول بودند. حتا خاک مکه نمونه‌برداری شد و توسط زیست‌شناسان باستان‌شناس مورد بررسی قرار گرفت. آزمایش‌ها نشان دادند که در مکه [کنونی] هیچ گیاه یا علف یا درخت زیتون نمی‌توانست و نمی‌تواند رشد کند.

پس از این که یقین حاصل شد که مکان مکه در هیچ جا ثبت نشده[۴] [علی‌رغم راویان اسلامی که می‌گویند ۳۰۰۰ سال قدمت دارد] و از سوی دیگر از نظر زیست‌شناسی آشکار گردید که محیطِ طبیعی این مکه اساساً ربطی به «مکه» گزارشگران اسلامی ندارد، این پرسش برای گیبسون طرح گردید پس «مکۀ واقعی» کجاست؟

با رجوع مکرر و دقیق به قرآن گیبسون به یک سرنخ رسید. در آیه‌های قرآنی زیر چنین آمده است:

«أَلَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِعَادٍ (۶) إِرَمَ ذَاتِ الْعِمَادِ (۷) الَّتِي لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُهَا فِي الْبِلَادِ (۸) وَثَمُودَ الَّذِينَ جَابُوا الصَّخْرَ بِالْوَادِ (۹)»

مگر ندانسته‌ای که پروردگارت با عاد چه کرد؟ با عمارت ستون‌دار ارم، (۷) که مانندش در شهرها ساخته نشده بود؟ (۸) و با ثمود همانان که در دره، تخته‌سنگ‌ها را می‌بریدند؟ (۹)

تنها مکانی که «عمارت‌های ستون‌دار»، «بریدن و تراشیدن سنگ‌ها» و واقعاً یک متروپل یا مادر شهرها [ام القرای] بود و از اهمیت تجاری بسیار برخوردار بود، شهر پترا، پایتخت نبطیان بود.[۵]

شهر پترا [شهر صخره‌ای] پایتخت نبطیان بوده و در آن روزگار عملاً یک ام‌القرای [متروپل] بوده که آبادی‌نشین‌های فراوانی در پیرامون آن قرار داشتند. در سورۀ ۴۲، آیۀ ۷ آمده است:

وَكَذَلِكَ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لِّتُنذِرَ أُمَّ الْقُرَى وَمَنْ حَوْلَهَا وَتُنذِرَ يَوْمَ الْجَمْعِ لَا رَيْبَ فِيهِ ۚ فَرِيقٌ فِي الْجَنَّةِ وَفَرِيقٌ فِي السَّعِير (۷)

و بدين گونه قرآن عربى به سوى تو وحى كرديم تا [مردم‌] مكّه و كسانى را كه پيرامون آنند هشدار دهى، و از روز گردآمدن [خلق‌] -كه ترديدى در آن نيست- بيم دهى؛ گروهى در بهشتند و گروهى در آتش. (۷)

آیۀ بالا می‌گوید که مکۀ واقعی دارای حومه یا آبادی‌های پیرامونی بوده است. «مکۀ» کنونی، حتا آنزمانی که در زمان خلفای عباسی ساخته شد فاقد آبادی‌های پیرامونی بوده در حالی که باستان‌شناسان بیش از ۲۰ آبادی‌نشین به همراه چاه‌های آب در پیرامون پترا کشف کرده‌اند. این که در نهایت چگونه باید شهر پترا را در تاریخ اسلام گنجاند و جایگاه واقعی آن کجاست به دلیل کمبود مدارک و اسناد نمی‌توان تشخص داد ولی با قاطعیت نسبی می‌توان گفت که «مکۀ» کنونی، آن مکه‌ای نیست که در احادیث یا بعضاً در قرآن آمده است.

این شهر، طبق آخرین یافته‌های باستان‌شناسی، دارای یکی از پیشرفته‌ترین سیستم‌های آبرسانی و آبیاری بوده است و تمامی آن گیاهانی که در روایات اسلامی دربارۀ مکه آمده در آنجا یافت می‌شوند. دو راه باریک از میان صخره‌های بسیار بلند این شهر را با خارج مربوط می‌سازند.

تصویر بالا یکی از دو گذرگاهی است که می‌توان وارد شهر شد یا از آن خارج شد. یک راه دیگر مانند همین نیز در سمت دیگر پترا وجود دارد. طبق روایات اسلامی از دو گذرگاه می‌شد وارد پترا شد.

از سوی دیگر برخی از زبان‌شناسان سالیان سال پیش از پژوهش‌های دن گیبسون به این نتیجه رسیده بودند که زبان و خط عربی اساساً تحت تأثیر نبطیان بوده است و نه تحت تأثیر زبان سُریانی. در زیر «نقش ام الجمال دوم» را مشاهده می‌کنید:

«این کتیبه بدون تاریخ می‌باشد ولی محققین تاریخ آن را قرن شش میلادی می‌دانند. قلم این کتیبه که قلم نبطی یا عربی شمالی است بسیار با لهجه قرآن نزدیک است و زبانش به زبان عربی معروف قریب است گویی از خط نبطی و آرامی بسیار فاصله گرفته است.»[۶]

در کنار این در تاریخ طبری آمده است که حتا پیش از آدم و حوا کسانی وجود داشتند که «نبطی» نام داشتند:

«از مجاهد آورده‏اند كه خدا حوا را از دنده آدم آفرید و چون بیدار شد به او گفت: مرا به نبطى مرئه گویند، یعنى زن»[۷]

البته مجاهد و طبری با جمله بالا عملاً آشوبی در تاریخ رستگاری یهودیت که مورد تأیید مسلمانان نیز است بوجود آوردند. طبری یا به عبارتی مجاهد می‌گوید که پیش از آفرینش آدم و حوا، مردمانی وجود داشتند که «نبطی» نام داشتند و به زن، «مرئه» می‌گفتند. حالا چرا نبطی؟ و همانگونه که همه می‌دانند مرکز نبطیان، شهر پترا بوده است. بنابراین، حتا اگر بخواهیم طبق روایات اسلامی سخن بگوییم، نبطی‌ها [و در اینجا شهر پترا] حتا از آدم و حوا قدیمی‌ترند. 

به هر رو، مجموعۀ این داده‌ها و اطلاعات باعث شد که دن گیبسون یکبار دیگر تاریخ پترا را زیر و رو کند و به این نتیجه برسد که آن مکه‌ای که راویان اسلامی از آن سخن می‌گویند در حقیقت شهر تاریخی پترا است.

همانگونه که گفته شد در قرآن دو بار به مکانی به نام «مکه» و «بکه» اشاره شده است البته بدون هرگونه اطلاعات روشن‌کننده. منبع دوم دربارۀ مکه، احادیث و روایات اسلامی هستند. ولی آنچه که در این منابع دربارۀ مکه گفته شده با «مکه» کنونی سازگار نیست. از سوی دیگر، طبق پژوهش گیبسون، «بکّه» یک واژۀ نبطی است که از ریشه «بکی» [گریه کردن] اشتقاق شده و به معنی «گریان» می‌باشد. علت این نام‌گذاری یعنی «بکه» برای شهر پترا دو زلزلۀ مرگبار بوده که کشته‌های بسیار داد و به همین علت این نام را به این شهر نیز داده‌اند. واژۀ «مکه» از نظر ریشه‌شناسی در عربی معلوم نیست. ولی در سُریانی -آرامی ریشه این واژه وجود دارد و به معنی «پایین / پست بودن» بودن است. اسم مکان آن، «مکه»، یعنی «مکانی که در جای پست یا دره قرار گرفته» معنی می‌دهد. به عبارتی هم «بکه» و هم «مکه» هر دو به شهر پترا اشاره دارند و نه «مکه» کنونی که بر یک بستر نسبتاً صاف قرار گرفته است.

به هر رو، طبق پژوهش‌های دن گیبسون تا سال ۸۰۰ میلادی هیچ اثرِ مادی از این مکه وجود نداشت و این مکان توسط خلفای عباسی ساخته شده است.[۸]

آنچه که در اینجا قریب به یقین است این است که این «مکه» هیچ ربطی به مکۀ روایات اسلامی و قرآن [که به عنوان ام‌القرای نام برده است] ندارد. اگر چنین باشد، آنگاه ما نه تنها با یک تاریخ تولد نادرست از محمد سروکار داریم بلکه نام مکان تولد آن نیز که این مکۀ کنونی باشد نیز نادرست است. به عبارتی زمان و مکان تولد محمد نه با اطلاعات قرآنی و نه با اطلاعات تاریخی سازگار است. پس محمد واقعاً در چه زمان و در چه مکانی متولد شده است؟[۹]

همانگونه که احادیث و روایات اسلامی می‌گویند مکۀ کنونی یک متروپل [ام القرای] بوده که دارای چندین حومه بوده است. نه تنها این، بلکه این متروپل یکی از مهم‌ترین مراکز تجاری منطقه بوده است. حال [طبق روایات] از این مکان، فردی به عنوان پیامبر یا سردار یا هر چیز دیگر سر بلند می‌کند و مناطق بزرگی از تمدن‌های کهن را به اشغال در می‌آورد. معمولاً در تاریخ چنین بوده که خاستگاه قدرت جدید پس از موفقیت‌های نظامی بسط و توسعه می‌یافت. در مورد مکه ولی چنین نیست! مکه عملاً تا اواخر سدۀ دوم هجری تقریباً هیچ اهمیتی نداشت، به همین دلیل نه تدابیر نظامی برای آن در نظر گرفته شده بود، نه شالودۀ تجاری یا اجتماعی آن توسعه داده شده بود.

«سرانجام در مکه نیز سکه پیدا شد. در حال حاضر، کهن‌ترین سکه‌ای که از مکه به دست آمده است مربوط به سال ۲۰۱ عرب‌هاست. همچنین ضربِ سکه‌های نقره‌ای در ارتباط با خلیفه مأمون از سال ۲۰۳ عرب‌ها نیز پیدا شد.»[۱۰]

به سخن دیگر، آن قدر مکه از نظر سیاسی یا دینی یا فرهنگی بی‌اهمیت بود که تازه ۲۰۰ سال بعد به نام این مکان سکه زده شد. تجارب تاریخی درخصوص خاستگاه یک قدرت جدید ولی به ما می‌گویند که معمولاً «خاستگاه قدرت نوین» در مدتِ کوتاهی به رونق و شکوفایی می‌رسد. چیزی که در خصوص مکه صدق نمی‌کند.

گیبسون بر این نظر است که زُیبر در سال ۶۴ هجری پترا [مکه] را به تصرف خود در آورد [چیزی که روایات اسلامی دربارۀ مکه کنونی می‌گویند]، سنگ سیاه را از کعبه برداشت و کعبۀ پترا را ویران ساخت و در یک محل جدید قرار داد و بعد اعلام کرد که در مکانی جدید سنگ‌هایی که ابراهیم نهاده بود کشف کرده است. گیبسون بر اساس روایات اسلامی نشان می‌دهد که این واقعه یعنی تغییر مکان کعبه از پترا به مکه کنونی میان سال‌های ۶۴ تا ۹۴ هجری باید رخ داده باشد. زیرا درست در همین بازۀ زمانی است که سخن از تغییر قبله به میان می‌آید و چند دستگی‌ها آغاز می‌شوند. نخستین کسانی که جایگاه جدید مکه را پذیرفتند در قیام کوفه در سال ۷۱ هجری بود که از قبلۀ جدید طرفداری کردند. [گیبسون: جغرافیای قرآن ۲۹۶-۳۰۱]

این که مکۀ کنونی یک مکانِ ثانوی یا جدید برای دین جدید [اسلام بعدی] بود که توسط عباسیان ساخته شد گروه اِناره از راهی کاملاً دیگر بدان رسیده بود که با راه پژوهشی گیبسون که تاریخ اسلامی را در کلیت خود می‌پذیرد کاملاً متفاوت است، یعنی به اصطلاح با دو منطق متفاوت به نتیجه همسان رسیدن.

ولی باز این پرسش پیش می‌آید که آیین حج که امروزه به این شکل اجرا می‌گردد از کجا شکل گرفته است؟ زیرا ما هیچ آیین مشابه‌ای در ادیان یکتاپرست نداریم و هیچ سندی در دست نیست که آیین «حج» در پترا به شکلِ کنونی صورت می‌گرفت. مارکوس گروس در پژوهش‌های خود به این نتیجه رسیده است که آیین حج تحت تأثیر بودیسم بوده است. زیرا بیش از سه سده عرب‌ها و غیرعرب‌های مسیحی یکتاپرست در کنار بودایی‌ها در منطقۀ مرو، بامیان، بخارا و... با هم زندگی می‌کردند.[۱۱] گروس می‌‌گوید که این آیین از  [معبد] «نوبهار» بودایی‌ها [که متعلق به خاندان برمکیان بود] برای دین جدید یعنی اسلام مورد استفاده قرار گرفت.

به هر رو، با توجه به این که هنوز هیچ اثر تاریخی و ملموسی در مکۀ کنونی یافت نشده که اثبات کند این مکه واقعاً همان مکۀ روایات است و از سوی دیگر داده‌های مکۀ کنونی اساساً با مکۀ روایات اسلامی هیچ سازگاری ندارند، پس باید در این جا نیز محل تولد محمد یعنی مکۀ روایات را در برابر یک علامت پرسش بزرگ قرار داد. به عبارتی دو دادۀ اساسی در شناسنامۀ محمد، یعنی تاریخ تولد و محل تولدش، نادرست هستند و ربطی به واقعیت ندارند.

پایان بخش دوم

محمد تاریخی / بخش نخست

———————————-

[۱] ابن إسحاق می‌نویسد: «و در ابتدای جاهلیت چنان بود که هر که در مکّه ظلمی کردی، زود او را هلاک کردندی یا او را از مکّه بیرون کردندی. (و از این جهت، مکه را «بکهّ» نام نهادند. یعنی گردنِ جبّاران فرو می‌کوبد و ظالمان و ستمکاران راه به خود نمی‌دهد.).» [همانجا، ص ۶۰] معلوم نیست ابن إسحاق معنی واژۀ «بکه» را از کجا استخراج کرده است! «بکی» واژه‌ای است نبطی که وارد عربی شده و به معنی «گریه کردن» است و «بکّه» یعنی «گریان» و این نامی است که ساکنان پترا به دلیل حوادث ناگوار به ویژه زلزله‌های پی در پی روی آن نهادند. معلوم نیست ابن إسحاق معنی این واژه را از کجا استخراج کرده است.
[۲]  دن گیبسون یک مورخ / باستان شناس مستقل است و هیچ ربطی به گروه اِناره ندارد. او در کتابها و رسالات خود با سدها سند و مدرک نشان داده که آن داده‌ها و اطلاعاتی که مسلمانان دربارۀ مکه گفته‌اند همگی با شهر باستانی پترا سازگار هستند.
[۳]  Gibson, Dan: Quranic Geography. Independet Scholars Press, Canada, 2011. P. 224
[۴] در طی چهار دهۀ اخیر در مکه و پیرامون آن ساختمان‌های فراوانی ساخته شده. برای پی ریزی این ساختمانها گاهی تا ۲۰ یا ۳۰ متر خاک برداری شده. تمامی شرکت های ساختمانی موظف‌اند به محض این که با چیز غریبی برخورد کردند مراتب را بلافاصله به سازمان گرداننده مکه و مرکز باستان‌شناسی عربستان سعودی گزارش بدهند. بنا به گفتۀ باستان‌شناسان سعودی تا کنون هیچ اثر یا نشان تاریخی که دال بر مکه بودن «مکه» کنونی  باشد یافت نشده است.
[۵]  برای اطلاعات بیشتر و دقیق‌تر دربارۀ «پترا» به منبع زیر رجوع کنید: „The Nabtaeans“, Dan Gibson
[۶] دکتر همتی / دکتر شاکر: گزارش، نقد و بررسی آراء کریستف لوگزنبرگ در کتاب قرائت آرامی-سریانی قرآن»، انتشارات دانشکده أصول دین، قم، ۱۳۹۵، ص ۸۸.
[۷] تاریخ طبری، جلد ۱، ص ۴۳
[۸] یکی از اشکالات اساسی گیبسون این است که او اگرچه نشان داده که قبلۀ همه معابد پیش از سال ۱۰۷ رو به پترا بوده است و با این که اظهار داشته که این «مساجد» [بهتر بود می‌گفت معابد] فاقد محراب بودند ولی با این حال آنها را جزو «مساجد» اسلامی قلمداد می‌کند. در واقع این معابد، مسجد نبودند بلکه عبادتگاه مسیحیان یکتاپرست بوده‌اند که فاقد محراب بودند.
[۹] خوانندگان می‌توانند برای اطلاعات دقیق‌تر یا به کتاب «جغرافیای قرآن» یا به ویدئویی که خود دن گیبسون منتشر کرده و آدرس اینترنتی در زیر است مراجعه کنند.
https://www.youtube.com/watch?v=9lp2PptMkKI
در ضمن خوانندگان می‌توانند پس از مشاهده ویدئو یا خواندن کتاب پرسش‌های مشخص و روشن خود را از دن گیبسون از طریق ایمیل زیر برای او ارسال کنند تا پاسخ‌های خود را دریافت نمایند. .(JavaScript must be enabled to view this email address)
[۱۰] فُلکر پُپ: آغاز اسلام: از اوگاریت تا سامره. ترجمه: ب. بی‌نیاز (داریوش)، ص ۲۴۵
[۱۱] مارکوس گروس: دربارۀ تأثیرات بودیسم بر اسلام. ترجمه ب. بی‌نیاز (داریوش)


نظر خوانندگان:


■ گفتگوی «حامد عبدالصمد» و «مهند خورشید» در «آیا اسلام اصلاح‌پذیر است» یک پژوهش مستقیم علمی نبود اما همه‌ی ویژگی‌های یک کار علمی را داشت. نام گفتگو نشان می‌داد که روش پژوهش استقرایی ست. از پایین به سمت بالا . دو سمت گفتگو هر کدام از یک سمت سنگ‌ها را جا به جا می‌کردند تا به بینند زیرشان نشانه‌ای از راهی هست یا نه. من متاسفانه همه‌ی گفتگوها را دنبال نکردم. برای همین نفهمیدم به کجا رسید. مهم هم نیست، مهم هم نبود. مهم راهی بود که می رفتند، راهی علمی که هر قدمش با استدلال و سند جلو می‌رفت. حالا در اینجا در این نوشته (جغرافیای قرآنی) «ادعای پژوهشی»ی نویسنده و «روش علمی» رسیدن بهش چیه؟ من خود کتاب را نخوانده‌ام، اما ویدیویی که لینکش را گذاشته‌اید و گفته میشه برگردان کتابه دیدم. یک کسی (دان گیبسون) «ادعا» می‌کنه قبله‌ی اول مسلمان‌ها «پترا» بوده (نه بیت‌المقدس)، «مکه» هم بعدها ساخته شده و شده قبله‌ی دوم. بعد هم برای اثبات حرفش به‌جای سند و استدلال، شعبده بازی می‌کنه. می‌گه در قرآن به‌خاطر اشتباه کاتب‌ها «بکه» «مکه» شده («ب» به «م» برگشته). «بکه» هم از «بکا» میاد یعنی گریه کردن. و چون مردم «پترا» به‌خاطر مصیبت‌های زیادی که دیده‌اند گریه می‌کرده‌اند پس «بکه» همان «پترا»ست. از اونطرف «مکه» هم که «بکه» بود پس مکه همان پتراست!!!! اسم چنینن استدلال و نتیجه گیری‌ای را چی میشه گذاشت؟ بی‌مایه‌گی علمی یا یک سفسطه بازی آگاهانه‌ی سیاسی. شاید پاسخش را بشه با چیدن دوباره‌ی داده ها در کتار هم پیدا کرد: قبله‌ی اول مسلمان‌ها «پترا» بوده، قبله‌ی دوم شان هم «مکه». پس «بیت المقدس» قبله‌ی اول مسلمان‌ها نبوده. پس هر دو تا قبله‌ی اول و دوم مسلمان ها خارج از سرزمین‌های اشغالی فلسطینی‌ها بوده.
ع.س


■ نویسنده در بخش های اول و دوم، همان طور که در کل نگرش گروه إناره و مورخان همدست، دیده می شود، در نگاه به تاریخ سده های آغازین دوره اسلامی تنها تاریخ نگاری مکتوب را معتبر می داند. اگر به این دست استدلال باشد، کل داشته های فرهنگی همه ملل عالم، که در دوره ای تنها تاریخ شفاهی بود، و سینه به سینه به دوره های متأخر انتقال یافت زیر سوال می رود. کل اوستا نامعتبر خواهد بود، چرا که هم اینگونه تناقض ها در آن دیده می شود و هم نسخه مکتوبش، هزار سال پس از زندگی زردشت گردآوری شده است. اناجیل هم همین طور. تورات مقدس نویسندگان إناره هم همین طور. می پرسید ابن اسحاق صدوهفتاد سال بعد این اطلاعات را از کجا آورده است؟ مگر فردوسی بالای دو هزار سال بعد اطلاعات خودش را درباره جمشید و ضحاک از کجا آورده بود، مگر اوستا از کجا به آن ریزی و جزئی حکایت می کند؟ کافی است اندکی با «علم تاریخ» امروز آگاهی داشته باشیم تا بدانیم روش های پژوهش تاریخی امروز، یک سده بیشتر قدمت ندارد، و نمی توان از تاریخ نویسندگان سده های گذشته انتظار داشت، اطلاعات خود را با معیارهای امروزی ما گردآورده باشند.
می پرسید در خاک برداری از مکه، هیچ نشانی از حوداث دوران آغازین اسلام نیافته اند؟ مگر در خاک برداری از پترا و اطراف آن بقایای جنگ احد، خیبر و ... را بازیافته اند؟ مگر در اورشلیم، یادگارهای مروان را یافته اند؟
می گویید چون یک نویسنده منتقد کتاب کریس لوکزمبرگ، نوشته خط عربی از خط سریاتی مأخوذ نبوده بلکه از خط نبطی مأخوذ است، پس مکه همان پترا است (به همین صراحت نگفته اید، اما منطوق چنین است)، آیا هرچه آن نویسنده گفته درست است؟ یعنی بی اعتباری تحقیقات لوکزمبرگ برای شما مستند شده است؟ آیا این است منطق استدلال شما؟
امضا محفوظ


■ با احترام نسبت به تلاش‎های جناب آقای بی‎نیاز و دکتر امیرخلیلی، که بیش از ده سال است، در کار آشنا کردن فارسی‎زبانان با دستاوردهای مطالعاتی گروهی از تاریخ‎پژوهان آلمانی ـ انگلیسی‎زبان (INÂRAH) اند و مطالب زیادی را با بهره‎گیری از مطالعات آنان در وبلاگ‎های مختلف، گردآوری و بازگو کرده‎اند. و با یادآوری اینکه، کار نویسندگان گروه یادشده و داعیه‎های بزرگی که در طرح پژوهشی خود دنبال می‎کنند، پرسش‎های بسیاری را به ویژه از نظر روش‎شناسی پیش می‎آورد، باز هم پرسش قبلی را گسترش می‎دهم و افزون بر آن به نکته دیگری که در اشارات نویسندگان کامنت نیز پررنگ است، توجه می‎دهم.
پیش‎تر اشاره کردم که فقدان گزارش معارض، می‎تواند نشانی از آن باشد که تاریخ‎گذاران عباسی، روایت شکل‎یابی اسلام را از هیچ نساختند (جعل نکردند)، بلکه روایت خود را بر زمینه آگاهی منتشر، به گونه دلخواه بازسازی کردند. تاریخ‎نگاری همواره ـ حتی امروز ـ با این خطر روبرو است که در آن روایت‎ به دلخواه بازسازی شود. چه کسی می‎تواند بگوید، روایت‎های دو سده گذشته از تاریخ، عاری از انتخاب‎های دلخواه روایتگران بوده است. از این دیدگاه، حتما روایت دوره عباسیان، حتی شاهنامه فردوسی هم (روایت دوره غزنویان)، در بازسازی تاریخ گذشته، به انتخاب و هم‎نشین‎سازی عناصری دست یازیده است که در بستر زمانه، پذیرفتاری آن بیشتر بوده است. مراد من از دلخواه بودن همین است، شبیه آنچه پیروان فوکو، آن را گفتمان تعبیر می‎کنند. می‎خواهم بگویم روایت شکل‎یافته در دوره عباسی نیز، دستِ کم، تا زمانی که، دسیسه تاریخ‎گری در آن را به گواهی‎هایی در تراز علم تاریخ، نتوانیم نشان دهیم، زیر بار اقبال یا پسند زمانه، بدان گونه تدوین شده بود، نه چیز دیگر. وانگهی، چگونه می‎توان اشاره تئوفانس (Theophanes – تاریخ نویس قرن ۸ بیزانسی) را، در جایی که با درک بخشی از مسلمانان از امویان هم‎سو است، یک روایت متعارض دانست؟ در کامنت قبلی با اشاره به مانی، بزرگ‎ترین معارضه‎جوی قرون اولیه با آموزه‎های مسیحیت و اسلام، تأکید کردم که معارضه‎جویی را نمی‎توان یکسره، ناپدید کرد. ده‎ها نشان و نشانه دیگر می‎توان آورد که معارضه‎جویی را نتوانستند ناپدید کنند، پس چگونه هیچ‎کس در سده‎های همزمان یا پس از عباسی، در سرزمین‎هایی که معارضه با دستگاه سیاسی آنان پایه و بنیان داشت، روایت مدون آن دوره از شکل‎یابی تاریخی اسلام را از بن، دگرگون نکردند؟ آیا نمی‎توان گفت آنان روایت تاریخ شکل‎گیری اسلام را روایتی پرداخته دستگاه عباسی نمی‎دانستند، و به فراگیری آن باور داشتند؟ (بدون داوری درباره صحت و سقم روایت زمانه در آن روزگار).
افزون بر آنچه گفتم، نویسندگان محترم دو کامنت بالا، هر یک، در اینجا و نیز جاهای دیگر، تأکید می‎کنند که روایت طبری، تاریخ رستگاری است. راستش، من تأکید بر این نکته را درک نمی‎کنم، یعنی تصور می‎کنید ممکن است کسی روایت طبری را گزارشی تاریخی، همچون گزارش‎های تاریخی امروز که مدعی استناد و آزمون‎پذیری‎اند بداند، و از این‎رو، بر آن تأکید می‎گذارید؟ گزارش طبری را چه نوشته یک فرد، یا یک نهاد بدانیم، همانند بلعمی (و نه بیهقی در کامنت جناب دکتر امیرخلیلی)، چه آن را تاریخ رستگاری بنامیم، چه تاریخ عالم یا آفرینش، و چه تاریخ عمومی منتهی به روزگار نویسنده، یک نکته مسلم است: داده‎های گردآورده در آن به روش مستند و آزمون‎پذیر بازسازی نشده‎اند. به این اشارات از جعفر شهیدی، نویسنده (کلاسیک) تاریخ اسلام، توجه بفرمایید که چهل سال قبل ـ زمانی که هنوز یافته‎های پژوهشی گروه اناره مطرح نبود ـ در دیباچه کتاب «قیام امام حسین» به نگارش درآمده است: «بررسی چند واقعه در تاریخ اسلام سبب شد که این حادثه را نیز بگونه ای دیگر بررسی کنم تا علت یا علل حقیقی آنرا چنانکه بوده است دریابم، نتیجه این بررسی ها این شد که دانستم بخش مهمی از حادثه های تاریخ اسلام ـ بخصوص از آغاز تا عصر اول عباسی ـ نه چنان است که تاریخ نویسان گذشته به قلم آورده اند و آیندگان آنرا بعنوان اصل مسلم پذیرفته اند. آنچه مرا در این باره به تردید انداخت و سپس به جستجو کشاند، تحقیق درباره چند حادثه بظاهر کوچک بود که به مناسبت کتابها و مقاله هایی که در کار نوشتن آن بودم می بایست بررسی شود. داستان غرانیق، داستان شهربانو، علت یا علل کشته شدن عمر و عثمان، .... و داستان هایی از این قبیل که مورخان ساده لوح چون طبری و دیگران در کتاب خود آورده‎اند، و ... دانستم بیشتر این وقایع بدان صورت که مورخان دیرین نوشته‎اند رخ نداده است، اما افسوس که آنان نوشته‎اند و مورخان بعد نیز تا آنجا که می‎خواسته‎اند و می‎توانسته‎اند بدان پیرایه بسته‎اند.»
با آوردن و بازنویسی این فراز، می‎خواهم بگویم تردید در گزارش طبری، نیازی ندارد که آن را تاریخ آفرینش، یا تاریخ رستگاری بخوانیم، آن گزارش در قالب یک تاریخ عمومی یا هم‎زمان (می‎دانیم اهمیت گزارش‎های کلاسیک در بخش همزمان نویسنده بیشتر است، تا بخش‎های پیشینی آن) نیز بدون خوانش انتقادی، غیر قابل اعتماد است. بنابراین، بدون چرخش پارادایمی در مطالعات تاریخی نیز این نکته پذیرفتنی می‎نماید، و تلاش برای تعریف چنین کتاب‎هایی در ژانر جداگانه‎ای از تاریخ، از نظر مطالعات تاریخی، احتمالا بر وزن علمی و اعتبار مطالعات ما نخواهد افزود. به سخن دیگر، از تأکید بر تاریخ رستگاری بودن اثر طبری، نمی‎توانیم نتیجه بگیریم که آن اثر، دسیسه‎جویانه در راستای تحریف تاریخ و جااندازی دین مطلوب دستگاه عباسی، تألیف شده است. برای آنکه، از آن مقدمه چنین نتیجه‎ای معتبر شناخته شود، نیازمند داده‎های دیگری هستیم که بتواند سنجشگر امروز را از فراز تاریخ، به اعماق گذشته بکشاند، با چشم‎هایی ژرف‎بین‎تر، و ذهنی چابک‎ برای دیدن و دریافتن به گونه‎ای دیگر. نکته‎ای که جناب بی‎نیاز، فروتنانه بدان اشاره کرده‎اند، و دکتر امیرخلیلی نیز به گمانم با آن همدل خواهند بود.
نکات دیگری را نیز قابل طرح می‎دانم که اگر مجال آن دست داد، ذیل بخش‎های دیگر همین یادداشت، خواهم آورد.
با احترام و فروتنی، نوید


■ ابن هشام، نویسنده کتاب زندگینامه محمد، اشاره به ازدواج پیغمبر با خدیجه می کند. به نقل از ابن هشام خدیجه تجارت می کرد و در یکی از سفرهای تجاری خود به سوریه از محمد دعوت کرد او را همراهی کند. اسلام شناس دانمارکی، پاتریشا کرون ، شک دارد که کاروان های تجاری بین مکه و سوریه آمد و شد می کردند:
اسلام شناسان سنتی خبر داده اند که مکه مرکز تجارت بود و کاروان ها در این شهر توقف می کردند. اما به نقل از پاتریشیا کرون ( Patricia Crone ) مکه یک برهوت بود و کاروان ها دلیلی نداشتند که منطقه سبز طائف ( Ta’if ) را ترک کنند و رهسپار مکه شوند:

Mecca was a barren place, and barren places do not make natural halts, and least of all when they are found at a short distance from famously green environments. Why should caravans have made a steep descent to the barren lands of Mecca when they could have stopped at Ta’if ?

کرون ادامه می دهد که درعربستان جنس و کالای در دسترس نبود که ترابری شود و سود بیآورد که با کمک آن بتوان یک شهر پیرامونی را توسعه داد که فاقد منابع طبیعی بود:

What commodity was available in Arabia that could be transported such a distance , through such an inhospitable environment , an still be sold at a profit large enough to support the growth of a city in a peripheral site bereft of natural resources

پاتریشیا کرون همچنین اشاره می‌کند که هیچ سندی، خارج از ادبیات سنتی اسلامی، به مکه اشاره‌ای نکرده…… در سوره ۳:۹۰ از بکه ( Bakka ) نام برده شده و اسلام سنتی معتقد است که بکه همان مکه است. در اسناد ما نام مکه مشاهده نمی‌شود:

Negatively, no early source outside the Islamic Literary tradition refers to Mecca by name. Positively, the koran itself tells us the name of the place where the sanctuary actually was: Bakka (3:39 ) . The Islamic tradition is naturally at pains to identify this place with Meca, and none of our sources shed any light on ins original location

امیرخلیلی


■ خانم/آقای ع. س.
با سپاس فراوان از کامنت انتقادی تان. نگاه زبان شناختی به مفاهیم «مکه» و «بکه» [دو مفهومی که در قرآن نیز آمده اند] فقط یک جزء کوچک از این مجموعه شواهد و مدارک است. اگر گیبسون فقط به همین نکته زبان شناسی اتکا می کرد، آنگاه سخن شما کاملاً درست می نمود. ولی همانگونه که در مقاله آمده است، مشخصاتِ مکۀ کنونی نه با مشخصاتِ مکۀ روایات اسلامی سازگار است و نه تاکنون در آنجا اثری یافت شده که اثبات کند مکه کنونی که در عربستان واقع است سه هزار سال قدمت دارد. من شخصاً در جستجوهایم پژوهشی نیافتم که توانسته باشد اثبات کند که همین مکه، مکۀ روایات اسلامی می باشد. اگر در این خصوص پژوهشی می شناسید خیلی خوشحال خواهم شد که من را آگاه سازید.
باید از خود پرسید که چرا «خاستگاه اسلام» در تاریخ اسلام این چنین بی اهمیت بوده است که تازه در زمان مأمون عباسی (تقریباً 200 سال بعد) از اهمیت برخوردار می شود و برای نخستین بار برای آن سکه ضرب می کنند. از سوی دیگر، نباید فراموش کرد که گیبسون تمامی نقشه های موجود منطقه را زیر و رو کرده است و نام و نشانی از مکه عربستان نیافته است. مگر می شود یک مکان سه هزار سال قدمت داشته باشد ولی روی هیچ نقشه جغرافیایی ثبت نشده باشد؟ از سوی دیگر، خاک مکه عربستان در آزمایشات گوناگون اثبات می کند که گیاهان و حیواناتی که روایات اسلامی می گویند در مکه عربستان می زیستند نادرست بوده است. اگر مکه عربستان یک متروپل [ام القرای] می بوده پس می باید آبادی نشین های پیرامونی می داشته و حتا از یثرب [مدینه بعدی] بزرگتر می بود، در صورتی که روایات اسلامی به ما چیز دیگری می گویند و مدینه را به عنوان یک «شهر» معرفی می کنند تا مکه را. این که کار گیبسون «بی مایگی علمی و سفسطه بازی آگاهانه سیاسی» است به نظرم خارج از انصاف است. شاید بهتر باشد که در قضاوت نهایی خود اندکی شکیبا باشیم. این که مکه عربستان دو سده بعد از قدرت گیری عربها ساخته شد، کسانی دیگری نیز به این نتیجه رسیده بودند، از جمله گروه اِناره و یا پاتریشا کرون و ...
تاریخ اسلام که از روایات اسلامی به ما رسیده - به ویژه تاریخ آغازین اسلام- سرشار از داستانهایی است که هیچ منطقی در آنها یافت نمی شود. این که چه عناصری از داستانها واقعی هستند نیازمند یک بازنگری تاریخی-انتقادی است؛ ما نمی دانیم در نهایت این پژوهش ها به چه نتایجی خواهند رسید - چیزی که در خود بی اهمیت است- ولی برای این که پا در پای اجداد دینخو و ناپرسشگر خود نگذاریم ضروری است که هر آنچه به ما رسیده یک بار دیگر بازنگری کنیم.
شاد و تندرست باشید / بی نیاز


■ دوست گرامی، امضا محفوظ
سخن شما درست است، اوستا و تورات و انجیل هم بسیار دیرتر از زمانی گردآوری شدند، که گفته می‌شود در آن پدید آمده‌اند. درست برای همین هم هست که ما بدرستی نمی‌دانیم آیا کسانی بنام زرتشت یا موسا و یا عیسا آنگونه که در اوستا و تورات و انجیل آمده است هستی داشته‌اند، یا ساخته‌وپرداخته روحانیانی هستند که نیاز به یک چهره آسمانی برای باوراندن دینشان به مردم داشته‎‌اند (همین را اناره درباره محمد نیز می‌گوید). همین سخن درباره فردوسی نیز درست است، او نیز با گردآوری داستانهای کهن و افزودن شاخ‌وبرگی چند بر آنها دست به نگارش یک تاریخ رستگاری (ملی) زد. واگرنه همگان بروزگار خود فردوسی نیز می‌دانستند که جمشید و ضحاک افسانه‌ای بیش نبوده‌اند و خواندن سرگذشتشان برای پند گرفتن و اندرز یافتن است. نه در پیرامون پترا، که در هیچ کجای دیگر جهان نیز «بقایای جنگ احد، خیبر و ...» یافته نشده‌اند، چرا که چنین جنگهایی هرگز رخ نداده‌اند، همانگونه که جنگ قادسیه و نهاوند و جسر و یرموک و .... هرگز رخ نداده‌اند. یادگارهای عبدالملک مروان ولی در اورشلیم یافته شده‌اند و اگر در اینترنت جستجوی کوچکی بکنید، شما نیز آنها را خواهید دید.
تفاوت سیره با شاهنامه و تورات و انجیل در این است که برای مسلمانان همه آنچه که در سیره آمده موبمو رخ داده است و در آن سرسوزنی جای گفتگو نیست، در جایی که هیچکس شاهنامه را یک منبع تاریخی نمی‌داند و این کتاب ارزشمند در دسته «ادبیات کمکی» در کنار بُن‌مایه‌های تاریخی جای می‌گیرد.
مزدک بامدادان


■ نوید گرامی،
از آنجایی که من بوارونه همکارانم بی‌نیاز و لنگرودی و همچنین نزدیک به همه پژوهشگران اناره به بررسی تاریخ اسلام از نگرگاه درون‌دینی پرداخته‌ام، می‌خواهم در پیوند با پیام شما چند نکته را واگشایی کنم. برای بررسی تاریخ طبری نیازی نیست که سراغ جعفر شهیدی برویم. خود طبری در دیباچه کتابش می‌نویسد: «بینندۀ کتاب ما بداند که بنای من در آنچه آورده‌ام و گفته‌ام بر راویان بوده است و نه حجت عقول و استنباط نفوس، به جز اندکی، که علم اخبار گذشتگان به خبر و نقل به متأخران تواند رسید، نه استدلال و نظر، و خبرهای گذشتگان که در کتاب ما هست و خواننده عجب داند یا شنونده نپذیرد و صحیح نداند، از من نیست، بلکه از ناقلان گرفته‌ام و همچنان یاد کرده‌ام»
من در کتابم «مغاک تیره تاریخ – اسلام چگونه پدید آمد؟» برآیش تاریخ‌نگاری اسلامی را از ابن‌اسحاق تا طبری بررسیده و نشان داده‌ام که این تاریخ نگاری در بستر یک پروژه دیوانی و از درهم‌آمیزی تورات و خداینامه و آفریدن داستانهایی برای واگشائی رازهای قرآنی پدید آمده است و همچنین نشان داده‌ام که چرا این نوشته‌ها تاریخ نیستند و گاه یک بخش آنها در ستیز با بخش دیگر است. اینکه ما سیره ابن‌اسحاق را نه تاریخ رخداده‌ها، که تاریخ رستگاری می‌نامیم، برای آن است که جای چنین تاریخی در دل خود قرآن (بوارونه تورات و انجیل) تهی است. ما اگر سیره ابن‌اسحاق را که همپوشانی آن با قرآن در بخش مکی کمی بیشتر از یک درسد و در بخش مدنی کمی کمتر از ده ‌درسد است نداشته باشیم، از قرآن «هیچ» چیز نمی‌فهمیم. خود ابن‌اسحاق می‌گوید ارزش سیره با ارزش تفسیر قرآن برابر است، و من می‌گویم سیره خودِ تفسیر قرآن است. در این پیام کوتاه نمی‌توانم نمونه‌های آمده در کتاب را بیاورم، ولی اگر شما فرآن و سیره را در کنار هم بخوانید، آنگاه خواهید دید که پردازش سیره در راستای واگشائی قرآن است. از همین رو است که تنها از یک آیه قرآن که در آن سخن از یک «عجمی» می‌رود، داستان بلندوبالائی بنام «سلمان فارسی» بیرون می‌آید، همچنین بنگرید به زید و ابی‌لهب و لات و عزی و منات و ... انگشت نهادن بر این نکته که سیره و تاریخ طبری (بخش آغاز اسلام) یک تاریخ رستگاری است درست از این رو است که پژوهشهای اسلام‌شناسی سنتی حتا در اروپا هم برپایه آنها انجام می‌پذیرند، بدینگونه که هم اسلام‌دوستان و هم خرده‌گیران بر اسلام در بررسی این دین سخنان خود را بر پایه این گزارشواره‌ها استوار می‌کنند. در همین شهر ما تز لیسانسی در اینباره که آیا بر محمد وحی می‌شد، یا او یک بیمار صرعی بود، بهترین جایزه را گرفت. آیا ما هیچ گزارش دیگری جز آنچه که از زبان ابن‌اسحاق آمده و دیگران بر آن شاخ‌وبرگ افزوده‌اند درباره زندگانی محمد داریم که بتوانیم بیماری او را بررسی کنیم؟ پس اگر بخواهیم نوشته‌های ابن‌اسحاق و جانشینانش را تنها «خوانشی ویژه از یک رخداد راستین» بدانیم، آنگاه باید بدنبال خوانشهای دیگری از آن رخداد هم باشیم. از آن گذشته باید داده‌های آزمون‌پذیر دیگری را بیابیم که دستکم آن رخداد را اثبات کنند، تا سپس به آن خوانش ویژه برسیم. خوانشهای دیگر تا کنون یافت نشده‌اند و داده‌های آزمون‌پذیر نیز همگی در رویارویی با انگاشت پیامبری بنام محمد (همچنین چهار خلیفه نخست) هستند.
مزدک بامدادان


■ با سپاس از جناب بامدادان گرامی. بیاییم از همین اشاره شما درباره طبری آغاز کنیم.
ــ یک. طبری می‎گوید: هدف کتاب ما ... تاریخ ملوک گذشته است و شمه‎ای از اخبارشان و زمان رسولان و پیمبران و مقدار عمرشان و مدت خلیفگان سلف و چیزی از سرگذشتشان و قلمرو حکومتشان و حوادث عصرشان.
و نیز تأکید می‎گذارد: بنای من در آنچه آورده‎ام و گفته‎ام بر راویان بوده است نه حجت عقول و استنباط نفوس، به جز اندکی؛ که علم اخبار گذشتگان به خبر و نقل به متأخران تواند رسید، نه استدلال و نظر، و خبرهای گذشتگان که در کتاب ما هست و خواننده عجب داند یا شنونده نپذیرد و صحیح نداند، از من نیست، بلکه از ناقلان گرفته‎ام و ... از کجای سخن او درمی‎یابیم که تاریخ رستگاری نوشته، نه تاریخ عالم و رخدادهای زمانهء خود.
با شما هم‎سخن‎ام که برای تردید در گزارش طبری، به سخنان امثال شهیدی، و هم‎چنین پپ و نویسندگان إناره، نیازی نداریم. تا جایی که می‎دانم هیچ‎کس در میان نویسندگان و دانشمندان پیرو مذاهب، سیره‎ها را در ردیف حدیث و قرآن نمی‎گذارد. قرآن را هم تاریخ نمی‎دانند. ببینید جایگاه سیره در علم رجال، درایه، و حدیث کجاست؟ در خود منابع روایی (حدیث) شیعه و سنی، بگومگوهاست، چه رسد به اعتبار سیره‎های به جا مانده از آن دوره.
ــ دو. تأکید بر نام‎گذاری تاریخ رستگاری، و گنجاندن سیره‎ها در این ژانر، که نویسندگان گروه إناره بر آن تأکید دارند، برای آن نیست که این کتاب‎ها مورد استناد تاریخ‎نگاران غربی، و نیز مسلمانان (موبه‎مو) قرار گرفته است، بر خلاف باور شما، بر این باورم که آنان بر تاریخ رستگاری تأکید می‎کنند تا نتیجه بگیرند که این تاریخ را عباسیان برای جاانداختن زمینهء چیرگی دستگاه سیاسی خود به دست نویسندگانی چون طبری، از «هیچ» بازسازی کرده‎اند. ــ سه. این سخن (تاریخ رستگاری)، مانند آن است که یکی از کاربران محترم، در چینش گزاره‎های گیبسون و هم‎راهان، به اعتراض نتیجه گرفت که آنها می‎خواهند بگویند: بکه همان مکه نیست، مکه همان مکه امروز نیست، هر دو همان پترا است، پترا هم بیت‎المقدس نیست. و از آن (در تقدیر) نتیجه گرفت که گزارش‎های این دست تاریخ‎نویسان، «تاریخ ایدئولوژیک رستگاری صهیونیسم» است. آیا با این جمع‎بندی و نتیجه‎گیری می‎توانید موافق باشید؟ اگر طبری، نویسنده سفارش‎پذیر دستگاه عباسی بود، چرا باید در آغاز گردآورده‎های خود ار رخدادهای گذشتگان، بگوید «بنای من در آنچه آورده‎ام بر راویان بوده است و نه حجت عقول و استباط نفوس.» گیرم طبری این سخن را درباره روایت‎های گذشته‎ی دور گفته باشد، نه وقایع دوره اسلامی، باز هم، می‎توانیم استدلال او را گسترش بدهیم و بگوییم در همه‎ی دوره‎هایی که بر اساس گفته‎های دیگران گزارش کرده است، این چنین است.
ــ چهار. ما امروز می‎دانیم سنت روایت‎پردازی و از این راه، مشروعیت‎آفرینی برای سلسله‎های قدرت‎مندان از هخامنشیان تا صفویان، ریشه‎ داشته است. ساسانیان مطابق برخی روایت‎ها پیشینهء خود را به هخامنشیان می‎رساندند، و ...
نویسندگان إناره، بر همین پایه، مدعی‎اند که تاریخ‎گران عباسی، به جعل تاریخ اهتمام ورزیده‎اند، و برای جاانداختن رأی خود، بر تناقض‎های سیره‎نگاری انگشت می‎گذارند، و پیش می‎روند.
ــ پنج. تاریخ مانند یک دستگاه فلسفی نیست که تناقض در آن راهی نداشته باشد، تازه دستگاه‎های فلسفی نیز در خود، ضد را می‎پرورند، چه برسد به تاریخ. همه گفتگو در این است که آیا تناقض‎ها، برآیند جعل است، یا عوامل دیگری در آن نقش داشته است؟
ــ شش. ما امروز در پرتو دانش روانشناسی، به ویژه روانشناسی حافظه، بر رخدادهایی چون توهم حافظه، خطای حافظه، مراحل بازسازی روایت در حافظه، دگرگونی روایت در حافظه، مهندسی حافظه و ... درنگ می‎کنیم. حتی اگر همین امروز به سراغ شاهدان رخداد ۱۱ سپتامبر برویم، و از آن‎ها بخواهیم لحظه انفجار را روایت کنند، به جز خود انفجار، شاید در هیچ پاره دیگری از آگاهی نسبت به رخدادهای آن روز با یکدیگر همداستان نباشند. چنین مطالعاتی انجام شده و نتایج آن در دسترس است. چگونه انتظار داریم در عصر خاطرات شفاهی (که نه تصویربرداری بود، نه صدابرداری، نه نگارش پیشرفته و همه‎گیر)، روایت‎ها یکدست به جا مانده و هیچ خللیْ یکدستی آن را آماج نگرفته باشد.
ــ هفت. این‎که تاریخ اسلام را بازتاب جعل و دسیسه‎گری عباسیان بدانیم یا برآیند دگردیسی حافظه تاریخی، دو بنیاد را برای آغاز پژوهش تاریخی خود پی نهاده‎ایم. نویسندگان إناره و پیروان و منتشرگران سخن آنان، راه اول را ترجیح می‎دهند، و با چشم فروبستن بر عصر تاریخ شفاهی، و دگردیسی خودبخودی حافظه، از تناقض‎های راه یافته در سیره، به این برآورد می‎رسند که تاریخ اسلام را نویسندگان عباسی جعل کرده‎اند. اما روش پژوهشی آنان برای رسیدن به دستاورد مطلوب خود بی‎گزند نیست. در خود تناقض‎های بسیاری را می‎پرورد. بر داده‎های دلبخواهی متکی است. اوهلیگ می‎نویسد هیچ نشانه‎ای از ناحیه اُحد در اطراف مکه نیست، و نتیجه می‎گیرد مکهء تاریخ اسلام، نمی‎تواند اینجا باشد؛ اما درباره، پترا این پرسش را به پیش نمی‎گذارد. نام این روش را چه می‎توان گذاشت؟
ــ هشت. با این فراز از سخن جناب بی‎نیاز، هم‎نگاهم که: «ما نمی‎دانیم در نهایت این پژوهش‎ها به چه نتایجی خواهند رسید»، بدبختانه، نویسندگان إناره از خوانش انتقادی بسیار فراتر رفته‎اند، و در پی جاانداختن روایت دیگری به جای تاریخ اسلام هستند، بدون آن‎که در نظر آورند که روایت گذشته، نه روایت یک خاندان حکومت‎گر، که روایت ذهن انسان‎های بین‎النهرینی از تاریخ خود، حاکمان و ملوک خود، و پیمبران خود است، نه چیز دیگری. فردوسی در یکی از فرازهای آغازین شاهنامه:
«گفتار اندر فراهم آوردن شاهنامه»
می‎گوید: تو این را دروغ و فَسانه مدان / به یکسان رَوِشنِ زمانه مدان
از او هر چه اندر خورَد با خرد / دگر بر رهِ رمز معنی بَرَد
خونش روایت‎های کهن، همواره نیازمند هرمنوتیک ویژه خود است. من هنوز نمی‎توانم دریابم چرا نویسنده محترم در بازخوانی فراز آبستنی آمنه، چون به گزاره پیداشدن بُصری از مکه می‎رسد آن را «بی‎مغزترین جمله» می‎داند؟ این شیوة روبرو شدن با روایت کهن، ما را از فهم «هرچه اندر خورد با خرد» و ویژگی «رمزی» آن باز می‎دارد.
...
هم‎چنان‎که که دریافته‎اید، طرح مطالعاتی گروه إناره، و بازانتشار و گسترش مباحث آن از سوی نویسندگان فارسی‎زبان، به لحاظ چشم‎اندازها و روش پژوهشی، راهی بس پرسش‎انگیز و اندیشه‎جویانه‎ را گشوده است، و درباره آن سخن بسیار می‎توان گفت و به میانجی آن، گفتگوهای آموزنده‎ای را پیش برد و آموخت. من به سهم خود کوشیده‎ام با طرح پرسش‎هایی (اگرچه دل‎آزار)، راه را برای خودآموزی بیشتر هموار کنم. از درازی سخن، پوزش می‎خواهم.
با احترام و فروتنی، نوید


■ «کار نویسندگان گروه یادشده و داعیه‎های بزرگی که در طرح پژوهشی خود دنبال می‎کنند، پرسش‎های بسیاری را به ویژه از نظر روش‎شناسی پیش می‎آورد،...» ( نوید)
مشکل انتخاب روش تاریخ شناسی برای بازسازی ۱۵۰ سال اول گسترش اسلام.
از کدام روش تاریخ شناسی باید برای بازسازی دو قرن اول اسلام استفاده کرد؟: روش تاریخ شفاهی ( تاریخ طبری، ابن هشام و .. ) ، یا روش تاریخ کتبی ( باز سازی گذشته با رجوع به پاپیروس ها، به سکه ها ، به سنگ نبشته ها و به اخبار شاهدان عینی اتفاقات تاریخی )
باستان شناس اسرائیلی Gideon Avni به حمله اعراب به فلسطین اشاره می کند که “ اسناد متعددی ( طبری، بلاذری و ..) از جزییات تصرف فلسطین خبر داده اند که ۱۵۰ سال بعد از اتفاق تاریخی ( حمله به فلسطین ) نوشته شده اند و این خبرها تفاوتی های نیز با یک دیگر دارند. اما این اخبار تاریخ نویسان سنتی ( اسلامی ) بازتاب نظریه فرهنگی و سیاسی دوران خود این نویسندگان است ( شرایط سیاسی و فرهنگی ۱۵۰ سال بعد از تصرف فلسطین و نه در زمان حمله). اما چون این اخبار حمله به فلسطین از شاهدان عینی نیست زیاد روشن به نظر نمی رسند و مکان های این حمله ها نیز مشحص نیستند“
The Arab conquest of Palestine has been described in detail in several historical sources, each of which provides a slightly different narrative. Yet all were written at least ۱۵۰ year after the event, reflecting the views of later historians in their own cultural and political milieu. As there are no eyewitneess accounts , the sequence of events is not clear and even the locations of some of the main battlefields have not been identified
به نقل از باستان شناسان اسرائیلی ، Yehuda D. Nevo و Judith Koren، اخبار نویسندگان عرب از قرن ۷ ( میلادی ) که در قرن ۹، یا دیرتر نوشته شده‌اند “ رویدادهای قرن ۷ را بازگو نمی‌کنند. این تاریخ‌ها فقط بازگو کننده باورهای عرب‌های قرن ۹ از قرن ۷ است و نه اتفاقات واقعی که در قرن ۷ پیش آمده اند.“ :
Non-contemporary literary source are, in our opinion, inadmissible as historical evidence. If one has no source of knowledge of the ۷. century except texts written in the ۹. century or later, one cannot know anything about the ۷. century: one can only know what people in the ۹. century or later believed about the ۷. century. ”
اخبار تاریخ نویسان قرن ۹ و ۱۰ ( طبری، بلاذری … ) شفاهی است ( این اخبار دهان به دهان ، یا سینه به سینه از نسلی به نسل بعدی ( حداقل ۶ نسل ) به طور شفاهی منتقل شد تا در آخر تاریخ نویسان سنتی این خبر ها را تالیف کنند، کتبی کنند)
تاریخ شناس آلمانی Stefan Jordan تاریخ شفاهی را چنین توضیح می دهد:
«تاریخ شفاهی یکی از روش ها ( متدها ) در علم تاریخ شناسی است که بر اساس شنیده های ( شاهدان ) اتفاقات، یا حوادث گذشته را توضیح و شرح می دهد. ابزار کار تاریخ شفاهی پرسش و مصاحبه است و به همین علت با این روش فقط می توان اتفاقات زمان حال را که شاهدان خود ناظر آنها بودند و تجربه کرده اند بازسازی کرد. بندرت می توان از این روش برای بازسازی اتفاقات گذشته دور استفاده کرد، یعنی زمانی که داستان ( تاریخ ) از یک نسل به نسل دیگر منتقل شود.»
Oral history ist naturgemäß eine Methode, die sich auf Mitlebende beziehungsweise dann anwenden lässt, wenn von Personenen Tonquellen existieren…… Seltener wird diese Methode auf ältere Zeiten angewendet: dann etwa, wenn…….Geschichte in Form von Geschichten von Generation zu Generation weitergegeben wurde
اواخر قرن ۱۹ اسلام شناس آلمانی ،Gustav Rothstein ، اشاره می کند: «تا زمانی که نوشته های نویسندگان عرب و ایرانی (رویداد نامه ها، شجره نامه ها) به کمک اخبار مستقل (غیر وابسته ) تایید نشوند به صحت این اخبار باید شک کرد.»
هیچ سند غیر وابسته ( به اسلام شناسی سنتی ) تا به امروز درستی تاریخ طبری و تاریخ نویسان عرب قرن ۸ و ۹ را تایید نکرده
امیرخلیلی


■ مزدک بامدادان گرامی در پاسخ امضا محفوظ, فرمودید که: «همانگونه که جنگ قادسیه و نهاوند و جسر و یرموک و .... هرگز رخ نداده‌اند.»
پرسشم اینست که پس اعراب چگونه بر ایران ساسانی استیلا یافتند؟
با احترام, مهرداد


■ با سلام. روشن است که بخش عمده تاریخ سنتی اسلام را میتوان مورد شک قرار داد، چنانکه اسلام پژوهان دانشگاهی همانند فان اس، کرون، مادلونگ، ریچارد فرانک و غیره، صورت داده اند. اما بخش عمده تاریخ پژوهی غیر دانشگاهی و پاپیولر ایرانی و حتی غیرایرانی سرشار از علایق ایدئولوژیک است و این بویژه درباره ما ایرانیان بسیار صادق است. مقاله بالا علیرغم اتکا به پژوهشهای مدرسه اناره اما همچون برخی از احکام آن مدرسه، بنیاد محکی ندارد و تنها یک حدس است که در جامه یک حکم عینی قطعی عرضه میشود. مثلا سبب نام بکه با قاطعیت به گریان و دو زلزله نسبت داده میشود بی انکه هیچ منبع ای ذکر شود و بنابراین بر وجه تفسیری این نتیجه سرپوش گذاشته میشود. میدانیم که تاریخ و کل علوم انسانی فاقد مبنایی فراتفسیری نظیر ریاضیات و علوم دقیقه است و این تمایز از اواسط قرن هجدهم تا زمان کوزلک و هابرماس و فوکو و پوپر دستمایه مباحث روش شناسانه و معرفت شناسانه بوده. نقطه متزلزل نوشته ایی از نوع بالا و حتی دعاوی اصحاب اناره این است که به گونه یک ریاضیدان حکم میکنند. با انکه انان بدرستی شبهاتی بر بعضی دعاوی تاریخ سنتی کرده اند منتها سوای این کار نتایج ایجابی شان چندان مستدل نیست. انان بدرستی بر جاهای نانوشته تاریخ سنتی انگشت میگذارند اما این خلا را با ملاتی خودساخته و حتی گاها ایدئولوژیک پر میکنند؛ همانند ظهور اسلامی از دل مسیحیت. کتاب قران سریانی نیز با انکه سخن بدیعی دارد اما قرآن پژوههای چیره دست غربی هم نقدهای درخور توجه ای از آن کرده اند و اینطور نیست که انچه در آن کتاب آمده عینا قابل اثبات است؛ مگر می‌شود یک دین جدید از دل یک دین قبلی ساخت (.دوره عباسیان) ولی هیچ گزارش معتبر تاریخی ای به این چرخش در متون غیر اسلامی اشارت نشده باشد؛ چنین تاریخ سازی ای حتی از توان حکومتهای مقتدر مدرن و توتالیتر خارج است چه رسد به یک حکومت سنتی و غیرمتمرکز در هزار و اندی پیش، وانگهی مگر می‌شود همه متون اولیه زمان مسیحیت- عربی- ایرانی مورد ادعای مدرسه اناره، به راحتی از طرف عباسیان نابود شود و هیچ نشانی از خاستگاه مسیحی اسلام نمانده. اگر احکام مدرسه اناره مستند محکم تاریخند پس چرا هنوز عمده پژوهشگران تاریخ اسلام در معتبرترین دانشگاهها در مورد آن شک اساسی دارند مگر اینکه در اینجا به توهم توطئه پناه برد.
(آرش)


■ آقای آرش گرامی، ابتدا با سپاس فراوان برای ایراد نظراتتان.
شاید بد نمی‌بود اگر شما بخش یک مقاله را می‌خواندید و ابتدا نظرتان دربارۀ تاریخ تولد محمد را نیز بیان می‌کردید. زیرا من هیچ تعصبی نسبت به گفته‌های خود ندارم و ممکن است که خود من هم «فردا» به مدارک و اسنادی دست یابم که گفته‌های امروز خود را باطل کنم. به اصطلاح در جستجو هستم و هنوز به هیچ نتیجۀ قطعی نرسیده‌ام و شاید عمرم هم قد ندهد که نتایج قطعی این پژوهش‌ها را تجربه کنم. برگردیم به کامنت‌تان!
ابتدا یک نکتۀ مهم: به نظر من بهتر می‌بود اگر شما پیش از ارزشگذاری البته منفی دیگراندیشان، یعنی مُهر ایدئولوژیک زدن بر آنها، با نظرات آنها، طبعاً با ارایه مدارک آزمون‌پذیر، برخورد می‌‌کردید.  شما می‌نویسید: «آنان بدرستی بر جاهای نانوشته تاریخ سنتی انگشت میگذارند اما این خلا را با ملاتی خودساخته و حتی گاها ایدئولوژیک پر میکنند». ای کاش یک نمونه از این «ملات ایدئولوژیک» را ذکر می‌کردید! شما می‌گویید که « بخش عمده تاریخ سنتی اسلام را میتوان مورد شک قرار داد». این «بخش عمده تاریخ اسلام» که قابل شک هستند کدامند؟ بد نبود اگر یکی دو نمونه ارایه می‌دادید.
در این دو مقاله‌ای که نوشته‌ام با اتکا به داده‌های آزمون‌پذیر نشان داده‌ام که تاریخ تولد محمد در سال ۵۷۰ با منابع تاریخی آزمون‌پذیری که ما می‌شناسیم سازگار نیست. در مقاله حاضر نشان داده شد که مکۀ عربستان با مکۀ قرآن [به عنوان اُم‌القرای / متروپل] و داده‌های راویان اسلامی سازگار نیست. باز هم تکرار می‌کنم: این دو مقاله فقط نشان می‌دهند که تاریخ تولد محمد نادرست است و مکه عربستان با مکۀ قرآن به عنوان متروپل/ام‌القرای و مکۀ راویان اسلامی سازگار نیست. این که اگر محمدی وجود داشته تاریخ تولدش در چه زمان بود یا اگر مکه‌ای وجود داشته کجا بوده، من شخصاً هیچ پاسخی برای آنها ندارم. به اصطلاح می‌دانم «چه نبوده» ولی نمی‌دانم «چه بوده».
شاد باشید / بی نیاز


■ جناب آرش می نویسد «مگر می‌شود یک دین جدید از دل یک دین قبلی ساخت». اصلن ما دینی نمی‌شناسیم که از دل دین قبلی بیرون نیامده باشد. کما اینکه هر کدام خود را با افتخار کامل کننده دین قبلی می‌داند. ایشان می نویسد «وانگهی مگر می‌شود...به راحتی از طرف عباسیان نابود شود». عباسیان یا هر حکومت دیکتاتوری به راحتی می‌تواند کپی پیست کند و معترض را در جا خاموش نماید وانگهی آنها می‌توانند از گذر زمان به مقصود خود نزدیکتر شوند وقتی محافظه‌کاران هیچ شکی در نوشته‌های غیرعقلانی آنها داشته باشند. از این بگذریم همین امروز صدها تز دکترا بدون آگاهی استاد دانشگاه از کنار پلاگیاریسم رد می‌شوند. آنجا تقلب کار خود را به انجام می‌رساند بدون آنکه به دیکتاتور احتیاج باشد!
با احترام بیژن


■ در وهله نخست خوشقوتم از اینکه بسیاری از کاربران گرامی، هر مقاله و نوشتاری را بدون تامل قبول نمی‌کنند. دقیقن همین برای یک پژوهشگر مایه شادمانی و رضایت است. این سلسله مقاله‌ها از طرف جناب بی‌نیاز محکی‌ست برای تردید و گشایش افق دید. آنچه که از گذشتگان نقل شده بازبینی شود. بازبینی هم در خود سوال تولید می‌کند. سوال هم ضد تقدس است. سوال را پژوهشگر می‌آفریند چون محافظه‌کار نیست و برآن است تا مسئولیت بیشتری بپذیرد. جناب بی‌نیاز برای این سلسله مقاله‌ها چند ده و شاید سد کتاب خوانده تا آنرا به رایگان برای من و شما قرار دهد؟
با سپاس فراوان از او و همکارانش! / با احترام بیژن


■ آگاهی من در باره ی پژوهش های اسلامی و در کنارش پژوهش های «تاریخ مکه» خیلی خیلی کمه. حرفم هم در اونجا (در کامنت بالا) بر سر اینها نبود. حرفم در اونجا بر سر شیوه ی استدلال ورزی و رسیدن به نتیجه گیری ی کسی بود که تلاش می کرد با ورد خواندن و درهم گویی ادعایی را ثابت کنه. ساختمان کار پژوهشی مثل ساختمان زنجیر می مونه. با زبان بازی نمیشه حلقه هاش را به هم وصل کرد. حلقه ها باید با سند و استدلال به هم گره بخورند. پژوهشگر باید خیلی مواظب باشه که گرفتار شبه سندها و شبه استدلال ها در ساختمان زنجیره اش نشه. خود گول زنی یک رفتار شناخته شده در روند پژوهشگری ست. اگر همین سه تا پاراگرافی را که آقای «امیر خلیلی» در یکی از کامنت ها از یک «پژوهشگر تاریخ» (پاتریشیا کرون) آورده کمی زیر و رو کنید می بینید چه جوری این پژوهشگر در لابلای پیش فرض های نادرست خودش گرفتار شده و چه جوری تلاش میکنه از این پیش فرض ها یک زنجیره بسازه. «فرض کردن» به خودی خود در کار پژوهشی یک کاستی ست چه باشه که این فرض پایه ی یک فرض دیگر هم بشه. فرض ها را به بینید:
/فرض یک، «شبه جزیره ی عربستان (نه تنها مکه، تمام شبه جزیره ی عربستان) کالایی که به کار صادرات و کاروان داری بخوره نداشته!!!!» این حرف را یا باید یک تاریخ دان بی مایه گفته باشه یا یک تاریخ دان سمت دار. چه جوری کسی (اونهم یک تاریخ دان) می تونه در باره ی توانایی کالایی ی سرزمینی (هر سرزمینی که کسانی درش زندگی می کنند) اینجوری با قاطعیت حرف بزنه. تنها نگاهی به “تاریخ هرودت” که کتاب اول هر دیپارتمان تاریخی در دانشگاه های غربه نشون میده چقدر این «پژوهشگر» در باره ی کالاهای قابل مبادله شدن در عربستان پرت بوده. هروت دوبار در کتابش (با همه ی ناتاریخی هاش) به گونه ای مستقیم از کالاهایی که عربستانی ها به جای پول و خراج به امپراتوری ایران میداده اند نام می بره. جدای از این، مگر محمد و یارانش به کاروان ها شبیخون نمی زده اند؟ پس این راهزنی ها در کجا و برای دزدیدن چه کالاهای «بی ارزشی» بوده؟!
/ فرض ۲، پاتریشیا کرون میگه «مکه یک جای خشک و بی آب و علف بوده، برای همین برای اطراق کردن کاروان ها جای مناسبی نبوده.» اول باید به یاد آورد که بسیاری از اطراق گاه های کاروان ها تنها چشمه ای یا چاه کوچکی در گوشه ی بیابانی بوده اند. بعد هم ، مگر “مکه” تا همین هفتاد هشتاد سال پیش که تکنولوژی های مدرن آبرسانی خودشان را نشان نداده بودند یک شهر نبوده؟ آب این شهر (اگرچه شهری کوچک) از کجا تامین میشده؟ زائرهای فراوانی که به این شهر میامده اند چی می خورده اند، چی می آشامیده‌اند؟ به گفته ی این «پژوهشگر تاریخ» کاروانی هم که در راه ها نبوده تا مثلن با کوزه برای این شهر آب بیاره پس مردمش چه جوری زندگی می کرده‌اند؟
/ فزض ۳، پاتریشیا کرون میگه «چون یک سرزمین سبز در نزدیکی مکه بوده (طائف) ، کاروان ها به گونه ای طبیعی باید از اونجا عبور می کرده اند نه از مکه.» من در کنجکاوی های طولانی و فراوانی که بر روی «هرودت» داشته ام بارها دیده ام پژوهشگری برای راست آزمایی گفته ای از هرودت به یونان رفته و عملن چیزی را که او گفته آزموده. مثلن با بیست سی کیلو گرم بار بر روی شانه از «ماراتن» تا «آتن» را دویده تا به بینه آیا یک سرباز آتنی می تونسته در پایان یک روز جنگی با بار سنگین اسلحه چهل و دو کیلومتر راه کوهستانی را بدوه تا در همان روز جلوی سربازهای ایرانی که اینبار از راه دریا رفته اند آتن را بگیرند بایسته.
پاتریشیا کرون به نظر نمی رسه برای نوشته ی «پژوهشی»ش حتا یکبار به شبه جزیره ی عربستان سفر کرده باشه. اگر کرده بود، اگر فاصله ی طائف تا مکه را در زمستان و تابستان مثلن پیموده بود، اگر جهت های جغرافیایی این دو منطقه را از نزدیک دیده بود، اگر مسیرهای کاروان روی منطقه را جسته بود، اگر در باره ی مسافتی که یک کاروان در روز می توانسته حرکت بکنه و باری که هر شتر (بیش از پونصد کیلو گرم) می توانسته حمل بکنه از نزدیک تحقیق کرده بود، اگر باور کرده بود که صدها شهرک و روستا و دهکده ی ساحلی در گوشه و کنار شبه جزیره بوده اند که کالاهای کم حجم و گران بهایی مثل مروارید و عطر و ادویه تولید می کرده اند، اگر می دانست همانند یونان کهن در عربستان هم نذرگاه ها و معجزه گاه ها و توتم گاه هایی در جاهای پرت و گاهی صعب العبور بوده که مردم خودشان را به اونجاها می رسانده اند. اگر این اگرها را از نزدیک تجربه کرده بود شاید با این شجاعت در باره ی موضوعی به این پیچیده گی حرف نمی زد.
/ فرض چهارم، نام «مکه» در هیچ منبع نوشتاری ی غیر بومی یی نیامده (پس مکه‌ای در کار نبوده)!!!!! در پیمان نامه ای که میان کشورک های هوادار «آتن» امضا میشه بیش از دویست کشورک (شهر-کشور) شرکت داشته اند. «اسپارتا»ها هم اتحادیه خودشان را با ده ها کشورک دیگر داشته اند. از بخش بزرگی از این کشورک ها نامی در هیچ نوشته ای برده نشده، اما پژوهشگرها می‌دانند که بوده اند. تکلیف هویتی این شهرهای گم شده در تاریخ چیه؟
/ فرض پنجم و ششم، پاتریشیا کرون با کنایه میگه «متاسفانه در متون غربی هیچ نامی از مکه نیامده اما خوشبختانه در خود قرآن نام این پناهگاه مقدس آورده شده و اون نام بکه ست.» (یعنی اینکه حتا قرآن هم میگه مکه‌ای در کار نبوده، جایی بوده به نام بکه). بعد هم با همان زبان کنایی میگه خود پژوهشگرهای مسلمان( من به جای tradition گذاشته‌ام) هم به سختی می تونند ثابت کنند و بگن این شهر (بکه) همان «مکه» ست. در این معادله ی دو مجهولی کرون دو فرض نادرست را کنار هم می چینه. فرض اول نادرسته چون به آیه ای که قرآن در آن نام «مکه» را آورده اشاره ای نمی کنه، فرض دوم هم نادرسته چون به گونه ای ضمنی بر ظاهر متفاوت این دو واژه در الفبای لاتین تکیه میکنه (mecca و bekka) اما به شباهت بسیار نزدیک این دو واژه به هم در الفبای عربی اشاره‌ای نمیکنه. ما که این الفبا را می‌شناسیم می‌دانیم پذیرفتن اینکه این دوتا یکی بوده‌اند خیلی سخت نیست. آنهم در سنت نوشتاری‌یی که امین بودن به متن قرآن ش یک سوره‌ی بزرگ این کتاب را بدون «بسم الله الرحمن الرحیم» گذاشته.
من سال‌های خیلی طولانی ست گرایشی برای این موضوع‌ها با همه‌ی گیرایی‌شان ندارم. حواسم جای دیگری ست. آمدنم به اینجا فقط از سر کنجکاوی بود. به هیچ روی هم مخالف روشنگری تضادهای تاریخ اسلام و خود اسلام نیستم. (ترجمه ها در اینجا ترجمه‌ی مفهومی ست).
ع.س